Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 1715

@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

1
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

Ain’t Nobody Taking My Baby!


Genres: Romance, Drama, Angst, Smut,
Fluff, Mafia, Light BDSM, Age Play,
Crossdressing, Feminization

Couples: Vkook, Yoonmin, Namjin

Chapter: Full

Translator: @Cottony

Channel: @VKOOKPLANET

2
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪1.‬‬

‫تهیونگ با آه خستهای روی مبل افتاد‪،‬‬

‫"باالخره خوابید‪".‬‬

‫صداهای هیجانزدهی دوستهاش اطرافش رو پر کردن‪،‬‬


‫همشون بهش لبخند زدن و با آرامش توی صندلیهاشون‬
‫نشستن‪.‬‬

‫"خیلی خب!" هوپی هیجانزده گفت و به جلو تکیه داد تا‬


‫تنظیمات تلویزون رو تغییر بده‪" ،‬کانجیورینگ دو‪ ،1‬یا‬
‫استرنجرز‪2‬؟"‬

‫‪1‬‬
‫فیلمی در ژانر ترسناک ‪Conjuring 2:‬‬

‫‪2‬‬
‫فیلمی در ژانر ترسناک ‪Strangers:‬‬

‫‪3‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"کانجیورینگ دو حتی ترسناک هم نیست‪ "،‬سوکجین مخالفت‬


‫کرد و با کاسهای پر از پاپ کورن روی زمین نشست‪ .‬کاسه رو‬
‫بین خودش و نامجون گذاشت و مرد با لبخندی دستش رو‬
‫دور شونهاش حلقه کرد‪ .‬سوکجین سرش رو روی سینهی مرد‬
‫و پاپ کورنی بین لبهاش گذاشت‪" ،‬آنابل‪ 3‬چطوره؟"‬

‫"من از فیلمهای عروسکی خوشم نمیاد‪ "،‬جیمین مخالفت کرد‪.‬‬


‫پسر کوچیکتر روی سینهی دوست پسرش جمع شد و دست‪-‬‬
‫هاش رو دور کمرش حلقه کرد‪" ،‬زیادی ترسناکن‪ ،‬کابوس می‪-‬‬
‫بینم‪".‬‬

‫"من هم‪ "،‬یونگی تکرار کرد و موهای جیمین رو نوازش کرد‪.‬‬

‫هوپی نگاه ناباوری به مرد مو نعنایی انداخت‪" ،‬همین هفتهی‬


‫پیش بهم گفتی که چاکی‪ 4‬یکی از فیلمهای مورد عالق —"‬

‫‪3‬‬
‫فیلمی در ژانر ترسناک ‪Annabelle:‬‬

‫‪4‬‬
‫شخصیت عروسکی فیلم ترسناک ‪Chucky: Child’s Play‬‬

‫‪4‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چون جیمین دوستشون نداره اون هم دیگه ازشون خوشش‬


‫نمیاد‪ "،‬نامجون گفت‪ ،‬چشمهاش رو چرخوند و نیشخندی به‬
‫دوستش زد‪" ،‬به همون دلیلی که رنگ مورد عالقهاش یکدفعه‬
‫آبی شده‪ ،‬با وجود اینکه تموم عمرش مشکی دوست داشت!"‬

‫بونگی چشم غرهای به مرد رفت‪" ،‬اینها رو آدمی میگه که فقط‬


‫چون جین هیونگ هر روز صبح واسش املت درست میکنه‪،‬‬
‫تظاهر میکنه که دوستش داره‪ ،‬با اینکه من میدونم از تخم‬
‫مرغ متنفره!"‬

‫چهرهی نامجون گُر گرفت و سوکجین با نفس شوکهای به‬


‫سمتش برگشت‪.‬‬

‫"از تخم مرغ متنفری؟!" مرد شوکه پرسید‪" ،‬چرا بهم نگفتی؟!"‬

‫یونگی با پرت شدن چندتا پاپ کورن به سمتش فقط نیشخند‬


‫بزرگی زد‪.‬‬

‫‪5‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬خیلی خب‪ "،‬هوپی قبل از اینکه یونگی بتونه‬


‫روی مرد کوچیکتر بپره بینشون اومد‪" ،‬فهمیدیم‪ ،‬همه واسه‬
‫دوست پسرهاشون ذلیلن! میشه فقط یک فیلم کوفتی‬
‫انتخاب کنیم؟"‬

‫جیمین آروم خندید‪" ،‬هوپی هیونگ چون جیسو نتونست‬


‫امروز بیاد یککم بد اخالق شده‪".‬‬

‫هوپی نگاه کالفهای به جیمین انداخت‪" ،‬اول اینکه —!"‬

‫"استرنجرز چطوره؟" تهیونگ که نمیخواست دعوای دیگهای‬


‫پیش بیاد به سرعت بین حرفهاشون پرید‪" ،‬حس و حال ژانر‬
‫هیجانی دیدن دارم‪".‬‬

‫سوکجین با موافقت هومی گفت و کاسهی پاپ کورن رو به‬


‫سمت بقیه گرفت‪" ،‬من هم با ته موافقم‪ .‬عالوه بر اون‪ ،‬فیلم‬
‫های روحی یککم تکراری شدن‪".‬‬

‫"پس استرنجرز رو میبینیم‪ "،‬هوپی با قاطعیت گفت‪ .‬چرخید‬


‫تا فیلم رو بذاره و زمزمههای همشون کمکم ساکت شد‪.‬‬

‫‪6‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جیمین‪ ،‬کل پتو رو گرفتی —"‬

‫”پاهات اندازهی بیگ فوته‪ 5‬ته!“‬

‫"جین‪ ،‬میدونی که یونگی هیونگ داشت شوخی میکرد! من‬


‫عاشق تخم مرغهای تو ام —!"‬

‫"االن شروع نکن جون! صادق بودن اساس اصلی یک رابطهی‬


‫سالمه! باورم نمیشه که بهم دروغ گفتی —!"‬

‫"آخ! چه مرگته بچه؟!"‬

‫"ببخشید یونگی هیونگ‪ ،‬میخواستم جیمین رو بزنم!"‬

‫"وات د هل! بی ادب!"‬

‫"آره خب‪ ،‬پتو رو باهام تقسیم نمیک —!"‬

‫‪5‬‬
‫شخصیتی افسانه ای که پاهای خیلی بزرگی داره ‪Big Foot:‬‬

‫‪7‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیشش!" هوپی با چهرهی کالفهای به سمتشون برگشت و‬


‫اخم کرد‪" ،‬تا وقتی که خفه نشید فیلم رو پلی نمیکنم!"‬

‫زمزمههای عذرخواهی و غرههایی توی اتاق به گوش رسید‪.‬‬

‫یونگی سرش رو برای هوپی تکون داد‪" ،‬پلی کن‪".‬‬

‫تازه میخواست دکمه ی پلی رو فشار بده‪ ،‬صفحهی تلویزون‬


‫روی صحنهی اول فیلم متوقف شده بود‪ ،‬که صدای مالیم و‬
‫خوابآلودی سکوت اتاق رو شکست‪" ،‬ت — تهته؟"‬

‫پنج سر به طرف دیگه برگشتن‪ ،‬اما هیچکدوم به سریعی سر‬


‫تهیونگ نبودن‪.‬‬

‫"گوکی؟" پسر به سرعت روی پاهاش ایستاد و پتویی که روی‬


‫بدنش بود کنار قوزک پاهاش افتاد‪" ،‬بیبی‪ ،‬چرا بیداری؟"‬

‫جونگوک توی نور کمرنگ راهروی نشیمن ایستاده بود‪ ،‬چهره‪-‬‬


‫اش هنوز خوابآلود بود و شونههاش پایین افتاده بودن؛ یک‬
‫دستش با بامزگی چشمهاش رو مالید و با دست دیگهاش‪،‬‬
‫عروسک خرگوشی رو چنگ زده بود و قلب تهیونگ از دیدن‬
‫اون تصویر شیرین درد گرفت‪.‬‬
‫‪8‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هی بان‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪ ،‬جلو رفت تا روبهروی‬


‫جونگوک زانو بزنه‪ .‬طرهی موهای پسر رو از جلوی چشمهاش‬
‫کنار زد و با دیدن اونها که هنوز بهم ریخته بودن‪ ،‬خندهاش رو‬
‫خورد‪" ،‬فکر میکردم خواب بودی‪ ،‬هوم؟"‬

‫"گوکی — آب میخواست‪ "،‬پسر کوچیکتر آروم زمزمه کرد‪،‬‬


‫صداش از خستگی َبم شده بود‪" ،‬و‪-‬ولی تهته رفته بود‪ "،‬لب‪-‬‬
‫هاش با اخمی آویزون شدن و ادامه داد‪" ،‬گوکی تنهای تنها‬
‫بود‪".‬‬

‫چهرهی تهیونگ از عذاب وجدان درهم رفت‪.‬‬

‫"ببخشید بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر آهی کشید‪" ،‬نمیخواستم تنهات‬


‫بذارم‪ .‬یاال‪ ،‬بیا برگردیم توی تخت‪ ،‬باشه؟"‬

‫اما جونگوک جملهی آخر پسر رو نادیده گرفت و بهجاش‪ ،‬روی‬


‫نوک پاهاش ایستاد و گردنش رو کج کرد تا از روی شونهی‬
‫تهیونگ داخل اتاق رو ببینه‪.‬‬

‫‪9‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"همهی هیونگیها اینجان؟" تهیونگ با نگرانی دید که پسر با‬


‫حس اینکه بهش خیانت شده بود اخم کرد‪" ،‬چ‪-‬چرا — چرا‬
‫گوکی دعوت نشده بود؟"‬

‫"اوه‪ ،‬عزیزم نه‪ "،‬سوکجین به سرعت گفت؛ پتویی که پاهای‬


‫خودش و نامجون رو پوشونده بود رو کنار زد و به سرعت به‬
‫جایی که پسر کوچیکتر ایستاده بود رفت‪.‬‬

‫"اینجور نیست که از قصد تو رو دعوت نکرده باشیم گوکی‪"،‬‬


‫مرد با مالیمت گفت و گونهی پسر رو نیشگون گرفت‪،‬‬
‫جونگوک با اخمی سرش رو عقب کشید و سوکجین لبخندی‬
‫بهش زد‪" ،‬چون خواب بودی چیزی بهت نگفتیم‪ ،‬همین‪".‬‬

‫بقیهی افراد پشت سرش نگاههای پر از عذاب وجدانی با هم‬


‫رد و بدل کردن؛ البته که حقیقت چیز دیگهای بود‪ .‬اونها منتظر‬
‫مونده بودن پسر کوچیکتر خوابش ببره تا بتونن فیلم ترسناک‬
‫ببینن‪.‬‬

‫نتجیهای که حتی جونگوک هم انقدر احمق نبود که نتونه‬


‫بهش برسه!‬

‫‪10‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر از کنار دست تهیونگ نگاهی به یونگی که جیمین رو بغل‬


‫کرده بود‪ ،‬کاسهی بزرگ پاپ کورن روی پاهای نامجون و پتو‪-‬‬
‫هایی که گروه دوستها رو پوشونده بود کرد‪.‬‬

‫وقتی دوباره به تهیونگ نگاه کرد چشمهاش خیس بودن‪.‬‬

‫"ت — تهته‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و خرگوش عروسکیش رو‬


‫محکمتر به سینش چنگ زد‪" ،‬گوکی پسر بدی بوده؟"‬

‫قلب تهیونگ فرو ریخت‪.‬‬

‫"اوه گوکی‪ ،‬نه‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪ ،‬صورت پسر رو بین‬


‫دستهاش گرفت و با دیدن لبهای آویزونش اخم کرد‪" ،‬بیبی‪،‬‬
‫فقط نمیخواستیم مزاحمت بشیم‪ ،‬خب؟ تنبیهت نکردیم؛ فقط‬
‫نمیخواستیم بیدارت کنیم‪ ،‬قول میدم‪".‬‬

‫"پ‪-‬پس میشه من هم باهاتون فیلم ببینم؟" پسر پیشنهاد داد‬


‫و با امیدواری به تهیونگ نگاه کرد‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪" ،‬فکر نکنم بیبی‪ ،‬از وقت خوابت‬


‫گذشته‪".‬‬

‫‪11‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبخند جونگوک به همون سرعتی که روی صورتش اومده بود‬


‫ناپدید شد‪.‬‬

‫"عادالنه نیست!" پسر ناله کرد‪" ،‬هیونگیها میتونن بیدار‬


‫بمونن!"‬

‫فقط چندتا کار کوچولو بود که اگه جونگوک انجامشون می‪-‬‬


‫داد‪ ،‬اونها بهجای اینکه بامزه باشن‪ ،‬اعصاب تهیونگ رو بههم‬
‫میریختن‪ .‬پسر بزرگتر انقدر شیفتهی جونگوک بود که حتی‬
‫لجبازیهای بچگانهاش هم براش بامزه بودن؛‬

‫اما اگه یک کار اون بود که واقعا اعصاب تهیونگ رو بههم می‪-‬‬
‫ریخت‪ ،‬اون وقتی بود که جونگوک پاش رو روی زمین می‪-‬‬
‫کوبوند‪.‬‬

‫وقتی جونگوک برای اولین بار پاش رو با لجبازی زمین زد‪،‬‬


‫تهیونگ حس کرد که صبر و حوصلهاش داشت تموم میشد‪.‬‬

‫‪12‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی‪ ،‬چطوره ببرمت توی تخت؟" پسر بزرگتر با مالیمت‬


‫پیشنهاد داد‪" ،‬تا وقتی خوابت ببره پیشت میمونم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"نه!" جونگوک هوفهای داد‪ ،‬دوباره پاش رو زمین کوبید و لب‪-‬‬


‫هاش رو با اخمی جمع کرد‪" ،‬گوکی میخواد با هیونگیها‬
‫بمونه!"‬

‫تهیونگ حس کرد که َفکش آروم قفل شد‪ ،‬پسر با صدای کنترل‬


‫شدهای جواب داد‪" ،‬االن خیلی دیره؛ عالوهبر اون‪ ،‬تو از فیلمی‬
‫که میخوایم ببینیم خوشت نمیاد‪ ،‬باشه؟ از فیلمهای دیزنی‬
‫نیست‪".‬‬

‫جونگوک اخم کرد‪" ،‬خب که چی؟"‬

‫یکنفر پشت سر تهیونگ گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫"میتونیم فیلم رو عوض کنیم؟" جیمین پیشنهاد داد‪" ،‬خیلی‬


‫موضوع بزرگی نیست‪ ،‬میتونیم این یکی رو بعدا نگاه —"‬

‫‪13‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هورا!" جونگوک با هیجان گفت و چهرهاش از خوشحالی‬


‫روشن شد‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ با فک قفل شده و لحن خشکی گفت‪" ،‬برمیگردی‬


‫تخت‪ ،‬یاال‪".‬‬

‫لبخند جونگوک محو شد و دهنش باز موند‪.‬‬

‫"و‪-‬ولی این منصفانه نیست!" پسر با چونهی لرزونی اصرار‬


‫کرد‪" ،‬جیمینی هیونگی گفت من میتونم بمونم —!"‬

‫"و من دارم میگم که نمیتونی!" تهیونگ با عصبانیت گفت‪،‬‬


‫"میدونی که اگه تا دیروقت بیدار بمونی بعدا چقدر بداخالق‬
‫میشی؛ حاال بیا بریم‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک تنگ شدن‪" ،‬نوچ؛ گوکی میمونه!"‬

‫تهیونگ حس کرد که چیزی توی سینهاش جمع شد‪ ،‬مثل بند‬


‫کشیای که هر لحظه منتظر آزاد شدن بود‪.‬‬

‫"ببخشید؟" پسر با صدای آرومی پرسید‪.‬‬

‫‪14‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی میمونه‪ "،‬جونگوک هوفه داد‪" ،‬تهته داره بدجنسبازی‬


‫درمیاره! گوکی هم میخواد فیلم ببینه —!"‬

‫"ته‪ ،‬این واقعا انقدر موضوع بزرگی نیست‪ "،‬سوکجین گفت و‬


‫با ناراحتی به جفتشون نگاه کرد‪" ،‬میتونه تا چند دقیقه‬
‫پیشمون بمونه‪ .‬باالخره خودش خوابش میبره —"‬

‫"میبینی؟" جونگوک گفت و زبونش رو روی به تهیونگ بیرون‬


‫آورد‪" ،‬هیونگیها میخوان گوکی اینجا باشه!"‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید‪ ،‬چشمهاش رو بست و توی ذهنش‬


‫تا ده شمرد‪.‬‬

‫وقتی دوباره حرف زد‪ ،‬صداش بم بود و دندونهاش روی هم‬


‫فشرده شده بودن‪،‬‬

‫"تا سه میشمارم‪ ،‬و تو قراره دنبالم بیای توی اتاق جئون‬


‫جونگوک‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫چهرهی جونگوک با عصبانیت تاریک شد‪.‬‬

‫‪15‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"این عادالنه نیست!" پسر ناله کرد و دوباره پاش رو به زمین‬


‫کوبید‪.‬‬

‫تهیونگ میتونست قسم بخوره که حس کرد یکی از چشم‪-‬‬


‫هاش بیرون پرید‪" ،‬یک‪".‬‬

‫"جینی هیونگی!" پسر کوچیکتر به سمت سوکجین که رنگ از‬


‫صورتش پریده بود برگشت‪" ،‬به تهته هیونگی بگو داره‬
‫بدجنسبازی در میاره!"‬

‫"اوم‪ "،‬مرد پشت گردنش رو ماساژ داد و با فکر عصبانی کردن‬


‫تهیونگ به خودش لرزید‪" ،‬باید به حرف هیونگت گوش کنی‬
‫گوکی‪".‬‬

‫جونگوک اخم کرد‪" ،‬ولی هیونگی!"‬

‫تهیونگ بینیش رو فشرد و نفس عمیقی کشید‪" ،‬دو‪".‬‬

‫جونگوک یکبار دیگه پاش رو زمین کوبید‪" ،‬ته ته!"‬

‫تهیونگ با غره ای هیس کشید‪" ،‬پاهات رو نکوب روی زمین!"‬

‫‪16‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یکی توی اتاق سرفهای کرد‪.‬‬

‫پسر بزرگتر معموال عصبانی نمیشد‪ ،‬اون هم از دست جونگوک‬


‫— اما وقتی میشد‪ ،‬چیزی نبود که هیچکس دلش بخواد‬
‫ببینتش!‬

‫هر چند که بهنظر نمیاومد جونگوک حتی یکذره هم از‬


‫عاقبت کارهاش ترسیده باشه‪.‬‬

‫پسر نالهای کرد و دوباره پاش رو زمین کوبید‪" ،‬نمیخوام‬


‫بخوابم! دیگه خسته نیستم!"‬

‫وقتی تهیونگ باالخره خشمش رو نشون داد — اون فقط آروم‬


‫و سرد بود‪.‬‬

‫در یک لحظه دست جونگوک رو گرفت و اون رو روی پاهاش‬


‫کشید؛ حتی توی عصبانیترین حالت هم حلقهی دستش روی‬
‫بازوی جونگوک رو جوری نگه داشت که بهش آسیب نزنه —‬
‫فقط در حدی محکم دستش رو گرفت که بهش نشون بده توی‬
‫چه دردسری افتاده‪.‬‬

‫‪17‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک وقتی روی پاهاش کشیده شد نفس شوکه ای کشید‬


‫و عروسکش رو زمین انداخت‪.‬‬

‫"گالس‪ "!6‬پسر با کالفگی ناله کرد و به سمت تهیونگ برگشت‪،‬‬


‫"صبر کن‪ ،‬تهته —!"‬

‫"بعدا برمیگردم دنبالش‪ "،‬تهیونگ با لحن خشکی گفت‪ ،‬سرش‬


‫رو به سمت راهرو نگه داشت و به راهش ادامه داد‪.‬‬

‫"چی؟" جونگوک با چشمهای گشاد شده و نگران بهش نگاه‬


‫کرد‪" ،‬ولی گوکی به اون نیاز داره —!"‬

‫"برو داخل‪".‬‬

‫تهیونگ پسر رو با قدرتی بیش از حد معمول روی زمین‬


‫گذاشت‪ ،‬جونگوک چند لحظه روی پاهاش لرزید و بعد بدنش‬
‫ثابت شد‪.‬‬

‫‪6‬‬
‫اسم عروسک جونگوک ‪Gloss:‬‬

‫‪18‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با چهرهی شوکهای به پسر نگاه کرد و زمزمه کرد‪" ،‬این‬


‫بدجنسانه بود!"‬

‫تهیونگ دستهاش رو روی سینش گره زد‪" ،‬برو توی اتاق‬


‫جونگوک‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک بههم گره خوردن‪" ،‬چ — چرا تهته داره‬


‫گوکی رو اینجوری صدا میزنه؟"‬

‫پسر واقعا گیج بنظر میرسید‪ .‬خیلی کم پیش میاومد که‬


‫تهیونگ اون رو با اسم کاملش صدا بزنه و معموال جونگوک تا‬
‫وقتی که پسر از اسم کاملش استفاده نمیکرد‪ ،‬متوجه نمیشد‬
‫که اون از دستش عصبانی یا ناراحته‪.‬‬

‫"چون از دستت عصبانیم‪ "،‬تهیونگ با خشم گفت‪" ،‬حاال لطفا‬


‫برو داخل‪".‬‬

‫لبهای جونگوک با شوک از هم باز شدن‪" ،‬چرا تهته‬


‫عصبانیه؟!"‬

‫‪19‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ چشمغرهای بهش رفت‪" ،‬چون داری بچهبازی در میاری‬


‫جونگوک!"‬

‫چشمهای جونگوک از ناراحتی صادقانهای پر شدن‪ ،‬تیلههاش‬


‫خیس شدن و با صدای لرزونی گفت‪" ،‬گفتن همچین چیزی خ‪-‬‬
‫خوب نیست‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬مزاحم ما شدن هم خوب نبود؛ یا‬


‫مخالفت کردن با من جلوی همهی هیونگهات‪ ،‬یا چندبار زمین‬
‫کوبوندن پاهات‪ ،‬اون هم وقتی میدونی چقدر بیادبانهاست!"‬

‫گونههای جونگوک سرخ شدن و عصبانیت واقعیای روی‬


‫چهرهاش نقش بست‪" ،‬خب‪ ،‬تهته هم احمقه!"‬

‫چیزی توی وجود تهیونگ شکست‪ ،‬اون هیچوقت صداش رو‬


‫روی پسر کوچیکتر بلند نکرده بود؛ اما اینبار‪ ،‬قدمی به جلو‬
‫برداشت و صداش با خشمی که حتی خودش هم نمی‪-‬‬
‫شناختش‪ ،‬از گلوش خارج شد‪.‬‬

‫"برو داخل!"‬

‫‪20‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی جونگوک کامال سرخ شد؛ پسر شوکه بنظر میرسید‪ ،‬اما‬
‫تیلههاش رنگ ناراحتی به خودشون گرفتن‪.‬‬

‫سینهی تهیونگ به سرعت از پشیمونی پر شد؛ حاال که سر پسر‬


‫کوچیکتر داد زده بود‪ ،‬عصبانیتش داشت ناپدید میشد و‬
‫رفتهرفته جاش رو با عذاب وجدان عوض میکرد‪.‬‬

‫تازه میخواست دهنش رو دوباره باز کنه‪ ،‬که جونگوک در‬


‫جواب چیزی رو سرش داد زد‪.‬‬

‫"ا‪-‬ازت متنفرم!"‬

‫وجود تهیونگ یخ بست‪.‬‬

‫چند لحظه به سکوت گذشت و جونگوک توی تمام اون زمان‪،‬‬


‫مثل آهویی که منتظر برخورد ماشینی بهش بود‪ ،‬با چشمهای‬
‫گشاد شده اونجا ایستاده بود؛ میشد حرکت چرخ دندههای‬
‫ذهنش رو توی چشمهاش دید و انگار تازه داشت متوجه می‪-‬‬
‫شد چی گفته‪.‬‬

‫‪21‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با چهرهی طوفانیای‪ ،‬به سختی آب دهنش رو قورت‬


‫داد؛ پسر کوچیکتر رو کنار زد و بدون هیچ حرف دیگهای از‬
‫اتاق بیرون رفت‪.‬‬

‫جونگوک برای چند لحظه‪ ،‬شوکه از اتفاقی که افتاده بود توی‬


‫راهرو ایستاد؛‬

‫اما بیشتر از هر چیز‪ ،‬ترسیده بود‪.‬‬

‫اونها هیچوقت با هم دعوا نکرده بودن — نه اینجوری؛ البته‬


‫که مثل هر زوج دیگهای‪ ،‬مخالفتهای کوچیکی با هم داشتن‪،‬‬
‫اما این؟‬

‫قلبش با ناراحتی لرزید‪.‬‬

‫"ه – هیونگی!"‬

‫پسر یکدفعه زیر گریه زد و با ناراحتی به نشیمن برگشت‪.‬‬


‫براش مهم نبود اول به کی میرسید‪ ،‬تا زمانی که یکی از‬
‫هیونگهاش اونجا بودن‪.‬‬

‫‪22‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بهنظر میاومد به محض اینکه روی مبل پرید‪ ،‬این برادرش‬


‫بود که دستهاش رو دور بدن لرزونش حلقه کرد‪.‬‬

‫"گوک‪ "،‬یونگی آه آرومی کشید‪" ،‬چرا اون حرف رو زدی؟"‬

‫جونگوک بلندتر هقهق کرد‪" ،‬م‪-‬منظوری نداشتم —! گوکی‬


‫منظوری نداشت‪ ،‬ف‪-‬فقط از دهنش پرید —!"‬

‫"ته هم رفتار بدی داشت‪ "،‬جیمین با اخمی گفت و آروم موهای‬


‫پسر گریون رو نوازش کرد‪" ،‬منظورم اینه که بیخیال‪ ،‬ما‬
‫هممون صداش رو شنیدیم؛ نیازی نبود اونجوری داد بزنه‪".‬‬

‫"ولی جونگوک هم میتونست مودب تر باشه‪ "،‬سوکجین با‬


‫خستگی آهی کشید‪" ،‬ته عاشقشه‪ ،‬ولی دیگه تحمل اون هم‬
‫اندازهای داره؛ همین االن هم با خیلی چیزها داره سر و کله‬
‫میزنه‪ ،‬اون هم آدمه‪".‬‬

‫"گ‪-‬گوکی منظوری نداشت!" جونگوک با چشمهای پر از اشک‬


‫اصرار کرد و با گونههای خیس به برادرش نگاه کرد‪" ،‬اون از ته‬
‫ته متنفر نیست! ن‪-‬نیست! هیچوقت ن‪-‬نمیتونه ازش متنفر‬
‫بشه —!"‬

‫‪23‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میدونم گوکی‪ "،‬یونگی با حوصله گفت‪" ،‬میدونم نیستی‪،‬‬


‫باشه؟ تهیونگ هم میدونه؛ فقط یکم بهش زمان بده‪".‬‬

‫"چطوره امشب با ما بخوابی عزیزدلم؟" جیمین با صدای‬


‫مالیمی پیشنهاد داد‪" ،‬میتونیم پیش هم بخوابیم‪ ،‬باشه؟ به‪-‬‬
‫نظرت خوش نمیگذره؟"‬

‫اون پیشنهاد باعث شد قلب جونگوک مچاله بشه‪.‬‬

‫"و‪-‬ولی گوکی با تهته میخوابه‪ "،‬پسر با صدای شکستهای‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬همیشه اینکار رو میکنه‪ ،‬همیشه‪".‬‬

‫جیمین لبش رو گزید‪" ،‬پس میخوای با اون بخوابی؟"‬

‫ذهن پسر کوچیکتر به سمت ناراحتیای که روی چهرهی‬


‫تهیونگ نقش بسته بود برگشت — و جوری که اون رو کنار‬
‫زده و به پشت سرش نگاه هم نکرده بود‪.‬‬

‫فینفینی کرد و آروم سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪24‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی اخمی کرد‪" ،‬پس باید با ما بمونی گوک؛ دیگه کجا می‪-‬‬
‫خوای بری؟"‬

‫جونگوک سرش رو پایین انداخت و عاجزانه فینفین کرد‪" ،‬و‪-‬‬


‫ولی من نمیتونم بدون ته ته بخوابم‪".‬‬

‫جیمین نگاه جدیای به یونگی انداخت‪" ،‬شاید بهتره من برم‬


‫باهاش حرف بزنم‪".‬‬

‫یونگی غرهای داد و دستش رو نوازشوار روی کمر جونگوک‬


‫کشید‪" ،‬شاید من باید باهاش حرف بزنم؛ بهش یاد بدم‬
‫چجوری باید برخورد کنه‪ .‬حق نداره با هیچکس اینجوری‬
‫حرف بزنه‪ ،‬چه برسه گوک —!"‬

‫"قرار نیست شروع به سرزنش کردنشون کنیم‪ "،‬جیمین با‬


‫قاطعیت بین حرفهاش پرید‪" ،‬یا طرف کسی رو بگیریم! این‬
‫دعوای ما نیست‪ ،‬باشه؟" یونگی نگاهی به جونگوک گریون که‬
‫بهش چسبیده بود‪ ،‬چهرهی سرخ و گونههای خیسش کرد‪.‬‬

‫‪25‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"متاسفم که برای من اینجوری نیست‪ "،‬مرد با صدای خشکی‬


‫گفت‪" ،‬یکجورهایی شخصی بنظر میاد‪".‬‬

‫جیمین چشمهاش رو چرخوند و روی پاهاش ایستاد‪" ،‬میرم‬


‫باهاش حرف بزنم؛ اگه گوک نمیتونه بدون اون بخوابه‪ ،‬احتماال‬
‫ته هم همین حس رو داره‪".‬‬

‫جونگوک یکدفعه با چشمهای گشاد شده سرش رو باال آورد‪،‬‬


‫"گوکی هم میتونه بیاد؟"‬

‫"اوم‪ ،‬بذار من اول باهاش حرف بزنم عزیزدلم‪ "،‬جیمین با‬


‫احتیاط گفت و موهای پسر کوچیکتر رو نوازش کرد‪" ،‬حلش‬
‫میکنیم‪ ،‬باشه؟ گریه نکن‪".‬‬

‫جونگوک با بامزگی فینفین کرد‪ ،‬یکی از چشمهاش رو با‬


‫مشتش مالید و زمزمه کرد‪" ،‬ببخشید‪".‬‬

‫"چیزی واسه عذرخواهی نیست‪ "،‬یونگی با غرغر جواب داد‪.‬‬


‫آروم دست پسر کوچیکتر رو روی پاهاش گذاشت و خودش‬
‫اشکهای روی صورتش رو پاک کرد‪" ،‬چطوره ما تا موقعی که‬
‫صبر میکنیم یه فیلم ببینیم؟"‬

‫‪26‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر کمی خوشحال شد‪" ،‬دیزنی؟"‬

‫هوپی فیلم قبلی رو از دستگاه پلیر بیرون آورد‪" ،‬خوشبختانه‪،‬‬


‫من از قبل چندتا فیلم دیزنی ضبط کرده بودم‪ "،‬مرد با لبخندی‬
‫به جونگوک چشمک زد‪" ،‬محض احتیاط!"‬

‫در زمانی که هوپی داشت فیلم سیندرال رو میگذاشت‪،‬‬


‫سوکجین پسر کوچیکتر رو بین پتوش پیچید و نامجون‬
‫کاسهی پاپ کورن رو روی پاهاش گذاشت‪.‬‬

‫جونگوک به سینهی یونگی تکیه داد و آهی کشید‪.‬‬

‫"مرسی هیونگیها‪ "،‬پسر با مالیمت گفت و پتو رو تا زیر‬


‫چونهاش باال کشید‪" ،‬گوکی متاسفه که شب فیلمتون رو خراب‬
‫کرد‪".‬‬

‫دوستها همه به سمت مبلی که جونگوک روش نشسته بود‬


‫پریدن؛ چندتا دست موهاش رو بههم ریختن‪ ،‬گونهاش رو‬
‫نیشگون گرفتن و سرش رو نوازش کردن‪.‬‬

‫‪27‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تو هیچ چیز رو خراب نکردی گوکی‪ "،‬سوکجین با لبخندی‬


‫گفت و به پسر اطمینان خاطر داد‪" ،‬اگه بخوام باهات صادق‬
‫باشم‪ ،‬من هم دلم نمیخواست فیلم ترسناک ببینم‪".‬‬

‫"من هم همینطور‪ "،‬نامجون با لبخند بزرگی گفت‪" ،‬پس یک‪-‬‬


‫جورهایی نجاتمون دادی!"‬

‫جونگوک توی پتو خندید‪" ،‬واقعا؟"‬

‫یونگی با شیفتگی موهای پسر رو نوازش کرد‪" ،‬واقعا‪".‬‬

‫داخل راهرو‪ ،‬جیمین داشت برای بارسوم در اتاق تهیونگ و‬


‫جونگوک رو میزد؛ پسر چند لحظهی دیگه صبر کرد و بعد‬
‫تصمیم گرفت که کافی بود‪.‬‬

‫با لبهای بههم فشرده شده‪ ،‬دستگیرهی در رو پایین داد و‬


‫وارد اتاق شد‪.‬‬

‫تهیونگ هیچ جای اتاق دیده نمیشد‪ .‬ابروهای جیمین بهم گره‬
‫خوردن‪ ،‬تا اینکه چشمهاش روی در بستهی دستشویی‬
‫موندن‪.‬‬

‫‪28‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ته؟" پسر مردد قدمی به جلو برداشت‪" ،‬اونجایی؟"‬

‫صداهایی از پشت در بگوش رسید‪ ،‬چیزی به در خورد و‬


‫جیمین از صداش باال پرید‪.‬‬

‫"خوبی؟ میخوای بیام داخل؟"‬

‫چند لحظه به سکوت گذشت‪.‬‬

‫باالخره‪ ،‬در باز شد و تهیونگ بیرون اومد‪.‬‬

‫اولین چیزی که جیمین متوجهش شد این بود که باال تنهی پسر‬


‫برهنه بود؛ بهنظر میاومد داشته لباس عوض میکرده‪،‬‬
‫شلوارش با یک لباس زیر عوض شده بود و هنوز فرصت نکرده‬
‫بود پیرهنش رو بپوشه‪.‬‬

‫دومین چیزی که متوجهش شد این بود که تهیونگ در حال‬


‫گریه کردن بوده‪.‬‬

‫قلب جیمین به سرعت آب شد‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬ته‪ "،‬پسر با آهی گفت‪.‬‬

‫‪29‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوستش به زمین چشمغره رفت و سعی کرد گونههای‬


‫گرگرفته و خیسش رو پنهون کنه‪" ،‬چی میخوای؟"‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬که حرف بزنیم‪".‬‬

‫تهیونگ با هوفهای سرش رو تکون داد و به سمت دستشویی‬


‫برگشت‪" ،‬حس و حال حرف زدن ندارم‪".‬‬

‫"عصبانی نباش ته‪ ،‬جونگوک منظوری از اون حرفها نداشت‪"،‬‬


‫جیمین ادامه داد؛ قبل از اینکه دوستش بتونه در رو ببنده اون‬
‫رو گرفت و قدمی به سمتش برداشت‪" ،‬اون بیرون داره به‪-‬‬
‫خاطر اینکه حس خیلی بدی داره گریه میکنه‪".‬‬

‫"عصبانی نیستم‪ "،‬تهیونگ با لحن خشکی گفت‪ ،‬حتی به‬


‫جیمین نگاه هم نمیکرد و مشغول شستن صورتش توی آینه‬
‫بود‪.‬‬

‫جیمین اخمی کرد‪" ،‬بهنظر خیلی عصبانی میای‪".‬‬

‫‪30‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫فشار آب بیشتر از حد معمول شد و دوستش با صدای بی‪-‬‬


‫حسی جواب داد‪" ،‬بهنظر میاد خودت تموم جوابها رو داری‬
‫جیمین؛ نمیدونم چرا میخوای با من دربارهاش حرف بزنی‪".‬‬

‫"اینجوری نباش‪ "،‬جیمین با حرص گفت و چشم غره ای بهش‬


‫رفت‪" ،‬گوش کن‪ ،‬جفتتون حرفهایی زدید که ازش پشیمونید‪،‬‬
‫باشه؟ مشکل چیه؟ فقط عذرخواهی کن و ازش رد —"‬

‫"من فقط یککم سرش داد زدم!" تهیونگ با خشم گفت‪ ،‬انقدر‬
‫یکدفعهای که باعث شد جیمین بلرزه‪" ،‬و همون موقع‬
‫میخواستم ازش عذرخواهی کنم‪ ،‬چون حس خیلی بدی‬
‫داشتم‪ ،‬ولی حتی فرصتش رو پیدا نکردم‪ ،‬چون اون بهم گفت‬
‫که ازم متنفره! کدوم — منظورم اینه که‪ ،‬کی همچین چیزی‬
‫میگه؟! حتی توی دعوا! من فقط —!"‬

‫پسر حرف خودش رو قطع کرد و با فکی که از عصبانیت قفل‬


‫شده بود‪ ،‬به سمت سینک برگشت‪.‬‬

‫جیمین چند لحظه ساکت موند‪.‬‬

‫‪31‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"این اولین دعوای شماست‪ "،‬پسر باالخره با آه آرومی گفت‪،‬‬


‫"اون نمیدونست چجوری به اینکه سرش داد زدی واکنش‬
‫نشون بده‪ ،‬تو هیچوقت این کارو نکرده بودی‪“.‬‬

‫تهیونگ هم آهی کشید و دستش رو روی صورتش کشید؛ به‬


‫سمت سینک برگشت‪ ،‬اما تکون نخورد و فقط بهش چشمغره‬
‫رفت‪.‬‬

‫"من حتی نمیدونم چرا داد زدم‪ "،‬پسر باالخره زمزمه کرد‪،‬‬
‫صداش خسته بود‪" ،‬من فقط — شت! منظورم اینه که‪،‬‬
‫چطوری اون حرفها اولین غریزهاش بود؟!" باالخره به سمت‬
‫دوستش برگشت و قلب جیمین با دیدن ناراحتی نقش بسته‬
‫روی چهرهاش درد گرفت‪" ،‬واکنش غریزیش این بود که بهم‬
‫بگه ازم متنفره مینی! این — من فقط —" تهیونگ جوری که‬
‫انگار دیگه نمیتونست چیزی بگه‪ ،‬فقط سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"منظوری نداشت ته‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت‪ ،‬خیلی بد دلش‬


‫میخواست پسر رو بغل کنه‪" ،‬خودت هم میدونی‪ .‬اون بیشتر‬
‫از هر چیزی توی دنیا دوست داره؛ اون حتی بدون تو نمی‪-‬‬
‫خوابه‪".‬‬

‫‪32‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ماهیچه ای توی فک تهیونگ تکون خورد‪" ،‬من — من فکر می‪-‬‬


‫کنم بهتره امشب پیش هم نخوابیم‪".‬‬

‫لبهای جیمین از هم باز شدن‪ —" ،‬جدیای؟"‬

‫دوستش با ناراحتی بهش خیره شد‪" ،‬نمیخوام دوباره دعوا‬


‫کنیم‪".‬‬

‫جیمین دیگه اهمیتی نمیداد‪ ،‬لعنت به هر عاقبتی که داشت‪،‬‬


‫قدمی به جلو برداشت و دوستش رو محکم بغل کرد‪.‬‬

‫برای لحظهای‪ ،‬تهیونگ اصال تکون نخورد‪.‬‬

‫وقتی باالخره اون هم بغلش کرد‪ ،‬آغوشش خیلی تنگ بود؛‬


‫چیزی نگفت‪ ،‬اما جیمین میتونست لرزش بدنش بهخاطر این‪-‬‬
‫که سعی داشت اشکهاش رو پس بزنه رو حس کنه‪.‬‬

‫"این کاریه که جفتها میکنن ته‪ "،‬جیمین به سرعت گفت‪،‬‬


‫"میدونم ترسناکه‪ ،‬ولی یونگی و من همیشه دعوا میکنیم‪.‬‬
‫جین هیونگ و نامجون هم همینطور؛ حتی هوپی و جیسو‪"،‬‬

‫‪33‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر آروم خودش رو عقب کشید‪" ،‬این پایان دنیا نیست‪ .‬فقط‬
‫— فقط باهاش حرف بزن‪ ،‬باشه؟"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬دستهاش رو پایین انداخت‬


‫و با چهرهی بیحسی به زمین خیره شد‪.‬‬

‫مکثی پیش اومد‪ ،‬و بعد پسر با آهی دستش رو داخل موهاش‬
‫فرو کرد‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ باالخره زمزمه کرد‪" ،‬باشه‪ ،‬فقط — بیارش‬


‫داخل‪".‬‬

‫جیمین شونهاش رو فشرد و با مالیمت گفت‪" ،‬مرسی؛ همه‬


‫چیز درست میشه‪ ،‬حاال خودت میبینی‪".‬‬

‫و یکجورهایی‪ ،‬برای فعال همه چیز خوب بود؛ چون وقتی‬


‫جیمین به سالن برگشت‪ ،‬جونگوک روی مبل خوابش برده بود‪.‬‬

‫یونگی که خودش هم خسته بنظر میرسید‪ ،‬جونگوک رو به‬


‫دوست پسرش داد‪" ،‬ته حالش خوبه؟"‬

‫‪34‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خوب میشه‪ "،‬جیمین جواب داد و به زحمت وزن پسر‬


‫کوچیکتر رو روی دستهاش گرفت‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ در رو باز کرد‪ ،‬ناخودآگاه دستش رو دراز کرد تا‬


‫جونگوک رو ازش بگیره؛‬

‫حتی توی خواب هم‪ ،‬پسر مثل کوآالیی به بدن تهیونگ‬


‫چسبید؛ گونهاش رو روی شونهی پسر بزرگتر گذاشت و آه‬
‫آرومی از بین لبهای باز موندهاش خارج شد‪.‬‬

‫چهرهی تهیونگ با نگاه بهش نرم شد و قلب جیمین از آرامش‬


‫پر شد‪.‬‬

‫خوب میشدن‪.‬‬

‫***‬

‫‪35‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی جونگوک بیدار شد‪ ،‬چند لحظه طول کشید تا اتفاقات‬


‫شب گذشته رو به یاد بیاره‪.‬‬

‫اضطراب عمیقی بدنش رو فرا گرفت و سینهاش یکدفعه تنگ‬


‫شد؛ اگه تهیونگ ترکش کرده بود چی؟ اگه انقدر از دیشب‬
‫ناراحت شده که فرار کرده بود‪ ،‬و جونگوک رو برای همیشه‬
‫تنها گذاشته بود چی؟‬

‫چشمهاش از اشک پر شدن‪.‬‬

‫روی پتوهایی که دور پاهاش جمع شده بودن تلوتلو خورد و از‬
‫تخت بیرون پرید‪.‬‬

‫"تهته؟ ت‪-‬تهته!"‬

‫کسی اسمش رو صدا زد‪ ،‬اما به زحمت صداش رو شنید‪.‬‬


‫هیونگش نبود‪ ،‬هیونگش کجا بود؟‬

‫برخالف تالشهاش برای کنترل کردن خودش‪ ،‬هقهق کوتاهی‬


‫از گلوش خارج شد‪.‬‬

‫‪36‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تهته!"‬

‫صداش کمکم داشت رنگ ناامیدی به خودش میگرفت و توی‬


‫نشیمن دوید؛ نامجون و هوپی با چشمهای گشاد شده بهش‬
‫نگاه کردن‪.‬‬

‫"گوکی؟" ابروهای هوپی با گیجی بهم گره خوردن‪" ،‬بچه‪ ،‬ته‬


‫—"‬

‫"ا‪ -‬اون رفته!"جونگوک هقهق کرد‪" ،‬رفته!"‬

‫به محض اینکه جونگوک خودش رو زمین انداخت‪ ،‬دو مرد به‬
‫سمتش دویدن؛ پاها و دستهای پسر به زمین کوبونده شدن و‬
‫هر لحظه دلش میخواست از شدت عصبانیت و ناراحتی‬
‫بلندتر جیغ بزنه‪.‬‬

‫"محض رضای مسیح‪ "،‬یکی زمزمه کرد‪" ،‬جیمین کجاست؟!‬


‫بهش بگو ته رو بیاره اینجا!"‬

‫"همینجا توی آشپزخونهان! گوک‪ ،‬تمومش کن! به خودت آسیب‬


‫میزنی —!"‬

‫‪37‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک دستش رو از توی دست کسی بیرون کشید و چندبار‬


‫بین اشکهاش پلک زد‪.‬‬

‫"تهته رو م‪-‬میخوام!" پسر هقهق کرد‪" ،‬ب‪-‬بهش بگید بیاد خ‪-‬‬


‫خونه‪ ،‬بگید —!"‬

‫"گوکی؟"‬

‫جونگوک نفس خفهای کشید و سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫تهیونگ توی چهارچوب در ایستاده بود و شوکه به صحنهی‬


‫روبهروش خیره شده بود‪.‬‬

‫یک ثانیه طول کشید تا جونگوک خودش رو توی آغوش پسر‬


‫بزرگتر انداخت‪.‬‬

‫"چ‪-‬چ‪-‬چرا —!" گریههاش جلوی هر چیزی که میخواست بگه‬


‫رو گرفته بودن‪.‬‬

‫جونگوک انقدر محکم بغلش کرده بود که درد داشت‪ ،‬اما‬


‫تهیونگ چیزی نگفت‪.‬‬

‫‪38‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بانی‪ "،‬پسر بزرگتر با احتیاط گفت‪ ،‬انگشتهاش رو توی‬


‫موهای جونگوک فرو کرد و محکم بدنش رو به سینهاش‬
‫فشرد‪" ،‬بیبی‪ ،‬داری میلرزی؛ چی شده؟ مشکل چیه؟"‬

‫"چ — چرا؟" جونگوک باالخره موفق شد بگه؛ سرش رو باال‬


‫آورد و با تیلههای خیس و غمگین به پسر زل زد‪" ،‬چ‪-‬چرا‬
‫رفتی؟ گوکی متاسفه‪ ،‬اون ازت متنفر نیست! اون عاشقته‪،‬‬
‫قول میده! خیلی عاشقته —!"‬

‫چهرهی تهیونگ که تازه متوجه همه چیز شده بود نرم شد‪.‬‬

‫"اوه گوکی‪ "،‬پسر بزرگتر آه آرومی کشید‪" ،‬نباید میذاشتم‬


‫بعد دعوامون تنها از خواب بیدار بشی؛ احتماال خیلی ترسیدی‪،‬‬
‫نه؟ من رو ببخش بیبی‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو توی شونهی پسر پنهون کرد و محکم اون‬


‫رو تکون داد‪" ،‬خ‪-‬خوب نیست! ا‪-‬اصال نیست! نمیتونی ه‪-‬‬
‫همینجوری بری! ا‪-‬این —!"‬

‫‪39‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬میدونم گوکی‪ ،‬من رو ببخش‬


‫بیبی‪ .‬فقط نفس عمیق بکش‪ ،‬باشه؟"‬

‫انگشتهای جونگوک انقدر محکم شونش رو چنگ زده بودن‬


‫که درد داشت‪ ،‬نالهای کرد و بدنش روی سینهی پسر بزرگتر‬
‫لرزید‪.‬‬

‫جیمین‪ ،‬نامجون و هوپی توی چهارچوب در ایستاده و با لبخند‬


‫به اون صحنه خیره شده بودن‪.‬‬

‫"چرا نمیشونیش؟" جیمین با مالیمت پیشنهاد داد‪" ،‬میرم‬


‫براش آب بیارم‪ "،‬پسر نگاهی به افراد توی اتاق انداخت و بعد‬
‫اونها رو با خودش بیرون برد‪.‬‬

‫تهیونگ هومی گفت و حلقهی دستهاش دور بدن پسر‬


‫کوچیکتر تنگتر شدن‪" ،‬گوکی؟ بیبی؟ اشکال نداره روی مبل‬
‫بشینیم؟"‬

‫جونگوک جوابی نداد و گریههاش به فینفینهای آروم تبدیل‬


‫شدن؛ صورتش هنوز توی شونهی تهیونگ مخفی شده بود‪.‬‬

‫‪40‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫توی چند حرکت محتاط و سریع‪ ،‬تهیونگ موفق شد جفتشون‬


‫رو روی مبل بشونه‪ .‬جونگوک تموم مدت مثل یک بچه کواال‬
‫بهش چسبیده بود‪ ،‬دستهاش محکم دور گردنش‪ ،‬و پاهاش‬
‫دور کمرش حلقه شده بودن؛‬

‫وقتی نشستن نالهای کرد و خودش رو بیشتر به پسر فشرد‪.‬‬

‫"من هیچ جایی نمیرم گوکی‪ "،‬تهیونگ با آهی گفت و کمر پسر‬
‫رو نوازش کرد‪" ،‬مجبور نیستی بهم بچسبی بیبی‪ ،‬دوباره ترکت‬
‫نمیکنم‪".‬‬

‫جونگوک چند لحظه ساکت موند‪ ،‬حتی فینفینهاش هم آروم‬


‫بودن؛ بعد از چند ثانیه‪ ،‬سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫"— ف‪-‬فکر کردم واسه همیشه رفتی‪ "،‬پسر با صدای شکسته‪-‬‬


‫ای زمزمه کرد‪" ،‬گوکی فکر کرد تهته برای همیشه رفته!"‬

‫بدن تهیونگ ثابت موند‪.‬‬

‫‪41‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوک‪"،‬پسر بزرگتر با لحن جدیای زمزمه کرد و‬


‫پیشونیش رو به پیشونی جونگوک چسبوند‪" ،‬گوکی‪ ،‬نه! من‬
‫هیچوقت بیبیم رو تنها نمیذارم!"‬

‫"و‪-‬ولی گوکی با تهته بدجنس بود‪ "،‬پسر کوچیکتر با فینفینی‬


‫زمزمه کرد و چشمهاش که دوباره خیس شده بودن رو مالید‪،‬‬
‫"من رو ببخش تهته‪ ،‬نمیخواستم انقدر بد باشم —"‬

‫"نبودی‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت‪" ،‬اصال بد نبودی؛ هر‬


‫دوتامون دیشب یککم از حد گذشتیم‪ ،‬باشه؟ بعضی وقتها‬
‫پیش میاد؛ جفت ها با هم دعوا میکنن‪".‬‬

‫جونگوک روی پاهاش نالهای کرد و با صدای کالفه و شکستهای‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬م‪-‬من از دعوا خوشم نمیاد؛ گوکی نمیخواد با ته‪-‬‬
‫ته دعوا کنه‪".‬‬

‫سینهی تهیونگ از گرما پر شد‪ ،‬به جلو تکیه داد و پیشونیش رو‬
‫روی پیشونی جونگوک گذاشت‪.‬‬

‫"من هم از دعوا خوشم نمیاد‪ ،‬بیا دیگه این کار رو نکنیم خب؟‬
‫اصال جالب نبود‪".‬‬

‫‪42‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نوچ‪ "،‬جونگوک با فینفینی موافقت کرد‪" ،‬اصال جالب نبود‪"،‬‬


‫پسر چند لحظه تردید کرد‪ ،‬با چشمهای خیسش به تهیونگ‬
‫نگاه کرد‪ ،‬لبهاش آویزون شدن و آروم گفت‪" ،‬من — متاسفم‬
‫که بهت گوش ندادم و پام رو زمین کوبوندم‪".‬‬

‫چهرهی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬من هم متاسفم که بچه صدات‬


‫زدم و سرت داد زدم بیبی‪".‬‬

‫جونگوک چشمغرهای بهش رفت‪" ،‬اون خوب نبود؛ گوکی بچه‬


‫نیست‪ ،‬این حرف بدجنسیه!"‬

‫تهیونگ باالخره لبخندی زد؛ احساس سبکی میکرد‪ ،‬انگار که‬


‫پشیمونی دیشب باالخره از روی شونهاش برداشته شده بود‪.‬‬

‫"حق با توئه‪ ،‬حرف بدجنسیه؛ فکر کنم من باید تنبیه شم و یک‬


‫مدت تنها بمونم‪ ،‬هوم؟"‬

‫اون حرفها باعث شدن چهرهی پسر کوچیکتر روشن بشه‪،‬‬


‫"واقعا؟!"‬

‫تهیونگ لبخند بزرگی زد‪" ،‬بعد صبحونه‪ ،‬واسه ده دقیقه تنها‬


‫میمونم‪ ،‬خوبه؟"‬
‫‪43‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره!" جونگوک با هیجان گفت و بعد‪ ،‬لبخندش مالیم و چشم‪-‬‬


‫هاش گرم شدن‪" ،‬ولی فقط پنج دقیقه‪ ،‬چون گوکی دیگه‬
‫عصبانی نیست‪".‬‬

‫پسر بوسهای به گونهی تهیونگ زد و بعد‪ ،‬سرش رو روی شونه‪-‬‬


‫اش گذاشت و محکم بغلش کرد‪" ،‬تهته کجا رفته بود؟"‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬داشتم واست صبحونه درست میکردم‪،‬‬


‫که بخاطر دیشب عذرخواهی کنم‪".‬‬

‫چهرهی جونگوک از هیجان روشن شد‪" ،‬پنکیک؟"‬

‫تهیونگ لبخند بزرگی زد‪" ،‬پس چی؟"‬

‫"با خامه؟!" پسر کوچیکتر جیغ کشید‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و بوسهای گیرش اومد‪ .‬پسر‬


‫کوچیکتر از هیجان روی پاهاش باال و پایین پرید‪ ،‬دستش رو‬
‫گرفت و به سمت آشپزخونه کشیدش‪.‬‬

‫‪44‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یاال‪ ،‬بیا بریم! قبل از اینکه جونی هیونگ همشون رو بخوره!"‬

‫فقط چند قدم مونده به آشپزخونه‪ ،‬نامجون چشمغرهای به‬


‫دوستهاش که زیر خنده زدن رفت‪.‬‬

‫"فقط یکبار بود —!"‬

‫"هیش‪ ،‬دارن میان! گوشت رو از روی در بردار‪ ،‬هوپی —!"‬

‫"دارم میرم‪ ،‬دارم میرم —!"‬

‫"این یعنی امشب باید یک فیلم دیزنی دیگه ببینیم؟ اگه‬


‫مجبور شم یکبار دیگه موآنا ببینم خودم رو میکشم!"‬

‫"رفیق‪ ،‬کل خونه اون روز وقتی داشتی توی حموم آهنگهای‬
‫موآنا رو میخوندی صدات رو شنیدن‪".‬‬

‫"هیچ ایده ای ندارم درباره ی چی داری حرف میزنی! محض‬


‫اطالعت‪ ،‬من فقط َرپ گوش میکنم عوضی —!"‬

‫‪45‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

"— ‫"توایس قطعا رپ نیست مرد‬

"!— ‫"رپر دارن‬

46
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪2.‬‬

‫جونگوک به تهیونگ چسبید و سرش رو توی سینهی پسر‬


‫بزرگتر فرو کرد‪.‬‬

‫"نههه!"پسر با صدای نامفهومی ناله کرد‪" ،‬نرو ته ته‪ ،‬لطفا!"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪ ،‬کمی پسر رو بغل کرد و بعد سعی کرد اون‬
‫رو از خودش جدا کنه‪ .‬انگشتهای جونگوک پیرهنش رو چنگ‬
‫زدن و نالهی اعتراض آمیزی از بین لبهای پسر خارج شد‪.‬‬

‫"گوکی میمیره!"پسر کوچیکتر گفت و با چشمهای گشاد شده‬


‫به تهیونگ زل زد‪" ،‬از تنهایی میمیرم!"‬

‫تهیونگ لبخندی که بهخاطر کارهای جونگوک نزدیک بود روی‬


‫لبهاش بیاد رو خورد و با مالیمت گفت‪" ،‬بیبی‪ ،‬قرار نیست‬
‫تنهای تنها باشی‪ ،‬یادت که نرفته؟ قراره یه پرستار بچه پیشت‬
‫بمونه‪".‬‬

‫‪47‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک هوفه ای داد‪ ،‬دستهاش کنار بدنش افتادن و باالخره‬


‫از پسر دور شد‪.‬‬

‫"گوکی بچه نیست‪ "،‬پسر با اخمی گفت‪" ،‬نیازی به پرستار‬


‫نداره!"‬

‫"ولی اینجوری گوکی تنهای تنها نمیمونه‪ "،‬تهیونگ گفت و‬


‫ابرویی باال انداخت‪" ،‬یکی دیگه هم پیشش هست‪ ،‬خب؟‬
‫اینجوری از تنهایی نمیمیره‪".‬‬

‫جونگوک چشمغرهای بهش رفت‪.‬‬

‫"دختر خیلی خوبیه عزیزم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت زمزمه کرد‪.‬‬


‫دستش رو باال آورد تا موهای پسر کوچیکتر رو از جلوی‬
‫چشمهاش کنار بزنه‪ ،‬اجازه داد انگشتش آروم لب پسر رو لمس‬
‫کنه و بعد اون رو پایین انداخت‪" ،‬ازش خوشت میاد‪ ،‬باشه؟ ته‬
‫ته هم وقتی برگرده واست جبران میکنه‪".‬‬

‫گونههای جونگوک از لمس انگشت پسر بزرگتر روی لبهاش‬


‫سرخ شدن‪" ،‬بغل خاص؟"‬

‫‪48‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬حتما‪ ،‬کلی بغل خاص!"‬

‫"بغل خاص اسم رمز سکسه؟" جیمین آروم توی گوش دوست‬
‫پسر خودش‪ ،‬یونگی زمزمه کرد‪ .‬هر دوبا حوصله دم در منتظر‬
‫ایستاده بودن تا دو پسر کوچیکتر با همدیگه خداحافظی کنن‪.‬‬

‫یونگی با کالفگی اخمی کرد‪" ،‬باید نگران بشم که ته داره با‬


‫اعمال جنسی به برادر کوچیکترم رشوه میده؟"‬

‫جیمین پوزخندی زد‪" ،‬من با اعمال جنسی به تو رشوه میدم!‬


‫هفتهی پیش فقط چون واست خوردم قبول کردی اون‬
‫گوشوارهها رو واسم بخری!"‬

‫"یه چیزهایی هست که باید زمزمه بشن!" سوکجین هیس‬


‫کشید‪ ،‬اون دو رو کنار زد و وارد راهرو شد‪" ،‬قبل از اینکه‬
‫گوشهام خون ریزی کنن میرم کنار ماشین منتظر بمونم!"‬

‫با بههم خوردن در یونگی نیشخندی زد‪" ،‬این چرا شکایت می‪-‬‬
‫کنه؟ آخرین باری که از ماموریت برگشتم خونه مجبور شدم‬
‫واسه سه ساعت کامل به سکس خودش و جون گوش بدم!‬
‫میدونستی جون خیلی جیغ میزنه؟"‬

‫‪49‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬من هم میرم پیش ماشین!" جیمین به سرعت با‬


‫گونههای سرخی گفت‪" ،‬محض رضای مسیح یونگی!"‬

‫مرد بزرگتر با خونسردی بهش نگاه کرد‪" ،‬چیه؟"‬

‫توی نشیمن‪ ،‬تهیونگ داشت باالخره جونگوک رو راضی میکرد‪.‬‬


‫پسر کوچیکتر رو روی مبل‪ ،‬روی پاهاش نشوند و جونگوک‬
‫مثل یک بچه کواال بهش چسبید‪.‬‬

‫"فقط دو روزه عزیزم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و موهای پسر رو‬


‫نوازش کرد‪" ،‬هر وقت که بتونم بهت زنگ میزنم‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک دیگه جیغ نمیزد یا ناله نمیکرد‪ ،‬اما ناراحتی داشت‬


‫از بدنش ساطع میشد و روی پیرهن پسر بزرگتر فینفین کرد‪.‬‬

‫"قول؟" صداش آروم بود و به زحمت شنیده شد‪.‬‬

‫"قول انگشتی‪ "،‬تهیونگ محکم جونگوک رو به سینش فشرد‪.‬‬


‫شکم خودش از اضطراب منقبض شده بود‪ .‬تا بهحال بیشتر از‬
‫یک روز از پسر دور نمونده بود — و حتی اون موقع هم‪ ،‬شب‬
‫به خونه برگشته بود‪.‬‬

‫‪50‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫به جونگوک چیزی نمیگفت چون نمیخواست بیشتر از این‬


‫نگرانش کنه‪ ،‬اما تهیونگ هم به اندازهی اون ترسیده بود‪.‬‬

‫صدای ضربهی بلندی به در باعث شد سرش رو باال بیاره و از‬


‫افکارش بیرون بیاد‪.‬‬

‫یونگی با بیصبری انگشتهاش رو روی در کوبید و غرید‪" ،‬یاال‬


‫بچه‪ ،‬پرستار اینجاست‪ .‬باید بریم‪".‬‬

‫جونگوک آروم ناله کرد و صداش سینهی پسر بزرگتر رو‬


‫لرزوند‪ .‬تهیونگ آهی کشید‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬میخوای جین رو ببینی؟" پسر با مالیمت پرسید‪،‬‬


‫"منتظرته‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر جوابی نداد‪ .‬تهیونگ عاجزانه به یونگی نگاه‬


‫کرد و مرد فقط بهش چشم غره رفت‪.‬‬

‫مو نعنایی اشارهای به شخصی که توی راهرو‪ ،‬خارج از دید‬


‫تهیونگ ایستاده بود کرد‪ .‬قبل از اینکه پسر بتونه واکنشی‬
‫نشون بده‪ ،‬دختر زیبا و مو بلوندی وارد نشیمن شد‪.‬‬

‫‪51‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دختر به سرعت به سمت اون دو رفت و جلوی مبل‪ ،‬روبهروی‬


‫جونگوک زانو زد‪.‬‬

‫"گوکی؟" تهیونگ کمر پسر رو نوازش کرد و لبخند عذر‪-‬‬


‫خواهانهای به دختر زد‪" ،‬یاال عزیزدلم‪ ،‬این خیلی مودبانه‬
‫نیست‪ .‬فقط میخواد بهت سالم کنه‪".‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪" ،‬نمیخواممم!"‬

‫تهیونگ خجالتزده به جین نگاه کرد‪" ،‬متاسفم‪ .‬یککم از این‪-‬‬


‫که من دارم تنهاش میذارم ناراحته‪".‬‬

‫"قابل درکه‪ "،‬دختر با لحن شیرینی جواب داد‪" ،‬اگه اشکالی‬


‫نداره‪ ،‬میتونم چیزی رو امتحان کنم؟"‬

‫"البته‪ "،‬تهیونگ نگاه کرد که جین از توی کولهای که با خودش‬


‫آورده بود‪ ،‬یک عروسک خرس پشمی آبی رنگ رو بیرون آورد‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ گشاد شدن‪ ،‬میدونست که پسر کوچیکتر‬


‫عاشق اون عروسک میشد‪.‬‬

‫‪52‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چه باهوش‪ "،‬تهیونگ آروم زمزمه کرد‪ .‬سرش به سمت پسری‬


‫که روی پاهاش نشسته بود برگشت‪" ،‬جونگوکی‪ ،‬ببین جین‬
‫نونا چی واست آورده!"‬

‫البته که جونگوک با شنیدن اسم هدیه‪ ،‬به راحتی گول خورد‪.‬‬


‫پسر سرش رو از توی سینهی تهیونگ بیرون آورد و با تردید از‬
‫باالی شونهاش به عروسک خیره شد‪.‬‬

‫با دیدن گشاد شدن چشمهاش خیال تهیونگ راحت شد‪.‬‬

‫"ا‪-‬این — مال منه؟" پسر یکبار به تهیونگ نگاه کرد و بعد‬


‫دوباره به عروسک خیره شد‪ .‬نگاه خیرهاش هیچوقت به‬
‫دختری که عروسک رو نگه داشته بود نیفتاد‪.‬‬

‫جین لبخندی به تهیونگ زد‪" ،‬هست‪ .‬از آشنایی باهات‬


‫خوشحالم جونگوک‪".‬‬

‫باالخره‪ ،‬چشمهای پسر متوجه شدن که دستی اون عروسکی‬


‫که بهش خیره شده بود رو نگه داشته بود‪ .‬ابروهاش با بامزگی‬
‫درهم رفتن و نگاهی به دختر انداخت‪ ،‬انگار که از چهرهی‬
‫بامزه و مرتبش راضی بود‪.‬‬

‫‪53‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بینیش مثل هر باری که به چیزی فکر میکرد چین خورد‪—" ،‬‬


‫تو کی هستی؟"‬

‫جین لبخندی زد‪" ،‬من جین نونام جونگوک‪ .‬واسه دو روز دیگه‬
‫که هیونگهات نیستن‪ ،‬من ازت مراقبت میکنم‪ .‬کلی بهمون‬
‫خوش میگذره!"‬

‫چشمهای جونگوک به سمت عروسک چرخیدن‪" ،‬باز هم‬


‫عروسک داری؟"‬

‫تهیونگ دستی به صورتش کشید‪ ،‬اما پرستار فقط خندید‪.‬‬

‫"بامزهاست‪ "،‬دختر با خندهای عروسک رو به جونگوک داد‪.‬‬


‫تهیونگ دید که پسر با خوشحالی اون رو به سینش چسبوند‪،‬‬
‫"قبل از اینکه برید چیز دیگهای هست که باید بدونم؟"‬

‫"اوه‪ "،‬تهیونگ رو به یونگی لب زد که مراقب جونگوک باشه تا‬


‫اون خونه رو به جین نشون بده‪ .‬خوشبختانه پسر کوچیکتر‬
‫انقدر غرق خز نرم عروسک جدیدش بود‪ ،‬که وقتی تهیونگ‬
‫آروم روی مبل گذاشتش هیچ مقاومتی نکرد‪.‬‬

‫‪54‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بیشتر چیزهایی که باید بدونی رو پشت تلفن بهت گفتم‪"،‬‬


‫تهیونگ با جدیت گفت و جین وقتی ایستاد دامنش رو تکوند‪،‬‬
‫"قبال با لیتلها کار کردی‪ ،‬آره؟"‬

‫جین سرش رو تکون داد‪" ،‬خیلی زیاد‪ ،‬همونطور که با بقیه‬


‫بچه برخورد میکنم با اونها هم میکنم‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬تهیونگ گفت و آهی کشید‪" ،‬خیلی خوبه‪ ،‬پس — اوم‪،‬‬


‫ناهار و شام برای دو روز توی طبقهی باالی یخچالن‪ .‬برای‬
‫صبحونه معموال غالت میخوره‪ ،‬ولی اگه مدلی رو انتخاب کرد‬
‫که خیلی شکر داشت‪ ،‬دیگه کل روز نمیتونه تنقالت شیرین‬
‫بخوره‪ .‬خوبه که بعد صبحونه باهاش بازی کنی‪ ،‬چون معموال‬
‫اون موقع بیشترین انرژی رو داره‪ ،‬ولی اگه خسته شدی می‪-‬‬
‫تونی واسش یک فیلم دیزنی بذاری‪ ،‬ولی خیلی تلویزون نبینه‪،‬‬
‫باشه؟ اوم — بعضی وقتها بعد ناهار دوست داره یککم‬
‫بخوابه‪ .‬فاک‪ ،‬دیگه چی — اوه —"‬

‫صدای بوق خشمگینی از بیرون حرفهای پسر رو قطع کرد‪.‬‬


‫یونگی که روی مبل نشسته بود آهی کشید‪.‬‬

‫‪55‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بچه‪ ،‬باید بریم‪ "،‬مرد با کالفگی گفت‪" ،‬یاال‪ ،‬این کار این‬
‫پرستاره‪ ،‬مشکلی براش پیش نمیاد‪".‬‬

‫جین لبخند آرامش بخشی به تهیونگ زد‪" ،‬واقعا اوپا‪ ،‬نیازی‬


‫نیست نگران باشی‪".‬‬

‫تهیونگ در جواب دختر لبخند خجلی زد‪" ،‬میدونم‪ ،‬متاسفم‪.‬‬


‫فکر کنم عادت کردم نگرانش باشم! خودت سوالی نداری؟"‬

‫دختر با تفکر سرش رو کج کرد و هومی گفت‪" ،‬فقط یکی‪ ،‬اگه‬


‫رفتار بدی داشت چی واسه تنبیهش پیشنهاد میدید؟"‬

‫ابروهای تهیونگ درهم فرو رفتن‪" ،‬چی؟ اوه‪ ،‬خب — جونگوک‬


‫معموال رفتار بدی نداره‪ .‬شیرینه و خوشش میاد ازش تعریف‬
‫بشه‪ .‬واسهات دردسر درست نمیکنه‪".‬‬

‫جین لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬درسته‪ ،‬ولی اگه کرد؟"‬

‫"نمیکنه‪"،‬تهیونگ نتونست جلوی تیز شدن یکدفعهای لحنش‬


‫رو بگیره‪ ،‬اما حس بدی دربارهاش نداشت‪،‬‬

‫‪56‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی کم پیش میاد که بد رفتاری کنه‪ ،‬و اگه کرد‪ ،‬میتونی‬


‫برای زمان کمی تنهاش بذاری و صبر کنی تا من بیام خونه‪ .‬اون‬
‫موقع خودم حلش میکنم‪ ،‬باشه؟"‬

‫میتونست ببینه که لبخند جین کمی سرد شده بود‪ ،‬اما دختر‬
‫اون رو روی لبهاش نگه داشت‪" ،‬البته‪".‬‬

‫حس سردی از کمر تهیونگ رد شد‪ .‬شکمش حاال با اضطراب‬


‫منقبض شده بود و نمیتونست بفهمه چرا‪.‬‬

‫"شماره موبایل من رو داری؟" پسر دوباره چک کرد‪.‬‬

‫بقیهی زمانی که با هم گذروندند‪ ،‬جین دلیلی برای اعتماد‬


‫نکردن بهش یا مضطرب شدن به تهیونگ نداد‪ .‬پسر سعی کرد‬
‫به سرعت بقیهی دستوراتی که یادش میاومد رو بهش بگه و‬
‫سوال دیگهای پیش نیومد‪.‬‬

‫وقت رفتن جونگوک دوباره گریه کرد‪ ،‬اما تهیونگ با دیدن اون‬
‫که سرش رو توی پیرهن جین مخفی کرده بود کمی خیالش‬
‫راحتتر شد‪ .‬اگه به این زودی باهاش احساس راحتی میکرد‪،‬‬
‫چیزی برای نگرانی وجود نداشت‪ ،‬مگه نه؟‬

‫‪57‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر به صندلیش تکیه داد و نامجون موتور ماشین رو‬


‫روشن کرد‪.‬‬

‫پس چرا نمیتونست حس نگرانی توی قلبش رو خاموش کنه؟‬

‫***‬

‫‪58‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"و این کیه؟"‬

‫جین به یکی از کوتولههای روی نمایشگر تلویزیون اشاره کرد‬


‫و با لبخندی به جونگوک خیره شد‪.‬‬

‫"اون خوابالوئه!" جونگوک با لبخندی گفت‪ .‬حرفهاش از بین‬


‫غالت صصبحانهای که توی دهنش بود کمی نامفهوم به گوش‬
‫رسیدن و کمی شیر روی چونش ریخت‪.‬‬

‫لبخند جین خشک شد‪" ،‬چی دربارهی حرف زدن با دهن پُ ر‬


‫گفتیم؟"‬

‫پسر کوچیکتر غذای توی دهنش رو قورت داد و آروم خندید‪،‬‬


‫"ببخشید‪".‬‬

‫جین تصمیم گرفت جوابی نده‪ ،‬اما خوشحال بهنظر نمیرسید‪.‬‬


‫دختر با صدایی که هنوز مالیم بود ادامه داد‪" ،‬این یکی چی؟"‬

‫"اخمالو!" جونگوک خندید‪" ،‬نونا واقعا کوتولهها رو نمی‪-‬‬


‫شناسه؟"‬

‫‪59‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هومم‪ ،‬فکر کنم نه‪ "،‬جین خندید‪" ،‬و پرنسس — اسمش چی‬
‫بود؟ زیبای خفته؟"‬

‫"سفید برفی خنگول!" جونگوک با چشمهای براق به دختر‬


‫خیره شد‪" ،‬همینجا روی صفحهاست نونا! ببین‪ ،‬پلیش کن!"‬

‫"وقتی صبحونهات رو تموم کردی دوباره پلیش میکنیم‬


‫جونگوک‪ "،‬دختر با لبخندی که هنوز روی لبهاش بود‪ ،‬با لحن‬
‫قاطعی گفت‪" ،‬تقریبا تمومی‪".‬‬

‫جونگوک دستش رو روی شکمش گذاشت و با بامزگی آهی‬


‫کشید‪" ،‬گوکی سیر شده‪".‬‬

‫به دالیلی‪ ،‬اون حرف باعث شد جین اخم کنه‪" ،‬هنوز نصف‬
‫کاسهات مونده‪".‬‬

‫"ولی کاسه ی دوممه‪ "،‬جونگوک با لبخند شیرینی حرف دختر‬


‫رو تصحیح کرد‪" ،‬دیگه سیر شدم‪".‬‬

‫‪60‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبهای جین جمع شدن‪" ،‬جونگوک‪ ،‬باید همهی غذایی که بهت‬


‫داده میشه رو تموم کنی‪ .‬بیادبانهاست که این همه غذا توی‬
‫کاسهات باقی بمونه‪".‬‬

‫لبخند پسر کوچیکتر کمرنگ شد و ابروهاش بههم گره‬


‫خوردن‪" ،‬چی؟ ولی ته ته همیشه میگه وقتی سیر شدم بهش‬
‫بگ —"‬

‫"آره‪ ،‬ولی تموم کردن غذات مهمتره‪ "،‬دختر با قاطعیت بین‬


‫حرفش پرید‪" ،‬یاال‪ ،‬فقط چند تا قاشق دیگه مونده‪".‬‬

‫جونگوک به کاسهی تقریبا پر روی پاهاش خیره شد‪ .‬لبهاش‬


‫رو گزید و قاشق دیگهای توی دهنش گذاشت‪ ،‬با قورت دادن‬
‫اون شکمش درد گرفت‪.‬‬

‫"نونا‪ ،‬شکمم قراره بترکه!" پسر ناله کرد‪.‬‬

‫جین آهی کشید‪" ،‬باشه‪ ،‬پس فکر کنم همینجا بشینیم و به‬
‫صفحهی تلویزون خیره بشیم تا خوردنت تموم بشه‪".‬‬

‫‪61‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چی —" جونگوک نگاهی به صفحهی استپ شدهی تلویزیون‬


‫انداخت و لبهاش آویزون شدن‪" ،‬ولی عادالنه نیست! من‬
‫سیرم!"‬

‫"جونگوک‪ ،‬معموال با هیونگهات هم همینجوری حاضر جوابی‬


‫میکنی؟" دختر یکدفعه با چشمهای عصبانی پرسید‪.‬‬

‫بدن جونگوک زیر نگاه خشمگین دختر توی خودش جمع شد و‬


‫با شنیدن ناامیدی توی صداش شرمزده شد‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬پسر با صدای آرومی زمزمه کرد‪" ،‬گوکی پسر خوبیه‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬یه پسر خوب کاری که بهش گفتن رو انجام میده‪ "،‬جین‬
‫با قاطعیت گفت‪" ،‬حاال غذات رو تموم کن‪ .‬وقتی تموم شد‪،‬‬
‫میتونی کاسهات رو بشوری و بعد من فیلمت رو پلی میکنم‪،‬‬
‫باشه؟"‬

‫اون حرف باعث شد لبهای جونگوک با تعجب از هم باز بشن‪،‬‬


‫"اوه‪ ،‬اوم‪ ،‬جیمینی هیونگی میگه که من نباید ظرفها رو‬
‫بشورم‪ ،‬چون یکبار —"‬

‫‪62‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"واقعا جونگوک؟" حرفهای پسر کوچیکتر با دیدن اون چهره‪-‬‬


‫ی خشمگین روی لبهاش خشک شدن‪" ،‬دوباره داری حاضر‬
‫جوابی میکنی؟ همین االن چی بهت گفتم؟"‬

‫پسر کوچیکتر که از دوباره دعوا شدن میترسید‪ ،‬اینبار‬


‫تصمیم گرفت جوابی نده‪ .‬گیج شده و کمی ترسیده بود؛ چرا‬
‫بابت کارهایی که بد نبودن داشت سرش داد زده میشد؟‬

‫بهنظر میومد سکوت بهترین جواب بود‪ ،‬چون جین قبولش‬


‫کرد‪ .‬دختر لبخندی بهش زد‪ ،‬اما اون بدجنسانهترین لبخندی‬
‫بود که جونگوک تا بهحال دیده بود‪.‬‬

‫پسر آروم بقیهی غالتش رو تموم کرد‪ .‬شکمش درد میکرد‪ ،‬اما‬
‫دیگه چیزی نگفت؛ از دعوا شدن خوشش نمیاومد‪.‬‬

‫"نونا‪ ،‬تمومم‪ "،‬جونگوک با لحن آرومی گفت‪.‬‬

‫جین دستهاش رو بهم زد و اینبار لبخند صادقانهای زد‪،‬‬


‫"کارت خوب بود جونگوک! میدونستم از پسش بر میای!"‬

‫‪63‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر در جواب لبخندی زد؛ شاید واقعا داشت بد رفتاری می‪-‬‬


‫کرد‪ .‬اضافه گذاشتن غذا توی کاسهاش بیادبانه بود‪ ،‬مگه نه؟‬
‫یکبار هم سوکجین بهخاطر تموم نکردن برنجش دعواش‬
‫کرده بود؛‬

‫اما این یکی متفاوت بنظر میومد‪ ،‬وقتی ایستاد شکمش‬


‫سنگین و ناراحت بهنظر میرسید و پسر از اون حس لبهاش‬
‫رو گزید‪.‬‬

‫مردد به کاسهی توی دستش خیره شد‪ .‬واقعا نباید خودش‬


‫ظرفها رو میشست —‬

‫اما جین دوباره با لبخند خشمگینی بهش خیره شده بود‪،‬‬


‫"مشکلی هست جونگوک؟"‬

‫جونگوک آب دهن خشکش رو قورت داد و زمزمه کرد‪" ،‬نه‪ ،‬م‪-‬‬


‫میشه نونا توی شستن کاسه کمکم کنه؟ لطفا؟"‬

‫جین ابرویی باال انداخت‪" ،‬نمیتونی خودت انجامش بدی؟"‬

‫انگشتهای جونگوک کاسه رو چنگ زدن‪" ،‬م‪-‬من — شاید؛ ولی‬


‫—"‬
‫‪64‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من همینجام جونگوک‪ "،‬جین با جدیت بین حرفش پرید‪،‬‬


‫"فقط یه ظرفه‪ .‬فقط چند دقیقه طول میکشه‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"— آره‪".‬‬

‫البته که حق با اون بود‪ .‬فقط یک ظرف بود‪ ،‬داشت بیش از حد‬


‫واکنش نشون میداد‪ .‬هیونگهاش فقط چون اون بیبیشون‬
‫بود زیادی نگرانش میشدن‪ ،‬احتماال خیلی راحت میتونست‬
‫خودش تنهایی اون کار رو انجام بده؛‬

‫پس احساس بد توی سینش رو نادیده گرفت و به سمت‬


‫آشپزخونه رفت‪.‬‬

‫بارها هیونگهاش رو در حال انجام اینکار دیده بود‪ .‬اول‪ ،‬آب‬


‫رو باز میکرد و مطمئن میشد که گرم باشه‪ ،‬بعد —‬

‫"اوخ!" جونگوک به سرعت دستش رو از زیر آب بیرون کشید‬


‫و اشک چشمهاش رو تر کردن‪ .‬میسوخت!‬

‫منتظر موند تا جین به کمکش بیاد‪ ،‬یا حتی دست آسیب دیده‪-‬‬
‫اش رو ببوسه؛‬

‫‪65‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اما دختر اینکار رو نکرد‪ .‬جونگوک اشکهاش رو پس زد و‬


‫وقتی هیچکس نیومد فین فینی کرد‪.‬‬

‫سعی کرد سوزش دستش رو نادیده بگیره‪ ،‬دندونهاش رو به‪-‬‬


‫هم فشرد و دستش رو دراز کرد تا اسکاچی که دیده بود‬
‫جیمین استفاده میکنه رو برداره‪.‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬خودش با مایع ظرفشویی پوشونده شده بود‪.‬‬


‫(خیال جونگوک راحت شد‪ ،‬چون هیچ ایدهای نداشت که مایع‬
‫ظرفشویی کجاست‪).‬‬

‫بعد از اینکه مطمئن شد آب سردتر باشه‪ ،‬به سرعت کاسه و‬


‫قاشق رو با مایع شست و بعد آب کشید‪ .‬لبخند کوچیکی حین‬
‫کار کردن روی لبهاش اومد‪ .‬راحت بود!‬

‫و همینطور هم بود‪ ،‬اگه فقط آخر کار یک اشتباه خیلی‬


‫کوچیک نکرده بود‪.‬‬

‫وقتی ظرفها کامل تمیز شدن‪ ،‬نمیدونست باید اونها رو کجا‬


‫بذاره‪ .‬حس کرد که پیشخون آشپزخونه جای مناسبیه‪ ،‬کاسه‬
‫رو دقیق لبهی لیز اون گذاشت —‬

‫‪66‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫و تماشا کرد که کاسه به کف آشپزخونه سقوط کرد‪.‬‬

‫با شنیدن صدای شکستش ظرف‪ ،‬صدای شوکهای از بین لب‪-‬‬


‫های پسر خارج شد‪ .‬خورده شیشهها همه جا پریدن و‬
‫خوشبختانه به پای اون برخورد نکردن‪.‬‬

‫"ن‪-‬نونا!" جونگوک جیغ زد و اشک دوباره به چشمهاش هجوم‬


‫آوردن‪ .‬گونههاش با دیدن خورده شیشههای کنار پاهاش سرخ‬
‫شدن‪ ،‬حاال چطوری قرار بود از اونجا بیرون بره؟‬

‫ترس بیشتری سینهاش رو پر کرد‪ .‬چرا جین نمیومد؟‬

‫"نونا‪ ،‬جین نونا‪ ،‬لطفا —!"‬

‫باالخره‪ ،‬صدای قدمهای کسی باعث شد با آرامش ناله کنه‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬اون صدای چی — خدای من!"‬

‫دهن جین با وارد شدنش به آشپزخونه از هم باز شد‪ .‬جونگوک‬


‫با وحشت دید که چهرهی دختر از خشم پر شد و لبهاش جمع‬
‫شدن‪.‬‬

‫‪67‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جئون جونگوک!" جین داد زد‪" ،‬ببین چیکار کردی!"‬

‫جونگوک بیهیچ حرفی به دختر خیره شده بود‪ .‬وقتی جین‬


‫جیغ کشید حس کرد که رنگ از صورتش پرید و حاال خون‬
‫دوباره به گونههاش هجوم آورده بود‪.‬‬

‫“م‪-‬متاسفم‪ ”،‬پسر با لحن لرزونی زمزمه کرد و اشک از گوشهی‬


‫چشمهاش بیرون ریخت‪" ،‬گ‪-‬گوکی نباید ظ‪-‬ظرفها رو بشو‬
‫—"‬

‫"پس بهجاش شکونیدش؟!" جین بهش چشم غره رفت و پسر‬


‫نالهای کرد‪.‬‬

‫"نه!" جونگوک ناله کرد‪" ،‬ا‪ -‬افتاد! اتفاق بود‪ ،‬قول —!"‬

‫"خیلی پسر بدی هستی جونگوک!" جین با صدای عصبانیای‬


‫ادامه داد‪" ،‬تموم شد‪ ،‬باید تنها بمونی!"‬

‫فک جونگوک از هم باز شد‪" ،‬چی؟! و‪-‬ولی یه اتفاق بود —!"‬

‫‪68‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جین که کفش پاش بود‪ ،‬یکدفعه بدون توجه به خورده‬


‫شیشههای کف زمین به سمتش اومد‪ .‬وقتی دستهای دختر‬
‫محکم مچ دستش رو گرفتن و از آشپزخونه بیرون کشیدنش‪،‬‬
‫جونگوک نالهی دیگهای کرد‪.‬‬

‫"اون گوشه بمون‪ "،‬جین با لحن سردی دستور داد‪ .‬پسر‬


‫کوچیکتر اجازه داد دختر گوشهی نشیمن بذارتش و شونه‪-‬‬
‫هاش با روبهرو شدنش با دیوار پایین افتادن‪.‬‬

‫اشک گونههاش رو خیس کردن و زمزمه کرد‪" ،‬چ‪-‬چقدر؟"‬

‫"به اندازهای که طول میکشه تا من خورده شیشهها رو تمیز‬


‫کنم‪ "،‬جین با خشم جواب داد‪" ،‬خدایا‪ ،‬پیش خودت چه فکری‬
‫کردی؟ همه جای زمین شیشه ریخته جونگوک!"‬

‫پسر سرش رو به دیوار تکیه داد‪ ،‬شرم و عذاب وجدان مثل‬


‫روبانی دور بدنش پیچیده شد‪" ،‬ولی — م‪-‬متاسفم —"‬

‫"دیگه هیچی نگو!" جین با عصبانیت گفت‪" ،‬فقط همینجا‬


‫بمون و به کاری که کردی فکر کن!"‬

‫‪69‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫شونههای جونگوک با اشکهایی که بهزحمت نگهشون داشته‬


‫بود لرزیدن‪ .‬فقط سرش رو تکون داد‪ ،‬چون فکر نمیکرد بتونه‬
‫جلوی هقهقهاش رو بگیره تا حرف بزنه‪.‬‬

‫باالخره تونست صدای رفتن جین رو بشنوه‪ .‬اشکهاش آرومتر‬


‫روی گونههاش فرو ریختن‪ ،‬اونجا منتظر موند و پاهاش کمکم‬
‫از ایستادن درد گرفتن‪.‬‬

‫چقدر طول میکشید تا خورده شیشهها تمیز بشن؟ جونگوک‬


‫آب دهنش رو قورت داد و نالهای کرد‪ .‬شکمش هنوز درد میکرد‬
‫و حاال پاهاش هم؛ هیونگهاش رو میخواست‪ ،‬تهته رو می‪-‬‬
‫خواست‪.‬‬

‫اون موقع بود که صداش رو شنید‪.‬‬

‫تلویزون روشن بود‪.‬‬

‫شوکه‪ ،‬سرش رو برگردوند‪ .‬اجازه داشت بره؟‬

‫‪70‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جین روی مبل نشسته بود‪ ،‬کنترل تلویزیون توی دستش بود و‬
‫سفید برفی رو رد کرد‪ .‬جونگوک نتونست جلوی نالهی اعتراض‬
‫آمیزی که از بین لبهاش خارج شد رو بگیره‪ ،‬فیلمش!‬

‫پرستار با شنیدن اون صدا سرش رو چرخوند و با دیدن چهره‪-‬‬


‫ی شوکهی جونگوک‪ ،‬لبهاش با اخمی جمع شدن‪.‬‬

‫"گفتم میتونی برگردی جونگوک؟" دختر با لحن خشکی گفت‪.‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد و چشمهاش به سمت آشپزخونه‬


‫چرخیدن‪" ،‬ن‪-‬نونا گفت — وقتی خورده شیشهها تمیز شدن‬
‫—"‬

‫"آره‪ ،‬خب‪ ،‬اون فقط چند دقیقه طول کشید‪ "،‬جین جواب داد‪،‬‬
‫"میخوام حداقل تا ده دقیقه اونجا بمونی‪".‬‬

‫فک جونگوک باز شد‪" ،‬ده؟! ولی این —!"‬

‫"یه کلمه دیگه بگو و میشه بیست‪ "،‬چشمهای جین با خشم‬


‫برق زدن‪" ،‬میخوای ادامه بدی؟"‬

‫‪71‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نالهای از بین لبهای جونگوک خارج شد‪ .‬پسر فین فینی کرد‪،‬‬
‫چرخید و آروم زیر لب زمزمه کرد‪" ،‬تهته‪".‬‬

‫زمان کندتر از هر وقت دیگهای گذشت‪ .‬انگار که سوزنهای‬


‫ریزی داشتن توی پاهای جونگوک فرو میرفتن‪ .‬پسر به دیوار‬
‫تکیه داد و ذهنش از گیجی پر شد‪ .‬تنبیههای اون هیچوقت‬
‫انقدر طوالنی نبودن و برای چیزی که فقط یک اتفاق بود؟‬

‫افکارش با شنیدن آه بلند جین قطع شدن‪.‬‬

‫"خیلی خب جونگوک‪ ،‬حاال میتونی بیای بشینی‪".‬‬

‫جونگوک مردد به سمت مبل رفت‪ .‬دستش رو به سمت خرس‬


‫عروسکیش که روی یکی از کوسنهای مبل بود دراز کرد و به‬
‫سرعت اون رو به سینهاش چسبوند‪.‬‬

‫"گوکی متاسفه نونا‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪.‬‬

‫جین لحظهای بهش نگاه کرد‪" ،‬هان؟ اوه‪ ،‬اشکالی نداره‬


‫جونگوک‪ .‬میخوای االن فیلمت رو ببینی؟"‬

‫‪72‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ابروهای جونگوک با گیجی بههم گره خوردن‪ ،‬دختر شبکه رو‬


‫عوض کرد و بعد نگاهش رو به سمت گوشیش برگردوند‪.‬‬

‫جونگوک با حس گیجی زیادی توی مبل فرو رفت‪ .‬چرا ازش‬


‫تعریف نمیشد؟ مثل یک پسر خوب تنبیهش رو تموم کرده بود‪.‬‬
‫هیونگهاش همیشه بعد تنبیه شدنش بغلش میکردن و ازش‬
‫تعریف میکردن‪ ،‬همیشه مطمئن میشدن بدونه چه اشتباهی‬
‫کرده؛‬

‫ولی جین حتی بهش نگاه هم نمیکرد‪ ،‬چه برسه به بغل کردنش‬
‫یا حرف زدن باهاش!‬

‫لبهای جونگوک با ناراحتی آویزون شدن‪ .‬خوشبختانه هیچ‬


‫چیزی به اندازهی دیزنی حواس پسر رو پرت نمیکرد‪ .‬به‬
‫محض اینکه غرق یک فیلم بعد دیگری شد‪ ،‬نگرانیهاش ناپدید‬
‫شدن‪.‬‬

‫فروزن داشت تموم میشد که گوشی جین زنگ خورد‪.‬‬


‫جونگوک به زحمت توجهی بهش نشون داد‪ ،‬از اونجایی که سر‬
‫دختر تموم مدت توی گوشیش بود‪ ،‬تا اینکه جین چیزی گفت‬
‫و پسر به سرعت سر جاش صاف شد‪.‬‬
‫‪73‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه‪ ،‬سالم تهیونگ اوپا!"‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید و چشمهاش روشن شدن‪" ،‬تهته؟!"‬


‫پسر به جین نزدیکتر شد و آستینش رو کشید‪" ،‬میشه گوکی‬
‫حرف بزنه؟! لطفا!"‬

‫جین حتی بهش نگاه هم نمیکرد‪" ،‬اوهوم‪ ،‬البته! آره‪ ،‬نگران‬


‫نباشید‪ "،‬دختر مکثی کرد‪" ،‬اوه‪ ،‬همینجاست‪".‬‬

‫جونگکوک وقتی دختر گوشی رو بهش داد تقریبا جیغ کشید‪،‬‬


‫سریع اون رو چنگ زد و روی گوشش گذاشت‪،‬‬

‫"تهته؟!"‬

‫صدای هیونگ مورد عالقهاش مثل پتوی گرمی بدن جونگوک‬


‫رو در بر گرفت‪" ،‬گوکی! بیبی من چطوره‪ ،‬هوم؟"‬

‫جونگوک تقریبا از خوشحالی گریه کرد‪" ،‬گوکی دلش برات تنگ‬


‫شده تهته‪ ،‬بیا خونه!"‬

‫‪74‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آیگو‪ ،‬بیبی‪ ،‬کاش میتونستم‪ "،‬صدای هیونگش پر از درد بود‪،‬‬


‫"من هم خیلی دلم برات تنگ شده‪ ،‬ولی فقط یک روز دیگه‬
‫مونده‪ .‬فردا بعد از ظهر میرسم خونه‪".‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد و عروسک رو محکمتر به سینهاش فشرد‪،‬‬


‫"ولی این خیلی طوالنیه!"‬

‫صدای خندهی توگلویی تهیونگ توی گوشی پیچید‪" ،‬فقط یک‬


‫روز دیگهاست گوکی؛ میتونی انقدر تحمل کنی‪ ،‬مگه نه؟ تازه‬
‫جین هم پیشته‪ ،‬تنها که نیستی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر با اومدن اسم پرستارش لبش رو گزید‪ .‬به‬


‫قالیچهی زیر پاهاش خیره شد و با خودش فکر کرد باید به‬
‫تهیونگ میگفت که جین چجوری باهاش رفتار کرده یا نه؛‬

‫ولی —‬

‫آهی کشید‪ .‬نمیخواست هیونگش فکر کنه پسر بدیه یا داره‬


‫دردسر درست میکنه‪.‬‬

‫‪75‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ "،‬پسر باالخره با لبهای آویزون زمزمه کرد‪" ،‬جین نونا —‬


‫مهربونه‪".‬‬

‫"خوبه عزیزم‪ "،‬صدای تهیونگ کامال نشون میداد که خیالش‬


‫راحت شده‪" ،‬خوشحالم که ازش خوشت میاد‪ .‬میشه گوشی‬
‫رو بدی بهش؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و بعد به یاد آوردن اینکه تهیونگ‬


‫نمیتونست ببینتش و به سرعت گفت‪" ،‬باشه‪ ،‬بایبای تهته‪،‬‬
‫دوست دارم‪".‬‬

‫"دوست داری گوکی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت جواب داد‪" ،‬دوباره‬


‫قبل خواب بهت زنگ میزنم‪ ،‬خب؟"‬

‫قبل از اینکه جونگوک فرصت کنه جوابی بده‪ ،‬جین گوشی رو‬
‫ازش گرفت‪ .‬جونگوک نالهی اعتراضآمیزی کرد و چهرهاش‬
‫فرو ریخت‪.‬‬

‫"صبر کن‪ ،‬ح‪-‬حرفم تموم نشده بود —!"‬

‫‪76‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"کار دیگهای ندارید اوپا؟" جین ناله ی پسر رو نادیده گرفت و‬


‫با صدای خوشحالی موبایل رو روی گوشش گذاشت‪" ،‬هومم‪،‬‬
‫البته! باشه‪ ،‬خیلی ممنون‪ .‬آره حتما‪ ،‬به زودی باز با هم حرف‬
‫میزنیم‪ ،‬خداحافظ!"‬

‫دستهای جونگوک با تسلیم شدنش پایین افتادن و به دختر‬


‫که گوشی رو توی جیبش گذاشت خیره شد‪" ،‬م‪-‬میخواستم‬
‫یکبار دیگه باهاش خداحافظی کنم —"‬

‫"آیش جونگوک‪ "،‬جین آهی کشید و با چشمهای بیاحساسی‬


‫بهش نگاه کرد‪" ،‬میشه انقدر بچه نباشی؟ چند ساعت دیگه باز‬
‫بهت زنگ میزنه‪".‬‬

‫شونههای جونگوک پایین افتادن‪ ،‬پسر سرش رو پایین انداخت‬


‫و زمزمه کرد‪" ،‬باشه‪ ،‬متاسفم‪".‬‬

‫جین دوباره فیلم رو پلی کرد و سرش رو تکون داد؛ اما دوباره‬
‫روی فیلم متمرکز شدن برای جونگوک سخت بود‪ ،‬اون‬
‫هیچوقت برای مدت طوالنیای تلویزون ندیده بود‪.‬‬

‫"نونا؟" پسر با تردید گفت‪" ،‬میشه — اوم‪ ،‬بازی کنیم؟"‬

‫‪77‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هوم؟" توجه جین دوباره به گوشیش برگشته بود‪ .‬دختر حتی‬


‫سرش رو باال نیاورد و به چیزی روی اون صفحهی کوچیک‬
‫نیشخند زد‪.‬‬

‫ابروهای جونگوک بهم گره خوردن‪" ،‬میشه بازی کنیم؟ گوکی‬


‫کلی عروسک داره‪ ،‬میتونیم با اونها بازی کنیم — یا قایم‬
‫باشک‪ ،‬یا گرگم به هوا! یا —"‬

‫"جونگوک‪"،‬جین هوفهی عصبانیای داد و موهاش از روی‬


‫پیشونیش باال پریدن‪" ،‬ساکت باش‪ ،‬دارم با کسی حرف می‪-‬‬
‫زنم‪ .‬خیلی بیادبی که مزاحممون میشی‪".‬‬

‫صدای جونگوک توی گلوش خفه شد‪ .‬پسر آروم پلک زد و‬


‫نفسی که حتی نمیدونست نگه داشته بود رو رها کرد‪.‬‬

‫پسر فقط سرش رو تکون داد و به سمت تلویزون برگشت‪.‬‬

‫وقتی چونهاش رو روی سر خرس عروسکیش گذاشت‪ ،‬خزش‬


‫قلقلکش داد و آهی کشید‪.‬‬

‫دلش برای هیونگهاش تنگ شده بود‪.‬‬

‫‪78‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫بقیهی روز بدون هیچ اتفاق خاصی گذشت‪ .‬جونگوک تنهاترین‬


‫روزی که تا بهحال داشت رو گذروند و تمام مدت آروم‪ ،‬گوشه‪-‬‬
‫ی نشیمن با عروسکهاش بازی کرد‪ ،‬درحالیکه جین مشغول‬
‫گوشیش و دوستهاش بود‪.‬‬

‫زیاد حرف نزد؛ هیچوقت از دعوا شدن و تنبیه شدن خوشش‬


‫نمیاومد و بعد از اتفاقات صبح‪ ،‬به سرعت متوجه شد که‬
‫پرستارش از هر دوی اونها خوشش میومد‪ ،‬پس تنها با خودش‬
‫نشست‪.‬‬

‫بهطور خالصه‪ ،‬پسر خوبی بود‪.‬‬

‫نزدیک شام بود که جین کمی از مهربونیای که حین صبحونه‬


‫بهش نشون داده بود رو‪ ،‬دوباره نشون داد‪.‬‬

‫‪79‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی‪ ،‬میخوای بهم توی آماده کردن شام کمک کنی؟" سوال‬
‫دختر با لبخندی همراه بود و این یکی از اون لبخندهای‬
‫بدجنسی که سینه ی جونگوک رو سنگین میکرد نبود؛ نه‪ ،‬این‬
‫یک لبخند صادقانه بود‪.‬‬

‫جونگوک تقریبا از روی زمین باال پرید و چشمهاش با هیجان‬


‫برق زدن‪" ،‬آره! گوکی بعضی وقتها به جیمینی و جینی هیونگ‬
‫کمک میکنه!"‬

‫"خیلی خب‪ "،‬جین خندید‪" ،‬هر چند خیلی کاری واسه انجام‬
‫دادن نیست‪ ،‬هیونگهات واست جعبهی غذا آماده کردن‪ ،‬ولی‬
‫میتونی کمکم کنی میز رو بچینم‪ ،‬باشه؟"‬

‫کار کمی بود‪ ،‬اما پسر کوچیکتر اون لحظه حاضر بود هر‬
‫چیزی که گیرش میاومد رو قبول کنه؛ پس توی چیدن میز و‬
‫گرم کردن غذا کمک کرد و هر دستوری که بهش داده شد رو‬
‫بدون مخالفت انجام داد‪.‬‬

‫مصمم بود نشون بده که چه پسر خوبیه‪.‬‬

‫‪80‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫و همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت‪ ،‬تا اینکه جین کاری‬
‫رو کرد که پسر آروز داشت — دعا میکرد — انجام نده‪.‬‬

‫بعد از گذاشتن غذا روبهروش روی میز‪ ،‬دختر بزرگتر حرف‪-‬‬


‫هایی که پسر ازشون میترسید‪ ،‬اما توقعشون رو داشت رو به‬
‫زبون آورد‪.‬‬

‫"من میرم توی نشیمن غذا بخورم‪ ،‬باشه؟ تو اینجا بشین تا‬
‫کثیفکاری نکنی‪".‬‬

‫جونگوک به سرعت با صدای مضطربی توی صندلیش جلو‬


‫پرید‪" ،‬چی؟ ن‪-‬نه‪ ،‬لطفا!"‬

‫جین با تعجب و کالفگی بهش نگاه کرد‪" ،‬مشکل چیه؟"‬

‫"نمیشه نونا — اینجا غذا بخوره؟" پسر با احتیاط پرسید و‬


‫لبش رو گزید‪" ،‬اینجوری گوکی تنها میمونه‪".‬‬

‫"احمق نباش‪ ،‬تنها نمیمونی‪ "،‬جین هوفه داد‪" ،‬من همین‬


‫بیرونم‪ ،‬میخوام روی مبل غذا بخورم‪".‬‬

‫‪81‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"م‪-‬من هم میتونم روی مبل غذا بخورم!" جونگوک به سرعت‬


‫گفت‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬کثیف کاری میکنی‪ "،‬جین به سردی جواب داد و در حالی‪-‬‬


‫که با بشقاب توی دستش‪ ،‬کنار میز ایستاده بود‪ ،‬بهش چشم‬
‫غره رفت‪" ،‬تو یه پسر بزرگی جونگوک‪ ،‬باید بتونی خودت‬
‫تنهایی غذا بخوری‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک که از تموم این ماجرا عصبانی و ناراحت‬


‫بود داشتن خیس میشدن؛ حتی به چیزی که گفت فکر نکرد و‬
‫فقط از دهنش بیرون پرید‪.‬‬

‫"ولی این کار نوناست!" پسر ناله کرد و پاش رو به زمین‬


‫کوبید‪" ،‬باید انجامش بدی!"‬

‫لحظهای که اون حرفها از دهنش خارج شدن میدونست که‬


‫حرف اشتباهی زده‪.‬‬

‫چهرهی جین طوفانی و تاریک شد‪.‬‬

‫‪82‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"کارمه؟"دختر بشقابش رو روی میز کوبید و باعث شد‬


‫جونگوک با ترس از اون حرکت ناگهانی باال بپره‪" ،‬باید‬
‫انجامش بدم؟!"‬

‫جونگوک توی صندلیش فرو رفت و با دیدن چهرهی خشمگین‬


‫جین‪ ،‬قلبش از ترس پر شد‪.‬‬

‫"گ‪-‬گوکی منظور بدی نداشت‪ "،‬پسر با ضعف زمزمه کرد‪" ،‬ف‪-‬‬


‫فقط منظورش این بود که —"‬

‫"به چه جراتی فکر کردی حق داری به من بگی کارم چیه؟!"‬


‫جین کف دستهاش رو روی میز چوبی کوبید‪.‬‬

‫جونگوک به خودش لرزید‪" ،‬ب‪-‬ببخشید —"‬

‫"اگه نمیخوای تنهایی غذا بخوری اشکالی نداره‪ "،‬جین با‬


‫خشم گفت و به سرعت‪ ،‬بشقاب جلوی جونگوک رو برداشت و‬
‫محتویاتش رو توی سینک خالی کرد‪" ،‬پس اصال غذا نخور‪،‬‬
‫بدون شام میری توی تخت؛ این تنبیهت واسه انقدر بیادب‬
‫بودنته!"‬

‫‪83‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر شوکه به غذایی که حاال جنی آب رو روش باز‬


‫کرده بود خیره شد‪.‬‬

‫"چ‪-‬چی —" وحشت قلب جونگوک رو پر کرد‪ .‬این اشتباه بود‪.‬‬


‫این تنبیه نبود‪ .‬اون باید غذا میخورد‪.‬‬

‫اشک به چشمهاش هجوم آوردن و چرخید تا دختر رو ببینه‪،‬‬


‫امیدوار بود چهره و صداش نشون بدن که چقدر ناراحته‪.‬‬

‫"نونا ا‪-‬این بده‪"،‬پسر با لحن لرزونی گفت‪" ،‬گ‪-‬گوکی باید غذا‬


‫بخوره‪".‬‬

‫"همین چند ساعت پیش صبحونه خوردی جونگوک‪ "،‬جین با‬


‫صدای سردی جواب داد‪" ،‬قرار نیست از گرسنگی بمیری‪ .‬این‬
‫فقط بهت نشون میده که نباید با بزرگترهات بیادبانه حرف‬
‫بزنی‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫جونگوک بدون اینکه بتونه جوابی بده به دختر خیره شد‪.‬‬

‫بهنظر میاومد جین سکوتش رو به معنای رضایتش قبول‬


‫کرده بود‪.‬‬

‫‪84‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خوبه‪ "،‬دختر سرش رو به سمت در تکون داد‪" ،‬پس بیا واسه‬


‫خواب آمادهات کنیم‪".‬‬

‫انگار که سنگی سنگین توی سینهی جونگوک بود‪ .‬پسر آروم‬


‫ایستاد و مثل روباتی دنبال دختر بزرگتر از آشپزخونه بیرون‬
‫رفت‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر که میدونست جین منتظر داخل رفتنشه‪ ،‬کنار‬


‫در اتاق خواب مکث کرد‪.‬‬

‫"ولی — تهته قراره زنگ بزنه‪ "،‬جونگوک با مالیمت گفت و‬


‫صداش لرزید‪ .‬میخواست با تهته حرف بزنه — نیاز داشت که‬
‫باهاش حرف بزنه‪ .‬باید صداش رو میشنید‪ ،‬باید میشنید که‬
‫همه چیز خوب میشه‪.‬‬

‫بهنظر نمیاومد جین اهمیتی به نگرانیش بده‪ .‬دختر که‬


‫صبرش تموم شده بود با کالفگی لبهاش رو بهم فشرد‪.‬‬

‫"وقتی زنگ زد بهش میگم خوابیدی‪ "،‬جین با لحن خشکی‬


‫گفت‪" ،‬شاید بهش بگم چه پسر بدی بودی‪".‬‬

‫‪85‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قلب جونگوک توی گلوش پرید‪.‬‬

‫"نه!" پسر نفس بلندی کشید و دست دختر بزرگتر رو چنگ زد‪،‬‬
‫"لطفا‪ ،‬به ته ته چیزی نگو!"‬

‫حاال اشک روی گونههاش فرو ریخته بودن و جونگوک قدرتی‬


‫برای متوقف کردنشون نداشت‪ .‬نمیتونست بذاره هیونگ مورد‬
‫عالقهاش فکر کنه اون پسر بدیه‪ .‬نبود‪ ،‬اون خوب بود‪ .‬این‬
‫اصال عادالنه نبود!‬

‫جین با خشم دستش رو از دستش بیرون کشید و هوفهای داد‪.‬‬

‫"بهش فکر میکنم‪ "،‬دختر کوتاه جواب داد‪" ،‬االن باید بری توی‬
‫تخت‪ ،‬قبل از اینکه تصمیم بگیرم باید بهش بگم‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک ناله کرد و چشمهاش رو با کف دستش‬


‫مالید‪" ،‬گوکی میره بخوابه‪ .‬ش‪-‬شب بخیر نونا‪".‬‬

‫دختر لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬شب بخیر جونگوک‪".‬‬

‫‪86‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک میخواست یکبار دیگه ازش بخواد که به تهیونگ‬


‫چیزی نگه‪ ،‬اما جین قبل از اینکه بتونه جراتش رو پیدا کنه‬
‫تنهاش گذاشت‪ .‬جونگوک لحظهای با خستگی از روزی که‬
‫گذرونده بود اونجا ایستاد‪.‬‬

‫به این فکر کرد که چجوری میخواست بدون بودن هیونگش‬


‫کنارش بخوابه‪ ،‬اینکه هیچکس نبود که بغلش کنه‪ .‬چونهاش‬
‫لرزید و اشک دوباره چشمهاش رو خیس کرد‪.‬‬

‫نیازی به گفتن نبود که شب طوالنیای بود‪.‬‬

‫***‬

‫‪87‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫روز بعد جونگوک با قار و قورهای دردناک شکمش از خواب‬


‫بیدار شد‪ .‬پسر با خوابآلودگی صورتش رو شست‪ ،‬دندون‪-‬‬
‫هاش رو مسواک زد و وارد آشپزخونه شد‪.‬‬

‫"نونا؟" نگاه سریعی داخل نشیمن نشون داد که جین روی مبل‬
‫خوابیده بود‪ .‬شکم جونگوک قار و قور دیگهای کرد‪ ،‬واضح بود‬
‫که شام نخوردن دیشبش تاثیر زیادی روی بدنش گذاشته بود؛‬

‫اما عواقب شکوندن یک ظرف دیگه واقعا ترسناک بود‪ .‬نه تنها‬
‫باید یک کاسه برمیداشت‪ ،‬بلکه شیر و غالت رو هم داخلش‬
‫میریخت‪ .‬اگه شیشهی شیر رو مینداخت چی؟ تمیز کردن همه‪-‬‬
‫ی اون مایع از کف آشپزخونه کلی وقت میبرد‪ .‬میدونست که‬
‫جین خیلی عصبانی میشد‪.‬‬

‫دندونهاش رو روی هم سایید‪ ،‬سعی کرد درد شکمش رو‬


‫نادیده بگیره و به نشیمن برگشت‪ .‬وقتی اونجا رفت‪ ،‬تلویزون‬
‫رو با صدای کمی روشن کرد‪.‬‬

‫آهی از بین لبهاش خارج شد‪ .‬هیونگهاش زود میرسیدن‬


‫خونه‪.‬‬

‫‪88‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اون لحظه این تنها چیزی بود که آروم نگهش داشته بود‪.‬‬

‫ترکیب صدای شکم خالیش و صدای کم تلویزون مثل الالییای‬


‫باعث شد خوابش ببره‪ .‬نمیدونست چقدر زمان گذشته بود‪،‬‬
‫ولی با پتویی روش‪ ،‬بدنش که روی مبل دراز شده بود و‬
‫بالشتی زیر سرش از خواب بیدار شد‪.‬‬

‫جونگوک شوکه پلک زد‪ .‬مشخص بود که نشیمن مرتب شده‬


‫بود و تموم گرد و خاک‪ ،‬خورده غذا و عروسکهای جونگوک که‬
‫کف زمین بودن جمع شده بودن‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬بیدار شدی!" جین با لبخند بزرگی از آشپزخونه‬


‫بیرون اومد‪ .‬برای اولینبار‪ ،‬گوشیش توی دستش نبود‪ .‬در واقع‬
‫یه سینی — اونها کوکی بودن؟!‬

‫لبهای جونگوک از هم باز شدن‪ ،‬اما چیزی از بینشون خارج‬


‫نشد‪ .‬خواب میدید؟‬

‫"روی زمین ناراحت بهنظر میرسیدی‪ "،‬دختر با لحن‬


‫خوشحالی ادامه داد‪،‬‬

‫‪89‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"فقط بردمت روی مبل‪ .‬هیونگهات خیلی زود میرسن! نمی‪-‬‬


‫خوایم فکر کنن کل شب رو روی زمین گذروندی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫پسر کوچیکتر با شنیدن اسم هیونگهاش به سرعت گفت‪،‬‬


‫"واقعا؟! االن کجان؟!"‬

‫"باید تا چند دقیقه دیگه برسن‪ "،‬جین با لبخندی که حاال‬


‫ساختگی بنظر میرسید جواب داد‪" ،‬کوکی درست کردم‪ ،‬می‪-‬‬
‫خوای بخوری؟"‬

‫اسم غذا قار و قورهای شکم جونگوک رو به یادش آورد‪ .‬پسر‬


‫سرش رو تکون داد و از روی مبل باال پرید‪.‬‬

‫وقتی زنگ در خورد‪ ،‬جونگوک با یک کوکی نصفه خورده شده‬


‫و یه لیوان میز توی دستش‪ ،‬پشت میز ناهارخوری نشسته بود‪.‬‬

‫کوکی توی دهن جونگوک تقریبا توی گلوش پرید‪.‬‬

‫میتونست صدای بیش از حد دوستانهی جین رو بشنوه که به‬


‫کسی پشت در سالم میکرد؛‬

‫‪90‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫و اون رو شنید؛‬

‫اون صدای بم آشنا‪.‬‬

‫"— ماشین‪ ،‬آره‪ ".‬تهیونگ به چیزی که جونگوک نمیتونست‬


‫بشنوه خندید و اون صدا مثل آبی که پای گیاه تشنهای ریخته‬
‫میشد‪ ،‬پسر رو زنده کرد‪ .‬جونگوک تقریبا از راحت شدن‬
‫خیالش گریه کرد و به سرعت کوکی توی دستش رو انداخت‪.‬‬

‫از توی صندلیش بیرون پرید و از آشپزخونه خارج شد‪ ،‬از‬


‫نشیمن رد شد و به سمت راهرو رفت؛‬

‫حتی به صورت تهیونگ هم نگاه نکرد و خودش رو توی‬


‫آغوشش انداخت‪" ،‬تهته!"دستهای قویای دورش حلقه شدن‬
‫و به پسر بزرگتر چنگ زد‪ .‬انقدر خوشحال بود که میتونست‬
‫گریه کنه‪.‬‬

‫"آیگو‪ ،‬گوکی‪ "،‬هیونگش قطعا از جوری که جونگوک محکم‬


‫بغلش کرده بود متعجب بنظر میرسید‪ ،‬اما سعی نکرد اون رو‬
‫از خودش جدا کنه‪.‬‬

‫‪91‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دستی پشت سرش رفت و با مالیمت موهاش رو نوازش کرد‪،‬‬


‫"بیبی من چطوره‪ ،‬هوم؟ دلت برای هیونگ تنگ شده بود؟"‬

‫"خیلی!" جونگوک با هقهقی گفت‪ ،‬سرش رو عقب کشید و‬


‫عاجزانه به پسر بزرگتر زل زد؛ تا قبل از اینکه تهیونگ با‬
‫ابروهایی که از نگرانی درهم رفته بودن‪ ،‬گونههاش رو پاک‬
‫کنه‪ ،‬حتی متوجه گریه کردنش هم نشده بود‪.‬‬

‫"هیشش عزیزم‪ ،‬چرا گریه میکنی؟" تهیونگ با مردمکهایی که‬


‫از نگرانی پر شده بودن زمزمه کردن‪" ،‬چی شده؟"‬

‫جونگوک دهنش رو باز کرد — و بعد حس کرد دستی خیلی‬


‫محکم تر از حد معمول روی شونهاش گذاشته شد‪.‬‬

‫گونههاش با نزدیک شدن جین با همون لبخند همیشگی بهش‬


‫سرخ شدن‪.‬‬

‫"فقط دلش واسه شما تنگ شده بود اوپا‪ "،‬جین با لحن‬
‫شیرینی جواب داد‪" ،‬ولی تموم مدت پسر خیلی خوبی بود؛‬
‫حتی یکبار هم بد رفتاری نکرد‪".‬‬

‫‪92‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دهن جونگوک باز و چشمهاش گشاد شدن‪ —" ،‬هان؟"‬

‫جین با لبخند سردی بهش خیره شد‪ .‬چشمهاش با حسی که‬


‫جونگوک نمیتونست درکش کنه برق زدن‪" ،‬آره بودی‬
‫جونگوکی‪ ،‬یه پسر خیلی خوب!"‬

‫"من هم دوست دارم همین رو بشنوم‪ "،‬تهیونگ جواب داد و با‬


‫لبخند کوچیکی‪ ،‬نیشگونی از گونهی جونگوک گرفت‪" ،‬گوکی‬
‫همیشه پسر خوبیه‪ ،‬مگه نه بیبی؟"‬

‫دهن پسر کوچیکتر یکدفعه خشک شده بود‪ .‬جونگوک آب‬


‫دهنش رو قورت داد و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫سرش رو توی شکم تهیونگ که به حرف زدن با جین ادامه داد‬


‫فرو کرد و لبش رو گزید‪ .‬چرا اون حقیقت رو به تهته نگفته‬
‫بود؟‬

‫با برگشتنش به نشیمن‪ ،‬سینهاش از حس عجیبی پر شد‪.‬‬

‫‪93‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هیونگش خیلی خسته بهنظر میرسید و واضح بود که به‬


‫اندازهی همیشه حوصله ی معاشرت کردن با کسی رو نداشت‬
‫— که خوشبختانه برای جونگوک‪ ،‬باعث شد سریع حقوق جین‬
‫رو پرداخت کنه و بهش بگه که میتونه بره‪.‬‬

‫وقتی دختر به سمت در رفت‪ ،‬یونگی و جیمین داشتن وارد‬


‫خونه میشدن‪.‬‬

‫"مرسی که من رو استخدام کردید اوپاها‪ "،‬جین با لحن‬


‫مودبانهای گفت و روی بهشون تعظیم کرد‪.‬‬

‫"از آشنایی باهات خوشحال شدم جین‪ "،‬جیمین با لبخندی‬


‫جواب داد‪" ،‬امیدوارم جونگوک خیلی اذیتت نکرده باشه‪".‬‬

‫"به هیچوجه‪ "،‬جین با لبخند راحتی گفت‪" ،‬امیدوارم اگه باز‬


‫هم به کمک نیاز داشتید به من فکر کنید‪".‬‬

‫بدن جونگوک توی نشیمن لرزید‪ .‬پسر به سرعت صورتش رو‬


‫توی سینهی تهیونگ مخفی کرد و سعی کرد و حواس خودش‬
‫رو پرت کنه‪.‬‬

‫‪94‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هومم‪ ،‬میخوای بخوابی عزیزدلم؟" تهیونگ با صدایی که از‬


‫خستگی گرفته بود پرسید‪" ،‬میتونیم همدیگه رو بغل کنیم و‬
‫بخوابیم‪".‬‬

‫جونگوک محکمتر خودش رو به تهیونگ فشرد و شونهای باال‬


‫انداخت‪.‬‬

‫دستی با مالیمت موهاش رو نوازش کرد‪" ،‬بهنظر خسته میای‬


‫بان‪ ،‬دیشب نتونستی خیلی بخوابی؟"‬

‫"گوکی دلش برای هیونگیها تنگ شده بود‪ "،‬پسر کوچیکتر با‬
‫صدای نرمی گفت‪.‬‬

‫تقریبا حقیقت داشت‪ .‬یک دلیل دیگهی کم خوابیش هم درد‬


‫شکمش بود — که نتیجهی به تخت رفتنش بدون شام خوردن‬
‫بود؛‬

‫اما این رو به تهیونگ نگفت؛ نمیخواست اعتراف کنه که تنبیه‬


‫شده بود‪ ،‬چون اون موقع باید میگفت که بدرفتاری کرده‪.‬‬

‫‪95‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نمیخواست هیچکدوم از هیونگهاش فکر کنن که پسر بدی‬


‫بوده‪.‬‬

‫یکییکی‪ ،‬بقیه وارد خونه شدن‪ .‬با ورود هر کدومشون‪،‬‬


‫جونگوک کمی خوشحالتر میشد‪ .‬هوپی سر راهش موهاش رو‬
‫بههم ریخت‪ ،‬جیمین با هیجان کادوی بامزهای که براش خریده‬
‫بود رو نشونش داد‪ ،‬سوکجین گونهاش رو نیشگون گرفت‪،‬‬
‫نامجون سرش رو نوازش کرد و یونگی کنارشون روی مبل‬
‫نشست‪.‬‬

‫"فاک‪ ،‬خستمه‪ "،‬مرد با غرهای گفت‪ ،‬به مبل تکیه داد و پاهاش‬
‫رو روی میز گذاشت‪.‬‬

‫"نامجون و جین هیونگ دارن غذا رو گرم میکنن‪ "،‬جیمین با‬


‫خستگی گفت‪ ،‬ایستاد و کش و قوسی به بدنش داد‪" ،‬بعدش‬
‫هممون میتونیم یککم بخوابیم‪".‬‬

‫تهیونگ لبخندی به جونگوک زد‪" ،‬چطوره وقتی صبر میکنیم‬


‫یه فیلم ببینیم؟ میخوای دیزنی ببینی بان؟"‬

‫‪96‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫فکر گذروندن حتی چند دقیقهی دیگه جلوی تلویزیون‪ ،‬باعث‬


‫شد بدن جونگوک بلرزه‪.‬‬

‫پسر با چشمهای گشاد شده توی آغوش تهیونگ باال پرید‪" ،‬نه!‬
‫تلویزیون نه!"‬

‫یونگی و جیمین ابرویی باال انداختن و تهیونگ کمی شوکه‬


‫شد‪.‬‬

‫"— باشه‪ "،‬پسر بزرگتر با لحن آرومی گفت و با َشک به‬


‫جونگوک نگاه کرد‪" ،‬نکنه تلویزیون رو شکوندی؟"‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک به سرعت جواب داد و مردد لبش رو گزید‪" ،‬من‬


‫— گوکی فقط خیلی تلویزیون نگاه کرده‪ ،‬دیگه نمیخواد‬
‫ببینه‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬تهیونگ اخمی کرد و َشک توی چشمهاش با کالفگی‬


‫جایگزین شد‪" ،‬به جین گفتم نذاره خیلی تلویزیون ببینی؛ چند‬
‫تا فیلم دیدی؟"‬

‫‪97‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک حاال داشت لبش رو میگزید‪ ،‬انقدر محکم که‬


‫میتونست طعم خون رو حس کنه‪" ،‬اوم — سه تا؟ ی‪-‬یا‬
‫شایدم چهار‪ ،‬نمیدونم —"‬

‫"چی؟!"جیمین و یونگی هر دو با چشمهای خشمگینی جلو‬


‫پریدن‪.‬‬

‫"این واقعا مسخرست!" تهیونگ با حرص گفت‪" ،‬من واضح‬


‫بهش گفتم که نذاره زیاد تلویزیون ببینی‪ ،‬بعد اون گذاشت‬
‫چهار تا فیلم ببینی؟!"‬

‫جونگوک با شنیدن عصبانیت توی صدای پسر لرزید‪.‬‬

‫"ب‪-‬ببخشید‪ "،‬جونگوک با مالیمت گفت و چشمهاش خیس‬


‫شدن‪.‬‬

‫چهرهی تهیونگ به سرعت نرم شد‪" ،‬اوه بیبی‪ ،‬نه‪ "،‬صورت پسر‬
‫کوچیکتر بین دستهاش گرفت و بوسهای روی بینیش گذاشت‪،‬‬
‫"از دست تو عصبانی نیستم؛ تقصیر تو نیست که اون‬
‫دستوراتش رو رعایت نکرده‪".‬‬

‫‪98‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قلب جونگوک درد گرفت‪ ،‬اگه فقط هیونگهاش میدونستن که‬


‫اون هم دستوراتش رو رعایت نکرده بود‪.‬‬

‫خوشبختانه صدای سوکجین قبل از اینکه پسر بتونه جوابی‬


‫بده به گوششون رسید‪ ،‬وگرنه جونگوک نمیدونست چی باید‬
‫میگفت‪.‬‬

‫وقتی روی صندلیهاشون توی آشپزخونه نشستن‪ ،‬تهیونگ‬


‫دستهاشون رو قفل شده بهم نگه داشت و جونگوک رو روی‬
‫پاهاش کشید‪ .‬پسر واقعا از از لمس بدنهاشون ممنون بود‪.‬‬

‫بوی غذا فوق العاده بود‪ .‬برای اولین بار توی ماهها‪ ،‬جونگوک‬
‫قبل از اینکه کسی بهش غذا بده‪ ،‬خودش شروع به خوردن‬
‫کرد‪ .‬بعد از ساعتها گرسنه موندن‪ ،‬خیلی برای غذا خوردن‬
‫اشتیاق داشت‪.‬‬

‫چند دقیقه بعد‪ ،‬انقدر کم گوشت گوسفند توی دهنش رو‬


‫جویده بود‪ ،‬که حین قورت دادنش تقریبا توی گلوش گیر کرد و‬
‫نزدیک بود خفش کنه‪.‬‬

‫‪99‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوک!" تهیونگ جلو پرید و به پشت کمر پسر که سرفه‬


‫میکرد ضربه زد‪.‬‬

‫وقتی باالخره تکهی گوشت از گلوش پایین رفت‪ ،‬گونههای‬


‫پسر کوچیکتر سرخ شده بودن‪ .‬پسر گلوش رو صاف کرد و‬
‫چند قطره اشک از شدت سرفههایی که کرده بود روی گونه‪-‬‬
‫هاش ُسر خوردن‪.‬‬

‫تموم هیونگهاش با نگرانی و اضطراب بهش خیره شده بودن‪.‬‬

‫"خوبی گوکی؟" لبهای جیمین آویزون شده بودن و چشم‪-‬‬


‫هاش با نگرانی میدرخشیدن‪" ،‬هنوز گلوت درد میکنه؟"‬

‫"خیلی تند بود؟" سوکجین با عذاب وجدان پرسید‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک به سرعت‪ ،‬با خجالتزدگی جواب داد و با لب‪-‬‬


‫های آویزون به تهیونگ نگاه کرد‪" ،‬گوکی فقط خیلی سریع‬
‫غذاش رو جوید‪".‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد و دهن پسر کوچیکتر رو با دستمالی پاک‬


‫کرد‪" ،‬آروم بخور بیبی‪ ،‬غذات قرار نیست جایی بره‪".‬‬

‫‪100‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره بچه‪ "،‬یونگی اضافه کرد‪" ،‬آخرین باری که غذا خوردی‬


‫کیه؟"‬

‫گونههای جونگوک گُر گرفتن‪ ،‬پسر به سینهی تهیونگ تکیه داد‬


‫و شونههاش پایین افتادن‪.‬‬

‫ابروهای یونگی با نشنیدن جوابی بههم گره خوردن‪،‬‬


‫"جونگوک؟"‬

‫جیمین با تردید چنگالش رو زمین گذاشت‪" ،‬گوکی؟ کی —‬


‫آخرین بازی که غذا خوردی کی بود عزیزدلم؟"‬

‫جونگوک تکونی خورد‪ ،‬یکدفعه چرخید‪ ،‬بیشتر توی سینهی‬


‫تهیونگ فرو رفت و نالهای کرد‪.‬‬

‫انگشتهای تهیونگ موهاش رو نوازش کردن‪" ،‬بیبی؟ چرا‬


‫جواب نمیدی؟"‬

‫صدای برخورد قاشق و چنگال به گوش رسید و افراد سر میز‬


‫نگاههای نگرانی به همدیگه انداختن‪.‬‬

‫‪101‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صدای مالیم تهیونگ حین صحبت کردن‪ ،‬که مشابه به حرکت‬


‫نوازشوار انگشتهاش پشت دستش بود‪ ،‬مقاومت جونگوک‬
‫رو از بین برد‪.‬‬

‫"د — دیروز‪ "،‬جونگوک به سرعت زمزمه کرد‪" ،‬گوکی غالت‬


‫صبحونه خورد‪".‬‬

‫دست تهیونگ بین موهای پسر ثابت شد‪" ،‬تو دیروز صبح غذا‬
‫خوردی؟!"‬

‫صدای زمزمههایی از اطراف میز به گوش رسید‪.‬‬

‫"ناهار چی؟!" جیمین با صدای شوکهای پرسید‪” ،‬شام؟!‬


‫صبحونهی امروز صبح؟!"‬

‫جونگوک فین فینی کرد‪" ،‬من —"‬

‫یکی از دستهای تهیونگ آروم دستش رو نوازش کردن‪" ،‬بان‪،‬‬


‫چی شده بود؟"‬

‫پسر باالخره سرش رو باال آورد و قلب تهیونگ با دیدن چشم‪-‬‬


‫های گشاد شده و خیسش درد گرفت‪.‬‬
‫‪102‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خ‪-‬خب — گوکی صبح خیلی غالت خورده بود‪ "،‬پسر‬


‫کوچیکتر با فین فینی گفت‪" ،‬بعد از یه کاسه سیر شده بود‪،‬‬
‫ولی جین نونا مجبورش کرد کاسهی دومش رو هم تموم کنه‪،‬‬
‫واسه همین گوکی واسه ناهار گرسنه نبود‪".‬‬

‫یونگی غره ای داد‪" ،‬عجب پرستار مزخرفی‪ ،‬دیگه هیچوقت‬


‫استخدامش نمیکنیم!"‬

‫"شام چی؟" سوکجین با اخمی پرسید‪" ،‬اگه ناهار نخوردی پس‬


‫باید بعدا خیلی گرسنت شده باشه‪".‬‬

‫جونگوک با ناراحتی نگاهی به تهیونگ کرد‪.‬‬

‫"ت‪-‬تنبیه شدم —" پسر با پشیمونی ناله کرد و شونهی‬


‫تهیونگ رو چنگ زد‪" ،‬گوکی پسر بدی بود‪ ،‬پ‪-‬پس — نونا‬
‫مجبورش کرد بدون خوردن شام بره توی تخت‪".‬‬

‫"چی؟!"‬

‫‪103‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫گفتن اینکه تهیونگ با خشم اون کلمه رو داد کشید توصیف‬


‫کمی بود‪ .‬جونگوک تقریبا از قدرت داد دوست پسرش جلو‬
‫پرید و چهرهی پسر بزرگتر از خشم آتیش گرفت‪.‬‬

‫"میکشمش!" تهیونگ غرید‪" ،‬این تنبیه نیست! اون حق نداره‬


‫همچین تصمیم مزخرفی بگیره! حق نداره بذاره گرسنگی‬
‫بکشی!"‬

‫جونگوک نالهای کرد و سرش رو خم کرد‪" ،‬م‪-‬متاسفم — گوکی‬


‫ب‪-‬بد بود‪ ،‬حاضر جوابی —!"‬

‫"نه جونگوک‪ "،‬جیمین با عصبانیت گفت‪" ،‬تو هیچ کار‬


‫اشتباهی نکردی‪ ،‬میفهمی چی میگم؟ و حتی اگه کرده باشی‪،‬‬
‫بدون شام خوابوندن واسه هیچکس تنبیه خوبی نیست!"‬

‫"این درست نیست‪ "،‬سوکجین با لحن سرد و چهرهی‬


‫خشمگینی گفت‪" ،‬و تو حتی امروز صبح هم صبحونه‬
‫نخوردی؟"‬

‫جونگوک با چشمهای خیس روی به تهیونگ پلک زد‪،‬‬

‫‪104‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خ‪-‬خوابیده بود‪ .‬گوکی نمیخواست بیدارش کنه — چ‪-‬چون‬


‫ترسناکه و وقتی یه ظرف رو شکوندم واسه یه مدت طوالنی‬
‫مجبورم کرد تنها بمونم — ولی حتی تقصیر گوکی نبود‪ ،‬چون‬
‫من بهش گفتم من نباید ظرف بشورم‪ ،‬گوکی بهش گفت —"‬

‫"هوپی‪ ،‬لطفا بهم بگو آدرس اون هرزه رو داری!" یونگی با‬
‫چشمهای براق از خشمی غرید‪" ،‬شاید نتونم بهش دست بزنم‪،‬‬
‫ولی میتونم خونهی لعنتیش رو بسوزونم!"‬

‫"ماشین داره؟" نامجون زمزمه کرد‪" ،‬میخوام یه تصادف‬


‫اتفاقی رو برنامه ریزی کنم‪ ،‬بخدا قسم میخورم دیگه‬
‫هیچوقت پاش رو اینجا نمیذاره —!"‬

‫نالههای جونگوک بلندتر شدن و چند قطره اشک روی گونه‬


‫هاش چکیدن‪ .‬پیشونیش رو روی شونهی تهیونگ گذاشت و‬
‫انگشتهاش پیرهنش رو چنگ زدن‪.‬‬

‫"ل‪-‬لطفا دیگه گوکی رو باهاش تنها نذار‪ "،‬پسر التماس کرد‪،‬‬


‫"پ‪-‬پسر خوبی میشم ته ته — لطفا —!"‬

‫‪105‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی تهیونگ فرو ریخت‪ .‬بقیه دیدن که چشمهای پسر از‬


‫عذاب وجدان و ناراحتی پر شد‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬بیبی‪ ،‬متاسفم‪ .‬اگه میدونستم‬


‫هیچوقت باهاش تنهات نمیذاشتم بان‪ ،‬هیچوقت‪ .‬خیلیخیلی‬
‫متاسفم‪".‬‬

‫"هممون هستیم‪ "،‬جیمین گفت و با ناراحتی به پسر کوچیکتر‬


‫خیره شد‪" ،‬خیلی حس بدی داریم گوکی‪".‬‬

‫"دیگه هیچوقت تنها نمیذاریم‪ "،‬یونگی با قاطعیت گفت‪.‬‬

‫"هیچوقت‪ "،‬هوپی زمزمه کرد و سرش رو تکون داد‪" ،‬این‬


‫روزها دیگه نمیشه به هیچکس اعتماد کرد‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر فینفینی کرد‪" ،‬م — میشه بریم توی تخت ته‪-‬‬
‫ته؟"‬

‫آغوش تهیونگ دور بدنش تنگتر شد‪" ،‬البته بان‪".‬‬

‫"اول غذاش رو بهش بده تا تموم بشه‪ "،‬سوکجین با لحن‬


‫آرومی گفت‪" ،‬بهزحمت چندتا لقمه خورده‪".‬‬
‫‪106‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ پسر کوچیکتر رو روی پاهاش جابهجا کرد و دستش‬


‫رو روی کمرش گذاشت‪" ،‬اول خوردنمون رو تموم میکنیم‬
‫گوکی‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک با ضعف سرش رو تکون داد‪ .‬دهنش رو با بامزگی باز‬


‫کرد و منتظر شد تا تهیونگ بهش غذا بده‪ .‬گوشهی لبهای‬
‫تهیونگ با دیدن اون صحنهی بامزه باال رفتن‪.‬‬

‫بقیهی غذا خوردنشون خیلی زود گذشت‪ .‬وقتی تهیونگ‬


‫جونگوک رو از روی صندلیش بلند کرد‪ ،‬تموم دوستها بلند‬
‫شدن و پشت سرش وارد نشیمن شدن‪.‬‬

‫تهیونگ پشت در اتاقشون مکث کرد و ابرویی باال انداخت‪،‬‬


‫"اوم — همه چیز خوبه بچهها؟"‬

‫جیمین با عذاب وجدان به جونگوک که چونهاش رو روی‬


‫شونهی تهیونگ گذاشته بود‪ ،‬و با بامزگی روی بهشون پلک‬
‫میزد نگاه کرد‪.‬‬

‫"حس بدی داریم‪ "،‬پسر با مالیمت زمزمه کرد‪ ،‬دستش رو دراز‬


‫کرد تا موهای جونگوک رو نوازش کنه‪" ،‬گوکی بیچارمون‪".‬‬

‫‪107‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"حتی موبایلی هم پیشش نذاشتیم که بهمون زنگ بزنه‪"،‬‬


‫یونگی با پشیمونی گفت‪.‬‬

‫"واقعا گند زدیم‪ "،‬هوپی با لحن آرومی گفت‪" ،‬مثال قراره‬


‫محافظت از این بچه کارمون باشه‪ ،‬نه اینکه بذاریم آسیب‬
‫ببینه‪".‬‬

‫قلب تهیونگ با غروری که نسبت به هیونگهاش حس میکرد‬


‫لرزید‪ .‬اون هم احساس عذاب وجدان داشت‪ ،‬اما وقتی میدید‬
‫هیونگهاش هم احساس مسئولیت میکردن‪ ،‬میفهمید که‬
‫توی محافظت کردن از جونگوک تنها نیست‪.‬‬

‫"یه فکری دارم‪ "،‬تهیونگ با لبخند ضعیفی گفت‪.‬‬

‫کمتر از ده دقیقه بعد‪ ،‬هر هفت نفر روی تخت بزرگ توی اتاق‬
‫جونگوک و تهیونگ جمع شده بودن‪ .‬غرهها و ناسزاهایی حین‬
‫جابهجا شدن دوستهاش برای پیدا کردن جای راحتتری روی‬
‫تخت شنیده میشد‪.‬‬

‫جونگوک تنها کسی بود که لبخند بزرگی روی صورتش داشت‪.‬‬

‫‪108‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبخند خرگوشیای که بهنظر میاومد قصد نداشت صورتش‬


‫رو ترک کنه و با شنیدن دعواهای هیونگهاش‪ ،‬هر از گاهی‬
‫خندههای بلندی هم از سینهاش خارج میشدن‪.‬‬

‫"هوپی‪ ،‬جرات داری یکبار دیگه پتو رو ازم بگیر —!"‬

‫"کدومتون لباس زیر نپوشیده؟!"‬

‫"برو کنار! خدای من —!"‬

‫تهیونگ با دیدن جونگوک که انگار خیلی سرگرم شده بود‬


‫لبخندی زد‪.‬‬

‫"بهت خوش میگذره بان؟" پسر بزرگتر با شیطنت پرسید و‬


‫بوسهای روی بینی جونگوک گذاشت‪.‬‬

‫"اوهوم!" جونگوک خندید و تیلههاش با خوشحالی‬


‫درخشیدن‪" ،‬هیونگیها بامزهان!"‬

‫"نامجون‪ ،‬پاهات رو شیو میکنی؟!"‬

‫"پ‪-‬پاهات رو بهم نزن!"‬

‫‪109‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو بههم فشرد تا لبخند نزنه‪" ،‬واقعا هستن‬


‫بیبی‪".‬‬

‫جونگوک لبخندی زد‪ ،‬خودش رو بیشتر به سینهی تهیونگ‬


‫فشرد و آه آرامش بخشی کشید‪.‬‬

‫"مرسی که پیش گوکی خوابیدید هیونگیها‪".‬‬

‫اون حرفها با لحن آرومی زده شدن‪ ،‬اما یکجورهایی بین‬


‫اون جر و بحثهای بلند شنیده شدن‪ .‬سکوت کوتاهی پیش‬
‫اومد و بعد سوکجین با لحنی به همون آرومی جواب داد‪،‬‬

‫"هر وقت که بخوای گوکی‪ .‬میدونی‪ ،‬وقتی رفته بودیم خیلی‬


‫دلمون برات تنگ شد‪".‬‬

‫"واقعا‪ "،‬جیمین با لبخندی گفت‪" ،‬بدون تو بودن خیلی حس‬


‫عجیبی داشت‪ ،‬انگار که مهمترین عضو گنگ پیشمون نبود‪".‬‬

‫لبخند جونگوک بزرگتر شد‪" ،‬واو! مهمتر از هوپی هیونگ؟"‬

‫لبخند هوپی به اخمی تبدیل شد‪" ،‬من فقط واسه اذیت شدن‬
‫زندهام؟"‬
‫‪110‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صدای نیشخند و خندههایی فضا رو پر کرد‪.‬‬

‫"خیلی خب بچه ها‪ "،‬تهیونگ اعالم کرد‪" ،‬دارم چراغ رو‬


‫خاموش میکنم‪".‬‬

‫وقتی اتاق خاموش شد‪ ،‬چند دست جفتهاشون رو به‬


‫خودشون نزدیکتر کردن و دستهایی برای بغل کردن‬
‫جونگوک جلوتر رفتن‪.‬‬

‫تهیونگ چونهاش رو روی موهای جونگوک که قلقلکش می‪-‬‬


‫دادن گذاشت‪.‬‬

‫"شب بخیر بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر با آه آرومی گفت‪" ،‬خیلی‬


‫دوستت دارم‪".‬‬

‫"دوستت دارم ته —"‬

‫"شب بخیر جونگوکی!"‬

‫"شب بخیر گوک‪".‬‬

‫"خوب بخوابی عزیزدلم!"‬

‫‪111‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"شب بخیر بچه‪".‬‬

‫"شب بخیر گوکی‪".‬‬

‫جونگوک خندید و وقتی تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‬


‫لبخندش بزرگتر شد‪.‬‬

‫"شب بخیر هیونگیها‪ "،‬پسر با لحن شیرینی گفت‪" ،‬دوستتون‬


‫دارم!"‬

‫پنج "دوستت دارم" توی اتاق شنیده شد‪.‬‬

‫وقتی جونگوک لبهاش رو به لبهای تهیونگ فشرد‪ ،‬لبخندش‬


‫هنوز روی صورتش مونده بود‪.‬‬

‫"شب بخیر تهته‪ "،‬جونگوک روی لبهای پسر بزرگتر زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬گوکی تو رو بیشتر از همه دوست داره!"‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪ ،‬دستش زیر پتو به راحتی دست پسر‬


‫کوچیکتر رو پیدا کرد‪.‬‬

‫‪112‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"دیگه هیچوقت تنهات نمیذاریم بیبی‪ "،‬تهیونگ قول داد و‬


‫انگشتهاشون رو محکم توی هم قفل کرد‪" ،‬از این بعد فقط‬
‫خودمونیم‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک آه خوشحالی کشید و گونهاش رو روی سینهی پسر‬


‫بزرگتر گذاشت‪" ،‬عالیه‪".‬‬

‫‪113‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪3.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬من — گوکی باید یه چیزی بهت بگه‪".‬‬

‫تهیونگ نگاهش رو از گوشیش گرفت و با تعجب به جونگوک‬


‫که با چشمهای خیس‪ ،‬لبهی تخت خوابشون نشسته بود نگاه‬
‫کرد‪.‬‬

‫"بیبی‪ "،‬پسر با لحن مالیمی گفت‪ ،‬با چشمهای گرمی به‬


‫جونگوک خیره شد و اخم کرد‪ .‬دستهاش رو روی به پسر‬
‫کوچیکتر باز کرد و جونگوک به سرعت با فینفینی توی‬
‫آغوشش رفت‪" ،‬چیه؟ چی شده؟"‬

‫"ته ته ع‪-‬عصبانی میشه!" جونگوک با نالهای گفت و سرش رو‬


‫توی شونهی پسر بزرگتر مخفی کرد‪" ،‬ا‪-‬از گوکی متنفر میشه!"‬

‫قلب تهیونگ از نگرانی پر شد و با مالیمت گفت‪" ،‬بانی‪،‬‬


‫هیچوقت‪ "،‬دستش رو باال آورد و موهای جونگوک رو نوازش‬
‫کرد‪" ،‬من هیچوقت نمیتونم ازت متنفر بشم‪".‬‬

‫‪114‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اگه — ا‪-‬اگه گوکی کار بدی کرده باشه چی؟" جونگوک با‬
‫صدای آرومی که بهزحمت قابل شنیدن بود پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ مردد لبهاش رو بههم فشرد‪ .‬میخواست به پسر‬


‫کوچیکتر اطمینان بده که توی دردسر نبود‪ ،‬اما میدونست‬
‫نمیتونه بدون اینکه بدونه جونگوک دقیقا چیکار کرده همچین‬
‫قولی بهش بده‪.‬‬

‫"— بستگی داره‪ "،‬پسر بزرگتر باالخره گفت‪" ،‬ولی مهم نیست‬
‫چیکار کرده باشی‪ ،‬ازت متنفر نمیشم بیبی؛ ممکنه ناراحت بشم‬
‫یا ازت ناامید بشم‪ ،‬ولی داد نمیزنم‪ ،‬باشه؟ اینجوری حس‬
‫بهتری پیدا میکنی؟"‬

‫چهرهی جونگوک حاال کامال فرو ریخت‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬باید د‪-‬داد بزنی!" پسر عاجزانه گفت و پیرهن تهیونگ رو‬
‫چنگ زد‪" ،‬باید سر گوکی داد بزنی‪ ،‬چ‪-‬چون اون پسر خیلی‬
‫بدی بوده! کاری که کرده خیلی خیلی بده و ته ته باید سرش‬
‫داد بز —!"‬

‫‪115‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬هیشش‪ ،‬آروم باش‪ "،‬تهیونگ که گیج شده بود‬


‫سعی کرد پسر رو آروم کنه‪ .‬یعنی جونگوک چه کاری کرده بود‬
‫که انقدر بهخاطرش عذاب وجدان داشت؟‬

‫پسر دیگه گریه نمیکرد‪ ،‬اما واضحا ناراحت بود‪ .‬تهیونگ به‬
‫نوازش کردن موهاش ادامه داد و وقتی پسر داشت سعی‬
‫میکرد جرعتش رو پیدا کنه تا حرفهاش رو ادامه بده‪ ،‬سعی‬
‫کرد آرومش کنه‪.‬‬

‫جونگوک باالخره سرش رو باال آورد‪ ،‬یکی از انگشتهاش‬


‫بدون هدفی روی سینهی تهیونگ حرکت کرد و با صدای‬
‫پشیمونی زمزمه کرد‪" ،‬آ‪-‬آخرین باری — که بغل خاص داشیم‬
‫رو ی‪-‬یادته؟"‬

‫ابروهای تهیونگ به سرعت درهم فرو رفتن و سینش از‬


‫اضطراب پر شد‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬البته‪ "،‬پسر با لحن آرومی گفت‪" ،‬بهت که آسیب نزدم‬


‫بیبی‪ ،‬زدم؟ اگه زدم —"‬

‫‪116‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه‪ ،‬نه!" جونگوک به سرعت گفت و با اخمی چونهی پسر‬


‫بزرگتر رو بوسید‪" ،‬تهته هیچوقت به گوکی آسیب نمیزنه‪ ،‬قول‬
‫میدم‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬تهیونگ نفس راحتی کشید و حس کرد وزنهی سنگینی‬


‫از روی قلبش برداشته شد‪ .‬گونهی جونگوک رو با انگشتش‬
‫نوازش کرد و لبخند ضعیفی زد‪" ،‬خوبه‪".‬‬

‫جونگوک لب پایینش رو گزید‪ ،‬دوباره مضطرب بهنظر میرسید‪،‬‬


‫"خب — یادته — یادته چجوری وقتی تهته وارد اتاق شد‬
‫گوکی لباسهای خوشگلی پوشیده بود؟ و خیلی هیجان زده‬
‫بود؟"‬

‫ذهن تهیونگ مستقیم به سمت خاطرهی واضحی از شبی توی‬


‫هفتهی گذشته برگشت؛ البته که به یاد داشت؛ هر چی نباشه‬
‫هر روز جونگوکی رو که لباس زیر سفیدی که اون براش‬
‫خریده رو پوشیده‪ ،‬و با لبخند هیجان زدهای تو بغلش میپره‬
‫رو نمیدید!‬

‫‪117‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یادمه‪ "،‬پسر باالخره بعد از مکثی گفت‪.‬‬

‫جونگوک حاال داشت لبش رو محکم میگزید‪ ،‬جوری که انگار‬


‫درد داشت‪" ،‬خب — ق‪-‬قبل از اینکه تهته بیاد داخل —‬
‫گوکی‪ ،‬اوم‪ "،‬پسر کامال سرخ شد‪" ،‬یه کاری کرد‪".‬‬

‫تهیونگ با تردید به عقب تکیه داد‪" ،‬چیکار کردی گوکی؟"‬

‫"گوکی — یکجورهایی —" دست جونگوک باال اومد تا‬


‫صورتش رو بپوشونه و صدای نامفهومش‪ ،‬واضح به گوش‬
‫تهیونگ رسید‪ —" ،‬یه دوربین اونجا گذاشت‪".‬‬

‫لبهای تهیونگ از هم باز شدن‪ ،‬اما هیچ حرفی از بینشون‬


‫خارج نشد‪.‬‬

‫پسر شوکه سر جاش نشست‪.‬‬

‫جونگوک از بین انگشتهاش بهش نگاه کرد‪ .‬با جواب ندادن‬


‫پسر بزرگتر آب دهنش رو قورت داد و نالهی آرومی کرد‪.‬‬

‫"گ‪-‬گوکی فقط میخواست ببینه!"جونگوک با ناله گفت و‬


‫دستهاش روی پاهاش افتادن‪،‬‬
‫‪118‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میخواست وقتهایی — وقتهایی که دلش واسه تهته تنگ‬


‫میشه ببینتش‪ .‬ولی م‪-‬متاسفم هیونگی‪ ،‬کار بدی بود‪ .‬گوکی‬
‫باید قبلش به تهته میگفت‪".‬‬

‫تهیونگ هنوز چیزی نمیگفت‪.‬‬

‫جونگوک داشت از اینکه پسر هیچ عکس العملی نشون نمیداد‬


‫نگران تر میشد‪.‬‬

‫"گوکی سعی کرد نگاهش کنه‪ ،‬ا‪-‬اما نکرد!"پسر با چشمهایی که‬


‫دوباره خیس شده بودن ادامه داد‪" ،‬ح‪-‬حس بدی داشت‪ ،‬چون‬
‫تهته ازش خبر نداشت —!"‬

‫"بس کن‪".‬‬

‫دهن جونگوک بسته شد‪ .‬شونههاش پایین افتادن‪ ،‬آب دهنش‬


‫رو قورت داد و به چهرهی پسر بزرگتر که حاال عاری از هر‬
‫احساسی بود خیره شد‪.‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو بههم فشرد‪ ،‬دوباره ساکت شده بود‪.‬‬

‫‪119‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک که از اون سکوت خوشش نمیومد توی جاش جابهجا‬


‫شد‪" ،‬هیونگی —"‬

‫"هنوز داریش؟"‬

‫حرفهای جونگوک روی زبونش مردن‪.‬‬

‫پسر آروم پلک زد و با تردید جواب داد‪" ،‬روی — روی‬


‫دوربینه‪".‬‬

‫تهیونگ هومی گفت‪" ،‬روی دوربینی که نامجون واسه تولدت‬


‫برات خریده؟"‬

‫پسر با خجالت سرش رو پایین انداخت و با مالیمت گفت‪،‬‬


‫"آره‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬تهیونگ دوباره با چهرهای که نمیشد چیزی ازش‬


‫خوند ساکت شد‪.‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و به پسر بزرگتر نزدیکتر‬


‫شد‪ .‬دستهاش رو دور تهیونگ حلقه کرد و مثل توله سگی‬
‫روی شکمش ناله کرد‪.‬‬
‫‪120‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میتونی داشته باشیش‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬تهته میتونه‬


‫داشته باشتش‪ ،‬گوکی دیگه نمیخوادش‪".‬‬

‫باالخره تهیونگ آهی کشید‪.‬‬

‫جونگوک حس کرد که پسر بزرگتر دستش رو روی سرش‬


‫گذاشت و با لبهای آویزون‪ ،‬امیدوارانه بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ با احتیاط شروع کرد‪ ،‬متوجه اخمی که‬


‫پسر با شنیدن اسم کاملش کرد بود شد‪" ،‬کاری که کردی‬
‫اشتباهه‪".‬‬

‫شونههای پسر پایین افتاد و اشک دوباره چشمهاش رو خیس‬


‫کرد‪.‬‬

‫"ببخشید!"جونگوک عاجزانه گفت‪" ،‬تهته —!"‬

‫"بذار حرفم رو تموم کنم‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت و‬


‫جونگوک با نالهای لبهاش رو بهم فشرد‪.‬‬

‫تهیونگ با َفک قفل شده ای‪ ،‬نگاه جدیای به پسر کوچیکتر‬


‫انداخت و با قاطعیت گفت‪،‬‬
‫‪121‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تو نباید هیچوقت‪ ،‬هیچوقت بدون اجازهی کسی همچین‬


‫کاری بکنی‪ .‬این کار خیلی بدیه و غیرعادالنهاست‪ ،‬میفهمی؟"‬

‫جونگوک با شرمزدگی سرش رو پایین انداخت و جوابی نداد‪.‬‬


‫گونههاش سرخ و مژههاش از اشک خیس بودن‪.‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو بههم فشرد و با صدای جدیتری تکرار‬


‫کرد‪" ،‬میفهمی جونگوک؟"‬

‫پسر کوچیکتر لرزید و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"حرف بزن گوک‪".‬‬

‫"— آره‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪ .‬هنوز به تهیونگ نگاه نمیکرد‪،‬‬


‫نگاهش روی مالفهها قفل شده بود‪ ،‬چونهاش از تالشش برای‬
‫پس زدن اشکهاش میلرزید‪.‬‬

‫تهیونگ آهی کشید و چهرهاش مالیم شد‪،‬‬

‫‪122‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"حاال که این رو گفتم‪ ،‬من شخصا از دستت عصبانی نیستم؛ نه‬


‫بهخاطر اینکه کاری که کردی درسته‪ ،‬ولی بهخاطر اینکه‬
‫مشکلی با فیلم گرفته شدن ازم ندارم‪ .‬این هنوز کارت رو‬
‫درست نمیکنه‪ ،‬میفهمی چی میگم؟"‬

‫جونگوک بیهیچ احساسی بهش خیره شد‪.‬‬

‫"تهته — عصبانی نیست؟" پسر با گیجی آروم تکرار کرد‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت و لبخند کمرنگی زد‪" ،‬نیستم‪.‬‬


‫دفعهی بعدی که خواستی فیلممون رو ضبط کنی فقط بهم‬
‫بگو‪ ،‬باشه؟ من مشکلی باهاش ندارم‪".‬‬

‫دهن پسر کوچیکتر باز شد‪" ،‬چی — واقعا؟!"‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬انقدر مسئلهی بزرگی نیست بان‪،‬‬


‫میدونم هیچوقت به کس دیگهای نشونش نمیدی‪".‬‬

‫"ن‪-‬نه! گوکی اینکارو نمیکنه!" جونگوک نفس بلندی کشید و با‬


‫چشمهای براق از هیجان جلو پرید‪" ،‬فقط خودش نگاهش‬
‫میکنه — قول انگشتی!"‬

‫‪123‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ بوسهای روی بینیش گذاشت‪" ،‬ولی هنوز فکر میکنم‬


‫باید بهخاطر بدون اجازه انجام دادن این کار تنبیهت کنم‪".‬‬

‫"نه!" پسر کوچیکتر نالهای کرد‪ ،‬با بامزگی پیرهن تهیونگ رو‬
‫کشید و با لبهای آویزون گفت‪" ،‬گوکی پسر خوبیه!‬
‫نمیدونست این کار بدیه!"‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬خودت خوب میدونستی کار‬


‫بدیه بان‪ ،‬به اون معصومی هم که نشون میدی نیستی‪".‬‬

‫جونگوک چشم غرهای بهش رفت که بیشتر از عصبانی بودن‪،‬‬


‫بامزه بود‪" ،‬هستم!"‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ خندید و سرش رو تکون داد‪" ،‬پس اسپنک نه‪،‬‬


‫چطوره تنها بمونی؟"‬

‫جونگوک غره ای داد و بدنش رو روی تخت رها کرد‪" ،‬ولی‬


‫گوکی گفت متاسفه!"‬

‫تهیونگ با بیصبری به زانوی پسر ضربهای زد و ایستاد‪" ،‬یاال‪،‬‬


‫بیا بریم؛ ده دقیقه تنها میمونی‪".‬‬

‫‪124‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ مجبور شد چند دقیقه به غرههای پسر گوش کنه و‬


‫قانعش کنه‪ ،‬اما جونگوک باالخره تنبیهش رو قبول کرد‪.‬‬

‫وقتی ده دقیقه تموم شد‪ ،‬پسر توی بغل تهیونگ پرید و پاهاش‬
‫رو دور کمرش حلقه کرد‪.‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬جونگوک توی گردن پسر بزرگتر زمزمه کرد و‬


‫پوستش رو بوسید‪" ،‬گوکی نمیخواست کار بدی کنه‪".‬‬

‫"میدونم بانی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت جواب داد و لبخندی زد‪،‬‬


‫انگشتهاش رو توی موهای پسر فرو کرد و ادامه داد‪" ،‬یه‬
‫فکری دارم‪ ،‬چطوره فردا شب وقتی من رسیدم خونه‪ ،‬یه فیلم‬
‫دیگه درست کنیم؟" پسر با لبخندی دستش رو عقب کشید‪،‬‬
‫"یکدونه خیلی بهتر‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک تقریبا از سرش بیرون زدن‪" ،‬واقعا؟!"‬

‫تهیونگ بینیش رو بوسید‪" ،‬واقعا‪ .‬واسه هیونگ لباسهای‬


‫خوشگل میپوشی بیبی؟"‬

‫‪125‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫گونههای پسر کوچیکتر سرخ شدن و چشمهاش از هیجان‬


‫برق زدن‪" ،‬آره!"‬

‫لبخند خرگوشی همیشگیش رو به تهیونگ نشون داد و قلب‬


‫پسر بزرگتر لرزید‪.‬‬

‫الزم به گفتن نبود که برای فردا شب خیلی خیلی هیجان زده‬


‫بود!‬

‫‪126‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪4.‬‬

‫انقدر سریع اتفاق افتاد‪ ،‬که هیچکس قبل از شنیدن داد‬


‫مضطرب جیمین متوجهش نشد‪.‬‬

‫پسر مو نارنجی در حال بازی کردن با جونگوک توی حیاط‬


‫پشتی بود‪َ .‬مقر جدید کنگپی‪ ،‬با حیاط بزرگ پشتش که مثل‬
‫یک باغ کوچولوی زیبا بود‪ ،‬چیزی از یک عمارت کم نداشت‪.‬‬

‫جیمین و جونگوک داشتن با همدیگه قایم باشک گرگم به هوا‬


‫بازی میکردن‪ .‬ترکیبی از دو بازی مورد عالقهی پسر کوچیکتر‬
‫که شامل قایم شدن‪ ،‬و فرار کردن بعد از پیدا شدن بود‪ .‬بازی‪-‬‬
‫ای که شامل مقدار زیادی همدیگه رو گرفتن و زمین زدن‬
‫میشد؛‬

‫که البته‪ ،‬به همین دلیل بود که تهیونگ ازش متنفر بود!‬

‫‪127‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"االن میگیرمت!"‬

‫با دویدن سریع جونگوک حین خندههایی که از بین لبهاش‬


‫خارج میشد‪ ،‬تهیونگ هیسی کشید‪.‬‬

‫"عمرا!" پسر خندید و از روی شونهاش نگاهی به جیمین که‬


‫داشت دنبال میدوید و دستش رو دراز کرده بود تا بگیرتش‬
‫انداخت‪.‬‬

‫"میگیرمت جونگوکی!" جیمین خندید و چشمهاش با شیطنت‬


‫برق زدن‪" ،‬نمیتونی تا ابد فرار کنی!"‬

‫"هه‪ ،‬میتونم!" جونگوک زبونکی روی به پسر بزرگتر انداخت و‬


‫بعد‪ ،‬چرخید و پشت بوتههای بلندی که به خوبی َهرس نشده‬
‫بودن ناپدید شد‪.‬‬

‫جیمین نیشخندی زد و دستهاش کنار بدنش افتادن‪" ،‬دارم‬


‫میام دنبالت!"‬

‫‪128‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"لطفا‪ ،‬لطفا مراقب باشین‪ "،‬تهیونگ با غرهای گفت و‬


‫پیشونیش رو ماساژ داد‪" ،‬حداقل از پیادهروها دور بمونین‪،‬‬
‫ممکنه لیز —"‬

‫"انقدر مثل مامانها نباش!" جیمین جواب داد و چشمهاش رو‬


‫چرخوند‪" ،‬روی چمنها میمونیم‪ ،‬باشه؟"‬

‫وقتی دوستش دنبال پسر کوچیکتر رفت‪ ،‬سوکجین بدنش رو‬


‫روی صندلی کنار تهیونگ رها کرد‪.‬‬

‫"لیموناد؟"‬

‫تهیونگ نگاهی به لیوان شربت خنکی که مرد جلوش گرفته‬


‫بود انداخت و با لبخندی اون رو گرفت‪ .‬احتماال لبخندش‬
‫نگران بنظر اومده بود و سوکجین که متوجه حسش شده بود‬
‫بهش خیره شد‪.‬‬

‫"مشکلی واسشون پیش نمیاد‪ "،‬مرد بهش اطمینان خاطر داد‪،‬‬


‫"یادت رفته که گوک توی خطرناکترین خونهی توی کشور‬
‫بزرگ شده؛ حاال داره با یکی از هیونگهاش‪ ،‬توی حیاط پشتی‬
‫خونهاش بازی میکنه؛ این در مقابل اون هیچه‪".‬‬

‫‪129‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"این — اصال آرامش دهنده نیست‪ ،‬مرسی‪ "،‬تهیونگ با آهی‬


‫جواب داد‪ .‬جرعه ای از نوشیدنش خورد و از رد شدن اون‬
‫مایع خنگ از گلوی خشکش لذت برد‪.‬‬

‫سوکجین هومی گفت و پارچ لیموناد رو روی میز کوچیک‬


‫بینشون گذاشت‪" ،‬صداشون کنیم؟ باید تشنه باشن‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪ ،‬لیوان خودش رو پایین گذاشت و‬


‫بعد دستش رو دور دهنش حلقه کرد‪" ،‬گوکی! جیمین! لیموناد!"‬

‫مکثی پیش اومد و بعد‪ ،‬جیمین از توی بوتهها بیرون اومد‪ ،‬در‬
‫حالیکه جونگوک با لبخند خوشحالی دنبالش میکرد‪ .‬لبخند‬
‫خرگوشی بامزهای روی لبهای پسر بود و ک َف دستهاش رو‬
‫باز جلوش نگه داشته بود‪.‬‬

‫"تهته‪ ،‬ببین!" پسر با چشمهایی که از هیجان برق میزدن گفت‪،‬‬


‫"کفشدوزک!"‬

‫تهیونگ با دیدن دویدن بیتوجه پسر به سمتش‪ ،‬در حالیکه به‬


‫حشرهی کوچیک توی دستهاش خیره شده بود‪ ،‬هیس نگرانی‬
‫کشید‪.‬‬

‫‪130‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی‪ ،‬حواست به قدمهات با —"‬

‫"اوه نه!" لبخند پسر کوچیکتر یکدفعه به اخم بزرگی تبدیل‬


‫شد و با لبهای آویزون‪ ،‬دستهاش رو پایین انداخت‪" ،‬پرواز‬
‫کرد‪".‬‬

‫"میتونیم یکی دیگه بگیریم‪ "،‬جیمین بهش اطمینان داد‪" ،‬ولی‬


‫اول بیا بریم یکم لیموناد بخوریم‪".‬‬

‫"باشه!" اخم جونگوک محو و چشمهاش دوباره با هیجان برق‬


‫زدن‪" ،‬تا اونجا باهات مسابقه میدم هیونگی!"‬

‫جیمین حتی فرصتی برای جواب دادن پیدا نکرد و پسر‬


‫کوچیکتر شروع به دویدن کرد‪ .‬صدای پاهاش روی سنگفرش‪-‬‬
‫ها به گوش میرسید‪ ،‬اون دوندهی خوبی بود؛ سریع و نرم قدم‬
‫برمیداشت —‬

‫فقط یک قدم اشتباه بود که باعث زمین خوردنش شد‪.‬‬

‫‪131‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫توی چشمهای تهیونگ‪ ،‬انگار که اون اتفاقا با سرعت آهسته‬


‫داشت اتفاق میفتاد‪ .‬پسر به خم شدن زانوهای جونگوک و جلو‬
‫افتادن بدنش خیره شد‪ ،‬دید که کل وزن پسر روی پاش که‬
‫حاال زاویهی عجیبی داشت افتاد‪.‬‬

‫بیشتر از دیدن‪ ،‬اون صدای شکستنی که توی هوا پیچید رو‬


‫شنید‪.‬‬

‫دهن جیمین به سرعت با جیغ مضطربی از هم باز شد‪ .‬اون‬


‫صدا بود که بدن خشک شدهی تهیونگ رو به حرکت انداخت؛‬
‫پسر یکدفعه از صندلیش بیرون پرید و جلوی جونگوک که‬
‫وحشت زده ساکت شده بود زانو زد‪.‬‬

‫"گوکی؟ جونگوک‪ ،‬به من نگاه کن!"‬

‫چهرهی جونگوک و لبهاش به سفیدی گچ شده بودن؛ انگار که‬


‫تموم خونش از بدنش بیرون کشیده شده بود‪.‬‬

‫حرف نمیزد و تهیونگ احساس کرد ترس‪ ،‬ترسی درست مثل‬


‫زمانی که پسر رو بیهوش توی بنگتن پیدا کرده بود‪ ،‬به قلبش‬
‫چنگ زد‪.‬‬

‫‪132‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ صورت پسر رو بین دستهاش گرفت و‬


‫عاجزانه گونههاش رو نوازش کرد‪" ،‬بیبی‪ ،‬میشه باهام حرف‬
‫بزنی؟ لطفا‪".‬‬

‫سوکجین آب دهنش رو قورت داد و در حالیکه عقبعقب‬


‫میرفت به سرعت گفت‪" ،‬م‪-‬میرم زنگ بزنم آمبوالنس‬
‫بفرستن!"‬

‫تهیونگ به زحمت صدای مرد رو شنید‪.‬‬

‫"بیبی؟" پسر بزرگتر عاجزانه گفت‪" ،‬یاال —"‬

‫"ن‪-‬نمیتونم —" جونگوک حرف خودش رو قطع کرد و اشک‬


‫چشمهاش رو تر کردن‪" ،‬ته ته‪ ،‬ن‪-‬نمیتونم پام رو حس کنم‪".‬‬

‫چشمهای تهیونگ به سمت پایی که بهش اشاره شده بود‬


‫چرخیدن‪ ،‬بدنش با دیدن زانوی چرخیدهی پسر که به زحمت از‬
‫زیر دامن کثیفش مشخص بود سرد شد؛‬

‫چون نمیخواست نگاه خود جونگوک به پاش بیفته و با دیدن‬


‫اون صحنه بترسه‪ ،‬به سرعت چشمهاش رو از پای پسر گرفت‪.‬‬

‫‪133‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"به زحمت خراش افتاده بان‪ "،‬تهیونگ برای کسی که چیزی تا‬
‫از دست دادن محتویات توی معدهاش فاصله نداشت آروم به‪-‬‬
‫نظر میرسید و دید که جیمین با شنیدن دروغش نگاه شوکهای‬
‫بهش انداخت‪.‬‬

‫دوستش رو نادیده گرفت و لبخند آرامش بخشی به جونگوک‬


‫که حاال داشت گریه میکرد زد‪ .‬اشکهای پسر رو با انگشتش‬
‫پاک کرد و با مالیمت گفت‪" ،‬آیگو‪ ،‬بیبیم داره گریه میکنه؟ به‪-‬‬
‫خاطر یه کبودی کوچولو؟"‬

‫جونگوک فین فینی کرد‪ ،‬بینیش رو پاک کرد و با نالهای گفت‪،‬‬


‫"د‪-‬داره درد میگیره‪ .‬گوکی شجاعه‪ ،‬هست‪ ،‬و‪-‬ولی درد میکنه‬
‫ته ته —!"‬

‫"هیشش‪ ،‬میدونم بانی‪ "،‬تهیونگ بوسهی کوتاهی به بینی پسر‬


‫زد و سینهاش از اضطراب پر شد‪ .‬صداش رو آروم نگه داشت‬
‫و سعی کرد نگرانیش رو نشون نده‪" ،‬فکر کنم باید بریم دکتر‪،‬‬
‫هوم؟ فقط برای یه چکاپ کوچولو‪".‬‬

‫‪134‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه!" جونگوک گفت و این اولین کلمش بود که لرزون بهنظر‬


‫میرسید‪ .‬رنگ داشت کمکم به گونههاش برمیگشت و چشم‪-‬‬
‫هاش خیستر میشدن‪" ،‬نه‪ ،‬من از دکتر خوشم نمیاد —!"‬

‫"میدونم بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و موهای پسر رو از روی‬


‫چشمهای خیسش کنار زد‪" ،‬ولی اون فقط قراره مطمئن بشه‬
‫که حالت خوبه‪ ،‬همین‪ .‬یه چسب زخم خوشگل روی زانوت‬
‫میزنه‪ .‬میخوای؟ اون چسب زخم آریلی که بار قبل زدی رو‬
‫یادت میاد؟"‬

‫جونگوک هقهق کوتاهی کرد‪.‬‬

‫"ن‪-‬نه‪ ،‬گوکی نمیخواد — ب‪-‬برام مهم نیست — ن‪-‬نمیخوام‬


‫برم د‪-‬دکتر‪ ،‬لطفا —!"‬

‫قلب تهیونگ با دیدن گریهی پسر کوچیکتر شکست‪ ،‬چون‬


‫میدونست که اشکهایی که گونههای جونگوک رو تر میکردن‪،‬‬
‫نشونهی دردی که حس میکرد بودن و هر هقهق مثل تیری‪،‬‬
‫توی قلب پسر بزرگتر مینشست‪.‬‬

‫‪135‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بیبی من‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و لبهاش رو به سر پسر فشرد‪،‬‬


‫با لرزیدن جونگوک‪ ،‬موهاش زیر چونش رو قلقلک دادن‪.‬‬

‫جیمین هم با چهرهی دلشکستهای به اون صحنه خیره شده‬


‫بود‪.‬‬

‫سوکجین با چهرهای جدی و لیوان آب سردی توی دستش‬


‫پیششون برگشت‪.‬‬

‫"آمبوالنس توی راهه‪ "،‬مرد با صدای آرومی اعالم کرد‪" ،‬بیا‪ ،‬آب‬
‫آوردم؛ یککمش رو بهش بده تا وارد شوک نشه‪".‬‬

‫تهیونگ با احتیاط لیوان رو قبول کرد و اون رو جلوی لبهای‬


‫پسر کوچیکتر گرفت‪.‬‬

‫"یه قلپ بخور بان‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪" ،‬آبه‪".‬‬

‫جونگوک نصف آب لیوان رو خورد و بعد صدای اعتراضآمیزی‬


‫از گلوش خارج شد‪ .‬تهیونگ به سرعت لیوان رو عقب کشید و‬
‫حین گذاشتن اون روی زمین از پسر تعریف کرد‪.‬‬

‫‪136‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫کمی رنگ به گونههای جونگوک برگشته بود‪ ،‬بهنظر میومد پسر‬


‫کمکم داشت از شوک خارج و متوجه اتفاقی که افتاده بود‬
‫میشد‪.‬‬

‫"ت‪-‬تهته — شکسته؟" وقتی جونگوک اون سوال رو پرسید‪،‬‬


‫انگار که چشمهای گشاد و براقش به تهیونگ التماس میکردن‬
‫حقیقت رو کتمان کنه‪.‬‬

‫چهرهی تهیونگ با اخمی درهم رفت‪" ،‬نمیدونم بیبی‪ ،‬ولی همه‬


‫چیز درست میشه‪ ،‬باشه؟ هیچ دلیلی واسه نگرانی وجود‬
‫نداره‪ ،‬هوم؟ پسر شجاعم‪".‬‬

‫تهیونگ حین گفتن اون کلمات با لحن شیرین و مالیمی‪،‬‬


‫موهای پسر رو نوازش کرد‪ .‬جونگوک که کمی آرومتر شده بود‪،‬‬
‫حاال فقط گیج بنظر میرسید‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬ببین کی رو با خودم آوردم!"‬

‫جونگوک فینفینی کرد و دستهاش رو به سمت عروسک فیل‬


‫آشنا دراز کرد‪" ،‬الفنتی؟"‬

‫‪137‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"و لیلی‪ "،‬جیمین کنار پسر زانو زد و با لبخندی عروسکهاش‬


‫رو دستش داد‪.‬‬

‫جونگوک اونها رو محکم به سینهاش فشرد و چونهاش رو‬


‫روی سر نرمشون گذاشت‪ .‬تازه دهنش رو باز کرده بود تا چیزی‬
‫بگه‪ ،‬که صدای آژیری از دور به گوش رسید‪.‬‬

‫وقتی چشمهای پسر کوچیکتر گشاد شدن‪ ،‬تهیونگ زیر لب‬


‫ناسزایی گفت‪.‬‬

‫"ا‪-‬این دکتر نیست!" پسر کوچیکتر با چشمهای گشاد شده از‬


‫ترس و اضطراب به تهیونگ خیره شد‪" ،‬تهته‪ ،‬نه! گ‪-‬گوکی‬
‫نمیخواد بره —!"‬

‫"از پشت میارمشون‪ "،‬سوکجین زمزمه کرد‪.‬‬

‫جیمین کمر پسر کوچیکتر رو نوازش کرد و حرفهای آرامش‬


‫بخش توی گوشش زمزمه کرد‪.‬‬

‫"همه چیز خوب میشه گوکی‪ "،‬مو نارنجی با مالیمت گفت‪،‬‬

‫‪138‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هممون پیشتیم‪ ،‬باشه؟ تهته هم قراره تمام مدت توی‬


‫آمبوالنس پیشت بشینه‪ .‬هیچوقت تنها نمیمونی عزیزم‪".‬‬

‫"عالوهبر اون‪ ،‬آمبوالنسها خیلی باحاالن‪ "،‬تهیونگ با هیجان‬


‫اضافه کرد‪" ،‬بهش فکر کن بانی؛ قراره سوار یکیشون بشی‪،‬‬
‫خیلی خوش شانسی!"‬

‫جیمین سرش رو تکون داد‪" ،‬خیلی‪ ،‬بهت حسودیم میشه!"‬

‫جونگوک فینفینی کرد و الفنتی رو محکمتر به خودش فشرد؟‬


‫"و — واقعا؟"‬

‫"واقعا!" تهیونگ دستش رو روی گونهی پسر کوچیکتر کشید و‬


‫آروم نوازشش کرد‪" ،‬فقط پسرهای خیلی خاص میتونن سوار‬
‫آمبوالنس بشن‪ ،‬این رو میدونستی؟"‬

‫"و اونهایی که خیلی بامزهان!" جیمین با شیطنت اضافه کرد و‬


‫موهای جونگوک رو بهم ریخت‪.‬‬

‫‪139‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر آب دهنش رو قورت داد و نگاهش به سمت‬


‫خونه برگشت‪ ،‬جایی که میتونست سوکجین رو ببینه که‬
‫داشت با سه مرد به سمتشون میومد‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک از اشکهای تازهای خیس شدن‪" ،‬پ‪-‬‬


‫پلیس؟"‬

‫تهیونگ سرش رو چرخوند و با دیدن پلیسی که داشت دنبال‬


‫اون گروه میومد غرهای داد‪.‬‬

‫"اومده تا از بیبی کوچولومون محافظت کنه!" جیمین به‬


‫سرعت گفت‪" ،‬ببین گوکی‪ ،‬انقدر خاصی که مامور پلیس‬
‫شخصی خودت رو داری! خیلی باحاله‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک دوباره سرش رو تکون داد‪ ،‬عروسک هاش رو کناری‬


‫انداخت و چهرهاش رو توی شونهی تهیونگ مخفی کرد‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬اینجا کی رو داریم؟"‬

‫مرد مو بلوندی که چهرهی مهربونی داشت گفت‪ ،‬روی زمین‬


‫زانو زد و کیف بزرگ مشکی رنگی رو کنار پاش گذاشت‪.‬‬

‫‪140‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫همکارش کنارش ایستاد و با اخمی به زاویهی عجیب پای‬


‫جونگوک خیره شد‪.‬‬

‫تهیونگ دید که مرد به سمت پلیس برگشت‪ ،‬چیزی بهش گفت‬


‫و هر دوشون یکدفعهای اونجا رو ترک کردن‪.‬‬

‫"دارن برانکارد میارن‪ "،‬سوکجین با لحن آرومی بهش گفت‪.‬‬


‫چهرهاش نگران بنظر میرسید‪" ،‬و یه آتل موقت؛ گفت که به‪-‬‬
‫نظر میاد شکسته‪".‬‬

‫تهیونگ که درگیر درد فرو رفتن ناخونهای جونگوک توی ُمچ‬


‫دستش بود جوابی نداد‪ .‬پسر محکم بغلش کرده بود و سعی‬
‫داشت از غریبهای که کنارش نشسته بود دور بشه‪.‬‬

‫"اسمش چیه؟" بهنظر میومد اون پرستار به رفتاری مثل رفتار‬


‫جونگوک عادت کرده بود‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ جواب داد و آهی کشید‪ .‬موهای پسر رو‬


‫نوازش کرد و با دست آزادش اونها رو از جلوی صورتش کنار‬
‫زد‪" ،‬اون واقعا از غریبهها خوشش نمیاد و فکر میکنم االن‬
‫خیلی درد داره‪ ،‬برای همین حس خوبی نداره‪".‬‬

‫‪141‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خب‪ ،‬این اصال خوب نیست‪ "،‬مرد با مهربونی گفت‪ ،‬واضح‬


‫بود که بیشتر داشت با جونگوک حرف میزد تا تهیونگ‪" ،‬هی‬
‫— اسمت جونگوک بود؟ میشه یه نگاه به پات بندازم؟"‬

‫جونگوک نالهای کرد‪ ،‬سرش رو باال نیاورد و فقط اون رو توی‬


‫شونهی تهیونگ تکون داد‪.‬‬

‫پسر بزرگتر عذرخواهانه به مرد نگاه کرد‪.‬‬

‫مرد اما فقط لبخندی زد‪" ،‬اشکالی نداره؛ دکترهای توی‬


‫بیمارستان چکش میکنن‪ ،‬فقط میخواستم مطمئن بشم که‬
‫آسیب دیگهای ندیده باشه‪".‬‬

‫"هی گوکی‪ "،‬جیمین با صدای مالیمی گفت‪" ،‬جای دیگهایت‬


‫درد میکنه عزیزم؟ میتونی اگه میکنه بهمون بگی؟"‬

‫تهیونگ هومی گفت و آغوش تنگش دور بدن پسر رو باز کرد‪،‬‬
‫"گوک‪ ،‬اگه جای دیگهایت حس بدی داره باید به این مرد‬
‫مهربون بگی بیبی؛ بهت کمک میکنه‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪142‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مکثی پیش اومد و بعد جونگوک چیزی رو زمزمه کرد‪ .‬تهیونگ‬


‫کمرش رو نوازش کرد و پرسید‪" ،‬چی گفتی بان؟" جونگوک‬
‫آروم سرش رو از روی سینهی پسر بزرگتر برداشت‪ .‬تهیونگ به‬
‫اون که با چهرهای سرخ فینفینی کرد خیره شد‪.‬‬

‫"ف — فقط پام‪".‬‬

‫مرد لبخندی زد‪" ،‬اوه‪ ،‬متاسفم که این رو میشنوم؛ درد تیز و‬


‫شدیدیه‪ ،‬یا فقط تیر میکشه؟"‬

‫جونگوک عاجزانه به تهیونگ نگاه کرد و پسر لبخندی زد‪" ،‬به‪-‬‬


‫نظر میاد کسی داره یه سوزن توی پات فرو میکنه؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و مردد به غریبه نگاه کرد‪" ،‬قبال‬


‫— قبال اینجوری بود‪ ،‬ولی االن حس عجیبی داره‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬که اینطور‪ "،‬مرد با لبخندی ادامه داد‪" ،‬سینهات چی‪ ،‬درد‬
‫میکنه؟"‬

‫چونگوک دوباره سرش رو تکون داد‪ .‬تهیونگ دستش رو دراز‬


‫کرد و انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد‪.‬‬

‫‪143‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اشکالی نداره سریع چکت کنم جونگوک؟" مرد با همون‬


‫چهرهی دوستانه پرسید و دستش رو به سمت کیفش دراز کرد‪،‬‬
‫"هر کاری که میخوام بکنم رو توضیح میدم‪ ،‬باشه؟ اگه‬
‫خوشت نیومد میتونی بهم بگی انجامش ندم‪ ،‬خوبه؟"‬

‫جونگوک عاجزانه به تهیونگ نگاه کرد و ناله ای کرد‪" ،‬گ‪-‬گوکی‬


‫نمیدونه —"‬

‫"آروم جلو میریم‪ "،‬تهیونگ بهش اطمینان خاطر داد‪" ،‬اگه از‬
‫چیزی خوشت نیومد به من میگی و تمومش میکنیم؛ نگران‬
‫نباش بیبی‪".‬‬

‫پرستار داشت دستگاهی رو توی دستش رو تنظیم میکرد و‬


‫اون رو سمت بازوی جونگوک برد‪" ،‬فقط باید فشارت رو چک‬
‫کنم جونگوک؛ تنها کاری که باید بکنیم اینه که این رو دور‬
‫دستت ببندیم و یکم تنگ میشه؛ ممکنه فشارش رو حس کنی‪،‬‬
‫ولی قول میدم درد نگیره‪ ،‬خوبه؟"‬

‫چونگوک دست تهیونگ رو فشرد و با نگرانی سرش رو تکون‬


‫داد‪.‬‬

‫‪144‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چند دقیقهی اول بدون هیچ مشکلی گذشت‪ ،‬اما با تنگ شدن‬
‫دستگاه دور بازوش‪ ،‬پسر ناله کرد‪" ،‬ت‪-‬تهته‪ ،‬داره د‪-‬درد‬
‫میگیره —"‬

‫"تموم شد!" مرد به سرعت دستگاه رو از دور دست پسر‬


‫درآورد؛ جونگوک نفس لرزونی کشید و با اخم نگاه بی‪-‬‬
‫اعتمادی به غریبه انداخت‪.‬‬

‫"گفتی درد نمیگیره!" پسر با نالهای گفت‪.‬‬

‫"عذر میخوام‪ "،‬مرد صادقانه گفت و لبخندی زد‪" ،‬ولی فشار‬


‫خونش مشکلی نداره‪ "،‬پرستار با نگاهی به تهیونگ ادامه داد‪،‬‬
‫"یکم باالست‪ ،‬ولی بعد از همچین آسیبی طبیعیه‪".‬‬

‫"کارت خوب بود جونگوکی!" جیمین با لبخندی گفت‪" ،‬شجاع‪-‬‬


‫ترین پسر دنیا‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک چیزی زمزمه کرد و دوباره سرش رو توی سینهی‬


‫تهیونگ مخفی کرد‪.‬‬

‫‪145‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تقریبا کارمون تمومه‪ "،‬پرستار گفت‪" ،‬فقط میخوام سریع یه‬


‫نگاهی به بدنت بندازم تا ببینم جایی زخم یا کبودی نداشته‬
‫باشی؛ اشکالی نداره پیرهنت رو ببرم باال؟"‬

‫انگشتهای جونگوک به سرعت دست تهیونگ رو چنگ زدن و‬


‫پسر با اخمی گفت‪" ،‬نمیتونی‪ ،‬فقط تهته میتونه این کار رو‬
‫کنه!"‬

‫تهیونگ دستش رو فشرد‪" ،‬دکتر هم بعضی وقتها باید این کار‬


‫رو بکنه گوکی‪ ،‬یادته؟ بار آخری که چک آپت رو انجام دادیم‬
‫هم این کار رو کرد‪".‬‬

‫"اون قلقلکم شد‪ "،‬جونگوک با اخم عمیقتری یادآوری کرد‪" ،‬و‬


‫به زانوی گوکی ضربه زد؛ اوم هم با یه چکش!"‬

‫پرستار تونست خندش رو کنترل کنه‪ ،‬در حالیکه تهیونگ فقط‬


‫دلش میخواست سرش رو جایی بکوبه‪.‬‬

‫"قول میدم به زانوت ضربه نزنم‪ "،‬مرد با لبخندی گفت‪" ،‬هر‬


‫چند ممکنه یکم قلقلکت بشه‪ ،‬فقط میخوام مطمئن بشم جای‬
‫دیگهایت نشکسته باشه‪".‬‬

‫‪146‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ هومی گفت و موهای پسر رو نوازش کرد‪" ،‬گوکی؟‬


‫میتونی به مرد مهربون اجازه بدی؟"‬

‫جونگوک با بیمیلی آهی کشید و زمزمه کرد‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫پرستار سریع پیرهن جونگوک رو باال زد و دستش رو روی‬


‫دنده هاش کشید‪.‬‬

‫"این درد میگیره؟" مرد پرسید‪ ،‬آروم شکم جونگوک رو فشار‬


‫داد و پسر سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"این؟"‬

‫"نوچ‪".‬‬

‫"این چی؟"‬

‫"قلقلکم میاد‪".‬‬

‫مرد با لبخند دوستانهای دستش رو عقب کشید و پیرهن پسر‬


‫رو پایین آورد‪" ،‬خب جونگوک‪ ،‬بهنظر میاد به جز پات هیچ‬
‫مشکلی نداری‪ ،‬خبر خوبیه‪".‬‬

‫‪147‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"به موقع اومدیم‪ "،‬پرستار دیگه داشت با برانکاردی که مرد‬


‫پلیس داشت توی حملش بهش کمک میکرد به سمتشون‬
‫میومد‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک با دیدن اون وسیله گشاد شدن‪" ،‬اون‬


‫چیه؟"‬

‫تهیونگ با تردید لبش رو گزید‪" ،‬مثل یه تخته‪ ،‬با این تفاوت که‬
‫روش حملت میکنن‪ .‬جالبه‪ ،‬نه؟"‬

‫"نه!" چونهی جونگوک لرزید‪" ،‬م‪-‬من‪ ،‬تهته — میخوام برم‬


‫داخل — ن‪-‬نمیخوام اینکارو —!"‬

‫"درد نداره‪ "،‬پرستار دوم با مالیمت گفت‪ ،‬کنار همکارش زانو‬


‫زد و مثل اون لبخند مهربون و دوستانه ای زد‪" ،‬سریع‬
‫میذاریمت روش و حتی نمیخواد دست هیونگت رو رها کنی‪".‬‬

‫تهیونگ دست پسر کوچیکتر رو فشرد‪" ،‬شنیدی؟ خیلی سریع‬


‫انجامش میدن بان‪ ،‬من هم تموم مدت پیشتم‪".‬‬

‫‪148‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یکی از پرستارها آتل بزرگی رو بیرون آورد‪" ،‬اینو میذاریم دور‬


‫پات‪ ،‬باشه؟ سعی میکنیم خیلی استخونت رو تکون ندیم‪،‬‬
‫فقط برای اینکه پات وقتی بلندت میکنیم ثابت بمونه —"‬

‫"ن‪-‬نمیخوام!"جونگوک گریه کرد و اشک گونههاش رو تر‬


‫کردن‪" ،‬ل‪-‬لطفا‪ ،‬ته ته‪ ،‬نه —!"‬

‫"آقا‪ ،‬میتونید لطفا ثابت نگهش دارید؟" یکی از مردها با چهره‪-‬‬


‫ی متاسفی به تهیونگ گفت‪" ،‬متاسفم‪ ،‬ولی اگه زیاد تکون‬
‫بخوره ممکنه استخونش باز جابهجا بشه‪".‬‬

‫"گوکی‪ ،‬بیبی‪ "،‬تهیونگ با دیدن گریهی شدت یافتهی پسر با‬


‫لحن شکستهای گفت‪" ،‬لطفا گریه نکن بانی‪ ،‬درد نمیگیره؛ قول‬
‫میدم —!"‬

‫"نه!"جونگوک هق هق کرد‪ ،‬با چشمهای لرزونی پیرهن تهیونگ‬


‫رو چنگ زد و به سختی نفس کشید‪" ،‬نه‪ ،‬لطفا‪ ،‬م‪-‬میترسم —!"‬

‫"لطفا ثابت نگهش دارید‪ ،‬االن آتل رو روی پاش میذاریم‪".‬‬

‫‪149‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با برخورد دستهایی به زانوش برای اولین بار‪ ،‬لرزید‬


‫و دوباره رنگ از گونههاش پرید‪.‬‬

‫"نکن!" پسر عقب پرید‪ ،‬اما به جای پای آسیب دیدش‪ ،‬با پای‬
‫دیگهاش لگدی زد؛ یکی از پرستارها به زحمت از لگد پسر دور‬
‫شد و تهیونگ هیسی از بین دندونهاش کشید‪.‬‬

‫"متاسفم!" پسر بزرگتر به سرعت گفت‪" ،‬جیمین؟ سوکجین؟‬


‫یککم کمک کنید!"‬

‫جیمین و سوکجین جلو دویدن‪ .‬دوستهاش کمی رنگ پریده‬


‫بنظر میرسیدن‪ ،‬اما با َفکهای قفل شده دستهای پسر‬
‫کوچیکتر رو گرفتن‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬عزیزم‪ "،‬تهیونگ به سرعت گفت و با وجود اضطرابی‬


‫که حس میکرد‪ ،‬سعی کرد صداش رو آروم نگه داره‪" ،‬باید‬
‫ثابت بمونی بیبی‪ ،‬فقط برای چند لحظه —!"‬

‫"نه‪ ،‬نه —!"‬

‫"میشه یکیتون رونهاش رو نگه داره؟"‬

‫‪150‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قلب تهیونگ پایین ریخت و به پسر التماس کرد‪" ،‬جونگوک‪،‬‬


‫لطفا تکون نخور!" نمیخواست اون رو مثل یه زندانی نگه داره‪،‬‬
‫حتی فکرش هم باعث میشد قلبش بلرزه؛‬

‫اما بنظر میومد جونگوک همینطور داشت ازشون دورتر و‬


‫دورتر میشد‪ ،‬فقط میتونست هقهق کنه و سعی کنه از‬
‫دستهایی که میخواستن بگیرنش دور بشه‪.‬‬

‫تهیونگ گلوش که داشت بسته میشد رو نادیده گرفت‪ ،‬جلو‬


‫پرید و رونهای پسر رو نگه داشت‪.‬‬

‫این کارش باعث شد جونگوک چند لحظه ثابت بشه و هقهق‬


‫خفه ای کنه‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته نه!" پسر گریه کرد‪" ،‬ل‪-‬لطفا‪ ،‬نه —!"‬

‫"میدونم‪ ،‬میدونم!" تهیونگ عاجزانه گفت‪ ،‬خیلی بد دلش‬


‫میخواست موهای پسر رو نوازش کنه‪ ،‬اون رو به آغوش بکشه‬
‫و اشکهاش رو پاک کنه‪ ،‬اما نمیتونست‪.‬‬

‫‪151‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫همه با چهرههای غمگین به پرستارها که به سرعت پای‬


‫جونگوک رو باال آوردن و آتل رو دورش بستن نگاه کردن‪.‬‬

‫جونگوک چند بار لرزید و هر بار که پاش رو تکون میدادن‪،‬‬


‫هقهق خفه ای از بین لبهاش خارج میشد‪.‬‬

‫"درد میکنه!" پسر هق هق کرد‪" ،‬د‪-‬درد میکنه ته ته! لطفا —!"‬

‫"هیش‪ ،‬میدونم بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬تقریبا کارمون‬


‫تمومه‪ ،‬هیشش‪ ،‬کارت خیلی خوبه‪".‬‬

‫"االن بلندش میکنیم‪ ،‬فقط چند لحظه طول میکشه‪ ،‬ولی لطفا‬
‫سعی کنید اجازه ندید خیلی تکون بخوره‪".‬‬

‫برانکارد چند سانت اونطرفتر روی زمین بود و جیمین با‬


‫تالش جونگوک برای رها کردن دستهاش لرزید‪.‬‬

‫پرستارها هر کدوم یک طرف جونگوک ایستادن و دستشون رو‬


‫زیر رون هاش گذاشتن‪.‬‬

‫"یکیتون باید شونه هاش رو بگیره‪ ،‬صاف بلندش کنه و بعد‬


‫عقب بره‪ .‬خیلی تکونش ندید‪".‬‬
‫‪152‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوخ!"جونگوک با نالهای هقهق کرد و با چهرهی ملتمسانهای‬


‫سعی کرد به تهیونگ نگاه کنه‪" ،‬دارن به گوکی آسیب میزنن ته‬
‫ته! درد داره‪ ،‬لطفا —!"‬

‫حرفهای پسر با بلند شدنش از زمین با جیغی قطع شد‪ .‬حس‬


‫مورد خیانت قرار گرفتن و درد به شکل اشک روی گونههاش‬
‫جاری شدن‪.‬‬

‫"ببخشید‪ ،‬ببخشید!" جیمین که انگار اون کسی بود که داشت‬


‫درد میکشید گفت‪.‬‬

‫کمتر از پنج ثانیه طول کشید تا پسر رو روی برانکارد بذارن و‬


‫پرستارها قفل چرخ های زیر اون رو باز کردن‪.‬‬

‫"فقط یکنفر توی آمبوالنس میتونه پیشش باشه‪ "،‬یکی از‬


‫اونها گفت و به تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫سوکجین موهای خیس از عرق پسر رو از روی پیشونیش کنار‬


‫زد‪” ،‬گوکی‪ ،‬ته باهات میاد‪ ،‬باشه؟ میخوای دستش رو نگه‬
‫داری؟“‬

‫‪153‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهره ی جونگوک فرو ریخت و گونههاش سرخ شدن‪" ،‬د‪-‬درد‬


‫داره —"‬

‫تهیونگ بوسهای به پیشونی پسر زد‪ .‬از وقتی پرستارها اومده‬


‫بودن جلوی خودش برای انجام این کار رو گرفته بود‪ ،‬چون‬
‫نمیخواست جو رو عجیب کنه؛‬

‫اما دیگه اهمیتی نمیداد‪ .‬انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد‪،‬‬


‫دست پسر کوچیکتر رو بوسید و با صدای شیرینی زمزمه کرد‪،‬‬
‫"من همینجام بان‪ ،‬هیچ جایی نمیرم‪ .‬میدونم درد داره‪،‬‬
‫میدونم؛ ولی من تمام مدت پیشتم‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک فینفینی کرد و با لحن شکسته ای زمزمه کرد‪" ،‬ه —‬


‫ه‪-‬هیونگی کجاست؟"‬

‫"توی ماشین بهش زنگ میزنم‪ "،‬جیمین که نصف داشت با‬


‫تهیونگ حرف میزد و نصف جواب جونگوک رو میداد گفت‪،‬‬
‫"االن با نامجون و هوپی توی اوساکاست‪ ،‬میتونن با هلیکوپتر‬
‫مستقیم بیان بیمارستان و اونجا ببیننمون‪".‬‬

‫‪154‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪"،‬تهته‪ ،‬ن‪-‬نرو —!"‬

‫"هیچ جایی نمیرم‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت‪" ،‬من همینجام‬


‫بان‪ "،‬پسر با فشردن دست جونگوک جملهاش رو تموم کرد و‬
‫پسر کوچیکتر نفس لرزونی کشید‪.‬‬

‫پرستارها برانکارد رو از در ورودی خونه بیرون بردن‪ .‬وقتی‬


‫اون رو داخل آمبوالنس گذاشتن‪ ،‬تهیونگ به سختی تونست‬
‫وارد ماشین بشه‪ ،‬اما به قولش عمل کرد و دست جونگوک رو‬
‫رها نکرد‪.‬‬

‫جونگوک دیگه گریه نمیکرد‪ ،‬اما واضح بود که خیلی درد‬


‫داشت‪.‬‬

‫مردی که فشار خونش رو گرفته بود باهاشون پشت ماشین‬


‫موند‪ ،‬در حالیکه همکارش جلو پشت فرمون نشست‪ .‬وقتی‬
‫تهیونگ بین نوازش کردن موهای جونگوک و زمزمه کردن‬
‫حرفهای آرامش بخش‪ ،‬گفتن اینکه چه پسر شجاعی بوده‬
‫توی گوشهاش بود‪ ،‬مرد به سمتش برگشت‪.‬‬

‫‪155‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میتونیم واسه درد یه چیزی بهش بدیم‪ "،‬مرد پیشنهاد داد‪" ،‬با‬
‫آسیبی مثل این طبیعیه که مسکن بخواد‪".‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪ .‬اون عالقهی زیادی به مورفین نداشت‪،‬‬


‫تجربه های شخصی منفی زیادی با اون دارو داشت؛‬

‫اما جونگوک واقعا عاجز بنظر میرسید — و اینجا پشت یک‬


‫آمبوالنس بود‪ ،‬نه انبار متروکهی بنگتن‪.‬‬

‫پسر آهی کشید‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬یه دارویی هست که دردت‬


‫رو کمتر میکنه؛ ممکنه باعث شه خوابت بگیره‪ ،‬ولی دردت‬
‫برای مدتی ناپدید میشه‪ ،‬میخوای بیبی؟"‬

‫جونگوک فینفینی کرد‪ ،‬به سرعت سرش رو تکون داد و با‬


‫چشمهای براق از اشک التماس کرد‪" ،‬لطفا؟ درد داره تهته‪،‬‬
‫گوکی ازش خوشش نمیاد‪".‬‬

‫‪156‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت و موهای پسر رو از روی‬


‫پیشونیش کنار زد‪" ،‬دست من رو نگه دار باشه؟ برای چند‬
‫لحظه روی مچ دستت چیز تیزی رو حس میکنی‪".‬‬

‫ناخونهای جونگوک انقدر محکم توی پوست دستش فرو‬


‫رفتن که وقتی پسر دستش رو عقب کشید‪ ،‬نمیدونست‬
‫خونریزی میکنه یا نه‪ ،‬اما چیزی نگفت؛ جونگوک وقتی سوزن‬
‫توی دستش فرو رفت محکم چشمهاش رو بهم فشرد‪.‬‬

‫"تموم شد‪ "،‬پرستار مچ دست پسر رو با چیزی پاک کرد و‬


‫لبخندی به تهیونگ زد‪" ،‬االن خیلی آرومتر هم میشه‪".‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪" ،‬خیلی بهش ندادی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"نه‪ ،‬نه‪ "،‬مرد بهش اطمینان خاطر داد‪" ،‬ممکنه بعدا به مقدار‬
‫بیشتری نیاز پیدا کنه‪ ،‬ولی برای االن فقط یه دوز کوچولو‬
‫بهش دادم‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬تهیونگ نفس راحتی کشید و دستش رو روی بازوی‬


‫پسر کوچیکتر کشید‪" ،‬حالت خوبه‪ ،‬گوکی؟"‬

‫‪157‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هومم‪ "،‬جونگوک فینفینی کرد و سرش رو به سمت تهیونگ‬


‫برگردوند‪" ،‬هنوز درد داره‪".‬‬

‫"میدونم بانی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت و گونهی پسر رو‬


‫نوازش کرد‪" ،‬خیلی بهت افتخار میکنم‪ ،‬میدونی؟ خیلی‬
‫شجاعی‪".‬‬

‫جونگوک نالهای کرد‪" ،‬ت — تهته به هیونگی میگه گوکی‬


‫چقدر شجاع بود؟"‬

‫"آیگو‪ ،‬معلومه‪ "،‬تهیونگ با شیفتگی گفت‪" ،‬یونگی هم بهت‬


‫افتخار میکنه بیبی؛ بهش میگم چقدر قوی بودی و اون هم‬
‫خیلی بهت افتخار میکنه‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬چشمهاش داشتن پایین‬


‫میفتادن و چهرهاش با خستگی مالیم شده بود‪-" ،‬ستمه ته‬
‫ته‪".‬‬

‫"تاثیرات مورفینه‪ "،‬پرستار توضیح داد‪.‬‬

‫‪158‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک آه آرومی کشید و لبهاش به زحمت برای خارج کردن‬


‫صدای اون باز شدن‪.‬‬

‫تهیونگ حین اینکه پسر خوابش برد به نوازش کردن موهاش‬


‫ادامه داد‪ .‬تا زمانی که به بیمارستان رسیدن پسر کوچیکتر‬
‫بیهوش بود‪ ،‬حتی وقتی برانکارد رو داخل بخش اتفاقات بردن‬
‫هم بیدار نشد‪.‬‬

‫از اون موقع به بعد‪ ،‬همه چیز توی هالهای محو گذشت‪.‬‬

‫***‬

‫‪159‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک یک جراحی کوچیک داشت و پاش رو گچ گرفتن‪.‬‬


‫برای چند هفته باید با عصا راه میرفت و بعد از اون برای چند‬
‫ماه باید فیزیوتراپی انجام میداد‪ ،‬اما دکترها اطمینان دادن که‬
‫حالش خوب میشه؛‬

‫عالوهبر این‪ ،‬اون واقعا داشت خودش رو توی توجهی که توی‬


‫بیمارستان بودن واسش آورده بود غرق میکرد!‬

‫اعضای کنگپی تا چند روز بعد از حادثه تمام مدت در حال رفت‬
‫و آمد به بیمارستان بودن‪ .‬پسر کوچیکتر برای همهی اونها مثل‬
‫یک برادر کوچیکتر بود و نتیجهی این موضوع‪ ،‬سیل پایان‬
‫ناپذیری از عروسکها و بادکنکهایی بود که اتاقش رو پر کرده‬
‫بودن‪.‬‬

‫فقط کنگپی شامل این موضوع نمیشد‪ .‬جیدی و سوهو چند‬


‫بار بهش سر زده بودن‪ ،‬به عالوهی بزرگترهایی که جونگوک دو‬
‫از چشم بقیه باهاشون دوست شده بود‪.‬‬

‫"اون کی بود؟" تهیونگ با گیجی پرسید و به زن پیری که از‬


‫اتاق خارج شد خیره شد‪.‬‬

‫‪160‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مامان بزرگ پولی!" جونگوک با لبخند بزرگی جواب داد و‬


‫عروسک خرس بزرگی که زن بهش هدیده داده بود رو بغل‬
‫کرد‪" ،‬توی مارکت کار میکنه‪".‬‬

‫تهیونگ نگاهی به یونگی انداخت و مرد فقط سرش رو تکون‬


‫داد‪" ،‬از من نپرس‪ ،‬مطمئنم حداکثر یکبار اونجا بردیمش!"‬

‫"دو بار!" پسر کوچیکتر با هوفهای تصحیح کرد‪" ،‬و گوکی‬


‫بهش گفت که خوشگله‪ ،‬دامنهای قشنگی داره‪".‬‬

‫تهیونگ با شیفتگی موهای پسر کوچیکتر رو بهم ریخت‪" ،‬با‬


‫همه دوست میشی‪ ،‬نه؟"‬

‫"حرف دوست شدنش با همه شد‪ "،‬یونگی سرش رو به سمت‬


‫در تکون داد و تهیونگ به محض وارد شدن جیدی سرش رو‬
‫به اون سمت چرخوند؛ یا در واقع‪ ،‬جیدی و سه مرد که دست‪-‬‬
‫هاشون پر از عروسک بود‪.‬‬

‫تهیونگ با خالی شدن عروسکهای توی دست هر کدوم از اونها‬


‫روی مبل کنار تخت هیسی کشید‪ ،‬چشمهای جونگوک با دیدن‬
‫هر کدوم از اونها گشادتر میشد‪.‬‬

‫‪161‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"عروسک!" پسر نفس بلندی کشید‪" ،‬با اسباب بازی! مرسی‬


‫جیدی هیونگی!"‬

‫"داری حتی بیشتر از قبل لوسش میکنی‪ "،‬یونگی آهی کشید و‬


‫با دراز شدن دستهای پسر کوچیکتر به سمت یک عروسک‬
‫اسب نرم‪ ،‬پیشونیش رو ماساژ داد‪.‬‬

‫جیدی خم شد‪ ،‬عروسکی که جونگوک میخواست رو برداشت‬


‫و به دستش داد‪.‬‬

‫"لیاقت لوس شدن رو داره‪ "،‬رئیس گنگ خندید‪" ،‬شنیدم وقتی‬


‫آسیب دیده خیلی شجاع بوده‪ ،‬مگه نه جونگوکی؟"‬

‫"اوهوم!" پسر کوچیکتر سرش رو تکون داد و با لبخند بزرگی‬


‫عروسک رو به سینهاش فشرد‪" ،‬گوکی خیلی شجاع بود‪ ،‬تهته‬
‫گفت!"‬

‫"حقیقت داره‪ "،‬تهیونگ گفت و نتونست جلوی لبخند زدنش رو‬


‫بگیره‪.‬‬

‫‪162‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خب‪ ،‬اگه خواستی وارد این شغل بشی بهم بگو بچه‪ "،‬جیدی‬
‫با نیشخندی گفت و چشمکی به یونگی که چشمهاش رو‬
‫چرخوند زد‪" ،‬همیشه میتونیم از کسی مثل تو توی تیم‬
‫استفاده کنیم!"‬

‫چهرهی جونگوک تقریبا با شنیدن اون تعریف درخشید‪.‬‬

‫"تهته! هیونگی — شنیدید؟! گوکی قراره با آدم بدها بجنگه!‬


‫مثل هیونگیها!" پسر با هیجان به دو مرد نگاه کرد و چشم‪-‬‬
‫هاش برق زدن‪.‬‬

‫چهرهی تهیونگ با فکر به این موضوع سفید شد و یونگی فقط‬


‫چشم غرهای به جیدی که نیشخندی زد رفت‪.‬‬

‫"حدس بزن کی اینجاست!"‬

‫اون صدا با وارد شدن یوگیوم به اتاق دنبال شد و پسر خرس‬


‫بزرگی رو روی تپهی عروسکهای روی مبل گذاشت‪.‬‬

‫‪163‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یوگی هیونگی!" جونگوک تقریبا جیغ کشید‪ ،‬دستهاش رو‬


‫باز کرد تا پسر رو بغل کنه و بعد از دیدن لبهای آویزون جی‪-‬‬
‫دی خودش رو عقب کشید‪.‬‬

‫"یا‪ ،‬چرا من رو بغل نکردی؟"‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬ببخشید هیونگی‪ ،‬گوکی تو رو هم بغل‬


‫میکنه‪ "،‬پسر دوباره دستهاش رو باز کرد و وقتی جیدی‬
‫محکم بغلش کرد خندید‪.‬‬

‫یونگی غرهای داد و در حالیکه کنار مبل میایستاد گوشیش‬


‫رو چک کرد‪" ،‬گوش کنید‪ ،‬حاال که این همه آدم اینجاست‪ ،‬من‬
‫میرم خونه تا به جیمین سر بزنم‪".‬‬

‫"میشه بهش بگی نیاز نیست این همه زیاده روی کنه؟" تهیونگ‬
‫آهی کشید‪.‬‬

‫"چیکار داره میکنه؟" یوگیوم با کنجکاوی پرسید و ابرویی باال‬


‫انداخت‪.‬‬

‫‪164‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خونه رو واسه ورود یه بچه آماده میکنه‪ "،‬یونگی با لحن بی‪-‬‬


‫حسی گفت‪.‬‬

‫چند لحظه طول کشید و بعد‪ ،‬جیدی و یوگیوم بلند خندیدن‪.‬‬

‫"از اینکه گوکی دوباره آسیب ببینه وحشت داره‪ "،‬تهیونگ‬


‫گفت و لبخندی به پسر کوچیکتر که داشت خرس توی دستش‬
‫رو نوازش میکرد زد‪" ،‬اون و جین هیونگ دارن تموم مبلمان‬
‫خونه رو از اول میچینن و روی هر جایی که لبهی تیزی داره‬
‫گارد پالستیکی چسبوندن‪".‬‬

‫"جون و هوپی هم دارن تموم کَفهای چوبی رو فرش میکنن‪"،‬‬


‫یونگی ادامه داد‪" ،‬خونه کامال بههمم ریختهاست‪ ،‬توی کل‬
‫هفتهی پیش کارگرهای ساخت و ساز داشتن توش کار‬
‫میکردن‪".‬‬

‫"همهی اینها بخاطر اینکه پاش آسیب دیده؟" یوگیوم خندید‪،‬‬


‫"فکر نمیکنید دارید زیادهروی میکنید؟"‬

‫‪165‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من اینجوری فکر نمیکنم‪ "،‬جیدی گفت و با شیفتگی به‬


‫چهرهی جونگوک لبخند زد‪" ،‬بین سه تا گنگ بزرگ کره فقط یه‬
‫مکنه داریم‪ ،‬باید ازش محافظت کنیم‪".‬‬

‫"میدونی که اون مال شما نیست‪ ،‬مگه نه؟" تهیونگ با لحن‬


‫خشکی گفت‪.‬‬

‫نیشخند جیدی بزرگتر شد‪" ،‬حسادت میکنی بچه؟"‬

‫جونگوک با حس تنش بهوجود اومده توی اتاق سرش رو باال‬


‫آورد‪.‬‬

‫"هیونگیها‪ ،‬دعوا نکنید!" پسر با نالهای گفت‪ ،‬دستش رو به‬


‫سمت تهیونگ دراز کرد و با لبخند خرگوشی بامزهای انگشت‪-‬‬
‫هاشون رو توی هم قفل کرد‪" ،‬همه گوکی رو دوست دارن‪ ،‬پس‬
‫همه میتونن با هم دوست باشن!"‬

‫"بهنظر میاد فقط همین واسه دوست بودن کافیه‪ "،‬یونگی با‬
‫صدای خشکی گفت‪.‬‬

‫‪166‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یوگیوم و جیدی فقط خندیدن‪ ،‬در حالیکه تهیونگ با لبخندی‬


‫سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬دربارهی یه قسمتش حق با توئه‪ "،‬تهیونگ خم شد و‬


‫بوسهای به پیشونی پسر کوچیکتر زد‪" ،‬همه گوکی رو دوست‬
‫دارن‪ ،‬خیلی زیاد‪".‬‬

‫جونگوک خندید و تموم مردهای توی اتاق با شیفتگی بهش‬


‫خیره شدن‪.‬‬

‫انگار که فقط همین کافی بود!‬

‫‪167‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪5.‬‬

‫نیمه شب بود که جونگوک از اتاق خواب خودش و‬


‫تهیونگ بیرون اومد و مطمئن شد که در رو آروم پشت‬
‫سرش ببنده‪.‬‬

‫راهرو مثل همیشه توی این زمان تاریک بود‪ .‬پسر‬


‫کوچیکتر آروم جلوتر رفت‪ ،‬از پلهها پایین رفت و بعد از‬
‫راهروی دیگهای رد شد‪.‬‬

‫اینکه اتاق شستشو خیلی از اتاق خوابهای خونه دور‬


‫بود‪ ،‬خوشبختی کوچیکی بود‪ .‬نه تنها این‪ ،‬بلکه ماشین‪-‬‬
‫های لباسشویی هم تقریبا بیصدا کارشون رو انجام‬
‫میدادن‪.‬‬

‫همهی اینها شرایط فوق العادهای برای اینکه ساعت یک‬


‫بعد از نصف شب لباسها رو بشوری بودن!‬

‫‪168‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک هومی با خودش گفت و چراغ رو روشن کرد‪.‬‬


‫لباسهای تهیونگ داخل سبد آبیای گوشهی در بودن و‬
‫پسر با غرهی آرومی اون رو برداشت‪.‬‬

‫کارهایی که باید انجام میداد حاال براش مثل روتینی‬


‫شده بودن‪ .‬پسر کوچیکتر اتوماتیکوار ماشین رو روشن‬
‫کرد و لباسهای تهیونگ رو داخلش ریخت‪ .‬وقتی آب گرم‬
‫لباسها رو خیس کرد‪ ،‬دو سر از مایع لباسشویی توی‬
‫ماشین ریخت و بعد در اون رو بست‪.‬‬

‫پسر با خوشنودی کتاب کامیکی که زیر جعبهی َنرمکننده‪-‬‬


‫ها پنهون کرده بود رو بیرون آورد‪ ،‬به دیوار تکیه داد و با‬
‫آرامش منتظر نیم ساعت بعد موند‪.‬‬

‫***‬

‫‪169‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صبح روز بعد‪ ،‬تهیونگ لباسهاش رو از خشک کن بیرون‬


‫آورد‪.‬‬

‫با خودش فکر کرد که چقدر از اینکه دوستی مثل جیمین‬


‫داشت ممنون بود؛ دوستی که نه تنها مشکلی با شستش‬
‫لباسهای جونگوک نداشت‪ ،‬بلکه لباسهای اون رو هم‬
‫میشست‪.‬‬

‫بهنظر میومد پسر مو نارنجی متوجه برنامهی کاری‬


‫شلوغ تهیونگ‪ ،‬که شامل مراقبت از جونگوک و انجام‬
‫دادن کارهای گنگ میشد شده بود و هر هفته بدون هیچ‬
‫شکایتی‪ ،‬لباسهاش رو براش میشست‪.‬‬

‫وقتی پسر دکمههای پیرهنش رو بست‪ ،‬دستهایی دور‬


‫کمرش حلقه شدن و اون رو از افکارش بیرون کشیدن‪.‬‬

‫"صبح بخیر تهته‪ "،‬جونگوک پشت شونههاش رو بوسید‬


‫و حلقهی دستهاش دور شکمش تنگ شدن‪.‬‬

‫‪170‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"صبح بخیر بیبی‪ "،‬تهیونگ چرخید و با شیرینی پسر رو‬


‫بوسید‪ .‬جونگوک در آغوشش فرو رفت و آه آرومی از بین‬
‫لبهاش خارج شد‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬جونگوک لبخند بامزهای زد که دندونهای‬


‫خرگوشیش رو نمایون کردن‪" ،‬میشه صبحونه بخوریم؟"‬

‫"البته که میتونیم‪ "،‬پسر بزرگتر دست جونگوک رو گرفت‬


‫و انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد‪" ،‬وافل یا پنکیک؟"‬

‫"جفتش!"‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬چند لحظه بهم وقت بده تا‬


‫لباس پوشیدنم رو تموم کنم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر مطیعانه روی پاهاش نشست و وقتی‬


‫تهیونگ دوال شد تا از کنار تخت جورابی برداره‪ ،‬گونش‬
‫رو به شونهی پسر بزرگتر مالید‪" ،‬ته ته خیلی نرمه‪".‬‬

‫‪171‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سینهی تهیونگ با خندهی مالیمش لرزید‪،‬‬

‫"مرسی بان‪ ،‬باید از جیمین هیونگت بابت خوب شستن‬


‫لباسهام تشکر کنی‪".‬‬

‫جونگوک هومی گفت و دوباره گونش روی پارچهی‬


‫پیرهن پسر کشید‪" ،‬باشه‪ ،‬گوکی بعدا این کار رو میکنه‪،‬‬
‫ولی میتونیم االن وافل بخوریم؟"‬

‫"و پنکیک‪ "،‬تهیونگ بهش یادآوری کرد و قبل از اینکه‬


‫بایسته‪ ،‬بوسهای روی بینی پسر گذاشت‪.‬‬

‫وقتی از راهرو رد میشدن‪ ،‬پسر کوچیکتر با خودش فکر‬


‫کرد که امیدواره تهیونگ چیزی درباره ی شستن لباسها‬
‫به جیمین نگه؛‬

‫شاید عجیب بهنظر میومد‪ ،‬اما اون از شستن لباسهای‬


‫دوست پسرش خوشش میومد‪ .‬این تنها کار خونهای بود‬
‫که انجام میدادن — میشد گفت‪ ،‬تنها کار معمولیای که‬
‫میتونستن انجام بدن!‬
‫‪172‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بهنظر جونگوک‪ ،‬حس خوبی داشت که گاهی اون از‬


‫تهیونگ مراقبت کنه‪.‬‬

‫***‬

‫‪173‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی بزرگترها پسر کوچیکتر رو به خرید میبردن‪،‬‬


‫معموال کل روزشون به انجام اون کار میگذشت‪ .‬اکثر‬
‫اوقات جیمین و سوکجین این کار رو میکردن و انقدر‬
‫خسته کننده بود‪ ،‬که سعی میکردن بیشتر از ماهی یکبار‬
‫انجامش ندن‪.‬‬

‫برای همین‪ ،‬جونگوک معموال سعی میکرد هر چیزی که‬


‫میتونست رو توی اون روز به دست بیاره‪.‬‬

‫"آبنبات چوبی!"‬

‫"نه عزیزدلم‪ ،‬همین االن شکالت گرفتی‪ .‬یادته که؟ فقط‬


‫یه نوع تنقالت شیرین‪".‬‬

‫جونگوک پاش رو چرخوند‪ ،‬لگدی به سبد خرید زد و بعد‬


‫روی لبهی فلزی نازک پایین سبد نشست‪ُ " ،‬هلم بده‬
‫هیونگی!"‬

‫‪174‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین لبخندش رو خورد و سعی کرد چهرهی جدیای به‬


‫خودش بگیره‪" ،‬گوکی‪ ،‬تو برای این سبدها زیادی‬
‫سنگینی؛ قبل از اینکه خودت رو زخمی کنی بیا پایین‪".‬‬

‫جونگوک با لبهای آویزونی پایین پرید؛ لبهایی که‬


‫فقط چند لحظه اون شکلی موندن‪ ،‬تا وقتی که پسر توی‬
‫قفسهها چیزی دید و با هیجان به سمتش پرید‪.‬‬

‫پسر با نفس هیجان زدهای جعبهی رنگیای رو برداشت‪،‬‬


‫"جیمینی هیونگ‪ ،‬ببین! داخلش اسباب بازی داره!"‬

‫"کورن فلکس برداشتیم عزیزدلم‪ "،‬جیمین با آهی گفت‪ ،‬با‬


‫مالیمت جعبه رو از دست جونگوک گرفت و اون رو سر‬
‫جاش برگردوند‪.‬‬

‫لب پایینی جونگوک لرزید‪.‬‬

‫چند لحظه به سکوت گذشت و بعد‪ ،‬جیمین دوباره جعبه‬


‫رو برداشت و اون رو داخل سبد خرید انداخت‪،‬‬

‫‪175‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باشه‪ ،‬ولی به سوکجین هیونگ چیزی نگو؛ این راز‬


‫کوچیک ماست‪ ،‬باشه؟"‬

‫چهرهی پسر کوچیکتر روشن شد‪" ،‬هورا!"‬

‫نیم ساعت بعد‪ ،‬تقریبا کارشون تموم شده بود و جیمین‬


‫سبد خرید رو به سمت قفسهی نودلها ُهل داد‪.‬‬

‫"خیلی خب گوکی‪ ،‬ساده یا تند؟"‬

‫جونگوک به سبد تکیه داد و متفکرانه هومی با خودش‬


‫گفت‪ .‬میدونست که تهیونگ از نودلهای تند خوشش‬
‫میومد‪ ،‬اما معموال اونها رو نمیخرید‪ ،‬چون میدونست‬
‫جونگوک دوست نداره‪.‬‬

‫"تند!"‬

‫"خیلی خب‪ "،‬جیمین بستهای رو داخل سبد انداخت و به‬


‫لیستش نگاه کرد‪" ،‬دونات شکالتی یا ساده؟"‬

‫‪176‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ساده!" تهیونگ از اونها بیشتر خوشش میومد‪.‬‬

‫و همینطور پیش رفت‪.‬‬

‫جونگوک با خیال راحت تموم طعمهای مورد عالقهی‬


‫خودش رو فدای طعمهای مورد عالقهی دوست پسرش‬
‫کرد؛ چون میدونست این کاری بود که پسر بزرگتر همیشه‬
‫بخاطر اون میکرد‪.‬‬

‫در آخر‪ ،‬بهنظرش اون خرید موفقیت آمیزی بود‪.‬‬

‫***‬

‫‪177‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی به خونه رسیدن‪ ،‬اولین کاری که پسر کوچیکتر کرد‬


‫این بود که وارد دفتر هوپی بشه و توی بغل دوست‬
‫پسرش بپره‪.‬‬

‫"تهته‪ ،‬ببین!" پسر عروسک خرگوش بامزهای که جیمین‬


‫براش خریده بود رو باال گرفت‪.‬‬

‫"چه بامزست‪ "،‬تهیونگ با لبخندی گفت و موهای پسر رو‬


‫نوازش کرد‪ .‬رون جونگوک رو گرفت و آروم اون رو روی‬
‫پاش باالتر کشید‪" ،‬ولی فکر میکردم رفتی خرید مواد‬
‫غذایی؟"‬

‫جونگوک لبخند شیرینی زد‪" ،‬و مغازهی اسباب بازی‬


‫فروشی! میخوای ببینی گوکی دیگه چی گرفته؟"‬

‫تهیونگ از باالی شونهی پسر نگاهی به هوپی انداخت‪.‬‬

‫هوپی از پشت میزش خندید‪" ،‬میتونی بری‪ ،‬کارمون‬


‫تمومه‪".‬‬

‫‪178‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر از روی پاهاش پایین پرید‪ ،‬دستش رو‬


‫گرفت و با هیجان اون رو دنبال خودش کشید‪.‬‬

‫وقتی جونگوک عروسکی بعد از عروسک دیگهای رو از‬


‫پاکت ها بیرون میکشید‪ ،‬جیمین با نگاه شرمزدهای‬
‫گوشهی سالن ایستاده بود‪ .‬ابروهای تهیونگ باال و باالتر‬
‫رفتن و پسر نگاه ناباوری به دوستش انداخت‪.‬‬

‫"تقصیر من نیست!" جیمین از خودش دفاع کرد‪" ،‬چشم‪-‬‬


‫های مظلومش رو دیدی؟ با اون چشمها میتونه از زیر‬
‫قتل هم در بره!"‬

‫"و اگه همینطوری تسلیمش بشی این کار رو میکنه‪"،‬‬


‫تهیونگ با نگرانی گفت و نگاهی به سومین خرس‬
‫عروسکیای که جونگوک باال گرفت انداخت‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬آره‪ "،‬دوستش زمزمه کرد‪" ،‬گوش کن‪ ،‬آشپز چند‬


‫دقیقه دیگه میاد‪ ،‬میخوای بهش بگم نودل تندی که‬
‫گرفتیم رو درست کنه؟"‬

‫‪179‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نودل تند خریدین؟" چشمهای تهیونگ واضحا برق زدن‪،‬‬


‫"خیلی وقته نخوردم‪".‬‬

‫"این یعنی آره؟" جیمین پرسید و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫"منظورم اینه که‪ ،‬اگه گوکی هم میخوره‪ "،‬پسر به سرعت‬


‫اضافه کرد‪.‬‬

‫"خودش انتخابش کرد‪ ،‬پس مطمئنم میخوره‪ "،‬دوستش‬


‫جواب داد‪" ،‬به آشپز میگم درستش کنه‪".‬‬

‫تهیونگ با هیجان واضحی نیشخندی زد‪ .‬به جونگوک‬


‫نگاه نمیکرد‪ ،‬اما اگه میکرد‪ ،‬متوجه میشد که چهرهی پسر‬
‫کوچیکتر با فکر خوردن نودل تند درهم رفته بود‪.‬‬

‫هر چند که پسر به سرعت اون چهره رو پشت عروسکی‬


‫که توی دستش بود پنهون کرد و تظاهر کرد که از اون غذا‬
‫لذت میبره‪.‬‬

‫‪180‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هر چی نباشه‪ ،‬تهیونگ تمام مدت بهخاطر اون نودل ساده‬


‫میخورد؛‬

‫این کمترین کاری بود که میتونست براش انجام بده‪.‬‬

‫***‬

‫‪181‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫گاهی اوقات‪ ،‬تهیونگ کابوس میدید‪.‬‬

‫اتفاقی نبود که همیشه بیفته و حتی خود پسر هم کامال‬


‫ازشون باخبر نبود‪.‬‬

‫اون معموال وقتی بیدار میشد کابوسهاش رو به یاد‬


‫نداشت — اما جونگوک میدونست‪.‬‬

‫اون وقتی تموم بدن پسر بزرگتر از عرق خیس میشد و‬


‫مثل گربهای توی خودش جمع میشد کنارش مینشست‪.‬‬
‫جونگوک کمر و بازوهاش رو نوازش میکرد و با صدای‬
‫غمگینی‪ ،‬زمزمهوار آرومش میکرد؛ بدن تهیونگ خیلی از‬
‫ترس نمیلرزید‪ ،‬اما اونقدری بود که پسر کوچیکتر رو‬
‫بیدار کنه‪.‬‬

‫گاهی اون اتفاق انقدر میترسوندش که از هد اسپیس‬


‫بیرون میومد؛ اما بیشتر اوقات‪ ،‬لیتل میموند‪.‬‬

‫‪182‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫به سادگی پسر رو از پشت بغل میکرد‪ ،‬چونش رو روی‬


‫شونش میگذاشت و دستهاش رو محکم دورش حلقه‬
‫میکرد‪.‬‬

‫یک شب‪ ،‬تهیونگ توی خواب شروع به گریه کردن کرد‪.‬‬

‫جونگوک آروم پیرهن پسر رو باال زد و کمرش رو نوازش‬


‫کرد‪.‬‬

‫"اشکالی نداره ته ته‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪ .‬قلبش با دیدن‬


‫تهیونگ — کسی که معموال قوی بود و از اون مراقبت‬
‫میکرد — که حاال برای اولین بار َسدهای دفاعیش فرو‬
‫ریخته بودن میشکست‪.‬‬

‫این یکی از دالیلی بود که هیچوقت دربارهی کابوسهاش‬


‫بهش چیزی نمیگفت؛ اگه تهیونگ میخواست دربارهی‬
‫اونها باهاش حرف بزنه‪ ،‬میزد‪.‬‬

‫‪183‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر از ضعیف دیده شدن خوشش نمیومد‪ .‬دوست‬


‫داشت همیشه اون کسی باشه که از بقیه محافظت میکنه‬
‫و مراقبشونه و در واقع جونگوک هیچ مشکلی با این‬
‫موضوع نداشت؛‬

‫اما گاهی اوقات‪ ،‬زمانهایی مثل اون شب‪ ،‬نقش اونها با‬
‫هم عوض میشد‪.‬‬

‫تهیونگ توی آغوشش نالهای ای کرد و پسر رو از افکارش‬


‫بیرون کشید‪.‬‬

‫جونگوک شونش رو بوسید و با مالیمت زمزمه کرد‪،‬‬


‫"اشکالی نداره تهته‪ ،‬گوکی اینجاست‪".‬‬

‫و بود‪ ،‬قرار نبود هیچ جایی بره‪.‬‬

‫اون همیشه اونجا میموند‪.‬‬

‫‪184‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪6.‬‬

‫اگه از جونگوک میپرسیدید‪ ،‬اون بهتون میگفت که (به‬


‫غیر از تهیونگ)‪ ،‬تموم هیونگهاش رو به یک اندازه‬
‫دوست داشت و این حقیقت داشت؛‬

‫— تقریبا‪.‬‬

‫موضوع این بود که یک هیونگ وجود داشت که برای اون‬


‫یکذره با ارزشتر از بقیشون بود — یک هیونگ خاص‬
‫مو نارنجی‪ ،‬با چشمهایی براق که همیشه میتونست کاری‬
‫کنه اون لبخند بزنه‪.‬‬

‫جئون جونگوک پارک جیمین رو شش سال پیش‪ ،‬توی‬


‫بوتیکی که اون توش کار میکرد دیده بود و تا به امروز‪،‬‬
‫تموم جزئیات اون مالقات رو به یاد داشت‪.‬‬

‫‪185‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫طبق معمول‪ ،‬پدرش کل فروشگاه رو بخاطر خرید‬


‫جونگوک بسته بود‪ .‬فقط یک فروشنده اجازه داشت‬
‫اونجا باشه (که جیمین بود) و چند گارد بنگتن به ردیف‬
‫بیرون فروشگاه ایستاده بودن؛ عالوه بر اونها‪ ،‬اون دو‬
‫تنهای تنها بودن‪.‬‬

‫قبل از مالقات اون روزشون‪ ،‬جونگوک به جیمین معرفی‬


‫شده بود و بهش اطالع داده بودن که پسر با وجود‬
‫پونزده ساله بودنش‪ ،‬مثل هفت سالهها رفتار میکرد‪.‬‬

‫در اون زمان‪ ،‬هیچ اشارهای به عالقهی پسر کوچیکتر به‬


‫لباسهای دخترونه نشده بود؛‬

‫جیمین اولین کسی بود که متوجه این موضوع میشد‪.‬‬

‫"از اینها هم خوشت نمیاد جونگوکی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫وقتی جونگوک با لبهای آویزون سرش رو تکون داد‪،‬‬


‫مرد مو نارنجی آهی کشید‪ .‬پسر کوچیکتر شلوار جین‬
‫سفیدی که امتحان کرده بود رو روی زمین انداخت‪.‬‬
‫‪186‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بهنظر میومد برخالف تالشهاش برای پنهون کردنش‪،‬‬


‫کالفگیش روی چهرش نمایون بود‪ .‬جیمین با اخمی به‬
‫پسر که حاال با با هوفهی عصبانیای به لباسهایی که‬
‫امتحان کرده بود چشم غره میرفت خیره شد‪.‬‬

‫"اینها همهی جینهایی هستن که داریم‪ "،‬پسر بزرگتر با‬


‫مالیمت عذرخواهی کرد‪" ،‬میخوای به جاش یه نگاهی به‬
‫شلوارهای پارچهای بندازی؟"‬

‫جونگوک آهی کشید و توی صندلیای که روش نشسته‬


‫بود فرو رفت‪" ،‬همشون زیادی تنگن‪".‬‬

‫ابروهای جیمین درهم فرو رفتن‪" ،‬شلوارها؟ اونها همشون‬


‫سایزتن گوکی‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬ولی تنگن!"جونگوک یکبار پاش رو به زمین کوبید‬


‫و نالهای کرد‪" ،‬حس خوبی ندارن هیونگی‪".‬‬

‫جیمین دستهی لباسهایی که دستش بودن رو گوشهای‬


‫گذاشت و جلوی پسر کوچیکتر زانو زد‪.‬‬
‫‪187‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با لبخند مالیمی دست جونگوک رو گرفت و با چشمهای‬


‫مهربون و براقی بهش زل زد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬باهام صادق باش‪ ،‬باشه؟" اون حرفها با‬


‫تردید زده شدن‪ ،‬اما قاطعیتی درونشون پنهون شده بود‬
‫که نشون میداد پسر بزرگتر تقریبا از شکش مطمئنه‪،‬‬
‫"چند لحظه پیش که اومدی داخل و من داشتم با‬
‫گاردهات حرف میزدم‪ ،‬تو — داشتی توی فروشگاه‬
‫میچرخیدی‪ ،‬یادته؟"‬

‫پسر کوچیکتر با گیجی اخمی کرد‪" ،‬خب؟"‬

‫جیمین با حوصله لبخندی زد‪" ،‬داشتی به یکی از لباس‪-‬‬


‫هامون نگاه میکردی‪ ،‬توی — بخش لباسهای دخترونه‪.‬‬
‫یادت میاد؟"‬

‫چشمهای جونگوک با شنیدن اون حرفها رنگ ترس و‬


‫اضطراب به خودشون گرفتن؛‬

‫‪188‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بدون اخطاری‪ ،‬پسر سعی کرد دستهاش رو از توی‬


‫دستهای جیمین بیرون بکشه‪" ،‬چی؟ ن‪-‬نه‪ ،‬گوکی فقط‬
‫داشت نگاه —!"‬

‫"گوکی‪ ،‬اشکالی نداره‪ "،‬جیمین دستهای پسر رو فشرد‪،‬‬


‫صداش آروم و پر از آرامش بود‪" ،‬اشکالی نداره‪ ،‬باشه؟‬
‫قول میدم‪ .‬میتونی به من اعتماد کنی‪ ،‬خب؟"‬

‫و خدایا‪ ،‬جونگوک خیلی دلش میخواست که این کار رو‬


‫کنه‪.‬‬

‫خیلی بد دلش میخواست که به کسی اعتماد کنه‪.‬‬

‫میخواست به کسی بگه؛ میخواست بگه که نرمی پنبه و‬


‫ساتن رو‪ ،‬به زبری جین و شلوار پارچهای ترجیح میداد؛‬
‫بگه که چطور گاهی اوقات‪ ،‬تیشرتهاش رو پاره میکرد‬
‫و اونها رو تا روی شونههاش پایین میکشید‪ ،‬توی آینه به‬
‫خودش خیره میشد تا ببینه چه شکلی میشه؛‬

‫‪189‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یا اینکه جین هاش رو اندازه ی شورت میکرد تا شبیه به‬


‫دامن بشن؛ یا حتی اینکه شبهایی که توی اتاقش تنها‬
‫بود‪ ،‬چیزی به جز یک تیشرت بلند نمیپوشید تا تظاهر‬
‫کنه اون یک لباس دامنیه؛‬

‫ولی —‬

‫" َب‪-‬بده‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪ ،‬صداش میلرزید و چشمهاش‬


‫یکدفعه َتر شدن‪َ " ،‬بده‪ ،‬من — گوکی پسره‪".‬‬

‫جیمین با شنیدن اون حرف لبهاش رو بهم فشرده بود‪.‬‬

‫بهنظر نمیومد از خیس شدن چشمهای پسر‪ ،‬یا شنیدن‬


‫اون جملهها‪ ،‬یا حتی اعترافی که پسر کرده بود تعجبی‬
‫کرده باشه‪.‬‬

‫"بهت این رو میگم‪ ،‬تو یه پسر خیلی خوشگلی‪ "،‬جیمین‬


‫با مالیمت گفت‪" ،‬ولی میدونی چی‪ ،‬گوکی؟ میخوام بهت‬
‫یه رازی رو بگم‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪190‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر فینفینی کرد‪ ،‬سعی کرد از ریختن اشک‪-‬‬


‫هاش روی گونههاش جلوگیری کنه و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"لباسها جنسیت ندارن‪ "،‬جیمین با لبخند و چشمهایی‬


‫که حتی از حرفهاش هم گرمتر بودن گفت‪" ،‬مردم اون‬
‫جنسیتها رو بهشون میدن‪ ،‬اما خود لباسها واقعا به‬
‫دخترها یا پسرها تعلق ندارن؛ چون اگه واقعا بهش فکر‬
‫کنی‪ ،‬دخترها هم شلوار میپوشن‪ ،‬نمیپوشن؟"‬

‫جونگوک با شنیدن اون حرف اخمی کرد‪ ،‬سرش رو کج‬


‫کرد و با چشمهای براق و آروم گفت‪" ،‬اوهوم —"‬

‫"و پسرها صورتی میپوشن؟ با لباسهای گلگلی؟ و‬


‫گوشواره؟" جیمین اضافه کرد و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫چهره ی جونگوک با شنیدن هر کلمه روشنتر میشد‪" ،‬آ‪-‬‬


‫آره‪".‬‬

‫"پس واقعا اهمیتی نداره‪ "،‬پسر بزگتر با قاطعیت گفت و‬


‫لبخندی زد‪،‬‬
‫‪191‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"همهی ما باید هر چیزی که دلمون میخواد رو بپوشیم؛‬


‫هر چیزی که باهاش احساس راحتی میکنیم و‬
‫خوشحالمون میکنه‪ ،‬میفهمی چی میگم؟"‬

‫پسر کوچیکتر به سختی آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬گوکی‬


‫فکر میکنه —"‬

‫جیمین ایستاد‪ ،‬دستهاشون که توی هم حلقه شده بودن‬


‫رو رها کرد و به سمت لباسهایی که گوشهای گذاشته‬
‫بود رفت‪.‬‬

‫"دو تا دامن دارم که ممکنه سایزشون بهت بخوره‪ "،‬پسر‬


‫با صدای آرومی گفت‪" ،‬فکر میکنی میتونی بهم بگی از‬
‫کدوم یکی بیشتر خوشت میاد؟ که بتونم ببینم چه مدل‪-‬‬
‫هایی باید برات بیارم؟"‬

‫جونگوک اتوماتیکوار‪ ،‬مثل ُرباتی سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪192‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫احساس میکرد خودش کنترل بدنش رو به عهده نداشت‪،‬‬


‫انگار که یکی اون رو روی حالت حرکت خودکار گذاشته‬
‫بود‪.‬‬

‫"از این خوشت میاد؟"‬

‫پسر بزرگتر دامن چرم تنگی‪ ،‬که تا روی زانو بود و مهره‪-‬‬
‫های نقرهای رنگ کنارش کار شده بود رو باال گرفت‪.‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫سینش از اضطراب پر شد‪ .‬این غلط بود‪ ،‬اینها لباسهای‬


‫دخترونه بودن‪ ،‬اون حتی نباید بهشون نگاه میکرد؛ اونها‬
‫برای اون نبودن‪ ،‬عالوه بر اون‪ ،‬زشت بودن —!‬

‫"این یکی چی؟"‬

‫اوه‪.‬‬

‫‪193‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین با دیدن چهرهی جدید پسر کوچیکتر لبخند زد‪.‬‬


‫تیلههاش اندازهی فندق بزرگ شدن‪ ،‬شیفتگی توی اونها‬
‫رو میشد به راحتی خوند و لبهاش با نفس بلندی از هم‬
‫باز مونده بودن‪.‬‬

‫اون لباس یک دامن صورتی پاستلی کوتاه بود‪ .‬جنسش‬


‫چیزی بین پنبه و ابریشم بود — نرم و فقط با ذرهای‬
‫حریر —‬

‫معصومانه و زیبا بود‪.‬‬

‫"خیلی خوشگله‪ "،‬جونگوک با نفس عمیقی گفت‪.‬‬

‫لبخند جیمین بزرگتر شد‪" ،‬هست‪ ،‬مگه نه؟ یه پلوور هم‬


‫اونجا هست که خیلی بهش میاد —"‬

‫و قبل از اینکه جونگوک بدونه‪ ،‬خودش رو جلوی آینه‪ ،‬در‬


‫حالیکه اون دامن رو با یه پلوور پُ فپُ فی سفید پوشیده‬
‫بود دید‪.‬‬

‫‪194‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پلوور درست همونطوری که دوست داشت‪ ،‬از سر شونش‬


‫پایین افتاده بود و ترقوش رو نمایون میکرد و دامن —‬
‫هیچ کلمهای نمیتونست عشقش به اون رو توصیف کنه‪.‬‬
‫عشقی که نسبت به آزادی‪ ،‬گرمای اون و نرم بودنش‬
‫داشت‪.‬‬

‫احساس سبکی میکرد‪.‬‬

‫"واو‪ "،‬پسر زمزمه کرد و چشمهاش روی تصویر خودش‬


‫توی آینه باقی موندن‪ .‬از وقتی که اونها رو پوشیده‬
‫نگاهش رو از آینه نگرفته بود و جیمین بدون هیچ‬
‫حرفی‪ ،‬کنارش مونده و به پسر این فرصت رو داده بود تا‬
‫اون لحظه رو با تمام وجودش حس کنه‪.‬‬

‫چند لحظه به سکوت گذشت و بعد‪ ،‬جونگوک باالخره‬


‫تصمیمش رو گرفت‪.‬‬

‫"گوکی میخواد چیزهایی دیگه ای مثل این ببینه‪"،‬‬

‫‪195‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر با قاطعیت گفت و با لبخند خجالتی و مالیمی‪،‬‬


‫دستش رو دراز کرد‪" ،‬ا‪-‬اگه هیونگی مشکلی نداره‪".‬‬

‫"خوشحال میشم‪ "،‬جیمین جواب داد‪ ،‬دست پسر رو توی‬


‫دست خودش گرفت و آروم اون رو فشرد‪" ،‬اگه بخوای‬
‫تموم فروشگاه رو میگردیم‪".‬‬

‫و گشتن؛ توی اون مالقات‪ ،‬و مالقات هفتهی بعدشون‪ ،‬و‬


‫مالقات بعد از اون‪.‬‬

‫توی سالها اون سفرها به ژاپن برای خرید کمتر شدن‪ ،‬اما‬
‫جونگوک هیچوقت یک ماه رو بدون دیدن پسر بزرگتر‬
‫نمیگذروند‪ .‬با هر مالقات عشق و اعتماد به نفس پسر‬
‫نسبت به لباسهایی که میپوشید بیشتر میشد و دوستی‬
‫اونها هم همزمان با این موضوع عمیقتر میشد‪.‬‬

‫جونگوک به زودی بیست و دو ساله میشد و در این روز‪،‬‬


‫حس میکرد که دین بزرگی نسبت به جیمین داره‪.‬‬

‫‪196‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اون مرد یکی از حمایتگرترین و مهربونترین افرادی بود‬


‫که تا بهحال دیده بود — درست مثل سنگ وفادار و‬
‫ثابتی توی زندگی درهم و برهمی که پسر داشت‪.‬‬

‫میدونست که میخواست کار خاصی براش انجام بده —‬

‫فقط نمیدونست چی‪.‬‬

‫***‬

‫‪197‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫همینطور شد که سوکجین بدون هیچ توضیحی‪ ،‬صبح‬


‫خودش رو در مقابل جونگوکی یافت که قاطعانه‬
‫میخواست یک کیک بپزه‪.‬‬

‫"حداقل میتونم بدونم چرا؟" مرد بزرگتر در حالیکه روی‬


‫نوک پاهاش ایستاده بود تا بستهی آرد رو از کابینت‬
‫بیرون بیاره اصرار کرد‪.‬‬

‫جونگوک به اون که چیزی بعد از دیگری رو روی‬


‫پیشخون آشپزخونه میگذاشت خیره شد‪" ،‬تموم مواد‬
‫الزمش همینهاست؟"‬

‫"اگه میخوای یه کیک ساده بپزی آره‪ "،‬سوکجین با اخمی‬


‫به پسر کوچیکتر نگاه کرد‪" ،‬چی انقدر توجهت رو به‬
‫خودش جلب کرده که از هد اسپیس بیرون اومدی؟"‬

‫"یه رازه‪ "،‬جونگوک با حواس پرتی زمزمه کرد‪" ،‬اگه‬


‫بخوام یه کیک شکالتی بپزم چی؟ با مربای توت فرنگی‪".‬‬

‫‪198‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین ابرویی باال انداخت‪ —" ،‬کیک مورد عالقهی‬


‫جیمین؟"‬

‫پسر لحظهای بهش خیره شد و بعد تازه متوجه شد که‬


‫خودش رو لو داده‪.‬‬

‫"خیلیخب‪ ،‬واسه جیمین هیونگه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‬


‫و به سمت پیشخون برگشت؛ کاسهی مخصوص مخلوط‬
‫کردن مواد رو برداشت و با لبهای آویزون اون رو به‬
‫سمت خودش کشید‪" ،‬ولی لطفا بهش نگو‪ .‬به هیچکس‬
‫نگو هیونگ‪ ،‬لطفا؛ قراره سورپرایز باشه‪".‬‬

‫سوکجین به گوشهی پیشخون تکیه داد و بیصدا به پسر‬


‫که با اخم متمرکزی به مواد روی پیشخون خیره شده بود‬
‫نگاه کرد‪.‬‬

‫"مطمئنی کمک نمیخوای؟" مرد با تردید پرسید‪" ،‬من‬


‫میتونم —"‬

‫‪199‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مطمئنم‪ "،‬جونگوک با قاطعیت گفت‪" ،‬میتونی بری‬


‫هیونگ؛ قول میدم بدون اجازت فر رو روشن نکنم‪،‬‬
‫باشه؟"‬

‫سوکجین اخم کمرنگی کرد‪" ،‬باشه‪ ،‬اگه مطمئنی؛ من‬


‫همین بیرون وایمیستم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"باشه‪ "،‬پسر کوچیکتر با حواس پرتی زمزمه کرد‪ .‬همین‬


‫حاال هم پشتش رو به مرد کرده بود و داشت تخممرغها‬
‫رو توی ظرف میشکوند‪.‬‬

‫دو ساعت و سی دقیقهی بعد‪ ،‬جونگوک سومین تالشش‬


‫رو هم دور ریخت‪.‬‬

‫به مخلوط چسبناکی که توی سطل ریخته میشد خیره‬


‫شد و جلوی غریزش برای گریه کردن مقاومت کرد‪.‬‬

‫باورش نمیشد چقدر سخت بود؛ کیک پختن باید ساده‬


‫میبود‪ ،‬مگه نه؟‬

‫‪200‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین هیونگ همیشه میگفت که اینکار بهش آرامش‬


‫میداد‪ ،‬اما جونگوک اصال احساس آرامش نداشت‪ ،‬حتی‬
‫بیشتر از همیشه مضطرب بود!‬

‫وقتی تهیونگ وارد آشپزخونه شد‪ ،‬پسر سه ثانیه تا زیر‬


‫گریه زدن فاصله داشت‪.‬‬

‫"هی بان‪ "،‬پسر بزرگتر وارد آشپزخونه شد و از روی‬


‫ظرف روی پیشخون سیبی برداشت‪ .‬نگاهش به سمت‬
‫بهم ریختگی رو پیشخون چرخید و ابرویی باال انداخت‪،‬‬
‫"چی — اوم‪ ،‬داری چیکار میکنی؟ سوکجین هیونگ بهم‬
‫گفت داری کیک میپزی؟"‬

‫"سعی میکنم‪"،‬جونگوک با کالفگی گفت‪ ،‬با آهی پسر‬


‫بزرگتر رو بغل کرد و سرش رو توی شونش فرو کرد‪،‬‬
‫"خیلی سخته ته!"‬

‫تهیونگ کمر پسر رو نوازش کرد و سیبش رو کناری‬


‫گذاشت‪" ،‬یکم کمک میخوای؟"‬

‫‪201‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک گفت و با لبهای آویزون سرش رو عقب‬


‫کشید‪" ،‬همه سرشون شلوغه‪".‬‬

‫"جین گفت بهت پیشنهاد داده که بهت کمک کنه‪ ،‬ولی تو‬
‫میخواستی خودت انجامش بدی‪ "،‬تهیونگ گفت و‬
‫ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫جونگوک مکثی کرد و لب پایینش رو جوید‪" ،‬آره‪ ،‬چون‬


‫یه رازه؛ پس اگه میخوای کمک کنی‪ ،‬نمیتونی هیچ‬
‫سوالی بپرسی؛ قول؟"‬

‫پسر بزرگتر واقعا کنجکاو شده بود‪ ،‬اما فقط سرش رو‬
‫تکون داد‪" ،‬حتما؛ یه همکار ساکت میشم‪ ،‬قبوله؟"‬

‫جونگوک لبخند بزرگی زد‪" ،‬قبول!"‬

‫یک ساعت بعد‪ ،‬کیک از فر بیرون اومده بود و داشتن‬


‫تزئیینش میکردن‪ .‬دقیقا اونطوری که جونگوک‬
‫میخواست نشده بود‪ ،‬اما پسر سعی داشت کالفگیش رو‬
‫نشون نده‪.‬‬
‫‪202‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بغلش کمی ناهمگون شده بود و گوشههاش کمی سوخته‬


‫بودن‪ ،‬اما با خودش فکر کرد که شاید بعد از خامه زدنش‬
‫چیزی مشخص نمیشد‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ سعی کرد کاردَ ک رو از دستش بگیره نالهای‬


‫کرد‪ ،‬با چشمهای گشاد و لبهای آویزون نگاهی به پسر‬
‫انداخت‪.‬‬

‫"خودم میتونم انجانش بدم!" پسر با اخمی اصرار کرد‪.‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪ ،‬دستش رو عقب کشید و اجازه داد‬


‫اون کنار بدنش بیفته‪" ،‬میدونم میتونی انجامش بدی‬
‫بیبی‪ ،‬فقط خواستم بهت کمک کنم‪".‬‬

‫"به کمک نیاز ندارم‪ "،‬جونگوک با اعتماد به نفس گفت‪ ،‬به‬


‫سمت پیشخون برگشت و کاردک رو باال گرفت‪.‬‬

‫تهیونگ به پسر که با چهره ی درهمی سعی داشت کاردک‬


‫رو کنترل کنه و گلولهی بزرگی از خامه رو‪ ،‬روی سر کیک‬
‫ریخت خیره شد‪.‬‬
‫‪203‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر آهی کشید و شقیقههاش رو ماساژ داد؛ خامه‬


‫از بغل کیک روی پیشخون ریخت‪ ،‬حاال تقریبا میتونست‬
‫صدای داد سوکجین رو توی گوشهاش بشنوه!‬

‫"تموم شد!" جونگوک به عقب تکیه داد تا کارش رو‬


‫برانداز کنه؛ تهیونگ از روی شونهی پسر نگاهی به کیک‬
‫انداخت‪ ،‬کیکی که به زحمت زیر تپهی خامه و تزییناتی‬
‫که روش ریخته شده بود مشخص بود‪.‬‬

‫"بیبی‪ ،‬خیلی بههم ریختگی کردی‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪.‬‬

‫جونگوک با دهن باز به سمت پسر برگشت‪" ،‬نکردم!" با‬


‫اخم عمیقی به سمت کیکش برگشت و با هوفهی‬
‫عصبانیای ادامه داد‪" ،‬خیلی بدجنسی!"‬

‫قلبش لحظهای پایین ریخت‪ ،‬واقعا انقدر بد بود؟ اصال‬


‫جیمین ازش خوشش میومد؟‬

‫"ببخشید‪ "،‬تهیونگ با لبخند کمرنگی گفت‪ ،‬بدون توجه به‬


‫درگیری درونی پسر کوچیکتر موهاش رو بهم ریخت‪،‬‬
‫‪204‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"منظورم پیشخون بود‪ ،‬نه کیک؛ آمادهای کمکم کنی‬


‫تمیزش کنم؟"‬

‫"هستم‪ ،‬ولی — مجبورم؟ کارهای دیگهای هست که باید‬


‫انجام بدم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬هنوز باید نوشتن‬
‫کارتش رو تموم میکرد‪.‬‬

‫"چه کارهایی؟" تهیونگ با اخمی پرسید‪.‬‬

‫جونگوک کاردک رو توی سینک انداخت و قطرههای خامه‬


‫توی هوا پخش شدن‪" ،‬یه رازه‪".‬‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬درست مثل دلیل کیک‬


‫درست کردنت که راز بود؟ گوک‪ ،‬کی قراره بهم بگی چه‬
‫خبره؟"‬

‫جونگوک یکدفعه دیگه بهش نگاه نمیکرد و به زمین خیره‬


‫شده بود‪" ،‬ته‪ ،‬یه رازه‪ ،‬نمیتونم چیزی بهت بگم‪".‬‬

‫‪205‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با وجود اینکه دلش میخواست باز هم بپرسه‪،‬‬


‫تصمیم گرفت پسر کوچیکتر رو به حال خودش رها کنه؛‬
‫وقتی آماده بود بهش میگفت چه خبره‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬دستهات رو بشور‪ "،‬تهیونگ با مالیمت‬


‫گفت و جونگوک رو به سمت سینک برد‪ .‬اون رو توی‬
‫آغوش خودش حبس کرد‪ ،‬سینش رو به کمر پسر‬
‫چسبوند‪ ،‬آب رو باز کرد و شروع به ریختن مایع روی‬
‫دستهاش کرد‪.‬‬

‫جونگوک با ناله ی کالفه ای دستش رو از توی دستش‬


‫بیرون کشید‪" ،‬سرده!"‬

‫"نیست‪ "،‬تهیونگ با اخم کمرنگی جواب داد‪" ،‬من هم دارم‬


‫بهش دست میزنم گوک‪ ،‬گرمه‪".‬‬

‫جونگوک توی آغوشش جا به جا شد‪" ،‬پس خیلی داغه!"‬

‫‪206‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪ ،‬سینش از کمی کالفگی پر‬


‫شد و پسر رو سرزنش کرد‪" ،‬جونگوک‪ ،‬انقدر لجبازی‬
‫نکن‪".‬‬

‫"انقدر بدجنس نباش!" پسر کوچیکتر با کالفگی جواب‬


‫داد‪ .‬نمیدونست چرا یکدفعه انقدر حس بدی داشت؛ کیک‬
‫اونجوری که میخواست نشده بود و حتی اگه میدونست‬
‫این تقصیر تهیونگ نبود‪ ،‬رفتهرفته بیشتر اعصابش از‬
‫دست چیزهایی که پسر بزرگتر میگفت خورد میشد‪.‬‬

‫تهیونگ شیر رو بست‪ ،‬عقب رفت و اجازه داد پسر از‬


‫آغوشش بیرون بره‪.‬‬

‫"دستهات رو خشک کن‪ "،‬پسر بزرگتر یادآوری کرد‪.‬‬

‫جونگوک که تا نصفه از آشپزخونه بیرون رفته بود‪،‬‬


‫دستهاش رو با جلوی تیشرتش تمیزش خشک کرد و‬
‫باعث شد تهیونگ هیسی از بین دندونهاش بکشه‪.‬‬

‫‪207‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یاه‪ ،‬داری چیکار میکنی؟!" پسر بزرگتر با عصبانیت گفت‬


‫و به سرعت ُمچ دست جونگوک رو چنگ زد‪.‬‬

‫"اوخ!"جونگوک نالهای کرد و با چهرهی شوکهای به‬


‫تهیونگ چشم غره رفت‪" ،‬هیونگ‪ ،‬درد گرفت!"‬

‫تهیونگ با تعجب به پسر نگاه کرد‪" ،‬چی؟ من به زحمت‬


‫بهت دست زد —"‬

‫"فقط تنهام بذار!" جونگوک با هوفهی عصبانیای سرش‬


‫رو تکون داد و به سمت نشیمن رفت‪.‬‬

‫"جونگوک؟ گوک‪ ،‬برگرد اینجا!"‬

‫قلب تهیونگ از نگرانی و گیجی پر شد‪ .‬پسر کوچیکتر‬


‫معموال بعد از همچین اتفاقی انقدر بچهبازی در نمیاورد و‬
‫تهمت زدن به اون و گفتن اینکه بهش آسیب زده بود‪،‬‬
‫بیشتر از این حرفها نگران کننده بود‪.‬‬

‫‪208‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر با بیرون رفتن به سرعتش از آشپزخونه‪ ،‬محکم به‬


‫بدن کسی برخورد کرد و ُغره ای شنید‪.‬‬

‫"شت‪ ،‬حواست باشه کجا داری میری ته!" سوکجین با‬


‫چهرهی درهم رفتهای گفت‪ ،‬سرش رو باال آورد و نگاهی‬
‫به چهرهی کالفهی تهیونگ انداخت‪" ،‬چی شده؟"‬

‫"نمیدونم‪ "،‬تهیونگ جواب داد و دستش رو داخل‬


‫موهاش فرو کرد‪" ،‬جونگوک همین االن به دالیل‬
‫نامعمولی از دستم عصبانی شد و رفت!"‬

‫سوکجین اخمی کرد‪" ،‬این عجیبه‪ .‬میدونی‪ ،‬کل روز‬


‫عجیب رفتار میکرد؛ فکر میکنی ربطی به هد اسپیسش‬
‫داره؟ مدتیه که زمان طوالنیای رو بزرگ نبوده‪".‬‬

‫"نمیدونم‪ "،‬تهیونگ صادقانه گفت و با اضطراب لبش رو‬


‫گزید‪" ،‬فاک‪ ،‬امیدوارم اینجوری نباشه؛ بهنظر نمیاد انقدر‬
‫جدی باشه‪ ،‬فقط — َحساس شده؟ نمیدونم‪".‬‬

‫‪209‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"استرس داره‪ "،‬سوکجین با ابروهای درهم رفتهای کمک‬


‫کرد‪" ،‬آره‪ ،‬میدونم منظورت چیه؛ فکر میکنی چیزی‬
‫نگرانش کرده؟"‬

‫"شاید؛ هر چیزی که هست‪ ،‬قصد دارم بفهمم چیه‪"،‬‬


‫تهیونگ آهی کشید و لبخند خستهای به مرد زد‪" ،‬ببخشید‬
‫که مزاحمت شدم هیونگ‪".‬‬

‫"مزاحمتی نبود‪ "،‬سوکجین با لبخندی گفت‪" ،‬و اگه‬


‫میتونستم کمکی کنم بهم بگو‪".‬‬

‫***‬

‫‪210‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی تهیونگ باالخره وارد اتاق شد‪ ،‬جونگوک روی تخت‬


‫نشسته بود و در کمال تعجب پسر بزرگتر‪ ،‬داشت گریه‬
‫میکرد‪.‬‬

‫تهیونگ به سرعت رو به روش کنار تخت زانو زد و‬


‫چهرش مالیم شد‪.‬‬

‫"آیگو گوکی‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬چرا داری گریه میکنی‬


‫بانی؟ چی شده؟"‬

‫جونگوک صورتش رو توی دستهاش پنهون کرد‪ ،‬شونه‪-‬‬


‫هاش میلرزیدن و صداش با بغض گرفته بود‪" ،‬من —‬
‫همه چیز رو خراب کردم!"‬

‫ابروهای تهیونگ بهم گره خوردن و با حوصله پرسید‪،‬‬


‫"باشه‪ ،‬میتونی بهم بگی فکر میکنی چی رو خراب کردی؟‬
‫چون کیک عالی شده بیبی‪ ،‬واقعا —"‬

‫‪211‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه!" جونگوک هقهقی کرد و بدون اخطاری سرش رو‬


‫باال آورد‪" ،‬نه فقط کیک‪ ،‬همه چیز! م‪-‬من یه کارت هم‬
‫درست کردم‪ ،‬ولی خوب بنظر نمیاد — و‪-‬و میخواستم یه‬
‫کادو بخرم‪ ،‬ولی همه خیلی سرشون شلوغه و —!"‬

‫"آروم باش‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت و رونهای پسر رو‬


‫نوازش کرد‪" ،‬جونگوک‪ ،‬فکر کنم وقتشه بهم بگی میخوای‬
‫چیکار کنی‪ ،‬باشه؟ این موضوع مضطربت کرده بیبی‪،‬‬
‫دوست ندارم اینجوری ببینمت‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر غرهای داد و دوباره صورتش رو پشت‬


‫دستهاش پنهون کرد‪" ،‬قرار بود راز باشه!"‬

‫"نیازی نیست همش رو بهم بگی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت‬


‫گفت‪" ،‬فقط بذار کمکت کنم‪ ،‬واضحه که میخوای یکی رو‬
‫سورپرایز کنی‪ ،‬مجبور نیستی بهم بگی کی‪ ،‬باشه؟‬
‫چطوره من کمکت کنم‪ ،‬هوم؟"‬

‫‪212‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چ‪-‬چطوری —؟" جونگوک فینفینی کرد و چشمهاش‬


‫رو مالید‪.‬‬

‫"میبرمت بیرون تا یه چیزی بخری‪ "،‬تهیونگ با مالیمت‬


‫جواب داد‪" ،‬و اگه میخوای‪ ،‬دوباره کیک رو تزیین‬
‫میکنیم؛ دربارهی کارت هم‪ ،‬میتونم توی تزیینش کمکت‬
‫کنم‪ ،‬خوبه؟ فقط بیرونش‪ ،‬چیزی که نوشتی رو‬
‫نمیخونم‪".‬‬

‫جونگوک با نگاهی به پسر دوباره فینفینی کرد‪" ،‬ا‪-‬‬


‫اینکارو میکنی؟"‬

‫تهیونگ که بهش برخورده بود با ناراحتی به پسر نگاه‬


‫کرد‪" ،‬یاه‪ ،‬معلومه که میکنم! اشکالی نداره اگه آماده‬
‫نیستی که همه چیز رو بهم بگی‪ ،‬هنوزم به بانیم کمک‬
‫میکنم‪".‬‬

‫جملش رو با نوازش گونهی پسر کوچیکتر تموم کرد و‬


‫اون سرش رو به دستش تکیه داد‪.‬‬

‫‪213‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مرسی‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬این خیلی برام ارزش‬


‫داره‪ ،‬دوستت دارم ته‪".‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪" ،‬من هم دوستت دارم؛ حاال بیا بریم‪،‬‬


‫یه کیک داریم که باید درستش کنیم‪".‬‬

‫***‬

‫‪214‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اون شب‪ ،‬وقتی همه سر میز شام بودن‪ ،‬جونگوک توی‬


‫اتاقش موند تا خودش رو آماده کنه‪.‬‬

‫مسخره بود؛ محض رضای خدا‪ ،‬قرار نبود از کسی‬


‫خواستگاری کنه‪ ،‬این جیمین بود‪ .‬هیونگش که عاشق هر‬
‫چیزی که اون بهش میداد میشد‪ ،‬مهم نبود کیک بود یا‬
‫یک سنگ؛ اما خیلی دلش میخواست که این خوب پیش‬
‫بره‪ .‬باید به پسر بزرگتر عشق و قدردانی ای که نسبت‬
‫بهش داشت رو نشون میداد؛‬

‫پس‪ ،‬نفس عمیق آخری کشید و وارد آشپزخونه شد‪.‬‬

‫"هی گوکی‪ "،‬نامجون به سرعت دستش رو دراز کرد تا‬


‫ُمچ پسر کوچیکتر رو بگیره و لبخندی زد‪" ،‬همین االن‬
‫داشتم به ته میگفتم چرا انقدر طولش دادی‪".‬‬

‫"بشین عزیزدلم‪ ،‬بشقابت بغل دست تهیونگه‪ "،‬سوکجین‬


‫اضافه کرد‪.‬‬

‫‪215‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یه لحظه‪ "،‬جونگوک نگاهی به تهیونگ که اضطراب روی‬


‫صورتش رو خونده بود انداخت و پسر لبخند آرامش‪-‬‬
‫بخشی بهش زد‪.‬‬

‫نامجون دستش رو رها کرد و تموم افراد سر میز در‬


‫سکوت به اون که به سمت یخچال رفت خیره شدن‪.‬‬

‫جونگوک کیک رو بیرون آورد‪ ،‬با احتیاط به سمت جیمین‬


‫رفت و آروم اون رو جلوش گذاشت‪.‬‬

‫"جیمینی هیونگ‪ "،‬پسر با تردید گفت و لبخندی زد‪" ،‬من‪،‬‬


‫اوم — این رو واسه تو درست کردم‪".‬‬

‫جیمین شوکه به کیکی که رو به روش بود خیره شد‪،‬‬


‫یونگی ابرویی باال انداخت‪ ،‬در حالیکه سوکجین‪،‬‬
‫نامجون و هوپی با کنجکاوی به جلو تکیه دادن‪.‬‬

‫‪216‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک به لبهای پسر مو نارنجی که با تعجب از هم‬


‫باز شدن خیره شد‪ ،‬نفس شوکهای از بین اونها خارج شد‬
‫و جیمین با تعجب به کیک که بههم ریخته تزیین شده‬
‫بود خیره شد‪.‬‬

‫"اوه گوکی‪ "،‬پسر نفس عمیقی کشید‪" ،‬خیلی خوشگله‪،‬‬


‫ازت ممنونم؛ ولی چرا این همه زحمت کشیدی؟ تولد من‬
‫که یک ماه و نیم دیگست عزیزدلم‪".‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید و با اضطراب پایین پیرهنش رو‬


‫چنگ زد‪" ،‬م‪-‬میدونم؛ این — این واسه چیز دیگهایه‪ ،‬یه‬
‫روز خاص‪".‬‬

‫ابروهای جیمین بهم گره خوردن‪" ،‬چه روزی؟"‬

‫"ما — اوم‪ ،‬ما دقیقا شش سال پیش‪ ،‬امروز همدیگه رو‬


‫دیدیدم‪ "،‬جونگوک با مالیمت گفت و لبخند نرمی زد‪.‬‬

‫‪217‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قلبش با یادآوری اون خاطره گرم شد‪ ،‬هنوز به خوبی‬


‫میتونست شیفتگی درون چشمهای جیمین رو‪ ،‬وقتی به‬
‫اون که با اولین دامنش جلوی آینه میچرخید خیره شده‬
‫بود رو به یاد بیاره‪" ،‬توی ژاپن‪ ،‬داخل بوتیک؛ بهم کمک‬
‫کردی اولین دامنم رو انتخاب کنم‪ ،‬یادته؟ من فقط —‬
‫من فقط میخواستم یه کار خاص واست بکنم هیونگ‪".‬‬

‫گفتن اینکه جیمین شوکه شده بود‪ ،‬توصیف خیلی‬


‫کوچیکی از حس پسر بود‪.‬‬

‫پنج مرد دیگه هم با تعجب توی صندلی هاشون نشسته‬


‫بودن‪ .‬تهیونگ دید که یونگی نگاهی به سمتش انداخت‪،‬‬
‫انگار که داشت میپرسید اون چیزی میدونسته یا نه و‬
‫اون فقط میتونست شونهای باال بندازه‪.‬‬

‫"خدای من‪ "،‬جیمین کامال شوکه بنظر میرسید‪" ،‬من —‬


‫فقط — گوکی‪ ،‬خدای من! چطوری این رو یادت مونده؟"‬

‫‪218‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اون روز برای من واقعا روز مهمی بود‪ "،‬جونگوک به‬


‫آرومی جواب داد‪" ،‬تو — یکجورهایی اولین نفری بودی‬
‫که من رو تشویق کرد تا خودم باشم؛ تو از هر چیزی که‬
‫من دوست داشتم حمایت کردی و فقط — خیلی مهربون‬
‫بودی‪".‬‬

‫جیمین دهنش رو با دستش پوشوند و چشمهاش با اشک‬


‫برق زدن‪" ،‬جونگوک —"‬

‫"و‪-‬و میتونستم همهی اینها رو وقتی لیتلم بهت بگم‪“،‬‬


‫پسر کوچیکتر به سرعت ادامه داد‪" ،‬یا هر روز دیگهای‪،‬‬
‫ولی — ولی میخواستم بزرگ باشم تا بتونم واقعا‪ ،‬واقعا‬
‫بهت بگم هیونگ؛ میخواستم برات توضیح بدم که چقدر‬
‫برام مهمی‪ ،‬چقدر برام ارزش داری؛ من همهی هیونگهام‬
‫رو دوست دارم‪ ،‬ولی تو —"‬

‫پسر با صدای بغضآلودی ساکت شد‪ ،‬تهیونگ جلوی‬


‫غریضش برای بیرون پریدن از صندلیش و بغل کردن‬
‫جونگوک ایستاد‪ ،‬نمیخواست اون لحظه رو خراب کنه‪.‬‬
‫‪219‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین سرش رو تکون داد و چهرش فرو ریخت‪" ،‬خدای‬


‫من‪ ،‬جونگوکی‪ ،‬داری گریم میندازی!"‬

‫مو نارنجی بدون اخطاری پسر کوچیکتر رو توی آغوشش‬


‫کشید‪ ،‬جونگوک تقریبا توی بغلش حل شد و به راحتی‬
‫روی پاهاش نشست‪.‬‬

‫"تو واقعا شیرینی‪ "،‬جیمین تقریبا هقهق کرد و محکم‬


‫سر پسر رو چنگ زد‪" ،‬خدای من گوکی‪ ،‬واقعا نیازی نبود‬
‫همهی این کارها رو کنی‪".‬‬

‫جونگوک فینفینی کرد‪ ،‬گونش رو روی بازوی پسر بزرگتر‬


‫گذاشت و محکم بغلش کرد‪" ،‬ممنونم که توی شش سال‬
‫گذشته کنارم بودی‪ ،‬ب‪-‬برای اینکه انقدر حمایتگر و‬
‫مهربون بودی‪".‬‬

‫"من ممنونم‪"،‬جیمین با مالیمت جواب داد و صداش کمی‬


‫شکست‪،‬‬

‫‪220‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مکنهی کوچولوی شیرینمون؛ ما هممون خیلی دوستت‬


‫داریم گوکی‪ ،‬تو بزرگترین قلبی رو داری که هر کسی تا‬
‫بحال دیده‪".‬‬

‫"م‪-‬مرسی‪ "،‬پسر کوچیکتر آروم خودش رو عقب کشید‪،‬‬


‫فینفینی کرد و با خجالت لبخندی زد‪" ،‬این رو از هیونگ‬
‫مورد عالقم یاد گرفتم‪".‬‬

‫"آیگو‪ "،‬جیمین گونهی پسر رو نیشگون گرفت‪ ،‬چشمهاش‬


‫میدرخشیدن و لبخند گرمی روی لبهاش بود‪" ،‬این‬
‫بچه!"‬

‫لبخند جونگوک بزرگتر شد‪.‬‬

‫"ما ُمردیم؟" نامجون زمزمه کرد‪.‬‬

‫"بهخاطر اینه که دیگه خیلی باهاش بازی نمیکنیم؟"‬


‫سوکجین اضافه کرد و چشم غرهای به هوپی رفت‪،‬‬
‫"تقصیر توئه! وقتی توی بنگتن بودیم من هیونگ مورد‬
‫عالقش بودم!"‬
‫‪221‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با نیشخندی دهنش رو پوشوند و یونگی فقط با‬


‫لبخندی سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک تقریبا داشت با شنیدن حرفهاشون‬


‫گشاد میشدن‪ ،‬عذاب وجدان روی چهرش نقش بست و با‬
‫چشمهای ناراحت به مردهای بزرگتر نگاه کرد‪" ،‬هیونگها‬
‫نه! من همتون رو دوست دارم‪ ،‬قسم میخورم! لطفا‬
‫اینجوری نگید!"‬

‫تهیونگ با دیدن تغییره چهرهی سوکجین با سرعت نور‬


‫خندهی خفهای کرد‪.‬‬

‫"چی؟ نه! د‪-‬داشتیم شوخی میکردیم گوکی!" مرد به‬


‫سرعت اصرار کرد‪" ،‬میدونم هممون رو دوست داری‬
‫عزیزدلم‪ ،‬قول میدم‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬فقط داشتیم اذیتت میکردیم‪ "،‬نامجون با قاطعیت‬


‫اضافه کرد‪" ،‬میدونیم ما رو هم دوست داری بچه‪ ،‬ما هم‬
‫دوستت داریم‪".‬‬

‫‪222‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی زیاد‪ "،‬جیمین با لبخندی گفت‪" ،‬و من‪ ،‬فکر میکنم‬


‫باید این کیک خوشگلی که درست کردی رو ب ُبریم‪ ،‬نظرت‬
‫چیه؟"‬

‫"آره!" جونگوک با هیجان از روی پای پسر بزرگتر بلند‬


‫شد‪" ،‬ته هم بهم کمک کرد‪".‬‬

‫"به زحمت‪ "،‬تهیونگ خندید و با رفتن پسر کوچیکتر توی‬


‫آغوشش‪ ،‬دستهاش رو دورش حلقه کرد‪" ،‬بیشتر همه‬
‫چیز رو خراب کردم‪ ،‬هنوز ممکنه یککم سوخته باشه‪".‬‬

‫"سینی فرم رو خراب کردی؟" سوکجین با صدای تاریکی‬


‫پرسید و به پسر کوچیکتر چشم غره رفت‪.‬‬

‫رنگ از صورت تهیونگ پرید‪" ،‬نمیدونم‪ ،‬منظورت از خراب‬


‫کردن چیه؟"‬

‫"کیم تهیونگ‪ ،‬قسم میخ —"‬

‫‪223‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬میشه فقط ببریمش؟ کسی چاقو داره؟"‬


‫هوپی به سرعت بین حرفشون پرید‪.‬‬

‫جونگوک خواست از روی پای تهیونگ بلند بشه‪" ،‬من —"‬

‫"نه‪ ،‬خدای من —!"‬

‫"حتی بهش فکر هم نکن!"‬

‫"خیلی سریع نه‪".‬‬

‫پنج جفت دست به سرعت به سمت پسر رفتن تا‬


‫متوقفش کنن؛ حرکتی که نیازی بهش نبود‪ ،‬چون تهیونگ‬
‫حلقهی دستهاش رو دور کمر پسر کوچیکتر تنگتر کرده‬
‫و جلوی رفتنش رو گرفته بود‪.‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬ولی من حتی لیتل هم‬


‫نیستم! میتونم یه چاقو بردارم‪ ،‬من بچه نیستم هیونگ‬
‫ها!"‬

‫‪224‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"در واقع هستی‪ "،‬تهیونگ با لبخندی تصحیح کرد و‬


‫بوسهای به گونهی پسر زد‪" ،‬تو بیبی مایی‪".‬‬

‫چهرهی جونگوک با شنیدن اون حرف سرخ شد و‬


‫سوکجین و جیمین با شیفتگی بهش خیره شدن‪ ،‬در‬
‫حالیکه نامجون‪ ،‬هوپی و یونگی چشمهاشون رو‬
‫چرخوندن‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬پس — قراره کیک رو ببریم‪ ،‬یا نه؟"‬

‫"نمیتونی دو ثانیه صبر کنی؟ محض رضای خدا جون‪،‬‬


‫مومنت رو خراب کردی!"‬

‫"اونها همیشه در حال مومنت دادنن باشه؟ من گرسنمه!"‬

‫"این حتی کیک تو نیست!"‬

‫"از فر من استفاده کرده‪ ،‬پس در واقع هست!"‬

‫‪225‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یاه هیونگ‪ ،‬دیگه داری زیاده روی میکنی و خودت هم‬


‫میدونی —!"‬

‫جیمین آه بلندی کشید‪" ،‬پس چاقو نداریم؟"‬

‫یونگی داشت شقیقههاش رو ماساژ میداد‪" ،‬توی این‬


‫وضعیت راضیم با یه قاشق ببریمش!"‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید و به تهیونگ خیره شد‪،‬‬


‫"میتونیم؟ اوه‪ ،‬اینجوری من میتونم ببرمش!"‬

‫جیمین‪ ،‬یونگی و تهیونگ نگاهی رد و بدل کردن و هر سه‬


‫شونهای باال انداختن‪.‬‬

‫"چرا که نه؟" تهیونگ تقریبا خندید و سرش رو تکون داد‪،‬‬


‫"کسی یه قاشق اضاف داره؟"‬

‫‪226‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"توی ظرفشویین‪ "،‬هوپی که حواسش به بشقابش بود‬


‫جواب داد‪.‬‬

‫چهرهی سوکجین تاریک شد‪" ،‬چی؟ تو قرار بود‬


‫ظرفشویی رو خالی کنی هوپی‪".‬‬

‫مرد بزرگتر فقط پلک زد‪" ،‬چی؟ از کی؟"‬

‫"از دیروز! خدای من‪ ،‬اصال هیچکس تو این خونه کاری که‬
‫باید انجام بده رو انجام میده؟ قسم میخ —!"‬

‫تهیونگ با خستگی آهی کشید‪" ،‬گوکی‪ ،‬چطوره فعال کیک‬


‫رو کنار بگذاریم؟ جیمین میتونه وقتی فرصتش رو پیدا‬
‫کرد ببرتش‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک به راحتی موافقت کرد و لبخندی زد‪،‬‬


‫"ازش خوشت اومد جیمین هیونگ؟"‬

‫‪227‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"عاشقش شدم گوکی‪ "،‬جیمین با لبخندی جواب داد‪،‬‬


‫"خیلی ممنونم؛ میدونی‪ ،‬تو خیلی باهام مهربونی‪ ،‬گاهی‬
‫حس میکنم دارم با برادر اشتباهی قرار میذارم!"‬

‫لقمهای که یونگی خورده بود تقریبا توی گلوش گیر کرد‪،‬‬


‫"یاه‪ ،‬وات د هل!"‬

‫تهیونگ لبخندش رو خورد‪ ،‬در حالیکه جونگوک فقط‬


‫خندید‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬اشتباه میکنم؟ تو کی واسه من کیک درست کردی‬


‫مین یونگی؟"‬

‫”من واست یه شیرینی فروشی توی سئول خریدم‬


‫جیمین! چطور میتونی این رو فراموش کنی؟"‬

‫"بحث سر ارزش احساسیه یون‪".‬‬

‫‪228‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"پس داری بهم میگی یک کیک بهتر از سی تا در روز‪ ،‬برای‬


‫کل عمرته؟"‬

‫"نه احمق‪ ،‬دارم دربارهی ارزش احساسی حرف میزنم!‬


‫زمانی که طول میکشه یک کیک بپزی‪ ،‬در مقابل —"‬

‫"سی تا در روز! این مثل‪ ،‬شش هزار کیک در سال میمونه‪،‬‬


‫جدی داری بهم میگی این بهتر نیست؟"‬

‫"خدای من‪ ،‬چرا اصال واست تالش میکنم —!"‬

‫‪229‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪7.‬‬

‫"جرعت یا حقیقت جونگوک؟"‬

‫یونگی به پسر کوچیکتر که بین پاهای تهیونگ نشسته بود نگاه‬


‫کرد‪ .‬چهرهی پسر متفکرانه درهم رفت و گزینههاش رو بررسی‬
‫کرد‪.‬‬

‫"حقیقت!" جونگوک باالخره با چهرهی روشنی جواب داد‪.‬‬

‫یونگی اخمی کرد و عاجزانه به جیمین نگاه کرد‪" ،‬شت‪ ،‬هیچ‬


‫سوال خوبی ندارم‪".‬‬

‫مرد مو نارنجی چشمهاش رو روی به دوست پسرش چرخوند‬


‫و خودش به سمت جونگوک برگشت‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬پسر با هیجان گفت‪" ،‬کی — هیونگ مورد عالقته؟"‬

‫"یاه!" یونگی هیس کشید و ضربهای به شونهی پسر زد‪،‬‬


‫"مجبورش نکن انتخاب کنه!"‬

‫‪230‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین زبونکی انداخت‪" ،‬چرا؟ میترسی من رو انتخاب کنه؟"‬

‫نامجون از بغل دستش نیشخندی زد‪" ،‬لطفا‪ ،‬من مدت طوالنی‪-‬‬


‫تریه که میشناسمش‪ ،‬من رو انتخاب میکنه‪".‬‬

‫"آره حتما‪ "،‬سوکجین هوفهای داد‪" ،‬هیچکس بیشتر از من با‬


‫این بچه سر و کله نزده‪".‬‬

‫"اون برادر منه!"یونگی جواب داد‪" ،‬من ُالگوی زندگیشم‪ ،‬باشه؟‬


‫معلومه که من تنها انتخابش —"‬

‫"معلومه که تهته هیونگی‪ ،‬سوال بعد!"‬

‫دهن هر چهار مرد با شنیدن جواب هیجان زدهی جونگوک که‬


‫هیچ توجهی به واکنشهای اونها نداشت بسته شد‪.‬‬

‫تهیونگ خندید‪ ،‬لحظهای سرش رو توی گردن جونگوک مخفی‬


‫کرد و بعد موهاش رو بوسید‪.‬‬

‫"سوال احمقانهای بود‪ "،‬پسر بزرگتر با نیشخندی گفت‪.‬‬

‫‪231‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین با حرص بهش نگاه کرد‪" ،‬آره‪ ،‬باشه‪ ،‬باید حدس میزدیم‬
‫جوابش این باشه‪".‬‬

‫"حاال هر چی‪ "،‬یونگی گفت و چشم غرهای به تهیونگ رفت‪،‬‬


‫"من نفر دومیام که خیلی بهت نزدیکه‪ ،‬پس انقدر به خودت‬
‫غره نشو‪".‬‬

‫تهیونگ فرصتی برای جواب دادن پیدا نکرد‪ ،‬چون جونگوک‬


‫روی پاهاش وول خورد و دوال شد تا بطری وسط قالیچه رو‬
‫برداره‪.‬‬

‫"نوبت گوکیه!" پسر با هیجان گفت‪ ،‬بطری رو چرخوند و با‬


‫چشمهای گشاد شده به اون که حاال داشت میایستاد خیره‬
‫شد‪.‬‬

‫"سوکجین هیونگ‪ "،‬تهیونگ اعالم کرد و با دیدن وحشت روی‬


‫چهرهی مرد بزرگتر تقریبا خندید‪" ،‬جرعت یا حقیقت؟"‬

‫"فکر کنم جرعت‪ "،‬مرد با آهی جواب داد‪.‬‬

‫‪232‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نامجون هم که کنارش نشسته بود‪ ،‬با چهرهی درهمی سرش رو‬


‫تکون داد‪ .‬اون همون چند لحظه پیش قربانی یکی از حقیقت‪-‬‬
‫های مسخره ی جونگوک شده بود و مجبور شده بود واضح و‬
‫شفاف توضیح بده که عجیب ترین دستشوییش تا بهحال چه‬
‫رنگی بوده!‬

‫"انتخاب خوبی بود‪ "،‬نامجون زمزمه کرد‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬جونگوک به آغوش تهیونگ تکیه داد و با بامزگی به‬


‫چونش ضربه زد‪" ،‬هومم —"‬

‫تهیونگ موهای پسر رو نوازش کرد و با مضطرب تر شدن‬


‫واضحانهی سوکجین خندید‪.‬‬

‫"میترسی هیونگ؟" پسر بزرگتر با شیطنت پرسید‪.‬‬

‫"از جونگوک؟" سوکجین پرسید و ابرویی باال انداخت‪" ،‬آره‪،‬‬


‫خیلی زیاد؛ در واقع همه باید ازش بترسن‪ ،‬چون این پسر یه‬
‫شیطون تو لباس خرگوشه تهیونگ!"‬

‫جونگوک معصومانه لبخندی زد‪" ،‬نخیرم‪".‬‬

‫‪233‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بقیهی گنگ فقط با چهرههای بیاحساسی بهش خیره شدن و‬


‫تهیونگ بلند خندید‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬اوه! گوکی یکی داره!" پسر کوچیکتر یکدفعه به جلو‬


‫تکیه داد‪ ،‬چشمهاش از هیجان گشاد شده بودن‪" ،‬گوکی‬
‫میخواد هیونگی دامن مورد عالقش رو بپوشه!"‬

‫"من — دامن مورد عالقه ای ندارم‪ "،‬سوکجین با اخمی جواب‬


‫داد‪" ،‬اصال دامن ندارم — اوه؛ منظورت دامنهای خودت‬
‫بودن‪".‬‬

‫مخالفتهای مرد وقتی هوپی روی پاهاش کشیدش نشنیده‬


‫گرفته شدن و رئیس کنگپی با نیشخندی گفت‪" ،‬االن‬
‫برمیگردیم‪".‬‬

‫"کمدش رو بهم نریزید‪ "،‬تهیونگ اخطار داد و به هوپی که‬


‫سوکجین رو از اتاق بیرون میکشید خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک نیشخندی زد‪ ،‬دستهاش رو بهم زد و دوباره به‬


‫سینهی تهیونگ تکیه داد‪" ،‬این بازی باحالیه!"‬

‫‪234‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین با لبخندی سرش رو تکون داد‪" ،‬خب‪ ،‬نوبت سوکجین‬


‫هیونگ بود که بطری رو بچرخونه؛ کی میخواد جاش رو‬
‫بگیره؟"‬

‫"من انجامش میدم‪ "،‬تهیونگ گفت و دستش رو از پشت‬


‫جونگوک دراز کرد تا بطری رو بچرخونه؛ بطری رو کمی محکم‬
‫تکون داد و اون قبل از ایستادن با سرعت زیادی چرخید‪.‬‬

‫بطری بین جیمین و نامجون ایستاد و پسر رو به خنده‬


‫انداخت‪.‬‬

‫"دوباره بچرخونش‪ "،‬دوستش دستور داد‪.‬‬

‫تهیونگ کاری که بهش گفته بود شده بود رو انجام داد و اینبار‬
‫بطری رو آرومتر تکون داد — و یکجورهایی‪ ،‬بطری دوباره‬
‫بین همون دو نفر ایستاد‪.‬‬

‫نامجون اخمی کرد‪" ،‬رفیق‪ ،‬مواظب باش؛ اگه سه بار بگذره و‬


‫روی کسی نیفته —"‬

‫‪235‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"قوانین رو میدونم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬خیلی سعی داشت‬


‫کالفگیش یا اضطراب کمی که حس میکرد توی صداش‬
‫مشخص نشه‪.‬‬

‫اگه بطری یکبار دیگه بین نامجون و جیمین میفتاد‪ ،‬تهیونگ‬


‫مجبور بود هر دوی اونها رو ببوسه‪.‬‬

‫یونگی حاال داشت با َفک قفل شدهای بهش چشم غرهای‬


‫میرفت‪" ،‬خودت رو جمع و جور کن بچه‪".‬‬

‫جیمین چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬لطفا‪ ،‬این هیجانانگیزترین‬


‫اتفاقیه که توی کل بازی افتاده!"‬

‫تهیونگ هر دوشون رو نادیده گرفت‪ ،‬نفسش رو حبس کرد و‬


‫بطری رو برای آخرین بار چرخوند‪.‬‬

‫بطری یکبار — دو بار — و نصف سه بار چرخید —‬

‫و درست بین نامجون و جیمین ایستاد‪.‬‬

‫نامجون نالهای کرد‪ ،‬جیمین خندید و یونگی ُغرید‪.‬‬

‫‪236‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ حس کرد که رنگ از صورتش پرید‪.‬‬

‫"بچهها‪ "،‬پسر با لحن ضعیفی گفت‪" ،‬من نمیتونم —" واضحا‬


‫نگاهی به جونگوک که تمام مدت سرش با عروسک روی‬
‫پاهاش گرم بود انداخت؛ پسر کوچکیتر هیچ اطالعی از‬
‫اتفاقاتی که داشت میفتاد نداشت‪ ،‬اما تهیونگ میدونست که‬
‫اصال از اینکه اون دو تا از هیونگهاش رو جلوی چشمهاش‬
‫ببوسه خوشش نمیومد‪.‬‬

‫جیمین هوفهای داد‪" ،‬اوه بیخیال‪ ،‬اون میدونه که این فقط یه‬
‫بازیه‪ .‬هی‪ ،‬جونگوکی؟"‬

‫پسر با شنیدن اسمش سرش رو باال آورد و لبخند بامزه ای زد‪،‬‬


‫"هوم؟"‬

‫جیمین هم در جوابش لبخندی زد‪" ،‬میخوای تهته رو ببینی که‬


‫جرعتش رو انجام میده؟"‬

‫"اوه‪ ،‬آره!" جونگوک با چهرهی روشنی صافتر نشست‪ ،‬دندون‪-‬‬


‫های خرگوشیش با لبخند بزرگش نمایون شدن‪" ،‬میشه گوکی‬
‫جرعتش رو انتخاب کنه؟"‬

‫‪237‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"راستش همین االن هم انتخابش کردیم عزیزدلم‪ "،‬مرد مو‬


‫نارنجی گفت و چشمکی به تهیونگ که با چشم غرهای بهش‬
‫خیره شده بود رفت‪.‬‬

‫"جیمین‪ ،‬این فکر خوبی نیست‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪ ،‬چشمهای‬


‫مرد که نگرانی کمرنگی توشون به چشم میخورد روی پسر‬
‫کوچیکتر خیره مونده بودن‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬ممکنه سوکجین هم از این کار خوشش نیاد‪ "،‬نامجون با‬


‫اخمی اضافه کرد‪.‬‬

‫حاال جیمین کسی بود که داشت اخم میکرد‪" ،‬جفتتون دارید‬


‫زیادی بزرگش میکنید‪ ،‬فقط یه بازیه! محض رضای مسیح‪،‬‬
‫سوکجین قرار نیست بهخاطر یه بوس کوچولو گذاشتن روی‬
‫لبهای تهیونگ باهات بهم بزنه جون!"‬

‫نامجون با چهرهی تاریکی لبهاش رو بههم فشرد و تصمیم‬


‫گرفت جوابی نده‪.‬‬

‫‪238‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین سرش رو تکون داد‪" ،‬اگه انقدر داره همتون رو نگران‬


‫میکنه‪ ،‬من اول انجامش میدم؛ قرار نیست بوس فرانسوی‬
‫کنیم‪ ،‬باشه؟ اگه داریم این بازی رو میکنیم باید درست بازیش‬
‫کنیم!"‬

‫یونگی به عقب تکیه داد و دستهاش رو روی سینش گره زد‪،‬‬


‫"چقدر مشروب خوردی بیب؟"‬

‫دوست پسرش چشم غرهای بهش رفت‪" ،‬فاک آف!"‬

‫جونگوک روی پاهای پسر بزرگتر تکون خورد‪ ،‬با لبهای‬


‫آویزون به سمتش برگشت و با ناله ای گفت‪" ،‬تهته‪ ،‬حرف بد!"‬

‫تهیونگ بیحواس موهای پسر رو نوازش کرد‪" ،‬میدونم بان —‬


‫جیمین‪ ،‬گوش کن؛ من فکر نمیکنم —"‬

‫چشمهای پسر با گذاشته شدن لبهایی روی لبهاش گشاد‬


‫شدن‪ .‬لحظهی خیلی کوتاهی بود و لبهاشون فقط بهم‬
‫برخورد کردن؛‬

‫‪239‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اما وقتی جیمین خودش رو عقب کشید‪ ،‬جونگوک واضحا‬


‫شوکه شده بود؛ چشمهاش گشاد شده و لبهاش از هم باز‬
‫مونده بودن‪.‬‬

‫خود تهیونگ هم چند لحظه فقط با بدن یخ بستهای اونجا‬


‫موند‪.‬‬

‫جیمین سر جاش نشست و با کالفگی گفت‪" ،‬دیدی؟ فقط دو‬


‫ثانیه بود‪ ،‬بهتون گفتم که قضیهی بزرگی نیست!"‬

‫جونگوک آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬چ — چرا —؟" بهنظر‬


‫میومد نمیتونست سوالی که باید میپرسید رو پیدا کنه‪ ،‬چشم‪-‬‬
‫هاش عاجزانه به سمت تهیونگ که چهرش با عذاب وجدان‬
‫درهم رفته بود چرخیدن‪.‬‬

‫"ف‪-‬فقط یه جرعت بود بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر با بیچارگی‬


‫توضیح داد‪.‬‬

‫"و االن تموم شد‪ "،‬جیمین اضافه کرد‪" ،‬جون‪ ،‬نوبت توئه‪،‬‬
‫ترسو نباش!"‬

‫‪240‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نامجون که بنظر میومد تموم مدت داشت با خودش کلنجار‬


‫میرفت‪ ،‬با شنیدن اون حرف باالخره تصمیمش رو گرفت‪ .‬در‬
‫همون حال که تهیونگ مشغول آروم کردن جونگوک بود‪،‬‬
‫دوستش به سمتش رفت‪.‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬نامجون زمزمه کرد و بعد لبهاش رو روی لبهای‬


‫تهیونگ گذاشت‪.‬‬

‫بعد از اون‪ ،‬سه چیز همزمان اتفاق افتاد‪.‬‬

‫اول‪ ،‬یونگی از روی زمین بلند شد و قبل از ترک کردن اتاق‪ ،‬با‬
‫عصبانیت چیزی گفت؛ احساسات نقش بسته روی چهرش قابل‬
‫خوندن نبود‪ ،‬اما جیمین به سرعت دنبالش کرد و بهش گفت که‬
‫این فقط یه بازی بود و بزرگش نکنه‪.‬‬

‫دوم‪ ،‬درست همون لحظهای که نامجون عقب رفت‪ ،‬سوکجین‬


‫و هوپی وارد اتاق شدن؛ دهن مرد بزرگتر باز شد‪ ،‬چهرش‬
‫لحظهای از ناراحتی پر شد و بعد‪ ،‬اون هم چرخید و اتاق رو‬
‫ترک کرد‪ .‬نامجون به سرعت روی پاهاش پرید‪ ،‬هوپی شوکهای‬
‫رو کنار زد و دنبال مرد رفت‪.‬‬

‫‪241‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوم‪ ،‬جونگوک زیر گریه زد‪.‬‬

‫تهیونگ عاجزانه دستش رو دراز کرد و با پس زده شدن اون‪،‬‬


‫شونههاش با شکستگی پایین افتادن‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬بیبی —"‬

‫"چ‪-‬چرا — بوسهها خ‪-‬خاصن! تهته نباید اونها رو با ه‪-‬همه‬


‫انجام بده — ا‪-‬این عادالنه نیست —!"‬

‫"میدونم!" تهیونگ به سرعت جواب داد‪" ،‬فقط یه بازی بود‬


‫بیبی‪ ،‬من نمیخواستم —!"‬

‫"گوکی اهمیت نمیده!" جونگوک با عصبانیت جواب داد و هر‬


‫دوشون رو با ضربهای که به شونه ی تهیونگ زد شوکه کرد؛‬
‫ضربهی محکمی نبود‪ ،‬اما پسر بزرگتر به خودش لرزید‪" ،‬ا‪-‬این‬
‫بده —! م‪-‬ما توی رابطهایم!"‬

‫"من —" تهیونگ دندونهاش رو روی هم سایید‪" ،‬گوکی‪،‬‬


‫متاسفم! من اونها رو نبوسیدم بیبی! هیچوقت این کار رو‬
‫نمیکنم! حتی حساب هم نمیشه‪ ،‬قسم میخورم —!"‬

‫‪242‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"احمقانست!"‬

‫بدون اخطاری‪ ،‬جونگوک محکم سینهی تهیونگ رو هول داد‪.‬‬


‫پسر بزرگتر شوکه پلک زد و نفس بلندی از بین لبهاش خارج‬
‫شد‪.‬‬

‫جونگوک خشمگین بنظر میرسید‪ ،‬به خشمگینیای که یک‬


‫شخص با اون چهرهی معصوم میتونست باشه‪.‬‬

‫"حساب میشه!" پسر با هوفهای گفت و چشمهاش با‬


‫عصبانیت برق زدن‪" ،‬حساب میشه! تهته نمیتونه بقیه رو‬
‫ببوسه — بقیهی هیونگی ها! حساب میشه‪ ،‬میشه —!"‬

‫"بانی‪ "،‬تهیونگ که تقریبا داشت گریه میکرد التماس کرد‪،‬‬


‫"متاسفم! لطفا‪ ،‬فقط بیا اینجا —!"‬

‫جونگوک در این لحظه از روی قالیچه بلند شده بود؛ پسر به‬
‫سمت هوپی رفت‪ ،‬دستهاش رو دور شونهی مرد حلقه کرد و‬
‫سرش رو توی شونش مخفی کرد‪.‬‬

‫‪243‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی‪ ،‬میشه گوکی بره جیسو نونا رو ببینه؟" پسر با‬


‫فینفینی التماس کرد‪" ،‬لطفا؟ گوکی االن نمیخواد هیونگیها‬
‫رو ببینه‪".‬‬

‫چهرهی هوپی از شوک و نگرانی پر شده بود؛ مرد با اخمی‬


‫موهای پسر کوچیکتر رو نوازش کرد‪.‬‬

‫"حتما گوکی‪ "،‬هوپی با مالیمت گفت‪" ،‬فقط بذار بهش یه زنگ‬


‫بزنم و مطمئن بشم که خونست‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک با چهرهای که هنوز مخفی شده بود‪ ،‬بدون هیچ‬


‫حرفی سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ التماس کنون به هوپی نگاه کرد‪" ،‬هیونگ — قسم‬


‫میخورم فقط یه جرعت بود‪".‬‬

‫"مطمئنم که بوده بچه‪ "،‬هوپی با آهی گفت‪" ،‬ولی االن یککم‬


‫پیچیده تر شده‪ ،‬نه؟"‬

‫جواب تهیونگ پایین انداختن سرش رو پوشوندن صورتش با‬


‫دستهاش بود‪.‬‬

‫‪244‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هوپی و جونگوک بدون هیچ حرف دیگهای اونجا رو ترک کرد‪.‬‬

‫***‬

‫‪245‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"دیگه از فروشگاه چی میخوایم الفنتی؟"‬

‫جونگوک به صدای جیغ مانندی که جیسو برای عروسک باربی‬


‫انتخاب کرده بود خندید‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬دیگه — کاهو میخوایم!"‬

‫زن با شنیدن صدای بامزهی پسر لبخندی زد و با شیفتگی‬


‫گفت‪" ،‬چه صدای بامزهای داری الفنتی‪".‬‬

‫لبخند جونگوک کمی کمرنگ شد و پسر زمزمه کرد‪" ،‬خب —‬


‫صدای واقعیش یکم َبم تره‪ ،‬ولی فقط تهته میتونه درش‬
‫بیاره‪".‬‬

‫جیسو نگاهی به هوپی که روی مبل نشسته بود انداخت و مرد‬


‫فقط با لبهای بههم فشرده شدهای‪ ،‬سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫زن آهی کشید‪" ،‬گوکی‪ ،‬فکر نمیکنی وقتش رسیده که با تهته‬


‫هیونگیت حرف بزنی؟ مطمئنم دلش برات تنگ شده عزیزم‪".‬‬

‫جونگوک با ابروهای درهم رفته سرش رو پایین انداخت‪،‬‬


‫"گوکی از دستش عصبانیه‪".‬‬
‫‪246‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیسو لبخندی زد‪ ،‬اون پسر وقتی عصبانی بود واقعا بامزه‬
‫میشد‪.‬‬

‫"میدونی گوکی‪ "،‬زن با صدای آرومی شروع کرد‪" ،‬من هم‬


‫گاهی از هوپی هیونگیت عصبانی میشم‪".‬‬

‫تکهای از طالبیای که هوپی داشت میخورد توی گلوش پرید و‬


‫مرد با گونههای سرخ‪ ،‬دستش رو روی سینش کوبید‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬جیسو خندش رو خورد و جونگوک با کمی‬


‫ناباوری پرسید‪" ،‬واقعا؟"‬

‫"واقعا‪ "،‬جیسو با لبخندی گفت‪" ،‬گاهی اون به بقیهی زنها‬


‫میگه خوشگل و این باعث میشه من حس بدی داشته باشم‪،‬‬
‫چون اون نباید این کار رو کنه‪ ،‬مگه نه؟ نه وقتی که با من‬
‫رابطه داره‪".‬‬

‫"نه!" جونگوک نفس بلندی کشید‪" ،‬واسه همینه که گوکی از‬


‫تهته عصبانیه! چ‪-‬چون نمیتونه وقتی با گوکی رابطه داره اون‬
‫کارها رو با هیونگیها بکنه!"‬

‫‪247‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"موافقم‪ "،‬جیسو با قاطعیت گفت‪" ،‬ولی میدونی چی؟" لبخند‬


‫زن مالیمتر شد‪" ،‬میدونم که من رو خیلی دوست داره‪ ،‬پس‬
‫سعی میکنم ببخشمش؛ چون گاهی اشتباهات احمقانه میکنه‪،‬‬
‫ولی میدونم که هوپی هیونگیت من رو بیشتر از هر چیزی‬
‫دوست داره — دقیقا جوری که تهته تو رو دوست داره‪".‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن و شونههاش پایین افتادن‪،‬‬


‫"شاید — ولی گوکی هنوز فکر میکنه تهته باید یککم تنها‬
‫بمونه‪ ،‬چون گوکی رو گریه انداخت و این خوب نیست!"‬

‫"این رو قبول دارم‪ "،‬جیسو با لبخند بزرگی جواب داد‪" ،‬کی‬


‫پسر به این بامزگی رو گریه میندازه؟"‬

‫جونگوک با شنیدن اون حرف خندید و وقتی جیسو بینیش رو‬


‫نیشگون گرفت‪ ،‬چشمهاش با خوشحالی برق زدن‪.‬‬

‫چند دقیقه بعد‪ ،‬وقتی پسر کوچیکتر به سمت دستشویی رفت‪،‬‬


‫هوپی با مالیمت جیسو رو توی آغوشش کشید‪.‬‬

‫"اون حرفها دربارهی اینکه من به بقیهی زنها گفتم خوشگل‬


‫چی بود؟" مرد پرسید و ابرویی باال انداخت‪،‬‬

‫‪248‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تا اونجایی که من میدونم‪ ،‬هنوز از جونم سیر نشدم و‬


‫هیچوقت جلوت از جذابیت زن دیگهای تعریف نمیکنم!"‬

‫جیسو چشمهاش رو چرخوند و لبهاش با لبخندی از هم باز‬


‫شدن‪" ،‬میدونم‪ ،‬فقط به یه داستان نیاز داشتم تا نصیحتم رو‬
‫قبول کنه‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬هوپی موهای بلند و مشکی زن رو از روی گردنش‬


‫کنار زد و طرهای از اون انگشتش رو قلقلک داد‪" ،‬شاید من هم‬
‫باید از روش تهیونگ استفاده کنم و یه دختر دیگه رو ببوسم؛‬
‫نظرت دربارهی اون دوستت‪ ،‬جنی چیه؟ یکجورهایی همیشه‬
‫فکر میکردم جذابه‪".‬‬

‫جیسو فقط لبخندی زد‪" ،‬باشه؛ نگران من نباش‪ ،‬من کلی گزینه‬
‫دارم‪ .‬منظورم اینه که‪ ،‬همیشه میتونم به جیدی زنگ بزنم‪ ،‬از‬
‫اونجایی که اونبار که دیدم بهنظر میومد خیلی ازم خوشش‬
‫اومده —"‬

‫هوپی حرفهای زن رو با ُغرشی قطع کرد‪ ،‬انگشتهاش کمر‬


‫ظریفش رو چنگ زدن‪ ،‬بدنش رو به سمت خودش کشید و با‬
‫شنیدن نفس شوکش نیشخندی زد‪.‬‬
‫‪249‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چرا باید همچین حرفی میزدی؟ تو که میدونی من چقدر‬


‫حسودم خوشگله‪ "،‬هوپی با صدای خشکی زمزمه کرد‪ ،‬لب‪-‬‬
‫هاش رو روی گوش زن کشید و با شنیدن نالهی اون‬
‫نیشخندش بزرگتر شد‪.‬‬

‫"جونگوک — هر لحظه میاد بیرون‪ "،‬جیسو بینفس زمزمه‬


‫کرد‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬مرد همون قسمت گوش جیسو رو بوسید و بعد‬


‫ضربهی محکمی به باسنش زد؛ جیسو جلو پرید و چشم غرهای‬
‫بهش رفت‪.‬‬

‫"هومم‪ ،‬خب به هرحال باید به زودی برسونمش خونه‪ "،‬هوپی‬


‫با آهی گفت‪ ،‬گردن زن رو بوسید و با مالیمت موهاش رو به‬
‫جای قبلیش برگردوند‪" ،‬ولی فکر نکن کارمون تموم شده‪".‬‬

‫جیسو مجبور بود لبهاش رو بگزه تا جلوی نیشخندش رو‬


‫بگیره و چشمهاش برق زدن‪" ،‬بهنظر من که خوبه‪".‬‬

‫***‬
‫‪250‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی به خونه رسیدن‪ ،‬جونگوک چند دقیقه توی ماشین‬


‫نشست‪ ،‬لبش رو گزید و الفنتی رو محکم به سینش چسبوند‪.‬‬

‫هوپی ماشین رو خاموش کرد و با چهرهی مالیمی‪ ،‬نگاهی به‬


‫پسر کوچیکتر انداخت‪" ،‬گوکی‪ ،‬اگه هنوز آماده نیستی مجبور‬
‫نیستی بری داخل‪ ،‬همیشه میتونیم یککم دیگه صبر کنیم‪".‬‬

‫"— نه‪ ،‬میخوام برم داخل‪ "،‬جونگوک آروم زمزمه کرد و با لب‪-‬‬
‫های آویزون چونش رو روی سر عروسکش گذاشت‪" ،‬اوم —‬
‫گوکی فقط استرس داره؟"‬

‫هوپی با تردید فکر کرد‪" ،‬یه ایدهای دارم‪ ،‬چطوره با هیونگی‬


‫که از دستش عصبانی نیستی شروع کنیم؟"‬

‫جونگوک با شنیدن اون پیشنهاد خوشحال شد‪" ،‬هیونگی!"‬

‫هوپی لبخند بزرگی زد‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬برادرت رو میارم بیرون‪".‬‬

‫وقتی مرد رفت‪ ،‬جونگوک در سمت خودش رو باز کرد‪ ،‬پاهاش‬


‫رو بیرون برد‪ ،‬با حوصله اونها رو تکون داد و منتظر موند‪.‬‬

‫‪251‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چند لحظه بعد‪ ،‬در جلویی خونه باز شد و موهای نعنایی‬


‫آشنایی نمایون شد‪.‬‬

‫جونگوک با هیجان لبخند بزرگی زد؛ فقط چند ساعت از آخرین‬


‫باری که برادرش رو دیده بود میگذشت‪ ،‬اما دلش براش تنگ‬
‫شده بود‪.‬‬

‫یونگی با رسیدن به ماشین لبخند خسته ای زد‪" ،‬هی گوک‪".‬‬

‫"سالم!" پسر کوچیکتر بدون اخطاری توی آغوش مرد پرید و‬


‫باعث شد یونگی غرهی متعجبی بده و چند قدم عقب بره‪.‬‬

‫یونگی آروم خندید‪ ،‬چند ضربهی کوتاه به کمر پسر زد و بغلش‬


‫کرد‪" ،‬خیلی خب بچه‪ ،‬دیگه نباید بدون اخطار این کار رو باهام‬
‫کنی‪ ،‬میدونی که هیونگی داره پیر میشه‪".‬‬

‫جونگوک با نیشخندی از بغل مرد بیرون اومد و الفنتی که روی‬


‫زمین افتاده بود رو برداشت‪" ،‬گوکی دلش واسه هیونگی تنگ‬
‫شده بود‪".‬‬

‫‪252‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی مرد بزرگتر مالیم شد‪" ،‬من هم دلم برات تنگ شده بود‬
‫بچه‪ "،‬دستش رو دراز کرد تا موهای جونگوک رو نوازش کنه‪،‬‬
‫"همه دلشون برات تنگ شده بود‪".‬‬

‫لبخند جونگوک کمرنگ شد‪" ،‬خب — گوکی هنوز از دست‬


‫جیمینی هیونگی عصبانیه‪ ،‬و جونی هیونگی‪ ،‬و — تهته‪".‬‬

‫"حدسش رو میزدم‪ "،‬یونگی آهی کشید‪" ،‬خب‪ ،‬میدونی که‬


‫اونها واقعا بابت اتفاقی که افتاد متاسفن گوک؛ مخصوصا‬
‫جیمین‪ ،‬فکر میکنه همهی اینها تقصیر خودشه‪".‬‬

‫جونگوک شونهای باال انداخت و به پاهاش خیره شد‪ ،‬اون‬


‫واقعا اهمیتی نمیداد که تقصیر کی بود‪.‬‬

‫مرد بزرگتر هم متوجه این موضوع شد‪ ،‬دوباره آه بلندی کشید‬


‫و دستش رو به سمت پسر کوچیکتر دراز کرد‪.‬‬

‫جونگوک انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد و لبخندی زد؛‬


‫یونگی هم در جوابش لبخند زد‪.‬‬

‫‪253‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی داخل رفتن خونه ساکت بود؛ هیچکس توی نشیمن نبود‪،‬‬
‫اما جونگوک بدون هیچ سوالی یونگی رو دنبال کرد و به‬
‫نشیمن دوم خونه رسید‪.‬‬

‫نامجون و سوکجین‪ ،‬با دستهای توی هم قفل شده و سرهایی‬


‫که بههم تکیه داده شده بودن‪ ،‬رو مبل نشسته بودن و داشتن‬
‫چیزی از تلویزیون تماشا میکردن‪ .‬جونگوک وقتی اونها رو دید‬
‫ناخودآگاه و مضطربانه خودش رو به یونگی چسبوند‪.‬‬

‫یونگی اخمی کرد‪ ،‬اما اون هم ناخودآگاه خودش رو جلوی پسر‬


‫کوچیکتر کشید‪ .‬غریضش بود که در برابر هر چیزی که‬
‫جونگوک رو ناراحت میکرد‪ ،‬ازش محافظت کنه‪.‬‬

‫سوکجین اولین کسی بود که متوجه اونها شد‪ ،‬چهرش به‬


‫سرعت جدی شد‪ ،‬لبهاش بهم فشرده شدن و با مالیمت گفت‪،‬‬
‫"هی گوکی‪".‬‬

‫جونگوک جواب آرومی زمزمه کرد‪.‬‬

‫نامجون با چشمهایی که عذاب وجدان توشون به چشم‬


‫میخورد به جونگوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪254‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوک؟" مرد با تردید پرسید‪" ،‬میشه — میتونم چند‬


‫لحظه بیام اونجا؟"‬

‫پسر کوچیکتر چند لحظه ساکت موند و بعد‪ ،‬آروم شونش رو‬
‫باال انداخت‪.‬‬

‫سوکجین با بلند شدن نامجون لبخند حمایتگرانهای بهش زد‪.‬‬


‫چهرهی یونگی برعکس اصال دوستانه نبود؛ قفل بودن فکش‬
‫نشون میداد که دوستش فقط یک فرصت برای درست کردن‬
‫این وضعیت داشت‪.‬‬

‫نامجون جلوی اونها ایستاد و موهای جونگوک رو بهم ریخت‪،‬‬


‫"من واقعا متاسفم گوک‪ "،‬مرد آهی کشید‪" ،‬یه بازی بود‪ ،‬اما‬
‫این بهونهی خوبی نیست؛ تهیونگ مال من نیست که ببوسمش‪،‬‬
‫واقعا از حد خودم رد شدم‪ .‬همچین اتفاقی دیگه هیچوقت‬
‫نمیفته‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک با شنیدن اون عذرخواهی کمی حس بهتری کرد و از‬


‫پشت مرد‪ ،‬به سوکجین که به اون مکالمه خیره شده بود نگاه‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪255‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جینی هیونگی تنبیهت کرد؟" پسر با جدیت پرسید‪.‬‬

‫گونههای نامجون گُر گرفتن و سوکجین پشت سرشون بلند‬


‫خندید‪.‬‬

‫"— اوم‪ ،‬آره‪ "،‬نامجون باالخره زمزمه کرد‪" ،‬اون — تنبیهم‬


‫کرد‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جونگوک با قاطعیت گفت‪ ،‬پسر به سمت یونگی‬


‫برگشت و اخم جدیای کرد‪" ،‬هیونگی‪ ،‬تو جیمینی هیونگی رو‬
‫تنبیه کردی؟"‬

‫یونگی با خجالت پشت گردنش رو ماساژ داد‪" ،‬اوم‪ ،‬جیمین‬


‫خودش به اندازهی کافی داره خودش رو تنبیه میکنه‪ ،‬باور‬
‫کن‪".‬‬

‫درست همون لحظه‪ ،‬پسر مو نارنجی وارد اتاق شد‪.‬‬

‫"یونگی‪ ،‬هوپی میگه که — اوه‪".‬‬

‫‪256‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهار سر به سمت ورودی برگشتن‪ ،‬قدمهای جیمین متوقف‬


‫شد و چهرش با دیدن جونگوک تغییر کرد‪.‬‬

‫لحظهای طول کشید‪ ،‬تا اینکه پسر بزرگتر به سرعت به سمت‬


‫جونگوک حرکت کرد‪.‬‬

‫جیمین کسی نبود که کارها رو نصف و نیمه انجام بده‪ ،‬اون‬


‫باور داشت که عمل و رفتار‪ ،‬خیلی مهمتر از حرف‪ ،‬منطق و‬
‫احساساته؛ برای همین حتی چیزی نگفت‪ ،‬یا از جونگوک‬
‫نپرسید که میتونه بهش نزدیک بشه یا نه؛‬

‫جلو رفت‪ ،‬محکم پسر رو در آغوش کشید و جونگوک در‬


‫جوابش غرهی شوکهای داد‪.‬‬

‫"جیمین —" یونگی که آماده بود اونها رو از هم جدا کنه‪،‬‬


‫قدمی به جلو برداشت — تا زمانی که درخشش توی چشمهای‬
‫جونگوک رو دید‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر جیمین رو بغل کرد‪ ،‬آه خوشحالی کشید و سرش‬


‫رو توی شونش مخفی کرد‪.‬‬

‫‪257‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی‪ ،‬من واقعا متاسفم‪ "،‬جیمین با جدیت گفت‪" ،‬مست‬


‫بودم‪ ،‬درست فکر نمیکردم و این حتی بهونهی خوبی نیست؛‬
‫نباید این کا رو میکردم‪ .‬واقعا واقعا متاسفم‪ ،‬عزیزدلم —"‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬جونگوک با لحن شیرینی جواب داد و کمر‬


‫جیمین رو نوازش کرد‪" ،‬آروم باش هیونگی‪".‬‬

‫چیزی بین خنده و هقهق از لبهای جیمین خارج شد‪" ،‬باورم‬


‫نمیشه تو داری من رو دلداری میدی‪".‬‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬هیونگی بهنظر ناراحت میاد‪".‬‬

‫جیمین لبخند غمگینی زد‪" ،‬بودم‪ ،‬ولی االن خیلی بهترم‪ "،‬گونه‪-‬‬
‫ی پسر کوچیکتر رو نیشگون گرفت و با اخم کردنش خندید‪،‬‬
‫"میدونی‪ ،‬یکی هست که از من هم حس خیلی بدتری داره‪".‬‬

‫جونگوک نگاهی به یونگی انداخت و چشمهاش برای اجازه‬


‫التماس کردن‪" ،‬گوکی میتونه بره؟"‬

‫‪258‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی آروم ضربهای به شونش زد‪" ،‬آره‪ ،‬برو باهاش آشتی‬


‫کن‪ "،‬مرد مکثی کرد‪ ،‬صبر کرد تا پسر کوچیکتر تقریبا از اتاق‬
‫دور بشه و بعد ادامه داد‪" ،‬بدون بغل خاص!"‬

‫جیمین چشمهاش رو چرخوند و آروم ضربهای به بازوی مرد‬


‫زد‪" ،‬تو نمیتونی دربارهی این تصمیمی بگیری‪ ،‬تو زندگی‬
‫جنسیش رو کنترل نمیکنی‪".‬‬

‫دوست پسرش چشم غرهای بهش رفت‪" ،‬اون اصال نباید‬


‫زندگی جنسی داشته باشه!"‬

‫"اون یه جوون بیست و یک سالست که رابطهی عاشقانهی‬


‫سالم و فوق العادهای داره‪ "،‬جیمین جواب داد‪ ،‬ابرویی باال‬
‫انداخت و یونگی رو به چالش کشید‪" ،‬حرفت رو قبول ندارم‪".‬‬

‫چهرهی یونگی درهم رفت و زمزمه کرد‪" ،‬حاال هر چی!"‬

‫پایین راهرو‪ ،‬جونگوک با اضطراب پشت در اتاق خودش و‬


‫تهیونگ ایستاده بود؛ در نزد و فقط چند لحظه اونجا ایستاد تا‬
‫خودش رو آماده کنه‪.‬‬

‫‪259‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی در رو باز کرد‪ ،‬تهیونگ توی تخت نبود؛ پسر پشت میز‬
‫گوشهی اتاق‪ ،‬توی اتاق نیمه تاریک نشسته بود‪ ،‬شونههاش‬
‫پایین افتاده بودن و روی هر چیزی که اونجا بود کار میکرد‪.‬‬

‫قلب جونگوک با دیدنش کمی توی سینش مچاله شد‪ ،‬ترسناک‬


‫بود که این چند ساعت دوری چقدر روش تاثیر گذاشته بود؛‬
‫نمیتونست به اینکه پسر بزرگتر هم این حس رو داشت یا نه‬
‫فکر نکنه‪.‬‬

‫”تهته؟“ جونگوک با مالیمت صدا زد‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ به سمتش برگشت‪ ،‬یک نگاه بهش کافی بود تا‬
‫نشون بده این تاثیر دو طرفه بود‪.‬‬

‫صورت تهیونگ کمی َورم کرده بود‪ ،‬انگار که مدت زیادی رو‬
‫گریه کرده بود؛ بینیش قرمز شده بود و وقتی برگشت‪،‬‬
‫جونگوک میزش — یا در واقع تپه ی دستمال هایی که روی‬
‫اون بود رو دید‪.‬‬

‫پسر که هیچوقت از دیدن گریه کردن تهیونگ خوشش نمیومد‬


‫نالهای کرد‪.‬‬

‫‪260‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تهته!"وقتی توی بغل پسر بزرگتر پرید‪ ،‬تهیونگ به راحتی‬


‫گرفتش و دستهاش رو دورش حلقه کرد‪.‬‬

‫سینهی تهیونگ با نفس عمیقی باال و پایین رفت‪" ،‬فاک‪".‬‬

‫جونگوک فینفینی کرد و اشکهاش رو پس زد‪" ،‬حرف بد‪".‬‬

‫تهیونگ فقط با چهرهی پر شده از پشیمونی و ناراحتی سرش‬


‫رو تکون داد‪" ،‬تو نمیتونی همینجوری بذاری بری بیبی‪ ،‬من —‬
‫فاک‪ ،‬داشتم دیوونه میشدم!"‬

‫"گوکی به هوپی هیونگی گفت که زنگ بزنه‪ "،‬جونگوک فین‪-‬‬


‫فین کرد‪ ،‬اشک روی گونهی پسر بزرگتر رو پاک کرد و سینش از‬
‫عذاب وجدان پر شد‪" ،‬گوکی فقط یککم ناراحت بود‪".‬‬

‫"میدونم بودی‪ "،‬تهیونگ با جدیت گفت و با مالیمت ُمچ پسر‬


‫کوچیکتر رو گرفت‪" ،‬ولی من هم ناراحت بودم‪ ،‬سوءتفاهم بود‬
‫گوکی‪ .‬تو نمیتونی هر بار ناراحتی همینجوری بذاری بری‪ ،‬این‬
‫در حق من هم عادالنه نیست‪ ،‬هست؟"‬

‫لب جونگوک آویزون شد و پسر به زمین خیره شد‪.‬‬

‫‪261‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫از اینکه حق با تهیونگ بود متنفر بود‪.‬‬

‫"متاسفم‪ "،‬جونگوک بعد از چند لحظه زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ کف دستش رو بوسید‪” ،‬میدونم هستی‪ ،‬من هم‬


‫متاسفم؛ یه بازی احمقانه بود و سعی میکنم دیگه هیچوقت‬
‫نذارم همچین اتفاقی بیفته‪ ،‬باشه؟“‬

‫"باشه‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪ ،‬جلو رفت تا کامل خودش‬


‫رو دور پسر بزرگتر بپیچه‪ ،‬پاهاش دور رونش و دستهاش‬
‫دور گردنش حلقه شدن‪.‬‬

‫"تهته مال منه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و گردن پسر رو بوسید‪،‬‬


‫"جیمینی هیونگی و جونی هیونگی نمیتونن داشته باشنش‪".‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬هیچکس نمیخواد من رو بگیره‪ ،‬بهم‬


‫اعتماد کن؛ فکر نمیکنم جین هیونگ یا یونگی هیونگ هم اگه‬
‫من سعی کنم دوست پسرهاشون رو بدزدم خوشحال بشن‪".‬‬

‫جونگوک هومی گفت‪،‬‬

‫‪262‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خوبه‪ ،‬هر هیونگی دوست پسر خودش رو داره؛ به جز هوپی‬


‫هیونگی‪ ،‬چون جیسو نونا دختره!"‬

‫"بهنظر من که خوبه‪ "،‬تهیونگ با آهی لبخند زد‪ ،‬لبهاش رو به‬


‫گردن پسر کوچیکتر فشرد و قلبش با حس داشتن وزن آشنای‬
‫اون توی آغوشش گرم شد‪" ،‬شت بانی‪ ،‬دلم برات تنگ شده‬
‫بود‪".‬‬

‫"گوکی هم دلش واسه تو تنگ شده بود‪ "،‬جونگوک با مالیمت‬


‫گفت‪" ،‬ولی جیسو نونا خیلی مهربون بود‪ ،‬باهام بازی کرد و‬
‫برام داستان گفت‪".‬‬

‫"آره؟" تهیونگ ناخودآگاه دستش رو توی موهای پسر کوچیکتر‬


‫کشید و هومی گفت‪" ،‬خوشحالم که بهت خوش گذشته؛ چه‬
‫داستانهایی بهت گفت‪ ،‬قصههای فانتزی؟"‬

‫"اوم —" چهرهی جونگوک با تفکر درهم رفت‪" ،‬اوه‪ ،‬میدونم!‬


‫بهم گفته بعضیوقتها از دست هوپی هیونگی عصبانی‬
‫میشه‪ ،‬جون به دخترهای دیگه میگه خوشگل!"‬

‫‪263‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ پلک زد و ابروهاش درهم فرو رفتن‪" ،‬من — چی؟"‬

‫جونگوک با هیجان از به اشتراک گذاشتن اون خبر سرش رو‬


‫تکون داد‪" ،‬خودش به گوکی گفت! و بعد وقتی گوکی رفت‬
‫دستشویی‪ ،‬روی مبل با هم بغل خاص داشتن و —!"‬

‫"بسه!" تهیونگ شوکه دستش رو روی دهن پسر کوچیکتر‬


‫گذاشت‪" ،‬محض رضای مسیح‪ ،‬نمیدونن وقتی تو اونجایی‬
‫نباید از این کارها کنن؟!"‬

‫جونگوک وقتی پسر دستش رو عقب کشید بهش اخم کرد‪،‬‬


‫"ولی همهی هیونگیها این کار رو میکنن! هفتهی پیش جینی‬
‫هیونگی داشت توی اتاق دیگه جیغ میزد‪ ،‬پس گوکی رفت‬
‫اونجا‪ ،‬چون فکر میکرد ممکنه آسیب دیده باشه‪ ،‬ولی خوب‬
‫بود! ولی جونی هیونگی روی زانوهاش بود و گوکی فکر میکنه‬
‫اون داشت به جینی هیونگی آسیب میزد‪ ،‬چون دهنش —!"‬

‫"خدای من!"تهیونگ هیس کشید و حس کرد که چهرش گُر‬


‫گرفت‪" ،‬باید یه صحبت جدی درباره ی فضای خصوصی و حد‬
‫و حدود توی این خونه داشته باشیم!"‬

‫‪264‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک معصومانه لبخندی زد‪" ،‬تهته باید با هیونگی حرف‬


‫بزنه؛ اون به گوکی گفت که ما نباید بغل خاص داشته باشیم‪،‬‬
‫پس شاید بخواد با تهته دربارش حرف بزنه‪".‬‬

‫لبهای تهیونگ از هم باز شدن‪" ،‬برادرت — بهت این رو‬


‫گفت؟"‬

‫"اوهوم!"‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید‪ ،‬چند لحظه اون رو نگه داشت و‬


‫بعد از گرفتن تصمیمش‪ ،‬سرش رو تکون داد‪" ،‬باید از این خونه‬
‫بریم‪".‬‬

‫جونگوک لحظهای رو از دست نداد‪ ،‬یا حتی متوجه شوخی‬


‫کردن پسر بزرگتر نشد؛ بهجاش چشمهاش برق زدن و نفس‬
‫بلندی کشید‪" ،‬واقعا؟! به یه خونه ی بزرگ بزرگ؟!"‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت و نیشخندی زد‪" ،‬این خونه همین‬


‫االنش هم چهارتا طبقه داره‪ ،‬چقدر بزرگتر میخوای؟"‬

‫‪265‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر شونهای باال انداخت‪" ،‬خب‪ ،‬شش تا هیونگی‬


‫دارم — یوگی هیونگی هم یه طبقه میخواد‪ ،‬اوه و جیسو نونا‪،‬‬
‫و‪-‬و جیدی هیونگی! تازه —!"‬

‫چهرهی تهیونگ با هر اسمی که هیجان زده گفته میشد سفید و‬


‫سفیدتر شد‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬منظورم بود باید از اینجا بریم تا یککم فضای‬


‫خصوصی داشته باشیم‪ "،‬پسر بزرگتر با صدای ضعیفی گفت‪.‬‬

‫جونگوک اخمی کرد‪" ،‬ولی اونجوری حوصلهی گوکی سر میره‬


‫و دلش واسه هیونگیهاش تنگ میشه!"‬

‫تهیونگ با شنیدن اون حرف لبخندی زد و گونهی پسر رو‬


‫نیشگون گرفت‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬فکر کنم حق با توئه؛ پس چند تا‬
‫طبقه میخوای؟"‬

‫"چهارده!"‬

‫"— چهارده؟"‬

‫‪266‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره! اوه‪ ،‬ببخشید‪ ،‬چهارده لطفا!"‬

‫"— به همین راحتی بیبی‪ ،‬نه؟ یه لطفا میگی و همه چیز‬


‫حله؟"‬

‫"اوهوم! اوه‪ ،‬و یه استخر!"‬

‫"اصال میتونی شنا کنی بان؟"‬

‫"نه‪ ،‬ولی الفنتی میتونه و خیلی دلش استخر میخواد!"‬

‫"واسه فیل عروسکیت یه استخر میخوای؟"‬

‫"آره لطفا!"‬

‫"— باشه‪".‬‬

‫"هورااا! گوکی میره به هیونگیها بگه!"‬

‫"صبر کن‪ ،‬گوک —!"‬

‫ولی پسر کوچیکتر همین حاال هم سرش رو از در بیرون برده و‬


‫با هیجان دستش رو دور دهنش حلقه کرده بود‪،‬‬
‫‪267‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیونگیها‪ ،‬تهته قراره واسه هممون یه خونه بخره!"‬

‫از بین در باز‪ ،‬تهیونگ میتونست صدای بقیهی گنگ رو بشنوه‪.‬‬

‫"آره؟ بهش بگو حاال که اینطوره واسه من هم یه ماشین‬


‫بخره‪".‬‬

‫"چرا؟ که باهاش بری خونهی جیسو و برگردی؟"‬

‫"حداقل من گواهینامه دارم عوضی!"‬

‫"برای بار آخر‪ ،‬اون مامور لعنتی با من لجه! بار آخر رو ناعادالنه‬
‫رد شدم —!"‬

‫جونگوک خندید و به سینهی تهیونگ تکیه داد‪" ،‬سه طبقهی‬


‫اول میتونه فقط واسه گوکی و تهته باشه‪".‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد و با قلب گرمی موهای پسر رو نوازش کرد‪،‬‬


‫"بهنظر عالی میاد‪".‬‬

‫‪268‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪8.‬‬

‫مادرش معموال بهش زنگ نمیزد‪ ،‬پس وقتی که باهاش‬


‫تماس گرفت‪ ،‬میدونست که اتفاق بدی افتاده‪.‬‬

‫وقتی که به کالج میرفت‪ ،‬مادرش بهش زنگ زده بود تا‬


‫بهش بگه پدرش دیگه شهریش رو پرداخت نمیکنه؛ چند‬
‫سال پیش‪ ،‬برای این بهش زنگ زد که بهش بگه اونها‬
‫آدرسشون رو عوض کردن و نامههاش رو به اون آدرس‬
‫بفرسته؛‬

‫تماس اون صبح‪ ،‬ده برابر بدتر از تموم این تماسها بود‪.‬‬

‫تهیونگ تازه از حموم بیرون اومده بود‪ ،‬داشت موهای‬


‫خیسش رو با حولهای خشک میکرد و با دست دیگش بی‪-‬‬
‫هدف توی گوشیش چرخ میزد‪.‬‬

‫‪269‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دو تماس از دست رفته از مامان‪.‬‬

‫یک پیغام صوتی از مامان‪.‬‬

‫یک پیام خونده نشده از مامان‪.‬‬

‫ابروهای پسر به سرعت درهم فرو رفتن‪ ،‬حس ترس‬


‫آشنایی سینش رو پر کرد؛ اولین پیام رو باز کرد که فقط‬
‫خط کوتاهی بود که ازش خواسته بود پیغام صوتی رو‬
‫باز کنه‪.‬‬

‫روی پیغام صوتی کلیک کرد‪.‬‬

‫"تهیونگا — این مادرته‪".‬‬

‫انگشتهای تهیونگ ناخودآگاه به گوشی چنگ زدن‪.‬‬

‫"گوش کن؛ مادربزرگت مریضه‪ ،‬دکترها فکر میکنن که‬


‫فقط تا چند روز دیگه دووم میاره‪".‬‬

‫‪270‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تودهای گلوی پسر رو تنگ کرد‪.‬‬

‫"متاسفم که اینجوری بهت خبر دادم‪ ،‬پدرت حتی‬


‫نمیخواست بهت بگه؛ ولی حق داری که بدونی‪ .‬اگه دلت‬
‫خواست باهام حرف بزنی باهام تماس بگیر‪".‬‬

‫بوق‪.‬‬

‫تهیونگ نمیدونست چقدر اونجا ایستاد؛ مطمئن بود که‬


‫زمان طوالنیای بود‪ ،‬اما یکدفعه هر چقدر هم که تالش‬
‫میکرد‪ ،‬نمیتونست پاهاش رو تکون بده — البته نه اینکه‬
‫داشت تالش میکرد!‬

‫کسی ضربهای به در حموم زد‪.‬‬

‫"ته‪ ،‬کارت تمومه؟"‬

‫"مادربزرگت مریضه‪".‬‬

‫‪271‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سرش نبض میزد‪ ،‬چشمهاش رو بهم فشرد و سعی کرد‬


‫صدای بیاحساس مادرش رو از توی ذهنش بیرون کنه‪.‬‬

‫"دکتر ها فکر میکنن فقط تا چند روز دیگه دووم‬


‫میاره‪".‬‬

‫"همه چیز خوبه؟ خیلی وقته اونجایی‪".‬‬

‫"متاسفم‪".‬‬

‫اتاق داشت میچرخید‪.‬‬

‫در آن یک لحظه‪ ،‬بدنش به جلو خم شد‪ ،‬سوزشی رو ته‬


‫گلوش حس کرد و بعد‪ ،‬بوی مشمئز کنندهای به بینیش‬
‫خورد‪.‬‬

‫به زحمت صدای باز شدن در رو شنید‪ ،‬کسی چیزی گفت‬


‫و با سرفهی عمیقی که اون کرد‪ ،‬دستش رو روی کمرش‬
‫گذاشت‪.‬‬

‫‪272‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اشکالی نداره بیبی‪ "،‬جونگوک گفت‪ ،‬لبش رو به گوش‬


‫پسر چسبوند و خدایا‪ ،‬حس خیلی خوبی داشت‪ .‬اون‬
‫خیلی سرد بود و تهیونگ — حس میکرد بدنش داره از‬
‫گرما میسوزه‪.‬‬

‫باال آوردنش بعد از چند لحظه تموم شد‪ ،‬اما‬


‫هیچکدومشون تکون نخوردن‪ .‬سرامیک های کف حموم‬
‫داشتن باعث میشدن زانوهای برهنش درد بگیرن؛‬

‫اما با این وجود هم تکون نخورد‪.‬‬

‫جونگوک بود که حرکت اول رو کرد؛ پسر کمرش رو‬


‫نوازش کرد و آروم شونش رو فشرد‪.‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬بیا بلند شیم باشه؟" صدای پسر مالیم و آرامش‬


‫بخش بود‪" ،‬کمکت میکنم‪".‬‬

‫تهیونگ به زحمت کشیده شدن بدنش روی پاهاش رو‬


‫حس کرد و اجازه داد جسمش اتوماتیکوار به سمت‬
‫سینک کشیده بشه‪.‬‬
‫‪273‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تهیونگی؟" جونگوک چهرهی پسر رو توی دستهاش‬


‫گرفت و با نگرانی به چشمهای گیجش خیره شد‪" ،‬ته‪،‬‬
‫االن میخوایم دهنت رو بشوریم‪ ،‬باشه؟ میتونی این کار‬
‫رو بکنی؟"‬

‫"پدرت نمیخواست چیزی بهت بگه‪".‬‬

‫چیز سرد و خشمگینی قلب پسر رو فشرد و فکش قفل‬


‫شد‪.‬‬

‫البته که نمیخواست بگه‪.‬‬

‫"ته؟ میشه یه چیزی بگی؟ لطفا‪".‬‬

‫"متاسفم‪".‬‬

‫نبود‪ ،‬اونها هیچوقت نبودن‪.‬‬

‫"ته‪ ،‬لطفا — تو — داری میترسونیم‪".‬‬

‫‪274‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر پلک زد‪.‬‬

‫اتاق یکدفعه توی دیدش برگشت‪ ،‬انگار کسی سرش رو‬


‫زیر آب کرده بود و حاال باال آورده بودش — و اولین‬
‫چیزی که دید‪ ،‬چهرهی فرو ریختهی جونگوک بود‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر جوری بود که انگار هر لحظه امکان داشت‬


‫زیر گریه بزنه‪ .‬تهیونگ با مالیمت‪ ،‬مثل خود جونگوک‪،‬‬
‫گونه هاش رو بین دستهاش گرفت‪.‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬صداش خشک بود و با شنیدنش جلوی اخم‬


‫کردنش رو گرفت‪.‬‬

‫جونگوک نفس لرزونی کشید و ذرهای آرامش خیال توی‬


‫چشمهاش به چشم خورد؛ اما هنوز هم نگرانی توی تیله‪-‬‬
‫هاش وجود داشت‪.‬‬

‫‪275‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چیه؟ چی شده؟" پسر کوچیکتر دستهاش رو روی‬


‫بازوهای برهنهی تهیونگ کشید‪ ،‬کمی جلوتر رفت و بوسه‪-‬‬
‫ای به ترقوش زد‪" ،‬صورتت جوریه که انگار یه روح دیدی‬
‫هیونگ‪".‬‬

‫تهیونگ لحظهای نفس عمیقی کشید‪ ،‬اون رو حبس کرد و‬


‫چیزی نگفت‪.‬‬

‫جونگوک با چهرهای آرومتر خودش رو عقب کشید‪،‬‬


‫"میتونی بعدا بهم بگی چی شده‪ ،‬بذار االن فقط تمیزت‬
‫کنیم‪ ،‬باشه؟ احتماال دهنت االن مزهی بدی بده‪".‬‬

‫تهیونگ با چهرهی درهم رفتهای سرش رو تکون داد‪ ،‬با‬


‫دهان شویه دهنش رو شستشو داد و جونگوک کنارش‬
‫ایستاد‪.‬‬

‫چند لحظه بعد‪ ،‬گوشهی تخت نشستن‪ .‬جونگوک به‬


‫سرعت روی پاهاش ایستاد‪ ،‬به سمت کمد رفت و یک تی‪-‬‬
‫شرت‪ ،‬به همراه لباس زیری رو بیرون آورد‪.‬‬

‫‪276‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سر تهیونگ هنوز نبض میزد‪ ،‬آهی کشید‪ ،‬پیشونیش رو‬


‫ماساژ داد و به بدنش اجازه داد روی تخت بیفته‪.‬‬

‫"نمیتونم گوک‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬خستمه؛ فقط بذار یک‪-‬‬


‫کم استراحت کنم‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک چند لحظه ساکت موند‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬پسر باالخره گفت‪ ،‬صداش رو بلند نکرد‪ ،‬اما لحنش‬


‫قاطعانه بود‪ .‬تهیونگ با نزدیک شدن پسر بهش که هنوز‬
‫لباسهاش رو نگه داشته بود‪ ،‬ابرویی باال انداخت‪" ،‬اگه‬
‫لباس نپوشی سرما میخوری هیونگ‪ ،‬بیا‪".‬‬

‫تهیونگ چند لحظه ساکت موند و بعد‪ ،‬با آهی سر جاش‬


‫نشست‪.‬‬

‫اجازه داد جونگوک حولش رو باز کنه و آروم تیشرت رو‬


‫از سرش رد کنه‪.‬‬

‫‪277‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫باید کمی جا به جا میشد تا لباس زیرش رو بپوشه و‬


‫صادقانه باعث شد گونههاش از رفتاری که داشت گُر‬
‫بگیرن؛ درست مثل بچهای شده بود که نمیتونست‬
‫خودش لباسهاش رو بپوشه‪.‬‬

‫انگار که جونگوک میتونست افکارش رو بخونه‪ ،‬پسر‬


‫تموم بدنش رو غرق بوسههای کوچیک کرد؛ مثل بوسیدن‬
‫ُمچ دستش حین صاف کردن آستین تیشرتش‪ ،‬یا‬
‫بوسیدن خط کمرش‪ ،‬حین صاف کردن کمر لباس زیرش‪.‬‬

‫با هر بوسه‪ ،‬ناراحتی تهیونگ کمی کمتر میشد‪.‬‬

‫"بیا اینجا‪ "،‬پسر بزرگتر وقتی کامل لباسهاش رو پوشید‬


‫با آهی گفت‪ ،‬دستهاش رو باز کرد تا جونگوک روی تخت‬
‫توی آغوشش دراز بکشه‪.‬‬

‫‪278‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک اما مردد بود‪" ،‬خسته بهنظر میای؛ اشکال نداره‪،‬‬


‫من میتونم چند لحظه بیرون بشی —"‬

‫"نه‪ ،‬لطفا‪ "،‬تهیونگ دستهاش رو پایین انداخت و شونه‬


‫هاش با تسلیم شدنش پایین افتادن‪" ،‬به بیبیم نیاز دارم‪".‬‬

‫لبخند کوچیکی گوشهی لبهای جونگوک اومد‪ ،‬پسر جلو‬


‫رفت و توی آغوش پسر بزرگتر خزید‪ .‬تهیونگ دستهاش‬
‫رو دورش حلقه کرد‪ ،‬جونگوک رو کمی محکتر به خودش‬
‫فشرد‪ ،‬اما چیزی نگفت‪.‬‬

‫چند لحظه به سکوت گذشت‪ ،‬تهیونگ بینی و دهنش رو‬


‫به گردن جونگوک فشرد و عطر شامپوی توت فرنگی پسر‬
‫رو به ریههاش کشید‪ .‬طرههای نرم موهای پسر با حس‬
‫آشنایی چونش رو قلقلک میدادن‪.‬‬

‫جونگوک به صدای نفسهای پسر بزرگتر گوش کرد و‬


‫صبر کرد تا اونها کمی آروم بشن‪.‬‬

‫‪279‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خوبی؟" پسر باالخره با صدای مالیمی پرسید‪.‬‬

‫سر تهیونگ درد میکرد و صدای مادرش هنوز توی گوشش‬


‫بود‪.‬‬

‫"مادربزرگت مریضه‪".‬‬

‫پسر آهی کشید و موهای جونگوک با نفسش تکون‬


‫خوردن‪" ،‬خوبم‪".‬‬

‫جونگوک بین دستهاش تکون خورد و به سمتش‬


‫برگشت‪" ،‬هیونگ‪ ،‬لطفا دروغ نگو؛ من هیچوقت اونجوری‬
‫ندیدمت‪".‬‬

‫تهیونگ عذاب وجدان درونش رو قورت داد و زمزمه کرد‪،‬‬


‫"ببخشید‪ "،‬موهای جونگوک رو عقب زد و آهی کشید‪،‬‬
‫"نمیخواستم بترسونمت‪".‬‬

‫‪280‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬جونگوک هم مثل خودش زمزمهوار‬


‫جواب داد‪ ،‬چشمهاش با نگرانی گرد شده بودن‪" ،‬ناراحت‬
‫نیستم‪ ،‬فقط — باهام حرف بزن؟ لطفا‪".‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو به پیشونی پسر فشرد —‬


‫نبوسیدش‪ ،‬فقط نیاز داشت لمسش کنه‪.‬‬

‫جونگوک ساکت اجازه داد هر کاری که بهش نیاز داره رو‬


‫انجام بده‪.‬‬

‫تهیونگ وقتی باالخره حرف زد‪ ،‬خودش رو به پسر فشرد‬


‫و اجازه داد لبهاش روی پوستش حرکت کنن‪" ،‬مادرم‬
‫— بهم زنگ زد‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر چیزی نگفت‪.‬‬

‫تهیونگ تکونی خورد‪ ،‬پاش رو باال آورد و اون رو توی‬


‫پاهای جونگوک قفل کرد‪ ،‬نیاز داشت که بهش نزدیکتر‬
‫باشه؛ نمیتونست توضیحش بده‪ ،‬فقط نیاز داشت به‬
‫یکباره تموم بدنش رو لمس کنه‪.‬‬
‫‪281‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اون —" صدای پسر شکست و این متعجبش کرد‪ ،‬اما‬


‫ادامه داد‪" ،‬گفت که مادربزرگم مریضه‪".‬‬

‫جونگوک حتی تکون نخورد‪ ،‬اما احتماال به این دلیل بود‬


‫که با جوری که تهیونگ اون رو توی آغوشش حبس کرده‬
‫بود‪ ،‬نمیتونست تکون بخوره؛ آهی کشید و سینش لرزید‪.‬‬

‫"اوه ته‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪.‬‬

‫"ما با هم حرف نمیزنیم‪ "،‬تهیونگ با صدای آرومی که‬


‫روی هر کلمه میشکست ادامه داد‪ ،‬اما خودش رو مجبور‬
‫کرد که ادامه بده‪" ،‬پدر و مادرم وقتی توی کالج گرایشم‬
‫رو بهشون گفتم گفتن که دیگه پسرشون نیستم‪ ،‬اما‬
‫مادربزرگم — اون همهی چیزی بود که داشتم؛ همیشه‬
‫ازم حمایت میکرد‪".‬‬

‫جونگوک چونش رو جلو برد تا سینهی پسر رو ببوسه‪،‬‬


‫"مجبور نیستی دربارش حرف بزنی‪ ،‬میفهمم‪".‬‬

‫‪282‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫و نمیخواست‪ ،‬تهیونگ نمیخواست — ولی نمیتونست‬


‫خودش رو متوقف کنه‪.‬‬

‫انگار که َسدی فرو ریخته بود و اون در مقابل حرفهایی‬


‫که از دهنش خارج میشدن بی دفاع بود؛ حتی‬
‫نمیدونست اونها از کجا میومدن‪ ،‬اما میومدن‪.‬‬

‫"من کالج رو ترک کردم میدونی‪ "،‬پسر زمزمه کرد و به‬


‫سختی آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬بوی توت فرنگی داشت‬
‫محو میشد‪.‬‬

‫سرش رو توی موهای نرم جونگوک فرو کرد و پسر آروم‬


‫تکون خورد‪ .‬لحظهای به سکوت گذشت و تهیونگ با نفس‬
‫عمیقی‪ ،‬سعی کرد قلبش که وحشیانه میتپید رو آروم‬
‫کنه‪.‬‬

‫"رشتم هنرهای تجسمی بود‪"،‬‬

‫‪283‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ بعد از چند لحظه ادامه داد‪ ،‬حرفهای زمزمه‪-‬‬


‫وارش که بین موهای جونگوک گفته میشدن به زحمت به‬
‫گوش میرسیدن‪ ،‬اما این تموم کاری بود که میتونست‬
‫بکنه‪.‬‬

‫"یکجورهایی همیشه توی دبیرستان میدونستم که گیام‪،‬‬


‫ولی تا کالج کامال مطمئن نبودم‪ .‬وقتی — اولین دوست‬
‫پسرم رو گرفتم‪ ،‬اون موقع دیگه شکی نداشتم‪".‬‬

‫مکثی پیش اومد‪ ،‬پسر دوباره سعی کرد افکارش رو جمع‬


‫و جور کنه‪ .‬با خودش فکر کرد وقتی قلبش اینجوری‬
‫وحشیانه خودش رو به قفسهی سینش میکوبید چجوری‬
‫هنوز زنده بود!‬

‫"توی تعطیالت کریسمس به پدر و مادرم گفتم‪ ،‬وقتی که‬


‫خونه بودم‪ .‬اونها بهم گفتن که به عنوان پسرشون ازم‬
‫ناامید شده بودن و حالشون رو بهم میزدم — مخصوصا‬
‫پدرم‪".‬‬

‫‪284‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫’توت فرنگی‪ .‬روی توت فرنگی تمرکز کن‪‘.‬‬

‫"ترم بعد مادرم زنگ زد تا بهم بگه که دیگه شهریم رو‬


‫پرداخت نمیکنن‪ ،‬نمیتونستن با وجود اینکه میدونستن‬
‫من چیم — ازم حمایت کنن‪".‬‬

‫صدایی مثل نالهای که توی گلوش حبس شده بود‪ ،‬از بین‬
‫لبهای جونگوک خارج شد‪ .‬پسر توی آغوشش گرم بود و‬
‫تهیونگ سعی کرد روی اون تمرکز کنه‪.‬‬

‫"برای همین سعی کردم با استخدام شدن چندجا خرج‬


‫خودم رو در بیارم‪ ،‬ولی کافی نبود؛ تقریبا در مرز ترک‬
‫تحصیل کردن بودم که یکی از دوستهام راهی برای‬
‫سریع پول درآوردن رو بهم نشون داد‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر تکونی خورد‪ ،‬تونست کمی از دست آغوش‬


‫تنگ تهیونگ فرار کنه تا بهش خیره بشه‪" ،‬ته‪ ،‬مجبور‬
‫نیستی —"‬

‫‪285‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اون چیزی — اون چیزی که فکرش رو میکنی نبود‪"،‬‬


‫تهیونگ با آهی بین حرفهاش پرید‪" ،‬یه مدت توی‬
‫خیابونها مواد میفروختم‪".‬‬

‫جونگوک ساکت بود‪.‬‬

‫"یه شغل جانبی بود؛ اون موقع توی یه باشگاه بوکس هم‬
‫تمرین میدیدم و با مربیم دوست شدم‪ ،‬برای همین جاش‬
‫مربی شدم‪ ،‬ولی به فروختن مواد هم ادامه دادم؛ پول‬
‫خوبی داشت و به هیچکس آسیب نمیزدم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر دوباره آهی کشید‪ ،‬نفسش روی تیشرت‬


‫تهیونگ گرم بود‪" ،‬هیچوقت توی دردسر نیفتادی؟"‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪" ،‬نه واقعا؛ کالجم توی جای خوبی از‬
‫سئول بود‪ ،‬یه کمپ دانشجویی داشت — بچههای‬
‫پولداری که با پول ددیهاشون اونجا بودن‪ ،‬همیشه‬
‫ساکت و آروم بود‪".‬‬

‫‪286‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صدایی از بین لبهای جونگوک خارج شد‪" ،‬هیچوقت —‬


‫هیچوقت سعی نکردی کسایی که مصرف میکردن رو‬
‫پیدا کنی‪ ،‬نه؟ خودشون میومدن پیشت؟"‬

‫"نه‪ ،‬کسی رو مجبور به کاری نکردم‪ ،‬اگه منظورت اینه‪"،‬‬


‫تهیونگ با مالیمت گفت‪ ،‬دوباره سرش رو روی موهای‬
‫پسر کوچیکتر گذاشت و بوسهای بهشون زد‪" ،‬شغل‬
‫قانونیای نبود‪ ،‬ولی سعی میکردم با بیشترین اخالقیات‬
‫انسانی ممکن انجامش بدم و به محض اینکه شغلی که‬
‫پول بهتری داشت رو پیدا کردم‪ ،‬اون کار رو ترک کردم‪".‬‬

‫"گارد من شدن؟" اون سوال با بلند شدن سر پسر‬


‫کوچیکتر و خیره شدنش به صورتش همراه شد‪ .‬بهنظر‬
‫میومد جونگوک عاجزانه دلش میخواست اون داستان‬
‫مثبت تر بشه و به پایان خوشش برسه‪.‬‬

‫‪287‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لبخند غمزدهای زد‪" ،‬تقریبا؛ قبل از اینکه بنگتن‬


‫من رو استخدام کنه چند سالی رو با بادیگارد افراد دیگه‬
‫بودن گذرونده بودم‪ .‬میدونی که‪ ،‬پدرت اونقدر راحت‬
‫کسی رو استخدام نمیکرد‪ ،‬باید رزومم رو میساختم‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک با چیزی شبیه به حسادت برق زدن و‬


‫لبهاش آویزون شدن‪" ،‬واسه لیتل دیگهای هم کار‬
‫کردی؟"‬

‫"با بچهها‪ "،‬تهیونگ تصحیح کرد‪" ،‬بیشتر وقتها با بچه‪-‬‬


‫ها و گاهی اوقات با نوجوونهای دردسر ساز؛ تو اولین‬
‫لیتلی بودی که براش کار کردم‪".‬‬

‫بهنظر میومد پسر کوچیکتر داشت لپش رو میجوید و‬


‫چهرش عجیب شده بود‪" ،‬بقیهی بچههایی که براشون‬
‫کار کردی چجوری بودن؟"‬

‫حاال تهیونگ لبخند کمرنگی زد‪ ،‬میتونست ببینه اون‬


‫مکالمه داشت کجا میرفت و فکرش خوشحال میکرد‪.‬‬

‫‪288‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫زیاد پیش نمیومد که پسر کوچیکتر حسادت کنه یا حس‬


‫مالکیتش نسبت بهش رو نشون بده و بارهای خاصی که‬
‫این اتفاق میفتاد‪ ،‬همیشه تهیونگ رو شیفتهی خودش‬
‫میکرد‪.‬‬

‫"بچههای پررویی بودن‪ "،‬پسر صادقانه جواب داد‪،‬‬


‫دستش رو باال آورد تا موهای جونگوک رو نوازش کنه و‬
‫انگشتهاش مور مور شدن‪" ،‬بعضیهاشون کیوت بودن‪،‬‬
‫هر چند که من هیچوقت بیشتر از چند ماه پیششون‬
‫نموندم‪".‬‬

‫"بیشترین زمانی که گارد کسی بودی چقدر بود؟"‬


‫جونگوک که از جوابش راضی نبود پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪" ،‬هفت ماه‪".‬‬

‫چهرهی پسر کوچیکتر فرو ریخت‪" ،‬اوه‪ ،‬این — زیاده‪".‬‬

‫‪289‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هومم‪".‬‬

‫"— یکی از همون کیوتهاشون بود؟"‬

‫تهیونگ خندید‪.‬‬

‫حس خوبی داشت‪ ،‬قلبش سبکتر شده بود و با هر بار‬


‫لرزیدن سینش از خنده‪ ،‬اضطرابش کمتر میشد‪.‬‬

‫"نخند‪ "،‬جونگوک نالهای کرد‪" ،‬جدیم! اگه کیوت نبود پس‬


‫واسه چی انقدر پیشش موندی؟"‬

‫"در واقع خیلی دوست داشتنی بود‪ "،‬تهیونگ خندید‪،‬‬


‫"همینطور شش سالش بود‪".‬‬

‫گونههای جونگوک گ ُر گرفتن‪" ،‬اوه‪".‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد و لبهاش رو روی پیشونی پسر‬


‫گذاشت‪" ،‬هیچوقت کسی به کیوتی تو ندیدم بانی‪ ،‬نگران‬
‫نباش‪".‬‬

‫‪290‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هومم‪ "،‬پسر کوچیکتر باز هم راضی بنظر نمیرسید‪،‬‬


‫"اسمش چی بود؟"‬

‫"اون بچه؟"‬

‫"اوهوم‪".‬‬

‫"هانیول‪ "،‬تهیونگ دستی روی پهلوی پسر کشید و با‬


‫لرزیدنش متوقف شد‪.‬‬

‫"چرا پیشش نموندی؟"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬چون میخواستم واسه بنگتن کار‬


‫کنم‪".‬‬

‫جونگوک از جوابش راضی بنظر نمیرسید‪" ،‬چرا؟"‬

‫"چون — نمیدونم‪ ،‬جالب بنظر میومد‪ "،‬پسر بزرگتر‬


‫جواب داد‪،‬‬

‫‪291‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من کارهای غیر قانونی زیادی کرده بودم‪ ،‬اما هیچوقت‬


‫برای مافیا کار نکرده بودم‪ ،‬صادقانه میگم؛ باحال بهنظر‬
‫میرسید‪".‬‬

‫"احتماال پولش هم خوب بود‪ "،‬جونگوک با لحن تلخی‬


‫زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬گوکی‪ ،‬میدونی که شغل من‬


‫مراقبت کردن از تو بود؛ معلومه که بخاطرش پول‬
‫میگرفتم‪ ،‬برای همین استخدام شدم‪".‬‬

‫جونگوک بین آغوشش تکون خورد و یکبار دیگه سرش‬


‫رو باال آورد تا بهش نگاه کنه‪ ،‬لبهاش آویزون شده بودن‬
‫و چشمهاش با احساسی که نمیشد چیزی ازش فهمید‬
‫برق زدن‪.‬‬

‫"صادق باش‪ "،‬پسر با جدیت گفت‪" ،‬از کی — از کی دیگه‬


‫برات یه شغل نبود؟"‬

‫‪292‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ تردید کرد‪" ،‬یعنی کی دیگه واسش پول نگرفتم؟"‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک با کالفگی جواب داد‪" ،‬منظورم اینه که‪،‬‬


‫کی دیگه به پولش اهمیتی ندادی و فقط — خودت‬
‫میدونی‪ "،‬پسر آخر حرفهاش رو زمزمه کرد و گونههاش‬
‫سرخ شدن‪.‬‬

‫"به پول اهمیت دادن رو تموم کردم و به تو اهمیت‬


‫دادم؟" تهیونگ با صدای آرومی بهش کمک کرد؛ چهرش‬
‫مالیم بود و دستش شونه ی پسر رو فشرد‪.‬‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫نیازی نبود به جوابش فکر کنه‪ ،‬ولی چند لحظه ساکت‬


‫موند؛ به نفسهای پسر توی آغوشش گوش داد‪ ،‬بدنش‬
‫هنوز گرم بود و نفسهای داغش به سینش میخوردن‪.‬‬

‫"روزی که استخدام شدم‪ ،‬میخواستم استعفا بدم‪"،‬‬


‫تهیونگ صادقانه گفت‪ ،‬صداش آروم و متفکر بود‪،‬‬
‫میخواست با دقت حرفهاش رو انتخاب کنه‪.‬‬
‫‪293‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چرا؟" جونگوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫"همه چیز — خیلی پیچیده بود‪ "،‬پسر بزرگتر با آهی‬


‫جواب داد‪" ،‬بنگتن خیلی بزرگ بود‪ ،‬خیلی چیزها باید یاد‬
‫میگرفتم‪ ،‬و خیلی افراد بودن که باید میشناختم‪ ،‬فقط‬
‫— حس خوبی نداشتم‪".‬‬

‫حس کرد که جونگوک آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬چرا‬


‫استعفا ندادی؟"‬

‫تهیونگ با یاد خاطراتشون لبخند زد‪" ،‬تو رو دیدم‪".‬‬

‫لبهای پسر کوچیکتر آویزون شدن‪" ،‬داری دروغ میگی؟‬


‫چون —"‬

‫"نمیگم‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬هنوز همه چیز اون روز رو‬


‫بخاطر میارم میدونی؛ توی اتاقت اومدم — که راستی‬
‫خیلی بهم ریخته بود‪".‬‬

‫‪294‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی جونگوک آتیش گرفت و لبهای آویزونش به‬


‫چشم غرهای تبدیل شدن‪.‬‬

‫"و تو زیر پتوت قایم شده بودی‪ ،‬یادته؟"‬

‫چهرهی پسر کوچیکتر مالیم شد‪" ،‬آره‪ ،‬با جون هیونگ‬


‫اومدی توی اتاق‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و لبخند کمرنگی زد‪" ،‬گفتی‬


‫چون از موهام خوشت میاد میتونیم با هم دوست‬
‫بشیم‪".‬‬

‫"اوه آره‪ "،‬جونگوک خندید‪" ،‬اون موقع هایالیتهای‬


‫صورتی داشتی‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬پسر بزرگتر سرش رو توی گردن جونگوک‬


‫مخفی کرد‪" ،‬‬

‫‪295‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خدایا‪ ،‬فاکینگ کیوت بودی! یادمه با نامجون و‬


‫سوکجین هیونگ رفتم توی آشپزخونه و اونها هد‬
‫اسپیست رو بهم توضیح دادن و من خیلی مضطرب‬
‫بودم؛ اون شب رفتم خونه و همهی مقالههایی که در‬
‫مورد لیتلها پیدا میکردم رو خوندم‪".‬‬

‫"نمیدونستم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬هیچوقت بهم‬


‫نگفتی‪".‬‬

‫"نمیخواستم خرابکاری کنم‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪،‬‬


‫"وحشت زده بودم میدونی‪ ،‬هر روز؛ میترسیدم چیزی‬
‫بگم و — فقط همه چیز رو به فاک بدم‪ ،‬اون موقع سال‪-‬‬
‫ها تالش بخاطر من نابود میشد‪".‬‬

‫"هیچوقت نمیتونستی‪ "،‬جونگوک با مالیمت گفت و با‬


‫لبهای نرم مچ دست پسر بزرگتر رو بوسید‪" ،‬هنوز هم‬
‫هیچ خرابکاری ای نکردی‪ ،‬و اگه بکنی هم برام مهم‬
‫نیست؛ میدونی‪ ،‬اشکالی نداره بعضی وقتها اشتباه‬
‫کنی‪".‬‬
‫‪296‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬این چیزی از ترسناک‬


‫بودنش کم نمیکنه‪".‬‬

‫سکوت طوالنیای بینشون رو گرفت‪ ،‬اما آرامش بخش‬


‫بود؛ گرم بود‪ .‬جونگوک روی سینهی پسر بزرگتر آب شد‪،‬‬
‫تهیونگ وزنش روی سینش رو حس کرد و توی ریتم باال‬
‫رفتن سینش با هر نفس و عطر توت فرنگی موهاش غرق‬
‫شد‪.‬‬

‫جونگوک با صدای مرددی سکوت رو شکست‪.‬‬

‫"فکر میکنی به خونتون برمیگردی؟" پسر زمزمه کرد‪" ،‬تا‬


‫به مادربزرگت سر بزنی؟"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬من — نمیدونم‪.‬‬


‫میخوام اینکارو کنم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر هوم متفکرانهای گفت‪،‬‬

‫‪297‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اگه تصمیم گرفتی که بری — اگه بخوای من اونجا‬


‫باشم‪ ،‬باهات میام و اگه نخوای هم درک میکنم‪".‬‬

‫"ممنونم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬بوسهای به پیشونی پسر‬


‫زد و محکمتر بغلش کرد‪" ،‬کی انقدر بالغ شدی‪ ،‬هوم؟"‬

‫"دوست پسرم بهم یاد داده‪ "،‬جونگوک با لحن خواب‪-‬‬


‫آلودی گفت و با شیفتگی لبخند گرمی زد‪.‬‬

‫"آیگو‪ "،‬تهیونگ نتونست جلوی لبخند کوچیکی که روی‬


‫لبهاش اومد رو بگیره‪" ،‬باید پسر خوش شانسی باشه‪".‬‬

‫"فکر کنم من خوش شانسترم‪ "،‬جونگوک با مالیمت‬


‫گفت‪ ،‬بیشتر خودش رو به تهیونگ فشرد‪ ،‬سرش رو بین‬
‫شونه و گردنش مخفی کرد و با خستگی ادامه داد‪" ،‬فکر‬
‫کنم داریم کارمون رو خیلی خوب انجام میدیم میدونی‪،‬‬
‫منظورم رابطمونه‪ "،‬پسر آهی کشید و پلکهاش آروم‬
‫روی هم افتادن‪" ،‬با چیزهایی زیادی درگیریم‪ ،‬ولی —‬
‫نمیدونم‪ ،‬کارمون خوبه‪".‬‬

‫‪298‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هست‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬رابطمون رو با هیچ‬


‫چیز دیگها عوض نمیکنم‪".‬‬

‫"من هم همینطور‪ "،‬خمیازهی بلندی به دنبال حرفهای‬


‫پسر کوچیکتر شنیده شد و تهیونگ با مالیمت خندید‪.‬‬

‫"بخواب‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد و موهای جونگوک رو‬


‫نوازش کرد‪" ،‬وقتی بیدار بشی اینجام‪".‬‬

‫"وقتی ما بیدار بشیم‪ "،‬جونگوک با چشمهایی که همین‬


‫حاال هم بسته شده بودن زمزمه کرد‪" ،‬تو هم باید‬
‫بخوابی‪".‬‬

‫پسر بزرگتر تقریبا باهاش مخالفت کرد‪ ،‬اما حرفش رو‬


‫قبول کرد‪.‬‬

‫"حتما‪ "،‬تهیونگ گفت و آروم جونگوک رو به خودش‬


‫نزدیکتر کرد‪" ،‬دوست دارم بانی‪".‬‬

‫‪299‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من هم دوستت دارم ته‪ "،‬بوسه ی خوابآلودی چونهی‬


‫تهیونگ رو لمس کرد و به لبهاش نرسید‪.‬‬

‫پسر با بوی توت فرنگی به خواب رفت‪.‬‬

‫***‬

‫‪300‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫روز بعد‪ ،‬تهیونگ به مالقات مادربزرگش توی دگو رفت‪.‬‬


‫جونگوک باهاش نرفت‪ ،‬از پسر بزرگتر پرسید که میخواد‬
‫باهاش بره یا نه‪ ،‬اما تهیونگ گفت که مشکلی براش پیش‬
‫نمیاد‪.‬‬

‫دو روز بعد‪ ،‬وقتی که برگشت‪ ،‬مستقیم به سمت اتاق‬


‫خوابشون رفت‪ .‬وقتی گریه کرد جونگوک اون رو در‬
‫آغوش گرفت‪ ،‬به هق هقهاش بین تعریف داستانهایی از‬
‫زنی که همه دوستش داشتن گوش داد؛ اینکه چطور هر‬
‫بار تهیونگ بهش سر میزد بهش غذا میداد‪ ،‬چون به‪-‬‬
‫نظرش به اندازهی کافی تپل نبود و اینکه چطور تموم‬
‫پس اندازش رو خرج کرده بود تا برای اون کتی رو بخره‬
‫که دوست داشت و همهی پسرهای مدرسشون داشتن‪.‬‬

‫و وقتی شب شد‪ ،‬جونگوک اون رو به اتاق نشیمن برد تا‬


‫همشون بتونن پیشش باشن‪.‬‬

‫‪301‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ سرش رو روی شونهی سوکجین و روی پاهای‬


‫نامجون گذاشت‪ ،‬بیشتر از همه توی بغل جیمین گریه کرد‬
‫و حتی بغلهای یونگی و هوسوک رو هم قبول کرد؛‬

‫اما در آخر‪ ،‬هر دوشون به تخت خودشون برگشتن و‬


‫همدیگه رو در آغوش گرفتن‪.‬‬

‫جونگوک هیچوقت بغل کردنش رو متوقف نکرد و‬


‫تهیونگ با زمزمههای عاشقانهی پسر تو گوشش‪ ،‬گفتن‬
‫اینکه دوستش داشت‪ ،‬همیشه کنارش میموند و همه چیز‬
‫درست میشد‪ ،‬به خواب رفت‪.‬‬

‫و کمی طول میکشید‪ ،‬اما باالخره همه چیز درست میشد‪.‬‬

‫‪302‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪9.‬‬

‫جونگوک برای بار ششم کراواتش رو درست کرد و با چهره ی‬


‫درهم رفته ای‪ ،‬به بازتابش توی آینه خیره شد؛ درست به همون‬
‫ناراحتی ای که حس میکرد دیده میشد‪.‬‬

‫دستهایی دور کمرش حلقه شدن‪ ،‬چهره ی دوست پسرش به‬


‫بازتاب خودش پیوست و پسر بزرگتر چونش رو روی شونش‬
‫گذاشت‪.‬‬

‫"چه جذابی شدی‪ "،‬تهیونگ با شیطنت گفت و ابرویی باال‬


‫انداخت‪.‬‬

‫جونگوک آهی کشید‪" ،‬خدایا‪ ،‬از شلوار متنفرم؛ خیلی خیلی‪".‬‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬متاسفم بان‪ ،‬اگه دست‬


‫من بود هیچ مشکلی با دامن یا لباس دامنی پوشیدنت نداشتم‬
‫—"‬

‫‪303‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"عذرخواهی نکن‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬به سمت پسر بزرگتر‬


‫چرخید‪ ،‬دستش رو روی سینش گذاشت و لبهاش رو به گونش‬
‫چسبوند‪" ،‬این درباره ی من نیست‪ ،‬باشه؟ من امروز بخاطر تو‬
‫اینجام ته؛ نگران من نباش‪ ،‬باشه؟ به هر چیزی که نیاز داشتی‬
‫بهم بگو‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند غمگینی زد و با مالیمت گفت‪" ،‬ممنونم بیبی‪".‬‬

‫اونها داشتن به مراسم ختم مادربزرگش میرفتن‪ .‬دو روز از‬


‫فوت شدن اون گذشته بود و مقدمات مراسمش آماده شده‬
‫بود‪.‬‬

‫تهیونگ بعد از انجام هیچ کاری جز گریه کردن توی چند روز‬
‫گذشته آرومتر شده بود‪.‬‬

‫پسر بزرگتر فقط آماده بود تا به مادربزرگش ادای احترام کنه‪،‬‬


‫حتی اگه به این معنی بود که باید برای یک روز کامل پدر و‬
‫مادرش رو میدید‪.‬‬

‫صادقانه باید میگفت که بیشتر نگران جونگوک بود‪.‬‬

‫‪304‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫روز قبلش با پسر کوچیکتر حرف زده بود‪ ،‬ازش پرسیده بود‬
‫که مطمئن بود که میخواست باهاش بیاد‪.‬‬

‫"البته که میخوام‪ "،‬جونگوک اون لحظه دور بدنش حلقه شده‬


‫بود و گونش رو روی شونش گذاشته بود‪" ،‬میخوام از هیونگم‬
‫حمایت کنم‪".‬‬

‫تهیونگ مرددانه بهش خیره شد‪" ،‬من — درباره ی این‪ ،‬اگه‬


‫بیای‪ ،‬بیبی —" پسر حرف خودش رو قطع کرد و لبش رو‬
‫گزید‪" ،‬م‪-‬من نمیخوام از حرفم چیز بدی برداشت کنی‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو کج کرد و ابروهاش درهم فرو رفتن‪" ،‬چی‬


‫میخوای بگی؟"‬

‫تهیونگ موهای پسر کوچیکتر رو از جلوی چشمهاش کنار زد و‬


‫آهی کشید‪" ،‬واقعا احساس عوضی بودن میکنم که این رو‬
‫میگم‪ ،‬ولی — وقتی اونجایی باید سعی کنی توی هد اسپیس‬
‫نباشی بیبی‪".‬‬

‫‪305‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهره ی جونگوک فرو ریخت‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬تهیونگ هیسی کشید‪ ،‬به سرعت گونه های پسر رو بین‬
‫دست های گرمش گرفت‪" ،‬خیلی متاسفم گوکی‪ ،‬فقط — پدر‬
‫و مادر من درکش نمیکنن بیبی‪ ،‬اونها آدم های مهربونی نیستن‪.‬‬
‫اگه چیزی بهت بگن نمیتونم خودم رو ببخشم —"‬

‫"ا‪-‬اشکالی نداره‪ "،‬جونگوک با نگاهی پایین افتاده زمزمه کرد‪،‬‬


‫"اشکالی نداره‪ ،‬میفهمم‪".‬‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ ناله ای کرد‪" ،‬اینجوری بهم نگاه نکن‪ ،‬واقعا از‬
‫اینکه دارم این بار رو روی دوشت میذارم متاسفم‪ .‬میدونم‬
‫چیزی نیست که خودت همیشه بتونی کنترلش کنی‪ ،‬عادالنه‬
‫نیست که این رو ازت بخوام —"‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬جونگوک با صدای قاطع تری اصرار کرد و‬


‫لبخند خسته ای زد‪" ،‬واقعا ته‪ ،‬اشکالی نداره‪ ،‬میتونم واسه‬
‫چند ساعت از هد اسپیس بیرون بمونم‪ ،‬قبال هم انجامش‬
‫دادم‪ ،‬نمیکشتم‪".‬‬

‫‪306‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ غره ای داد و دستش رو به صورتش کشید‪" ،‬پدر و‬


‫مادر لعنتیم؛ اگه هر کس دیگه ای جای اونها بود‪ ،‬هیچوقت‬
‫ازت نمیخواستم این کارو بکنی‪ ،‬ولی نمیدونی اونها چقدر‬
‫بدجنس میتونن باشن گوک‪".‬‬

‫"میفهمم‪ "،‬جونگوک تکرار کرد‪ ،‬آهی کشید و شونه ی پسر‬


‫بزرگتر رو نوازش کرد‪" ،‬اشکالی نداره هیونگ‪ ،‬واقعا‪ ،‬لطفا‬
‫نگران نباش‪ .‬من بیشتر اوقات روی هد اسپیسم کنترل دارم‪،‬‬
‫باشه؟ استرس نداشته باش‪".‬‬

‫و جونگوک تقریبا صادق بود‪ .‬بیشتر روزها اون میتونست به‬


‫راحتی وارد هد اسپیس بشه یا ازش خارج بشه‪ ،‬البته که گاهی‬
‫اتفاقات خاصی اون رو به سمتی میکشوندن — برای مثال‪،‬‬
‫ترسیدن‪ ،‬آسیب دیدن‪ ،‬یا ناراحت شدن معموال باعث میشدن‬
‫لیتل بشه‪ ،‬اما با خودش فکر کرد که هیچکدوم از اون چیزها‬
‫قرار نبود اون روز اتفاق بیفته‪.‬‬

‫انگار نه انگار که داشت به یه مراسم ختم میرفت!‬

‫‪307‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫با ایستادن ماشین کنار قبرستون بزرگ‪ ،‬چیزی قلب پسر رو‬
‫لرزوند‪.‬‬

‫تهیونگ که مشغول خیره شدن به بیرون پنجره بود تا‬


‫خانوادش رو پیدا کنه‪ ،‬متوجه عجیب شدن چهره ی جونگوک‬
‫نشد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر با حس عطشش برای گرفتن دست تهیونگ‪،‬‬


‫دستش رو مشت کرد و اون رو روی پاش گذاشت‪ .‬توی ذهنش‬
‫احساس میکرد باید ناله میکرد و میگفت که نمیخواد داخل‬
‫اون زمین بره‪ .‬ترسناک و تنها بنظر میرسید و جونگوک یکدفعه‬
‫دیگه نمیخواست اونجا باشه‪.‬‬

‫‪308‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صدای منطقی تری اون رو به واقعیت برگردوند‪ ،‬اون بخاطر‬


‫تهیونگ اینجا بود‪ ،‬این درباره ی خودش نبود‪.‬‬

‫"آماده ای بان؟"‬

‫تهیونگ که یک پاش رو بیرون ماشین گذاشته بود متوقعانه‬


‫بهش خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و به زحمت لبخندی زد‪" ،‬آره‪،‬‬


‫البته‪".‬‬

‫وقتی از ماشین خارج شدن‪ ،‬چمن زیر پاهاشون خیس بود و‬


‫کفش هاشون روی گل صدا میداد‪ .‬جونگوک بینیش رو چین‬
‫داد و تقریبا به خاطر کثیف شدن کفش های خوشگلش شکایت‬
‫کرد؛‬

‫هر چند‪ ،‬وقتی تهیونگ بدون هیچ اخطاری به سمت جلو‬


‫حرکت کرد‪ ،‬اون افکار از ذهنش بیرون رفت‪.‬‬

‫‪309‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر با اخمی سریع جلو رفت تا به تهیونگ برسه‪.‬‬

‫وقتی کنار هم بودن‪ ،‬جونگوک ناخودآگاه دستش رو دراز کرد‬


‫تا دست پسر بزرگتر رو بگیره‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ به سمت انگشت های جونگوک که داشتن به‬


‫دستش میخوردن چرخیدن‪.‬‬

‫پسر نگاهی به جونگوک که انگار توقع چیزی رو داشت و‬


‫صبورانه بهش خیره شده بود انداخت‪.‬‬

‫"اوه‪ "،‬چهره ی تهیونگ مالیم شد و عذاب وجدان تیله هاش‬


‫رو پوشوند‪ ،‬قدم هاش آروم شدن و کنار جونگوک ایستاد‪،‬‬
‫"گوکی‪ "،‬پسر آهی کشید و چهرش انگار که درد داشت درهم‬
‫رفت‪ —" ،‬ما نمیتونیم‪ ،‬اوم‪ "،‬با کالفگی دستش رو توی‬
‫موهاش فرو کرد‪" ،‬نمیتونیم — دست همدیگه رو بگیریم‬
‫بیبی‪ ،‬من — خیلی متاسفم‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک بهم گره خوردن‪" ،‬چی؟ چرا؟ گفتی نمیتونم‬


‫لیتل باشم‪ ،‬ولی هیچ چیزی درباره ی —"‬

‫‪310‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ با صدای کالفه ای نالید‪" ،‬میدونم‪ ،‬ولی پدر‬


‫و مادرم —"‬

‫"درسته‪ "،‬دست جونگوک کنار بدنش افتاد و پسر نتونست‬


‫جلوی تلخی لحنش رو بگیره‪" ،‬فهمیدم‪".‬‬

‫تهیونگ قلب شکسته بنظر میرسید‪" ،‬بیبی —"‬

‫"احتماال نباید اینجوری هم صدام کنی‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه‬


‫کرد‪ ،‬از کنارش رد شد و شروع به راه رفتن کرد‪" ،‬ممکنه پدر و‬
‫مادرت بشنون‪".‬‬

‫صدای آه کشیدن پسر بزرگتر رو از پشت سرش شنید‪ ،‬اما هیچ‬


‫کاری برای دلداری دادنش نکرد‪ .‬هر دو با سکوت پُ ر تنشی به‬
‫سمت مراسم رفتن و به گروه آدم هایی که وسط زمین‬
‫ایستاده بودن پیوستن‪.‬‬

‫خود مراسم کوتاه بود و همونطور که توقع میرفت‪ ،‬تهیونگ‬


‫گریه نکرد‪ .‬احتماال بعد چند روز گذشته بدنش دیگه آبی برای‬
‫از دست دادن نداشت‪.‬‬

‫‪311‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بعد از تموم شدن مراسم و بلند شدن مردم از صندلی هاشون‬


‫بود‪ ،‬که جونگوک منقبض شدن بدن پسر کنار دستش رو حس‬
‫کرد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر دیگه ناراحت نبود‪ ،‬توی اون شرایط عصبانی‬


‫موندن سخت بود‪.‬‬

‫"مشکلی پیش نمیاد‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ در جوابش لبخند ضعیفی زد‪" ،‬مرسی‪".‬‬

‫چیز خیلی بزرگی نبود‪ ،‬اما شونه های پسر بزرگتر واضحا‬
‫پایین افتادن و بدنش آروم شد‪.‬‬

‫چند دقیقه با نزدیک شدن آدم های مختلفی به تهیونگ گذشت‪،‬‬


‫همشون مهربون بودن‪ ،‬بغلش میکردن و از بزرگ شدنش تعریف‬
‫میکردن‪ .‬تقریبا هیچکس به جونگوک نگاهی ننداخت و پسر از‬
‫این بابت خوشحال بود‪.‬‬

‫‪312‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ داشت از یک زن مهربون با یک کُت خز خداحافظی‬


‫میکرد‪ ،‬که یکدفعه رنگ از چهرش پرید‪.‬‬

‫دو نفر داشتن بهشون نزدیک میشدن و با خشک شدن کامل‬


‫بدن پسر بزرگتر‪ ،‬حدس زدن اینکه اونها کی بودن سخت نبود‪.‬‬

‫جونگوک آروم پشت سر تهیونگ رفت و نتونست جلوی‬


‫خودش برای مخفی شدن رو بگیره‪ .‬اونها هنوز بهشون نرسیده‬
‫بودن و پسر همین حاال هم وحشت زده بود‪.‬‬

‫از چیزی که میتونست ببینه‪ ،‬مرد قد بلند‪ ،‬چهارشونه و خوش‬


‫قیافه بود (فهمیدن اینکه چهره ی تهیونگ از کی بهش به ارث‬
‫رسیده بود سخت نبود)‪.‬‬

‫زن در همون حال‪ ،‬چهره ی به اندازه ی کافی دوستانه ای‬


‫داشت‪ ،‬اما چشمهاش تاریک بودن — تقریبا سیاه‪.‬‬

‫اونها خوشحال بنظر نمیرسیدن‪.‬‬

‫‪313‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تهیونگا‪".‬‬

‫با ایستادن هر دوی اونها جلوشون تهیونگ سرش رو خم کرد‪،‬‬


‫"مامان‪ ،‬بابا‪".‬‬

‫َفک مرد تکون خورد‪" ،‬تو اومدی‪".‬‬

‫چهره ی تهیونگ واضحا تاریک شد‪" ،‬معلومه که اومدم‪".‬‬

‫چشمهای زن چند لحظه روی پسرش موندن و بعد به سرعت‬


‫به سمت جونگوک چرخیدن‪" ،‬و با خودت — همراه آوردی‪".‬‬

‫با چرخیدن مرد به سمتش قلب جونگوک لرزید‪ .‬پسر زبونش‬


‫رو گزید و نالش رو قورت داد‪.‬‬

‫در هر زمان دیگه ای‪ ،‬تهیونگ متوجه ناراحتی پسر کوچیکتر‬


‫میشد‪ ،‬اون رو کنار خودش میکشد‪ ،‬انگشتهاشون رو توی هم‬
‫قفل میکرد یا حتی بهش نزدیکتر میشد؛‬

‫اما پسر بزرگتر حتی به جونگوک نگاه هم نکرد و با فک قفل‬


‫شده ای سرش رو تکون داد‪" ،‬آره‪ ،‬آوردم‪ .‬این جونگوکه‪ ،‬قبال‬
‫برای پدرش کار میکردم‪".‬‬
‫‪314‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سینه ی جونگوک سنگین شد‪ ،‬حس میکرد کسی بهش مشت‬


‫زده و نمیتونست توضیح بده چرا‪.‬‬

‫بخاطر این بود که با اون لحن سرد معرفی شده بود؟‬

‫بخاطر این بود که تهیونگ جوری بهش اشاره و باهاش رفتار‬


‫کرده بود که انگار اون هیچ کسی نبود؟‬

‫سرش درد میکرد‪ .‬دلش بغل میخواست‪ ،‬میخواست لبهاش رو‬


‫آویزون کنه‪ ،‬یا ناله کنه‪ ،‬یا حتی پاش رو به زمین بکوبه؛‬

‫اما پدر و مادر تهیونگ هنوز بهش خیره شده بودن و مجبور‬
‫بود خواسته های ذهنش رو نادیده بگیره و لبخند خسته ای رو‬
‫روی لبهاش بشونه‪.‬‬

‫"از آشنایی باهاتون خوشحالم‪ "،‬جونگوک گفت و با احترام‬


‫تعظیم کرد‪.‬‬

‫وقتی سرش رو باال آورد‪ ،‬مرد جوری داشت بهش چشم غره‬
‫میرفت که انگار روی کفشش ُتف انداخته بود‪.‬‬

‫‪315‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تو چه رابطه ای با پسر من داری؟" پدر تهیونگ با لحن سردی‬


‫پرسید‪.‬‬

‫جونگوک نگاهی به تهیونگ که تصمیم گرفته بود با فک قفل‬


‫شده ای به زمین خیره بشه انداخت و آب دهنش که یکدفعه‬
‫خشک شده بود رو قورت داد‪" ،‬من‪ ،‬آه — ا‪-‬اون قبال برای پدرم‬
‫کار میکرد‪".‬‬

‫"این رو گفتی‪ "،‬مرد با لحن خشکی گفت‪" ،‬کار میکرد و شما دو‬
‫تا واضحا هنوز با هم در ارتباطید‪".‬‬

‫دستهای جونگوک برای گرفتن چیزی گز گز میکردن؛ یه‬


‫عروسک‪ ،‬دست کسی — هر چیزی‪.‬‬

‫"هنوز — با هم دوستهای خوبی هستیم‪ "،‬پسر با صدای به‬


‫ظاهر هیجان زده ای جواب داد و لبخند خشکی زد‪.‬‬

‫چرا تهیونگ هیچی نمیگفت؟‬

‫‪316‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"پدرت چیکار میکنه؟" مرد با چشمهای کنجاوی پرسید و‬


‫سرش رو کج کرد‪.‬‬

‫"اون — یه شرکت داره‪ "،‬فاک‪ ،‬تموم بدنش از عرق خیس شده‬


‫بود‪.‬‬

‫چرا تموم اون سوال ها از اون پرسیده میشدن؟‬

‫"چه شرکتی؟"‬

‫"اون — اون‪ ،‬اوم —"‬

‫"چند سالته؟"‬

‫"بیست و —"‬

‫"چند وقته تهیونگ رو میشناسی؟"‬

‫"ن‪-‬نمیدون —"‬

‫"— آقای کیم؟"‬

‫‪317‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با صدا زده شدن اسمش‪ ،‬سیل سواالت پایان ناپذیر پدر‬
‫تهیونگ متوقف شدن‪ .‬مرد آروم برگشت و با کسی که صداش‬
‫زده بود رو به رو شد‪.‬‬

‫"از دیدنت خوشحال شدم پسرم‪ "،‬پدر تهیونگ با لحن بی‬


‫احساسی گفت و حتی بدون اینکه نگاهی به تهیونگ بندازه‪،‬‬
‫اونجارو ترک کرد‪" ،‬توی خونه‪ 7‬بیشتر با هم حرف میزنیم‪".‬‬

‫همسرش مطیعانه دنبالش رفت و هر دو به همون بی خبری ای‬


‫که اومده بودن‪ ،‬ناپدید شدن‪.‬‬

‫برای چند لحظه‪ ،‬جونگوک نتونست هیچ کاری جز خیره شدن‬


‫به مکانی که اونها توش ایستاده بودن انجام بده‪ .‬احساس‬
‫خستگی میکرد؛‬

‫و عصبانیت‪.‬‬

‫‪7‬‬
‫نویسنده اینجا از اصطالح ”‪ “ wake‬استفاده کرده که به معنی "اِ حیا" هست‪ ،‬ولی تا اونجایی که من تحقیق کردم‪ ،‬توی مراسم ‪Wake:‬‬
‫تشییع کره ای ها همچین سنتی نیست‪ ،‬پس به "خونه" تغییرش دادم‪.‬‬

‫‪318‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با قلب سنگینی به سمت تهیونگ برگشت و هیس کشید‪" ،‬چرا‬


‫هیچی نگفتی؟"‬

‫پسر بزرگتر باالخره بهش نگاه کرد‪ .‬احساس نقش بسته روی‬
‫چهرش ترکیبی از ناراحتی و عذاب وجدان بود‪ .‬اون لحظه‬
‫کوچیکتر و ضعیف تر از هر زمانی که چونگوک دیده بودش‬
‫بنظر میرسید‪.‬‬

‫"م‪-‬متاسفم گوک‪ "،‬پسر عاجزانه گفت‪" ،‬من نمیتونم —‬


‫نمیتونم در جواب بابام حرفی بزنم! نمیدونم چه اتفاقی واسم‬
‫میفته‪ ،‬فقط — باعث میشه احساس احمق بودن و کوچیک‬
‫بودن بکنم!"‬

‫"پس باید قبال این رو بهم میگفتی!" جونگوک میتونست گرم‬


‫شدن گونه هاش و تر شدن چشمهاش رو حس کنه‪" ،‬این واقعا‬
‫خجالت آور بود! نمیدونستم باید چه جوابی بهشون بدم!"‬

‫"کارت خوب بود‪ "،‬تهیونگ با صدای ضعیفی گفت و شقیقه‬


‫هاش رو ماساژ داد‪" ،‬اون به هیچکدوم از حرفهات گوش‬
‫نمیداد‪ ،‬فقط سعی داشت حاکمیت لعنتیش رو نشون بده‪ ،‬برای‬
‫همین هی حرفت رو قطع میکرد‪".‬‬
‫‪319‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ذهن جونگوک چرخید‪ ،‬قلبش توی سینش فشرده شد و انگشت‬


‫هاش هم همون کار رو تکرار کردن‪.‬‬

‫"م‪-‬من نمیتونم این کار رو تنهایی انجام بدم ته‪ "،‬پسر تقریبا‬
‫التماس کرد‪ ،‬صداش تقریبا شکست و با چشمهای خیس به‬
‫تهیونگ خیره شد‪" ،‬تو نمیتونی — نمیتونی وقتی اینجاییم‬
‫همینجوری من رو نادیده بگیری‪ ،‬همینجوریش هم بزرگ‬
‫موندن برام سخته‪ .‬نمیتونیم دست هم رو بگیریم و اشکالی‬
‫نداره‪ ،‬درک میکنم — و‪-‬ولی‪ ،‬همینجوری هم مضطربم و —!"‬

‫"متاسفم‪ "،‬تهیونگ با چهره ی ناراحتی گفت‪" ،‬متاسفم گوکی‪،‬‬


‫ت‪-‬تالشم رو میکنم؛ کاش میتونستم کار بیشتری بکنم —"‬

‫"فقط تالشت رو بکن‪ "،‬جونگوک با صدای آرومی گفت و فین‬


‫فینی کرد‪ ،‬خوشحال بود که اجازه نداده بود اشکهاش پایین‬
‫بریزن‪" ،‬یاال‪ ،‬باید بریم‪".‬‬

‫***‬

‫‪320‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یکجورهایی‪ ،‬شرایط توی خونه حتی بدتر از قبل شد‪.‬‬

‫بنظر میومد روش تهیونگ برای نادیده نگرفتنش وقتی دقیقا‬


‫کنارش ایستاده بود‪ ،‬کامال ترک کردنش بود‪.‬‬

‫پدرش به محض اینکه پاشون رو داخل خونه گذاشته بودن‬


‫اون رو با خودش برده بود و جونگوک قدرت انجام هیچکاری‬
‫جز تماشای رفتنش رو نداشت‪.‬‬

‫این تقریبا نیم ساعت پیش اتفاق افتاده بود‪.‬‬

‫از اون موقع به بعد‪ ،‬پسر سعی کرده بود خودش رو گوشه ی‬
‫اتاق مخفی کنه‪ .‬سختتر از چیزی بود که بنظر میومد‪ ،‬به‬
‫دالیلی‪ ،‬مردم بطرز عجیبی بهش نگاه میکردن‪ .‬نمیدونست‬
‫واضح بود که اون نباید اونجا باشه‪ ،‬یا به همون ناراحتی ای‬
‫که حس میکرد بنظر میرسید‪.‬‬

‫وقتی حس کرد که دیگه نمیتونه اون نگاه های خیره رو تحمل‬


‫کنه‪ ،‬خودش رو به آشپزخونه رسوند‪.‬‬

‫‪321‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تازه یک لیوان آب بلند رو سر کشیده بود که مادر تهیونگ وارد‬


‫آشپزخونه شد‪.‬‬

‫قلبش توی گلوش پرید‪.‬‬

‫"جونگوک‪-‬شی‪ "،‬زن مکثی کرد و سینی توی دستش رو روی‬


‫ُاپن گذاشت‪"،‬اینجا چیکار میکنی؟"‬

‫"ف‪-‬فقط داشتم آب میخوردم‪ "،‬پسر به زحمت تونست با‬


‫انگشت های لرزونش لیوان رو سر جاش برگردونه و در سکوت‬
‫از جهان تشکر کرد که اون رو نشکونده‪.‬‬

‫زن با نگاه جدی ای بهش خیره شده بود‪ ،‬جونگوک با خودش‬


‫فکر کرد که یعنی همیشه با این نگاه تاریک به بقیه ُزل میزد‪ ،‬یا‬
‫این ویژگیش فقط مختص اون بود‪.‬‬

‫"بهتره برگردم پیش تهیونگ‪ "،‬پسر با صدای ضعیفی گفت و به‬


‫سرعت تعظیمی کرد‪" ،‬من رو ببخش —"‬

‫‪322‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بمون‪".‬‬

‫پسر بین قدم هاش خشکش زد‪" ،‬ببخشید —؟"‬

‫زن لبخندی زد‪ ،‬لبخندی که اون رو یاد جین انداخت‪ ،‬پرستار‬


‫بدجنسی که لبخند حتی سردتری داشت‪.‬‬

‫"واسه تا کردن این دستمال ها به کمک نیاز دارم‪ "،‬زن لبخند‬


‫مهربونی زد و دسته ی دستمال های مربعی شکل رو جلوش‬
‫گذاشت‪" ،‬واسه کمک کردن بهم که مشکلی نداری‪ ،‬داری؟"‬

‫اراده ی جونگوک کوچیک شد و شکست‪ ،‬پسر با احترام سرش‬


‫رو خم کرد و زمزمه کرد‪" ،‬نه‪ ،‬البته که نه‪".‬‬

‫زن با هومی رضایتش رو نشون داد‪.‬‬

‫چند لحظه به سکوت گذشت‪ ،‬با این وجود جونگوک گاردش رو‬
‫پایین نگذاشت‪ ،‬با کمر خشک شده ای اونجا نشست و با‬
‫احتیاط دستمال ها رو تا کرد‪.‬‬

‫‪323‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫زن از آشپزخونه خارج و داخل شد و هر بار که داخل میومد‪،‬‬


‫به اون خیره میشد‪ .‬اون لبخند سرد هر بار روی لبهاش میومد‬
‫و جونگوک هر بار بیشتر دلش میخواست از اونجا فرار کنه‪.‬‬

‫وقتی آخرین دستمال رو تا کرد‪ ،‬جلوی آهی که با راحت شدن‬


‫خیالش از بین لبهاش خارج شد رو نگرفت‪.‬‬

‫تاره میخواست از اونجا فرار کنه‪ ،‬که زن وارد آشپزخونه شد و‬


‫تقریبا به هم خوردن‪.‬‬

‫"آیگو‪ ،‬مراقب باش‪ "،‬دستهای زن به سمت شونش رفتن و به‬


‫زحمت جلوی زمین خوردنش رو گرفتن‪.‬‬

‫"م‪-‬متاسفم‪ "،‬پسر با گونه های گُر گرفته ای به سرعت گفت‪،‬‬


‫"حواسم نبود دارم کجا میرم‪".‬‬

‫چشمهای زن برقی زدن‪ ،‬اما لبخند روی لبهاش باقی موند‪،‬‬


‫"بنظر میومد عجله داشتی‪".‬‬

‫جونگوک لبخند ضعیفی زد‪" ،‬اصال اینجوری نبود‪ ،‬ف‪-‬فقط تا‬


‫کردن دستمال ها رو تموم کردم و —"‬

‫‪324‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"واقعا؟ بذار ببینیم‪".‬‬

‫و بعد زن داشت با مالیمت اون رو به آشپزخونه برمیگردوند و‬


‫دستش محکم ُمچش رو چنگ زده بود‪.‬‬

‫وقتی زن کار متوسطش رو زیر نظر گرفت‪ ،‬پسر کوچیکتر در‬


‫سکوت کناری ایستاد و لبش رو گزید‪.‬‬

‫در کمال تعجبش‪ ،‬مادر تهیونگ راضی بنظر میرسید‪" ،‬کارت‬


‫خوب بود جونگوک‪-‬شی‪ ،‬ممنون بابت کمکت‪".‬‬

‫پسر یکبار دیگه سرش رو خم کرد و با لحن محترمانه و آرومی‬


‫جواب داد‪" ،‬باعث افتخارم بود‪ .‬ممنون که من رو به خونتون‬
‫دعوت کردید‪ ،‬خونه ی خیلی قشنگی دارید‪".‬‬

‫"ممنونم‪ "،‬مکثی پیش اومد‪" ،‬هر چند که من دعوتت نکردم‪،‬‬


‫پسرم کرده‪".‬‬

‫"ا‪-‬البته‪ "،‬جونگوک با صدای ضعیفی گفت‪" ،‬نمیخواستم بی‬


‫احترامی کرده باشم —"‬

‫‪325‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوک‪-‬شی‪ "،‬زن بین حرفش پرید و با چهره ی سردی که‬


‫باالخره با نگاه سردش متناسب بود‪ ،‬بهش خیره شد‪" ،‬میخوام‬
‫یک چیزی ازت بپرسم‪ ،‬فقط یکبار میپرسمش و توقع جواب‬
‫صادقانه ای ازت دارم‪".‬‬

‫زانو هاش داشتن میلرزیدن‪ ،‬به سختی تونست سرش رو تکون‬


‫بده‪ ،‬حس میکرد پاهاش هر لحظه ممکنه به سمت در فرار کنن‪.‬‬

‫"تو همجنسگرایی؟"‬

‫لحظه ای به سکوت گذشت‪.‬‬

‫جونگوک سعی کرد به یاد بیاره چجوری باید حرف بزنه‪ .‬یکبار‬
‫آب دهنش رو قورت داد و از خشکی دهنش‪ ،‬با وجود اینکه‬
‫همین چند لحظه پیش یک لیوان آب خورده بود تعجب کرد‪.‬‬

‫"— بله‪ "،‬پسر باالخره زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪326‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫انزجار‪.‬‬

‫این تنها کلمه ای بود که میتونست نگاه روی چهره ی زن رو‬


‫توصیف کنه‪ ،‬و همین کافی بود تا اسید معده ی جونگوک رو به‬
‫گلوش بیاره‪.‬‬

‫"تو — با پسر من رابطه داری؟" زن با فک قفل شده ای ادامه‬


‫داد و خودش رو برای جواب اون سوال آماده کرد‪.‬‬

‫"— نه‪ "،‬جونگوک با صدای خفه ای جواب داد‪" ،‬ندارم‪".‬‬

‫چشمهای زن باریک شدن‪" ،‬داری دروغ میگی؟"‬

‫تموم کنترل ذهن جونگوک برای جلوگیری از لرزیدن صداش‬


‫استفاده شد‪" ،‬نه خانوم‪".‬‬

‫فک زن بطرز معجزه واری از هم باز شد‪.‬‬

‫"خوبه‪ "،‬مادر تهیونگ با صدای خشکی گفت‪" ،‬خوشحالم که‬


‫این رو میشنوم‪".‬‬

‫‪327‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قلب جونگوک توی سینش مچاله شد‪.‬‬

‫چرا بنظر میومد حرفهای زن هنوز تموم نشده بود؟‬

‫مادر تهیونگ کمرش رو صاف کرد‪ ،‬یکدفعه مستقیما بهش‬


‫خیره شد و شروع کرد‪" ،‬جونگوک‪-‬شی‪ ،‬تو بنظر پسر خوبی‬
‫میای‪".‬‬

‫جونگوک با خودش فکر کرد چطور اون تعریف میتونست‬


‫شبیه یک ناسزا بنظر برسه!‬

‫"این رو به عنوان یک مادر بهت میگم‪ "،‬زن با چهره ی جدی ای‬


‫ادامه داد‪" ،‬این همون چیزیه که به تهیونگ خودم گفتم‪ ،‬بنظر‬
‫میاد حرف های من و پدرش باالخره روش تاثیر گذاشته‪ ،‬پس‬
‫امیدوارم بتونم دانشم رو با تو هم در میون بذارم‪ "،‬چشمهای‬
‫سرد زن قلبش رو بُریدن‪" ،‬همجنسگرایی یه گناهه‪".‬‬

‫انگار که زمین زیر پای جونگوک ناپدید شده بود‪ ،‬پسر به‬
‫زحمت به پیشخون آشپزخونه چنگ زد و خودش رو روی‬
‫پاهاش نگه داشت‪" ،‬خ‪-‬خانوم —"‬

‫‪328‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مطمئنم قبال هم کسی این رو بهت گفته‪ "،‬زن با خشم ادامه‬


‫داد‪" ،‬ولی باید متوجه بشی که چقدر حقیقت داره‪ ،‬رابطه ی‬
‫عاشقانه ی دو مرد — طبیعی نیست‪".‬‬

‫اسید دهن جونگوک رو سوزوند‪.‬‬

‫"نمیدونم این فقط یه ُمد یا هوس زودگذره که شما جوونها‬


‫این روزها دوست دارید انجامش بدید‪ ،‬ولی باید بفهمی که‬
‫کاری که داری میکنی اشتباه‪ ،‬منزجر کننده و غلطه‪".‬‬

‫پسر نتونست جلوی ناله ای که از بین لبهاش خارج شد رو‬


‫بگیره‪ ،‬حاال دیگه انگار که بدنش داشت با خودش میجنگید —‬
‫اول باال میاورد یا زیر گریه میزد؟‬

‫زن لبخندی که مطمئنا به نظر خودش دوستانه بود زد؛ شبیه به‬
‫َببری بنظر میرسید که آماده ی خوردن شکارش بود‪.‬‬

‫"نمیخوام ناراحتت کنم‪ "،‬مادر تهیونگ با قاطعیت گفت‪" ،‬ولی‬


‫مهمه که این رو درک کنی‪ ،‬واقعیت اینه که همجنسگرایی‬
‫هیچوقت پذیرفته نمیشه‪ ،‬نه توسط خدا‪ ،‬نه توسط جامعه‪ ،‬یا‬
‫هیچکس دیگه‪ "،‬نگاه هاشون به هم قفل شدن‪" ،‬متوجهی؟"‬

‫‪329‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫زن توقع جواب داشت‪ ،‬پسر تموم جرعت باقی موندش رو‬
‫جمع کرد و یکجوری سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"ب‪-‬بله خانوم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫"خوبه‪ "،‬و بعد زن دسته ی دستمال ها رو برداشت و جلوی‬


‫چشمهای جونگوک‪ ،‬در سطل آشغال رو باز کرد‪" ،‬لطفا از پسر‬
‫من دور بمون جونگوک‪-‬شی‪ ،‬نمیخوام روی اون هیچ تاثیر‬
‫منفی ای بذاری‪".‬‬

‫پسر جوابی نداد‪ .‬زن بهش فرصتی نداد و اون رو بعد از بستن‬
‫در سطل آشغال روی دستمال هایی که پسر با زحمت تا کرده‬
‫بود‪ ،‬اونجا رو ترک کرد‪.‬‬

‫چیزی درون جونگوک شکست‪.‬‬

‫خودش رو به دستشویی رسوند‪ ،‬و اونجا‪ ،‬برای اولین بار دور‬


‫از چشم بقیه ی افراد اون خونه بود‪ ،‬که به خودش اجازه ی‬
‫شکستن داد‪.‬‬

‫‪330‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫حتی روی توالت فرنگی یا لبه ی وان هم ننشست‪ ،‬فقط روی‬


‫زمین توی خودش جمع شد و زیر گریه زد‪ .‬زانوهاش رو به‬
‫سینش چسبوند و در حالیکه سرش رو توی اونها مخفی‬
‫میکرد‪ ،‬سعی کرد صدای هق هقش رو خفه کنه‪.‬‬

‫نمیتونست بیشتر از سی ثانیه طول کشیده باشه که کسی به‬


‫در زد‪.‬‬

‫جونگوک هق هقی کرد و سرش رو به زانوش فشرد‪.‬‬

‫چرا فقط تنهاش نمیذاشتن؟‬

‫"جونگوک؟" تقه ی دیگه ای به گوش رسید‪" ،‬گوکی‪ ،‬در رو باز‬


‫کن‪ ،‬میتونم صدات رو بشنوم!"‬

‫تهیونگ‪.‬‬

‫نه — ته ته‪.‬‬

‫پسر سکسکه ای کرد‪ ،‬با هق هق خفه ای روی پاهاش پرید و در‬


‫رو باز کرد‪.‬‬

‫‪331‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ به زحمت موفق شد وارد دستشویی بشه که جونگوک‬


‫خودش رو توی بغلش انداخت‪ ،‬تموم بدن پسر از شدت گریه‬
‫هاش میلرزید‪.‬‬

‫"گ‪-‬گ‪-‬گوکی میخواد ب‪-‬بره!" پسر هق هق کرد و سرش رو‬


‫توی سینه ی تهیونگ فرو کرد‪" ،‬م‪-‬میخوام برم ته ته‪ ،‬ا‪-‬از اینجا‬
‫خوشم ن‪-‬نمیاد‪ ،‬م‪-‬میخوام ب‪-‬برم —!"‬

‫تهیونگ زیر لب ناسزایی گفت و قبل از اینکه خودشون رو توی‬


‫دستشویی ببره‪ ،‬به سرعت با پاش در رو بست‪.‬‬

‫رون های پسر کوچیکتر رو گرفت و با مالیمت اون رو روی‬


‫پیشخون سینک نشوند‪.‬‬

‫جونگوک دستهاش رو از شونش جدا نمیکرد و یک ذره هم‬


‫صورتش رو از توی سینش بیرون نمیاورد‪ ،‬تا االن تقریبا جلوی‬
‫پیرهن تهیونگ رو خیس خیس کرده بود‪ ،‬اما برای هیچ‬
‫کدومشون اهمیتی نداشت‪.‬‬

‫‪332‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ل‪-‬لطفا‪"،‬پسر بی نفس‪ ،‬با صدایی که از گریه کردن خشک‬


‫شده بود التماس کرد‪" ،‬لطفا ته ته‪ ،‬لطفا —"‬

‫"هیشش‪ "،‬تهیونگ با مالیمت بغلش کرد‪ ،‬با یک دست کمرش‬


‫رو نوازش کرد و دست دیگش رو پشت سرش گذاشت‪،‬‬
‫"هیشش‪ ،‬بیبی‪ ،‬گریه نکن‪ ،‬گریه نکن گوکی‪ ،‬همه چیز خوبه‪،‬‬
‫حالت خوبه‪".‬‬

‫جونگوک محکم سرش رو تکون داد و شونه های پسر بزرگتر‬


‫رو چنگ زد‪" ،‬گ‪-‬گوکی میخواد بره‪ "،‬پسر ناله کرد‪" ،‬م‪-‬میخوام‬
‫برم‪ ،‬ل‪-‬لطفا‪".‬‬

‫"پس میریم‪ "،‬تهیونگ موهای پسر رو نوازش کرد و با حس‬


‫لرزیدن بدنش‪ ،‬قلبش از ناراحتی و عذاب وجدان پُ ر شد‪،‬‬
‫"میریم گوکی‪ ،‬همین االن میریم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"ا‪-‬از اینجا م‪-‬متنفرم!"پسر کوچیکتر هق هق کرد و باالخره‬


‫صورت خیسش رو از سینه ی تهیونگ جدا کرد‪ ،‬گونه هاش‬
‫ُسرخ و چشمهای از اشک های تازه ای خیس بودن‪" ،‬گوکی از‬
‫اینجا متنفره‪ ،‬ب‪-‬باید بریم‪ ،‬باید همین االن بریم —"‬

‫‪333‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬موهای پسر رو از روی پیشونیش‬


‫کنار زد و با حس خیسی اونها از عرق اخم کرد‪ .‬پسر انقدر‬
‫گریه کرده بود که جسمش خسته شده بود‪ ،‬اما هنوز هم‬
‫اشکهاش پایانی نداشتن‪.‬‬

‫جونگوک با حس لمس تهیونگ روی و صورتش ناله ای کرد و‬


‫چهرش فرو ریخت‪" ،‬ته ته‪ ،‬من باید — م‪-‬میشه لطفا —"‬

‫"چی بیبی؟" تهیونگ گونه های پسر رو بین دستهاش گرفت و‬


‫جونگوک واضحا لرزید‪.‬‬

‫پسر به تهیونگ نزدیکتر شد و اونقدر پاهاش رو باز کرد که‬


‫پسر بزرگتر حاال بین اونها ایستاده بود‪" ،‬ل‪-‬لمست کنم؟ لطفا‪".‬‬

‫تهیونگ شوکه کمی خودش رو عقب کشید‪" ،‬چی؟ گوکی نه!‬


‫نمیتونیم اینجا —!"‬

‫"اون نه!"جونگوک عاجزانه گفت و از نیازش چند اشک دیگه‬


‫ریخت‪" ،‬گوکی فقط میخواد بغلت کنه — ف‪-‬فقط میخواد‬
‫دستت رو بگیره‪ ،‬لطفا —"‬

‫‪334‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ که حاال متوجه همه چیز شده بود‪ ،‬با چهره ی یخ بسته‬
‫ای به پسر کوچیکتر خیره شد‪ ،‬مغزش به زحمت تموم تکه های‬
‫پازل رو کنار هم چید‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬پسر بزرگتر نفس خفه ای کشید‪" ،‬جونگوک‪ ،‬از وقتی که‬
‫رسیدیم اینجا حس میکردی میخوای لیتل بشی؟ از وقتی که‬
‫گفتم نمیتونیم دست همدیگه رو بگیریم؟"‬

‫جونگوک به سرعت سرش رو تکون داد و چهرش با هق هق‬


‫دیگه ای درهم رفت‪" ،‬گ‪-‬گوکی از لمس نکردن ته ته خوشش‬
‫نمیاد — ته ته ر‪-‬رفت و ما دست همدیگه رو نگرفتیم‪ ،‬ما‬
‫همیشه دست همدیگه رو میگیرم —!"‬

‫عذاب وجدان سینه ی تهیونگ رو سوزوند‪ ،‬پسر لحظه ای‬


‫چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬چرا بهم نگفتی؟" تهیونگ عاجزانه پرسید‪ ،‬حس‬


‫میکرد لحظه ای به پیوستن به پسر کوچیکتر و گریه کردن‬
‫باهاش فاصله داشت‪" ،‬میتونستیم بریم خونه‪ ،‬میتونستی توی‬
‫ماشین بمونی‪ ،‬میتونستم برسونمت خونه — هر کار دیگه ای!‬
‫تموم این مدت داشتی با خودت میجنگیدی —"‬
‫‪335‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چون ت‪-‬تو گفتی‪ "،‬جونگوک هق هق کرد و محکم با کف‬


‫دستش چشمهاش رو پاک کرد‪" ،‬ته ته گ‪-‬گفت — گفت بزرگ‬
‫بمونم و ب‪-‬بهش دست نزنم‪ ،‬پس گوکی — گوکی ب‪-‬بزرگ‬
‫بود و لمسش ن‪-‬نکرد‪ ،‬ولی سخته ته ته‪ ،‬گ‪-‬گوکی حس خوبی‬
‫نداشت و اون ز‪-‬زن —"‬

‫"اون زن؟" تهیونگ بین حرف پسر پرید‪" ،‬کدوم زن؟"‬

‫جونگوک داشت توی خودش جمع میشد‪ ،‬تهیونگ شونه هاش‬


‫رو گرفت‪ ،‬پسر سعی کرد به جلو تکیه بده و سرش رو توی‬
‫زانوهاش مخفی کنه‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬پسر بزرگتر با قاطعیت گفت‪" ،‬به من نگاه کن‪،‬‬


‫کدوم زن؟"‬

‫پسر به سختی دهنش رو باز کرد‪ ،‬با چشمهای خیس بهش‬


‫خیره شد و ناله کرد‪" ،‬توی آشپزخونه‪".‬‬

‫تهیونگ جلوی خودش برای ُغریدن رو گرفت و پرسید‪" ،‬چی‬


‫بهت گفت؟"‬

‫‪336‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک هق هق خفه ای کرد و سرش رو پشت سر هم تکون‬


‫داد‪" ،‬گ‪-‬گوکی نمیخواد ت‪-‬تکرارشون کنه‪ ،‬ب‪-‬بدجنسانه بود‪،‬‬
‫اون زن بدجنس ب‪-‬بود —"‬

‫"لطفا‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪ ،‬گونه های پسر رو بین‬


‫دستهاش گرفت و اشکهاش رو پاک کرد‪" ،‬بهم بگو بهت چی‬
‫گفت گوکی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر فین فینی کرد‪ ،‬وقتی شروع به حرف زدن کرد‪،‬‬
‫صداش به زحمت به گوش میرسید‪.‬‬

‫قلب شکسته بنظر میرسید‪.‬‬

‫"ا‪-‬اون گفت َبده که گوکی ا‪-‬از ته ته خوشش بیاد و گ‪-‬گوکی‬


‫پسر بدیه‪ ،‬چون ت‪-‬ته ته رو دوست داره‪".‬‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫تا ده شمرد‪.‬‬

‫نفس دیگه ای کشید؛‬

‫‪337‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫و بعد تصمیم گرفت که این کار هیچ کمکی بهش نمیکرد‪.‬‬

‫"خیلی خب بیبی‪ ،‬ممنونم‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت زمزمه کرد‪،‬‬


‫"ممنونم که بهم گفتی‪ ،‬االن میریم‪ ،‬باشه؟ به راننده زنگ میزنم‬
‫و تا پنج دقیقه دیگه از اینجا میریم‪ ،‬خوبه؟"‬

‫جونگوک لرزید‪ ،‬دستهاش رو دور تهیونگ حلقه کرد‪ ،‬اون رو به‬


‫خودش فشرد‪" ،‬باشه‪ "،‬پسر بعد زمزمه کرد‪" ،‬نرو ته ته‪".‬‬

‫"هیچ جایی نمیرم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬انگشت هاش موهای‬


‫جونگوک رو نوازش کردن و اون رو محکم به خودش فشرد‪،‬‬
‫"هیچ جایی نمیرم‪ ،‬بان‪".‬‬

‫***‬

‫‪338‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مدت زیادی طول کشید تا همه چیز به حالت عادی برگرده‪.‬‬

‫یوگیوم مجبور شد جلسات بیشتری از مالقات هایی که توی‬


‫اون یکسال گذشته با پسر کوچیکتر داشت بذاره‪.‬‬

‫خدا میدونست درباره ی چی با هم حرف میزدن‪ ،‬چون‬


‫جونگوک به زحمت پیش تهیونگ چیزی میگفت‪.‬‬

‫یوگیوم به تهیونگ توضیح داده بود که مجبور کردن خودش‬


‫به بیرون موندن از هد اسپیس و مواجه شدن با مادر اون‪،‬‬
‫ضربه ی احساسی بزرگی به جونگوک زده بود و به راحتی‬
‫شکسته بودش‪.‬‬

‫الرم نبود بگی که تهیونگ خوب با این موضوع کنار نیومد‪.‬‬

‫عذاب وجدان داشت‪ ،‬خیلی عذاب وجدان داشت‪.‬‬

‫اون کسی بود که از پسر کوچیکتر خواسته بود لیتل نشه؛‬


‫خواسته بود که بهش دست نزنه و با وجود اینکه میدونست‬
‫پدر و مادرش بدجنس ترین آدم های روی این کُره ی خاکی‬
‫بودن‪ ،‬باهاشون رو به رو بشه‪.‬‬

‫‪339‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫همه چیز تقصیر اون بود‪.‬‬

‫یک هفته بعد از مراسم ختم‪ ،‬اولین باری بود که جونگوک از‬
‫هد اسپیس خارج شد‪.‬‬

‫وقتی پسر توی دستشویی اومده بود‪ ،‬دستهاش رو دور‬


‫تهیونگ حلقه کرده و با صدای َبمی توی گوشش زمزمه کرده‬
‫بود‪ ،‬تهیونگ تقریبا مسواکش رو زمین انداخت‪" ،‬هی هیونگ‪".‬‬

‫پسر بزرگتر با خمیر دندونی که هنوز روی لبهاش بود سر جاش‬


‫خشک شد‪.‬‬

‫جونگوک نگاهی به بازتاب چهرش توی آینه انداخت و آروم‬


‫خندید‪" ،‬بهتره دهنت رو بشوری‪".‬‬

‫تهیونگ دهنش رو توی سینک خالی کرد و محکم پشت دستش‬


‫رو روی لبهاش کشید‪" ،‬تو — تو —"‬

‫‪340‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هومم‪ "،‬لبخند جونگوک کمرنگ شد‪ ،‬پسر منتظر موند تا‬


‫تهیونگ برگرده و کامل بغلش کنه‪ ،‬وقتی پسر بزرگتر برگشت‪،‬‬
‫گونش رو روی شونش گذاشت و آهی کشید‪" ،‬حس بهتری‬
‫دارم‪ ،‬داره — داره بهتر میشه‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬تهیونگ با صدای آرومی گفت و چهرش مالیم شد‪،‬‬


‫"این — خوبه‪".‬‬

‫مکثی پیش اومد‪ ،‬جونگوک لحظه ای سرش رو باال آورد تا‬


‫بهش نگاه کنه‪ ،‬تیله هاش برق میزدن‪" ،‬میشه با هم حرف بزنیم‬
‫هیونگ؟"‬

‫قلب تهیونگ لرزید‪.‬‬

‫سعی کرد چهرش رو عادی نگه داره‪" ،‬البته‪".‬‬

‫به سمت تخت رفتن و جونگوک تمام مدت‪ ،‬حتی وقتی‬


‫نشستن‪ ،‬انگشت هاشون رو قفل شده بهم نگه داشت‪.‬‬

‫‪341‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر اولین کسی بود که صحبت کرد و با چهره ی‬


‫جدی ای به تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬اتفاقی که توی مراسم ختم افتاد تقصیر تو نبود‪"،‬‬


‫پسر با آرامش گفت‪" ،‬تموم این هفته خودت رو بابتش سرزنش‬
‫کردی و باید تمومش کنی‪".‬‬

‫شونه های تهیونگ پایین افتادن‪" ،‬ولی تقصیر من بود‪ ،‬من‬


‫مجبورت کردم —"‬

‫"نه‪ ،‬نکردی‪ "،‬جونگوک با قاطعیت بین حرفش پرید‪" ،‬تو من رو‬


‫مجبور به هیچ کاری نکردی‪ ،‬تو قبل از اینکه بریم از من‬
‫پرسیدی میتونم بیرون موندن از هد اسپیس رو تحمل کنم یا‬
‫نه و من گفتم میتونم؛ این گردن خودمه‪".‬‬

‫"نمیذاشتم بهم دست بزنی‪ "،‬تهیونگ عاجزانه گفت‪" ،‬و با‬


‫مادرم‪ ،‬با خدمتکار شیطان تنهات گذاشتم!"‬

‫جونگوک تقریبا لبخند زد‪" ،‬اشکالی نداره‪ ،‬واقعا میگم‪ ،‬اون —‬


‫چیزی بهم نگفت که قبال نشنیده باشم‪".‬‬

‫‪342‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قلب تهیونگ سنگین شد‪.‬‬

‫"این بهترش نمیکنه‪ "،‬پسر با نگاه مالیمی زمزمه کرد‪ ،‬گونه ی‬


‫جونگوک رو نوازش کرد و آهی کشید‪،‬‬

‫"یوگیوم بعد هر جلستون من رو کمی در جریان حرفهاتون‬


‫میگذاشت‪ ،‬مشخصا همه چیز رو بهم نمیگفت‪ ،‬ولی کلیتشون‬
‫رو فهمیدم‪ "،‬پسر به زحمت آب دهنشون رو قورت داد‪" ،‬آسیب‬
‫دیدی بیبی‪".‬‬

‫جونگوک لبخند کوچیکی زد‪" ،‬همه ی ما گاهی آسیب میبینیم‪".‬‬

‫تهیونگ اجازه داد سرش پایین بیفته و پیشونی هاشون رو بهم‬


‫تکیه داد‪" ،‬فاک‪ ،‬گند زدم‪".8‬‬

‫"فاک‪ ،‬همه گاهی گند میزنن‪ "،‬پسر با خارج شدن اون ناسزا از‬
‫دهن خودش اخمی کرد و تهیونگ تقریبا لبخند زد‪.‬‬

‫‪8‬‬
‫معنی جونگوک ‪I Fucked UP:‬‬‫ِ‬ ‫تهیونگ این رو میگه که نزدیکترین ترجمه بهش خراب کردم یا گند زدمه‪ ،‬ولی مجبور بودم بخاطر نگه داشتن‬
‫و فجش دادن بیبیمون‪ ،‬کلمه ی فاک رو نگه دارم =))‬

‫‪343‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر به جاش آهی کشید و دستش رو روی موهای پشت سر‬


‫جونگوک گذاشت‪.‬‬

‫"متاسفم‪ "،‬تهیونگ باالخره گفت و دوباره آب دهنش رو قورت‬


‫دادم‪ .‬نگاهش به چشمهای جونگوک افتاد‪ ،‬صورت هاشون انقدر‬
‫بهم نزدیک بودن که میتونست مژه های جونگوک رو با پلک‬
‫زدن پسر حس کنه‪" ،‬دیگه هیچوقت کاری که تو رو مجبور به‬
‫داخل یا خارج شدن از هد اسپیس کنه نمیکنم‪ ،‬نمیدونستم‬
‫چقدر میتونه بهت آسیب بزنه بیبی‪ ،‬خیلی متاسفم‪".‬‬

‫با تموم شدن حرفهاش داشت اشکهاش رو پس میزد و‬


‫چشمهای جونگوک هم از خیسی برق میزدن‪.‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬پسر با ناله ای گفت‪" ،‬داریم یاد میگیریم ته‪ ،‬با‬
‫هم؛ اشکالی نداره‪ ،‬باشه؟"‬

‫پسر بینیش رو به بینی تهیونگ چسبوند و قلب پسر بزرگتر‬


‫لرزید‪.‬‬

‫‪344‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بذار برات جبرانش کنم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫جونگوک کمی خودش رو عقب کشید و ابرویی باال انداخت‪،‬‬


‫"منظورت چیه؟"‬

‫"میخوام دوباره ببرمت دگو‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬نه‬


‫برای دیدن پدر و مادرم‪ ،‬برای دیدن همه ی چیزهای دیگه‪.‬‬
‫خیلی چیزها هست که میخوام بهت نشون بذم و —" پسر به‬
‫جلو تکیه داد و با صدای مالیمی ادامه داد‪ —" ،‬میتونی لیتل‬
‫باشی‪ ،‬میتونی دامن بپوشی‪ ،‬میتونیم دست همدیگه رو‬
‫بگیریم‪ ،‬همدیگه رو ببوسیم‪ ،‬هر کاری که تو بخوای‪ ،‬برام مهم‬
‫نیست‪".‬‬

‫جونگوک ترسیده بنظر میرسید و چشمهاش با تردید‬


‫درخشیدن‪" ،‬ولی — ولی اگه یکی که میشناسی ببنتمون‪ ،‬یا‬
‫—"‬

‫‪345‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"برام مهم نیست‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت‪" ،‬میخوان دربارش‬


‫چیکار کنن؟ بهمون خیره بشن؟ بذار بشن‪ "،‬پسر انگشتش رو‬
‫روی لبهای جونگوک کشید و با لبخند زدن پسر کوچیکتر لبخند‬
‫زد‪" ،‬اونها فقط به اینکه من همچین پسر خوشگلی رو کنارم‬
‫دارم حسادت میکنن‪".‬‬

‫چهره ی جونگوک مالیم شد‪" ،‬مطمئنی؟"‬

‫"کامال‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬نباید مجبورت میکردم تظاهر به‬


‫چیزی که نیستی کنی‪ ،‬نمیخوام حس کنی باید خودت رو از‬
‫آدمها مخفی کنی‪ "،‬دست پسر کوچیکتر رو پیدا کرد و‬
‫انگشتهاشون رو کمی محکمتر از حد معمول توی هم قفل کرد‪،‬‬
‫"تو همینجوری که هستی فوق العاده ی گوکی‪ ،‬باید این رو‬
‫بدونی‪".‬‬

‫***‬

‫‪346‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سفرشون‪ ،‬که قرار بود فقط یک هفته باشه‪ ،‬تقریبا دو هفته ی‬


‫کامل طول کشید‪.‬‬

‫جونگوک عاشق دگو بود‪ ،‬تهیونگ اون رو به پارک‪ ،‬ساحل ها‪،‬‬


‫موزه های هنری و تموم مکان های دیگه برد‪.‬‬

‫هر چند که محل مورد عالقه ی پسر کوچیکتر‪ ،‬بدون شک کافه‬


‫های سگ بود‪ .‬اون عاشق دکور اونجا‪ ،‬دسر هاشون و از همه‬
‫مهمتر — توله سگ هاشون بود‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬لطفا‪ ،‬میشه یه هاپو بگیریم؟"‬

‫تهیونگ با دیدن پیوستن یه پودل به دو سگ دیگه ای که همین‬


‫حاال هم روی پای پسر کوچیکتر بودن خندید‪.‬‬

‫"خیلی بامزه ان!"جونگوک با ناله ای گفت‪ ،‬سرش رو توی خز‬


‫پُ ف پُ فی سگ ها فرو کرد و با پارس کردن یکیشون خندید‪،‬‬
‫"ببین ته ته! لطفا!"‬

‫‪347‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی‪ ،‬دربارش حرف زدیم‪ "،‬تهیونگ خندید‪ ،‬دستش روی سر‬


‫بیگلی که روی پاش نشسته بود کشید و به تکون خوردن دم‬
‫سگ هیجان زده خیره شد‪" ،‬نمیتونیم هیچکدومشون رو با‬
‫خودمون ببریم خونه‪ ،‬اینجا یه کافه ی سگه بیبی‪ ،‬اونها اینجان‬
‫تا همه باهاشون بازی کنن‪".‬‬

‫"ولی خیلی بامزن!" جونگوک ناله کرد‪ ،‬پودل رو به سینش‬


‫فشرد و سرش رو غرق بوسه کرد‪ ،‬توله سگ دماغش رو لیس‬
‫زد و باعث شد پسر کوچیکتر از هیجان جیغ بزنه‪.‬‬

‫تهیونگ با دیدن اون صحنه ی دوست داشتنی لبخندی زد‪.‬‬

‫"میدونم‪ "،‬پسر بزرگتر با خنده ای گفت‪" ،‬ولی اونها مال ما‬


‫نیستن و فقط دو ساعت وقت واسه باهاشون موندن داریم‪،‬‬
‫که تقریبا تمومه‪ ،‬پس —"‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید و چشماش گشاد شدن‪" ،‬نه! این‬


‫خیلی کمه!" پسر پودل رو به خودش فشرد‪ ،‬با مالیمت چونش‬
‫رو روی سر سگ گذاشت و با لبهای آویزون به تهیونگ خیره‬
‫شد‪" ،‬دلش برامون تنگ میشه! نمیتونیم بریم!"‬

‫‪348‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬چطوره این کارو کنیم — وقتی‬


‫برگشتیم خونه‪ ،‬میبرمت به یه کافه ی سگ توی سئول‪،‬‬
‫خوبه؟"‬

‫"آره!" جونگوک با هیجان جواب داد‪" ،‬گوکی میخواد اونجا‬


‫زندگی کنه!"‬

‫پسر بزرگتر سرش رو تکون داد و خندید‪" ،‬آیگو‪ ،‬ولی اگه بری‬
‫اونجا من دلم برات تنگ میشه‪".‬‬

‫دندون های خرگوشی پسر با لبخند زدنش نمایون شدن‪" ،‬ته ته‬
‫هم میتونه بیاد!"‬

‫"هومم‪ "،‬سگ دماغش رو لیس زد و قلب تهیونگ با دیدن خنده‬


‫ی جونگوک لرزید‪" ،‬میدونی چیه‪ ،‬بنظرم فکر خیلی خوبی‬
‫میاد‪".‬‬

‫‪349‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪10.‬‬

‫"چون خیس میشن!"‬

‫"این هیچ معنایی نمیده!"‬

‫"علم نجوم که نیست —!"‬

‫"آره‪ ،‬چون علم نجوم معنا داره —!"‬

‫تهیونگ غره ای داد و با کالفگی موهاش رو چنگ زد‪" ،‬ده‬


‫دقیقست که دارید با هم بحث میکنید‪ ،‬میشه فقط غذا رو‬
‫درست کنید یا خودم باید انجامش بدم؟"‬

‫سوکجین چشم غره ای به دوست پسرش رفت‪" ،‬جون رو‬


‫سرزنش کن‪ ،‬اون کسیه که داره مهارت های آشپزی من رو زیر‬
‫سوال میبره!"‬

‫نامجون هوفه ای داد‪" ،‬من هیچی چیزی رو زیر سوال نمیبرم!‬


‫تموم چیزی که من گفتم این بود که استفاده از بلوبری تازه‬
‫بهتر از بلوبری یخ زدست و جین یکدفعه دیوونه شد!"‬
‫‪350‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چون بلوبری تازه پنکیک رو خیس میکنه!" سوکجین هیس‬


‫کشید و با کفگیرش مرد کوچیکتر رو زد‪" ،‬حداقل پنج بار برات‬
‫توضیحش دادم!"‬

‫"فقط احمقانست!" نامجون اصرار کرد‪" ،‬کل مواد پنیک یه‬


‫ترکیب خیسه‪ ،‬چجوری اضافه کردن چیزی بهش میتونه خیس‬
‫ترش —"‬

‫"خدای من!" جیمین گفت‪ ،‬دو مرد رو کنار زد و کفگیر رو از‬


‫دست سوکجین گرفت‪" ،‬برید کنار‪ ،‬من درستش میکنم!"‬

‫سوکجین شوکه پلک زد‪ ،‬تهیونگ آه راحتی کشید و از روی‬


‫صندلی پشت میز بلند شد‪.‬‬

‫"خوبه‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬میتونم برم گوک رو بیدار کنم؟"‬

‫"آره‪ "،‬جیمین جواب داد و ماهیتابه رو روی گاز گذاشت‪" ،‬باید‬


‫تا پنج دقیقه ی دیگه حاضر بشه‪".‬‬

‫سوکجین حاال با لبهای آویزون به جیمین که داشت مایع‬


‫پنکیک رو توی ماهیتابه میریخت خیره شده بود و اون صحنه‬
‫باعث شد نامجون با شیفتگی بهش خیره بشه‪.‬‬
‫‪351‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آه هیونگ‪ "،‬مرد گفت و از پشت دستهاش رو دور کمر‬


‫سوکجین حلقه کرد‪" ،‬نگران نباش‪ ،‬همه میدونن که پنکیک های‬
‫تو خوشمزه تره‪".‬‬

‫"آره آره‪ "،‬سوکجین زمزمه کرد‪" ،‬چاپلوس‪".‬‬

‫اما سرخی روی گونه هاش واضح بودن و لبهاش کمی به طرف‬
‫باال حرکت کردن‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬تهیونگ از راهرو رد شده بود و داشت آروم‬


‫وارد اتاق خودش و جونگوک میشد‪.‬‬

‫به سمت تخت رفت و کنار پسر کوچیکتر نشست؛ چهره ی‬


‫جونگوک زیر پتو پنهون شده بود‪ ،‬فقط یک چشم و قسمتی از‬
‫پیشونیش از اون زیر مشخص بودن‪.‬‬

‫تهیونگ با دیدن اون صحنه لبخندی زد‪ ،‬چتری های پسر‬


‫کوچیکتر رو کنار زد و با مالیمت صداش زد‪" ،‬گوکی‪ ،‬وقت‬
‫صبحونست بانی‪".‬‬

‫‪352‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫حرکت غریضی ای بود‪ ،‬تهیونگ عادت به نوازش کردن موهای‬


‫جونگوک داشت و این عالوه بر آروم کردن پسر کوچیکتر‪،‬‬
‫خودش رو هم خوشحال میکرد‪ ،‬نباید چیز خاصی میبود؛هر‬
‫چند اینبار‪ ،‬کف دست تهیونگ لحظه ای به پوست جونگوک‬
‫خورد و پسر سر جاش خشکش زد‪.‬‬

‫جونگوک داشت توی تب میسوخت‪.‬‬

‫تهیونگ نفس سنگینی کشید و مکثی کرد‪ ،‬جلو رفت و پاهاش‬


‫رو تا جایی که بدنش کامال روی تخت قرار گرفت باال برد‪.‬‬

‫با خودش دعا کرد که تصورش کرده باشه‪ ،‬دوباره موهای پسر‬
‫کوچیکتر رو کنار زد و کف دستش رو روی پیشونیش گذاشت‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬تهیونگ زیر نفسش با خودش زمزمه کرد‪.‬‬

‫پسر بزرگتر حتی جلوتر رفت‪ ،‬انقدر به جلو تکیه داد تا لبهاش‬
‫روی گیجگاه جونگوک قرار گرفت و گوشه ی پتو رو چنگ زد‪.‬‬

‫‪353‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوکی‪ "،‬تهیونگ با صدای آرومی صدا زد‪" ،‬یاال بیبی‪،‬‬


‫وقتشه بیدار بشی‪".‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد‪ ،‬بینیش چین خورد و اون رو به گوشه‬


‫ی پتو مالید‪ ،‬هنوز تالشی برای باز کردن چشمهاش نکرده بود و‬
‫باعث شد تهیونگ آهی بکشه‪.‬‬

‫"بان‪ ،‬باید بیدار بشی‪ "،‬پسر بزگتر با صدای قاطع تری گفت و‬
‫پتو رو تا روی سینه ی جونگوک پایین کشید‪" ،‬یاال‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر باالخره چشمهاش رو باز کرد‪ ،‬ابروهاش درهم‬


‫فرو رفتن و با خواب آلودگی پلک زد‪.‬‬

‫به زحمت قبل از اینکه چشمهاش دوباره بسته بشن‪ ،‬نگاهی به‬
‫تهیونگ انداخت‪ ،‬ناله ی آرومی کرد و سرش رو توی بالشت‬
‫فرو کرد‪ —" ،‬رممه‪".‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪ ،‬به جلو تکیه داد‪ ،‬پتو رو کامل تا روی پاهای‬
‫پسر کوچیکتر پایین کشید و با لحن نرمی پرسید‪" ،‬بهتر شد؟"‬

‫‪354‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد و سرش رو به سمتش برگردوند‪،‬‬


‫چشمهاش هنوز بسته بودن و لبهاش با خستگی آویزون شده‬
‫بودن‪.‬‬

‫"حالم بده ته ته‪ "،‬پسر کوچیکتر با صدای خسته ای زمزمه کرد‪،‬‬


‫کلماتش بخاطر گلوی دردناکش سنگین بنظر میومدن‪.‬‬

‫"آیگو‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬به کنار زدن موهای پسر کوچیکتر‬
‫ادامه داد‪ ،‬چون نمیخواست اونها به پیشونی خیس از عرقش‬
‫بچسبن‪" ،‬بیبی من امروز صبح حالش خوب نیست‪ ،‬هوم؟"‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک با ناله ای تایید کرد‪" ،‬ته ته‪ ،‬خوبم کن‪ ،‬خوشم‬
‫نمیاد!"‬

‫تهیونگ آروم خندید‪ ،‬نمیتونست جلوی شیفتگی خودش نسبت‬


‫به بامزگی دوست پسرش وقتی مریض میشد رو بگیره‪.‬‬

‫"دیروز بیرون خونه بازی کردی گوکی؟" پسر بزرگتر با مالیمت‬


‫پرسید و موهای جونگوک رو نوازش کرد‪.‬‬

‫‪355‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک آروم چشمهاش رو باز کرد و چند بار پلک زد‪ ،‬نگاهش‬
‫هنوز گیج بود‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪ ،‬تکونی خورد و سعی کرد گوشه ی‬


‫پتویی که به زحمت روی پاش بود رو لگد کنه‪" ،‬گوکی گرمشه‪،‬‬
‫گ‪-‬گرمه ته ته!"‬

‫"بذار این رو در بیاریم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪ ،‬آستین پسر‬


‫رو از یک دستش خارج کرد و وقتی جونگوک هیچ تالشی‬
‫برای کمک کردن بهش نکرد‪ ،‬دست بی حسش رو باال نگه‬
‫داشت‪.‬‬

‫پسر وقتی برهنه شد به جلو خزید و سرش رو روی پای‬


‫تهیونگ گذاشت‪.‬‬

‫"بهتر شد‪ "،‬جونگوک با آهی گفت و چشمهاش دوباره بسته‬


‫شدن‪" ،‬مرسی‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند کمرنگی زد و به نوازش کردن موهای پسر ادامه‬


‫داد‪" ،‬به سوالم جواب ندادی بیبی‪ ،‬دیروز بیرون خونه بازی‬
‫کردی؟"‬

‫‪356‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک هومی گفت‪.‬‬

‫"این یعنی آره؟"‬

‫یک هوم دیگه‪.‬‬

‫"بعد از دوش گرفتنت بود یا قبلش؟"‬

‫سکوت‪.‬‬

‫"موهات خیس بود؟"‬

‫سکوت بیشتر‪.‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬گوکی‪ ،‬درباره ی این چی گفتیم؟"‬

‫جونگوک فین فینی کرد و چشمهاش که سرشار از پشیمونی‬


‫بودن باز شدن‪" ،‬که مریضت میکنه‪".‬‬

‫تهیونگ نگاه متاسفی بهش انداخت‪" ،‬و حاال تو چی هستی؟"‬

‫چهره ی پسر کوچیکتر با چیزی شبیه به عصبانیت و ناراحتی‬


‫درهم رفت‪" ،‬مریض‪".‬‬
‫‪357‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ سعی کرد لبخندش رو بخوره‪ ،‬اما اون لبخند باالخره‬


‫برنده شد‪.‬‬

‫"کیوتی‪ "،‬پسر بزرگتر با خنده ای گفت و گونه ی جونگوک رو‬


‫نیشگون گرفت‪.‬‬

‫جونگوک بینیش رو چین داد‪ ،‬غره ای داد و پاهاش رو باال‬


‫انداخت‪" ،‬ولی گوکی از مریض بودن متنفره!"‬

‫"هومم‪ ،‬االن دیگه نمیتونیم کاری دربارش بکنیم‪ "،‬تهیونگ آهی‬


‫کشید‪" ،‬یکشنبست بان‪ ،‬مطب دکتر باز نیست‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر شبیه کسی که بهش توهین شده بود بنظر‬


‫میرسید‪" ،‬خوبه؛ از دکتر خوشم نمیاد!"‬

‫"آیش‪ ،‬بچه پررو‪ "،‬تهیونگ با شیفتگی گفت و لبخندی زد‪" ،‬به‬


‫دارو نیاز داری‪ ،‬نمیخوای حالت بهتر بشه؟"‬

‫"فقط میخوام بغلت کنم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬صورتش رو‬


‫توی شکم پسر بزرگتر مخفی کرد‪ ،‬انگار که فقط چند لحظه تا‬
‫اینکه خوابش ببره فاصله داشت‪.‬‬

‫‪358‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لحظه ای اون رو به خودش فشرد و بعد پشت سرش‬


‫رو نوازش کرد‪" ،‬بانی‪ ،‬باید بلند بشی‪ ،‬باید صورتت رو بشوری‬
‫و یکم غذا بخوری؛ بعدش میتونی بخوابی‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک چیز نامفهومی رو زمزمه کرد‪.‬‬

‫پسر بزرگتر نیشخندی زد‪" ،‬مجبورم نکن قلقلکت بدم‪".‬‬

‫سر جونگوک باال اومد و پسر با لبهای آویز نالید‪" ،‬ا‪-‬این تقلبه!"‬

‫تهیونگ جلوی خودش رو برای بوسیدن لبهای پسر گرفت‪،‬‬


‫"بعضی وقتها باید تقلب کنم‪ ،‬وگرنه تو به حرفم گوش نمیدی‪".‬‬

‫"عادالنه نیست‪ "،‬جونگوک ناله ای کرد‪ ،‬اما به حرف پسر‬


‫بزرگتر گوش داد و آروم نشست‪.‬‬

‫تهیونگ دستش رو پشت کمرش گذاشت و وقتی نشست صاف‬


‫نگهش داشت‪.‬‬

‫جونگوک چند بار پلک زد‪" ،‬ته ته‪ ،‬چرا اتاق میچرخه؟"‬

‫‪359‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دستهای تهیونگ به سمت شونه هاش رفتن و آروم اونهارو‬


‫فشردن‪" ،‬فکر کنم خیلی سریع نشستی بیبی‪ ،‬میخوای تا‬
‫دستشویی بغلت کنم؟"‬

‫"اوم‪ "،‬جونگوک همین حاال هم بهش تکیه داده بود و بنظر‬


‫میومد حاضر بود کنترل بدنش رو به اون بده تا نخواد تکون‬
‫بخوره‪.‬‬

‫تهیونگ تا دستشویی بغلش کرد و اون رو روی سینک‪ ،‬رو به‬


‫روی خودش نشوند‪ .‬وقتی پسر اونجا نشسته بود‪ ،‬بین پاهاش‬
‫ایستاد‪ ،‬دندون هاش رو براش مسواک زد و به اونکه با چهره ی‬
‫گیجی‪ ،‬با دهن باز بهش ُزل رده بود خندید‪.‬‬

‫وقتی دهن پسر تمیز شد‪ ،‬تهیونگ چرخید تا وان رو پر کنه‪.‬‬

‫"نههه!" جونگوک با ناله ای گفت و آستین تهیونگ رو چنگ زد‪،‬‬


‫"نمیخوام دوش بگیرم‪".‬‬

‫تهیونگ با مالیمت خودش رو عقب کشید‪" ،‬به حموم نیاز داری‬


‫بان‪ ،‬بعدش حس خیلی بهتری پیدا میکنی‪ ،‬قول میدم‪ "،‬بوسه‬
‫ای به بینی پسر زد‪" ،‬کمتر حس مریضی داری‪".‬‬

‫‪360‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهره ی پسر کوچیکتر درهم رفت‪" ،‬مجبورم؟"‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ با تاکید گفت و انگشت هاش رو به سمت کمر‬


‫لباس زیر پسر برد‪" ،‬میتونم؟"‬

‫جونگوک متفکرانه مکثی کرد‪" ،‬اگه گوکی بگه نه‪ ،‬پس مجبور‬
‫نیست دوش بگیره!"‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬باهوش‪ "،‬پسر دستش رو عقب‬


‫برد‪" ،‬با این وجود میتونم بدون درآوردن اونها هم بذارمت‬
‫توی وان!"‬

‫جونگوک چشم غره ای که به جای ترسناک بودن‪ ،‬بامزه بود‬


‫بهش رفت و زمزمه کرد‪" ،‬خیلی خب‪".‬‬

‫پسر رون هاش رو باال گرفت‪ ،‬لباس زیرش رو درآورد و اجازه‬


‫داد اون تیکه لباس روی زمین بیفته‪.‬‬

‫وقتی کارش تموم شد‪ ،‬دستهاش رو باال گرفت تا تهیونگ از‬


‫روی سینک بلندش کنه‪.‬‬

‫‪361‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ کاری که میخواست رو انجام داد و آروم اون رو توی‬


‫آب گرم گذاشت‪.‬‬

‫جونگوک با قرار گرفتن توی اون الیه ی کَفی هومی گفت‪،‬‬


‫"بوی خوبی میده‪".‬‬

‫"روغن وانیل داخلش ریختم‪ "،‬تهیونگ با حواس پرتی گفت‪،‬‬


‫پارچه ی تمیزی رو توی آب وان خیس کرد و اون رو به سمت‬
‫صورت پسر کوچیکتر برد‪.‬‬

‫با مالیمت فک پسر رو توی دسش گرفت‪ ،‬صورتش رو چرخوند‬


‫و بعد پارچه رو روی گونه هاش کشید‪.‬‬

‫جونگوک آروم خندید و سرش رو عقب کشید‪" ،‬قلقلکم میشه‪".‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪ ،‬پارچه رو پایین آورد و پیشونیش رو‬


‫بوسید‪" ،‬ببخشید؛ موهات رو واسم خیس میکنی؟ من شامپو‬
‫رو میارم‪".‬‬

‫‪362‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"شامپوی توت فرنگی‪ "،‬جونگوک بهش یادآوری کرد‪ ،‬تهیونگ‬


‫دستش رو به سمت بطری درست دراز کرد و نرم کننده ی‬
‫کنارش رو هم برداشت‪.‬‬

‫وقتی برگشت‪ ،‬با جونگوکی مواجه شد که دسته ای کف رو‪،‬‬


‫بین دستهاش جلوی صورتش گرفته بود و با تمرکز چشمهاش‬
‫بسته بود‪.‬‬

‫"داری چیکار میکنی؟" پسر بزرگتر پرسید و ابرویی باال‬


‫انداخت‪.‬‬

‫"بو میکنم‪ "،‬جونگوک دستهاش رو پایین انداخت و آبی که‬


‫توی دستش بود دوباره به وان برگشت‪" ،‬چرا ته ته همیشه توی‬
‫وان روغن وانیل نمیریزه؟"‬

‫"اون موقع دیگه خاص نیست‪ "،‬تهیونگ به راحتی جواب داد‪،‬‬


‫در شامپو رو باز کرد و مقدار مناسبی از اون رو کف دستش‬
‫ریخت‪" ،‬بیا اینجا‪".‬‬

‫جونگوک به گوشه ی وان رفت و اجازه داد پسر بزرگتر‬


‫موهاش رو با شامپوی توت فرنگی ماساژ بده‪.‬‬

‫‪363‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوش گرفتن پسر به سرعت تموم شد‪ .‬وقتی چشمهای‬


‫جونگوک دوباره داشتن بسته میشدن‪ ،‬تهیونگ تصمیم گرفت‬
‫که به اندازه ی کافی تمیز شده‪ .‬وان رو خالی کرد‪ ،‬بدن‬
‫جونگوک رو با حوله خشک کرد و بعد‪ ،‬هر دوشون به اتاق‬
‫خواب برگشتن‪ ،‬پسر کوچیکتر گوشه ی تخت نشست و‬
‫تهیونگ در کمد رو باز کرد‪.‬‬

‫"امروز میخوای چی بپوشی بیبی؟" تهیونگ گفت و داخل تپه‬


‫ی بزرگ دامن ها‪ ،‬بافت ها و تی شرت ها گشت‪.‬‬

‫"پیژامه‪ "،‬جونگوک با ناله ای گفت و خودش رو روی تخت‬


‫انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ تقریبا طبق عادت پسر رو سرزنش کرد تا جدی باشه‪،‬‬


‫اما بعد مکثی کرد‪" ،‬هومم‪ "،‬سرش رو تکون داد و تی شرتی که‬
‫بیرون آورده بود رو سر جاش برگردوند‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫جونگوک به سرعت سر جاش نشست‪" ،‬واقعا؟!" بعد سرش رو‬


‫گرفت و چهرش درهم رفت‪" ،‬آخ‪".‬‬

‫‪364‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مراقب باش‪ "،‬تهیونگ خندید و در حالیکه لباسی رو حمل‬


‫میکرد‪ ،‬در کمد رو با پاش بست‪" ،‬اینها خوبن؟"‬

‫ست پیژامه ی خرگوشی و پنبه ای رو نگه داشته بود‪ ،‬یک ست‬


‫جدید که هنوز مارک بهش وصل بود‪.‬‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید و چشمهاش از هیجان برق زدن‪،‬‬


‫"آره! خرگوشی ها!"‬

‫"واسه خرگوش کوچولوی خودم‪ "،‬تهیونگ با شیطنت گفت‪.‬‬

‫جونگوک وقتی کمکش کرد شلوارش رو بپوشه و دکمه های‬


‫پیرهنش رو واسش بست لبخند بزرگی زد‪.‬‬

‫"چرا گوکی امروز اجازه داره پیژامه بپوشه؟" پسر کوچیکتر‬


‫پرسید و با هیجان توی اون لباس پنبه ای نشست‪.‬‬

‫"چون مریضی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت و ضربه ای به بینی‬


‫پسر زد‪" ،‬و کیوت‪ ،‬برای همین امروز میتونی پیژامه بپوشی‪".‬‬

‫"گوکی خوشش میاد مریض باشه‪ "،‬جونگوک با لبخندی گفت‪،‬‬


‫"ته ته مهربونه‪".‬‬
‫‪365‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یا‪ ،‬من همیشه مهربونم!" تهیونگ با تعجب ساختگی ای گفت‪،‬‬


‫"حاال بیا و انقدر حواس من رو پرت نکن‪ ،‬بریم یکم غذا بخوری‬
‫هوم؟" دستهاش رو دراز کرد تا پسر رو بغل کنه‪ ،‬اما جونگوک‬
‫از دستش فرار کرد و از روی تخت پایین پرید‪.‬‬

‫در جواب نگاه کنجکاوش‪ ،‬پسر کوچیکتر لُپ هاش رو باد کرد‪،‬‬
‫"من االن یه خرگوشم‪ ،‬خرگوشها میپرن!"‬

‫تهیونگ گیج به پسر که با بامزگی بینیش رو چین داده بود و‬


‫باال و پایین میپرید خیره شد‪.‬‬

‫پسر بزرگتر بعد از چند لحظه فقط سرش رو تکون داد و لبخند‬
‫شیفته ای زد‪" ،‬باشه پس‪ ،‬میتونی باهام توی آشپزخونه بپری‬
‫بانی؟"‬

‫"آره!" جونگوک با لبخند بزرگی گفت‪ ،‬با وجود دندون های‬


‫خرگوشیش و تیله های بزرگش که برق میزدن‪ ،‬واقعا شبیه یک‬
‫خرگوش واقعی شده بود‪.‬‬

‫‪366‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با توجه به تکنیک جدید پسر کوچیکتر‪ ،‬مدت زمان بیشتری‬


‫طول کشید تا به آشپزخونه رسیدن‪ ،‬اما بدون هیچ آسیبی به‬
‫اونجا رسیدن‪.‬‬

‫وقتی وارد آشپزخونه شدن‪ ،‬جونگوک خودش رو روی یکی از‬


‫صندلی ها انداخت‪ ،‬گونه هاش گُر گرفته بودن‪ ،‬با لبهای آویزون‬
‫به تهیونگ خیره شد و هیچ آثاری از هیجان چند لحظه پیش‬
‫توی چشمهاش نبود‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬خستمه‪ "،‬پسر نالید‪.‬‬

‫تهیونگ موهاش رو بهم ریخت‪" ،‬نباید کل راه رو میپریدی‬


‫بیبی‪ ،‬خودت رو خسته کردی‪".‬‬

‫جونگوک هوفه ای داد و دستهاش رو به سینش زد‪" ،‬گوکی‬


‫مجبور بود‪ ،‬اون یه خرگوشه و خرگوش ها میپرن!"‬

‫"کی یه خرگوشه؟"‬

‫جیمین یکدفعه ظاهر شد و با نگاهی کنجکاو‪ ،‬بشقابی پُ ر از‬


‫پنکیک رو جلوشون گذاشت‪.‬‬

‫‪367‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ بشقاب خالی ای رو به سمت خودش کشید‪ ،‬دو تا‬


‫پنکیک روش گذاشت و بعد دستش رو به سمت اسپری خامه‬
‫دراز کرد‪" ،‬جونگوک‪ ،‬که البته مریض هم هست‪".‬‬

‫جیمین نفس بلندی کشید‪" ،‬مریضه؟!"‬

‫پسر کنار صندلی جونگوک ایستاد‪ ،‬موهاش رو کنار زد و‬


‫دستش رو روی پیشونیش گذاشت‪ ،‬نگاهش از نگرانی پر شد و‬
‫سرش رو به سمت تهیونگ چرخوند‪.‬‬

‫"ته‪ ،‬داره توی تب میسوزه‪ "،‬جیمین به سرعت گفت‪.‬‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ آهی کشید و بشقاب پنکیک رو جلوی‬


‫جونگوک گذاشت‪" ،‬میخوام بعد غذا بهش دارو بدم‪ ،‬ولی تا‬
‫فردا نمیتونیم ببریمش دکتر‪".‬‬

‫جیمین اخمی کرد‪" ،‬بیبی بیچاره‪".‬‬

‫جونگوک بدون توجهی به مکالمه ی اونها‪ ،‬با لب های آویزون‬


‫به بشقابش خیره شده بود‪" ،‬ته ته‪ ،‬خامه ی بیشتر!"‬

‫‪368‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قبل از اینکه تهیونگ فرصت جواب دادن پیدا کنه‪ ،‬جیمین‬


‫دستش رو دراز کرد‪ ،‬اسپری رو برداشت و دستش رو روی‬
‫سرش گذاشت‪.‬‬

‫"آیگو آیگو‪ ،‬به بیبیمون هر چی خامه میخواد بده‪ "،‬پسر با‬


‫شیفتگی گفت‪" ،‬اون مریضه!"‬

‫جونگوک با چشمهای گشاد شده به پنکیکش که زیر اون مایع‬


‫پف پفی سفید دفن شد خیره شد و بعد‪ ،‬با لبخند بزرگی به‬
‫جیمین نگاه کرد‪" ،‬مرسی جیمینی هیونگی!"‬

‫جیمین گونه ی پسر رو نیشگون گرفت‪" ،‬هر چیزی که گوکی‬


‫بخواد‪".‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند و به لپ های پسر کوچیکتر که‬


‫حاال از پنکیک پر شده بود خیره شد‪" ،‬کاری میکنی دیابت‬
‫بگیره‪".‬‬

‫جونگوک با دهنی که هنوز پر بود بین جواب جیمین پرید‪،‬‬


‫"هکم هیر؟"‬

‫‪369‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هر دوشون به پسر خیره شدن‪ ،‬تهیونگ دستمالی رو برداشت و‬


‫با لبخندی دهن پسر رو پاک کرد‪" ،‬با دهن ور حرف نزن بیبی‪،‬‬
‫نمیتونیم بفهمیم چی میگی‪".‬‬

‫جونگوک با حرف شنوی غذای توی دهنش رو قورت داد‪ ،‬نفسی‬


‫کشید و بعد دوباره حرفش رو تکرار کرد‪" ،‬یکم شیر لطفا‪".‬‬

‫"من میارم‪ "،‬جیمین گفت و به سمت یخچال رفت‪" ،‬شیرمون‬


‫تقریبا تموم شده‪ ،‬پس یونگی یا باید کورن فلکسش رو خشک‬
‫خشک بخوره‪ ،‬یا از گرسنگی بمیره‪".‬‬

‫"واقعا دوست پسر عالی ای هستی‪ "،‬تهیونگ با لحن بی حسی‬


‫گفت‪" ،‬مگه سوکجین و نامجون نرفتن خرید مواد غذایی؟"‬

‫"آره‪ ،‬ولی بعید میدونم تا وقتی یونگی بیدار بشه برگردن‪"،‬‬


‫پسر مو نارنجی با بیخیالی گفت و شیر رو توی لیوان بلندی‬
‫ریخت‪" ،‬بعد صبحونه یه زنگ بهشون میزنم و میگم عجله‬
‫کنن‪".‬‬

‫‪370‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"به هیونگی ها بگو گوکی داره میمیره‪ "،‬جونگوک با چهره ی‬


‫جدی ای گفت‪" ،‬و باید عجله کنن‪ ،‬وگرنه اون خیلی ناراحت‬
‫میشه‪".‬‬

‫"آیش‪ ،‬این حتما باعث میشه عجله کنن‪ "،‬جیمین خندید و‬


‫لیوان شیر رو جلوی پسر کوچیکتر گذاشت‪" ،‬بعد صبحونه‬
‫میخوای چیکار کنی گوکی؟ بخوابی؟"‬

‫جونگوک شونه ای باال انداخت‪" ،‬شاید‪ ،‬گوکی پیژامه پوشیده‪،‬‬


‫پس امروز میتونه هر وقت خواست بخوابه!"‬

‫جیمین خندید‪" ،‬اوه‪ ،‬واقعا؟"‬

‫"اوهوم‪ ،‬قوانین این رو میگن‪ ،‬مگه نه ته ته؟"‬

‫تهیونگ با شیفتگی به پسر که جرعه ای از شیرش رو خورد و‬


‫سیبیل سفیدی باالی لبش نمایون شد خیره شد‪" ،‬آره‪ ،‬قوانین‬
‫اینجوری میگن‪".‬‬

‫"ولی من دیگه خسته نیستم‪ "،‬پسر کوچیکتر با لبهای آویزون‬


‫و با اخم عمیقتری ادامه داد‪" ،‬و نمیخوام بازی کنم‪".‬‬

‫‪371‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چطوره یه فیلم ببینیم؟" جیمین پیشنهاد داد‪.‬‬

‫جونگوک نگاهی به تهیونگ انداخت‪" ،‬گوکی اجازه نداره‬


‫صبحها تلویزیون ببینه‪".‬‬

‫تهیونگ شونه ای باال انداخت‪" ،‬خب‪ ،‬امروز کار دیگه واسه‬


‫کردن نداری‪ ،‬نه؟"‬

‫پسر کوچیکتر نفس بلندی کشید‪" ،‬واقعا؟!" با لبخند بزرگی به‬


‫سمت جیمین برگشت‪" ،‬میتونیم داستان اسباب بازی ها‬
‫ببینیم؟"‬

‫"حتما‪ "،‬جیمین خندید‪" ،‬کدومش؟"‬

‫لبخند جونگوک بزرگتر شد‪" ،‬همش!"‬

‫چهره ی دو دوست درهم رفت و پسر کوچیکتر بدون توجه به‬


‫اونها دستهاش رو بهم زد‪" ،‬هورااا!"‬

‫"قبلش باید یکم دارو بخوری‪ "،‬تهیونگ با مالیمت بهش‬


‫یادآوری کرد‪" ،‬گلوت میسوزه؟"‬

‫‪372‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یکم‪ "،‬جونگوک با معصومیت جواب داد‪ ،‬غریضش بهش‬


‫میگفت که حقیقت رو بگه‪ ،‬هر چند به محض اینکه اون حرفها‬
‫از دهنش خارج شدن‪ ،‬شوکه مکثی کرد‪" ،‬نه! نه‪ ،‬گلوی گوکی‬
‫حالش خوبه!"‬

‫جیمین دهنش رو پوشوند تا لبخندش رو پنهون کنه‪ ،‬در حالیکه‬


‫تهیونگ نگاهی به پسر کوچیکتر انداخت‪،‬‬

‫"میدونم از شربت سرفه خوشت نمیاد بیبی‪ ،‬ولی باید‬


‫بخوریش تا بهتر بشی‪ ،‬فقط یه قاشق‪ ،‬باشه؟"‬

‫"نههه!" جونگوک صورتش رو با دستهاش پوشوند و ناله ی‬


‫بلندی کرد‪" ،‬خیلی بدمزست!"‬

‫تهیونگ سرش رو روی به جیمین که داشت توی کشو دنبال‬


‫شربت سرفه میگشت تکون داد‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬جونگوک داشت کم کم به گوشه ی صندلی‬


‫میرفت و در همون بین منتظر حرکت تهیونگ بود‪ .‬تازه‬
‫میخواست از صندلی بیرون بپره که پسر بزرگتر ُمچ دستش‬
‫رو گرفت‪.‬‬

‫‪373‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با کشیده شدنش روی پاهای دوست پسرش نفس‬


‫شوکه ای کشید‪.‬‬

‫"سعی داشتی فرار کنی؟" تهیونگ اذیتش کرد‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬لطفا‪ "،‬جونگوک نالید و تقال کرد‪" ،‬خیلی مزش بده!"‬

‫"اگه بینیت رو فشار بدی و بعد بخوریش حتی مزش رو هم‬


‫حس نمیکنی‪ "،‬جیمین پیشنهاد داد و بطری شربت رو‪ ،‬به‬
‫همراه یک قاشق به دست تهیونگ داد‪.‬‬

‫چهره ی جونگوک درهم رفت‪" ،‬نه!"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬بانی‪ ،‬میشه بخاطر من پسر خوبی باشی؟‬


‫لطفا؟"‬

‫پسر کوچیکتر سرش رو تکون داد و محکم لبهاش رو بهم‬


‫فشرد‪.‬‬

‫جیمین لبش رو گزید‪" ،‬اگه یه جایزه بهت بدیم چی‪ ،‬گوکی؟‬


‫خوشت میاد؟"‬

‫‪374‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بهش رشوه نده!" تهیونگ با اخمی گفت‪" ،‬جونگوک‪ ،‬یاال‪ ،‬این‬


‫بخاطر خودته بیبی‪ ،‬فقط دهنت رو باز کن‪ ،‬لطفا؟"‬

‫"او اوم!" پسر سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"اگه داروت رو بخوری خامه ی بیشتری بهت میدیم‪ "،‬جیمین‬


‫پیشنهاد داد‪" ،‬میتونی مستقیم از اسپری بخوریش!"‬

‫"اومم‪".‬‬

‫تهیونگ آهی کشید و تسلیم ایده ی رشوه دادن شد‪" ،‬آبنبات؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"عروسک جدید؟"‬

‫سکوت‪.‬‬

‫"اوم — یه دامن جدید؟"‬

‫سکوت بیشتر‪.‬‬

‫‪375‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین غره ای داد‪" ،‬دیگه تنها چیزی که پیشنهادش رو بهت‬


‫ندادیم اون بغل های خاص مسخرته!"‬

‫مثل گربه ای گوش دار‪ ،‬پسر کوچیکتر با شنیدن اون کلمه به‬
‫سرعت سرش رو باال آورد‪" ،‬بغل خاص؟"‬

‫تهیونگ با نگاه بی حسی به جونگوک خیره شد‪" ،‬داری باهام‬


‫شوخی میکنی؟"‬

‫"یا‪ ،‬این بچه خیلی منحرفه!" جیمین خندید‪.‬‬

‫"قرار نیست با سکس بهش رشوه بدیم!" تهیونگ هیس کشید‪،‬‬


‫"جونگوک نه!"‬

‫لبهای پسر کوچیکتر آویزون شدن‪" ،‬بغل خاص نداریم؟"‬

‫اراده ی تهیونگ با دیدن لبهای آویزون و بامزه ی جونگوک فرو‬


‫ریخت‪ ،‬اما سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬پسر بزرگتر قاطعانه گفت‪" ،‬باید داروت رو بخوری‪ ،‬چون‬


‫هیونگ هات ازت میخوان و چون برات خوبه‪ ،‬نه بخاطر اینکه‬
‫بغل خاص میخوای‪".‬‬
‫‪376‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون تر شدن و پسر با چشمهای براقی‬


‫پیشنهاد داد‪" ،‬فقط بوس؟"‬

‫تهسونگ پلک زد‪" ،‬نه‪ ،‬نه اون —"‬

‫"فقط یه بوس؟" جونگوک لبهاش رو جلو داد‪ ،‬سرش رو کج‬


‫کرد و روی به پسر بزرگتر پلک زد‪.‬‬

‫تهیونگ غره ای داد‪" ،‬اون خود شیطانه!"‬

‫جیمین خندید‪" ،‬فقط میدونه که در مقابلش مقاومتی نداری‪".‬‬

‫تهیونگ با آهی قاشق توی دستش رو پایین آورد‪" ،‬فقط یه‬


‫بوس‪ ،‬یکی و بعدش شربتت رو میخوری‪ ،‬قول؟"‬

‫پسر کوچیکتر لبخند بزرگی زد‪" ،‬قول!"‬

‫اما وقتی تهیونگ جلو رفت‪ ،‬اون رو متوقف کرد و لبخند‬


‫معصومانه ای بهش زد‪" ،‬بوسه ی خاص‪ ،‬قول؟"‬

‫جیمین سرخ شد‪،‬‬

‫‪377‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من — اوم‪ ،‬فکر کنم میرم توی نشیمن و — فیلممون رو‬


‫میذارم!" پسر تقریبا بخاطر عجله ای که برای بیرون رفتن‬
‫داشت به صندلی ای برخورد کرد‪ ،‬اما هیچکس توجهی بهش‬
‫نکرد‪.‬‬

‫تهیونگ با اخمی به جونگوک خیره شده بود‪" ،‬گوکی —"‬

‫"لطفاااا؟" پسر کوچیکتر شونه هاش رو گرفت‪ ،‬صورتش رو‬


‫جلوتر برد و اون کلمه رو با لحن کشداری گفت‪" ،‬فقط یکبار!‬
‫بعدش گوکی شربتش رو میخوره و‪-‬و کل روز به حرف ته ته‬
‫گوش میده! قول!"‬

‫پسر بزرگتر مکثی کرد و بعد‪ ،‬آه بلندی کشید و با حرص گفت‪،‬‬
‫"باشه‪".‬‬

‫"هورا!" جونگوک به زحمت اون کلمه رو گفت و بعد لبهاش رو‬


‫روی لبهای تهیونگ گذاشت‪.‬‬

‫وقتی پسر داشت درباره ی بوسه ی خاص حرف میزد‪،‬‬


‫منظورش بوسه ای با دهن باز بود؛‬

‫‪378‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اون دو معموال بیرون از اتاقشون فقط بوسه های کوچیکی با‬


‫دهن بسته داشتن‪ ،‬که به این معنی بود که این نوع بوسه خارج‬
‫از سکس چیز خاصی بود‪.‬‬

‫تهیونگ هیچوقت اعتراف نمیکرد‪ ،‬اما اون شیفته ی عالقه ی‬


‫پسر کوچیکتر به بوسه بود‪ .‬اون معموال طرفدار بوسه هایی‬
‫داغ‪ ،‬به همراه برخورد زبون هاشون به هم بود که هر دوشون‬
‫رو بی نفس میکرد؛‬

‫پس این دقیقا همون چیزی بود که تهیونگ بهش داد‪.‬‬

‫وقتی دستهای پسر بزرگتر رونش رو چنگ زدن جونگوک ناله‬


‫ای کرد‪ ،‬خودش روی پای تهیونگ باالتر کشید و بعد پسر‬
‫باسنش رو چنگ زد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر با فشرده شدن باسن نرمش بین دستهای‬


‫تهیونگ‪ ،‬غره ای داد و لبهاش بی نفس از هم باز شدن‪.‬‬

‫شکم تهیونگ از گرما پر شد‪ ،‬پسر غره ی بلندی داد‪ ،‬ضربه ای به‬
‫یکطرف باسن جونگوک زد و از صدای جیغ شوکه ی پسر لذت‬
‫برد‪.‬‬

‫‪379‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"به اندازه ی کافی واست خاص بود بیبی؟" تهیونگ با صدایی‬


‫که از عطش گرفته بود زمزمه کرد‪ ،‬لب پایینی چونگوک رو‬
‫لمس کرد و به ناله های بی نفسش گوش داد‪.‬‬

‫جونگوک روی پاهاش تکونی خورد‪ ،‬گردنش رو کج کرد تا‬


‫پوست بیشتری رو در اختیار پسر بزرگتر بذاره‪.‬‬

‫تهیونگ متوجه این موضوع شد‪ ،‬دندون هاش رو روی پوست‬


‫گردن پسر کشید و بعد همون مکان رو مکید‪ .‬حس کرد که‬
‫انگشت های جونگوک شونش رو چنگ زدن و بعد‪ ،‬پسر آه‬
‫آرومی کشید‪.‬‬

‫"اشکالی نداره مارکت کنم؟" تهیونگ با صدای گرفته ای پرسید‬


‫و مکثی کرد‪.‬‬

‫جونگوک با چشمهایی بسته‪ ،‬در حالی که مست لذتی که حس‬


‫میکرد شده بود‪ ،‬سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ مشغول به کار روی مارکی که قرار بود روی گردن پسر‬
‫بذاره شد‪ ،‬گرمایی که توی شکمش حس میکرد‪ ،‬با شنیدن‬
‫صدای ناله های جونگوک‪ ،‬حاال سینش رو هم پر کرده بود‪.‬‬

‫‪380‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چند لحظه بعد‪ ،‬صاف شد و با دستش صورت جونگوک رو با‬


‫مالیمت به سمت خودش برگردوند‪ ،‬لبهای پسر رو لیس زد و‬
‫جونگوک به راحتی دهنش رو باز کرد‪.‬‬

‫داغ و سنگین بود — نفس ها و زبون هاشون به هم آمیخته‬


‫شده بودن و تهیونگ‪ ،‬پشت سر پسر کوچیکتر رو نگه داشته‬
‫بود و بوسه رو کنترل میکرد‪.‬‬

‫وقتی باالخره خودش رو عقب کشید‪ ،‬هوای اطرافشون حتی‬


‫سنگینتر شده بود‪.‬‬

‫جونگوک داشت نفس نفس میزد و خود تهیونگ هم‬


‫نمیتونست به خوبی نفس بکشه‪ ،‬اما چهره ی پسر کوچیکتر‬
‫شاهکاری دیدنی بود؛ چشمهاش گیج بودن و مردمک هاش از‬
‫عطش گشاد شده بودن‪.‬‬

‫با گونه هایی گُر گرفته‪ ،‬روی به تهیونگ پلک زد‪.‬‬

‫چند لحظه به سکوت گذشت‪.‬‬

‫"د‪-‬دارو‪ ،‬گوکی االن — گوکی االن داروش رو میخوره‪".‬‬

‫‪381‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ زیر خنده زد‪" ،‬اوه‪ ،‬میخوری؟"‬

‫پسر کوچیکتر لبخند شرمگینی بهش زد‪" ،‬اوهوم‪ "،‬بوسه ای به‬


‫لب تهیونگ زد و با خندیدنش نفس گرمش روی لبهاش پخش‬
‫شد‪" ،‬دوست دارم ته ته‪".‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما نتونست جلوی لبخندی که‬


‫روی لبهاش اومد رو بگیره‪" ،‬منم دوست دارم بان‪ ،‬حاال دارو‬
‫—"‬

‫***‬

‫‪382‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تقریبا نیم ساعت بعد‪ ،‬روی مبل نشسته بودن‪ .‬جونگوک پاهاش‬
‫رو باال آورده بود و سرش رو روی پای تهیونگ گذاشته بود‪،‬‬
‫پتویی پایین تنش رو پوشونده بود‪ ،‬چون چند لحظه پیش از‬
‫سرما شکایت کرده بود‪.‬‬

‫جیمین با گوشیش توی دستش داخل اتاق شد‪ ،‬چیزی به کسی‬


‫که پشت خط بود گفت و بعد اون رو به سمت جونگوک گرفت‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬پسر جلوی مبل زانو زد و لبخند مالیمی به جونگوک‬


‫زد‪" ،‬سوکجین هیونگ پشت خطه عزیزم‪ ،‬میخواد باهات حرف‬
‫بزنه‪".‬‬

‫جونگوک خواب آلود هومی گفت‪ ،‬بعد از این همه دراز کشیدن‬
‫احساس خستگی میکرد‪.‬‬

‫تهیونگ موهای پسر رو نوازش کرد و جونگوک هیچ تالشی‬


‫برای گرفتن گوشی نکرد‪.‬‬

‫‪383‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر دستش رو دراز کرد‪ ،‬گوشی رو از دست جیمین‬


‫گرفت و اون رو روی گوش جونگوک گذاشت‪.‬‬

‫"جین هیونگ‪ ،‬روی خطی‪ "،‬تهیونگ با صدای بلندی گفت‪،‬‬


‫"گوکی همینجاست‪".‬‬

‫صدای بزرگترین هیونگ از پشت خط به گوش رسید‪.‬‬

‫"جونگوکی! بیبی من مریضه؟! آیگو‪ ،‬چجوری این اتفاق‬


‫افتاد؟!"‬

‫چهره ی تهیونگ و جیمین با شنیدن داد مرد درهم فرو رفت‪،‬‬


‫جونگوک اما فقط با خواب آلودگی پلک زد و خمیازه ای کشید‪.‬‬

‫"مکنه ی بیچارم واسه مریضی خیلی ضعیفه! نگران نباش‬


‫عزیزدلم‪ ،‬من توی راهم! واست کلی سوپ درست میکنم‪،‬‬
‫باشه؟ خیلی زود خوب میشی!"‬

‫جونگوک پتو رو تا زیر چونش باال کشید‪" ،‬هومم — باشه‪،‬‬


‫جینی هیونگی‪ “،‬پسر با صدای خسته و مالیمی گفت‪" ،‬دوست‬
‫دارم‪".‬‬

‫‪384‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سکوتی شنیده شد‪.‬‬

‫"اون همین االن — خدای من! شنیدی؟! ته‪ ،‬خدای من! تعویض‬
‫شدی بخورش! شنیدی چی گفت؟!"‬

‫"شنیدم‪ "،‬تهیونگ با حواس پرتی گفت‪ ،‬با ابروهای بهم گره‬


‫خورده ای گوشی رو روی مبل گذاشت و با نگرانی به پسر‬
‫کوچیکتر خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک فقط خسته بنظر نمیرسید — جوری بود که انگار‬


‫داشت هذیون میگفت‪.‬‬

‫"جین هیونگ‪ ،‬بعدا بهت زنگ میزنم‪ "،‬پسر به سرعت گفت و‬


‫قبل از اینکه مرد بزرگتر فرصت جواب دادن پیدا کنه‪ ،‬گوشی‬
‫رو قطع کرد‪.‬‬

‫"هی گوکی‪ "،‬با مالیمت صورت پسر رو بین دستهاش گرفت و‬


‫از گرمایی که از پوستش ساطع میشد هیسی کشید‪" ،‬حالت‬
‫چطوره بیبی؟"‬

‫"خوب‪ "،‬جونگوک به زحمت زمزمه کرد‪" ،‬شناورم‪".‬‬

‫‪385‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ به سرعت نگاهی به جیمین که مثل خودش نگران‬


‫بنظر میرسید انداخت‪.‬‬

‫"چند تا قاشق شربت بهش دادی؟" دوستش پرسید‪.‬‬

‫"سه تا‪ "،‬تهیونگ جواب داد و سعی کرد از خودش دفاع کنه‪،‬‬
‫"همون چیزی که روی شیشه نوشته!"‬

‫"روی شیشه — تهیونگ‪ ،‬روی شیشه گفته سه تا قاشق در روز‪،‬‬


‫نه پشت سر هم!" جیمین گفت و با چشمهای گردی به جونگوک‬
‫خیره شد‪" ،‬چیز خورش کردی!"‬

‫فک تهیونگ پایین افتاد‪ ،‬نگاه جیمین که روی جونگوک بود رو‬
‫دنبال کرد‪ ،‬به چشمهای گیج پسر و گونه هاش که سرخ تر از‬
‫حد معمول بودن خیره شد‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬پسر بزرگتر وحشت زده زمزمه کرد‪" ،‬خدای من‪ ،‬فاک!‬
‫حاال چیکار کنیم؟!"‬

‫جونگوک چیزی زمزمه کرد و سرش رو توی پای تهیونگ فرو‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪386‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین بهش خیره شد‪" ،‬فکر کنم فقط خوابش ببره‪ ،‬پس —‬
‫هیچی؟"‬

‫"هیچی؟" تهیونگ تکرار کرد‪" ،‬مطمئنی؟"‬

‫انگار که درست برای رد کردن تئوریشون‪ ،‬جونگوک یه دفعه‬


‫سرش رو باال آورد و به سمتش برگشت‪.‬‬

‫"گوکی تو رو هم دوست داره جیمینی هیونگی‪ "،‬پسر با‬


‫خستگی و چشمهای نیمه بازی گفت‪" ،‬ناراحت نباش! گوکی‬
‫همههه رو دوست داره!" پسر دستهاش رو از هم باز کرد تا‬
‫نشون بده چقدر عشق برای همشون داره‪.‬‬

‫جیمین لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬اگه فکر کنم این خیلی بامزست‬
‫آدم عوضی ایم‪ ،‬نه؟"‬

‫"حرف بد!" جونگوک با نفس بلندی گفت و انگشتش رو تکون‬


‫داد‪" ،‬حرف های بد خوب نیستن هیونگی‪ ،‬پسر خوبی باش‪،‬‬
‫وگرنه تنبیه میشی!"‬

‫‪387‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬گوکی‪ "،‬سعی کرد شونه ی پسر‬


‫رو بگیره و دوباره اون رو بخوابونه‪" ،‬بیا اینجا —"‬

‫"شاید ته ته بتونه جیمینی هیونگ رو تنبیه کنه!" پسر با‬


‫چشمهای بزرگتری ادامه داد و با لبخند بزرگی به جلو تکیه داد‪،‬‬
‫"اون واقعا کارش توی تنبیه کردن خوبه!"‬

‫چهره ی تهیونگ آتیش گرفت‪" ،‬گوکی —"‬

‫پسر کوچیکتر انگار که میخواست رازی رو بگه‪ ،‬دستهاش رو‬


‫دور دهنش حلقه کرد‪ ،‬هر چند وقتی حرف زد‪ ،‬صداش بلندتر از‬
‫حد معمول بود و با هر کلمه میخندید‪" ،‬میخوای یه رازی رو‬
‫بدونی؟ بعضی وقتها گوکی از عمد پسر بدی میشه‪ "،‬پسر آروم‬
‫خندید‪" ،‬اون عاشق اسپنکه!"‬

‫جیمین با صدای بلند خندید‪ ،‬در حالیکه تهیونگ که میخواست‬


‫دستش رو روی دهن جونگوک بذاره‪ ،‬تقریبا از روی مبل به‬
‫پایین پرت شد‪.‬‬

‫"جونگوک!" پسر بزرگتر با چهره ی سرخی هیس کشید‪" ،‬خدای‬


‫من!"‬
‫‪388‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک حتی سعی نکرد از دست تهیونگ خالص بشه‪ ،‬با‬


‫خنده روی پاهاش نشست و وقتی پسر دستش رو پایین‬
‫انداخت چیزی نگفت‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬دو پسر دیگه به اون که سرش رو توی شونه ی‬


‫تهیونگ مخفی کرد و گونش رو به سینش کشید خیره شدن‪.‬‬

‫تهیونگ غره ای داد و دستی به صورتش کشید‪" ،‬شت‪".‬‬

‫جیمین با نیشخندی بهش خیره شد‪" ،‬خب ته‪ ،‬اسپنکم میکنی‬


‫یا نه؟"‬

‫"ازم دور شو!" تهیونگ غرید و لگدی به سمت دوستش‬


‫انداخت‪ ،‬جیمین به زحمت از لگدش دور شد و بلند خندید‪.‬‬

‫"میبرمش توی تخت‪ "،‬تهیونگ بعد از چند لحظه با آهی گفت‪،‬‬


‫"باید بخوابه تا به حالت عادی برگرده‪".‬‬

‫"ته ته‪ "،‬جونگوک با خواب آلودگی گفت‪ —" ،‬من یه خرگوشم‪،‬‬


‫ُغرش‪".‬‬

‫‪389‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین جیغی کشید‪" ،‬میشه لطفاازش یه فیلم بگی —!"‬

‫"نه‪".‬‬

‫جونگوک سکسکه ای کرد‪" ،‬شکمم درد میکنه‪ "،‬بینیش چین‬


‫خورد‪" ،‬شکم بد‪ ،‬درد گرفتن کار خوبی نیست‪".‬‬

‫"خدای من‪ ،‬لطفا!"جیمین التماس کرد‪" ،‬ته‪ ،‬این واقعا بامزست‪،‬‬


‫قلبم االن میترکه!"‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند و در حالیکه جونگوک مثل‬


‫کواالیی بهش آویزون شده بود‪ ،‬روی پاهاش ایستاد‪.‬‬

‫"فقط میخوای واسه خودت نگهش داری‪ "،‬جیمین با لبهای‬


‫آویزون گفت‪ ،‬توی مبل فرو رفت و دستهاش رو روی سینش‬
‫گره زد‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬دقیقا قصدم همینه‪ "،‬تهیونگ با لحن خشکی جواب داد‪،‬‬


‫"باید بخوابه جیمین‪".‬‬

‫‪390‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باید بخوابه جیمین‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و با چشمهای بسته‬


‫ای اون حرف هارو تکرار کرد‪ ،‬احتماال حتی متوجه نبود که‬
‫داره اونکارو میکنه‪.‬‬

‫تهیونگ جوری که انگار داشت میگفت ’میبینی؟‘‪ ،‬به جیمین‬


‫خیره شد‪.‬‬

‫پسر مو نارنجی اخمی کرد‪" ،‬حاال هر چی‪ ،‬باشه‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و با غره ای جونگوک رو روی‬


‫دستهاش باالتر برد‪" ،‬یاال گوکی‪ ،‬وقت خوابه‪".‬‬

‫"خرگوشها نمیخوابن خنگول‪ "،‬جونگوک با خمیازه ی بلندی‬


‫گفت و تهیونگ خندید‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬این خرگوش میخوابه‪ .‬بریم‪ ،‬به جیمین هیونگ شب‬


‫بخیر بگو‪".‬‬

‫"خداحافظ جیمین هیونگ‪ "،‬پسر کوچیکتر با حرف شنوی‬


‫تکرار کرد و با لحن خسته ای اون حرفهارو گفت‪.‬‬

‫‪391‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین ناله ای کرد‪" ،‬خداحاظ فرشته ی شیرین‪ ،‬بامزه‪ ،‬و نرمم‬


‫که تموم خوبی های دنیا رو —!"‬

‫"رفیق‪ ،‬ازش جدا شو!" تهیونگ غرید و وقتی دوستش با‬


‫دستهای دراز شده بهش نزدیک شد سرعتش رو بیشتر کرد‪.‬‬

‫جیمین با لبهای آویزون متوقف شد و دستش رو تکون داد‪،‬‬


‫"خداحافظ گوکی‪ ،‬خوب بخوابی!"‬

‫تهیونگ به سختی از راهرو رد شد‪ ،‬نمیدونست جونگوک‬


‫سنگینتر شده بود‪ ،‬یا خودش خسته بود‪ ،‬اما خوشبختانه بدون‬
‫حادثه ای به اتاق خواب رسید‪.‬‬

‫"خیلی خب بان‪ "،‬پسر با آهی گفت و جونگوک رو روی تخت‬


‫گذاشت‪" ،‬وقت خوابه‪".‬‬

‫انگشت های جونگوک موهاش رو چنگ زدن و پسر با لبخند‬


‫خواب آلودی زمزمه کرد‪" ،‬ته ته موهای خوشگلی داره‪".‬‬

‫‪392‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪ ،‬با مالیمت مچ دست پسر رو گرفت و‬


‫دوباره اون رو پایین گذاشت‪" ،‬مرسی‪ ،‬حاال بیا بخوابیم‪ ،‬هوم؟‬
‫میخوای برات بخونم؟"‬

‫"بخونی؟ گوکی هم میتونه بخونه‪ "،‬پلکهای پسر به سختی‬


‫خودشون رو باز نگه داشتن‪َ " ،‬مری َهد ا لیتل لَمب‪".‬‬

‫"آیگو جونگوکی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت خندید‪" ،‬خیلی بامزه ای‪".‬‬

‫جونگوک هومی گفت و سرش رو توی بالشتش فرو کرد‪،‬‬


‫"تویینکل تویینکل لیتل استار‪".‬‬

‫"باشه‪ ،‬میتونی بخونی‪ "،‬پس رزرگتر تایید کرد‪" ،‬خیلی قشنگ‬


‫میخونی‪ ،‬باشه؟ حاال میتونیم بخوابیم؟"‬

‫پسر کوچیکتر دستهاش رو دراز کرد‪" ،‬بالشت میخوام‪".‬‬

‫"بیا‪ "،‬تهیونگ بالشت خودش رو بهش داد‪ ،‬به هر حال قصد‬


‫خوابیدن نداشت‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک با ناله ای گفت‪" ،‬ته ته‪".‬‬

‫‪393‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر ابرویی باال انداخت‪" ،‬چی —"‬

‫جونگوک روی پاهاش خزید و سرش رو روی رونش گذاشت‪،‬‬


‫وقتی کاری که میخواست رو انجام داد‪ ،‬آه آرومی کشید‪.‬‬

‫"شب بخیر ته ته‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬وقت خوابه‪".‬‬

‫"وقت خوابه‪ "،‬تهیونگ با خنده ی آرومی تایید کرد و موهای‬


‫پسر رو نوازش کرد‪.‬‬

‫در عرض چند دقیقه‪ ،‬جونگوک داشت آروم خر و پف میکرد‪.‬‬

‫***‬

‫‪394‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تعجبی نداشت که تهیونگ روز بعد تب کرد‪.‬‬

‫"وقتی دوست پسر مریضت رو ببوسی همین میشه‪ "،‬جیمین‬


‫با نیشخندی گفت‪.‬‬

‫"خفه شو‪ "،‬تهیونگ غرید و پتو رو دور خودش پیچید‪ ،‬دلش‬


‫میخواست توی اون مخفی بشه و از خودش در مقابل دنیا‬
‫محافظت کنه‪.‬‬

‫"ته ته رو اذیت نکن!" جونگوک چشم غره ای به جیمین رفت و‬


‫بالشت زیر سر تهیونگ رو صاف کرد‪" ،‬مریضه‪ ،‬هیونگی باید‬
‫مهربون باشه!"‬

‫"ببخشید‪ "،‬جیمین خندید‪" ،‬تو و ته قراره کل روز رو چیکار‬


‫کنید گوکی؟"‬

‫جونگوک که انگار منتظر اون سوال بود‪ ،‬لبخند بزرگی زد و با‬


‫هیجان جواب داد‪" ،‬گوکی قرار از ته ته مراقب کنه‪ ،‬مثل وقتی‬
‫که گوکی مریض بود و ته ته ازش مراقبت کرد!"‬

‫‪395‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"پس قراره چیز خورت کنه‪ "،‬جیمین گفت و وقتی تهیونگ با‬
‫ضعف بالشتی به سمتش انداخت خندید‪.‬‬

‫"تنهام بذار‪ "،‬تهیونگ غرید‪ ،‬سرش رو روی بالشت انداخت و‬


‫چشمهاش رو بست‪" ،‬گوکی‪ ،‬بندازش بیرون‪".‬‬

‫جیمین میخواست از مسخره بودن اون درخواست هوفه ای‬


‫بده‪ ،‬که دستی رو روی شونش حس کرد‪ ،‬سرش رو چرخوند و‬
‫جونگوک رو دید که با چهره ی جدی ای بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫"ببخشید هیونگی‪ "،‬پسر کوچیکتر گفت‪" ،‬گوکی امروز گارد ته‬


‫ته عه‪ ،‬اون گفت جیمینی هیونگ باید بره‪".‬‬

‫دهن جیمین باز موند‪.‬‬

‫تهیونگ با رفتن دوستش بعد چشم غره بهش رفتن‪ ،‬خندش رو‬
‫پشت پتوش پنهون گرد‪.‬‬

‫"هورا!" جونگوک با رفتن مو نارنجی دستهاش رو بهم زد‪،‬‬


‫"گوکی گارد خوبیه!"‬

‫"معلومه که هست‪ "،‬تهیونگ تکرار کرد و لبخند خسته ای زد‪.‬‬


‫‪396‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر جلوی تخت زانو زد و بوسه ای به بینی تهیونگ‬


‫زد‪" ،‬نگران نباش ته ته‪ ،‬گوکی وقتی خوابی ازت مراقبت‬
‫میکنه‪".‬‬

‫"نیازی نیست بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪.‬‬

‫هر چند‪ ،‬برای مخالفت کردن زیادی خسته بود‪.‬‬

‫وقتی بیدار شد‪ ،‬بقیه ی گنگ با شیفتگی داشتن درباره ی‬


‫ویدیو های جونگوکی که تموم مدت مثل بادیگاردی‪ ،‬پشت در‬
‫اتاقشون ایستاده بود حرف میزدن‪.‬‬

‫تهیونگ برای این همه مدت یک جا ایستادن پسر رو سرزنش‬


‫کرد‪ ،‬اما بعدا‪ ،‬از سوکجین خواست که تموم اون ویدیو ها رو‬
‫براش بفرسته‪.‬‬

‫‪397‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪11.‬‬

‫"اوم — ته ته؟"‬

‫"هوم؟" تهیونگ سرش رو از روی کاغذ های رو به روش باال‬


‫نیاورد‪ ،‬فقط هومی گفت تا به پسر کوچیکتر نشون بده که‬
‫بهش توجه میکنه‪.‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید‪" ،‬گوکی میخواد — حرف بزنه‪ .‬اگه ته‬


‫ته سرش شلوغ نیست‪".‬‬

‫نگاه پسر بزرگتر باال اومد و به جوری که جونگوک داشت با‬


‫مضطربانه لبش رو میگزید‪ ،‬و دستهاش که جلوی پیرهنش رو‬
‫چنگ زده بودن خیره شد‪.‬‬

‫خودکار توی دستش رو پایین گذاشت‪ ،‬آروم صندلیش رو از‬


‫میز جلوش دور کرد و به پاهاش اشاره کرد‪" ،‬البته بیبی‪ ،‬بیا‬
‫اینجا‪".‬‬

‫‪398‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک سعی کرد اضطرابش رو کنترل کنه‪ ،‬روی پاهای پسر‬


‫بزرگتر نشست و بهش خیره شد‪ .‬با خودش فکر کرد که دوست‬
‫پسرش متوجه نگران بودنش میشد یا نه‪.‬‬

‫خیلی وقت بود که میخواست درباره ی این موضوع باهاش‬


‫حرف بزنه و فکر اینکه باالخره میخواست بحثش رو پیش‬
‫بکشه‪ ،‬براش غیر قابل باور بود‪.‬‬

‫تهیونگ موهاش رو نوازش کرد و پسر با اون حرکت آشنا کمی‬


‫احساس آرامش کرد‪.‬‬

‫"چی شده بان؟" تهیونگ با مالیمت پرسید‪" ،‬چرا انقدر نگران‬


‫بنظر میای؟"‬

‫جونگوک لبخند شرمگینی زد‪ ،‬بنظر میومد احساساتش بیشتر‬


‫از چیزی که فکرش رو میکرد شفاف بودن‪.‬‬

‫"اوم‪ "،‬پسر دوباره لبش رو گزید و با اضطراب پارچه ی‬


‫پیرهنش رو بین انگشتهاش چرخوند‪" ،‬م‪-‬میشه — میشه زود‬
‫بغل خاص داشته باشیم؟"‬

‫‪399‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪ ،‬و بعد با مالیمت خندید‪.‬‬

‫"البته که میتونیم‪ "،‬پسر بزرگتر خندید و ضربه ی آرومی به‬


‫بینی جونگوک زد‪" ،‬این نمیتونه چیزی که دربارش نگران بودی‬
‫باشه‪ ،‬ما هفته ی پیش بغل خاص داشتیم‪".‬‬

‫"نه — این نیست‪ "،‬جونگوک آب دهنش که خشک شده بود رو‬


‫قورت داد و نگاهش رو پایین انداخت‪" ،‬گ‪-‬گوکی‪ ،‬فقط‪ ،‬اوم‬
‫داشت فکر میکرد که میشه‪ ،‬شاید اگه ته ته خواست‪ "،‬پسر‬
‫نفس عمیقی کشید‪ ،‬لحنش لرزون بود‪ —" ،‬ببخشید‪".‬‬

‫تهیونگ گونه هاش رو بین دستش گرفت‪ ،‬آروم اونهارو نوازش‬


‫کرد و زمزمه کرد‪" ،‬هر چقدر وقت میخوای استفاده کن بیبی‪".‬‬

‫جونگوک نفس دیگه کشید‪ ،‬لحظه ای اون رو توی سینش‬


‫حبس کرد و بعد رهاش کرد‪" ،‬میشه‪ ،‬اوم — ک‪-‬کارهای‬
‫متفاوت کنیم؟"‬

‫تهیونگ ساکت شد و ابروهاش درهم فرو رفتن‪" ،‬من —‬


‫ببخشید؟ منظورت چیه بیبی؟"‬

‫‪400‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک دلش میخواست ناله کنه‪ ،‬نمیخواست توضیح بده‪.‬‬

‫"میشه — چ‪-‬چون همیشه همون کارهارو انجام میدیم‪ "،‬پسر‬


‫به سرعت گفت و گونه هاش آتیش گرفتن‪" ،‬و‪ -‬و گوکی ازشون‬
‫خوشش میاد! فقط — د‪-‬داشت فکر میکرد‪ ،‬شاید — ش‪-‬شاید‬
‫این دفعه بتونیم کارهای متفاوتی انجام بدیم‪".‬‬

‫لبهای تهیونگ باز شدن‪ .‬نمشد چیزی از چشمهاش خوند و‬


‫چهرش کامال ثابت بود‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر بعد از چند لحظه با صدای متفکری گفت‪" ،‬داشتی‬


‫به چه کارهایی فکر میکردی؟"‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬ن‪-‬نمیدونم‪ ،‬هر چیزی که‬


‫ته ته بخواد‪".‬‬

‫پسر بزرگتر ابرویی باال انداخت‪" ،‬خب‪ ،‬باید یه ایده هایی‬


‫داشته باشی‪".‬‬

‫‪401‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مکثی پیش اومد‪ ،‬جونگوک میتونست قسم بخوره که کُل‬


‫صورتش گُر گرفته بود‪ ،‬روی پاهای دوست پسرش جا به جا‬
‫شد و سریع سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬گوکی هیچ ایده ای نداره‪".‬‬

‫بنظر میومد تهیونگ داشت برای لبخند نزدن میجنگید‪.‬‬


‫"چطوره باهام صادق باشی گوکی؟" پسر بزرگتر با مالیمت‬
‫گفت‪" ،‬چون این بحث مهمیه و نیاز دارم که االن باهام صادق‬
‫باشی‪ ،‬باشه بیبی؟"‬

‫جونگوک دلش میخواست از مهربونی دوست پسرش گریه‬


‫کنه‪ .‬سرش رو آروم تکون داد و حس کرد که اشک چشمهاش‬
‫رو َتر کردن‪.‬‬

‫انگار که تهیونگ حس ششمی داشت‪ ،‬به سرعت پشت رون‬


‫های پسر کوچیکتر رو گرفت و اون رو روی پاهاش باالتر‬
‫کشید‪.‬‬

‫‪402‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بانی‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪ ،‬بینیش رو توی موهای جونگوک‬


‫فرو کرد و سرش رو بوسید‪" ،‬نترس‪ ،‬فقط منظورم اینه که‬
‫چون این موضع برای تو مهمه‪ ،‬پس برای من هم مهمه‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪ ،‬به سینه ی پسر تکیه داد و‬


‫پیرهنش رو چنگ زد‪.‬‬

‫چند لحظه سکوت کرد و حتی وقتی جرعت حرف زدن پیدا‬
‫کرد هم‪ ،‬صداش به زحمت قابل شنیدن بود‪.‬‬

‫"گ‪-‬گوکی فکر کرد — ش‪-‬شاید بتونیم با‪ "،‬چهرش آتیش‬


‫گرفت‪" ،‬با‪ ،‬اوم — سکس تویز بازی کنیم‪".‬‬

‫تهیونگ با صبر و حوصله منتظر موند تا اون جمالتش رو پیدا‬


‫کنه‪ ،‬وقتی پسر حرفش رو زد‪ ،‬با خونسردی سرش رو تکون داد‬
‫و با مالیمت گفت‪" ،‬کارت خوب بود‪ ،‬به چه نوع سکس توی‬
‫هایی فکر میکردی؟"‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪" ،‬ن‪-‬نمیدونم!"‬

‫‪403‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬تهیونگ با حوصله خندید‪" ،‬یه فکری دارم‪،‬‬


‫اشکالی نداره یکم جا به جا بشی بیبی؟ روی اون یکی پام‬
‫بشین — آفرین‪ ،‬مرسی‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک با جا به جا شدنش درهم فرو رفتن و به‬


‫پسر بزرگتر که یکدفعه نمایشگر لپ تاپش روی میز رو تکون‬
‫داد خیره شد‪.‬‬

‫با دیدن چهره ی گیج پسر کوچیکتر‪ ،‬تهیونگ با لبخندی‬


‫توضیح داد‪" ،‬میخوام عکس چند تا توی مختلف رو بهت نشون‬
‫بدم و اگه چیزی نظرت رو جلب کرد‪ ،‬واست طرز کارش رو‬
‫توضیح میدم؛ هر چیزی که خوشت بیاد رو میتونم امروز‬
‫سفارش بدم و چند روز دیگه به دستمون میرسه‪ ،‬خوبه؟"‬

‫جونگوک چندبار پلک زد‪" ،‬واو‪ ،‬ته ته باهوشه‪".‬‬

‫از اونجایی که حتی خودش هم مطمئن نبود چی میخواد‪،‬‬


‫نگران بود که چجوری باید منظورش رو به پسر بزرگتر‬
‫بفهمونه و در عرض چند ثانیه‪ ،‬دوست پسرش راه فوق العاده‬
‫ای رو پیدا کرده بود که مشکلشون رو حل میکرد‪.‬‬

‫‪404‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بدون اخطاری‪ ،‬بوسه ی محکمی به لب تهیونگ زد‪.‬‬

‫وقتی خودش رو عقب کشید‪ ،‬پسر بزرگتر داشت میخندید و‬


‫چشمهاش برق میزدن‪" ،‬این واسه چی بود؟"‬

‫جونگوک لبخند شرمگینی زد‪" ،‬گوکی دوست داره‪".‬‬

‫چهره ی پسر بزرگتر مالیم شد و لبخندی روی لبهاش اومد‪.‬‬

‫"من هم دوست دارم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و بوسه ی دیگه ای‬


‫روی لبهای پسر کوچیکتر گذاشت‪" ،‬خوشحالم که درباره ی این‬
‫موضوع باهام حرف زدی؛ بیا شروع کنیم‪ ،‬باشه؟"‬

‫و کردن‪ ،‬اونها دو ساعت و نیم رو به گشتن توی اینترنت‬


‫گذروندن‪.‬‬

‫جونگوک در کمال تعجب متوجه شد که چیز های زیادی بودن‬


‫که توجهش رو جلب میکردن‪ ،‬اما تهیونگ حتی یکبار هم چیزی‬
‫نگفت‪ ،‬همه ی اون چیزهارو بدون هیچ شکایتی خرید و بعضی‬
‫از اونها باعث شدن چشمهاش با گرسنگی بدرخشن‪.‬‬

‫‪405‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫باعث شد دهن جونگوک هم خیس بشه‪.‬‬

‫نمیتونست صبر کنه تا همه چیز برسن‪.‬‬

‫***‬

‫‪406‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫توی طول چند روز آینده‪ ،‬جونگوک و تهیونگ بسته ای بعد از‬
‫بسته ی دیگری رو توی اتاقشون بردن‪.‬‬

‫پسر بزرگتر پیشنهاد داد که تا وقتی که همشون نرسیدن چیزی‬


‫رو باز نکنن و با وجود قبول کردن پیشنهادش‪ ،‬جونگوک با‬
‫گذشت هر روز مضطرب تر و هیجان زده تر میشد‪.‬‬

‫باالخره‪ ،‬یک روز تهیونگ جعبه ی کوچیکی رو روی میز‬


‫گذاشت‪.‬‬

‫"این آخریشه‪".‬‬

‫سر جونگوک باال اومد‪ ،‬پسر از سر جاش روی زمین‪ ،‬جایی که‬
‫داشت با عروسک هاش بازی میکرد باال پرید و تقریبا زمین‬
‫خورد‪.‬‬

‫"و‪-‬واقعا؟" پسر کوچیکتر که تقریبا از هیجان میلرزید پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬اوهوم‪ ،‬میخوای االن همشون رو باز کنی؟‬


‫میتونیم تصمیم بگیریم اول کدوم رو میخوای استفاده کنی‪".‬‬

‫‪407‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"همشون!" جونگوک با هیجان گفت‪.‬‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬آه‪ ،‬فکر نمیکنم بتونیم بیبی‪"،‬‬


‫پسر جعبه ای که تازه آورده بود رو برداشت و به سمت‬
‫اتاقشون رفت‪" ،‬بیا‪".‬‬

‫تموم جعبه و بسته ها رو روی زمین گذاشتن‪ ،‬قبل از اینکه‬


‫جلوتر برن‪ ،‬جونگوک عروسک هاش رو روی تخت گذاشت‪،‬‬
‫مکثی کرد و بعد پتو رو روی چشمهاشون کشید‪.‬‬

‫با دیدن نگاه کنجکاو تهیونگ‪ ،‬لبخند شرمگینی زد‪" ،‬هنوز بچه‬
‫ان‪ ،‬نمیتونن اسباب بازی های بزرگتر هارو ببینن‪".‬‬

‫دوست پسرش لبخندش رو خورد‪" ،‬فهمیدم‪".‬‬

‫جونگوک کنار پسر بزرگتر چهار زانو نشست و دستهاش رو‬


‫روی پاهاش گذاشت‪" ،‬گوکی کامال آمادست!"‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬آخرش میکشیم جونگوک‪".‬‬

‫لبهای پسر کوچیکتر آویزون شدن‪" ،‬چرا؟ نمیر ته ته! گوکی‬


‫میخواد با اسباب بازی ها بازی کنه!"‬
‫‪408‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوست پسرش خندید‪" ،‬یاه! فقط واسه همین میخوای زنده‬


‫بمونم؟"‬

‫جونگوک با خنده روی پاهاش نشست‪" ،‬ببشید‪ ،‬گوکی دلش هم‬


‫واست تنگ میشه‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬تهیونگ نیشخندی زد‪" ،‬واقعا قانعم کردی‪".‬‬

‫بدون اخطاری‪ ،‬جونگوک رو جلوتر کشید و بوسه ی آرومی رو‬


‫شروع کرد‪ ،‬دندون هاش با مالیمت لب پایین پسر رو پایین‬
‫کشیدن و ناله ی آرومی رو شنید‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر تکون خورد و با تنگ تر شدن لباس زیرش‪ ،‬غره‬


‫ی ناراحتی داد‪.‬‬

‫"ا‪-‬اسباب بازی های‪ "،‬به تهیونگ یادآوری کرد‪ ،‬نفس خفه ای‬
‫کشید و سعی کرد با وجود عطش توی رگ هاش پلک بزنه‪.‬‬

‫چهره ی تهیونگ سرخ شده بود‪ ،‬اما با خنده ای سرش رو تکون‬


‫داد‪" ،‬راست میگی‪ "،‬بوسه ای روی بینی پسر کوچیکتر‬
‫گذاشت‪" ،‬حواسم پرت شد‪".‬‬

‫‪409‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک لبخندی زد‪" ،‬اشکالی نداره‪ ،‬میشه گوکی یکی رو باز‬


‫کنه؟ لطفا!"‬

‫"حتما‪ "،‬تهیونگ به سادگی موافقت کرد‪ ،‬چشمهاش روی جعبه‬


‫ها چرخیدن‪ ،‬به نظر میومد میتونست اونهارو از روی شکل‬
‫جعبه ها یا اسم شرکتشون بشناسه‪.‬‬

‫بعد از چند لحظه‪ ،‬دستش رو دراز کرد و جعبه ی کوچیک و‬


‫باریکی رو برداشت‪.‬‬

‫بنظر میومد میتونست دستبند یا گردنبندی رو داخل خودش‬


‫نگه داره و جونگوک با هیجان اون رو از دستش گرفت‪.‬‬

‫وقتی جلد دورش رو پاره کرد‪ ،‬تهیونگ چونش رو روی شونش‬


‫گذاشت و بهش خیره شد‪.‬‬

‫پسر بزرگتر با صبر و حوصله دستش رو روی کمر جونگوک‬


‫گذاشت و آروم توضیح داد‪" ،‬یه ویبراتوره‪ ،‬اینجارو فشار بده‪".‬‬

‫‪410‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دست دیگش از کمر پسر رد شد‪ ،‬چشمهای جونگوک انگشتهاش‬


‫رو دنبال کردن و بعد با تردید‪ ،‬دکمه ای که اون بهش اشاره‬
‫کرده بود رو فشار داد‪.‬‬

‫با به حرکت افتادن دستگاه توی دستش و آروم لرزیدنش‪،‬‬


‫نفس شوکه ای کشید‪.‬‬

‫"قلقلکم میشه‪ "،‬جونگوک با تعجب گفت و سرش رو چرخوند‬


‫تا به تهیونگ خیره بشه‪" ،‬باید اینکارو کنه؟"‬

‫"بعضی وقتها‪ "،‬تهیونگ با خنده ای گفت‪" ،‬اگه دوباره فشارش‬


‫بدی‪ ،‬ویبرش کمی سریعتر میشه‪ .‬این یه ویبراتور کوچولوئه‪،‬‬
‫برای همین فقط سه تا سثینگ داره‪ ،‬ولی مدل هایی هستن که‬
‫سرعتشون بیشتر هم میشه‪".‬‬

‫جونگوک با حرف شنوی دوباره دکمه رو فشرد و سرعت‬


‫ویبراتور بیشتر شد‪.‬‬

‫با خودش فکر کرد که از حس لرزش اون کف دستش خوشش‬


‫میومد — حس خوبی داشت‪.‬‬

‫‪411‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با ابروهای درهم رفته سعی کرد توضیحات تهیونگ درباره ی‬


‫کارایی اون رو به یاد بیاره‪ ،‬ولی سخت بود‪ ،‬هر چی نباشه اون‬
‫روز چیزهای زیادی رو دیده بودن‪.‬‬

‫مثل همیشه‪ ،‬انگار که تهیونگ میتونست افکارش رو بخونه‪.‬‬

‫"این یکی میره داخل بدنت‪ "،‬پسر با مالیمت توضیح داد‪،‬‬


‫دستش رو روی وسیله ی کوچولو گذاشت و لبهای جونگوک با‬
‫شنیدن صدای گرفتش از هم باز شدن‪" ،‬و بعد روشنش میکنیم‪،‬‬
‫میتونیم وقتی کارهای دیگه ای میکنیم همونجا نگهش داریم و‬
‫یا — باهاش به فاکت بدیم‪".‬‬

‫چهره ی جونگوک آتیش گرفت‪.‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬استرس داری؟"‬

‫چهره ی پسر کوچیکتر درهم رفت و زمزمه کرد‪" ،‬نه‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬بدون اخطاری‪ ،‬تهیونگ وسیله رو روی زمین گذاشت‪،‬‬


‫جونگوک یکدفعه خودش رو رو به روی پسر یافت و دو بوسه‬
‫روی گونه هاش گذاشته شد‪.‬‬

‫‪412‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هنوز هم میتونی بگی نه‪ "،‬دوست پسرش با لبخند کمرنگی‪ ،‬با‬


‫جدیت بهش یادآوری کرد‪" ،‬فقط چون خریدیمشون به این‬
‫معنی نیست که مجبوریم از همشون استفاده کنیم‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک لبخندی زد و با مالیمت گفت‪" ،‬مرسی‪".‬‬

‫تهیونگ انگشتش رو روی لب پایین پسر کشید‪" ،‬کنترل همه‬


‫چی دست توئه بانی‪ ،‬هر چیزی که تو بگی میشه‪ ،‬اینو یادت‬
‫نره باشه؟"‬

‫و به همون یکدفعه ای که اومده بود‪ ،‬اضطراب‪ ،‬مثل بالونی که‬


‫ترکیده بود‪ ،‬بدن پسر رو ترک کرد‪.‬‬

‫جونگوک سرش رو توی شونه ی دوست پسرش فرو کرد‪ ،‬چند‬


‫بار اون رو بوسید تا ممنون بودنش رو نشون بده‪.‬‬

‫نیاز نبود نگران هیچ چیزی باشه‪ ،‬تهیونگ ازش مراقبت میکرد‪.‬‬

‫و کرد‪ ،‬جعبه ای بعد جعبه ی دیگری رو باز کردن و جونگوک با‬


‫تردید به بعضی از اونها خیره شد‪ ،‬انگار که حین سفارش‬
‫بعضی از اونها زیادی هیجان زده شده بود و حاال که از نزدیک‬
‫میدیدشون‪ ،‬میترسوندنش‪.‬‬
‫‪413‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گ‪-‬گوکی از این یکی خوشش نمیاد‪ "،‬پسر به سرعت گفت و‬


‫دیلدوی بزرگی که بیرون آورده بود رو توی دست تهیونگ‬
‫برگردوند‪.‬‬

‫چهره ی تهیونگ هیچوقت تغییر نکرد‪ ،‬وسیله رو توی جعبش‬


‫برگردوند و اون رو از بقیه ی چیزهایی که باز کرده بودن دور‬
‫کرد‪.‬‬

‫"خوبه‪ ،‬دیگه اینجا نیست‪ "،‬تهیونگ گفت و لبخند آرامش‬


‫بخشی روی به پسر کوچیکتر زد‪" ،‬کارت خوب بود بانی‪.‬گ‬

‫جونگوک لبخند شرمگینی زد‪ ،‬آخرین جعبه رو به سمت تهیونگ‬


‫ُهل داد و گفت‪" ،‬ته ته میتونه آخری رو باز کنه‪".‬‬

‫"مطمئنی؟" تهیونگ با هومی پرسید‪.‬‬

‫وقتی پسر سرش رو تکون داد‪ ،‬جلد بسته رو باز کرد‪ .‬با‬
‫خودش فکر کرد که دیگه چی میتونست باقی مونده باشه‪ ،‬تا‬
‫اونجایی که میدونست‪ ،‬همه ی چیزهایی که جونگوک‬
‫میخواست رو باز کرده بودن —‬

‫‪414‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مگه اینکه‪ ،‬البته‪.‬‬

‫وقتی به محتویات جعبه خیره شد‪ ،‬جلوی خودش رو گرفت تا‬


‫مثل حیوون درنده ای غرش نکنه‪.‬‬

‫جونگوک روی دستها و زانوهاش جلو رفت و گردنش رو کج‬


‫کرد‪" ،‬چی توش بود؟"‬

‫تهیونگ نفس آرومی کشید‪" ،‬اون‪ ،‬اوم‪ "،‬به جای اینکه توضیح‬
‫بده‪ ،‬وسیله رو با مالیمت برداشت و اون رو جلوی چشمهای‬
‫جونگوک باال گرفت‪.‬‬

‫دهن جونگوک باز شد و چشمهاش گشاد شدن‪.‬‬

‫"خیلی خوشگله‪ "،‬پسر با تیله های درخشون زمزمه کرد‪.‬‬

‫پسر بزگتر قالده ی سگی رو نگه داشته بود‪.‬‬

‫چیزی که جونگوک حین خریدشون انتخاب کرده بود‪ ،‬قالده‬


‫ای به رنگ صورتی پاستلی بود که َسگ َک براقی وسطش داشت‬
‫و ُمهره های نقره ای حاشیش رو پوشونده بودن‪.‬‬

‫‪415‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چشمهای جونگوک که به اون قالده خیره شده بودن گیج بنظر‬


‫میرسیدن‪ ،‬تهیونگ با احتیاط بهش نگاه کرد‪ ،‬لبش رو گزید و با‬
‫تردید پرسید‪" ،‬میخوای امتحانش کنی؟"‬

‫سر پسر کوچیکتر باال اومد‪" ،‬آره!"‬

‫تهیونگ نتونست تعجبش رو پنهون کنه‪" ،‬واقعا؟"‬

‫جونگوک با هیجان سرش رو تکون داد و جلو رفت‪ ،‬جلوی‬


‫تهیونگ زانو زد و دستش رو زیر پاهاش گذاشت‪" ،‬میشه ته ته‬
‫برام ببندتش؟"‬

‫دهن تهیونگ یکدفعه خشک شد‪" ،‬میخوای — من اینکارو‬


‫کنم؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬جونگوک لبخند معصومانه ای زد و دندون های‬


‫خرگوشیش نمایون شدن‪" ،‬لطفا محکم ببندش‪".‬‬

‫فاک‪.‬‬

‫تهیونگ محکم آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬اوه‪ ،‬آ‪-‬آره‪ ،‬آره حتما‪".‬‬

‫‪416‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫آروم قفل قالده رو باز کرد و یکجورهایی از لرزیدن دستهاش‬


‫جلوگیری کرد‪ .‬جونگوک آروم سرش رو کج کرد‪ ،‬همونکاری که‬
‫وقتی میخواست تهیونگ مارکش کنه میکرد و پسر بزرگتر‬
‫مطمئن بود که قلبش به زودی توی سینش می ایستاد!‬

‫نفسش رو نگه داشت‪ ،‬قالده رو دور گردن جونگوک گذاشت و‬


‫اون رو وسط نگه داشت‪ ،‬جوری که َسگکش روی سیب گلوی‬
‫پسر قرار گرفت‪.‬‬

‫نفس جونگوک با تنگ شدن قفل قالده گرفت‪ ،‬گردنش سرخ و‬


‫پوستش زیر لمس دست تهیونگ داغ شد‪.‬‬

‫"میتونی نفس بکشی؟" تهیونگ پرسید و آروم عقب رفت‪.‬‬

‫جونگوک با گونه هایی صورتی سرش رو تکون داد و زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬ح‪-‬حس خوبی داره‪ ،‬گوکی ازش خوشش میاد‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند کمرنگی زد‪" ،‬خوشگل شدی بیبی‪".‬‬

‫‪417‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫و شده بود‪ ،‬صورت پسر کوچیکتر از گرد صورتی کمرنگی‬


‫پوشیده شده و چشمهاش از عطش گشاد شده بودن؛ قالده ی‬
‫تنگ دور گردنش رگ هاش رو نمایون میکرد و نفس هاش به‬
‫شماره افتاده بودن‪.‬‬

‫پسر بزرگتر آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬اوم‪ ،‬چرا ما‪ ،‬آه —‬


‫اینجارو تمیز نکنیم؟" سرش رو تکون داد و سعی کرد از خیالی‬
‫که یکدفعه اسیرش شده بود بیرون بیاد‪.‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬چرا؟"‬

‫تهیونگ به پسر و لبهاش خیره شد‪ ،‬همیشه انقدر سرخ و نرم‬


‫بنظر میرسیدن؟‬

‫"هوم؟"‬

‫لبخندی روی لبهای جونگوک اومد‪.‬‬

‫‪418‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میتونیم االن بازی کنیم‪ "،‬پسر کوچیکتر پیشنهاد داد‪ ،‬به‬


‫تهیونگ نزدیکتر شد و پلک زد‪ ،‬تیله های براقش بزرگتر از‬
‫همیشه بنظر میرسیدن و لبخند شیرینی زد‪" ،‬گوکی مشکلی‬
‫نداره‪".‬‬

‫یکجورهایی‪ ،‬تهیونگ موفق شد جرعت عقب کشیدن رو پیدا‬


‫کنه‪ .‬پسر لبخند ضعیفی زد و زمزمه کرد‪" ،‬نه‪ ،‬تو‪ ،‬اوم — تو‬
‫باید شام بخوری‪ ،‬به قدرتت نیاز داری‪".‬‬

‫لبخند جونگوک بزرگتر شد‪" ،‬باشه!" پسر سرش رو کج کرد‪،‬‬


‫"گوکی میتونه قالدش رو نگه داره؟"‬

‫"سر شام؟" تهیونگ با گیجی پرسید‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر با هیجان سرش رو تکون داد‪" ،‬میخوام به‬


‫جیمینی هیونگی نشونش بدم!"‬

‫رنگ از صورت تهیونگ پرید‪" ،‬تو — گوکی‪ ،‬نمیتونی به‬


‫هیچکس نشونش بدی‪ ،‬این — اوم‪ ،‬خصوصیه‪ ،‬مثل بقیه ی‬
‫سکس توی ها‪ ،‬دربارش حرف زدیم‪ ،‬یادته؟"‬

‫‪419‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک اخمی کرد‪" ،‬ته ته گفت اسباب بازی ها‪ ،‬نه گردنبندم‪".‬‬

‫"قالدست‪ "،‬پسر بزرگتر با چهره ی درهم رفته ای یادآوری کرد‪،‬‬


‫"و — باید توی بغل های خاص بپوشیش بان‪ ،‬فقط اون موقع‪،‬‬
‫پس خصوصیه‪ ،‬میفهمی؟"‬

‫لبهای پسر کوچیکتر حاال کامال آویزون شده بودن و با ناله ای‬
‫گفت‪" ،‬ولی گوکی نمیخواد درش بیاره‪ ،‬ته ته نمیتونه مجبورم‬
‫کنه!"‬

‫تهیونگ با شنیدن آخر جملش ابرویی باال انداخت‪" ،‬ببخشید؟"‬

‫جونگوک کمی توی خودش فرو رفت‪ ،‬اما لبهاش آویزون باقی‬
‫موندن‪.‬‬

‫"لطفا؟" پسر روشش رو عوض کرد‪ ،‬التماس کرد و روی به‬


‫تهیونگ پلک زد‪" ،‬لطفا‪ ،‬گوکی میتونه قایمش کنه!"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬چجوری میخوای قایمش کنی؟"‬

‫و بدون هیچ توضیحی‪ ،‬بقیه ی گنگ اون شب با جونگوکی که‬


‫یقه اسکی پوشیده بود شام خوردن‪.‬‬
‫‪420‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی مشکوکانه بهش خیره شده بود و بقیشون فقط گیج‬


‫بنظر میرسیدن‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬سوکجین باالخره گفت‪" ،‬میدونی وسط تابستونه‪،‬‬


‫مگه نه؟"‬

‫جونگوک شونه ای باال انداخت‪ ،‬با خوشحالی دهنش رو باز‬


‫کرد‪ ،‬غذایی که تهیونگ دهنش گذاشت رو قورت داد و بعد‬
‫گفت‪" ،‬گوکی این بافت رو دوست داره‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جیمین با لبخندی گفت‪" ،‬ولی گرمت نیست؟"‬

‫تهیونگ هم همین نگرانی رو داشت‪ ،‬اما وقتی پسر کوچیکتر‬


‫پاش رو توی یه کفش کرده بود که قالده رو در نمیاره‪ ،‬چاره ی‬
‫دیگه ای نداشت‪.‬‬

‫"نوچ!" جونگوک با خوشحالی جواب داد‪.‬‬

‫به همه ی افراد دور میز نگاه کرد و لبهاش آویزون شدن‪،‬‬
‫"خوشگل نیست —؟"‬

‫‪421‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫انگار که جادو شده بودن‪ ،‬همه ی مرد های بزرگتر یکدفعه‬


‫سعی کردن خیالش رو راحت کنن‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬خیلی خوشگله —!"‬

‫"خیلی خوشگل شدی!"‬

‫"مثل یه فرشته!"‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬هورا! مرسی هیونگی ها!"‬

‫پسر به سمت غذاش برگشت و دهنش رو برای قاشق دیگه ای‬


‫باز کرد‪.‬‬

‫تهیونگ به اون صحنه خیره شد و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫بعضی وقتها واقعا از هوش پسر کوچیکتر میترسید!‬

‫***‬

‫‪422‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یک ساعت بعد‪ ،‬تهیونگ فقط لباس زیر به تن داشت و تصمیم‬


‫داشت برهنه بخوابه‪.‬‬

‫جوراب هاش رو درآورد‪ ،‬روی تخت افتاد و به جونگوک که‬


‫داشت آماده میشد خیره شد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر اول بافتش رو درآورد و نفس راحتی کشید‪،‬‬


‫توی کمدش دنبال چیزی گشت و بعد‪ ،‬لباس زیر توری سفیدی‬
‫رو بیرون کشید‪.‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫قرار بود شب طوالنی ای داشته باشن‪.‬‬

‫***‬

‫‪423‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی‪ ،‬لطفا —!"‬

‫پسر با حس لبهای تهیونگ روی ترقوش که در حال مارک‬


‫کردنش بودن به خودش لرزید‪.‬‬

‫پسر بزرگتر نادیدش گرفت‪ ،‬نتونست جلوی خودش برای گاز‬


‫گرفتن پوست جونگوک رو بگیره و کمرش رو چنگ زد‪.‬‬

‫جونگوک لرزید‪" ،‬ل‪-‬لطفا —!"‬

‫"چیه؟" تهیونگ باالخره گفت و بی نفس خودش رو عقب‬


‫کشید‪ ،‬موهاش بخاطر زیر گردن پسر بودن برای مدت طوالنی‬
‫ای بهم ریخته شده بودن و چتری هاش به پیشونیش چسبیده‬
‫بودن‪ ،‬وقتی جونگوک دستش رو دراز کرد تا اونهارو عقب‬
‫بزنه‪ ،‬لبخندی بهش زد و ُمچ دستش رو بوسید‪" ،‬چیه بان؟ چی‬
‫میخوای؟"‬

‫"لمسم کن‪ "،‬جونگوک نالید و چهرش فرو ریخت‪" ،‬لمسم کن‪،‬‬


‫اون پایین!"‬

‫‪424‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ نگاهی به پایین تنه ی پسر انداخت‪ ،‬لباس زیرش قطعا‬


‫داشت بخاطر عضو برآمدش کشیده میشد و از پری کام خیس‬
‫شده بود‪.‬‬

‫"هومم‪ ،‬خیلی از عشق بازی قبل سکس خوشت نمیاد نه؟" پسر‬
‫بزرگتر خندید‪ ،‬بوسه ای به شونه ی جونگوک زد و بعد به سمت‬
‫گردنش رفت‪ ،‬مکثی کرد و قسمت حساس باالی قالدش رو‬
‫مارک کرد‪.‬‬

‫جونگوک ناله ی بلندی کرد‪" ،‬نه‪ ،‬لطفا!"‬

‫تهیونگ که تصمیم گرفت به اندازه ی کافی پسر رو اذیت کرده‪،‬‬


‫با خنده ای خودش رو عقب کشید‪،‬‬

‫"خیلی خب بیبی‪ ،‬بیا لباس زیرت رو در بیاریم‪".‬‬

‫وقتی تهیونگ دستش رو به سمتشون برد‪ ،‬رون های جونگوک‬


‫تقریبا داشتن از انتظار میلرزیدن‪.‬‬

‫‪425‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫برخالف شیطنت های قبلش‪ ،‬به سرعت لباس زیر پسر رو‬
‫پایین کشید‪ .‬چند بوسه بین رون های پسر و سر عضو‬
‫گریونش گذاشت و بعد با مالیمت مچ پاهاش رو گرفت‪،‬‬

‫"گوکی‪ ،‬میتونی پاهات رو بلند کنی؟"‬

‫جونگوک به سرعت کاری که تهیونگ میخواست رو انجام داد‬


‫و پاهاش رو به عقب خم کرد‪ ،‬جوری که پشت ساق پاهاش به‬
‫دو طرف باسنش میخورد‪ .‬وضعیت جدیدش باعث شد‬
‫عضوش روی شکمش بیفته و باد سرد به سوراخش بخوره‪،‬‬
‫حس هر دوی این اتفاقها باعث شد ناله ای کنه‪.‬‬

‫"پسر خوب‪ "،‬تهیونگ ازش تعریف کرد و بالشت کوچیکی رو‬


‫پشت کمرش گذاشت‪" ،‬راحتی؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪ ،‬تنفسش یکم سریعتر از حد‬


‫معمول بود و گونه هاش از وضعیتی که بدنش داشت شرخ‬
‫شده بودن‪.‬‬

‫"خب‪ "،‬تهیونگ گفت و نفس عمیقی کشید‪" ،‬اول آمادت‬


‫میکنیم‪ ،‬قوانین رو به یاد داری؟"‬

‫‪426‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اگه درد گرفت‪ ،‬اگه گوکی خواست تمومش کنه‪ ،‬اگه حس‬
‫خوب اومد‪ ،‬به ته ته بگم‪ "،‬پسر کوچیکتر با وظیفه شناسی‬
‫جواب داد‪.‬‬

‫"کارت خوب بود؛ رنگها؟"‬

‫"قرمز برای متوقف شدن و سبز برای ادامه دادن‪ "،‬جونگوک‬


‫لبخند روشنی زد و چشمهاش از هیجان درخشیدن‪" ،‬میشه‬
‫شروع کنیم؟"‬

‫"بیبی کوچولوی مشتاق‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬بذار لوب رو بیارم‪".‬‬

‫بطری رو برداشت و اون رو بین دستهاش گرم کرد‪ ،‬بعد از بار‬


‫اولشون همیشه حواسش بود که اون سرد نمونه‪ ،‬چون‬
‫میدونست اینطوری برای جونگوک راحتتر بود‪.‬‬

‫وقتی بطری رو چندبار بین دستهاش چرخوند‪ ،‬مقداری از اون‬


‫رو روی دستش ریخت و انگشتهاش رو بهش آغشته کرد‪.‬‬

‫"آماده ای بیبی؟" سر انگشتش سوراخ جونگوک رو لمس کرد‪،‬‬


‫رونهای پسر لحظه ای از لمس یکدفعه ایش باال پریدن و بعد‪،‬‬
‫ثابت شدن و با نفس عمیقی جواب داد‪" ،‬آره‪".‬‬
‫‪427‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ اولین انگشتش رو به راحتی داخل سوراخش کرد‪،‬‬


‫چند روز قبل سکس داشتن و پسر کوچیکتر به تنگی ای که‬
‫میتونست باشه نبود و کار رو راحت میکرد؛ با این وجود‪،‬‬
‫تهیونگ چند بار مکث کرد و بعد کامال انگشتش رو داخلش فرو‬
‫کرد‪.‬‬

‫انگشتش رو چرخوند و با شنیدن نفس خفه ی جونگوک‬


‫لبخندی زد‪" ،‬خوبی؟"‬

‫"هومم‪ "،‬پسر کوچیکتر بی نفس جواب داد‪.‬‬

‫چند دقیقه صبر کرد‪ ،‬انگشتش رو چند بار بیرون و داخل برد و‬
‫مطمئن شد که ماهیچه های سوراخ جونگوک ریلکس شدن‪.‬‬

‫"واسه یکی دیگه آماده ای؟"‬

‫"اوهوم‪".‬‬

‫‪428‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تعجبی نداشت که انگشت دوم کمی سختتر وارد بدن پسر شد‪.‬‬
‫رون های جونگوک به سرعت منقبض شدن و وقتی تهیونگ‬
‫انگشت دوم رو کنار انگشت اشارش داخل سوراخش کرد غره‬
‫ای داد‪.‬‬

‫"آروم باش بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد و رونش رو نوازش‬


‫کرد‪" ،‬بدنت منقبض شده‪ ،‬ریلکس باش‪".‬‬

‫جونگوک چشمهاش رو بست‪ ،‬پیشونیش چین خورد و به‬


‫سختی نفسی کشید‪" ،‬ب‪-‬ببخشید‪".‬‬

‫"عذرخواهی نکن‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬تا چند دقیقه‬


‫تکونشون نمیدم‪ ،‬بذار صبر کنیم تا بهشون عادت کنی‪ ،‬باشه؟"‬

‫پسر کوچیکتر سرش رو تکون داد‪ ،‬متشکر بود که واسه نفس‬


‫کشیدن وقت داره‪.‬‬

‫البته که کم کم بدنش بیشتر به داشتن اون انگشتها توی‬


‫سوراخش عادت کرد‪ .‬تهیونگ با احتیاط به چهرش خیره شد‪،‬‬
‫صبر کرد تا آروم بشه و بعد انگشت سوم رو وارد سوراخش‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪429‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک نفس شوکه ای کشید و چشمهاش باز شدن‪" ،‬ا‪-‬اوه‬


‫— !"‬

‫"پروستات‪ "،‬تهیونگ با مالیمت بهش یادآوری کرد‪ ،‬انگشتهاش‬


‫رو لحظه ای بیرون آورد‪ ،‬اونهارو چرخوند‪ ،‬دوباره وارد سوراخ‬
‫پسر کرد تا به نقطه ی خاصی برخورد کنه‪.‬‬

‫رون های جونگوک باال پریدن‪" ،‬ت‪-‬ته ته‪ ،‬آ‪ -‬آره!"‬

‫"حس خوبی داره؟" تهیونگ خندید‪ ،‬یکبار‪ ،‬دوبار‪ ،‬به اون‬


‫حرکت ادامه داد‪ ،‬تا زمانی که جونگوک کامال بهم ریخت‪.‬‬

‫چشمهای پسر کوچیکتر داشتن خیس میشدن و دوباره به‬


‫تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫"ت‪-‬تمومش کن‪ "،‬پسر جونگوک التماس کرد‪" ،‬ح‪-‬حس خوب‬


‫— !"‬

‫"به این زودی نیا‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت بهش یادآوری کرد و‬


‫دستش ثابت شد‪" ،‬حس خوبی داری بان؟"‬

‫‪430‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک غره ای داد و سرش رو روی بالشت انداخت‪" ،‬ا‪-‬این‬


‫— شکمم‪ ،‬ته ته — د‪-‬دارم —"‬

‫"هیشش‪ ،‬باشه‪ "،‬تهیونگ آروم انگشتهاش رو بیرون کشید و‬


‫ناله های پسر رو نادیده گرفت‪.‬‬

‫وقتی جونگوک داشت مثل حیوونی زخمی ناله میکرد و‬


‫دستهاش رو به سمتش دراز کرده بود‪ ،‬پسر بزرگتر داشت‬
‫انگشتش رو با پارچه ای پاک میکرد‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته‪ ،‬خ‪-‬خالیم‪ "،‬پسر تقریبا هق هق کرد‪" ،‬ل‪-‬لطفا —"‬

‫"حواسم بهت هست بانی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت بهش اطمینان‬


‫خاطر داد و با شیفتگی به عاجزی پسر خیره شد‪" ،‬االن‬
‫ویبراتور رو میارم‪ ،‬به یاد میاریش‪ ،‬مگه نه؟ اونی که میلرزه‪".‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد و اشکهاش رو پس زد‪" ،‬ا‪-‬اهمیت نمیدم‪،‬‬


‫لطفا — ا‪-‬از خالی بودن خوشم نمیاد —!"‬

‫‪431‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ اون لحظه خم شد‪ ،‬نمیتونست جلوی خودش برای‬


‫بوسیدن لبهای پسر رو بگیره‪ .‬بدن جونگوک حین بوسیدنش‬
‫آب شد‪ ،‬ناله هاش خاموش شدن و شونه هاش رو چنگ زد‪.‬‬

‫تهیونگ خودش رو عقب کشید و پسر کوچیکتر که از فاصله ی‬


‫بینشون خوشش نمیومد‪ ،‬سعی کرد دنبالش کنه‪.‬‬

‫پسر بزرگتر خندید و با شیطنت گفت‪" ،‬فکر میکردم ویبراتور‬


‫رو میخوای بیبی‪".‬‬

‫جونگوک روی بالشت ها فرو افتاد و لبهاش آویزون شدن‪،‬‬


‫"گوکی میخواد‪"،‬مکثی کرد‪" ،‬ولی بوس هم میخواد‪".‬‬

‫"بعدا‪ "،‬تهیونگ قول داد و به چشم غره ی پسر لبخند زد‪.‬‬

‫چهره ی درهم رفته ی جونگوک با ریخته شدن لوب روی‬


‫ورودیش‪ ،‬از هم باز شد و انگشت هاش با انتظار مالفه های‬
‫زیر بدنش رو چنگ زدن‪.‬‬

‫با چشم های خیره به تهیونگ که داشت ویبراتور رو هم به‬


‫لوب آغشته میکرد خیره شد‪.‬‬

‫‪432‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی دوست پسرش فرو کردن وسیله توی سوراخش رو‬


‫شروع کرد‪ ،‬نفس خفه ای از بین لبهاش خارج شد و انگشتهاش‬
‫تقریبا مالفه رو پاره کردن‪.‬‬

‫"ا‪-‬اوه‪ "،‬پسر نالید‪ ،‬چشمهاش به عقب چرخیدن و بعد بسته‬


‫شدن‪" ،‬اوه‪ ،‬ت‪-‬ته ته‪ ،‬آ‪-‬آه —"‬

‫رون هاش داشتن روی دستهای تهیونگ میلرزیدن و سعی‬


‫داشتن ویبراتور بیشتر داخل سوراخش بکشن‪ .‬لباس زیر خود‬
‫تهیونگ داشت با دیدن دوست پسرش که سعی داشت خودش‬
‫رو روی ویبراتور به فاک بده تنگ و تنگتر میشد‪ ،‬چهرش سرخ‬
‫شده بود و از عرق برق میزد‪.‬‬

‫"لطفا!" جونگوک عاجزانه نالید‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬تهیونگ با صدای خفه ای زمزمه کرد‪ .‬دستهاش به‬


‫سمت کمر لباس زیرش رفتن و با حس خارج شدن پری کام از‬
‫عضو خودش هیسی کشید‪ .‬وقتی باالخره دستش رو دور‬
‫عضو دردناکش حلقه کرد‪ ،‬نفس راحتی کشید‪.‬‬

‫‪433‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫رون های جونگوک جلو پریدن و با اذیت شدن سوراخش با‬


‫ویبراتور‪ ،‬اشکهاش باالخره گونه هاش رو تر کردن‪.‬‬

‫"گ‪-‬گوکی داره م‪-‬میاد‪"،‬پسر عاجزانه گریه کرد‪ ،‬کلماتش به‬


‫اندازه ی رون هاش میلرزیدن‪ ،‬با چشمهای خیس به پسر‬
‫بزرگتر نگاه کرد و التماس کرد‪" ،‬ل‪-‬لطفا‪ ،‬ته ته‪ ،‬لطفا —!"‬

‫"هنوز نه بیبی‪ "،‬تهیونگ غرید و آروم دستش رو روی عضو‬


‫خودش باال و پایین برد‪ ،‬دست آزادش به سمت پایین ویبراتور‬
‫حرکت کرد و دکمش رو فشرد‪.‬‬

‫جونگوک جیغ کشید‪ ،‬رون هاش باال پریدن‪ ،‬روی تخت تکون‬
‫خورد و دنبال چیزی گشت تا چنگ بزنه‪.‬‬

‫"فاک گوکی‪ "،‬تهیونگ غرید‪" ،‬اینجوری خیلی خوشگل شدی‬


‫بیبی‪".‬‬

‫شکم پسر کوچیکتر از گرما پر شد‪ ،‬هم از اون تعریف‪ ،‬هم از‬
‫ارگاسمی که داشت نزدیک میشد و هق هق کرد‪" ،‬ته ته‪ ،‬ل‪-‬لطفا‬
‫— !"‬

‫‪434‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دست پسر بزرگتر به سمت اون وسیله رفت و جونگوک با فکر‬


‫اینکه ویبراتور خاموش میشد آروم شد‪.‬‬

‫به جای اون‪ ،‬تهیونگ با اون به فاکش داد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر روی تخت تکون خورد‪ ،‬لذت و گرما پایین تنش‬
‫رو پر کرد‪ ،‬ناله ی خفه ای کرد و همونطور که دوست پسرش به‬
‫تعریف ازش ادامه داد به خودش لرزید‪.‬‬

‫بدون هیچ اخطاری‪ ،‬شکمش منقبض شد‪.‬‬

‫"د‪-‬دارم م‪-‬میام —!"‬

‫مایع سفیدی شکمش رو رنگ کرد و ناله های شکسته ای از‬


‫سینش خارج شد‪.‬‬

‫تهیونگ غره ای داد‪ ،‬دستش رو از لباس زیرش بیرون آورد و به‬


‫سمت بدن لرزون پسر رفت‪.‬‬

‫"نگفتم میتونی بیای!" پسر بزرگتر غرید‪.‬‬

‫‪435‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک ناله ی خسته ای کرد‪ ،‬رون هاش بخاطر تاثیرات‬


‫ویبراتور به لرزیدن ادامه دادن‪.‬‬

‫"خ‪-‬خیلیه‪ "،‬پسر ناله ی ضعیفی کرد‪ ،‬سرش رو تکون داد و‬


‫چهرش از عذابی که سوراخش داشت میکشید درهم رفت‪" ،‬ته‬
‫ته‪ ،‬خیلیه‪ ،‬لطفا —!"‬

‫"رنگت بیبی؟"‬

‫تهیونگ داشت آروم گونش رو نوازش میکرد و صداش مالیم‬


‫بود‪ ،‬جونگوک به زحمت میتونست اون رو از بین اشکهاش‬
‫ببینه‪.‬‬

‫عضوش که روی سینش افتاده بود‪ ،‬دوباره داشت آروم تکون‬


‫میخورد‪.‬‬

‫"س‪-‬سبز‪ "،‬پسر با ناله ای گفت‪ ،‬چشمهاش رو به سمت تهیونگ‬


‫چرخوند و سعی کرد احساساتش رو بهش بفهمونه‪.‬‬

‫"پسر خوب‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬یکم دیگه اونجا میذارمش‪،‬‬


‫چون بدون اجازه اومدی بانی‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪436‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هق هقی از سینه ی جونگوک خارج شد‪ ،‬سرش رو تکون داد و‬


‫رون هاش از درد لرزیدن‪.‬‬

‫"نه؟" تهیونگ اخم کمرنگی کرد و با جدیت پرسید‪" ،‬میخوای‬


‫درش بیارم؟"‬

‫جونگوک ناله ای کرد و دوباره سرش رو تکون داد‪ ،‬نمیخواست‬


‫درش بیاره‪ ،‬درد داشت‪ ،‬ولی نمیخواست درش بیاره‪.‬‬

‫ازش خوشش میومد‪.‬‬

‫بنظر میومد تهیونگ متوجه منظورش شده بود‪ ،‬چشمهاش‬


‫برق زدن و زمزمه کرد‪" ،‬باشه بیبی‪ ،‬هر وقت خواستی‬
‫متوقفش کنی بهم بگو‪ ،‬باشه؟"‬

‫و با این حرف‪ ،‬ویبراتور رو کامل بیرون کشید و بعد دوباره‬


‫اون رو توی سوراخ جونگوک فرو کرد‪.‬‬

‫کمر جونگوک از روی تخت بلند شد و نفس خفه ای از بین‬


‫لبهاش خارج شد‪.‬‬

‫‪437‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خوشگل‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬خیلی خوب داری واسم‬


‫تحملش میکنی بیبی‪ ،‬همینجوری‪".‬‬

‫یکجایی بین راه‪ ،‬جونگوک دوباره به هق هق افتاده بود‪ ،‬اما‬


‫اینبار دستش رو به سمت پسر بزرگتر دراز کرد‪ ،‬عاجزانه‬
‫میخواست که لمس و بوسیده بشه‪.‬‬

‫زبون تهیونگ وقتی خم شد و لبهاشون رو روی هم گذاشت‬


‫بیرون اومد‪ .‬انگشتهاش گونه ی جونگوک رو نوازش کردن و‬
‫اشکی رو پاک کردن‪ ،‬خودش رو عقب کشید‪ ،‬گونه ی پسر‬
‫کوچیکتر رو لیس زد و با مزه کردن شوری اشکهاش غره ای‬
‫داد‪.‬‬

‫جونگوک با موهاش‪ ،‬که مثل هاله ای دور سرش پخش شده‬


‫بودن‪ ،‬بهش خیره شده بود‪ ،‬گونه های سرخش از اشک خیس و‬
‫دونه های عرق پیشونیش رو پوشونده بودن‪.‬‬

‫هیچوقت به این زیبایی بنظر نمیومد‪.‬‬

‫رگ های تهیونگ از عطش پر شدن‪.‬‬

‫‪438‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چه بیبی نازی‪ "،‬پسر بزرگتر تقریبا غرید‪ ،‬انگشتهاش به سمت‬


‫قالده ی پسر رفتن و یکی از اونها اونجا موند‪" ،‬دستهات رو‬
‫روی شونم بذار بانی‪".‬‬

‫جونگوک با ضعف کاری که گفته بود رو انجام داد‪.‬‬

‫"اگه این کار اشکالی داره بهم بگو‪ "،‬تهیونگ با صدای گرفته ای‬
‫گفت‪.‬‬

‫انگشتهاش رو بین فاصله ی کم بین قالده و گردن جونگوک‬


‫برد و اون رو محکمتر از قبل روی گلوش کشید‪.‬‬

‫نفس جونگوک توی سینش حبس شد‪ ،‬ریه هاش به سرعت از‬
‫فشاری که روشون بود به تقال افتادن و با چشمهایی که از‬
‫اضطراب گشاد شده بود به پسر بزرگتر خیره شد‪.‬‬

‫تهیونگ به سرعت دستش رو عقب کشید و پرسید‪،‬‬

‫"خیلیه؟"‬

‫‪439‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫انگشتهای پای جونگوک میلرزیدن‪ ،‬سینش سنگین شده بود‪ ،‬اما‬


‫سنگینی لذت بخشی‪.‬‬

‫"س‪-‬سبز‪ "،‬پسر با صدای خفه ای گفت و اون صدا باعث شد‬


‫انگشت های تهیونگ به لرزه بیفتن‪.‬‬

‫"اگه خیلی زیاد شد شونم رو نیشگون بگیر‪ "،‬دوست پسرش‬


‫بهش دستور داد‪" ،‬فهمیدی؟"‬

‫جونگوک آروم سرش رو تکون داد‪ ،‬دست دیگش رو روی کمر‬


‫تهیونگ گذاشت و کمی محکمتر از حد معمول اون رو چنگ زد‪.‬‬

‫و بعد‪ ،‬اون فشار دوباره به گلوش برگشته بود‪ .‬تهیونگ قالده‬


‫رو به قدری کشید که نفسش رو قطع کنه‪ ،‬به قدری که قلبش‬
‫یکم سریعتر بزنه‪.‬‬

‫حس فوق العاده ای داشت‪.‬‬

‫سرش داشت میچرخید‪ ،‬دیدش محو شده بود و به زحمت‬


‫سعی کرد چشمهاش رو باز نگه داره‪.‬‬

‫‪440‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ویبراتور هنوز عمیقا داخلش بود‪ ،‬دقیق به پروستاتش چسبیده‬


‫بود و خدایا‪ ،‬خیلی بود‪ ،‬اما همه چیز حس خیلی خوبی داشت‪.‬‬

‫تهیونگ دستش رو از روی قالده برداشت و نفس سنگینی از‬


‫بین لبهای جونگوک خارج شد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر نفس عمیقی کشید و بعد گفت‪" ،‬م‪-‬میخوام‬


‫بیام‪".‬‬

‫"دوباره؟" تهیونگ خندید‪" ،‬من حتی یکبار هم نیومدم‪".‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪" ،‬درش بیار‪ ،‬ته ته رو م‪-‬میخوام‪".‬‬

‫پسر بزرگتر از باالی سرش غره ای داد‪" ،‬فاک بیبی‪".‬‬

‫به سرعت لباس زیرش رو درآورد‪ ،‬یک دستش روی عضوش‬


‫باال و پایین رفت و خودش رو روی تخت گذاشت‪ .‬رون های‬
‫جونگوک داشتن میلرزیدن‪ ،‬لحظه ای اونهارو نوازش کرد و بعد‬
‫ویبراتور رو گرفت‪.‬‬

‫‪441‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی تهیونگ آروم ویبراتور رو از بدنش بیرون کشید‪،‬‬


‫جونگوک ناله ی بلندی کرد و سرش رو عقب انداخت‪ ،‬لوب‬
‫داشت از سوراخ سرخش بیرون میریخت‪.‬‬

‫پسر ناله ی شکسته ای کرد‪" ،‬ل‪-‬لطفا‪".‬‬

‫"حواسم بهت هست بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬عضوش رو‬


‫گرفت‪ ،‬آروم اون رو توی سوراخ پسر فرو کرد و به تغییرات‬
‫چهرش خیره شد‪.‬‬

‫وقتی کامل وارد بدنش شد جونگوک لرزید‪" ،‬ب‪-‬بیشتر‪".‬‬

‫"فاک‪ "،‬تهیونگ غرید‪" ،‬فاکینگ فوق العاده ای‪".‬‬

‫پسر آروم و محکم عضوش رو داخل جونگوک فرو کرد‪ ،‬عمیق‬


‫خودش رو داخلش کوبوند و دوست پسرش چند لحظه بعد‪،‬‬
‫دوباره داشت با گونه های سرخ هق هق میکرد‪.‬‬

‫میخواست بیشتر طول بکشه‪ ،‬اما میتونست حس کنه که‬


‫عضوش آماده ی خالی کردن خودش بود‪.‬‬

‫‪442‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫به جلو تکیه داد‪ ،‬سرش رو توی گردن جونگوک فرو کرد‪ ،‬مارک‬
‫هایی که اونجا گذاشته بود رو بوسید و با شیفتگی لرزش بدن‬
‫پسر کوچیکتر زیر لبهاش رو حس کرد‪.‬‬

‫"ب‪-‬بیام‪ "،‬جونگوک با چشمهای خیس التماس کرد‪" ،‬م‪-‬میشه‬


‫گوکی —"‬

‫"نزدیکم‪ "،‬تهیونگ غرید‪ ،‬پیشونیش رو روی شونه ی پسر‬


‫گذاشت‪ ،‬چتری هاش به پیشونی خیسش چسبیده بودن‪،‬‬
‫"فاک‪ ،‬من —!"‬

‫رون هاش لرزیدن‪ ،‬به زحمت خودش رو از بدن جونگوک‬


‫بیرون کشید و بعد ارضا شد‪ .‬پسر کوچیکتر چند ثانیه بعد‬
‫دنبالش کرد و از ارگاسم دومش نالید‪.‬‬

‫هر دو با نفس های بریده بریده دراز کشیدن‪.‬‬

‫جونگوک اولین کسی بود که تکون خورد و اولین واکنشش‪،‬‬


‫زدن مشت ضعیفی به شونه ی پسر بزرگتر بود‪.‬‬

‫‪443‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"حرف بد‪ "،‬پسر سرزنشش کرد‪ ،‬صداش از خستگی سنگین‬


‫شده بود و به زحمت میتونست چشمهاش رو باز نگه داره‪ ،‬اما‬
‫ناامیدی توی صداش مشخص بود‪" ،‬ته ته کلی حرف بد زد‪".‬‬

‫تهیونگ بی نفس خندید‪" ،‬ببخشید‪ ،‬حتی متوجهشون نشدم‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬جونگوک با خستگی گفت و چشمهاش بسته شدن‪،‬‬


‫"گوکی خیلی خستست که بخواد دوش بگیره‪".‬‬

‫"من همه ی کارهارو انجام میدم‪ "،‬تهیونگ گفت و لبخند بی‬


‫حالی زد‪ .‬بدن خودش هم درد میکرد‪ ،‬اما اون درد لذت بخشی‬
‫که بعد سکس میومد‪.‬‬

‫وقتی قدرتش رو جمع کرد تا خودش رو بلند کنه‪ ،‬جونگوک‬


‫داشت آروم خر و پف میکرد‪ .‬به اخم کردن ناخودآگاه پسر‬
‫کوچکیتر با دور شدن گرمای بدنش ازش خندید‪.‬‬

‫به سرعت و با مالیمت جفتشون رو تمیز کرد‪ ،‬مالفه ها رو‬


‫عوض کرد و باالخره دوباره توی تخت دراز کشیدن‪ .‬قرار نبود‬
‫به سختی خوابش ببره و تازه داشت بیهوش میشد‪ ،‬که دستی‬
‫دور کمرش حلقه شد‪.‬‬

‫‪444‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک گونش رو به کمرش فشرد و با خستگی زمزمه کرد‪،‬‬


‫"ته ته گردنبندم رو در نیاورد‪".‬‬

‫تهیونگ هومی گفت و انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد‪" ،‬بهم‬


‫اجازه نمیدادی‪ ،‬هر چقدر توی حموم سعی میکردم درش بیارم‬
‫دستم رو پس میزدی‪".‬‬

‫جونگوک با خواب آلودگی خندید‪" ،‬گوکی ازش خوشش میاد‪".‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪ ،‬لبخندش رو خورد و دست پسر رو محکمتر‬


‫دور خودش کشید‪" ،‬من هم ازش خوشم میاد‪".‬‬

‫"شب بخیر ته ته‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪" ،‬دوست دارم‪".‬‬

‫تهیونگ پتو رو روی خودش و پسر کشید‪" ،‬شب بخیر بانی‪ ،‬من‬
‫هم دوستت دارم‪".‬‬

‫و توی آغوش همدیگه به خواب رفتن‪.‬‬

‫‪445‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪12.‬‬

‫ساعت یک بعد از نصف شب بود و جونگوک نمیتونست‬


‫بخوابه‪.‬‬

‫روی به َسقف پلک زد‪ ،‬دو ساعتی بود که داشت تمام تالشش‬
‫رو میکرد تا به خواب برگرده و نمیدونست چی داشت انقدر‬
‫سختش میکرد‪.‬‬

‫عروسک هاش داشتن همونجوری که دوست داشت چونش رو‬


‫قلقلک میدادن‪ ،‬وزن آشنا و آرامش بخش دست تهیونگ روی‬
‫شکمش بود‪ ،‬پتو ها و مالفه های روی تختشون نرم و گرم بود‪،‬‬
‫پس به چه دلیل لعنتی ای نمیتونست بخوابه؟‬

‫"تهیونگی‪ "،‬جونگوک بعد از اینکه امیدش برای حل کردن‬


‫مشکشلش به تنهایی رو از دست داد‪ ،‬با ناله ای شونه ی پسر‬
‫بزرگتر رو تکون داد‪" ،‬ته‪ ،‬بیدار شو‪".‬‬

‫‪446‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوست پسرش چیز نامفهومی رو زمزمه کرد و بعد بیشتر‬


‫سرش رو توی بالشتش فرو کرد‪.‬‬

‫جونگوک اخمی کرد‪" ،‬ته‪ ،‬بیدار شو‪ ،‬بیدار شو‪ ،‬ته‪ ،‬بیدار —"‬

‫"بیدارم‪ ،‬بیدارم!"‬

‫پسر بزرگتر با غره ای چشمهاش رو باز کرد‪ ،‬دستش رو روی‬


‫پیشونیش گذاشت و نگاهی به ساعت کنار تختشون انداخت‪،‬‬
‫"گوک‪ ،‬ساعت یک بعد از نصف شبه‪ ،‬چی شده؟"‬

‫لبهای پسر کوچیکتر آویزون شدن‪" ،‬نمیتونم بخوابم‪".‬‬

‫تهیونگ بهش خیره شد و ابروهاش درهم فرو رفتن‪" ،‬چرا؟"‬

‫"نمیدونم‪ "،‬جونگوک با ناله ای جواب داد‪" ،‬ولی خیلی‬


‫خستمه‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬پسر بزرگتر تکونی خورد‪ ،‬روی پهلوش خوابید و‬


‫گونش رو به دستش تکیه داد‪.‬‬

‫‪447‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بینی هاشون توی اون فاصله ی کم به هم خوردن‪ ،‬جونگوک‬


‫حتی اگه میخواست میتونست مژه های دوست پسرش رو‬
‫بشمره‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر لبخند کمرنگی زد‪" ،‬خوشگلی‪".‬‬

‫تهیونگ با خستگی خندید‪" ،‬نه به خوشگلی تو‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬جونگوک جلوتر رفت‪ ،‬پاهای جفتشون زیر پتو بهم‬


‫گره خورده بودن و سعی داشتن بهم نزدیکتر بشن‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬تهیونگ بعد از چند لحظه سکوت گفت‪" ،‬بستن‬


‫چشمهات رو امتحان کردی؟"‬

‫جونگوک نگاه طعنه واری بهش انداخت‪" ،‬میدونی‪ ،‬به فکر‬


‫خودم نرسید!"‬

‫دوست پسرش با مالیمت خندید‪ ،‬گونش رو نوازش کرد و‬


‫انگشتش گوشه ی لبش موند‪.‬‬

‫‪448‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میخوای برات بخونم؟"‬

‫پسر لبخند شرمگینی زد‪" ،‬شاید‪".‬‬

‫فور اوکالک آهنگ مالیمی بود که با صدای خواب آلود‪ ،‬خسته‬


‫و گرفته ی تهیونگ حتی مالیمتر میشد‪.‬‬

‫جونگوک وقتی بهش نزدیکتر شد متوقفش کرد و گونش رو‬


‫روی شونش گذاشت‪.‬‬

‫"— جواب نمیده‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪" ،‬خوابم نمیبره‪"،‬‬


‫لبخند کمرنگی زد و بهش خیره شد‪" ،‬همش دارم به اینکه چقدر‬
‫فوق العاده ای فکر میکنم‪".‬‬

‫چهره ی تهیونگ مالیم شد‪" ،‬آیش‪ ،‬تمومش کن‪".‬‬

‫"هستی‪ "،‬جونگوک با آهی گفت‪ ،‬آروم خودش رو عقب کشید‪،‬‬


‫موهای پسر بزرگتر رو نوازش کرد و نرمیشون رو ستایش کرد‪،‬‬
‫"تا حاال بهت گفتم چقدر موهات رو دوست دارم هیونگ؟"‬

‫‪449‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ ،‬ولی مریض بودی و داشتی هذیون میگفتی‪ "،‬تهیونگ‬


‫اذیتش کرد‪.‬‬

‫جونگوک لبخندی زد‪" ،‬خب‪ ،‬من عاشق موهاتم‪".‬‬

‫"مرسی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت بوسیدش‪" ،‬من عاشق تو ام‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر صبر کرد تا اون عقب بره و دستش رو روی‬


‫گونش گذاشت‪" ،‬میدونی دیگه عاشق چیم؟"‬

‫پتوی روشون تکونی خورد‪ ،‬تهیونگ آروم پاهاش رو تکون داد‬


‫و پسر کوچیکتر رو با خودش کشید‪ ،‬زانوهاشون بهم برخورد‬
‫کردن‪ ،‬اما هیچکدوم اهمیتی نمیدادن‪.‬‬

‫"چی؟"‬

‫جونگوک خط های روی صورت دوست پسرش رو لمس کرد و‬


‫حس انگشتهاش روی پوستش رو بخاطر سپرد‪.‬‬

‫‪450‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"پوست خیلی قشنگی داری‪ "،‬پسر با آهی گفت‪" ،‬شبیه —‬


‫کارامله‪".‬‬

‫نمیشد از نگاه تهیونگ چیزی رو خوند و چشمهاش لحظه ای‬


‫روی لبهای پسر چرخیدن‪.‬‬

‫"فکر میکردم میخوای بخوابی‪ "،‬پسر بزرگتر با لبخند کمرنگی‬


‫گفت‪.‬‬

‫"میخوام‪ "،‬جونگوک جواب داد و نگاه خودش هم به سمت‬


‫لبهای پسر بزرگتر چرخید‪" ،‬میخواستم‪".‬‬

‫"االن نه‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪ ،‬بنظر میرسید سعی داشت‬


‫خودش رو از افکارش بیرون بکشه‪" ،‬صبح خسته بیدار‬
‫میشی‪".‬‬

‫"مجبور نیستیم سکس داشته باشیم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و‬


‫تقریبا چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬هیچوقت این رو نگفتم‪".‬‬

‫لمس آرومی رو روی عضوش حس کرد و نفس خفه ای کشید‪.‬‬

‫‪451‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"این چیز دیگه ای میگه‪ "،‬تهیونگ با شیطنت گفت‪.‬‬

‫"بدجنس‪ "،‬جونگوک با لبهای آویزون جواب داد‪.‬‬

‫"ببخشید بیبی‪ "،‬اینبار کمی عمیقتر بوسیدش‪ ،‬دست جونگوک‬


‫به سمت شونه هاش رفت‪ ،‬باالتر رفت و موهای پشت گردنش‬
‫رو لمس کرد‪.‬‬

‫هر دو با آه آرامش بخشی از هم جدا شدن‪.‬‬

‫چشمهای گرم تهیونگ به جونگوک خیره شده بودن و گونش به‬


‫بالشتش چسبیده بود‪.‬‬

‫"میتونم تموم شب رو بهت خیره بشم‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه‬


‫کرد‪.‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و بهش نزدیکتر شد‪،‬‬


‫میتونست گرمای نفس های پسر رو روی صورتش حس کنه‪.‬‬

‫"من هم همینطور‪ "،‬پسر با مالیمت جواب داد‪" ،‬میدونستی یه‬


‫خال روی دماغت داری؟ دقیق بغل نوکش‪ ،‬بامزست‪".‬‬

‫‪452‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لبخند خسته و ناباوری زد‪" ،‬هیچوقت انقدر از نزدیک‬


‫به خودم نگاه نکردم‪".‬‬

‫"من کردم‪ "،‬جونگوک زمزمه وار جواب داد و لبخند شرمگینی‬


‫زد‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬انگشتی با مالیمت گونش رو نوازش کرد‪" ،‬خب‪ ،‬تو‬


‫یه زخم خیلی کوچولو اینجا داری‪ ،‬انقدر مشخص نیست‪"،‬‬
‫چشمهای دوست پسرش درخشیدن‪" ،‬ولی همیشه فکر میکردم‬
‫خیلی سکسیه‪".‬‬

‫"بخاطر دویدن توی یه در شیشه ایه‪ "،‬جونگوک خندید‪،‬‬


‫"هنوزم سکسیه؟"‬

‫"خیلی‪ "،‬تهیونگ با لبخندی در جوابش تایید کرد‪.‬‬

‫سکوت مثل پتویی بدن هاشون رو پوشوند‪ ،‬اما آرامش بخش‬


‫بود‪ .‬دست تهیونگ کمی محکمتر دور کمر جونگوک حلقه شد‪،‬‬
‫اون رو بیشتر به خودش فشرد و پسر با آهی دو دستش رو‬
‫دورش حلقه کرد‪.‬‬

‫‪453‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"طبیعیه که یکی رو انقدر دوست داشته باشی؟ انقدر که‬


‫ممکن باشه قلبت هر آن منفجر بشه و از داخلش روبان های‬
‫رنگی بیرون بریزه؟" پسر کوچیکتر یا جدیت پرسید‪.‬‬

‫سینه ی تهیونگ از خندش لرزید و با شیطنت گفت‪" ،‬بنظر میاد‬


‫ساعت یک بعد از نصف شب بیشتر از همیشه الس میزنی‪ ،‬باید‬
‫نوت برداری کنم!"‬

‫"درکت نمیکنم‪ "،‬جونگوک با ناله ی کالفه ای گفت‪" ،‬جذابی‪،‬‬


‫باشه؟ ولی در عین حال خیلی هم سافتی!"سرش رو کج کرد‪،‬‬
‫با اخم بامزه ای بهش خیره شد و با شیطنت پرسید‪" ،‬مطمئنی‬
‫واقعی ای؟"‬

‫تهیونگ لبخندش رو خورد و چشمهاش با شیفتگی برق زدن‪،‬‬


‫"کامال مطمئنم‪ ،‬حداقل هفتاد درصد‪".‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬مثل یه خرسی‪ ،‬از بیرون‬


‫وحشی بنظر میای‪ ،‬ولی داخلت نرم و بغلیه‪".‬‬

‫‪454‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سرش رو به سینه ی پسر بزرگتر فشرد و صداش توی پیرهنش‬


‫نامفهوم به گوش رسید‪" ،‬ته خرسه ی خودم‪".‬‬

‫تهیونگ پشت سرش رو نوازش کرد و انگشتهاش رو توی طره‬


‫های موهاش فرو کرد‪" ،‬گوکی خرگوشه ی من‪".‬‬

‫یک سکوت مالیم دیگه‪.‬‬

‫تهیونگ دوباره تکون خورد و پتوی روی تخت گونه ی‬


‫جونگوک رو لمس کرد‪.‬‬

‫"باید زود بخوابی بیبی‪ ،‬صبح خسته میشی‪".‬‬

‫"میخوابم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬ته‪ ،‬دوستم داری مگه نه؟"‬

‫"واسه پرسیدن این سوال های احمقانه خیلی دیر وقته‪ "،‬پسر‬
‫بزرگتر جواب داد‪ ،‬چونه ی جونگوک رو باال گرفت و نگاهش‬
‫جدی شد‪.‬‬

‫‪455‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"با تموم قلبم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت جواب داد‪ ،‬انگشتش لب‬


‫پایینیش رو لمس کرد و پسر کوچیکتر لرزید‪" ،‬حاال بخواب‬
‫بان‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و لبخند کوچیکی زد‪" ،‬من هم‬


‫دوستت دارم ته خرسه‪".‬‬

‫و بعد‪ ،‬دوست پسرش بوسیدش‪ ،‬آروم و شیرین‪.‬‬

‫کمی طول کشید تا خوابش ببره‪ ،‬اما وقتی موفق شد‪ ،‬هیچ‬
‫خوابی ندید؛‬

‫شاید خواب برای اشخاصی بود که چیزهای بیشتری‬


‫میخواستن‪.‬‬

‫اون همین حاال هم هر چیزی که میخواست رو داشت‪.‬‬

‫‪456‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪13.‬‬

‫یونگی هفته ی بدی داشت‪.‬‬

‫این چیز غیر معمولی نبود‪ ،‬اون یکی از رهبر های بزرگترین‬
‫گنگ کره ی جنوبی بود — استرس قسمت بزرگی از شغل اون‬
‫بود و این اتفاق باالخره میفتاد؛‬

‫اما گاهی‪ ،‬بعضی از روز ها بود که حس میکرد همه چیز داره‬


‫اشتباه پیش میره‪.‬‬

‫معموال وقتی توی این مود بود‪ ،‬دوستهاش از کیلومتر ها اون‬


‫طرف تر هم متوجهش میشدن‪ .‬هر کدوم از اونها به طریقه ی‬
‫متفاوتی باهاش برخورد میکردن؛ نامجون و هوسوک با جدیت‬
‫درباره ی کار باهاش حرف میزدن‪ ،‬سوکجین و تهیونگ‬
‫فاصلشون رو ازش حفظ میکردن و جیمین‪ ،‬اون با خشم و‬
‫طعنه هاش صبورانه برخورد میکرد‪.‬‬

‫‪457‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تنها کسی که معموال متوجه این وضعیتش نمیشد‪ ،‬جونگوک‬


‫بود‪.‬‬

‫بردار کوچیکترش هیچوقت متوجه نمیشد که "االن نه" به‬


‫معنی "نمیخوام لعنتی" بود!‬

‫معموال این موضوع یونگی زو اذیت نمیکرد‪ ،‬اون میدونست‬


‫که طرز فکر پسر کوچیکتر متفاوت بود‪ ،‬میفهمیدش —‬
‫قبولش کرده و بیشتر اوقات شیفتش بود‪.‬‬

‫اما اون هفته ی خیلی بدی داشت‪.‬‬

‫"هیونگییی‪ ،‬لطفا؟ حوصلم سر رفته!"‬

‫یونگی نفس عمیق و آرومی کشید‪ ،‬سومین نفس عمیقی که‬


‫توی اون پنج دقیقه کشیده بود‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬گفتم االن نه‪ "،‬مرد با لحن خشکی تکرار کرد‪،‬‬


‫"هیونگ سرش شلوغه‪".‬‬

‫‪458‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک اخمی کرد و خودش رو روی صندلی کنار دستش‬


‫انداخت‪" ،‬هیونگی همیشه سرش شلوغه‪".‬‬

‫در اون لحظه‪ ،‬یونگی با چند نفر دیگه پشت میز آشپزخونه‬
‫نشسته بود‪ .‬دسته ی بزرگی ای از کاغذ جلوش پهن بود و‬
‫ساعت ها کار باقی مونده داشت‪.‬‬

‫بعد از ظهر دوشنبه بود و اون تازه از یک سفر کاری سه روزه‬


‫به سئول برگشته بود؛ فقط شش ساعت خوابیده بود‪ ،‬دو نفر‬
‫رو کتک زده و کاری که براش به اون شهر رفته‪ ،‬حل نشده‬
‫باقی مونده بود‪.‬‬

‫بطور خالصه — یک هفته ی خیلی بد‪.‬‬

‫اما جونگوک نمیفهمید‪ ،‬پسر دوباره ناله ای کرد و سرش از روی‬


‫دسته ی مبل آویزون شد‪" ،‬میتونیم قایم باشم بازی کنیم؟"‬

‫تهیونگ سرش رو باال آورد‪ ،‬نگاهش به سمت یونگی چرخید‪،‬‬


‫دید که فک مرد قفل شده بود و چجوری داشت خودکارش رو‬
‫توی دستش میفشرد‪.‬‬

‫‪459‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی‪ ،‬االن داریم کار میکنیم‪ "،‬پسر با صدای پر تحکمی گفت‪،‬‬


‫"چرا نمیری با جیمینی هیونگی بازی کنی؟"‬

‫"حمومه‪ "،‬پسر کوچیکتر با ناله ای جواب داد‪" ،‬جونگوک‬


‫میخواد با هیونگی بازی کنه‪ ،‬سالهاست که ندیدتش!"‬

‫تهیونگ نتونست جلوی خودش رو بگیره و به اون بزرگ نمایی‬


‫لبخندی زد‪" ،‬بزرگش نکن‪ ،‬همین چند روز پیش دیدیش‪".‬‬

‫"این خیلی زیاده‪ "،‬جونگوک اصرار کرد‪ ،‬سرش رو به سمت‬


‫یونگی چرخوند و لبخند بامزه ای زد‪" ،‬گوکی دلش واست تنگ‬
‫شده بود هیونگی‪".‬‬

‫یونگی نگاهی به کاغذ توی دستش انداخت و سعی کرد خطی‬


‫که برای دو ساعت روش مونده بود رو بخونه‪" ،‬جونگوک‪ ،‬لطفا‬
‫—"‬

‫مرد نفس عمیق دیگه ای کشید‪’ ،‬اون درک نمیکنه‪‘.‬‬

‫"میتونیم با عروسک هام بازی کنیم‪ ،‬یا اگه هیونگی خستست‪،‬‬


‫میتونیم فیلم ببینیم!"‬

‫‪460‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫’تقصیر اون نیست‪‘.‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬جونگوک‪ ،‬کافیه‪".‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬جینی هیونگی؟ میشه بازی‬


‫کنیم؟"‬

‫سوکجین که از اضافه شدن یکدفعه ایش به اون مکالمه جا‬


‫خورده بود‪ ،‬سرش رو از روی کاغذ های رو به روش باال آورد‪،‬‬
‫"هان؟ اوه —"‬

‫"جونگوک‪ ،‬هیچکدوم از ما االن نمیتونیم بازی کنیم‪ "،‬یونگی‬


‫به آرومی از بین دندون های کلید شده گفت‪" ،‬برای یکبار هم‬
‫که شده‪ ،‬نمیتونی یه جا تنهایی بشینی و ساکت باشی؟"‬

‫تهیونگ اخمی کرد و چشم ُغره ای به مرد رفت‪" ،‬هی هیونگ‪،‬‬


‫بی ادب نباش —"‬

‫"گوکی میتونه ساکت باشه‪ "،‬جونگوک لبخندی به برادرش زد‬


‫و بین حرفشون پرید‪" ،‬میتونیم بازی سکوت رو بازی کنیم!"‬

‫‪461‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"عالیه‪ "،‬سوکجین به سرعت گفت و سعی کرد تنش ایجاد شده‬


‫دور میز رو از بین ببره‪" ،‬بنظرم این بازی ایه که هممون االن‬
‫باید انجامش بدیم!"‬

‫"عالیه!" انگار که سوییچش رو زده بودن‪ ،‬جونگوک با‬


‫نیشخندی ساکت شد‪ ،‬واضح بود که از اینکه باالخره داشت‬
‫بازی ای میکرد خوشحال بود‪.‬‬

‫تهیونگ لبخند اطمینان بخشی به پسر زد‪ ،‬دلش میخواست‬


‫بهش نزدیکتر بود تا میتونست دستش رو بگیره؛‬

‫هر چند که به سرعت به سمت کاغذ های رو به روش برگشت و‬


‫در عرض چند دقیقه‪ ،‬جونگوک رو فراموش کرد‪.‬‬

‫بخظر میومد حتی یونگی هم کمی آروم تر شده بود و شونه‬


‫های منقبضش‪ ،‬کم کم داشتن پایین میفتادن‪.‬‬

‫سکوت بینشون ده دقیقه ی بعد‪ ،‬وقتی جیمین وارد آشپزخونه‬


‫شد شکسته شد‪ .‬موهای پسر مو نارنجی َنم داشتن‪ ،‬تازه از‬
‫حموم اومده بود و بدون اینکه چیزی از اتفاق هایی که افتاده‬
‫بود بدونه‪ ،‬وارد اتاق شد‪.‬‬

‫‪462‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هی گوکی‪ "،‬جیمین با صدای روشنی گفت و به سمت یخچال‬


‫رفت‪ ،‬بدون نگاهی به یونگی در اون رو باز کرد و متوجه قفل‬
‫شدن انگشت های مرد دور فایل توی دستش نشد‪.‬‬

‫"سالم جیمینی هیونگ!" جونگوک از توی صندلیش بیرون‬


‫پرید‪ ،‬به سمت پیشخون وسط آشپزخونه رفت و لبخند بزرگی‬
‫به پسر بزرگتر زد‪" ،‬حدس بزن چی؟ گوکی داشت با هیونگی‬
‫ها بازی میکرد!"‬

‫"آره؟" جیمین ابرویی باال انداخت و به میزی که بقیشون‬


‫دورش نشسته بودن اشاره کرد‪" ،‬یه بازی — کاری؟"‬

‫"بازی سکوت بود‪ "،‬جونگوک اعالم کرد‪.‬‬

‫جیمین نگاهی به کمر دوست پسرش که از تنش منقبض شده‬


‫بودن انداخت و کم کم متوجه همه چیز شد‪" ،‬آه — که‬
‫اینطور‪".‬‬

‫"ولی حوصله سر بر بود‪ "،‬جونگوک با صدای هیجان زده و بلند‬


‫تری ادامه داد‪" ،‬میشه یه بازی دیگه بازی کنیم؟"‬

‫‪463‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ دوباره نگاهی به یونگی انداخت‪" ،‬گوکی‪ ،‬چرا نمیرید‬


‫بیرون؟ امروز هوا خیلی خوبه‪".‬‬

‫"بنظر میاد خوش بگذره‪ "،‬جیمین با خوشحالی گفت‪" ،‬فکر‬


‫خوبیه ته‪ ،‬میخوای بریم توی حیاط پشتی بازی کنیم‬
‫عزیزدلم؟"‬

‫"ولی جیمینی هیونگ تازه دوش گرفته‪ "،‬جونگوک با اخمی‬


‫جواب داد‪" ،‬کثیف میشه‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬فکر نمیکنم —"‬

‫"بیا قایم باشک بازی کنیم!"‬

‫جیمین تردید کرد‪" ،‬بیرون؟"‬

‫"نه خنگول‪ "،‬جونگوک از روی پیشخون پایین پرید و لبخند‬


‫هیجان زده ای زد‪" ،‬همینجا!"‬

‫‪464‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بدون اخطاری‪ ،‬پسر به شونه ی پسر مو نارنجی ضربه ای زد‪،‬‬


‫"تو گ ُرگی!"‬

‫جونگوک میز رو دور زد‪ ،‬وقتی سوکجین به شوخی پاش رو‬


‫جلوش گرفت تا زمین بزنتش خندید؛ تهیونگ وقتی از کنارش‬
‫رد شد گونش رو برای بوسه ای جلو داد و پسر بدون تردید‬
‫کاری که میخواست رو انجام داد‪.‬‬

‫وقتی کنار یونگی ایستاد‪ ،‬از خستگی نفس نفس میزد و گونه‬
‫هاش سرخ شده بودن‪.‬‬

‫"هیونگی‪ ،‬جیمینی هیونگی خیلی کُنده‪ "،‬پسر با شیطنت گفت‪،‬‬


‫"گوکی حتی تموم تالشش رو هم نمیکنه‪".‬‬

‫جیمین لبخند ُخشکی زد‪" ،‬گوک‪ ،‬بیا بریم توی نشیمن‪".‬‬

‫"اووه‪ ،‬این چیه؟"‬

‫‪465‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بدون اخطاری‪ ،‬جونگوک دستش رو از جلوی یونگی دراز کرد تا‬


‫چیزی رو برداره‪ ،‬احتماال داشت دستش رو به سمت ساندویچ‬
‫نیمه خورده ی بین سوکجین و برادرش میبرد‪ ،‬اما هیچوقت‬
‫بهش نرسید‪.‬‬

‫یونگی ُمچ دستش رو گرفت و کمی محکم و وحشیانه‪ ،‬به‬


‫عقب ُهلش داد‪ .‬پسر کوچیکتر تلو تلو خورون عقب رفت و‬
‫چشمهاش گشاد شدن‪ ،‬دهنش رو باز کرد تا شکایتی کنه‪ ،‬لب‬
‫هاش همین حاال هم آویزون شده بودن‪ ،‬اما فرصتش رو پیدا‬
‫نکرد‪.‬‬

‫"محض رضای فاک جونگوک!"‬

‫چشمهای جونگوک هم از ُغره ای که مرد داد‪ ،‬و هم از عصبانیت‬


‫پشت حرفهاش گشاد شدن‪.‬‬

‫تهیونگ سر جاش ایستاد و صندلیش رو عقب زد‪" ،‬یونگی‬


‫هیونگ —"‬

‫‪466‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیچ ایده ای داری چقدر رو اعصابی؟!" یونگی با صدایی‬


‫شبیه به ماشین پر سرعتی غرید‪" ،‬چرا نمیتونی فقط به‬
‫حرفمون گوش بدی؟! فقط برای یک بار توی زندگیت‪ ،‬چرا‬
‫نمیتونی اندازه ی سنت رفتار کنی؟!"‬

‫جونگوک قدم کوچیکی به عقب برداشت‪ ،‬ساکت شد و سرش‬


‫رو پایین انداخت‪ .‬در واقع‪ ،‬کامال صورتش رو مخفی کرد و‬
‫موهای بهم ریختش روی چهرش فرو ریختن‪.‬‬

‫تهیونگ ُغره ای داد و چهرش از خشم تیره شد‪" ،‬داری چه‬


‫غلطی —!"‬

‫"از اینکه همیشه مثل بچه ها رفتار میکنه خسته شدم!" یونگی‬
‫غرید و اینبار به سمت تهیونگ چرخید‪" ،‬اون دیگه بچه نیست‪،‬‬
‫همه ی ما کل تالشمون رو توی خونه‪ ،‬توی این گنگ‪ ،‬میکنیم و‬
‫اون هیچ کاری نمیکنه! تنها کاری که میکنه اینه که ناله کنه‪،‬‬
‫کیوت بازی در بیاره و من فاگینک ازش خستم!"‬

‫‪467‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین با چهره ی خشکی به سمت جونگوک رفت‪.‬‬

‫"یاال گوک‪ ،‬بیا بریم‪ ،‬نیازی نیست این حرفها رو بشنوی‪ "،‬پسر‬
‫زمزمه کرد‪ ،‬دستش رو روی شونه های جونگوک گذاشت و اون‬
‫رو به سمت در اتاق برد‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬تهیونگ صدای منطقی و آروم سوکجین که‬


‫ازش میخواست کار عجوالنه ای نکنه رو نادیده گرفت‪ ،‬یقه ی‬
‫یونگی رو چنگ زد و اون رو محکم — به دیوار کوبوند‪.‬‬

‫"تو چه مرگته؟!" هر کلمه ای که پسر گفت از خشم پر شده‬


‫بود‪" ،‬به چه دلیل کوفتی ای همچین حرف هایی زدی؟! عقلت‬
‫رو از دست دادی؟!"‬

‫یونگی چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬اعصابم رو بهم ریخت‪ ،‬ولم‬


‫کن بچه!"‬

‫خشم سینه ی تهیونگ رو پر کرد و پسر از بین دندون های کلید‬


‫شده غرید‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫‪468‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بدون هیچ حرف دیگه ای‪ ،‬یقه ی مرد بزرگتر رو ول‪ ،‬و مشتش‬
‫رو توی صورتش رها کرد‪.‬‬

‫یونگی حتی چند قدم هم عقب نرفته بود که تهیونگ ضربه ی‬


‫محکمی به چپ بینیش زد؛ حس کرد که بند انکشت هاش‬
‫مستقیما با استخونش برخورد کردن و چهره ی مو نعنایی با‬
‫انفجار درد توی پایین صورتش درهم رفت‪.‬‬

‫"وات د فاک!" یونگی هیس کشید‪ ،‬روی زانو هاش دوال شد و‬


‫خون از بینیش جاری شد‪.‬‬

‫تهیونگ انگشت هاش رو روی شلوارش پاک کرد و با فک قفل‬


‫شده ای به مرد خیره شد‪.‬‬

‫"تو یه عوضی لعنتی ای‪ "،‬پسر با لحن سردی گفت‪" ،‬تا وقتی‬
‫خودت رو جمع جور نگردی دیگه هیچوقت با جونگوک حرف‬
‫نزن!"‬

‫سوکجین دستش رو روی دهنش گذاشته بود و با چشمهاش‬


‫گشاد شده‪ ،‬در سکوت به اون صحنه خیره شده بود‪.‬‬

‫‪469‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ نگاهی به عقب ننداخت‪ ،‬از اونجا بیرون رفت و به‬


‫سمت اتاقش رفت؛ همونطور که توقع داشت‪ ،‬جونگوک روی‬
‫تخت نشسته بود‪ ،‬سرش رو روی شکم جیمین گذاشته بود و‬
‫هق هق میکرد‪.‬‬

‫جیمین وقتی نزدیک شدن تهیونگ رو دید لبش رو گزید‪.‬‬

‫"یونگی منظوری نداشت‪ "،‬پسر با صدای آرومی گفت‪ ،‬موهای‬


‫جونگوک رو نوازش کرد‪ ،‬اما نگاهش روی پسر بزرگتر موند‪.‬‬

‫"مهم نیست‪ "،‬تهیونگ با صدای خشکی گفت‪" ،‬نباید اون حرفها‬


‫رو میزد‪ ،‬از حدش رد شد‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬جیمین گفت و آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬آره شد‪".‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬گوکی؟ بیا اینجا بیبی‪".‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد و بی هیچ حرفی دستهاش رو به‬


‫سمت پسر بزرگتر دراز کرد‪.‬‬

‫‪470‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی تهیونگ رو تخت نشست‪ ،‬روی زانو هاش خزید و پسر‬


‫بزرگتر محکم بغلش کرد‪،‬‬

‫"متاسفم که مجبور شدی اون حرفها رو بشنوی بان‪ "،‬آهی‬


‫کشید و سر پسر رو بوسید‪" ،‬فقط بخاطر اینکه بدونی‪ ،‬تو هیچ‬
‫کار اشتباهی نکردی باشه؟ هیونگت فقط توی مود خوبی نبود‬
‫و بخاطر همین بدجنس شده بود‪".‬‬

‫"ولی تقصیر تو نیست‪ "،‬جیمین با قاطعیت اضافه کرد‪" ،‬و‬


‫هیچکدوم از چیزهایی که گفت حقیقت ندارن‪ ،‬میفهمی‬
‫گوکی؟"‬

‫جونگوک فین فینی کرد‪ ،‬سرش رو توی شکم تهیونگ مخفی‬


‫کرد و با صدای مالیمی گفت‪ —" ،‬بعضی هاش حقیقت داشتن‪،‬‬
‫گوکی گاهی روی اعصابه‪".‬‬

‫جیمین و تهیونگ نگاهی با هم رد و بدل کردن‪.‬‬

‫"میبینی؟ این‪ ،‬واسه اینه که بینی دوست پسرت رو شکوندم!"‬


‫تهیونگ صراحتا گفت‪.‬‬

‫‪471‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین با خستگی پیشونیش رو ماساژ داد‪" ،‬گوکی‪ ،‬تو روی‬


‫اعصاب نیستی‪ ،‬لطفا حرفهای یونگی رو باور نکن‪ ،‬میدونی که‬
‫بعضی وقتها چجوری میشه‪".‬‬

‫جونگوک شونه ای باال انداخت‪ ،‬گونش به شونه ی تهیونگ‬


‫چسبیده بود‪" ،‬اشکالی نداره‪ ،‬گوکی میدونه که عجیبه‪ ،‬ا‪-‬اون‬
‫بزرگه‪ ،‬ولی بزرگونه رفتار نمیکنه —"‬

‫"تمومش کن!"تهیونگ با خشم بین حرفش پرید‪" ،‬دوباره‬


‫شروع نکن‪ ،‬میدونی که به اینکه به خودت بگی عجیب چه‬
‫حسی دارم! جئون جونگوک‪ ،‬تو عجیب نیستی! تو فوق العاده‬
‫ای‪ ،‬میشنوی؟"‬

‫چهره ی جونگوک درهم رفت‪" ،‬آره‪ ،‬چون ته ته داره توی گوشم‬


‫داد میزنه‪".‬‬

‫جیمین خندش رو با دیدن چهره ی دوستش خورد‪.‬‬

‫"به هر حال‪ "،‬تهیونگ با چهره ی جدی ای ادامه داد‪" ،‬قول بده‬


‫که هیچکدوم از حرف های برادر لعنتیت رو به دل نمیگیری؟‬
‫چون هیچکدوم حقیقت نداشتن‪ ،‬باشه؟ هیچکدوم!"‬
‫‪472‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک شونش رو باال انداخت و با اخم کوچیکی به پاهاش‬


‫نگاه کرد‪ —" ،‬باشه‪".‬‬

‫تهیونگ چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬واو‪ ،‬خیلی قانع شدم‪".‬‬

‫"راحتش بذار‪ "،‬جیمین آهی کشید و روی پاهاش ایستاد‪،‬‬


‫"میگه حالش خوبه‪ ،‬تحت فشارش نذار‪".‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد و بعد سرش رو تکون داد‪" ،‬خیلی خب‪ "،‬با‬
‫مالیمت انگشتش رو روی لب پایینی پسر کوچیکتر کشید و با‬
‫صدای نرمتری پرسید‪" ،‬حالت خوبه بیبی؟"‬

‫جونگوک لبخند ضعیفی زد‪" ،‬هومم‪".‬‬

‫"میخوای دوباره برم یونگی هیونگ رو بزنم؟"‬

‫پسر کوچیکتر خندید‪" ،‬نه‪".‬‬

‫تهیونگ با دیدن لبخندش نیشخندی زد‪" ،‬مطمئنی؟"‬

‫‪473‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک دستهاش رو دور کمرش حلقه کرد‪ ،‬به جلو تکیه داد و‬
‫آه آرومی کشید‪" ،‬مطمئنم؛ خوابم میاد ته ته‪".‬‬

‫جیمین با شیفتگی موهای پسر رو نوازش کرد‪" ،‬فکر کنم‬


‫وقتشه من برم‪".‬‬

‫"سالم من رو به یونگی هیونگ برسون‪ "،‬تهیونگ با لحن بی‬


‫حسی گفت و کمر پسر کوچیکتر رو نوازش کرد‪.‬‬

‫جیمین چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬جدی بینیش رو شکوندی؟"‬

‫"تو مدرسه ی پزشکی رفتی‪ ،‬مگه نه؟ فقط براش درستش‬


‫کن‪".‬‬

‫دوستش هوفه ی کالفه ای داد‪" ،‬به این راحتی نیست ته!"‬

‫تهیونگ فقط شونه ای باال انداخت‪.‬‬

‫"پس بهش بگو حواسش باشه چجوری با بیبی من حرف‬


‫میزنه‪ "،‬پسر بزرگتر بدون هیچ عذرخواهی ای‪ ،‬با لجبازی گفت‬
‫و جونگوک لبخندش رو پنهون کرد‪.‬‬

‫‪474‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫صبح روز بعد‪ ،‬جونگوک زودتر از تهیونگ بیدار شد و همین به‬


‫خودی خود پسر بزرگتر رو نگران میکرد‪ ،‬اما سعی کرد افکار‬
‫پارانویدش رو کنار بگذاره‪.‬‬

‫راهش رو به سمت آشپزخونه باز کرد‪ ،‬اما با دیدن جونگوک‬


‫پشت پیشخون‪ ،‬که داشت توی کاسش شیر میریخت‪ ،‬سینش‬
‫از نگرانی پر شد‪.‬‬

‫"صبح بخیر بیبی‪ "،‬پسر با تردید گفت‪ ،‬چند قدم جلو رفت‪ ،‬از‬
‫پشت جونگوک رو بغل کرد و چونش رو روی شونش گذاشت‪،‬‬
‫"یکم کمک میخوای؟"‬

‫"فقط کورن فلکسه‪ "،‬پسر با لحن خوشحالی گفت‪" ،‬حواسم‬


‫بهش هست‪ ،‬یکم میخوای؟"‬

‫‪475‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬نه مرسی؛ تو‪ ،‬اوم —‬


‫بزرگی؟"‬

‫دست جونگوک بین ریختن شیر متوقف شد و ظرف رو روی‬


‫پیشخون برگردوند‪" ،‬اوهوم‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ چند لحظه ساکت موند و لب پایینش رو‬


‫جوید‪" ،‬معموال صبح ها بزرگ نیستی‪".‬‬

‫هردوشون معنی حرفهایی که تهیونگ داشت میزد رو‬


‫میدونستن‪ .‬جونگوک وقتی بزرگ بود ساکت و مضطرب‬
‫میشد‪ ،‬بیشتر وقتش رو لیتل میگذروند تا بتونه تا اونجایی که‬
‫میخواد پُ ر انرژی و آزاد باشه؛‬

‫اما تهیونگ نمیتونست بهش فشار بیاره‪ ،‬در آخر تصمیم نهایی‬
‫مال خودش بود — چیزی که خود جونگوک هم میدونست و‬
‫بنظر میومد کامال داشت ازش سو استفاده میکرد‪.‬‬

‫"امروز حس بزرگ بودن داشتم‪ "،‬پسر در جواب با همون‬


‫صدای شاد ساختگی گفت‪.‬‬

‫‪476‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬این که هیچ ربطی به حرف هایی که‬


‫یونگی هیونگ دیشب بهت زد نداره؟"‬

‫"نه‪ ،‬نداره‪ "،‬جونگوک با کمی عصبانیت جواب داد‪ ،‬تهیونگ رو‬


‫کنار زد و جلو رفت تا کاسه ی توی دستش رو روی میز‬
‫آشپزخونه بذاره‪" ،‬فقط دوست داشتم مدتی از هد اسپیس‬
‫بیرون بیام‪".‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬تهیونگ به سادگی گفت‪ ،‬رو به روی پسر پشت‬


‫میز نشست‪ ،‬دستش رو دراز کرد تا دست اون رو بگیره و‬
‫انگشت هاشون رو توی هم قفل کنه‪" ،‬ببخشید بان‪ ،‬قصد‬
‫نداشتم بهت فشار بیارم‪ ،‬فقط میخواستم مطمئن بشم‪".‬‬

‫جونگوک لبخند ضعیفی زد‪" ،‬اشکالی نداره‪ ،‬تو غذا نمیخوری؟"‬

‫تهیونگ به صندلیش تکیه داد‪" ،‬نه‪ ،‬گرسنه نیستم‪".‬‬

‫جونگوک دهنش رو باز کرد تا جوابی بده‪ ،‬اما ورود جیمین به‬
‫اتاق متوقفش کرد‪ .‬پسر مو نارنجی با خمیازه ای داخل شد و‬
‫چشمهاش رو مالید‪.‬‬

‫‪477‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"صبح بخیر‪ "،‬تهیونگ گفت‪.‬‬

‫"صبح بخیر‪ "،‬جیمین زمزمه کرد‪ ،‬در کابینت رو باز کرد‪،‬‬


‫مخلوط وافل رو برداشت و اون رو روی پیشخون گذاشت‪" ،‬آه‬
‫گوکی‪ ،‬با کورن فلکس خودت رو سیر نکن‪ ،‬میخواستم وافل‬
‫درست کنم‪".‬‬

‫"نمیخواد هیونگ‪ "،‬پسر کوچیکتر به سرعت جواب داد‪،‬‬


‫"صبحونه ی خودت رو بخور‪".‬‬

‫جیمین تقریبا کاسه ی توی دستش رو زمین انداخت‪،‬‬


‫چشمهاش گشاد شدن و هر چی آثار خواب توشون بود محو‬
‫شد‪.‬‬

‫"تو — لیتل نیستی؟"‬

‫اون سوال واضحا از جونگوک پرسیده شد‪ ،‬اما مو نارنجی با‬


‫چهره ی گیجی نگاهش رو به سمت تهیونگ برگردوند‪.‬‬

‫"حس بزرگ بودن داشته‪ "،‬تهیونگ به سادگی جواب داد و‬


‫شونه ای باال انداخت‪.‬‬

‫‪478‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ابروهای جیمین درهم فرو رفتن‪" ،‬باشه‪ ،‬اوم‪ ،‬فکر کنم اشکالی‬
‫نداره‪ .‬ببخشید‪ ،‬فقط سورپرایز شدم‪ "،‬پسر با تردید به سمت‬
‫پیشخون برگشت‪" ،‬ولی این به این معنی نیست که نمیتونی‬
‫غذایی که دوست داری رو بخوری‪ ،‬نه؟ درستشون میکنم‪ ،‬فقط‬
‫چند دقیقه طول میکشه —"‬

‫"نه‪ "،‬دو پسر بزرگتر با تعجب از اون لحن قاطع ابرو هاشون‬
‫رو باال انداختن‪.‬‬

‫جونگوک با اخمی به کاسش خیره شده بود‪" ،‬نمیخوام‬


‫اذیتتون کنم‪ ،‬لطفا‪ ،‬فقط غذای خودتون رو بخورید و نگران‬
‫من نباشید‪ ،‬باشه؟ منم دارم میخورم‪".‬‬

‫تهیونگ اخمی به حرفهایی که پسر برای گفتن انتخاب کرده‬


‫بود کرد‪" ،‬تو اذیتمون نمیکنی گوک‪ ،‬داری درباره ی چی حرف‬
‫میزنی؟"‬

‫چند لحظه سکوت بینشون پیش اومد‪.‬‬

‫‪479‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باشه‪ "،‬جیمین باالخره گفت و آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬اگه‬


‫بعد از کورن فلکس هنوز گرسنه بودی بهم بگو باشه؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪ ،‬اما اون رو باال نیاورد‪.‬‬

‫صبحونه در سکوت خورده شد‪.‬‬

‫***‬

‫‪480‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ساعت ها گذشت و جونگوک هنوز بزرگ بود‪.‬‬

‫درد داشت‪ ،‬چون همشون میدیدن که داشت بهش سخت‬


‫میگذشت‪.‬‬

‫وقتی نامجون ازش پرسید که چه فیلمی میخواست ببینه‪،‬‬


‫پسر توی جوابش تردید کرد‪.‬‬

‫"دیز — آ‪-‬آه‪ ،‬فرقی نداره‪".‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬دیزنی؟ میتونم فیلم دیزنی ببینیم‪ ،‬اگه‬


‫این چیزیه که میخوای —"‬

‫"نه‪ ،‬نه!" جونگوک محکم سرش رو تکون داد و با لب های‬


‫آویزون توی ُمبل فرو رفت‪" ،‬نامجون هیونگ میتونه انتخاب‬
‫کنه‪ ،‬شماها هیچوقت انتخاب نمیکنید چه فیلمی ببینیم‪".‬‬

‫ابروهای نامجون درهم فرو رفتن‪" ،‬گوک‪ ،‬برای ما مهم نیست‬


‫—"‬

‫‪481‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"برای من مهمه‪ "،‬جونگوک با قاطعیت جواب داد و ملتمسانه‬


‫به مرد بزرگتر نگاه کرد‪" ،‬لطفا؟ همیشه هر چیزی که من‬
‫میخوام رو میبینیم‪".‬‬

‫نامجون نگاهی با تهیونگ رد و بدل کرد و بعد‪ ،‬با تردید سرش‬


‫رو تکون داد‪" ،‬باشه‪ ،‬فکر کنم — هر چیزی که داره پخش‬
‫میشه رو میبینیم‪".‬‬

‫اون هر چیز تبدیل به مستندی درباره ی وال ها شد و جونگوک‬


‫در سکوت‪ ،‬در حالی که سرش رو روی شونه ی تهیونگ گذاشته‬
‫بود تماشاش کرد‪ .‬نامجون چند ثانیه ای یکبار بهش خیره‬
‫میشد و با دیدن چشمهای پسر که از بی حوصلگی داشتن‬
‫بسته میشدن‪ ،‬اخمی کرد؛‬

‫اما جونگوک هیچوقت ازشون نخواست که فیلم رو عوض‬


‫کنن‪.‬‬

‫طرف های وقت ناهار‪ ،‬سوکجین توی آشپزخونه بود‪ ،‬توی اون‬
‫خونه معموال دو نوع غذا درست میشد —‬

‫‪482‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چیزی که معموال پخته میشد‪ ،‬و یک غذای ساده تر برای‬


‫جونگوک‪ .‬اونها یک آشپز داشتن‪ ،‬اما سوکجین بیشتر مواقعی‬
‫که خونه بود اون رو میفرستاد تا بره و ترجیح میداد خودش‬
‫غذاشون رو آماده کنه‪.‬‬

‫وقتی جونگوک وارد آشپزخونه شد‪ ،‬مرد بزرگتر داشت آهنگی‬


‫رو زیر لب با خودش زمزمه میکرد‪ ،‬پیشبندش رو پوشیده بود‬
‫و چاقویی توی دستش داشت‪.‬‬

‫"هی هیونگ‪".‬‬

‫سوکجین آروم باال پرید‪" ،‬اوه گوکی‪ ،‬ترسوندیم‪ "،‬مرد دستش‬


‫رو روی سینش گذاشت‪ ،‬چرخید و لبخندی زد‪" ،‬چی شده؟"‬

‫جونگوک اخمی به سبزیجات خورد شده ی روی پیشخون کرد‪،‬‬


‫"چی‪ ،‬اوم — چی داری درست میکنی؟"‬

‫چهره ی سوکجین با فهمیدن اینکه پسر توی هد اسپیسش نبود‬


‫از تعجب پر شد؛ هر چند که سعی کرد نشونش نده و لبخندی‬
‫زد‪.‬‬

‫‪483‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خوراک گوشت گوسفند‪ "،‬مرد با خوشحالی جواب داد‪" ،‬نگران‬


‫نباش‪ ،‬دو تا قابلمه ی جدا داریم‪ "،‬خندید و اشاره ای به کلم و‬
‫هویج های خورد شده کرد‪" ،‬مال تو هیچ سبزیجاتی که دوست‬
‫نداری رو نداره‪".‬‬

‫اخم جونگوک عمیقتر شد‪" ،‬مجبور نیستی این کار رو کنی‬


‫هیونگ‪".‬‬

‫سوکجین دستش رو تکون داد‪" ،‬داری درباره ی چی حرف‬


‫میزنی؟ مشکلی نیست گوکی‪ ،‬فقط توی دو تا قابلمه ی جدا‬
‫میذارمشون —"‬

‫"نه واقعا‪ "،‬پسر کوچیکتر قدمی به جلو برداشت‪ ،‬چهرش جدی‬


‫و صداش قاطع بود‪" ،‬نکن‪ .‬فقط هر چیزی که واسه بقیه‬
‫درست میکنی رو درست کن‪".‬‬

‫ابروهای سوکجین بهم گره خوردن‪" ،‬چرا؟ چیزی که دوست‬


‫داری رو برات درست میکنم گوکی‪ ،‬مشکل بزرگی نیست —"‬

‫‪484‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هست!"پسر در کمال تعجب سوکجین جلو رفت‪ ،‬دسته ای‬


‫هویج برداشت و اونهارو توی قابلمه ی بزرگ روی گاز ریخت‪.‬‬

‫"به خاطر من واسه خودت کار اضافه درست نکن‪ "،‬جونگوک‬


‫زمزمه کرد و در حالیکه آشپزخونه رو ترک میکرد‪ ،‬زیر لب‬
‫گفت‪" ،‬به خودت زحمت نده‪".‬‬

‫نیم ساعت بعد‪ ،‬نامجون‪ ،‬سوکجین‪ ،‬تهیونگ و جیمین‪،‬‬


‫جونگوک رو دیدن که با انزجاری که سعی داشت پنهونش کنه‪،‬‬
‫به کاسه ی خوراک گوسفند رو به روش ُزل زده بود‪.‬‬

‫"گوک‪ ،‬میتونم واست ناگت مرغ درست کنم‪ "،‬جیمین پیشنهاد‬


‫داد‪" ،‬مجبور نیستی خوراکت رو بخوری‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر بینیش رو چین داد‪ ،‬به کاسه ی رو به روش‬


‫خیره شد‪ ،‬اما سرش رو تکون داد و زمزمه کرد‪" ،‬میخورمش‪".‬‬

‫تهیونگ دستش رو دراز کرد تا قاشق پسر رو برداره‪ ،‬اما‬


‫جونگوک ُمچ دستش رو گرفت‪.‬‬

‫‪485‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خودم میخورم‪ "،‬پسر به سرعت گفت‪.‬‬

‫همشون به اون که با خوردن اولین قاشقش چهرش درهم رفت‬


‫خیره شدن‪ ،‬اما جونگوک هیچ چیزی نگفت‪.‬‬

‫نگاه هایی با هم رد و بدل کردن‪ ،‬اما اونها هم چیزی نگفتن‪.‬‬

‫هیچ چیزی نبود که بتونن بگن‪.‬‬

‫کمی بعد‪ ،‬جیمین با عروسک جدیدی که تازه از شهر خریده بود‬


‫به سمتشون اومد‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬ببین چی پیدا کردم!" پسر مو نارنجی با لبخند بزرگی‬


‫جلوی جونگوک که روی مبل نشسته بود زانو زد‪" ،‬داشتی‬
‫دنبال یه دوست واسه الفنتی میگشتی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫حقیقت داشت‪ ،‬جونگوک از تهیونگ خواسته بود که یک‬


‫عروسک فیل دیگه براش پیدا کنه‪ ،‬اما اونها سخت گیر‬
‫میومدن‪.‬‬

‫‪486‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫حاال جیمین یک عروسک فیل‪ ،‬با خز های صورتی پاستیلی نرم‬


‫رو نگه داشته بود و تیله های جونگوک به گردی فندق شدن‪.‬‬

‫"واو —" پسر کوچیکتر نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫تهیونگ انگشت هاشون رو توی هم قفل کرد‪" ،‬خوشگله؛ باید‬


‫به جیمینی هیونگی چی بگی بیبی؟"‬

‫اون حرفها پسر رو به حال خودش برگردوندن و اون شادی‬


‫توی چهرش‪ ،‬در یک لحظه ناپدید شد‪.‬‬

‫"مرسی — هیونگ‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬دستش رو به سمت‬


‫عروسک دراز نکرد و یکدفعه نگاهش رو ازشون گرفت‪.‬‬

‫جیمین اخم کمرنگی کرد‪" ،‬هنوز بزرگی؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک آهی کشید‪ ،‬حرفهاش خسته بنظر میرسیدن‪.‬‬

‫قلب تهیونگ توی سینش شکست‪.‬‬

‫‪487‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"عروسک رو نمیگیری بان؟" پسر بزرگتر با صدای آرومی‬


‫پرسید‪.‬‬

‫مکث مرددی پیش اومد و بعد‪ ،‬جونگوک آروم دستش رو دراز‬


‫کرد و عروسک رو گرفت‪ .‬مثل همیشه اون رو به سینش نفشرد‬
‫و به جاش با بی حسی اون رو روی پاهاش گذاشت‪.‬‬

‫جیمین لبش رو گزید‪" ،‬اسمش — اوم‪ ،‬میخوای اسمش رو چی‬


‫بذاری؟"‬

‫چشمهای جونگوک خسته بنظر میرسیدن و پسر آروم سرش‬


‫رو تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و موهای پسر رو نوازش کرد‪،‬‬


‫"گوکی؟ خوبی؟"‬

‫"هومم‪ "،‬جونگوک نفس عمیقی کشید و اجازه داد سرش روی‬


‫شونه ی پسر بزرگتر بیفته‪" ،‬فقط یکم خستم‪ .‬مرسی جیمینی‬
‫هیونگ‪ ،‬ببخشید که بیشتر هیجان زده نیستم‪".‬‬

‫‪488‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اشکالی نداره گوکی‪ "،‬جیمین با مالیمت‪ ،‬با چهره ای که‬


‫غمگین به نظر میرسید جواب داد‪.‬‬

‫جونگوک نفس عمیقی کشید‪" ،‬ساعت چنده؟"‬

‫"دو‪ "،‬تهیونگ جواب داد‪" ،‬چرا؟"‬

‫"اوه‪ "،‬ابروهای جونگوک بهم گره خوردن‪" ،‬امروز دیر میگذره‪".‬‬

‫جیمین و تهیونگ نگاهی با هم رد و بدل کردن‪.‬‬

‫"معموال بیشتر فعالی‪ "،‬جیمین نفسش رو بیرون داد‪" ،‬اگه‬


‫میخوای‪ ،‬میتونیم بازی کنیم؟ که وقت بگذره‪".‬‬

‫جونگوک دوباره سرش رو تکون داد و لبهاش رو بهم فشرد‪،‬‬


‫"نه‪ ،‬اشکالی نداره‪ ،‬شماها همیشه با من وقت میگذرونید‪ ،‬باید‬
‫— برید سر کار یا هر چیز دیگه‪".‬‬

‫"یونگی و هوپی دارن بیرون به کار ها میرسن‪ "،‬تهیونگ جواب‬


‫داد‪" ،‬و نامجون و سوکجین هم دارن توی دفتر هوپی به یه‬
‫سری کار دیگه میرسن‪ ،‬ما آزادیم که هر کاری دلمون میخواد‬
‫بکنیم بیبی‪".‬‬
‫‪489‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"عالوه بر اون‪ ،‬خودمون دلمون میخواد‪ "،‬جیمین اضافه کرد و‬


‫لبخندی زد‪" ،‬ما وقت گذروندن با تو رو دوست داریم گوکی‪".‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید و به عروسک روی پاش خیره شد‪" ،‬نه‪،‬‬


‫من همینجوریش هم خیلی از وقت شماها رو میگیرم‪ ،‬شما‬
‫باید — نمیدونم‪ ،‬استراحت کنید یا هر چیزی‪ "،‬پسر به سمت‬
‫تهیونگ برگشت و لبخند ضعیفی زد‪" ،‬ته‪ ،‬تو باید با جیمین‬
‫هیونگ بری‪ ،‬شما ها هیچوقت با همدیگه کاری انجام نمیدید‪،‬‬
‫همیشه من باهاتون میام‪".‬‬

‫چشمهای تهیونگ از عصبانیت برق زدن‪" ،‬یاه‪ ،‬این حقیقت‬


‫نداره‪".‬‬

‫جونگوک آه خسته ای کشید‪" ،‬منظور بدی نداشتم‪ ،‬فقط —‬


‫برو و بدون من خودش بگذرون‪".‬‬

‫"نمیخوام‪"،‬تهیونگ با خشم گفت‪" ،‬وقتی تو پیشمی خوشحالم‪،‬‬


‫گوک؛ این کاریه که دوست پسر ها میکنن!"‬

‫‪490‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یونگی هیونگ و جیمین هیونگ تموم وقتشون رو با هم‬


‫نمیگذرونن‪ "،‬پسر کوچیکتر جواب داد‪ ،‬احساسات نامعلومی‬
‫روی چهرش نقش بسته بودن و تقریبا ناراحت بنظر میرسید‪،‬‬
‫"نامجون هیونگ و جین هیونگم همینطور‪ ،‬تو فقط چون‬
‫مجبوری این کار رو میکنی‪".‬‬

‫سینه ی تهیونگ تیری کشید‪" ،‬چی؟ مجبور نیستم! چرا این‬


‫حرف رو میزنی؟"‬

‫"چون حقیقت داره‪ "،‬پسر کوچیکتر از روی مبل پایین پرید‪،‬‬


‫سرش رو پایین انداخت و در حالیکه زمزمه میکرد به سمت در‬
‫اتاق رفت‪" ،‬حق با یونگی هیونگه‪ ،‬شما کارهای خیلی زیادی‬
‫برای من انجام میدید و من فقط یه مزاحم روی اعصاب و‬
‫خودخواهم‪ ،‬تموم وقتتون رو میگیرم —"‬

‫"همینجا نگهش دار!" جیمین با صدایی که از همیشه خشمگین‬


‫تر بنظر میرسید گفت و جونگوک با چشمهای گشاد شده‪ ،‬شوکه‬
‫به طرفش برگشت‪.‬‬

‫‪491‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تو یه مزاحم نیستی!"پسر با خشم گفت‪" ،‬ما مراقبت کردن از‬


‫تو رو دوست داریم! تو باعث میشی ما یه خانواده باشیم‬
‫گوک‪ ،‬همه ی ما حس میکنیم برادر ها یا والدینتیم! چطور‬
‫جرعت میکنی فکر کنی ما هم همونقدر که تو از لیتل بودن‬
‫خوشحالی‪ ،‬از مراقبت کردن ازت خوشحال نیستیم؟! چی به‬
‫تو این حق رو میده؟!"‬

‫جونگوک زیر صدای بلند مو نارنجی کوچیکتر شد‪" ،‬م‪-‬من —‬


‫من نمیخواستم —"‬

‫"متاسفم که صدام رو باال بردم‪ "،‬جیمین با همون خشم ادامه‬


‫داد‪" ،‬ولی ناراحتم که اینجوری فکر میکنی‪ .‬من تو رو دوست‬
‫دارم‪ ،‬باشه؟ نامجون‪ ،‬سوکجین و هوپی‪ ،‬همشون دوستت‬
‫دارن! اون برادر احمقت دوستت داره‪ ،‬فقط یه احمقه که‬
‫نمیتونه خشمش رو کنترل کنه! هیچوقت جرعت نکن به‬
‫خودت بگی مزاحم‪ ،‬یا بگی که سزاوار توجه های ما نیستی‪،‬‬
‫وقتی من میدونم که تموم آدم های این خونه‪ ،‬با تموم‬
‫وجودشون تو رو میپرستن!"‬

‫‪492‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چشمهای جونگوک داشتن خیس میشدن و تهیونگ قبل از‬


‫اینکه آبشار اشک های پسر روی گونه هاش بریزن‪ ،‬با مالیمت‬
‫اون رو روی پاهاش کشید‪.‬‬

‫"گریه نکن بانی‪ "،‬پسر با مالیمت گفت و سر جونگوک رو‬


‫بوسید‪" ،‬ولی حق با جیمینه‪ ،‬اینکه زندگی ما سخته رازی‬
‫نیست‪ "،‬دست پسر کوچیکتر رو پیدا کرد و انگشت هاشون رو‬
‫توی هم قفل کرد‪" ،‬وجود تو همه چیز رو ساده تر میکنه‪".‬‬

‫"لیتل گوکی تنها چیزیه که بیشتر مواقع لبخند روی صورت ما‬
‫میاره‪ "،‬جیمین به سرعت اضافه کرد‪" ،‬ما بزرگ دوستت داریم‬
‫جونگوک‪ ،‬کوچیک هم دوستت داریم؛ ما عاشق تو ایم‪ ،‬عاشق‬
‫تموم بخش هات! فقط میخوایم هر کاری که خوشحالت میکنه‬
‫رو انجام بدی‪".‬‬

‫جونگوک تموم تالشش رو کرد‪ ،‬اما هق هقی از بین لبهاش‬


‫خارج شد‪ ،‬سرش رو توی گردن تهیونگ فرو کرد و شونه هاش‬
‫لرزیدن‪.‬‬

‫‪493‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪ ،‬اون رو به خودش فشرد و جیمین با‬


‫چشمهای غمگینی به اون صحنه خیره شد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر بعد از چند لحظه‪ ،‬با بینی و گونه های که از‬
‫گریه سرخ شده بودن سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫"ب‪-‬باید با هیونگ حرف بزنم‪ "،‬پسر با صدای لرزونی زمزمه‬


‫کرد‪ ،‬چشمهاش از اشک برق میزدن‪" ،‬لطفا‪ ،‬میدونم حق با‬
‫شماهاست‪ ،‬میدونم‪ ،‬ولی باید ب‪-‬باهاش حرف بزنم —"‬

‫"االن بهش زنگ میزنم‪ "،‬جیمین با قاطعیت گفت‪.‬‬

‫تهیونگ موهای پسر رو از روی چشمهاش کنار زد و با مالیمت‬


‫پرسید‪" ،‬میخوای وقتی با هم حرف میزنید پیشت بمونم؟"‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬فین فینی کرد و سرش رو‬


‫تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ هم سرش رو تکون داد‪" ،‬باشه بیبی‪ ،‬ولی توی‬


‫آشپزخونه میمونم‪ ،‬اگه بهم نیاز داشتی فقط داد بزن‪ ،‬باشه؟‬
‫اگه الزم باشه دوباره بینیش رو میشکونم‪".‬‬

‫‪494‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"انقدر این رو نگو!"جیمین هیس کشید‪.‬‬

‫تهیونگ نادیدش گرفت‪.‬‬

‫‪495‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪14.‬‬

‫یونگی به دلیل تهدید های جیمین برای گرفتن جونش‪ ،‬زودتر از‬
‫اون چیزی که قرار بود به خونه رفت؛ هر چند که هنوز هم چند‬
‫ساعت طول کشید و اون زمان طوالنی‪ ،‬باعث شد وقتی برسه‬
‫که جونگوک کامال مضطرب بود‪.‬‬

‫پسر با شنیدن صدای موتور سیکلت مرد بزرگتر‪ ،‬انقدر محکم‬


‫رون تهیونگ رو چنگ زد که پسر بزرگتر از درد هیس کشید‪.‬‬

‫"من میتونم پیشت بمونم بیبی‪ "،‬دوست پسرش با چهره ی که‬


‫از درد درهم رفته بود گفت‪" ،‬واقعا‪ ،‬مجبور نیستی تنها باشی‪".‬‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک گفت و لب پایینش رو جوید‪" ،‬باید تنها باشم؛‬


‫من‪ ،‬اوم — نیاز دارم که تنها باشم‪".‬‬

‫تهیونگ ساکت موند‪" ،‬باشه‪ ،‬اگه مطمئنی‪".‬‬

‫‪496‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قفل در باز شد و نفس جونگوک توی گلوش حبس شد‪ ،‬نگاه‬


‫سریعی به تهیونگ انداخت و پسر بزرگتر دستهاش رو باال‬
‫گرفت‪" ،‬رفتم‪ ،‬رفتم‪".‬‬

‫اول بوسه ای به لبهای پسر کوچیکتر زد‪ ،‬چند لحظه لبهاشون‬


‫رو روی هم نگه داشت و بعد زمزمه کرد‪" ،‬هر چقدر وقت نیاز‬
‫داری استفاده کن بیبی‪ .‬دوست دارم‪ ،‬باشه؟ همیشه دوستت‬
‫دارم‪".‬‬

‫جونگوک خودش رو عقب کشید و لبخندی روی لبهاش نشست‪،‬‬


‫"من هم دوستت دارم‪".‬‬

‫وقتی یونگی وارد اتاق شد‪ ،‬تهیونگ رفته بود و بدن پسر‬
‫کوچیکتر منقبض شد‪.‬‬

‫بردارش وقتی وارد اتاق شد خیلی احساساتی بنظر نمیرسید‪،‬‬


‫اصال به جونگوک نگاه نکرد‪ ،‬فقط به سمت مبل رفت و با آه‬
‫آرومی اونجا نشست‪.‬‬

‫‪497‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سکوت ناراحت کننده ای بینشون رو گرفت‪.‬‬

‫"بگو‪ "،‬یونگی باالخره زمزمه کرد‪.‬‬

‫جونگوک آب دهن خشکش رو قورت داد‪" ،‬چی — فکر میکنی‬


‫چی میخوام بگم؟"‬

‫"بگو که ازم متنفری‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪" ،‬بگو که برادر‬


‫مزخرفیم‪ ،‬بگو که دیگه هیچوقت نمیخوای باهام حرف بزنی‪".‬‬

‫"هیونگ‪ "،‬جونگوک شوک زده زمزمه کرد‪" ،‬م‪-‬من ازت متنفر‬


‫نیستم‪ ،‬تو برادر بدی نیستی‪".‬‬

‫یونگی دوال شد‪ ،‬آرنج هاش رو روی زانوهاش گذاشت و‬


‫موهاش رو چنگ زد‪" ،‬جونگوک‪ ،‬من وحشتناک بودم‪ ،‬چیزهایی‬
‫که گفتم —"‬

‫"وحشتناک بودن‪ "،‬جونگوک با قاطعیت گفت‪" ،‬این باعث‬


‫نمیشه تو آدم وحشتناکی بشی‪".‬‬

‫‪498‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی با خستگی سرش رو تکون داد و دستش رو به صورتش‬


‫کشید‪" ،‬جفتش یکیه‪".‬‬

‫جونگوک به عقب تکیه داد‪ ،‬تموم مدت لبه ی مبل نشسته بود و‬
‫با وجود اینکه دلش میخواست دستش رو دراز کنه و برادرش‬
‫رو دلداری بده‪ ،‬جلو نرفت؛ به جاش زانو هاش رو توی سینش‬
‫کشید و بغلشون کرد‪.‬‬

‫چونش رو روی زانوهاش گذاشت‪ ،‬به َفرش خیره شد و به فکر‬


‫فرو رفت‪.‬‬

‫"از ته دلت بودن؟"‬

‫سکوت‪.‬‬

‫فک یونگی قفل شد و اون هم با چهره ی خشکی به َفرش‬


‫خیره شد‪" ،‬گوک —"‬

‫‪499‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"از ته دلت بودن هیونگ؟" جونگوک با قاطعیت تکرار کرد‪،‬‬


‫"اینکه — اینکه از همیشه مثل بچه ها رفتار کردنم خسته‬
‫شدی‪ "،‬پسر لُپش رو جوید و مزه ی خون رو حس کرد‪" ،‬همه ی‬
‫کاری که میکنم — اینه که ناله کنم‪ ،‬کیوت باشم و ازش خسته‬
‫شدی؛ اینها حرفهایین که زدی‪ ،‬از ته دلت بودن؟"‬

‫برادرش چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫"باید بدونم‪ "،‬جونگوک با صدای لرزونی زمزمه کرد‪" ،‬اگه‬


‫جواب آره باشه اشکالی نداره — اشکالی نداره‪ ،‬فقط — فقط‬
‫نیاز دارم که بدونم‪".‬‬

‫هنوز نمیتونستن توی چشمهای همدیگه نگاه کنن؛ در واقع‬


‫یونگی به هیچ چیزی نگاه نمیکرد‪ ،‬چشمهاش رو محکم بسته‬
‫بود و دستهاش صورتش رو پوشونده بودن‪.‬‬

‫"البته که نه‪ "،‬مرد بزرگتر باالخره غرید‪" ،‬فاک‪ ،‬معلوکه که از ته‬


‫دلم نبودن!"‬

‫‪500‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک زانوهاش رو محکمتر بغل کرد‪ ،‬آرزو میکرد میتونست‬


‫ناپدید بشه‪" ،‬باورت نمیکنم‪".‬‬

‫و برادرش باالخره چرخید‪ ،‬باالخره دستهاش رو از روی‬


‫صورتش برداشت و بهش نگاه کرد؛ داشت گریه میکرد‪ ،‬چند‬
‫قطره اشک روی گونش ریختن و فکش رو بهم فشرد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬مرد با جدیت گفت‪" ،‬از ته دلم نبودن! من وقتی‬


‫عصبانیم حرفهایی میزنم که حقیقت ندارن و خودت هم این‬
‫رو میدونی! خسته بود و تو روی اعصابم راه رفتی‪ ،‬پس فقط‬
‫بهت پریدم —!"‬

‫"ولی من روی اعصابت راه نرفتم!"جونگوک با خشم گفت و با‬


‫چشمهای خیس به مرد بزرگتر ُزل زد‪" ،‬من همیشه همین‬
‫شکلیم‪ ،‬همیشه همینطور رفتار میکنم‪ ،‬پس اگه فکر میکنی‬
‫داشتم روی اعصابت راه میرفتم‪ ،‬یعنی داری میگی همیشه‬
‫روی اعصابتم! پس حرفهات از ته دل بودن‪ ،‬پس —!"‬

‫‪501‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه!"یونگی با خشم رد کرد‪" ،‬فاک‪ ،‬اینکه روی اعصابم باشی‪،‬‬


‫خیلی با اینکه ازت خسته شده باشم فرق داره! همه خواهر و‬
‫برادر هاشون روی اعصابشونن‪ ،‬باشه؟! این بخاطر اینکه تو‬
‫لیتلی نیست جونگوک‪ ،‬هیچ ربطی به اون نداره! تو حتی‬
‫وقتی بزرگی هم همونقدر روی اعصابمی!"‬

‫جونگوک چشم ُغره ای بهش رفت‪" ،‬من همین االن هم دارم‬


‫گریه میکنم!"‬

‫یونگی کوتاه خندید‪" ،‬ببخشید‪ ،‬فقط — منظورم رو میفهمی؟‬


‫عصبانیم میکنی گوک‪ ،‬ولی خب که چی؟ کدوم برادر‬
‫کوچیکتری برادر بزرگترش رو دیوونه نمیکنه؟ من هنوز هم‬
‫دوستت دارم‪".‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد و نگاهش رو به سمت َفرش برگردوند‪،‬‬


‫"پس — هیچ ربطی به اینکه من لیتلم نداره؟" صدای پسر‬
‫تموم خشمش رو از دست داده بود و به همون کوچیکی که‬
‫حس میکرد بنظر میرسید‪" ،‬وقتی لیتلم — ازم متنفر‬
‫نیستی؟"‬

‫‪502‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهره ی برادرش مالیم شد‪" ،‬هیچوقت ازت متنفر نیستم‪ ،‬چه‬


‫برسه به وقتهایی که لیتلی گوک‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر بینیش رو با آستینش پاک کرد‪" ،‬قول؟"‬

‫لبخند کمرنگی روی لبهای یونگی اومد‪" ،‬به خدا قسم‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک درهم فرو رفتن‪ ،‬پسر چند لحظه سکوت‬


‫کرد‪ ،‬اشک های رو گونه هاش خشک شدن و بعد زمزمه کرد‪،‬‬
‫"متاسفم که ته بینیت رو شکوند‪".‬‬

‫چهره ی یونگی با یادآوری اون حادثه درهم رفت‪" ،‬حقم بود‪".‬‬

‫باالخره‪ ،‬لبخندی روی لبهای برادرش اومد‪" ،‬آره‪ ،‬بود‪".‬‬

‫یونگی به جلو تکیه داد و آهی کشید‪" ،‬متاسفم گوک‪ ،‬جیمین‬


‫تموم روز درباره ی اینکه چجوری داری‪ ،‬بخاطر حرفهایی که‬
‫من زدم‪ ،‬خودت رو مجبور میکنی بزرگ باشی بهم تکست داد‪".‬‬

‫‪503‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون و چشمهاش از ناراحتی پُ ر شدن‪،‬‬


‫"نمیخوام مزاحم باشم‪ ،‬این — این همیشه بزرگترین ترسم از‬
‫لیتل بودنمه‪ ،‬شماها باید همیشه ازم مراقبت کنید و من فقط‬
‫— نمیخوام بار اضافه روی دوشتون باشم‪".‬‬

‫"نیستی‪ "،‬یونگی با مالیمت جواب داد‪" ،‬ما عاشق مراقبت‬


‫کردن از توییم گوک‪".‬‬

‫"جیمین هیونگ هم همین رو گفت‪ "،‬پسر کوچیکتر با آهی فین‬


‫فین کرد‪" ،‬ولی چجوری بدونم این رو نمیگید تا فقط حالم رو‬
‫بهتر کنید؟"‬

‫"بهمون اعتماد کن‪ "،‬یونگی با قاطعیت گفت‪" ،‬جونگوک‪ ،‬ما‬


‫دوست داریم‪ ،‬هممون‪ .‬یاه‪ ،‬همه کل امروز بخاطر رفتارت‬
‫داشتن دیوونه میشدن! هممون فقط میخوایم تو خوشحال‬
‫باشی گوک؛ کوچیک یا بزرگ — هیچ اهمیت لعنتی ای نداره‪،‬‬
‫باشه؟ هر چیزی که خوشحالت میکنه‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر سرش رو توی زانوهاش مخفی کرد‪" ،‬ته‬


‫خوشحالم میکنه‪ ،‬شماها خوشحالم میکنید‪".‬‬

‫‪504‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی مکثی کرد‪" ،‬لیتل بودن؟"‬

‫بردادرش فین فین آرومی کرد‪ —" ،‬خیلی خیلی خوشحالم‬


‫میکنه‪".‬‬

‫"پس متوقفش نکن‪ "،‬یونگی آهی کشید‪" ،‬ببخش گوکی‪ ،‬همه‬


‫چیز رو خراب کردم مگه نه؟"‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬سرش رو باال آورد و به برادرش‬


‫نگاه کرد‪" ،‬اشکالی نداره هیونگ‪ ،‬خوشحالم که دربارش حرف‬
‫زدیم‪ "،‬چهرش درهم رفت‪" ،‬حتی اگه مجبور بودی سرم داد‬
‫بزنی تا این مکالمه اتفاق بیفته‪".‬‬

‫نوبت یونگی بود که چهرش درهم بره‪" ،‬ببخشید‪ ،‬اگه باعث‬


‫میشه حالت بهتر بشه‪ ،‬جیمین وقتی داشت بینیم رو درست‬
‫میکرد دو ساعتی رو سرم داد زد‪".‬‬

‫جونگوک لبخند کوچیکی زد‪" ،‬هنوز درد میکنه؟"‬

‫‪505‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یکجورهایی‪ "،‬دست برادرش به سمت بینیش رفت‪" ،‬اگه‬


‫سوکجین تموم کرم های مسکن رو قایم نکرده بود کمتر درد‬
‫میکرد‪".‬‬

‫"چرا این کار رو کرد؟"‬

‫"— گفت تنبیهمه‪ ،‬چون سر مکنه ی مورد عالقش داد زدم‪".‬‬

‫جونگوک زد زیر خنده‪" ،‬من تنها مکنه ام‪".‬‬

‫"واسه ی همین مورد عالقشی‪ "،‬یونگی لبخند زد و چشمهاش‬


‫درخشیدن‪" ،‬بهت که گفتم‪ ،‬همه ی هیونگ هات عاشقتن‪.‬‬
‫میدونی‪ ،‬از دیشب همشون دارن توی گروپ چت به من فحش‬
‫میدن‪".‬‬

‫"توی — شماها یه گروپ چت دارین؟" جونگوک تقریبا جلو‬


‫پرید‪ ،‬تموم عصبانیتش ناپدید شد و چشمهاش گشاد شدن‪،‬‬
‫"بدون من؟!"‬

‫یونگی ُخشک شد‪" ،‬اوم — نه؟"‬

‫‪506‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیونگ!"‬

‫"یاه‪ ،‬بچه‪ ،‬سر هیونگت داد نزن —!"‬

‫"این خیلی ناعادالنست! به ته میگم!"‬

‫"—"‬

‫"ته هم عضوشه؟!"‬

‫"— نه؟"‬

‫فک جونگوک پایین افتاد‪" ،‬ته!"‬

‫پسر بزرگتر همونطور که قول داده بود‪ ،‬توی اتاق کناری منتظر‬
‫ایستاده بود‪ ،‬یک گوشش رو باز گذاشته و مشغول حرف زدن‬
‫با جیمین بود‪ .‬با شنیدن داد زده شدن اسمش‪ ،‬هر دوی اونها‬
‫لحظه ای شوکه بهم خیره شدن و بعد توی اتاق پریدن‪.‬‬

‫جونگوک با ورود دوست پسرش به اتاق چشم ُغره ای بهش‬


‫رفت‪.‬‬

‫‪507‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چیه؟! چی شده؟!" پسر بزرگتر ترسیده بنظر میرسید و با‬


‫چشمهای نگران به جونگوک خیره شده بود‪.‬‬

‫چهره ی جونگوک از نارحتی سرخ شده بود‪" ،‬شماها بدون من‬


‫گروپ چت دارید؟!"‬

‫تهیونگ پلک زد‪ —" ،‬چی؟"‬

‫"خودت رو به اون راه نزن!" پسر کوچیکتر با لبهای آویزون از‬


‫جاش پرید‪" ،‬میخوام ببینم! چرا من عضوش نیستم؟"‬

‫"اون‪ ،‬اوم‪ "،‬تهیونگ نگاهی به یونگی که فقط شونش رو باال‬


‫انداخت کرد‪" ،‬برای کارهای گنگه بیبی‪ ،‬تو حوصلت داخلش سر‬
‫میرفت —"‬

‫لبهای جونگوک شروع به لرزیدن کردن و نالید‪" ،‬میخوام ببینم!‬


‫لطفا؟ چرا من نمیتونم ببینم؟"‬

‫تهیونگ نگاهی به جیمین که لبخندش رو خورد انداخت‪" ،‬فقط‬


‫نشونش بده‪ ،‬جالب میشه‪".‬‬

‫‪508‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ابروهای جونگوک با گیجی بهم گره خوردن‪" ،‬چرا جالب‬


‫میشه؟"‬

‫غره ای‪ ،‬تهیونگ گوشیش رو از جیبش بیرون آورد و قفلش‬‫با ُ‬


‫رو باز کرد‪ ،‬همشون به اون که در حالیکه زیر لب چیزی رو‬
‫زمزمه میکرد‪ ،‬دنبال گروه میگشت خیره شدن‪.‬‬

‫پسر روی اون کلیک کرد و گوشیش رو دست جونگوکی که با‬


‫اشتیاق گرفتش داد‪.‬‬

‫"هیونگی های جونگوکی؟" پسر کوچیکتر آروم اسم گروه رو‬


‫خوند‪ ،‬گونه هاش سرخ شدن‪ ،‬چشمهاش به صفحه ی گوشی‬
‫خیره شدن و پیام های چند روز پیش‪ ،‬و حتی چند هفته پیش‬
‫رو پایین کشید‪.‬‬

‫سه روز پیش‬

‫سوکجین‪ :‬جونگوک امروز خیلی شیرین شده بود ‪(:‬‬

‫جیمین‪ :‬آیگو‪ ،‬میدونم‪ ،‬با دامن مورد عالقش ‪T-T‬‬

‫‪509‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین‪ :‬همش تو خونه میرقصید و خیلی کیوت بود‪ ،‬قلبم‬

‫یونگی‪ :‬شماها زیادی لوسش میکنید‬

‫هوپی‪ :‬کی اون دامن رو واسش خریده یونگی؟‬

‫‪Yoongi Left The Chat‬‬

‫جیمین‪ :‬میمیمس انقدر دوست پسر من رو اذیت نکن زانو برآماده‬

‫هوپی‪ :‬واسه آینده میپرسم‪ ،‬قراره هیچوقت بیخیال این قضیه‬


‫بشید یا نه؟‬

‫تهیونگ‪ :‬یاه‬

‫تهیونگ‪ :‬چجوریه که هر وقت این چت رو باز میکنم دارید ذوق‬


‫جونگوک رو میکنید؟‬

‫‪510‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ‪ :‬برید ذوق دوست پسر های خودتون رو بکنید‬

‫‪Jimin Added Yoongi Into The Chat‬‬

‫نامجون‪ :‬ته‪ ،‬اگه دلت بخواد ذوق جین رو میکنم‬

‫نامجون‪ :‬اون برجسته ترین لبهایی که تا بحال خدا به کسی هدیه‬


‫داده رو داره‬

‫‪Yoongi Left The Chat‬‬

‫‪511‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک به سرعت گوشی رو به تهیونگ داد و با گونه هایی‬


‫که به سرخی گوجه بودن ناله کرد‪" ،‬شماها عجیبید‪ ،‬چرا عکس‬
‫از خوابیدن من اونجاست؟!"‬

‫"چون کیوت بودی‪ "،‬جیمین جواب داد و دستش رو روی‬


‫قلبش گذاشت‪" ،‬اونی که لباس پرنسسی تنت بود رو دیدی؟‬
‫عکس گروهه!"‬

‫جونگوک سرش رو توی سینه ی تهیونگ مخفی کرد و دوباره‬


‫نالید‪" ،‬خجالت آورید!"‬

‫تهیونگ خندید و کمر پسر رو نوازش کرد‪" ،‬گفتیم که دوست‬


‫نداری ببینیش‪".‬‬

‫یونگی ایستاد‪ ،‬دستش رو به سمت دست جیمین برد و انگشت‬


‫هاشون رو توی هم قفل کرد‪" ،‬بهت گفتم گوک‪ ،‬همه ی هیونگ‬
‫هات شیفتتن‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک با چهره ی درهم رفته ای زمزمه کرد‪" ،‬شاید‬


‫یکم بیش از حد‪".‬‬

‫‪512‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نخیر‪ "،‬جیمین اخمی کرد‪" ،‬بنظر من کامال میزان مناسب‬


‫عشق واسه بزرگترین بیبی بوی دنیاست!"‬

‫چهره ی پسر کوچیکتر تا روی گردن و گوش هاش سرخ شد‪،‬‬


‫سرش رو توی پیرهن تهیونگ مخفی کرد و نالید‪" ،‬تمومش کن‪،‬‬
‫فهمیدم‪ ،‬ببخشید که بهتون شک کردم‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جیمین با قاطعیت گفت‪" ،‬حاال اگه کارتون تمومه‪ "،‬به‬


‫سمت یونگی برگشت و ابرویی باال انداخت‪" ،‬میشه لطفا به‬
‫سوکجین بگی از گوک عذرخواهی کردی تا بهم بگه جعبه ی‬
‫کمک های اولیه رو کجا گذاشته؟"‬

‫***‬

‫‪513‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫کمی بعد همون روز‪...‬‬

‫جیمین‪ :‬جین هیونگ این واقعا مسخرست‬

‫جیمین‪ :‬منظورت چیه که نمیتونی پیداش کنی؟!‬

‫سوکجین‪ :‬منظورت چیه که منظورم چیه؟‬

‫سوکجین‪ :‬یادم نمیاد کجا گذاشتمش‬

‫جیمین‪ :‬چجوری میشه یادت نیاد!‬

‫جیمین‪ :‬بینی یونی بیچارم ‪(:‬‬

‫نامجون‪ :‬شاید بهتره دفعه ی بعد ته رو عصبانی نکنه‬

‫هوپی‪ :‬فکت‬

‫هوپی‪ :‬یا سر گوکی داد نزنه‬

‫نامجون‪ :‬فکت‬

‫‪514‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

‫ فکت‬:‫سوکجین‬

‫ فکت‬:‫هوپی‬

Jimin Left The Chat

515
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪15.‬‬

‫"خیلی خوب داری تحملش میکنی گوکی‪ ،‬خ‪-‬خیلی — آه ف‪-‬‬


‫فاک‪".‬‬

‫تهیونگ ُغره ای داد که با حرکت رون هاش همراه شد‪ .‬دوست‬


‫پسرش زیر بدنش ناله ای کرد و انگشت هاش مالفه ی زیر‬
‫بدنش رو چنگ زد‪.‬‬

‫"پ‪-‬پسر خوب‪ "،‬تهیونگ نفس بُریده گفت‪ ،‬سرش پایین افتاد‬


‫و بوسه ای به شونه ی خیس از عرق جونگوک زد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر با شنیدن اون تعریف به خودش لرزید‪ ،‬شکمش‬


‫با نزدیک شدن ارگاسمش گرم شد‪ .‬رون هاش جلو پریدن‪ ،‬با‬
‫تهیونگ که عضوش رو داخلش فرو میکرد همراه شدن و از‬
‫حس برخورد اون به پروستاتش ناله ای کرد‪.‬‬

‫"ب‪-‬بیام‪ "،‬پسر عاجزانه نالید‪" ،‬بیام ته ته‪ ،‬ل‪-‬لطفا —!"‬

‫‪516‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تقریبا اونجام بیبی بوی‪ "،‬تهیونگ غرید‪" ،‬تقریبا — ف‪-‬فاک‪،‬‬


‫تقریبا —!"‬

‫کمرش از آخرین ضربه ی محکمش منقبض شد‪ ،‬جونگوک با‬


‫اون حرکت ناگهانی جیغی کشید‪.‬‬

‫"چه هرزه کوچولوی خوشگلی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و لبهاش‬


‫روی ُترقوه ی پسر کوچیکتر حرکت کردن‪" ،‬خیلی عاجزی‬
‫بیبی‪ ،‬فاک!"‬

‫و جونگوک — جونگوک ُخشکش زد‪.‬‬

‫هرزه کوچولوی خوشگل‪.‬‬

‫هرزه کوچولو‪.‬‬

‫هرزه‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر به سرعت پلک زد و اشک چشمهاش رو سوزوند‪.‬‬

‫‪517‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ق‪-‬قرمز‪ "،‬جونگوک با صدای خفه ای گفت‪ ،‬هق هقی کرد و به‬


‫زحمت تونست اون کلمه رو دوباره بگه‪" ،‬قرمز‪ ،‬قرمز‪"!—،‬‬

‫"جونگوک؟"‬

‫دستهای تهیونگ صورتش رو قاب کرده بودن و اشکهاش رو‬


‫پاک میکردن‪" ،‬جونگوکی‪ ،‬به من نگاه کن بیبی — هی‪ ،‬به من‬
‫نگاه کن —"‬

‫پسر کوچیکتر داشت سرش رو تکون میداد و بنظر میومد‬


‫حتی مطمئن نبود داره چیکار میکنه‪" ،‬تمومش کن‪ ،‬قرمز —!"‬

‫"هی‪ ،‬هیش‪ ،‬هیشش‪ ،‬اشکالی نداره؛ اشکالی نداره بیبی‪،‬‬


‫تمومش کردیم‪ ،‬تمومش کردیم باشه؟ مراقبتم‪ ،‬شنیدم گفتی‬
‫قرمز‪ ،‬تمومش کردیم‪ ،‬باشه؟"‬

‫صدای تهیونگ آروم و مالیم بود‪ ،‬اجازه نداد ذره ای از نگرانی‬


‫ای که حس میکرد توی صداش نمایون بشه‪ ،‬آروم موند تا‬
‫بتونه پسر کوچیکتری که داشت زیر بدنش از هم فرو میپاشید‬
‫رو هم آروم کنه‪.‬‬

‫‪518‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک همراه با هق هقی پلک زد تا اشکهاش رو پس بزنه‪،‬‬


‫"چ‪-‬چرا — چرا ته ته گفت —" پسر با صدای خفه ای هق هق‬
‫دیگه ای کرد‪" ،‬ه‪-‬هرزه‪ ،‬گوکی نیست — ا‪-‬این‪ ،‬گوکی ا‪-‬این‬
‫نیست —!"‬

‫"نیستی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬هنوز صورتش رو نگه داشته بود‬


‫و گونه هاش رو نوازش کرد‪" ،‬معلومه که نیستی‪ ،‬هیچوقت؛‬
‫ببخشید بیبی‪ ،‬منظوری نداشتم‪ ،‬البته که منظوری نداشتم‪".‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد و لرزید‪" ،‬نه‪ ،‬نیستم —"‬

‫"نیستی‪ "،‬دوست پسرش با قاطعیت تایید کرد‪" ،‬میشنومت‬


‫گوکی‪ ،‬باشه بیبی؟ میشنومت‪".‬‬

‫سر جونگوک هنوز داشت گیج میرفت؛ نمیتونست توضیح بده‪،‬‬


‫نمیفهمید چرا انگار وزنه ای چند ُتنی روی سینش گذاشته‬
‫بودن‪.‬‬

‫میدونست که تهیونگ منظوری از اون حرف نداشت‪ ،‬با این‬


‫وجود نمیتونست نادیدش بگیره‪ ،‬نمیتونست حس وحشتناک‬
‫اینکه به اندازه ی کافی خوب نبود رو نادیده بگیره‪.‬‬

‫‪519‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اون به اینکه ازش تعریف نکنن‪ ،‬به اینکه کسی بهش نگه چقدر‬
‫فوق العاده و دوست داشتنیه عادت نداشت‪.‬‬

‫اون یه هرزه نبود‪ ،‬نبود!‬

‫اشکهاش دوباره گونه هاش رو خیس کردن و تهیونگ از‬


‫کنارش تکون نخورد‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬بیبی بوی‪ ،‬بیبی بانی نرم خوب و مهربون من‪"،‬‬


‫پسر بزرگتر با چشمهای گرم و ناراحتی زمزمه کرد‪" ،‬تو خیلی‬
‫خیلی دوست داشتنی ای بیبی‪ ،‬بهت قول میدم که که فوق‬
‫العاده و زیبایی؛ من دوست دارم‪ ،‬باشه؟ خیلی دوستت دارم؛‬
‫تو پسر خیلی خوبی هستی جونگوک؛ همیشه؛ همیشه پسر‬
‫خوب منی‪ ،‬باشه؟"‬

‫هر کدوم از اون حرفها‪ ،‬یکی یکی مثل چسب زخمی روی‬
‫پوست جونگوک مینشستن‪ .‬پسر حس کرد که قلبش با شنیدن‬
‫اون تعریف ها رفته رفته سبکتر شد و نفس کشیدن کم کم‬
‫داشت براش راحتتر میشد‪.‬‬

‫‪520‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ناله ای کرد و قطره اشکی روی گونش فرو ریخت‪.‬‬

‫تهیونگ اون رو پاک کرد و بوسه ی کوچیکی روی بینی پسر‬


‫گذاشت‪.‬‬

‫"پسر دوست داشتنی من‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬کارت‬


‫خیلی خوبه گوکی‪ ،‬همیشه واسه من خوبی؛ فقط نفس عمیق‬
‫بکش بیبی‪ ،‬باشه؟ همینجوری‪".‬‬

‫سینه ی جونگوک با نفس لرزونی که کشید باال و پایین رفت‪.‬‬

‫حس عجیبی داشت‪ ،‬هنوز سرگیجه داشت‪ ،‬گیج و ناراحت بود‪.‬‬


‫همزمان هم دلش میخواست بغل بشه‪ ،‬و هم دلش میخواست‬
‫تنها گذاشته بشه؛ میخواست بشنوه که ازش تعریف میکنن و‬
‫در عین حال دلش میخواست توی سکوت بمونه؛‬

‫اما نگاه تهیونگ خیلی مالیم و حرفهاش خیلی مهربون بودن؛‬


‫داشت تموم حرفهایی که باید میزد رو میگفت‪ ،‬تموم حرفهایی‬
‫که جونگوک نمیدونست به شنیدنشون نیاز داره‪ ،‬اما یکی یکی‬
‫اون رو به واقعیت برمیگردوندن‪.‬‬

‫‪521‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫واقعیت اتاق خوابشون‪ ،‬جایی که پاهاشون روی مالفه ها توی‬


‫هم قفل شده بود و بدن های خیس از عرقشون به همدیگه‬
‫چسبیده بود‪.‬‬

‫جونگوک آه بلند و لرزونی کشید‪.‬‬

‫برای چند لحظه ی طوالنی ساکت موند‪.‬‬

‫"دوباره بگو‪".‬‬

‫حرفهاش فقط زمزمه ی آرومی بودن‪ ،‬اما تهیونگ به سرعت‬


‫شنیدشون و چهرش مالیم شد‪.‬‬

‫"بیبی من‪ "،‬پسر آروم زمزمه کرد و لب پایین جونگوک رو لمس‬


‫کرد‪" ،‬پسر خوب من؛ خیلی شیرین و فوق العاده ای گوکی‪،‬‬
‫خیلی؛ دوستت دارم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر فین فینی کرد و چهرش فرو ریخت‪" ،‬ی‪-‬یه —‬


‫ن‪-‬نیستم —"‬

‫‪522‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت‪" ،‬هیچوقت‪ "،‬جلوتر رفت‪،‬‬


‫لبهاش رو روی گیجگاه جونگوک گذاشت و آه آرومی کشید‪،‬‬
‫"متاسفم بیبی‪ ،‬تو— اون کلمه نیستی؛ هیچوقت نبودی‪،‬‬
‫متاسفم باشه؟ اشتباه من بود‪ ،‬نمیدونم چرا گفتمش بانی‪،‬‬
‫منظوری نداشتم؛ متاسفم‪".‬‬

‫جونگوک باالخره تکونی خورد و دستهاش رو دور شونه های‬


‫تهیونگ حلقه کرد‪ .‬خیال پسر بزرگتر راحت شد و ناخودآگاه‬
‫بهش نزدیکتر شد‪.‬‬

‫بینیش رو روی گونه ی پسر کوچیکتر کشید و زمزمه کرد‪،‬‬


‫"کارت خیلی خوبه بانی‪ ،‬نفس عمیق بکش‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو توی شونش فرو کرد و بنظر میومد داشت‬


‫عطر تنش رو نفس میکشید‪ .‬عطر آشنای دوست پسرش مثل‬
‫وزنی بود که دوباره اون رو به سمت زمین‪ ،‬به سمت تهیونگ‬
‫میکشید و میتونست حس کنه که عضالت منقبض بدنش یکی‬
‫یکی آروم میشدن‪.‬‬

‫‪523‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"م‪-‬من —" پسر لرزید و فین فینی کرد‪" ،‬ب‪-‬ببخشید‪ "،‬با‬


‫صدای لرزونی زمزمه کرد و چشمهاش هنوز خیس بودن‪،‬‬
‫"ببخشید‪".‬‬

‫"برای چی؟" دوست پسرش سرش رو تکون داد و بوسه ای‬


‫گوشه ی لبش گذاشت‪" ،‬هیچ چیزی نیست که الزم باشه تو‬
‫بخاطرش معذرت خواهی کنی‪".‬‬

‫جونگوک چشمهاش رو بست و دوباره ساکت شد؛ تهیونگ هم‬


‫به دنبالش همینکار رو کرد‪ ،‬بهش فشار نیاورد‪ ،‬بازو هاش رو‬
‫نوازش کرد و هر از گاهی با مالیمت جای جای صورتش رو‬
‫بوسید‪.‬‬

‫وقتی دوباره چشمهاش رو باز کرد‪ ،‬نفس لرزون و بلندی کشید‪.‬‬

‫"— آب؟"‬

‫چشمهای تهیونگ با راحت شدن خیالش درخشیدن‪" ،‬البته‬


‫بیبی‪".‬‬

‫‪524‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫به پسر کمک کرد بشینه‪ ،‬بطری آب روی میز کنار تختشون رو‬
‫برداشت و اون رو جلوی لبهاش گرفت‪ .‬اون آب مثل پتویی‬
‫روی جونگوک انداخته شد‪ ،‬احساس قدرت بیشتری میکرد و‬
‫حس بهتری داشت‪.‬‬

‫احساس احمق بودن میکرد‪.‬‬

‫وقتی پسر بزرگتر بطری رو سر جاش گذاشت‪ ،‬قلبش از َشرم‬


‫پُ ر شد‪.‬‬

‫اشک دوباره چشمهاش رو خیس کردن و میتونست نگرانی‬


‫روی چهره ی تهیونگ که متوجه َتر شدن چشمهاش شده بود‬
‫رو ببینه‪.‬‬

‫"ب‪-‬ببخشید‪ "،‬پسر تقریبا هق هق کرد‪" ،‬ن‪-‬نمیدونم چرا —!"‬

‫"هی‪ ،‬هی‪ "،‬دوست پسرش بهش نزدیکتر شد و گونه هاش رو‬


‫بین دستهاش گرفت‪" ،‬گوکی‪ ،‬تمومش کن‪ ،‬نیازی نیست‬
‫عذرخواهی کنی‪".‬‬

‫‪525‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من حتی — من حتی اهمیت نمیدم!" پسر کوچیکتر با ناله ای‬


‫گفت‪ ،‬دوال شد و صورتش رو بین دستهاش پنهون کرد‪،‬‬
‫"اهمیتی نمیدم که هرزه صدام کنی‪ ،‬ن‪-‬نمیدونم چرا —" نفس‬
‫لرزونی کشید‪" ،‬چ‪-‬چرا اینجوری شد!"‬

‫سرش رو باال آورد‪ ،‬از بین اشکهاش به پسر بزرگتر نگاه کرد‪،‬‬
‫پیرهنش رو چنگ زد و زمزمه کرد‪" ،‬فقط حس ب‪-‬بدی داشتم‪،‬‬
‫انگار— ن‪-‬نمیتونم حتی توضیحش بدم! ن‪-‬نمیفهمم چرا—!"‬

‫"تمومش کن‪ "،‬تهیونگ با صدای مالیم‪ ،‬اما قاطعی گفت‪،‬‬


‫"تموم‪".‬‬

‫جونگوک چشمهاش رو مالید و فین فینی کرد‪" ،‬ببخشید‪".‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬برای چی؟ جونگوکی‪ ،‬من عصبانی‬


‫نیستم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر ناخودآگاه ناله ای کرد‪" ،‬باید باشی‪ ،‬بنظر میومد‬


‫ترسیدی‪".‬‬

‫‪526‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ترسیده بودم‪ "،‬تهیونگ به آرومی‪ ،‬با نگاه مالیمی گفت‪" ،‬ولی‬


‫تقصیر تو نبود‪ ،‬توی هد اسپیس بودی بانی‪ ،‬لیتل و سابمیسیو‪".‬‬

‫به آرومی دستهای جونگوک رو از چشمهاش دور کرد و انگشت‬


‫هاشون رو توی هم قفل کرد‪.‬‬

‫"تو از اینکه ازت تعریف بشه خوشت میاد گوکی‪ "،‬تهیونگ با‬
‫مالیمت گفت و با جدیت بهش خیره شد‪" ،‬مخصوصا وقتی‬
‫لیتلی و مخصوصا وقتی سابمیسیوی‪ "،‬لبخند کوچیک و‬
‫ناراحتی زد‪" ،‬وقتی بهت توهین کردم‪ ،‬حتما باعث ناراحتیت‬
‫شده؛ تقصیر تو نیست بیبی‪ ،‬تقصیر منه‪".‬‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک نفس بلندی کشید و به سرعت بهش نزدیک شد‪،‬‬


‫"نه نیست‪ ،‬تو نمیدونستی!"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و چشمهاش از عذاب وجدان‬


‫پُ ر شدن‪" ،‬تو هیچوقت حس خوبی به دی گریدینگ‪ 8‬و توهین‬

‫‪8‬‬
‫میل به پست و خفیف شمردن ِ شخص در رابطه ی جنسی ‪Degrading :‬‬

‫‪527‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نداشتی‪ ،‬نمیدونم چرا اون کلمه از دهنم پرید‪ ،‬نمیدونم چه فکر‬


‫پیش خودم میکردم —"‬

‫"تو هم توی هد اسپیس بودی‪ "،‬جونگوک ازش دفاع کرد و‬


‫دستهاشون که توی هم قفل شده بود رو روی پاهاش گذاشت‪،‬‬
‫"نمیتونی فقط واسه من از این بهونه استفاده کنی‪ ،‬تو هم توی‬
‫هد اسپیس دام — یا هر چیزی که اسمشه بودی!"‬

‫لبهای دوست پسرش با لبخندی از هم باز شدن‪" ،‬این رفتارم رو‬


‫توجیح نمیکنه —"‬

‫"میکنه!" جونگوک با قاطعیت گفت‪.‬‬

‫تهیونگ با چهره ای که نمیشد چیزی ازش خوند بهش خیره‬


‫شد‪ ،‬لحظه ای مکث کرد و بعد سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت گفت و دست جونگوک رو‬


‫فشرد‪" ،‬پس تقصیر هیچکس نیست‪ ،‬یه اشتباه بود و حاال‬
‫جفتمون میدونیم‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪528‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫شونه های جونگوک با خستگی پایین افتادن‪" ،‬حاال میدونیم‪".‬‬

‫دوست پسرش جلو رفت و با مالیمت بوسیدش‪" ،‬و من اون‬


‫حرفها رو فقط واسه اینکه از هد اسپیس بیرونت بیارمت‬
‫نزدم‪ ،‬تو بیبی منی‪ ،‬بیبی بوی فوق العاده و زیبای من‪".‬‬

‫"خفه شو‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و گونه هاش گُر گرفتن‪ ،‬سعی‬
‫کرد لبخندش رو بخوره‪ ،‬اما فایده ای نداشت‪.‬‬

‫با آهی‪ ،‬سرش رو روی شونه ی پسر بزرگتر گذاشت و زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬مرسی‪ ،‬دوست دارم ته‪".‬‬

‫"خیلی دوست دارم بان‪ "،‬دوست پسرش زمزمه کرد‪" ،‬چه‬


‫حسی داری؟ هنوز تشنه ای؟"‬

‫جونگوک تردید کرد‪" ،‬من — یکجورهایی گرسنمه‪ "،‬پسر با‬


‫شرم لبخندی زد‪.‬‬

‫تهیونگ با مالیمت خندید‪" ،‬من هم‪".‬‬

‫‪529‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبخند روی صورت جونگوک به نیشخندی تبدیل شد‪" ،‬شام‬


‫نصفه شب؟"‬

‫"بنظر من که برنامه ی خوبیه‪".‬‬

‫***‬

‫‪530‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫آشپزخونه بطرز عجیبی سرد بود و تهیونگ با برخورد پای‬


‫برهنش به کف اون هیسی کشید‪.‬‬

‫"بیا‪ "،‬جونگوک خودش رو روی یک پا نگه داشت‪ ،‬جورابش رو‬


‫درآورد و اون رو به سمت پسر بزرگتر گرفت‪.‬‬

‫"عمرا جوراب های تو رو بگیرم‪ "،‬تهیونگ با هوفه ای گفت‪.‬‬

‫"جوراب هام نه‪ "،‬جونگوک خندید‪" ،‬جورابم؛ جفتمون یه لنگ‬


‫میپوشیم‪ ،‬اینجوری نصفه سردمون میشه‪".‬‬

‫تهیونگ پلک زد‪" ،‬این — احمقانه ترین چیزیه که تا بحال‬


‫شنیدم!"‬

‫پسر خندید‪ ،‬اما جوراب رو از دست جونگوک گرفت و‬


‫پوشیدش‪ .‬هر دو نیشخندی به همدیگه زدن و با قرار گرفتن‬
‫یک پای برهنشون روی زمین سرد لرزیدن‪.‬‬

‫جونگوک آبگوشتی که برای شام داشتن رو گرم کرد‪ ،‬در حالیکه‬


‫تهیونگ چند نوع سبزیجات رو برای درست کردن ساالد‬
‫سریعی بیرون کشید‪.‬‬

‫‪531‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫احتماال خوردن همچین شام بزرگی قبل خواب فکر خوبی‬


‫نبود‪ ،‬اما هیچکدوم اهمیتی نمیدادن‪.‬‬

‫جونگوک آهنگی رو با خودش زمزمه کرد‪ ،‬کاسه ها رو از‬


‫کابینت و قاشق و چنگال ها رو از کشو بیرون آورد‪.‬‬

‫"این چه آهنگیه؟" تهیونگ که تموم تالشش رو کرده بود تا اون‬


‫ُتن رو بشناسه‪ ،‬بعد از چند لحظه پرسید‪ .‬میدونست که‬
‫میشناختش‪ ،‬اما انگار که ذهنش برای یادآوری اون اطالعات‬
‫خسته بود‪.‬‬

‫جونگوک لحظه ای بین ریختن یک قاشق آبگوشت توی کاسه‬


‫مکث کرد‪.‬‬

‫"الویس پرسلی‪ "،‬پسر با مالیمت گفت و با چشمهای گرمی به‬


‫تهیونگ خیره شد‪" ،‬کنت هلپ فالینگ این الو‪".‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬رومانتیک‪".‬‬

‫‪532‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آهنگ خوبیه!" جونگوک از خودش دفاع کرد‪.‬‬

‫پسر بزرگتر همون لحظه هم جلو رفته بود‪ ،‬دستش رو دور کمر‬
‫جونگوک حلقه کرد و چونش رو روی شونش گذاشت‪.‬‬

‫"یه مرد عاقل همیشه میگفت‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬فقط احمق‬
‫ها عجله میکنن‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر میتونست آتیش گرفتن گونه هاش رو حس کنه‪،‬‬


‫اما فقط بزرگتر لبخند زد و به ریختن آبگوشت توی کاسه ادامه‬
‫داد‪ ،‬بقیه ی آهنگ رو با مالیمت زمزمه کرد و تهیونگ هم به‬
‫خوندن اون توی گوشش ادامه داد‪.‬‬

‫"ولی من نمیتونم جلوی خودم برای عاشق تو شدن رو بگیرم‪".‬‬

‫‪533‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪16.‬‬

‫دینگ دونگ‪.‬‬

‫جونگوک با پاهایی که با جوراب پوشونده شده بودن‪ ،‬آروم به‬


‫سمت در ورودی رفت‪.‬‬

‫طبق چیزی که ازش خواسته بودن‪ ،‬اول از چشمی در بیرون‬


‫رو نگاه کرد‪ .‬در باز شد و جی دی ای رو که با چهره ای جدی‪،‬‬
‫دستهاش رو توی جیبش کرده بود و جلوی در ایستاده بود‬
‫نشون داد‪.‬‬

‫رئیس گنگ با دیدن پسر کوچیکتر ابروهاش رو باال اندخت و‬


‫لبهاش به سرعت‪ ،‬با لبخند راحتی از هم باز شدن‪.‬‬

‫"هی جونگوکی!" مرد دستش رو برای های فایوی باال برد و‬


‫جونگوک با خنده کاری که میخواست رو انجام داد‪" ،‬حالت‬
‫چطوره بچه؟ خیلی وقته ندیدمت؛ واسه هیونگ هات پسر‬
‫خوبی بودی؟"‬

‫‪534‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوهوم‪ "،‬جونگوک با لبخند بامزه ای جواب داد‪" ،‬گوکی‬


‫همیشه پسر خوبیه‪".‬‬

‫"خوبه‪ ،‬خوشحالم که این رو میشنوم‪ "،‬جی دی هم در جوابش‬


‫لبخندی زد‪" ،‬هی‪ ،‬هوپی خونست؟ میخواستم سریع یه چیزی‬
‫ازش بپرسم؛ میتونستم بهش زنگ بزنم‪ ،‬ولی خب‪ ،‬نزدیک‬
‫اینجا بودم و گفتم یه سر بزنم‪".‬‬

‫"اوم‪ ،‬اون با جونی هیونگ و ته ته بیرونه‪ "،‬جونگوک جواب‬


‫داد و با انگشت هاش یکی یکی شمرد‪" ،‬هیونگی و جیمینی‬
‫هیونگی هم سر قرارن و جینی هیونگی قرار بود با گوکی بازی‬
‫کنه‪ ،‬ولی خستش بود و خوابید‪".‬‬

‫جی دی اخمی به توضیحاتش کرد و پسر کوچیکتر شونه ای‬


‫باال انداخت و دستش رو پایین برد‪.‬‬

‫"تو خونه تنهایی؟"‬

‫"تنها نه‪ "،‬جونگوک سرش رو تکون داد و به سمت َفنس هایی‬


‫که اطراف حیاط رو پوشونده بودن اشاره کرد‪.‬‬

‫‪535‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جی دی نگاهی به سمت گاردهایی که جلوی اون َفنس ها به‬


‫صف ایستاده بودن انداخت و تقریبا چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬
‫اگه یک چیزی بود که بنگتن بخاطرش مشهور بود‪ ،‬اون طریقه‬
‫ی محافظتشون از مکنشون بود‪.‬‬

‫"ولی تنهایی‪ ،‬منظورم اینه که هیچکس االن باهات نیست؟"‬

‫پسر کوچیکتر با تفکر مکثی کرد و بعد سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"جینی هیونگی خوابیده‪ "،‬جونگوک با لبهای آویزون تکرار کرد‬


‫و قلب جی دی درد گرفت‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬خب من یه فکری دارم‪ "،‬مرد با چهره ی هیجان زده ای‬


‫گفت و لبخند بزرگی زد‪" ،‬من واسه چند ساعت آینده کاری‬
‫ندارم‪ ،‬چرا نبرمت بیرون؟"‬

‫چشمهای جونگوک گشاد شدن و پسر نفس بلندی کشید‪،‬‬


‫"خرید؟!"‬

‫‪536‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اگه هیونگ هات مشکلی ندارن‪ "،‬رئیس گنگ اضافه کرد‪،‬‬


‫"میتونی به یکیشون زنگ بزنی و بپرسی؟"‬

‫هیجان پسر کوچیکتر به سرعت ناپدید شد‪" ،‬گوکی گوشی‬


‫نداره‪".‬‬

‫"هوم‪ "،‬جی دی لحظه ای اخم کرد و بعد بشکنی زد‪" ،‬فهمیدم‪،‬‬


‫من به هوپی تکست میدم و بهش میگم‪".‬‬

‫"هورا!" جونگوک نفس بلندی کشید‪ ،‬روی پاهاش باال و پایین‬


‫پرید و با چشمهایی درخشون‪ ،‬لبخند خرگوشی ای زد‪" ،‬جی دی‬
‫هیونگی بهترینه!"‬

‫مرد بزرگتر سعی کرد خوشحالی توی سینش از شنیدن اون‬


‫تعریف رو نادیده بگیره‪ ،‬اما نتونست جلوی خودش رو برای‬
‫نوازش موهای پسر بگیره و خندید‪" ،‬برو کُتت رو بیار‪ ،‬هوا یکم‬
‫سرده‪".‬‬

‫"باشه!"‬

‫‪537‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مرد چند لحظه به پسر فرصت داد تا لباسهاش رو عوض کنه‪.‬‬


‫جونگوک به سرعت تصمیم گرفت که میخواست کامال لباس‬
‫هاش رو عوض کنه و دسته ای از دامن ها و تی شرت ها رو‬
‫روی زمین انداخت‪ ،‬تا باالخره تصمیمش رو گرفت‪.‬‬

‫در آخر‪ ،‬بافت سفیدی رو‪ ،‬با یک کُت کرمی رنگ که باهاش ست‬
‫بود انتخاب کرد؛ دامن صورتی کمرنگی رو زیرشون پوشید و‬
‫بعد از آهی‪ ،‬جوراب های سفیدی رو برای زیر دامن انتخاب‬
‫کرد‪( .‬همین حاال هم بقیه برای پوشیدن دامن توی این هوای‬
‫سرد سرزنشش کرده بودن‪ ،‬پس حدس میزد اینطوری بهتر‬
‫باشه‪).‬‬

‫لباس های بهم ریخته رو همونجا کف زمین رها کرد؛ هر چی‬


‫نباشه بعد که برمیگشت خونه کلی وقت برای تمیز کردنشون‬
‫داشت‪.‬‬

‫وقتی پسر کوچیکتر به سمتش رفت‪ ،‬جی دی به ماشینش‬


‫تکیه داده بود و داشت توی گوشیش میچرخید‪ .‬دستگاه رو‬
‫توی جیبش گذاشت و با دیدن صحنه ی رو به روش‪ ،‬شوکه به‬
‫جونگوک خیره شد‪،‬‬

‫‪538‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"لباسهات رو عوض کردی؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬جونگوک به سرعت چرخید و لبخندی زد‪" ،‬گوکی‬


‫دامن خونگی تنش بود‪ ،‬این دامن مخصوص خریده!"‬

‫جی دی پشت سرش رو ماساژ داد‪ ،‬بنظر اون هر دوی اون دامن‬
‫ها یک شکل بنظر میومدن‪ ،‬اما چیزی نگفت‪.‬‬

‫"خیلی خب بچه‪ "،‬مرد خندید و در رو باز کرد‪" ،‬اول تو‪".‬‬

‫جونگوک خندید و به راحتی توی اون ماشین اسپورت نشست؛‬


‫تقریبا مطمئن بود که جیمین هم یک ماشین گرون قیمت شبیه‬
‫به همین ُمدل داشت‪.‬‬

‫"کجا میریم؟" پسر پرسید و با حوصله منتظر موند تا جی دی‬


‫ماشین رو روشن کنه‪ ،‬دستهاش رو روی پاهاش گذاشته بود و‬
‫کمربندش رو بسته بود‪.‬‬

‫جی دی نگاهی بهش انداخت و لبخندش رو خورد‪" ،‬داشتم‬


‫فکر میکردم به مرکز خرید اصلی بریم‪".‬‬

‫‪539‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صورت جونگوک از هیجان برق زد‪" ،‬اوه‪ ،‬اون بزرگ بزرگه!"‬

‫"آره‪ ،‬پس باید نزدیک من بمونی‪ "،‬جی دی با قاطعیت اخطار‬


‫داد‪" ،‬اگه اشکالی نداره چند تا گارد هم دنبالمون میان‪".‬‬

‫جونگوک شونه ای باال انداخت‪" ،‬ته ته همیشه همینکارو‬


‫میکنه‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جی دی با قاطعیت گفت و با لبخندی‪ ،‬چشمکی زد‪،‬‬


‫"باید از مکنه محافظت کنیم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر در جوابش فقط لبخند بزرگی زد‪.‬‬

‫***‬

‫‪540‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین یکدفعه از خواب بیدار شد و گونه ی دردناکش رو‬


‫چنگ زد‪.‬‬

‫نگاهش به سمت نامجون خجالت زده ای که لبخند معصومانه‬


‫ای بهش زد چرخید‪" ،‬نمیخواستم توی صورتت بخوره‪".‬‬

‫سوکجین نگاهی به قوطی سودایی که کنار پاش افتاده بود‬


‫انداخت و چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬میخواستی به کجام‬
‫بخوره؟"‬

‫دوست پسرش که بهش برخورده بود‪ ،‬غره ای داد و ایستاد‪.‬‬

‫"اصال نمیخواستم تو رو بزنم‪ "،‬نامجون زمزمه کرد‪ ،‬به سمتش‬


‫رفت و دستش رو دور کمرش حلقه کرد‪" ،‬سطل آشغال رو‬
‫نشونه گرفته بودم‪".‬‬

‫"نشونه گیریت مزخرفه‪ "،‬سوکجین با لحنی که هیچ توهینی‬


‫توش به چشم نمیومد جواب داد و وقتی نامجون لبهاش رو‬
‫روی لبهاش گذاشت‪ ،‬هومی گفت و با چنگ خوردن انگشت‬
‫های دوست پسرش دور کمرش‪ ،‬خواب از سرش پرید‪.‬‬

‫‪541‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هی — ایش‪ ،‬برید توی اتاق‪"!9‬‬

‫دو مرد از هم جدا شدن و سوکجین چشم ُغره ای به تهیونگ‬


‫که توی ورودی در ایستاده بود رفت‪.‬‬

‫"در واقع توی اتاقیم‪ "،‬مرد هوفه ای داد‪" ،‬اتاق خودمون! چی‬
‫میخوای ته؟"‬

‫پسر دستهاش رو به نشونه ی عذرخواهی باال آورد‪" ،‬ببخشید‬


‫ببخشید‪ ،‬باید در میزدم‪ "،‬دوباره دستهاش رو پایین انداخت‪،‬‬
‫"فقط میخواستم ببینم گوک رو کجا خوابوندی‪ ،‬توی اتاق ما‬
‫نیست‪".‬‬

‫سوکجین فقط بهش خیره شد‪" ،‬چی؟"‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬خوابوندیش تا یه ُچرت بزنه‪،‬‬


‫مگه نه؟ حدس زدم خوابیده‪ ،‬چون وقتی هممون رسیدیم‬
‫خونه نپرید توی بغلم‪".‬‬

‫‪9‬‬
‫اصطالحی که وقتی یک جفت کارهای جنسی‪ ،‬مثل ِ بوسه رو‪ ،‬توی جمع انجام میدن استفاده میشه‪Get a room: .‬‬

‫‪542‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نپرید —؟"‬

‫چشمهای تهیونگ باریک شدن‪" ،‬نه‪ .‬هیونگ‪ ،‬چرا داری اینجوری‬


‫بهم نگاه میکنی؟"‬

‫"من —" چهره ی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬خدای من‪ ،‬وقتی اون‬
‫داشت تلویزیون نگاه میکرد خوابم برد‪ ،‬توی نشیمن نیست؟"‬

‫"نشیمن — ودف‪ ،‬نه!"چشمهای تهیونگ به سرعت از خشم و‬


‫نگرانی برق زدن و روی پاهاش چرخید‪ .‬سوکجین و نامجون‬
‫پشت سرش حرکت کردن و هر سه به سرعت به نشیمن‬
‫رسیدن‪.‬‬

‫در واقع باید میگفت‪ ،‬نشمین خالی‪.‬‬

‫"وات د فاک؟!" تهیونگ به سمت سوکجین که دستش رو روی‬


‫دهنش گذاشته بود چرخید؛ رنگ از چهره ی مرد بزرگتر پریده‬
‫بود و چشمهاش روی تیتراژ فیلم پری دریایی کوچولو خیره‬
‫مونده بودن‪.‬‬

‫‪543‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"همینجا بود‪ "،‬سوکجین زمزمه کرد‪" ،‬همه ی اتاق ها رو چک‬


‫کردی؟"‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ غرید‪" ،‬دوباره چک میکنیم‪ ،‬هممون؛ نامجون‪ ،‬به‬


‫هوپی خبر بده‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬مرد بزرگتر با چهره ی درهمی گفت و دست دوست‬


‫پسرش رو فشرد‪" ،‬مشکلی پیش نمیاد جین‪ ،‬پیداش میکنیم؛‬
‫مطمئنم یه جایی قایم شده‪ ،‬احتماال فکر میکنه داریم بازی‬
‫میکنیم‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬سوکجین با صدای لرزونی جواب داد‪" ،‬آره میدونم‪،‬‬


‫احتماال حق با توئه‪".‬‬

‫ماهیچه ی توی فک تهیونگ تکون خورد‪" ،‬بهتره امیدوار باشی‬


‫حق با اونه هیونگ‪".‬‬

‫***‬

‫‪544‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اووه‪ ،‬این یکی!"‬

‫جونگوک در عرض یک ثانیه ای که جی دی فقط پلک زد‪،‬‬


‫ناپدید شد و پشت ردیف دیگه ای از لباسها رفت‪.‬‬

‫مرد بزرگتر شوکه سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"چجوری اینکارو میکنی؟" جی دی با غره ای به سمت پسر‬


‫کوچیکتر رفت‪" ،‬سرعت خارق العاده یا همچین کوفتی داری!"‬

‫جونگوک لباسی که نظرش رو جلب کرده بود رو برداشت و‬


‫سوال مرد رو نادیده گرفت‪" ،‬این خوشگله؟"‬

‫لباس رو جلوی رئیس گنگ که گیج بهش خیره شده بود نگه‬
‫داشت‪" ،‬اون اوم — آبیه؟"‬

‫جونگوک نگاه بی احساسی بهش انداخت‪" ،‬گوکی توش‬


‫خوشگل میشه؟"‬

‫‪545‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بافت رو جلوی بدن خودش نگه داشت و هومی گفت‪.‬‬

‫"من فکر میکنم تو توی همه چیز خوشگل میشی‪ "،‬جی دی‬
‫بدون کمک کردنی جواب داد‪.‬‬

‫"خودمم همینطور!" جونگوک با خوشحالی قبول کرد‪ ،‬چرخید‬


‫و اون بافت رو روی دست همراه خریدی که نفرین شده بود تا‬
‫چند ساعت اخیر‪ ،‬اونها رو همراهی کنه گذاشت‪ .‬کوه روی‬
‫دستهاش انقدر بزرگ شده بود که مجبور شده بودن اون رو‬
‫روی پیشخون فروشگاه خالی کنن — اون هم دو بار‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬فکر نمیکنی به اندازه ی کافی خرید کردی گوکی؟" جی‬


‫دی آهی کشید‪" ،‬تقریبا کل فروشگاه رو خریدی بچه‪".‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬ولی گوکی هنوز هم میخواد‬


‫نگاه کنه‪".‬‬

‫" — آره‪ ،‬باشه‪".‬‬

‫‪546‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

"!‫"هورا‬

.‫همراه خرید آه بلندی کشید‬

***

547
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"توی اتاق شستشو نبود؟"‬

‫"نه‪".‬‬

‫"حیاط پشتی؟"‬

‫"نوچ‪".‬‬

‫"زیر شیروونی؟"‬

‫"— ما زیر شیروونی داریم؟"‬

‫تهیونگ غره ای داد و جلوی خودش برای کوبوندن سرش روی‬


‫میز رو گرفت‪ .‬بجاش سرش رو توی دستهاش مخفی کرد‪ ،‬آرنج‬
‫هاش رو روی میز چوبی گذاشت و ُغره ی کالفه ای داد‪.‬‬

‫سوکجین داشت گریه میکرد‪ ،‬گوشه ی آشپزخونه ایستاده بود‬


‫و نامجون شونه های لرزونش رو نوازش میکرد‪.‬‬

‫"متاسفم‪ "،‬مرد تکرار کرد‪" ،‬قسم میخورم نمیدونستم همچین‬


‫اتفاقی میفته‪ ،‬فقط چند دقیقه خوابم برم! متاسفم ته —"‬

‫‪548‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جین‪ ،‬انقدر عذرخواهی نکن‪ "،‬هوپی آهی کشید‪ ،‬دستی به‬


‫موهاش کشید و چشم غره ای به زمین رفت‪" ،‬تقصیر تو‬
‫نیست‪ ،‬میتونست واسه هر کدوممون اتفاق بیفته‪".‬‬

‫"اتاقمون کامال بهم ریختست‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و با‬


‫خستگی دستی به صورتش کشید‪" ،‬کُمدمون تکه پاره شده‪،‬‬
‫بنظر میاد کسی دزدیدتش بچه ها‪".‬‬

‫"کی؟" سوکجین با صدای شکسته ای زمزمه کرد‪" ،‬جئون‬


‫ُمرده‪".‬‬

‫"آره خب‪ ،‬لیست دشمن های ما همچین هم کوتاه نیست‪"،‬‬


‫هوپی آهی کشید‪" ،‬باید به یونگی زنگ بزنم‪".‬‬

‫"میخوای بهش چی بگی؟" نامجون با حرص گفت‪" ،‬برادرش‬


‫گُم شده و ما هیچی نمیدونیم؟ نمیتونیم تا وقتی که هیچ ایده‬
‫ای نداریم چی شده به کسی زنگ بزنیم‪".‬‬

‫‪549‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیچ نشونه ای از وارد شدن کسی به زور توی خونه نیست‪"،‬‬


‫تهیونگ با فک قفل شده ای گفت و به میز چشم ُغره رفت‪،‬‬
‫"قفل در جلوی خونه باز بود‪ ،‬از کجا میدونیم فقط نرفته‬
‫بیرون؟"‬

‫"و کجا رفته ؟" هوپی پرسید‪" ،‬اون نمیتونه رانندگی کنه‪".‬‬

‫"یکی میتونه به جاش رانندگی کرده باشه‪ "،‬تهیونگ با متوجه‬


‫شدن چیزی یکدفعه سرش رو باالآورد‪" ،‬صبر کن‪ ،‬گارد های‬
‫جلوی ورودی‪ ،‬اونها هیچی ندیدین؟"‬

‫"حق با توئه‪ "،‬هوسوک نفس بلندی کشید‪" ،‬شت‪ ،‬بیاید بریم!"‬

‫***‬

‫‪550‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سه گارد جی دی لبخندی به جونگوک که داشت با کثیف کاری‬


‫بستنیش رو لیس میزد زدن؛ شکالت همه جای چونه و دماغ‬
‫پسر پخش شده بود و داشت به دسری که برای گرفتنش‬
‫التماس کرده بود حمله میکرد‪.‬‬

‫"رئیس‪ ،‬اون خیلی کیوته!" دسونگ با غره ای گفت‪" ،‬چرا ما‬


‫مکنه نداریم؟"‬

‫"چون همه ی شما فاکر ها هم سنید‪ "،‬جی دی جواب داد و‬


‫دستمالی رو دست جونگوک که بهش پلک زد داد‪.‬‬

‫یکی پشت سرش جیغ شیفته ای کشید‪.‬‬

‫جی دی گلوش رو صاف کرد‪" ،‬گوک‪ ،‬صورتت بستنی ای شده‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬جونگوک قیف بستنیش رو پایین آورد و دستمال رو‬


‫قبول کرد‪ ،‬این اولین باری بود که جلوی اون گروه لبخند بزرگی‬
‫میزد و عکس العمل اونها ارزشش رو داشت‪.‬‬

‫صدای نفس های بلندی توی هوا شنیده شد‪.‬‬

‫‪551‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"شبیه خرگوشه!"‬

‫"فاک‪ ،‬قلبم —"‬

‫"خدای من‪ ،‬خیلی بامزست —"‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬هیونگی‪ ،‬حرف بد نه!"‬

‫جی دی با دیدن نگاه های وحشت زده ی گارد هاش نیشخندی‬


‫زد‪.‬‬

‫"دیگه هیچوقت فحش نمیدم‪ "،‬تاپ به سرعت گفت‪.‬‬

‫"منم‪ ،‬حتی آه خشمگین هم نمیکشم‪ "،‬ته یانگ با قاطعیت‬


‫گفت‪.‬‬

‫اون قول ها جونگوک رو به خنده انداختن‪" ،‬شماها خنگولید‪".‬‬

‫دسونگ سینش رو چنگ زد‪" ،‬شنیدید‪ ،‬من خنگولم‪".‬‬

‫‪552‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"محض اطالعت گفت هممون —"‬

‫"یاه‪ ،‬بسه‪".‬‬

‫سه دهن با دیدن چشم غره ی جی دی بسته شدن‪ ،‬همه ی‬


‫اعضا با لبهای آویزون و با احترام سرهاشون رو پایین‬
‫انداختن‪.‬‬

‫"خیلی روی اعصابید‪ "،‬جی دی زمزمه کرد‪" ،‬خدایا‪ ،‬نمیتونید‬


‫یک دقیقه عین احمقها سر و صدا نکنید؟"‬

‫جونگوک که متوجه اون َتنش نشده بود‪ ،‬دستش رو دراز کرد و‬


‫آستین جی دی رو گرفت‪.‬‬

‫مرد سرش رو چرخوند و لباس جونگوک که بستنی شکالتی‬


‫داشت ازش میچکید رو دید‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک خیس شدن و لب پایین شروع به لرزیدن‬


‫کرد‪" ،‬گوکی ن‪-‬نمیخواست —"‬

‫‪553‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گریه نکن!" جی دی به سرعت هیس کشید‪ ،‬جلو رفت و چند‬


‫تا دستمال برداشت‪" ،‬اشکالی نداره گوکی‪ ،‬فقط یه اتفاق بود‪،‬‬
‫باشه؟ پیش میاد‪".‬‬

‫"ا‪-‬این بافت مورد عالقه ی گوکیه‪ "،‬پسر کوچیکتر سکسکه‬


‫کرد‪ ،‬چند قطره اشک روی گونه های سرخش فرو ریخت و‬
‫صداش به زحمت شنیده شد‪" ،‬و حاال بستنیش هم رفته‪".‬‬

‫"میرم یکی دیگه بخرم‪ "،‬دسونگ به سرعت گفت‪.‬‬

‫"دو تا بخر‪ "،‬جی دی دستور داد و لبخندی به پسر کوچیکتر که‬


‫داشت فین فین میکرد زد‪" ،‬هی دیدی؟ بازم بستنی داری‪".‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪" ،‬و‪-‬ولی بافتم —"‬

‫"از کجا خریدیش؟" جی دی با مالیمت پرسید‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر مکثی کرد و ابروهاش با تفکر بهم گره خوردن‪،‬‬


‫"اوم — جیمینی هیونگ از ژاپن برام خریدش‪".‬‬

‫‪554‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تاپ؟"‬

‫"دنبالشم‪".‬‬

‫عضو گنگ چرخید و به سرعت تکستی رو برای کسی تایپ‬


‫کرد‪ ،‬در حالی که ته یانگ کنار جونگ نشست و با شیفتگی‬
‫موهاش رو بهم ریخت‪.‬‬

‫"تا چند ساعت دیگه یکدونه جدیدش رو واست میخریم‬


‫بچه‪ "،‬مرد با لبخندی قول داد‪" ،‬پس دیگه گریه نداریم‪ ،‬باشه؟"‬

‫لبهای جونگوک از هم باز شدن‪" ،‬واقعا؟"‬

‫"واقعا‪ "،‬جی دی با قاطعیت جواب داد‪" ،‬پس اون اخم رو‬


‫برعکس کن‪ ،10‬باشه؟"‬

‫پسر کوچیکتر شوکه خندید و چهاش با هیجان برق زد‪،‬‬


‫"خنگول‪ ،‬گوکی که نمیتونه برعکس بشه!"‬

‫‪10‬‬
‫اصطالحی که به دلیل ِ آویزون شدن ِ لبها حین ِ اخم گفته میشه؛ مثل این دو تا ِاموجی )‪Turn that frown upside down: :( :‬‬

‫‪555‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آیش حق با توئه‪ "،‬جی دی بعد از مکث ساختگی ای گفت‪" ،‬تو‬


‫واقعا باهوشی گوک‪".‬‬

‫اون تعریف باعث شد پسر با خجالت لبخند بزنه و با مالیمت‬


‫پُ ز بده‪" ،‬گوکی خیلی خیلی باهوشه‪ ،‬ته ته همیشه بهش میگه‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬ته ته ی تو واقعا راست میگه‪ "،‬ته یانگ خندید‪" ،‬اوه‬


‫ببین‪ ،‬دسونگ با بستنی ها اومد‪".‬‬

‫جونگوک با جیغ هیجان زده ای از جاش بیرون پرید‪ ،‬به سمت‬


‫مرد که بهشون نزدیک میشد رفت و دستهاش به سمت بستنی‬
‫دراز کرد‪.‬‬

‫"من این یکی رو میگیرم‪ "،‬دسونگ گفت‪ ،‬اون یکی بستنی رو‬
‫دست جونگوک داد و چشمکی زد‪" ،‬محض احتیاط!"‬

‫لبهای پسر کوچیکتر با لبخند بزرگی از هم باز شدن‪" ،‬گوکی‬


‫میتونه دو تا بستنی بخوره؟"‬

‫جی دی خندید‪" ،‬چطوره اول این رو تموم کنی؟"‬

‫‪556‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تاپ چند دقیقه ی بعد به اونها که داشتن با خنده و آرامش با‬


‫پسر کوچیکتر حرف میزدن نزدیک شد‪.‬‬

‫"بافت رو پیدا کردم‪ "،‬مرد اعالم کرد و بعد از نگاهی به جی‬


‫دی‪ ،‬لبخندی به جونگوک رد‪" ،‬از یه بوتیک توی اوساکا‬
‫خریدیش‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک نفس شوکه ای کشید و قیف توی دستش تکونی‬


‫خورد‪" ،‬اوهوم!"‬

‫"یکی رو فرستادم دنبالش‪ ،‬تا شب باید اینجا باشه‪".‬‬

‫"مرسی هیونگی!" جونگوک از صندلیش بیرون پرید و مرد رو‬


‫بغل کرد‪.‬‬

‫بستنیش با صدایی روی زمین ریخت و پسر با نگاه شرمزده ای‬


‫از بغل مرد بیرون اومد‪" ،‬اوم — اوپس؟"‬

‫با لبخند معصومانه ای به بقیشون نگاه کرد‪.‬‬

‫‪557‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دسونگ سرش رو تکون داد و بستنی دوم رو دست پسر داد‪،‬‬


‫"میرم دو تا دیگه بگیرم‪".‬‬

‫***‬

‫‪558‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"پس داری بهم میگی یه یارو با تتو‪ ،‬با یه ماشین مشکی ُمدل‬
‫باال اومده دم در و جونگوک — با خواست خودش باهاش‬
‫رفته؟"‬

‫"— آره‪".‬‬

‫یونگی چشم غره ای به تهیونگ که چهرش کامال بی حس بود‬


‫رفت‪.‬‬

‫"میفمی این چقدر احمقانه بنظر میاد؟"‬

‫"میفهمم!"تهیونگ غرید‪" ،‬ولی همه ی گارد ها همین رو گفتن‬


‫هیونگ‪ ،‬تک تکشون گفتن که یه یارویی چند دقیقه باهاش‬
‫حرف زده‪ ،‬جونگوک چند لحظه برگشته داخل و بعد با هم‬
‫رفتن؛ خوشحال بنظر میرسیده — انگار نه انگار که داشته‬
‫تهدید یا همچین چیزی میشده‪".‬‬

‫"ولی این توصیفات به هر کسی میخوره‪ "،‬جیمین با نگرانی‬


‫گفت و لبش رو گزید‪" ،‬هر عضو گنگ کوفتی ای توی کُره‬
‫جنوبی تتو و ماشین خوب داره‪".‬‬

‫‪559‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خب‪ ،‬فکر کنم اگه خوشحال بنظر میرسیده نیازی به نگرانی‬


‫نیست؟" نامجون با تردید گفت‪.‬‬

‫چهار نگاه تلخ به سمتش برگشتن تا بهش چشم غره برن‪.‬‬

‫"ما همیشه باید نگران باشیم‪ "،‬یونگی با خشم گفت‪.‬‬

‫"هیچ ایده ی فاکی ای نداریم که کجاست‪ "،‬تهیونگ با هیسی‬


‫ای گفت‪" ،‬چجوری نباید نگران باشیم؟!"‬

‫شونه های نامجون پایین افتادن و زمزمه کرد‪" ،‬ببخشید‪".‬‬

‫سوکجین دستش رو دور شونه هاش حلقه کرد‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬هوپی سرش رو تکون داد‪" ،‬میرم به جی دی و‬


‫سوهو زنگ بزنم‪ ،‬شاید یکی از افراد اونها اومده باشه اینجا‪".‬‬

‫تهیونگ با رفتن مرد از اتاق غره ای داد و سرش رو توی‬


‫دستهاش پنهون کرد‪.‬‬

‫‪560‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫حس کرد که دستی روی شونش نشست‪.‬‬

‫"پیداش میکنیم ته‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت‪" ،‬نگران نباش‪،‬‬


‫باشه؟"‬

‫"چطور میتونم نگران نباشم؟" تهیونگ ناله ای کرد‪ ،‬میتونست‬


‫حس کنه که گلوش داشت از حس گریه کردن بسته میشد‪،‬‬
‫چشمهاش خیس شدن و دندون هاش رو روی هم سایید‪،‬‬
‫"هیچ ایده ای ندارم کجاست جیمین‪".‬‬

‫به همون سرعت که عصبانیت قلبش رو پُ ر کرده بود‪ ،‬تسلیم‬


‫شد‪ .‬روی میز افتاد و سرش رو با دستهاش پوشوند‪.‬‬

‫"بیبی من‪ "،‬پسر با ناله ای گفت‪" ،‬حتی گوشی نداره! فاک —"‬

‫"اگه گریه کنه من میرم‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪.‬‬

‫جیمین چشم غره ای به دوست پسرش رفت و کمر دوستش‬


‫رو نوازش کرد‪" ،‬یکم درکش کن یونگی‪".‬‬

‫‪561‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مو نعنایی هوفه ای داد‪" ،‬چیه؟ گریه کردن هیچ چیزی رو حل‬
‫نمیکنه‪ ،‬باشه؟ باید گروه های جستجو بفرستیم‪ ،‬منطقه رو‬
‫پوشش بدیم —"‬

‫"بچه ها؟"‬

‫هوپی داخل اتاق اومد و حرفهای مرد رو قطع کرد‪ .‬گونه های‬
‫رئیس گنگ ُسرخ بود و احساسات ناخوانایی روی صورتش‬
‫بودن‪.‬‬

‫"پیداش کردی؟" سوکجین به سرعت پرسید‪.‬‬

‫مرد بزرگتر گردنش رو ماساژ داد‪" ،‬آه‪ ،‬خنده داره چون‬


‫میدونی‪ ،‬رفتم توی دفترم تا گوشی کاریم رو‪ ،‬که از صبح روی‬
‫میزم گذاشته بودم بردارم؛ آخه میدونی‪ ،‬وقتهایی که واسه کار‬
‫میرم بیرون خونه میذارمش‪ ،‬چون همه بهم زنگ میزنن و روی‬
‫اعصابه —"‬

‫"این داستان بهتره به یه جایی برسه!" یونگی با خشم گفت‪.‬‬

‫‪562‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهره ی هوپی درهم رفت‪" ،‬جی دی — بهم تکست داده بود‪"،‬‬


‫مرد مکثی کرد‪" ،‬چند ساعت پیش‪ "،‬یه مکث دیگه‪ —" ،‬گفته‬
‫که جونگوک رو برده خرید‪".‬‬

‫لحظه ای سکوت پیش اومد‪.‬‬

‫"احمق لعنتی!"خشم یونگی در یک لحظه منفجر شد و‬


‫چشمهاش از عصبانیت درخشیدن‪" ،‬این همه عین احمق ها‬
‫دنبالش گشتیم‪ ،‬در حالی که تو تموم مدت یه تکست روی‬
‫گوشیت داشتی —!"‬

‫"گفته کجا؟"‬

‫تهیونگ صندلیش رو بیرون داد و با چهره ی جدی ای به سمت‬


‫مرد رفت‪" ،‬آدرسی بهت داده؟"‬

‫هوپی سرش رو تکون داد‪" ،‬گفته اگه خواستم بهش زنگ بزنم‪".‬‬

‫‪563‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اگه خواستی؟"تهیونگ غرید‪" ،‬گوشی لعنتی رو بده من‪".‬‬

‫***‬

‫‪564‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک نمیتونست جلوی خندش رو‪ ،‬از تاپ که تظاهر میکرد‬


‫روی پیاده رو زمین میخوره‪ ،‬بلند میشد‪ ،‬خودش رو میتکوند و‬
‫بعد دوباره اون نقش رو تکرار میکرد بگیره‪.‬‬

‫دسونگ چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬اینکه واسش بامزه ای واقعا‬


‫برام مسخرست‪".‬‬

‫تاپ زبونکی بهش انداخت‪" ،‬اینکه اجازه میده تو بهش دست‬


‫بزنی واسه من مسخرست‪".‬‬

‫"هی‪ ،‬اعتراض دارم‪ "،‬ته یانگ با اخمی گفت‪" ،‬من هم دارم‬


‫بهش دست میزنم‪".‬‬

‫اون دو هر دو دست جونگوک رو نگه داشته بودن و پسر رو‬


‫حین راه رفتن‪ ،‬بین خودشون قفل کرده بودن‪ .‬جی دی پشت‬
‫سر تاپ بود که با ُحقه های بچه گانش جونگوک رو سرگرم‬
‫میکرد‪.‬‬

‫‪565‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تاپ هیونگی هم میتونه دست گوکی رو بگیره‪ "،‬جونگوک که‬


‫تقریبا متوجه شده بود مرد داره شکایت میکنه که نمیتونه‬
‫لمسش کنه گفت‪ ،‬دست دسونگ رو انداخت و به جای اون‬
‫دستش رو به سمت مرد مو صورتی دراز کرد‪.‬‬

‫تاپ با دیدن چهره ی شوکه ی دسونگ زیر خنده زد‪.‬‬

‫"مرسی جونگوکی‪ "،‬مرد با نیشخندی گفت‪ ،‬دوستش رو کنار‬


‫زد‪ ،‬جای اون رو کنار پسر کوچیکتر گرفت و انگشتهاشون رو‬
‫توی هم قفل کرد‪.‬‬

‫"هی‪ "،‬لبهای دسونگ آویزون شدن‪" ،‬گوکی‪ ،‬پس من چی؟"‬

‫"اوه‪ "،‬جونگوک اخمی کرد‪ ،‬نگاهی به دستهاش کرد و اینبار‬


‫دست ته یانگ رو پایین انداخت‪.‬‬

‫ته یانگ ناله ای کرد‪" ،‬گوک! فکر میکردم با هم دوستیم!"‬

‫"هستیم" جونگوک با بیچارگی گفت‪ ،‬نگاهی به سه مرد‬


‫انداخت‪ ،‬هوفه ی کالفه ای داد که موهای روی پیشونش رو‬
‫کنار زد‪" ،‬گوکی فقط دو تا دست داره!"‬

‫‪566‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آیش تنهاش بذارید‪ "،‬جی دی آهی کشید‪" ،‬خیلی بچه اید‪".‬‬

‫تاپ و دسونگ در جواب زبونکی بهش انداختن و رئیس گنگ‬


‫چشم غره ای بهشون رفت‪.‬‬

‫بنظر میومد میخواست چیزی بگه‪ ،‬که حرفهاش با شنیدن‬


‫صدای زنگ گوشیش قطع شدن‪.‬‬

‫جی دی نگاه سریعی به شماره انداخت و بعد گوشیش رو روی‬


‫گوشش گذاشت‪.‬‬

‫"هی هوپی‪ ،‬تکستم به دستت رسی —"‬

‫"تکستت؟" غره ی عصبانی ای حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫جی دی اخمی کرد‪" ،‬تهیونگ؟"‬

‫جونگوک با شنیدن اسم دوست پسرش سرش رو باال آورد‪" ،‬ته‬


‫ته؟"‬

‫‪567‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"کی تکست میده که داره یکی رو واسه روز بیرون میبره؟"‬


‫تهیونگ با خشم ادامه داد‪" ،‬میتونستی حداقل زنگ بزنی! ما‬
‫تموم روز عین دیوونه ها داشتیم دنبالش میگشتیم —!"‬

‫"دنبالش میگشتید؟" جی دی اخمی کرد‪" ،‬هی‪ ،‬من بهتون گفتم‬


‫کجاست‪ ،‬تقصیر من نیست که هوپی گوشیش رو چک نمیکنه‪".‬‬

‫"کی بهت اجازه داد؟" تهیونگ هیس کشید‪" ،‬هیچ حق کوفتی‬


‫ای نداری که بیای و ببریش جی دی‪ ،‬این درست نیست!"‬

‫"خودش میخواست که با من بیاد‪ "،‬جی دی با فک قفل شده‬


‫ای از خودش دفاع کرد‪" ،‬تنها بود‪ ،‬تقصیر من نیست که شماها‬
‫با بچه وقت نمیگذرونید‪ .‬اعضای من عاشقشن‪ ،‬داره بهترین‬
‫زمان عمرش رو میگذرونه!"‬

‫تهیونگ زیر لب ناسزایی داد‪" ،‬میدونی چیه‪ ،‬فقط گوشی رو‬


‫بهش بده‪".‬‬

‫جی دی تقریبا بخاطر کینه ای که داشت گفت نه‪ ،‬اما مجبور‬


‫شد به خودش یادآوری کنه که تهیونگ دوست پسر جونگوکه‪.‬‬

‫‪568‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫گوشی رو با بی میلی از روی گوشش پایین آورد‪" ،‬گوک؟‬


‫تهیونگ پشت خطه‪".‬‬

‫جونگوک با لبخند روشنی دستش رو دراز کرد تا دستگاه رو‬


‫بگیره‪.‬‬

‫"سالم ته ته!"‬

‫صدای نفس بلند تهیونگ پشت خط شنیده شد‪" ،‬اوه فاک‬


‫گوکی‪ ،‬خدا رو شکر که حالت خوبه‪".‬‬

‫جونگوک اخمی کرد‪" ،‬حرف بد‪".‬‬

‫در جواب تهیونگ چیزی زیر لب زمزمه کرد و بعد آه بلندی‬


‫کشید‪" ،‬جئون جونگوک‪ ،‬انقدر توی دردسری که!"‬

‫پسر کوچیکتر پلکی زد و لبهاش از هم باز شدن‪" ،‬چی؟ چرا؟‬


‫گوکی کار بدی نکرده!"‬

‫‪569‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چجوری تونستی بدون اینکه به یکی از هیونگ هات بگی از‬


‫خونه بری بیرون؟" تهیونگ پرسید‪" ،‬میدونی چقدر نگرانت‬
‫بودیم؟ جین هیونگ داشت گریه میکرد جونگوک! من داشتم‬
‫گریه میکردم!"‬

‫جونگوک زیر بار اون شکایت ها توی خودش فرو رفت و با‬
‫شنیدن اسم کاملش ناله ای کرد‪" ،‬گوکی نمیخواست اینجوری‬
‫بشه‪ "،‬پسر زمزمه کرد و لب پایینش رو غنچه کرد‪،‬‬
‫"نمیدونست کار بدیه‪ ،‬فقط میخواست بره خرید!"‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید‪" ،‬یکجورهایی تقصیر ما هم هست‪،‬‬


‫خیلی وقت پیش باید واست گوشی میگرفتیم؛ وقتی اومدی‬
‫خونه‪ ،‬این اولین کاریه که میکنیم‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر کوچیکتر با عذاب وجدان فین فینی کرد‪ —" ،‬ته‬
‫ته گریه کرد؟"‬

‫دوست پسرش آهی کشید‪ ،‬عصبانیت توی صداش ناپدید شده‬


‫بود و فقط خسته بود‪.‬‬

‫‪570‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نگرانت بودم‪ "،‬پسر به سرعت گفت‪" ،‬فکر میکردم یکی‬


‫دزدیدتت بیبی‪ ،‬هممون داشتیم دیوونه میشدیم‪".‬‬

‫"گوکی فقط داشت خرید میکرد‪ "،‬پسر با صدای آرومی تکرار‬


‫کرد‪ ،‬مکثی کرد و لبهاش آویزون شدن‪" ،‬نمیخواست هیونگی‬
‫ها رو گریه بندازه‪".‬‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ آه مالیمی کشید‪" ،‬ببخشید که سرت داد‬


‫زدم بان‪ ،‬تو نمیدونستی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر لبش رو گزید و با پشیمونی زمزمه کرد‪—" ،‬‬


‫ببخشید ته ته‪".‬‬

‫"اشکالی نداره بان‪ ،‬عصبانی نیستیم‪ ،‬باشه؟ فقط نگران‬


‫بودیم‪".‬‬

‫فکر ناراحت کردن هیونگ هاش‪ ،‬باعث شد درد عمیقی قلبش‬


‫رو پُ ر کنه و یکدفعه دلش میخواست بره خونه‪.‬‬

‫‪571‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میشه هیونگی گوکی رو ببره خونه؟" پسر با مالیمت پرسید‬


‫و ملتمسانه به جی دی نگاه کرد‪" ،‬لطفا‪".‬‬

‫جی دی به سرعت با اخمی سرش رو تکون داد‪" ،‬البته بچه‪،‬‬


‫ماشین همین خیابون پایینه‪".‬‬

‫تهیونگ پشت خط گلوش رو صاف کرد‪" ،‬بیبی‪ ،‬اگه نمیخوای‬


‫مجبور نیستی همین االن برگردی‪ ،‬اگه داره بهت خوش م —"‬

‫"نه گوکی میخواد‪ "،‬جونگوک با صدای قاطعی بین حرفش‬


‫پرید و لبخند مرددی زد‪" ،‬دلش واسه هیونگی هاش تنگ شده‪".‬‬

‫پشت سرش‪ ،‬دسونگ که بهش برخورده بود ناله ای کرد‪" ،‬پس‬


‫ما چی ایم؟"‬

‫لبهای ته یانگ آویزون شدن‪" ،‬فکر میکردم واقعا بهش نزدیک‬


‫شدیم‪".‬‬

‫بعد از اینکه جونگوک گوشی رو به دست جی دی داد‪ ،‬برگشت‬


‫و دید که سه مرد با چهره های ناراحتی بهش خیره شده بودن‪.‬‬

‫‪572‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"پس ما چی؟" تاپ که میخواست لحنش به جای ناراحت‪،‬‬


‫قاطعانه بنظر برسه‪ ،‬دستهاش رو روی سینه هاش گره زد‪.‬‬

‫"آره!" چهره ی دسونگ با ناراحتی درهم رفت‪" ،‬ما هیونگ هات‬


‫نیستیم؟"‬

‫جونگوک شوکه بنظر میرسید‪" ،‬چ‪-‬چرا‪ ،‬هستید!"‬

‫"اینجوری بنظر نمیاد‪ "،‬ته یانگ زمزمه کرد‪" ،‬داری ما رو ترک‬


‫میکنی‪".‬‬

‫"ولی گوکی باید بره خونه‪ "،‬جونگوک گفت و لبش رو گزید‪،‬‬


‫"ناراحت نباشید هیونگی ها‪ ،‬میتونم بازم بهتون سر بزنم‪".‬‬

‫تاپ ناله ای کرد‪" ،‬بازم فرق داره!"‬

‫جی دی چشمهاش رو چرخوند و دستش رو روی شونه ی پسر‬


‫کوچیکتر گذاشت‪" ،‬یاه‪ ،‬میشه رهاش کنید؟ کاری نکنید حس‬
‫بدی داشته باشه‪".‬‬

‫‪573‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باید اینکارو کنیم‪"،‬دسونگ هیس کشید‪" ،‬نقشه اینه که انقدر‬


‫بهش عذاب وجدان بدیم تا بیشتر باهامون وقت بگذرونه!"‬

‫رئیسشون نگاهی بهشون انداخت‪.‬‬

‫"چیه؟" تاپ هوفه ای داد‪" ،‬نقشه ی شکست نخوردنی ایه!"‬

‫"جونگوک‪ ،‬بیا بریم‪ "،‬جی دی آهی کشید‪" ،‬قبل از اینکه تصمیم‬


‫بگیرم دنبال افراد جدیدی بگردم‪".‬‬

‫"هی!" ته یانگ سعی کرد جلوشون رو بگیره‪.‬‬

‫"از همه خداحافظی کن‪ "،‬جی دی گفت و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫با وجود اینکه میخواست برگرده خونه و پیش هیونگ هاش‬


‫باشه‪ ،‬فکر ترک کردن دوست های جدیدش هم پسر کوچیکتر‬
‫رو ناراحت میکرد‪ ،‬حس کرد که لبش لحظه ای لرزید و فین‬
‫فین کرد‪" ،‬گ‪-‬گوکی دلش واسه هیونگی ها تنگ میشه‪".‬‬

‫چشمهای دسونگ گشاد شدن و هیس کشید‪" ،‬اگه گریه کنه‬


‫هیچی نمیتونه جلوی گریه کردن من رو هم بگیره!"‬

‫‪574‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جی دی‪ ،‬سریع ببرش!" ته یانگ گفت‪" ،‬صورتم باد میکنه!"‬

‫تاپ با خشونت چشمهاش رو مالید‪" ،‬میتونم خیس شدن‬


‫چشمهاش رو حس کنم‪ ،‬فاک —!"‬

‫جی دی گیجگاهش رو ماساژ داد‪" ،‬خیلی خب گوک‪ ،‬حاال که‬


‫این احمق ها نمیتونن آدمانه رفتار کنن‪ ،‬فقط بیا بریم باشه؟"‬

‫"خداحافظ گوکی‪ "،‬ته یانگ گفت و با لبخندی برای پسر که‬


‫جی دی داشت با خودش میبرد دست تکون داد‪.‬‬

‫"خداحافظ!" جونگوک هم دست تکون داد‪ ،‬لبخند تلخ و‬


‫شیرینی روی لبهاش بود‪" ،‬مرسی که ازم مراقبت کردید‬
‫هیونگی ها!"‬

‫قبل از اینکه برگرده‪ ،‬تعظیم سریعی کرد‪ ،‬اجازه داد جی دی‬


‫دستش رو بگیره و هر دوشون به سمت ماشین رفتن‪.‬‬

‫صدای فین فینی سکوت رو شکست‪.‬‬

‫‪575‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"قلبم خالیه‪".‬‬

‫"— کنگپیه لعنتی‪ ،‬اون عوضی ها حتی نمیدونن چقدر خوش‬


‫شانسن!"‬

‫***‬

‫‪576‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جی دی حتی در ماشین رو باز نکرده بود که در جلویی خونه‬


‫باز شد‪.‬‬

‫جونگوک به زحمت از ماشین خارج شده بود که توی آغوشی‬


‫فرو رفت‪.‬‬

‫"جونگوکی!" جیمین تموم صورت پسر کوچیکتر رو غرق بوسه‬


‫کرد و اون رو محکم به خودش فشرد‪" ،‬آیگو‪ ،‬خدا رو شکر که‬
‫حالت خوبه!"‬

‫"دیگه هیچوقت نمیتونی اینکارو بکنی!" سوکجین تقریبا هق‬


‫هق کرد‪ ،‬جیمین رو کنار زد و خودش پسر رو بغل کرد‪ ،‬تموم‬
‫بدنش داشت میلرزید و با نفس لرزونی جونگوک رو به خودش‬
‫فشرد‪" ،‬خدایا‪ ،‬در حد مرگ ترسوندیم‪".‬‬

‫جونگوک تصمیم گرفت اجازه بده همشون هر کاری که نیاز‬


‫داشتن بکنن؛ بنظر میومد همشون نیاز داشتن قسمتی از بدنش‬
‫رو لمس کنن تا مطمئن بشم اون اونجاست‪.‬‬

‫‪577‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یکی یکی بین اونها رد و بدل میشد و همشون بغلش میکردن؛‬


‫حتی بردارش هم بغلش کرد‪ ،‬اما بعد عقب رفت و ضربه ی‬
‫آرومی به پشت سرش زد‪.‬‬

‫"آخ!" پسر با لبهای آویزون پشت سرش رو گرفت‪" ،‬هیونگی!"‬

‫"این واسه اینه که باعث شدی هیونگت سکته کنه‪ "،‬یونگی با‬
‫صدای خشکی گفت‪" ،‬دیگه واسه دنبال تو دویدن زیادی پیر‬
‫شدم بچه‪".‬‬

‫لبهای جونگوک بیشتر آویزون شدن‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬برش نگردوندم که شماها بزنیدش‪ "،‬جی دی با مالیمت‬


‫گفت‪ ،‬لبخندش کمی خشک بود و دستهاش رو توی جیب هاش‬
‫فرو کرده بود‪.‬‬

‫دست یونگی کمی محکمتر از حد معمول شونه ی برادرش رو‬


‫چنگ زد‪.‬‬

‫"مرسی که برش گردوندی‪ "،‬مرد با صدای سردی گفت‪" ،‬ولی‬


‫احتماال باید درباره ی اتفاقی که امروز افتاد حرف بزنیم‪".‬‬

‫‪578‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره احتماال‪ "،‬جی دی با چهره ی درهم رفته ای گفت‪" ،‬متاسفم‬


‫که بدون اجازه گرفتن بردمش‪ ،‬مطمئنم همتون داشتید از‬
‫نگرانی دیوونه میشدید‪ "،‬نگاهی به تهیونگ انداخت‪" ،‬بعضی‬
‫ها بیشتر از بقیه‪".‬‬

‫با دیدن دوست پسرش‪ ،‬جونگوک به سرعت خودش رو توی‬


‫بغل پسر بزرگتر انداخت‪ .‬بدون اخطاری لبهاش رو به لبهاش‬
‫فشرد و جلوی پیرهنش رو چنگ زد‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬بینیش بینی تهیونگ رو لمس کرد‪ ،‬پسر بزرگتر‬


‫چشمهاش رو باز کرد و دید که جونگوک با لبخند مالیمی بهش‬
‫خیره شده بود‪ —" ،‬ببخشید که ناراحتت کردم ته ته‪".‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد و محکم دستهاش رو دور کمرش حلقه کرد‪،‬‬


‫"اشکالی نداره بیبی‪ ،‬بهت خوش گذشت؟"‬

‫"اوهوم!" جونگوک کمی خودش رو عقب کشید‪ ،‬با هیجان به‬


‫همشون خیره شد تا اتفاقات اون روز رو تعریف کنه‪،‬‬

‫‪579‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی رفت خرید! کلی لباس خرید و بستنی خورد‪ ،‬خیلی‬


‫خوش گذشت!"‬

‫"خوشحالم که بهت خودش گذشته گوک‪ "،‬جی دی با لبخندی‬


‫گفت و یکدفعه مردد به تهیونگ و یونگی نگاه کرد‪" ،‬راستش‪،‬‬
‫اگه شماها مشکلی ندارید‪ ،‬داشتم فکر میکردم که شاید چند‬
‫هفته ای یکبار‪ ،‬جونگوک بتونه بعد از ظهر ها یکم با ما وقت‬
‫بگذرونه؛ افراد من واقعا باهاش بهشون خوش گذشته‪ ،‬همین‬
‫االن هم دارن بهم تکست میدن که چقدر دلشون واسش تنگ‬
‫شده‪".‬‬

‫قبل از اینکه یونگی بتونه دهنش رو باز کنه‪ ،‬تهیونگ به جاش‬


‫جواب داد‪" ،‬چرا از خود جونگوک نمیپرسی؟ هر چی نباشه‬
‫اون کسیه که میاد پیشتون‪ ،‬خودش باید تصمیم بگیره‪".‬‬

‫دهن یونگی بسته شد و لحظه ای به بردارش نگاه کرد‪" ،‬هی‬


‫گوک‪ ،‬میخوای بیشتر با جی دی وقت بگذرونی؟"‬

‫‪580‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"و همه ی دوستهای جدیدت‪ "،‬تهیونگ اضافه کرد و دستش رو‬


‫روی موهای پسر گذاشت‪" ،‬شاید هر آخر هفته؟"‬

‫"آره!" جونگوک نفس بلندی کشید‪ ،‬چشمهاش با هیجان برق‬


‫زدن و لبخند بزرگی از شنیدن اون پیشنهاد روی لبهاش اومد‪،‬‬
‫"دسونگ هیونگی خیلی مهربونه و ته یانگ هیونگی! تاپ‬
‫هیونگی هم خیلی بامزست —!"‬

‫"وایسا‪ "،‬نامجون با نگرانی به هوپی نگاه کرد‪" ،‬ما داریم‬


‫تعویض میشیم؟"‬

‫هوپی با گیجی سرش رو تکون داد‪" ،‬چی؟ نه‪ "،‬مرد مکثی کرد‪،‬‬
‫"نه‪ .‬وایسا‪ ،‬چی؟"‬

‫"ته!" سوکجین هیس کشید‪" ،‬نمیتونیم بذاریم بیشتر از این‬


‫باهاشون وقت بگذرونه! اگه اونها رو بیشتر از ما دوست‬
‫داشته باشه چی؟!"‬

‫تهیونگ هوفه ای داد‪" ،‬ما هیونگ هاشیم‪ ،‬امکان نداره‪".‬‬

‫‪581‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبهای جیمین آویزون شدن‪" ،‬اونها هم هیونگ هاشن‪ ،‬نمیتونم‬


‫تحمل کنم یه گروه دیگه رو هیونگی ها صدا کنه‪ ،‬درد داره!"‬

‫"میخوای چیکار کنم؟" تهیونگ با کالفگی گفت‪" ،‬بهش بگم‬


‫حق نداره دوست های جدید پیدا کنه‪ ،‬چون ما حسودیمون‬
‫میشه؟"‬

‫"آره‪ ،‬دقیقا!" جیمین با حرص گفت‪.‬‬

‫"عالیه‪ ،‬همین کارو کن!" سوکجین با قاطعیت اضافه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ چشم غره ای بهشون رفت‪.‬‬

‫"پس حل شد؟" جی دی پرسید و ابرویی باال انداخت‪" ،‬به بچه‬


‫ها تکست میدم‪ ،‬مطمئنم خیلی خوشحال میشن‪".‬‬

‫"هوراا!" جونگوک دستهاش رو بهم زد‪" ،‬دفعه ی دیگه هیونگی‬


‫میتونه واسه گوکی سه تا بستنی بخره!"‬

‫‪582‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تموم شش عضو کنگپی شوکه به جی دی نگاه کردن‪.‬‬

‫"واسش سه تا بستنی قیفی خریدی؟" سوکجین با ناباوری‬


‫پرسید‪.‬‬

‫"چی؟ اوه یکی داره بهم زنگ نیزنه‪ "،‬جی دی به سرعت عقب‬
‫رفت و با لبخند شرمگینی گوشیش رو روی گوشش گذاشت‪،‬‬
‫"به هر حال‪ ،‬از دیدنتون خوشحال شدم‪ ،‬مکالمه ی خوبی بود‪،‬‬
‫بابت سو تفاهم پیش اومده هم متاسفم‪ ،‬خداحافظ گوکی!"‬

‫با نفس کالفه ی آخری‪ ،‬مرد در ماشینش رو بهم کوبید و رفت‪.‬‬

‫تهیونگ با خستگی دستی به صورتش کشید‪" ،‬گوک‪ ،‬تو اصال‬


‫خسته نیستی نه؟"‬

‫"نوچ!"‬

‫جیمین ُغره ای داد‪" ،‬قراره مدتی بخاطر مصرف زیاد شکر از‬
‫در و دیوار باال بره!"‬

‫‪583‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"فاکر های گنگ یونگ‪ "،‬سوکجین زیر لب گفت‪" ،‬مکنمون رو‬


‫بهشون سپردیم و این کاریه که میکنن؟"‬

‫"خودم حالیشون میکنم‪ "،‬هوپی با چهره ی درهم رفته ای‬


‫گفت‪.‬‬

‫جونگوک که اصال متوجه جو متشنج بین گروه نبود شونه ای‬


‫باال انداخت و با هیجان پیشنهاد داد‪" ،‬بیاید فیلم ببینیم!"‬

‫"ساعت یازده شبه‪ "،‬یونگی با اخمی گفت‪.‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬ولی — ولی گوکی میخواد با‬


‫هیونگی ها وقت بگذرونه‪ ،‬دلش واسشون تنگ شده‪".‬‬

‫همین برای ذوب کردن قلب همشون کافی بود‪.‬‬

‫"البته که میتونیم فیلم ببینیم —!"‬

‫"کی اهمیت میده که دیره —"‬

‫‪584‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من پاپ کورن میارم —"‬

‫تهیونگ نگاهی به گروه که پشت سرش وارد خونه میشدن‬


‫انداخت و انگشتهای خودش و جونگوک روی توی هم قفل‬
‫کرد‪.‬‬

‫ناراحت کننده بود که همشون چقدر ذلیل اون پسر بودن‪.‬‬

‫***‬

‫‪585‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫همون شب‪...‬‬

‫دسونگ‪*Sent a picture* :‬‬

‫دسونگ‪*Sent a picture* :‬‬

‫دسونگ‪*Sent a picture* :‬‬

‫جیمین‪ :‬تمومش کن!‬

‫جیمین‪ :‬فهمیدیم که باهاش بهتون خوش گذشته!‬

‫جیمین‪ :‬نمک روی زخممون نپاش!‬

‫ته یانگ‪*Sent a picture* :‬‬

‫ته یانگ‪ :‬تو این یکی دماغش بستنی ای شده‬

‫*‪*Jimin left the chat‬‬

‫‪586‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی‪ :‬فاکرز‬

‫یونگی‪ :‬اول از همه‬

‫یونگی‪ :‬جیمین رو اذیت نکنید یا همتون رو میکشم‬

‫یونگی‪ :‬دوم‬

‫یونگی‪ :‬انقدر از برادرم عکس نگیرید!‬

‫تاپ‪ :‬ولی خیلی بامزست ‪T-T‬‬

‫سوکجین‪ :‬میدونیم‬

‫سوکجین‪ :‬ما باهاش زندگی میکنیم‬

‫دسونگ‪ :‬بنظر میاد کنگپی حسودیش شده‬

‫هوپی‪ :‬هیچ چیزی واسه حسادت وجود نداره‬

‫هوپی‪ :‬اون مکنه ی ماست!‬

‫‪587‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نامجون‪ :‬ما هم عکسهای بامزه ازش داریم‬

‫نامجون‪ :‬شماها خاص نیستید‬

‫تاپ‪ :‬وقتی باور میکنم که ببینم‬

‫ته یانگ‪+++ :‬‬

‫*‪*Yoongi added Jimin to the chat‬‬

‫جیمین‪ :‬بچه ها َتلست!‬

‫جیمین‪ :‬هیچ عکسی نفرستید!‬

‫جیمین‪ :‬همشون رو سیو میکنن!‬

‫‪588‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نامجون‪*sent an album of 78 photos* :‬‬

‫هوپی‪*Sent an album of 65 photos* :‬‬

‫سوکجین‪*Sent an album of 118 photos* :‬‬

‫یونگی‪ :‬محض رضای فاک‬

‫نامحون‪ :‬فاک‬

‫نامجون‪ :‬فاااک‬

‫نامجون‪ :‬جیمین احمق باید زودتر میگفتی!‬

‫هوپی‪ :‬فاک‬

‫سوکجین‪ :‬اوپس‬

‫دسونگ‪ :‬خدای من!‬

‫تاپ‪ :‬شممشمشمشمشضمض‬

‫‪589‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ته یانگ‪ :‬آااااااااه‬

‫جیمین‪ :‬برید مکنه ی کوفتی خودتون رو پیدا کنید!‬

‫دسونگ‪ :‬اون عکسش با تاج گل‬

‫دسونگ‪ :‬هق‬

‫دسونگ‪ :‬پوستم صاف شده‬

‫تاپ‪ :‬اونهایی که با توله سگه ‪(:‬‬

‫تاپ‪T-T :‬‬

‫سوکجین‪ :‬تمومش کنید!‬

‫سوکجین‪ :‬نگاشون نکنید!‬

‫سوکجین‪ :‬اون مال ماست!‬

‫ته یانگ‪ :‬هه دیگه نه‬

‫‪590‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ته یانگ‪ :‬نه توی یکشنبه ها *‪*-‬‬

‫دسونگ‪ :‬بخوریدش‬

‫جیمین‪ :‬بنظرتون اگه ته رو َاد کنم سر ما داد میزنه یا اونها‬

‫نامجون‪ :‬ما‬

‫هوپی‪ :‬اونها‬

‫تاپ‪ :‬هممون‬

‫جیمین‪ :‬هومم‬

‫جیمین‪ :‬تا وقتی که سر اونها داد بزنه واسم مهم نیست!‬

‫*‪*Jimin added Taehyung to the chat‬‬

‫‪591‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین‪ :‬صبر کن!‬

‫سوکجین‪ :‬میتونه هیستوری چت رو ببینه؟‬

‫تهیونگ‪ .... :‬اوهوم‬

‫تهیونگ‪ :‬د فاک‬

‫تهیونگ‪ :‬چرا همتون انقدر عکس از جونگوک دارید؟‬

‫*‪*Daesung left the chat‬‬

‫*‪*Taeyang left the chat‬‬

‫*‪*Top left the chat‬‬

‫جیمین‪ :‬وات د فاک!‬

‫‪592‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

!‫ ترسوهای لعنتی‬:‫جیمین‬

‫ اوکی‬.... :‫تهیونگ‬

‫ ولی من با همه بودم‬:‫تهیونگ‬

*Jimin left the chat*

*Namjoon left the chat*

*Hopi left the chat*

*Seokjin left the chat*

‫ از همتون متنفرم‬:‫یونگی‬

‫ هیونگ‬:‫تهیونگ‬

593
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ‪ :‬دارم اونور اتاق میبینمت‬

‫تهیونگ‪ :‬داری همه ی عکسهایی که فرستادن رو سیو میکنی‬

‫*‪*Yoongi left the chat‬‬

‫‪594‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪17.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬مطمئنی؟"‬

‫"اوهوم!"‬

‫"صد درصد؟"‬

‫"اوم!"‬

‫"یعنی‪ ،‬واقعا مطمئنی؟ واقعا؟ چون —"‬

‫"خدای من جین‪ ،‬فقط بیخیال شو!"‬

‫سوکجین چشم غره ای به دوست پسرش که حرفهاش رو قطع‬


‫کرده بود رفت‪ .‬نامجون فقط چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬به سمت‬
‫تلویزیون رفت و کنترل رو برداشت‪.‬‬

‫"آماده ای جونگوک؟" مرد با نیشخندی پرسید‪.‬‬

‫‪595‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک هیجان زده سرش رو تکون داد‪ ،‬لبخند بزرگی روی‬


‫صورتش اومد‪" ،‬خیلی هیجان زدم‪ ،‬ته هیچوقت نمیذاره فیلم‬
‫های ترسناک ببینم‪".‬‬

‫"چون فکر بدیه‪ "،‬سوکجین زمزمه کرد و با هوفه ای توی ُمبل‬


‫فرو رفت؛ دستهاش رو روی سینش گره زد و به پشت سر‬
‫دوست پسرش چشم غره رفت‪" ،‬دلیلی داره که اون نباید فیلم‬
‫های ترسناک ببینه جون‪".‬‬

‫"و دلیلش اینه که معموال لیتله‪ "،‬نامجون جواب داد‪" ،‬االن‬


‫بزرگه و خودش گفت که میخواد ببینه‪ ،‬پس مشکل چیه؟"‬

‫"آره!" جونگوک موافقت کرد و با دیدن نگاه سرد سوکجین‬


‫لبخند کمرنگی زد‪" ،‬ببخشید هیونگ‪ ،‬ولی اگه نتونستم ببینمش‬
‫خاموشش میکنیم‪ ،‬قول میدم‪".‬‬

‫"آیش‪ "،‬سوکجین آهی کشید و با خستگی دستش رو به‬


‫صورتش کشید‪،‬‬

‫‪596‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جفتتون احمقید‪ ،‬باشه‪ ،‬هر چی؛ وقتی بفهمید این چقدر فکر‬
‫بدیه‪ ،‬من سرزنش ها رو قبول نمیکنم‪ ،‬من هیچوقت زیر مشت‬
‫های تهیونگ نبودم‪ ،‬ولی بنظر میاد درد دارن!"‬

‫جونگوک چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬اجازه نمیدم بزنتت هیونگ‪"،‬‬


‫پسر نیشخندی زد‪" ،‬نمیتونم بذارم صورت جذاب ترین هیونگم‬
‫آسیب ببینه!"‬

‫عصبانیت سوکجین با شنیدن اون تعریف ناپدید شد‪" ،‬درسته‪،‬‬


‫خوب بزرگت کردم‪".‬‬

‫حاال نوبت نامجون بود که چشمهاش رو بچرخونه‪" ،‬االن‬


‫شروع میشه‪".‬‬

‫جونگوک جیغ هیجان زده ای کشید و هیونگ هاش با شیفتگی‬


‫بهش لبخند زدن‪.‬‬

‫به محض اینکه به ُمبل تکیه داد‪ ،‬فیلم خانواده ای رو نشون داد‬
‫که به یک خونه ی قدیمی‪ ،‬توی یک منطقه ی ساکت و دور‬
‫افتاده نقل مکان کردن‪ .‬از همون اول‪ ،‬چیزهای عجیبی شروع‬
‫به اتفاق افتادن کردن — سرما‪ ،‬صدا های عجیب و بو های بد‪.‬‬

‫‪597‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک بینیش رو با شنیدن اون دیالوگ های حوصله سر بر‬


‫چین داد و فقط وقتی که صحنه های ترسناک پیش میومد‬
‫کمی باال میپرید‪.‬‬

‫این حتی ترسناک هم نبود‪ ،‬چرا بهش اجازه نمیدادن اینجور‬


‫فیلم ها رو ببینه؟‬

‫صحنه ی فیلم دختر کوچولویی رو نشون داد که تنها توی‬


‫اتاقش خوابیده بود‪ ،‬عروسکی رو به سینش چسبونده بود و‬
‫جونگوک با دیدن اون صحنه‪ ،‬لبخند ضعیفی زد و سرش رو‬
‫توی عروسک فیل خودش فرو کرد‪.‬‬

‫یکدفعه‪ ،‬پتوی دختر از روی تخت کنار زده شد‪.‬‬

‫جونگوک جیغ شوکه ای کشید و تقریبا از روی مبل بیرون‬


‫پرید‪.‬‬

‫سوکجین نگاهی بهش انداخت‪" ،‬خوبی گوکی؟"‬

‫پسر با چشمهایی که به صفحه ی تلویزیون خیره مونده بودن‬


‫پلک زد‪" ،‬هان؟ آ‪-‬آره‪ ،‬فقط‪ ،‬اوم — توقعش رو نداشتم‪".‬‬

‫‪598‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوربین روی دستی با ناخون های بلند زیر تخت دختر زوم‬
‫کرد‪ ،‬جونگوک گوش الفنتی رو گاز گرفت و ناله ای رو خفه‬
‫کرد‪ ،‬اون کی اونجا رفته بود؟‬

‫یکدفعه در کُمد داشت باز میشد و پسر میتونست قسم بخوره‬


‫که قلبش توی سینش متوقف شد‪ .‬دختر چجوری تا االن بیدار‬
‫نشده بود؟ نمیتونست ببینه که هیوال ها توی اتاقش بودن؟‬

‫نامجون ُسرفه ای توی آرنجش کرد و سوکجین خمیازه ای‬


‫کشید‪ ،‬واضح بود که هیچکدوم از اون دو به اندازه ی‬
‫جونگوک غرق فیلم نشده بودن‪.‬‬

‫کم کم‪ ،‬هیوال دستش رو باال آورد و چیزی نمونده بود تا به‬
‫تخت برسه‪ ،‬همین لحظه ها بود که پای دختر رو بگیره —‬

‫صدای جیغ بلندی‪ ،‬وقتی هیوال پای دختر رو گرفت شنیده شد‪.‬‬

‫جونگوک هم با جیغی به همون بلندی دختر رو دنبال کرد‪.‬‬

‫‪599‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خ‪-‬خاموشش کن!" پسر توی بغل سوکجین پرید و سرش رو‬


‫توی شکمش مخفی کرد‪" ،‬خاموشش کن‪ ،‬خاموشش کن‪،‬‬
‫خانوشش کن!"‬

‫کوسن های مبل رو‬


‫َ‬ ‫مرد بزرگتر هیسی کشید‪ ،‬یکی از از‬
‫برداشت و اون رو به سمت سر نامجون پرت کرد‪" ،‬جون‪،‬‬
‫کنترل دست توئه!"‬

‫"فاک‪ ،‬ببخشید!" دوست پسرش به سرعت کنترل رو برداشت‬


‫تا تلویزیون رو خاموش کنه‪.‬‬

‫اتاق یکدفعه ساکت شد‪ ،‬فقط صدای ناله های جونگوک بود که‬
‫به گوش میرسید‪.‬‬

‫"آیگو گوکی‪ "،‬سوکجین آهی کشید و موهای پسر رو نوازش‬


‫کرد‪" ،‬داری میلرزی‪".‬‬

‫"ته ته‪ "،‬پسر کوچیکتر با فین فین ناله ای کرد‪" ،‬لطفا‪ ،‬ت‪-‬ته ته‬
‫رو میخوام‪".‬‬

‫دهن سوکجین باز شد و شوکه به نامجون نگاه کرد‪.‬‬

‫‪600‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"انقدر — ترسوندیمش که لیتل شد؟" نامجون زمزمه کرد‪.‬‬

‫"فکر کنم‪ "،‬سوکجین غره ای داد‪" ،‬شت‪ ،‬این نمیتونه خوب‬


‫باشه‪".‬‬

‫"جینی هیونگی لطفا‪ "،‬پسر کوچیکتر سرش رو باال آورد‪ ،‬شونه‬


‫هاش میلرزیدن و گونه هاش از اشک خیس بودن‪" ،‬ه‪-‬هیوال –"‬

‫"هیچ هیوالیی اینجا نیست گوکی‪ "،‬نامجون به سرعت گفت‪،‬‬


‫"فقط یه فیلم بود‪ ،‬نیازی نیست بترسی‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪ ،‬حلقه ی دستهاش دور سوکجین‬


‫تنگتر شدن‪" ،‬نه‪ ،‬ز‪-‬زیر تخته و توی کمد‪ ،‬دو تا هستن و‪-‬و‬
‫چنگال دارن —!"‬

‫"تهیونگ واقعا میکشتمون‪ "،‬نامجون با ُغره ای گفت‪" ،‬حسابی‬


‫ترسوندیمش!"‬

‫"میشه خفه شی؟" سوکجین هیس کشید‪ ،‬توجهش رو به سمت‬


‫پسر کوچیکتر برگردوند‪ ،‬صورتش رو بین دستهاش گرفت و با‬
‫جدیت بهش خیره شد‪،‬‬

‫‪601‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬با دقت بهم گوش کن‪ ،‬هیچ هیوالیی اینجا نیست‪،‬‬
‫باشه؟ فقط یه فیلم بود‪ ،‬هیوال ها واقعی نیستن‪".‬‬

‫جونگوک با چشمهای خیس فین فین کرد‪" ،‬چرا‪ ،‬هستن‪".‬‬

‫"نه عزیزدلم‪ ،‬نیستن‪ "،‬سوکجین با قاطعیت گفت‪" ،‬بهت قول‬


‫میدم؛ من بهت دروغ نمیگم‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫تردید صورت پسر کوچیکتر رو پوشوند‪ —" ،‬نه‪".‬‬

‫"نمیگه‪ "،‬نامجون با قاطعیت تایید کرد‪" ،‬من هم نمیگم‪ ،‬به‬


‫حرف هیونگ هات گوش کن گوکی‪ ،‬قول میدیم که هیچ‬
‫هیوالیی وجود نداره‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک لبش رو گزید‪" ،‬اگه — اگه هیونگی ها قول بدن‪".‬‬

‫"میدیم‪ "،‬سوکجین گفت‪" ،‬و فکر کنم امشب به اندازه ی کافی‬


‫ترسیدی‪ ،‬نه؟" مرد نیشخندی زد‪" ،‬نظرت درباره ی یه فیلم‬
‫دیزنی چیه؟"‬

‫"آره!" پسر با هیجان و خیال راحت قبول کرد‪" ،‬سیندرال!"‬

‫‪602‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بعد از دیدن اون فیلم و نشستن جونگوک بین جفتشون با‬


‫خیال راحت بود‪ ،‬که نامجون خیلی عادی پیشنهادی داد‪،‬‬

‫"هی گوکی‪ ،‬چطوره این رو یه راز بین خودمون نگه داریم؟"‬

‫نگاهی بین خودش و سوکجین رد و بدل شد‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬جونگوک از اون پیشنهاد گیج بنظر میرسید‪،‬‬


‫"چرا؟"‬

‫سوکجین با تردید لبخند خشکی زد‪" ،‬خب‪ ،‬فقط نمیخوام‬


‫بخاطر دیدن فیلم های آدم بزرگ ها توی دردسر بیفتی‪،‬‬
‫میدونی که ته هیونگت بعضی وقتها چجوری میشه!"‬

‫لبهای جونگوک از هم باز شدن و اخمی کرد‪" ،‬اوه‪ ،‬ولی گوکی‬


‫نباید رازی رو از ته ته نگه داره‪".‬‬

‫"اشکالی نداره!" نامجون به سرعت گفت‪" ،‬این واقعا راز‬


‫نیست‪ ،‬فقط — دربارش حرف نزن‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪603‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر واقعا گیج بنظر میرسید‪" ،‬گوکی فکر کرد این یه‬
‫رازه‪".‬‬

‫"شاید باید خودمون به ته بگیم‪ "،‬سوکجین با غره ای گفت‪،‬‬


‫"اگه اشتباهمون رو قبول کنیم کمتر عصبانی میشه‪ ،‬نه؟"‬

‫"تو چه دنیایی زندگی میکنی؟" نامجون پرسید‪" ،‬ما اجازه‬


‫دادیم جونگوک فیلم ترسناک ببینه‪ ،‬همون جونگوکی که ته‬
‫اجازه نمیده فیلم کلیفورد‪ ،‬سگ بزرگ قرمز رو ببینه‪ ،‬چون‬
‫نمیخواد از بزرگی کلیفورد بترسه!"‬

‫سوکجین مکثی کرد و بعد با دستهاش صورتش رو پوشوند‪،‬‬


‫"ما میمیریم‪".‬‬

‫"نه!" جونگوک با ابروهای درهم رفته‪ ،‬شوکه بین مکالمشون‬


‫پرید؛ فقط مقدار کمی از حرفهاشون رو فهمیده بود‪ ،‬اما همون‬
‫قدر هم کافی بود‪.‬‬

‫"هیونگی ها نمیتونن بمیرن!" پسر با ناله ای‪ ،‬با لبهای آویزون‬


‫آستین سوکجین رو کشید‪" ،‬گوکی چیزی به ته ته نمیگه!‬
‫نمیخواد هیونگی ها آسیب ببینن!"‬

‫‪604‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دو مرد نگاهی با هم رد و بدل کردن‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬نامجون آروم گفت و ابرویی باال انداخت‪" ،‬این جواب‬


‫میده‪".‬‬

‫"مرسی گوکی‪ "،‬سوکجین آهی کشید و شونه هاش با آرامش‬


‫پایین افتادن‪" ،‬نمیدونی این کارت چقدر برامون ارزش داره‪".‬‬

‫جونگوک فقط لبخند معصومی زد و دندون های خرگوشیش‬


‫رو نشونشون داد‪" ،‬خواهش میکنم هیونگی ها!"‬

‫هر دو با شیفتگی به پسر خیره شدن و با بوسه و بغل هاشون‬


‫بهش حمله کردن‪ .‬بقیه ی فیلم بدون هیچ اتفاق خاصی گذشت‬
‫و طولی نکشید که صدای باز شدن در رو شنیدن‪.‬‬

‫"هی‪ "،‬تهیونگ وارد خونه شد‪ ،‬در رو پشت سرش بست و به‬
‫محض دیدن بدن بیهوش جونگوک‪ ،‬صداش رو پایینتر آورد‪،‬‬
‫"خوابیده؟"‬

‫‪605‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ "،‬سوکجین زمزمه کرد و با لبخند مالیمی موهای پسر رو‬


‫نوازش کرد‪" ،‬فقط بیست دقیقه از فیلم گذشته بود که بیهوش‬
‫شد‪".‬‬

‫تهیونگ نگاهی به صفحه ی تلویزیون انداخت و هوفه ای داد‪،‬‬


‫"تعجبی هم نداره‪ ،‬سیندرال رو پنجاه باری دیده‪".‬‬

‫"خودش انتخابش کرد!" نامجون از خودشون دفاع کرد‪.‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪" ،‬البته که کرده‪ "،‬جلوی مبل زانو زد‪ ،‬با‬
‫مالیمت پسر رو توی آغوشش کشید و دوباره آروم ایستاد تا‬
‫بیدارش نکنه‪" ،‬شام خورده؟"‬

‫"همه ی بشقابش رو تموم کرد‪ "،‬سوکجین جواب داد و خمیازه‬


‫ای کشید‪" ،‬جلسه ی تو چطور بود؟"‬

‫"حوصله سر بر‪ "،‬تهیونگ جواب داد و چشمهاش رو چرخوند‪،‬‬


‫”جی دی وقتی شروع به حرف زدن کنه دیگه ساکت نمیشه‪،‬‬
‫اون و هوپی با هم توی یه اتاق بودن و داشتن درباره ی‬
‫استراتژی اسلحه ها بحث میکردن؟ فاک‪ ،‬فکر میکردم قراره‬
‫کل شب رو اونجا باشم!"‬

‫‪606‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"حرف بد‪ "،‬صدای خواب آلودی زمزمه کرد و سر روی شونه ی‬


‫تهیونگ تکون خورد‪.‬‬

‫سه مرد با تعجب به جونگوک نگاه کردن‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬خواب نیستی‪ "،‬تهیونگ با شیطنت گفت‪" ،‬متظاهر‬


‫کوچولو!"‬

‫"نوچ!" جونگوک که بهش برخورده بود از خودش دفاع کرد‪،‬‬


‫"خواب بودم‪ ،‬االن نیستم‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬در هر صورت وقت خوابه‪ "،‬تهیونگ با خنده ای گفت‪،‬‬


‫"ببخشید که بیدارت کردم بان‪ ،‬میخوای به هیونگ هات شب‬
‫بخیر بگی و ازشون تشکر کنی که امشب مراقبت بودن؟"‬

‫"مرسی هیونگی ها‪ "،‬جونگوک با خواب آلودگی زمزمه کرد و‬


‫حتی چشمهاش رو هم باز نکرد‪" ،‬گوکی دوستون داره‪".‬‬

‫سوکجین سینش رو چنگ زد‪" ،‬قلبم‪".‬‬

‫‪607‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬ما دیگه میریم‪ ،‬بازم مرسی‬


‫بچه ها‪ "،‬لبخند سریعی بهشون زد و بعد از اتاق بیرون رفت؛‬
‫پسر رو محکمتر توی آغوشش گرفت تا احتمال انداختنش‬
‫کمتر بشه‪.‬‬

‫وقتی به اتاق خواب رسیدن‪ ،‬به سختی در رو باز کرد و تقریبا‬


‫نزدیک بود جونگوک رو زمین بندازه‪.‬‬

‫با آه سنگینی پسر رو روی تخت گذاشت‪.‬‬

‫بعد از اینکه پتو رو تا زیر چونش باال کشید‪ ،‬بوسه ای به‬


‫پیشونیش زد‪ ،‬الفنتی رو توی بغلش گذاشت‪ ،‬به سمت اتاق‬
‫برگشت تا برای دوشی بعد از یک روز خسته کننده آماده بشه‪.‬‬

‫هر چند که صدای ناله ای متوقفش کرد‪.‬‬

‫"گوکی؟" به سمت پسر کوچیکتر برگشت و دید که اون با‬


‫چشمهای خیسی‪ ،‬پتو رو کامل روی خودش کشیده بود و فقط‬
‫چشمهاش مشخص بودن‪.‬‬

‫‪608‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ به سرعت کنارش رفت‪" ،‬بیبی‪ ،‬چی شده؟" تهیونگ با‬


‫مالیمت پرسید و گونه ی پسر رو نوازش کرد‪" ،‬هوم؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪" ،‬ت‪-‬تو —" پسر ساکت شد و‬


‫دوباره سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫ابروهای تهیونگ بهم گره خوردن‪" ،‬چی شده؟"‬

‫پسر کوچیکتر آروم پتو رو پایین آورد‪ ،‬گونه هاش سرخ بودن‬
‫و با تردید لبش رو گزیده بود‪.‬‬

‫"م‪-‬میشه ته ته — زیر تخت رو چک کنه؟" جونگوک با ناله ای‬


‫گفت‪.‬‬

‫تهیونگ با تردید و گیجی پرسید‪" ،‬زیر تخت؟ چرا‪ ،‬چیزی اونجا‬


‫انداختی؟"‬

‫"نه‪ "،‬پسر ناله ای کرد‪" ،‬هیوال ها اونجان!"‬

‫"چی؟" پسر بزرگتر شوکه خودش رو عقب کشید‪" ،‬هیوال ها؟‬


‫از کی؟"‬

‫‪609‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هستن‪"،‬جونگوک ناله ای کرد‪" ،‬قایم شدن‪ ،‬لطفا ته ته!"‬

‫"ولی —"‬

‫"گوکی رو میخورن! لطفا‪ ،‬لطفا چک کن ته ته؟ لطفاا!"‬

‫تهیونگ فقط موفق شد سرش رو تکون بده و روی پاهاش‬


‫ایستاد‪" ،‬البته که چک میکنم‪ ،‬ولی بعدش باید بهم توضیح‬
‫بدی‪".‬‬

‫جونگوک در سکوت به پسر که روی زمین زانو زد تا زیر تخت‬


‫رو چک کنه خیره شد‪.‬‬

‫"هیچی اینجا نیست‪ "،‬تهیونگ گفت‪ ،‬بلند شد و شلوارش رو‬


‫تکوند‪" ،‬حاال‪ "،‬نگاه جدی ای به پسر انداخت‪" ،‬توضیح بده؛ از‬
‫کی تا حاال تو از هیوال ها میترسی آقا؟"‬

‫جونگوک فقط لبش رو گزید‪ —" ،‬ته ته توی کمد رو نگاه نکرد‪".‬‬

‫فک تهیونگ تقریبا پایین افتاد‪" ،‬چی — جونگوک‪ ،‬از کی فکر‬


‫میکنی یه هیوال توی کمدمون زندگی میکنه؟"‬

‫‪610‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میکنه!"پسر کوچیکتر اصرار کرد و چونش لرزید‪" ،‬توی فیلم‬


‫اینجوری بود!"‬

‫سکوت‪.‬‬

‫تهیونگ دهنش رو باز کرد و بعد دوباره اون رو بست‪ ،‬مونده‬


‫بود چی باید بگه‪.‬‬

‫"جئون جونگوک‪ "،‬پسر با چهره ی جدی و فک قفل شده ای به‬


‫جونگوک خیره شد‪" ،‬تو فیلم ترسناک دیدی؟"‬

‫جونگوک زیر پتو برگشت‪" ،‬اوم — نوچ؟"‬

‫تهیونگ با بی حسی بهش خیره شد‪" ،‬هیونگ هات اون لحظه‬


‫کجا بودن؟"‬

‫"روی مبل‪ "،‬جونگوک با تردید گفت‪ ،‬با دیدن نگاه شوکه و‬


‫عصبانی دوست پسرش به سرعت اضافه کرد‪" ،‬و‪-‬ولی ته ته‬
‫نمیتونه عصبانی باشه! گوکی به هیونگی هاش قول داد بهت‬
‫چیزی نگه‪ ،‬چون ته ته نمیتونه بهشون آسیب بزنه!"‬

‫‪611‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چی؟" تهیونگ هوفه ای داد‪” ،‬بهشون آسیب بزنم؟“ بنظر‬


‫میومد یکدفعه متوجه شد منظور پسر چیه و ابروهاش با‬
‫عصبانیت بهم گره خوردن‪" ،‬وایسا‪ ،‬گفتی ازت قول گرفتن که‬
‫چیزی به من نگی؟"‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪" ،‬قرار بود یه راز باشه!"‬

‫"من —" پسر بزرگتر سرش رو تکون داد‪" ،‬باورم نمیشه‪ ،‬باورم‬
‫نمیشه همچین کاری کردن! نه فقط اجازه دادن فیلم ترسناک‬
‫ببینی‪ ،‬خودشون هم همراهت نگاه کردن — بعد هم بهت گفتن‬
‫که چیزی دربارهش به من نگی‪ ،‬درسته؟"‬

‫"عصبانی نشو‪ "،‬جونگوک ملتمسانه گفت‪ ،‬بنظر میومد ممکن‬


‫بود دوباره گریه کنه‪" ،‬ته ته نمیتونه عصبانی شه‪ ،‬چون‬
‫هیونگی ها میفهمن که گوکی بهت گفته!"‬

‫"عصبانی نشم؟!" چشمهای تهیونگ از خشم برق زدن‪" ،‬االن‬


‫میرم حالیشون میکنم — میدونی چیه‪ ،‬چند لحظه اینجا‬
‫بمون!"‬

‫‪612‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یک لحظه سر جاش ایستاد‪ ،‬فکری روی چهرش نقش بست‪.‬‬

‫چشمهاش با حیله گری برق زدن‪.‬‬

‫نیشخندی روی لبهاش نقش بست‪" ،‬فکر کنم ایده ی بهتری‬


‫دارم!"‬

‫***‬

‫‪613‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫روز بعد سر صبحونه‪ ،‬پسر بزرگتر بهترین چهره ی نگرانش رو‬


‫به خودش گرفت و پشت میز نشست‪.‬‬

‫"صبح بخیر‪ "،‬سوکجین با خستگی گفت‪ ،‬ماگ قهوش رو‬


‫برداشت و از پشت اون نگاه کنجکاوی به تهیونگ انداخت‪،‬‬
‫"گوک هنوز بیدار نشده؟"‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ با آهی گفت‪ ،‬دستش رو توی موهاش فرو کرد و‬


‫چهره ی کالفه ای به خودش گرفت‪" ،‬خدایا‪ ،‬دیشب به سختی‬
‫تونستم بخوابونمش‪".‬‬

‫"واقعا؟" مرد بزرگتر اخم کرد و ماگش رو پایین آورد‪" ،‬چرا؟"‬

‫"ترسیده بود‪ "،‬تهیونگ گفت و مستقیم به چشمهای دوستش‬


‫خیره شد‪" ،‬یه چیزی درباره ی هیوال ها میگفت؟"‬

‫کنار دستش‪ ،‬پنکیک نامجون توی گلوش پرید و مرد به سرفه‬


‫افتاد‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬صورت سوکجین واضحا رنگ پریده شد‪" ،‬ا‪-‬‬
‫اوه؟" مرد لبخند ضعیفی زد‪" ،‬عجیبه‪".‬‬

‫‪614‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ ادامه داد و آه سنگینی کشید‪" ،‬یه ترس عادی‬


‫هم نبود‪ ،‬همش گریه میکرد و میلرزید‪ ،‬مثل حمله ی عصبی‬
‫بود‪".‬‬

‫سوکجین به سختی آب دهنش رو قورت داد و با صدای‬


‫ضعیفی پرسید‪" ،‬ح‪-‬حمله ی عصبی؟"‬

‫"آره‪ ،‬وحشتناک بود هیونگ‪ ،‬خیلی ترسیده بود‪ ،‬حتی واسه‬


‫دستشویی رفتن هم از تخت بیرون نمیومد‪".‬‬

‫بنظر میومد حال نامجون داشت بد میشد‪ —" ،‬از تخت؟"‬

‫"انگار که اونجا جایی هست که هیوال ها قایم میشن‪ "،‬تهیونگ‬


‫آهی کشید‪" ،‬خدایا‪ ،‬انقدر گریه کرد که تقریبا صداش رو از‬
‫دست داد‪".‬‬

‫این ضربه ی آخر بود‪ ،‬سوکجین وحشت زده از پشت میز‬


‫بیرون پرید‪ ،‬دست نامجون رو گرفت و هر دو از اتاق بیرون‬
‫رفتن‪.‬‬

‫"مکنمون رو شکستیم!"‬

‫‪615‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با شنیدن اون داد از بین دیوار ها نیشخندی زد‪.‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬آروم باش —!"‬

‫"نامجون‪ ،‬جونگوک داره عذاب میکشه و این فقط تقصیر‬


‫فیلم احمقانه رو نذار —!"‬
‫ِ‬ ‫ماست! بهت گفتم که اون‬

‫"خودش گفت بزرگه‪ ،‬فکر میکردم میتونه تحملش کنه!"‬

‫"باور کن خودم رو از یه جایی میندازم پایین!"‬

‫تهیونگ صندلیش رو عقب برد‪ ،‬خودش رو به نشیمن رسوند و‬


‫گلوش رو صاف کرد‪ ،‬صبر کرد هر دو مرد بهش نگاه کنن و بعد‬
‫شروع به صحبت کرد‪.‬‬

‫"محض اطالعاتون‪ "،‬پسر با لبخند نصف نیمه و جدی ای گفت‪،‬‬


‫"حتی وقتی جونگوک بزرگه‪ ،‬من مراقبم که چه کار هایی رو‬
‫میتونه انجام بده؛ خیلی از کار هایی که میکنه‪ ،‬وقتی به هد‬
‫اسپیس برمیگرده باهاش میمونن و بهش آسیب میزنن‪،‬‬
‫میدونم فکر میکنید که من زیادی روش حساسم — ولی به‬
‫دالیل خوبی اینجوریم‪".‬‬

‫‪616‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین چند لحظه بهش خیره شد و بعد زیر گریه زد‪" ،‬خیلی‬
‫خیلی متاسفم ته‪ ،‬همش تقصیر ماست! باورم نمیشه بخاطر‬
‫یک فیلم حمله ی عصبی داشته —!"‬

‫"نداشت‪ "،‬تهیونگ با خونسردی جواب داد‪.‬‬

‫سوکجین شوکه متوقف شد‪ —" ،‬چی؟"‬

‫تهیونگ با بی حسی بهش خیره شد‪" ،‬حمله ی عصبی نداشت‪،‬‬


‫ترسیده بود‪ ،‬ولی حالش خوب شد‪ ،‬این رو به عنوان تنبیهتون‬
‫در نظر بگیر‪".‬‬

‫فک نامجون پایین افتاد و سوکجین با خشم کشنده ای به پسر‬


‫خیره شد‪.‬‬

‫"عوضی!"مرد داد کشید و جلو پرید‪" ،‬میدونی من چقدر اون‬


‫بچه ی احمق رو دوست دارم ته —!"‬

‫تهیونگ با خنده مشتش رو جا خالی داد و به سمت اونطرف‬


‫مبل رفت‪.‬‬

‫‪617‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬پسر خندید‪" ،‬ولی دفعه ی دیگه وقتی همچین‬


‫اتفاق هایی میفته‪ ،‬باید بهم بگید‪ ،‬دیگه این مسخره بازی های‬
‫به تهیونگ نگیم رو نداریم‪ ،‬باشه؟"‬

‫نامجون با خستگی دستی به صورتش کشید‪" ،‬آره‪ ،‬حق با توئه‪،‬‬


‫ببخشید‪".‬‬

‫"من هم متاسفم‪ "،‬تهیونگ به سرعت گفت و با دیدن چشم‬


‫غره ی سوکجین خندش رو خورد‪" ،‬گوک هنوز خوابه‪ ،‬اگه‬
‫میخوای برو بیدارش کن‪ ،‬این دروغ نبود‪".‬‬

‫سوکجین چشم غره ای بهش رفت و بعد زیر لب غره ای داد‪،‬‬


‫"معلومه که میخوام بیدارش کنم‪ ،‬صبح ها کیوت ترین موجود‬
‫دنیاست‪ "،‬مرد مکثی کرد‪" ،‬ولی هنوز از دستت عصبانیم‪".‬‬

‫"عادالنست‪ "،‬تهیونگ گفت و به اونها که داشتن میرفتن خیره‬


‫شد‪ ،‬صبر کرد تا به در برسن و بعد متوقفشون کرد‪" ،‬راستی‬
‫هیونگ؟"‬

‫لبخند سردی روی لبهای پسر اومد‪.‬‬

‫‪618‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"دیگه هیچوقت همچین کاری نکن خب‪ "،‬نگاهی به نامجون‬


‫هم انداخت‪" ،‬از اینکه گریه کردنش رو ببینم خوشم نمیاد‪،‬‬
‫باشه؟"‬

‫نامجون آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬آ‪-‬آره‪".‬‬

‫ب همون راحتی‪ ،‬تنش توی اتاق از بین رفت و تهیونگ لبخند‬


‫بزرگی زد‪" ،‬عالیه!"‬

‫سوکجین نگاهی به دری که تهیونگ تازه ازش خارج شده بود‬


‫انداخت‪" ،‬چجوریه که اون کوچیکتر از ماست و هنوز انقدر‬
‫ازش میترسم؟"‬

‫"فکر کنم یکم شلوارم رو خیس کردم‪ "،‬نامجون با موافقت‬


‫زمزمه کرد‪.‬‬

‫سوکجین سرش رو تکون داد و سکوتی بینشون پیش اومد‪.‬‬

‫"میخوای باهام واسه بیدار کردن گوک بیای؟"‬

‫‪619‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اصال نیازی به پرسیدن بود؟ خدایا صبح ها که بیدار میشه‬


‫شبیه یه خرگوش لعنتیه! گونه هاش صورتی صورتین!"‬

‫"آره‪ ،‬بینیش رو هم چین میده‪ ،‬خدایا —!"‬

‫"فاک‪ ،‬تازه موهاش هم همیشه بهم ریختست‪ ،‬خیلی کیوته‪،‬‬


‫قسم میخورم —!"‬

‫"شت‪ ،‬بیا بریم!"‬

‫"اومدم‪ ،‬اومدم!"‬

‫‪620‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪18.‬‬

‫جونگوک ناخون هاش رو الک زده بود‪.‬‬

‫عجیب بود‪ ،‬چون تا اونجایی که تهیونگ میدونست‪ ،‬یک شیشه‬


‫الک هم توی کل عمارت کنگپی پیدا نمیشد‪.‬‬

‫پس وقتی پسر با ناخون هایی که بهم ریخته با رنگ آبی تیره‬
‫پوشونده بودن‪ ،‬بین اون و جیمین روی مبل نشست و الفنتی‬
‫رو به سینش فشرد‪ ،‬تهیونگ گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫"هی بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت شروع کرد‪" ،‬اینها‪ ،‬اوم —‬


‫چین روی ناخونت؟"‬

‫جونگوک که داشت با حواس پرتی خط های فرضی ای روی‬


‫رون تهیونگ میکشید و چشمهاش خیره به صفحه ی تلویزیون‬
‫بودن‪ ،‬با شنیدن سوال پسر بزرگتر خشک شد‪.‬‬

‫‪621‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبهای جیمین هم که متوجه اونها شده بود‪ ،‬با اخمی چرخیدن‪،‬‬


‫"خیلی خوب بنظر میان عزیزم‪ "،‬پسر اضافه کرد‪" ،‬خوشگلن‪"،‬‬
‫و نگاه خشمگینی به تهیونگ انداخت‪.‬‬

‫"خیلی خوشگل‪ "،‬تهیونگ تکرار کرد‪ ،‬دستهاش موهای پسر رو‬


‫نوازش کردن‪ ،‬حرکتی که به جفتشون آرامش میداد‪" ،‬فقط‬
‫داشتم فکر میکردم کجا الک زدی‪ ،‬همین‪".‬‬

‫جونگوک لب پایینش رو جوید‪ ،‬گونه هاش سرخ شده بودن و‬


‫هنوز نگاهش رو از تلویزیون نگرفته بود‪ ،‬بنظر میومد داشت‬
‫سعی میکرد به اونها نگاه نکنه‪.‬‬

‫"اوم — از ماژیک استفاده کردم‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬ماژیک‬


‫توی ست رنگ آمیزی‪".‬‬

‫تهیونگ چند لحظه ساکت موند‪" ،‬چرا آبی تیره؟"‬

‫گونه های جونگوک سرختر شدن‪" ،‬بقیه ی رنگ ها مشخص‬


‫نمیشدن‪".‬‬

‫‪622‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه‪".‬‬

‫و اون مکالمه پایان یافت‪ ،‬هر سه در سکوت به تلویزیون خیره‬


‫شدن و جونگوک چند لحظه بعد آروم شد‪ ،‬خوشحال بود که‬
‫دیگه دربارش حرف نزده بودن‪.‬‬

‫***‬

‫‪623‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صبح روز بعد‪ ،‬وقتی پسر از حموم خارج شد‪ ،‬ردیفی از الک ها‬
‫جلوی میزش بود‪.‬‬

‫لبهای جونگوک با تعجب از هم باز شدن‪ ،‬با تردید جلو رفت و‬


‫چشمهاش روی تموم اون رنگ ها چرخیدن‪ .‬شش الک با شش‬
‫رنگ خاص اونجا بود و پسر دستش رو به سمت کاغذ‬
‫کوچیکی که زیر اولین اونها بود دراز کرد‪.‬‬

‫"بیبی پینک‪ ،11‬چون تو بیبی منی ‪-‬ته"‬

‫پسر آب دهنش رو قورت داد و لبخندی روی لبهاش اومد‪.‬‬

‫الک بعدی زرد بود‪ ،‬پیام کنارش با دست خط ناخوانایی نوشته‬


‫شده بود‪ ،‬دست خط آشنایی که جونگوک روی اکثر کاغذ های‬
‫توی خونه دیده بود‪.‬‬

‫‪11‬‬ ‫به دلیل همخونیش با جمله ی بعدی نمیتونستم اسم رنگ رو ترجمه کنم‪ ،‬ویل همه ی الک ها رو آخر ر‬
‫چپت گذاشتم که ببینید‪Baby Pink: .‬‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬

‫‪624‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ته ازمون خواست رنگ الکی رو انتخاب کنیم که حس‬


‫میکنیم بهت میاد؛ خب‪ ،‬مکنه ی ما همیشه روشن و پُ ر از نور‬
‫خورشیده! بنظرم اومد که خوب میشه ناخون هایی به همین‬
‫رنگ داشته باشی ‪ ):‬همیشه بدرخش جونگوکی ‪-‬هوپی"‬

‫جونگوک با مالیمت خندید‪ ،‬کاغذ رو همونجا برگردوند و الک‬


‫سوم رو برداشت‪ ،‬اون رو بین انگشت هاش چرخوند و در‬
‫کمال تعجب و ذوق زدگی‪ ،‬دید که چیزهای براقی بین اون‬
‫مایع آبی پاستلی بودن‪.‬‬

‫"سافت با یک کوچولو چیزهای خاص؛ درست مثل تو‬


‫جونگوکی‪ .‬امیدوارم دوستش داشته باشی! ‪-‬جیمین‪".‬‬

‫پسر میتونست حس کنه که گلوش داشت از بغض بسته میشد‪،‬‬


‫اما خودش رو مجبور کرد که الک بعدی رو برداره؛ سبز رنگ‬
‫بود و اکلیل های داخلش میدرخشیدن‪.‬‬

‫‪625‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"سبز رنگ زمینه — و رنگ جهان؛ فکر میکنم همه ی ما کمی از‬
‫جهان رو درون خودمون داریم‪ ،‬نه؟ اونجوری که دنیا دور تو‬
‫میچرخه گوکی‪ ،‬گاهی بنظر میاد که جهان ما تویی‪ .‬امیدوارم‬
‫با زدن این رنگ روی ناخون هات و بیرون رفتن حس خوبی‬
‫داشته باشی‪- .‬نامجون"‬

‫قطره ای اشک روی میز ریخت‪ ،‬جونگوک چشمهاش رو پاک‬


‫کرد و به خودش بخاطر گریه کردنش خندید؛ نامجون هیونگ‬
‫همیشه میدونست چجوری باید حرف بزنه‪.‬‬

‫رنگ بعدی خیره کننده بود‪ ،‬قرمز تیره‪ .‬پسر نفس حبس شدش‬
‫رو بیرون داد‪ ،‬کاغذ زیر اون رو برداشت و به زحمت سعی کرد‬
‫از بین اشک هاش اون رو بخونه‪.‬‬

‫"فکر کنم برای زدن رنگی مثل قرمز‪ ،‬شجاعت خیلی زیادی‬
‫الزم باشه و نمیتونستم به هیچکس جز مکنه ی ما‪ ،‬شجاع‬
‫ترین پسری که میشناسم‪ ،‬برای زدن اون فکر کنم‪- .‬جین‬
‫هیونگ"‬

‫‪626‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر مجبور بود نفس عمیقی بکشه تا بتونه الک رو زمین‬


‫بذاره‪.‬‬

‫وقتی که نگاهش روی الک آخر افتاد‪ ،‬آروم خندید؛ حتی اگه‬
‫برادرش تنها کسی نبود که باقی مونده بود‪ ،‬اون رنگ خودش‬
‫به راحتی اون رو لو میداد‪.‬‬

‫مشکی مات‪.‬‬

‫"چون دنیا جای تاریکیه‪ ،‬اما تو یک کوچولو نور داخلش میاری‬


‫بچه (و اگه هر کسی چیزی درباره ی الک زدنت گفت‪ ،‬میتونی‬
‫بیای و من رو پیدا کنی)‪- .‬یونگی هیونگت"‬

‫جونگوک به سرعت لباس هاش رو پوشید‪ ،‬حتی موهاش رو‬


‫خشک نکرد‪ ،‬در اتاق رو باز کرد و بیرون پرید‪.‬‬

‫هیونگ هاش توی آشپزخونه جمع شده بودن‪ ،‬آماده بودن که‬
‫صبحونه رو حاضر کنن‪ ،‬که جونگوک خودش رو توی بغل‬
‫نزدیک ترین شخص ممکن انداخت‪.‬‬

‫‪627‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اون شخص هوپی بود که بعد از غره ی آرومی‪ ،‬پسر رو بغل‬


‫کرد‪" ،‬اوه‪ ،‬گوک؟ همه چی خوبه؟"‬

‫جونگوک با گونه های خیس خودش رو عقب کشید‪" ،‬شما ها‬


‫خیلی بدجنسید!"پسر هق هق کرد و چشمهاش رو پاک کرد‪،‬‬
‫"پیام های احمقانتون گریم انداخت‪ ،‬حاال صورتم پُ ف میکنه!"‬

‫جیمین با چشمهای روشن خندید‪" ،‬آیگو گوکی‪ ،‬خیلی کیوتی‪".‬‬

‫جونگوک چرخید و نامجون که کنار هوپی نشسته بود رو‬


‫محکم بغل کرد‪" ،‬مرسی‪ ،‬مرسی‪ ،‬مرسی؛ همتون بهترین هیونگ‬
‫های دنیایید‪".‬‬

‫تهیونگ با چشمهای گرم به دوست پسرش خیره شده بود و‬


‫لبخند شیفته ای روی لبهاش بود‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬ما بهترین مکنه ی دنیا رو داریم‪ "،‬سوکجین با لبخند‬


‫بزذگی گفت‪" ،‬به من بغل نمیدی؟"‬

‫‪628‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک بین اشک هاش خندید‪ ،‬چشمهاش رو پاک کرد و بعد‪،‬‬


‫محکم مرد بزرگتر رو بغل کرد و سرش رو توی شونش فرو‬
‫کرد‪" ،‬مرسی هیونگ‪ ،‬عاشق الک قرمزم شدم‪".‬‬

‫"مشکی چی؟" یونگی با شکایت گفت‪" ،‬به همه چی میاد‪ ،‬نگو‬


‫که بهترین انتخاب نبود!"‬

‫جونگوک خودش رو عقب کشید و با گونه های سرخ به‬


‫برادرش لبخند زد‪" ،‬انتخاب عالی ای بود هیونگ‪ ،‬از تو هم‬
‫ممنونم‪".‬‬

‫و بعد‪ ،‬نگاهش به سمت دوست پسرش چرخید‪ ،‬به سمتش‬


‫رفت و محکم لبهاش رو روی لبهاش گذاشت‪.‬‬

‫"و از تو ممنونم‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪ ،‬به زحمت خودش رو عقب‬


‫کشید و اون حرف ها رو زمزمه کرد‪" ،‬خیلی دوستت دارم ته‪،‬‬
‫این خیلی برام ارزش داشت‪".‬‬

‫"آیش‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گونه های پسر رو گرفت و با‬


‫چشمهای درخشون بهش خیره شد‪" ،‬چیزی نبود بیبی‪ ،‬مهم‬
‫نیست میخوای چیکار کنی‪ ،‬هممون دوست داریم‪".‬‬

‫‪629‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد‪ ،‬چشمهاش دوباره خیس شدن و بغض‬


‫گلوش رو َتنگ کرد‪" .‬دوست دارم‪ "،‬جلوتر رفت‪ ،‬تا زمانی که‬
‫پیشونیش روی پیشونی پسر بزرگتر قرار گرفت‪" ،‬لیاقتت رو‬
‫ندارم‪".‬‬

‫دستهای تهیونگ دور کمرش حلقه شدن‪" ،‬یاه‪ ،‬از این حرفها‬
‫نزن‪ ،‬بیا‪ "،‬لبهاش رو روی قطره اشکی گذاشت و با لبخندی اون‬
‫رو کنار زد‪" ،‬صبحونت رو تموم کنی تا بتونیم ناخون هات رو‬
‫الک بزنیم‪ ،‬هوم؟"‬

‫"اول میخوای چه رنگی بزنی؟" جیمین با هیجان پرسید‪.‬‬

‫جونگوک لبخند ضعیفی زد‪ ،‬هیچوقت نگاهش رو از نگاه مالیم‬


‫دوست پسرش نگرفت‪" ،‬بیبی پینک‪ ،‬چون من بیبی اونم‪".‬‬

‫***‬

‫‪630‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

:D ‫های که هیونگ های خر واسه گویک خریدن‬


‫رنگ الک ی‬
ِ ‫اینها هم‬

Taehyung

Hoseok

631
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

Jimin

Namjoon

632
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

Seokjin

Yoong

633
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪19.‬‬

‫"— هیونگ؟"‬

‫تهیونگ با تعجب برگشت‪ ،‬صدای پسر کوچیکتر غافلگیرش‬


‫کرده بود‪.‬‬

‫برگه های توی دستش رو روی میز گذاشت و صندلیش رو‬


‫چرخوند‪.‬‬

‫"چی شده بانی؟" لبخند مالیمی روی لبهاش اومد و دستهاش‬


‫رو از هم باز کرد‪" ،‬حوصلت سر رفته؟"‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک با لبهای آویزون جواب داد‪ ،‬به سرعت آغوش‬


‫باز پسر رو قبول کرد؛ روی پاهاش نشست‪ ،‬سرش رو توی‬
‫شونش مخفی کرد و آه سنگینی کشید‪.‬‬

‫"مطمئنی؟" تهیونگ با اخمی موهای پسر رو از روی پیشونیش‬


‫کنار زد‪" ،‬بنظر میاد مشکلی داری‪".‬‬

‫‪634‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک چند لحظه ساکت موند‪.‬‬

‫"هیچ مشکلی ندارم‪ "،‬پسر باالخره با صدای آرومی گفت‪،‬‬


‫"اشکال نداره اگی وقتی کار میکنی پیشت بمونم؟ مزاحمت‬
‫نمیشم‪".‬‬

‫"هیچوقت مزاحمم نیستی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر در آخر برای یکی ساعتی روی پاهاش موند‪ ،‬تا‬
‫اینکه فکش با خمیازه ی بلندی از هم باز شد‪.‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬خسته ای؟"‬

‫جونگوک با خستگی سرش رو تکون داد‪ ،‬نگاهی به ساعت‬


‫انداخت و پسر بزرگتر اخمی کرد‪.‬‬

‫"تعجبی هم نداره‪ ،‬از وقت ُچرتت گذشته بان‪ "،‬تهیونگ با‬


‫مالیمت سرزنشش کرد‪ ،‬موهاش رو نوازش کرد و هوم آرومی‬
‫گفت‪" ،‬یاال‪ ،‬وقتشه بخوابونمت‪ ،‬هوم؟"‬

‫‪635‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک چند لحظه ساکت موند و بعد با مالیمت گفت‪—" ،‬‬


‫ولی االن لیتل نیستم‪".‬‬

‫ابروهای تهیونگ بهم گره خوردن‪" ،‬میدونم بیبی؛ ولی باید‬


‫بخوابی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫پسر کوچیکتر اخمی کرد‪ ،‬به چشمهای تهیونگ نگاه نمیکرد؛ با‬
‫لبهای آویزون به پاهاش خیره شده بود و با گوشه ی پیرهنش‬
‫بازی میکرد‪.‬‬

‫"من — ن‪-‬نمیتونم به هد اسپیس برگردم هیونگ‪".‬‬

‫جونگوک انقدر با مالیمت زمزمه کرد که تهیونگ مجبور بود به‬


‫جلو تکیه بده و به زحمت صداش رو شنید‪.‬‬

‫وقتی متوجه شد پسر چی گفته‪ ،‬لبهاش با شوک از هم باز شد‪.‬‬

‫"منظورت چیه که — نمیتونی بهش برگردی؟" تهیونگ با‬


‫تردید پرسید‪ .‬حرفهاش از اضطراب پنهونی ای پُ ر شده بودن؛‬
‫اضطرابی که به سختی سعی داشت پنهونش کنه تا دوست‬
‫پسرش رو ناراحت نکنه‪.‬‬

‫‪636‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبهای جونگوک بیشتر آویزون شدن و باالخره سرش رو باال‬


‫آورد؛ تیله هاش پُ ر از ناراحتی بودن و دیدن اونها باعث شد‬
‫قلب تهیونگ هم از درد فشرده بشه‪.‬‬

‫"چ‪-‬چند ساعته دارم تالش میکنم‪ "،‬پسر عاجزانه با چشمهایی‬


‫خیس گفت‪" ،‬از صبحونه تا حاال بزرگ بودم‪ ،‬نمیدونم چرا از‬
‫لیتلی بیرون اومدم‪ ،‬ولی — ولی ازش خوشم نمیاد! حتی‬
‫نمیخواستم بیرون بیام‪ ،‬خودش اتفاق افتاد! م‪-‬میخوام لیتل‬
‫باشم!"‬

‫پسر واضحا داشت اشکهاش رو کنترل میکرد‪ ،‬اما در آخر گالیه‬


‫هاش شکست خورد؛ سرش رو توی شونه ی پسر بزرگتر مخفی‬
‫کرد‪ ،‬شونه هاش میلرزیدن‪.‬‬

‫"لطفا کمکم کن‪ "،‬جونگوک با صدای آرومی زمزمه کرد‪" ،‬توی‬


‫حس و حال بزرگ بودن نیستم‪ ،‬حس خوبی نداره‪".‬‬

‫قلب تهیونگ شکسست‪" ،‬فاک‪ ،‬گوکی‪ "،‬پسر رو محکم بغل کرد‪،‬‬


‫اون رو به سینش فشرد و با آهی چونش رو روی سرش‬
‫گذاشت‪" ،‬چرا زودتر سراغم نیومدی؟"‬

‫‪637‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نمیدونم‪ "،‬جونگوک با فین فینی گفت‪ ،‬سرش رو به پیرهن‬


‫پسر فشرد و با ناله ای گفت‪" ،‬این هیچوقت اتفاق نیفتاده‪".‬‬

‫"آیگو‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬درستش میکنیم‪ ،‬باشه؟ گریه‬


‫نکن‪".‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد‪ ،‬سرش رو باال آورد و به پسر بزرگتر‬


‫خیره شد‪" ،‬شاید — اوم‪ ،‬بتونیم ُچرت زدن رو امتحان کنیم؟‬
‫ممکنه جواب بده‪".‬‬

‫"فکر خوبیه‪ "،‬تهیونگ با لبخند مالیمی گفت و موهای پسر رو‬


‫نوازش کرد‪" ،‬بیا اول لباس هات رو عوض کنیم‪".‬‬

‫داخل اتاق خواب رفتن؛ تهیونگ حین عوض کردن لباس های‬
‫پسر با مالیمت باهاش حرف میزد؛ ُشرتک پشمی مورد عالقش‪،‬‬
‫به عالوه ی یکی از پیرهن های بزرگ خودش رو تنش کرد —‬
‫لباس های مورد عالقش برای ُچرت زدن‪.‬‬

‫"لیلی رو میخوای یا الفنتی؟"‬

‫‪638‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک که گوشه ی تخت نشسته بود لبش رو گزید‪ .‬تهیونگ‬


‫با دو تا عروسک توی دستهاش به سمتش رفت و ابرویی باال‬
‫انداخت‪.‬‬

‫"اوم‪ "،‬پسر اخمی کرد‪ —" ،‬نمیدونم‪".‬‬

‫دوست پسرش جلوی خودش رو گرفت تا چهرش درهم نره؛‬


‫پسر کوچیکتر معموال با هیجان یکی از عروسک ها‪ ،‬یا هر‬
‫دوشون رو میگرفت‪.‬‬

‫"چطوره امروز با الفنتی بخوابی؟" تهیونگ با مالیمت پیشنهاد‬


‫داد‪.‬‬

‫جونگوک آهی کشید و با ُغره ای توی تخت رفت‪" ،‬این خیلی‬


‫روی اعصابه‪".‬‬

‫"میدونم بان‪ "،‬دوست پسرش آهی کشید‪ ،‬کنار پسر نشست‪،‬‬


‫عروسک رو توی بغلش گذاشت و پتوش رو تا زیر چونش باال‬
‫کشید‪.‬‬

‫‪639‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک به سمتش برگشت‪ ،‬سرش رو توی سینش مخفی و‬


‫دستهاش رو دور کمرش حلقه کرد‪ .‬چند لحظه ساکت موند و‬
‫اجازه داد پسر بزرگتر موهاش رو نوازش کنه‪.‬‬

‫"برام بخون؟" جونگوک با صدای آرومی گفت‪.‬‬

‫تهیونگ هومی گفت و به نوازش موهاش ادامه داد‪" ،‬فور‬


‫اوکالک؟"‬

‫"هوم‪".‬‬

‫پس همین کار رو کرد؛ آروم اون آهنگ رو براش خوند و به‬
‫نوازش موهاش ادامه داد تا پسر در عرض چند دقیقه خوابش‬
‫برد‪.‬‬

‫بعد از اون‪ ،‬آروم از تخت بیرون اومد؛ به سمت راهرو حرکت‬


‫کرد و با اخمی به نشمین رفت‪.‬‬

‫وقتی روی ُمبل نشست چهرش همونطور درهم بود‪ ،‬لپ تاپش‬
‫رو روی پاهاش گذاشت و با تمرکز بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪640‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چی شده بازنده؟" جیمین نیم ساعت بعد کنارش نشست و‬


‫روی شونش َخم شد‪" ،‬کار؟"‬

‫مو نارنجی با دیدن صفحه ای که تهیونگ باز کرده بود اخمی‬


‫کرد‪ —" ،‬چگونه وارد لیتل اسپیس شویم؟" پسر یکدفعه با‬
‫چشمهای گشاد شده به سمت دوستش برگشت‪" ،‬خدای من ته‪،‬‬
‫تو —!"‬

‫"نه!" تهیونگ چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬واسه جونگوکه‪".‬‬

‫جیمین آروم شد‪" ،‬اوه‪ "،‬لحظه ای چهرش دوباره گیج شد‪،‬‬


‫"صبر کن‪ ،‬چی؟"‬

‫"به دالیلی نمیتونه به لیتل اسپیس برگرده‪ "،‬تهیونگ با آهی‬


‫گفت‪ ،‬به مبل تکیه داد و با کالفگی دستی به موهاش کشید‪،‬‬
‫"بنظر میاد از صبحونه اینجوریه‪ ،‬ولی نمیخواسته مزاحم من‬
‫بشه‪".‬‬

‫"از صبحونه تا االن چند ساعت میگذره‪ "،‬جیمین با اخمی‬


‫گفت‪" ،‬احتماال خیلی استرس داره‪ ،‬بیبی بیچاره؛ این هیچوقت‬
‫اتفاق نیفتاده‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫‪641‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ با غره ای گفت‪" ،‬خوابوندمش؛ هر دوتامون‬


‫امیدواریم وقتی بیدار بشه لیتل باشه‪ ،‬ولی —" پسر لبش رو‬
‫گزید‪" ،‬حس خوبی ندارم‪".‬‬

‫جیمین دستش رو روی شونه ی دوستش گذاشت‪" ،‬درست‬


‫میشه ته‪ ،‬من کمکت میکنم — نه‪ ،‬در واقع هممون کمکت‬
‫میکنیم‪ "،‬مو نارنجی ایستاد و با چهره ی قاطعی دستش رو به‬
‫سمت پسر دراز کرد‪" ،‬یاال‪ ،‬بیا بریم بقیه رو پیدا کنیم‪".‬‬

‫چند لحظه بعد‪ ،‬هر شش نفرشون با چهره های نگران توی دفتر‬
‫هوپی نشسته بودن‪.‬‬

‫"این خوب بنظر نمیاد‪ "،‬یونگی با اخم عمیقی گفت و دستهاش‬


‫رو روی سینش گره زد‪" ،‬باید به یوگیوم زنگ بزنیم‪".‬‬

‫"زدم‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪" ،‬چند روز خارج از شهره‪".‬‬

‫"چیزی جز خوابیدنش رو امتحان کردی؟" سوکجین پرسید و‬


‫با چهره ی جدی ای به میز هوپی تکیه داد‪.‬‬

‫‪642‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"عروسکش رو بهش دادم‪ ،‬لباس های مورد عالقش رو تنش‬


‫کردم و واسش آهنگ خوندم‪".‬‬

‫"هیچکدوم جواب ندادن؟" نامجون شوکه بنظر میرسید‪.‬‬

‫"باید واسش فیلم دیزنی بذاریم‪ "،‬هوپی پیشنهاد داد‪.‬‬

‫"یا بازی کنیم‪ "،‬جیمین ادامه داد‪" ،‬فکر کنم هر کاری که معموال‬
‫وقتی لیتله انجام میده بهش کمک کنه‪".‬‬

‫"درسته‪ "،‬یونگی با صدای خشکی موافقت کرد‪" ،‬پس همه‬


‫موافقیم؟ فقط مثل همیشه باهاش برخورد میکنیم‪".‬‬

‫همه سرشون رو تکون دادم و تهیونگ به جلو تکیه داد‪.‬‬

‫"و شماها‪ "،‬پسر نگاهی به همشون انداخت‪" ،‬مهربون باشید‪،‬‬


‫همین االن هم کلی استرس داره‪ ،‬نمیخوام ناراحتش کنیم‪".‬‬

‫"ته‪ ،‬میفهمیم‪ "،‬هوپی با قاطعیت گفت‪" ،‬احمق که نیستیم‪".‬‬

‫‪643‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ آهی کشید و دستش رو داخل موهاش فرو کرد‪،‬‬


‫"ممکنه همه ی اینها اصال بی دلیل باشه؛ ممکنه خودش لیتل از‬
‫خواب بیدار بشه‪".‬‬

‫هر چند‪ ،‬همچین شانسی نداشتن‪.‬‬

‫جونگوک چند ساعت بعد‪ ،‬با چشمهای خسته و چهره ی درهم‬


‫رفته ای‪ ،‬در حالیکه پتوش رو دنبال خودش میکشید وارد اتاق‬
‫شد‪.‬‬

‫هیچکس وقتی پسر کنار تهیونگ نشست و پتوش رو تا زیر‬


‫چونش کشید چیزی نگفت‪.‬‬

‫لحظه ای سکوت پیش اومد‪.‬‬

‫"هی گوکی‪ "،‬جیمین اولین کسی بود که با مالیمت حرف زد‪،‬‬


‫"حالت چطوره؟"‬

‫جونگوک چیز آرومی رو از زیر پتوش زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪644‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چی؟"‬

‫پسر غره ای داد‪ ،‬پتوش رو کنار زد و چشم غره ای به جیمین‬


‫رفت‪" ،‬هنوز بزرگم‪".‬‬

‫بقیشون نگاهی با هم رد و بدل کردن‪.‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬حواست به لحنت باشه‪".‬‬

‫جونگوک آهی کشید‪ ،‬سرش رو توی شونه ی پسر بزرگتر فرو‬


‫کرد و زمزمه کرد‪" ،‬ببخشید‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت‪.‬‬

‫نامجون به جلو تکیه داد و لبخندی زد‪" ،‬گوکی‪ ،‬میخوای‬


‫سیندرال ببینیم؟"‬

‫پسر کوچیکتر آه خسته ای کشید‪" ،‬فکر کنم‪".‬‬

‫‪645‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تلویزون روشن شد و بدن جونگوک کنار تهیونگ آروم شد‪ .‬پسر‬


‫بزرگتر با مالیمت شروع به نوازش کردن موهاش کرد‪.‬‬

‫نیم ساعت به سکوت گذشت و سوکجین با بشقابی از‬


‫آشپزخونه خارج شد‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬کوکی درست کردم‪ "،‬مرد با صدای هیجان زده ای گفت و‬


‫روی مبل نشست‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک با دیدن اون دسر گشاد شد و سرش رو باال‬


‫آورد‪" ،‬م‪-‬من نباید قبل از شام شیرینی بخورم‪".‬‬

‫تهیونگ به دنبال دستش گشت و انگشت هاشون رو توی هم‬


‫قفل کرد‪" ،‬اشکالی نداره‪ ،‬میتونی یکی بخوری بیبی‪".‬‬

‫پسر با چشمهایی که حتی گشاد تر شده بودن به سمتش‬


‫برگشت‪" ،‬واقعا؟!"‬

‫"یا حتی دو تا‪ "،‬سوکجین با چشمکی گفت و تهیونگ‬


‫چشمهاش رو چرخوند؛‬

‫‪646‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اما وقتی مرد دو تا کوکی توی بشقاب پسر کوچیکتر گذاشت‬


‫چیزی نگفت و اجازه داد هر چقدر دلش میخواست بخوره‪.‬‬

‫جونگوک با حواس پرتی کوکیش رو جوید؛ با آرامش به‬


‫دوست پسرش تکیه داده بود و رفته رفته بیشتر غرق فیلم و‬
‫سیندرالیی میشد که داشت برای جشن آماده میشد شد‪.‬‬

‫جیمین چند لحظه بعد آروم اونجا رو ترک کرد و با جسم‬


‫آشنایی توی دستش برگشت‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬الفنتی توی اتاق تنها بود‪ "،‬پسر با نفس شوکه ای گفت‬
‫و با اخم ساختگی ای‪ ،‬عروسک رو روی پای جونگوک گذاشت‪،‬‬
‫"فکر میکنم حتی صدای گریش رو شنیدم!"‬

‫چشمهای جونگوک از تلویزون جدا شدن‪ ،‬با اخمی به عروسک‬


‫روی پاهاش نگاه کرد و با مالیمت گفت‪" ،‬اوه نه‪".‬‬

‫جیمین و تهیونگ نگاهی رد و بدل کردن؛ صدای پسر هنوز‬


‫شبیه اون صدای آرومی که توی هد اسپیس ازش استفاده‬
‫میکرد نبود — اما داشت بهش نزدیکتر میشد‪.‬‬

‫‪647‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک حتی متوجه نگاهش هم نبود‪ ،‬پسر بشقاب کوکی‬


‫هاش رو کنار گذاشت و الفنتی رو روی پاهاش نشوند‪.‬‬

‫"میشه باهامون فیلم ببینه؟" پسر با تردید از تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫"البته‪ "،‬پسر بزرگتر به سرعت جواب داد‪" ،‬من مشکلی ندارم؛‬


‫بقیه چی؟"‬

‫"هوم‪ ،‬فکر کنم من مشکل داشته باشم‪ "،‬هوپی با خونسردی‬


‫گفت‪" ،‬صادقانه بگم‪ ،‬نمیدونم چه حسی به الفنتی دارم‪".‬‬

‫جونگوک ترسیده بنظر میرسید‪" ،‬چی؟ چرا؟"‬

‫"اون فقط —" مرد بزرگتر دستهاش رو توی هوا چرخوند‪،‬‬


‫"بهم حس عجیبه میده‪ ،‬میدونی؟"‬

‫"میدونی چیه؟ حس میکنم دقیقا میدونم چی میگی‪"،‬‬


‫نامجون با صدای شوکه ای گفت و به سمت دوستش برگشت‪،‬‬
‫"بخاطر صورتشه‪ ،‬مگه نه؟!"‬

‫‪648‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مگه صورتش چه مشکلی داره؟" جونگوک پرسید‪ ،‬عروسک‬


‫رو به سینش فشرد تا ازش محافظت کنه؛ صداش کم کم‬
‫داشت شبیه به ناله میشد‪" ،‬خیلیم خوشگله!"‬

‫"هومم‪ ،‬نمیدونم‪ "،‬هوپی با چهره ی درهم رفته ای گفت‪،‬‬


‫"نمیتونم دقیق بگم مشکلش چیه‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک بهم گره خوردن و تهیونگ میتونست‬


‫آویزون شدن لبهاش رو ببینه‪.‬‬

‫"بدجنس شدید‪ "،‬پسر به سمت دوست پسرش برگشت و لبش‬


‫رو گزید‪" ،‬صورت الفنتی عجیب نیست — مگه نه؟"‬

‫"نه‪ ،‬البته که نه‪ "،‬تهیونگ بهش اطمینان خاطر داد و با مالیمت‬


‫موهاش رو نوازش کرد‪" ،‬هیونگ هات فقط دارن باهات‬
‫شوخی میکنن بانی‪".‬‬

‫جونگوک توی مبل فرو رفت‪ ،‬لبهاش بیشتر آویزون شد و‬


‫زمزمه کرد‪ —" ،‬شوخی بامزه ای نیست‪".‬‬

‫‪649‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫فیلم به پخش شدن ادامه داد‪ ،‬سیندرال حاال داشت با شاهزاده‬


‫میرقصید‪.‬‬

‫روی ُمبل‪ ،‬جونگوک داشت کوکی دیگه ای رو میجوید‪.‬‬

‫خیلی نزدیک بود‪ ،‬میتونست حسش کنه‪ .‬تموم روز احساس‬


‫گرما داشت؛ قسمتی از وجودش میخواست روی پاهای‬
‫تهیونگ دراز بکشه و به احمقی خواهر های ناتنی سیندرال‬
‫بخنده‪ ،‬در حالیکه قسمت دیگه ای از وجودش‪ ،‬میخواست‬
‫برای اینکه هیونگ هاش الفنتی رو مسخره کرده بودن ناله کنه‪.‬‬

‫مهم نبود چی میشد‪ ،‬هیچ قسمتی از وجودش نمیخواست‬


‫بزرگ باشه!‬

‫و در عین حال — بزرگ باقی مونده بود‪.‬‬

‫آهی کشید‪ ،‬دید که چند تا از مرد ها بهش نگاه کردن؛ نگرانی‬


‫توی چشمهاشون کامال واضح بود‪ .‬از اینکه چقدر میخواستن‬
‫اون خوشحال و آروم باشه تحت تاثیر قرار گرفته بود و تقریبا‬
‫بخاطر نگران کردنشون عذاب وجدان داشت‪.‬‬

‫‪650‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بان‪ ،‬فکر کنم دیگه کوکی خوردن بسه‪ "،‬تهیونگ با مالیمت‬


‫گفت‪ ،‬بشقاب رو از روی پاهاش برداشت و با شنیدن شکایت‬
‫کردنش لبخندی زد‪" ،‬سه تا خوردی بیبی‪ ،‬خیلیه‪".‬‬

‫"ولی —!" چشمهای جونگوک گشاد و لبهاش آویزون شدن‪،‬‬


‫"جین هیونگ واسه من درستشون کرده!"‬

‫"همش واسه تو نیست‪ "،‬تهیونگ اذیتش کرد‪" ،‬باید به بقیه هم‬


‫بدی‪".‬‬

‫پسر بزرگتر بشقاب رو باال گرفت و صداش رو بلندتر کرد‪،‬‬


‫"کسی کوکی میخواد؟"‬

‫هوپی و نامجون از روی زمین دستشون رو دراز کردن؛ بشقاب‬


‫رد و بدل شد و جیمین آخرین کسی بود که نگهش داشت‪.‬‬

‫"یون‪ ،‬یکی میخوای؟" مو نارنجی بشقاب رو سمت یونگی‬


‫گرفت که دستش رو به سمتش دراز کرد‪.‬‬

‫یک حواس پرتی کوتاه از سمت جیمین بود؛ پسر که فکر میکرد‬
‫دوست پسرش محکم بشقاب رو گرفته‪ ،‬اون رو زودتر رها کرد‪.‬‬

‫‪651‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بشقاب با صدای بلندی روی زمین افتاد و خورده شکسته هاش‬


‫به هر طرف پرت شدن‪.‬‬

‫ناسزا ها و غره هایی اتاق رو پُ ر کرد و اونهایی که روی زمین‬


‫نشسته بودن به سرعت بلند شدن؛ جونگوک جیغی کشید و‬
‫پاهاش رو روی ُمبل برد‪.‬‬

‫یونگی ناسزایی زیر لبش گفت‪ ،‬روی مبل جا به جا شد و با‬


‫چشم غره ای‪ ،‬دستش روزه سمت قوزک پاش برد‪.‬‬

‫لحظه ای بعد انگشتهاش رو پس کشید و دید که اونها از خون‬


‫قرمز شده بودن‪.‬‬

‫بدن جونگوک یخ بست و با چشمهای گرد به اون مایع سرخ‬


‫خیره شد‪.‬‬

‫"ت‪-‬تو —" نگاهی به برادرش انداخت و چهرش فرو ریخت‪،‬‬


‫"هیونگی خون ریزی داره!"‬

‫‪652‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونکی با پریدن پسر از روی تهیونگ و انداختن خودش توی‬


‫بغلش‪ ،‬غره ای داد؛ به سختی اون رو بغل کرد و از روی شونش‬
‫با چهره ی درهمی به دوست هاش نگاه کرد‪.‬‬

‫هوپی انگشت شستش رو بهش نشون داد و سوکجین بی صدا‬


‫خوشحالی کرد‪.‬‬

‫یونگی چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما حتی نگاه اون هم از آرامش‬


‫خاطر پوشونده شده بود‪.‬‬

‫"گوک‪ ،‬من خوبم‪ "،‬مرد با صدای خشکی گفت‪" ،‬یاال بچه‪ ،‬تا‬
‫خونی نشدی برو عقب‪".‬‬

‫جونگوک به سرعت‪ ،‬انگار که سوخته بود خودش رو عقب‬


‫کشید و بینیش رو چین داد‪" ،‬ایش!"‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬این بیبی منه‪".‬‬

‫جونگوک حاال با چهره ی درهم رفته ای به برادرش خیره شده‬


‫بود و چشمهاش هنوز نگران بودن‪" ،‬هیونگی‪ ،‬خیلی خون‬
‫میاد!"‬

‫‪653‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"کیوت‪ "،‬جیمین خندید و جلو رفت تا دستمالی روی زخم‬


‫یونگی بذاره‪" ،‬خوب میشه گوکی‪ ،‬زخمش انقدر عمیق نیست‪".‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬جونگوک با اخم عمیقی گفت‪" ،‬بغل میخوای؟"‬

‫تهیونگ پسر رو از پشت بغل کرد‪ ،‬چونش رو روی شونش‬


‫گذاشت و آهی کشید‪" ،‬ته ته بغل میخواد‪".‬‬

‫جونگوک خندید‪ ،‬چرخید و بوسه ای روی لبهای پسر گذاشت‪،‬‬


‫"خنگول‪ ،‬ته ته که زخمی نشده‪".‬‬

‫"پس تا زخمی نشم نمیتونم بغل بخوام؟" پسر بزرگتر با نفس‬


‫بلندی‪ ،‬انگار که بهش برخورده بود پرسید‪.‬‬

‫"بغل!" جونگوک با صدای بلندی گفت و دستهاش رو دور شونه‬


‫هاش انداخت‪" ،‬بیا‪ ،‬حاال خوشحالی؟"‬

‫تهیونگ نیشخند بزرگی زد‪" ،‬خیلی‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جونگوک با شنیدن اعتراض کسی از روی زمین‬


‫خودش رو عقب کشید‪.‬‬

‫‪654‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جفتشون چرخیدن و دیدن که هوپی داشت بهشون چشم غره‬


‫میرفت و نامجون‪ ،‬با لبهای آویزون بهشون خیره شده بود‪.‬‬

‫"من چی؟" هوپی با ناله ای گفت‪" ،‬من هم بغل خاص‬


‫جونگوکی میخوام!"‬

‫"من هم!" نامجون به سرعت اضافه کرد‪.‬‬

‫جونگوک پلک زد‪ ،‬خندید و چشمهای بزرگترش برق زدن‪،‬‬


‫"هیونگی ها —"‬

‫"اگه همینجوری داری همه رو بغل میکنی‪ ،‬من هم یکی‬


‫میخوام!" سوکجین با ناله ای گفت‪.‬‬

‫جیمین چسب زخمی روی پای یونگی گذاشت و بعد صاف شد‪.‬‬

‫"من هم و مال من اولینه‪ "،‬مو نارنجی با لبخندی دستهاش رو‬


‫از هم باز کرد‪" ،‬چون من گوکی رو از همه بیشتر دوست دارم!"‬

‫جونگوک خندید و بعد خودش رو توی بغل پسر بزرگتر‬


‫انداخت؛ جیمین اون رو محکم به خودش فشرد‪ ،‬آروم خندید‬
‫و بعد رهاش کرد‪.‬‬
‫‪655‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک جلو رفت تا سوکجین رو هم بغل کنه و بعد‪ ،‬دوباره‬


‫روی مبل نشست و سرش رو روی شونه ی تهیونگ گذاشت‪.‬‬

‫دهن هوپی باز موند‪" ،‬هی‪ ،‬ما چی؟!"‬

‫جونگوک چشم غره ای به مرد بزرگتر رفت‪" ،‬هیونگی ها‬


‫الفنتی رو مسخره کردن!"‬

‫نامجون لکنت کنون جواب داد‪" ،‬چی — من — ا‪-‬این نقشمون‬


‫بود! میخواستم دوباره لیتل بشی! نمیتونی بخاطرش ازمون‬
‫عصبانی بشی!"‬

‫پسر کوچیکتر زبونکی بهش انداخت‪" ،‬میتونم‪ ،‬بدجنسانه‬


‫بود!"‬

‫سوکجین نیشخندی زد‪" ،‬تقصیر خودتونه که انقدر احمقید؛‬


‫میتونستید جای اذیت کردنش با مهربون بودن بهش کمک‬
‫کنید‪.‬‬

‫‪656‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ببخشید‪ ،‬ولی اون وقتی گریه میکنه راحت تر از همیشه لیتل‬


‫میشه!" هوپی با هوفه ای گفت‪" ،‬باهوش بودیم‪ ،‬نقشمون از‬
‫کوکی های احمقانه ی تو بهتر بود!"‬

‫"کوکی های احمقانه ی من جواب دادن‪ ،‬نه؟"‬

‫"نه‪ ،‬بشقابی که کوکی های احمقانت داخلش بودن جواب داد‪"،‬‬


‫جیمین تصحیح کرد‪" ،‬دفعه ی بعدی که خواستیم گوکی لیتل‬
‫بشه فقط باید به صورت یونگی مشت بزنیم‪".‬‬

‫مرد مو نعنایی چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬میدونستی دوست‬


‫پسر مزخرفی هستی؟"‬

‫جیمین در جواب بوسه ای براش انداخت‪.‬‬

‫***‬

‫‪657‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چند ساعت بعد‪ ،‬جونگوک داشت برای خوابیدن آماده و روتین‬


‫همیشگیش رو انجام میداد‪ ،‬که صدای ضربه ای به در به گوش‬
‫رسید؛ پسر ابرویی باال انداخت و تهیونگ از دستشویی بیرون‬
‫اومد‪.‬‬

‫"کیه؟"‬

‫"هیوالی الک نس‪ 12‬لعنتی‪ ،‬فکر میکنی کیه؟"‬

‫پسر بزرگتر چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬به سمت در رفت و اون رو‬


‫باز کرد‪" ،‬هیونگ‪ ،‬اینجا چیکار میکنید؟"‬

‫هوپی اون رو کنار زد و نامجون هم دنبالش داخل اتاق شد‪ .‬هر‬


‫دو مستقیم به سمت جونگوک رفتن که با ترس یکدفعه پتو رو‬
‫روی سرش کشید‪.‬‬

‫"تالش خوبی بود‪"،‬‬

‫‪12‬‬
‫هیوالیی افسانه ای به اسم نسی که گفته شده در آب های شیرین الک نس‪ ،‬در اسکاتلند زندگی میکنه ‪Loch Ness Monster:‬‬

‫‪658‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نامجون خندید؛ گوشه ی پتو رو گرفت‪ ،‬اون رو پایین کشید و‬


‫جونگوکی با موهای بهم ریخته نمایون شد که با چشمهای گرد‬
‫به جفتشون ُزل زده بود‪.‬‬

‫"هیونگی ها؟" پسر با تردید پرسید‪.‬‬

‫"من دستور یک بغل میدم‪ "،‬هوپی با قاطعیت گفت‪.‬‬

‫جونگوک فقط پلک زد‪ —" ،‬چی؟"‬

‫تهیونگ از جلوی در آه خسته ای کشید‪" ،‬من برمیگردم توی‬


‫دستشویی؛ گوکی‪ ،‬اگه کمک خواستی جیغ بکش‪".‬‬

‫پسر ناله ی اعتراض آمیزی کرد و چشمهاش گشاد تر شدن‪" ،‬ته‬


‫ته!"‬

‫تهیونگ دستی به سمتش تکون داد و به سمت دستشویی‬


‫برگشت‪" ،‬اذیتت نمیکنن‪ ،‬فقط بغلشون کن‪".‬‬

‫فک جونگوک پایین افتاد‪" ،‬و‪-‬ولی — گوکی از دستشون‬


‫عصبانیه!"‬

‫‪659‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ولی ما گفتیم ببخشید!" نامجون با ناله ای گفت‪.‬‬

‫"آره گوک‪ ،‬یاال‪ "،‬هوپی الفنتی رو از روی تخت برداشت و‬


‫محکم عروسک رو بغل کرد‪" ،‬من عاشق الفنتیم‪ ،‬ببین!"‬

‫"خیلی جذابه‪ "،‬نامجون اضافه کرد و سر عروسک رو نوازش‬


‫کرد‪" ،‬درست مثل صاحبش‪".‬‬

‫جونگوک هوفه ای داد و دستهاش رو روی سینش گره زد‪،‬‬


‫"گوکی هیونگی ها رو بغل نمیکنه!"‬

‫هوپی الفنتی رو پایین انداخت‪" ،‬وات د فاک‪ ،‬عادالنه نیست!"‬

‫"ته ته‪ ،‬هیونگی ها دارن حرف بد میزنن!"‬

‫صدای نامفهومی از در دستشویی به گوش رسید و تهیونگ بی‬


‫حوصله دو مرد رو سرزنش کرد‪.‬‬

‫نامجون ناله ای کرد‪" ،‬گوکی‪ ،‬لطفا؟ فقط یک بغل؟ اگه از‬


‫دستمون عصبانی باشی خوابمون نمیبره!"‬

‫‪660‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"قول میدیم دیگه هیچوقت الفنتی رو مسخره نکنیم!"‬

‫"هیچوقت!"‬

‫"واقعا متاسفیم!"‬

‫"واقعاااا!"‬

‫"لطفاااا —!"‬

‫جونگوک غره ای داد و سرش رو روی بالش انداخت‪" ،‬باشه‪،‬‬


‫باشه!"‬

‫با لبهای آویزونی روی تخت نشست‪ ،‬دستهاش رو باز کرد و‬


‫اونها رو دور هوپی و بعد نامجون حلقه کرد؛ وقتی خودش رو‬
‫عقب کشید‪ ،‬هر دو مرد با نیشخند بزرگی بهش خیره شده‬
‫بودن‪.‬‬

‫پسر چشم غره ای بهشون رفت و سعی کرد سرخی گونه هاش‬
‫رو مخفی کنه‪.‬‬

‫‪661‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه‪ "،‬هوپی با شیفتگی گفت و گونش رو نیشگون گرفت‪،‬‬


‫"بنظر میاد گوکی هم دلش بغل میخواسته!"‬

‫پسر کوچیکتر خودش رو عقب کشید و با چهره ی درهم رفته‬


‫ای دستش رو کنار زد‪" ،‬نخیرم!"‬

‫"قبول کن‪ ،‬خودت هم از اینکه از دستمون عصبانی باشی‬


‫متنفری!" نامجون اذیتش کرد‪.‬‬

‫جونگوک به چشم غره رفتن بهشون ادامه داد و بعد‪ ،‬هوفه ی‬


‫کالفه ای داد و سرش رو توی شونه ی هوپی مخفی کرد‪.‬‬
‫دستش رو دور کمر مرد بزرگتر حلقه کرد و شونه ای باال‬
‫انداخت‪.‬‬

‫هوپی جیغی کشید‪" ،‬میدونستم!"‬

‫نامجون با نیشخندی که کل صورتش رو پوشونده بود‪ ،‬موهای‬


‫پسر رو بهم ریخت‪" ،‬بازم ببخشید گوکی‪ ،‬فقط داشتیم شوخی‬
‫میکردیم‪".‬‬

‫‪662‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"— اشکالی نداره‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬گونه هاش صورتی‬


‫بودن و سرش رو توی شونه ی هوپی مخفی کرده بود‪" ،‬به هر‬
‫حال گوکی هم دلش میخواست هیونگی ها رو بغل کنه‪".‬‬

‫در دستشویی بین یک جیغ دیگه از هوپی باز شد و تهیونگ‬


‫ازش بیرون اومد؛‬

‫پسر به سه نفرشون که با چهره های سرخ روی تخت نشسته‬


‫بودن و میخندیدن نگاه کرد و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬چیکار کردید؟ چرا صورتش انقدر قرمزه؟"‬

‫چهره ی جونگوک حتی بیشتر گُر گرفت و پسر باز زمزمه کرد‪،‬‬
‫"نخیرم!"‬

‫"یاه‪ ،‬مجبورمون نکن شکمت رو ببوسیم!" نامجون بهش‬


‫اخطار داد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر هوفه ای داد؛ صدای ناباورش باعث شد دو مرد‬


‫نگاهی با هم رد و بدل کنن و بعد‪ ،‬به جونگوک حمله کنن‪.‬‬

‫‪663‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر جیغی کشید‪ ،‬دو مرد تموم صورت و شکمش رو غرق‬


‫بوسه کردن و اون فقط میخندید‪.‬‬

‫تهیونگ با آهی به اون صحنه خیره شد‪" ،‬میشه لطفا از‬


‫اتاقمون برید بیرون؟"‬

‫جونگوک جیغی کشید و بی نفس خندید‪" ،‬ن‪-‬نکنید —!"‬

‫"بگو دوستمون داری!"‬

‫"بگو هیونگ های مورد عالقتیم!"‬

‫"ش‪-‬شماها — آه — ه‪-‬هیونگی ها‪ ،‬ل‪-‬لطفا —!"‬

‫"پس نمیرید‪ ،‬نه؟ قراره امشب همینجا بخوابید یا —"‬

‫‪664‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪20.‬‬

‫"سالم بچه ها‪ ،‬به چنل من خوش برگشتید!"‬

‫جونگوک با خوشحالی هومی گفت‪ ،‬بیشتر بین بالشت ها فرو‬


‫رفت و پتوش رو تا زیر چونش باال کشید؛ آی پد روی پاهاش‬
‫به پخش کردن بقیه ی ویدئو های یوتوبی که اون روز داشت‬
‫میدید ادامه داد‪.‬‬

‫"امروز میخوام دوست پسرم رو گول بزنم‪ "،‬دختر روی صفحه‬


‫خندید‪" ،‬میخوام کاری کنم فکر کنه دارم بهش خیانت میکنم!"‬

‫چشمهای پسر کوچیکتر با شنیدن اون حرف گشاد شدن؛ تا به‬


‫حال چند تا ویدئو از این ُحقه ها روی سایت دیده بود‪ ،‬اما‬
‫هیچوقت یکیشون رو تماشا نکرده بود‪.‬‬

‫دختر توی ویدئو دوربینش رو جایی قرار داد‪ ،‬دوباره سر‬


‫جاش نشست و منتظر دوست پسرش شد تا به خونه برگرده؛‬
‫با جلو رفتن ویدئو‪ ،‬پسر توی اون از شوکه شدن‪ ،‬به داد زدن و‬
‫گریه کردن رسید‪.‬‬
‫‪665‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قلب جونگوک توی سینش درد گرفت‪ ،‬بینیش رو توی پتوش‬


‫فرو کرد و لبخند کوچیکی رو لبهاش اومد؛ دوست پسر اون‬
‫دختر واقعا شیرین بود‪ ،‬بنظر میومد خیلی ناراحت شده بود و‬
‫واقعا به دوست دخترش اهمیت میداد‪.‬‬

‫جایی بین ویدئو پسر غرید‪" ،‬بذار با اون یارو حرف بزنم! اصال‬
‫کیه؟!"‬

‫جونگوک نمیتونست لرزیدن قلبش از شنیدن اون جمله رو‬


‫نادیده بگیره‪.‬‬

‫افکارش به سمت تهیونگ برگشتن و با خودش فکر کرد که تا‬


‫به حال هیچوقت حسادت کردن اون رو ندیده؛‬

‫البته که دوست پسرش گاهی از وابستگی و وقت گذروندن‬


‫اون با بقیه ی هیونگ هاشون ناراحت میشد‪ ،‬اما این فرق‬
‫داشت؛ اون هیچوقت واقعا حسادت نکرده بود — نه با اون‬
‫حالت جذابی که پسر توی ویدئو داشت میکرد!‬

‫با خودش فکر کرد یعنی تهیونگ هم اگه فکر میکرد داره بهش‬
‫خیانت میکنه انقدر جذاب میشد؟‬

‫‪666‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

.‫ واقعا آغاز یک ایده ی خیلی خیلی بد بود‬،‫و این‬

***

667
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫از اونجایی که جونگوک روی یوتوب چنلی نداشت‪ ،‬ساده‬


‫لوحانه با خودش فکر کرد که هر نوع تماشاگری میتونست‬
‫کارش رو راه بندازه؛ در این مورد‪ ،‬هیونگ هاش گزینه های‬
‫خوبی بودن‪ ،‬مگه نه؟ هر چی نباشه‪ ،‬یک حقه ی موفق نیاز به‬
‫افرادی داشت که بهش بخندن!‬

‫با اون افکار‪ ،‬پسر کوچیکتر متوجه شد که یک شبی که با هم‬


‫مشغول فیلم دیدن بودن کامال مناسب بود؛ گنگ معموال جمعه‬
‫ها رو برای این کار کنار میگذاشت‪ ،‬مگر اینکه کسی اون روز‬
‫برنامه رو کنسل میکرد‪.‬‬

‫از اونجایی که بعد از ظهر بود و هیچکس چیزی نگفته بود‪،‬‬


‫پسر میدونست که همه اون شب حظور داشتن‪.‬‬

‫جونگوک سه ساعتی رو به دیدن ویدئو های مختلف و تمرین‬


‫بازیگریش جلوی آینه ی دستشویی گذروند‪.‬‬

‫در کمال تعجبش‪ ،‬جایی بین اون پروسه از هد اسپیس خارج‬


‫شد؛‬

‫‪668‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بخاطر هیجان زدگی و اشتیاقش طبیعی بود که همچین‬


‫اتفاقی بیفته و بنظرش اینجوری بهتر بود؛ احتماال اینجوری‬
‫پسر بزرگتر بیشتر حرفهاش رو جدی میگرفت‪.‬‬

‫پسر حاال تقریبا داشت از هیجان میلرزید و منتظر شد تا بقیه‬


‫به خونه بیان‪.‬‬

‫***‬

‫‪669‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ دستش رو به سمت پاکت پاپ کورن که جیمین به‬


‫سمتش گرفته بود دراز کرد؛ اون رو باز کرد و محتویاتش رو‬
‫داخل پاکت رو به روش ریخت‪.‬‬

‫"چند تا دیگه باید درست کنم؟" دوستش پرسید و با یک دست‬


‫روی در ماکروویو‪ ،‬مکثی کرد‪" ،‬این پاکت ششمیه‪".‬‬

‫"هوپی هیونگ امشب اینجاست‪ ،‬پس فکر کنم شش تا دیگه‬


‫بخوایم‪ "،‬تهیونگ با لحن خشکی جواب داد‪.‬‬

‫"شنیدم چی گفتی!" صدای نامفهومی از نشیمن داد زد‪.‬‬

‫جیمین خندید و چرخید‪" ،‬فهمیدم؛ تو میتونی بری ته‪،‬‬


‫جونگوکی احتماال منتظرته‪".‬‬

‫با گفته شدن اون جمله‪ ،‬تهیونگ ساکت شد؛ با تردید کاسه رو‬
‫گرفت و چند قدم اونطرف تر از پیشخون ایستاد‪.‬‬

‫دوستش که متوجهش شده بود برگشت و نگاه عجیبی بهش‬


‫انداخت‪" ،‬خوبی؟"‬

‫‪670‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪" ،‬من —" پسر کاسه رو روی پیشخون‬


‫گذاشت و آهی کشید‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬این قراره احمقانه بنظر‬
‫بیاد ولی‪ ،‬بنظر نمیومد جونگوک — نمیدونم‪ ،‬عجیب باشه؟‬
‫منظورم امروزه‪".‬‬

‫جیمین اخمی کرد و چهرش از نگرانی پر شد‪" ،‬نه —؟ منظورم‬


‫اینه که‪ ،‬من چند ساعت پیش رسیدم خونه و خیلی ندیدمش‪".‬‬

‫"دقیقا همین‪ "،‬تهیونگ به سرعت گفت و با چشمهایی متمرکز‬


‫به جلو تکیه داد‪" ،‬همیشه کلی میچسبه به تو‪ ،‬مگه نه؟ ولی‬
‫االن حتی به زحمت از اتاق بیرون اومده!"‬

‫موافقت و بعد نگرانی ای روی چهره ی جیمین نقش بست‪.‬‬

‫پسر مو نارنجی مکثی کرد و بعد سرش رو تکون داد‪" ،‬احتماال‬


‫فقط خستست‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و کمی محکم لب پایینش رو گزید‪،‬‬

‫‪671‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ ،‬شاید؛ اون —" پسر حرف خودش رو قطع کرد و گونه‬
‫هاش سرخ شدن‪ —" ،‬اون‪ ،‬اوم — وقتی رسیدم خونه‬
‫نبوسیدم‪".‬‬

‫چشمهای جیمین مالیم شدن‪" ،‬اوه‪ ،‬ته؛ مطمئنم مشکلی نیست‪،‬‬


‫خودت رو نگران نکن؛ میدونی که بعضی وقت ها بی دلیل‬
‫اینجوری میشه‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ آهی کشید و دوباره کاسه رو برداشت‪" ،‬احتماال‬


‫حق با توئه‪".‬‬

‫هر چند وقتی وارد نشیمن شد‪ ،‬با وجود جو مثبت بین دوست‬
‫هاش هم‪ ،‬نمیتونست حسی که یک چیزی واقعا اشتباه بود رو‬
‫از خودش دور کنه‪.‬‬

‫***‬

‫‪672‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک فیلم رو انتخاب کرد و برای اولین بار‪ ،‬بالغ بودنش به‬
‫مرد های بزرگتر اجازه داد بذارن فیلمی غیر از دیزنی انتخاب‬
‫کنه‪.‬‬

‫یک انتخاب فوق العاده برای پیش بردن نقشش‪.‬‬

‫”گریت گَتسبی؟" نامجون با چهره ی درهمی از روی زمین‪ ،‬به‬


‫پسر کوچیکتر نگاه کرد‪" ،‬واقعا جونگوکی؟"‬

‫جیمین خندید و به یونگی تکیه داد‪" ،‬اوه بیخیال‪ ،‬فیلم خوبیه؛‬


‫کی اهمیت میده که چند باری دیدیمش؟"‬

‫سوکجین سرش رو تکون داد و لبخندی به پسر کوچیکتر زد‪،‬‬


‫"انتخاب خوبیه گوکی‪".‬‬

‫"مرسی!" جونگوک با هیجان گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫تهیونگ با دیدن اون صحنه ی آشنا لبخندی زد؛ دستش رو باال‬


‫برد تا موهای پسر رو لمس کنه و مثل همیشه حین فیلم دیدن‪،‬‬
‫اون رو توی بغلش بکشه‪.‬‬

‫‪673‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک طبق عادت لمسش رو قبول کرد‪ ،‬اما خودش رو‬


‫مجبور کرد تا خالف ناخودآگاهش عمل کنه و بدنش رو عقب‬
‫کشید‪.‬‬

‫تعجب روی چهره ی تهیونگ و ناراحتی ای که بعدش اومد رو‬


‫دید‪ .‬سعی کرد عذاب وجدانی که باعث فشرده شدن قلبش شد‬
‫رو نادیده بگیره‪.‬‬

‫به جاش به بالشت های مبل تکیه داد و به فیلم که شروع شده‬
‫بود خیره شد؛ بعد از چند لحظه‪ ،‬دید که تهیونگ دستهاش رو‬
‫روی سینش گره زد‪ .‬بنظر میومد پسر بزرگتر داشت تموم‬
‫تالشش رو میکرد تا واکنشی نشون نده‪ ،‬اما ناخودآگاه نگاه‬
‫هایی به دوست پسرش مینداخت و لبهاش با اخمی آویزون‬
‫شده بودن‪.‬‬

‫جایی بین فیلم‪ ،‬جونگوک شروع به تکون خوردن کرد‪.‬‬

‫برادرش نگاهی بهش انداخت‪" ،‬خوبی گوک؟"‬

‫‪674‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هوپی خمیازه ای رو پشت دستش پنهون کرد و با صدای‬


‫ملتمسی گفت‪" ،‬اگه میخوای میتونیم فیلم رو عوض کنیم‪".‬‬

‫جونگوک تردید ساختگی ای رو نشون داد و بعد شونش رو باال‬


‫انداخت‪.‬‬

‫اخم تهیونگ عمیق تر شد و این بار چشمهاش نگران بودن‪.‬‬

‫"تو عاشق این فیلمی بان‪ "،‬پسر بزرگتر گفت‪ ،‬دستهاش دوباره‬
‫ناخودآگاه باال اومدن و جونگوک آروم خودش رو عقب کشید‪.‬‬

‫دید که تهیونگ دستش رو روی پاش انداخت و اینبار فکش‬


‫قفل شد‪.‬‬

‫در جواب به حرفش‪ ،‬جونگوک آروم شونش رو باال انداخت‪،‬‬


‫"فقط — احمقانه نیست؟"‬

‫"آره‪ "،‬هوپی غرید‪" ،‬خدایا شکرت؛ این یعنی میشه عوضش‬


‫کنیم؟"‬

‫‪675‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین اخمی کرد و یونگی سرش رو باال آورد تا به پسر‬


‫کوچیکتر خیره بشه‪" ،‬گوکی‪ ،‬تو دیوونه ی گتسبی بودی؛‬
‫درباره ی چی حرف میزنی؟"‬

‫شش چشم به سمتش چرخیدن و موهای پشت گردن جونگوک‬


‫از هیجان سیخ شدن‪.‬‬

‫وقتش بود که توانایی های بازیگریش رو تست کنه!‬

‫"خب‪ "،‬پسر با صدای مرددی‪ ،‬انگار که نمیخواست درباره ی‬


‫این موضوع حرف بزنه شروع کرد‪" ،‬فکر میکنم اینکه با دیزی‬
‫رابطه داره انقدر موضوع بزرگی نیست؛ منظورمه‪ ،‬نه انقدری‬
‫که بقیه بزرگش میکنن‪".‬‬

‫ابروهای سوکجین بهم گره خوردن‪" ،‬آخرین باری که این فیلم‬


‫رو دیدیم گفتی که وحشتناکه و اینکه خیانت خیانته‪ ،‬حتی‬
‫اگه عاشق همن‪".‬‬

‫جونگوک شونه ای باال انداخت‪" ،‬فکر کنم نظرم عوض شده‪".‬‬

‫‪676‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫میتونست ببینه که تهیونگ از گوشه ی چشم بهش خیره شده‬


‫بود‪ ،‬اما میدونست که قرار نبود چیزی بگه؛ دوست پسرش‬
‫بیش از حد مهربون بود و بهش اعتماد داشت‪ ،‬قطعا باید‬
‫خودش مکالمه رو شروع میکرد‪.‬‬

‫با آه سنگینی‪ ،‬چرخید و به دوست پسرش خیره شد‪.‬‬

‫"ته؟" اینبار نیاز نبود نگرانی رو صورتش رو بسازه‪ ،‬چون‬


‫قلبش واقعا از اضطراب پُ ر شده بود‪" ،‬اوم‪ ،‬در واقع — یک‬
‫دلیلی هست که نظرم رو درباره ی فیلم عوض کردم‪".‬‬

‫تهیونگ که انگار توقعش رو داشت‪ ،‬آروم سرش رو تکون داد‪،‬‬


‫"امروز حالت خوب نیست بان؟ میتونیم بریم توی تخت‪،‬‬
‫هیچکس مشکلی نداره —"‬

‫"نه‪ ،‬این نیست‪ "،‬جونگوک به سرعت بین حرفش پرید‪،‬‬


‫میتونست حس کنه که دستهاش داشتن از عرق خیس‬
‫میشدن‪ ،‬کمی لرزید و نفسش رو بیرون داد‪" ،‬من — باید بهت‬
‫یه چیزی بگم‪".‬‬

‫‪677‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر حاال مردد بنظر میرسید؛ جونگوک میتونست‬


‫اضطراب توی چشمهاش و بهم فشرده شدن لبهاش رو ببینه‪.‬‬

‫"همه چیز خوبه گوکی؟" تهیونگ با مالیمت پرسید‪.‬‬

‫قلب جونگوک درد گرفت؛ البته که پسر نگرانش میشد‪ ،‬البته که‬
‫جای خودش نگران حال اون میشد‪.‬‬

‫ضربان قلبش باال رفته بود‪ ،‬کم کم داشت از تموم این ایده‬
‫پشیمون میشد و واقعا از عکس العمل تهیونگ میترسید؛ اما‬
‫دیگه دیر شده بود و چاره ای جز ادامه دادن نداشت؛‬

‫پس آب دهنش رو قورت داد و با صدای مالیمی گفت‪" ،‬من کار‬


‫بدی کردم‪".‬‬

‫چشمهای تهیونگ لرزیدن و اخم کمرنگی روی صورتش اومد‪،‬‬


‫"چیکار کردی بان؟"‬

‫پشت سرشون‪ ،‬یکی روی مبل تکون خورد؛‬

‫‪678‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک دید که جیمین شونه ی یونگی رو تکون داد و توی‬


‫گوشش زمزمه کرد که باید از اونجا برن؛ اما برادرش با دقت‬
‫منتظر شنیدن حرفهای اون بود‪.‬‬

‫"من —" پسر لبش رو گزید‪ ،‬قلبش یکدفعه انقدر محکم‬


‫میتپید که نفس کشیدن براش سخت شده بود‪" ،‬امروز —‬
‫امروز صبح‪ ،‬واقعا حوصلم سر رفته بود و اوم‪ ،‬تنها بودم؛ پس‬
‫وقتی همه رفتن من — خب‪ ،‬به جی دی هیونگ زنگ زدم‪".‬‬

‫پسر دید که با آورده شدن اسم رئیس گنگ‪ ،‬چهره ی تهیونگ‬


‫رنگ آرامش به خودش گرفت‪" ،‬اوه‪ ،‬اشکالی نداره جونگوکی؛‬
‫میدونی که با وقت گذروندنت باهاش مشکی ندارم —"‬

‫"فقط گوش کن‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و بین حرف تهیونگ‬


‫پرید‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر نفس دیگه ای کشید و سعی کرد خودش رو‬


‫آروم کنه‪،‬‬

‫‪679‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خب‪ ،‬واقعا خیلی مهربون بود که اومد پیشم — و همونطور‬


‫که گفتم‪ ،‬واقعا تنها بودم‪ ،‬چون معموال شماها همتون با هم‬
‫بیرون نمیرید میدونی؟ و میدونم که گارد ها اینجا بودن‪ ،‬ولی‬
‫فرق داشت؛ پس فکر کنم حس — ن‪-‬نمیدونم‪ ،‬ناراحت بودم و‬
‫جی دی واقعا آرومم کرد و اونجا بود و —!"‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ با مالیمت بین حرفش پرید‪ ،‬چشمهاش‬


‫خیلی خیلی ناراحت بودن‪ ،‬انگار میدونست قرار بود چی بشه‪،‬‬
‫"چه اتفاقی افتاد؟"‬

‫هر لحظه ممکن بود قلب جونگوک توی سینش بایسته‪.‬‬

‫"ما همدیگه رو بوسیدیم‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ فقط بهش خیره شد‪.‬‬

‫نمیتونست چهره ی پسر بزرگتر رو توصیف کنه؛ صورت اون‬


‫فرو نریخت — شکست‪.‬‬

‫هیچوقت انقدر ناراحتی‪ ،‬عذاب و مورد خیانت قرار گرفتن رو‬


‫توی چهرش ندیده بود‪.‬‬

‫‪680‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫به سرعت از چیزهایی که گفته بود پشیمون شد؛ میخواست‬


‫حرفهاش رو پس بگیره و با چشمهایی که فاصله ای تا خیس‬
‫شدن نداشتن ناله ای کرد‪.‬‬

‫پشت سرش‪ ،‬همه ساکت بودن؛ سوکجین رنگ پریده بنظر‬


‫میرسید‪ ،‬انگار که تموم خون بدنش رو از دست داده بود و‬
‫بنظر میومد نامجون و هوپی اصال نمیدونستن باید چی بگن؛‬
‫جیمین هم انگار که حالت تهوع داشت‪ ،‬دستش رو جلوی‬
‫دهنش گرفته بود‪.‬‬

‫یونگی‪ ،‬اما؛‬

‫یونگی عصبانی بنظر میرسید‪.‬‬

‫"منظورت چیه که همدیگه رو بوسیدید؟!" مرد بزرگتر با خشم‬


‫پرسید؛ برادر کوچیکترش لرزید و شوکه بهش خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید‪" ،‬این — نمیدونم‪ ،‬اتفاقی پیش —"‬

‫"چجوری اتفاقی کسی رو میبوسی؟!" یونگی هیس کشید‪،‬‬


‫"جئون جونگوک‪ ،‬چه مرگت شده؟! تو بهتر از اینهایی!"‬

‫‪681‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با شنیدن حرفهای خشمگین برادرش لرزید و نگاه‬


‫عاجزی به تهیونگ انداخت‪ .‬دوست پسرش هنوز چیزی نگفته‬
‫بود و پسر کوچیکتر حالش از خودش بهم میخورد؛ حس بدی‬
‫داشت‪ ،‬قلبش شکسته بود‪ ،‬غمگین بود و حس میکرد‬
‫احمقانست که فکر میکرده این ایده ی خوبیه‪ ،‬که این جالب‬
‫میشه —‬

‫"متاسفم!" پسر عاجزانه گفت‪ ،‬صداش از اشک میلرزید‪" ،‬فقط‬


‫یه شوخ —!"‬

‫"تاسفت هیچ چیزی رو عوض نمیکنه‪ ،‬نمیفهمم! این اصال شبیه‬


‫تو نیست!" یونگی با خشم گفت‪.‬‬

‫قلب جونگوک فرو ریخت‪" ،‬هیونگ‪ ،‬گوش کن —"‬

‫"ازت ناامید شدم‪ ،‬میدونم که تو بهتر از اینهایی —!"‬

‫"ولی هیونگ —!"‬

‫"کافیه‪".‬‬

‫‪682‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک ساکت شد و شوکه به سمت تهیونگ برگشت‪.‬‬

‫خوندن چهره ی دوست پسرش سخت بود‪ ،‬اما اون بهش نگاه‬
‫نمیکرد؛ به جاش به یونگی خیره شده بود و ابروهای جونگوک‬
‫با فهمیدن اینکه پسر با اون حرف نزده بود بهم گره خوردن‪.‬‬

‫"سرش داد نزن‪ "،‬تهیونگ با صدای مالیمی ادامه داد‪" ،‬اشکالی‬


‫نداره — داد نزن‪".‬‬

‫دهن جونگوک باز موند‪.‬‬

‫چهره ی یونگی از خشم کبود شده بود‪" ،‬داد نزنم؟! چه‬


‫مرگته؟! داد میزنم! کاری که اون کرده اشتباهه —!"‬

‫"هنوز نمیدونیم دقیقا چی شده‪ "،‬تهیونگ به سرعت گفت‪ ،‬به‬


‫سمت جونگوک برگشت و قلب پسر از دیدن درد توی‬
‫چشمهاش شکست‪" ،‬گوکی‪ ،‬من — من عصبانی نیستم‪ ،‬باشه؟‬
‫من فقط — گیج شدم‪".‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد‪ ،‬چند قطره اشک گونه هاش رو تر‬
‫کردن و با صدای آرومی پرسید‪" ،‬عصبانی نیستی؟"‬

‫‪683‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه‪ "،‬دوست پسرش آهی کشید و تهیونگ — خدایا تهیونگ‬


‫جلوتر رفت و در حالیکه گونش رو بین دستش میگرفت‪ ،‬سعی‬
‫کرد لبخند بزنه؛ بنظر میومد اون کار براش خیلی خیلی‬
‫دردناک بود‪ ،‬اما هنوز داشت تالشش رو میکرد‪ ،‬هنوز جوری‬
‫رفتار میکرد که خوبه —‬

‫"ته‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و اشک هاش با سرعت بیشتری روی‬


‫گونه هاش راه افتادن؛ دوست پسرش خیلی خوب بود‪ ،‬خیلی‬
‫حمایتگر و فوق العاده بود و اون اذیتش کرده بود — برای‬
‫اینکه بهش خوش بگذره‪ ،‬برای یک حقه ی مسخره و قلبش از‬
‫عذاب وجدان سنگین شد‪.‬‬

‫"باهام حرف بزن گوکی‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت گفت‪" ،‬چی‬


‫شد؟ حس میکردی — بهت اهمیت نمیدم؟ همینه؟ مجبور‬
‫شدی بری پیش یکی دیگه‪ ،‬چون من به اندازه ی کافی باهات‬
‫وقت نمیگذرونم؟"‬

‫چهره ی جونگوک فرو ریخت‪،‬‬

‫"نه! خدای من ته‪ ،‬نه! گوش کن —!"‬

‫‪684‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"پس چی؟" چشمهای تهیونگ با درد درخشیدن‪" ،‬فقط بهم بگو‬


‫چه اشتباهی کردم بیبی؛ هر چیزی که بوده‪ ،‬متاسفم باشه؟"‬

‫"ته‪ ،‬تمومش کن —!"‬

‫"و — چرا جی دی؟" پسر بزرگتر خودش رو عقب کشید و‬


‫دستهاش کنار بدنش افتادن؛ برای اولین بار چیزی جز ناراحتی‬
‫توی چهرش به چشم خورد؛ عصبانیت‪ .‬حسادت‪.‬‬

‫ُتهمت‪.‬‬

‫"بهش حسی داری؟"‬

‫لبهای جونگوک از هم باز و چشمهاش گشاد شدن‪" ،‬نه! نه‪ ،‬البته‬


‫که نه! بهم گوش کن‪ ،‬ما حتی —!"‬

‫"فقط حقیقت رو بهم بگو!" دوست پسرش با غرشی گفت و‬


‫چشمهاش با تاریکی برق زدن‪" ،‬گفتی بهش زنگ زدی‪ ،‬چرا‬
‫اون؟! این اولین باریه که همچین چیزی بینتون پیش میاد؟!"‬

‫‪685‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫همه چیز خیلی بود‪ ،‬خیلی سریع داشت پیش میرفت؛ یکدفعه‬
‫تهمت بعد از تهمت بهش زده میشد و جونگوک حس میکرد که‬
‫دیگه راه فراری نداشت‪ ،‬نمیتونست حرفهاش رو پس بگیره —‬

‫"البته که هیچوقت این کار رو نکردم!" پسر با نفس شوکه ای‬


‫گفت‪" ،‬چرا اصال این رو میپرسی؟! من دوستت دارم —!"‬

‫"قطعا راه فاکی مسخره ای واسه نشون دادنش داری!"‬


‫تهیونگ هیس کشید و رگ گردنش از فشار اون حرفها برآمده‬
‫شد‪.‬‬

‫جونگوک شوکه خودش رو عقب کشید و گونه هاش سرخ‬


‫شدن؛ عادت نداشت پسر اونجوری باهاش حرف بزنه؛ دید که‬
‫تهیونگ تقریبا پشیمون بنظر رسید‪ ،‬اما اون احساسات به‬
‫سرعت ناپدید شدن و ناراحتی جاشون رو گرفت‪" ،‬فقط‬
‫نمیفهمم چی شده!" پسر بزرگتر با لحن عاجز و گیجی گفت‪،‬‬
‫"فقط — چرا؟! چرا؟! همه چیز خوب بود‪ ،‬ما خوب بودیم‪،‬‬
‫پس چرا؟! چرا یکدفعه —!"‬

‫‪686‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یه حقه بود!"جونگوک با خشم بین حرفش پرید‪" ،‬یه حقه ی‬


‫احمقانه‪ ،‬خدای من‪ ،‬داشتم باهات شوخی م‪-‬میکردم —!"‬

‫پسر قبل از اینکه بتونه جملش رو تموم کنه زیر گریه زد‪.‬‬

‫اتاق ساکت شد و فقط صدای هق هق های اون به گوش‬


‫میرسید؛ صورتش رو با دستهاش پوشوند و شنید که کسی‬
‫نفس راحتی کشید و یکی دیگه زیر لب ناسزایی گفت‪ .‬قلبش‬
‫از پشیمونی پر شد‪ ،‬تموم هیونگ هاش احتماال از دستش‬
‫عصبانی بودن‪.‬‬

‫"متاسفم‪ "،‬پسر سکسکه کرد‪ ،‬صداش از پشت دستش نامفهوم‬


‫به گوش میرسید‪" ،‬خیلی متاسفم! نمیدونستم اینجوری میشه‪،‬‬
‫فکر نمیکردم انقدر ناراحت بشی! تو و‪-‬ویددئو ها جالب بنظر‬
‫میرسید —!"‬

‫بنظر نمیومد تهیونگ داره نفس میکشید؛ نمیشد چیزی از‬


‫چهرش خوند و لبهاش رو بهم فشرده بود‪.‬‬

‫"— حقه؟"‬

‫‪687‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک آروم سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫بنظر نمیومد پسر باورش کنه‪.‬‬

‫"قسم میخورم!" پسر کوچیکتر به سرعت گفت‪ ،‬جلو رفت و‬


‫دست تهیونگ رو چنگ زد‪" ،‬ایده ی احمقانه ای بود که وقتی‬
‫داشتم چند تا ویدئو روی یوتوب میدیدم به سرم زد! م‪-‬میتونم‬
‫بهت نشونشون بدم‪ ،‬میتونی حتی اگه میخوای به جی دی زنگ‬
‫بزنی! فقط یه حقه بود ته‪ ،‬قسم میخورم —!"‬

‫"االن حتی دلم میخواد بیشتر سرت داد بزنم‪ "،‬یونگی زمزمه‬
‫کرد‪.‬‬

‫جونگوک نادیدش گرفت‪ ،‬با چشمهای خیس به دوست پسرش‬


‫خیره شد و زمزمه کرد‪" ،‬لطفا باورم کن؛ من دوستت دارم‪،‬‬
‫هیچوقت کس دیگه ای رو نمیبوسم؛ من حتی از بغل کردن‬
‫بقیه واسه مدت طوالنی خوشم نمیاد! میدونی که فقط تو رو‬
‫دوست دارم! هیچوقت بهت خیانت نمیکنم‪ ،‬هیچوقت —!"‬

‫‪688‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آروم باش‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد؛ هنوز تکون نخورده بود‪ ،‬اما‬
‫چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید‪ .‬بنظر میومد داشت‬
‫خودش رو آروم میکرد و گونه هاش کم کم به رنگ طبیعی‬
‫خودشون برگشتن‪.‬‬

‫"دیگه هیچوقت یوتوب نگاه نمیکنم‪ "،‬جونگوک با ضعف‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬متاسفم‪ ،‬خیلی خیلی متاسفم ته؛ لطفا‪".‬‬

‫"محض رضای مسیح‪ ،‬باورت میکنم‪ "،‬دوست پسرش باالخره‬


‫تکون خورد و با خستگی دستی به صورتش کشید‪" ،‬فکر کنم‬
‫من اولین بیست و چند ساله ای توی کُره هستم که سکته‬
‫میکنه‪".‬‬

‫لحظه ی دیگه ای گذشت و پسر باالخره دستش رو پایین‬


‫انداخت و به جونگوک اشاره کرد تا جلوتر بره‪.‬‬

‫شونه های پسر کوچیکتر با دیدن اون حرکت پایین افتادن و‬


‫قبل از اینکه تهیونگ نظرش عوض بشه‪ ،‬به سرعت روی‬
‫پاهاش نشست‪.‬‬

‫‪689‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ موهاش رو نوازش کرد و آهی کشید‪" ،‬چه فکری پیش‬


‫خودت کردی؟ خدایا جونگوک‪ ،‬فکر میکردم قراره باال بیارم یا‬
‫از حال برم‪ ،‬یا اصال هر دو تاش‪".‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد و آروم فک پسر رو بوسید‪ ،‬انگشتهاش‬


‫پیرهنش رو چنگ زدن و سعی کرد بیشتر خودش رو به سینش‬
‫بچسبونه‪" ،‬فقط میخواستم کاری کنم حسادت کنی‪".‬‬

‫تهیونگ نفس ناباوری کشید‪" ،‬چی؟"‬

‫"پسر توی ویدئو خیلی جذاب بنظر میرسید!" جونگوک از‬


‫خودش دفاع کرد و با درد ناله ای کرد‪" ،‬ف‪-‬فکر کردم تو هم‬
‫اگه حسادت کنی سکسی میشی‪ ،‬ولی — ولی تو فقط ناراحت‬
‫شدی و بعد باهام مهربون بودی — و حس بدی داشتم! اصال‬
‫جالب نبود! چجوریه که توی ویدئو انقدر جالب بنظر‬
‫میرسید؟!"‬

‫"بیشتر اون ویدئو ها ساختگین عزیزدلم‪ "،‬جیمین با آهی‬


‫گفت‪.‬‬

‫‪690‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬من از کجا باید میدونستم؟"‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬اگه میخواستی کاری کنی‬


‫حسادت کنم‪ ،‬نمیتونستی به راه دیگه ای فکر کنی؟ میتونستیم‬
‫— نمیدونم‪ ،‬رول پلی یا همچین چیزی رو امتحان کنیم! خدای‬
‫من‪ ،‬جونگوک‪".‬‬

‫"گفتم که متاسفم‪ "،‬پسر با ناله ای گفت‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬خدا رو شکر که همش شوخی بود‪ "،‬سوکجین با آهی‬


‫گفت؛ مرد بزرگتر انگار که تازه از یک دوی ماراتون برگشته بود‬
‫دستی به موهاش کشید‪" ،‬فکر میکردم من قراره از حال برم!"‬

‫نامجون سرش رو تکون داد‪" ،‬مطمئنم اگه من همچین شوخی‬


‫ای کرده بود جین در جا باهام بهم میزد!"‬

‫سوکجین خندید‪" ،‬احتماال آره!"‬

‫با شنیدن اون مکالمه ی خونسردانه‪ ،‬قلب جونگوک از اضطراب‬


‫درد گرفت‪.‬‬

‫‪691‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بدون اخطاری‪ ،‬پسر پیرهن تهیونگ رو چنگ زد و شوکه به‬


‫سمتش چرخید‪.‬‬

‫"باهام بهم نزن!" پسر با نفس شوکه ای گفت‪ ،‬حس کرد که‬
‫اشک دوباره چشمهاش رو خیس کردن‪" ،‬خدای من‪ ،‬لطفا! باهام‬
‫بهم نزن‪ ،‬د‪-‬داشتم شوخی میکردم هیونگی! گوکی فقط داشت‬
‫ش‪-‬شوخی —!"‬

‫پسر سرش رو توی شونه ی تهیونگ فرو کرد و قبل از اینکه‬


‫اون حتی فرصت واکنش نشون دادن پیدا کنه‪ ،‬روی پاهاش‬
‫شروع به لرزیدن کرد‪.‬‬

‫همه برگشتن تا به نامجون چشم غره برن‪.‬‬

‫"چیه؟" مرد شرمزده گفت‪" ،‬من گفتم جین با من بهم میزد!‬


‫هیچ چیزی درباره ی ته نگفتم!"‬

‫"احمق‪ "،‬هوپی زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪692‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ آهی کشید و دستهاش رو دور جسم لرزون روی‬


‫پاهاش حلقه کرد‪" ،‬گوکی‪ ،‬بیبی‪ ،‬من قرار نیست باهات بهم‬
‫بزنم؛ گریه کردن رو تموم کن‪ ،‬باشه؟"‬

‫"گ‪-‬گوکی متاسفه‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪ ،‬صداش میلرزید و‬


‫صورتش رو مخفی نگه داشت‪" ،‬خیلی بدجنس بود‪ ،‬و‪-‬ولی‬
‫نرو! ته ته لطفا‪ ،‬گ‪-‬گوکی بهتر میشه‪ ،‬ل‪-‬لطفا —!"‬

‫"جونگوکی‪ ،‬من از دستت عصبانی نیستم‪ "،‬تهیونگ با حوصله‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬میخوام که بخاطر من آروم بشی بان‪ ،‬باشه؟ نفس‬
‫عمیق بکش‪".‬‬

‫جونگوک با مکثی فین فین کرد‪،‬‬

‫"— ته ته نمیره؟"‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ گفت و تقریبا خندید‪" ،‬من هیچ جایی نمیرم‪ ،‬به‬
‫این راحتی از دستم خالص نمیشی‪".‬‬

‫"گوکی دوست داره‪ "،‬پسر به سرعت گفت و با چشمهای خیس‬


‫و بینی سرخی روی بهش پلک زد‪" ،‬خیلی زیاد‪ ،‬باشه ته ته؟"‬

‫‪693‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ نتونست جلوی لبخندش رو بگیره و با مالیمت جواب‬


‫داد‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫چهره ی جونگوک کمی فرو ریخت و بلند نالید‪" ،‬ته ته هم باید‬


‫بگتش!"‬

‫"فاک‪ ،‬ببخشید‪ "،‬دوست پسرش خندید‪" ،‬من هم دوستت دارم‬


‫بان‪ "،‬بوسه ای به بینی پسر زد و سینش از خنده لرزید‪" ،‬خیلی‬
‫خنگولی گوکی‪ ،‬قراره باهات چیکار کنم؟"‬

‫"دوستم داشته باش!" پسر با پررویی جواب داد و وقتی‬


‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند خندید‪ ،‬اون رو بغل کرد و‬
‫گونش رو روی شونش گذاشت‪" ،‬میشه حاال فیلممون رو‬
‫ببینیم؟"‬

‫سوکجین جلو رفت تا کنترل رو برداره‪" ،‬فکر کنم به اندازه ی‬


‫کافی گتسبی دیدیم‪ ،‬نه؟"‬

‫"چی میخوای ببینی گوکی؟" جیمین با لبخندی گفت‪.‬‬

‫‪694‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"لطفا بگو دیزنی‪ ،‬لطفا بگو دیزنی‪ "،‬هوپی زیر لب زمزمه کرد‪.‬‬

‫جونگوک با کنجکاوی سرش رو خم کرد و به مرد خیره شد‪،‬‬


‫"هوپی هیونگی میتونه انتخاب کنه!"‬

‫هوپی پلکی زد‪ ،‬با برگشتن توجه ها روش سرخ شد و شرمزده‬


‫گردنش رو ماساژ داد‪ —" ،‬فست اند فیوریز؟"‬

‫چهره ی جونگوک درهم رفت‪.‬‬

‫مرد بزرگتر هوفه ای داد‪" ،‬باشه‪ ،‬از اول هم میخواستم بگم‬


‫کارز‪".‬‬

‫نامجون بلند خندید‪" ،‬خدای من‪ ،‬احمق!"‬

‫"فیلم خوبیه عوضی —!"‬

‫جونگوک دستهاش رو بهم زد‪" ،‬هورااا‪ ،‬الیتنینگ مک کویین!"‬

‫پسر کوچیکتر بعد از چند لحظه‪ ،‬وقتی داشتن فیلم رو‬


‫میگذاشتن به سمت تهیونگ برگشت‪،‬‬

‫‪695‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ته ته‪ ،‬گوکی کی ماشین گیرش میاد؟"‬

‫تهیونگ سفید شد‪" ،‬وقتی اوم — سی سالت شد؟"‬

‫چهره ی دوست پسرش درهم رفت‪" ،‬این خیلی پیره!"‬

‫"ببخشید بان‪ ،‬باید بزرگ بشی تا بتونی رانندگی کنی‪ ،‬قوانین‬


‫اینن‪".‬‬

‫"ولی —"‬

‫"هیشش‪ ،‬بعضی ها اینجا دارن سعی میکنن فیلم ببینن!"‬

‫"— ببخشید هوپی هیونگی‪".‬‬

‫‪696‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪21.‬‬

‫اولین فکری که تهیونگ درباره ی هیچول کرد این بود که اون‬


‫خجالتی بنظر میرسید‪.‬‬

‫سوهو اون رو به عنوان یکی از جدیدترین افراد در حال تمرین‬


‫گنگش معرفی کرده بود؛ اون مودب بود‪ ،‬به تهیونگ تعظیم‬
‫کرده بود و بقیه ی زمانی که پسر اونجا بود رو ازش دور‬
‫مونده بود‪.‬‬

‫"بنظر میاد از من میترسه‪ "،‬تهیونگ گفت و به پسر که گوشه‬


‫ی دیگه ای از اتاق داشت ویسکیش رو مینوشید خیره شد‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬تو یکجورهایی آیدُ لشی‪ "،‬سوهو خندید و لیوان خودش‬


‫رو با یک حرکت خالی کرد‪" ،‬باید قیافش رو وقتی گفتم قراره‬
‫کنگپی رو ببینیم میدیدی؛ میشه گفت شلوارش رو خیس‬
‫کرد!"‬

‫‪697‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ شوکه خندید‪" ،‬جدی؟ مردم معموال یونگی و هوسوک‬


‫رو الگوی خودشون قرار میدن‪".‬‬

‫سوهو شونه ای باال انداخت‪" ،‬فکر نمیکنی اسم تو هم االن به‬


‫همون بزرگیه؟ از وقتی که بنگتن سقوط کرد و همه ی اون‬
‫اتفاقات‪".‬‬

‫اون اسم آشنا رعشه ای به بدن تهیونگ انداخت؛ هر چند‪ ،‬پسر‬


‫لبخند روی صورتش رو نگه داشت‪.‬‬

‫چیزی بین مالقات‪ ،‬نگاه اون و هیچول با هم برخورد کردن؛‬


‫پسر برای لحظه ای توی چشمهاش خیره شد و بعد‪ ،‬گوش‬
‫هاش سرخ شدن و سرش رو چرخوند‪.‬‬

‫تهیونگ نمیتونست بگه اون سرخی از خجالت‪ ،‬یا چیز دیگه ای‬
‫بود!‬

‫پسر لیوانش رو خالی کرد‪ ،‬به خودش زحمت حدس زدن رو‬
‫نداد و به جاش به دنبال سوهو دوباره لیوانش رو پر کرد‪.‬‬

‫‪698‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫بار بعدی که اون دو با همدیگه مالقات کردن‪ ،‬بنظر میومد پسر‬


‫اضطرابش رو کنار گذاشته بود تا به سمتش بیاد‪.‬‬

‫تهیونگ جلوی در منتظر ایستاده بود تا حرف زدن یونگی تموم‬


‫بشه؛ گوشیش توی دستش بود تا به جونگوک تکست بده و‬
‫بهش بگه که به زودی برمیگرده خونه‪ ،‬که شنید کسی با‬
‫اضطراب گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫چهره ی هیچول وقتی تهیونگ بهش نگاه کرد آتیش گرفت‪.‬‬

‫"م‪-‬متاسفم که مزاحمتون میشم سونبه‪-‬نیم‪ "،‬پسر لکنت کنون‬


‫گفت و تعظیم بلند باالیی کرد‪" ،‬اسم من کیم هیچوله‪ ،‬م‪-‬من‬
‫خیلی خیلی تحسینتون میکنم آقا!"‬

‫تهیونگ با شنیدن لحن هیجان زده ی پسر لبهاش رو بهم فشرد‬


‫تا لبخند نزنه‪" ،‬از آشنایی باهات خوشحالم؛ ولی ما دفعه ی‬
‫پیش همدیگه رو دیدیم‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫‪699‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهره ی هیچول سرختر شد‪" ،‬دیدیم‪ ،‬ف‪-‬فکر نمیکردم یادتون‬


‫باشه‪".‬‬

‫"معلومه که یادمه‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬چرا نباشه؟"‬

‫لبخند پسر شرمزده بنظر میرسید‪ ،‬سرش رو پایین انداخت و با‬


‫صدای آرومی جواب داد‪" ،‬خب‪ ،‬من فقط یه ورودی جدیدم آقا‬
‫و شما — کیم تهیونگ سونبه‪-‬نیم اید‪".‬‬

‫تهیونگ سعی کرد کلمات آخر اون جمله رو نادیده بگیره؛ اون‬
‫هیچوقت به شهرتی که فقط با یک اسم میومد اهمیتی نمیداد‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬من همه ی ورودی هایی که بهشون معرفی میشم رو به‬


‫یاد میارم‪ "،‬پسر به راحتی جواب داد‪" ،‬و میتونی هیونگ‬
‫صدام کنی هیچول‪ ،‬هیچکس اینجا محترمانه صحبت نمیکنه‪".‬‬

‫درست وقتی پسر اون حرف رو زد‪ ،‬جی دی یکدفعه دستش رو‬
‫دور شونه هاش انداخت‪" ،‬تهیونگ! چطوری؟ خیلی وقت بود‬
‫تو این مالقات ها ندیده بودمت‪".‬‬

‫‪700‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هیچول قدمی به عقب برداشت و توجه تهیونگ به مرد بزرگتر‬


‫داده شد‪.‬‬

‫"هی هیونگ‪ "،‬پسر گفت و لبخند عذرخواهانه ای به جی دی‬


‫زد‪" ،‬جونگوک این چند تا مالقات اخیر رهام نمیکرد تا بیام‬
‫اینجا‪ ،‬ولی هوپی به اندازه ی کافی واسه پیچوندن چند تای‬
‫قبلی سرزنشم کرد‪ ،‬واسه همین خودم رو به این یکی‬
‫رسوندم‪".‬‬

‫جی دی ابرویی باال انداخت‪" ،‬هی‪ ،‬دفعه ی بعدی بفرستش‬


‫خونه ی من‪ "،‬مرد اصرار کرد‪" ،‬تاپ و دسونگ اگه ماهی یک بار‬
‫با اون بچه بازی نکنن کهیر میزنن!"‬

‫تهیونگ بلند خندید‪" ،‬اینجان؟ خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم؛‬


‫هی‪ ،‬شما بچه ها باید باهامون بیاید عمارت‪".‬‬

‫مکالمشون خیلی طول نکشید‪ ،‬ولی تا به آخرش رسیدن‪،‬‬


‫هیچول ناپدید شده بود‪.‬‬

‫‪701‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ اتاق رو به دنبال نشونه هایی از اون گشت‪ ،‬اما بنظر‬


‫میرسید که کامال اونجا رو ترک کرده بود‪.‬‬

‫***‬

‫‪702‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بار سومی که اون پسر رو دید‪ ،‬باالخره متوجه شد که یک‬


‫چیزی درست نیست‪.‬‬

‫داشت به سمت ماشینش میرفت‪ ،‬که پسر از پشت یکی از ده تا‬


‫ماشین پارم شده بیرون پرید و شوکش کرد‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬تهیونگ دستش رو روی قلبش که از ترس داشت از‬


‫سینش بیرون میپرید گذاشت‪" ،‬محض رضای مسیح هیچول‪،‬‬
‫تا حد مرگ ترسوندیم!"‬

‫"من رو ببخشید سونبه‪-‬نیم‪ "،‬پسر مثل همیشه تعظیم بلندی‬


‫کرد‪" ،‬دارید برمیگردید خونه؟"‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬قصدش رو داشتم؛ چرا؟ سوهو به چیزی‬


‫نیاز داره؟"‬

‫"نه سونبه‪-‬نیم‪".‬‬

‫تهیونگ تردید کرد‪ ،‬اما از جاش تکون نخورد‪" ،‬باشه؛ تو — تو‬


‫به چیزی نیاز داری؟"‬

‫‪703‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫گوش های هیچول سرخ شدن‪ ،‬پسر که مضطرب بنظر میرسید‬


‫لبش رو گزید‪" ،‬من — من میخواستم باهاتون مشورت کنم‪،‬‬
‫اگه اشکالی نداره‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬تهیونگ پلک زد‪" ،‬البته؛ درباره ی چی؟"‬

‫"درباره ی مبارزه‪ "،‬پسر گفت و گردنش رو ماساژ داد‪" ،‬سوهو‬


‫هیونگ میگه که توانایی های من واقعا به تمرین بیشتری نیاز‬
‫دارن؛ شما شهرت زیادی به عنوان یک مبارز دارید سونبه‪-‬نیم و‬
‫داشتم فکر میکردم —"‬

‫"اول از همه‪ ،‬لطفا اینجوری صدا زدنم رو تموم کن‪ "،‬تهیونگ‬


‫بین حرفش پرید و آهی کشید‪" ،‬باعث میشه حس پیری کنم!‬
‫تو چند سالته؟ دو سال از من کوچیکتری؟"‬

‫دستهای هیچول کنار بدنش افتادن‪" ،‬بله آقا‪".‬‬

‫"هیونگ‪"،‬تهیونگ تصحیح کرد و نگاهی به صفحه ی گوشیش‬


‫که با تکست دیگه ای روشن شد انداخت‪" ،‬و دوم‪ ،‬من واقعا‬
‫باید برم؛ دوست پسرم منتظرمه و چند ساعت پیش بهش‬
‫گفتم دارم میرسم خونه‪".‬‬

‫‪704‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی سرش رو باال آورد‪ ،‬چهره ی هیچول فرو ریخته بود‪.‬‬

‫"اوه" پسر به سرعت گفت‪" ،‬نه‪ ،‬البته؛ کامال درک میکنم‪ "،‬پسر‬
‫با اشتیاق کمتری تعظیم کرد‪" ،‬من رو ببخشید‪".‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪ ،‬با دیدن چهره ی ناراحت پسر قلبش از‬
‫عذاب وجدان پر شد و آهی کشید‪.‬‬

‫"ولی فکر کنم بتونیم — گاهی با همدیگه مالقات کنیم؟" پسر‬


‫بزرگتر شونه ای باال انداخت‪" ،‬برای دوره های تمرینی‪ ،‬اگه‬
‫میخوای منظورمه؛ فکر کنم فردا بعد از ظهر یک ساعت وقت‬
‫آزاد داشته باشم —"‬

‫"آره!" چشمهای هیچول برق زدن و بدون اخطار قدمی به جلو‬


‫برداشت‪" ،‬بنظر عالی میاد!"‬

‫تهیونگ ناخودآگاه خودش رو عقب کشید و کف دستهاش‬


‫جلوی سینش قرار گرفتن؛‬

‫‪705‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با این وجود لبخندی زد و امیدوار بود اون حس نا امنی ای که‬


‫میکرد رو بپوشونه‪" ،‬عالیه؛ اوم‪ ،‬وقتی رسیدم خونه میتونیم‬
‫درباره ی جزئیاتش حرف بزنیم‪".‬‬

‫گونه های هیچول گل انداختن‪" ،‬شما — شما‪ ،‬اوم‪ ،‬شماره ی‬


‫من رو میخواید؟"‬

‫"هان؟ خب‪ ،‬فقط میخواستم به سوهو زنگ بزنم و —"‬

‫"ایناهاش!"‬

‫گوشی ای وحشیانه توی دستش گذاشته شد؛ تهیونگ جلوی‬


‫خودش برای سرزنش کردن پسر رو گرفت و به خودش‬
‫یادآوری کرد که اون فقط یک تازه وارد هیجان زده بود که اون‬
‫رو تحسین میکرد‪.‬‬

‫لبخند خشکش رو روی لبهاش نگه داشت و چرخید تا سوار‬


‫ماشینش بشه‪.‬‬

‫‪706‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی رانندش ماشین رو به حرکت انداخت‪ ،‬متوجه شد که‬


‫هیچول هنوز از اونجا نرفته بود؛ پسر کنار بیشه ای ایستاده‬
‫بود‪ ،‬لبخند بزرگی روی لبهاش بود و به ماشین اون که داشت‬
‫میرفت خیره شده بود‪.‬‬

‫تهیونگ توی صندلیش فرو رفت و زیر لب به راننده گفت که‬


‫شیشه ها رو باال بکشه‪.‬‬

‫***‬

‫‪707‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اونطور که بنظر میومد‪ ،‬جونگوک طرفدار از دست دادن یک‬


‫ساعت دیگه از زمان محدودی که برای با هم بودن داشتن‬
‫نبود‪.‬‬

‫"متاسفم بانی‪ "،‬تهیونگ آهی کشید و به پسر که با لبهای‬


‫آویزون‪ ،‬دستهاش رو روی سینش قفل کرده بود خیره شد‪" ،‬به‬
‫این ورودی جدید قول دادم که توی تمریناتش بهش کمک‬
‫کنم‪".‬‬

‫"چرا نمیشه یکی دیگه بهش کمک کنه؟" پسر کوچیکتر با ناله‬
‫ای گفت‪" ،‬امشب قرار بود بریم سر قرار!"‬

‫"هنور هم میریم‪ "،‬تهیونگ قول داد‪ ،‬موهای پسر رو نوازش‬


‫کرد و بوسه ای به پیشونیش زد‪" ،‬بیشتر از یک ساعت طول‬
‫نمیکشه‪ ،‬قول میدم‪".‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید و با تردید پرسید‪" ،‬میشه من هم‬


‫بیام؟"‬

‫‪708‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ دهنش رو باز کرد تا بگه نه‪ ،‬اینجور رد کردن‬


‫درخواست های نامعقول پسر براش عادت شده بود‪ ،‬ولی‬
‫مکثی کرد‪.‬‬

‫"راستش آره‪ "،‬پسر بعد از چند لحظه گفت‪" ،‬چرا که نه؟"‬

‫جونگوک که واضحا توقع رد شدن خواستش رو داشت‪ ،‬شوکه‬


‫بهش نگاه کرد‪" ،‬واقعا؟! هورااا‪ ،‬میتونم جنگیدنت رو ببینم!"‬

‫تهیونگ لبخندش رو خورد‪" ،‬ازش متنفر میشی‪ ،‬عرق میکنم و‬


‫انزجار آوره‪".‬‬

‫"سکسی بنظر میاد‪ "،‬جونگوک اذیتش کرد و با چشمهای‬


‫درخشونی‪ ،‬بوسه ای گوشه ی لبش گذاشت‪" ،‬فقط باید لباسم‬
‫رو عوض کنم؛ بعدش میتونیم بریم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"بنظر خوب میاد‪ "،‬تهیونگ که توجهش به گوشیش بود‪ ،‬با‬


‫حواس پرتی جواب داد؛ گوشیش برای چند لحظه ی پیش بی‬
‫وقفه ویبره کرده بود‪.‬‬

‫‪709‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هیچول‪ :‬عصر بخیر سونبه‪-‬نیم! من توی زمین تمریناتم‬

‫هیچول‪ :‬بازم ممنونم که بهم کمک میکنید!‬

‫هیچول‪ :‬کی میرسید؟‬

‫تهیونگ آهی کشید‪.‬‬

‫تهیونگ‪ :‬مشکلی نیست‬

‫تهیونگ‪ :‬و زود میرسم‬

‫"من آمادم!"‬

‫تهیونگ سرش رو چرخوند و به سرعت به خنده افتاد‪.‬‬

‫‪710‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک اخمی کرد‪" ،‬چرا میخندی؟"‬

‫"این چیه پوشیدی؟" پسر بزرگتر پرسید و نیشخندش رو‬


‫پشت دستش پنهون کرد‪.‬‬

‫لبهای دوست پسرش بیشتر آویزون شدن‪" ،‬لباس ورزشی!"‬

‫"بیبی‪ ،‬شلوار گرمکُنت رو زیر دامنت پوشیدی‪".‬‬

‫"خب نمیتونم دامنم رو نپوشم ته!"‬

‫"درسته درسته‪ ،‬البته که نه‪".‬‬

‫بعد از اون به سرعت خونه رو ترک کردن؛ جونگوک با نزدیک‬


‫شدنشون به زمین تمرینات هیجان زده تر میشد و وقتی به‬
‫منطقه ی جنگلی و تاریک شهر رسیدن و ماشین آروم کنار‬
‫دسته ای از گارد ها ایستاد‪ ،‬سرش رو از پنجره بیرون آورد‪.‬‬

‫"زیرزمینه؟" پسر کوچیکتر با چشمهای گشاد شده زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪711‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هست‪ "،‬تهیونگ هم مثل خودش با زمزمه جواب داد‪" ،‬چرا‬


‫داریم آروم حرف میزنیم؟"‬

‫"نمیدونم‪ "،‬جونگوک خندید‪" ،‬مثل یه فیلمه!"‬

‫تهیونگ نیشخندی زد و جلوی خودش رو گرفت تا پسر رو روی‬


‫پاهاش نشونه و نبوستش؛ دوست پسرش گاهی زیادی بامزه‬
‫میشد‪.‬‬

‫وقتی ماشینشون رو پارک کردن‪ ،‬راننده در رو برای جونگوک‬


‫باز کرد؛ پسر تعظیم سریعی کرد و به سرعت به سمت تهیونگ‬
‫برگشت‪" ،‬زود باش!"‬

‫"عجله واسه چیه؟" تهیونگ پرسید و خودش از ماشین بیرون‬


‫رفت‪.‬‬

‫"این میتونه گرم کردنت باشه‪ "،‬پسر با نیخشندی گفت‪" ،‬تا‬


‫اونجا باهات مسابقه میدم!"‬

‫‪712‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫فک تهیونگ با دویدن ناگهانی دوست پسرش پایین افتاد؛‬


‫لحظه ای طول کشید تا مغزش دوباره به کار بیفته و با خنده‬
‫دنبال پسر کوچیکتر دوید‪.‬‬

‫جلوی آسانسور ها به جونگوک رسید‪ ،‬گونه های پسر سرخ‬


‫شده بودن و چشمهاش وقتی وارد آسانسور شدن برق میزدن‪.‬‬

‫"خیلی کندی‪ "،‬پسر اذیتش کرد و خندید‪" ،‬داری پیر میشی‬


‫ته!"‬

‫"و تو داری پررو میشی بچه‪ "،‬تهیونگ جواب داد و ابرویی باال‬
‫انداخت؛ قدمی به جلو برداشت و همزمان با بسته شدن در‬
‫های آسانسور‪ ،‬پسر رو بین خودش و دیوار اون حبس کرد؛‬
‫لبخند بزرگی روی لبهای جونگوک اومد و گونه هاش آتیش‬
‫گرفتن‪.‬‬

‫"اون همه اعتماد به نفست کجا رفت بیبی‪ ،‬هوم؟" تهیونگ‬


‫زمزمه کرد و بینیش رو روی خط فک پسر کوچیکتر کشید؛‬

‫‪713‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک نفس لرزونی کشید‪ ،‬شونه هاش رو چنگ زد و با ناله‬


‫ای گفت‪" ،‬ته‪".‬‬

‫انگشتهای تهیونگ کمرش رو لمس کردن‪ ،‬بدون اخطاری رون‬


‫هاش رو جلو کشید و به حبس شدن نفس جونگوک گوش داد‪.‬‬

‫"ببخشید‪ ،‬چی گفتی؟"‬

‫پلک های جونگوک روی هم افتادن‪" ،‬ته‪ ،‬لطفا —"‬

‫درهای آسانسور با صدای دینگی باز شدن‪ ،‬تهیونگ دستهاش رو‬


‫پایین انداخت و قدمی به عقب برداشت‪.‬‬

‫"بنظر میاد رسیدیم‪ "،‬پسر با دیدن نگاه جونگوک نیشخند‬


‫بزرگی زد‪" ،‬یاال بیبی‪ ،‬بریم‪".‬‬

‫"خیلی بدی‪ "،‬دوست پسرش ناله ای کرد‪ ،‬با حرف شنوی پشت‬
‫سرش راه افتاد و با هوفه ای جلوی دامنش رو صاف کرد‪.‬‬

‫تردید های تهیونگ با دیدن هیچول که اون طرف باشگاه‬


‫ایستاده بود برگشتن؛‬

‫‪714‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر تنها بود و به گوشیش خیره شده بود‪ ،‬اما با‬
‫شنیدن صدای باز شدن در های آسانسور‪ ،‬سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫"هیونگ!" چهره ی هیچول روشن شد‪ ،‬به سمتشون دوید و با‬


‫لبخند هیجان زده ای به تهیونگ خیره شد‪" ،‬اومدی! من خی‬
‫—!"‬

‫پسر بدون اخطاری ایستاد؛ تهیونگ دید که نگاهش به‬


‫جونگوک که قدمی به جلو برداشته بود افتاد؛ دوست پسرش‬
‫به اونها نگاه نمیکرد و مشغول نگاه کردن به اطراف باشگاه و‬
‫دستگاه های اونجا بود‪.‬‬

‫"واو‪ "،‬پسر نفس بلندی کشید‪" ،‬اینجا خیلی باحاله!"‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪ ،‬با قفل کردن انگشت هاشون توی هم‬
‫توجهش رو به خودش جلب کرد و پسر کوچیکتر به سمتش‬
‫برگشت‪.‬‬

‫"هیچول‪ ،‬این دوست پسر من جونگوکه‪ "،‬تهیونگ گفت‪،‬‬


‫"جونگوک‪ ،‬این هیچوله‪".‬‬

‫‪715‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"سالم‪ "،‬جونگوک با خوشحالی گفت‪ ،‬تعظیمی کرد و با لبخند‬


‫روشنی صاف ایستاد‪" ،‬از آشنایی باهات خوشحالم هیونگ‪".‬‬

‫نمیشد چیزی از چهره ی هیچول خوند؛ نگاه پسر به دستهای‬


‫بهم چسبیدشون قفل شد و بعد‪ ،‬با چشمهای تاریکی سرش رو‬
‫باال آورد‪.‬‬

‫"میتونی سونبه‪-‬نیم صدام کنی جونگوک‪-‬شی‪".‬‬

‫لبخند جونگوک محو شد‪ ،‬ابروهای پسر بهم گره خوردن و فقط‬
‫بعد از لحظه ای تردید سرش رو تکون داد‪" ،‬اوه‪ ،‬درسته اوم‪،‬‬
‫ببخشید؛ فقط فکر کردم —"‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬هیچول بین حرفهاش پرید و به سمت‬


‫تهیونگ برگشت که با گیجی بهش خیره شده بود‪" ،‬هیونگ‪،‬‬
‫میشه شروع کنیم؟"‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪ ،‬اما سرش رو تکون داد؛ هر چی نباشه‬


‫وظیفه ی اون نبود که لقب محترمانه ی کسی رو تصحیح کنه‬
‫— با اینکه حس بدی بهش داده بود!‬

‫‪716‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی‪ ،‬میخوای چند لحظه اونجا صبر کنی؟" پسر بزرگتر‬


‫پیشنهاد داد و انگشت های دوست پسرش رو نوازش کرد؛ پسر‬
‫لبخند تشکر آمیزی بهش زد‪.‬‬

‫"حتما‪ "،‬جونگوک گفت‪" ،‬گفتی تاپ هیونگ هم ممکنه به زودی‬


‫پیداش بشه‪ ،‬نه؟"‬

‫"آره‪ ،‬گفت که شاید بیاد؛ میخوای بهش زنگ بزنی؟"‬

‫"لطفا‪ "،‬پسر کوچیکتر با لحن شیرینی گفت؛ تهیونگ با لبخندی‬


‫گوشیش رو بهش داد‪ ،‬بوسه ای به بینیش زد و اون رو که به‬
‫سمت دیگه ای از سالن رفت و گوشی رو روی گوشش گذاشت‬
‫تماشا کرد‪.‬‬

‫وقتی برگشت‪ ،‬هیچول با چهره ی تاریکی بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫"اگه کارتون تمومه‪ ،‬میتونیم اونجا شروع کنیم هیونگ‪ "،‬پسر‬


‫به سمت ُتشک های روی زمین رفت؛ تهیونگ با خودش فکر کرد‬
‫که بنظرش اومده بود که رفتار پسر خشک شده یا نه‪.‬‬

‫‪717‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تصمیم گرفت نادیدش بگیره‪ ،‬شونه ای باال انداخت و کُتش رو‬


‫درآورد‪" ،‬واسه من که اوکیه‪ ،‬تمرینات کششیت رو انجام‬
‫دادی؟"‬

‫"نه‪ ،‬هنوز نه‪ "،‬هیچول با چهره ای که بنظر میومد داشت‬


‫متهمش میکرد بهش زل زد‪" ،‬منتظر شما بودم‪".‬‬

‫تهیونگ طعنش رو نادیده گرفت‪ ،‬اما چشمهاش از عصبانیت‬


‫برقی زدن‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬روی تشک دراز بکش؛ اگه بدنت رو‬
‫خوب گرم نکنی‪ ،‬هیچوقت توی بهترین موقعیت جسمیت‬
‫نخواهی بود‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر کاری که بهش گفته شده بود رو انجام داد و‬


‫چند دقیقه رو با سکوت ناراحت کننده ای به نرمش کردن‬
‫گذروندن‪.‬‬

‫تهیونگ از گوشه ی چشمش جونگوک رو زیر نظر گرفت و نگاه‬


‫هایی که هیچول بهش مینداخت رو نادیده گرفت‪.‬‬

‫"میتونید بهم کمک کنید؟"‬

‫‪718‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر نگاهش رو به سمت تازه وارد که متوقعانه بهش‬


‫خیره شدت بود چرخوند‪.‬‬

‫"کمکت کنم —" ابروهای تهیونگ بهم گره خوردن‪" ،‬تمرینات‬


‫کششیت رو انجام بدی؟"‬

‫"آره‪ "،‬هیچول با لحن شیرینی گفت‪ ،‬قوزکش رو چرخوند و‬


‫پاش رو روی سینش باال کشید؛ اون زاویه جدید توجه رو به‬
‫سمت شلوار ورزشی تنگش جلب کرد — در واقع‪ ،‬باسن‬
‫بزرگش که درست جلوی تهیونگ قرار داشت‪" ،‬بدنم انقدر‬
‫انعطاف پذیر نیست هیونگ‪".‬‬

‫فک تهیونگ قفل شد‪" ،‬من معموال به بقیه توی انجام حرکات‬
‫کششیشون کمک نمیکنم هیچول؛ مطمئنم خودت از پسش بر‬
‫میای‪".‬‬

‫پسر سرش رو چرخوند و با معصومیت پلک زد‪" ،‬مشکلی پیش‬


‫اومده؟"‬

‫‪719‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید‪ —" ،‬نه‪ ،‬یاال؛ بیا شروع‬
‫کنیم‪ ،‬خیلی وقت نداریم‪".‬‬

‫هیچول سریع روی پاهاش پرید و نیشخندی زد‪" ،‬میدونم که‬


‫هی تکرارش میکنم‪ ،‬ولی واقعا ممنونم که وقتتون رو به کمک‬
‫به من اختصاص دادید‪".‬‬

‫"من هم هی بهت میگم‪ ،‬واقعا چیز بزرگی نیست‪ "،‬تهیونگ آه‬


‫کشید‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬بیا با موقعیت ها شروع کنیم؛ تو معموال‬
‫توی دفاعی یا گروه رو رهبری میکنی؟"‬

‫برای چند لحظه ی کوتاه‪ ،‬همه چیز خوب بود؛ هیچول انقدری‬
‫که تهیونگ توقع داشت مبارز ی بدی نبود و پسر بزرگتر توی‬
‫عادت های همیشگی تمرین کردن غرق شد؛‬

‫اما چیزهای کوچیکی بودن که گاردش رو در مقابلشون نگه‬


‫داشت‪.‬‬

‫هیچول انقدر ها هم نمیتونست قصد و غرضش رو پنهون کنه‬


‫— نه با جوری که وقتی تهیونگ برای بلند شدن بهش کمک‬
‫میکرد‪ ،‬دستش رو طوالنی تر از حد معمول نگه میداشت؛‬

‫‪720‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یا نه با جوری که رون های پسر بزرگتر رو لمس میکرد‪ ،‬یا بهش‬
‫لبخند میزد و با عشوه نگاش میکرد —‬

‫"میدونی من دوست پسر دارم‪ ،‬نه؟"‬

‫تهیونگ قصد گفتن اون جمله رو نداشت‪ ،‬اما کلمات ناخودآگاه‬


‫از دهنش خارج شدن‪.‬‬

‫پسر که توقع اون سوال واضح رو نداشت‪ ،‬شوکه بهش نگاه‬


‫کرد؛ هر چند که تهیونگ از چیزی که پرسیده بود پشیمون‬
‫نبود‪ ،‬پسش نگرفت و فقط با جدیت بهش خیره شد‪.‬‬

‫هیچول لبخند خشکی زد‪" ،‬میدونم هیونگ‪ ،‬وقتی دقیق اون‬


‫طرف زمین ایستاده فراموش کردنش یکم سخته‪".‬‬

‫در واقع‪ ،‬جونگوک چند متر اون طرف زمین مشغول بود؛ تاپ‬
‫همونطور که قول داده بود اومده و با خودش هر دوی دسونگ‬
‫و ته یانگ رو آورده بود؛ سه عضو گنگ داشتن با مکنه ی‬
‫خندون بهترین زمان زندگیشون رو میگذروندن‪.‬‬

‫‪721‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نگاه تهیونگ به سمت هیچول آروم برگشت و ابروهاش بهم‬


‫گره خوردن‪.‬‬

‫"میدونم که به من به عنوان الگوت نگاه میکنی هیچول‪ "،‬پسر‬


‫بزرگتر حرفهاش رو با احتیاط انتخاب کرد‪" ،‬اما باید حد و‬
‫حدود خودت رو به یاد داشته باشی؛ من اینجام تا باهات‬
‫تمرین کنم — نه هیچ چیز دیگه؛ متوجه شدی؟"‬

‫"البته هیونگ‪ "،‬هیچول با لحن شیرینی گفت و با احترام‬


‫تعظیم کرد‪" ،‬اصال دلم نمیخواد هیچوقت ناراحتتون کنم‪".‬‬

‫تهیونگ لپش رو گزید و سرش رو تکون داد‪ —" ،‬خوبه‪ ،‬فقط‬


‫میخواستم همه چیز شفاف باشه‪".‬‬

‫هیچول لبخندی به شیرینی عسل زد‪" ،‬کامال‪".‬‬

‫***‬

‫‪722‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با دیدن گریه های ساختگی تاپ و دسونگ خندید؛‬


‫اون دو عادت کردن بودن وقتی اون رو به خونه میرسوندن‬
‫ادای گریه کردن در بیارن‪ ،‬هر چند که این بار اونها بودن که‬
‫داشتن میرفتن‪.‬‬

‫"خداحافظ جونگوکی‪ "،‬ته یانگ با هیجان گفت و دستش رو‬


‫تکون داد‪.‬‬

‫"خداحافظ هیونگ ها!" جونگوک لبخندی زد‪.‬‬

‫تهیونگ منتظر موند تا سه مرد خداحافظی گفتنشون رو تموم‬


‫کنن و بعد دنبال اونها تا آسانسور رفت تا خودش هم باهاشون‬
‫خوش و بش کنه‪.‬‬

‫جونگوک هومی با خودش گفت‪ ،‬خم شد و بطری آبی رو از‬


‫روی زمین برداشت‪.‬‬

‫وقتی ایستاد‪ ،‬با پسری که تهیونگ چند لحظه ی پیش بهش‬


‫معرفی رو به رو شد‪.‬‬

‫‪723‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"س‪-‬سونبه‪-‬نیم‪ "،‬پسر کوچیکتر گفت و سعی کرد لبخندی‬


‫بزنه‪" ،‬ترسوندینم‪".‬‬

‫پسر اصال متاسف بنظر نمیرسید‪ ،‬نگاهی به سر تا پای جونگوک‬


‫انداخت و باعث شد اون با حس ناراحتی قدمی به عقب‬
‫برداره‪.‬‬

‫"اسمت جونگوک بود‪ ،‬نه؟" هیچول پرسید و منتقدانه بهش‬


‫خیره شد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر سرش رو تکون داد‪" ،‬آره‪".‬‬

‫"خب‪ "،‬هیچول به یخچال نوشیدنی تکیه داد‪" ،‬چند وقته که‬


‫با هم قرار میذارید؟"‬

‫ابروهای جونگوک بهم گره خوردن‪ ،‬انگشتهاش بطری آب رو‬


‫چنگ زدن و با تردید جرعه ای از اون خورد‪" ،‬هان؟"‬

‫هیچول نگاهی بهش انداخت‪" ،‬تهیونگ و تو؛ چند وقته قرار‬


‫میذارید؟"‬

‫‪724‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"این‪ ،‬اوم — یکم خصوصیه سونبه‪ "،‬پسر با تردید جواب داد‪.‬‬

‫لبهای هیچول با حسی که فقط میشد اسمش رو انزجار‬


‫گذاشت بهم فشرده شدن‪" ،‬جونگوک‪-‬شی‪ ،‬صادقانه بهت بگم؛‬
‫متوجه نمیشم اون چی توی تو میبینه‪".‬‬

‫لبهای جونگوک از هم باز شدن‪.‬‬

‫شوک‪ ،‬درد و اولین رگه های عصبانیت توی چشمهاش به چشم‬


‫خوردن‪.‬‬

‫سعی کرد خواسته ی آشنای توی قلبش رو نادیده بگیره؛ صدای‬


‫آرومی از درونش دوست پسرش رو صدا میزد‪.‬‬

‫"این — رابطه ی ما واقعا ربطی به تو نداره‪".‬‬

‫هیچول ابرویی باال انداخت‪" ،‬نباید اینجوری با بزرگترت حرف‬


‫بزنی جونگوک‪-‬شی‪".‬‬

‫‪725‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک زبونش رو گزید تا جلوی آویزون شدن لبهاش رو‬


‫بگیره؛ انقدر به این پسر اعتماد نداشت تا جلوش وارد هد‬
‫اسپیس بشه‪ ،‬ذهنش داشت سرش فریاد میزد تا اینکار رو کنه‬
‫و اصال توی اون موقعیت احساس راحتی نمیکرد؛‬

‫اما فقط سرش رو پایین انداخت و با فک قفل شده ای‪ ،‬سرش‬


‫رو تکون داد‪" ،‬ببخشید — سونبه‪".‬‬

‫هیچول هومی گفت‪" ،‬هیچوقت سوالم رو جواب ندادی‪ ،‬چند‬


‫وقته که با همید؟"‬

‫شونه های پسر منقبض شدن و زمزمه کرد‪" ،‬چند سالی میشه‪".‬‬

‫هیچول متعجب بنظر میرسید‪" ،‬انقدر طوالنی؟"‬

‫بنظر میومد حتی از فکر به اون موضوع منزجر شده بود و‬


‫باعث شد جونگوک ناله ای کنه؛ چرا انقدر بدجنس بود؟‬

‫"س‪-‬سونبه‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪" ،‬اگه کاری کردم که‬


‫ناراحتتون کرده —"‬

‫‪726‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیچ کاری نکردی جونگوک‪-‬شی‪ "،‬پسر بزرگتر آهی کشید‪،‬‬


‫بنظر میومد نمیخواست بدجنس باشه و فقط داشت حرفهایی‬
‫رو میزد که واقعا بهشون باور داشت‪" ،‬صادقانه بگم‪ ،‬فکر‬
‫میکنم فقط گیج شدم؛ تهیونگ هیونگ فوق العادست‪ ،‬همه‬
‫میدونن چه مبارز خارق العاده ایه‪ ،‬یک آدم خوب و تو — فقط‬
‫تویی‪".‬‬

‫قلب جونگوک توی سینش فرو ریخت‪.‬‬

‫دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه‪ ،‬چیز آشنایی درونش‬


‫شکست‪ ،‬چهرش فرو ریخت و ناله ای از بین لبهاش خارج شد؛‬
‫به سمت آسانسور برگشت تا از هیچول دور بشه‪.‬‬

‫"ته ته‪"،‬پسر با ناله ای گفت‪ ،‬حرفهاش شکستن و هق هق‬


‫کوتاهی کرد‪.‬‬

‫دوست پسرش به محض بسته شدن در آسانسور و‬


‫خداحافظی با گنگ جی دی به سمتش برگشت‪.‬‬

‫‪727‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک قدم دیگه ای از هیچول دور شد و با صدای لرزونی‬


‫گفت‪" ،‬گ‪-‬گوکی میخواد بره‪ ،‬م‪-‬میشه — میشه بریم —"‬

‫دید که ابروهای تهیونگ با فهمیدن اینکه اون وارد لیتل‬


‫اسپیس شده بود بهم گره خوردن؛ پسر به سرعت به سمتش‬
‫اومد‪ ،‬گونه هاش رو بین دستهاش گرفت و بوسه ای به بینیش‬
‫زد‪.‬‬

‫"هی بان‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬چی شده؟"‬

‫جونگوک فین فینی کرد و چشمهاش خیس شدن‪" ،‬م‪-‬من‪"،‬‬


‫پسر سرش رو تکون داد‪ ،‬به دوست پسرش نزدیکتر شد و‬
‫صورتش رو توی شونش مخفی کرد‪.‬‬

‫نهیونگ با اخم نگاهی به هیچول انداخت‪" ،‬چه اتفاقی افتاد؟"‬

‫هیچول با چهره ی مرددی به جونگوک خیره شده بود‪،‬‬


‫"هیچی‪".‬‬

‫‪728‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با شنیدن اون حرف هوفه ای داد‪ ،‬سرش رو باال آورد‬


‫و باالخره به هیچول نگاه کرد‪.‬‬

‫"سونبه بدجنس بود‪ "،‬پسر با چشمهای ریز شده گفت‪ ،‬حس‬


‫کرد که حلقه ی دست های تهیونگ دور کمرش تنگ شدن و‬
‫اعتماد به نفسش بیشتر شد؛ تهیونگ اجازه نمیداد هیچکس‬
‫بهش آسیبی بزنه‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬چشمهای هیچول گشاد شدن‪" ،‬چی؟ نه من —"‬

‫"اون گفت که گوکی واسه ته ته خوب نیست‪ "،‬جونگوک با‬


‫لبهای آویزون ادامه داد و با فین فینی‪ ،‬با ناراحتی به دوست‬
‫پسرش نگاه کرد‪" ،‬این حقیقت نداره هیونگی‪ ،‬م‪-‬مگه نه؟"‬

‫"چی؟ البته که نه!" تهیونگ هیس کشید‪ ،‬نگاه خشمگینی به‬


‫هیچول انداخت و چشمهاش درخشیدن‪" ،‬وات د فاک؟! فکر‬
‫میکردم کامال واضح نظرم درباره ی رابطمون رو بهت گفتم‬
‫هیچول!"‬

‫‪729‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیونگ —"‬

‫"حق نداری اینطوری با دوست پسر من حرف بزنی‪،‬‬


‫میفهمی؟!"‬

‫گونه های هیچول سرخ شدن و پسر شرمزده سرش رو پایین‬


‫انداخت‪" ،‬م‪-‬من —"‬

‫"فاکینگ عذر خواهی کن!"تهیونگ غرید‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬با تردید سرش رو‬


‫تکون داد و با نگاهی که هنوز به پایین خیره شده بود به سمت‬
‫جونگوک برگشت‪.‬‬

‫"ببخشید جونگوک‪-‬شی‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬نمیخواستم —‬


‫بهت توهین کنم‪".‬‬

‫جونگوک با لبهای آویزون شونه ای باال انداخت و گونش رو به‬


‫شونه ی تهیونگ چسبوند‪.‬‬

‫‪730‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیچ حقی نداشتی باهاش اینجوری حرف بزنی‪ "،‬دوست‬


‫پسرش ادامه داد؛ صداش آروم بود اما هر کلمه ای که میگفت‬
‫ار خشم پر بود و چهره ی هیچول تا پایین گردنش گر گرفت‪،‬‬
‫"هیچ‪".‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬من —"‬

‫"واسه تو سونبه‪-‬نیمه‪ "،‬تهیونگ با خشم حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫چشمهای هیچول گشاد شدن‪ ،‬جونگوک سعی کرد بخاطر حس‬


‫رضایت درون قلبش عذاب وجدان نگیره‪.‬‬

‫"م‪-‬متاسفم‪ "،‬هیچول با صدای ضعیفی گفت‪" ،‬واقعا‬


‫نمیخواستم بهتون توهین کنم‪ ،‬فقط — شما آیدل منید و —"‬

‫"و هیچی؛ این مکالمه دیگه تموم شدست‪ "،‬تهیونگ با لحن بی‬
‫احساسی گفت و دندون هاش رو بهم فشرد‪" ،‬کارمون تمومه‪"،‬‬
‫پسر بزرگتر مکثی کرد و چشمهاش تاریک شدن‪" ،‬میتونی‬
‫شمارم رو پاک کنی‪ ،‬دیگه باهات تمرین نمیکنم‪".‬‬

‫‪731‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید تا لبخند نزنه‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬هیچول مثل ماهی ای دهنش رو باز و بسته‬


‫کرد‪ .‬تهیونگ به زحمت نگاهی بهش انداخت و وقتی مشخص‬
‫شد حرفهاش تموم شده‪ ،‬پسر سرش رو خم کرد‪.‬‬

‫"البته‪ "،‬هیچول زمزمه کرد‪" ،‬هر چی شما بخواید — سونبه‪".‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو بهم فشرد‪ ،‬سرش رو تکون داد و توجهش رو‬


‫به پسر توی آغوشش داد؛ دستهاش رو توی موهای جونگوک‬
‫فرو برد و آهی کشید‪" ،‬خوبی بانی؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬پسر کوچیکتر لبخندی بهش زد‪" ،‬حاال میشه بریم؟"‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ با لبخند کمرنگی جواب داد‪" ،‬به یکی یه قرار‬


‫بدهکارم‪ ،‬نه؟"‬

‫دوست پسرش نیشخندی زد‪" ،‬آره!"‬

‫***‬

‫‪732‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بعد از اون ماجرا ها به سرعت برای شام خوردن بیرون رفتن؛‬


‫جونگوک توی هد اسپیس موند‪ ،‬حالش ده برابر بهتر شد و‬
‫وقتی از زمین تمرینات دور شدن‪ ،‬با هیجان روی پای تهیونگ‬
‫باال و پایین پرید و به منظره ی بیرون خیره شد‪.‬‬

‫تهیونگ خندید‪ ،‬خوشحال بود که پسر حواسش پرت بود و با‬


‫صدای آروم تماسی گرفت‪.‬‬

‫"سالم‪ ،‬این بار گانگانامه؟"‬

‫"بله آقا‪ "،‬صدای پشت خط گفت‪" ،‬چجوری میتونم کمکتون‬


‫کنم؟"‬

‫روی پاهاش‪ ،‬جونگوک نفس بلندی کشید‪ " ،‬ته ته ببین!‬


‫خرگوش!" پسر از پشت شیشه به حیوونی که قبل از اینکه‬
‫تهیونگ بتونه ببینتش ناپدید شد اشاره کرد‪.‬‬

‫تهیونگ لبخند حواس پرتی زد‪ ،‬موهای پسر رو نوازش کرد با و‬


‫دوباره خیره شدن اون به بیرون پنجره‪ ،‬سراغ تماسش‬
‫برگشت‪.‬‬

‫‪733‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آقا؟"‬

‫"ببخشید‪ ،‬اسم من کیمه‪ ،‬برای ساعت شش امشب توی‬


‫رستورانتون میز رزرو داشتم؟"‬

‫مکثی پیش اومد‪.‬‬

‫"آقای کیم تهیونگ؟"‬

‫"بله‪".‬‬

‫"آقا‪ ،‬شما کل ساختمون رو رزرو کردید‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬درباره ی اون‪ "،‬تهیونگ با دیدن جونگوک که بینیش رو‬


‫به شیشه ی پنجره چسبوند‪ ،‬روی شیشه نفس کشید و اون رو‬
‫مه آلود کرد لبخندش رو خورد‪" ،‬متاسفانه باید کنسلش کنم‪،‬‬
‫برنامه هام عوض شدن؛ البته هنوز پول میز هاتون رو میدم‪".‬‬

‫"البته آقا‪ ،‬میخواید زمان رزروتون رو عوض کنید؟"‬

‫‪734‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بهتون خبر میدم‪ ،‬باز هم متاسفم‪".‬‬

‫جونگوک روی پاهاش چرخید‪ ،‬گردنش رو کج کرد و با بامزگی‬


‫لبخندی به تهیونگ زد‪" ،‬ته ته‪ ،‬کجا میریم؟"‬

‫تهیونگ گوشیش رو توی جیبش گذاشت و هومی گفت‪" ،‬کجا‬


‫میخوای بریم؟" با لبخندی پسر رو اذیت کرد‪" ،‬یه جای با‬
‫کالس؟"‬

‫درست همینطور که توقعش رو داشت‪ ،‬چهره ی دوست پسرش‬


‫با اون پیشنهاد درهم رفت‪" ،‬ایش‪".‬‬

‫تهیونگ خندید و موهاش رو بهم ریخت‪" ،‬شوخی کردم بیبی؛‬


‫میدونم فقط یه جایی رو میخوای که ناگت مرغ داشته باشن‪،‬‬
‫نه؟"‬

‫جونگوک لبخند شرمزده ای زد‪" ،‬آره! اشکالی نداره؟"‬

‫"این عالیه‪ "،‬تهیونگ گفت و بینیش رو بوسید‪" ،‬تو عالی ای‪".‬‬

‫‪735‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبخند دوست پسرش بزرگ شد‪ ،‬خودش رو به سینش فشرد و‬


‫با مالیمت بوسیدش‪.‬‬

‫"عالی‪ "،‬جونگوک گفت و خندید‪.‬‬

‫‪736‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪22.‬‬

‫صدای رعد و برق دیگه ای توی اتاق ساکت پیچید و بدن‬


‫تهیونگ منقبض شد‪.‬‬

‫پسر پتو رو محکم دور خودش کشید و لرزید‪ ،‬اتاق سرد نبود‬
‫— ولی این دلیل لرزش بدن اون نبود‪.‬‬

‫درست همون لحظه‪ ،‬رعد و برق دیگه ای تخت رو لرزوند؛‬


‫تهیونگ غره ای رو توی پتوش خفه کرد و محکم چشمهاش رو‬
‫بست‪.‬‬

‫البته که اون رعد و برق تخت رو نلرزونده بود‪ ،‬اینها تصورات‬


‫خود پسر بودن‪ .‬رعد و برق فقط یک صدا بود و نمیتونست‬
‫هیچ آسیبی بهش بزنه؛‬

‫یادآوری ای که با بلند تر شدن اون صدا‪ ،‬باورش داشت سخت‬


‫و سختتر میشد!‬

‫‪737‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هیچ ایده ای نداشت که جونگوک چجوری میتونست بین اون‬


‫صدا بخوابه‪ .‬همیشه میدونست که خواب پسر کوچیکتر‬
‫سنگین بود‪ ،‬اما این دیگه واقعا مسخره بود!‬

‫اون صدا کَر کننده بود‪ ،‬چجوری میتونست بیدار نشه؟!‬

‫بمظر میومد قسمت خودخواه وجودش دلش میخواست‬


‫دوست پسرش بیدار بشه‪ ،‬فقط بخاطر اینکه اون میتونست‬
‫حواسش رو پرت کنه و کمی دلگرمی بهش بده؛‬

‫اما جونگوک دیر به تخت رفته بود و به خوابیدن نیاز داشت؛‬


‫عالوه بر اون‪ ،‬حتی اگه اینطور نبود‪ ،‬تهیونگ میدونست که‬
‫خودش هیچوقت پسر کوچیکتر رو بیدار نمیکرد‪ ،‬اون زیادی‬
‫به مستقل بودن خودش افتخار میکرد‪.‬‬

‫اون کسی بود که به جونگوک دلگرمی میداد — نه برعکسش‪.‬‬

‫غرش دیگه ای پنجره ها رو لرزوند‪ ،‬تهیونگ سعی کرد توی‬


‫ذهنش از صد به عقب بشماره‪ ،‬اما سر شماره ی هشتاد و هفت‬
‫بیخیالش شد‪.‬‬

‫‪738‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪.‬‬

‫دوست پسرش حتی تکون هم نخورد‪ ،‬صورتش زیر پتو پنهون‬


‫شده بود و فقط کمی از تار های موهاش مشخص بودن‪.‬‬

‫تهیونگ لپش رو جوید‪ ،‬داشت چیکار میکرد؟ نمیتونست اون‬


‫رو بیدار کنه‪ ،‬خودش میتونست از پس این موضوع بر بیاد‪،‬‬
‫حالش خوب بود —‬

‫آسمون با عصبانیت غرشی داد‪ ،‬پسر لرزید و تموم افکار‬


‫مستقل بودنش از ذهنش ناپدید شد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ با لحن عاجزی هیس کشید‪" ،‬لطفا بیدار‬


‫شو‪".‬‬

‫با تردید شونه ی پسر کوچیکتر رو تکون داد‪ ،‬این حرکت بود‬
‫که باالخره باعث شد دوست پسرش عکس العملی نشون بده؛‬
‫پسر ابروهاش رو درهم کشید‪ ،‬دماغش با بامزگی چین خورد و‬
‫بعد آروم چشمهاش رو باز کرد‪.‬‬

‫‪739‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ته؟" جونگوک با گیجی روی بهش پلک زد‪ ،‬چشمهاش سعی‬


‫داشتن به نور اتاق نیمه روشن عادت کنن‪.‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪" ،‬م‪-‬من رو ببخش‪ ،‬نمیخواستم بیدارت‬


‫کنم؛ فقط —"‬

‫پسر بزرگتر با لرزیدن دوباره ی آسمون بدون هیچ اخطاری‬


‫جیغ آرومی کشید‪ .‬جونگوک هم با شنیدن اون صدا کمی‬
‫لرزید‪ ،‬اما بنظر نمیومد ترسیده باشه؛ به جاش با دقت به‬
‫دوست پسرش خیره شد‪.‬‬

‫چشمهاش با دیدن بدن پسر بزرگتر گشاد شدن؛ جوری که‬


‫شونه هاش منقبض شده بودن و عاجزانه پتو رو چنگ زده‬
‫بود‪.‬‬

‫"ته‪ "،‬جونگوک با صدای مالیمی گفت‪" ،‬هی‪ ،‬همه چی خوبه؛‬


‫فقط رعد و برقه‪".‬‬

‫جلوتر رفت و مالفه ها بینشون جا به جا شدن‪.‬‬

‫‪740‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صدای شرمزده ای از گلوی تهیونگ خارج شد‪ ،‬چیزی شبیه به‬


‫یک ناله و جونگوک دستش رو باال برد تا با مالیمت پتو رو از‬
‫روی صورتش پایین بکشه‪.‬‬

‫پسر لبخند ضعیفی زد و با مالیمت موهای خیس تهیونگ رو از‬


‫روی پیشونیش کنار زد‪" ،‬ته ته‪ ،‬نمیتونه بهت آسیب بزنه؛ هیچ‬
‫چیزی برای ترسیدن وجود نداره‪ ،‬باشه؟"‬

‫درست همون لحظه‪ ،‬رعدی خونه رو لرزوند‪.‬‬

‫تهیونگ محکم لرزید و جلو رفت تا سرش رو توی سینه ی پسر‬


‫کوچیکتر مخفی کنه‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬پسر نالید‪" ،‬فاک‪ ،‬ن‪-‬نمیتونم؛ ازش متنفرم!"‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬تهیونگ حس کرد که‬


‫دستی موهاش رو نوازش کرد‪ ،‬اما اون حرکت هیچ کمکی به‬
‫بدن لرزونش نکرد‪" ،‬میدونم؛ هی‪ ،‬من اینجام‪ ،‬باشه؟ قرار‬
‫نیست هیچ جایی برم‪".‬‬

‫‪741‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دست های پسر کوچیکتر دور کمرش حلقه شدن و اون رو به‬
‫سمت خودش کشیدن‪ .‬تهیونگ ناله ای کرد و با فشرده شدنش‬
‫به سینه ی جونگوک‪ ،‬قلبش از شرم پر شد‪ .‬دوست پسرش‬
‫جوری نگه داشته بود‪ ،‬که معموال اون پسر رو نگه میداشت و‬
‫داشت موهاش رو نوازش میکرد‪.‬‬

‫"متاسفم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬خیلی احمقانست‪ ،‬میدونم؛‬


‫میدونم که نمیتونه بهم آسیب بزنه‪ ،‬میدونم‪ ،‬فقط —"‬

‫"احمقانه نیست‪ "،‬جونگوک به سرعت گفت‪" ،‬کامال نرماله‪،‬‬


‫خیلی از آدم ها این فوبیا رو دارن؛ عذر خواهی نکن‪".‬‬

‫تهیونگ با لرزیدن اتاق لرزید و خودش رو بیشتر به پسر‬


‫کوچیکتر فشرد‪" ،‬باید دوباره بخوابی؛ آب و هوا رو چک کردم‬
‫و قراره کل شب ادامه داشته باشه —"‬

‫"پس تموم شب رو اینجوری میمونیم‪ "،‬جونگوک با صدای‬


‫قاطعی بین حرفهاش پرید‪" ،‬اشکالی نداره‪ ،‬باشه؟ نگرانش‬
‫نباش‪ ،‬من خوبم‪".‬‬

‫‪742‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باید بخوابی —"‬

‫"من خوبم‪ "،‬پسر کمی خودش رو عقب کشید‪ ،‬پایین تر اومد تا‬
‫چهره هاشون مقابل هم قرار گرفت و با لبخندی‪ ،‬بینی دوست‬
‫پسرش رو بوسید‪" ،‬یاال‪ ،‬بیا حرف بزنیم‪".‬‬

‫تهیونگ با چهره ی بی حسی بهش خیره شد‪" ،‬ساعت سه‬


‫صبحه‪".‬‬

‫"خب؟" چهره ی جونگوک با لرزیدن دوباره ی پسر بزرگتر با‬


‫صدای دیگه ای درهم رفت؛ پاهاش رو زیر پتو برد تا پاهای‬
‫اون رو پیدا کرد؛ چهره ی تهیونگ با قفل شدن پاهاشون توی‬
‫هم مالیم شد و لبخند ضعیفی زد‪" ،‬یاال ته‪ ،‬عمیقترین و‬
‫تاریکترین راز هات رو بهم بگو!"‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬همین حاال هم همشون رو میدونی‪".‬‬

‫جونگوک با چهره ای درهم رفته بهش خیره شد‪" ،‬حوصله سر‬


‫بر‪".‬‬

‫‪743‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫رعد و برق خیلی بلندی‪ ،‬شیشه های عطر روی کمدش رو‬
‫لرزوند و بدن تهیونگ کامال خشک شد‪ .‬جونگوک دید که پسر‬
‫آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬سیب گلوش واضحا باال و پایین رفت‬
‫و لبخند روی صورتش ناپدید شد‪.‬‬

‫"یه فکری دارم‪ "،‬پسر کوچیکتر با مالیمت گفت‪ ،‬دستش رو به‬


‫سمت پا تختی برد‪ ،‬چیزی رو برداشت و به سرعت دوباره دراز‬
‫کشید‪.‬‬

‫ابروهای تهیونگ با دیدن هندزفری توی دستهای پسر بهم گره‬


‫خوردن‪" ،‬قبال آهنگ گوش دادن رو امتحان کردم گوکی‪ ،‬جواب‬
‫نم —"‬

‫"هیشش‪ "،‬جونگوک با مالیمت سرزنشش کرد و روی گوشیش‬


‫تمرکز کرد؛ چهرش با افتادن بازتاب نور گوشی روش‪ ،‬توی اون‬
‫اتاق تاریک روشن شد‪ ،‬تا اینکه گوشی رو روی تخت گذاشت‪.‬‬

‫"بیا‪ "،‬یک گوش هندزفری رو به سمت تهیونگ گرفت که بدون‬


‫مخالفتی اون رو روی گوشش گذاشت و پسر گوشی دیگه رو‬
‫توی گوش خودش گذاشت‪.‬‬

‫‪744‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ابروهای تهیونگ با شنیدن آهنگ بلندی که داشت پخش میشد‬


‫درهم رفتن‪.‬‬

‫"بیگ بنگ؟" پسر با هوفه ای گفت و دوست پسرش نیشخندی‬


‫بهش زد‪" ،‬فکر میکردم میخوای برام الالیی یا همچین چیزی‬
‫بذاری!"‬

‫"حال بهم زنه‪ ،‬نه؛ قراره پلی لیست اسپاتیفای من رو گوش‬


‫بدیم‪ ،‬در واقع دارم بهت درس میدم هیونگ‪ .‬سلیقه ی‬
‫موسیقیاییت افتضاحه!"‬

‫تهیونگ که بهش برخورده بود نفس بلندی کشید‪" ،‬هی‪ ،‬من‬


‫کلی آهنگ خوب دارم!"‬

‫"تو به لیل پامپ گوش میدی‪".‬‬

‫"همش یک آهنگ از اون دارم‪ ،‬هیچوقت قرار نیست رهاش‬


‫کنی نه —"‬

‫"هیشش‪ ،‬این بهترین قسمتشه!"‬

‫‪745‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تقریبا نیم ساعت بعد‪ ،‬پسر بزرگتر به سینه ی جونگوک تکیه‬


‫داده بود‪ ،‬لبخند خواب آلود و مالیمی روی لبهاش بود و داشت‬
‫به جدیدترین آهنگ توآیس گوش میداد‪.‬‬

‫"دارم بهت میگم‪ ،‬اونها بهترین گروه دخترن‪ "،‬جونگوک که‬


‫تقریبا تموم اون زمان رو با اشتیاق درباره ی آرتیست های‬
‫مورد عالقش حرف زده بود اصرار کرد‪" ،‬هیچکس مثل اونها‬
‫نیست‪ ،‬هر کامبک میترکونن!"‬

‫"این آهنگ خوبیه‪ "،‬تهیونگ با صدای آرومی گفت‪ ،‬خمیازه ای‬


‫کشید و بعد سرش رو تکون داد تا نشون بده داره به حرفهای‬
‫پسر کوچیکتر گوش میده‪.‬‬

‫دوست پسرش لبخند بزرگی بهش زد‪" ،‬خوبه! اگه این رو‬
‫دوست داری عاشق بعدی میشی! هیونا رو دوست داری‪ ،‬نه؟"‬

‫"هومم‪ "،‬پلک های تهیونگ خود بخود روی هم افتادن‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬بیا با چیزهای پایه ای شروع کنیم‪ .‬اول از همه‪ ،‬اون یه‬
‫کویینه‪ ،‬باشه؟ اولین سینگلش —"‬

‫‪746‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جایی بین اون مکالمه‪ ،‬جونگوک واقعی جاش رو با جونگوک‬


‫رویاهاش عوض کرد و جونگوک رویاهاش‪ ،‬خیلی خیلی‬
‫ساکتتر بود‪ .‬تهیونگ رویایی خواب دید و خوابید تا رویا ببینه؛‬
‫این دو هیچ تفاوتی با همدیگه نداشتن‪.‬‬

‫دیر وقت و توی تخت خالی ای بیدار شد‪ ،‬با غره ای روی تخت‬
‫نشست و ابروهاش با نداشتن دوست پسری برای بوسیدن‪ ،‬بهم‬
‫گره خوردن‪.‬‬

‫جونگوک چند دقیقه بعد در دستشویی رو باز کرد و با‬


‫مسواکی توی دستش‪ ،‬سرش رو بیرون آورد‪" ،‬هی‪ ،‬بیدار‬
‫شدی!"‬

‫"هی‪ ،‬خیلی دوری‪ "،‬تهیونگ با لبخند خسته ای جواب داد؛‬


‫دستهاش رو دراز کرد و از پسر بغل خواست‪ .‬دوست پسرش‬
‫چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما با خوشحالی به سرعت جلو رفت‪.‬‬

‫"صبح بخیر‪ "،‬پسر کوچیکتر با لبخندی گفت و لبهاشون رو بهم‬


‫فشرد‪.‬‬

‫‪747‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"صبح بخیر‪ "،‬تهیونگ آهی کشید و لبخندی زد‪ ،‬وقتی‬


‫جونگوک خودش رو عقب کشید چهرش مالیم بود‪" ،‬بابت‬
‫دیشب مرسی‪ ،‬ببخشید که خوابم برد‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬پسر کوچیکتر آروم خندید‪" ،‬هدفم همین‬


‫بود‪ "،‬لبخندش کمی محو شد و با چهره ای جدی تر و چشمهای‬
‫گرمی‪ ،‬تارهای موهای تهیونگ رو پشت گوشش زد‪" ،‬خوشحالم‬
‫که بیدارم کردی ته‪ ،‬مرسی که گذاشتی بهت کمک کنم‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و به سرعت گفت‪" ،‬مرسی که‬


‫کمکم کردی‪ ،‬خوشحالم که پیشم بودی گوکی؛ نمیدونم اگه‬
‫نبودی چجوری خوابم میبرد‪".‬‬

‫"پس دوست پسر داشتن به چه دردی میخوره؟" پسر‬


‫کوچیکتر اذیتش کرد‪ ،‬یکبار دیگه لبهاش رو بوسید و ضربه ای‬
‫به سینش زد‪" ،‬حاال بلند شو‪ ،‬برو صورتت رو بشور و لباس‬
‫بپوش؛ از االن میدونم بعد صبحونه قراره چیکار کنیم‪".‬‬

‫ابروهای تهیونگ باال رفتن‪" ،‬چی؟"‬

‫‪748‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک مسواکش رو مثل اسلحه ای به سمتش گرفت‪.‬‬

‫"درس دادنم بهت هنوز تموم نشده‪ ،‬قبل شنیدن آهنگ کویین‬
‫خوابت برد‪".‬‬

‫"هیونا؟ یه آهنگش رو نشونم دادی —"‬

‫"یه آهنگ هیچی نیست! وقتی کارم باهات تموم شه استنش‬


‫میکنی‪ ،‬توقع هیچ چیز کمتری رو از مردی که باهاش قرار‬
‫میذارم ندارم!"‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬نمیتونم براش صبر کنم‪".‬‬

‫"االن بهش بی میلی‪ ،‬ولی فقط صبر کن‪ ،‬به زودی رقص لیپ‬
‫اند هیپ رو از حفظ میشی!"‬

‫"— فکر نمیکنم گوک‪".‬‬

‫"همه اولش همین رو میگن هیونگ‪ ،‬همه!"‬

‫‪749‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪23.‬‬

‫"خیلی زود میرسم خونه بان‪".‬‬

‫صدای تهیونگ زیادی بلند بود و صدای خش خشی به گوش‬


‫رسید‪ ،‬انگار که باد داشت توی گوشی میپیچید‪.‬‬

‫"چرا ته ته داد میزنه؟" جونگوک با لبهای آویزون پرسید‪.‬‬

‫"ببخشید بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر بعد از چند لحظه داد کشید‪،‬‬


‫"روی سقفم‪ ،‬یه هلیکوپتر داره میشینه‪".‬‬

‫اخم جونگوک عمیقتر شد؛ اون واقعا به جزئیات کاری که‬


‫دوست پسرش داشت انجام میداد اهمیت نمیداد‪ ،‬فقط‬
‫میخواست اون زودتر برگرده خونه‪.‬‬

‫"قول میدی ته ته برگرده؟" پسر مکثی کرد‪" ،‬قبل شام؟"‬

‫‪750‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫شدت باد بیشتر شد و صدای دوست پسرش بلندتر‪" ،‬قول‬


‫میپم بان؛ گوش کن‪ ،‬االن باید برم‪ .‬دوستت دارم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"من هم دوستت دارم!" جونگوک به سرعت جواب داد؛ با‬


‫گرفتن اون قول حس بهتری داشت و ناراحتی که همیشه بعد‬
‫از قطع کردن تماس هاشون حس میکرد‪ ،‬با شنیدن صدای بوق‬
‫آزاد شدت کمتری داشت‪.‬‬

‫به عقب تکیه داد و گوشی رو به سوکجین برگردوند؛ مرد‬


‫بزرگتر با لبخندی اون رو به جیبش برگردوند‪" ،‬میخوای وقتی‬
‫منتظر ته میمونی چیکار کنی گوکی؟"‬

‫پسر کوچیکتر متفکرانه لبش رو گزید‪ ،‬لبخند بامزه ای زد و‬


‫آروم گفت‪" ،‬گوکی یه فکری داره‪ ،‬ولی جینی هیونگی ممکنه‬
‫بگه نه‪".‬‬

‫سوکجین مشکوکانه بهش خیره شد‪" ،‬چرا باید بگم نه؟"‬

‫"اوم‪ ،‬شاید چون یکم کثیف کاری داره‪ "،‬پسر صادقانه جواب‬
‫داد‪" ،‬و‪-‬ولی گوکی میتونه تمیز باشه!" جونگوک به سرعت‬
‫اضافه کرد‪" ،‬قول!"‬

‫‪751‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین با چهره ای مردد آهی کشید‪" ،‬فکر کنم هر دومون‬


‫میدونیم در هر صورت قراره قانعم کنی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫و دقیقا ده دقیقه بعد‪ ،‬جفتشون کف آشپزخونه نشسته بودن و‬


‫تموم محیط اطرافشون رو روزنامه پهن کرده بودن‪ .‬سوکجین‬
‫پیشبند آشپزیش رو پوشیده بود‪ ،‬در حالی که جونگوک مجبور‬
‫شده بود سرش رو از یک کیسه ی پالستکی بزرگ رد کنه‪.‬‬

‫"این واقعا فکر بدیه‪ "،‬مرد بزرگتر زمزمه کرد و نگاهی به‬
‫قوطی های رنگی که بین جفتشون بود انداخت‪" ،‬جونگوک‪،‬‬
‫مطمئنی باید یه چیزی براش نقاشی کنی؟ نمیتونی فقط براش‬
‫یه چیزی بخری؟"‬

‫"اون خاص نیست‪ "،‬جونگوک با لبهای آویزون جواب داد‪،‬‬


‫"گوکی قراره یه عکس خانوادگی رو نقاشی کنه!"‬

‫سوکجین با شنیدن اون جمله مکثی کرد و با ابروهای درهم‪،‬‬


‫کنجکاوانه به پسر که قلمش رو توی یکی از رنگ ها فرو کرد‬
‫خیره شد‪.‬‬

‫‪752‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یعنی میخواست جئون رو بکشه؟ بنگتن رو؟‬

‫جونگوک بعد از چند لحظه نگاهی به مرد انداخت و چشمهاش‬


‫گشاد شدن‪.‬‬

‫"هیونگی‪ ،‬یواشکی نگاه نکن!" پسر روی کاغذش دوال شد و با‬


‫یک دست نقاشیش رو از دید سوکجین مخفی کرد‪" ،‬یه‬
‫سورپرایزه!"‬

‫سوکجین لبخند خشکی زد‪" ،‬اوه‪ ،‬ببخشید عزیزدلم‪".‬‬

‫مرد به سمت کاغذ خودش برگشت و در سکوت آرزو کرد که‬


‫حدس هاش غلط از آب در بیان‪.‬‬

‫***‬

‫‪753‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی کارشون تموم شد و همه جا رو تمیز کردن (سوکجین‬


‫پسر رو حموم برد تا رنگ ها رو از موهاش و یکجورهایی —‬
‫گوش هاش بشوره!)‪ ،‬جونگوک با نقاشیش توی دستش جلوی‬
‫در منتظر موند؛ چشمهاش از هیجان برق میزدن‪ ،‬کاغذ رو‬
‫محکم چنگ زده بود و تقریبا داشت روی پاهاش باال و پایین‬
‫میپرید‪.‬‬

‫نیم ساعت بعد‪ ،‬جاش رو تغییر داد و روی مبل نشست؛ مبل رو‬
‫به روی نشیمن‪ ،‬دقیقا روی خط در ورودی قرار داشت‪.‬‬
‫اینجوری آماده بود تا وقتی دوست پسرش وارد خونه شد توی‬
‫آغوشش بپره‪.‬‬

‫یک ساعت بعد از اون موقع‪ ،‬توی بغل جیمین رفت؛ نقاشیش‬
‫فراموش شده روی مبل موند و با صورتی که از گریه قرمز‬
‫شده بود‪ ،‬فین فین کنون روی پای پسر بزرگتر نشست‪.‬‬

‫"متاسفم عزیزم‪ "،‬جیمین با آهی گفت و آروم بازو هاش رو‬


‫نوازش کرد‪" ،‬میدونم که خیلی دلت میخواست امشب‬
‫ببینیش‪".‬‬

‫‪754‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اون ق‪-‬قول داد‪ "،‬جونگوک با صدای نامفهومی زمزمه کرد و‬


‫سرش رو به شونه ی هیونگش فشرد‪" ،‬به گوکی قول داد که‬
‫ق‪-‬قبل ش‪-‬شام برمیگرده!"‬

‫جیمین آهی کشید و محکمتر بغلش کرد‪.‬‬

‫"گوکی واسش ن‪-‬نقاشی کشید‪ "،‬جونگوک ادامه داد‪ ،‬صداش‬


‫روی کلمه ی آخر شکست و هق هق آرومی از گلوش خارج شد؛‬
‫ناله ای کرد و سرش رو به سینه ی پسر بزرگتر فشرد‪.‬‬

‫"میدونم‪ "،‬جیمین زمزمه کرد‪" ،‬میدونم عزیزدلم‪ ،‬هیشش‪".‬‬

‫از پسر نخواست که گریه نکنه‪ ،‬میدونست که باالخره خستش‬


‫میکرد و همونطور هم شد؛ چیزی نگذشت تا جونگوک با‬
‫چشمهای خسته رو شونش فین فین کرد‪.‬‬

‫"میشه گوکی امشب با جیمینی هیونگی بخوابه؟" پسر با‬


‫خستگی زمزمه کرد‪ ،‬انگشتهاش پیرهن جیمین رو چنگ زدن‪،‬‬
‫درست انگار که میترسید رهاش کنه‪" ،‬لطفا؟"‬

‫‪755‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"البته که میتونی‪ "،‬مو نارنجی با مالیمت گفت‪" ،‬ولی باید بعد‬


‫شام به سوکجین هیونگ توی تمیز کاری کمک کنم عزیزم؛‬
‫میتونم االن بخوابونمت و بعدا خودم بیام پیشت‪ ،‬خوبه؟"‬

‫"هومم‪ "،‬جونگوک فین فین کرد‪ ،‬گونش رو به شونه ی پسر‬


‫فشرده بود و همین االن هم چشمهاش بسته شده بودن‪،‬‬
‫"مرسی جیمینی هیونگی‪".‬‬

‫"خواهش میکنم گوکی‪ "،‬جیمین زمزمه کرد‪" ،‬بیا بریم‪".‬‬

‫جیمین به راحتی پسر کوچیکتر رو خوابوند‪ ،‬پیژامش رو تنش‬


‫کرد و پتوی سمت یونگی رو روش کشید (دوست پسرش فقط‬
‫باید روی زمین میخوابید)‪.‬‬

‫دو ساعت بعد در خونه باز شد‪ .‬سوکجین و جیمین داشتن‬


‫آروم توی آشپزخونه با هم حرف میزدن و با شنیدن صدای در‪،‬‬
‫نگاهی به همدیگه انداختن‪.‬‬

‫"هی‪ "،‬یونگی اولین کسی بود که وارد خونه شد‪ ،‬بوسه ای‬
‫روی موهای جیمین گذاشت و بعد‪ ،‬با آه خسته ای روی صندلی‬
‫کنار دستش افتاد‪" ،‬فاک‪ ،‬عجب روز طوالنی ای بود‪".‬‬

‫‪756‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نامجون با هوم خسته ای باهاش موافقت کرد‪ ،‬دست هاش رو‬


‫دور کمر سوکجین گذاشت‪ ،‬از پشت بغلش کرد و چونش رو‬
‫روی شونش گذاشت‪" ،‬نمیتونم واسه خواب صبر کنم‪".‬‬

‫"میدونم‪ "،‬هوپی غره ای داد و بدنش رو کشید‪" ،‬دارم از‬


‫خستگی میمیرم‪ "،‬رئیس گنگ خودش رو روی صندلی کنار‬
‫یونگی انداخت و خمیازه ای کشید‪.‬‬

‫تهیونگ آخرین کسی بود که با بدنی خسته وارد اتاق شد‪.‬‬

‫"هی بچه ها‪ "،‬پسر با آهی دستش رو توی موهاش فرو کرد‪،‬‬
‫"گوکی خوابیده؟"‬

‫"آره‪ "،‬جیمین با لحن خشکی جواب داد‪ ،‬دستهاش رو روی‬


‫سینش گره زد و چشم غره ای به دوستش رفت‪" ،‬توی اتاق‬
‫من‪".‬‬

‫ابروهای تهیونگ درهم رفتن‪" ،‬چی؟ چرا؟"‬

‫‪757‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نمیدونم‪ "،‬سوکجین با حرص جواب داد‪" ،‬شاید چون تو با‬


‫قول دادن به اینکه واسه شام میرسی خونه هیجان زدش‬
‫کردی و بعد کامال قالش گذاشتی!"‬

‫"خیلی واسه دیدنت هیجان زده بود ته‪ "،‬جیمین با هوفه ای‬
‫گفت و با چشمهایی که از عصبانیت میدرخشیدن‪ ،‬لبهاش رو‬
‫بهم فشرد و به دوستش خیره شد‪" ،‬اون یه نقاشی لعنتی از‬
‫هممون برات کشید!"‬

‫"اون — چی؟" چهره ی تهیونگ فرو ریخت و شونه هاش‬


‫پایین افتادن‪.‬‬

‫سوکجین کاغذی که پشت سبد میوه ها پنهون کرده بود رو‬


‫جلو برد و نامجون‪ ،‬هوپی‪ ،‬تهیونگ و یونگی گردن هاشون رو‬
‫خم کردن تا اون رو ببینن‪.‬‬

‫یک نقاشی از هر هفت تاشون بود؛ جونگوک واضحا وسط‬


‫ایستاده بود‪ ،‬بدنش با چند تا خط مشکی ساده کشیده شده‬
‫بود‪ ،‬دامن تنش بود و دست دو نفری که کنارش ایستاده بودن‬
‫رو گرفته بود‪.‬‬

‫‪758‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با توجه به قلبی که باالی دست هاشون کشیده بود‪ ،‬بنظر‬


‫میومد کسی که سمت چپش ایستاده تهیونگ بود‪ .‬کنار اون‬
‫سوکجین بود که اسمش رو پیرهنش نوشته شده و بغل‬
‫دستش نامجون ایستاده بود‪ .‬شخص دومی که دست جونگوک‬
‫رو گرفته‪ ،‬مرد مو نعنایی بود که واضحا یونگی بنظر میرسید‪،‬‬
‫کنار اون جیمین مو نارنجی و هوسوک با یک ژاکت چرم‬
‫ایستاده بود‪.‬‬

‫باال ی نقاشی‪ ،‬جونگوک با دستخط بد نوشته بود خانواده ی‬


‫گوکی هیونگی هان!‬

‫لبهای تهیونگ بی هیچ حرفی از هم باز شدن‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬پسر با ضعف زمزمه کرد‪" ،‬خدای من‪ ،‬من خیلی‬


‫عوضیم!"‬

‫"دقیقا‪ "،‬جیمین تاییدش کرد‪.‬‬

‫تهیونگ چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬ولی تقصیر من نیست! طول‬


‫کشید تا هلیکوپتر به اینجا برسه و نیمتونستم بین پرواز بهش‬
‫زنگ بزنم!"‬

‫‪759‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"شاید بهتره دفعه ی بعد قولی که نمیتونی بهش عمل کنی رو‬
‫ندی‪ "،‬سوکجین پیشنهاد داد و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو بهم فشرد‪ ،‬نگاهش خیره به نقاشی موند و‬


‫سینش با دیدن اون تصویر بامزه سنگین شد‪ .‬چند دقیقه با‬
‫سکوت ناراحت کننده ای گذشت تا پسر آه عمیقی کشید‪.‬‬

‫"مینی‪ ،‬لطفا بذار ببرمش توی اتاق خودمون‪ "،‬تهیونگ باالخره‬


‫گفت و عاجزانه به دوستش خیره شد‪" ،‬نمیتونم بدون اون‬
‫بخوابم‪".‬‬

‫جیمین هوفه ای داد‪" ،‬امکان نداره‪ ،‬این رو تنبیهت در نظر‬


‫بگیر؛ دفعه ی بعد اگه نمیتونی به قولت عمل کنی بهش قول‬
‫نده‪".‬‬

‫"این عادالنه نیست‪ "،‬تهیونگ با اخمی بحث کرد‪" ،‬من‬


‫نمیدونستم قراره اینجوری بشه؛ دفعه ی بعدی بیشتر مراقبم‪،‬‬
‫باضه؟ لطفا‪ ،‬فقط —"‬

‫"نه ته‪ ،‬باید به کارهات فکر کنی —"‬

‫‪760‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"به کارهام فکر کنم؟ تو کی هستی‪ ،‬مامانم؟ فکر میکنی خودم‬


‫نمیدونم چقدر گند زدم —!"‬

‫"فقط بذار ببرتش‪ "،‬یونگی غرید‪.‬‬

‫تهیونگ و جیمین هر دو بهش خیره شدن و بحثشون خاموش‬


‫شد‪.‬‬

‫"چی؟" دهن جیمین باز موند‪" ،‬یونگی تو باید طرف من‬


‫باشی!"‬

‫مرد مو نعنایی چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬اشتباه کرده جیمین‪،‬‬


‫همه ی ما میکنیم؛ میدونی چند بار من به تو گفتم سر یک‬
‫ساعتی میرسم خونه و نرسیدم؟"‬

‫چشم غره ی جیمین عمیقتر شد‪" ،‬راستش رو بخوای آره‪ ،‬خبر‬


‫دارم!"‬

‫یونگی نیشخندی بهش زد‪" ،‬شغل ما کار ساده ای نیست و‬


‫خودت هم میدونی‪ .‬وقتی کسایی که دوستشون داری خونه‬
‫منتظرتن سختتر هم میشه‪ ،‬یکم به بچه رحم کن‪".‬‬

‫‪761‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و سرش رو تکون داد‪" ،‬آره‪،‬‬


‫دقیقا‪ .‬قسم میخورم که دیگه هیچوقت این کار رو نمیکنم‪ ،‬من‬
‫هم به همون اندازه ای که شما از ناراحت دیدنش متنفرید‪ ،‬از‬
‫اینکه ناراحتش کنم متنفرم‪".‬‬

‫چهره ی جیمین از احساسات ناخونده ای پر شد و بعد‪ ،‬آهی‬


‫کشید و زمزمه کرد‪" ،‬خیلی خب؛ ولی خودت جا به جاش‬
‫میکنی‪ ،‬خیلی سنگینه!"‬

‫تهیونگ نفس راحتی کشید‪" ،‬مرسی‪ "،‬نگاهی به سوکجین‬


‫انداخت و ادامه داد‪" ،‬و قول میدم دفعه ی بعدی بیشتر مراقب‬
‫باشم‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬سوکجین با قاطعیت گفت و لبخند ضعیفی بهش زد‪،‬‬


‫"حاال برو بخواب‪ ،‬خسته بنظر میرسی‪".‬‬

‫***‬

‫‪762‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صبح روز بعد‪ ،‬جونگوک با گیجی از خواب بیدار شد‪.‬‬

‫تموم شب رو به سختی خوابیده بود؛ هیچوقت کامل بیدار‬


‫نشده بود‪ ،‬اما وقتی خوابش برده بود هم از رویاهاش راضی‬
‫نبود‪.‬‬

‫وقتی چشمهاش رو باز کرد اتاق روشن بود‪ ،‬نور خورشید از ال‬
‫به الی پرده بیرون اومده و سقف رو رنگ کرده بود‪ .‬فک پسر با‬
‫خمیازه ای از هم باز شد‪ ،‬هومی گفت و چشمهاش دوباره خود‬
‫بخود بسته شدن‪.‬‬

‫"صبح بخیر بان‪".‬‬

‫اون صدای گرفته‪ ،‬با حلقه شدن دستهای آشنایی دور کمرش‬
‫همراه شدن‪.‬‬

‫یکدفعه‪ ،‬پسر تموم خاطرات شب قبل رو به یاد آورد‪.‬‬

‫ابروهاش بهم گره خوردن‪ ،‬غره ای داد و سعی کرد دستهای‬


‫تهیونگ رو از کمرش جدا کنه و ازش دور بشه‪.‬‬

‫‪763‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوست پسرش خیلی راحت رهاش کرد‪ ،‬اما با اخمی روی تخت‬
‫نشست‪ ،‬چشمهاش از پشیمونی پر شده بودن‪ .‬جونگوک که با‬
‫دیدن اون نگاه پشیمون داشت مقاومتش رو از دست میداد‪،‬‬
‫خیلی بهش خیره نشد و به جاش با هوفه ای سرش رو روی‬
‫بالشش چرخوند‪.‬‬

‫"برو اونور‪ "،‬پسر با لبهای آویزون زمزمه کرد‪" ،‬گوکی از دستت‬


‫عصبانیه‪".‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬میدونم‪ ،‬و کامال حق داری بان‪ ،‬من خیلی‬
‫خیلی متاسفم —"‬

‫"نه!" جونگوک چرخید‪ ،‬پتو از روی بدنش کنار رفت و با‬


‫بامزگی به پسر چشم غره رفت؛ موهاش توی خواب بهم‬
‫ریخته بود‪ ،‬چتری هاش جلوی چشمهاش رو گرفته بودن و‬
‫مجبور شد با هوفه ی عصبانی ای اونها رو کنار بزنه‪.‬‬

‫"ته ته همیشه متاسفه!" پسر با هوفه ای گفت‪" ،‬همیشه گوکی‬


‫رو ناراحت میکنه و بعد میگه متاسفه‪ ،‬گوکی میگه باشه و‬
‫دوباره انجامش میده و این این عادالنه نیست!"‬

‫‪764‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت و هیسی کشید؛ قلبش از شنیدن‬


‫اون حرفها درهم رفت‪ ،‬اما میدونست که حقش بود‪.‬‬

‫"حق با توئه‪ "،‬پسر بزرگتر با صدای آرومی گفت‪" ،‬کامال حق با‬


‫توئه‪".‬‬

‫لبهای جونگوک بیشتر آویزون شدن‪ ،‬با هوفه ی دیگه ای سرش‬


‫رو چرخوند‪ ،‬عروسک فیلش رو برداشت و اون رو به سینش‬
‫فشرد‪.‬‬

‫"بعضی وقت ها من اشتباه میکنم بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪،‬‬


‫"و میدونم زیاد عذرخواهی میکنم‪ ،‬ولی این بخاطر اینه که‬
‫واقعا متاسفم‪ .‬هیچوقت نمیخوام ناراحتت کنم‪ .‬خودت‬
‫میدونی که خیلی دوستت دارم گوکی‪".‬‬

‫"گوکی میدونه‪ "،‬پسر با لبهای آویزون زمزمه کرد‪" ،‬ولی این‬


‫درستش نمیکنه‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و با مالیمت گفت‪" ،‬نه‪،‬‬


‫نمیکنه‪".‬‬

‫‪765‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مکثی پیش اومد‪ ،‬پسر بزرگتر تکون خورد‪ ،‬آروم جلو رفت و‬
‫زمزمه کرد‪" ،‬نقاشیت رو دیدم‪ ،‬خیلی خوشگل بود‪".‬‬

‫جونگوک چونش رو از روی سر الفنتی برداشت‪" ،‬گوکی واسه‬


‫ته ته درستش کرد‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند کوچیکی زد‪" ،‬میدونم‪ .‬راستش من هم یه چیزی‬


‫واست درست کردم‪".‬‬

‫اون جمله نگاه مرددی بهش رسوند‪" ،‬هوم؟"‬

‫تهیونگ نتونست جلوی تبدیل شدن لبخندش به نیشخندی‬


‫هیجان زده رو بگیره؛ از توی تخت بیرون رفت‪ ،‬به سمت میز‬
‫کنارش رفت و وسایلی که دیشب بعد آوردن جونگوک به اتاق‬
‫با احتیاط داخلش جا داده بود رو بیرون کشید‪.‬‬

‫اونها رو با احتیاط به پسر کوچیکتر داد‪.‬‬

‫"در واقع چند وقتیه که دارم روش کار میکنم‪"،‬‬

‫‪766‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬مطمئن نبودم کی بهت بدمش‪،‬‬


‫کادوی تولد یا همچین چیزی نبود‪ ،‬فقط — دلم خواست‬
‫واست یه چیزی درست کنم‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک درهم رفتن‪ ،‬نگاهی به وسایلی که توی‬


‫دستش بودن انداخت و چشمهاش با کنجکاوی درخشیدن‪.‬‬

‫"ته ته واسه گوکی — یه کتاب نوشته؟" پسر با تردید پرسید‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬بازش کن‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر الفنتی رو کناری گذاشت‪ ،‬چیزی که شبیه به یک‬


‫آلبوم عکس بود رو به خودش نزدیکتر کرد و با احتیاط بازش‬
‫کرد‪.‬‬

‫"اوه‪ "،‬نفسی کشید‪ ،‬گونه هاش به سرعت گُر گرفتن و چهرش‬


‫مالیم شد؛ اون صفحه عکسی از اولین قرارشون رو داشت —‬
‫سلفی ای که تهیونگ توی بنگتن گرفته بود‪ .‬گونه ی جونگوک‬
‫انقدر محکم به صورت تهیونگ چسبیده بود که سرخ شده بود‬
‫و پسر بزرگتر داشت میخندید‪.‬‬

‫‪767‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با مالیمت‪ ،‬جوری که انگار اون عکس از طال ساخته شده بود‬
‫آلبوم رو برگ زد‪ .‬صفحه ی بعدی چند پوالروید مختلف از قرار‬
‫هاشون‪ ،‬با تاریخ های مختلف داخلش داشت و زیر همه ی‬
‫اونها کپشنی نوشته شده بود‪.‬‬

‫‪ ۱۹‬فبریه؛ آیس اسکیت؛ جونگوک همش میخورد زمین >_<‬

‫‪ ۱۱‬آپریل؛ سلفی!‬

‫‪ ۳‬مارچ؛ قرار توی پارک ‪):‬‬

‫جونگوک میتونست خیس شدن چشمهاش رو حس کنه‪ ،‬فین‬


‫فینی کرد و با گونه های داغ دوباره آلبوم رو برگ زد‪.‬‬

‫‪768‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫این یکی با دسته ای از رسید ها و بلیط های سینما پوشونده‬


‫شده بود؛ پسر به اونها خیره شد و رستوران ها مختلفی که‬
‫رفته بودند‪ ،‬به عالوه ی چند تا از فیلم هایی که با هم دیده‬
‫بودن رو پیدا کرد‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬جونگوک با صدای لرزونی زمزمه کرد‪ ،‬آلبوم از روی‬


‫پاهاش پایین افتاد‪ ،‬جلو رفت و دستهاش رو دور گردن دوست‬
‫پسرش حلقه کرد‪" ،‬ته ته همه چیز رو نگه داشته؟ این خیلی‬
‫قشنگه!"‬

‫تهیونگ بی نفس خندید‪ ،‬بنظر میومد خیالش کمی راحت شده‬


‫باشه‪" ،‬نمیدونستم ازش خوشت میاد یا نه‪ "،‬پسر صادقانه‬
‫گفت و محکم دستهاش رو دور جونگوک حلقه کرد‪" ،‬خیلی‬
‫خوب تزیین نشده‪ "،‬لبخند شرمگینی زد‪" ،‬من مثل تو آرتیست‬
‫نیستم‪".‬‬

‫جونگوک با بغض خندید و با لبخند خجالتی ای گفت‪" ،‬گوکی‬


‫میتونه نقاشیش رو بذاره داخلش‪".‬‬

‫‪769‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"عالی بنظر میاد‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪ ،‬آهی کشید و بینی‬


‫پسر رو بوسید‪" ،‬میدونم این همیشه زیر قول هام زدنم رو‬
‫جبران نمیکنه؛ روش کار میکنم بان‪ ،‬قول میدم‪".‬‬

‫دوست پسرش بوسه ای به گوشه ی لبهاش زد و با لبخندی‬


‫گفت‪" ،‬باشه‪ "،‬با شیطنت ادامه داد‪" ،‬این دفعه باید قول‬
‫انگشتی بدی‪".‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬قول انگشتی‪ "،‬با شیرینی انگشت هاشون رو‬


‫دور هم حلقه کردن و تهیونگ بجای بوسیدن انگشت هاشون‬
‫مثل همیشه‪ ،‬لبهای پسر رو بوسید‪.‬‬

‫وقتی سرش رو عقب کشید جونگوک گردنش رو جلو برد‪،‬‬


‫لبهاش رو دنبال کرد و پسر بزرگتر خندید‪.‬‬

‫"کل روز رو واسش وقت داریم‪ "،‬تهیونگ اذیتش کرد‪.‬‬

‫دوست پسرش با خوشحالی بهش خیره شد‪" ،‬ته ته امروز کار‬


‫نمیکنه؟"‬

‫‪770‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"امروز نه‪ "،‬پسر بزرگتر با لبخندی گفت‪" ،‬کل روز رو با‬


‫خرگوشم میگذرونم؛ یه چیزی برنامه ریزی کردم که خیلی‬
‫خوش میگذره!"‬

‫چشمهای جونگوک با هیجان برق زدن‪" ،‬چی؟"‬

‫یک ساعت بعد‪ ،‬هر دو دوش گرفته‪ ،‬صبحونه خورده و توی‬


‫نشمین ایستاده بودن‪ .‬مبلمان با نایلون هایی پوشونده شده و‬
‫کف خونه روزنامه پهن شده بود‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬سوکجین با چهره ای که از درد درهم رفته بود‬


‫رو به روی ورودی ایستاده بود‪" ،‬این بدترین ایده توی کل‬
‫دنیاست‪ ،‬کل دنیا تهیونگ‪ ،‬میشنوی چی میگم؟!"‬

‫"این قراره باحال باشه!" جونگوک خندید‪ ،‬مرد رو نادیده‬


‫گرفت و دستهاش رو با هیجان بهم کوبوند‪" ،‬نقاشی با‬
‫انگشت!"‬

‫سوکجین با دیدن پسر که دستش رو کامل توی قوطی رنگ‬


‫آبی فرو کرد غره ای داد؛ وقتی پسر انگشت هاش رو بیرون‬
‫کشید‪ ،‬رنگ روی مبلی که همون نزدیکی بود پاشید‪.‬‬

‫‪771‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با خنده ای دستش رو روی بوم رو به روش کوبوند‪،‬‬


‫"سرده! ته ته‪ ،‬نوبت توئه‪".‬‬

‫تهیونگ چند خط سبز روی بوم کشید و کنار رفت‪ .‬بنظر میومد‬
‫جونگوک حین کار غرق دنیای خودش شده باشه‪ ،‬دستهاش به‬
‫سرعت زیر الیه های رنگی که استفاده کرده بود پنهون شدن‪.‬‬

‫تهیونگ با لبخند شیفته ای بهش خیره شد‪ ،‬وقتی پسر‬


‫میخندید همراهش میخندید و رنگ هایی که میخواست رو‬
‫بهش میداد‪.‬‬

‫با تموم شدن اون فعالیت یک ساعته‪ ،‬جفتشون از رنگ پوشیده‬


‫شده بودن‪.‬‬

‫سوکجین زیر لب ناسزایی گفت‪ ،‬از جلوی ورودی چند تا حوله‬


‫به سمتشون انداخت و زمزمه کرد‪" ،‬من اونجا نمیام‪ ،‬خودتون‬
‫باید همه جا رو تمیز کنید‪".‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬حوله ای رو برداشت و به‬


‫سمت جونگوک برگشت‪" ،‬باشه هیونگ‪ .‬هی‪ ،‬گوکی؟ بیا اینجا‪".‬‬

‫‪772‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر پشت بهش ایستاده بود و با صدا شدن اسمش‪،‬‬


‫با چهره ی شیطونی به سمتش برگشت‪.‬‬

‫دستهاش رو باال برد‪ ،‬انگشت هاش رو جمع کرد تا اونها رو مثل‬


‫پنجه های خرس جلوه بده‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬من یه خرسم‪ "،‬پسر با چهره ی درهم رفته ی اعالم کرد‪،‬‬
‫"غرشش!"‬

‫"واه‪ ،‬ترسناکه!" تهیونگ نفس بلندی کشید‪" ،‬لطفا من رو‬


‫نکش!"‬

‫جونگوک خندید‪ ،‬روی پسر بزرگتر پرید‪ ،‬دستهاش رو دورش‬


‫حلقه کرد و گردنش رو گاز گرفت‪.‬‬

‫"حاال ته ته هم یه خرسه!" پسر خندید‪ ،‬سرش رو عقب کشید‬


‫و با چشمهای درخشون تهیونگ رو بوسید‪" ،‬لبهای هیونگی‬
‫رنگی شده!"‬

‫"واقعا؟" تهیونگ متفکرانه هومی گفت‪" ،‬بنظر عادالنه نمیاد؛‬


‫فکر کنم باید منصفانش کنیم‪ ،‬نه؟"‬

‫‪773‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫منتظر جوابی نموند و پسر کوچیکتر رو بوسید‪ .‬لبهاش به‬


‫آرومی روی لبهای دوست پسرش حرکت کردن‪ ،‬جونگوک آهی‬
‫کشید و گردنش رو کج کرد تا بوسشون رو عمیقتر کنه‪ .‬تهیونگ‬
‫میتونست لمس شدن بدن پسر کوچیکتر روی سینش و بی‬
‫نفس شدنش رو‪ ،‬همزمان با حرکت هماهنگ لبهاشون حس کنه‪.‬‬

‫وقتی از هم جدا شدن‪ ،‬لکه ای رنگ سبز روی چونه ی جونگوک‬


‫بود‪.‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬حاال با هم ست شدیم‪".‬‬

‫جونگوک با نیشخند بزرگی جوابش رو داد‪" ،‬عالیه!"‬

‫تهیونگ با مالیمت بینیش رو بوسید‪" ،‬عالیه‪".‬‬

‫‪774‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪24.‬‬

‫"اوه متاسفم‪ ،‬من رو ببخشید‪"،‬‬

‫مرد که به آرنج جونگوک خورده بود چرخید و لبخند مودبانه‬


‫و عذرخواهانه ای به پسر کوچیکتر زد‪.‬‬

‫جونگوک به سرعت جواب لبخند مرد رو داد و دندون های‬


‫خرگوشیش نمایون شدن‪" ،‬اوه‪ ،‬اشکالی ند —"‬

‫"حواست باشه کجا میری‪".‬‬

‫گاردی که چند قدم اون طرفتر ایستاده بود‪ ،‬حرفهای پسر‬


‫کوچیکتر رو قطع کرد و با عصبانیت گفت‪ .‬مرد بیچاره از ترس‬
‫قرمز شد‪ ،‬به سرعت سرش رو تکون داد و از اونجا دور شد‪.‬‬

‫جونگوک اخمی کرد و لبهاش آویزون شدن‪" ،‬هیونگی‪ ،‬مهربون‬


‫باش!"‬

‫‪775‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫گارد چرخید و سرش رو برای جونگوک خم کرد‪" ،‬متاسفم‬


‫جونگوک‪-‬شی‪".‬‬

‫بین حرف زدن مرد‪ ،‬زن دیگه ای حین رد شدن از اونجا به‬
‫بازوی جونگوک خورد و گارد به سرعت با فکی قفل شده به‬
‫سمتش برگشت‪.‬‬

‫"حواست به قدم هات باشه!"‬

‫"هیونگی!" جونگوک هوفه ای داد؛ چشم غره ای به مرد رفت‬


‫که بیشتر از تهدید کننده بودن بامزه بود‪.‬‬

‫تهیونگ با دیدن گارد که با عذر خواهی ای دوباره سرش رو‬


‫خم کرد خندید‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬گارد هات فقط میخوان خوب ازت محافظت کنن‪"،‬‬


‫پسر بزرگتر با مالیمت توضیح داد و لبخندی زد؛ دست‬
‫جونگوک رو بین دست پوشیده شده از دستکش خودش فشرد‬
‫و جوابش رو گرفت‪" ،‬میدونی‪ ،‬این اولین باریه که بین‬
‫جمعیتی به این بزرگی هستی؛ فقط میخوایم مطمئن بشیم که‬
‫مشکلی برای پرنس کوچولومون پیش نمیاد‪".‬‬

‫‪776‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫این کمی ماجرا رو کوچیک جلوه میداد‪.‬‬

‫وقتی که تهیونگ اعالم کرده بود که میخواد پسر کوچیکتر رو‬


‫برای خرید کریسمس بیرون ببره‪ ،‬تموم شست نفر گاردش‬
‫اصرار کرده بودن که همراهشون برن؛ با کمی متقاعد کردنشون‬
‫تونسته بود اون تعداد رو تا شش نفر پایین بیاره — دو نفر‬
‫جلو‪ ،‬یک نفر در کنار هر کدومشون و دو نفر پشت‪.‬‬

‫با وجود قصد خوبشون‪ ،‬میتونست ببینه که اعصاب جونگوک‬


‫کم کم داشت از اینکه چقدر سریع آماده بودن تا ازش دفاع‬
‫کنن بهم میریخت‪ .‬همین حاال هم سر عده ی زیادی از افرادی‬
‫که فقط به پسر خورده داد زده بودن و تهیونگ میدونست که‬
‫پسر کوچیکتر از اینکه به بقیه توهین کنه خوشش نمیومد —‬
‫مخصوصا به غریبه ها‪.‬‬

‫برای همین دستش رو گرفت و سعی کرد با تکون دادن دست‬


‫های قفل شده به همشون بین بدن هاشون حواس پسر رو پرت‬
‫کنه‪.‬‬

‫‪777‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک لبخندی به این رفتارش زد‪ .‬گونه هاش سرخ شده‬


‫بودن و بینیش هم بخاطر سرمای زمستون با اونها ست شده‬
‫بود؛ موهاش با بامزگی از کاله بافت صورتی رنگی که‬
‫سوکجین قبل از خارج شدنشون از خونه‪ ،‬روی سرش گذاشته‬
‫بود بیرون زده و کمی از تارهاش جلوی چشمهای قهوه ای‬
‫براقش رو گرفته بودن‪.‬‬

‫بدون اخطاری‪ ،‬تهیونگ ایستاد‪ ،‬هر دوشون رو گوشه ای نگه‬


‫داشت تا با مالیمت لبهای پسر رو ببوسه‪ .‬هوا سرد بود‪ ،‬اما اون‬
‫حرکت باعث شد تموم بدنش تا سر انگشت های پاش گرم بشه‪.‬‬

‫وقتی خودش رو عقب کشید‪ ،‬گونه های جونگوک سرختر شده‬


‫بودن؛ پسر خندید و بوسه ی کوتاه دیگه ای گوشه ی لب‬
‫دوست پسرش گذاشت‪" ،‬میشه االن بریم فروشگاه اسباب‬
‫بازی ها؟"‬

‫تهیونگ لبخند بزرگی زد‪" ،‬چرا که نه‪".‬‬

‫"هورا!" اون جیغ هیجان زده با کشیده شدن دستش همراه‬


‫شد‪" ،‬بریم اون بزرگ بزرگه!"‬

‫‪778‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ از درون آهی کشید‪.‬‬

‫بعد از هفته ها التماس کردن جونگوک‪ ،‬حاال داشتن به‬


‫بزرگترین فروشگاه اسباب بازی ممکن توی سئول میرفتن؛‬
‫فروشگاه چهار طبقه و بزرگی بود که فقط به آخرین انواع‬
‫اسباب بازی و عروسک برای بچه ها اختصاص داده شده بود؛‬
‫حتی یک چرخ و فلک هم داخلش داشت!‬

‫فکر اون همه آدم توی یک مکان باعث میشد قلب تهیونگ از‬
‫اضطراب بلرزه‪ ،‬اما افکارش رو کنار زد‪.‬‬

‫در واقع اون کار با وجود هیجان جونگوک که به بقیه هم‬


‫منتقل میشد خیلی راحت بود‪ .‬پسر با رسیدنش به جمعیت‬
‫بزرگی که رو به روی ورودی فروشگاه ایستاده بودن‪ ،‬به جیغ‬
‫زدن ادامه داد و هیجان زده روی پاهاش باال و پایین پرید‪.‬‬

‫"ته ته ببین‪ ،‬باربیه!" چشمهای پسر کوچیکتر با دیدن زنی در‬


‫اون نزدیکی‪ ،‬که مثل شخصیت بازبی لباس پوشیده بود گشاد‬
‫شدن‪.‬‬

‫‪779‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ببین‪ ،‬داره با آدمها عکس میگیره‪ "،‬تهیونگ جواب داد و آروم‬


‫دستش رو روی کمر دوست پسرش گذاشت‪" ،‬چرا نمیری توی‬
‫صف؟"‬

‫جونگوک بیشتر بهش چسبید‪ ،‬دست پوشیده با دستکشش رو‬


‫توی جیب پسر بزرگتر کرد تا بیشتر بهش نزدیک بشه و با لحن‬
‫ناله مانندی زمزمه کرد‪" ،‬نه‪ ،‬خیلی خوشگله‪".‬‬

‫"خب؟" تهیونگ با مالیمت خندید‪" ،‬بنظر خیلی مهربون میاد‬


‫گوکی؛ مطمئنی؟"‬

‫پسر کوچیکتر لبش رو گزید‪ ،‬چشمهاش به سمت زن که با‬


‫مهربونی دختر کوچولویی رو بغل کرد و بعد باهاش عکس‬
‫گرفت چرخیدن‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک باالخره گفت‪" ،‬ولی ته ته هم باید بیاد‪".‬‬

‫"همین قصد رو داشتم‪ "،‬تهیونگ اذیتش کرد؛ با مالیمت دست‬


‫پسر رو از جیبش بیرون کشید و انگشت هاشون رو توی هم‬
‫قفل کرد‪" ،‬بیا بریم‪".‬‬

‫‪780‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫گارد ها راه رو براشون باز کردن و جفت به سمت صف‬


‫کوچیکی که جلوی زن بود رفتن‪.‬‬

‫با نزدیکتر شدن نوبتشون جونگوک مضطربتر شد؛ دست‬


‫تهیونگ رو محکم فشرد و با نگرانی لبش رو گزید‪.‬‬

‫وقتی فقط یک نفر جلوشون بود‪ ،‬پسر با وسواس کالهش رو‬


‫صاف کرد؛ با چشمهای گشاد شده به تهیونگ خیره شد و‬
‫پرسید‪" ،‬گ‪-‬گوکی خوب بنظر میاد؟"‬

‫"عالی بنظر میاد‪ ،‬مطمئنم عاشقت میشه‪ "،‬دوست پسرش با‬


‫مالیمت بهش دلگرمی داد‪" ،‬فکر کنم نوبتته بان‪".‬‬

‫سر جونگوک چرخید و دید که باربی داشت با روشنی بهش‬


‫لبخند میزد‪.‬‬

‫با دیدن اون‪ ،‬زن دستهای مانیکور شدش رو روی گونه های‬
‫بیش از حد سرخش گذاشت و نفس بلندی کشید‪" ،‬خب‪ ،‬اینجا‬
‫چی داریم؟"‬

‫‪781‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با گونه هایی که همین حاال هم گُر گرفته بودن بهش‬


‫خیره شد‪.‬‬

‫"ا‪-‬از دیدنتون خوشحالم‪ "،‬پسر به زحمت زمزمه کرد؛ هنوز‬


‫دست تهیونگ رو رها نکرده بود‪ ،‬اما پسر بزرگتر اجازه داد که‬
‫با سرعت خودش جلو بره‪.‬‬

‫باربی سرش رو کج کرد و چشمهاش زیر دو لنز آبی برق زدن‪،‬‬


‫"اسمت چیه عزیزدلم؟"‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬ج‪-‬جونگوک‪ ،‬ولی‪ ،‬ولی اوم‬


‫— ه‪-‬هیونگی هام گوکی صدام میزنن‪".‬‬

‫"چقدر بامزه!" باربی دستهاش رو بهم زد‪" ،‬به اندازه ی اسمت‬


‫شیرین هستی؟"‬

‫اون سوال باعث شد پسر کوچیکتر با خجالت کمی لبخند بزنه‪،‬‬


‫"اوهوم‪".‬‬

‫تهیونگ مجبور بود لبهاش رو بهم فشار بده تا مثل احمق ها‬
‫لبخند نزنه؛‬

‫‪782‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی پسر باالخره دستش رو رها کرد و جلو رفت‪ ،‬حس میکرد‬
‫ممکن بود قلبش از شیفتگی منفجر بشه‪ .‬جواب های جونگوک‬
‫به سوال های باربی قطعا آروم بودن‪ ،‬اما بنظر میومد داشت‬
‫پشت گر گرفتگی چهرش میدرخشید‪.‬‬

‫باالخره باربی نگاهی به تهیونگ انداخت‪" ،‬و این کیه؟"‬

‫نگاه جونگوک به سمت دوست پسرش چرخید‪ ،‬انگار که تازه‬


‫حضور اون رو به یاد آورده بود‪.‬‬

‫"ته ته‪ "،‬پسر با لبخندی که کمتر خجالت بنظر میرسید به پسر‬


‫بزرگتر نگاه کرد‪.‬‬

‫باربی با وجود تموم احمقیش به عنوان یک آدم بلوند‪ ،13‬بنظر‬


‫میومد متوجه رابطه ی اونها شده باشه‪.‬‬
‫‪14‬‬
‫"که اینطور‪ "،‬زن خندید و چشمکی به تهیونگ زد‪" ،‬اون کن‬
‫توئه؟"‬

‫‪13‬‬
‫اصطالح و خرافاتی که میگه آدم های مو بلوند هوش کمی دارن ‪Dumb Blonde:‬‬

‫‪14‬‬
‫عروسک جنس مرد باربی که نقش دوست پسر اون رو داره ‪Ken:‬‬

‫‪783‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با شنیدن اون تفسیر لبخند روشنی زد‪" ،‬اوهوم! کن‬


‫هم اینجاست؟"‬

‫"اوه‪ ،‬االن بیرونه‪ "،‬باربی به سرعت جواب داد و لبخندی زد‪،‬‬


‫"ولی مطمئنم از اینکه تو رو ببینه خوشحال میشد‪".‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪ ،‬اما با دیدن تهیونگ که گوشیش‬


‫رو بیرون آورد دوباره خوشحال شد‪.‬‬

‫"اوه!" چهره ی پسر از کمی تردید پر شد‪" ،‬اوم‪ ،‬گ‪-‬گوکی‬


‫میتونه یه عکس داشته باشه؟ لطفا؟"‬

‫"البته‪ "،‬باربی با نفس بلندی گفت‪" ،‬امیدوار بودم این رو‬


‫بخوای!"‬

‫لبخند جونگوک وقتی برای عکس ژست گرفت روشن ترین بود‬
‫و عالمت وی رو به گونش فشرد؛ تهیونگ چیزی بیشتر از چند‬
‫عکس گرفت‪ ،‬چون میخواست مطمئن بشه که حداقل یکی از‬
‫اونها خوب در بیاد و بعد گوشیش رو به جیبش برگردوند‪،‬‬

‫‪784‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬تموم شد‪ .‬حاال باید چی بگی گوکی؟"‬

‫جونگوک چرخید و تعظیم بلندی روی به باربی کرد؛ باربی کمی‬


‫شوکه بنظر میرسید اما چشمهاش از گرما پر شدن‪" ،‬مرسی!"‬

‫"از دیدنت خیلی خوشحال شدم جونگوک‪ "،‬زن با مالیمت‬


‫لبخندی زد و چشمهاش به سمت تهیونگ چرخیدن‪" ،‬مراقب‬
‫کن خودت باش‪".‬‬

‫دست جونگوک بین دست تهیونگ رفت و قول داد‪" ،‬گوکی‬


‫مراقبشه‪ ،‬خداحافظ باربی!"‬

‫وقتی اونجا رو ترک کردن و پسر کوچیکتر با هیجان دستش‬


‫رو تکون داد‪ ،‬تهیونگ با خودش فکر کرد که چرا هیچکس توی‬
‫صف درباره ی اینکه انقدر طولش داده بودن شکایت نکرده‬
‫بود‪.‬‬

‫چرخید و دید که دو گارد پشت سرشون‪ ،‬داشتن به زنی که‬


‫پشت سرشون توی صف بود چشم غره میرفتن‪.‬‬

‫‪785‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سرش رو تکون داد و اجازه داد جونگوک داخل فروشگاه‬


‫بکشتش‪.‬‬

‫***‬

‫‪786‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یکجورهایی‪ ،‬با وجود برف واقعی ای که مثل پتویی روی‬


‫خیابون های بیرون پهن شده بود‪ ،‬فضای داخل فروشگاه‬
‫بیشتر کریسمسی بنظر میرسید‪.‬‬

‫برف مصنوعی همه ی قفسه ها و راه پله ها پوشونده بود و‬


‫تقریبا جعبه ی تموم عروسک ها‪ ،‬با تریینات کریسمس تزیین‬
‫شده بود؛ مردهایی که شکل بابانوئل لباس پوشیده بودن توی‬
‫هر طبقه ایستاده و صفی به بزرگی صفی که بیرون بود‪ ،‬برای‬
‫مالقات با اونها وجود داشت‪.‬‬

‫جونگوک مسحور شده بنظر میرسید؛‬

‫چشمهاش جوری بودن که انگار ممکن بود هر لحظه از سرش‬


‫بیرون بزنن‪ .‬وقتی طبقه ی اول رو گشتن هیچ چیزی نگفت‪،‬‬
‫لبهاش در سکوت از هم باز مونده بودن؛ انگار که فقط‬
‫میخواست همه چیز رو جذب کنه‪.‬‬

‫وقتی وارد آسانسور شدن و به طبقه ی دوم رسیدن بود که‬


‫فک پسر کامال پایین افتاد‪.‬‬

‫‪787‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"عروسک!" جونگوک تقریبا جیغ کشید‪.‬‬

‫یک زن چند قدم اونطرفتر با شنیدن صدای پسر ترسیده باال‬


‫پرید‪ .‬برگشت تا چشم غره ای به جونگوک بره‪ ،‬اما با دیدن گارد‬
‫درشت هیکلی که به همون شکل نگاهش رو برگردوند‪ ،‬به‬
‫سرعت چرخید‪.‬‬

‫تهیونگ که از بازگشت انرژی پسر کوچیکتر خوشحال بود فقط‬


‫خندید‪.‬‬

‫قفسه هایی به بلندی سقف تموم طبقه رو پر کرده و همه ی‬


‫اونها از عروسک های حیوونی رنگارنگی پر شده بودن‪.‬‬
‫جونگوک به سرعت دست دوست پسرش رو رها کرد و به‬
‫سمت عروسکی که چشمش رو گرفته بود رفت‪.‬‬

‫"گوکی به این یکی نیاز داره‪ "،‬پسر جغدی که از جنس خز بود‬


‫رو برداشت و با هیجان اون رو به سمت تهیونگ گرفت‪،‬‬
‫"لطفا؟"‬

‫‪788‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ به سادگی موافقت کرد؛ دستش رو دراز کرد تا‬


‫عینک ساختگی عروسک رو لمس کنه و اخمی کرد‪" ،‬ولی بنظر‬
‫میاد عینک این یکی شکسته باشه؛ چطوره بری یکی دیگه‬
‫ازش رو برداری؟"‬

‫انگار که پسر بزرگتر ازش خواسته بود سر اون عروسک رو‬


‫بکنه‪ ،‬جونگوک با چشمهایی که یکدفعه گشاد شده بودن‬
‫عروسک رو از دوست پسرش دور کرد و اون رو به سینش‬
‫چسبوند‪.‬‬

‫"این بدجنسانست‪ "،‬پسر با هوفه ای گفت‪" ،‬گوکی نمیتونه‬


‫فقط چون اون یکذره شکسته رهاش کنه!"‬

‫تهیونگ با گیجی دستهاش رو پایین انداخت‪" ،‬اوه‪ ،‬منظورم‬


‫این نبود بان؛ فقط فکر کردم شاید یکی رو بخوای که بدون‬
‫نقص باشه —"‬

‫"اون بدون نقصه!" جونگوک با قاطعیت جواب داد‪.‬‬

‫‪789‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لپش رو جوید و لبخندش رو خورد‪" ،‬درسته‪ ،‬فهمیدم؛‬


‫ببخشید بیبی‪".‬‬

‫جونگوک چرخید و در کمال تعجب پسر بزرگتر‪ ،‬به دو گاردی‬


‫که کنارشون بودن اشاره کرد‪.‬‬

‫"هیونگی ها‪ "،‬پسر با احترام گفت‪" ،‬اینجا سبد هست؟"‬

‫یکی از گارد ها به پشت سرش‪ ،‬جایی که ردیف بی انتهایی از‬


‫سبد های خرید گذاشته شده بودن نگاه کرد‪" ،‬میخواید یکی‬
‫بیارم جونگوک‪-‬شی؟"‬

‫"آره لطفا‪ "،‬جونگوک با شیرینی جواب داد و لبخندی زد‪،‬‬


‫"میشه همه ی هیونگی ها یکی بردارن؟"‬

‫تهیونگ با دیدن شش مرد که هر کدوم سبدی برداشتن ابرویی‬


‫باال انداخت؛ دستهاش رو روی سینش گره زد و در سکوت به‬
‫جونگوک که با احتیاط جغد رو توی نزدیکترین سبد گذاشت‬
‫خیره شد‪.‬‬

‫‪790‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر در سکوت و متفکرانه به ردیف دیگه ای از‬


‫عروسک ها خیره شد؛ با توجه به جوری که با لبهای آویزون‬
‫گردنش رو باال برد‪ ،‬بنظر میومد حیوونی که میخواست توی‬
‫قفسه های باالیی بود‪.‬‬

‫"هیونگی؟" پسر با لبهای آویزون به گارد پشت سرش نگاه کرد‬


‫و مرد به سرعت جلو رفت‪.‬‬

‫"کدوم یکی جونگوک‪-‬شی؟"‬

‫"اون یکی!" جونگوک با انگشتش اشاره ای کرد‪" ،‬اونی که‬


‫پاش پاره شده‪".‬‬

‫با گذاشته شدن عروسک توی آغوش دوست پسرش تهیونگ‬


‫باالخره متوجه هدف پسر شد‪.‬‬

‫جونگوک با خوشحالی سر عروسک رو بوسید و اون رو کنار‬


‫جغد گذاشت‪.‬‬

‫‪791‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"پس حاال داریم تموم عروسک های زخمی رو نجات میدیم؟"‬


‫تهیونگ که همین حاال هم جواب سوالش رو میدونست‪ ،‬با آهی‬
‫پرسید‪.‬‬

‫دوست پسرش با قاطعیت سرش رو تکون داد‪" ،‬همه قراره‬


‫اینجا رهاشون کنن ته ته؛ فقط چون اونها بی نقص نیستن! اگه‬
‫گوکی بهشون کمک نکنه همشون تنهایی میمیرن!" لبهای پسر‬
‫شروع به لرزیدن کردن‪" ،‬لطفا؛ میشه گوکی همشون رو بخره؟‬
‫ب‪-‬برای این نیست که خیلی عروسک میخواد‪ ،‬فقط میخواد‬
‫همشون رو نجات بده! باید اینکار رو کنه‪ ،‬لطفا ته ته! لطفااا؟"‬

‫تهیونگ دستی به موهاش کشید‪ ،‬لحظه ای تردید کرد و بعد‬


‫سرش رو تکون داد‪" ،‬فکر کنم — اگه داریم نجاتشون میدیم‬
‫اشکالی نداره‪ "،‬پسر لبخند کوچیکی زد‪" ،‬هر چی نباشه کار‬
‫درستیه‪".‬‬

‫چهره ی جونگوک پر از شادی شد؛ پسر جلو پرید و محکم لب‬


‫دوست پسرش رو بوسید‪" ،‬هورا! ته ته بهترینه!"‬

‫‪792‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با خنده هوفه ای داد‪" ،‬فقط چون من کسیم که کارت‬


‫بانکی دستشه این رو میگی‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک برق زدن و پسر رو اذیت کرد‪" ،‬شاید‪".‬‬

‫"یاه!" تهیونگ با مالیمت ضربه ای به بینیش زد‪" ،‬یاال‪ ،‬اگه‬


‫میخوای تا قبل از بسته شدن فروشگاه کارت تموم بشه باید‬
‫راه بیفتیم؛ اگه میدونستم قراره یه ماموریت نجات داشته‬
‫باشیم زودتر میومدیم‪".‬‬

‫"میتونیم انجامش بدیم‪ "،‬جونگوک با چهره ی بامزه ای‬


‫مشتش رو باال برد‪" ،‬فایتینگ!"‬

‫تهیونگ خندید‪ .‬پسر منتظر جوابش نموند‪ ،‬جلوی نزدیکترین‬


‫سبد پرید‪ ،‬با انگشت هاش دَ ستَ ش رو گرفت و لبخندی به گارد‬
‫پشت سبد زد‪" ،‬لطفا هلم بده‪".‬‬

‫پسر بزرگتر جلو رفت و حس حسادت توی وجودش رو عقب‬


‫زد‪" ،‬خودم دارمش‪".‬‬

‫‪793‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دو دستش رو دو طرف بدن دوست پسرش گذاشت‪ ،‬اون رو‬


‫بین بدنش قفل کرد و کمر پسر به سینش چسبید‪ .‬جونگوک با‬
‫رضایت از وضعیتش هومی گفت‪.‬‬

‫"چطوره به اونهایی که میخوای اشاره کنی و گارد ها واست‬


‫بیارنشون هوم؟" تهیونگ پیشنهاد داد و آروم سبد رو به جلو‬
‫هل داد‪.‬‬

‫"باشه‪ ،‬این — اوه‪ ،‬ته ته وایسا! برو عقب!"‬

‫تهیونگ سبد رو به عقب هول داد و رو به روی قفسه ای از‬


‫اردک ها ایستاد‪.‬‬

‫"نوکش شکسته!" جونگوک با نگرانی حقیقی ای جیغ کشید و‬


‫به عروسک خیره شد؛ یک اردک زرد بود‪ ،‬با نوک خم شده ای‬
‫که واضحا با بقیه ی اردک ها فرق داشت‪.‬‬

‫"و — و پنجش!" جونگوک دوباره جیغ کشید و به خرسی که‬


‫یکی از پنجه هاش از بقیه ی پنجه هاش کوتاه تر بود نگاه کرد‪.‬‬

‫‪794‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دو گارد جلو رفتن و هر دو عروسک رو توی سبد گذاشتن‪.‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪" ،‬میتونم تکون بخورم؟"‬

‫"آروم‪ "،‬دوست پسرش با اخمی گفت‪" ،‬گوکی باید با دقت نگاه‬


‫کنه‪ ،‬وگرنه یکی رو از دست میده‪".‬‬

‫"هر چی تو بگی پرنس جونگوک‪ "،‬تهیونگ با کمی طعنه جواب‬


‫داد‪.‬‬

‫جونگوک سرش رو چرخوند و زبونکی بهش انداخت‪" ،‬گوکی‬


‫یه پرنسه؛ پس ته ته باید هر کاری اون میگه کنه!"‬

‫تهیونگ احتماال باید پسر رو بخاطر حاضر جوابیش سرزنش‬


‫میکرد‪ ،‬اما لبخندش انقدر شیطون بنظر میومد که واضح بود‬
‫خودش هم حرفش رو باور نداشت‪.‬‬

‫"باشه پرنس‪ "،‬پسر بزرگتر با شیطنت گفت‪" ،‬آرزوی شما‬


‫دستور منه‪".‬‬

‫***‬

‫‪795‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یک ساعت و نیم بعد — بعد از شست و چهار عروسک‪،‬‬


‫سبدشون رو جلوی صندق حساب هول دادن‪ .‬جونگوک که از‬
‫سبد پایین اومده بود‪ ،‬با خوشحالی دست تهیونگ رو فشرد و‬
‫به زن صندوقدار که دهنش باز مونده بود خیره شد‪.‬‬

‫"باید توی صف بمونیم؟" پسر کوچیکتر پرسید و با لبهای‬


‫آویزون نگاهی به دوست پسرش انداخت‪" ،‬گوکی میخواست‬
‫سوار چرخ و فلک بشه‪".‬‬

‫تهیونگ نگاهی به سبد پر از عروسکشون انداخت و چهرش‬


‫درهم رفت‪" ،‬آره‪ ،‬بنظر میاد خیلی طول بکشه‪".‬‬

‫سه گارد رو مسئول حساب کردن عروسک ها کرد؛ بهشون گفت‬


‫هر وقت که کارشون تموم شد بهش زنگ بزنن خودشون دو تا‬
‫با سه گارد باقی مونده‪ ،‬به سمت آسانسور ها رفتن‪.‬‬

‫وقتی به طبقه ی اول رسیدن‪ ،‬جونگوک دستکشش رو درآورد؛‬


‫اون رو توی جیبش گذاشت و بعد دست تهیونگ رو گرفت‪،‬‬
‫انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد و وقتی پسر با کنجکاوی‬
‫بهش نگاه کرد لبخندی زد‪.‬‬

‫‪796‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی از وقت هایی که میتونه دست ته ته رو حس کنه‬


‫خوشش میاد‪ "،‬جونگوم توضیح داد‪.‬‬

‫سینه ی تهیونگ از گرما پر شد؛ آروم خندید‪ ،‬دست هاشون رو‬


‫از هم باز کرد تا دستکش خودش رو در بیاره‪ .‬جونگوک وقتی‬
‫دوباره دستش رو گرفت خندید و خودش رو بهش نزدیکتر‬
‫کرد‪.‬‬

‫"دوست دارم‪ "،‬پسر با خوشحالی آهی کشید‪.‬‬

‫"من هم دوستت دارم بان‪ "،‬تهیونگ بوسه ای روی بینیش‬


‫گذاشت؛ حتی با وجود اینکه توی فضای سر بسته ای بودن‬
‫هم‪ ،‬بدن پسر بخاطر موندن توی هوای دسامبر سرد بود‪" ،‬هی‪،‬‬
‫چطوره بعدا یکم شکالت داغ بگیریم؟ تا گرم شی؛ خوبه؟"‬

‫"حتما‪ "،‬جونگوک به راحتی موافقت کرد؛ بنظر میومد به‬


‫زحمت به حرفهای پسر توجه داشت و چشمهاش همین االن‬
‫هم به چرخ و فلک خیره شده بودن‪" ،‬ولی اول چرخ و فلک!"‬

‫"یواش‪ "،‬تهیونگ آروم به پسر که تقریبا زمین خورد گوش زد‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪797‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صف طوالنی بود؛ پسر بزرگتر دستهاش رو دور کمر جونگوک‬


‫حلقه کرد و با اشاره کردن به دکوراسیون ها‪ ،‬چراغ های‬
‫مختلف و نشون دادن اونها بهش سرگرمش کرد‪ .‬پسر با دیدن‬
‫پسر کوچولویی که دامن پوشیده بود با شیفتگی جیغ کشید و‬
‫تهیونگ هم لبخندی زد؛ دیدن افرادی با طرز فکری باز تر توی‬
‫کره حس خوبی داشت‪.‬‬

‫وقتی مرد جلوی صف اشاره کرد که جلوتر برن‪ ،‬جونگوک در‬


‫کمال تعجب پسر بزرگتر دستش رو رها نکرد‪.‬‬

‫"فکر میکردم میخوای تنهایی سوار شی‪ "،‬تهیونگ پرسید و با‬


‫تعجب به پسر که سعی داشت بدون رها کردن دستهای اون‬
‫جلو بره خیره شد‪.‬‬

‫چهره ی جونگوک درهم رفت‪" ،‬اونجوری خوش نمیگذره‪ ،‬ته ته‬


‫هم باید بیاد!"‬

‫"ولی من میخواستم ازت فیلم بگیرم‪ "،‬تهیونگ با لبهای‬


‫آویزون گفت‪.‬‬

‫‪798‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک چشمهاش رو چرخوند؛ قبل از اینکه پسر بزرگتر‬


‫متوجه بشه داره چیکار میکنه‪ ،‬دستش رو توی جیبش کرد و‬
‫گوشیش رو بیرون آورد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر چرخید و نگاهی به صف آدم هایی که پشت‬


‫سرشون بودن انداخت‪.‬‬

‫"هیونگی!" پسر با لحن بیش از حد شیرینی‪ ،‬روی به یکی از‬


‫گارد ها پلک زد‪" ،‬میشه لطفا هیونگی ها وقتی سوار چرخ و‬
‫فلک میشیم ازمون فیلم بگیرن؟ لطفا؟"‬

‫گونه های گارد کمی با شنیدن لحن جونگوک سرخ شدن‪" ،‬اوه؛‬
‫ا‪-‬اوم‪ ،‬حتما جونگوک‪-‬شی‪ "،‬مرد زمزمه کرد و با تعظیم‬
‫کوتاهی گوشی رو گرفت‪.‬‬

‫"هورا‪ ،‬مرسی!" جونگوک جواب داد و با هیجان دستهاش رو‬


‫به همدیگه کوبید‪.‬‬

‫تهیونگ تقریبا با دیدن گوش های سرخ مرد دلش براش‬


‫سوخت‪.‬‬

‫‪799‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک راضی نشد تنهایی روی اسب بشینه‪ ،‬برای همین‬


‫مجبور شدن به زحمت خودشون رو توی کالسکه ای که پشت‬
‫حیوون های سرامیکی بود جا بدن؛ اما لبخند بزرگ پسر‬
‫کوچیکتر هیچوقت ناپدید نشد‪.‬‬

‫تهیونگ بزرگترین طرفدار چرخ و فلک ها نبود؛ بنظرش آهنگی‬


‫که داخلش پخش میشد باعث میگرن میشد‪ ،‬صندلی ها راحت‬
‫نبودن و سرعت کم اون باعث میشد احساس تهوع کنه؛‬

‫اما تموم این نقد ها به محض اینکه چرخ و فلک شروع به‬
‫چرخیدن کرد و جونگوک مثل بچه ی خوشحالی توی شب‬
‫کریسمس‪ ،‬به سمتش چرخید از یادش رفتن‪.‬‬

‫"خدای من‪ ،‬خیلی خوشگله‪ "،‬پسر کوچیکتر با نفس بلندی‬


‫زمزمه کرد‪ ،‬انگار که داشت رازی رو به دوست پسرش میگفت؛‬
‫انگشتهاش پیرهن پسر بزرگتر رو چنگ زدن و تیله هاش با‬
‫چرخیدنشون آروم برق زدن‪.‬‬

‫تهیونگ باید اعتراف میکرد که واقعا زیبا بود؛ نورها به رنگ‬


‫طالیی رنگی در اومدن‪ ،‬زمزمه ی جمعیت خاموش و آهنگ‬
‫مالیمی پخش شد‪.‬‬
‫‪800‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چشمهای جونگوک با چرخیدنشون میدرخشیدن و تهیونگ اون‬


‫که دنیا رو تماشا میکرد رو تماشا کرد‪.‬‬

‫بنظرش یکجورهایی خودش هم به دنیاش خیره شده بود‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت صدا زد و جونگوک رو از حال‬


‫و هواش بیرون کشید‪ .‬دوست پسرش با شنیدن اسمش‬
‫ناخودآگاه به سمتش برگشت و تهیونگ بدون تلف کردن لحظه‬
‫ای‪ ،‬فاصله ی بینشون رو کم کرد‪.‬‬

‫صدای شوکه ای از بین لبهای پسر کوچیکتر شنیده شد‪ ،‬اما به‬
‫سرعت بین بوسشون آروم شد؛ انگشت هاش روی سینه ی‬
‫تهیونگ رقصیدن و بعد روی شونش قرار گرفتن‪.‬‬

‫پسر بزرگتر با مالیمت لب پایین جونگوک رو جوید و ناله ای‬


‫که اون کرد رو قورت داد؛ کنترل بوسه رو به دست گرفت‪ ،‬به‬
‫سرعت زبونش رو توی دهن پسر فرو کرد و کمرش رو چنگ زد‪.‬‬

‫یکجورهایی‪ ،‬جونگوک باالخره روی پاهاش قرار گرفت‪.‬‬

‫‪801‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر وقتی تهیونگ بوسه رو قطع کرد آه لرزونی کشید و‬


‫لبهاش رو به سمت گردنش برد‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد؛ چشمهاش بسته بودن‪،‬‬


‫سرش رو توی گردن دوست پسرش فرو کرد و سعی کرد داغی‬
‫پوستش رو مخفی کنه‪.‬‬

‫تهیونگ پوست حساس گردنش رو گاز گرفت و جونگوک ناله‬


‫ای روی پاهاش کرد‪.‬‬

‫"هیشش‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪ ،‬بوسه ای به محلی که گاز‬


‫گرفته بود زد و بعد همونکار رو با لبهای پسر کرد‪" ،‬باید ساکت‬
‫باشی بان‪ "،‬روی لبهای دوست پسرش زمزمه کرد‪" ،‬نمیخوایم‬
‫کسی صدامون رو بشنوه‪".‬‬

‫نفس جونگوک با گاز گرفته شدن دوباره ی لب پایینش توی‬


‫سینش حبس شد و شونه ی دوست پسرش رو چنگ زد‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته‪ "،‬پسر با صدای لرزونی گفت‪" ،‬تقریبا باید پیاده‬


‫شیم‪".‬‬

‫‪802‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هومم‪ "،‬تهیونگ گوشه ی لبهاش‪ ،‬پیشونیش و بینیش رو‬


‫بوسید‪" ،‬حق با توئه؛ و من به یکی قول شکالت داغ دادم‪ ،‬مگه‬
‫نه؟"‬

‫چهره ی جونگوک با چشم غره ی بامزه ای سرخ شد‪،‬‬


‫"بدجنس‪".‬‬

‫تهیونگ وانمود کرد که بهش توهین شده‪" ،‬بدجنس؟ مگه‬


‫چیکار کردم؟"‬

‫"اذیتم کردی بدجنس‪ "،‬جونگوک با هوفه ای جواب داد و‬


‫چهرش درهم رفت؛ پیرهنش رو صاف کرد تا کبودی ای که پسر‬
‫بزرگتر درست کرده بود رو بپوشونه و کالهش رو پایینتر‬
‫کشید‪.‬‬

‫چرخ فلک آروم ایستاد‪ ،‬پسر به سرعت پایین پرید و به سمت‬


‫گارد ها رفت‪.‬‬

‫"میشه گوکی فیلم رو ببینه؟" جونگوک با هیجان پرسید‪.‬‬

‫‪803‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫گارد با چهره ی سرخی به سرعت گوشی رو دست جونگوک‬


‫داد‪ ،‬جوری که انگار خوشحال بود که از دستش خالص شده‪.‬‬
‫پسر کوچیکتر که بنظر نمیوند متوجه این واکنشش شده باشه‪،‬‬
‫گوشی رو باالتر گرفت تا تهیونگ هم فیلم رو ببینه‪.‬‬

‫با تماشای فیلم‪ ،‬گونه های تهیونگ یکدفعه سرخ شدن و‬


‫متوجه شد که چرا گارد اون جوری رفتار کرده بود‪ .‬روی‬
‫صفحه ی گوشی‪ ،‬خودش و جونگوک داغ و سنگین بنظر‬
‫میرسیدن؛ در حالیکه اون داشت مارکی رو روی گردن پسر جا‬
‫میگذاشت‪.‬‬

‫تعجبی نداشت که نمیتونست به چشمهاش گارد نگاه کنه و‬


‫فقط زیر لب تشکری رو زمزمه کرد؛ مرد هم به زمین خیره شد‬
‫و آروم جوابش رو داد‪.‬‬

‫البته که جونگوک هیچ مشکلی نداشت!‬

‫"اوه‪ ،‬خیلی کیوت بود!" پسر لبخندی به تهیونگ زد‪" ،‬دیدی؟ ته‬
‫ته خوشحال نیست که گوکی مجبورش کرد سوار بشه؟"‬

‫‪804‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"فکر کنم همیشه حق با توئه پرنس‪ "،‬تهیونگ اذیتش کرد‪.‬‬

‫جونگوک که از جوابش راضی بود هومی گفت و دوباره دست‬


‫پسر بزرگتر رو گرفت‪" ،‬اوهوم‪ ،‬حاال وقت شکالته!"‬

‫تهیونگ نگاهی به ساعت گرون قیمتش که زیر چراغ های‬


‫فروشگاه برق زد انداخت‪" ،‬اوه راستش بیبی‪ "،‬پسر با تردید‬
‫گفت‪" ،‬یکم داره دیر میشه؛ نظرت چیه اونها رو بگیریم و‬
‫بریم؟"‬

‫جونگوک مکثی کرد و بعد به راحتی سرش رو تکون داد‪،‬‬


‫"باشه؛ ولی وقتی رفتیم خونه‪ ،‬میتونیم با عروسک های جدید‬
‫گوکی بازی کنیم؟"‬

‫تهیونگ سعی کرد موج خستگی ای که بدنش رو فرا گرفته بود‬


‫رو نادیده بگیره و به جاش دست پسر رو فشرد‪" ،‬حتما بان؛ هر‬
‫چی تو بخوای‪".‬‬

‫***‬

‫‪805‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"وات — و نمیتونم بیشتر از این روش تایید کنم — د فاک؟"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪ ،‬کنار جیمین ایستاد و هر دو به جایی که‬


‫زمانی نشیمنشون بود‪ ،‬اما حاال با دریایی از عروسک پر شده‬
‫بود خیره شدن‪.‬‬

‫جیمین نزدیک ترین عروسک رو با پاش لمس کرد و نگاهی به‬


‫روبان ناهماهنگ دور گردنش انداخت‪" ،‬فقط من این تصور رو‬
‫دارم‪ ،‬یا همشون یکجورهایی — یه مشکلی دارن؟"‬

‫"نجاتشون دادیم!" جونگوک از پشت سرشون با خوشحالی‬


‫اعالم کرد؛ دو پسر از هم جدا شدن و اجازه دادن اون از‬
‫بینشون وارد نشیمن بشه‪.‬‬

‫جونگوک کت خیس و بوت های برفیش رو با لباس های‬


‫راحتتری عوض کرده بود‪ .‬یک لباس سرهمی قرمز بود که‬
‫روش طرح گوزن داشت؛ پسر با پوشیدن اون کامال شبیه‬
‫شخصیتی توی یک فیلم کریسمسی بنظر میرسید و تار های‬
‫موهاش‪ ،‬روی چشمهای قهوه ای پخش شده بودن‪.‬‬

‫‪806‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر با هیجان روی دریای عروسک ها پرید و ضربه ای به جای‬


‫خالی بغل دستش زد‪" ،‬بیا جیمینی هیونگی! میخوای به گوکی‬
‫کمک کنی براشون اسم بذاره؟"‬

‫جیمین تظاهر کرد که داره به پیشنهادش فکر میکنه و چینی به‬


‫بینیش داد‪" ،‬نمیدونم؛ شما ها واسه من شکالت داغ نخریدید‬
‫—"‬

‫لبهای آویزون جونگوک به سرعت جایگزین لبخندش شدن‪،‬‬


‫"گوکی گفت که متاسفه! واقعا یادش رفت هیونگی‪ ،‬قسم‬
‫میخوره! دفعه ی بعد واست میخره‪ ،‬لطفااا؟"‬

‫"خب‪ ،‬خرم کردی‪ "،‬جیمین آهی کشید‪ ،‬روی زمین نشست‪،‬‬


‫نزدیکترین عروسک رو برداشت و اون روی پاش گذاشت‪" ،‬این‬
‫کیه؟"‬

‫جونگوک چند ثانیه به عروسک پنگوئن نگاه کرد و بعد انگار که‬
‫تصمیمش رو گرفته بود‪ ،‬سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"این پتونیاست‪ "،‬پسر اعالم کرد‪.‬‬

‫‪807‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"پتونیای پنگوئن‪ "،‬تهیونگ با هومی گفت و کنار پسر کوچیکتر‬


‫نشست‪" ،‬ازش خوشم میاد؛ این دختر خواهر و برادری هم‬
‫داره؟"‬

‫"پسر‪ "،‬جونگوک چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬پتونیا میتونه اسم‬


‫پسر هم باشه ته ته‪".‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو باال گرفت و تسلیم شد‪" ،‬ببخشید‪،‬‬


‫ببخشید‪ ،‬همینجوری فکر کردم‪".‬‬

‫"واو ته‪ "،‬جیمین هوفه ای داد‪" ،‬افکارت خیلی کهنست‪".‬‬

‫تهیونگ چشم غره ای بهش رفت و دوستش فقط نیشخندی‬


‫زد‪.‬‬

‫جونگوک دستش رو به سمت خرگوش کنار زانو ی دوست‬


‫پسرش برد و اون رو به خودش نزدیک کرد‪.‬‬

‫"این هانیه‪ "،‬پسر اعالم کرد‪ ،‬پنجه های قهوه ای خرگوش رو‬
‫باال برد و تکونشون داد‪" ،‬دختره و داره سالم میکنه ته ته!"‬

‫‪808‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خوشبختم‪ "،‬تهیونگ مودبانه گفت‪ ،‬سرش رو خم کرد و باعث‬


‫شد جونگوک بخنده‪.‬‬

‫"فکر میکنم هانی دوست دختر خوبی برای پتونیا بشه‬


‫جونگوکی‪ "،‬جیمین گفت و با شیطنت ابروهاش رو باال‬
‫انداخت‪" ،‬بنظر میاد از خرگوش هاش خوشش بیاد‪".‬‬

‫جونگوک با اخمی بهش خیره شد‪" ،‬هانی از دختر ها خوشش‬


‫میاد جیمینی هیونگی‪".‬‬

‫دهن جیمین بی صدا باز موند‪.‬‬

‫تهیونگ بلند خندید‪" ،‬واو جیمین‪ ،‬افکارت چقدر —"‬

‫"اوه خفه شو!"‬

‫وقتی باالخره کارشون تموم شد‪ ،‬دو پسر بزرگتر کامال خسته‬
‫بودن؛ اونها با اولی سگ آشنا شدن که از خیابون های نیویورک‬
‫فرار کرده و یکجورهایی به کره رسیده بود‪.‬‬

‫‪809‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با ویال ی اختاپوس آشنا شدن که باهوش ترین جونور دریا بود‬
‫و مهاجرت کرده بود تا به دانشگاه بره و همینطور سانشاین‬
‫گربه‪ ،‬که بدون دُ م از پناهگاه حیوانات فرار کرده بود؛ که البته‬
‫بنظر میومد پدیده ی باشه که داشت توی عروسک ها زیاد و‬
‫زیاد تر میشد!‬

‫اوه و البته شست تایی عروسک دیگه‪.‬‬

‫در آخر اسم گذاریشون‪ ،‬حتی جونگوک هم داشت خمیازه‬


‫میکشید؛ پسر با خواب آلودگی پلک زد و آخرین عروسک رو‬
‫زمین گذاشت‪.‬‬

‫"خیلی خب بان‪ "،‬تهیونگ با غره ای خمیازه ی خودش رو‬


‫قورت داد‪" ،‬فکر کنم واسه امروز کافیه؛ چرا واسه امشب‬
‫یکیشون رو واسه خوابیدن پیشت انتخاب نمیکنی؟ بقیشون‬
‫رو صبح میذاریم توی اتاق بازیت‪ ،‬خوبه؟"‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬ولی گوکی نمیتونه فقط یکی‬


‫رو انتخاب کنه!"‬

‫‪810‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ نگاهی بهش کرد و ابروش باال انداخت‪.‬‬

‫پسر با اخمی زمزمه کرد‪" ،‬خیلی خب‪".‬‬

‫جیمین بوسه ای به سرش زد و ایستاد‪" ،‬من میرم بخوابم‪،‬‬


‫شب بخیر جونگوکی‪ ،‬دوست دارم؛ شب بخیر ته‪".‬‬

‫"شب بخیر‪ "،‬تهیونگ با حواس پرتی جواب داد‪.‬‬

‫"خوب بخوابی جیمینی هیونگی!"‬

‫پسر کوچیکتر در سکوت با جدیت به عروسک های روی زمین‬


‫خیره شد تا انتخابش رو کنه‪ .‬تهیونگ ایده ای درباره ی کسی‬
‫که انتخاب میکرد داشت‪ ،‬اما صد درصد مطمئن نبود‪.‬‬

‫پسر وقتی حدسش درست از آب در اومد لبخندی زد‪ .‬جونگوک‬


‫هانی رو بغل کرد و گوش هاش رو نوازش کرد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬پسر گفت و لبخندی به تهیونگ زد‪" ،‬گوکی واسه‬


‫خواب آمادست‪".‬‬

‫‪811‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر موهای دوست پسرش رو نوازش کرد‪" ،‬ولی سوال‬


‫مهمتر اینه که‪ ،‬هانی واسه خواب آمادست؟"‬

‫"هستی هانی؟" جونگوک به عروسک خیره شد‪ ،‬دستش هنوز‬


‫روی گوش هاش مونده بود‪" ،‬امشب با گوکی و ته ته‬
‫میخوابی!"‬

‫وقتی حیوون جوابی نداد‪ ،‬تهیونگ متوجه شد پسر منتظره تا‬


‫اون صداش رو در بیاره؛ لحظه ای مضطرب شد و با خودش‬
‫فکر کرد که تا به حال صدای یک عروسک دختر رو در نیاورده‪.‬‬

‫گلوش رو صاف کرد و صداش رو به نازک ترین حالت ممکن‬


‫رسوند‪.‬‬

‫"بنظر میاد خوش بگذره!"‬

‫مجبور بود چهره ی درهم رفته ی خودش رو با شنیدن صداش‬


‫پنهون کنه‪.‬‬

‫‪812‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک اما خوشحال بنظر میرسید و با چشمهای درخشون‬


‫عروسک رو به سمت پسر بزرگتر باال برد‪" ،‬چه صدای خوشگلی‬
‫داره!"‬

‫تهیونگ لبخند خسته ای زد‪" ،‬داره؛ ولی فکر کنم دیگه حرف‬
‫زدن کافیه بان‪ .‬میتونید توی تخت با هم حرف بزنید‪ ،‬باشه؟‬
‫باید دندون هات رو هم مسواک بزنی‪".‬‬

‫پونزده دقیقه ی بعد‪ ،‬زیر پتو دراز کشیده بودن؛ الفنتی زیر یک‬
‫دست جونگوک بود و لیلی زیر یک دست دیگش؛ هانی هم روی‬
‫سینش بود و خزش داشت چونش رو قلقلک میداد‪.‬‬

‫با وجود بامزگی اون صحنه‪ ،‬لبهای تهیونگ آویزون شدن‪" ،‬پس‬
‫من چجوری قراره بغلت گنم؟"‬

‫جونگوک نگاهی بهش انداخت‪.‬‬

‫"امشب شب اول هانیه ته ته؛ گوکی باید بهش توجه کنه‪"،‬‬


‫پسر با صبر و حوصله‪ ،‬انگار که داشت واضح ترین چیز ممکن‬
‫رو برای تهیونگ توضیح میداد گفت‪.‬‬

‫‪813‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوست پسرش آهی کشید‪" ،‬حیف شد؛ من واقعا میخواستم‬


‫کاری که توی چرخ و فلک داشتیم انجام میدادیم رو ادامه بدم‪،‬‬
‫ولی فکر کنم حق با تو —"‬

‫جونگوک به سرعت روی تخت نشست و عروسک ها کناری‬


‫افتادن‪.‬‬

‫"هانی دختر بزرگیه‪ "،‬پسر به سرعت گفت‪" ،‬میتونه تنهایی‬


‫بخوابه‪".‬‬

‫تهیونگ با دراز کشیدن پسر کوچیکتر روی سینش خندید؛‬


‫دستهاش رو روی رون پسر گذاشت و وقتی جونگوک گردنش‬
‫رو برای بوسه ای کج کرد‪ ،‬بینی هاشون بهم برخورد کردن‪.‬‬

‫"داشتم شوخی میکردم‪ "،‬پسر بزرگتر بین بوسه هاشون زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬امشب نمیتونیم کاری کنیم بان‪ ،‬باید بخوابی؛ روز‬
‫طوالنی ای داشتیم‪".‬‬

‫"پرنس گوکی میگه که میتونه‪ "،‬جونگوک روی لبهای تهیونگ‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬باید به پرنس گوش بدی ته ته‪ ،‬قانون اینه‪".‬‬

‫‪814‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سینه ی تهیونگ با خنده ای لرزید‪" ،‬بهت واسه خالقیتت امتیاز‬


‫میدم‪ "،‬رون پسر کوچیکتر رو با خنده ی دیگه ای فشرد‪،‬‬
‫"خوب شانست رو امتحان کردی بان‪".‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬یه بوس دیگه‪".‬‬

‫به جای جواب دادن‪ ،‬پسر بزرگتر بهش اجازه داد لبهاشون رو‬
‫بهم وصل کنه‪ .‬شیرین‪ ،‬آروم — و طوالنی تر از همیشه بود؛ هر‬
‫بار که جونگوک برای نفس کشیدن خودش رو عقب میکشید‪،‬‬
‫به سرعت اون کار رو انجام میداد و بعد دوباره لبهاشون رو‬
‫بهم میفشرد؛ آروم آه میکشید و پیرهن تهیونگ رو چنگ زده‬
‫بود‪.‬‬

‫تهیونگ کسی بود که باالخره بوسشون رو قطع کرد و با‬


‫شنیدن صدای ناله های شکایت آمیز پسر لبخندی زد‪.‬‬

‫"بغل خاص؟" جونگوک ملتمسانه نالید‪.‬‬

‫تهیونگ نفس بلندی کشید‪" ،‬جلوی هانی؟ میخوای فکر کنه‬


‫نمیتونیم خودمون رو کنترل کنیم؟"‬

‫‪815‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با شنیدن این حرف چرخید و نگاهی به عروسک ها‬


‫انداخت‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬پسر بعد از لحظه ای‪ ،‬با حرص جواب داد؛‬
‫چرخید‪ ،‬لیلی و الفنتی رو صاف کرد و دوباره هانی رو بغل‬
‫کرد‪.‬‬

‫"میشه باهامون بخوابه؟" جونگوک با لبخندی پرسید‪.‬‬

‫"تو روی من میخوابی؟" تهیونگ با ابروی باال رفته ای پرسید‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر انگار که از سوالش گیج شده بود سرش رو کج‬


‫کرد‪" ،‬اوهوم‪".‬‬

‫تهیونگ با مالیمت خندید‪ ،‬موهای پسر رو از روی چشمهاش‬


‫کنار زد و بوسه ای روی بینیش گذاشت‪.‬‬

‫"من که مشکلی ندارم‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬تا وقتی که‬
‫هانی مشکلی نداشته باشه‪ "،‬منتظر جوابی نموند و صدای‬
‫خودش رو نازک کرد‪" ،‬من راحتم!"‬

‫‪816‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک خندید و بینیش با بامزگی چین خورد‪.‬‬

‫"خنگول‪ "،‬پسر با هومی گفت؛ با لبخند بزرگتری پاهاشون رو‬


‫زیر پتو توی هم قفل کرد و گونش رو روی سینه ی دوست‬
‫پسرش گذاشت‪" ،‬دوست دارم ته ته‪".‬‬

‫"من هم دوستت دارم بان‪ "،‬تهیونگ پشت سرش رو نوازش‬


‫کرد‪.‬‬

‫جونگوک غره ای داد و پسر بزرگتر با مکثی متوجه اشتباهش‬


‫شد‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬ببخشید‪ "،‬تهیونگ خندید‪“ ،‬دوست دارم پرنس‪".‬‬

‫بدن جونگوک با خنده ای روی سینش لرزید؛ اما تهیونگ‬


‫اهمیتی نمیداد‪.‬‬

‫در واقع راه بهتری رو برای به خواب رفتن نمیشناخت‪.‬‬

‫‪817‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪25.‬‬

‫لکه های سیاهی دیدش رو پوشوندن؛ تهیونگ پشت سر هم‬


‫پلک زد و چهره ی دوستش جلوی چشمهاش پدیدار و ناپدید‬
‫شد‪.‬‬

‫محکم چشمهاش رو بهم فشرد و شکمش از درد پر شد‪.‬‬

‫"جکسون‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪.‬‬

‫"هیونگی؟"‬

‫ابروهای تهیونگ درهم فرو رفته بودن‪ ،‬حس کرد که انگشت‬


‫هاش مالفه های تخت رو چنگ زدن‪.‬‬

‫جکسون غره ای داد‪ ،‬بدنش رو به دیوار تکیه داد و دستش رو‬


‫دور دنده هاش حلقه کرد‪" ،‬تو — تیر خوردی بچه‪".‬‬

‫‪818‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید‪" ،‬تو — هم‪ "،‬با‬


‫چشمهایی که جایی رو نمیدیدن به دریای آدم های روی زمین‬
‫نگاه کرد‪" ،‬تو — همشون رو کشتی؛ همشون — جکسون‪ ،‬ت‪-‬‬
‫تو همشون رو کشتی —"‬

‫"هیونگی‪ ،‬بیدار شو؛ لطفا‪ ،‬بیدار شو —"‬

‫چهره ی جکسون آروم آروم داشت رنگ خودش رو از دست‬


‫میداد‪" ،‬ت‪-‬تهیونگ‪ ،‬باید بری — برو‪ ،‬تا وقتی که میتونی —"‬
‫حرفهای مرد با سرفه ای قطع شدن‪ ،‬خون روی هوا پاشید و‬
‫لب هاش رو قرمز کرد‪.‬‬

‫دستی روی شونش قرار گرفت‪ ،‬صدایی یکدفعه با حس اون‬


‫لمس از بین لبهای تهیونگ خارج شد؛ چیزی شبیه به ناله ای از‬
‫ته گلوش‪.‬‬

‫"ج‪-‬جکسون!" پسر هق هق کرد‪.‬‬

‫مرد جوابی نداد‪.‬‬

‫‪819‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیونگی! بیدار شو!"‬

‫پسر بزرگتر تقریبا بخاطر سرعتی که روی تخت نشست‬


‫زبونش رو گزید‪.‬‬

‫اتاق تاریک بود و تضاد زیادی با اون خون قرمز و لبهای‬


‫سفیدی که توی خوابش دیده بود داشت‪ .‬چند دقیقه ای طول‬
‫کشید تا به یاد آورد کجاست‪ ،‬یا حتی متوجه شد که خواب‬
‫دیده بود‪.‬‬

‫جونگوک اولین چیزی بود که نگاه محوش بهش افتاد؛ پسر‬


‫کوچیکتر مثل آهویی که جلوی چراغ های ماشینی گیر افتاده‬
‫بود‪ ،‬با بدن لرزون و چشمهای خیس بهش خیره شد‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته داشت گریه میکرد‪ "،‬جونگوک نالید‪" ،‬و میلرزید —‬


‫و‪ -‬وقتی گوکی خواست لمسش کنه اون رو زد —"‬

‫"زد — زدمت؟" تهیونگ نفس بلندی کشید‪ ،‬میتونست پریدن‬


‫رنگ از گونه هاش رو حس کنه و با وحشت ادامه داد‪" ،‬چی؟!"‬

‫‪820‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد و چشمهاش رو با کف دستش پاک‬


‫کرد‪" ،‬محکم نه‪ ،‬و‪-‬ولی گوکی سعی کرد بیدارت کنه و تو‬
‫دستش رو پس زدی —"‬

‫"اوه بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬جلوتر رفت و گونه های پسر‬
‫رو بین دستهاش گرفت‪" ،‬بان‪ ،‬فاک‪ ،‬خیلی خیلی ببخشید؛ کامال‬
‫بیدار نبودم‪ ،‬حتما توی خوابم انجامش دادم —"‬

‫"ته ته خواب ترسناک دید؟" جونگوک پرسید و آب دهنش رو‬


‫قورت داد؛ چشمهاش خیس بودن و قطرات اشک بین مژه‬
‫هاش برق میزدن‪" ،‬خیلی شدید داشت گریه میکرد؛ خیلی‬
‫ترسناک بود؟ ته ته خوبه؟"‬

‫تهیونگ جوری که سینش با شنیده شدن اون سواالت سنگین‬


‫شدن رو نادیده گرفت‪ .‬سعی کرد به اون خواب فکر نکنه؛‬
‫نمیتونست بهش فکر کنه‪.‬‬

‫"خوبم بیبی‪"،‬‬

‫‪821‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر به زحمت گفت و لبخند خشکی زد‪ ،‬انگشت‬


‫شستش قطره ی اشکی روی گونه ی دوست پسرش رو پاک‬
‫کرد و وقتی جونگوک فین فین کرد‪ ،‬لبهاش با اخمی جمع‬
‫شدن‪" ،‬ببخشید که ترسوندمت؛ فقط یه خواب بود‪ ،‬باشه؟‬
‫نمیخواستم بیدارت کنم‪".‬‬

‫جونگوک جلو رفت‪ ،‬روی پاهای تهیونگ نشست و دستش رو‬


‫دورش حلقه کرد؛ سرش رو توی سینه ی پسر مخفی کرد و‬
‫آهی کشید‪" ،‬ته ته مطمئنه؟"‬

‫چهره ی جکسون توی ذهن پسر بزرگتر نقش بست‪.‬‬

‫چهره ی جکسون رنگ پریده‪ ،‬ثابت‪ ،‬ساکت — مرده‪.‬‬

‫چشمهاش رو بست‪ ،‬انگشتهاش لحظه ای موهای جونگوک رو‬


‫چنگ زدن؛ دوست پسرش شکایتی کرد و گردنش رو چرخوند‬
‫تا بهش نگاه کنه‪.‬‬

‫"هیونگی؟" چشمهای پسر از نگرانی پر شده و ابروهاش بهم‬


‫گره خورده بودن‪.‬‬

‫‪822‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬تهیونگ گفت و نفس لرزونی کشید؛ انگشتهاش رو‬


‫باز کرد و آروم موهایی که چنگ زده بود رو نوازش کرد‪،‬‬
‫"ببخشید‪ ،‬من — آره خوبم‪ ،‬خوبم بان‪".‬‬

‫جونگوک ساکت موند و فقط به چهرش رو جستجو کرد‪.‬‬

‫"خوبم بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر با لحن قاطع تری تکرار کرد؛‬


‫لبخندش خشک و تلخ بود‪" ،‬قول میدم؛ نیازی به نگران شدنت‬
‫نیست‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک آروم سرش رو تکون داد و با صدای مالیمی جواب‬


‫داد‪" ،‬باشه؛ ولی گوکی — گوکی میره برای ته ته آب بیاره‪".‬‬

‫"نیازی نیست‪ "،‬تهیونگ مخالفت کرد‪ ،‬اما پسر کوچیکتر همین‬


‫حاال هم از روی پاش بلند شده بود و از تخت پایین پرید‪.‬‬

‫"گوکی میخواد‪ "،‬جونگوک به سرعت گفت‪ ،‬دمپایی های‬


‫پشمیش رو پوشید و لبخندی بهش زد‪" ،‬زود برمیگردم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ توی اتاق ساکت زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪823‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لحظه ای که جونگوک رفت‪ ،‬نفس سنگینی که توی سینش‬


‫حبس شده بود رو رها کرد‪.‬‬

‫"محض رضای فاک‪ "،‬تهیونگ با خودش زمزمه کرد‪ ،‬انگشت‬


‫هاش رو توی موهاش فرو کرد و محکم چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫این دیگه چه کوفتی بود؟‬

‫خیلی — فاک‪ ،‬خیلی وقت میشد که به جکسون فکر نکرده‬


‫بود!‬

‫شونه هاش پایین افتادن‪.‬‬

‫نکرده بود‪ ،‬مگه نه؟ ماه ها میشد که به جکسون فکر نکرده‬


‫بود؛ شاید حتی سالها‪ ،‬از وقتی که مرد مرده بود؛‬

‫و اون دوستش بود!‬

‫دوستی که بخاطر محافظت از اون مرده و بهش کمک کرده‬


‫بود تا فرار کنه؛‬

‫‪824‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با اینحال تهیونگ — تهیونگ اینجا داشت برای خودش خونه‬


‫بازی میکرد! توی یک عمارت لعنتی نشسته‪ ،‬میلیون ها دالر‬
‫توی حساب بانکیش بود و گارد های بیشماری در خدمتش‬
‫بودن —‬

‫شکمش از انزجار پر شد‪.‬‬

‫جونگوک اون رو توی دستشویی‪ ،‬در حال عق زدن محتویات‬


‫معدش پیدا کرد؛ محتویاتی که هیچی نبودن‪ ،‬اما این دوست‬
‫پسرش نبود که به سمتش دوید‪.‬‬

‫"ته‪ ،‬چی — اوه خدای من!"‬

‫دستهای بی وزن جیمین بدون لمس کردنش باالی کمرش قرار‬


‫گرفتن‪" ،‬هی‪ ،‬هی هیشش؛ همه چیز خوبه‪".‬‬

‫تهیونگ غره ای داد و محکم چشمهاش رو بست؛ چند قطره‬


‫اشک روی گونه هاش فرو ریخت و صورتش داغ شد‪" ،‬تو —"‬

‫"جونگوک صدام زد‪ "،‬دوستش زمزمه کرد و با مالیمت دستش‬


‫رو روی کمرش گذاشت‪" ،‬همه چیز خوبه؟"‬

‫‪825‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"— نه‪ "،‬تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و از توالت دور شد‪،‬‬


‫"نه‪ ،‬همه چیز خوب نیست! من — فاک جیمین‪ ،‬خوب نیست‬
‫—!"‬

‫"هی‪ ،‬خیلی خب؛ هیشش‪".‬‬

‫دست های دیگه ای لمسش کردن؛ این بار بین موهاش و اونها‬
‫رو نوازش کردن‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬لبهای جونگوک با مالیمت روی گوشش قرار گرفته‬


‫بودن‪ ،‬اما نمیبوسیدنش‪" ،‬گریه نکن‪".‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو بهم فشرد‪" ،‬گوکی‪ ،‬ن‪-‬نکن — شورت‬


‫پوشیدی‪ ،‬روی زمین نشین؛ سرده —"‬

‫"خفه شو‪ "،‬جیمین قاطعانه غرید‪" ،‬فکر کنم هممون موافقیم‬


‫که در حال حاضر این کمترین نگرانیمونه‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪ ،‬چرخید تا صورتش رو توی سینه‬


‫ی جونگوک مخفی کنه‪ .‬حس کرد که دستهای دوست پسرش‬
‫دورش حلقه شدن؛ لمسی که در عین حال قدرتمند‪ ،‬مالیم و‬
‫دلگرم کننده بود‪.‬‬
‫‪826‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من خیلی مزخرفم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬حرفهاش انقدر‬


‫میلرزیدن که متعجب بود موفق شده اونها رو بگه‪" ،‬عوضیم‪،‬‬
‫م‪-‬من — حتی نمیدونی —"‬

‫"تمومش کن‪ "،‬جیمین گفت و اخمی کرد‪" ،‬ته‪ ،‬فقط یه خواب‬


‫بد دیدی؛ هر چیزی که شده —"‬

‫"خواب جکسون رو دیدم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪.‬‬

‫جیمین ساکت شد‪.‬‬

‫انگشت های پسر بزرگتر پیرهن جونگوک رو چنگ زدن‪ ،‬انقدر‬


‫محکم که احتماال برای دوست پسرش راحت نبود‪ ،‬اما اون‬
‫چیزی نگفت — فقط محکم تر نگهش داشت‪.‬‬

‫"روزی که اون مرد‪ "،‬گلوش درد میکرد‪ ،‬اما اون رو نادیده‬


‫گرفت و آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬بخاطر من مرد و من —‬
‫حتی از اون روز به بعد بهش فکر هم نکردم! انگار که ناخود‬
‫آگاهم میخواد بخاطرش تنبیهم کنه و درسته! من آدم‬

‫‪827‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وحشتناکی هستم‪ ،‬اون بخاطر من مرد و من هیچ کاری نکردم‬


‫— حتی اهمیت ندادم! حتی بهش فکر نمیکنم! کدوم آدمی —‬
‫کدوم آدمی اینکار رو میکنه؟!"‬

‫جونگوک و جیمین ساکت بودن؛ انگار که هر دوشون با‬


‫همدیگه موافقت کرده بودن تا اجازه بدن اون هر چقدر‬
‫میخواد حرف بزنه و بدون گفتن چیزی‪ ،‬به هق هق ها و‬
‫اعترافاتش گوش بدن‪.‬‬

‫وقتی دوباره سرش رو به سینه ی جونگوک تکیه داد و سعی‬


‫کرد گریه کردنش رو متوقف کنه بود‪ ،‬که دوستش باالخره‬
‫چیزی گفت‪.‬‬

‫"ته‪ ،‬تو آدم بدی نیستی‪ "،‬دوستش با مالیمت گفت‪" ،‬جکسون‬


‫چون بهت اهمیت میداد حین محافظت کردن ازت مرد‪ .‬اون‬
‫آدم خوبی بود‪ ،‬اما تو بخاطر این موضوع بهش مدیون نیستی؛‬
‫اون اینکار رو به عنوان لطف کردن بهت انجام نداد‪".‬‬

‫"من شکستم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬بینیش رو روی ترقوه ی‬


‫دوست پسرش کشید و سعی کرد با بوییدن عطر آشنای اون‪،‬‬
‫خودش رو آروم کنه‪" ،‬من شکستم‪".‬‬
‫‪828‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نیستی‪ "،‬جیمین با عصبانیت گفت‪" ،‬تو زندگیت رو ادامه‬


‫دادی؛ این دقیقا همون چیزیه که اون ازت میخواست‪".‬‬

‫جونگوک ساکت بود و وقتی تهیونگ سرش رو به گردنش‬


‫فشرد ثابت موند‪.‬‬

‫"هیونگ‪ "،‬پسر باالخره با صدای مالیمی گفت‪" ،‬حق با جیمین‬


‫هیونگه‪ ،‬تو آدم خوبی هستی‪".‬‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت و سرش رو باال آورد تا به پسر‬


‫کوچیکتر خیره بشه‪" ،‬از هد اسپیس در اومدی؟ فاک‪ ،‬تقصیر‬
‫منه؛ نیازی نبود —"‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک با قاطعیت بین حرفش پرید‪" ،‬خودم انجامش‬


‫دادم‪ "،‬چهره ی پسر مالیم بود و صورت دوست پسرش رو بین‬
‫دستهاش گرفت‪" ،‬ته خرسه‪ ،‬تو شیرین ترین آدمی هستی که‬
‫من تا حاال دیدم؛ تو قلب خیلی خوبی داری‪ ،‬از همه ی آدم های‬
‫اطرافت مراقبت میکنی‪".‬‬

‫سینه ی تهیونگ سنگین و گلوش بسته شد‪" ،‬ت‪-‬تمومش —"‬

‫‪829‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جکسون هیونگ تو رو نجات داد‪ "،‬جونگوک با قاطعیت ادامه‬


‫داد‪" ،‬اما اینکار رو کرد تا تو زندگی خوبی داشته باشی؛ باید‬
‫اینطوری بهش فکر کنی‪ ،‬باشه؟ باید قسمت مثبتش رو ببینی‪".‬‬

‫"حق با جونگوکه‪ "،‬جیمین به سرعت اضافه کرد‪" ،‬همه ی ما‬


‫آدم هایی رو داشتیم که برامون فداکاری هایی کردن؛ باید‬
‫زندگیت رو به بهترین شکل ممکن بگذرونی‪ ،‬وگرنه فداکاری‬
‫اونها بی نتیجه میشه‪".‬‬

‫جونگوک داشت بینیش رو روی خط فک پسر میکشید و هر از‬


‫گاهی با مالیمت بوسه های کوچیک روی پوستش میگذاشت‪.‬‬
‫تهیونگ میتونست بسته شدن چشمهاش رو حس کنه و قلبش‬
‫از گرما پر شد‪.‬‬

‫"فردا‪ "،‬جیمین با تردید گفت‪" ،‬اگه دوست داری — میتونیم‬


‫بریم سر قبرش‪".‬‬

‫تهیونگ نگاهی به دوستش کرد و قلبش توی سینش ایستاد‪.‬‬

‫جونگوک نگاهی به هیونگش انداخت‪ ،‬چهرش از نگرانی پر شد‬


‫و ابروهاش بهم گره خوردن‪" ،‬این فکر خوبیه؟"‬

‫‪830‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ممکنه به ته کمک کنه‪ "،‬جیمین با آهی گفت‪" ،‬تصمیمش با‬


‫خودشه‪".‬‬

‫تهیونگ هنوز چیزی نگفته بود؛ بدنش ثابت بود و افکار توی‬
‫ذهنش انقدر با سرعت میچرخیدن که نمیتونست درکشون‬
‫کنه‪.‬‬

‫جونگوک موهاش رو نوازش کرد و بوسه ی مالیمی گوشه ی‬


‫لبش گذاشت‪.‬‬

‫"هر چیزی که تو بخوای ته‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬اگه فکر میکنی‬
‫این چیزیه که بهش نیاز داری‪ ،‬هر دوتامون باهات میایم؛ یا اگه‬
‫میخوای تنها باشی هم اشکالی نداره —"‬

‫"نه‪ "،‬انگشت های تهیونگ پیرهن پسر کوچیکتر رو چنگ زدن؛‬


‫باالخره به دوست پسرش نگاه کرد و نفس لرزونی کشید‪" ،‬نه‪،‬‬
‫نمیخوام — نمیتونم تنهایی برم؛ ب‪-‬باهام بیا گوکی‪ ،‬لطفا‪".‬‬

‫چهره ی جونگوک از مالیمت پر شد‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫‪831‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لحظه ای گذشت و سر تهیونگ با آهی دوباره روی شونه ی‬


‫پسر افتاد‪.‬‬

‫"فکر کنم دیگه خوبید‪ "،‬جیمین با لبخند کوچیکی گفت‪" ،‬اگه‬


‫من برگردم تختم مشکلی براتون پیش نمیاد؟"‬

‫"خوبیم‪ "،‬جونگوک جواب داد و لبخند مالیمی زد‪" ،‬مرسی‬


‫هیونگ؛ ببخشید که بیدارت کردم‪".‬‬

‫"ببخشید جیمینی‪ "،‬تهیونگ فین فین کرد‪.‬‬

‫"آیش‪ ،‬جفتتون خفه شید‪ "،‬جیمین با هوفه ای گفت‪" ،‬اشکالی‬


‫نداره؛ به هر حال میخواست بلند شم و یونگی رو لگد کنم‪،‬‬
‫مثل یه گوریل خرناس میکشه!"‬

‫تهیونگ آروم خندید و لبخند جونگوک با شنیدن اون صدا‬


‫بزرگتر شد‪.‬‬

‫خوب میشدن‪.‬‬

‫‪832‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫همدیگه رو داشتن و از پسش برمیومدن‪.‬‬

‫همیشه همدیگه رو داشتن‪.‬‬

‫‪833‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪26.‬‬

‫"جا خالی بده‪ ،‬جا خالی —"‬

‫تهیونگ غره ای داد و با برخورد بند انگشت های هوپی به‬


‫بینیش‪ ،‬در توی صورتش پیچید؛ عقب رفت و دستش به‬
‫سرعت باال اومد تا قسمتی که درد میکرد رو بپوشونه‪.‬‬

‫"گفتم جا خالی بده!" یونگی هیس کشید؛ مرد روی تشک رفت‬
‫و یکی از تموم حوله های خیس از عرقی که جلوش بود رو لگد‬
‫کرد‪" ،‬بذار ببینم‪".‬‬

‫تهیونگ اجازه داد دستهاش پایین بیفتن و چهرش وقتی مرد‬


‫صورتش رو چرخوند درهم رفت‪.‬‬

‫"شکسته‪ "،‬یونگی خیلی کوتاه گفت‪.‬‬

‫"هوپی!" تهیونگ غرید‪.‬‬

‫‪834‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چیه؟" هوپی داشت سرش رو تکون میداد و دستکش های‬


‫بوکسش رو درآورد‪" ،‬تقصیر هیچکس جز خودت نیست بچه‪.‬‬
‫درست جا خالی ندادی و فقط داشتی مشت میزدی؛ کاری که‬
‫اصال نباید انجام بدی‪".‬‬

‫"حق با اونه؛ قرار بود دفاع کنی تهیونگ‪ "،‬یونگی سرزنشش‬


‫کرد‪ ،‬مرد بزرگتر چشم غره ای بهش رفت و جملش رو با زدن‬
‫ضربه ای به پشت سرش تموم کرد‪" ،‬درست گارد نگرفتی‪".‬‬

‫"آخ!" تهیونگ چشم غره ای به مرد رفت و پشت سرش رو‬


‫ماساژ داد‪" ،‬هیچکس قرار نیست سر هوپی هیونگ بخاطر‪،‬‬
‫نمیدونم‪ ،‬شکستن دماغ من داد بزنه؟"‬

‫"خودت دو هفته پیش بینی نامجون رو نشکستی؟" یونگی با‬


‫بیخیالی پرسید و چرخید تا حوله ای رو برداره‪" ،‬بیا‪ "،‬اون رو‬
‫به سمت تهیونگ انداخت‪" ،‬بگیرش زیر دماغت تا خونش بند‬
‫بیاد‪".‬‬

‫"میتونی وقتی برگشتیم خونه نشون جیمین بدیش‪ "،‬هوپی‬


‫گفت‪ ،‬مشغول پیچیدن بانداژ های جدیدی دور انگشت هاش‬
‫شد و تهیونگ با دهن باز بهش خیره شد‪.‬‬
‫‪835‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"کارمون تموم نشده؟"‬

‫"نه‪ "،‬یونگی نگاه جدی ای به پسر انداخت‪" ،‬فکر میکنی یک‬


‫نفر توی مبارزه وقتی ببینه بینیت شکسته عقب میکشه؟ به‬
‫همین راحتی؟"‬

‫"مبارزه در حالیکه زخمی ای‪ "،‬هوپی با لحن جدی ای گفت‪،‬‬


‫"این چیزیه که فقط تجربه میتونه بهت یاد بده‪ "،‬مرد‬
‫نیشخندی زد‪" ،‬میدونی‪ ،‬باید ازم تشکر کنی ته‪".‬‬

‫تهیونگ چشم غره ای به جفتشون رفت‪ ،‬حوله ی خونی رو‬


‫پایین انداخت و اون رو با لگدی دور کرد‪" ،‬آره‪ ،‬از لطفت‬
‫ممنونم هیونگ؛ حتما جبران میکنم‪".‬‬

‫نیشخند هوپی محو شد‪.‬‬

‫تهیونگ فقط پوزخندی زد‪ ،‬مچ دیتهاش رو چرخوند و‬


‫انگشتهاش رو مشت کرد‪" ،‬این دفعه من حمله میکنم‪".‬‬

‫چشمهای یونگی با شنیدن صدای پسر کوچیکتر برق زدن‪ ،‬مرد‬


‫عقب رفت و به جای قبلیش‪ ،‬بیرون تشک برگشت‪.‬‬

‫‪836‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"فقط توی صورت نه ته‪ "،‬مو نعنایی بی حوصله دستور داد و‬


‫گوشیش رو از جیبش بیرون کشید‪" ،‬بعد تمرینتون جلسه‬
‫داریم‪".‬‬

‫مشت های هوپی پایین افتادن و مرد شوکه به دوستش خیره‬


‫شد‪" ،‬فقط توی صورت نه؟ ببخشید این یعنی چی —!"‬

‫حرفهای مرد با غره ای قطع شدن و بدنش به جلو خم شد؛‬


‫دستهاش دور کمرش حلقه شدن‪ ،‬ناله ای کرد و بی نفس روی‬
‫تشک افتاد‪.‬‬

‫تهیونگ مشتش رو عقب کشید و انگشت های دردناکش رو‬


‫تکون داد‪.‬‬

‫"هیچوقت از حریفت چشم بر ندار‪ "،‬پسر کوچیکتر گفت و‬


‫لبخندش رو خورد‪" ،‬یه چیزی که فقط تجربه میتونه بهت یاد‬
‫بده‪ .‬میدونی‪ ،‬باید از من تشکر کنی هیونگ‪".‬‬

‫هوپی غره ای داد و پیشونیش زو روی تشک گذاشت‪،‬‬


‫"پشیمونم از اون روزی که گذاشتم تو عضو گنگ بشی‪ ،‬با تموم‬
‫وجودم ازش پشیمونم‪".‬‬

‫‪837‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی خب خانومها‪ "،‬یونگی چشمهاش رو چرخوند و دو‬


‫بطری آب جلوشون انداخت‪" ،‬اگه کارتون تمومه دوش بگیرید‪،‬‬
‫نمیخوام دیر کنم‪".‬‬

‫مرد مو نعنایی به سمت تهیونگ برگشت‪" ،‬هوپی و من با‬


‫ماشین میریم اوساکا‪ ،‬تو میتونی بری خونه؛ مطمئن شو‬
‫جیمین یه نگاهی به بینیت بندازه‪".‬‬

‫"حله‪ "،‬تهیونگ آهی کشید و با خستگی‪ ،‬عرق روی پیشونیش‬


‫رو با پیرهنش پاک کرد‪" ،‬هوپی هیونگ خوبی؟"‬

‫دستش رو به سمت مرد که چشم غره ی خشمگینی بهش رفت‬


‫دراز کرد‪.‬‬

‫"عالیم‪ "،‬هوپی از بین دندون های رو هم ساییده شده گفت‪،‬‬


‫"اگه نمیخوای بینیت دوباره بشکنه‪ ،‬قبل از اینکه بلند شم از‬
‫جلوی چشمهام دور شو‪".‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد‪" ،‬فکر نمیکنم همچین چیزی امکان‬


‫داشته باشه‪".‬‬

‫‪838‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هوپی غره ای داد و پسر در جواب دستهاش رو باال گرفت‪،‬‬


‫"باشه باشه‪ ،‬دارم میرم‪ .‬جلسه خوش بگذره‪".‬‬

‫منتظر موندن تا پسر بره و رئیس گنگ بعد با لبهای آویزون به‬
‫سمت دوستش برگشت‪" ،‬باورم نمیشه گذاشتی بزنتم!"‬

‫یونگی چشمهاش رو چرخوند و برگشت تا اونجا رو ترک کنه‪،‬‬


‫"ماشین تا ده دقیقه دیگه میره‪".‬‬

‫"گاهی خیلی دوست بدی میشی‪ ،‬میدونی؟ من هیچوقت‬


‫نمیذارم اون بزنتت —"‬

‫"به راننده میگم پنج دقیقش کنه‪".‬‬

‫***‬

‫‪839‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی تهیونگ به خونه برگشت‪ ،‬جونگوک مثل همیشه توی‬


‫آغوشش نپرید‪ .‬قبل از اینکه برسه به یکی از مرد ها زنگ زده‬
‫بود تا وقتی اون بینش رو پانسمان میکرد‪ ،‬حواسشون به‬
‫دوست پسرش باشه؛ نمیخواست اون رو با نشون دادن خون‬
‫یا کبودی ای بهش بترسونه‪.‬‬

‫جیمین تموم مدتی که داشت پانسمانش میکرد زیر لب با‬


‫خودش غر غر کرد‪.‬‬

‫"قسم میخورم تو و یونگی‪ "،‬پسر مو نارنجی با لحن تلخی‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬بقیه ی افراد این گنگ میتونن از خودشون‬
‫مراقبت کنن‪ ،‬فقط شما دو تا واسه من و جونگوک دردسر‬
‫درست میکنید!"‬

‫تهیونگ با خوردن ضد عفونی به زخمش هیسی کشید‪" ،‬این‬


‫چجوری تقصیر منه؟ هوپی کسیه که توی تمرین زیاده روی‬
‫کرد!"‬

‫"تو مبارز بهتری هستی و با این وجود هوپی به زحمت توی‬


‫تمرینتون زخمی شد‪ "،‬جیمین با چهره ی بی حسی جواب داد‪،‬‬

‫‪840‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میدونی چرا؟ چون هوپی از خودش مراقبت میکنه! نکته ای‬


‫که بنظرمیاد تو و دوست پسر من فراموشش میکنید! چرا؟‬
‫فقط خدا میدونه!"‬

‫"حاال هرچی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و با شنیدن اون سرزنش ها‬


‫توی صندلیش فرو رفت‪" ،‬کی میتونم جونگوک رو ببینم؟"‬

‫"وقتی کمتر زشت بنظر برسی‪ "،‬دوستش با لحن خشکی گفت‬


‫و با شنیدن نفس بلند تهیونگ که بهش توهین شده بود‪،‬‬
‫چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬اگه اینجوری ببینتت گریه میکنه؛‬
‫بینیت داره ورم میکنه و نصف صورتت بنفشه‪".‬‬

‫"اوه بیخیال‪ "،‬تهیونگ ناله ای کرد‪" ،‬کل روز ندیدمش!"‬

‫جیمین با نگاه سردی بهش خیره شد‪" ،‬پشیمونم از اون روزی‬


‫که تو عضو گنگ شدی‪ ،‬میدونی؟"‬

‫لبهای تهیونگ با نیشخند بزرگی از هم باز شدن‪" ،‬اگه بگم تو‬


‫اولین نفری نیستی که امروز این حرف رو بهم زده باور‬
‫میکنی؟"‬

‫‪841‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬هر چی؛ گوش کن‪ ،‬وقتی ورم‬


‫بینیت خوابید میتونی گوکی رو ببینی‪".‬‬

‫هنوز اون حرفها کامال از دهن پسر خارج نشده بود‪ ،‬که صدای‬
‫خنده های ضعیفی رو شنیدن و صدای آشنای برخورد پاهای‬
‫پوشیده شده از جوراب رو زمین نشیمن به گوش رسید‪.‬‬

‫تهیونگ نتونست لبخند روی لبخاش رو پنهون کنه‪" ،‬حرف‬


‫شیطون شد‪".‬‬

‫"ته ته!"‬

‫"آخ!"پسر بزرگتر با پریدن جونگوک توی بغلش هیسی کشید‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬جیمین پسر رو سرزنش کرد‪" ،‬سوکجین هیونگ‬


‫کجاست؟ قرار بود مراقبت باشه!"‬

‫جونگوک خودش رو عقب کشید‪ ،‬دستهاش هنوز دور گردن‬


‫دوست پسرش حلقه شده بودن و شونش رو باال انداخت‪،‬‬
‫"نمیدونم‪".‬‬

‫‪842‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬نمیدونی؟"‬

‫جونگوک با لبخند معصومی به سمتش برگشت‪" ،‬خب‪ ،‬گوکی و‬


‫جینی هیونگی داشتن با هم قایم باشک بازی میکردن و نوبت‬
‫هیونگی بود که قایم بشه‪".‬‬

‫"پس — یه جایی رهاش کردی؟"‬

‫جیمین آروم و با ناباوری گفت‪" ،‬یاه! از عمد این رو نقشه‬


‫کشیدی تا بیای تهیونگ رو پیدا کنی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"نوچ!" پسر کوچیکتر هوفه ای داد‪" ،‬گوکی داشت توی‬


‫آشپزخونه دنبال هیونگی میگشت‪".‬‬

‫جیمین نگاهی بهش انداخت‪.‬‬

‫جونگوک لبخند بامزه ای زد‪.‬‬

‫پسر مو نارنجی چشمهاش رو چرخوند و برگشت تا اتاق رو‬


‫ترک کنه‪" ،‬میرم پیداش کنم‪ .‬ته‪ ،‬لطفا حواست به پانسمانت‬
‫باشه‪ ،‬اگه گوکی بازشون کنه درستشون نمیکنم‪".‬‬

‫‪843‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫انگار که اشاره به زخم های تهیونگ جونگوک رو به واقعیت‬


‫برگردوند‪ .‬نگاه پسر به جعبه ی کمک های اولیه ی رو میز‬
‫آشپزخونه افتاد‪ ،‬چشمهاش به سمت دوست پسرش برگشتن و‬
‫به باال تنه ی برهنش خیره شد‪.‬‬

‫تهیونگ دید که پسر لحظه ای به کبودی های روی بدنش خیره‬


‫شد‪ ،‬به سمت صورتش برگشت و نفس شوکه ای کشید‪.‬‬

‫"چ‪-‬چی —" اشک به سرعت چشمهاش رو خیس کردن‪" ،‬ته ته‬


‫آسیب دیده!"‬

‫"اوه بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و به سرعت دستهاش رو روی‬


‫صورت دوست پسرش گذاشت‪" ،‬نه‪ ،‬من خوبم‪ .‬اینها هیچی‬
‫نیستن‪ ،‬باشه؟ نمیخواد نگرانشون باشی‪".‬‬

‫بنظر نمیومد جونگوک قانع شده باشه‪" ،‬ولی پ‪-‬پانسمان داری‬


‫—"‬

‫"اون فقط زیاده روی جیمینه‪ "،‬پسر بزرگتر هوفه ای داد‪،‬‬


‫"هیچی نیست‪ ،‬قول میدم‪".‬‬

‫‪844‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر با تردید دستش رو باالی بینیش نگه داشت و با‬


‫لبهای آویزون گفت‪" ،‬گوکی نمیتونه بوسش کنه‪".‬‬

‫"میتونه‪ "،‬تهیونگ نفس بلند ساختگی ای کشید‪" ،‬فقط خیلی‬


‫نرم بوسش کن‪ ،‬باشه؟"‬

‫پسر کوچیکتر لبخندی زد؛ انگشتهاش با مالیمت بینی تهیونگ‬


‫رو لمس کردن و پسر بزرگتر نتونست جلوی هیس کشیدنش‬
‫رو بگیره‪.‬‬

‫با ناپدید شدن لبخند روی لبهای جونگوک از کارش پشیمون‬


‫شد‪ .‬پسر کوچیکتر با نگرانی به دوست پسرش نگاه کرد و‬
‫چونش لرزید‪.‬‬

‫"چه اتفاقی افتاد؟" جونگوک با صدای لرزونی پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬فقط مسائل کاری بود‬


‫بیبی‪ "،‬به سرعت اضافه کرد‪" ،‬درد نمیکنه بان؛ انقدر ناراحت‬
‫نباش‪".‬‬

‫‪845‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫متضاد با چیزی که اون خواسته بود‪ ،‬چونه ی جونگوک بیشتر‬


‫لرزید پسر فین فین کرد‪" ،‬گوکی از کار ته ته خوشش نمیاد‪،‬‬
‫بهش آسیب میزنه‪".‬‬

‫"آیگو‪ "،‬پسر بزرگتر صورت دوست پسرش رو بین دستهاش‬


‫گرفت‪" ،‬میدونم بانی‪ ،‬باید از خودم بیشتر مراقبت کنم؛‬
‫ببخشید که نگرانت کردم‪".‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد‪ ،‬سرش رو چرخوند تا دست پسر رو‬


‫ببوسه و زمزمه کرد‪" ،‬ته ته قول انگشتی میده که بیشتر‬
‫مراقب باشه؟"‬

‫"قول انگشتی که تالشم رو میکنم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت‬


‫تصحیحش کرد‪ ،‬انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد و با وجود‬
‫عوض شدن اون جمله‪ ،‬جونگوک لبخندی زد‪.‬‬

‫"میخوای قایم باشک بازی کنیم؟" پسر با لبخند خرگوشی‬


‫بامزه و آشناش پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬همین االن هم با جین هیونگ در‬


‫حال بازیش نیستی؟"‬

‫‪846‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ ،‬ولی جیمینی هیونگ داره پیداش میکنه‪ ،‬این تقلبه‪"،‬‬


‫جونگوک با جدیت توضیح داد‪" ،‬اوه! بیا تیمیش کنیم! جیمینی‬
‫و جینی هیونگی‪ ،‬در مقابل ته ته و گوکی!"‬

‫اگه تهیونگ با خودش صادق میبود‪ ،‬مجبور بود اعتراف کنه که‬
‫سرش داشت میکشتش و بینیش هم هنوز درد میکرد‪ .‬کمرش‬
‫هم وضعیت بهتری نداشت؛‬

‫اما تنها کاری که کرد‪ ،‬با مالیمت بوسیدن بینی جونگوک بود‪،‬‬
‫"خیلی خب‪ ،‬اسم تیممون قراره چی باشه؟"‬

‫"معلومه دیگه‪ ،‬برنده ها!"‬

‫"— درسته‪ ،‬معلومه‪".‬‬

‫***‬

‫‪847‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫از زمان بزرگتر شدن کنگپی‪ ،‬تهیونگ و بقیه ی گنگ دیگه خیلی‬
‫توی کار ها شرکت نمیکردن؛ کارهایی مثل پخش مواد مخدر‪،‬‬
‫بازجویی ها و مالفات با افرادی که میخواستن‪ .‬این کار ها به‬
‫بقیه پاگذار شده بودن‪ ،‬معموال اعضای جدید — اعضای مورد‬
‫اعتمادی که توسط هوپی و یونگی انتخاب شده بودن و‬
‫میتونستن کارها رو انجام بدن‪.‬‬

‫برای همین بود که تهیونگ وقتی خودش رو در حال پخش‬


‫مواد — اون هم با یونگی پیدا کرد‪ ،‬گیج و اگه با خودش‬
‫صادق بود‪ ،‬اعصابش خورد سد‪.‬‬

‫"فکر میکردم ما دیگه زیادی واسه این کار ها مهمیم‪ "،‬پسر با‬
‫غره ی ناله مانندی گفت و خودش رو روی صندلی چرم ماشین‬
‫انداخت‪ .‬دلش میخواست جایی این ماشین اسپورت با‬
‫لیموزین میرفتن‪ ،‬اونجوری میتونست روی صندلی دراز بکشه‪.‬‬

‫"انقدر غر نزن‪ "،‬یونگی از جلوی ماشین سرزنشش کرد‪ ،‬به‬


‫گوشیش خیره شده بود و توجه کمی به پسر داشت‪.‬‬

‫‪848‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬از کی تا حاال ما مواد پخش میکنیم؟" تهیونگ با‬


‫لبهای آویزون تکرار کرد‪" ،‬جدیم؛ فکر میکردم این کار تازه وارد‬
‫هاست‪".‬‬

‫"هست‪ "،‬یونگی با کالفگی جواب داد و باالخره بهش نگاه کرد‪،‬‬


‫"دارم به یکی از اعضای جدید لطف میکنم و به جاش کارش‬
‫رو انجام میدم‪".‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪" ،‬از کی تا حاال تو به کسی لطف میکنی؟‬


‫اون هم واسه تازه وارد ها!"‬

‫"میشه خفه شی و بشینی؟" مرد مو نعنایی غرید‪" ،‬محض‬


‫رضای مسیح‪ ،‬واسه گوش دادن به غر غر هات زیادی زوده‪".‬‬

‫انقدر زهر توی حرفهاش بود که تهیونگ باالخره بهش گوش‬


‫کنه‪ .‬هر چند‪ ،‬نتونست درهم رفتن چهرش از حرف های خشن‬
‫مرد رو کنترل کنه؛ شونه هاش کمی پایین افتادن‪ ،‬بیشتر توی‬
‫صندلیش فرو رفت و دلگیر از پنجره به بیرون خیره شد‪.‬‬

‫دید که یونگی از داخل پنجره بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪849‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"— اون بچه زخمی شده‪ "،‬مرد بعد از چند لحظه سکوت‬
‫توضیح داد‪" ،‬توی یکی از پخش مواد های که من ازش‬
‫خواستم بره‪ ،‬پس — بنظرم اومد که بهش مدیونم‪".‬‬

‫تهیونگ ساکت بود‪ ،‬اما چهرش مالیم شد‪ .‬بعضی وقت ها‬
‫فراموش کردن اینکه یونگی از همشون مهربون تر بود خیلی‬
‫راحت بود‪ .‬پشت اون زبون تیز و چشم غره های سرد‪ ،‬مرد‬
‫بزرگتر حس وفاداری عمیقی نسبت به تموم آدم های افرادش‬
‫رو پنهون کرده بود‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬مرسی که من رو با خودت آوردی‪ "،‬تهیونگ بعد از چند‬


‫دقیقه گفت و لبخند کمرنگی زد‪" ،‬از آخرین بعدی که توی این‬
‫کارها بودم خیلی میگذره‪ ،‬خاطرات روز های قدیم رو یادم‬
‫میاره‪".‬‬

‫"خفه شو‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪ ،‬به سختی لبخندش رو پنهون‬


‫کرد و از پنجره به بیرون خیره شد‪.‬‬

‫پخش مواد های اونها شامل تحویل مواد مخدر و گرفتن پول‬
‫میشد‪.‬‬

‫‪850‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫کنگپی درست مثل بنگتن اداره میشد؛ پول از قبل پرداخت‬


‫میشد و مواد معموال روز بعدش تحویل داده میشد؛ اگه پول‬
‫اونجا نبود‪ ،‬خبری از مواد هم نبود؛ به همین سادگی‪.‬‬

‫اونها هیچوقت هیچ مشکی توی تحویل مواد نداشتن‪ ،‬کنگپی‬


‫شهرت خوبی داشت‪ .‬اونها مورد اعتماد و صادق بودن —‬
‫حداقل بیشتر از خیلی از گنگ های دیگه؛‬

‫پس البته که اون روز باید مشکلی پیش میومد‪.‬‬

‫شانس بد تهیونگ بود‪ .‬اون و یونگی پول سه تا از مشتری‬


‫هاشون رو گرفته بودن‪ ،‬چهارمی هم باید سریع و راحت انجام‬
‫میشد‪ .‬اون رابط یه شغل داخلی بود که هر ماه برای مقداری‬
‫کمی مواد پول پرداخت میکرد‪.‬‬

‫تنها مشکل این بود که مردی که همیشه باهاش معامله میکردن‬


‫اونجا نبود‪.‬‬

‫"فقط دارم میگم نمیفهمم چرا باید پول رو زودتر پرداخت‬


‫کنیم‪ "،‬مرد غرید‪.‬‬

‫‪851‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬و من دارم میگم‪ ،‬برای بار‬
‫فاکینگ آخر‪ ،‬این روش کاری ماست‪ .‬قراره مشکلی باهاش‬
‫داشته باشی؟"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬جدی رفیق‪ ،‬بیخیال‪ .‬رئیست بهت نگفته‬


‫کارهای ما چطوری پیش میره؟ فردا مواد به دستتون میرسه‪".‬‬

‫"ولی من فاکینگ االن دارم پولش رو بهت میدم!" مرد با‬


‫کالفگی غرید‪.‬‬

‫"چطور فحش دادنت رو تموم کنی؟" یونگی در جواب مثل‬


‫خود مرد غرید‪" ،‬حواست به زبون فاکیت باشه‪ ،‬فهمیدی؟‬
‫میفهمی داری با کی حرف میزنی؟"‬

‫چشمهای مرد درخشیدن و تهیونگ از دیدن نگاهش لرزید‪ .‬اون‬


‫فقط عصبانی بنظر نمیرسید — اون نگاه رو قبال توی نگاه مرد‬
‫دیگه ای هم دیده بود‪.‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬بیا فقط از اینجا بریم‪ "،‬پسر کوچیکتر با نا رضایتی‬


‫سرفه ای کرد‪،‬‬

‫‪852‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اگه پول رو پرداخت نمیکنه ما هم فقط سفارشش رو کنسل‬


‫میکنیم‪ .‬خودش میتونه با رئیسش کنار بیاد‪".‬‬

‫یونگی چشم غره ی کوتاهی به مرد رفت‪ ،‬سرش رو تکون داد و‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬بریم‪".‬‬

‫هر دو با دستهاشون توی جیب هاشون چرخیدن‪ .‬تهیونگ‬


‫لحظه ای مکث کرد‪ ،‬ایستاد و منتظر موند تا یونگی سوار‬
‫ماشین بشه‪.‬‬

‫صدای اولین شلیک انقدر یکدفعه ای شنیده شد که پسر حتی‬


‫متوجهش نشد؛ دید که سر یونگی چرخید و چشمهای مرد‬
‫گشاد شدن‪.‬‬

‫"تهیونگ —"‬

‫"این بخاطر عوضی بودنته!"‬

‫مرد داشت از پشت بهشون نزدیک میشد و اسلحش رو به‬


‫سمت مو نعنایی نشونه گرفته بود‪ .‬تهیونگ حتی فکر نکرد و‬
‫فقط پرید‪.‬‬

‫‪853‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صدای شلیک رو قبل از اینکه چیزی حس کنه شنید‪.‬‬

‫"تهیونگ!"‬

‫صدای یونگی وحشت زده بنظر میرسید‪ .‬سه گارد همین حاال‬
‫هم به سمت مرد رفته بودن تا بگیرنش‪ ،‬صدای درگیری و‬
‫افتادن اسلحه روی زمین به گوش رسید‪.‬‬

‫تهیونگ به زحمت اون صدا ها رو شنید‪ ،‬حس کرد که رنگ از‬


‫صورتش پرید و زانو هاش بدون هیچ اخطاری خم شدن‪.‬‬

‫دستهای یونگی به سرعت دورش حلقه شدن و قبل از اینکه‬


‫بیفته گرفتنش‪ .‬هر دو با هم روی زمین افتادن و پسر‬
‫میتونست آسفالت زیر پاهاش رو حس کنه؛ یا شاید هم این‬
‫خون بدنش بود؟ نمیتونست تشخیص بده‪.‬‬

‫"فاک!" یونگی غرید‪" ،‬احمق لعنتی! چه فکری پیش خودت‬


‫کردی؟! هدف اون من بودم‪ ،‬واسه چی پریدی جلوم؟! خیلی‬
‫احمقی تهیونگ!"‬

‫‪854‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خفه شو‪ "،‬تهیونگ با ضعف زنزمه کرد و با منفجر شدن درد‬


‫توی شکمش مثل ترقه‪ ،‬غره ای داد‪" ،‬فاک‪ ،‬درد میکنه‪".‬‬

‫"گلوله از بدنت رد شده‪ "،‬یونگی نگاهی به بدنش انداخت‪،‬‬


‫"هنوز باید ببریمت بیمارستان؛ نزدیکترین کجاست؟" مرد‬
‫پرسید و به راننده خیره شد‪.‬‬

‫"بک ساعت تا اون راهه آقا‪".‬‬

‫"یک ساعت؟!" نو نعنایی هیس کشید‪" ،‬فاک نه‪ ،‬این — لعنت‬


‫بهش! میریم خونه‪ ،‬یکی به جیمین زنگ بزنه!"‬

‫چند دقیقه ی بعد محو گذشتن‪ .‬تهیونگ چرخیدن دنیا رو حس‬


‫کرد و با تکون خوردن بدنش توی ماشین‪ ،‬درد پشت پلک هاش‬
‫منفجر شد؛ سرش رو پای یونگی بود و به زحمت صدای‬
‫غریدن اون توی گوشیش رو شنید‪.‬‬

‫آخرین چیزی که قبل از حال رفتن بهش فکر کرد‪ ،‬این بود که‬
‫چقدر دوست داشت به جای مرد جونگوک بغلش کرده بود‪.‬‬

‫‪855‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫"سوکجین هیونگ تو با منی‪ ،‬هوپی قراره به یونگی کمک کنه‬


‫تهیونگ رو بیاره داخل‪ .‬تامجون‪ ،‬این یعنی وظیفه ی تو‬
‫مراقبت از جونگوکه‪ .‬خیلی خب‪ ،‬فاک — من حوله میخوام‪،‬‬
‫جعبه ی جراحیم — میشه یکی اون جعبه جدید فاکی رو از‬
‫زیر سینگ آشپزخونه بیاره؟ نه اونی که دیگه اصال بانداژ نداره‬
‫— و محض رضای فاک‪ ،‬گارد ها وقتی بهشون نیاز داریم‬
‫کجان؟! تو!"‬

‫جیمین انگشتش رو به سمت دو مرد که جلوی ورودی ایستاده‬


‫بودن چرخوند‪ .‬هر دو شوکه به سمتش چرخیدن‪ ،‬اما نگاه‬
‫خشمگین پسر ساکتشون کرد‪.‬‬

‫"میز آشپزخونه رو بیارید اینجا‪ "،‬پسر دستور داد‪" ،‬و یکی‬


‫جلوی ورودی رو خالی کنه‪ ،‬میخوان ماشیت رو تا میتونن‬
‫نزدیک بیارن!"‬

‫سوکجین با چهره ی رنگ پریده ای دنبال پسر کوچیکتر راه‬


‫افتاد‪.‬‬

‫‪856‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اون لعنتی به من قول داد بهتر از خودش مراقبت کنه!" مو‬


‫نارنجی با خودش زمزمه کرد؛ وارد دستشویی شد‪ ،‬کمد زو باز‬
‫کرد و چند حوله برداشت‪" ،‬جین هیونگ‪ ،‬هر چند تا که میتونی‬
‫بردار!"‬

‫سوکجین به سرعت جلو رفت و ره دنبال جیمین که همین حاال‬


‫هم داشت به نشیمن برمیگشت‪ ،‬دستهاش رو از حوله پر کرد‪.‬‬

‫"باورم نمیشه دوباره تیر خورده‪ "،‬مرد بزرگتر زمزمه کرد؛ با‬
‫دیدن میز آشپزخونه‪ ،‬خاطرات گذشته رو به یاد آورد و‬
‫احساس تهوع کرد‪" ،‬یونگی گفت کجا؟ ک — کشندست؟"‬

‫"نه‪ "،‬جیمین با لحن خشکی جواب داد‪" ،‬لعنت‪ ،‬حداقل واسه‬


‫این باید ممنون باشیم!"‬

‫شونه های سوکجین پایین افتادن و مرد آهی کشید‪" ،‬اوه فاک‪،‬‬
‫خدا رو شکر‪".‬‬

‫"زیادی از خدا تشکر نکن‪ "،‬هوپی زمزمه کرد؛‬

‫‪857‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫رئیس گنگ رو به روی در باز‪ ،‬منتظر رسیدن ماشین ایستاده‬


‫بود‪" ،‬یونگی داشت بهم تکست میداد‪ ،‬میگه ته بین هوشیاری و‬
‫بی هوشیه‪ ،‬خیلی هم درد داره؛ قطعا قرار نیست راحت باشه‪".‬‬

‫جیمین خودش رو مشغول مرتب کردن حوله های روی میز‬


‫کرد و جعبه ی لوازمی که گارد دستش داد رو گرفت‪.‬‬

‫"هوپی‪ ،‬بعد که آوردنش داخل اینحا پیش ما بمون؛ به همه‬


‫کمکی که میتونم بگیر نیاز دارم‪ "،‬فک مو نارنجی قفل شد‪،‬‬
‫"مجبورم بیهوشش کنم و یه حسی بهم میگه قرار نیست بذاره‬
‫راحت این کار رو کنم‪".‬‬

‫‪858‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪27.‬‬

‫تهیونگ دست یونگی رو کنار زد‪ ،‬دندون هاش رو روی هم‬


‫سایید و سعی کرد پاش رو از اونطرف ماشین بیرون بیاره‪.‬‬

‫"فاکینگ بذار بهت کمک کنم تهیونگ —!"‬

‫"میتونم انجامش بدم!" پسر هیس کشید‪.‬‬

‫"مسابقه ی کوفتی که نیست!" هوسوک به سمتشون دوید‪،‬‬


‫چند تا قدم رو با هم برداشت و وقتی بهشون رسید‪ ،‬با چهره‬
‫اب درهم دست تهیونگ رو روی شونه ی خودش انداخت و‬
‫توی ایستادن کمکش کرد‪ .‬یونگی هم در سمت دیگه ی پسر‪،‬‬
‫همین کار رو تکرار کرد و دست دیگش رو روی شونه ی خودش‬
‫انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ با برداشتن اولین قدم زیر لب فحش داد‪.‬‬

‫"فاکینگ — آه‪ ،‬فاک! شت‪ ،‬وایسید عوضی ها! یک دقیقه بهم‬


‫وقت بدید —!"‬

‫‪859‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"فکر میکردم خودت میتونی انجامش بدی!" هوپی با لحن‬


‫خشکی گفت‪.‬‬

‫تهیونگ چشم غره ای بهش رفت‪.‬‬

‫یکجورهایی روی پله ها رسیدن‪ ،‬تهیونگ هر چند ثانیه یکبار‬


‫می ایستاد و فحش میداد‪.‬‬

‫"جونگوک؟" پسر با ضعف پرسید و نگاهی به هوپی انداخت؛‬


‫الیه ای از عرق صورتش رو پوشونده‪ ،‬راه رفتن واضحا‬
‫خستش کرده بود و صداش همین حاال هم از اون همه ناله و‬
‫غره گرفته بنظر میرسید‪.‬‬

‫"نامجون مراقبشه‪ "،‬مرد بزرگتر با چهره ی درهمی جواب داد‪،‬‬


‫"میبرتش پیش جی دی‪".‬‬

‫چهره ی تهیونگ از آرامش خیال پر شد و نفسش رو بیرون داد‪،‬‬


‫"خوبه‪".‬‬

‫"حاال بیا نگران تو باشیم‪ "،‬یونگی با لحن خشکی گفت‪،‬‬


‫"هوپی‪ ،‬کمک کن ببریمش روی میز‪".‬‬

‫‪860‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با نزدیک شدن چند دست بهش خودش رو عقب کشید‬


‫و با بدنی لرزون به در تکیه داد‪" ،‬چی؟ فاک نه! نیازی به‬
‫جراحی ندارم‪ ،‬گلوله توی بدنم نیست که —"‬

‫"بابد بخیه بشی‪ "،‬جیمین با خشم جواب داد‪" ،‬و ممکنه‬


‫جراحی بخوای‪ ،‬چون حتی نمیدونم گلوله به کدوم اندامت‬
‫خورده! داری همه جای زمین خون ریزی میکنی تهیونگ‪ ،‬پس‬
‫فقط خفه شو روی میز کوفتی بخواب!"‬

‫"فاک نه!" تهیونگ غرید‪.‬‬

‫جیمین دستی به صورتش کشید‪" ،‬باشه‪ ،‬بعدا نگو من سعی‬


‫نکردم از راه راحتتری انجامش بدم‪".‬‬

‫قبل از اینکه تهیونگ بتونه بپرسه دوستش داشت درباره ی‬


‫چی حرف میزد‪ ،‬سوکجین‪ ،‬یونگی و هوپی یکدفعه به سمتش‬
‫اومدن‪ .‬پسر وقتی اونها به جلو هولش دادن از درد بلند غرید‪.‬‬

‫فک یونگی با چنگ زدن پسر به دستهاشون قفل شد‪.‬‬

‫‪861‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"محض رضای فاک‪ ،‬هیچوقت این رو واسمون آسون نمیکنی‪،‬‬


‫نه؟" هوپی با خشم گفت‪" ،‬جین‪ ،‬پاهاش رو بذار روی میز —‬
‫فاک‪ ،‬تهیونگ انقدر روی اعصاب نباش —!"‬

‫"میتونستم از همه ی اینها نجات پیدا کنیم‪ ،‬بهت گفتم مراقب‬


‫خودت باش‪ "،‬جیمین زمزمه کرد و به سرعت پارچه ی خیسی‬
‫رو روی کمر پسر کشید‪" ،‬اون وقت تو رفتی تیر خوردی!"‬

‫تهیونگ از درد هیسی کشید و سعی کرد دست پسر رو پس‬


‫بزنه‪.‬‬

‫سوکجین مچش رو گرفت و چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬حق با‬


‫جیمینه‪ .‬باورم نمیشه‪ ،‬انگار از عمد خودت رو توی دردسر‬
‫میندازی!"‬

‫چهره ی یونگی با شنیدن اون تهمت ها سفید شد‪ .‬پسر‬


‫کوچیکتر فقط دندون هاش رو روی هم فشرد و هیچ جوابی‬
‫نداد‪.‬‬

‫"میشه غر زدنتون رو تموم کنید و فقط کارتون رو انجام‬


‫بدید؟" تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪862‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اگه ثابت بمونی حتما!" جیمین نه بخیه ای رو بیرون کشید‪،‬‬


‫دوستش با دیدنش هیسی کشید و چهره ی مو نارنجی مالیم‬
‫شد‪" ،‬میتونم واسه درد بهت —"‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ با لحن خشکی گفت‪" ،‬هیچی نمیخوام‪ ،‬میتونم‬


‫تحملش کنم‪".‬‬

‫یونگی لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬بچه‪ ،‬فاکینگ درد میگیره‪ ،‬شاید‬


‫باید —"‬

‫"گفتم میتونم تحملش کنم‪ "،‬تهیونگ داد زد‪" ،‬فقط زودتر‬


‫تمومش کنید!"‬

‫هوپی ضربه ای به پیشونی پسر زد‪" ،‬یاه! برام مهم نیست مه‬
‫تیر خوردی‪ ،‬با هیونگ هات درست حرف بزن!"‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬یونگی زمزمه کرد و رئیس گنگ نگاه عجیبی‬


‫بهش انداخت‪ .‬مو نعنایی نادیدش توجهی به اون نکرد و با‬
‫چهره ی تهیونگ‪ ،‬که با شروع کار جیمین از درد پر شد خیره‬
‫موند‪.‬‬

‫‪863‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نمیتونست عذاب وجدان توی قلبش رو نادیده بگیره‪ ،‬تقصیر‬


‫اون بود که تهیونگ انقدر درد داشت‪ .‬اون کسی بود که باید تیر‬
‫میخورد و پسر کوچیکتر جوش پریده بود‪.‬‬

‫عالوه بر عذاب وجدان‪ ،‬فقط احساس بدی داشت‪ .‬نمیتونست‬


‫توصیفش کنه؛ گلوش انگار که مبخواست گریه کنه تنگ شده‬
‫بود‪ ،‬ولی نمیتونست و اگه خیلی به اتفاقی که افتاده بود فکر‬
‫میکرد سینش درد میگرفت‪.‬‬

‫چشمهای جیمین با تمرکز به کارش خیره شده بودن‪ ،‬اتاق‬


‫سامت بود و تهیونگ دستش رو روی دهنش گذاشته بود تا‬
‫صدای ناله هاش به گوش نرسه‪.‬‬

‫وقتی کارشون تموم شد پسر کامال از عرق خیس شده بود‪،‬‬


‫باالخره دست از جنگیدن باهاشون برداشت و بدن بی جونش‬
‫روی میز افتاد‪.‬‬

‫"حس میکنم االن از حال میرم‪ "،‬تهیونگ با صدای ضعیفی‬


‫گفت‪.‬‬

‫‪864‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"راحت باش‪ "،‬جیمین آهی کشید‪ ،‬نخ رو برید و قیچی رو کنار‬


‫گذاشت‪" ،‬ما تمیزت میکنیم‪".‬‬

‫"مرسی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و چشمهاش همون لحظه بسته‬


‫شدن‪" ،‬واقعا جیمین‪ ،‬مرسی؛ تو نجات دهنده ای‪".‬‬

‫جیمین زیر لب چیزی زمزمه کرد‪ ،‬اما چشمهاش از آرامش پر‬


‫شدن‪.‬‬

‫"خوشحالم که این دفعه تقریبا نمردی‪ "،‬سوکجین آهی کشید‪،‬‬


‫دست هاش رو داخل موهاش فرو کرد و چهرش با فهمیدن‬
‫اینکه اونها غرق در خون بودن درهم رفت‪" ،‬اوم‪ ،‬میرم دوش‬
‫بگیرم‪ .‬یکی به جون زنگ بزنه؟"‬

‫"من انجامش میدم‪ "،‬هوپی همین حاال هم به گوشیش خیره‬


‫سده بود‪" ،‬کی ته رو میبره توی اتاقش؟ و قراره به گوک چی‬
‫بگیم؟"‬

‫"— مریضم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪865‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هوپی پوزخندی زد‪" ،‬باشه حتما‪ ،‬چون واقعا بنظر میاد سرما‬
‫خوردی!"‬

‫پسر کوچیکتر جوابی نداد و به جاش خرناس آرومی از بین‬


‫لبهاش خارج شد‪.‬‬

‫"فعال نمیخواد چیزی بهش بگیم‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪" ،‬یکی‬


‫میتونه وقتی رسید خونه بهش توضیح بده‪".‬‬

‫سوکجین نگاه عجیبی به مرد انداخت‪" ،‬معموال تو اونی هستی‬


‫که نگران داستان ساخته واسه جونگوکه تا از نگرانی دیوونه‬
‫نشه‪".‬‬

‫یونگی جوابی نداد‪ ،‬مرد با چهره ی گرفته ای به تهیونگ خیره‬


‫شده بود‪.‬‬

‫بعد از چند لحظه ای‪ ،‬مو نعنایی گلوش رو صاف کرد‪" ،‬به گارد‬
‫ها بگید آروم جا به جاش کنن — من هم میرم دوش بگیرم‪".‬‬

‫سه جفت چشم مرد که از اتاق خارج شد رو دنبال کردن و‬


‫جیمین لبش رو گزید‪.‬‬

‫‪866‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"فکر کنم میرم باهاش حرف بزنم‪ "،‬مو نارنجی زمزمه کرد‪،‬‬
‫"یکی اینجا رو تمیز کنه؟ ببخشید‪".‬‬

‫"من انجامش میدم‪ "،‬سوکجین گفت و دستش رو تکون داد‪،‬‬


‫"برو‪".‬‬

‫***‬

‫‪867‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی جیمین وارد اتاق شد‪ ،‬در کنال تعجبش‪ ،‬دوست پسرش‬
‫توی دستشویی بود‪.‬‬

‫هر چند‪ ،‬چیزی که عجبیب نبود این بود که دوش آب باز نبود‪.‬‬

‫پسر چند دقیقه بیرون و موند به صدای فین فینی آرومی که‬
‫از دستشویی میومد گوش داد‪ .‬قلبش از شنیدن اون صدا‬
‫شکست‪ ،‬اما میخواست به مرد کمی زمان بده‪.‬‬

‫"یونگی؟" جیمین باالخره صدا زد و با مالیمت چند ضربه به‬


‫در دستشویی زد‪" ،‬میتونم بیام داخل بیبی؟"‬

‫صدای فین فین ها قطع شد‪.‬‬

‫وقتی هیچ جوابی به گوش نرسید — درخواستش رد نشد —‬


‫پسر دستگیره ی در رو چرخوند و داخل رفت‪.‬‬

‫دستشویی نیمه تاریک بود و فقط چراغ باالی سینک روشن‬


‫بود‪ .‬یونگی روی زمین نشسته‪ ،‬زانو هاش رو توی بغلش کشیده‬
‫و به وان تکیه داده بود‪.‬‬

‫‪868‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین چیزی نگفت و درد گرفتن سینش با دیدن اون صحنه‬


‫رو نادیده گرفت؛ آروم به سمت مرد رفت و رو به روش‬
‫نشست‪.‬‬

‫بیشتر از یک دقیقه گذشت تا بونگی سرش رو باال آورد و‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬زمین سرده‪".‬‬

‫جیمین لبخند ضعیفی زد‪" ،‬خنده داره‪ ،‬چون منم میخواستم‬


‫همین رو بگم‪".‬‬

‫دوست پسرش کوتاه خندید‪.‬‬

‫جیمین دستش رو باال آورد و آروم موهای پشت گردن مرد رو‬
‫نوازش کرد‪.‬‬

‫"میشه تظاهر کردن به اینکه همه چیز خوبه رو تموم کنی؟"‬


‫پسر با مالیمت گفت‪" ،‬از تیر اندازی به بعد حالت خوب نیست‬
‫یون‪ ،‬وقتی خوب نیستی میفهمم‪".‬‬

‫دوست پسرش آهی کشید‪" ،‬نمیتونم هیچ چیزی رو ازت پنهون‬


‫کنم‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫‪869‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه‪ "،‬جیمین جلوتر رفت و زانوهاشون بهم برخورد کردن‪،‬‬


‫"باهام حرف بزن‪ ،‬لطفا‪".‬‬

‫یوتگی آهی کشید‪ ،‬چونش روی زانوش گذاشت و چند لحظه‬


‫بی هدف به زمین خیره شد‪.‬‬

‫"اون یارو من رو نشونه گرفته بود‪ "،‬مرد باالخره گفت‪ .‬صداش‬


‫شرمزده و آروم بود‪ ،‬جوری که جیمین مجبور بود جلوتر بره تا‬
‫حرفهاش رو بشنوه‪.‬‬

‫وقتی فهمید اون چی گفته‪ ،‬شونه های پسر کوچیکتر پایین‬


‫افتادن‪.‬‬

‫"خدای من یونگی‪ "،‬مو نارنجی آهی کشید‪" ،‬لطفا نگو که‬


‫خودت رو بخاطر تیر خوردن ته سرزنش میکنی‪".‬‬

‫با شنیدن سکوت مرد‪ ،‬جیمین نفس کالفه ای کشید و با حرص‬


‫گفت‪" ،‬یاه مین یونگی‪ ،‬مگه تقصیر توئه که اون یارو نشونه‬
‫گیریش بده؟! چطور —"‬

‫‪870‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ته بخاطر من تیر خورد جیمین‪ "،‬دوست پسرش با خشم بین‬


‫حرفش پرید‪" ،‬پرید جلوی بدنم‪ ،‬یا پشتش‪ ،‬هر چی! نکتش اینه‬
‫که با خواست فاکی خودش این کار رو کرد!"‬

‫جیمین ساکت موند‪.‬‬

‫"این — شیرینه‪ "،‬پسر باالخره گفت‪" ،‬نمیفهمم چرا عذاب‬


‫وجدان داری‪ .‬ته واضحا خیلی به تو اهمیت میده یونگی‪ ،‬اون‬
‫تو رو مثل برادرش میبینه —"‬

‫"پس من چجور برادری ام؟" یونگی پوزخندی زد‪" ،‬اجازه دادم‬


‫بخاطر من تیر بخوره! محض رضای مسیح‪ ،‬اگه جونگوک این‬
‫کار رو کرده بود‪ ،‬تخم هاش رو از جا میکندم!"‬

‫"پس همین کار رو با ته کن!" جیمین هوفه ای داد و ابروهاش‬


‫با کالفگی بهم گره خوردن‪" ،‬چرا کف دستشویی نشستی؟ برو‬
‫بخاطر کار احمقانش سرش داد بزن!"‬

‫"نمیتونم سرش داد بزنم‪ "،‬یونگی با صدای ضعیفی گفت‪،‬‬


‫"بهش مدیونم‪".‬‬

‫‪871‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مزخرفه!" جیمین هوفه ای داد‪" ،‬نامجون بخاطرت کلی مست‬


‫خورد‪ ،‬هوپی یکبار به خاطرت چاقو خورد‪ ،‬یادته؟ این چه‬
‫فرقی با اونها داره؟"‬

‫"چون اون — نمیدونم!" یونگی با عصبانیت جواب داد و‬


‫دستی به موهاش کشید‪" ،‬نمیدونم‪ ،‬باشه؟! فقط نمیتونم بدون‬
‫اینکه حس بدی داشته باشم بهش نگاه کنم — خیلی داره درد‬
‫میکشه و حس میکنم همش تقصیر منه!"‬

‫جیمین آهی کشید‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬شاید باید صبر کنی تا حالش بهتر بشه‪ "،‬پسر باالخره‬
‫کفت‪" ،‬چند روز بهش مهلت بده‪ ،‬بعدش باید باهاش حرف‬
‫بزنی؛ باشه؟"‬

‫وقتی یونگی جواب نداد‪ ،‬جیمین محکم گوشش رو کشید‪،‬‬


‫"گفتم باشه؟"‬

‫"یاه‪ ،‬آخ — باشه!" دوست پسرش از بین دندون هاش هیس‬


‫کشید‪ ،‬گوشش رو ماساژ داد و چشم غره ای بهش رفت‪.‬‬

‫‪872‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین لبخند کوچیکی زد‪.‬‬

‫"بعضی وقتها خیلی احمق میشی‪ "،‬آهی کشید و آروم بینی‬


‫مرد رو بوسید‪" ،‬چرا من عاشق همچین احمقی ام؟"‬

‫"ولقعا بلدی چجوری یکی که ناراحته رو بیشتر اذیت کنی‬


‫پارک‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪.‬‬

‫هر چند‪ ،‬چونه ی جیمین رو گرفت‪ ،‬نگهش داشت و آروم‬


‫لبهاشون رو بهم فشرد‪ .‬جیمین هوم آرومی گفت و بین‬
‫دستهاش نرم شد‪.‬‬

‫هر دو با صدای ضربه ی بلندی به در باال پریدن‪.‬‬

‫"زیر دوش در حال سکسید؟ چون جین هیونگ میگه تمومش‬


‫کنید‪ ،‬آب سرد شده!"‬

‫یونگی چشم غره ای به در رفت‪ ،‬انگار که با همون نگاه‬


‫میتونست کسی که پشت در بود رو بزنه‪" ،‬آره‪ ،‬دیکم همین االن‬
‫داخلشه‪ .‬گمشو هوپی!"‬

‫‪873‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین ضربه ای به دستش زد‪" ،‬تو خواب ببینی که من زیر‬


‫دوش باتم شم‪ ،‬انقدر دروغ نگو!"‬

‫"هیش‪ ،‬اونها نمیدونن ما سوییچیم‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪ ،‬لبخند‬


‫کوچیکی روی لبهاش اومد و چشمهاش درخشیدن‪.‬‬

‫جیمین با دیدن اون صحنه نتونست جلوی لبخندش رو بگیره‪،‬‬


‫"خیلی خب‪ ،‬این بار نادیدش میگیرم — به شرطی که‬
‫جفتمون بریم دوش بگیریم‪ ،‬چون غرق خونیم‪ .‬این قطعا‬
‫انزجار آور ترین وضعیته که تا بحال توش همدیگه رو‬
‫بوسیدیم‪ ،‬غرق خون رو کف دستشویی!"‬

‫"هومم‪ ،‬بهتر از اون باریه که غرق خون کف مک دونالد‬


‫بودیم‪".‬‬

‫اون حرف باعث شد ضربه ای به پشت سرش بخوره‪" ،‬چرا‬


‫انقدر منزجر بنظر میای؟ داری درباره ی قرار پنجممون حرف‬
‫میزنی‪ ،‬پس رفتارت رو کنترل کن آقا —"‬

‫"یاه‪ ،‬باشه باشه‪ ،‬میشه لطفا بریم دوش بگیریم؟"‬

‫‪874‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫شاد جونگوک بیشتر اوقات ذهنیت یک بچه رو داشت‪ ،‬ولی‬


‫این باعث نمیشد احمق باشه‪ .‬میدونست که هیونگ هاش کی‬
‫داشتن چیزی رو ازش پنهون میکردن؛ اینکه هیچکدوم از اونها‬
‫دروغگو های خوبی نبودن هم کمکی به قضیه نمیکرد‪ ،‬داستان‬
‫هاشون معموال یک چیزی بین مسخره و خنده آور بود؛‬

‫پس نه‪ ،‬اون باور نکرد که تهیونگ از پله ها پایین افتاده و لین‬
‫دلیل بانداژ خونی زیر پیرهنشه‪ ،‬اما کنجکاوی نکرد‪ .‬بنظر‬
‫میومد پسر بزرگتر حالش خوب بود و این تنها چیزی بود که‬
‫براش اهمیت داشت‪.‬‬

‫هر چند‪ ،‬این به معنی نبود که ازش راضی بود‪.‬‬

‫"مراقب باش‪ "،‬پسر دوست پسرش رو سرزنش کرد و بوسه ای‬


‫به لبهاش زد‪" ،‬ته ته باید مراقب خودش باشه‪ .‬اگه گوکی‬
‫آسیب ببینه چی میشه‪ ،‬هوم؟ وقتی مراقب نیست سرش داد‬
‫زده میشه! چجوریه که هیچکس سر ته ته داد نمیزنه؟"‬

‫‪875‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ رو لبهای پسر هومی گفت و لبخندی زد‪" ،‬چون تو با‬


‫ارزشی‪ ،‬پس باید حواسمون بهت باشه و بهم اعتماد کن‪ ،‬کلی‬
‫آدم سرم داد زدن‪".‬‬

‫جونگوک آروم خودش رو عقب کشید تا چشم غره ای بهش‬


‫بره‪" ،‬خوبه؛ و ته ته هم با ارزشه!"‬

‫تهیونگ در جواب لبهاش رو جبو برد و بوسه ی دیگه ای‬


‫خواست‪ .‬وقتی جونگوک نگاهی بهش انداخت آهی کشید‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬بیشتر از خودم مراقبت میکنم‪ "،‬حرفهاش بوی‬


‫شیطنت میدادن‪" ،‬قول میدم؛ حاال میشه بوسم کنی؟"‬

‫"فقط چون مریضی‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و به سادگی‬


‫درخواستش رو انجام داد‪.‬‬

‫تهیونگ روی لبهاش آهی کشید‪" ،‬ببخشید که نگرانت کردم‬


‫بان‪".‬‬

‫دوست پسرش هومی گفت و زمزمه کرد‪" ،‬اشکالی نداره‪".‬‬

‫‪876‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبهای تهیونگ آویزون شدن و جونگوک با وجود تالشش برای‬


‫مقاوت لبخند زد‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬گوکی میبخشتت؛ ولی لطفا ته‬
‫ته‪ "،‬لبخندش پایین افتاد و چشمهاش جدی شدن‪" ،‬بیشتر‬
‫مراقب باش هیونگی‪".‬‬

‫سرش رو روی شونه ی پسر بزرگتر گذاشت‪ ،‬بهش اخطار داده‬


‫شده بود که از سینش و شکمش دور بمونه‪.‬‬

‫"اگه اتفاقی برای ته ته بیفته گوکی میمیره‪ "،‬پسر با مالیمت‬


‫گفت‪" ،‬پس لطفا‪ ،‬دفعه ی بعدی مراقب باش خب؟"‬

‫تهیونگ توده ی ایجاد شده توی کلوش رو قورت داد و زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬باشه‪ ،‬دوستت دارم بیبی‪".‬‬

‫"دوست دارم هیونگی‪".‬‬

‫***‬

‫‪877‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چند شب بعد‪ ،‬تهیونگ منتظر بود دوست پسرش از حموم بیاد‬


‫که یونگی وارد اتاق شد‪.‬‬

‫مرد ضربه ای به در زد‪ ،‬اما بعد اجازه ی ورود داده شدن بهش‬
‫هم جلوی در موند و باعث شد تهیونگ ابرویی باال بندازه‪.‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬چیزی شده؟"‬

‫یونگی روی پاهاش جا به جا سد و غره ای داد‪" ،‬نه‪".‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪ ،‬اما وقتی مرد چیزی نگفت آهی کشید‪،‬‬
‫"پس فقط واسه شوخی در زدی؟ یا میخوای بیای داخل یا —‬
‫"‬

‫مرد مو نعنایی چیزی زیر لب زمزمه کرد‪ ،‬ولی یک قدم به جلو‬


‫برداشت‪.‬‬

‫"حالت چطوره؟" نگاهش به سمت پانسمان روی کمر پسر رفت‬


‫و لبهاش رو بهم فشرد‪.‬‬

‫"بهترم‪ "،‬تهیونگ صادقانه گفت و لبخندی زد‪" ،‬دوست پسرت‬


‫میدونه داره چیکار میکنه‪".‬‬
‫‪878‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی نتونست جلوی لبخندش رو بگیره‪" ،‬آره‪ ،‬یکجورهایی‬


‫فوق العادست‪".‬‬

‫"خیلی خب رومئو‪ "،‬تهیونگ نیسخندی زد‪" ،‬جدی ولی‪ ،‬چیزی‬


‫نیاز داشتی؟ یا اومدی درباره ی جیمین پر بدی؟ چون‬
‫جونگوک به اندازه ی جفتتون این کار رو میکنه!"‬

‫مرد مو نعنایی غره ای داد و به میز کاری تهیونگ تکیه داد‪،‬‬


‫"نه‪ ،‬من — در واقع اومدم که با تو درباره ی یه چیزی حرف‬
‫بزنم‪".‬‬

‫تهیونگ هومی گفت و کمی پتوی روی بدنش رو کنار زد‪" ،‬چی‬
‫شده؟"‬

‫یونگی لحظه ای افکارش رو جمع و جور کرد و بعد نفس‬


‫عمیقی کشید‪.‬‬

‫"مرسی‪ "،‬مرد باالخره گفت‪ ،‬به پسر کوچیکتر نگاه نکرد و‬


‫خیره به زمین موند‪" ،‬تو‪ ،‬اوم — نیازی نبود جلوی من بپری؛‬
‫ولی اینکارو کردی‪ ،‬پس — پس مرسی‪".‬‬

‫‪879‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ چند لحظه ساکت موند‪.‬‬

‫"هیونگ‪ "،‬پسر باالخره با صدای مالیمی گفت‪" ،‬به من نگاه‬


‫کن‪".‬‬

‫یوتگی با فک قفل شده ای سرش رو باال آورد‪ .‬تهیونگ با چهره‬


‫ای بی حس‪ ،‬اما با چشمهایی گرم بهش خیره شد — توی‬
‫نگاهش چیزی بود که فقط وقتی به جونگوک نگاه میکرد توی‬
‫چشمهاش به چشم میخورد‪.‬‬

‫"یونگی هیونگ‪ ،‬اینجوری نیست که اونجا بهش فکر کرده‬


‫باشم‪ "،‬پسر آروم گفت‪" ،‬نیازی نیست ازم تشکر کنی‪".‬‬

‫یونگی لبش رو گزید‪" ،‬میدونم‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند کمرنگی زد و چشمهاش درخشیدن‪" ،‬اگه تو‬


‫آسیب میدیدی گوک دیوونه میشد‪ .‬اون تا االن به دیدن من‬
‫بانداژ شده عادت کرده‪ ،‬ولی وقتی پای برادرش وسط باشه‬
‫فرق میکنه‪ .‬اگه صادق باشم‪ ،‬فکر کنم داشتم از جفتتون‬
‫محافظت میکردم‪".‬‬

‫‪880‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من فقط برادر اون نیستم میدونی‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪.‬‬

‫چهره ی تهیونگ نرم شد‪" ،‬میدونم‪".‬‬

‫مرد بزرگتر گلوش رو صاف کرد‪" ،‬خیلی خب — مرسی؛‬


‫منظورم اینه که‪ ،‬نه اینکه مرسی‪ ،‬ولی — میدونی‪ ،‬مرسی‪".‬‬

‫تهیونگ لبش رو گاز گرفته بود تا نخنده و شونه هاش از‬


‫تالشش لرزیدن‪" ،‬خواهش میکنم هیونگ‪ .‬دفعه ی دیگه تو‬
‫میتونی به جای من تیر بخوری و با هم بی حساب میشیم‪،‬‬
‫هوم؟"‬

‫با شنیدن اون حرف‪ ،‬یونگی نیشخندی زد و از میز جدا شد‪،‬‬


‫"آره‪ ،‬توقعش رو نداشته باش‪ .‬من بخاطر تو حتی انگشتم رو‬
‫با کاغذ هم زخم نمیکنم بچه‪".‬‬

‫"و این یونگی ایه که من میشناسم‪ "،‬تهیونگ اذیتش کرد‪.‬‬

‫در دستشویی قبل از اینکه مرد بتونه جوابی بده باز شد‪،‬‬
‫جونگوک با حوله ی نرم صورتی رنگی و موهای خیس وارد‬
‫اتاق شد‪.‬‬

‫‪881‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیونگی!" چهره ی پسر با دیدن برادرش روشن شد‪" ،‬اینجا‬


‫چیکار میکنی؟"‬

‫"فقط اومدم یه سر به برادرم بزنم بچه‪ "،‬یونگی نگاهی به‬


‫تهیونگ انداخت و چشمهاش گرم شدن‪" ،‬به هر دوشون‪".‬‬

‫گونه های تهیونگ سرخ شدن‪ ،‬پسر چیزی زیر لب زمزمه کرد و‬
‫بیشتر توی پتوش فرو رفت‪.‬‬

‫جونگوک با گیجی نگاهی به مرد انداخت‪" ،‬ما یه برادر دیگه‬


‫داریم؟"‬

‫"هان؟ نه گوک‪ ،‬منظورم به —"‬

‫"گوکی میتونه ببینتش؟ اینجاست؟ قایم شده؟"‬

‫"جونگوک نه‪ ،‬من منظورم —"‬

‫"هیونگی! هر جا هستی بیا بیرون!"‬

‫تهیونگ با دیدن چهره ی یونگی نیشخندی زد‪.‬‬

‫‪882‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آخرین باریه که احساساتی میشم‪ "،‬مرد بزرگتر زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ خندید‪ ،‬جونگوک جفتشون رو نادیده گرفت و به دنبال‬


‫بردار ناشناختش زیر تخت رو نگاه کرد‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬توی کُمده؟"‬

‫"گوک —"‬

‫"میرم توی کمد رو بگردم!"‬

‫‪883‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪28.‬‬

‫در طول هفته ی گذشته‪ ،‬جونگوک شروع به دیرتر از تهیونگ‬


‫به تخت رفتن کرده بود‪ .‬روتین مراقبت پوست پسر کوچیکتر‬
‫طوالنی تر شده (پوست گوکی همیشه نرم نمیمونه هیونگی!)‬
‫و همین باعث شده بود بیشتر شب ها طول بکشه تا به تخت‬
‫بیاد‪.‬‬

‫اون شب‪ ،‬وقتی باالخره از دستشویی بیرون اومد‪ ،‬با خنده ی‬


‫شیطونی روی پایین تخت پرید‪ .‬تهیونگ با گذاشته شدن سر‬
‫پسر روی شکمش‪ ،‬متعجب صدایی داد؛ پیرهن پسر بزرگتر باال‬
‫رفت‪ ،‬پوست َمرمرینش نمایون شد و دوست پسرش خندید‪.‬‬

‫"شکم ته ته خیلی بامزست‪ "،‬جونگوک با خنده ای گفت‪.‬‬

‫چهره ی دوست پسرش که بهش برخورده بود درهم رفت و با‬


‫هوفه ای گفت‪" ،‬یاه‪ ،‬بامزه نیست‪ .‬محض اطالعت من شکم‬
‫خیلی مردونه ای دارم!"‬

‫‪884‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با لبخند کوچیکی چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬خنگول‪"،‬‬


‫بدون اخطاری پوستش رو گاز گرفت و پسر بزرگتر نفس شوکه‬
‫ای کشید‪.‬‬

‫"هیونگی خیلی نرمه‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪ ،‬آروم سرش‬


‫رو خم کرد و دندون هاش رو روی پوستش کشید‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ آروم آروم با هوس تاریک شدن؛ پسر دستش‬


‫رو دراز کرد‪ ،‬تارهای موهای جونگوک رو لمس کرد‪ ،‬آروم‬
‫باهاشون بازی کرد و با صدای خشکی زمزمه کرد‪" ،‬آره؟ اونجا‬
‫بهت خوش میگذره بان؟"‬

‫جونگوک از بین مژه هاش نگاهی بهش انداخت و به مک زدن‬


‫شکم نرمش ادامه داد‪ .‬چشمهای خودش هم با عطش گشاد‬
‫شده بودن‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد و لبخند شیطونی زد‪ ،‬کمی‬


‫پایین تر رفت‪ ،‬خط کش شرت تهیونگ رو گاز گرفت‪ ،‬چند‬
‫لحظه ای اون رو بین دندون هاش نگه داشت و بعد رهاش‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪885‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫رون های دوست پسرش ناخودآگاه باال پریدن و عمیق از‬


‫بینیش نفس کشید‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک برق میزدن‪ ،‬لبخندش بزرگتر شد و آروم‬


‫دستش رو روی پوست پسر بزرگتر که حاال میسوخت کشید‪.‬‬

‫باالخره‪ ،‬انگشت هاش دور کمر شرت دوست پسرش حلقه‬


‫شدن و اون رو پایین کشید‪.‬‬

‫گونه های تهیونگ با نمایون شدن عضوش که همین حاال هم‬


‫تحریک شده بود آتیش گرفتن‪.‬‬

‫جونگوک با هوفه ای خندید‪ .‬نمیخواست بدجنس باشه‪ ،‬ولی‬


‫این موضوع براش جالب بود و پسر رو اذیت کرد‪" ،‬ته ته‬
‫هیجان زدست!"‬

‫"خفه شو بچه پررو‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و پسر کوچیکتر فقط‬


‫خندید‪.‬‬

‫توی هر موقعیت دیگه ای‪ ،‬تهیونگ شاید دوست پسرش رو‬


‫بیشتر اذیت میکرد و وانمود میکرد که بهش برخورده؛‬

‫‪886‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫شاید صبر میکرد تا جونگوک با شیفتگی به لبهای آویزونش‬


‫خیره بشه‪ ،‬دست هاش رو دور شونه هاش حلقه کنه‪ ،‬صورتش‬
‫رو غرق بوسه کنه‪ ،‬بهش بگه که دوستش داره‪ ،‬فقط داشته‬
‫باهاش شوخی میکرده و نباید انقدر حساس باشه‪ .‬نتیجه ی‬
‫این رفتار معموال این بود که تهیونگ وانمود به بی میلی میکرد‬
‫و پسر رو میبخشید‪ ،‬در حالیکه مخفیانه قلبش که بخاطر‬
‫توجه پسر بهش به تپش افتاده بود رو نادیده میگرفت؛‬

‫هر چند‪ ،‬اون لحظه انقدر مشغول بود که حتی به این ایده فکر‬
‫هم نکرد‪ .‬نمیخواست یک سانت هم از روی اون تخت تکون‬
‫بخوره‪ ،‬نه با جوری که جونگوک به عضوش خیره شده بود‪.‬‬

‫نفس گرم پسر کوچیکتر با نزدیک شدنش بهش به پوستش‬


‫خورد و رون هاش رو قلقلک داد‪.‬‬

‫لپش رو گزید تا وقتی دوست پسرش کالهک عضوش رو‬


‫بوسید ناله نکنه‪ ،‬باقی مونده ی لبخندش هنوز روی لبهاش بود‪.‬‬

‫جونگوک آه شیرینی کشید‪" ،‬گوکی دوستت داره هیونگی‪".‬‬

‫‪887‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد و انگشتهاش رو توی موهای پسر فرو کرد‪،‬‬


‫"میدونم بیبی‪ ،‬من هم دوستت دارم‪".‬‬

‫جونگوک جوابی نداد و مشغول وارد کردن نصف عضو پسر به‬
‫دهنش شد‪ .‬لپ هاش با وارد شدن عضو تحریک شده ی‬
‫تهیونگ به دهنش باد کردن‪ ،‬صحنه ی گناه آلودی بود و اشک به‬
‫سرعت چشمهاش رو خیس کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با پایین رفتن سر پسر روی عضوش و جاری شدن‬


‫بزاق از کنار دهنش غره ای داد‪" ،‬گوک‪ ،‬فاک — دهنت‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر در جواب غره ای داد‪ ،‬در یک لحظه پایینتر رفت‬


‫و تموم بلندی عضو تهیونگ همزمان با برخورد بینیش به شکم‬
‫پسر ناپدید شد‪.‬‬

‫صدای خفگی بلندی توی هوا پیچید‪ ،‬پسر بزرگتر به سرعت‬


‫واکنش نشون داد و با هیس نگرانی دوست پسرش رو باال‬
‫کشید‪.‬‬

‫"خوبی بیبی؟" تهیونگ با نگرانی پرسید‪.‬‬

‫‪888‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با گونه های سرخ و چشمهای خیس سرفه ای کرد‪،‬‬


‫سرش رو تکون داد و گلوش رو صاف کرد‪" ،‬ببخشید‪ "،‬لبهاش‬
‫آویزون شدن‪" ،‬گوکی هیجان زده شد‪".‬‬

‫تهیونگ کمی صافتر نشست و گونه ی پسر رو بین دستش‬


‫گرفت‪" ،‬خنگول‪ "،‬جلو رفت و اون رو کوتاه‪ ،‬اما محکم بوسید‪،‬‬
‫"قبال بهت گفتم که عضوم رو به ته گلوت نرسونی‪ ،‬نمیخوام به‬
‫خودت آسیب بزنی بانی‪".‬‬

‫جونگوک لبخندی زد‪" ،‬ببخشید‪ "،‬لبهاش رو به گوش تهیونگ‬


‫رسوند و روی اون نفس کشید‪" ،‬گوکی نمیتونه جلوی خودش‬
‫رو بگیره هیونگی‪ "،‬حرفهاش از معصومیت پر شده بودن‪،‬‬
‫"اون واقعا از دیک ته ته خوشش میاد‪".‬‬

‫فاک‪.‬‬

‫با شنیدن اون حرفها‪ ،‬شکم تهیونگ از گرمای سوزانی پر شد‪.‬‬


‫پسر غره ای داد‪ ،‬صورت دوست پسرش رو گرفت و کمی خشن‬
‫تر از حد معمول لبهاشون رو بهم رسوند‪ .‬جونگوک بین‬
‫بوسشون ناله ای کرد و اجازه داد پسر زبونش رو توی دهنش‬
‫فرو کنه‪.‬‬
‫‪889‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"عجب خرگوش شیطونی هستی‪ "،‬تهیونگ با صدای بمی‬


‫زمزمه کرد‪ .‬دستهاش به سمت رون های پسر حرکت کردن‪ ،‬یک‬
‫رونش رو اون طرف پای خودش انداخت و به راحتی پسر رو‬
‫روی بدنش نشوند؛ در حالیکه که خودش بین دو رونش قرار‬
‫گرفته بود‪.‬‬

‫"انگشت هام رو میخوای بیبی؟" پسر بزرگتر زمزمه کرد‪ ،‬با‬


‫شیطنت ضربه ای به پشت رون پسر زد و با شنیدن جیغ شوکه‬
‫ی اون آروم خندید‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬جونگوک نفس عمیقی کشید‪" ،‬ل‪-‬لطفا هیونگی‪".‬‬

‫تهیونگ هومی گفت‪ ،‬انگشتهاش پهلوی پسر رو چنگ زدن و‬


‫اون رو به خودش نزدیکتر کرد‪ .‬با شیطنت گوش جونگوک رو‬
‫گزید‪ ،‬اون رو بین دندونهاش گرفت و با مالیمت داخل دهنش‬
‫کشید‪.‬‬

‫دوست پسرش ناله ای کرد و رون هاش رو روی عضو دوست‬


‫پسرش کشید‪" ،‬ه‪-‬هیونگی‪ ،‬لطفا‪ ،‬اذیتم نکن‪".‬‬

‫‪890‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر دهنش رو تکون داد تا بوسه هایی رو روی گردنش‬


‫بذاره و باسنش که برخالف َپنتی‪ ،15‬اینبار با لباس زیر کلوین‬
‫کلین پوشیده شده بود رو فشرد (چون ته ته همش شرت‬
‫خوشگل های گوکی رو پاره میکنه!)‪.‬‬

‫"بذار لوب رو بیارم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و پیشونی پسر رو‬


‫بوسید‪.‬‬

‫در کمال تعجبش‪ ،‬جونگوک شونش رو چنگ زد و ناله ای کرد‪،‬‬


‫"نه‪ ،‬نرو!"‬

‫"فقط میرم پیش کشو ها‪ "،‬تهیونگ با مالیمت خندید‪.‬‬

‫"از ُبزاقت استفاده کن‪ "،‬پسر کوچیکتر با ناله ای گفت‪ ،‬با‬


‫پررویی لبش رو لیس زد و چشمهاش از شیطنت برق زدن‪،‬‬
‫"گوکی میتونه کمک کنه‪".‬‬

‫‪15‬‬
‫لباس زیر زنونه ‪Panty:‬‬

‫‪891‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوست پسرش سعی کرد باال رفتن ضربان قلبش رو نادیده‬


‫بگیره و نگاه سرزنشگری به جونگوک انداخت‪" ،‬نمیخوام بهت‬
‫آسیب بزنم بیبی‪".‬‬

‫جونگوک اخم عمیقی کرد و لبهاش آویزون شدن‪.‬‬

‫"ته ته‪ "،‬پسر ملتمسانه گفت‪" ،‬نرو‪ ،‬هیونگی فقط میتونه خیلی‬
‫مراقبم باشه؛ خب؟"‬

‫ابروهای پسر بزرگتر بهم گره خوردن و اضطراب قلبش رو پر‬


‫کرد‪" ،‬گوکی‪ ،‬نه‪ .‬واقعا نمیتونم این ریسک رو کنم بیبی‪ ،‬ممکنه‬
‫آسیب —"‬

‫"نوچ!" دوست پسرش هوفه ای داد‪ ،‬دستش رو گرفت و بدون‬


‫اینکه نگاهش رو ازش بگیره‪ ،‬اون رو به سمت لبهاش برد‪،‬‬
‫"ببین‪ ،‬لوب!"‬

‫قرار بود یه شوخی کوچولو باشه‪ ،‬اما تهیونگ اخم کرد؛ هر‬
‫چند با برخورد زبون جونگوک به انگشتهاش‪ ،‬هیچ مقاومتی‬
‫نکرد‪ .‬پسر تموم انگشت هاش رو با بزاق دهنش خیس کرد و‬
‫هوم خشنودی گفت‪.‬‬

‫‪892‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با گونه هایی که کمی سرختر شده بودن و لبهایی کمی‬


‫برجسته تر سرش رو عقب کشید — خط نازکی از بزاق دهن‬
‫هنوز لبش و انگشت های دوست پسرش رو بهم وصل کرده‬
‫بود و بی نفس گفت‪" ،‬یاال ته ته‪ ،‬لطفا‪".‬‬

‫"امروز خیلی متوقع شدی‪ "،‬تهیونگ اشاره کرد و ابرویی باال‬


‫انداخت‪.‬‬

‫جونگوک لبخند معصومانه ای زد‪ ،‬لبخندی که کامال با نگاه‬


‫تاریکش تضاد داشت‪.‬‬

‫"گوکی دلش برات تنگ شده بود‪ "،‬پسر با صدای مالیمی گفت‪،‬‬
‫شونه ی دوست پسرش رو گرفت و تا جایی که بینی هاشون‬
‫بهم برخورد کرد اون رو جلو کشید‪" ،‬برای بدنت‪".‬‬

‫قلب تهیونگ توی سینش متوقف شد و نفس لرزونی کشید‪،‬‬


‫"خب‪ ،‬فاک‪".‬‬

‫جونگوک وقتی پسر بزرگتر باالخره لباس زیرش رو پایین‬


‫کشید لبخند بزرگی زد‪.‬‬

‫‪893‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ باسنش رو ماساژ داد‪ ،‬انگشت هاش سوراخ پسر‬


‫کوچیکتر رو لمس کردن‪ ،‬مکثی کرد و با تردید اخطار داد‪،‬‬
‫"ممکنه اولش یکم بسوزه‪".‬‬

‫انگشت اشارش رو روی سوراخ جونگوک کشید و پسر ناله ی‬


‫بلندی کرد‪.‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬دوست پسرش با چشمهای نیمه باز زمزمه‬


‫کرد‪ ،‬با اشتیاق رون هاش رو پایین برد و شونه ی پسر بزرگتر‬
‫رو چنگ زد‪.‬‬

‫تهیونگ هومی گفت و باز هم تکون نخورد‪" ،‬سیف وردت رو‬


‫میدونی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک با بی صبری هوفه ای داد‪" ،‬ته ته لطفا‪ ،‬گوکی میدونه‪،‬‬


‫همه چیز رو میدونه‪ ،‬فقط —!"‬

‫صداش وقتی پسر بزرگتر باالخره انگشتش رو داخل بدنش‬


‫فرو کرد قطع شد‪ .‬انگشت پسر به زحمت تونست سوراخ‬
‫خشکش رو باز کنه و با فرو کردن بند دوم انگشتش مکثی کرد‪.‬‬

‫‪894‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوک؟" تهیونگ با تردید پرسید‪" ،‬خوبی؟"‬

‫"هومم‪ "،‬پسر کوچیکتر چشمهاش رو باز کرد و لبخند دردناکی‬


‫بهش زد‪" ،‬یکم طول میکشه هیونگی‪".‬‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت و کمرش رو با دست‬


‫آزادش نوازش کرد‪" ،‬اگه میخوای بیارمش بیرون —"‬

‫"نه؛ هیونگی میتونه تکون بخوره‪ "،‬جونگوک با ابرو های بهم‬


‫گره خورده بین حرفش پرید‪" ،‬ولی آروم‪".‬‬

‫تهیونگ با هوفه ای خندید‪" ،‬امروز خیلی متوقع شدی!"‬

‫جونگوک فقط لبخندی بهش زد‪ ،‬حاال راحتتر بنظر میرسید‪.‬‬


‫کمی از نگرانی هایی که حس میکرد ذهن تهیونگ رو ترک‬
‫کردن‪ ،‬آروم انگشتش رو از بدن پسر داخل و خارج کرد و حس‬
‫کرد که عضالتش دور انگشتش نرم شدن‪.‬‬

‫دوست پسرش کامال آروم بنظر میرسید‪" ،‬یکی دیگه‪".‬‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬یک دقیقه هم نگذشته‪ ،‬آروم‬


‫باش‪".‬‬
‫‪895‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬سوراخ گوکی‪ ،‬قوانین گوکی!"‬

‫تهیونگ با حرص به پسر نگاه کرد‪" ،‬این چه منطق —"‬

‫"یاالاا" لب پسر کوچیکتر آویزون تر شد و چشمهاش ملتمسانه‬


‫گشاد شدن‪" ،‬ته ته‪ ،‬لطفا؟"‬

‫"نه جونگوک‪ "،‬تهیونگ با اخمی گفت‪" ،‬فقط یک دقیقه دیگه‬


‫صبر کن‪ ،‬باشه؟"‬

‫پسر آهی کشید‪ ،‬اما چند دقیقه ای ساکت شد تا دوست پسرش‬


‫کمرش رو نوازش کنه و اجازه بده بدنش به داشتن انگشت‬
‫اون داخلش عادت کنه‪.‬‬

‫تهیونگ با کمی بی میلی باالخره انگشت دوم رو وارد بدن پسر‬


‫کرد‪ .‬با احتیاط چهره ی جونگوک رو زیر نظر گرفت‪ ،‬به دنبال‬
‫هر نشونه ای از درد گشت و انگشت خشکش رو آروم آروم‬
‫داخل برد‪.‬‬

‫لبهای دوست پسرش آروم از هم باز شدن‪ ،‬اما چیزی نگفت؛‬


‫چهرش چیزی بین درد و لذت رو نشون میداد‪.‬‬

‫‪896‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باهام حرف بزن بیبی‪ "،‬تهیونگ با ابروهای بهم گره خورده ای‬
‫زمزمه کرد‪" ،‬خوبی؟ درد داری؟"‬

‫پسر کوچیکتر آروم سرش رو تکون داد‪ ،‬الیه ای از عرق‬


‫پیشونیش رو پوشونده بود‪" ،‬گوکی خوبه — م‪-‬میشه‪ "،‬نفس‬
‫عمیقی کشید‪" ،‬میشه هیونگی انگشتهاش رو تکون بده؟"‬

‫تهیونگ هوم آرومی گفت و کم کم انگشت هاش رو قیچی وار‬


‫توی بدن پسر حرکت داد‪ .‬جونگوک با خوردن انگشتهای پسر به‬
‫پروستاتش لرزید و رون هاش منقبض شدن‪.‬‬

‫"ته ته‪ "،‬پسر ناله کرد‪" ،‬آ‪-‬آه‪ ،‬لطفا —"‬

‫تهیونگ با ریتم آروم و ثابتی انگشتهاش از بدن پسر خارج‬


‫میکرد‪ ،‬دوباره داخل میبرد و جونگوک حاال داشت مثل توله‬
‫سگی نفس نفس میزد‪.‬‬

‫پسر دوباره رون هاش رو پایین برد و وقتی تهیونگ با برخورد‬


‫اونها به عضوش هیس کشید ناله ای کرد‪" ،‬میشه بکنیش‬
‫داخل؟ لطفا‪ ،‬لطفا! بهش نیاز دارم ته ته!"‬

‫‪897‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بذار لوب رو بیارم‪ "،‬دوست پسرش با صدای خشکی جواب‬


‫داد‪.‬‬

‫انگشت های جونگوک دردناک شونش رو چنگ زدن و اون رو‬


‫روی تخت نگه داشتن‪" ،‬گوکی بهش نیازی نداره‪".‬‬

‫"یاه‪ "،‬تهیونگ با فک قفل شده ای چشم غره ای به پسر رفت‪،‬‬


‫"بدون لوب به فاکت نمیدم جونگوک‪".‬‬

‫"ولی گوکی آمادست‪ "،‬جونگوک نالید‪ ،‬به پسر نزدیک تر شد و‬


‫خودش رو به سینش فشرد‪" ،‬قسم میخوره!"‬

‫"بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر با لحنی که حاال عاجز بنظر میرسید گفت‪،‬‬


‫"نمیخوام روی آسیب دیدنت ریسک کنم؛ همین االنش هم‬
‫انگشت کردنت بدون لوب احمقانه بود‪ ،‬فشار خیلی زیادی —"‬

‫"نیست! لطفا هیونگی‪ ،‬لطفااا!" جونگوک با تیله های معصوم‬


‫بهش خیره شد و از عمد لبهاش رو آویزون کرد‪" ،‬اگه درد بگیره‬
‫گوکی میگه قرمز و ته ته میتونه تمومش کنه! واسه همینه که‬
‫این کلمات خاص رو داریم هیونگی‪ ،‬لطفا؟"‬

‫‪898‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬گوکی —"‬

‫"لطفا!"جونگوک که حتما متوجه شده بود التماس هاش داشت‬


‫تاثیر خودش رو میگذاشت‪ ،‬سرش رو جلو برد و شونه ی پسر‬
‫بزرگتر رو بوسید‪" ،‬درد نمیگیره‪ ،‬گوکی به ته ته اعتماد داره؛‬
‫اون هیچوقت به گوکی آسیب نمیزنه‪".‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید و به فکر فرو رفت؛ شاید حق با پسر‬


‫کوچیکتر بود‪ ،‬هچیکدوم از اونها توی تموم سالهایی که با هم‬
‫بودن‪ ،‬بین سکس آسیب ندیده بودن‪ .‬احتماال هیچ مشکلی توی‬
‫گاهی ریسک کردن وجود نداشت؛‬

‫مگه نه؟‬

‫لحظه ی دیگه ای گذشت‪ ،‬تا اینکه پسر بزرگتر با تردید سرش‬


‫رو تکون داد‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬باشه‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک برق زدن‪" ،‬واقعا؟ هورااا!"‬

‫پسر محکم لب دوست پسرش رو بوسید و با لبخندی خودش‬


‫رو عقب کشید‪.‬‬

‫‪899‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با ناباوری سرش رو تکون داد‪" ،‬زیادی براش هیجان‬


‫زده ای‪ ،‬همین دیروز سکس داشتیم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر زبونکی بهش انداخت‪ ،‬چشمهاش برق زدن و‬


‫حرفش رو نادیده گرفت‪.‬‬

‫کمی خودش رو عقب کشید‪ ،‬رون هاش رو باال برد‪ ،‬دستهاش‬


‫لحظه ای روی شونه ی تهیونگ افتادن و موقعیتش رو تنظیم‬
‫کرد‪" ،‬آماده!"‬

‫اعالم آمادگیش با تکون خوردن بامزه ی رون هاش همراه شد‪.‬‬

‫تهیونگ کمی خودش رو جا به جا کرد‪ ،‬حس کرد که عضو کامال‬


‫تحریک شدش بین باسن پسر قرار گرفت‪ ،‬مکثی کرد و نگاهی‬
‫به صورت جونگوک انداخت‪" ،‬مطمئنی؟"‬

‫دوست پسرش هومی گفت‪ ،‬صورتش رو بین فاصله ی گردن و‬


‫شونه ی تهیونگ گذاشت‪ ،‬تقریبا روی بدنش دراز کشید و با‬
‫لحن شیرینی گفت‪" ،‬لطفا‪".‬‬

‫‪900‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قلب تهیونگ با موقعیت جدیدی که توش قرار گرفته بودن نرم‬


‫شد‪ .‬برای کاری که قرار بود بکنن زیادی معصومانه بنظر‬
‫میرسید؛ اون هم با بوسه های کوچیکی که جونگوک روی‬
‫گردنش میگذاشت و حس کرد که نگرانیش کم کم ناپدید شد‪.‬‬

‫زمزمه وار با خودش رون های پسر کوچیکتر رو باال برد تا‬
‫بتونه عضوش رو جلوی ورودیش قرار بده‪ .‬با برخورد کالهک‬
‫عضوش به سوراخ جونگوک مکثی کرد‪ ،‬بدون حس چسبندگی‬
‫لوب احساس عجیبی داشت‪.‬‬

‫بوسه های جونگوک وقتی که باالخره پسر عضوش رو داخل‬


‫بدنش کرد متوقف شدن‪.‬‬

‫درست همون لحظه‪ ،‬دستهاش شونه ی دوست پسرش رو چنگ‬


‫زدن‪.‬‬

‫بدن تهیونگ یخ بست‪" ،‬چی شده؟ همه چیز خوبه؟"‬

‫جونگوک سعی کرد نفس هاش رو کنترل کنه و به زحمت دردی‬


‫که توی کمرش پیچیده بود رو نادیده گرفت‪.‬‬

‫‪901‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫در سکوت از دنیا تشکر کرد که چهرش رو توی شونه ی دوست‬


‫پسرش مخفی کرده بود و با صدای آرومی گفت‪" ،‬خوبه‪ ،‬خوبه‬
‫هیونگی‪".‬‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید و شونه هاش با آرامش پایین‬


‫افتادن‪" ،‬میخوای یکم صبر کنم؟"‬

‫"ن‪-‬نه!" جونگوک با لحن لرزونی اصرار کرد؛ پیشونیش رو به‬


‫گردن پسر بزرگتر فشرد و انگشت هاش محکمتر شونش رو‬
‫چنگ زدن‪" ،‬مشکلی نیست ته ته‪ ،‬ادامه — ادامه بده‪".‬‬

‫برای تهیونگ خیلی راحت بود که حواسش پرت بشه‪ ،‬انقدر‬


‫راحت که حتی متوجه صدای لرزون پسر کوچیکتر نشد‪.‬‬
‫نگاهش روی عضوش که تا نیمه توی ورودی جونگوک فرو‬
‫رفته بود چرخید‪ ،‬شکمش از حس عضالت گرم و خیس پسر‬
‫دور عضوش داغ شد و غرید‪" ،‬فاک بیبی‪ ،‬خیلی تنگی‪".‬‬

‫جونگوک محکم چشمهاش رو بست‪ ،‬نفس عمیقی کشید و اون‬


‫رو توی سینش حبس کرد‪ .‬قرار نبود انقدر درد بگیره‪ ،‬هیچوقت‬
‫انقدر درد نمیگرفت‪.‬‬

‫‪902‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوست پسرش‪ ،‬که خدا بهش برکت بده‪ ،‬یکم صبر کرد تا اون‬
‫به موقعیتشون عادت کنه و کمرش رو نوازش کرد‪.‬‬

‫"کارت خیلی خوبه بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و الله ی گوشش‬


‫رو بوسید‪" ،‬خوبی؟"‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و سرش رو تکون داد‪ ،‬به‬


‫صداش اعتماد نداشت‪" ،‬هومم‪".‬‬

‫"تکون میخورم‪ ،‬باشه؟"‬

‫پسر دوباره آب دهنش رو قورت داد‪ —" ،‬اوم‪".‬‬

‫بار دومی که تهیونگ عضوش رو داخل ورودیش فرو کرد‪،‬‬


‫دردی که دو برابر قبل بود بدنش رو فرا گرفت‪.‬‬

‫صدای خفه ای از گلوش خارج شد که پسر بزرگتر اون رو با‬


‫ناله ای اشتباه گرفت‪.‬‬

‫"فاک‪ ،‬خوشت میاد بان؟" تهیونگ غرید و رون هاش رو تکون‬


‫داد‪" ،‬خیلی حس خوبی داره‪ ،‬شت‪".‬‬

‫‪903‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با نفس خفه ای‪ ،‬پیشونی پوشیده از عرقش رو به‬


‫شونه ی پسر فشرد‪" ،‬ه‪-‬هیونگی —"‬

‫"آه‪ ،‬گوک‪ "،‬تهیونگ لرزید و رون هاش منقبض شدن‪" ،‬شت‪،‬‬


‫دووم نمیارم‪".‬‬

‫انگار که سرنگ های تیزی داشتن توی بدن جونگوک فرو‬


‫میرفتن و بدنش آتیش گرفته بود‪ .‬پسر هق هقی کرد و اشک‬
‫روی گونه هاش فرو ریخت‪" ،‬ت‪-‬ته — آه!"‬

‫با جلوتر اومدن رون های پسر بزرگتر بدون هیچ اخطاری‪،‬‬
‫جونگوک جیغی کشید‪ .‬ورود بلندی کامل عضو دوست پسرش‬
‫به بدنش‪ ،‬باعث شد سوراخش با یکدفعه ای ترین و دردناک‬
‫ترین حالت ممکن از هم باز بشه‪.‬‬

‫"و‪ -‬وایسا!" پسر با هق هقی ناخون هاش رو توی شونه ی‬


‫تهیونگ فرو کرد‪" ،‬ق‪ -‬قرمز! قرمز‪ ،‬و‪-‬وایسا! قرمز‪ ،‬قرمز‪ ،‬قرمز‬
‫—!"‬

‫‪904‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چی؟" صدای تهیونگ آروم و پر از وحشت بود‪" ،‬چی — اوه‬


‫فاک! فاک‪ ،‬صبر کن! بذار بیارمش بیرون‪ ،‬فقط صبر کن —‬
‫فاک!"‬

‫وقتی آروم آروم عضوش رو بیرون کشید بود که تازه صحنه ی‬


‫مقابلش رو دید‪.‬‬

‫چهره ی تهیونگ با دیدن قرمزی پشت رون های دوست پسرش‬


‫کامال سفید شد و نفس خفه ای کشید‪" ،‬د‪-‬داری خونریزی‬
‫میکنی‪".‬‬

‫جونگوک هق هقی کرد‪" ،‬ب‪-‬بکش بیرون‪ ،‬لطفا‪ ،‬لطفا!"‬

‫"م‪-‬من — باید آروم بیرون بیام که بیشتر درد نگیره‪ "،‬تهیونگ‬


‫با لحن لرزونی گفت و چشمهای خودش هم خیس شدن‪،‬‬
‫"متاسفم بیبی‪ ،‬فقط یکم صبر کن‪".‬‬

‫جونگوک جوابی نداد‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ باالخره عضوش رو از بدنش بیرون آورد‪ ،‬پسر‬


‫دیگه کامال بیخیال کنترل کردن خودش شده بود‪.‬‬

‫‪905‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بدنش روی سینه ی تهیونگ فرو ریخت و هق هق کرد‪" ،‬د‪ -‬درد‬


‫داره!"‬

‫تهیونگ با پلک زدنی اشکهاش رو پس زد و کمر پسر رو نوازش‬


‫کرد‪" ،‬میدونم بیبی‪ ،‬فاک‪ .‬ب‪-‬باید دراز بکشی‪ .‬بیا جا به جات‬
‫کنیم‪ ،‬باشه؟ فقط یکم بریم روی تخت‪".‬‬

‫جونگوک با ضعف سرش رو تکون داد و فین فینی کرد‪" ،‬ن —‬


‫نمیتونم‪".‬‬

‫قلب تهیونگ توی سینش شکست و زمزمه کرد‪" ،‬حواسم بهت‬


‫هست‪".‬‬

‫جونگوک وقتی پسر آروم بدنش رو بلند کرد بهش نگاه نکرد‪.‬‬
‫تهیونگ بدنش رو به تخت تکیه داد و بالشتی رو پشت کمرش‬
‫گذاشت‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬پسر بزرگتر وقتی کارش تموم شد نفس عمیقی‬


‫کشید و به دوست پسرش خیره شد‪ .‬نگاهی به اشک های‬
‫خشک شده روی گونش و لکه های خون روی رون هاش‬
‫انداخت؛‬

‫‪906‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫و گریه کرد‪.‬‬

‫"شت‪ "،‬تهیونگ هیس کشید و با عصبانیست چشمهاش‬


‫خیسش رو مالید‪" ،‬نباید این کار رو میکردم! میدونستم فکر‬
‫خوبی نیست‪ ،‬فاکینگ میدونستم! فاک‪ ،‬فاک‪ ،‬لعنت به من!‬
‫پیش خودم چه فکری کردم؟! همش تقصیر منه جونگوکی!‬
‫خیلی خیلی متاسفم بیبی! باورم نمیشه بهت آسیب —"‬

‫"تمومش کن‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ .‬تهیونگ سرش رو باال آورد‬


‫و دید که پسر با چشمهایی که هنوز قرمز بودن‪ ،‬اما دیگه خیس‬
‫نبودن بهش خیره شده بود‪" ،‬تقصیر گوکیه‪ ،‬گوکی ته ته رو‬
‫مجبور کرد‪ ،‬هیونگی نمیخواست‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و توده ای که توی گلوش ایجاد‬


‫شده بود رو قورت داد‪" ،‬اهمیتی نداره‪ ،‬به هر حال من‬
‫انجامش دادم‪ ،‬باید بهتر میدونستم‪ .‬بهت آسیب زدم گوکی‪،‬‬
‫فاک — من — من باعث شدم خونریزی کنی‪".‬‬

‫جونگوک با شنیدن اون کلمه لرزید و یکدفعه نگاهش رو ازش‬


‫گرفت‪.‬‬

‫‪907‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سکوتی بینشون پیش اومد‪ ،‬تنش بینشون مثل پرده ای بود که‬
‫بین بدن هاشون کشیده شده بود‪.‬‬

‫وقتی پسر کوچیکتر دوباره حرف زد‪ ،‬صداش آروم بود‪" ،‬باید‬
‫— باید بریم دکتر؟"‬

‫ضربان قلب تهیونگ با شنیدن اون سوال باال رفت‪ ،‬نفس‬


‫لرزونی کشید‪ ،‬سرش رو تکون داد و زمزمه کرد‪" ،‬آره؛ حتما‬
‫باید بریم — ما‪ ،‬اوم — اول باید تمیزت کنیم‪".‬‬

‫دوست پسرش با چهره ای که نمیشد چیزی ازش خوند سرش‬


‫رو تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ با تردید به پسر خیره شد‪ ،‬نمیتونست برای مدت‬


‫طوالنی ای بهش نگاه کنه و به سرعت گفت‪" ،‬برات حوله‬
‫میارم‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک بهم گره خوردن‪" ،‬هیونگی — انجامش‬


‫نمیده؟"‬

‫‪908‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"فکر کنم به اندازه ی کافی انجام دادم‪ ،‬تو اینطور فکر‬


‫نمیکنی؟" پسر بزرگتر با فک قفل شده ای جواب داد‪" ،‬عالوه‬
‫بر اون‪ ،‬باید به دکتر زنگ بزنم و بهش بگم که داریم میریم‬
‫اونجا‪".‬‬

‫جونگوک چیزی نگفت و به حوله ی نم داری که به سمتش‬


‫انداخته شد خیره موند‪ .‬وقتی در دستشویی بسته شد اشک‬
‫هاش با سرعت بیشتری گونه هاش رو تر کردن‪ ،‬چهرش رو‬
‫توی دستهاش مخفی کرد و با شونه های لرزون سعی کرد هق‬
‫هقش رو خفه کنه‪.‬‬

‫اونطرف در‪ ،‬تهیونگ توی راهرو داشت همون کار رو انجام‬


‫میداد‪.‬‬

‫***‬

‫‪909‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دکتر گفت که دخول خشک و درست آماده نشدن پسر باعث‬


‫شده بود که به ورودیش فشار بیاد؛ اما خیال هر دوشون رو‬
‫راحت کرد که خونریزی پیش اومده‪ ،‬از اون چیزی که واقعا‬
‫بود ترسناکتر بنظر میرسیده و به جونگوک گفت که از کرم‬
‫های ریلکس کننده ی ماهیچه و مسکن استفاده کنه و تا دو‬
‫هفته ی آینده از هر فعالیت جنسی ای دور بمونه‪.‬‬

‫الزم به گفتن نبود که مسیر برگشتشون به خونه پر تنش بود‪.‬‬

‫تهیونگ محکم فرمون ماشین رو چنگ زده بود‪ ،‬هر از گاهی به‬
‫صندلی کمک راننده که پسر داخلش نشسته بود نگاهی‬
‫مینداخت‪ ،‬فکر میکرد اون متوجهش نمیشه‪ ،‬اما جونگوک‬
‫باالخره با لحن خشکی به حرف اومد‪" ،‬فقط حرفت رو بزن‬
‫هیونگ‪ .‬هی بهم نگاه میکنی و واضحه که میخوای چیزی بگی‪،‬‬
‫فقط خودت رو خالی کن‪".‬‬

‫پسر بزرگتر چند لحظه ساکت موند و به جاده ی رو به روش‬


‫چشم غره رفت‪.‬‬

‫‪910‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"متاسفم‪ "،‬تهیونگ باالخره گفت‪ ،‬صداش مالیم بود‪ ،‬اما‬


‫چشمهاش به جاده خیره موندن‪" ،‬گند زدم و من — واقعا‬
‫واقعا متاسفم‪".‬‬

‫جونگوک با چونه ای که میلرزید بهش نگاه کرد‪ ،‬واضح بود که‬


‫سعی داشت گریه نکنه‪" ،‬حتی نمیتونی بهم نگاه کنی‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬محکمتر فرمون رو چنگ زد و‬


‫انگشت هاش از فشار سفید رنگ شدن‪.‬‬

‫جونگوک با ناباوری خندید‪" ،‬خدای من‪ ،‬جدی ای؟ چیه؟ پس‬


‫دیگه هیچوقت نمیخوای به چشمهام نگاه کنی؟"‬

‫"دارم رانندگی میکنم‪ "،‬تهیونگ کوتاه جواب داد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر پوزخندی زد‪.‬‬

‫چند لحظه ای ساکت موندن‪ ،‬هوای توی ماشین کوچیک خفه‬


‫کننده بود‪ .‬تهیونگ حتی کولر رو روشن کرد و جونگوک به‬
‫حرکتش خندید‪.‬‬

‫‪911‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫انگار که گرما دلیل ناراحتیشون بود!‬

‫"گوش کن‪ "،‬پسر کوچیکتر بعد از چند لحظه گفت و با احتیاط‬


‫به دوست پسرش خیره شد‪" ،‬من — میفهمم که بخاطر کل‬
‫این اتفاق عذاب وجدان داری‪ ،‬ولی بهت گفتم که تقصیر تو‬
‫نبود؛ من مجبورت کردم‪ ،‬باشه؟ من نباید —"‬

‫"مهم نیست‪ "،‬پسر بزرگتر با صدای سردی گفت‪" ،‬من از تو‬


‫بزرگترم و تو فاکینگ توی هد اسپیس بودی! من باید از مغزم‬
‫استفاده میکردم‪ ،‬باید بهتر میدونستم —"‬

‫"دارم بهت میگم تقصیر تو نبود!" جونگوک با خشم گفت‪" ،‬من‬


‫التماست کردم! باید چیکار میکردی؟!"‬

‫نگاه تهیونگ لحظه ای به سمتش چرخید و پسر چند لحظه‬


‫ساکت موند‪.‬‬

‫"بیا فعال بیخیالش بشیم‪".‬‬

‫جونگوک شوکه بهش خیره شد‪" ،‬ما — نه‪ ،‬باید دربارش حرف‬
‫بزنیم!"‬

‫‪912‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬جونگوک‪ ،‬چی ازم میخوای؟ زمان میبره‪،‬‬


‫باشه؟ قرار نیست همه چیز رو توی راه تا خونه حل کنیم!‬
‫فاکینگ به این سادگی نیست!"‬

‫پسر کوچیکتر توی صندلی ماشین فرو رفت و زمزمه کرد‪،‬‬


‫"واقعا دلم میخواد انقدر فحش ندی‪".‬‬

‫"متاسفم‪ "،‬تهیونگ با لحن خسته ای گفت‪" ،‬میشه بحث رو‬


‫عوض کنیم؟ میخوای — میخوای یه چیزی واسه خوردن‬
‫بگیریم؟"‬

‫"نه!" جونگوک با لبهای آویزون دستهاش رو روی سینش گره‬


‫زد‪" ،‬میخوام بهم بگی قبول کردی که تقصیر تو نیست‪ ،‬حداقل‬
‫تقصیر جفتمونه‪".‬‬

‫فک پسر بزرگتر قفل شد‪" ،‬احتماال یه بیرون بر پایین همین‬


‫خیابون باز باشه‪".‬‬

‫"و درسم رو گرفتم‪ ،‬باشه؟ دفعه ی دیگه از لوب استفاده‬


‫میکنیم و اگه گفتی از کاری خوشت نمیاد مجبورت نمیکنم‪".‬‬

‫‪913‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مک دونالد یا برگر کینگ؟"‬

‫"و من کسیم که متاسفه‪ ،‬اشکالی نداره اگه آماده نیستی‬


‫ببخشیم —"‬

‫"جونگوک‪ ،‬تمومش کن!"‬

‫پسر کوچیکتر با دیدن چهره ی تاریک و عصبانی دوست‬


‫پسرش توی خودش فرو رفت‪" ،‬من فقط —"‬

‫"گفتم تمومش کن‪ "،‬تهیونگ غرید‪" ،‬پس فقط — فاکینگ‬


‫بیخیالش شو‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫بقیه ی راه توی سکوت گذشت‪.‬‬

‫***‬

‫‪914‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سخت بود‪.‬‬

‫رابطه ی بینشون پر تنش تر از هر زمان دیگه ای بود‪ .‬بقیه ی‬


‫گنگ متوجه مشکالت بینشون شده بودن‪ ،‬اما سعی نکردن‬
‫بینشون دخالت کنن‪ ،‬چون متوجه بودن که مسئله ی شخصی‬
‫ای بود و این خیال تهیونگ رو راحت میکرد‪.‬‬

‫"قرار نیست بینتون دخالت کنیم‪ "،‬یونگی یک روز صبح‪ ،‬حین‬


‫خوردن قهوه به تهیونگ گفت؛ صداش خشک بود و چشمهاش‬
‫از ورودی در به جونگوک خیره شده بودن‪ .‬پسر کوچیکتر روی‬
‫مبل دراز کشیده بوده‪ ،‬کمپرس یخی پشت کمرش بود و بدنش‬
‫با پتو پوشیده شده بود‪.‬‬

‫"مرسی‪ "،‬تهیونگ با صدای خشکی گفت‪" ،‬اون — باهاش‬


‫حرف زدی؟"‬

‫مرد مو نعنایی از پشت ماگ قهوش بهش خیره شد‪" ،‬ازش‬


‫پرسیدم اتفاقی افتاده که باعث بشه من بخوام دیک تو رو از‬
‫جاش ببرم؟"‬

‫‪915‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ نفسی کشید‪" ،‬خب؟"‬

‫"و اون گفت نه‪ "،‬یونگی بعد از مکثی گفت‪" ،‬من بهش اعتماد‬
‫دارم‪ ،‬میدونه که کی باید سراغ من بیاد — سراغ هر کدوممون‬
‫— اگه بهمون نیاز داشته باشه‪".‬‬

‫"شاید باید بیاد‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪ ،‬صورتش رو روی‬


‫دستهاش و آرنجش رو روی میز گذاشت‪" ،‬شاید من باید این‬
‫کار رو کنم — من — هیونگ حس میکنم واقعا گند زدم! من‬
‫کسیم که باید ازش مراقبت کنم‪ ،‬نه اینکه بهش آسیب بزنم!"‬

‫"ببین بچه‪ "،‬یونگی به سرعت گفت‪" ،‬من نمیدونم دقیقا چه‬


‫اتفاقی بینتون افتاده و واقعا نمیخوام جزئیاتش رو بشنوم؛‬
‫ولی جونگوک رو میشناسم‪ ،‬تو رو هم میشناسم‪ .‬تو هیچوقت‬
‫با قصد خودت کاری نمیکنی که به اون آسیب بزنه‪ .‬حدسم اینه‬
‫که اون بچه بازی درآورده و تو هم که یه لعنتی ذلیلی‪ ،‬واسه‬
‫همین کاری کردی که هر دوتون باید میدونستید اشتباهه؛‬
‫درست میگم؟"‬

‫‪916‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ که نمیدونست باید چی بگه‪ ،‬شوکه به مرد خیره شد‪،‬‬


‫"عجیبه‪ ،‬ولی آره — در واقع آره‪ .‬مطمئنی اون چیزی بهت‬
‫نگفته؟"‬

‫چشمهای یونگی با تاریکی برق زدن‪" ،‬من هم همین اشتباه رو‬


‫کردم بچه‪ .‬اگه متوجه نشدی جیمین هم به اندازه ی چونگوک‬
‫بچست و من هم به اندازه ی تو ذلیل اونم‪".‬‬

‫"— اوه‪ "،‬تهیونگ آروم گفت‪.‬‬

‫فک یونگی قفل شد‪" ،‬آره‪ ،‬اوه‪".‬‬

‫سکوت طوالنی ای بینشون پیش اومد و مرد بزرگتر آهی‬


‫کشید‪" ،‬هر جفتی اشتباهات خودش رو داره‪ ،‬ولی تو نمیتونی‬
‫نادیدشون بگیری‪ .‬دیدم که وقتی میخواد بغلت کنه پسش‬
‫میزنی و دیروز به جیمین گفت که حتی دیگه قبل خواب‬
‫نمیبوسیش‪".‬‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬واقعا نیازی نیست درباره ی این‬


‫موضوع حرف بزنیم هیونگ‪".‬‬

‫‪917‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی با چهره ی سرخی بهش چشم غره رفت‪" ،‬من هم خیلی‬


‫طرفدار این بحث نیستم‪ ،‬ولی دارم به عنوان هیونگت بهت‬
‫میگم — باید درستش کنی‪ ،‬باهاش حرف بزن‪ ،‬از اینکه برادرم‬
‫رو ناراحت ببینم خوشم نمیام‪ "،‬مکثی کرد‪" ،‬یا تو رو‪".‬‬

‫چهره ی تهیونگ نرم شد‪.‬‬

‫صدای آرومی از نشیمن به گوش رسید و جونگوک روی مبل‬


‫خمیازه ای کشید‪ .‬هر دوشون به اون سمت خیره شدن‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ به چهره ی پسر کوچیکتر خیره شدن‪ ،‬قلبش‬


‫سنگین شد و آهی کشید‪" ،‬امشب باهاش حرف میزنم‪".‬‬

‫***‬

‫‪918‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اون شب‪ ،‬مثل تموم هفته ی گذشته‪ ،‬جونگوک در سکوت توی‬


‫تخت خوابید و پتو رو روی خودش کشید‪ .‬صدای خنده های‬
‫پسر که هر شب قبل خواب اتاق رو پر میکردن دیگه وجود‬
‫نداشتن؛ حتی دیگه تالش نکرد تهیونگ رو ببوسه‪ ،‬چون از پس‬
‫زده شدن خسته شده بود‪.‬‬

‫چند لحظه ای طول کشید تا تهیونگ خودش رو جمع و جور‬


‫کرد و سعی کرد نفس هاش رو آروم کنه‪" ،‬جونگوکی — میشه‬
‫حرف بزنیم؟"‬

‫سکوت جوابش رو داد‪.‬‬

‫پسر بزرگتر نفسی که حبس کرده بود رو بیرون داد‪" ،‬گوش‬


‫کن‪ ،‬من — میفهمم که از دستم عصبانی ای؛ میدونم توی چند‬
‫هفته ی گذشته ازت فاصله گرفتم‪ ،‬فقط به یکم زمان نیاز‬
‫داشتم بیبی؛ میدونم توجیح خوبی نیست‪ ،‬ولی —"‬

‫"لطفا باهام بهم نزن‪".‬‬

‫بدن تهیونگ خشک شد‪.‬‬

‫‪919‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چی؟" ابروهای پسر بهم گره خورد و جونگوک باالخره بهش‬


‫نگاه کرد‪ .‬با دیدن چشمهای خیس پسر و اشک هایی که همین‬
‫حاال هم ممکن بود روی گونه هاش فرو بریزن شوکه شد‪.‬‬

‫"ل‪-‬لطفا باهام بهم نزن‪ "،‬پسر کوچیکتر فین فین کرد و به‬
‫زحمت زمزمه کرد‪" ،‬متاسفم‪ ،‬نباید مجبورت میکردم‪ .‬میدونم‬
‫وقتی آسیب دیدم ترسوندمت و احتماال خیلی از دستم‬
‫عصبانی ای‪ ،‬ولی من خیلی خیلی متاسفم‪ .‬قسم میخورم که‬
‫دیگه هیچوقت این کار رو نمیکنم‪ .‬قسم میخورم هیونگ‪ ،‬فقط‬
‫لطفا‪ ،‬لطفا —!"‬

‫"گوکی‪ ،‬داری درباره ی چی حرف میزنی؟" تهیونگ روی تخت‬


‫به سمت پسر کوچیکتر رفت‪" ،‬باهات بهم بزنم؟ این دیوونه‬
‫بازیه!"‬

‫دوست پسرش سرش رو تکون داد و چشمهاش رو مالید‪" ،‬ت‪-‬‬


‫تو این مدت خیلی عجیب باهام رفتار میکردی‪ ،‬حتی‬
‫نمیذاشتی بهت دست بزنم! و‪-‬واقعا فکر کردم شاید — شاید‬
‫این آخرشه‪ ،‬دیگه نمیخوای باهام باشی و‪-‬و من نمیتونم این‬
‫کار رو کنم هیونگ‪ ،‬نمیتونم —!"‬

‫‪920‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یاه‪ ،‬جئون جونگوک‪ "،‬تهیونگ باالخره صورت پسر کوچیکتر‬


‫رو به سمت خودش کشید و گونه هاش رو کمی محکمتر از حد‬
‫معمول بین دستهاش گرفت؛ اما نمیتونست خودش رو کنترل‬
‫کنه‪ ،‬نیاز داشت پسر بفهمه که چقدر جدیه‪" ،‬من هیچوقت‬
‫باهات بهم نمیزنم بیبی‪ ،‬حتی یکبار هم بهش فکر نکردم —‬
‫هیچوقت‪".‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد و تیله هاش توی ناراحتی غرق شدن‪،‬‬
‫"این بدترین هفته ی عمرم بود‪ .‬ا‪-‬از دعوا کردن باهات متنفرم‬
‫و این با همه ی دعوا های دیگمون فرق داشت‪ .‬حس میکنم —‬
‫حس میکنم همه چیز رو خراب کردم‪".‬‬

‫پسر آخرین جمله رو با صدای آرومی زمزمه کرد‪ ،‬انگار که‬


‫میترسید تهیونگ حرفش رو تایید کنه‪.‬‬

‫پسر بزرگتر آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬نفس عمیقی کشید که‬


‫سینش از فشارش تکون خورد‪.‬‬

‫"هر دومون اشتباه هایی کردیم‪ "،‬تهیونگ باالخره گفت‪،‬‬


‫صداش و نگاهش نرم شده بود‪،‬‬

‫‪921‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"فکر میکنم دارم متوجه میشم که بزرگترین اشتباه من جوری‬


‫بود که با این قضیه کنار اومدم‪ .‬فکر میکردم آسیب جسمی‬
‫زدن بهت بدترین کاری بود که تا حاال کردم‪ ،‬ولی — ولی حدس‬
‫میزنم کل این هفته درد دیگه ای داشتی‪ ،‬نه؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬سرش رو توی دست پسر بزرگتر‬


‫چرخوند و کف دستش رو بوسید‪" ،‬خیلی دلم برات تنگ شده‬
‫بود هیونگ‪ ،‬هیچوقت تو رو بخاطر آسیب دیدنم سرزنش‬
‫نکردم؛ فقط یه اشتباه بود‪".‬‬

‫"فکر کنم به اندازه ی جفتمون خودم رو سرزنش کردم‪"،‬‬


‫تهیونگ آروم گفت‪" ،‬انقدر روی عذاب وجدان خودم تمرکز‬
‫کرده بود که به احساسات تو فکر نکردم‪ .‬خدایا جونگوک‪ ،‬فاک‪،‬‬
‫خیلی متاسفم —"‬

‫"دیگه عذرخواهی نکن‪ "،‬پسر کوچیکتر عاجزانه گفت‪،‬‬


‫دستهاش روی دستهای تهیونگ اومدن و محکم اونها رو گرفت‪،‬‬
‫"لطفا عذرخواهی کردن رو تموم کن‪ ،‬من به هیچ کدوم از اینها‬
‫اهمیت نمیدم‪ ،‬فقط — فقط بهم بگو که همه چیز مثل همیشه‬
‫میشه‪".‬‬

‫‪922‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ اون لحظه دو دستش رو پایین انداخت و به جاش‬


‫پسر رو محکم بغل کرد‪.‬‬

‫"البته بیبی‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪ ،‬موهای دوست پسرش رو بوسید‬


‫و لحظه ای مکث کرد تا عطر توت فرنگی اونها که خیلی دلش‬
‫براش تنگ شده بود رو نفس بکشه‪" ،‬خیلی دوستت دارم‪".‬‬

‫"خیلی خیلی دوستت دارم‪ "،‬جونگوک با مالیمت در جوابش‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬ما — ما باید بهتر با هم ارتباط برقرار کنیم‪".‬‬

‫"حق با توئه‪ "،‬تهیونگ آهی کشید و آروم بینی پسر رو بوسید‪،‬‬


‫"متاسفم بان‪ ،‬دفعه ی بعد بهتر رفتار میکنم‪".‬‬

‫"مرسی‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و لبخند کوچیکی زد‪" ،‬من هم‪.‬‬


‫میشه — میتونم ببوسمت؟"‬

‫قلب تهیونگ لرزید‪ ،‬جلوتر رفت‪ ،‬سینه هاشون بهم چسبیدن و‬


‫چونه ی پسر رو با انگشتش باال برد‪.‬‬

‫"همیشه‪".‬‬

‫‪923‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪29.‬‬

‫"فقط چند ساعت طول میکشه‪ .‬باز هم خیلی خیلی متاسفم‪،‬‬


‫واقعا —"‬

‫"یوگیوم‪ ،‬مشکلی نیست‪ "،‬تهیونگ خندید‪ ،‬با نگاه نگران پسر‬


‫بهش سرش رو تکون داد‪ ،‬قدمی به جلو برداشت و دستش رو‬
‫روی شونش گذاشت‪" ،‬جدی میگم‪ ،‬تو مثل خانواده ی ما‬
‫میمونی‪ .‬هیچ مشکلی نیست‪ ،‬باشه؟"‬

‫یوگیوم نفس عمیقی کشید که چتری های روی صورتش رو‬


‫تکون داد‪" ،‬ممنون؛ جدی میگم‪ ،‬خیلی ممنونم‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬االن کجاست؟" تهیونگ پرسید و نگاهی به ماشینی که‬


‫جلوی در پارک شده بود انداخت‪.‬‬

‫"نوی ماشین منتظره‪ "،‬یوگیوم بیرون رفت و تهیونگ دنبالش‬


‫راه افتاد‪،‬‬

‫‪924‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"همونجور که گفتم‪ ،‬همه ی وسایلش همراهشه؛ یک جفت‬


‫لباس اضافه محض احتیاط و عروسک هاش هم توی کولشن‪.‬‬
‫اصال بد غذا نیست‪ ،‬میتونی هر چیزی که خودتون میخورید‬
‫بهش بدی‪ ،‬اون —"‬

‫"اسمش چیه؟" تهیونگ بین حرف های پسر پرید و ابرویی باال‬
‫انداخت‪" ،‬حس میکنم اگه میخوای کل روز مراقبش باشم باید‬
‫اسمش رو بدونم!"‬

‫"فقط چند ساعت‪ "،‬یوگیوم تصحیحش کرد‪" ،‬اسمش‬


‫جیهونه‪".‬‬

‫"گقتی هم سن گوکه؟"‬

‫"آره‪ ،‬هم سن واقعیش و هم وقتی که لیتل میشه‪ "،‬یوگیوم‬


‫مکثی کرد و دستش رو روی دستگیره ی در گذاشت‪" ،‬یکم‬
‫خجالتیه‪ ،‬طول میکشه تا باهات گرم بگیره‪".‬‬

‫تهیونگ هومی گفت و به پسر که در ماشین رو باز کرد و سرش‬


‫رو داخل برد خیره شد‪.‬‬

‫‪925‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جیهونی؟"‬

‫مکثی پیش اومد‪ ،‬چند ثانیه بعد یوگیوم سرش رو از ماشین‬


‫بیرون آورد و پسری که کولش رو به سینش چسبونده بود‪،‬‬
‫پشت سرش از ماشین خارج شد‪.‬‬

‫تهیونگ با دیدن پسر بامزه لبخندی زد‪ .‬موهای بهم ریختش‬


‫توی صورتش ریخته بودن و تیله های گردش با خجالت به‬
‫پسر بزرگتر خیره شدن‪.‬‬

‫"جیهونی‪ "،‬یوگیوم موهای پسر رو نوازش کرد و لبخند‬


‫مالیمی زد‪" ،‬این تهیونگ هیونگه‪ .‬قراره یکم مراقبت باشه‪،‬‬
‫خب؟"‬

‫جیهون لبش رو گزید و با مالیمت از پسر عموش پرسید‪" ،‬ی‪-‬‬


‫یوگی هیونگ کجا میره؟"‬

‫"آیش‪ ،‬هیونگ براش یه مشکلی پیش اومده‪ "،‬یوگیوم با آه‬


‫پشیمونی توضیح داد‪،‬‬

‫‪926‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی متاسفم‪ .‬تا یک مدت کوچولو مشکلی برات پیش نمیاد؟‬


‫بیشتر از چند ساعت طول نمیکشه‪ .‬میدونم که قرار بود امروز‬
‫رو با همدیگه بگذرونیم‪ ،‬خیلی متاسفم‪".‬‬

‫جیهون نگاهی به زمین انداخت و قلب تهیونگ با دیدن چهره‬


‫ی بامزش لرزید‪" ،‬ولی جیهونی دلش برای یوگی هیونگ تنگ‬
‫میشه‪".‬‬

‫یوگیوم نگاهی به تهیونگ که سعی داشت جلوی نگاه شیفتش‬


‫رو بگیره انداخت‪.‬‬

‫"تهیونگ خیلی خوب ازت مراقبت میکنه‪ "،‬پسر توضیح داد‪،‬‬


‫"قول میدم‪".‬‬

‫جیهون شونش رو باال انداخت و کولش رو بیشتر به سینش‬


‫فشرد‪.‬‬

‫"چقدر مودبه‪ "،‬تهیونگ که تحت تاثیر قرار گرفته بود زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬رفتارش هم خیلی خوبه شت‪".‬‬

‫‪927‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جلوش فحش نده‪ "،‬یوگیوم سرزنشش کرد‪" ،‬به هر حال؛‬


‫گوش کن‪ ،‬من باید برم‪ ،‬مطمئنی که مشکلی پیش نمیاد؟"‬

‫"اگه مشکلی پیش اومد شمارت رو دارم‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت‬


‫بهش یادآوری کرد‪" ،‬نه اینکه قراره بیاد؛ انگار فراموش کردی‬
‫که سال هاست دارم از کوک مراقبت میکنم! مشکلی پیش‬
‫نمیاد رفیق‪ ،‬برو‪".‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬یوگیوم هوفه ای داد‪" ،‬جیهون‪ ،‬میتونم یه بغل‬


‫داشته باشم؟"‬

‫پسر لیتل با لبهای آویزون به زمین خیره شد و بعد از لحظه ای‬


‫با بی میلی به آغوش یوگیوم رفت‪ ،‬صورتش رو به شونه ی‬
‫اون فشرد و با فین فینی زمزمه کرد‪" ،‬جیهونی دلش براش‬
‫تنگ میشه هیونگی‪".‬‬

‫"آیش‪ "،‬یوگیوم نگاه دردناکی به تهیونگ انداخت‪.‬‬

‫"مشکلی براش پیش نمیاد‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت اصرار کرد‪،‬‬


‫"برو‪".‬‬

‫‪928‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر با بی میلی از پسر عموش جدا شد و داخل‬


‫ماشین رفت‪ .‬دستی براشون تکون داد و جیهون با سری که‬
‫پشت کولش پنهون کرده بود رفتنش رو تماشا کرد‪.‬‬

‫"جیهونی؟" تهیونگ با مالیمت پرسید‪" ،‬میخوای با من بیای‬


‫داخل؟"‬

‫پسر کوچیکتر لبش رو گزید‪ ،‬چشمهاش به سمت زمین‬


‫چرخیدن و جوابی نداد‪.‬‬

‫تهیونگ هومی گفت و سعی کرد با شیفتگی از خجالت پسر‬


‫لبخند نزنه‪" ،‬میدونی‪ ،‬حدس میزنم خیلی گرسنت باشه‪.‬‬
‫یوگیوم بهم گفت قرار بوده واسه صبحونه برید بیرون‪ ،‬ولی‬
‫وقت نشده؛ مگه نه؟"‬

‫پسر آروم سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"صبحونه ی مورد عالقت چیه؟" تهیونگ دوباره با مالیمت‬


‫پرسید‪.‬‬

‫‪929‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیهون چند لحظه ای ساکت موند‪ .‬تهیونگ فکر کرد که قرار‬


‫نیست جوابش رو بده‪ ،‬اما باالخره صدای مالیمش به گوشش‬
‫رسید‪.‬‬

‫"وافل‪ "،‬پسر جواب داد‪.‬‬

‫قلب تهیونگ از شیفتگی درد گرفت و خندید‪" ،‬این عالیه؛ کلی‬


‫وافل داخل داریم‪ .‬یکی از دوست هام همه چیزشون رو‬
‫خودش درست میکنه‪ ،‬حتی شربتش رو؛ خیلی خوشمزست‪.‬‬
‫میخوای امتحانشون کنی؟"‬

‫چهره ی جیهون از کنجکاوی پر شد‪ .‬پسر لحظه ای مکث کرد و‬


‫بعد قاطعانه سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ میخواست به سمت خونه برگرده‪ ،‬که پسر با خجالت‬


‫دستش رو به سمتش دراز کرد؛ اون هم لبخندش رو خورد و‬
‫دستش رو توی دست خودش گرفت‪.‬‬

‫وقتی وارد خونه شدن سوکجین توی آشپزخونه بود‪.‬‬

‫‪930‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ دید که چشمهای جیهون به محض ورودشون به خونه‬


‫گشاد شدن و پسر نگاهی به راه پله های بلند جلوی در و‬
‫نشمین بزرگشون انداخت‪ .‬وقتی به آشپزخونه رسیدن‬
‫چشمهاش حتی گشاد تر شدن و به بشقاب های پر از پنکیک و‬
‫وافل خیره شد‪.‬‬

‫"هی تهیونگ‪ "،‬سوکجین با هومی گفت و به یخچال باز‬


‫جلوش خیره شد‪" ،‬یوگیوم رفت؟"‬

‫"آره‪ ،‬پسر عموش رو اینجا گذاشت‪ "،‬تهیونگ با مالیمت‬


‫جیهون رو روی یکی از صندلی های پشت میز آشپزخونه‬
‫نشوند‪" ،‬جیهون‪ ،‬این سوکجین هیونگه‪ .‬اون کسیه که این غذا‬
‫های خوشمزه رو درست میکنه‪".‬‬

‫سوکجین چرخید و چهرش با دیدن چشمهای براق پسر لیتل‬


‫روشن شد‪" ،‬آیگو‪ ،‬تو باید جیهون باشی؛ از آشنایی باهات‬
‫خوشحالم!"‬

‫جیهون با اضطراب توی صندلیش فرو رفت و به سرعت گفت‪،‬‬


‫"خ‪-‬خوشبختم‪".‬‬

‫‪931‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین با لبخندی به ُاپن تکیه داد‪" ،‬چی دوست داری‬


‫بخوری جیهونی؟ پنکیک؟"‬

‫"وافل‪ "،‬تهیونگ به جای پسر جواب داد‪" ،‬شربت میخوای؟"‬

‫در کمال تعجبشون‪ ،‬پسر سرش رو تکون داد‪" ،‬یوگی هیونگ‬


‫میگه واسه دندون هام خوب نیست‪".‬‬

‫تهیونگ و سوکجین نگاهی با هم رد و بدل کردن‪.‬‬

‫"واو‪ ،‬فقط اگه میتونستیم کاری کنیم جونگوک اینجوری‬


‫بهمون گوش کنه‪ "،‬سوکجین خندید و به سمت بشقاب های‬
‫وافل رفت‪.‬‬

‫ابروهای جیهون با شنیدن اون اسم نا آشنا به هم گره خوردن‪،‬‬


‫"جونگوک؟"‬

‫"آه‪ ،‬اون مکنه ی ماست‪ "،‬تهیونگ توضیح داد و لبخند‬


‫کوچیکی زد‪" ،‬راستش اون هم لیتله و تقریبا همسن توئه؛ حتی‬
‫وقتی لیتله‪ .‬تو تقریبا هشت سالته‪ ،‬نه؟"‬

‫‪932‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیهون که یکدفعه اون مکالمه بیشتر براش جذاب بنظر‬


‫میرسید‪ ،‬میز رو به روش رو چنگ زد‪" ،‬یه لیتل دیگه؟"‬

‫تهیونگ نگاهی به سوکجین انداخت‪" ،‬آره؛ االن با جیمین‬


‫بیرونه؟"‬

‫"هوم‪ "،‬سوکجین جواب داد‪ ،‬بشقاب وافل رو جلوی پسر‬


‫کوچیکتر گذاشت و با تردید بطری شربت رو به سمتش هل‬
‫داد‪" ،‬اگه خواستی‪".‬‬

‫هر دو به جیهون که دهنش رو از وافل پر کرد خیره شدن‪.‬‬


‫چشمهای پسر با جویدن غذاش برق زدن و لبخند خجالتی ای‬
‫زد‪" ،‬خیلی خوشمزست‪ ،‬مرسی سونبه‪".‬‬

‫"آیگو‪ ،‬هیونگ صدام کن‪ "،‬سوکجین با شیفتگی گفت؛ موهای‬


‫پسر رو بهم ریخت‪ ،‬گونش رو نیشگون گرفت و لبخند بزرگی‬
‫زد‪" ،‬خیلی بامزست خدایا‪ .‬یوگیوم تا حاال کجا قایمش کرده‬
‫بود؟"‬

‫‪933‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با گ ُر گرفتن گونه های پسر کوچیکتر از اون تعریف‬


‫خندید‪" ،‬اون با همخونش توی یه آپارتمان توی سئول زندگی‬
‫میکنه؛ اون کر گیورته‪ ،‬نه جیهون؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬پسر جواب داد؛ مردد بود که خودش هم میتونه‬


‫سوالی بپرسه یا نه‪ ،‬اما با دیدن لبخند تهیونگ آروم ادامه داد‪،‬‬
‫"هیونگی ها هم کر گیورن؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬سوکجین با غرور جواب داد‪" ،‬هر شش تامون‪".‬‬

‫"شش؟" ابروهای جیهون پشت موهاش ناپدید شدن‪.‬‬

‫"آره‪ "،‬سوکجین مشغول پاک کردن انگشت هاش شد و به‬


‫پیشخون تکیه داد‪" ،‬برادر بزرگ جونگوک یونگی‪ ،‬دوست پسر‬
‫اون جیمین‪ ،‬من و دوست پسرم نامجون‪ ،‬رئیسمون هوپی و‬
‫تهیونگ دوست پسر جونگوک‪".‬‬

‫ابروهای جیهون بهم گره خوردن و سعی کرد اون اسم های‬
‫پیچیده رو حفظ کنه‪" ،‬واو‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬اون بچه ی لوسیه‪ "،‬تهیونگ خندید‪.‬‬

‫‪934‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ولی ته تقریبا شخصیه که قوانین رو میذاره‪ "،‬سوکجین با‬


‫هومی گفت‪" ،‬اون کر گیور اصلیشهه و — چی شده جیهونی؟‬
‫چرا دیگه نمیخوری؟"‬

‫"اوه‪ "،‬جیهون یکدفعه چنگالش رو زمین گذاشت‪ ،‬حاال‬


‫مضطرب تر از قبل بنظر میرسید و با خجالت گفت‪" ،‬اوم‪،‬‬
‫هیونگی من — یکجورهایی اوم‪ ،‬صبحونه ها بهم غذا میده‪.‬‬
‫خ‪-‬خودمم میتونم بخورم‪ ،‬ولی —"‬

‫"اوه شت‪ ،‬ببخشید‪ "،‬تهیونگ با اخمی زمزمه کرد؛ صندلیش رو‬


‫به پسر نزدیک کرد و قبل از اینکه اون چیز دیگه ای بگه‪،‬‬
‫چنگالی که اون پایین گذاشته بود رو برداشت‪" ،‬جونگوک هم‬
‫خودش غذا نمیخوره‪ .‬ببخشید جیهون‪ ،‬باید ازت میپرسیدم‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬پسر با مطیعی دهنش رو باز کرد و وقتی‬


‫تهیونگ غذاش رو بهش داد لبخندی زد‪ .‬پسر بزرگتر هم‬
‫نتونست جلوی خودش رو بگیره و در جواب لیتل بامزه‬
‫لبخندی زد‪.‬‬

‫‪935‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صبحونه همونطور گذشت‪ ،‬تهیونگ هر لقمه ی غذای جیهون رو‬


‫بهش میداد و اون با بامزگی بعد هر بار خوردنشون تشکر‬
‫میکرد‪.‬‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد که چی باعث شده بود بیرون رفتن‬


‫جونگوک و جیمین انقدر طول بکشه و تقریبا میخواست از‬
‫اتاق بیرون بره تا بهشون زنگ بزنه‪ ،‬که در باز شد و صدای‬
‫آشنایی به گوش رسید‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬من خونم!"‬

‫جیهون نگاهی به تهیونگ که به سوکجین خیره شد انداخت‪.‬‬

‫"میشه ظرف ها رو تو بشوری؟ قول میدم فردا من انجامش‬


‫بدم‪".‬‬

‫سوکجین چشم هاش رو چرخوند و ظرف های جلوی پسر‬


‫کوچیکتر رو برداشت‪" ،‬همتون همین رو میگید‪ "،‬مکثی کرد تا‬
‫یکبار دیگه گونه ی جیهون رو نیشگون بگیره‪" ،‬امیدوارم از‬
‫غذات خوشت اومده باشی جیهونی‪".‬‬

‫‪936‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی خوشمزه بود هیونگی‪ "،‬پسر به نرمی جواب داد‪،‬‬


‫"مرسی‪".‬‬

‫سوکجین سینش رو چنگ زد‪" ،‬قسم میخورم انگار خنجر توی‬


‫قلبم فرو کردن!"‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند و دستش رو به سمت پسر‬


‫کوچیکتر دراز کرد‪" ،‬بیا بریم جیهونی‪ .‬میریم توی نشیمن‪،‬‬
‫خب؟ یکی هست که میخوام ببینیش‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر مطیعانه دستش رو گرفت و حتی وقتی از‬


‫آشپزخونه خارج شدن صندلیش رو سر جای قبلیش برگردوند‪.‬‬
‫توی نشیمن‪ ،‬با کیسه های خرید بزرگی رو به رو شدن که جلوی‬
‫در گذاشته شده بودن و جیمین از آخرین گاردی که اونها رو‬
‫زمین گذاشت تشکر کرد‪.‬‬

‫"گوکی رفت لباسش رو عوض کنه‪ "،‬پسر مو نارنجی با دیدن‬


‫تهیونگ گفت و نگاهش به سمت پسری که دوستش دستش رو‬
‫گرفته بود افتاد‪" ،‬اوه‪ ،‬اوم — این کیه؟"‬

‫‪937‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"این جیهونه‪ "،‬تهیونگ دست پسر رو فشرد و لبخند آرامش‬


‫بخشی بهش زد‪" ،‬پسر عموی یوگیومه‪ ،‬یادته؟ دربارش بهت‬
‫تکست دادم‪ ،‬امروز صبح زنگ زد‪".‬‬

‫"اوه همون که لیتله!" جیمین با نفس بلندی گفت‪ ،‬چشمهاش‬


‫درخشیدن و لبخند مهربونی زد‪" ،‬سالم جیهون! من جیمینم‪ ،‬از‬
‫مالقاتت خوشحالم!"‬

‫"من هم خوشبختم‪ "،‬جیهون با احترام گفت و تعظیم‬


‫کوچیکی کرد‪.‬‬

‫جیمین با دیدن اون حرکت پسر ابرویی باال انداخت و تهیونگ‬


‫که متوجه منظورش بود‪ ،‬شونه ای باال انداخت‪" ،‬خوش رفتار‬
‫ترین بچه ایه که تا حاال دیدم‪".‬‬

‫"بامزست‪ "،‬جیمین با لبخندی گفت‪ ،‬اما لبخندش لحظه ای‬


‫خشک شد‪ ،‬دوباره به تهیونگ نگاه کرد و جدی تر پرسید‪" ،‬گوک‬
‫دربارش میدونه؟"‬

‫‪938‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه نه‪ "،‬ابروهای تهیونگ بهم گره خوردن‪" ،‬میخواستم االن‬


‫به هم معرفیشون کنم‪ ،‬چرا؟ بنظرت باید از قبل بهش‬
‫میگفتم؟"‬

‫جیمین کمی ساکت موند‪" ،‬جیهون‪ ،‬اشکالی نداره چند لحظه‬


‫توی آشپزخونه پیش سوکجین هیونگ بمونی؟ متاسفم؛ فقط‬
‫باید چند لحظه با تهیونگ حرف بزنم‪ ،‬اشکالی نداره؟"‬

‫جیهون کمی مضطرب بنظر میرسید و عاجزانه نگاهی به‬


‫تهیونگ انداخت‪" ،‬اوم —"‬

‫"برو‪ "،‬تهیونگ با لبخند مالیمی گفت‪" ،‬من هم زود میام‬


‫پیشت‪".‬‬

‫اون جمله کمی خیال پسر رو راحت کرد‪ ،‬آروم سرش رو تکون‬
‫داد و اون دو به اون که به سمت آشپزخونه رفت خیره شدن‪.‬‬

‫به محض ورود جیهون به آشپزخونه‪ ،‬جیمین به سمت تهیونگ‬


‫رفت و اولین کاری که کرد‪ ،‬زدن ضربه ای به پیشونیش بود‪.‬‬

‫‪939‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آخ!" تهیونگ پیشونی دردناکش رو ماساژ داد و چشم غره ای‬


‫به دوستش رفت‪" ،‬این واسه چی بود؟!"‬

‫"احمق!" جیمین هیس کشید‪" ،‬میخواستی جونگوک رو با اون‬


‫سورپرایز کنی؟ دیوونه ای؟"‬

‫تهیونگ پلکی زد و آروم دستهاش رو پایین آورد‪" ،‬هان؟"‬

‫جیمین نفس عمیقی کشید و وقتی دوباره حرف زد‪ ،‬لحنش از‬
‫کالفگی پر شده بود؛ انگار که داشت موضوعی رو به بچه ای‬
‫توضیح میداد‪ ،‬چشم غره ای به تهیونگ رفت‪" ،‬جونگوک‬
‫هیچوقت یه لیتل دیگه رو ندیده! عالوه بر اون‪ ،‬بیش از حد‬
‫روی همه ی ما حساسه! یک پسر کوچولو یکبار جلوی من زمین‬
‫خورد‪ ،‬من هم کمکش کردم تا بلند شه و جونگوک انقدر‬
‫حسودی کرد که تموم مدتی که اونجا بودیم دستم رو نگه‬
‫داشت؛ حتی وقتی میخواست بره دستشویی! من کنار توالت‬
‫لعنتی وایسادم و به سقف زل زدم!"‬

‫تهیونگ چند بار دهنش رو باز و بسته و کرد و ابروهاش بهم‬


‫گره خوردن‪" ،‬باشه — ولی نمیفهمم‪ ،‬این چه ربطی به —"‬

‫‪940‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اون از اشتراک گذاشتن ما با یه لیتل دیگه خوشحال نمیشه‪،‬‬


‫حتی واسه یک روز‪ "،‬جیمین با قاطعیت گفت‪" ،‬مطمئنم؛‬
‫مخصوصا وقتی پای تو وسط باشه! بنظر میاد جیهون همین‬
‫االنش هم با تو بیشتر از همه راحته‪ ،‬تازه دستش رو هم نگه‬
‫داشته بودی! گوک چشمهات رو در میاره ته!"‬

‫رنگ از چهره ی تهیونگ پرید‪" ،‬من — اینجوری نبود!" پسر‬


‫هیس کشید‪" ،‬فقط میخوام راحت باشه! اون خجالتیه و —"‬

‫"میدونم‪ "،‬جیمین با اخمی بین حرفهاش پرید‪" ،‬ولی گوک‬


‫اهمیتی به این موضوع نمیده! دارم بهت میگم ته‪ ،‬این فکر‬
‫بدیه‪ .‬حداقل باید قبل معرفی کردنشون بهم باهاش حرف‬
‫بزنی؛ وگرنه نشیمنمون تبدیل به میدون جنگ میشه!"‬

‫تهیونگ با چهره ی درهمی‪ ،‬با کالفگی دستش رو توی موهاش‬


‫فرو کرد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬پسر باالخره گفت و آه سنگینی کشید‪" ،‬احتماال‬


‫حق با توئه‪ ،‬من — فکر کنم االن میرم باهاش حرف بزنم‪.‬‬
‫میتونی تا برمیگردم واسه جیهون یه فیلم بذاری؟"‬

‫‪941‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ "،‬جیمین جواب داد و نگاهی به ورودی نشیمن انداخت‪،‬‬


‫"اون واقعا رفتار خوبی داره‪".‬‬

‫"داره‪ "،‬تهیونگ صادقانه جواب داد و مکثی کرد‪" ،‬میدونی‪،‬‬


‫حاال که بهش فکر میکنم‪ ،‬واقعا ممکنه جونگوک ازش خوشش‬
‫نیاد‪ .‬بان یکجورهایی بچه ی لجبازیه‪".‬‬

‫جیمین فقط با آهی سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"امروز قراره روز طوالنی ای بشه‪".‬‬

‫***‬

‫‪942‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بیبی؟"‬

‫تهیونگ سرش رو توی کمد برد‪ ،‬اما داخلش نشد‪ .‬جونگوک توی‬
‫اتاق نبود و پسر حدس زده بود اون توی مکان مورد عالقش‬
‫توی خونه باشه‪.‬‬

‫همونطور که توقع داشت‪ ،‬جونگوک روی صندلی ای توی‬


‫کمدشون نشسته بود؛ بدنش کامال برهنه بود‪ ،‬فقط لباس زیری‬
‫به تن داشت و با هومی با خودش داشت آویز های لباس رو‬
‫یکی یکی رد میکرد‪.‬‬

‫با شنیدن صدای تهیونگ‪ ،‬پسر با چهره ی روشنی به سمتش‬


‫برگشت‪.‬‬

‫"ته ته!" جونگوک آویزی که توی دستش داشت رو زمین‬


‫انداخت و بدون بلند شدن از سر جاش‪ ،‬دستهاش رو به سمت‬
‫دوست پسرش دراز کرد‪.‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪ ،‬جلوی پسر زانو زد‪ ،‬آروم بوسیدش و بعد‬
‫همونجا نشست‪.‬‬

‫‪943‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"سردت نیست؟" منتظر جواب پسر نموند‪ ،‬نگاهی به دسته ی‬


‫لباس های کنارش انداخت؛ سوییشرتی رو برداشت و اون رو‬
‫روی پاهای برهنش کشید‪.‬‬

‫جونگوک از کارش خندید‪" ،‬گوکی نمیدونه چی برای پوشیدن‬


‫انتخاب کنه؛ میخوای کمکم کنی؟"‬

‫"حتما؛ قراره سراغ چی بریم؟" تهیونگ پرسید و نگاهی به‬


‫رگال آشنایی انداخت‪" ،‬دامن؟"‬

‫"معلومه‪ "،‬جونگوک اذیتش کرد‪" ،‬شاید با یه بافت‪ .‬اوه‪ ،‬اوه!"‬


‫پسر یکدفعه دست دوست پسر رو کشید و لبخند بزرگی زد‪،‬‬
‫"شاید هودی ته ته؟"‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪ .‬جونگوک اخیرا به پوشیدن‬


‫لباس های دوست پسرش توی خونه عادت کرده بود‪،‬‬
‫مخصوصا به پوشیدن سوییشرت هاش‪ .‬اون لباس های سایز‬
‫بزرگ معموال کل بدن و تا پایین انگشت هاش رو میپوشوندن‪،‬‬
‫اما اصرار داشت که اونها نرم بودن‪ ،‬بوی تهیونگ رو میدادن و‬
‫پسر بزرگتر بیشتر از اون چیزی که باید تسلیمش میشد؛‬

‫‪944‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫درست مثل همون لحظه‪ .‬وقتی جونگوک اونجوری بهش پلک‬


‫زد‪ ،‬چیزی بیشتر از چند ثانیه طول نکشید که روی پاهاش‬
‫ایستاد‪.‬‬

‫"اونی که دیروز پوشیده بودم رو میخوای؟"‬

‫"آره!" جونگوک با هیجان دستهاش رو بهم کوبید و لبخند‬


‫بزرگی زد‪" ،‬و گوکی دامن آبیش رو میپوشه‪ ،‬چون بهم میان!"‬

‫"با جوراب شلواری‪ "،‬تهیونگ با حواس پرتی جواب داد و بین‬


‫قسمت کوچیک کمد که متعلق به خودش بود گشت‪" ،‬هوا‬
‫سرده‪".‬‬

‫"ولی با جوراب شلواری خوب نمیشه!" پسر کوچیکتر با لبهای‬


‫آویزون گفت و دستهاش کنار بدنش افتادن‪.‬‬

‫تهیونگ بهش اشاره کرد تا روی پاهاش بشینه؛ هودی رو از‬


‫سرش رد کرد و وقتی صورتش با موهای بهم ریخته از اون‬
‫بیرون اومد‪ ،‬بینیش رو بوسید‪.‬‬

‫‪945‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک خندید و بعد از دزدیدن بوسه ی دیگه ای سرش رو‬


‫عقب کشید‪" ،‬جوراب شلواری نه‪".‬‬

‫"جوراب شلواری آره‪ "،‬تهیونگ نگاه جدی ای بهش انداخت‪،‬‬


‫"تازه مهمون هم داریم؛ نمیخوای جلوش مرتب بنظر بیای؟"‬

‫پسر کوچیکتر نگاه کنجکاوی بهش انداخت‪" ،‬مهمون؟" نفس‬


‫بلندی کشید و چشمهاش برق زدن‪" ،‬جی دی هیونگی؟!"‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ مردد ساکت شد‪ .‬نمیدونست چجوری باید‬


‫وضعیت رو به پسر کوچیکتر توضیح میداد و حرفهای جیمین‬
‫حسابی مضطربش کرده بود؛‬

‫ولی جونگوک حاال کنجکاو بنظر میرسید و نمیتونست عقب‬


‫بکشه‪.‬‬

‫نفس عمیقی کشید‪" ،‬خیلی خب — یوگیوم —"‬

‫"یوگی هیونگی؟!" پسر نفس بلندی کشید‪" ،‬هورا!"‬

‫‪946‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه‪ ،‬اوم —" تهیونگ پشت گردنش رو ماساژ داد‪" ،‬یوگیوم‬


‫نیست بیبی؛ راستش پسر عموشه که قراره یکم پیشمون‬
‫بمونه‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬هر چند که هیجان پسر خاموش شده بود‪ ،‬اما ناراحت‬
‫بنظر نمیرسید‪" ،‬خوبه؛ هیونگی منه؟"‬

‫"راستش هیونگت نیست‪ "،‬تهیونگ به سختی جواب داد‪،‬‬


‫"اون‪ ،‬اوم — هم سن خودته‪ "،‬پسر مکثی کرد‪" ،‬و یه — یه‬
‫لیتله‪".‬‬

‫جونگوک پلک زد‪.‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید و ضربان قلبش از سکوت ایجاد شده‬


‫بینشون باال رفت‪.‬‬

‫باالخره‪ ،‬دوست پسرش با اخمی کوچیکی دوباره به حرف‬


‫اومد‪" ،‬یه لیتل؟"‬

‫تهیونگ آروم سرش رو تکون داد و با احتیاط به چهره ی پسر‬


‫کوچیکتر نگاه کرد‪" ،‬آره‪".‬‬

‫‪947‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک کمی خودش رو عقب کشید‪" ،‬مثل — مثل گوکی؟"‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ با مالیمت جواب داد‪" ،‬توی هد اسپیس هم‬


‫نزدیک سن توئه؛ هر چند فکر میکنم شاید یکم از تو بزرگتر‬
‫باشه‪ ،‬خیلی محترمانه حرف میزنه‪".‬‬

‫جونگوک با شنیدن اون حرف اخم عمیقی کرد‪" ،‬صبر کن‪ ،‬ته ته‬
‫همین حاال هم اون رو دیده؟"‬

‫فاک‪ ،‬تهیونگ میتونست مزه ی خون لبهاش رو حس کنه و با‬


‫صدای ضعیفی گفت‪" ،‬آره‪ ،‬اون — امروز صبح رسید‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک درخشیدن‪" ،‬ته ته باهاش صبحونه خورد؟"‬

‫حرفهای جیمین مثل فیلم بدی توی ذهنش تکرار شدن و چهره‬
‫ی تهیونگ درهم رفت‪.‬‬

‫"فقط واسه چند لحظه‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬اون یکم‬
‫خجالتیه‪ ،‬واسه همین —"‬

‫"ته ته بهش غذا داد؟"جونگوک با فک قفل شده ای پرسید و بر‬


‫خالف آرومی لحنش‪ ،‬چشمهاش از عصبانیت برق زدن‪.‬‬
‫‪948‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫منقبض شدن بدن تهیونگ زیر نگاهش براش جواب کافی ای‬
‫بود‪.‬‬

‫"این — نه!"جونگوک هیس کشید و با عصبانیت پسر بزرگتر‬


‫رو به عقب هل داد‪" ،‬هیونگی نمیتونه این کار رو کنه!" با‬
‫چشمهای خیس ادامه داد‪" ،‬ته ته نمیتونه به یه لیتل دیگه غذا‬
‫بده — این — ته ته مال منه —!"‬

‫"هی‪ ،‬هی‪ "،‬تهیونگ با ابروهای بهم گره خورده گفت‪ ،‬قدمی به‬
‫جلو برداشت و شونه ی پسر رو گرفت‪" ،‬جونگوک‪ ،‬بهش‬
‫صبحونه دادم! اینطور نیست که با هم —"‬

‫"خب؟!" جونگوک خودش رو از بین دست پسر بیرون کشید‪،‬‬


‫"گوکی دست بقیه ی هیونگی ها رو نمیگیره‪ ،‬مگه نه؟! بغلشون‬
‫نمیکنه‪ ،‬بوسشون نمیکنه و هودیشون رو نمیپوشه!"‬

‫تهیونگ با هر تهمتی که بهش زده میشد هیسی کشید‪" ،‬باشه‪،‬‬


‫باشه حق با توئه! باشه‪ ،‬فقط —"‬

‫‪949‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه!"جونگوک با خشم گفت‪ ،‬تهیونگ هیچوقت اون رو انقدر‬


‫عصبانی ندیده بود‪" ،‬گوکی خیلی از ته ته عصبانیه! اون — از‬
‫اون لیتل عصبانیه! اون کیه؟ اسمش چیه؟"‬

‫"گوک‪ ،‬بان‪ ،‬تو هیچ دلیلی برای عصبانیت نداری‪ "،‬تهیونگ با‬
‫صدای ضعیفی گفت‪" ،‬من نمیدونستم انقدر ناراحتت میکنه‪،‬‬
‫وگرنه این کار رو نمیکردم!"‬

‫دوست پسرش دندون هاش رو روی هم سایید‪" ،‬اسمش‬


‫چیه؟"‬

‫تهیونگ لبهاش رو بهم فشرد و بعد آهی کشید‪" ،‬جیهون‪".‬‬

‫جونگوک دستهاش رو روی سینش گره زد‪" ،‬بامزست؟"‬

‫"اون — جونگوک خدای من!" تهیونگ غره ای داد‪" ،‬نه‪ ،‬نه‬


‫بامزه نیست! من حتی اینجوری بهش نگاه کردم‪ ،‬حتی اگه بود‬
‫هم متوجه نمیشدم —!"‬

‫"گوکی میخواد ببینتش‪ "،‬پسر کوچیکتر با لحن خشکی گفت‪،‬‬


‫"همین حاال‪".‬‬

‫‪950‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ قفل شدن فکش رو حس کرد‪" ،‬خب‪ ،‬میخواستم‬


‫بهمدیگه معرفیتون کنم؛ ولی با این رفتارت اونجا نمیبرمت‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک از خشم درخشیدن‪.‬‬

‫"گوکی دیگه هودی تو رو نمیخواد!" پسر از بین دندون هاش‬


‫هیس کشید و بدون اخطاری اون رو از سرش درآورد‪ ،‬با هوفه‬
‫ای اون رو دست پسر بزرگتر داد و به سمت کمدش برگشت‪.‬‬

‫تهیونگ دستش رو روی صورتش کشید‪.‬‬

‫کمد رو ترک نکرد و به جاش چند دقیقه ای اونجا موند و به‬


‫صدای جونگوک که در جا لباسی ها رو بهم میزد گوش داد‪ .‬در‬
‫کمد با صدای بلندی باز و بسته شد و تهیونگ صدای قدمهایی‬
‫و بعد افتادن کسی روی تخت رو شنید‪.‬‬

‫وقتی صدای فین فینی رو شنید‪ ،‬باالخره داخل اتاق رفت‪.‬‬

‫"آیگو گوکی‪ "،‬تهیونگ با آهی گفت‪.‬‬

‫‪951‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قصد داشت پسر رو سرزنش کنه و واقعا از رفتار بدش کالفه‬


‫بود — اما دیدن اون که روی تخت دراز کشیده و با گریه‬
‫سرش رو توی بالشتش فرو کرده بود — برای نرم کردن قلبش‬
‫کافی بود‪.‬‬

‫کنار تخت‪ ،‬درست کنار صورت پسر زانو زد‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ "،‬تهیونگ آروم زمزمه کرد و موهای پسر رو نوازش‬


‫کرد‪" ،‬بیبی بان‪ ،‬تو پرنس منی؛ فقط تو‪ .‬هیچوقت نمیتونم با‬
‫کس دیگه ای جات رو عوض کنم‪ .‬یه لیتل دیگه‪ ،‬یه پسر دیگه‬
‫— هیچکس نمیتونه جای تو رو بگیره؛ باید این رو بدونی‪.‬‬
‫باید وقتی این رو بهت میگم بهم اعتماد کنی‪".‬‬

‫شونه های جونگوک لرزیدن و پسر با فین فینی‪ ،‬چیز‬


‫نامفهومی رو زمزمه کرد‪.‬‬

‫"متاسفم که بهش صبحونه دادم‪ "،‬تهیونگ با صدای نرم و‬


‫پشیمونی ادامه داد‪" ،‬میفهمم چرا ناراحت شدی و حق با توئه؛‬
‫اگه تو هم دست کس دیگه ای رو میگرفتی یا لباسش رو‬
‫میپوشیدی من رو اذیت میکرد؛ پس دیگه کاری نمیکنم که‬
‫حس بدی بهت دست بده‪ ،‬باشه؟"‬
‫‪952‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫باالخره دوست پسرش سرش رو باال آورد‪ .‬گونه ها‪ ،‬چشمهاش‬


‫و بینیش سرخ شده بودن‪ ،‬فین فینی کرد و اشک های خشک‬
‫شده روی صورتش رو پاک کرد‪.‬‬

‫"چرا اینجاست؟" پسر زمزمه وار پرسید‪" ،‬گوکی نمیخواد اون‬


‫اینجا باشه‪ ،‬بگو بره‪".‬‬

‫"یوگیوم نیاز به کمک داشت‪ "،‬تهیونگ با مالیمت توضیح داد‪،‬‬


‫"و صادقانه بگم‪ ،‬من قبول کردم ازش مراقبت کنم‪ .‬امیدوار‬
‫بودم تو برای دیدنش هیجان زده بشی‪ ،‬چون میخواستم با‬
‫یکی که شبیه خودته دوست بشی؛ میدونم وقتی ما سرمون‬
‫شلوغه تنها میشی‪ .‬داشتن یه لیتل دیگه خوب نیست؟ یکی که‬
‫بتونی باهاش بازی کنی؟"‬

‫جونگوک بینش رو مالید و لبش آویزون شد‪ —" ،‬شاید‪".‬‬

‫"اگه نمیخوای مجبور نیستی ببینیش‪ "،‬پسر بزرگتر با لبخندی‬


‫ادامه داد‪" ،‬شاید اول باید بهت میگفتم؛ فکر کنم فقط هیجان‬
‫زده شدم‪".‬‬

‫‪953‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک تکون خورد و گونش رو به بالشتش فشرد‪ .‬بنظر‬


‫میومد نمیدونست باید چیکار کنه؛ انگار که بخشی ازش هنوز‬
‫میخواست از دست پسر بزرگتر عصبانی بمونه و بخش دیگش‬
‫مطمئن نبود‪.‬‬

‫"نمیتونم مجبورش کنم بره‪ "،‬دوست پسرش به سرعت گفت‪،‬‬


‫"متاسفم بانی‪ ،‬واقعا فکر نمیکردم انقدر ناراحت بشی‪".‬‬

‫تهیونگ چند لحظه منتظر شنیدن جوابش موند؛ اما وقتی‬


‫چیزی نشنید روی پاهاش ایستاد‪ .‬لباسی که پسر بهش داد بود‬
‫رو آورد و برای بار دوم اون رو روی پاهای برهنش کشید‪.‬‬

‫"سرده‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت گفت‪" ،‬مجبور نیستی این رو‬


‫بپوشی‪ ،‬ولی لطفا لباس بپوش؛ باشه؟" گونه ی دوست پسرش‬
‫رو نوازش کرد و با آهی ایستاد‪" ،‬به یوگیوم قول دادم که‬
‫حواسم به جیهون باشه‪ ،‬پس من میرم بیرون‪ .‬تو — اگه‬
‫نمیخوای مجبور نیستی باهام بیای‪".‬‬

‫هنوز به در نرسیده بود که هوفه ی مخالفتی شنید‪.‬‬

‫‪954‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی چرخید‪ ،‬جونگوک پاهاش رو از تخت بیرون آورده بود‪.‬‬


‫پسر کوچیکتر هودی رو برداشت و با چهره ی درهم رفته ای‬
‫اون رو پوشید‪.‬‬

‫تهیونگ نتونست جلوی آرامشی که وجودش رو پر کرد رو‬


‫بگیره‪ .‬قطعا اون حس روی چهرش هم نمایون شده بود‪ ،‬چون‬
‫دوست پسرش زبونکی بهش انداخت‪.‬‬

‫"گوکی جوراب شلواری نمیپوشه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و‬


‫دستش رو به سمتش دراز کرد‪" ،‬بریم‪".‬‬

‫‪955‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪30.‬‬

‫وقتی به نشیمن رسیدن‪ ،‬جیهون روی مبل دراز کشیده و‬


‫جیمین جلوی تلویزیون نشسته بود‪ .‬پسر مو نارنجی نگاهی‬
‫بهشون انداخت‪ ،‬چشمهاش اول روی دستهای بهم قفل شدشون‬
‫و بعد روی چهره ی سرخ جونگوک چرخید‪ .‬ابرویی روی به‬
‫تهیونگ باال انداخت که لبخند کمرنگی بهش زد‪.‬‬

‫"فقط داشتم کانال رو عوض میکردم‪ "،‬دوستش توضیح داد و‬


‫ایستاد‪" ،‬بنظر میاد جیهون اسپانج باب رو به تام و جری‬
‫ترجیح میده‪".‬‬

‫تهیونگ دهنش رو باز کرد تا جوابی بده‪ ،‬که پسر کوچیکتر کنار‬
‫دستش حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫"معلومه‪ "،‬جونگوک با هوفه ای گفت‪" ،‬همه میدونن اسپانج‬


‫باب خیلی بهتر از تام و جریه هیونگی!"‬

‫‪956‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫از روی مبل‪ ،‬جیهون نگاهی به جونگوک انداخت‪ .‬نگاه دو پسر‬


‫توی هم قفل شد و تهیونگ و جیمین نفس هاشون رو حبس‬
‫کردن‪.‬‬

‫بنظر میومد جونگوک داشت سایز پسر رو بررسی میکرد‪.‬‬


‫چشمهاش روی اسنیکر های رنگی پسر و گوشواره ی کوچیک‬
‫توی گوشش چرخیدن‪ ،‬تا با دیدن عروسک توی آغوشش مکثی‬
‫کرد‪" ،‬اون کیه؟"‬

‫جیهون نگاهی به عروسکش انداخت‪ ،‬اون رو محکمتر به‬


‫خودش فشرد و آروم زمزمه کرد‪" ،‬پتونیا‪".‬‬

‫بینی جونگوک با کنجکاوی تکون خورد‪" ،‬اون یه تک شاخه؟"‬

‫جیهون لبش رو گزید؛ ترسون نه‪ ،‬اما مضطرب بنظر میرسید‪.‬‬


‫صداش وقتی حرف زد مردد بود‪ ،‬انگار که میترسید جونگوک‬
‫مسخرش کنه‪" ،‬اوهوم‪".‬‬

‫اما جونگوک لبخند کوچیکی زد و آروم گفت‪" ،‬خوشگله؛‬


‫جونگوک یه عروسک به اسم الفنتی داره؛ میخوای ببینیش؟"‬

‫‪957‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین شوکه نگاهی به تهیونگ انداخت‪ .‬جیهون هم منعجب‪،‬‬


‫اما خوشحال بنظر میرسید‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر نگاهی به جیمین انداخت‪" ،‬میشه جیهونی با‬


‫—" صداش آروم قطع شد و متوجه شد که اسم پسر دیگه رو‬
‫نمیدونه‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬جونگوک بهش کمک کرد و لبخندی زد‪.‬‬

‫از اون طرف اتاق‪ ،‬جیمین در سکوت مشت پیروزیش رو باال‬


‫برد!‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما قلبش با دیدن خندیدن دو‬


‫پسر کوچیکتر با هم لرزید؛‬

‫شاید این انقدر ها هم بد نمیشد‪.‬‬

‫***‬

‫‪958‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"و این لیلیه‪ ،‬این هم هانی؛ و این —"‬

‫"واو‪ ،‬تو خیلی عروسک داری‪ "،‬جیهون با صدای آروم و شگفت‬


‫زده ای گفت‪.‬‬

‫جونگوک عقب نشست و نگاهی به عروسک های بینشون‬


‫انداخت‪.‬‬

‫"اینها فقط عروسک های مورد عالقه ی گوکی ان‪ "،‬پسر با‬
‫ابروهای درهم رفته ای گفت‪" ،‬زیادن؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬جیهون لبش رو گزید و با حواس پرتی تک شاخش‬


‫رو نوازش کرد‪" ،‬من اوم‪ ،‬فقط سه تا دارم‪".‬‬

‫"سه تا؟"جونگوک شوکه به پسر خیره شد‪" ،‬این خیلی کمه!‬


‫ا‪-‬اگه کثیف یا پاره بشن چی؟"‬

‫پسر دیگه شونش رو باال انداخت و به عروسکش خیره موند‪.‬‬

‫جونگوک با تردید به فکر فرو رفت‪ .‬نمیدونست توضیحش بده‪،‬‬


‫ولی یکجورهایی احساس — عذاب وجدان میکرد؛‬

‫‪959‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫انگار که تقصیر اون بود که جیهون عروسک های کمی داشت!‬

‫اصال از این احساس خوشش نمیومد‪.‬‬

‫"مجبور نیستیم با عروسک ها بازی کنیم‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪،‬‬


‫اونها رو توی بغلش جمع کرد و ایستاد‪" ،‬میتونم تلویزیون نگاه‬
‫کنیم‪ ،‬بیا‪".‬‬

‫جیهون در سکوت و مطیعانه پشت سر پسر به اتاقش رفت و‬


‫آروم گفت‪" ،‬خونه ی خوشگلی داری‪".‬‬

‫چهره ی جونگوک با شنیدن تعریفش درخشید‪" ،‬مرسی‪ ،‬ولی‬


‫همش مال گوکی نیست! همه ی هیونگی ها هم اینجا زندگی‬
‫میکنن!"‬

‫"خیلی خوبه‪ "،‬جیهون لبخندی زد‪" ،‬شش تا هیونگ‪ ،‬واو‪".‬‬

‫پسر اصال منظور بدی نداشت‪ ،‬اصال؛ اما جونگوک دوباره باال‬
‫اومدن گارد تدافعیش رو حس کرد و قلبش از همون عذاب‬
‫وجدان آشنا پر شد‪.‬‬

‫‪960‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تقصیر اون نبود که خونه ی بزرگی داشت؛ یا شش تا هیونگ‬


‫که ازش مراقبت کنن‪ ،‬یا کلی عروسک‪.‬‬

‫جیهون فکر میکرد کیه که باعث میشد اون بخاطر چیزهایی‬


‫که کنترلش دست خودش نبود‪ ،‬احساس عذاب وجدان کنه؟‬

‫پسر با هوفه ای موهای رو پیشونیش رو باال داد‪" ،‬گوکی‬


‫کارتون میذاره‪".‬‬

‫داشت پسر رو به سکوت دعوت میکرد و خوشبختانه جیهون‬


‫وقتی اسپانج باب پخش شد ساکت شد‪.‬‬

‫درست چند دقیقه ی بعد‪ ،‬جونگوک که عادت به تنهایی کارتون‬


‫دیدن نداشت‪ ،‬احساس کرد که دلش میخواد یکی رو بغل کنه؛‬

‫اون فکر باعث شد اخمی کنه‪.‬‬

‫"هیونگی تو —" پسر مکثی کرد تا جیهون بهش توجه کنه‪،‬‬


‫"هیونگی تو باهات کارتون میبینه؟"‬

‫پسر متفکرانه سرش رو خم کرد و جواب داد‪" ،‬گاهی؛ تنهایی‬


‫هم میتونم نگاه کنم‪".‬‬
‫‪961‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک دوباره اخمی کرد‪" ،‬تنهایی میخوابی؟"‬

‫"نه‪ ،‬هیونگیم بغلم میکنه‪".‬‬

‫حداقل توی این یکی شبیه هم بودن و جونگوک کمی آروم شد‪،‬‬
‫"اوه؛ غذا خوردن چی؟ بهت غذا میده؟"‬

‫"صبحونه ها آره‪ ،‬اما گاهی ناهار رو تنها میخورم‪ "،‬لبهای‬


‫جیهون کمی آویزون شدن‪" ،‬تو چی؟"‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک لبش رو گزید‪" ،‬هیونگی هام همیشه بهم غذا‬


‫میدن‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬جیهون فقط لبخندی زد‪" ،‬خوبه‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک توی مبل فرو رفت؛ به دالیلی نمیتونست روی‬


‫فیلم تمرکز کنه و چند لحظه ی بعد دوباره به سمت جیهون‬
‫برگشت‪" ،‬بازی چی؟ هیونگیت خیلی باهات بازی میکنه؟"‬

‫"وقتی بتونه‪ "،‬جیهون با حوصله جواب داد‪.‬‬

‫‪962‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بنظر نمیومد از اون سوال های رندوم خسته شده باشه و این‬
‫جونگوک رو ناراحت تر کرد‪ .‬پسر چقدر با سوال هاش خوب‬
‫برخورد میکرد‪ ،‬مودب و مطیع بود‪.‬‬

‫بطرز روی اعصابی مودب و مطیع بود!‬

‫جونگوک اخم عمیقی کرد‪" ،‬هیونگیت حمومت هم میبره؟"‬

‫"اوهوم‪".‬‬

‫"بهت خوش میگذره؟ اونجا عروسک هم داری؟"‬

‫"اوم — نوچ؟ فقط واسه تمیز شدنه‪".‬‬

‫افکار جونگوک به سمت عروسک های زیادی که مخصوص‬


‫حمومش بودن رفتن و چهرش درهم رفت‪.‬‬

‫"لباس چی؟ خیلی لباس داری؟"‬

‫"خیلی از خرید خوشم نمیاد‪ "،‬جیهون صادقانه جواب داد و‬


‫بینیش کمی از اون سوال چین خورد‪.‬‬

‫‪963‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک کامال شوکه بنظر میرسید‪" ،‬از خرید خوشت نمیاد؟‬


‫ولی — ولی — خرید کردنه!"‬

‫ابروهای پسر دیگه بهم گره خوردن‪" ،‬خب —؟"‬

‫"گوکی عاشق خریده!" جونگوک زمزمه کرد و با لبهای آویزون‬


‫به سمت تلویزیون برگشت‪ .‬نمیفهمید چطور ازش توقع میرفت‬
‫توضیح بده چرا احمقانه بود که اون پسر از خرید خوشش‬
‫نمیومد!‬

‫همه میدونستن که خرید خوش گذرونی عالی ای بود؛ حموم‬


‫باید پر از عروسک میبود و چی میشد اگه اون دوست داشت‬
‫موقع تلویزیون دیدن یکی رو بغل کنه؟‬

‫جیهون یکبار هم به جونگوک توهین نکرده بود‪ ،‬اما زمانی که‬


‫تیتراژ پایانی اسپانج باب پخش شد‪ ،‬پسر قانع شده بود که‬
‫اون لیتل دیگه خدمتکار شیطان بود!‬

‫"بیا غذا بخوریم!" جونگوک یکهویی گفت و از روی مبل پایین‬


‫پرید‪" ،‬گوکی گرسنست‪ ،‬وقت ناهاره!"‬

‫‪964‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر رو به سمت آشپزخونه راهنمایی کرد؛ شاید داشت خیلی‬


‫تند راه میرفت‪ ،‬اما دیگه براش مهم نبود‪.‬‬

‫"ته ته!"‬

‫دوست پسرش که روی میز آشپزخونه نشسته بود و یک دسته‬


‫کاغذ روی پاهای آویزونش بود‪ ،‬متعجب به پسر کوچیکتر نگاه‬
‫کرد و کاغذ ها رو پایین آورد‪.‬‬

‫"گوکی؟" تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬جیهون کجاست؟"‬

‫چهره ی جونگوک درهم رفت‪.‬‬

‫چرا همه چیز باید درباره ی جیهون میبود؟‬

‫"سالم هیونگی‪ "،‬صدای مالیمی از پشت سرش به گوش رسید‬


‫و پسر کوچیکتر جلوی خودش رو گرفت تا چشمهاش رو‬
‫نچرخونه‪.‬‬

‫"میشه غذا بخوریم؟" جونگوک پرسید و آستین دوست‬


‫پسرش رو کشید‪" ،‬گوکی گرسنشه‪".‬‬

‫‪965‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه‪ ،‬حتما‪ "،‬تهیونگ کاغذ ها رو روی میز گذاشت و آروم‬


‫پایین پرید‪ ،‬بوسه ای روی پیشونی جونگوک گذاشت و لبخند‬
‫گرمی بهش زد‪" ،‬میخوای چی بخوری بان؟"‬

‫"اوم — پاستا؟ نه‪ ،‬مرغ! اووه نه‪ ،‬گوشت بره!"‬

‫تهیونگ خندید و نگاهی به جیهون انداخت‪" ،‬تو چی جیهون؟‬


‫غذای مورد عالقه ای داری؟"‬

‫"هر چی گوکی بخواد واسه من خوبه‪ "،‬جیهون آروم جواب‬


‫داد‪.‬‬

‫تهیونگ با شیفتگی موهای پسر رو بهم ریخت‪" ،‬چقدر شیرین؛‬


‫مهربون نیست جونگوک؟"‬

‫جونگوک باید تموم تالشش رو میکرد تا پسر رو از آشپزخونه‬


‫بیرون نندازه (یا حتی توی خیابون!)؛ پسر دندون هاش رو‬
‫روی هم سایید و فقط سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫ناهار رو در ناراحتی خوردن — حداقل اگه از جونگوک‬


‫میپرسیدید‪.‬‬

‫‪966‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر هر بار که جیهون از تهیونگ چیزی میخواست‪ ،‬مثال اینکه‬


‫لیوانش رو پر کنه‪ ،‬بهش قاشق و چنگال بده‪ ،‬یا چونش رو با‬
‫دستمال پاک کنه‪ ،‬دندون هاش رو روی هم میکشید‪.‬‬

‫چیزی که نجاتش داد این بود که پسر بزرگتر این بار فقط به‬
‫اون غذا داد‪ ،‬همونطور که باید میبود!‬

‫و اگه جونگوک وقتی دوست پسرش غذاش رو بهش داد چند‬


‫نگاه مغرور به جیهون انداخت‪ ،‬هیچکس متوجهشون نشد‪.‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬یوگیوم وقتی تهیونگ داشت ظرف ها رو‬


‫میشست زنگ زد‪ .‬گفتش که کارش زودتر از اون چیزی که توقع‬
‫داشته تموم شده و میخواد که جیهون برای رفتن آماده بشه‪.‬‬

‫الزم به گفتن نبود که حال جونگوک کامال بهتر شد!‬

‫"توی راه مراقب باش!" پسر با هیجان گفتد‪ ،‬جیهون رو به‬


‫سمت نشیمن هول داد و تک شاخش رو توی بغلش گذاشت‪،‬‬
‫"پتونیا رو فراموش نکن!"‬

‫‪967‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اگه تهیونگ متوجه هیجان یکدفعه ایش شد هم چیزی نگفت؛‬


‫اما وقتی جیهون رو به سمت در هل داد چشم غره ای بهش‬
‫رفت‪.‬‬

‫"یاه جونگوکی‪ ،‬یوگیوم هنوز نرسیده!" دوست پسرش‬


‫سرزنشش کرد‪.‬‬

‫جونگوک هوفه ای داد و دستهاش کنار بدنش افتادن‪.‬‬

‫هر چند‪ ،‬بنظر نمیومد به جیهون برخورده باشه‪ .‬پسر پتونیا رو‬
‫به خودش فشرد‪ ،‬کولش رو روی دوشش انداخت و به سمت‬
‫جونگوک برگشت‪.‬‬

‫"مرسی که باهام بازی کردی‪ "،‬جیهون با مالیمت گفت‪" ،‬از‬


‫دیدنت خوشحال شدم گوکی‪".‬‬

‫اوه‪.‬‬

‫قلب جونگوک درد عجیبی گرفت‪.‬‬

‫‪968‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اتفاق های اون روز مثل فیلمی توی ذهنش پخش شدن و لبش‬
‫رو گزید‪ .‬اگه صادق میبود‪ ،‬جیهون بهترین مهمونی بود که‬
‫میتونست داشته باشه و جونگوک مثل یک عوضی رفتار کرده‬
‫بود!‬

‫لحظه ای نگاهی به پسر انداخت و تصمیمش رو گرفت‪.‬‬

‫با غره ای روی پاهاش چرخید و تهیونگی که صداش میزد رو‬


‫نادیده گرفت‪ .‬چیزی که دنبالش میگشت رو برداشت و به‬
‫سرعت به نشیمن برگشت‪.‬‬

‫"بیا!"‬

‫جیهون متعجب پلک زد‪.‬‬

‫جونگوک دستهاش رو روی سینش گره زد و به زمین چشم غره‬


‫رفت‪" ،‬حاال چهار تا عروسک داری‪".‬‬

‫پسر دیگه ساکت بود؛ حتی تهیونگ هم متعجب‪ ،‬با ابرو های‬
‫باال رفته بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫‪969‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اسمش میستیه‪ "،‬جونگوک با لحن خشکی زمزمه کرد‪" ،‬و باید‬


‫خوب ازش مراقبت کنی‪ ،‬یا گوکی میفهمه و — خیلی عصبانی‬
‫میشه! پس فقط — قول بده‪".‬‬

‫جیهون عروسک شیر ماهی ای که با خشونت توی بغلش‬


‫گذاشته شده بود رو بلند کرد و آروم اون رو روی سر عروسک‬
‫خودش گذاشت‪.‬‬

‫"مرسی‪ "،‬پسر با صدای آرومی گفت؛ چشمهاش گرم بودن و‬


‫لبخند مرددی زد‪" ،‬قول میدم‪".‬‬

‫جونگوک چیز نامفهومی رو زمزمه کرد‪.‬‬

‫با صدای بوق ماشین نجات پیدا کردن‪ ،‬تهیونگ در خونه رو باز‬
‫کرد و بهشون اشاره کرد‪.‬‬

‫"بیا جیهون‪ "،‬پسر بزرگتر لبخندی زد‪" ،‬تا دم در باهات میام؛‬


‫خداحافظی کن گوکی‪".‬‬

‫"خداحافظ جیهونی‪ "،‬جونگوک باالخره با صدای ضعیفی‬


‫گفت‪.‬‬

‫‪970‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خداحافظ گوکی‪ "،‬جیهون در جوابش زمزمه کرد‪.‬‬

‫و پسر به همون آرومی که وارد زندگی جونگوک شده بود‪ ،‬اون‬


‫رو ترک کرد‪.‬‬

‫***‬

‫‪971‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اون شب توی تخت‪ ،‬جونگوک روی سینه ی تهیونگ خوابید و‬


‫مثل یک کوآال بهش چسبید‪.‬‬

‫دوست پسرش چیزی جز هوم آرومی نگفت؛ در سکوت توی‬


‫گوشیش چرخ زد و کمر پسر رو نوازش کرد‪.‬‬

‫باالخره جونگوک آهی کشید — نشونه ای که میگفت آماده ی‬


‫حرف زدنه‪.‬‬

‫تهیونگ گوشیش رو پایین گذاشت‪.‬‬

‫"روز خوبی داشتی بان؟" دست پسر بزرگتر آروم به سمت‬


‫موهاش رفتن و اونها رو نوازش کردن‪.‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪ ،‬گونش رو به سینه ی پسر فشرد‬


‫و زمزمه کرد‪" ،‬یکجورهایی؛ گوکی — گوکی گیج شده‪".‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬چی گیجت کرده؟"‬

‫پسر کوچیکتر سرش رو باال آورد‪ ،‬چونش رو روی سینه ی‬


‫دوست پسرش گذاشت تا بهش نگاه کنه‪.‬‬

‫‪972‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جیهونی خیلی مهربون بود‪ "،‬جونگوک با صدای کالفه ای‬


‫گفت‪" ،‬ولی — ولی گاهی گوکی رو عصبانی — و ناراحت‬
‫میکرد! فقط چون گوکی حموم های خوبی و کلی عروس —!"‬

‫"واو‪ ،‬واو‪ "،‬تهیونگ با مالیمت بین حرف های پسر پرید و ابرو‬
‫هاش بهم گره خوردن‪ .‬موهای جونگوک رو از روی صورتش‬
‫کنار زد و آروم انگشتش رو روی لب پایینش کشید‪" ،‬آروم بان‪،‬‬
‫منظورت از حموم چیه؟"‬

‫پسر کوچیکتر آه سنگین و کالفه ای کشید‪.‬‬

‫"گوکی عروسک های خیلی خوبی داره‪ "،‬جونگوک با صدای‬


‫مالیم و پشیمونی توضیح داد‪" ،‬و توی حموم خیلی بهش‬
‫خوش میگذره‪ ،‬با — با صابون های خوب و عروسک هایی که‬
‫داره و ته ته باهاش بازی میکنه و براش میخونه؛ و کلی لباس‬
‫داره‪ ،‬به عالوه ی کلی هیونگی؛ و هر وقت بخواد بغلش میکنن‬
‫و —" پسر نفس بلندی کشید تا آروم بشه‪" ،‬گوکی — لوسه؟"‬

‫اون همیشه حدس میزد که وضعیتش کمی از بقیه بهتره؛‬

‫‪973‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اینکه لیتل بود — و اینکه مکنه ی گنگ بود — توجه ای که‬


‫روش بود رو چند برابر میکرد؛ اما دیدن جیهون بطرز عجیبی‬
‫چشمهاش رو باز کرده بود‪.‬‬

‫اون همیشه فکر میکرد همه ی کر گیور ها تموم مدت چهار‬


‫دست و پا در خدمت لیتلشون هستن و بهش عشق میورزن!‬

‫اینکه اون با بقیه فرق داشت هیچوقت به ذهنش خطور نکرده‬


‫بود‪.‬‬

‫نمیدونست توضیح بده که چرا این موضوع انقدر بهش‬


‫احساس عذاب وجدان میداد‪.‬‬

‫تهیونگ از سوالش متعجب بنظر میرسید‪ .‬جونگوک نمیدونست‬


‫توقع چه جوابی رو داشت‪ ،‬اما اون قطعا خندیدن دوست‬
‫پسرش و چیزی که بعدش گفت نبود!‬

‫"البته که لوسی‪".‬‬

‫دهن جونگوک باز موند‪.‬‬

‫‪974‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چ‪ -‬چی؟!" پسر شوکه گفت و اشک بدون هیچ اخطاری‬


‫چشمهاش رو خیس کرد‪" ،‬هان؟! و‪-‬ولی —!"‬

‫"نذاشتی حرفم رو تموم کنم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪.‬‬

‫پسذ بزرگتر آروم گونش رو بین دست خودش گرفت‪ ،‬بینیش‬


‫رو بوسید و با چشمهای براق خودش رو عقب کشید‪.‬‬

‫"تو خیلی لوسی بان کوچولو‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬ولی بان‬
‫کوچولوی لوس منی‪ .‬بان کوچولوی لوس همه ی ما‪ .‬تقصیر تو‬
‫نیست که همه ی این چیز ها رو داری جونگوکی؛ ما فقط خیلی‬
‫— وضعیت مالی خوبی داریم‪ "،‬پسر با احتیاط حرف هاش رو‬
‫انتخاب کرد‪" ،‬و تو بیبی مایی‪ ،‬پس البته که لوست میکنیم‪".‬‬

‫"و‪-‬ولی این بد نیست؟" جونگوک زمزمه کرد و حس کرد که‬


‫لب پایینش لرزید‪" ،‬جیهون فقط سه تا عروسک داره‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند کوچیکی زد‪" ،‬میدونم؛ ولی اون اینجوری‬


‫خوشحاله‪ .‬بعضی مردم با داشتن هیچ عروسکی هم خوشحالن‬
‫و بعضی با ده تا یا صد تا خوشحال میشن؛ این کسی رو بدتر‬
‫یا بهتر نمیکنه‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪975‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"این — گیج کنندست‪ "،‬جونگوک فین فین کرد‪" ،‬منصفانه‬


‫نیست؛ چجوریه که بعضی ها کلی هیونگی دارن و جیهون‬
‫فقط یکی داره؟"‬

‫"اون فقط به یکی نیاز داره‪ "،‬تهیونگ با حوصله توضیح داد‪،‬‬


‫"راستش پشت تلفن با کر گیورش حرف زدم‪ ،‬وقتی داشتید‬
‫بازی میکردید‪ "،‬سراغ نوازش موهای پسر برگشت جونگوک‬
‫کمی آرومتر شد‪.‬‬

‫"زدی؟"‬

‫"هوم‪ ،‬اون هم اتاقی جیهونه؛ با همدیگه توی رابطه نیستن‪،‬‬


‫ولی دوست های صمیمی همدیگه ان‪ .‬اون تا جایی که میتونه‪،‬‬
‫بین کار کردنش از جیهون مراقبت میکنه؛ ولی جیهون‬
‫هیچکس دیگه رو نمیخواد و خیلی خیلی با همدیگه‬
‫خوشحالن بان‪".‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید‪" ،‬اوه‪".‬‬

‫تهیونگ با چشمهای گرمی بهش لبخند زد‪.‬‬

‫‪976‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اینکه نگرانشی ثابت میکنه که تو یه بچه ی لوس نیستی‬


‫بیبی‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪" ،‬تو کلی چیزهای خوب داری؛ خب‬
‫که چی؟ تو همینطور یکی از مهربون ترین آدم هایی هستی که‬
‫من میشناسم‪ .‬یکی از عروسک هات رو به جیهون دادی؛ یه آدم‬
‫بدجنس هیچوقت این کار رو نمیکنه‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک با تردید جواب داد و لبش رو گزید‪.‬‬

‫تهیونگ چند لحظه چهره ی پسر رو زیر نظر گرفت و زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬چیزی دیگه ای توی ذهنته؟"‬

‫چشمهای جونگوک به سمت پاهاش چرخیدن و دندون هاش‬


‫محکمتر توی لبش نشستن‪.‬‬

‫"گوکی — گوکی لیتل خوبیه؟" پسر آروم پرسید‪ ،‬گونه هاش‬


‫سرخ شدن و سایه ی مژه هاش روی صورتش افتادن‪.‬‬

‫ابروهای تهیونگ بهم گره خوردن‪" ،‬ببخشید؟"‬

‫"جیهون —" دوست پسرش باالخره با چشمهای َتر بهش نگاه‬


‫کرد‪،‬‬

‫‪977‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جیهون خیلی مهربون بود و هیونگی ها همش میگفتن پسر‬


‫خوبیه و — و گوکی گاهی یادش میره تشکر کنه؛ ولی این به‬
‫این معنی نیست که نمیخواد از هیونگی ها تشکر کنه — فقط‬
‫یادش میره! و‪ ،‬و — گاهی زیاد سر و صدا میکنه‪ ،‬جیهونی‬
‫خیلی ساکت بود و گوکی گاهی روی اعصابه —!"‬

‫"یاه‪ ،‬کی گفته تو روی اعصابی؟" تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬من گفتم‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬اشتباه میکنی‪ "،‬دوست پسرش با قاطعیت گفت؛ با‬


‫لبخندی لحظه ای لبهای پسر رو لمس کرد و بعد به شیرینی‬
‫بوسیدش‪.‬‬

‫"بان‪ ،‬تو و جیهون شخصیت های کامال متفاوتی دارید‪"،‬‬


‫تهیونگ با حوصله و نگاه مالیمی توضیح داد‪" ،‬اون خجالتیه و‬
‫تو — برونگرایی؛ اما این باعث نمیشه روی اعصاب باشی‪ ،‬این‬
‫بامزت میکنه‪".‬‬

‫جونگوک با چهره ی درهم رفته ای جواب داد‪" ،‬ته ته مجبوره‬


‫این رو بگه‪".‬‬

‫‪978‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هر کس دیگه هم بود همین رو میگفت‪ "،‬دوست پسرش‬


‫خندید‪.‬‬

‫چونه ی پسر کوچیکتر رو باال برد‪ ،‬تا جایی که پیشونی هاشون‬


‫بهم چسبید‪.‬‬

‫"برای اینکه جواب سوالت رو بدم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪،‬‬


‫"تو همیشه لیتل خوبی نیستی؛ خیلی بهونه گیری‪ ،‬به هیونگ‬
‫هات فقط بار چهارم یا پنجمی که چیزی رو ازت میخوان‬
‫گوش میدی و گاهی وقتی چیزی که میخوای گیرت نمیاد گریه‬
‫میکنی‪ ،‬ولی —" با دیدن چشم غره ی پسر مکثی کرد‪—" ،‬‬
‫بذار حرفم رو تموم کنم‪".‬‬

‫"تو همینطور صبح های یکشنبه بیدار میشی تا برامون‬


‫صبحونه درست کنی‪ "،‬پسر بزرگتر با دیدن گشاد شدن‬
‫چشمهای جونگوک با مالیمت گفت‪" ،‬حتی اگه همه چیز رو‬
‫میسوزونی؛ و لباس های من رو واسم میشوری — که آره‪،‬‬
‫دربارشون میدونم‪".‬‬

‫جونگوک آروم خودش رو عقب کشید‪" ،‬ولی —"‬

‫‪979‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"و از وقتی فهمیدی نامجون به الکتوز حساسیت داره‪ ،‬اصرار‬


‫میکنی بستنی بدون لبنیات بخریم‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت ادامه‬
‫داد‪" ،‬حتی با اینکه میدونم از مزش متنفری‪".‬‬

‫دوست پسرش هوفه ای داد‪" ،‬اون —"‬

‫"و هر شب صبر میکنی تا برادرت خونه بیاد و قبل خواب‬


‫ببوسیش‪ ،‬حتی با اینکه داری از بی خوابی بیهوش میشی‪"،‬‬
‫نیشخند تهیونگی هر لحظه بخاطر چشم غره ی پسر کوچیکتر‬
‫بزرگتر میشد‪" ،‬وقتی با جین هیونگ برمیگردی مجبورش‬
‫میکنی از راه طوالنی برگرده خونه‪ ،‬چون میدونی از رانندگی‬
‫کردن خوشش میاد‪ ،‬ولی هیچوقت فرصتش رو پیدا نمیکنه؛‬
‫حتی با اینکه طوالنی نشستن تو ماشین باعث میشه حالت‬
‫تهوع بگیری‪".‬‬

‫"چی —"‬

‫"واسه هوپی ظرف غذا درست میکنی تا وقتی از شهر بیرون‬


‫میره با خودش ببره؛ میدونستی هنوز فکر میکنه جین هیونگ‬
‫اونها رو درست میکنه؟"‬

‫‪980‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تو چجوری —"‬

‫"وقتی جیمین دلش واسه خونش تنگ شده گارد ها رو مجبور‬


‫میکنی واسش خوراک گوشت گاو بیارن خونه‪ ،‬چون یکبار‬
‫بهت گفته اون یاد مادرش میندازتش‪".‬‬

‫چهره ی جونگوک فرو ریخت‪" ،‬چجوری ته ته همه ی اینها رو‬


‫میدونه؟!"‬

‫"من متوجه هر کاری که تو میکنم میشی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت‬


‫جواب داد‪" ،‬چون تو همیشه واسه ما کارهای شیرین میکنی‬
‫بانی؛ فکر میکنی متوجهشون نمیشیم‪ ،‬ولی میشیم‪".‬‬

‫چهره ی دوست پسرش درهم رفت‪.‬‬

‫"ازم پرسیدی لیتل خوبی هستی یا نه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬و‬
‫گفتم نه‪ ،‬نیستی؛ چون تو لیتل عالی ای هستی‪ .‬کامال فوق‬
‫العاده ای‪ ،‬وقتی بزرگی هم همینطور؛ همیشه‪ ،‬باشه؟ تو عالی‬
‫ترین‪ ،‬بامزه ترین‪ ،‬بهترین —"‬

‫‪981‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با گفتن هر صفت یک بوس روی صورت پسر گذاشت؛ تا جایی‬


‫که اون به خنده افتاد‪.‬‬

‫"باشه‪ ،‬باشه —!"‬

‫"مهربون ترین‪ ،‬با یه قلب بزرگ —"‬

‫"— ت‪-‬تمومش کن ته ته — آه!"‬

‫" — بهترین بیبی بان دنیا!"‬

‫تهیونگ باالخره با لبخند بزرگی عقب رفت‪ .‬جونگوک با چهره‬


‫ای سرخ بهش خیره شد‪ ،‬چشمهاش برق میزدن و سعی کرد‬
‫نفس هاش رو کنترل کنه‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر بینیش رو چین داد‪" ،‬خدای من!"‬

‫"االن باورم میکنی؟" تهیونگ اذیتش کرد و گونش رو نیشگون‬


‫گرفت‪.‬‬

‫جونگوک دستش رو کنار زد‪" ،‬آره‪ ،‬چون ته ته سعی کرد‬


‫بکشتم!"‬

‫‪982‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ نفس بلندی کشید‪" ،‬من؟هیچوقت! اگه تو چیزیت بشه‬


‫کی من رو بغل میکنه؟"‬

‫دهن جونگوک باز موند‪" ،‬گوکی ماشین بغل کردن نیست! ته ته‬
‫فقط دلش واسه این تنگ میشه؟!"‬

‫"تو یه ماشین بغل نیستی؟"تهیونگ با ناباوری پرسید و‬


‫چشمهاش رو با شیطنت گشاد کرد‪" ،‬خدای من! من که اولین‬
‫باره این رو میشنوم! از کی تا حاال؟"‬

‫"بامزه نیست!" دوست پسرش با ناله ای گفت و ضربه ای به‬


‫شونش زد‪.‬‬

‫تهیونگ خندید و اون رو به خودش نزدیکتر کرد‪" ،‬فقط دارم‬


‫اذیتت میکنم بان‪ "،‬مکثی کرد‪" ،‬به هر حال بیشتر هیوالی بغل‬
‫کردنی‪".‬‬

‫"گوکی هیوال نیست!"‬

‫هر کلمه ی پسر با ضربه ای همراه شد و تهیونگ بلند خندید‪.‬‬

‫‪983‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"حرفت رو پس بگیر!"‬

‫"باشه‪ ،‬باشه؛ پسش میگیرم‪ ،‬فقط — لطفا نخورم آقای هیوال‪".‬‬

‫"پسش بگیر!"‬

‫"آخ! بانی درد میگیره!"‬

‫"خوبه! گوکی دیگه ته ته رو بغل نمیکنه!"‬

‫"چی؟ بان فقط داشتم شوخی میکردم —"‬

‫"نه! برو یه هیوالی دیگه رو پیدا کن!"‬

‫"کی بهت گفت هیوال؟ من نبودم‪ ،‬اشتباه شنیدی‪".‬‬

‫"آااه!"‬

‫"جونگوکی برگرد اینجا‪ ،‬کجا میری؟"‬

‫"ته ته روی اعصابه!"‬

‫‪984‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوکی برگرددد! داشتم شوخی میکردم!"‬

‫"نوچ‪ ،‬ولم کن!"‬

‫"دوست دارممم!"‬

‫"ولم کنننن!"‬

‫‪985‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪31.‬‬

‫آن زمان‪.‬‬

‫"جونگوک؟"‬

‫"هوم‪".‬‬

‫"جونگوک؟"‬

‫"هوم‪".‬‬

‫"جئون جونگوک‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر باالخره سرش رو باال آورد؛ جکسون توی‬


‫چهارچوب در ایستاده‪ ،‬دستهاش رو روی سینش گره زده بود و‬
‫داشت بهش چشم غره میرفت‪.‬‬

‫جونگوک لبخند شرمزده و معصومی زد‪" ،‬ببخشید‪ ،‬گوکی‬


‫داشت کارتون نگاه میکرد‪".‬‬

‫‪986‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"دیزنی میتونه صبر کنه‪ "،‬مرد بزرگتر چند قدم به داخل اتاق‬
‫برداشت‪ ،‬کنترل رو پیدا و تلویزیون رو خاموش کرد‪.‬‬

‫جونگوک نالهی شکایت آمیزی کرد و مچ دست مرد رو گرفت‪،‬‬


‫"هیونگی‪ ،‬دیزنی نیست؛ نیک بود و نوچ‪ ،‬نمیتونه صبر کنه!"‬

‫"میتونه‪ "،‬جکسون قاطعانه گفت‪" ،‬یکی هست که باید‬


‫ببینیش‪".‬‬

‫جونگوک با شنیدن اون حرف هوفهای داد و لبهاش آویزون‬


‫شدن‪" ،‬گوکی نمیخواد کسی رو ببینه‪ ،‬میخواد کارتونش رو‬
‫تموم کنه!"‬

‫مهم نبود چقدر تالش کرد‪ ،‬جکسون نسبت به ناله و التماس‬


‫های پسر مقاوم شده بود؛ بنابراین‪ ،‬هر چند با بیمیلی‪ ،‬پسر‬
‫خودش رو روی پاهاش کشوند و با چشم غرهای به اتاق‬
‫خوابش رفت تا لباسش رو عوض کنه‪.‬‬

‫جکسون حین رد شدن از راهرو دستش رو نگه داشت و پسر‬


‫کوچیکتر با بامزگی به مردهایی که میدیدن لبخند زد؛‬

‫‪987‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هر مردی که از کنارش رد میشد میایستاد و با زمزمه کردن‬


‫"جونگوک‪-‬شی"‪ ،‬محترمانه سرش رو خم میکرد‪.‬‬

‫لبخند جونگوک وقتی دید اونها تا وقتی که اون میرفت‪ ،‬خم‬


‫شده باقی میموندن خشک شد‪.‬‬

‫رفتاری که توی خونهی خودش باهاش میشد بیشتر از اون‬


‫چیزی که باید ناراحتش میکرد‪ .‬نمیخواست با خندههای‬
‫اجباری و تعظیمهای از پیش تمرین شده رو به رو بشه‪ ،‬اون‬
‫فقط یک آدم معمولی بود‪ ،‬نه یک شاهزاده!‬

‫اون افکار باعث شدن آهی بکشه‪.‬‬

‫جکسون نگاهی بهش انداخت و با تردید دستش رو با مالیمت‬


‫فشرد‪.‬‬

‫جونگوک با لبخند کوچیکی بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫"کسی که قراره ببینی‪ ،‬اگه ازش خوشت بیاد ممکنه رئیس‬


‫گاردهات بشه‪"،‬‬

‫‪988‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مرد با جدیت توضیح داد‪" ،‬پس سعی کن واقعا ببینی چه‬


‫حسی بهش داری‪ ،‬خب؟ نمیخوایم‪ "...‬یک مکث‪" ،‬نمیخوایم‬
‫اتفاقی که دفعهی پیش افتاد تکرار بشه‪".‬‬

‫بدن پسر کوچیکتر منقبض شد‪.‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬جکسون آروم گفت و چهرش تاریک شد‪" ،‬من فقط‬


‫— میخوام امن باشی بچه؛ پس اگه حس کردی این یارو یه‬
‫مشکلی داره‪ ،‬باید بهم بگی؛ باشه؟"‬

‫"باشه هیونگی‪ "،‬جونگوک با مالیمت گفت‪" ،‬گوکی این کارو‬


‫میکنه‪".‬‬

‫جلوی دری در انتهای راهرو ایستادن؛ یکی از اتاقهای‬


‫بیشماری بود که جونگوک اجازهی ورود بهش رو نداشت‪،‬‬
‫جایی که پدرش داخلش رفتن رو براش ممنوع کرده بود‪.‬‬

‫قلب پسر از کنجکاوی پر شد و با باز شدن در لرزید‪ .‬فضای اتاق‬


‫بزرگ بود‪ ،‬با میز بلندی که میتونست برای جلسهها استفاده‬
‫بشه و دیوارهای تیره ای که با تاریکی اتاق بیپنچره هماهنگی‬
‫داشتن‪.‬‬

‫‪989‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ایش‪ "،‬جونگوک بینیش رو چین داد‪" ،‬اینجا عجیبه‪".‬‬

‫"اتاق جلسههاست‪ "،‬جکسون با آهی گفت و تقریبا متاسف‬


‫بهنظر میرسید‪" ،‬میخواستم بیارمش توی اتاق خودت‪ ،‬ولی‬
‫پدرت میخواست ببینتم و اینجا نزدیکتر بود —"‬

‫مرد ساکت شد‪ .‬توضیح کاملی نبود‪ ،‬اما جونگوک هم توقع‬


‫توضیحی رو نداشت‪ .‬جکسون هیونگ مهربون و گارد خوبی‬
‫بود؛‬

‫اما اون هم مثل تموم افراد اون خونه از جئون میترسید‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر آهی کشید‪" ،‬هیونگی میره؟"‬

‫نمیدونست چرا اون جمله رو با لحن سوالی بیان کرد؛ جوابش‬


‫همین حاال هم واضح بود‪ ،‬مخصوصا با قفل شدن فک جکسون‬
‫و نگاه شرمزدهای که توی چشمهاش نقش بست‪.‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬پسر کوچیکتر با مالیمت گفت و لبخند‬


‫کمرنگی زد؛ دست مرد رو برای آخرین بار فشرد و بعد اون رو‬
‫رها کرد‪" ،‬گوکی اگه نیاز داشت بهت زنگ میزنه‪".‬‬

‫‪990‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گاردها بیرون ایستادن‪ "،‬جکسون با لب گزیدهای گفت‪،‬‬


‫"میدونی که اگه چیزی بخوای میتونی داد بزنی‪".‬‬

‫"گوکی میدونه‪ "،‬پسر کوچیکتر با حوصله جواب داد‪.‬‬

‫"من فقط توی طبقهی دومم‪ ،‬اگه این یارو مشکلی برات پیش‬
‫آورد‪ ،‬هر مشکلی‪ ،‬فقط —"‬

‫"گوکی میدونه هیونگی‪ "،‬پسر با مالیمت مرد بزرگتر رو به‬


‫جلو ُهل داد و سعی کرد لحنش رو مصمم جلوه بده‪" ،‬برو‪ ،‬ددی‬
‫منتظرته‪".‬‬

‫چشمهای جکسون با شنیدن اون اسم برق زدن‪ ،‬لحنش خشک‬


‫و فکش قفلتر شد‪" ،‬باشه؛ من — میرم‪ ،‬خداحافظ گوک‪".‬‬

‫جونگوک تا وقتی که میتونست لبخند روی چهرش رو نگه‬


‫داشت‪ ،‬اما با چرخیدن مرد اون از روی لبهاش ناپدید شد‪.‬‬

‫به سمت اتاق برگشت و شونههاش با آه بلندی پایین افتادن‪ .‬از‬


‫مصاحبه با افراد جدید واسه شغلشون متنفر بود‪ ،‬مخصوصا از‬
‫اونجایی که اصال نمیتونست شخصیت بقیه رو تشخیص بده‪.‬‬

‫‪991‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫از نظر اون همه خوب و مهربون بهنظر میرسیدن‪ ،‬چجوری‬


‫قرار بود اشخاصی که صادق بودن رو‪ ،‬از اشخاصی که شب‬
‫توی تختش میومدن —‬

‫پسر لرزید و افکارش مثل ساقهی خشک درختی شکستن‪.‬‬

‫نباید انقدر سخت بهش فکر میکرد‪ ،‬وگرنه نمیتونست توی اتاق‬
‫بره؛ فقط باید تمومش میکرد‪.‬‬

‫اولین چیزی که با ورود به اتاق متوجهش شد‪ ،‬شخصی بود که‬


‫انتهای اون نشسته بود‪ .‬مرد پشت میز نه و به جای اون روی‬
‫صندلیای که به دیوار چسبیده نشسته بود؛ دستهاش روی‬
‫پاهاش گذاشته شده و قوزکهاش که شلوار پارچهای‬
‫پوشونده بودشون‪ ،‬روی هم گذاشته شده بودن‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک به سمت موهاش چرخیدن — موهایی به‬


‫رنگ صورتی پاستیلی که فرق وسط باز شده بودن‪ .‬پسر‬
‫چهرهی مرد که از زیبایی نفسگیر بود رو زیر نظر گرفت و‬
‫ابروهای خودش با گیجی به همدیگه گره خوردن‪.‬‬

‫‪992‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اون شبیه یک گنگستر یا یک بادیگارد بهنظر نمیرسید؛ بیشتر‬


‫بهنظر میومد که به یک کاور مجلهی ُمد تعلق داشته باشه!‬

‫مرد وقتی متوجه حضور جونگوک شد‪ ،‬بدون اخطاری روی‬


‫پاهاش ایستاد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر به سرعت متوقف شد و ترسی درون بدنش‬


‫ریشه زد؛‬

‫اما غریبه بهش نزدیک نشد؛ فقط با دستهایی که روی‬


‫زانوهاش گذاشته شده بودن‪ ،‬لحظهای سرش رو خم کرد و بعد‬
‫اون رو باال آورد‪.‬‬

‫"حدس میزنم جئون جونگوک باشی؟"‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬اوم‪".‬‬

‫لبهای مرد با لبخندی از هم باز شدن‪ " ،‬اسم من کیم‬


‫سوکجینه‪ ،‬از آشنایی باهات خوشحالم جونگوک‪-‬شی‪".‬‬

‫‪993‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬خوشبختم‪".‬‬

‫سوکجین به ردیف صندلیهای رو به روش اشاره کرد‪،‬‬


‫"میخوای بشینی؟"‬

‫جونگوک با تردید نگاهی به اونجا انداخت و بعد از چند لحظه‪،‬‬


‫آروم روی یکی از صندلیهای رو به روی غریبهای که هنوز‬
‫باهاش راحت نبود نشست‪.‬‬

‫بهنظر نمیومد سوکجین مشکلی با این موضوع داشته باشه و‬


‫مرد فقط با لبخند گرمی سر جاش نشست‪.‬‬

‫سکوت ناراحت کنندهای بینشون پیش اومد‪ .‬انگار که‬


‫سوکجین منتظر بود تا اون حرفی بزنه و این پسر کوچیکتر‬
‫رو مضطرب میکرد؛ خیلی پیش نمیومد که کسی منتظر بشه تا‬
‫اول اون حرف بزنه؛ همه معموال کنترل مکالمه رو دست‬
‫میگرفتن و فقط اجازه میدادن پسر کوچیکتر یک یا دو کلمه‬
‫بگه؛‬

‫صادقانه باید میگفت که حس خوبی داشت‪.‬‬

‫‪994‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بعد از یک دقیقه‪ ،‬پسر با اضطرابش کنار اومد تا چیزی زمزمه‬


‫کنه‪.‬‬

‫سوکجین به جلو تکیه داد و ابروهاش باال رفتن‪" ،‬ببخشید‪،‬‬


‫متوجه نشدم چی گفتی‪".‬‬

‫گونههای جونگوک گر گرفتن‪" ،‬اوم‪ ،‬گوکی — گوکی گفت که‬


‫از — از موهای سونبه خوشش میاد‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬دست سوکجین به سمت سرش حرکت کرد‪ ،‬انگار که‬


‫تازه استایل غیرمعمول موهاش رو به یاد آورده بود‪" ،‬مرسی؛‬
‫راستی میتونی هیونگ صدام کنی‪".‬‬

‫جونگوک جوری که اون جمله باعث شد بخواد لبخند بزنه رو‬


‫نادیده گرفت‪ ،‬مرد بزرگتر بهنظر آدم خوبی میومد؛‬

‫و بعد به حرف زدن ادامه داد‪.‬‬

‫"اگه مشکلی با پرسیدنم نداری — چند سالته جونگوک‪-‬شی؟"‬


‫سوکجین با مالیمت پرسید؛ صداش هم مثل نگاهش مهربون‬
‫بهنظر میرسید؛‬

‫‪995‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اما جونگوک با شنیدن اون سوال توی خودش فرو رفت‪.‬‬

‫معموال گاردهای استخدامی — مخصوصا اونهایی که قرار بود‬


‫نزدیک به اون کار کنن — از قبل دربارهی شرایطش باخبر‬
‫بودن‪.‬‬

‫پسر لبش رو گزید و گونههاش سرخ شدن‪" ،‬اوم — کسی با‬


‫هیونگی حرف زده؟"‬

‫چیزی توی چشمهای مرد بزرگتر نمایون شد‪.‬‬

‫سوکجین هومی گفت و لبخندی زد‪" ،‬آره؛ ولی میخواستم از‬


‫خودت بپرسم‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک بهم گره خوردن‪" ،‬هوم؟"‬

‫"تو پونزده سالته‪ "،‬سوکجین با صبر و حوصله گفت‪" ،‬ولی در‬


‫عین حال —"‬

‫پسر کوچیکتر لُپش رو گزید‪" ،‬ه‪-‬هیونگی گفت یکی باهاش‬


‫حرف زده —"‬

‫‪996‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوکی‪".‬‬

‫پسر با شنیدن اون اسم مستعار لرزید؛ چیزی نبود که تا بهحال‬


‫شنیده باشه و باعث شد چهرش مالیم بشه‪.‬‬

‫جکسون گاهی اون رو بچه یا گوک صدا میزد؛ برادرش هم با‬


‫لحن نرمی باهاش حرف میزد‪ ،‬اما هیچکس تا بهحال اسم‬
‫مستعاری بهش نداده بود — اون هم نه با این لحن مالیم و‬
‫مهربون‪.‬‬

‫پسر نفس حبس شده توی سینش رو بیرون داد و زمزمه کرد‪،‬‬
‫"— هفت سالمه‪".‬‬

‫"هفت‪ "،‬لبخند سوکجین کور کننده بود؛ انگار که خورشید‬


‫طلوع کرده بود‪" ،‬واو‪ ،‬این عالیه‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر جوری که سینش سنگین شد رو درک نمیکرد؛‬


‫حس — حس غریب —‬

‫و گرمی داشت‪.‬‬

‫‪997‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"و دوست داری چه کارهایی انجام بدی؟"‬

‫ابروهای جونگوک دیگه تقریبا به همدیگه بخیه شده بودن؛‬


‫پسر گیج و ساکت به مرد خیره شد‪" ،‬هان؟"‬

‫بهنظر نمیومد سوکجین مشکلی با تکرار کردن دوبارهی‬


‫حرفهاش داشته باشه؛ چهرش هیچوقت عوض نشد و‬
‫صداش آروم موند‪.‬‬

‫"توی وقتهای آزادت دوست داری چیکار کنی؟ حدس میزنم‬


‫حوصلت زیاد سر بره؛ چون مجبوری همیشه خونه باشی‪".‬‬

‫"خب —" پسر کوچیکتر مکثی کرد‪" ،‬گوکی کلی عروسک‬


‫داره و خیلی تلویزیون نگاه میکنه‪ "،‬مکث دیگهای کرد و‬
‫لحنش از ناراحتی پر شد‪" ،‬ولی — گاهی حوصلهاش سر‬
‫میره‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬سوکجین سرش رو کج کرده و بهنظر میومد اون‬


‫بحث واقعا براش جالب بود‪" ،‬دوست داری توی تلویزیون چی‬
‫ببینی؟"‬

‫‪998‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"دیزنی‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪.‬‬

‫"واو‪ "،‬ابروهای مرد باال رفتن‪" ،‬بهت حسودیم میشه‪ .‬پرنسس‬


‫مورد عالقت کیه؟"‬

‫دهن جونگوک باز موند‪.‬‬

‫هیچکس هیچوقت اینجوری باهاش حرف نزده بود؛ نه‬


‫دربارهی هد اسپیسش‪ ،‬نه دربارهی چیزهایی که دوست داشت‪.‬‬

‫جونگوک برای بنگتن نامرئی بود؛ اون پرنس عزیزی بود که هر‬
‫عروسکی که دوست داشت رو به دست میاورد‪ ،‬فقط برای‬
‫اینکه از سر راه بقیه دور نگه داشته بشه‪ ،‬بهش احترام گذاشته‬
‫بشه و ازش محافظت بشه؛‬

‫اما در عین حال نامرئی بود‪.‬‬

‫سوکجین گیجش میکرد‪.‬‬

‫"چرا هیونگی انقدر مهربونه؟" پسر با مالیمت پرسید‪.‬‬

‫چشمهای مرد بزرگتر از سوال پر شدن‪.‬‬

‫‪999‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تو لیاقت هیونگی که باهات مهربون باشه رو داری‪ "،‬مرد‬


‫باالخره با همون صدای مالیم جواب داد‪" ،‬اینطور فکر‬
‫نمیکنی؟"‬

‫نگاه جونگوک پایین افتاد‪" ،‬من — گوکی نمیدونه‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬من میدونم که لیاقتش رو داری‪ "،‬سوکجین با قاطعیت‬


‫گفت‪" ،‬و اگه دوست داشته باشی — باعث افتخارمه که اون‬
‫هیونگ برات باشم جونگوکی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر نفس عمیقی کشید و با مالیمت جواب داد‪،‬‬


‫"گوکی فکر میکنه که اون هم این رو دوست داشته باشه‪".‬‬

‫***‬

‫‪1000‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با کار کردن سوکجین برای جونگوک‪ ،‬شرایط عوض شد‪.‬‬

‫اون مرد شاید فقط با لحن مهربون و مالیم با پسر کوچیکتر‬


‫حرف میزد — اما توی کارش کامال جدی بود — و سریع‬
‫حرکت میکرد؛ اون هم با قدرت شخصی که دقیقا میدونست‬
‫داشت چیکار میکرد‪.‬‬

‫توی روز اول کاری مرد‪ ،‬شونزدهتا از گاردهای جونگوک اخراج‬


‫و با افراد جدیدی جایگزین شدن‪.‬‬

‫"کادر اینجا وحشتناکه‪ "،‬پسر کوچیکتر یکبار صدای اون رو‬


‫شنید که با عصبانیت به زنی گفت؛ زن تعظیمی رو به سوکجین‬
‫کرد و زیر لب عذرخواهی کرد‪.‬‬

‫"از االن به بعد‪ ،‬من و همکارم نامجون مسئولیت کامل‬


‫اشخاصی که توی تیم مکنه استخدام میشن رو به عهده‬
‫میگیریم‪ "،‬مرد با صدایی که جایی برای هیچ مخالفتی‬
‫نمیگذاشت ادامه داد‪" ،‬تموم مصاحبههای کاری زیر نظر ما‬
‫انجام میشه؛ مفهومه؟"‬

‫‪1001‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"م‪-‬من باید با آقای جئون دربارهی این موضوع حرف بزنم‬


‫سوکجین‪-‬شی‪ "،‬زن با چهرهی سرخی جواب داد‪.‬‬

‫"پس باهاش حرف بزن‪ "،‬سوکجین گفت و ابرویی باال‬


‫انداخت‪" ،‬اگه مشکلی باهاش داشت‪ ،‬میدونه که من رو کجا‬
‫پیدا کنه‪".‬‬

‫زن فقط بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫چیز دیگهای هم اون بین وجود داشت‪ .‬جونگوک معموال زیاد‬


‫پدرش رو نمیدید‪ ،‬اما اون روزها هربار که اون رو میدید‪،‬‬
‫نامجون و سوکجین کنارش بودن‪ .‬بهنظر میومد جئون بیشتر‬
‫از هر گارد دیگهای به اون دو اطمینان داشت‪.‬‬

‫سوکجین زودتر از هر کس دیگهای موقعیت خودش رو توی‬


‫بنگتن باال کشید؛ مردم به اون احترام میگذاشتن‪ ،‬تحسینش‬
‫میکردن و دوستش داشتن؛‬

‫و پسر کوچیکتر با تموم اون احساسات موافق بود‪.‬‬

‫‪1002‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫یک ماه و نیم بعد‪ ،‬سوکجین و جونگوک توی آشپزخونه بودن؛‬


‫پسر کوچیکتر روی پیشخون نشسته بود و مرد داشت بهش‬
‫نحوهی درست کردن مارشمالوی داغ رو نشون میداد‪.‬‬

‫"مارشمالو رو باالی گاز میگیری‪ "،‬سوکجین توضیح داد‪" ،‬نه‬


‫خیلی نزدیک‪ ،‬وگرنه میسوزه‪".‬‬

‫"واو‪ "،‬جونگوک نفس عمیقی کشید‪" ،‬بذار امتحان کنم‪ ،‬بذار‬


‫امتحان کنم!"‬

‫سوکجین با لبخندی روی لبهاش چابستیک رو به دستش داد‪.‬‬

‫"معموال روی آتیش این کارو انجام میدن‪ "،‬مرد آروم گفت‪،‬‬
‫"توی کمپ‪".‬‬

‫جونگوک دهنش رو باز کرد تا جوابی بده‪ ،‬اما هر دوشون با‬


‫صدای بهم خوردن در ساکت شدن‪.‬‬

‫‪1003‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دستهای گارد توی اتاق ریختن‪ ،‬بعضی بهشون تعظیم کردن و‬


‫بعضی کامال نادیدشون گرفتن‪.‬‬

‫یکی از اونها هرچند‪ ،‬مکثی کرد‪.‬‬

‫"جونگوک‪-‬شی‪ "،‬مرد با اخمی گفت‪" ،‬دربارهی مثل گیها لباس‬


‫پوشیدن چی بهت گفته بودم؟"‬

‫جونگوک توی خودش جمع شد‪.‬‬

‫پسر با چهرهی تاریکی چابستیک رو از گاز دور کرد و سوکجین‬


‫در سکوت تماشاش کرد‪.‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪.‬‬

‫مرد سرش رو تکون داد‪" ،‬همیشه اون دامنهای کوفتی پاتان؛‬


‫فکر میکردم من و بچهها دربارشون باهات حرف زدیم‪ .‬مردها‬
‫اینجوری لباس نمیپوشن؛ مردهای بنگتن اینجوری لباس‬
‫نمیپوشن‪".‬‬

‫‪1004‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر آروم سرش رو تکون داد؛ نگاهش رو پایین‬


‫انداخته‪ ،‬چونش روی پیرهنش بود و موهاش چشمهاش رو‬
‫پوشونده بودن‪.‬‬

‫مرد زیرلب به شکایت کردن ادامه داد‪ ،‬کمی میوه از یخچال‬


‫برداشت و همراه بقیشون بیرون رفت‪.‬‬

‫وقتی در بسته شد‪ ،‬جونگوک در سکوت از روی پیشخون پایین‬


‫پرید و جلوی دامنش رو صاف کرد‪.‬‬

‫"گوکی میره یکم بخوابه‪ "،‬پسر آروم گفت و لبخندی روی به‬
‫سوکجین زد‪" ،‬خداحافظ جینی هیونگی‪".‬‬

‫سوکجین لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬خداحافظ گوکی‪ ،‬خوب‬


‫بخوابی‪".‬‬

‫***‬

‫‪1005‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫شش ساعت بعد‪ ،‬مرد بزرگتر با هومی به دیوار آسانسور تکیه‬


‫داد و با خونسردی صدا خفهکن اسلحش رو بهش وصل کرد‪.‬‬

‫نامجون کنارش آهی کشید‪" ،‬باورم نمیشه میخوای یارو رو‬


‫بکشی؛ فقط چون با گوک بدجنس بوده؟"‬

‫"چون عوضیه‪ "،‬سوکجین بیحوصله حرف مرد رو تصحیح‬


‫کرد‪.‬‬

‫نامجون لحظهای بهش خیره شد و بعد نیشخندی زد‪،‬‬


‫"میدونی‪ ،‬فکر نمیکنم هدف هوپی از اینجا فرستادنت این بود‬
‫که وابستهی بچهی جئون بشی‪".‬‬

‫سوکجین هوفهای داد و ضامن اسلحش رو توی آسانسور خالی‬


‫کشید‪" ،‬آره؛ انگار که من تنها کسیام که ذلیل اونه؛ فکر میکنی‬
‫متوجه نشدم اون گاردی که اون روز سر شام به گوک گفت‬
‫خفه شو ناپدید شده؟"‬

‫نامجون مکثی کرد‪" ،‬در دفاع از خودم‪ ،‬من حتی نکشتمش؛‬


‫اون زندست‪ "،‬مکثی دیگه‪" ،‬یه جایی‪".‬‬

‫‪1006‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اطمینان بخشه‪ "،‬سوکجین خندید‪" ،‬یاال‪ ،‬بریم‪".‬‬

‫اون مرد رو کشتن و همین کار رو با هر کسی که جرات نگاه‬


‫کردن به پسر کوچیکتر داشت انجام دادن‪.‬‬

‫زیر نظر سوکجین‪ ،‬بنگتن کامال تغییر کرد — حداقل برای‬


‫جونگوک؛ پسر بیشتر از هر زمان دیگهای احساس امنیت‬
‫میکرد‪.‬‬

‫کنار سوکجین راحت و امن بود‪ .‬نمیدونست چرا‪ ،‬اما حس‬


‫میکرد مرد بزرگتر قرار بود برای مدت طوالنیای کنارش باشه‬
‫و نکتهی جالب این بود که — هر چقدر هم مسخره بهنظر‬
‫میرسید — حس میکرد میتونست به اون چیزهایی رو بگه که‬
‫به هیچکس نمیگفت‪.‬‬

‫یک شب‪ ،‬مرد بزرگتر تازه میخواست اتاقش رو ترک کنه‪ ،‬که‬
‫پسر احساس کرد باید چیزی که هیچوقت با کسی در میون‬
‫نگذاشته رو بهش بگه‪.‬‬

‫‪1007‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین داشت بهش عروسک مورد عالقش رو میداد‪ ،‬که مچ‬


‫دستش رو گرفت و با مالیمت گفت‪" ،‬بمون‪".‬‬

‫مرد مکثی کرد‪" ،‬چندتا کار دارم که باید انجام بدم گوکی‪".‬‬

‫جونگوک روی تخت تکون خورد و مالفهها زیر بدنش جا به جا‬


‫شدن‪" ،‬لطفا؟"‬

‫سوکجین کمی دیگه مکث کرد و بعد لبخندی بهش زد‪" ،‬خیلی‬
‫خب؛ فقط واسه چند دقیقه‪".‬‬

‫وقتی اون کنارش خوابید‪ ،‬جونگوک سرش رو روی سینهی‬


‫سوکجین گذاشت‪ .‬پسر حس کرد که دستهای قویای دور‬
‫کمرش حلقه شدن و آه آرومی کشید‪.‬‬

‫"دفعهی پیش یه گارد توی تخت گوکی بود‪ ،‬اون کارهای بدی با‬
‫گوکی کرد‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪.‬‬

‫سوکجین چند دقیقه ساکت موند‪.‬‬

‫‪1008‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میدونم‪ "،‬مرد باالخره گفت‪" ،‬میدونی من هیچوقت آسیبی‬


‫بهت نمیزنم؛ مگه نه؟ هیچکس توی این خونه هم این کارو‬
‫نمیکنه؛ دیگه نه‪ .‬اول باید از من عبور کنن‪".‬‬

‫جونگوک با شنیدن لحن محافظانهی مرد لبخندی زد و زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬گوکی میدونه‪ ،‬مرسی هیونگی‪ .‬تو — تو بنگتن رو بهتر‬
‫کردی‪".‬‬

‫سوکجین بعد از شنیدن اون حرف تا چند لحظه چیزی نگفت و‬


‫کلمات بعدیش رو با احتیاط انتخاب کرد‪.‬‬

‫"یک روز‪ ،‬تو رو به جایی حتی بهتر از بنگتن میبرم‪ "،‬مرد‬


‫باالخره با صدای آروم و کامال قاطعی گفت‪" ،‬یک جای امنتر و‬
‫تو اونجا واقعا خوشحال میشی جونگوکی‪".‬‬

‫جونگوک هومی گفت‪" ،‬هیونگی هم اونجا هست؟"‬

‫سوکجین با هوفهای خندید‪" ،‬البته؛ به عالوهی نامجون و‬


‫داداشت؛ و شاید بقیه‪".‬‬

‫"گوکی به هیچکس دیگه نیاز نداره‪ "،‬پسر با قاطعیت گفت‪.‬‬

‫‪1009‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هومم‪ "،‬دستهای سوکجین موهاش رو نوازش کردن‪" ،‬شاید‬


‫تا اون موقع نظرت عوض بشه؛ شاید یه هیونگی پیدا کنی که‬
‫از من بیشتر دوستت داشته باشه‪".‬‬

‫جونگوک با فکر به حرفهای مرد مکثی کرد‪.‬‬

‫نمیتونست رد کنه که خوب میشد اگه کس دیگهای رو داشت؛‬


‫یکی که ازش مراقب کنه‪ .‬اون سوکجین رو مثل یک برادر‬
‫دوست داشت — اما قلبش عطش نوع دیگهای از عشق رو هم‬
‫داشت‪.‬‬

‫"شاید‪ "،‬پسر با مالیمت زمزمه کرد‪.‬‬

‫"شرط میبندم میخوای‪ "،‬سوکجین با هومی گفت‪" ،‬شرط‬


‫میبندم یک روز جایی میشینی‪ ،‬خوشحالترینی و روزهایی که‬
‫تنها یا متفاوت با بقیه بهنظر میرسیدی فقط مثل یک رویای بد‬
‫بهنظر میرسن‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو به سینهی مرد بزرگتر فشرد و جلوی‬


‫بزرگتر شدن لبخندش رو گرفت‪" ،‬با هم کمپ هم میریم؟"‬

‫‪1010‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین با مالیمت خندید‪" ،‬حتما؛ و اینبار مارشمالوی داغ‬


‫واقعی میخوریم‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬پسر کوچیکتر سرش رو به سینهی سوکجین مالوند‪،‬‬


‫"و گوکی — گوکی میتونه هر چی دلش خواست بپوشه؟"‬

‫"همیشه‪ "،‬سوکجین آروم جواب داد‪" ،‬میتونی دامنهای‬


‫خوشگل بپوشی‪ .‬یکی رو پیدا میکنی که همینجوری که هستی‬
‫قدرت رو بدونه جونگوکی؛ حاال میبینی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر ساکت بود‪.‬‬

‫میدونست که مرد دوست داشت قول آیندهای بهتر رو بهش‬


‫بده؛ قول خانوادهای که دوستش داشتن و بهش اهمیت‬
‫میدادن — اما واقعیت ظالمتر از اون حرفها بود‪.‬‬

‫اون احمق نبود‪ ،‬احتمال اینکه کسی اون رو با وجود هد‬


‫اسپیس و استایلش دوست داشته باشه‪ ،‬خیلی زیاد نبود!‬

‫وقتی پسر برای مدت طوالنیای ساکت موند‪ ،‬سوکجین‬


‫ضربهای به پیشونیش زد‪.‬‬

‫‪1011‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هی!" جونگوک با لبهای آویزون بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫"انقدر بهش فکر نکن‪ "،‬سوکجین سرزنشش کرد‪" ،‬دارم حقیقت‬


‫رو بهت میگم‪ ،‬باشه؟ من بهت دروغ نمیگم؛ میگم؟"‬

‫"دروغ نه‪ "،‬پسر هوفهای داد‪" ،‬فقط —"لبش رو گزید و زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬گوکی عجیبه‪".‬‬

‫"تو فوقالعادهای‪ "،‬سوکجین با مالیمت گفت‪" ،‬فقط باید یکی‬


‫رو پیدا کنی که این رو ببینه؛ باشه؟"‬

‫جونگوک لبخند مالیمی زد‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫***‬

‫‪1012‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫حال‪.‬‬

‫"سالگردمون مبارک تهته!"‬

‫جونگوک توی بغل دوست پسرش پرید و با شنیدن غرهی اون‬


‫با خوشحالی خندید‪.‬‬

‫تهیونگ آروم چشمهاش رو باز کرد و با ابروهای بهم گره‬


‫خوردهای پلک زد‪.‬‬

‫"هان؟" پسر بزرگتر خوابآلود به اطرافش نگاه کرد؛ لحظهای‬


‫طول کشید تا یادش بیفته کجاست و بعد با افتادن نگاهش به‬
‫ساعت غرهای داد‪" ،‬گوکی‪ ،‬ساعت یک بعد از نصف شبه‪".‬‬

‫جونگوک فقط لبخندی زد‪" ،‬گوکی هیجانزده بود‪،‬‬


‫سالگردمونه!"‬

‫"و میتونیم صبح جشنش بگیریم‪ "،‬تهیونگ گفت و با خستگی‬


‫خندید؛ دستش رو باال برد‪ ،‬موهای پسر رو نوازش کرد و با‬
‫صدایی که از خوابآلودگی بم شده بود ادامه داد‪" ،‬حاال بیا‬
‫اینجا‪ ،‬بیا بخوابیم‪".‬‬

‫‪1013‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک نالهای کرد و لبخندش ناپدید شد‪" ،‬ولی تهته جوابم‬


‫رو نداد!"‬

‫"هان؟ اوه ببخشید‪ "،‬تهیونگ چونهی پسر رو باال برد و به‬


‫شیرینی بوسیدش‪.‬‬

‫"سالگردمون مبارک بیبی‪ "،‬پسر آروم روی لبهای دوست‬


‫پسرش زمزمه کرد‪" ،‬دوست دارم‪".‬‬

‫"دوست دارم هیونگی‪ "،‬جونگوک با لبخندی روی لبهاش‬


‫جواب داد‪" ،‬بیشتر از هرچیزی‪".‬‬

‫‪1014‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪32.‬‬

‫"مریدا‪".‬‬

‫"موالن!"‬

‫"چطوری میتونی این رو بگی؟ مریدا باحالترین بچیه که‬


‫وجود —"‬

‫"حرف بد!"‬

‫"باشه‪ ،‬ببخشید؛ ولی حرفم سر جاشه —"‬

‫"نوچ‪ ،‬موالن! اون با هانها میجنگه‪ ،‬پدرش و چین رو نجات‬


‫میده —!"‬

‫"خب؟ مریدا هم خانوادش رو نجات میده؛ عالوه بر اون‪ ،‬با‬


‫تیروکمان دیدیش؟ نمیتونم حتی توصیف کنم چقدر باحا—!"‬

‫‪1015‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اصال چرا داریم دربارهی این بحث میکنیم؟" تهیونگ غرید‪،‬‬


‫"هوپی هیونگ‪ ،‬خفه شو‪ .‬محض رضای فاک‪ ،‬داری با کسی‬
‫بحث میکنی که ذهن یک بچهی هشت ساله رو داره!"‬

‫هوپی چشم غرهای بهش رفت‪" ،‬چون داره اشتباه میکنه! کی‬
‫فکر میکنه موالن از مریدا باحالتره؟ این بچه رو چجوری‬
‫بزرگ کردی جین؟"‬

‫از اونطرف اتاق‪ ،‬سوکجین دستهاش رو باال برد‪" ،‬لطفا من رو‬


‫وارد این قضیه نکن‪".‬‬

‫جونگوک هوفهای داد‪ ،‬جاش رو روی مبل عوض کرد و روی‬


‫پای تهیونگ نشست‪.‬‬

‫"تهته‪ ،‬موالن بهتره مگه نه؟" پسر با لبهای آویزون پرسید؛‬


‫یقهی دوست پسرش رو چنگ زد‪ ،‬سرش رو توی صورتش برد و‬
‫پلک زد‪" ،‬به هوپی هیونگ بگو حق با گوکیه!"‬

‫تهیونگ با هوفهای خندید‪" ،‬نیاز نیست برام عشوه بیای بچه؛‬


‫از اول هم فکر میکردم اون بهتره‪".‬‬

‫‪1016‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی دوست پسرش با شنیدن اون حرف روشن شد‪،‬‬


‫"دیدی؟ بهت گفتم هیونگی!"‬

‫هوپی چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬هرچی؛ من هنوزم سر حرفم‬


‫هستم‪".‬‬

‫"میشه فیلممون رو ببینیم؟" نامجون غرید‪" ،‬اصال این بحث از‬


‫کجا شروع شد؟"‬

‫"جونگوک گفت که میخواسته موالن ببینه‪ ،‬چون اون بهترین‬


‫پرنسسه‪ "،‬سوکجین با صدای خشکی گفت‪" ،‬که بهنظر میاد‬
‫هوپی رو عصبانی کرده‪".‬‬

‫"داریم بریو نگاه میکنیم!" رئیس گنگ هیس کشید‪،‬‬


‫"شکایتهای کسی رو قبول نمیکنم‪ ،‬هر کسی که مشکل داره‬
‫میتونه بره توی اتاق بغلی فیلم و ببینه و به صدای میک اوت‬
‫جیمین و یونگی گوش بده!"‬

‫با شنیدن سکوتی که بعد از پیشنهادش به وجود اومد‪ ،‬هوپی‬


‫نیشخند پیروزی زد و به سمت تلویزون برگشت‪.‬‬

‫‪1017‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با دوباره پخش شدن فیلم روی گردن تهیونگ آهی‬


‫کشید‪ ،‬بیشتر بین رون پسر فرو رفت و سینههاشون بهم‬
‫فشرده شد؛ لبهاش رو روی ترقوهی دوست پسرش گذاشت و‬
‫هوم آرومی گفت‪”" ،‬گوکی نمیخواد بریو ببینه‪".‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬متاسفم بان‪ .‬فردا موالن میبینیم‪ ،‬باشه؟‬


‫قول میدم‪".‬‬

‫لبهای پسر کوچیکتر آویزون شد‪" ،‬ولی گوکی از بریو‬


‫خوشش نمیاد!"‬

‫"ولی هوپی خوشش میاد‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬و تو‬


‫همیشه فیلم رو انتخاب میکنی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"خب؟" لب جونگوک حتی آویزونتر شد‪" ،‬گوکی نمیخواد‬


‫نگاه کنه‪ ،‬بیا یه کار دیگه کنیم‪".‬‬

‫داشتن آروم با هم حرف میزدن و پتویی که دور بدن پسر‬


‫کوچیکتر بود‪ ،‬روی پای تهیونگ افتاده بود‪ .‬صدای تلویزون‬
‫انقدر بلند بود که صدای اون دو رو خاموش کنه؛‬

‫‪1018‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نامجون و سوکجین اونطرف مبل بلند و هوسوک روی کاناپهی‬


‫تک نشسته بود‪.‬‬

‫تهیونگ با شنیدن پیشنهاد پسر کوچیکتر ابرویی باال انداخت‪،‬‬


‫"چیکار کنیم؟ واسه انجام هر کار دیگهای خیلی دیره بان‪".‬‬

‫جونگوک چند لحظهای ساکت موند و چهرش از تردید پر شد؛‬

‫و بعد بدون هیچ اخطاری‪ ،‬رونهاش رو جلو برد‪.‬‬

‫نفس تهیونگ توی سینش حبس شد‪.‬‬

‫"یاه‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪ ،‬نگاهی به بقیه انداخت و‬


‫ابروهاش بهم گره خوردن‪" ،‬داری چیکار میکنی؟"‬

‫جونگوک لبخند شیرین و معصومی بهش زد‪" ،‬بازی؛ نمیخوای‬


‫بازی کنیم هیونگی؟"‬

‫قبل از اینکه دوست پسرش فرصت جواب دادن پیدا کنه‪ ،‬پسر‬
‫کوچیکتر رونهاش رو پایینتر برد‪ ،‬کمر اون رو پیدا کرد و‬
‫انگشتهاش رو توش فرو کرد‪.‬‬

‫‪1019‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ گرم شدن چهرش رو حس کرد و هیس کشید‪،‬‬


‫"جونگوک! نمیتونیم — ما — یکی میشنوه —!"‬

‫"خنگول‪ "،‬جونگوک خندید‪" ،‬تهته فقط باید ساکت باشه‪ "،‬پسر‬


‫جملش رو با تکون دادن شدید رونهاش تموم کرد‪ .‬تهیونگ‬
‫میتونست تنگتر شدن شلوارش رو حس کنه و با ناراحتی روی‬
‫مبل جا به جا شد‪.‬‬

‫جونگوک با دیدن عکسالعملش دوباره خندید‪" ،‬مشکل چیه؟"‬

‫"یاه‪ "،‬تهیونگ با حرص زمزمه کرد‪" ،‬جئون جونگوک‪ ،‬ما وسط‬


‫نشیمنیم‪ ،‬هیونگهات اینجان!"‬

‫"خب که چی؟" پسر کوچیکتر لبهاش رو روی چونهی‬


‫تهیونگ حرکت داد و بوسهی شیرینی گوشهی لبهاش‬
‫گذاشت‪" ،‬تاریکه و هیونگیها دارن فیلم میبینن‪ "،‬دستهاش‬
‫باال رفتن‪ ،‬یقهی پیرهن پسر بزرگتر رو گرفت و زمزمه کرد‪،‬‬
‫"گوکی واقعا میخواد بازی کنه؛ لطفا هیونگی؟ بیا بازی کنیم‪".‬‬

‫و تهیونگ؛‬

‫‪1020‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫خب‪ ،‬تهیونگ فقط آدم بود!‬

‫پسر میتونست گرمای شکمش و حس آشنای زنده شدن‬


‫عضوش رو احساس کنه‪ .‬جونگوک با رفتن دستهای اون زیر‬
‫پیرهنش صدای آرومی داد‪.‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو روی کمر جونگوک کشید؛ با لرزیدن اون‬


‫نیشخندی زد و زمزمه کرد‪" ،‬خیلی خب بان‪ ،‬میخوای بازی‬
‫کنی؟" لبهاش رو به اللهی گوش پسر فشرد‪" ،‬پسر کوچولوی‬
‫مشتاق خودم‪ ،‬چی توی ذهنت داری؟"‬

‫نفس جونگوک توی سینش حبس شد‪ .‬سرش رو توی گردن‬


‫دوست پسرش فرو کرد‪ ،‬عطرش رو نفس کشید و با اضطراب‬
‫زمزمه کرد‪" ،‬اوم‪ ،‬گوکی یکجورهایی — یه ایدهای داشت‪".‬‬

‫دست پسر بزرگتر موهای پشت گردنش رو پیدا کرد‪ ،‬آروم‬


‫اونهارو نوازش کرد‪ ،‬سرش رو عقب کشید و باعث شد دوست‬
‫پسرش نالهای کنه‪.‬‬

‫‪1021‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیشش‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد؛ مردمک چشمهای جونگوک از‬


‫عطش گشاد شده بودن‪ ،‬گونههای سرخش توی اتاق نیمهتاریک‬
‫نمایون بودن و اون صحنه باعث شد سینهی پسر بزرگتر از‬
‫گرما پر بشه‪" ،‬بذار بشنویمش‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر پیرهن تهیونگ رو چنگ زد و سعی کرد اون رو‬


‫جلوتر بکشه‪" ،‬گوکی میخواد — میخواد — از هیونگی‬
‫سواری بگیره‪".‬‬

‫تهیونگ میتونست قسم بخوره که متوقف شدن قلبش رو‬


‫حس کرد و غرید‪" ،‬فاک؛ از کجا یاد گرفتی اینجوری حرف‬
‫بزنی؟"‬

‫"هیشش‪ "،‬جونگوک زمزمهوار بهش یادآوری کرد که ساکت‬


‫باشه؛ پسر بزرگتر رو بوسید و نالههای شیرینش رو توی گلوی‬
‫اون خفه کرد‪" ،‬میخوام؛ میشه؟ لطفا تهته‪".‬‬

‫زیر پتو‪ ،‬دستهای تهیونگ به سمت کمر دامن پسر کوچیکتر‬


‫حرکت کردن‪.‬‬

‫‪1022‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"لوب نداریم‪ "،‬پسر روی لبهای جونگوک زمزمه کرد و اون با‬
‫کوسن‪".‬‬
‫نالهای زمزمه کرد‪َ " ،‬‬

‫تهیونگ آروم و با تعجب خودش رو عقب کشید‪" ،‬چی؟"‬

‫چهرهی جونگوک صورتی شد و با چشمهای براقی لبش رو‬


‫گزید‪" ،‬گوکی — گوکی گذاشتش اونجا‪ ،‬چون میدونست‬
‫میخواد بازی کنه — بین‪ ،‬اوم — بین کوسن مبله‪".‬‬

‫تهیونگ آروم انگشتهاش رو بین کوسن مبل فرو کرد؛ چند‬


‫دقیقهای گشت‪ ،‬تا انگشتهاش به پاکت آشنایی برخورد کردن‪.‬‬

‫"هولی شت‪ "،‬پسر با خندهی آرومی زمزمه کرد‪" ،‬جئون‬


‫جونگوک‪ ،‬تو دیوونهای!"‬

‫بینی دوست پسرش چین خورد و لبهاش رو به گردن تهیونگ‬


‫فشرد تا خندش رو ساکت کنه‪.‬‬

‫"گوکی میخواد ازت سوتری بگیره هیونگی‪ "،‬پسر با مالیمت‬


‫تکرار کرد و یکبار دیگه رونهاش رو پایین برد‪.‬‬

‫‪1023‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آ‪-‬آره‪ ،‬باشه‪ "،‬تهیونگ به سرعت گفت و انگشتهاش زیر پتوی‬


‫نرم برگشتن‪" ،‬باید خیلی ساکت باشیم‪ ،‬خب؟"‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک در جوابش زمزمه کرد‪.‬‬

‫"ولی قبل از اینکه شروع کنیم‪ ،‬یکم بهم وقت بده‪".‬‬

‫لبهای پسر کوچیکتر آویزون شدن‪" ،‬چرا؟"‬

‫دوست پسرش چشمکی بهش زد و چشمهاش با شیطنت برق‬


‫زدن‪" ،‬ساکت‪ ،‬باشه؟"‬

‫پسر بدون اینکه منتظر جوابی بمونه‪ ،‬بدون هیچ اخطاری‬


‫صداش رو بلند کرد و جونگوک شوکه روی پاش تکون خورد‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬هوپی هیونگ‪ "،‬تهیونگ با خونسردی گفت و چشمهای‬


‫گرد دوست پسرش رو نادیده گرفت‪" ،‬میتونی یکم صداش رو‬
‫بیشتر کنی؟"‬

‫صدای رئیس گنگ از روی کاناپهی تک به گوش رسید‪" ،‬آیش‪،‬‬


‫همین االن هم خیلی بلنده‪".‬‬

‫‪1024‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با برگشتن مرد به سمتشون سرش رو به سینهی‬


‫تهیونگ فشرد؛ لبش رو گزید و پتو رو بیشتر روی خودشن‬
‫کشید‪.‬‬

‫واقعا آرزو میکرد کسی بهشون نگاه نکنه‪.‬‬

‫"یاال‪ "،‬تهیونگ با لبهای آویزون به مرد گفت‪" ،‬لطفا؟"‬

‫"خیلی خب‪ "،‬هوپی چیزی زیرلب زمزمه کرد و بعد کنترل رو‬
‫برداشت؛ صدای بلند شخصیت کارتون توی اتاق پیچید و‬
‫جونگوک با آه آرومی سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫"هنوز هم باید ساکت باشی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و نیشخندی‬


‫زد‪" ،‬ولی محض احتیاط‪".‬‬

‫چهرهی پسر کوچیکتر قرمز بود و چشمهاش با هیجان برق‬


‫میزدن‪" ،‬باشه‪ ،‬گوکی قول میده‪".‬‬

‫"هنوزم میخوای سوارم شی؟" تهیونگ زمزمه کرد و اللهی‬


‫گوش پسر رو گاز گرفت‪.‬‬

‫‪1025‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک نالهای کرد و با حس رد انگشتهای از لوب پوشیده‬


‫شدهی دوست پسرش روی ورودیش آه آرومی کشید‪" ،‬همم‪".‬‬

‫تهیونگ با ورود اولین انگشتش به بدن پسر بوسیدش و‬


‫حواس اون رو از نالهی بلندی که معموال از بین لبهاش خارج‬
‫میشد پرت کرد‪ .‬جونگوک روی پاهاش جا به جا شد و گرما‬
‫تموم بدنش رو پر کرد — اما گرمای مطبوعی بود‪ ،‬گرمایی که‬
‫باعث میشد موهای بدنش صاف بایستن‪.‬‬

‫با تشنگی پسر بزرگتر رو بوسید و تقریبا جایی که بودن رو‬


‫فراموش کرد؛ تا اینکه کسی توی اتاق سرفه کرد‪.‬‬

‫بدن جونگوک یخ بست‪.‬‬

‫"مشکلی نیست‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬نگران نباش؛ واسه‬


‫بعدی آمادهای؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪ ،‬رونهاش رو روی دست‬


‫دوست پسرش گذاشت و لبش رو گزید تا نالهای نکنه‪" ،‬آ‪-‬آره‪،‬‬
‫آره‪".‬‬

‫‪1026‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"کیوت‪ "،‬تهیونگ بیصدا خندید؛ حس کرد که چند قطرهی‬


‫لوب از پاکتی که انگشتهاش دورش حرکت میکرد چکید و‬
‫چهرهاش با فکر تمیز کردن اون درهم رفت‪.‬‬

‫با فرو رفتن انگشتهای پسر داخل بدنش‪ ،‬جونگوک به سختی‬


‫تونست صداش رو کنترل کنه‪ .‬سعی کرد لبهاشون رو بهم‬
‫برسونه تا نالههاش رو توی دهن پسر بزرگتر ساکت کنه‪ ،‬اما‬
‫تهیونگ هربار با حواسپرتی سرش رو میچرخوند و پسر‬
‫مجبور شد صدای نالههاش رو توی گردن اون فرو کنه‪.‬‬

‫تهیونگ با گاز گرفته شدن پوست گردنش غرهی آرومی داد‪.‬‬

‫"فاک بیبی‪ "،‬حرکت دادن انگشتهاش توی بدن پسر با حس‬


‫گرمای روی گردنش سخت شده بود‪" ،‬داری چیکار میکنی؟"‬

‫"هیونگی رو مارک میکنم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬همون مکان‬


‫رو بوسید و به گاز گرفتنش ادامه داد‪" ،‬میخوام تهته رو مال‬
‫خودم کنم‪".‬‬

‫نفس تهیونگ توی سینش حبس شد‪" ،‬مال توام‪ "،‬پسر با صدای‬
‫خفهای زمزمه کرد‪،‬‬

‫‪1027‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"همین االن هم مال توام بیبی‪ ،‬فاک —"‬

‫"آمادم‪ "،‬پسر کوچیکتر بین حرفهاش پرید‪" ،‬آماده‪".‬‬

‫بوسهی دیگهای روی مارکی که درست کرده بود گذاشت و بعد‬


‫صاف شد تا بوسهای روی لبهای پسر بذاره‪.‬‬

‫تهیونگ دکمهی شلوارش رو باز کرد و بدون اینکه نگاهش رو از‬


‫پسر کوچیکتر بگیره‪ ،‬عضو کامال تحریک شدش رو بیرون‬
‫آورد و زمزمه کرد‪" ،‬خیلی خوشگلی بیبی؛ همین االن هم کامال‬
‫بهم ریخته بهنظر میای‪ ،‬فاک‪".‬‬

‫جونگوک با نالهای زمزمه کرد‪" ،‬نکنش داخل‪ ،‬گوکی خودش‬


‫انجامش میده‪".‬‬

‫در انتهای مبل‪ ،‬نامجون سر جاش جا به جا شد‪.‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪ ،‬آروم سرش رو تکون داد و زمزمه کرد‪،‬‬


‫"باشه‪ .‬آروم پیش برو بیبی؛ عجلهای نداریم‪ ،‬خب؟"‬

‫‪1028‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و نگاهش لحظهای با اضطراب به‬


‫سمت بقیه چرخید‪ .‬تهیونگ متوجه احساساتش شد و گونهاش‬
‫رو نوازش کرد‪.‬‬

‫"هیچ اصراری نیست‪ "،‬دوست پسرش زمزمه کرد‪" ،‬اگه نظرت‬


‫عوض شده فقط بگو‪".‬‬

‫"نشده‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬نشده؛ هیونگیها دارن نگاه‬


‫میکنن؟"‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ جواب داد و با امید به اینکه پسر رو آروم کنه‪،‬‬


‫انگشتهاش رو نوازشوار روی کمرش کشید‪.‬‬

‫جونگوک تکونی خورد‪ ،‬کمی از پتو پایین رفت و رونهاشون‬


‫رو نمایون کرد‪ .‬گونههای پسر کوچیکتر به سرعت سرخ شدن‬
‫و با نالهای اون رو باال کشید‪.‬‬

‫تهیونگ به زمزمهی جمالت آرامش بخشش ادامه داد و‬


‫پوزیشنشون رو دوباره تغییر داد‪.‬‬

‫‪1029‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی جونگوک آروم روی عضوش نشست‪ ،‬هردوشون باید‬


‫زبونهاشون رو میگزیدن تا نالهای نکنن‪.‬‬

‫"ف‪-‬فاک‪ "،‬تهیونگ هیس کشید‪" ،‬آروم‪".‬‬

‫وقتی پسر کامال روی عضوش نشست‪ ،‬نفس توی سینش حبس‬
‫شد؛ لذت و درد بدنش رو پر کرد و لبهاش با نفس خفهای از‬
‫هم باز شدن‪.‬‬

‫تهیونگ بدون توجه به خیسی صورت پسر از عرق‪ ،‬موهاش رو‬


‫کنار زد‪" ،‬خوبی بیبی؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک نفسی کشید و پلکهاش روی هم افتادن‪،‬‬


‫"حس خوبی داره‪".‬‬

‫و داشت؛ دوست پسرش به خوبی بدنش رو پر کرده بود و‬


‫پوزیشنی که داشتن‪ ،‬باعث میشد عضوش به راحتی به اون‬
‫نقطهی خاص ضربه بزنه‪ .‬دوست داشت تکون بخوره‪ ،‬اما‬
‫نمیدونست میتونه صدای نالههاش رو کنترل کنه یا نه؛‬

‫تازه میخواست ریسک کنه و رونهاش رو باال ببره که —‬

‫‪1030‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هی بچهها‪ ،‬من یکجورهایی خستم‪ "،‬سوکجین با صدای‬


‫خستهای حرفهای مریدا توی تلویزیون رو قطع کرد‪.‬‬

‫بدن تهیونگ و جونگوک یخ بست و چشمهای پسر کوچیکتر‬


‫گشاد شدن‪.‬‬

‫"من هم‪ "،‬نامجون خمیازهای کشید‪" ،‬فکر کنم ما بریم‬


‫بخوابیم‪".‬‬

‫"ولی تازه داریم به جاهای خوبش میرسیم!" هوپی شکایت‬


‫کرد‪.‬‬

‫ضربان قلب جونگوک باال رفت و عاجزانه با خودش فکر کرد‪،‬‬


‫’لطفا‪ ،‬لطفا اینطرف رو نگاه نکنن!‘‬

‫سعی کرد نفسهاش رو آروم کنه و پیشونیش رو به شونهی‬


‫پسر بزرگتر فشرد‪ .‬تهیونگ که اضطرابش رو حس کرده بود‪ ،‬به‬
‫نوازش کردن کمرش ادامه داد‪ ،‬لبهاش رو به گوشش فشرد و‬
‫سعی کرد آرومش کنه‪" ،‬هیچکس نگاه نمیکنه؛ هیشش‪ ،‬همه‬
‫چیز خوبه‪".‬‬

‫‪1031‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ته؟ گوک؟" سوکجین ایستاد و دستهاش رو باالی بدنش‬


‫کشید‪" ،‬شما دوتا میمونید؟"‬

‫تهیونگ با حس منقبض شدن بدن جونگوک و لرزیدن‬


‫رونهاش دستهاش رو دور بدنش حلقه کرد‪.‬‬

‫"فکر میکنم گوک روی پام خوابش برده‪ "،‬پسر بزرگتر به‬
‫راحتی دروغ گفت‪" ،‬یکم صبر میکنم؛ نمیخوام فعال تکونش‬
‫بدم‪ ،‬ممکنه بیدار بشه‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬باشه‪ "،‬سوکجین یکی از کوسن های مبل رو صاف کرد و‬


‫دست نامجون رو توی دستش گرفت‪" ،‬دیدی هوپی؟ وقتی‬
‫اجازه میدیم تو فیلم رو انتخاب کنی همین میشه!"‬

‫"حرفت رو رد میکنم‪ "،‬هوپی هیس کشید‪" ،‬ببین‪ ،‬ته هنوز داره‬


‫نگاه میکنه!"‬

‫سوکجین هوفهای داد‪" ،‬جدی باید عوضش کنی؛ موالن بذار و‬


‫گوک رو بیدار کن‪".‬‬

‫‪1032‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک بقیهی حرفهای سوکجین رو نشنید — چون‬


‫تهیونگ بدون هیچ اخطاری عضوش رو عمیقتر داخل بدنش‬
‫فرو کرد‪ .‬پسر کوچیکتر نفس خفهای کشید و چشمهاش باز‬
‫شدن —‬

‫سه جفت چشم به سمتشون برگشتن‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬حتما داره کابوس میبینه‪ "،‬دوست پسرش ساختگی‬


‫خندید‪.‬‬

‫دستهای تهیونگ زیر پتو با شیطنت باسنش رو چنگ زدن‪.‬‬

‫جونگوک دندونهاش رو روی هم سایید و از خدایان تشکر کرد‬


‫که زیر پتو پنهون شده بود‪.‬‬

‫خدایا‪ ،‬دوست پسرش واقعا عوضی بود!‬

‫انگار که افکارش رو شنیده بود‪ ،‬تهیونگ دوباره رونهاش رو‬


‫باال برد و عضوش رو داخل ورودیش کوبوند‪ .‬جونگوک آب‬
‫دهنش رو قورت داد و با ورود و خروج طول عضو پسر به‬
‫بدنش‪ ،‬نالههاش رو خفه کرد‪.‬‬

‫‪1033‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نمیتونست کارش رو خوب انجام بده؛ پایین تنش میسوخت‪،‬‬


‫انگشتهای پاش از لذت جمع شده بودن و نمیتونست‬
‫نالههایی که از گلوش خارج میشدن رو ساکت کنه‪.‬‬

‫"حالش خوبه؟" سوکجین با نگرانی پرسید‪" ،‬ته شاید باید‬


‫بیدارش کنی‪".‬‬

‫زیر پتو‪ ،‬تهیونگ آروم ضربهای به باسنش زد‪ .‬انگشتهای‬


‫جونگوک پیرهنش رو چنگ زدن‪ ،‬قلبش خودش رو به قفسهی‬
‫سینش کوبید و نفس شوکهای کشید‪.‬‬

‫"آیش‪ ،‬بچهی بیچاره‪ "،‬سوکجین زمزمه کرد‪" ،‬حتما داره خواب‬


‫خیلی بدی میبینه‪".‬‬

‫جونگوک با حس لرزیدن سینهی دوست پسرش از خنده‬


‫دندونهاش رو روی هم سایید‪.‬‬

‫"حالش خوبه‪ "،‬تهیونگ با شیطنتی که توی صداش نمایون بود‬


‫جواب داد‪.‬‬

‫‪1034‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫داشت ازاین وضعیت لذت میبرد‪.‬‬

‫جونگوک با فکر به این موضوع لبش رو گزید و نالهی‬


‫معترضش رو قورت داد‪.‬‬

‫"مطمئنی؟" سوکجین قانع بهنظر نمیرسید‪.‬‬

‫هوپی از روی کاناپهی تک غرهای داد‪" ،‬جین‪ ،‬داری باعث میشی‬


‫بهترین قسمتش رو از دست بدم!"‬

‫نامجون نیشخندی زد‪" ،‬تاریکه و نمیشه ببینیش‪ ،‬ولی داره با‬


‫چشمهاش میکشتت هوپی‪".‬‬

‫"با اون چشمها هیچوقت کسی رو نکشته‪ "،‬هوپی زمزمه کرد‪.‬‬

‫"واسه هر چیزی بار اولی وجود داره‪ "،‬سوکجین هیس کشید‪.‬‬

‫جونگوک نالهای کرد‪ .‬بدنش زیادی پر شده و گرمایی داشت‬


‫توی شکمش ایجاد میشد‪ ،‬باید تکون میخورد‪.‬‬

‫"تهته‪ "،‬پسر نالید و بینیش رو روی مارکی که روی گردن‬


‫دوست پسرش گذاشته بود کشید‪" ،‬لطفا‪".‬‬

‫‪1035‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیشش‪ "،‬تهیونگ گیجگاهش رو بوسید‪" ،‬میدونم بان‪،‬‬


‫میدونم؛ فقط یکم دیگه صبر کن‪ ،‬باشه؟ دارن میرن‪ .‬پسر‬
‫صبورم‪ ،‬خیلی واسم خوبی‪".‬‬

‫جونگوک فقط دوباره نالهای کرد و بیشتر خودش رو به پسر‬


‫بزرگتر فشرد؛ میتونست لرزیدن رونهاش رو حس کنه‪.‬‬

‫"پسر خوب‪ "،‬تهیونگ به زمزمه کردن ادامه داد و نگاهش رو‬


‫روی نامجون و سوکجینی که باالخره از اتاق خارج شدن نگه‬
‫داشت‪" ،‬دیدی؟"‬

‫"بذار تکون بخورم‪ "،‬پسر کوچیکتر عاجزانه‪ ،‬با صدایی که‬


‫کمی بلندتر شده بود التماس کرد‪.‬‬

‫"هیشش‪ "،‬تهیونگ با ابروهای بهم گره خورده نگاهی به هوپی‬


‫انداخت‪ .‬خوشبختانه تموم توجه مرد بزرگتر به تلویزیون بود‪.‬‬

‫"باید ساکت باشی بان‪ "،‬پسر قاطعانه یادآوری کرد‪.‬‬

‫"اوه‪"،‬‬

‫‪1036‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک نفس خفهای کشید و بینیش با کالفگی چین خورد؛‬


‫میتونست جمع شدن اشک گوشهی چشمهاش رو حس کنه‪،‬‬
‫گرمای توی شکمش جوری بود که اگه پسر بزرگتر به زودی‬
‫تکون نمیخورد منفجر میشد‪" ،‬آ‪-‬آه‪ ،‬تهته ل‪-‬لطفا —"‬

‫"االن برمیگردم‪ "،‬هوپی یکدفعه گفت؛ نگاهی به اونها ننداخت‪،‬‬


‫روی پاهاش ایستاد و با خودش زمزمه کرد‪" ،‬دستشویی‪"،‬‬
‫صدای اون از پایین راهرو رو شنیدن که داد زد‪" ،‬فیلم رو‬
‫استپ کنید!" و بعد صدای بهم زده شدن دری به گوش رسید‪.‬‬

‫تهیونگ خواستهی مرد رو نادیده گرفت و چشمهای تشنش به‬


‫سمت دوست پسرش برگشت‪.‬‬

‫"حرکت کن‪ "،‬پسر بزرگتر به سرعت گفت و با مالیمت‬


‫رونهای جونگوک رو چنگ زد‪" ،‬ازم سواری بگیر بیبی‪ ،‬کاری‬
‫کن هیونگ ارضا بشه‪".‬‬

‫جونگوک لرزید و چشمهاش از عطش کدر شدن‪.‬‬

‫"آ‪-‬آره‪ "،‬پسر هذیونوار زمزمه کرد؛ رونهاش رو باال برد و با‬


‫نالهی بلندی روی عضو پسر بزرگتر نشست‪.‬‬

‫‪1037‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"پسر خوب‪ "،‬تهیونگ نفس عمیقی کشید و با سواری گرفتن‬


‫پسر ازش‪ ،‬شکم خودش هم گرم شد‪" ،‬شت‪ ،‬همینجوری؛ خیلی‬
‫پسر خوبی هستی بیبی‪".‬‬

‫"خوب‪ "،‬جونگوک بینفس تکرار کرد و نالهی بلندی کرد‪" ،‬خ‪-‬‬


‫خوب — واسه ت‪-‬تهته خ‪-‬خوبم —"‬

‫"بهترین‪ "،‬تهیونگ غرید؛ اجازه داد سرش روی پشتی مبل‬


‫بیفته و با حس نزدیک شدن ارگاسمش‪ ،‬رونهای پسر رو چنگ‬
‫زد‪" ،‬بهترین پسر‪ ،‬ف‪-‬فاک — آه گوک —"‬

‫جونگوک نالهی خفهای کرد و چهرهش همزمان با لرزیدن‬


‫رونهاش تیره شد‪" ،‬آ‪-‬آه‪ ،‬االن — االن م‪-‬میام هیونگی‪،‬‬
‫لطف—!"‬

‫چشمهای تهیونگ بسته شدن و شکمش با درد منقبض شد‪،‬‬


‫"تقریبا اونجام بیبی‪ ،‬تقریبا —"‬

‫جونگوک هق هقی کرد‪" ،‬ل‪-‬لطفا!" پسر روی رونهای تهیونگ‬


‫باال و پایین شد و بدنش عاجزانه لرزید‪.‬‬

‫‪1038‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی خوب عضوم رو تحمل میکنی‪ "،‬پسر بزرگتر غرید‪ ،‬با‬


‫خستگی چشمهاش رو باز کرد و نگاهی به جونگوک بهمریخته‬
‫انداخت‪" ،‬آیش گوکی‪ ،‬یه نگاه به خودت بنداز‪ ،‬فاکینگ خیلی‬
‫خوشگلی بیبی‪".‬‬

‫جونگوک با کالفگی غرهای داد و تکرار کرد‪" ،‬لطفا! ب‪-‬باید —‬


‫هیونگی‪ ،‬لطفا — لطفا‪ ،‬لطفا —!"‬

‫"االن میتونی پلیش کنی!"‬

‫اون صدای آشنا از توی راهرو‪ ،‬هوای خفهی اتاق رو شکست‪.‬‬

‫تهیونگ به سرعت رون پسر کوچیکتر رو گرفت و حرکت‬


‫بدنهاشون رو متوقف کرد‪.‬‬

‫جونگوک آروم جیغ کشید‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬پسر هق هقی کرد؛ دستهای تهیونگ رو چنگ زد و سعی‬


‫کرد اونهارو کنار بزنه‪ ،‬اما زیادی ضعیف بود‪" ،‬نه‪ ،‬ت‪-‬تهته‪ ،‬ن‪-‬‬
‫نه‪ ،‬باید بیام‪ ،‬لطفا نه —!"‬

‫‪1039‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوکی‪ "،‬تهیونگ هیس کشید‪" ،‬هوپی هیونگ االن‬


‫برمیگرده —!"‬

‫"برام مهم نیست!" دوست پسرش گریه کرد‪ ،‬چهرش خیس بود‬
‫و با بینی سرخ به پسر بزرگتر خیره شد‪" ،‬م‪-‬مهم نیست‪ ،‬بذار‬
‫— ب‪-‬بذار —"‬

‫خودش رو از روی پسر بلند کرد‪ ،‬پتوی روشون کناری افتاد و‬


‫یکدفعه روی عضوش نشست‪.‬‬

‫بدن تهیونگ لرزید‪" ،‬آ‪-‬اه گوک‪ ،‬آروم!"‬

‫پسر کوچیکتر نالهای کرد‪" ،‬یاال تهته‪ ،‬لطفا! لطفا!"‬

‫داشت سریعتر و عاجزانهتر حرکت میکرد و تهیونگ‬


‫نمیدونست چقدر دیگه میتونست دووم بیاره‪.‬‬

‫"راحت باش‪ "،‬پسر بزرگتر باالخره با صدای خشکی غرید‪.‬‬

‫انگار که کلیدی زده شده بود‪ ،‬جونگوک روی پاهاش لرزید و‬


‫جلوی دامنش با ارضا شدنش خیس شد‪.‬‬

‫‪1040‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با لرزیدن رونهای تهیونگ چند ثانیهی بعد نالهای کرد و حس‬
‫کرد کرد که کام پسر بزرگتر بدنش رو پر کرد‪.‬‬

‫"هیشش‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و با مالیمت موهاش رو نوازش‬


‫کرد‪" ،‬همهچیز خوبه بیبی‪ ،‬کارت عالی بود‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر با تموم شدن ارگاسمش نفس بلند و لرزونی‬


‫کشید؛ بدن بیحسش به سرعت روی بدن دوست پسرش‬
‫افتاد‪ ،‬پیشونیش رو به شونش تکیه داد و به زحمت نفس‬
‫کشید‪.‬‬

‫تهیونگ به سختی موفق شد قبل از ورود هوسوک به اتاق پتو‬


‫رو روی خودشون بکشه‪.‬‬

‫مرد غرهای داد و کنترل رو برداشت‪" ،‬استپش نکردی!"‬

‫تهیونگ با شنیدن اون صدای بلند انگشتش رو به نشونهی‬


‫ساکت بودن جلوی لبهاش گرفت‪.‬‬

‫هوپی توی اتاق تاریک نگاهی به سمتشون انداخت؛‬

‫‪1041‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چشمهاش به سمت جونگوک چرخیدن و با دیدن بدن پسر‬


‫اخمی کرد‪" ،‬شت؛ واقعا بیهوش شده‪ ،‬نه؟"‬

‫لبهای تهیونگ با لبخندی لرزیدن و با مالیمت گفت‪" ،‬آره‪"،‬‬


‫موهای پسر کوچیکتر رو نوازش کرد‪" ،‬خیلی خسته بود‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬خب‪ "،‬هوپی با آهی ایستاد‪" ،‬فکر کنم بتونیم بقیهی فیلم‬
‫رو فردا ببینیم‪".‬‬

‫"فکر خوبیه‪ "،‬هرچند‪ ،‬تهیونگ تکونی نخورد و با دیدن نگاه‬


‫عجیب مرد بزرگتر لبخند خستهای بهش زد‪" ،‬اوه‪ ،‬تو برو‬
‫هیونگ؛ من یکم دیگه جونگوک رو میبرم توی اتاق‪ ،‬نمیخوام‬
‫بیدارش کنم‪".‬‬

‫"فهمیدم‪ "،‬رئیس گنگ خمیازهای کشید‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬شب‬


‫بخیر بچه‪".‬‬

‫هوپی قبل از اینکه بره تلویزیون رو خاموش کرد و اتاق بدون‬


‫اخطاری در سکوت و تاریکی فرو رفت‪.‬‬

‫جونگوک روی پاهای پسر بزرگتر نالهای کرد‪.‬‬

‫‪1042‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آیش‪ ،‬میدونم‪ "،‬حلقهی دستهای تهیونگ دور کمر پسر تنگتر‬


‫شد و سرش رو بوسید‪" ،‬چه حسی داری؟ حالت خوبه؟"‬

‫"هومم‪ "،‬جونگوک سرش رو تکون داد و با چشمهای بسته‬


‫گونهاش رو به شونهی پسر فشرد‪" ،‬گیجم؛ خوابآلود‪".‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬میتونم دیکم رو بیرون بکشم؟"‬

‫پسر نالهای کرد‪.‬‬

‫"این یعنی نه؟"‬

‫جونگوک فینفینی کرد و با صدای خسته و بامزهای زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬گوکی میخواد اینجوری بخوابه‪".‬‬

‫"با دیک من داخلت؟" تهیونگ با ناباوری پرسید‪" ،‬باید تمیزت‬


‫کنیم بان‪".‬‬

‫یک نالهی دیگه توی اتاق پیچید‪.‬‬

‫تهیونگ با خندهی مالیمی سرش رو تکون داد‪،‬‬

‫‪1043‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"حساس نیستی؟"‬

‫پسر شونش رو باال انداخت‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬باالخره باید تکون بخوریم‪".‬‬

‫"هوم‪".‬‬

‫تهیونگ نگاهی به چهرهی پر از آرامش پسر کوچیکتر انداخت‬


‫و سعی کرد لبخندش رو بخوره‪" ،‬داره خوابت میبره پرنس‪".‬‬

‫"اوم‪".‬‬

‫پسر بزرگتر دوباره خندید‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬بخواب؛ من اینجا رو‬


‫تمیز میکنم‪ ،‬باشه؟"‬

‫قطعا تمیز کردن هردوشون و بردن پسر توی اتاق بدون بیدار‬
‫کردنش کار سختی بود‪ .‬جونگوک لحظهای از خواب بیدار شد‬
‫و اجازه داد تهیونگ دندونهاش رو براش مسواک کنه؛ فکش‬
‫بیحس بود و با چشمهای غرق در خواب به پسر بزرگتر زل‬
‫زد‪.‬‬

‫‪1044‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یکم آب بخور‪ "،‬تهیونگ اصرار کرد و لیوان رو به لبهای پسر‬


‫فشرد‪.‬‬

‫بینی جونگوک چین خورد‪ ،‬اما جرعهی کوچیکی نوشید — که‬


‫با قورت بلندی همراه شد‪ ،‬تا جایی که لیوان خالی شد‪.‬‬

‫"پسر خوب‪ "،‬تهیونگ لبخند کمرنگی زد؛ لیوان رو روی‬


‫پیشخون گذاشت‪ ،‬پاهای پسر کوچیکتر رو دور کمر خودش‬
‫حلقه کرد و تا رسیدنشون به تخت بغلش کرد‪.‬‬

‫وقتی باالخره دراز کشیدن‪ ،‬جونگوک دستهاش رو دور‬


‫سینش حلقه کرد و سرش رو توی گردنش فرو کرد‪.‬‬

‫"گوکی خوب بود؟" پسر با صدای خسته و آرومی پرسید‪.‬‬

‫"بهترین‪ "،‬تهیونگ با شیفتگی خمیازهای کشید‪" ،‬کارت عالی‬


‫بود بان‪".‬‬

‫لبخند رضایتمندی روی چهرهی خستهی جونگوک نقش بست‬


‫و زمزمه کرد‪" ،‬خوبه؛ من پسر خوب تهتهام‪".‬‬

‫‪1045‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ بینیش رو بوسید و با مالیمت حرفش رو تصحیح کرد‪،‬‬


‫"تنها پسر تهته‪".‬‬

‫"هوم‪ ،‬دوست دارم هیونگی‪".‬‬

‫"دوست دارم پرنس‪".‬‬

‫***‬

‫‪1046‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫(وقتی اونها خواب بودن‪)...‬‬

‫سوکجین‪ .۱ :‬شما بچهها اصال ساکت نیستید‬

‫سوکجین‪ .۲ :‬خیلی چندشآور بود‬

‫سوکجین‪ :‬وحشتزدم‬

‫نامجون‪" :‬داره خواب بد میبینه"‬

‫نامجون‪ :‬دارم از خنده خفه میشم‬

‫هوپی‪ :‬فیلم رو خراب کردید‬

‫جیمین‪ :‬یونگی میگه نمیخواد بدونه دارید دربارهی چی حرف‬


‫میزنید چون چندش بهنظر میاد جر‬

‫جیمین‪ :‬ولی من میخوام بدونم ‪(:‬‬

‫‪1047‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین‪ :‬اونها توی نشیمن سکس داشتن ‪T-T‬‬

‫نامجون‪ :‬وقتی فیلم داشت پخش میشد‬

‫هوپی‪ :‬وقتی فیلم من داشت پخش میشد‬

‫سوکجین‪ :‬خدای من هوپی بکش بیرون‬

‫جیمین‪ :‬خدای من چی‬

‫جیمین‪ :‬هولی شت‬

‫جیمین‪ :‬امکان نداره‬

‫جیمین‪ :‬لعنت بهت ته‬

‫یونگی‪ :‬میکشمت‬

‫یونگی‪ :‬داره برادر کوچیکم رو خراب میکنه‬

‫نامجون‪ :‬راستش تقریبا مطمئنم فکر گوک بود‬

‫‪1048‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی‪ :‬نیازی به دونستن این نداشتم‬

‫هوپی‪ :‬اگه ما عذاب کشیدیم تو همباید بکشی‬

‫هوپی‪ :‬امشب دوباره بریو میبینیم >_<‬

‫هوپی‪ :‬برام مهم نیست چی بگید‬

‫جیمین‪ :‬هومم‬

‫جیمین‪ :‬خیلی خب جالب بهنظر میاد‬

‫جیمین‪ :‬یون پایهای؟‬

‫هوپی‪ :‬هوراا‬

‫هوپی‪ :‬وایسا‬

‫هوپی‪ :‬چی‬

‫یونگی‪ :‬چرا که نه از اون فیلم خوشم نمیاد‬

‫‪1049‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هوپی‪ :‬نه‬

‫هوپی‪ :‬شما دعوت نیستید‬

‫جیمین‪ :‬ولی ‪(((:‬‬

‫هوپی‪ :‬مریدا رو تنها بذارید‬

‫‪1050‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪33,‬‬

‫"تولدت مبارک تهته!"‬

‫تهیونگ وقتی دوست پسرش خودش رو توی بغلش انداخت‬


‫غرهای داد و نفس توی سینهاش حبس شد؛ هرچند‪ ،‬موفق شد‬
‫بخنده‪ ،‬دستهاش رو دور کمر پسر کوچیکتر حلقه کرد و‬
‫بوسهای روی پیشونیش گذاشت‪" ،‬مرسی بیبی‪".‬‬

‫"بوسههای تولد!" جونگوک با هیجان گفت؛ چشمهاش وقتی‬


‫سرش رو عقب برد و لبهاش رو غنچه کرد برق میزدن‪.‬‬

‫تهیونگ خندش رو خورد‪ ،‬با حرفشنوی نشست و اجازه داد‬


‫پسر صورتش رو غرق بوسه کنه‪ .‬باالخره چونهی جونگوک رو‬
‫گرفت‪ ،‬بوسهی عمیقی روی لبهاش گذاشت و بعد با بیمیلی‬
‫ازش جدا شد‪.‬‬

‫"باید بریم بان‪ "،‬پسر بزرگتر گفت و سعی کرد لبهای آویزون‬
‫دوست پسرش رو نادیده بگیره‪" ،‬یاال‪ ،‬جیمین صبحونه رو‬
‫آماده کرده؛ وافل نمیخوای؟"‬
‫‪1051‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه؛ گوکی میخواد اول کادوی تهته رو بهش بده!" جونگوک با‬
‫اشتیاق گفت و چهرهاش از هیجان روشن شد‪.‬‬

‫تهیونگ اخم کرد‪" ،‬بیبی‪ ،‬بهت گفتم که نمیخواد چیزی برام‬


‫بگیری‪".‬‬

‫"هیشش‪ "،‬پسر کوچیکتر دستش رو کنار زد‪ ،‬سرش لحظهای‬


‫ناپدید و دوال شد تا چیزی از میز کنارشون برداره؛ به سرعت‬
‫باال اومد و موهاش رو از روی پیشونیش فوت کرد‪" ،‬گوکی‬
‫چیزی نخریده‪ ،‬درستش کرده!"‬

‫تهیونگ با کنجکاوی ابرویی باال انداخت و پاکت کوچیکی که‬


‫پسر دستش داد رو قبول کرد؛ با احتیاط اون رو باز کرد و‬
‫دستهای کارت رو بیرون آورد‪ .‬با خوندن نوشتههای روی‬
‫کاغذهای شفاف رنگی‪ ،‬گیج بودنش به سرعت با اشتیاق‬
‫تعویض شد‪.‬‬

‫"کوپنهای گوکی؟" پسر بزرگتر خندید‪.‬‬

‫"همشون با هم متفاوتن‪ "،‬جونگوک اعالم کرد و با هیجان‬


‫دستهاش رو بهم کوبید‪" ،‬بخونشون!"‬

‫‪1052‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ دوباره به تاج تخت تکیه داد‪ ،‬کاغذها رو نگه داشت و‬


‫آماده شد تا اونهارو برگ بزنه‪،‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬بذار ببینیم؛ 'این کوپن بهت حق یک ساعت بغل‬


‫کردن میده‪ '.‬هوم‪ ،‬فقط یک ساعت؟"‬

‫"تهته!"‬

‫"فقط دارم شوخی میکنم بیبی‪ "،‬پسر خندید‪" ،‬خیلی خب‪،‬‬


‫بعدی‪ ...‬پنجتا بوس؛ اوه‪ ،‬این رو خیلی بیشتر دوست دارم‪"،‬‬
‫کاغذ بعدی رو برگ زد‪" ،‬یک قرار‪ ،‬هرجایی که تو بخوای؛ اووه‪،‬‬
‫جالب بهنظر میاد‪ "،‬داشت ابروهاش رو باال مینداخت و‬
‫جونگوک خندید‪.‬‬

‫"خنگول‪ "،‬پسر یکدفعه جلو رفت و دستهی کاغذها رو با‬


‫دستهاش پوشوند‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬تهته میتونه بقیشون رو بعدا‬
‫بخونه‪ .‬بریم وافل بخوریم!"‬

‫تهیونگ ابروهاش رو باال انداخت‪" ،‬ولی خیلی هیجان داشتی‬


‫که بخونمشون‪".‬‬

‫‪1053‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک داشت سرخ میشد و نگاهش رو از پسر گرفت‪" ،‬اوم‪،‬‬


‫آره ولی — ولی نه همشون‪".‬‬

‫لبخند شیطونی آرومآروم روی لبهای تهیونگ اومد‪" ،‬چرا؟‬


‫مگه چی میگن؟"‬

‫مقاومتهای پسر کوچیکتر رو نادیده گرفت و دستش رو کنار‬


‫زد تا کاغذ بعدی رو بخونه‪.‬‬

‫"این کوپن بهت این حق رو میده که —"‬

‫چهرهی جونگوک درهم رفت و گونههاش آتیش گرفتن‪.‬‬

‫"اوم‪ "،‬تهیونگ دستهی کاغذ رو پایین آورد و گلوش رو صاف‬


‫کرد‪" ،‬یه لَپ دَ نس؟ هندجاب و — خدای من گوکی! اگه کسی‬
‫اینهارو پیدا کنه —"‬

‫"اینها فقط واسه تهتهان‪ "،‬پسر کوچیکتر با چهرهی‬


‫گرگرفتهای ناله کرد‪" ،‬گوکی گفت که تهته االن نخونتشون!"‬

‫"دوستشون دارم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت خندید‪" ،‬مرسی بان؛ این‬


‫خیلی — هدیهی بافکری بود‪".‬‬
‫‪1054‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی جونگوک درهم رفت‪" ،‬بدجنس نباش‪".‬‬

‫"آیگو‪ ،‬نیستم‪ "،‬تهیونگ بینی پسر رو بوسید و بعد با لبخند‬


‫شیطونی سرش رو عقب کشید‪" ،‬فقط یک سوال دارم؛ این‬
‫یکی واسه چیه؟ هیچ چیزی روش نوشته نشده‪".‬‬

‫"هوم؟ اوه‪ "،‬گونههای جونگوک با دیدن کارتی که پسر باال‬


‫گرفت دوباره سرخ شدن‪" ،‬اون یه کارت آزاده؛ برای — برای‬
‫هرچیزی که تهته میخواد‪ "،‬پسر به سرعت جملش رو تموم‬
‫کرد‪.‬‬

‫تهیونگ ساکت بود؛ نمیتونست هیجان توی قلبش رو انکار کنه‪،‬‬


‫اما چهرهاش رو ثابت نگه داشت‪.‬‬

‫"بهنظر — جالب میاد‪ "،‬پسر باالخره گفت؛ با دیدن نگاه مردد‬


‫جونگوک لبخندی زد و با مالیمت ادامه داد‪" ،‬جدی میگم بان؛‬
‫هدیهی شیرینی بود و خیلی برام ارزش داره‪ ،‬مرسی‪".‬‬

‫چهرهی جونگوک باالخره نرم شد‪ ،‬لبخند مرددی زد و‬


‫چشمهاش گرم شدن‪" ،‬تهته واقعا دوستش داشت؟"‬

‫‪1055‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ بوسیدش و روی لبهاش زمزمه کرد‪" ،‬عاشقشم و‬


‫عاشق تو؛ در واقع‪ ،‬میخوام همین حاال از کوپن پنج بوسهام‬
‫استفاده کنم‪".‬‬

‫"همین حاال؟"‬

‫"اوهوم؛ کوپن منه‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫پسر کوچیکتر هوفهای داد‪ ،‬اما با چشمهای درخشون روی‬


‫پاهای دوست پسرش نشست‪.‬‬

‫***‬

‫‪1056‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اون شب‪ ،‬وقتی به تخت خواب رفتن تهیونگ با اضطراب‬


‫موهای پسر کوچیکتر رو نوازش کرد‪ .‬مسخره بود‪ ،‬اما تموم‬
‫روز رو با فکر به کوپنها گذرونده بود — مخصوصا یکی از‬
‫اونها‪.‬‬

‫"خب‪ "،‬پسر با لحن خونسردی گفت و سعی کرد مکالمه رو‬


‫شروع کنه‪" ،‬امروز روز جالبی بود‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬دوست پسرش خمیازهای کشید و گونهاش رو روی‬


‫سینهی اون گذاشت‪" ،‬تهته تولد خوبی داشت؟"‬

‫"عالی بود‪ "،‬تهیونگ گفت و بسته شدن پلکهای پسر رو تماشا‬


‫کرد‪" ،‬خستهای؟"‬

‫"اوم‪".‬‬

‫پسر بزرگتر لبش رو گزید‪" ،‬اوه‪ ،‬پس شب بخیر بان‪".‬‬

‫چهرهی جونگوک چند لحظه ثابت موند و بعد‪ ،‬روی سینهی‬


‫پسر تکون خورد و نگاه مشکوکی بهش انداخت‪" ،‬چی شده؟"‬

‫‪1057‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لبخند کمرنگی زد‪" ،‬هیچی‪".‬‬

‫"درغگو‪ "،‬بینی پسر کوچیکتر چین خورد‪" ،‬بگو!"‬

‫"چیزی نیست‪ "،‬تهیونگ با صدای مالیمی اصرار کرد‪" ،‬دراز‬


‫بکش‪".‬‬

‫جونگوک مردد بهش خیره شد و بعد با متوجه شدن چیزی‬


‫اخمی کرد‪" ،‬اوه‪ ،‬تهته نمیخواد بخوابه‪".‬‬

‫"نه‪ ،‬اشکالی نداره؛ تو خستهای بان‪ ،‬فقط —"‬

‫"نوچ‪ ،‬نیستم! گوکی فقط فکر کرد تهته خستهاس‪ ،‬واسه همین‬
‫اون هم وانمود کرد خوابش میاد‪ "،‬پسر نشست‪ ،‬پاهاش رو‬
‫روی پاهاش دوست پسرش رو گذاشت و اون رو زیر بدنش‬
‫حبس کرد‪" ،‬قسم میخورم!"‬

‫تهیونگ لپش رو گزید و سعی کرد به اشتیاق پسر نخنده‪،‬‬


‫"مطمئنی؟"‬

‫"اوهوم!"‬

‫‪1058‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با چهرهی مالیمی لبخند زد‪" ،‬خیلی کیوتی‪".‬‬

‫جونگوک شیرین خندید‪" ،‬میدونم‪".‬‬

‫"یاه‪ "،‬تهیونگ هم خندید و ضربهای به بینی پسر زد‪" ،‬و از‬


‫خودراضی‪".‬‬

‫لبخند دوست پسرش بزرگتر شد‪" ،‬یاال‪ ،‬بیا بازی کنیم! بغل‬
‫خاص؟" چهرهاش روشن شد‪" ،‬اووه‪ ،‬بغل خاص مخصوص‬
‫تولد؟"‬

‫"راستش‪ "،‬تهیونگ با تردید گفت‪" ،‬داشتم فکر میکردم اگه‬


‫اشکالی نداره از یکی دیگه از کوپنهام استفاده کنم‪".‬‬

‫"معلومه که اشکالی نداره خنگول‪ "،‬جونگوک با چشمهای‬


‫درخشان لبخند زد‪" ،‬هرچی نباشه کوپنهای تهتهان؛ کدوم‬
‫یکی؟"‬

‫تهیونگ نفسی کشید‪ ،‬دستش رو به سمت پهلوی نرم پسر برد‪،‬‬


‫کمی محکم اون رو چنگ زد و آروم گفت‪" ،‬اونی که خالیه‪".‬‬

‫‪1059‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫گ َرد صورتی رنگی روی گونههای جونگوک نشست‪.‬‬

‫"اوه‪ "،‬پسر با لبهای لرزون گفت و سعی کرد لبخند نزنه‪" ،‬ب‪-‬‬
‫باشه‪ ،‬اوم — تهته میخواد چیکار کنه؟"‬

‫تهیونگ میتونست سنگین شدن نگاهش رو حس کنه و دستش‬


‫رو به سمت لب پایین پسر کوچیکتر برد‪ .‬لبهای جونگوک به‬
‫سرعت باز شدن و پلکهاش با دیدن چهرهی تاریک دوست‬
‫پسرش روی هم افتادن‪.‬‬

‫"میخوام بیبی نازم باشی‪ "،‬تهیونگ بعد از چند لحظه‪ ،‬با‬


‫صدای بمی گفت‪" ،‬میتونی این کار رو کنی؟"‬

‫گلوی دوست پسرش با قورت دادن آب دهنش باال و پایین‬


‫رفت و آروم سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"خوبه‪ "،‬تهیونگ با هوس تاریکی به چشمهاش زل زد‪،‬‬


‫"میخوام برام ساک بزنی‪ ،‬باشه؟ بهنظر خوب میاد؟"‬

‫جونگوک روی پاهاش تکون خورد و نالهای کرد‪" ،‬ا‪-‬اوهوم‪".‬‬

‫‪1060‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد و نفسش رو نگه داشت‪" ،‬التماس کن‪".‬‬

‫دید که ابروهای دوست پسرش آروم بهم گره خوردن‪.‬‬

‫تفاوت کار اینجا بود‪ .‬اون معموال از پسر چیزی نمیخواست؛‬


‫بیشتر از اون‪ ،‬حتی بهش دستور هم نمیداد‪ .‬زندگی سکسی‬
‫اونها شامل مقدار کمی از رابطهی دام و ساب بود‪ ،‬اما تهیونگ‬
‫نمیتونست انکار کنه که گاهی دلش میخواست کامال دوست‬
‫پسرش رو تحت سلطهی خودش بگیره؛ جوری که هیچوقت‬
‫نکرده بود‪.‬‬

‫وقتی جونگوک باالخره بهش نگاه کرد‪ ،‬چشمهاش گشاد بودن‬


‫و نفس حبس شده توی سینهاش رو بیرون داد‪.‬‬

‫"میدونی که مجبور نیستی‪ ،‬آره؟" تهیونگ با مالیمت گفت‪،‬‬


‫"مجبور نیستیم این کار رو کنیم —"‬

‫"م‪-‬میدونم‪ "،‬دوست پسرش زمزمه کرد‪" ،‬من — من میخوام‬


‫انجامش بدم‪".‬‬

‫‪1061‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫این بار نوبت تهیونگ بود که آب دهنش رو قورت بده و با‬


‫مالیمت گفت‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر خودش رو جمع و جور کرد‪ ،‬شونههاش منقبض‬


‫شدن و بعد پایین افتادن؛ بهنظر میومد با گفتن حرفهای‬
‫بعدش بیشتر توی خودش فرو رفت‪.‬‬

‫"م‪-‬میشه —" گونههای جونگوک سرخ شده بودن و نگاهش‬


‫پایین افتاد‪" ،‬میتونم برات ساک بزنم؟"‬

‫"کیوت‪ "،‬تهیونگ موهای پسر رو از روی پیشونیش کنار زد و‬


‫نتونست جلوی نیخشند زدنش رو بگیره‪" ،‬این بهترین چیزیه‬
‫که میتونی بگی؟"‬

‫جونگوک نالهای کرد‪" ،‬م‪-‬میشه لطفا برات ساک بزنم؟ لطفا‪،‬‬


‫بذار برات ساک بزنم!"‬

‫ابروهای تهیونگ بهم گره خوردن‪" ،‬بزرگ شدی؟"‬

‫"آره‪ "،‬پسر کوچیکتر نفسی کشید‪" ،‬ولی خوبم‪ ،‬واقعا؛ بهتر از‬
‫خوبم‪".‬‬

‫‪1062‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ گفت و مکثی کرد؛ حاال که پسر از هد‬


‫اسپیسش خارج شده بود راحتتر میتونست باهاش خشن‬
‫باشه و وقتی دوباره حرف زد‪ ،‬صداش بمتر بود و سخت میشد‬
‫باهاش مقابله کرد‪" ،‬بهم بگو چی میخوای بیبی؟"‬

‫چهرهی جونگوک از تردید پر شد‪" ،‬م‪-‬میخوام برات ساک‬


‫بزنم؟"‬

‫"بهنظر مطمئن نمیای‪ "،‬تهیونگ با شیفتگی گفت‪" ،‬مطمئنی؟"‬

‫پسر کوچیکتر زیر لحن تمسخرآمیزش توی خودش فرو رفت؛‬


‫دوست پسرش بدجنس بهنظر میومد‪ ،‬بدجنستر از هر زمان‬
‫دیگهای‪.‬‬

‫نمیتونست این که این موضوع باعث شد بدنش از لذت پر بشه‬


‫رو انکار کنه‪.‬‬

‫پسر نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد‪" ،‬مطمئنم‪ ،‬لطفا هیونگ؛‬


‫بذار برات ساک بزنم‪ ،‬بهش نیاز دارم‪".‬‬

‫‪1063‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بهش نیاز داری؟" تهیونگ تکرار کرد و خدایا‪ ،‬بهنظر میومد‬


‫داشت بهش خوش میگذشت؛ انگار که داشت بهش میخندید‪.‬‬

‫جونگوک لرزید‪.‬‬

‫"چرا باید بهت دست بزنم‪ ،‬هوم؟" پسر بزرگتر زمزمه کرد‪،‬‬
‫"بیبی کوچولوی ناز‪ ،‬فکر میکنی حقش رو داری؟ حق دیک من‬
‫رو؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک نالید‪" ،‬دارم؛ لطفا‪ ،‬لطفا‪ ،‬ب‪-‬بذار لمست کنم؛‬


‫میخوام — د‪-‬دیکت رو میخوام —"‬

‫"خیلی خب‪ ،‬خیلی خب‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬پس از رو پام بلند‬


‫شو‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر با حرف شنوی پایین رفت‪ ،‬تا زمانی که بین‬


‫پاهای دوست پسرش نشست‪ .‬تهیونگ هومی گفت و لباس‬
‫زیرش رو پایین کشید‪.‬‬

‫"قراره صورتت رو به فاک بدم بیبی ناز‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬باشه؟"‬

‫‪1064‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"فاک‪ "،‬جونگوک نفس عمیقی کشید‪" ،‬آره‪ ،‬آره‪".‬‬

‫"ازم بخواه‪".‬‬

‫جونگوک نالهای کرد و مالفههای تخت رو چنگ زد‪" ،‬لطفا؟‬


‫لطفا — صورتم رو به فاک بده‪".‬‬

‫"پسر خوب‪ "،‬تهیونگ با شیفتگی زمزمه کرد‪ ،‬موهای پسر رو‬


‫چنگ زد و صورتش رو جلو کشید‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر نفسی کشید و عضو سخت دوست پسرش رو‬


‫توی دهنش کشید‪ .‬تهیونگ وقتی گفت صورتش رو به فاک‬
‫میده اصال باهاش شوخی نکرده بود؛ هیچ اجازهای برای آماده‬
‫شدن بهش نداد‪ ،‬موهاش رو محکم چنگ زد و عضوش رو تا ته‬
‫گلوش فرو کرد‪.‬‬

‫جونگوک احساس خفگی کرد و گونههای سرخش تیرهتر شدن‪.‬‬

‫"آفرین‪ "،‬تهیونگ با مالیمت ازش تعریف کرد‪" ،‬چه پسر نازی‪،‬‬


‫هوم؟ خیلی برام خوبی‪ ،‬همینجوری‪".‬‬

‫‪1065‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر بلند عُ ق زد و اشک از چشمهاش فرو ریخت؛‬


‫دستهاش به سمت رونهای تهیونگ رفتن و پوست برهنهاش‬
‫رو چنگ زد‪.‬‬

‫"باید نفس بکشی الو؟" دوست پسرش منتظر جوابی نموند و‬


‫موهاش رو رها کرد؛ جونگوک به سرعت سرش رو عقب کشید‬
‫و عضو اون از دهنش بیرون افتاد‪.‬‬

‫سینهاش با نفسهای سنگینی که از لبهام ورم کردهاش‬


‫بیرون میومدن باال و پایین رفت‪ .‬با چهرهای سرخ نگاهی به‬
‫تهیونگ انداخت و دوست پسرش با چشمهای گرسنه بهش زل‬
‫زد؛‬

‫و فاک‪ ،‬جونگوک هیچ ایدهای نداشت که اون نگاه میتونست‬


‫اینجوری تحریکش کنه‪.‬‬

‫"ب‪-‬بیشتر‪ "،‬پسر با صدای خشکی زمزمه کرد و گلوش باال و‬


‫پایین رفت‪.‬‬

‫‪1066‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بیشتر؟" تهیونگ زمزمه کرد و موهای پسر رو از روی پیشونی‬


‫خیس از عرقش کنار زد‪" ،‬میخوام پایین نگهت دارم بیبی؛ این‬
‫رو میخوای؟"‬

‫گونههای جونگوک سرخ شدن و نالهی بینفسی از گلوش‬


‫خارج شد‪" ،‬آ‪ -‬آره‪ ،‬فاک‪".‬‬

‫تهیونگ با شنیدن لحن ملتمس پسر هومی گفت‪ ،‬نیخشندی‬


‫روی لبهاش اومد‪ ،‬گونهی پسر رو نوازش و لرزیدنش رو‬
‫تماشا کرد و آهی کشید‪" ،‬خیلی نازی‪ ،‬ازم بخواه‪".‬‬

‫جونگوک نالهای کرد؛ سرش رو جلو برد‪ ،‬صورتش رو به عضو‬


‫پسر کشید و بوسهای روی کشالهی رونش گذاشت‪" ،‬لطفا‪ ،‬لطفا‬
‫پایین نگهم دار و صورتم رو به فاک بده‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬تهیونگ با رضایت دوباره موهای پسر رو چنگ زد و‬


‫سرش رو عقب کشید‪" ،‬چون خیلی مودبانه ازم خواستی‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و چشمهاش به عضو تهیونگ که‬


‫دوباره جلوی صورتش اومد خیره موندن‪.‬‬

‫‪1067‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر سر عضوش رو با مالیمت روی لبهای َورم‬


‫کردهاش کشید و پخش شدن پری کامش روی اونهارو تماشا‬
‫کرد‪.‬‬

‫دهن جونگوک باز شد و چشمهاش از عطش کدر شدن‪.‬‬

‫تهیونگ نفس لرزونی کشید و بلندی عضوش رو وارد حفرهی‬


‫داغ دهن پسر کرد؛ دید که لبهای جونگوک دور عضوش حلقه‬
‫شدن و برآمدگیای توی گلوش به وجود اومد‪.‬‬

‫"فاک بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬همینجوری‪".‬‬

‫جونگوک واضحا داشت برای نفس کشیدن تقال میکرد و‬


‫نفسهای کوتاهی از بینیش خارج میشدن؛ بدون اخطاری‪ ،‬آب‬
‫دهنش رو قورت داد و گلوش دور سر عضو دوست پسرش‬
‫تنگ شد‪.‬‬

‫تهیونگ با رضایت غرهای داد و زمزمه کرد‪" ،‬شت‪ ،‬آره؛ اوه‬


‫شت‪ ،‬دهنت گوک‪ ،‬خیلی برام خوبی بیبی‪".‬‬

‫‪1068‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫انگشتهاش محکم موهای پسر رو چنگ زدن‪ ،‬انقدر که‬


‫میدونست دردش میگیره؛ اما جونگوک چیزی نگفت‪ ،‬فقط‬
‫اجازه داد بلندی عضو تهیونگ توی گلوش بشینه و بینیش ناف‬
‫پسر رو لمس کرد‪.‬‬

‫پسر بزرگتر میتونست نزدیک شدن ارگاسمش رو حس کنه؛ به‬


‫دوست پسر سرخش خیره شده و چند قطره اشکی که روی‬
‫گونهاش ُسر خورده بود رو پاک کرد‪.‬‬

‫"نزدیکم‪ "،‬تهیونگ غرید‪" ،‬چندتا نفس عمیق بکش عزیزم‪".‬‬

‫جونگوک به بهترین نحوی که میتونست از بینیش نفس کشید‪.‬‬


‫تهیونگ صبر کرد تا اون نفسش رو توی سینهاش حبس کنه و‬
‫بعد بینیش رو گرفت؛ دیدن چشمهای حاال پر شده از اضطراب‬
‫پسر کوچیکتر‪ ،‬رضایت ظالمانهای رو بهش میداد‪.‬‬

‫جونگوک صدای نامفهومی داد و دستهاش به سمت رون‬


‫دوست پسرش برگشتن‪.‬‬

‫‪1069‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اگه خواستی سیف وردت رو بگی نیشگونم بگیر‪ "،‬تهیونگ‬


‫نفس عمیقی کشید‪ ،‬چشمهاش روی هم افتادن و شکمش از‬
‫لذت پر شد‪" ،‬ف‪-‬فاک‪".‬‬

‫وقتی چشمهاش رو باز کرد‪ ،‬میتونست ببینه که جونگوک‬


‫داشت تمرکزش رو از دست میداد و با دیدن اون صحنه‪ ،‬حس‬
‫درندهای وجودش رو پر کرد‪.‬‬

‫اجازه داد پسر سرش رو عقب بکشه‪ ،‬تماشا کرد که اون‬


‫پیشونیش رو روی رونش گذاشت‪ ،‬نفس لرزونی کشید و سعی‬
‫کرد اکسیژنی که ازش گرفته شده بود رو پس بگیره‪.‬‬

‫"هیشش‪ "،‬تهیونگ با چشمهای نیمه بازی موهاش رو نوازش‬


‫کرد‪" ،‬میتونی یک بار دیگه برام بری پایین بیبی؟"‬

‫جونگوک با مژههایی که از اشک خیس بودن نالهای کرد‪" ،‬م‪-‬‬


‫من —" فینفینی کرد و بعد با قاطعیت سرش رو تکون داد‪،‬‬
‫"آره‪".‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪" ،‬مطمئنی؟"‬

‫‪1070‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوهوم‪ "،‬پسر کوچیکتر به جای قبلیش برگشت و نفس‬


‫لرزونی کشید‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬خیلی برام خوبی بیبی‪".‬‬

‫این بار دستش رو پشت سر پسر گذاشت و محکم نگهش‬


‫داشت‪ .‬جونگوک سریع عضوش رو به دهنش کشید و گلوش با‬
‫درد منقبض شد‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو عقب انداخت و چشمهاش با نالهای بسته‬


‫شدن‪.‬‬

‫دستهاش شل شدن و رونهاش لرزیدن؛ عق زدن جونگوک رو‬


‫حس کرد و ته گلوش ارضا شد‪.‬‬

‫باالخره پسر کوچیکتر رو رها کرد‪ ،‬سینهاش باال و پایین رفت‬


‫و به چهرهی خیس از اشک و سرخ پسر بین پاهاش نگاه کرد‪.‬‬

‫"عالی‪ "،‬تهیونگ نفس لرزونی کشید و لب پایین پسر رو لمس‬


‫کرد‪" ،‬فاکینگ عالی بودی بیبی‪".‬‬

‫‪1071‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک کمی گیج بهنظر میرسید و چشمهاش از کمبود‬


‫اکسیژن و عطش کدر شده بودن‪.‬‬

‫تهیونگ نفس کشید‪ ،‬اجازه داد پسر کوچیکتر چند لحظهای به‬
‫حال خودش بمونه و بعد روی تخت جابهجا شد‪ .‬پتوهای تخت‬
‫تکون خوردن‪ ،‬جونگوک رو باال کشید‪ ،‬صورتش رو بین‬
‫دستهاش گرفت و با مالیمت پرسید‪" ،‬هی‪ ،‬گوکی؟ باهام‬
‫حرف بزن فرشته؛ خوبی؟"‬

‫پسر کوچیکتر آه آروم و رضایتمندی کشید‪ .‬تهیونگ بسته‬


‫شدن چشمهاش رو دید‪ ،‬پسر گونهاش رو به دستش مالوند و‬
‫با صدای خوابآلودی زمزمه کرد‪" ،‬هومم‪".‬‬

‫پسر بزرگتر نمیتونست جلوی اومدن لبخند روی لبهاش رو‬


‫بگیره و با مالیمت گفت‪" ،‬خیلی خب بانی‪ "،‬جونگوک رو توی‬
‫آغوشش گرفت و بعد بلند شد‪" ،‬میخوای دوش بگیری؟ یا غذا‬
‫بخوری؟"‬

‫پسر کوچیکتر مثل یک بچه کوآال پاهاش رو دورش حلقه و‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬فقط میخوام بخوابم‪".‬‬

‫‪1072‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نمیخوای ارضا بشی؟" تهیونگ با مالیمت خندید‪.‬‬

‫جونگوک از ته گلوش غرهای داد و با خستگی اعتراف کرد‪،‬‬


‫"شدم؛ تو لباس زیرم‪".‬‬

‫تهیونگ با شنیدن اون حرف لپش رو گزید و زمزمه کرد‪" ،‬فاک‪،‬‬


‫خیلی هاته‪".‬‬

‫جونگوک همین حاال هم داشت خوابش میبرد و گونش به‬


‫شونهی تهیونگ چسبیده بود‪.‬‬

‫"خوب بود‪ "،‬پسر با خستگی زمزمه کرد‪" ،‬گاهی وقتی خشنی‬


‫خوشم میاد‪".‬‬

‫"آره؟" تهیونگ بوسهای به موهای پسر زد‪" ،‬پس شاید بیشتر‬


‫انجامش بدیم‪".‬‬

‫"خوب میشه‪ "،‬جونگوک با چشمهای بسته خمیازهای کشید‪،‬‬


‫"میشه از اون کپنهای بغل استفاده کنی؟ بغل میخوام‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬ولی میخوام نگهش دارم‪ "،‬تهیونگ اذیتش کرد‪" ،‬عالوه‬


‫بر اون‪ ،‬همین حاال هم بغلت کردم‪".‬‬
‫‪1073‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هومم‪ ،‬باشه؛ تولدت مبارک ته‪".‬‬

‫خندهی مالیمی شنیده شد‪" ،‬مرسی بیبی؛ و بابت کادو‬


‫ممنون‪".‬‬

‫‪1074‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪34.‬‬

‫"میتونیم بریم سینما‪ ،‬اوه‪ ،‬اووه — یک فیلم رده سنی‬


‫بزرگسال؟"‬

‫رنگ از چهرهی تهیونگ پرید‪" ،‬دیگه انقدر هم بزرگ نیستی!"‬

‫جونگوک نیشخندی زد‪" ،‬درواقع هستم‪".‬‬

‫"درواقع تو هنوز بیبی منی و من میگم که حق نداری‬


‫فیلمهای رده سنی بزرگسال ببینی‪ "،‬تهیونگ آروم خندید‪،‬‬
‫روی پاهاش ایستاد و موهای پسر کوچیکتر رو نوازش کرد؛ به‬
‫سمت پیشخون آشپزخونه رفت و از توی کاسهی میوهها‬
‫سیبی رو برداشت‪.‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬خیلی خب — اوه‪ ،‬میتونیم‬


‫بریم پاساژ!"‬

‫‪1075‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"همیشه وقتی لیتلی اونجا میری‪ "،‬تهیونگ گفت‪ ،‬کنار پسر‬


‫نشست و مشغول بُرش زدن سیب شد‪" ،‬همیشه انقدر زیاد‬
‫بزرگ نمیمونی که دلت بخواد از خونه بیرون بری ؛ بیا یک‬
‫کاری کنیم که معموال انجام نمیدی‪".‬‬

‫"دارم سعی میکنم به یک چیزی فکر کنم‪ "،‬جونگوک نالید؛‬


‫وقتی تهیونگ قطعه سیبی رو جلوی دهنش گرفت با حرف‬
‫شنوی دندونهاش رو توی اون نشوند و حین جویدنش به فکر‬
‫فرو رفت‪.‬‬

‫پسر بزرگتر چند قطعهی دیگه از میوه بهش داد و بعد دوباره‬
‫صحبت کرد‪" ،‬یک فکری دارم؛ یک تفرجگاه کنار ساحل بوسان‬
‫هست‪ ،‬انقدر شلوغه که وقتی داخل لیتل اسپیسی دوست‬
‫نداری اونجا بریم؛ اگه بخوای میتونیم روزمون رو اونجا‬
‫بگذرونیم؟"‬

‫"اوه آره!" چشمهای جونگوک با لبخند بزرگی برق زدن‪،‬‬


‫"بهنظر جالب میاد‪ ،‬بیا همین کارو کنیم!"‬

‫تهیونگ هم لبخند بزرگی زد‪" ،‬عالیه‪ ،‬این یک قراره‪".‬‬

‫‪1076‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیجانزدهام!" پسر کوچیکتر تقریبا جیغ کشید و روی پاهای‬


‫اون پرید؛ کاسهی روی پای تهیونگ روی زمین افتاد و‬
‫یکجورهایی نشکست‪.‬‬

‫پسر بزرگتر با لبخندی روی لبهاش سرش رو تکون داد‪،‬‬


‫"انگار بار اولمونه که میخوایم بریم سر قرار‪".‬‬

‫"اولینباره که میریم تفرجگاه‪ "،‬جونگوک تصحیحش کرد و‬


‫چشمهاش برق زدن‪" ،‬قراره خیلی خوش بگذره‪ ،‬میرم آماده‬
‫بشم!"‬

‫"احتماال تا چند ساعت دیگه راه نمیافتیم‪ "،‬تهیونگ گفت و‬


‫ابرویی باال انداخت‪" ،‬اکثر مغازههای اونجا تا غروب بازن‪ ،‬چه‬
‫عجلهایه؟"‬

‫"باید آماده بشم‪ "،‬جونگوک با تاکید روی اون کلمه تکرار کرد‪،‬‬
‫"شلوغه‪ ،‬مگه نه؟ باید شلوار بپوشم‪ "،‬چهرهی پسر درهم رفت‪،‬‬
‫"پس باید یه لباس خوشگل پیدا کنم که شلوار جین پوشیدنم‬
‫رو جبران کنه‪".‬‬

‫‪1077‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لبخندش رو خورد‪" ،‬اگه میخوای میتونیم اونجا رو‬


‫کامل اجاره کنم‪ "،‬پسر با مالیمت پیشنهاد داد‪" ،‬میتونی دامن‬
‫بپوشی —"‬

‫"نه!" جونگوک با قاطعیت سرش رو تکون داد‪" ،‬میخوام یک‬


‫قرار کامال عادی باشه‪ "،‬پسر مکثی کرد و سعی کرد‬
‫چشمغرهای بره‪" ،‬عادی؛ به این معنی که هیچ گاردی نباید‬
‫باهامون بیاد‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬لبخند تهیونگ خشک شد‪" ،‬نمیشه بان؛ میدونی که‬


‫چشم دشمنهای کنگپی همیشه روی ماست‪ ،‬مخصوصا روی‬
‫تو؛ نمیتونیم ریسک کنیم‪".‬‬

‫جونگوک اخمی کرد‪" ،‬ولی —"‬

‫"ولی بهشون میگم پشت سرمون بیان و خودشون رو قاطی‬


‫جمعیت کنن‪ ،‬حتی متوجهشون نمیشی‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت‬
‫ادامه داد‪" ،‬باشه؟"‬

‫‪1078‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی جونگوک درهم رفت و بینیش چین خورد‪" ،‬باشه‪"،‬‬


‫پسر با بیمیلی جواب داد‪" ،‬ولی باید خیلی ازمون دور بمونن‪".‬‬

‫"قول میدم‪ "،‬دوست پسرش با مالیمت گفت و موهاش رو‬


‫نوازش کرد‪" ،‬یاال‪ ،‬بریم آماده بشیم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر خندید و از روی پاش پایین پرید‪" ،‬بریم!"‬

‫***‬

‫‪1079‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تفرجگاه جای خیلی زیبایی بود‪ ،‬با مغازههای بزرگ و چراغهای‬


‫فستیوالی که تا پایین ساحل نصب شده بودن‪.‬‬

‫جونگوک که محو اون منظره شده بود‪ ،‬با تیلههایی که بازتاب‬


‫نور چراغها درون اونها به چشم میخورد‪ ،‬به اطرافش خیره‬
‫شد‪.‬‬

‫"خیلی خوشگله‪ "،‬پسر با نفس عمیقی گفت‪.‬‬

‫تهیونگ که کنارش ایستاده بود انگشتهاشون رو توی هم قفل‬


‫کرد و با لبخندی گفت‪" ،‬نه به خوشگلی تو‪".‬‬

‫"السر‪ "،‬جونگوک خندید‪ ،‬اما نتونست گرم شدن سینهاش رو‬


‫کنترل کنه‪.‬‬

‫از کنار ردیف اول مغازهها رد شدن و پسر مکثی کرد تا به‬
‫همشون نگاه کنه؛ چشمهاش با دیدن بوتیک کوچولویی که‬
‫گردنبندهای صدفی میفروخت برق زدن و دوست پسرش رو‬
‫متوقف کرد‪.‬‬

‫‪1080‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میشه یکی بخرم؟" پسر ملتمسانه پرسید و گردنبندی که از‬


‫صدفهای سفید درست شده بود رو باال گرفت‪" ،‬اوه ته‪ ،‬خیلی‬
‫خوشگله! لطفا‪ ،‬میشه بخرمش؟ لطفا!"‬

‫تهیونگ با لبخندی ابرویی باال انداخت‪" ،‬با وجود کیوت بودن‬


‫اون‪ ،‬نگران کنندهاست که هنوز بابت خریدن چیزی بهم التماس‬
‫میکنی؛ انگار که من تا حاال بهت نه گفتم!"‬

‫جونگوک جیغی کشید‪" ،‬هورا! این یعنی آره‪ ،‬نه؟"‬

‫"یکدونه هم واسه من انتخاب کن‪ "،‬پسر بزرگتر با خندهای‬


‫گفت و دستهاشون رو فشرد‪" ،‬هرکدوم که خودت دوست‬
‫داری‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬میشه گردنبند کاپلی باشن!" جونگوک با نفس بلندی‬


‫گفت و چشمهاش با فکر به این موضوع برق زدن‪" ،‬پس یک‬
‫مدل برمیدارم‪ ،‬خب؟"‬

‫" من که مشکلی ندارم بان‪".‬‬

‫‪1081‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یا اونی رو میخوای که صدف آبی وسطش داره؟" پسر‬


‫کوچیکتر مکثی کرد و بینیش متفکرانه چین خورد‪" ،‬صبر کن؛‬
‫این یکی شاید بیشتر به تو بیاد‪".‬‬

‫تهیونگ در سکوت اجازه داد اون دو گردنبندشون رو انتخاب‬


‫کنه؛ پسر بزرگتر تازه دستهاشون رو پایین انداخت بود تا‬
‫توی جیبهای پشتیش دنبال کیف پولش بگرده (هیچوقت‬
‫یادش نمیموند اون رو کجا میگذاشت)‪ ،‬که صدای ناآشنایی‬
‫یکدفعه صداش زد و افکارش رو شکوند‪.‬‬

‫"تهیونگ؟ کیم تهیونگ؟"‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪ ،‬ابروهاش بههم گره خوردن و بعد آروم‬


‫برگشت‪.‬‬

‫جونگوک به چهرهی گیج پسر بزگتر که یکدفعه شوکه به‬


‫دختر مو مشکی مقابلش‪ ،‬که با هیجان بهش زل زده بود خیره‬
‫شد نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1082‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"سونمی؟"‬

‫"خدای من‪ ،‬خودتی!" دختر خندید و قبل از اینکه کسی بتونه‬


‫واکنشی نشون بده‪ ،‬دستهاش رو دور بدن تهیونگ انداخت‪.‬‬

‫بدن جونگوک از حس ناراحت کنندهای پُ ر شد و ابروهاش‬


‫بههم گره خوردن‪.‬‬

‫تهیونگ شوکه بهنظر میرسید‪ ،‬اما با تردید اون رو بغل کرد‪،‬‬


‫"چطوری؟" وقتی دختر ازش جدا شد خندید‪" ،‬هولی شت؛‬
‫اینجا چیکار میکنی؟"‬

‫"من باید این رو از تو بپرسم!" دختر — که بهنظر میاومد‬


‫اسمش سونمی باشه — گفت و با شیطنت ضربهای به شونهی‬
‫پسر بزرگتر زد؛ لبخندش کور کننده و سرش رو کج کرده بود‪.‬‬

‫جونگوک اون ژست رو به خوبی میشناخت؛ خودش معموال‬


‫انجامش میداد — سر کج شده‪ ،‬لبخند دلبرانه و صدای مالیم؛‬
‫این قدیمیترین حقه توی کتاب پسر بود و فکش با دیدنش‬
‫قفل شد‪.‬‬

‫‪1083‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"واسه سر زدن به خانوادهام اومدم‪ "،‬دختر با صدای خوشحال‬


‫و چهرهی روشنی ادامه داد‪" ،‬این تفرجگاه واقعا بامزهاست نه؟‬
‫تو با کی اینجایی؟"‬

‫نگاهش به سمت جونگوک برگشت؛ پسر کوچیکتر دلش‬


‫میخواست غرهای بده‪ ،‬اما خودش رو کنترل کرد و به تهیونگ‬
‫چسبید‪.‬‬

‫دوست پسرش با دیدن چشمغرهای که اون داشت به سونمی‬


‫میرفت ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫"این جونگوکه‪ "،‬تهیونگ گفت‪" ،‬جونگوکی‪ ،‬ادبت کجا رفته؟‬


‫سالم کن‪".‬‬

‫"سالم‪ "،‬جونگوک کوتاه گفت و سونمی از لحن خشک اون‬


‫متعجب بهنظر میرسید‪.‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد و آروم گفت‪" ،‬جونگوکی‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬سونمی به سرعت گفت و لبخندش با برگشتن‬


‫نگاهش به سمت پسر بزرگتر دوباره روی لبهاش اومد‪،‬‬

‫‪1084‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خوشحالم که دوباره دیدمت‪ ،‬خوب بهنظر میرسی‪ .‬این‬


‫روزها چیکار میکنی؟"‬

‫"اوم‪ ،‬چیز خاصی نیست‪ "،‬تهیونگ شرمزده پشت گردنش رو‬


‫ماساژ داد‪" ،‬وضعیتم خوبه‪".‬‬

‫"میتونم ببینم‪ "،‬زن با نیشخندی جواب داد‪" ،‬این یک پیرهن‬


‫مارک آرمانی‪ ،‬نه؟"‬

‫گونههای تهیونگ سرخ شدن‪" ،‬خیلی خب؛ شاید یککم بهتر از‬
‫خوب‪".‬‬

‫سونمی خندید‪.‬‬

‫جونگوک میتونست عوض شدن حالش توی طول اون مکالمه‬


‫رو حس کنه و چشمهاش رو با شنیدن خندهی اغراق آمیز‬
‫دختر چرخوند؛ انقدر هم خندهدار نبود!‬

‫"تو چی؟" تهیونگ با لبخندی پرسید‪" ،‬وارد حرفهی کاریای که‬


‫دلت میخواست شدی؟"‬

‫‪1085‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوهوم‪ "،‬لبخند سونمی کور کننده بود‪" ،‬االن داری به زنی که‬
‫مدیرعامل شرکت خودشه نگاه میکنی‪".‬‬

‫تهیونگ قدمی به جلو برداشت و با نفس بلندی ضربهای به‬


‫شونهی دختر زد‪" ،‬یاه! سونمی! این فوقالعادهاست!"‬

‫"مرسی!" سونمی بلند خندید‪" ،‬میدونم؛ بهخاطرش سخت کار‬


‫کردم‪ .‬خیلی خوبه که دوباره دارم باهات حرف میزنم! انگار‬
‫که دوباره توی کالجیم! خدایا‪ ،‬کالس پروفسور وان رو یادت‬
‫میاد؟"‬

‫"یادم ننداز‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬هر هفته کالسش رو‬


‫میپیچوندم؛ اگه این چیزیه که میخوای بهش اشاره کنی‪".‬‬

‫"واقعا‪ ،‬خدای من —"‬

‫"ته؟" جونگوک آستین دوست پسرش رو کشید و صبر کرد تا‬


‫اون بهش نگاه کنه‪" ،‬میشه بریم؟ صف چرخ و فلک داره‬
‫طوالنی میشه‪".‬‬

‫‪1086‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬گوکی‪ ،‬بیادب نباش؛ وسط مکالمه بودم‪".‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬ولی —"‬

‫"اوه‪ ،‬اشکالی نداره!" سونمی به سرعت گفت‪" ،‬نمیخوام‬


‫مزاحمتون بشم‪ "،‬دختر لبخند راحتی زد‪" ،‬تهیونگ‪ ،‬چطوره با‬
‫هم شمارههامون رو رد و بدل کنیم؟ میتونیم بعدا با هم حرف‬
‫بزنیم؛ شاید حتی واسه قهوه همدیگه رو ببینیم؟"‬

‫چهرهی تهیونگ با شنیدن اون پیشنهاد کمی تغییر کرد؛‬


‫جونگوک تردید رو توی چشمهاش دید؛ اما بعد از مکثی‪،‬‬
‫دوست پسرش سرش رو تکون داد‪" ،‬اوم‪ ،‬البته؛ شمارهات‬
‫چنده؟"‬

‫دهن جونگوک باز شد‪.‬‬

‫تهیونگ نه وقتی که سونمی گوشیش رو از دستش گرفت ونه‬


‫وقتی که دختر خداحافظی کرد به اون نگاه نکرد‪.‬‬

‫"این چی بود؟" پسر کوچیکتر با چهرهی داغ از عصبانیتی‬


‫پرسید‪.‬‬

‫‪1087‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو بههم فشرد و به سختی باهاش چشم تو‬


‫چشم شد‪" ،‬چی؟ فقط شمارهام رو به یک دوست دادم‪".‬‬

‫"یک دوست؟"جونگوگ هوفهای داد‪" ،‬ته‪ ،‬کامال داشت باهات‬


‫الس میزد‪ ،‬خودت هم میدونی که میزد!"‬

‫"گوکی‪ ،‬نمیزد‪ "،‬تهیونگ گفت و با کالفگی دستی به موهاش‬


‫کشید‪" ،‬و حتی اگه میزد هم اینطور نیست که معنایی داشته‬
‫باشه؛ من دوست پسر دارم‪".‬‬

‫"اون که این رو نمیدونه‪ ،‬میدونه؟" جونگوک هیس کشید‪،‬‬


‫"تو خیلی راحت فراموش کردی که بهش بگی!"‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬بحثش پیش نیومد‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک تنگ شدن‪.‬‬

‫مکثی بینشون پیش اومد و پسر بزرگتر با آهی سرش رو‬


‫تکون داد‪" ،‬ببین‪ ،‬میشه بعدا دربارهاش حرف بزنیم؟ بیا سوار‬
‫چرخ و فلک بشیم؛ یاال‪ ،‬صف داره طوالنی میشه —"‬

‫‪1088‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک با صدای خشکی گفت‪" ،‬میخوام برم خونه‪".‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬جدیای؟"‬

‫"آره‪ ،‬جدیام!" پسر کوچیکتر با حرص جواب داد‪.‬‬

‫سکوت متشنجی بینشون پیش اومد‪ ،‬تا اینکه پسر بزرگتر‬


‫دوباره سرش رو تکون داد و زمزمه کرد‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬اصال‬
‫هرچی؛ پس بیا برگردیم‪".‬‬

‫از روی عادت بود یا هر چیز دیگه‪ ،‬سعی کرد حین راه رفتن‬
‫دست جونگوک رو بگیره؛ اما پسر با چهرهی بیحسی دستش‬
‫رو عقب کشید‪" ،‬نه؛ از دستت عصبانیم‪".‬‬

‫صدای ناباوری از گلوی تهیونگ خارج شد؛ اما چیزی نگفت و‬


‫فقط دندونهاش رو روی هم فشرد‪.‬‬

‫الزم به گفتن نبود که راه برگشت با سکوت متشنجی طی شد‪.‬‬

‫***‬

‫‪1089‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"و اون االن یه مدیرعامله! باورت میشه؟"‬

‫جیمین وقتی تهیونگ با هیجان به جلو تکیه داد ابرویی باال‬


‫انداخت‪" ،‬بهنظر میاد خیلی بهش افتخار میکنی‪".‬‬

‫"همینطوره‪ "،‬تهیونگ قاطعانه گفت و لبخند بزرگی زد؛‬


‫چشمهاش برق میزدن‪" ،‬اون واقعا آدم سختکوشیه‪ ،‬اگه‬
‫کسی حق همچین موقعیتی رو داشته باشه‪ ،‬اون سونمیه‪".‬‬

‫چهرهی جیمین درهم رفت‪" ،‬به عنوان بهترین دوستت خوشم‬


‫نمیاد از کسی اینطوری تعریف کنی‪".‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند و نیشخند بزرگی زد‪،‬‬


‫"سالهاست که باهاش حرف نزده بودم مینی؛ عالوهبر اون‪،‬‬
‫سونمی هم توی شهرش دوست صمیمی خودش رو داره‪،‬‬
‫نگران نباش‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬جیمین دستهاش رو روی سینهاش گره زد و به مبل‬


‫تکیه داد‪" ،‬دوست پسر هم داره؟"‬

‫‪1090‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چرا؟ داری چکش میکنی؟" تهیونگ ابرویی باال انداخت و با‬


‫شیطنت پسر رو اذیت کرد‪" ،‬باید بهت بگم که یونگی هیونگ‬
‫یککم عصبانی میشه‪".‬‬

‫"درواقع سونمی رو بهفاک میده‪ "،‬دوستش با چهرهی خشکی‬


‫جواب داد‪" ،‬نه احمق؛ دارم بهخاطر جونگوک میپرسم‪".‬‬

‫"جونگوک همین االن هم یه دوست پسر داره؛ که در واقع‬


‫اینجا نشسته‪".‬‬

‫"خیلی احمقی تهیونگ‪ ،‬محض رضای مسیح! دارم میپرسم که‬


‫دوست پسر داره یا نه‪ ،‬چون گوک ممکنه به اینکه داری با‬
‫اکس قبلیت تکست بازی میکنی حسادت کنه‪ "،‬جیمین غرهای‬
‫داد‪" ،‬که باید اضافه کنم‪ ،‬همین االن گفتی یکی از بهترین‬
‫آدمهاییه که تا بهحال دیدی‪".‬‬

‫تهیونگ تردید کرد‪" ،‬راستش — گوکی همین االن هم دیدتش؛‬


‫وقتی توی تفرجگاه سونمی رو دیدم پیشم بود‪ "،‬پسر مکثی‬
‫کرد‪" ،‬اون‪ ،‬اوم‪ ،‬خیلی ازش خوشش نمیاد‪".‬‬

‫‪1091‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین با شنیدن اون حرف ابرویی باال انداخت‪" ،‬داری بهم‬


‫میگی ازش خوشش نمیاد و تو هنوز داری باهاش حرف‬
‫میزنی؟" دوستش اخمی کرد‪" ،‬ته‪ ،‬این واقعا افتضاحه‪".‬‬

‫تهیونگ که حس میکرد مورد َشک قرار گرفته اخمی کرد‪" ،‬من‬


‫فقط نمیفهمم چرا! گوکی توی یه جایگاه کامال متفاوت با‬
‫سونمیه؛ عالوهبر اون‪ ،‬من همجنسگرام! اون حتی دلیلی واسه‬
‫حسادت نداره!"‬

‫" از نظر تو اینطوره‪ ،‬شاید اون جور دیگهای میبینتش‪"،‬‬


‫جیمین با جدیت جواب داد‪" ،‬باید دربارهاش باهاش حرف‬
‫بزنی؛ مخصوصا اگه قصد داری با سونمی بیرون بری‪".‬‬

‫"اینطور فکر میکنی؟" تهیونگ جواب داد و لبش رو گزید‪.‬‬

‫"اگه خودش بفهمه ممکنه فکر کنه سعی کردی ازش پنهونش‬
‫کنی و این آخرین چیزیه که میخوای‪ "،‬جیمین آهی کشید‪،‬‬
‫"فقط باهاش حرف بزن؛ نمیخوای این قضیه از چیزی که‬
‫هست بزرگتر بشه‪".‬‬

‫‪1092‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫منطقی بود؛ درواقع تا جایی که تهیونگ میدید‪ ،‬منطقیترین‬


‫راهی بود که میشد باهاش با این قضیه مقابله کرد؛‬

‫پس واقعا نمیدونست چرا هیچوقت بهش عمل نکرد‪.‬‬

‫شنبه شب بود که حتی فکر سونمی دوباره وارد ذهنش شد‪.‬‬

‫اون و جونگوک روی تپهای از مالفه که که کف نشیمن پهن‬


‫شده بود نشسته بودن؛ صدای آروم فیلمی به گوش میرسید‬
‫که هیچکدوم توجهی بهش نداشتن‪.‬‬

‫چهرهی جونگوک آرومآروم داشت زیر بازتاب نور تلویزیون‬


‫سرخ میشد؛ پسر با رقصیدن انگشتهای تهیونگ زیر‬
‫پیرهنش‪ ،‬که با شیطنت نوک سینهاش رو نیشگون گرفتن و‬
‫بعد به سمت خط کمرش رفتن آهی کشید‪.‬‬

‫"خیلی خوشگلی‪ ،‬مگه نه؟ بیبی من‪ "،‬تهیونگ لبهاش رو روی‬


‫گیجگاه پسر گذاشت — نبوسیدش و فقط لمسش کرد‪.‬‬
‫جونگوک نالهای کرد و پیرهنش رو چنگ زد‪.‬‬

‫‪1093‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میخوای بریم توی اتاق خواب؟" تهیونگ با صدای بمی‬


‫زمزمه کرد؛ انگشت شستش رو روی لب پایینی پسر کشید و‬
‫تاریک شدن چشمهای اون با شهوت رو تماشا کرد‪.‬‬

‫جونگوک روی پاهاش باالتر رفت و دستهاش رو دورش حلقه‬


‫کرد‪" ،‬نه‪ ،‬بوس میخوام‪ "،‬پسر لبهاش غنچه کرد و صورتش‬
‫رو جلو برد‪.‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬خیلی مشتاقی‪".‬‬

‫جونگوک با بیصبری چشمهاش رو بههم فشرد‪" ،‬لطفا بوس!"‬

‫تهیونگ هومی گفت و دستهاش رو روی رونهای پسر کشید؛‬


‫اون رو روی پاهاش باالتر کشید‪ ،‬تا زمانی که تقریبا روی‬
‫سینهاش نشسته بود و صدای شوکهای از گلوش خارج شد‪.‬‬

‫"اینجوری درخواست میکنی؟" پسر بزرگتر گفت و ضربهای‬


‫به چونهی دوست پسرش زد‪.‬‬

‫‪1094‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک به سرعت چشمهاش رو باز کرد‪ ،‬لبهای غنچهاش‬


‫آویزون شدن‪ ،‬از بین پلکهاش به پسر خیره شد و زمزمه کرد‪،‬‬
‫"ببخشید؛ میشه یه بوس داشته باشم؟ لطفا‪".‬‬

‫لبخندی کمکم روی صورت تهیونگ اومد‪" ،‬آیش؛ زیادی کیوتی‪،‬‬


‫میدونستی؟"‬

‫جونگوک چندبار پلک زد و لبخند پررویی روی لبهاش‬


‫نشست‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬خیلی خب پس‪" ،‬دستش رو روی‬


‫گونهی پسر گذاشت و سرش رو باال برد‪" ،‬بیا اینجا کیوتی‪".‬‬

‫لبهاشون باالخره با مالیمترین آه ممکن به همدیگه رسیدن؛‬


‫نفس جونگوک روی لبهاش گرم و شیرین بود و باعث شد‬
‫دوست پسرش ناخودآگاه لبخندی بزنه‪.‬‬

‫بوسهاش رو آروم نگه داشت‪ ،‬تا جایی که جونگوک روی‬


‫پاهاش تکون خورد و پیرهنش رو بین انگشتهاش گرفت‪.‬‬

‫‪1095‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ غرهای داد و باسن پسر رو چنگ زد‪" ،‬امروز خیلی‬


‫مشتاقی‪ ،‬هوم؟" با شهوت لب پایینی پسر کوچیکتر رو گزید‬
‫و باعث شد اون نالهی بینفسی کنه‪.‬‬

‫صدای دینگهای از کنارش به گوش رسید؛ گوشی تهیونگ با‬


‫تکستی روشن و بعد دوباره تاریک شد‪.‬‬

‫جونگوک هومی گفت‪ ،‬گردنش رو کج کرد تا جای کار بیشتری‬


‫به پسر بده‪ .‬تهیونگ متوجه منظورش شد‪ ،‬دندونهاش رو روی‬
‫پوستش کشید و بعد آروم نقطهای رو مک زد؛ حس کرد که‬
‫انگشتهای جونگوک شونهاش رو چنگ زدن و پسر نالهی‬
‫آرومی کرد‪.‬‬

‫صدای گوشی تهیونگ دوباره به گوش رسید‪.‬‬

‫"خاموشش کن‪"،‬جونگوک نالید و یکدفعه خودش رو عقب‬


‫کشید؛ لبهاش آویزون‪ ،‬چشمهاش از هوس گشاد‪ ،‬موهاش‬
‫بههم ریخته و گونههاش سرخ شده بودن‪.‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬تهیونگ بینفس خندید‪" ،‬واسم بیارش؟ دقیقا‬


‫پشت سرته‪ ،‬روی بالشت‪".‬‬

‫‪1096‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر چرخید و توی تاریکی دنبال گوشی اون گشت؛‬


‫بعد از چند لحظه پیداش کرد و چرخید تا اون رو به دستش‬
‫بده؛‬

‫درست وقتی که گوشی رو روبهروش باال گرفته بود‪ ،‬سومین‬


‫تکست صفحهی اون رو روشن کرد‪.‬‬

‫"— سونمی؟"‬

‫لبهای پسر کوچیکتر با اخمی آویزون شدن و به صفحهی‬


‫گوشی خیره شد‪.‬‬

‫"برنامهی فردامون هنوز سر جاشه؟‬

‫خیلی هیجانزدهام!!‬

‫ساعت چهار میبینمت ‪"):‬‬

‫‪1097‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سینهی تهیونگ با حسی سنگین شد‪ ،‬لبش رو گزید و گونههاش‬


‫گرم شدن‪.‬‬

‫"اون — اوم‪ "،‬پسر بعد از چند لحظه با صدای مرددی جواب‬


‫داد‪" ،‬مدتیه که بهم تکست میده — ولی قضیهی بزرگی‬
‫نیست‪".‬‬

‫جونگوک فقط بهش خیره شد؛ چشمهاش با حس تاریکی برق‬


‫زدن‪ ،‬اما جوابی نداد‪.‬‬

‫"چند روزی توی شهر میمونه‪ "،‬تهیونگ توضیح داد و بدون‬


‫هیچ دلیلی با ترس به جویدن لبش ادامه داد‪" ،‬واسه همین —‬
‫واسه همین میخواست من رو ببینه‪ ،‬اوم‪ ،‬قبل از اینکه بره‪".‬‬

‫ماهیچهای توی فک دوست پسرش تکون خورد‪" ،‬از تفرجگاه‬


‫به بعد بهش تکست میدادی؟"‬

‫تهیونگ از داخل بینیش نفس عمیقی کشید‪" ،‬فقط‪ "،‬پسر بعد‬


‫از مکثی گفت‪" ،‬فقط گاهی اوقات‪".‬‬

‫‪1098‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک نگاهش رو ازش گرفت‪.‬‬

‫تهیونگ که دیگه نمیتونست اون فضای متشنج و جوابهای‬


‫کوتاه رو تحول کنه‪ ،‬دستش رو دراز کرد؛ گوشیش رو از دست‬
‫پسر کوچیکتر گرفت و با مالیمت اون رو زمین گذاشت‪.‬‬

‫"اون فقط یک دوسته گوک‪ "،‬پسر بزرگتر با قاطعیت گفت؛‬


‫چونهی دوست پسرش رو گرفت و با امید به اینکه بتونه‬
‫صداقتش رو از چشمهاش بخونه بهش زل زد؛ عاجزانه دلش‬
‫میخواست اون بدونه که داشت حقیقت رو میگفت‪" ،‬قسم‬
‫میخورم؛ اون دوست پسر داره‪".‬‬

‫جونگوک لبهاش رو بههم فشرد‪" ،‬توی کالج هم فقط دوستت‬


‫بود؟"‬

‫نهیونگ نفسی کشید و لحظهای اون رو توی سینهاش حبس‬


‫کرد‪.‬‬

‫"اون — برای مدتی دوستم بود‪ "،‬پسر حین صحبت دوست‬


‫پسرش که ماسکی به چهرهاش زده بود رو زیر نظر گرفت‪.‬‬

‫‪1099‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬جونگوک رو پاهاش تکون خورد و دستهاش از‬


‫روی شونهاش پایین افتادن‪" ،‬بعدش؟"‬

‫تهیونگ آهی کشید و پیشونیش رو ماساژ داد‪" ،‬ما — با هم‬


‫قرار میگذاشتیم؛ برای مدت کوتاهی‪ ،‬اما اصال جدی نبود و‬
‫من چند هفته بعدش کام اوت کردم‪ .‬واقعا هیچ معنایی‬
‫نداشت‪ ،‬فقط گیج بودم و اون — اون آخرین تالشم بود؛‬
‫آخرین تالشم واسه اینکه به خودم ثابت کنم استریتم‪".‬‬

‫چهرهی جونگوک تاریک بود و چشمهاش با عصبانیت‬


‫میدرخشیدن‪" ،‬پس قرار میگذاشتید؛ میدونستم‪".‬‬

‫"اون االن توی یک رابطهاست‪ "،‬تهیونگ قاطعانه و به سرعت‬


‫اضافه کرد‪" ،‬مثل من؛ فقط به عنوان دوست داریم با همدیگه‬
‫حرف میزنیم‪".‬‬

‫"پس چرا هیچی دربارهاش نگفتی؟" جونگوک اصرار کرد؛‬


‫بهطرز بامزهای عصبانی بهنظر میرسید و تیلههاش با‬
‫ناراحتی درخشیدن‪" ،‬چجوریه که ازم پنهونش کردی؟"‬

‫‪1100‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سینهی تهیونگ لرزید‪" ،‬ن‪-‬نمیدونم‪ "،‬پسر صادقانه گفت و‬


‫صداش از عذاب وجدان لرزید‪" ،‬فکر میکردم این راحتتر از‬
‫توضیح همهچیز باشه؛ نمیخواستم بهت دروغ بگم بیبی‪ ،‬قرار‬
‫نبود بفهمی‪".‬‬

‫"این بدتره!"جونگوک با چشمهای گشاد شده گفت و سینهی‬


‫پسر رو هل داد — نه خیلی محکم‪ ،‬اما تهیونگ عصبانیتش رو‬
‫حس کرد؛ مچ دست پسر رو گرفت و سعی کرد نگهش داره‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬من متاسفم‪ ،‬ولی نمیفهمم چرا ناراحتی! چه اهمیتی‬


‫داره که من با یک دوست قدیمی حرف بزنم —"‬

‫"چون دربارهاش دروغ گفتی!" جونگوک تقریبا هیس کشید‪،‬‬


‫سعی کرد دستهاش رو آزاد کنه و تهیونگ به سرعت رهاش‬
‫کرد‪.‬‬

‫جونگوک از روی پاش بیرون پرید و ایستاد؛ انقدر ناراحت و‬


‫عصبانی بهنظر میرسید که باعث میشد پسر بزرگتر فکر کنه‬
‫حقیرترین و پستترین آدم ممکنه‪.‬‬

‫‪1101‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نمیخواستم ناراحتت کنم‪ "،‬تهیونگ عاجزانه تکرار کرد و‬


‫حتی نمیدونست چه منظوری از اون بهونهی مزخرف داشت‪،‬‬
‫"اگه باعث میشه حالت بهتر بشه فردا نمیبینمش؛ متاسفم‬
‫بیبی —"‬

‫"برام مهم نیست‪ "،‬جونگوک هوفهای داد و چرخید تا اتاق رو‬


‫ترک کنه‪" ،‬میتونی ببینیش؛ هیچ اهمیتی برای من نداره‪".‬‬

‫"بیبی —"‬

‫"شب بخیر‪".‬‬

‫در محکم بههم خورد و چهرهی پسر بزرگتر درهم رفت؛‬

‫میتونست به راحتی صدای جیمین که میگفت بهش گفته رو‬


‫توی گوشش بشنوه‪.‬‬

‫‪1102‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪35.‬‬

‫صبح روز بعد‪ ،‬جونگوک هنوز به اندازهی قبل از دستش‬


‫عصبانی بود؛ در واقع حتی عصبانیتر از شب قبل بهنظر‬
‫میرسید!‬

‫پسر کوچیکتر داشت تموم تالشش رو میکرد تا دوست‬


‫پسرش رو نادیده بگیره؛ سوکجین رو مجبور کرد براش‬
‫صبحونه درست کنه‪ ،‬جیمین صبحونهاش رو بهش داد و حاال‬
‫کنار یونگی نشسته بود‪ ،‬در حالیکه نامجون داشت فیلمی رو‬
‫برای تماشا کردن انتخاب میکرد‪.‬‬

‫فک تهیونگ هربار که اون به سمت یکی از هیونگهاش‬


‫میرفت محکمتر روی هم فشرده میشد و باالخره وقتی از‬
‫هوپی خواست بعد از اتمام فیلم باهاش بازی کنه صبرش تموم‬
‫شد‪.‬‬

‫"من دارم میرم‪ "،‬تهیونگ با صدای بلند گفت و جلوی در‬


‫ایستاد‪.‬‬

‫‪1103‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پنج جفت چشم با کنجکاوی به سمتش برگشتن و جونگوک‬


‫لجبازانه به تلویزیون خیره موند‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬باشه؟" هوپی ابرویی باال انداخت‪" ،‬از کی تا حاال وقتی‬


‫از خونه میریم بیرون به بقیه میگیم؟"‬

‫جیمین لبهاش رو بهم فشرد و چشمغرهای به دوستش رفت‬


‫— پسر تنها کسی بود که از ماجراهای بین اون دو خبر داشت‪.‬‬

‫"میری کسی رو ببینی؟" مو نارنجی پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ نگاهی به جونگوک انداخت و جوابی نداد؛ فک پسر‬


‫کوچیکتر واضحا قفل شده بود‪ ،‬به یونگی نزدیکتر شد و به‬
‫دوست پسرش نگاه نکرد‪.‬‬

‫جیمین از اون جو متشنج آهی کشید‪" ،‬ته‪ ،‬مطمئنی؟"‬

‫"نمیدونم‪ "،‬تهیونگ با لحن خشکی جواب داد‪" ،‬مطمئنم‬


‫جونگوک؟"‬

‫پسر کوچیکتر باالخره بهش نگاه کرد‪ ،‬چشمهاش با خشم برق‬


‫زدن و جواب داد‪،‬‬
‫‪1104‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"برو دیگه! منتظر چی هستی؟"‬

‫بقیهی افراد داخل اتاق شوکه به پسر نگاه کردن؛ نه تنها‬


‫هیچوقت ندیده بودن اون اینطور با دوست پسرش حرف‬
‫بزنه‪ ،‬بلکه هیچوقت انقدر عصبانی هم ندیده بودنش‪.‬‬

‫"ما — چیزی رو از دست دادیم؟" سوکجین ابرویی باال‬


‫انداخت و نگاهش بین دو پسر چرخید‪.‬‬

‫تهیونگ قفل شدن فکش رو حس و زمزمه کرد‪" ،‬نه‪ ،‬هیچی؛‬


‫من فقط داشتم میرفتم‪".‬‬

‫در انقدر محکم بههم خورد که دیوارها رو لرزوند و یونگی‬


‫باالخره با نگاه جدیای به برادر کوچیکترش خیره شد‪،‬‬
‫"میخوای بگی این دربارهی چی بود؟"‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪ ،‬بیشتر توی مبل فرو رفت و‬


‫ملتمسانه جواب داد‪" ،‬فقط میخوام بقیهی فیلم رو ببینم‪".‬‬

‫احتماال از صدای لرزون و چشمهای گشاد شدهاش واضح بود‬


‫که چقدر دلش میخواست بحث رو عوض کنه‪.‬‬

‫‪1105‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی اخمی کرد‪ ،‬اما تسلیم شد؛ نمیخواست برادرش رو‬


‫ناراحت کنه؛ حس محافظهکارانهاش نسبت به اون در مقابل‬
‫کنجکاویش پیروز شد و زمزمه کرد‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬ولی بعدش‬
‫باید بهم بگی‪".‬‬

‫تعجبی نداشت که پسر کوچیکتر زیاد دووم نیاورد؛ بعد از‬


‫شنیدن صدای روشن شدن موتور ماشین تهیونگ توی جاش‬
‫تکون خورد و همراه با دور شدن اون صدا‪ ،‬شونههاش پایین‬
‫افتادن‪.‬‬

‫"واقعا رفت‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬صورتش بدون هیچ‬


‫اخطاری فرو ریخت و نگاه تموم مردهای توی اتاق به سمتش‬
‫برگشت‪" ،‬باورم نمیشه واقعا رفت‪".‬‬

‫"چی — هی‪ "،‬سوکجین نفس بلندی کشید‪" ،‬چرا داری گریه‬


‫میکنی؟!"‬

‫ابروهای یونگی بههم گره خوردن‪" ،‬اینجا چه خبره؟"‬

‫"ته با گوکی چیکار کرده؟" هوپی با اخمی گفت‪،‬‬

‫‪1106‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هی بچه‪ ،‬گریه نگن‪ ،‬میزنمش! میخوای بزنمش؟"‬

‫"خدای من‪ ،‬دارید مضطربش میکنید!" جیمین هیس کشید‪،‬‬


‫جفتشون رو کنار زد و جای یونگی کنار پسر کوچیکتر رو‬
‫گرفت‪.‬‬

‫جونگوک سرش رو توی دستهاش پنهون کرده بود و مو‬


‫نارنجی آروم موهاش رو نوازش کرد‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪" ،‬عریزدلم هیشش‪ ،‬اشکالی‬


‫نداره‪".‬‬

‫"د‪-‬داره‪ "،‬پسر کوچیکتر سکسکه کرد‪ ،‬تکونی خورد و سرش‬


‫رو توی سینهی جیمین پنهون کرد‪" ،‬رفت! حتی براش مهم‬
‫نیست من چه حسی دارم! بهش گفتم چه حسی دربارهی‬
‫رفتنش دارم و هنوز رفت! ا‪-‬اون — اون یه عوضیه!"‬

‫"هی‪ "،‬جیمین با اخمی گفت‪" ،‬حواست به حرفهات باشه‪".‬‬

‫‪1107‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه؛ بذار هرچی دلش میخواد بگه‪ "،‬یونگی با عصبانیت گفت‪،‬‬


‫"حتما کار مزخرفی کرده که گوک انقدر عصبانیه؛ احتماال‬
‫حقشه‪".‬‬

‫"هست‪ "،‬جونگوک هقهق کرد؛ پسر کمی سرش رو تکون داد و‬


‫گونهاش رو به سینهی جیمین فشرد؛ صورتش سرخ بود و‬
‫مژههاش از اشک خیس بودن‪" ،‬رفت تا ا‪-‬اکسش رو ببینه؛ و‬
‫اون خیلی خوشگله! خیلی خوشگله هیونگ‪ ،‬من —"‬

‫"صبر کن‪ ،‬چی؟!" هوپی شوکه پرسید و ابروهای سوکجین با‬


‫عصبانیت بههم گره خوردن‪.‬‬

‫"رفت اکسش رو ببینه؟" نامجون زمزمه کرد‪" ،‬واو — واو‪،‬‬


‫توقع نداشتم ته همچین کاری کنه‪".‬‬

‫"اینجوری نیست که بهخاطر ناراحت کردن گوک این کار رو‬


‫کرده باشه‪ "،‬جیمین عاجزانه گفت؛ با وجود بغل کردن مکنهی‬
‫گریون حس میکرد که باید از دوستش هم دفاع کنه‪" ،‬واقعا‬
‫فکر میکنه این چیزی نیست که گوک بخواد بهش حسادت کنه‬
‫—"‬

‫‪1108‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بحث سر حسادت نیست‪ "،‬یونگی با عصبانیت گفت‪" ،‬این‬


‫اشتباهه؛ من این کار رو با تو نمیکنم‪ ،‬جون هم این کار رو با‬
‫جین هیونگ نمیکنه‪ .‬کاری که داره میکنه دوست پسر‬
‫مزخرفی بودنه!"‬

‫جونگوک نالهای کرد‪" ،‬اگه — اگه تصمیم بگیره از اون بیشتر‬


‫خوشش میاد چی؟" انگشتهاش پیرهن جیمین رو چنگ زدن‪،‬‬
‫"خیلی خوشگله جیمینی هیونگ؛ م‪-‬من انقدر خوشگل نی —"‬

‫"هی‪ ،‬هی!" ابروهای جیمین بههم گره خوردن‪" ،‬نه‪ ،‬از این‬
‫حرفها نداریم! تو خوشگلی جونگوکی؛ عالوه بر اون‪ ،‬تهیونگ‬
‫قرار نیست با کسی عوضت کنه! اونها فقط با هم دوستن‪،‬‬
‫خودت میدونی —"‬

‫"برام مهم نیست‪ "،‬پسر کوچیکتر فینفین کرد‪" ،‬تو ندیدیش‬


‫و متوجه نمیشی من چی میگم‪".‬‬

‫"میرم بهش زنگ بزنم‪ "،‬یونگی زمزمه کرد و دستش رو توی‬


‫جیبش فرو کرد‪.‬‬

‫‪1109‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک تکونی خورد و با چهرهی نگرانی بلند گفت‪" ،‬نه!"‬


‫پسر دست برادرش رو گرفت و نالهای کرد‪" ،‬نه؛ نمیخوام —‬
‫نه‪ "،‬صداش خیلی آروم بود و به زحمت زمزمه کرد‪،‬‬
‫"نمیخوام چون حس بدی پیدا کرده برگرده؛ میخوام برگرده‬
‫چون فهمیده که کارش اشتباهه‪".‬‬

‫چهرهی یونگی نرم شد‪" ،‬گوک —"‬

‫"لطفا‪ "،‬پسر چشمهاش رو مالوند‪ ،‬بینیش از گریه قرمز شده‬


‫بود‪" ،‬لطفا هیونگ‪".‬‬

‫برادرش چند لحظهای ساکت موند و بعد سرش رو تکون داد‪،‬‬


‫"خیلی خب‪".‬‬

‫نامجون آهی کشید‪" ،‬این واقعا افتضاحه‪".‬‬

‫"درخواست برای کتک زدن تهیونگ‪ "،‬هوپی زمزمه کرد‪.‬‬

‫"درخواست برای اولین نفری بودن که این درخواست رو امضا‬


‫میکنه‪ "،‬سوکجین با هوفهای جواب داد‪.‬‬

‫‪1110‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ "،‬جیمین پوزخندی زد‪" ،‬نه که همتون میتونید اون رو‬


‫توی مبارزه شکست بدید!"‬

‫"واسه همینه که هممون انجامش میدیم‪ "،‬هوپی تصحیحش‬


‫کرد‪" ،‬کمیت در برابر کیفیت‪".‬‬

‫بهنظر نمیاومد جونگوک توجهی بهشون داشته باشه؛ پسر به‬


‫زمین خیره و توی دنیای خودش غرق شده بود‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت‪" ،‬میخوای دراز بکشی؟"‬

‫پسر فینفینی کرد و لب پایینش رو گزید‪" ،‬بهنظرت االن دارن‬


‫چیکار میکنن؟"‬

‫تموم مردها نگاهی با هم رد و بدل کردن‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬میدونم که االن از دستش عصبانیای‪ "،‬سوکجین‬


‫با لحن آرومی گفت‪" ،‬ولی باید بدونی که تهیونگ هیچوقت‬
‫بهت خیانت نمیکنه؛ نمیدونم االن چی داره توی سرش‬
‫میگذره‪ ،‬ولی حداقل از این مطمئنم‪ .‬تو هیچ دلیلی واسه‬
‫نگرانی نداری‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪1111‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر نالهی آرومی کرد و چشمهاش دوباره خیس‬


‫شدن‪" ،‬میدونم‪ ،‬ولی هنوز هم میترسم‪ "،‬مکثی کرد‪" ،‬و‬
‫ناراحتم‪".‬‬

‫همشون یکدفعه به سمتش رفتن و محکم بغلش کردن؛‬


‫جونگوک تکونی خورد و سرش با موهای بههم ریختهاش از‬
‫بین بازوی هوپی بیرون اومد‪.‬‬

‫پسر با لبخند کمرنگی روی لبهاش آروم خندید‪" ،‬االن کمتر‬


‫ناراحتم؛ مرسی هیونگها‪".‬‬

‫"مطمئنم زود برمیگرده عزیزدلم‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت و‬


‫اون رو به خودش فشرد‪" ،‬نگران نباش‪".‬‬

‫***‬

‫‪1112‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫حق با جیمین بود؛ ده دقیقه از پایان فیلم مونده بود که در باز‬


‫شد‪.‬‬

‫بدن جونگوک منقبض شد و یونگی با اخمی بهش خیره شد‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ وارد خونه شد‪ ،‬اولین چیزی که پسر کوچیکتر‬


‫متوجهش شد پاکت کوچولوی توی دستش بود؛ پاکتی به رنگ‬
‫مشکی مات که گرون قیمت بهنظر میرسید و روی اون‬
‫حروف کوچیکی حک شده بود که نمیتونست اونها رو بخونه‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ نگاه پسر رو روش دید اون رو پشت کمرش برد‪.‬‬

‫"گوکا‪ "،‬دوست پسرش با مالیمت گفت و چشمغرههای بقیه‬


‫رو نادیده گرفت‪" ،‬میشه با هم حرف بزنیم؟"‬

‫جونگوک همون لحظه از روی مبل بلند شد و سرش رو تکون‬


‫داد‪.‬‬

‫فک یونگی پایین افتاد‪" ،‬چی؟ همینجوری داری باهاش میری؟‬


‫اون هم بعد از اینکه —!"‬

‫‪1113‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یونگی‪ "،‬جیمین با حرص آرنجش رو به پهلوی دوست پسرش‬


‫کوبوند‪" ،‬این موضوع بین خودشونه؛ خفه شو‪".‬‬

‫یونگی لبهاش رو بههم فشرد‪ ،‬چشمهاش با خشم برق زدن و‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬هنوز هم میزنمش‪".‬‬

‫هوپی سرش رو تکون داد‪" ،‬منم‪".‬‬

‫تهیونگ که بهنظر نمیاومد صداشون رو بشنوه‪ ،‬با آرامش‬


‫خیال دنبال جونگوک وارد اتاقشون شد و در رو پشت سرشون‬
‫بست‪.‬‬

‫دوست پسرش ساکت روی تخت نشست و پاهاش رو زیر‬


‫خودش جمع کرد‪.‬‬

‫"امیدوارم عذرخواهی خوبی داشته باشی‪ "،‬جونگوک بدون‬


‫خیره شدن به چشمهاش زمزمه کرد‪" ،‬چون هیونگ میخواد‬
‫بزنتت و من قرار نیست بهش بگم که نمیتونه‪".‬‬

‫‪1114‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ آروم خندید و با مالیمت گفت‪" ،‬عذرخواهی دارم‪ ،‬ولی‬


‫اول —" روی گوشهی تخت نشست‪ ،‬اما به پسر کوچیکتر‬
‫نزدیک نشد و بهجاش گوشیش رو جلوش روی پتو گذاشت‪.‬‬

‫جونگوک اخمی کرد‪" ،‬قراره با این چیکار کنم؟"‬

‫"تکستها رو بخون‪ "،‬تهیونگ گفت و لبخند کوچیکی زد؛‬


‫چشمهاش مهربون و نرم بودن‪" ،‬تکستهای من و سونمی‪".‬‬

‫لبهای جونگوک از هم باز شدن‪" ،‬چی؟" پسر حس کرد که‬


‫ابروهاش بههم گره خوردن‪" ،‬نه‪ ،‬این — نه؛ نمیخوام این —‬
‫خصوصیه‪".‬‬

‫"گوکی‪ ،‬اشکالی نداره‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت گفت‪" ،‬میتونم‬


‫بهت بگم داخلشون چی نوشته شده‪ ،‬ولی میخوام خودت‬
‫ببینی؛ لطفا؟"‬

‫وقتی جونگوک جوابی نداد‪ ،‬تهیونگ کمی بهش نزدیکتر شد؛‬


‫دست پسر رو گرفت‪ ،‬منتظر موند تا اون خودش رو عقب‬
‫بکشه و وقتی این کار رو نکرد‪ ،‬انگشتهاشون رو توی هم قفل‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪1115‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید و آروم گوشی رو باز کرد؛ نفسش رو‬


‫حبس کرد و انگشتش رو روی برنامهی مسیج فشرد‪.‬‬

‫"سونمی‪ :‬برنامهی فردا هنوز سر جاشه؟‬

‫سونمی‪ :‬خیلی هیجانزدهام!!‬

‫سونمی‪ :‬ساعت چهار میبینمت ‪"):‬‬

‫فک جونگوک با دیدن اون تکستهای آشنا قفل شد‪ .‬نگاه‬


‫تهیونگ رو روی خودش دید که با احتیاط واکنشش رو زیر‬
‫نظر گرفته بود‪ ،‬نفس عمیقی کشید و به خوندن ادامه داد‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ :‬دربارهی اون‬

‫تهیونگ‪ :‬راستش فکر نمیکنم باید همدیگه رو ببینیم"‬

‫‪1116‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر نفس حبس شدهاش رو بیرون داد‪.‬‬

‫"سونمی‪ :‬اوه‬

‫سونمی‪ :‬چیزی شده؟‬

‫تهیونگ‪ :‬راستش نه‬

‫تهیونگ‪ :‬من کامال باهات صادق نبودم‬

‫تهیونگ‪ :‬من یک دوست پسر دارم‬

‫سونمی‪ :‬جونگوک رو میگی نه؟‬

‫سونمی‪ :‬کیوتیای که توی تفرجگاه باهات بود‬

‫سونمی‪ :‬یادمه‪ ،‬به همدیگه معرفیمون کردی!‬

‫‪1117‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ‪ :‬آره =))‬

‫تهیونگ‪ :‬اون با اینکه ما همدیگه رو ببینیم راحت نیست"‬

‫جونگوک به زمان ارسال تکستها توجه و زمزمه کرد‪" ،‬اینها‬


‫مال امروز صبحن‪ ،‬ولی —"‬

‫"فقط بقیشون رو بخون‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪.‬‬

‫پسر آب دهنش رو قورت داد و چشمهاش به سمت گوشی‬


‫برگشت‪.‬‬

‫"سونمی‪ :‬اووه‬

‫سونمی‪ :‬خب‪ ،‬خیلی شیرینه که اینجوری به خواستههای‬


‫همدیگه احترام میگذارید ^‪^-‬‬

‫‪1118‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ‪ :‬راستش از دستم عصبانیه ‪T-T‬‬

‫تهیونگ‪ :‬دیشب عوضی بازی درآوردم‬

‫سونمی‪ :‬بعضی چیزها هیچوقت عوض نمیشن‬

‫سونمی‪ :‬ناراحته؟‪ (:‬ببخشید‪ ،‬این اصال قصد من نبود‬

‫تهیونگ‪ :‬نه‪ ،‬از دست تو عصبانی نیست‬

‫تهیونگ‪ :‬ولی من برعکس تو‬

‫تهیونگ‪ :‬االن توی ماشینم نشستم‬

‫سونمی‪))))= :‬‬

‫سونمی‪ :‬امیدوارم بتونی اشتباهت رو جبران کنی! اون بهنظر‬


‫خیلی شیرین میاد‬

‫تهیونگ‪ :‬من هم امیدوارم"‬

‫‪1119‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"توی ماشینت نشستی؟" جونگوک با کالفگی پرسید‪" ،‬ولی‬


‫صدای رفتنت رو شنیدم! چی —"‬

‫تهیونگ بستهی کادو رو باال گرفت و دهن پسر کوچیکتر باز‬


‫موند‪.‬‬

‫"کارتیر‪1‬؟" جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬دستش رو دراز و وزن سنگین‬


‫پاکتی که کف دستش قرار گرفت رو حس کرد‪" ،‬ولی —‬
‫نزدیکترین شعبهی کارتیر توی ژاپنه! تو فقط برای چند ساعت‬
‫رفتی!"‬

‫"با هلیکوپتر رفتم‪ "،‬تهیونگ جواب داد و آروم لبخند زد‪.‬‬

‫چشمهای دوست پسرش گشاد شدن‪" ،‬ولی تو از هلیکوپتر‬


‫متنفری!"‬

‫"آره‪ "،‬پسر بزرگتر ساده جواب داد‪" ،‬ولی تو عاشق کارتیری و‬


‫یک خرابکاری بزرگ لیاقت یک کادوی بزرگ رو داشت‪".‬‬

‫‪1‬‬
‫ِبرند معروف زیورآالت فرانسوی ‪Cartier:‬‬

‫‪1120‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک حس کرد که اشک چشمهاش رو خیس کردن و نالید‪،‬‬


‫"م‪-‬من — تو — اوه نه؛ من خیلی بدجنس بودم! پیش همهی‬
‫هیونگها کلی غرغر کردم و اون کلمه که با "ع" شروع میشه‬
‫صدات زدم!"‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬عالی؟"‬

‫این باعث شد پسر آروم بخنده‪" ،‬نه‪ "،‬چشمهاش با تاسف‬


‫درخشیدن‪" ،‬ببخشید؛ باید بهم میگفتی که نمیری ببینیش؛‬
‫اون موقع انقدر ناراحت نمیشدم‪".‬‬

‫"متاسفم بان‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و با یک دست اشکهای‬


‫پسر رو کنار زد‪" ،‬میخواستم سورپرایز باشه‪".‬‬

‫"نباید انقدر حسادت میکردم‪ "،‬جونگوک با صدای ضعیفی‬


‫ادامه داد‪" ،‬بهت اعتماد دارم؛ دارم فقط — اون خیلی‬
‫خوشگله‪".‬‬

‫تهیونگ هومی گفت‪" ،‬نیازی نیست عذرخواهی کنی؛ هرچی‬


‫هم باشه من عوضی بودم که بهت نگفتم بهش تکست میدم‪.‬‬
‫ببخشید بیبی‪".‬‬

‫‪1121‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک فینفینی کرد‪" ،‬اشکالی نداره‪".‬‬

‫"و اون خوشگلتر از تو نیست‪ "،‬پسر بزرگتر با خندهای ادامه‬


‫داد‪" ،‬این حرف رو نزن؛ تو حیرتانگیزی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر لبخند اشکآلودی زد‪" ،‬مرسی؛ حقیقت نداره‪،‬‬


‫ولی مرسی‪".‬‬

‫تهیونگ نوچهای داد‪" ،‬خب‪ ،‬تا وقتی که اعتراف نکنی هستی‬


‫کادوت رو نمیگیری‪".‬‬

‫"هان؟" دهن جونگوک باز شد‪" ،‬این عادالنه نیست!"‬

‫"بد شد‪ "،‬دوست پسرش اذیتش کرد‪" ،‬بذار بشنوم بگی 'من‬
‫خوشگلم'‪ ،‬یاال‪".‬‬

‫"خیلی خنگولی‪ "،‬جونگوک با هوفهای چشمغرهای بهش رفت‪،‬‬


‫"باشه؛ من خوشگلم‪".‬‬

‫"هومم‪ ،‬قانع نشدم‪".‬‬

‫‪1122‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ته!"‬

‫"باشه‪ ،‬باشه‪ "،‬پسر بزرگتر خندید‪" ،‬میتونی بازش کنی‪".‬‬

‫لبهای آویزون جونگوک با لبخندی جایگزین شدن و پاکت رو‬


‫به سمت خودش کشید‪ .‬پکیج داخل اون جعبهی باریک مخملی‬
‫و سنگینی بود‪.‬‬

‫"خیلی که خرج نکردی؟" پسر کوچیکتر پرسید و لبش رو‬


‫گزید‪.‬‬

‫نهیونگ دستش رو تکون داد‪" ،‬اهمیتی نداره‪".‬‬

‫جونگوک چشمهاش رو چرخوند و آروم در جعبه رو باز کرد‪.‬‬

‫بین ساتن نرمی‪ ،‬دستبند باریکی با روکش الماس وجود داشت‬


‫که بینظیر بود و نفس پسر با دیدنش توی سینهاش حبس‬
‫شد‪" ،‬واو — اوه ته‪ ،‬خیلی دوستش دارم‪".‬‬

‫"رفتارم رو جبران نمیکنه‪ "،‬دوست پسرش آهی کشید‪" ،‬واقعا‬


‫متاسفم گوکی‪".‬‬

‫‪1123‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک فینفینی کرد‪ ،‬جعبه رو با مالیمت روی تخت‬


‫گذاشت‪ ،‬به سمت پاهای پسر رفت و زمزمه کرد‪" ،‬اشکالی‬
‫نداره‪ "،‬بوسهای روی ترقوهی اون گذاشت‪" ،‬من هم درست فکر‬
‫نکردم‪ ،‬خیلی غرق حسادتم شده بودم و حق با توئه‪ ،‬نباید‬
‫حسادت میکردم؛ تو بهم گفتی که شما فقط با هم دوستید‪،‬‬
‫باید بهت اعتماد میکردم‪".‬‬

‫تهیونگ با مالیمت پسر رو بغل کرد و جواب داد‪" ،‬مرسی بان‪،‬‬


‫این خیلی برام ارزش داره‪".‬‬

‫جونگوک آروم خندید‪" ،‬هیونگ هنوز هم میخواد بزنتت‬


‫میدونی‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬بهنظر میاد هوپی هم همینطور‪ "،‬تهیونگ جواب داد و با‬


‫چهرهی گیجی سرش رو عقب کشید‪" ،‬عجیبترین وویس‬
‫مسیج ممکن رو برام فرستاد‪".‬‬

‫با دیدن چهرهی کنجکاو پسر کوچیکتر‪ ،‬دوست پسرش وویس‬


‫رو از گوشیش پخش کرد‪.‬‬

‫‪1124‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه‪ ،‬میبینم که گوشیت رو جواب نمیدی ته؛ با وجود اینکه‬


‫داری قلب گوک رو میشکنی تعجبی نداره!"‬

‫جونگوک خندید و دستش رو به دهنش فشرد‪.‬‬

‫"بههرحال‪ ،‬مجبور بودم واسه فرستادن این توی دستشویی‬


‫قایم بشم؛ چون اون زیادی واسه تو خوبه و نمیخواد سرت‬
‫داد بزنیم‪ ،‬ولی فقط برای اینکه بدونی‪ ،‬من هنوزم وقتی‬
‫برگردی میزنمت!"‬

‫"من هم همینطور!"‬

‫"اوه آره‪ ،‬نامجون هم اینجاست‪".‬‬

‫جونگوک بلند زیر خنده زد‪" ،‬میدونستم عجیب بود که‬


‫جفتشون با هم رفتن دستشویی‪".‬‬

‫‪1125‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد‪" ،‬تا آخرش صبر کن‪".‬‬

‫"چون نود و هشت درصد مطمئنم که با هم آشتی میکنید‪ ،‬از‬


‫اونجایی که سالمترین و روی اعصابترین کاپل روی زمینید‪،‬‬
‫فقط میخوام واضح باشه که حتی اگه گوک هم ببخشتت ما‬
‫نمیبخشیم!"‬

‫"آره‪ ،‬ما هنوزم قراره بزنیمت‪ ،‬چون گریهاش انداختی!"‬

‫"دقیقا؛ و این وظیفهی ما به عنوان هیونگهاشه!"‬

‫"دقیقا؛ پس اگه فکر میکنی میتونی به این راحتی بخشیده‬


‫بشی —!"‬

‫وویس یکدفعه قطع شد و تهیونگ درحالیکه سرش رو تکون‬


‫میداد گوشیش رو به جیبش برگردوند‪" ،‬بقیهاش فقط‬
‫ناسزاست‪".‬‬

‫‪1126‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با چهرهی گرمی خندید‪" ،‬خنگول‪ ،‬ولی شیرینن؛ فقط‬


‫میخوان ازم محافظت کنن‪".‬‬

‫"درسته‪ "،‬تهیونگ با لبخندی موهای پسر رو از روی صورتش‬


‫کنار زد‪" ،‬میشه گفت خوشحالم که این همه هیونگ داری تا‬
‫مراقبت باشن‪".‬‬

‫"من هم باید از اونها مراقبت کنم‪ "،‬جونگوک با جدیت گفت‪،‬‬


‫"حاال که حرفش شد‪ ،‬اگه واقعا خواستن بزننت‪ ،‬میشه بهشون‬
‫آسون بگیری؟ تو مبارز بهتری هستی و همیشه بهشون آسیب‬
‫میزنی؛ حداقل شش بار بینی هوپی هیونگ رو شکستی!"‬

‫دوست پسرش ابرویی باال انداخت‪" ،‬داری از من میخوای‬


‫وقتی اونها خواستن بزننم بهشون آسون بگیرم؟"‬

‫لبخندی که از شیرینی دل آدم رو میزد روی لبهای جونگوک‬


‫اومد‪" ،‬آره‪ ،‬لطفا‪".‬‬

‫"هوم‪ "،‬تهیونگ لبهاش رو بههم فشرد‪" ،‬فکر کنم باید یککم‬


‫قانعم کنی‪".‬‬

‫‪1127‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر دوباره خندید و روی پاهاش نشست‪" ،‬فکر کنم‬


‫بتونم‪".‬‬

‫***‬

‫‪1128‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خدای من ته‪ ،‬موهات رو ببین!"‬

‫تهیونگ غرهای داد و سعی کرد گوشی توی دستهای دوست‬


‫پسرش رو بگیره‪ .‬جونگوک به راحتی از دستش جا خالی داد و‬
‫روی تخت نشست‪.‬‬

‫"باورم نمیشه فکر کردم ایدهی خوبیه که شمارهی سونمی رو‬


‫بهت بدم‪ "،‬پسر بزرگتر با غرهای گفت‪" ،‬بهش بگو دست از‬
‫عکس فرستادن برات برداره! من توی کالج زشت بودم!"‬

‫جونگوک بلند خندید و تکستهای توی گوشیش رو پایین‬


‫کشید‪" ،‬مدل موی کاسهایت رو ببین! خدای من —!"‬

‫"جونگوک!"‬

‫" ُب ُرنزه کردن مصنوعی انجام دادی؟ تو همین االنش هم‬


‫برنزهای‪ ،‬چرا —!"‬

‫"اون موقع ُمد بود! خدای من تمومش —!"‬

‫‪1129‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

"!‫ توی یونی ُفرمت خیلی کیوتی‬،‫"اووه‬

"!‫"لعنت بهش‬

1130
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪36.‬‬

‫"بیبی من‪ "،16‬تهیونگ با شیفتگی روی به پسر کوچیکتر گفت‬


‫و وقتی اون خندید لبخند بزرگی زد؛ به بوسیدن شکم اون‬
‫ادامه و بینش پهلوهاش رو قلقلک داد‪.‬‬

‫"ت‪-‬تمومش کن!" جونگوک خندید و عاجزانه پاهاش رو تکون‬


‫داد؛ گونههاش گر گرفته بودن و با چشمهای براقی‪ ،‬با ضعف‬
‫دستهای پسر بزرگتر رو پس زد‪" ،‬ته‪ ،‬ن‪-‬نکن!"‬

‫تهیونگ آخرین بوسهاش رو روی ناف پسر گذاشت و بعد‪،‬‬


‫خودش رو عقب کشید و خندید‪" ،‬ببخشید‪ ،‬زیادهروی کردم‪".‬‬

‫جونگوک نشست و بینفس پیرهنش رو پایین کشید‪" ،‬خیلی‬


‫روی اعصابی‪".‬‬

‫‪16‬‬
‫به دالیلی که توی طول چپتر متوجهاش میشید‪ ،‬این کلمه توی این چپتر گاهی بیبی و گاهی بچه ترجمه شده ‪Baby:‬‬

‫‪1131‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تو که عاشقمی‪ "،‬تهیونگ اذیتش کرد و با دیدن لبخند‬


‫کوچیکی که روی لبهای دوست پسرش اومد نیشخندی زد‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬هستم‪ "،‬پسر کوچیکتر با گونههای سرخی زمزمه کرد‪،‬‬


‫"حاال تنهام بذار؛ میخوام تلویزیون ببینم‪".‬‬

‫تهیونگی هومی گفت‪ ،‬به پشتی مبل تکیه داد و دستش رو دور‬
‫شونههای اون انداخت‪" ،‬قراره چی ببینیم؟"‬

‫"من داشتم آیرون َمن میدیدم‪ "،‬جونگوک گفت و دستش رو‬


‫به سمت کنترل دراز کرد‪" ،‬تو کار داری؛ هوپی هیونگ گفت اگه‬
‫انجامش ندادی سرت داد بزنم‪".‬‬

‫لبهای تهیونگ آویزون شدن‪" ،‬ولی من نمیخوام کار کنم‪"،‬‬


‫پسر صورتش رو به گونهی دوست پسرش کشید و گوشش رو‬
‫گاز گرفت‪" ،‬میخوام اینجا پیش تو بشینم‪".‬‬

‫"برو کنار‪ "،‬جونگوک با نالهای دوباره اون رو کنار زد‪.‬‬

‫تهیونگ با آهی خودش رو عقب کشید‪" ،‬باشه‪ ،‬باشه؛ وقتی‬


‫جایی نخوانم متوجه میشم‪".‬‬

‫‪1132‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"لوس نشو‪ "،‬پسر کوچیکتر هوفهای داد و چشمهاش رو‬


‫چرخوند‪" ،‬فقط برو کارت رو تموم کن و بعدش امشب‬
‫میتونیم با هم یه چیزی ببینیم؛ باشه؟"‬

‫"هومم‪ ،‬باشه‪ "،‬تهیونگ ناخودآگاه لبهاش رو غنچه کرد و‬


‫ابروهاش رو باال برد‪" ،‬دوست دارم قبل از اینکه برم یه بوس‬
‫داشته باشم‪".‬‬

‫"من هم دوست دارم دوست پسری داشته باشم که کمتر روی‬


‫اعصاب باشه‪ "،‬جونگوک با چشمهای براق جواب داد‪" ،‬زندگی‬
‫ناعادالنهاست‪".‬‬

‫تهیونگ نفس بلندی کشید‪" ،‬بیادب!"‬

‫پسر کوچیکتر خندید و بوسهی شیرینی روی لبهای اون‬


‫گذاشت‪" ،‬ببخشید؛ حاال برو‪".‬‬

‫"رفتم‪ ،‬رفتم‪ "،‬دوست پسرش باالخره بعد از چند بوسهی دیگه‬


‫و با مالیمت ُهل داده شدنش اونجا رو ترک کرد‪.‬‬

‫‪1133‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین یک ساعت بعد اون رو توی دفتر هوپی پیدا کرد؛‬


‫هردوشون روی میز مرد دوال شده بودن و صداهاشون آروم‬
‫بود‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬ته؟" مرد بزرگتر با انگشتهاش ضربهای به در زد و‬


‫وقتی اون دو بهش نگاه کردن مکثی کرد‪" ،‬میتونم چند دقیقه‬
‫قرض بگیرمت؟"‬

‫تهیونگ نگاهی به هوپی انداخت تا ازش اجازه بگیره و رئیس‬


‫گنگ دستش رو تکون داد‪" ،‬برو؛ همه چیز مرتبه‪ ،‬بقیهاش رو‬
‫خودم تموم میکنم‪".‬‬

‫"مرسی هیونگ!" تهیونگ با نیشخندی باال پرید‪" ،‬سر شام‬


‫میبینمت؟"‬

‫"اوهوم‪".‬‬

‫تهیونگ آروم در رو پشت سرش بست‪ ،‬با سوکجین وارد راهرو‬


‫شد و آروم خندید‪" ،‬مرسی که نجاتم دادی هیونگ‪".‬‬

‫‪1134‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫برخالف جوابهای طعنهوار همیشگیش‪ ،‬سوکجین ساکت‬


‫موند‪.‬‬

‫تهیونگ برای اولینبار متوجه چهرهی عجیب مرد بزرگتر شد؛‬


‫اخمی روی صورتش داشت و لبهاش بههم فشرده شده‬
‫بودن‪.‬‬

‫"همه چیز خوبه؟" بدن پسر کوچیکتر از اضطراب پر شد‪،‬‬


‫"جونگوک حالش خوبه؟"‬

‫"خوبه‪ "،‬سوکجین آهی کشید‪" ،‬توی نشیمن با جیمین‬


‫نشسته‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬تهیونگ اخمی کرد و نگرانیش خاموش شد‪" ،‬پس‬


‫مشکل چیه؟"‬

‫شونههای سوکجین با آه دیگهای پایین افتادن‪" ،‬همین االن‬


‫داشتم اتاق بازی جونگوک رو تمیز میکردم و — یک چیزی‬
‫پیدا کردم‪".‬‬

‫‪1135‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با ابروهای بههم گره خورده نگاهی به جسمی که به‬


‫سمتش دراز شده بود انداخت؛ شبیه دفترچهی کوچیکی‬
‫بهنظر میرسید‪ ،‬با جلدی که به اندازهی تموم فروشگاههای‬
‫لوازمتحریر روش اکلیل داشت‪.‬‬

‫"یک — دفترچهخاطرات؟" پسر با تردید حدس زد‪.‬‬

‫"یک چیزی شبیهش‪ "،‬سوکجین با لحن خشک و مرددی جواب‬


‫داد‪" ،‬یک چیزی مثل ژورنال رویاهاست‪ ،‬ولی بیشتر مثل —‬
‫آرزوهای آینده؛ هدفها‪ ،‬چیزهایی که دلش میخواد اتفاق‬
‫بیفته‪".‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬خب؟ هنوز نمیفهمم این چه ربطی —"‬

‫"ته‪ ،‬صفحهی آخر رو بخون‪".‬‬

‫با شنیدن اون جمله‪ ،‬لبهای پسر کوچیکتر با تعجب از هم باز‬


‫شدن‪.‬‬

‫‪1136‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬تو خوندیش؟" تهیونگ با ناراحتی لبهاش رو بههم‬


‫فشرد‪" ،‬این یکجورهایی تجاوز به حریم خصوصیشه؛‬
‫نیست؟"‬

‫"روی قالیچه باز رهاش کرده بود‪ "،‬سوکجین با همون لحن‬


‫خشک جواب داد‪" ،‬عالوهبر اون‪ ،‬خوشحالم که یک نگاه بهش‬
‫انداختم؛ اینو ببین تهیونگ‪".‬‬

‫مرد صفحهی آخر دفترچه رو جوری باز کرد که ممکن بود‬


‫کاغذش رو پاره کنه‪.‬‬

‫مخالفتهای تهیونگ با دیدن چیزی که توی اون صفحه بود‬


‫خاموش شدن؛ یک نقاشی نامفهوم با مدادشمعی — اما باز هم‬
‫چشمغرهای به مرد رفت‪.‬‬

‫"شمارهی ‪ .۱۶‬یک بیبی بیار!"‬

‫‪1137‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نقاشی کنار جمله یک آدم خطی رو نشون میداد که یک آدم‬


‫واضحا کوچیکتر که به سختی میشد متوجهش شد رو توی‬
‫آغوشش گرفته بود‪.‬‬

‫دهن تهیونگ خشک شد‪.‬‬

‫"من —" پسر بدون اینکه نگاهش رو از اون نقاشی بگیره آب‬
‫دهنش رو قورت داد‪" ،‬این — نمیدونم؛ من — چی؟"‬

‫سوکجین با خستگی پیشونیش رو ماساژ داد‪" ،‬میدونم‪".‬‬

‫"نمیفهمم‪ "،‬تهیونگ با لحن آرومی ادامه داد‪" ،‬اون — بچه‬


‫میخواد؟ این — چی؟"‬

‫"میدونم!" سوکجین با چهرهای که از درد پر شده بود نالهای‬


‫کرد‪" ،‬هیچوقت دربارهی این موضوع حرف نزده؟ اینکه دلش‬
‫میخواد با تو بچه داشته باشه؟ یا یک خانواده؟"‬

‫"نه!" تهیونگ هیس کشید‪" ،‬چجوری میتونه بچه بخواد؟ اون‬


‫خودش مثل بچهها رفتار میکنه! این اصال منطقی نیست‪ ،‬چی‬
‫—!"‬

‫‪1138‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیشش!" سوکجین انگشتش رو به سمت دهنش برد و قبل از‬


‫رفتن چشمغرهای به اون نگاهی به راهرو انداخت‪" ،‬داد نزن!‬
‫میخوای صدامون رو بشنوه؟"‬

‫تهیونگ دستی به صورتش کشید‪" ،‬االن فاکینگ گیجم — اون‬


‫هیچوقت دربارهی چیزی مثل این حرف نزده! من همیشه فکر‬
‫میکردم بهخاطر هداسپیس اون هیچوقت بچه نداشته‬
‫باشیم؛ اگه بچه میخواست دربارهاش یک چیزی میگفت‪،‬‬
‫مگه نه؟ چرا نباید چیزی به من بگه؟"‬

‫"نمیدونم‪ "،‬سوکجین زمزمه کرد و لبش رو گزید‪" ،‬من هم به‬


‫اندازهی تو گیجم‪".‬‬

‫تهیونگ دفترچه رو گرفت و با افکار درهمی در سکوت به‬


‫نقاشی زل زد‪.‬‬

‫"چطوری باید دربارهی این باهاش حرف بزنم؟" پسر باالخره با‬
‫لحن مالیم و ناراحتی گفت‪" ،‬من — ما نمیتونیم بچه داشته‬
‫باشیم؛ من — ما آماده نیستیم‪".‬‬

‫‪1139‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین با همدردی بهش خیره شد و چشمهاش مثل اون از‬


‫نگرانی برق زدن‪" ،‬باید فقط همین رو بهش بگی‪ .‬مکالمهی‬
‫سختیه‪ ،‬اما فکر میکنم باید زودتر انجامش بدید؛ قبل از‬
‫اینکه دیر بشه‪".‬‬

‫تهیونگ لپش رو جوید و زمزمه کرد‪" ،‬نمیخوام ناراحتش کنم‬


‫هیونگ؛ و نمیخوام —" پسر آب دهنش رو قورت داد و مکثی‬
‫کرد‪" ،‬نمیخوام اتفاقی واسه ما بیفته‪ .‬اگه این باعث بشه دیگه‬
‫من رو نخواد چی؟"‬

‫گلوش با گفتن اون حرفها بسته شد و به سختی آب دهنش‬


‫رو قورت داد‪.‬‬

‫چهرهی سوکجین نرم شد‪" ،‬ته‪ ،‬اینطوری حرف نزن؛" مرد با‬
‫قاطعیت گفت‪" ،‬داریم دربارهی جونگوک حرف میزنیم؛‬
‫میدونی که اون هیچوقت نمیذاره چیزی بین رابطهاتون قرار‬
‫بگیره‪".‬‬

‫تهیونگ با تردید سرش رو تکون داد و زمزمه کرد‪" ،‬احتماال حق‬


‫با توئه‪".‬‬

‫‪1140‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اما نمیتونست حس نگران توی قلبش رو نادیده بگیره‪.‬‬

‫***‬

‫‪1141‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫آخر شب روز بعد‪ ،‬هر شش نفرشون داشتن قبل از اینکه‬


‫جونگوک به تخت بره باهاش کارتون میدیدن؛ کارتون‬
‫خارجیای بود دربارهی یک خانوادهی خرس‪ ،‬یکی از چیزهایی‬
‫که پسر اخیرا بهش عالقهمند شده بود‪.‬‬

‫تهیونگ اصال توجهی به نمایشگر تلویزیون نداشت؛ خسته بود‪،‬‬


‫تموم روز به کار کردن با یونگی گذرونده بود و پنج دقیقه بعد‬
‫از تماشای قسمت اول داشت روی شونهی جونگوک ُچرت‬
‫میزد‪.‬‬

‫بهخاطر همین برای شنیدن جملهی بدون اخطار پسر کوچیکتر‬


‫با صدای خندونش آماده نبود‪" ،‬تهته‪ ،‬گوکی کی قراره بیبی‬
‫گیرش بیاد؟"‬

‫چشمهای تهیونگ باز شدن و بدن سوکجین کنار دستش یخ‬


‫بست‪.‬‬

‫صدایی جز صدای تلویزیون توی اتاق شنیده نمیشد‪.‬‬

‫‪1142‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر آروم سرش رو باال آورد‪ .‬بهنظر نمیاومد جونگوک‬


‫متوجه سکوتی که باعثش شده بود باشه و چشمهاش متمرکز‬
‫روی تلویزیون مونده بودند‪ .‬نگاه تهیونگ به سمت تلویزیون‬
‫چرخید‪ ،‬به بچه خرسی که داشت با یک تولهسگ بازی میکرد‬
‫خیره شد و لبش رو گزید‪.‬‬

‫"جونگوکی — اوم‪ ،‬این — این مکالمهایه که بعدا باید با هم‬


‫داشته باشیم‪ "،‬پسر باالخره موفق شد بگه‪.‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬ولی خیلی کیوته!"‬

‫سوکجین که مضطرب بهنظر میرسید نگاهی به تهیونگ‬


‫انداخت‪.‬‬

‫پسر بزرگتر آب دهنش رو از گلوی خشکش رد کرد‪ —" ،‬واقعا‬


‫باید بعدا دربارهاش حرف بزنیم بان‪".‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬حواس پسر کوچیکتر دوباره به کارتون پرت شد‬


‫و متوجه تنشی که اتاق رو پر کرده بود نشد‪.‬‬

‫‪1143‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ بعد از اینکه دوست پسرش رو توی تختشون خوابوند‪،‬‬


‫پیش پنج مرد دیگه برگشت که منتظر بودن تا سوالهاشون رو‬
‫روی سرش بریزن‪.‬‬

‫پسر پیشونیش رو ماساژ داد و روی مبل نشست‪" ،‬هیچی‬


‫نگید‪".‬‬

‫"اون یک بچه میخواد؟" جیمین پرسید و ضربهای به‬


‫پیشونیش زد‪" ،‬چطوری تونستی همچین چیزی رو از ما پنهون‬
‫کنی؟!"‬

‫"من نمیدونستم!" تهیونگ هیس کشید‪ ،‬پیشونی ضرب‬


‫دیدهاش رو ماساژ داد و چشمغرهای به دوستش رفت‪" ،‬همین‬
‫دیروز دربارهاش فهمیدم!"‬

‫"واقعا بچه میخواد؟" یونگی با ابروهای بههم گرهخورهای‬


‫پرسید‪" ،‬یا داره شوخی میکنه؟"‬

‫"نمیدونم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬من هیچی نمیدونم‪ ،‬باشه؟‬


‫دربارهاش حرف نزدیم‪".‬‬

‫‪1144‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خب‪ ،‬دربارهاش حرف بزنید!" نامجون با نگرانی گفت‪" ،‬این‬


‫موضوع خیلی بزرگیه!"‬

‫"موافقم‪ "،‬هوپی اضافه کرد و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"ولی من نمیخوام دربارهاش حرف بزنم‪ "،‬تهیونگ نالید و‬


‫بیشتر توی مبل فرو رفت‪" ،‬ترسناکه! این اون مکالمهای نیست‬
‫که فکر میکردم قراره با هم داشته باشی —!"‬

‫"بچ کوچولوی ترسو نباش و مثل یک مرد باهاش حرف بزن!"‬


‫یونگی هیس کشید‪.‬‬

‫جیمین چشمغرهای به مرد بزرگتر رفت و ضربهای به‬


‫شونهاش زد‪" ،‬عوضی نباش یونگی! حرف زدن دربارهی‬
‫اینطور مسائل سخته‪".‬‬

‫هوپی لحظهای به فکر فرو رفت‪" ،‬اگه دلت میخواد ما‬


‫میتونیم بهت کمک کنیم — میدونی‪ ،‬مثال بدون اینکه‬
‫متوجه چیزی بشه بحثش رو باز کنیم؟"‬

‫‪1145‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ نگاه مرددی به مرد انداخت و دستهاش رو روی‬


‫سینهاش گره زد‪" ،‬شماها همچین هم بلد نیستید مخفیکاری‬
‫کنید‪".‬‬

‫"یاه بچه‪ ،‬من دارم سعی میکنم مهربون —!"‬

‫"حق با اونه‪ "،‬سوکجین با قاطعیت گفت‪" ،‬هممون کمک‬


‫میکنیم؛ فقط اگه تونستید خونسردانه بحثش رو پیش‬
‫بکشید‪ ،‬باشه؟ مثال من میتونم سر صبحونه دربارهاش حرف‬
‫بزنم‪ ،‬یا جیمین میتونه وقتی داره باهاش بازی میکنه چیزی‬
‫بگه‪ ،‬چیزهای اینجوری؛ اگه فکرش توی سرش بیفته ممکنه‬
‫خودش هم دربارهاش حرف بزنه‪".‬‬

‫"فکر خوبیه هیونگ‪ "،‬نامجون گفت و لبخند گرمی به دوست‬


‫پسرش زد‪.‬‬

‫هوپی از روی مبل غرهای داد‪" ،‬فکر من بود‪".‬‬

‫"فاک‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪ ،‬شونههاش پایین افتادن و دستی‬


‫به صورتش کشید‪،‬‬

‫‪1146‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"واقعا ممنونم بچهها؛ فقط — فقط نمیخوام آدم بده بشم‪،‬‬


‫میفهمید؟"‬

‫"نگران نباش ته‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت و لبخندی به‬


‫دوستش زد‪" ،‬ما کنارتیم‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬سوکجین اضافه کرد و موهای پسر رو بههم ریخت‪،‬‬


‫"همیشه‪".‬‬

‫"مرسی‪ "،‬تهیونگ لبخند راحتی زد‪" ،‬و باز هم ممنونم جین‬


‫هیونگ‪".‬‬

‫هوپی سرفهای کرد‪" ،‬ایدهی من بود! توی این گنگ همه تبعیض‬
‫قائل میشن‪ ،‬خدای من —!"‬

‫***‬

‫‪1147‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صبح روز بعد جونگوک خوابآلودتر از همیشه بود و تهیونگ‬


‫به سختی اون رو از توی تخت بیرون کشید‪ .‬پسر باالخره‬
‫پشت میز آشپزخونه‪ ،‬روی پاهای دوست پسرش نشست؛‬
‫دستهاش رو دور گردن اون حلقه کرد و گونهاش رو به‬
‫شونهاش چسبوند‪.‬‬

‫"بان‪ ،‬چشمهات رو باز کن‪ "،‬تهیونگ با مالیمت خندید و شیفته‬


‫به چهرهی بامزهی پسر کوچیکتر نگاه کرد؛ جونگوک نرم و‬
‫خوابآلود همیشه با بامزهترین حالت ممکن بهش میچسبید و‬
‫هیچوقت توی خوب کردن حال پسر بزرگتر شکست‬
‫نمیخورد‪.‬‬

‫هرچند که وقتی سوکجین کنارشون نشست‪ ،‬حالش کمی‬


‫عوض شد؛ مرد بزرگتر معموال صبحونه رو با اونها میخورد‪،‬‬
‫اما اینبار حضورش تهیونگ رو یاد مکالمهی شب قبلشون‬
‫انداخت‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬اگه میخوای صبحونه بخوری باید بیدار بشی‪"،‬‬


‫مرد بزرگتر با مالیمت گفت و لبخند گرمی زد‪.‬‬

‫‪1148‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر نالهی خستهای کرد و وقتی سرش رو بلند نکرد‪،‬‬


‫تهیونگ آروم چونهاش رو گرفت و اذیتش کرد‪" ،‬خیلی خب‬
‫خوابآلود‪ ،‬یاال؛ چشمهات رو باز کن‪".‬‬

‫خمیازهی کوتاهی از لبهای جونگوک خارج شد و بعد با‬


‫بیمیلی چشمهاش رو باز کرد و با خوابآلودگی روی به اون‬
‫پلک زد‪.‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬یکی امروز صبح خیلی خستهاست‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬دوست پسرش روی پاهاش جابهجا شد و بینیش‬


‫چین خورد‪" ،‬نمیخوام صبحونه بخورم‪".‬‬

‫"باید بخوری بیبی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت اصرار کرد‪" ،‬خودم‬


‫بهت غذا میدم؛ تو فقط باید دهنت رو باز کنی‪".‬‬

‫"نوچ‪ "،‬جونگوک چشمغرهای به بشقاب وافلها رفت‪" ،‬به جز‬


‫اون باید صبحونهام رو بجوم‪".‬‬

‫"یاه‪ ،‬بچهی تنبل‪ "،‬پسر بزرگتر خندید‪" ،‬دیگه نمیتونم غذات‬


‫رو واست بجوم‪".‬‬

‫‪1149‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"امروز داری مثل بچهها رفتار میکنی جونگوکی‪ "،‬سوکجین‬


‫با خونسردی گفت‪ ،‬چونهاش رو به دستش تکیه داد و به اون‬
‫دو خیره شد‪.‬‬

‫بدن تهیونگ با شنیدن اون اشاره خشک شد و نگاهی به مرد‬


‫انداخت‪.‬‬

‫جونگوک اما فقط با خمیازهای شونهاش رو باال انداخت‪،‬‬


‫"گوکی یک بیبیه؛ بیبی تهته‪".‬‬

‫تهیونگ امیدوار بود لبخندش به اون خشکی که حس میکرد‬


‫نباشه و به سرعت گفت‪" ،‬دقیقا؛ حاال دهنت رو باز —"‬

‫"خب‪ ،‬اگه این درسته‪ "،‬سوکجین با قاطعیت بیشتری ادامه‬


‫داد‪" ،‬پس امیدوارم بدونی که بچهدار شدن واسه تو سخت‬
‫میشه؛ یک بچه که نمیتونه بچه داشته باشه‪ ،‬نه؟"‬

‫تهیونگ لرزید و چشمغرهای به مرد رفت و سوکجین فقط با‬


‫خونسردی بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪1150‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫در همین حال‪ ،‬جونگوک با اخم کوچیکی بین ابروهاش به‬


‫سمت دوست پسرش برگشت و نالهای کرد‪" ،‬اینطوری نیست!"‬
‫لبهاش آویزون شده بودن‪" ،‬گوکی هنوز هم میتونه بیبی‬
‫داشته باشه‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"اوم —" تهیونگ عاجزانه نگاهی به سوکجین انداخت و مرد‬


‫بزرگتر چشمغرهای بهش رفت‪.‬‬

‫دوست پسرش اینبار با عصبانیت هوفهای داد‪" ،‬مگه نه‬


‫تهته؟"‬

‫"جونگوکی‪ ،‬بهش فکر کن‪ "،‬سوکجین با مالیمت گفت‪" ،‬تو‬


‫چطوری قراره از یک بچه مراقبت کنی؟ تو به سختی میتونی‬
‫از خودت مراقب کنی عزیزدلم‪".‬‬

‫ابروهای پسر کوچیکتر بههم گره خوردن‪" ،‬نوچ! گوکی‬


‫میتونه بزرگ هم باشه‪ ،‬اون فقط بعضی وقتها بیبیه!"‬

‫سوکجین اخمی کرد و با نگاهی به تهیونگ ازش کمک خواست‪.‬‬

‫‪1151‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر اما فقط سرش رو تکون داد — به معنای اینکه به من‬


‫نگاه نکن!‬

‫مرد بزرگتر با آهی به سمت جونگوک برگشت‪" ،‬من — فکر‬


‫کنم حق با توئه گوکی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر که خوشحال بهنظر میرسید به سمت تهیونگ‬


‫برگشت و لبخند بامزهای جایگزین لبهای آویزونش شدن‪،‬‬
‫"غذا لطفا!"‬

‫تهیونگ سعی کرد چشمغرههای سوکجین حین بقیهی‬


‫صبحونه رو نادیده بگیره‪.‬‬

‫***‬

‫‪1152‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چند ساعت بعد‪ ،‬جیمین و جونگوک توی اتاق بازی پسر‬


‫کوچیکتر بودن‪.‬‬

‫اتاق که قبل از تغییراتی که گنگ توی عمارت داده بودن‪،‬‬


‫نشیمن طبقهی دوم بود‪ ،‬واقعا بزرگ بهنظر میرسید؛ اون حاال‬
‫کامال شبیه به یک پارکتفریحی کوچولو شده بود — با تابها‬
‫و سرسرههای خونگی کوچولو‪ ،‬به عالوهی محلی با مبلهای‬
‫بادی که مخصوص بازی با عروسکها بود‪.‬‬

‫اون مکان نقطهی موردعالقهی جونگوک توی اتاق بود و اون‬


‫بعد از ظهر هم با جیمین دقیقا همونجا بودن‪.‬‬

‫اینبار به جای عروسکهای حیوونی‪ ،‬باربیها رو برداشته‬


‫بودن و پسر کوچیکتر با خنده صدای پرنسس توی دستش رو‬
‫در میاورد‪.‬‬

‫"بیا بریم خرید باربی‪ "،‬جیمین با ُتن صدای نازکی گفت تا‬
‫شخصیت عروسک توی دستش رو تقلید کنه‪.‬‬

‫‪1153‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک که کامال توی شخصیت عروسکش غرق شده بود‪ ،‬سر‬


‫اون رو چرخوند تا به جاش حرف بزنه‪" ،‬امروز نمیتونم‪ ،‬باید‬
‫مراقب بیبیهام باشم!"‬

‫جیمین با شنیدن اون حرف مکثی کرد‪" ،‬اوه‪ "،‬پسر باالخره‬


‫ادامه داد‪" ،‬تو — خیلی بچه داری باربی؟"‬

‫"کُلی! خیلی بامزهان!"‬

‫چهرهی پسر بزرگتر درهم رفت‪" ،‬خب‪ ،‬کثیفکاری نمیکنن؟‬


‫بچهها بعضی وقتها خیلی شلخه میشن‪".‬‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬نوچ!"‬

‫"سر و صدا چی؟" جیمین اصرار کرد‪" ،‬بچهها خیلی سر و‬


‫صدا میکنن؛ تنها کاری که بلدن گریه کردنه!"‬

‫پسر کوچیکتر با شنیدن اون حرف مکثی کرد و جیمین در‬


‫سکوت پیروزیش رو جشن گرفت‪.‬‬

‫‪1154‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫باالخره!‬

‫اما جونگوک بعد از چند لحظه فقط اخمی کرد‪ ،‬عروسکش رو‬
‫زمین گذاشت و نالید‪" ،‬جیمینی هیونگی‪ ،‬عروسکت داره‬
‫بدجنس میشه!"‬

‫"هان؟" جیمین لبش رو گزید‪" ،‬اوه‪ ،‬اوم؛ ببخشید گوکی‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪" ،‬بهش بگو‬


‫مهربونتر باشه؛ باربی حساسه‪".‬‬

‫پسر مو نارنجی با آهی سرش رو تکون داد‪" ،‬خیلی خب‪،‬‬


‫میگم؛ ببخشید‪".‬‬

‫جیمین مجبور شد تموم مدت بعد رو مودبانه با پسر بازی کنه‬


‫و کامال عوض کردن افکار اون رو فراموش کرد‪.‬‬

‫***‬

‫‪1155‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫آخر اون روز‪ ،‬بعد از تکست دادن به همدیگه دربارهی شرایط‬


‫پسر کوچیکتر بود‪ ،‬که صبر یونگی باالخره تموم شد‪ .‬بعد از‬
‫شنیدن دربارهی شکست سوکجین‪ ،‬ناموفق بودن جیمین و‬
‫فرار کردن تهیونگ از باز کردن اون بحث‪ ،‬مرد تصمیم گرفت‬
‫دیگه کافی بود‪.‬‬

‫سر میز شام بودن‪ ،‬که مرد مو نعنایی بین مکالمات همشون‬
‫پرید‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬یونگی با صدای خشک و قاطعی گفت‪" ،‬تو بچه‬


‫میخوای؟ فقط بگو آره یا نه‪".‬‬

‫بردار کوچیکترش که بین جویدن غذای توی دهنش بود‪ ،‬با‬


‫چهرهی گیجی مکث کرد‪.‬‬

‫نامجون گلوش رو صاف کرد‪" ،‬اوم یونگی‪ ،‬شاید این زمان‬


‫مناسبی —"‬

‫"میخوام از زبون خودش بشنوم‪ "،‬مو نعنایی با عصبانیت‬


‫گفت‪" ،‬گوک؟"‬

‫‪1156‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و ابروهاش بههم گره‬


‫خوردن‪" ،‬اوم — اوهوم؟"‬

‫یونگی انگار که سیلیای خورده بود عقب رفت‪" ،‬چی — از‬


‫کی؟! چرا؟!"‬

‫"اوم‪ "،‬جونگوک سرش رو کج کرد و نگاهی به تهیونگ‬


‫انداخت‪" ،‬چرا هیونگی عصبانیه؟"‬

‫"عصبانیم چون اصال خودت هم میفهمی داری چی میگی؟!"‬


‫یونگی با خشم جواب داد‪" ،‬یکجوری رفتار میکنی انگار این‬
‫اصال موضوع بزرگی نیست! انگار که یکچیز کامال راحته! بچه‬
‫داشتن مسئولیت خیلی بزرگیه جونگوک! چیزی نیست که‬
‫فقط بتونی یکدفعه دربارهاش تصمیم بگیری! محض رضای‬
‫فاک —!"‬

‫"هان؟" پسر کوچیکتر که حاال شوکه بهنظر میرسید نگاهی‬


‫به برادر و دوست پسرش انداخت‪" ،‬بچه؟"‬

‫‪1157‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ ،‬بچه!" یونگی هوفهای داد‪" ،‬موضوع بزرگیه‪ ،‬نه یک بازی‬


‫لعن —"‬

‫"گوکی بچه نمیخواد!" اون حرفها با چهرهی منزجری زده‬


‫شدن؛ بهنظر میاومد به جونگوک برخورده باشه که برادرش‬
‫حتی همچین حرفی زده‪" ،‬ایش!"‬

‫چنگالی روی میز افتاد‪.‬‬

‫سکوتی پیش اومد‪ ،‬تا اینکه هوپی نفس عمیقی کشید‪" ،‬وات‬
‫د — فاک؟"‬

‫تهیونگ پلک زد‪ —" ،‬چی؟"‬

‫جونگوک با چهرهی گیجتری نگاهی به چهرههای شوکهی دور‬


‫میز انداخت‪" ،‬اوم — گوکی بچه نمیخواد؟"‬

‫"ولی —" تهیونگ آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬ولی گفتی‬


‫میخوای؟"‬

‫‪1158‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی دوست پسرش درهم رفت‪" ،‬نوچ‪ ،‬نگفتم‪".‬‬

‫"چرا!" جیمین بین مکالمهاشون پرید و به جلو تکیه داد‪،‬‬


‫"گفتی! وقتی داشتیم با باربیها بازی میکردیم —!"‬

‫"وقتی صبحونه خوردیم هم!" سوکجین اضافه کرد‪.‬‬

‫"یا دیشب پای تلویزیون‪ "،‬نامجون ادامه داد‪" ،‬گفتی بچه‬


‫میخوای!"‬

‫لبهای جونگوک با شنیدن جمالت اونها باز شدن؛ پسر چند‬


‫لحظه ساکت موند و بعد‪ ،‬بدون هیچ اخطاری بلند به خنده‬
‫افتاد‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگیها فکر کردن —" پسر دستش رو به دهنش فشرد‬


‫و شونههاش از خنده لرزیدن‪ —" ،‬هیونگیها فکر کردن گوکی‬
‫منظورش بیبی آدمهاست؟"‬

‫ابروهای هوپی بههم گره خوردن‪" ،‬مگه دیگه چه نوع بیبیای‬


‫داریم؟"‬

‫‪1159‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تولهسگ!" پسر کوچیکتر با چشمهای براقی گفت و به‬


‫خندیدن ادامه داد‪" ،‬گوکی یک تولهسگ میخواد! یک بیبی‬
‫سگی‪ ،‬نه بیبی آدمی!"‬

‫دهن سوکجین باز موند‪" ،‬چی؟ ولی — ولی —"‬

‫"گوکی حتی وقتی داشتیم بازی میکردیم از سگ باربی‬


‫استفاده کرد جیمینی هیونگی‪ "،‬پسر با گیجی گفت و سرش‬
‫رو کج کرد‪.‬‬

‫جیمین شوکه بهش خیره شد‪" ،‬من فکر کردم همینجوری داری‬
‫ازش استفاده میکنی!"‬

‫"تازه‪ ،‬دیشب به تلویزیون اشاره کردی و گفتی بیبی‬


‫میخوای‪ "،‬نامجون تکرار کرد‪" ،‬اون دربارهی چی بود؟"‬

‫"گوکی داشت به تولهسگ اشاره میکرد‪ "،‬جونگوک به سادگی‬


‫جواب داد‪" ،‬تولهسگی که بچه خرس داشت باهاش بازی‬
‫میکرد‪".‬‬

‫‪1160‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سکوت بلندی پیش اومد‪ ،‬تا اینکه فضای اتاق با غرهها و‬


‫ناسزاهایی پر شد‪.‬‬

‫"ما واقعا فاکینگ احمقیم!" هوپی غرید‪.‬‬

‫"تقصیر ما نیست‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪" ،‬کی به یک تولهسگ‬


‫میگه بیبی؟"‬

‫"هی!" لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬اونها هم بیبیان!‬


‫بیبیهای کوچولوی سگی!"‬

‫تهیونگ که تموم مدت ساکت مونده بود‪ ،‬باالخره با خیال‬


‫راحت خندید‪ .‬پسر کوچیکتر نگاهی بهش انداخت و لبخند‬
‫بزرگی زد‪" ،‬تهته فکر کرد گوکی بچه میخواد؟"‬

‫پسر بزرگتر لبخند شرمزدهای زد و پشت گردنش رو ماساژ داد‪،‬‬


‫"من — راستش داشتم دیوونه میشدم‪".‬‬

‫"خنگول‪ "،‬جونگوک با لبخند بزرگتری گونهاش رو نیشگون‬


‫گرفت‪" ،‬تهته همین االنش هم یه بیبی داره؛ بیبی گوکی‪".‬‬

‫‪1161‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره؛ و همون کافیه‪ "،‬تهیونگ خندید و بوسهای روی لبهای‬


‫پسر کوچیکتر گذاشت‪.‬‬

‫"خدا رو شکر‪ "،‬یونگی از اونطرف میز زمزمه کرد‪" ،‬فکر‬


‫میکردم هممون باید کمک کنیم تا یک بچه بزرگ بشه‪".‬‬

‫نامجون نیشخندی زد‪" ،‬تصور کن اون بیچاره چجوری بار‬


‫میاومد!"‬

‫همشون بلند خندیدن — همه به جز سوکجین‪.‬‬

‫مرد بزرگتر به جونگوکی که با خنده به سینهی تهیونگ تکیه‬


‫داد بود خیره شد و لبخند کوچیکی روی لبهاش اومد‪.‬‬

‫افکارش رو بلند نگفت‪ ،‬اما درواقع فکر میکرد هر شش‬


‫نفرشون به خوبی از پس بزرگ کردن یک بچه براومده بودن‪.‬‬
‫هرچی نباشه‪ ،‬دوست داشت فکر کنه که همشون به بزرگ‬
‫کردن جونگوک کمک کرده بودن؛‬

‫و اگه از سوکجین میپرسیدید‪ ،‬اون فوقالعاده شده بود‪.‬‬

‫‪1162‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪37.‬‬

‫"تهیونگ‪-‬شی؟ ببخشید که مزاحمتون شدم آقا —"‬

‫تهیونگ غرهای داد‪ ،‬سرش رو از روی گردن جونگوک که داشت‬


‫گونهاش رو بهش میمالوند برداشت و چشمغرهای به مردی‬
‫که بین ورودی در ایستاده بود رفت‪.‬‬

‫"گفتم پنج دقیقه بهم وقت بده‪ "،‬پسر غرید‪" ،‬این خواستهی‬
‫زیادیه؟ پنج دقیقهی کوفتی با دوست پسرم‪".‬‬

‫مرد سرخ شد و با صدای آرومی زمزمه کرد‪" ،‬ب‪-‬ببخشید آقا؛‬


‫نمیخواستم مزاحم شما ی‪-‬یا جونگوک‪-‬شی —"‬

‫"سالم!" جونگوک بین حرفهای مرد پرید و لبخند بزرگی زد‪.‬‬

‫گارد ترسیده بهنظر میرسید‪" ،‬اوم — سالم جونگوک‪-‬شی؛‬


‫خوشحالم که دوباره میبینمتون‪".‬‬

‫‪1163‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ آه خستهای کشید‪" ،‬اون فقط واسه چند لحظه‬


‫اینجاست؛ هرکاری که داری نمیتونه یککم صبر کنه؟"‬

‫جونگوک نگاهی به دوست پسرش انداخت و با مالیمت‬


‫چونهاش رو بوسید‪" ،‬هیونگی‪ ،‬اشکالی نداره؛ بذار حرف بزنه‪".‬‬

‫مرد جلوی در روی پاهاش جابهجا شد‪" ،‬اوم‪ ،‬خب میدونید؛‬


‫محمولهای که قرار بود به بار ارسال بشه — تاخیر داره —"‬

‫"چی؟"‬

‫جونگوک حس کرد که بدنش بدون اخطاری کنار زده شد و‬


‫چشمهای تهیونگ از خشم برق زدن‪.‬‬

‫"دقیقا به چه دلیل فاکیای تاخیر داره؟" پسر بزرگتر غرید‪،‬‬


‫"من بهترین مردهام رو مسئول این کار کردم و داری بهم‬
‫میگی هنوز هم گند زدن؟"‬

‫مرد داشت لبش رو میگزید و انقدر سرش رو پایین انداخته‬


‫بود‪ ،‬که چونهاش داشت پیرهنش رو لمس میکرد‪" ،‬م‪-‬متاسفم‬
‫آقا؛ بهنظر میاد ماشینها با هم جابهجا شدن —"‬

‫‪1164‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یکی رو میکشم‪ "،‬تهیونگ با صدای بمی زیر نفسش زمزمه‬


‫کرد؛ چهرهاش تاریک شده بود و گوشیش رو بیرون آورد تا‬
‫وحشیانه چیزی رو تایپ کنه‪.‬‬

‫جونگوک برای چند دقیقه در سکوت به پسر خیره شد‪ ،‬پاهاش‬


‫رو توی سینهاش جمع کرد و راحتتر روی مبل نشست‪.‬‬

‫"ببخشید بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬فقط چند دقیقه‬


‫بهم زمان بده تا به حساب این احمقهای لعنتی برسم‪".‬‬

‫جونگوک مجبور بود لپش رو بگزه تا لبخند نزنه‪" ،‬اشکالی‬


‫نداره‪".‬‬

‫پسر چونهاش رو روی زانوهاش گذاشت و به کار کردن‬


‫تهیونگ خیره شد‪ .‬چشمهاش روی چهرهی دوست پسرش‬
‫چرخیدن‪ ،‬متوجه قفل شدن فکش حین کار کردن‪ ،‬به عالوهی‬
‫جوری که ابروهاش بههم گره خورده بودن و با عصبانیت زیر‬
‫لب چیزی رو با خودش زمزمه میکرد شد‪.‬‬

‫اون — فاکینگ جذاب بهنظر میرسید‪.‬‬

‫‪1165‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬تموم شد‪ "،‬تهیونگ گوشیش رو به جیبش‬


‫برگردوند و چشمغرهای به مردی که هنوز بین چهارچوب در‬
‫ایستاده بود رفت‪" ،‬همش همین بود؟"‬

‫مرد به سرعت سرش رو تکون داد و تعظیمی کرد‪" ،‬بازم‬


‫ببخشید که مزاحمتون شدم آقا؛ دیگه تکرار نمیشه‪".‬‬

‫"برو بیرون‪ "،‬تهیونگ با لحن خشکی گفت‪.‬‬

‫وقتی در بسته شد‪ ،‬جونگوک به سرعت خودش رو به بدن پسر‬


‫بزرگتر فشرد‪.‬‬

‫"تهته‪ ،‬این بدجنسی بود‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪ ،‬صورتش رو به‬


‫گردن اون مالوند و آروم پوستش رو بوسید‪.‬‬

‫"ببخشید که مجبور شدی شاهد این اتفاق باشی بان‪ "،‬دوست‬


‫پسرش آهی کشید‪" ،‬بعضی وقتها تهته مجبوره بدجنس‬
‫باشه؛ وگرنه مردم به حرفش گوش نمیدن‪".‬‬

‫جونگوک متفکرانه هومی گفت‪.‬‬

‫‪1166‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جذاب بود‪ "،‬پسر باالخره با گونههای سرخی زمزمه کرد؛‬


‫سرش رو توی گردن پسر بزرگتر مخفی و لرزش بدن اون از‬
‫خنده رو احساس کرد‪.‬‬

‫"آره؟" جونگوک با حس حرکت انگشتهای اون بین تارهای‬


‫موهاش لبخندی زد‪.‬‬

‫"این رو توی ذهنم نگه میدارم‪ "،‬تهیونگ با لحن‬


‫شیطنتآمیزی ادامه داد و پسر کوچیکتر خندید‪" ،‬خوبه‪".‬‬

‫***‬

‫‪1167‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اون کار رو نکرد‪.‬‬

‫جونگوک با یادآوری اتفاق اون هفته داشت صبرش رو از دست‬


‫میداد‪.‬‬

‫تهیونگ آدمی نبود که خیلی عصبانی بشه — شاخصهی‬


‫اخالقیای که معموال چیز خوبی بهحساب میاومد؛ اما حاال‬
‫که جونگوک متوجه شده بود خشمگین شدن اون چقدر‬
‫تحریکش میکرد‪ ،‬یکجورهایی دلش میخواست داد زدن پسر‬
‫بزرگتر رو ببینه!‬

‫هرچند‪ ،‬مشکل این بود که تهیونگ در مقابل اون صبر بیپایانی‬


‫داشت‪ .‬پسر میتونست تعداد بارهایی که دوست پسرش‬
‫صداش رو در مقابلش بلند کرده بود رو با انگشتهای یک‬
‫دستش بشماره‪.‬‬

‫میدونست که افکارش مسخره بودن؛ این موضوع نباید‬


‫چیزی میبود که ناراحتش کنه‪ ،‬حتی باید ممنون میبود!‬

‫‪1168‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اما فقط میخواست ببینه که پسر بزرگتر یک کوچولو از‬


‫دستش عصبانی بشه؛ این واقعا خواستهی زیادی بود؟ اینطور‬
‫نبود که دلش بخواد یک دعوای واقعی باشه!‬

‫پسر کوچیکتر که باالخره تصمیمش رو گرفته بود‪ ،‬با‬


‫ایدههایی که داشتن توی ذهنش میچرخیدن به تخت خواب‬
‫رفت‪.‬‬

‫***‬

‫‪1169‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫شب بعد‪ ،‬وقتی تهیونگ بشقاب شامش رو جلوش گذاشت‪،‬‬


‫چهرهی جونگوک به سرعت درهم رفت‪.‬‬

‫"گوکی از مرغ خوشش نمیآد‪ "،‬پسر با لبهای آویزون نالید‪.‬‬

‫دوست پسرش روی صندلی کنار دستش نشست‪ ،‬ابرویی باال‬


‫انداخت و خندید‪" ،‬چی؟ معلومه که خوشت میآد‪ ،‬غذای‬
‫موردعالقته‪".‬‬

‫جونگوک مکثی کرد؛ شت‪ ،‬حق با اون بود‪.‬‬

‫"گوکی از این مرغ خوشش نمیآد‪ "،‬پسر کوچیکتر باالخره‬


‫خودش رو توجیح کرد‪.‬‬

‫تهیونگ فقط شونهای باال انداخت‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬پس نخور‪".‬‬

‫جونگوک پلک زد‪.‬‬

‫تهیونگ همین حاال هم به سمت بقیهی میز برگشته بود و بقیه‬


‫داشتن به مکالمات هیجانزدهاشون ادامه میدادن‪.‬‬

‫‪1170‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با دهن باز به پسر بزرگتر خیره شد‪" ،‬تهته؟"‬


‫ابروهاش بههم گره خوردن و آستین اون رو کشید تا توجهش‬
‫رو جلب کنه‪" ،‬تهته!"‬

‫دوست پسرش باالخره بهش نگاه کرد و لبخند رضایتمندی‬


‫زد‪" ،‬بله بیبی؟"‬

‫دست جونگوک کنار بدنش افتاد و با صدای ضعیفی دوباره‬


‫تالش کرد‪" ،‬مرغ —"‬

‫"مرغ چی؟" تهیونگ دستش رو جلو برد و بشقاب گوشت پسر‬


‫کوچیکتر رو عقب برد‪" ،‬اگه توی مودش نیستی مجبور‬
‫نیستی بخوریش بان؛ کلی غذای دیگه هست‪ .‬برنج میخوای؟‬
‫یا سبزیجات؟"‬

‫شونههای جونگوک پایین افتادن؛ البته که دوست پسرش‬


‫راهحل سادهای داشت‪.‬‬

‫باید سختتر تالش میکرد‪.‬‬

‫‪1171‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫صبح روز بعد‪ ،‬پسر بیدلیل اوقاتتلخی درست کرد‪.‬‬

‫چیزهایی زیادی بودن که اون ممکن بود بابتشون تنبیه بشه‬


‫— اما اوقاتتلخی درست کرد قطعا باالی اون لیست قرار‬
‫میگرفت‪.‬‬

‫میدونست که امکانش وجود داشت‪ ،‬چون تهیونگ از قبل‬


‫بهش گفته بود که اون روز رو از خونه بیرون میره و مطمئن‬
‫شده بود که پسر کوچیکتر مشکلی با این موضوع نداشته‬
‫باشه؛ دوست پسرش همیشه انقدر به فکر بود؛‬

‫و جونگوک قاطعانه میخواست این رو عوض کنه‪.‬‬

‫‪1172‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫میتونست شوکه شدن جیمین رو ببینه؛ مو نارنجی داشت‬


‫باهاش صبحونهی معمولیای رو میخورد‪ ،‬تازه ظرفها رو‬
‫جمع کرده بود تا با هم به نشیمن برن‪ ،‬که تهیونگ اعالم کرد‬
‫داره خونه رو ترک میکنه‪.‬‬

‫"نه!" جونگوک با چشمهای گشاده شده‪ ،‬مضطربانه داد کشید‪.‬‬

‫از پشت صندلی آشپزخونه بیرون پرید و بهخاطر عجلهای که‬


‫برای رسیدن به در داشت تقریبا زمین خورد‪.‬‬

‫تهیونگ با چهرهی ترسیدهای دستش رو روی دستگیرهی در‬


‫گذاشته بود که پسر خودش رو روی بدنش انداخت‪.‬‬

‫"اوف!" پسر بزرگتر غرهای داد و دستگیرهی در رو رها کرد تا‬


‫دوست پسرش رو بگیره‪" ،‬جونگوک‪ ،‬چی —!"‬

‫جیمین با چهرهی نگرانی پشت سرشون اومد و دستهاش رو‬


‫با پارچهای خشک کرد‪" ،‬فکر کردم بهش گفته بودی که داری‬
‫میری؟"‬

‫‪1173‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گفتم‪ "،‬تهیونگ با گیجی گفت‪ ،‬یکی از دستهاش رو دور کمر‬


‫جونگوک حلقه کرد و با دست دیگهاش‪ ،‬با مالیمت موهاش رو‬
‫نوازش کرد‪" ،‬گوکی‪ ،‬چی شده؟ فکر میکردم دربارهاش حرف‬
‫زدیم؛ من امروز باید کار کنم بیبی‪".‬‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک با لجبازی زمزمه کرد و سرش رو باال آورد؛‬


‫لبهاش آویزون و چشمهاش همین حاال هم خیس شده بودن‪،‬‬
‫"تهته نمیتونه بره‪ ،‬باید بمونه!"‬

‫ابروهای تهیونگ بههم گره خوردن‪" ،‬چی؟ چرا؟"‬

‫"فقط باید بمونه!" پسر کوچیکتر نالید‪ ،‬سرش رو توی شونهی‬


‫دوست پسرش مخفی کرد و محکمتر خودش رو بهش فشرد‪،‬‬
‫"تهته باید بمونه وگرنه گوکی نمیبخشتش؛ هیچوقت!"‬

‫جیمین و تهیونگ نگاهی با همدیگه رد و بدل کردن‪.‬‬

‫مکثی پیش اومد و صدایی جز فینفینهای جونگوک توی اتاق‬


‫شنیده نمیشد‪.‬‬

‫‪1174‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"— باشه‪ "،‬تهیونگ باالخره با لحن آرومی گفت‪" ،‬خیلی خب‬


‫بیبی؛ اگه انقدر مهمه میمونم‪ ،‬باشه؟"‬

‫دهن جونگوک باز موند‪.‬‬

‫پسر صورتش رو مخفی نگه داشت و با دندونهای روی هم‬


‫ساییده شده‪ ،‬به صدای دوست پسرش که داشت از جیمین‬
‫میپرسید یونگی میتونه اون روز رو جای اون کار کنه یا نه‬
‫گوش داد؛ واضح بود که به اندازهی کافی بچه بازی در نیاورده‬
‫بود!‬

‫خوشبختانه‪ ،‬تموم روز رو برای کار کردن روی نقشهاش وقت‬


‫داشت‪.‬‬

‫***‬

‫‪1175‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی تهیونگ ازش پرسید که میخواد فیلم ببینه‪ ،‬گفت نه؛‬


‫میخواد پازل درست کنه‪ .‬وقتی پسر پازل رو بیرون آورد‪ ،‬به‬
‫جاش تلویزیون رو روشن کرد‪.‬‬

‫دوست پسرش فقط با شیفتگی به رفتارهاش نگاه کرد‪ ،‬سرش‬


‫رو تکون و به مبل تکیه داد تا فانتازیا رو برای بار هشتم ببینه‪.‬‬

‫جونگوک با چهرهی درهم رفتهای با خودش فکر کرد که باید‬


‫بیشتر تالش میکرد‪.‬‬

‫موقع ناهار‪ ،‬اصرار کرد که میخواد گوشت گوسفند بخوره‪.‬‬


‫تهیونگ واضحا از تصمیمش راضی نبود‪ ،‬چون مجبورش‬
‫میکرد به آشپزشون زنگ بزنه و اون میدونست که پسر‬
‫بزرگتر ترجیح میداد به اون مرد میانسال مهربون زحمت نده؛‬

‫اما جونگوک التماس کرد‪ ،‬پاش رو به زمین کوبوند و خودش‬


‫رو روی مبل انداخت؛ و تعجبی نداشت که تهیونگ باالخره‬
‫تسلیم شد‪.‬‬

‫چند ساعت بعد جونگوک داشت گوشت گوسفندش رو‬


‫میخورد‪ ،‬شکمش راضی‪ ،‬اما ذهنش کالفهتر از همیشه بود‪.‬‬

‫‪1176‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دیگه باید چیکار میکرد؟ باید چیزی میبود که پسر بزرگتر رو‬
‫کالفه کنه! دوست پسرش هم انسان بود‪ ،‬مگه نه؟ حتما‬
‫آستانهی تحملی داشت‪ ،‬یک چیزی که دیوونهاش میکرد‪،‬‬
‫چیزی که واقعا نمیتونست تحملش کنه —‬

‫یکدفعه‪ ،‬المپی توی ذهن جونگوک روشن شد‪.‬‬

‫چرا تا االن بهش فکر نکرده بود؟‬

‫نیشخندی روی لبهاش اومد‪ ،‬غذای توی دهنش رو جوید و‬


‫اینبار از ته دل از مزهاش لذت برد‪.‬‬

‫این بار‪ ،‬کامال به نقشهاش اعتماد داشت‪.‬‬

‫***‬

‫‪1177‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بقیهی روز به سرعت گذشت؛ جونگوک تموم مدت با اضطراب‬


‫و نگرانی منتظر رسیدن شب شد‪.‬‬

‫اگه تهیونگ متوجه رفتار عجیبش شده بود هم چیزی نگفت‪.‬‬


‫پسر کوچیکتر دید که دوست پسرش چندباری بهش خیره‬
‫شد‪ ،‬اما بهنظر میاومد که نگرانیهاش رو پیش خودش نگه‬
‫داشت‪.‬‬

‫باالخره‪ ،‬باالخره شام تموم شد و داشتن برای به تخت رفتن‬


‫آماده میشدن‪.‬‬

‫جونگوک به محض تموم شدن شام به سرعت به سمت اتاق‬


‫خوابشون رفت؛ سریعتر از تهیونگ به اونجا رفت‪ ،‬چون‬
‫میدونست که باید قبل از اومدن اون چیزی رو از کمد‬
‫برمیداشت و به دستشویی میرفت‪.‬‬

‫وقتی که در دستشویی رو قفل کرد‪ ،‬صدای بسته شدن در اتاق‬


‫رو شنید‪.‬‬

‫‪1178‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی‪ ،‬تو امروز چت شده؟"‬

‫صدای دوست پسرش توی اتاق پیچید؛ موهای روی تن‬


‫جونگوک با شنیدن کالفگی توی لحن اون روی پوستش‬
‫ایستادن‪.‬‬

‫"گوکی باید از دستشویی استفاده کنه!" پسر با صدای بلندی‬


‫جواب داد‪.‬‬

‫تهیونگ چیز آرومی رو زیر لب زمزمه کرد که اون متوجهش‬


‫نشد‪ .‬پسر کوچیکتر سر کارش برگشت و لحظهای فکر اون رو‬
‫از سرش بیرون کرد‪.‬‬

‫با احتیاط‪ ،‬مطمئن شد که پیشخون دستشویی خشک باشه و‬


‫بعد چیزی که از کمدش برداشته بود رو روی اون گذاشت —‬
‫یک لباسخواب عروسکی سفید ظریف‪.‬‬

‫‪1179‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یکی از مدلهای مورد عالقهاش بود؛ اون همینطور متوجه‬


‫شده بود که وقتی یکی از اونها رو میپوشید‪ ،‬تهیونگ‬
‫نمیتونست جلوی خودش برای لمس کردنش رو بگیره و سفید‬
‫یکی از رنگهای موردعالقهی پسر بزرگتر روی تن اون بود؛‬

‫همینطور موردعالقهترین رنگش برای پاره کردن‪.‬‬

‫اشتیاق همیشگی با اون افکار بدن پسر رو پر کرد و به زحمت‬


‫خودش رو مجبور کرد تا روی کارش تمرکز کنه‪.‬‬

‫اول‪ ،‬چند دقیقهای رو صرف با مالیمت پخش کردن لوسیون‬


‫بچه روی پوستش کرد؛ توجهش رو به موهاش داد و با مقدار‬
‫کمی ژل‪ ،‬تارهاش طوری که انگار تازه با کسی سکس داشته‬
‫حالت داد؛ آخرین کاری که کرد‪ ،‬سرخ کردن گونههاش با‬
‫رژگونه‪ ،‬زدن کمی برق لب به لبهاش و گاز گرفتن اونها برای‬
‫محکمکاری بود‪ .‬پسر چند لحظهای توی آینه به خودش خیره‬
‫شد و با خودش فکر کرد که باید مژههاش رو فر میکرد یا نه‪.‬‬

‫"جونگوک!" تهیونگ قطعا داشت به آستانهی صبر و تحملش‬


‫میرسید‪" ،‬داری اونجا چه غلطی میکنی؟!"‬

‫‪1180‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر از بین دندونهاش هیسی کشید‪ ،‬لباسخواب‬


‫عروسکی رو برداشت و به سرعت لباسهاش رو از تنش‬
‫درآورد‪" ،‬ه‪-‬هیچی! نیا داخل!"‬

‫دوست پسرش ساکت بود؛ بهنظر نمیاومد بهش شک کرده‬


‫باشه و فقط گیج بهنظر میرسید‪.‬‬

‫جونگوک در سکوت به خودش ناسزا داد که واضحا نشون داده‬


‫بود مشغول کاریه و باالخره پارچهی نرم و سفید رو روی‬
‫بدنش کشید‪.‬‬

‫وقتی به آینه خیره شد‪ ،‬نفسش توی سینهاش حبس شد‪.‬‬


‫احساس اشتیاق قبلی بدنش رو پر کرد و سرعت ضربان قلبش‬
‫باال رفت‪.‬‬

‫با خودش تصمیم گرفت که اگه این جواب نمیداد‪ ،‬تهیونگ یک‬
‫احمق تمام عیار بود!‬

‫وقتی در رو باز کرد‪ ،‬صدای چرخیدن قفل دستشویی بلندتر از‬


‫قبل به گوش رسید‪.‬‬

‫‪1181‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک لب پایینش رو جوید‪ ،‬وارد اتاق شد و خیلی دیر با‬


‫خودش فکر کرد که احتماال برق لبش رو خراب کرده بود‪.‬‬

‫تهیونگ اولش بهش نگاهی نکرد‪ .‬پسر بزرگتر روی تختشون‬


‫نشسته بود‪ ،‬پاهاش رو روی هم انداخته و با بیخیالی به‬
‫گوشیش خیره شده بود‪.‬‬

‫"باالخره‪ "،‬دوست پسرش آهی کشید‪" ،‬چرا انقدر طولش —"‬

‫پسر بین جملهاش سرش رو باال آورد‪ .‬جونگوک با خشک شدن‬


‫کلمات اون روی لبهاش آروم خندید‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ واضحا تاریک شدن‪" ،‬این چیه که‬


‫پوشیدی؟"‬

‫جونگوک متوجه َبم شدن صداش شد؛ پسر با هومی لبخندی‬


‫زد‪ ،‬لباسخواب عروسکی رو باال گرفت تا گوشهای از‬
‫گارترهایی که لحظهی آخر پوشیده بود رو به مرد نشون بده‪.‬‬

‫‪1182‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ غرهای داد و زیرلب زمزمه کرد‪" ،‬فاک‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر خندید‪" ،‬تهته ازش خوشش میاد؟"‬

‫"فکر کنم اگه درش بیاری بیشتر خوشم بیاد‪ "،‬دوست پسرش‬
‫زمزمه کرد؛ همین حاال هم روی پاهاش ایستاده بود و فاصلهی‬
‫بینشون رو با چند قدم بلند طی کرد‪.‬‬

‫جونگوک با فرو رفتن انگشتهای اون کمی خشنتر از حد‬


‫معمول توی کمرش نفس بلند و شوکهای کشید‪.‬‬

‫تهیونگ بینیش رو به خط فک پسر کشید و نفس گرمش رو‬


‫روی پوست داغش رها کرد‪" ،‬فک میکنی نفهمیدم امروز چقدر‬
‫بچه بازی درآوردی بیبی؟ یکی خیلی دلش میخواد اسپنک‬
‫بشه‪ ،‬هوم؟"‬

‫نفس جونگوک توی سینهاش حبس شد؛ دهنش رو باز کرد تا‬
‫جوابی بده‪ ،‬اما بهجاش وقتی دوست پسرش یکدفعه پاهاش‬
‫رو بین رونهاش برد نالهای آرومی کرد‪.‬‬

‫‪1183‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اگه دلت میخواد تنبیهت کنم‪ ،‬فقط باید از خودم‬


‫میخواستی بان‪ "،‬تهیونگی که هنوز داشت میغرید با مالیمت‬
‫روی اللهی گوش پسر کوچیکتر زمزمه کرد و تنش رو لرزوند‪.‬‬

‫"گ‪-‬گوکی نمیخواد اسپنک بشه‪ "،‬جونگوک باالخره موفق شد‬


‫با صدای بینفسی جواب بده‪.‬‬

‫بدن تهیونگ با خندهی بمی لرزید‪" ،‬پس گوکی نباید امروز‬


‫انقدر پسر بدی میبود‪ "،‬پسر اذیتش کرد‪ ،‬دستش رو زیر یکی‬
‫از گارترها برد و اون رو کشید‪.‬‬

‫بدن جونگوک باال پرید؛ گونههاش داغ شدن و با خودش فکر‬


‫کرد که شاید نیازی به رژگونه نداشت!‬

‫"تهته‪ "،‬پسر نالید‪" ،‬گوکی متاسفه؛ ا‪-‬اون فقط میخواست —‬


‫چ‪-‬چون تهته وقتی داد زد خیلی جذاب بهنظر میرسید؛ گوکی‬
‫از قصد پسر بدی بود‪".‬‬

‫تهیونگ بوسهی کوتاهی روی لبهاش گذاشت‪" ،‬میدونم بان‪،‬‬


‫کامال واضح بود؛ میدونی که خیلی توی بد بودن خوب‬
‫نیستی‪".‬‬

‫‪1184‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر که بهش برخورده بود خودش رو عقب کشید و‬


‫با هوفهای اعتراض کرد‪" ،‬نوچ‪ ،‬تهته زیادی مهربونه‪".‬‬

‫لبخند دوست پسرش مثل یک حیوون درندهی گرسنه بود‪،‬‬


‫"نگران نباش بیبی؛ امشب قصد ندارم مهربون باشم‪".‬‬

‫برخالف جملهاش‪ ،‬با دلباختگی گونهی جونگوک رو بین‬


‫دستش گرفت؛ لمسش مالیم بود و قبل از بوسیدنش چند‬
‫لحظه نوازشش کرد‪ .‬جونگوک توی آغوشش آب شد‪ ،‬با میل‬
‫لبهاش رو باز کرد و به جلو تکیه داد‪.‬‬

‫بهنظر میاومد زود گاردش رو کنار گذاشته بود‪ .‬پسر بزرگتر‬


‫به همون یکدفعهای که بوسه رو آغاز کرده بود‪ ،‬بهش پایان داد‬
‫و بدون توجه به نالهی اعتراض اون بدنش رو به سمت تخت‬
‫کشید‪.‬‬

‫جونگوک طبق عادت خواست روی پاهاش بشینه‪ ،‬اما لمس‬


‫محکمی رو رونش متوقفش کرد‪.‬‬

‫"چیه؟" پسر با لبهای آویزون نالید‪.‬‬

‫‪1185‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"روی پاهام دراز بکش‪ "،‬تهیونگ با ابروی باال رفتهای گفت؛‬


‫انگار که منتظر بود ببینه پسر جرات مخالفت کردن باهاش رو‬
‫داره یا نه!‬

‫بدن جونگوک با شنیدن اون دستور از گرما پر شد؛ نمیتونست‬


‫اینکه دیدن وجههی بدجنس دوست پسرش تحریکش میکرد‬
‫رو َرد کنه‪.‬‬

‫بااینحال اخمی کرد؛ حتی با وجود اینکه این چیزی بود که‬
‫خودش میخواست‪ ،‬هنوز وقتی توی هداسپیس بود براش‬
‫سخت بود که قبول کنه پسر بزرگتر از دستش عصبانیه‪.‬‬

‫"ولی‪ "،‬پسر با لبهای آویزون به تهیونگ خیره شد و چندبار‬


‫پلک زد‪" ،‬گوکی متاسفه‪".‬‬

‫"فقط دهتا اسپنک‪ "،‬تهیونگ که به رفتارهای ضد و نقیض پسر‬


‫عادت داشت اذیتش کرد‪" ،‬میتونی تحملش کنی‪ ،‬مگه نه؟"‬
‫سوالش رو با نوازش موهای پسر تموم کرد و لحنش نرم شد‪،‬‬
‫"هوم؟ نمیخوای واسم پسر خوبی باشی؟"‬

‫‪1186‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫حرفهاش مثل دارویی بودن که همزمان ارادهی جونگوک و‬


‫زانوهاش رو ُشل کردن‪ .‬پسر با ضعف بدون اینکه حتی‬
‫خودش متوجه بشه سرش رو تکون داد‪" ،‬آره — گوکی پسر‬
‫خوبیه‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬تهیونگ با چشمهای گرمی بینیش رو بوسید‪" ،‬پس‬


‫روی پاهام دراز بکش‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر با حرفشنوی دستورش رو انجام داد؛ روی‬


‫پاهای دوست پسرش جابهجا شد تا جاش راحت بشه و‬
‫آرنجهاش رو روی تخت گذاشت؛ دوست نداشت صورتش توی‬
‫تشک تخت فرو بره‪.‬‬

‫"آمادهای؟" دست تهیونگ به سمت پشت رونهاش رفت‪.‬‬


‫گارترها رو در نیاورد و اگه جونگوک باید حدس میزد چرا‪،‬‬
‫میگفت که دلیلش رابطهی مستقیمی با دیکش داشت که زیر‬
‫بدن اون سفت میشد؛ بهنظر میاومد خودش تنها کسی نبود‬
‫که از انتخاب لباسهاش لذت میبرد!‬

‫پسر باسنش رو تکون داد تا دوست پسرش رو اذیت کنه‪،‬‬

‫‪1187‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آمادهام‪".‬‬

‫پسر بزرگتر با دیدن حرکتش هوم اخطارآمیزی گفت‪" ،‬بذار‬


‫ببینم تا آخرش همینجوری پررو میمونی یا نه؛ واسم‬
‫میشماری‪ ،‬باشه؟"‬

‫منتظر جوابی نموند و ضربهی اول رو زد‪ .‬جونگوک تکونی‬


‫خورد و نفس شوکهای از بین لبهاش خارج شد‪" ،‬هی!" تکون‬
‫خورد تا چشمغرهای عصبانیای به پسر بزرگتر بره‪.‬‬

‫برای اولینبار‪ ،‬تهیونگ با مالیمت چونهی پسر رو چرخوند تا‬


‫دیگه بهش نگاه نکنه‪.‬‬

‫"ثابت بمون‪ "،‬صداش مالیم بود‪ ،‬اما تحکم داخل لحنش رو هر‬
‫کسی میتونست بشنوه‪.‬‬

‫جونگوک آب دهنش که یکدفعه خشک شده بود رو قورت داد‪،‬‬


‫"باشه‪ "،‬بدنش لرزید و موهای روی دستها و پاهاش روی‬
‫صاف ایستادن‪.‬‬

‫‪1188‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ وزن دست آزادش رو روی کمرش گذاشت تا ثابت‬


‫نگهش داره‪ .‬جونگوک تقریبا از حس خوبی که نگه داشته شدن‬
‫بهش میداد نالهای کرد‪ ،‬اما لپش رو گزید تا صداش رو برای‬
‫خودش نگه داره‪.‬‬

‫"اونهایی که بعدشون تکون میخوری رو نمیشمرم‪ "،‬دوست‬


‫پسرش توضیح داد و با دست آزادش رونهاش رو نوازش کرد‪،‬‬
‫"فهمیدی؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫"سیف ووردت رو یادته؟"‬

‫"هومم‪".‬‬

‫ضربهی مالیمی پشت سرش خورد‪" ،‬حرف بزن بیبی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر نالید‪" ،‬آره؛ آره گوکی یادشه‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬اون کلمات با اولین اسپنک واقعی همراه شدن‪.‬‬

‫‪1189‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پاهای جونگوک طبق عادت باال پریدن و لبش رو گزید‪،‬‬


‫"ببخشید‪ ،‬ببخشید‪".‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬با این حساب تموم شب رو اینجا‬


‫میمونیم؛ ثابت بمون جونگوک‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر میتونست گرم شدن دوبارهی صورتش رو‬


‫حس کنه؛ سرش رو تکون داد و بعد به سرعت جوابش رو زیر‬
‫لب زمزمه کرد تا دوباره سرزنش نشه‪.‬‬

‫ضربهی بعدی اولینی بود که موفق شد حینش ثابت بمونه‪.‬‬


‫تهیونگ هوم رضایتمندی گفت و منتظر موند تا اون با صدای‬
‫لرزونی بگه "یک" و بعد ضربهی دوم رو زد‪" .‬دو‪ ،‬س‪-‬سه‪"،‬‬
‫دستهای جونگوک پاهای پسر بزرگتر رو چنگ زدن؛ شوکه‬
‫بود که چقدر ثابت ایستادن براش سخت بود؛ هیچوقت تکون‬
‫خوردنش براش ممنوع نشده و این کار بهطرز عجیبی سخت‬
‫بود‪.‬‬

‫هرچند‪ ،‬نمیتونست انکار کنه که چهقدر بهش حس خوبی‬


‫میداد‪ .‬اون چالش اضافه باعث شده بود سینهاش هروقت‬
‫دوست پسرش ازش تعریف میکرد از گرما پر بشه‪.‬‬
‫‪1190‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چهار‪ "،‬پسر زمزمه کرد و چشمهاش رو بست‪ .‬میتونست بلند‬


‫شدن دیکش زیر پارچهی نرم لباسخواب عروسکی رو حس‬
‫کنه؛ عضوش داشت مثل عضو تهیونگ که به پاهای اون‬
‫چسبیده بود‪ ،‬خودش رو به رونهای پسر بزرگتر میچسبوند‬
‫و نمیتونست از فکر کردن به اینکه دوست پسرش چقدر‬
‫قراره ارضا شدنش رو طول بده دست برداره‪.‬‬

‫ضربهی محکم غیرمنتظرهای باعث شد کمرش باال بپره‪.‬‬

‫"آ‪-‬آه!" اشک چشمهاش رو تر کردن و نالید‪" ،‬تهته‪".‬‬

‫دوست پسرش با مالیمت دستش رو روی کمرش کشید‪ ،‬اما‬


‫صداش خشک و بیرحم بود‪" ،‬دوباره از پنج بشمار؛ باشه؟"‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬اون خیلی محکم بود‪ ،‬عادالنه‬


‫نیست‪".‬‬

‫تهیونگ با هوفهای خندید‪" ،‬باید قبل از اینکه تصمیم‬


‫میگرفتی امروز انقدر بچه پررو باشی بهش فکر میکردی‪"،‬‬

‫‪1191‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دستش رو روی کمر پسر گذاشت و بدون اخطاری بدنش رو‬


‫روی رونش فشرد‪ .‬جونگوک با کشیده شدن عضوش روی رون‬
‫پسر بزرگتر نفس شوکهای کشید و شکمش از گرما پر شد‪.‬‬

‫صورت پسر فرو ریخت‪" ،‬ت‪-‬تهته‪ "،‬با صدای لرزونی نالهای‬


‫کرد‪" ،‬م‪-‬میشه — من — میشه گوکی —"‬

‫"تا وقتی کارم تموم نشده نه‪ "،‬صدای تهیونگ جایی برای‬
‫مخالفت نذاشت‪ ،‬با اخطار پشت رون پسر رو فشرد و بعد به‬
‫سرعت دستش رو پس کشید‪.‬‬

‫جونگوک عاجزانه لرزید‪" ،‬و‪-‬ولی —"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬جونگوک‪ ،‬گفتم ثابت بمون؛ نکنه باید‬


‫ببندمت؟"‬

‫پسر کوچیکتر نالهای کرد؛ آرنجهاش قدرت خودشون رو از‬


‫دست داده بودن‪ ،‬صورتش روی تشک افتاده و انگشتهاش به‬
‫جای پاهای تهیونگ مالفهی تخت رو چنگ زده بودن‪.‬‬

‫"پ‪-‬پنج‪ "،‬پسر با صدای لرزونی به سختی گفت‪.‬‬

‫‪1192‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫انگشتهای پاش با ضربهای دیگه باال پریدن‪ ،‬اما با نفس‬


‫عمیقی بدنش رو ثابت نگه داشت‪.‬‬

‫"— شش‪".‬‬

‫دوست پسرش هومی گفت‪" ،‬کارت خوبه؛ پاهات رو تکون‬


‫نده‪".‬‬

‫جونگوک با وجود فرو رفتن سرش توی تشک تخت نالهی‬


‫نامفهومی کرد‪ ،‬سرش رو تکون داد و صدای نالهی بعدیش بین‬
‫صدای ضربهی اسپنک خاموش شد‪.‬‬

‫"هفت — آ‪-‬آه‪ ،‬هشت‪".‬‬

‫"تقریبا تمومه‪ "،‬تهیونگ وقتی پسر روی پاهاش جابهجا شد‬


‫نوچهای داد‪" ،‬خدایا‪ ،‬واقعا باید بار بعدی ببندمت‪ "،‬پشت‬
‫موهای پسر رو با دست آزادش نوازش کرد‪" ،‬مثل یک بانی‬
‫کوچولوی خوب قالدهات کنم؛ شاید این بهت درس خوبی بده‬
‫تا رفتارت رو درست کنی‪".‬‬

‫‪1193‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫شکم پسر آتیش گرفت و رگهاش نبض زدن؛ با شنیدن هر‬


‫کدوم از اون جملهها‪ ،‬چشمهاش رو محکم بست و مالفههای‬
‫تخت رو چنگ زد‪" ،‬گ‪-‬گوکی میتونه خوب رفتار کنه‪ ،‬ا‪-‬اون‬
‫خوبه‪ ،‬اون —"‬

‫یک اسپنک دیگه‪.‬‬

‫رونهای جونگوک ناخودآگاه باال پریدن‪ ،‬نالهای کرد و صدای‬


‫ناراضیای از بین لبهای دوست پسرش خارج شد‪.‬‬

‫"این آخریت میشد بانی‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪" ،‬یکی دیگه‬


‫مونده‪ ،‬باشه؟"‬

‫پسر کوچیکتر سرش رو روی تشک چرخوند‪ ،‬اشک از روی‬


‫بینیش به پایین ُسر خورد و تخت رو خیس کرد‪" ،‬م‪-‬میشه‬
‫گوکی لطفا —"‬

‫یک ضربهی دیگه‪.‬‬

‫پسر هقهقی کرد‪" ،‬دَ ه‪ .‬ده‪ .‬ده‪ ،‬میشه گوکی بیاد؟ لطفا —‬
‫لطفا —"‬

‫‪1194‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بدنش با کمک دستی باال رفت و با گونههای سرخ روی پاهاش‬


‫دوست پسرش نشست‪ .‬تهیونگ با مالیمت انگشتهاش رو‬
‫روی گونههای خیسش کشید‪.‬‬

‫"بیبی فقط بهخاطر چندتا دونه اسپنک گریهاش گرفته؟" پسر‬


‫بزرگتر با هومی گفت‪" ،‬فکر میکردم میخوای تنبیهت کنم؟‬
‫یادت میاد گوکی؟ یادت میاد چقدر بچهبازی درآوردی —؟"‬
‫موهای جونگوک رو چنگ زد و سرش رو عقب کشید‪ ،‬تا جایی‬
‫که پسر با چشمهای گشاد و لبهای از هم باز مونده بهش‬
‫خیره شد‪" ،‬میخواستی هیونگی تنبیهت کنه؛ یادته؟"‬

‫"گ‪-‬گوکی ی‪-‬یادشه‪ "،‬اشکهای جونگوک دوباره سرعت گرفتن‬


‫و هقهق کرد‪" ،‬ا‪-‬آه‪ ،‬تهته‪ ،‬خیلی م‪-‬محکه —"‬

‫انگشتهای پسر بزرگتر به سرعت شل شدن‪ ،‬اما تغییری توی‬


‫چهرهاش ایجاد نشد‪" ،‬رنگت؟"‬

‫جونگوک نفس عمیقی کشید و شونههاش کمی پایین افتادن‪،‬‬


‫"ز‪-‬زرد‪".‬‬

‫‪1195‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ موهاش رو رها کرد و بهجاش آروم سرش رو نوازش‬


‫کرد؛ صورتش رو کمی جلوتر برد‪ ،‬بینیهاشون رو بههم مالوند‬
‫و بوسهای گوشهی لبهای پسر گذاشت‪.‬‬

‫"فکر میکردم میخواستی بدجنس باشم‪ "،‬پسر بزرگتر با‬


‫لبخند مالیمی گفت‪.‬‬

‫جونگوک فینفینی کرد و پیشونیش رو پیشونیش تکیه داد‪،‬‬


‫"ن‪-‬نظرم عوض شد‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬تهیونگ دستش رو دور پهلوش حلقه و آروم کمرش‬


‫رو نوازش کرد‪" ،‬تعجب نکردم؛ تو از تنبیه شدن متنفری‪".‬‬

‫"چون گوکی پ‪-‬پسر خوبیه‪ "،‬پسر کوچیکتر با ناراحتی‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬و تهته جذاب نشده بود؛ ترسناک بود‪".‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬قبال این رو نگفتی‪".‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬خب‪ ،‬گوکی از کجا باید‬


‫میدونست؟"‬

‫‪1196‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"پس فقط وقتی جذابه که سر بقیه داد میزنم‪ ،‬هوم؟" دوست‬


‫پسرش اذیتش کرد و انگشتهاش رو بین موهاش رقصوند‪.‬‬

‫"آره‪ "،‬پسر کوچیکتر با قاطعیت سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬چشمهای تهیونگ درخشیدن‪" ،‬پس دیگه از‬


‫قصد بچهبازی درآوردن نداریم؛ اگه تنبیه نمیخوای باید پسر‬
‫خوبی باشی‪ ،‬خب؟"‬

‫"گوکی پسر خوبیه‪ "،‬پسر کوچیکتر انگار که بهش توهین شده‬


‫بود هوفهای داد‪.‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬میدونم که هستی بیبی‪ ،‬حاال میخوای ارضا‬


‫بشی؟"‬

‫"آره‪ ،‬لطفا‪".‬‬

‫"خیلی خب بان‪ ،‬حواسم بهت هست‪".‬‬

‫"زود باش!"‬

‫‪1197‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

"‫"همین االن چی گفتم؟‬

"‫"ببخشید — لطفا؟‬

".‫"— بهتر شد‬

1198
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪38.‬‬

‫"هوپی هیونگی‪ ،‬میشه با هم با —"‬

‫"االن نه گوکی‪ ،‬باید برم‪".‬‬

‫در محکم بههم خورد‪ ،‬جونگوک پلک زد و دستش که‬


‫عروسکش رو به سمت مرد بزرگتر دراز کرده بود پایین افتاد‪.‬‬

‫لبهای پسر آویزون شدن‪.‬‬

‫نگاه جیمین روی پسر کوچیکتر که به سمت اتاق برگشت‬


‫چرخیدن؛ منتظر موند تا اون روی مبل بشینه‪ ،‬پاهاش رو توی‬
‫سینهاش جمع کنه و بعد با کنجکاوی ابرویی رو باال انداخت‪،‬‬
‫"چی شده گوکی؟"‬

‫چهرهی پسر با ناراحتی عمیقتری درهم رفت‪" ،‬هوپی هیونگ‬


‫دیگه هیچوقت باهام بازی نمیکنه‪".‬‬

‫‪1199‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی جیمین هم که متوجه دلیل ناراحتی اون شده بود‬


‫درهم رفت‪" ،‬اوه؛ اون خیلی سرش شلوغه عزیزم‪ ،‬میدونی که‬
‫شغل خیلی مهمی داره‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬ولی قبال هر روز گوکی رو میدید!" چشمهای پسر به‬


‫سمت مو نارنجی چرخیدن و اون از دیدن غم داخلشون تعجب‬
‫کرد‪" ،‬ق‪-‬قبال شبها با گوکی فیلم میدید‪ ،‬یا گاهی باهاش‬
‫صبحونه میخورد؛ و‪-‬ولی حاال وقتی گوکی خوابه میاد خونه‪،‬‬
‫صبح زود میره و گوکی دیگه هیچوقت نمیبینتش!"‬

‫زمانی که غرزدنهای پسر کوچیکتر تموم شد دیگه نفسش رو‬


‫از دست داده بود؛ با گونههایی سرخ چشمهاش رو مالوند و‬
‫سرش رو با نالهای تکون داد‪" ،‬گوکی دلش براش تنگ شده‪".‬‬

‫"آیگو‪ "،‬جیمین آهی کشید‪ ،‬جلوی مبل زانو زد و با مالیمت‬


‫دستهای پسر رو از جلوی چشمهاش پایین کشید‪.‬‬

‫"نمالونشون‪ "،‬مو نارنجی با مالیمت گفت‪،‬‬

‫‪1200‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"و گریه نکن گوکی؛ گوش کن‪ ،‬هیچ دلیلی واسه ناراحتی‬
‫نیست باشه؟ با هوپی هیونگ حرف میزنیم‪ ،‬بهش میگیم که‬
‫چقدر دلت براش تنگ شده‪ .‬مطمئنم نمیدونه تو چقدر حس‬
‫میکنی نادیده گرفته شدی‪".‬‬

‫جونگوک با فینفینی سرش رو تکون داد و آروم گفت‪" ،‬گوکی‬


‫به همهی هیونگهاش نیازه داره — وگرنه قلبش درد‬
‫میگیره‪".‬‬

‫چهرهی جیمین نرم شد‪" ،‬خب‪ ،‬نمیتونیم اجازه بدیم این اتفاق‬
‫بیفته‪ "،‬پسر با لبخند کمرنگی گفت‪" ،‬نگران نباش عزیزدلم؛‬
‫امشب باهاش حرف میزنیم‪ ،‬خب؟"‬

‫"باشه‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد؛ مکثی پیش اومد و‬


‫جونگوک با تردید با گوش عروسکش بازی کرد‪.‬‬

‫"م‪-‬میشه با هم بازی کنیم؟" پسر باالخره مردد پرسید‪.‬‬

‫جیمین با مالیمت دستش رو فشرد و روی پاهاش ایستاد‪" ،‬من‬


‫هم میخواستم همین رو بپرسم‪ "،‬با لبخندی دستش رو به‬
‫سمت پسر دراز کرد‪،‬‬

‫‪1201‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"فکر کنم این آخر هفته چندتا عروسک جدید گرفتی‪ ،‬هوم؟‬
‫میدونی هنوز من رو بهشون که معرفی نکردی؟"‬

‫چشمهای جونگوک برق زدن؛ پسر از روی مبل پایین پرید‪،‬‬


‫دست مو نارنجی رو گرفت و الفنتی رو به سینهاش فشرد‪،‬‬
‫"آره! اونها توی اتاق گوکیان‪ ،‬بریم!"‬

‫جیمین با دیدن خوشحالی پسر با آرامش خیال خندید‪.‬‬

‫تقریبا یک ساعت طول کشید تا پسر بزرگتر با عروسکهای‬


‫جدید و داستانهای زندگیشون آشنا شد‪ .‬وقتی کار جونگوک‬
‫داشت تموم میشد‪ ،‬یونگی و تهیونگ داشتن در خونه رو باز‬
‫میکردن‪.‬‬

‫جیمین با شنیدن اون صدا نتونست جلوی پایین افتادن‬


‫شونههاش از آرامش رو بگیره‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬بهنظر میاد برادرت اومده خونه‪ "،‬مو نارنجی با‬


‫خوشحالی گفت‪" ،‬ته هم همینطور! میخوای بریم‬
‫استقبالشون؟"‬

‫‪1202‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با چشمهای روشنی ُاردک زرد توی دستش رو زمین‬


‫انداخت‪" ،‬آره! هیونگی و تهته!"‬

‫البته که یک ثانیه از سالم کردن به برادرش نگذشته بود که‬


‫خودش رو توی آغوش تهیونگ انداخت؛ دوست پسرش با‬
‫غرهای اون رو گرفت و به سختی موفق شد رونهاش رو نگه‬
‫داره و از زمین خوردنش جلوگیری کنه‪.‬‬

‫"کی یاد میگیری؟" پسر بزرگتر با غرهای خندید‪" ،‬واسه‬


‫پریدن روی من زیادی بزرگی گوکی‪".‬‬

‫"نوچ!" جونگوک سرش رو از گردن پسر بیرون آورد و زبونکی‬


‫بهش انداخت‪" ،‬گوکی عالیه!"‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬حق با توئه‪ "،‬سرش رو تکون داد‪ ،‬بوسهای‬


‫روی لبهای پسر گذاشت و بعد چند ضربهی آروم به کمرش‬
‫زد‪" ،‬یاال‪ ،‬یه لحظه برو پایین بانی؛ باید به هیونگت کمک کنیم‬
‫خریدها رو بیاره داخل‪".‬‬

‫جونگوک با حرفشنوی بهش گوش داد‪.‬‬

‫‪1203‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین با گیجی به یونگی که چند بستهی خرید رو دم در‬


‫گذاشت خیره شد و با لحن مشکوکی از دوست پسرش پرسید‪،‬‬
‫"فکر میکردم جلسه داشتید؟"‬

‫مرد مو نعنایی غرهای داد‪" ،‬داشتیم؛ تو همیشه غر میزنی که‬


‫من توی کارهای خونه کمک نمیکنم‪ ،‬واسه همین من و ته توی‬
‫راه برگشت یککم خرید کردیم‪".‬‬

‫"مردی که دنبال قلب منه‪ "،‬جیمین با شیطنت گفت و سینهاش‬


‫رو چنگ زد؛ با دیدن یونگی که چشمهاش رو چرخوند به جلو‬
‫تکیه داد و حین برداشتن یکی از پاکتها‪ ،‬بوسهای روی‬
‫لبهاش گذاشت‪.‬‬

‫"مرسی‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬کار خیلی شیرینی کردی‪".‬‬

‫وقتی جیمین خودش رو عقب کشید گونههای یونگی سرخ‬


‫شده بودن‪ ،‬اما مرد با هوفهای اونها رو پنهون کرد‪" ،‬چیز بزرگی‬
‫نیست‪ "،‬پاکتی رو از روی زمین برداشت‪" ،‬یاال‪ ،‬بیا اینها رو جا‬
‫بدیم‪".‬‬

‫‪1204‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من هم میخوام کمک کنم!" جونگوک با اشتیاق گفت‪.‬‬

‫تهیونگ انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد و وقتی پسر‬


‫خواست با هیجان بپره جلوش رو گرفت‪.‬‬

‫"چطوره ما بهجاش میز رو بچینیم؟" پسر بزرگتر پیشنهاد داد‬


‫و از گوشهی چشم نگاهی به بستهی تخممرغ توی یکی از‬
‫پاکتها انداخت‪.‬‬

‫جیمین که متوجه دلیلش شده بود نگاهی بهش انداخت‪،‬‬


‫"ظروف یکبار مصرف توی کُمده‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند قدردانی بهش زد‪.‬‬

‫طولی نکشید تا نامجون و سوکجین هم به خونه برگشتن؛‬


‫یکی آهنگی از گوشیش پخش کرد و آشپزخونه زود از صدای‬
‫افرادی که نیمی کمک میکردن و نیمی فقط سر راه بودن پر‬
‫شد‪.‬‬

‫"جونگوکی! از اونجا دور شو‪ ،‬گاز داغه —!"‬

‫‪1205‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یونگی‪ ،‬دستت رو میبری! بدش به من —"‬

‫"کسی کرفسها رو دیده؟"‬

‫"زیر میز رو چک کردی؟"‬

‫"— جینی هیونگ‪ ،‬گوکی هم میخواد کمک کنه —!"‬

‫"چرا کرفسها باید زیر میز باشن —؟"‬

‫"ته‪ ،‬میشه لطفا گوک رو قبل از اینکه خودش رو بکشه از‬


‫اینجا ببری؟"‬

‫"پیداشون کردم!"‬

‫"زیر میز بودن؟"‬

‫"تهته‪ ،‬هیچکس نمیذاره گوکی کمک —!"‬

‫"راستش بودن؛ از کجا میدونستی؟"‬

‫‪1206‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نیم ساعت پیش قل خوردن اونجا و من حوصلم نشد برشون‬


‫دارم‪".‬‬

‫"—"‬

‫بهطرز معجزهآسایی‪ ،‬شام باالخره آماده شد؛ هر شش نفر سر‬


‫میز نشستن‪ ،‬تا اینکه جونگوک یکدفعه از روی صندلیش‬
‫بیرون پرید‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬چیکار داری میکنی؟" تهیونگ با ابروهای بههم گره‬


‫خوردهای مچ دست پسر رو گرفت‪.‬‬

‫جونگوک لبخند معصومی زد‪" ،‬میرم بشقاب هوپی هیونگ رو‬


‫بیارم‪".‬‬

‫تموم افراد دور میز نگاهی با هم رد و بدل کردن‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬عزیزدلم‪ "،‬جیمین با تردید گفت‪" ،‬هوپی خونه نیست‪".‬‬

‫لبخند جونگوک لرزید‪" ،‬چرا؟"‬

‫‪1207‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین لبش رو گزید‪ ،‬خب‪ ،‬سرش شلوغ بود‪ "،‬مرد نگاه‬


‫مرددی به تهیونگ انداخت‪" ،‬هنوز داره کار میکنه عزیزم‪".‬‬

‫چهرهی پسر کوچیکتر کامال فرو ریخت و با ناباوری به‬


‫تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫"هوپی هیونگی نمیاد؟" پسر با صدای ضعیفی پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬قلبش با دیدن چهرهی‬


‫دلشکستهی پسر کوچیکتر لرزید و با مالیمت جواب داد‪،‬‬
‫"امشب نه بانی؛ ولی هی‪ ،‬همهی ما اینجاییم‪ ،‬نه؟ بیا —"‬

‫"همه نه!" جونگوک گفت و بدون هیچ اخطاری دستش رو از‬


‫دست پسر بزرگتر بیرون کشید؛ چشمهاش از عصبانیت‬
‫درخشیدن و با چونهی لرزونی از میز دور شد‪" ،‬اگه هوپی‬
‫هیونگی اینجا نیست‪ ،‬پس همهی هیونگها اینجا نیستن!"‬

‫"نه‪ ،‬البته که نه‪ "،‬تهیونگ به سرعت گفت و ابروهاش بههم‬


‫گره خوردن‪" ،‬منظورم این نبود‪".‬‬

‫‪1208‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و صورتش از ناراحتی سرخ شد‪،‬‬


‫"اگه هوپی هیونگ نمیاد پس گوکی هم نمیمونه‪ "،‬پسر با‬
‫هوفهای گفت‪" ،‬صبر میکنه‪".‬‬

‫یونگی با کالفگی اخمی کرد‪" ،‬اوی‪ ،‬باید شام بخوری‪".‬‬

‫جیمین با اضطراب دستش رو روی دست دوست پسرش‬


‫گذاشت‪" ،‬گوکی‪ "،‬سعی کرد با مالیمت پسر رو آروم کنه‪" ،‬حق‬
‫با برادرته؛ نمیتونی بدون شام خوردن بخوابی‪".‬‬

‫"نمیخوابم‪ "،‬پسر هوفهی دیگهای داد و دستهاش رو روی‬


‫سینهاش گره زد‪" ،‬گوکی منتظر هوپی هیونگی میمونه و همه‬
‫قراره با همدیگه غذا بخوریم!"‬

‫سکوت سنگینی میز رو پر کرد؛ تا اینکه تهیونگ باالخره اون رو‬


‫شکست و با آهی پیشونیش رو ماساژ داد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬پسر با چشمهای جدیای به دوست پسرش خیره‬


‫شد‪" ،‬همین االن غذات رو میخوری و وقتی هوپی هیونگ‬
‫برگشت با هم حرف میزنیم؛ باشه؟"‬

‫‪1209‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه!" جونگوک نالید؛ کمی از عصبانیتش جای خودش رو به‬


‫ناراحتی داد‪ ،‬فرو ریختن چیز خیسی روی گونهاش رو حس‬
‫کرد و به سرعت اون رو پاک کرد‪.‬‬

‫چهرهی تهیونگ مالیم شد‪.‬‬

‫"متاسفم بیبی‪ ،‬ولی باید غذا بخوری‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪،‬‬


‫"اون شاید تا چند ساعت دیگه هم خونه نیاد و من نمیذارم‬
‫بدون شام بخوابی‪ ،‬لطفا؛ فقط بیا اینجا‪ ،‬باشه؟"‬

‫پسرکوچیکتر با تردید و بیمیلی به سمت دوست پسرش‬


‫رفت و روی پاهاش نشست‪.‬‬

‫جو آرامشبخش چند لحظهی پیش کامال ناپدید شده بود و‬


‫همهچیز با دیدن جونگوکی که روی پای تهیونگ نشسته بود و‬
‫به زحمت سعی داشت اشکهاش رو پس بزنه بدتر شد‪.‬‬

‫پسر سرش رو توی شونهی دوست پسرش فرو و فینفینی‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪1210‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با آهی کمرش رو نوازش کرد و از روی میز نگاهی به‬


‫جیمین انداخت‪ .‬دوستش غمزده بهنظر میرسید و اون تنها‬
‫کسی نبود که این حس رو داشت‪.‬‬

‫"برنج رو بده‪ "،‬تهیونگ بعد از چند لحظه گفت‪ .‬سوکجین کسی‬


‫بود که از اونطرف میز بشقاب رو بهش داد و بهنظر میاومد‬
‫همه باالخره به خودشون اومدن؛ مکالمات آرومشون دوباره‬
‫شروع شد و مشغول غذا خوردن شدن‪.‬‬

‫هرچند‪ ،‬چشمهای هیچکس برای مدت طوالنیای از جونگوک‬


‫دور نموند و تهیونگ به محض اینکه پسر نشون داد غذا‬
‫خوردنش تموم شده‪ ،‬صندلیش رو عقب داد‪.‬‬

‫"به بقیه شببخیر بگو بان‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد و بوسهای‬
‫روی گیجگاه اون گذاشت‪.‬‬

‫جونگوک به زحمت سرش رو باال آورد‪ ،‬تموم تنش از ناراحتی‬


‫سنگین شده بود؛ پسر با فینفینی سرش رو توی گردن تهیونگ‬
‫پنهون و زمزمه کرد‪" ،‬شببخیر‪".‬‬

‫‪1211‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین لبش رو گزید‪" ،‬شببخیر گوکی‪".‬‬

‫وقتی اون دو اتاق رو ترک کردن‪ ،‬نامجون اولین کسی بود که‬
‫گوشیش رو بیرون آورد‪" ،‬دارم به هوپی زنگ میزنم‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جیمین با کالفگی گفت‪" ،‬این واقعا مسخرهاست! حق‬


‫با جونگوکه‪ ،‬دیگه به سختی روزی نیم ساعت خونه میاد؛‬
‫تعجبی نداره که اون انقدر ناراحته‪ ،‬وقتی یکیمون اینجا نیست‬
‫حس خوبی نداره‪".‬‬

‫"عجیبه‪ "،‬یونگی با صدای خشکی گفت‪ ،‬به صندلیش تکیه داد‬


‫و با چهرهی ناخوانایی دستهاش رو روی سینهاش گره زد‪.‬‬

‫"چی؟" سوکجین پرسید‪ ،‬صندلیش رو عقب داد و مشغول‬


‫جمع کردن میز شد‪.‬‬

‫"فقط —" یونگی غرق در فکر مکثی کرد‪" ،‬بهنظرم بین همهی‬
‫ما گوک کمتر از همه به هوپی نزدیکه؛ شما اینطور فکر‬
‫نمیکنید؟"‬

‫‪1212‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نامجون سرش رو چرخوند و با صدای آرومی توی گوشیش‬


‫حرف زد‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬جیمین با اخمی به دوست پسرش خیره شد‪،‬‬


‫"منظورت چیه؟"‬

‫"نمیدونم‪ "،‬یونگی شونهای باال انداخت‪" ،‬منظورم اینه که‪،‬‬


‫اون سالهاست که جین و نامجون رو میشناسه؛ من‬
‫برادرشم‪ ،‬عاشق توئه و با تهیونگ رابطه داره‪ "،‬مرد مکثی کرد‪،‬‬
‫"هوپی همیشه یکجورهایی — خودت میدونی؛ هیچوقت‬
‫رابطهی خاصی با اون نداشته‪".‬‬

‫"اون هیونگشه‪ "،‬سوکجین با ابروهای بههم گره خورده گفت‪،‬‬


‫"و جونگوک خیلی بهش اهمیت میده؛ به همهی ما اهمیت‬
‫میده‪".‬‬

‫"اون فقط برای نشون دادن احساساتش به هممون روشهای‬


‫متفاوتی داره‪ "،‬جیمین با لبخند کوچیکی اضافه کرد‪" ،‬البته که‬
‫تو چیزی دربارهاش نمیدونی یونگی‪ .‬گوکی با همهی ما‬
‫صمیمیه‪ ،‬اما جور دیگهای به هوپی وابستهاست؛ میدونی‬
‫وقتی تو خونه نیستی چقدر باهاش وقت میگذرونه؟"‬
‫‪1213‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ابروهای دوست پسرش باال رفتن‪" ،‬اوه‪ ،‬واقعا؟"‬

‫"البته‪ "،‬نامجون که تماسش تموم شده بود وارد مکالمه شد و‬


‫وقتی سه چشم به سمتش برگشتن ادامه داد‪" ،‬هروقت هوپی‬
‫حتی چند ساعت هم خونه نیست گوک از من میپرسه‬
‫میتونه با گوشیم بهش زنگ بزنه یا نه‪".‬‬

‫"اون یکی از الگوهای گوکیه‪ "،‬سوکجین با لبخند محوی گفت‪،‬‬


‫"چند هفته پیش وقتی ازش پرسیدم واسه هالووین میخواد‬
‫کی باشه‪ ،‬گفت نمیدونه؛ من بهش پیشنهاد دادم یکی رو‬
‫انتخاب کنه که تحسینش میکنه — و اون گفت هوپی‪".‬‬

‫"این خیلی کیوته‪ "،‬جیمین غرید‪.‬‬

‫یونگی چشمغرهای بهشون رفت‪" ،‬و توهینآمیز! مگه من‬


‫ُمردم؟"‬

‫سوکجین چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫"عالوه بر اون‪ ،‬جونگوک کسیه که خیلی خوب بقیه رو درک‬


‫میکنه‪"،‬‬

‫‪1214‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین با آهی غذاهای باقیمونده رو توی سطل آشغال ریخت‪،‬‬


‫"یکبار‪ ،‬وقتی بزرگ بود‪ ،‬داشتیم با هم دربارهی جوری که توی‬
‫هداسپیس با هرکدوم از ماها رفتار متفاوتی داره حرف‬
‫میزدیم؛ اون بهم گفت که خیلی زود متوجه شده که هوپی‬
‫خیلی طرفدار لمس شدن نیست‪ .‬جونگوک از قصد خیلی به‬
‫اون نمیچسبه؛ پس تعجب نمیکنم که بهنظر بیاد کمتر از‬
‫هممون به اون نزدیکه‪".‬‬

‫لبهای یونگی از هم باز شدن‪ ،‬مرد مکثی کرد و بعد با هوفهای‬


‫سرش رو تکون داد‪" ،‬خب‪ ،‬فاک؛ کی میدونست؟"‬

‫سوکجین نیشخندی زد و لیوانها رو توی ماشین ظرفشویی‬


‫گذاشت‪" ،‬همه به جز تو!"‬

‫"اون بچهی باهوشیه‪ "،‬نامجون متفکرانه گفت‪" ،‬و تعجبی‬


‫نمیکنم که دلش برای هوپی تنگ شده‪ .‬بهش گفتم که هر چه‬
‫زودتر بیاد خونه‪ ،‬ولی گفت که ممکنه چندساعتی طول بکشه‪".‬‬

‫"تعجبی نداره‪ "،‬یونگی با لحن خشکی گفت‪" ،‬کی پیششه؟"‬

‫‪1215‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جیدی‪".‬‬

‫جیمین نیشخندی زد‪" ،‬خدای من‪ ،‬این که راحته؛ به جیدی‬


‫زنگ بزن و بگو جونگوک داره گریه میکنه‪ ،‬دو دقیقه بعدش‬
‫هوپی رو میندازه بیرون!"‬

‫نامجون مکثی کرد‪" ،‬شت‪ ،‬فکر خوبیه‪".‬‬

‫مرد دوباره گوشیش رو درآورد و سوکجین پارچهای رو به‬


‫سمت یونگی انداخت؛ پارچه به سرش برخورد کرد و مو‬
‫نعنایی غرهای داد‪" ،‬چه مرگته؟!"‬

‫"از روی باسنت بلند شو و کمک کن‪".‬‬

‫"اوی‪ ،‬من خرید کردم؛ تا یک ماه وظیفهی دیگهای ندارم‪".‬‬

‫"— جیمین‪ ،‬لطفا قبل از اینکه وسوسه شم چاقوی توی دستم‬


‫رو پرت کنم سمت دوست پسرت جلوش بایست‪".‬‬

‫"مایع روی دستمه؛ اگه دلت میخواد میتونی پرتش کنی‪".‬‬

‫‪1216‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دهن یونگی باز شد‪" ،‬جیمین!"‬

‫مو نارنجی نگاه خونسردی بهش انداخت‪" ،‬چیه؟ میگم مایع‬


‫روی دستمه‪".‬‬

‫چشمغرهای که در جواب گرفت حرفهای زیادی داشت‪ ،‬اما‬


‫پسر فقط شونهای باال انداخت و به سمت ظرفها برگشت‪.‬‬

‫***‬

‫‪1217‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بان‪ ،‬به من نگاه کن‪".‬‬

‫"نه‪".‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪.‬‬

‫"داری قلبم رو میشکونی‪ "،‬پسر بزرگتر به شوخی سینهاش‬


‫رو چنگ زد‪" ،‬من چیکار کردم؟ از دستم عصبانیای؟"‬

‫جونگوک سرش رو توی بالشتش فرو کرد؛ چند لحظهای ساکت‬


‫موند و بعد با هوفهای به سمت اون برگشت‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬پسر زمزمه کرد و دستهاش رو دور کمر دوست پسرش‬


‫حلقه کرد‪.‬‬

‫"پس مشکل چیه؟" تهیونگ با مالیمت پرسید و چونهاش رو‬


‫روی سر اون که داشت جابهجا میشد گذاشت‪.‬‬

‫دوست پسرش آهی کشید و شونهاش رو باال انداخت؛ دهنش‬


‫رو باز کرد‪ ،‬چند ثانیه بعد اون رو بست و دوباره شونهاش رو‬
‫باال انداخت‪.‬‬

‫‪1218‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لبخند کمرنگی زد‪" ،‬دلت واسه هوپی هیونگ تنگ‬


‫شده؟"‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬اوهوم‪".‬‬

‫"ولی اون اکثر اوقات خونه نیست گوکی‪ "،‬تهیونگ با احتیاط‬


‫گفت‪" ،‬فکر کنم هممون یککم گیج شدیم که چرا االن نبودش‬
‫انقدر روت تاثیر گذاشته‪".‬‬

‫در جواب‪ ،‬جونگوک شونهای باال انداخت؛ به پسر بزرگتر نگاه‬


‫نمیکرد و به جاش تصمیم گرفته بود به پایین خیره بشه و با‬
‫گوشهی لباسش بازی کنه‪.‬‬

‫"شاید خودت بدونی چرا یکدفعه انقدر دلت براش تنگ‬


‫شده؟" تهیونگ با مالیمت پرسید‪.‬‬

‫چتریهای پسر کوچیکتر با آه کالفهای که کشید باال پریدن‪.‬‬

‫"نه یکدفعه‪"،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬گوکی همیشه وقتی‬


‫هیونگیها نیستن دلش براشون تنگ میشه‪".‬‬

‫‪1219‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لپش رو گزید‪" ،‬درسته — بان‪ ،‬معموال راحتتر باهاش‬


‫کنار میای‪".‬‬

‫"چون تهته زنگ میزنه‪ "،‬پسر با هوفهای گفت‪" ،‬هیونگی هم‬


‫همینطور؛ جینی و جونی هیونگی هم شبها میان خونه و‬
‫باهام فیلم میبینن و جیمینی هیونگی همیشه باهام بازی‬
‫میکنه ولی — ولی هوپی هیونگی زنگ نمیزنه‪ "،‬با صدای‬
‫شکستهای جملهاش رو تموم کرد‪" ،‬و وقتی میاد خونه باهام‬
‫بازی نمیکنه‪ ،‬گوکی دیگه هیچوقت نمیبینتش و ا‪-‬این عادالنه‬
‫نیست —!"‬

‫"هیشش‪ "،‬تهیونگ گونهاش رو بین دستش گرفت و اشکهاش‬


‫رو پس زد‪" ،‬دیگه گریه کردن نداریم؛ تمومش کن لطفا؛ آیگو‬
‫گوکی‪ ،‬خودت که میدونی نمیتونم گریه کردنت رو تحمل‬
‫کنم‪".‬‬

‫هقهقی از گلوی پسر کوچیکتر خارج شد و با فینفینی‬


‫صورتش رو پاک کرد‪" ،‬ب‪-‬ببخشید‪".‬‬

‫‪1220‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"عذرخواهی نکن‪ "،‬تهیونگ با مالیمت سرزنشش کرد و دستش‬


‫رو از روی صورتش کنار کشید‪" ،‬و چشمهات رو نمالون‪".‬‬

‫جونگوک هوفهای داد و چهرهاش با نارضایتی درهم رفت‪،‬‬


‫"تهته شبیه جیمینی هیونگی شده‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند کوچیکی زد‪" ،‬پس حداقل به یکیمون گوش کن‪،‬‬


‫برات خوب نیست‪".‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬پسر کوچیکتر دوباره زمزمه کرد و به جلو تکیه‬


‫داد‪ ،‬با آه خستهای دستهاش رو دور اون حلقه کرد و سرش‬
‫رو روی شونهاش گذاشت‪.‬‬

‫چند لحظه به سکوت گذشت‪ ،‬تا اینکه تهیونگ با صدای‬


‫مالیمی دوباره حرف زد‪" ،‬با هوپی حرف میزنیم‪ ،‬خب؟‬
‫مطمئنم نمیدونه زیاد کار کردنش انقدر تاثیر بدی روت‬
‫گذاشته بان‪ ،‬میدونی که هیچوقت کاری نمیکنه که باعث‬
‫ناراحتیت بشه‪".‬‬

‫جونگوک فینفینی کرد‪" ،‬باشه‪ "،‬پسر بعد از مکثی ادامه داد‪،‬‬


‫"سرش داد نزن‪ ،‬اون حساسه‪".‬‬

‫‪1221‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ شوکه خندید‪" ،‬فهمیدم؛ قول میدم عادی باهاش‬


‫حرف بزنم‪ ،‬خب؟"‬

‫دوست پسرش بوسهای روی چونهاش گذاشت‪" ،‬مرسی تهته‪".‬‬

‫"میشه یک بوس دیگه داشته باشم؟" تهیونگ با شیطنت‬


‫پرسید لبهاش رو غنچه کرد و برای محکمکاری چندبار پلک‬
‫زد‪.‬‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬خنگول‪".‬‬

‫البته کاری که اون خواسته بود رو انجام داد و وقتی‬


‫لبهاشون بههم رسیدن‪ ،‬انگشتهاش رو توی موهاش فرو‬
‫کرد‪ .‬تهیونگ ناخودآگاه کمر پسر کوچیکتر رو چنگ زد و‬
‫جونگوک روی لبهاش نالهای کرد‪.‬‬

‫پسر بینفس خودش رو عقب کشید‪ .‬تهیونگ جلوی خودش‬


‫برای دوباره بوسیدنش رو گرفت و با خودش فکر کرد اون‬
‫برای افکاری که داشت توی ذهنش نقش میبست زیادی خسته‬
‫بود؛‬

‫‪1222‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پس با لبخند گرمی اون رو به سمت تخت هل داد‪" ،‬یاال‬


‫خوابآلود‪ ،‬وقت خوابه‪".‬‬

‫جونگوک با لبهای آویزون دستش رو به سمتش دراز کرد‪،‬‬


‫"ولی — ولی بوسهی خاص —"‬

‫"دفعهی بعد‪ "،‬تهیونگ با مالیمت قول داد و بوسهی کوچیکی‬


‫روی لبهاش گذاشت‪" ،‬چشمهات دارن بسته میشن گوکی‪".‬‬

‫اخمی در جواب گرفت‪ ،‬اما مخالفتی نشنید‪.‬‬

‫چند بوسهی کوچیک دیگه روی صورت پسر و الالیی آرومی‬


‫نیاز بود‪ ،‬تا تهیونگ باالخره با مالیمت در رو پشت سرش ببنده‪.‬‬

‫***‬

‫‪1223‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با حس نوازش انگشتهای کسی بین موهاش از‬


‫خواب بیدار شد‪.‬‬

‫با خوابآلودگی توی نور چراغخواب کنار تخت پلک زد‪ ،‬دید‬
‫تیره و تارش روشن شد و چهرهی مردی که کنارش روی‬
‫آرنجش دراز کشیده بود رو دید‪.‬‬

‫"هوپی هیونگ!" پسر با چشمهای روشن گفت‪.‬‬

‫"هی بچه‪ "،‬مرد بزرگتر لبخند گرمی بهش زد؛ لبخندش از‬
‫عذاب وجدان پر شده بود و جونگوک دید که چهرهی مرد با‬
‫دیدن چشمهای قرمز اون درهم رفت‪.‬‬

‫"تو اینجایی‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪" ،‬چطوری؟"‬

‫"یک حسی بهم میگفت مکنهی موردعالقهام دلش برام تنگ‬


‫شده‪ "،‬مرد بزرگتر اذیتش کرد؛ کمی جلوتر رفت‪ ،‬یکی از‬
‫دستهاش رو دور پسر حلقه کرد و اون رو به آغوشش کشید‪.‬‬

‫جونگوک با خوشحالی توی آغوش مرد فرو رفت و آه آرومی‬


‫کشید‪.‬‬

‫‪1224‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی دلش برات تنگ شده بود‪ "،‬پسر بعد از چند لحظه با‬
‫ناراحتی زمزمه کرد‪" ،‬هیونگی واسه مدت طوالنیای رفته‬
‫بود‪".‬‬

‫هوپی آهی کشید‪" ،‬آره‪ ،‬همینطوره نه؟"‬

‫مالفهها تکون خوردن و یکی از عروسکهای روی تخت با پای‬


‫مرد بزرگتر که جابهجاش کرده بود پایین افتاد؛ هوپی با‬
‫عذرخواهیای خم شد و اون رو از روی زمین برداشت‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬رئیس گنگ با دیدن اون اردک ابرویی باال انداخت‪،‬‬


‫"این یکی جدیده؛ قبال اردک نداشتی‪ ،‬نه؟"‬

‫"تهته برام گرفتتش‪ "،‬جونگوک جواب داد‪" ،‬عضو جدید‬


‫خانوادهاست‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬که اینطور‪ "،‬هوپی جواب داد؛ چشمهاش توی تاریکی‬


‫درخشیدن و با لبخندی عروسک رو بین خودشون گذاشت‪،‬‬
‫"اسمش چیه؟"‬

‫‪1225‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آقای بنفش‪ "،‬پسر کوچیکتر با لبخندی که دندونهای‬


‫خرگوشیش رو نمایون کرد جواب داد‪.‬‬

‫هوپی نتونست با دیدن اون صحنه جلوی بزرگتر شدن لبخند‬


‫خودش رو بگیره‪" ،‬آره؟ ولی خزش زرده‪".‬‬

‫"خب؟" جونگوک با بینی چین خوردهی بامزهای پرسید‪،‬‬


‫"بعضیوقتها چیزهایی که داخل یکیه با بیرونش فرق داره؛‬
‫ولی تهته میگه این مشکلی نداره و‪-‬و همه باید با همدیگه‬
‫مهربون باشن‪".‬‬

‫"این — فکر کنم درسته‪ "،‬هوپی خندید و سرش رو تکون داد‪،‬‬


‫"این همه فکر بهخاطر یک عروسک؟"‬

‫"اون خیلی مهمه‪ "،‬جونگوک با قاطعیت توضیح و با چشمهای‬


‫براق به جلو تکیه داد‪" ،‬به کسی نگو‪ "،‬پسر زمزمهوار ادامه داد‪،‬‬
‫"ولی آقای بنفش ممکنه با لیلی ازدواج کنه‪".‬‬

‫"واو‪ "،‬هوپی جواب داد و مثل اون صداش رو پایین آورد‪،‬‬


‫"ولی فکر میکردم الفنتی داشت با لیلی قرار میذاشت؟ چی‬
‫شد؟"‬

‫‪1226‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"الفنتی حاال از پسرها خوشش میاد‪ "،‬جونگوک با هیجان‬


‫جواب داد‪" ،‬با پرنس قرار میذاره!"‬

‫قلب هوپی کمی از شیفتگی نسبت به ذهن خالق پسر‬


‫کوچیکتر و درک باالش لرزید؛ به خودش و بقیهی اعضا‬
‫افتخار میکرد که جونگوک رو انقدر روشنفکر بزرگ کرده‬
‫بودند‪.‬‬

‫با این وجود‪ ،‬با نگرانی خندید و پشت گردنش رو ماساژ داد‪،‬‬
‫"اوم — پرنس کیه؟"‬

‫چهرهی جونگوک درهم رفت‪" ،‬خرس جدیدم! هوپی هیونگی‪"،‬‬


‫پسر نالید‪" ،‬دیگه هیچکدوم از عروسکهام رو نمیشناسی!"‬

‫"ببخشید گوکی‪ "،‬مرد بزرگتر صادقانه عذرخواهی کرد‪" ،‬حق‬


‫با توئه بچه؛ من جدیدا خیلی زیاد کار میکنم و داره روم تاثیر‬
‫میذاره‪ "،‬هوپی دستش رو توی موهاش فرو کرد و آهی کشید‪،‬‬
‫"به تهیونگ و بقیه قول دادم که از این به بعد بیشتر استراحت‬
‫کنم و به تو هم همین االن قول میدم‪"،‬‬

‫‪1227‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چونهی پسر کوچیکتر رو گرفت و با شنیدن خندهی بامزهی‬


‫اون لبخندی زد‪" ،‬قول میدم بیشتر برای همتون وقت بگذارم؛‬
‫برای گنگ و تو‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک مکثی کرد‪" ،‬برای خود هوپی هیونگی هم‬


‫همینطور‪".‬‬

‫مرد بزرگتر ابرویی باال انداخت‪" ،‬چی؟"‬

‫"استراحت کردن خیلی مهمه هیونگی‪ "،‬پسر کوچیکتر با‬


‫مالیمت توضیح داد‪" ،‬هوپی هیونگی باید استراحت کنه تا‬
‫بتونه بخوابه و از خودش مراقبت کنه‪".‬‬

‫چهرهی هوپی مالیم شد‪" ،‬اوه‪ "،‬مرد با نفس عمیقی لبخندی‬


‫زد‪" ،‬ممنونم گوکی‪ ،‬حق با توئه‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر با جدیت سرش رو تکون داد‪" ،‬خواب مهمه‪ ،‬اگه‬


‫گوکی نخوابه خیلی بداخالق میشه‪".‬‬

‫مرد بزرگتر خندید‪" ،‬خب‪ ،‬کی میتونه با این منطق مخالفت‬


‫کنه؟"‬

‫‪1228‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"قول انگشتی که هیونگی بیشتر میخوابه؟" جونگوک با‬


‫مالیمت گفت و دستش رو باال گرفت‪.‬‬

‫مرد بزرگتر با تودهای توی گلوش انگشتهاشون رو دور هم‬


‫حلقه کرد و به سختی جواب داد‪" ،‬قول انگشتی‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬پسر کوچیکتر لبخند شیرینی زد‪" ،‬میشه حاال باهم‬


‫بخوابیم؟ گوکی واقعا خوابش میاد‪".‬‬

‫"حتما‪ "،‬هوپی خندید‪" ،‬ته ناراحت نمیشه اگه امشب جاش‬


‫رو بدزدم‪ ،‬نه؟"‬

‫"نوچ!" جونگوک با خوشحالی جواب داد‪" ،‬ولی بغل خاص‬


‫نداریم‪ ،‬چون ممکنه تهته عصبانی بشه‪".‬‬

‫"فهمیدم‪ "،‬مرد بزرگتر با لحن جدیای جواب داد‪" ،‬بغل عادی‬


‫چی؟ اجازهی اونها رو داریم؟"‬

‫"همیشه‪ "،‬جونگوک گفت‪ ،‬توی آغوش مرد فرو رفت و‬


‫جفتشون میون مالفهها‪ ،‬توی اتاق تاریک خندیدن‪.‬‬

‫‪1229‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫صبح روز بعد‪ ،‬تهیونگ با خشونت بیدلیلی از خواب‬


‫بیدارشون کرد و هوپی رو جوری تکون داد که از تخت روی‬
‫صورتش پایین افتاد‪.‬‬

‫مرد بزرگتر غرهای داد و گردنش رو ماساژ داد‪" ،‬یاه کیم‬


‫تهیونگ! چه مرگته؟"‬

‫"اتفاقی بود‪ "،‬پسر با صدای خشکی جواب داد؛ هوپی‬


‫چشمغرهای بهش رفت‪ ،‬موهای جونگوک رو نوازش کرد و‬
‫پیشونیش رو بوسید‪" ،‬دیشب با هم حرف زدید؟"‬

‫"آره‪ "،‬هوپی آهی کشید‪ ،‬روی پاهاش ایستاد و خستگی رو از‬


‫تنش تکوند‪" ،‬خوبیم؛ اون خوبه‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬تهیونگ با چهرهی تاریکی جواب داد‪" ،‬اگه یکبار‬


‫دیگه من رو از تخت خودم بیرون بندازی کاری بیشتر از زمین‬
‫انداختنت انجام میدم‪".‬‬

‫‪1230‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هوپی دهنش رو باز کرد تا جوابی بده‪ ،‬اما با دیدن نگاه‬


‫مالکانهی توی چشمهای تهیونگ‪ ،‬دستهاش رو به نشونهی‬
‫تسلیم باال گرفت‪.‬‬

‫"فهمیدم‪ "،‬مرد جواب داد و نیشخندش رو خورد‪" ،‬هی‪،‬‬


‫صبحونه آمادهاست؟"‬

‫پسر کوچیکتر کمی متعجب بهنظر رسید‪" ،‬داره آماده میشه‪،‬‬


‫چرا؟ میمونی؟"‬

‫"تموم روز‪ "،‬هوپی با لبخندی جواب داد و با دیدن باز موندن‬


‫دهن تهیونگ شونهای باال انداخت‪" ،‬یک روز استراحت‬
‫میکنم‪".‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪" ،‬چیزی که بهش نیاز داشتی‪".‬‬

‫مرد بزرگتر سرش رو تکون داد‪" ،‬چیزی که بهش نیاز داشتم‪".‬‬

‫‪1231‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪39.‬‬

‫یونگی نفس عمیق کشید‪ ،‬پنج ثانیه اون رو توی سینهاش نگه‬
‫داشت و بعد رهاش کرد‪.‬‬

‫وقتی به جونگوک نگاه کرد از بین دندونهای روی هم ساییده‬


‫شدهاش گفت‪" ،‬دوباره ازت نمیپرسم‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک ریز شدن؛ پسر دستهاش رو روی‬


‫سینهاش گره زده بوده‪ ،‬لبهاش با اخم عمیقی آویزون شده‬
‫بودن و با شنیدن حرفهای اون‪ ،‬با لجبازی سکوت کرد و‬
‫بیشتر توی مبل فرو رفت‪.‬‬

‫"جئون جونگوک‪ "،‬یونگی غرید‪" ،‬میدونم که قایمشون کردی؛‬


‫جدی دارم میگم‪ ،‬یا همین االن بیارشون یا صبرم تموم‬
‫میشه‪".‬‬

‫جونگوک جوری به در نگاه کرد که انگار میخواست از زیر نگاه‬


‫اون فرار کنه و زمزمه کرد‪" ،‬گوکی نمیدونه هیونگی داره‬
‫دربارهی چی حرف میزنه‪".‬‬
‫‪1232‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی میتونست قسم بخوره که ممکن بود رگی توی سرش‬


‫منفجر بشه‪.‬‬

‫میخواست دهنش رو باز کنه و باالخره هرچیزی که توی‬


‫ذهنش بود رو به پسر کوچیکتر بگه‪ ،‬که جیمین با چهرهی‬
‫سرخی‪ ،‬بینفس وارد اتاق شد‪.‬‬

‫"پیداشون کردم!" جیمین نفسنفسزنون گفت‪" ،‬زیر لباس‬


‫کثیفهای توی انباری بودن‪".‬‬

‫یونگی نگاه خشمگینی به جونگوک انداخت‪" ،‬موندم اونجا‬


‫چیکار میکردن‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر جوابی نداد؛ به زمین چشمغره رفته و محکم‬


‫دستهاش رو به سینهاش فشرده بود‪.‬‬

‫یونگی سرش رو تکون داد‪ ،‬کفشهای قهوهای رنگش رو از‬


‫جیمین گرفت و به سرعت اونها رو پوشید‪" ،‬مرسی؛ کفشهای‬
‫ورزشیم رو هم پیدا کردی؟"‬

‫‪1233‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه‪ "،‬مو نارنجی آهی کشید‪ ،‬از گوشهی چشم نگاهی به‬
‫جونگوک انداخت و با صدای آرومتری پرسید‪" ،‬واقعا تموم‬
‫کفشهات رو قایم کرده؟"‬

‫"من فقط چهارجفت کفش دارم‪ "،‬یونگی با صدای خشکی‬


‫جواب داد‪" ،‬و آره؛ همشون رو قایم کرده‪".‬‬

‫جیمین اخمی کرد‪" ،‬این واقعا عجیبه‪".‬‬

‫"فقط داره لجبازی میکنه‪ "،‬یونگی هوفهای داد‪" ،‬بچهبازی‪".‬‬

‫از عمد با صدای بلند اون حرفها رو زد تا برادرش که چند قدم‬


‫اونطرفتر بود بشنوتشون؛ دید که جونگوک چشمغرهای بهش‬
‫رفت و بعد از روی مبل پایین پرید‪ ،‬سعی کرد ازشون رد بشه‪،‬‬
‫اما یونگی مچ دستش رو گرفت و به موقع نگهش داشت‪.‬‬

‫"کارمون با هم تموم نشده‪ "،‬مرد قاطعانه گفت و با چهرهی‬


‫جدی و خشکی به پسر کوچیکتر خیره شد‪" ،‬وقتی برگشتم‬
‫قراره جدی دربارهی رفتارت حرف بزنیم؛ میفهمی؟"‬

‫‪1234‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫گلوی جونگوک با قورت دادن آب دهنش باال و پایین رفت؛ پسر‬


‫جوابی نداد و با چهرهی درهم رفتهای دستش رو پس کشید‪.‬‬

‫یونگی با آهی رهاش کرد؛ با جیمین رفتنش رو تماشا کردن و‬


‫مو نارنجی با شنیدن بههم خوردن در ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫"این واقعا عجیبه‪ "،‬دوست پسرش دوباره با صدای آرومی‬


‫تکرار کرد‪" ،‬گقتی این سومین روزیه که وسایلت رو قایم‬
‫میکنه‪ ،‬نه؟"‬

‫"دوشنبه ژاکتم بود‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪" ،‬دیروز همهی‬


‫جورابهام‪ ،‬امروز هم که کفشهام‪ .‬شبیه یک سگ لعنتی‬
‫شده‪".‬‬

‫جیمین عمیقا توی افکارش غرق شده بود و با ابروهای بههم‬


‫گرهخوردهای به راهرویی که پسر کوچیکتر ازش رد شده بود‬
‫خیره شد‪.‬‬

‫"فکر کنم — ممکنه احمقانه بهنظر بیاد‪ "،‬پسر با تردید نگاهی‬


‫به دوست پسرش انداخت و لبش رو گزید‪" ،‬ولی حس میکنم‬
‫این کارها رو میکنه که نری‪".‬‬

‫‪1235‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی بهش خیره شد و نیشخندی زد‪" ،‬چی؟"‬

‫"جدیام‪ "،‬جیمین با هیجان جواب داد‪" ،‬بهش فکر کن؛ داره‬


‫تموم چیزهایی که به پوشیدنشون برای بیرون رفتن نیاز داری‬
‫رو قایم میکنه‪ ،‬اون هم صبحها‪ ،‬دقیقا زمانی که باید از خونه‬
‫بیرون بری! داره سعی میکنه نذاره بری!"‬

‫"این احمقانهاست‪ "،‬مرد مو نعنایی با اخمی گفت‪" ،‬چرا باید‬


‫این کار رو کنه؟"‬

‫"نمیدونم‪ "،‬جیمین زمزمه کرد‪ ،‬ولی واقعا باید باهاش حرف‬


‫بزنی‪".‬‬

‫***‬

‫‪1236‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی چندتا قانون برای زندگیش داشت و یکی از اونها این‬


‫بود که همیشه به نصیحت پارک جیمین گوش بده‪ .‬نظرات‬
‫دوست پسرش از هر ده بار‪ُ ،‬نه بار درست بودن؛‬

‫پس وقتی اون ازش خواست با جونگوک حرف بزنه‪،‬‬


‫میدونست که باید این کار رو کنه‪.‬‬

‫بعد از ظهر اون روز‪ ،‬وقتی وارد اتاق بازی مکنه شد‪ ،‬پسر‬
‫کوچیکتر نگاهی بهش انداخت‪ ،‬مالفهاش رو روی سرش‬
‫کشید و تقریبا از روی مبل بادیای که روش دراز کشیده بود‬
‫افتاد‪.‬‬

‫یونگی آهی کشید‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬خستمه‪ "،‬مرد با لحن خشکی گفت و کنارش روی‬


‫یکی از مبلهای بادی افتاد‪" ،‬میشه فقط حرف بزنیم؟"‬

‫"هیونگی همیشه خستهاست‪ "،‬صدای پسر از زیر مالفه به‬


‫سختی به گوش رسید‪ ،‬اما تلخی لحنش کامال مشخص بود‪.‬‬

‫یونگی اخمی کرد و حرفهای جیمین توی سرش تکرار شدن‪.‬‬

‫‪1237‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"از اینکه خیلی باهم وقت نمیگذرونیم عصبانیای؟" مرد با‬


‫صدای آرومی پرسید و وقتی جواب نگرفت‪ ،‬لحنش خشک شد‪،‬‬
‫"اوی‪ ،‬مالفه رو بزن کنار و به من نگاه کن‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر چند لحظه بعد سرش رو بیرون آورد و مالفه‬


‫جمع شده زیر چونهاش موند‪.‬‬

‫"هیونگی هیچوقت خونه نیست‪ "،‬جونگوک با لبهای آویزون‬


‫گفت و بهجای نگاه کردن به مرد‪ ،‬به قالیچه خیره شد‪" ،‬امروز‬
‫اصال خونه نبود‪ ،‬یا دیروز‪ ،‬یا روز قبلش —"‬

‫"میدونی که باید کار کنم‪ "،‬یونگی با مالیمت گفت‪" ،‬همیشه‬


‫همینجوری بوده؛ چرا االن داره اذیتت میکنه؟"‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و برادرش متوجه شد که‬


‫داشت جلوی خودش رو میگرفت تا گریه نکنه‪.‬‬

‫"چون — چون فرق داره‪ "،‬پسر با نالهای فینفین کرد‪،‬‬


‫"هیونگی گوکی رو سر صبحونه نمیبینه‪ ،‬یا شام‪ ،‬یا هروقت‬
‫دیگه!"‬

‫‪1238‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نگاه مرد بزرگتر مالیم شد؛ با دیدن چهرهی ناراحت پسر‬


‫نمیتونست عذاب وجدان جمع شده توی سینهاش رو نادیده‬
‫بگیره و لپش رو گزید‪.‬‬

‫"متاسفم گوک‪ "،‬یونگی باالخره با آهی گفت‪" ،‬من فقط —‬


‫خیلی سرم شلوغه‪ ،‬همین‪ .‬اگه میتونستم وقت بیشتری برای‬
‫خودم میذاشتم بچه‪ ،‬ولی انقدر راحت نیست‪".‬‬

‫بدن جونگوک دوباره منقبض شد‪ ،‬چونهاش رو به مالفه فشرد‬


‫و زمزمه کرد‪" ،‬تهته هم کار میکنه‪ ،‬ولی هنوز گوکی رو‬
‫میبینه‪ .‬هیونگی به من اهمیت نمیده‪".‬‬

‫"اوی‪ "،‬یونگی با اخم عمیقی غرید‪" ،‬این حرف رو نزن؛ خودت‬


‫میدونی که بیشتر از هرکس دیگهای بهت اهمیت میدم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر با ناراحتی چشمهای خیسش رو بهش دوخت‪،‬‬


‫"ثابتش کن‪".‬‬

‫یونگی لبهاش رو بههم فشرد‪" ،‬چطوری؟"‬

‫‪1239‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫"میخوای چیکار کنی؟!"‬

‫یونگی با آه خستهای نگاهی به چهرهی شوکهی تهیونگ‬


‫انداخت‪.‬‬

‫"همونطور که گفتم‪ ،‬میخوام ببرمش به معادن زغالسنگ‪"،‬‬


‫مرد بزرگتر با لحن خشکی زمزمه کرد‪" ،‬محض رضای فاک‬
‫بچه‪ ،‬فقط میخوام یک روز با خودم ببرمش بیرون‪".‬‬

‫"ببریش بیرون؟ وقتی داری کارهای گنگ رو انجام میدی؟ بین‬


‫کلی گنگستر؟"‬

‫پسر که داشت رفتهرفته عصبانیتر میشد‪ ،‬لیوان قهوهاش رو‬


‫روی میز کوبوند و یونگی شوکه باال پرید‪.‬‬

‫"یونگی هیونگ‪ "،‬تهیونگ با صدای بیحسی گفت‪" ،‬دقیقا چرا‬


‫میخوای دوست پسرم رو بکشی؟"‬

‫‪1240‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مرد بزرگتر نیشخندی زد‪" ،‬اون برادر من هم هست بچه؛‬


‫نمیکشمش‪ ،‬فاکینگ آروم شو‪".‬‬

‫چشمهای تهیونگ ریز شدن‪" ،‬واسه تحویل مواد میری؟"‬

‫"نه‪ "،‬یونگی با حرص چشمغرهی پسر کوچیکتر رو جواب‬


‫داد‪" ،‬احمق نیستم؛ یک مالقات کوچولو و چندتا کار دارم —‬
‫هیچ چیز خطرناکی نیست‪ .‬عالوهبر اون‪ ،‬نصف روز رو با‬
‫جیدیام‪ ،‬گوک اون و افرادش رو میشناسه و چندتا گارد هم‬
‫همراهم میان؛ محض احتیاط‪".‬‬

‫تهیونگ دهنش رو باز کرد تا جوابی بده‪ ،‬اما با باال بردن سرش‬
‫یکدفعه صداش رو از دست داد‪ .‬یونگی نگاهش رو دنبال کرد‬
‫و به ورودی در خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک یک ژاکت چرم مشکی با شلوار جینی پاره پوشیده‬


‫بود؛ موهاش بهطرز بههم ریختهای از روی پیشونیش کنار زده‬
‫شده بودن‪ ،‬گوشوارهی ظریف نقرهای توی یکی از گوشهاش‬
‫بود و ردیفی از تتوی طرح پروانه‪ ،‬روی خط گردنش که از‬
‫پیرهن بازش نمایون بود به چشم میخورد‪.‬‬

‫‪1241‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اونها — فیکن‪ "،‬تهیونگ با دهن یکدفعه خشکی گفت‪" ،‬مگه‬


‫نه؟ لطفا قبل از اینکه قلبم بایسته بهم بگو اونها فیکن‪".‬‬

‫جونگوک با خندهای توی اتاق دوید و دوست پسرش رو بغل‬


‫کرد‪.‬‬

‫"معلومه که هستن خنگول‪ "،‬پسر بوسهای روی فک تهیونگ‬


‫گذاشت و بعد سرش رو عقب کشید‪" ،‬جینی هیونگ به گوکی‬
‫چندتا برچسب داد تا بتونه با هیونگی ست بشه‪".‬‬

‫یونگی ناخودآگاه دستش رو به سمت گردنش خودش که با‬


‫جوهر پوشونده شده بود برد‪.‬‬

‫"ژاکتت رو توضیح بده‪ "،‬مرد با لحن خشکی گفت و لبخندی‬


‫زد‪.‬‬

‫برادرش با هیجان بهش خیره شد‪" ،‬مال هوپی هیونگه‪".‬‬

‫"توش غرق شدی‪ "،‬تهیونگ با شیفتگی گفت‪ ،‬دستش رو توی‬


‫موهای پسر کشید و وقتی اون پسش زد خندید‪.‬‬

‫‪1242‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تهته موهام رو خراب میکنه‪ "،‬پسر نالید‪" ،‬گوکی باید شبیه‬


‫هیونگی بهنظر برسه!"‬

‫"موهای من اون شکلی نیست‪ "،‬یونگی با ابروی باال رفتهای‬


‫گفت‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬ولی جینی هیونگی نمیذاشت گوکی موهاش رو سبز‬


‫کنه‪ "،‬پسر کوچیکتر هوفهای داد‪.‬‬

‫رنگ از چهرهی تهیونگ پرید‪" ،‬من زندگیم رو مدیون کیم‬


‫سوکجینم‪".‬‬

‫چهرهی جونگوک درهم رفت‪" ،‬گوکی حتی شلوار پوشیده‪"،‬‬


‫نگاهی به برادرش انداخت و یکدفعه جدی شد‪" ،‬هیونگی‪،‬‬
‫حال بههم زنن! اصال راحت نیستن‪ ،‬گوکی فکر میکنه تو هم‬
‫باید دامن بپوشی‪".‬‬

‫"بهش فکر میکنم‪ ،‬مرسی‪ "،‬یونگی با صدای خشکی گفت و‬


‫جرعهای از قهوهاش نوشید‪.‬‬

‫‪1243‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی‪ ،‬میدونی که میتونی دامن بپوشی‪ "،‬تهیونگ با اخمی‬


‫گفت‪" ،‬یونگی هیونگ نمیذاره هیچکس چیزی بهت بگه‪".‬‬

‫"گوکی میدونه‪ "،‬پسر کوچیکتر با حواسپرتی جواب داد‪،‬‬


‫"خودش میخواد شلوار بپوشه‪ ،‬مثل هیونگی؛ اوه‪ ،‬میخواد‬
‫قهوه هم بخوره!" با چهرهی روشنی اضافه کرد‪" ،‬مثل‬
‫هیونگی!"‬

‫"اوم‪ "،‬مرد بزرگتر با احتیاط لیوانش رو پایین آورد‪" ،‬گوک‪،‬‬


‫قهوه نوشیدنی پسرهای بزرگه‪".‬‬

‫لبهای جونگوک عمیقا آویزون شدن‪" ،‬لطفا؟ فقط واسه‬


‫امروز!"‬

‫یونگی نگاه کوتاهی به تهیونگ که لبش رو گزیده بود انداخت‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬مرد با تردید جواب داد‪" ،‬ولی اول یه قلپ از‬
‫مال من رو بخور‪".‬‬

‫"باشه!"‬

‫‪1244‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر به سرعت به سمتش رفت و با احتیاط لیوانش‬


‫رو توی دستهای خودش گرفت‪ .‬با هیجان جرعهای از‬
‫نوشیدنی خورد و دو مرد به چهرهاش که به سرعت از انزجار‬
‫پر شد خیره شدن‪.‬‬

‫"ایش‪ "،‬جونگوک به سرعت لیوان رو به برادرش پس داد‪،‬‬


‫"مزهی دارو میده!"‬

‫یونگی آروم خندید‪" ،‬بهت که گفتم‪".‬‬

‫"ولی گوکی میخواست شبیه هیونگی باشه‪ "،‬پسر کوچیکتر‬


‫با لبهای آویزون گفت‪.‬‬

‫تهیونگ گلوش رو صاف کرد و توجه جفتشون رو به خودش‬


‫جلب کرد‪" ،‬خب‪ ،‬درواقع بیبی‪ "،‬پسر با احتیاط شروع کرد‪،‬‬
‫"یونگی هیونگ قهوههای مختلفی رو میخوره؛ این یکی فقط‬
‫مزهاش بده‪ .‬میخوای یکدونه خوشمزهاش رو برات درست‬
‫کنم؟"‬

‫‪1245‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی با کنجکاوی به پسر بزرگتر نگاه کرد و اون وقتی‬


‫جونگوک با هیجان درخواستش روقبول کرد چشمکی به مرد‬
‫زد‪.‬‬

‫وقتی پسر کوچیکتر حواسش به حرف زدن دربارهی روزشون‬


‫پرت بود‪ ،‬یونگی به تهیونگ که پاکت شکالت داغ رو توی‬
‫لیوان خالی کرد خیره شد‪.‬‬

‫بچهی باهوش‪.‬‬

‫البته که چهرهی جونگوک بعد از خوردن اولین جرعه از اون‬


‫نوشیدنی روشن شد‪" ،‬این خوبه!" پسر نیشخندی به برادرش‬
‫زد و اون در جواب لبخندی تحویلش داد‪.‬‬

‫تهیونگ وقتی پسر روی پاهاش نشست دستهاش رو دور‬


‫بدنش حلقه کرد و چونهاش رو روی سرش گذاشت‪" ،‬پس‬
‫امروز داری تنهام میذاری بیبی‪ ،‬هوم؟"‬

‫"ببخشید تهته‪ "،‬جونگوک با جدیت جواب داد و دست پسر‬


‫بزرگتر رو نوازش کرد‪" ،‬گوکی باید بره سر کار‪".‬‬

‫‪1246‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ به سختی جلوی لبخندش رو گرفت‪" ،‬من کل روز رو‬


‫توی خونه چیکار کنم؟"‬

‫"صبر کن‪ ،‬تهته امروز کار نداره؟" جونگوک از اون خبر شوکه‬
‫بهنظر میرسید و یونگی نقش بستن لحظهایه تردید رو روی‬
‫صورتش دید‪.‬‬

‫"گوک‪ ،‬اگه میخوای امروز رو با تهیونگ بگذرونی اشکالی‬


‫نداره‪ "،‬مرد با مالیمت گفت‪" ،‬میتونیم یک روز دیگه این کار‬
‫رو انجام بدیم‪".‬‬

‫"نه!" پسر کوچیکتر به سرعت گفت‪ ،‬با اخم کوچیکی سرش‬


‫رو کج کرد و بوسهای روی لبهای تهیونگ گذاشت‪" ،‬ببخشید‬
‫تهته‪ ،‬گوکی قول میده زود برگرده خونه و‪ -‬و میتونیم وقتی‬
‫برگشت با هم وقت بگذرونیم‪ ،‬قول میدم!"‬

‫"قول انگشتی؟" تهیونگ انگشتش رو باال گرفت و جونگوک با‬


‫خندهای انگشت خودش رو دور اون حلقه کرد‪.‬‬

‫یونگی که به اونها خیره شده بود‪ ،‬با حلقه شدن دستهایی‬


‫دور گردنش باال پرید‪.‬‬

‫‪1247‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫آروم برگشت و قلبش با دیدن تار موهای نارنجی رنگی گرم‬


‫شد‪.‬‬

‫"صبح بخیر بیبی‪ "،‬مرد بین برخورد لبهاش با لبهای پسر‬


‫کوچیکتر زمزمه کرد‪.‬‬

‫"همم‪ ،‬صبح بخیر‪ "،‬جیمین وقتی یونگی بوسهاشون رو قطع‬


‫نکرد خندید‪" ،‬یکی از دیدن من خوشحاله‪".‬‬

‫"همیشه‪ "،‬یونگی لبخند کمرنگی زد‪.‬‬

‫چشمهای جیمین وقتی خودش رو عقب کشید برق میزدن‪،‬‬


‫"تو کی هستی و با دوست پسر من چیکار کردی؟"‬

‫جونگوک قبل از اینکه مرد بتونه جوابی بده با هیجان بین‬


‫حرفهاشون پرید‪" ،‬جیمینی هیونگی‪ ،‬گوکی قراره امروز با‬
‫هیونگی کار کنه!"‬

‫جیمین نفس شوکهی ساختگیای کشید‪" ،‬واو‪ ،‬چه‬


‫هیجانانگیز!" با دیدن لیوان توی دستهای پسر متعجب‬
‫ابرویی باال انداخت‪" ،‬و داری — قهوه میخوری؟"‬

‫‪1248‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوهوم!" جونگوک لبخند بزرگی زد‪" ،‬گوکی دقیقا شبیه‬


‫هیونگیه!"‬

‫جیمین نگاهی به تهیونگ که سرش رو تکون داد انداخت و‬


‫لبهاش رو بههم فشرد تا لبخند نزنه‪" ،‬تحت تاثیر قرار گرفتم‬
‫گوکی‪".‬‬

‫"مرسی‪ "،‬پسر کوچیکتر سینهاش رو جلو داد و نیشخندی زد‪،‬‬


‫"گوکی قراره با آدم بدها بجنگه!"‬

‫"گنگستر کوچولوی من‪ "،‬تهیونگ با آهی موهای پسر رو‬


‫نوازش کرد‪" ،‬چقدر زود بزرگ شدی‪".‬‬

‫"تهته‪ ،‬موهام!"‬

‫"— ببخشید بان‪".‬‬

‫یونگی نیشخندی زد‪ ،‬قهوهاش رو تموم کرد و بعد از گذاشتن‬


‫لیوانش روی پیشخون صندلیش رو عقب داد‪.‬‬

‫"خیلی خب بچه‪ "،‬مرد دست جیمین رو بین دستهای خودش‬


‫گرفت‪" ،‬وقت رفتنه‪".‬‬
‫‪1249‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه نه‪ "،‬جیمین با لحن شیطنتآمیزی گفت‪ ،‬دست دوست‬


‫پسرش رو فشرد و بعد اون رو پایین انداخت‪" ،‬یونگی قبل‬
‫رفتنش خیلی بهم میچسبه‪ ،‬انگار تازه یادش میاد دوستم‬
‫داره‪".‬‬

‫چهرهی مرد مو نعنایی درهم رفت‪" ،‬چیه؟ حاال دیگه نمیتونم‬


‫باهات خوب باشم؟"‬

‫جیمین با نیشخندی نیشگونی از گونهی دوست پسرش گرفت‪،‬‬


‫"فقط داشتم اذیتت میکرد بیبی‪".‬‬

‫جونگوک با اخمی به اون صحنه خیره شد و بعد بدون‬


‫اخطاری به سمت تهیونگ برگشت‪.‬‬

‫"تهته باید اذیتم کنه‪ "،‬پسر با چهرهی جدیای گفت‪،‬‬


‫"همونطور که جیمینی هیونگ همیشه هیونگی رو اذیت‬
‫میکنه‪".‬‬

‫تهیونگ بلند زیر خنده زد و دهن جیمین باز موند‪.‬‬

‫‪1250‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یاه جئون جونگوک!"‬

‫تهیونگ دوستش رو نادیده و نیشگونی از گونهی دوست‬


‫پسرش گرفت‪" ،‬ولی من نمیتونم با بیبی بانام بدجنس‬
‫باشم‪".‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬لطفا؟ فقط واسه امروز!‬


‫گوکی میتونه تحملش کنه‪ ،‬قول میدم!"‬

‫"آیش‪ ،‬خیلی خب‪ "،‬تهیونگ متفکرانه لبهاش رو بههم فشرد‪،‬‬


‫"از بین یک تا ده تو فقط دهی‪".‬‬

‫چهرهی کمی جونگوک فرو ریخت و پسر بزرگتر به سرعت با‬


‫شیفتگی اون رو به سمت خودش کشید‪" ،‬بیبی شوخی کردم‪"،‬‬
‫با خنده بوسهای روی بینیش گذاشت‪.‬‬

‫"بدجنسانه بود‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪" ،‬بوس میخوام‪".‬‬

‫یونگی که با گیجی به اونها خیره شده بود به سمت جیمین‬


‫برگشت‪" ،‬این کجاش بدجنسانه بود؟"‬

‫‪1251‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اون معموال بهش میگه که ارزشش خیلی بیشتر از یک تا‬


‫دهه‪ "،‬جیمین با صدای بیحسی توضیح داد‪.‬‬

‫یونگی چندلحظهای ساکت موند و بعد دستی به صورتش‬


‫کشید‪" ،‬از زندگیم متنفرم‪ ،‬میدونستی؟"‬

‫دوست پسرش فقط خندید‪.‬‬

‫***‬

‫‪1252‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اولین جایی که ایستادن یک عمارت کوچیک توی پایین شهر‬


‫بود؛ جایی که معموال ازش برای مالقات با گنگهای همسایه‬
‫استفاده میکردن‪.‬‬

‫وقتی از ماشین پیاده شدن یونگی محکم دست جونگوک رو‬


‫گرفت‪ .‬نیازی به اعتراف کردن بهش نبود‪ ،‬اما مرد برخالف‬
‫شخصیتش مضطرب بود؛ حتی با وجود اینکه میدونست‬
‫قرار نیست به جای خطرناکی برن‪ ،‬هیچ ایدهای نداشت که‬
‫برادرش چه فکری دربارهی کارش میکرد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬هردو بعد از تعظیم به دربان جلوی ورودی‬


‫ایستادن‪" ،‬اول —"‬

‫"جیدی هیونگی!"‬

‫"گوکی!"‬

‫یونگی با حمله کردن یکدفعهای جونگوک به رئیس گنگ‬


‫غرهای داد و دستهای بههم چسبیدشون از شدت بغل جیدی‬
‫لرزید‪.‬‬

‫‪1253‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با خندهای خودش رو عقب کشید و دست برادرش‬


‫رو رها نکرد‪.‬‬

‫"مکنهی موردعالقهی من اینجا چیکار میکنه؟" جیدی با‬


‫نفس بلند اغراقآمیزی پرسید‪.‬‬

‫"گوکی داره کار میکنه‪ "،‬چشمهای پسر برق زدن و لبخند‬


‫خرگوشی بزرگی زد‪" ،‬مثل هیونگی!"‬

‫نگاه جیدی به سمت یونگی چرخید و با کنجکاوی ابرویی باال‬


‫انداخت‪" ،‬اینطوره؟"‬

‫"احساس تنهایی میکرد‪ "،‬یونگی با آهی توضیح داد‪" ،‬عالوهبر‬


‫اون‪ ،‬همیشه دلت میخواست ببینی هیونگ چیکار میکنه‪،‬‬
‫مگه نه بچه؟"‬

‫"اوهوم!" جونگوک نگاهی به اطراف اتاق خالی انداخت‪" ،‬چرا‬


‫هیچکس اینجا نیست؟"‬

‫‪1254‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خب‪ ،‬من و برادرت باید قبل از رسیدن بقیه دربارهی چندتا‬


‫چیز حرف بزنیم‪ "،‬جیدی با لبخند مهربونی توضیح داد‪،‬‬
‫"ممکنه یککم حوصلت سر بره گوکی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر انگار که این حرف کامال مسخرهای بود هوفهای‬


‫داد‪" ،‬اینطور نمیشه‪".‬‬

‫نیم ساعت بعد‪ ،‬یونگی و جیدی به سختی سعی داشتن‬


‫حواسشون رو روی کارشون نگه دارن‪ ،‬درحالی که جونگوک‬
‫داشت با صدای بلند غرولند میکرد‪.‬‬

‫"این واقعا حوصلهسربره!" پسر نالید‪ ،‬برعکس روی صندلیش‬


‫نشست و پاهاش رو از باالش آویزون کرد‪" ،‬کی قراره با آدم‬
‫بدها بجنگیم؟"‬

‫یونگی پیشونیش رو ماساژ داد‪ ،‬درحالیکه جیدی خندهاش‬


‫رو خورد‪.‬‬

‫"شاید باید یککم زودتر شروع کنیم‪ "،‬یونگی با صدای آرومی‬


‫پیشنهاد داد‪" ،‬میتونی به افرادت تکست بدی که زودتر‬
‫خودشون رو برسونن؟"‬

‫‪1255‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی قبل از اینکه به فکرت برسه این کار رو کردم‪ "،‬جملهی‬


‫جیدی هنوز تموم نشده بود که صدای نفس بلندی به عالوهی‬
‫جیغ جونگوک شنیده شد‪.‬‬

‫"هیونگیها!"‬

‫پسر حین بیرون پریدن از صندلیش تقریبا زمین خورد‪.‬‬

‫دسونگ و تاپ محکم اون رو بغل کردن و افرادی که پشت‬


‫سزشون وارد اتاق شدن‪ ،‬با کنجکاوی به اون صحنه خیره‬
‫شدن‪.‬‬

‫جونگوک که سرش رو توی شونهی دسونگ مخفی کرده بود‪،‬‬


‫بعد از چند لحظه متوجه حضور اونها شد‪.‬‬

‫بدن پسر کوچیکتر واضحا منقبض شد و زمزمه کرد‪" ،‬اونها‬


‫کین؟"‬

‫دسونگ نگاهی به پشت سرش کرد و لبخند بزرگی روی‬


‫صورتش اومد‪" ،‬اوه‪ ،‬اینها یک سری از افراد ما هستن که‬
‫راستش خیلی برای دیدنت هیجانزده بودن جونگوکی‪".‬‬

‫‪1256‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ما همش دربارهی تو حرف میزنیم‪ "،‬تاپ با لحنی که اصال‬


‫عذرخواهانه نبود توضیح داد‪.‬‬

‫جونگوک با گونههای سرخی بیشتر خودش رو به دسونگ‬


‫فشرد و خجالتزده زمزمه کرد‪" ،‬گوکی نمیخواد ببینتشون —‬
‫خیلی زیادن‪".‬‬

‫تاپ با اخمی به دستهی افراد پشت سرش نگاه کرد‪" ،‬اوه‪ ،‬بهش‬
‫فکر نکرده بودیم‪".‬‬

‫دسونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬خیلی زیادن‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬تاپ لبخندی به پسر کوچیکتر زد‪" ،‬میتونی‬


‫بعدا ببینیشون‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و لپش رو گزید‪" ،‬باشه‪ ،‬مرسی‬


‫هیونگیها‪".‬‬

‫جیدی بین مکالمشون پرید و صداشون زد؛ جونگوک بین تاپ‬


‫و دسونگ ایستاد‪ ،‬هردو دستهاش رو گرفتن و دنبال برادر‬
‫بزرگترش وارد اتاق دیگهای شدن‪.‬‬

‫‪1257‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پشت میز بلندی نشستن؛ جونگوک سر میز کنار برادرش‪،‬‬


‫جیدی کنار اون و کنار مو نعنایی مردی که پسر کمی چهرهاش‬
‫رو به یاد میآورد نشست‪.‬‬

‫"گوک‪ ،‬این سوهوئه‪ "،‬برادرش توضیح داد‪" ،‬قبال دیدیش‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو کج کرد‪ ،‬به سختی سعی کرد مرد رو به یاد‬


‫بیاره و لبهاش آویزون شدن‪" ،‬گوکی یادش نمیاد‪".‬‬

‫"موهام اون زمان بلوند بود‪ "،‬سوهو کمکش کرد‪.‬‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید و چهرهاش روشن شد‪" ،‬اوه!‬


‫اومدی تولد گوکی!"‬

‫"همینطوره‪ "،‬سوهو با خندهای جواب داد‪.‬‬

‫"یک عروسک خیلی بزرگ به گوکی دادی‪ "،‬پسر کوچیکتر با‬


‫یادآوری اون خاطره لبخندی زد‪" ،‬ممنون‪".‬‬

‫"باعث افتخارم بود‪ "،‬سوهو آروم خندید‪ ،‬به صندلیش تکیه‬


‫داد و توی گوش یونگی زمزمه کرد‪" ،‬یک چک هم بهش ندادم؟‬
‫یک چک چند تومنی؟"‬
‫‪1258‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اون هیچ اهمیت کوفتیای به پول نمیده‪ "،‬یونگی با لحن‬


‫خشکی جواب داد‪" ،‬چندسال پیش بیخیال گفتن جزئیات بهش‬
‫شدیم و فقط اونها رو توی حساب شخصیش میذاریم‪".‬‬

‫رئیس گنگ فرصتی برای جواب دادن پیدا نکرد؛ جیدی‬


‫دستهاش رو بههم زد و هردوی اونها صاف سرجاشون‬
‫نشستن‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬بیاید شروع کنیم‪ "،‬جیدی نگاهی به اطراف میز‬


‫انداخت‪" ،‬نمایندهی اینچئون کجاست؟"‬

‫مردی با چهرهی زخمی دستش رو بلند کرد؛ چهرهی جونگوک با‬


‫دیدن اون صورت ترسناک و ناآشنا درهم رفت و خودش رو به‬
‫برادرش فشرد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬جیدی با صدای خشکی گفت‪" ،‬مشکل چیه؟"‬

‫"مشکل‪ "،‬مرد با خشم غرید‪" ،‬اینه که افراد تو فکر میکنن‬


‫مالک کرهیجنوبیان!"‬

‫‪1259‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بدون اخطاری‪ ،‬صدای تموم میز با شنیدن توهین اون مرد بلند‬
‫شد‪.‬‬

‫جونگوک با نالهای خودش رو به یونگی چسبوند‪" ،‬هیونگی‪ ،‬ه‪-‬‬


‫همه عصبانیان‪".‬‬

‫یونگی با اخمی از گوشهی چشمش به پسر خیره شد‪" ،‬آیش‪،‬‬


‫نگران نباش گوک؛ سریع میگذره‪".‬‬

‫و البته که افراد دور میز به همون سرعتی که عصبانی شده‬


‫بودن ساکت شدند‪ .‬بهنظر نمیاومد مردی که از اینچئون‬
‫اومده بود تحت تاثیر اون سر و صداهای عصبانی قرار گرفته‬
‫باشه و چهرهاش کامال بیحس بود‪.‬‬

‫"افراد تو دارن چندتا از بهترین مشتریهای من رو به سمت‬


‫محصوالت یونگ میکشن‪ "،‬مرد با لحن خشکی توضیح داد‪،‬‬
‫"کنگپی و یونگ همین االنش هم صاحب نیم بیشتری از این‬
‫کشور کوفتیان؛ واقعا باید وارد تنها شهری بشید که متعلق به‬
‫ماست؟"‬

‫‪1260‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی که از اون اتهامات راضی بهنظر نمیرسید به صندلیش‬


‫تکیه داد‪" ،‬اسم مشتریهایی که ادعا میکنی ما دزدیدمشون‬
‫رو داری؟"‬

‫چشمهای مرد به سمتش چرخیدند‪" ،‬گفتم یونگ‪".‬‬

‫"میدونم چی گفتی‪ "،‬یونگی با لحنی مشابه به مرد جواب داد‪،‬‬


‫"کنگپی و یونگ متحدهای نزدیکی هستن‪ .‬یک عضو از اونها‪،‬‬
‫عضوی از گنگ ما هم بهحساب میاد؛ اگه داری به اونها تهمت‬
‫میزنی‪ ،‬پس به ما هم زدی‪".‬‬

‫صدای موافقت مردهای دور میز بلند شد‪.‬‬

‫جونگوک سعی کرد جلوی درهم رفتن چهرهاش رو بگیره؛‬


‫خیلی سر و صدا میکردن‪.‬‬

‫"خب —" ابروهای مرد که حاال مردد بهنظر میرسید تکون‬


‫خوردن‪" ،‬لیست اسامیای با خودم ندارم‪ ،‬ولی سود خیلی‬
‫زیادی رو بهخاطر مشتریهای بزرگی که سمت یونگ اومدن از‬
‫دست دادیم و رئیسم — رئیسم میخواد که جبران بشه‪".‬‬

‫‪1261‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جبران بشه؟" سوهو ابرویی باال انداخت‪" ،‬وقتی لیستی از‬


‫مشتریهاتون نداری‪ ،‬چرا باید خسارتتون رو جبران کنیم؟"‬

‫"میدونی که دقیقا چقدر ضرر کردید؟" یونگی با صدای‬


‫خشکی پرسید‪" ،‬یا اسم افرادی که به مشتریهات کاال فروختن‬
‫و محل مالقاتشون؟"‬

‫مرد با کالفگی توی صندلیش جابهجا شد‪" ،‬گوش کن‪ ،‬من انقدر‬
‫اطالعات ندارم؛ فقط ازم خواسته شده که —"‬

‫"چطوره‪ "،‬جیدی با چشمهایی که از خشم درخشیدن بین‬


‫حرفهاش پرید‪" ،‬اون اطالعات کوفتی رو بیاری و وقتی‬
‫نقشهی بهتری برای کالهبرداری داشتی واسه حرف زدن‬
‫باهامون بیای؟ یا حداقل وقتی بیشتر تمرین کردی‪".‬‬

‫صدای دادهای موافقتی شنیده شد و جونگوک که دیگه به‬


‫اندازهی کافی شنیده بود‪ ،‬چرخید و سرش رو توی شونهی‬
‫یونگی مخفی کرد‪.‬‬

‫"هیونگی‪ ،‬خیلی داد میزنن‪ "،‬پسر نالید‪" ،‬حرف ب‪-‬بد هم‬


‫هست‪".‬‬

‫‪1262‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی دستش رو باال برد و با مالیمت موهای پسر رو نوازش‬


‫کرد‪" ،‬ببخشید گوک‪ ،‬باید بهت اخطار میدادم که این‬
‫مالقاتها یککم پر سر و صدا میشه‪".‬‬

‫سوهو با اخم عمیقی به اون صحنه خیره شد‪" ،‬بچهها‪ "،‬مرد‬


‫مجبور بود بهخاطر شلوغیای که از بیرون کردن مرد‬
‫اینچئونی ایجاد شده بود داد بزنه‪" ،‬اوی‪ ،‬اوی لعنتیها! ساکت‬
‫شید‪ ،‬باشه؟ بچه اینجاست!"‬

‫تموم مردها یکدفعه به سمت جونگوک چرخیدن و گونههای‬


‫پسر سرخ شد‪.‬‬

‫"اوم — سالم‪ "،‬پسر با صدای ضعیفی گفت و توی صندلیش‬


‫فرو رفت‪.‬‬

‫"خدای من!"‬

‫"صبر کن — صبر کن‪ ،‬خیلی کیوته!"‬

‫"خدای من اون مکنهی کنگپیه‪ ،‬نه؟"‬

‫‪1263‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صورت جونگوک بهخاطر اون توجهها تقریبا کبود شد؛‬


‫لبهاش هرچند داشتن میلرزیدن و نزدیک بود به خنده بیفته‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬اسمت جونگوکه‪ ،‬نه؟" یکی از مردهای نزدیک بهش با‬


‫لبخند گرم و چشمهای مهربونی به سمتش خم شد‪" ،‬از‬
‫آشناییت خوشحالم؛ ببخشید که خیلی سر و صدا میکنیم‪،‬‬
‫هممون یکجورهایی احمقیم‪".‬‬

‫"این حقیقت نداره‪ "،‬بینی پسر کوچیکتر چین خورد و لبخند‬


‫خرگوشیای زد‪" ،‬هیونگیها واقعا مهربون بهنظر میرسن‪".‬‬

‫چندنفر با شنیدن اون حرف سینهاشون رو جنگ زدن‪،‬‬


‫"هیونگیها! فاک! بهمون گفت هیونگیها!"‬

‫"چند سالته جونگوک؟" یکی از اونها با نگاه کنجکاوی پرسید‪.‬‬

‫چهرهی جونگوک متفکرانه درهم رفت‪" ،‬هفت‪ "،‬پسر باالخره‬


‫گفت و مکثی کرد‪" ،‬اوم‪ ،‬شایدم شش‪ ،‬نمیدونم؛ مطمئن‬
‫نیستم‪".‬‬

‫‪1264‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی با شنیدن صداهای شیفتهی توی اتاق به سختی جلوی‬


‫لبخندش رو گرفت‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬دیگه کافیه‪ "،‬مرد مو نعنایی غرید‪" ،‬تموم روز با‬
‫منه‪ ،‬پس اگه دلتون میخواد میتونید بعد جلسه باهاش وقت‬
‫بگذرونید‪".‬‬

‫بهنظر میاومد اون پیشنهاد باعث شد افراد گنگ سر کارشون‬


‫برگردن‪ .‬بقیهی جلسه با وجود افرادی که گاهی دادهای بقیه‬
‫رو ساکت و با نگاهی به جونگوک اشاره میکردن در آرامش‬
‫گذشت؛ پسر هربار با خنده به اونها که داشتن تموم تالششون‬
‫رو میکردن خیره میشد و واقعا شیرین بود‪.‬‬

‫وقتی جلسه تموم شد‪ ،‬گروه بزرگ توی اتاقهای مختلف‬


‫عمارت چرخیدن؛ البته که جونگوک به دنبال برادرش وارد‬
‫آشپزخونه شد‪ ،‬یونگی کمکش کرد تا روی ُاپن بشینه و پسر‬
‫پاهاش رو روی به اون که روبهروش‪ ،‬تکیه داده به پیشخون‬
‫ایستاد تکون داد‪.‬‬

‫‪1265‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یک تکست سریع به ته میدم‪ "،‬مرد زمزمه کرد و توی‬


‫گوشیش چرخید‪" ،‬بعدش میتونیم بریم‪ ،‬خب؟ یک کار‬
‫کوچولوی دیگه دارم‪".‬‬

‫جونگوک با جدیت سرش رو تکون داد‪" ،‬جنگیدن با آدم بدها‪".‬‬

‫چشمهای برادرش با نیشخندی برق زدن‪" ،‬هرچی تو بگی گوک‪،‬‬


‫جنگیدن با آدم بدها‪".‬‬

‫"میدونی‪ ،‬هرکسی نمیتونه با آدم بدها بجنگه‪ "،‬یکی از‬


‫مردهایی که دنبالشون وارد آشپزخونه شده بود یکدفعه گفت‬
‫و وقتی جونگوک به سمتش برگشت لبخندی زد‪.‬‬

‫"منظورت چیه؟" پسر کوچیکتر با اخمی گفت‪" ،‬گوکی باید‬


‫بره مدرسه؟ هیونگی گفت میتونم برم!"‬

‫"اوه نه‪ ،‬همچین چیزی نه‪ "،‬مرد دیگهای با خنده گفت‪" ،‬ولی‬
‫میدونی باید چیکار کنی؟"‬

‫"باید خیلی قوی بهنظر برسی‪ "،‬مرد اول با جدیت گفت‪،‬‬


‫"میتونی این کار رو کنی؟"‬

‫‪1266‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک هوفهای داد‪" ،‬معلومه‪ ،‬گوکی شلوار پوشیده!"‬

‫مرد سرش رو تکون داد و با تایید نگاهی به ژاکت چرم و‬


‫شلوار پارهی پسر انداخت‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬ظاهرت که مشکلی نداره‪ "،‬یکیشون متفکرانه گفت‪،‬‬


‫"حاال فقط باید روی ترسناک کردن صورتت کار کنی‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک بههم گره خوردن‪" ،‬هان؟"‬

‫"به یک صورت ترسناک نیاز داری‪ "،‬مرد با جدیت ادامه داد‪،‬‬


‫"مثل هیونگت؛ دیدی همیشه چقدر بدجنس بهنظر میرسه؟"‬

‫یونگی که درحال تایپ کردن بود با چشمغرهای به مرد خیره‬


‫شد‪" ،‬میکشمت جهبوم‪".‬‬

‫جهبوم نیشخندی زد‪" ،‬اوه‪ ،‬بیخیال هیونگ؛ باهام همکاری کن‬


‫جینیونگ!"‬

‫"حق با اونه‪ "،‬جینیونگ خندید‪" ،‬جونگوکی‪ ،‬باید روی صورت‬


‫ترسناکت برای گنگستر شدن کار کنی؛ مثل این‪".‬‬

‫‪1267‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مرد چهرهی بیحسش رو درهم فرو برد‪ ،‬فکش رو قفل کرد‪،‬‬


‫چشمهاش واضحا درخشیدن و جونگوک خودش رو روی ُاپن‬
‫عقب کشید‪.‬‬

‫"این زیادی ترسناکه‪ "،‬پسر با بینی چینخوردهای گفت و بعد‬


‫چهرهاش روشن شد‪" ،‬ولی گوکی میتونه امتحان کنه!"‬

‫به سختی سعی کرد لبخند رو از روی لبهاش پاک کنه‪ .‬انقدر‬
‫سخت تمرکز کرد که زبونش از گوشهی لبش بیرون اومد؛ هیچ‬
‫ایدهای نداشت که چه شکلی بهنظر میرسید‪ ،‬اما حس میکرد‬
‫چهرهاش خشک شده‪.‬‬

‫مردهای اطرافش‪ ،‬حتی یونگی‪ ،‬بلند به خنده افتادن‪.‬‬

‫"آیگو‪ ،‬بامزهی دوست داشتنی‪ "،‬جهبوم با شیفتگی گفت‪.‬‬

‫"هان؟" شونههای جونگوک پایین افتادن و لبهاش آویزون‬


‫شدن‪" ،‬ولی قرار بود ترسناک باشه!"‬

‫‪1268‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"فکر کنم تو برای ترسناک بودن ساخته نشدی‪ "،‬جینیونگ‬


‫خندید‪" ،‬ولی میدونی‪ ،‬میتونه ترسناک باشه که چقدر کیوتی؛‬
‫این ممکنه جواب بده‪".‬‬

‫"واقعا؟" چهرهی جونگوک دوباره روشن شد‪" ،‬پس گوکی‬


‫کیوتترین میشه و اینجوری با آدم بدها میجنگه!"‬

‫یونگی لبهاش رو بههم فشرد تا جلوی نیشخندش رو بگیره‪،‬‬


‫"خیلی خب بچه‪ ،‬وقت رفتنه؛ از هیونگهای جدیدت‬
‫خداحافظی کن‪".‬‬

‫خداحافظیها قطعا احساساتیتر از اون چیزی که باید میبود‬


‫شدن؛ جهبوم و جینیونگ برای مدت احمقانهای به پسر‬
‫کوچیکتر چسبیدن و یونگی باالخره مجبور شد اونها رو کنار‬
‫بزنه‪.‬‬

‫"کافیه‪ "،‬مرد هوفهای داد‪" ،‬باید بریم‪".‬‬

‫جونگوک برای آخرین بار دستش رو تکون داد و به سمت‬


‫برادرش برگشت‪" ،‬کجا میریم؟"‬

‫‪1269‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باید با یکی حرف بزنم‪ "،‬یونگی با صدای آرومی جواب داد؛‬


‫جدیتر از زمان جلسه بهنظر میرسید‪.‬‬

‫"یک هیونگی دیگه؟"‬

‫"نه دقیقا‪ "،‬برادرش جابهجا شد و با اخمی به اون خیره شد‪،‬‬


‫"دوستم نیست؛ فقط کسیه که باهاش کار میکنم و تو قرار‬
‫نیست باهاش حرف بزنی‪ ،‬باشه؟"‬

‫لبهای جونگوک کنجکاوانه از هم باز شدن‪" ،‬اگه دوست‬


‫هیونگی نیست‪ ،‬پس چرا هیونگی باهاش کار میکنه؟"‬

‫سوالش باعث شد یونگی آروم بخنده‪.‬‬

‫"بعضی وقتها باید با کسایی کار کنیم که ازشون خوشمون‬


‫نمیاد‪ "،‬مرد با لحن خشکی جواب داد‪" ،‬این فقط جوریه که‬
‫دنیا کار میکنه بچه‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬چشمهای جونگوک ریز شدن‪" ،‬ولی جیدی هیونگی‬


‫یه دوسته‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫‪1270‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ "،‬یونگی خندید‪" ،‬هست‪".‬‬

‫"هوپی هیونگی چی؟" پسر به سرعت اضافه کرد‪" ،‬اگه‬


‫هیونگی دربارهاش حرف بدجنسانهای بزنه گوکی بهش‬
‫میگه!"‬

‫"هوپی هم دوستمه گوک‪ "،‬یونگی با صدای خونسرد و لبخندی‬


‫جواب داد‪.‬‬

‫"خوبه‪ "،‬پسر کوچیکتر از جوابش راضی بهنظر میرسید و‬


‫انقدر سریع به مقصدشون رسیدن که یونگی مجبور نشد‬
‫گوشیش رو بهش بده تا حواسش رو پرت کنه‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬مرد بزرگتر پاش رو بیرون برد و با نگاهی به‬


‫پشت سرش‪ ،‬مطمئن شد ماشین دومی که دنبالشون میاومد‬
‫هم رسیده باشه‪" ،‬گوک‪ ،‬یکی از گاردها قراره پیشت بمونه‪،‬‬
‫باشه؟ خیلی طولش نمیدم‪".‬‬

‫"چی؟" ابروهای جونگوک بههم گره خوردن‪" ،‬گوکی نمیاد؟"‬

‫‪1271‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه‪ "،‬یونگی با قاطعیت گفت‪" ،‬انقدر به این مرد اعتماد ندارم‬


‫که تو رو با خودم ببرم‪ .‬به هیونگ اعتماد کن‪ ،‬باشه؟"‬

‫لبهای پسر کوچیکتر آویزون شدن‪" ،‬ولی —"‬

‫"جونگوک‪".‬‬

‫دهنش با شنیدن لحن برادرش بسته شد؛ اون معموال با اون‬


‫لحن باهاش صحبت نمیکرد‪ .‬پسر توی صندلیش فرو رفت و‬
‫زمزمه کرد‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫چشمهای یونگی با دیدن چهرهاش نرم شدن‪.‬‬

‫"هی‪ "،‬برادرش گوشیش رو دستش داد‪" ،‬میتونی وقتی‬


‫منتظرمی با تهیونگ حرف بزنی‪ ،‬دربارهات از من پرسید‪ "،‬مرد‬
‫لبخند ضعیفی زد‪" ،‬فقط یککم طول میکشه‪ ،‬خب؟ قول‬
‫میدم‪".‬‬

‫جونگوک در جواب لبخند کمرنگی زد و با مالیمت گفت‪،‬‬


‫"باشه‪".‬‬

‫‪1272‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی قبل از خارج شدن از ماشین موهاش رو بههم ریخت و‬


‫در رو پشت سرش بست‪ .‬در ماشین لحظهای بعد باز شد‪،‬‬
‫گاردی روی صندلی جلو نشست و بعد از تعظیم کوتاهی به‬
‫جونگوک به روبهرو چشم دوخت‪.‬‬

‫جونگوک آهی کشید‪ ،‬گوشی توی دستش رو باز کرد و وارد‬


‫تکستهای تهیونگ شد‪ .‬نتونست جلوی خودش برای خوندن‬
‫تکستهایی که اون و برادرش توی طول روز رد و بدل کرده‬
‫بودن رو بگیره و لبخند بزرگی زد‪.‬‬

‫تهیونگ‪ :‬ناهار خورده؟‬

‫تهیونگ‪ :‬هیونگ داره دیر میشه‬

‫تهیونگ‪ :‬ناهار خورده؟‬

‫یونگی‪ :‬محض رضای فاک‬

‫‪1273‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی‪ :‬روی میز جلسه غذا هست‬

‫یونگی‪ :‬و توی ماشین تنقاالت خورد‬

‫یونگی‪ :‬اونهایی که نمیدونم چجوری توی کیفم قایم کردی!‬

‫تهیونگ‪ :‬هورا! خوشحالم پیداشون کردی ^_ ^‬

‫تهیونگ‪ :‬اگه هر ساعت غذا نخوره بداخالق میشه‬

‫تهیونگ‪ :‬مثل یک بانی کوچولو ~‬

‫تهیونگ‪ :‬بانبان من‪ ،‬خیلی دلم براش تنگ شده ‪T-T‬‬

‫تهیونگ‪ :‬انگار توی َترکم‬

‫یونگی‪ :‬بالکت میکنم‬

‫جونگوک خندید و راحتتر توی صندلیش نشست‪.‬‬

‫‪1274‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی‪ :‬سالاام هیونگی‬

‫یونگی‪^ _^ :‬‬

‫تهیونگ‪ :‬سالم بیبی!‬

‫تهیونگ‪ :‬حدس میزنم این تویی‬

‫جونگوک با شیفتگی خندید‪.‬‬

‫یونگی‪ :‬خودمم‬

‫یونگی‪ :‬هیونگی رفتتت‬

‫یونگی‪ :‬حوصلهام سر رفته‬

‫‪1275‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫گوشی یکدفعه بین تایپ کردنش زنگ خورد و پسر چندبار‬


‫پلک زد‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬یونگی هیونگ کجاست؟" صدای تهیونگ مثل‬


‫وقتهایی بود که جدی میشد و اخم توی لحنش نمایون بود‪.‬‬

‫"داخل‪ "،‬جونگوک با حواسپرتی با انگشتش روی گرد و خاک‬


‫پنجره قلب کشید‪" ،‬تهته داره چیکار میکنه؟ گوکی دلش برات‬
‫تنگ شده‪".‬‬

‫"من — جونگوکی‪ ،‬هیونگت توی ماشین تنهات گذاشته؟"‬

‫"اوهوم‪ ،‬ولی نه تنها‪ ،‬یک گارد اینجاست‪ .‬سالم کن!" جونگوک‬


‫به جلو تکیه داد و گوشی رو جلوی مرد متعجب گرفت‪.‬‬

‫صدای کالفهی تهیونگ از پشت خط بهگوش رسید‪" ،‬آیش‪،‬‬


‫گوکی نه‪ ،‬برگرد اینجا!"‬

‫پسر کوچیکتر اخمی کرد و عقب رفت‪" ،‬تهته‪ ،‬این بیادبانه‬


‫بود‪".‬‬

‫‪1276‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ببخشید بیبی‪ ،‬فقط یککم گیجم؛ یونگی هیونگ دقیقا کجا‬


‫رفته؟"‬

‫"تا با یک هیونگی دیگه حرف بزنه‪ "،‬جونگوک اخمی کرد‪،‬‬


‫"ولی گفت چون اون مهربون نیست گوکی نمیتونه باهاش‬
‫بره‪".‬‬

‫مکثی پشت خط پیش اومد‪" ،‬اوه‪ ،‬که اینطور — باشه‪ ،‬فکر‬


‫کنم کار خوبی کرده‪".‬‬

‫"نوچ‪ ،‬لبهای پسر کوچیکتر آویزون شدن‪" ،‬حاال گوکی‬


‫حوصلهاش سر رفته‪".‬‬

‫"پس من واسه چی اینجام بیبی؟ بهم بگو روزت تا االن چطور‬


‫گذشت؛ گنگستر کوچولوم چیکار کرد‪ ،‬هوم؟"‬

‫"اوه‪ ،‬باشه!" چهرهی پسر متفکرانه درهم رفت و با‬


‫انگشتهاش مشغول شمردن شد‪" ،‬اول گوکی رفت به جلسهی‬
‫پسر بزرگها و کلی هیونگی مهربون دید؛ خیلی داد میزدن‬
‫ولی بعدش مهربون شدن و اوه — یکیشون به گوکی یاد داد‬
‫صورتش رو بدجنس کنه!"‬

‫‪1277‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"صورت بدجنس هوم؟"لحن دوست پسرش شیطون بهنظر‬


‫میرسید‪" ،‬باید وقتی برگشتی بهم نشونش بدی‪".‬‬

‫"گوکی نشونت میده! و —"‬

‫"— چی؟"صدای پشت خط یکدفعه قطع شد‪" ،‬االن؟ باشه‪،‬‬


‫باشه‪"،‬تهیونگ آهی کشید‪" ،‬بیبی‪ ،‬باید برم؛ جیمین داره بهم‬
‫زنگ میزنه‪ ،‬ببخشید‪".‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن و شونههاش پایین افتادن‪،‬‬


‫"ولی گوکی دوباره حوصلهاش سر میره‪".‬‬

‫"میدونم بان‪ ،‬ولی مطمئنم کار یونگی هیونگ دیگه خیلی‬


‫طول نمیکشه؛ واقعا ببخشید‪ ،‬باید برم‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر کوچیکتر آهی کشید‪" ،‬دوستت دارم‪".‬‬

‫"خیلی دوست دارم؛ واسه هیونگ پسر خوبی باش‪ ،‬خب؟‬


‫خداحافظ بان‪".‬‬

‫"خداحافظ —" تماس یکدفعه قطع شد و جونگوک با اخمی‬


‫به گوشی توی دستش خیره شد‪.‬‬
‫‪1278‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر دوباره با بیحوصلگی آهی کشید و بعد از چند ثانیه‪ ،‬با‬


‫لبخند شیرینی به جلو تکیه داد و به گاردی که جلوی ماشین‬
‫نشسته بود خیره شد‪" ،‬هیونگی‪ ،‬میخوای یک بازی کنیم؟"‬

‫***‬

‫‪1279‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پونزده دقیقه از اذیت کردن گارد بیچاره گذشته بود‪ ،‬که مرد‬
‫با دیدن چیزی از پنجرهی ماشین از صندلیش بیرون پرید؛ در‬
‫رو باز کرد‪ ،‬به جونگوک دستور داد سر جاش بمونه و ناپدید‬
‫شد‪.‬‬

‫مرد چند دقیقه بعد‪ ،‬درحالیکه به یونگیای که لنگ میزد کمک‬


‫میکرد برگشت‪.‬‬

‫بدن جونگوک انگار که کسی پکهای یخ دور تنش پیچیده بود‬


‫سرد شد و به برادرش زل زد‪ .‬مرد بزرگتر واضحا داشت درد‬
‫میکشید و با چهرهی درهم رفتهای لبهاش رو بههم فشرده‬
‫بود‪.‬‬

‫جونگوک کمی توی صندلیش فرو رفت و چون نمیخواست‬


‫اون صحنه رو ببینه‪ ،‬نگاهش رو از پنجره گرفت‪.‬‬

‫موضوع این بود که بارها چنین چیزی رو دیده بود؛ دیده بود‬
‫که برادرش صبحها سالم از خونه بیرون میرفت و بعد‪ ،‬خسته‬
‫و گاهی زخمی برمیگشت‪.‬‬

‫‪1280‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫براش عجیب نبود که گاهی حین شب بخیر گفتن بهش‪ ،‬گونهی‬


‫بانداژ شدهاش رو ببوسه‪ ،‬یا مرد لباس آستین بلندی پوشیده‬
‫باشه تا یکی دوتا زخم رو ازش پنهون کنه؛‬

‫اما هیچوقت ندیده بود که اون جلوی چشمهای خودش زخمی‬


‫بشه‪.‬‬

‫یونگی کامال سالم ماشین رو ترک کرده بود؛ جونگوک رفتنش‬


‫رو با چشمهای خودش دیده بود — و حاال نیم ساعت بعد‪،‬‬
‫برای سوار ماشین شدن به کمک نیاز داشت و با هر تکون‬
‫خوردن بدنش دندونهاش رو از درد روی هم میکشید‪.‬‬

‫"هیونگ‪ "،‬پسر زمزمه کرد و لب پایینش ناخودآگاه آویزون‬


‫شد‪.‬‬

‫یونگی شوکه بهش نگاه کرد؛ یک دستش رو دور پهلوش حلقه‬


‫کرده بود و کبودیای کمکم داشت روی گونهاش نمایون‬
‫میشد‪" ،‬از هد اسپیس — خارج شدی؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و به سختی نگاهش رو از گونهی‬


‫کبود برادرش گرفت‪" ،‬تو آسیب دیدی‪".‬‬

‫‪1281‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دست یونگی به سمت گونهاش رفت‪" ،‬آیش‪ ،‬من خوبم گوک؛‬


‫اینجور چیزها طبیعیه‪ ،‬نگران هیونگ نباش‪".‬‬

‫"از اینکه طبیعیه خوشم نمیاد‪ "،‬جونگوک فینفین کرد‪،‬‬


‫"آسیب دیدی؛ این نباید برای هیچکس طبیعی باشه‪".‬‬

‫چهرهی برادش نرم شد‪" ،‬میدونم بچه؛ ولی برای همین‬


‫نمیخواستم با خودم بیارمت‪".‬‬

‫بدن جونگوک دوباره منقبض شد و با تردید به سمت برادرش‬


‫رفت‪" ،‬واسه کارت؟ یا اون داخل؟"‬

‫"هردو؛" یونگی لبخند خستهای بهش زد‪" ،‬فکر کنم برای امروز‬
‫کافی باشه‪ ،‬نه؟ نظرت دربارهی اینکه بستنی بخوریم چیه؟"‬

‫جونگوک لحظهای نگرانیش رو فراموش کرد و چشمهاش‬


‫گشاد شدن‪" ،‬واقعا؟ ولی قبل شامه‪".‬‬

‫مرد مو نعنایی نیشخندی بهش زد‪" ،‬اگه تو چیزی نگی منم‬


‫نمیگم‪".‬‬

‫‪1282‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫جلوی بستنیبندیای نزدیک خونشون ایستادن‪ .‬پسر کوچیکتر‬


‫نمیدونست قرار بود اون دسر رو توی ماشین یا بیرون‬
‫بخورن‪ ،‬اما یونگی با پیاده شدن سوپرایزش کرد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر روی میز خالیای جلوی مغازه نشست و به‬


‫یونگی که با هیسی روبهروش نشست خیره شد‪.‬‬

‫گارد سفارششون رو گرفت و برای اولینبار توی طول اون روز‬


‫تنهاشون گذاشت‪.‬‬

‫"خب‪ "،‬یونگی آروم به عقب تکیه داد و غرق در فکر بهش‬


‫خیره شد‪" ،‬امروز بهت خوش گذشت؟ یا حداقل یککم‬
‫دربارهی کاری که ما میکنیم یاد گرفتی؟"‬

‫جونگوک آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬آره‪ ،‬اوم — یکجورهایی‬


‫فکر کنم االن میفهمم چرا همیشه مضطرب و خستهاید‪"،‬‬
‫لبخند کوچیکی زد‪" ،‬شغل سختیه‪".‬‬

‫‪1283‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هست‪ "،‬برادرش تایید کرد؛ آهی کشید و بهنظر میاومد کمی‬


‫آرومتر شد‪.‬‬

‫"جلسهها —" جونگوک جابهجا شد و با دستمال روی میز‬


‫بازی کرد‪" ،‬نمیدونم‪ ،‬حوصلهسربرن؟ نشستن داخلشون سخته‬
‫چون یکجورهایی — همه همش عصبانیان‪".‬‬

‫"درست بهنظر میاد‪ "،‬یونگی خشک خندید‪.‬‬

‫جونگوک لپش رو جوید‪" ،‬ولی گاهی از دست تو هم عصبانی‬


‫میشن‪ ،‬نه؟"‬

‫برادرش چند لحظه ساکت موند‪" ،‬گاهی‪ "،‬مرد باالخره گفت‪،‬‬


‫"این یکی رو جیدی رهبری کرد‪ ،‬پس همهی توجهها روی اون‬
‫بود؛ ولی وقتی کنگپی رهبر جلسهاست‪ ،‬گاهی من و هوپی‬
‫باید عصبانیت بقیه رو تحمل کنیم‪".‬‬

‫"این مزخرفه‪ "،‬پسر کوچیکتر اخمی کرد‪" ،‬شماها خیلی‬


‫چیزها رو باید تحمل کنید؛ گاهی فراموش میکنم که کنگپی‬
‫چقدر بزرگه‪ ،‬نمیدونم — فراموش میکنم که شماها چقدر‬
‫بزرگید‪".‬‬

‫‪1284‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی که با دقت بهش خیره شده بود‪ ،‬بعد از چند لحظه گفت‪،‬‬
‫"گاهی میتونه خیلی سخت باشه‪ ،‬ولی واسه همینه که هممون‬
‫اینجاییم‪".‬‬

‫جونگوک لبخند کوچیکی بهش زد‪" ،‬هر شش نفرتون خیلی‬


‫سخت کار میکنید‪".‬‬

‫"هفت؛" برادرش با قاطعیت تصحیحش کرد و گوشههای لبش‬


‫با لبخندی باال رفتن‪" ،‬چقدر خوبه که هفت نفریم‪ ،1‬یا بهتره‬
‫بگم‪ ،‬چقدر خوبه که با همیم؛ فکر نمیکنم هیچکدوم تنهایی‬
‫میتونستیم سختیهای این دنیا رو تحمل کنیم‪".‬‬

‫لبخند جونگوک آروم بزرگتر شد‪" ،‬فکر میکنم این قشنگترین‬


‫چیزیه که تا بهحال گفتی هیونگ‪".‬‬

‫اومدن سفارششون یونگی رو از جواب دادن نجات داد‪ .‬برای‬


‫مدتی‪ ،‬مکالمهی معمولیای رو پیش گرفتن؛‬

‫‪1‬‬
‫‪What a relief that we are seven.‬‬

‫‪1285‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دربارهی گنگها‪ ،‬کنگپی یا هرچیز دیگهای حرف نزدن و‬


‫بهجاش — دربارهی مسائل برادرانه حرف زدن‪.‬‬

‫"رابطهات با ته چطوره؟" یونگی جایی بین حرفهاشون‬


‫پرسید‪.‬‬

‫جونگوک با قاشق بستنی شکالتی توی دهنش مکث کرد‪،‬‬


‫"اوم‪ "،‬پسر بعد از خوردن اون دسر سرد جواب داد‪" ،‬منظورت‬
‫چیه؟"‬

‫یونگی راحت بهنظر نمیرسید‪" ،‬نمیدونم؛ حس میکنم به‬


‫اندازهی کافی این سوال رو ازت نمیپرسم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر آروم خندید‪" ،‬ما با هم زندگی میکنیم هیونگ‪،‬‬


‫مجبور نیستی بپرسی؛ خودت هر روز جفتمون رو میبینی‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬فکر کنم همینطوره‪ "،‬مو نعنایی بعد از چند لحظه مکثی‬
‫کرد و با ابروهای بههم گره خورده به بستنیش خیره شد‪،‬‬
‫"میدونی‪ ،‬من — من واقعا خوشحالم که شما دوتا همدیگه رو‬
‫پیدا کردید؛ اون خیلی خوب ازت مراقبت میکنه‪ ،‬واسه همین‬
‫— آره‪".‬‬

‫‪1286‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چشمهای جونگوک برق زدن و لبخند بزرگی روی لبهاش‬


‫نقش بست‪" ،‬میکنه؛ همتون میکنید‪".‬‬

‫یونگی غرهای داد و خوردن قاشق بستنیای رو به جواب دادن‬


‫ترجیح داد‪.‬‬

‫"ممنونم‪ "،‬جونگوک با مالیمت اضافه کرد و نگاهش گرم شد‪،‬‬


‫"من هم خوشحالم که تو جیمین هیونگ رو داری — حتی اگه‬
‫همه میگن لیاقتش بیشتره!"‬

‫"مرسی — صبر کن‪ ،‬چی؟! کیاین رو میگه؟!"‬

‫پسر کوچیکتر بلند خندید و برادرش چشمغرهای بهش رفت‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬کی این رو میگه؟ حرف جون لعنتی یا هوپیه!‬


‫قسم میخورم اون عوضیها —!"‬

‫جونگوک با لبخندی به اونکه داشت زیرلب با خودش غرولند‬


‫میکرد خیره شد و حرفهای برادرش توی ذهنش چرخیدن‪.‬‬

‫‪1287‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

.‫چقدر خوبه که هفت نفریم‬

1288
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪40.‬‬

‫"مراقب ظرفها باش گوک‪ "،‬یونگی با آهی تکرار کرد و وقتی‬


‫پسر کوچیکتر بشقاب رو روی پیشخون گذاشت‪ ،‬نتونست‬
‫جلوی لبخندش رو بگیره‪" ،‬مرسی‪".‬‬

‫"خواهش میکنم!" جونگوک با چشمهای روشن و خوشحالی‬


‫جواب داد‪" ،‬میتونم توی شستنشون کمک کنم؟"‬

‫چهرهی یونگی درهم رفت و خاطرهای از لیوانهای شکسستهی‬


‫کف آشپزخونه‪ ،‬از آخرین باری که پسر سعی کرده بود به‬
‫سوکجین توی شستن ظرفها کمک کنه توی ذهنش نقش‬
‫بست‪.‬‬

‫"چطوره خشکشون کنی؟" مرد پیشنهاد داد و جونگوک با‬


‫لبخند خرگوشیای پارچهای که به دستش داده شد رو قبول‬
‫کرد‪.‬‬

‫"باشه!" برادرش به سادگی موافقت کرد‪" ،‬بعدش میتون —"‬

‫‪1289‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"سالم بچهها‪".‬‬

‫هردو با شنیدن صدای تهیونگ به سمت ورودی برگشتن‪ ،‬پسر‬


‫با آه خستهای کولهی روی دوشش رو روی میز آشپزخونه‬
‫انداخت؛ یونگی توی ذهنش از جهان تشکر کرد که بشقابی‬
‫دست جونگوک نداده بود‪ ،‬چون برادرش به سرعت پارچهی‬
‫توی دستش رو زمین انداخت‪.‬‬

‫"ته!" پسر با هیجان گفت و تیلههاش درخشیدن‪.‬‬

‫تهیونگ ناخودآگاه موفق شد پسر که خودش رو توی بغلش‬


‫انداخت رو بگیره و با غرهای آروم خندید‪.‬‬

‫"سالم بیبی‪ "،‬بوسهی کوچیکی روی موهای جونگوک باعث‬


‫شد باالخره پاهاش رو از دور کمر پسر جدا کنه؛ پایین رفت‪،‬‬
‫اما دستهاش رو دور کمر اون نگه داشت و خودش رو به‬
‫سینهاش فشرد‪.‬‬

‫"سالم‪ "،‬پسر کوچیکتر با مالیمت جواب داد و نرم تهیونگ رو‬


‫بوسید؛‬

‫‪1290‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صدای باز شدن شیر آب رو شنید و یونگی با وجود غره‬


‫دادنش‪ ،‬سراغ شستن ظرفها رفت تا خلوتشون رو بههم نزنه‪.‬‬

‫تهیونگ روی لبهای پسر لبخندی زد‪" ،‬یکی دلش برام تنگ‬
‫شده بوده‪ ،‬هوم؟"‬

‫جونگوک نگاه شکایتآمیزی بهش انداخت‪" ،‬دیر کردی و به‬


‫شام نرسیدی!" لبهای پسر آویزون شدن و اضافه کرد‪" ،‬حاال‬
‫قراره کل شب گرسنه باشی‪".‬‬

‫"بشقابش توی یخچاله‪ "،‬یونگی با لحن خشکی اعالم کرد‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬واقعا؟ من میارمش!" پسر کوچیکتر هیجانزده پیشنهاد‬


‫داد؛ خواست از تهیونگ دور بشه‪ ،‬اما اون دستهاش دور‬
‫کمرش حلقه کرد و نگهش داشت‪.‬‬

‫"یک لحظه وایسا‪ "،‬دوست پسرش لبخند شرمزدهای زد‪" ،‬یک‬


‫چیزی برات گرفتم‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک باال رفتن‪" ،‬واقعا؟"‬

‫‪1291‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوهوم‪ "،‬پسر بزرگتر دستهاش رو پایین انداخت و قدم‬


‫کوتاهی به عقب برداشت؛ دستش رو به سمت چیزی که پشت‬
‫کیفش مخفی کرده بود برد و وقتی اون رو روی میز گذاشت‬
‫— دسته گل خیره کنندهای ظاهر شد‪.‬‬

‫لبهای جونگوک از هم باز شدن‪.‬‬

‫"اوه‪ "،‬پسر با ناباوری برگ گلهای زیبایی که بهنظرش واقعی‬


‫نمیاومدن رو لمس و زمزمه کرد‪" ،‬این برای منه؟"‬

‫تهیونگ با چشمهای گرم و شیفتهای بهش چشم دوخت‪،‬‬


‫"اوهوم‪".‬‬

‫"برای چی؟" جونگوک با مالیمت پرسید؛ باالخره دسته گل رو‬


‫برداشت و انگشتهاش با حس وزن اون به گزگز افتادن‪،‬‬
‫"سالگردی رو فراموش کردم؟"‬

‫"نه‪ "،‬بوسهی کوتاهی روی لبهاش گذاشته شد‪" ،‬فقط‬


‫میخواستم واسه دوست پسر خوشگلم گل بگیرم‪ "،‬تهیونگ‬
‫چشمکی زد‪" ،‬البته در مقابل زیبایی خودش یککم کم میارن‪".‬‬

‫‪1292‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫گونههای جونگوک داغ شدن‪" ،‬تو — این — آه!"‬

‫بدون اخطاری دستهاش رو دور پسر بزرگتر انداخت‪ ،‬دسته‬


‫گل با صدایی روی میز افتاد و سرش رو توی شونهی اون‬
‫مخفی کرد؛ تهیونگ خندید و محکم بغلش کرد‪.‬‬

‫صدای ریزش آب سینک شدیدتر شد‪.‬‬

‫"اوه آره‪ ،‬راحت باشید‪ ،‬واسه همدیگه گل بیارید‪ ،‬درحالی که‬


‫دستهای من داره بهخاطر شستن ظرفهاتون چروک‬
‫میشه!" یونگی غرید‪" ،‬من چیم‪ ،‬پیشخدمتتون؟"‬

‫تهیونگ نیشخندی زد‪" ،‬توی شش سال این تقریبا اولین باریه‬


‫که داری ظرف میشوری هیونگ؛ تازه فقط هم بهخاطر اینکه‬
‫جین هیونگ —"‬

‫"بسه بچه‪ "،‬یونگی با هوفهای گفت‪ ،‬آب رو بست و دستهاش‬


‫رو با جلوی شلوارش خشک کرد‪" ،‬هی‪ ،‬جیمین کجاست؟ با‬
‫شماها بود‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫‪1293‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با ابروهای درهمرفتهای سرش رو تکون داد‪" ،‬اوه‪ ،‬نه؛‬


‫صبح با ما از خونه بیرون اومد‪ ،‬ولی گفت یک سری کار داره و‬
‫با یک ماشین دیگه رفت‪".‬‬

‫ابروهای یونگی با اخم کنجکاوی بههم گره خوردن‪" ،‬کار؟"‬

‫"شاید اون هم داره واسهی تو گل میخره هیونگ!" جونگوک با‬


‫چشمهای براقی پیشنهاد داد‪.‬‬

‫یونگی لبخند کوچیکی زد‪" ،‬آره بچه‪ ،‬شاید‪".‬‬

‫***‬

‫‪1294‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هرچند‪ ،‬وقتی که زمان به نیمهشب رسید‪ ،‬یونگی واقعا شک‬


‫داشت که دوست پسرش درحال گل خریدن براش باشه‪ .‬مرد‬
‫میتونست کالفگیش بهخاطر جواب ندادن پسر رو حس کنه‪،‬‬
‫بعد شام خودش رو روی مبل انداخت و با ابروهای بههم‬
‫گرهخوردهای تندتند به مو نارنجی تکست داد‪.‬‬

‫"جیمین هنوز جواب نداده؟" نامجون با اخمی پرسید و‬


‫کنارش روی مبل نشست‪.‬‬

‫"به یکی از تکستهام جواب داد‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪" ،‬حداقل‬


‫میدونم فاکینگ زندهاست!"‬

‫چهرهی نامجون درهم رفت‪" ،‬مطمئنم دلیل خوبی داره‪ ،‬احتماال‬


‫سرش خیلی شلوغه‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬ولی داره چیکار میکنه؟" مرد مو نعنایی باالخره با اخم‬


‫کوچیکی به دوستش نگاه کرد‪" ،‬جیمین عادت نداره چیزی رو‬
‫از من پنهون کنه‪".‬‬

‫انگار که دوست پسرش صداش رو شنیده بود‪ ،‬گوشیش‬


‫یکدفعه توی دستش شروع به لرزیدن کرد؛‬

‫‪1295‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی شوکه به اون نگاه کرد و با دیدن اسم نقش بسته روی‬
‫صفحهاش‪ ،‬خیالش آسوده شد‪.‬‬

‫"جیمین وات د فاک!" مرد به سرعت تماس رو جواب داد‪" ،‬تا‬


‫االن کجا بودی؟"‬

‫صدای جیمین از اونطرف خط بینفس بهنظر میرسید‪،‬‬


‫"ببخشید‪ ،‬ببخشید؛ گوش کن‪ ،‬زود میرسم خونه‪ ،‬خب؟ قول‬
‫میدم؛ االن دارم میرم سمت ماشینم‪ ،‬خیلی دور پارکش کردم‬
‫—"‬

‫"خیلی خب‪ ،‬ولی کجا بودی؟" یونگی با اخم پرسید‪.‬‬

‫صدای آرومی از اونطرف خط چیزی گفت و جیمین خندید؛‬


‫مکثی پشت خط پیش اومد و صدای بسته شدن درهای‬
‫ماشین به گوش رسید‪.‬‬

‫"بیب‪ ،‬االن توی ماشینم‪ "،‬جیمین باالخره گفت‪" ،‬وقتی‬


‫برگشتم خونه حرف میزنیم‪ ،‬باشه؟"‬

‫تماس بدون هیچ اخطاری قطع شد و یونگی با دهنی که باز‬


‫مونده بود به گوشی توی دستش خیره شد‪.‬‬
‫‪1296‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوشی رو روت قطع کرد؟" نامجون با نیشخندی پرسید‪.‬‬

‫"وات د فاک‪ "،‬یونگی با اخمی زمزمه کرد‪" ،‬رفتارش خیلی‬


‫عجیب شده‪".‬‬

‫"شاید داره بهت خیانت میکنه‪ "،‬نامجون با لحن شوخی گفت‬


‫و بیحواس مشغول چرخیدن توی گوشی خودش شد‪.‬‬

‫بدن یونگی یخ بست‪.‬‬

‫دوستش که متوجه جدی گرفته شدن حرفش شده بود‪ ،‬با‬


‫شنیدن سکوت اون به سمتش برگشت‪" ،‬وایسا‪ ،‬فقط داشتم‬
‫شوخی میکردم! میدونی که جیمین هیچوقت این کار رو‬
‫نمیکنه هیونگ‪ ،‬فقط یک شوخی بود‪".‬‬

‫"فاکینگ احمق نیستم نامجون‪ "،‬یونگی زمزمه کرد؛‬

‫هرچند‪ ،‬نمیتونست سنگین شدن قلبش با ناراحتی رو انکار‬


‫کنه و افکارش به سمت صدای غریبهای که جیمین همراهش‬
‫خندیده بود برگشتن‪.‬‬

‫‪1297‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مرد جلوی خودش برای تکست دادن دوباره به دوست پسرش‬


‫رو گرفت‪.‬‬

‫***‬

‫‪1298‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫واقعا تقصیر یونگی بود؛‬

‫تا زمانی که جیمین به خونه برگشت‪ ،‬اون برای ساعتها ثابت‬


‫نشست و تموم سناریوهای احمقانهی مختلف رو توی ذهنش‬
‫بازسازی کرد؛ در نظر گرفته بود که پسر کوچیکتر داشت‬
‫تنهاش میگذاشت‪ ،‬یا بهش خیانت میکرد؛ به این فکر کرد که‬
‫اون رفته بود تا با عضو یک گنگ دیگه مالقات کنه — یا حتی‬
‫بدتر — کسی که اصال توی یک گنگ نبود‪.‬‬

‫چی شده بود؟ نکنه جیمین باالخره از زندگی دیوونهکنندهی‬


‫اون خسته شده بود؟ چیزی میخواست — کسی رو می‪-‬‬
‫خواست — که عادی باشه؟‬

‫پس آره‪ ،‬وقتی در اتاق باز شد یونگی تقریبا از فکر و خیال‬


‫دیوونه شده بود‪.‬‬

‫جیمین خسته‪ ،‬اما آروم بهنظر میرسید؛ انگار که از روزی که‬


‫گذرونده راضی بود‪ .‬موهای پسر کوچیکتر وقتی ژاکتش رو‬
‫درآورد کمی بههم ریخته بودن و خمیازهی آرومی از لبهاش‬
‫خارج شد‪.‬‬

‫‪1299‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر با دیدن یونگیای که روی تخت نشسته بود لبخندی زد‪،‬‬


‫"هی بیب‪ "،‬جلو رفت تا بوسهای روی لبهای مرد بزرگتر‬
‫بذاره‪" ،‬فاک‪ ،‬خیلی خستمه؛ میرم دوش بگیرم‪ ،‬باشه؟"‬

‫یونگی با فک قفل شدهای کوتاه جواب داد‪" ،‬آره‪ ،‬اگه باید این‬
‫کار رو کنی‪".‬‬

‫جیمین مکثی کرد و شوکه خندید‪" ،‬منظورت چیه؟ بوی بد‬


‫میدم؟"‬

‫ذهن یونگی به دَ وران افتاد‪.‬‬

‫چیزی نگو‪ ،‬فقط همه چیز رو بدتر میکنی‪.‬‬

‫"راستش بوی ادکلن میدی‪ "،‬مرد با لحن بیحسی جواب داد‪.‬‬

‫ابروهای جیمین بههم گره خوردن‪ —" ،‬خب‪ ،‬ادکلن خودم رو‬
‫زدم‪ ،‬همونی که تو برام خریدی؛ از بوش خوشت نمیاد؟"‬

‫یونگی لپش رو گزید؛ هر چقدر تالش میکرد‪ ،‬نمیتونست اون‬


‫صدای غریبهی لعنتی رو از ذهنش خارج کنه‪.‬‬

‫‪1300‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نمیتونستن از فکر کردن به اینکه جیمین خندیده بود‪ ،‬چرا‬


‫خندیده بود و اینکه چه چیز لعنتیای خندهدار بود دست‬
‫برداره!‬

‫"امروز کجا بودی؟"‬

‫احساسات عجیبی روی چهرهی دوست پسرش نقش بستن و‬


‫چشمهاش از تردید پر شدن که هیچ کمکی به حس بد توی‬
‫قلب یونگی نکرد‪.‬‬

‫"بهت که گفتم‪ ،‬چندتا کار داشتم‪ "،‬پسر کوچیکتر با لحن‬


‫آرومی جواب داد‪" ،‬معموال انقدر اهمیت نمیدی که من چیکار‬
‫میکنم یونگی؛ چی شده؟"‬

‫"خب‪ ،‬تو معموال بهم دروغ نمیگی!" یونگی با خشمی که‬


‫خیلی زود و بدون هیچ اخطاری سراغش اومده بود جواب‬
‫داد‪.‬‬

‫جیمین شوکه بهش نگاه کرد‪" ،‬بهت دروغ گفتم؟ چی —"‬

‫‪1301‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تموم روز به هیچکدوم از تکستهام جواب ندادی‪ "،‬مرد‬


‫بزرگتر با خشم جواب داد‪ ،‬حرفهاش بدون خواست خودش‬
‫از دهنش خارج شدن‪ ،‬انگار که یکدفعه شکسته بود‪" ،‬وقتی‬
‫جواب دادی حرفهات خیلی نامفهوم بودن و صدای یک مرد‬
‫دیگه رو از پشت خط شنیدم! پس دوباره ازت میپرسم —‬
‫کجا بودی؟"‬

‫چهرهی جیمین شوکه بهنظر میرسید؛ اما چیزی پشت‬


‫چشمهاش درخشید — چیزی خشمگین‪.‬‬

‫"چرا تو بهم نمیگی؟" مو نارنجی با صدای سرد و کوتاهی‬


‫جواب داد‪" ،‬بهنظر میاد امروز تو همهی جوابها رو داری‪".‬‬

‫یونگی نفس بلند کشید‪" ،‬با کی بودی؟ جوابم رو ندادی‪".‬‬

‫"چون چیزی برای گفتن ندارم!" جیمین هیس کشید و احساس‬


‫توی چشمهاش قطعا خشم بود؛ تیلههاش توی تاریکی برق‬
‫زدن و پسر با فک قفل شدهای قدمی به جلو برداشت‪" ،‬تو‪،‬‬
‫برخالف من‪ ،‬داری حرفهای وحشتناکی میزنی! اگه واقعا‬
‫فکر میکنی ذرهای از چیزهایی که توی ذهنت میگذره‬
‫حقیقت داره‪ ،‬حالم رو بههم میزنی!"‬
‫‪1302‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خب‪ ،‬وقتی انکارشون نمیکنی هیچ کمکی بهمون نمیکنه!"‬


‫یونگی با غرهای روی تخت چرخید‪ ،‬یکدفعه ایستاد و با پسر‬
‫کوچیکتر چشم تو چشم شد‪" ،‬چرا انکارش نمیکنی‪ ،‬هوم؟‬
‫اگه فقط بهم میگفتی کجا بودی‪ ،‬چیکار داشتی میکردی‪ ،‬این‬
‫مکالمهی احمقانه رو نداشتیم —!"‬

‫"مجبور نیستم به نامزدم‪"،‬جیمین غرید و با تاکید روی اون‬


‫کلمه انگشتش رو به سینهی مرد زد‪" ،‬بگم هر دقیقه از روزم رو‬
‫کجا بودم تا بهم اعتماد کنه! تا اعتماد کنه که بهش خیانت‬
‫نمیکنم! این چیزیه که داری دربارهاش حرف میزنی‪ ،‬مگه نه؟‬
‫که فاکینگ بهت خیانت کردم؟"‬

‫سینهی یونگی با نفسهای بلندی که داشت میکشید باال و‬


‫پایین رفت؛ ارادهاش با شنیدن اینکه جیمین نامزدش صداش‬
‫کرده بود کمی لرزید؛‬

‫و خب — اگه با خودش صادق میبود‪ ،‬اینکه مو نارنجی با‬


‫صدای بلند دربارهی خیانت کردن بهش حرف زده بود کمی‬
‫مرددش میکرد؛ وقتی یکی دیگه افکارش رو تکرار کرده بود‬
‫احمقانه بهنظر میرسیدن‪.‬‬

‫‪1303‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من — من این رو نگفتم‪ "،‬مرد بعد از چند لحظه با صدای‬


‫آرومی گفت و فکش دوباره قفل شد‪" ،‬من فقط فاکینگ گیجم‪،‬‬
‫باشه؟ حس میکنم باهام صادق نیستی —"‬

‫"فکر نمیکنی شاید این ربطی به جوری که داری رفتار میکنی‬


‫داشته باشه؟" جیمین هیس کشید و یونگی متوجه شد که‬
‫دیگه فرصتی برای نجات دادن مکالمشون نداشت؛ مهم نبود‬
‫چقدر عقبنشینی میکرد — دوست پسرش خشمگین بود‪.‬‬

‫مو نعنایی نفس حبس شده توی سینهاش رو بیرون داد‪،‬‬


‫"خیلی خب‪ ،‬باشه؛ میدونی چیه‪ ،‬حق با توئه‪ ،‬خب؟ بهت‬
‫اعتماد دارم؛ فقط — ترسیدم‪ ،‬باشه؟ چون سوالم رو جواب‬
‫نمیدی!"‬

‫"چون از من چیزی نپرسیدی‪ "،‬جیمین با چهرهی طوفانیای‬


‫جواب داد‪" ،‬داشتی بهم تهمت میزدی! که بهت خیانت کردم‪،‬‬
‫چرا؟ چون توی شش ساعت فقط یک تکست بهت دادم؟ اون‬
‫هم توی تموم این سالهایی که میشناسمت؟"‬

‫"خیلی خب!"‬

‫‪1304‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫خشم یونگی دوباره روشن شد‪" ،‬من گند زدم! باشه؟ میشه‬
‫فقط رهاش کنیم —"‬

‫"نه! چطور قراره —!"‬

‫صدای جیمین یکدفعه با هقهقی که از بین لبهاش بیرون‬


‫اومد قطع شد‪ ،‬پسر دستش رو روی دهنش گذاشت و‬
‫چشمهاش از اشک پر شدن‪.‬‬

‫بدن یونگی یخ بست‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر دیگه بهش نگاه نمیکرد؛ قدمی به عقب‬


‫برداشت و با شونههای لرزون دستش رو به لبهاش فشرد تا‬
‫هقهقش رو خفه کنه‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬قلب یونگی فرو ریخت و با تردید قدمی به جلو‬


‫برداشت‪" ،‬مینی نه‪ ،‬فاک؛ متاسفم؛ گریه نکن‪ ،‬لطفا؛ من —"‬

‫"نه‪ ،‬لعنت بهت مین یونگی‪ "،‬جیمین با صدایی که حاال از‬


‫عصبانیت خالی بود و ناراحت بهنظر میرسید هقهق کرد؛‬

‫‪1305‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫باعث میشد یونگی حس کنه کسی چاقویی رو توی قلبش‬


‫میچرخونه‪" ،‬منظورت چیه که گریه نکنم؟ من خ‪-‬خیلی از‬
‫دستت عصبانیم‪ ،‬فاک!"‬

‫"متاسفم‪ "،‬یونگی عاجزانه زمزمه کرد‪" ،‬من فقط — ترسیدم‬


‫و به خودم شک کردم؛ متاسفم بیبی‪ ،‬بهت اعتماد دارم‪،‬‬
‫میدونی که دارم —"‬

‫"واضحه که نداری!" جیمین با عصبانیت چشمهاش رو مالوند‬


‫و فینفینی کرد‪" ،‬بهم تهمت زدی که — همچین کار‬
‫وحشتناکی کردم! واقعا اینجوری دربارهام فکر میکنی؟"‬

‫"نه‪ "،‬یونگی عاجزانه اصرار کرد‪" ،‬نه بیبی‪ ،‬البته که نه‪".‬‬

‫سکوت برای چند لحظه بینشون رو گرفت و مرد بزرگتر به مو‬


‫نارنجی که آخرین اشکهاش رو از روی صورتش پاک کرد‬
‫خیره شد‪.‬‬

‫جیمین بدون اخطاری‪ ،‬با چشمهای سرخ و گونه و بینی پف‬


‫کرده برگشت‪" ،‬هرچی؛ میرم دوش بگیرم‪".‬‬

‫‪1306‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باشه‪ "،‬یونگی آب دهنش رو قورت داد و لبش رو گزید‪،‬‬


‫"مینی‪ ،‬متاسفم؛ واقعا نمیخواستم —"‬

‫"نمیخوام دیگه دربارهاش حرف بزنم‪ "،‬دوست پسرش زمزمه‬


‫کرد و چرخید‪" ،‬امشب پیش ته میخوابم‪".‬‬

‫یونگی لرزید؛ اما سرش رو تکون داد و تموم ارادهاش شکست‪.‬‬

‫چه توقعی داشت؟ بهش آسیب زده بود‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬مرد آروم گفت‪" ،‬اشکالی نداره؛ ولی هنوز هم متاسفم‬


‫— من‪ ،‬اوم — دوست دارم بیبی‪ "،‬چهرهی خودش تقریبا از‬
‫لحن عاجزش درهم رفت‪.‬‬

‫جیمین جلوی در حموم مکثی کرد؛ احساساتی روی چهرهاش‬


‫نقش بستن‪ ،‬انگار که داشت جلوی خودش برای ناخودآگاه‬
‫جواب دادن رو میگرفت و فینفین کرد‪" ،‬من هم دوستت‬
‫دارم؛ با اینکه بعضی وقتها خیلی عوضیای‪".‬‬

‫‪1307‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫در حموم با صدای بلندی بسته شد و یونگی با خودش فکر کرد‬


‫که اگه خودش رو با بالشتش خفه میکرد زیاد درد میکشید یا‬
‫نه‪.‬‬

‫***‬

‫‪1308‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صبح روز بعد‪ ،‬مرد با جونگوکی که داشت روی بدنش باال و‬


‫پایین میپرید بیدار شد و با افتادن اون روی شکمش غرهای‬
‫داد‪.‬‬

‫"گوک‪ ،‬وات د هل؟" یونگی غرید‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک به روشنی نوری که اتاق رو پر کرده بود‬


‫بودن و لبخند بزرگی زد‪" ،‬تولدت مبارک هیونگی! گوکی‬
‫میخواست اولین کسی باشه که ببوستت!"‬

‫صورت مرد قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده با‬


‫بوسههایی پوشونده شد؛ یونگی با یادآوری اتفاقات شب‬
‫گذشته نگاهی به جای خالی کنار تختش انداخت و چهرهاش‬
‫درهم رفت‪.‬‬

‫عجب تولدی!‬

‫"مرسی گوکی‪ "،‬مرد با بلند شدن جونگوک از روی تخت آهی‬


‫کشید و پسر با لبخندی دامنش رو صاف کرد‪.‬‬

‫‪1309‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جینی هیونگی داره پنکیک درست میکنه‪ "،‬پسر با خوشحالی‬


‫اعالم کرد‪" ،‬و بعدش هیونگی باید کار کنه‪ "،‬لبهاش آویزون‬
‫شدن‪ ،‬ولی به سرعت دوباره لبخند زد‪" ،‬و‪-‬ولی تهته گفت‬
‫وقتی برگشتی میتونیم کیک بخوریم!"‬

‫"عالی بهنظر میاد‪ "،‬یونگی لبخند ضعیفی زد‪ ،‬موهای برادرش‬


‫رو بههم ریخت و باعث شد بخنده‪" ،‬هی‪ ،‬امروز صبح جیمین‬
‫رو دیدی؟"‬

‫"داره به جینی هیونگ کمک میکنه‪ "،‬جونگوک با‬


‫وظیفهشناسی جواب داد‪" ،‬چرا جیمینی هیونگی دیشب‬
‫پیشت نخوابید؟" چهرهی پسر کوچیکتر درهم رفت‪" ،‬تهته رو‬
‫از من دزدید!"‬

‫یونگی با یادآوری اون موضوع آهی کشید‪" ،‬چون من گاهی‬


‫احمق میشم گوک‪ "،‬قبل از اینکه پسر کوچیکتر بتونه چیزی‬
‫بپرسه ایستاد‪" ،‬یاال‪ ،‬بریم صبحونه بخوریم‪".‬‬

‫تعجبی نداشت که وقتی وارد آشپزخونه شد جیمین بهش نگاه‬


‫نکرد؛ بقیه گنگ ضربهای به شونهاش زدن‪ ،‬یا بغلش کردن؛‬

‫‪1310‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ولی دوست پسرش پشت پیشخون موند و با قدرتی بیش از‬


‫چیزی که نیاز بود‪ ،‬مایع توی کاسهی دستش رو هم زد تا از‬
‫نگاه اون فرار کنه‪.‬‬

‫تهیونگ هم عجیب بهنظر میرسید؛ فقط کوتاه تولدش رو‬


‫تبریک گفت و یونگی حدس زد که مو نارنجی ماجرا رو براش‬
‫تعریف کرده بود‪.‬‬

‫با حس کامال مزخرفی سر کار رفت‪.‬‬

‫تمرکز کردن توی تموم طول روز براش سخت بود؛ بین تموم‬
‫آدمهای خونه به جونگوک تکست داد و بدون اینکه خودش رو‬
‫لو بده‪ ،‬پرسید جیمین چیکار میکنه و برادرش هربار با‬
‫شیرینی بهش جواب میداد که حالش خوبه (فقط کمی‬
‫ساکته)‪.‬‬

‫وقتی یونگی باالخره اون شب به خونه برگشت‪ ،‬آخرین چیزی‬


‫که توقعش رو داشت این بود که چیزی حدود بیست نفر به‬
‫سمتش هجوم بیارن‪.‬‬

‫‪1311‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"سورپرایز!"‬

‫بدن یونگی به سرعت یخ بست؛ همه با دیدن چهرهی شوکهاش‬


‫خندیدن‪ ،‬اما اون نمیتونست چیزی بگه‪.‬‬

‫"تولدت مبارک‪ "،‬جونگوک خندید و محکم اون رو جلوی‬


‫بقیهی افراد توی اتاق بغل کرد‪" ،‬جواب داد؟ جواب داد؟‬
‫هیونگی سورپرایز شد؟"‬

‫"من — آره‪ ،‬فاکینگ سورپرایز شدم‪ "،‬یونگی نفسی کشید و‬


‫آروم خندید؛ نگاهی به خونهی تزیین شده و بادکنکهایی که از‬
‫گوشه و کنار دیوارها و پنجرهها آویزون شده بودن انداخت‪،‬‬
‫"این — واو‪ ،‬باورم نمیشه این کار رو کردین‪".‬‬

‫"باید از جیمین تشکر کنی‪ "،‬تهیونگ گفت و لحنش کمی تلخ‬


‫بهنظر میرسید‪" ،‬اون همه چیز رو برنامهریزی کرد‪".‬‬

‫"دهن یونگی خشک شد‪ —" ،‬واقعا؟"‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ با چشمهای براقی دستهاش رو روی سینهاش‬


‫گره زد‪،‬‬

‫‪1312‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تموم دیروز رو در حال خرید تزیینات و سفارش کیک بود؛‬


‫حتی رفت فرودگاه دنبال یکی از دوستهات تا همهی کسایی‬
‫که بهشون اهمیت میدی اینجا باشن‪".‬‬

‫نگاه یونگی به سمتش دوست پسرش چرخید که گوشهای‬


‫ایستاده و بود و به حرف کسی میخندید؛ زیبا بهنظر‬
‫میرسید‪ ،‬موهاش رو عقب زده بود و لباسهای سادهای به تن‬
‫داشت؛‬

‫قلب یونگی توی سینهاش شکست‪.‬‬

‫تهیونگ که متوجه عذاب وجدان اون شده بود‪ ،‬وقتی به‬


‫سمتش برگشت آرومتر بهنظر میرسید‪.‬‬

‫"فقط از مهمونی لذت ببر هیونگ‪ "،‬پسر آهی کشید‪" ،‬هرچی‬


‫نباشه تولدته؛ میتونی بعدا جبران کنی‪ "،‬اخمی کرد‪" ،‬ولی‬
‫بهتره که جبرانش کنی؛ اون لیاقتش رو داره‪".‬‬

‫"میدونم‪ "،‬یونگی گفت و آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫‪1313‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫خودش بهتر از هرکسی میدونست که پارک جیمین لیاقت‬


‫تموم دنیا رو داشت‪.‬‬

‫***‬

‫‪1314‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین وقتی در رو پشت سر آخرین نفری که از خونه خارج‬


‫شد بست خمیازهای کشید‪ ،‬دستهاش رو باالی سرش دراز کرد‬
‫و پیرهنش از روی شکمش باال رفت‪.‬‬

‫"خستهای؟" هوپی خندید‪.‬‬

‫"دارم میمیرم‪ "،‬جیمین تصحیح کرد‪" ،‬فکر نمیکردم‬


‫هیچوقت این رو بگم‪ ،‬ولی خداروشکر که خدمتکار داریم؛‬
‫هیچوقت نمیتونستم خودم تنهایی اینجا رو تمیز کنم‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬گنگ جیدی قطعا زیادهروی کردن‪ "،‬هوپی شیشههای‬


‫شکستهی روی زمین رو کنار زد‪" ،‬بیر پونگ‪ 1‬قطعا نباید با‬
‫جامهای کریستال بازی بشه!"‬

‫"از اثرات پولدار بودنه‪ "،‬جیمین نیشخند زد‪.‬‬

‫رئیس گنگ لبخندی زد‪" ،‬خب‪ ،‬حداقل بهنظر میاومد یونگی‬


‫زمان خوبی رو گذروند‪".‬‬

‫‪1‬‬
‫بازیای که با آبجو و لیوان پالستیکی و توپ پینگپونگ بازی میشه؛ به این صورت که هر دو طرف سعی میکنن ‪Beer Pong:‬‬
‫توپهای خود رو درون لیوان جلوی حریف خود که از آبجو پر شده بندازن و شخصی که توپ داخل لیوان مقابلش میافته‪ ،‬باید‬
‫آبجوی درون اون رو بنوشه‬

‫‪1315‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبخند جیمین با شنیدن اون حرف بزرگتر شد‪" ،‬بهش خوش‬


‫گذشت‪ ،‬مگه نه؟ خوبه؛ این — خوبه‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬هوپی متفکرانه بهش خیره شد‪ ،‬انگار که داشت با‬


‫خودش فکر میکرد چیزی بگه یا نه‪" ،‬میدونی جیمین‪ ،‬اون‬
‫بعضی وقتها احمق میشه؛ ولی نباید مزخرفاتی که میگه رو‬
‫به دل بگیری‪ ،‬بعضی وقتها شبیه دوازدهسالههای احساساتی‬
‫میشه!"‬

‫"میدونم‪ "،‬جیمین آهی کشید؛ انگشتهاش رو توی موهاش‬


‫فرو کرد و کاغذرنگیهایی که داخل تارهاش مونده بود رو‬
‫برداشت‪" ،‬فکر کنم تقصیر منه که عاشق احمقی شدم که مثل‬
‫دوازدهسالههای احساساتیه‪ ،‬نه؟"‬

‫هوپی نیشخندی زد‪" ،‬همینه‪ ،‬حاال برو سراغ مردت؛ یک ساعت‬


‫پیش رفت توی اتاق خوابتون‪ ،‬فکر کنم منتظرته‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر خندید‪" ،‬االن گفتی برم سراغ مردم؟ هوپی‬


‫هیونگ‪ ،‬زیادی داری با جونگوکی وقت میگذرونی!"‬

‫‪1316‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین مجبور شد از دست بالشتی که به سمتش پرت شد فرار‬


‫کنه‪ ،‬خندید و با دستهایی که باالی سرش گرفته بود از‬
‫نشیمن خارج شد‪.‬‬

‫قدمهاش قبل از رسیدن به اتاق یونگی و خودش آروم شدن؛‬


‫دعوای دیشبشون رو به یاد آورد و آهی کشید‪ .‬دیگه عصبانی‬
‫نبود‪ ،‬اما نمیتونست اینکه حرفهای دوست پسرش چقدر‬
‫ناراحتش کرده بودن رو انکار کنه‪ .‬میدونست که یونگی‬
‫دوستش داره — فقط آرزو میکرد مرد میتونست بهتر‬
‫عالقهاش رو نشون بده‪.‬‬

‫وقتی در رو باز کرد‪ ،‬آماده بود تا مکالمهی طوالنیای رو شروع‬


‫کنه — اما سرجاش خشک شد؛‬

‫و دهنش پایین افتاد‪.‬‬

‫"خدای — من‪".‬‬

‫تموم کف اتاق با برگهای گلی که شبیه به فرشی شده بودن پر‬


‫شده بود؛‬

‫‪1317‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دسته گلهای کوچیک و بزرگی گوشهگوشهی اتاق به چشم‬


‫میخوردن — کنار کمد‪ ،‬تخت‪ ،‬صندلی — و یونگی وسط‬
‫همهی اونها ایستاده بود و چندتا شاخه گل لیلی رو توی‬
‫دستش گرفته بود‪.‬‬

‫جیمین آب دهن گلوی خشک شدهاش رو قورت داد‪ ،‬چشمهاش‬


‫خیس شدن و زمزمه کرد‪" ،‬یونگی — اینها چین؟"‬

‫دوست پسرش خجالتزده بهنظر میرسید‪" ،‬مطمئن نیستم؛‬


‫فکر کنم بیشتر لیلی و ُرز باشن‪ ،‬ولی —"‬

‫"نه‪ ،‬تو —" جیمین با خندهای حرف خودش رو قطع کرد‪ ،‬حاال‬
‫قطعا اشک توی چشمهاش جمع شده بود‪" ،‬احمق؛ منظورم‬
‫اینه که اینها چین؟ داری چیکار میکنی؟"‬

‫یونگی سرش رو پایین انداخت و با ابروهای بههم‬


‫گرهخوردهای آروم گفت‪" ،‬عذرخواهی میکنم؛ و اوم‪ ،‬فکر کنم‬
‫ممنونم که با من احمق کنار میای‪ "،‬مرد لبخند کوچیکی زد و‬
‫چیز ناراحتی توی چشمهاش نقش بست‪" ،‬خدا میدونه که‬
‫لیاقتت بیشتره‪".‬‬

‫‪1318‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی جیمین نرم شد؛ با قدمهای بلند به سمت مرد رفت و‬


‫دسته گلی رو کنار زد تا بهش نزدیک بشه‪.‬‬

‫"نکن‪ "،‬مو نارنجی زمزمه کرد و گونهی دوست پسرش رو‬


‫نوازش کرد‪" ،‬میدونی که از وقتهایی که اینجوری دربارهی‬
‫خودت حرف میزنی متنفرم‪".‬‬

‫یونگی کامال به دستی که روی گونهاش بود تکیه داد و جیمین‬


‫لبخندی زد‪.‬‬

‫مو نعنایی آهی کشید‪ ،‬دست پسر رو بوسید و روی پوستش‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬حقمه‪".‬‬

‫جیمین اخمی کرد‪" ،‬نه نیست؛ گند زدی یونگی‪ ،‬ولی اشکالی‬
‫نداره‪ ،‬من دیگه عصبانی نیستم‪".‬‬

‫"این چیزی رو عوض نمیکنه‪ "،‬یونگی آهی کشید‪" ،‬من‬


‫عوضی بودم؛ بهت اعتماد دارم مینی‪ ،‬بهخاطر خودمه که —‬
‫میدونی چی میخوام بگم‪ ،‬فقط — تو فاکینگ فوقالعادهای‬
‫و من هنوز هر روز شک میکنم که چرا با منی‪ ،‬وقتی لیاقت‬
‫نمیدونم‪ ،‬یک پرنس یا همچین کسی رو —"‬

‫‪1319‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خدای من‪ ،‬خفه شو‪ "،‬جیمین با صدای بغضآلودی خندید‪،‬‬


‫"خیلی احمقی‪".‬‬

‫لبخند ضعیفی روی لبهای مرد اومد‪" ،‬دارم صادقانه حرف‬


‫میزنم‪".‬‬

‫جیمین لبخندش رو خورد‪" ،‬میدونم؛ واسه همینه که احمقی‪".‬‬

‫اجازهی جواب دادن رو به مرد نداد و تا اون لبهاش رو باز‬


‫کرد به جلو تکیه داد؛ کمی طوالنیتر از حد معمول همدیگه رو‬
‫بوسیدن‪ ،‬اما هیچکدوم نمیخواستن عقب بکشن‪.‬‬

‫جیمین بود که باالخره با خندهای بوسهاشون رو قطع و مرد رو‬


‫اذیت کرد‪" ،‬یکی دلش برام تنگ شده بوده‪".‬‬

‫یونگی غرهای داد و سعی کرد دوباره لبهاشون رو بههم‬


‫برسونه‪" ،‬چهارسالی از آخرین باری که این همه مدت رو بدون‬
‫بوسیدنت گذروندم میگذره‪ ،‬برگرد اینجا‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر خندهاش رو خورد‪ ،‬سرش رو تکون داد و اجازه‬


‫داد اون دوباره ببوستش‪.‬‬

‫‪1320‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"متاسفم که تولدت مزخرف بود‪ "،‬جیمین روی لبهای مرد‬


‫زمزمه کرد‪.‬‬

‫"داری شوخی میکنی؟" یونگی ابرویی باال انداخت‪" ،‬مهمونی‬


‫فوقالعاده بود؛ کیک هم خوب بود‪ ،‬از چی باید بدم بیاد؟"‬

‫"هورا‪ ،‬خوشحالم که — صبر کن‪ ،‬چی؟" جیمین با لبهای‬


‫آویزون خودش رو عقب کشید‪" ،‬کیک رو دوست نداشتی؟"‬

‫"از همهی حرفهام همین رو فهمیدی؟"‬

‫"کیک رو مخصوصا واسه تو سفارش دادم یونگی! طعم مورد‬


‫عالقهات بود! منظورت چیه که خوب بود؟"‬

‫"جیمین بیبی‪ ،‬شوخی کردم‪ ،‬من —"‬

‫"نه‪ ،‬ببین‪ ،‬میدونم که دوستش نداشتی؛ وقتی سوکجین‬


‫گذاشتش دهنت چهرهات عجیب شد‪ ،‬ولی خودم رو قانع کردم‬
‫که اشتباه کردم‪ .‬فردا قطعا به قنادی زنگ میزنم‪ ،‬حتما یک‬
‫چیزی رو خراب کردن‪ ،‬چون من مطمئن شدم که طعم‬
‫موردعالقهات باشه!"‬

‫‪1321‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"انقدر موضوع مهمی نیست —"‬

‫"مهم نیست؟ فکر میکنن کین که کیک یونگی من رو توی روز‬


‫تولدش خراب میکنن؟" پسر کوچیکتر با کالفگی موهاش رو‬
‫با هوفهای از روی پیشونیش کنار زد و لبهاش آویزون شدن‪،‬‬
‫"میدونی‪ ،‬بهشون گفتم که کیک دوست پسرمه؛ شرط میبندم‬
‫اون عوضیها هموفوبیکن! قسم میخورم کاری میکنم در‬
‫قنادیشون تخته شه!"‬

‫"مینی —"‬

‫"درواقع‪ ،‬همین االن بهشون زنگ میزنم‪ "،‬جیمین یکدفعه‬


‫قاطعانه شروع به کنار زدن دست یونگی کرد‪" ،‬یک ساعت‬
‫دیگه بازن؛ اگه فکر میکنن میتونن واسه کیکی که تو دوست‬
‫نداشتی از من پول بگیرن‪ ،‬باید —"‬

‫"میشه قبل از اینکه بهشون زنگ بزنی سکس کنیم؟" یونگی‬


‫پرسید و بهترین لبخند لثهایش که میدونست نقطه ضعف‬
‫پسر کوچیکتره رو تحویلش داد‪" ،‬وقتی عصبانی میشی‬
‫خیلی جذابی‪".‬‬

‫‪1322‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین چند لحظه مکث کرد و بعد سرش رو تکون داد‪" ،‬خیلی‬
‫خب؛ ولی دربارهی خامهی کیک باهام حرف نزن که دیکم‬
‫میخوابه‪".‬‬

‫"اخطار عادالنهایه‪".‬‬

‫"میدونی‪ ،‬حتی فکر نمیکنم از کرمکرهای استفاده کرده باشن؛‬


‫من دوبرابر واسه کرمکرهای پول دادم!"‬

‫"قراره تموم شب دربارهی این موضوع حرف بزنی؟"‬

‫"— میوههای وسطش هم که تازه نبود؛ در بهترین حالت‬


‫میشه گفت یخ زده بودن! خدایا‪ ،‬فکر کردن من احمقم؟‬
‫پیرهنت در بیار که عصبانیم!"‬

‫"همین االن هم انجامش دادم‪".‬‬

‫‪1323‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪41.‬‬

‫(این پارت فلشبکیه از اولین باری که جونگوک وارد‬


‫هداسپیس میشه‪).‬‬

‫دهن جونگوک باز شد و زبونش مثل توله سگی از اون بیرون‬


‫افتاد‪.‬‬

‫"آقا‪ ،‬داره بزاق دهنش رو میریزه روی میز‪".‬‬

‫گاردش‪ ،‬سجین‪ ،‬با شنیدن اون حرف نگاهی به پسر انداخت و‬


‫با دیدن چهرهی اون نتونست جلوی خندهاش رو بگیره‪.‬‬

‫"دهنت رو ببند‪ "،‬مرد با خندهای سرزنشش کرد‪.‬‬

‫جونگوک با حرفشنوی دهنش رو بست‪ ،‬اما عاجزانه به سمت‬


‫گارد برگشت‪" ،‬هیونگ‪ ،‬میشه لطفا یکی بخورم —"‬

‫‪1324‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه‪ "،‬سجین برای بار سوم تکرار کرد و لحنش هیچ جایی برای‬
‫مخالفت بهجا نگذاشت‪" ،‬همین االنش هم امروز کلی شیرینی‬
‫خوردی‪".‬‬

‫"ولی فقط یکی!"پسر کوچیکتر التماس کرد‪ ،‬به سینی‬


‫کاپکیکها نزدیک شد و به زحمت جلوی دوباره به راه افتادن‬
‫بزاق دهنش رو گرفت‪" ،‬خیلی خوب بهنظر میرسند هیونگ‪،‬‬
‫لطفا —"‬

‫"آیش‪ "،‬سجین سینی رو از پسر دور کرد و آویزون شدن‬


‫لبهاش رو نادیده گرفت‪" ،‬برای بار آخر‪ ،‬آشپز اونها رو واسه‬
‫مهمونی درست کرده؛ و عالوهبر اون‪ ،‬تو کی تونستی فقط یک‪-‬‬
‫دونه کاپکیک بخوری؟"‬

‫جونگوک مکثی کرد و اون ادعا رو تحت نظر گرفت‪.‬‬

‫"دقیقا‪ "،‬سجین خندید‪ ،‬سینی کاپکیک رو به سمت گارد‬


‫دیگهای که کنارشون ایستاده بود داد و مرد خم شد تا اون رو‬
‫توی یخچال بگذاره‪" ،‬حاال بیا‪ ،‬حرف زدن دربارهی کاپکیک‬
‫بسه؛ یک جلسه داریم که باید بهش برسیم‪".‬‬

‫‪1325‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک نالهای کرد و بیشتر توی صندلیش فرو رفت‪" ،‬ولی‬


‫من نمیخوام به جلسه بیام‪ ،‬خیلی حوصلهسربرن!"‬

‫"میدونم‪ "،‬سجین آهی کشید و لبخند خشکی به پسر زد‪" ،‬من‬


‫هم ازشون خوشم نمیاد؛ میتونم فقط تصور کنم برای تو‬
‫چقدر حوصلهسربرن‪".‬‬

‫"من دوازده سالمه‪ ،‬نمیدونم چرا باید به اونها بیام‪ "،‬جونگوک‬


‫زمزمه کرد‪.‬‬

‫پسر سعی کرد سنگینی توی قلبش رو با فکر کردن به اینکه‬


‫مجبور بود ساعتها به حرفهای چندتا غریبه دربارهی‬
‫استراتژی و انواع اسلحه گوش بده نادیده بگیره‪.‬‬

‫حداقل بهنظر میاومد سجین باهاش همدردی میکرد؛ مرد‬


‫بزرگتر وقتی از سر جاشون بلند شدن تا برن با شیفتگی‬
‫موهاش رو بههم ریخت و جونگوک جلوی خارج شدن آهی از‬
‫گلوش رو گرفت؛ اون عاشق نشون دادن عالقهاش به صورت‬
‫فیزیکی بود و آرزو میکرد مرد بزرگتر گاهی بغلش میکرد یا‬
‫دستش رو میگرفت؛‬

‫‪1326‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اما مجبور بود به خودش یادآوری کنه که خواستن همچین‬


‫چیزی عجیب بود؛ محض رضای خدا‪ ،‬اون تقریبا یک نوجوون‬
‫بود‪ ،‬نباید دلش میخواست کسی دستش رو بگیره‪.‬‬

‫با اون یادآوری که غمگینش کرده بود‪ ،‬دنبال سجین وارد اتاق‬
‫پر از آدم شد و خودش رو آماده کرد تا سر میز خوابش نبره‪.‬‬

‫***‬

‫‪1327‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جلسه به وحشتناکی تموم جلساتی بود که پسر تابهحال‬


‫داخلشون شرکت کرده بود؛ پدرش نمیذاشت اونجا رو ترک‬
‫کنه و حتی سجین هم وقتی بحث جدی شده نادیدهاش گرفته‬
‫بود‪.‬‬

‫جونگوک توی صندلیش فرو رفته بود‪ ،‬مشغول بازی کردن با‬
‫شلوار تنگش شده و جلوی خودش رو گرفته بود تا چهرهاش با‬
‫دیدن اون درهم نره‪.‬‬

‫اخیرا پدرش اصرار داشت که اون مثل یک "مرد بنگتن" لباس‬


‫بپوشه؛ تیشرت های سایز بزرگ و شرتهای پنبهای که پسر‬
‫عاشق دراز کشیدن داخلشون بود ناپدید شده بودند و حاال‬
‫مجبور بود هر روز صبح اون شلوارهای خشک تنگ و‬
‫پیرهنهای دکمهای اتو شده رو بپوشه؛ بعضی وقتها اگه‬
‫جلسهی جدیای داشتند‪ ،‬حتی مجبور میشد کراوات هم‬
‫ببنده؛‬

‫پسر از تموم اون لباسها متنفر بود‪.‬‬

‫‪1328‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با شنیدن بلند شدن صدای مکالمه از افکارش بیرون اومد و‬


‫دید که افراد دور میز داشتن صندلیهاشون رو عقب‬
‫میکشیدن؛ بعضی به پدرش تعظیم میکردن‪ ،‬یا دست همدیگه‬
‫رو تکون میدادن‪ ،‬اما بیشترشون داشتن از اتاق خارج‬
‫میشدن‪.‬‬

‫جونگوک با آرامش خیال غرهای داد و زمزمه کرد‪" ،‬باالخره‪"،‬‬


‫پسر ملتماسانه به سجین خیره شد‪" ،‬میشه االن بریم یک‬
‫کاری کنیم که خوش بگذره؟"‬

‫سجین خستگیای که پسر میدونست حس میکرد رو نشون‬


‫نداد و فقط با لبخندی روی پاهاش ایستاد‪" ،‬مثال چی؟"‬

‫"مثال؟ اوم — اوه! بیا کارتون ببینیم!" جونگوک با هیجان‬


‫پیشنهاد داد و چهرهاش روشن شد‪" ،‬یا یک فیلم! یکی از‬
‫گاردها یک پاکت پر از سیدی بهم داد که میخواست دور‬
‫بریزه و کلی فیلم کالسیک دیزنی داخلش هست —"‬

‫"کارتون؟"‬

‫‪1329‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یکی از مردهایی که کنار سجین نشسته و حین خارج شدنش‬


‫از اتاق مکالمشون رو شنیده بود ابرویی باال انداخت‪" ،‬یککم‬
‫واسه اونها بزرگ نیستی جونگوک‪-‬شی؟ و دیزنی — مگه‬
‫دختری؟"‬

‫قلب جونگوک توی سینهاش فرو ریخت‪.‬‬

‫پسر کمی بیشتر توی صندلیش فرو رفت‪ ،‬شونههاش پایین‬


‫افتادن و درحالیکه به پاهاش خیره میشد زمزمه کرد‪" ،‬من‬
‫— فکر میکردم جالب باشه‪".‬‬

‫سجین با اخمی به مرد خیره شده بود‪ ،‬اما تا وقتی که اون از‬
‫اتاق خارج شد چیزی نگفت؛ هرچند‪ ،‬وقتی که اون رفت‪،‬‬
‫دستش رو روی شونهی جونگوک گذاشت‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬دیگه خیلی اهمیتی نداره‪ "،‬مرد گفت‪" ،‬پدرت میخواد‬


‫باهات حرف بزنه‪".‬‬

‫"چی؟" چهرهی جونگوک فرو ریخت‪" ،‬ولی فکر میکردم‬


‫جلسه تموم شده‪".‬‬

‫‪1330‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سجین نگاهی به جئون انداخت که داشت دست آخرین مردی‬


‫که از اتاق خارج میشد رو تکون میداد‪" ،‬بهم گفت که باید‬
‫بعدش دربارهی مسئلهای باهات حرف بزنه؛ ولی زیاد طول‬
‫نمیکشه‪ ،‬میتونم بیرون منتظرت بمونم و بعدش با هم فیلم‬
‫میبینیم‪ "،‬مرد لبخند کوچیکی بهش زد‪" ،‬اگه واقعا میخوای‬
‫دیزنی میبینیم‪ ،‬باشه؟"‬

‫پسر فقط تونست آب دهنش که یکدفعه خشک شده رو قورت‬


‫و سرش رو تکون بده‪ .‬پدرش معموال اون رو برای حرف زدن‬
‫نگه نمیداشت و اگه این کار رو میکرد‪ ،‬به این معنی بود که‬
‫اون کار اشتباهی کرده بود‪.‬‬

‫سجین از اتاق خارج شد‪ ،‬به آرومی در رو پشت سرش بست؛‬

‫و اون رو با پدرش تنها گذاشت‪.‬‬

‫جئون با نگاه بیحوصلهای بند ساعتش رو صاف کرد و به اون‬


‫نزدیک شد‪" ،‬بیا سریع تمومش کنیم‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪1331‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک به سرعت توی صندلیش صاف شد و سرش رو خم‬


‫کرد‪.‬‬

‫"هفتهی دیگه توی سالن رقص بزرگ یک دورهمی داریم‪"،‬‬


‫جئون کوتاه توضیح داد‪" ،‬آدمهای زیادی اونجا هستن که‬
‫بنگتن میخواد تحت تاثیر قرارشون بده؛ برادرت و تو داخلش‬
‫شرکت میکنید و میخوام که جفتتون بهترین رفتار رو داشته‬
‫باشید‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و قلبش با فکر اینکه باید با‬


‫مردهای غریبهای که کت و شلوار های شخصی دیزاین‬
‫شدشون رو پوشیده بودن آشنا میشد لرزید؛ اونها همیشه با‬
‫نگاه عجیبی بهش خیره میشدن‪ ،‬لبهاشون میخندیدن‪ ،‬اما‬
‫چشمهاشون سرد بودن‪.‬‬

‫"یک چیز دیگه‪ "،‬چشمهای جئون بهش دوخته شدن‪" ،‬توقع‬


‫دارم که عادی رفتار کنی جونگوک؛ شایعههایی اطراف خونه‬
‫شنیدم که میگن — تو اخیرا رفتار بچگونهای داری‪".‬‬

‫جونگوک انقدر محکم زبونش رو گزید که از اینکه شوری‬


‫خون رو توی دهنش حس نکرد متعجب شد‪.‬‬
‫‪1332‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تو االن دوازده سالته‪ "،‬پدرش با قاطعیت ادامه داد‪" ،‬تقریبا‬


‫یک مردی؛ هیچ دلیلی نداره که اونطور رفتار نکنی‪".‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و فقط موفق شد بدون‬


‫گفتن چیزی سرش رو تکون بده‪.‬‬

‫وقتی باالخره صحبت کرد‪ ،‬صدای ضعیفش به سختی به گوش‬


‫میرسید‪" ،‬متوجهم آقا‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬پدرش کوتاه سرش رو تکون داد‪" ،‬خوشحالم که‬


‫حرف همدیگه رو متوجه میشیم؛ با برادرت هم همین مکالمه‬
‫رو خواهم داشت‪".‬‬

‫مرد لحظهای کمی محکمتر از حد معمول دستش رو به شونهی‬


‫اون زد؛ جونگوک کمی باال پرید‪ ،‬لبخندی زد و با خودش فکر‬
‫کرد یعنی به همون مضطربیای که حس میکرد بود یا نه‪.‬‬

‫لبخند جئون هم کامال خشک بود‪" ،‬وقتشه که بزرگ بشی پسر‪،‬‬


‫بنگتن به وارثینش نیاز داره‪".‬‬

‫‪1333‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بعد از اون جئون بدون گفتن هیچ چیز دیگهای اتاق رو ترک‬
‫کرد‪.‬‬

‫جونگوک همون لحظه از سرجاش بلند نشد؛ پسر برای‬


‫چندلحظه پشت میز موند‪ ،‬بیهدف به چوب روبهروش خیره‬
‫شد و صداهای تلخی توی ذهنش چرخیدن و چرخیدن‪.‬‬

‫واسه این کارها یککم بزرگ نیستی جونگوک؟‬

‫تقریبا یک مردی‪.‬‬

‫وقتشه که بزرگ بشی‪.‬‬

‫وقتی سجین که متوجه دیر کردن اون شده بود وارد اتاق شد‪،‬‬
‫چند قطرهی اشک روی میز به چشم میخورد‪.‬‬

‫جونگوک به سرعت صورتش رو پاک کرد؛ خوشبختانه مرد‬


‫بزرگتر به چیزی اشاره نکرد‪ ،‬فقط اون رو به اتاق خودش برد‬
‫و پسر مشغول تماشای یک فیلم کارآگاهی قدیمی شد؛‬

‫هیچ فیلم دیزنیای اون روز پخش نشد‪.‬‬

‫‪1334‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫یک هفته بعد‪ ،‬یونگی و جونگوک دوشادوش هم با چهرههای‬


‫درهمی به بازتاب خودشون درون آینه خیره شدن‪.‬‬

‫"خدایا‪ ،‬شبیه یک احمق لعنتی بهنظر میرسم‪ "،‬برادرش‬


‫بیهدف یقهی پیرهن و کراواتش رو پایین کشید‪.‬‬

‫"خوب بهنظر میرسی‪ "،‬جونگوک صادقانه گفت‪" ،‬اون کراوات‬


‫با موهات خوب بهنظر میرسه‪".‬‬

‫یونگی نیشخندی زد و موهای تازه نعنایی رنگ شدهاش رو‬


‫تکون داد؛ پدرشون وقتی اون رو دیده بود یک بحث بزرگ راه‬
‫انداخته بود‪ ،‬اما هیچ تهدیدی باعث نشده بود پسر بزرگتر‬
‫موهاش رو تغییر بده‪.‬‬

‫جونگوک هرچه بیشتر به برادرش که داشت موهاش رو توی‬


‫آینه درست میکرد خیره میشد‪ ،‬بیشتر به این فکر میکرد که‬
‫چقدر اعتمادبهنفس اون رو تحسین میکرد؛‬

‫‪1335‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫همیشه آرزو میکرد که میتونست مثل اون جلوی جئون‬


‫بایسته — آرزو میکرد مثل اون انقدر به خودش اعتماد‬
‫داشت‪.‬‬

‫پسر با فکر به اون موضوع آه بلندی کشید‪.‬‬

‫یونگی از داخل آینه نگاهی بهش انداخت و اخمی کرد‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬چی شده؟" برادرش با مالیمت آرنجش رو به دستش زد‪،‬‬


‫"تو هم از کراواتت متنفری؟"‬

‫"نه فقط کراواتم‪".‬‬

‫جونگوک با چهرهی درهمرفتهای به خودش خیره شد؛ موهاش‬


‫مرتب شونه شده و از فرق باز شده بودن‪ ،‬کت و شلوارش هم‬
‫تمیز و اتوکشیده بود؛ بهجای کراوات بلند یونگی به اون یک‬
‫کراوات پاپیونی داده شده بود‪ ،‬بهعالوهی یک مکالمهی خشک‬
‫دیگه دربارهی اینکه چطور باید رفتار کنه‪.‬‬

‫"از تموم این ماجرا متنفرم‪ "،‬پسر با لحن تلخی زمزمه کرد‪،‬‬

‫‪1336‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نمیخوام با مردم قاطی بشم؛ به هیچکدوم از اینها اهمیت‬


‫نمیدم! من دوازده سالمه هیونگ‪ ،‬هنوز باید کارهای بچگونه‬
‫کنم‪ ،‬نه — نه اینکه با مردهای عجیب دربارهی اینکه‬
‫میخوان حلقهی پخش مواد شهر رو به دست بگیرن حرف‬
‫بزنم!"‬

‫برادرش با ابروهای بههم گره خورده بهش خیره شده بود‪،‬‬


‫"هیچوقت بهم نگفتی انقدر ازش متنفری‪ ،‬فکر میکردم فقط‬
‫حوصلهات سر میره‪".‬‬

‫"ازش متنفرم‪ "،‬جونگوک با مالیمت جواب داد‪ ،‬میتونست‬


‫حس کنه که صورتش داشت از توجه مستقیم برادرش بهش‬
‫سرخ میشد‪" ،‬ولی نه فقط چون حوصلهام سر میره؛ چون‬
‫— چون مجبورم شبیه کسی رفتار کنم که نیستم‪".‬‬

‫چهرهی یونگی حاال نرم شده بود‪.‬‬

‫برادرش فقط چهار سال از اون بزرگتر بود‪ ،‬اما عادت داشت‬
‫جوری با اون رفتار کنه که انگار خیلی ازش بزرگتر بود و‬
‫جونگوک اهمیتی نمیداد؛ درواقع‪ ،‬جوری که پسر بزرگتر ازش‬
‫مراقبت میکرد بهنظرش شیرین بود‪.‬‬
‫‪1337‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی با شیفتگی موهاش رو بههم ریخت و پسر کوچیکتر‬


‫تقریبا توی آغوشش فرو رفت‪.‬‬

‫"پس میخوای چطور رفتار کنی گوک؟" برادرش با مالیمت و‬


‫کنجکاوی پرسید‪.‬‬

‫و فاک‪ ،‬هیچکس تابهحال این رو از جونگوک نپرسیده بود؛‬


‫هیچکس نپرسیده بود اون چی میخواد — یا اینکه اون‬
‫میخواست کی باشه!‬

‫اشک چشمهاش رو خیس کردن‪ ،‬صورتش حاال داغ شده بود و‬


‫دیگه فقط گرم نبود‪.‬‬

‫"م‪-‬میخوام —" جونگوک آب دهنش رو قورت داد و فینفینی‬


‫کرد‪" ،‬نمیخوام بزرگ شم‪ ،‬میخوام بچه باشم‪".‬‬

‫یونگی آهی کشید‪" ،‬میدونم؛ ولی مهم نیست چقدر آرزو‬


‫میکنم که میتونستم‪ ،‬نمیتونم بزرگ شدنت رو متوقف کنم‬
‫گوک‪".‬‬

‫‪1338‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مجبور نیستی‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪" ،‬م‪-‬من —‬


‫میتونم تظاهر کنم‪".‬‬

‫برادرش با کنجکاوی کمی سرش رو کج کرد‪" ،‬منظورت چیه؟"‬

‫جونگوک لبش رو گزید‪" ،‬منظورم اینه که من — من میتونم‬


‫تظاهر کنم که — اوم‪ ،‬کوچولوام — تظاهر کنم که بچهام‪".‬‬

‫درست خودش رو توضیح نمیداد‪ ،‬اما بهنظر میاومد که‬


‫اهمیتی نداشت‪ ،‬یونگی منظورش رو متوجه شده بود؛ اخم‬
‫پسر بزرگتر دوباره برگشته‪ ،‬اما این یکی بیشتر متفکرانه بود‪.‬‬

‫"دقیقا منظورت چیه؟" یونگی باالخره بعد از چند لحظه‬


‫سکوتی که تموم نشدنی بهنظر میرسید و پسر رو مضطرب‬
‫کرده بود پرسید‪.‬‬

‫جونگوک نفس عمیق و بلندی کشید‪.‬‬

‫"یک چیزی هست‪ "،‬پسر آروم شروع کرد‪" ،‬ب‪-‬بهش میگن‬


‫لیتل اسپیس —"‬

‫‪1339‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یونگی‪-‬شی؟ جونگوک‪-‬شی؟"‬

‫هر دو با صدا شدن اسمشون سرشون رو چرخوندن؛ زنی‬


‫جلوی در ایستاده‪ ،‬دستهاش رو جلوی بدنش گرفته بود و‬
‫تعظیم بلندی بهشون کرد‪.‬‬

‫"پدرتون دستور داده که سریعا بیاید‪".‬‬

‫جونگوک عاجزانه به سمت برادرش برگشت‪" ،‬هیونگ —"‬

‫"متاسفم گوک‪ "،‬یونگی آهی کشید‪" ،‬میتونیم بعدا دربارهاش‬


‫حرف بزنیم‪ ،‬باشه؟ قول میدم؛ بیا فقط قبل از اینکه بیشتر‬
‫عصبانی بشه بریم‪".‬‬

‫چهرهی جونگوک فرو ریخت و آروم گفت‪" ،‬باشه‪ ،‬بعدا پس‪".‬‬

‫فقط امیدوار بود که تا اون موقع دووم میآورد‪.‬‬

‫***‬

‫‪1340‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬این آقای وونگه‪ ،‬سالم کن‪".‬‬

‫جونگوک تعظیم محترمانهای به مرد کرد و وقتی ایستاد تموم‬


‫تالشش رو کرد تا لبخند بزنه‪" ،‬از آشنایی باهاتون خوشحالم‪".‬‬

‫آقای وونگ مرد چشم ریزی بود که نگاهش بدن جونگوک رو‬
‫لرزوند‪.‬‬

‫"پسر جذابی هستی‪ "،‬مرد با نیشخند تاریکی گفت‪.‬‬

‫جونگوک خشک شدن لبخندش رو حس کرد‪" ،‬ممنونم آقا‪".‬‬

‫وونگ نگاهی به سرتاپای بدنش انداخت و جونگوک هرکسی‬


‫که اون کت و شلوار تنگ و چسبون رو براش انتخاب کرده بود‬
‫رو به باد ناسزا گرفت‪.‬‬

‫"چطوره به یکی از همراهام معرفیت کنم؟" مرد با لبخندی که‬


‫به طرز ترسناکی شیرین بود ادامه داد‪" ،‬مطمئنم دوست داره‬
‫باهات آشنا بشه‪".‬‬

‫جونگوک ناخودآگاه قدم کوچیکی به عقب برداشت‪،‬‬

‫‪1341‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه — اوم‪ ،‬راستش فکر میکنم باید قبلش چندنفر دیگه رو‬
‫ببینم —"‬

‫"اینطور نیست‪ "،‬دست قاطعی روی شونهاش نگهش داشت و‬


‫پسر به پدرش خیره شد‪" ،‬آقای وونگ یکی از مشتریهای‬
‫همیشگی منه جونگوک؛ باید باعث افتخارت باشه که با‬
‫هرکسی که اون میخواد مالقات کنی‪".‬‬

‫دردی توی شونهاش پیچید و چهرهی جونگوک با حس فرو‬


‫رفتن انگشتهای جئون توی پوستش درهم رفت‪.‬‬

‫آقای وونگ لبخند رضایتمندی زد‪" ،‬عالیه؛ چرا دنبالم نمیای‬


‫—"‬

‫"درواقع‪ ،‬من باید یک چیزی رو به جونگوک نشون بدم‪".‬‬

‫دستی روی دست پدرش قرار گرفت و جئون با غرهای خودش‬


‫رو عقب کشید‪.‬‬

‫یونگی به پدرشون خیره شد‪ ،‬نگاهش هیچوقت نلرزید و‬


‫محکم دستش رو روی شونهی جونگوک نگه داشت‪.‬‬

‫‪1342‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یاال گوک‪ "،‬پسر بزرگتر با صدای خشکی گفت‪" ،‬بریم‪".‬‬

‫چشمهای جئون درخشیدن‪" ،‬پسرم‪ ،‬فکر میکنی داری چیکار‬


‫میکنی؟"‬

‫"یک مشتری دیگه هست که میخواد اون رو ببینه پدر‪"،‬‬


‫یونگی با کلماتی که به سردی لبخندش بودن جواب داد‪" ،‬فکر‬
‫میکردم بهمون گفتی که بهترین رفتارمون رو داشته باشیم‪،‬‬
‫هوم؟ نمیخوام اون رو ناراحت کنم‪ ،‬بهنظر آدم خیلی مهمی‬
‫میاومد‪".‬‬

‫پسربزرگتر منتظر جواب دیگهای نموند‪ ،‬جونگوک رو با‬


‫خودش کشید و انگار که میترسید اون فرار کنه‪ ،‬دستش رو‬
‫محکم روی شونهاش نگه داشت‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر تا زمانی که به میز غذای آخر سالن نزدیک شدن‬


‫منتظر موند و بعد نالهای کرد‪" ،‬هیونگ‪ ،‬داری بهم آسیب‬
‫میزنی‪".‬‬

‫"چی؟ اوه‪ "،‬یونگی به سرعت دستش رو پایین انداخت‪،‬‬


‫"ببخشید بچه‪ ،‬فقط عصبانی شدم‪".‬‬

‫‪1343‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬جونگوک فینفین کرد و نگاهی به سالن پر از‬


‫آدمهای غریبه انداخت‪" ،‬هیونگ من — من نمیخوام اینجا‬
‫باشم‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬لطفا؛ از جوری که بعضیهاشون بهم‬
‫نگاه میکنن خوشم نمیاد؛ و بقیشون — یکجوری باهام حرف‬
‫میزنن انگار سی سالمه! یکی نظرم رو دربارهی هرج و مرج‬
‫توی گوانگجو پرسید‪ ،‬من حتی نمیدونستم توی گوانگجو هرج‬
‫و مرجه!"‬

‫"میدونم‪ "،‬برادرش آهی کشید‪" ،‬واسه من هم راحت نیست‪،‬‬


‫نمیتونم تصور کنم تو چقدر حس بدی داری‪".‬‬

‫جونگوک جوابی نداد؛ لپش رو گزید و نگاهی به میز پر از غذا‬


‫و نوشیدنیهای تجمالتی انداخت‪.‬‬

‫"اون شامپاینه؟" پسر بعد از چند لحظه پرسید و نگاهی به‬


‫جام کریستال بلند انداخت‪.‬‬

‫یونگی شوکه خندید‪" ،‬چرا؟ میخوای؟"‬

‫"نه‪ "،‬بینی پسر کوچیکتر با انزجار چین خورد‪" ،‬آب سیب‬


‫میخواستم‪".‬‬

‫‪1344‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫برادر بزرگترش چند لحظه متفکرانه ساکت شد‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬بیا بریم یککم بیاریم‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک بههم گره خوردن‪" ،‬چی؟"‬

‫"گفتم بیا بریم‪".‬‬

‫بدون اخطاری‪ ،‬یونگی محکم دستش رو گرفت؛ جونگوک‬


‫نتونست جلوی خوشحالیای که قلبش رو پر کرد رو بگیره و‬
‫آروم خندید‪.‬‬

‫"کجا میریم؟"‬

‫اجازه داد برادرش با خودش بکشتش و راهشون رو از بین‬


‫افرادی که جلوی ورودی تجمع کرده بودن باز کردن‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک با دیدن پیشخدمتها گشاد شدن و زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬هیونگ‪ ،‬نباید حین مهمونی توی آشپزخونه باشیم‪".‬‬

‫‪1345‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیچکس به جز پدر اهمیتی نمیده‪ "،‬برادرش غرید‪" ،‬و اون‬


‫انقدر درحال چاپلوسی کردن واسه بقیهاست که متوجه‬
‫نمیشه؛ هی‪ ،‬تو!"‬

‫یکی از پیشخدمتها به سمتشون برگشت و یونگی دستش رو‬


‫تکون داد‪.‬‬

‫"میشه برام یک لیوان آب سیب بیاری؟"‬

‫مرد پلک زد‪" ،‬چ‪-‬چی آقا؟"‬

‫یونگی به سرعت چیزی رو از توی جیبش بیرون آورد و اون‬


‫رو توی پیرهن پیشخدمت فرو کرد و قاطعانه تکرار کرد‪" ،‬یک‬
‫لیوان آب سیب‪".‬‬

‫افکار جونگوک به یک هفته پیش‪ ،‬زمانی که توی آشپزخونه با‬


‫سجین سر چیزی بحث کرده بود برگشتن و به سرعت اضافه‬
‫کرد‪" ،‬و‪-‬و کاپکیک!"‬

‫یونگی نگاهی بهش انداخت و بعد لبخندی زد‪" ،‬و کاپکیک‪".‬‬

‫‪1346‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پیشخدمت فقط سرش رو تکون دادم‪" ،‬اوم‪ ،‬البته — االن‬


‫برمیگردم‪".‬‬

‫جونگوک نفس شوکهای کشید‪ ،‬نیشخندی به برادرش زد و‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬چقدر راحت بود!"‬

‫یونگی دستش رو فشرد‪" ،‬دیدی؟ پدر فقط بدون دلیل عوضیه!‬


‫و میدونی چیه؟ لعنت به این مهمونی‪ ،‬میپیچونیمش و‬
‫میریم توی اتاقت‪".‬‬

‫"مطمئنی؟" پسر کوچیکتر لبش رو گزید‪" ،‬نمیخوام توی‬


‫دردسر بیفتی —"‬

‫"گوک‪ ،‬من هیچ اهمیتی به اون لعنتی نمیدم‪ "،‬یونگی با‬


‫قاطعیت گفت‪" ،‬تو هم نباید بدی؛ عالوهبر اون‪ ،‬من هم به‬
‫اندازهی تو حوصلهام سر رفته‪ ،‬بیا فقط کاپکیکهامون رو‬
‫بگیریم و بریم‪".‬‬

‫"مطمئنم فقط یکدونه کاپکیک میاره‪ "،‬جونگوک با نیشخندی‬


‫جواب داد‪" ،‬و اون مال منه؛ ببخشید هیونگ‪".‬‬

‫‪1347‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

"!— ‫ این بچه‬،‫"یاه‬

***

1348
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نیم ساعت بعد وارد اتاق شدن‪ .‬صورت جونگوک از خامه پر‬
‫شده و اون همه شکر قطعا هیجان زدهاش کرده بود؛ پسر به‬
‫کمر یونگی چسبیده و داشت التماس میکرد که بهش کولی‬
‫بده‪.‬‬

‫"واسه این کارها خیلی سنگینی گوک‪ "،‬برادرش غرید و‬


‫بینفس خندید‪.‬‬

‫یونگی پسر رو روی تخت انداخت و اون با خندهای چرخید؛‬


‫خوشحالیش از ترک کردن مهمونی کمکم ناپدید شد و آروم به‬
‫فکر فرو رفت‪.‬‬

‫صبر کرد تا یونگی کنارش بشینه و با چرخوندن گردنش‬


‫خستگی رو از بدنش خارج کنه؛ وقتی صحبت کرد‪ ،‬لحنش‬
‫مردد و آروم بود‪" ،‬دربارهی اون —"‬

‫برادرش هومی گفت‪" ،‬دربارهی چی؟"‬

‫جونگوک با نخی که از جورابش آویزون شده بود بازی کرد‪،‬‬


‫کفش گرون قیمتش رو گوشهای از راهرو رها کرده بود‪.‬‬

‫‪1349‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"دربارهی‪ "،‬نفس عمیقی کشید و سرش رو باال گرفت‪،‬‬


‫"دربارهی‪ ،‬اوم — کول کردنم؛ واقعا — واقعا زیادی سنگینم؟‬
‫یا میتونی‪ ،‬اوم — فقط بعضی وقتها —"‬

‫"گوک‪ "،‬نگاه یونگی مالیم‪ ،‬صداش مهربون بود و ازش‬


‫میخواست حرف دلش رو بزنه‪" ،‬میخوای کولت کنم؟"‬

‫جونگوک لب پایینش رو بین دندونش کشید‪ —" ،‬اوهوم؛ فقط‬


‫بعضی وقتها‪".‬‬

‫برادرش جابهجا شد و زانوهاش رو توی سینهاش کشید؛ انگار‬


‫که میدونست قرار بود برای مدت طوالنی اونجا باشن راحت‬
‫روی تخت نشست‪.‬‬

‫"دیگه چی میخوای؟" پسر بزرگتر با حوصله پرسید‪.‬‬

‫جونگوک نفس عمیقی کشید و چند لحظه اون رو نگه داشت تا‬
‫قلبش رو آروم کنه‪.‬‬

‫"فقط — میدونی‪"،‬‬

‫‪1350‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر شونهای باال انداخت و همونطور که با نخ جورابش بازی‬


‫میکرد‪ ،‬لبش رو گزید و تموم مدت از نگاه برادرش دوری کرد‪،‬‬
‫"فقط میخوام گاهی کارتون ببینم؛ شاید — شاید عروسک‬
‫بازی کنم و — بیرون بازی کنم؛ و میخوام بدون اینکه‬
‫عجیب باشه دست کسی رو بگیرم! بقیه رو بغل کنم و ازشون‬
‫کولی بگیرم —" با کالفگی از اینکه نمیتونست احساساتش‬
‫رو درست بیان کنه نفس عمیقی کشید‪" ،‬ن‪-‬نمیدونم —‬
‫نمیدونم؛ میخوام بچه باشم و میدونم که نمیتونم؛ دیگه نه‪،‬‬
‫پس فقط — فقط میخوام حداقل شبیه یک بچه رفتار کنم‪".‬‬

‫یونگی ساکت بود؛‬

‫سکوتش انقدر طول کشید که جونگوک مطمئن شد کار‬


‫اشتباهی کرده‪ .‬برادرش همیشه ازش حمایت میکرد‪ ،‬اما اون‬
‫هم حدی داشت! حتما فکر میکرد جونگوک یک عجیب غریب‬
‫دیوونه بود‪ ،‬احتماال به پدرشون میگفت‪ ،‬جفتشون اون رو‬
‫طرد میکردن و دیگه هیچوقت باهاش حرف نمیزدن —‬

‫"یک چیزی دربارهی لیتل اسپیس گفتی‪".‬‬

‫‪1351‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سر جونگوک باال پرید و شوکه به برادرش خیره شد‪" ،‬چی؟"‬

‫چهرهی یونگی هیچکدوم از احساساتش رو نشون نمیداد‪،‬‬


‫"قبال؛ قبل از اینکه بین مکالممون بیان‪ ،‬یک چیزی دربارهی‬
‫چیزی که بهش میگن لیتل اسپیس گفتی‪".‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬آره‪ ،‬اوم — چیزیه که آدم‬


‫یکجورهایی‪ ،‬به ذهنیت کمتری از سن واقعیش برمیگرده؛ و‬
‫وقتی توی اون ذهنیتن یکجورهایی باور میکنن که سنشون‬
‫همونقدره‪ ،‬پس — اونجوری رفتار میکنن‪".‬‬

‫اون اخم کوچیک و متفکرانه دوباره روی صورت یونگی نقش‬


‫بسته و مشخص بود که داشت به حرفهاش فکر میکرد‪.‬‬

‫"پس تو چندساله رفتار میکنی؟" پسر بزرگتر با احتیاط‬


‫پرسید‪.‬‬

‫جونگوک نفسی که نمیدونست توی سینهاش حبس کرده رو‬


‫بیرون داد‪" ،‬شاید شش؟ یا هفت؛ واقعا نمیدونم‪ .‬اوم — فکر‬
‫کنم هر سنی که حس بهتری داشته باشه‪".‬‬

‫‪1352‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ "،‬برادرش لبخند کوچیکی زد و قلب جونگوک با دیدن‬


‫نگاه شیفتهاش لرزید‪" ،‬هر سنی که حس خوبی داشته باشی‪".‬‬

‫سینهی پسر کوچیکتر سنگین شد و با مالیمت پرسید‪" ،‬پس‬


‫— مشکلی باهاش نداری؟ فکر نمیکنی عجیبم؟"‬

‫یونگی مکثی کرد و به جوابش فکر کرد‪" ،‬نمیدونم وقتی‬


‫اونجوری ببینمت چه واکنشی نشون بدم — منظورم توی هد‬
‫اسپیسه‪ "،‬لبخند مرددی زد‪" ،‬ولی فکر نمیکنم عجیبه؛‬
‫میخوام خوشحال باشی بچه و اگه این چیزیه که خوشحالت‬
‫میکنه‪ ،‬میخوام که امتحانش کنی‪".‬‬

‫جونگوک فینفینی کرد و گونههاش سرخ شدن‪" ،‬االن گریه‬


‫میکنم‪".‬‬

‫چهرهی برادرش درهم رفت‪" ،‬نه‪ ،‬لطفا —"‬

‫"دیگه دیره‪ ،‬بغلم کن هیونگ‪".‬‬

‫"فاک‪".‬‬

‫‪1353‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫جونگوک قصد نداشت به اون زودی وارد هد اسپیس بشه‪.‬‬

‫از اینکه میدونست شانس امتحان کردنش رو داره خوشحال‬


‫بود؛ دونستن اینکه کسی رو داشت که از تصمیمش حمایت‬
‫میکرد براش کافی بود؛‬

‫اما قصدش رو داشت یا نه‪ ،‬چند روز بعد از مکالمهاش با‬


‫یونگی‪ ،‬خودش رو در حالی یافت که وارد هد اسپیس شده‬
‫بود‪.‬‬

‫توی اتاقش دراز کشیده و پیژامهی نرمی رو پوشیده بود‪،‬‬


‫تلویزون روشن و عروسکی رو در آغوشش گرفته بود؛ یک فیل‬
‫بود — برادرش بهش هدیهاش داده و ازش تشکر کرده بود که‬
‫احساساتش رو باهاش در میون گذاشته‪ .‬جونگوک از وقتی که‬
‫عروسک رو گرفته اون رو از جلوی چشمهاش دور نکرده بود؛‬

‫‪1354‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پس وقتی سجین وارد اتاق شد و بهش گفت که باید بیرون‬


‫برن‪ ،‬خیلی از اون موضوع خوشحال نشد‪.‬‬

‫"نمیخوام‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪ ،‬بیشتر توی مبل بادی فرو رفت و‬
‫الفنتی رو محکمتر به سینهاش فشرد‪.‬‬

‫سجین آهی کشید و وارد اتاق شد تا روبهروی پسر بایسته‪،‬‬


‫"میدونم نمیخوای‪ ،‬ولی چارهای نداری؛ دستور پدرته‪".‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬حاضر نبود نگاهش رو از‬


‫تلویزیون بگیره؛ سینهاش مثل وقتهایی که نفس کشیدن‬
‫براش سخت و گریه کردن آسون میشد سنگین شده بود‪.‬‬

‫"برام مهم نیست‪ "،‬پسر با لحن نالهمانندی جواب داد‪" ،‬نمیام؛‬


‫نمیتونی مجبورم کنی‪".‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬سجین آهی کشید‪" ،‬لطفا‪ ،‬دردسر درست نکن‪"،‬‬


‫مرد دستش رو به سمتش دراز کرد و پسر خیلی دیر متوجه‬
‫شد میخواست چیکار کنه‪.‬‬

‫بدون اخطاری‪ ،‬الفنتی از توی آغوشش بیرون کشیده شد‪.‬‬

‫‪1355‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بریم؛ اول باید لباسهات رو عوض کنی‪".‬‬

‫"نه!" جونگوک زیر گریه زد‪ ،‬چهرهاش فرو ریخت‪ ،‬اشک روی‬
‫گونههاش جاری شدن و عاجزانه دستش رو به سمت عروسک‬
‫دراز کرد‪" ،‬نه‪ ،‬پ‪-‬پشش بده —!"‬

‫سجین شوکه بهنظر میرسید‪" ،‬چرا داری گریه میکنی؟"‬

‫"پسش بده!" جونگوک ملتمسانه اصرار کرد و انگشتهاش که‬


‫مشت و دوباره باز میشدن رو به سمت عروسک دراز کرد‪" ،‬ل‪-‬‬
‫لطفا‪ ،‬مال منه! اون — اون مال گوکیه!"‬

‫سجین بهش خیره موند‪.‬‬

‫پسر از شوکه بودن مرد استفاده کرد و عروسک رو از توی‬


‫دستش بیرون کشید؛ با برگشتن عروسک نرم به آغوشش‬
‫چهرهاش آروم شد و نالهای کرد‪.‬‬

‫سجین با ابروهای درهم رفتهای به اونکه عروسک رو زیر‬


‫چونهاش فشرد خیره شد‪.‬‬

‫‪1356‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬مرد با مالیمت گفت‪" ،‬حالت خوبه؟"‬

‫"گوکی هیونگی رو میخواد‪ "،‬پسر کوچیکتر فینفین کرد‪،‬‬


‫لبهاش آویزون شدن‪ ،‬سرش رو تکون داد و الفنتی رو‬
‫محکمتر به خودش فشرد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬سجین با احتیاط گفت‪" ،‬ولی تو —"‬

‫"گوکی هیونگی رو میخواد!" پسر با چشمهایی که دوباره‬


‫خیس شده بودن تکرار کرد؛ تند تند پلک زد و لحنش دوباره‬
‫نالهمانند شد‪" ،‬هیونگی رو بیار‪ ،‬لطفا؛ گ‪-‬گوکی به اون نی —"‬

‫"باشه‪ "،‬سجین تسلیم شده دستهاش رو باال گرفت‪" ،‬باشه؛‬


‫میرم هیونگت رو بیارم‪ ،‬فقط اینجا منتظر بمون باشه؟ میرم‬
‫بیارمش‪".‬‬

‫یونگی فقط چند اتاق اونطرفتر بود‪ ،‬برای همین خیلی طول‬
‫نکشید تا گارد پیداش کنه‪ .‬وقتی برادرش وارد اتاق شد‪ ،‬در رو‬
‫پشت سر خودش قفل کرد و به سرعت جلوی جونگوک زانو‬
‫زد‪.‬‬

‫‪1357‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هی گوکی‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت گفت‪" ،‬چی شده؟ سجین‬


‫بهم گفت که حالت خوب نیست؟"‬

‫جونگوک با بامزگی فینفین کرد‪" ،‬سجین هیونگی ا‪-‬الفنتی رو‬


‫گرفت؛ اون مال گوکیه! هیونگی نمیتونه بگیرتش!"‬

‫اگه یونگی از صدای برادرش که یکدفعه نرم و شیرینتر شده‬


‫متعجب شده بود‪ ،‬چیزی نشون نداد‪.‬‬

‫"مطمئنم نمیخواسته ناراحتت کنه‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت‬


‫گفت‪" ،‬فقط میخواسته باهاش بری؛ این کارشه‪".‬‬

‫"گوکی نمیخواد بره!" جونگوک نالید‪" ،‬م‪-‬میخواد دورا تماشا‬


‫کنه‪".‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬یونگی به سرعت سرش رو تکون داد‪" ،‬اشکالی‬


‫نداره‪ ،‬میتونیم این کار رو کنیم؛ اگه میخوای‪ ،‬باشه؟ فقط‬
‫گریه نکن‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر صورتش رو پاک کرد و فینفینش کمی خاموش‬


‫شد‪" ،‬میتونیم —؟"‬

‫‪1358‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"البته‪ "،‬یونگی لبخند بزرگی زد‪" ،‬منظورم اینه که من دیگو رو‬


‫ترجیح میدم‪ ،‬ولی اگه تو دورا رو دوست داری —"‬

‫جونگوک شوکه نفسی کشید و لحظهای ناراحتیش رو‬


‫فراموش کرد‪" ،‬دیگو بهتر از دورا نیست!"‬

‫"قابل بحثه‪ "،‬پسر بزرگتر ایستاد‪ ،‬یکی از مبلهای بادی رو تا‬


‫جایی که جونگوک رو لمس میکرد جلو کشید‪" ،‬میشه من‬
‫اینجا بشینم؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬جونگوک لبش رو گزید‪" ،‬میشه — اوم میشه‬


‫گوکی یک پتو داشته باشه؟ و شاید — شاید هیونگی کمکش‬
‫کنه با اون سنگر درست کنه؟ مثل یک قلعه!" تردید به سرعت‬
‫چهرهی پسر رو پر کرد‪" ،‬و‪-‬ولی فقط اگه هیونگی دلش‬
‫میخواد‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬این فاکینک فوقالعاده بهنظر میاد‪ "،‬یونگی ابرویی باال‬


‫انداخت‪" ،‬پس نمیدونم چرا نباید بخوام‪".‬‬

‫جونگوک حس کرد که شونههاش دوباره پایین افتادن‪ ،‬الفنتی‬


‫رو به خودش فشرد و خندید‪" ،‬هیونگی‪ ،‬این حرف بدیه‪".‬‬

‫‪1359‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هوم؟" برادرش که داشت به سختی پتوی سنگین رو از روی‬


‫تخت پایین میکشید مکثی کرد‪" ،‬اوه فاک‪ ،‬دیگه نمیشه‬
‫پیشت فحش بدم؟" گونههاش سرخ شدن و متوجه اشتباهش‬
‫شد‪" ،‬فاک‪ ،‬ببخشید؛ اوه وایسا — لعنت بهش!"‬

‫جونگوک تقریبا بهخاطر خندههاش از روی مبل بادی پایین‬


‫افتاد و دستش رو به دهنش فشرد‪" ،‬خنگول!"‬

‫یونگی لبخند بزرگی زد و باالخره پتو رو روی قالی کف زمین‬


‫انداخت‪" ،‬پس بهم بگو آقای گوکی‪ ،‬قراره توی قلعه چی‬
‫بذاریم؟"‬

‫پسر کوچیکتر با شنیدن اون سوال به سرعت باال پرید و‬


‫چشمهاش برق زدن‪" ،‬اول‪ ،‬باید صندلیها رو بیاریم! یاال!"‬

‫نیم ساعت رو به درست کردن قلعه گذروندن و وقتی کارشون‬


‫تکوم شد‪ ،‬قسمت دورا تقریبا به پایان رسیده بود؛ هرچند‪،‬‬
‫یونگی با دیدن لرزیدن لبهای جونگوک‪ ،‬دوباره اون رو از‬
‫یوتوب پخش کرد‪.‬‬

‫‪1360‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر اول برای بغل کردن برادرش مردد بود‪ ،‬اما‬
‫یونگی دستهاش رو دور شونههاش گذاشت و جونگوک به‬
‫سرعت آروم شد؛ نیمههای کارتون‪ ،‬روی سینهی اون به خواب‬
‫رفت‪ ،‬اما برادرش دلش نیومد بیدارش کنه‪.‬‬

‫عجیب بهنظر میرسید‪ ،‬اما چند دقیقه خوابیدن اون رو تماشا‬


‫کرد و افکارش توی سرش چرخیدن‪.‬‬

‫صادقانه‪ ،‬فکر میکرد دیدن پسر توی لیتل اسپیس بترسونتش؛‬


‫نمیدونست قراره چه واکنشی بهش نشون بده و حاال متعجب‬
‫شده بود‪.‬‬

‫مثل یک بچه رفتار کردن برای جونگوک کامال طبیعی بهنظر‬


‫میرسید؛ صادقانه خوشحال بهنظر میرسید و رفتارش‬
‫طبیعیتر از هر زمانی که یونگی دیده بودش بود؛ انگار که این‬
‫واقعیت وجودش بود و اون پسر دوازده ساله فقط یک نقش‬
‫بود‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر توی خواب صدایی داد‪ ،‬خودش رو بیشتر به‬


‫برادرش فشرد و باعث شد یونگی لبخند کوچیکی بزنه‪.‬‬

‫‪1361‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بعد از تجربهی امروز تموم شکهاش از بین رفته بودن؛‬


‫میدونست که تصمیم درست رو برای حمایت کردن از پسر‬
‫کوچیکتر گرفته بود — و تا زمانی که نیاز بود به حمایت‬
‫کردن از اون ادامه میداد‪.‬‬

‫***‬

‫‪1362‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫(زمانهایی که جونگوک توی موقعیتهای بدی وارد لیتل‬


‫اسپیس میشه و درسی که اونها برای یونگی دارن‪).‬‬

‫مرکز خرید‬

‫"جونگوک‪ ،‬یاال؛ باید بریم‪".‬‬

‫سکوت‪.‬‬

‫"جونگوک؟"‬

‫"ه — هیونگی! ببین — ببین کلی عروسک! خیلیان! هیونگی‪،‬‬


‫لطفا‪ ،‬لطفا‪ ،‬میشه گوکی فقط یکی بگیره؟ فقط یکی‪ ،‬لط—!"‬

‫(اون دو در آخر با کامیونی پر از عروسک به خونه برگشتن که‬


‫حتی درش بسته نمیشد — یونگی مجبور بود اون رو با نخی‬
‫ببنده تا مطمئن بشه چیزی پایین نریزه — پسر بزرگتر در‬
‫سکوت به خودش قول داد که هیچوقت تنهایی با جونگوک‬
‫خرید نره‪ ،‬چون زیادی در مقابل لیتل گوکی ضعیف بود که‬
‫بهش نه بگه!)‬

‫‪1363‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جلسه‬

‫"گوک‪ ،‬وقتشه بریم؛ یاال‪".‬‬

‫"هیونگییی‪ "،‬لبهای پسر آویزون شدن‪" ،‬گوکی خیلی‬


‫حوصلهاش سر رفته بود‪ ،‬م‪-‬میشه االن بازی کنیم؟"‬

‫"اوه گوک‪ ،‬هیونگ باید کار کنه —"‬

‫"نه‪ ،‬لطفا! لطفا؟ گوکی خیلی حوصلهاش سر رفته بود و‬


‫هیونگی مجبورش کرد بیاد‪ ،‬پس حاال باید باهاش بازی کنه!‬
‫لطفا هیونگی‪ ،‬لطفا —!"‬

‫(یونگیای که نیم ساعت برای تحویل محمولهی مواد دیر کرده‬


‫بود به خودش قول داد که دیگه هیچوقت پسر کوچیکتر رو‬
‫به جلسهای نبره؛ بهنظر میاومد برادرش راه خوبی برای تهدید‬
‫کردنش پیدا کرده بود!)‬

‫ساحل‬

‫‪1364‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هورا!" جونگوک دستهاش رو بههم زد‪" ،‬هیونگی یک قلعهی‬


‫شنیه!"‬

‫یونگی که تا گردن توی شن فرو رفته بود آهی کشید‪" ،‬فکر‬


‫نمیکنم آدمها باید قلعهی شنی بشن گوکی‪ ،‬نمیتونم تکون‬
‫بخورم‪".‬‬

‫"هیشش!" پسر کوچیکتر دستش رو باال گرفت و شاتر دوربین‬


‫پوالروید رو فشرد‪" ،‬گوکی داره عکس میگیره‪ ،‬تکون نخور!"‬

‫"نمیتونم تکون بخورم!"‬

‫(خب‪ ،‬این یکی دیگه تقصیر خودش بود؛ دیگه؛ هیچوقت!)‬

‫‪1365‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪42.‬‬

‫جونگوک آه رضایتمندی کشید؛ تشک تخت با نشستن‬


‫دوبارهی تهیونگی که با پارچهای خیس از دستشویی بیرون‬
‫اومده بود پایین رفت‪.‬‬

‫"فاک‪ ،‬داخلت ارضا شدم‪ "،‬پسر بزرگتر با پشیمونی آهی‬


‫کشید‪" ،‬ببخشید بیبی‪ ،‬باید ازت میپرسیدم‪".‬‬

‫"همم‪ ،‬اشکالی نداره‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد و خمیازهای‬


‫کشید؛ عضالت بدنش بهخاطر خستگی بعد از سکس لمس‬
‫شده بودن و به زحمت چشمهاش رو باز نگه داشته بود‪،‬‬
‫"گوکی دوستش داشت‪".‬‬

‫"خوشحالم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت خندید‪ ،‬پارچهی خیس رو‬


‫روی پایین تنهی پسر کشید و با لرزیدنش مکثی کرد‪،‬‬
‫"ببخشید‪ ،‬سرده؟"‬

‫"نوچ‪ "،‬جونگوک با حواسپرتی جواب داد؛‬

‫‪1366‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چشمهاش رو مجبور به باز شدن کرد‪ ،‬گردنش رو چرخوند و‬


‫به زحمت چهرهاش رو جدی کرد‪" ،‬حس بدی نداشته باش‬
‫هیونگی؛ حس خوبی داره وقتی —" گونههاش سرخ شدن و‬
‫به سرعت نگاهش رو چرخوند‪" ،‬اوم‪ ،‬وقتی تهته — خودت‬
‫میدونی‪".‬‬

‫تهیونگ حاال لبخند بزرگی زده بود و چشمهاش برق میزدن‪،‬‬


‫"هوم‪ ،‬میدونی‪ ،‬فکر کنم نمیدونم دربارهی چی حرف‬
‫میزنی‪".‬‬

‫"هیونگی!" پسر کوچیکتر نالید و سرش رو توی بالشتش فرو‬


‫کرد‪.‬‬

‫"ببخشید بیبی‪ ،‬داشتم اذیتت میکردم‪ "،‬تهیونگ خندید‪،‬‬


‫بوسهای روی کمر پسر گذاشت و بعد پتو رو روی جفتشون‬
‫کشید‪" ،‬بازم باید هربار ازت بپرسم‪ ،‬ممکنه نظرت عوض شده‬
‫باشه‪".‬‬

‫"نمیشه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و جلوی خارج شدن خمیازهی‬


‫دیگهای از لبهاش رو گرفت‪.‬‬

‫‪1367‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جواب تهیونگ رو نشنید و صدای پسر با به خواب رفتنش‬


‫محو شد؛ هرچند‪ ،‬ذهنش به سمت مکالمهاشون برگشت‪.‬‬

‫دروغ نگفته بود تا به احساسات دوست پسرش آسیب نزنه‪،‬‬


‫اون واقعا وقتهایی که تهیونگ داخل بدنش ارضا میشد رو‬
‫دوست داشت؛ درواقع‪ ،‬اون همهچیز دربارهی سکسشون رو‬
‫دوست داشت‪.‬‬

‫تهیونگ خیلی خوب ازش مراقبت میکرد‪ ،‬همیشه اول به‬


‫نیازهای اون توجه میکرد‪ ،‬مطمئن میشد بدنش آماده باشه و‬
‫از هرچیزی که اتفاق میافته لذت ببره‪.‬‬

‫یعنی برای اون چه حسی داره؟‬

‫اگه کامال هوشیار بود‪ ،‬اون فکر باعث میشد ابروهاش با‬
‫گیجی بههم گره بخورن‪.‬‬

‫باتم شدن احساس فوقالعادهای داشت‪ ،‬از این مطمئن بود‪.‬‬


‫دیک تهیونگ موهبت بزرگی بود و پسر به خوبی میدونست‬
‫جطور باید ازش استفاده کنه؛‬

‫‪1368‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ولی — تاپ شدن چجوری بود؟ بهتر بود؟ جونگوک داشت‬


‫چیزی رو از دست میداد؟‬

‫پسر با چرخیدن اون افکار توی سرش به خواب رفت‪.‬‬

‫***‬

‫‪1369‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫روز بعد‪ ،‬جونگوک صبر کرد تا دوست پسرش با چندتا دیگه‬


‫اعضای گنگ از خونه خارج بشه و بعد به اتاق خوابشون‬
‫برگشت‪.‬‬

‫روی تختش نشست و آیپدی که چندمدت پیش کادو گرفته‬


‫بود رو بیرون آورد‪ .‬زیاد از اون استفاده نمیکرد (مخصوصا از‬
‫وقتی که یک روز کامل رو پای یوتوب گذرونده بود و تهیونگ‬
‫رو با شوخی خیانت سکته داده بود!)؛‬

‫اما امروز یک ماموریت داشت‪.‬‬

‫اول از همه‪ ،‬زبونش رو از گوشهی لبش بیرون آورد‪ ،‬چیزی رو‬


‫روی صفحه تایپ کرد و نتیجهی سرچی که نوشته بود به‬
‫سرعت روی نمایشگر ظاهر شد‪.‬‬

‫تاپ شدن چه احساسی داره؟‬

‫مقالهی اول طوالنی و پر از اطالعات مفید بهنظر میرسید؛‬


‫جونگوک با ابروهای بههم گرهخوردهای روی اون کلیک کرد و‬
‫مشغول به خوندنش شد‪.‬‬

‫‪1370‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مقاله که جونگوک متوجه شد متعلق به یک ژورنال پزشکیه‪،‬‬


‫زیادی طوالنی بود و فقط داشت در مورد مهم بودن آماده‬
‫سازی قبل از سکس توضیح میداد‪.‬‬

‫پسر با چهرهی درهمرفتهای به سرعت اون رو بست‪.‬‬

‫بعد از چنددقیقه گشتن‪ ،‬باالخره سایتی که عمومی بهنظر‬


‫میرسید رو پیدا کرد؛ یکی ناشناس پرسیده بود که تاپ بودن‬
‫چه احساسی داره و اشخاص زیادی جوابش رو داده بودن‪.‬‬

‫"فاکینگ فوقالعادهاست!!"‬

‫"دیگه هیچوقت به باتم بودن برنمیگردی =))"‬

‫جونگوک لبش رو گزید و با تردید نگاهی به چند جواب دیگه‬


‫که بلندتر بهنظر میرسیدن انداخت‪.‬‬

‫"من سوییچم؛ بهنظرم باتم بودن رضایتبخشتره‪ ،‬ولی تاپ‬


‫بودن هم با آدم درست میتونه جالب باشه ‪" ):‬‬

‫‪1371‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من به شخصه فکر میکنم بستگی به نقش شخص توی رابطه‬


‫داره‪ .‬من یک سابم‪ ،‬پس وقتی تاپ میشم دوست پسرم باید‬
‫بهم بگه چیکار کنم؛ اگه به این موضع عالقهمند باشی میتونه‬
‫خیلی هات باشه‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬جونگوک کمی بیشتر توی تخت فرو رفت و بالشتی‬


‫رو پشت کمرش گذاشت‪.‬‬

‫بهنظر میاومد قرار بود تا مدت طوالنیای اونجا بمونه‪.‬‬

‫***‬

‫‪1372‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫درواقع‪ ،‬پسر کامال گذر زمان رو فراموش کرد‪.‬‬

‫تهیونگ ساعتها بعد اون رو نشسته روی همون تخت پیدا‬


‫کرد؛ جونگوک با دیدنش جیغی کشید و صفحهای که روی‬
‫آیپدش باز بود را با صفحهی برنامهی رنگآمیزیای عوض کرد‪.‬‬

‫"هی بان‪ "،‬دوست پسرش نگاه عجیبی بهش انداخت‪" ،‬داشتی‬


‫چیکار میکردی؟ جیمین میگه تموم روز از اتاق بیرون‬
‫نیومدی‪".‬‬

‫جونگوک لبخند خشکی زد و با عصبانیت انگشتهاش رو روی‬


‫صفحهی آیپد کوبوند؛ البته که روی پورنی که داشت تماشا‬
‫میکرد قفل میشد‪ ،‬البته!‬

‫تهیونگ حاال اخم کرده بود‪" ،‬داری چی میبینی؟"‬

‫"هان؟ اوه‪ ،‬فقط — فقط‪ ،‬اوم —" صفحه از قفل دراومد و‬


‫صدای نالهی بلندی از اسپیکر آیپد به گوش رسید؛ جونگوک به‬
‫سرعت اون رو زیر بالشتش فرو کرد و کمی صداش رو خفه‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪1373‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی پسر حاال کامال سرخ شده بود‪" ،‬این‪ ،‬اوم — د‪-‬دورا‬
‫بود؟"‬

‫بهنظر نمیاومد پسر بزرگتر حرفش رو باور کرده باشه‪ ،‬اما‬


‫تصمیم گرفت رهاش کنه‪.‬‬

‫"بیا‪ "،‬تهیونگ بعد از چند لحظه با لبهای بههم فشرده شدهای‬


‫گفت‪" ،‬دستهات رو بشور که وقت شامه‪".‬‬

‫***‬

‫‪1374‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫شام درحالی گذشت که تهیونگ به سرعت از رفتار عجیب پسر‬


‫کوچیکتر و جابهجا شدنهای پشت سرهمش خسته شد‪.‬‬

‫در دفاع از جونگوک‪ ،‬اون داشت تالشش رو میکرد تا همهچیز‬


‫رو عادی جلوه بده‪ ،‬اما ذهنش همهاش به سمت پورنی که‬
‫تماشا کرده بود برمیگشت؛ این موضوع باعث تنگ شدن‬
‫شلوارش شده بود و مجبور بود روی صندلیش جابهجا بشه‪.‬‬

‫اگه با خودش صادق میبود‪ ،‬چیزهایی که خونده بود توجهش‬


‫رو جلب کرده بودن — مخصوصا اون کامنت دربارهی‬
‫نقشهای توی رابطه‪.‬‬

‫"من یک سابم‪ ،‬پس وقتی تاپ میشم دوست پسرم باید بهم‬
‫بگه چیکار کنم؛ اگه به این موضع عالقهمند باشی میتونه‬
‫خیلی هات باشه‪".‬‬

‫و فاک‪ ،‬این قطعا چیزی بود که جونگوک بهش عالقه داشت؛‬


‫اون فقط با فکر کردن به اینکه تهیونگ بهش دستور بده‪ ،‬بگه‬
‫چیکار کنه و چطور به فاکش بده داشت تحریک میشد —‬

‫‪1375‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوک؟"‬

‫پسر ترسیده سرش رو باال آورد و دید که بقیهی میز با نگرانی‬


‫بهش خیره شده بودن‪.‬‬

‫"به بشقابت دست نزدی‪ "،‬سوکجین با اخمی گفت‪" ،‬مشکلی‬


‫پیش اومده؟"‬

‫"هان؟" جونگوک نگاهی به بشقابش انداخت و متوجه شد که‬


‫حق با مرده؛ انقدر غرق افکارش شده بود‪ ،‬که غذاش دست‬
‫نخورده باقی مونده و خوردن رو فراموش کرده بود‪.‬‬

‫تهیونگ که با چشمهای تاریک و متفکر بهش خیره شده بود‪،‬‬


‫چیزی نگفت و اجازه داد پسر بهونههاش رو بیاره؛‬

‫هرچند‪ ،‬وقتی که شام تموم شد و به اتاقشون برگشتن‪ ،‬صدای‬


‫پسر بزرگتر باالخره مضطرب بهنظر میرسید‪.‬‬

‫"خیلیخب‪ "،‬تهیونگ کوتاه گفت‪" ،‬بهم بگو چه خبره‪".‬‬

‫‪1376‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک که سرش رو توی کمدش فرو کرده بود مکثی کرد؛ با‬
‫تردید قدمی به بیرون برداشت و گیج به دوست پسرش نگاه‬
‫کرد‪" ،‬چی؟"‬

‫تهیونگ خوشحال بهنظر نمیرسید‪" ،‬یاال جونگوک؛ تو توی‬


‫پنهون کردن چیزی مزخرفی! میدونم که یک چیزی داره‬
‫اذیتت میکنه‪ ،‬پس بگو چیه‪".‬‬

‫جونگوک سرخ شد‪" ،‬م‪-‬من —"‬

‫"اگه به دالیلی نمیخوام بهم بگی اشکالی نداره‪ "،‬تهیونگ با‬


‫مالیمت گفت؛ چشمهاش بهطرز عجیبی ناراحت بهنظر‬
‫میرسیدن‪" ،‬ولی رفتارت عجیب شده بان؛ فقط میخوام‬
‫مطمئن شم همهچیز خوبه‪".‬‬

‫فاک‪.‬‬

‫قلب جونگوک آب شد و تقریبا نالهای کرد‪.‬‬

‫"خیلی شیرینی‪"،‬‬

‫‪1377‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر نالید و طول اتاق رو طی کرد تا گونههای تهیونگ رو بین‬


‫دستهاش بگیره‪" ،‬ته نه‪ ،‬قسم میخورم هیچ مشکلی ندارم؛‬
‫فقط ذهنم یککم مشغول بود —"‬

‫"ولی مشغول چی؟" دوست پسرش با ابروهای بههم‬


‫گرهخوردهای اصرار کرد‪" ،‬من کاری کردم؟"‬

‫"نه‪ ،‬خدای من!" جونگوک خندید‪ ،‬با مالیمت گونهی تهیونگ رو‬
‫فشرد و لبخند بزرگی زد‪" ،‬چرا ذهنت سریع سمت همچین‬
‫چیزی میره؟"‬

‫بینی تهیونگ چین خورد‪" ،‬آسیب دیدی؟"‬

‫جونگوک جلوی خودش رو گرفت تا چشمهاش رو نچرخونه‪،‬‬


‫"خیلی خنگی‪ ،‬فقط یک شام رفتارم عجیب میشه و واسه‬
‫خودت کلی سناریو میسازی —"‬

‫"ببین! پس اعتراف میکنی که رفتارت عجیب بود!" پسر‬


‫بزرگتر کمی عقب پرید و انگشت اشارهاش رو به سمت‬
‫سینهی اون گرفت‪.‬‬

‫‪1378‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک فقط ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫دستهای تهیونگ کنار بدنش افتادن‪" ،‬فقط بهم بگو!" پسر با‬
‫لبهای آویزونی تقریبا نالید‪" ،‬منظورم اینه که‪ ،‬اگه نمیخوای‬
‫مجبورت نمیکنم‪ ،‬ولی فقط میخوام مطمئن بشم —"‬

‫"خودمم میخواستم امشب دربارهاش باهات حرف بزنم‪"،‬‬


‫جونگوک با صدای خونسردی گفت‪َ " ،‬جوگیر‪".17‬‬

‫دوست پسرش دستی به صورتش کشید و شونههاش با‬


‫آرامش پایین افتادن‪" ،‬خدایا شکرت‪".‬‬

‫جونگوک با لبخندی آروم شونهاش رو ُهل داد‪" ،‬خنگ؛ بذار‬


‫فقط پیژامهام رو بپوشم‪ ،‬باشه؟ سعی کن تا وقتی توی‬
‫دستشوییام سکته نکنی!"‬

‫"خیلی خندیدم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫اصطالحی که برای شخصی استفاده میشه که زیادی مسائل کوچیک رو بزرگ میکنه و بهشون واکنش نشون میده ‪Drama Queen:‬‬
‫‪17‬‬

‫‪1379‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبخند شیطون جونگوک به محض بسته شدن در دستشویی‬


‫پشت سرش از روی صورتش محو شد‪.‬‬

‫پسر به بازتاب خودش توی آینه خیره شد‪ ،‬نفس عمیقی کشید‬
‫و سعی کرد تنشی که بدنش رو فرا گرفته بود رو از بین ببره‪.‬‬

‫این موضوع بزرگی نبود‪ ،‬مگه نه؟ فقط یک پشنهاد کوچیک‬


‫بود‪.‬‬

‫تهیونگ تابهحال با هیچکدوم از ایدههای اون مشکلی نداشت‬


‫و هیچ دلیلی وجود نداشت که این یکی متفاوت باشه؛‬

‫پس چرا انقدر استرس داشت؟‬

‫پسر سرش رو تکون داد‪ ،‬جمالتی رو زیرلب با خودش زمزمه‬


‫کرد و لباسهاش رو پوشید‪.‬‬

‫وقتی برگشت تهیونگ زیر پتو دراز کشیده بود؛ پسر با دیدن‬
‫اون گوشیش رو کنار گذشت‪ ،‬دستش رو باز کرد و بهش اشاره‬
‫کرد که توی تخت بیاد‪.‬‬

‫‪1380‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک بین فاصلهای که اون براش گذاشته بود دراز کشید و‬


‫سرش رو بین حدفاصل گردن و شونهاش گذاشت؛ همیشه از‬
‫اینکه چقدر راحت بین آغوش تهیونگ جا میشد لذت میبرد‪.‬‬

‫مثل دو تکه پازل که برای همدیگه ساخته شده بودن‪.‬‬

‫"خب‪ "،‬انگشتهای تهیونگ با مالیمت موهای کوتاه پایین‬


‫گردن پسر رو نوازش کردن‪" ،‬چی شده؟"‬

‫جونگوک با شنیدن لحن اون که به سختی آروم نگهش داشته‬


‫بود خندهاش رو خورد‪.‬‬

‫"اوه هیچی‪ "،‬پسر با لحن خونسردی جواب داد‪ ،‬انگشتهاش‬


‫رو روی سینهی اون کشید و به زحمت جلوی خندهاش رو‬
‫گرفت‪" ،‬فقط دارم فکر میکنم ترکت کنم‪".‬‬

‫"خندهدار نیست!" تهیونگ نالید؛ جونگوک فقط خندید و‬


‫بوسهای روی لبهاش گذاشت‪.‬‬

‫"فقط دارم شوخی میکنم بیبی گنده؛ باور کن گاهی بچگونهتر‬


‫از من رفتار میکنی‪".‬‬

‫‪1381‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبهای دوست پسرش عمیقتر از قبل آویزون شدن‪" ،‬این‬


‫بهخاطر اینه که تو از من بدجنستری‪".‬‬

‫"چون تو کیوتی‪ "،‬جونگوک با شیفتگی گفت‪" ،‬تهخرسهی‬


‫کیوت من‪".‬‬

‫"یاه‪ ،‬میدونم میخوای چیکار کنی بچه‪ "،‬تهیونگ هوفهای‬


‫داد‪" ،‬انقدر حواسم رو پرت نکن‪".‬‬

‫جونگوک لبخند کوچیکی زد‪" ،‬ببخشید‪ ،‬فقط یککم مضطربم‪".‬‬

‫اون اعتراف باعث شد چهرهی دوست پسرش نرم بشه و با‬


‫مالیمت جواب داد‪" ،‬نباید باشی؛ میدونی که میتونی‬
‫هرچیزی به من بگی بان‪".‬‬

‫"میدونم‪ "،‬جونگوک آب دهنش که یکدفعه خشک شده بود‬


‫رو قورت داد‪" ،‬فقط — خیلیخب؛ یک چیزی هست که —‬
‫میخوام امتحان کنم‪".‬‬

‫تهیونگ با صبر و حوصله به نوازش کردن موهاش ادامه داد؛‬


‫حرکتی بود که کمی ضربان قلب جونگوک رو آرومتر میکرد‪.‬‬

‫‪1382‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"با کارهایی که تا حاال کردیم فرق داره‪ "،‬پسر آروم ادامه داد‪.‬‬
‫با دقت به چهرهی دوست پسرش خیره شده بود و تموم‬
‫واکنشش رو زیرنظر داشت؛ نفس عمیقی کشید و با صدای‬
‫لرزونی کلماتش رو پشت سرهم ادا کرد‪.‬‬

‫"میخوامتاپشدنروامتحانکنم‪".‬‬

‫تهیونگ پلک زد‪ —" ،‬دوباره بگو؟"‬

‫جونگوک با اضطراب لپش رو گزید‪" ،‬من — میخوام‪ ،‬اوم —‬


‫تاپ شدن رو امتحان کنم‪".‬‬

‫چهرهی تهیونگ عوض شد؛ تغییر کوچیکی بود‪ ،‬اما انقدر قابل‬
‫توجه بود که ضربان قلب جونگوک رو باال برد‪.‬‬

‫دوست پسرش اصال از اون پیشنهاد خوشحال بهنظر‬


‫نمیرسید‪.‬‬

‫"مجبور نیستیم‪ "،‬پسر کوچیکتر به سرعت اضافه کرد‪،‬‬


‫"میدونم باتم شدن سخته‪ ،‬همه با انجام دادنش راحت نیستن‬
‫و‪-‬و واقعا اشکالی نداره‪".‬‬

‫‪1383‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ هنوز چیزی نگفته بود‪ ،‬اما دستش به سمت سر دوست‬


‫پسرش رفت‪ .‬جونگوک کمی از فاصلهی بینشون نالید و به اون‬
‫نزدیکتر شد‪.‬‬

‫"هی‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬ببخشید‪ ،‬فقط یک پیشنهاد بود؛‬


‫عصبانی نشو‪ ،‬دیگه حرفش رو نمیزنم —"‬

‫"عصبانی نیستم‪ "،‬فک قفلشدهی پسر بزرگتر باالخره باز شد‪،‬‬


‫"ببخشید‪ ،‬این فقط — برای درکش به زمان نیاز دارم‪".‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬جونگوک با صدای ضعیفی تکرار کرد‪.‬‬

‫"انقدر عذرخواهی نکن‪ "،‬دوست پسرش لبخند کوچیک و‬


‫خشکی زد‪" ،‬تقصیر تو نیست‪ ،‬فقط یککم ترسیدم‪".‬‬

‫شونههای جونگوک پایین افتادن و آروم گفت‪" ،‬من — فکر‬


‫نمیکردم موضوع انقدر بزرگی باشه‪".‬‬

‫تهیونگ با چهرهی جدی و چشمهای تاریکی بهش خیره شد؛‬


‫فکش رو بین دستش گرفت و انگشتش رو روی لب پایینش‬
‫کشید‪.‬‬

‫‪1384‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"احتماال برای اکثر مردم نیست‪ "،‬پسر نفس عمیقی کشید‪" ،‬تا‬
‫حاال این رو به هیچکس نگفتم‪ ،‬ولی من قبال یکبار باتم شدم؛‬
‫توی کالج و — برام تجربهی خوبی نبود‪ ،‬اصال‪".‬‬

‫سینهی جونگوک سنگین شد و ابروهاش بههم گره خوردن‪.‬‬

‫"مراقبم نبود و واقعا درد داشت‪ "،‬تهیونگ مالیمت ادامه داد‪،‬‬


‫"رابطهامون رو خراب کرد؛ حتی برای مدتی سکس رو برام‬
‫خراب کرد و من —" آب دهنش رو قورت داد و چشمهاش از‬
‫ناراحتی پر شدن‪" ،‬نمیخوام همچین اتفاقی برای ما بیفته‬
‫بیبی‪".‬‬

‫"خیلی متاسفم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و صورت پسر رو بین‬


‫دستهاش گرفت‪" ،‬نمیدونستم‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬تهیونگ لبخند ضعیفی زد‪ ،‬دستهاش رو روی‬


‫دستهای پسر گذاشت و با مالیمت اونها رو فشرد‪.‬‬

‫"این رو چون میخوام امتحانش کنیم نمیگم‪ "،‬پسر‬


‫کوچیکتر با اخم جدیای ادامه داد‪،‬‬

‫‪1385‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ولی فقط میخوام بدونی که من هیچوقت بهت آسیبی‬


‫نمیزنم‪ .‬تو خیلی خوب ازم مراقبت میکنی و من هم واسه تو‬
‫همین کار رو میکنم ته؛ این رو میدونی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"میدونم‪ "،‬نمیشد از چهرهی تهیونگ چیزی خوند‪ ،‬اما‬


‫چشمهاش متفکرانه درخشیدن و برای چندلحظه ساکت موند‪.‬‬

‫جونگوک با مالیمت اون رو بوسید و روی لبهاش زمزمه کرد‪،‬‬


‫"ببخشید اگه خاطرات بدی رو یادت آوردم و مرسی که بهم‬
‫گفتی؛ خیلیخیلی دوستت دارم‪".‬‬

‫سینهی دوست پسرش از خندهی آرومی لرزید‪" ،‬من هم‬


‫دوستت دارم و میدونی که بهت اعتماد دارم؛ میدونم که بهم‬
‫آسیبی نمیزنی‪".‬‬

‫جونگوک خودش رو عقب کشید و با قاطعیت گفت‪" ،‬درسته‪،‬‬


‫هیچوقت‪".‬‬

‫"هیچوقت‪ "،‬تهیونگ با لبخندی تکرار کرد‪" ،‬پس بهنظرم باید‬


‫امتحانش کنیم‪".‬‬

‫‪1386‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک که حتی بهش گوش نمیکرد تندتند سرش رو تکون‬


‫داد‪" ،‬البته‪ ،‬هیچوقت مجبورت نمیکنم — صبرکن‪ ،‬چی؟"‬

‫پسر با ابروهای بههم گرهخوردهای پلک زد و تهیونگ خندید‪.‬‬

‫"دربارهی چی حرف میزنی؟ گقتی باتم شدن برات تجربهی‬


‫وحشتناکیه! من هیچوقت مجبورت نمیکنم —"‬

‫"گفتم یکبار تجربهی بدی داشتم‪ "،‬پسر بزرگتر تصحیحش‬


‫کرد‪" ،‬قرار نیست همیشه اینجوری باشه؛ تو دوستش داری‪،‬‬
‫مگه نه؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک آروم گفت‪" ،‬ولی بهخاطر اینه که تو باعث‬


‫میشی حس فوقالعادهای داشته باشم‪".‬‬

‫"تو همین کار رو برای من نمیکنی؟" تهیونگ با مالیمت پرسید‬


‫و لبخندی زد‪.‬‬

‫"البته‪ "،‬پسر کوچیکتر به سرعت جواب داد‪.‬‬

‫‪1387‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"پس میخوام امتحانش کنم‪ "،‬تهیونگ قاطعانه گفت و‬


‫ابرویی باال انداخت‪" ،‬تا زمانی که تو با تاپ شدن مشکلی‬
‫نداشته باشی؟"‬

‫جونگوک با تردید لبش رو گزید‪" ،‬من — من میخوام‬


‫امتحانش کنم؛ ولی تو باید کمکم کنی‪".‬‬

‫"قراره توی هداسپیس باشی؟" دوست پسرش با مالیمت و‬


‫پرسید و انگشتهاش رو بین موهاش کشید‪.‬‬

‫"دربارهی لیتل بودنم چیزی نمیدونم‪ "،‬جونگوک صادقانه‬


‫جواب داد‪" ،‬ولی میخوام وقتی حس ساب بودن دارم‬
‫انجامش بدیم‪ "،‬گونههای پسر با تردید آتیش گرفتن‪" ،‬من —‬
‫یکجورهایی میخوام تو بهم دستور بدی‪".‬‬

‫تهیونگ ابروهاش رو باال انداخت‪" ،‬هات بهنظر میاد‪".‬‬

‫"خفه شو!" پسر کوچیکتر خندید و ضربهای به سینهاش زد‪،‬‬


‫"خیلی رو اعصابی‪".‬‬

‫‪1388‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ اون رو بوسید و صدای خندههاشون بین لبهاشون‬


‫خاموش شد‪.‬‬

‫***‬

‫‪1389‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چند روز بعد بود‪ ،‬جونگوک داشت بیشتر از همیشه بچهبازی در‬
‫میآورد که تهیونگ تصمیم گرفت زمان خوبی بود تا چیزی که‬
‫دربارهاش حرف زده بودن رو امتحان کنن‪.‬‬

‫"بان‪ ،‬یکبار دیگه ازت میخوام‪ "،‬پسر صبورانه گفت‪" ،‬همین‬


‫االن اسباببازیهات رو جمع کن‪".‬‬

‫جونگوک خمیازهای کشید‪ ،‬گونهاش رو به بالشتش فشرد و با‬


‫نالهای گفت‪" ،‬تهته‪ ،‬خستمه‪ ،‬نمیخوام!"‬

‫"خودت کثیفکاری کردی‪ ،‬خودت هم باید تمیزش کنی‪"،‬‬


‫تهیونگ قاطعانه جواب داد‪" ،‬اگه جمعشون کنی بهت یک‬
‫جایزهی خاص میدم‪".‬‬

‫چهرهی خوابآلود پسر با شنیدن اون حرف روشن شد و‬


‫سرش رو از روی بالشت برداشت‪" ،‬جایزه؟"‬

‫"بچه‪ "،‬تهیونگ با شیفتگی گفت و نیشگونی از گونهاش‬


‫گرفت‪" ،‬آره‪ ،‬جایزه؛ میخوای امشب بغل خاص داشته‬
‫باشیم؟"‬

‫‪1390‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوهوم!" جونگوک تقریبا با پتویی که دور بدنش پیچیده شده‬


‫بود روی پاهای اون پرید‪" ،‬آره لطفا!"‬

‫"عالیه؛ پس؛ اسباببازیهات رو؛ جمع؛ کن‪ "،‬تهیونگ با هر کلمه‬


‫بوسهای روی بینیش گذاشت و با پایان یافتن جملهاش نگاه‬
‫جدیای بهش کرد‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬دوست پسرش غرید‪" ،‬ولی بعدش بغل خاص داریم‪،‬‬


‫هیونگی قول داد!"‬

‫"دادم‪ "،‬تهیونگ خندید و به پسر که سبدی رو برداشت تا‬


‫لگوهاش رو جمع کنه خیره شد‪" ،‬یادته چندشب پیش دربارهی‬
‫چی حرف زدیم؟"‬

‫جونگوک با الفنتی که از دستش آویزون شده بود مکثی کرد‪،‬‬


‫"اوهوم‪".‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪" ،‬هنوز میخوای امتحانش کنی‪ ،‬مگه‬


‫نه؟"‬

‫‪1391‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چشمهای پسر کوچیکتر از هیجان درخشیدن و گونههاش‬


‫سرخ شدن‪" ،‬اوهوم!"‬

‫تهیونگ نتونست جلوی خودش رو بگیره و لبخندی به هیجان‬


‫پسر زد‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬خوبه؛ امشب امتحان میکنیم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"باشه!" جونگوک تقریبا داشت از هیجان روی پاهاش باال و‬


‫پایین میپرید؛ سریعتر از هر زمان دیگهای اسباببازیهاش رو‬
‫جمع کرد و دوست پسرش خندهاش رو خورد‪.‬‬

‫"تموم شد!"‬

‫پسر جملهاش رو با پریدن توی آغوش تهیونگ تموم کرد و‬


‫هردوشون روی تخت افتادن‪.‬‬

‫"اوف‪ "،‬پسر بزرگتر غرهای از بین دندونهاش داد‪ ،‬جونگوک با‬


‫هیجان بوسیدش و سعی کرد همون لحظه پیرهنش رو در‬
‫بیاره‪.‬‬

‫"آروم پسر‪ "،‬تهیونگ خندید‪.‬‬

‫‪1392‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوست پسرش فقط با خندهای لبهاش رو روی ترقوهاش‬


‫گذاشت‪ ،‬با مالیمت دندونهاش رو روی پوستش کشید و‬
‫باعث شد تهیونگی که تنش داغ شده بود نفس عمیقی بکشه‪.‬‬

‫اجازه داد پسر چندلحظه پوستش رو بمکه‪ ،‬انگشتهاش رو‬


‫دور موهای پشت گردنش حلقه کرد — و بعد محکم اونها رو‬
‫کشید‪.‬‬

‫جونگوک با چهرهای سرخ نفس بلندی کشید‪.‬‬

‫"گفتم آروم پسر‪ "،‬تهیونگ آروم تکرار کرد‪" ،‬قراره امروز برام‬
‫پسر خوبی باشی گوکی؟"‬

‫چشمهای دوست پسرش همین حاال هم از عطش گشاد و‬


‫لبهاش بهخاطر بوسهاشون َورم کرده بودن‪" ،‬آره‪ ،‬آ‪-‬آره‪".‬‬

‫"پس به حرفم گوش کن‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت‪" ،‬قراره به‬


‫هرچیزی که هیونگ بهت میگه گوش کنی‪ ،‬آره؟ مثل یک پسر‬
‫خوب هرکاری که میگم انجام میدی؟"‬

‫‪1393‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره‪ ،‬آره‪ "،‬جونگوک بینفس تکرار کرد و با تردید و عاجزانه‬


‫رونهاش رو جلو برد‪.‬‬

‫انگشتهای تهیونگ باسنش رو چنگ زدن و آروم بدنش رو به‬


‫پایین ُهل دادن‪" ،‬راحت باش بیبی‪ ،‬بدنت رو به هیونگ بمالون‬
‫و خودت رو آماده کن‪".‬‬

‫"ا‪ -‬اوه‪ "،‬سر خیس از عرق جونگوک توی گودی گردن پسر‬
‫بزرگتر فرو افتاد و رونهاش شروع به حرکت کردن‪" ،‬ت‪-‬‬
‫تهته‪ ،‬آه —"‬

‫تهیونگ سرش رو عقب کشید‪ ،‬با بوسهای صداش رو قطع کرد‬


‫و زبونهاشون رو بههم رسوند‪ .‬جونگوک عاجزانهتر از قبل‬
‫بوسیدش و رونهاش رو محکم به بدنش مالوند‪.‬‬

‫وقتی لباسزیرش تنگ شد شروع به ناله کردن توی دهن‬


‫تهیونگ کرد و صورت اون رو بین دستهاش گرفت‪" ،‬تهته ‪"-‬‬

‫"بهم دست نزن‪ "،‬تهیونگ بین حرفش پرید‪.‬‬

‫‪1394‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دستهای جونگوک به سرعت پایین افتادن و با نالهای‬


‫اشکهاش رو پس زد‪" ،‬م‪-‬من — گوکی میخواد — لطفا‪".‬‬

‫"رنگت؟" تهیونگ با مالیمت پرسید‪.‬‬

‫جونگوک با گیجی پلک زد‪" ،‬سبز؛ میشه —"‬

‫"هنوز نه‪ "،‬پسر بزرگتر انگشتهاش رو روی کمرش کشید و‬


‫تیشرتش رو باال کشید‪" ،‬لباسهات رو در بیار بیبی‪".‬‬

‫جونگوک با سرعت نور حرکت کرد‪ ،‬تا زمانی که فقط لباس‬


‫زیرش تنش بود؛ وقتی انگشتهاش به کمر اون رسیدن مکثی‬
‫کرد و با تردید نگاهی به تهیونگ انداخت‪.‬‬

‫پسر بزرگتر لبخندی زد و آروم سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫جونگوک لباس زیر رو گوشهی اتاق پرت کرد‪.‬‬

‫"کیوت‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬بیا اینجا‪".‬‬

‫‪1395‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوباره پسر رو به بوسهای کشید؛ جونگوک با نالهای شونههاش‬


‫رو چنگ زد و با یادآوری اینکه اجازه نداشت لمسش کنه‪ ،‬به‬
‫سرعت دستهاش رو پایین انداخت‪.‬‬

‫"میخوام خودت لباسهای من رو دربیاری بیبی‪ "،‬تهیونگ‬


‫آروم دستور داد و لبهاش رو روی فک پسر گذاشت‪" ،‬آروم‪،‬‬
‫باشه؟ حق نداری لمسم کنی‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک با لحن لرزونی زمزمی کرد‪" ،‬گوکی میتونه‬


‫این کار رو کنه‪".‬‬

‫هرچند‪ ،‬پسر به خودش مطمئن نبود و اون وظیفه به همون‬


‫سختی که بهنظر میرسید بود‪ .‬هیچوقت بهش دستور داده‬
‫نشده بود که انگشتهاش رو روی عضالت تهیونگ نکشه‪ ،‬یا‬
‫پوست نرم شکمش رو نبوسه و قطعا هیچوقت مجبور نشده‬
‫بود بدون لمس کردن دیکش لباس زیرش رو از پاش دربیاره‪.‬‬

‫پسر با دیدن عضو دوست پسرش نالهای کرد و دهنش تقریبا‬


‫خیس شد؛‬

‫‪1396‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪.‬‬

‫"اون امروز واسه تو نیست بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت‬


‫گفت و چشمهاش از شیطنت درخشیدن‪" ،‬یادته؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک فینفینی کرد‪" ،‬و‪-‬ولی گوکی هنوز دلش‬


‫میخواد تهته رو لمس کنه؛ لطفا‪ ،‬ب‪-‬بذار لمست کنم هیون —"‬

‫"میکنی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬امروز یکجور دیگه لمسم‬


‫میکنی‪ ،‬باشه؟ باید برام لوب رو بیاری بان‪ ،‬دقیق کنار میزه‪".‬‬

‫جونگوک کمی از بدن تهیونگ جدا شد و به راحتی بطری رو‬


‫برداشت‪.‬‬

‫"پسر خوب‪ "،‬تهیونگ آروم اون رو کنار زد و ابروهای پسر‬


‫کوچیکتر بههم گره خوردن‪" ،‬برو کنار‪".‬‬

‫جونگوک نالهای کرد‪" ،‬ولی —"‬

‫"جونگوک‪ ،‬باید توی یک پوزیشن دیگه دراز بکشم‪"،‬‬

‫‪1397‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوست پسرش با صدای جدیتری گفت و اخمی کرد‪" ،‬بچهبازی‬


‫درنیار‪ ،‬تا االن پسر خیلی خوبی بودی‪".‬‬

‫جونگوک با نالهی دیگهای از روی پاهاش کنار رفت‪" ،‬گوکی‬


‫خوبه‪ ،‬قول میده تهته‪".‬‬

‫"میدونم هستی بانی‪ "،‬تهیونگ با غرهای روی شکمش دراز‬


‫کشید و بالشتی رو زیر پایین تنهاش گذاشت‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬پسر بزرگتر به سمت دوست پسرش چرخید و‬


‫اولین لبخند آرومش روی لبهاش نشست‪" ،‬آمادهای بیبی؟"‬

‫جونگوک با استرس آب دهنش رو قورت داد و نگاهی به باسن‬


‫اون انداخت؛ اون واقعا بدن فوقالعادهای داشت —‬

‫با هیجان کمی بیش از حدی سرش رو تکون داد‪" ،‬آمادهام!"‬

‫چشمهای تهیونگ با اضطراب درخشیدن‪ ،‬اما لحنش به قاطعی‬


‫قبل بود‪" ،‬خیلیخب‪ ،‬با گرم کردن لوب شروع کن؛ فقط یککم‬
‫بطری رو بین دستهات بچرخون‪".‬‬

‫‪1398‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک دستورش رو انجام داد و بعد از چنددقیقه مکث کرد‪.‬‬

‫"تموم شد؟" تهیونگ نگاهی بهش انداخت و پسر کوچیکتر‬


‫سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬حاال بزنش روی انگشتهات؛ کُلیش رو بان‪ ،‬باشه؟‬


‫هیونگ خیلی وقته که این کار رو انجام نداده و قراره خیلی‬
‫تنگ باشه‪ "،‬پسر لبخند مضطربی زد و قلب جونگوک ترم شد‪.‬‬

‫"گوکی حواسش بهت هست هیونگی‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪،‬‬


‫"قول میدم‪".‬‬

‫"خوبه بیبی‪ "،‬تهیونگ با صدایی به همون مالیمت جواب داد‪،‬‬


‫"خوشحالم‪ ،‬آمادهای؟"‬

‫جونگوک به انگشتهاش که با مقدار بیش از حدی لوب‬


‫پوشونده شده بودن خیره شد و سرش رو تکون داد‪" ،‬اوهوم‪".‬‬

‫"یکی رو آروم بکن داخل بیبی‪ ،‬فهمیدی؟ خیلی آروم‪".‬‬

‫‪1399‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بدن تهیونگ به محض نزدیک شدن انگشتهای دوست پسرش‬


‫به ورودیش از تنش منقبض شد؛ جونگوک مکثی کرد و نگاهی‬
‫به چهرهاش انداخت‪.‬‬

‫"انجامش بده‪ "،‬پسر بزرگتر با چشمهای بسته تکرار کرد‪.‬‬

‫لحظهای که انگشتش داخل بدن اون فرو رفت‪ ،‬جونگوک‬


‫میتونست فقط از همون احساس ارضا بشه‪.‬‬

‫"اووه‪ "،‬پسر نفسی کشید و چشمهاش گشاد شدن؛ دوست‬


‫پسرش اغراق نکرده بود — اون واقعا خیلی تنگ بود و پسر‬
‫به زحمت میتونست انگشتش رو بین ماهیچههاش تکون بده‪.‬‬

‫بینی تهیونگ وقتی بهش نگاه کرد چین خورده بود و اخم‬
‫کوچیکی بین ابروهاش بود‪.‬‬

‫"هیونگی خوبه؟" جونگوک با مالیمت پرسید‪.‬‬

‫"اوهوم‪ "،‬پسر بزرگتر چشمهاش رو باز کرد و لبخند کوچیکی‬


‫زد‪" ،‬باید یکم تکونش بدی تا بهش عادت کنم بیبی‪".‬‬

‫‪1400‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه‪ ،‬باشه‪ "،‬ابروهای جونگوک هم با تمرکز بههم گره خوردن‬


‫و دستور اون رو انجام داد؛ سعی کرد آروم انگشتش رو از بدن‬
‫پسر بیرون بیاره و دوباره داخل ببره تا ماهیچههاش بهش‬
‫عادت کنن‪.‬‬

‫نمیدونست چقدر اون کار رو تکرار کرد‪ ،‬اما تکون دادن‬


‫انگشتش حاال راحتتر شده بود؛ تنش توی کمر تهیونگ از بین‬
‫رفته بود و با تکون خوردن انگشت اون توی بدنش صدای‬
‫آرومی داد‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬پسر بزرگتر نفس عمیقی کشید‪" ،‬خیلی پسر خوبی‬


‫هستی جونگوکی‪ ،‬شت‪".‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و بین پاهای پسر جابهجا‬


‫شد‪ .‬خیلی تحریک شده بود و تازه کارشون رو شروع کرده‬
‫بودن؛ اینطور که بهنظر میاومد ممکن بود تنها با انگشت کردن‬
‫اون ارضا بشه!‬

‫"ه‪-‬هیونگی‪ "،‬پسر نالید‪" ،‬گوکی هم میخواد لمس بشه —"‬

‫‪1401‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"االن نه بیبی‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت بین حرفش پرید‪" ،‬االن‬


‫نوبت هیونگه‪ ،‬یادته؟"‬

‫و فاک‪ ،‬اون حرفها مستقیما به سمت دیک جونگوک رفتن؛‬


‫پسر که از اون لحن دستوری تحریک شده بود‪ ،‬تقریبا نالهی‬
‫بلندی کرد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬تهیونگ کمی روی تخت تکون خورد و بالشت‬


‫زیر تنش رو جابهجا کرد‪" ،‬فکر کنم واسه یک انگشت دیگه‬
‫آمادهام بیبی‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و لبش رو گزید؛ داشت انگشت‬


‫اول رو بیرون میکشید‪ ،‬که بدنش با هیسی که تهیونگ کشید‬
‫یخ بست‪.‬‬

‫صدایی از روی ناامیدی بود تا درد و دوست پسرش سرزنشش‬


‫کرد‪" ،‬نگفتم اولی رو بیرون بیاری‪".‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و شکمش از گرما پر شد‪،‬‬


‫"گ‪-‬گوکی فکر کرد —"‬

‫‪1402‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میتونی بدون بیرون آوردن اون هم یکی دیگه رو داخل‬


‫ببری‪ "،‬تهیونگ با اخمی بین حرفش پرید‪" ،‬یاال بیبی‪ ،‬خیلی‬
‫سخت نیست‪ ،‬نه؟"‬

‫جونگوک نالهای کرد؛ فاک‪ ،‬کامال تحریک شده بود‪.‬‬

‫"لوب بیشتر؟" پسر با تردید پرسید‪.‬‬

‫"البته‪ "،‬تهیونگ با لحن کمی بدجنسی گفت؛ رونهاش رو‬


‫تکون داد و جونگوک با حس تنگ شدن عضالت پسر دور‬
‫انگشتش نالهاش رو قورت داد‪.‬‬

‫انگشت دوم رو به همون سختی بار اول وارد بدن دوست‬


‫پسرش کرد‪ ،‬هرچند‪ ،‬با وجود دو انگشت داخل ورودیش‪،‬‬
‫اینبار راحتتر میتونست اونها رو تکون بده؛ لوب گرم و‬
‫خیس از پوستش رد شده‪ ،‬دور مچش جمع شده بود و داشت‬
‫روی مالفه میریخت‪.‬‬

‫"خیلی — کثیفکاری کردی بیبی‪ "،‬تهیونگ بینفس زمزمه‬


‫کرد و پیشونیش به بالشت فشرد‪" ،‬فاک‪ ،‬خوبه؛ همینجوری‪،‬‬
‫هیونگ رو با انگشتهات بهفاک بده‪".‬‬

‫‪1403‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک به سرعت دستورش رو انجام داد و حس کرد که‬


‫پریکام از دیک خودش خارج شد‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬پسر با نالهای گفت و رونهاش رو روی تخت‬


‫کشید‪" ،‬گوکی هم م‪-‬میخواد بیاد —"‬

‫تهیونگ بدون اخطاری لرزید و پلکهاش باز شدن‪" ،‬اوه فاک‪،‬‬


‫همونجا گوک‪ ،‬شت‪ ،‬ادامه بده!"‬

‫پسر کوچیکتر عاجزانه سرش رو تکون داد و دوست پسرش‬


‫رو با انگشتهاش بهفاک داد؛ تهیونگ حاال مالفههای تخت رو‬
‫چنگ زده بود‪ ،‬موهاش روی بالشت پخش شده بودن و پوست‬
‫سرخش از عرق خیس شده بود‪.‬‬

‫جونگوک آماده بود تا از کالفگی گریه کنه که پسر بزرگتر با‬


‫غرهای چرخید‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬کافیه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬به اندازهی کافی‬


‫آمادهام و دیگه نمیتونم صبر کنم‪".‬‬

‫جونگوک تقریبا هقهق کرد و نالید‪" ،‬م‪-‬میشه گوکی —"‬

‫‪1404‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره بیبی‪ "،‬دوست پسرش زمزمه کرد و خودش رو روی‬


‫بالشتها نشوند‪" ،‬انجامش بده‪".‬‬

‫تموم کالفگی و انتظاری که جونگوک کشیده بود — با فرو‬


‫رفتن دیکش توی بدن پسر بزرگتر بیرون ریخت‪.‬‬

‫پسر نالهی بلندی کرد که با غرهی تهیونگ ترکیب شد‪.‬‬

‫"ف‪ -‬فاک!"پسر بزرگتر لرزید و چهرهاش از لذت پر شد‪" ،‬شت‬


‫گوکی‪ ،‬کارت خیلی خوبه بیبی‪ ،‬خدای من‪".‬‬

‫جونگوک داشت تموم تالشش رو میکرد تا توی بدن گرم اون‬


‫ضربه نزنه‪" ،‬هیونگی‪ ،‬میشه گوکی تکون بخوره؟ لطفا —"‬

‫"فاک‪ "،‬تهیونگ غرید‪ ،‬رونهاش رو تکون داد و باعث شد پسر‬


‫کوچیکتر نالهای کنه‪" ،‬راحت باش بیبی‪ ،‬هرکاری — آه‪ ،‬ه‪-‬‬
‫هرکاری نیاز داری بکن‪".‬‬

‫اون حرفها مثل دارویی بودن‪.‬‬

‫‪1405‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫حرکات جونگوک نرم و آهسته‪ ،‬اما کافی بودن؛ پسر همین االن‬
‫هم خیلی نزدیک به ارگاسمش بود و کوچیکترین حرکت‬
‫میتونست اون رو به اوج برسونه‪.‬‬

‫تهیونگ که کامال از اون حس مست بود‪ ،‬نفسنفس زنون غرید‪،‬‬


‫"کارت عالیه جونگوک‪ ،‬خدای من‪ ،‬فاک‪ ،‬ه‪-‬همونجا‪".‬‬

‫جونگوک میتونست لرزیدن رونهاش رو حس کنه و نالید‪،‬‬


‫"تهته‪ ،‬دارم میام‪".‬‬

‫"اجازه بخواه‪ "،‬دوست پسرش با صدایی که به زحمت به‬


‫گوش میرسید زمزمه کرد‪.‬‬

‫جونگوک تقریبا هقهق کرد وضربههاش ناخودآگاه آروم شدن‪،‬‬


‫"لطفا‪ ،‬ل‪-‬لطفا‪ ،‬هیونگی لطفا — گوکی خیلی خوب بود‪ ،‬و‪-‬‬
‫واسه هیونگی خیلی خوب بود — لطفا بذار —"‬

‫"راحت باش بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬منم نزدیکم‪".‬‬

‫‪1406‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر با لرزشی ارضا شد و ضربههاش آروم شدن؛ تهیونگ چند‬


‫لحظه بعد ارضا شد و پسر کوچیکتر با فشار آوردن‬
‫ماهیچههای اون به دیکش نالهای کرد‪.‬‬

‫برای چند ثانیه ثابت موندن — سینههای هردو از نفسنفس‬


‫زدنشون باال و پایین میرفت و پیشونیهاشون از عرق خیس‬
‫شده بود‪.‬‬

‫بعد از چند لحظه‪ ،‬تهیونگ آروم چشمهاش رو باز کرد‪.‬‬

‫"باید با احتیاط خودت رو بیرون بکشی‪ "،‬دوست پسرش با‬


‫خستگی بهش یاد داد‪" ،‬آروم‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک پلک زد‪ ،‬مهی که ساب اسپیسش روی ذهنش گذاشته‬


‫بود کمکم داشت از بین میرفت و حس کرد که داشت از‬
‫هداسپیس هم خارج میشد؛ احتماال بهخاطر ارگاسم عمیقی‬
‫که داشت‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر با مالیمت جواب داد‪.‬‬

‫‪1407‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫آروم خودش رو بیرون کشید و از روی بدن پسر بزرگتر بلند‬


‫شد‪.‬‬

‫"یک چند ثانیه دیگه — تمیزمون میکنم‪ "،‬تهیونگ که‬


‫چشمهاش دوباره داشتن بسته میشدن زمزمه کرد‪" ،‬فقط —‬
‫یک دقیقه بهم وقت بده‪".‬‬

‫جونگوک لبخند کوچیکی زد‪.‬‬

‫"من انجامش میدم‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬بخواب هیونگ‪".‬‬

‫ابروهای دوست پسرش با خوابآلودگی بههم گره خوردن و‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬نه‪ ،‬کار منه‪".‬‬

‫"به اندازهی کافی انجام دادی‪ "،‬جونگوک بهش اطمینان داد و‬


‫بوسهای روی پوست نرم پیشونیش گذاشت‪" ،‬کارت عالی بود‬
‫هیونگ‪ ،‬این عالی بود‪".‬‬

‫تهیونگ خمیازهای کشید و سرش رو توی بالشتش فرو کرد‪،‬‬


‫"هومم‪ ،‬واسه من هم همینطور؛ کارت خوب بود بان‪".‬‬

‫‪1408‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مرسی‪ "،‬جونگوک خندید‪" ،‬حاال بخواب؛ من تمیزمون میکنم‪،‬‬


‫باشه؟"‬

‫"هومم — باشه‪ "،‬یک خمیازهی بلند دیگه‪" ،‬بغل؟"‬

‫"خدای من‪ "،‬جونگوک خندید‪" ،‬خیلی کیوتی‪".‬‬

‫"هومم‪ ،‬پس یعنی آره؟"‬

‫"چند دقیقه بهم وقت بده‪ ،‬باشه؟ فقط باید تمیزمون کنم و‬
‫مالفهها رو عوض کنم‪".‬‬

‫دوست پسرش نالهای کرد‪" ،‬بیبی‪ ،‬بغل میخوام‪".‬‬

‫جونگوک دستش رو روی دهنش گذاشت و لبخندش رو خورد‪،‬‬


‫"تهیونگی‪ ،‬اینجوری خیلی کیوتی؛ باید بیشتر این کار رو‬
‫کنیم‪".‬‬

‫"هیچوقت‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬باسنم درد میکنه‪".‬‬

‫اینبار جونگوک نتونست جلوی خندهی بلندش رو بگیره‪.‬‬

‫‪1409‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪43.‬‬

‫"بعد صورتی رو برمیداری و — صبر کن‪ ،‬نه‪ ،‬این اشتباهه‪".‬‬

‫جونگوک هوفهای داد و با کالفگی زیرلب زمزمهای کرد؛ دستی‬


‫که براش نرم رو روی گونهی تهیونگ نگه داشته بود‪ ،‬همراه با‬
‫نگاه پسر کوچیکتر که به پالت تویدستش خیره شده بود‬
‫پایین اومد‪.‬‬

‫"قهوهای رو جایی زدم که صورتی باید باشه‪ "،‬جونگوک با‬


‫لبهای آویزون نالید و نگاهی به محصوالتی که روی قالی‬
‫بودن انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ با دیدن کالفگی بامزهی پسر کوچیکتر نتونست جلوی‬


‫لبخند زدنش رو بگیره؛ واضح بود که به عالقهی جدیدش‬
‫اهمیت میداد و میخواست کارش رو خوب انجام بده‪.‬‬

‫"میتونی درستش کنی بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت بهش‬


‫آرامش خاطر داد و دستش رو به سمت جسمی که بهنظر‬
‫کانسیلر میاومد دراز کرد‪" ،‬گفتی این واسه اشتباهاته‪ ،‬نه؟"‬
‫‪1410‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چشمهای جونگوک روشن شدن و با نفس بلندی کانسیلر رو از‬


‫دست پسر گرفت‪" ،‬آره!" به سرعت درش رو باز کرد و مقدار‬
‫زیادی رو روی انگشتهاش زد‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬ثابت بمون!"‬

‫تهیونگ با مالیده شدن اون مایع روی صورتش جلوی درهم‬


‫رفتن چهرهاش رو گرفت؛ احساس خوبی نداشت‪ ،‬اما هوم‬
‫هیجانزدهای که جونگوک گفت کمی ذهنش رو آروم کرد‪.‬‬

‫"تموم!" پسر با خوشحالی گفت و به عقب تکیه داد‪.‬‬

‫تهیونگ لبخندی بهش زد‪" ،‬آره؟ االن میتونم ببینمش؟"‬

‫"نه‪ ،‬گوکی فقط کار صورتت رو تموم کرده‪ "،‬جونگوک که بهش‬


‫برخورده بود هوفهای داد‪" ،‬هنوز باید چشمها و لبهات رو‬
‫انجام بده — اوه و چیزهای براق! نمیدونم اسمشون چیه!"‬

‫شونههای تهیونگ پایین افتادن و با صدای ضعیفی گفت‪" ،‬اوه‪،‬‬


‫البته‪".‬‬

‫‪1411‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اما مهم نبود چقدر طول میکشید‪ ،‬چون جونگوک حین کار‬
‫کردن خیلی شیرین بود و تماشا کردن اون پسر رو خوشحال‬
‫میکرد‪ .‬اون وقتی روی چیزی تمرکز میکرد با بامزهترین‬
‫حالت ممکن بینیش رو چین میداد و اون حرکت باعث میشد‬
‫شبیه یک خرگوش بشه؛ لبهاش وقتی براشهاش رو عوض‬
‫میکرد با تمرکز غنچه میشدن و برای چند دقیقه به انتخاب‬
‫هر رنگ فکر میکرد‪.‬‬

‫تهیونگ از حس داشتن اون همه لوازم آرایش روی صورتش‬


‫متنفر بود‪ ،‬اما میتونست برای همیشه اونجا بشینه و کار کردن‬
‫جونگوک با خوشحالی رو تماشا کنه‪.‬‬

‫"این بهترین قسمتشه!"‬

‫پسر کوچیکتر با بههم زدن دستهاش اون رو از فکر و خیال‬


‫بیرون کشید؛ گونههاش از هیجان سرخ شده بودن و با‬
‫چشمهای براق رنگهای روی پاش رو کنار زد‪.‬‬

‫"تهته میتونه انتخاب کنه‪ "،‬جونگوک با اشتیاق گفت و‬


‫تهیونگ با چهرهی درهم رفتهای به رنگهایی که هرکدوم از‬
‫اون یکی براقتر بودن خیره شد‪.‬‬
‫‪1412‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوم — واسه چیه؟"‬

‫جونگوک لبخند روشنی زد‪" ،‬سایهی چشم!"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و به سختی لبخندی زد‪،‬‬


‫"اوه‪".‬‬

‫"هرکدوم رو که میخوای انتخاب کن هیونگی‪ "،‬پسر با لحن‬


‫شیرین و لبخند معصومانهای بهش نزدیک شد‪ ،‬تا زمانی که‬
‫زانوهاشون همدیگه رو لمس کردن‪" ،‬ولی گوکی فکر میکنه‬
‫تهته با اینها واقعا خوشگل میشه‪".‬‬

‫پسر چندرنگ قرمز تیره و قهوهای رو با زانوش جلو داد؛ اما‬


‫تهیونگ به زحمت متوجه اونها شد و آب رو دهنش با شنیدن‬
‫لحن پسر کوچیکتر که یکدفعه خشک شده بود قورت داد‪.‬‬

‫"هیونگی خیلی خوشگل میشه‪ "،‬جونگوک با مالیمت ادامه‬


‫داد و کمی آرومتر از حد معمول پلک زد‪" ،‬شاید گوکی بتونه‬
‫لبهاش رو هم قرمز کنه؟"‬

‫‪1413‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر جملهاش رو با لمس کردن عضالت تهیونگ تموم کرد‪،‬‬


‫انگشتهاش رو آروم روی بازوش کشید و بعد دستش رو‬
‫پایین انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ سعی کرد ایستادن موهاش روی پوستش رو نادیده‬


‫بگیره و با صدای خفهای جواب داد‪" ،‬اوم — ه‪-‬هرچیزی که‬
‫خودت میخوای خوبه‪".‬‬

‫چهره و لحن جونگوک در یک لحظه عوض شد‪" ،‬واقعا؟ هورا!"‬

‫تهیونگ با دیدن اون رنگهای روشن و براق تقریبا دستش رو‬


‫به پیشونیش کوبوند؛ اگه درست بهش فکر کرده بود قطعا‬
‫یکی از رنگهای مات رو انتخاب میکرد!‬

‫هرچند‪ ،‬درست بهش فکر نکرده بود — اون هم بهخاطر یک‬


‫شخص موذی شیطون‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬دست تهیونگ برای لحظهای به سمت رون دوست‬


‫پسرش رفت و کمی محکمتر از حد معمول اون رو فشرد‪،‬‬
‫"تالش خوبی بود بیبی‪ ،‬فکر نکن متوجهش نشدم‪".‬‬

‫‪1414‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نفس جونگوک توی سینهاش حبس شد؛ اما لبخند معصوم‬


‫روی لبهاش به سرعت برگشت و با لحن شیرینی جواب داد‪،‬‬
‫"بعدا میتونی تنبیهم کنی‪ ،‬االن باید آرایش بشی!"‬

‫و خب‪ ،‬تهیونگ نمیتونست باهاش مخالفت کنه؛ نه وقتی که با‬


‫اون لبخند مشتاق و بامزه براش رو جلوی صورتش گرفته بود‪.‬‬

‫پسر با آهی چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫‪1415‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪44.‬‬

‫"جئون جونگوک‪ ،‬توی دردسر خیلی بزرگی افتادی!"‬

‫چشمهای جونگوک گشاد شدن‪" ،‬چی؟ ولی جین هیونگ —"‬

‫"ولی هیچی!"‬

‫سوکجین خشمگینتر از هر زمانی که جونگوک دیده بود بهنظر‬


‫میرسید؛ پسر کوچیکتر میتونست پایین افتادن شونههای‬
‫خودش زیر نگاه سرزنشگر مرد رو حس کنه و لب پایینش‬
‫همزمان با به دَ وران افتادن سرش آویزون شد‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی‪ "،‬پسر نالید‪" ،‬گوکی منظوری نداشت —"‬

‫"منظوری نداشت؟" سوکجین با خشم پرسید‪" ،‬جونگوک‪،‬‬


‫تموم قالیچهی توی راهرو رو گلی کردی! اصال میدونی اون‬
‫برای من چه ارزشی داشت؟ نامجون داده بود اون رو با‬
‫دستبرای من ببافن‪ ،‬توی سوئد! هیچ جایگزینی براش‬
‫نیست!"‬
‫‪1416‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک لرزید‪" ،‬و‪-‬ولی —"‬

‫"بارها بهت گفتم با کفش داخل نیای‪ "،‬سوکجین با چشمهایی‬


‫که از خشم میدرخشیدن ادامه داد‪" ،‬بارها! ولی نه تنها با‬
‫کفشهای گلی داخل خونه اومدی‪ ،‬بلکه یک نگاه به خودت‬
‫بنداز!"‬

‫پسر حتی نیازی به خودش نگاه کردن نداشت تا بدونه حق با‬


‫َمرده‪ .‬تموم بدنش از گل پوشیده شده بود‪ ،‬مخصوصا زانوها و‬
‫آرنجش؛ کمی از اون هم روی گونههاش و بین تارهای موهاش‬
‫بودن‪.‬‬

‫"توش دوش گرفتی؟" سوکجین با هوفهای پرسید‪.‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬تودهای توی گلوش ایجاد‬


‫شده بود و به پاهاش خیره شد تا جلوی اشکهاش رو بگیره‪.‬‬

‫"گ‪-‬گوکی متاسفه‪ "،‬پسر با صدای لرزونی گفت‪" ،‬ن‪-‬‬


‫نمیخواست قالیچهی خاص هیونگی رو کثیف کنه‪ ،‬یک اتفاق‬
‫بود‪".‬‬

‫‪1417‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین َفکش رو قفل کرد‪ ،‬چند لحظه ساکت موند و فقط به‬
‫پسر خیره شد‪.‬‬

‫"خوشحالم که متاسفی‪ "،‬مرد باالخره با صدای خشکی گفت‪،‬‬


‫"ولی این چیزی رو عوض نمیکنه؛ هنوز خیلی از دستت‬
‫ناراحتم‪".‬‬

‫چیز خیس و گرمی از روی بینی جونگوک رد شد و از چونهاش‬


‫پایین ریخت‪" ،‬گوکی میتونه تمیزش کنه —"‬

‫"به این راحتی نیست‪ "،‬هیونگش که دیگه عصبانی بهنظر‬


‫نمیرسید و فقط خسته بود جواب داد‪" ،‬عالوهبر اون‪ ،‬قرار‬
‫نیست مجبورت کنم مثل یک خدمتکار کار کنی؛ ولی تنبیه‬
‫میشی‪ "،‬مکثی پیش اومد‪" ،‬تهیونگ معموال چندبار اسپنکت‬
‫میکنه؟"‬

‫چشمهای پسر کوچیکتر با ناباوری گشاد شدن و ابروهاش‬


‫بههم گره خوردن‪" ،‬اسپنک؟"‬

‫سوکجین نگاه مرددی بهش انداخت‪" ،‬آره‪ ،‬قبال توی بنگتن هم‬
‫من اسپنکت میکردم‪".‬‬

‫‪1418‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی جونگوک درهم رفت و زمزمه کرد‪" ،‬و‪-‬ولی اون قبال‬


‫بود‪ "،‬گونههای پسر سرخ شدن‪" ،‬االن فقط تهته میتونه گوکی‬
‫رو اسپنک کنه؛ هیونگی نمیتونه — به باسن گوکی دست‬
‫بزنه‪".‬‬

‫سوکجین که به اندازهی اون از مکالمهای که داشتن ناراحت‬


‫بهنظر میرسید‪ ،‬با گوشهایی سرخ سرش رو تکون داد و‬
‫زمزمه کرد‪" ،‬خیلی خب؛ احتماال حق با توئه — من میرم به ته‬
‫زنگ بزنم‪".‬‬

‫مرد گوشیش رو از جیبش بیرون آورد و به سمت خروجی اتاق‬


‫رفت‪" ،‬اینجا بمون؛ تکون نخور وگرنه بقیهی زمین رو کثیف‬
‫میکنی‪".‬‬

‫جونگوک توی صندلیای که حین ورود به آشپزخونه بهش‬


‫پیشنهاد شده بود فرو رفت و با حرفشنوی جواب داد‪،‬‬
‫"باشه‪".‬‬

‫مرد سرش رو تکون داد‪ ،‬به سمت نشیمن رفت و موبایلش رو‬
‫روی گوشش گرفت؛ صدای بوق دوبار شنیده شد و بعد روی‬
‫پیغامگیر رفت‪.‬‬
‫‪1419‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"سوکجین‪ :‬گوشی لعنتیت رو جواب بده ته"‬

‫جوابی توی چندثانیه براش ارسال شد‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ :‬االن سرم شلوغه‬

‫تهیونگ‪ :‬جونگوک حالش خوبه؟"‬

‫سوکجین جلوی خودش رو گرفت تا چشمهاش رو نچرخونه‪،‬‬


‫البته که تنها نگرانیش این بود‪.‬‬

‫"سوکجین‪ :‬فقط گوشیت رو جواب بده"‬

‫‪1420‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مرد بعد از چند لحظه با بیمیلی پیام دیگهای داد تا پسر رو‬
‫نگران نکنه‪،‬‬

‫"سوکجین‪ :‬حالش خوبه"‬

‫گوشیش یک دقیقهی بعد زنگ خورد و به سرعت جواب داد‪.‬‬

‫"ببخشید‪ ،‬باید از اتاق میاومدم بیرون‪"،‬صدای تهیونگ‬


‫بینفس و نگران بهنظر میرسید‪" ،‬همهچیز خوبه؟"‬

‫"جونگوک چندلحظه پیش از قرار بازیش برگشت‪ "،‬سوکجین‬


‫با صدای خشکی گفت‪" ،‬جیدی رسوندش‪".‬‬

‫مکثی پیش اومد‪.‬‬

‫"خب‪...‬؟" تهیونگ باالخره پرسید‪" ،‬اتفاقی افتاده؟ با جیدی‬


‫کاری کرده؟"‬

‫‪1421‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"با جیدی؟ نه‪ .‬با من؟ آره‪".‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬چیکار کرده؟" تهیونگ با صبر و حوصله پرسید‪.‬‬

‫"تموم قالیچهای که نامجون برام خریده رو پُ ر از گل کرده‪"،‬‬


‫سوکجین تقریبا هیس کشید‪ .‬میدونست که پسر میدونست‬
‫داشت دربارهی چه چیزی حرف میزد؛ تموم افراد خونه‬
‫میدونستن اون هدیه چه ارزشی براش داشت و وقتی اون‬
‫زمانی که نامجون بهش داده بودش به گریه افتاده بود اونجا‬
‫حضور داشتن‪.‬‬

‫تهیونگ شوکه بهنظر میرسید‪" ،‬امکان نداره؛ میدونه که اگه‬


‫کثیفه نباید بیاد داخل — مخصوصا نزدیک اون قالیچه‪،‬‬
‫هممون این رو بهش گفتیم‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬واضحه که بهمون گوش نداده‪ "،‬سوکجین با حرص‬


‫گفت‪" ،‬انگار که یک سگ روش دستشویی کرده تهیونگ‪ ،‬امکان‬
‫نداره اون لکهها پاک بشن!"‬

‫پسر کوچیکتر چندلحظه ساکت موند‪" ،‬ازش پرسیدی چرا‬


‫گلی بوده؟"‬
‫‪1422‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه‪ "،‬سوکجین هوفهای داد‪" ،‬دعواش کردم و بعد اومدم اینجا‬


‫تا به تو زنگ بزنم‪ "،‬مرد نفس عمیقی کشید‪" ،‬من — من‬
‫میخواستم ازت اجازه بگیرم تا — اسپنکش کنم‪".‬‬

‫برای چندلحظه فقط صدای نفس کشیدن تهیونگ به گوش‬


‫رسید‪.‬‬

‫"فکر نمیکنم باهاش راحت باشه‪ "،‬پسر باالخره با احتیاط‬


‫کلماتش رو انتخاب کرد و سرفهای کرد‪" ،‬اسپنک کردنش‬
‫بعضیوقتها میتونه — تحریکش کنه؛ از خودش دربارهاش‬
‫پرسیدی؟"‬

‫"آره‪ ،‬گفت که فقط تو اجازه داری انجامش بدی‪ "،‬سوکجین‬


‫جواب داد‪" ،‬ببخشید؛ من قبال توی بنگتن وقتی اذیت میکرد‬
‫اینجوری تنبیهش میکردم‪ ،‬واسه همین فکر کردم —"‬

‫"اشکالی نداره هیونگ‪"،‬بهنظر میاومد پسر کوچیکتر درکش‬


‫میکرد‪" ،‬هی‪ ،‬گوش کن‪ ،‬چرا فعال بعد تمیز شدنش مجبورش‬
‫نمیکنی یک مدت تنها بمونه؟ من وقتی رسیدم خونه حلش‬
‫میکنم؛ اگه هنوز هم میخواستی تنبیهش کنی‪".‬‬

‫‪1423‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین هومی گفت‪" ،‬باشه‪ ،‬فکر کنم مجبورم همین کار رو‬
‫کنم‪".‬‬

‫"— واقعا از دستش ناراحتی‪ ،‬نه؟"‬

‫"آره‪ "،‬سوکجین آهی کشید‪" ،‬واقعا هستم‪".‬‬

‫"نگران نباش هیونگ‪ "،‬تهیونگ جواب داد‪" ،‬حلش میکنیم‬


‫باشه؟ مطمئنم منظوری نداشته‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬هرچی‪ "،‬مرد با ناراحتی جواب داد‪" ،‬میرم کمکش کنم‬


‫دوش بگیره‪".‬‬

‫"صبرکن؛ توی هداسپیسه؟"‬

‫قلب سوکجین کمی از عذابوجدان پر شد‪" ،‬اولش نبود —‬


‫وقتی سرش داد زدم لیتل شد‪".‬‬

‫"هیونگ‪ "،‬تهیونگ با صدای ناامیدی سرزنشش کرد‪.‬‬

‫"میدونم‪ "،‬مرد غرید‪" ،‬عصبانی بودم‪ ،‬باشه؟ درست فکر‬


‫نکردم‪".‬‬

‫‪1424‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میشه گوشی رو بهش بدی؟"‬

‫سوکجین آهی کشید‪" ،‬آره‪ ،‬باشه‪".‬‬

‫وقتی مرد وارد اتاق شد جونگوک هنوز داشت گریه میکرد و‬


‫دیدن گونههای خیس و کثیفش‪ ،‬باعث شد قلب سوکجین از‬
‫پشیمونی بلرزه‪.‬‬

‫"بیا جونگوکی‪ "،‬مرد با صدایی نرمتر از قبل موبایلش رو به‬


‫سمت پسر گرفت‪" ،‬تهیونگه‪".‬‬

‫چشمهای پسر کوچیکتر وقتی بهش نگاه کرد خیس بودن‪،‬‬


‫لبهاش لرزیدن و با صدای آرومی پرسید‪" ،‬ع‪-‬عصبانیه؟"‬

‫قلب سوکجین درد گرفت‪.‬‬

‫"عصبانی نیست‪ "،‬مرد با مالیمت قول داد و با لبخند کوچیکی‬


‫موهای پسر رو بههم ریخت‪" ،‬فقط میخواد باهات حرف بزنه‪،‬‬
‫باشه؟"‬

‫جونگوک با چهرهای که از آرامش پر شده بود به دستش تکیه‬


‫داد و عذابوجدان دوباره قلب مرد رو چنگ زد‪.‬‬
‫‪1425‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر چون موبایل روی اسپیکر بود اون رو روی گوشش‬


‫نذاشت و با صدایی که با وجود حرف هیونگش نگران بهنظر‬
‫میرسید گفت‪" ،‬سالم تهته‪".‬‬

‫"سالم بیبی‪ "،‬صدای دوستپسرش به گوش رسید‪" ،‬توی پارک‬


‫بهت خوش گذشت؟"‬

‫جونگوک لبش رو گزید‪" ،‬اوهوم؛ گوکی با جیدی هیونگی‬


‫تاببازی کرد‪".‬‬

‫"بهنظر میاد خوش گذشته‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪،‬‬


‫"خوشحالم که زمان خوبی داشتی گوکی؛ احتماال از روی تاب‬
‫پایین نیفتادی؟"‬

‫جونگوک توی صندلیش فرو رفت و زمزمه کرد‪" ،‬نه؛ ولی —‬


‫ولی گوکی خیلی کثیف شد‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬جین هیونگت واقعا از دستت ناراحته بیبی‪ "،‬صدای نرم‬


‫تهیونگ به گوش رسید‪" ،‬چه اتفاقی افتاد بان؟ میدونی که‬
‫نباید با کفشهای کثیف بیای داخل خونه‪".‬‬

‫‪1426‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ی‪-‬یک اتفاق بود‪ "،‬پسر کوچیکتر نالید و چشمهاش دوباره‬


‫خیس شدن‪" ،‬ق‪-‬قسم میخورم‪".‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬خب‪ ،‬دیگه اتفاقیه که افتاده؛ جین‬


‫هیونگ کمکت میکنه دوش بگیری و بعدش یککم تنهات‬
‫میذاره‪ ،‬باشه؟ میتونی براش پسر خوبی باشی؟"‬

‫جونگوک فینفینی کرد و عاجزانه چشمهاش رو مالوند‪" ،‬ا‪-‬‬


‫اوهوم‪ ،‬قول میدم‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬وقتی برگشتم خونه‬


‫دربارهی تنبیهت حرف میزنیم‪ ،‬باشه؟"‬

‫قلب پسر کوچیکتر فرو ریخت‪ .‬دوست پسرش حتما خیلی‬


‫بیشتر از چیزی که نشون میداد از دستش ناامید بود که‬
‫میخواست دوبار تنبیهش کنه؛‬

‫اون فکر باعث شد چونهاش بلرزه‪.‬‬

‫سوکجین که متوجهش شده بود‪ ،‬جلوش زانو زد و با مالیمت‬


‫گوشی رو از دستش گرفت‪.‬‬

‫‪1427‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ته‪ ،‬میبرمش حموم‪ "،‬مرد آهی کشید‪" ،‬رسیدی خونه‬


‫میبینمت‪".‬‬

‫"خیلی خب‪"،‬تهیونگ موافقت کرد‪" ،‬گوکی؟ هنوز اونجایی؟"‬

‫جونگوک در جواب فینفینی کرد‪.‬‬

‫صدای دوست پسرش واضحا نرم شد‪" ،‬میدونی که دوستت‬


‫دارم بیبی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫پسر میدونست‪ ،‬اما شنیدنش باعث شد شونههاش پایین‬


‫بیفتن و اضطرابش کمی کمتر بشه‪.‬‬

‫جونگوک که فراموش کرده بود دوست پسرش نمیتونه‬


‫ببینتش سرش رو تکون داد و با مالیمت گفت‪" ،‬گوکی هم‬
‫دوستت داره‪".‬‬

‫"خیلی زود میبینمت بان؛ واسه هیونگ پسر خوبی باش‪،‬‬


‫خب؟"‬

‫"باشه تهته‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬خداحافظ‪".‬‬

‫‪1428‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تماس قطع شد و سوکجین نفس خستهای کشید؛ حاال بیشتر‬


‫خسته بود تا عصبانی و صادقانه‪ ،‬برای مدت طوالنیای از‬
‫دست پسر کوچیکتر عصبانی موندن سخت بود‪.‬‬

‫"یاال گوکی‪ "،‬مرد گفت و دستش رو دراز کرد‪" ،‬بریم تمیزت‬


‫کنیم‪".‬‬

‫***‬

‫‪1429‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک در طول دوش گرفتنش ساکت بود؛ بهعالوهی ده‬


‫دقیقهای که تنها گذروند‪ .‬سوکجین کمی بعد از اون براش یک‬
‫بشقاب سیب قاچ کرد و تلویزیون رو روشن کرد‪ ،‬اما بشقاب‬
‫دست نخورده روی پاهاش باقی موند و پسر بیشتر از اینکه‬
‫به تلویزون توجه کنه‪ ،‬با گوشهی دامنش بازی کرد‪.‬‬

‫نزدیکهای شام‪ ،‬پسر با شنیدن بههم خوردن در ماشینی از‬


‫بیرون باال پرید؛ سوکجین با مالیمت موهاش رو نوازش کرد‪.‬‬

‫"هیچ دلیلی واسه ترسیدن نیست گوکی‪ "،‬مرد با صدای آرومی‬


‫بهش آرامش خاطر داد‪" ،‬تهیونگ قرار نیست سرت داد بزنه‪،‬‬
‫باشه؟"‬

‫"گوکی میدونه‪ "،‬جونگوک نگاهش رو پایین انداخت‪" ،‬فقط‬


‫—" شونهای باال انداخت‪.‬‬

‫"میدونم‪ "،‬سوکجین آهی کشید‪" ،‬از وقتهایی که از دستت‬


‫ناامید میشه خوشت نمیاد‪ ،‬هوم؟"‬

‫پسر کوچیکتر با لبهای آویزون سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪1430‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قبل از اینکه سوکجین بتونه جوابی بده‪ ،‬در باز شد‪ .‬هوپی‬
‫اولین کسی بود که وارد خونه شد‪ ،‬رئیس گنک که با چهرهی‬
‫کالفهای موبایلش رو به گوشش فشرده بود‪ ،‬فقط دستی‬
‫براشون تکون داد‪ ،‬توی راهرو ناپدید شد و صدای بههم‬
‫خوردن در دفترش به گوش رسید‪.‬‬

‫تهیونگ که پشت سرش وارد خونه شد‪ ،‬لبخند خستهای بهشون‬


‫زد‪" ،‬با توکیو در تماسه‪ ،‬یک حسی بهم میگه خوب پیش‬
‫نرفته‪".‬‬

‫سوکجین لبخند آرومی زد‪" ،‬هی ته‪".‬‬

‫"هی هیونگ‪ "،‬پسر کوچیکتر ژاکتش رو درآورد‪ ،‬اون رو تا‬


‫شده روی مبل گذاشت و بعد وارد نشیمن شد‪.‬‬

‫نمیشد از چهرهای چیزی خوند‪ ،‬اما چشمهاش به محض دیدن‬


‫جونگوک مالیم شدن‪.‬‬

‫"هی بان‪ "،‬پسر لبخند ضعیفی زد‪" ،‬بغل همیشهام کجاست؟ از‬
‫دیدنم خوشحال نیستی؟"‬

‫‪1431‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک همین حاال هم آمادهی گریه کردن بود‪" ،‬تهته‪ ،‬گوکی‬


‫متاسفه؛ واقعا منظوری نداشت! عصبانی نباش —"‬

‫سوکجین عذرخواهانه به تهیونگ نگاه کرد‪" ،‬از بعد تماسمون‬


‫همینجوریه‪".‬‬

‫پسر بزرگتر که از اون خبر متجعب بهنظر نمیرسید‪ ،‬سرش رو‬


‫تکون داد و به سمت دوست پسرش رفت‪.‬‬

‫"هیشش‪ "،‬تهیونگ بوسهای به سر پسر کوچیکتر زد و بعد‬


‫کنارش نشست‪" ،‬آیگو گوکی‪ ،‬داری میلرزی‪".‬‬

‫با نزدیک شدن تهیونگ به پسر‪ ،‬سوکجین از روی مبل بلند شد‬
‫و روی صندلیای همون نزدیکی نشست‪.‬‬

‫پسر بزرگتر جونگوک رو روی پاهاش نشوند و اون تقریبا روی‬


‫سینهاش آب شد‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬آروم باش؛ عصبانی نیستم و قرار نیست تنبیهت کنم‪،‬‬


‫باشه؟" تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬هنوز نه و شاید اصال‪".‬‬

‫‪1432‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با چشمهای گشاد شده و گونههای سرخ بهش خیره‬


‫شد‪" ،‬چی؟ ولی — ولی تهته گفت —"‬

‫"میدونم‪ "،‬دوست پسرش انگشت شستش رو روی لبش کشید‬


‫و لبخند مالیمی زد‪" ،‬ولی اول میخوام بدونم چی شده؛‬
‫بعدش میتونیم تصمیم بگیریم چه اتفاقی بیفته‪ ،‬باشه؟"‬

‫لبهای جونگوک از هم باز شدن‪" ،‬اوه؛ اوه‪".‬‬

‫روشن شدن چهرهی پسر کوچیکتر کامال واضح بود؛ اونکه‬


‫باالخره فرصت داشت داستانش رو تعریف کنه‪ ،‬با قاطعیت‬
‫روی پاهای تهیونگ نشست‪.‬‬

‫"گوکی داشت از پارک میاومد خونه‪ "،‬جونگوک با اخمی‬


‫شروع کرد و سعی کرد خاطراتش رو به یاد بیاره‪" ،‬و تمیز بود!‬
‫از سرسره پایین افتاد‪ ،‬ولی جیدی هیونگی لُپش رو تمیز‬
‫کرد!"‬

‫"خیلی خب‪ "،‬تهیونگ با هومی گفت و موهای پسر رو نوازش‬


‫کرد‪" ،‬بعدش چی شد؟"‬

‫‪1433‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خب‪ ،‬یک کامیون بستنی اونجا بود‪ "،‬جونگوک با جدیت‬


‫ادامه داد‪" ،‬واسه همین جیدی هیونگی رفت تا واسه گوکی‬
‫بستنی بگیره‪".‬‬

‫تهیونگ زبونش رو گزید تا ناسزایی نده‪" ،‬تنهات گذاشت؟"‬

‫پسر کوچیکتر متفکرانه مکثی کرد‪" ،‬فقط واسه یک دقیقه‪".‬‬

‫"هومم‪ ،‬خیلی خب‪ "،‬دوست پسرش با خودش فکر کرد که اون‬


‫شب باید به جیدی زنگ میزد تا باهاش حرف بزنه؛ با جدیت‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬اخم جونگوک دوباره برگشته بود‪.‬‬

‫"گوکی کنار دوچرخهها منتظر وایساده بود‪ "،‬پسر ادامه داد‪،‬‬


‫"و یک پیرمرد مهربون اونجا بود که داشت کنار حوض گلهای‬
‫خیلی خوشگلی میکاشت‪".‬‬

‫"و تو کمکش کردی گلهارو بکاره؟" تهیونگ حدس زد‪.‬‬

‫"نه!" جونگوک کالفه بهنظر میرسید‪" ،‬چیزش افتاد! اونی که‬


‫گلدونها و وسایلش رو نگه میداره‪".‬‬

‫‪1434‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ابروهای تهیونگ بههم گره خوردن‪" ،‬چیزش —؟"‬

‫"اوم — چ‪-‬چرخ داشت؟" جونگوک لبش رو گزید و سعی کرد‬


‫توضیح بده‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬گاریش‪ "،‬پسر بزرگتر سرش رو تکون داد‪" ،‬خیلی خب‪،‬‬


‫گاریش افتاد‪".‬‬

‫"افتاد توی گل؛ واسه همین — گوکی کمکش کرد گلهاش رو‬
‫برداره‪ "،‬جونگوک داستانش رو با صدای مالیم و گونههای‬
‫سرخ تموم کرد‪" ،‬اون واقعا سنش باال بود؛ پس شاید اگه خم‬
‫میشد آسیب میدید و گوکی فکر کرد شاید روی گلها ُسر‬
‫بخوره‪ ،‬واسه همین — گ‪-‬گوکی فقط میخواست بهش کمک‬
‫کنه‪".‬‬

‫تهیونگ چیزی نگفت‪ ،‬نگاهش به سمت سوکجین برگشت که‬


‫بهنظر میاومد تموم خون توی صورتش رو از دست داده بود‪.‬‬

‫جونگوک با سری پایین افتاده زمزمه کرد‪،‬‬

‫‪1435‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی میدونست لباسهاش کثیف شدن؛ جیدی هیونگی‬


‫بهش گفت وقتی رفت خونه سریع اونها رو عوض کنه‪ ،‬وگرنه‬
‫مریض میشه؛ واسه همین — قالیچهی خاص جینی هیونگی‬
‫رو یادش رفت‪".‬‬

‫چند قطره اشک روی گونههای پسر کوچیکتر فرو ریختن و به‬
‫سرعت اونها رو پاک کرد‪.‬‬

‫"گوکی متاسفه‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬قالیچهی خاص رو خراب‬


‫کرد؛ واقعا متاسفه‪ ،‬ولی اتفاقی بود! یادش رفت —"‬

‫"خدای من‪".‬‬

‫تهیونگ با جدا شدن جونگوک از روی پاهاش شوکه پلک زد‪.‬‬

‫سوکجین انقدر محکم اون رو بغل کرد که پسر ترسیده جیغی‬


‫کشید‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬خدای من‪"،‬مرد بزرگتر تکرار کرد‪ ،‬چشمهای اون‬


‫هم خیس بهنظر میرسیدن‪،‬‬

‫‪1436‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من هیونگ خیلی بدیم‪ ،‬حتی ازت نپرسیدم چرا کثیف بودی!‬
‫ف‪-‬فقط فرض کردم که تقصیر توئه‪ ،‬خیلی باهات بدجنس‬
‫بودم‪ ،‬خدای من —!"‬

‫چهرهی جونگوک درهم رفت‪" ،‬ه‪-‬هیونگی‪ ،‬خیلی تنگه —"‬

‫سوکجین حلقهی دستهاش رو حتی تنگتر کرد‪" ،‬خیلی‬


‫متاسفم‪ .‬تو هیچ کار اشتباهی نکردی‪ ،‬باشه؟ هیچ! به یک‬
‫پیرمرد کمک کردی؛ کارت خوب بود! باشه؟"‬

‫پسر کوچیکتر با صدای نامفهومی توی شونهی اون سرفهای‬


‫کرد‪" ،‬اوهوم‪ "،‬گونههاش از شدت تنگی آغوشی که درونش‬
‫بود سرخ شده بودن‪.‬‬

‫تهیونگ گلوش رو صاف کرد‪" ،‬اوم‪ ،‬هیونگ؟ فکر کنم داری‬


‫خفهاش میکنی‪".‬‬

‫"دارم با عشقم خفهاش میکنم!" سوکجین هیس کشید‪" ،‬باید‬


‫بدونه که من چقدر دوستش دارم و اینکه اون یک فرشتهی‬
‫واقعی رو این زمینه! این رو میدونی جونگوکی؟!"‬

‫‪1437‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جوابی که شنید کلمات درهمبرهمی شبیه به "نمیتونم نفس‬


‫بکشم" بودن‪.‬‬

‫تهسونگ چشمهاش رو چرخوند و از روی مبل بلند شد‪" ،‬خیلی‬


‫خب هیونگ‪ ،‬ولش کن‪".‬‬

‫سوکجین با چشمغرهای با بیمیلی از پسر جدا شد و جونگوک‬


‫با گونههایی سرخ‪ ،‬نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر با موهای بههم ریخته لبخند شرمزده و بامزهای‬


‫زد‪" ،‬هیونگی عصبانی نیست؟"‬

‫"چطور میتونم از دستت عصبانی باشم؟" سوکجین آهی‬


‫کشید‪" ،‬از مهربونیت بود که به اون مرد کمک کردی جونگوکی‪،‬‬
‫ببخشید که بدون دونستن دلیلت نتیجهگیری کردم‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬لبخند خرگوشی جونگوک بزرگتر شد‪،‬‬


‫"اسپنک نداریم؟"‬

‫تهیونگ با خندهای پشت سر پسر اومد و با شیفتگی موهاش ر‬


‫بههم ریخت‪" ،‬اسپنک نداریم‪".‬‬

‫‪1438‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هورا!"‬

‫سوکجین خسته خندید‪" ،‬خدایا‪ ،‬احساس احمق بودن میکنم‪".‬‬

‫"اشکالی نداره هیونگ‪ "،‬تهیونگ با لبخندی گفت‪" ،‬پیش میاد‪،‬‬


‫تو هم انسانی‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬مرد گفت و پشت گردنش رو ماساژ داد‪" ،‬فکر کنم حق با‬
‫توئه —"‬

‫"هی بچهها؛ ببخشید‪ ،‬من پای تلفن بودم — واو؛ چه بالیی سر‬
‫قالیچهی جین اومده؟"‬

‫هر سهنفر با دیدن هوپی شوکهای که وارد اتاق شده بود آهی‬
‫کشیدن‪.‬‬

‫***‬

‫‪1439‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صبح روز بعد‪ ،‬تهیونگ داشت از خونه خارج میشد که‬


‫موبایلش زنگ خورد؛ پسر با دیدن اون شمارهی ناشناس تقریبا‬
‫جوابش رو نداد‪ ،‬اما سرزنشهای چندماه پیش هوپی که ازش‬
‫خواسته بود تموم تماسهاش رو جواب بده توی ذهنش نقش‬
‫بست‪.‬‬

‫با آه بیمیلی‪ ،‬موبایل رو به سمت گوشش برد‪" ،‬الو؟"‬

‫"صبحبخیر؛ با کیم تهیونگ‪ -‬شی تماس گرفتم؟"‬

‫"درسته‪ "،‬پسر با اخمی جواب داد‪" ،‬شما؟"‬

‫"آقای کیم‪ ،‬از طرف بانک سئول باهاتون تماس میگیرم‪ ،‬در‬
‫خصوص مبلغ زیادی که از یکی از کارتهاتون برداشته شده‪".‬‬

‫پسر بزرگتر با نگرانی ابرویی باال انداخت‪" ،‬اوه؟ میتونم‬


‫بدونم کدوم کارت؟"‬

‫"کارت پالتینیوم آقا؛ دیشب مبلغ ده هزار دالر آمریکا از اون‬


‫برداشته شده‪".‬‬

‫‪1440‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با یادآوری اینکه اون کارت رو به جونگوک داده بود‪،‬‬


‫روی پاشنهی پاش چرخید‪ —" ،‬احتماال پول به یک حساب توی‬
‫سوئد انتقال داده نشده؟"‬

‫"درسته؛ میتونید تایید کنید این پرداخت کی و برای چی‬


‫صورت گرفته؟"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬بله‪ ،‬من اوم — دیشب چیزی به اون‬


‫قیمت خریدم‪".‬‬

‫"عالیه؛ برای تاییدش فقط به شمارهی حسابتون و شمارهی‬


‫امنیت اجتماعیتون —"‬

‫بعد از چند دقیقه تکرار کردن اطالعات شخصیش‪ ،‬تهیونگ‬


‫گوشیش رو به جیبش برگردوند و مسیرش رو عوض کرد؛ به‬
‫جای خروج از در‪ ،‬به سمت اتاقخواب خودش و جونگوک‬
‫رفت‪.‬‬

‫دوست پسرش تازه از حموم خارج شده بود؛ پسر با حولهای‬


‫دور کمرش روبهروی آینه ایستاده بود‪ ،‬موهاش هنوز خیس‬
‫بودن و متعجب به اون که وارد اتاق شد نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1441‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هی‪ "،‬جونگوک با کنجکاوی سرش رو ک َج کرد‪" ،‬فکر میکردم‬


‫رفتی‪".‬‬

‫"داشتم میرفتم‪ "،‬تهیونگ جواب داد و با ابروی باال رفتهای به‬


‫سمت اون رفت؛ دستهاش رو روی سینهی برهنهی پسر کشید‬
‫و بعد اونها رو کنار پاش رها کرد‪" ،‬ولی یک تماس جالب‬
‫داشتم‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک بههم گره خوردن‪ —" ،‬خب؟"‬

‫تهیونگ نیشخندی زد‪" ،‬نمیخوای حدس بزنی کی بود؟"‬

‫"راستش نه‪ "،‬پسرنگاهی بهش انداخت‪" ،‬داری عجیب رفتار‬


‫میکنی‪".‬‬

‫"بانک بود جونگوک‪ "،‬تهیونگ کمی پسر رو اذیت کرد‪.‬‬

‫دوست پسرش شرمزده بهنظر میرسید‪" ،‬اوه‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬اوه‪ "،‬تهیونگ آروم خندید‪ ،‬جلو رفت و پیشونیش رو به‬


‫پیشونی پسر تکیه داد‪" ،‬چطور کسی که قالیچه رو بافته بود‬
‫رو پیدا کردی؟ فکر میکردم غیرممکنه‪".‬‬
‫‪1442‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تقریبا بود‪ "،‬جونگوک با چهرهی درهمرفتهای غرهای داد‪،‬‬


‫"ساعتها طول کشید؛ ولی دسونگ هیونگ بهم کمک کرد‪"،‬‬
‫پسر لبخند شرمگینی زد‪" ،‬توی این کارها خیلی خوبه‪".‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬این بچه رو ببین‪ ،‬از ذلیلی‬


‫هیونگهاش سوءاستفاده میکنه‪".‬‬

‫"حس بدی داشتم!" دوست پسرش با بامزگی نالید‪،‬‬


‫"نمیتونستم بخوابم‪ ،‬همش به فکر جین هیونگ بودم‪".‬‬

‫لبخند پسر بزرگتر نرم شد و با نگاه مالیمی انگشتش رو روی‬


‫لب دوست پسرش کشید‪" ،‬خیلی مهربونی بان‪".‬‬

‫جونگوک لبخند کوچیکی زد‪" ،‬چیز بزرگی نیست؛ امیدوارم تو‬


‫باهاش مشکلی نداشته باشی‪ ،‬چون خیلی گرون بود‪".‬‬

‫"نه‪ ،‬کارت توئه‪ "،‬تهیونگ با هومی گفت‪" ،‬میتونی هرجوری‬


‫که میخوای استفادهاش کنی‪".‬‬

‫"مرسی‪ "،‬جونگوک با لبخند گرمی گفت‪" ،‬هی‪ ،‬دیرت‬


‫نمیشه؟"‬

‫‪1443‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه‪ ،‬داری سعی میکنی از دستم خالص بشی‪ ،‬که اینطور‪".‬‬

‫جونگوک با چشمهای براق ضربهای به سینهی پسر زد‪" ،‬برو؛‬


‫نمیخوام تو دردسر بیفتی‪".‬‬

‫"دارم میرم‪ "،‬تهیونگ ُهل داده شدنش رو نادیده گرفت و‬


‫قدمی به جلو برداشت‪" ،‬بوس خداحافظی؟"‬

‫"قبال گرفتیش‪ "،‬پسر کوچیکتر اذیتش کرد‪" ،‬وقتی رفتی‪".‬‬

‫لبهای تهیونگ آویزون شدن‪" ،‬ولی دوباره دارم میرم! نباید‬


‫یکی دیگه بگیرم؟"‬

‫دوست پسرش گونهاش رو بوسید‪" ،‬نوچ؛ روزی یک بوس‬


‫خداحافظی داری‪ .‬ببخشید‪ ،‬ولی من قوانین رو درست‬
‫نمیکنم‪".‬‬

‫پسر ازش جدا شد و مشغول گشتن کُمدش شد؛ تهیونگ‬


‫چندلحظهای اونجا موند و بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪1444‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫گونهی گرمش از بوسهای که اون روش گذاشته بود گزگز‬


‫میکرد و با خودش فکر کرد چقدر از با هم بودنشون طول‬
‫میکشید‪ ،‬تا این حس خاص رو از دست بده؛‬

‫امیدوار بود این اتفاق هیچوقت نیفته‪.‬‬

‫‪1445‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪45.‬‬

‫اولین باری که کسی اون حرف رو بهش زد‪ ،‬جونگوک حتی به‬
‫زحمت متوجهش شد‪.‬‬

‫"هیونگی!"‬

‫پسر کوچیکتر وقتی سوکجین وارد خونه شد توی بغلش‬


‫پرید‪ ،‬پاهاش رو دور کمر اون و دستهاش رو دور شونههاش‬
‫حلقه کرد‪.‬‬

‫"یاه جونگوکی‪ "،‬هیونگش غرید‪" ،‬واسه اینکارها رو کردن‬


‫زیادی سنگین شدی‪".‬‬

‫جونگوک خندید و پایین اومد‪" ،‬میشه بازی کنیم؟ گوکی تموم‬


‫روز منتظر هیونگی بود‪".‬‬

‫سوکجین لبخندی زد و پاکتهایی که کنار در گذاشته بود رو‬


‫برداشت‪" ،‬البته گوکی‪ ،‬میشه چند دقیقه بهم وقت بدی تا‬
‫اینها رو جا بدم؟"‬
‫‪1446‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

"!‫"حتما‬

***

1447
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دفعهی بعدی‪ ،‬برادرش بود که اون حرف رو زد‪.‬‬

‫جونگوک وقتی روی مبل منتظر جیمین بود تا از دستشویی‬


‫بیاد و سر قرارشون برن توی آغوشش پرید‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬پسر کوچیکتر نالید و خودش رو دور مرد حلقه‬


‫کرد‪" ،‬کجا میری؟"‬

‫صدای یونگی وقتی جواب داد خشک بهنظر میرسید‪،‬‬


‫"جیمین و من برنامه داریم؛ گوک‪ ،‬نمیتونم نفس بکشم‪".‬‬

‫جونگوک با لبهای آویزون خودش رو عقب کشید‪" ،‬میشه‬


‫گوکی هم باهاتون بیاد؟"‬

‫"یک قراره‪ "،‬برادرش گفت و ابرویی باال انداخت‪" ،‬من به‬


‫قرارهای تو و ته میام؟"‬

‫گونههای جونگوک با یادآوری پایان قرارهاش با تهیونگ سرخ‬


‫شدن‪" ،‬اوم — نه؟"‬

‫"دقیقا‪ "،‬یونگی لبخند کوچیکی زد‪" ،‬حاال از رو پام برو پایین‪،‬‬


‫هیونگ واسه بغل کردن تو زیادی پیر شده‪".‬‬
‫‪1448‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی جونگوک با ُهل داده شدنش روی مبل درهم رفت‪ .‬پسر‬
‫به برادرش که دستهاش رو کشید و گردنش رو ماساژ داد‬
‫خیره شد‪ ،‬ابروهاش به هم گره خوردن و زمزمه کرد‪ —" ،‬انقدر‬
‫هم سنگین نیستم‪".‬‬

‫یونگی بیتوجه بهش به گوشیش خیره شد؛ اخم جونگوک‬


‫عمیقتر شد و دستهاش رو روی سینهاش گره زد‪" ،‬تهته کی‬
‫برمیگرده؟"‬

‫مرد نگاهی بهش انداخت‪" ،‬اون و هوپی باید کمکم برسن‬


‫خونه‪ ،‬ولی نامجون توی دفترشه؛ اگه چیزی نیاز داشتی به‬
‫اون بگو‪ ،‬ما داریم میریم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"باشه‪ "،‬پسر آهی کشید و به برادرش که قبل از باز کردن در‬


‫برای جیمین پیشونیش رو بوسید خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک ناخودآگاه با خودش فکر کرد که یونگی به جیمین‬


‫هم میگفت خیلی سنگینه یا نه‪.‬‬

‫***‬
‫‪1449‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫فقط یکنفر بود که وقتی جونگوک توی بغلش میپرید شکایت‬


‫نمیکرد؛ تنها یکنفر‪.‬‬

‫تهیونگ و هوپی دیرتر از همیشه به خونه رسیدن‪ .‬جونگوک که‬


‫میخواست تا اومدن اونها بیدار بمونه‪ ،‬حتی از هداسپیس‬
‫خارج شد تا کسی نتونه مجبور به خوابیدنش کنه و دید که‬
‫هیونگهاش نگاههای نگرانی بهش انداختن‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬توی ترافیک گیر کردن‪ "،‬جیمین با حوصله تکرار کرد؛‬


‫پسر بزرگتر با دیدن پسر که داشت پاهاش رو تکون میداد‬
‫اخمی کرد‪" ،‬عزیزدلم‪ ،‬داره دیر میشه؛ واقعا باید —"‬

‫"خوبم‪ "،‬جونگوک با قاطعیت گفت و صداش جایی برای‬


‫مخالفت باقی نگذاشت‪.‬‬

‫جیمین و سوکجین نگاهی بههم انداختن و یونگی اخمی کرد‪.‬‬

‫"بچه‪ ،‬باالخره وقتی بیاد توی اتاقخواب میبینیش‪ "،‬برادرش‬


‫با صدای خشکی گفت‪" ،‬مشکل چیه؟"‬

‫‪1450‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک سعی کرد حس بد توی قلبش رو نادیده بگیره‪" ،‬م‪-‬‬


‫من فقط — باید االن ببینمش‪ ،‬باشه؟"‬

‫سکوت؛ هیونگهاش از جوابش راضی بهنظر نمیرسیدن‪.‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬صدای ماشینی از بیرون اجازهی جواب دادن‬


‫بهشون نداد؛ جونگوک با سینهای که از اضطراب سنگین شده‬
‫بود‪ ،‬از روی مبل پایین پرید‪.‬‬

‫در باز شد‪ ،‬هوپی با خمیازهای وارد خونه شد و دستی براشون‬


‫تکون داد‪" ،‬چهخبر بازندهها‪ "،‬مرد با دیدن نگاههای همه روی‬
‫خودش مکثی کرد‪" ،‬اوه؛ منتظرم بودید؟"‬

‫نامجون با خستگی دستی به صورتش کشید‪" ،‬ته پشت‬


‫سرته؟"‬

‫"داره پارک میکنه‪ ،‬چرا —"‬

‫تهیونگ قبل از اینکه جملهی مرد تموم بشه وارد خونه شد؛‬
‫پسر حتی قدم به داخل نگذاشته بود که جونگوک به سمتش‬
‫پرید‪.‬‬

‫‪1451‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ته!" پسر کوچیکتر مثل همیشه اون رو بغل کرد و با آه‬


‫مالیمی سرش رو توی سینهاش مخفی کرد؛ تهیونگ به زحمت‬
‫اون رو به موقع گرفت و غرهی شوکهای داد‪.‬‬

‫دوست پسرش خندید و محکم اون رو به خودش فشرد‪" ،‬یاه‪،‬‬


‫میخوای بکشیم؟ اگه افتاده بودم چی؟"‬

‫جونگوک بوسهی محکمی روی لبهاش گذاشت و صادقانه‬


‫خندید‪" ،‬خندهدار میشد‪".‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد‪" ،‬بچه‪".‬‬

‫یونگی از روی مبل گلوش رو صاف کرد‪" ،‬خب؛ اگه کارت‬


‫تمومه گوک وقت خوابته‪".‬‬

‫تهیونگ نگاهی به پسر کوچیکتر کرد و ابرویی باال انداخت‪،‬‬


‫"هی‪ ،‬حق با اونه؛ چرا بیداری؟"‬

‫جونگوک لبخند شرمگینی زد‪" ،‬منتظر تو بودم‪".‬‬

‫دوست پسرش متعجب بهنظر میرسید‪" ،‬معموال بهخاطر این‬


‫بیدار نمیمونی بان‪".‬‬
‫‪1452‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر شونهای باال انداخت‪ ،‬از آغوش اون بیرون اومد‬
‫و دستهاش رو دور کمرش حلقه کرد‪.‬‬

‫"میخواستم بغلت کنم‪ "،‬جونگوک با تردید گفت‪ ،‬لبش رو‬


‫گزید و به زمین خیره شد‪.‬‬

‫ابروهای تهیونگ با گیجی بههم گره خوردن‪" ،‬چی؟ چرا؟"‬


‫موهای پسر رو با لمسی به نرمی صداش کنار زد و جونگوک‬
‫تقریبا زیر دستش آب شد‪.‬‬

‫"چ‪-‬چون میخواستم مطمئن بشم‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪،‬‬


‫چشمهاش ناخودآگاه خیس شدن و خیره شدن تهیونگ به‬
‫اونها رو دید‪.‬‬

‫"از چی؟" پسر بزرگتر بهش نزدیکتر شد و گونهاش رو بین‬


‫دست خودش گرفت‪" ،‬هی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬چرا‬
‫ناراحتی بان؟ چی شده؟"‬

‫جونگوک تودهی توی گلوش رو قورت داد؛ فینفینی کرد‪ ،‬به‬


‫دوست پسرش نزدیکتر شد و سرش رو توی شونهاش مخفی‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪1453‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میدونستم یک چیزی شده‪ "،‬شنید که جیمین زمزمه کرد‪.‬‬

‫دستهای تهیونگ دور بدنش حلقه شدن و اون رو روی سینهی‬


‫خودش نگه داشت‪.‬‬

‫"خیلی وقته که رفتارش اینجوریه؟" جونگوک شنید که پسر‬


‫بزرگتر پرسید‪" ،‬باید بهم زنگ میزدید‪".‬‬

‫"چندلحظه پیش متوجهش شدیم‪ "،‬سوکجین با صدای نگرانی‬


‫گفت‪" ،‬گوکی؟ چی شده عزیزدلم؟"‬

‫جونگوک نالهای کرد و خودش رو محکمتر به تهیونگ فشرد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر فینفینی کرد‪ ،‬کمی مکث کرد و باالخره با‬


‫صدای آرومی جواب داد‪" ،‬مشکل جونگوکه‪".‬‬

‫تنگتر شدن حلقهی دستهای تهیونگ رو دورش حس کرد‪،‬‬


‫"خیلی خب؛ اتاق خواب؟"‬

‫پسر آروم سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫صدای زمزمهی آروم هیونگهاش رو پشت سرش شنید‪.‬‬

‫‪1454‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مطمئنی به ما نیاز نداره؟" هوپی پرسید و لبش رو گزید‪.‬‬

‫"بهتون خبر میدم‪ "،‬تهیونگ با لبخند ضعیفی گفت‪" ،‬گوکی؟‬


‫میخوای بغلت کنم؟"‬

‫اون سوال باعث شد پسر کوچیکتر نالهای کنه‪ ،‬آروم خودش‬


‫رو عقب بکشه و با گونههای سرخ به دوست پسرش خیره‬
‫بشه‪" ،‬م‪-‬میکنی؟"‬

‫"معلومه‪ "،‬تهیونگ با اخمی گفت‪" ،‬چرا نکنم؟"‬

‫اشکی روی گونهی پسر فرو ریخت و دوست پسرش با مالیمت‬


‫اون رو پاک کرد‪.‬‬

‫"چون سنگینم‪ "،‬جونگوک خجالت زده زمزمه کرد و تموم‬


‫صورتش تا روی گردنش سرخ شد‪.‬‬

‫لبهای تهیونگ از هم باز شدن؛‬

‫پسر از پشت سرش صدای نفس شوکهی سوکجین و غرهی‬


‫یونگی رو شنید‪.‬‬

‫‪1455‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ هردوشون رو نادیده گرفت و به پسر گریون توی‬


‫آغوشش توجه کرد‪" ،‬چی؟" با فک قفل شدهای گونههای‬
‫دوست پسرش رو بین دستهاش گرفت‪" ،‬یاه‪ ،‬جئون‬
‫جونگوک! این چه مزخرفیه؟"‬

‫چشمهای جونگوک گشاد شدن‪" ،‬چی؟"‬

‫"سنگینی؟ یکذره هم نیستی! این دیگه از کجا اومده؟"‬

‫چهرهی سوکجین درهم رفت‪" ،‬من — من‪ ،‬اوم‪ ،‬ممکنه چیزی‬


‫گفته باشم‪".‬‬

‫نامجون شوکه به دوست پسرش نگاه کرد‪" ،‬هیونگ! چرا باید‬


‫همچین حرفی بزنی؟!"‬

‫"نه با لحن بدجنس!"سوکجین اصرار کرد‪" ،‬پرید توی بغلم و‬


‫دستهام توقعش رو نداشتن! منظورم نبود که واسه بغل شدن‬
‫سنگینه‪ ،‬فقط توی اون لحظه —"‬

‫‪1456‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من هم — ممکنه همین حرف رو زده باشم‪ "،‬یونگی با صدای‬


‫خجالتزدهای اضافه کرد‪" ،‬پرید روی پام و نفسم رو گرفت؛‬
‫منظور بدی نداشتم —"‬

‫"عوضی!" جیمین هیس کشید و ضربهی محکمی به پشت سر‬


‫مرد زد؛ یونگی چشمغرهای بهش رفت و مو نارنجی با نگاهی‬
‫مشابه جوابش رو داد‪" ،‬ببین چیکار کردی!"‬

‫"گوکی‪ ،‬تو سنگین نیستی‪ "،‬سوکجین عذرخواهانه گفت‪،‬‬


‫"حتی اگه بودی‪ ،‬ما اهمیت نمیدادیم‪ ،‬ولی نیستی؛ فقط گاهی‬
‫غافلگیرمون میکنی‪ ،‬همین —"‬

‫جونگوک نالهای کرد و دوباره سرش رو توی گردن تهیونگ‬


‫مخفی کرد‪" ،‬دیگه توی بغلتون نمیپرم —"‬

‫"نه!" جیمین به سرعت گفت‪" ،‬نه گوکی‪ ،‬ما عاشق وقتهایی‬


‫هستیم که این کار رو میکنی‪ ،‬خیلی بامزهاست!"‬

‫"جدی اینجوری نباش‪ "،‬سوکجین نالهای کرد‪" ،‬گفتیم که‬


‫متاسفیم‪".‬‬

‫‪1457‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر کوچیکتر محکمتر دوست پسرش رو بغل کرد‪" ،‬فقط بغل‬


‫ته میپرم‪".‬‬

‫تهیونگ جلوی لبخند زدنش رو گرفت و سینهاش با شنیدن‬


‫اون حرف گرم شد‪" ،‬گوکی‪ ،‬یاال‪ ،‬هیونگهات گفتن متاسفن‪".‬‬

‫"نه‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪" ،‬تو تنها کسی هستی که‬
‫هیچوقت شکایتی نمیکنی‪".‬‬

‫"من هیچوقت شکایت نکردم!" جیمین نفس بلندی کشید‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬چرا ما باید تاوان اشتباه دوست پسرهامون رو بدیم؟"‬


‫نامجون نالید‪.‬‬

‫سوکجین و یونگی چشمغرهای به جفتشون رفتن‪.‬‬

‫"من حتی نباید توی این بحث باشم‪ "،‬هوپی گفت‪" ،‬گوک‪ ،‬من‬
‫میتونم همین االن کولت کنم‪ ،‬فقط من و تو‪ ،‬بریم!"‬

‫"بیشتر انگار داری تهدیدش میکنی‪ "،‬یونگی زیرلب زمزمه‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪1458‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تو دهنت رو ببند ُقلدر‪ ،‬هیچکس از تو نپرسید!"‬

‫یونگی غرهای داد‪" ،‬برای بار آخر —"‬

‫"اگه تو همچین حرفی نزده بودی این اتفاق هیچوقت‬


‫نمیافتاد —!"‬

‫"خدای من‪ ،‬قسم میخورم —"‬

‫"تمومش کنید‪"،‬جونگوک نالید‪" ،‬دعوا نکنید‪".‬‬

‫تهیونگ با هومی چونهی پسر رو باال گرفت تا بهش نگاه کنه‪،‬‬


‫"بیبی‪ ،‬فکر کنم یککم حساس شدی؛ همهی هیونگهات‬
‫دوستت دارن‪ ،‬منظور بدی نداشتن و عالوهبر اون‪ ،‬همشون‬
‫عذرخواهی کردن‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬آره —"‬

‫"پس شاید باید ببخشیمشون و فراموشش کنیم؛ اینجوری‬


‫خوب نمیشه؟"‬

‫دوست پسرش هوفهای داد‪ —" ،‬آره‪".‬‬

‫‪1459‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"واقعا متاسفیم گوکی‪ "،‬سوکجین با مالیمت تکرار کرد‪.‬‬

‫"دوست داریم‪ "،‬جیمین با لبهای آویزون اضافه کرد‪" ،‬من‬


‫شخصا فکر میکنم باید سوکجین و یونگی رو تنبیه کنی و‬
‫بهجاش به من و نامجون بغل اضافه بدی‪ ،‬اون دوتا رو نادیده‬
‫بگیر!"‬

‫"هی!"‬

‫"وات د فاک —"‬

‫"ببخشید‪ ،‬پس من چی؟"‬

‫"اوه‪ ،‬با هوپی هیونگ!"‬

‫جونگوک با دیدن دعوای اونها به خنده افتاد و گونهاش رو به‬


‫شونهی تهیونگ فشرد؛ دوست پسرش لبهاش رو به‬
‫گیجگاهش فشرد و لبخند کوچیکی زد‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬اگه یکبار دیگه اینجوری دربارهی خودت فکرهای منفی‬


‫کردی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت‪ ،‬اما جدی گفت‪،‬‬

‫‪1460‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"میخوام که بهم زنگ بزنی‪ ،‬تا بتونم با جزئیات تموم‬


‫چیزهایی دربارهات که عاشقشونم رو بگم‪".‬‬

‫جونگوک لُپش رو گزید و جلوی لبخند بزرگی که میخواست‬


‫روی لبهاش بشینه رو گرفت‪" ،‬نوچ‪ ،‬این خنگوالنهاست‪".‬‬

‫"نوچ‪ ،‬تو خنگولی‪ "،‬بوسهای روی بینیش نشست‪" ،‬بان خنگول‬


‫که فکر میکنه فوقالعادهترین چیزی که روی زمینه نیست‪".‬‬

‫"تمومش کننن‪ "،‬اینبار جونگوک برای پنهون کردن لبخندش‬


‫سرش رو توی شونهی اون فرو کرد و گونههاش سرخ شدن‪.‬‬

‫"هوم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت اون رو بوسید‪ ،‬اما محکمتر بغلش‬


‫کرد‪" ،‬دوست دارم بیبی‪ ،‬حاال بیا تا اتاقخواب بغلت کنم‪ ،‬وقت‬
‫خوابته‪".‬‬

‫جونگوک نگاهی به گروهی که هنوز داشتن با هم بحث‬


‫میکردن و صداهاشون هر لحظه باالتر میرفت خیره شد‪،‬‬
‫"باید کاری کنیم؟"‬

‫‪1461‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد‪" ،‬نه‪ ،‬فکر نمیکنم مشکلی براشون پیش‬


‫بیاد‪".‬‬

‫همون لحظه یکنفر نفس شوکهای کشید تا حرفهاش رو ثابت‬


‫کنه‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫"دقیقا واسه همینه که دیگه هیچکس به شامهای اشتراکی‬
‫دعوتت نمیکنه! فاکینگ همه چیز رو قضاوت میکنی —"‬

‫"گفتی دیگه اونها رو برگذار نمیکنید! خدای من‪ ،‬دروغگوی‬


‫لعنتی —!"‬

‫"میدونید چیه‪ ،‬این احمقانهاست؛ بیاید فقط یک نفس عمیق‬


‫بکشیم —"‬

‫"همهچیز با مدیتیشن مزخرف تو حل نمیشه هوپی!"‬

‫یک مهمونی شام که در اون هر شخص یک غذا با خودش میاره که معموال خونگیه و خودش پخته ‪Potluck Dinner:‬‬
‫‪1‬‬

‫‪1462‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"محض اطالعات‪ ،‬یوگا تنها چیزیه که باعث میشه هرروز‬


‫جلوی وسوسهی خفه کردن تکتکتون مقاومت کنم‪ ،‬پس شاید‬
‫بهتره از مدیتیشن مزخرفم ممنون باشی!"‬

‫"اوه‪ ،‬اون متوقفت کرده؟"‬

‫"منظورت چیه —"‬

‫"میشه من رو خفه کنی‪ ،‬لطفا؟ لطفا‪ ،‬فقط خفهام کن!"‬

‫"جوگیربازیهاش شروع شد‪".‬‬

‫"نامجون بهخاطر یک شام اشتراکی به گریه افتاد‪ ،‬بعد من‬


‫جوگیرم؟"‬

‫"گفتی دیگه هیچوقت دربارهی اون حرف نمیزنی —!"‬

‫‪1463‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪46.‬‬

‫«قسمتهایی از فیکشن الور نات ِا فایتر از دی ِد جونگوک»‬

‫چپتر اول‬

‫"جونگوک؟"‬

‫پسر صدای باز شدن در اتاقخواب و پشتبند اون قدمهای‬


‫آرومی رو شنید؛ قدمها کنار تختش متوقف شدن و پسر زیر‬
‫پتوش تکونی خورد‪.‬‬

‫صدای نامجون برای بار دوم به گوش رسید‪" ،‬جونگوکی‪،‬‬


‫میشه لطفا بیای بیرون؟ یکی اینجاست که دلم میخواد‬
‫باهاش آشنا بشی‪".‬‬

‫جونگوک که از آشنایی با یک گارد دیگه خوشحال نبود‪ ،‬با‬


‫چهرهی درهمرفتهای چیزی زیر پتو زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪1464‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫میتونست صدای نامجون رو بشنوه که رفتارش رو برای اون‬


‫غریبه توجیح میکرد‪" ،‬یککم خجالتیه‪".‬‬

‫اون ادعا باعث شد پسر هوفهای بده‪ ،‬اون خجالتی نبود؛ فقط‬
‫از دیدن آدمهای جدید خوشش نمیاومد و این دو با همدیگه‬
‫متفاوت بودن‪.‬‬

‫غریبه جواب آرومی داد که به زحمت به گوش رسید و پتوی‬


‫تخت تکونی خورد‪ .‬جونگوک میترسید اون از روش کنار زده‬
‫و مجبور بشه بیرون بیاد نالهای کرد؛‬

‫اما بهجای اون‪ ،‬بهنظر میاومد که غریبه کنار تخت زانو زد؛‬
‫صدای مالیمش حاال واضحتر به گوش میرسید‪.‬‬

‫"جونگوک؟"‬

‫جونگوک پلک زد؛ واو‪ ،‬اون صدای خیلی َبمی داشت‪.‬‬

‫"اسم من تهیونگه‪ "،‬غریبه به نرمی ادامه داد‪،‬‬

‫‪1465‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من یکی از دوستهای جدید نامجون هیونگم؛ اون دلش‬


‫میخواد من باهات آشنا بشم‪ ،‬چون بهنظرش ما هم میتونیم‬
‫با همدیگه دوست بشیم‪ .‬نظرت چیه؟ میخوای با هم دوست‬
‫بشیم؟"‬

‫ابروهای جونگوک بههم گره خوردن‪.‬‬

‫یک آدم بزرگتر از خودش هیچوقت — انقدر منطقی با اون‬


‫صحبت نکرده بود؛ مخصوصا کسی که قرار بود به عنوان‬
‫گاردش استخدام بشه — حداقل حدس میزد این دلیل وجود‬
‫غریبه اونجا بود‪ .‬اونها معموال جوری باهاش حرف میزدن که‬
‫انگار احمق بود‪.‬‬

‫نمیدونست این پسر چرا داشت با این لحن مهربون باهاش‬


‫حرف میزد‪ ،‬اما به دالیلی باعث شد ضربان قلبش باال بره‪.‬‬

‫پسر با تردید پتو رو از روی سرش کنار زد و فقط چشمهاش‬


‫رو بیرون برد؛ گشاد شدن اونها رو حس کرد و قلبش قطعا‬
‫داشت سریعتر میتپید‪.‬‬

‫‪1466‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ خیرهکننده بود‪.‬‬

‫پسر وقتی جونگوک پتو رو کنار زد لبخندی بهش زد؛ لبخندی‬


‫که نفس پسر کوچیکتر رو ازش گرفت‪.‬‬

‫"ج‪-‬جونی هیونگی کجاست؟" جونگوک با قلب ناآرومی‬


‫پرسید‪.‬‬

‫چشمهای غریبه با شنیدن صدای اون کمی لرزیدن‪ ،‬اما‬


‫لبخندش ثابت موند و پسر کوچیکتر با خودش فکر کرد که‬
‫چقدر مهربون بهنظر میرسید‪.‬‬

‫"نامجون هیونگ همینجاست‪ ،‬میبینی؟" غریبه به پایین تخت‬


‫اشاره کرد و نگاه جونگوک انگشتش رو دنبال کرد؛ پتو رو‬
‫بیشتر از روی صورتش کنار زد تا مطمئن بشه هیونگش‬
‫اونجاست‪.‬‬

‫وقتی نگاهش رو به سمت غریبه — به سمت تهیونگ‪ ،‬گفت که‬


‫اسمش تهیونگه — برگردوند‪ ،‬پسر حاال مستقیما بهش ُزل زده‬
‫بود‪.‬‬

‫‪1467‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با اضطراب لبش رو گزید و مردد پرسید‪" ،‬تو و‬


‫هیونگی دوستید؟"‬

‫تهیونگ آروم خندید و اون صدا باعث شد قلب پسر کوچیکتر‬


‫گرم بشه؛ اون کمی بیشتر توی تختش فرو رفت و لبخند‬
‫خودش رو خورد‪.‬‬

‫"هستیم‪ "،‬تهیونگ تایید کرد‪" ،‬تو هم میخوای دوست من‬


‫بشی؟"‬

‫خدایا‪ ،‬پسر میخواست برای اون بیشتر از یک دوست باشه!‬

‫اون فکر باعث شد گونههاش از شرم ُسرخ بشن و نگاهش‬


‫لحظهای لرزید‪.‬‬

‫وقتی باالخره جواب داد‪ ،‬آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬باجه‪ ،‬ولی‬
‫فقط چون از —" از صورتت‪ ،‬صدات و تموم وجودت‪" ،‬موهات‬
‫خوشم میاد‪".‬‬

‫چهرهی جونگوک با وحشت از افکار خودش گُر گرفتن‪.‬‬

‫‪1468‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬بهنظر نمیاومد تهیونگ متوجهش شده باشه؛‬


‫گارد انگار که موهاش رو فراموش کرده بود‪ ،‬انگشتش رو توی‬
‫هایالیتهای صورتی رنگش کشید‪ ،‬لبخندی به جواب پسر زد و‬
‫چهرهاش روشن شد‪.‬‬

‫قلب بیچارهی جونگوک دیگه طاقت نداشت‪.‬‬

‫وقتی نامجون تهیونگ رو با خودش بیرون کشید‪ ،‬انگار که‬


‫نمیتونست نگاهش رو از اون بگیره‪.‬‬

‫***‬

‫‪1469‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چپتر سه‬

‫اونها توی ژاپن بودن‪.‬‬

‫جونگوک کمی مضطرب بود و سعی داشت نگرانیش رو زیر‬


‫الیهای از هیجان پنهون کنه‪ ،‬اما هنوز هم به بدترین سناریو‬
‫فکر میکرد‪.‬‬

‫میدونست که تهیونگ تابهحال چیزی دربارهی نحوهی لباس‬


‫پوشیدن اون نگفته بود‪ ،‬اما اینبار فرق داشت؛ داشتن به یک‬
‫بوتیک میرفتن و پسر بزرگتر باید بافتها و دامنهای مختلف‬
‫پوشیدن اون رو تماشا میکرد‪.‬‬

‫اگه تصمیم میگرفت عجیب بود چی؟‬

‫جونگوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد ذهنش رو از اون‬


‫افکار منفی آزاد کنه؛ احمقانه بود‪ ،‬قرار نبود بهترین گاردی که‬
‫داشت رو از دست بده و تهیونگ بهخاطر این مسائل احمقانه‬
‫اون رو ترک نمیکرد‪.‬‬

‫‪1470‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نمیکرد؛‬

‫مگه نه؟‬

‫دستش ناخودآگاه با دیدن بوتیک محکمتر دست پسر بزرگتر‬


‫رو چنگ زد و اون رو با خودش کشید‪.‬‬

‫"یاال هیونگی‪ "،‬پسر کمی هیجانزده گفت؛ هنوز مضطرب بود‪،‬‬


‫اما یادآوری اینکه قرار بود جیمین رو ببینه باعث شد لبخندی‬
‫روی لبهاش بیاد‪" ،‬میخوام یکی رو نشونت بدم!"‬

‫تهیونگ متعجب بهنظر میرسید‪" ،‬اینجا دوستی داری گوکی؟"‬

‫جونگوک با رسیدن به پیشخون بوتیک و دیدن کسی که پشت‬


‫اون ایستاده بود لبخند بزرگی زد‪" ،‬آره! جیمینی هیونگی توی‬
‫کمک کردن به من برای پیدا کردن دامن بهترینه!"‬

‫انگار که احضار شده بود‪ ،‬پسر کوتاهقد از پشت پیشخون‬


‫مغازه بیرون اومد؛ با دیدن جونگوک نفس بلندی کشید‪ ،‬باعث‬
‫شد پسر به خنده بیفته و دید که تهیونگ‪ ،‬با نگاهی که نمیشد‬
‫چیزی ازشون خوند به جفتشون نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1471‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"دارم جئون جونگوک رو میبینم؟" جیمین دستش رو به‬


‫گونههاش فشرد‪.‬‬

‫جونگوک با چشمهای براق لبخند بزرگی زد‪" ،‬سالم جیمینی‬


‫هیونگی!"‬

‫پسر مو نارنجی با لبهای آویزون بهش نگاه کرد‪" ،‬بغل گیرم‬


‫نمیاد؟"‬

‫پسر قدمی به جلو برداشت تا اون رو بغل کنه‪ ،‬اما با متوجه‬


‫شدن اینکه دستش هنوز توی دست تهیونگ بود مکثی کرد‪.‬‬

‫قلبش کمی فرو ریخت‪ ،‬نمیخواست دست اون رو رها کنه و با‬
‫ناراحتی لبش رو گزید؛ فقط چندهفته گذشته‪ ،‬اما همین حاال‬
‫هم به گاردش وابسته شده بود‪.‬‬

‫بعد از مکثی‪ ،‬نگاهی به پسر بزرگتر انداخت‪" ،‬تهته‪ ،‬االن میرم‬


‫جیمینی هیونگی رو بغل کنم؛ ولی تو هنوز هیونگ موردعالقه‪-‬‬
‫امی‪ ،‬باشه؟ پس ناراحت نشو‪".‬‬

‫‪1472‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ابروهای تهیونگ باال رفتن و لبهاش انگار که میخواست‬


‫لبخند بزنه لرزیدن‪" ،‬باشه گوکی‪ "،‬پسر سرش رو تکون داد‪،‬‬
‫"مرسی که بهم گفتی‪".‬‬

‫جونگوک به سرعت جیمین رو بغل کرد و پیش پسر بزرگتر‬


‫برگشت؛ تهیونگ کسی که بود که دوباره انگشتهاشون رو توی‬
‫هم قفل کرد‪ ،‬لبخند کوچیکی بهش زد که باعث شد لبخند پسر‬
‫کوچیکتر هم بزرگتر بشه‪.‬‬

‫جیمین با لبخندی بهشون خیره شد و نگاهش چندلحظه روی‬


‫دستهای بههم گرهخوردهاشون موند‪.‬‬

‫"این دوست جدیدته گوکی؟" پسر مو نارنجی با نگاهی به‬


‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫جونگوک با گونههای ُسرخ و قلب گرمی توضیح داد‪" ،‬تهته‬


‫خاصه؛ اون گاردمه‪ ،‬دوستمه و رابطهی خوبی داریم!"‬

‫جیمین روی به پسر بزرگتر که یکدفعه سرخ شده بود ابرویی‬


‫باال انداخت‪.‬‬

‫‪1473‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ما — من — اوم‪ ،‬از دیدنت خوشحالم‪ "،‬تهیونگ به سختی‬


‫جواب داد‪.‬‬

‫جیمین خندید و چشمکی زد‪" ،‬از آشنایی باهات خوشحالم‬


‫دوست خاص جونگوک‪".‬‬

‫پسر بزرگتر حتی سرختر ازقبل شد و جونگوک با خودش فکر‬


‫کرد شوخیای بین اون دو وجود داشت که اون ازش‬
‫سردرنمیآورد؛‬

‫هرچند‪ ،‬قبل از اینکه بتونه چیزی بپرسه‪ ،‬جیمین به سمتش‬


‫برگشت‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬امروز میخوای چی امتحان کنی؟" چشمهای‬


‫پسر مو نارنجی از هیجان برق زدن‪" ،‬میخوای یک شوی فشن‬
‫واسه تهته هیونگت بذاری؟"‬

‫اضطراب جونگوک با شنیدن اون پیشنهاد تبدیل به هیجان‬


‫شد؛ پسر نفس بلندی کشید و چهرهاش روشن شد‪" ،‬آره!"‬
‫دستهاش رو محکم بههم زد‪" ،‬بیا یک شوی فشن برگذار کنیم‬
‫هیونگی!"‬

‫‪1474‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین لبخند بزرگی بهش زد‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬پس تصویب شد‪".‬‬

‫پسر صاف شد‪ ،‬چیزی به تهیونگ گفت که جونگوکی که‬


‫مشغول گشتن لباسهای بوتیک و پیدا کردن چیزهای که‬
‫میخواست بپوشه بود‪ ،‬اون رو نشنید‪ .‬قفسهای پر از لباسهای‬
‫روشن بود که اون رو مثل شاپرکی که جذب نور میشد به‬
‫سمت خودش کشید و پسر پشت اون ناپدید شد‪.‬‬

‫جیمین بعد از چندلحظه صداش زد و اون رو از حال خودش‬


‫بیرون کشید؛ پسر هیجانزده با دستهای از لباس توی‬
‫دستهاش پیش اونها برگشت‪.‬‬

‫هرچند‪ ،‬بین دویدن چیزی به ذهنش رسید‪ ،‬مکثی کرد و با گره‬


‫خوردن ابروهاش توی هم به فکر فرو رفت‪.‬‬

‫با چشمهای گشاد شده جلوی تهیونگ ایستاد و سعی کرد‬


‫خونسرد بهنظر برسه‪" ،‬تهته‪ ،‬رنگ موردعالقهات چیه؟"‬

‫گاردش متعجب خندید و اون صدا مثل همیشه باعث شد قلب‬


‫پسر کوچیکتر بلرزه‪.‬‬

‫‪1475‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مطمئنم هر رنگی به تو میاد گوکی‪ "،‬نگاه تهیونگ گرم و پر از‬


‫شیفتگی بود‪" ،‬نیاز نیست بپرسی من از چه رنگی خوشم‬
‫میاد‪".‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن؛ میخواست برای اون خوب‬


‫بهنظر برسه — میخواست تهیونگ هم کششی که خودش‬
‫بهش داشت رو نسبت به اون داشته باشه‪.‬‬

‫"لطفا؟" پسر نالهای کرد‪" ،‬فقط میخوام بدونم!"‬

‫تهیونگ نگاهی با جیمین که به سختی جلوی خندهاش رو‬


‫گرفته بود رد و بدل کرد؛ با آهی به سمت جونگوک برگشت و‬
‫لبخندی زد‪" ،‬رنگ موردعالقهی من صورتیه بیبی‪".‬‬

‫قلب پسر کوچیکتر توی سینهاش ایستاد؛ بیبی‪.‬‬

‫جونگوک سعی کرد هیجانش رو قورت بده و لبخند بزرگی زد‪،‬‬


‫"هیونگی‪ ،‬صورتی رنگ موردعالقهی من هم هست!"‬

‫تهیونگ نفس شوکهی اغراقآمیزی کشید‪" ،‬چه تصادفی!"‬

‫‪1476‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با خندهای باالخره اجازه داد جیمین به اتاق تعویض‬


‫لباس ببرتش‪.‬‬

‫دستهای نرم و آشنای پسر مو نارنجی توی پوشیدن لباسها‬


‫بهش کمک کردن؛ پسر چنددقیقهی اول رو ساکت موند و فقط‬
‫از اون پرسید چیزهایی که میپوشید رو دوست داره‪،‬‬
‫باهاشون راحته یا نه؛‬

‫هرچند‪ ،‬باالخره سکوت بینشون رو با صدای مالیم و کنجکاوی‬


‫شکوند‪" ،‬بهنظر میاد خیلی به گارد جدیدت نزدیکی گوکی‪".‬‬

‫جونگوک که دستش رو توی آستینی فرو کرده بود مکثی کرد‪،‬‬


‫گونههاش سرخ شدن و شرمزده جواب داد‪" ،‬هستم‪".‬‬

‫"بهنظر میاد خیلی بهش اهمیت میدی‪ "،‬جیمین با لبخندی‬


‫گفت‪" ،‬اون هم به تو اهمیت میده؟"‬

‫همیشه میدونست که پسر مو نارنجی آدم باهوشی بود‪ ،‬اما‬


‫اینکه متوجه عالقهی اون شده بود باعث شد تموم صورتش‬
‫گُر بگیره؛ یعنی انقدر واضح بود؟‬

‫‪1477‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوهوم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و مشغول بازی با گوشهی نرم‬


‫بافتش شد‪" ،‬گوکی خیلی از تهته خوشش میاد و فکر میکنه‬
‫اون هم — اون هم از گوکی خوشش میاد؛ با گوکی مهربونه‪"،‬‬
‫مکثی کرد‪" ،‬ازم مراقبت میکنه‪".‬‬

‫چشمهای جیمین لرزیدن و نمیشد چیزی از چهرهاش خوند؛‬


‫هرچند‪ ،‬پسر بعد از چندلحظه لبخندی زد و چشمهاش از حسی‬
‫که فقط میشد اسمش رو آرامشخیال گذاشت پر شدن‪.‬‬

‫"خیلی خوشحالم که این رو میشنوم عزیزدلم‪ "،‬مو نارنجی با‬


‫مالیمت گوشهی دامن پسر رو صاف کرد‪" ،‬نمیدونی این چقدر‬
‫خوشحالم میکنه؛ تو لیاقت کسی که ازت مراقبت کنه رو‬
‫داری‪".‬‬

‫جونگوک که قلبش بهطرز غریبی از اون حرفها گرم شده بود‪،‬‬


‫لبخند ضعیفی زد‪.‬‬

‫در آخر‪ ،‬چون فقط توی پوشیدن یکی از اون لباسها‬


‫اعتمادبهنفس داشت‪ ،‬شوی فشنش رو برگذار نکرد؛ به صدای‬
‫جیمین که ورودش رو اعالم میکرد گوش و با اضطراب پاش‬
‫رو تکون داد‪.‬‬
‫‪1478‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نمیدونست اگه تهیونگ عجیب بهش خیره میشد باید چیکار‬


‫میکرد‪ .‬به داشتن اون کنار خودش عادت کرده و نظرش براش‬
‫مهم بود؛ نمیدونست میتونه منزجر شدن اون ازش رو تحمل‬
‫کنه یا نه‪.‬‬

‫جیمین اسمش رو صدا زد و پسر کمی تند وارد اتاق شد‪.‬‬


‫اضطرابش باعث شد تقریبا زمین بخوره‪ ،‬به خودش خندید و‬
‫دامنش حین راه رفتنش باال پرید؛ تقریبا تماشاگرهاش رو‬
‫فراموش کرد و با هیجان دور خودش چرخید‪ ،‬تا حرکت دامن‬
‫نرم و پُ فپُ فیش روی پاهای خودش رو ببینه‪.‬‬

‫وقتی ایستاد‪ ،‬تهیونگ با چشمهای ستارهبارونی بهش خیره‬


‫شده بود‪.‬‬

‫"ببین چقدر خوشگل شدی‪ "،‬پسر بزرگتر با لحن مالیمی گفت؛‬


‫حرفهاش مثل پتوی گرمی بدن جونگوک رو دربر گرفتن و‬
‫باعث شدن پوستش قلقلک بشه‪.‬‬

‫پسر میتونست بزرگ شدن لبخند روی صورتش رو حس کنه و‬


‫با هیجان گفت‪" ،‬دامنم رو ببین! رنگ موردعالقهاته هیونگی!"‬

‫‪1479‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هست‪ "،‬تهیونگ نفس شوکهای کشید‪" ،‬صورتی خیلی بهت‬


‫میاد جونگوکی!"‬

‫قلب جونگوک لرزید؛‬

‫میتونست ایستادن اون توی سینهاش رو حس کنه‪ ،‬دیگه‬


‫نتونست تحمل کنه و توی آغوش پسر بزرگتر پرید‪.‬‬

‫تهیونگ غریضی اون رو گرفت و دستهاش رو دور کمرش‬


‫حلقه کرد‪.‬‬

‫"سرم گیج میره‪ "،‬جونگوک خندید‪.‬‬

‫پسر بزرگتر هومی گفت و حلقهی دستهاش دور بدن اون‬


‫تنگتر شد‪" ،‬مواظب باش بیبی‪".‬‬

‫رعشهای از بدن جونگوک رد شد و سرش رو توی گردن اون‬


‫فرو کرد‪.‬‬

‫"گوکی از وقتهایی که اینجوری صداش میکنی خوشش‬


‫میاد‪ "،‬پسر خجالتزده زمزمه کرد و میتونست گرم شدن‬
‫صورتش از اون اعتراف رو حس کنه‪.‬‬
‫‪1480‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره؟" تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬چه تصادفی‪ ،‬چون من هم از‬


‫اینجوری صدا زدنت خوشم میاد‪".‬‬

‫جونگوک در جواب خندید‪ ،‬محکمتر دستهاش رو دور گردن‬


‫اون حلقه کرد و پسر بزرگتر بهش لبخند زد‪.‬‬

‫***‬

‫‪1481‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چپتر پنج‪ /‬شش‬

‫جونگوک از این بازی متنفر بود‪.‬‬

‫میدونست که به دالیلی برای تهیونگ مهم بود‪ ،‬پس با بیمیلی‬


‫با ایدهای اون موافقت کرده بود؛‬

‫اما نمیخواست تظاهر کنه که هیچ چیزی بین اون دو نبود‪،‬‬


‫اون عاشق رابطهاشون بود!‬

‫چه اهمیتی داشت اگه برادرش میفهمید؟ درواقع‪ ،‬اصال منطق‬


‫تهیونگ رو درک نمیکرد‪.‬‬

‫پسر با آهی فکر کرد که مجبور بود به اون اعتماد کنه و‬


‫متاسفانه‪ ،‬به این معنی بود که روزها از آخرین باری که تهیونگ‬
‫رو بوسیده یا بغل کرده بود میگذشت؛ گفتن اینکه از لحاظ‬
‫احساسی حس کمبود میکرد‪ ،‬قضیه رو کوچیک جلوه میداد‪.‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬یک بدن دیگه در دسترسش داشت که با بیمیلی‬


‫بهش کمک میکرد‪.‬‬

‫‪1482‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬جونگوک گونهاش رو به سینهی برادرش فشرد و‬


‫عطر آشنای لباسهاش رو نفس کشید‪" ،‬بغلم کن‪".‬‬

‫"جدیدا خیلی بیشتر بهم میچسبی‪ "،‬یونگی اشاره کرد‪.‬‬

‫جونگوک با لبهای آویزون خودش رو عقب کشید تا به اون‬


‫نگاه کنه‪" ،‬نوچ‪".‬‬

‫برادرش لبخند کمرنگی زد‪" ،‬توهین نبود بچه‪ "،‬با مالیمت‬


‫ضربهای به پیشونیش زد و جونگوک با نالهای اون نقطه رو‬
‫ماساژ داد‪" ،‬ولی جدی میگم‪ "،‬لحن مرد یکدفعه عوض شد‪،‬‬
‫مبل بادیای که روش نشسته بودن رو صاف و پسر کوچیکتر‬
‫رو مجبور کرد تا بشینه‪.‬‬

‫چهرهی برادرش جدی و چشمهاش به خونسردی همیشه بودن‪.‬‬

‫"من دربارهی تو و ته میدونم گوک‪ "،‬مرد با مالیمت گفت‪.‬‬

‫جونگوک نالهی بلندی کرد و لبهاش آویزون شدن‪" ،‬بهخاطر‬


‫گوکی؟ اون بازی رو باخت؟"‬

‫‪1483‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چی؟" چشمهای یونگی ریز شدن‪" ،‬یاه‪ ،‬میدونستم! بهت‬


‫گفت از من پنهونش کنی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫لعنت؛ جونگوک پلکی زد و متوجه شد که راز خودش رو فاش‬


‫کرده‪" ،‬اوم — نه؟"‬

‫یونگی چشمغرهای بهش رفت‪ ،‬اما باالخره بیخیال شد‪.‬‬

‫"فهمیدنش انقدر سخت نبود‪ "،‬مرد آهی کشید‪" ،‬اون بچه‬


‫وقتی از پلهها میای پایین جوری بهت نگاه میکنه‪ ،‬که انگار هر‬
‫لحظه ممکنه بیفتی و به هزاران تکه تبدیل بشی‪".‬‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬محافظه کاره‪".‬‬

‫"و باید باشه‪ "،‬یونگی مکثی کرد‪" ،‬به عنوان گاردت‪".‬‬

‫جونگوک به سرعت خودش رو از بدن مرد بزرگتر جدا کرد و‬


‫صورتش فرو ریخت‪" ،‬نوچ؛ اون بیشتر از گارد گوکیه‪".‬‬

‫برادرش اخمی کرد‪" ،‬میدونم؛ مشکلم هم دقیقا همینه‪".‬‬

‫‪1484‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قلب جونگوک توی سینهاش فرو ریخت‪ ،‬ابروهاش بههم گره‬


‫خوردن و چشمهاش همین حاال هم خیس شدن‪" ،‬ولی — ولی‬
‫چرا؟"‬

‫"چون تو تویی‪ "،‬یونگی با صدای کالفهای جواب داد‪" ،‬تو به‬


‫یکی نیاز داری که ازت مراقبت کنه گوک؛ یکی که هداسپیست‬
‫رو درک کنه‪ ،‬یکی که —"‬

‫"میکنه!"جونگوک بحث کرد و چهرهاش قرمز شد‪" ،‬تهته درک‬


‫میکنه‪ ،‬حتی جیمینی هیونگ هم همین رو میگه!"‬

‫چهرهی یونگی کمی تغییر کرد و چشمهاش متعجب شد‪،‬‬


‫"جیمین کی این رو گفت؟"‬

‫"وقتی گوکی با تهته رفت ببینتش‪ "،‬جونگوک فینفین کرد‪،‬‬


‫"اون از تهته خوشش میاد‪ ،‬گفت اون از گوکی مراقبت‬
‫میکنه‪".‬‬

‫یونگی آهی کشید‪" ،‬مطمئنم این کار رو میکنه گوک‪ ،‬ولی این‬
‫با اهمیت دادن بهت فرق داره‪".‬‬

‫‪1485‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اون بهم اهمیت میده!" جونگوک نالید و چندقطره اشک روی‬


‫گونهاش فرو ریخت‪.‬‬

‫برادرش خیلی بدجنس بود!‬

‫اون هیچی دربارهای رابطهی اونها نمیدونست و حق نداشت‬


‫تنها کسی که باهاش مهربون بود‪ ،‬تنها کسی که واقعا درکش‬
‫میکرد‪ ،‬تنها کسی که اون —‬

‫"گوکی —" جونگوک با عصبانیت اشکهاش رو پاک کرد‪ ،‬از‬


‫خودش بهخاطر گریه کردن کالفه بود‪" ،‬گوکی دوستش داره‪".‬‬

‫یونگی ساکت موند‪.‬‬

‫"بدجنس نباش هیونگی‪ "،‬پسر با صدای بغضآلودی ادامه داد‪،‬‬


‫"لطفا؛ تهته خیلی خوبه‪ ،‬همیشه از گوکی میپرسه چی‬
‫میخواد‪ ،‬ازش مراقبت میکنه و‪-‬و مطمئن میشه اون‬
‫خوشحاله و اگه گوکی گریه کنه ناراحت میشه و —"‬

‫برادرش نفس عمیقی کشید‪" ،‬گوک —"‬

‫‪1486‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی خیلی دوستش داره‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و چندقطره‬


‫اشک دیگه روی گونهاش فرو ریخت‪" ،‬لطفا مجبور به رفتنش‬
‫نکن؛ اون شبیه بقیهی گاردها نیست‪ ،‬به گوکی آسیب نمیزنه‪،‬‬
‫هیچوقت؛ لطفا هیونگی‪".‬‬

‫یونگی با فک قفل شدهای به فکر فرو رفته و به اون که‬


‫مشغول پاک کردن اشکهاش بود خیره شده بود‪.‬‬

‫"اون هیچوقت بهت آسیب نزده؟" مرد باالخره با صدای‬


‫آرومی پرسید‪.‬‬

‫جونگوک محکم سرش رو تکون داد‪" ،‬هیچوقت‪".‬‬

‫یک مکث دیگه‪" ،‬و همیشه ازت میپرسه که با چی راحتی؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬جونگوک تقریبا با اون یادآوری لبخند زد و سینهاش‬


‫از شیفتگیای که نسبت به پسر بزرگتر حس میکرد سنگین‬
‫شد‪" ،‬همیشه‪".‬‬

‫یونگی نفس سنگینی رو رها کرد و پیشونیش رو ماساژ داد؛‬

‫‪1487‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫برادرش با چهرهای که نمیشد چیزی ازش خوند لبهاش رو‬


‫بههم فشرد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬مرد باالخره گفت‪" ،‬کاری باهاش ندارم‪ ،‬فعال‪،‬‬


‫ولی با خودش هم حرف میزنم؛ این بحث تموم نشده‪ ،‬باشه؟"‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک نفسی کشید و شونههاش پایین افتادن‪،‬‬


‫"ممنون هیونگی‪".‬‬

‫"فقط میخوام ازت محافظت کنم گوک‪ "،‬مرد لبخند ضعیفی‬


‫زد‪.‬‬

‫جونگوک فینفینی کرد و لبخند کوچیکی زد‪" ،‬گوکی میدونه؛‬


‫ولی دیگه نیازی نیست هیونگی این کار رو کنه‪ ،‬گوکی حاال‬
‫تهته رو داره‪".‬‬

‫ابروهای یونگی بههم گره خوردن‪ —" ،‬انقدر بهش اعتماد‬


‫داری‪ ،‬هوم؟"‬

‫در جواب‪ ،‬جونگوک به سینهی برادرش تکیه داد‪ ،‬شونهای باال‬


‫انداخت و زمزمه کرد‪،‬‬

‫‪1488‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

".‫ اون دوستش داره‬،‫"گوکی بهش اعتماد داره‬

***

1489
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چپتر شونزده‬

‫وقتی جونگوک بیدار شد‪ ،‬اولین چیزی که دنبالش گشت‬


‫تهیونگ بود‪.‬‬

‫پسر با دیدن اون اتاق ناآشنا نالهای کرد و لبهاش با یادآوری‬


‫اتفاقات شب گذشته لرزیدن؛ دودها رو به یاد آورد‪ ،‬صدای‬
‫شلیک‪ ،‬داد —‬

‫"جونگوکی؟ هی‪ ،‬بیدار شدی‪".‬‬

‫پسر سرش رو چرخوند و چشمهاش لحظهای با دیدن اون‬


‫چهرهی آشنا گشاد شدن‪" ،‬جیمینی هیونگی!"‬

‫جیمین لبخندی زد و با دیدن نشستن اون سرزنشش کرد‪،‬‬


‫"آروم؛ آسیب دیدی عزیزدلم‪ ،‬ممکنه نیاز به بخیه داشته‬
‫باشی‪".‬‬

‫جونگوک به زحمت متوجه اون حرفها شد‪.‬‬

‫‪1490‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیونگی اینجاست!" پسر با هیجان دستهاش رو بههم‬


‫کوبید‪ ،‬دیدن مو نارنجی توی ذهنش فقط با یک چیز ارتباط‬
‫داشت‪" ،‬یعنی حاال گوکی میتونه بره خرید؟"‬

‫لبخند جیمین خشک شد‪" ،‬هان؟ اوه‪ ،‬اوم؛ البته‪ ،‬میتونیم —"‬

‫حرفهای مو نارنجی با دیدن جونگوکی که به سمت در‬


‫چرخیده بود قطع شدن؛ قلب پسر کوچیکتر با دیدن شخص‬
‫آشنایی که وارد اتاق شد لرزید و از آرامش پر شد‪.‬‬

‫"تهته!"‬

‫دوست پسرش وقتی به سمتش دوید محکمتر از هر وقت‬


‫دیگه اون رو در آغوش کشید‪.‬‬

‫"بیدار شدی‪ "،‬پسر بزرگتر انگشتهاش رو بین موهاش کشید‪،‬‬


‫لرزشی بهخاطر اون حرکت از کمر جونگوک رد شد و آه‬
‫خوشحالی کشید‪" ،‬حالت چطوره؟"‬

‫حاال که تهیونگ خوب بود اون هم بهتر بود‪.‬‬

‫‪1491‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جیمینی هیونگی اینجاست!" پسر با چشمهای هیجانزده و‬


‫براق گفت‪" ،‬حاال میشه بریم دامن بخریم؟"‬

‫تهیونگ نگاهی به جیمین که برای بار دوم چیزی دربارهی بخیه‬


‫زمزمه کرد انداخت‪.‬‬

‫بینی جونگوک چین خورد‪ ،‬چرا همهاش بحث اون رو پیش‬


‫میکشیدن؟‬

‫قبل از اینکه فرصت سوال پرسیدن پیدا کنه‪ ،‬تهیونگ‬


‫پیشونیش رو بوسید و با صدای مالیمی جواب داد‪" ،‬گوکی‪،‬‬
‫میشه چندلحظه حرف بزنیم؟"‬

‫پسر جلوی ناله کردنش رو گرفت؛ هرچقدر بیشتر حرف‬


‫میزدن‪ ،‬وقت کمتری برای خرید داشتن!‬

‫"دامن؟"‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬چنددقیقهی دیگه دربارهی دامن حرف‬


‫میزنیم گوکی؛ بیا بشینیم‪".‬‬

‫‪1492‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫روی مبل نشستن‪ ،‬تهیونگ سعی کردی جایی کنار خودش برای‬
‫اون باز کنه‪ ،‬اما جونگوک تا زمانی که اون تسلیم شد‪ ،‬با لبهای‬
‫آویزون مثل یک کوآال بهش چسبید‪.‬‬

‫صدای دوست پسرش وقتی شروع به حرف زدن کرد مالیم‬


‫بود‪ ،‬انگار که از واکنش اون میترسید‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬یادته به گونهات آسیب زدی؟"‬

‫جونگوک با یادآوردی درد عمیق صورتش‪ ،‬دستش رو به سمت‬


‫گونهاش برد و با جدیت سرش رو تکون داد‪" ،‬خیلی درد‬
‫داشت‪".‬‬

‫"مطمئنم داشته‪ "،‬تهیونگ تایید کرد‪" ،‬خب‪ ،‬جیمینی هیونگ‬


‫میتونه بهترش کنه؛ میخوای بهتر بشه؟"‬

‫ابروهای پسر بههم گره خوردن و آروم جواب داد‪" ،‬آره — ولی‬
‫دیگه درد نداره تهته‪".‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪ ،‬نگاهی به جیمین انداخت و بعد به سمت‬


‫اون برگشت‪،‬‬

‫‪1493‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خب‪ ،‬مشکل اینه که زخم خیلی بزرگیه‪ "،‬پسر به آرومی گفت‪،‬‬


‫"و اگه جیمینی هیونگ بهترش نکنه‪ ،‬به خونریزی ادامه‬
‫میده‪".‬‬

‫جونگوک چین خوردن بینیش از اون فکر رو حس کرد‪" ،‬نه؛‬


‫گوکی از خون خوشش نمیاد‪".‬‬

‫دوست پسرش آسوده بهنظر میرسید‪" ،‬پس باید بذاری‬


‫جیمینی هیونگ برات خوبش کنه‪ ،‬مگه نه بیبی؟"‬

‫جونگوک که اون لحظه با هرچیزی موافقت میکرد تا زودتر به‬


‫خریدش برسه‪ ،‬سرش رو تکون داد و لبخندی به پسر بزرگتر‬
‫زد‪" ،‬ولی بعدش گوکی دامن میگیره‪".‬‬

‫تهیونگ در جوابش خندید و سینهی پسر از غرور سنگین شد‪.‬‬

‫پسر بزرگتر بینیش رو بوسید و هومی گفت‪" ،‬قبوله‪ ،‬کُلی‬


‫دامن‪".‬‬

‫"هورا! بریم جیمینی هیونگی!"‬

‫‪1494‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین با لبخند آسودهای پیششون اومد‪" ،‬گوکی‪ ،‬چطوره روی‬


‫پای تهیونگ بشینی هوم؟ همینجا برات خوبش میکنم‪ "،‬مو‬
‫نارنجی نگاهی به تهیونگ انداخت‪" ،‬میتونی فقط به سمت‬
‫من بچرخونیش؟"‬

‫جونگوک تا جایی که به سینهی پسر بزرگتر چسبید چرخید؛‬


‫کمی توی جایگاه جدیدش جابهجا شد‪ ،‬اما با حلقه شدن‬
‫دستهای دوست پسرش دور کمرش و بغل شدنش آروم شد‪.‬‬

‫پسر چونهاش رو روی شونهی اون گذاشت و جونگوک خندید؛‬


‫عجیب بود که پسر بزرگتر انقدر بهش بچسبه‪.‬‬

‫اون و جیمین برای چند لحظه با هم صحبت کردن؛ اون هیچ‬


‫توجهی به کاری که مو نارنجی داشت میکرد نداشت‪ ،‬پس‬
‫متوجه چیز سرد و خیسی که گونهاش رو پاک کرد نشد —‬
‫حتی اگه کمی باعث سوزش زخمش شد؛‬

‫هرچند‪ ،‬زمانی که بهش گفته شد سرش رو بچرخونه‪ ،‬پسر به‬


‫راحتی اون کار رو انجام داد و با تهیونگی که مستقیما بهش‬
‫ُزل زده بود روبهرو شد‪.‬‬

‫‪1495‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوست پسرش مضطرب بهنظر میرسید و لبش رو گزیده بود؛‬


‫وقتی چشمهاشون بههم برخورد کردن لبخندی زد که خشک‬
‫بهنظر میرسید؛‬

‫هرچند‪ ،‬به زحمت فرصت کرد دلیل اون اضطراب رو پیدا کنه‪،‬‬
‫چون حس کرد که دست جیمین یکدفعه چونهاش رو گرفت‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬بعد از این چه نوع دامنی میخوای بخری؟" مو‬


‫نارنجی با خونسردی پرسید‪.‬‬

‫جونگوک مکثی کرد و اون سوال رو درنظر گرفت‪" ،‬خب‪،‬‬


‫گوکی ایدههای زیادی داره — اوخ!"‬

‫پسر با چشمهای شوکه و گشاد سرش رو عقب کشید‪.‬‬

‫هیونگش بهش آسیب زده بود! اون فکر شاید دردناکتر از‬
‫سوزش صورتش بود — هرچند‪ ،‬اون هم به اندازهی کافی درد‬
‫داشت‪.‬‬

‫"ا‪-‬این درد داره!" جونگوک نالید‪ ،‬چهرهاش فرو ریخت و‬


‫چشمهاش خیس شدن‪" ،‬ت‪-‬تهته!"‬

‫‪1496‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ محکم بغلش کرد و بوسهی آرامش بخشی روی بینیش‬


‫گذاشت‪" ،‬میدونم بیبی‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬متاسفم‪ ،‬ولی‬
‫تقریبا تمومه؛ میتونی فقط برای یک دقیقه ثابت بشینی؟"‬

‫جونگوک با فینفینی آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫درد داشت‪.‬‬

‫" نه!"پسر نالید‪" ،‬ن‪-‬نمیخوام!"‬

‫"بهش نیاز داری بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر با صدای ضعیفی گفت‪،‬‬


‫"فقط یک دقیقه طول میکشه؛ گوکی کوچولوم نمیتونه‬
‫بهخاطر من قوی باشه؟"‬

‫قلب جونگوک با شنیدن اون صدای شیرین لرزید‪ ،‬اما با این‬


‫وجود باز هم نالهای کرد‪" ،‬و‪-‬ولی — درد داره!"‬

‫"کارت خیلی خوبه گوکی‪ "،‬جیمین تشویقش کرد‪" ،‬تو‬


‫شجاعترین پسری هستی که من دیدم‪ ،‬این رو میدونستی؟"‬

‫جونگوک عاجزانه فینفینی کرد و اون رو نادیده گرفت؛‬

‫‪1497‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با لبهای آویزون به دوست پسرش که میدونست در مقابل‬


‫اون ضعیف بود نگاه کرد‪" ،‬م‪-‬من — نمیخوام! تهته‪ ،‬میشه‬
‫بعدا خوبش کنیم؟"‬

‫"آیش گوکی‪ "،‬چهرهی تهیونگ از عذاب وجدان پر شد‪،‬‬


‫"میدونم درد داره بیبی‪ ،‬ولی تقریبا تمومه؛ نمیخوای تمومش‬
‫کنی؟"‬

‫جونگوک میخواست گریه کنه‪ .‬به تهیونگ بیشتر از هرکسی‬


‫اعتماد داشت‪ ،‬اما نمیدونست اون چه اصراری به انجام کاری‬
‫داشت که باعث دردش میشد‪.‬‬

‫"ت‪-‬ترسناکه‪ "،‬پسر نالید‪.‬‬

‫چشمهای دوست پسرش از همدردی پر شدن؛ اینکه اون‬


‫حسش رو درک میکرد باعث میشد جونگوک کمی احساس‬
‫بهتری داشته باشه‪.‬‬

‫"فقط یک دقیقه بانی‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد و با مالیمت‬


‫کمرش رو فشرد‪" ،‬بعدش میتونیم بریم خرید و هرچقدر دامن‬
‫دوست داری بخریم‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪1498‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک نگاهی به سوزن توی دست جیمین انداخت‪ ،‬دیدن‬


‫اون باعث میشد قلبش با حس بدی بلرزه؛‬

‫ولی —‬

‫تهیونگ با لبخند بهش خیره شده و محکم کمرش رو گرفته‬


‫بود؛ بهنظر میاومد خیلی بهش افتخار میکرد و ترس پسر‬
‫رفتهرفته خاموش شد؛‬

‫تا جایی که لبش رو گزید‪ —" ،‬فقط یک دقیقه؟"‬

‫تهیونگ آه آرومی کشید‪" ،‬فقط یک دقیقه‪ ،‬قول میدم‪".‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید و بعد انگشت کوچیکش رو باال گرفت‪،‬‬


‫"قول انگشتی‪".‬‬

‫وقتی پسر بزرگتر انگشتش رو دور انگشت اون حلقه و‬


‫بوسیدش‪ ،‬صورت جونگوک گرم شد‪ .‬تهیونگ از بین مژههاش‬
‫با افتخار بهش خیره شد؛‬

‫پسر کوچیکتر که با دیدن چهرهی پر افتخار اون حس بهتری‬


‫داشت‪ ،‬نفس عمیقی کشید و با مالیمت گفت‪" ،‬باشه‪".‬‬
‫‪1499‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ دستش رو نگه داشت و بازوی آزادش رو دور کمرش‬


‫حلقه کرد‪ .‬وقتی جیمین دوباره سوزن رو توی پوستش فرو‬
‫کرد درد داشت و با وجود تموم تالشش‪ ،‬زیر گریه زد‪.‬‬

‫دوست پسرش با مالیمت و حوصله کمرش رو نوازش کرد‪،‬‬


‫صداش پر از غرور بود‪" ،‬میدونم بیبی‪ ،‬اشکالی نداره‪ ،‬هیش‪".‬‬

‫جونگوک دندونهاش رو بههم فشرد‪ ،‬صورتش از درد‬


‫درهمرفته بود و بین اشکهای روون روی گونههاش‪،‬‬
‫سکسکهای کرد‪" ،‬اوخ!"‬

‫"کارت خیلی خوبه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬پیشونیش رو به‬


‫گیجگاه اون تکیه داد و با هر کلمه بوسهای پشت گوشش‬
‫گذاشت‪" ،‬تقریبا تمومه بیبی؛ کارت خیلی خوبه‪ ،‬هوم؟ پسر‬
‫شجاع من‪".‬‬

‫هر کلمه مثل یک بانداژ بود‪ .‬تنها درد عمیقی توی گونهی‬
‫جونگوک باقی موند‪ ،‬اما دربارهی اون چیزی به تهیونگ نگفت‪.‬‬
‫اجازه داد پسر بزرگتر آرومش کنه‪ ،‬توی آغوش قدرتمند اون و‬
‫صدای گرمش غرق شد؛‬

‫‪1500‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫و حتی بین دردی که هنوز حس میکرد‪ ،‬فقط میتونست به‬


‫این فکر کنه که چقدر اون رو دوست داشت‪.‬‬

‫***‬

‫‪1501‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چپتر بیست و نه‪ /‬سی و یک‬

‫جونگوک توی کمد توی خودش جمع شده‪ ،‬زانوهاش رو توی‬


‫سینهاش کشیده بود و دستهاش روی گوشهاش بودن؛‬
‫صورتش رو توی زانوهاش فرو کرده بود و نمیتونست نفس‬
‫بکشه‪ .‬با وجود سخت بودن نفس کشیدن براش نباید گریه‬
‫میکرد‪ ،‬اما نمیتونست خودش رو کنترل کنه —‬

‫میتونست صدای دادهای ضعیفی رو از بیرون بشنوه؛ همهچیز‬


‫محو بود و فقط صدای ضربان قلب عصبانی خودش توی‬
‫گوشهاش پیچیده بود‪.‬‬

‫یکنفر داشت اسمش رو صدا میزد‪.‬‬

‫"— ونگوکی!"‬

‫پسر محکم چشمهاش رو بههم فشرد‪" ،‬تهته میاد‪ ،‬تهته میاد‪".‬‬

‫" — بی — منم!"‬

‫‪1502‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫انقدر محکم چهرهاش رو بههم فشرده بود که صورتش درد‬


‫میکرد‪ .‬اون میاومد‪ ،‬تهیونگ میاومد؛ دوست پسرش همیشه‬
‫ازش محافظت میکرد‪ ،‬میاومد‪ ،‬میاومد —‬

‫جیزی دستش رو لمس کرد‪ ،‬پسر محکم عقب پرید و‬


‫چشمهاش با اضطراب باز شدن‪.‬‬

‫“ن‪-‬نه — برو — ت‪-‬تمومش کن —!"‬

‫"جونگوک‪ ،‬فقط منم‪ ،‬فقط منم بیبی‪".‬‬

‫پسر دوباره سعی کرد چهرهاش رو پنهون کنه و صداش رو باال‬


‫برد؛ خیلی ترسیده بود‪ ،‬خیلی ناراحت بود و نگران‪ ،‬چون‬
‫تهیونگ اینجا نبود‪ ،‬اون کجا بود —‬

‫"تهته میاد‪ .‬تهته میاد‪ .‬تهته میاد‪".‬‬

‫مکثی پیش اومد و بعد صدای ضعیفی به گوشهاش رسید‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬بیبی‪ ،‬من اینجام؛ ببین‪ ،‬منم‪ ،‬تهته؛ فقط بهم نگاه‬
‫کن‪ ،‬لطفا‪".‬‬

‫‪1503‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بدنی بهش چسبید و پسر ترسیده جیغی کشید‪" ،‬نه‪ ،‬تمومش‬


‫کن —!"‬

‫"جونگوک!"‬

‫تهیونگ‪.‬‬

‫نفس حبس شده توی سینهاش خارج و بدنش مثل بادکنکی‬


‫خالی شد‪ ،‬دلش میخواست از آرامش خیال گریه کنه‪.‬‬

‫دوست پسرش با چشمهای خیس و اشکهای ریخته نشده‬


‫صورتش رو بین دستهاش گرفت؛ چشمهاش ترسیده و نگران‬
‫بودن‪" ،‬بیبی‪ ،‬منم؛ تهته اینجاست‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک پلک زد‪ ،‬سعی کرد از بین دید محوش اون رو ببینه و‬
‫اشک دوباره چشمهاش هجوم آورد‪.‬‬

‫سعی کرد به اون بگه که مرد بد بهش دست زده بود‪ ،‬اینکه‬
‫سعی کرده بود جلوش رو بگیره و اون هنوز بیرون بود و —‬

‫‪1504‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ توی آغوشش نگهش داشت؛ به حرفهاش گوش داد و‬


‫توی گوشش زمزمه کرد که اون مرد رفته بود‪ ،‬که دیگه‬
‫هیچوقت برنمیگشت؛‬

‫و جونگوک احساس خیلی بدی داشت‪ ،‬حس ترسی که بدنت‬


‫رو سنگین و سرت رو سبک میکرد‪ .‬پسر حس میکرد برای‬
‫مدت طوالنیای دیگه هیچچیز درست نمیشد؛‬

‫اما تهیونگ با مالیمت حرفهای آرامش بخشش رو زمزمه کرد‬


‫و لبهاش رو به گوشش فشرد‪.‬‬

‫"دارمت‪ ،‬باشه؟ هیچ اتفاقی برات نمیافته؛ هیچکس قرار‬


‫نیست بهت آسیب بزنه؛ من اینجام‪ ،‬دارمت‪".‬‬

‫جونگوک چشمهاش رو بست و حس کرد که چندقطره اشک‬


‫روی گونهاش فرو ریخت؛ دوست پسرش با مالیمت و‬
‫گهوارهوار اون رو روی پاش تکون داد‪ ،‬حرکاتش به شیرینی‬
‫حرفهاش بودن‪.‬‬

‫"خیلی دوستت دارم بیبی؛ حالت خوبی‪ ،‬جات امنه‪ ،‬من‬


‫اینجام‪".‬‬

‫‪1505‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با نفس عمیقی لرزید و سرش رو روی سینهی پسر‬


‫بزرگتر گذاشت‪.‬‬

‫جاش امن بود؛‬

‫حالش خوب میشد‪.‬‬

‫***‬

‫‪1506‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چپتر چهل و هفت‬

‫وقتی چشمهاش رو باز کرد‪ ،‬اضطراب مثل گلولهای بهش‬


‫برخورد کرد‪ .‬از حال رفتنش رو به یاد داشت‪ ،‬خون جاری شده‬
‫از ُمچهاش و تصویر دوست پسرش درست قبل از اینکه —‬

‫تهیونگ‪.‬‬

‫سعی کرد به برادرش بگه‪ ،‬اما یونگی به کالفگی اون بهنظر‬


‫میرسید‪.‬‬

‫جونگوک نالهای کرد‪ ،‬دستهاش به سمت ماسک اکسیژن روی‬


‫صورتش رفتن‪ ،‬اما خیلی ضعیف بود؛ به زحمت میتونست‬
‫حرف بزنه‪.‬‬

‫با این وجود تالشش رو کرد‪.‬‬

‫"د‪ -‬ده!"پسر تقریبا غرید و دید که یونگی نگاهی به‬


‫انگشتهاش که مالفهی تخت رو چنگ زده بودن انداخت‪.‬‬

‫‪1507‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گوکی‪ ،‬متاسفم‪ "،‬مرد با مالیمت گفت‪" ،‬اون االن نمیتونه‬


‫هیچکدوم از ما رو ببینه‪".‬‬

‫نه‪ ،‬نه‪ ،‬نه‪.‬‬

‫پسر محکم چشمهاش رو بست‪ ،‬سرش شروع به نبض زدن‬


‫کرده بود‪.‬‬

‫حالش خوب بود‪ ،‬تهیونگ خوب بود؛‬

‫باید میبود‪.‬‬

‫"ته — وضعیت خوبی نداره‪ "،‬برادرش گفت؛ صداش از عذاب‬


‫وجدان پر شده بود‪ ،‬انگار که اون مسئولیت خبری که داشت‬
‫میداد رو به عهده داشت‪" ،‬اون واقعا مریضه گوکی‪".‬‬

‫حالش خوبه‪ ،‬تهیونگ خوبه‪ ،‬اون خوبه‪.‬‬

‫"جزئیات رو بهت نمیگم‪ ،‬باشه؟ ولی اون — دکترها نگرانن؛‬


‫نمیخوام بهت دروغ بگم — خوب نیست‪".‬‬

‫‪1508‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫خوبه‪ ،‬خوبه‪ ،‬خوبه‪ ،‬خوبه‪.‬‬

‫پسر میتونست ریختن اشک روی گونههاش رو حس کنه؛‬


‫یونگی چیزی گفت‪ ،‬اما صداش دور از دسترس و محو به‬
‫گوش میرسید‪.‬‬

‫تهیونگ خوب نبود و جونگوک حس میکرد که نمیتونه نفس‬


‫بکشه‪.‬‬

‫***‬

‫‪1509‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چپتر آخر‬

‫سفر برگشت به خونه بعد از دیدن دکتر خستهاش کرده بود؛‬


‫خستگیای بود که حس خوبی داشت‪ ،‬از اونهایی که باعث‬
‫سنگین شدن چشمهاش میشد‪.‬‬

‫وقتی به خونه برگشتن سعی کرد سرش رو روی شونهی‬


‫تهیونگ بگذاره‪ ،‬اما پسر بزرگتر به سرعت اون رو روی تخت‬
‫خوابوند و کیسهی آب گرم رو با وجود اینکه دیگه خیلی درد‬
‫نداشت زیر کمرش گذاشت‪.‬‬

‫این رو بهش گفت‪ ،‬اما بهنظر میاومد دوست پسرش اهمیتی‬


‫نمیداد‪.‬‬

‫"بذار ازت مراقبت کنم‪ "،‬تهیونگ سرزنشش کرد و پتو رو‬


‫محکم دور بدنش پیچید‪.‬‬

‫جونگوک نالهای کرد‪ ،‬سعی کرد انگشتهاش رو زیر اون تکون‬


‫بده‪ ،‬اما با شکست خوردنش نالهای کرد و چشمغرهای به پسر‬
‫بزرگتر رفت‪.‬‬

‫‪1510‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مثل یک تابوته!" پسر غر زد‪.‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬ببخشید‪ "،‬کمی پتو رو کنار زد و اجازه داد‬


‫اون دستهاش رو بیرون بیاره‪.‬‬

‫"اگه میخوای ازم مراقبت کنی کنارم دراز بکش‪ "،‬جونگوک‬


‫دستور داد‪.‬‬

‫لبخندی که تهیونگ در جوابش زد کور کننده بود؛ قلب پسر‬


‫کوچیکتر با دراز کشیدن اون کنارش کمی لرزید و دوست‬
‫پسرش اون رو در آغوش خودش کشید‪.‬‬

‫خیلی گرم بود؛ همیشه گرم بود‪.‬‬

‫جونگوک هومی گفت‪ ،‬به جای موردعالقهاش برگشت —‬


‫چونهاش رو به شونهی تهیونگ تکیه داد‪.‬‬

‫دوست پسرش با مالیمت انگشتهاش رو بین موهاش کشید‪،‬‬


‫"حالت خوبه؟ درد نداری؟"‬

‫"بعد یک دکتر رفتن خوب نمیشه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪،‬‬


‫"ولی خوبم‪ ،‬قسم میخورم‪".‬‬
‫‪1511‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خوبه‪ "،‬تهیونگ نفس آسودهای کشید‪" ،‬اگه باز درد داشتی‬


‫بهم بگو‪ ،‬باشه؟"‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک مکثی کرد‪" ،‬ولی میتونیم به زودی باز‬


‫سکس داشته باشیم‪ ،‬مگه نه؟ این چیزیه که دکتر گفت‪".‬‬

‫"چی — خدای من جونگوک!" صورت تهیونگ آتیش گرفته‬


‫بود و چشمهاش درخشیدن‪" ،‬آره بچه پررو‪ ،‬فقط باید‬
‫چندهفته صبر کنیم‪".‬‬

‫"خوبه‪".‬‬

‫جونگوک که خیالش راحت شده بود‪ ،‬گونهاش رو به پیرهن‬


‫پسر بزرگتر مالوند‪.‬‬

‫بوی خوب و آشنایی میداد؛‬

‫درست مثل خونه‪.‬‬

‫"وقتی ازم خواستگاری کردی‪ ،‬مثل هیونگ انجامش نده‪ "،‬پسر‬


‫با صدای خوابآلودی زمزمه کرد‪" ،‬ایدهی کیک احمقانهاست؛‬
‫اون رو توی تموم فیلمهای آمریکایی دیدم‪".‬‬
‫‪1512‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫انگشتهای تهیونگ بین موهاش یخ بستن؛ پسر چند لحظه‬


‫ساکت موند و وقتی صحبت کرد صداش آروم بود‪.‬‬

‫"میخوای چجوری انجامش بدم؟"‬

‫"هوم؟" جونگوک خمیازهای کشید و چشمهاش بسته شدن‪،‬‬


‫"نمیدونم؛ هرجوری که خودت فکر میکنی بهتره‪ ،‬قرار نیست‬
‫نه بگم که‪".‬‬

‫تهیونگ شوکه خندید‪" ،‬آره؟ خوبه که فهمیدم؛ فکر کنم یککم‬


‫از نگرانیم کم میکنه‪".‬‬

‫"میتونی بدون حلقه و بین یک طوفان انجامش بدی و من‬


‫هنوز میگم آره‪ "،‬جونگوک با جدیت زمزمه کرد‪" ،‬خنگول‪،‬‬
‫دوستت دارم‪".‬‬

‫یک جفت لب به نرمی روی گیجگاهش نشستن‪" ،‬من هم‬


‫دوستت دارم بیبی‪".‬‬

‫جونگوک بعد از حس کردن اومدن لبخندی روی لبهاش به‬


‫خواب رفت‪.‬‬

‫‪1513‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫واقعا خندهدار بود؛‬

‫حتی بعد از این همه زمان —‬

‫قلبش هنوز به سریعی اولین باری که صدای تهیونگ رو توی‬


‫اتاقخوابش شنیده بود میتپید‪.‬‬

‫‪1514‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪47.‬‬

‫تهیونگ با چهرهی درهمرفتهای موبایلش رو پایین گذاشت؛‬


‫همین حاال هم بهخاطر اتفاقی که قرار بود بیفته نگران بود‪.‬‬

‫جیمین تموم طول مدت تماسش بهش خیره شده بود؛ مو‬
‫نارنجی یک نگاه به چهرهی اون انداخت و لبش رو گزید‪،‬‬
‫"انقدر بده؟ چندتا پوسیدگی داره؟"‬

‫"بدتر‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫پسر نگاهی به ورودی نشیمن که جونگوک داخلش نشسته و‬


‫داشت با عروسکهاش بازی میکرد انداخت‪.‬‬

‫"بدتر از پوسیدگی؟" ابروهای جیمین بههم گره خوردن‪.‬‬

‫"باید دندون عقلش رو بکشه‪ "،‬تهیونگ عاجزانه جواب داد‪.‬‬

‫دوستش نفس شوکهای کشید‪" ،‬نه!"‬

‫‪1515‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیش!" تهیونگ هیس کشید و نگاهش به سمت نشیمن‬


‫برگشت‪.‬‬

‫"خدای من‪ "،‬جیمین زمزمه کرد‪" ،‬دندون عقل؟ این یه جراحی‬


‫کامله‪ ،‬امکان نداره با انجامش موافقت کنه!"‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ نالید‪" ،‬باید چیکار کنم؟ قانع کردنش قراره‬


‫خیلی سخت باشه‪".‬‬

‫"شت‪ "،‬جیمین زمزمه کرد‪" ،‬اشکالی نداره — اوم‪ ،‬به یه چیزی‬


‫فکر میکنیم‪".‬‬

‫تهیونگ انگشتهاش رو توی موهاش فرو کرد و کوبیدن سرش‬


‫روی پیشخون رو درنظر گرفت‪" ،‬نه جیمین‪ ،‬متوجه نیستی؛‬
‫وقتی بهش بگم قراره گریه کنه‪ ،‬بعدش من گریه میکنم‪ ،‬چون‬
‫میدونی که نمیتونم گریه کردنش رو تحمل کنم و بعدش‬
‫هوپی هیونگ گریه میکنه‪ ،‬چون اون نمیتونه گریه کردن‬
‫هیچکس رو تحمل —!"‬

‫"اگه یکبار دیگه کلمهی گریه رو به زبون بیاری یک دلیل واسه‬


‫گریه کردن بهت میدم!" دوستش با کالفگی گفت‪،‬‬

‫‪1516‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ببین‪ ،‬فقط — فعال هیچکاری نکن‪ ،‬باشه؟ با هم بهش میگیم‪،‬‬


‫اونجوری کنترل کردنش راحتتره‪".‬‬

‫نقشهی منطقیای بهنظر میاومد و ممکن بود جواب بده؛ فقط‬


‫اگه جونگوک یک بچهی فضول نبود‪.‬‬

‫"هی بیبی‪ "،‬تهیونگ اون شب حین خشک کردن موهاش با‬


‫حولهای‪ ،‬با بدن نیمهبرهنه وارد اتاقخوابشون شد‪" ،‬میتونی‬
‫یک تیشرت بهم بدی؟"‬

‫جونگوک که به چیزی خیره شده بود‪ ،‬همون لحظه بهش نگاه‬


‫کرد؛ وقتی پسر باالخره بهش خیره شد‪ ،‬ابروهاش بههم گره‬
‫خورده و لبهاش جمع شده بودن‪.‬‬

‫"چرا جراحی دندون عقل رو سرچ کردی؟"‬

‫بدن تهیونگ یخ بست؛ پسر به آرومی دستهاش رو پایین‬


‫آورد و نگاهش به موبایلش که توی دست دوست پسرش بود‬
‫افتاد‪.‬‬

‫‪1517‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"با گوشی من چیکار داری؟" تهیونگ با تردید پرسید و با‬


‫قدمهای آروم به اون نزدیک شد تا با مالیمت تلفن همراهش رو‬
‫ازش بگیره‪.‬‬

‫جونگوک با چشمهای ریز شده به اونکه گوشی رو روی میز‬


‫گذاشت و بعد به سمت کمد رفت خیره شد‪.‬‬

‫“داشتم دنبال یک ویدئو میگشتم چون یوتوبت قفل کرده‬


‫بود؛ و بحث رو عوض نکن‪ ،‬چرا اون رو سرچ کرده بودی؟"‬

‫تهیونگ با آهی تیشرتش رواز سرش رد کرد‪" ،‬چرا از گوشی‬


‫خودت استفاده نمیکنی؟"‬

‫" ُمرده؛ ته‪ ،‬چرا به سوالم جواب —"‬

‫"چرای هیچوقت شارجش نمیکنی؟ قسم میخورم خریدنش‬


‫برات اصال فایدهای —"‬

‫"جراحی واسه منه‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫‪1518‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪ ،‬به در بستهی کمد خیره شد و بعد غرهای‬


‫داد‪" ،‬آره‪ "،‬با چهرهی شکست خوردهای به سمت دوست‬
‫پسرش برگشت و آهی کشید‪" ،‬برای توئه‪".‬‬

‫لبهای جونگوک از هم باز وچشمهاش گشاد شدن‪" ،‬م‪-‬من‬


‫قرار نیست جراحی کنم!"‬

‫چهرهی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬بیبی‪ ،‬مجبوری؛ بهش نیاز داری‪،‬‬


‫دندونپزشک گفت —"‬

‫"اهمیتی نمیدم دندونپزشک چی گفته!" دوست پسرش با‬


‫گفتن اون کلمات روی تخت عقب رفت‪ ،‬انگار که دور شدن از‬
‫اون میتونست بهش کمک کنه تا اون مکالمه رو ترک کنه‪،‬‬
‫"امکان نداره‪ ،‬فاکینگ عمرا!"‬

‫تهیونگ اخمی بهش کرد‪" ،‬حواست به حرف زدنت باشه‪".‬‬

‫نگاه آشنایی روی چهرهی پسر نقش بست و چشمهاش خیس‬


‫شدن‪.‬‬

‫‪1519‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تهته‪ ،‬نه‪"،‬پسر نالید‪" ،‬د‪-‬درد میگیره!"‬

‫"آیش بان‪ ،‬خیلی زود لیتل شدی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت؛‬


‫روی تخت جلوی پسر زانو زد و موهای اون رو پشت گوشش‬
‫زد‪.‬‬

‫جونگوک بهش نزدیک شد و روی شونهاش ناله کرد‪" ،‬لطفا‪"،‬‬


‫پسر فینفینی کرد‪" ،‬گوکی — گوکی هربار که غذا میخوره‬
‫دندونهاش رو مسواک میکنه‪ ،‬ولی جراحی نه —"‬

‫"عزیزدلم‪ ،‬مشکل از این نیست‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪ ،‬سر پسر‬


‫کوچیکتر رو بوسید و لبهاش رو چندثانیهای اونجا نگه‬
‫داشت تا آرومش کنه‪" ،‬خوب میشه بان‪ ،‬قول میدم؛ آدمها‬
‫همیشه این مشکل رو پیدا میکنن‪".‬‬

‫"نه!"جونگوک فینفین کرد‪" ،‬لطفا‪ ،‬قراره درد بگیره و‪-‬و گوکی‬


‫از سوزن خوشش نمیاد! لطفا‪ ،‬خیلی ترسناکه‪ ،‬تهته —"‬

‫"قرار نیست درد بگیره‪ "،‬تهیونگ قاطعانه قول داد‪،‬‬


‫"میخوابوننت بیبی‪ ،‬هیچ چیزی حس نمیکنی؛ درست انگار‬
‫که رفتی تو تخت و تموم مدت خوابهای قشنگ —"‬

‫‪1520‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"این ترسناکه‪"،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬گوکی بهش نیاز نداره‪،‬‬


‫لطفا؛ لطفا؟ لطفا —!"‬

‫پسر با هرکلمه بوسهای رو گردن دوست پسرش گذاشت؛‬


‫تهیونگ برای چندلحظه چیزی نگفت و اجازه داد اون نالهکنون‬
‫بهش بچسبه‪.‬‬

‫"گوش کن‪ "،‬پسر بزرگتر باالخره گفت‪" ،‬فردا دربارهاش حرف‬


‫میزنیم‪ ،‬باشه؟ وقت دکترت برای یک هفتهی دیگهاست‪ ،‬دلیلی‬
‫نداره که از االن مضطرب باشی‪".‬‬

‫" یک هفته؟!"جونگوک جیغ کشید و چشمهاش گشاد شدن‪،‬‬


‫"این — نه! خیلی زوده‪ ،‬گ‪-‬گوکی نمیتونه! لطفا تهته —!"‬

‫" تمومش کن!"تهیونگ مچ دستهاش رو گرفت‪" ،‬کافیه‪ ،‬دیگه‬


‫نمیخوام دربارهاش حرف بزنم‪".‬‬

‫لب پایین جونگوک لرزید‪.‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪.‬‬

‫‪1521‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بهم گوش کن‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت گفت‪ ،‬انگشتش رو‬


‫روی گونهی دوست پسرش کشید و اشکی که روی اون دویده‬
‫بود رو بوسید‪" ،‬میدونم که ترسناکه‪ ،‬ولی میخوام که پسر‬
‫شجاع من باشی‪ ،‬خب؟ بهش نیاز داری بان؛ میدونی که من از‬
‫ناراحت دیدنت خوشم نمیاد‪ ،‬پس فکر نمیکنی اگه راه دیگهای‬
‫بود من انجامش میدادم؟ فکر نمیکنی خیلی مهمه که انقدر‬
‫روی انجام دادنش پافشاری میکنم؟"‬

‫پسر کوچیکتر نالهای کرد‪" ،‬ش‪-‬شاید —؟"‬

‫"من تموم مدت اونجا میمونم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت ادامه داد‪،‬‬


‫"باشه؟ حتی وقتی خوابی دستت رو رها نمیکنم‪".‬‬

‫چندقطره اشک دیگه روی گونهی جونگوک فرو ریختن‪.‬‬

‫"ولی — ولی درد داره‪ "،‬پسر به آرومی گفت؛ ترسونده و عاجز‬


‫بهنظر میرسید و صداش قلب تهیونگ رو شکست‪.‬‬

‫"بهت دارو میدن بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر قول داد و بازوهاش رو‬
‫دور بدن اون حلقه کرد‪" ،‬خودت میبینی؛ بعدش حالت خوب‬
‫میشه‪ ،‬بدون هیچ دردی‪".‬‬

‫‪1522‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صدای فینفینی شنیده شد‪ —" ،‬قول؟"‬

‫تهیونگ بوسهای روی پیشونی جونگوک گذاشت‪" ،‬قول‪".‬‬

‫***‬

‫‪1523‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫درست زمانی که دندونپزشک اخطار داد که کارشون به زودی‬


‫تموم میشد‪ ،‬چشمهای جونگوک شروع به لرزیدن کردن‪.‬‬

‫نهیونگ با نگرانی روی بدن اون خم شد‪" ،‬باید به این زودی‬


‫بیدار بشه؟"‬

‫"اوه‪ ،‬نگران نباش‪ "،‬مرد میانسال خندید‪" ،‬تا مدت زیادی‬


‫گیجه‪".‬‬

‫تهیونگ اخم کمرنگی کرد‪" ،‬خیلی بهش بیهوشی دادید؟"‬

‫"اصال‪ "،‬مرد دستکشهاش رو درآورد و به سمت سینی‬


‫وسایلکارش رفت‪" ،‬فقط کمی طول میکشه تا اثرات‬
‫بیهوشی از بین بره و اون به نسبت سنش مقاومت پایینی‬
‫داره‪".‬‬

‫تهیونگ با لبخند ضعیفی جواب مرد رو داد و به دوست‬


‫پسرش خیره شد؛ لپش از گاز پر شده و این باعث شده بود‬
‫بامزهتر از قبل بهنظر بیاد‪.‬‬

‫‪1524‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بعد از چند توصیهی دیگه‪ ،‬آماده بودن که اونجا رو ترک کنن؛‬


‫تهیونگ میخواست یکی از گاردهاشون رو صدا بزنه‪ ،‬که‬
‫چشمهای جونگوک باز شدن‪.‬‬

‫پسر چندبار روی به نورهای باالی سرش پلک زد و تهیونگ با‬


‫لبهای جویدهای‪ ،‬در سکوت تماشاش کرد‪.‬‬

‫وقتی جونگوک باالخره صحبت کرد‪ ،‬صداش آروم و بینفس‬


‫بود‪.‬‬

‫"نورهای خوشگل‪ "،‬پسر کوچیکتر که از دیدن اون المپ‬


‫شوکه بهنظر میرسید‪ ،‬با شیفتگی زمزمه کرد و با شنیدن‬
‫صدای خندهی تهیونگ‪ ،‬سرش رو به سمت اون برگردوند‪.‬‬

‫"خوشگل؛ تو — خوشگلی‪ "،‬صدای جونگوک محو بهنظر‬


‫میرسید و چهرهاش با تمرکز درهم رفت‪" ،‬نکنه یه فرشتهای؟"‬

‫دندونپزشک خندید‪" ،‬توقع بیشتر از این رو داشته باش؛‬


‫وقتی تو توی دستشویی بودی چندباری به گارد خوشگلش‬
‫اشاره کرد‪".‬‬

‫‪1525‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه‪ "،‬تهیونگ سرخ شد‪" ،‬این — اوم‪ ،‬عالیه‪ "،‬توجهش رو به‬


‫سمت پسر کوچیکتر برگردوند و با تردید به تخت نزدیک شد‪،‬‬
‫"گوکی بیبی‪ ،‬وقتشه بریم خونه؛ حالت خوبه؟"‬

‫"هومم‪ "،‬جونگوک با حواسپرتی انگشتهاش رو تکون داد‪،‬‬


‫"ببین!"‬

‫پسر انگار که داشت کار خارقالعادهای رو انجام میداد‪،‬‬


‫انگشتهاش رو تکون داد و دستش رو جلوی دوست پسرش‬
‫گرفت‪.‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو بههم فشرد تا جلوی لبخندش رو بگیره‪،‬‬


‫"فوقالعادهاست‪".‬‬

‫"دارم با انگشتهای پامم انجامش میدم —" پسر کوچیکتر‬


‫زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ نگاهی به پاهای اون که با کفشهاش پوشیده شده‬


‫بودن انداخت و با حواسپرتی سرش رو تکون داد‪" ،‬میتونی‬
‫بلند بشی؟ بیا‪ ،‬بذار کمکت کنم‪".‬‬

‫‪1526‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نگای پاهام کن!" پسر نالید‪.‬‬

‫تهیونگ با بیچارگی به دکتر که فقط خندید نگاه کرد‪.‬‬

‫کمی بیشتر طول کشید تا پسر کوچیکتر رو قانع کنه تا از اتاق‬


‫دکتر خارج بشن؛ وقتی باالخره کنارش توی ماشین نشسته و‬
‫کمربندش رو بسته بود‪ ،‬تهیونگ آه آسودهای کشید و از‬
‫پارکینگ خارج شد‪.‬‬

‫"داریم کجا میریم؟" جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬سرش دوباره کَج‬


‫شده بود و پلکهاش داشتن روی هم میافتادن‪.‬‬

‫"هی بیبی‪ "،‬تهیونگ لحظهای نگاهش رو از جاده گرفت و‬


‫ضربهی آرومی به پیشونی پسر زد‪" ،‬یککم دیگه بیدار بمون‪،‬‬
‫باشه؟ داریم میریم خونه بان؛ اونجا میتونی بخوابی‪".‬‬

‫"خواب؟" جونگوک هوفهی آرومی داد‪" ،‬گوکی قرار نیست‬


‫بخوابه‪ ،‬بیا بریم مسافرت‪".‬‬

‫شونههای تهیونگ از خنده لرزیدن‪" ،‬آره؟ کجا میخوای بری؟"‬

‫‪1527‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یکجای دوووور‪ "،‬پسر کوچیکتر خمیازهای کشید و بینیش‬


‫با بسته شدن دهنش چین خورد‪" ،‬این چیه؟"‬

‫قبل از اینکه تهیونگ بتونه واکنشی نشون بده‪ ،‬دوست پسرش‬


‫دستش رو توی دهنش فرو کرده و دستهای گاز خونی رو‬
‫بیرون کشید‪.‬‬

‫تهیونگ شوکه هیسی کشید‪ ،‬با یک دست مچ دست پسر‬


‫کوچیکتر رو چنگ زد‪ ،‬دست دیگهاش رو روی فرمون نگه‬
‫داشت و اون رو سرزنش کرد‪" ،‬نه‪ ،‬گوکی؛ به اون نیاز داری‪،‬‬
‫برش گردون داخل‪".‬‬

‫جواب پسر کوچیکتر انداختن اون گاز کف ماشین بود‪.‬‬

‫تهیونگ جلوی غرهای که میخواست از دهنش خارج بشه رو‬


‫گرفت و کمی محکمتر پدال گاز رو فشار داد‪.‬‬

‫یکجورهایی بدون هیچ حادثهی دیگهای به خونه رسیدن؛‬


‫جیمین و سوکجین جلوی در منتظرشون بودن و هر دو به‬
‫سمت صندلی کمکرانندهی ماشین پریدن‪.‬‬

‫‪1528‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک وقتی با مالیمت از ماشین بیرون کشیده شد خندید‬


‫و تموم وزنش رو روی جیمین انداخت‪.‬‬

‫"خوشگلیییی‪ "،‬انگشتهای پسر به سمت موهای نارنجی اون‬


‫رفتن و بدنش کمی لرزید‪.‬‬

‫جیمین خندید‪" ،‬همیشه فکر میکردم جونگوک مست چجوری‬


‫میشه؛ باید میدونستم که به بامزگی همیشهاست‪".‬‬

‫با وجود چسبیدن پسر کوچیکتر به مو نارنجی‪ ،‬به سختی‬


‫وارد خونه شدن و با تالش هر سه نفرشون موفق شدن اون رو‬
‫بدون آسیب دیدن به داخل ببرن‪.‬‬

‫وقتی جونگوک روی مبل دراز کشید‪ ،‬به سرعت بقیهی گاز‬
‫باقیمونده توی دهنش رو روی دستش ُتف کرد‪.‬‬

‫"درد داره‪ "،‬پسر نالید‪.‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد و اون جسم خیس از بزاق دهن رو برداشت‪،‬‬


‫"داره؟ عجیبه‪ ،‬نباید تا فردا که تاثیر همهچیز رفته دردی حس‬
‫کنی‪".‬‬

‫‪1529‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بوس میخوام‪ "،‬جونگوک دستهاش رو به سمت دوست‬


‫پسرش دراز کرد‪.‬‬

‫"میرم یککم یخ بیارم‪ "،‬سوکجین پیشنهاد داد‪.‬‬

‫"بغل خاص‪ "،‬جونگوک ادامه داد و با لبخند گیجی به پسر‬


‫بزرگتر خیره شد‪.‬‬

‫"االن نه‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪ ،‬سر پسر رو با احتیاط باال‬


‫برد‪ ،‬کنار اون نشست و بعد سرش رو روی پای خودش‬
‫گذاشت‪.‬‬

‫جونگوک نالهای کرد و صورتش رو به دیک اون کشید‪" ،‬لطفاا!"‬

‫جیمین نیشخندی زد‪" ،‬پس مست هورنیه؟"‬

‫تهیونگ چشمغرهای بهش رفت؛ اما قبل از اینکه فرصت‬


‫جواب دادن پیدا کنه‪ ،‬سوکجین با کمپرس یخ وارد اتاق شد‪.‬‬

‫جونگوک وقتی تهیونگ سعی کرد اون رو روی گونهی‬


‫َورمکرهاش بذاره عقب رفت و اخمی کرد‪.‬‬

‫‪1530‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بیبی‪ ،‬بیا اینجا‪ "،‬پسر بزرگتر سرزنشش کرد‪" ،‬این بهت کمک‬
‫میکنه و جیمین‪ ،‬میتونی یککم گاز بیاری؟ باید تا وقتی‬
‫خونریزیش متوقف میشه اون رو توی دهنش نگه داره‪".‬‬

‫"نههه‪ "،‬جونگوک نالید و تکونی خورد؛ موفق شد از روی پای‬


‫پسر بزرگتر بلند بشه‪ ،‬اما از روی مبل پایین افتاد و با خندهای‬
‫باسنش رو ماساژ داد‪" ،‬اوخ‪".‬‬

‫"آیش‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬بیا اینجا‪".‬‬

‫سعی کرد دستش رو دراز کنه و آرنج پسر کوچیکتر رو بگیره‪،‬‬


‫اما اون دوباره ازش دور شد؛ همشون به اونکه به سمت‬
‫سوکجین رفت و بدون بلند شدن از روی زمین پاهای اون رو‬
‫بغل کرد خیره شدن‪.‬‬

‫"جینی خیلی مهربونه‪ "،‬جونگوک با هومی گفت‪ ،‬سرش رو به‬


‫زانوی مرد تکیه داد و مثل یک سگ نوازشش کرد‪" ،‬شونههای‬
‫بزرگی هم داره‪".‬‬

‫"فکر کنم مرسی‪ "،‬سوکجین خندید‪.‬‬

‫‪1531‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪" ،‬بیبی بیا اینجا —"‬

‫"رون‪ "،‬پسر یکدفعه نفس شوکهای کشید؛ تهیونگ نگاهش رو‬


‫دنبال کرد و با نامجون که کنار یونگی و هوپی‪ ،‬توی ورودی در‬
‫ایستاده بود روبهرو شد‪.‬‬

‫مرد با چهرهی سرخی نگاهی به شورت کوتاهش انداخت‪" ،‬گ‪-‬‬


‫گرم بود‪".‬‬

‫"پاهای خوبی داری‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و با تایید سرش رو‬


‫تکون داد‪" ،‬پاهای خوشگل‪".‬‬

‫هوپی به خنده افتاده و بهنظر میاومد یونگی فقط سرگرم‬


‫شده بود‪.‬‬

‫"از بعد جراحی اینجوریه؟" مرد مو نعنایی پرسید‪.‬‬

‫"تقریبا‪ "،‬تهیونگ آهی کشید؛ برای بار سوم سعی کرد پسر رو‬
‫بگیره‪ ،‬اما دوست پسرش همین حاال هم ایستاده بود و داشت‬
‫به سمت در میرفت‪.‬‬

‫‪1532‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیونگی‪ ،‬خیلی دوستت دارم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و‬


‫دستهاش رو دور هوپی ترسیده‪ ،‬که فقط دستهای خودش‬
‫رو باال برده‪ ،‬اونها رو دور از بدن پسر نگه داشته و بغلش نکرده‬
‫بود حلقه کرد‪.‬‬

‫"من هم دوستت دارم گوکی‪ "،‬مرد خندید‪" ،‬هی‪ ،‬چطوره‬


‫بشینیم هوم؟"‬

‫"به این نیاز داره‪ "،‬جیمین که با دستهای گاز برگشته بود‬


‫توضیح داد‪" ،‬ممکنه مجبور بشیم دهنش رو باز نگه داریم‪".‬‬

‫هوپی موفق شد پسر کوچیکتر رو روی مبل بشونه‪ ،‬جایی که‬


‫تهیونگ محکم بغلش کرد و اون رو روی پای خودش نگه‬
‫داشت‪.‬‬

‫بینی جونگوک با دیدن گاز توی دست جیمین چین خورد و‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬نوچ‪ ،‬چندشه‪".‬‬

‫مو نارنجی اخمی کرد و تهیونگ آهی کشید‪" ،‬بیبی‪ ،‬بهش نیاز‬
‫داری‪".‬‬

‫‪1533‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نههه‪ ،‬تهته اشتباه میکنی‪ "،‬دوست پسرش با جدیت گفت‪،‬‬


‫"گوکی فقط به بغل نیاز داره‪".‬‬

‫"میتونیم همدیگه رو بغل کنیم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪،‬‬


‫"بعدش؛ ولی اول باید این رو توی دهنت بذاری تا خونریزیت‬
‫متوقف بشه‪".‬‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک با اخمی جواب داد‪" ،‬گوکی بهش نیاز نداره؛‬


‫گوکی همینجوری خوبه‪ ،‬میبینی؟"‬

‫پسر دهنش رو باز کرد و چهرهی شش نفر توی اتاق با دیدن‬


‫لثهی پر از خونش درهم رفت‪.‬‬

‫تهیونگ از اون موقعیت استفاده و با مالیمت گاز رو توی دهن‬


‫پسر گذاشت؛ جونگوک عُ ق زد و شوکه به اون خیره شد‪.‬‬

‫"جرزن!" پسر نالید‪" ،‬این غیرقانونیه تهته!"‬

‫"ببخشید‪ "،‬تهیونگ با لبخندی جواب داد‪.‬‬

‫"تهته نمیتونه بره زندان‪"،‬‬

‫‪1534‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک ادامه داد و در کمال تعجب اونها‪ ،‬چشمهاش شروع‬


‫به خیس شدن کردن و چهرهاش سرخ شد‪" ،‬گوکی دلش برات‬
‫تنگ میشه! هیونگی‪ ،‬قول بده که تهته نمیره زندان!"‬

‫یونگی با گیجی و شیفتگی به اون صحنه خیره شد‪.‬‬

‫"من — قول میدم؟" مرد باالخره گفت‪.‬‬

‫جونگوک فینفینی کرد‪ ،‬صورت پسر بزرگتر رو بین‬


‫دستهاش گرفت و نالید‪" ،‬نرو زندان‪".‬‬

‫"قول میدم‪ "،‬تهیونگ جواب داد و لبش رو گزید‪" ،‬به جون‬


‫خودم قسم میخورم و اگه دروغ گفتم میمیرم ‪".18‬‬

‫چشمهای دوست پسرش تقریبا از سرش بیرون پریدن‪،‬‬

‫" نمیر!"‬

‫اصطالحی که زمانی استفاده میشه که شخص میخواد به طرف مقابلش قول بده که حقیقت رو گفته ‪Cross My Heart And Hope To Die:‬‬
‫‪18‬‬

‫‪1535‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خدای من‪ "،‬جیمین بلند خندید‪" ،‬االن جیغ میزنم‪ ،‬این‬


‫فاکینگ بامزهاست‪".‬‬

‫"حرف بد!" جونگوک شوکه نفسی کشید‪" ،‬حاال جیمینی‬


‫هیونگ هم میره‪ "،‬پسر نالید‪" ،‬همهی هیونگیها میرن زندان و‬
‫گوکی تنهای تنها میمونه!"‬

‫تهیونگ پیشونی پسر رو بوسید و کمرش رو نوازش کرد تا‬


‫آرومش کنه‪" ،‬بیبی‪ ،‬هیچکس قرار نیست بره زندان‪".‬‬

‫میون متقاعد کردن پسر کوچیکتر به اینکه هیچکدوم زندان‬


‫نمیرن‪ ،‬سوکجین گوشیش رو بیرون آورد‪.‬‬

‫نامجون و هوپی نگاهی بهش انداختن‪ ،‬اما مرد اونها رو نادیده‬


‫گرفت‪" ،‬هرچقدر میخواید بهم زل بزنید‪ ،‬همتون میدونید که‬
‫چندساعت دیگه ازم میخواید براتون بفرستمش‪".‬‬

‫جونگوک که متوجه چیزی نبود‪ ،‬به نوازش کردن صورت‬


‫تهیونگ ادامه داد‪.‬‬

‫"ته خوشگله‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬مثل باربی‪".‬‬

‫‪1536‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لبهای تهیونگ وقتی انگشت پسر کوچیکتر روشون کشیده‬


‫شد لرزیدن‪" ،‬مرسی‪".‬‬

‫"تهته همهچیزش خوشگله‪ "،‬جونگوک ادامه داد‪ ،‬برگشت تا به‬


‫بقیهی گنگ نگاه کنه و انگار که چیز جدیدی رو کشف کرده‬
‫بود‪ ،‬سرش رو تکون داد‪" ،‬شکم و گوشهای بامزهای داره‪".‬‬

‫جیمین سینهاش رو چنگ زد‪" ،‬قلبم‪".‬‬

‫تهیونگ هم داشت لبخند میزد و خیره به پسر کوچیکتر‬


‫مونده بود‪.‬‬

‫"و موهاش نرمه‪ "،‬جونگوک با هومی زمزمه کرد‪" ،‬و بهترین‬


‫بغلهای دنیا رو داره؛ بغلهای خیلی خوب‪ ،‬چه خاص و چه‬
‫عادی —"‬

‫"کافیه گوکی‪ "،‬تهیونگ به سرعت گفت و حس کرد که‬


‫گونههاش گر گرفتن‪.‬‬

‫"چرا؟" لب جونگوک لرزید و چشمهاش گشاد شدن‪" ،‬تهته‬


‫دیگه گوکی رو دوست نداره؟"‬

‫‪1537‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چی؟ نه بیبی! من —"‬

‫"پس گوکی میتونه بگتش! میخواد به هیونگیها بگه چقدر‬


‫تهته رو دوست داره‪ ،‬چقدر شکم و رونهاش رو دوست —"‬

‫تهیونگ با چهرهی درهمرفتهای‪ ،‬با مالیمت دستش رو روی‬


‫لبهای پسر گذاشت‪" ،‬دکمهی خاموش شدن نداری؟"‬

‫هوپی با نیشخندی به اون صحنه خیره شده بود‪" ،‬تا کی قراره‬


‫اینجوری بمونه؟"‬

‫جونگوک دستش رو جوید و تهیونگ با هیسی اون رو عقب‬


‫کشید؛ چشمغرهای به پسر رفت و لبخند معصومی در جواب‬
‫گرفت‪.‬‬

‫"امیدوارم خیلی طول نکشه‪ "،‬نامجون نیشخندی زد‪" ،‬وگرنه‬


‫ته سکته میکنه‪".‬‬

‫جیمین موهای پسر رو نوازش کرد و وقتی اون به دستش‬


‫تکیه داد لبخندی زد‪" ،‬تقریبا دلم نمیخواد به حالت عادی‬
‫برگرده‪".‬‬

‫‪1538‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک که از اون بحث بیخبر بود‪ ،‬سرش رو کج کرد و‬


‫خندید‪" ،‬نوازشم کن‪".‬‬

‫"خیلی خب پاپی‪ "،‬جیمین اذیتش کرد‪" ،‬درخواست دیگهای‬


‫داری؟"‬

‫سوکجین حین فیلم گرفتن خندهاش رو خورد‪" ،‬کینک پت‬


‫پلی‪ 19‬هوپی داره بیدار میشه‪".‬‬

‫چهرهی رئیس گنگ سرخ شد‪" ،‬م‪-‬من کینک پت پلی ندارم!"‬

‫"آره حتما‪ "،‬یونگی هوفهای داد‪" ،‬این رو به قالدههای زیر‬


‫تختت بگو‪".‬‬

‫"وسایلم رو گشتید؟!"‬

‫"داشتم گردگیری میکردم‪".‬‬

‫"زیر تخت من رو؟ عوضی —"‬

‫عالقه ای جنسی که در اون شخص از تظاهر به خلق و خوی حیوانی داشتن خودش یا پارتنرش لذت میبره ‪Pet Play Kink:‬‬
‫‪19‬‬

‫‪1539‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با لبهای آویزون دستش رو روی گوش تهیونگ‬


‫گذاشت‪" ،‬بسه! تهته حساسه‪ ،‬داد نزنید‪".‬‬

‫نامجون آهی کشید‪" ،‬خیلی بامزهاست‪".‬‬

‫"هست‪ "،‬سوکجین هم مثل اون آهی کشید‪" ،‬خیلی بده که‬


‫هیچوقت نمیتونیم این ویدیو رو نشونش بدیم؛ اگه بفهمه‬
‫ازش فیلم گرفتیم میکشتمون‪".‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو دور بدن پسر کوچیکتر حلقه کرد؛‬


‫جونگوک که داشت با خوابیدن مقابله میکرد‪ ،‬سرش رو روی‬
‫شونهی اون گذاشت‪.‬‬

‫"باالخره‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬گوکی‪ ،‬فکر کنم وقت‬


‫خوابه‪".‬‬

‫"نه‪ ،‬تو‪ "،‬دوسشت پسر با وجود بسته شدن چشمهاش‬


‫مخالفت کرد‪.‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬من هم میام‪".‬‬

‫‪1540‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هومم‪ "،‬پسر گونهاش رو به سینهای اون مالوند‪" ،‬هیش‪،‬‬


‫خوابیدم‪".‬‬

‫تهیونگ به آرومی ایستاد و مثل همیشه اون رو روی سینهاش‬


‫نگه داشت؛ صبر کرد تا پسر پاهاش رو دور کمرش حلقه کنه و‬
‫بعد‪ ،‬ابرویی روی به بقیه باال انداخت و خندید‪" ،‬خیلی خب‬
‫بچهها‪ ،‬با شیطون کوچولوی شیرین خداحافظی کنید‪".‬‬

‫"خداحافظ عشق زندگی من‪ "،‬جیمین آهی کشید‪" ،‬تو قطعا‬


‫دلیل هر روز از تخت بیرون اومدنم هستی‪ "،‬بوسهای روی سر‬
‫جونگوک گذاشت و فقط هوم نامفهومی در جواب گرفت‪.‬‬

‫"دوست دارم گوکی‪ "،‬سوکجین بعد از اون جلو اومد و گوشی‬


‫به دست نیشگونی از گونهی پسر گرفت‪" ،‬بچهی کوچولو‪".‬‬

‫"شب بخیر گوکی؛ من کینک پت پلی ندارم‪ "،‬هوپی که هنوز‬


‫کالفه بهنظر میرسید زمزمه کرد و موهای پسر رو بههم‬
‫ریخت‪.‬‬

‫"شب بخیر بچه‪ ،‬به هیچکدوم از حرفهای هوپی گوش نده‪"،‬‬


‫یونگی گفت و از مشتی جاخالی داد‪.‬‬

‫‪1541‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نامجون آخرین نفری بود که جلو اومد و با چهرهی غرق در‬


‫فکری موهای پسر کوچیکتر رو نوازش کرد‪.‬‬

‫"بعضی وقتها به اینکه اگه اون نبود االن هیچکدوم از ما‬


‫توی این اتاق کنار هم نبودیم فکر میکنید؟"‬

‫مکثی پیش اومد‪.‬‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬با لبخندی رو لبهاش به‬


‫جونگوک خواب که مثل کوآالیی به تهیونگ چسبیده بود خیره‬
‫شد و با مالیمت زمزمه کرد‪" ،‬دوستت داریم جونگوکی‪".‬‬

‫***‬

‫‪1542‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یک هفته بعد‬

‫"ته‪ ،‬یاال‪ "،‬جونگوک نالید‪" ،‬فقط بذار ببینمش!"‬

‫تهیونگ غرهای داد و بالشتش رو روی صورتش گذاشت‪" ،‬برای‬


‫بار آخر‪ ،‬تو حتی قرار نبود چیزی دربارهاش بدونی!"‬

‫"بدون اجازهی من ازم فیلم گرفته شده!" جونگوک بحث کرد‪،‬‬


‫"میدونی که این غیرقانونیه‪ ،‬کمترین کاری که میتونی بکنی‬
‫اینه که بذاری نگاش کنم!"‬

‫تهیونگ هوفهای داد و بالشت رو کنار زد‪" ،‬من اصال ندارمش!‬


‫توی گوشی جین هیونگه!"‬

‫دوست پسرش ناباورانه بهش نگاه کرد‪" ،‬درسته؛ و میخوای‬


‫باور کنم که واسه همتون نفرستادتش؟"‬

‫سکوت‪.‬‬

‫"— نمیدونم دربارهی چی حرف میزنی‪".‬‬

‫‪1543‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"لطفااااا‪ "،‬پسر با نالهای آستین تهیونگ رو کشید‪" ،‬میخوام‬


‫بدونم چیز خجالتآوری گفتم یا نه!"‬

‫"نگفتی‪ "،‬تهیونگ بهش اطمینان خاطر داد و چرخید تا‬


‫بوسهای روی پیشونیش بگذاره‪.‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬پس چرا نمیتونم ببینمش؟"‬

‫چهرهی تهیونگ با یادآوری اون ویدیو درهم رفت؛ صحبتهای‬


‫احساسی نامجون هم توی اون افتاده و همشون با هم قرار‬
‫گذاشته بودن هیچوقت اون رو به پسر کوچیکتر نشون ندن‪.‬‬

‫"همین حاال هم زیادی براش ذلیلیم‪ "،‬سوکجین با صدای‬


‫خشکی گفت‪ " ،‬نباید هیچوقت دربارهی قدرتی که در مقابل ما‬
‫داره بدونه!"‬

‫تهیونگ با برگشتن به زمان حال سرفهای کرد و دنبال بهونهای‬


‫گشت‪" ،‬نمیتونی نگاش کنی‪ ،‬چون ما‪ ،‬اوم — دربارهی‬
‫کینکهامون حرف زدیم‪".‬‬

‫‪1544‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک شوکه پلک زد‪.‬‬

‫"اوم‪ "،‬پسر باالخره پلک زد‪" ،‬دقیقا — چرا؟"‬

‫انزجار روی چهرهی تهیونگ نقش بست‪" ،‬خب — جیمین‬


‫داشت موهات رو نوازش میکرد و تو خوشت اومد؛ واسه‬
‫همین جین هیونگ بحث کینک پت پلی هوپی هیونگ رو —"‬

‫"خدای من! نمیخوام این رو بدونم!" پسر کوچیکتر با نالهای‬


‫دستش رو روی گوشهاش گذاشت‪" ،‬ته! نیازی نبود این رو‬
‫دربارهاش بدونم!"‬

‫"خودت پرسیدی‪ "،‬دوست پسرش از خودش دفاع کرد‪.‬‬

‫جونگوک با لبهای آویزون دستهاش رو پایین آورد‪،‬‬


‫"مجبورم کردی داد بزنم و حاال دهنم درد میکنه‪".‬‬

‫"ببخشید بیبی‪ "،‬تهیونگ خندید‪.‬‬

‫جونگوک با هوفهای دستهاش رو دور اون انداخت و‬


‫گونهاش رو به سینهاش مالوند‪" ،‬نمیبخشمت‪ ،‬بوس‬
‫میخوام‪".‬‬
‫‪1545‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"دندونپزشک گفت که حداقل تا یک هفته نباید ببوسمت‪".‬‬

‫"دندونپزشک توی دهن من سوزن فرو کرد‪ ،‬چرا چیزی که اون‬


‫میگه رو باور میکنی؟ واضحه که نمیشه بهش اعتماد کرد!"‬

‫"دوباره این بحث؟ بیبی‪ ،‬تنفرت از دندونپزشکها واقعا‬


‫غیرمنطقیه —"‬

‫"غیرمنطقی؟!" پسر کوچیکتر با چهرهی خشمگینی باال پرید‪،‬‬


‫"اون برای تامین مخارج زندگیش دستش رو توی دهن مردم‬
‫فرو میکنه ته! بهم بگو این چجوری معمولیه!"‬

‫"هیش‪ ،‬داد نزن بان‪ "،‬تهیونگ سرزنشش کرد‪" ،‬به خودت‬


‫آسیب میزنی‪".‬‬

‫"اگه ویدیو رو بهم نشون ندی داد میزنم!" جونگوک تهدید‬


‫کرد‪.‬‬

‫"دوباره این؟ بهت گفتم که —"‬

‫‪1546‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"برام مهم نیست که دربارهی کینکهاتون حرف زدید!" پسر‬


‫نالید‪" ،‬من همین االنش هم همشون رو میدونم! جیمین‬
‫هیونگ پریز کینک‪ 20‬داره‪ ،‬نامجون هیونگ فوت فتیشه‪ 21‬و‬
‫جین هیونگ کینک سایز —"‬

‫"خدای من‪ ،‬خدای من‪ ،‬بهت نشون میدم! بهت نشونش میدم‪،‬‬
‫فقط ساکت شو! لطفا!"‬

‫"صبر کن‪ ،‬درست گفتم؟" چهرهی دوست پسرش روشن شد‪،‬‬


‫"دربارهی جین هیونگ فقط حدس زدم؟ ولی یکجورهایی‬
‫بهش میخوره‪ ،‬نه؟"‬

‫"— گوک‪ ،‬التماست میکنم‪ ،‬تمومش کن‪".‬‬

‫"و جیمین هیونگ‪ ،‬راستش رو بخوای خیلی واضح بود! دیدی‬


‫وقتی من بهش میگم جذاب چقدر خوشحال میشه؟"‬

‫"جئون جونگوک‪ ،‬اگه همین االن ساکت نشی —!"‬

‫‪20‬‬
‫عالقهای جنسی که در اون شخص از مورد تمجید قرار گرفتن لذت میبره ‪Praise Kink:‬‬

‫‪21‬‬
‫عالقهی جنسی به پا ‪Foot Fetish:‬‬

‫‪1547‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪48.‬‬

‫سهشنبهای که جیمین سر کار رفت‪ ،‬قرار بود یک روز معمولی‬


‫باشه؛‬

‫با این تفاوت که وقتی وارد اتاق پشتی بوتیک شد‪ ،‬همکارش‬
‫اون رو به سمت دفتر کشید‪.‬‬

‫"داهیون‪ "،‬مو نارنجی هیس کشید و مچ دست دردناکش رو‬


‫ماساژ داد‪" ،‬داری چیکار —"‬

‫"جیمین‪ "،‬صدای کارفرماش باعث شد توجهش رو از دوستش‬


‫بگیره‪.‬‬

‫پسر به سرعت به سمت مرد بزرگتر برگشت و تعظیمی کرد‪،‬‬


‫"هیونگ‪-‬نیم؛ ببخشید که چنددقیقه دیر کردم‪ ،‬اتوبوس —"‬

‫"نگران اون نباش‪ "،‬نمیشد چیزی از چهرهی کارفرماش خوند؛‬


‫اون آدمی نبود که رفتار غیردوستانهای داشته باشه‪ ،‬اما اون‬
‫لحظه واقعا ترسناک بهنظر میرسید‪.‬‬

‫‪1548‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مرد بزرگتر نگاهی به اون انداخت‪" ،‬اشخاص خیلی مهمی‬


‫قراره به زودی از بوتیک دیدن کنن‪ ،‬اونها میخوان با‬
‫خوشبرخوردترین کارمند ما مالقات کنن؛ اگه از تو خوششون‬
‫بیاد‪ ،‬ماهی یکبار بوتیک رو اجاره میکنن‪".‬‬

‫دهن جیمین باز شد‪" ،‬چ‪-‬چی؟"‬

‫"پولدارن‪ "،‬داهیون توضیح داد و جیمین چشمغرهای بهش‬


‫رفت‪.‬‬

‫"اینش رو فهمیدم‪ "،‬پسر هیس کشید‪" ،‬منظورم اینه که —‬


‫چیزی که نمیفهمم اینه که چه فرقی داره من خوشبرخورد‬
‫باشم یا نه؟"‬

‫"بوتیک رو برای یک بچه اجاره میکنن تا آزادانه خرید کنه‪"،‬‬


‫کارفرماش توضیح داد‪" ،‬من هم جزئیات دقیقش رو نمیدونم؛‬
‫فکر کنم اگه با هم به توافق برسیم دربارهاش حرف بزنیم‪".‬‬

‫"خیلی خب —" جیمین با تردید گفت و ابروهاش بههم گره‬


‫خوردن‪" ،‬ولی برای بوتیک بد نیست؟ به تموم مشتریهایی که‬
‫توی اون یک روز از دست میدیم فکر کنید —"‬

‫‪1549‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"درآمد یک هفتهی بوتیک رو پرداخت میکنن‪ "،‬کارفرماش با‬


‫صدای خونسردی جواب داد‪" ،‬در ازای یک روز‪".‬‬

‫جیمین به اون خیره شد‪" ،‬دقیقا چقدر پولدارن؟"‬

‫"این به تو مربوط نمیشه‪ "،‬کارفرماش قاطعانه گفت‪" ،‬چیزی‬


‫که میخوام بدونم‪ ،‬اینه که تو میتونی نمایندهی بوتیک‬
‫باشی؟ تو بهترین کارمند منی جیمین‪ ،‬هیچ شکی ندارم که‬
‫کارت رو خوب انجام میدی‪".‬‬

‫"مطمئنید داهیون نمیتونه انجامش بده؟" پسر با صدای‬


‫ضعیفی پرسید‪" ،‬این یککم مضطرب کننده بهنظر —"‬

‫"داهیون دو روز پیش یک زن حامله رو چاق صدا زد‪ "،‬مرد با‬


‫چهرهی خشکی جواب داد‪.‬‬

‫دوستش که کنار دستش ایستاده بود‪ ،‬لکنتکنون سعی کرد از‬


‫خودش دفاع کنه‪" ،‬من نمیدونستم که حاملهاست! فکر‬
‫میکردم یه بچه که زیادی ناهار خورده!"‬

‫جیمین آهی کشید‪" ،‬من — فکر کنم میتونم انجامش بدم‪".‬‬

‫‪1550‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"عالیه‪ "،‬کارفرماش سرش رو تکون داد و دستش رو به سمت‬


‫تلفن روی میزش دراز کرد‪" ،‬به زودی میرسن‪".‬‬

‫***‬

‫‪1551‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین مضطرب نبود‪.‬‬

‫عرق کرده بود؟ البته؛ دائم ورودی بوتیک رو چک میکرد؟‬


‫شاید؛ توی ده دقیقهی گذشته دوبار به دستشویی رفته بود؟‬
‫قطعا؛‬

‫اما نگران؟ اصال اینطور نبود!‬

‫اون معموال توی این شرایط از شوخطبعی داهیون استفاده‬


‫میکرد تا کمی تنش توی بوتیک رو کم کنه‪ ،‬اما به دوستش‬
‫دستور داده شده بود که عقب بایسته‪.‬‬

‫تنها اشخاص حاضر توی بوتیک کارفرماش — که خودش رو‬


‫توی دفترش مخفی کرده بود — و جیمین که پشت پیشخون‬
‫جلوی ورودی ایستاده بودن‪.‬‬

‫پسر نفس عمیقی کشید و سعی کرد ضربان قلبش رو آروم کنه؛‬

‫در همون لحظه‪ ،‬زنگ بسته شده جلوی در ورودی به صدا‬


‫دراومد‪.‬‬

‫‪1552‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین به سرعت صاف ایستاد و ضربان قلبش به همون حالت‬


‫قبل برگشت؛ یک مرد داشت به سمتش میاومد‪ ،‬قدبلند بود‪،‬‬
‫کُت و شلوار مرتبی پوشیده و دوستانه بهنظر میرسید‪.‬‬

‫مرد وقتی به پیشخون رسید لبخندی زد و چالی روی یکی از‬


‫لُپهاش نمایون شد؛ به دالیلی‪ ،‬شونههای منقبض جیمین به‬
‫محض دیدن اون پایین افتادن‪.‬‬

‫"پارک جیمین‪-‬شی؟" مرد پرسید و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫جیمین قبل از اینکه به یاد بیاره احتماال باید تعظیم کنه‪،‬‬


‫سرش رو تکون داد و بعد از به سرعت تعظیم کردن‪ ،‬پیشونیش‬
‫رو روی میز پیشخون کوبوند‪.‬‬

‫اگه مرد متوجه اون اتفاق شده بود هم چیزی نگفت؛ اما با‬
‫لبخند کمی بزرگتری ادامه داد‪" ،‬اسم من کیم نامجونه؛ من‬
‫همراه گروه خصوصیای از افراد شرکت بنگتن هستم‪".‬‬

‫خون توی رگهای جیمین یخ بست‪.‬‬

‫پسر دهنش رو باز کرد‪ ،‬اما هیچ صدایی از گلوش خارج نشد؛‬

‫‪1553‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با توجه به واکنش نشون ندادن نامجون‪ ،‬بهنظر میاومد که به‬


‫چنین واکنشی از مردم وقتی بهشون میگفت برای کی کار‬
‫میکنه عادت داشت‪.‬‬

‫تقریبا همه میدونستن که شرکت بنگتن تنها ظاهر اون گنگ‬


‫مافیا بود‪.‬‬

‫جیمین ناخودآگاه گوشهی میز پیشخون رو چنگ زد؛ به چیزی‬


‫نیاز داشت تا از افتادنش جلوگیری کنه‪.‬‬

‫مافیا‪ ،‬فاکینگ مافیا —‬

‫توی یک بوتیک بود؟‬

‫کنجکاوی جای اضطراب پسر رو گرفت؛ با خودش فکر کرد که‬


‫اونها چه کاری میتونستن اونجا داشته باشن؟‬

‫"از آشناییتون خوشحالم‪ "،‬مو نارنجی باالخره وقتی صداش‬


‫رو پیدا کرد گفت‪" ،‬من‪ ،‬اوم — به من گفتن که قراره یک بچه‬
‫به بوتیک بیاد؟"‬

‫‪1554‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه‪ ،‬آره‪ "،‬نامجون خندید‪" ،‬عادت داریم قبل از آوردن اون‬


‫کمی تحقیق کنیم‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬ابروهای جیمین بههم گره خوردن‪" ،‬خب‪ ،‬اگه دوست‬


‫داشته باشید میتونم اطراف رو نشونتون بدم؟"‬

‫"عالی بهنظر میاد‪ "،‬نامجون لبخندی زد‪" ،‬ولی درواقع‪ ،‬باید با‬
‫همکارم همراه بشی؛ اون کسیه که تاییدیهی نهایی دربارهی‬
‫اینطور موضوعات رو میده‪".‬‬

‫جیمین لبهاش رو بههم فشرد‪ .‬رفتار اونها کمی زیادهروی‬


‫بهنظر میاومد؛ یک بوتیک کوچولو چه مشکلی میتونست‬
‫داشته باشه که نیاز به این همه تحقیق داشتن؟‬

‫هرچند‪ ،‬پسر افکارش رو پیش خودش نگه داشت و فقط‬


‫سرش رو تکون داد‪" ،‬من اینجا منتظر میمونم‪".‬‬

‫امیدوار بود حرفهاش به تلخیای که حس میکرد نبوده‬


‫باشن‪.‬‬

‫‪1555‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نامجون سرش رو تکون داد‪" ،‬اون توی ماشینه‪ ،‬میفرستمش‬


‫داخل‪ "،‬مرد برای بار آخر سرش رو تکون داد‪" ،‬از آشنایی‬
‫باهات خوشحال شدم جیمین‪-‬شی‪".‬‬

‫"من هم همینطور‪ "،‬جیمین لبخندی زد که نامجون در جوابش‬


‫نیشخندی زد و دستش رو تکون داد؛‬

‫مو نارنجی ناخودآگاه با خودش فکر کرد که یک گنگستر چطور‬


‫میتونست انقدر دوستانه برخورد کنه؟ اون اصال ترسناک‬
‫بهنظر نمیرسید‪.‬‬

‫بههرحال‪ ،‬دلیلی برای ترسوندن اون نداشت‪ ،‬چون جیمین با‬


‫اون قد صد و هفتاد و چهارمتری تهدیدی به حساب نمیاومد!‬

‫چهرهی پسر با فکر به اون موضوع درهم رفت‪.‬‬

‫"چیزی بوی بدی میده الو؟"‬

‫جیمین ترسیده سرش رو باال آورد؛ هرچند‪ ،‬با دیدن مرد‬


‫مقابلش‪ ،‬اون نگاه جای خودش رو به تعجب داد و با لبهای از‬
‫هم بازمونده به اون خیره شد‪.‬‬

‫‪1556‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫شخصی که بهش خیره شده بود‪ ،‬چهرهای داشت که فراموش‬


‫کردنش کار راحتی نبود؛ چشمهای گربهای‪ ،‬پوست سفیدی که‬
‫برای یک گنگستر زیادی صاف و بدون زخم بهنظر میرسید و‬
‫البته‪ ،‬موهای نعنایی و یک ژاکت چرم‪.‬‬

‫جیمین هرچقدر بیشتر به اون نگاه میکرد‪ ،‬گرفتن نگاهش‬


‫ازش براش سختتر میشد‪.‬‬

‫مرد که انگار از تموم افکارش باخبر بود‪ ،‬نیشخندی بهش زد‪،‬‬


‫"گربه زبونت رو خورده؟"‬

‫شاید غرور توی حرفهای مرد بود‪ ،‬یا هالهی از خودراضیای‬


‫که دور خودش داشت‪ ،‬انگار که کسی بهتر از اون بود‪ ،‬با وجود‬
‫اینکه بهنظر میاومد دو سانتی از اون کوتاهتر باشه؛‬

‫هرچیزی که بود‪ ،‬باعث شد جیمین برای حمله کردن آماده بشه‪.‬‬

‫"تو باید بچهای باشی که من قرار بود ببینم‪ "،‬پسر با لحن‬


‫شیرینی جواب داد‪" ،‬از آشنایی باهات خوشحالم پسر‬
‫کوچولو!"‬

‫‪1557‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫میتونست غش کردن کارفرماش با شنیدن اون حرفها رو‬


‫تصور کنه‪.‬‬

‫گفتن اینکه غریبه شوکه بهنظر میرسید قضیه رو کوچیک‬


‫جلوه میداد؛ لبخند پر از اعتمادبهنفس مرد ناپدید و با نگاهی‬
‫که میتونست آهن رو ب ُبره تعویض شد‪.‬‬

‫"بامزه بود‪ "،‬مو نعنایی با صدای خشکی گفت‪" ،‬میدونی من‬


‫کیم؟"‬

‫جیمین با شنیدن اون جمله تقریبا چشمهاش رو چرخوند‪،‬‬


‫"یکی از فیلمهای ایتالیایی مافیایی بد دههی هشتاد؟"‬

‫چشمهای مرد درخشیدن‪ ،‬ابروهاش به آرومی باال رفتن و‬


‫مکثی پیش اومد‪.‬‬

‫"میتونم دستور بدم اخراجت کنن‪ "،‬مو نعنایی با چشمهای‬


‫ریز شده و احتیاط گفت‪" ،‬برات — مهم نیست؟"‬

‫"به اون ترسناکی که فکر میکنی نیستی‪ "،‬جیمین از بین‬


‫دندونهاش دروغ گفت؛ فاک‪ ،‬به این قسمتش فکر نکرده بود‪.‬‬

‫‪1558‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مرد چندلحظهی دیگه بهش خیره موند و باالخره با صدای‬


‫خشکی گفت‪" ،‬مطمئنم گفتم کسی رو میخوام که با بچهها‬
‫خوب باشه‪".‬‬

‫چشمهای جیمین از حرص پر شدن‪" ،‬من با بچهها خوبم؛ واسه‬


‫عوضیها نمیتونم همین رو بگم‪".‬‬

‫مرد لبهاش رو بههم فشرد‪" ،‬خب‪ ،‬تا اینجا که ثابت نکردی‬


‫رفتار دوستانهای داری‪".‬‬

‫جیمین واقعا دلش میخواست جواب مرد رو بده؛ اون از‬


‫آدمهای از خودراضی عوضیای که فکر میکردن از همه برترن‬
‫و برای بقیه قلدری میکردن متنفر بود؛‬

‫هرچند‪ ،‬خودش رو مجبور به مکث کرد و حرفهای کارفرماش‬


‫رو به یاد آورد؛ اگه این رو خراب میکرد‪ ،‬احتماال اخراج میشد‬
‫و عالوه بر اون‪ ،‬مرد مقابلش یک گنگستر و عضو یکی از‬
‫خطرناکترین گنگهای دنیا بود‪.‬‬

‫پسر نفس عمیقی کشید و با صدای آرومی گفت‪" ،‬متاسفم‪ ،‬فکر‬


‫کنم شروع بدی داشتیم‪".‬‬

‫‪1559‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫غریبه ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫جیمین دندونهاش رو روی هم سایید و با صدای خشکی‬


‫ادامه داد‪" ،‬اسم من پارک جیمینه و دوست دارم کسی که تموم‬
‫این مالقات بهخاطرش ترتیب داده شده رو ببینم؛ فکر میکنم‬
‫اون بچه از این بوتیک خوشش بیاد‪ ،‬ما کالکشن لباسهایی‬
‫داریم که برای هر جنس یا سنی مناسبه‪".‬‬

‫بهنظر میاومد مرد با نگاه متفکری اون رو زیر نظر گرفته بود‪.‬‬

‫"مین یونگی‪ "،‬مو نعنایی باالخره با صدای خونسردی جواب‬


‫داد‪" ،‬چندسالته جیمین‪-‬شی؟"‬

‫جیمین روی پاهاش جابهجا شد‪ ،‬هنوز پیشخون رو چنگ زده‬


‫بود‪" ،‬فکر نمیکنم دونستنش ارتباطی به مالقاتمون داشته‬
‫باشه‪".‬‬

‫یونگی لبخند کوچیکی زد؛ دیدن اون روی چهرهاش عجیب‬


‫بود و نگاهش نرم شد‪.‬‬

‫‪1560‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"عادالنهاست‪ "،‬مو نعنایی با لحن شیطنتآمیزی گفت‪" ،‬خب‪،‬‬


‫فکر کنم االن میتونم جونگوک رو بیارم داخل؛ توی ماشین‬
‫منتظره‪".‬‬

‫شونههای جیمین پایین افتادن‪" ،‬عالیه؛ اگه مشکلی نداره‪،‬‬


‫میتونم بدونم چندسالشه؟"‬

‫"تقریبا پونزده‪ "،‬یونگی مکثی کرد‪" ،‬ولی بهتره اشاره کنم که‬
‫اون دوست داره — کوچیکتر از سنش رفتار کنه‪".‬‬

‫"همه اینجوری نیستن؟" جیمین خندید‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬یونگی یکدفعه جدیتر بهنظر میرسید و چهرهاش‬


‫خشک شد‪" ،‬اون کوچیکتر از سنش رفتار میکنه‪ ،‬مثل یک‬
‫خردسال؛ اینجوری خوشحال و راحته‪ ،‬پس اگه مشکلی با این‬
‫موضوع داری‪ ،‬بهتره که بدونم‪".‬‬

‫ابروهای جیمین بههم گره خوردن؛ لحظهای به مرد خیره شدن‬


‫و لحن محافظهکارانهی اون رو در نظر گرفت‪.‬‬

‫‪1561‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬پسر باالخره جواب داد‪" ،‬متوجه شدم؛ نیازی‬


‫نیست با اون صدای گنگسترگونهی ترسناکت تهدیدم کنی‪".‬‬

‫انگار که به یونگی برخورده بود‪" ،‬این صدای عادیمه‪".‬‬

‫"که چی؟"‬

‫"من — محض رضای فاک؛ جون‪ ،‬گوک رو بیار داخل‪".‬‬

‫جیمین با خندهی خورده شدهای رفتن مرد رو تماشا کرد؛‬


‫بهنظر میاومد نمیتونست نگاهش رو از اون بگیره‪ ،‬تا زمانی‬
‫که در بوتیک باز شد و چند مرد با کت و شلوارهای سیاه وارد‬
‫اونجا شدن‪.‬‬

‫میدونست که باید میترسید؛ حدسش درست بود و اون‬


‫آدمها احتما میتونستند جونش رو ازش بگیرن؛‬

‫اما یونگی‪ ،‬با وجود تموم غرورش — مهربون بهنظر میرسید؛‬


‫واضح بود که به پسر کوچیکتری که همشون انقدر روش‬
‫حساس بودن اهمیت میداد و این باعث میشد جیمین کمی‬
‫احساس بهتری داشته باشه‪.‬‬

‫‪1562‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫حاال فقط امیدوار بود که بتونه با جونگوک رابطهی خوبی‬


‫برقرار کنه‪.‬‬

‫***‬

‫‪1563‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جیمینی هیونگی‪ ،‬لطفا؛ لطفا‪ ،‬اوه لطفااا —"‬

‫جیمین مجبور بود دستش رو جلوی دهنش بگیره تا با‬


‫چسبیدن پسر کوچیکتر به کمرش به خنده نیفته‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬برای بار آخر‪ "،‬نامجون غرید‪" ،‬جیمین نمیتونه با‬


‫ما بیاد خونه!"‬

‫مرد که به زحمت سعی داشت جونگوک رو از مو نارنجی جدا‬


‫کنه‪ ،‬داشت بینفس از بین دندونهاش حرف میزد؛ پسر‬
‫کوچیکتر اما محکم جیمین رو نگه داشته بود و نالهی بلندی‬
‫کرد‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬پسر با چشمهای گشاد شده به اون خیره شد‪،‬‬


‫"لطفا! گوکی خیلی ازت خوشش میاد‪ ،‬با ما بیا کُره! ژاپن‬
‫چندشه!"‬

‫جیمین با شیفتگی به خنده افتاد‪" ،‬گوکی‪ ،‬من هم دوست دارم‬


‫که باهات بیام عزیزدلم؛ ولی اینجا درس میخونم‪ ،‬نمیتونم‬
‫همینجوری ترکش کنم‪".‬‬

‫‪1564‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی که چندقدم اونطرفتر به طبقهای از لباس تکیه داده و‬


‫داشت تماشاشون میکرد‪ ،‬با شنیدن توضیح جیمین گلوش رو‬
‫صاف کرد‪،‬‬

‫"میدونی‪ ،‬اگه دلت میخواد باهامون بیای میتونم ترتیبش رو‬


‫بدم‪".‬‬

‫جیمین که تقریبا حضور اون رو فراموش کرده بود‪ ،‬با ابروهای‬


‫بههم گره خورده نگاهی بهش انداخت‪" ،‬چی؟"‬

‫یونگی شونهای باال انداخت‪" ،‬اگه میخوای برای مدتی‬


‫پیشمون بمونی‪ ،‬میتونم ترتیبش رو بدم که با دانشگاهت به‬
‫مشکل برنخوری‪".‬‬

‫"درواقع مدرسهی پزشکیه‪ "،‬جیمین تصحیح کرد‪" ،‬و نگران‬


‫توی دردسر افتادن نبودم؛ فقط نمیخوام از درسهام عقب‬
‫بیفتم‪".‬‬

‫یونگی چندلحظهای ساکت موند‪" ،‬پس این یک نه بزرگ برای‬


‫آخرهفته مرخصی گرفتنه؟"‬

‫‪1565‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین سعی کرد لرزیدن قلبش با شنیدن امید توی صدای مرد‬
‫رو نادیده بگیره و لبخند کمرنگی زد‪" ،‬ببخشید‪ ،‬واقعا دلم‬
‫میخواست میتونستم‪".‬‬

‫جونگوک نالهی بلندی کرد‪" ،‬هیونگی‪ ،‬این واقعا احمقانهاست!‬


‫بهش بگو که باهامون بیاد!"‬

‫"یاه‪ ،‬بچهی لوس‪ "،‬یونگی هوفهای داد‪" ،‬اینجوری کار‬


‫نمیکنه‪".‬‬

‫مرد از لباسها دور شد‪ ،‬به سمت اونها اومد و ضربهای پشت‬
‫سر جونگوک زد‪" ،‬یاال‪ ،‬وقتشه بریم‪".‬‬

‫درکمال تعجب جیمین‪ ،‬پسر همون لحظه رهاش کرد؛ هرچند‪ ،‬با‬
‫لبهای آویزون ازش دور شد‪.‬‬

‫"مرسی که ازم مراقبت کردی‪ "،‬جونگوک مودبانه گفت و‬


‫تعظیمی کرد‪.‬‬

‫جیمین جلوی لبخند بزرگی که میخواست روی صورتش‬


‫بشینه رو گرفت و سعی کرد حرفهای برخورد کنه‪.‬‬

‫‪1566‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مرسی که بهم این اجازه رو دادی‪ "،‬مو نارنجی با مالیمت‬


‫گفت‪" ،‬قول بده خیلی زود بهم سر بزنی؟"‬

‫چهرهی جونگوک روشن شد‪" ،‬قول میدم!"‬

‫"عالیه‪ "،‬جیمین با شیطنت موهای پسر رو بههم ریخت و با‬


‫حس بیصبری نامجون گفت‪" ،‬حاال برو؛ خیلی زود میبینمت‬
‫گوکی‪".‬‬

‫دستهی مردهایی که همراه خودشون آورده بودن‪ ،‬به همون‬


‫ترتیب از مغازه خارج شدن؛ تا زمانی که جیمین و یونگی تنها‬
‫موندن‪.‬‬

‫مرد مو نعنایی به سمتش برگشت و هردو با هم صحبت کردن‪.‬‬

‫"خوب با بچهها کنار میای‪".‬‬

‫"اون برادرته‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫به همدیگه خیره شدن‪.‬‬

‫‪1567‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بهنظر میاومد یونگی به زحمت سعی داشت چهرهاش رو‬


‫کنترل کنه‪ ،‬اما نتونست درخشیدن چشمهاش از تعجب رو‬
‫پنهون کنه‪.‬‬

‫"چی باعث میشه اینجوری فکر کنی؟"‬

‫"جوری که پیش تو رفتار میکنه‪ "،‬جیمین صادقانه جواب داد‪،‬‬


‫"راستش درواقع جوری که تو پیش اون رفتار میکنی‪".‬‬

‫چهرهی یونگی نرم شد‪" ،‬آره‪ ،‬برادرمه؛ تو نمیتونی — اوم‪،‬‬


‫هیچکس دربارهی اون نمیدونه؛ یا حداقل دربارهی ارتباطش‬
‫با بنگتن‪".‬‬

‫"درسته‪ "،‬جیمین با تمسخر جواب داد‪" ،‬شرکت بنگتن؛ راستی‬


‫چه نوع خدماتی داشت؟ یک شرکت تکنولوژی؟"‬

‫پسر تقریبا توقع داشت مرد خودش رو به اون راه بزنه‪ ،‬اما‬
‫لبخندی روی لبهای یونگی اومد‪" ،‬من فکر میکردم شرکت‬
‫بازرگانی باشه‪".‬‬

‫‪1568‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لحظهای به سکوت گذشت و بعد هردو به خنده افتادن؛ جیمین‬


‫با خاموش شدن خندهاشون با لبخندی به اون خیره شد و‬
‫چهرهی یونگی هم به همون مالیمت بود‪.‬‬

‫"این اطراف میبینمت پارک جیمین‪ "،‬مرد به آرومی گفت‪،‬‬


‫نگاهش روی لبهای جیمین افتاد و باعث شد قلب پسر گرم‬
‫بشه‪.‬‬

‫جیمین سعی کرد صداش رو ثابت نگه داره‪.‬‬

‫"خیلی مطمئن بهنظر میای‪ "،‬اون جمله قرار بود به طعنه کفته‬
‫بشه‪ ،‬اما لرزش صداش این اجازه رو بهش نداد‪.‬‬

‫یونگی نیشخندی زد؛ بدون اخطاری‪ ،‬به اون نزدیک شد و‬


‫فاصلهی بینشون رو پر کرد‪.‬‬

‫"یک حسی بهم میگه که بیشتر همدیگه رو میبینیم‪ "،‬مرد با‬


‫مالیمت گفت‪.‬‬

‫جیمین دهنش رو باز کرد تا جوابی بده‪ ،‬اما هیچ صدایی از‬
‫گلوش خارج نشد‪.‬‬

‫‪1569‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نیشخند یونگی بزرگتر شد‪ ،‬مرد دستش رو از جیبش بیرون‬


‫آورد و دوباره عقب رفت‪" ،‬از آشنایی باهات خوشحال شدم‪".‬‬

‫درست لحظهای که در بسته شد‪ ،‬داهیون از اتاق پشتی بیرون‬


‫پرید‪،‬‬

‫"همه چیز رو بهم بگو!"‬

‫***‬

‫‪1570‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دفعهی دومی که جیمین یونگی رو دید‪ ،‬سه هفتهی بعد بود‪.‬‬

‫پسر اول محکم جونگوک رو بغل کرد‪ ،‬موهاش رو بههم ریخت‬


‫و به اونکه با هیجان به سمت لباسها دوید خیره شد‪.‬‬

‫وقتی باالخره به سمت اون مرد مو نعنایی برگشت‪ ،‬با‬


‫عصبانیت انگشت اشارهاش رو به سمتش گرفت‪" ،‬تو!"‬

‫یونگی که شوکه بهنظر میرسید‪ ،‬با نزدیک شدن جیمین بهش‬


‫سعی کرد از خونش دفاع کنه‪.‬‬

‫"باید با هم حرف بزنیم!" پسر هیس کشید و انگشتش رو به‬


‫سینهی مرد زد‪" ،‬دقیقا فکر میکنی کی هستی؟ هان؟"‬

‫یونگی با چهرهی درهمرفتهای سینهاش رو ماساژ داد‪" ،‬آخ‪،‬‬


‫انقدر محکم نه!"‬

‫"باید محکمتر بزنمت!" جیمین با حرص جواب داد‪" ،‬قسم‬


‫میخورم باید —"‬

‫"جیمینی هیونگی‪ ،‬ببین!"‬

‫‪1571‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫هردو به سمت اون صدا برگشتن و جیمین نفس بلندی کشید‪،‬‬


‫"واو! خیلی خوشگل شدی جونگوکی! چرا من وقتی بافت‬
‫میپوشم به خوشگلی تو نمیشم؟"‬

‫جونگوک با گونههای سرخ از اون تعریف خندید‪" ،‬رنگهای‬


‫دیگهای هم داره؟"‬

‫"البته!" جیمین پسر رو به سمت اونها راهنمایی کرد‪ ،‬صبر کرد‬


‫تا حواس اون دوباره پرت بشه و بعد به سمت برادرش‬
‫برگشت‪.‬‬

‫تازه دستش رو باال آورده بود تا دوباره ضربهای به سینهی مرد‬


‫بزنه‪ ،‬که یونگی ُمچهاش رو گرفت‪.‬‬

‫"از اونجایی که حدس میزنم این برای مدتی ادامه پیدا کنه‪"،‬‬
‫گنگستر با خونسردی گفت‪" ،‬بذار واسه خودمون یککم وقت‬
‫بخرم؛ فکر کنم بدونم چی انقدر عصبانیت کرده‪".‬‬

‫جیمین هوفهای داد و دستهاش رو آزاد کرد‪" ،‬اگه میدونی‬


‫پس چه دلیل فاکیای باعث شد فکر کنی انجام دادنش ایدهی‬
‫خوبیه؟"‬

‫‪1572‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی باالخره رهاش کرد و آهی کشید‪" ،‬اون لحظه بهنظر‬


‫ایدهی خوبی میاومد‪".‬‬

‫"دادن شهریهی مدرسهی من؟" جیمین هیس کشید‪" ،‬دقیقا‬


‫چجوری ایدهی خوبی بهنظر اومد؟"‬

‫یونگی با نگاه عذرخواهانهای شونهاش رو باال انداخت‪،‬‬


‫"نمیدونم؛ وقتی دربارهی قرضهات حرف زدی — بهنظر‬
‫ناراحت میاومدی‪".‬‬

‫جیمین برای چندلحظه به مرد خیره شد‪.‬‬

‫"ممنونم‪ "،‬پسر باالخره بعد از رها کردن نفس حبس شده توی‬
‫سینهاش گفت‪" ،‬که نگرانم بودی؛ ولی ما — ما همدیگه رو‬
‫نمیشناسیم یونگی‪ .‬تو مسئولیت محافظت کردن از من رو‬
‫نداری‪".‬‬

‫یونگی با نگاه تاریکی به اون خیره شد‪" ،‬اگه بخوام بشناسمت‬


‫چی؟"‬

‫‪1573‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قلب جیمین فرو ریخت و برای چندلحظه نمیدونست باید چه‬


‫جوابی بده‪.‬‬

‫صدای بلندی بین افکار هردوشون پرید‪.‬‬

‫"چ‪-‬چیزی نیست‪ "،‬صدای لرزون جونگوک چندثانیه بعد به‬


‫گوش رسید‪" ،‬برنگردید!"‬

‫یونگی و جیمین همزمان غرهای دادن و به همدیگه خیره شدن؛‬


‫سکوت دیگهای پیش اومد و مو نارنجی به صدای ضربان قلب‬
‫خودش گوش داد‪.‬‬

‫"اصال شغلت بهت اجازهی قرار گذاشتن میده؟" پسر با‬


‫مالیمت پرسید و به چشمهای مو نعنایی زل زد‪" ،‬تو‬
‫یکجورهایی مهمی‪ ،‬مگه نه؟ من نمیخوام — توی دردسر‬
‫بیفتم‪".‬‬

‫یونگی چشمغرهای به زمین رفت و فکش قفل شد‪،‬‬

‫‪1574‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مهمم‪ ،‬ولی این هیچ معنایی نداره؛ معموال گاردها جونگوک رو‬
‫توی سفرهای خریدنش همراهی میکنن و من کارهای مهمتری‬
‫برای انجام دادن دارم‪ ،‬ولی —" با تردید آب دهنش رو قورت‬
‫داد‪ —" ،‬از دیدن تو خوشم میاد‪".‬‬

‫جیمین نرم خندید‪" ،‬سرخ شدی‪".‬‬

‫"فقط — محض رضای فاک!" یونگی دستی به صورتش کشید‬


‫و نفسش رو بیرون داد‪" ،‬فقط شمارهات رو بهم بده! باید‬
‫التماست کنم؟"‬

‫"نمیدونم‪ "،‬جیمین اذیتش کرد‪" ،‬راستش بامزه میشه‪".‬‬

‫"جیمین!" یونگی غرید‪.‬‬

‫مو نارنجی خندید‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬خیلی خب؛ گوشیت رو بهم‬


‫بده‪".‬‬

‫وقتی که داشت شمارهاش تایپ میکرد‪ ،‬نتونست حسی که‬


‫تموم بدنش رو فرا گرفته بود رو نادیده بگیره — هیجانزده‬
‫بود‪.‬‬

‫‪1575‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫اولین قرارشون ناامید کننده بود‪.‬‬

‫ماشینی جیمین رو به آپارتمانش رسوند و پسر که در کمال‬


‫تعجب از خودش عصبانی بود‪ ،‬وارد خونهاش شد‪.‬‬

‫نمیدونست چرا انقدر توقع زیادی داشت‪ ،‬البته که قرار نبود‬


‫راحت باشه — محض رضای خدا‪ ،‬اون داشت با یک گنگستر‬
‫بیرون میرفت!‬

‫پسر با آهی ژاکتش رو از تنش خارج کرد؛ میخواست کتری رو‬


‫برداره‪ ،‬که گوشیش لرزید‪.‬‬

‫"الو؟"‬

‫"— هی‪ ،‬جیمین‪".‬‬

‫مو نارنجی با چهرهی درهم رفتهای به خودش یادآوری کرد که‬


‫همیشه کالرآیدیش رو چک کنه‪.‬‬

‫‪1576‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"سالم یونگی‪".‬‬

‫صدایی از پشت خط به گوش رسید و پسر با خودش فکر که‬


‫یعنی مرد همین حاال داشت به کُره برمیگشت؟‬

‫فکر اینکه هربار به ژاپن سفر کرده بود تا فقط اون رو ببینه‪،‬‬
‫باعث میشد قلبش گرم بشه؛ فقط آرزو میکرد که ارزشش رو‬
‫داشت‪.‬‬

‫"گوش کن‪ ،‬میخواستم بابت قرار عذرخواهی کنم‪".‬‬

‫جیمین آهی گشید‪ ،‬دسته کلیدش رو روی پیشخون گذاشت و‬


‫گوشیش رو بین شونه و گردنش نگه داشت‪" ،‬چرا فکر میکنی‬
‫باید عذرخواهی کنی؟"‬

‫"چون مزخرف بود جیمینی‪ ،‬نیازی نیست دروغ بگی‪".‬‬

‫پسر با شنیدن اون اسم مستعار لبخندی زد و کتری رو زیر شیر‬


‫آب گرفت‪" ،‬اوه‪ ،‬میدونم؛ ولی میتونست بدتر باشه‪ ،‬حداقل‬
‫بهش امتیاز چهار میدم‪".‬‬

‫‪1577‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"انقدر هم بد نیست‪".‬‬

‫"از بیست‪".‬‬

‫یونگی خندید و اون صدا باعث شد لبخند جیمین هم بزرگتر‬


‫بشه؛ پسر گاز رو روشن و گوشیش رو جابهجا کرد تا از دستش‬
‫نیفته‪.‬‬

‫"شغل من مزخرفه‪ "،‬یونگی با پشیمونی بیشتری ادامه داد‪،‬‬


‫"سعی میکنم وقتی بیرونم گوشیم رو خاموش نگه دارم‪ ،‬ولی‬
‫بعضی تماسها رو مجبورم —"‬

‫"یونگی‪ ،‬فکر میکنی چون چندتا تماس رو جواب دادی زمان‬


‫خوبی رو نگذروندم؟" جیمین آهی کشید‪ ،‬در کتری رو باز کرد‬
‫و چند برگ چای داخلش ریخت‪.‬‬

‫"من — اوم‪ ،‬آره؟"‬

‫"زمان خوبی نداشتم‪ ،‬چون تموم رستوران رو برام اجاره‬


‫کردی‪ "،‬جیمین با جدیت توضیح داد‪،‬‬

‫‪1578‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"و بهجای دنبالم اومدن یا رسوندنم‪ ،‬رانندهات این کار رو کرد‬


‫و پول غذام رو دادی؛ با اینکه من واقعا دلم میخواست‬
‫صورتحساب رو با هم نصف کنیم‪ .‬صادقانه بگم‪ ،‬حس میکنم‬
‫دارم با پولت قرار میذارم‪ ،‬نه خودت‪".‬‬

‫یونگی ساکت بود‪.‬‬

‫"اوه‪ "،‬مرد باالخره گفت‪" ،‬متوجه نشدم — واو؛ من واقعا‬


‫احمقم — باید بعد از قضیهی شهریهی مدرسهات متوجهش‬
‫میشدم‪ ،‬ولی فکر کنم فقط — میخواستم تحت تاثیر قرارت‬
‫بدم — فاک‪ ،‬ببخشید‪".‬‬

‫جیمین با هومی کتری رو روی گاز گذاشت‪" ،‬و بعد قضیهی‬


‫اون پیشخدمت‪".‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬واسه اون نمیتونی از دستم عصبانی بشی‪،‬‬


‫داشت جلوی من باهات الس میزد!"‬

‫"تهدیدش کردی گوشهاش رو میبُری‪ "،‬جیمین با صدای‬


‫خشکی گفت‪.‬‬

‫‪1579‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بهنظر میاومد به یونگی برخورده بود‪" ،‬میتونست بدتر باشه!‬


‫میتونستم واقعا این کار رو کنم!"‬

‫جیمین خندید؛ صدای سوت کتری به گوش رسید و پسر که از‬


‫اون فاصله گرفته بود‪ ،‬گوشیش رو توی دستش گرفت‪.‬‬

‫"داری چایی درست میکنی؟"‬

‫"هوم‪ "،‬جیمین قاشقی برداشت‪" ،‬میدونی‪ ،‬اگه توی ژاپن‬


‫زندگی میکردی‪ ،‬ازت میخواستم بیای اینجا تا دوباره‬
‫قرارمون رو انجام بدیم؛ حس میکنیم این مکالمه از تموم سه‬
‫ساعت گذشته بهتر داره پیش میره‪".‬‬

‫مکثی پیش اومد‪.‬‬

‫"راستش هنوز سوار هواپیما نشدم‪".‬‬

‫ابروهای جیمین باال رفتن و مکث دیگهای پیش اومد‪.‬‬

‫"کاملیا رو ترجیح میدی یا زنجبیل؟"‬

‫‪1580‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

".‫"زنجبیل‬

***

1581
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اولین باری که سکس داشتن‪ ،‬بین قرار سومشون بود و جیمین‬


‫با شیفتگی به یونگی که وقتی روی پاش نشست شوکه بهش‬
‫خیره شد نگاه کرد‪.‬‬

‫"جیمین‪ ،‬فیلم —"‬

‫"لعنت به فیلم‪ ،‬هزاربار دیدمش‪ "،‬پسر روی گردن مرد زمزمه‬


‫کرد و لرزیدن اون زیر تنش رو حس کرد‪" ،‬میدونی‪ ،‬کمکم‬
‫داره بهم برمیخوره که سه قرار گذشته و تو هنوز سعی نکردی‬
‫به فاکم بدی؛ نمیدونم متوجه هستی یا نه‪ ،‬ولی من تیکهی‬
‫خوبیم مین یونگی‪".‬‬

‫یونگی با گاز گرفته شدن ترقوهاش و مارک شدن اون غرهی‬


‫آرومی داد‪" ،‬داشتم سعی میکردم — آه‪ ،‬جنتلمن باشم و‬
‫دفعهی پیش بوسیدمت‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬چه کار بزرگی‪ "،‬جیمین سرش رو عقب کشید و‬


‫چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬میشه همین االن به فاکم بدی؟ اوه‪،‬‬
‫صبر کن‪ "،‬ابروهای پسر بههم گره خوردن‪" ،‬تو تاپی یا باتم؟"‬

‫یونگی بهش خیره شد‪" ،‬من — فرقی نداره‪".‬‬

‫‪1582‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه‪ ،‬عالیه؛ من هم همینطور‪ ،‬ولی االن واقعا دیکت رو توی‬


‫باسنم میخوام‪ ،‬پس تکرار میکنم — به فاکم بده‪ ،‬لطفا‪".‬‬

‫شکم یونگی گرم شد و مرد دستهاش رو باال آورد تا رونهای‬


‫مو نارنجی رو بگیره‪" ،‬داری ازم درخواست میکنی یا بهم‬
‫میگی بیبی؟"‬

‫جیمین نیشخندی زد و با چشمهای براق به جلو تکیه داد‪ ،‬تا‬


‫زمانی که بینیهاشون همدیگه رو لمس کردن‪" ،‬بهت میگم‪".‬‬

‫یونگی یک دستش رو توی موهاش فرو کرد‪ ،‬بوسیدش و بین‬


‫لبهاشون زمزمه کرد‪" ،‬قراره دلیل مرگم باشی پارک جیمین‪".‬‬

‫"حرفهای یک گنگستر واقعی‪ "،‬جیمین بینفس زمزمه کرد و‬


‫انگشتهاش با بیصبری به سمت پیرهن مرد رفتن‪" ،‬درش‬
‫بیار‪".‬‬

‫"رئیس شدی‪ "،‬یونگی خندید و پیرهنش رو از سرش درآورد؛‬


‫چشمهاش مو نارنجی از عطش تیره شدن‪.‬‬

‫‪1583‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"فاکینگ سکسیای‪ "،‬جیمین زمزمه کرد و مرد رو به بوسهای‬


‫کشوند؛ انگشتهاش رو روی سینهاش حرکت داد و رونهاش‬
‫رو به بدنش کشید‪.‬‬

‫یونگی غرهای داد‪" ،‬این کار رو نکن‪".‬‬

‫"چیکار؟" جیمین با نیشخندی دوباره رونهاش رو تکون داد‪،‬‬


‫"این؟"‬

‫یونگی کمرش رو محکمتر از حد معمول چنگ زد‪" ،‬فاک‪ ،‬هیچ‬


‫ایدهای نداری چه بالیی سرم میاری‪".‬‬

‫"راستش دارم‪ "،‬جیمین اذیتش کرد‪" ،‬دارم از عمد انجامش‬


‫میدم بازنده‪".‬‬

‫یونگی تقریبا خندید؛‬

‫وجیمین به بوسیدنش ادامه داد‪ ،‬تا زمانی که یک فکر توی‬


‫سرش چرخید‪.‬‬

‫قراره با این مرد ازدواج کنم‪.‬‬

‫‪1584‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫بعد از رابطهاشون‪ ،‬توی تخت جیمین دراز کشیده بودن و پسر‬


‫کوچیکتر داشت سینهی برهنهی یونگی رو نوازش میکرد‪.‬‬

‫"این یکی مال چیه؟"‬

‫انگشتهاش روی زخمی که روی دندههای مرد بود خزیدند؛ مو‬


‫نعنایی چند لحظهای بهش خیره شد و لبهاش رو با یادآوری‬
‫خاطرهی اون زخم بههم فشرد‪.‬‬

‫"چاقو‪ "،‬یونگی باالخره جواب داد‪.‬‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬اوه‪".‬‬

‫مرد دستش رو گرفت و بوسهای روی مچش گذاشت‪" ،‬بیا‬


‫بحث رو عوض کنیم‪".‬‬

‫"بیا نکنیم‪ "،‬مو نارنجی با جدیت گفت‪" ،‬بهم بگو؛ میخوام‬


‫بدونم بزرگ شدن توی مافیا چجوریه‪".‬‬

‫‪1585‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نمیخوای دربارهاش بشنوی‪ "،‬یونگی با مالیمت گفت‪" ،‬فقط‬


‫چندتا داستان دربارهی پدر عوضیمه‪".‬‬

‫جیمین آروم خندید و گونهاش رو به شونهی مرد فشرد‪،‬‬


‫"راستش خیلی خوب دربارهی پدرهای عوضی میدونم؛‬
‫میدونستی که من نمیخواستم پزشکی بخونم؟"‬

‫یونگی روی مالفهها تکونی خورد تا با تعجب به اون خیره‬


‫بشه‪" ،‬نمیخواستی؟"‬

‫"نه‪ "،‬پسر به کشیدن دایرههای فرضی روی سینهای اون ادامه‬


‫داد و خیره به حرکت انگشتهاش موند‪" ،‬میخواستم یک‬
‫رقصنده بشم‪ ،‬ولی مثل اینکه اون پول قبضها رو نمیده‪".‬‬

‫"متاسفم‪ "،‬یونگی با مالیمت گفت‪.‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬جیمین لبخند کمرنگی زد‪" ،‬اینطور نیست که‬


‫ازش متنفر باشم‪ ،‬از مراقبت کردن از مردم خوشم میاد‪ ،‬فقط‬
‫نمیخوام بقیهی عمرم رو به درس خوندن بگذرونم‪".‬‬

‫‪1586‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"حست رو درک میکنم‪ "،‬یونگی آهی کشید‪" ،‬من هم نمیدونم‬


‫میتونم بیشتر از این زندگی کردن با پدرم رو تحمل کنم یا نه؛‬
‫در حال حاضر تنها دلیلی که اونجا موندم گوکه‪".‬‬

‫جیمین بینیش رو به خط فک مرد کشید‪" ،‬خوبه که انقدر بهش‬


‫اهمیت میدی‪".‬‬

‫یونگی سرش رو چرخوند و بوسهای روی لبهای پسر گذاشت‪،‬‬


‫"من هم میتونم همین رو بگم؛ تنها چیزی که توی خونه‬
‫میشنوم جیمینی هیونگه‪".‬‬

‫جیمین خندید‪" ،‬واسه تو جیمینی هیونگیه‪".‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬یونگی چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬هیونگ کینکی‬


‫چیزی داری که باید دربارهاش بدونم پارک؟"‬

‫"کینکهای زیادی دارم که تو چیزی دربارهاشون نمیدونی‬


‫اوپا‪".‬‬

‫یونگی با گونههای سرخ و شوکه بهش خیره شد‪" ،‬ت‪-‬تو —"‬

‫‪1587‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین بلند خندید‪" ،‬دارم شوخی میکنم‪ "،‬به مرد نزدیکتر‬


‫شد و دستهاش رو دور کمرش حلقه کرد‪" ،‬نگران نباش‪ ،‬اوپا‬
‫کینک تا قرار پنجم خودش رو نشون نمیده‪".‬‬

‫"— نمیتونم براش صبر کنم‪".‬‬

‫"میتونی هرچقدر میخوای شوخی کنی‪ ،‬ولی رفیق‬


‫کوچولوت داره چیز دیگهای میگه بیبی‪".‬‬

‫"محض رضای خدا‪ ،‬به دیکم نگو رفیق کوچولو‪".‬‬

‫جیمین معصومانه پلک زد‪" ،‬باید چی صداش کنم؟"‬

‫"هیچی؟ اصال چرا باید صداش کنی؟"‬

‫"اگه داریم قرار میذاریم باید روی دیکت اسم بذارم یونگی؛‬
‫یه آداب معاشرت معمولیه‪".‬‬

‫"قطعا نیست‪".‬‬

‫جیمین نالهای کرد‪" ،‬هست! یاال‪ ،‬رفیق کوچولو بامزهاست!‬


‫میتونست بدتر باشه‪ ،‬میتونستم به سایزش اشاره کنم‪".‬‬

‫‪1588‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"حاال داری عوضی میشی‪".‬‬

‫"میخوای اسمش رو بذارم عوضی؟"‬

‫"نه! وات د فاک —"‬

‫یونگی قرار بود با پارک جیمین ازدواج کنی و هیچ شکی درش‬
‫نداشت‪.‬‬

‫‪1589‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪49.‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬بعدی؛ گلها؟"‬

‫"سفارش داد شده و هزینهاشون پرداخت شده؛ فردا صبح به‬


‫کلیسا میرسن‪".‬‬

‫جیمین چیزی روی توی دفترچهی مقابلش نوشت و با اخم‬


‫کوچیکی به اون خیره شد‪" ،‬فردا صبح ساعت چند؟"‬

‫تهیونگ نگاهی به ایمیل روی لپتاپش انداخت‪" ،‬ساعت —‬


‫یازده و نیم؟"‬

‫"خیلی زوده‪ "،‬دوستش به سرعت گفت‪" ،‬مهمونها تا ساعت‬


‫دو ظهر نمیرسن‪ ،‬اگه گلها پژمرده بشن چی؟"‬

‫سوکجین نگاهی به پسر انداخت‪" ،‬توی دو ساعت؟"‬

‫جیمین با نگاهش اون رو به قتل رسوند‪.‬‬

‫‪1590‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ از زیر میز پای مرد رو لگد کرد و به سرعت گفت‪،‬‬


‫"بهشون میگم ساعتش رو عوض کنن؛ یک خوبه؟"‬

‫"دیگه خیلی دیره‪ "،‬جیمین هوفهای داد‪" ،‬اگه مشکلی پیش‬


‫بیاد و رسیدنشون تاخیر داشته باشه چی؟ قراره توی عروسیم‬
‫گل نداشته باشم؟"‬

‫چهرهی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬دوازده و — نیم؟"‬

‫مکثی پیش اومد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬جیمین باالخره موافقت کرد و چیز دیگهای توی‬


‫دفترچهاش نوشت‪" ،‬خوبه؛ بعدی غذاست‪ ،‬جین هیونگ؟"‬

‫"همهچیز تا بعد از ظهر آماده توی آشپزخونهاست‪ "،‬سوکجین‬


‫با وظیفهشناسی جواب داد‪" ،‬و شرکت آشپزخونه یک گروه‬
‫خدمه داره که برای گرفتن سفارشها آمادهان‪".‬‬

‫"بهتره همینطور باشه‪ "،‬جیمین زمزمه کرد و لبش رو گزید‪،‬‬


‫"کیک چی؟ اون —"‬

‫"کیک پنج طبقهی فرشتهای‪".‬‬


‫‪1591‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"آره ولی با —"‬

‫"— خامهی کمی بینش و طبقهی اول هم کرم کرهای داره‪".‬‬

‫جیمین نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫تهیونگ لبخند کوچیکی زد‪ ،‬از پشت میز دستش رو دراز کرد و‬
‫اون رو روی دست دوستش گذاشت‪،‬‬

‫"جیمین‪ ،‬نفس بکش‪ ،‬داری ازدواج میکنی؛ واسه دریانوردها‬


‫که شام ترتیب نمیدی‪".‬‬

‫"تفاوت خاصی نداره‪ "،‬جیمین زمزمه کرد‪ ،‬اما چشمهاش‬


‫آرومتر بهنظر میرسیدن؛ نگاه آخری به دفترچهی مقابلش‬
‫انداخت و بعد اون رو بست‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬تنها چیزی که مونده جزئیات مهمونی‪ "،‬مو‬


‫نارنجی سرش رو باال آورد‪" ،‬من از ته خواستم بهترین مردم‬
‫باشه و جون بهترین مرد یونگیه‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"آره‪ "،‬سوکجین با صدای خشکی جواب داد‪" ،‬خوبه که‬


‫فهمیدم نقشم توی این خونه چیه‪".‬‬
‫‪1592‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد‪" ،‬تو هنوز هم ساقدوش دامادهایی‬


‫هیونگ‪".‬‬

‫"این عنوانیه که به سومین پسرخالهی عجیبت که مامانت‬


‫مجبورت کرده توی عروسیت نقشی داشته باشه میدی‪"،‬‬
‫سوکجین هوفهای داد‪" ،‬من برای تو همچین کسیم جیمین؟‬
‫پسرخالهی سوم عجیبت؟"‬

‫جیمین چشمهاش رو چرخوند و اون سوال رو نادیده گرفت‪،‬‬


‫"خیلی خب‪ ،‬هوپی و جیدی بقیهی ساقدوشها هستن؛‬
‫همتون کت و شلوارهاتون رو انتخاب کردید؟"‬

‫"اتو شده توی کمد توی نشیمن آویزون شدن‪ "،‬تهیونگ جواب‬
‫داد‪" ،‬لباس همه به جز جونگوک؛ هنوز نمیدونه میخواد دامن‬
‫بپوشه یا لباس دامنی‪".‬‬

‫"از اونجایی که اون قراره توی راهرو گل بریزه‪ ،‬دامن بامزه‬


‫میشه‪ "،‬سوکجین پیشنهاد داد‪.‬‬

‫‪1593‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"یک لباس دامنی رو انتخاب کرده‪ "،‬تهیونگ با لبخندی گفت‪،‬‬


‫"ولی میگه نمیتونه بپوشتش‪ ،‬چون توجهها رو از جیمین‬
‫میگیره‪".‬‬

‫جیمین نالهای کرد و دستش رو روی قلبش گذاشت‪" ،‬هرروز‬


‫بیشتر به این نتیجه میرسم که دارم با برادر اشتباهی ازدواج‬
‫میکنم‪".‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد‪" ،‬لطفا این رو بهش نگو؛ هیچ شکی ندارم‬
‫که من رو بهخاطر تو ترک میکنه‪".‬‬

‫جیمین بلند خندید‪.‬‬

‫فضای خونه تموم هفتهی گذشته از تنش و اضطراب پر شده‬


‫بود؛ جزئیات عروسی هر زمان داشت تغییر میکرد‪ ،‬همیشه‬
‫کسی بود که داشت پای تلفن داد میزد‪ ،‬یا صدای بههم خوردن‬
‫درها حین رفت و آمدهاشون به گوش میرسید‪.‬‬

‫با وجود اون هرج و مرج‪ ،‬لذتبخش بود؛ گنگ برای اون‬
‫عروسی هیجانزده بود و همشون حاضر بودن هر کمکی که‬
‫نیاز بود به اون دو بکنن‪.‬‬

‫‪1594‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫همهچیز داشت عالی پیش میرفت؛‬

‫تا اینکه به مشکل کوچیکی برخوردن‪.‬‬

‫وقتی شروع شد که جیمین و یونگی توی نشیمن نشسته‬


‫بودن؛ تعدادی کارت دعوت جلوشون پخش شده بود و‬
‫تهیونگی که وارد آشپزخونه شد‪ ،‬اونها رو در حال دعوا کردن‬
‫بهخاطر مقصد ماه عسلشون دید‪.‬‬

‫"باهاماس دیگه تکراری شده‪ "،‬جیمین نالید‪" ،‬نمیخوام یک‬


‫جزیره رو با چندتا آمریکایی شریک بشم!"‬

‫"میتونم یکی از جزایرش رو اجاره کنم‪ "،‬یونگی بحث کرد‪،‬‬


‫"یاال جیمین‪ ،‬بهتر از سفر احمقانه به اروپاست!"‬

‫جیمین نفس شوکهای کشید‪" ،‬ببخشید؟ محض اطالعات اروپا‬


‫خیلی قشنگه!"‬

‫"باهاماس هم هست‪".‬‬

‫تهیونگ قبل از اینکه جیمین چیزی بگه بین مکالمشون پرید‪،‬‬


‫"سفرتون قراره چقدر طول بکشه؟"‬
‫‪1595‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین هومی گفت و دستش رو تکون داد‪" ،‬شاید دو هفته؟‬


‫باید قبل از اینکه نقل و انتقالمون به خونهی خودمون توی‬
‫ژاپن شروع بشه برگردیم‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و لبش رو گزید‪" ،‬اوه — خوبه‪".‬‬

‫یونگی نگاهی بهش انداخت و با دیدن چهرهی نگران اون‬


‫اخمی کرد‪" ،‬چی شده؟"‬

‫جیمین هم نگاه نامزدش رو دنبال کرد و با دیدن چهرهی‬


‫تهیونگ اخمی کرد‪.‬‬

‫"چیه؟ بهنظرت دو هفته زیاده؟" پسر با نگرانی سرجاش‬


‫جابهجا شد‪،‬‬

‫"میدونستم؛ یک هفته و نصفی کافیه‪ ،‬نه؟ هنوز خیلی کار‬


‫واسه انجام دادن داریم‪ ،‬حتی نمیدونم چرا میخوایم به این‬
‫ماه عسل کوفتی بریم!"‬

‫"نه‪ ،‬مشکل این نیست‪ "،‬تهیونگ به آرومی کنارشون روی‬


‫قالیچه نشست‪" ،‬من فقط — با جونگوک حرف زدید؟"‬

‫‪1596‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"دربارهی چی؟" جیمین با ابروهای بههم گرهخوردهای پرسید‪.‬‬

‫"نقل مکانتون‪ "،‬تهیونگ به ساادگی توضیح داد‪" ،‬شکی ندارم‬


‫اون فکر میکنه بعد از ازدواج هم با ما زندگی میکنید‪".‬‬

‫یونگی و جیمین نگاهی به همدیگه انداختن‪.‬‬

‫"ولی به همه گفتیم‪ "،‬مو نعنایی با اخمی گفت‪" ،‬اون هم‬


‫میدونه‪".‬‬

‫"ولی فکر نمیکنم بدونه قراره اتفاق بیفته‪"،‬تهیونگ جواب داد‬


‫و لبش رو گزید‪" ،‬مطمئنم فکر میکنه داشتید شوخی‬
‫میکردید‪".‬‬

‫لبهای یونگی انگار که داشت چیز ترشی رو میخورد جمع‬


‫شدن؛ در حالیکه چهرهی جیمین از ترس فرو ریخت‪.‬‬

‫"ولی فکر نمیکنی وقتی بفهمه واقعیه ناراحت بشه‪ "،‬بهترین‬


‫دوستش با تردید پرسید‪" ،‬مگه نه؟"‬

‫چهرهی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬فکر نمیکنم قرار باشه به این‬


‫راحتی قبولش کنه‪".‬‬
‫‪1597‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین لبش رو گزید‪" ،‬حق با توئه‪ ،‬فاک‪".‬‬

‫"از دست دادن برادرش و هیونگ موردعالقهاش؟" تهیونگ‬


‫سرش رو تکون داد‪" ،‬واقعا باید خیلی زود باهاش حرف بزنید؛‬
‫اگه از زبون شخص دیگهای بفهمه خوب نمیشه‪".‬‬

‫جیمین صورتش رو با دستهاش پوشوند‪" ،‬فقط دو روز تا‬


‫عروسی مونده‪ ،‬خدای من‪ ،‬من واقعا احمقم! چرا نشوندیمش و‬
‫بهش نگفتیم؟ با وجود همهچیز کامال فراموشش کردم! یونگی‪،‬‬
‫تقصیر توئه!"‬

‫یونگی شوکه بهنظر میرسید‪" ،‬وات د فاک؟!"‬

‫جیمین نادیدهاش گرفت و نالید‪" ،‬از من متنفر میشه!"‬

‫"نمیتونه از تو متنفر بشه مینی‪ "،‬تهیونگ سعی کرد پسر رو‬


‫آروم کنه‪" ،‬گوش کن‪ ،‬مطمئنم مشکلی پیش نمیاد؛ شاید اولش‬
‫ناراحت بشه‪ ،‬ولی باالخره باهاش کنار میاد‪".‬‬

‫یونگی با اخم به قالیچه خیره شده بود‪" ،‬شاید بهتره قبل از‬
‫اینکه بهش بگیم لوسش کنیم؟"‬

‫‪1598‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با تردید پرسید‪" ،‬مثال بهش کادویی چیزی بدیم؟"‬

‫"آره‪ "،‬مو نعنایی آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬واقعا نمیخوام‬


‫ناراحتش کنیم‪ ،‬اون هم نه قبل عروسی‪".‬‬

‫جیمین با نگرانی سرش رو تکون داد‪" ،‬آره‪ ،‬حق با یونگیه‪،‬‬


‫شاید جواب بده‪ "،‬پسر سرش رو باال آورد و به تهیونگ خیره‬
‫شد‪" ،‬یاال‪ ،‬باید بریم خرید‪".‬‬

‫***‬

‫‪1599‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک کمی قبل از شام به خونه رسید‪.‬‬

‫عالوه بر خریدن تموم مغازهی اسباببازی فروشی‪ ،‬جیمین‬


‫آشپزشون رو مجبور به پختن مقدار زیادی از غذاهای‬
‫موردعالقهی پسر کرده بود؛ بقیهی گنگ هم از ماجرا باخبر‬
‫بودن‪ ،‬پس هیچکس نپرسید که چرا داشتن ناگتهای دایناسور‬
‫شکل میخوردن‪.‬‬

‫"شام خیلی خوبی بود‪ "،‬جونگوک آه رضایتمندی کشید؛ پسر‬


‫کنار تهیونگ روی مبل دراز کشیده‪ ،‬سرش رو روی پای اون‬
‫گذاشته و لبخند خوابآلودی روی صورتش بود‪.‬‬

‫بقیهی افراد توی اتاق نگاههایی با همدیگه رد و بدل کردن‪.‬‬

‫"خوشحالم که از غذات لذت بردی بیبی‪ "،‬تهیونگ گفت و‬


‫نگاهی به جیمین که اون طرف اتاق بود انداخت‪.‬‬

‫جیمین لب پایینش رو گزید‪" ،‬امروز توی پارک بهت خوش‬


‫گذشت جونگوکی؟"‬

‫‪1600‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوهوم!" پسر کوچیکتر لبخندی زد و چشمهاش درخشیدن‪،‬‬


‫"حتی با اینکه با رسیدنمون به اونجا دیگه لیتل نبودم هم‬
‫جین هیونگ تابم رو ُهل داد‪".‬‬

‫"بهنظر میاد بهت خوش گذشته‪ "،‬جیمین لبخند خشکی زد‪،‬‬


‫"هی‪ ،‬یادم اومد من برات یک چیزی خریدم؛ میخوای‬
‫ببینیش؟"‬

‫با شنیدن اون حرف‪ ،‬جونگوک به سرعت روی پای تهیونگ‬


‫نشست و با هیجان گفت‪" ،‬آره!"‬

‫جیمین اشارهای به یونگی کرد؛ مرد چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما‬


‫از اتاق خارج شد و نامجون رو هم با خودش برد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر با گیجی و کنجکاوی به اون دو که ناپدید شدن‬


‫خیره شد‪.‬‬

‫دو مرد چند دقیقهی بعد — حین کشیدن دو جعبهی بزرگ به‬
‫دنبال خودشون وارد اتاق شدن‪.‬‬

‫‪1601‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چشمهای جونگوک با دیدن اسم برند آشنایی روی اون جعبهها‬


‫گشاد شدن‪" ،‬خدای من! اونها رو از توی امپوریم خریدید؟!"‬

‫جیمین لبخندی زد‪" ،‬اوهوم‪".‬‬

‫جونگوک با اون تاییدیه از روی مبل پایین پرید و به سمت‬


‫نزدیکترین جعبه رفت؛‬

‫پسر چسب اون رو پاره کرد و فکش با دیدن جعبهی باز شده‬
‫که تقریبا داشت از تعداد اسباببازیهای درونش منفجر میشد‬
‫پایین افتاد‪.‬‬

‫"چی؟" نفس شوکهای کشید و چشمهاش گشاد شدن‪،‬‬


‫"همشون برای منه؟ هیونگ! ممنونم!"‬

‫جیمین وقتی جونگوک خودش رو توی بغلش انداخت و محکم‬


‫بغلش کرد غرهای داد؛ بینفس خندید و موهای پسر رو نوازش‬
‫کرد‪" ،‬خواهش میکنم گوکی؛ میدونی‪ ،‬برادرت هم‬
‫چندتاییشون رو انتخاب کرد‪".‬‬

‫‪1602‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی با عوض شدن هدف جونگوک چشمغرهای به نامزدش‬


‫رفت؛ پسر کوچیکتر محکم اون رو هم بغل کرد‪" ،‬مرسی‬
‫هیونگ!"‬

‫"چیز خاصی نیست بچه‪ "،‬مرد جواب داد‪" ،‬میدونی‪ ،‬همهی‬


‫اینها رو بیدلیل برات نخریدیم‪".‬‬

‫مو نعنایی چشمغرهی جیمین رو نادیده گرفت؛ جونگوک با‬


‫همون لبخند کمی از برادرش دور شد و آروم خندید‪" ،‬اتفاقا‬
‫میخواستم بپرسم؛ میدونم که لوسم‪ ،‬ولی این دیگه‬
‫دیوونهبازیه‪ .‬نکنه فراموش کردم و تولدمه؟"‬

‫"نه‪ "،‬یونگی سرفهای کرد‪ ،‬گردنش رو ماساژ داد و نگاهی به‬


‫نامزدش انداخت‪" ،‬جیمین؟ میخوای تو شروع کنی یا —"‬

‫جیمین انقدر محکم لبش رو جویده بود که بهنظر میاومد هر‬


‫لحظه امکان داشت خونریزی کنه‪" ،‬اوه‪ ،‬باشه؛ گوکی‪ ،‬م‪-‬‬
‫موضوع اینه‪ "،‬پسر مکثی کرد‪" ،‬راستش —"‬

‫هوپی غرهای داد‪" ،‬محض رضای فاک‪ ،‬فقط بهش —"‬

‫‪1603‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ما داریم از اینجا میریم‪ "،‬جیمین یکدفعه گفت‪.‬‬

‫لحظهای به سکوت گذشت؛ تموم افراد اتاق به جونگوک خیره‬


‫شده و آمادهی تغییری توی چهرهاش یا گریه کردنش بودن‪.‬‬

‫هرچند‪ ،‬در کمال تعجبشون‪ ،‬پسر هیجانزده بهنظر میرسید‪.‬‬

‫"واقعا؟" جونگوک نفس بلندی کشید و چشمهاش برق زدن‪،‬‬


‫"کجا؟"‬

‫ابروهای جیمین بههم گره خوردن‪" ،‬چی؟ اوه‪ ،‬اوم — ژاپن‪".‬‬

‫"ژاپن؟" جونگوک که هنوز روی زمین زانو زده بود‪ ،‬به سمت‬
‫دوست پسرش چرخید و پای اون رو بغل کرد‪" ،‬ته! باالخره‬
‫قراره نزدیک توکیو باشیم!"‬

‫قلب تهیونگ فرو ریخت‪.‬‬

‫یکی توی اتاق غرهای داد؛ یونگی دستش رو به پیشونیش‬


‫کوبوند و جیمین شوکه بهنظر میرسید‪.‬‬

‫‪1604‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک توجهی به هیچکدوم از اون عکسالعملها نداشت؛‬


‫پسر لبخند بزرگی زد و هیجانزده به سمت جعبهها برگشت‪،‬‬
‫"و همهی این اسباببازیها رو برام خریدید؟ بهترینید‬
‫هیونگها!"‬

‫تهیونگ لبهاش رو بههم فشرد و با اخطار زمزمه کرد‪،‬‬


‫"جیمین‪".‬‬

‫رنگ از چهرهی دوستش پریده بود‪.‬‬

‫"میدونم!" مو نارنجی هیس کشید و با نفس عمیقی به‬


‫جونگوک نزدیک شد‪" ،‬جونگوکی؟ عزیزم‪ ،‬فکر کنم منظورم رو‬
‫ا‪-‬اشتباه متوجه —"‬

‫"میتونم جعبهی دوم رو باز کنم؟ یا سورپرایزه؟"‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬نه‪ ،‬میتونی هروقت‬


‫خواستی بازش کنی؛ ولی گوش کن —"‬

‫"االن بازش میکنم‪ ،‬اشکالی نداره؟ میشه یکی کمکم —"‬

‫‪1605‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬برادرش با قاطعیت بین حرفهاش پرید‪" ،‬من و‬


‫جیمین کسایی هستیم که داریم به ژاپن میریم؛ فقط ما‬
‫دوتا‪".‬‬

‫هیجان نقش بسته روی چهرهی پسر کوچیکتر ناپدید شد‪.‬‬

‫سکوت طوالنیای پیش اومد؛‬

‫تا اینکه جونگوک با ابروهای بههم گره خورده به برادرش‬


‫خیره شد‪" ،‬صبر کن — چی؟"‬

‫یونگی آهی کشید‪" ،‬میخوایم وقتی ازدواج کردیم خونهی‬


‫خودمون رو داشته باشیم گوک‪".‬‬

‫جونگوک دهنش رو باز کرد و بعد اون رو بست؛ مکث دیگهای‬


‫پیش اومد و صدای پسر وقتی باالخره حرف زد به سختی به‬
‫گوش میرسید‪" ،‬هان؟"‬

‫جیمین که فاصلهای تا گریه کردن نداشت آب دهنش رو قورت‬


‫داد‪" ،‬متاسفم عزیزدلم؛ ف‪-‬فکر نمیکردم منظورم رو اشتباه‬
‫متوجه —"‬

‫‪1606‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"کی؟" جونگوک پرسید و تهیونگ که لرزیدن صداش رو حس‬


‫کرده بود بهش نزدیک شد‪" ،‬خیلی زود؟"‬

‫یونگی با تردید سرش رو تکون داد‪" ،‬بعد از ماه عسل‪".‬‬

‫"چی؟"‬

‫تهیونگ با احتیاط کنار پسر کوچیکتر نشست‪" ،‬گوکی —"‬

‫"دارید میرید ژاپن؟" جونگوک با چهرهی رنگپریدهای‪ ،‬انگار‬


‫که تموم خون بدنش رو از دست داده بود زمزمه کرد‪" ،‬برای‬
‫همیشه؟ جفتتون؟ به این زودی؟"‬

‫جیمین محکم آب دهنش رو قورت داد و زمزمه کرد‪" ،‬آره؛ ولی‬


‫بهتون سر میزنیم جونگوکی و تو هروقت خواستی میتونی‬
‫بیای اونجا‪ ،‬هنوزم همیشه همدیگه رو میبینیم!"‬

‫جونگوک که حتی صدای اون رو نمیشنید‪ ،‬به جعبههای‬


‫مقابلش ُزل زد‪" ،‬اینها — رشوهان؟ آره؟"‬

‫"چی؟" ابروهای جیمین بههم گره خوردن‪" ،‬نه گوکی‪ ،‬البته که‬
‫نه! من فقط فکر کردم —"‬
‫‪1607‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نمیخوامشون‪ "،‬پسر کوچیکتر با خشم بین حرف اون پرید‪.‬‬

‫جعبهی نزدیک بهش رو ُهل داد و جیمین شوکه به‬


‫اسباببازیهایی که کف زمین ریختن خیره شد‪.‬‬

‫"جونگوک!" تهیونگ شوکه و با عصبانیت گفت‪" ،‬داری چیکار‬


‫میکنی؟ نباید اینجوری با هدیهی هیونگهات برخورد کنی!"‬

‫"نمیخوامشون!" جونگوک با گونههای ُسرخ از خشم هیس‬


‫کشید‪" ،‬هیچکدومشون! فقط چون داره میره و احساس بدی‬
‫داره اونها رو خریده!"‬

‫جیمین نزدیک به گریه کردن بود‪" ،‬جونگوکی نه! قسم‬


‫میخورم اینجوری نیست —"‬

‫"اگه همشون رو پس بدم میمونی؟"‬

‫دهن جیمین بسته شد‪.‬‬

‫شونههای تهیونگ با دیدن ناراحتی توی چشمهای پسر‬


‫کوچیکتر پایین افتادن و زمزمه کرد‪" ،‬بیبی‪ ،‬میدونی که‬
‫نمیتونن؛ عادالنه نیست‪".‬‬
‫‪1608‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"و‪-‬ولی من به اسباببازی نیاز ندارم‪ "،‬پسر کوچیکتر با صدای‬


‫لرزونی گفت و چشمهای خیسش رو به جیمین دوخت‪،‬‬

‫"لطفا جیمینی هیونگ‪ ،‬بهت نیاز دارم‪ ،‬بمون؛ م‪-‬میتونی همهی‬


‫اینها رو پس بدی —"‬

‫"جونگوک‪ ،‬داری خودخواه میشی‪ "،‬یونگی آهی کشید‪،‬‬


‫"جیمین چون بهت اهمیت میده تموم اینها رو برات خرید‪ ،‬نه‬
‫چون میخواد بهت رشوه بده؛ و این برای ما مهمه‪،‬‬
‫ناعادالنهاست که ازمون بخوای بمونیم و داری حس بدی به‬
‫جیمین میدی‪".‬‬

‫"برام مهم نیست!" پسر کوچیکتر با صدای شکستهای گفت‪،‬‬


‫اولین قطرهی اشک روی گونهاش فرو ریخت و بقیهی اونها رو‬
‫با خودش پایین کشید‪.‬‬

‫جونگوک با گونههای خیس جلو رفت‪ ،‬پیرهن جیمین رو چنگ‬


‫زد و بهش خیره شد‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬پسر عاجزانه نالید‪" ،‬ل‪-‬لطفا گوکی رو تنها نذار‪،‬‬


‫لطفا‪".‬‬
‫‪1609‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬جیمین دلشکسته زمزمه کرد‪" ،‬عریزدلم‪ ،‬قرار‬


‫نیست دیگه هیچوقت همدیگه رو نبینیم؛ همیشه میتونیم‬
‫بهتون سر —"‬

‫"ولی مثل االن نیست‪ "،‬پسر کوچیکتر فینفین کرد‪" ،‬گوکی‬


‫نمیتونه‪ ،‬دلش برای جیمینی و هیونگی تنگ میشه‪ ،‬نمیتونه‪،‬‬
‫لطفا —"‬

‫"خیلی خب جونگوک‪ ،‬کافیه‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪ ،‬جلو رفت و‬


‫کمر دوست پسرش رو گرفت‪.‬‬

‫پسر نالهای کرد‪" ،‬نه‪ ،‬تهته‪ ،‬ولم کن —"‬

‫"بچهها‪ ،‬میشه چندلحظه برید بیرون؟" تهیونگ با فک قفل‬


‫شدهای پرسید و به زحمت پسر کوچیکتر رو نگه داشت‪.‬‬

‫با ایستادن جیمین‪ ،‬جونگوک هقهق دردناکی کرد‪.‬‬

‫"نه!" پسر با گریه پیرهن مو نارنجی رو چنگ زد و چشمغرهای‬


‫به دوست پسرش که مچش رو گرفت انداخت‪" ،‬هیونگی نه‪،‬‬
‫لطفا —!"‬

‫‪1610‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین نگاه دردناکی به تهیونگ انداخت‪" ،‬ته‪ ،‬من —"‬

‫"برو‪ "،‬دوستش غرید‪" ،‬چیزیش نمیشه‪ ،‬من پیششم‪".‬‬

‫یونگی هم با چهرهی خشکی ایستاد‪" ،‬یاال بچهها‪ ،‬شنیدید چی‬


‫گفت‪".‬‬

‫جونگوک با چهرهی خیس بین آغوش دوست پسرش تقال کرد‪،‬‬


‫"ولم کن! تهته‪ ،‬هیونگیها دارن میرن — گوکی رو ترک —"‬

‫"هیچجایی نمیرن جونگوک‪ "،‬تهیونگ با صدایی که بهطرز‬


‫دردناکی آروم بود جواب داد‪" ،‬فقط برای چنددقیقه بیرون‬
‫میمونن تا تو آروم بشی؛ میتونی این کار رو کنی‪ ،‬لطفا؟‬
‫میشه بهخاطر من آروم بشی؟"‬

‫دوست پسرش با چهرهای سرخ‪ ،‬عاجزانه سرش رو تکون داد و‬


‫با نالهای تکرار کرد‪" ،‬دارن میرن‪ ،‬تهته‪ ،‬دارن میرن‪".‬‬

‫چهرهی تهیونگ نرم شد‪" ،‬بیبی‪ ،‬به من نگاه کن‪".‬‬

‫"نه‪ ،‬نه ا‪-‬اونها —"‬

‫‪1611‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬به من نگاه کن‪".‬‬

‫پسر بزرگتر چونهی دوست پسرش رو با مالیمت گرفت و سر‬


‫اون رو تا جایی که هردو داشتن به همدیگه نگاه میکردن‬
‫چرخوند‪.‬‬

‫"نفس عمیق بکش‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر با چشمهای خیس نالهای کرد‪" ،‬و‪-‬ولی —"‬

‫"نفس عمیق‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت بین حرفش پرید و صداش‬


‫جایی برای مخالفت باقی نداشت‪.‬‬

‫جونگوک با شونههای لرزون کاری که میخواست رو انجام‬


‫داد؛ نفس عمیقی کشید و بعد هقهقی کرد‪" ،‬تهته —"‬

‫"دوتای دیگه‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت گفت؛ اشکهای اون رو‬


‫پاک کرد و لبهاش رو به پیشونیش فشرد‪" ،‬دوتای دیگه‪،‬‬
‫باشه؟"‬

‫‪1612‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک نالهای کرد و بهجای انجام دادن کاری که اون‬


‫خواسته بود‪ ،‬سرش رو توی شونهاش مخفی کرد؛ بدنش‬
‫میلرزید و گریههاش تمومی نداشتن‪.‬‬

‫تهیونگ انگشتهاش رو بین موهای اون کشید‪" ،‬خیلی خب‬


‫بیبی؛ هیش‪ ،‬حالت خوبه‪".‬‬

‫"ن‪-‬نه‪ "،‬جونگوک فینفینی کزد‪" ،‬نه‪ ،‬خ‪-‬خوب نیستم؛ جیمینی‬


‫هیونگی داره میره؛ هیونگی داره برای همیشه میره! گوکی‬
‫قراره تنهای تنها باشه‪".‬‬

‫"هی‪ ،‬من هیچجایی نمیرم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬من‬


‫اینجام‪ ،‬نیستم؟ سوکجین و نامجون و هوپی هیونگ هم‬
‫همینطور؛ همهی ما اینجاییم بیبی‪ ،‬قرار نیست تنها باشی‪".‬‬

‫"ولی جیمینی هیونگ‪ "،‬پسر کوچیکتر فینفین کرد‪" ،‬و‬


‫هیونگی‪".‬‬

‫"بان‪ ،‬فقط یک پرواز هواپیما باهامون فاصله دارن‪ "،‬تهیونگ با‬


‫صبر و حوصله گفت‪" ،‬هروقت بخوای میتونی ببینیشون‪،‬‬
‫اونها هم هروقت تو بخوای میان میبیننت بیبی‪".‬‬

‫‪1613‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک فینفین کرد‪" ،‬نه‪ ،‬مثل االن نیست؛ گوکی‬


‫نمیتونه‪ ،‬نمیتونه‪ ،‬تهته ل‪-‬لطفا‪".‬‬

‫پسر کمی محکم صورت اون رو بین دستهاش گرفت‪ ،‬اما‬


‫تهیونگ شکایتی نکرد‪.‬‬

‫"تهته‪ ،‬مجبورشون کن بمونن‪ "،‬جونگوک نالید‪" ،‬لطفا‪ ،‬لطفا؟‬


‫گوکی پسر خوبی میشه‪ ،‬ا‪-‬اسباببازیهاش رو تمیز میکنه و‬
‫تموم صبحونهاش رو میخوره —"‬

‫"بانی‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت گفت و قلبش کمی شکست‪،‬‬


‫"بهخاطر تو نمیرن؛ قراره ازدواج کنن و زندگی خودشون رو‬
‫شروع کنن‪ ،‬فقط کمی فضای خصوصی میخوان‪".‬‬

‫"که چی؟" جونگوک عاجزانه گفت‪" ،‬گوکی هم میتونه بره!"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪ ،‬دستهای دوست پسرش که روی صورتش‬


‫بودن رو پایین کشید و آروم هردو کف دستش رو بوسید‪.‬‬

‫"به من گوش کن‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت گفت‪،‬‬

‫‪1614‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تو رو ترک نمیکنن جونگوکی‪ ،‬هیچکدوممون رو ترک‬


‫نمیکنن‪ .‬وقتی بهت میگم میتونی بهشون سر بزنی دروغ‬
‫نمیگم؛ جیمین یک خونهی سه طبقه خریده تا برای سر زدن‬
‫هممون بهشون جای کافی داشته باشه؛ حتی متوجه نمیشی‬
‫که با ما زندگی نمیکنن بیبی‪ ،‬جدی میگم‪".‬‬

‫جونگوک که انگار حتی حرفهای اون رو نشنیده بود‪،‬‬


‫صورتش رو با دستهاش پوشوند‪" ،‬نه‪ "،‬پسر نالهای کرد‪" ،‬نه‪،‬‬
‫نه‪ ،‬نه‪".‬‬

‫برای چندلحظه‪ ،‬تهیونگ ساکت موند؛ پسر رو گهوارهوار توی‬


‫آغوشش تکون داد و صبر کرد تا صدای فینفینهاش قطع‬
‫بشه‪.‬‬

‫بعد از چنددقیقه‪ ،‬آروم اون رو تکون داد‪" ،‬بلند شو؛ بریم‬


‫صورتت رو بشوریم‪ ،‬هوم؟"‬

‫جونگوک با صدای ضعیفی مقاومت کرد و پسر اون رو روی‬


‫پاهاش کشوند؛ اجازه داد تهیونگ اون رو تا اتاقشون ببره‪،‬‬
‫صورتش رو بشوره و پیژامهاش رو تنش کنه‪.‬‬

‫‪1615‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

.‫هیچکدوم اون شب خوب نخوابیدن‬

***

1616
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صبح روز بعد‪ ،‬تهیونگ که یک پاش رو از حموم بیرون گذاشته‬


‫بود‪ ،‬با دیدن جونگوک که روی پیشخون سرویس بهداشتی‬
‫نشسته بود ابرویی باال انداخت؛ حولهای برداشت‪ ،‬اون رو دور‬
‫کمرش پیچید‪ ،‬موهای خیسش رو تکون داد و قطرات آب روی‬
‫هوا پخش شد‪.‬‬

‫پسر که آرزو میکرد دوست پسرش به ناراحتی شب قبل‬


‫نباشه گفت‪" ،‬صبح بخیر بیبی‪".‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬جونگوک آرومتر بهنظر میرسید و حتی داشت با‬


‫چهرهی خونسردی پاهاش رو جلوی آینه تکون میداد‪.‬‬

‫"فکر کنم یک تصمیمی گرفتم‪".‬‬

‫تهیونگ ترسیده از مسیر اون مکالمه‪ ،‬شیر آب رو باز کرد‪،‬‬


‫"آره؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک با چهرهی مضطربی بهش نگاه کرد‪" ،‬من قرار‬


‫نیست برای هیونگها توی راهرو گل بریزم؛ اصال به عروسی‬
‫نمیام‪".‬‬

‫‪1617‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ تقریبا حولهاش رو زمین انداخت؛ چندلحظهای به‬


‫سکوت گذشت و فقط صدای ریزش آب درون سینک به گوش‬
‫میرسید‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ باالخره با صدای آرومی که پر از ناامیدی‬


‫بود گفت‪" ،‬نمیتونی جدی باشی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر که پشیمون بهنظر میرسید‪ ،‬لبش رو گزید و‬


‫سعی کرد به تصمیمش پایبند بمونه‪" ،‬جدیم‪ ،‬نمیام؛ اگه‬
‫میخوان از اینجا برن‪ ،‬برن‪ ،‬ولی من به اون عروسی احمقانه‬
‫نمیام‪".‬‬

‫"جئون جونگوک‪ "،‬تهیونگ با صدای خشمگینی گفت‪،‬‬


‫مسواکش رو پایین گذاشت و بین پاهای پسر ایستاد‪" ،‬امکان‬
‫نداره فکر کنی این کارت قراره نتیجهای داشته باشه!"‬

‫"داره‪ "،‬جونگوک با وجود نگاه نگران توی چشمهاش‪ ،‬با خشم‬


‫مشابهی جواب داد‪" ،‬اونها دارن ناعادالنه رفتار میکنن‪ ،‬پس‬
‫چرا من باید —!"‬

‫"دقیقا چه رفتار ناعادالنهای کردن؟" تهیونگ پرسید‪،‬‬

‫‪1618‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"برادرت خیلی کارها برای تو کرده جونگوک؛ حاال که باالخره‬


‫داره یک کار رو برای خودش میکنه‪ ،‬میخوای تنبیهش کنی؟‬
‫واقعا میخوای توی چشمهای جیمین نگاه کنی و بگی به‬
‫عروسیش نمیری؟"‬

‫جونگوک داشت زیر صدای عصبانی تهیونگ کوچیک و‬


‫کوچیکتر میشد و با پایان یافتن حرفهای اون کامال توی‬
‫خودش فرو رفته بود‪.‬‬

‫"نمیدونم‪ "،‬پسر زمزمه کرد و صورتش رو با دستهاش‬


‫پوشوند‪" ،‬نمیدونم؛ من فقط — دیگه نمیخوام برم‪".‬‬

‫"باورم نمیشه‪ "،‬تهیونگ بعد از چند لحظه گفت‪" ،‬این‬


‫جونگوکی که من میشناسم نیست‪".‬‬

‫دوست پسرش لرزید و سرش رو باال آورد‪" ،‬این عادالنه‬


‫نیست!"‬

‫"و کاری که تو داری میکنی هست؟" تهیونگ گفت و سرش رو‬


‫تکون داد‪.‬‬

‫‪1619‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و جوابی نداد؛ پسر بزرگتر‬


‫با آهی به سمت سینک برگشت‪ ،‬شیر آب رو بست و دستهاش‬
‫رو با حوله خشک کرد‪.‬‬

‫"ار چی انقدر میترسی؟" تهیونگ با مالیمت پرسید‪،‬‬


‫"هیچوقت اینجوری ندیدمت بانی؛ این نمیتونه فقط بهخاطر‬
‫رفتن اونها باشه‪ ،‬بهم بگو چه خبره‪".‬‬

‫سکوتی بینشون رو گرفت‪.‬‬

‫صدای جونگوک وقتی باالخره حرف زد آروم و شرمزده بود‪.‬‬

‫"اگه آسیب ببینن چی؟" پسر زمزمه کرد‪" ،‬ا‪-‬اگه — خونهی‬


‫جدیدشون خیلی بزرگ باشه و احساس تنهایی کنن؟ یا اگه‬
‫اتفاق بدی براشون بیفته؟"‬

‫عصبانیت تهیونگ خاموش شد و با مالیمت گفت‪،‬‬


‫"هیونگهات میتونن از خودشون مراقبت کنن جونگوک‪،‬‬
‫نیازی نیست نگرانشون باشی‪".‬‬

‫‪1620‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک چندثانیه ساکت موند و وقتی دوباره حرف زد‪،‬‬


‫بهجای دوست پسرش به پاهاش خیره شد و با پیرهنش بازی‬
‫کرد‪.‬‬

‫"ا‪-‬اگه — اگه من رو فراموش کنن چی؟" پسر زمزمه کرد‪،‬‬


‫"ژاپن خیلی دوره؛ اگه جیمین هیونگ من رو فراموش کنه —‬
‫و وقتی بهشون سر میزنم دیگه دوستم نداشته باشن چی؟"‬

‫قلب تهیونگ آب شد‪.‬‬

‫"جئون جونگوک‪ "،‬پسر تقریبا با ناباوری خندید‪" ،‬واقعا‬


‫همچین چیزی رو باور میکنی؟"‬

‫"نمیتونی بخندی‪ "،‬پسر کوچیکتر نالید‪" ،‬حقیقت داره! شاید‬


‫بفهمن زندگیشون بدون وجود کسی که ه‪-‬همهاش‬
‫اسباببازیهاش رو بههم میریزه و بغل میخواد بهتره‪ ،‬یا‬
‫شاید یکی از همسایههاشون یک برادر کوچیکتر داشته باشه‬
‫و هیونگ از اون بیشتر خوشش بیاد و‪-‬و جیمین هیونگ ممکنه‬
‫فکر کنه اون مکنهی بامزهتریه و اون رو به من ترجیح —!"‬

‫‪1621‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خب‪ ،‬اول از همه‪ "،‬تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬هیچکس‬


‫بامزهتر از جونگوکی من نیست‪".‬‬

‫گونههای دوست پسرش گُر گرفتن‪ ،‬اما لبهاش آویزون باقی‬


‫موندن‪ ،‬چشمهاش با ناراحتی درخشیدن و زمزمه کرد‪" ،‬تو‬
‫مجبوری این رو بگی‪ ،‬ولی جیمین هیونگ —"؟‬

‫"— هیچوقت تو رو جایگزین نمیکنه‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت‬


‫بین حرفش پرید‪" ،‬گوکی‪ ،‬جیمین خیلی تو رو دوست داره؛‬
‫خودت میدونی که قراره تموم مدتی که اونجاست دلش برات‬
‫تنگ بشه‪ ،‬هیچ دلیلی برای نگرانی نداری بیبی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر با فینفینی زمزمه کرد‪" ،‬دلم براشون تنگ‬


‫میشه‪ ،‬بدون اونها همهچیز خیلی عجیب میشه‪".‬‬

‫"اولش‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬ولی بهش عادت میکنی بان‪،‬‬


‫هممون میکنیم؛ حاال میبینی‪".‬‬

‫دوست پسرش با چشمهای ناراحت و درشت آب دهنش رو‬


‫قورت داد‪" ،‬قول؟"‬

‫‪1622‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ دوباره بین پاهاش ایستاد و پیشونیش رو بوسید‪،‬‬


‫"قول‪".‬‬

‫***‬

‫‪1623‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫سرش بین زانوهاش بود و کمی بیشتر اونها رو به خودش‬


‫نزدیک کرد تا توی خودش فرو بره‪.‬‬

‫نفس بکش‪.‬‬

‫"جیمین؟"‬

‫یک نفر ضربهای به در دستشویی زد و پسر لرزید‪" ،‬ف‪-‬فقط‬


‫چند لحظه!"‬

‫"هی‪ ،‬ماشین اینجاست‪ "،‬صدای تهیونگ توی اتاق پیچید‪،‬‬


‫"باید بریم‪".‬‬

‫"جیمین آب دهنش رو قورت داد و اضطرابی که باعث‬


‫ایستادن موهای تنش شد قلبش رو پر کرد‪.‬‬

‫"االن میام‪ "،‬پسر با ضعف جواب داد‪.‬‬

‫صدای قدمهایی که دور شدن رو شنید‪ ،‬سر کار خودش‬


‫برگشت و سعی کرد به یاد بیاره چطور باید نفس بکشه‪.‬‬

‫‪1624‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ضربهی بعدی چند دقیقهی بعد به گوش رسید و جیمین با‬


‫هوفهای روی پاهاش ایستاد‪.‬‬

‫"یک آدم نمیتونه چند دقیقه واسه خودش داشته باشه؟‬


‫محض رضای فاک‪ ،‬دارم از دستشویی استفاده — اوه‪"،‬‬
‫عصبانیت پسر خاموش شد و لبخند شرمزدهای به کسی که‬
‫پشت در بود زد‪.‬‬

‫جونگوک که خودش هم مضطرب بهنظر میرسید پشت در‬


‫ایستاده بود‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪" ،‬گوکی میتونه بیاد داخل؟"‬

‫جیمین مردد جواب داد‪" ،‬فکر میکردم باید بریم‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬ولی —" جونگوک با داشت با دامن لباسش بازی میکرد؛‬


‫بامزه بهنظر میرسید‪ ،‬حاشیهی چیندار لباس تا سر زانوش‬
‫بود و تاج گلداری که با اون ست بود روی موهای قهوهایش‬
‫گذاشته شده بود‪" ،‬گوکی اوم‪ ،‬م‪-‬میخواد یک چیزی به‬
‫هیونگی بگه‪".‬‬

‫‪1625‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه‪ ،‬باشه؛ ولی نباید من بیام بیرون —"‬

‫در کمال تعجب پسر‪ ،‬جونگوک به جای اون وارد دستشویی‬


‫شد؛ پسر در رو پشت سر خودش بست و با چهرهای که نمیشد‬
‫چیزی ازش خوند به سمت جیمین برگشت‪.‬‬

‫"جیمینی هیونگ‪ ،‬گوکی دوست داره‪ "،‬پسر کوچیکتر با‬


‫مالیمت گفت؛ تیلههای مهربونش با وجود فرمژهای که زده بود‬
‫درشتتر شده بودن‪.‬‬

‫جیمین که توقع مکالمهی جدیای رو داشت‪ ،‬متعجب خندید‪،‬‬


‫"اوه گوکی‪ ،‬من هم دوستت دارم عزیزدلم؛ حاال بیا قبل از‬
‫اینکه دیرمون بشه —"‬

‫"نه هیونگی‪ "،‬جونگوک دستش رو روی دست اون که روی‬


‫دستگیره گذاشته بودش قرار داد و متوقفش کرد‪" ،‬گوکی‬
‫خیلی دوستت داره؛ انقدر که — انقدر که میخواد به جیمینی‬
‫هیونگ بگه — که نباید بترسه‪".‬‬

‫چیزی راه گلوی جیمین رو بست‪.‬‬

‫‪1626‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر آب دهن خشکش رو قورت داد‪" ،‬چی؟ م‪-‬من نمیترسم‪،‬‬


‫این احمقانهاست‪".‬‬

‫جونگوک اخمی کرد و جیمین با خودش فکر کرد چقدر براش‬


‫مهم بود که سعی کرده بود اون مکالمه رو توی هداسپیس‬
‫باهاش داشته باشه‪.‬‬

‫"جیمینی هیونگی‪ ،‬یونگی هیونگی تو رو خیلی دوست داره‪"،‬‬


‫پسر با مالیمت گفت‪" ،‬وقتی با ددی زندگی میکردیم‪ ،‬اون‬
‫گاهی به گوکی میگفت که میخواد باهات ازدواج کنه‪".‬‬

‫جیمین گرم شدن صورتش رو حس کرد و فینفینی کرد‪،‬‬


‫"جونگوکی —"‬

‫"و امروز صبح به گوکی گفت‪ "،‬پسر کوچیکتر با لبخند‬


‫کمرنگی ادامه داد‪" ،‬که اون هم ترسیده‪".‬‬

‫ابروهای جیمین با شنیدن اون جمله بههم گره خوردن؛ یونگی‬


‫هم نگران بود؟‬

‫‪1627‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک انگار که متوجه گیجی اون شده بود سرش رو تکون‬


‫داد و با مالیمت ادامه داد‪" ،‬بهم گفت که میخواد همیشه‬
‫جیمینی هیونگی رو خوشحال کنه‪ ،‬برای همین میترسه‪ ،‬چون‬
‫اگه نتونه چی؟ ولی گوکی بهش گفت که خنگوله‪ ،‬چون‬
‫جیمینی هیونگی هروقت با اونه خوشحاله‪".‬‬

‫جیمین با چشمهای خیسی خندید‪" ،‬اون این رو گفت؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬جونگوک دست پسر رو گرفت و با مالیمت‬


‫انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد‪" ،‬و گوکی فکر میکنه‬
‫جیمینی هیونگی هم ترسیده‪".‬‬

‫"من — وحشتزدهام‪ "،‬جیمین با صدای آرومی اعتراف کرد‪،‬‬


‫"و بهخاطرش احساس احمق بودن میکنم! سالهاست که با‬
‫همدیگهایم و هیچ چیزی قرار نیست عوض بشه‪ ،‬ولی من فقط‬
‫— اینکه قراره ازدواج کنیم — نمیدونم‪ ،‬نمیتونم‬
‫توضیحش بدم‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬جونگوک گفت و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪1628‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"منظورم اینه که‪ ،‬هنوز قراره با هم بخوابیم و با هم بیدار‬


‫بشیم‪ "،‬جیمین با حواسپرتی ادامه داد و لبش رو گزید‪" ،‬فقط‬
‫فامیلیهامون یکی میشه‪ "،‬چشمهای پسر گشاد شدن‪" ،‬هی‪،‬‬
‫صبرکن؛ فامیلیهامون یکی میشه!"‬

‫جونگوک لبهاش رو بههم فشرد تا لبخند نزنه‪.‬‬

‫"خدای من‪ "،‬جیمین نفسی کشید‪،‬‬

‫"مردم قراره من روی آقای مین صدا بزنن‪ ،‬خدای من‪ ،‬خیلی‬
‫بامزه میشه و‪-‬و فاک‪ ،‬میتونیم تخفیفهای متاهلی بگیریم!‬
‫اوه — من میتونم رو فرمهای مالیاتم مربع متاهل رو تیک‬
‫بزنم!"‬

‫جونگوک که حاال لبخند بزرگی روی لبهاش بود‪ ،‬آروم خندید‬


‫و دست پسر رو رها کرد تا لبهاش رو بپوشونه‪.‬‬

‫"میتونیم بچه به فرزندخوندگی بگیریم‪ ،‬اگه بخوایم‪ "،‬جیمین‬


‫زمزمه کرد و پلکی زد تا جلوی پایین ریختن اشکهاش رو‬
‫بگیره‪" ،‬خدای من‪ ،‬ح‪-‬حتی بهش فکر نکرده بودم؛ جونگوکی‪،‬‬
‫تو فهمیدی ما میتونیم —"‬

‫‪1629‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫صدای جیمین با دیدن لبخند پسر کوچیکتر خاموش شد‪،‬‬

‫"فهمیدی — فهمیدی و اومدی به من کمک کنی تا متوجهش‬


‫بشم‪".‬‬

‫"گوکی نمیخواد جیمینی هیونگ بترسه‪ "،‬جونگوک با مالیمت‬


‫گفت‪" ،‬میخواد اون هیجانزده باشه‪".‬‬

‫جیمین با فینفینی آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬بچه‪ ،‬االن‬


‫آرایشم رو خراب میکنم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر سرش رو تکون داد و با خندهای جیمین رو در‬


‫آغوش کشید؛ محکم اون رو بغل کرد و چونهاش رو روی‬
‫شونهاش گذاشت‪.‬‬

‫"قول بده گوکی همیشه موردعالقهات بمونه؟" جونگوک‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬حتی اگه هیونگی پنجاهتا بچه داشته باشه؟"‬

‫حلقهی آغوش جیمین دور بدنش تنگ شد‪" ،‬حتی اگه هزارتا‬
‫داشته باشم‪".‬‬

‫‪1630‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک کمی خودش رو عقب کشید و بینیش با ناباوری چین‬


‫خورد‪" ،‬دوهزارتا چی؟"‬

‫جیمین خندید‪" ،‬حتی اون موقع‪".‬‬

‫"سههزارتا؟"‬

‫پسر بزرگتر مکثی کرد‪" ،‬شاید اگه سههزارتا داشته باشم‪ ،‬اون‬
‫موقع تو دومی بشی‪".‬‬

‫جونگوک با نالهای ضربهای به سینهاش زد‪" ،‬هیونگی!"‬

‫"دارم اذیتت میکنم‪ "،‬جیمین خندید‪" ،‬معلومه که همیشه‬


‫اولینم میمونی گوکی‪ "،‬موهای پسر رو بههم ریخت‪،‬‬
‫"هرچیزی هم که بشه‪".‬‬

‫جونگوک که از اون جواب راضی بود‪ ،‬با چهرهای سرخ سرش‬


‫رو عقب کشید و باز هم شکایت کرد‪.‬‬

‫"هیونگی‪ ،‬تاجم رو خراب کردی‪ "،‬پسر با نالهای اون رو روی‬


‫سرش صاف کرد‪.‬‬

‫‪1631‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه‪ ،‬اما صدای داد کسی‬
‫هردوشون رو ساکت کرد‪.‬‬

‫"چطوره توی کلیسا درستش کنیم؟ اگه همین االن نریم‬


‫سوکجین هیونگ جفتمون رو میکشه‪".‬‬

‫جونگوک با لبهای آویزون سرش رو تکون داد و زمزمه کرد‪،‬‬


‫"گوکی فکر میکنه جیمینی هیونگی از عمد این کار رو کرد‪،‬‬
‫چون گوکی از اون بامزهتره‪".‬‬

‫"این — یاه‪ ،‬بچه!"‬

‫پسر کوچیکتر به زحمت از دست اون فرار کرد و با خندهای از‬


‫دستشویی خارج شد‪.‬‬

‫"تا اونجا باهات مسابقه میذارم!"‬

‫"جفتمون داریم با یک ماشین میریم!" جیمین غرید‪.‬‬

‫در خونه در جوابش محکم بسته شد‪.‬‬

‫‪1632‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫***‬

‫یونگی نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫نامجون و هوپی کنارش ایستاده بودن و هر دو با افتادن نگاه‬


‫اون بهشون لبخند آرامشبخشی زدن؛ در سمت دیگهای از‬
‫محراب‪ ،‬تهیونگ و سوکجین با لبخندهای بزرگی ایستاده بودن‬
‫و چشمهاشون از هیجان میدرخشید‪.‬‬

‫"استرس دارم‪ "،‬یونگی زمزمه کرد؛ تای نامرئی کُتش رو صاف‬


‫کرد و لبش رو گزید‪" ،‬حس میکنم قراره خودم رو خیس کنم‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬اول از همه‪ "،‬سوکجین زمزمه کرد‪" ،‬فاکینگ فکرشم‬


‫نکن؛ این یک کت و شلوار هفتادهزار دالریه‪".‬‬

‫"هیونگ!" تهیونگ نگاهی به مرد انداخت و سوکجین فقط‬


‫شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫قبل از اینکه هرکدوم بتونن چیری بگن‪ ،‬موسیقی شروع به‬


‫پخش شدن کرد‪.‬‬
‫‪1633‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوه فاک‪ "،‬یونگی زمزمه کرد و رنگ از چهرهاش پرید‪" ،‬شت‪،‬‬


‫شت‪ ،‬فاک‪".‬‬

‫هوپی نیشخندی زد‪" ،‬دقیقا کلماتی که وقتی داری از راهرو به‬


‫سمت محراب میای میخوای بشنوی‪".‬‬

‫هرچند‪ ،‬جیمین کسی نبود که داشت جلو میاومد‪ .‬جونگوک‬


‫اولین کسی بود که توی ورودی ایستاد؛ پسر سبد کوچیکی رو‬
‫توی دستش داشت‪ ،‬لبخندی روی صورتش بود‪ ،‬تقریبا داشت از‬
‫هیجان میلرزید و خیلیخیلی زیبا و بامزه بهنظر میرسید؛‬
‫اما در مقایسه با شخصی که پشت سرش ایستاده هیچ بود‪.‬‬

‫وقتی جیمین وارد اتاق شد‪ ،‬نفس توی سینهی همه حبس شد‪.‬‬

‫تهیونگ نگاه کوتاهی به یونگی انداخت‪ ،‬دید که چهرهی مرد‬


‫نرم شد‪ ،‬رنگ به گونههاش برگشت و نگرانی توی چشمهاش‬
‫ناپدید شد؛‬

‫اون کامال غرق در عشق بهنظر میرسید‪.‬‬

‫‪1634‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد و یکبار دیگه به روبهرو خیره شد؛‬


‫جونگوک حاال بهشون رسیده بودن و پسر بزرگتر با دیدن اون‬
‫دستهاش رو از هم باز کرد‪.‬‬

‫"من رو دیدی؟" جونگوک چندقدم باقیمونده رو طی کرد و‬


‫توی آغوش اون پرید‪" ،‬تهته‪ ،‬دیدیم؟"‬

‫"دیدم!" تهیونگ نفس بلندی کشید‪ ،‬پسر رو محکم بغل کرد و‬


‫بعد با زدن ضربهی آرومی به رونش ازش خواست که بایسته‪،‬‬
‫"خیلی خب‪ ،‬نمیتونم تا وقتی که بهت بگم چند دقیقه پیش‬
‫چقدر کارت خوب بود صبر کنم‪ ،‬ولی االن نوبت جیمینیه؛‬
‫میخوای ببینیش؟"‬

‫"آره!" جونگوک هیجانزده کنار اون و سوکجین ایستاد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر با دیدن هیونگش نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫جیمین موهای نارنجیش رو برای عروسی مشکی کرده بود؛‬


‫قرار بود تغییر موقتی باشه و به یونگی گفته بود "نمیخوام‬
‫توی عکسهای عروسیمون که قراره به بقیه نشون بدم شبیه‬
‫هویج باشم!"‪.‬‬

‫‪1635‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با این وجود‪ ،‬همه آرزو میکردن که پسر دوباره اونها رو رنگ‬
‫نکنه؛ نمیشد اینکه اون با موهای مشکی چقدر جذاب و زیبا‬
‫شده بود رو نادیده گرفت‪.‬‬

‫"شبیه یک پرنسسه‪ "،‬جونگوک با صدای شگفتزدهای زمزمه‬


‫کرد‪.‬‬

‫تهیونگ که نمیتونست جلوی لبخند زدنش رو بگیره‪،‬‬


‫انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد‪" ،‬هست‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک اون لحظه کمی به جلو خم شد‪ ،‬به برادرش نگاه و‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬هیونگی‪".‬‬

‫یونگی یک لحظه هم نگاهش رو از جیمین نگرفت‪ ،‬پسر‬


‫کوچیکتر چشمهاش رو چرخوند و دستش رو دور دهنش‬
‫حلقه کرد و تقریبا داد زد‪" ،‬هیونگی!"‬

‫تهیونگ آماده بود اون رو عقب بکشه که یونگی به سمتشون‬


‫برگشت‪.‬‬

‫"چیه گوکی؟" مرد زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪1636‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چشمهای جونگوک درخشیدن‪" ،‬جیمینی هیونگی زیادی برات‬


‫خوبه هیونگی‪".‬‬

‫تهیونگ تقریبا بلند به خنده افتاد؛ سوکجین دستش رو جلوی‬


‫دهنش گرفت و شونهی نامجون و هوپی به لرزه افتاد‪.‬‬

‫یونگی تنها کسی بود که راحت خندید‪.‬‬

‫"میدونم گوکی‪ "،‬مرد با مالیمت گفت و با اولین قدمی که‬


‫جیمین به سمت محراب برداشت‪ ،‬آب دهنش رو قورت داد‪،‬‬
‫"باور کن‪ ،‬میدونم‪".‬‬

‫‪1637‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫‪50.‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید‪،‬‬

‫"جئون جونگوک‪".‬‬

‫پسر مکثی کرد؛ نه‪ ،‬این خیلی جدی بود‪.‬‬

‫چشمهاش با آهی باز شدن‪،‬‬

‫"گوکی‪".‬‬

‫یک مکث دیگه؛ لعنت بهش‪ ،‬این دیگه به اندازهی کافی جدی‬
‫نبود‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬من — اوه‪ ،‬محض رضای فاک!"‬

‫پسر با عصبانیت روی تخت افتاد؛ بازتابش توی آینه با خستگی‬


‫و اضطراب بهش ُزل زد‪.‬‬

‫‪1638‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫قرار بود خراب کنه‪ ،‬میدونست؛ قراره بود همهچیز رو خراب‬


‫کنه‪ ،‬جونگوک میگفت نه و تهیونگ باید با فکر زندگی کردن با‬
‫یک گربه و شش سگ تا آخر عمرش کنار میاومد!‬

‫در دستشویی باز شد و پاهای آشنایی کنارش ایستادن‪.‬‬

‫"نشنیدی صدات زدم؟"‬

‫جونگوک دستش رو توی موهاش فرو کرد و تهیونگ‬


‫چشمهاش رو باز کرد‪.‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬دوست پسرش آهی کشید و لبخند عذرخواهانهای‬


‫زد؛ صورت پسر کوچیکتر رو نوازش کرد و گوشهی لبش رو‬
‫بوسید‪" ،‬داشتم آماده میشدم‪".‬‬

‫"داریم میریم اسکی روی یخ‪ "،‬جونگوک خندید‪" ،‬دقیقا واسه‬


‫چی باید آماده بشی؟"‬

‫جعبهی کوچیک توی کُت تهیونگ مثل یک تکه ذغالسنگ‬


‫سنگین بهنظر میرسید و به قفسهی سینهاش فشرده شده‬
‫بود‪.‬‬

‫‪1639‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تو حاضری؟" پسر بزرگتر پرسید و سوال دوست پسرش رو‬


‫نادیده گرفت‪.‬‬

‫"اوهوم‪ ،‬بریم!"‬

‫***‬

‫‪1640‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫رینگ اسکی روی یخ خیلی شلوغ بود‪ .‬کمی کالفه کننده بود و‬
‫تهیونگ از اینکه برای اون روز اجارهاش نکرده پشیمون بود؛‬

‫هرچند‪ ،‬دیدن هیجان جونگوک خوشحال کننده بود‪.‬‬

‫"همهی جفتها رو ببین‪ "،‬پسر نفس بلندی کشید و چشمهاش‬


‫از اشتیاق برق زد‪ ،‬دست پوشیده شده از دستکشش محکم‬
‫دست تهیونگ رو چنگ زد‪" ،‬ما قطعا بامزهترینیم!"‬

‫تهیونگ شوکه خندید و پسر رو اذیت کرد‪" ،‬اگه منظورت از ما‬


‫خودته قطعا‪".‬‬

‫"هی‪ ،‬تو هم بامزهای‪ "،‬جونگوک اخمی کرد و شونهاش رو به‬


‫شونهی اون زد‪" ،‬تقصیر خودت نیست که سرت شکل عجیبی‬
‫داره‪".‬‬

‫"مرس — صبرکن‪ ،‬وات د فاک؟!"‬

‫دوست پسرش خندید‪" ،‬فقط دارم اذیتت میکنم‪ ،‬بیا!"‬

‫‪1641‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫با هیجان تهیونگ رو جلو کشید و قدم روی رینگ یخی‬


‫گذاشتن؛ پسر لحظهای لرزید‪ ،‬اما دستهای جونگوک ثابت‬
‫نگهش داشتن‪.‬‬

‫"مراقب باش‪ "،‬پسر کوچیکتر با ابروهای بههم گره خورده‬


‫گفت‪" ،‬فکر کردم گفتی بلدی چجوری اسکی کنی؟"‬

‫"منظورم اینه که‪ ،‬چقدر سخت میتونه باشه؟" تهیونگ زمزمه‬


‫کرد‪ ،‬با اخم به اسکیتهاش خیره شد و بهطرز خطرناکی‬
‫لرزید؛ چطور یکی قرار بود روی همچین تیغههای نازکی تعادل‬
‫داشته باشه؟!‬

‫چشمهای جونگوک گشاد شدن‪" ،‬هیچوقت این کار رو نکردی؟‬


‫ته‪ ،‬به خودت آسیب میزنی!"‬

‫"مشکلی پیش نمیاد‪ "،‬پسر نگرانی اون رو با دستش کنار زد‪.‬‬

‫جونگوک مطمئن بهنظر نمیرسید‪.‬‬

‫هرچند‪ ،‬وقتی آروم به سمت دور رینگ چرخ زدن راضی بهنظر‬
‫میرسید‪.‬‬

‫‪1642‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ محظ احتیاط اینکه اگه مجبور شد دیوارها رو بگیره‪،‬‬


‫به گوشههای رینگ نزدیک موند و کمی از دیدن جونگوک که به‬
‫راحتی کنارش اسکی میکرد عذاب وجدان گرفت‪.‬‬

‫"اگه میخوای میتونی تندتر بری‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬بهخاطر‬


‫من عقب نمون‪".‬‬

‫جونگوک لبخند کورکنندهای بهش زد‪" ،‬ولی میخوام دستت رو‬


‫بگیرم؛ عالوهبر اون‪ ،‬با تو بیشتر خوش میگذره‪".‬‬

‫تهیونگ هوفهای داد‪ ،‬اما نتونست جلوی لبخند زدنش رو بگیره‪.‬‬

‫باالخره‪ ،‬موفق شد طریقهی کار کردنش رو یاد بگیره و کمی به‬


‫سمت وسط رینگ رفتن؛ تهیونگ محکم دست پسر کوچیکتر‬
‫رو نگه داشت و اگه اون متوجهش شد چیزی نگفت‪.‬‬

‫چندجفت بچه تقریبا به اونها برخورد کردن و با خنده‬


‫عذرخواهی کردن‪.‬‬

‫جونگوک با دیدن اونها خندید و با آهی خودش رو به تهیونگ‬


‫چسبوند‪" ،‬اینجا همه خیلی خوشحالن‪ ،‬عالیه‪".‬‬

‫‪1643‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر هومی گفت‪" ،‬خوشحالم داره بهت خوش میگذره‬


‫بیبی‪".‬‬

‫دوست پسرش بینیش رو روی خط فکش کشید و بوسهای‬


‫اونجا گذاشت‪" ،‬مرسی که آوردیم؛ دفعهی بعد باید با بقیهی‬
‫هیونگها بیایم‪ ،‬شرط میبندم نامجون هیونگ خندهدار‬
‫میشه‪".‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬احتماال؛ ولی جیمین اسکیتر خوبیه‪ ،‬شما دوتا‬


‫میتونید با همدیگه مسابقه بذارید‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬خوب میشه و بعد — خدای من‪ ،‬ته!"‬

‫جونگوک با زمین خوردن اون روی یخها خشک شد و‬


‫چشمهاش گشاد شدن؛ پسر بزرگتر با صدای محکمی به زمین‬
‫خورد و رنگ از صورتش پرید‪.‬‬

‫دوست پسرش به سرعت کنارش زانو زد و صورتش رو بین‬


‫دستهاش گرفت‪" ،‬حالت خوبه؟!"‬

‫‪1644‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ با حس دردی که توی کمرش پیچید غرهای داد‪" ،‬فاک‪،‬‬


‫باسنم‪".‬‬

‫"بیبی‪ "،‬جونگوک با لبهای آویزون نالید‪" ،‬بذار کمکت کنم بلند‬


‫بشی‪ ،‬فکر کنم واسه امروز به اندازهی کافی اسکی کردیم‪".‬‬

‫"چی؟ ولی تازه رسیدیم اینجا —" چهرهی تهیونگ با حس‬


‫درد درهم رفت‪ ،‬هیسی کشید و حرف خودش رو خورد‪.‬‬

‫جونگوک نگاهی بهش انداخت‪" ،‬آسیب دیدی؛ جدی میگم‪ ،‬بیا‪،‬‬


‫اگه چیزی رو بشکنی نمیتونم کولت کنم‪".‬‬

‫تهیونگ با غرهای اجازه داد اون بیرون ببرتش؛ با رسیدنشون‬


‫به تراک بستنیفروشی گوشهی رینگ‪ ،‬پسر میتونست تکون‬
‫خوردن اون جعبه توی کتش با هر قدمش رو حس کنه‪.‬‬

‫تموم برنامهریزیش خراب شده بود‪.‬‬

‫***‬

‫‪1645‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دو شب بعد‪ ،‬تهیونگ توی یک رستوران میز رزرو کرد‪.‬‬

‫مکان موردعالقهی جونگوک برای خورد غذای غیر فستفود‬


‫بود؛ رستوران بالکنی داشت که فضای شهر رو نشون میداد و‬
‫ویالونیستها وقتی غذا میخوردی برات موسیقی‬
‫مینواختن؛ زیبا بود‪.‬‬

‫تهیونگ دوباره حلقه رو توی جیب کتش گذاشت و اینبار‪،‬‬


‫میخواست قاطعانه نقشهاش رو اجرا کنه؛ تموم بالکن رو‬
‫اجاره کرده بود تا فقط خودشون دوتا اونجا باشن و جونگوک‬
‫هیجانزده بود‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر تموم طول راه توی ماشین از روی پاهاش تکون‬
‫نخورده و با هیجان باال و پایین پریده بود؛ این باید اولین‬
‫نشونه برای تهیونگ میبود که اون داشت وارد هد اسپیس‬
‫میشد‪.‬‬

‫وقتی غذاشون آماده شد‪ ،‬پسر کامال وارد هد اسپیسش شد‪.‬‬

‫جونگوک بینیش رو چین داد و بشقابی که جلوش بود رو از‬


‫خودش دور کرد‪" ،‬این دیگه چیه؟"‬

‫‪1646‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ تقریبا آهی کشید‪ ،‬اما موفق شد اون صدا رو پیش‬


‫خودش نگه داره‪.‬‬

‫"اردکه بان‪ "،‬پسر جواب داد‪" ،‬خودت سفارشش دادی‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬جونگوک لبش رو گزید و با تردید به بشقابش خیره شد‪،‬‬


‫"اوم‪".‬‬

‫لبخندی روی لبهای تهیونگ نشست‪" ،‬میخوای عوضش‬


‫کنی؟"‬

‫جونگوک لبخند کوچیکی زد‪" ،‬اشکالی نداره؟"‬

‫قلب تهیونگ لرزید‪ ،‬تموم کالفگیای که حس میکرد ناپدید‬


‫شد و با مالیمت گفت‪" ،‬البته که نداره بیبی؛ بهجاش چی‬
‫میخوای؟ مرغ یا گوشت گوسفند؟"‬

‫در آخر هردو رو گرفتن و جونگوک با هیجان پیشنهاد داد که‬


‫اون میز پر از ظروف گرون قیمت رو ترک کنن و بهجاش یک‬
‫پیکنیک داشته باشن؛‬

‫‪1647‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ اولش مردد بود‪ ،‬اما با رومیزی اضافهای که خدمهی‬


‫رستوران گوشهی بالکن انداختن حتی زیباتر شد و نور‬
‫چراغهای شهر جلوی دیدشون میدرخشیدن‪.‬‬

‫جونگوک آهی کشید و به سینهی تهیونگ تکیه داد‪" ،‬خیلی‬


‫خوشگله‪".‬‬

‫تهیونگ دستهاش دور کمر پسر حلقه کرد‪ ،‬چونهاش رو روی‬


‫شونهی اون گذاشت و در جواب هومی گفت‪.‬‬

‫چندثانیه به سکوت گذشت‪ ،‬تا زمانی که جونگوک سرش رو‬


‫چرخوند‪.‬‬

‫"دوست دارم تهته‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪ ،‬چشمهاش در مقابل‬


‫نور چراغهای شهر برق میزدن و با چنان شیفتگیای به اون‬
‫خیره شد که قلبش لرزید‪.‬‬

‫"من هم دوستت دارم بان‪ "،‬تهیونگ با مالیمت جواب داد‪.‬‬

‫لبخند جونگوک خیلی شیرین بود و دندونهای خرگوشیش‬


‫چندثانیه بعد نمایون شدن‪" ،‬بوس؟"‬

‫‪1648‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ هم لبخندی زد و در سکوت خواستهاش رو انجام داد؛‬


‫صدای ویالونیستها از پشت سرشون شنیده میشد و کوردها‬
‫وقتی لبهای اون دو بههم برخورد کردن‪ ،‬با شدت بیشتری‬
‫نواخته شدن‪.‬‬

‫تهیونگ با مالیمت جونگوک رو خوابوند‪ ،‬پسر نالهای کرد و‬


‫ویالونیستها در سکوت اونجا رو ترک کردن‪.‬‬

‫"درش بیار‪ "،‬اون کلمه بین لبهای هردوشون زمزمه شد و‬


‫هیچکدوم نمیدونستن اول کی اون رو گفت؛ تهیونگ پیرهنش‬
‫رو از سرش درآورد و جونگوک زیر بدنش نفس آرومی کشید‪.‬‬

‫موهاش مثل هالهای دور صورتش پخش شده بودن‪ ،‬اون‬


‫طرههای قهوهای رنگ زیر آسمون شب تیرهتر بهنظر میرسیدن‬
‫و چشمهای گرد درخشانش به تهیونگ خیره شده بودن؛‬

‫بیشتر از همیشه به اون چسبیده بود و دست از بوسیدنش‬


‫برنداشت‪.‬‬

‫"تهتهی خوشگل‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و بوسههاش رو روی‬


‫خط گردن اون جا گذاشت‪.‬‬

‫‪1649‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"بیبی بوی خوشگل‪ "،‬تهیونگ در جواب زمزمه کرد‪،‬‬


‫انگشتهاش رو بین موهای اون کشید و لرزش تنش رو‬
‫احساس کرد‪" ،‬دوستت دارم جونگوکی‪".‬‬

‫جونگوک در جواب لبخندی زد؛ انقدر زیبا بود که تموم افکار‬


‫پسر بزرگتر رو ازش دزدید‪.‬‬

‫خب‪ ،‬شاید موفق نشد اون روز اون سوال رو ازش بپرسه؛ اما‬
‫اگه از تهیونگ میپرسیدید‪ ،‬قطعا شکست نخورده بود —‬
‫حتی یکذره‪.‬‬

‫***‬

‫‪1650‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چطور جرات کردی؟"‬

‫تهیونگ هیس شوکهای کشید و به سمت در برگشت‪.‬‬

‫"میشه صدات رو بیاری پایین؟!"‬

‫"هیچکس خونه نیست بازنده!" جیمین چشمغرهای بهش‬


‫رفت‪" ،‬چطور جرات کردی کیم تهیونگ؟ فکر میکردم ما باهم‬
‫دوستیم!"‬

‫چهرهی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬هستیم جیمینی‪ ،‬فقط‬


‫میخواستم خودم انجام —"‬

‫"دروغه!" جیمین با لبهای آویزون ضربهای به شونهی اون زد‪،‬‬


‫"کدوم دوستی بدون اینکه به بهترین دوستش چیزی بگه‬
‫خواستگاری کردنش رو برنامهریزی میکنه؟ من برات هیچ‬
‫ارزشی ندارم؟"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬متاسفم‪".‬‬

‫"باید هم باشی‪ "،‬جیمین با هموفهای دستش رو توی جیبش‬


‫کرد و جعبهی کوچیک حاوی حلقه رو بهش پس داد‪،‬‬
‫‪1651‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"شانس آوردی که من پیداش کردم‪ ،‬نه جونگوک! چرا روی‬


‫پیشخون آشپزخونه بود؟ داری سعی میکنی گیر بیفتی؟"‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬حتما دیشب اونجا جاش گذاشتم؛ وقتی‬


‫داشتم دنبال گوشیم میگشتم از جیبم درش آوردم‪".‬‬

‫جیمین که اهمیتی نمیداد هومی گفت‪" ،‬سوال اصلی اینه که‬


‫انجامش دادی یا نه؟"‬

‫در جواب‪ ،‬تهیونگ در جعبه رو باز کرد و حلقهای که هنوز‬


‫داخلش بود رو به اون نشون داد؛ جیمین چند لحظه در سکوت‬
‫به اون خیره موند‪.‬‬

‫"من میتونم‪ "،‬پسر با چهرهی بیحسی مکثی کرد‪" ،‬اون الماس‬


‫رو بردارم‪ ،‬بفروشمش‪ ،‬یه جت شخصی بخرم تا باهاش به‬
‫جزیرهی شخصیم پرواز کنم — که اون رو هم با پول همین‬
‫الماس خریدم‪".‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد‪ ،‬در جعبه رو بست و اون رو به جیبش‬


‫برگردوند‪" ،‬انقدر هم بزرگ نیست‪".‬‬

‫‪1652‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"دورش یاقوته؟" دوستش پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪" ،‬از رنگشون خوشش میاد‪".‬‬

‫جیمین دوباره برای چند لحظه بهش خیره شد‪" ،‬واو‪ ،‬توی‬
‫جزیرهام تنها هم نمیمونم؛ میتونم به مردم پول بدم تا پیشم‬
‫بمون‪".‬‬

‫"خفه شو‪ "،‬تهیونگ دستی به صورتش کشید‪" ،‬گوش کن‪ ،‬حلقه‬


‫به کنار؛ میگه آره‪ ،‬مگه نه؟ راستش خیلی نگرانم جیمین؛ اگه‬
‫آماده نباشه چی؟"‬

‫"آماده نباشه؟" جیمین هوفهای داد‪" ،‬خیلی خندهداری ته‪ ،‬اون‬


‫بچه اگه میتونست سه ثانیه بعد از مالقاتتون کار رو تموم‬
‫میکرد‪ ،‬باور کن‪".‬‬

‫تهیونگ مردد بهنظر میرسید‪" ،‬نمیدونم‪".‬‬

‫"گوش کن‪ ،‬دربارهی قسمت اشتباهی نگرانی‪ "،‬جیمین با‬


‫قاطعیت گفت‪" ،‬چیزی که االن باید بهش فکر کنی اینه که‬
‫چطور انجامش بدی؛ نقشهای داری؟"‬

‫‪1653‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ خسته خندید‪" ،‬راستش تا االن دو بار تالشم رو کردم‪".‬‬

‫جیمین شوکه بهنظر میرسید‪" ،‬چی؟"‬

‫"رفتیم اسکی رو یخ‪ ،‬ولی بهنظر میاد من نمیتونم روی پاهام‬


‫وایسم‪ ،‬پس خراب شد‪".‬‬

‫دوستش منزجر بهنظر میرسید‪" ،‬میخواستی روی رینگ‬


‫یخی ازش خواستگاری کنی؟ من بهجای اون بهم برخورده!"‬

‫تهیونگ آهی کشید و دستش رو درون موهاش فرو کرد‪،‬‬


‫"بعدش بردمش به رستوران موردعالقهاش‪ ،‬تموم بالکن رو‬
‫خالی کردم‪ ،‬ویالونیستها داشتن مینواختن و این چیزها‪".‬‬

‫جیمین که راضی بهنظر میرسید سرش رو تکون داد‪" ،‬خیلی‬


‫خب‪ ،‬این بهتره‪".‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو بههم فشرد‪" ،‬ولی لیتل شد‪".‬‬

‫"لعنت‪ "،‬ابروهای جیمین بههم گره خوردن‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬بذار‬


‫نقشهی سوم رو بشنویم‪".‬‬

‫‪1654‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اوم‪ "،‬تهیونگ سرخ شد‪" ،‬نقشهی سومی هنوز وجود نداره‪،‬‬


‫راستش ایدههام تموم شدن‪".‬‬

‫"چی؟ خیلی خب —"‬

‫در خونه باز شد و صدای بلند حرف زدن به گوش رسید‪ .‬هردو‬
‫یخ بستن و بهترین دوستش قبل از اینکه هوپی و نامجون‬
‫وارد اتاق بشن به سرعت زمزمه کرد 'این مکالمه تموم نشده!'‪.‬‬

‫"چه خبر بچهها؟" جیمین با خونسردی پرسید و چهرهی‬


‫تهیونگ از خشک بودن اون کلمات درهم رفت‪.‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬دوستهاشون که توجهی به اونها نداشتن متوجه‬


‫عجیب بودن رفتار پسر نشدن و هوپی که به زحمت داشت‬
‫وزن جونگوک رو توی آغوشش تحمل میکرد وارد اتاق شد‪.‬‬

‫"دفاک‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و قبل از اینکه رئیس گنگ بیفته‬


‫دوست پسرش رو ازش گرفت‪" ،‬چرا خوابیده؟ چیکارش‬
‫کردید؟ چیزی به خوردش دادید؟"‬

‫‪1655‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تقریبا‪ "،‬نامجون نیشخندی زد‪" ،‬هوپی شش تا پشمک براش‬


‫خرید؛ احتماال بهخاطر اون همه شکر خسته شده‪".‬‬

‫تهیونگ نگاه ترسناکی به مرد انداخت‪" ،‬چی؟"‬

‫هوپی با چشمهای گشاد شده دستهاش رو باال گرفت‪،‬‬

‫"چشمهاش رو که دیدی‪ ،‬عین یه تولهسگ بامزهاست! بدتر‪،‬‬


‫شبیه یه بچه آهوئه! خودت میدونی که نمیشه در مقابلشون‬
‫مقاومت کرد‪".‬‬

‫تهیونگ با آهی سرش رو تکون داد‪" ،‬شانس آوردی که االن‬


‫حوصلهی بحث کردن ندارم؛ این آخرین باریه که ازش مراقبت‬
‫میکنید‪".‬‬

‫"چی؟" نامجون شوکه بهنظر میرسید‪" ،‬چرا من دارم تنبیه‬


‫میشم؟"‬

‫تهیونگ که به سمت اتاق چرخیده بود‪ ،‬جونگوک رو توی‬


‫آغوشش باال کشید‪" ،‬تو هم اونجا بودی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫‪1656‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫فک نامجون پایین افتاد و هوپی خندید‪" ،‬وقتی چقلی میکنی‬


‫همین میشه‪".‬‬

‫تهیونگ بقیهی اون بحث رو نادیده گرفت و به سمت اتاق‬


‫خوابشون رفت؛ جونگوک حتی توی خواب هم مثل یک کوآال‬
‫بهش چسبیده بود‪ ،‬مجبور بود دستهای اون رو از خودش‬
‫جدا کنه و حین اون کار بیدارش کرد‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬چشمهای پسر کوچیکتر با خوابآلودگی روی بهش‬


‫پلک زدن‪" ،‬ته؟"‬

‫"هی بیبی‪ "،‬تهیونگ موهای اون رو از روی پیشونیش کنار زد‪،‬‬


‫"ببخشید‪ ،‬نمیخواستم بیدارت کنم‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬چشمهای جونگوک بسته شدن‪ ،‬اما با نالهای‬


‫دوباره دستهاش رو به سمت اون دراز کرد‪ .‬تهیونگ لبخندش‬
‫رو خورد‪ ،‬کنار اون توی تخت رفت‪ ،‬پسر کوچیکتر سرش رو‬
‫روی پاش گذاشت و پتو رو روی خودش کشید‪.‬‬

‫‪1657‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر که فکر میکرد اون به خواب رفته‪ ،‬به نوازش‬


‫کردن موهاش ادامه داد‪ ،‬که جونگوک با صدای خسته و‬
‫مالیمی شروع به حرف زدن کرد‪" ،‬تو خوبی؟"‬

‫ابروهای تهیونگ بههم گره خوردن‪" ،‬من؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬جونگوک روی پاش چرخید‪ ،‬چشمهاش رو باز کرد و‬


‫بهش خیره شد‪" ،‬این چندروز گذشته رفتارت خیلی عجیب‬
‫شده‪".‬‬

‫دست تهیونگ متوقف شد‪.‬‬

‫جونگوک با اخمی بهش نگاه کرد‪ ،‬اما چیزی نگفت‪.‬‬

‫تهیونگ خودش رو مجبور کرد تا چهرهاش رو خونسرد نگه‬


‫داره و دستش دوباره بین موهای پسر به حرکت افتاد‪،‬‬
‫"واقعا؟"‬

‫جونگوک چهرهاش رو جستجو کرد و با مالیمت گفت‪" ،‬ته‪،‬‬


‫چی رو بهم نمیگی؟"‬

‫‪1658‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر بزرگتر آب دهنش رو قورت داد و ضربان قلبش باال رفت؛‬


‫خوشحال بود که دوست پسرش سرش رو روی سینهاش‬
‫نگذاشته بود تا اون رو بشنوه‪.‬‬

‫"هیچی گوکی‪ "،‬تهیونگ دروغ گفت‪" ،‬جدی میگم‪ ،‬برگرد به‬


‫خواب‪".‬‬

‫بینی جونگوک چین خورد و بدون اخطاری سرش رو باال آورد؛‬


‫با نشستنش‪ ،‬پتو از روی بدنش کنار زده شد و تهیونگ با‬
‫خودش فکر کرد ناعادالنه بود که با اون نگاه عصبانی و موهای‬
‫بههم ریخته‪ ،‬انقدر بامزه بهنظر میرسید‪.‬‬

‫"داری دروغ میگی‪ "،‬پسر نالید‪" ،‬صدات اونجوری شده!"‬

‫مدتها پیش فهمیده بودن که تهیونگ نمیتونست به اون‬


‫دروغ بگه و صداش چندباری که تالش کرده بود این کار رو‬
‫کنه بهطرز عجیبی نازک شده بود؛ اولش براش خندهدار بود‪،‬‬
‫اما یکدفعه داشت متوجه میشد که چه عادت بدی بود‪.‬‬

‫"نشده‪ "،‬پسر بزرگتر سعی کرد بخنده‪.‬‬

‫‪1659‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک چشمغرهای بهش رفت‪" ،‬دقیقا همین االن هم شد!"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬بیبی‪ ،‬این احمقانهاست‪ ،‬من هیچ چیزی‬


‫رو ازت پنهون نکردم؛ اصال چی رو باید پنهون کنم؟"‬

‫"نمیدونم‪ "،‬جونگوک با کالفگی جواب داد‪" ،‬خودت بهم بگو!"‬

‫تهیونگ چند لحظه ساکت موند و به ذهنش اجازه داد تا‬


‫استراحت کنه‪.‬‬

‫قبل از اینکه بتونه چیزی بگه‪ ،‬جونگوک با هوفهای دوباره به‬


‫سمتش رفت‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬پسر زمزمه کرد و کوتاه اون رو بوسید‪" ،‬راز‬


‫احمقانهات رو پیش خودت نگه دار؛ ولی االن از دستت‬
‫عصبانیم‪ ،‬پس از اینطور زندگی کردنت لذت ببر‪".‬‬

‫تهیونگ نالهای کرد‪" ،‬گوکی‪ ،‬این عالدالنه نیست!"‬

‫دوست پسرش که از خودش راضی بهنظر میرسید شونهای‬


‫باال انداخت‪،‬‬

‫‪1660‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خیلی بد شد؛ حاال فقط باید با فکر اینکه من از دستت‬


‫عصبانیم زندگیت رو بگذرونی و هرشب با فکر اینکه چقدر‬
‫ازت ناامید شدم بخوابی‪".‬‬

‫لبهای تهیونگ آویزون شدن‪" ،‬خود شیطانی‪".‬‬

‫جونگوک زبونکی روی بهش انداخت‪" ،‬حقته؛ تو کسی هستی‬


‫که همیشه میگی نباید چیزی رو از همدیگه پنهون کنیم‪ ،‬من‬
‫حتی بهت میگم چند بار دستشویی رفتم!"‬

‫چهرهی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬قطعا انقدر ازت سوال‬


‫نمیپرسم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر چشمغرهای بهش رفت‪" ،‬حاال واقعا از دستت‬


‫عصبانیم‪".‬‬

‫"بیبی‪ "،‬تهیونگ نالید و دستهاش رو به سمت گونهی پسر‬


‫برد؛ اون رو برای بوسههایی جلو کشید که طوالنیتر از حد‬
‫معمول شدن‪.‬‬

‫‪1661‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫وقتی از هم جدا شدن‪ ،‬جونگوک سخت نفس میکشید و‬


‫چشمهاش گیج شده بودن‪.‬‬

‫"حاال کمتر عصبانیم‪ "،‬پسر باالخره گفت‪.‬‬

‫تهیونگ خندید و قاطعانه گفت‪" ،‬بهت قول میدم هیچ چیزی‬


‫رو ازت پنهون نکردم‪ "،‬بوسهای روی بینی پسر گذاشت و‬
‫عذاب وجدان توی قلبش رو نادیده گرفت‪" ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک با گونههایی که هنوز از بوسههاشون سرخ بودن‬


‫بینیش رو چین داد‪" ،‬خیلی خب؛ هنوز باورت نمیکنم‪ ،‬ولی‬
‫فکر کنم کمتر عصبانیم‪".‬‬

‫"خدا رو شکر‪ "،‬تهیونگ اذیتش کرد‪" ،‬وگرنه امشب‬


‫نمیتونستم بخوابم‪".‬‬

‫دوست پسرش خندید‪" ،‬هرچقدر میخوای شوخی کن‪ ،‬ولی‬


‫هردومون میدونیم که حقیقت داره‪".‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪" ،‬اوه‪ ،‬قطعا حقیقت داره‪".‬‬

‫‪1662‬‬
@VKOOKPLANET Ain’t Nobody Taking My Baby!

.‫جونگوک بلند به خنده افتاد‬

***

1663
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫روز بعد‪ ،‬تهیونگ متوجه چیزی شد که باعث شد واقعا‬


‫احساس بدی پیدا کنه‪.‬‬

‫یک چیز وجود داشت که به خودش قول داده بود قبل‬


‫خواستگاری از جونگوک حتما انجامش بده و کامال فراموشش‬
‫کرده بود‪.‬‬

‫"یونگی هیونگ؟"‬

‫مرد مو نعنایی متعجب به پسر که توی ورودی در اتاقش‬


‫ایستاده بود نگاه کرد؛ روی تختش نشسته‪ ،‬پاهاش رو به سمت‬
‫سینهاش کشیده بود و داشت جورابی رو میپوشید‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ "،‬یونگی گفت و سرش رو تکون داد‪" ،‬چی میخوای‬


‫بچه؟"‬

‫تهیونگ وارد اتاق شد و باعث شد مرد ابرویی باال بندازه؛‬


‫تعجبآور بود که توی اتاق خودش دنبالش گشته بود و وقتی‬
‫در رو پشت سرش بست‪ ،‬یونگی به عقب تکیه داد و‬
‫دستهاش رو روی سینهاش گره زد‪.‬‬

‫‪1664‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چیزی شده؟" مرد با جدیت پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬قطعا مضطرب بود و مجبور‬


‫شد برای ثابت نگه داشتن بدنش به کُمد تکیه بده‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬پسر با صدای آرومی جواب داد‪" ،‬من‪ ،‬اوم‪ ،‬باید یک‬
‫چیزی — بهت بگم‪".‬‬

‫یونگی منتظر موند و وقتی تهیونگ چیزی نگفت گلوش رو‬


‫صاف کرد‪" ،‬امروز؟ یا —"‬

‫"نه‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬منظورم اینه که آره‪ ،‬یعنی —" خودش‬
‫رو مجبور به مکث کرد و نفس عمیقی کشید‪" ،‬میخوام از‬
‫گوک خواستگاری کنم‪".‬‬

‫چهرهی یونگی هیچ تغییری نکرد‪" ،‬خب؟"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬به — به زودی‪".‬‬

‫مرد بزرگتر آروم سرش رو تکون داد و چیزی زیر نفسش‬


‫زمزمه کرد؛ به سمت کفشهاش برگشت و یکی از اونها رو‬
‫برداشت‪.‬‬
‫‪1665‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"چقدر زود؟" یونگی غرید‪.‬‬

‫تهیونگ با تردید جواب داد‪" ،‬هرچی زودتر بهتر‪ ،‬اگه بشه همین‬
‫هفته‪".‬‬

‫یونگی سوتی کشید‪" ،‬جیمین عصبانی میشه؛ بهش گفتی؟"‬

‫"آره‪ ،‬اون — هیونگ‪ "،‬ابروهای تهیونگ بههم گره خوردن‪،‬‬


‫"نمیفهمم‪ ،‬چرا — ازم بازجویی نمیکنی؟ تهدید 'بهتره‬
‫اذیتش نکنی‪ ،‬وگرنه میکشمت!' کجاست؟"‬

‫لحظهای به سکوت گذشت و پسر تقریبا از چیزی که گفته بود‬


‫پشیمون شد‪ .‬یونگی بدون جواب دادن بستن بند کفشش رو‬
‫تموم کرد و اون فکر کرد شاید بهش توهین کنه؛‬

‫و بعد‪ ،‬مرد بزرگتر ایستاد و به سمتش رفت‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ "،‬یونگی با خونسردی گفت‪" ،‬نمیدونم این رو‬


‫میدونی یا نه‪ ،‬ولی من با شما دوتا زندگی میکنم‪".‬‬

‫تهیونگ با اضطراب روی پاش جابهجا شد‪" ،‬میدونم‪".‬‬

‫‪1666‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"سالهاست که میکنم‪ "،‬مرد ادامه داد و ابرویی باال انداخت‪،‬‬


‫"تو بهش اهمیت میدی بچه؛ و اون به تو‪ ،‬هرکسی که چشم‬
‫داره میتونه واضحا این رو ببینه‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬تکیهاش رو از کمد گرفت و‬


‫تکرار کرد‪" ،‬میدونم‪".‬‬

‫یونگی لبخند محو و کمرنگی بهش زد و اضافه کرد‪" ،‬من خیلی‬


‫وقت پیش تهدیدهام رو کردم احمق؛ اولین باری که به کنگپی‬
‫رسیدیم‪ ،‬یادته؟"‬

‫"یادمه؟" تهیونگ نفس عمیقی کشید و تقریبا خندید‪" ،‬وقتی‬


‫توی دستشویی بازجوییم کردی تموم تنم از عرق خیس شده‬
‫بود‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬یونگی قاطعانه گفت‪" ،‬خوشحالم‪ .‬هرچیزی که اون‬


‫موقع گفتم االن هم پابرجاست؛ اون ممکنه دوست پسر تو‪،‬‬
‫شاید یک روز نامزدت و باالخره شوهرت باشه — ولی همیشه‬
‫برادر کوچولوی من باقی میمونه‪ ،‬اگه بهش آسیبی بزنی‪،‬‬
‫پنجتا گنگستر آمادهان تا پوستت رو بکنن‪".‬‬

‫‪1667‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"اخطار عادالنهایه‪ "،‬تهیونگ با لحن خشکی گفت و لبخند‬


‫راحتی زد‪" ،‬ولی من هیچوقت از قصد بهش آسیب نمیزنم‬
‫هیونگ‪".‬‬

‫یونگی که از جوابش راضی بهنظر میرسید هومی گفت‪،‬‬


‫"میدونم و حاال که این تموم شد‪ "،‬مرد بعد از مکثی ادامه داد‪،‬‬
‫"بدون که همین کار رو برای تو هم میکنیم؛ پس اگه اون‬
‫شیطون کوچولو اذیتت کرد‪ ،‬فقط بهم بگو تا برگردم و آدمش‬
‫کنم‪".‬‬

‫سینهی تهیونگ سنگین شد‪.‬‬

‫"هیونگ —" پسر با مالیمت زمزمه کرد‪.‬‬

‫"خفه شو‪ "،‬یونگی قاطعانه گفت‪" ،‬صحبت احساسی نبود‪ ،‬تنها‬


‫حرفم اینه که —" نفس عمیقی کشید و یکدفعه راحت بهنظر‬
‫نمیرسید‪" ،‬هردوی شما قلب بزرگی دارید؛ نمیتونم به هیچ‬
‫اشخاص دیگهای فکر کنم که انقدر لیاقت همدیگه رو داشته‬
‫باشن‪".‬‬

‫‪1668‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تهیونگ فینفینی کرد و چشمهاش خیس شدن‪" ،‬االن بغلت‬


‫میکنم‪".‬‬

‫"حتی فکرش رو هم —"‬

‫"میکنم و نمیتونی هیچ کاری دربارهاش بکنی‪".‬‬

‫با لباسهای چروک شده از اتاق بیرون اومدن و یونگی برای‬


‫مدت طوالنیای سعی کرد تهیونگ رو از خودش دور کنه؛‬
‫صورت مرد سرخ و ناراضی بهنظر میرسید و واضح بود که‬
‫پسر گریه کرده بود‪.‬‬

‫جیمین با چهرهی عجیبی پشت در ایستاده و ژاکت چرمی‬


‫دستش بود‪.‬‬

‫"سکس داشتید؟" پسر با چشمهای ریز شده پرسید‪.‬‬

‫چهرهی یونگی سرختر شد و با عصبانیت ژاکتش رو از دست‬


‫اون گرفت‪" ،‬تهیونگ داشت گریه میکرد‪ ،‬حاال پیرهن من‬
‫کثیف شده و فاک به جفتتون!"‬

‫‪1669‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من هم دوستت دارم!" جیمین با هیجان گفت و با بههم‬


‫خوردن در‪ ،‬با لبخند بزرگی به سمت دوستش برگشت‪" ،‬بهش‬
‫گفتی؟"‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید و شونههاش پایین افتادن‪" ،‬آره‪".‬‬

‫"خدای من‪ ،‬این واقعا داره جدی میشه‪ "،‬جیمین تقریبا جیغ‬
‫کشید و ضربهای به سینهی پسر زد‪" ،‬فاک ته‪ ،‬داری‬
‫خواستگاری میکنی!"‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ گفت و لبخندش انقدر بزرگ بود که‬


‫صورتش درد گرفت‪" ،‬باورم نمیشه‪ ،‬این واقعا داره اتفاق‬
‫میافته جیمین‪ ،‬فاک‪".‬‬

‫جیمین خواست جوابی بده که گوشیش زنگ خورد؛ پسر با‬


‫اخمی به صفحهاش نگاه کرد و بعد اون رو روی گوشش‬
‫گذاشت‪.‬‬

‫"الو؟"‬

‫‪1670‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫مکثی پیش اومد و بعد دوستش چشمهاش رو چرخوند‪،‬‬

‫"نه یونگی‪ ،‬عصبانی نیستم که جواب دوستت دارمم رو‬


‫ندادی‪".‬‬

‫تهیونگ با فشردن دستش روی لبهاش خندهاش رو خورد و‬


‫جیمین چشمغرهای بهش رفت‪.‬‬

‫"چی؟ خدای من‪ ،‬چرا دروغ بگم؟ آره‪ ،‬من هم دوستت دارم!"‬
‫یک مکث دیگه‪" ،‬منظورت چیه که قانع نشدی؟!"‬

‫تهیونگ مجبور شد قبل از اینکه زیر خنده بزنه اونجا رو ترک‬


‫کنه؛‬

‫هرچند‪ ،‬چندقدم اونطرفتر ایستاد و با لبخندی به بحث کردن‬


‫دوستش خیره شد‪ .‬میتونست صدای یونگی رو از پشت خط‬
‫بشنوه و ذهنش به سمت مکالمشون برگشت‪ .‬خدایا‪ ،‬اون واقعا‬
‫عاشق دوستهاش بود؛‬

‫و اون لحظه بود‪ ،‬که ایدهای به سرش زد‪.‬‬

‫‪1671‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"جیمین‪ "،‬پسر نفس بلندی کشید و به سمت دوستش رفت‪،‬‬


‫"یک فکری دارم!"‬

‫جیمین که هنوز پای گوشیش بود نگاه کوتاهی بهش انداخت‪،‬‬


‫"یونگی‪ ،‬تو خودت قبل از اینکه من ببوسمت رفتی!" یک‬
‫مکث دیگه‪" ،‬نه‪ ،‬باهات تماس تصویری نمیگیرم تا برات بوس‬
‫بفرستم! منظورت چیه که چرا نه‪ ،‬احمقانهاست!"‬

‫تهیونگ از بین دندونهاش هیسی کشید‪" ،‬جیمین! دربارهی‬


‫خواستگاریه!"‬

‫جیمین باالخره با چشمهای گشاد شده به سمتش برگشت‪،‬‬


‫"بیبی‪ ،‬باید برم‪ "،‬با چهرهی درهم رفتهای گوشی رو قطع کرد‪،‬‬
‫"بعدا حسابی قراره بهم غر بزنه‪".‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد‪" ،‬بهم اعتماد کن‪ ،‬ارزشش رو داره‪".‬‬

‫جیمین با چهرهی خونسردی به ایدهاش گوش داد و وقتی‬


‫تموم شد‪ ،‬دوستش به سمتش رفت و بدون اخطاری دو دستش‬
‫رو روی شونهاش گذاشت‪.‬‬

‫‪1672‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تهیونگ‪ "،‬پسر با جدیت گفت و نیخشندی آرومآروم روی‬


‫صورتش نقش بست‪،‬‬

‫"این عالیه!"‬

‫***‬

‫‪1673‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یک هفته بعد‪ ،‬جونگوک توی تخت خالیای از خواب بیدار شد‬
‫و دیدن اون صحنه باعث شد با هوفهای بچرخه‪.‬‬

‫نیم ساعت بعد‪ ،‬وقتی که دوباره بیدار شد‪ ،‬تخت هنوز خالی‬
‫بود؛ بینی پسر از کالفگی چین خورد‪ ،‬تهیونگ امروز کار‬
‫نمیکرد‪ ،‬پس چرا با بغل بیدارش نکرده بود؟‬

‫"چه بدجنس‪ "،‬جونگوک با آهی الفنتی رو به سمت خودش‬


‫کشید؛ عروسک به سمت جای خالی تهیونگ قل خورده بود و‬
‫پسر دوباره اون رو زیر چونهی خودش برد‪" ،‬الفنتی‪ ،‬تو دیدی‬
‫تهیونگ کجا رفت؟"‬

‫هنوز وارد هد اسپیس نشده بود‪ ،‬اما هر لحظه میتونست لیتل‬


‫بشه و اگه دوست پسرش اونجا بود تا بغلش کنه‪ ،‬تا االن این‬
‫اتفاق افتاده بود‪.‬‬

‫جونگوک با دیدن چیزی برای اولین بار‪ ،‬آروم الفنتی رو از‬


‫خودش دور کرد‪.‬‬

‫یک برچسب روی سینهی عروسک بود‪.‬‬

‫‪1674‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫ابروهای پسر به همدیگه گره خوردن‪.‬‬

‫کلمهی 'آشپزخونه' با دستخط بدی روی برچسب نوشته شده‬


‫بود؛ لبخند متعجبی روی لبهای جونگوک اومد‪ ،‬شاید تهیونگ‬
‫براش سورپرایزی تدارک دیده بود‪.‬‬

‫پسر بدون عوض کردن لباسهاش از تخت پایین پرید‪،‬‬


‫صورتش رو شست و بعد از مسواک کردن دندونهاش به‬
‫سمت آشپزخونه رفت؛‬

‫هرچند‪ ،‬متاسفانه فقط سوکجین اونجا بود؛ مرد بزرگتر با‬


‫دیدن اون لبخند زد و صندلیای رو براش بیرون کشید‪.‬‬

‫"صبح بخیر هیونگ‪ "،‬جونگوک با لبهای آویزون روی صندلی‬


‫نشست‪.‬‬

‫"صبح بخیر گوکی‪ ،‬لبهات چرا آویزونه؟"‬

‫سوکجین داشت پنکیک درست میکرد؛ این موضوع باعث شد‬


‫حال پسر کمی بهتر بشه‪ ،‬اما باز هم با آهی چونهاش رو به‬
‫دستش تکیه داد‪.‬‬

‫‪1675‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تهیونگ رفته‪ "،‬جونگوک زمزمه میکرد‪" ،‬امروز کار نداشت‪".‬‬

‫"هومم‪ ،‬عجیبه‪".‬‬

‫رفتار سوکجین کمی عجیب بود؛ مرد با آرامش خاصی حرکت‬


‫میکرد و چشمهاش از هیجان میدرخشیدن‪.‬‬

‫بشقاب پنکیکی رو جلوی جونگوک گذاشت و پسر با تعجب به‬


‫اونها خیره شد‪.‬‬

‫"این خیلیه هیونگ‪ "،‬جونگوک گفت و آروم با چنگالش برج‬


‫پنکیک روبهروش رو لمس کرد‪" ،‬فکر میکنی من چقدر‬
‫میخورم؟"‬

‫"هرچقدر میخوای بخور‪ "،‬سوکجین با بیخیالی دستی تکون‬


‫داد؛ مرد بزرگتر روبهروش نشست‪ ،‬مثل اون چونهاش رو به‬
‫دستش تکیه داد و با توجهی که کمکم داشت به پسر حس بدی‬
‫میداد بهش خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک روی صندلیش جابهجا شد‪" ،‬چیزی روی صورتمه؟"‬

‫‪1676‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫بهجای جواب دادن‪ ،‬سوکجین آروم به جلو تکیه داد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬مرد با مالیمت گفت‪" ،‬اولین باری که همدیگه رو‬


‫دیدیم رو یادت میاد؟ وقتی برای اولینبار به بنگتن اومدم؟"‬

‫چهرهی پسر از تعجب پر شد و با اخمی چنگالش رو پایین‬


‫گذاشت‪" ،‬البته‪ "،‬مکثی کرد‪" ،‬تو اولین کسی بودی که باهام‬
‫برخورد خوبی داشت هیونگ‪ ،‬فراموشش نمیکنم‪".‬‬

‫سوکجین با یادآوری اون خاطره لبخندی زد‪" ،‬هنوز اولینباری‬


‫که برات پنکیک درست کردم رو به یاد دارم؛ معتادشون شده‬
‫بودی‪ ،‬میدونی؟ تا یک هفته هیچچیز دیگهای نمیخوردی‪".‬‬

‫جونگوک با لبخند شرمزدهای از خودش دفاع کرد‪" ،‬خیلی‬


‫خوشمزه بودن‪".‬‬

‫سوکجین در سکوت بهش خیره موند و بعد جلوتر رفت‪.‬‬

‫"میدونی دیگه چی رو به یاد دارم جونگوک؟" مرد با مالیمت‬


‫گفت و چشمهاش رو جستجو کرد‪.‬‬

‫‪1677‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"یادمه هرشب بهت میگفتم که دلیلی برای ترسیدن نداری‪"،‬‬


‫سوکجین با صدای آرومی گفت‪" ،‬از بنگتن؛ از پدرت؛ از‬
‫هیچکس؛ گفتم ازت محافظت میکنم‪ ،‬یادته؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک که زیر نگاه مرد حس عجیبی داشت زمزمه‬


‫کرد‪.‬‬

‫سوکجین لبخند کمرنگی زد‪" ،‬یادمه بهت گفتم که نمیخواد‬


‫نگران عشق باشی‪ ،‬چون وقتی کوچیکتر بودی خیلی نگران‬
‫بودی جونگوکی؛ عشق زیادی توی قلبت داشتی و میترسیدی‬
‫کسی هیچوقت جواب اون رو بهت نده‪".‬‬

‫گلوی جونگوک داشت تنگ میشد؛ پسر که نمیدونست چی‬


‫باید بگه‪ ،‬به سختی آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬هیونگ —"‬

‫"و من بهت گفتم‪ "،‬چشمهای سوکجین لرزیدن‪" ،‬گفتم که‬


‫پیداش میکنی؛ من بهت گفتم و تو اصال قانع نشده بودی‪ ،‬ولی‬
‫من میدونستم‪ .‬تو خیلی مهربونی جونگوکی و من میدونستم‬
‫یکی اون بیرون لیاقتت رو داره‪".‬‬

‫‪1678‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬تمومش کن‪ "،‬صورت جونگوک سرخ شده و مژههاش‬


‫از اشک خیس شده بودن‪" ،‬چرا داری —"‬

‫"و بعد با تهیونگ مالقات کردی‪ "،‬سوکجین از اونطرف میز‬


‫دستش رو گرفت‪" ،‬و قسم میخورم‪ ،‬اولین باری که اون پسر‬
‫باهات حرف زد‪ ،‬دیدم که صورتش چطور روشن شد؛ اون‬
‫خیلی عاشقت بود جونگوک و هنوز هم هست‪".‬‬

‫جونگوک چیزی نگفت‪ ،‬پلک زد و چیز خیسی روی گونهاش‬


‫فرو ریخت‪.‬‬

‫"و من اولش نگران بودم‪ ،‬چون حاال یک آدم دیگه وجود داشت‬
‫که میتونست ناراحتت کنه یا ازت سوءاستفاده کنه‪ "،‬مرد‬
‫بزرگتر با مالیمت ادامه داد‪" ،‬ولی بعد دیدم که تو چطور بهش‬
‫نگاه میکنی‪".‬‬

‫جونگوک فینفینی کرد و محکم سرش رو تکون داد‪" ،‬ه‪-‬‬


‫هیونگ‪ ،‬چرا داری —"‬

‫"خیلی خوشحالم که همدیگه رو پیدا کردید‪"،‬‬

‫‪1679‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫سوکجین با قاطعیت حرفهاش رو تموم کرد‪ ،‬دست پسر رو‬


‫فشرد و چشمهای خودش هم از اشک درخشیدن‪" ،‬و من خیلی‬
‫خوشحالم که تو رو پیدا کردم جونگوک‪ ،‬ممنونم که گذاشتی‬
‫مراقبت باشم‪".‬‬

‫جونگوک صندلیش رو به عقب ُهل داد‪ ،‬دستهاش رو دور بدن‬


‫مرد انداخت و سرش رو توی گردنش فرو کرد‪.‬‬

‫"هیونگ!" پسر گریه کرد‪" ،‬چرا این کار رو کردی؟ حاال صورتم‬
‫پُ ف میکنه!"‬

‫سوکجین انقدر محکم اون رو بغل کرد که درد داشت و بعد با‬
‫لبخند کوچیکی خودش رو عقب کشید‪.‬‬

‫"پس بعد از تموم شدن همهی اینها صورتت قراره مثل یک‬
‫مارشمالو بشه‪ "،‬مرد اذیتش کرد‪.‬‬

‫جونگوک فینفینی کرد و قطره اشکی رو از روی گونهاش پاک‬


‫کرد‪" ،‬تموم شدن چی؟"‬

‫‪1680‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دید که مرد دستش رو توی جیبش کرد و چیزی رو بیرون‬


‫کشید؛ یک برچسب دیگه بود‪ ،‬به رنگ همونی که روی سینهی‬
‫الفنتی چسبونده شده بود و هیونگش با لبخندی اون رو به‬
‫دستش داد‪.‬‬

‫"دوستت دارم جونگوکی‪ "،‬سوکجین با مالیمت گفت‪.‬‬

‫جونگوک برچسب رو قبول کرد و بوسهای روی گونهی مرد‬


‫گذاشت‪" ،‬من هم دوستت دارم هیونگ‪ "،‬یکبار دیگه اون رو‬
‫بغل کرد و برچسب رو توی دستش فشرد‪" ،‬مرسی که ازم‬
‫مراقبت کردی‪".‬‬

‫سوکجین با گریه خودش رو عقب کشید‪ ،‬اما وانمود کرد که‬


‫مشغول تمیز کردن میزه و زیرلب جواب نامفهومی داد‪.‬‬

‫جونگوک با لبخندی سرش رو تکون داد و برچسب توی دستش‬


‫رو باز کرد‪.‬‬

‫"نشیمن‪".‬‬

‫‪1681‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر با گیجی به مرد خیره شد‪ ،‬اما سوکجین فقط لبخندی‬


‫بهش زد‪.‬‬

‫تهیونگ توی نشیمن هم نبود‪.‬‬

‫بهجای اون‪ ،‬هوپی که روی مبل نشسته و سرش توی گوشیش‬


‫بود‪ ،‬با ورود جونگوک به اتاق بهش خیره شد‪.‬‬

‫"هی جونگوکی‪ "،‬رئیس گنگ لبخندی بهش زد‪" ،‬بیا اینجا‪".‬‬

‫جونگوک گیج کنار مرد نشست‪" ،‬هیونگ‪ ،‬چرا سر کار نیستی؟"‬

‫"امروز کار مهمتری دارم‪ "،‬هوپی جواب داد؛ به مبل تکیه داد و‬
‫متفکرانه سرش رو چرخوند‪" ،‬اولین باری که من دیدمت رو به‬
‫یاد داری؟ اینجا روی مبل نشسته بودی و گریه میکردی‪".‬‬

‫جونگوک که حس میکرد این مکالمه هم قرار بود مسیر‬


‫حرفهای سوکجین رو طی کنه نالهی کالفهای کرد‪" ،‬چرا‬
‫همتون —"‬

‫‪1682‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"به یاد داری؟" هوپی اصرار کرد‪" ،‬تازه زخم روی گونهات رو‬
‫بخیه کرده بودی‪".‬‬

‫جونگوک که دید جوابی نمیگیره‪ ،‬آهی کشید؛ زانوهاش رو‬


‫توی بغلش جمع کرد‪ ،‬چونهاش رو روی اونها گذاشت و با‬
‫مالیمت گفت‪" ،‬آره‪ ،‬بعد فرار از بنگتن بود‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬هوپی نفس عمیقی کشید‪" ،‬میدونی‪ ،‬اون اولین باری‬


‫بود که به کنگپی اومدی؛ تو و ته هردوتون‪".‬‬

‫جونگوک با یادآوری اون خاطره‪ ،‬دوست پسرش که تموم طول‬


‫مسیر توی ماشین پاهاش رو تکون میداد رو به یاد آورد‪" ،‬ته‬
‫خیلی مضطرب بود؛ توی خونهی قدیمیمون هم بودیم‪ ،‬اونی‬
‫که کوچیک بود‪".‬‬

‫هوپی خندید‪" ،‬آره‪ ،‬تازه کارمون رو شروع کرده بودیم‪"،‬‬


‫چشمهاش درخشیدن و لبخندی گوشهی لبش نشست‪،‬‬
‫"هیچکدوممون حدس نمیزدیم توی چندسال آینده انقدر‬
‫پیشرفت کنیم و توی یک خونهی پنج طبقه زندگی کنیم‪".‬‬

‫‪1683‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک لبخند مالیمی زد‪" ،‬همتون سخت کار کردید هیونگ‪".‬‬

‫"کردیم‪ "،‬هوپی موهای پسر رو بههم ریخت‪" ،‬ولی نه فقط‬


‫همهی ما‪ ،‬تو نقش خیلی بزرگتری از اون چیزی که فکر‬
‫میکنی رو داشتی جونگوکی‪".‬‬

‫پسر تقریبا هوفهای داد‪" ،‬من هیچ کاری نکردم‪".‬‬

‫"اشتباهت همینجاست‪ "،‬هوپی با چهرهی گرمی بهش نزدیک‬


‫شد‪" ،‬اگه اولی که وارد این کار شدم بهم میگفتن که گنگم‬
‫حول محور مکنهی گروه میچرخه‪ ،‬بهشون میگفتم اولویت‬
‫بندیمون مزخرفه‪".‬‬

‫جونگوک سرخ شد‪" ،‬م‪-‬من —"‬

‫"تو ما رو کنار هم نگه میداری گوک‪ "،‬هوپی با قاطعیت ادامه‬


‫داد‪" ،‬هممون چون میدونیم قراره به خونه برگردیم و چهرهی‬
‫بامزهی تو رو ببینیم از خودمون محافظت میکنیم؛ چون‬
‫میخوایم بتونیم موقع شب بخیر گفتن تو رو بغل کنیم‪ ،‬این‬
‫رو میدونستی؟"‬

‫‪1684‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬خفه شو هیونگ‪ ،‬االن گریه‬


‫میکنم‪".‬‬

‫هوپی نیشخندی زد‪" ،‬میدونی‪ ،‬هر ثانیه از زندگیم بنگتن رو‬


‫لعنت میکنم‪ "،‬چهرهی مرد نرم شد‪" ،‬ولی در عینحال ازش‬
‫ممنونم‪ ،‬چون بدون اون تو رو نداشتیم‪".‬‬

‫جونگوک نالهی بلندی کرد و سرش رو توی زانوهاش مخفی‬


‫کرد‪" ،‬چرا دارین این کار رو باهام میکنید؟"‬

‫هوپی خندید و بغلش کرد‪" ،‬گریه نکن‪ ،‬هنوز تموم نشده‪".‬‬

‫جونگوک با شنیدن اون حرف سرش رو باال آورد‪" ،‬چی؟‬


‫هیونگ‪ ،‬من واقعا گیج شدم! لطفا بهم بگو چهخبره!"‬

‫هوپی لبخند مالیمی زد‪" ،‬میگیم بچه‪ ،‬به زودی میفهمی‪ ،‬قول‬
‫میدم؛ ولی برای االن —"‬

‫جونگوک به تکه کاغذی که به سمتش گرفته شده بود خیره‬


‫شد؛ یک برچسب لعنتی دیگه‪.‬‬

‫‪1685‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر نالهای کرد و اون رو بین انگشتهاش گرفت‪" ،‬دیگه‬


‫اشکی برام نمونده‪".‬‬

‫هوپی جرات کرد چشمکی بهش بزنه‪" ،‬مطمئنم باهاش کنار‬


‫میای‪".‬‬

‫جونگوک خواست چشمغرهای بهش بره‪ ،‬اما تالشش با شکست‬


‫مواجه شد؛ تنها کاری که تونست کنه این بود که برچسب رو‬
‫باز کنه و با دیدن اون دستخط آشنا آهی کشید‪.‬‬

‫"اتاق مطالعهی طبقهی دوم‪".‬‬

‫پسر با اخمی به هوپی نگاه کرد‪" ،‬ته اونجاست؟"‬

‫رئیس گنگ فقط شونهای باال انداخت‪" ،‬نمیدونم؛ فکر کنم باید‬
‫بری و خودت ببینی‪".‬‬

‫جونگوک با لبهای آویزون از روی مبل بلند شد؛ میخواست‬


‫بره که مکثی کرد‪ ،‬یکدفعه خیلی دلش میخواست کاری رو‬
‫انجام بده و برگشت‪.‬‬

‫‪1686‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫پسر گونهی هوپی رو بوسید‪" ،‬دوستت دارم هیونگ‪".‬‬

‫مرد با چهرهی گر گرفتهای خودش رو عقب کشید و آب دهنش‬


‫رو قورت داد‪.‬‬

‫"من هم دوستت دارم بچه‪ "،‬هوپی لبخند مالیمی زد‪.‬‬

‫جونگوک هم در جوابش لبخندی زد و باالخره به سمت اتاق‬


‫مطالعه رفت‪.‬‬

‫دیگه خیلی توقع دیدن تهیونگ رو نداشت‪ ،‬اما باز هم وقتی در‬
‫زد با شنیدن صدای نامجون کمی ناامید شد‪.‬‬

‫"بیا داخل‪".‬‬

‫جونگوک کمی با بیمیلی وارد اتاق شد؛ چشمهاش از اون همه‬


‫گریه باد کرده بودن‪.‬‬

‫"سالم هیونگ‪ "،‬پسر فینفین کرد‪.‬‬

‫نامجون نیشخندی زد‪" ،‬همین االنش هم کلی گریه کردی‬


‫گوک‪".‬‬

‫‪1687‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک خودش روی صندلی جلوی میزی که مرد بزرگتر‬


‫پشتش نشسته بود انداخت و نالهای کرد‪" ،‬چون شماها باعث‬
‫میشید گریه کنم! لطفا دربارهی اولین باری که همدیگه رو‬
‫دیدیم حرف نزن که جیغ میکشم‪".‬‬

‫نامجون به صندلیش تکیه داد و با مالیمت خندید‪،‬‬


‫"نمیخواستم این کار رو کنم‪ "،‬مکثی کرد‪" ،‬راستش‬
‫میخواستم دربارهی روزی که تهیونگ رو برای اولینبار دیدم‬
‫باهات حرف بزنم‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک گشاد شدن و ناخودآگاه با کنجکاوی به‬


‫جلو تکیه داد‪" ،‬هیچوقت این داستان رو بهم نگفتی‪".‬‬

‫"میدونم‪ "،‬نامجون با آهی لبخندی زد‪" ،‬اون دهمین‬


‫مصاحبهام بود میدونی؟ و کمکم داشتم تسلیم میشدم‪".‬‬

‫جونگوک لپش رو گزید و درحالیکه گوش میداد سرش رو‬


‫تکون داد‪.‬‬

‫"وقتی وارد اتاق شد خیلی مضطرب بهنظر میرسید‪"،‬‬


‫نامجون با شیفتگی به یاد آورد‪،‬‬

‫‪1688‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ولی اولین کسی بود که بیست دقیقهای که توی اتاقم بود رو‪،‬‬
‫به تعریف کردن از خودش نگذروند؛ اون تنها کسی بود که‬
‫انقدر برخورد خوبی داشت که میتونستم با تو آشناش کنم‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬یادمه‪ "،‬جونگوک با یادآوری اون خاطره توی صندلیش‬


‫فرو رفت و لبخند مالیمی زد‪" ،‬اون موقع هایالیتهای صورتی‬
‫داشت‪".‬‬

‫"درسته‪ "،‬نامجون جواب داد‪" ،‬میدونی‪ ،‬تا وقتی همدیگه رو‬


‫دیدید بهش نگفتم که تو لیتلی‪".‬‬

‫با شنیدن اون حرف‪ ،‬لبخند جونگوک ناپدید شد و ابروهاش‬


‫بههم گره خوردن‪" ،‬نگفتی؟"‬

‫"نه‪ "،‬نامجون گفت‪" ،‬میخواستم عکسالعملش رو ببینم؛ اگه‬


‫بهنظر — میاومد منزجر شده یا هرچیزی‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬جونگوک با صدای آرومی گفت‪.‬‬

‫نامجون لبخند مالیم و آرامشبخشی زد‪،‬‬

‫‪1689‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"کامال شیفتهات شده بود جونگوک؛ فکر کنم دو کلمه باهاش‬


‫حرف زدی و اون همون لحظه داشت دربارهی تمام وقت‬
‫استخدام شدنش حرف میزد‪".‬‬

‫گونههای جونگوک سرخ شدن‪ ،‬اما نتونست جلوی لبخندی که‬


‫روی لبهاش نشست رو بگیره‪.‬‬

‫"رفت خونه و کلی تحقیق روی لیتل اسپیس انجام داد‪"،‬‬


‫نامجون آروم ادامه داد‪" ،‬بعد از اینکه اون شب نزدیک به‬
‫ششتا مقاله رو برام فرستاد‪ ،‬واقعا از اینکه شمارهام رو بهش‬
‫دادم پشیمون شدم‪".‬‬

‫جونگوک با چهرهای که گرم شده بود خندید‪" ،‬یکبار بهم گفت‬


‫که تحقیق کرده؛ ولی تعجب نمیکنم‪ ،‬همیشه انقدر اهمیت‬
‫میداد‪".‬‬

‫"همیشه‪ "،‬نامجون هومی گفت‪" ،‬این قطعا تغییری نکرده‪"،‬‬


‫مکثی کرد‪" ،‬ولی میدونی چی عوض شده؟"‬

‫جونگوک کنجکاوانه بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪1690‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"همهچیز‪ "،‬مرد با صدای آرومی گفت و با جدیت به پسر خیره‬


‫شد‪" ،‬پیشرفت ته و بالغ شدنش توی این چندسال‬
‫دیوونهکنندهاست گوک‪ ،‬جدی میگم؛ و بیشترین دلیلش‬
‫حضور تو و رابطهایه که با همدیگه دارید‪".‬‬

‫جونگوک به سرعت صورتش رو پوشوند‪" ،‬شروع شد‪".‬‬

‫نامجون خندید‪" ،‬متاسفم‪ ،‬ولی باید بگمش‪ "،‬صندلیش رو به‬


‫میز نزدیکتر کرد و سرش رو تکون داد‪" ،‬گوک‪ ،‬میدونم که‬
‫احتماال فکر میکنی رابطهات با تهیونگ یکطرفهاست —‬
‫اینکه اون کارهای بیشتری برای تو انجام میده‪ ،‬ولی فکر کنم‬
‫متوجه نیستی که اون بهخاطر تو چقدر بالغ شده؛ جوری که‬
‫اون از پسر مضطربی که لکنت داشت‪ ،‬تبدیل به یکی از ‪-‬‬
‫پر اعتماد به نفسترین رئیسهای بزرگترین گنگ توی کرهی‬
‫جنوبی شده — این اتفاقی نیست و تو باعثشی گوکی‪".‬‬

‫"نههه‪ "،‬جونگوک با حس سنگین شدن سینهاش نالید‪،‬‬


‫"هیونگ‪ ،‬نمیتونم دوباره گریه کنم!"‬

‫‪1691‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نامجون لبهاش رو بههم فشرد و شونههاش از خنده لرزیدن‪،‬‬


‫"متاسفم‪ ،‬ولی فقط میخوام بدونی که شما دوتا چقدر برای‬
‫همدیگه خوبید‪ .‬تو قبال هر روز توی هد اسپیس بودی‬
‫جونگوکی‪ ،‬از دیدن آدمهای جدید متنفر بودی و اگه مجبور‬
‫میشدی خونه رو ترک کنی مضطرب میشدی؛ حاال عاشق‬
‫بیرون رفتنی‪ ،‬به راحتی با همه دوست میشی و چون‬
‫عاشقشی وارد هد اسپیس میشی‪ ،‬نه چون فکر میکنی باید‬
‫این کار رو کنی‪".‬‬

‫جونگوک با فینفینی آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫"فکر نمیکنم هیچوقت جفتی رو دیده باشم که به اندازهی‬


‫شما دوتا به همدیگه کمک کرده باشن‪ "،‬نامجون با مالیمت‬
‫ادامه داد‪.‬‬

‫"امروز بدترین روز زندگیمه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و اشک روی‬


‫گونههاش راه افتاد‪،‬‬

‫"دوست پسرم گم شده‪ ،‬هیونگهام همهاش گریهام میندازن و‬


‫فکر نمیکنم پُ ف صورتم تا دو ساعت آینده بخوابه‪".‬‬

‫‪1692‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نامجون بلند شد و پسر رو از پشت صندلی بغل کرد؛ جونگوک‬


‫از پشت دستهاش رو دور اون انداخت و فینفینی کرد‪.‬‬

‫"دوست دارم هیونگ‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪" ،‬و قول میدم‬


‫درست بغلت کنم‪ ،‬ولی االن انقدر از گریه کردنهایی که شما‬
‫باعثش هستید خستهام که نمیتونم بایستم‪".‬‬

‫نامجون جوابی نداد‪ ،‬اما از خنده لرزید و جونگوک باالخره بلند‬


‫شد تا بغلش کنه‪.‬‬

‫"من هم دوستت دارم گوک‪ "،‬مرد با مالیمت گفت‪" ،‬و فکر کنم‬
‫دیگه میدونی االن قراره چی بشه‪".‬‬

‫جونگوک خودش رو عقب کشید و با شونههای لرزون صورتش‬


‫رو پاک کرد‪" ،‬اگه یک برچسب دیگه بهم بدی فرار میکنم‪".‬‬

‫نامجون شرمزده نیشخندی زد‪.‬‬

‫روی برچسب نوشته شده بود 'راهروی طبقهی سوم' و‬


‫جونگوک نالهای کرد‪.‬‬

‫‪1693‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باید پنکیک بیشتری میخوردم‪ "،‬پسر حین خروج از اون اتاق‬


‫با خودش زمزمه کرد‪" ،‬ممکنه غش کنم‪".‬‬

‫قبل از اینکه کامال از پلهها رد بشه‪ ،‬برادرش رو توی راهرو دید‬


‫و با دیدن اون آهی کشید‪.‬‬

‫"هیونگ‪ "،‬جونگوک نالید و به سرعت مرد رو بغل کرد‪" ،‬همه‬


‫دارن اذیتم میکنن‪".‬‬

‫یونگی با گیجی بغلش کرد‪" ،‬چی؟"‬

‫"دارن با عشقشون اذیتم میکنن‪ "،‬پسر توی سینهاش زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬بدترین نوع شکنجه‪".‬‬

‫برادرش با شنیدن اون حرف خندید‪" ،‬نگران نباش‪ ،‬من قصد‬


‫همچین کاری رو ندارم‪".‬‬

‫"حوبه‪ "،‬جونگوک هوفهای داد و با لبهای آویزون خودش رو‬


‫عقب کشید‪" ،‬زود بهم بگو چقدر روی اعصابتم‪".‬‬

‫یونگی لبخند شیفتهای زد‪" ،‬خیلی روی اعصابی گوک‪".‬‬

‫‪1694‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"مرسی‪ "،‬برادرش گفت و با قاطعیت سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"ولی — تو همینطور برادر منی‪ "،‬یونگی با صدای آرومی‬


‫ادامه داد و نفس عمیقی کشید‪" ،‬برادر کوچولوی من؛ و هیچ‬
‫ایدهای ندارم که کی بزرگ شدی گوک‪ ،‬ولی به خدا قسم‬
‫میخورم‪ ،‬دقیق مقابل چشمهام اتفاق افتاد و من متوجهش‬
‫نشدم‪".‬‬

‫قلب جونگوک مچاله شد‪" ،‬هیونگ‪ ،‬دیگه تو نه‪".‬‬

‫یونگی با لبخند غمگینی دستهاش رو توی جیبهاش فرو‬


‫کرد‪" ،‬زیاد طولش نمیدم‪ ،‬قول میدم‪ ،‬ولی نمیدونم گوک؛ من‬
‫هنوز اون احمقی که بودی رو‪ ،‬با اون چشمهای گرد و درشت‬
‫به یاد میارم و خدایا‪ ،‬گاهی از خودم میپرسم اون کجا رفت‪".‬‬

‫"من هنوز هم اون احمق با چشمهای گرد و درشتم!" جونگوک‬


‫نالید‪.‬‬

‫برادرش خندید‪" ،‬هستی‪ "،‬یکی از دستهاش رو از جیبش‬


‫بیرون آورد و با عالقه موهای اون رو بههم ریخت‪،‬‬

‫‪1695‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"ولی بزرگ هم شدی و خدا میدونه چطوری؛ انگار یک لحظه‬


‫پلک زدم و بعدش تو تبدیل به یک مرد شدی‪".‬‬

‫جونگوک فینفینی کرد‪ ،‬بدنش زیر دست برادرش آب شد و‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬این احمقانهاست‪ ،‬خفه شو‪".‬‬

‫"ولی هستی‪ "،‬یونگی با مالیمت گفت‪" ،‬از هیونگهات مراقبت‬


‫میکنی و قلب خوبی داری؛ جونگوک‪ ،‬ما مزخرفترین زندگی‬
‫ممکن رو گذروندیم و تو یکجورهایی مثل یه فاکینگ فرشته‬
‫ازش بیرون اومدی‪".‬‬

‫اون ادعا باعث شد پسر کوچیکتر اخمی کنه و آستین برادرش‬


‫رو بکشه‪" ،‬تو هم قلب خوبی داری هیونگ‪".‬‬

‫"ممنون‪ "،‬یونگی با لبخند کمرنگی جواب داد‪" ،‬فکر میکردم‬


‫جیمین کسیه که من رو دلرحم کرده‪ ،‬ولی یکجورهایی دارم‬
‫متوجه میشم که باید تو رو بهخاطرش سرزنش کنم‪".‬‬

‫جونگوک با شنیدن اون حرف لبخندی زد و با مالیمت گفتی‪،‬‬

‫‪1696‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"تو وقتی برادر کوچیکترت میخواست دامن بپوشه و مثل‬


‫بچهها رفتار کنه ازش حمایت کردی هیونگ؛ همیشه دلرحم‬
‫بودی‪".‬‬

‫یونگی با چشمهای خیس آب دهنش رو قورت داد و زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬شاید؛ میدونی‪ ،‬من پشیمونیهای زیادی دارم‪ "،‬نفس‬
‫عمیقی کشید و چهرهاش گرم شد‪" ،‬ولی تو هیچوقت یکی از‬
‫اونها نبودی جونگوک‪".‬‬

‫جونگوک هقهق خفهای کرد و برای بار دوم خودش رو توی‬


‫آغوش برادرش انداخت؛ اینبار گریه نکرد و فقط بین بازوهای‬
‫اون لرزید‪.‬‬

‫"تقریبا تمومه‪ "،‬یونگی که صدای خودش هم از بغض گرفته‬


‫بود با نفس عمیقی زمزمه کرد‪" ،‬فقط یکنفر دیگه مونده‪".‬‬

‫جونگوک جوابی نداد و روی شونهاش فینفینی کرد؛ چند‬


‫دقیقه طول کشید تا قدرت عقب کشیدن بدنش رو پیدا کرد‪،‬‬
‫باالخره به برادرش خیره شد و با صدای شکستهای گفت‪" ،‬اون‬
‫برچسب احمقانه رو بهم بده‪".‬‬

‫‪1697‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫یونگی به زحمت لبخندش رو خورد و برچسبی که روی اون‬


‫'در ورودی' نوشته شده بود رو به دستش داد‪.‬‬

‫جونگوک نگاهی به کاغذ انداخت و بعد به سمت اون برگشت‪،‬‬


‫اخطاری داد و بعد جلو رفت‪َ " ،‬پسم نزن‪".‬‬

‫چهرهی یونگی واضحا با بوسیده شدن گونهاش درهم رفت و‬


‫جونگوک خندید‪.‬‬

‫هرچند‪ ،‬مرد بزرگتر وقتی خودش رو عقب کشید لبخندی زد و‬


‫برادرش با دیدن چشمهای خیس اون تقریبا دوباره بغلش کرد‪.‬‬

‫"دوستت دارم گوک‪ "،‬یونگی با صدای خفهای گفت‪.‬‬

‫"من هم دوستت دارم هیونگ‪ "،‬جونگوک با مالیمت گفت‪،‬‬


‫"خیلی زیاد‪ ،‬تو بهترین برادر دنیایی‪".‬‬

‫"تو فقط یک برادر داری‪ ،‬از کجا میدونی؟" یونگی زمزمه کرد؛‬
‫هرچند‪ ،‬گونههاش سرخ شده بودن و پسر کوچیکتر با‬
‫دیدنشون خندید‪.‬‬

‫‪1698‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫اگه با خودش صادق میبود‪ ،‬به سختی به در ورودی رسید؛‬


‫سرش به دَ وران افتاده بود‪ ،‬از اون همه گریه خسته شده و از‬
‫اون همه احساساتی که بهش داده شده بود‪ ،‬احساس خفگی‬
‫میکرد‪ .‬هنوز گیج بود‪ ،‬واضح بود که تهیونگ تموم اینها رو‬
‫برنامهریزی کرده بود‪ ،‬اما چیزی که نمیفهمید این بود که به‬
‫چه هدفی؟‬

‫همونطور که توقع داشت‪ ،‬جیمین جلوی ورودی ایستاده بود؛‬


‫در بسته بود‪ ،‬اما پسر ژاکتش رو پوشیده بود‪.‬‬

‫"میریم بیرون؟" جونگوک با تردید پرسید‪.‬‬

‫"شاید‪ "،‬جیمین با هیجان گفت‪ ،‬لبخند بزرگی روی لبهاش‬


‫بود و چشمهاش میدرخشیدن‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک ریز شدن‪" ،‬چرا انقدر هیجانزده بهنظر‬


‫میرسی؟"‬

‫"چون‪ "،‬چهرهی جیمین لحظهای نرم شد‪" ،‬من آخرین کسیم که‬
‫میتونم بهت بگم چقدر برام باارزشی‪".‬‬

‫‪1699‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک بدون اینکه حتی مقاومتی کنه‪ ،‬فینفینی کرد‪،‬‬


‫"شروع کن‪ ،‬گریهام بنداز؛ منتظرم‪".‬‬

‫جیمین آروم خندید و اذیتش کرد‪" ،‬اوه جونگوکی‪ ،‬میدونی‬


‫که از دیدن اشکهات متنفرم‪".‬‬

‫"با این وجود انجامش میدی‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪.‬‬

‫"هوم‪ "،‬جیمین با چهرهی شیفتهای موهاش رو بههم ریخت‪،‬‬


‫"حق با توئه‪ "،‬پسر انگار که خودش رو برای جنگی آماده‬
‫میکرد‪ ،‬نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫"وقتی برای اولینبار برادرت رو دیدم‪ "،‬جیمین با مالیمت‬


‫شروع کرد‪" ،‬هیچ ایدهای نداشتم که زندگیم چطور قراره‬
‫تغییر کنه؛ من یک دانشجوی پزشکی بودم که پارهوقت توی‬
‫یک بوتیک کار میکردم و یکدفعه گنگستری وارد زندگیم شد‬
‫که میخواست باهام الس بزنه‪".‬‬

‫جونگوک با شنیدن اون حرف لبخندی زد و لبش رو گزید‪،‬‬


‫"هیونگ به من میگفت اول تو باهاش الس زدی‪".‬‬

‫‪1700‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جیمین چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬البته که گفته‪ ،‬عوضی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر خندید‪.‬‬

‫"یک چیزی که احتماال بهت نگفته‪ "،‬جیمین با لبخند کمرنگی‬


‫ادامه داد‪" ،‬اینه که چقدر محافظهکار بود؛ میدونی‪ ،‬قبل دیدن‬
‫تو رسما من رو تهدید کرد و واضح گفت اگه باهات رفتار بدی‬
‫کنم‪ ،‬چه اتفاقی برام میافته‪".‬‬

‫جونگوک با سینهای گرم لبخندی کوچیک و مالیمی زد‪" ،‬هومم؛‬


‫نمیدونستم‪ ،‬ولی تعجب نکردم‪".‬‬

‫چشمهای جیمین با یادآوری اون خاطره درخشیدن‪" ،‬و یادمه‬


‫با خودم فکر کردم که چه دلیلی داره که انقدر محافظهکار‬
‫باشه؟" پسر مکثی کرد‪" ،‬ولی بعد تو رو دیدم و متوجه شدم‪".‬‬

‫جونگوک با صدای خشکی فینفینی کرد‪" ،‬از االن بهت اخطار‬


‫میدم که نمیتونم گریه کنم‪".‬‬

‫"لعنتی‪ "،‬جیمین با شیطنت شکایت کرد‪،‬‬

‫‪1701‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"خب‪ ،‬قرار نیست یک ساعت بهت بگم که چقدر برام مهمی‬


‫گوکی‪ ،‬چون حس میکنم کامال واضحه‪ .‬وقتی میگم عشق‬
‫زندگیمی شوخی نمیکنم؛ یونگی قلب و شوهر منه و تهیونگ‬
‫بهترین دوست و سولمیتم — ولی اینها نوعهای متفاوتی از‬
‫عشقن؛ جوری که من تو رو دوست دارم متفاوت‪ ،‬ولی به همون‬
‫قدرتمندیه عزیزدلم‪".‬‬

‫جونگوک با عصبانیت چشمهای خیسش رو مالوند‪" ،‬دوباره نه‪،‬‬


‫هیونگ!"‬

‫"متاسفم‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت‪" ،‬ولی باید بهت میگفتم؛ و‬


‫خوشحالم که تهیونگ رو داری جونگوکی؛ هنوز اولین باری که‬
‫شما دوتا با همدیگه وارد مغازه شدید رو به یاد دارم‪ ،‬واضح‬
‫بود که چطور مراقبت بود و بهت اهمیت میداد؛ هروقت تو‬
‫لبخند میزدی‪ ،‬اون هم لبخند میزد‪ ،‬درست انگار که یک آدم‬
‫بودید‪".‬‬

‫قلب جونگوک لرزید و پسر سعی کرد تودهی توی گلوش رو‬
‫فرو بده‪.‬‬

‫‪1702‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"احتماال گیج شدی‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت‪" ،‬میدونی چه‬


‫اتفاقی داره میافته؟"‬

‫"نه‪"،‬جونگوک تقریبا هقهق کزد‪" ،‬لطفا قبل از اینکه دیوونه‬


‫بشم بهت بگو!"‬

‫"نمیتونم این کار رو کنم‪ "،‬پسر بزرگتر حتی متاسف بهنظر‬


‫نمیرسید‪" ،‬ولی اگه حالت رو بهتر میکنه‪ ،‬تقریبا تمومه‪".‬‬

‫جونگوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد قلبش رو آروم کنه‪.‬‬

‫"کاغذ مسخره رو بهم بده‪ "،‬پسر فینفین کرد‪.‬‬

‫در کمال تعجبش اما‪ ،‬دستهای جیمین وقتی اونها رو باال‬


‫گرفت خالی بودن و چشمهای پسر با شیطنت درخشیدن‪،‬‬
‫"جیبت رو چک کن‪".‬‬

‫جونگوک به اون زل زد‪" ،‬جیبم —؟"‬

‫پسر دستش رو به سمت جیب پشتی پیژامهاش برد و با‬


‫برخورد انگشتهاش به جسم آشنایی‪ ،‬شوکه اون کاغذ تاشده‬
‫رو بیرون آورد و بازش کرد‪،‬‬
‫‪1703‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"باغ‪".‬‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید و شونههاش با آرامش پایین‬


‫افتادن؛ وقتی سرش رو باال آورد جیمین با لبخند مضطربی‬
‫بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫"دوستت دارم هیونگ‪ "،‬پسر کوچیکتر با مالیمت گفت‪،‬‬


‫"ممنون بابت هرچیزی که این هست‪".‬‬

‫جیمین که نزدیک به گریه کردن بهنظر میرسید آب دهنش رو‬


‫قورت و به آرومی جواب داد‪" ،‬من هم دوستت دارم گوکی؛‬
‫برو‪ ،‬اون منتظرته‪".‬‬

‫جونگوک دوباره گریه نکرد؛ هرچند‪ ،‬قلبش با رسیدن به حیاط‬


‫پشتی خونه آماده بود که توی سینهاش بایسته و اصال‬
‫نمیدونست قرار بود با چه چیزی روبهرو بشه‪.‬‬

‫با وجود اینکه هیچ توقعی نداشت‪ ،‬باز هم با دیدن تهیونگ‬


‫نفس شوکهای کشید‪.‬‬

‫‪1704‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫دوست پسرش میون یک باغ پر از گل ایستاده بود؛ منظور از‬


‫پر از گل این بود که غنچهها از هر گوشهای بیرون اومده‬
‫بودن؛‬

‫لیلیهای کوچیک از پالکانی که به اونجا میرسید به پایین‬


‫سرازیر شده و شاخههاشون به پاهای تهیونگ رسیده بودن؛‬
‫پسر بزرگتر دستهگلی رو توی دستهاش نگه داشته بود و‬
‫تموم اون صحنه خیرهکننده بهنظر میرسید‪.‬‬

‫جونگوک برای چند لحظه اونجا ایستاد و باالخره‪ ،‬متوجه‬


‫اتفاقی که داشت میافتاد شد؛‬

‫فاک‪.‬‬

‫"ته‪ "،‬پسر برای گریهی دوباره آماده بود‪" ،‬لطفا بگو که قرار‬
‫نیست وقتی پیژامه تنمه ازم خواستگاری کنی‪".‬‬

‫دوست پسرش نیشخند شرمزدهای زد‪" ،‬لطفا بگو فقط این‬


‫ممکنه باعث نه گفتنت بشه‪".‬‬

‫‪1705‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫تایید شدن حدسش باعث شد خون جونگوک توی رگهاش یخ‬


‫ببنده؛ پسر حس میکرد نمیتونه از جایی که ایستاده بود‬
‫تکون بخوره و صدای مضطربی از گلوش خارج شد‪.‬‬

‫"میای اینجا؟" تهیونگ با مالیمت پرسید‪.‬‬

‫"میترسم‪ "،‬جونگوک نالید‪.‬‬

‫چهرهی پسر بزرگتر نرم شد‪" ،‬اشکالی نداره بان‪ ،‬هرچقدر‬


‫میخوای صبر کن‪".‬‬

‫و واقعا چند دقیقهای طول کشید؛ جونگوک اونجا ایستاد و‬


‫سعیکرد نفسهای لرزون و قلبش که درون گلوش پریده بود‬
‫رو آروم کنه‪.‬‬

‫تهیونگ با صبر و حوصله منتظرش موند و وقتی پسر باالخره‬


‫به سمتش رفت‪ ،‬میون راه به همدیگه رسیدن؛ جونگوک‬
‫دستهگل رو از دستش گرفت‪ ،‬با مالیمت اون رو کناری‬
‫گذاشت‪ ،‬به سمت پسر بزرگتر برگشت و دستهاش رو دور‬
‫اون حلقه کرد‪.‬‬

‫‪1706‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"این بدترین خواستگاری ممکنه‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد و‬


‫پیشونیش رو به شونهی دوست پسرش چشبوند‪" ،‬همهاش‬
‫دارم گریه میکنم‪".‬‬

‫"متاسفم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬خفه شو‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬بهترینه‪ ،‬داشتم شوخی‬


‫میکردم‪".‬‬

‫حلقهی دستهای دوست پسرش دور بدنش تنگتر شد‪" ،‬داری‬


‫میلرزی بان‪ ،‬فاک‪".‬‬

‫"خفه شو‪ "،‬جونگوک دوباره نالید‪" ،‬ته‪ ،‬مجبور نبودی تموم این‬
‫کارها رو کنی؛ باورم نمیشه از همه کمک گرفتی‪ ،‬این دیگه‬
‫زیادهرویه‪ ،‬نیاز به این همه تالش —"‬

‫"هیش‪ "،‬تهیونگ با چشمهای شیفته از اون جدا شد‪" ،‬تو الیق‬


‫اینکه بدونی همه چقدر دوستت دارن هستی بیبی‪".‬‬

‫‪1707‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و با حس فرو ریختن‬


‫قطرهی اشکی روی گونهاش نالید‪" ،‬خیلی رو ُمخی‪ ،‬بهخاطر‬
‫این همه گریه چندش شدم!"‬

‫"زیبا بهنظر میرسی‪ "،‬تهیونگ خندید و با لبخند شرمزدهای‬


‫دستهاش رو عقب کشید‪" ،‬اگه زانو بزنم دوباره گریه‬
‫میکنی؟"‬

‫چیزی توی سینهی جونگوک شکست؛ نمیدونست چطور‬


‫توضیحش بده‪ ،‬اما حس میکرد قلبش با شنیدن اون کلمات‬
‫توی گلوش پرید‪.‬‬

‫"مجبوری این کار رو کنی؟" پسر با صدای ضعیفی پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ لبخند مالیمی زد‪" ،‬یکجورهایی کل این ماجرا‬


‫اینجوری پیش میره‪".‬‬

‫جونگوک دوباره آب دهنش رو قورت داد و بهجای جواب‬


‫دادن‪ ،‬آروم سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪1708‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫لحظهای که تهیونگ شروع به زانو زدن کرد‪ ،‬قلبش لرزید و‬


‫ذهنش به سمت حرفهای نامجون برگشت‪.‬‬

‫"فکر نمیکنم هیچوقت جفتی رو دیده باشم که به اندازهی‬


‫شما دوتا به همدیگه کمک کرده باشن‪".‬‬

‫و یکدفعه دلش میخواست دوباره با پسر بزرگتر چشم تو‬


‫چشم باشه‪ .‬تهیونگ همیشه با اون مثل یک شخص برابر رفتار‬
‫کرده بود؛ رابطهای اونها بر اساس اعتماد و باور به توانایی و‬
‫احساسات یکدیگه ساخته شده بود؛ حس خوبی نداشت که‬
‫جونگوک از باال به اون نگاه کنه — نباید اینجوری میبود‪.‬‬

‫پسر بدون اینکه به کاری که داشت میکرد فکر کنه — جلوی‬


‫تهیونگ که همین حاال هم روی زمین بود زانو زد‪.‬‬

‫دوست پسرش با گیجی بهش نگاه کرد‪" ،‬داری چیکار‬


‫میکنی؟"‬

‫"بیا بهجاش از همدیگه خواستگاری کنیم‪ "،‬جونگوک با‬


‫مالیمت گفت‪،‬‬

‫‪1709‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"من حلقه ندارم‪ ،‬ولی — ولی حس میکنم این غلطه؛ تو هم‬


‫به اندازهی من توی این رابطه ارزشمندی‪ ،‬چرا من تنها کسیام‬
‫که مکالمههای احساسی گیرش میاد؟"‬

‫گفتن اینکه تهیونگ شوکه شده بود ماجرا رو کوچیک جلوه‬


‫میداد؛ گلوش با قورت دادن آب دهنش باال و پایین رفت و‬
‫ابروهاش بههم گره خوردن‪" ،‬مطمئنی؟"‬

‫"اگه تو مشکی نداری‪ "،‬جونگوک لبخند مرددی زد‪" ،‬نمیخوام‬


‫برنامهات رو خراب کنم‪".‬‬

‫"نه —" تهیونگ آروم خندید و چهرهاش روشن شد‪" ،‬فاک‪،‬‬


‫یکدفعه دیگه استرس ندارم‪".‬‬

‫جونگوک در جواب خندید و قلبش از آرامش پر شد‪" ،‬واقعا؟"‬

‫"واقعا‪ "،‬پسر بزرگتر لبخندی زد و دوست پسرش میتونست‬


‫حرکت مردد دستش به سمت جیب کتش رو ببینه‪" ،‬خب‪،‬‬
‫میخوای تو اول بگی؟"‬

‫"نمیدونم‪ "،‬جونگوک لبش رو گزید و به اون خیره شد؛‬

‫‪1710‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫چهرهی پسری که سالها بهش ُزل زده بود رو زیرنظر گرفت و‬


‫با دیدن لکههای روی صورتش و تار موهای بههم ریختهاش‬
‫لبخندی زد‪" ،‬نمیتونم به کلی چیز دربارهی تو که دوستشون‬
‫دارم فکر کنم؛ من فقط —" روی زانوش جلو رفت و صورت‬
‫اون رو بین دستهاش گرفت‪" ،‬نمیدونم؛ تو باعث میشی‬
‫قلبم درد بگیره ته‪".‬‬

‫گلوی تهیونگ دوباره تکون خورد و چشمهاش از اشک‬


‫درخشیدن‪" ،‬بهنظر خوب نمیاد‪".‬‬

‫"هست‪ "،‬جونگوک با مالیمت خندید‪" ،‬واقعا خوبه؛ انقدر‬


‫دوستت دارم که باعث میشی بخوام بمیرم و این‪ ،‬بدترین‬
‫جملهی شاعرانهایه که میتونم دربارهاش بگم‪ ،‬ولی نمیتونم‬
‫بهتر از این توصیفش کنم‪".‬‬

‫"من هم همینطور‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬خیلی دوستت دارم‬


‫بانی؛ یک سخنرانی کامل رو آماده کرده بودم‪ ،‬ولی قسم به‬
‫خدا که نمیتونم یک کلمهاش رو هم به یاد بیارم‪ ،‬چون هربار‬
‫به تو نگاه میکنم همهچیز رو فراموش میکنم‪".‬‬

‫‪1711‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک هقهقی کرد کرد که تبدیل به ناله شد‪.‬‬

‫"االن‪ "،‬پسر با فینفینی زمزمه کرد‪" ،‬همین االن‪ ،‬زود انجامش‬


‫بده‪ ،‬وگرنه باز گریه میکنم!"‬

‫در چند دقیقهی بعد‪ ،‬حلقه بیرون آورده شد و جایی بین اون‬
‫لحظهها تهیونگ به گریه افتاد؛ دوست پسرش خیلی گریه‬
‫نمیکرد‪ ،‬پس اون صحنه باعث شد اشک به چشمهای اون هم‬
‫بیاد‪.‬‬

‫"جئون جونگوک‪ "،‬پسر بزرگتر بینفس زمزمه کرد و لبهاش‬


‫رو روی گوشهای اون گذاشت‪" ،‬با من ازدواج کن؟"‬

‫جونگوک حتی نفهمید چطور جواب مثبت داد و روی پاهاش‬


‫کشیده شد‪ ،‬اما پاهاش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد‪ ،‬سرش‬
‫رو توی گردن اون فرو کرد و با چنان شیفتگیای اون قسمت‬
‫رو بوسید که ترسناک بود؛ پسر بزرگتر دستهاش رو دورش‬
‫حلقه کرده بود‪ ،‬اون هم داشت میلرزید و صدای خوشحالی از‬
‫پشت سرشون به گوش میرسید‪.‬‬

‫‪1712‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫"گفت آره؟"‬

‫"بچهها‪ ،‬فاکینگ گفت آره!"‬

‫جونگوک میون هقهقهاش خندید و تهیونگ اون رو روی‬


‫زمین گذاشت‪ .‬گونههای دوست پسرش خیس بودن‪ ،‬اما لبخند‬
‫بزرگی روی لبهاش بود؛ تموم گنگ به سمتشون دویدن و‬
‫یکییکی تهیونگ رو بغل کردن‪.‬‬

‫"خیلی براتون خوشحالم‪ "،‬یکی هقهق کرد‪.‬‬

‫جونگوک هم هقهقی کرد و با این وجود خندید‪" ،‬من هم‬


‫همینطور‪".‬‬

‫زمانی که تموم تبریکها تموم شد‪ ،‬احساس خیلی بهتری‬


‫داشت؛ به سینهی دوست پسرش — باید میگفت نامزدش —‬
‫تکیه داد و آه بلند و لرزونی کشید‪.‬‬

‫"قول انگشتی که توی ژوئن عروسی میکنیم؟"‬

‫تهیونگ چونهاش رو روی شونهی اون گذاشت و خودش هم‬


‫نفس عمیقی کشید‪" ،‬قول انگشتی خاص‪".‬‬
‫‪1713‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫جونگوک با شنیدن اون اصطالح لبخند بزرگی زد‪،‬‬


‫انگشتهاشون رو بههم گره زد و پسر بزرگتر همزمان با اون‬
‫خم شد تا انگشتش رو ببوسه‪.‬‬

‫جونگوک با خم شدن تهیونگ به جلو از بین مژههاش بهش‬


‫خیره شد و با مالیمت گفت‪" ،‬قول انگشتی خاص که تا ابد‬
‫دوستم داری؟"‬

‫تهیونگ با چشمهای درخشان خندید و زمزمه کرد‪" ،‬خیلی‬


‫وقت پیش این قول رو دادم بیبی‪".‬‬

‫جونگوک با قلب گرمی لبخند زد‪" ،‬درسته‪ ،‬دادی‪".‬‬

‫"هی‪ ،‬ما رو هم بین عشقتون راه بدید!" جیمین نالید‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬من هم بغل میخوام!" هوپی داد زد‪.‬‬

‫جونگوک به یونگی نزدیکتر بود و بدون اخطاری دستش رو‬


‫دور برادرش انداخت‪" ،‬بیاید اینجا هیونگها!"‬

‫‪1714‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Ain’t Nobody Taking My Baby‬‬

‫نامجون دستهاش رو دورشون حلقه کرد‪ ،‬سوکجین خودش‬


‫رو روی اونها انداخت‪ ،‬هوپی بهشون نزدیک شد و جیمین راه‬
‫خودش رو به جلو باز کرد‪.‬‬

‫"دوستون دارم‪ "،‬جونگوک خندید‪.‬‬

‫متعجب بود که تونست صدایی از گلوش خارج کنه؛‬

‫صورتش توی سینهی یونگی فشرده شده بود‪ ،‬شونهی نامجون‬


‫به کمرش چسبیده و آرنج سوکجین توی پهلوش بود؛ هوپی‬
‫داشت توی گوشش میخندید‪ ،‬جیمین به کمر یونگی چسبیده‬
‫و تهیونگ دقیقا پشت سرش بود‪.‬‬

‫شلوغ و پر سر و صدا بود؛ اونها شلوغ و پر سر و صدا بودن؛‬

‫اما جونگوک هیچچیز دیگهای رو نمیخواست‪.‬‬

‫‪Start: July 26, 2020‬‬


‫‪Ending: April 29, 2021‬‬

‫‪1715‬‬

You might also like