Lover Not A Fighter - Full Part

You might also like

Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 1551

“Lover Not A Fighter,

But I Fight For What I love!”

1
@VKOOKPLANET Lover Fighter!

Genre: Romance, Drama, Angst, Smut, Fluff, Mafia,


Violence, Light BDSM, Little Space, Age Play,
Crossdressing, Feminization

Couples: Vkook, Yoonmin, Namjin

Chapter: Full

Translator: @Cottony

Channel: @VKOOKPLANET

2
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪1.‬‬

‫تهیونگ مضطرب بود‪.‬‬

‫بنظرش عجیب میومد‪ ،‬چون اون آدمی نبود که قبل از مصاحبه های‬
‫کاریش استرس داشته باشه‪ .‬رزومه ی اون به اندازه ی کافی گویای‬
‫همه چیز بود و اگر چیزی کم داشت‪ ،‬شخصیت جذابش میتونست‬
‫جای خالی اون رو به راحتی پُ ر کنه‪.‬‬

‫اما در هر صورت‪ ،‬سعی کرد برای خودش دلیل بیاره‪ ،‬این کار شغل‬
‫معمولی ای نبود‪.‬‬

‫به هر حال هر روز برای جایگاهی توی یکی از بدنام ترین گنگ‪ 1‬های‬
‫سئول باهات مصاحبه نمیکردن!‬

‫‪1‬‬
‫گروه یا دسته ای متشکل از جنایتکاران ‪Gang:‬‬

‫‪3‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یادآوری این موضوع باعث شد کف دستهاش دوباره از عرق خیس‬


‫بشن و برای بار هزارم توی صندلیش جا به جا شد‪ .‬با خودش فکر کرد‬
‫مردی که قرار بود باهاش مالقات کنه کجا ناپدید شده بود‪ .‬بنظر‬
‫میومد ساعت ها بود که توی اون دفتر منتظرش بود!‬

‫درست انگار که افکارش خونده شده بودن‪ ،‬غریبه ی مورد سوال‬


‫یکدفعه وارد اتاق شد‪.‬‬

‫"بابت تاخیرم متاسفم‪ "،‬کیم نامجون گفت و روی صندلیش نشست‪.‬‬

‫وقتی تعظیم تهیونگ تموم شد‪ ،‬به اون هم اشاره کرد تا روی صندلی‬
‫مقابلش بشینه‪.‬‬

‫نامجون لبخندی بهش زد و این کمی خیال تهیونگ رو راحت کرد‪.‬‬


‫نامجون آدم خوش اخالقی بنظر میومد‪.‬‬

‫مرد مو تیره در حالیکه زیر لب با خودش زمزمه میکرد‪ ،‬فایل نازک‬


‫روی میزش رو ورق زد‪.‬‬

‫‪4‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ تصویر عکسی رو دید — اون عکس خودش بود؟ ابروهاش‬


‫در هم رفتن‪ .‬اون هیچ عکسی از خودش نفرستاده بود!‬

‫"خب‪ "،‬نامجون شروع کرد‪ .‬تهیونگ از افکارش بیرون اومد و با چهره‬


‫ی حاکی از احترامی حواسش رو به مرد داد‪.‬‬

‫"کیم تهیونگ‪ "،‬مرد بزرگتر گفت و لبخندی زد‪" ،‬مطمئنم خودت دیگه‬
‫میدونی‪ ،‬ولی من مسئول مصاحبه ی امروزتم‪ .‬اسمم کیم نامجونه‪".‬‬

‫تهیونگ با دوستانه ترین حالت ممکن در جواب مرد لبخند زد‪" ،‬تا‬
‫اینجاش رو خودم میدونستم! ُشهرتتون گویای همه چیز هست! از‬
‫دیدنتون خوشحالم!"‬

‫نامجون خندید و دستش رو تکون داد‪" ،‬مطمئنم فقط حرفهای بد‬


‫دربارم شنیدی تهیونگ‪ ،‬نیازی به دروغ نیست‪".‬‬

‫تهیونگ کمی از حرفهاش پشیمون شد‪ .‬کاش از همچین دروغ واضحی‬


‫برای تعریف از اون مرد استفاده نکرده بود!‬

‫‪5‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫درست بود که شهرت نامجون‪ ،‬درست مثل تمام اعضای بنگتن‪ ،‬به‬
‫بدنامی بود! اون گنگ به چند دلیل معروفیت خیلی زیادی داشت‪ ،‬اما‬
‫بیشتر شهرت اونها به فعالیت زیرزمینیشون برمیگشت‪ .‬دعوا های‬
‫خیابونی‪ ،‬تبادل مواد‪ ،‬فحشا — هر مبادله ای که توی خیابون انجام‬
‫میشد زیر نظر بنگتن بود‪.‬‬

‫در افتادن با اونها اصال فکر خوبی نبود!‬

‫تهیونگ سعی کرد تموم اون افکار‪ ،‬به عالوه ی صدایی که از اولی که‬
‫وارد ساختمون شده بود‪ ،‬داشت توی سرش داد میزد که ’خدای من!‬
‫اگه این کار رو نگیرم میکشنم!‘ رو از مغزش بیرون کنه‪.‬‬

‫"واسه گرفتن شغل بادیگارد اینجا اومدی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و دوباره روی مرد متمرکز شد‪" ،‬درسته‪.‬‬
‫همونطور که توی رزومم میبینید قبال واسه آدم های باال رتبه ی دیگه‬
‫ای توی این جایگاه کار کردم‪".‬‬

‫"درسته‪ "،‬نامجون زمزمه کرد و برگه ی توی دستش رو بررسی کرد‪،‬‬

‫‪6‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تو همینطور تمرینات نبرد تن به تن دیدی و واجد شرایط گرفتن‬


‫اسلحه هستی‪ .‬خوبه‪ ،‬خوبه‪ .‬همم — تموم ارباب رجوع های گذشتت‬
‫از کارت راضی بودن‪ .‬عالیه‪ .‬نه همسری و نه بچه ای — فوق‬
‫العادست‪ .‬اوکی — خب!"‬

‫وقتی نامجون یکدفعه فایل رو روی میزش کوبید تهیونگ شوکه پلک‬
‫زد‪ .‬مرد با نیشخند درخشانی بهش خیره شد‪،‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬صادقانه میگم‪ ،‬خوشحالم که تو اینجا اومدی‪ "،‬مرد کوتاه‬


‫خندید‪ ،‬دستی داخل موهاش فرو برد و عینکش رو صاف کرد‪" ،‬توی‬
‫این دو هفته ی اخیر با افراد زیادی مصاحبه کردم و تو تنها کسی‬
‫هستی که تمام شرایطی که رئیسم میخواد رو داری‪ .‬کم کم داشتم‬
‫نگران میشدم!"‬

‫تهیونگ هم کوتاه خندید و شونه هاش با راحت شدن خیالش فرو‬


‫افتادن‪" ،‬اوه‪ ،‬خدا رو شکر! فوق العاده بنظر میاد! پس شغل رو‬
‫میگیرم؟"‬

‫‪7‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫لبخند نامجون کمی محو شد‪" ،‬اوم‪ ،‬نه هنوز — راستش کار دیگه ای‬
‫هم هست که قبل از استخدام شدنت باید انجامش بدی‪".‬‬

‫پسر سعی کرد فرو ریختن قلبش رو نادیده بگیره و بزحمت لبخند زد‪،‬‬
‫"مشکلی نیست‪ .‬اون چیه؟"‬

‫چهره ی نامجون که بنظر میرسید چیزی رو در نظر گرفته باشه کمی‬


‫در هم رفت‪" ،‬خب — باید ارباب رجوعت رو ببینی‪ .‬کسی که قراره‬
‫بادیگارد خصوصیش بشی‪".‬‬

‫ابروهای تهیونگ با تعجب باال رفتن‪" ،‬همین؟"‬

‫مرد بزرگتر خشک خندید و از پشت میزش بلند شد‪" ،‬انقدر ها هم که‬
‫فکر میکنی کار راحتی نیست‪ .‬دنبالم بیا‪".‬‬

‫تهیونگ در حالیکه سعی میکرد قلب تپندش رو آروم کنه‪ ،‬روی پاهاش‬
‫ایستاد و دنبال نامجون راه افتاد‪ .‬از بین راهروهای طوالنی ای رد‬
‫شدن و تهیونگ با هر قدم مضطرب تر میشد‪ .‬اون هیچ چیزی درباره ی‬
‫کسی که قرار بود ازش محافظت کنه نمیدونست‪ .‬بچه بود؟ بزرگسال‬
‫بود؟ یکی دیگه از اعضای گنگ بود؟‬
‫‪8‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نامجون جلوی درهای مرمرین بزرگی ایستاد و سه بار با صدای بلند در‬
‫زد‪ .‬بعد از اون‪ ،‬درها به سرعت باز شدن‪ .‬زن میانسالی که اونجا‬
‫ایستاده بود تعظیمی به نامجون کرد و مرد نادیده اش گرفت‪.‬‬

‫اخمی روی صورت تهیونگ نشست‪.‬‬

‫همونطور که نامجون به داخل اتاق راهنماییش میکرد نگاهی به‬


‫اطرافش انداخت‪ .‬بنظر میومد وارد یک اتاق بازی شده باشن‪ .‬مبل های‬
‫بادی‪ ،‬یک تلویزیون بزرگ و چند تا کنسول بازی داخل اتاق بود‪.‬‬

‫عروسک های حیوونی و کلی اسباب بازی و وسایل رنگی رنگی دیگه‬
‫کف اتاق ریخته بودن‪.‬‬

‫با خودش فکر کرد که پس باید یک بچه باشه‪.‬‬

‫نگاهش یکدفعه به تپه ی بزرگی از لباس افتاد‪ .‬چند تا لباس دخترونه‬


‫و دامن رو بین اونها دید‪.‬‬

‫’یه دختر؟! فاک!‘‬

‫شونه هاش به سرعت منقبض شدن‪.‬‬


‫‪9‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ معموال ترجیح میداد با بچه ها کار نکنه‪ ،‬چون مراقبت ازشون‬
‫سختتر بود و بیشتر حس میکرد پرستار بچه شده تا یک بادیگارد!‬
‫دختر ها مخصوصا بیش از حد لجباز بودن و بعد از کار کردن با اولین‬
‫ارباب رجوع دخترش‪( ،‬بعد از درگیری ای که بخاطر شرکت نکردن اون‬
‫توی خاله بازی پیش اومده بود!)‪ ،‬به خودش قول داده بود که دیگه‬
‫هیچوقت برای اونها کار نکنه‪.‬‬

‫داشت سعی میکرد راهی پیدا کنه تا بدون کشته شدنش این خبر رو‬
‫به نامجون بده که مرد یکدفعه ایستاد‪.‬‬

‫"جونگوک؟"‬

‫تهیونگ با شنیدن اون اسم خوشحال شد‪ .‬هر چی نباشه جونگوک اسم‬
‫یک پسر بود!‬

‫جلوی تخت دو نفره ای ایستادن‪ .‬زیر مالفه های مچاله شده جسمی‬
‫داشت تکون میخورد — تهیونگ حدس میزد اون جونگوک باشه‪.‬‬

‫نامجون با نشنیدن جوابی آهی کشید‪" ،‬جونگوکی‪ ،‬میشه لطفا بیای‬


‫بیرون؟ یکی اینجاست که دوست دارم ببینیش‪".‬‬
‫‪10‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر من من کنون چیز نامفهومی گفت‪.‬‬

‫نامجون نگاه عاجزی به تهیونگ انداخت‪" ،‬یکم خجالتیه‪".‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪" ،‬مشکلی نداره! من خیلی خوب با بچه ها کنار‬


‫میام!"‬

‫نامجون دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه‪ ،‬اما تهیونگ زودتر جلو رفت‪.‬‬

‫کنار تخت زانو زد و به تپه ی مالفه ها خیره شد‪" ،‬جونگوک؟" صداش‬


‫نرم و مالیم بود‪" ،‬اسم من تهیونگه‪ .‬من یکی از دوست های نامجون‬
‫هیونگم‪ .‬اون میخواست ما همدیگه رو ببینیم‪ ،‬چون فکر میکرد بتونیم‬
‫دوست های خوبی برای هم بشیم! نظرت چیه؟ میخوای با هم دوست‬
‫بشیم؟"‬

‫تپه ی مالفه ها تکون خوردن‪ .‬صدای زمزمه ی دیگه ای به گوش رسید‬


‫و بعد‪ ،‬مالفه ها کنار زده شدن و صورتی ظاهر شد‪.‬‬

‫‪11‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ نفس خفه ای کشید‪ .‬تنها قسمت صورت جونگوک که قابل‬


‫دیدن بود پیشونیش‪ ،‬یک چشم‪ ،‬و کمی از بینیش بود — اما همین‬
‫کافی بود تا نشون بده که زیبایی نفس گیری داشت‪.‬‬

‫چشمهای تیله ای بزرگش به تهیونگ خیره شدن و پلک زدن‪.‬‬

‫"جونی هیونگ کجاست؟" پسر آروم پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ سعی کرد با شنیدن صدای پسر به خودش نلرزه‪َ .‬بم تر از‬
‫چیزی بود که باید میبود‪ ،‬اما هنوز هم مثل صدای بچه ها‪ ،‬مالیم و نرم‬
‫بنظر میرسید‪.‬‬

‫تهیونگ گیج بودنش رو کنار گذاشت و لبخندی زد‪" ،‬نامجون هیونگ‬


‫همینجاست‪ ،‬میبینی؟“ به پایین تخت که مرد هنوز کنارش ایستاده‬
‫بود اشاره کرد‪ .‬نامجون شوکه به صحنه ی مقابلش خیره شده بود‪.‬‬

‫جونگوک انگشتش رو دنبال کرد‪ ،‬سرش رو چرخوند و مالفه کمی‬


‫دیگه از روی صورتش کنار زده شد‪.‬‬

‫وقتی قسمت بیشتری از چهره اش نمایون شد‪ ،‬تهیونگ گیجتر شد‪.‬‬


‫‪12‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫خوش قیافه بود‪ .‬با وجود معصومیت و بامزگی ای که احاطش کرده‬


‫بود‪ ،‬اصال شبیه به بچه ها نبود‪.‬‬

‫جونگوک انگار که از عمد میخواست بیشتر گیجش کنه‪ ،‬به سمتش‬


‫برگشت و بینش رو چین داد‪ .‬تهیونگ سعی کرد جلوی صدایی که از‬
‫بامزگی پسر میخواست از سینش خارج بشه رو بگیره!‬

‫"تو و هیونگ دوستید؟" جونگوک آروم پرسید و چشمهاش با تردید‬


‫درخشیدن‪.‬‬

‫تهیونگ به خودش یادآوری کرد که اون یک آدم حرفه ای بود و درست‬


‫نبود که سر مصاحبه ی کاریش‪ ،‬از ذوق جیغ بزنه!‬

‫"هستیم‪ "،‬تهیونگ تایید کرد و نتونست جلوی لبخندی که روی‬


‫صورتش نقش بسته بود رو بگیره‪" ،‬تو هم میخوای دوست من بشی؟"‬

‫چهره ی جونگوک با فکر در هم رفت‪ .‬لحظه ای مکث کرد و بعد باالخره‬


‫جواب داد‪،‬‬

‫"باجه‪ ،‬ولی فقط چون از موهات خوشم میاد!"‬


‫‪13‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دست تهیونگ به سمت سرش حرکت کرد و آروم هایالیت های صورتی‬
‫رنگش رو نوازش کرد‪ .‬در واقع تصمیم گرفته بود که برای مصاحبه از‬
‫دست اونها خالص بشه‪ ،‬ولی حاال خدا رو شکر میکرد که اینکارو نکرده‬
‫بود!‬

‫"عالیه‪ "،‬تهیونگ جواب داد و لبخند روشنی زد‪" ،‬میشه تو هم از اونجا‬


‫بیای بیرون تا من موهات رو ببینم؟"‬

‫جونگوک بار دیگه بینیش رو چین داد‪ ،‬اما انگار اینبار داشت به‬
‫پیشنهادش فکر میکرد‪ .‬بعد از چند لحظه‪ ،‬باالخره توی تخت نشست‪،‬‬
‫مالفه ها از روی شونه هاش پایین افتادن و بدنش کامال نمایون شد‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ گشاد شدن‪.‬‬

‫اون اصال بچه نبود‪ .‬در واقع جونگوک فقط کمی از اون کوچیکتر بنظر‬
‫میرسید‪.‬‬

‫عالوه بر اون‪ ،‬پسر خیره کننده بود‪ .‬پوست سفید‪ ،‬کرمی و َنرمش‪،‬‬
‫تضاد کمرنگی با پیژامه ی صورتی رنگش داشت‪.‬‬

‫‪14‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫موهای به هم ریختش که انگار تازه از خواب بیدار شده بود نرم بنظر‬
‫میرسیدن و طره های فندقی اون‪ ،‬چشمهاش رو پوشونده بودن‪ .‬پسر‬
‫وقتی نگاه تهیونگ روش چرخید با اضطراب لبهاش رو گزید و ذهن‬
‫پسر بزرگتر برای چند ثانیه متوقف شد!‬

‫تهیونگ چندبار دهنش رو باز و بسته کرد‪ ،‬اما نمیدونست چی باید بگه‪.‬‬

‫خوشبختانه نامجون به سرعت کنارش اومد و دستی روی شونش‬


‫گذاشت‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬باید با هم حرف بزنیم‪ ".‬مرد با لحنی که بیشتر دستوری بود‬


‫گفت و تهیونگ دنبال اون راه افتاد‪.‬‬

‫پسر عاجزانه به دنبال جواب بود!‬

‫بنظر نمیومد جونگوک مشکلی با ناپدید شدن ناگهانیشون داشته باشه‪.‬‬


‫پسر فقط از توی تختش بیرون اومد و به سمت جایی از اتاق که‬
‫تلویزیون و کنسول های بازی بودن رفت‪.‬‬

‫نامجون تهیونگ رو به کناری برد‪.‬‬


‫‪15‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بنظر میرسه سواالتی داری‪ ".‬مرد با لحن آرومی گفت‪.‬‬

‫"اون — اون حالش خوبه؟" تهیونگ با تردید پرسید و با دیدن اخم‬


‫نامجون سریع ادامه داد‪" ،‬ن‪-‬نمیخوام بهش توهین کنم‪ ،‬اگه مشکلی‬
‫داشته باشه از نظر من هیچ اشکالی نداره! میدونی— معلولیت یا هر‬
‫چیز دیگه ای‪ ،‬مشکل اینه که من برای این موارد تمرین ندیدم —"‬

‫"نداره‪ "،‬نامجون سرش رو تکون داد‪" ،‬اون هیچ معلولیتی نداره‪".‬‬

‫دهن تهیونگ بسته شد‪" ،‬اوه — "‬

‫نامجون آهی کشید‪" ،‬جونگوک — خب‪ ،‬فکر کنم اول باید اسم کاملش‬
‫رو بهت بگم‪ .‬اسم اون جئون جونگوکه‪".‬‬

‫قلب تهیونگ تا گلوش باال پرید‪" ،‬جئون؟" پسر با شگفتی پرسید‪" ،‬مثل‬
‫— همون جئون مشهور؟ رئیست؟"‬

‫نامجون با چهره ی جدی ای سرش رو تکون داد‪" ،‬اون پسرشه‪".‬‬

‫تهیونگ حاال بیشتر از همیشه شوکه شده بود!‬

‫‪16‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من حتی نمیدونستم اون پسر داره‪".‬‬

‫نامجون سرش رو تکون داد‪ .‬جدی تر از قبل بنظر میرسید‪" ،‬برای اینه‬
‫که این یه رازه‪ .‬هیچکس خارج از اعضای گنگ درباره ی جونگوک‬
‫نمیدونه‪ .‬بیشتر بخاطر محافظت از خودش‪ .‬اگه کسی خارج از گنگ‬
‫چیزی درباره ی اون بدونه‪ ،‬هر کس که فرصتش رو پیدا کنه میدزدتش‬
‫و اون رو گروگان میگیره‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬کامال متوجهم‪ ،‬بهم اعتماد کن‪ .‬قسم‬
‫میخورم به کسی چیزی نمیگم‪".‬‬

‫نامجون بنظر نمیومد تحت تاثیر جواب تهیونگ قرار گرفته باشه‪.‬‬

‫"اگه شغل رو بگیری به هر حال ازت میخوان که قرار دادی رو امضا‬


‫کنی و قسم بخوری که ساکت میمونی‪".‬‬

‫نامجون توضیحی درباره ی اینکه چی میشه اگه شغل رو بهش ندن‬


‫نداد‪ ،‬اما سکوتش به اندازه ی کافی واضح بود و دهن تهیونگ یکدفعه‬
‫خشک شد‪.‬‬

‫‪17‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جونگوک تقریبا از وقتی که به دنیا اومده از چشم مردم دور نگه‬


‫داشته شده‪ "،‬نامجون با صدای زیری توضیح داد‪" ،‬اون بیش از حد‬
‫غیر اجتماعیه و خیلی لوس بار اومده‪ .‬این به عالوه ی استرس زندگی‬
‫روزانه اش باعث شده که اون — اون دوست داره تظاهر کنه که یه‬
‫بچست‪“.‬‬

‫تهیونگ بار دیگه نگاهش رو به سمت پسر که حاال روی ویدئو گیمش‬
‫تمرکز کرده بود چرخوند‪ .‬انگشت های شستش سریع روی کنترل‬
‫حرکت میکردن‪ ،‬ابروهاش با تمرکز گره خورده بودن و نوک زبونش از‬
‫کنار لبهاش بطرز بامزه ای بیرون اومده بود‪.‬‬

‫اون صحنه برای پسری به سن اون طبیعی بنظر میرسید — تا اینکه‬


‫متوجه میشدی اون داشت بازی کودکانه ی ’ماجراجویی های دورا‘ رو‬
‫بازی میکرد!‬

‫"اون چند ساله رفتار میکنه؟" تهیونگ با تردید پرسید‪" ،‬و واقعا چند‬
‫سالشه؟"‬

‫‪18‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اون بر اساس حسی که اون روز داره میتونه به ذهنیت کوچیکتری‬


‫برگرده‪ "،‬نامجون توضیح داد‪" ،‬اگه مضطرب‪ ،‬ترسیده‪ ،‬یا ناراحت‬
‫باشه‪ ،‬گاهی اوقات خیلی بچه تر رفتار میکنه‪ ،‬اما در واقع نوزده‬
‫سالشه‪ .‬بهش میگن لیتل اسپیس‪ .2‬وقتی به ذهنیت بچه تری‬
‫برمیگردی تا — احساس راحتی بیشتری کنی‪".‬‬

‫دهن تهیونگ از هم باز شد‪ ،‬تا اینکه احساس کرد کار اشتباهی کرده‪.‬‬

‫"ببشخید —" پسر زمزمه کرد‪.‬‬

‫نامجون لبخند کمرنگی زد‪" ،‬اشکالی نداره‪ .‬میفهمم درک همه ی این‬
‫اطالعات انقدر راحت نیست‪".‬‬

‫‪2‬‬
‫وقتی فرد برای کنار اومدن با اضطراب زندگی بزرگسالی‪ ،‬دوباره به روحیات کودکی خودش برمیگرده ‪Little Space:‬‬

‫‪19‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"راستش من هیچ مشکلی با این موضوع ندارم‪ .‬هر چیزی که گفتی‬


‫منطقی بنظر میاد — تا زمانی که باید مثل هر بچه ی دیگه باهاش‬
‫رفتار کنم فکر نمیکنم مشکلی برام پیش بیاد‪".‬‬

‫بنظر میومد خیال نامجون راحت شده باشه‪" ،‬عالیه‪ .‬نمیدونی چقدر از‬
‫شنیدن این حرفها خوشحالم!"‬

‫تهیونگ لبخندی زد و به جونگوک خیره شد‪" ،‬فقط امیدوارم بتونیم با‬


‫همدیگه کنار بیایم‪ .‬بنظر پسر شیرینی میاد‪ .‬فکر نمیکنم مشکلی پیش‬
‫بیاد‪".‬‬

‫نامجون پوزخندی به اون حرف زد و تهیونگ متعجب بهش خیره شد‪.‬‬

‫"اون‪ "،‬نامجون با تاکید گفت و با چشم غره ای به جونگوک که از همه‬


‫چیز بی خبر بود اشاره کرد‪” ،‬همش یه نقشه‪ .‬اون یه شیطون‬
‫کوچولوئه! نذار این وجهه ی معصومش گولت بزنه!“‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬اوه‪ ،‬بیخیال‪ ،‬امکان نداره انقدر بد باشه!"‬

‫‪20‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نامجون فقط سرش رو تکون داد‪" ،‬بعدا نگو که بهت هشدار ندادم!"‬

‫‪21‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪2.‬‬

‫روز اول تهیونگ بود و گفتن اینکه اون مضطرب بود‪ ،‬قضیه رو‬
‫کوچیک جلوه میداد!‬

‫"هفته اول راحته‪ "،‬کیم سوکجین‪ ،‬یکی دیگه از اعضای گنگ در حالی‬
‫که به سمت اتاق بازی جونگوک میرفتن براش توضیح داد‪" ،‬با هم آشنا‬
‫میشید و وقتی به اندازه ی کافی با همدیگه وقت گذروندید‪ ،‬بهت‬
‫اجازه داده میشه تا بیرون خونه هم همراهیش کنی‪ .‬البته فقط با گارد‬
‫های دیگه و توی تاریکی‪".‬‬

‫"البته‪ "،‬تهیونگ تکرار کرد‪" ،‬پس امروز فقط — باهاش بازی میکنم؟"‬

‫"درسته‪ "،‬سوکجین تایید کرد‪" ،‬اگه سوالی داشتی به شمارم که بهت‬


‫دادم زنگ بزن‪".‬‬

‫‪22‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬باشه‪ ،‬ولی فکر نمیکنم مشکلی پیش‬
‫بیاد‪".‬‬

‫سوکجین جوری لبخند زد که انگار چیزی رو میدونست که اون ازش‬


‫خبر نداشت‪" ،‬مطمئنم همینطوره‪ .‬خوش بگذره!"‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد چرا حرفهاش جوری بودن که انگار معنی‬
‫دیگه ای داشتن!‬

‫***‬

‫پسر در رو باز کرد و داخل رفت‪ .‬همون لحظه جونگوک رو ندید و‬


‫باعث شد کمی مکث کنه‪ .‬اشتباهی به اتاق دیگه ای رفته بود؟‬

‫"سالم؟" تهیونگ با تردید صدا زد‪.‬‬

‫یکدفعه سری از پشت در کمد بیرون اومد‪.‬‬


‫‪23‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با ذوق جیغ زد‪ .‬واقعا جیغ زد‪.‬‬

‫"سالم!" پسر با اشتیاق گفت و تیله هاش از هیجان برق زدن‪" ،‬دوست‬
‫جونی هیونگ! تو برگشتی!"‬

‫تهیونگ نتونست جلوی لبخندی که روی صورتش نشست رو بگیره و با‬


‫خنده گفت‪" ،‬آره‪ ،‬البته که برگشتم‪ .‬گفتم که با هم دوست میشیم‪،‬‬
‫یادته؟"‬

‫جونگوک نیشخند بامزه ای زد که با اون دندون های پیشین بلندش‪،‬‬


‫تهیونگ رو یاد خرگوش ها مینداخت‪.‬‬

‫"گوکی داره لباس میپوشه‪ "،‬جونگوک مشتاقانه گفت و دلیل قایم‬


‫شدنش پشت در کمد رو توضیح داد‪" ،‬باید چشمهات رو ببندی!‬
‫سورپرایزه!"‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪ ،‬اما به سرعت دستهاش روی چشمهاش‬


‫گذاشت‪" ،‬خیلی خب‪ .‬به خاطر من داری لباس های خوشگل میپوشی‬
‫جونگوک؟"‬

‫‪24‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آره! دزدکی نگاه نکنیا!"‬

‫تهیونگ فقط داشت پسر رو اذیت میکرد و وقتی جونگوک حرفهاش‬


‫رو تایید کرد شوکه شد‪.‬‬

‫پسر بزرگتر چند دقیقه با چشمهای پوشونده شده اونجا موند تا اینکه‬
‫جونگوک داد زد‪" ،‬تموم شد!"‬

‫وقتی دستهاش رو پایین انداخت‪ ،‬قلبش هم باهاشون پایین افتاد!‬

‫جونگوک یک دامن پوشیده بود‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر یک دامن چین چینی آبی‪ ،‬با یک بافت پُ ف پُ فی سفید‬


‫سایز بزرگ به تن داشت‪ .‬موها و پوستش به نرمی اون بافت بنظر‬
‫میومدن و وقتی به سمت تهیونگی که سر جاش متوقف شده بود‬
‫اومد‪ ،‬درست انگار که میدرخشید‪.‬‬

‫"خوشت میاد؟" پسر پرسید و با شیرینی بهش لبخند زد‪ .‬لبه ی دامن‬
‫رو باال گرفت و چرخید‪.‬‬

‫‪25‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خ‪-‬خیلی ازش خوشم میاد‪ ".‬تهیونگ باالخره تونست جواب بده‪،‬‬


‫"معموال دامن میپوشی جونگوک؟"‬

‫"اومم‪ ،‬اوهوم؟" پسر با لحن پرسشی جواب داد و صورتش با فکر‬


‫درهم رفت‪" .‬گوکی بعضی وقت ها لباس دامنی میپوشه و بعضی‬
‫وقت ها پیژامه و شورت! اوه‪ ،‬ولی وقتی بیرون میریم مجبورم شلوار‬
‫بپوشم‪ ".‬جونگوک با لبهای آویزون توضیح داد‪.‬‬

‫تهیونگ کمی اخم کرد‪" ،‬خب‪ ،‬بنظر ناراحت کننده میاد‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک در جواب برق زدن‪" ،‬آره!" پسر نفس بلندی کشید‪،‬‬
‫"شلوار ها حوصله سر برن‪ ،‬ولی هیونگ هام نمیخوان بقیه باهام‬
‫بدجنس باشن‪ ،‬برای همین نمیذارن بیرون از خونه دامن بپوشم‪".‬‬

‫جونگوک با تردید ادامه داد‪" ،‬مجبورم میکنی درشون بیارم؟"‬

‫چشمهای تهیونگ کمی گشاد شدن‪" ،‬چی؟ البته که نه!" لبخند قاطعانه‬
‫ای به پسر زد‪" ،‬بنظر من خوشگل شدی‪".‬‬

‫‪26‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫گونه های جونگوک گل انداختن و قلب تهیونگ لرزید‪ .‬شاید بهتر بود‬
‫اون حرف رو نمیزد؟‬

‫و بعد جونگوک خندید و تهیونگ حس کرد قلبش همون لحظه آب شد‪.‬‬

‫"گوکی فکر میکنه تو هم خوشگلی!" جونگوک با خجالت و گونه هایی‬


‫که هنوز سرخرنگ بودن گفت‪ .‬پسر سرش رو پایین انداخت و به‬
‫پاهاش لبخند زد‪" ،‬میخوای بازی کنیم؟"‬

‫تهیونگ لبخند زد‪" ،‬البته‪ ،‬واسه همین اینجام!"‬

‫جونگوک راضی بنظر میرسید‪ .‬یکدفعه دست پسر بزرگتر رو گرفت و‬


‫تهیونگ سعی کرد پرواز پروانه های توی شکمش رو نادیده بگیره‪.‬‬

‫"گوکی میخواست با عروسک هاش قایم باشک بازی کنه‪ "،‬پسر‬


‫توضیح داد و اون رو به سمت کوهی از عروسک هاش کشید‪ .‬جوری‬
‫که انگار داشت رازی رو براش توضیح میداد‪ ،‬صداش رو نازک کرد‪،‬‬
‫"ولی اونها توی پیدا کردن من خوب نیستن!"‬

‫تهیونگ بلند به اون حرف خندید و باعث شد جونگوک لبخند بزنه‪.‬‬


‫‪27‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"پس بیا قایم باشک بازی کنیم‪ "،‬تهیونگ با خنده ای گفت‪ ،‬دست پسر‬
‫رو فشرد و بعد اون رو پایین انداخت تا چشمهاش رو بپوشونه‪" ،‬چرا‬
‫نمیری قایم بشی؟ من پیدات میکنم!"‬

‫چشمهای جونگوک برق زدن‪" ،‬باشه!"‬

‫پسر با قدمهای بلند ازش دور شد و تهیونگ برای بار دوم توی اون روز‪،‬‬
‫با چشمهای پوشیده شده با دستهای خودش وسط اتاق ایستاد‪.‬‬

‫’فاک‪ ،‬خیلی کیوته!‘ تهیونگ در حالیکه با صدای بلند میشمرد با‬


‫خودش فکر کرد‪’ ،‬باورم نمیشه که فقط چند سال از من کوچیکتره!‘‬

‫صدای خنده‪ ،‬تاپ بلندی‪ ،‬و بعد جیغی پشت اونها شنیده شد‪" ،‬اون من‬
‫نبودم!" جونگوک جیغ زد‪" ،‬به اون گوش نده‪ ،‬باشه؟!"‬

‫"باشه!" تهیونگ جواب داد و انقدر بزرگ لبخند زد که گونه هاش درد‬
‫گرفتن!‬

‫’خدای من! جدی جدی قراره عاشق این بچه بشم!‘‬

‫وقتی شمردنش رو تموم کرد صدا زد‪" ،‬آماده ای یا نه؟ اومدم!"‬


‫‪28‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو باز کرد و همون لحظه‪ ،‬طره ی موهایی رو دید‬


‫که از زیر یکی از مبل های بادی بیرون زده بود‪ .‬به زحمت خندش رو‬
‫خورد و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬واو!" تهیونگ گفت و از عمد مبل بادی رو نادیده گرفت و توی‬
‫اتاق قدم زد‪" ،‬موندم جونگوک کجا رفته!"‬

‫صدای خنده ای شنید و نیشخند زد‪.‬‬

‫"واو‪ ،‬اون واقعا توی قایم شدن خوبه!" تهیونگ با صدای بلند گفت‪،‬‬
‫"هیچ ایده ای ندارم کجا میتونه باشه!"‬

‫همونطور که نقشش رو بازی میکرد به سمت مبل بادی ای که حاال با‬


‫خنده های جونگوک داشت میلرزید رفت‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬فکر کنم باید برم خونه‪ "،‬تهیونگ با آهی گفت و دقیق کنار مبل‬
‫ایستاد‪" ،‬حاال که نمیتونم جونگوک رو پیدا کنم دلیلی برای اینجا‬
‫موندن ندارم! بهتره برم —"‬

‫‪29‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نههه!" مبل بادی کناری زده شد‪ .‬جونگوک از زیرش بیرون اومد و‬
‫خودش رو روی تهیونگ انداخت‪ .‬تهیونگ تقریبا از قدرت بغل جونگوک‬
‫زمین خورد‪ ،‬اما خودش رو کنترل کرد و دستهاش رو دور کمر پسر‬
‫حلقه کرد‪.‬‬

‫"نرو!" جونگوک ناله کرد و با لبهای آویزون بهش خیره شد‪" ،‬ازت‬
‫خوشم میاد!"‬

‫قلب تهیونگ لرزید‪ .‬آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد لبخند ُنرمالی‬
‫بزنه‪.‬‬

‫"پس اینجا بودی‪ "،‬پسر بزرگتر نفس عمیقی کشید‪" ،‬تو واقعا توی قایم‬
‫شدن خوبی‪".‬‬

‫جونگوک خندید و اون صدای بامزه توی گوش تهیونگ مثل زیباترین‬
‫ملودی ای بود که تا بحال شنیده بود‪.‬‬

‫’همین االن هم انقدر در برابرش خلع سالح شدم!‘‬

‫‪30‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"مرسی!" جونگوک جواب داد و همون لبخند خرگوشی بامزه رو‬


‫نشونش داد‪" ،‬تو توی پیدا کردن کسی افتضاحی هیونگی!"‬

‫تهیونگ از درون ذوق کرد‪" ،‬اسم من تهیونگه‪ ،‬اگه دوست داری میتونی‬
‫با اسمم صدام کنی جونگوک‪".‬‬

‫جونگوک با کنجکاوی سرش رو خم کرد‪" ،‬از هیونگی خوشت نمیاد؟"‬

‫"چی؟ ن‪-‬نه!" تهیونگ سعی کرد خودش رو توجیه کنه‪" ،‬خیلی‬


‫هیونگی رو دوست دارم! بامزست! فقط فکر میکردم اسمم رو‬
‫ندونی‪"...‬‬

‫"خنگول‪ "،‬جونگوک خندید‪" ،‬معلومه که اسم ته ته رو میدونم!"‬

‫تهیونگ به وضوح حس کرد که گونه هاش آتیش گرفتن‪" ،‬ا‪-‬اوه!"‬

‫"تو میتونی من رو گوکی صدا کنی‪ "،‬جونگوک با جدیت توضیح داد‪،‬‬


‫"هیونگ های مورد عالقم میتونن من رو اینجوری صدا بزنن!"‬

‫تهیونگ دیگه نتونست جلوی لبخند بزرگش رو بگیره‪" ،‬باشه گوکی‪،‬‬


‫مرسی!"‬
‫‪31‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یاال‪ ،‬بیا یه بازی دیگه کنیم‪ "،‬جونگوک گفت و بعد از جدا کردن‬
‫خودش از تهیونگ‪ ،‬دوباره دستش رو گرفت‪" ،‬اشکالی نداره اگه توی‬
‫قایم باشک خوب نیستی هیونگی! گوکی کلی بازی دیگه داره!"‬

‫تهیونگ حس میکرد قراره روز طوالنی ای داشته باشه!‬

‫***‬

‫"بدنت گرفته؟"‬

‫تهیونگ هیسی کشید و گردنش رو ماساژ داد‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬جونگوک یه جورهایی خیلی طرفدار کولیه!"‬

‫نامجون و سوکجین خندیدن‪.‬‬

‫‪32‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اون همین االن هم داره تو رو روی انگشت کوچیکش میچرخونه‪ ،‬مگه‬


‫نه؟" سوکجین پرسید و نیشخندی زد‪.‬‬

‫تهیونگ لبخند معصومی زد و جرعه ای از قهوش خورد‪ .‬هر سه داخل‬


‫آشپزخونه بودن‪ ،‬جونگوک با یکی از استادهاش بود و اونها داشتن‬
‫استراحت میکردن‪.‬‬

‫"پسر شیرینیه‪ "،‬تهیونگ از خودش دفاع کرد‪" ،‬نه گفتن بهش سخته!"‬

‫" ُح َقش همینه!" سوکجین اصرار کرد‪" ،‬انقدر تظاهر به شیرینی و‬


‫معصومیت میکنه که بعد دیگه غیر ممکنه که خواسته هاش رو رد‬
‫کنی!"‬

‫تهیونگ با خنده خرناسی کشید‪" ،‬مثال چی میخواد از من بخواد؟ اون‬


‫همین االن هر چیزی که بخواد رو داره!"‬

‫سوکجین و نامجون نگاهی رد و بدل کردن‪.‬‬

‫‪33‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اون‪ "...‬نامجون مکثی کرد‪ ،‬انگار که سعی داشت کلماتی که باید‬


‫استفاده میکرد رو پیدا کنه‪" ،‬بنظرم حاال که باالخره قراره این اتفاق‬
‫بیفته بهتره دربارش باهات حرف بزنیم‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬سوکجین اضافه کرد‪" ،‬بهتره آماده باشی‪".‬‬

‫تهیونگ گیج بهشون خیره شده بود‪" ،‬درباره ی چی دارید حرف‬


‫میزنید؟"‬

‫سوکجین ماگ قهوش رو پایین گذاشت و با چهره ی جدی ای به‬


‫تهیونگ خیره شد‪.‬‬

‫"جونگوک عادت داره از بادیگاردهاش درخواست جنسی کنه‪".‬‬


‫سوکجین بدون هیچ مکثی گفت‪.‬‬

‫تهیونگ بهش خیره شد‪ .‬دهنش رو باز کرد و بعد در حالیکه دوباره اون‬
‫رو میبست پلک زد‪" ،‬من — چی؟"‬

‫‪34‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نامجون نیشخندی زد و سوکجین آهی کشید‪" ،‬جونگوک پسر خیلی‬


‫لوسیه که عادت داره به بقیه بچسبه و نیاز های زیادی داره‪ .‬از جهات‬
‫زیادی شبیه به بچه هاست‪ .‬وقتی با کسی رابطه ی قوی ای ایجاد‬
‫میکنه‪ ،‬شروع به — شروع به نزدیک تر شدن بهش میکنه‪ ،‬گاهی بیش‬
‫از حد —"‬

‫"این مشکلیه که با گاردهای قبلی داشتیم‪ "،‬نامجون اضافه کرد‪.‬‬

‫"جواب رد بهش دادن؟" تهیونگ پرسید و اخم کرد‪ .‬نمیتونست تصور‬


‫کنه کسی بتونه به پسری که به این اندازه دوست داشتنی و بامزه بود‬
‫نه بگه!‬

‫چهره ی سوکجین تاریک شد و چشمهاش کدر شدن‪" ،‬نه‪ "،‬مرد با‬


‫صدای سردی گفت‪" ،‬ردش نکردن‪ ،‬درواقع دقیقا برعکس این کارو‬
‫انجام دادن‪ .‬اونها از اینکه اون پسر بیچاره ذهنیت یه بچه رو داره سو‬
‫استفاده کردن‪".‬‬

‫چشمهای تهیونگ گشاد شدن و قلبش تقریبا از سینش بیرون پرید‪،‬‬


‫"اونها — اونها بهش—"‬

‫‪35‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ ،‬اونجوری نه‪ "،‬نامجون حرفش رو قطع کرد‪" ،‬جونگوک همیشه‬


‫خودش همه چیز رو شروع میکرده‪ .‬اونها فقط— اونها فقط درست‬
‫ازش مراقبت نمیکردن‪ .‬جونگوک یه سابمیسیوه‪ 3‬تهیونگ‪ "،‬مرد با‬
‫جدیت توضیح داد‪" ،‬که به این معنیه که توی سکس حتی ذهنیتی‬
‫بچگونه تر از حالت معمول داره‪ .‬باید با مالیمت باهاش برخورد بشه‪.‬‬
‫بعد از رابطه نیاز به توجه و مراقبت زیادی داره‪".‬‬

‫"گاردهای قبلی هیچکدوم این کار رو براش انجام نمیدادن‪ "،‬سوکجین‬


‫با خشم ادامه داد‪" ،‬اونها به فاکش میدادن و رهاش میکردن! جونگوک‬
‫هم با اشک پیش من یا نامجون میومد و میپرسید که چه کار‬
‫اشتباهی کرده!"‬

‫سر تهیونگ از اون همه اطالعات به دوران افتاده بود‪ .‬به یکباره‬
‫احساس‪ ،‬نارحتی‪ ،‬امید و خشم میکرد‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫فردی سلطه پذیر و مطیع ‪Submissive:‬‬

‫‪36‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چه بالیی سر اون عوضی ها اومد؟" تهیونگ از بین دندون های کلید‬
‫شده پرسید‪.‬‬

‫نامجون هنوز اخم کرده بود‪ ،‬اما سوکجین کمی خوشحالتر بنظر‬
‫میرسید‪" ،‬اوه‪ ،‬بذار فقط همین رو بهت بگم‪ "،‬مرد با لبخند تاریکی‬
‫جواب داد‪" ،‬اونها دیگه قرار نیست هیچوقت بهش دست بزنن!"‬

‫تهیونگ از لحن سرد مرد لرزید‪ .‬حتی نمیخواست تصور کنه که چه‬
‫اتفاقی برای اون گاردها افتاده بود — اما نمیتونست جلوی حس‬
‫خوشحالیش رو بگیره‪ .‬برای آسیب زدن به چنین آدم معصوم و پاکی‬
‫لیاقت بدتر از این رو داشتن!‬

‫با وجود اینکه از اطالعاتی که درباره ی گذشته ی پسر گرفته بود‬


‫خوشحال بود‪ ،‬بنظرش هنوز باید این سوال رو میپرسید‪" ،‬چرا دارید‬
‫اینهارو به من میگید؟"‬

‫"چون میتونم ببینم که رابطه ی قوی ای داره بین تو و جونگوک شکل‬


‫میگیره‪ "،‬سوکجین توضیح داد و بهش خیره شد‪،‬‬

‫‪37‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"و میخوام که اگه تصمیم بگیری که رابطتون رو به مرحله ی بعدی‬


‫ببری‪ ،‬بدونی که داری وارد چی میشی!"‬

‫"و برای اینکه بهش آسیب نزنی‪ "،‬نامجون اضافه کرد‪.‬‬

‫"مخصوصا این یکی‪ "،‬سوکجین با قاطعیت تایید کرد‪" ،‬چون از تو‬


‫بیشتر از تمام اون گاردهای قبلی خوشم میاد‪ .‬از اینکه مجبور بشم‬
‫بکشمت متنفرم!"‬

‫اگر واضح نبود که مرد کامال جدی بود شاید تهیونگ به اون حرف‬
‫میخندید‪.‬‬

‫اون شب با افکار سرسام آوری به خونه رفت‪.‬‬

‫***‬

‫‪38‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫روز بعد جونگوک حتی بیشتر از قبل لمسش میکرد‪.‬‬

‫به محض اینکه تهیونگ وارد اتاق شد‪ ،‬خودش رو دورش حلقه کرد و‬
‫اصرار کرد که با هم فیلم ببینن‪.‬‬

‫"دیزنی!" پسر وقتی تهیونگ ازش پرسید ژانر مورد عالقه ای داره یا‬
‫نه با هیجان جواب داد‪.‬‬

‫موآنا رو گذاشتن‪ .‬تهیونگ روی یکی از مبل های بادی نشست و توقع‬
‫داشت جونگوک روی اونی که بغلش بود بشینه‪ ،‬اما در کمال تعجبش‪،‬‬
‫جونگوک روی پاهاش ایستاده بود‪.‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬چیزی شده گوکی؟"‬

‫جونگوک با خجالت به پاهاش خیره شده بود و بغل دامنش رو چنگ‬


‫زده بود‪ .‬چیز نامفهومی رو زیر لبهاش زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ به جلو تکیه داد‪" ،‬چی؟"‬

‫پسر کوچیکتر نفسی کشید و باالخره بهش خیره شد‪ .‬گونه هاش با‬
‫گ َرد صورتی ای پوشیده شده بودن‪.‬‬
‫‪39‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میخوام با تو بشینم‪ "،‬پسر با لبهای آویزون زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ شوکه پلک زد‪" ،‬اوه!"‬

‫چهره ی جونگوک فرو ریخت‪" ،‬ا‪-‬اگه نمیخوای اشکالی نداره —"‬

‫"نه!" تهیونگ به سرعت گفت‪" ،‬معلومه که مشکلی نداره!" به پاهاش‬


‫ضربه زد‪" ،‬بیا اینجا —"‬

‫چشمهای جونگوک برق زدن‪ .‬لبهاش به لبخندی باز شدن و جلو اومد‪.‬‬

‫جونگوک وقتی نشست دامنش رو صاف کرد‪ .‬به سمت تهیونگ برگشت‬
‫و لبخند زد‪.‬‬

‫"گوکی امروز حسابی حواسش رو جمع میکنه هیونگی‪ ،‬چون لباس‬


‫زیر نپوشیده!" جونگوک گفت و با شیطنت خندید‪.‬‬

‫تهیونگ کامال سرخ شد‪" ،‬ا‪-‬اوه! باشه — خوبه؟"‬

‫جونگوک که بنظر از اون تعریف خوشحال شده بود لبخند بزرگی زد‪.‬‬

‫‪40‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وقتی به پسر به سمت تلویزون برگشت‪ ،‬تهیونگ سعی کرد روی فیلم‬
‫تمرکز کنه‪ ،‬اما تنها چیزی که میتونست بهش فکر کنه باسن نرم و گرد‬
‫جونگوک بود که روی عضوش قرار گرفته بود!‬

‫’یاال تهیونگ!‘ پسر بزرگتر در سکوت با خودش بحث کرد‪’ ،‬به فیلم‬
‫توجه کن! ببین‪ ،‬موآنا داره وارد اقیانوس میشه!‘‬

‫جونگوک روی پاش جا به جا شد و تهیونگ با غره ای‪ ،‬زبونش رو گزید‪.‬‬

‫"شخصیت مورد عالقه ی گوکی اون خروسست!" جونگوک یکدفعه‬


‫گفت‪.‬‬

‫تهیونگ به زحمت لبخند زد‪" ،‬منم از اون مرغ خوشم میاد‪".‬‬

‫پسر نگاه خنده داری بهش انداخت‪" ،‬خروسه خنگول!"‬

‫"اوه‪ ،‬درسته‪".‬‬

‫جونگوک بار دیگه جا به جا شد و دامنش کمی باال رفت‪ .‬رون هاش با‬
‫دست تهیونگ تماس پیدا کردن و پسر به سرعت دستش رو کنار کشید‬
‫و اون رو مشت کرد‪.‬‬
‫‪41‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پوست جونگوک بیش از حد نرم بود!‬

‫درست انگار که حرف هاش رو شنیده بود‪ ،‬پسر یکدفعه به سینش‬


‫تکیه داد‪.‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید‪ .‬جونگوک بوی وانیل میداد!‬


‫تهیونگ حتی فکر نمیکرد پسر عطر یا چیزی زده باشه‪ ،‬این بوی بدن‬
‫خودش بود!‬

‫چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫’بنظر میاد من هیچ اراده ای ندارم!‘‬

‫"هیونگی؟"‬

‫صدای نرم جونگوک افکارش رو به هم زد‪ .‬چشمهاش رو باز کرد و با‬


‫تیله های درشت جونگوک که بهش خیره شده بود مواجه شد‪.‬‬

‫"بله گوکی؟"‬

‫"کمک میخوای؟" جونگوک با شیرینی و چهره ی معصومی پرسید‪.‬‬


‫‪42‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫ابروهای تهیونگ با گیجی در هم رفتن‪" ،‬کمک؟"‬

‫تیله های جونگوک به پایین سر خوردن و روی عضو برآمده ی تهیونگ‬


‫که به وضوح از زیر شلوارش مشخص بود ایستادن‪.‬‬

‫تهیونگ سرخ شد‪" ،‬م‪-‬من —"‬

‫"گوکی میتونه کمک کنه‪ "،‬جونگوک با اصرار گفت‪ ،‬صداش شیرین و‬


‫پر از اشتیاق بود‪" ،‬جدی میگم! تو این کار خیلی خوبم!"‬

‫حرفهاش باعث شدن قلب تهیونگ مچاله بشه و به یکباره‪ ،‬حرفهایی‬


‫که سوکجین بهش زده بود رو به یاد آورد‪.‬‬

‫"از پسر بیچاره سو استفاده میکردن‪".‬‬

‫با نگاه به با ارزش ترین موجودی که تا بحال دیده بود‪ ،‬تهیونگ‬


‫شکستن قلبش رو حس کرد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬پسر بزرگتر با لحن نرمی پرسید‪" ،‬از کمک کردن به بقیه‬
‫خوشت میاد؟"‬

‫‪43‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با خوشحالی سرش رو تکون داد‪ ،‬چشمهاش میدرخشیدن‪،‬‬


‫"گوکی تمام مدت به گاردهای قبلیش کمک میکرد!"‬

‫َفک تهیونگ منقبض و بعد دوباره باز شد‪ .‬سعی کرد صداش رو ثابت‬
‫نگه داره و با مالیمت پرسید‪" ،‬گوکی‪ ،‬اونها هیچوقت به تو کمک‬
‫کردن؟"‬

‫و محض رضای مسیح‪ ،‬قلبش با دیدن چهره ی گیج پسر کامال شکست‪.‬‬

‫"منظورت چیه؟" جونگوک با ابروهای در هم رفته پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ موهای پسر رو از روی چشمهاش کنار زد و تظاهر کرد که سرخ‬


‫شدن گونه هاش رو ندیده‪،‬‬

‫"منظورم اینه که‪ ،‬اونها هم هیچوقت باعث شدن تو حس خوبی‬


‫داشته باشی گوک؟" مرد با لحن نرمی پرسید‪" ،‬یا تو فقط این کارهارو‬
‫براشون انجام میدادی؟"‬

‫جونگوک کم کم داشت ناراحت بنظر میرسید و اخم بزرگی روی‬


‫صورتش نشست‪.‬‬
‫‪44‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ن‪-‬نمیدونم ته ته —" پسر زمزمه کرد و نگاهش رو ازش گرفت‪،‬‬


‫"گوکی فقط میخواست کمک کنه —"‬

‫"نمیخوام ناراحتت کنم بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ .‬اون لقب ناخواسته‬
‫از لبهاش خارج شده بود‪ ،‬اما پشیمون نبود‪ .‬مخصوصا وقتی که گرد‬
‫شدن چشمهای جونگوک رو دید‪.‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬پسر گفت و دامنش رو پایین کشید‪( ،‬عادتی که‬


‫تهیونگ فهمیده بود وقتی مضطربه پیدا میکنه‪" ).‬گوکی فقط یه‬
‫کوچولو گیج شده‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬تهیونگ با مالیمت جواب داد‪" ،‬میخوای برات توضیح‬


‫بدم بیبی؟ یا اگه میخوای میتونیم بقیه ی فیلممون رو نگاه کنیم‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪ .‬موهاش دوباره روی چشمهاش ریختن‪،‬‬


‫"نه‪ ،‬میخوام بدونم!" پسر اصرار کرد‪" ،‬میخوام ته ته واسم توضیح‬
‫بده!"‬

‫‪45‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد و دوباره موهاش رو کنار زد‪ .‬دستش رو کمی‬


‫طوالنی تر از حد نیاز روی گونه ی پسر نگه داشت و گرمای پوستش‬
‫رو احساس کرد‪.‬‬

‫چطور کسی میتونست به این موجود دوست داشتنی آسیب بزنه؟‬

‫"گوکی‪ "،‬تهیونگ با تردید شروع کرد‪ .‬نمیدونست از کجا باید شروع‬


‫کنه‪" ،‬وقتی دو نفر واقعا به هم اهمیت میدن‪ ،‬این به این معنیه که با‬
‫هم رابطه ای دارن‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک سرش رو به باال و پایین تکون داد‪" ،‬درسته!"‬

‫"و وقتی تو توی یه رابطه ای‪ ،‬به این معنیه که جفتتون باید حس‬
‫خوبی به همدیگه بدید‪ "،‬تهیونگ آروم ادامه داد و با دقت کلماتش رو‬
‫انتخاب کرد‪" ،‬هر دوی شما از همدیگه مراقبت میکنید‪ .‬درسته؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪" ،‬مثل هیونگی هام!"‬

‫"دقیقا‪ "،‬تهیونگ گفت‪" ،‬ولی رابطه انواع مختلفی داره‪ .‬رابطه ای که‬
‫تو با هیونگی هات داری برادرانست‪ .‬اونها مثل برادرات هستن‪".‬‬
‫‪46‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با لبخندی دوباره سرش رو تکون داد‪" ،‬درسته!"‬

‫"خیلی خب‪ "،‬تهیونگ نفس عمیقی کشید‪" ،‬و رابطه ای که تو با‬


‫گاردهات داشتی —" دندون هاش رو روی هم سایید و خودش رو‬
‫مجبور به ادامه دادن کرد‪ —" ،‬متفاوته‪ .‬میدونی چرا؟"‬

‫لبخند جونگوک حاال از روی صورتش محو شده بود‪" ،‬نه‪".‬‬

‫"بخاطر کارهایی که با گاردهات کردی‪ "،‬تهیونگ با احتیاط گفت‪" ،‬تو‬


‫باعث میشدی حس خوبی داشته باشن‪ ،‬همونطور که میخواستی‬
‫اینکارو واسه من بکنی‪ ،‬یادته؟"‬

‫جونگوک آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬این — بده؟" پسر ترسیده بنظر‬
‫میرسید‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬نه!" تهیونگ صورت پسر رو قاب کرد و آروم گونه هاش رو‬
‫نوازش کرد‪" ،‬نه بیبی‪ .‬اشکالی نداره‪ .‬تو حق داری اون کارهارو با هر‬
‫کسی که میخوای انجام بدی‪ .‬تنها مشکل اینه که — وقتی تو توی یه‬
‫رابطه ای‪ ،‬هر دو نفر اون کارهای خاص رو واسه هم انجام میدن‪ .‬فقط‬
‫یه نفر نباید این کار رو بکنه‪ .‬میفهمی؟"‬
‫‪47‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک حاال کامال ناراحت بنظر میرسید‪ ،‬قطره های اشک گوشه ی‬
‫چشمهاش جمع شده بودن‪" ،‬ولی فقط من اون کار ها رو میکردم!“ پسر‬
‫فین فین کرد‪" ،‬ا‪-‬این بده؟!"‬

‫"نه بیبی‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت بهش اطمینان داد‪" ،‬این فقط به این‬
‫معنیه که رابطتون رابطه ی خوبی نبوده‪ .‬اون گاردها آدم های خوبی‬
‫نبودن‪ .‬میفهمی؟"‬

‫"یه کوچولو‪ "،‬پسر دوباره فین فین کرد‪" ،‬ت‪-‬تو آدم خوبی هستی ته‬
‫ته؟ تو هم یه گاردی‪".‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪" ،‬من — من میخوام که خوب باشم گوک‪.‬‬


‫میخوام ازت مراقبت کنم‪ ،‬ولی فقط اگه تو هم این رو بخوای‪".‬‬

‫جونگوک به دستش تکیه داد و صورتش رو بهش ف ُشرد‪ .‬گرمای بدنش‬


‫به دست تهیونگ نفوذ کرد‪.‬‬

‫"میخوام ازم مراقبت کنی ته ته هیونگی‪ "،‬پسر زمزمه کرد و کف‬


‫دستش رو بوسید‪ .‬لبهاش در برابر کف دست زبر تهیونگ بیش از حد‬
‫نرم بودن‪" ،‬من خیلی ازت خوشم میاد‪".‬‬
‫‪48‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قلب تهیونگ گرم شد‪ .‬با نگاه مالیمی به جونگوک خیره شد و لبخند‬
‫زد‪" ،‬من هم از تو خوشم میاد —"‬

‫‪49‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪3.‬‬

‫روز بعد‪ ،‬با تهیونگ تماس گرفته شد و بهش گفته شد که زودتر از زمان‬
‫معمول بیاد‪.‬‬

‫"جونگوک میخواد بره خرید‪ "،‬نامجون پشت تلفن توضیح داد‪" ،‬و از‬
‫اونجایی که باید تا موقعی که هوا تاریک بشه صبر کنیم‪ ،‬تو باید یکم‬
‫دیرتر بیای‪ .‬معلوم نیست چقدر کارش طول بکشه‪ ،‬شاید مجبور بشی‬
‫شب رو باهاش توی هتل بگذرونی‪".‬‬

‫"هتل؟" تهیونگ با لحن متعجبی پرسید‪" ،‬چرا نمیتونم بیارمش‬


‫خونه؟"‬

‫نامجون نیشخند خشکی زد‪" ،‬جونگوک میخواد توی ژاپن خرید کنه‬
‫تهیونگ‪".‬‬

‫"اوه‪".‬‬
‫‪50‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پس تهیونگ کوله ی کوچیکی رو پُ ر کرد و کمی دیرتر دنبال جونگوک‬


‫رفت‪.‬‬

‫وقتی اونجا رسید‪ ،‬جونگوک با دوتا مردی که اون نمیشناخت جلوی در‬
‫ورودی ایستاده بود‪.‬‬

‫"ته ته!" چشمهای جونگوک برق زدن و جلو اومد‪ .‬انگار که آماده بود‬
‫توی بغل تهیونگ بپره‪.‬‬

‫یکی از مردها قبل از اینکه پسر بتونه جلو بیاد دستش رو جلوی‬
‫سینش گرفت و متوقفش کرد‪.‬‬

‫"کیم تهیونگ‪ ،‬چند تا قانون هست که باید بدونی‪ "،‬مرد با لحن سردی‬
‫گفت‪" ،‬شما دو تا مستقیم میرید ژاپن و فردا صبح به خونه‬
‫برمیگردید‪ .‬سوکجین ترتیب ماشینی رو داده تا توی ژاپن شما رو به‬
‫مقصد هاتون ببره‪ .‬راننده دستور داره که فقط به فروشگاه های‬
‫خاصی‪ ،‬هتل و فرودگاه بره‪ .‬نباید هیچکس توی جمعیت یا خیابون‬
‫شما رو ببینه‪".‬‬

‫‪51‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪ .‬تمام توجهش روی دست مردی بود که‬
‫محکم شونه ی جونگوک رو گرفته بود‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ با صدای خشمگینی گفت‪" ،‬فهمیدم‪ .‬حاال میشه ولش‬


‫کنی؟"‬

‫دو مرد نگاهی به هم انداختن و بعد دست هاشون رو پایین انداختن‪.‬‬


‫تهیونگ متوجه شد که جونگوک قبل از پریدن توی بغلش شونش رو‬
‫ماساژ داد‪.‬‬

‫"سالم هیونگی‪ "،‬پسر توی گوش هاش خوند و گونش رو بین گودی‬
‫گردنش گذاشت‪.‬‬

‫تهیونگ لبخند زد و شونش رو بوسید‪" ،‬سالم بیبی‪ .‬روزت چطور بود؟"‬

‫"حوصله سر بر!" جونگوک نالید‪ ،‬سرش رو باال آورد و با لبهای آویزون‬


‫بهش نگاه کرد‪" ،‬ولی حاال گوکی میتونه تمام روزش رو با تو بگذرونه!"‬

‫"پس من خیلی خوش شانسم!" تهیونگ با شیطنت گفت و پسر‬


‫خندید‪.‬‬
‫‪52‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫به سمت ماشینی با شیشه های دودی راهنمایی شدن و اون دو مرد تا‬
‫اونها از اونجا دور نشدن همونجا موندن‪ .‬تهیونگ همونطور که داشت‬
‫به جونگوک‪ ،‬که با هیجان از آخرین قسمت کارتونی که دیده بود براش‬
‫حرف میزد گوش میداد‪ ،‬گوشیش رو درآورد‪.‬‬

‫توی کانتکت هاش گشت و وقتی میخواست روی اسمی که پیدا کرده‬
‫بود بزنه‪ ،‬متوجه شد که پسر دیگه صحبت نمیکنه‪.‬‬

‫"چی شده بیبی؟" تهیونگ گفت و از گوشه ی چشم به جونگوک نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫جونگوک اخم کرده بود‪" ،‬گوش نمیدی هیونگی! حواست به گوشیته!"‬

‫"فقط باید یه تماس بگیرم گوکی‪ "،‬تهیونگ توضیح داد‪" ،‬تماس مهمیه‪،‬‬
‫بعدش با دقت بهت گوش میدم‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک با نارضایتی سرش رو تکون داد‪" ،‬بعد از این تلفن بی تلفن ته‬
‫ته!"‬

‫‪53‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ که نزدیک بود به لحن دستوری بامزش بخنده قبول‬


‫کرد‪” ،‬خیلی خب‪ ،‬بعد از این تلفن بی تلفن!“‬

‫"قول؟" جونگوک پرسید و انگشت کوچیکش رو دراز کرد‪.‬‬

‫تهیونگ انگشت خودش رو دور اون حلقه کرد و خم شد تا انگشت های‬


‫به هم قفل شدشون رو ببوسه‪.‬‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬چیکار میکنی؟"‬

‫تهیونگ سرش رو باال آورد و چشمکی بهش زد‪" ،‬یه کوچولو قولمون رو‬
‫خاص کردم‪ .‬حاال دیگه قطعا نمیتونم بشکنمش‪ ،‬باشه؟"‬

‫لبخند جونگوک حاال به بزرگی قبل شده بود‪" ،‬باشه!"‬

‫تهیونگ هم با لبخندی به صندلیش تکیه داد و گوشیش رو باز کرد‪.‬‬


‫شماره ی سوکجین رو دوباره پیدا کرد و باهاش تماس گرفت‪ .‬مرد بعد‬
‫از دو بوق جواب داد‪.‬‬

‫"همه چیز اوکیه تهیونگ؟"‬

‫‪54‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ کمی اخم کرد‪ .‬دلش نمیخواست مرد رو نگران کنه‪.‬‬

‫"آره هیونگ‪ .‬همه چیز اوکیه‪ .‬منظورم اینه که —"‬

‫نگاهی به جونگوک انداخت‪ .‬پسر مشغول نگاه کردن به مناظر‬


‫اطرافشون بود و حواسش به حرف های اون نبود‪.‬‬

‫"فقط درباره ی رفتار کسی شکایت دارم‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬سوکجین متعجب بنظر میرسید‪" ،‬درباره ی جونگوکه؟"‬

‫"نه‪ ،‬البته که نه!" تهیونگ نیشخندی زد‪" ،‬جونگوک یه فرشتست!"‬

‫"البته‪ "،‬سوکجین با لحن خشکی جواب داد‪" ،‬پس کی؟"‬

‫"فقط این افرادی که امروز به من تحویلش دادن‪ "،‬تهیونگ گفت و‬


‫چهرش با یادآوری جوری که جونگوک شونش رو ماساژ داده بود‬
‫دوباره خشمگین شد‪" ،‬یکجور هایی عوضی بودن!"‬

‫"با تو کاری کردن؟"‬

‫‪55‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ ،‬من نه‪ "،‬تهیونگ جواب داد و صداش رو پایینتر آورد‪" ،‬ولی با‬
‫جونگوک خشن رفتار کردن‪ .‬وقتی سعی کرد من رو بغل کنه عقب‬
‫کشیدنش و بی دلیل شونش رو محکم گرفتن‪ .‬البته که جونگوک چیزی‬
‫نگفت‪ ،‬ولی میدونم که دردش گرفت‪".‬‬

‫"قد بلند‪ ،‬چهار شونه‪ ،‬موهای تیره؟ هر دوشون تقریبا شبیه به هم‬
‫بودن؟" صدای سوکجین حاال تاریک شده بود‪.‬‬

‫"آره‪".‬‬

‫"درستش میکنم‪ .‬مرسی که بهم اطالع دادی ته‪ .‬تو گارد خوبی‬
‫هستی‪".‬‬

‫تهیونگ با شنیدن اون تعریف لبخند کمرنگی زد‪" ،‬ممنونم هیونگ‪".‬‬

‫"با گوکی توی ژاپن خوش بگذره‪ .‬کلی عکس واسم بگیر‪ ،‬باشه؟"‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬باشه هیونگ‪ .‬خداحافظ‪".‬‬

‫"جینی هیونگ بود؟" جونگوک وقتی گوشی رو قطع کرد پرسید‪.‬‬

‫‪56‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ جواب داد‪" ،‬میخوای باهاش حرف بزنی؟"‬

‫"نه‪ .‬میدونی‪ ،‬اون قبال هیونگ مورد عالقم بود‪".‬‬

‫تهیونگ با لبخند شیطنت آمیزی بهش خیره شد‪" ،‬واقعا؟"‬

‫جونگوک با جدیت سرش رو تکون داد‪" ،‬نگران نباش ته ته‪ ،‬االن تو‬
‫مورد عالقمی‪ ،‬قول میدم!" پسر بار دیگه انگشت کوچیکش رو باال‬
‫آورد و تهیونگ با خنده انگشت خودش رو دورش حلقه کرد‪.‬‬

‫قبل از اینکه تهیونگ بتونه کاری کنه‪ ،‬جونگوک خم شد و لبش رو روی‬


‫انگشت های حلقه شدشون گذاشت‪.‬‬

‫"حاال خاصه!" جونگوک گفت و خندید‪.‬‬

‫تهیونگ به چشمهای براق و دندون های خرگوشیش خیره شد و لبخند‬


‫زد‪.‬‬

‫واقعا خاص بود‪.‬‬

‫‪57‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫وقتی باالخره به ژاپن رسیدن تهیونگ فکر میکرد که جونگوک برای‬


‫رفتن به فروشگاه ها خسته باشه‪ ،‬اما پسر مثل همیشه سرشار از انرژی‬
‫بود‪.‬‬

‫"یاال هیونگی!" پسر با هیجان گفت و تهیونگ رو توی اولین فروشگاه‬


‫کشید‪" ،‬میخوام به یه نفر نشونت بدم!"‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬اینجا دوستی داری گوکی؟"‬

‫جونگوک لبخند بزرگی زد‪" ،‬آره! جیمینی هیونگ توی پیدا کردن دامن‬
‫واسه من بهترینه!"‬

‫تهیونگ کنجکاو بود که جیمین کی بود‪ ،‬اما به محض اینکه وارد‬


‫فروشگاه شد اون رو دید‪.‬‬

‫‪58‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد کوتاه قدی با یه لبخند دوستانه‪ ،‬و موهای نارنجی‪ ،‬وقتی جونگوک‬
‫رو دید نفس بلندی کشید و دستهاش رو روی گونه هاش گذاشت‪،‬‬

‫"دارم جونگوک رو میبینم؟!"‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬سالم جیمینی هیونگ!"‬

‫جیمین با لبهای آویزون به پسر خیره شد‪" ،‬بغل بهم نمیدی؟"‬

‫جونگوک با لبخند قدمی برداشت‪ ،‬اما با یادآوری اینکه هنوز دست‬


‫تهیونگ رو گرفته بود ایستاد‪.‬‬

‫کالفه به تهیونگ که پشت سرش ایستاده بود نگاه کرد‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬من االن دارم میرم جیمینی هیونگ رو بغل کنم‪ "،‬پسر آروم‬
‫آروم با اخم بامزه ای توضیح داد‪" ،‬ولی تو هنوز هم هیونگ مورد‬
‫عالقمی‪ ،‬باشه؟ پس ناراحت نباش!"‬

‫‪59‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو به هم ف ُشرد تا جلوی لبخند زدنش رو بگیره و با‬


‫جدیت سرش رو تکون داد‪" ،‬باشه گوکی‪ .‬ممنون که بهم گفتی‪".‬‬

‫جونگوک در جواب سری تکون داد‪ .‬باالخره دست اون رو رها کرد و‬
‫جلو رفت تا جیمین رو بغل کنه‪ .‬مرد مو نارنجی محکم بغلش کرد و‬
‫خندید‪.‬‬

‫"دوست جدید پیدا کردی گوکی؟" مرد پرسید و به تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫"ته ته خاصه‪ "،‬جونگوک با لحن آواز مانندی جواب داد‪ .‬به سمت‬
‫تهیونگ برگشت و بار دیگه دستهاشون رو به هم قفل کرد‪" ،‬اون گارد و‬
‫دوستمه‪ .‬رابطه ی خوبی هم با هم داریم!"‬

‫گونه های تهیونگ آتیش گرفتن و جیمین ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫میدونست که جونگوک فقط داشت حرفی که خودش اون روز بهش‬


‫زده بود رو تکرار میکرد و پسر احتماال حتی نمیدونست داره چی‬
‫میگه‪ ...‬اما با این وجود قلبش لرزید‪.‬‬

‫‪60‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من — ما — اوم‪ ،‬از آشناییت خوشحالم‪ ".‬تهیونگ باالخره گفت و‬


‫جیمین خندید‪.‬‬

‫"از آشنایی باهات خوشبختم دوست خاص جونگوک!" مرد با چشمکی‬


‫گفت و گونه های تهیونگ دوباره گُر گرفتن‪.‬‬

‫خوشبختانه جیمین به سمت جونگوک برگشت و بهش لبخند زد‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬امروز چی دوست داری امتحان کنی؟ میخوای واسه ته ته‬


‫هیونگ یه َفشن شو بذاری؟"‬

‫چشمهای جونگوک برق زدن و نفس بلندی کشید‪" ،‬آره!" پسر باال و‬
‫پایین پرید و دست هاش رو به هم کوبید‪" ،‬بیا یه َفشن شو بذاریم‬
‫هیونگی!"‬

‫جیمین لبخند بزرگی زد‪" ،‬خیلی خب!" صاف شد و سرش رو روی‬


‫تهیونگ تکون داد‪" ،‬یه مبل اونطرفه‪ .‬میتونی تا ما لباس عوض میکنیم‬
‫اونجا بشینی‪ .‬مشکلی نیست؟"‬

‫‪61‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"مشکلی نیست‪ "،‬تهیونگ با تردید گفت‪" ،‬اوم‪ ،‬فقط — نمیدونم باید‬


‫تنهاش بذارم یا نه‪".‬‬

‫جیمین متعجب بنظر میومد‪" ،‬با من مشکلی براش پیش نمیاد‪ .‬به‬
‫درخواست آقای جئون فروشگاه خالی شده‪ ،‬ما هم همین پایین راهرو‬
‫توی اتاق های پروییم‪".‬‬

‫تهیونگ مضطرب لبش رو گزید‪" ،‬پ‪-‬پس فکر کنم مشکلی نیست‪".‬‬

‫جیمین با کنجاوی سرش رو خم کرد و بهش خیره شد‪" ،‬میدونی‪ ،‬تو‬


‫اولین گاردی هستی که همچین چیزی بهم گفتی‪".‬‬

‫تهیونگ لبش رو محکمتر گزید‪" ،‬نمیخواستم توهین ک‪"-‬‬

‫"ناراحت نشدم‪ "،‬جیمین بین حرفش پرید و لبخند مالیمی زد‪" ،‬تحت‬
‫تاثیر قرار گرفتم!"‬

‫"اوه!" خیال تهیونگ راحت شد‪" ،‬فقط دارم کارم رو انجام میدم‪".‬‬

‫"کار تو اینه که ازش محافظت کنی‪ ،‬نه اینکه بهش اهمیت بدی‪"،‬‬

‫‪62‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین گفت و به موضوع صحبتشون‪ ،‬که چند قدم اون طرف‪،‬‬


‫مشغول گشتن توی لباس ها بود نگاه کرد‪" ،‬همین حاال هم از تو خیلی‬
‫بیشتر از گارد هایی که تا بحال دیدم خوشم میاد‪".‬‬

‫"ممنونم‪ ".‬تهیونگ که از اون تعریف سرخ شده بود گفت‪.‬‬

‫"بشین‪ "،‬جیمین با لبخندی گفت‪ .‬به مبل اشاره کرد و بعد به سمت‬
‫جونگوک برگشت‪" ،‬گوکی‪ ،‬بزن بریم!"‬

‫پسر کوچیکتر با ذوق جیغ کشید‪" ،‬باجه!"‬

‫با چهره ی هیجان زده ای سمت لباسها رفت‪ .‬جیمین به سمت پایین‬
‫راهرو راهنماییش کرد و جونگوک دنبالش رفت؛ ولی وسط راه مکث‬
‫کرد‪ ،‬روی پاهاش چرخید و به سمت تهیونگ برگشت‪.‬‬

‫"رنگ مورد عالقت چیه ته ته؟" پسر پرسید و با تیله های گرد رو به‬
‫روش ایستاد‪.‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬مطمئنم هر رنگی که بپوشی بهت میاد گوکی‪ .‬نیازی‬


‫نیست بپرسی من چی دوست دارم‪".‬‬
‫‪63‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک اخم کرد و با ناله گفت‪" ،‬لطفا؟فقط میخوام بدونم!"‬

‫تهیونگ به جیمین که واضح بود سعی داره نخنده نگاه کرد و پسر‬
‫فقط شونه ای باال انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ با آهی به جونگوک نگاه کرد و لبخند زد‪" ،‬رنگ مورد عالقه ی‬
‫من صورتیه بیبی‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک به اندازه دوتا گردو گشاد شدن‪" ،‬منم! هیونگی!‬


‫صورتی رنگ مورد عالقه ی من هم هست!"‬

‫تهیونگ تظاهر به متعجب شدن کرد‪" ،‬عجب تصادفی!"‬

‫جونگوک خندید و باالخره به جیمین اجازه داد به اتاق پُرو ببرتش‪.‬‬

‫تهیونگ با لبخندی سر جاش نشست و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫چند دقیقه گذشت تا اینکه جیمین دوباره پیداش شد‪.‬‬

‫"میخواد ورودش رو اعالم کنم!" مرد توضیح داد و گلوش رو صاف‬


‫کرد‪ .‬چند قدم اون طرف تر از مبل ایستاد و صداش رو بلند کرد‪،‬‬
‫‪64‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"معرفی میکنم — شاهزاده ی گرانبها‪ ،‬قهرمانی در دامن‪ ،‬بیبی بنگتن‬


‫— جئون جونگوک!"‬

‫جونگوک با خنده های بلند وارد اتاق شد و نزدیک بود زمین بخوره‪.‬‬
‫جلوی تهیونگ ایستاد و در حالیکه هنوز میخندید‪ ،‬با دامنش چرخید‪.‬‬

‫تهیونگ با ذوق به پسر بامزه خیره شد‪ .‬جونگوک دامنی به رنگ‬


‫صورتی پاستیلی پوشیده بود که تا پایین زانوهاش بود و با تی شرت‬
‫سفید و تاجی که تقریبا داشت از سرش میفتاد ست شده بود‪.‬‬

‫"آیگووو!" تهیونگ گفت و دستهاش رو به هم زد‪" ،‬نگاه کن چقدر‬


‫خوشگل شدی!"‬

‫جونگوک چرخیدن رو تموم کرد و سر جاش ایستاد‪ .‬سرش کمی گیج‬


‫رفت و تعادل نداشت‪.‬‬

‫"دامنم رو ببین!" پسر گفت و گوشه ی دامن رو بین مشتش ف ُشرد‪،‬‬


‫"رنگ مورد عالقته هیونگی!"‬

‫‪65‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫”هست!“ تهیونگ با نفس بلندی گفت‪" ،‬صورتی خیلی بهت میاد‬


‫جونگوکی!"‬

‫جونگوک خندید‪ .‬با چشمهای براق به سمت تهیونگ رفت و یکدفعه‬


‫خودش رو روی پاهاش انداخت‪.‬‬

‫"سرم گیج میره!" پسر با خنده گفت‪.‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو دورش حلقه کرد و محکم بغلش کرد‪" ،‬مراقب‬


‫باش بیبی‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو توی گردنش فرو کرد و بدن تهیونگ لرزید‪.‬‬

‫"گوکی وقتی اینجوری صداش میزنی خوشش میاد‪ "،‬پسر یکدفعه‬


‫زمزمه کرد‪.‬‬

‫صورت تهیونگ سرخ شد و اون رو توی شونه ی پسر کوچیکتر مخفی‬


‫کرد‪.‬‬

‫"آره؟" تهیونگ زمزمه کرد و پشت پسر رو نوازش کرد‪" ،‬عجب‬


‫تصادفی‪ ،‬چون من هم خوشم میاد اینجوری صدات بزنم‪".‬‬
‫‪66‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک در جواب خندید‪ .‬حلقه ی دست هاش دور گردن پسر بزرگتر‬
‫تنگ تر شد و تهیونگ هم لبخند زد‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو باال آورد و جیمین رو دید که با نگاه شیفته ای‬


‫بهشون خیره شده بود و پسر بهش لبخند زد‪.‬‬

‫"چیز دیگه ای میخوای امتحان کنی گوکی؟" جیمین بعد از چند لحظه‬
‫پرسید‪.‬‬

‫جونگوک سرش رو از گردن تهیونگ بیرون آورد و گونه هاش گل‬


‫انداختن‪" ،‬من — یه چیز دیگه هم میخوام جیمینی هیونگ‪".‬‬

‫جیمین لبخند گرمی زد‪" ،‬چی؟"‬

‫جونگوک یکدفعه دست هاش رو روی گوش های تهیونگ گذاشت و با‬
‫صدای بلند زمزمه کرد‪" ،‬نمیخوام ته ته بشنوه!"‬

‫"اوه!" جیمین سرش رو تکون داد و سعی کرد به چهره ی ناراحت‬


‫تهیونگ که بهش برخورده بود نخنده‪" ،‬خب‪ ،‬االن قطعا نمیتونه صدات‬
‫رو بشنوه! مگه نه تهیونگ؟"‬
‫‪67‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ به ظاهر چهرش رو خنثی نشون داد‪.‬‬

‫بنظر میومد جونگوک راضی شده باشه‪ .‬پسر دستهاش رو روی گوش‬
‫تهیونگ نگه داشت و دوباره با صدای بلند زمزمه کرد‪" ،‬گوکی لباس زیر‬
‫جدید میخواد هیونگی!"‬

‫تهیونگ تمام تالشش رو کرد تا بدنش واکنشی نشون نده‪.‬‬

‫جیمین سرش رو تکون داد و چشمهاش برق زدن‪" ،‬البته گوکی‪.‬‬


‫میخوای واسه هیونگیت سورپرایز باشه؟"‬

‫تهیونگ وانمود کرد که قلبش با شنیدن کلمه ی هیونگیت نلرزیده بود‪.‬‬

‫جونگوک با هیجان سرش رو تکون داد‪" ،‬گوکی میخواد سورپرایزش‬


‫کنه‪ ،‬ولی نمیتونیم به احساساتش صدمه بزنیم!" و بعد زمزمه کرد‪" ،‬ته‬
‫ته حساسه!"‬

‫"فهمیدم‪ "،‬جیمین تایید کرد‪" ،‬میتونی دستهات رو برداری گوکی‪،‬‬


‫خودم حلش میکنم‪".‬‬

‫‪68‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک به سرعت کاری که جیمین گفته بود رو انجام داد و با چهره‬


‫ی متاسفی به سمت تهیونگ برگشت‪،‬‬

‫"ببخشید هیونگی! گوشهات درد گرفت؟"‬

‫پسر با دست های نرمش گوش تهیونگ رو ماساژ داد و تهیونگ لبخند‬
‫زد‪.‬‬

‫"حاال بهتر شدن بیبی‪ ".‬تهیونگ جواب داد و بینی پسر رو بوسید‪ .‬گونه‬
‫های جونگوک با این کارش آتیش گرفتن‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ "،‬جیمین یکدفعه گفت‪" ،‬من و گوکی میخوایم بریم دنبال‬


‫چند تا دامن دیگه بگردیم‪ .‬کارمون واقها حوصله سر بره!" پسر‬
‫چشمکی زد‪" ،‬میخوای باهامون بیای؟"‬

‫تهیونگ وانمود به فکر کردن کرد‪" ،‬فکر کنم اگه اشکالی نداره همینجا‬
‫بمونم‪ .‬تو مشکلی با جیمین رفتن نداری گوک؟"‬

‫‪69‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪" ،‬نه! قراره با جیمین هیونگ دامن هارو‬
‫نگاه کنیم و خ‪-‬خیلی حوصله سر بره!" پسر با اضطراب گفت‪" ،‬تو‬
‫همینجا بمون ته ته! که حوصلت سر نره!"‬

‫"خب‪ ،‬قانعم کردی!" تهیونگ گفت و از باالی شونه ی جونگوک به‬


‫جیمین لبخند زد‪" ،‬برو‪ ،‬من هم همینجا میمونم‪".‬‬

‫جونگوک از روی پاهاش پایین پرید و بوسه ای روی گونش گذاشت‪.‬‬


‫تهیونگ با چهره ی سرخی ناپدید شدن پسر رو تماشا کرد‪.‬‬

‫’کامال تحت سلطشم — ‘ تهیونگ در حالیکه به پشت پسر خیره شده‬


‫بود با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫و با این موضوع مشکلی نداشت!‬

‫‪70‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪4.‬‬

‫بعد از گذروندن یک ساعت دیگه داخل فروشگاه‪ ،‬جونگوک خسته شد‬


‫و گفت که میخواد به هتل بره‪.‬‬

‫به یکی از مجلل ترین ساختمون هایی که تهیونگ تا بحال دیده بود‬
‫رفتن‪ ،‬اما بنظر نمیومد جونگوک زیاد تحت تاثیرش قرار گرفته باشه‪.‬‬
‫خدمه جونگوک رو میشناختن و با کمال احترام وسایلشون رو بردن و‬
‫اونهارو به سوییت پنت هاوس راهنمایی کردن‪.‬‬

‫تهیونگ همون لحظه ای که داخل اتاق رسید توی تختش افتاد‪.‬‬

‫"میخوای اول دوش بگیری گوکی؟" مرد داخل مالفه ها زمزمه کرد‪.‬‬

‫وقتی جوابی نگرفت‪ ،‬سرش رو باال آورد و جونگوک رو دید که‬


‫یکدفعه ناراحت بنظر میرسید‪.‬‬

‫‪71‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چی شده بیبی؟" تهیونگ پرسید و روی تخت نشست‪.‬‬

‫"م‪-‬من —" پسر دوباره گوشه ی دامنش رو بین مشتش گرفته بود‪،‬‬
‫"نمیخوام دوش بگیرم!"‬

‫ابروهای تهیونگ در هم رفتن‪" ،‬ولی نمیخوای تمیز بشی؟ کل روز رو‬


‫دوش نگرفتی‪".‬‬

‫جونگوک اخم کرد و بنظر عصبی شد‪" ،‬نه‪ ،‬ته ته‪ ،‬ا‪-‬اول میخوام بازی‬
‫کنم!"‬

‫تهیونگ توی دلش ناله ای کرد‪ .‬خیلی خسته بود‪.‬‬

‫اما متاسفانه دفاعی در برابر تیله های معصوم جونگوک نداشت‪.‬‬

‫"باشه بیبی‪ "،‬مرد آهی کشید‪" ،‬چه بازی ای میخوای بکنی؟ قایم‬
‫باشک؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و لبش رو گزید‪.‬‬

‫"گرگم به هوا؟"‬
‫‪72‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر دوباره سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬عروسک هات رو هم نیاوردیم‪ ،‬پس —"‬

‫"ته ته‪ "،‬جونگوک نفسش رو بیرون داد‪ ،‬با حرص چند قدم جلو اومد و‬
‫بین پاهای تهیونگ ایستاد‪" ،‬گوکی میخواد اون بازی خاص رو بکنه!‬
‫ب‪-‬بازی رابطه!"‬

‫تهیونگ دهنش رو باز کرد‪ ،‬اما تا چند لحظه هیچ حرفی از بین لبهاش‬
‫خارج نشد‪ .‬تا اینکه باالخره موفق شد چیزی بگه‪،‬‬

‫"گوکی‪ "،‬تهیونگ شمرده شمرده گفت‪" ،‬یادت نمیاد چی درباره ی اون‬


‫بازی بهت گفتم؟"‬

‫جونگوک به سرعت‪ ،‬با چشمهای گشاد شده سرش رو تکون داد‪" ،‬گفتی‬
‫اون بازی واسه دو نفره که رابطه ی نزدیکی با هم دارن!"‬

‫’نه کامال‪ ،‬ولی نزدیکه — ‘تهیونگ با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫"درسته‪ "،‬تهیونگ گفت‪" ،‬ولی — ما توی رابطه نیستیم گوکی —"‬

‫‪73‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی جونگوک فرو افتاد‪.‬‬

‫"چی؟" لب پایینش شروع به لرزیدن کرد و چشمهاش خیس شدن‪" ،‬و‪-‬‬


‫ولی — چرا؟"‬

‫قلب تهیونگ مچاله شد‪" ،‬م‪-‬من — بیبی‪ ،‬گریه نکن! منظورم این نبود!"‬

‫"نمیخوای با من رابطه داشته باشی؟" جونگوک فین فین کرد و اشک‬


‫گونه هاش رو تر کردن‪" ،‬و‪-‬ولی من فکر کردم ما دوست های خاصی‬
‫هستیم!"‬

‫"هستیم!" تهیونگ عاجزانه سعی کرد توضیح بده‪ .‬نمیتونست گریه ی‬


‫پسر رو تحمل کنه‪" ،‬فقط منظورم اینه که هنوز توی رابطه نیستیم!‬
‫ولی میتونی باشیم گوکی! البته که دلم میخواد با تو توی رابطه‬
‫باشم!"‬

‫جونگوک هنوز داشت گریه میکرد و بین حرف هاش سکسکه میکرد‪،‬‬
‫"پ‪-‬پس چرا — چ‪-‬چرا میگی —"‬

‫‪74‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چون احمقم!" تهیونگ گفت و سرش رو تکون داد‪ .‬اشک های روی‬
‫گونه های پسر رو پاک کرد‪" ،‬فقط گیج شده بودم بیبی‪ .‬همین‪ .‬میخوام‬
‫باهات توی رابطه باشم‪ ،‬باشه؟ میخوام اون کارهای خاص رو باهات‬
‫انجام بدم‪ .‬قول میدم‪".‬‬

‫بنظر میومد جونگوک حاال کمی آروم شده باشه‪ .‬در حالی که فین فین‬
‫میکرد به تهیونگ خیره شد‪ .‬مژه هاش هنوز از اشک خیس بودن‪.‬‬

‫"قول انگشتی؟" پسر زمزمه کرد‪.‬‬

‫خنده ی کوتاه و راحتی از بین لب های تهیونگ خارج شد‪" ،‬قول‬


‫انگشتی بیبی‪".‬‬

‫انگشت هاشون رو دور هم قفل کردن و تهیونگ خم شد تا انگشتش رو‬


‫ببوسه‪ .‬وقتی سرش رو بلند کرد با دیدن لبخند کوچیک روی لبهای‬
‫جونگوک خیالش راحت شد‪.‬‬

‫"خوبی گوکی؟" تهیونگ پرسید و موهای پسر رو از روی چشمهاش‬


‫کنار زد‪" ،‬ببشخید که گریت انداختم بیبی‪ .‬ته ته گیج شده بود‪".‬‬

‫‪75‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک حاال خیلی آرومتر بنظر میومد‪ .‬گونه هاش هنوز از گریه‬
‫سرخ بودن و بینیش مثل یه گیالس کوچولو بنظر میرسید‪.‬‬

‫"اشکالی نداره هیونگی‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬من هم گاهی گیج میشم‪".‬‬

‫تهیونگ به شوخی نفس متعجبی کشید‪" ،‬ولی تو پسر خیلی باهوشی‬


‫هستی! چجوری امکان داره گیج بشی؟!"‬

‫جونگوک بلند خندید و ضربان قلب تهیونگ باالخره به حالت معمول‬


‫برگشت‪.‬‬

‫آروم پسر رو روی پاهاش نشوند‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬اگه قرار با هم رابطه داشته باشیم‪ ،‬باید درباره ی یه سری‬


‫چیزها صحبت کنیم‪ "،‬مرد گفت و با جدیت به پسر خیره شد‪" ،‬لیتل‬
‫اسپیست‪ ،‬اون اوم — یخورده مسائل رو واسه من مشکل میکنه‪.‬‬
‫نمیخوام هیچوقت فکر کنی که دارم ازت سو استفاده میکنم‪ ،‬یا اینکه‬
‫کامال ندونی که داریم چیکار میکنیم‪ .‬میفهمی چی میگم؟"‬

‫‪76‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر به سرعت سرش رو تکون داد‪" ،‬گوکی میدونه‪ .‬ولی من میتونم‬


‫بزرگ هم باشم هیونگی‪ "،‬لبخند کوچیک و مرددی روی لبهای جونگوک‬
‫اومد‪" ،‬گوکی — گوکی فقط دوست داره که کوچولو باشه‪ ،‬چ‪-‬چون‬
‫راحتتره‪".‬‬

‫"اوه —" تهیونگ با لحن نرمی گفت و دست هاش رو بین طره ی‬
‫موهای جونگوک فرو کرد‪" ،‬این یه کوچولو همه چیز رو عوض میکنه‬
‫— من قرار نیست — قرار نیست به زور مجبورت کنم از لیتل‬
‫اسپیس بیرون بیای یا هر چیز دیگه ای‪ ،‬ولی باید باهام حرف بزنی‪،‬‬
‫باشه؟ اگه یه موقع کاری کردم که خوشت نمیومد‪ ،‬یا حرفی زدم که‬
‫باهاش راحت نبودی‪ ،‬هر چیزی‪ ،‬باید بهم بگی‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪" ،‬باشه هیونگی‪ "،‬مکثی کرد‪ ،‬انگار که‬
‫داشت روی حرف های بعدیش فکر میکرد و بعد با تردید ادامه داد‪" ،‬م‪-‬‬
‫میشه — هنوزم میشه االن بازی کنیم؟"‬

‫تهیونگ لپش رو گزید و به فکر فرو رفت‪.‬‬

‫‪77‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اگه با خودش صادق میبود‪ ،‬هنوز هم اگه قبل از اینکه کامال با هم‬
‫درباره ی این موضوع حرف میزدن‪ ،‬به جونگوک اجازه میداد که‬
‫لمسش کنه عذاب وجدان میگرفت‪ ،‬ولی این به معنی نبود که خودش‬
‫نمیتونست کاری کنه که جونگوک حس خوبی داشته باشه!‬

‫"میتونیم‪ ،‬ولی این قراره یکم با بارهای قبلی که بازی کردی متفاوت‬
‫باشه‪ ".‬تهیونگ گفت و به چهره ی جونگوک که از ذوق و اشتیاق به‬
‫گیجی تغییر کرد نگاه کرد‪.‬‬

‫"باید چیکار کنم؟" جونگوک با چهره ی بانمکی پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد و طره ای از موهای جونگوک رو پشت گوشش زد‪،‬‬


‫"تنها کاری که تو باید بکنی اینه که بگذاری من حواسم بهت باشه و اگه‬
‫کاری رو که باید انجام بدم نمیکنم بهم بگی‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫جونگوک واقعا گیج بنظر میرسید‪" ،‬پ‪-‬پس من هیچ کاری نمیکنم؟"‬

‫تهیونگ با تردید جواب داد‪" ،‬مشکلی با این موضوع نداری گوکی؟ اگه‬
‫اذیتت میکنه میتونی بهم بگی‪".‬‬

‫‪78‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪" ،‬مشکلی ندارم هیونگی!"‬

‫"خیلی خب‪ "،‬تهیونگ بعد از چند لحظه گفت‪" ،‬قراره آروم شروع‬
‫کنیم‪ ،‬باشه؟ میتونم ببوسمت؟"‬

‫چشمهای جونگوک با هیجان برق زدن‪" ،‬آره هیونگی!"‬

‫تهیونگ لبخند بزرگی زد‪ .‬قلبش انقدر وحشیانه به قفسه ی سینش‬


‫میکوبید که حس میکرد جونگوک صداش رو میشنوه‪ .‬گونه ی پسر‬
‫کوچیکتر رو بین دستش گرفت‪ ،‬حرکت اونها رو با لبخند زدن جونگوک‬
‫حس کرد و برای یه لحظه پوست نرمشون رو نوازش کرد‪ .‬با ترید‬
‫انگشت شستش رو روی لب جونگوک کشید‪.‬‬

‫جونگوک لبهاش رو باز کرد و باعث شد نفس تهیونگ توی سینش‬


‫حبس بشه‪ .‬آروم انگشتش رو از بین لبهای نرم جونگوک رد کرد و وارد‬
‫جایی خیس و گرم شد‪ .‬پسر کوچیکتر با حس برخورد انگشت تهیونگ‬
‫به زبونش ناله ای کرد‪.‬‬

‫‪79‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وقتی جونگوک شروع به مکیدن انگشتش کرد‪ ،‬چشمهای تهیونگ مه‬


‫آلود شدن‪ .‬نفس هاش تند تر شدن و انگشت دیگه ای داخل دهن پسر‬
‫کرد‪.‬‬

‫حس کرد که زبون جونگوک سریع تر دور انگشت هاش حرکت کرد‪.‬‬

‫وقتی انگشت هاش رو بیرون کشید پسر نفس لرزونی کشید‪.‬‬

‫"ب‪-‬بوس؟" پسر نفس بریده گفت‪" ،‬هیونگی‪ ،‬بوس!" جونگوک ناله‬


‫کرد‪.‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬میدونم بیبی‪ ،‬حواسم بهت هست —"‬

‫با مالیمت صورت پسر رو قاب کرد و باالخره‪ ،‬باالخره لبهاش رو با‬
‫بوسه ای بین لبهای خودش گرفت‪.‬‬

‫جونگوک آهی کشید و اجازه داد پسر بزرگتر زبونش رو داخل ببره و‬
‫بوسه رو عمیقتر کنه‪ .‬با برخورد زبون تهیونگ به زبونش پسر کوچیکتر‬
‫شیرین ترین ناله هاش رو سر داد و دست هاش شونه ی تهیونگ رو‬
‫چنگ زدن‪.‬‬
‫‪80‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ سرش رو خم کرد و بوسه رو حتی عمیقتر کرد‪ .‬لبهاشون‬


‫هماهنگ با هم حرکت میکردن‪ ،‬انگار که هزاران بار اینکارو انجام داده‬
‫بودن‪.‬‬

‫هوای اطرافشون سنگین و گرم بود و نفس کشیدن داشت سختتر و‬


‫سختتر میشد — اما هیچکدوم نمیخواستن از هم جدا بشن‪ .‬تهیونگ‬
‫لب پایین جونگوک رو گاز گرفت و پسر ناله ای کرد و انگشت هاش رو‬
‫توی شونه های پسر بزرگتر فرو کرد‪.‬‬

‫"این اوکیه جونگوک؟" تهیونگ روی لبهای پسر زمزمه کرد و سرش رو‬
‫عقب کشید تا سراغ جاهای دیگه ای بره‪.‬‬

‫جونگوک با قرار گرفتن دندون تهیونگ روی پوست ظریف گردنش از‬
‫جاش پرید‪.‬‬

‫"آ‪-‬آره —" پسر با لحن لرزونی جواب داد‪" ،‬ته ته — هیونگی‪ ،‬ش‪-‬‬
‫شکمم —"‬

‫تهیونگ گیج به پایین نگاه کرد و دید که دامن جونگوک با برآمده شدن‬
‫عضوش داشت باال میومد‪.‬‬
‫‪81‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه بیبی‪ "،‬تهیونگ با لحن مالیمی گفت‪" ،‬این ُنرماله‪ ،‬باشه؟ این اتفاق‬
‫تا حاال هیچوقت برات نیفتاده گوکی؟"‬

‫جونگوک یکدفعه نگران بنظر میرسید‪ .‬پسر لب پایینش رو جوید و با‬


‫استرس زمزمه کرد‪" ،‬گاردهای قبلیم هیچوقت ازش خوششون‬
‫نمیومد‪ ،‬واسه همین گوکی هیچوقت‪ ،‬اوم‪ ،‬بهش دست نزد —"‬

‫خون تهیونگ با فکر اینکه جونگوک وقتی به بقیه لذت میداده‪ ،‬نیاز‬
‫های خودش رو نادیده میگرفته جوش اومد‪ .‬هرچند عصبانیتش رو‬
‫کنار زد و به خودش قول داد که از جونگوک مراقبت کنه‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬اگه بهش دست بزنی حس خوبی بهت میده‪ ،‬باشه؟" پسر‬
‫با مالیمت توضیح داد‪" ،‬مشکلی نداری اگه من بهش دست بزنم؟ تا‬
‫بهت نشون بدم چقدر حس خوبی داره؟"‬

‫جونگوک با خجالت سرش رو تکون داد‪ .‬صورتش گل انداخته بود‪.‬‬

‫"باشه بیبی‪ "،‬تهیونگ دوباره بوسیدش تا استرسش رو کم کنه‪ .‬بنظر‬


‫میومد جواب داده باشه‪ ،‬چون دست های جونگوک باال اومدن و پسر‬
‫با چنگ زدن موهاش بوسش رو جواب داد‪.‬‬
‫‪82‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫در همون حال تهیونگ دستهاش رو از روی رون های پسر باال برد‪.‬‬
‫پوست جونگوک نرم و گرم بود‪ ،‬درست مثل تمام وجودش‪ .‬تهیونگ‬
‫دستش رو زیر پارچه دامنش کرد و انگشت هاش با عضو سفت شدش‬
‫برخورد کردن‪.‬‬

‫"لباس زیر نپوشیدی؟" تهیونگ شوکه پرسید‪.‬‬

‫جونگوک روی لبهاش خندید‪" ،‬نه! گوکی میدونست که میخواد با‬


‫هیونگی بازی کنه!"‬

‫چهره ی شوکه ی تهیونگ باالخره با غرشی تغییر کرد‪ .‬دست آزادش‬


‫سر پسر کوچیکتر رو جلو آورد و وحشیانه شروع به بوسیدنش کرد‪.‬‬
‫جونگوک ناله ای کرد و سریع بوسش رو جواب داد‪.‬‬

‫"عجب پسر شیطونی‪ "،‬تهیونگ روی لبهاش زمزمه کرد‪" ،‬میخوای‬


‫واسه هیونگی خوب باشی بیبی‪ ،‬هوم؟"‬

‫جونگوک ناله کرد‪" ،‬آ‪-‬آره‪ ،‬آره هیونگی!"‬

‫‪83‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ لبه ی دامن جونگوک روی جلوی لبهاش گرفت‪" ،‬اینو واسم گاز‬
‫بگیر فرشته کوچولو!"‬

‫چشمهای غرق در هوس جونگوک بهش خیره موندن و پسر کاری که‬
‫گفته بود رو انجام داد‪ .‬پارچه ی صورتی دامن روی صورت سفید و‬
‫بین لبهای سرخ جونگوک فوق العاده بنظر میرسید‪.‬‬

‫"پسر خوب‪".‬‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید و با دست آزادش رون پسر رو نوازش کرد‪.‬‬
‫بدن جونگوک از لذتی که حس میکرد لرزید‪.‬‬

‫"یادت باشه اگه از چیزی خوشت نمیومد بهم بگی‪ ،‬باشه؟" تهیونگ‬
‫برای بار آخر یادآوری کرد و جونگوک با دهن پر از پارچه ی دامنش‪،‬‬
‫سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫با نفس عمیقی‪ ،‬تهیونگ باالخره عضو پسر رو لمس کرد‪.‬‬

‫‪84‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تاثیر لمسش آنی بود‪ .‬جونگوک تکونی خورد و چشمهاش با حلقه شدن‬
‫انگشت های تهیونگ دور عضوش گشاد شدن‪ .‬عضو کوچیکش به‬
‫راحتی بین دست تهیونگ جا شد‪.‬‬

‫با چشمهای متمرکز روی چهره ی جونگوک و دیدن واکنشش‪ ،‬تهیونگ‬


‫آروم دستش رو روی عضو پسر باال و پایین برد‪.‬‬

‫جونگوک ناله ی خفه ای کرد و پلکهاش روی هم افتادن‪" ،‬ممم!"‬

‫"چشمهات رو واسم باز کن بیبی بوی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬میخوام‬


‫ببینمت‪".‬‬

‫جونگوک به سرعت چشمهاش رو باز کرد و ناله ی بلندی کرد‪ .‬دستهاش‬


‫شونه ی تهیونگ رو چنگ زده بودن‪.‬‬

‫"این مشکلی نداره بیبی؟ اگه نداره سرت رو تکون بده‪".‬‬

‫جونگوک بزحمت سرش رو تکون داد‪ .‬چشمهاش از اشک هایی که‬


‫تهیونگ میتونست تنها دلیلشون رو لذت بدونه خیس شده بودن‪.‬‬

‫‪85‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ بوسه ی شیرینی روی بینیش کاشت و جمالت آرامش بخشی‬


‫رو روی گونه هاش زمزمه کرد‪.‬‬

‫سینه ی جونگوک با نفس های سریعش باال و پایین میرفت و پسر به‬
‫اورگاسمش نزدیک شد‪.‬‬

‫پسر یکدفعه با نگرانی پارچه ی دامن توی دهنش رو بیرون انداخت‪،‬‬


‫"ه‪-‬هیونگی‪ ،‬باید دیش کنم! ت‪-‬تمومش کن —"‬

‫"هیشش‪ ،‬بیبی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت زمزمه کرد و سعی کرد آرومش‬


‫کنه‪" ،‬اشکالی نداره‪ ،‬باید اینجوری بشه‪ ،‬وقتی اینکارو کنی حس خوبی‬
‫بهت میده‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک ناله کرد‪" ،‬هیونگی‪ ،‬لطفا —"‬

‫"فقط خودت رو خالی کن بیبی —" تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫با ناله ی شکسته ای‪ ،‬رون های جونگوک با رسیدن به اورگاسمش‬


‫لرزیدن‪ .‬کام جونگوک دست تهیونگ رو پر کرد و قطراتش روی رون‬
‫پسر ریختن‪.‬‬
‫‪86‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیشش‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و گونش رو نوازش کرد‪" ،‬به من نگاه کن‬
‫جونگوکی‪".‬‬

‫پسر بزحمت چشمهاش رو باز کرد‪ ،‬نفس کوتاهی کشید‪ ،‬لب پایینش‬
‫میلرزید‪.‬‬

‫"خوبی؟" تهیونگ با مالیمت پرسید‪" ،‬حس خوبی داشت یا بد بیبی؟"‬

‫"خ‪-‬خ‪-‬خوب‪ "،‬جونگوک فین فین کرد‪" ،‬حس خیلی خوبی داشت ه‪-‬‬
‫هیونگی!"‬

‫"باشه فرشته‪ "،‬تهیونگ بینی خودش رو به بینی پسر زد‪" ،‬چطوره االن‬
‫بریم دوش بگیریم؟"‬

‫جونگوک صورتش رو توی گردنش فرو کرد و زمزمه وار گفت‪" ،‬میشه‬
‫تا اونجا بغلم کنی؟"‬

‫تهیونگ خندید‪ " ،‬البته بیبی‪ ،‬بریم‪".‬‬

‫‪87‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫روز بعد‪ ،‬تهیونگ با بوسیده شدن همه جای صورتش از خواب بیدار‬
‫شد‪.‬‬

‫پسر چشمهاش رو از هم گشود و فضای اطرافش نمایون شد‪.‬‬

‫جونگوک چونش رو روی سینش گذاشته بود و با لبخند بزرگی بهش‬


‫خیره شده بود‪.‬‬

‫"صبح بخیر بیبی‪ "،‬تهیونگ با صدای خواب آلودی گفت‪.‬‬

‫"صبح بخیر ته ته!" جونگوک با ذوق جواب داد‪.‬‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪ ،‬دستش جلو رفت تا موهای جونگوک رو‬
‫نوازش کنه‪" ،‬بنظر میاد امروز حالت خیلی خوبه‪".‬‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬شب قبل بهم خوش گذشت!"‬


‫‪88‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با شنیدن اون حرفها‪ ،‬آرامش و خوشحالی وجود تهیونگ رو فرا‬


‫گرفت‪ .‬پسر خندید و روی آرنجش بلند شد تا جونگوک رو ببوسه‪.‬‬

‫"خیلی خوش گذشت بیبی‪ "،‬تهیونگ روی لبهای پسر زمزمه کرد‪،‬‬
‫"خوشحالم که به تو هم خوش گذشته‪".‬‬

‫مدتی رو توی تخت به بغل کردن همدیگه گذروندن‪ .‬جونگوک بیشتر از‬
‫قبل بهش چسبیده بود‪ ،‬اما تهیونگ ناراضی نبود‪ .‬باالخره صدایی از در‬
‫شنیدن‪.‬‬

‫"صبحونه‪".‬‬

‫تهیونگ پاهاش رو از تخت بیرون انداخت‪ ،‬آماده بود تا به سمت در بره‬


‫که جونگوک ناله ای کرد و کمرش رو چنگ زد‪.‬‬

‫"جونگوک!" تهیونگ شوکه گفت و به سمت پسر که با چشمهای‬


‫معصومی بهش خیره شده بود برگشت‪.‬‬

‫"جواب نده!" جونگوک ناله کرد‪" ،‬اگه جواب بدی باید غذا بخوریم ته‬
‫ته!"‬
‫‪89‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با گیجی پلک زد‪" ،‬چرا — غذا نمیخوای بیبی؟ گرسنه‬


‫نیستی؟"‬

‫جونگوک صورتش رو توی شکم تهیونگ مخفی کرد و زمزمه کرد‪،‬‬


‫"میخوام با هیونگی بیرون برم!"‬

‫قلب تهیونگ لرزید‪ .‬با به یاد آوردن دستور اینکه هتل رو ترک نکنه‬
‫عاجزانه به در زل زد‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬تهیونگ با تردید شروع کرد‪" ،‬میدونی که نباید بیرون بریم‪".‬‬

‫"و‪-‬ولی —" جونگوک با معصومیت چشمهاش رو گشاد کرد و بهش‬


‫خیره شد‪" ،‬لطفاااا؟"‬

‫تهیونگ از نه گفتن به جونگوک متنفر بود‪ ،‬اما نمیتونست ریسک کنه و‬


‫دستوراتش رو رد کنه‪ ،‬پس آهی کشید‪" ،‬متاسفم بیبی‪".‬‬

‫با فرو ریختن چهره ی جونگوک قلبش مچاله شد‪.‬‬

‫‪90‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با چنگ زدن یکدفعه ایش به پسر‪ ،‬جونگوک رهاش کرد‪ .‬پسر روی‬
‫تخت چرخید و با نفسی از روی حرص صورتش رو توی بالشتش فرو‬
‫کرد‪.‬‬

‫تهیونگ آهی کشید و رفت تا در رو جواب بده‪ .‬بعد از آوردن سینی غذا‬
‫توی اتاق‪ ،‬اون رو روی میز اتاق گذاشت و به سمت تخت برگشت‪.‬‬

‫"گوکی؟"‬

‫جونگوک ازش دورتر شد و با لجبازی صورتش رو پنهون نگه داشت‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ که حاال کمی اعصابش خورد شده بود گفت‪،‬‬


‫"داری پسر خیلی بدی میشی‪".‬‬

‫جونگوک تکون نخورد‪.‬‬

‫فک تهیونگ قفل شد‪.‬‬

‫’باشه‪ ،‬حاال که دوست داره اینجوری رفتار کنه — ‘‬

‫‪91‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ گفت‪" ،‬تا سه میشمارم و اگه تا اون موقع بلند‬


‫نشده بودی و مالفه ها رو از روی صورتت کنار نکشیده بودی‪ ،‬اونوقت‬
‫خیلی از دستت عصبانی میشم‪ .‬میفهمی؟"‬

‫باز هم اتفاقی نیفتاد‪.‬‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید و شروع کرد‪" ،‬یک‪"،‬‬

‫جونگوک عصبانی توی بالشتش نفس کشید‪.‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید و ادامه داد‪" ،‬دو‪"،‬‬

‫جونگوک هنوز ثابت مونده بود‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬فرصت آخرته‪".‬‬

‫"ته ته‪ ،‬من میخوام از اینجا برم!" جونگوک یکدفعه مالفه ها رو کنار‬
‫زد و سر جاش نشست‪ ،‬صورتش با نارضایتی در هم رفته بود و قرمز‬
‫شده بود‪" ،‬میخوام برم بیرون!"‬

‫‪92‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نباید اینجوری چیزی بخوای جونگوک‪ "،‬تهیونگ با عصبانیت گفت‪،‬‬


‫"االن واقعا بی ادب شدی!"‬

‫بنظر میومد جونگوک دلش میخواست از عصبانیت گریه کنه‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته هم بدجنس شده!" پسر کوچیکتر داد زد و دستهاش مشت‬


‫شدن‪" ،‬ت‪-‬تازه ا‪-‬احمقم هست!"‬

‫چشمهای تهیونگ با عصبانیت برق زدن‪ .‬جونگوک تا به حال تهیونگ رو‬


‫اون شکلی ندیده بود‪ ،‬برای همین کمی از عصبانیتش فروکش کرد‪.‬‬

‫"دوست داری حرفت رو تکرار کنی؟" تهیونگ با آرامش پرسید‪.‬‬


‫صداش سرد بود‪.‬‬

‫بنظر میومد پسر کوچیکتر باالخره وخامت کارهایی که کرده بود رو‬
‫درک کرده بود‪ ،‬اما هنوز هم با لجبازی به عصبانیتش ادامه داد‪.‬‬

‫"هیونگی بدجنس شده بود!" جونگوک گفت و دستهاش رو روی‬


‫سینش حلقه کرد‪.‬‬

‫‪93‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"این اون چیزی نیست که قبال گفتی‪ "،‬تهیونگ اصرار کرد و یه قدم به‬
‫جلو برداشت‪" ،‬چرا حرفی که زدی رو تکرار نمیکنی جونگوک؟"‬

‫انگار که جونگوک با هر قدمی که تهیونگ به جلو برمیداشت کوچیکتر‬


‫میشد‪.‬‬

‫"نمیخوام —" پسر کوچیکتر زمزمه کرد و نگاهش رو از تهیونگ‬


‫گرفت‪.‬‬

‫"چرا نه؟" تهیونگ با لحن تندی پرسید‪" ،‬با یکبار گفتنش که مشکلی‬
‫نداشتی‪ .‬دوباره بگو‪".‬‬

‫چند لحظه بینشون سکوت برقرار شد‪ ،‬تا اینکه جونگوک باالخره با‬
‫صدای آروم و متاسفی شروع به صحبت کردن کرد‪.‬‬

‫"ته ته رو چیز بدی صدا کردم —" پسر با سری که از شرم خم شده‬
‫بود زمزمه کرد و به تخت خیره شد‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬کردی‪ "،‬تهیونگ با آرامش گفت‪" ،‬تازه داد زدی!"‬

‫جونگوک با ناله گفت‪" ،‬گ‪-‬گوکی منظوری نداشت —"‬


‫‪94‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بهونه نیار جونگوک‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر دوباره با عذاب وجدان ناله کرد‪" ،‬م‪-‬متاسفم ته ته‪"-‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ بین حرف پسر پرید‪" ،‬تو خونه وقتی اینجوری‬
‫رفتار میکنی تنبیه میشی؟"‬

‫دهن جونگوک بسته شد‪ —" ،‬نه‪".‬‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫جونگوک آهی کشید‪" ،‬آره‪ .‬جینی هیونگ مجبورم میکنه یه مدت تنها‬
‫بمونم‪".‬‬

‫تهیونگ آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬اسپنک چی؟"‬

‫چشمهای جونگوک گشاد شدن‪" ،‬نه‪ "،‬پسر ناله کرد‪" ،‬فقط پسرهای بد‬
‫اسپنک میشن!"‬

‫تهیونگ اخم کرد‪" ،‬و تو فکر نمیکنی پسر بدی بودی؟"‬

‫‪95‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی متاسفه هیونگی!" جونگوک ناله کرد و روی تخت خزید تا‬
‫اینکه درست رو به روی تهیونگ نشسته بود‪ .‬زانوی تهیونگ رو بغل کرد‬
‫و در حالیکه صورتش رو به رونش تکیه میداد‪ ،‬ملتمسانه بهش خیره‬
‫شد‪.‬‬

‫"میدونم متاسفی بیبی‪ "،‬تهیونگ آهی کشید و دستش رو داخل‬


‫موهای پسر فرو برد‪" ،‬ولی فکر نمیکنی باید تنبیه بشی؟"‬

‫جونگوک چند لحظه ساکت شد‪.‬‬

‫"ش‪-‬شاید باید ته ته امروز فقط چهار بار ببوستم و این تنبیهم باشه؟"‬

‫تهیونگ خشک خندید‪" ،‬همچین تنبیه بنظر نمیاد‪".‬‬

‫با مالیمت دست های پسر کوچیکتر رو از پاهاش جدا کرد و جلوش‬
‫زانو زد تا باهاش چشم تو چشم بشه‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬باهام صادق باش‪ ،‬باشه؟"تهیونگ با مالیمت گفت و‬


‫جونگوک سرش رو تکون داد‪" ،‬با اسپنک شدن مشکلی نداری؟"‬

‫جونگوک اخم کرد‪" ،‬من — ن‪-‬نمیدونم ته ته‪".‬‬


‫‪96‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فکر میکنی اگه اسپنکت کنم راحتتر بفهمی چه کار اشتباهی کردی؟"‬
‫تهیونگ با جدیت پرسید‪.‬‬

‫جونگوک لب پایینش رو گزید‪ —" ،‬آره‪ ،‬جونگوک فکر میکنه که بکنه‪"،‬‬


‫پسر با کمی تردید ناله ای کرد و ادامه داد‪" ،‬و‪-‬ولی اسپنک درد‬
‫میگیره!"‬

‫"اگه قول بدم با مالیمت انجامش بدم چی؟" تهیونگ پرسید‪" ،‬باالخره‬
‫یکجوری باید تنبیهت کنم بیبی‪ .‬مجبور نیستی اسپنک باشه‪ ،‬اگه‬
‫میخوای میتونی یه مدت تنها بمونی‪".‬‬

‫جونگوک با لبهای آویزون زمزمه کرد‪" ،‬گوکی اسپنک رو انجام میده‬


‫—"‬

‫"مطمئنی؟" تهیونگ دوباره پرسید‪" ،‬مجبورت نمیکنم جونگوک‪.‬‬


‫میخوام کاری رو انجام بدی که باهاش راحتی‪".‬‬

‫جونگوک اخم عمیقی کرد و سرش رو تکون داد‪" ،‬گوکی رو اینجوری‬


‫صدا نزن!"‬

‫‪97‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر تقریبا با ناله اون حرف رو زد و ابروهای تهیونگ با گیجی در هم‬


‫گره خوردن‪.‬‬

‫"چی صدات نزنم؟"‬

‫جونگوک با ناراحتی هوفی کشید‪ ،‬انگار که جواب اون سوال کامال‬


‫واضح بود‪" ،‬ته ته گوکی رو فقط بیبی صدا میزنه!" پسر ناله کرد‪" ،‬ح‪-‬‬
‫حاال داره میگه جونگوک!" جوری اسم خودش رو گفت که انگار یه‬
‫توهین بود و تهیونگ خندید‪.‬‬

‫"باشه بیبی‪ "،‬تهیونگ با خنده ی کوتاهی گفت‪" ،‬ببخشید‪ ،‬نمیدونستم‬


‫ناراحتت میکنه‪".‬‬

‫جونگوک که هنوز اخم کرده بود جلوتر رفت و بینی تهیونگ رو‬
‫بوسید‪" ،‬ته ته‪ ،‬م‪-‬میشه االن تنبیهم رو انجام بدیم تا بعدش گوکی‬
‫بتونه بوسش رو بگیره؟"‬

‫تهیونگ نتونست جلوی نقش بستن لبخندی روی صورتش رو بگیره‪.‬‬


‫فوق العاده بود که چطور یه نفر میتونست توی چند دقیقه از یه آدم‬
‫لجباز به یه موجود مظلوم و دوست داشتنی تبدیل بشه!‬
‫‪98‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"معلومه که میتونیم بیبی‪".‬‬

‫تهیونگ لبه ی تخت نشست‪ .‬به رونش اشاره کرد و با لحن مالیمی‬
‫پرسید‪" ،‬میشه برعکس روی پاهام دراز بکشی؟"‬

‫جونگوک سریع کاری که میخواست رو انجام داد‪.‬‬

‫انگشت هاش رون تهیونگ رو چنگ زدن‪" ،‬مواظب دامن گوکی باش!"‬

‫”باشه‪ “،‬تهیونگ خندید‪" ،‬نگران نباش‪".‬‬

‫دستش رو روی باسن جونگوک گذاشت‪ .‬پسر پرفکت ترین باسنی که‬
‫تهیونگ تا بحال دیده بود رو داشت‪ .‬گرد و نرم‪.‬‬

‫تهیونگ یه سمت باسن جونگوک رو با مالیمت چنگ زد و با شنیدن‬


‫صدای ناله ی جونگوک نیشخندی زد و همونکار رو روی سمت دیگه ی‬
‫باسنش هم انجام داد‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬جونگوک با صدای خجالت زده ای زمزمه کرد‪" ،‬م‪-‬میشه‬


‫دامن گوکی رو کنار نزنی؟ بدون اون خیلی درد میگیره‪".‬‬

‫‪99‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ دامن رو پایین کشید و خم شد تا بوسه ای روی پشت یکی از‬


‫رون های پسر بذاره‪" ،‬حتما بیبی‪ ،‬مرسی که بهم گفتی‪".‬‬

‫جونگوک خوشحال از تشکر تهیونگ هومی گفت‪.‬‬

‫"میخوام ده بار اسپنکت کنم‪ ،‬باشه؟" تهیونگ گفت‪" ،‬محکم نمیزنم‪،‬‬


‫ولی هنوز هم میخوام اگه زیاده روی کردم بهم بگی‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪" ،‬آره هیونگی‪".‬‬

‫با نفس عمیقی تهیونگ دستش رو برای اولین بار پایین آورد‪.‬‬

‫جونگوک جیغ کوتاهی که بیشتر از شوک بود تا درد کشید‪ .‬پوستش‬


‫کمی میسوخت‪ ،‬اما نمیشد گفت ازش متنفر بود‪.‬‬

‫"خوبی؟" تهیونگ پرسید و پسر رو چک کرد‪.‬‬

‫جونگوک نفس عمیقی کشید‪" ،‬آره‪".‬‬

‫"میتونی واسم بشماریشون؟"‬

‫‪100‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬ی‪-‬یک!"‬

‫"پسر خوب‪ ".‬صدای ضربه ی دیگه ای به گوش رسید‪.‬‬

‫"دو!"‬

‫"س‪-‬سه!"‬

‫سه ضربه ی دیگه زده شد تا باسن جونگوک شروع به درد گرفتن کرد‪.‬‬

‫پسر ناله ای کرد‪" ،‬هیونگی‪ ،‬بسه‪".‬‬

‫تهیونگ چند لحظه محل ضربه هاش رو نوازش کرد‪" ،‬تقریبا تمومه‬
‫بیبی‪ ،‬میخوای دیگه انجامش ندیم؟"‬

‫جونگوک فین فینی کرد و حس کرد که چشمهاش خیس شدن‪ .‬یادش‬


‫اومد که چقدر بی ادبانه با هیونگش حرف زده بود و پسر بزرگتر چقدر‬
‫ناراحت بنظر میرسید‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬گوکی تنبیهش رو تموم میکنه‪".‬‬

‫‪101‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تو پسر خیلی خوبی واسه هیونگ هستی بیبی‪ "،‬تهیونگ ازش تعریف‬
‫کرد‪" ،‬تقریبا تمومه‪ ،‬باشه؟ کارت عالیه!"‬

‫"هفت!"‬

‫"ه‪-‬هشت!"‬

‫"— ُنه! ه‪-‬هیونگی!"‬

‫"آخریه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫"د‪-‬ده"جونگوک با بغض گفت و باالخره اجازه داد اشکهاش گونه هاش‬


‫رو تر کنن‪ .‬زیاد نبودن‪ ،‬اما همون چند قطره کافی بود تا تهیونگ به‬
‫سرعت پسر رو روی پاهاش بشونه‪.‬‬

‫"چه پسر خوبی‪ "،‬تهیونگ با لحن مالیمی گفت و اشکهای جونگوک رو‬
‫بوسید‪" ،‬کارت عالی بود بیبی‪ .‬مثل یه پسر خوب تنبیهت رو قبول‬
‫کردی‪".‬‬

‫جونگوک که دیگه گریه نمیکرد فین فینی کرد‪.‬‬

‫‪102‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"م‪-‬من — گوکی متاسفه که بدجنس بود‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد و‬


‫چونه ی تهیونگ رو بوسید‪" ،‬و واسه اینکه حرف بدی زد‪".‬‬

‫"آیگوو‪ "،‬تهیونگ گفت و پسر رو برای بوسه ای جلو کشید و روی‬


‫لبهاش زمزمه کرد‪" ،‬تو پسر پرفکت منی‪".‬‬

‫جونگوک لبخند کمرنگی زد‪.‬‬

‫"ته ته قول داد کلی بوسم کنه‪ "،‬پسر کوچیکتر یادآوری کرد و لبهاش‬
‫رو جلو داد‪.‬‬

‫تهیونگ خندید و چشمهاش با شیفتگی برق زدن‪" ،‬درسته‪ ،‬دادم مگه‬


‫نه؟"‬

‫بوسه ی کوچیکی به لب جونگوک زد و بعد به عقب تکیه داد و لبخندی‬


‫زد‪" ،‬چند تا بوس میخوای‪ ،‬هوم؟"‬

‫جونگوک بینیش رو متفکرانه چین داد و بعد پنج تا از انگشت هاش رو‬
‫باال آورد‪.‬‬

‫"پنج؟" تهیونگ پرسید‪.‬‬


‫‪103‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"پنج هزار!" جونگوک با جدیت تصحیحش کرد‪.‬‬

‫تهیونگ بزحمت چهرش رو ثابت نگه داشت‪" ،‬اوه‪ ،‬پس باید زود شروع‬
‫کنم! پنج هزار تا بوسه خیلی زیاده!"‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬خنگول‪ ،‬نمیتونی انقدر بوسم کنی! داشتم شوخی‬


‫میکردم ته ته!"‬

‫تهیونگ تظاهر کرد کرد که بهش توهین شده و نفس بلندی کشید‪،‬‬
‫"چی؟! خب‪ ،‬فکر میکنم اشتباه میکنی آقای گوک! من فکر میکنم‬
‫میتونم پنج هزار تا بوسه بهت بدم‪ ،‬میخوای ببینی؟"‬

‫با حمله کردن تهیونگ به صورتش جونگوک از خنده لرزید‪ .‬تهیونگ‬


‫پیشونی‪ ،‬گونه ها‪ ،‬بینی و لبهای پسر رو غرق در بوسه کرد‪.‬‬

‫صدای خنده ی جونگوک واقعا زیباترین صدایی بود که تا بحال شنیده‬


‫بود!‬

‫‪104‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪5.‬‬

‫جونگوک خیلی سریع خسته شد و تمام طول سفر برگشتشون به‬


‫خونه رو خوابید‪ .‬تهیونگ از اون فرصت استفاده کرد تا گوشیش رو‬
‫چک کنه‪ ،‬چون کل سفر نتونسته بود اینکارو انجام بده‪.‬‬

‫با تعجب دید که یازده تا تماس از دست رفته داره‪ .‬هشت تای اونها از‬
‫سوکجین و بقیه از نامجون بودن‪.‬‬

‫به سرعت شماره ی سوکجین رو گرفت‪ ،‬در حالیکه سعی میکرد سر‬
‫جونگوک که روی پاش بود رو تکون نده‪.‬‬

‫"الو؟" تهیونگ گفت‪" ،‬سوکجین هیونگ‪ ،‬ببخشید که جوابت رو ندا‪"-‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬سوار هواپیما شدی؟"‬

‫تهیونگ گیج از حرف زدن دست کشید‪" ،‬آره‪ ،‬تقریبا اونجاییم‪ ،‬چرا؟"‬
‫‪105‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین زیر لب ناسزایی گفت‪" ،‬باشه‪ .‬گوش کن تهیونگ‪ .‬واقعا‬


‫ترجیح میدادم این رو پشت تلفن بهت توضیح ندم‪ ،‬ولی راه دیگه ای‬
‫ندارم‪ .‬اون تا زمانی که هواپیمای شما زمین بشینه میرسه‪".‬‬

‫"کی میرسه؟" تهیونگ میتونست شدت یافتن ضربان قلبش رو حس‬


‫کنه‪" ،‬هیونگ‪ ،‬داری نگرانم میکنی‪".‬‬

‫"از چیزی که بهت میگم نترس‪ ،‬باشه؟ جونگوک یه برادر بزرگتر داره‪.‬‬
‫اون داره امروز بعد از اینکه یک سال رو توی آمریکا گذرونده‬
‫برمیگرده‪".‬‬

‫دهن تهیونگ با تعجب باز شد‪" ،‬برادر؟ ولی نامجون گفت جونگوک تنها‬
‫پسر جئونه!"‬

‫سوکجین خشک خندید‪" ،‬این چیزیه که بهمون دستور داده شده بگیم‪.‬‬
‫اون همه جا جاسوس داره‪".‬‬

‫تهیونگ به پشتی صندلیش تکیه داد و سعی کرد افکارش رو جمع و‬


‫جور کنه‪" ،‬خیلی خب — پس چرا داری این رو به من میگی؟ اون آدم‬
‫مهمیه؟"‬
‫‪106‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اون وارث بنگتنه‪ ،‬معلومه که آدم مهمیه‪ "،‬سوکجین با لحن بی‬


‫احساسی جواب داد‪" ،‬ولی این دلیل تماس گرفتنم نیست‪ .‬من نگران‬
‫توام تهیونگ‪ ،‬چون اون عادت داره از گارد های جونگوک متنفر بشه!"‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬خب‪ ،‬آره‪ ،‬هیچکدوم از گارد های جونگوک آدم‬
‫خوبی نبودن‪ ،‬پس حقشون بوده‪ .‬من با اونها فرق دارم هیونگ‪ ،‬خودت‬
‫هم میدونی‪".‬‬

‫"برای اون فرقی نمیکنه‪ "،‬سوکجین اصرار کرد‪" ،‬اون خیلی روی‬
‫جونگوک حساسه‪ .‬طوالنی ترین بادیگارد گوک هفت ماه دووم آورد‪ ،‬تا‬
‫اینکه داداشش دو روزه از دستش خالص شد!"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫"قرار نیست به این راحتی از از دست من خالص بشه‪ "،‬پسر قول داد‪،‬‬
‫اما اون حرفها بیشتر از خودش حس اعتماد به نفس داشتن‪.‬‬

‫"امیدوارم‪ "،‬سوکجین آهی کشید‪" .‬بدون شک تو بهترین گاردی هستی‬


‫که گوک تا بحال داشته‪ .‬از اینکه کشته شدنت رو ببینم متنفرم!"‬

‫‪107‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"کشته بشم؟" تهیونگ با صدای جیغ مانندی پرسید‪.‬‬

‫"فکر میکنی وقتی استعفا میدن به حال خودشون رهاشون میکنن؟"‬


‫سوکجین به طعنه پرسید‪" ،‬اونها محل قرارگاهمون رو میدونن‪ .‬درباره‬
‫ی جونگوک میدونن‪ .‬کشتن اونها فقط یه تصمیم نیست‪ ،‬یه ضرورته!"‬

‫تهیونگ که نمیدونست چی باید بگه برای چند لحظه ساکت شد‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬من فقط برای اینکه میخوام شغلت رو نگه داری بهت زنگ‬
‫نزدم‪ "،‬سوکجین آهی کشید‪" ،‬زنگ زدم چون اگه اینجارو ترک کنی‪،‬‬
‫دیگه فرقی با یه مرده نداری!"‬

‫چند لحظه ی دیگه سکوت بینشون رو گرفت تا اینکه تهیونگ با‬


‫خستگی دستی روی صورتش کشید‪،‬‬

‫"بابت نگرانیت ممنونم هیونگ‪ ،‬ولی با توجه به حرفهات کاری از من بر‬


‫نمیاد‪ ،‬مگه نه؟ به هر حال قراره ازم متنفر بشه‪ .‬صادقانه کی میتونه‬
‫سرزنشش کنه؟ گوک سرگذشت خیلی خوبی با گاردها نداره!"‬

‫‪108‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یه کار هست که میتونی بکنی‪ "،‬سوکجین با لحن آرومی گفت‪" ،‬فقط‬
‫یکم — نمیدونم‪".‬‬

‫تهیونگ حس کردی که جونگوک روی پاش تکون خورد‪ .‬نگاهی به‬


‫پایین کرد و دستش رو روی سر پسر گذاشت‪ .‬انگشت هاش رو توی‬
‫موهای جونگوک فرو کرد و لبخند کمرنگی زد‪ .‬یکدفعه متوجه شد که‬
‫نمیتونه از چهره ی خوابش چشم برداره‪ .‬معصوم و آروم بنظر‬
‫میرسید‪ .‬مژه های بلندش روی گونه هاش سایه انداخته بودن و لبهاش‬
‫با نفسی که از بینشون خارج میشد باز مونده بودن‪.‬‬

‫"چی هیونگ؟" تهیونگ پرسید و به سختی آب دهنش رو قورت داد‪،‬‬


‫"من — فکر نمیکنم بتونم گوک رو ترک کنم‪ ،‬پس هر کاری که هست‪،‬‬
‫لطفا بهم بگو‪ .‬حاظرم هر کاری بکنم‪".‬‬

‫سوکجین چند لحظه ساکت شد‪" ،‬یه چیزی که بین تموم گارد های‬
‫گذشته ی جونگوک مشترک بود این بود که هیچکدوم سعی نکردن‬
‫رابطه ای که باهاش داشتن رو پنهون کنن‪ .‬تازه با غرور اون رو نشون‬
‫میدادن‪ .‬با گارد های دیگه درباره ی کارهایی که کرده بودن حرف‬

‫‪109‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫میزدن و این جوری بود که برادرش میفهمید چی شده‪ .‬این یکی از‬
‫دالیل عصبانی شدنش بود‪".‬‬

‫"پس —" تهیونگ که کم کم داشت متوجه میشد سوکجین ازش چی‬


‫میخواست گفت‪" ،‬پس ازم میخوای درباره ی رابطمون ساکت بمونم؟"‬

‫سوکجین تقریبا ناراحت بنظر میرسید‪" ،‬باید کاری بیشتر از این بکنی‬
‫ته‪ .‬باید تظاهر کنه هیچ صمیمیتی با جونگوک نداری‪ .‬اینکه رابطتتون‬
‫هیچی بیشتر از رابطه ی یه گارد و کارفرماش نیست‪".‬‬

‫قلب تهیونگ توی سینش مچاله شد‪.‬‬

‫"نمیتونم اینکارو بکنم!" پسر تقریبا داد زد و با عصبانیت دندون هاش‬


‫رو روی هم سایید‪" ،‬چجوری قراره این رو به جونگوک توضیح بدم؟!‬
‫اون نمیفهمه که من دارم تظاهر میکنم!"‬

‫"راه دیگه ای نداری تهیونگ!" سوکجین با عصبانیت جواب داد‪ .‬درست‬


‫به اندازه ی تهیونگ عصبانی به نظر میرسید‪" ،‬برادرش حداکثر چند‬
‫هفته اینجا میمونه‪ ،‬فقط باید تا موقعی که اون اینجاست تظاهر کنی!‬
‫بعدش میتونی به جونگوک ب‪"-‬‬
‫‪110‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اگه چند هفته نادیده اش بگیرم‪ ،‬اون موقع جونگوک دیگه باهام‬
‫حرفم نمیزنه هیونگ!"‬

‫"اگه بمیری هم دیگه نمیتونه باهات حرف بزنه!" سوکجین داد زد‪،‬‬
‫"کجای اینکه موضوع قضیه ی مرگ و زندگیه رو نمیفهمی؟! میخوای‬
‫واسه ناراحت نشدن اون خودت رو به کشتن بدی؟!"‬

‫تهیونگ چشمهاش رو بست‪ .‬سرش نبض میزد‪.‬‬

‫"من —" بغض توی گلوش رو قورت داد و بزحمت تالش کرد گریه‬
‫نکنه‪" ،‬نمیدونم‪ .‬نمیدونم‪ ،‬باشه؟ فقط — باید دربارش فکر کنم‪".‬‬

‫سوکجین نفس سنگینی کشید‪" ،‬میفهمم‪".‬‬

‫اشک چشمهای تهیونگ رو تر کردن‪" ،‬خداحافظ هیونگ‪".‬‬

‫منتظر جوابی نموند و گوشی رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪111‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫به خونه رسیدن و تهیونگ جونگوک رو تا اتاقش حمل کرد‪ .‬میخواست‬


‫پسر کوچیکتر رو توی تختش بذاره و بره که جونگوک برگشت و‬
‫شونش رو گرفت‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬پسر با صدای خواب آلودی زمزمه کرد‪.‬‬

‫"هی بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و موهای پسر رو از روی پلک هاش که‬
‫به آرومی باز شده بودن کنار زد‪.‬‬

‫"داری میری؟" لبهای جونگوک با ناراحتی آویزون شدن‪.‬‬

‫"باید برم خونه بیبی‪ "،‬تهیونگ با لبخندی جواب داد‪" ،‬ولی صبح‬
‫برمیگردم‪ .‬حتی نمیفهمی رفتم‪".‬‬

‫"توی رویاهام میفهمم!" جونگوک ناله کرد و دستش رو دراز کرد تا‬
‫دست تهیونگ رو بگیره‪ .‬پسر رو توی بغلش کشید و گردنش رو بوسید‪.‬‬

‫‪112‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"دوست دارم ته ته‪ "،‬جونگوک با صدای غرق در خوابی زمزمه کرد‪.‬‬

‫قلب تهیونگ توی سینش شکست و جوابی نداد‪.‬‬

‫باید نقشه ای میکشید‪.‬‬

‫***‬

‫روز بعد تهیونگ زودتر از وقت معمول سر کار رفت‪ .‬امیدوار بود که‬
‫جونگوک بیدار باشه‪.‬‬

‫خوشبختانه پسر کوچیکتر صبح زود بیدار شده بود‪ .‬جونگوک جلوی‬
‫آینه ی قدیش ایستاده بود و بنظر میومد داره دامن جدیدش رو‬
‫تحسین میکنه‪.‬‬

‫وقتی بازتاب تصویر تهیونگ پشت سرش رو دید با چشمهای براق به‬
‫سمتش برگشت‪" ،‬ته ته!"‬
‫‪113‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با دستهای باز منتظرش بود و پسر با قدم های بلند توی بغلش‬
‫پرید‪.‬‬

‫"صبح بخیر بیبی‪ "،‬تهیونگ خندید و پیشونیش رو بوسید‪.‬‬

‫"صببخیر!" جونگوک با صدای جیغ مانندی جواب داد و لبخند‬


‫خرگوشیش رو براش زد‪.‬‬

‫"این یه دامن جدیده؟" تهیونگ پرسید و با مالیمت پسر رو زمین‬


‫گذاشت‪.‬‬

‫"اوهوم!" جونگوک یکبار دیگه چرخید و خندید‪" ،‬واسه روزهای‬


‫خاصه!"‬

‫"اوه؟" تهیونگ پرسید و ابرویی باال انداخت‪" ،‬امروز روز خاصیه؟"‬

‫جونگوک لبخند معصومانه ای زد‪ .‬نمیدونست حرفهای بعدش چه‬


‫تاثیری روی حال تهیونگ میگذارن‪" ،‬امروز روزیه که هیونگی میاد‬
‫خونه!"‬

‫تهیونگ به سختی نفسی کشید‪" ،‬چ‪-‬چی؟"‬


‫‪114‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیونگیم!" جونگوک تکرار و دستهاش رو به هم زد‪" ،‬اون خیلی‬


‫مهربونه‪ ،‬ته ته عاشقش میشه!"‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد‪’ ،‬یکجورهایی شک دارم!‘‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ شروع کرد و با اضطراب لپش رو جوید‪،‬‬


‫"میخواستم درباره ی همین موضوع باهات حرف بزنم‪ .‬درباره ی‬
‫برادرت‪".‬‬

‫جونگوک با اشتیاق بهش لبخند زد و به راحتی قبول کرد‪" ،‬باشه!"‬

‫تهیونگ لحظه ای مکث کرد و با احتیاط حرفهاش رو انتخاب کرد‪،‬‬


‫"گوکی‪ ...‬داشتم فکر میکردم که چطوره با هیونگیت یه بازی کنیم‪".‬‬

‫انگار که بازی یه کلمه ی جادویی بود‪ ،‬چون تمام صورت جونگوک‬


‫روشن شد و چشمهاش با اشتیاق گشاد شدن‪" ،‬بازی؟! آره‪ ،‬بازی کنیم!"‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪ .‬آروم دستهای جونگوک رو ف ُشرد تا جلوی باال و‬


‫پایین پریدنش رو بگیره‪" ،‬ولی قراره بازی سختی باشه‪ .‬قوانین زیادی‬
‫داره‪ .‬فکر میکنی بتونی از پسش بر بیای بیبی؟"‬

‫‪115‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک که بنظر میومد توهینی بهش شده باشه هوفه ای داد‪" ،‬گوکی‬
‫توی بازی کردن فوق العادست!"‬

‫"میدونم بیبی‪ "،‬جونگوک با مالیمت خندید‪" ،‬مشکل اینه که این یه‬


‫بازی جدیده‪ .‬برات توضیحش میدم‪ ،‬باشه؟"‬

‫تهیونگ پسر رو روی صندلی بادی نشوند و مشغول توضیح دادن شد‪.‬‬

‫"در واقع بازی درباره ی اینه که یه راز رو از هیونگت پنهون کنیم!"‬


‫تهیونگ گفت و به جونگوک که با دقت بهش گوش میداد خیره شد‪،‬‬
‫"این راز رابطه ی خاص من و توئه‪ .‬هیونگت نباید چیزی درباره ی این‬
‫موضوع بدونه‪ ،‬باشه؟"‬

‫ابروهای جونگوک به هم گره خوردن‪" ،‬گوکی متوجه نمیشه‪".‬‬

‫"خب‪ "،‬تهیونگ دوباره ادامه داد و سعی کرد مضطرب نشه‪" ،‬در کل‬
‫برنده ی این بازی اونیه که بتونه مدت طوالنی تری راز رو نگه داره!‬
‫اگه هیونگت بفهمه میبازی!"‬

‫‪116‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی نمیبازه!" جونگوک با اعتماد به نفس اصرار کرد‪" ،‬ولی —‬


‫چطوری قراره راز نگهش داریم؟"‬

‫"خب‪ ،‬قوانین بازی اینجا بهمون کمک میکنن‪ "،‬تهیونگ که میدونست‬


‫توضیح این قسمت کار سخت تریه‪ ،‬خودش رو برای قانع کردن‬
‫جونگوک آماده کرد‪" ،‬بیبی‪ ،‬تا زمانیکه هیونگت اینجاست نمیتونیم‬
‫همدیگه رو ببوسیم‪ ،‬دست همدیگه رو بگیریم‪ ،‬بغل کنیم‪ ،‬یا هیچکار‬
‫خاصی که کسایی که با هم رابطه دارن انجام میدن رو انجام بدیم‪،‬‬
‫میفهمی؟"‬

‫چشمهای جونگوک با شنیدن هر کلمه گشاد تر شدن‪ .‬در آخر بنظر‬


‫میومد پسر االنه که منفجر بشه!‬

‫"نههه!" پسر ناله کرد و از داخل صندلی بادی توی بغل تهیونگ پرید‪.‬‬
‫دستهاش رو دور کمرش حلقه کرد و سرش رو توی سینش فرو کرد و‬
‫با بغض گفت‪" ،‬میخوام ته ته رو لمس کنم!"‬

‫تهیونگ با قلب شکسته دستهاش رو دور پسر حلقه کرد و با مالیمت‬


‫جواب داد‪" ،‬میدونم بیبی‪ ،‬من هم میخوام لمست کنم‪ ،‬ولی قوانین‬
‫بازی اینجورین‪".‬‬
‫‪117‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی نمیخواد این بازی رو کنه!" جونگوک با حرص جواب داد و با‬
‫اخمی به تهیونگ خیره شد‪" ،‬اصال جالب نیست!"‬

‫تهیونگ توقع اون حرف هارو داشت‪.‬‬

‫"ولی نمیخوای بدونی اگه ببری جایزت چیه فرشته؟ یه چیزیه که‬
‫خیلی خوشت میاد!"‬

‫جونگوک با جدیت سرش رو تکون داد‪" ،‬برام مهم نیست! نمیخوام‬


‫بازی کنم!"‬

‫"جونگوک‪ ،‬اگه تو ببری‪ ،‬هر کار خاصی که دلت بخواد انجام میدیم‪".‬‬

‫چهره ی جدی جونگوک فرو افتاد‪.‬‬

‫"خاص؟" پسر با معصومیت پرسید‪" ،‬ته ته دوباره کاری میکنه حس‬


‫خوبی داشته باشم؟"‬

‫تهیونگ از اینکه داشت با کارهای جنسی به پسر باج میداد عذاب‬


‫وجدان داشت‪ ،‬اما سعی کرد برای خودش دلیل بیاره که فقط بخاطر‬
‫محافظت از رابطشون داره اینکارو میکنه‪.‬‬
‫‪118‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آره بیبی‪ "،‬تهیونگ خودش رو مجبور به جواب دادن کرد‪" ،‬هر چیزی‬
‫که بخوای‪".‬‬

‫جونگوک لب پایینش رو گزید‪" ،‬باشه‪ ...‬گوکی بازی میکنه‪ .‬فقط اگه ته‬
‫ته هم بازی کنه‪".‬‬

‫تهیونگ که حاال احساس آرامش میکرد سرش رو تکون داد‪" ،‬البته‪.‬‬


‫میدونی کی هیونگت اینجا میرسه گوک؟"‬

‫جونگوک شونه ای باال انداخت‪" ،‬جونی هیونگ گفت امروز‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬تو این فاصله میخوای چیکار‬
‫کنیم؟"‬

‫تهیونگ تا زمان نهار با جونگوک بازی کرد که مثل همیشه باعث شد‬
‫پسر از دست سوکجین قایم بشه و نخواد غذا بخوره‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬تو برو غذات رو بخور‪ "،‬سوکجین که کنار تخت جونگوک‬


‫زانو زده بود گفت‪.‬‬

‫"مشکلی نیست هیونگ‪ ،‬من میتونم‪"-‬‬


‫‪119‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جئون جونگوک! قسم میخورم اگه همین االن از اونجا بیرون نیای‪-‬‬
‫برو تهیونگ‪ ،‬غذا سرد میشه!‪ -‬خیلی عصبانی میشم‪ ،‬میفهمی؟ لعنت!"‬

‫تهیونگ خندش رو قورت داد و سرش رو تکون داد‪" ،‬پس من میرم‪".‬‬

‫اتاق غذاخوری خونه ی جئون بیش از حد بزرگ بود‪ .‬با یک میز به‬
‫اندازه یه کشور کوچیک و گارد ها و خدمتکار های بیشماری که همیشه‬
‫اونجا بودن‪.‬‬

‫اعضای رسمی باالی میز مینشستن‪ .‬صندلی ای درست وسط باالی میز‬
‫برای جونگوک وجود داشت‪ ،‬اما همیشه تا ده دقیقه آخر غذا‬
‫خوردنشون خالی میموند‪ ،‬تا اینکه سوکجین باالخره اون رو بیرون‬
‫میاورد!‬

‫نامجون و سوکجین معموال تنها اعضای اصلی ای بودن که همزمان با‬


‫تهیونگ غذا میخوردن‪ .‬اولین باری که سر میز غذا خوردن تهیونگ کنار‬
‫گارد ها نشسته بود‪ ،‬تا اینکه سوکجین سرش داد زد و اون رو به جاش‬
‫کنار جونگوک‪ ،‬و رو به روی مرد دیگه ای نشوند‪.‬‬

‫‪120‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جین هنوز داره سعی میکنه گوک رو بیرون بیاره؟" نامجون خندید و‬
‫تکه ای از استیکش جدا کرد‪.‬‬

‫تهیونگ روی صندلیش نشست و پیشخدمتی به سرعت بشقاب گرمی‬


‫رو جلوش گذاشت‪.‬‬

‫"آره‪ "،‬پسر با لبخندی جواب داد‪" ،‬زیر تخت قایم شده!"‬

‫نامجون خندید‪" ،‬گاهی واقعا پدرمون رو در میاره!"‬

‫"حواست به دهنت باشه کیم نامجون‪".‬‬

‫دستی یکدفعه به پشت سر نامجون ضربه زد و غذای مرد توی گلوش‬


‫پرید‪.‬‬

‫نامجون سرفه ی بلندی کرد و چهره اش از عصبانیت تیره شد‪.‬‬

‫"کدوم احمقی‪ "-‬نامجون سرش رو برگروند‪ ،‬آماده بود تا صاحب اون‬


‫دست مرموز رو بکشه‪ ،‬اما وقتی کسی که پشت سرش ایستاده بود رو‬
‫دید خشک شد‪.‬‬

‫‪121‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یونگی!" چشمهاش با دیدن چهره ی جذاب مو نعنایی گشاد شدن‪.‬‬


‫تهیونگ سعی کرد تعجبش از به آغوش کشیده شدن اون مرد توسط‬
‫نامجون رو پنهون کنه‪.‬‬

‫"جون‪ ،‬خیلی وقت گذشته‪ "،‬مرد‪ -‬که بنظر میومد اسمش یونگی‬
‫باشه‪ -‬خندید‪ ،‬از هم جدا شدن و یونگی با انگشت اشارش ضربه ای به‬
‫پیشونی نامجون زد‪.‬‬

‫"هی!" نامجون با لبهای آویزون پیشونیش رو ماساژ داد‪" ،‬این واسه‬


‫چی بود؟!"‬

‫"واسه اینکه درباره ی برادرم اونجوری حرف زدی!" مرد گفت و‬


‫ابرویی باال انداخت‪" ،‬باید خوشحال باشی که فقط پس گردنی‬
‫خوردی!"‬

‫نامجون سرخ شد‪ .‬سرش رو پایین انداخت و زمزمه کرد‪" ،‬ببخشید‬


‫هیونگ‪".‬‬

‫تهیونگ با چشمهای گشاد شده به اون صحنه نگاه کرد‪ .‬پس این برادر‬
‫بزرگتر بود‪.‬‬
‫‪122‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی بدون شک پر جذبه ترین مردی بود که تهیونگ تا بحال دیده‬


‫بود‪ .‬برخالف نامجون و سوکجین که همیشه لباس های راحتی‬
‫میپوشیدن‪ ،‬یونگی پیرهن یقه هفتی به تن داشت که زنجیر نقره ای‬
‫بین یقش دیده میشد‪ .‬تعدادی گوشوار و انگشتر نقره دستها و‬
‫گوشهاش رو پوشونده بودن که تضاد واضحی با پوست سفید‬
‫وموهای نعناییش داشتن‪.‬‬

‫"این کیه؟" یونگی از نامجون پرسید و چشمهاش به سمت تهیونگ‬


‫چرخیدن‪ .‬نمیشد چیزی از نگاهش خوند‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬اون بادیگارد جدید جونگوکه‪ "،‬نامجون که یکدفعه مضطرب‬


‫بنظر میرسید جواب داد‪" ،‬اسمش تهیونگه‪".‬‬

‫یونگی باالی میز‪ ،‬روی صندلی ای که معموال جای جونگوک بود‬


‫نشست‪ .‬به صندلیش تکیه داد و متفکرانه به تهیونگ خیره شد‪.‬‬

‫"قصد نداری خودت رو معرفی کنی؟"‬

‫تهیونگ با تعجب پلک زد‪ .‬فکر نمیکرد یونگی مستقیما باهاش صحبت‬
‫کنه‪.‬‬
‫‪123‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ا‪-‬اوم‪ ،‬متاسفم یونگی شی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و با احترام سرش رو‬
‫خم کرد‪" ،‬کیم تهیونگ‪ ،‬آشنایی باهاتون باعث افتخاره‪".‬‬

‫یونگی نیشخندی زد‪" ،‬خب‪ ،‬حداقل مودبه‪ ،‬نسبت به قبلیا پیشرفت‬


‫بزرگیه‪ ".‬با چنگالش ضربه ای به بغل بشقاب تهیونگ زد و ادامه داد‪،‬‬
‫"سرت رو بیار باال بچه‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو بلند کرد‪.‬‬

‫چشمهای تاریک یونگی بهش چشم غره رفتن‪" ،‬کی استخدام شدی؟"‬

‫"ا‪-‬اوم‪ ،‬چند هفته پیش‪ "،‬تهیونگ لکنت کنون جواب داد‪ .‬حس کرد که‬
‫کف دستهاش از عرق خیس شدن‪.‬‬

‫با خودش فکر کرد ’محض رضای مسیح‪ ،‬چقدر ترسناکه!‘‬

‫یونگی همونطور که بهش خیره شده بود تکه ای از استیکش برید‪،‬‬


‫"بچه داری؟ دوست دختر چی؟"‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و لیوانش رو باال آورد تا جرعه ای بنوشه‪،‬‬


‫"نه آقا‪".‬‬
‫‪124‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چشمهای یونگی با برق ناآشنایی زدن‪ .‬مرد نیشخندی زد و چنگالش رو‬


‫به سمت دهنش برد‪" ،‬دوست پسر؟"‬

‫نوشیدنی تهیونگ توی گلوش پرید‪.‬‬

‫نامحون خم شد تا ضربه ای به پشت کمر پسر بزنه و یونگی خندید‪.‬‬


‫تهیونگ چندتا نفس عمیق کشید تا خودش رو کنترل کنه‪ .‬چشمهاش از‬
‫شدت سرفه هاش تر شده بودن‪.‬‬

‫’اصال ضایع نبودی!‘ پسر به خودش طعنه زد‪.‬‬

‫"بنظر نمیاد استریت باشی‪ "،‬یونگی با آرامش ادامه داد‪ ،‬انگار نه انگار‬
‫که همون لحظه نزدیک بود باعث خفگی تهیونگ بشه!‬

‫"چی هستی؟ بای؟"‬

‫نامجون لبش رو گزید‪" ،‬یون‪ ،‬این مسئله ای نیست که سر میز شام‬


‫دربارش ح‪"-‬‬

‫مرد با نگاهی ساکتش کرد‪.‬‬

‫‪125‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و دهنش رو با دستمالی پاک کرد‪" ،‬نه‪،‬‬


‫اوم‪ ،‬مشکلی نداره‪ .‬م‪-‬من گی ام‪ ،‬ولی در حال حاظر دوست پسری‬
‫ندارم‪".‬‬

‫یونگی با شک بهش نگاه کرد‪" ،‬چرا؟ عجیبه‪ ،‬پسر کیوتی مثل تو!"‬

‫’چرا تعریفش مثل توهین بنظر میاد؟‘‬

‫"فقط برای رابطه داشتن با کسی وقت ندارم‪ "،‬تهیونگ بزحمت دروغ‬
‫گفت‪" ،‬سرم با‪ ...‬کار و اینجور مسائل شلوغه!"‬

‫یونگی متفکرانه هومی گفت و سرش رو کج کرد‪" ،‬تا اینجا نظرت‬


‫دربارش چیه؟ شغلت رو میگم‪".‬‬

‫تهیونگ ناچارانه به نامجون که از بازجویی دوستش متاسف بنظر‬


‫میرسید نگاه کرد‪.‬‬

‫"شغلم — جالبه‪ "،‬پسر باالخره بزحمت جواب داد‪ .‬نظر دیگه ای‬
‫نمیتونست بده که به این اندازه حقیقت باشه!‬

‫‪126‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی خندید‪" ،‬واقعا هست!"‬

‫وقتی مرد یکدفعه چنگالش رو توی بشقابش انداخت و نفس بلندی‬


‫کشید تهیونگ به خودش لرزید‪.‬‬

‫"آشپز جدید گرفتیم نامجون؟" یونگی پرسید و از روی شونش به‬


‫خدمت کارهایی که از آشپزخونه بیرون میومدن خیره شد‪" ،‬این غذا‬
‫افتضاحه! آشپز کجاست؟"‬

‫نامجون لبهاش رو غنچه کرد‪" ،‬همون آدمیه که برای سه سال گذشته‬


‫برامون آشپزی میکنه یون‪ ،‬شاید آمریکا سلیقت رو عوض کرده‪".‬‬

‫یونگی لبخند بی احساسی زد‪" ،‬شاید‪ .‬پس اخراجش کن‪ .‬یکی رو‬
‫استخدام کن که توی آمریکا تعلیم دیده باشه‪".‬‬

‫مرد بدون هیچ حرف دیگه ای دستمالش رو روی میز انداخت‪،‬‬


‫صندلیش رو عقب داد و از جاش بلند شد‪.‬‬

‫"یاال بچه‪ "،‬یونگی گفت و جلوتر از اون راه افتاد‪" ،‬بیا بریم جونگوک‬
‫رو ببینیم‪".‬‬
‫‪127‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫وقتی وارد اتاق شدن‪ ،‬سوکجین سرش رو بین دستهاش گرفته بود و‬
‫کف اتاق نشسته بود‪.‬‬

‫"خودم رو میکشم‪ "،‬مرد با لحن بی احساسی گفت و با شنیدن صدای‬


‫قدمهای اونها سرش رو بلند کرد‪.‬‬

‫یونگی نیشخندی زد‪" ،‬سالم جین‪".‬‬

‫"سالم یونگی‪ "،‬سوکجین آهی کشید‪" ،‬آمریکا چطور بود؟"‬

‫یونگی شونه ای باال انداخت‪" ،‬خوب‪ .‬خونه چطور بود؟"‬

‫سوکجین با ناراحتی به تخت‪ ،‬جایی که ظاهرا جونگوک زیرش قایم‬


‫شده بود خیره شد‪" ،‬عالیه‪ .‬واقعا عالیه‪ .‬میخوام خودم رو بکشم‪ ،‬ولی‬
‫همه چیز خوبه‪".‬‬
‫‪128‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی خندید‪ ،‬دستش رو دراز کرد و سوکجین رو از روی زمین بلند‬


‫کرد‪" ،‬برو غذا بخور‪ ،‬اینجا به بعدش رو خودم هستم‪".‬‬

‫چهره ی سوکجین درهم رفت‪" ،‬ولی تو تازه رسیدی خو‪"-‬‬

‫"جین‪ ،‬برو‪ "،‬یونگی اصرار کرد و چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬بخاطر من‬


‫دو دقیقه دیگه بیرون میاد‪ .‬فقط نگاه کن‪".‬‬

‫سوکجین چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬واقعا ممنونم!" هرچند بعد از‬
‫اینکه لبخند دوستانه ای به تهیونگ زد از در خارج شد‪.‬‬

‫در کمال تعجب تهیونگ‪ ،‬یونگی کنار تخت زانو زد و سرش رو خم کرد‬
‫تا زیر تخت رو ببینه‪.‬‬

‫"گوک‪ "،‬مرد صدا زد و ابروهای تهیونگ با شنیدن تفاوت صداش‪ ،‬که‬


‫حاال نرمتر و مهربون تر شده بود باال رفتن‪" ،‬گوکی‪ ،‬هیونگ اینجاست‪".‬‬

‫صدای جیغ بلندی توی هوا پیچید‪.‬‬

‫‪129‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیونگی!"جونگوک مثل یه موشک‪ ،‬جوری از زیر تخت بیرون پرید که‬


‫بخاطر سرعتش قابل دیدن نبود!‬

‫با پریدن جونگوک توی آغوشش‪ ،‬یونگی روی زمین پرت شد‪ .‬در‬
‫حالیکه خودش به پشت روی زمین خوابیده بود و جونگوک روی‬
‫سینش بود‪.‬‬

‫"هیونگییی!" جونگوک جیغ زد و گونه ی یونگی رو نیشگون گرفت‪،‬‬


‫"تو برگشتی!"‬

‫یونگی خندید‪ ،‬گونه ی پسر رو نوازش کرد و پیشونیش رو بوسید‪،‬‬


‫"آره‪ ،‬برگشتم‪ ،‬ولی نفس کشیدن داره یکخورده واسم سخت میشه‪.‬‬
‫داری سنگین میشی گوک!"‬

‫چهره ی جونگوک درهم رفت‪ .‬پسر هوفه ای داد و از روی بدن مرد کنار‬
‫رفت‪" ،‬نمیشم!"‬

‫یونگی روی پاهاش ایستاد‪ ،‬لباس هاش رو تکوند و بعد دستهاش رو‬
‫باز کرد‪" ،‬میشه حاال یه بغل درست و حسابی بگیرم؟"‬

‫‪130‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫ناراحتی جونگوک به سرعت ناپدید شد‪ .‬پسر توی بغل یونگی دوید و‬
‫سرش رو توی شونش مخفی کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با دردی توی سینش که سعی داشت نادیدش بگیره اون‬


‫صحنه رو تماشا کرد‪ .‬میدونست مسخره بود که به رابطه جونگوک و‬
‫برادرش حسادت کنه‪ ،‬اما نمیتونست جلوی حسش رو بگیره‪ ،‬پسر‬
‫حتی متوجه حظور اون توی اتاق هم نشده بود!‬

‫’احمق نباش‪ ‘،‬تهیونگ برای خودش دلیل آورد‪’ ،‬خودت خواستی‬


‫نادیدت بگیره!‘‬

‫هرچند باز هم نتونست اخمی که وقتی یونگی از جونگوک خواست‬


‫توی دامن جدیدش براش بچرخه‪ ،‬و پسر با خنده ی بلندی اینکار رو‬
‫انجام داد‪ ،‬روی صورتش اومد رو بگیره‪.‬‬

‫همون خنده ای که معموال تهیونگ باعث بوجود اومدنش میشد!‬

‫تهیونگ با دندون های روی هم ساییده شده گفت‪" ،‬اوه‪ ،‬یونگی شی‪،‬‬
‫اگه میخواید تنهایی با برادرتون وقت بگذرونید من میتونم برم‪".‬‬

‫‪131‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی با نگاه سردی بهش خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک هم به سمتش چرخید‪ .‬بنظر میومد از دیدن اون اونجا‬


‫متعجب شده باشه‪.‬‬

‫"ته ته!" پسر گفت و لبخندی روی صورتش نشست‪" ،‬کی اومدی؟"‬

‫تهیونگ جلوی لحن طعنه آمیزش رو گرفت‪" ،‬من تموم مدت اینجا‬
‫بودم گوکی‪".‬‬

‫"اوه —" جونگوک گفت و اخم کوچیکی کرد‪.‬‬

‫"نیازی نیست بری تهیونگ‪ ".‬یونگی یکدفعه گفت‪ .‬این اولین باری بود‬
‫که مرد اسمش رو گفته بود و موهای روی َتن تهیونگ با شنیدن اسمش‬
‫از زبون اون باال اومدن‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ با صدای ضعیفی زمزمه کرد‪.‬‬

‫"ولی اگه دنبال کاری برای کردن میگردی میتونی بری از آشپزخونه‬
‫برای جونگوک چیزی بیاری تا بخوره‪ "،‬یونگی ادامه داد و نیشخندی‬
‫زد‪" ،‬هنوز غذا نخورده‪".‬‬
‫‪132‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫لحن صدای مرد همزمان طعنه آمیز‪ ،‬و جوری بود که انگار داشت بهش‬
‫لطف میکرد!‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم بمونه‪ .‬از بین دندون های‬
‫کلید شدش جواب داد‪" ،‬البته‪".‬‬

‫وقتی روی پاهاش چرخید و به سمت در رفت‪ ،‬امید داشت که‬


‫جونگوک صداش بزنه‪.‬‬

‫اما پسر هیچوقت اینکار رو نکرد!‬

‫‪133‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪6.‬‬

‫روزها گذشته بود و جونگوک بزحمت حتی چند کلمه باهاش حرف‬
‫زده بود‪.‬‬

‫از طرف دیگه‪ ،‬یونگی هیچ مشکلی با دستور دادن به تهیونگ نداشت‪.‬‬
‫بنظر میومد مرد بادیگارد رو با یه پیشخدمت اشتباه گرفته باشه!‬

‫تمام مدتی که با جونگوک وقت میگذروند تهیونگ رو مجبور به انجام‬


‫دادن کارهاشون میکرد و ازش میخواست پاهاش رو روی هم بندازه و‬
‫منتظرشون بمونه تا بازیشون تموم بشه!‬

‫به جایی رسیده بود که تهیونگ تا اونجایی که میتونست اتاق رو ترک‬


‫میکرد‪ ،‬چون تحمل دیدن جونگوک در حالی که کنار یونگی دراز‬
‫کشیده بود‪ ،‬باهاش فیلم میدید و میخندید رو نداشت‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬بیا اینجا‪".‬‬


‫‪134‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با شنیدن صدای یونگی از توی افکارش بیرون پرید و در حالیکه‬


‫خودش رو برای چند تا دستور مسخره ی دیگه آماده میکرد‪ ،‬با اکراه به‬
‫سمتش رفت‪.‬‬

‫’شاید میخواد لباسهاش رو بریزم لباسشویی!‘‬

‫یونگی روی تخت کنار جونگوک خواب نشسته بود‪.‬‬

‫"گوش کن‪ "،‬مرد با صدای آرومی گفت تا برادرش رو بیدار نکنه‪" ،‬من‬
‫یه سری کار دارم که باید انجام بدم‪ .‬احتماال تا آخر امشب برنمیگردم‪،‬‬
‫حتی شاید تا فردا صبح‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬باشه‪ ".‬تهیونگ که کمی خیالش راحت شده بود با تعجب گفت‪.‬‬

‫’فاکینگ فاینلی!‘‬

‫"میتونی مراقبش باشی‪ ،‬مگه نه؟" یونگی پرسید و با شک بهش خیره‬


‫شد‪" ،‬قبال اینکارو انجام دادی؟"‬

‫‪135‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یکجورایی کارم همینه‪ ،‬پس آره‪ ".‬تهیونگ جواب داد و با توجه به‬
‫تاریک شدن چهره ی یونگی‪ ،‬انگار که لحن حرف زدنش طعنه آمیز‬
‫شده بود‪.‬‬

‫"حواست به لحنت باشه بچه‪ "،‬یونگی با عصبانیت گفت‪" ،‬به هر حال‪،‬‬


‫بهتره وقتی برمیگردم یه خراش فاکی هم رو بدنش نباشه‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید‪" ،‬البته‪".‬‬

‫یونگی چشم غره ای بهش رفت و بعد سرش رو تکون داد‪ .‬بوسه ای به‬
‫پیشونی جونگوک زد‪ ،‬موهاش رو صاف کرد و بعد از جاش بلند شد و‬
‫رفت‪ ...‬در حالیکه مطمئن شد بین خارج شدن ضربه ای به شونه ی‬
‫تهیونگ بزنه!‬

‫تهیونگ نفس عمیقی از بینیش کشید و سعی کرد خودش رو کنترل‬


‫کنه‪ .‬واقعا جالب بود که مرد مو نعنایی چقدر راحت میتونست‬
‫اعصابش رو بهم بریزه!‬

‫‪136‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با باز کردن چشمهاش نگاهش به جونگوک افتاد‪ .‬یادش به آخرین باری‬
‫افتاد که پسر کوچیکتر جلوی اون‪ ،‬تموم راه برگشت تا ژاپن رو روی‬
‫پاهاش خوابش برده بود‪.‬‬

‫قلبش درد میکرد‪ .‬البته که یونگی اعصابش رو بهم میریخت‪ .‬اون‬


‫داشت جونگوک عزیزش رو ازش میدزدید!‬

‫تهیونگ آهی کشید و کنار پسر روی تخت نشست‪ ،‬آروم سرش رو بلند‬
‫کرد و اون رو روی پای خودش گذاشت‪ .‬آه کوچیکی از بین لبهای نیمه‬
‫باز جونگوک خارج شد‪.‬‬

‫نیم ساعتی گذشت تا اینکه پسر چشمهاش رو باز کرد و خمیازه ی‬


‫آرومی کشید‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬پسر با لحن خواب آلودی گفت و با لبخند به تهیونگ خیره‬


‫شد‪" ،‬ته ته اینجا چیکار میکنه؟"‬

‫قلب تهیونگ توی سینش مچاله شد‪" ،‬هیونگیت رفته بیرون گوکی‪"،‬‬
‫مرد موهای پسر رو نوازش کرد‪" ،‬زود برمیگرده‪".‬‬

‫‪137‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫در کمال تعجبش جونگوک سرش رو چرخوند و آروم مچ دستش رو‬


‫بوسید‪" ،‬هیونگی — میشه گوکی بازی رو استُ پ کنه؟" پسر با صدای‬
‫مرددی پرسید‪" ،‬گوکی دلش برای ته ته تنگ شده‪".‬‬

‫ضربان قلب تهیونگ باال رفت و شادی عمیقی توی قلبش ریشه دووند‪.‬‬

‫"فاک‪ ،‬من هم دلم برات تنگ شده بود بیبی‪ ".‬تهیونگ با احساس‬
‫آرامش خاطر ناله کرد‪ .‬خوشحال بود که جونگوک فراموش‪ ،‬یا‬
‫جایگزینش نکرده بود‪ .‬پسر فقط داشت همونطور که اون ازش‬
‫خواسته بود بازی رو انجام میداد‪.‬‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید‪ ،‬سرش رو چرخوند و چشم غره ای به مرد‬


‫رفت‪" ،‬ته ته حرف بدی زد! این کار بده هیونگی!"‬

‫تهیونگ برای اولین بار توی چند روز گذشته لبخند زد‪" ،‬متاسفم بیبی‪.‬‬
‫ته ته فقط خیلی خوشحال بود‪".‬‬

‫جونگوک هومی گفت‪ .‬سرش رو به شونه ی تهیونگ تکیه داد و‬


‫دستهاش رو دور کمرش حلقه کرد‪،‬‬

‫‪138‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حرف بد زدن کار خوبی نیست ته ته‪ .‬گوکی فکر میکنه تو باید تنبیه‬
‫بشی!"‬

‫تهیونگ با مالیمت خندید‪" ،‬ته ته بعدا میره تنهایی روی کارش فکر‬
‫میکنه‪ ،‬باشه بیبی؟"‬

‫"نه!"جونگوک ناله کرد و با لبهای آویزون به مرد خیره شد‪" ،‬ته ته تنبیه‬
‫گوکی رو انتخاب کرد‪ ،‬پس تنبیه ته ته رو هم گوکی باید انتخاب کنه!"‬

‫تهیونگ که میدید جونگوک سعی داره جدی باشه جلوی لبخندش رو‬
‫گرفت‪" ،‬باشه‪ ،‬عادالنست‪".‬‬

‫"واقعا؟! هورا!" چشمهای جونگوک برق زدن‪ .‬پسر دستهاش رو از کمر‬


‫تهیونگ جدا کرد و یکدفعه از تخت بیرون پرید‪" ،‬همینجا بمون ته ته!‬
‫گوکی زود برمیگرده!"‬

‫تهیونگ با لبخند به جونگوک که توی اتاق اینور و اونور میدویید و‬


‫وسایل رو کناری مینداخت خیره شد‪ .‬واضح بود که جونگوک داشت‬
‫دنبال چیزی میگشت‪ ،‬اما پسر بزرگتر نمیدونست چی‪.‬‬

‫‪139‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک باالخره با روبان ساتن صورتی ای پیشش برگشت‪ .‬تهیونگ‬


‫دیده بود که پسر چندبار از اون روبان به عنوان کمربند استفاده کرده‬
‫بود یا اون رو به موهاش بسته بود‪.‬‬

‫هر چند هیچ ایده ای نداشت چجوری قرار بود از اون برای تنبیهش‬
‫استفاده کنه!‬

‫"ته ته‪ ،‬هیشش‪ "،‬جونگوک اصرار کرد و با جدیت به تهیونگ خیره شد‪.‬‬
‫تیله های شکالتیش با هیجان میدرخشیدن‪" ،‬هیونگی االن باید ساکت‬
‫باشه و حرف نزنه! این تنبیهشه!"‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬ولی‪"-‬‬

‫"حرف نزن ته ته!" جونگوک ناله کرد و پسر بزرگتر با آهی دهنش رو‬
‫بست‪.‬‬

‫در کمال تعجبش جونگوک یکدفعه به جلو خم شد و روبان رو روی‬


‫چشمهاش بست‪.‬‬

‫"جونگو‪"-‬‬

‫‪140‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته ته!" پسر با صدای بلند ناله کرد‪" ،‬حرف نزن!"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو که یکدفعه خشک شده بود قورت داد‪ .‬پسر قصد‬
‫داشت باهاش چیکار کنه؟!‬

‫"ته ته حرف خیلی بدی زد‪ "،‬جونگوک با صدای شیطنت آمیزی گفت و‬
‫خندید‪ .‬دستهاش روی شلوار تهیونگ رقصیدن و داخل کمرش رفتن‪،‬‬
‫"پسر بدی بود‪ ،‬پس باید تنبیه بشه!"‬

‫تهیونگ میتونست آروم برآمده شدن عضوش و جریان یافتن خون‬


‫توی گوش هاش رو حس کنه‪ .‬محض رضای مسیح‪ ،‬این پسر از کجا یاد‬
‫گرفته بود اونجوری حرف بزنه؟‬

‫وقتی جونگوک شلوارش رو پایین کشید نفس توی سینش حبس شد‪.‬‬
‫انگشت های جونگوک عضو زیر لباس زیرش رو نوازش کردن و‬
‫تهیونگ جرقه های لذت رو توی بدنش حس کرد‪.‬‬

‫تهیونگ لب پایینش رو گاز گرفت‪" ،‬گوکی —" به زحمت نفسی کشید‪،‬‬


‫"چی‪"-‬‬

‫‪141‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته ته‪ ،‬اگه دوباره حرف بزنی گوکی بیشتر تنبیهت میکنه!" جونگوک‬
‫تهدید کرد‪.‬‬

‫تهیونگ که با حرکت دورانی دستهای جونگوک روی عضوش گیج شده‬


‫بود به زحمت سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫وقتی جونگوک یکدفعه خم شد و لبهاش رو روی عضو زیر لباس‬


‫زیرش گذاشت نفس متعجبی کشید‪.‬‬

‫جونگوک کوتاه خندید و اون صدا برای خارج شدن از دهنی که داشت‬
‫اون کار گناه آلود رو انجام میداد زیادی معصوم بود!‬

‫پسر لبهاش رو خیس کرد و بعد بوسه ای روی سر عضو پوشیده ی‬


‫تهیونگ گذاشت‪.‬‬

‫تهیونگ گرمای عمیقی رو توی شکمش احساس کرد‪.‬‬

‫"فا‪ "-‬پسر دندون هاش رو روی هم سایید و سعی کرد صحبت نکنه‪.‬‬
‫جونگوک خندید‪.‬‬

‫‪142‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دوباره لبهاش رو روی لباس زیر تهیونگ که از آب دهن خودش و پری‬


‫کام خیس شده بود کشید‪ .‬تهیونگ مالفه ی تخت رو چنگ زد تا مجبور‬
‫نباشه موهای جونگوک رو چنگ بزنه‪.‬‬

‫"هیونگی حالش خوبه؟" جونگوک پرسید و انگشت هاش با شیطنت‬


‫لبه ی لباس زیر تهیونگ رو کشیدن‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و نفس سنگینی کشید‪.‬‬

‫جونگوک به جای دادن جوابی لباس زیرش رو پایین کشید‪.‬‬

‫تهیونگ زبونش رو گاز گرفت تا از حس خوردن باد سرد به عضو کامال‬


‫برآمدش صدایی نده‪ .‬همین االن هم کامال تحریک شده بود‪ ،‬طولی‬
‫نمیکشید تا ارضا بشه!‬

‫"هیونگی خیلی بزرگه‪ "،‬جونگوک با صدای شگفت زده ای زمزمه کرد‪.‬‬


‫تهیونگ آرزو میکرد میتونست چهرش رو ببینه‪ .‬با خودش فکر کرد‬
‫یعنی لبهاش مثل هر باری که اون رو میبوسید سرخ شده بودن‪ ،‬یا از‬
‫خیسی آب دهنش برق میزدن؟ یعنی گونه هاش آتیش گرفته بودن و‬
‫چشمهاش با شهوت گشاد شده بودن؟‬
‫‪143‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تمام این افکار در عرض یک ثانیه از ذهنش پاک شدن‪.‬‬

‫وقتی جونگوک یکدفعه لبهاش رو دور سر عضوش حلقه کرد تهیونگ‬


‫نفس بلندی کشید‪.‬‬

‫گرمای دهنش باعث شد رون هاش باال بپرن‪ .‬با صدای سرفه کردن و‬
‫عُ ق زدن جونگوک نگران شد و سریع خودش رو عقب کشید‪.‬‬

‫"بیبی؟" تهیونگ پرسید‪" ،‬جونگوک‪ ،‬حالت خوبه؟"‬

‫جونگوک سرفه ای کرد‪" ،‬خوبم هیونگی!" صدای پسر گرفته بود‪" ،‬قرار‬
‫بود حرف نزنی‪ ،‬یادته؟"‬

‫خیال تهیونگ کمی راحت شد‪ .‬جونگوک چند لحظه صبر کرد تا خودش‬
‫رو کنترل کنه و بعد کارش رو ادامه داد‪.‬‬

‫لبهاش رو با معصومیت و بی تجربگی رو عضو تهیونگ کشید — اما‬


‫با این وجود هم اون بهترین بلو جابی بود که تهیونگ تا بحال گرفته‬
‫بود!‬

‫‪144‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اون عاشق صدایی هایی که جونگوک ایجاد میکرد‪ ،‬اون غره های ریز‬
‫و صدای کشیده شدن لبهاش روی عضوش بود‪ .‬عاشق جوری بودکه‬
‫پسر مکث میکرد تا سر عضوش رو ببوسه‪ .‬جوری که انگار حتی این‬
‫کار گناه آمیز هم باید با شیرینی و عالقه انجام میشد‪.‬‬

‫هرچند بیشتر از همه از اینکه نمیتونست حرف بزنه تحریک شده بود!‬

‫هر بار که غره ای میداد‪ ،‬یا بنظر میومد که میخواد حرف بزنه‪،‬‬
‫جونگوک لبهاش رو از عضوش جدا میکرد و تا زمانی که تهیونگ با‬
‫التماس برای دوباره لمس شدنش رون هاش رو تکون نمیداد کارش رو‬
‫ادامه نمیداد!‬

‫این کارش تهیونگ رو دیوونه میکرد‪ ،‬اما همین باعث میشد بدونه که‬
‫بهترین اورگاسم عمرش در انتظارش بود!‬

‫متعجب بود که جونگوک از کجا این تاکتیک رو یاد گرفته بود‪ ،‬اما‬
‫اونقدر غرق در لذت بود که نمیتونست چیزی بپرسه‪.‬‬

‫وقتی گرمایی که اخطار نزدیک شدن اورگاسمش بهش میداد رو توی‬


‫شکمش حس کرد‪ ،‬متوجه شد که کافی بود‪ .‬مهم نبود پسر کوچیکتر‬
‫‪145‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چقدر میخواست خودش رو ثابت کنه‪ ،‬مرز هایی وجود داشت که‬
‫قصد نداشت اون لحظه ازشون رد بشه‪.‬‬

‫"جونگوک بیبی!" تهیونگ به زحمت غرید‪" ،‬ب‪-‬بسه!"‬

‫جونگوک با صدای پاپی دهنش رو کنار کشید‪ .‬تهیونگ میتونست‬


‫ناراحتی توی صداش رو بشنوه‪" ،‬ولی هیونگی‪"-‬‬

‫"گوک‪ ،‬همین االن!"‬

‫جونگوک هوفه ای داد و از روی پاهاش کنار رفت‪ .‬چند لحظه بعد‬
‫دستی روبان صورتی رنگی که به جای چشم بند استفاده شده بود رو‬
‫از روی صورتش پایین کشید‪.‬‬

‫تهیونگ چند بار پلک زد تا چشمهاش به نور عادت کردن و بعد‪ ،‬پاهاش‬
‫رو اون طرف تخت انداخت و چند بار دستش رو روی عضوش باال و‬
‫پایین کشید‪ .‬تقریبا چند ثانیه بعد‪ ،‬با غره ای بین دست خودش ارضا‬
‫شد‪.‬‬

‫‪146‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دستش رو سمت دیگه ای تخت دراز کرد و بعد از برداشتن دستمالی‪،‬‬


‫مشغول پاک کردن انگشت هاش شد‪ ،‬در حالیکه جونگوک هنوز با لب‬
‫های آویزون و عصبانیت بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬بیبی‪ ،‬نمیخواستم بخوریش‪".‬‬

‫جونگوک دستهاش رو روی سینش گره زد‪" ،‬ولی گوکی میخواست!"‬


‫پسر ناله کرد‪" ،‬ته ته گفت گوکی میتونه مجازاتش رو انتخاب کنه!"‬

‫تهیونگ لبخندی زد و جونگوک رو روی پاهاش نشوند‪" ،‬میدونم بیبی‪،‬‬


‫ولی برات خیلی زوده که بخوریش‪ ،‬باشه؟ کار زیادیه گوکی‪،‬‬
‫نمیخواستم آسیبی ببینی یا گلوت رو اذیت کنی‪".‬‬

‫جونگوک مثل یه خرگوش عصبانی بهش چشم غره رفت‪" ،‬من یه پسر‬
‫بزرگم هیونگی! گوکی میتونه انجامش بده!"‬

‫تهیونگ موهاش رو نوازش کرد و نتونست جلوی خودش برای‬


‫گذاشتن بوسه ای روی بینیش رو بگیره‪،‬‬

‫"میدونم فرشته‪ ،‬ببخشید‪ .‬دفعه دیگه میذارم امتحانش کنی‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪147‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک که بنظر میومد راضی شده باشه اخمی کرد‪" ،‬خیلی خب‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬تهیونگ گفت و موهای پسر رو از روی صورتش کنار زد‪" ،‬حاال‬
‫بهم بگو آقای بزرگ‪ ،‬دقیقا از کجا این کارهارو یاد گرفتی"‬

‫جونگوک شونه ای باال انداخت‪" ،‬تلویزیون!"‬

‫تهیونگ پلک زد‪.‬‬

‫باشه پس!‬

‫"دیگه تلویزیون دیدن تعطیله!" تهیونگ گفت و با خنده ای سرش رو‬


‫تکون داد‪.‬‬

‫‪148‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪7.‬‬

‫تهیونگ اول متوجه اومدن یونگی نشد‪ ،‬اما نادیده گرفتن صدای تاپی‬
‫که از برخورد یونگی به چیزی توی تاریکی ایجاد شد‪ ،‬غیر ممکن بود!‬

‫"فاک!" مرد زیر لب ناسزایی زمزمه کرد‪" ،‬تهیونگ‪ ،‬نمیتونستی اسباب‬


‫بازی هاش رو جمع کنی؟"‬

‫تهیونگ روی تخت کنار جونگوک نشسته بود و مشغول نوازش کردن‬
‫موهای پسر خواب بود‪ .‬به محض اینکه یونگی بهش نزدیک شد‬
‫دستش رو کنار کشید‪ .‬امیدوار بود که یونگی اون صحنه رو ندیده‬
‫باشه‪".‬ببخشید‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬همین االن خوابش برد‪ .‬منتظر‬
‫تو بیدار مونده بود‪".‬‬

‫مرد مو نعنایی مثل همیشه تمیز و مرتب نبود‪.‬‬

‫‪149‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫کُتش ناپدید شده بود و پیراهن دکمه ای که زیرش تنش بود پاره شده‬
‫بود‪ .‬لکه هایی روش به چشم میخوردن که توی تاریکی ماهیتشون‬
‫قابل تشخیص نبود‪ ...‬هرچند نیاری نبود نابغه باشی تا بفهمی اونها چی‬
‫بودن!‬

‫زخمی روی لب یونگی بود که هنوز خون ریزی داشت و یکی هم‬
‫درست زیر ابروش بود که خون خشک شده ای روش به چشم‬
‫میخورد‪.‬‬

‫"محض رضای مسیح‪ "،‬تهیونگ با چشمهای گشاد شده زمزمه کرد‪،‬‬


‫"حالت خوبه؟"‬

‫یونگی چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬عالیم‪ .‬حاال میتونی بری‪ .‬خودم بقیه‬
‫ی شب رو باهاش میگذرونم‪".‬‬

‫تهیونگ سری تکون داد و از روی تخت بلند شد‪ .‬قبل رفتن کمی مردد‬
‫شد‪ ،‬آرزو میکرد جرئت این رو داشت تا چیز دیگه ای بگه!‬

‫‪150‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هرچند‪ ،‬بجای اینکه فورا اونجا رو ترک کنه‪ ،‬توی عمارت جئون دنبال‬
‫سوکجین گشت‪ .‬نتونست اون مرد رو پید کنه‪ ،‬اما نامجون رو پیدا کرد‬
‫که نزدیک ترین چیزی بود که اون لحظه میتونست گیرش بیاد‪.‬‬

‫"نامجون!" تهیونگ صدا زد و دستش رو برای مرد که پایین هال‬


‫ایستاده بود دراز کرد‪.‬‬

‫نامجون سرش رو از روی گوشیش بلند کرد و قدم های تهیونگ با‬
‫دیدن صورت مرد آروم شدن‪ .‬چهره ی مرد خسته بنظر میرسید و‬
‫لبهاش با عصبانیت به هم ف ُشرده شده بودن‪ .‬تهیونگ هیچوقت اون رو‬
‫انقدر جدی ندیده بود‪.‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو پایین انداخت و آروم کنار مرد ایستاد‪" ،‬همه چیز‬
‫— خوبه؟"‬

‫مرد بزرگتر به زحمت لبخندی زد‪" ،‬کامال‪ .‬همه چی عالیه‪ .‬هنوز‬


‫اینجایی؟"‬

‫‪151‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"همین االن داشتم میرفتم خونه‪ "،‬تهیونگ جواب داد و سعی کرد‬
‫اینکه دوستش به این راحتی داشت بهش دروغ میگفت رو به دل‬
‫نگیره‪ .‬محض رضای مسیح اون عضو یه گنگ بود! معلومه راز هایی‬
‫داشت که نمیتونست جلوی یه بادیگارد فاششون کنه!‬

‫نامجون همین حاال هم دوباره به گوشیش خیره شده بود‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬مرد که واضح بود اصال به اون گوش نمیکرد زمزمه کرد‪.‬‬
‫مشخص بود که حواسش جای دیگه ای بود‪.‬‬

‫"پس — فکر کنم من میرم دیگه‪ "،‬تهیونگ که کم کم داشت اعصابش‬


‫خورد میشد با اخمی گفت‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬نامجون زمزمه کرد و دستهاش به سرعت تکستی رو تایپ‬


‫کردن‪.‬‬

‫"— این رنگ مو بهت نمیاد!" تهیونگ فقط برای اینکه ببینه نامجون‬
‫واکنشی نشون میده یا نه گفت‪.‬‬

‫"که اینطور‪".‬‬
‫‪152‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"سکس میمون ها از آدم ها کینکی تره!"‬

‫"اومم‪".‬‬

‫"همیشه از سوکجین بیشتر از تو خوشم میومد!"‬

‫"هومم‪ ..‬وایسا‪ ،‬چی؟!"‬

‫تهیونگ دستهاش رو روی سینش گره کرد و نامجون گیج بهش خیره‬
‫شد‪" ،‬قراره بهم بگی چی شده یا نه؟" پسر با عصبانیت زمزمه‬

‫کرد‪" ،‬شاید بهتره بهم بگی چرا انگار هر آن ممکنه سکته کنی! یا چرا‬
‫یونگی یهو جوری برگشته که انگار بین یه دعوا توی بار بوده!"‬

‫چشمهای نامجون گشاد شدن‪ .‬مرد یکدفعه جلو پرید و دستهاش رو‬
‫روی دهن تهیونگ گذاشت‪.‬‬

‫"صدات رو بیار پایین!" نامجون از بین دندون هاش غرید‪" ،‬نمیتونی‬


‫این حرفهارو همینجوری بلند بزنی تهیونگ!"‬

‫‪153‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ که حاال کامال ترسیده بود دست نامجون رو کنار زد‪" ،‬نامجون‪،‬‬
‫چه خبره؟! من هم توی این خونه ی کوفتی زندگی میکنم‪ ،‬باشه؟! حق‬
‫دارم بدونم!"‬

‫َفک نامجون قفل شد‪" ،‬این — چیزی نیست که بتونم با هر کسی در‬
‫میونش بذارم تهیونگ‪ .‬متاسفم‪".‬‬

‫چشمهای تهیونگ تنگ شدن‪" ،‬اوه‪ ،‬پس حاال من هر کسی شدم!"‬

‫"ته — اینجوری بهتره‪ ".‬نامجون آهی کشید و دستش رو داخل‬


‫موهاش فرو کرد‪" ،‬مطمئن باش اگه دست من بود‪"-‬‬

‫"کیم نامجون؟"‬

‫نامجون با صدا شدن اسمش به سمت مردی قد بلند و چهارشونه‬


‫برگشت‪ .‬چهره ی مرد کامال برای تهیونگ ناآشنا بود‪ ،‬اما با توجه به‬
‫تاریک شدن چهره ی نامجون میشد گفت که اون میشناختش‪.‬‬

‫"بله؟" نامجون با لحن خشکی جواب داد‪.‬‬

‫"آقای جئون میخواد باهاتون صحبت کنه‪".‬‬


‫‪154‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫خون توی رگ های تهیونگ یخ بست‪ .‬جئون بزرگ؟ اون با نامجون‬


‫چیکار داشت؟ این ربطی به اتفاقی که برای یونگی افتاده بود داشت؟‬

‫و چرا نامجون یکدفعه جوری بنظر میرسید که انگار امکان داشت از‬
‫حال بره؟!‬

‫"البته‪ "،‬نامجون با آرامش جواب داد‪ .‬مرد از گوشه ی چشم به تهیونگ‬


‫خیره شد‪" ،‬سالمت به خونه برسی ته‪".‬‬

‫مرد چرخید و شروع به رفتن کرد‪ ،‬نامجون هم دنبالش راه افتاد‪.‬‬

‫اما نه قبل از اینکه یکدفعه تهیونگ رو به سمت خودش بکشه و لبهاش‬


‫رو به گوشش بچسبونه‪.‬‬

‫"به یونگی بگو فرار کنه!" نامجون توی گوشش هیس کشید و بعد با‬
‫آرامش به جایگاه قبلیش برگشت و دنبال مرد رفت‪.‬‬

‫حاال تهیونگ شوکه‪ ،‬گیج‪ ،‬تنها و ترسون اونجا مونده بود‪.‬‬

‫‪155‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫تهیونگ با قدم های بلند و پر سرعت حرکت میکرد و هر از گاهی از‬


‫ترس اینکه کسی شونش رو بگیره‪ ،‬و به اون هم بگه که جئون میخواد‬
‫ببینتش به پشت شونش نکاهی مینداخت!‬

‫با رکورد جدیدی به اتاق جونگوک رسید و پاش پشت همون اسباب‬
‫بازی ای که چند لحظه پیش زیر پای یونگی رفته بود گیر کرد‪.‬‬

‫"فاک!" تهیونگ ناسزا گفت و دندون هاش رو از دردی که توی قوزک‬


‫پاش حس کرد روی هم سایید‪.‬‬

‫"درد داره‪ ،‬مگه نه؟" صدای خشک یونگی از روی تخت به گوش رسید‪.‬‬

‫تهیونگ به یونگی که با نگاه بی حسی بهش خیره شده بود نگاه کرد‪.‬‬

‫"چرا برگشتی بچه؟ فکر کنم بهت گفتم بری خونه‪".‬‬


‫‪156‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من‪ ،‬اوم —" تهیونگ بزحمت روی پاهاش ایستاد‪ .‬قلبش وحشیانه‬
‫داشت به قفسه ی سینش میکوبید‪" ،‬داشتم میرفتم‪ ،‬ولی توی راهرو‬
‫به نامجون برخوردم و‪"-‬‬

‫"اون چی گفت؟" چهره ی یونگی کامال عوض شد‪َ .‬فکش قفل شد و‬


‫شونه هاش منقبض شدن‪.‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪ .‬حتی نمیدونست کامال دستوری که‬


‫بهش داده شده رو به یاد داره یا نه‪.‬‬

‫"گ‪-‬گفت بهت بگم که فرار کنی —" تهیونگ زمزمه کرد و مستقیم به‬
‫یونگی خیره شد‪.‬‬

‫یونگی برای چند لحظه جوابی نداد و همونطور بی احساس بهش‬


‫خیره شد‪.‬‬

‫تا اینکه یکدفعه از تخت بیرون پرید‪ ،‬شونه ی تهیونگ رو گرفت و اون‬
‫رو با خودش توی راهرو کشید‪.‬‬

‫‪157‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫صدای آرومی از تعجب از دهن تهیونگ خارج شد‪ ،‬تا اینکه یونگی‬
‫باالخره بیرون راهرو ایستاد‪.‬‬

‫"چه اتفاقی واسه نامجون افتاد؟" یونگی با صدای سردی‪ ،‬از بین‬
‫دندون های کلید شدش پرسید‪.‬‬

‫"یه یارویی بردش تا جئون رو ببینه‪ "،‬تهیونگ با صدای لرزونی جواب‬


‫داد‪ .‬آدرنالین توی رگ هاش جریان یافته بود‪" ،‬قبل از اینکه بره من رو‬
‫گرفت و گفت بهت بگم فرار کنی‪ .‬همین‪".‬‬

‫باالخره‪ ،‬احساسی روی چهره ی یونگی نقش بست‪ .‬چهره ی مرد با‬
‫عصبانیت درهم رفت‪ ،‬چشمهاش با خشم درخشیدن و دستهاش رو‬
‫داخل موهاش فرو کرد‪.‬‬

‫"فاک!" یونگی با خشم ناسزا گفت و لبهاش با انزجار جمع شدن‪" ،‬اون‬
‫حرومزاده ی روانی قراره نامجون رو تا حد مرگ بزنه!"‬

‫قلب تهیونگ توی سینش لرزید‪" ،‬ن‪-‬نامجون رو؟" پسر با چشمهای‬


‫گشاد شده پرسید‪" ،‬چرا؟!"‬

‫‪158‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی نادیدش گرفت‪ ،‬دستهاش رو پشت گردنش قفل کرد و به سقف‬


‫خیره شد‪ .‬توی افکار خودش غرق شده بود‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬یونگی بعد از چند لحظه سکوت گفت‪" ،‬باشه‪ .‬میدونی چیه‪،‬‬
‫من االن میرم‪ .‬به نامجون بگو من رفتم‪ ،‬ولی فقط همین‪ ،‬فهمیدی؟"‬
‫یونگی دستور داد‪ ،‬نگاهش رو از سقف گرفت و به تهیونگ چشم غره‬
‫رفت‪" ،‬حتی یک کلمه دیگه هم به کسی نگو! میشنوی؟"‬

‫’حتی نمیدونم چه چیز دیگه ای باید بگم!‘ تهیونگ عاجزانه فکر کرد‪،‬‬
‫اما فقط سرش رو برای یونگی تکون داد‪.‬‬

‫"و به گوک بگو — فاک!" یونگی غرید و با خشم چشمهاش رو بست‪،‬‬


‫"این سومین باریه که بدون خداحافظی بچه رو ترک میکنم!"‬

‫"بهش میگم که یه کاری برات پیش اومده‪ "،‬تهیونگ با لحن مالیمی‬


‫جواب داد‪" ،‬تو هم زود برمیگردی‪ ،‬پس خیلی ناراحت نمیشه‪".‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو باز کرد و همزمان با عصبانیت و قدردانی بهش‬


‫خیره شد‪.‬‬

‫‪159‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ممنونم‪ "،‬مرد باالخره زمزمه کرد‪.‬‬

‫اون ناراحتی واضح روی صورتش‪ ،‬از اینکه نمیتونست از برادرش‬


‫خداحافظی کنی باعث شد تنفر تهیونگ نسبت بهش کمی کمتر بشه‪.‬‬

‫و بعد تهیونگ با ترید‪ ،‬آخرین افکاری که توی سرش بودن رو به زبون‬


‫آورد‪،‬‬

‫"اوم‪ ،‬ا‪-‬گه زمانی نیازی داشتی با کسی ارتباط برقرار کنی — با‬
‫نامجون یا سوکجین — میتونی به من زنگ بزنی‪ .‬من عضو رسمی این‬
‫گنگ نیستم‪ ،‬پس فکر نمیکنم توی گوشیم شنود کار گذاشته باشن‪.‬‬
‫اینجوری امنیتش بیشتره‪".‬‬

‫میشد گفت یونگی متعجب بنظر میرسید‪.‬‬

‫"این —" ابروهای مرد درهم رفتن و متفکرانه به تهیونگ خیره شد‪،‬‬
‫"در واقع فکر بدی نیست‪ .‬زود شمارت رو بهم بده‪".‬‬

‫تهیونگ سریع شمارش رو توی گوشی مرد تایپ کرد‪ .‬متعجب بود که با‬
‫اون دستهای لرزونش همون بار اول بدون اشتباه تایپش کرد!‬
‫‪160‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی بسرعت گوشی رو به جیبش برگردوند‪.‬‬

‫"ممنونم بچه‪ "،‬مرد با مهربون ترین صدایی که تهیونگ تا به حال ازش‬


‫شنیده بود گفت‪" ،‬ممنونم‪ .‬بجای من از گوک مراقبت کن‪".‬‬

‫و یونگی به همون سرعتی که وارد زندگیش شده بود‪ ،‬رفت‪.‬‬

‫***‬

‫‪161‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫روز بعد حتی قبل از اینکه تهیونگ بتونه به اتاق جونگوک بره نامجون‬
‫کنار خودش کشیدش‪.‬‬

‫"یونگی قبل از اینکه بره چیزی بهت گفت؟" مرد اون رو داخل اتاق‬
‫انباری توی راهرو کشید و به سرعت پرسید‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ با نگرانی جواب داد‪ .‬هنوز روزش حتی شروع نشده بود‬
‫و خسته بود‪ .‬شب قبل بزحمت چند ساعت خوابیده بود‪ .‬تمام مدت‬
‫بلند میشد تا چک کنه در و پنجره ی اتاقش بسته باشن‪ ،‬یا پیامی از‬
‫یونگی روی گوشیش نیومده باشه‪.‬‬

‫"گفت بهت بگم که داره میره‪ ،‬فقط همین‪".‬‬

‫نامجون سر تکون داد و نفس سنگینی کشید‪" ،‬باشه‪ .‬این — خوبه‪.‬‬


‫پس تونست فرار کنه؟ ندیدی کسی جلوش رو بگیره؟"‬

‫"نه‪ ،‬من — نامجون وات د فاک؟" تهیونگ با عصبانیت گفت و آرنج‬


‫مرد رو با خشم ف ُشرد‪" ،‬دیگه بسمه! همین االن بهم میگی اینجا چه‬
‫خبره! چرا جئون دنبال پسر کوفتی خودشه؟! یونگی دیشب چه غلطی‬
‫کرده؟!"‬
‫‪162‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اون هیچکاری نکرده!" نامجون با لحن متدافعی جواب داد‪" ،‬بهش‬


‫حمله شده! اون زخم واسه دفاع از خودش بوجود اومدن!"‬

‫"این جواب سوال منو نمیده!" تهیونگ زمزمه کنون داد زد و با انگشت‬
‫اشارش ضربه ای به سینه ی نامجون زد‪" ،‬با تموم احترام‪ ،‬االن من توی‬
‫خرابکاری هاتون شریک شدم! چه خوشتون بیاد چه نه‪ ،‬تو و یونگی‬
‫من رو وارد بازی خودتون کردین! حداقل حقمه که یکسری جواب‬
‫داشته باشم!"‬

‫بنظر میومد حرفهاش تاثیر خودشون رو گذاشته باشن‪ ،‬چون چهره ی‬


‫نامجون جوری بود که انگار عذاب وجدان داشت‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬مرد باالخره جواب داد‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬فقط آروم باش‪ ،‬باشه؟‬
‫همه چیز رو بهت میگم‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪ ،‬اما وقتی مرد شروع به صحبت نکرد‬
‫ابروهاش به هم گره خوردن‪.‬‬

‫"اینجا نه‪ "،‬نامجون آهی کشید‪" ،‬وقت ناهار‪ ،‬من و سوکجین رو توی‬
‫اتاق لباسشویی ببین‪ .‬میدونی کجاست؟"‬
‫‪163‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وقتی تهیونگ سرش رو تکون داد مرد گفت‪" ،‬عمارت سمت چپ‪ ،‬طبقه‬
‫ی چهارم‪ .‬سعی کرد سر وقت برسی و —" نامجون با ترید به‬
‫چشمهاش خیره شد و ادامه داد‪" ،‬حواست باشه کسی تعقیبت نکنه‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهن خشکش رو قورت داد و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫نامجون بعد از اون چیز دیگه ای نگفت و فقط با چهره ی نگرانی‪ ،‬انبار‬
‫رو ترک کرد‪ .‬تهیونگ بعد از چند لحظه ی با احساس مشابهی همون کار‬
‫رو کرد‪.‬‬

‫با قدم های سنگین به سمت اتاق جونگوک رفت‪ .‬میدونست که‬
‫نمیتونه بذاره جونگوک از اینکه مشکلی وجود داره چیزی بفهمه‪ ،‬ولی‬
‫کنترل خشم‪ ،‬گیجی و نگرانیش داشت براش سخت میشد‪ .‬خصوصا‬
‫بخاطر کمبود خوابی که از شب گذشته داشت‪.‬‬

‫با نفس عمیقی‪ ،‬در اتاق رو باز کرد‪.‬‬

‫جونگوک بیدار بود و واضحا از اینکه تنها از خواب بیدار شده بود‬
‫خوشحال نبود‪.‬‬

‫‪164‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬پسر با عصبانیت اخم کرد‪ .‬طول اتاق رو رد کرد و با‬


‫دستهای گره زده روی سینش جلوی تهیونگ ایستاد‪" ،‬کجا بودی؟"‬

‫"ببخشید گوک‪ "،‬تهیونگ آهی کشید و موهای پسر رو نوازش کرد‪،‬‬


‫"باید یکم با جونی هیونگ حرف میزدم‪".‬‬

‫"گوکی تنهای تنها بود!" جونگوک ناله کرد‪" ،‬هیونگی هم رفته‪ .‬کجا‬
‫رفت ته ته؟"‬

‫افکار تهیونگ به سمت یونگی ای که دیشب دیده بود رفتن‪ .‬با بدنی‬
‫خونی و چهره ای پُ ر از پشیمونی‪.‬‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت‪،‬‬

‫"اون — باید جایی میرفت گوکی‪ .‬گفت زود برمیگرده‪".‬‬

‫جونگوک ناله کرد‪" ،‬خداحافظی نکرد!"‬

‫سر تهیونگ داشت از درد میترکید و برای اولین بار‪ ،‬شکایت ها و ناله‬
‫های جونگوک اصال براش بامزه نبودن‪.‬‬

‫‪165‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"زود برمیگرده گوک‪ "،‬پسر از بین دندون های کلید شده گفت‪" ،‬بیا‬
‫لباسهات رو عوض کنیم باشه؟"‬

‫بنظر میومد دنیا اون روز طرف اون نبود‪ ،‬چون جونگوک قرار نبود‬
‫شرایط رو براش راحت کنه‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر ناله ای کرد و خودش رو روی یکی از مبل های بادی‬
‫انداخت‪،‬‬

‫"نمیشه گوکی توی پیژامه هاش بمونه؟" جونگوک التماس کرد‪،‬‬


‫"لطفاا!"‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪" ،‬بیبی‪ ،‬لطفا‪ ،‬میشه فقط بدون بچه بازی‬
‫کاری که ازت میخوام رو انجام بدی؟"‬

‫"ولی ته ته‪"-‬‬

‫زنجیر خشم تهیونگ باالخره شکسته شد‪.‬‬

‫‪166‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"محض رضای فاک جونگوک‪ ،‬نمیتونی واسه یکبار بدون بچه بازی‬
‫فقط کاری که بهت میگم رو انجام بدی؟!"‬

‫پشیمونی باالفاصله مثل موجی با بدنش برخورد کرد‪.‬‬

‫"اوه خدا‪ "،‬تهیونگ با دیدن چشمهای خیس جونگوک با وحشت زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬فاک‪ ،‬من — جونگوک‪ .‬بیبی‪ ،‬گریه نکن! من خیلی متاسفم —"‬

‫"ته ته خیلی بدجنسه‪ "،‬جونگوک با بغض زمزمه کرد و هق هق کرد‪.‬‬


‫صورتش رو توی دستهاش پنهون کرد‪ .‬شونه هاش میلرزیدن‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬بیبی‪ ،‬نه‪ "،‬تهیونگ با قلب شکسته جلوی پسر زانو زد‪ .‬سعی کرد با‬
‫مالیمت صورت پسر رو بین دستهاش بگیره‪ ،‬اما جونگوک با لجبازی‬
‫چهرش رو پنهون نگه داشت‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬من خیلی متاسفم‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬ته ته واقعا‬
‫متاسفه بیبی‪ .‬قصد نداشت سرت داد بزنه‪ .‬لطفا بیبی‪ .‬بهم نگاه کن‪".‬‬

‫‪167‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر باالخره سرش رو باال آورد و قلب تهیونگ با دیدن چهرش از‬
‫عذاب وجدان پُ ر شد‪ .‬گونه های جونگوک صورتی رنگ شده بودن و‬
‫بینیش از گریه ُسرخ شده بود‪ .‬اشک روی صورتش فرو ریخته بود و‬
‫چند قطره هنوز گوشه ی چشمهاش بودن‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی خیلی ب‪-‬بدجنسه!" پسر با سکسکه گفت‪.‬‬

‫"حق با توئه‪ "،‬تهیونگ سرش رو تکون داد و قلبش از ناراحتی ف ُشرده‬


‫شد‪" ،‬هیونگی یه آدم بدجنس بده که گوکی رو گریه انداخته‪ .‬من‬
‫خیلی متاسفم جونگوکی‪".‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد‪ .‬پسر چند لحظه ساکت بود و هر چقدر که‬
‫تهیونگ دلش میخواست هزاران بار دیگه عذرخواهی کنه‪ ،‬به جونگوک‬
‫اجازه داد که فکر کنه‪.‬‬

‫"هیونگی —" پسر باالخره با صدای لرزونی گفت‪ .‬تیله های خیسش به‬
‫تهیونگ خیره شدن‪" ،‬گوکی ک‪-‬کار بدی کرده؟ داری تنبیهش میکنی؟"‬

‫قلب تهیونگ همون لحظه شکست و دیگه نمیتونست دردش رو تحمل‬


‫کنه‪ .‬جونگوک رو توی آغوشش کشید و صورتش رو به سینش ف ُشرد‪.‬‬
‫‪168‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ ،‬نه‪ ،‬گوکی‪ "،‬تهیونگ با جدیت زمزمه کرد و تقریبا جونگوک رو‬
‫گهواره وار روی سینش تکون داد‪" ،‬اصال‪ .‬تو هیچ کار بدی نکردی‪،‬‬
‫باشه؟ تو پسر خیلی خوبی هستی فرشته‪ .‬تو هیچ کاری نکردی‪ ،‬لطفا‬
‫اینجوری فکر نکن‪".‬‬

‫"پ‪-‬پس چرا‪"-‬‬

‫"ته ته فقط خیلی خستست باشه؟" تهیونگ با مالیمت توضیح داد‪.‬‬


‫بدنش رو عقب کشید تا به پسر خیره بشه‪" ،‬هیچ بهونه ای واسه داد‬
‫زدن سرت ندارم‪ .‬متاسفم جونگوکی‪ .‬تو پسر بدی نیستی‪ ،‬باشه؟ تو‬
‫پسر خیلی خوبی هستی‪ ،‬قول میدم‪".‬‬

‫جونگوک فین فین کرد‪ —" ،‬قول انگشتی؟"‬

‫شونه های تهیونگ با آرامش فرو افتادن‪" ،‬آره‪ "،‬پسر بزرگتر تقریبا گریه‬
‫کرد‪" ،‬قول انگشتی‪".‬‬

‫انگشتش رو دور انگشت جونگوک حلقه کرد و اون رو بوسید‪ ،‬اما‬


‫اونجا متوقف نشد‪ .‬به تموم پیشونی‪ ،‬بینی و گونه ی پسر بوسه زد‪ ،‬تا‬
‫جایی که جونگوک شروع به خندیدن کرد‪.‬‬
‫‪169‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته ته دیگه هیچوقت سرت داد نمیزنه‪ ،‬باشه؟" تهیونگ با آهی گفت و‬
‫آخرین بوسش رو روی پیشونی پسر کاشت‪" ،‬این هم یه قول‬
‫دیگست‪".‬‬

‫جونگوک چونش رو بوسید‪ .‬قصد داشت لبهاش رو ببوسه‪ ،‬اما تهیونگ‬


‫توی آخرین لحظه سرش رو جا به جا کرد‪.‬‬

‫"اشکالی نداره ته ته‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و صورتش رو توی گودی‬


‫گردن تهیونگ فرو کرد‪ .‬تهیونگ هنوز میتونست اشک های خشک شده‬
‫روی گونه هاش رو حس کنه‪.‬‬

‫"بعضی وقت ها گوکی هم خسته میشه‪ .‬و‪-‬و یکم بی اعصاب میشه‪،‬‬


‫گاهی داد هم میزنه!"‬

‫"گوکی فوق العاده وقتی اینجوری میشه چیکار میکنه‪ ،‬هوم؟" تهیونگ‬
‫با لبخندی پرسید‪.‬‬

‫جونگوک با جدیت بهش خیره شد‪” ،‬میخوابه‪“.‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬بنظر فکر بدی نمیاد‪".‬‬

‫‪170‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پس با هم خوابیدن‪ ...‬یا حداقل سعی کردن‪ .‬تنها چیزی که تهیونگ‬


‫میتونست بهش فکر کنه وقت نهار و مالقاتش با نامجون و سوکجین‬
‫بود‪.‬‬

‫شاید باالخره میتونست یکسری از رازهای بنگتن رو بفهمه‪.‬‬

‫‪171‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪8.‬‬

‫تهیونگ مطمئن بود که دنیا باهاش لج کرده‪.‬‬

‫توی تمام مدتی که اونجا کار میکرد هیچوقت‪ ،‬هیچوقت‪ ،‬حتی یکبار‬
‫هم جونگوک نخواسته بود که ناهارش رو سر وقت بخوره‪ .‬همیشه‬
‫حداقل نیم ساعتی رو باهاش لجبازی میکرد و بعد از کلی ناز کشیدن‬
‫و التماس (بعضی وقتها حتی رشوه دادن!)‪ ،‬با اکراه به اتاق ناهارخوری‬
‫میرفت‪.‬‬

‫پس البته که توی تنها روزی که تهیونگ باید زمان نهار جایی میرفت‪،‬‬
‫جونگوک میخواست غذاش رو سر وقت بخوره!‬

‫"گوکی خیلییی گرسنشه‪ "،‬پسر ناله کرد و خودش رو روی پاهای‬


‫تهیونگ انداخت‪.‬‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬به این زودی گرسنته؟ مطمئنی بیبی؟"‬
‫‪172‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫صدایی که یکچیزی بین غرش و ناله بود از گلوی جونگوک خارج شد‪،‬‬
‫"شکمم داره غره میده ته ته! میشه غذا بخوریم؟"‬

‫تهیونگ آهی کشید و با لبخندی موهای جونگوک رو نوازش کرد‪" ،‬البته‬


‫بیبی‪".‬‬

‫پس به اتاق نهارخوری رفت و خودش رو مجبور کرد تا کنار جونگوک‬


‫بشینه‪ .‬گوشت جونگوک رو تکه تکه کرد و احساس بدی که با هربار‬
‫ویبره کردن گوشیش‪ ،‬توی سینش بوجود میومد رو نادیده گرفت‪.‬‬

‫به اتاق بازی برگشتن‪ ،‬وقتی جونگوک برای دیدن فیلمی روی پاهاش‬
‫نشسته بود گوشیش بی وقفه شروع به ویبره کردن کرد‪.‬‬

‫سوکجین — سوکجین —‬

‫"اوم گوکی؟" پسر بزرگتر پرسید‪" ،‬اشکالی نداره اگه من یه تماس‬


‫کوچولو رو جواب بدم؟ زود برمیگردم‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک از روی صفحه ی فیلم تکون نخوردن‪" ،‬هیش‬


‫هیونگی‪ ،‬اون دختره با دندون های خرابش همین االن نمو رو گرفت!"‬
‫‪173‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ نفسش رو توی سینش حبس کرد و آروم جونگوک رو از روی‬


‫پاهاش روی قالیچه گذاشت‪ .‬جونگوک انقدر غرق فیلم بود که بزحمت‬
‫متوجه شد چه اتفاقی داره میفته و این به تهیونگ فرصت داد تا از‬
‫اتاق بیرون بپره و گوشیش رو باز کنه‪.‬‬

‫"سوکجین‪ ،‬متاسفم که سر قرار پیدام نشد‪ ،‬جونگوک‪"-‬‬

‫"کیم تهیونگ؟"‬

‫کلمات توی دهن تهیونگ متوقف شدن‪.‬‬

‫کسی که پشت خط بود سوکجین نبود‪.‬‬

‫"کی —" پسر آب دهنش رو قورت داد و حس کرد که رنگ از صورتش‬


‫پرید‪" ،‬تو کی هستی؟ سوکجین کجاست؟"‬

‫"اگه بتونم همه چیز رو حضوری براتون توضیح بدم خیلی خوشحال‬
‫میشم آقای کیم‪ .‬شاید دلتون بخواد با هم مالقات کنیم؟"‬

‫انگشت های تهیونگ انقدر محکم گوشی رو بینشون ف ُشرده بودن که‬
‫احساس درد میکرد!‬
‫‪174‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نمیتونم‪ "،‬پسر باالخره تونست جواب بده‪" ،‬م‪-‬من سر کارم‪ ،‬نمیتونم‬


‫همینجوری‪" -‬‬

‫"نگران نباشید آقای کیم‪ .‬میتونیم ترتیبش رو بدم تا کسی از پسرم‬


‫مراقبت کنه‪".‬‬

‫خون توی رگ های تهیونگ یخ بست‪.‬‬

‫لعنت‪.‬‬

‫اون داشت با جئون حرف میزد!‬

‫احساس ضعف پاهاش رو فرا گرفته بود‪ .‬خودش رو به دیواری رسوند‬


‫تا بتونه بهش تکیه بده‪.‬‬

‫"آقای کیم‪ ،‬هنوز اونجایید؟"‬

‫تهیونگ یکذره هم از لرزش صداش حین جواب دادن به اون صدا‬


‫خجالت نکشید‪ ،‬چون خوشحال بود که حتی تونست جوابی بده!‬

‫"ک‪-‬کجا میخواید همدیگه رو ببینیم؟"‬


‫‪175‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫جئون گفت ترتیبش رو داده تا دو مرد راس یک ساعت بعد دنبالش‬


‫بیان‪ .‬یکی از اونها با جونگوک میموند‪ ،‬درحالیکه دیگری تهیونگ رو تا‬
‫محل مالقاتشون راهنمایی میکرد‪.‬‬

‫تهیونگ حس میکرد داره توی خواب راه میره‪ .‬مثل ربات ها تماس رو‬
‫قطع کرد‪ ،‬مثل ربات ها به اتاق بازی برگشت و مثل ربات ها جواب‬
‫سوال های جونگوک رو داد‪.‬‬

‫اضطراب و ترس تمام وجودش رو فرا گرفته بود‪ .‬سواالت زیادی توی‬
‫مغزش میچرخیدن و هر کدوم از قبلی تاریکتر بودن‪.‬‬

‫جئون از اون چی میخواست؟‬

‫چرا گوشی سوکجین رو داشت؟‬

‫‪176‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین کدوم گوری بود؟‬

‫با حس تکون خوردن شونش توسط کسی از افکارش بیرون اومد‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬جونگوک اخم کرده بود‪" ،‬یه آقایی جلوی دره‪".‬‬

‫تهیونگ به سرعت به در نگاه کرد‪ .‬دو سایه کنار اون ایستاده بودن‪.‬‬

‫پسر آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬باشه‪ ،‬گوکی؟"‬

‫تهیونگ با نفس عمیقی گونه های جونگوک رو بین دستهاش گرفت و‬


‫با آروم ترین لحنی که میتونست شروع به صحبت کرد‪" ،‬بیبی‪ ،‬ته ته‬
‫باید سریع یه جایی بره‪ ،‬ولی زود برمیگرد‪ .‬میتونی واسه اون آقای‬
‫مهربون پسر خوبی باشی؟ قراره وقتی من نیستم مواظبت باشه‪،‬‬
‫خب؟"‬

‫چهره ی جونگوک با شنیدن اون حرفها فرو ریخت‪" ،‬نههه!" پسر ناله‬
‫کرد و صورتش رو توی فاصله ی بین گردن و شونه ی تهیونگ فرو کرد‪،‬‬
‫"چرا ته ته داره میره؟"‬
‫‪177‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قلب تهیونگ با دیدن ناراحتی پسر کوچیکتر درد گرفت‪" ،‬من رو‬
‫ببخش بیبی‪ ،‬ولی کار خیلی مهمی دارم‪ .‬خیلی خیلی خیلی سریع‬
‫برمیگردم باشه؟ قول میدم‪".‬‬

‫جونگوک توی گردنش ناله کرد‪" ،‬خیلی خیلی خیلی سریع؟"‬

‫"خیلی خیلی خیلی سریع‪ "،‬تهیونگ تکرار کرد و بوسه ای روی موهای‬
‫پسر کاشت‪.‬‬

‫جونگوک از روی شونه ی تهیونگ نگاهی به مرد انداخت و بعد دوباره‬


‫چهرش رو مخفی کرد‪" ،‬گوکی از غریبه ها خوشش نمیاد‪"...‬‬

‫قلب تهیونگ با یادآوری اینکه چقدر آدم از اون پسر معصوم سو‬
‫استفاده کرده بودن تیر کشید‪ .‬یکدفعه هیچ قسمتی از وجودش‬
‫نمیخواست به هیچ عنوان جونگوک رو اونجا با اون غریبه تنها بذاره!‬

‫"خودم با اون مرد حرف میزنم بیبی‪ ،‬باشه؟" تهیونگ با مالمیت به‬
‫پسر اطمینان خاطر داد‪" ،‬ته ته مطمئن میشه که اون با گوکی مهربون‬
‫باشه‪ ،‬خوبه؟"‬

‫‪178‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با ناراحتی فین فین کرد‪" ،‬باشه — ولی ته ته باید باهاش‬


‫حرف بزنه‪".‬‬

‫حلقه ی دستهای تهیونگ دور بدن پسر تنگ تر شدن‪ .‬محض رضای‬
‫مسیح‪ ،‬دیگه هیچوقت نمیخواست تنهاش بذاره!‬

‫"البته بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬تو خیلی پسر خوبی هستی‪ .‬وقتی‬
‫برگردم باهات هر بازی ای که بخوای رو میکنم‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک باالخره خودش رو از تهیونگ جدا کرد و بعد از هزارن بوسه‬


‫روی صورتش‪ ،‬گذاشت که بره‪.‬‬

‫همون لحظه ای که تهیونگ ترکش کرد‪ ،‬پسر روی تختش پرید و‬


‫خودش رو زیر مالفه هاش پنهون کرد‪.‬‬

‫قلب تهیونگ با هر قدمی که برمیداشت تیر میکشید و باالخره‪ ،‬کنار در‬


‫متوقف شد و به مرد خیره شد‪.‬‬

‫"گوش کن‪ ،‬حق نداری بهش دست بزنی!" تهیونگ با دندون های بهم‬
‫ساییده شده‪ ،‬با سردترین لحن ممکن گفت‪،‬‬
‫‪179‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اگه برگردم و ببینم حتی یه خراش کوچولو روش افتاده‪ ،‬با دستهای‬
‫خودم میکشمت‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫چشمهای مرد با عصبانیت درخشیدن‪" ،‬تو کی هستی که به من‪"-‬‬

‫"اسمم کیم تهیونگه عوضی‪ "،‬پسر بزرگتر غرید و با مرد سینه به سینه‬
‫شد‪" ،‬و باهات شوخی ندارم‪ .‬دست بهش نمیزنی‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫بنظر نمیومد مرد یکذره هم ترسیده باشه‪ ،‬اما حداقل سرش رو تکون‬
‫داد‪ .‬تهیونگ که فهمید این بهترین چیزیه که گیرش میاد و از مرد دور‬
‫شد‪.‬‬

‫شونه هاش پایین افتادن و سرش رو روی به مرد دیگه تکون داد‪،‬‬
‫"بریم‪".‬‬

‫***‬

‫‪180‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ از راهرو های پیچ در پیچ و راه پله های زیادی رد شد‪.‬‬

‫احساساتش بین اضطراب‪ ،‬ترس و پارانویا عوض میشدن‪.‬‬

‫میشد گفت که فقط داشت تمام تالشش رو میکرد تا باال نیاره!‬

‫مرد تهیونگ رو پشت دو در بزرگ مرمرین متوقف کرد که به هیچ‬


‫عنوان حال تهیونگ رو بهتر نمیکردن‪.‬‬

‫"اینجا منتظر بمون‪ "،‬مرد دستور داد‪.‬‬

‫دو بار به در ضربه زد و بعد داخل شد‪ .‬کمتر از یک دقیقه گذشت تا مرد‬
‫دوباره بیرون اومد و اینبار‪ ،‬یکی از درهارو باز نگه داشته بود‪.‬‬

‫"آقای جئون بهتون خوش آمد میگه‪ "،‬مرد با صدای بی احساسی گفت‪.‬‬

‫’باال نیار‪ ،‬باال نیار!‘‬

‫تهیونگ داخل اتاق شد و با تصوری مردی که بدون نگاه کردن به اون‪،‬‬


‫پشت میزی مرمرین نشسته بود رو به رو شد‪.‬‬

‫‪181‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جئون با صدای بسته شدن در سرش رو باال آورد و چهرش با لبخندی‬


‫تزیین شد‪.‬‬

‫تهیونگ با دیدن سردترین لبخندی که تا بحال دیده بود به خودش‬


‫لرزید‪.‬‬

‫”آقای کیم‪ “،‬مرد گفت‪" ،‬لطفا بشینید‪"،‬‬

‫تهیونگ با پاهای لرزون خودش رو روی صندلی کنار میز انداخت‪ .‬با‬
‫احترام سرش رو پایین نگه داشت‪ .‬قلبش با سرعت سرسام آوری به‬
‫قفسه ی سینش میکوبید‪.‬‬

‫جئون شبیه به ورژنی بزرگتر‪ ،‬و جدی تری از جونگوک بود‪ .‬اجزای‬
‫صورتش همون زیبایی مشابه با پسر کوچیکتر رو داشتن‪ .‬تنها تفاوت‬
‫بزرگ این بود که در حالیکه جونگوک سرشار از تمام چیزهای معصوم‪،‬‬
‫پاک و شیرین بود‪ ،‬تمام وجود اون مرد قدرت و کنترل رو فریاد میزد‪.‬‬

‫در نتیجه‪ ،‬این هم هیچ کمکی به معده ی تهیونگ نمیکرد!‬

‫‪182‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"مطمئنم که هیچ مشکلی با افرادم نداشتی‪ "،‬مرد با لحن راحتی‬


‫شروع کرد‪.‬‬

‫تهیونگ باالخره سرش رو باال آورد و با لبهای گزیده دوباره با لبخند‬


‫سرد مرد رو به رو شد‪.‬‬

‫"ن‪-‬نه آقا‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جئون گلوش رو صاف کرد‪" ،‬مسئولیت پذیر ترین فردم رو‬
‫فرستادم تا از جونگوک مواظبت کنه‪ ،‬میدونم که نگهداری ازش چقدر‬
‫سخته‪".‬‬

‫تهیونگ سعی کرد با کشیدن نفس های بلند خودش رو آروم کنه‪.‬‬

‫"اون پسر خیلی خوش رفتاریه آقا‪ "،‬پسر با تردید گفت‪" ،‬مواظبت از‬
‫اون باعث افتخاره‪".‬‬

‫لبخند جئون یکدفعه تاریک شد‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬ولی تو کاری بیشتر از محافظت کردن ازش انجام میدی‪ .‬مگه نه‬
‫تهیونگ؟"‬
‫‪183‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تپش قلب تهیونگ متوقف شد‪.‬‬

‫"آ‪-‬آقا؟" پسر با لکنت گفت‪.‬‬

‫چشمهای جئون با خشم برق زدن و تقریبا اون رو یاد یونگی انداختن‪.‬‬

‫جئون دستهاش روی میز گذاشت و با آرامش به سمت تهیونگ خم‬


‫شد‪ .‬درست برعکس حسی که پسر داشت‪.‬‬

‫"لطفا به من دروغ نگو تهیونگ‪ .‬این خصوصیتی نیست که توی یک‬


‫مرد ازش خوشم بیاد‪".‬‬

‫چهره تهیونگ آتیش گرفت و پیشونیش از عرق خیس شد‪" ،‬آ‪-‬آقا‪ ،‬من‬
‫هیچوقت قصد بی احترامی به شما یا جونگوک رو نداشتم‪ ،‬من‪"-‬‬

‫"نیاز نیست خودت رو واسم توجیه کنی‪ "،‬مرد حرفهاش رو قطع کرد‪.‬‬
‫چشمهای تیرش باعث میشدن تهیونگ احساس سرما کنه‪.‬‬

‫"کیم تهیونگ‪ ،‬میخوام سوال واضحی رو ازت بپرسم و توقع یه جواب‬


‫صادقانه رو دارم‪".‬‬

‫‪184‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دستهای تهیونگ مشت شدن و تپش قلبش دوباره شدت گرفت‪.‬‬

‫"بله آقا‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪.‬‬

‫جئون به صندلیش تکیه داد و بهش خیره شد‪،‬‬

‫"تو با پسر من رابطه داری؟"‬

‫تموم وجود تهیونگ همون لحظه یخ بست‪.‬‬

‫سکوتی بین هردوشون رو فرا گرفت‪ .‬تهیونگ از باز کردن دهنش‬


‫میترسید‪ .‬میترسید که تموم محتویات معدش رو روی میز گرون‬
‫قیمت جئون باال بیاره‪.‬‬

‫بعد از چند لحظه مرد ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫"من —" تهیونگ سرش رو پایین انداخت‪" ،‬بله آقا‪ ،‬من — با جونگوک‬
‫رابطه دارم‪".‬‬

‫گوشه ی لب جئون به نشونه ی یک لبخند کوچیک باال رفت‪.‬‬

‫‪185‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"از صداقتت ممنونم‪".‬‬

‫تهیونگ بی صدا سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"حاال فکر کنم باید بهت بگم سوکجین کجاست‪ "،‬جئون خندید‪" ،‬چون‬
‫باالخره برای فهمیدن این موضوع اینجا اومدی!"‬

‫درواقع پسر کامال هدفش رو فراموش کرده و حاال عذاب وجدان‬


‫عمیقی برای فکر نکردن به دوستش داشت‪.‬‬

‫"سوکجین از وظایفی که توی بنگتن داشت مرخص شده‪".‬‬

‫سر تهیونگ با شوک باال اومد‪" ،‬چی؟"‬

‫چهره ی جئون کامال جدی بود‪" ،‬در واقع اون و نامجون هر دو‪.‬‬
‫نمیتونم جزییات این موضوع رو برات توضیح بدم‪ ،‬اما بدون تصمیمی‬
‫نیست که راحت گرفته باشمش‪ .‬اونها دوتا از بهترین افراد من بودن‪".‬‬

‫"ولی —" تهیونگ حتی نمیدونست چی باید بگه‪.‬‬

‫‪186‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"باعث تاسفه که افرادی که نزدیک تر از همه میدونیشون در آخر به‬


‫یکنفر دیگه وفادار میشن‪ "،‬جئون آهی کشید‪" ،‬متاسفانه این قانون‬
‫زندگیه‪".‬‬

‫جوری که حرف میزد‪ ،‬لحن بی تفاوت و سردش‪ ،‬بدن تهیونگ رو‬


‫میلرزوند‪.‬‬

‫جوری حرف میزد که انگار اونها مرده بودن‪.‬‬

‫"آ‪-‬آقا —" تهیونگ بزحمت حرف زد‪ ،‬چهرش داشت رنگ خودش رو‬
‫میباخت‪" ،‬ا‪-‬اگه میشه من مرخص —"‬

‫"البته‪ "،‬جئون با همون لبخند سرد جواب داد‪" ،‬یک مسئله ی دیگه‬
‫هست که باید دربارش باهات حرف بزنم‪ .‬بعدش آزادی که پیش‬
‫جونگوک برگردی‪".‬‬

‫تهیونگ که روی پاهاش ایستاده بود با اکراه به صندلیش برگشت‪.‬‬


‫دندون هاش رو روی هم سایید و سعی کرد جلوی حالت تهوعش رو‬
‫بگیره‪.‬‬

‫‪187‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بله آقا؟" پسر از بین دندون های کلید شده پرسید‪.‬‬

‫"من فایلت رو خوندم تهیونگ‪ "،‬جئون ادامه داد و به صورت متعجبش‬


‫خندید‪" ،‬میدونم که تمرینات نبرد تن به تن دیدی‪ ،‬و همینطور تمرین‬
‫استفاده از سالح سرد‪".‬‬

‫"بله — آقا‪ "،‬تهیونگ با تردید جواب داد‪ .‬ابروهاش با گیجی به هم گره‬


‫خورده بودن‪.‬‬

‫"خب‪ "،‬جئون روی پاهاش ایستاد‪ ،‬بلند قد تر از چیزی بود که نشون‬


‫میداد و این ترسناکترش میکرد‪" ،‬حاال که این همه استعداد داری و من‬
‫هم دو تا از افرادم رو از دست دادم —"‬

‫مرد چشمهای سرد و تاریکش رو به تهیونگ دوخت‪" ،‬کیم تهیونگ‪،‬‬


‫نظرت درباره ی عضو بنگتن شدن چیه؟"‬

‫تهیونگ دهنش رو باز کرد و تمام محتویات معدش رو روی زمین خالی‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪188‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪9.‬‬

‫تهیونگ اون شب رو خونه نرفت‪.‬‬

‫از لحاظ جسمی انرژی انجام دادن اینکار رو نداشت‪.‬‬

‫بنظر میومد جونگوک با اون قلب مهربونش متوجه شده بود که‬
‫هیونگ مورد عالقش مشکلی داشت‪.‬‬

‫بعد از اینکه مردی که قرار بود ازش مواظبت کنه رفته بود‪ ،‬جونگوک‬
‫به سرعت آستین لباس تهیونگ کشید رو تا پسر بزرگتر باالخره‬
‫نشست‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬هیونگی‪ ،‬بیا بریم دراز بکشیم‪ ،‬بنظر میاد‬
‫حالت خوب نیست‪".‬‬

‫تهیونگ اجازه داد پسر تا روی تخت بکشتش‪ .‬جونگوک با مالیمت‬


‫شونه هاش رو فشار داد تا تهیونگ باالخره نشست‪.‬‬
‫‪189‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ بدون هیچ حسی به رو به رو خیره شده بود‪ ،‬اما چشمهاش‬


‫جایی رو نمیدیدن!‬

‫"هیونگی‪ "،‬جونگوک ناله کرد و دستهای نرمش با مالیمت گونه های‬


‫تهیونگ رو قاب کردن‪" ،‬چی شده؟"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪ .‬دهنش مزه ی اسید تلخ معدش رو‬
‫میداد‪ .‬حتی متوجه نبود که جونگوک داره باهاش صحبت میکنه‪ .‬تنها‬
‫چیزی که میشنید سوال جئون بود که مثل یه نوار کاست خراب‪ ،‬توی‬
‫ذهنش ریپیت میشد‪.‬‬

‫"ته ته!"‬

‫تهیونگ باالخره از افکارش بیرون پرید و با چشمهای خیس جونگوک‬


‫رو به رو شد‪.‬‬

‫"هیونگی داره میترسونتم!" پسر با بغض ناله کرد‪" ،‬چرا ته ته حرف‬


‫نمیزنه؟"‬

‫‪190‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فاک‪ .‬ببخشید بیبی‪ "،‬تهیونگ با صدای خشکی گفت و همونطور که‬


‫جونگوک چند لحظه ی پیش این کار رو کرده بود‪ ،‬گونه های پسر رو با‬
‫دستهاش قاب کرد‪.‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد‪" ،‬هیونگی حالش بده؟"‬

‫تهیونگ با مالیمت گونه های پسر رو نیشگون گرفت‪" ،‬یکمی‪ .‬شکم‬


‫هیونگی درد میکنه‪ .‬فقط همین‪".‬‬

‫"میخوای گوکی کمک کنه؟" جونگوک که یکدفعه مشتاق بنظر میرسید‬


‫پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ متوجه شد پسر فکر میکنه قراره اورگاسم داشته باشه و‬


‫خندید‪.‬‬

‫"درد اونجوری نه بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر میون خنده هاش توضیح داد‪،‬‬
‫"ولی از پیشنهادت ممنونم‪".‬‬

‫جونگوک اخمی کرد‪" ،‬ته ته باید وقتی رفت خونه دارو بخوره‪".‬‬

‫‪191‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫حتی فکر سوار ماشین شدن‪ ،‬رانندگی کردن تا خونه و بعد رفتن توی‬
‫تختش باعث میشد تهیونگ دلش بخواد گریه کنه‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬مشکلی نداری اگه من امشب رو اینجا بمونم؟" تهیونگ با‬


‫تردید پرسید و طره ای از موهای پسر کوچیکتر رو پشت گوشش زد‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک گرد شدن‪.‬‬

‫"نه!" پسر با اشتیاق جواب داد‪" ،‬میتونیم پیش هم بخوابیم!"‬

‫قلب تهیونگ گرم شد‪ ،‬از دیدن تیله های درخشان جونگوک احساس‬
‫آرامش میکرد "آره بیبی‪ ،‬بیا همینکار رو بکنیم‪".‬‬

‫اون شب سعی کرد روی تنها چیزی که میتونست حالش رو بهتر کنه‬
‫تمرکز کنه‪.‬‬

‫جونگوک‪.‬‬

‫‪192‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫متاسفانه چیزهای خوب دوام خیلی کوتاهی داشتن‪ .‬روز بعد تهیونگ‬
‫با دونستن اینکه جئون به زودی ازش یه جواب میخواست از خواب‬
‫بیدار شد‪.‬‬

‫مهم نبود چندبار با خودش مزایا و ضرر های این موضوع رو بررسی‬
‫کرده بود‪ ،‬بنظر میومد نمیتونست تصمیمی بگیره‪.‬‬

‫مزایا‪ :‬اون عضو قدرتمندترین گَنگ کُره میشد‪ .‬با جونگوک زندگی‬
‫میکرد‪ .‬دیگه تا آخر عمرش نگران خرج و مخارجش‪ ،‬یا پول بدست‬
‫آوردن نبود!‬

‫ضررها‪ :‬اون وارد یه گنگ لعنتی میشد! مجبور میشد دست به قتل‬
‫بزنه و توی ایجاد جرم و جنایت سهیم بشه!‬

‫‪193‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ خودش رو آدمی وابسته به اخالقیات یا قانونمدار به حساب‬


‫نمیاورد‪ .‬بارها قانون شکنی کرده بود‪ ،‬حتی قبال زندگی کسی رو ازش‬
‫گرفته بود‪ ،‬اما فرق داشت‪ .‬اون زمان تهیونگ به خاطر دفاع از خودش‬
‫مجبور به اینکار شده بود‪ .‬اون هیچوقت با قصد قبلی به کسی آسیب‬
‫نزده بود‪.‬‬

‫نمیدونست دل انجام اینکار رو داره یا نه!‬

‫جونگوک میتونست حس کنه هیونگش واقعا مشکلی داشت‪ .‬تمام‬


‫مدت به پسر چسبیده بود و ُغر میزد که اون باید استراحت کنه‪.‬‬

‫مدتی گذشت تا اینکه تهیونگ بعد از کلی فکر کردن به این موضوع‪،‬‬
‫فکر کرد که شاید مجبور نبود نگرانی هاش رو از پسر کوچیکتر پنهون‬
‫کنه‪.‬‬

‫در واقع — شاید جونگوک حتی میتونست بهش کمک کنه!‬

‫"گوکی‪ "،‬تهیونگ با لحن آرومی گفت و با احتیاط حرفهاش رو انتخاب‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪194‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک بین لباس عوض کردن بود‪ .‬پیرهنش تا نصفه روی کمرش باال‬
‫اومده بود‪ .‬اون پارچه ی ساتن روی شونه و صورتش جمع شده بود‪.‬‬

‫"هیونگی!" پسر ناله کرد‪" ،‬کمک!"‬

‫تهیونگ خندید‪ ،‬آروم پسر رو آزاد کرد و پیرهن رو از سرش درآورد‪.‬‬


‫صورت جونگوک با گونه هایی گُلگون دوباره نمایون شد‪.‬‬

‫"ترسناک بود!" پسر کوچیکتر با هوفه ای گفت‪.‬‬

‫تهیونگی لبخندی زد و جواب داد‪" ،‬واسه دامن انتخاب کردن کمک‬


‫میخوای؟"‬

‫"نه‪ ،‬سورپرایزه!" جونگوک با لحن آواز مانندی مثل هر روز جواب داد‪.‬‬
‫تهیونگ با شیفتگی به پسر که مشغول گشتن بین لباسهای توی کمدش‬
‫بود خیره شد‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬میشه یه چیزی ازت بپرسم؟" تهیونگ بعد از چند لحظه‬


‫دوباره پرسید داد‪.‬‬

‫‪195‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫صدای محو جونگوک از بین تپه ی لباس هایی که سرش رو توشون‬


‫فرو کشیده بود به گوش رسید‪" ،‬هوم؟"‬

‫تهیونگ روی زمین نشسته بود‪ .‬زانوهاش رو جمع کرده بود و با‬
‫حوصله منتظر جونگوک بود‪ .‬هنوز مطمئن نبود که این ایده ی خوبی‬
‫بود یا نه‪.‬‬

‫اما بنظر میومد جونگوک از سکوتش خوشش نمیومد‪ .‬پسر با ابروهای‬


‫گره شده از گیجی سرش رو لحظه ای از کمد بیرون آورد‪،‬‬

‫"هیونگی‪ ،‬سوالت؟"‬

‫"درسته‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪" ،‬خب — سوالم درباره ی بنگتنه‪".‬‬

‫صورت جونگوک روشن شد‪،‬‬

‫"گوکی بیبی بنگتنه!" پسر با نیشخند پر غروری گفت‪.‬‬

‫تهیونگ نتونست جلوی لبخندش رو بگیره‪ .‬دستهاش رو دراز کرد و لُپ‬


‫های جونگوک رو نیشگون گرفت‪"،‬میدونم! کیوت ترین بیبی دنیا!"‬

‫‪196‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک که از نیشگون گرفته شدن لپ هاش خوشش نمیومد بینیش‬


‫رو چین داد‪ .‬سریع خودش رو عقب کشید و دوباره سرش رو داخل‬
‫کمد فرو کرد‪.‬‬

‫"سوالت ته ته؟" پسر دوباره تکرار کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با اضطراب لبش رو گزید‪" ،‬سوالم یه کوچولو گیج کنندست‬


‫بیبی‪ .‬فقط هر چیزی که دلت میخواد رو بهم بگو باشه؟ اصال مجبور‬
‫نیست سوالی که خوشت نمیاد رو جواب بدی‪".‬‬

‫جونگوک با دوتا دامن که هر کدوم تو یکی از دستهاش بودن از کمد‬


‫بیرون اومد و ناله کرد‪" ،‬هیونگی داره خیلی طولش میده!"‬

‫"ببخشید‪ "،‬تهیونگ خندید‪ .‬با اضطراب کف دستهاش رو روی پاهاش‬


‫گذاشت و به جلو تکیه داد‪" ،‬گوکی‪ ،‬تو درباره ی بنگتن چی میدونی؟"‬

‫جونگوک پلک زد‪.‬‬

‫"گوکی متوجه سوال نمیشه — " پسر که کامال گیج بنظر میرسید‬
‫باالخره جواب داد‪.‬‬
‫‪197‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ که توقع همچین جوابی رو داشت لبخندش رو خورد‪.‬‬

‫"خب — تو میدونی که سوکجین و نامجون هیونگ از اعضای این‬


‫گَنگ بودن؟" تهیونگ گفت و سعی کرد از جای آسونی شروع کنه‪.‬‬

‫جونگوک با انرژی سرش رو تکون داد‪" ،‬آره!"‬

‫"تو اعضای دیگه ای رو میشناسی گوک؟ یا چیزی درباره ی نامجون و‬


‫سوکجین میدونی که بتونی بهم بگی؟"‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید‪ .‬دامن هارو پایین انداخت و با چهره ای که‬
‫دوباره از خوشحالی روشن شده بود جواب داد‪" ،‬گوکی میدونه!"‬

‫پسر جلوی تهیونگ زانو زد‪ .‬جوری رفتار میکرد که انگار قراره با‬
‫تهیونگ غیبت کنه!‬

‫"روزی روزگاری‪ ،‬وقتی گوکی کوچولو بود‪ ،‬جینی و جونی هیونگ ددی‬
‫رو دیدن‪ "،‬پسر جوری حرف میزد که انگار داشت داستانی رو تعریف‬
‫میکرد‪" ،‬و اونها خیلی با گوکی مهربون بودن! کارشون هم خیلی خوب‬
‫بود‪ ،‬پس ددی اونهارو خیلی خیلی مهم کرد!"‬
‫‪198‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و سعی کرد توضیحات بچگانه ی جونگوک‬


‫رو با اطالعات خودش وفق بده‪.‬‬

‫"ولی هیونگی از جینی و جونی خوشش نمیومد‪ ،‬چون ددی با اونها‬


‫مهربونتر بود!" جونگوک با لبهای آویزون اضافه کرد‪.‬‬

‫’این یکی جدیده — ‘ تهیونگ که شوکه شده بود با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫تا اونجایی که اون دیده بود یونگی رابطه ی فوق العاده ای با نامجون‬
‫و سوکجین داشت‪ ،‬اما حاال جونگوک داشت بهش میگفت که یونگی از‬
‫هیچکدوم اونها خوشش نمیومد‪ ،‬حداقل اولش‪.‬‬

‫"هیونگیت االن با نامجون و سوکجین دوسته گوکی؟" تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫جونگوک سریع سرش رو تکون داد‪" ،‬بهترین دوستها! چ‪-‬چون هیونگی‬


‫واقعا مریض بود و جونی و جینی حالش رو خوب کردن!"‬

‫’وات د فاک!‘‬

‫‪199‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ که کامال گیج شده بود‪ ،‬با چهره ی مبهوتی به پسر خیره شد‪،‬‬
‫"چه نوع — مریضی بیبی؟ میدونی هیونگیت دقیقا چه مشکلی‬
‫داشت؟"‬

‫جونگوک که واضحا از خاطرات آسیب دیدن هیونگش خوشش‬


‫نمیومد بینیش رو چین داد‪" ،‬ا‪-‬اون خیلی مریض بنظر میرسید‪ .‬تموم‬
‫مدت خسته بود و بدنش از عرق خیس میشد‪ ،‬دیگه هیچوقت با گوکی‬
‫بازی نمیکرد‪ "،‬پسر هوفه داد‪" ،‬ولی هر روز بهش آمپول میزد!"‬

‫تهیونگ با چشمهای گشاد شده نفس عمیقی کشید‪" ،‬شت — "‬

‫واضح بود که یونگی به موادی معتاد بوده‪ ،‬اما اگر اعتیادش انقدری‬
‫که جونگوک میگفت پیشرفته بوده‪ ،‬که روزانه جلوی برادر خودش‬
‫تزریق میکرده — چطور ترک کرده بود؟‬

‫"حرف بد زدی هیونگی‪ "،‬جونگوک با اخمی گفت‪.‬‬

‫"ببخشید بیبی‪ "،‬تهیونگ با حواس پرتی جواب داد‪" ،‬جونگوک‪،‬‬


‫میدونی جینی و جونی چجوری کمکش کردن؟ واسه هیونگت چیکار‬
‫کردن؟"‬
‫‪200‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک شونه ای باال انداخت‪" ،‬هیونگی با اونها جایی رفت و بعد از‬
‫به یه مدت خیلییی طوالنی برگشت‪".‬‬

‫"چقدر طوالنی؟" تهیونگ با ابروهای گره شده پرسید‪.‬‬

‫"سالها‪ "،‬جونگوک با آه ناراحتی جواب داد‪.‬‬

‫تهیونگ بی حوصله بهش نگاه کرد و اخطار داد‪" ،‬گوکی‪".‬‬

‫جونگوک آه دیگه ای کشید و زمزمه کرد‪" ،‬باشه‪ ،‬چند ماه‪ ،‬ولی گوکی‬
‫حس میکرد سالها گذشته!"‬

‫تهیونگ آروم سرش رو تکون داد و دوباره اطالعات خواست‪" ،‬بعدش‬


‫همشون با هم برگشتن؟"‬

‫"اوهوم!" جونگوک جواب داد و بعد دوباره با اخم ناله کرد‪" ،‬گوکی‬
‫اصال از اون دوران خوشش نمیاد‪ .‬بدون اونها خیلی حوصلش سر‬
‫میرفت‪".‬‬

‫‪201‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خیلی خب —" تهیونگ نفس عمیقی کشید‪" ،‬گوکی‪ ،‬میدونی وقتی‬


‫برگشتن با ددیت مشکلی واسشون پیش اومد یا نه؟ چون واسه مدت‬
‫طوالنی ای رفته بودن؟"‬

‫جونگوک شونه ای باال انداخت‪ .‬حاال سرش رو پایین انداخته بود و با‬
‫گوشه ی پیرهنش بازی میکرد‪" ،‬هیونگی همیشه با ددی مشکل داشت‪".‬‬

‫"منظورت چیه؟" تهیونگ با حس بدی توی قلبش پرسید‪.‬‬

‫لب جونگوک رفته رفته آویزون تر میشد و صداش شروع به لرزیدن‬


‫کرده بود‪" ،‬ددی با هیونگی مهربون نیست‪ "،‬پسر ناله کرد‪" ،‬این گوکی‬
‫رو ناراحت میکنه‪".‬‬

‫تهیونگ پسر روی توی آغوشش کشید و سرش رو به سینش ف ُشرد‪،‬‬


‫"هیشش‪ ،‬اشکالی نداره بیبی‪ "،‬موهای پسر رو نوازش کرد و بهش‬
‫اطمینان داد‪" ،‬مجبور نیستی دربارش حرف بزنی باشه؟ نمیخوام‬
‫ناراحتت کنم‪".‬‬

‫"ن‪-‬نه‪ ،‬گوکی میخواد دربارش حرف بزنه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ .‬با‬
‫مالیمت تهیونگ رو کنار زد و چشمهاش رو مالید‪.‬‬
‫‪202‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ددی از وقتهایی که هیونگی مریض بود خوشش نمیومد‪ "،‬جونگوک‬


‫که ناراحت بنظر میرسید توضیح داد‪” ،‬اون با گوکی‪ ،‬جینی و جونی‬
‫مهربون بود‪ ،‬اما با هیونگی بدجنس بود‪ .‬وقتی هیونگی با جینی و‬
‫جونی رفت واقعا عصبانی شد‪ ،‬اون‪ "-‬گونه های پسر از عصبانیت‬
‫قرمز شدن‪" ،‬اون به هیونگی حرفهای خیلی بدی زد ته ته‪".‬‬

‫"متاسفم بیبی‪ "،‬تهیونگ با لحن آرومی گفت‪ .‬قلبش برای پسری که‬
‫مجبور شده بود بدون اینکه بفهمه چه اتفاقی داشته میفتاده‪ ،‬شاهد‬
‫تموم اون آشوب ها بشه درد گرفته بود‪.‬‬

‫جونگوک که به زحمت اشک هاش رو نگه داشته بود فین فینی کرد‪،‬‬
‫"وقتی برگشتن سر جونی و جینی داد زده شد‪ ،‬ولی هیونگی — اون‬
‫ت‪-‬تنبیه شد‪ .‬ددی اسپنکش کرد‪ ،‬ولی متفاوت بود ته ته‪ ،‬فقط باسنش‬
‫نه‪ ،‬تمام بدنش‪"-‬‬

‫جونگوک کم کم داشت عصبی میشد و تهیونگ دیگه به هیچ چیز جز‬


‫آروم کردن اون اهمیت نمیداد‪.‬‬

‫‪203‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیشش‪ ،‬باشه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و صورت پسر رو بین دستهاش‬


‫گرفت‪" ،‬باشه کافیه‪ ،‬به من نگاه کن بیبی‪ .‬کارت عالی بود‪ ،‬باشه؟‬
‫هیشش‪ ،‬گریه نکن‪ .‬کارت واسه هیونگی عالی بود‪".‬‬

‫تهیونگ اشک هایی که روی گونه های پسر ریخته بودن رو پاک کرد‪.‬‬
‫جونگوک هنوز فین فین میکرد‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته‪ ،‬هیونگی خونریزی داشت‪ "،‬پسر با چشمهایی که از اشک‬


‫های نریخته خیس بودن زمزمه کرد‪" ،‬ددی کاری کرد که خونریزی‬
‫کنه!"‬

‫قلب تهیونگ از درد تیر کشید‪.‬‬

‫"بهش فکر نکن فرشته باشه؟" تهیونگ با صدای ضعیفی گفت‪" ،‬من رو‬
‫ببخش که مجبورت کردم دربارش حرف بزنی‪ .‬نمیدونستم همچین‬
‫اتفاقاتی افتاده‪ .‬نمیخواستم ناراحتت کنم‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو توی شونه ی تهیونگ مخفی کرد و زمزمه کرد‪،‬‬


‫"اشکالی نداره هیونگی‪ .‬گوکی متاسفه که گریه کرد‪".‬‬

‫‪204‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"عذرخواهی نکن‪ "،‬تهیونگ گفت و گیجگاه پسر رو بوسید‪" ،‬کارت‬


‫خوب بود‪ ،‬باشه؟ هیونگی بهت افتخار میکنه‪".‬‬

‫"جایزه دارم؟" جونگوک با شنیدن حرفهای تهیونگ سرش رو باال آورد‬


‫و با لبهای غنچه شده پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ سریع بوسه ای روی لبهاش کاشت‪" ،‬چطوره لباس هات رو‬
‫عوض کنی و بعد هیونگ یه جایزه ی خوب بهت بده‪ ،‬هوم؟"‬

‫جونگوک نفس هیجان زده ای کشید و با سرعتی که از روی پاهای‬


‫تهیونگ بلند شد نزدیک بود با صورت زمین بخوره‪" ،‬باجه!"‬

‫تهیونگ به پسر که سریع یکی از دامن هارو برداشت و داخل کمد رفت‬
‫خیره شد‪.‬‬

‫عضالتش خسته بنظر میرسیدن‪ .‬تموم اطالعاتی که جونگوک بهش‬


‫داده بود بی هدف توی ذهنش میچرخیدن‪ .‬هیچکدوم از اونها براش‬
‫منطقی نبودن‪ ،‬اما تهیونگ از یک چیز مطمئن بود‪.‬‬

‫اون هیچوقت نمیتونست‪ ،‬به هیچ عنوان‪ ،‬به بنگتن بپیونده‪.‬‬


‫‪205‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫جونگوک اصرار داشت که "بازی خاص" جدیدی رو امتحان کنن‪.‬‬

‫بعد از کل ماجرای چشم بند‪ ،‬تهیونگ کمی بیشتر به قصد و قرض های‬
‫پسر کوچیکتر شک داشت‪ ،‬اما جونگوک گفت که نمیدونه میخواد‬
‫چیکار کنه‪.‬‬

‫"گوکی فقط از کارهای قدیمی خسته شده‪ "،‬پسر با لبهای آویزون‬


‫گفت‪.‬‬

‫تهیونگ دستی توی موهاش کشید و متفکرانه هومی گفت‪" ،‬پس‬


‫بلوجاب؟ یا َهندجاب؟"‬

‫‪206‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک چینی به بینیش داد‪" ،‬حوصله سر بره ته ته!"‬

‫تهیونگ نفس عمیقی از بینیش کشید و به حرفهای بعدش فکر کرد‪.‬‬

‫"یه کار جدید دارم که میتونیم امتحان کنیم فرشته‪ "،‬پسر بزرگتر‬
‫گفت و لبهاش رو گزید‪" ،‬ولی — نمیدونم چه حسی بهش داشته‬
‫باشی‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک برق زدن‪" ،‬بازی خاصیه؟"‬

‫"یه نوع بازی خاصه آره‪ "،‬تهیونگ خندید و بوسه ی شیرینی روی بینی‬
‫پسر کاشت‪" ،‬بهت حس خوبی میده بیبی — ولی یکم با بازی های‬
‫همیشگیمون متفاوته‪".‬‬

‫جونگوک همین حاال هم داشت با هیجان روی پاهاش باال و پایین‬


‫میپرید‪" ،‬میخوام بازی کنم! میخوام بازی کنم!"‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬باشه‪ .‬میتونی پسر خوبی باشی و بشینی‬
‫تا من قوانین رو توضیح بدم؟"‬

‫‪207‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بدن جونگوک سریع به لحن سلطه طلب تهیونگ واکنش نشون داد و‬
‫پسر آروم شد‪.‬‬

‫"باشه هیونگی‪ "،‬پسر زمزمه کرد و روی قالیچه نشست‪ .‬دو زانو روی‬
‫زمین نشسته بود‪ ،‬دستهاش کنار بدنش قرار گرفته بودن و تیله هاش‬
‫با اعتماد به پسر بزرگتر زل زده بودن‪.‬‬

‫تهیونگ با لبخند شیفته ای بهش نگاه کرد‪" ،‬پسر خوب‪".‬‬

‫جونگوک از تعریفش ُسرخ شد و با خجالت لبخند زد‪.‬‬

‫چین؟" پسر مشتاقانه پرسید‪.‬‬


‫"قوانین َ‬

‫’کیوت‪ ‘،‬تهیونگ با خودش فکر کرد‪’ ،‬بذار ببینیم تا آخر هم انقدر‬


‫مشتاق میمونه یا نه!‘‬

‫"خب‪ ،‬یکجورهایی شبیه بازی های همیشمونه‪ "،‬تهیونگ شروع کرد‪،‬‬


‫"فقط یه تفاوت داره‪ .‬میدونی وقتی خیلی حس خوبی داری‪ ،‬و اون‬
‫حس عجیب توی شکمت بوجود میاد؟"‬

‫‪208‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪ ،‬با گونه های سرخ و خجالت زمزمه کرد‪،‬‬
‫"و اون چیزهای سفید بیرون میان —"‬

‫"دقیقا‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬خب‪ ،‬میخوام دقیق قبل از اینکه اون اتفاق‬
‫بیفته به هیونگی بگی‪ .‬میتونی اینکارو بکنی بیبی؟"‬

‫ابروهای پسر به هم گره خوردن‪" ،‬همین؟"‬

‫"همین‪".‬‬

‫جونگوک که فرشته ی معصومی بود ‪-‬تهیونگ دلش میخواست انقدر‬


‫لپهاش رو فشار بده تا بمیره‪ -‬فقط شونش رو باال انداخت و با لحن‬
‫کیوتی موافقت کرد‪" ،‬باشه ته ته‪ ،‬گوکی میتونه اینکارو بکنه‪".‬‬

‫"پسر خوب‪ "،‬تهیونگ لبخند زد‪" ،‬حاال بیا روی پاهام بشین‪".‬‬

‫جونگوک با اشتیاق از روی زمین بلند شد و روی پاهای تهیونگ پرید‪.‬‬


‫دستهاش رو محکم دور گردن و شونه های تهیونگ حلقه کرد و سرش‬
‫رو توی گردنش فرو کرد‪.‬‬

‫"م‪-‬میتونی ببوسیم ته ته؟" پسر با خجالت پرسید‪.‬‬


‫‪209‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قلب تهیونگ گرم شد و با لحن مهربونی جواب داد‪" ،‬البته بیبی‪ .‬بیا‬
‫اینجا‪".‬‬

‫با مالمیت چونه ی پسر رو باال داد و لبهاش رو به تسلط خودش‬


‫درآورد‪ .‬جونگوک به سرعت غرق لبهاش شد و با ناله ای لبهای خودش‬
‫رو باز کرد‪ .‬تهیونگ از اون فرصت استفاده کرد تا زبونش رو داخل‬
‫دهنش فرو کنه و سرش رو برای بوسه ی عمیقتری کج کرد‪.‬‬

‫وقتی از همدیگه جدا شدن‪ ،‬خطی از بزاق دهن هاشون هنوز لبهاشون‬
‫رو بهم متصل کرده بود‪.‬‬

‫گونه های جونگوک گُر گرفته بودن و لبهاش َورم کرده بودن‪ .‬با گیجی‬
‫رو به تهیونگ پلک زد‪ ،‬مردمک چشمهاش از شهوت گشاد شده بودن‪.‬‬

‫"بیشتر‪ "،‬پسر نفس نفس زنون زمزمه کرد و به سرعت برای بوسه ی‬
‫دیگه جلو رفت‪.‬‬

‫تهیونگ بهش اجازه ی اینکارو داد‪ ،‬چون به چیزی نیاز داشت تا حواس‬
‫پسر رو وقتی دستش رو زیر دامنش میکرد پرت کنه‪.‬‬

‫‪210‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با حس دستهای تهیونگ روی باسن برهنش باال پرید‪.‬‬

‫"لباس زیر نپوشیدی؟ چه پسر شیطونی!" تهیونگ ُغرید و گوش پسر‬


‫رو با لبهاش نوازش کرد‪.‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪" ،‬ه‪-‬هیونگی —"‬

‫تهیونگ باسن پسر رو چنگ زد و مثل خمیری اون رو َورز داد‪ .‬مهم نبود‬
‫چندبار اینکارو میکردن‪ ،‬فکر نمیکرد هیچوقت به حس خوب داشتن‬
‫باسن نرم جونگوک بین دستهاش عادت میکرد‪.‬‬

‫جونگوک که برای ذره ای از لمس تهیونگ تشنه بود شروع به باال و‬


‫پایین کردن خودش روی پاهای پسر بزرگتر کرد‪.‬‬

‫تهیونگ دستش رو باال آورد‪ .‬دوتا از انگشتهاش رو جلوی دهن پسر‬


‫گرفت و آروم به لبهاش ضربه زد‪.‬‬

‫"بمکش بیبی‪ ".‬تهیونگ دستور داد و جونگوک با اشتیاق کاری که‬


‫خواسته بود رو انجام داد و انگشت های تهیونگ رو توی دهنش کشید‪.‬‬

‫‪211‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با حس زبون و بزاق دهن جونگوک روی انگشت هاش جلوی‬


‫ناله کردن خودش رو گرفت‪.‬‬

‫"مرسی‪ "،‬تهیونگ با هومی گفت‪ .‬انگشت هاش رو از دهن پسر بیرون‬


‫کشید و لبهای آویزونش رو بوسید‪" ،‬بیبی از داشتن چیزی توی دهنش‬
‫خوشش میاد‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"هیونگی‪ "،‬جونگوک ناله ای کرد و سرش رو پنهون کرد‪" ،‬اذیت کردن‬


‫ممنوع!"‬

‫"اذیتت نمیکردم‪ "،‬تهیونگ نیشخندی زد‪ ،‬گونه ی پسر رو بوسید و‬


‫دستی که دو انگشتش حاال خیس شده بودن رو دوباره زیر دامنش‬
‫برد‪.‬‬

‫تهیونگ تک انگشتی روی خط باسن پسر کشید و از حس حبس شدن‬


‫نفس توی سینه ی جونگوک لذت برد‪ .‬روی سوراخ باسن پسر مکث کرد‬
‫و به جای وارد کردن انگشتش به بدنش‪ ،‬ساده اون رو همونجا نگه‬
‫داشت‪.‬‬

‫‪212‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته ته‪ "،‬جونگوک بعد از چند لحظه ناله کرد‪ .‬دستهاش باال اومدن و‬
‫انقدر محکم شونه ی تهیونگ رو چنگ زدن که دردش گرفت‪" ،‬لطفا!"‬

‫"اگه دردت بگیره چیکار میکنی گوک؟" تهیونگ چک کرد‪.‬‬

‫"بهت میگم‪ "،‬جونگوک به سرعت جواب داد‪.‬‬

‫"پسر خوب‪".‬‬

‫تهیونگ آروم انگشتش رو از سوراخ پسر رد کرد‪ .‬جونگوک نفس‬


‫سختی کشید و رونهاش آروم باال پریدن‪.‬‬

‫"خوبی؟" تهیونگ پرسید و با دست دیگش کمر پسر رو نوازش کرد‪.‬‬

‫"حس عجیبی داره‪ "،‬جونگوک ناله کرد و صورتش رو داخل سینه ی‬


‫تهیونگ مخفی کرد‪.‬‬

‫"عجیب خوب؟ یا عجیب بد؟"‬

‫"خوب —" جونگوک باالخره زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪213‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با آرامش آهی کشید‪ .‬باالخره آروم انگشتش رو تکون داد و‬


‫اون روی توی بدن داغ جونگوک داخل و بیرون کرد‪ .‬با هر تکون‬
‫انگشتش جونگوک نفس سختی میکشید و بیشتر خودش رو به‬
‫سینش تکیه میداد‪.‬‬

‫"میشه یه انگشت دیگه اضاف کنم بیبی؟" تهیونگ بعد از چند لحظه‬
‫پرسید‪.‬‬

‫"آ‪-‬آره‪ "،‬جونگوک با لحن لرزونی جواب داد‪" ،‬هیونگی‪ ،‬شکمم —"‬

‫تهیونگ به پایین نگاه کرد و مطمئن شد که درسته‪ ،‬جونگوک کم کم‬


‫داشت تحریک میشد‪.‬‬

‫"یادت باشه وقتی واقعا حس خوبی داشتی بهم بگی‪ .‬باشه بیبی؟"‬

‫جونگوک با نفس های ناهماهنگ به زحمت سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ به نوازش کردن کمر پسر ادامه داد و آروم انگشت دیگه ای رو‬
‫داخل سوراخش کرد‪.‬‬

‫‪214‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫رون های جونگوک با احساس اون حس عجیب شروع به لرزیدن‬


‫کردن‪ .‬سر انگشت هاش حاال کامال شونه های تهیونگ رو چنگ زده‬
‫بودن‪ ،‬اما پسر بزرگتر تصمیم گرفت چیزی از درد کشیدنش نگه‪.‬‬

‫"مممم!" پسر پیشونیش رو بین گردن و شونه ی تهیونگ تکیه داد‪.‬‬


‫موهاش از عرق خیس شده بودن و گونه هاش رنگ گُلگون زیبایی به‬
‫خودشون گرفته بودن‪.‬‬

‫بدون هیچ اخطاری تهیونگ سرعت انگشت هاش رو باال برد و پسر رو‬
‫با انگشت هاش به فاک داد‪ .‬جونگوک جیغی کشید‪ .‬لبهای خیسش بین‬
‫ناله ها و نفس های سختش باز مونده بودن‪.‬‬

‫"ا‪-‬اوه هیونگی‪ "،‬پسر ناله کرد‪ .‬اشک گوشه ی چشمهاش جمع شده‬
‫بودن‪" ،‬ح‪-‬حس خوبی داره — شکمم —"‬

‫تهیونگ انگشت هاش رو خم کرد و حس کرد که اونها پروستات پسر‬


‫رو لمس کردن‪ .‬جونگوک از شوک و لذت ناله ی بلندی کرد‪ .‬رون هاش‬
‫حاال با شدت میلرزیدن‪ ،‬مشخص بود که فقط چند لحظه تا ارضا شدن‬
‫فاصله داشت‪.‬‬

‫‪215‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫و بعد‪ ،‬تهیونگ انگشت هاش رو بیرون کشید‪.‬‬

‫"چ‪-‬چی —" جونگوک هق هق کرد‪ ،‬نمیتونست لذتی که یکدفعه ازش‬


‫گرفته شده بود رو درک کنه‪.‬‬

‫"هیشش‪ ،‬مشکلی نیست بیبی‪ "،‬تهیونگ صورت پسر رو غرق بوسه‬


‫کرد‪" ،‬پسر خوبم —"‬

‫جونگوک سرش رو باال آورد‪ ،‬اشک گونه هاش رو خیس کرده بودن‪،‬‬
‫"هیونگی‪ ،‬چرا — گوکی داشت — چرا هیونگی —"‬

‫"حاال حس خیلی بهتری بهت میده گوکی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت توضیح‬


‫داد و موهای خیس پسر رو نوازش کرد‪" ،‬دو برابر قبل‪".‬‬

‫جونگوک گیج و ناراحت بنظر میرسید‪ .‬تهیونگ تموم تالشش رو کرد تا‬
‫خودش رو کنترل کنه و همون لحظه پسر رو به فاک نده!‬

‫پسر عاجزانه فین فین کرد‪" ،‬م‪-‬میشه — میشه هیونگی دوباره گوکی‬
‫رو لمس کنه؟"‬

‫‪216‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ در جواب هومی گفت‪ ،‬صورت پسر رو بین دستهاش گرفت و‬


‫بوسه ای روی لبهای سرخش کاشت‪" ،‬کجای گوکی رو لمس کنه؟"‬

‫جونگوک حتی سرختر شد‪" ،‬ته ته!" پسر ناله کرد و دوباره جوری بنظر‬
‫میرسید که انگار میخواست گریه کنه‪" ،‬ا‪-‬اونجا!"‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت و خودش رو به گیجی زد‪" ،‬کجا گوکی؟‬


‫میخوای شکمت رو لمس کنم؟"‬

‫چهره ی جونگوک با ناراحتی درهم رفت‪" ،‬هیونگی!" چند قطره اشک‬


‫روی گونه ی پسر ریختن‪" ،‬ل‪-‬لطفا!"‬

‫تهیونگ تصمیم گرفت که دیگه به اندازه ی کافی پسر رو اذیت کرده‬


‫بود‪ .‬دستش رو جلوی جونگوک برد‪ ،‬با هیسی آرومش کرد و دامنش رو‬
‫کنار زد‪.‬‬

‫عضو جونگوک به سفتی سنگ شده بود‪ .‬تهیونگ با دیدن عضو غرق در‬
‫پری کام و کبود شده ی پسر عذاب وجدان گرفت‪ .‬مطمئنا این اولین‬
‫باری بود که اورگاسم جونگوک رو ازش گرفته بودن!‬

‫‪217‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ آروم به هیس گفتن و نوازش کردن پسر ادامه داد و سعی کرد‬
‫آرومش کنه‪ .‬جونگوک محکم بغلش کرد و با فین فین سرش رو توی‬
‫شونش مخفی کرد‪ .‬هر چند لحظه یکبار رون هاش باال میپریدن و ناله‬
‫ی ضعیفی از بین لبهاش خارج میشد‪.‬‬

‫"حس خوبی داری بیبی؟" تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫جونگوک سرش رو روی شونش تکون داد و زمزمه کرد‪" ،‬ش‪-‬شکمم‬


‫دوباره حس خوبی داره‪".‬‬

‫"هومم‪ "...‬تهیونگ با چهره ی درهم رفته از بدجنسی خودش دوباره‬


‫دستش رو کنار کشید‪.‬‬

‫جونگوک جیغ کشید‪.‬‬

‫"ه‪-‬ه‪-‬هیونگی!"جونگوک ناله کرد و به هق هق افتاد‪ .‬پسر با عاجز ترین‬


‫چهره ای که تهیونگ تا بحال دیده بود بهش نگاه کرد‪" ،‬ن‪ -‬نه‪ ،‬هیونگی‪،‬‬
‫چ‪-‬چرا — لطفا!"‬

‫‪218‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیشش —" تهیونگ با مالیمت پسر رو دلداری داد‪ .‬دستش رو روی‬


‫بازوهاش کشید‪ ،‬شونه و صورتش رو بوسید و زمزمه کرد‪" ،‬تو پسر‬
‫خیلی خوبی هستی گوکی‪ .‬کارت خیلی خوبه‪ ،‬باشه؟ هیونگی بهت‬
‫افتخار میکنه‪ .‬پسر خوب خودم —"‬

‫جونگوک حتی بنظر نمیومد متوجه حرفهاش شده باشه‪" ،‬چ‪-‬چرا —‬


‫ته ته همش — گوک میخواد — م‪-‬میخواد —"‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ بهش اطمینان داد و با انگشتی زیر چونش سرش‬


‫رو باال آورد‪" ،‬میخوای تمومش کنیم جونگوکی؟ هیونگ عصبانی‬
‫نمیشه‪".‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪ ،‬با گونه های گُر گرفته و چشمهای اشک آلود بهش‬
‫خیره شد‪ .‬مردمک هاش گشاد شده بودن و چشمهای تیله ایش رو‬
‫بزرگتر از حد معمول جلوه میدادن‪.‬‬

‫"گوکی میخواد اون حس خ‪-‬خوب برگرده‪ "،‬پسر با اشک التماس کرد‪،‬‬


‫"ل‪-‬لطفا‪ ،‬ته ته‪ ،‬لطفا‪ ،‬ل‪-‬لطفا — "‬

‫‪219‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"باشه بیبی‪ ،‬باشه‪ "،‬تهیونگ گفت و اشک روی گونه های پسر رو با سر‬
‫انگشت هاش پاک کرد‪ .‬بوسه ی مالیمی روی بینی پسر کاشت‪" ،‬گوکی‬
‫من خیلی پسر خوبیه‪ ،‬مگه نه؟ به حرف هیونگش گوش میده‪".‬‬

‫جونگوک با شنیدن اون حرف دوباره به هق هق افتاد و سکسه کرد‪،‬‬


‫"گوکی پسر خوبیه‪ ،‬پس میشه‪ ...‬میشه هیونگی —"‬

‫قلب تهیونگ از عشق و عالقه ای که نسبت به این موجود بامزه ی‬


‫روی پاهاش داشت پر شده بود‪.‬‬

‫"حواسم بهت هست فرشته‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد و موهای‬


‫جونگوک رو نوازش کرد‪" ،‬میخوای سوار رون هیونگی بشی؟"‬

‫جونگوک فین فینی کرد‪ .‬دیگه گریه نمیکرد‪ ،‬اما چشمهاش هنوز خیس‬
‫بودن‪.‬‬

‫"م‪-‬میتونم؟" پسر سکسکه کرد و با لحن شیرینی پرسید‪.‬‬

‫‪220‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"البته‪ "،‬تهیونگ دیگه نتونستی جلوی خودش رو بگیره و لبخند زد‪.‬‬


‫ضربه ای به رون هاش زد و به جونگوک اشاره کرد‪" ،‬تو هر کاری‬
‫بخوای میکنی بیبی‪".‬‬

‫جونگوک روی پاهاش جا به جا شد‪ ،‬دستهاش رو دور گردن تهیونگ‬


‫حلقه کرد و با فین فینی پوزیشنش رو درست کرد‪.‬‬

‫وقتی بدنش رو روی رون های تهیونگ باال و پایین کرد آه آرومی از‬
‫بین لبهاش خارج شد‪ .‬باالخره از توجهی که داشت به عضوش میشد‬
‫خوشحال بود‪.‬‬

‫"ممم!" ناله های کم نفسی با هربار سرعت گرفتن بدنش از بین لبهاش‬
‫خارج میشدن‪ .‬تهیونگ با دیدن چهره ی پسر‪ ،‬گونه های سرخ و خیس‬
‫از عرقش‪ ،‬جلوی لبخند زدنش رو گرفت‪.‬‬

‫"حس خوبی داره بیبی؟" تهیونگ پسر رو اذیت کرد‪ .‬دستهاش دور کمر‬
‫اون که بدنش رو روی پاهاش باال و پایین میکرد حلقه شدن‪.‬‬

‫"آ‪-‬آره‪ "،‬جونگوک با لکنت جواب داد و پلکهاش بسته شدن‪" ،‬ت‪-‬ته ته‪،‬‬
‫اون حس خوب — توی شکمم‪ ،‬د‪-‬داره برمیگرده —"‬
‫‪221‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"راحت باش گوکی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و بوسه ای رو سر پسر‪ ،‬دقیق‬


‫جایی که طره های فندقیش روییده بودن گذاشت‪" ،‬میتونی خودت رو‬
‫خالی کنی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر با گریه ی آرومی ارضا شد و اون صدا دقیق به عضو‬


‫تهیونگ رسید‪ .‬حس کرد که با آروم گرفتن جونگوک روی بدنش‪ ،‬رون‬
‫هاش از از اون مایع سفید خیس شدن‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر با نفس هایی که به سختی از بین لبهای سرخش بیرون‬


‫میومدن بهش خیره شد‪ .‬غره ای از بین لبهای تهیونگ خارج شد و‬
‫وحشیانه جونگوک رو برای بوسه ای جلو کشید‪ .‬دیگه نمیتونست‬
‫خودش رو کنترل کنه‪.‬‬

‫با باز شدن لبهاش از هم جونگوک با خوشحالی آهی کشید و تهیونگ‬


‫زبونش رو توی دهنش فرو کرد‪ .‬صدای ناله های که از دهن پسر‬
‫کوچیکتر خارج میشدن رو بلعید و انگشتهاش کمرش رو چنگ زدن‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی تحریک شده‪ "،‬جونگوک با حس عضو بزرگ تهیونگ روی‬


‫شکمش گفت و خندید‪.‬‬

‫‪222‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ هم روی گردنش خندید و پوست نرمش رو گاز گرفت‪" ،‬آره‪،‬‬


‫شده‪ .‬این کاریه که تو باهام میکنی بیبی بوی‪".‬‬

‫جونگوک با شنیدن اون تعریف ناله ای از خوشحالی کرد‪ .‬روی پای‬


‫تهیونگ جا به جا شد و با بی صبری به دستهاش ضربه زد تا پسر‬
‫بزرگتر سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫"میشه من به ته ته کمک کنم؟" پسر با لحن شیرینی پرسید‪ .‬تهیونگ با‬


‫لبخندی بهش خیره شد‪ .‬سینش فقط از عالقه ای که به اون داشت پُ ر‬
‫شده بود‪.‬‬

‫"هیچی رو بیشتر از اینکه تو کمکم کنی دوست نداری بیبی‪ "،‬تهیونگ‬


‫گفت و بینی پسر رو بوسید‪" ،‬ولی خسته نیستی؟"‬

‫جونگوک چیزهای زیادی بود‪ ،‬اما یه دروغگوی خوب جزوی اونها نبود!‬

‫"نههه!" پسر گفت و نگاهش رو ازش دزدید‪.‬‬

‫تهیونگ لبخند زد‪" ،‬اشکالی نداره فرشته‪ .‬به هر حال من هم باید با‬
‫یکی مالقات کنم‪ .‬استاد تو هم زود میاد‪ ،‬مگه نه؟"‬
‫‪223‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬ولی گوکی خوابش میاد!"‬

‫تهیونگ با عذاب وجدان اخمی کرد‪ ،‬به نتیجه ی همچین اورگاسمی‬


‫فکر نکرده بود‪.‬‬

‫"چطوره با هم دوش بگیریم‪ ،‬هوم؟" پسر بزرگتر پرسید و به چهره ی‬


‫جونگوک که حاال باز میدرخشید لبخند زد‪" ،‬شاید یه چیزی هم باهم‬
‫بخوریم‪ .‬اینجوری حالت بهتر میشه؟"‬

‫"آره!" جونگوک با هیجان جواب داد‪ .‬از روی پاهاش بلند شد‪ ،‬اما مکثی‬
‫کرد و سرش رو روی به تهیونگ خم کرد و پلک زد‪.‬‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬چیه؟"‬

‫جونگوک هوفه ای داد‪ ،‬دستهاش رو از هم باز کرد و دستور داد‪" ،‬تا‬


‫اونجا بغلم کن هیونگی!"‬

‫تهیونگ کوتاه خندید و اذیتش کرد‪" ،‬بچه ی لوس پررو!"‬

‫هرچند چون فکر میکرد امروز به اندازه ی کافی پسر رو اذیت کرده‬
‫بود چیز دیگه ای نگفت‪.‬‬
‫‪224‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫عالوه بر اون‪ ،‬شاید واقعا از حس داشتن پسر توی آغوشش لذت‬


‫میبرد!‬

‫‪225‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪10.‬‬

‫"بیا داخل آقای کیم‪".‬‬

‫تهیونگ با حس اینکه کفش هاش با سنگ پُ ر شده بودن وارد دفتر شد‪.‬‬
‫هر قدمش سنگین تر از قدم قبلی بود‪.‬‬

‫اولین چیزی که متوجهش شد این بود که قالیچه ی جئون تعویض‬


‫شده بود‪ .‬با یادآوری اینکه مرد وقتی تمام محتویات معدش رو روی‬
‫قالیچه ی قبلیش خالی کرده بود‪ ،‬چقدر مهربانانه باهاش برخورد کرده‬
‫بود‪ ،‬با اخم به قالیچه ی جدید خیره شد‪.‬‬

‫"بشین‪".‬‬

‫رئیس گَنگ به جز کت و شلواری که تنش بود هیچ فرقی با دیروز‬


‫نداشت‪.‬‬

‫‪226‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تمام وجودش‪ ،‬از پارچه ی ساتن لباسهاش‪ ،‬تا گوشواره های طالش که‬
‫با هربار تکون خوردنش برق میزدن‪ ،‬گرون قیمت بودن رو فریاد میزد‪.‬‬

‫"آقا‪ "،‬تهیونگ با احترام سرش رو خم کرد و روی صندلی نشست‪.‬‬

‫"فکر کنم اینجا اومدی تا تصمیمت رو بهم بگی‪ ،‬نه؟" مرد با لبخندی‬
‫پرسید‪ .‬همون لبخند سردی که تهیونگ به دیدن اون روی صورت مرد‬
‫عادت کرده بود‪ .‬فکر نمیکرد مرد یکذره گرما هم توی وجودش داشته‬
‫و بعد از چیزهایی که از جونگوک شنیده بود‪ ،‬این افکارش قویتر شده‬
‫بودن‪.‬‬

‫"همینطوره‪ "،‬تهیونگ گفت و با اضطراب آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬که‬


‫باعث شد گلوی خشکش درد بگیره‪.‬‬

‫جئون دستهاش رو روی میز گذاشت‪" ،‬شروع کن‪".‬‬

‫تهیونگ شونه هاش رو صاف کرد و به صداش دستور داد که نلرزه‪،‬‬

‫‪227‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آقا‪ ،‬با وجود اینکه از فرصتی که بهم دادید واقعا ممنونم‪ ،‬فکر نمیکنم‬
‫وجود من توی بنگتن به نفعتون باشه‪ .‬امیدوارم تاسف من رو قبول‬
‫کنید‪ "،‬تهیونگ جمالتش رو با تعظیم دیگه ای تموم کرد و تا زمانی که‬
‫جئون شروع به حرف زدن کرد سرش رو باال نیاورد‪.‬‬

‫"که اینطور‪ "،‬مرد بعد از چند لحظه گفت‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو باال آورد و دید که لبخند جئون کامال از صورتش‬


‫محو‪ ،‬و چهرش سردتر از قبل شده بود‪.‬‬

‫جئون آهی کشید و به صندلیش تکیه داد‪" ،‬خب‪ ،‬فکر نمیکنم جونگوک‬
‫خیلی دلش برات تنگ بشه‪ .‬با اینکه تا اونجایی که من دیدم‪ ،‬خیلی‬
‫بهت وابسته شده‪ .‬باعث تاسفه‪".‬‬

‫تهیونگ که حس میکرد قسمتی از مکالمه رو از دست داده فقط پلک‬


‫زد‪" ،‬آ‪-‬آقا؟"‬

‫جئون ابرویی باال انداخت‪" ،‬چیه تهیونگ؟ واقعا فکر میکردی هنوز‬
‫اینجا شغلی داری؟"‬

‫‪228‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قلب تهیونگ ایستاد‪.‬‬

‫"م‪-‬من —" خودش رو مجبور کرد که نفس عمیقی بکشه‪ ،‬اضطراب رو‬
‫توی تموم بدنش حس میکرد‪" ،‬آقا‪ ،‬من فکر میکردم هنوز شغلم رو‬
‫خواهم داشت —"‬

‫"وقتی پیشنهاد عضویت توی بنگتن رو بهت دادم‪ ،‬یا همه چیز یا هیچ‬
‫چیز بود آقای کیم‪ "،‬جئون با خونسردی توضیح داد‪" ،‬متاسفانه دیگه‬
‫عنوان بادیگارد جونگوک رو نداری‪".‬‬

‫"ولی —"‬

‫"نگران جونگوک نباش‪ .‬به افرادم میگم تا دنبال شخص دیگه ای باشن‬
‫تا ازش مواظبت کنه‪ "،‬جئون مکثی کرد و با نیشخند سردی گوشه ی‬
‫لبهاش به تهیونگ خیره شد‪" ،‬هر چند تا قبل از تو زیادی توی گارد پیدا‬
‫کردن خوش شانس نبوده‪ .‬واقعا امیدوارم شانس بدش ادامه پیدا‬
‫نکنه‪".‬‬

‫انگار که کسی گلوی تهیونگ رو با یخ پُ ر کرده بود‪ ،‬نفس توی سینه ی‬


‫پسر حبس شد‪.‬‬
‫‪229‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جئون داشت با استفاده از پسر خودش اون رو تهدید میکرد؟‬

‫داشت تهدیدش میکرد که اگه تهیونگ به حرفش گوش نکنه کاری‬


‫میکنه جونگوک آسیب ببینه؟‬

‫تهیونگ حس میکرد همه ی اینها شوخیه‪ .‬آماده بود تا یک نفر بیرون‬


‫بپره و داد بزنه‪" ،‬سورپرایز! سر کارت گذاشتیم!"‬

‫اما تمام وجود مرد رو به روش غرور و جدیت رو فریاد میزد‪ .‬چشمهای‬
‫تیرش که به تهیونگ خیره شده بودن مثل َخنجری به نظر میرسیدند‪.‬‬

‫"آقا‪ "،‬تهیونگ باالخره نفس عمیقی کشید‪" ،‬م‪-‬من واقعا با نگه داشتن‬
‫شغل االنم مشکلی ندارم —"‬

‫جئون با مخالفت زبونش رو چرخوند و تهیونگ رو ساکت کرد‪،‬‬


‫"متاسفانه همچین گزینه ای نداری‪".‬‬

‫تهیونگ زبونش رو گاز گرفت‪’ ،‬حق نداری بزنی زیر گریه کیم تهیونگ!‘‬

‫‪230‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نفس عمیق دیگه ای کشید و عاجزانه سعی کرد خودش رو آروم کنه‪،‬‬
‫"شاید — شاید بتونم قبل رفتن جایگزینی واسه خودم پیدا کنم‪ ،‬تا‬
‫مطمئن شم جونگوک توی دستهای آدم مطمئنیه‪".‬‬

‫"دوباره میگم‪ ،‬همچین گزینه ای نداری‪ "،‬جئون با دیدن تهیونگ که‬


‫رفته رفته ضعیف تر میشد نیشخند سردی زد‪.‬‬

‫"یک چیز درباره ی من که یادش میگیری آقای کیم‪ ،‬اینه که من آدم‬


‫سیاه و سفیدیم‪ .‬دستورات من هم همیشه اینجوری هستند‪ .‬تو دو‬
‫گزینه داری — یا کامال میمونی‪ ،‬یا کامال میری‪ .‬هیچ توافقی اینجا‬
‫وجود نداره‪".‬‬

‫تهیونگ با ضعف سرش رو تکون داد و دسته ی صندلی ای که روش‬


‫نشسته بود رو چنگ زد‪.‬‬

‫به جونگوک فکر کرد‪ ،‬اینکه پسر چجوری مشتاقانه منتظرش بود تا‬
‫برگرده و با هم بازی کنن‪.‬‬

‫به گاردهای دیگه فکر کرد که تا قبل از اومدن اون چجوری با اون پسر‬
‫دوست داشتنی برخورد میکردن‪.‬‬
‫‪231‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ کامال لحظه ای که تمام مقاومتش بدنش رو ترک کرد و روی‬


‫صندلی فرو افتاد رو حس کرد‪.‬‬

‫"در این صورت — ب‪-‬باعث افتخارمه که — عضوی از بنگتن بشم‪"،‬‬


‫پسر زمزمه کرد‪.‬‬

‫میتونست لبخند رو توی صدای جئون بشنوه‪.‬‬

‫"عالیه‪".‬‬

‫***‬

‫‪232‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫به تهیونگ گفته شد که باید یک دستور الزامی رو انجام بده تا‬


‫موقعیتش توی گنگ رو به صورت رسمی بگیره‪ .‬جئون خیلی واضح‬
‫بهش گفت که راه دیگه ای نداشت و باید هر چه زودتر این کار رو‬
‫انجام میداد‪.‬‬

‫بنابراین‪ ،‬به اتاقی برده شد که تا حاال ندیده بود و مجبور شد گوشه ی‬


‫اون‪ ،‬رو به دیوار بایسته‪ .‬با نگاه کوتاهی که وقتی داخل اتاق ُهلش‬
‫داده بودن به اطراف انداخته بود‪ ،‬بنظر میومد هیچ مبلمانی جز یک‬
‫صندلی که وسط اتاق بود اونجا نباشه‪.‬‬

‫صدای حرکت افرادی و صداهای نامفهوم دیگه رو از پشت سرش‬


‫میشنید‪ .‬دوست داشت برگرده و ببینه که چه خبره‪ ،‬اما از ترس تنبیه‬
‫شدن با وسوسش مقابله کرد‪.‬‬

‫حس میکرد توی یه رویاست‪.‬‬

‫’هر چند‪ ‘،‬به خودش ُغر زد‪’ ،‬این بیشتر شبیه یه کابوسه!‘‬

‫افکارش همینطور به سمت جونگوک برمیگشتن‪ .‬پسر کوچیکتر به‬


‫زودی کالس هاش رو تموم میکرد و تهیونگ باید پیشش برمیگشت‪.‬‬
‫‪233‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با اضطراب پاهاش رو تکون داد‪ ،‬مونده بود کارش اینجا چقدر دیگه‬
‫طول میکشه‪ .‬اصال قرار بود ازش بخوان چه کاری کنه؟ به جونش‬
‫قسم بخوره که به بنگتن وفادار میمونه؟ یا قراردادی رو با خون‬
‫خودش امضا کنه؟‬

‫"االن میتونی برگردی تهیونگ‪".‬‬

‫پسر با قدمهای لرزون برگشت‪.‬‬

‫صحنه ای که باهاش رو به رو شد تصویری بود که تا آخر عمرش‬


‫فراموشش نمیکرد‪.‬‬

‫صندلی ای که تا چند لحظه پیش خالی بود‪ ،‬حاال مردی رو روی خوش‬
‫نشونده بود — اگه بسته شدن مچ دستهات و قوزگ پاهات به یه‬
‫صندلی نشستن به حساب میومد!‬

‫واضح بود که مرد تا حد مرگ شکنجه شده بود‪ .‬خراش و کبودی تمام‬
‫کمر برهنش رو پوشونده بودن‪ .‬نصف صورتش کامال نابود شده بود‪،‬‬
‫چشم چپش از شدت َو َرم و کبودی بسته شده بود و خون از پایین‬
‫لبش تا روی چونش راه افتاده بود‪.‬‬
‫‪234‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ا‪-‬این دیگه چه کوفتیه!" تهیونگ با خشم گفت و انقدر عقب رفت تا‬
‫کمرش به دیوار پشت سرش برخورد کرد‪ .‬بچگانه خودش رو به دیوار‬
‫تکیه داد‪ ،‬امیدوار بود که توی اون دیوار ناپدید بشه و از صحنه ی‬
‫وحشتناکی که جلوی چشمهاش بود فرار کنه!‬

‫جئون از پشت صندلی بیرون اومد‪ .‬تهیونگ حتی متوجه حظور اون‬
‫اونجا نشده بود‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬این جیسونگه‪ "،‬جئون گفت و دستش رو محکم روی شونه‬


‫مرد کوبید‪ .‬مرد از درد ناله ی بلندی کرد‪.‬‬

‫تهیونگ به خودش لرزید و حس کرد که اشک چشمهاش رو تر کرد‪" ،‬آ‪-‬‬


‫آقا‪ ،‬م‪-‬من —"‬

‫"جیسونگ بخشی از دلیلیه که دوتا از افراد من بهم پشت کردن‪"،‬‬


‫جئون بی توجه به تهیونگ ادامه داد‪" ،‬در واقع اون کمک کرد تا پسر‬
‫خود من بهم خیانت کنه‪".‬‬

‫بنظر میومد مردی که داشت دربارش صحبت میشد با وجود دردی که‬
‫میکشید نفرتش از جئون رو نگه داشته بود‪.‬‬
‫‪235‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جین و نامجون بهت پشت کردن چون تو یه روانپریش لعنتی‬


‫هستی!" مرد با خونی که هنوز از لبهاش بیرون میریخت داد زد و با‬
‫نفرت به جئون چشم ُغره رفت‪" ،‬یونگی هم همینطور‪ .‬میتونی من رو‬
‫مقصر بدونی‪ ،‬ولی همه میدونن که تو اون پسر بیچارو رو کتک میز‪"-‬‬

‫مرد با کشیدن شدن یکدفعه ای موهاش توسط جئون ساکت شد‪.‬‬

‫"کاری که من با پسرهام میکنم به تو‪ ،‬یا اون گَنگ ضعیفت مربوط‬


‫نیست حشره ی خیابونی‪ "،‬جئون با صورتی که از خشم و نفرت درهم‬
‫رفته بود زمزمه کرد‪ .‬اون لحظه از تمام بارهایی که تهیونگ دیده‬
‫بودش ترسناکتر بنظر میرسید‪.‬‬

‫جیسونگ دندون هاش رو روی هم سایید‪ ،‬واضح بود که داشت تمام‬


‫تالشش رو میکرد از درد کشیده شدن موهاش توی دستهای جئون ناله‬
‫نکنه‪.‬‬

‫"کنگپی همیشه گَنگ بهتری نسب به بنگتنه‪ "،‬مرد غرید‪" ،‬چون رئیس‬
‫ما یه دیوونهی لعنتی نیست!"‬

‫‪236‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جئون بدون هیچ احساسی خندید‪" ،‬رئیست یه بچه ی اخراجی از‬


‫دبیرستانه که سرش زیادی بزرگ شده‪ ،‬اما دیک کوچیکی داره‪ .‬اون‬
‫هیچ ایده ای نداره که با اغوا کردن پسر من و بردن دوتا از بهترین‬
‫افرادم همراه اون خودش رو توی چه دردسری انداخته‪".‬‬

‫جئون با هر جمله ای که دهنش خارج میشد‪ ،‬موهای جیسونگ رو‬


‫محکمتر چنگ میزد و باعث میشد مرد از درد ناله کنه‪.‬‬

‫"لعنت بهت‪ "،‬مرد با حرص جواب داد‪ ،‬اشک گونه هاش رو َتر کرده‬
‫بودن‪" ،‬به رئیسم بی احترامی نکن!"‬

‫چشمهای جئون سرد شدن‪" ،‬هیچوقت اینکارو نمیکنم‪".‬‬

‫بدون هیچ اخطاری‪ ،‬دستش از دست مرد به سمت چونش حرکت کرد‪.‬‬
‫توی یک حرکت‪ ،‬انقدر سریع که تهیونگ حتی متوجه نشد داره چیکار‬
‫میکنه‪َ ...‬فک مرد رو شکوند‪.‬‬

‫جیسونگ جیغ کشید‪ .‬اشک هماهنگ با هق هق هاش روی گونش راه‬


‫افتاده بود و از درد میلرزید‪.‬‬

‫‪237‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جئون بدون هیچ احساس واضحی‪ ،‬اما با کمی خشنودی از مرد فاصله‬
‫گرفت‪ .‬بدون توجه به وحشت تهیونگ به سمت اون رفت‪.‬‬

‫تهیونگ خودش رو به دیوار چسبوند و سرش رو به سرعت تکون داد‪،‬‬


‫"هر کاری که ازم میخوای بکنم —!"‬

‫"بکشش‪ "،‬جئون دستور داد و حرفش رو قطع کرد‪" ،‬قبول نمیکنه بهم‬
‫اطالعات بده‪ ،‬پس دیگه استفاده ای برام نداره‪".‬‬

‫تهیونگ با دهنی که مثل ماهی باز و بسته میشد بهش خیره شد و‬


‫هیس کشید‪" ،‬م‪-‬من نمیکشمش!"‬

‫دونه های عرق روی پیشونیش نقش بسته بودن و میتونست رنگ‬
‫پریدگی صورتش رو حس کنه‪.‬‬

‫جئون که توقع مخالفتش رو داشت با خونسردی بهش خیره شد‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬تمام افراد بنگتن برای من آدم میکشن‪ "،‬مرد با لحنی سرد و‬
‫چشمهای تاریک توضیح داد‪،‬‬

‫‪238‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"این یک تصمیم نیست‪ .‬با اینکار وفاداریت به این گنگ و من رو ثابت‬


‫میکنی‪ .‬دو بار بهت دستور نمیدم‪ ،‬بکشش‪".‬‬

‫سینه ی تهیونگ با درد باال و پایین رفت و بدون هیچ حرفی به مرد‬
‫خیره شد‪.‬‬

‫"م‪-‬من —" پسر سعی کرد حرف بزنه‪ ،‬اما تمام جمالت از ذهنش پاک‬
‫شده بودن‪.‬‬

‫"میتونی از هر اسلحه ای که دلت میخواد استفاده کنی‪ "،‬جئون انگار‬


‫که داشت بهش لطف میکرد ادامه داد‪" ،‬هر نوع اسلحه یا چاقویی که‬
‫بخوای رو داریم‪ .‬البته اگه بخوای از دست هات هم استفاده کنی‬
‫مشکلی نیست‪ ،‬حتی بهتره‪".‬‬

‫همه چیز یکدفعه خیلی سریع داشت اتفاق میفتاد‪ .‬دنیای تهیونگ به‬
‫چرخش افتاده بود‪ ،‬صدای جئون محو شده بود و حتی افکار خودش‬
‫هم با سرعتی دو برابر حد معمول توی ذهنش حرکت میکردن‪ .‬قلبش‬
‫با سرعت سرسام آوری به قفسه ی سینش میکوبید‪.‬‬

‫‪239‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ج‪-‬جئون‪ "،‬تهیونگ با صدای خفه ای گفت‪ ،‬از شدت شوک یادش رفته‬
‫بود که باید با احترام با مرد برخورد کنه‪ .‬اشک روی گونه هاش راه‬
‫افتاده بودن‪" ،‬التماست میکنم‪ .‬من نمیتونم به این راحتی یکی رو‬
‫بکشم‪".‬‬

‫جئون پوزخندی زد‪" ،‬اون یه آدم بیگناه نیست تهیونگ‪ .‬این مرد تجاوز‬
‫کرده‪ ،‬آدم کشته‪ ،‬و همراه با دوست هاش که دوست دارن ادای گنگستر‬
‫ها رو در بیارن توی خیابون ها مواد مخدر پخش کرده‪ .‬اگه کسی‬
‫کارش رو تموم نکنه‪ ،‬اگه تو کارش رو تموم نکنی به این کارهاش ادامه‬
‫میده‪".‬‬

‫جسم سردی دست تهیونگ رو لمس کرد‪ ،‬سرش رو پایین انداخت و‬


‫دید که جئون به زور داشت مشت دستش رو باز میکرد‪ ...‬و چاقویی‬
‫رو بین اون میگذاشت‪.‬‬

‫"سی ثانیه وقت داری یا این چاقو میره توی گلوی خودت‪ "،‬جئون با‬
‫خونسردی گفت‪.‬‬

‫سر تهیونگ به دوران افتاده بود‪ .‬گیج میزد‪ ،‬دست و پاهاش سنگین‬
‫شده بودن‪ .‬نمیتونست اونهارو تکون بده‪ ،‬نمیتونست حرکت کنه‪.‬‬
‫‪240‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اما بدنش داشت سعی میکرد نجات پیدا کنه‪.‬‬

‫"یا اون چاقو میره توی گلوی خودت‪".‬‬

‫بی حس‪ ،‬شوک‪ ،‬بدون اینکه حتی بدونه چجوری داره حرکت میکنه‪...‬‬
‫تهیونگ با قدم های لرزون جلو رفت تا اینکه جلوی جیسونگ ایستاد‪.‬‬
‫مرد هنوز داشت از درد فکش مینالید و حتی متوجه حظور تهیونگ‬
‫نشده بود‪.‬‬

‫تهیونگ به چاقوی سرد توی دستش خیره شده بود‪ .‬اون فلز توی‬
‫دستش میدرخشید و انگار که داشت مسخرش میکرد!‬

‫پسر به این فکر کرد اون چاقو وقتی توی بدن جیسونگ میرفت چه‬
‫شکلی میشد؟ وقتی توی بدن خودش میرفت چه شکلی میشد؟‬

‫تهیونگ دستش رو باال برد‪.‬‬

‫یکدفعه‪ ،‬جیسونگ که متوجه حرکتش شده بود سرش رو باال آورد‪.‬‬


‫چشمهاش با دیدن چاقو گشاد شدن‪.‬‬

‫‪241‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ن‪-‬نه‪ "،‬مرد با صدای خفه ای گفت‪" ،‬ل‪-‬لطفا‪ ،‬گوش کن‪ ،‬این کار رو‬
‫نکن‪"-‬‬

‫"خفه شو‪ "،‬تهیونگ ُغرید‪ ،‬اشک حاال گونه هاش رو تر کرده بود‪ .‬گوش‬
‫هاش رو بست و آرزو کرد که کَر بود و چیزی نمیشنید‪" ،‬فقط — فقط‬
‫خفه شو‪".‬‬

‫جیسونگ‪ ،‬مثل هر آدم دیگه ای توی اون موقعیت‪ ،‬نادیدش گرفت و‬


‫برای جونش التماس کرد‪ ،‬گریه هاش همینطور عاجزانه تر میشدن‪.‬‬

‫احتمال همون گریه ها‪ ،‬و اینکه تهیونگ چقدر نمیتونست گوش‬
‫دادنشون رو تحمل کنه بود که باعث شد باالخره انجامش بده‪.‬‬

‫— و به همون یکدفعه ای که سرعت حرکت دنیا باال رفته بود‪ ،‬حاال‬


‫آهسته شد‪.‬‬

‫بنظر میرسید همه چیز با سرعت آهسته داشت حرکت میکرد‪ .‬چاقو‬
‫جوری که توی فیلم ها نشون میدادن زیر گلوش رو کامل پاره نکرد‪.‬‬
‫چاقو روی پوست نرم مرد گیر کرد و تهیونگ با هق هق های‬
‫وحشتناکی اون رو فشار داد‪.‬‬
‫‪242‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫خون خیلی زیادی بدن جیسونگ و دستهای تهیونگ رو پوشونده بود‪.‬‬


‫مثل آبشار بی انتهایی به بیرون ریختن ادامه داد‪ ،‬غلیظ‪ ،‬قرمز‪ ،‬و‬
‫وحشتناک‪.‬‬

‫تهیونگ با هق هق هایی که تموم نمیشدن چاقو رو پایین انداخت و‬


‫برای یک لحظه‪ ،‬همه چیز متوقف شد‪.‬‬

‫و بعد‪ ،‬دنیا تاریک شد‪.‬‬

‫‪243‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪11.‬‬

‫"هیونگی؟ هیونگی‪ ،‬بیدار شو!"‬

‫تهیونگ چیز نامفهومی رو زمزمه کرد‪ .‬حس عجیبی داشت‪ .‬انگار که‬
‫زیر آب بود‪ ،‬تمام اطرافش تاریک بود و صداهای اطرافش محو بودن‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬لطفا!"‬

‫این قطعا صدای جونگوک بود‪ .‬ابروهای تهیونگ با گیجی درهم رفتن‪.‬‬
‫چرا صدای پسر انقدر ناراحت بنظر میرسید؟‬

‫"جونگوک‪ ،‬شاید بهتره بذاریم استراحت کنه‪".‬‬

‫جئون!‬

‫قلب تهیونگ با شنیدن صدای مرد وحشیانه شروع به تپیدن کرد‪ .‬اون‬
‫اینجا چیکار میکرد؟ میخواست به جونگوک آسیب بزنه؟‬
‫‪244‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اضطراب وارد ذهن تاریکش شد‪ .‬احساس سرما میکرد و بدنش خشک‬
‫بود‪ .‬روی یه میز بود؟‬

‫بزحمت چشمهاش رو باز کرد‪.‬‬

‫حالت تهوع شدیدی به سرعت سراغش اومد و نزدیک بود همون‬


‫لحظه باال بیاره‪ .‬درد ضعیفی رو پشت سرش حس میکرد که با بلند‬
‫شدنش توی کل بدنش جریان پیدا کرد‪.‬‬

‫آروم سرش رو چرخوند و با جونگوک چشم تو چشم شد‪.‬‬

‫چهره ی پسر کوچیکتر با هیجان روشن شد‪" ،‬هیونگی!"‬

‫پسر جلو پرید‪ ،‬دستهاش رو دور شونه های تهیونگ حلقه کرد و سرش‬
‫رو توی گردنش فرو کرد‪.‬‬

‫تهیونگ از دردی که با بغل جونگوک توی کمرش پیچید اخمی کرد‪ ،‬اما‬
‫چیزی نگفت‪ .‬بجاش دستهاش رو باال آورد و اون هم در مقابل پسر رو‬
‫بغل کرد‪ ،‬چشمهاش رو بست و عطر وانیلی تنش رو نفس کشید‪ .‬بهش‬
‫حس آرامش و خونه بودن رو میداد‪.‬‬
‫‪245‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫’اون خوبه‪ .‬من خوبم‪ .‬اون خوبه‪ ،‬پس من هم خوبم‪ ‘،‬تهیونگ توی ذهن‬
‫خودش تکرار کرد و سعی کرد اشکهاش رو پس بزنه‪ .‬جونگوک خوب‬
‫بود‪.‬‬

‫یکدفعه متوجه شد که پسر کوچیکتر داره میلرزه‪ .‬با ترس از افکارش‬


‫بیرون اومد و خودش رو عقب کشید‪.‬‬

‫"بیبی‪ ،‬چی شده؟" تهیونگ با دیدن اشک های روی گونه های جونگوک‬
‫وحشت زده پرسید‪.‬‬

‫"ته ته من رو ترسوند!" جونگوک میون هق هق سکسکه کرد و با ضربه‬


‫ای به شونه ی تهیونگ‪ ،‬سعی کرد بهش نشون بده که چقدر ناراحته‪.‬‬

‫"ببخشید بیبی‪ ،‬نمیخواستم نگرانت کنم‪ "،‬تهیونگ با حس خیلی بدی‬


‫زمزمه کرد‪ .‬مونده بود چرا جونگوک اونجا بود؟ چرا جئون اجازه داده‬
‫بود پسرش‪ ،‬کسی که ذهنیتی بچگانه داشت رو اونجا بیاد و کسی که‬
‫دوستش داره رو توی این وضعیت ببینه‪.‬‬

‫جونگوک فین فین کرد و سرش رو تکون داد‪" ،‬ته ته دیگه نمیتونه‬
‫اینکارو بکنه‪ ،‬باشه؟ نمیتونه اینکارو با گوکی بکنه!"‬
‫‪246‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ بی نفس خندید‪ .‬میترسید قلبش از اون همه عالقه ای که‬


‫نسبت به این پسر دوست داشتنی داشت بایسته‪.‬‬

‫"باشه‪ ،‬ته ته دیگه هیچوقت گوکی رو نمیترسونه‪ ،‬خوبه؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و با چشمهایی که هنوز خیس بودن به‬


‫تهیونگ خیره شد‪" ،‬ت‪-‬ته ته چش شد؟ ددی میگه افتاده — "‬

‫نگاه تهیونگ به چند قدم اونطرفتر چرخید و یکدفعه یاد حظور جئون‬
‫افتاد‪ .‬مرد با نیشخندی بهش چشمک زد‪.‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید و نگاهش رو به سمت‬


‫جونگوک برگردوند‪.‬‬

‫"آره بیبی‪ "،‬پسر به دروغ گفت و نفس عمیقی کشید‪" ،‬ته ته فقط —‬
‫افتاد و به سرش ضربه زد‪".‬‬

‫جونگوک اخمی کرد و گونه ی تهیونگ رو نوازش کرد‪" ،‬هیونگی‪،‬‬


‫بیشتر مواظب باش‪ .‬میخوای دفعه ی بعدی گوکی دستت رو بگیره؟"‬

‫‪247‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ پیشونیش رو به پیشونی جونگوک تکیه داد‪ .‬به تمام خدایان‬


‫توی این دنیا آرزو کرد تا فقط بتونه تا آخر عمرش اون رو اینجوری‬
‫توی آغوشش نگه داره‪.‬‬

‫"آره بیبی‪ "،‬آهی کشید‪" ،‬شاید گوکی باید فقط دست ته ته رو بگیره و‬
‫دیگه هیچوقت ولش نکنه‪".‬‬

‫جونگوک آروم خندید‪" ،‬خنگول‪ ،‬گوکی باالخره مجبور میشه دستت رو‬
‫ول کنه!"‬

‫تهیونگ با حس عجیبی توده ی توی گلوش رو قورت داد‪ ،‬نمیدونست‬


‫حرفهای پسر کوچیکتر معنی دیگه ای داشتن یا نه‪" ،‬آره‪ ،‬میدونم بیبی‬
‫—"‬

‫جئون با صدای بلندی گلوش رو صاف کرد و بین اون صحنه پرید‪.‬‬
‫جونگوک با چشمهای درخشان به سمت پدرش برگشت‪.‬‬

‫"ددی ببین‪ "،‬پسر با لبخندی گفت‪" ،‬ته ته بهتره شده!"‬

‫‪248‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هنوز نه جونگوک‪ "،‬جئون خندید‪" ،‬هنوز به استراحت نیاز داره‪ .‬در‬


‫واقع میتونی چند لحظه بیرون بمونی تا من باهاش صحبت کنم؟"‬

‫جونگوک اخم کرد‪ ،‬حلقه ی دستهاش دور تهیونگ تنگ تر شدن‪ ،‬اون رو‬
‫نزدیک خودش کشید و ناله کرد‪" ،‬نهههه‪ ،‬نمیخوام هیونگی رو ترک‬
‫کنم!"‬

‫تهیونگ برق عصبانیت ضعیفی رو توی چشمهای جئون دید و حلقه ی‬


‫دستهای خودش هم دور جونگوک تنگ شدن‪ .‬یکدفعه یاد تهدید مرد‬
‫درباره ی آسیب زدن به پسر کوچیکتر افتاد‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬فقط چند لحظه طول میکشه باشه؟" تهیونگ زمزمه کرد و‬
‫پیشونی پسر رو بوسید‪.‬‬

‫جونگوک با ناراحتی بینیش رو چین داد‪" ،‬باشه‪ ،‬ولی گوکی میشماره تا‬
‫برگردی!"‬

‫تهیونگ با مالیمت خندید‪" ،‬همین کارو بکن‪ "،‬بینی پسر رو بوسید‪،‬‬


‫"فقط بیرون منتظر بمون باشه؟"‬

‫‪249‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک توسط مردی که تهیونگ نمیشناخت به بیرون راهنمایی شد‪.‬‬


‫پسر با خشم به مرد چشم غره رفت و بهش فهموند که اگه بالیی سر‬
‫پسر کوچیکتر بیاد باهاش چیکار میکنه‪.‬‬

‫جئون تمام مدت با نیشخندی بهش خیره شده بود‪" ،‬خیلی روش‬
‫حساسی‪".‬‬

‫تهیونگ با فک قفل شده نگاهش رو به سمت مرد چرخوند‪" ،‬آره‪ .‬وقتی‬


‫به یکی اهمیت بدی همین اتفاق میفته!"‬

‫مرد خندید‪" ،‬تهیونگ‪ ،‬مطمئنم االن خیلی احساساتی هستی‪ .‬هر چی‬
‫نباشه همین چند ساعت پیش تجربه ی خسته کننده ای داشتی‪".‬‬

‫"تجربه؟" تهیونگ با چهره ای که از عصبانیت سرخ شده بود پرسید‪،‬‬


‫"اسمش رو همچین چیزی میذاری؟ کشتن یه آدم واست تجربست"‬

‫"داخل مافیا آره‪ "،‬جئون با چهره ی سرد و بی احساسی جواب داد‪،‬‬


‫"تصمیم خودت بود‪".‬‬

‫‪250‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تصمیم من؟" صدای تهیونگ باال رفته بود و پسر برای اینکه جونگوک‬
‫چیزی نشنوه به زحمت آروم تر داد زد‪" ،‬تو من رو تهدید کردی! یا باید‬
‫اون رو میکشتم یا خودم جونم رو از دست میدادم!"‬

‫"دست تو چاقو رو نگه داشت و گلوی اون مرد رو پاره کرد تهیونگ‪ .‬تو‬
‫کشتیش‪ .‬نه هیچکس دیگه‪ "،‬جئون با چشمهای تاریک و بی حوصله ای‬
‫جوابش رو داد‪.‬‬

‫تهیونگ به سختی آب دهنش رو قورت داد و به عقب تکیه داد‪ .‬به‬


‫همین راحتی مقاومتش رو از دست داده بود‪ .‬شونه هاش پایین‬
‫افتادن‪ .‬اشک گوشه ی چشمهاش رو تر کردن‪.‬‬

‫هر بار که پلک میزد چهره ی غرق در درد جیسونگ رو میدید‪ .‬خونی‬
‫که از گلوی مرد بیرون زده بود انگار که برای همیشه پشت پلک هاش‬
‫حک شده بود‪.‬‬

‫"من —" چند قطره اشک روی گونش ُسر خوردن‪" ،‬هنوز میتونم‬
‫صدای جیغهاش رو بشنوم —"‬

‫‪251‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جئون در جواب هومی گفت‪" ،‬زیادی دل نازکی‪ .‬درست شبیه جوری که‬
‫پسر من اون اوایل بود — هر چند راه اون برای کنار اومدن با این‬
‫موضوع چیزی نبود که من باهاش موافق باشم‪".‬‬

‫"کنار اومدن‪ "،‬تهیونگ نفس عمیقی کشید و پیشونیش رو ماساژ داد‪،‬‬


‫"منظورت تزریق کردنه؟ جونگوک بهم گفت که اون قبال معتاد چیزی‬
‫بوده و تو تا حد مرگ کتکش زدی‪".‬‬

‫"من همیشه به افرادم توصیه میکنم که بعد از یه روز سخت کاری یه‬
‫چیز آرامبخش مصرف کنن‪ "،‬جئون که اصال تحت تاثیر کنایه های‬
‫تهیونگ قرار نگرفته بود با آرامش توضیح داد‪" ،‬یونگی اصال در‬
‫برابرش مقاومت نداشت‪ .‬بهش معتاد شد‪ ،‬که این نشونه ی ضعف‬
‫خودش بود‪ .‬طبیعیه که با این رفتارش موافق نبودم‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و چشمهاش رو بست‪ .‬سرش داشت از‬


‫درد میترکید‪.‬‬

‫خدایا‪ ،‬هنوز میتونست صدای جیسونگ رو بشنوه‪.‬‬

‫”لطفا این کارو نکن‪ ،‬لطفا — "‬


‫‪252‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چشمهاش رو باز کرد‪.‬‬

‫"میشه — میشه من هم یه چیزی داشته باشم؟" پسر با صدای خشکی‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬نمیتونم — فاک‪ ،‬هنوز صدای جیغ هاش رو میشنوم‪".‬‬

‫چشمهای جئون برق زدن‪" ،‬البته‪ .‬من یه هیوال نیستم تهیونگ‪ .‬دلم‬
‫میخواد تمام افرادم در آرامش و سالمت کامل باشن‪".‬‬

‫’برای همین بهشون مواد میدی‪ ‘،‬تهیونگ با خستگی فکر کرد‪ ،‬اما فقط‬
‫با تکون سرش تشکر کرد‪.‬‬

‫"از یکی میخوام وقتی جونگوک خوابید اون رو بهت برسونه‪ "،‬جئون‬
‫ادامه داد‪ ،‬سرش رو کج کرد و بهش خیره شد‪" ،‬راستی تبریک میگم‪.‬‬
‫دیگه به صورت رسمی عضوی از بنگتن هستی کیم تهیونگ‪".‬‬

‫تهیونگ گوشه ی میز رو چنگ زد‪ ،‬دندون هاش رو روی هم سایید و‬


‫چشمهاش رو محکم بست‪" ،‬لطفا این رو نگو‪".‬‬

‫جئون بدون هیچ رحمی خندید‪" ،‬خیلی من رو یاد یونگی میندازی‪.‬‬


‫اون هم درست مثل تو حاظر نبود تقدیرش رو قبول کنه‪".‬‬
‫‪253‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ در جواب ُغرش نامفهموی کرد و پیشونیش رو ماساژ داد‪ .‬اون‬


‫لحظه نمیتونست با حرفهای طعنه آمیز مرد مقابله کنه‪.‬‬

‫"جونگوک رو میفرستم داخل‪ "،‬جئون گفت و خندید‪" ،‬صبح میبینمت‬


‫کیم تهیونگ‪".‬‬

‫چند لحظه طول کشید تا بفهمه مرد چی گفته‪ ،‬و تا اون موقع جئون از‬
‫اونجا رفته بود‪.‬‬

‫"صبر کن‪ ،‬فردا قراره چه اتفاقی بیفته؟" تهیونگ پرسید‪" ،‬جئون؟‬


‫جئون!"‬

‫جونگوک داخل اومد‪" ،‬هیونگی؟" پسر توی بغلش پرید و صورتش رو‬
‫به شونش ف ُشرد‪.‬‬

‫تهیونگ آهی کشید و با چشم غره ای به در موهای پسر رو نوازش کرد‪.‬‬

‫فردا قراربود چه اتفاقی بیفته؟‬

‫‪254‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫"آقای کیم؟"‬

‫تهیونگ خواب آلود چشمهاش رو باز کرد و با دیدن سایه ی پشت در‬
‫اتاق جونگوک تقریبا از جاش پرید‪.‬‬

‫با احتیاط خودش رو از پسر خواب جدا کرد و به سمت سایه رفت‪.‬‬

‫"جئون فرستادتت؟" تهیونگ با صدای آرومی پرسید‪.‬‬

‫مرد سرش رو تکون داد‪" ،‬من یکی از دکترهایی هستم که با بنگتن کار‬
‫میکنم‪ .‬اومدم بهتون یاد بدم چجوری به خودتون تزریق کنید‪".‬‬

‫تهیونگ شوکه قدمی به عقب برداشت‪" ،‬تزریق؟ چه کوفتی داری‬


‫میگی؟ نه! من فقط یه چیزی مث قرص خواب میخواستم! به همچین‬
‫چیزی نیاز ندارم —"‬
‫‪255‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"قرص خواب هیچ کمکی به کنار اومدن با اختالل استرس بعد از‬
‫همچین حادثه ای نمیکنه‪".‬‬

‫"از کجا — از کجا درباره ی این موضوع میدونی؟" تهیونگ بعد از‬
‫قورت دادن آب دهنش به زحمت پرسید‪.‬‬

‫مرد لبخند کمرنگی زد‪" ،‬ساعت سه صبحه‪ .‬خسته بنظر میاید‪ .‬فکر‬
‫نمیکنم نخوابیدن االنتون کاری باشه که با خواست خودتون انجام‬
‫میدید‪".‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو بست و چند دقیقه ای که موفق شده بود بخوابه‬


‫رو به یاد آورد‪ .‬با گریه از کابوس های غرق در خون و چاقویی که‬
‫دیده بود بیدار شده بود‪.‬‬

‫چشمهاش رو باز کرد و دید که مرد با صبر بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫"د‪-‬درد میگیره؟" تهیونگ با تردید پرسید و نگاهش به سمت کیف‬


‫پزشکی ای که مرد با خودش حمل میکرد چرخید‪.‬‬

‫‪256‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه بیشتر از یه تزریق معمولی‪ "،‬مرد جواب داد‪" ،‬کمترین دوز رو داره‪.‬‬
‫بهش معتاد نمیشید آقای کیم‪ .‬میدونم که نگران این موضوعید‪".‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید و حس کرد که بدنش از اضطراب پر شد‪" ،‬من‪...‬‬


‫نمیدونم‪".‬‬

‫"البته که تصمیم با خودتونه‪ "،‬مرد با چهره و صدایی که هنوز خونسرد‬


‫بود گفت‪.‬‬

‫تهیونگ به جونگوک فکر کرد که بهش گفته بود یونگی انقدر معتاد‬
‫شده بوده که جلوی برادر خودش تزریق میکرده‪ .‬میدونست که یونگی‬
‫بیشتر از هر چیز دیگه ای توی این دنیا به جونگوک اهمیت میداد‪.‬‬
‫میتونست تصور کنه که چقدر توی حال خودش نبوده که مجبور به‬
‫همچین کاری شده‪.‬‬

‫آب دهنش رو قورت داد و با جدیت سرش رو تکون داد‪" ،‬نه‪ ،‬نه‪ ،‬من‬
‫— من چیزی نیاز ندارم‪ .‬بابت مهربونیتون ممنونم‪ ،‬ولی واقعا —‬
‫نمیتونم‪".‬‬

‫‪257‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫احساسات ضد و نقیضی از تعجب و تحت تاثیر قرار گرفتن چهره ی‬


‫مرد رو پوشوندن‪.‬‬

‫"البته‪ ،‬آقا‪ "،‬مرد جواب داد و سرش رو خم کرد‪" ،‬دفتر من آخر طبقه ی‬
‫سومه‪ ،‬اگه نظرتون عوض شد میتونید اونجا پیدام کنید‪".‬‬

‫"ممنونم‪ "،‬تهیونگ با خستگی آهی کشید و دستی به صورتش کشید‪،‬‬


‫"ولی نمیشه‪".‬‬

‫مرد فقط جوری لبخند زد که انگار چیزی رو میدونست که تهیونگ‬


‫ازش خبر نداشت‪" ،‬البته‪".‬‬

‫تهیونگ به اتاق برگشت و سعی کرد جونگوک رو بین آغوشش له نکنه‪.‬‬


‫روی عطر تن پسر‪ ،‬گرمای بدنش و باال و پایین رفتن سینش تمرکز کرد‪.‬‬

‫و عاجزانه سعی کرد اون صداهای جیغ رو از ذهنش بیرون کنه‪.‬‬

‫‪258‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫با تکون خوردن وحشیانه ی بدنش توسط جونگوک از خواب بیدار‬


‫شد‪.‬‬

‫"چ‪-‬چی؟ هوم؟" تهیونگ با چشمهای گشاد شده سر جاش نشست و با‬


‫گیجی به اطرافش خیره شد‪.‬‬

‫"گوکی؟" پسر بزرگتر با ابروهای گره شده پرسید‪" ،‬چی شده؟"‬

‫"ته ته د‪-‬داشت گریه میکرد!" جونگوک زمزمه کرد‪ ،‬انگشت شستش‬


‫توی دهنش بود و انگار سعی داشت جلوی اشک هاش رو بگیره‪،‬‬
‫"گوکی ت‪-‬تکونش داد‪ ،‬ولی بیدار نمیشد!"‬

‫چهره ی تهیونگ فرو افتاد و آهی کشید‪" ،‬شت — اوه بیبی‪ ،‬بیا اینجا‪".‬‬

‫‪259‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫به سرعت پسر رو بین بازوهاش کشید و موهاش رو نوازش کرد‪" ،‬ته‬
‫ته فقط خواب بدی دیده‪ .‬نیازی نیست بترسی گوکی‪".‬‬

‫جونگوک فین فین کرد و با چشمهای خیسی که هنوز ناراحت بودن‬


‫بهش خیره شد‪" ،‬و‪-‬ولی داشت گریه میکرد!"‬

‫قلب تهیونگ شکست‪ .‬فکر نمیکرد این وضعیتش به پسر کوچیکتر‬


‫آسیبی بزنه‪.‬‬

‫"میدونم بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬ولی االن حالم خوبه‪ ،‬باشه؟‬
‫قول میدم‪ .‬نگران نباش‪".‬‬

‫صورت پسر رو تا وقتی که فین فین هاش تموم نشده بود غرق در‬
‫بوسه کرد‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی مطمئنه؟" جونگوک برای بار دوم چک کرد‪.‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪" ،‬مطمئن مطمئنه‪ "،‬بینی پسر رو بوسید‪" ،‬ببخشید‬


‫که ترسوندمت گوکی‪".‬‬

‫‪260‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک صورتش رو توی گردنش فرو گرد و پوست اونجا رو بوسید‪،‬‬


‫"اشکالی نداره‪".‬‬

‫بعد از لحظه ای سرش رو باال آورد‪ ،‬گونه های تهیونگ رو بین دستهاش‬
‫ف ُشرد و با غنچه شدن لبهای پسر بزرگتر مثل یه ماهی خندید‪.‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند و جونگوک بلندتر خندید‪ .‬صدای خنده‬


‫ی پسر کوچیکتر بهش آرامش میداد‪ ،‬اما افکارش هنوز درهم بودن‪.‬‬

‫آسیب روحی ای که از کشتن جیسونگ به خودش وارد شده بود‬


‫داشت به جونگوک هم آسیب میزد‪ .‬نمیتونست بذاره ترس ها و‬
‫مشکالت خودش دوباره اینجوری پسر معصوم رو ناراحت کنن‪.‬‬

‫باید کاری میکرد‪.‬‬

‫بعد از ظهری که جونگوک پیش استادش بود‪ ،‬تهیونگ خودش رو توی‬


‫طبقه ی سوم‪ ،‬پشت در اتاق اون دکتر پیدا کرد‪.‬‬

‫یکبار در زد و به سرعت همون صدای بی احساسی که دیشب باهاش‬


‫حرف زده بود رو شنید‪.‬‬
‫‪261‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بیا داخل‪".‬‬

‫دکتر سرش رو از روی میزش بلند کرد و ابروهاش با دیدن تهیونگ که‬
‫جلوی در ایستاده بود باال رفتن‪.‬‬

‫تهیونگ با اضطراب روی پاهاش تکون خورد و دستهاش رو داخل‬


‫جیبش فرو کرد‪" ،‬اوم — م‪-‬من میدونم گفتم نمیام‪ ،‬ولی —"‬

‫"بشینید‪ "،‬مرد گفت‪" ،‬آستینتون رو ببرید باال‪".‬‬

‫تهیونگ با لرزشی سرش رو تکون داد و روی میزی که مرد بهش اشاره‬
‫کرده بود نشست‪ .‬دهنش یکدفعه خشک شده بود و میتونست باال‬
‫رفتن نبضش رو حس کنه‪.‬‬

‫آستینش رو باال داد و سعی کرد دستهای لرزونش رو آروم کنه‪ .‬اگه‬
‫دکتر متوجه اونها شده بود چیزی نگفت‪.‬‬

‫مرد دو تا دستکش پالستیکی پوشید و نزدیکش اومد‪" ،‬بنظرم دیشب‬


‫خیلی نخوابیدید‪ ،‬نه؟"‬

‫‪262‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با حس کشیده شدن چیز سردی روی پایین آرنجش به خودش‬


‫لرزید‪" ،‬اوم‪ ،‬نه‪ .‬کابوس دیدم‪ .‬جونگوک چون داشتم گریه میکردم‬
‫بیدارم کرد‪".‬‬

‫مرد که هنوز به دست تهیونگ خیره شده بود سرش رو تکون داد و‬
‫حلقه کشی ای رو دور عضلش انداخت‪.‬‬

‫"باید یه چیزی رو محکم دور اینجا ببندید‪ "،‬دکتر توضیح داد‪" ،‬تا رگ‬
‫هاتون نمایون بشن‪ ،‬مثل اینها‪ ،‬میبینید؟"‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و سعی کرد با حالت تهوعش مقابله کنه‪،‬‬
‫"اونجا تزریقش میکنید؟"‬

‫"دقیقا‪ "،‬مرد به ُسرنگی که کوچیکتر از انگشت کوچیکه ی تهیونگ بود‬


‫ضربه زد و اون رو جلوی چشمهاش گرفت‪" ،‬این دوز ها کمن‪ .‬یکی االن‬
‫بهتون میزنم و سه تا دیگه هم بهتون میدم تا با خودتون ببرید‪ .‬هر‬
‫شب قبل خواب یکی رو تزریق کنید‪ ،‬به جز امشب چون االن دارم‬
‫دوزتون رو بهتون میدم‪ "،‬نگاه جدی ای به تهیونگ انداخت‪،‬‬
‫"فهمیدید؟"‬

‫‪263‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪ .‬تنفسش یکدفعه سریع شده بوده‪" ،‬انقدر‬
‫زیاد نیاز دارم؟"‬

‫دکتر با جدیت سرش رو تکون داد‪" ،‬دوره ی این دارو سه روزه یا چهار‬
‫روزست‪ .‬وقتی این دوره تموم شد‪ ،‬برای اینکه بهش معتاد نشید دیگه‬
‫نباید تزریق کنید‪".‬‬

‫تهیونگ با حس آرامشی از حرف های حرفه ای مرد سرش رو تکون‬


‫داد‪.‬‬

‫قرار نبود معتاد بشه‪ .‬این مرد یه دکتر بود‪ .‬میدونست داره چیکار‬
‫میکنه‪.‬‬

‫"انجامش بده‪ "،‬تهیونگ گفت و نفسش رو تکون داد‪.‬‬

‫دکتر با چشمهای که از تمرکز برق میزدن سرنگ رو پایین آورد‪.‬‬

‫"بیشتر از یک اینچ و نصفی سوزن رو داخل دستتون فرو نکنید‪ "،‬مرد‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬و همون لحظه که تزریق تموم شد بیرون بیاریدش‪".‬‬

‫‪264‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با حس سوزشی دندون هاش رو روی هم سایید و سوزن‬


‫باالخره پوستش رو پاره کرد‪ .‬هرچند متعجب شد که تزریق خود ماده‬
‫دردی نداشت‪.‬‬

‫دکتر سرنگ رو بیرون کشید و پنبه الکلی رو روی دستش گذاشت‪.‬‬

‫"تموم شد‪ "،‬مرد گفت و دستکش هاش رو بیرون کشید‪ .‬با چهره ی که‬
‫چیزی ازش مشخص نبود به تهیونگ خیره شد‪" ،‬االن پیش جونگوک‬
‫شی برمیگردید؟"‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪ ،‬آستینش رو پایین کشید و از روی میز‬


‫پایین پرید‪" ،‬نه‪ ،‬جئون میخواد ببینتم‪".‬‬

‫مرد سرش رو تکون داد‪" ،‬خوبه‪ ،‬توصیه نمیکنم تا چند ساعت بعد‬
‫پیش بچه ای‪ ،‬یا کسی با ذهنیتی مثل جونگوک شی بمونید‪".‬‬

‫"چرا؟" تهیونگ با حس عصبانیت و اضطراب توی بدنش قدمی به جلو‬


‫برداشت‪" ،‬چرا؟ چه اتفاقی قراره برام بیفته؟"‬

‫‪265‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بدنتون قراره به این ماده ی جدیدی که واردش شده واکنش نشون‬


‫بده‪ "،‬مرد با آرامش توضیح داد‪" ،‬فقط یکم متفاوت رفتار میکنید‪،‬‬
‫همین‪ .‬نیازی به نگرانی نیست‪".‬‬

‫"چجور متفاوتی؟" تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید‪" ،‬و چرا‬


‫این رو قبل از اینکه بهم تزریق کنی نگفتی؟ چه کوفتی بهم تزریق‬
‫کردی؟"‬

‫"آقای کیم‪ ،‬لطفا صداتون رو بیارید پایین‪ "،‬مرد با چهره ای که هر‬


‫لحظه مضطرب تر میشد گفت‪" ،‬مشکلی پیش نمیاد‪".‬‬

‫تهیونگ میتونست صدای تپش قلبش رو توی گوش هاش بشنوه‪.‬‬

‫با وحشت فکر کرد‪’ ،‬چرا بنظر میاد میخواد بهم اطمینان بده که‬
‫نمیمیرم؟‘‬

‫چشمهاش رو بست و سعی کرد تنفسش رو آروم کنه‪" ،‬بهتره همینطور‬


‫باشه!" و بعد به سمت در قدم برداشت تا از اون جهنم خارج بشه‪ ،‬تا‬
‫اینکه دستی روی شونش گذاشته شد‪.‬‬

‫‪266‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آقای کیم‪ ،‬باید بقیه ی دوز هارو با خودتون ببرید‪ "،‬مرد با جدیت‬
‫گفت‪" ،‬اگه اینکارو نکنید‪ ،‬عوارض ترک دارو رو تجربه میکنید‪".‬‬

‫"قرار نیست دیگه اون مواد کوفتی رو وارد بدنم کنم!" تهیونگ غرید‪،‬‬
‫"خودم تنهایی مشکلم رو حل میکنم! از کمک لعنتیت ممنونم!"‬

‫"آقای کیم‪ ،‬بهتون پیشنهاد میکنم تجدید نظر کنید‪ ،‬عوارض ترک دار‪"-‬‬

‫"گمشو کنار!" تهیونگ با عصبانیت داد زد و دست مرد رو از روی‬


‫شونش پایین انداخت‪" ،‬از من دور شو فهمیدی؟! چه خودت چه اون‬
‫ترریق های کمک کنندت!"‬

‫مرد رو کنار زد و در حالیکه به سمت در میرفت‪ ،‬به خدایان دعا کرد که‬
‫تصمیم اشتباهی نگرفته باشه‪.‬‬

‫‪267‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪12.‬‬

‫به تهیونگ دستور داده شده بود که پیش یکی از اعضای بزرگتر گنگ‪،‬‬
‫َجکسون وانگ بره‪.‬‬

‫میشد گفت که از این موضوع خوشحال بود‪ .‬جکسون رو میشناخت و‬


‫اون مرد حداقل یکی از افراد خوش برخورد بنگتن بود‪.‬‬

‫هرچند وقتی اون رو توی اتاق اسلحه ها‪ ،‬در حال پوشیدن یه جلیقه‬
‫ی ضد گلوله دید تمام حس خوبش رو از دست داد‪.‬‬

‫"امروز قراره به اولین ماموریتت بری‪ "،‬جکسون گفت‪ .‬انقدر مشغول‬


‫پُ ر کردن خشاب اسلحش بود که پایین افتادن فک تهیونگ رو ندید‪.‬‬

‫"چ‪-‬چی؟" تهیونگ با صدای خشکی بزحمت گفت‪" ،‬مجبورم؟"‬

‫‪268‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد سرش رو باال آورد و لبخند دلگرم کننده ای بهش زد‪" ،‬آره مرد‪.‬‬
‫متاسفم‪ ،‬بهم دستور دادن که تو رو با خودم ببرم‪ .‬اگه حالت رو بهتر‬
‫میکنه‪ ،‬مجبور نیستی هیچ کاری کنی‪ .‬میتونی فقط نگاه کنی‪".‬‬

‫شونه های تهیونگ با آرامش خاطر پایین افتادن و نفس عمیقی‬


‫کشید‪" ،‬ممنونم مرد‪".‬‬

‫جکسون دستی روی شونش گذاشت و اسلحش رو توی کمر شلوار‬


‫جینش گذاشت‪" ،‬مشکلی نیست‪ ،‬اسلحه و جلیقه اونجاست‪ ،‬آماده‬
‫شو‪".‬‬

‫برای اولین بار‪ ،‬تهیونگ مقاومتی نکرد‪ .‬در واقع به حمل کردن اسلحه‬
‫عادت داشت‪ .‬هیچوقت مجبور نشده بود کسی رو باهاشون بکشه‪ ،‬اما‬
‫سعی کرد اون فکر رو از ذهنش دور کنه‪.‬‬

‫"خوشحالم که زیر دست من افتادی‪ "،‬جکسون بعد از چند لحظه گفت‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو باال آورد‪ ،‬انگشت هاش بین بستن دکمه های‬
‫پیرهنش متوقف شدن‪" ،‬آره؟ چرا؟"‬

‫‪269‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد شونه ای باال انداخت‪" ،‬تو پسر خوبی هستی‪ ،‬من رو یاد اول هایی‬
‫میندازی که خودم عضو گنگ شده بودم‪".‬‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬تو کی عضو شدی؟"‬

‫"اوم‪ ،‬داستان اون باشه واسه یه وقت دیگه‪ "،‬مرد خنده ی بی حسی‬
‫کرد‪" ،‬بیا‪ ،‬باید بریم‪ .‬باید تا قبل از غروب آفتاب توی ژاپن باشیم‪".‬‬

‫"ژاپن؟" تهیونگ با چشمهای گشاد شده تکرار کرد‪.‬‬

‫"آره‪ .‬رئیس فکر میکنه اونجا اطالعاتی درباره ی کنگپی هست‪ .‬دوست‬
‫پسر یکی از اعضاشون یا یه شخصی توی این مایه ها اونجاست‪"،‬‬
‫جکسون با بی حوصلگی توضیح داد‪" ،‬با جت میریم‪ ،‬زود باش‪".‬‬

‫تهیونگ دهنش رو باز کرد تا سوال دیگه ای بپرسه‪ ،‬اما یکدفعه حس‬
‫عجیبی بهش دست داد‪ .‬با حس تهوع‪ ،‬آروم دنبال جکسون راه افتاد‪.‬‬

‫هواپیما که بلند شد‪ ،‬سرش رو به عقب تکیه داد و چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫حس غریبی داشت‪ .‬تموم بدنش داشت جوری رفتار میکرد که انگار دو‬
‫ی ماراتون انجام داده بود! صورتش سرخ و از عرق پوشیده بود‪.‬‬
‫‪270‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫گرمش بود — اما در عین حال احساس سرما میکرد! نمیفهمید چی‬
‫شده بود!‬

‫با ضربه ای کسی روی پیشونیش باال پرید و چشمهاش رو باز کرد‪.‬‬

‫جکسون با نیشخندی بهش خیره شده بود‪" ،‬چی زدی داداش؟"‬

‫تهیونگ با گیجی پلک زد‪" ،‬چی؟"‬

‫"رفیییق!" جکسون خندید‪" ،‬داغون داغونی! جئون اینجوری‬


‫فرستادتت توی زمین؟ لعنت!"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬م‪-‬من — من چون داشتم کابوس‬


‫میدیدم ازش خواستم یه چیزی بهم بده‪ .‬اون دکتر لعنتی یه چیزی به‬
‫تزریق کرد که حتی نمیدونم‪"-‬‬

‫"مورفین مرد‪ "،‬جکسون با نیشخندی جواب داد‪" ،‬این تنها کوفتیه که‬
‫اعضای بنگتن گیرشون میاد! احمقی که گرفتیش!"‬

‫‪271‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ میتونست حس کنه که بدنش از عرق خیس شده بود‪ .‬عضله‬


‫هاش منقبض شده بودن و حرف های جکسون هیچ کمکی به حالش‬
‫نمیکردن!‬

‫"قراره اتفاق بدی واسم بیفته؟" پسر با قلبی که وحشیانه به قفسه ی‬


‫سینش میکوبید پرسید‪.‬‬

‫"نوچ‪ "،‬جکسون با نیشخندی که هنوز گوشه ی لبهاش بود جواب‬


‫داد‪” ،‬همه اشتباه میکنن و یکی دوبار تزریق رو انجام میدن‪ .‬جئون‬
‫دوست داره اون رو به اعضایی که حس میکنه کنترل کردنشون سخته‬
‫پیشنهاد بده‪ .‬اینجوری زیر پاهاش نگهشون میداره‪ ،‬چون واسه اعتیاد‬
‫به اون هم که شده دوباره پیشش برمیگردن میدونی؟“‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید و سعی کرد این موضوع که چیزی تا سکته‬
‫کردن فاصله نداشت رو مخفی کنه‪ .‬خود مورفین‪ ،‬و اطالعاتی که بهش‬
‫داده شده بود اصال برای وضعیت قلبش خوب نبودن‪ .‬درست انگار که‬
‫قلبش میخواست از توی سینش بیرون بپره!‬

‫‪272‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نگران نباش‪ "،‬جکسون با بی خیالی و همون نیشخند ادامه داد‪ .‬بنظر‬


‫نمیومد اصال از حال تهیونگ ترسیده باشه‪ ،‬شاید چون خیلی آدم های‬
‫دیگه رو قبال توی اون وضعیت دیده بود‪ ،‬یا حتی خودش قبال تجربش‬
‫کرده بود‪.‬‬

‫"گوش کن‪ ،‬فقط دیگه تزریق نکن‪ ،‬باشه؟" جکسون بهش اطمینان‬
‫خاطر داد‪" ،‬امشب قراره بخاطر خارج شدن دارو از بدنت شب‬
‫مزخرفی داشته باشی‪ ،‬ولی چون دوزش کم بوده و اولین بارته‪ ،‬فقط‬
‫امشب رو بگذرون و فردا حالت خوب میشه‪ ،‬اوکی؟"‬

‫تهیونگ تند تند سرش رو تکون داد‪ ،‬عرق از روی پیشونیش به پایین‬
‫ُسر خورد‪" ،‬آره آره‪ ،‬باشه‪ .‬میتونم اینکارو بکنم‪".‬‬

‫جکسون سرش رو تکون داد‪" ،‬هنوز نمیتونم باور کنم جئون وقتی‬
‫وقتی هنوز تحت تاثیر اون دارویی فرستادتت بیرون‪ .‬حدسم اینه که‬
‫میخواسته یه مدت اینجوری ذهنت درست کار نکنه‪ ،‬ولی چراشو‬
‫نمیدونم‪".‬‬

‫‪273‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ دوباره چشمهاش رو بسته بود‪ ،‬دندون هاش روی هم‬


‫میخوردن و با صدای خسته ای زمزمه کرد‪" ،‬کی میدونه اون‬
‫اینکارهارو واسه چی انجام میده‪".‬‬

‫"نکته ی خوبی بود‪ "،‬جکسون خندید‪" ،‬بخواب مرد‪ ،‬افتضاح بنظر‬


‫میرسی! وقتی اونجا رسیدیم بیدارت میکنم‪".‬‬

‫تهیونگ که بین خواب و بیداری بود ممنونی رو زمزمه کرد‪.‬‬

‫بعد از چند ساعتی به سختی فرود اومدن‪ .‬تکون های هواپیما انقدر‬
‫شدید بود که تهیونگ قبل از اینکه جکسون صداش بزنه بیدار شد‪.‬‬

‫تهیونگ هنوز خواب آلود و گیج بود‪ ،‬اما بنظر میومد بدنش کمی‬
‫متعادل شده باشه‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬دقیقا قراره چیکار کنم؟" تهیونگ پرسید و پشت سر جکسون‬


‫وارد ماشین سیاه رنگی شد‪ .‬بنظر میومد راننده میدونست کجا داره‬
‫میره‪ ،‬چون بالفاصله حرکت کرد‪.‬‬

‫‪274‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خب‪ ،‬معموال بازجویی های اینجوری خیلی بد پیش میره‪ "،‬جکسون‬


‫توضیح داد‪" ،‬انقدر یارو رو میزنیم تا هر چی میخوایم بهمون میگه‪،‬‬
‫ولی االن چون محل زندگی طرف رو نمیدونیم‪ ،‬داریم میریم سر‬
‫کارش که یه جای عمومیه و مجبوریم آروم تر برخورد کنیم‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬فقط ازش میپرسیم درباره ی کنگپی چی‬
‫میدونه؟"‬

‫"دقیقا‪ "،‬جکسون سرش رو تکون داد‪" ،‬مدتیه شایعه شده که باهاشون‬


‫در ارتباطه‪ ،‬باالخره باید یه چیزهایی بدونه‪".‬‬

‫"شک دارم به این راحتی تسلیم بشه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬مخصوصا‬
‫اگه همونجور که خودت گفتی با یکیشون قرار میذاره‪".‬‬

‫"پس خوبه که کار ما اینه که ازش حرف بکشیم!" جکسون با‬


‫نیشخندی گفت و چشمهاش برق ترسناکی زدن‪.‬‬

‫تهیونگ جوابی نداد و بجاش تصمیم گرفت از پنجره به بیرون نگاه‬


‫کنه‪.‬‬

‫‪275‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫خوشحال بود که اینکارو کرده‪ ،‬چون باالخره متوجه فروشگاه هایی‬


‫که از کنارشون رد میشدن شد‪.‬‬

‫’چرا اینجا انقدر آشنا بنظر میاد؟‘ تهیونگ با گیجی با خودش فکر کرد‪.‬‬
‫تموم فروشگاه ها براش آشنا بودن‪ ،‬اما نمیتونست بفهمه چرا‪.‬‬

‫تا اینکه باالخره همه چیز براش واضح شد‪.‬‬

‫"جکسون‪ "،‬تهیونگ با نفس بلندی گفت و سرش رو به سمت مرد‬


‫چرخوند‪" ،‬اسم جایی که داریم میریم چیه؟!"‬

‫جکسون شونه ای باال انداخت‪" ،‬نمیدونم رفیق‪ ،‬برای همین راننده‬


‫داریم‪"-‬‬

‫"یارو!" تهیونگ ُغرید و شونه ی مرد رو گرفت‪" ،‬اونی که داریم میریم‬


‫ببینمش جکسون! اسم کوفتیش چیه؟!“‬

‫مرد پلک زد و با عصبانیت کمرنگی بهش نگاه کرد‪" ،‬پارک جیمین‪،‬‬


‫چرا؟!"‬

‫‪276‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو پایین انداخت و به صندلیش تکیه داد‪ .‬قلبش هم‬


‫همراه اونها پایین افتاده بود‪.‬‬

‫"چه مرگته مرد؟" جکسون با حرص زمزمه کرد‪ .‬مشخص بود اصال از‬
‫اینکه تهیونگ اونجوری گرفته بودش خوشش نیومده بود‪.‬‬

‫"جیمین‪ "،‬تهیونگ با خودش زمزمه کرد و تمام خاطرات اون پسر‬


‫شیرین مو نارنجی رو به یاد آورد‪ .‬یادش اومد که چقدر با جونگوک‬
‫مهربون بود و پسر کوچیکتر چقدر دوسش داشت‪.‬‬

‫آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬جکسون — م‪-‬ما نمیتونیم‪"-‬‬

‫"رسیدیم آقا‪".‬‬

‫جکسون سرش رو روی به راننده تکون داد‪ ،‬یه پاش از ماشین خارج‬
‫شده بود‪" ،‬یاال تهیونگ‪ ،‬میتونی بعدا حمله ی عصبی عجیبت رو داشته‬
‫باشی! بریم!"‬

‫تهیونگ هیچ راهی جز دنبال جکسون رفتن رو نداشت و تقریبا حین‬


‫خارج شدن از ماشین زمین خورد‪.‬‬
‫‪277‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تنها چیزی که میتونست بهش فکر کنه این بود که جئون میدونست‪...‬‬
‫جئون میدونست که تهیونگ اون سفر ژاپن رو با جونگوک رفته بود‪.‬‬
‫میدونست که اون جیمین رو دیده بود و قطعا میدونست که با هم‬
‫دوستی کوچیکی رو شکل داده بودن‪.‬‬

‫چرا باید تهیونگ رو اینجا میفرستاد؟ تا ببینه یکی که بهش اهمیت‬


‫میده اذیت میشه؟‬

‫’این هم یکی دیگه از اون تست های لعنتیشه!‘ تهیونگ با قدم های‬
‫سنگینی که به داخل فروشگاه برمیداشت فکر کرد‪’ ،‬داره سعی میکنه‬
‫ببینه چقدر بهش وفادارم!‘‬

‫بنظر میومد کشتن یه مرد کافی نبوده!‬

‫وقتی جکسون جایی ایستاد تهیونگ با پشتش برخورد کرد‪ .‬اطرافش‬


‫رو نگاه کرد و متوجه شد که جلوی پیشخون ایستادن‪.‬‬

‫فروشگاه زیاد شلوغ نبود‪ ،‬اما خالی خالی هم نبود‪ .‬هیچ اثری از‬
‫جیمین اونجا نبود‪.‬‬

‫‪278‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"عصرتون بخیر‪ "،‬فروشنده ی پشت میز به جکسون لبخند زد‪" ،‬میتونم‬


‫کمکتون کنم؟"‬

‫"سالم‪ "،‬جکسون با آسودگی خاطر لبخند گرمی زد‪ .‬تهیونگ متعجب‬


‫نبود که چقدر راحت توی اون نقش دوستانه فرو رفته بود‪" ،‬پارک‬
‫جیمین اینجاست؟"‬

‫"اون پشته‪ "،‬مرد جواب داد‪" ،‬مشکلی پیش اومده؟ میخواید صداش‬
‫کنم؟"‬

‫اون لبخند ظاهری روی صورت جکسون موند‪" ،‬اوه‪ ،‬ما فقط دوست‬
‫های دوست پسرش هستیم‪ .‬میشه بهش بگید اومدیم مالقاتش؟"‬

‫"البته!" مرد با خوشحالی جواب داد‪" ،‬واو‪ ،‬شما دوست های یونگی‬
‫هستید! توهین به جیمین نباشه‪ ،‬ولی فکر نمیکردم اون مرد دوست‬
‫های زیادی داشته باشه!"‬

‫تهیونگ حس میکرد نفس توی سینش حبس شده‪.‬‬

‫یونگی دوست پسر جیمین بود؟‬

‫‪279‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وات د فاک!‬

‫وقتی مرد به سمت پشت فروشگاه رفت‪ ،‬تهیونگ دست جکسون رو‬
‫چنگ زد و با حرص پرسید‪" ،‬اون یارو با یونگی قرار میذاره؟!"‬

‫جکسون دستش رو پس کشید‪" ،‬رفیق‪ ،‬انقدر منو نگیر!‪ "،‬مرد ُمچ‬


‫دستش رو ماساژ داد و زمزمه کرد‪" ،‬زیادی زور داری!"‬

‫"جکسون!" تهیونگ ُغرید‪ .‬حس میکرد کامال گیر افتاده‪ .‬دیگه هیچ‬
‫چیز براش طبیعی نبود! حس میکرد تمام چیزهایی که فکر میکرد‬
‫میدونه یکدفعه به بیرون پنجره پرت شده بودن!‬

‫"چیه؟!" جکسون با حرص جواب داد‪" ،‬آره! یونگی دوست پسرشه!‬


‫مگه چیه؟!"‬

‫"فکر میکردم گفتی دوست پسرش عضو کنگپیه!" تهیونگ پچ پچ‬


‫کنون داد زد و سعی کرد آروم باشه‪ .‬همین حاال هم میتونست ببینه که‬
‫مردم بهشون خیره شده بودن‪.‬‬

‫‪280‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یونگی یکی از اعضای کنگپیه!"جکسون هیس کشید‪" ،‬فکر میکنی‬


‫چرا یهویی ناپدید شد؟! اون‪ ،‬نامجون و سوکجین همشون مامور های‬
‫دو جانبه بودن! در حالیکه داشتن مخفیانه کنگپی رو توی خیابون ها‬
‫مشهور میکردن از بنگتن اطالعات جمع میکردن!"‬

‫"و‪-‬ولی —" تهیونگ که نمیدونست چی بگه ساکت شد‪" ،‬جئون گفت‪"-‬‬

‫جکسون نیشخندی زد‪" ،‬جئون فقط میخواد چهره ی خودش رو خراب‬


‫نکنه! نمیخواست اعتراف کنه که پسر خودش‪ ،‬یا بهترین افرادش‬
‫ترکش کردن‪ ،‬برای همین اون داستان مسخره درباره ی بیرون انداختن‬
‫یونگی و کشتن نامجون و سوکجین رو ساخت! اونها همشون حالشون‬
‫خوبه! در واقع از خوب هم بهتر‪ ،‬دارن واسه خودشون یه امپراطوری‬
‫زیرزمینی رو رهبری میکنن!"‬

‫تهیونگ نفس بلندی کشید‪" ،‬ولی این اصال منطقی نیست! میفهمم‬
‫یونگی بخاطر تنفر از پدرش اینجارو ترک کرده‪ ،‬ولی چرا نامجون و‬
‫سوکجین هم باید همچین کاری کنن؟"‬

‫‪281‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جکسون شونه ای باال انداخت‪" ،‬کی میدونه؟ فقط میدونم که جئون‬


‫بخاطر اونها داره این دیوونه بازی هارو در میاره‪ .‬فکر میکنی چرا داره‬
‫ذهنش رو از دست میده تا اطالعاتی از اونها به دست بیاره؟ اون‬
‫هیچوقت به گ َنگ های رقیب اهمیتی نمیداد! اون هیچ اهمیتی به‬
‫کنگپی نمیده‪ ،‬فقط دلش میخواد اون سه تا عوضی رو زنده زنده‬
‫بسوزونه!"‬

‫’و میخواد من بهش کمک کنم‪ ‘،‬تهیونگ با ضعف فکر کرد‪’ ،‬چون‬
‫میدونه من یکجورهایی با هر سه ی اونها ارتباط دارم!‘‬

‫تهیونگ برای بار چندم از اولی که وارد فروشگاه شده بود‪ ،‬آرزو کرد که‬
‫جیمین اونجا نباشه‪.‬‬

‫وقتی مرد مو نارنجی به سمت پیشخون اومد‪ ،‬دوباره بهش ثابت شد‬
‫که خدا سمت اون نبود!‬

‫"میتونم کمکتون کن —" نگاه جیمین روی اون و جکسون خشک شد‪.‬‬

‫"پارک جیمین؟" جکسون پرسید‪.‬‬

‫‪282‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین نگاه نگران و گیجی به تهیونگ انداخت و بعد دوباره به‬


‫جکسون نگاه کرد‪.‬‬

‫"بله‪ "،‬جیمین باالخره با تردید جواب داد‪" ،‬شما کی هستید؟"‬

‫"ما بنگتنیم‪ "،‬جکسون با نیشخند تاریکی جواب داد‪" ،‬میتونیم با هم‬


‫حرف بزنیم؟"‬

‫صورت جیمین به بی احساس ترین چهره ی ممکن تغییر کرد‪.‬‬

‫"من با صحبت کردن با غریبه ها راحت نیستم‪ "،‬جیمین با آرامش‬


‫جواب داد و با فک قفل شده به جکسون نگاه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ تحت تاثیر قرار گرفته بود که اون پسر کوچیک چقدر راحت‬
‫میتونست جلوی جکسون بایسته که حداقل شش فوت قد داشت‪.‬‬

‫در کنارش سعی کرد از اینکه جیمین یه غریبه صداش زده بود ناراحت‬
‫نشه!‬

‫‪283‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫در همون حال‪ ،‬بنظر نمیومد جکسون اصال تحت تاثیر رفتار جیمین‬
‫قرارگرفته باشه‪" ،‬دارم با مودب ترین لحن ممکن باهات حرف میزنم‬
‫پارک‪ "،‬مرد با صدای سردی گفت‪" ،‬بسته به رفتار خودت این میتونه‬
‫تغییر کنه!"‬

‫جیمین هم در جواب نگاه سردی به مرد انداخت‪" ،‬ببخشید‪ ،‬ولی االن‬


‫تهدیدم کردی؟"‬

‫جکسون لبخندی زد‪" ،‬فقط توضیح دادم‪".‬‬

‫بنظر نمیومد جیمین از اون حرف خوش اومده باشه‪" ،‬میدونی‪،‬‬


‫دوست پسرم واقعا از اینکه با من اینجوری حرف بزنید خوشش نمیاد‪.‬‬
‫اون واقعا روی من حساسه‪ ،‬مخصوصا وقتی پای عوضی های بنگتن‬
‫وسط باشه!"‬

‫"ممکنه دوست پسرت مین یونگی باشه؟" جکسون در جواب پرسید‪.‬‬

‫"مین یونگی؟ ببخشید‪ ،‬هیچوقت این اسم رو نشنیدم!"‬

‫صدای بیش از حد شیرین جیمین بوی تمسخر میداد‪.‬‬


‫‪284‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جکسون دندون هاش رو روی هم سایید‪ ،‬تهیونگ میتونست حس کنه‬


‫که مرد داشت صبرش رو از دست میداد‪.‬‬

‫"گوش کن‪ "،‬جکسون قدمی به جلو برداشت‪" ،‬راه های دیگه ای هم‬
‫هست که‪"-‬‬

‫"جیمین‪ "،‬تهیونگ یکدفعه بین مکالمه پرید‪.‬‬

‫جیمین با تعجب به تهیونگ نگاه کرد‪ .‬مطمئنا توقع صحبت کردن اون‬
‫رو نداشت‪.‬‬

‫"میدونیم که با یونگی قرار میذاری‪ "،‬تهیونگ گفت و سعی کرد صدای‬


‫تپش قلبش توی گوشش رو نادیده بگیره‪" ،‬فکر میکنم کل این ماجرا‬
‫آروم تر پیش بره اگه بدون دروغ راستش رو بهمون بگی‪".‬‬

‫عصبانیت و حرص صورت مرد مو نارنجی رو پوشوند‪.‬‬

‫"من فکر میکنم‪ "،‬جیمین با دندون های روی هم قفل شده زمزمه کرد‪،‬‬
‫"بهتره شما دوتا از اینجا برید‪".‬‬

‫‪285‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جکسون نیشخند عصبانی ای زد‪" ،‬ما هیچ جا نمی‪"-‬‬

‫"زنگ میزنم به پلیس‪ "،‬جیمین که هنوز با چشم غره ای به تهیونگ‬


‫خیره شده بود حرف مرد رو قطع کرد‪" ،‬مطمئنم خوشحال میشن دو تا‬
‫عوضی رو از یه گنگ‪ ،‬اون هم از بنگتن‪ ،‬دستگیر کنن!"‬

‫وقتی کلمه ی عوضی رو گفت مستقیم به تهیونگ خیره شد و تهیونگ‬


‫اخمی کرد‪’ ،‬خیلی خب‪ ،‬حقم بود!‘‬

‫در همون حال‪ ،‬بدن جکسون با شنیدن اسم پلیس منقبض شد‪ .‬تهیونگ‬
‫میدونست اونها توی پلیس کره دوستهایی داشتن‪ ،‬اما اونجا ژاپن بود!‬

‫"میریم‪ "،‬تهیونگ قبل از اینکه جکسون بتونه چیزی بگه جواب داد‪.‬‬
‫مرد چشم غره ای بهش رفت و پسر هیسی کشید‪" ،‬دلت میخواد به‬
‫جئون توضیح بدی چرا توی ژاپن دستگیر شدیم؟!"‬

‫جکسون غره ی دیگه ای داد و بعد از چند لحظه‪ ،‬به سمت جیمین‬
‫برگشت‪.‬‬

‫‪286‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"این تموم نشده پارک‪".‬‬

‫چشمهای جیمین با خشم برق زدن‪" ،‬برید بیرون‪".‬‬

‫جکسون همون لحظه شروع به رفتن کرده بود‪ ،‬تهیونگ میخواست‬


‫پشتش بره که دستی شونش رو گرفت و عقب کشیدش‪ .‬جیمین با‬
‫خشم توی گوشش زمزمه کرد‪" ،‬داری چه غلطی میکنی؟!"‬

‫"ولم کن جیمین!" تهیونگ با حرص جواب داد و با نگرانی به مسیری‬


‫که جکسون رفته بود نگاه کرد‪.‬‬

‫"تو آدم خوبی بودی تهیونگ! یونگی بهم گفت که سعی کردی کمکش‬
‫کنی! جونگوک چی میشه؟! خودت رو توی چه مخمصه ای انداختی؟!"‬

‫"ولم کن!" تهیونگ غرید و دستش رو کنار کشید‪" ،‬تو هیچی نمیدونی!‬
‫قضیه پیچیده تر از این حرفهاست!"‬

‫جیمین ناراحت بنظر میرسید‪" ،‬تهیونگ‪ ،‬تو یه گنگستر نیستی! این تو‬
‫نیستی! بذار کمک‪"-‬‬

‫‪287‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تهیونگ؟" صدای جکسون توی فروشگاه پیچید و حرف جیمین رو‬


‫قطع کرد‪.‬‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید و با لحن سردی جواب داد‪" ،‬من به کمک تو‬
‫احتیاجی ندارم جیمین‪ ،‬فقط‪ ...‬فقط از این قضایا دور بمون فهمیدی؟"‬

‫با حس نگاه جیمین روی بدنش با قدم های بلند از اونجا دور شد‪.‬‬

‫صدای پسر بی وقفه توی ذهنش تکرار میشد‪.‬‬

‫"خودت رو توی چه مخمصه ای انداختی؟"‬

‫‪288‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪13.‬‬

‫جکسون تمام طول راه خونه رو عصبانی بود‪ ،‬پس چیز زیادی نگفت و‬
‫تهیونگ از این بابت خوشحال بود‪.‬‬

‫میتونست حس کنه که تاثیرات مورفین کم کم داشتن از بین میرفتن‪.‬‬


‫بند انگشت هاش رعشه داشتن و درد کمرنگی توی تموم عضالت‬
‫بدنش بود‪ .‬سعی کرد با وجود میگرنش بخوابه‪ ،‬اما صدای جیمین مثل‬
‫نوار خرابی توی ذهنش در حال پخش بود‪.‬‬

‫"ین تو نیستی!"‬

‫"تو یه َگ ِ‬
‫نگس ِتر نیستی!"‬

‫”جونگوک چی؟!“‬

‫این قسمت همیشه باعث میشد دستهاش مشت بشن‪.‬‬

‫‪289‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین چطور میتونست فکر کنه که اون به جونگوک فکر نکرده؟‬


‫معلومه که بهش فکر میکرد! جونگوک تنها کسی بود که اون قبل از هر‬
‫تصمیم گیری ای بهش فکر میکرد — زنجیره ای از تصمیمات که حاال‬
‫اون روی توی مخمصه ای انداخته بودن که فکر نمیکرد دیگه‬
‫هیچوقت بتونه ازش فرار کنه!‬

‫توی این وضعیت جونگوک تنها چیزی بود که اون رو نگه داشته بود!‬
‫حاظر بود هر کاری کنه تا با اون بمونه و اگه از دستش میداد — فکر‬
‫نمیکرد دیگه بتونه ادامه بده!‬

‫تهیونگ با حس عجیبی توی بدنش لرزید‪.‬‬

‫’فاک‪ ،‬ترک دارو شوخی نیست!‘ پسر با خودش فکر کرد و سرش رو به‬
‫پنجره تکیه داد‪ .‬هر بار که پلک میزد لکه های سیاهی دیدش رو‬
‫میپوشوندن‪ .‬میدونست اگه به زودی به خونه نمیرسید احتماال از حال‬
‫میرفت‪.‬‬

‫"‪-‬هیونگ؟ تهیونگ!"‬

‫‪290‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ پلک زد و سرجاش نیم خیز شد‪" ،‬هان؟"‬

‫جکسون با عصبانیت داشت دستش رو جلوی صورتش تکون میداد‪،‬‬


‫"کَری؟! محض رضای فاک‪ ،‬نیم ساعته دارم صدات میزنم!"‬

‫تهیونگ آروم سر جاش صاف شد‪ .‬فاک‪ ،‬سرش داشت گیج میرفت‪.‬‬

‫"تقریبا رسیدیم؟" پسر با ضعف پرسید‪.‬‬

‫چهره ی جکسون مالیم شد‪" ،‬اوه‪ ،‬تازه داری تاثیرات ترک دارو رو حس‬
‫میکنی‪ ،‬هان؟"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬آ‪-‬آره‪ ،‬اوم‪ ،‬خیلی گرممه‪".‬‬

‫جکسون کمی نگران بنظر میرسید‪" ،‬خب‪ ،‬تقریبا رسیدیم خونه‪ .‬توآن‬
‫پیش جونگوک بوده‪ .‬یکم پیش بهم زنگ زده که بگه بچه گفته تا تو‬
‫برنگردی خونه نمیخوابه‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪ .‬واقعا نمیدونست واسه چی داشت‬


‫اونکارو میکرد‪ .‬به دالیلی‪ ،‬حتی نمیفهمید جکسون چی میگه‪.‬‬

‫‪291‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوش کن رفیق‪ "،‬جکسون با تردید شروع کرد‪" ،‬االن یکخورده زیادی‬


‫واسه دیدن اون بچه حالت خرابه — شاید بهتره جونگوک امشب رو‬
‫با من بگذرونه‪ ،‬هوم؟"‬

‫"نه‪ ،‬من خوبم‪ "،‬تهیونگ اصرار کرد و سعی کرد با پلک زدن پشت سر‬
‫هم هاله ی جلوی چشمهاش رو کنار بزنه‪ .‬چرا دیدن انقدر سخت شده‬
‫بود؟!‬

‫بنظر نمیومد جکسون متقاعد شده باشه‪" ،‬فقط برای امشب‪"-‬‬

‫"جکسون‪ "،‬تهیونگ با عصبانیت بین حرفش پرید‪" ،‬گفتم حالم خوبه‪،‬‬


‫باشه؟ انقدر دخالت نکن!"‬

‫مرد نیشخندی زد‪" ،‬باشه عوضی! وقتی گند زدی با گریه نیا پیش من!"‬

‫تهیونگ مرد رو با حس بد توی قلبش نادیده گرفت‪.‬‬

‫یک ساعت بعد از هواپیما پیاده شدن‪ .‬جکسون با نگاه خیرش اون رو‬
‫که به کمک نرده های پله راه میرفت دنبال کرد‪.‬‬

‫برای بار دیگه ای‪ ،‬تهیونگ نادیدش گرفت‪.‬‬


‫‪292‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫حالش خوب بود‪ .‬فقط باید میرفت توی تخت و میخوابید‪ .‬خوب بود‪.‬‬

‫جکسون حتی بعد از تموم شدن کارشون توی اتاق اسلحه ها باهاش‬
‫خداحافظی نکرد‪ .‬تهیونگ با حس آرامش جلیقه ی ضد گلوله رو از‬
‫بدنش خارج کرد‪ .‬خیلی به خوابیدن نزدیک بود‪ ،‬نزدیک به استراحت‪،‬‬
‫میتونست مزش رو زیر دندون هاش حس کنه!‬

‫وقتی باالخره تونست خودش رو به اتاق جونگوک برسونه‪ ،‬سه ثانیه‬


‫تا از حال رفتن فاصله داشت‪.‬‬

‫یکی از گاردها در رو باز کرد‪.‬‬

‫"هی توآن‪ "،‬تهیونگ با لحن بی احساسی سالم کرد‪ .‬نمیتونست‬


‫چشمهاش رو روی جسم َمحو مرد جلوی چهارچوب در نگه داره‪.‬‬

‫"هیونگی!"‬

‫توآن تقریبا با کنار زده شدن بدنش و پریدن سایه ای به سمت تهیونگ‬
‫زمین خورد‪ .‬توی هر موقعیت دیگه ای‪ ،‬تهیونگ اون بدن رو میگرفت؛‬

‫‪293‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اما اون لحظه‪ ،‬حتی برای نگه داشتن بدن خودش هم ضعیف بود‪.‬‬
‫حس کرد زانوهاش با افتادن جونگوک توی بغلش خم شدن و به عقب‬
‫ُهل داده شد‪.‬‬

‫پشت سرش با صدای دردناکی با زمین برخورد کرد و هیسی کشید‪.‬‬

‫"وات د فاک جونگوک!"‬

‫تهیونگ پسر کوچیکتر رو از روی خودش کنار زد‪ .‬به سرعت سر جاش‬
‫نشست و پشت سرش رو چنگ زد‪ .‬با حس مایع خیسی روی انگشت‬
‫هاش هیس دیگه ای کشید‪ .‬خون!‬

‫در همون حال جونگوک متعجب بنظر میرسید‪ .‬وقتی تهیونگ کنارش‬
‫زده بود به راحتی گوشه ای رفته بود و حاال انگار حتی متوجه نشده‬
‫بود چه اتفاقی افتاده‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی —" پسر با تردید گفت و با چشمهای دُ ُرشت پوشیده شده‬


‫از عذاب وجدان و گیجی بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪294‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چندبار باید بهت بگم که اینجوری خودت رو روی مردم نندازی؟!"‬


‫تهیونگ با حس ریختن قطرات خون از انگشت هاش داد کشید‪ .‬عالی‬
‫بود! واقعا عالی بود!‬

‫"گ‪-‬گوکی نمیدونست —" جونگوک با صدای مالیمی جواب داد‪.‬‬


‫صداش آروم و گیج بود و بدنش زیر چشم غره ی تهیونگ توی خوش‬
‫جمع شد‪.‬‬

‫"تو یه بچه ی لعنتی نیستی جونگوک!" تهیونگ با خشم غرید‪" ،‬خودت‬


‫باید بهتر این رو بدونی! نگاه کن‪ ،‬دارم خون ریزی میکنم!"‬

‫پسر کوچیکتر شروع به گریه کرده بود و با چهره ی در هم رفته ای از‬


‫تهیونگ دور شد‪" ،‬گ‪-‬گوکی م‪-‬متاسفه ته ته —"‬

‫"متاسفه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬همیشه متاسفه‪".‬‬

‫با قدم های لرزون روی پاهاش ایستاد و خون روی انگشت هاش رو با‬
‫پیرهنش پاک کرد‪ .‬توآن هنوز با حس بدی دم در ایستاده بود‪.‬‬

‫‪295‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"به چی نگاه میکنی؟!" تهیونگ غرید‪" ،‬برو دیگه!"‬

‫مرد سرش رو خم کرد و با عذرخواهی ای از اونجا رفت‪ .‬تهیونگ‬


‫سرش رو تکون داد و زیر لب با خودش درباره ی اینکه چقدر همه ی‬
‫افراد این خونه احمق و فضول بودن ُغر زد‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬جونگوک هنوز روی زمین نشسته بود‪ .‬حاال عاجزانه به‬
‫تهیونگ خیره شده بود و شونه هاش از شدت گریه میلرزیدن‪.‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪ .‬واقعا خسته بود‪.‬‬

‫"ه‪-‬ه‪-‬هیونگی‪ "،‬جونگوک سکسه کرد‪ ،‬با چشمهای خیس بهش خیره شد‬
‫و بینیش رو باال کشید‪” ،‬گ‪-‬گوکی م‪-‬متاسفه‪ ،‬ن‪-‬نمیخواست —"‬

‫”االن واقعا انرژی اینکارو ندارم‪ “،‬تهیونگ غرید‪ .‬حس میکرد سرش با‬
‫درد نبض میزد‪ .‬بینیش رو بین انگشتش گرفت‪ .‬تمام بدنش فقط سه‬
‫ثانیه تا خاموش شدن فاصله داشت‪.‬‬

‫جونگوک ناله کرد‪" ،‬ت‪-‬ته ته‪ ،‬ب‪-‬ببخشید —"‬

‫‪296‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬میشه بیای داخل؟" تهیونگ با عصبانیت گفت‪،‬‬


‫"فهمیدم‪،‬باشه؟ متاسفی‪ .‬تاسفت اینکه سر من احتماال ضربه دیده رو‬
‫عوض نمیکنه‪ ،‬پس فقط بیا توی اتاق!"‬

‫جونگوک که هنوز روی زمین بود هق هقی کرد‪ .‬سرش رو تکون داد و‬
‫از دست تهیونگ دور شد‪.‬‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬نه؟"‬

‫پسر کوچیکتر محکم سرش رو تکون داد‪ .‬سرش رو توی دستهاش‬


‫مخفی کرد‪ ،‬شونه هاش از شدت هق هق میلرزیدن‪" ،‬ت‪-‬ته ته داره‬
‫گوکی رو م‪-‬میترسونه —"‬

‫بدن تهیونگ تعادلش رو از دست داد و روی پاهاش لرزید‪ .‬تا اینکه هاله‬
‫ی جلوی چشمهاش دوباره از بین رفت‪.‬‬

‫"جونگوک لطفا‪ "،‬پسر دوباره عاجزانه تالش کرد‪" ،‬گوش کن‪ ،‬من فقط‬
‫خستم‪ ،‬باشه؟ باید قبل از اینکه دوباره بیفتم برم توی تخت‪".‬‬

‫‪297‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک فقط دوباره بدون نگاه کردن بهش سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"باشه!" تهیونگ با عصبانیت غرید و اون آرامش لحظه ایش دوباره از‬
‫بین رفت‪" ،‬پس همین بیرون روی این زمین کوفتی بخواب‪ ،‬ببین من‬
‫اهمیت میدم یا نه!"‬

‫پسر به خودش لرزید و سرش رو بیشتر توی دستهاش فرو کرد‪ .‬هنوز‬
‫داشت هق هق میکرد‪.‬‬

‫تهیونگ بزحمت صداش رو میشنید‪ .‬باالخره تونست خودش رو به‬


‫سمت تخت بکشونه و بدنش رو روش رها کنه‪.‬‬

‫و اجازه داد تاریکی دنیاش رو خاموش کنه‪.‬‬

‫***‬

‫‪298‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تمام خوابش از کابوس ها‪ ،‬عرق های سرد و گرما پُ ر شده بود‪ .‬جایی‬
‫توی شب با َتب از خواب بیدار شده بود‪ ،‬تمام محتویات معدش رو باال‬
‫آورده بود و بعد دوباره توی استفراغ خودش به خواب رفته بود‪.‬‬

‫وقتی باالخره بیدار شد‪ ،‬خسته ولی خوب بود‪ .‬همون حسی بود که‬
‫بعد از تموم شدن سرماخوردگی داشتی؛ خسته‪ ،‬ولی دوباره سالم‬
‫بودی‪.‬‬

‫سردرد کمرنگی داشت‪ ،‬ولی دردش به اندازه ی قبل نبود‪ .‬تقریبا‬


‫میتونست از خوشحالی از این موضوع گریه کنه‪.‬‬

‫’دیگه هیچوقت‪ ‘،‬با خودش فکر کرد‪’ ،‬دیگه هیچوقت به اون مورفین‬
‫لعنتی دست نمیزنم!‘‬

‫اولین کاری که کرد دوش گرفتن و تعویض مالفه های تخت بود‪.‬‬
‫بخاطر گرفتگی عضله هاش به سختی میتونست حرکت کنه‪.‬‬

‫چیز زیادی از شب قبل به یاد نمیاورد‪ .‬آخرین چیزی که به یاد داشت‬


‫حرف زدن با جیمین بود؛ حتی مطمئن نبودن چجوری به خونه‬
‫برگشته!‬
‫‪299‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ به اطراف اتاق نگاه کرد‪ .‬برای اولین بار متوجه شد که‬
‫جونگوک توی تخت باهاش نخوابیده بود‪ .‬یعنی توی اتاق یکی دیگه‬
‫خوابیده بود؟ تهیونگ انقدر حالش خوب نبود که نمیتونستن با هم‬
‫بمونن؟‬

‫میخواست دنبال پسر بیرون بره که طره ی موهای فندقی ای رو زیر‬


‫یکی از مبل های بادی دید‪.‬‬

‫تهیونگ با چشمهای گیجی آروم به سمتش حرکت کرد‪.‬‬

‫جونگوک روی مبل بادی توی خودش جمع شده بود‪ .‬بالشت یا پتویی‬
‫نداشت و بجاش بدنش رو توی خودش جمع کرده بود تا حس گرما‬
‫کنه‪ .‬بینیش و گونه هاش قرمز شده بودن و رد اشک های خشک شده‬
‫روی اونها به چشم میخورد؛ حتی مژه هاش هم با اشک هاش شده‬
‫تزیین شده بودن‪.‬‬

‫با خیره شدن به پسر‪ ،‬احساس خیلی خیلی بدی قلب تهیونگ رو پر‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪300‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟!‬

‫به سختی آب دهنش رو قورت داد‪ .‬با تردید و اضطراب کنار مبل زانو‬
‫زد‪ .‬ضربان قلبش باال رفته بود‪.‬‬

‫"گوکی؟" تهیونگ با مالمیت زمزمه کرد و موهای پسر رو از روی‬


‫چشمهای بستش کنار زد‪" ،‬گوکی‪ ،‬بیدار شو بیبی‪".‬‬

‫جونگوک ناله ای از گلوش کرد و بدنش رو آروم تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ تقریبا به رفتار همیشگی پسر موقع بیدار شدن لبخند زد‪،‬‬
‫"بیبی‪ ،‬وقتشه بیدار بشی‪".‬‬

‫باالخره چشمهای پسر باز شدن‪.‬‬

‫جونگوک چندبار خواب آلود پلک زد‪ ،‬تا اینکه چشمهاش باالخره روی‬
‫تهیونگ افتادن‪.‬‬

‫در کمال تعجب تهیونگ‪ ،‬پسر از دستش دور شد‪.‬‬

‫‪301‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ن‪-‬نه!" جونگوک زمزمه کرد و بدنش رو ازش دور کرد‪ .‬سرش رو توی‬
‫مبل بادی فرو کرد و با صدای زیری دستور داد‪" ،‬برو‪".‬‬

‫قلب تهیونگ توی سینش شکست‪.‬‬

‫فاک! فاک! فاک!‬

‫"جونگوکی‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬چیه؟ چی شده؟!"‬

‫جونگوک نالید‪" ،‬برو کنار!"‬

‫تهیونگ دوست داشت گریه کنه! دیشب چیکار کرده بود؟! بهش آسیب‬
‫زده بود؟!‬

‫اگه به جونگوک دست زده بود هیچوقت نمیتونست خودش رو‬


‫ببخشه!‬

‫چشمهاش رو بست و سعی کرد خودش رو آروم کنه‪.‬‬

‫‪302‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی‪ "،‬تهیونگ بعد از چند لحظه گفت‪" ،‬باید از دستشویی استفاده‬


‫کنی‪ ،‬نه؟ میدونم ناراحتی بیبی‪ .‬میتونیم بعدا دربارش حرف بزنیم‪،‬‬
‫باشه؟"‬

‫جونگوک فین فینی کرد‪ .‬چند لحظه ساکت بود و بعد باالخره سرش‬
‫رو باال آورد‪.‬‬

‫تهیونگ یک لحظه خوشحال شد‪ ،‬فکر میکرد پیشرفت کردن‪ ،‬تا اینکه‬
‫پسر کوچیکتر دهنش رو باز کرد‪.‬‬

‫"ب‪-‬برو روی ت‪-‬تخت‪ "،‬جونگوک با صدای آرومی گفت و با لبهای‬


‫لرزون به تهیونگ خیره شد‪" ،‬گ‪-‬گوکی ن‪-‬نمیخواد ت‪-‬تو نزدیکش‬
‫باشی‪".‬‬

‫دهن تهیونگ باز موند‪.‬‬

‫’محض رضای خدا! باهاش چیکار کردم؟!‘‬

‫"بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬چ‪-‬چی‪"-‬‬

‫‪303‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بروو!" جونگوک ناله کرد و دوباره سرش رو چرخوند‪.‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو به هم ف ُشرد و زمزمه کرد‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫آروم از جاش بلند شد و با قدمهای لرزون به سمت تخت رفت‪.‬‬

‫جونگوک تا وقتی اون روی تخت نشست صبر کرد و بعد بدنش رو از‬
‫هم باز کرد‪ .‬از روی مبل بادی پایین اومد‪ ،‬با پاهای برهنه به سمت‬
‫دستشویی رفت و بعد در رو قفل کرد‪.‬‬

‫تهیونگ نفس عمیق و لرزونی کشید و مالفه های تخت رو چنگ زد‪.‬‬

‫جونگوک جوری رفتار میکرد که انگار ازش ترسیده بود! فقط‬


‫میتونست بدترین سناریوی ممکن رو تصور کنه‪ ،‬و همون بدترین‬
‫سناریو کافی بود تا بخواد دوباره باال بیاره‪.‬‬

‫’فقط لطفا‪ ‘،‬تهیونگ عاجزانه با خودش فکر کرد‪’ ،‬بهم بگو که نزدمش!‬
‫بگو که روی بیبیم دست بلند نکردم!‘‬

‫‪304‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قفل در بعد از چند لحظه چرخید‪ ،‬اما خود در باز نشد‪.‬‬

‫تهیونگ با تردید از جاش بلند شد‪" ،‬گوکی؟ خوبی؟"‬

‫هیچ جوابی شنیده نشد‪.‬‬

‫"کمک میخوای بیبی؟"‬

‫"— ت‪-‬ته هنوز روی تخته؟"‬

‫تهیونگ بدن و قلبش رو با هم روی گوشه ی تخت رها کرد‪.‬‬

‫"آره‪ "،‬پسر بزرگتر بعد از چند لحظه صدا زد‪" ،‬هنوز اینجام‪ .‬تکون‬
‫نمیخورم بیبی‪ .‬میتونی بیای بیرون‪".‬‬

‫گوشه ی در آروم باز شد و جونگوک با َشک از بینش بیرون رو نگاه‬


‫کرد‪ .‬وقتی دید تهیونگ دروغ نمیگفت و هنوز روی تخت نشسته بود‬
‫آروم آروم قدم برداشت‪.‬‬

‫‪305‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"همونجا بمون‪ "،‬پسر زمزمه کرد و تخت رو دور زد‪.‬‬

‫تهیونگ با عذاب وجدان به پسر نگاه کرد‪ ،‬اما ساکت موند‪.‬‬

‫جونگوک برای چند لحظه ی طوالنی سرش رو توی تپه ی لباس هاش‬
‫فرو کرد؛ تا اینکه پیرهنی رو باال آورد‪ .‬از چهرش بنظر میومد که با‬
‫خودش توی جنگ بود و لبهاش رو گزید‪.‬‬

‫تهیونگ لُپش رو گزید‪ .‬میدونست پسر کوچیکتر برای عوض کردن‬


‫لباسهاش به کمک احتیاج داره و آرزو میکرد از اون کمک بخواد‪.‬‬

‫در عوض‪ ،‬جونگوک با لجبازی َفکش رو قفل کرد‪ ،‬انگار که میخواست‬


‫هر جوری شده خودش لباسش رو عوض کنه؛‬

‫اما درست مثل همیشه‪ ،‬سرش توی یکی از سوراخ های آستینش گیر‬
‫کرد‪.‬‬

‫"کمک —"پسر باالخره با ناراحتی ناله کرد‪.‬‬

‫‪306‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ به سرعت از روی تخت پایین پرید‪ .‬به سمت جونگوک رفت و‬
‫با مالیمت پیرهنش رو از سرش رد کرد‪ .‬صورت پسر کوچیکتر با گونه‬
‫های سرخ و موهای به هم ریخته ی بامزه دوباره نمایون شد‪.‬‬

‫"حاال برو اونور‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و به سرعت پشتش رو بهش‬


‫کرد‪.‬‬

‫شونه های تهیونگ فرو افتادن‪" ،‬گوکی‪ ،‬نمیشه با هم حرف بزنیم؟ هر‬
‫اتفاقی که دیشب افتاده‪"-‬‬

‫"گوکی نمیخواد حرف بزنه‪ "،‬جونگوک با حرص جواب داد‪" ،‬ته ته‬
‫احمقه!"‬

‫چهره ی تهیونگ در هم رفت‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬مطمئنم لیاقت این رو‬


‫داشتم‪ ،‬ولی میشه حداقل بهم بگی دیشب چه اتفاقی افتاده؟ ته ته‬
‫هیچی یادش نمیاد‪ .‬نمیدونه چرا احمق بوده! میشه بهم بگی؟"‬

‫جونگوک به سمتش برگشت‪ ،‬با اون بینی چین خوردن مثل یه‬
‫خرگوش عصبانی بنظر میرسید‪.‬‬

‫‪307‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته ته سر گوکی داد زد!" پسر با حرص گفت‪" ،‬ب‪-‬بعد ُهلش داد‪ .‬کلی‪،‬‬
‫کلیحرفهای بد زد و یه احمق و بدجنس بزرگ بود! گوکی دیگه قرار‬
‫نیست هیچوقت باهاش حرف بزنه!"‬

‫هر کلمه برای تهیونگ مثل ُمشتی بنظر میومد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬پسر با وحشت زمزمه کرد‪" ،‬م‪-‬من ن‪-‬نمیخواستم — بیبی‪،‬‬


‫من خیلی خیلی متاسفم —"‬

‫"برو کنار!" جونگوک هوفه داد و با اخم به سمت کمد برگشت‪" ،‬دیگه‬
‫کمک نمیخوام!"‬

‫"من —"‬

‫جونگوک سریع به سمتش برگشت و تهیونگ شوکه شد‪.‬‬

‫"برو ته ته!" پسر با صدای بلند داد زد‪ .‬دهنش به سرعت بعد از داد‬
‫زدنش بسته شد‪ .‬انگار که خودش هم نمیدونست چرا اونکارو انجام‬
‫داده بود!‬

‫‪308‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چشمهای تهیونگ گشاد شدن‪ .‬این اولین باری بود که میدید پسر‬
‫کوچیکتر به جای گریه کردن یا ناله کردن داد میزنه‪.‬‬

‫آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬میتونی — میتونی سرم داد بزنی‪ "،‬پسر بزرگتر لحن‬


‫آرومی گفت‪" ،‬میدونم دلت میخواد اینکارو کنی‪ .‬اشکالی نداره بیبی‪.‬‬
‫عصبانی ای‪ ،‬مگه نه؟ من هم سر تو داد زدم‪ .‬عادالنست‪".‬‬

‫جونگوک مردد‪ ،‬اما هنوز هم عصبانی بنظر میرسید‪" ،‬گوکی پسر‬


‫خوبیه‪".‬‬

‫"تو دردسر نمیفتی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت توضیح داد‪" ،‬فقط این یکبار‪،‬‬
‫اجازه داری هر چی دلت میخواد بگی و تنبیه نمیشی‪ ،‬باشه؟ حتی اگه‬
‫دلت میخواد میتونی من رو ُهل بدی‪".‬‬

‫جونگوک نفس عمیقی کشید‪ —" ،‬اسپنک نمیشم؟"‬

‫‪309‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ با ناراحتی زمزمه کرد‪" ،‬راحت باش بیبی‪ ،‬اشکالی‬


‫نداره‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر برای چند لحظه بدون گفتن هیچی دندون هاش رو روی‬
‫هم سایید‪.‬‬

‫و بعد با برداشتن قدمی‪ ،‬تهیونگ رو سورپرایز کرد‪ ،‬دستهاش رو باال‬


‫آورد و —‬

‫بغلش کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با حلقه شدن دستهای جونگوک دور شونه هاش‪ ،‬و فرو رفتن‬
‫سرش توی گردنش شوکه پلک زد‪.‬‬

‫"گوکی نمیخواد سر ته ته داد بزنه‪ "،‬جونگوک ناله کرد‪" ،‬از دعوا کردن‬
‫خوشش نمیاد‪".‬‬

‫تهیونگ انقدر محکم بغلش کرد که مطمئنا نفس کشیدن رو براش‬


‫سخت کرد‪.‬‬

‫‪310‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فاک‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬جونگوک‪ ،‬من واقعا‪ ،‬واقعا بابت همه‬
‫کارهایی که دیشب کردم متاسفم‪ ،‬به من نگاه کن‪"-‬‬

‫با مالیمت سر پسر رو باال آورد و گونه هاش رو با دستهاش قاب کرد‪،‬‬
‫"من خیلی دوست دارم‪ ،‬باشه؟" تهیونگ با صدای لرزونی گفت‪" ،‬از‬
‫اینکه صدام رو روت بلند کردم و از اینکه ُهلت دادم متنفرم‪ .‬از خودم‬
‫متنفرم که گریت انداختم! متاسفم که اجازه دادم همه چیز انقدر از‬
‫کنترل خارج بشه ‪ "-‬پسر با نفس عمیقی حرفهاش رو قطع کرد‪" ،‬جئون‬
‫جونگوک‪ ،‬تو برای من قدر یه دنیا ارزش داری‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و با‬
‫چهره ی جدی ای به چشهای خیس و گرد جونگوک خیره شد‪" ،‬من‬
‫عاشقتم‪ .‬متاسفم که بهت آسیب زدم‪ .‬نمیدونی چقدر‪"-‬‬

‫"هیشش‪ "،‬جونگوک با اخمی صورتش رو به فک تهیونگ کشید‪ " ،‬آروم‬


‫باش هیونگی‪".‬‬

‫تهیونگ تازه اون لحظه متوجه شد که داره گریه میکنه‪ .‬در واقع کامال‬
‫به هق هق افتاده بود! با خجالت خندید و جونگوک اشکهاش رو‬
‫بوسید‪.‬‬

‫‪311‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی فکر میکنه ته ته روز بدی داشته‪ "،‬جونگوک بعد از چند لحظه‬
‫سکوت گفت‪.‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬من ماه بدی داشتم بیبی‪ ،‬ولی این بهونه ی خوبی‬
‫واسه رفتاری که با تو داشتم نیست‪ .‬ته ته همیشه باید با گوکی‬
‫مهربون باشه‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک با تایید سرش رو تکون داد‪" ،‬آره‪".‬‬

‫"نمیشه سرم داد بزنی؟" تهیونگ با ضعف گفت‪" ،‬اگه اینکارو کنی حس‬
‫بهتری پیدا نمیکنی؟"‬

‫پسر باالخره لبخند کمرنگی زد و آروم خندید‪" ،‬هیونگی میخواد گوکی‬


‫سرش داد بزنه؟"‬

‫تهیونگ هم آروم خندید‪" ،‬آره‪ .‬میخوام هر کاری که حالت رو بهتر‬


‫میکنه انجام بدی؛ حتی اگه داد زدن باشه‪".‬‬

‫‪312‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی جونگوک با تفکر درهم رفت‪" ،‬هوممم‪ ،‬باشه‪ ،‬ولی ته ته باید‬


‫روی زمین بشینه و گوکی روی تخت وایمیسه!"‬

‫تهیونگ تقریبا به اون درخواست بچگانه خندید‪ ،‬ولی به سرعت کاری‬


‫که پسر میخواست رو انجام داد‪ .‬جونگوک رو با مالیمت روی تخت‬
‫نشوند و خودش کمی اونطرفتر روی زمین نشست‪ .‬جونگوک آروم‬
‫روی تخت ایستاد‪.‬‬

‫"خیلی خب!" پسر گفت‪" ،‬ته ته دیشب پسر خیلی بدی بود و گوکی‬
‫قراره االن سرش داد بزنه!"‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪.‬‬

‫"شب قبل هیونگی خیلی بدجنس بود‪ "،‬جونگوک شروع کرد‪ .‬داد‬
‫نمیزد‪ ،‬اما برای اولین بار چهرش کامال جدی بود و به تهیونگ خیره‬
‫شد‪ .‬لبهاش با اخم آویزون شده بودن و چشمهای قهوه ای همیشه‬
‫گرمش جدی بودن‪.‬‬

‫‪313‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته ته کلی حرفهای بد زد و با گوکی مهربون نبود‪ ،‬پس از االن به بعد‬


‫هیونگی باید همیشه مهربون باشه!" جونگوک با جدی ترین لحن ممکن‬
‫ادامه داد‪" ،‬داد نداریم! حرف بد هم نداریم! و‪-‬و واسه تنبیهش — باید‬
‫کل روز رو با گوک بگذرونه‪ ،‬بغلش کنه و کلی بوسش کنه!"‬

‫تهیونگ با خنده ی مالیمی اشک هاش رو پاک کرد‪ ،‬واقعا از اینکه‬


‫داشت گریه میکرد خجالت میکشید!‬

‫"بنظر تنبیه عالی ای میاد!"‬

‫جونگوک فقط لبخند زد و چشمهاش برق بامزه ای زدن‪" ،‬هورا! بیا‬


‫همین االن شروع کنیم!"‬

‫از تخت توی بغل تهیونگ پرید‪.‬‬

‫اینبار‪ ،‬تهیونگ گرفتش‪.‬‬

‫پسر روی توی آغوشش فشرد و تا زمانیکه به خنده افتاد گونه هاش‬
‫رو غرق بوسه کرد‪.‬‬

‫‪314‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هنوز از خودش عصبانی بود که اجازه داده ترک اون دارو انقدر‬
‫احساساتش رو تحت تاثیر قرار بده‪ ،‬که به عزیزترین کسش آسیب‬
‫بزنه‪.‬‬

‫"دوست دارم گوکی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و بوسه ی دیگه ای به‬


‫پیشونی پسر زد‪.‬‬

‫جونگوک با حالت بامزه ای بینیش رو چین داد و بهش خندید‪،‬‬


‫"هیونگی همش این رو میگه‪ ".‬چشمهاش دوباره برق میزدن‪ ،‬مالیم و‬
‫گرم بودن‪.‬‬

‫"چون هیونگی خیلی خیلی دوست داره‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪،‬‬


‫نمیتونست نگاهش رو از پسر بگیره‪" ،‬حاضرم هر کاری واست بکنم‬
‫بیبی‪".‬‬

‫جونگوک هومی گفت‪ ،‬بوسه ای گوشه ی لب تهیونگ کاشت و با‬


‫خجالت گفت‪" ،‬گوکی هم ته ته رو دوست داره — ته ته ت‪-‬تو‬
‫هیچوقت قرار نیست گوکی رو ترک کنی — مگه نه؟"‬

‫‪315‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو به هم فشرد‪" ،‬هیچوقت بیبی‪ ،‬ترجیح میدم بمیرم‪".‬‬

‫و با نگاه به اون تیله های براق آشنا — میدونست که دروغ نمیگفت‪.‬‬

‫کیم تهیونگ قبل از اینکه کسی از جئون جونگوک جداش کنه میمرد‪.‬‬

‫‪316‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪14.‬‬

‫"نمیدونم گوکی‪ ،‬من هنوز هم فکر میکنم السا از آنا بهتره!"‬

‫صورت جونگوک از عصبانیت قرمز شده بود‪ .‬بینیش از حرص جمع‬


‫شده بود و مشتش رو روی مبل بادی کوبید‪.‬‬

‫"هیونگی نه!" پسر ناله کرد‪" ،‬آنا خواهر خوبیه! خوشگلتره‪ ،‬پس اون‬
‫میبره!"‬

‫تهیونگ تمام تالشش رو کرد تا صورتش رو بی احساس نگه داره‪" ،‬اوه‪،‬‬


‫میفهمم‪ .‬فکر میکنی آنا از تو خوشگلتره گوکی؟"‬

‫بنظر میومد با اون حرف به پسر کوچیکتر توهین شده باشه!‬

‫"گوکی خوشگلتره!" پسر با هوفه ای جواب داد‪" ،‬لباس های دامنی‬


‫خوشگلتری هم داره!"‬

‫‪317‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با تفکر هومی گفت و نیشخندی زد‪" ،‬هومم‪ ،‬پس من چی؟"‬

‫جونگوک یکدفعه ترجیح داد دوباره به صفحه ی تلویزیون خیره بشه‬


‫و زمزمه کرد‪" ،‬هیونگی لباس دامنی نداره —"‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬خودت میدونی منظور من این نبود بیبی‪".‬‬

‫پسر دستهاش رو از پشت دور جونگوک حلقه کرد و با کشیدن اون بین‬
‫پاهاش‪ ،‬باعث شد پسر کوچیکتر با تعجب جیغ آرومی بزنه‪.‬‬

‫"فکر میکنی هیونگی از آنا خوشگلتره بیبی؟" تهیونگ پرسید و‬


‫لبخندش رو خورد‪ .‬چونش رو به شونه ی پسر تکیه داد‪ .‬جونگوک هنور‬
‫با لجبازی به تلویزیون خیره شده بود و بهش نگاه نمیکرد‪.‬‬

‫"ته ته خوشگل نیست‪ "،‬پسر باالخره زمزمه کرد‪.‬‬

‫"اوه؟" تهیونگ گفت و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫جونگوک نفس سنگینی کشید‪ .‬انگار باورش نمیشد مجبوره توضیح‬


‫بده‪.‬‬

‫‪318‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫روی پاهای تهیونگ چرخید‪ .‬گونه هاش از خجالت گل انداخته بودن‪.‬‬

‫"گوکی خوشگله‪ ،‬ولی ت‪-‬ته ته — ج‪-‬جذابه‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪ ،‬با‬


‫اضطراب سرش رو پایین انداخت و به دست هاش خیره شد‪.‬‬

‫"آیگوو‪ ،‬گوکی!" تهیونگ با شیفتگی به پسر نگاه کرد و گونه هاش رو‬
‫نیشگون گرفت‪.‬‬

‫"نکننن!" جونگوک زمزمه کرد و سرش رو چرخوند‪ .‬از اینکه کسی گونه‬
‫هاش رو نیشگون بگیره متنفر بود و تهیونگ به خوبی این موضوع رو‬
‫میدونست‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬من فکر میکنم گوکی درست میگه که از آنا خوشگلتره‪ "،‬تهیونگ‬
‫پسر رو اذیت کرد و بوسه ای رو بینیش کاشت‪" ،‬من فکر میکنم گوکی‬
‫خوشگلترین پرنسس دنیاست‪ ،‬نظر تو چیه؟"‬

‫چهره ی جونگوک در هم رفت‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬سفید برفی خوشگلترین پرنسس دنیاست‪ "،‬پسر با جدیت‬


‫تصحیحش کرد‪" ،‬گوکی دومیه‪".‬‬

‫‪319‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ بعد از اون نتونست جلوی خودش برای بوسیدن پسر‬


‫کوچیکتر رو بگیره — نه اینکه میخواست! جلو رفت و لبهای اون رو‬
‫بین لبهاش گرفت‪ .‬صدای تعجب جونگوک توی دهنش ساکت شد‪.‬‬

‫جونگوک به سرعت شونه های تهیونگ رو چنگ زد و خودش رو به‬


‫سینش چسبوند‪ .‬تهیونگ سرش رو کج کرد تا راحتتر به لبهای پسر‬
‫دسترسی داشته باشه و زبونش رو توی دهن داغش فرو کرد‪ .‬پسر‬
‫کوچیکتر آهی از لذت کشید و انگشت هاش محکمتر شونه های‬
‫تهیونگ رو چنگ زدن‪.‬‬

‫"اوم —"‬

‫تهیونگ چشمهای گیجش رو باز کرد و نگاهش به سمت منبع اون صدا‬
‫چرخید‪.‬‬

‫جکسون با چهره ی خجالت زده ای توی چهارچوب در ایستاده بود‪.‬‬

‫تهیونگ آهی کشید و از پسر کوچیکتر دور شد‪ .‬جونگوک به سرعت‬


‫ناله ای از روی نارضایتی کرد و لبهاش آویزون شدن‪.‬‬

‫‪320‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی‪ ،‬مهمون داریم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت پسر که سرش رو توی‬


‫شونش فرو کرده بود رو سرزنش کرد‪ .‬جونگوک با گونه های ُسرخ به‬
‫در نگاه کرد‪ ،‬اما به ناله کردن ادامه داد‪.‬‬

‫"برو بیرون هیونگی‪ ،‬ته ته و گوکی کار دارن!"‬

‫تهیونگ تقریبا به ُسرخی ای که کل صورت جکسون تا گوش هاش رو‬


‫پوشوند خندید‪.‬‬

‫پسر با مالیمت جونگوک رو از بدنش جدا کرد‪" ،‬بیبی‪ ،‬بذار چند دقیقه‬
‫با جکسون حرف بزنم‪ "،‬بوسه ای به پیشونی پسر زد‪" ،‬زود برمیگردم‪،‬‬
‫باشه؟"‬

‫جونگوک دستهاش رو روی سینش گره زد و هوفه ای داد‪" ،‬ولی‬


‫هیونگی — "‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ با اخطار گفت و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫‪321‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک غره ای داد و خودش رو روی مبل بادی انداخت‪" ،‬باشه‪"،‬‬


‫پسر زمزمه کرد و صورتش رو با دستهاش پوشوند‪" ،‬گوکی فقط صبر‬
‫میکنه! برای همیشه و همیشه!"‬

‫تهیونگ زبونش رو گزید تا جلوی خندیدنش رو بگیره‪.‬‬

‫سرش رو تکون داد‪ ،‬از جاش بلند شد و به سمت جکسون که سعی‬


‫داشت چهرش رو عادی نگه داره رفت‪.‬‬

‫"چیزی میخواستی؟" تهیونگ پرسید‪ .‬به چهارچوب در تکیه داد و‬


‫دستهاش رو توی جیبهاش کرد‪.‬‬

‫"خوشحالم میبینم حالت بهتره‪ "،‬جکسون لبخند کمرنگی زد‪َ " ،‬ترکت‬
‫تموم شد؟"‬

‫تهیونگ به نگرانی مرد لبخند زد‪" ،‬آره‪ .‬دیشب شب سختی بود‪ ،‬ولی‬
‫االن حالم خیلی بهتره‪".‬‬

‫"خوبه مرد‪ "،‬جکسون صادقانه گفت‪،‬‬

‫‪322‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خب‪ ،‬راستش جئون من رو فرستاده تا پیدات کنم‪ .‬میخواد باهات یه‬


‫جلسه داشته باشه‪ .‬احتماال میخواد درباره ی دیروز حرف بزنه‪".‬‬

‫شونه های تهیونگ به سرعت منقبض شدن‪ .‬از روی شونش نگاهی به‬
‫جونگوک که با زبونی بیرون اومده از بین دندون هاش‪ ،‬داشت آخرین‬
‫دقیقه های فروزن رو میدید انداخت‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬امروز نمیتونم بیام‪ "،‬تهیونگ گفت و شونه ای باال انداخت‪" ،‬به‬
‫گوک قول دادم تمام روز رو باهاش بمونم‪ ،‬ببخشید‪".‬‬

‫ابروهای جکسون به هم گره خوردن‪" ،‬مطمئنم یکی دیگه میتونه چند‬


‫دقیقه مواظبش با‪"-‬‬

‫"همینطوری راحتم‪ "،‬تهیونگ به سرعت بین حرفهاش پرید‪" ،‬به جئون‬


‫بگو سرم شلوغه‪".‬‬

‫چهره ی جکسون درهم رفت‪" ،‬من — فکر نمیکنم از همچین چیزی‬


‫خوشش بیاد تهیونگ‪ .‬بنظرم واقعا بهتره نظرت رو عوض کنی‪".‬‬

‫‪323‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫لبخند تهیونگ جدیتر و سردتر شد‪" ،‬اگه جئون مشکلی با این موضوع‬
‫داشت‪ ،‬میتونی بهش بگی خودش بیاد باهام حرف بزنه‪".‬‬

‫رنگ از چهره ی جکسون پرید‪" ،‬نمیخوام حکم مرگ خودم رو امضا‬


‫کنم‪ ،‬مرسی!"‬

‫تهیونگ فقط دوباره شونه ای باال انداخت‪" ،‬کار دیگه ای نداری‬


‫جکسون؟ یکم سرم شلوغه‪ ،‬پس کارمون تمومه —"‬

‫مرد با آهی سرش رو تکون داد‪" ،‬پس واقعا جدی ای؟ میخوای‬
‫همینجوری یه دستور مستقیم از اون رو نادیده بگیری؟"‬

‫"دیوونه بازیه‪ ،‬نه؟" تهیونگ به طعنه گفت‪" ،‬فکر میکنی من کی‬


‫هستم؟"‬

‫جکسون چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬ته‪"-‬‬

‫"هیونگیییی!"‬

‫‪324‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ بدون توجه به چهره ی معترض جکسون شروع به بستن در‬


‫کرد‪" ،‬ببخشید جکسون‪ ،‬بعدا باهات حرف میزنم باشه؟"‬

‫با مالیمت در رو بست‪ ،‬چون نمیخواست به مرد توهین کنه و اون رو‬
‫توی صورتش بهم بزنه‪ .‬لحظه ای که در با صدایی قفل شد‪ ،‬تهیونگ‬
‫نفس سنگینی کشید‪.‬‬

‫"میشه حاال بقیش رو ببینیم؟" جونگوک پرسید و با اخمی کنترل رو‬


‫باالی سرش چرخوند‪.‬‬

‫تهیونگ با لبخندی به سمتش برگشت و پتویی از روی تخت برداشت‪،‬‬


‫"معلومه بیبی‪ ،‬پلیش کن‪".‬‬

‫جونگوک باالخره بین سومین باری که داشتن اون فیلم رو توی اون‬
‫بعد از ظهر میدیدن خوابش برد‪ .‬سرش به شکم تهیونگ تکیه داده‬
‫شده بود‪ ،‬لبهاش باز بودن و صدای ُخره های آرومی از بین اونها شنیده‬
‫میشد‪.‬‬

‫تهیونگ با حس گرمی توی سینش خوابیدن پسر رو تماشا کرد و‬


‫موهاش رو نوازش کرد‪.‬‬
‫‪325‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫’چطوری میشه یکی رو انقدر دوست داشت؟‘ تهیونگ با خودش فکر‬


‫کرد و با جمع شدن بینی جونگوک توی خوابش مثل خرگوشی‪ ،‬لبخند‬
‫زد‪.‬‬

‫تازه میخواست پسر رو با احتیاط توی تخت بگذاره که صدای قدم‬


‫های محوی و داد های عصبانی ای رو از پشت در شنید‪.‬‬

‫ابروهای تهیونگ به هم گره خوردن‪ ،‬بنظر میومد درست توی راهرو‬


‫دعوا شده بود!‬

‫هنوز کامل سرش رو به سمت منبع صدا برنگردونده بود که در اتاق‬


‫وحشیانه باز شد‪.‬‬

‫"وات د فا‪"-‬‬

‫تهیونگ از سر جاش باال پرید و تقریبا جونگوک رو از روی پاهاش به‬


‫زمین پرت کرد‪ .‬شوکه به مرد هایی که وارد اتاق شده بودن نگاه کرد‪.‬‬

‫"بهمون حمله شده!" جکسون با چشمهای وحشت زده نفس نفس زنون‬
‫گفت‪" ،‬جونگوک رو بگیر‪ ،‬باید بریم‪".‬‬

‫‪326‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫آدرنالین توی رگ های تهیونگ جریان یافت و حس کرد که ضربان‬


‫قلبش باال رفت‪" ،‬شت — من — باشه‪ ،‬بریم!"‬

‫معجزه بود که جونگوک بعد از باز شدن اونجوری در هنوز خواب بود‪.‬‬
‫تهیونگ به راحتی پسر رو بلند کرد و جونگوک ناخوادآگاه توی خواب‬
‫مثل یه بچه کوآال بهش چسبید‪ .‬تهیونگ با احتیاط دستی پشت سر‬
‫پسر گذاشت و با قدم های بلند بین گروه مردها حرکت کرد‪.‬‬

‫"همتون جلوی من راه برید‪ "،‬تهیونگ با جدیت دستور داد‪" ،‬جونگوک‬


‫مهمترین اولویتمونه‪ ،‬پس حین راه رفتن کاورش میکنیم‪".‬‬

‫جکسون سرش رو تکون داد‪" ،‬البته‪ .‬توآن‪ ،‬لی‪ ،‬شما دوتا دو طرف رو‬
‫بگیرید‪ .‬من میرم جلو‪ "،‬چشم غره ای به افرادش رفت‪" ،‬بنگتن واسه‬
‫جونگوک گلوله میخوره‪ ،‬فهمیدید؟ خراشی روی این بچه بیفته همتون‬
‫مردید!"‬

‫دو مرد با چهره های جدی ای سرشون رو تکون دادن‪.‬‬

‫‪327‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جکسون کنار تهیونگ داشت خشاب اسلحش رو دوباره پر میکرد‪.‬‬


‫تهیونگ با نگرانی بهش خیره شد‪" ،‬حمله از کجا شروع شده؟"‬

‫"طبقه ی دوم‪ "،‬مرد جواب داد و با چشمهای تاریکی روی اسلحش‬


‫تمرکز کرد‪" ،‬فکر کنم قاتل های آموزش دیدن‪ .‬باید باشن‪".‬‬

‫"فکر میکنی؟!" تهیونگ غرید و حلقه ی دستهاش دور جونگوک تنگتر‬


‫شدن‪.‬‬

‫"زیادی باهوشن!" جکسون با خشم توضیح داد‪" ،‬یک راهروی کامل از‬
‫گارد رو شکست دادن و قبل از اینکه کسی متوجه بشه تا طبقه ی اول‬
‫اومدن‪ .‬فقط سه نفرن! فقط قاتل های حرفه ای از پس همچین کاری‬
‫برمیان!"‬

‫مرد با نگرانی از روی شونش به راهروی پشت سرش نگاه کرد‪ .‬انگار‬
‫که نگران بود اونجا باشن!‬

‫تهیونگ آب دهن خشکش رو قورت داد‪" ،‬پ‪-‬پس نقشه چیه؟ چجوری‬


‫میخوایم جونگوک رو بیرون ببریم؟"‬

‫‪328‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جکسون برگشت‪" ،‬فقط باید از این راهرو رد شیم و به خروجی‬


‫اضطراری برسیم‪ .‬تا اونجایی که من میدونم هیچکس اونجا نیست‪.‬‬
‫حواسشون رو پرت میکنیم — تو جونگوک رو بردار و فرار کن‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪ ،‬سعی کرد نفس هاش رو آروم کنه‪" ،‬اگه‪"-‬‬

‫بلندترین صدایی که تا به حال شنیده بود یکدفعه گوش هاش رو کَر‬


‫کرد و دود مثل پرده ای که از آسمون افتاده بود اتاق رو پُر کرد‪.‬‬

‫"بخوابید زمین!"‬

‫تهیونگ حس کرد که کسی ُهلش داد‪ .‬آخرین لحظه ای که زمین خورد‬


‫موفق شد جونگوک رو روی سینش نگه داره و روش نیفته‪.‬‬

‫جونگوک یکدفعه بیدار شد و چشمهاش به سرعت با اشک پر شدن‪.‬‬

‫تموم اتاق شبیه به این بود که انگار انفجاری صورت گرفته بود‪.‬‬
‫تهیونگ نمیدونست چیزی بفهمه‪ .‬گوشهاش هنوز از صدای انفجار بمب‬
‫دودی زنگ میزدن‪.‬‬

‫‪329‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیونگی!" جونگوک کنار گوشش جیغ کشید و تهیونگ حتی به زحمت‬


‫میتونست صدای اون رو بشنوه‪.‬‬

‫سرش رو تکون داد و سعی کرد گوش هاش رو ساکت کنه‪ .‬دود سفید‬
‫جلوی چشمهاش رو گرفته بود و چهره ی جونگوک لحظه ای از جلوی‬
‫چشمهاش ناپدید شد‪.‬‬

‫تهیونگ انقدر محکم اون رو به سینش فشرد که دردش گرفت‪،‬‬


‫"جونگوک‪ ،‬من همینجام!"‬

‫جونگوک کنار گردنش هق هق کرد و محکم شونش رو چنگ زد‪" ،‬گ‪-‬‬


‫گوکی نمیتونه ببینه!"‬

‫تهیونگ با صدای شلیکی چند قدم اونطرفتر ناسزایی گفت‪ .‬باید از‬
‫اونجا بیرون میرفت‪.‬‬

‫به زحمت یک قدم برداشته بود که مشتی به گونش خورد‪.‬‬

‫درد توی سمت چپ صورتش جریان یافت‪ .‬شوکه حس کرد که‬


‫دستهاش دور جونگوک ُشل شدن‪.‬‬

‫‪330‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫حمله کننده از حواس پرتیش استفاده کرد و یکی از دستهای تهیونگ‬


‫رو پشتش کشید‪ .‬تهیونگ با پیچ خوردن مچ دستش دادی از درد‬
‫کشید‪.‬‬

‫"هیونگی!" جونگوک با بلندترین صدایی که تهیونگ تا به حال شنیده‬


‫بود جیغ کشید‪.‬‬

‫"گمشو کنار!" تهیونگ غرید‪ .‬چرخید و آرنجش رو به شکم حمله کننده‬


‫کوبید‪ .‬صدای غره ای شنید و بعد دست دور ُمچش ُشل شد‪.‬‬

‫تهیونگ به سرعت چرخید و مشتی به جایی که حدس میزد صورت‬


‫مرد باشه کوبید‪ .‬با خوردن سر مشتش به چونه ای فهمید که درست‬
‫حدس زده‪ .‬مرد ناسزایی گفت‪ ،‬خم شد و صورتش رو چنگ زد‪ .‬تهیونگ‬
‫عقب کشید و با کوبوندن آرنجش به ستون فقرات مرد اون رو زمین‬
‫زد‪.‬‬

‫با اضطراب از مرد که با درد روی زمین ناله میکرد دور شد‪ .‬دیگه نه‬
‫جونگوک رو میدید و نه صداش رو میشنید‪.‬‬

‫‪331‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جونگوک! جونگوک کجا‪"-‬‬

‫با خوردن مشتی توی شکمش نفسش رفت و از درد دوال شد‪.‬‬

‫یکدفعه تمام اکسیژنش رو از دست داد و دستی دور گردنش حلقه شد‪.‬‬
‫تهیونگ زمین زده شد و کسی دستش رو کامل دور گردنش حلقه کرد‪.‬‬
‫میتونست حس کنه که صورتش از کمبود اکسیژن بنفش شده بود‪،‬‬
‫ناخون هاش عاجزانه دستی که دور گردنش حلقه شده بود رو چنگ‬
‫میزدن‪.‬‬

‫داشت احساس گیجی میکرد که حلقه ی دور گردنش گشاد شد‪.‬‬


‫تهیونگ سرفه کنون روی زمین افتاد و دید که جکسون مستقیم مشتی‬
‫توی صورت پوشیده شده با ماسک کسی که بهش حمله کرده بود‬
‫کوبوند‪.‬‬

‫تهیونگ نفس لرزونی کشید و به زحمت روی پاهاش ایستاد‪،‬‬


‫"جونگوک!" پسر دوباره داد زد‪.‬‬

‫‪332‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هنوز میتونست صدای جنگیدن جکسون با مرد رو بشنوه‪ ،‬اما روی‬


‫پیدا کردن جونگوک تمرکز کرده بود‪ .‬بی هدف توی دود ها راه میرفت‬
‫و اسم پسر رو صدا میزد‪.‬‬

‫نزدیک بود از عصبانیت و بیچارگی گریه کنه که صدای ناله ای شنید‪.‬‬

‫تهیونگ با چشمهایی که جایی رو نمیدید به سمت صدا برگشت و‬


‫دستهاش رو چرخوند‪" ،‬جونگوک؟"‬

‫"ه‪-‬هیونگی!" سایه ای به سمتش دوید و با پاهاش برخورد کرد‪.‬‬


‫جونگوک انقدر وحشتناک گریه میکرد که نمیتونست حرف بزنه و با‬
‫دستهای لرزون به پای تهیونگ چسبیده بود‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬خیلی خب‪ "،‬تهیونگ که خیالش راحت شده بود نفس‬
‫عمیقی کشید‪" ،‬پیشتم‪ ،‬فاک‪".‬‬

‫پسر خم شد و جونگوک که هنوز داشت گریه میکرد رو توی آغوشش‬


‫کشید‪.‬‬

‫‪333‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ پسر رو بغل کرد و دوباره بلند شد‪ .‬در خروجی اضطراری‪ .‬باید‬
‫اون در رو پیدا میکرد‪.‬‬

‫صدای غره ای پشت سرش شنید‪ .‬جکسون‪.‬‬

‫"تهیونگ برو بیرون!"‬

‫صدای تاپی و بعد صدای شلیکی شنیده شد‪.‬‬

‫قلب تهیونگ ایستاد‪.‬‬

‫"جکسون؟"‬

‫جوابی شنیده نشد‪.‬‬

‫جونگوک ناله کرد‪" ،‬چ‪-‬چی — هیونگی — "‬

‫"شت!" تهیونگ شوکه نفسی کشید‪ .‬رنگ از صورتش پریده بود و با‬
‫پاهای لرزون راه افتاد‪" ،‬ا‪-‬از اینجا میبرمت بیرون گوکی!"‬

‫‪334‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دود کم کم داشت کمتر میشد و تهیونگ میتونست آشفتگی توی اتاق‬


‫رو ببینه‪ .‬از مشتی جاخالی داد و اسلحه ای که روی زمین افتاده بود‬
‫رو برداشت‪.‬‬

‫وقتی ایستاد‪ ،‬میتونست سایه ی در رو ببینه‪ .‬فقط باید چند قدم دیگه‬
‫برمیداشت و —‬

‫جونگوک یکدفعه جیغ کشید و بدن تهیونگ لرزید‪ .‬دستی رو دید که‬
‫مچ پسر رو میکشید و سعی داشت اون رو ازش جدا کنه‪.‬‬

‫دید تهیونگ قرمز شد‪.‬‬

‫صدایی که چیزی بین داد و غرش بود از بین لبهاش خارج شد‪.‬‬
‫جونگوک رو توی دستهاش تکون داد و با یک حرکت‪ ،‬ضامن اسلحه‬
‫توی دست دیگش رو آزاد کرد و شلیک کرد‪.‬‬

‫"ازش دور شو!"‬

‫صدای شلیک های بیشتری شنیده شد‪ .‬جونگوک دوباره داشت با‬
‫وحشت گریه میکرد‪ ،‬اما حداقل ُمچ دستش آزاد شده بود‪.‬‬

‫‪335‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با نفس راحتی دوباره به سمت در برگشت‪ .‬خیلی نزدیک بود‪ .‬خیلی به‬
‫فرار کردن نزدیک بود‪...‬‬

‫تا اینکه اون صدا رو شنید‪.‬‬

‫"این مادر به خطا بهم شلیک کرد!"‬

‫توهم زده بود؟‬

‫"تهیونگعوضی‪ ،‬تمومش کن!"‬

‫دهن تهیونگ پایین افتاد‪.‬‬

‫امکان نداشت!‬

‫به سمت مردی که همین حاال بهش شلیک کرده بود برگشت‪ .‬مرد با‬
‫چشمهای خشمگین و پوشیده از درد دستش رو به سمت ماسکش برد‬
‫و اون رو درآورد‪.‬‬

‫قلب تهیونگ ایستاد‪.‬‬

‫‪336‬‬
@VKOOKPLANET Lover Fighter!

"!‫"یونگی‬

337
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪15.‬‬

‫تمام دود ناپدید شده بود — چه از جلوی چشمهای تهیونگ و چه از‬


‫ذهنش‪.‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و به دو مردی که صورت هاشون‬


‫هنوز با ماسکی پوشیده شده بود و روی زمین افتاده بودن خیره شد‪.‬‬

‫"نامجون —؟" پسر با تردید پرسید‪ .‬قلبش با اضطراب به قفسه ی‬


‫سینش میکوبید‪.‬‬

‫یکی از مرد ها ناله ای کرد‪" ،‬تهیونگ‪ ،‬لعنت بهت! کی بهت یاد داده‬
‫اینجوری بجنگی؟! محض رضای مسیح‪ ،‬فکر کنم دندم ترک خورده!"‬

‫"باورم نمیشه همین االن یه بچه کتکم زد!" مرد دیگه که داشت روی‬
‫پاهای لرزونش می ایستاد گفت‪ .‬ماسکش رو از روی صورتش برداشت‬

‫‪338‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫و تهیونگ یکدفعه با سوکجینی که داشت بهش چشم غره میرفت رو‬


‫به رو شد‪" ،‬با آرنجت زدی توی شکمم! چهار سالته؟!"‬

‫"میشه شما دوتا مثل بچه های دو ساله درباره ی کتک خوردنتون ُغر‬
‫نزنید؟! این عوضی به من شلیک کرد!" یونگی گفت و با خشم شونه ی‬
‫تهیونگ رو گرفت‪.‬‬

‫تهیونگ عذرخواهانه اخمی کرد‪" ،‬لطفا بگو که جلیقه پوشیدی‬


‫هیونگ‪"..‬‬

‫"معلومه که جلیقه پوشیدم!" یونگی با خشم جواب داد‪" ،‬ولی باز هم‬
‫به این معنی نیست که درد نگرفت!"‬

‫"تقصیر خودتونه که ماسک پوشیدید!" تهیونگ که حاال دوباره‬


‫عصبانیتش برگشته بود با حرص جواب داد‪" ،‬محض رضای مسیح با‬
‫خودتون چه فکری کرده بودید؟! میتونستم بکشمت‪"-‬‬

‫"ه‪-‬ه‪-‬هیونگی!" دهن تهیونگ دوباره بسته شد و با خشم خاموش شده‬


‫ای توجهش رو به سمت جونگوک برگردوند‪ .‬پسر دوباره داشت‬
‫میلرزید و توی گردن تهیونگ سکسکه میکرد‪.‬‬
‫‪339‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بیبی؟" تهیونگ با مالیمت پسر رو روی زمین گذاشت و جلوش زانو‬


‫زد‪ .‬پسر قصد نداشت گردنش رو رها کنه و تهیونگ به زور سعی کرد‬
‫دستهاش رو از دور گردنش باز کنه‪" ،‬گوک‪ ،‬بیبی‪ ،‬میشه یه لحظه ولم‬
‫کنی؟ بذار نگاهت کنم‪"-‬‬

‫جونگوک بلند هق هق کرد و سرش رو تکون داد‪ ،‬حلقه ی دستهاش دور‬


‫گردن تهیونگ تنگ تر شد و تقریبا پسر رو با بغلش خفه کرد‪.‬‬

‫"فکر کنم شوک شده‪ "،‬یونگی با نفس عمیقی و چشمهای گشاد شده‬
‫گفت‪ .‬دستش رو به سمت پسر کوچیکتر دراز کرد‪ ،‬ولی لمسش نکرد‪،‬‬
‫"گوک؟ هی‪ ،‬هیونگ اینجاست‪ .‬میتونی بهم نگاه کنی؟"‬

‫جونگوک جیغی زد‪ ،‬دوباره ی توی بغل تهیونگ پرید و پاهاش رو دور‬
‫کمرش حلقه کرد‪ .‬تهیونگ عاجزانه به یونگی که با ناراحتی دستهاش‬
‫رو پایین انداخت خیره شد‪.‬‬

‫کمر جونگوک رو ماساژ داد و سرش رو بوسید‪" ،‬هیش بیبی‪ ،‬چیزی‬


‫نیست‪ .‬حالت خوبه‪".‬‬

‫‪340‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫در همون حال سوکجین و نامجون هم به سمتشون اومدن و چهره ی‬


‫هر دو با عذاب وجدان پوشیده شده بود‪.‬‬

‫"بهتون گفتم حمله ی سوپرایزی فکر خوبی نیست!" سوکجین‬


‫سرزنششون کرد و با ناراحتی به جونگوک نگاه کرد‪" ،‬روان پسر بیچاره‬
‫آسیب دیده!"‬

‫نامجون سرش رو تکون داد و دستش رو توی جیب هاش فرو کرد‪،‬‬
‫"تقصیر یونگیه!" و بعد ادای مرد رو درآورد‪’ " ،‬نمیتونیم به تهیونگ‬
‫زنگ بزنیم و بهش خبر بدیم‪ ،‬چون ممکنه توی گوشیش شنود کار‬
‫گذاشته باشن!‘"‬

‫یونگی ُغرید‪" ،‬دوباره دارید این بحث رو میکنید؟! اون االن عضو این‬
‫گنگه! معلومه که توی گوشیش شنود‪"-‬‬

‫"میشه جفتتون خفه شید؟!" سوکجین داد زد‪" ،‬یه نگاه به جونگوک‬
‫بندازید‪ ،‬همین االن هم انقدر حالش بده! دعوای شما دوتا احمق دو متر‬
‫اون طرف تر از گوشش قرار نیست کمکی به حالش بکنه!"‬

‫‪341‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬فکر میکنی خودم نمیدونم؟! دارم‬
‫سعی میکنم‪"-‬‬

‫"چطوره هر سه تاتون ساکت شید؟!" تهیونگ انقدر وحشیانه هیس‬


‫کشید که گلوش درد گرفت‪ .‬هر سه مرد با خجالت ساکت شدن‪.‬‬

‫"میبرمش اون طرف تر‪ ،‬یه جای ساکت‪ ،‬تا چند دقیقه باهاش حرف‬
‫بزنم‪ "،‬تهیونگ با تاکید روی کلمه ی ساکت گفت و بهشون چشم ُغره‬
‫رفت‪" ،‬شما سه تا همینجا بمونید و محض رضای فاک‪ ،‬واسه چند‬
‫دقیقه خفه شید!"‬

‫بنظر میومد یونگی میخواست باهاش بحث کنه‪ ،‬اما سوکجین بین‬
‫حرفش پرید‪" ،‬برو‪ ،‬ولی سعی کن زود تمومش کنی‪ .‬باید قبل از اینکه‬
‫بقیه گاردها پیداشون بشه از اینجا بریم‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و جونگوک رو توی آغوشش بلند کرد‪.‬‬

‫"هی بیبی‪ "،‬کنار گوش های پسر زمزمه کرد و لبهاش پوست نرمش رو‬
‫لمس کردن‪" ،‬میخوایم چند دقیقه روی تخت بشینیم‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪342‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد و انگشت هاش پیرهن تهیونگ رو چنگ زدن‪" ،‬ن‪-‬‬
‫نرو‪ ،‬هیونگی‪ ،‬ن‪-‬نرو —"‬

‫"من همینجام گوکی‪ .‬همینجا کنارتم‪ ،‬هیچ جا نمیرم‪".‬‬

‫تهیونگ با مالیمت پسر رو روی تخت نشوند و موهاش رو نوازش کرد‪،‬‬


‫"جونگوکی‪ ،‬میشه یک لحظه ولم کنی؟ فقط میخوام نگاهت کنم‬
‫بیبی‪".‬‬

‫جونگوک ناله کرد‪" ،‬نههه هیونگی! ته ته ن‪-‬نمیتونه بره —"‬

‫"جونگوک‪ ،‬من هیچ جا نمیرم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت تکرار کرد‪" ،‬همینجا‬


‫میمونم‪ ،‬باشه؟ پیش تو؛ حتی دستتم نگه میدارم‪ .‬فقط میخوام‬
‫صورتت رو ببینم فرشته‪ .‬لطفا‪ ،‬میشه ولم کنی؟ فقط همین یک‬
‫دقیقه‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر توی گردنش فین فینی کرد و جوابی نداد‪ .‬تهیونگ با‬
‫قلبی که درد میکرد اجازه داد پسر هر چقدر میخواد وقت استفاده‬
‫کنه‪ .‬نمیتونست درد کشیدنش رو ببینه‪ .‬دلش میخواست اون رو بین‬
‫پتویی بپیچه و اونقدر ببوستش تا دوباره مثل همیشه بخنده‪.‬‬
‫‪343‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫باالخره‪ ،‬حس کرد که جونگوک آروم خودش رو از سینش جدا کرد‪ ،‬اما‬
‫دست هاش رو دور گردنش نگه داشت‪.‬‬

‫تهیونگ نفس لرزونی کشید و به صورتش نگاه کرد‪.‬‬

‫تموم صورت جونگوک سرخ بود و از عرق و گریه خیس شده بود‪.‬‬
‫چشمهاش باد کرده بودن و نوک بینیش قرمز شده بود‪ ...‬اما چیزی که‬
‫تموم توجه تهیونگ رو به خودش جلب کرد زخمی روی گونش بود‪.‬‬
‫کوچیک‪ ،‬اما عمیق بنظر میرسید‪ .‬خون ازش تا روی چونه ی جونگوک‬
‫سرازیر شده بود‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و با مالیمت خون روی صورت پسر رو پاک‬
‫کرد‪.‬‬

‫چهره ی جونگوک از درد درهم رفت‪" ،‬اوخ! هیونگی‪ ،‬نه‪"-‬‬

‫"فقط دارم خونش رو پاک میکنم بیبی‪".‬‬

‫لب پایین جونگوک دوباره شروع به لرزیدن کرد‪" ،‬د‪-‬درد میکنه!"‬

‫‪344‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خیلی شجاعی‪ ،‬مگه نه؟" تهیونگ زمزمه کرد‪ .‬پیشونیش رو به‬


‫پیشونی جونگوک تکیه داد و بینیش رو بوسید‪" ،‬چه پسر شجاعی‪.‬‬
‫کارت عالی بود جونگوکی!"‬

‫جونگوک با چشمهای گشاد شده فین فین کرد‪" ،‬و‪-‬واقعا؟"‬

‫تهیونگ با هیجان ساختگی ای بهش خیره شد‪" ،‬معلومه! تو شجاع‬


‫ترین پسری بودی که من تا به حال دیدم! همه ی آدم بد ها از ترس تو‬
‫فرار کردن! فوق العاده نیست؟"‬

‫جونگوک با ابروهای گره شده آروم روی تخت جا به جا شد‪" ،‬ف‪-‬فرار‬


‫کردن؟"‬

‫تهیونگ آرزو کرد که دود باقی مونده توی اتاق بدن های روی زمین رو‬
‫ناپدید کنه و پسر کوچیکتر متوجه دروغش نشه‪.‬‬

‫"معلومه که کردن‪ "،‬پسر بزرگتر گفت و به زور لبخندی زد‪" ،‬فکر کنم‬
‫نتونستن جلوی پرنس بنگتن دووم بیارن!"‬

‫جونگوک لبخند کوچیکی زد‪" ،‬گ‪-‬گوکی پرنسس بنگتنه‪"...‬‬

‫‪345‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آیگووو‪ ،‬معلومه که هستی!" تهیونگ با نگاه شیفته ای زمزمه کرد و‬


‫گونه ی پسر رو نیشگون گرفت‪" ،‬پرنسس گوکی‪ ،‬نه؟ بهترین عضو‬
‫بنگتن!"‬

‫برای اولین بار‪ ،‬جونگوک از دستش فرار نکرد و اجازه داد تهیونگ با‬
‫بوسه غرقش کنه‪ .‬بنظر میومد به اون توجه نیاز داشت و تهیونگ به‬
‫چیزی بیشتر از اینکه خواسته ی پسر رو فراهم کنه عالقه نداشت‪.‬‬

‫بعد از چند دقیقه‪ ،‬پسر آهی کشید و به سینه ی تهیونگ تکیه داد‪ .‬بنظر‬
‫آرومتر میومد‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬آدم بد ها واقعا رفتن؟" جونگوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫نگاه تهیونگ به سمت در چرخید‪ .‬سوکجین‪ ،‬یونگی و نامجون اونجا‬


‫ایستاده بودن و با صداهای آرومی بین خودشون صحبت میکردن‪...‬‬
‫احتماال دنبال راهی برای فرار میگشتن‪ .‬دید که یونگی خشاب اسلحش‬
‫رو عوض کرد و اخمی کرد‪.‬‬

‫امکان نداشت بتونه برای جونگوک توضیح بده که آدم بد ها برادرش و‬


‫دوتا از هیونگ های مورد اعتمادش بودن!‬
‫‪346‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫به جای اون دوباره کمر پسر رو نوازش کرد‪" ،‬رفتن گوکی‪ ،‬و میدونی‬
‫کی برگشته؟ چندتا آدم خیلی خاص که فقط واسه دیدن تو اومدن!"‬

‫جونگوک با تیله های براق از کنجکاوی سرش رو باال آورد‪" ،‬کی؟"‬

‫تهیونگ لبخندی زد و سرش رو چرخوند‪" ،‬هیونگ‪ ،‬یه لحظه بیا اینجا‪".‬‬

‫هر سه مرد سرشون رو چرخوندن و سوکجین هوفه ای داد‪" ،‬همه ی ما‬


‫هیونگ هاتیم تهیونگ! باید یکم مستقیم تر صحبت کنی!"‬

‫خوشبختانه دیگه نیازی نبود تهیونگ چیزی بگه‪ .‬جونگوک باالخره‬


‫تونست مرد مو نعنایی آشنا رو تشخیص بده‪.‬‬

‫"هیونگی!" پسر با تیله های گشاده شده جیغ زد‪" ،‬تو برگشتی!"‬

‫قبل از اینکه تهیونگ بتونه عکس العملی نشون بده‪ ،‬پسر از توی تخت‬
‫بیرون پرید و مستقیم توی آغوش یونگی رفت‪ .‬خوشبختانه مرد‬
‫یکجورهایی تونست قدرت بغل پسر رو تحمل کنه و زمین نخورد‪.‬‬

‫"هی گوکی‪ "،‬یونگی خندید‪ .‬چهرش همون گرمایی رو پیدا کرد که‬
‫فقط وقتی کنار جونگوک بود داشت و تهیونگ با دیدنش لبخند زد‪.‬‬
‫‪347‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیونگی برگشته!" جونگوک جیغ کشید و مرد رو به خودش ف ُشرد‪،‬‬


‫"گوکی دلش برات تنگ شده بود!"‬

‫"من هم دلم برات تنگ شده بود‪ "،‬یونگی با مالیمت جواب داد‪" ،‬ولی‬
‫هی‪ ،‬دیگه هیچوقت قرار نیست از هم جدا بشیم‪ ،‬باشه؟ هیونگی‬
‫اومده تا با خودش ببرتت خونه‪ ،‬چطوره؟"‬

‫جونگوک با چشمهای که از هیجان برق میزدن گفت‪" ،‬هورااا! میشه ته‬


‫ته هم بیاد؟"‬

‫یونگی نیشخندی زد و نگاه خشکی به تهیونگ انداخت‪" ،‬از اونجایی‬


‫که بهم تیر زد باید بگم نه‪ ،‬ولی آره‪ ،‬معلومه که بچه هم میتونه بیاد‪.‬‬
‫اگه اینجا ولش کنیم جئون میکشتش‪".‬‬

‫بنظر میومد جونگوک هیچ چیزی جز اینکه تهیونگ میتونست‬


‫باهاشون بره رو نشنیده بود و دوباره از هیجان جیغ کشید‪.‬‬

‫در همون حال تهیونگ با نیشخندی به سمتشون رفت‪" ،‬فقط اعتراف‬


‫کن ازم خوشت میاد هیونگ! این ادای برادر بزرگتر حساس بودنت‬
‫دیگه داره تکراری میشه!"‬
‫‪348‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی در جواب فقط بهش چشم غره رفت‪.‬‬

‫سوکجین با جدیت بین مکالمشون پرید‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬با وجود تموم‬
‫سافتی این مکالمه‪ ،‬باید از اینجا بریم‪ ،‬همین االن‪".‬‬

‫جونگوک توی بغل یونگی وول خورد و مرد پایین گذاشتش‪ .‬پسر به‬
‫سرعت به سمت تهیونگ رفت و دستش رو گرفت‪" ،‬میتونیم از در‬
‫مخفی استفاده کنیم!"‬

‫سوکجین‪ ،‬نامجون‪ ،‬یونگی و تهیونگ نگاهی با هم رد و بدل کردن‪.‬‬

‫"کدوم در مخفی گوک؟" تهیونگ آروم پرسید‪" ،‬میتونی نشونمون‬


‫بدی؟"‬

‫"آره!" جونگوک با هیجان جواب داد‪" ،‬همه دنبال گوکی راه بیفتن!"‬

‫تهیونگ لبخندش رو خورد و اجازه داد جونگوک بکشتش‪ .‬احتماال‬


‫رفتار پسر کوچیکتر برای سه مرد دیگه هم خنده دار بود‪ ،‬اما اونها‬
‫حرفه ای تر از تهیونگ بودن‪ .‬صدای آزاد شدن ضامن اسلحه هاشون‬

‫‪349‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫رو شنید و هر سه نگاهی به ورودی در انداختن تا مطمئن بشن کسی‬


‫داخل نشه‪.‬‬

‫همونطور که راه میرفتن‪ ،‬چشمهای تهیونگ با دست جکسون تالقی‬


‫کردن‪ .‬تمام بدنش زیر مبل بادی پاره شده ای مخفی شده بود و‬
‫تهیونگ با دیدنش ناسزایی گفت‪.‬‬

‫"یونگی‪ ،‬نکشتیش‪ ،‬مگه نه؟" پسر با مالیمت پرسید‪.‬‬

‫"اوه آره‪ "،‬یونگی گفت و بین راه برگشت‪" ،‬مرسی که یادم انداختی!"‬

‫قدمی به جلو برداشت و تهیونگ به سرعت واکنش نشون داد‪ ،‬دستش‬


‫رو از توی دست جونگوک بیرون کشید و به سمت مرد برگشت‪ .‬با‬
‫چشمهای گشاد شده از اضطراب دستش رو روی اسلحه ی یونگی‬
‫گذاشت‪.‬‬

‫"صبرکن! لطفا اینکارو نکن‪ ،‬اون یه دوسته!"‬

‫چشمهای یونگی تنگ شدن‪" ،‬کال چهار روزه فاکیه که عضو اینجا شدی!‬
‫چجوری به این زودی دوست پیدا کردی؟!"‬
‫‪350‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین قدمی برداشت و با حرص دستش رو روی گوش های‬


‫جونگوک گذاشت‪" ،‬یه بچه اینجاست! حواستون به حرفهاتون باشه‬
‫عوضیا!"‬

‫یونگی مرد رو نادیده گرفت و سعی کرد دستش رو از زیر دست‬


‫تهیونگ بیرون بکشه‪ .‬وقتی نتونست اینکارو بکنه چهرش خشمگین‬
‫شد‪.‬‬

‫"اون عوضی دوست پسر من رو تهدید کرد تهیونگ!" یونگی غرید‪،‬‬


‫"برام مهم نیست که دوستته‪ ،‬میکشمش!"‬

‫چهره ی تهیونگ کمی آروم شد‪" ،‬هیونگ‪ ،‬بابت اون موضع متاسفم‪،‬‬
‫ولی نمیتونی بخاطرش یکی رو بکشی! اون فقط داشت کارش رو‬
‫انجام میداد‪ .‬من هم اونجا بودم‪ ،‬یادته؟ نکنه میخوای من رو هم‬
‫بکشی؟"‬

‫یونگی لبخند تاریکی زد‪" ،‬تحریکم نکن!"‬

‫سوکجین آهی کشید‪" ،‬گوش کنید‪ ،‬االن واقعا واسه این بحث ها وقت‬
‫نداریم‪ .‬باید بریم‪".‬‬
‫‪351‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬حق با تهیونگه‪ .‬فکر نمیکنم جیمین دلش بخواد یکی رو چون‬
‫اون رو تهدید کرده بکشی‪ .‬بیا بریم‪ ".‬نامجون با تردید گفت‪.‬‬

‫چند لحظه ی پر َتنش گذشت تا اینکه یونگی آهی کشید و باالخره‬


‫اسلحش رو پایین برد‪" ،‬خیلی خب! این عوضی رو نمیکشم! خوشحال‬
‫شدید؟!" مرد چند قدم به جلو برداشت‪ ،‬سرش رو تکون داد و غرید‪،‬‬
‫"نمیدونم چرا باید عاشق یه آدم مهربون میشدم!"‬

‫"جیمین واقعا شیرینه میدونی‪ "،‬تهیونگ با آرامش گفت‪" ،‬متعجبم که‬


‫با تو قرار میذاره!"‬

‫یونگی با خشم به پسر خیره شد‪" ،‬یعنی چی؟! من نمیتونم با یه آدم‬


‫خوب قرار بذارم؟!"‬

‫چهره ی تهیونگ در هم رفت و نامجون از اون پشت خندید‪" ،‬منظورم‬


‫این نبود‪"...‬‬

‫"قراره جیمینی رو ببینیم؟!" جونگوک یکدفعه با هیجان پرسید‪.‬‬

‫‪352‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی با تعجب به برادرش نگاه کرد و لحنش مالیم شد‪" ،‬اوه‪ ،‬یادم‬
‫رفته بود شما همدیگه رو میشناسید‪ .‬آره گوکی‪ ،‬االن میریم جیمینی‬
‫رو میبینیم‪ .‬خیلی تا در مخفی مونده؟"‬

‫جونگوک با شوق سرش رو تکون داد‪" ،‬دقیق همینجاست! ولی‬


‫هیونگی باید اون جعبه رو تکون بده!"‬

‫دهن هر چهار مرد با دیدن کمد بزرگ دور در جلوشون باز شد‪.‬‬

‫"صبر کن‪ ،‬کمدت یه در مخفی پشتش داره؟" تهیونگ پرسید و با‬


‫تعجب پلک زد‪" ،‬چجوری این رو فهمیدی؟"‬

‫جونگوک با معصومیت شونه ای باال انداخت‪" ،‬بعضی وقتها گوکی‬


‫حوصلش سر میره!"‬

‫تهیونگ تصمیم گرفت سوال بیشتری نپرسه‪.‬‬

‫در همون حال نامجون داشت آستین هاش رو باال میزد و اسلحش رو‬
‫توی کمرش میگذاشت‪" ،‬برید کنار‪ .‬خودم تکونش میدم‪".‬‬

‫سوکجین پقه ای زد‪ ،‬در حالیکه که یونگی از خنده دوال شد‪.‬‬


‫‪353‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بنظر میرسید به نامجون برخورده بود‪" ،‬چیه؟!" مرد نالید‪" ،‬میتونم‬


‫تکونش بدم!"‬

‫یونگی نیشخندی زد‪ ،‬صاف شد و اشک گوشه ی چشمش رو پاک کرد‪،‬‬


‫"البته جون‪ .‬چرا فقط مراقب در نمیشی‪ ،‬هوم؟ من و جین تکونش‬
‫میدیم‪ .‬تهیونگ‪ ،‬با جونگوک یک قدم برید عقب‪".‬‬

‫تهیونگ دست جونگوک رو گرفت و چند قدم عقب رفت‪ .‬نامجون هم‬
‫هوفه ای داد‪ ،‬اما حرف مرد رو قبول کرد و با اسلحش سمت در رفت‪.‬‬

‫یونگی و سوکجین کنار کمد ایستادن و پاهاشون رو ثابت نگه داشتن‪.‬‬

‫به سرعت کمد رو هل دادن‪ .‬صدای نفس ها و غره هاشون توی هوا‬
‫پیچید‪ .‬یونگی دندون هاش رو روی هم سایید و تموم تالشش رو‬
‫پشت تکون دادن کمد گذاشت‪ .‬در همون حال سوکجین از تالش زیاد‬
‫قرمز شده بود!‬

‫"چه کوفتی تو این لعنتیه؟!" یونگی غرید‪.‬‬

‫‪354‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"دامن!" جونگوک با خوشحالی جواب داد و بدون توجه به زجر‬


‫کشیدن اونها دستهاش رو به هم زد‪" ،‬میخواید ببینید؟!"‬

‫یکدفعه فکری به ذهن تهیونگ رسید‪.‬‬

‫"هی گوکی‪ "،‬پسر با هیجان ساختگی ای گفت‪" ،‬چطور همه ی دامن ها‬
‫و لباس دامنی هات رو بیرون بیاریم؟ میتونیم به هیونگیت نشونشون‬
‫بدیم! خوش میگذره‪ ،‬مگه نه؟!"‬

‫یونگی نگاهی به تهیونگ انداخت و جونگوک با ذوق در کمدش رو باز‬


‫کرد و مشغول بیرون ریختن لباس ها شد‪.‬‬

‫"اینجوری سبکتر میشه‪ "،‬تهیونگ آروم توضیح داد‪" ،‬راحتتر میشه‬


‫تکونش داد‪".‬‬

‫ابروهای یونگی به هم گره خوردن‪" ،‬این — اوه‪".‬‬

‫سوکجین نیشخندی زد و با آرنجش به مرد مو نعنایی زد‪" ،‬منظورش‬


‫اینه که این ایده ی عالی ایه تهیونگ! فقط غرورش یکم زیادی بزرگه!"‬

‫یونگی چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬انقدر هم خ‪"-‬‬


‫‪355‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فاک!"‬

‫همشون به سمت نامجون که در اتاق رو محکم به هم کوبید برگشتن‪.‬‬


‫مرد صندلی ای که کناری افتاده بود رو زیر دستگیره ی در گذاشت‪.‬‬

‫"مهمون داریم! میشه زود باشید؟!"‬

‫یونگی جلو رفت و به جونگوک توی بیرون ریختن لباس ها کمک کرد‪.‬‬
‫پسر لحظه ای از رفتارهیونگش با لباس هاش ناله کرد‪.‬‬

‫"هیونگی! اینجوری پاره میشن!" پسر ناله کرد و سعی کرد دامنش رو‬
‫از دستهای یونگی بیرون بکشه‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬االن نه!" یونگی با خشم گفت و دامن رو از پسر گرفت‪،‬‬


‫"باید عجله کنیم‪ ،‬باشه؟!"‬

‫جونگوک با چهره ی درهم رفته ای توی خودش جمع شد‪ .‬یونگی‬


‫توجهی بهش نکرد و روی بیرون آوردن بقیه ی لباس ها تمرکز کرد‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬کمکم کن!" سوکجین دستور داد‪.‬‬

‫‪356‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ به سمت مرد رفت و هر دو با هم کمد رو هل دادن‪ .‬حتی االن‬


‫هم بیش از اندازه سنگین بود و پسر دندون هاش رو روی هم سایید‪.‬‬

‫صدای کوبیدن از در به گوش رسید‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬بچه ها؟" نامجون با صدای لرزونی گفت‪" ،‬حداکثر دو دقیقه‬


‫دیگه وقت داریم!"‬

‫رگی روی گردن تهیونگ بیرون زد و سوکجین کنارش غرشی کرد‪.‬‬

‫صدای کوبیدن بیشتری با داد به گوش رسید‪.‬‬

‫"چقدر دیگه‪"-‬‬

‫"داریم تمام زورمون رو میزنیم!" سوکجین داد کشید‪.‬‬

‫یونگی یکدفعه کنار تهیونگ رفت‪ .‬چهرش سرشار از اضطراب بود‪.‬‬

‫با کمک هر سه نفرشون و آخرین غرش‪ ،‬کمد باالخره چند اینچ تکون‬
‫خورد‪.‬‬

‫‪357‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین با نفس های سنگین به دیوار تکیه داد و تهیونگ دستهاش رو‬
‫روی زانوهاش گذاشت و سعی کرد نفس هاش رو کنترل کنه‪.‬‬

‫"بریم‪ ".‬نامجون دستور داد و کنارشون اومد‪.‬‬

‫یونگی قدمی برداشت و در رو با لگدی باز کرد‪" ،‬جونگوک رو بگیر‪.‬‬


‫بریم‪".‬‬

‫تهیونگ نگاهی به جونگوک که هنوز کنار لباس هاش نشسته بود‬


‫انداخت‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬بریم!" پسر بزرگتر نفس نفس زنون گفت‪.‬‬

‫بنظر میرسید جونگوک میخواست گریه کنه‪" ،‬و‪-‬ولی — دامن هام!"‬

‫"محض رضای فاک!" یونگی غرید و قبل از اینکه کسی بتونه چیزی‬
‫بگه جونگوک رو روی شونش انداخت‪.‬‬

‫"یونگی!" سوکجین غرید‪.‬‬

‫"داری چه غلطی میک‪ "-‬تهیونگ قدمی به سمت مرد برداشت‪.‬‬


‫‪358‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اتاق غرق در صدای شکستن چوب شد‪.‬‬

‫"دارن در لعنتی رو میشکونن‪ ،‬بریم!"‬

‫بین صداهای شکستن چوب‪ ،‬گریه و داد‪ ،‬موفق شدن از در بیرون برن‪.‬‬
‫یونگی اونهارو به سمت ماشینی که چند خیابون پایینتر منتظرشون‬
‫بود راهنمایی کرد‪.‬‬

‫ماشین راه افتاد و تهیونگ از پنجره به عمارتی که هر لحظه ازش‬


‫دورتر میشدن خیره شد‪.‬‬

‫سعی کرد از فرارش خوشحال باشه‪ .‬سعی کرد از اینکه باالخره‪،‬‬


‫باالخره موفق شده بودن از چنگال بنگتن آزاد بشن شاد باشه‪.‬‬

‫ولی چرا نمیتونست حس بد توی سینش رو نادیده بگیره؟‬

‫‪359‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪16.‬‬

‫صدای جونگوک تهیونگ رو از توی افکار تاریکش بیرون آورد‪.‬‬

‫نگاهش رو به سمت پسر کوچیکتر چرخوند که به سختی سعی داشت‬


‫از روی پاهای یونگی بلند شه‪ ،‬از پاهای نامجون و سوکجین رد بشه تا‬
‫به اون برسه‪.‬‬

‫"جونگوک! انقدر تکون نخور!" یونگی با کالفگی ُغرید‪ .‬مرد با نگرانی از‬
‫آینه ی جلوی ماشین به پشت سرشون خیره شده بود‪ .‬انگار که نگران‬
‫بود یکی از عمارت بیرون بیاد و شروع به شلیک کردن بهشون کنه!‬

‫جونگوک با ناراحتی ناله ی بلندی کرد‪" ،‬میخوام پیش ته ته بشینم!"‬

‫"یونگی‪ ،‬هیچکس دنبالمون نمیاد‪ "،‬سوکجین به مرد اطمینان داد‪،‬‬


‫"نگران نباش‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪360‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی آهی کشید و با نگاه خسته ای سرش رو روی به سوکجین تکون‬


‫داد‪" ،‬باشه‪ ،‬حق با توئه‪ ".‬و بعد باالخره توجهش رو به پسری که داشت‬
‫روی پاهاش وول میخورد داد‪" ،‬چی شده گوکی؟"‬

‫جونگوک چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬ولم کن! میخوام پیش ته ته‬
‫بشینم!"‬

‫ابروهای یونگی به هم گره خوردن‪" ،‬چی؟ دلت نمیخواد پیش هیونگ‬


‫بشینی؟"‬

‫جونگوک هوفه ای داد و دستهاش رو روی سینش گره زد‪" ،‬هیونگی‬


‫تموم دامن هام رو اونجا گذاشت! گوکی دیگه هیچوقت باهاش حرف‬
‫نمیزنه!"‬

‫یونگی با تعجب پلک زد‪ ،‬در حالیکه سوکجین و نامجون زدن زیر‬
‫خنده‪ .‬جونگوک از اون موقعیت استفاده کرد و سریع از روی پاهای‬
‫هیونگش بلند شد‪ .‬روی پاهای بقیشون َخزید‪ ،‬خودش رو توی بغل‬
‫تهیونگ انداخت و از پیروزیش لبخند بزرگی زد‪.‬‬
‫‪361‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با لبخند بزرگی که نتونسته بود جلوش رو بگیره بینی پسر رو‬
‫بوسید‪" ،‬سالم پرنسس گوکی!"‬

‫لبخند جونگوک تبدیل به لبهای آویزون شد‪" ،‬گوکی دیگه پرنسس‬


‫نیست ته ته‪ "،‬پسر با ناراحتی گفت‪" ،‬هیونگی همه ی دامن هام رو‬
‫اونجا گذاشت!"‬

‫چند صندلی اون طرف تر یونگی با حرص جواب داد‪" ،‬چرا فقط من‬
‫دارم واسه این موضوع سرزنش میشم؟!"‬

‫"چون سرش داد زدی‪ "،‬سوکجین خندید‪" ،‬احمق!"‬

‫"همینی که جینی هیونگ گفت‪ "،‬جونگوک گفت و سرش رو محکم‬


‫تکون داد‪" ،‬ولی بدون حرف بد!"‬

‫"گوکی‪ ،‬ببخشید که داد زدم‪ "،‬یونگی با خستگی گفت‪" ،‬ولی باید زود‬
‫از اونجا میومدیم بیرون‪ ،‬باشه؟ واست دامنهای جدید میخریم‪".‬‬

‫‪362‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با هوفه ای سرش رو به سمت تهیونگ برگردوند‪" ،‬ته ته‪،‬‬


‫میشه فردا بریم خرید؟"‬

‫"اووه‪ "،‬تهیونگ عاجزانه به سوکجین و نامجون خیره شد و دو مرد‬


‫فقط شونه هاشون رو باال انداختن‪" ،‬میتونیم — سعی کنیم؟"‬

‫ابروهای جونگوک دوباره درهم رفتن‪" ،‬هیونگی گفت قراره جیمینی رو‬
‫ببینیم‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬درباره ی اون‪ "،‬تهیونگ گفت و لحظه ای به سمت یونگی برگشت‪.‬‬


‫حواس جونگوک رو با فرو کردن انگشت های توی موهاش و نوازش‬
‫سرش پرت کرد‪ .‬پسر سریع مثل یک سگ کوچولو سرش رو به دستش‬
‫تکیه داد‪.‬‬

‫"گفتی میریم جیمین رو ببینیم‪ "،‬تهیونگ با گیجی ادامه داد‪" ،‬ولی فکر‬
‫کردیم قراره ببریمون یه جای امن؟ جئون میدونه جیمین کجا کار‬
‫میکنه‪ .‬اونجا اصال جای امنی نیست‪".‬‬

‫‪363‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"داریم میریم به مقر کنگپی احمق‪ "،‬یونگی با لحن خشکی جواب داد‪،‬‬
‫"و آره‪ ،‬میدونم جئون میدونه جیمین کجا کار میکنه‪ .‬واسه همینه که‬
‫دیگه اونجا کار نمیکنه!"‬

‫"باید اون مکالمشون رو میشنیدی‪ "،‬نامجون خندید‪" ،‬دو ساعتی بود‬


‫که یونگی به جیمین میگفت باید استعفا بده و جیمین جواب میداد که‬
‫اون نمیتونه زندگیش رو کنترل کنه!"‬

‫تهیونگ ابرویی رو به چهره ی ترشروی یونگی باال انداخت‪" ،‬ببخشید‪،‬‬


‫ولی من هنوز هم نمیفهمم چجوری شما دوتا با هم قرار میذارید!‬
‫جیمین یکجورهایی مهربون ترین آدمیه که من تا به حال دیدم و‬
‫یونگی هیونگ‪ ،‬تو یکجورهایی‪"-‬‬

‫"جملت رو تموم کن‪ "،‬یونگی غرید‪" ،‬لطفا‪ ،‬یک دلیل بهم بده تا صورتت‬
‫رو خورد کنم!"‬

‫تهیونگ فقط نیشخند بزرگی زد‪.‬‬

‫‪364‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بقیه ی راه رو بدون اتفاق خاصی گذروندن‪ .‬راه طوالنی ای بود‪ ،‬اما‬
‫تهیونگ چیزی درباره ی اینکه کجا میرفتن نپرسید‪ .‬به این نتیجه‬
‫رسید که اگه بپرسه هم قرار نیست کسی جواب مستقیمی بهش بده!‬

‫جونگوک با دهن باز و گونه ای که به شونه ی تهیونگ چسبیده بود‬


‫روی پاهاش خوابش برد‪ .‬دستهاش حتی توی خواب هم پیرهن‬
‫تهیونگ رو چنگ زده بودن‪.‬‬

‫سوکجین با لبخند نرمی بهشون خیره شده بود و چشمهاش با‬


‫شیفتگی برق زدن‪" ،‬بنظر میاد شما دوتا خیلی به هم نزدیک شدید‪".‬‬

‫تهیونگ با مالیمت انگشت هاش رو توی موهای پسر کشید و با لحن‬


‫مالیمی جواب داد‪" ،‬آره‪ ،‬سخته که عاشقش نشی‪".‬‬

‫صدای غره ی عصبی ای از دهن یونگی خارج شد‪" ،‬چطوره فعال درباره‬
‫ی رابطتتون حرفهای حال بهم زن نزنی؟ رابطه ی شما دوتا هنوز‬
‫رسمی نیست بچه‪ .‬نه تا وقتی که داداش بزرگ من باهات حرف نزده!"‬

‫رنگ از چهره ی تهیونگ پرید و سوکجین چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪365‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فقط قراره یکخورده تهدیدت کنه‪ "،‬سوکجین بهش اطمینان خاطر‬


‫داد‪" ،‬واقعا هیچ دلیلی واسه ترسیدن ازش نداری‪ .‬بعد از امروز کامال‬
‫واضحه که میتونی خیلی راحت اگه دلت بخواد سر همه ی ما رو‬
‫ب ُبری!"‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬یادم رفت بابت اون عذرخواهی کنم‪".‬‬

‫"فقط داشتی از خودت دفاع میکردی‪ "،‬سوکجین گفت و دستهاش رو‬


‫تکون داد‪" ،‬فقط واسه کنجاوی ولی‪ ،‬از کجا یاد گرفتی اونجوری‬
‫بجنگی؟"‬

‫"وقتی بچه بودم جودو یاد گرفتم‪ "،‬تهیونگ توضیح داد‪" ،‬تا‬
‫دبیرستان‪ ،‬بعد اون هم یه مدت بوکس انجام دادم‪".‬‬

‫نامجون که تحت تاثیر قرار گرفته بود سرش رو تکون داد‪" ،‬خوبه‪.‬‬
‫هوپی خوشش میاد‪ .‬اون هم قبال تمرین جودو دیده‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬بهتره وقتی باهاش آشنا شدی از همین بحث جودو حرف رو‬
‫شروع کنی‪ "،‬سوکجین تایید کرد و سرش رو تکون داد‪" ،‬تاثیر اولیه ی‬
‫خوبی روش میذاره‪".‬‬
‫‪366‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هوپی کیه؟" تهیونگ با گیجی پرسید‪ .‬چرا باید تاثیر خوبی روی اون‬
‫میگذاشت؟‬

‫"هوپی رئیس گَنگ کنگپیه‪ "،‬یونگی با چهره ی جدی ای توضیح داد‪،‬‬


‫"مرد خوبیه‪ ،‬ولی به هر کسی اعتماد نمیکنه‪ .‬قبول کرده که اجازه بده‬
‫یه مدت اینجا بمونی‪ ،‬چون نمیتونستیم توی بنگتن رهات کنیم‪ ،‬ولی‬
‫فقط چون داره به ما لطف میکنه قبول کرده‪ .‬برای موندن دائمت اینجا‬
‫باید خودت تحت تاثیر قرارش بدی!"‬

‫تپش قلب تهیونگ یکدفعه شروع به باال رفتن کرد‪" ،‬قرار نیست ازم‬
‫بخواد کسی رو بکشم که —؟"‬

‫"اون جئون نیست‪ "،‬سوکجین با مالیمت بهش اطمینان داد‪" ،‬هیچ‬


‫تست اونجوری ای بهت نمیده‪ .‬باید وفاداریت رو ثابت کنی‪ ،‬ولی‬
‫احتماال یه چیز ساده ازت بخواد‪ .‬ممکنه فقط باهات حرف بزنه‪".‬‬

‫"این — خوبه فکر کنم‪ "،‬تهیونگ با صدای ضعیفی جواب داد‪" ،‬اگه‬
‫تحت تاثیرش قرارش ندم چی؟ فقط میندازینم توی خیابون؟"‬

‫‪367‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نگران اون نباش‪ "،‬سوکجین جواب داد‪" ،‬مطمئنم به اونجاها‬


‫نمیکشه!"‬

‫هرچند لبخند مرد خشک بود و چشمهاش با نگرانی برق زدن‪.‬‬

‫تهیونگ چونش رو به سر جونگوک تکیه داد تا از گرمای بدن پسر‬


‫آرامش بگیره‪.‬‬

‫فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪.‬‬

‫تازه از دست یک رئیس مافیا زنده بیرون اومده بود‪ ،‬حاال چجوری‬
‫قراره بود با یکی دیگه رو به رو بشه؟!‬

‫***‬

‫‪368‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫َمقر کنگپی هیچ شباهتی به بنگتن نداشت‪.‬‬

‫خونه ی جئون یه عمارت بزرگ بود که متر ها زمین سبز اطرافش رو‬
‫پوشونده بود و آثار پولداری‪ ،‬مرمر و طالکاری هایی که گوشه و‬
‫کنارش بودن دیده میشد‪.‬‬

‫در مقابل با اون‪ ،‬مقر کنگپی یک خونه ی قدیمی توی پایین شهر سئول‬
‫بود‪ .‬پیاده رو ها کثیف بودن و خیابون با آشغال پوشیده شده بود‪.‬‬
‫خود خونه بنظر میرسید دو طبقه باشه‪ ،‬با چندتا پنجره ی شکسته‬
‫اینجا و اونجا که از اطرافش بیرون ریخته بودن!‬

‫"اینجا مقر کنگپیه؟" تهیونگ با ناباوری پرسید و از ماشین بیرون‬


‫اومد‪ .‬جونگوک رو توی آغوشش باالتر کشید و سعی کرد جلوی افتادن‬
‫پسر کوچیکتر رو بگیره‪.‬‬

‫"میخوای یکم بلندتر بگو!" یونگی گفت و ضربه ای به پشت سر‬


‫تهیونگ زد‪" ،‬چطوره کل خیابون رو صدا کنی؟!"‬

‫‪369‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ببخشید‪ ،‬فقط — فقط چیزی نیست که توقعش رو داشتم‪ "،‬تهیونگ‬


‫زمزمه کرد‪.‬‬

‫سوکجین که افکارش رو درک میکرد لبخندی زد‪” ،‬کنگپی تازه داره‬


‫شروع میکنه‪ .‬تاثیر بزرگی توی زمین داریم و افراد وفادار زیادی‬
‫دنبالمون میکنن‪ ،‬ولی بیشتر سرمایمون فعال خرج مهمات و اسلحه‬
‫میشه‪ .‬حداقل تا چند سال اول سود شخصی کمی داریم‪“.‬‬

‫تهیونگ که بخاطر قضاوت عجوالنش عذاب وجدان داشت سرش رو‬


‫تکون داد‪" ،‬ببخشید‪".‬‬

‫"فقط از این حرفها جلوی هوبی نزن‪ "،‬یونگی زمزمه کرد و در حالیکه‬
‫از کنارش رد میشد راه خونه رو بهش نشون داد‪" ،‬این گنگ مثل بچشه‪.‬‬
‫اگه خوشت نمیاد یه مشت توی دهنت بخوره بهتره دربارش حرف‬
‫بدی نزنی‪".‬‬

‫تهیونگ آروم سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫وقتی در حال رد شدن از ایوان بودن درهای خونه باز شدن و موهای‬
‫نارنجی آشنایی دیده شدن‪.‬‬
‫‪370‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یونگی!" جیمین بیرون پرید و مرد مو نعنایی رو بغل کرد‪.‬‬

‫"هی بیبی‪ "،‬یونگی با لبخند کمرنگی گفت و سر جیمین رو بوسید‪،‬‬


‫"میشه بیایم داخل؟"‬

‫"زخمی شدید؟" جیمین پرسید و سوال یونگی رو نادیده گرفت‪.‬‬


‫دستهاش رو روی بدن مرد کشید‪ ،‬دنبال زخمی روی بازوها و سینش‬
‫گشت و چشمهاش با دیدن ناحیه ی پاره ی شده ی پیرهنش روی‬
‫کمرش گشاد شدن‪" ،‬خدای من‪ ،‬این جای گلولست‪ ،‬چی‪"-‬‬

‫"جلیقه تنمه جیمین‪ "،‬یونگی بهش اطمینان داد‪ ،‬مچ دستهاش رو باال‬
‫آورد و بوسیدشون‪" ،‬حالم خوبه‪ .‬قول میدم‪".‬‬

‫چهره ی جیمین آروم شد‪" ،‬باشه‪ .‬هنوز هم وقتی بریم داخل چکت‬
‫میکنم‪ .‬شما دوتا‪ ،‬نامجون و سوک‪ -‬خدای من‪ ،‬تهیونگ!"‬

‫چشمهای تهیونگ با پریدن پسر پر انرژی به سمتش و بغل کردنش‬


‫گشاد شدن‪ .‬جونگوک تقریبا بین دوتاشون له شد و تهیونگ باید لبهاش‬
‫رو میگزید تا چیزی نگه‪.‬‬

‫‪371‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هی جیمین‪ "،‬تهیونگ گفت و با لبخند کمرنگی از پسر جدا شد‪.‬‬


‫خوشحال بود که پسر رو میدید‪ ،‬اما یکدفعه با یاد مالقات اخیرشون‬
‫عذاب وجدان قلبش رو پُر کرد‪.‬‬

‫"گوش کن‪ ،‬درباره ی قبال‪ ،‬وقتی با جکسون بودم؟ میخوام‬


‫عذرخواهی‪"-‬‬

‫"آیش‪ ،‬اون رو فراموش کن!" جیمین اصرار کرد و دستش رو تکون‬


‫داد‪" ،‬اون موقع با یکی دیگه بودی‪ ،‬مواظبت بودن‪ ،‬میفهمم‪".‬‬

‫"هنوز هم خیلی بی ادبانه باهات برخورد کردم‪ "،‬تهیونگ ادامه داد و با‬
‫پشیمونی اخم کرد‪" ،‬واقعا متاسفم‪ .‬بعدش تمام روز حس بدی داشتم‪".‬‬

‫"اشکالی نداره تهیونگ‪ "،‬جیمین بهش اطمینان داد و لبخند گرمی زد‪،‬‬
‫"واقعا میگم‪ .‬بیا بریم داخل‪ ،‬خسته بنظر میاید‪".‬‬

‫پسر جلوتر از اون داخل خونه شد و انگشت هاش رو بین انگشت های‬
‫یونگی قفل کرد‪ .‬تهیونگ با دیدن سرخ شدن گونه های یونگی نتونست‬
‫جلوی لبخندش رو بگیره‪.‬‬

‫‪372‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هوپی االن بیرونه‪ "،‬جیمین توضیح داد و اونها رو از جایی که شبیه‬


‫به سرسرای بزرگی بود رد کرد و به سالن برد‪ .‬جای تمیزی با یک سری‬
‫مبلمان قدیمی بود‪" .‬گفت تا چند ساعت دیگه برمیگرده‪".‬‬

‫جیمین یونگی رو روی یکی از مبل ها نشوند و بعد برگشت تا به‬


‫سوکجین و نامجون اشاره کنه‪،‬‬

‫"شما دوتا‪ .‬بشینید‪".‬‬

‫دو مرد نگاهی به هم انداختن‪" ،‬جیمین‪ ،‬واقعا نیازی نیست‪"-‬‬

‫"بشینید‪ ".‬جیمین با تحکم تکرار کرد و ابرویی باال انداخت‪ .‬سوکجین‬


‫عاجزانه به یونگی نگاه کرد و مرد فقط سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"فقط کاری که میگه رو بکنید‪ "،‬یونگی با آهی گفت و پیشونیش رو‬


‫ماساژ داد‪" ،‬هر چه سریعتر باهاش موافقت کنید زودتر تموم میشه‪".‬‬

‫با آهی‪ ،‬سوکجین و نامجون به ناچار روی مبل نشستن‪.‬‬

‫"عالیه!" جیمین با نیشخندی ابراز خوشحالی کرد‪" ،‬حاال همه پیرهن‬


‫هاتون رو در بیارن‪ .‬جلیقه هاتونم همینطور!"‬
‫‪373‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ ابرویی رو به سه مرد که کاری که جیمین میخواست رو انجام‬


‫دادن باال انداخت‪ .‬جیمین با نیشخندی به سمتش برگشت‪.‬‬

‫"هر وقت که از حمله ای برمیگردن چکشون میکنم تا ببینم زخمی‬


‫شدن یا نه‪ "،‬جیمین توضیح داد‪" ،‬قبال دانشجوی پزشکی بودم‪ .‬قبل از‬
‫اینکه من بیام این احمق ها حتی نمیتونستن چجوری زخمی رو تمیز‬
‫یا پانسمان کنن!"‬

‫"خیلی به این کار اهمیت میده‪ "،‬نامجون گفت و با ترشرویی پیرهنش‬


‫رو درآورد‪" ،‬بیش از حد‪ ،‬اگه از من بپرسی!"‬

‫جیمین خندید و چشمهاش با شیطنت برق زدن‪" ،‬اوه‪ ،‬لطفا نامجون!‬


‫یکجوری رفتار نکن که انگار از اینکه هر هفته جین هیونگ رو برهنه‬
‫ببینی خوشت نمیاد!"‬

‫چهره ی هر دو مرد از خجالت گُر گرفت‪ ،‬در حالیکه یونگی زیر خنده‬
‫زد‪ .‬حتی تهیونگ نیشخندی زد و در همون حال نامجون آروم از‬
‫سوکجین دور شد‪.‬‬

‫‪374‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬با یونگی شروع میکنم‪ "،‬جیمین هومی گفت‪ ،‬با لبخندی‬
‫جلوی دوست پسرش زانو زد و دستش رو روی ناحیه ی شکمش‬
‫گذاشت و فشار ضعیفی داد‪" ،‬این درد میگیره؟"‬

‫یونگی لبخند کمرنگی در جوابش زد‪" ،‬نه‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جیمین با لحن شیرینی جواب داد و دستهاش روی سینه ی‬


‫مرد چرخیدن‪" ،‬زخم یا کبودی نداری‪ .‬هوم‪ ...‬بنظر میاد جلیقه کار‬
‫خودش رو انجام داده!"‬

‫"واقعا تعجب آوره‪ "،‬یونگی به شوخی گفت‪" ،‬یه جلیقه ی ضد گلوله‬


‫جلوی گلوله رو گرفته! کی فکرش رو میکرد؟!"‬

‫جیمین اخمی کرد‪" ،‬حواست به لحنت باشه آقا‪".‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬یونگی به سرعت با لحن آرومی عذرخواهی کرد‪.‬‬

‫نامجون و سوکجین با صدای بلند عُ ق زدن و تهیونگ خندید‪.‬‬

‫"مطمئنم فکر میکردی خودت و جونگوک چندشید ته‪ "،‬نامجون با‬


‫نیشخندی گفت‪" ،‬ولی این دوتا واقعا وقتی باهمن حال بهم زنن!"‬
‫‪375‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خفه شو‪ "،‬یونگی با گونه های گل انداخته زمزمه کرد‪ .‬جیمین که به‬
‫نظر نمیومد اهمیتی به اون حرف ها بده فقط خندید‪.‬‬

‫"خیلی خب جون‪ ،‬بعدی تویی‪".‬‬

‫نامجون جای یونگی که دوباره پیرهنش رو پوشید نشست‪ .‬مرد مو‬


‫نعنایی به تهیونگ خیره شد‪" ،‬بهتره تو هم چک بشی‪".‬‬

‫"اوه نه‪ ،‬ممنون‪ "،‬تهیونگ به سرعت جواب داد‪" ،‬من خوبم‪ ،‬ولی اوم‪،‬‬
‫شاید جیمین بتونه یه نگاه به زخم روی گونه ی جونگوک بندازه؟ یکم‬
‫عمیقه —"‬

‫جیمین با چهره ی نگرانی سریع از سر جاش بلند شد‪" ،‬گوکی آسیب‬


‫دیده؟! اوه نه! بذار ببینمش — بیا‪ ،‬بذارش روی مبل‪".‬‬

‫سوکجین و نامجون از سر جاشون بلند شدن تا تهیونگ آروم جونگوک‬


‫رو روی مبل بذاره‪.‬‬

‫"خوابه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و موهای پسر رو از روی صورتش کنار زد‪.‬‬

‫‪376‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین با لبخندی کوچیکی بهش نگاه کرد‪" ،‬حواسم هست‪".‬‬

‫اتاق ساکت شد و پسر کوتاه قد جلوی جونگوک زانو زد‪ .‬انگار که‬
‫نفسش رو با دیدن خون خشک شده روی گونه ی پسر حبس کرده بود‬
‫و انگشت هاش آروم صورتش رو لمس کردن تا بیدارش نکنن‪ .‬تهیونگ‬
‫با ترس به ابروهای جیمین که با تمرکز درهم رفتن نگاه کرد‪.‬‬

‫"بخیه میخواد‪ "،‬جیمین بعد از چند لحظه با ناراحتی گفت و به‬


‫تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬شت‪ ،‬واقعا؟ دردش میگیره —"‬

‫"آره‪ ،‬ولی زخمش عمیقه‪ "،‬جیمین با آهی گفت و موهای پسر خواب رو‬
‫نوازش کرد‪" ،‬بدون بخیه خوب نمیشه‪ .‬اگه میخوای میتونم بهش یه‬
‫چیزی بدم‪ ،‬اینجوری وقتی خوابه بخیش میکنم‪".‬‬

‫اضطراب قلب تهیونگ رو فرا گرفت و پسر به سرعت سرش رو تکون‬


‫داد‪" ،‬نه‪ ،‬اصال! قرار نیست دارو بخوره!"‬

‫یونگی نگاه عجیبی بهش انداخت و چشمهاش با َشک تنگ شدن‪.‬‬


‫‪377‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین هرچند فقط سرش رو تکون داد‪" ،‬میفهمم‪ ،‬ولی فقط برای‬
‫اینکه آماده باشی‪ ،‬خیلی درد میگیره‪ .‬مخصوصا واسه گوکی‪ ،‬چون‬
‫مقاومتش در برابر درد اندازه ی یه بچست‪".‬‬

‫"وقتی بیدار شه باهاش حرف میزنم‪ "،‬تهیونگ با آهی گفت و دستی‬


‫به صورتش کشید‪" ،‬جایی هست من بتونم خودم رو تمیز کنم؟"‬

‫"سرویس بهداشتی رو بهت نشون میدم‪ "،‬سوکجین پیشنهاد داد و‬


‫آماده بود تا بلند بشه‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬خودم میبرمش‪ ".‬چشمهای تهیونگ و سوکجین به سمت یونگی که‬


‫با جدیت بهشون خیره شده بود و تهدیدشون میکرد تا مخالف کنن‬
‫برگشتن‪.‬‬

‫"باشه —" سوکجین گیج جواب داد‪" ،‬هرجور تو بخوای فکر کنم‪".‬‬

‫تهیونگ سعی کرد چیزی از نگرانیش توی چهرش به یونگی نشون نده‪.‬‬
‫از راهروی کوتاهی به اتاق کوچیکی رسیدن‪ ،‬جایی که مرد کنار میزی‬
‫ایستاد و دری رو باز کرد‪.‬‬

‫‪378‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بیا‪ "،‬یه تیشرت و یه شلوار به سینه ی تهیونگ برخورد کردن‪ .‬تهیونگ‬


‫به زحمت با لبهای باز مونده اونهارو گرفت‪ .‬یونگی فقط چشمهاش رو‬
‫چرخوند‪" ،‬خون روی لباسهاته احمق‪".‬‬

‫یونگی به سمت سرویس بهداشتی راهنماییش کرد‪ ،‬اما به دالیلی‪،‬‬


‫همون موقع ترکش نکرد و با دستهای گره شده روی سینش به دیوار‬
‫تکیه زد‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬چی مصرف کردی؟" مرد بعد از چند لحظه با چهره ی جدی ای‬
‫پرسید‪.‬‬

‫قلب تهیونگ لرزید‪" ،‬چ‪-‬چی؟"‬

‫یونگی پوزخندی زد‪" ،‬اون عکس العملت وقتی جیمین پیشنهاد داد به‬
‫گوک چیزی بده؟ یکجوری رفتار کردی انگار ترجیه میدی بمیری! فقط‬
‫کسی که تجربه ی مزخرفی داشته باشه همچین رفتاری میکنه!"‬

‫تهیونگ روی پاهاش جا به جا شد و لُپش رو گزید‪" ،‬من — جئون بهم‬


‫یکم مورفین داد‪ ،‬ولی چند روز پیش بود و فقط یکبار گرفتمش‪.‬‬
‫بدجور حالم رو خراب کرد‪".‬‬
‫‪379‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آره‪ "،‬یونگی نفس عمیقی کشید‪ .‬چهرش ترکیبی از احساساتی بود که‬
‫تهیونگ متوجهشون نمیشد‪ .‬بنظر میومد خاطره ای رو به یاد میاورد‬
‫که هم خوب و هم دردناک بود‪" ،‬آره مورفین باهات اینکارو میکنه‪".‬‬

‫تهیونگ با تردید دهنش رو باز کرد‪" ،‬تو هم‪ ...‬تو هم مورفین مصرف‬
‫میکردی؟"‬

‫یونگی با خشم بهش خیره شد‪.‬‬

‫"جونگوک بهم گفت‪ "،‬تهیونگ با لحن آرومی توضیح داد‪" ،‬میدونم به‬
‫من ربطی نداره‪ .‬متاسفم‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪" ،‬آره‪ ،‬من هم بخاطر جئون به‬
‫همون لعنتی معتاد شدم‪ .‬وقتی شایعه هایی رو شنیده بود که من‬
‫میخوام از گَنگ برم از عمد به اون معتادم کرد‪ .‬دنبال راهی میگشت که‬
‫من خودم پیشش برگردم‪".‬‬

‫"عجب عوضی ای‪ "،‬تهیونگ شوکه نفس عمیقی کشید‪" ،‬از عمد‬
‫معتادت کرد؟"‬

‫‪380‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آدم باهوشیه‪ "،‬یونگی گفت و لبخند تاریکی زد‪" ،‬آره اون یه روانی‬
‫عوضیه‪ ،‬ولی باهوشه‪ .‬نمیشه این رو رد کرد‪".‬‬

‫"چجوری فهمید میخوای گَنگ رو ترک کنی؟" تهیونگ که یکدفعه کلی‬


‫سوال داشت پرسید‪.‬‬

‫"جون و جین همیشه جاسوس دو جانبه بودن‪ "،‬یونگی با آهی توضیح‬


‫داد‪" ،‬هوپی سال ها پیش اونها رو توی بنگتن فرستاد‪ .‬اونها اعتماد‬
‫جئون رو جذب کردن و وارد سرش و حساب کتابهاش شدن‪ .‬هر چیزی‬
‫که باید میفهمیدن رو فهمیدن‪ .‬سال پیش آماده بودن که بدون اینکه‬
‫کسی چیزی بفهمه از اونجا بیرون بیان‪".‬‬

‫تهیونگ حس میکرد میدونه بعدش چه اتفاقی افتاده‪ ،‬اما به هر حال‬


‫پرسید‪" ،‬پس چه اتفاقی افتاد؟"‬

‫"من اتفاق افتادم‪ "،‬یونگی با چهره ی تاریکی به سادگی جواب داد‪،‬‬


‫"همه ی ما با هم دوست شدیم‪ ،‬چون احمق بودیم‪ .‬نمیتونستن من رو‬
‫توی اون حال تنها بگذارن‪ ،‬پس دزدیدنم و مجبورم کردن ترک کنم‪.‬‬
‫اون ماه ها بدترین ماه های عمرم بودن‪".‬‬

‫‪381‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"شت‪ "،‬تهیونگ نفس عمیقی کشید‪ ،‬به سینک تکیه داد و اجازه داد‬
‫تموم اون اطالعات توی ذهنش جا بگیرن‪" ،‬ولی بعدش‪ ...‬چرا فقط‬
‫اینجا نموندید؟ چرا همتون برگشتید؟"‬

‫"جونگوک‪ "،‬یونگی با یک کلمه تموم اون سواالت رو توضیح داد‪،‬‬


‫"هیچکدوممون نمیتونستیم اون رو تنها بگذاریم‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬منطقی‪"-‬‬

‫"حاال که حرف جونگوک شد‪ "،‬یونگی یکدفعه تکیش رو از در برداشت‬


‫و قدمی داخل گذاشت‪ .‬دستهاش رو از هم باز کرد و برای آدمی به‬
‫کوتاه قدی اون زیادی ترسناک بنظر میرسید‪.‬‬

‫"میخوای توضیح بدی داری با برادرم چیکار میکنی تهیونگ؟" یونگی‬


‫با لحن سردی پرسید و چشمهاش با تاریکی برق زدن‪.‬‬

‫تهیونگ با اضطراب آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬اوم — چ‪-‬چی میخوای‬


‫بدونی؟"‬

‫‪382‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چطوره سوالم رو جواب بدی‪ ،‬نه یه سوال دیگه بپرسی؟" یونگی با‬
‫خشم گفت و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬من — خب‪ ،‬فقط با هم رابطه ی‬


‫جنسی نداریم هیونگ‪ .‬حداقل من نه‪ ،‬واقعا دوستش دارم‪".‬‬

‫"اون رسما یه بچست‪ "،‬یونگی با لحن بی احساسی گفت‪" ،‬این‬


‫موضوع یه ذره برات عجیب نیست؟"‬

‫"بعضی وقت ها چرا‪ "،‬تهیونگ صادقانه جواب داد‪" ،‬ولی اون یه بچه‬
‫نیست‪ .‬اون دقیق میدونه داره چیکار میکنه‪ .‬من هم دائما ازش‬
‫میپرسم که این چیزیه که میخواد یا نه‪ ،‬تا مطمئن بشم و همه چیز رو‬
‫جوری که بفهمه بهش توضیح میدم‪ .‬میدونه من و اون رابطه ای با هم‬
‫داریم که با رابطه ای که با تو‪ ،‬یا با سوکجین و نامجون داره فرق داره‪.‬‬
‫میدونه باید هر وقت که کاری کردم که خوشش نیومد بهم بگه‪ .‬اولین‬
‫باری که این اتفاق افتاد من هر ده ثانیه یکبار میپرسیدم که مشکلی با‬
‫اینکه لمسش کنم‪ ،‬بوسش کنم‪ ،‬یا حتی بیبی صداش کنم داره یا نه‪".‬‬

‫"تا کجا جلو رفتید؟" یونگی بین حرفهاش پرسید‪.‬‬

‫‪383‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی تهیونگ در هم رفت‪" ،‬این — سوال خیلی عجیبیه هیونگ‪".‬‬

‫مرد غرید‪" ،‬جواب سوالم رو بده بچه!"‬

‫"ما —" تهیونگ آهی کشید و پیشونیش رو ماساژ داد‪" ،‬یه سری‪...‬‬
‫کارهارو انجام دادیم — ولی با هم سکس کامل نداشتیم‪ ،‬باشه؟ این‬
‫بیشترین جزئیاته که توضیح میدم!"‬

‫یونگی چند لحظه ساکت بود‪.‬‬

‫"همه چیز رو براش توضیح میدی؟ وقتی اونکارهارو میکنید میدونه‬


‫چه اتفاقی داره میفته؟"‬

‫"البته هیونگ‪ "،‬تهیونگ با مالیمت جواب داد‪" ،‬همه چیز رو قبلش‪،‬‬


‫بینش و بعدش توضیح میدم‪ .‬هر قدم از راه ازش میپرسم که خوبه‪،‬‬
‫میخواد متوقفش کنیم یا نه‪ .‬ازش مراقبت میکنم هیونگ‪ .‬من بهش‬
‫اهمیت میدم‪".‬‬

‫سکوتی بینشون برقرار شد‪ .‬مرد مو نعنایی با تفکر بهش خیره شده‬
‫بود و زیر نظر گرفته بودش‪.‬‬
‫‪384‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بهم یه قولی بده‪ "،‬مرد با لحن مالیمی گفت‪" ،‬یه روز که ذهنیت‬
‫بچگونش رو نداشت‪ ،‬باهاش حرف بزن‪ .‬خوبه که وقتی کوچیکه‬
‫میدونه چه اتفاقی داره میفته‪ ،‬ولی وقتی بزرگه هم باید همه ی‬
‫اینهارو بدونه‪".‬‬

‫چهره ی تهیونگ نرم شد‪" ،‬البته — من هنوز — اوم‪ ،‬هنوز بزرگ‬


‫ندیدمش‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬اتفاق نادریه‪ ،‬ولی وقتی افتاد —"‬

‫"میدونم هیونگ‪ "،‬تهیونگ با تردید لبخندی زد‪" ،‬قول میدم‪".‬‬

‫"— خیلی خب‪ "،‬بنظر میومد گفتن جمالت بعدی برای یونگی سخت‬
‫بود‪" ،‬باشه‪ ،‬خوبه‪ .‬فکر — فکر کنم اینجوری خوبه‪".‬‬

‫تهیونگ با تردید به مرد نگاه کرد‪" ،‬داری — داری با رابطمون موافقت‬


‫میکنی هیونگ؟"‬

‫"بزرگش نکن!" یونگی زمزمه کرد‪" ،‬فقط دارم میگم قرار نیست پدرت‬
‫رو در بیارم — فعال! این هر زمان ممکنه تغییر کنه!"‬
‫‪385‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫شونه های تهیونگ با آرامش پایین افتادن‪" ،‬ممنونم هیونگ‪".‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬یونگی زمزمه کرد و در رو بست‪" ،‬زود باش لباس هات‬
‫رو عوض کن‪ .‬وقتی کارت تموم شد برگرد توی سالن‪".‬‬

‫تهیونگ با خستگی روی سینک افتاد‪ .‬حس میکردم ازش بازجویی‬


‫شده بود‪.‬‬

‫فقط خوشحال بود که تموم شده بود‪.‬‬

‫***‬

‫وقتی تهیونگ به سالن برگشت جونگوک بیدار شده بود‪.‬‬

‫"ته ته!" پسر کوچیکتر به سرعت به سمتش پرید و تهیونگ با لبخندی‬


‫اون رو توی آغوشش گرفت‪.‬‬

‫‪386‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بیدار شدی — حالت چطوره؟"‬

‫"جیمینی هیونگ اینجاست!" جونگوک بدون توجه به سوال تهیونگ با‬


‫ذوق گفت‪ .‬با تیله های براق به پسر بزرگتر خیره شد‪" ،‬میشه االن بریم‬
‫دامن بخریم؟"‬

‫تهیونگ با ابروهای باال رفته به جیمین نگاه کرد‪.‬‬

‫من بهش گفتم بعد از اینکه بخیش رو زد میتونیم بریم خرید‪ "،‬جیمین‬
‫با خنده ی آرومی توضیح داد‪" ،‬ببخشید؟"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬اشکالی نداره‪ "،‬پیشونی جونگوک رو بوسید و‬


‫بهش خیره شد‪" ،‬گوکی‪ ،‬میشه چند لحظه با هم حرف بزنیم؟"‬

‫جونگوک بینیش رو چین داد‪" ،‬دامن؟"‬

‫’محض رضای مسیح‪ ،‬ذهنش واقعا فقط در آن واحد روی یه چیز‬


‫تمرکز میکنه!‘ تهیونگ با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪387‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چند دقیقه دیگه درباره ی دامن ها هم حرف میزنیم گوکی‪ "،‬تهیونگ‬


‫خندید‪" ،‬بیا‪ ،‬اینجا بشین‪".‬‬

‫با هم روی مبل نشستن‪ .‬تهیونگ میخواست پسر رو کنار خودش‬


‫بشونه‪ ،‬اما جونگوک ناله کرد و به دستش چسبید‪ ،‬تا اینکه تهیونگ‬
‫مجبور شد اون رو روی پاهاش بشونه‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬یادت میاد گونت زخم شده بود؟" تهیونگ با مالیمت شروع‬
‫کرد‪.‬‬

‫جونگوک با جدیت سرش رو تکون داد‪" ،‬خیلی درد داشت‪".‬‬

‫"مطمئنم داشته‪ "،‬تهیونگ تایید کرد‪" ،‬خب‪ ،‬جیمینی هیونگ االن‬


‫میتونه خوبش کنه‪ .‬میخوای خوب بشه؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک گفت‪ ،‬اما هیجان زده بنظر نمیرسید‪" ،‬ولی دیگه درد‬
‫نمیکنه ته ته‪".‬‬

‫تهیونگ با اضطراب به جیمین نگاه کرد و پسر بهش اشاره کرد که‬
‫ادامه بده‪.‬‬
‫‪388‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خب‪ ،‬مشکل اینه که زخمت خیلی بزرگه گوکی‪ "،‬تهیونگ با نگرانی‬


‫ادامه داد و با دقت چهره ی پسر رو زیر نظر گرفت‪" ،‬و اگه جیمینی‬
‫هیونگ خوبش نکنه‪ ،‬همینجوری خونریزی میکنه!"‬

‫"نههه!" چهره ی جونگوک با ناراحتی درهم رفت‪" ،‬گوکی از خون‬


‫خوشش نمیاد!"‬

‫چهره ی تهیونگ رنگ آرامش گرفت‪" ،‬پس اجازه میدی جیمینی هیونگ‬
‫خوبش کنه‪ ،‬مگه نه بیبی؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪" ،‬ولی بعدش گوکی دامن میخره!"‬

‫"قبوله‪ "،‬تهیونگ خندید و بینی پسر رو بوسید‪" ،‬کلی دامن!"‬

‫جونگوک لبخند بزرگی زد‪" ،‬هورااا! بریم جیمینی هیونگ!"‬

‫جیمین با لبخند آرومی سمتشون اومد‪" ،‬گوکی‪ ،‬چطوره بشینی روی‬


‫پای تهیونگ؟ همینجا واست خوبش میکنم‪ “،‬پسر نگاهش رو به سمت‬
‫تهیونگ چرخوند‪” ،‬میتونی فقط بچرخونیش سمت من؟"‬

‫‪389‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با استرس لبهاش رو گزید و کاری که جیمین میخواست رو‬


‫انجام داد‪ .‬از اینکه ببینه جونگوک درد میکشه متنفر بود‪ ،‬ولی راه دیگه‬
‫ای نداشتن‪ .‬اگه به جونگوک میگفتن بخیه زدن چقدر درد داره‬
‫هیچوقت نمیگذاشت این کارو بکنن‪.‬‬

‫هرچند این باعث نمیشد چیزی از عذاب وجدان تهیونگ کم بشه‪.‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو دور کمر جونگوک حلقه کرد و سرش رو روی‬


‫شونش گذاشت‪ .‬محکم تر از حالت معمول نگهش داشته بود‪ ،‬اما از‬
‫خنده ی پسر کوچیکتر مشخص بود که از این موضع بدش نمیومد‪.‬‬

‫"هیونگی کجاست؟" جونگوک از جیمین که جعبه ی کمک های اولیه ی‬


‫کوچیکش رو باز کرده بود پرسید‪.‬‬

‫"هیونگیت چند لحظه با جینی و جونی رفته بیرون‪ "،‬جیمین توضیح‬


‫داد‪.‬‬

‫"اوه جیمینی هیونگ‪ ،‬میدونستی گوکی از هیونگی عصبانیه؟"‬


‫جونگوک با جدیت گفت‪" ،‬هیونگی سر گوکی داد زد!"‬

‫‪390‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"عجب بدجنسی!" جیمین با اخمی گفت‪" ،‬چطوره بجاش وقتی اومد‬


‫خونه من سرش داد بزنم‪ ،‬هوم؟"‬

‫"میتونی اینکارو بکنی؟!" جونگوک نفس بلندی کشید و با چشمهای‬


‫گشاد شده پرسید‪.‬‬

‫"میخوای یه رازی رو بدونی؟" جیمین با نیشخند شیطونی گفت‪،‬‬


‫"هیونگیت باید به هر چیزی که من میگم گوش بده!"‬

‫جونگوک نفس بلند دیگه ای کشید‪" ،‬چه باحال!"‬

‫"میدونم‪ "،‬جیمین خندید‪" ،‬خیلی باحاله‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫تهیونگ با ابروهای باال رفته به تموم اون مکالمه خیره شده بود‪ .‬تحت‬
‫تاثیر قرار گرفته بود‪ .‬جیمین خیلی راحت با اون مکالمه حواس‬
‫جونگوک رو پرت کرده بود‪ .‬همین حاال حین مکالمشون زخم رو ضد‬
‫عفونی و پاک کرده بود‪ ،‬دو کاری که پسر کوچیکتر در حالت معمول‬
‫باهاشون مخالفت میکرد‪.‬‬

‫‪391‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هر چند‪ ،‬با دیدن نخ پزشکی که جیمین بیرون کشید‪ ،‬پیشونی تهیونگ‬
‫از عرق خیس شد‪ .‬قسمت سخت ماجرا اینجا بود‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬سرت رو یکم میچرخونی؟" جیمین با مهربونی پرسید‪.‬‬

‫جونگوک به راحتی موافقت کرد‪ .‬حاال مستقیم به تهیونگ خیره شده‬


‫بود و با دیدن پسر بزرگتر خندید‪.‬‬

‫جیمین نخ رو از سوزن رد کرد‪ .‬بار دیگه تهیونگ تحت تاثیر قرار گرفته‬
‫بود‪ .‬پسر میدونست که باید سوزن رو دور از چشمهای جونگوک بیرون‬
‫بیاره‪.‬‬

‫وقتی جیمین آروم فک جونگوک رو گرفت‪ ،‬نفس توی سینه ی تهیونگ‬


‫حبس شد‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬بعد از این چه نوع دامنی میخوای بخری؟" جیمین با آرامش‬


‫پرسید‪.‬‬

‫جونگوک بی خبر از همه جا به سوال پسر فکر کرد‪" ،‬خب‪ ،‬گوکی کلی‬
‫ایده داره — اوخ!"‬
‫‪392‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر کوچیکتر با چشمهای گشاد از شوک سرش رو عقب کشید‪.‬‬

‫جیمین هیسی کشید‪" ،‬جونگوک‪ ،‬نخ رو پاره میکنی —!"‬

‫"د‪-‬درد میگیره!" جونگوک با لحن لرزونی ناله کرد‪ .‬چهرش حاال با‬
‫خیانتی که بهش شده بود فرو ریخته بود‪" ،‬ته ته!"‬

‫تهیونگ محکم بغلش کرد‪ ،‬بینیش و گونه ای که زخمی نبود رو بوسید‪،‬‬


‫"میدونم بیبی‪ "،‬روی پوست پسر زمزمه کرد‪" ،‬ببخشید‪ ،‬ولی تقریبا‬
‫تمومه‪ .‬میشه فقط چند دقیقه ثابت بشینی؟"‬

‫"نههه!"جونگوک ناله کرد‪" ،‬ن‪-‬نمیخوام!"‬

‫"ولی باید اینکارو بکنی بیبی‪ "،‬تهیونگ با نارحتی گفت‪ .‬حس میکرد‬
‫داره مقاومتش رو با دیدن اون تیله های خیس بزرگ از دست میده‪،‬‬
‫"فقط چند دقیقه طول میکشه‪ .‬میشه گوکی کوچولوم واسه‬
‫هیونگیش شجاع باشه؟"‬

‫جونگوک مثل یه توله سگ کوچولو ناله کرد‪" ،‬و‪-‬ولی — درد میگیره!"‬

‫‪393‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"کارت عالیه گوکی‪ "،‬جیمین پسر رو تشویق کرد‪" ،‬تو شجاع ترین‬
‫پسری هستی که تا بحال دیدم‪ ،‬اینو میدونستی؟"‬

‫جونگوک فین فینی کرد‪" ،‬ن‪-‬نمیخوام!" عاجزانه با لبهای آویزون به‬


‫تهیونگ نگاه کرد‪" ،‬ته ته‪ ،‬ن‪-‬نمیشه بعدا خوبش کنیم؟"‬

‫"آیش گوکی‪ "،‬تهیونگ با عذاب وجدان و ناراحتی آب دهنش رو قورت‬


‫داد‪" ،‬میدونم درد میکنه بیبی‪ ،‬ولی تقریبا تمومه‪ .‬نمیخوای تمومش‬
‫کنی؟"‬

‫بنظر میومد جونگوک میخواست گریه کنه‪" ،‬و‪-‬ولی ترسناکه!"‬

‫"فقط یک دقیقه بانی‪ "،‬تهیونگ تکرار کرد و کمر پسر رو با مالیمت‬


‫ف ُشرد‪" ،‬بعدش میتونیم هر چی دامن خواستی بخریم‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک با بی اعتمادی به سوزن توی دست جیمین نگاه کرد و فین‬


‫فین کرد‪ —" ،‬یک دقیقه؟"‬

‫تهیونگ آه راحتی کشید‪" ،‬فقط یک دقیقه‪ ،‬قول میدم‪".‬‬

‫‪394‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک انگشت کوچیکش رو باال گرفت‪" ،‬قول انگشتی؟"‬

‫تهیونگ انگشتهاشون رو به هم قفل کرد و انگشت جونگوک رو بوسید‪.‬‬


‫به چشمهای پسر خیره شد و سعی کرد بهش نشون بده که چقدر بهش‬
‫افتخار میکرد‪.‬‬

‫جونگوک نفس لرزونی کشید‪" ،‬باشه‪ "،‬پسر با ناراحتی زمزمه کرد‪.‬‬


‫هنوز مردد بنظر میرسید‪ ،‬اما تهیونگ بغلش کرد و سعی کرد آرومش‬
‫کنه‪.‬‬

‫"میخوای دستت رو بگیرم؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و اون رو چرخوند‪" ،‬گ‪-‬گوکی نمیخواد‬


‫نگاه کنه‪ "،‬پسر فین فین کرد‪.‬‬

‫تهیونگ انگشت هاشون رو به هم قفل کرد و دست پسر رو ف ُشرد‪،‬‬


‫"اشکالی نداره بیبی‪ .‬فقط به من نگاه کن‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪395‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫این بار وقتی سوزن پوستش رو سوراخ کرد جونگوک سرش رو‬
‫نچرخوند — اما به خودش لرزید‪.‬‬

‫"ته ته!" پسر به هق هق افتاد‪.‬‬

‫"هیشش‪ "،‬تهیونگ با دست آزادش کمرش رو نوازش کرد‪" ،‬آیگو‪،‬‬


‫گوکی‪ ،‬میدونم‪ ،‬میدونم اشکالی نداره بیبی‪".‬‬

‫جونگوک دندون هاش رو روی هم سایید و چهرش با حرکت سوزن‬


‫توی دست جیمین روی صورتش از درد درهم رفت‪" ،‬اووخ!" پسر‬
‫سکسکه کرد و اشک گونه هاش رو َتر کردن‪ .‬با ناراحتی به تهیونگ‬
‫خیره شد‪.‬‬

‫قلب تهیونگ از درد مچاله شد‪" ،‬کارت خیلی خوبه بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر‬
‫زمزمه کرد و پیشونیش رو به گیجگاه جونگوک تکیه داد‪ .‬با هر حرف‬
‫پوستش رو بوسید و کلمات آرامش بخش توی گوشش زمزمه کرد‪.‬‬

‫"تقریبا تموم بیبی‪ .‬کارت عالیه‪ ،‬مگه نه؟ پسر شجاع من!"‬

‫‪396‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫باالخره‪ ،‬بعد از زمانی که سالها بنظر میرسید‪ ،‬جیمین قیچی ای رو‬


‫بیرون آورد‪.‬‬

‫پسر با نفس عمیقی که تمام مدت توی سینش حبس شده بود نخ بخیه‬
‫رو چید‪.‬‬

‫"تموم شد‪ "،‬جیمین آهی کشید‪" ،‬کارت عالی بود گوکی‪".‬‬

‫سرعت اشک های جونگوک کم شده بود‪ ،‬اما هنوز ناراحت بنظر‬
‫میرسید‪" ،‬حاال ب‪-‬بیشتر درد میکنه جیمینی هیونگ!"‬

‫"اوه بان‪ "،‬تهیونگ آهی کشید و لبهای پسر رو بوسید‪" ،‬بعد مدت کمی‬
‫دردش کم میشه‪ ،‬مگه نه جیمین؟"‬

‫"البته‪ "،‬جیمین تایید کرد‪" ،‬جونگوکی‪ ،‬بیا االن به اون فکر نکنیم‪،‬‬
‫باشه؟ بیا‪ ،‬نمیخوای بری خرید؟"‬

‫جونگوک فین فین کرد‪" ،‬د‪-‬دامن؟"‬

‫تهیونگ لبخند زد‪" ،‬هر چیزی که بخوای‪".‬‬

‫‪397‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین با لبخندی ایستاد‪" ،‬میرم ماشین رو بی‪"-‬‬

‫در جلویی خونه یکدفعه باز شد و جیمین ایستاد‪.‬‬

‫تهیونگ توقع داشت یونگی‪ ،‬نامجون یا سوکجین رو ببینه‪ ،‬اما با وارد‬


‫شدن شخصی که تا بحال ندیده بودش به داخل خونه سورپرایز شد‪.‬‬

‫برای یک لحظه‪ ،‬مرد چیزی نگفت‪ .‬به چیزی توی گوشیش خیره شده‬
‫بود‪ ،‬ابروهای درهم فرو رفته بودن و حواسش جای دیگه ای بود‪.‬‬

‫وقتی باالخره سرش رو باال آورد‪ ،‬بنظر میومد از دیدن آدم های اونجا‬
‫متعجب شده‪.‬‬

‫"اوه هی جیمین‪ "،‬غریبه گفت و با ابروی باال رفته ای به تهیونگ نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با یادآوردی وضعیتش در حین بغل داشتن پسری به سایز‬


‫خودش و نشوندن اون روی پاهاش ُسرخ شد — پسری که داشت به‬
‫شدت گریه میکرد!‬

‫‪398‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه‪ ،‬سالم هوپی‪ "،‬جیمین گفت‪" ،‬این تهیونگه‪ .‬این هم جونگوک‪".‬‬

‫با افتادن نگاه مرد بهش قلب تهیونگ ایستاد‪ .‬البته که اون هوپی بود!‬

‫حاال مطمئنا اون رو تحت تاثیر قرار داده بود!‬

‫‪399‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪17.‬‬

‫در کمال تعجب تهیونگ‪ ،‬هوپی اول اون رو نادیده گرفت‪ .‬مرد اتاق رو‬
‫دور زد و به سمت اون اومد‪ ،‬اما جلوی مبل زانو زد و به جونگوک نگاه‬
‫کرد‪.‬‬

‫"پسر به این خوشگلی چرا داره گریه میکنه؟" مرد با چشمهای گشاد‬
‫شده و لبهای آویزون پرسید‪.‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد و صورتش رو توی سینه ی تهیونگ برگردوند‪.‬‬

‫تهیونگ لبخند عذرخواهانه ای زد و کمر جونگوک رو نوازش کرد‪،‬‬


‫"ببخشید‪ ،‬جلوی غریبه ها یه کوچولو خجالتیه‪".‬‬

‫مرد نگاهی به تهیونگ انداخت و پسر با تعجب دید که بنظر نمیومد‬


‫زیاد ازش بزرگتر باشه‪.‬‬

‫‪400‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با توجه به جوری که یونگی‪ ،‬سوکجین یا نامجون دربارش حرف‬


‫میزدن فهمیده بود که سنش پایینه — اما نه تا این حد‪.‬‬

‫در واقع هوبی یکجورهایی خوش قیافه بود‪ .‬چهره ی مالیم و لبخند‬
‫مهربونی داشت‪ .‬بنظر میومد موهاش به رنگ قهوه ای کمرنگی رنگ‬
‫شده بودن و طره هایی از اون عقب رفته بودن تا پیشونیش رو‬
‫نمایون کنن‪ .‬مرد تی شرت سفید ساده ای با شلوار جین پاره و بوت‬
‫های مشکی پوشیده بود‪.‬‬

‫نکته ی همه ی اینها این بود که اون اصال شبیه به رئیس مافیا نبود!‬

‫ذهن تهیونگ به سمت جئون برگشت‪ .‬جوری که هاله ای از خشونت و‬


‫سلطه طلبی اطراف مرد رو گرفته بود‪ ،‬همیشه گرون قیمت ترین کت‬
‫و شلوار هارو میپوشید‪ ،‬نیشخند سردی که همیشه روی صورتش بود‪...‬‬

‫در همون حال‪ ،‬هوپی جلوی جونگوک زانو زده بود و میخواست تمام‬
‫تالشش رو کنه تا اون پسر بخنده!‬

‫"چه زخم باحالی!" هوپی با لبخندی گفت‪.‬‬

‫‪401‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫ابروهای جونگوک درهم رفتن و آروم سرش رو از روی سینه ی‬


‫تهیونگ بلند کرد‪.‬‬

‫برای یک لحظه نگاهی به لبخند درخشان و دوستانه ی هوپی انداخت‬


‫و با تردید شونش رو باال انداخت‪" ،‬ج‪-‬جیمینی هیونگ خوبش کرد‪ .‬ق‪-‬‬
‫قبلش داشت خون میومد —"‬

‫"آیگو‪ ،‬خون میومد؟" هوپی پرسید و ابرویی باال انداخت‪" ،‬حتما درد‬
‫میکرده!"‬

‫جونگوک کمرش رو صاف کرد‪" ،‬میکرد‪ "،‬پسر اعتراف کرد‪" ،‬ولی گوکی‬
‫قویه!"‬

‫"البته‪ "،‬هوپی با لبخند بزرگی جواب داد‪" ،‬باید باشی! من هیچوقت‬


‫نمیتونستم تحملش کنم میدونی؟ من به اندازه ی تو قوی نیستم!"‬

‫پسر با تردید و خجالت زمزمه کرد‪" ،‬و‪-‬ولی بنظر قوی میای!"‬

‫لبخند مرد بزرگتر شد‪" ،‬واقعا؟"‬

‫‪402‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با دیدن اون لبخند بزرگ خجالت جونگوک دوباره برگشت و پسر‬
‫سرش رو توی شونه ی تهیونگ مخفی کرد‪" ،‬ن‪-‬نمیدونم—"‬

‫"خب‪ ،‬از آشناییت خوشحال شدم‪ "،‬تهیونگ حاال با لبخندی به مرد‬


‫خیره شده بود و هوپب چشمکی بهش زد‪" ،‬اسمت چیه؟ یا نکنه باید‬
‫پسر قوی صدات بزنم؟!"‬

‫جونگوک باالخره لبخند کمرنگی زد‪" ،‬اسم من گوکیه‪ "،‬پسر با لحن‬


‫آرومی جواب داد و مکثی کرد‪" ،‬اسم تو چیه؟"‬

‫"اسم من هوپی هیونگه‪ "،‬مرد خندید‪" ،‬از آشنایی باهات خوشحالم‬


‫گوکی! بگو ببینم‪ ،‬به شیرینی ای که بنظر میای هستی؟"‬

‫جونگوک با بامزگی بینیش رو چین داد‪" ،‬هستم!"‬

‫"پس نه تنها قوی هستی‪ ،‬شیرین هم هستی؟" هوپی با چهره ی‬


‫شیطونی ادامه داد‪.‬‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬جونگوک خیلی چیزهاست‪ ،‬خ‪-‬خوشگل هم هست!"‬

‫‪403‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"البته که هست!" هوپی اذیتش کرد‪ .‬دستش رو دراز کرد و موهای پسر‬
‫رو بهم ریخت‪ .‬در کمال تعجب تهیونگ‪ ،‬جونگوک سرش رو عقب‬
‫نکشید‪ .‬در واقع لبخند خرگوشی پسر با اون حرکت مرد بزرگتر شد!‬

‫"خب‪ ،‬آشنایی باهاتون باعث افتخار بود آقای گوکی‪ "،‬مرد ادامه داد و‬
‫خندید‪" ،‬ولی فکر کنم برنامه ای داشتید که من بینش اومد‪ ،‬نه؟"‬

‫"میخواستیم بریم خرید‪ "،‬جیمین که چند قدم اون طرف تر ایستاده‬


‫بود جواب داد‪" ،‬اگه من رو واسه کاری نیاز نداری‪ "،‬پسر با نگاهی به‬
‫هوپی اضافه کرد‪.‬‬

‫هوپی هومی گفت و روی پاهاش ایستاد‪" ،‬نه‪ ،‬راحت باش‪ ،‬فقط —"‬
‫نگاه مرد روی تهیونگ افتاد‪" ،‬چرا تو اینجا نمیمونی تهیونگ؟"‬

‫تهیونگ در حالیکه سعی میکرد قلبش رو آروم کنه سرش رو تکون داد‪.‬‬
‫دلیلی نداشت مضطرب بشه‪ ،‬هوپی بنظر آدم خوبی میومد‪ .‬مشکلی‬
‫پیش نمیومد‪.‬‬

‫پس چرا انقدر نگران بود؟‬

‫‪404‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ ،‬هیونگی باید بیاد!" لبهای جونگوک آویزون شدن‪ .‬با تیله های‬
‫دُ رشتش به تهیونگ نگاه کرد و مثل توله سگی اونهارو گرد کرد‪.‬‬

‫"من بعدا میام پیشتون بیبی‪ ،‬باشه؟" تهیونگ به پسر اطمینان داد‪،‬‬
‫"جیمین هیونگ هم باهاته‪ ،‬کلی بهت خوش میگذره‪".‬‬

‫جونگوک دهنش رو باز کرد تا مخالفت کنه‪ ،‬اما هوپی بین حرفش‬
‫پرید‪،‬‬

‫"هی گوکی‪ ،‬تا حاال سوار موتور سیکلت شدی؟"‬

‫چشمهای تهیونگ گشاد شدن و جونگوک سریع سرش رو چرخوند‪.‬‬

‫"نه!" پسر با صدای بلندی جواب داد‪" ،‬هیونگی موتور داره؟!"‬

‫"دارم!" هوپی خندید‪" ،‬اگه االن بری‪ ،‬میتونی سوارش بشی! چطوره؟"‬

‫چند قدم اون طرف تر جیمین ناله ای کرد‪" ،‬ولی من از روندن موتور‬
‫بدم میاد!"‬

‫‪405‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی لبخند عذرخواهانه ای از باالی شونش زد‪" ،‬میدونم‪ ،‬ببخشید‪.‬‬


‫فقط همین یکبار‪ ،‬باشه؟"‬

‫در همون حال‪ ،‬جونگوک کامال بی میلیش نسبت به رفتن رو فراموش‬


‫کرده بود‪ .‬همین حاال هم از پای تهیونگ پایین پریده بود و داشت به‬
‫سمت جیمین میرفت!‬

‫پسر کوچیکتر با بی صبری آستین جیمین رو کشید‪" ،‬هیونگی‪ ،‬موتور‬


‫سیکلت! بریم!"‬

‫تهیونگ روی پاهاش ایستاد و با اضطراب لُپش رو جوید‪" ،‬لطفا بگو که‬
‫کاله ایمنی هم دارید؟"‬

‫"البته‪ "،‬هوپی جواب داد‪ .‬بنظر نمیومد با اون سوال بهش برخورده‬
‫باشه و تهیونگ واقعا از این موضوع خوشحال بود‪" ،‬در هر حال‬
‫جیمین مثل مادربزرگ ها رانندگی میکنه! بهم اعتماد کن‪ ،‬جونگوک‬
‫جاش امنه!"‬

‫"خفه شو جانگ هوسوک‪ "،‬جیمین با حرص جواب داد‪" ،‬من راننده ی‬


‫خوبی هستم! توی حد سرعت مجاز رانندگی میکنم!"‬
‫‪406‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"البته‪ ،‬اگه حد سرعت مجاز ده تا زیرش باشه!" هوپی با نیشخندی‬


‫جواب داد‪" ،‬فقط دارم اذیتت میکنم جیمینی‪ .‬مراقب باشید‪ ،‬باشه؟"‬

‫هوپی با اون حرف ها دسته کلیدش رو به سمت پسر مو نارنجی‬


‫انداخت و جیمین گرفتشون‪.‬‬

‫"هنوز توی شعاع سی مایلی میمونیم‪ ،‬نه؟" جیمین با چهره ای که‬


‫یکدفعه جدی شده بود چک کرد‪.‬‬

‫"تا وقتی بتونیم آدم هایی بیشتری رو مراقب جئون و اعضای بنگتن‬
‫بگذاریم آره‪ "،‬هوپی با آهی جواب داد‪" ،‬هر دوتاتون باید جایی توی‬
‫شهر باشید که اگه نیاز شد چند دقیقه ای بتونم افرادم رو پیشتون‬
‫بفرستم‪".‬‬

‫جیمین سرش رو تکون داد‪" ،‬فهمیدم‪".‬‬

‫صدایی از دهن تهیونگ که با نگرانی َفکش رو قفل کرده بود خارج‬


‫شد‪ .‬هر دو مرد انگار که حضورش رو فراموش کرده بودن‪ ،‬با تعجب به‬
‫سمتش برگشتن‪.‬‬

‫‪407‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"این فکر خوبیه؟" پسر پرسید‪" ،‬بنظر میاد ممکنه امن نبا‪"-‬‬

‫"فقط واسه محکم کاریه‪ "،‬هوپی بهش اطمینان داد و دستی تکون‬
‫داد‪" ،‬بهم اعتماد کن‪ .‬اگه خطری وجود داشت یونگی هیچوقت‬
‫نمیذاشت جیمین از خونه بیرون بره‪".‬‬

‫"اوه آره‪ ،‬عشق واقعی‪ "،‬جیمین با آهی به تمسخر گفت‪" ،‬میدونستی‬


‫اون عوضی یکبار سعی کرد توی لباس زیرم ردیاب بذاره؟!" مرد جلوی‬
‫در مکث کرد‪ ،‬ژاکتش رو روی دستش انداخت و لبخندی زد‪" ،‬نگران‬
‫نباش ته‪ .‬مثل یه عقاب مراقب جونگوکم‪ ،‬باشه؟"‬

‫تهیونگ لبش رو گزید و سرش رو تکون داد‪ .‬بدنش با فکر گذاشتن‬


‫اینکه جونگوک از جلوی چشمهاش دور بشه از اضطراب پُر شده بود‪،‬‬
‫اما میدونست راه دیگه ای نداره‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر باالخره ناچار قبول کرد‪" ،‬پیش جیمینی بمون گوکی‪".‬‬

‫"باجه!" بنظر میومد جونگوک حتی بزحمت صداش رو شنیده بود و‬


‫درگیر کشیدن آستین جیمین بود تا اون رو از در بیرون بکشه!‬

‫‪408‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین با آه دیگه ای اجازه داد پسر با خودش ببرتش‪.‬‬

‫با شنیدن صدای بسته شدن در هوپی به سمت تهیونگ برگشت‪.‬‬

‫"دفتر من؟" مرد پیشنهاد داد‪.‬‬

‫شونه های تهیونگ با شنیدن اون لحن دوستانه پایین افتادن‪" ،‬آره‪،‬‬
‫البته‪".‬‬

‫هوپی اون رو به سمت راهرویی که یونگی قبال برده بودش راهنمایی‬


‫کرد‪ ،‬فقط کمی پایینتر رفتن تا اینکه به ته راهرو رسیدن‪ .‬مرد کلیدی‬
‫رو بیرون کشید تا در رو باز کنه و بعد تهیونگ رو به داخل دعوت کرد‪.‬‬

‫هوپی کلید پریز رو زد و اتاق روشن شد‪ .‬تهیونگ نگاهی به مبلمان‬


‫ساده ی اتاق انداخت‪ .‬مثل یک دفتر معمولی بود و اصال شباهتی به‬
‫دفتر جئون نداشت‪ ...‬هر چند رفته رفته داشت بیشتر مشخص میشد‬
‫که خوشبختانه هوپی هیچ شباهتی با جئون نداشت‪.‬‬

‫‪409‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بشین‪ "،‬مرد گفت و خودش رو توی صندلی پشت میز انداخت‪ .‬اشاره‬
‫ای به یکی از صندلی های جلوی میزش کرد و تهیونگ سریع روی یکی‬
‫از اونها نشست‪.‬‬

‫هوپی به صندلیش تکیه داد و دستهاش رو روی میزش گذاشت‪.‬‬

‫"کیم تهیونگ‪ "،‬مرد شروع کرد‪" ،‬پسر‪ ،‬چه حرفهایی که راجع بهت‬
‫نشنیدم!"‬

‫تهیونگ لبخند کمرنگی زد‪" ،‬اوم — امیدوارم همشون خوب بوده‬


‫باشن!"‬

‫"فکر کنم بستگی داره از کی بپرسی‪ "،‬هوپی گفت و چشمهاش با‬


‫شیطنت برق زدن‪" ،‬اول به عنوان یه گارد وارد بنگتن شدی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ سریع تایید کرد‪ .‬یکدفعه مضطرب تر شده بود‪ .‬لحن‬
‫هوپی جدی تر شده بود‪ ،‬حاال وارد نقش لیدریش شده بود و تهیونگ‬
‫فهمید اون شخصیتی قبال داشت فقط برای مواقع معمولی بود!‬

‫رئیس مافیا آروم آروم داشت خودش رو نشون میداد‪.‬‬


‫‪410‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نامجون باهات مصاحبه کرد؟" مرد با هومی پرسید و چشمهای‬


‫براقش هنوز اون رو زیر نظر گرفته بودن‪.‬‬

‫تهیونگ دوباره سرش رو تکون داد‪" ،‬آره‪".‬‬

‫"پس جئون کسیه که تو رو یه عضو اصلی کرد‪ "،‬هوپی تایید کرد و به‬
‫جلو تکیه داد‪ .‬نگاهش جدی شده بود‪ .‬مشخص بود که هر وقت بحث‬
‫جئون یا بنگتن وسط میومد چهرش تاریک میشد‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬حق با توئه‪ "،‬تهیونگ با تردید تایید کرد‪" ،‬گفت از اونجایی که‬
‫سوکجین و نامجون رفتن نیاز به افراد بیشتری داره‪ .‬اونها دست‬
‫راست هاش بودن‪".‬‬

‫"اوم‪ ،‬در اینباره درست میگی‪ "،‬هوپی خندید‪،‬‬

‫"نامجون و سوکجین دستورات دقیقی داشتن که تا اونجایی که‬


‫میتونن به جئون نزدیک بشن‪ .‬اعتمادش رو به دست بیارن و اسم تمام‬
‫فرشنده ها‪ ،‬متصدی ها و خریدار هاش رو به دست بیارن‪ .‬بخاطر کار‬
‫خوب اونها‪ ،‬کنگپی توی چند سال گذشته موفق شده نزدیک به نصف‬
‫تجارت بنگتن رو زیر دست خودش بگیره‪".‬‬
‫‪411‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"این فوق العادست‪ "،‬تهیونگ صادقانه جواب داد‪" ،‬میدونی‪ ،‬نامجون‬


‫و سوکجین هیونگ واقعا آدم های خوبی هستن‪ .‬وقتی اونجا بودم ازم‬
‫مراقبت کردن‪".‬‬

‫هوپی لبخندی زد‪" ،‬آیش‪ ،‬این قلبم رو گرم میکنه‪ .‬من یکجورهایی اون‬
‫عوضی هارو بزرگ کردم‪ .‬مثل برادرهامن‪".‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬با تمام احترام هیونگ‪ ،‬ولی زیاد بزرگتر از اونها بنظر‬
‫نمیای!"‬

‫"چاپلوسی تو رو به همه جا میرسونه!" هوپی شوخی کرد و با‬


‫خوشحالی بلند خندید‪" ،‬در واقع من اینجا بزرگترینم‪ .‬فقط چند سال‬
‫از جین بزرگترم — هر چند با جوری که اون پدربزرگ رفتار میکنه‬
‫نمیتونی متوجه این موضوع بشی!"‬

‫هر دو خندیدن و تهیونگ نمیتونست باور کنه چقدر همه چیز داشت‬
‫خوب پیش میرفت‪ .‬هوپی وقتی درباره ی کار حرف میزد جدی میشد‪،‬‬
‫اما در کل آدم آرومی بود‪.‬‬

‫‪412‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بنظر تهیونگ رسید که االن بهترین موقعیت بود تا سوالی که از زمان‬


‫حرف زدن با یونگی ذهنش رو مشغول کرده بود رو بپرسه‪.‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬من — صبر کن‪ ،‬میتونم هیونگ صدات کنم؟" پسر با‬
‫چشمهای گشاد شده از اینکه اول اجازه نگرفته بود پرسید‪.‬‬

‫هوپی هوفه ای داد‪" ،‬احمق نباش بچه‪ ،‬معلومه که میتونی! چیه؟"‬

‫"خب‪ ،‬فقط — میدونم جونگوک چون بردار یونگیه اجازه داره اینجا‬
‫بمونه‪ "،‬تهیونگ با احتیاط شروع کرد و لبش رو گزید‪" ،‬و من به عنوان‬
‫یه لطف اجازه دارم اینجا بمونم‪ ،‬ولی داشتم فکر میکردم — میدونی‪،‬‬
‫اوم — "‬

‫"میخوای بدونی میتونی دائما اینجا بمونی یا نه‪ "،‬هوپی حرف پسر رو‬
‫کامل کرد و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ لبخند آرومی زد‪" ،‬آره‪".‬‬

‫هوپی هومی گفت و سرش رو خم کرد‪ .‬تهیونگ برای اولین بار متوجه‬
‫شد که مرد چشمهای روشن و نافذی داشت‪ .‬درست مثل یک پرنده‪.‬‬

‫‪413‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خب‪ ،‬فقط اعضا حق دارن که توی این خونه اتاقی داشته باشن‪ "،‬مرد‬
‫باالخره با لحن جدی ای جواب داد‪" ،‬پس‪ ،‬فقط برای اینکه مطمئن‬
‫بشم‪ ،‬میخوای عضو این گنگ بشی؟"‬

‫تهیونگ آب دهنش که یکدفعه خشک شده بود رو فرو داد‪" ،‬خب‪ ،‬من‬
‫— من واقعا فکر نمیکنم بتونم دیگه به زندگی معمولیم برگردم‪ .‬جدا‬
‫از اون نمیتونم جونگوک رو هم ترک کنم‪ .‬امکان نداره‪".‬‬

‫احساس ناآشنایی روی چهره ی مرد نقش بست‪" ،‬تو واقعا به اون بچه‬
‫اهمیت میدی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"میدم‪ "،‬تهیونگ اعتراف کرد و دستی توی موهاش کشید‪" ،‬اون —‬


‫نمیدونم‪ .‬واقعا نمیدونم ما چی هستیم‪ ،‬ولی بیشتر از هر کس دیگه ای‬
‫بهش اهمیت میدم‪".‬‬

‫"هوم‪ "،‬هوپی هنوز با چشمهای متفکری بهش خیره شده بود‪" ،‬تهیونگ‪،‬‬
‫میدونی اولین باری که یونگی بهم گفت عاشق کسی شده بهش چی‬
‫گفتم؟"‬

‫تهیونگ با تعجب پلک زد‪" ،‬اوم — نه؟"‬


‫‪414‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی سرش رو تکون داد و لبخند غمگینی روی لبهاش اومد‪" ،‬بهش‬
‫گفتم باید کنگپی رو ترک کنه‪".‬‬

‫"چی؟" تهیونگ با ابروهایی که با گیجی درهم رفته بودن پرسید و‬


‫کمی به جلو تکیه داد‪" ،‬چرا؟"‬

‫"چون عشق جایی توی مافیا نداره بچه‪ "،‬مرد با لحن بی احساسی‬
‫جواب داد‪" ،‬بهش گفتم یا از اینجا بره‪ ،‬یا یکجوری جیمین رو راضی‬
‫کنه که تموم زندگیش رو کنار بگذاره و عضو اینجا بشه‪ .‬خوشبختانه‬
‫برای اون‪ ،‬جیمین انقدر دیوونه بود که همه چیزش رو ترک کنه و عضو‬
‫اینجا بشه‪ .‬اگه اینکارو نکرده بود‪ ،‬من مجبور میشدم یونگی رو بیرون‬
‫بندازم‪".‬‬

‫"ولی چرا؟"تهیونگ دوباره با گیجی پرسید‪" ،‬نمیفهمم‪"-‬‬

‫"عشق مثل یه اهرمه‪ "،‬هوپی گفت و بین حرفش پرید‪" ،‬جئون به‬
‫محض اینکه فهمید یونگی با کسی قرار میگذاره دنبال جیمین گشت‪.‬‬
‫میدونی چرا؟ میخواست گروگانش بگیره‪ ،‬از اون استفاده کنه تا‬
‫یونگی رو تهدید کنه!"‬

‫‪415‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"این مثل موقعیت ما نیست! جونگوک جاش امنه!" تهیونگ با حرارت‬


‫جواب داد‪" ،‬همچین اتفاقی واسه ما نمیفته!"‬

‫حرفهاش با قدرت بیشتری از دهنش خارج شدن‪ .‬نمیدونست هوپی‬


‫متوجه عرق کردن بدنش شده بود یا نه‪.‬‬

‫"شاید درست بگی‪ "،‬هوپی آهی کشید‪" ،‬جونگوک به چند دلیل از هر‬
‫کسی امن تره! اول‪ ،‬اینکه جئون کمی به اون بچه اهمیت میده‪.‬‬
‫نمیدونم چرا‪ ،‬با وجود اینکه به سختی میتونه یونگی رو تحمل کنه‪،‬‬
‫ولی فکر کنم حداقل باید از این موضوع خوشحال باشیم‪ "،‬نگاه تیز‬
‫مرد به تهیونگ خیره شد‪" ،‬عالوه بر اون‪ ،‬گوک برادرش رو‪ ،‬هیونگ‬
‫هاش‪ ،‬و حاال تو رو داره که ازش مراقبت کنن‪ .‬این بچه احتمال امن‬
‫ترین پسر نوزده ساله ی رو زمینه!"‬

‫"با این حرفها میخوای به چی برسی؟" تهیونگ آروم پرسید‪ .‬احساس‬


‫میکرد هوپی داشت حرفهاش رو میچرخوند و به نکته ی اصلی که تا‬
‫به حال باید متوجهش میشد نمیرسید‪ .‬به جاش فقط داشت گیجترش‬
‫میکرد!‬

‫‪416‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تهیونگ‪ "،‬هوپی با لحن جدی ای گفت‪" ،‬وقتی پای اهرم وسط بیاد‬
‫من نگران جونگوک نیستم‪ ،‬نگران توئم‪".‬‬

‫برای چند لحظه سکوت بینشون رو گرفت‪.‬‬

‫"چی؟" تهیونگ با چهره ی درهم رفته ای باالخره پرسید‪" ،‬درباره ی‬


‫چی حرف می‪"-‬‬

‫"اگه یکی جونگوک رو تهدید کنه‪ "،‬هوپی آهی کشید و چشم ُغره ای‬
‫به تهیونگ رفت‪" ،‬به جز اینکه همه چیزهایی که درباره ی کنگپی‬
‫میدونی رو برمال کنی‪ ،‬چیکار میکنی؟"‬

‫تهیونگ با خنده ی بی احساسی هوفه ای داد‪" ،‬داری باهام شوخی‬


‫میکنی؟ منظورت از همه ی این حرفها این بود؟ محض رضای مسیح‬
‫هوپی‪ ،‬به تو میگم! یا یونگی!"‬

‫"باشه‪ "،‬هوپی جواب داد و جوری که انگار حرفش رو باور نکرده بود‬
‫سرش رو تکون داد‪” ،‬پس بذار بگیم یکی جونگک رو دزدیده و برات یه‬
‫ویدیو فرستاده در حالیکه که دامنش رو پاره کردن‪ ،‬اون بچه داره‬

‫‪417‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫گریه میکنه‪ ،‬صدات میکنه‪ ،‬هنوز هم چیزی که میخوان رو بهشون‬


‫نمیدی؟"‬

‫عضله های تهیونگ منقبض شدن‪ .‬نفس هاش به شماره افتاده بودن‬
‫ولی سعی کرد اونها رو با ضربان قلبش نادیده بگیره و از بین دندون‬
‫های کلید شدش غرید‪" ،‬باز هم به تو میگم‪".‬‬

‫"پس بذار بگیم داره خون ریزی میکنه‪ ،‬دستها و پاهاش رو بستن و آدم‬
‫های توی اتاق دارن درباره ی اینکه چقدر خوشگله حرف میزنن‪"-‬‬

‫"فاک‪ ،‬چی‪ ...‬نه! محض رضای مسیح فقط خفه شو هوپی!" رگ گردن‬
‫تهیونگ تقریبا با داد زدن اون حرفها پاره شد و چشمهاش با خشم برق‬
‫زدن‪" ،‬چه مرگته!"‬

‫"اینها موقعیت های خیالی نیستن بچه!" هوپی هم صداش رو باال برو‬
‫و یکدفعه خطرناکتر بنظر میرسید و َفکش با عصبانیت قفل شده بود‪.‬‬

‫"این اتفاقها میفتن!"مرد با نیشخندی ادامه داد و توی اتاق ساکت داد‬
‫کشید‪،‬‬

‫‪418‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آدمها توی این دنیا میمیرن تهیونگ و من باید مطمئن بشم که تو مثل‬
‫نوجوون عاشقی که فکر میکنه همه چیز گل و بلبله نمیخوای وارد این‬
‫دنیا بشی!"‬

‫برای تهیونگ اون حرفها آخرین ضربه بودن‪ .‬پسر حس کرد که چیزی‬
‫درونش شکست‪ .‬یکدفعه روی پاهاش ایستاد و صندلیش افتاد‪.‬‬

‫"گل و بلبل؟!" تهیونگ هیس کشید‪ ،‬چشمهاش با خشم برق میزدن و به‬
‫میز نزدیکتر شد‪" ،‬لعنتی گل و بلبل؟! کجای زندگی من تا بحال گل و‬
‫بلبل بوده هوپی؟! لطفا روشنم کن! چون از وقتی که این شغل رو‬
‫گرفتم‪ ،‬بیشتر از هر کسی اتفاقات مزخرف واسم افتاده! مجبور شدم‬
‫بدون هیچ دلیلی یه مرد رو با دستهای خودم بکشم! بدون اینکه حتی‬
‫خودم بدونم مواد بهم تزریق شد! پس لطفا‪ ،‬بهم بگو فکر میکنی از‬
‫کدوم قسمت این دنیا مثل یه نوجوون عاشق لذت میبرم؟!"‬

‫تهیونگ با کوبوندن دستهاش روی میز هوپی حرفهاش رو تموم کرد‪.‬‬


‫هر دو برای چند ثانیه بهم خیره شدن‪ .‬سینه ی تهیونگ با سرعت‬
‫شدیدی از شدت نفس هاش باال و پایین میرفت‪.‬‬

‫‪419‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬هوپی باالخره نفس عمیقی کشید و چهرش نرم شد‪،‬‬
‫"باشه‪ ،‬میفهمم‪ .‬تو هم مشکالت زیادی داشتی‪ ،‬ولی چیزی که میخوام‬
‫بفهمی دقیقا همینه تهیونگ‪ .‬تا االن‪ ،‬تو توی تموم این موقعیت ها تنها‬
‫بودی! تو و جونگوک‪ .‬شما دو تا در برابر این دنیای لعنتی‪ ،‬باشه؟"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و گلوی خشکش درد گرفت‪" ،‬باشه‪،‬‬


‫خب که چی؟"‬

‫"خب‪ ،‬عضو یک گنگ بودن متفاوته‪ "،‬هوپی با لحن جدی ای توضیح‬


‫داد‪" ،‬همه ی ما توی این دنیای لعنتی با همیم! میفهمی؟ میتونی هنوز‬
‫هر جوری که دلت میخواد با جونگوک رفتار کنی‪ ،‬ولی وقتی پای‬
‫موقعیت های اینجوری وسط بیاد‪ ،‬اون نمیتونه برتر از ما باشه! باید‬
‫بدونم اگه پای این تصمیم وسط بیاد‪ ،‬کنگپی رو فدای جونگوک‬
‫نمیکنی! باید بدونم کنگپی رو فدای هیچ چیزی نمیکنی!"‬

‫"من —" سر تهیونگ به دوران افتاده بود‪ .‬پسر آروم سرش رو تکون‬
‫داد‪ .‬حس کرد وزن اون حرفها سینش رو سنگین کردن و موهای پشت‬
‫گردنش سیخ شدن‪.‬‬

‫‪420‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نیازی نیست االن جوابی بهم بدی‪ "،‬هوپی ادامه داد و با لبخند‬
‫کمرنگی سعی کرد جو سنگین بینشون رو عوض کنه‪" ،‬سعی ندارم توی‬
‫فشار بذارمت‪ .‬اینجا بنگتن نیست و من جئون نیستم‪ .‬هر چقدر وقت‬
‫میخوای بگیر و بهش فکر کن‪ .‬وقتی به تصمیمی رسیدی‪ ،‬برگرد پیش‬
‫من‪ ،‬باشه؟ و بعد درباره ی عضو شدن رسمیت حرف میزنیم‪".‬‬

‫تهیونگ بی نفس سرش رو تکون داد‪ ،‬پسر حس میکرد از یه دوی‬


‫ماراتون برگشته‪ —" ،‬تا اون موقع‪ ،‬میتونم اینجا بمونم؟"‬

‫"البته بچه‪ "،‬هوپی با لبخند کمرنگی سرش رو تکون داد‪" ،‬تو و گوک‬
‫میتونید یه اتاق رو شریک بشید‪".‬‬

‫"ممنونم‪ "،‬تهیونگ نفس لرزونی کشید‪" ،‬میشه نشونم بدی کدوم؟ اگه‬
‫اشکالی نداره میخوام دراز بکشم‪".‬‬

‫هوپی خندید و دستی توی موهاش کشید‪" ،‬نمیخواستم بترسونمت‬


‫تهیونگ‪ ،‬ولی آره‪ ،‬برو و یکم دراز بکش‪ .‬من هم یکسری کار واسه انجام‬
‫دادن دارم‪ .‬اتاق سوم سمت راسته‪".‬‬

‫‪421‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ در جواب فقط سرش رو تکون داد‪ .‬یکجورهایی خودش رو به‬


‫اون اتاق رسوند و در رو پشت سرش بست‪.‬‬

‫افکارش سرش رو به درد آورده بودن‪ .‬گوشه ی تخت نشست و‬


‫شقیقش رو ماساژ داد‪.‬‬

‫سناریو های هوپی با صحنه های وحشتناکی توی ذهنش میچرخیدن‪.‬‬

‫"— دامنش رو پاره کردن — "‬

‫"— داره گریه میکنه‪ ،‬تو رو صدا میکنه—!"‬

‫"مردهای توی اتاق درباره ی اینکه چقدر خوشگله حرف میزنن —"‬

‫نمیتونست اینکارو بکنه‪.‬‬

‫تهیونگ دستش رو توی جیبش برد و گوشیش رو بیرون آورد‪.‬‬

‫باید همین االن صدای جونگوک رو میشنید!‬

‫‪422‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بعد از چند لحظه گشتن گوشیش رو بیرون آورد و در حالیکه دعا‬


‫میکرد شماره ای که سیو کرده بود رو گرفت‪.‬‬

‫دو بار بوق خورد تا اینکه تماسش جواب داده شد‪.‬‬

‫"الو؟"‬

‫"جیمین؟" تموم بدن تهیونگ یکدفعه با آرامش فرو افتاد‪ .‬روی تخت‬
‫خوابید و نفس عمیقی کشید‪" ،‬میشه گوشی رو بدی جونگوک؟"‬

‫صدای جیمین متعجب بنظر میرسید‪" ،‬هان؟ االن توی اتاق تعویض‬
‫لباسه‪ ،‬چند لحظه صبر کن‪".‬‬

‫چند ثانیه سکوت پشت خط برقرار شد و تهیونگ با اضطراب با‬


‫انگشت هاش لبه ی تخت ضرب رو چنگ زد‪ .‬جوری که فکر میکرد‬
‫چوب اون زیر فشار دستش بشکنه!‬

‫"هیونگی؟"‬

‫تهیونگ نفسی که نمیدونست حبس کرده رو بیرون داد‪.‬‬

‫‪423‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی‪ "،‬پسر آهی کشید‪" ،‬هی بیبی‪".‬‬

‫"سالم!"‬

‫تهیونگ به معصومت پسر خندید‪ .‬جونگوک حتی نپرسید چرا زنگ‬


‫زده‪ ،‬یا اینکه چرا انقدر مضطربه‪ .‬پسر فقط با همون لحنی که‬
‫میشناخت‪ ،‬با همون صدای شیرین بهش جواب داد‪.‬‬

‫"چیکار میکنی بیبی؟" تهیونگ پرسید‪ .‬حاال آرومتر شده بود‪ .‬صدای‬
‫توی سرش با شنیدن صدای جونگوک ساکت شده بود‪ .‬حالش خوب‬
‫بود‪ ،‬همه چیز خوب بود‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬گوکی داره دامن میپوشه‪ "،‬جونگوک با خوشحالی توضیح داد‪،‬‬


‫"از صورتیه و آبیه خوشش میاد‪ ،‬جیمینی هیونگی از قرمزه و بنفشه‬
‫خوشش میاد!"‬

‫"اوه‪ ،‬که اینطور‪ "،‬تهیونگ با لبخند صادقانه ای گفت‪" ،‬خب‪ ،‬چرا‬


‫همشون رو نمیگیری؟"‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید‪" ،‬میتونم؟!"‬


‫‪424‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"البته بیبی‪ ،‬هر چیزی میخوای بگیر‪".‬‬

‫"ته ته بهترینه!" جونگوک جیغ کشید‪" ،‬هیونگی داره میاد؟!"‬

‫"نه بیبی‪ "،‬تهیونگ عذرخواهانه آه کشید‪" ،‬ولی وقتی برگشتی خونه‬


‫باید همه ی چیزهایی که خریدی رو نشونم بدی‪ ،‬باشه؟ َفشن شو‬
‫میذاریم! خوش میگذره‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫بنظر میومد جونگوک داشت از هیجان منفجر میشد‪" ،‬آره! گوکی‬


‫همین االن میاد خونه هیونگی!"‬

‫قبل از اینکه تهیونگ بتونه چیزی بگه‪ ،‬جیمین دوباره پشت خط بود‪.‬‬

‫"چی بهش گفتی؟" پسر با گیجی پرسید‪" ،‬یکدفعه پرید توی اتاق پُ رو‬
‫و داره جیغ میزنه که باید بره خونه!"‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬فقط گفتم چقدر دلم میخواد توی اون دامن ها‬
‫ببینمش‪".‬‬

‫‪425‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میبینی‪ ،‬اگه شما دوتا همدیگه رو به فاک نمیدادید این واقعا کیوت‬
‫میشد!" جیمین با آهی گفت‪" ،‬حاال من تا ابد ترسیدم! چرا اینکارو‬
‫باهام میکنی ته؟ فکر میکردم ما با هم دوستیم!"‬

‫"منظور من کامال معصومانه بود!" تهیونگ با خنده ای اصرار کرد‪،‬‬


‫"جدی میگم! اوه و گوش کن‪ ،‬میتونی هر چیزی میخواد واسش‬
‫بخری؟ خودم پول همشون رو میدم‪ ،‬وقتی برگرشتی باهات حساب‬
‫میکنم‪".‬‬

‫"اوم‪ ،‬یکجورهایی گرونن ته‪ "،‬جیمین با تردید گفت‪" ،‬توی یکی از این‬
‫بوتیک های باکالسیم‪"-‬‬

‫"مشکلی نداره جیمین‪ "،‬تهیونگ بین حرفش پرید‪" ،‬واقعا‪ .‬هر چیزی که‬
‫خوشحالش میکنه‪ ،‬باشه؟"‬

‫جیمین چند لحظه ساکت بود‪" ،‬باشه‪ "،‬صدای پسر نرم شد‪" ،‬خیلی‬
‫مهربونی ته‪ .‬زود میرسیم خونه‪ ،‬باشه؟"‬

‫"آروم رانندگی کن‪ "،‬تهیونگ گفت و تماس رو با لبخندی قطع کرد‪.‬‬

‫‪426‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫’دیدی‪ ،‬همه چیز خوبه!‘ پسر با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫با خستگی دستی روی صورتش کشید‪ .‬میتونست اینکارو بکنه‪ ،‬مگه‬
‫نه؟ میتونست بین جونگوک و کنگپی تعادل ایجاد کنه‪ .‬اون به جیمین‬
‫و بقیه اهمیت میداد‪ .‬براش مهم بودن‪ .‬یکم زمان میبرد‪ ،‬ولی بنظرش‬
‫میتونست کاری که هوپی ازش میخواست رو انجام بده و بین‬
‫رفتارش با کنگپی و جونگوک تساوی برقرار کنه‪.‬‬

‫فکر کرد که باید همون لحظه به هوپی بگه‪ .‬احتمال اگه خیلی برای‬
‫گفتن تصمیمش زمان استفاده میکرد تاثیر خوبی روی مرد نمیگذاشت‪.‬‬
‫عالوه بر اون‪ ،‬میخواست قبل از اینکه کسی برگرده خونه این ماجرا‬
‫رو تموم کنه‪.‬‬

‫تهیونگ از اتاق بیرون اومد و به اطرافش نگاه کرد‪ .‬به این زودی راه‬
‫اتاق هوپی رو فراموش کرده بود!‬

‫"هوپی؟" پسر صدا زد‪.‬‬

‫صدای داد خفه ای از پایین راهرو شنیده شد‪.‬‬

‫‪427‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ حدس زد که صدای هوپی باشه و دنبالش رفت‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬من‪ "-‬تهیونگ حین حرف زدن در رو باز کرد‪ ،‬آماده بود تا به مرد‬
‫بگه که میخواد رسما عضو کنگپی بشه‪ ...‬اما با دیدن صحنه روبروش‬
‫بدنش یخ زد و دهنش باز موند‪.‬‬

‫هوپی روی قالیچه روی زانوهاش افتاده بود‪ .‬بینیش زاویه ی عجیبی‬
‫داشت و خون از لب پایینش جاری بود‪ .‬صورتش کبود شده بود‪ ،‬به‬
‫سختی داشت نفس میکشید و دستی که دور گردنش حلقه شده بود‬
‫رو چنگ میزد‪.‬‬

‫"جکسون!" تهیونگ با نفس خفه ای داد کشید‪.‬‬

‫دوست قدمیش با چهره ی جدی ای اونجا ایستاده بود‪ .‬بنظر نمیومد‬


‫خیلی با کسی درگیر شده باشه‪ ،‬اما زخم بزرگی باالی ابروش بود‪.‬‬
‫تهیونگ با خودش فکر کرد البد یکدفعه به هوپی حمله کرده بود‪.‬‬

‫"تو ا‪-‬اینجا چیکاری میکنی؟!" چشمهای تهیونگ از روی هوپی به سمت‬


‫جکسون چرخیدن‪.‬‬

‫‪428‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فقط اومدم تا دوستم رو با خودم برگردونم خونه‪ "،‬جکسون ُغرید‪.‬‬


‫مضطرب بنظر میرسید‪ .‬انگار که کسی مجبورش کرده بود تموم‬
‫اینکارهارو انجام بده‪.‬‬

‫آدرنالین توی خون تهیونگ جریان یافت‪" ،‬حق نداری به جونگوک‬


‫دست بزنی!" پسر ُغرید و قدمی به جلو برداشت‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬البته که نه‪ "،‬جکسون با لحن خشکی جواب داد‪ .‬حلقه ی دستش‬
‫دور گردن مرد تنگ تر شد و صورت هوپی بنفش شد‪.‬‬

‫"پس چی میخوای؟!" تهیونگ با اضطراب هیس کشید‪" ،‬بذار بره‬


‫جکسون! نمیتونه نفس بکشه!"‬

‫"جئون میخواد یه مکالمه ی کوچیک باهات داشته باشه تهیونگ‪"،‬‬


‫جکسون اعتراف کرد و با خشم بهش خیره شد‪" ،‬باید برگردی به‬
‫بنگتن!"‬

‫صدای غره ای از دهن هوپی خارج شد و مرد ضربه ای به دست‬


‫جکسون زد‪.‬‬

‫‪429‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"دستت رو ُشل کن!" تهیونگ با حرص گفت‪" ،‬وگرنه هیچ جا باهات‬


‫نمیام!"‬

‫جکسون لحظه ای بهش خیره شد و بعد آروم دستش رو ُشل کرد‪.‬‬

‫هوپی نفس سختی کشید‪ .‬چند دقیقه نفس نفس زد و بعد رنگ به‬
‫صورتش برگشت تا اینکه نگاهش روی تهیونگ قفل شد‪.‬‬

‫"تهیونگ نرو!" مرد با صدای خشکی غرید‪" ،‬این یه تلست‪ ،‬نرو‪"-‬‬

‫"کافیه‪ "،‬جکسون غرید و دوباره دستش رو دور گردن مرد حلقه کرد و‬
‫فشاری داد‪ .‬بدن هوپی باال پرید‪.‬‬

‫"جکسون!" تهیونگ داد کشید‪" ،‬چه غلطی داری میک‪"-‬‬

‫"واسه بازی کردن باهات اینجا نیومدم!" جکسون هم داد کشید و‬


‫یکدفعه چاقویی از جیبش درآورد‪ .‬مرد چاقوی تیز رو روی گردن‬
‫هوپی نگه داشت و اون فلز سرد توی نور برق زد‪.‬‬

‫‪430‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قلب تهیونگ با دیدن چاقو وحشیانه به قفسه ی سینش کوبید‪.‬‬


‫خاطرات کشتن جیسونگ توی ذهنش چرخیدن و زانوهاش ضعیف‬
‫شدن‪.‬‬

‫"ج‪-‬جکسون‪ "،‬تهیونگ با صدای لرزونی زمزمه کرد‪ .‬حس کرد که‬


‫مقاومتش از بین رفته و عاجزانه به دوست قدیمیش نگاه کرد‪" ،‬بهش‬
‫آسیب نزن باشه؟ من‪ ...‬فقط‪"-‬‬

‫"زود باش تهیونگ!" جکسون داد زد و چاقو رو روی رگ گردن هوپی‬


‫فشار داد‪.‬‬

‫رنگ از چهره ی تهیونگ پرید‪ .‬آدرنالین رگ هاش رو پر کردن و از هوپی‬


‫به جکسون نگاه کرد‪" ،‬من — ف‪-‬فاک باشه! باشه‪ ،‬باهات میام! فقط‬
‫—"‬

‫لحظه ای گذشت و هر سه ثابت برای حرکتی از سمت همدیگه منتظر‬


‫موندن‪ .‬قلب تهیونگ انقدر بلند میتپید که مطمئن بود جکسون صداش‬
‫رو میشنوه‪.‬‬

‫‪431‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫باالخره‪ ،‬بعد از چند لحظه که بنظر تا ابدیت میرسید‪ ،‬جکسون‬


‫چاقوش رو پایین آورد‪.‬‬

‫"دوتا مرد بیرون با یه ماشین منتظرن‪ "،‬مرد با صدای سردی توضیح‬


‫داد‪" ،‬برو اونجا‪ .‬وقتی رفتی داخل ولش میکنم‪ .‬اگه االن ولش کنم‬
‫نمیدونم بهم حمله میکنی یا نه‪".‬‬

‫"از کجا بدونم نمیکشیش؟" تهیونگ با لحن لرزونی پرسید و با نگرانی‬


‫به هوپی نگاه کرد‪ .‬دهن مرد با آرنج جکسون پنهون شده بود‪ ،‬اما‬
‫چشمهاش با خشم میدرخشیدن‪.‬‬

‫"نمیکشم‪ "،‬جکسون به سادگی جواب داد‪" ،‬دستور دارم به کسی آسیب‬


‫نزنم‪ ،‬فقط هر کاری میتونم بکنم تا تو رو با خودم ببرم‪ .‬حاال برو‬
‫داخل‪".‬‬

‫تهیونگ لحظه ای چشمهاش رو بست‪" ،‬جکسون لطفا‪ .‬فقط یک لحظه‬


‫فکر کن‪"-‬‬

‫"همین حاال تهیونگ!" جکسون غرید‪ ،‬یکدفعه چاقو رو باال برد و اون‬
‫رو به سمت تهیونگ نشونه گرفت‪" ،‬دوبار نمیگم‪ ،‬برو!"‬
‫‪432‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ آروم نگاه آخری به هوپی انداخت‪ .‬احساسی آمیخته به‬


‫اضطراب‪ ،‬خشم و نگرانی چشمهای مرد رو پوشونده بودن‪.‬‬

‫تهیونگ سعی کرد قلبش رو آروم کنه‪" ،‬هوپی‪ ،‬به جونگوک نگو توی‬
‫دردسر افتادم‪ "،‬قلب پسر با فکر اینکه جونگوک برگرده و توی خونه‬
‫دنبالش بگرده از درد مچاله شد و با صدای لرزونی زمزمه کرد‪،‬‬
‫"مراقبش باش‪".‬‬

‫چشمهای هوپی خیس بودن‪ .‬مرد چیز نامفهموی رو داد زد و صداش‬


‫توی آرنج جکسون خفه شد‪.‬‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید‪ .‬برگشت‪ ،‬از کنگپی بیرون رفت و به سمت‬
‫ماشینی که منتظرش بود قدم برداشت‪.‬‬

‫صدای جونگوک توی ذهنش پیچیده بود‪.‬‬

‫"گوکی همین االن میاد خونه هیونگی!"‬

‫تهیونگ صبر کرد تا توی ماشین بشینه و بعد اجازه داد اشک هاش‬
‫گونه هاش رو تر کنن‪.‬‬
‫‪433‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪18.‬‬

‫وقتی جکسون گلوش رو رها کرد‪ ،‬چند ثانیه طول کشید تا نفس هوپی‬
‫به حالت عادی برگشت و مرد قبل از اینکه هوپی بتونه کاری کنه از‬
‫پنجره بیرون پرید‪.‬‬

‫"لعنتی!"هوپی با خشم تمام وسایل روی میزش رو پایین ریخت‪.‬‬


‫وسایل با صدای بلندی روی زمین افتادن‪ ،‬و بعد سکوت دوباره ی تموم‬
‫فضای اتاق رو در بر گرفت‪.‬‬

‫هوپی موهاش رو عقب زد و با چشمهای بسته نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫در خونه همونطور که اون مرد وسط اتاقش ایستاده بود و توی‬
‫افکارش غرق شده بود باز شد‪ .‬صدای قدم های سه نفر‪ ،‬به همراه‬
‫حرف زدن و خندیدنشون رو شنید‪.‬‬

‫"هوپی‪ ،‬تهیونگ‪ ،‬ما برگشتیم!"‬


‫‪434‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫صدای یونگی به گوش های مرد رسید‪ .‬هوپی با شنیدن اسم تهیونگ‬
‫دندون هاش رو روی هم سایید‪.‬‬

‫چند لحظه بدون هیچ جواب دادنی اونجا ایستاد‪ .‬هیچکس دیگه‬
‫صداش نزد‪ ،‬احتماال چون فکر کرده بودن اون خونه نیست‪ .‬چند لحظه‬
‫گذشت تا اینکه هوپی متوجه شد اونجا ایستادنش قرار نیست چیزی‬
‫رو حل کنه‪ .‬باید مرد میشد و مسئولیت اتفاقی که افتاده بود رو قبول‬
‫میکرد‪.‬‬

‫نفس سنگین دیگه ای کشید و بعد از اتاق بیرون رفت و به سمت اتاق‬
‫پایین راهرو رفت‪.‬‬

‫یونگی هنوز جلوی در ایستاده بود و به حرف یکی میخندید‪ ،‬در‬


‫حالیکه نامجون و سوکجین روی مبل افتاده بودن‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬تهیونگ کج‪ -‬وات د فاک!"چشمهای یونگی با دیدن وضعیت‬


‫رهبرش گشاد شدن‪ .‬مرد با تعجب قدمی به جلو برداشت‪.‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬چه بالیی سر صورتت اومده؟!" نامجون با نفس بلندی‬


‫پرسید و روی پاهاش ایستاد‪.‬‬
‫‪435‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی ناله ای کرد و صورتش رو توی دستهاش مخفی کرد‪" ،‬گوش کن‪.‬‬
‫نترسید‪ ،‬باشه؟"‬

‫چشمهای سوکجین تنگ شدن‪ .‬مرد آروم روی پاهاش ایستاد و با لحن‬
‫مشکوکی پرسید‪" ،‬هوپی — تهیونگ کجاست؟"‬

‫هوپی دستهاش رو از روی صورتش برداشت و با چهره ی گُر گرفته ای‬


‫آهی کشید‪" ،‬جئون گرفتش‪".‬‬

‫نامجون و سوکجین نفس متعجبی کشیدن‪ ،‬اما یونگی با عصبانیت‬


‫غرید‪.‬‬

‫مرد به سرعت جلوی هوپی رفت و یقه ی پیرهنش رو چنگ زد‪" ،‬همین‬
‫االن چی گفتی؟! گرفتش؟!"‬

‫"دستت رو بکش کنار یونگی!" هوپی با چشمهای تاریکی غرید‪" ،‬من‬


‫هنوز هم لیدرتم‪ ،‬فهمیدی؟!"‬

‫‪436‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫لبهای یونگی با عصبانیت جمع شدن‪ .‬بنظر میومد میخواست چیز‬


‫دیگه ای بگه‪ ،‬اما در عوض دستهاش رو پایین انداخت و قدمی به‬
‫عقب برداشت‪.‬‬

‫"هوپی‪ "،‬سوکجین با صدای نرمتری گفت‪" ،‬چه اتفاقی افتاد؟"‬

‫"یه یارویی توی دفترم غافلگیرم کرد‪ "،‬هوپی با یادآوردی اون اتفاق با‬
‫عصبانیت غرید‪" ،‬لعنتی از پنجرم اومده بود داخل‪ ،‬عوضی‪"-‬‬

‫"این توضیح نمیده چجوری تهیونگ رو گرفتن!" یونگی با چهره ای که‬


‫هنوز از عصبانیت درهم رفته بود بین حرف مرد پرید‪" ،‬اون بچه‬
‫مسئولیت منه هوپی! داری بهم میگی یک نفر تونست اون رو جلوی‬
‫چشمهای تو ببره؟!"‬

‫"نه احمق! دارم بهت میگم تهیونگ با پاهای خودش از اینجا رفت!"‬
‫هوپی هیس کشید‪" ،‬یارو یه چاقو گذاشته بود روی گلوی من! تهیونگ‬
‫رفت چون چاره ی دیگه ای نداشت!"‬

‫رنگ از چهره ی سوکجین پرید‪ .‬نامجون هنوز شوکه بنظر میرسید‪ ،‬در‬
‫حالیکه یونگی فقط سرش رو تکون داد‪.‬‬
‫‪437‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"این نمیتونه اتفاق بیفته‪ "،‬مرد با ناله ای گفت‪ ،‬روی مبل افتاد و‬
‫صورتش رو توی دستهاش پنهون کرد‪" ،‬االن من باید به جونگوک چی‬
‫بگم؟! که دوست پسرش رو ُگم کردم؟!"‬

‫چهره ی هوپی با یادآوری پسر کوچیکتر درهم رفت‪.‬‬

‫"فقط آروم باشید!" سوکجین غرید‪" ،‬دیوونه شدن شما قرار نیست‬
‫چیزی رو حل کنه!"‬

‫"االن قراره چه غلطی کنیم؟!"یونگی یکدفعه منفجر شد‪ .‬رگ روی‬


‫گردنش با عصبانیت نبض میزد و صورتش از خشم قرمز شده بود‪،‬‬
‫"جئون لعنتی میکشتش سوکجین! اون بچه رو میکشه‪ ،‬نمیفهمی؟!"‬

‫چهره ی سوکجین تاریک شده بود‪" ،‬داد زدن سر من قرار نیست قضیه‬
‫رو حل کنه یونگی‪ .‬میدونم تهیونگ توی دردسره‪ ،‬باشه؟ هممون‬
‫میدونیم! ولی دیوونه شدن تو کاری جز راه رفتن روی اعصاب بقیه‬
‫نمیتونه بکنه!"‬

‫‪438‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حق با جینه‪ "،‬باالخره نامجون گفت‪ .‬جدی بنظر میرسید و نگاه بی‬
‫احساسش به َفرش خیره شده بود‪" ،‬باید یک نقشه ی خوب بکشیم‪.‬‬
‫اولین چیزی که باید بفهمیم اینه که کجا بردنش‪".‬‬

‫"انقدر احمق نیستن که اون رو به َم َقر بنگتن برگردونن‪ "،‬هوپی با لحن‬


‫خشکی گفت‪" ،‬ما تموم راه های خروج و ورود اونجا رو بلدیم‪".‬‬

‫"دقیقا‪ "،‬یونگی هیس کشید‪" ،‬حتی شک دارم االن توی ُکره باشن!"‬

‫"خیلی خب‪ ،‬فعال اون رو فراموش کنید‪ "،‬سوکجین بین حرفشون‬


‫پرید‪ ،‬لب پایینش رو گاز گرفته بود و مضطرب تر از لحظاتی پیش‬
‫بنظر میرسید‪" ،‬باید بشینیم و تموم جاهایی که ممکنه برده باشنش رو‬
‫بررسی کنیم‪ ،‬ولی بعدا اینکارو میکنیم‪ .‬هر چی نباشه هممون میدونیم‬
‫که جئون قرار نیست به این زودی بکشتش‪ ،‬این استایلش نیست‪".‬‬

‫"درسته‪ ،‬وقت داریم‪ "،‬نامجون با جدیت اضافه کرد‪" ،‬فعال باید درباری‬
‫مشکل دیگه ای حرف بزنیم — "‬

‫"جونگوک‪ ".‬هر چهار مرد با هم اون اسم رو زمزمه کردن و به هم‬


‫خیره شدن‪.‬‬
‫‪439‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی یونگی با بی میلی درهم رفته بود‪" ،‬من — من قرار نیست‬


‫چیزی بهش بگم! اگه من بهش بگم از دستم ناراحت میشه!"‬

‫”خب‪ ،‬من هم نمیگم!“ هوبی با چهره ی رنگ پریده ای جواب داد‪.‬‬

‫"عجب احمقی هستید!" سوکجین هیس کشید‪" ،‬کی اهمیت میده کی‬
‫بهش بگه؟! نکته ی مهم اینه که چی بهش بگیم! نمیتونیم واضح بهش‬
‫بگیم تهیونگ رو دزدیدن!"‬

‫"هر چیزی که هست‪ ،‬باید — " نامجون یکدفعه نمیتونست به چشم‬


‫کسی خیره بشه‪" ،‬باید یکجورهایی — ُمبهم بنظر بیاد‪ .‬چون‬
‫نمیدونیم — " مرد چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید‪ .‬صداش‬
‫تاریک شده بود‪" ،‬نمیدونیم‪ ،‬اوم‪ ،‬نمیدونیم قراره برگرده یا نه‪ .‬باید‬
‫جونگوک رو برای هر نتیجه ای آماده کنیم‪".‬‬

‫"لعنت به اون!" یونگی یکدفعه غرید و با خشم روی پاهاش ایستاد‪،‬‬


‫"قراره نجاتش بدیم نامجون! کیم تهیونگ قرار نیست جلوی چشمهای‬
‫من بمیره‪ ،‬فهمیدی؟!"‬

‫‪440‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نامجون آه خسته ای کشید و شقیقه هاش رو ماساژ داد‪" ،‬فقط دارم‬


‫میگم که ممکنه یونگی‪ ،‬باید واقع بین باشی و احتماالت رو در نظر‬
‫بگیری‪"-‬‬

‫"لعنت به واقع بین بودن!"‬

‫یونگی میخواست همون لحظه به مرد حمله کنه‪ ،‬اما دو چیز جلوش‬
‫رو گرفتن‪.‬‬

‫یک‪ ،‬سوکجین که بینشون پرید تا جلوی هر دعوای احتمالی رو بگیره‪.‬‬

‫هر چند اون چیزی نبود که یونگی رو سرجاش خشک کرد‪.‬‬

‫چیزی که یونگی رو نگه داشت‪ ،‬صدای موتور سیکلتی بود که داشت‬


‫به خونه نزدیک میشد‪.‬‬

‫"خودشونن؟" سوکجین زمزمه کرد و به هوبی خیره شد‪.‬‬

‫هوپی بی صدا سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪441‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جو متشنج خونه یکدفعه چند برابر شده بود و هر چهار مرد‬
‫نمیدونستن باید چیکار کنن‪.‬‬

‫باالخره‪ ،‬سوکجین به سمت در رفت‪.‬‬

‫"همتون فقط خفه شید باشه؟" مرد با لحن خشکی گفت‪" ،‬هر چیزی‬
‫که من گفتم تایید کنید‪".‬‬

‫یونگی دوباره روی مبل افتاد‪ ،‬سرش رو توی دستهاش فرو کرد و با‬
‫صدای مضطربی غرید‪" ،‬جیمین من رو میکشه!"‬

‫"خفه شو!" سوکجین با حرص جواب داد و در خونه رو باز کرد‪.‬‬

‫چند دقیقه گذشت‪ ،‬تا اینکه صدای موتور نزدیک تر شد‪ .‬صدای‬
‫خاموش شدن موتور‪ ،‬و بعد صدای خنده های بلندی به گوش رسید‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬باید کمکم کنی پاکت هارو ببریم‪ "،‬جیمین غر زد‪.‬‬

‫"هیونگی‪ ،‬زود باش!" صدای پر از اشتیاق جونگوک به گوش رسید‪،‬‬


‫"ته ته منتظره!"‬

‫‪442‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی لبش رو گزید‪ .‬بنظر میومد یونگی دوست داشت گریه کنه!‬
‫نامجون هنوز به هیچکس نگاه نمیکرد و با نگاه خالی به فرش خیره‬
‫شده بود‪.‬‬

‫باالخره جیمین قدم توی ایوان خونه گذاشت‪.‬‬

‫لبخندش با دیدن چهره ی چهار مرد توی خونه از روی چهرش افتاد‪.‬‬

‫"چی شده؟" پسر به سرعت پرسید و پاکت های خرید توی دستش رو‬
‫زمین گذاشت‪.‬‬

‫"یک دقیقه صبر کن‪ ،‬بهت میگیم‪ "،‬سوکجین با سرعت زمزمه کرد‪ .‬مرد‬
‫از پشت جیمین به جونگوک که داشت از پله های ایوان باال میومد‬
‫نگاه کرد‪" ،‬فقط جلوی گوک ساکت بمون باشه؟"‬

‫جیمین به زحمت سرش رو تکون داد و جونگوک همون لحظه بی خبر‬


‫از زمزمه های آرومشون بهشون رسید‪.‬‬

‫"سالم هیونگی!" پسر با چهره ی روشنی و خنده ی خرگوشی ای که‬


‫روی لبهاش بود به سوکجین گفت‪.‬‬
‫‪443‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هی گوکی‪ "،‬سوکجین گفت و به زور لبخندی که امیدوار بود تلخ‬


‫نباشه زد‪" ،‬بنظر میاد کلی دامن خوشگل خریدی‪ ،‬نه؟"‬

‫"آره!" پسر کوچیکتر یکی از پاکت هایی که جیمین روی زمین گذاشته‬
‫بود رو برداشت و اون رو محکم جلوی سینش گرفت‪" ،‬ته ته کجاست؟‬
‫گوکی میخواد االن براش َفشن شو بذاره!"‬

‫صدای غره ای از گلوی یونگی خارج شد و مرد دستش رو جلوی‬


‫دهنش گرفت‪ .‬چشمهای جیمین تنگ شدن و پسر با شک به دوست‬
‫پسرش نگاه کرد‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬ته ته داره‪ ...‬قایم باشک بازی میکنه!" سوکجین آروم دروغ‬
‫گفت و چهرش از حرفهای خودش درهم رفت‪" ،‬االن قایم شده‪ ،‬باشه؟"‬

‫"اوه! پس بریم پیداش کنیم!" جونگوک پاکتی که دستش بود رو زمین‬


‫انداخت و آستین مرد بزرگتر رو کشید‪ .‬سوکجین با نگرانی به نامجون‬
‫نگاه کرد‪.‬‬

‫بعد از چند لحظه‪ ،‬هوپی دستش رو به سمت پسر کوچیکتر دراز کرد و‬
‫گفت‪" ،‬چطوره اول اتاق خواب هارو بگردیم گوکی؟"‬
‫‪444‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با اشتیاق قبول کرد‪" ،‬هیونگی‪ ،‬آماده باشی یا نه‪ ،‬گوکی داره‬
‫میاد!"‬

‫به محض اینکه اونها اتاق رو ترک کردن جیمین به سمت سوکجین‬
‫رفت‪" ،‬اینجا چه خبره؟!"‬

‫نگاه سوکجین به سمت یونگی چرخید‪" ،‬چطوره یونگی بهت بگه؟"‬

‫مرد مو نعنایی چشم غره ای به دوستش رفت‪" ،‬فاک یو جین!"‬

‫جیمین که با گذشت هر ثانیه گیج تر و نگران تر میشد حاال جلوی‬


‫دوست پسرش ایستاده بود‪.‬‬

‫"چی شده یونگی؟! بهم بگو چه خبره!"‬

‫یونگی نگاهی به جیمین کرد و شونه هاش فرو افتادن‪.‬‬

‫"تهیونگ رفته‪ "،‬مرد آهی کشید‪" ،‬جئون گرفتتش‪".‬‬

‫جیمین از شوک قدمی به عقب برداشت‪" ،‬اون — چی؟! چجوری؟!"‬

‫‪445‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یکنفر از پنجره ی هوپی داخل اومده و بهش حمله کرده‪ "،‬نامجون با‬
‫لحن تلخی توضیح داد و جیمین شوکه به سمتش برگشت‪" ،‬تهیونگ با‬
‫پای خودش از اینجا رفته‪ ،‬تا از هوپی محافظت کنه‪".‬‬

‫"من‪ ...‬فاک! باید نجاتش بدیم!" جیمین به سرعت گفت و وقتی‬


‫هیچکس جوابی بهش نداد چشمهاش گشاد شدن‪" ،‬قراره نجاتش‬
‫بدیم‪ ،‬مگه نه؟!"‬

‫"معلومه که میدیم!" یونگی با حرص جواب داد‪" ،‬اون االن یکی از‬
‫ماهاست! قرار نیست رهاش کنیم!"‬

‫"ولی اول باید بفهمیم کجا بردنش‪ "،‬سوکجین با نگرانی گفت‪" ،‬و در‬
‫حال حاظر‪ ،‬باید ببینیم به جونگوک چی بگیم‪ .‬این قایم باشک بازی‬
‫حداکثر تا چند دقیقه ی دیگه جواب میده‪".‬‬

‫"خدای من‪ ،‬خیلی ناراحت میشه‪ "،‬جیمین با لحن ترسونی زمزمه کرد‪.‬‬

‫یونگی غره ی دیگه ای داد‪" ،‬باورم نمیشه فقط واسه دو ساعت رفتیم‬
‫و یکی اون بچه رو دزدید! جئون حتما این خونه رو زیر نظر داره!‬
‫کشیک میداده تا ببینه ما کی میریم!"‬
‫‪446‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اینجا جامون امن نیست‪ "،‬نامجون با لحن تلخی تایید کرد‪" ،‬باید زود‬
‫اینجارو ترک کنیم‪ .‬ممکنه آدم های دیگه ای توی راه باشن‪".‬‬

‫جیمین با نگرانی سرش رو تکون داد‪" ،‬جونگوک قرار نیست بدون‬


‫تهیونگ هیچ جایی بیاد! امکان نداره!"‬

‫سوکجین با آهی پیشونیش رو ماساژ داد‪" ،‬میدونم‪ .‬ولی باید یه راهی‬


‫پیدا کنیم‪ .‬حق با جونه‪ ،‬اینجا امن نیست‪"-‬‬

‫"‪...‬دیدی گوکی؟ توی هال هم نیست‪".‬‬

‫همه ی چشمها به سمت جونگوکی که از چهارچوب در داخل شد‬


‫برگشت‪ .‬پسر با اخم بزرگی روی صورتش تموم اتاق رو زیر نظر گرفت‪.‬‬

‫هوپی چند قدم پشت سرش ایستاده بود و با اضطراب به بقیه خیره‬
‫شده بود‪.‬‬

‫جونگوک هوفه ای داد و دستهاش رو روی سینش گره زد‪" ،‬جیمینی‬


‫هیونگ!" پسر ناله کرد‪" ،‬ته ته نمیاد بیرون!"‬

‫‪447‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین لبهاش روی هم ف ُشرد‪" ،‬شاید خوب بلده کجا قایم بشه‬
‫گوکی‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و موهاش روی صورتش فرو ریختن‪،‬‬


‫"نههه! گوکی همه جا رو گشته!"‬

‫"این واقعا مزخرفه!" یونگی از روی مبل زمزمه کرد‪ .‬مرد حتی‬
‫نمیتونست به صورت برادرش که داشتن فریبش میدادن نگاه کنه‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬شاید توی یکی از اتاق های پشتی باشه‪ "،‬نامجون پیشنهاد‬
‫داد و یونگی رو نادیده گرفت‪" ،‬چطوره بریم اونجارو نگاه کنی‪"-‬‬

‫"ته ته!" همه شوکه به جونگوک که یکدفعه چرخید و دستهاش رو دور‬


‫دهنش حلقه کرد تا داد بزنه خیره شدن‪" ،‬هیونگی! بیا بیرون! گوکی‬
‫دیگه نمیخواد بازی کنه!"‬

‫"نمیتونم اینکارو کنم‪ "،‬یونگی زمزمه کرد و بنظر میومد حالش داره‬
‫بد میشه‪ .‬مرد یکدفعه روی پاهاش ایستاد‪ ،‬از خونه بیرون رفت و در‬
‫رو پشت سرش بهم زد‪.‬‬

‫‪448‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین عاجزانه به سوکجین نگاه کرد‪.‬‬

‫"من میریم پیشش‪ "،‬نامجون گفت‪" ،‬هوپی‪ ،‬باهام بیا‪".‬‬

‫"من هم میرم پیش جونگوک‪ "،‬جیمین با خستگی گفت‪" ،‬سوکجین؟"‬

‫"باهات میام‪ "،‬مرد بزرگتر گفت و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫از هم جدا شدن‪ ،‬جیمین و سوکجین به سمت راهرویی رفتن که‬


‫جونگوک به سمت دوییده بود‪.‬‬

‫"جیمینی هیونگ!" جونگوک از یکی از در ها بیرون اومد‪ .‬چهرش فرو‬


‫افتاده بود و چشمهاش خیس بودن‪" ،‬گ‪-‬گوکی نمیتونه ته ته رو پیدا‬
‫کنه!"‬

‫"اوه گوکی‪ "...‬سوکجین زمزمه کرد و نگاهی با جیمین که سرش رو با‬


‫ناراحتی تکون داد رد و بدل کرد‪.‬‬

‫"گوکی همه جا رو گشته!" پسر کوچیکتر ناله کرد‪ .‬لب پایینش‬


‫میلرزید‪" ،‬ب‪-‬بگو بیاد بیرون!"‬

‫‪449‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد و اشک های خودش رو کنار زد‪،‬‬


‫"جونگوکی — ب‪-‬باید با هم حرف بزنیم‪".‬‬

‫جونگوک پاش رو روی زمین کوبوند‪" ،‬ولی هیونگی‪ ،‬ته ته‪"-‬‬

‫"جونگوک!" سوکجین با لحن تندی پسر رو سرزنش کرد‪ .‬صداش بوی‬


‫اخطار میداد‪" ،‬باهامون بیا توی آشپزخونه‪ ،‬باشه؟ اونجا درباره ی ته‬
‫ته حرف میزنیم‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک با شنیدن لحن سرزنش گر هیونگش گشاد شدن‪ ،‬اما‬


‫کمی آرومتر شد‪ .‬سرش رو با لبهای آویزون تکون داد و دستش رو به‬
‫سمت جیمین گرفت‪ .‬جیمین دست پسر رو گرفت و لبخند مهربونی‬
‫بهش زد‪ .‬دست پسر رو ف ُشرد و با هم به سمت آشپزخونه رفتن‪.‬‬

‫با هر قدمی که میرفتن لبخند جیمین کمرنگ تر میشد‪ .‬سوکجین از‬


‫روی شونه ی جونگوک نگاهی بهش انداخت‪ ،‬چشمهای هر دو سوالی‬
‫که توی ذهنشون داشتن رو فریاد میزدن‪.‬‬

‫‪450‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫’حاال باید بهش چی بگیم؟‘‬

‫***‬

‫تهیونگ نمیتونست ببینه‪.‬‬

‫وقتی ماشین حرکت کرده بود چشمبندی روی چشمهاش بسته شده‬
‫بود‪ .‬تقریبا ممنون این موضوع بود‪ ،‬چون راحتتر میتونست گریه‬
‫کردنش رو پنهون کنه‪.‬‬

‫’خودت رو جمع و جور کن!‘ پسر با خودش فکر کرد و نفس لرزونی‬
‫کشید‪ .‬اشکهای خشک شده ی روی صورتش چسبناک شده بودن‪.‬‬

‫‪451‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دستهاش روی پاهاش مشت شده بودن و حداقل خوشحال بود که‬
‫کسی بهش دستبند نزده بود یا اونهارو نبسته بود‪ ...‬هر چند شک‬
‫داشت تا ابد اینجوری بمونه!‬

‫ماشین تا االن توی سکوت کامل فرو رفته بود‪ .‬نمیدونست چند نفر‬
‫داخلش بودن‪ ،‬چه نوع ماشینی بود‪ ،‬یا کجا داشت میرفت‪.‬‬

‫"د‪-‬داریم کجا میریم؟" پسر با تردید پرسید‪ .‬بنظرش پرسیدنش ضرری‬


‫نداشت‪ ،‬هر چند توقع جوابی نداشت!‬

‫و البته که سکوت جوابش شد‪.‬‬

‫با خودش فکر کرد اصال جکسون توی ماشین بود یا نه‪ .‬شاید تهیونگ‬
‫میتونست اون رو متقاعد کنه‪ .‬اونها با هم دوست بودن‪ ،‬مگه نه؟‬
‫حداقل امیدوار بود که اون مرد با چشم بسته بهش خیانت نمیکرد و‬
‫اون رو به سمت مرگش نمیبرد!‬

‫"جکسون؟"‬

‫سکوت‪.‬‬
‫‪452‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جکسون گوش کن‪ .‬نمیدونم اینجایی یا داری گوش میدی‪ ،‬اما فکر‬
‫میکنم که داری میکنی‪ .‬گوش کن مرد — این دیوونگیه! لطفا! بذار من‬
‫برم!"‬

‫صدای جا به جا شدن پا و بعد سرفه ای شنیده شد‪ ،‬اما هیچکس‬


‫چیزی نگفت‪.‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید و دوباره ادامه داد‪" ،‬رفیق‪ ،‬من‬
‫نمیدونم ما با هم دوستیم یا نه‪ .‬من دوست دارم فکر کنم که هستیم‪،‬‬
‫ولی شاید تو فقط داری کارت رو انجام میدی! اصال هر چی‪ ،‬اشکالی‬
‫نداره‪ ،‬میفهمم‪ ،‬ولی من میدونم تو به جونگوک اهمیت میدی! سالها‬
‫ازش محافظت کردی! نمیتونی اینجوری بهش آسیب بز‪"-‬‬

‫"من هیچکاری با جونگوک نمیکنم‪ "،‬صدای خشمگین جکسون باالخره‬


‫به گوش رسید‪" ،‬اون حالش خوبه‪ .‬هیچکس بهش دست نمیزنه‪ .‬حاال‬
‫خفه شو!"‬

‫"ممکنه بهش دست نزنی‪ ،‬ولی اگه فکر میکنی االن حالش خوبه فقط‬
‫داری خودت رو گول میزنی!" تهیونگ با خشم جواب داد‪،‬‬

‫‪453‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"االن احتماال دیوونه شده از بس فکر کرده من کجام! من هیچوقت‬


‫بدون خداحافظی اون رو ترک نمیکنم عوضی!"‬

‫چند لحظه ی دیگه سکوت برقرار شد و بعد صدای سرفه ی دیگه ای به‬
‫گوش رسید‪.‬‬

‫’واقعا داره نادیدم میگیره؟!‘ تهیونگ ناباورانه با خودش فکر کرد‪،‬‬


‫"اوه‪ ،‬واقعا بالغی! راحت باش‪ ،‬وانمود کن صدام رو نمیشنوی! ولی‬
‫میدونی‪ ،‬اگه جئون من رو بکشه‪ ،‬جونگوک نابود میشه! میفهمی؟!‬
‫میدونم میتونی صدام رو بشنوی جکس‪"-‬‬

‫"توآن‪ ،‬دهن َبند کجاست؟"‬

‫چشمهای تهیونگ گشاد شدن‪ .‬پسر دهنش رو باز کرد تا مقاومت کنه‪،‬‬
‫اما انگشت های خشنی گلوله ی پارچه ای رو توی دهنش فرو کردن‪.‬‬

‫پسر چند لحظه عُ ق زد و چشمهاش از اشک خیس شدن‪.‬‬

‫"آرومتر مرد‪ "،‬جکسون غرید‪ .‬گلوله ی پارچه کمی پایین تر رفت و‬


‫زبون تهیونگ از زیرش رها شد‪.‬‬
‫‪454‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ غره ی آرومی داد و انگشت هاش با حرص تکون خوردن‪.‬‬


‫سعی کرد جلوی خودش رو برای باال آوردن دستهاش و بیرون آوردن‬
‫پارچه از دهنش بگیره‪ .‬فکر میکرد فقط چون باهاشون مقابله نکرده‬
‫بود دستهاش رو نبسته بودن — کاری که نمیخواست ریسک انجام‬
‫دادنش رو کنه و توجه اونهارو به دستهاش جلب کنه‪.‬‬

‫"متاسفم مرد‪ "،‬صدای خشک جکسون با لحن عذرخواهانه ای به‬


‫گوشش رسید‪" ،‬ولی داری سر آدم اشتباهی غر میزنی‪ ،‬باشه؟ برو سر‬
‫جئون داد بزن! من فقط دارم دستورات اون رو انجام میدم!"‬

‫تهیونگ در جواب غره ای داد‪.‬‬

‫حاال با چشمهای بسته و دهن ساکت شده سرش رو به صندلیش تکیه‬


‫داد‪ .‬گوشهاش گرفته بودن‪ ،‬نشونه ی اینکه داشتن توی سرباالیی‬
‫رانندگی میکردن‪.‬‬

‫سعی کرد آروم باشه و مضطرب نشه‪ .‬داشتن کدوم گوری میرفتن؟!‬

‫"سعی میکنم خبری به دست جونگوک برسونم‪ "،‬جکسون یکدفعه‬


‫گفت‪ ،‬لحنش آرومتر شده بود‪.‬‬
‫‪455‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ میدونست از اینکه دهن اون رو مثل یه حیوون بسته بود‬


‫عذاب وجدان داشت‪.‬‬

‫"میگم بهش بگن حالت خوبه‪ ،‬باشه؟"‬

‫تهیونگ از بین پارچه ی توی دهنش غرید‪" ،‬چقدر مهربون!" که فقط به‬
‫شکل صدا های نامفهموی به گوش رسید‪.‬‬

‫"تقریبا رسیدیم‪ ".‬اینبار توان بود که صحبت میکرد‪ .‬تهیونگ صدای‬


‫مرد رو از زمانی که اون و جکسون به ژاپن رفته بودن و اون مراقب‬
‫جونگوک مونده بود به یاد داشت‪ .‬دلش میخواست دستهاش رو دراز‬
‫کنه و مشتی به صورت مرد بکوبونه‪ ،‬چون اون رو یاد جونگوک‬
‫انداخته بود!‬

‫با خودش فکر کرد یعنی حال پسر کوچیکتر االن چطور بود‪ ،‬متوجه‬
‫رفتن اون شده بود یا نه‪ .‬اگه شده بود‪ ،‬بقیه چجوری داشتن آرومش‬
‫میکردن‪.‬‬

‫آهی کشید که به زحمت از پشت دهن بندش به گوش رسید‪.‬‬

‫‪456‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یکدفعه موتور ماشین صدایی داد و بعد ایستاد‪ .‬تهیونگ فکر کرد‬
‫ماشین خراب شده که صدای زمزمه ی آروم جکسون رو شنید‪،‬‬

‫"قبل از اینکه بیاریمش بیرون دستهاش رو با دستنبند ببند‪".‬‬

‫حاال شانس فرار داشت‪.‬‬

‫تهیونگ نفس رو حبس کرد‪ ،‬منتظر موند تا لمس دستی رو ُمچ دستش‬
‫رو حس کرد‪.‬‬

‫به سرعت زانوش رو باال آورد و آرزو کرد که محاسباتش درست از آب‬
‫در بیاد‪.‬‬

‫و البته که زانوش با جسم محکم و تیزی برخورد کرد‪ ...‬احتماال َفک‬


‫توآن!‬

‫"فاک!"‬

‫یکنفر توی صندلیش جا به جا شد‪.‬‬

‫"چی شده؟!" جکسون پرسید‪.‬‬


‫‪457‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"با زانو زد توی صورتم!"‬

‫"خب فقط اونجا نشین! دستهاش رو ببند!"‬

‫اما تهیونگ همین حاال هم چشم بند رو از روی چشمهاش کنده بود‪.‬‬
‫دهن بند رو از توی دهنش بیرون انداخت و به توآن حمله کرد‪.‬‬

‫"فاک! گمشو اونور!" توآن با تهیونگ گالویز شد و پسر ُمچهای مرد رو‬
‫به زور باالی سرش برد‪.‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید و دستهای توآن رو پشت‬


‫گردنش پیچوند‪ .‬صدای ناله های مرد با پیچونده شدن دستهاش بلندتر‬
‫شدن‪.‬‬

‫"ن‪-‬نکن! دستهام!" چشمهای مرد با شنیدن صدای شکستن چیزی گشاد‬


‫شدن‪ .‬رنگ از چهرش پرید‪ ،‬بدنش یکدفعه ُشل شد و دستهاش پایین‬
‫افتادن‪.‬‬

‫‪458‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"دستهاش رو شکوندی؟!" جکسون با صدای بلندی پرسید و از توی‬


‫صندلیش بیرون پرید‪ .‬در ماشین رو باز کرد و به صورت توآن که بنظر‬
‫میومد داره از حال میره ضربه زد‪" ،‬توآن؟! بیدار بمون مرد!"‬

‫تهیونگ همون لحظه هم از بدن مرد جدا شده بود و داشت به سمت در‬
‫اونطرف ماشین میرفت‪ .‬در رو باز کرد و با نفس سنگینی بیرون پرید‪.‬‬

‫جکسون با ناسزایی سر توآن رو پایین انداخت و ماشین رو دور زد‪.‬‬


‫سریع بود‪ ،‬سریعتر از تهیونگ و به سرعت بهش رسید‪.‬‬

‫"تهیونگ وایسا!" مرد غرید و شونه ی پسر رو چنگ زد‪.‬‬

‫تهیونگ عقب کشید‪ ،‬دست چپش رو چرخوند و مشتی به َفک مرد زد‪.‬‬
‫جکسون که توقع اون مشت رو نداشت چند لحظه با چشمهای گشاد‬
‫شده تلو تلو خورد‪.‬‬

‫"گمشو کنار!" تهیونگ غرید و به سرعت چرخید‪.‬‬

‫میتونست صدای ناسزای دوباره ی جکسون رو بشنوه‪ .‬مرد در حالیکه‬


‫چونش رو نگه داشته بود دست دیگش رو دراز کرد‪.‬‬
‫‪459‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بچه لب پرتگاه یه ُقله ایم! راهی واسه فرار نداری!"‬

‫تهیونگ نادیدش گرفت و ازش دورتر شد‪.‬‬

‫موفق شد کمی دورتر بره تا اینکه جکسون دوباره گرفتش‪ .‬تهیونگ‬


‫دقیق کنار پرتگاه ُقله ایستاد‪ .‬نفس هاش به شماره افتاده بودن‪،‬‬
‫چشمهای گشادش با اضطراب دنبال راه دیگه برای فرار میگشتن‪.‬‬

‫مردهای دیگه ای که تهیونگ نمیشناخت به جکسون ملحق شده بودن‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬اینها اسلحه دارن!" جکسون غرید‪ ،‬با فاصله ی چند قدم‬
‫بهش متوقف شد و چشم غره ای بهش رفت‪ ،‬نفس های مرد هم از‬
‫دویدن گرفته بودن‪" ،‬بهت شلیک میکنن بچه! نمیتونم متوقفشون کنم!‬
‫فقط برگرد داخل و این دیوونه بازی رو تموم کن!"‬

‫تهیونگ داد عصبانی زد‪ ،‬از اینکه دو َرش کرده بودن خشمگین بود و‬
‫لبهاش بدون خواست خودش باز شدن‪" ،‬فاک یو جکسون! پس بهم‬
‫شلیک کن! من اونجا نمیام‪ ،‬میشنوی؟!"‬

‫نگاه جکسون تاریک شد و چهرش گرفته‪" ،‬تهیونگ‪"-‬‬


‫‪460‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بیا در برابر همچین خواهش عاجزانه ای مقاومت نکنیم جکسون‪".‬‬

‫تمام سرها به سمت اون صدا چرخیدن و خون توی رگ های تهیونگ‬
‫منجمد شد‪.‬‬

‫جئون چند قدم اونطرف تر از مرد ها و جکسون ایستاده بود‪.‬‬

‫دستهاش رو توی جیب هاش فرو کرده و دکمه های باالی پیرهنش باز‬
‫بودن‪ .‬موهای مرتب و تمیزش برخالف همیشه بهم ریخته بودن و کت‬
‫و شلوار گرون قیمتش با یک پیراهن به همون قیمت و کُتی جا به جا‬
‫شده بودن‪.‬‬

‫زیادی راحت بنظر میرسید‪ .‬چشمهای تهیونگ به سمت آستین های باال‬
‫رفته ی مرد چرخیدن‪.‬‬

‫بنظر میومد آماده بود تا یکی رو تا حد مرگ کتک بزنه!‬

‫مرد پوزخندی زد و چشمهای سردش روی تهیونگ افتادن‪ .‬برای لحظه‬


‫ای چیزی جز سکوت و صدای حرکت باد بین برگ های کوه شنیده‬
‫نشد‪.‬‬
‫‪461‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وقتی مرد باالخره دهنش رو باز کرد‪ ،‬اون سه کلمه باعث شدن قلب‬
‫تهیونگ بایسته‪،‬‬

‫"بهش شلیک کنید‪".‬‬

‫***‬

‫"گوکی‪ ،‬تهیونگ حالش خوبه‪ ،‬بهت قول میدیم‪ ،‬لطفا گریه‪"-‬‬

‫جونگوک هق هق دیگه ای کرد‪ .‬پسر پشت میز غذاخوری نشسته بود و‬


‫صورتش رو با دستهاش پوشونده بود‪.‬‬

‫همون پوزیشنی که نیم ساعتی بود توش بود‪.‬‬

‫‪462‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی داره د‪-‬دروغ م‪-‬میگه!" جونگوک ناله کرد‪ .‬گونه های‬


‫قرمزش از اشک خیس بودن‪ .‬فقط سرش رو باال آورد تا داد بزنه و بعد‬
‫اون رو روی میز گذاشت‪ .‬شونه هاش از شدت هق هق هاش‬
‫میلرزیدن‪.‬‬

‫سوکجین با بیچارگی به جیمین که به اندازه ی خودش خسته بنظر‬


‫میرسید نگاه کرد‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬لطفا‪ "،‬جیمین عاجزانه گفت‪ .‬برای پنجمین بار سعی کرد‬
‫دستش رو روی شونه ی پسر بذاره‪ ،‬اما جونگوک کنارش زد‪.‬‬

‫"گ‪-‬گوکی ت‪-‬ته ته رو میخواد!" پسر با دستهای مشت شده چشمهاش‬


‫رو مالید و با ناله ی بلندی سرش رو تکون داد‪" ،‬ل‪-‬لطفا جیمینی‬
‫هیونگ! ته ته رو م‪-‬میخوام — "‬

‫"زود میاد خونه گوکی‪ "،‬جیمین با ناراحتی گفت‪" ،‬قول میدم‪ .‬فقط‬
‫مجبود بود یک مدت بره بیبی — "‬

‫‪463‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نههه!" جونگوک گریه کرد و چهرش فرو افتاد‪ .‬پسر با سکسکه به‬
‫سمت سوکجین برگشت‪" ،‬ج‪-‬جینی هیونگی‪ ،‬ل‪-‬لطفا‪ ،‬به ته ته بگو ب‪-‬‬
‫بیاد خونه! گوکی دلش براش تنگ شده! ل‪-‬لطفا هیونگی!"‬

‫"اوه خدای من‪ "،‬سوکجین با صدای شکسته ای زمزمه کرد‪" ،‬جونگوک‬


‫— من — من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم بیبی‪ .‬زود برمیگرده‬
‫عزیز دلم‪ ،‬ولی باید گریه کردن رو تموم کنی‪"-‬‬

‫جونگوک خودش رو روی زمین انداخت و صندلیش زیر پاهاش با‬


‫صدای بلندی پایین افتاد‪ .‬جیمین نفس بلندی کشید و سریع کنارش‬
‫زانو زد‪.‬‬

‫مچهای پسر کوچیکتر که داشت با عصبانیت بین هق هقش اونها رو به‬


‫زمین میکوبوند رو بین دستهاش گرفت‪.‬‬

‫"سوکجین‪ ،‬پاهاش رو بگیر!" جیمین غرید و سعی کرد به صورتش‬


‫مشت نخوره‪" ،‬جونگوک‪ ،‬تمومش کن! به خودت آسیب میزنی!"‬

‫جونگوک نادیدش گرفت و به تقال کردن ادامه داد‪ .‬هق هق هاش با هر‬
‫لگدی که میزد بلند تر میشدن‪.‬‬
‫‪464‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بشین روش!" سوکجین غرید و به زحمت لگد جونگوک رو جا خالی‬


‫داد‪" ،‬فقط‪ -‬آخ‪ ،‬جونگوک! باید تا وقتی خودش رو خسته کنه صبر‬
‫کنیم!"‬

‫"این ممکنه تا ابد طول بکشه!" جیمین با کالفگی گفت‪ .‬چشمهای‬


‫خیسش به جونگوک که با گلوی خسته ای جیغ میزد خیره شده بودن‪.‬‬

‫"راه دیگه ای نداریم!" سوکجین هیس کشید‪" ،‬اگه همینجوری به گریه‬


‫کردن ادامه بده باالخره خوابش میبره!"‬

‫بنظر ایده ی ناباورانه ای بنظر میرسید‪ ،‬اما سوکجین سالهارو با‬


‫جونگوک گذرونده بود و با عاداتش آشنایی داشت‪.‬‬

‫دقیقا نیم ساعتی گذشت تا اینکه جیمین بدن خواب جونگوک روی‬
‫مبل گذاشت‪.‬‬

‫"بیچاره‪ "،‬جیمین زمزمه کرد‪ .‬موهای پسر رو از روی پیشونیش کنار زد‬
‫و بوسه ای به پیشونیش زد‪" ،‬کامال خسته شد‪".‬‬

‫‪465‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خوبه‪ "،‬سوکجین آهی کشید‪ .‬مرد بزرگتر روی زمین نشست و‬


‫پیشونیش رو ماساژ داد‪" ،‬بیا امیدوار باشیم کل شب رو بخوابه‪".‬‬

‫جیمین آهی کشید و دستی توی موهاش کشید‪" ،‬یونگی برنگشت؟"‬

‫"هوپی مسیج داد‪ "،‬سوکجین گفت‪" ،‬نامجون بردتش تا با هم قدم‬


‫بزنن‪ .‬یکجورهایی داشته دیوونه میشد‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬جیمین با لحن مالیمی گفت‪ .‬به پاهاش خیره شده بود‪،‬‬
‫ابروهاش بهم گره خورده بودن‪.‬‬

‫"حالت خوبی مینی؟" سوکجین آروم پرسید‪.‬‬

‫"وقتی داشت دیوونه میشد‪ "،‬جیمین آروم زمزمه کرد‪" ،‬فقط‪ ...‬فقط‬
‫نمیفهمم چرا پیش من نیومد! من هم میتونستم باهاش حرف بزنم!‬
‫میفهمم که اون و نامجون سالهاست که با هم دوست های صمیمی ان‪،‬‬
‫میفهمم! فقط‪ ...‬یکم دردناکه!" جیمین فین فینی کرد و چشمهاش رو‬
‫پاک کرد‪،‬‬

‫‪466‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من هم میخوام اینجور مواقع گاهی کنارش باشم! هیچوقت از‬


‫مسائل شخصیش با من حرف نمیزنه! چه درباره ی جونگوک‪ ،‬چه‬
‫درباره ی مسائل گنگ‪ ،‬همیشه پیش تو یا نامجون میاد! فقط حس‬
‫میکنم هیچوقت درباره ی مسائل مهم با من حرف نمیزنه!"‬

‫"اون همین حاال هم فکر میکنه تو رو توی این سبک زندگی مزخرف‬
‫کشونده‪ "،‬سوکجین آروم گفت‪" ،‬فکر نمیکنه عادالنه باشه تا درباره ی‬
‫این مسائل بد باهات حرف بزنه‪ .‬تو هیچکدوم از اینهارو نخواستی‪"-‬‬

‫"چرا خواستم!" جیمین با حرص گفت‪" ،‬من خودم از هوپی خواستم‬


‫که عضو کنگپی بشم! خودم همه ی اینهارو خواستم سوکجین!‬
‫هیچکس من رو مجبور به کاری نکرده!"‬

‫"میدونم‪ "،‬سوکجین با مهربونی گفت‪" ،‬میفهمم مینی‪ .‬ناراحت‬


‫کنندست وقتی میخوای با کسایی که دوستشون داری درباره ی‬
‫مسائلی که ناراحتشون میکنه حرف بزنی‪ ،‬ولی حس میکنی نمیتونی‪.‬‬
‫ولی یکم طول میکشه تا یونگی باهات احساس راحتی کنه‪".‬‬

‫‪467‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بیشتر از یکسال گذشته‪ "،‬جیمین با ناراحتی زمزمه کرد‪" ،‬نباید از این‬


‫مرحله رد شده باشیم؟"‬

‫قبل از اینکه سوکجین بتونه جوابی بده‪ ،‬در باز شد‪ .‬جیمین به سرعت‬
‫آثار باقیمونده ی اشک روی چشمهاش رو پاک کرد و پشتش رو به در‬
‫کرد‪.‬‬

‫هوپی‪ ،‬نامجون و یونگی یکی یکی وارد شدن‪ .‬همشون آرومتر از قبل‬
‫بودن‪ ،‬اما جدی تر بنظر میومدن‪.‬‬

‫"خوابیده؟" نامجون پرسید و با تعجب به جونگوک نگاه کرد‪.‬‬

‫سوکجین آهی کشید‪" ،‬انقدر گریه کرد تا خوابش برد‪".‬‬

‫یونگی با غره ای پیشونیش رو ماساژ داد‪" ،‬خوبه‪ .‬گوش کنید‪ ،‬دربارش‬


‫حرف زدیم و فکر میکنیم بدونیم جئون ته رو کجا برده‪".‬‬

‫"عجب قدم مفیدی بوده پس!" جیمین با هوفه ای پیش خودش گفت‬
‫و دستهاش رو به سینه اش زد‪.‬‬

‫‪468‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین نگاهی بهش انداخت‪ ،‬یونگی با چشمهای عجیبی بهش نگاه‬


‫کرد و نامجون بی خبر از همه جا سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"بود‪ "،‬مرد گفت‪" ،‬یونگی و هوپی فهمیدن که منطقی ترین جایی که‬
‫جئون ته رو میبره تا چشم و گوش کسی بهش نرسه‪"-‬‬

‫"کوه وانگجو‪ "،‬هوپی ادامه داد‪" ،‬یونگی یکبار گفت که جئون خونه ای‬
‫اونجا داره‪ .‬منطقه ی نیست که کامال زیر نظر بنگتن باشه‪ ،‬برای همین‬
‫فکر کسی بهش نمیرسه‪".‬‬

‫"اینکه منطقه ی خصوصیه ای کارو براش راحتتر میکنه‪ "،‬یونگی‬


‫ادامه داد‪" ،‬جئون قراره تا اونجایی که میتونه تهیونگ رو قبل کشتنش‬
‫شکنجه بده‪ .‬مطمئنا یه جای خلوت هستن‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬این واقعا خیالم رو راحت میکنه!" جیمین با حرص گفت‪" ،‬پس‬
‫باید همین حاال بریم! چرا وایسادیم؟!"‬

‫"به دلیل چندتا چیز‪ "،‬هوپی با لحن خشکی گفت‪" ،‬اون خونه قراره‬
‫محاصره باشه‪ .‬این مثل حمله دفعه ی قبل نیست‪ .‬جئون توقع داره ما‬
‫اونجا بریم‪".‬‬
‫‪469‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حق با اونه‪ "،‬نامجون با نفس عمیقی گفت و با خستگی چند لحظه‬


‫چشمهاش رو بست‪" ،‬به افراد بیشتری نیاز داریم‪ .‬همینطور اسلحه‪".‬‬

‫"بنظر میاد به زمان بیشتری نیاز داریم!" سوکجین با عصبانیت گفت‪،‬‬


‫"آمادگی تمام چیزهایی که داری میگی کلی زمان میبره! نمیتونی‬
‫همینجوری بری توی خیابون و واسه خودت یه جعبه پر از اسلحه پیدا‬
‫کنی!"‬

‫"شاید تو نتونی‪ "،‬هوپی بین حرفش پرید و لبخند تاریکی زد‪" ،‬ولی‬
‫من میتونم‪ .‬میتونم توی بیست و چهار ساعت مهماتی که میخوایم با‬
‫افراد رو آماده کنم‪ .‬تا فردا شب میتونیم به سمت وانگجو حرکت‬
‫کنیم‪".‬‬

‫"اوه — باشه‪ "،‬جیمین نفسی کشید و گیج پلک زد‪" ،‬خوبه‪".‬‬

‫"صبح میریم به یه خونه ی امن‪ "،‬یونگی با چهره ی تاریکی اضافه‬


‫کرد‪" ،‬اینجا دیگه امن نیست‪ ،‬حاال که میدنیم از اینجا خبر داره‪"-‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی؟"‬

‫‪470‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫همه ی چشمهای توی اتاق به سمت جونگوک که آروم داشت مینشست‬


‫و چشمهای خواب آلودش رو با مشت هاش میمالید برگشتن‪.‬‬

‫"هی گوک‪ "،‬یونگی با لحن مالیمی گفت و به سرعت جلوی مبل‪ ،‬رو به‬
‫روی برادرش زانو زد‪ .‬موهای پسر رو از روی صورتش کنار زد و لبخند‬
‫کمرنگی زد‪" ،‬حالت چطوره؟"‬

‫جونگوک آروم پلک زد‪" ،‬ته ته کجاست؟"‬

‫جیمین و سوکجین اخم کردن‪ .‬یونگی نادیدشون گرفت و سعی کرد‬


‫چهرش رو آروم نگه داره‪" ،‬ته ته زود میاد خونه‪ ،‬باشه گوک؟ قول‬
‫میدم‪".‬‬

‫گونه ها و بینی جونگوک هنوز سرخ بودن‪ ،‬با اینکه چند لحظه‬
‫خوابیده بود‪ .‬پسر با ناراحتی فین فین کرد‪ .‬کامال عاجز بنظر میرسید‪،‬‬

‫"هیونگی‪ ،‬گوکی متاسفه‪".‬‬

‫یونگی اخمی کرد‪" ،‬چی؟ چرا متاسفی؟"‬

‫‪471‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چند قطره اشک روی گونه ی جونگوک چکیدن‪ .‬پسر با چشمهای خیس‬
‫بزرگ به برادرش خیره شد‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته رفت چون گوکی پسر ب‪-‬بدیه‪ "،‬جونگوک ناله کرد‪" ،‬ا‪-‬اون‬
‫گوکی رو ترک و این تقصیر گ‪-‬گوکیه! گوکی م‪-‬متاسفه هیونگی‪،‬‬
‫ببخشید‪"-‬‬

‫"محض رضای مسیح!" یونگی آروم گفت‪" ،‬جونگوک‪ ،‬نه! به من گوش‬


‫کن‪ ،‬تهیونگ تو رو ترک نکرده‪ ،‬باشه؟! برمیگرده!"‬

‫"و‪-‬ولی اون خداحافظی نکرد!" جونگوک ناله کرد‪ .‬جلو رفت‪ ،‬سرش رو‬
‫توی شونه ای برادرش مخفی کرد و با فین فین به شونش چنگ زد‪.‬‬

‫"میدونم‪ "،‬یونگی آهی کشید و با مالیمت کمر پسر رو نوازش کرد‪،‬‬


‫"اما باید به من اعتماد کنی‪ ،‬باشه؟ به هیونگت اعتماد کن‪ .‬من‬
‫هیچوقت بهت دروغ نمیگم‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک چند لحظه سکوت کرد و بعد فین فن کرد‪.‬‬

‫"ته ته برمیگرده؟" پسر باالخره زمزمه کرد‪.‬‬


‫‪472‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی کمی به عقب تکیه داد و اشک های پسر رو با احتیاط پاک کرد‪،‬‬
‫"البته‪".‬‬

‫جونگوک عاجزانه بهش نگاه کرد‪" ،‬قول انگشتی؟"‬

‫"قول انگشتی‪ "،‬یونگی گفت و آروم خندید‪ .‬انگشت کوچیکش رو دراز‬


‫کرد و اون رو دور انگشت جونگوک حلقه کرد‪.‬‬

‫میخواست انگشتش رو عقب بکشه که جونگوک با ناله ای جلوش رو‬


‫گرفت‪،‬‬

‫"ب‪-‬باید یه قول انگشتی خاص بدی‪ ،‬ا‪-‬اونجوری هیونگی نمیتونه‬


‫بشکنتش‪".‬‬

‫"قول خاص چجوریه؟" یونگی با صبر و حوصله پرسید‪" ،‬میتونی‬


‫نشونم بدی؟"‬

‫جونگوک خم شد و اول انگشت یونگی‪ ،‬و بعد انگشت خودش رو‬


‫بوسید‪ .‬بعد با چشمهایی که برق میزدن صاف شد‪.‬‬

‫‪473‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"قول انگشتی خاص ته ته هیونگی‪ "،‬پسر با لبهای آویزون زمزمه کرد‪،‬‬


‫"اون به گوکی قول داد ترکش نمیکنه هیونگی‪".‬‬

‫یونگی با قلبی که از درد بهم ف ُشرده شده بود‪ ،‬آب دهنش رو قورت داد‬
‫و زمزمه کرد‪" ،‬مطمئنم داده‪ .‬خب من قول میدم که اون قرار نیست‬
‫قولش رو بشکنه‪ ،‬باشه؟ ته ته برمیگرده و خودت هم اینو میدونی‪.‬‬
‫قول انگشتی خاص‪".‬‬

‫یونگی هردو انگشتشون رو بوسید و بوسه ی دیگه ای به پیشونی پسر‬


‫زد‪.‬‬

‫جونگوک هنوز نامطئن بنظر میرسید‪ ،‬اما دیگه گریه نمیکرد‪.‬‬

‫پسر فین فینی کرد‪ ،‬سرش رو تکون داد و زمزمه کرد‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫"خوابت میاد؟" یونگی با مالیمت پرسید‪" ،‬بنظر خسته میای‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر با اکراه سرش رو تکون داد و زمزمه کرد‪" ،‬اوهوم‪".‬‬

‫‪474‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میخوای کسی پیشت بخوابه؟" یونگی سوالی که جوابش رو‬


‫میدونست رو پرسید‪.‬‬

‫"جیمینی هیونگ‪ "،‬جونگوک اتوماتیک وار جواب داد‪.‬‬

‫جیمین با لبخند قدمی به جلو برداشت‪" ،‬بیا بریم داخل گوکی‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک دست دراز شده ی پسر رو قبول کرد و بعد از اینکه بوسه ای‬
‫به گونه ی یونگی زد بلند شد‪.‬‬

‫"مرسی هیونگی‪ "،‬پسر با خجالت زمزمه کرد‪" ،‬خواب های خوب‬


‫ببینی‪".‬‬

‫پسر با خجالت دستش رو روی به بقیه ی افراد توی اتاق هم تکون داد‪،‬‬
‫"شب بخیر هیونگ ها‪".‬‬

‫"شب بخیر گوکی‪ "،‬همه با هم جواب دادن‪ .‬همه ی مرد ها با چشمهای‬


‫گرم به پسر خیره شده بودن و قلبشون براش درد میکرد‪.‬‬

‫وقتی جونگوک رفت یونگی برگشت و به همشون خیره شد‪،‬‬

‫‪475‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ما تحت هیچ شرایطی نمیتونیم بذاریم کیم تهیونگ بمیره‪ "،‬مرد با‬
‫صدای بی احساسی گفت و چشمهای طوفانیش با خشم برق زدن‪،‬‬
‫"میفهمید چی میگم؟ اگه اتفاقی برای اون بچه بیفته برادر من دیوونه‬
‫میشه‪".‬‬

‫"هیچ اتفاقی قرار نیست براش بیفته‪ "،‬نامجون گفت‪" ،‬قراره نجاتش‬
‫بدیم‪".‬‬

‫‪476‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪19.‬‬

‫"بیدار شد؟"‬

‫آب سرد روی صورتش ریخته شد‪ .‬چشمهای تهیونگ باز شدن و پوست‬
‫صورتش با حس اون مایع سرد یخ بست‪ .‬نفس بلندی کشید و با آب‬
‫توی دهنش رو سرفه کرد‪.‬‬

‫"االن بیداره‪".‬‬

‫تهیونگ بخاطر رفتن مقداری از اون آب توی گلوش چند لحظه سرفه‬
‫کرد‪ .‬عاجزانه به جلو تکیه داد و سعی کرد نفسش رو به حالت عادی‬
‫برگردونه‪ .‬اون لحظه بود که متوجه شد به سختی میتونه حرکت کنه‪.‬‬

‫به یه صندلی بسته شده بود‪ ،‬با چیزی که برای طناب بودن زیادی‬
‫کلفت‪ ،‬و برای فلزی بودن زیادی نرم بود‪ .‬با احتیاط اونهارو کشید و با‬
‫حس درد روی پوست حساس مچش هیس کشید‪.‬‬

‫‪477‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هر چیزی که بود شدید محکم بود‪.‬‬

‫مچ پاهاش به صندلی بسته شده بود‪ ،‬پایین رو نگاه کرد و دید که برای‬
‫محکم کاری طنابی هم دور کمرش بسته شده بود تا اون رو کامل روی‬
‫صندلی ثابت نگه داره‪.‬‬

‫تهیونگ باالخره با حس درد کمرنگ توی دست چپش ناله ای کرد‪.‬‬

‫ابروهاش با دیدن بانداژ بسته روی دستش بهم گره خوردن و سعی‬
‫کرد به یاد بیاره چجوری زخمی شده بود‪ .‬چرا نمیتونست هیچ چیزی‬
‫به یاد بیاره؟‬

‫سرش رو باال آورد تا با گیجی رو به سایه ی رو به روش که شبیه به‬


‫جئون بنظر میومد پلک بزنه‪ ،‬اما سایه ماسکی پوشیده بود‪.‬‬

‫به دالیلی دید تهیونگ ضعیف بود و چشمهاش سیاهی میرفتن‪ .‬عالوه‬
‫بر همه ی اینها‪ ،‬همه چیز عجیب و محو بود‪ ،‬انگار که داشت به دنیا از‬
‫داخل یه فیلم نگاه میکرد‪.‬‬

‫‪478‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫درد سرش داشت میکشتش!‬

‫همه ی این حسها خیلی آشنا بنظر میومدن‪ .‬با یادآوردی یکدفعه ی‬
‫آخرین باری که انقدر احساس ضعف کرده بود به خودش لرزید‪.‬‬

‫"ب‪-‬باهام چیکار ک‪-‬کردی؟" تهیونگ از بین دندون هاش غرید‪ .‬بخاطر‬


‫خشکی دهنش بزحمت میتونست صحبت کنه‪ .‬درست انگار که تمام‬
‫گلوش با پنبه پُ ر شده بود‪.‬‬

‫"ببین چقدر حرف گوش کُن شدی‪ ،‬فقط به یکذره کمک نیاز داشتی‪".‬‬

‫صدای جئون جوری بود که انگار داشت جلوی خندش رو میگرفت‪.‬‬

‫تهیونگ روی نفس کشیدنش تمرکز کرد‪ .‬کشیدن اکسیژن به داخل‬


‫بینیش هر لحظه سختتر میشد‪ .‬چرا انگشتهاش داشتن میلرزیدن؟‬

‫"م‪-‬مورفین؟" تهیونگ به سختی پرسید و چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫’لطفا‪ ،‬لطفا نه‪‘.‬‬

‫‪479‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جئون خندید‪" ،‬نه‪ .‬میخواستم بعد از اینکه بازوت گلوله خورد مطیع‬
‫باشی‪ ،‬ولی هنوز انقدر هوشیار باشی که بفهمی چی دارم بهت میگم‪.‬‬
‫مورفین زیادی آرومت میکرد‪ "،‬مرد مطمئنا داشت پشت ماسکش‬
‫نیشخند میزد‪" ،‬و ما نمیخوایم اینجوری باشه‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫سر تهیونگ داشت گیج میرفت‪ .‬صدایی بین ناله و غرش از گلوی پسر‬
‫خارج شد‪.‬‬

‫"ف‪-‬فاک!" پسر نفس لرزونی کشید‪" ،‬ن‪-‬نمیتونم — جئون‪ ،‬ن‪-‬نمیتونم‬


‫نفس‪"-‬‬

‫"آقا‪ ،‬حالش خوبه؟"‬

‫برای اولین بار‪ ،‬تهیونگ متوجه شد که کس دیگه ای هم توی اتاقه‪.‬‬


‫صدای همون شخصی بود که آب رو روی صورتش ریخته بود‪ ،‬تهیونگ‬
‫به زحمت پلک زد و سعی کرد تشخیص بده اون کیه‪.‬‬

‫‪480‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خوبه جکسون‪ "،‬جئون با لحن شیطنت آمیزی جواب داد‪" ،‬و کار تو‬
‫اینجا تمومه‪ .‬میتونی بری‪ .‬تا وقتی بهت نیاز داشتم بیرون منتظر‬
‫بمون‪".‬‬

‫جکسون چیز نامفهموی رو زمزمه کرد‪ .‬تهیونگ سعی کرد صداش کنه‪،‬‬
‫اما باز کردن دهنش داشت سختتر و سختتر میشد‪.‬‬

‫جئون باهاش چیکار کرده بود؟!‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید‪" ،‬نن — چ‪-‬چی — "‬

‫"اوه آروم باش‪ "،‬جئون با نوچی گفت‪" ،‬فقط یکم هروئین بهت تزریق‬
‫شده‪".‬‬

‫قلب تهیونگ ایستاد‪.‬‬

‫’نه‪ .‬نه‪ .‬نه‪ .‬نه‪‘.‬‬

‫‪481‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫حس کرد سرعت باال و پایین رفتن سینش بیشتر شد و چشمهاش‬


‫گشاد شدن‪ .‬مطمئنا اضطرابی که حس میکرد روی چهرش نمایون شده‬
‫بود‪ ،‬چون جئون بهش خندید‪.‬‬

‫"فقط یه دوز کوچیکه تهیونگ‪ .‬نیازی نیست انقدر نگران بشی‪ .‬فقط‬
‫یک دوز کوچولو تا قلبت باهاش راه بیفته‪ "،‬مرد خندید و چشمهاش با‬
‫تاریکی برق زدن‪" ،‬چطوره شروع کنیم؟"‬

‫تهیونگ به سختی صدای مرد رو شنید‪ .‬رگ هاش وحشیانه نبض‬


‫میزدن‪ ،‬انگار که هر آن ممکن بود بترکن‪ .‬تموم بدنش بی حس بود‪ ،‬مثل‬
‫عروسکی که با پشم پُ ر شده بود رو داشت‪.‬‬

‫ناله ای کرد و اون صدا بدون هیچ هدفی از بین لبهاش خارج شد‪" ،‬ل‪-‬‬
‫لطفا‪"-‬‬

‫"مطمئنم تا االن متوجه شدی که من بخوبی از محل َمقر کنگپی خبر‬


‫دارم‪ "،‬جئون ادامه داد و ناله ی تهیونگ رو نادیده گرفت‪" ،‬احتماال‬
‫کنجاوی که چرا خیلی راحت بهشون حمله نکردم‪ .‬هر چی نباشه انقدر‬

‫‪482‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫افراد دارم که بتونم رئیس بی عرضشون رو گروگان بگیرم و همه این‬


‫مسخره بازی هارو تموم کنم‪".‬‬

‫’دَ م‪ ،‬بازدم‘ تهیونگ با خودش فکر کرد‪ .‬به سختی داشت به حرف های‬
‫جئون توجه میکرد‪ .‬قلبش داشت خیلی سریع میتپید‪ ،‬انقدر سریع که‬
‫برای خوب بودنش معمولی نبود!‬

‫حس میکرد داره میمیره‪.‬‬

‫"میدونی تهیونگ‪ "،‬جئون با لحن آرومی ادامه داد‪" ،‬مشکل اینه که من‬
‫به خود کنگپی اهمیت نمیدم‪ .‬اون گنگ مسخره چیزی جز چندتا‬
‫نوجوون که قراره حداکثر تا یکسال دیگه توی خیابون ها بمیرن‬
‫نیست!"‬

‫مرد با هر کلمه به تهیونگ نزدیکتر میشد و با نگاه تاریکش بهش خیره‬


‫شده بود‪" ،‬توجه من بیشتر روی اون سه تا احمقه‪ .‬اون پسر بی عرضم‬
‫و دوتا مردی که تموم این سالها ادعا کردن کنار من هستن‪ ،‬تا اینکه بهم‬
‫خیانت کردن‪".‬‬

‫‪483‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ تمام تالشش رو کرد تا روی جسم مردی که داشت باهاش‬


‫حرف میزد تمرکز کنه‪ ،‬اما چیزی جز سایه ای تاریک نمیدید‪.‬‬

‫"ن‪-‬ن‪-‬نمیفهمم — " صدای تهیونگ چیزی جز یک زمزمه نبود‪ ،‬اما‬


‫جئون متوجه حرفش شد‪.‬‬

‫"توقع ندارم درک کنی‪ ،‬اما به زودی میفهمی‪ .‬میدونی تهیونگ‪ ،‬پسرم‬
‫به من آسیب زد‪ .‬سوکجین و نامجون — آدم هایی که مثل گوشت و‬
‫خون خودم باهاشون رفتار میکردم — اونها به من آسیب زدن و از‬
‫همه مهمتر‪ ،‬به بنگتن آسیب زدن‪".‬‬

‫تهیونگ نمیتونست نفس بکشه‪.‬‬

‫"آ‪-‬آقا — "‬

‫"میخوام همونجور که اونها به من آسیب زدن‪ ،‬من هم اونهارو عذاب‬


‫بدم‪ "،‬صدای جئون سرد و تاریک شد‪" ،‬و برای انجام اینکار‪ ،‬به کمک تو‬
‫نیاز دارم‪ .‬بهم کمک میکنی تهیونگ‪ ،‬مگه نه؟" مرد خندید‪" ،‬هر چی‬
‫نباشه تو هم عضو بنگتنی! خیانت اونها روی تو هم تاثیر میگذاره!"‬

‫‪484‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫’دم‪ .‬بازدم‪ .‬دم‪ .‬بازدم‪‘.‬‬

‫پسر حتی دیگه نمیدونست جئون داره چی میگه‪ .‬چرا توی اتاق‬
‫اکسیژن کافی نبود؟‬

‫"آ‪-‬آقا‪ ،‬من واقعا ن‪-‬نمیتونم نفس‪"-‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬من میتونم بهت کمک کنم‪ ،‬ولی اول باید بشنوم که باهام‬
‫موافقت میکنی‪ .‬باید بدونم وفاداریت به کجاست‪ ،‬با بنگتنی؟"‬

‫’دم‪ .‬بازدم‪ .‬دم‪ .‬بازدم‪ .‬دم‪ .‬بازدم‪‘.‬‬

‫"ل‪-‬لطفا‪ ،‬ق‪-‬قفسه ی سینم‪"-‬‬

‫"باید بهم بگی کیم تهیونگ‪ .‬بگو که تو عضو بنگتنی‪ ،‬نه کنگپی‪".‬‬

‫’دم‪ .‬بازدم‪ .‬دم‪ .‬بازدم‪ .‬دم‪ .‬بازدم‪‘.‬‬

‫"ب‪-‬بنگتن!" تهیونگ ناله کرد و درد شدیدی گلوش رو فرا گرفت‪ .‬تموم‬
‫بدنش داشت آتیش میگرفت‪،‬‬

‫‪485‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"م‪-‬من عضو ب‪-‬بنگتم! ل‪-‬لطفا‪ ،‬ف‪-‬فقط‪"-‬‬

‫جئون با لحن رضایت مندی گفت‪" ،‬عالیه‪ ".‬صداش دورتر بنظر به‬
‫گوش میرسید‪" ،‬جکسون!"‬

‫صدای قدم هایی به گوش رسید‪ .‬دید تهیونگ داشت با لکه های سیاه‬
‫تاریک میشد‪.‬‬

‫"بله آقا‪".‬‬

‫دنیا شروع به چرخیدن کرد و تهیونگ حس کرد که دستی ُمچ پاهاش‬


‫رو آزاد کرد‪.‬‬

‫"همه چیز درست میشه تهیونگ‪ "،‬کسی توی گوشش زمزمه کرد‪.‬‬

‫"جونگوک؟" پسر زمزمه کرد و چشمهاش روی هم افتادن‪.‬‬

‫هیچوقت جوابی نشنید‪.‬‬

‫دنیا تاریک شد‪.‬‬

‫‪486‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫جیمین نیمه شب از صدای ناله و فین فین از خواب بیدار شد‪.‬‬

‫پسر توی تخت جا به جا شد‪ .‬حتی توی نور کمرنگ اتاق هم چشمهاش‬
‫به سرعت جسم جونگوک رو تشخیص دادن‪ .‬بدن پسر کوچیکتر توی‬
‫خودش جمع شده بود‪ .‬مشت هاش توی خواب زیر چشمهاش کشیده‬
‫میشدن و لب پایینش آویزون شده بود‪.‬‬

‫صدای ناله ی دیگه ای از بین لبهاش خارج شد‪ .‬جیمین دقیق تر بهش‬
‫نگاه کرد و متوجه الیه ی عرق روی پیشونیش شد‪ .‬داشت کابوس‬
‫میدید؟‬

‫"گوکی؟" جیمین آروم زمزمه کرد‪ .‬دستش رو جلو برد و موهای پسر‬
‫رو نوازش کرد‪" ،‬بیدار شو عزیزم‪".‬‬

‫‪487‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک یکدفعه بیدار شد‪ .‬چندبار پلک زد‪ ،‬تا اینکه چشمهاش به‬
‫تاریکی توی اتاق عادت کردن‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته؟" پسر خواب آلود زمزمه کرد‪.‬‬

‫چهره ی جیمین درهم رفت‪" ،‬نه بیبی‪ ،‬فقط منم‪ .‬جیمینی هیونگ‪".‬‬

‫چهره ی جونگوک بالفاصله فرو ریخت‪" ،‬گ‪-‬گوکی رو اینجوری صدا‬


‫نزن‪ "،‬پسر زمزمه کرد و سرش رو توی بالشتش فرو کرد‪.‬‬

‫"چجوری؟"‬

‫"گوکی بیبی ته ته عه‪ "،‬جونگوک با تلخی هوفه داد‪" ،‬نه جیمینی‬


‫هیونگ!"‬

‫"اوه‪ ،‬فهمیدم‪ "،‬جیمین گفت و خندش رو خورد‪" ،‬ببخشید گوکی‪ ،‬فقط‬


‫از دهنم پرید‪".‬‬

‫"جیمینی فقط میتونه هیونگی رو بیبی صدا کنه‪ "،‬جونگوک یکدفعه‬


‫گفت و چشمهاش با معصومیت به مرد ُزل زدن‪.‬‬

‫‪488‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چ‪-‬چی؟" جیمین شوکه پرسید‪.‬‬

‫"جیمین و هیونگی به ر‪-‬رابطه ی خاص دارن‪ "،‬جونگوک آروم و لُکنت‬


‫کنون توضیح داد‪" ،‬مثل کوکی و ته ته‪ .‬جیمینی بیبی هیونگیه‪ ،‬مثل‬
‫گوکی که بیبی ته ته عه‪".‬‬

‫دهن جیمین باز مونده بود‪" ،‬چ‪-‬چجوری — " مرد آب دهنش رو قورت‬
‫داد و حرفهاش رو جمع کرد‪" ،‬هیونگیت این رو بهت گفت گوکی؟ اون‬
‫بهت گفت ما یه رابطه ی خاص داریم؟"‬

‫جونگوک شونه هاش رو باال انداخت و با بامزگی بینیش رو چین داد‪،‬‬


‫"گوکی میفهمه‪ .‬هیونگی یکجور خوبی به جیمینی نگاه میکنه‪ .‬م‪-‬مثل‬
‫جوری که جونی هیونگی به جینی نگاه میکنه!" پسر با ذوق اضافه‬
‫کرد‪.‬‬

‫’وات د فاک!‘ جیمین شوکه با خودش فکر کرد‪’ ،‬این پسر همه چیز رو‬
‫میبینه!‘‬

‫‪489‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خب‪ "،‬جیمین با احتیاط گفت‪" ،‬درباره ی هیونگیت و من درست‬


‫میگی گوکی‪ .‬ما — یه رابطه ی خاص داریم‪ .‬درباره ی این موضوع‪،‬‬
‫اوم‪ ،‬چه حسی داری؟"‬

‫جونگوک سرش رو خم کرد و با تیله های گردش پلک زد‪" ،‬هوم؟"‬

‫جیمین آروم خندید‪" ،‬منظورم اینه که‪ ،‬مشکلی باهاش نداری؟"‬

‫جونگوک اخمی کرد‪" ،‬گوکی از جیمینی هیونگ خوشش میاد‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬ولی‪"-‬‬

‫"و هیونگی هم از جیمینی هیونگی خوشش میاد‪ .‬گوکی وقت هایی‬


‫که هیونگی خوشحاله رو دوست داره‪".‬‬

‫دهن جیمین بسته شد‪ .‬چهرش مالیم و قلبش با شنیدن اون حرفها‬
‫گرم شد‪" ،‬ممنونم گوکی‪ "،‬مرد زمزمه کرد و آروم گونه جونگوک رو‬
‫نیشگون گرفت‪" ،‬من هم وقتهایی که هیونگیت خوشحاله رو دوست‬
‫دارم‪".‬‬

‫‪490‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جیمینی از هیونگی خوشش میاد؟" جونگوک با لبخند خرگوشی ای‬


‫پرسید‪.‬‬

‫جیمین هم در جوابش لبخند زد‪" ،‬میاد‪ .‬همونطوری که تو از ته ته‬


‫خوشت میاد‪".‬‬

‫"واو‪ ،‬این خیلی زیاده!" جونگوک گفت و تند تند سرش رو تکون داد‪،‬‬
‫"چون گوکی خیلی خیلی از ته ته خوشش میاد!"‬

‫جیمین خندید و موهای پسر رو نوازش کرد‪" ،‬میدونم بی‪ -‬اوه‪ ،‬گوکی‪".‬‬

‫جونگوک چند لحظه ساکت موند‪ ،‬سرش رو به دست جیمین ف ُشرد و با‬
‫لحن آرومی گفت‪" ،‬جیمینی؟"‬

‫"بله؟"‬

‫"— فکر میکنی ته ته هم خیلی از گوکی خوشش میاد؟"‬

‫جیمین اخم کرد‪" ،‬معلومه که میاد گوکی‪ .‬چرا همچین سوالی‬


‫پرسیدی؟"‬

‫‪491‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک شونه ای باال انداخت‪" ،‬نمیدونم‪ "،‬دوباره ساکت شد و فقط‬


‫چند لحظه بعد صحبت کرد‪" ،‬جیمینی؟"‬

‫"بله عزیزم؟"‬

‫"فکر میکنی ته ته دلش واسه گوکی تنگ میشه؟"‬

‫قلب جیمین از درد مچاله شد‪ .‬پسر با حس غم و حسرت چند لحظه‬


‫چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫"مطمئنم اون هم خیلی خیلی دلش برات تنگ شده گوکی‪ "،‬جیمین با‬
‫لحن مالیمی گفت‪.‬‬

‫"گوکی دلش واسه ته ته تنگ شده‪ "،‬جونگوک آه کشید‪ .‬خودش رو به‬


‫جیمین نزدیکتر کرد و به سینش تکیه داد‪" ،‬م‪-‬میشه هیونگی گوکی رو‬
‫بغل کنه؟ ته ته وقتی میخوابن گوکی رو بغل میکنه — "‬

‫"البته‪ "،‬جیمین زمزمه کرد و دستهاش رو دور پسر حلقه کرد‪ .‬جونگوک‬
‫با آرامش بهش تکیه داد و دستهاش رو دور شکمش حلقه کرد‪.‬‬

‫‪492‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"دوست دارم هیونگی‪ "،‬پسر بعد از چند لحظه با صدای خواب آلودی‬
‫زمزمه کرد‪.‬‬

‫"من هم دوست دارم گوکی‪ "،‬جیمین زمزمه کرد و بوسه ای به سر‬


‫جونگوک زد‪.‬‬

‫چند لحظه صبر کرد تا صدای نفس پسر کوچیکتر و باال و پایین رفتن‬
‫سینش منظم شد‪.‬‬

‫"لطفا سالم باش تهیونگ‪ "،‬جیمین زمزمه کرد و چشمهاش با حس‬


‫نگرانی برای دوستش خیس شدن‪" ،‬هر جایی که هستی‪ ،‬فقط سالم‬
‫باش‪".‬‬

‫***‬

‫‪493‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اولین چیزی که بعد از بیدار شدن به ذهنش اومد این بود که سر‬
‫جونگوک رو ببوسه‪.‬‬

‫تا اینکه یادش اومد جونگوک اونجا نیست‪.‬‬

‫تهیونگ آروم نشست و با حس درد توی ماهیچه هاش هیسی کشید‪.‬‬


‫حاال کمی آرومتر بود‪ .‬خوشبختانه ضربان قلبش به حالت عادی‬
‫برگشته بود و کمی از خاطراتی که قبال توی ذهنش نداشت رو حاال به‬
‫یاد میاورد‪.‬‬

‫به یاد میاورد که به بازوش تیر خورده بود و از درد بیهوش شده بود‪.‬‬
‫یادش میومد که بیدار شده بود و به یه صندلی بسته شده بود‪.‬‬
‫هروئین بهش تزریق شده بود و جئون بازجوییش کرده بود‪.‬‬

‫هر چند خودبازجویی رو کامال به یاد نداشت‪ .‬یک سری خاطرات محو‬
‫توی ذهنش بود‪ ...‬چیزی درباره ی انتقام جئون — درباره ی قسم‬
‫وفاداری خوردن تهیونگ به بنگتن — ؟‬

‫‪494‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫’چیز جدیدی نبود!‘ تهیونگ با تلخی با خودش فکر کرد و بانداژ‬


‫دستش رو لمس کرد‪ .‬نگاهی به اطراف اتاقی که داخلش بود انداخت‪.‬‬

‫به جز ُتشکی که تهیونگ روش خوابیده بود چیزی توی اتاق نبود‪.‬‬
‫بدون هیچ پنجره ای و یک در که تهیونگ مطمئن بود از پشت قفل‬
‫شده‪.‬‬

‫درد دستش داشت میکشتش‪ .‬تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید‪.‬‬


‫بانداج رو کنار زد و نگاهی به زخمش انداخت‪ .‬بنظر نمیومد عمیق‬
‫باشه‪ ،‬پس حدس میزد گلوله فقط دستش رو خراش داده بود‪.‬‬

‫حاال بدون اثرات هروئین میتونست حس کنه که چقدر درد داشت‪.‬‬

‫یکدفعه با صدای چرخیدن قفل در از افکارش بیرون اومد‪ .‬سرش رو‬


‫باال آورد و دید که جکسون داخل اومد و در رو پشت سرش بست‪.‬‬
‫صدای کلیک دیگه ای از پشت در شنیده شد و حدس های قبلیش رو‬
‫تایید کرد‪.‬‬

‫‪495‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بیدار شدی‪ ،‬خوبه‪ "،‬مرد با لحن بی حسی گفت و چیزی رو به سمتش‬


‫انداخت‪ .‬تهیونگ حتی به خودش زحمت نداد که بگیرتش و اون با‬
‫سینش برخورد کرد و روی پاهاش افتاد‪.‬‬

‫"لباس؟" تهیونگ با گیجی پرسید‪.‬‬

‫"اگه متوجه نشدی پیرهن تنت نیست‪ "،‬جکسون گفت و ابرویی باال‬
‫انداخت‪ .‬تهیونگ متعجب نگاهی به کمر برهنش انداخت‪ .‬انقدر درگیر‬
‫افکارش بود که واقعا متوجه برهنه بودن بدنش نشده بود!‬

‫"اوه — ممنونم فکر کنم‪ "،‬پسر با تردید گفت و چشمهاش با شک جمع‬


‫شد‪" ،‬جایی میریم؟"‬

‫جکسون شونه ای باال انداخت‪ .‬ناراحت بنظر میرسید‪" ،‬نه‪ .‬فکر کردم‬
‫اینجوری سردت میشه‪".‬‬

‫اون حرفها تهیونگ رو خندوندن که باعث شد سینش درد بگیره‪" ،‬اوه‪،‬‬


‫پس حاال بهم اهمیت میدی؟ اون موقع کجا بودی که داشتن بهم‬
‫هروئین تزریق میکردن؟ داشتی برام پیرهن میاوردی؟"‬

‫چهره ی جکسون درهم رفت‪" ،‬تهیونگ‪"-‬‬


‫‪496‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه! لعنت به تو و لعنت به این پیرهن کوفتیت!" تهیونگ غرید‪ ،‬اون‬


‫تیکه لباس رو با دست غیر زخمیش جمع کرد و به سمت سینه مرد‬
‫پرت کرد‪،‬‬

‫"برو خودت رو به فاک بده جکسون! من فکر میکردم ما با هم‬


‫دوستیم! اونوقت تو تموم این بالها رو سر من آوردی‪ ،‬چون تخم اینو‬
‫نداری که به جئون نه بگی! تو یه بیچاره ی بی عرضه ای!"‬

‫ابروهای مرد با عصبانیت به هم گره خوردن‪" ،‬میفهمم که عصبانی ای‪،‬‬


‫ولی باید حواست به لحنت باشه بچه!"‬

‫تهیونگ هوفه ای داد‪ ،‬یکدفعه حس میکرد آزاد شده تا هر چی دلش‬


‫میخواد بگه‪" ،‬واقعا بامزست که هنوز فکر میکنی از همه ی اینکارها‬
‫شرمگین نیستی! من وقتی بهت دستور میده اون صورت لعنتیت رو‬
‫میبینم جکسون! میدونم که نمیخوای هیچکدوم از این کارهارو انجام‬
‫بدی! پس چی جلوی رفتنت رو گرفته؟!"‬

‫"به این آسونی نیست‪ "،‬جکسون ُغرید‪" ،‬دارم بهت میگم فقط بیخیال‬
‫شو تهیونگ‪"-‬‬

‫‪497‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نمیفهمم چرا انقدر بزدلی!" تهیونگ داد زد‪" ،‬محض رضای فاک‪ ،‬تو یه‬
‫مرد بزرگی! نباید از کسی دستور بگیری!"‬

‫"اون زنم رو داره!"‬

‫فک تهیونگ پایین افتاد‪ .‬وجود پسر یخ بست و بی هیچ حرفی ساکت‬
‫شد‪.‬‬

‫جکسون با چشم غره بهش خیره شده بود و از دادش نفس نفس میزد‪.‬‬
‫مرد سرش رو پایین انداخت و دستهاش کنار بدنش مشت شدن‪.‬‬
‫واضحا از اینکه چیزی گفته بود پشیمون بود‪.‬‬

‫"اون — " تهیونگ دوباره ساکت شد‪ .‬عذاب وجدان وجودش رو فرا‬
‫گرفت و چهرش با پشیمونی درهم رفت‪" ،‬من — فاک‪ .‬متاسفم‪ .‬من‬
‫چیزی نمیدونستم جکسون‪".‬‬

‫"آره خب‪ ،‬االن میدونی!" مرد غرید‪" ،‬همه انقدر خوشبخت نیستن که‬
‫دست کسی که دوستش دارن رو بگیرن و فرارکنن! شاید من دلم‬
‫نمیخواد اینجا بمونم‪ ،‬ولی خواسته ی من هیچ تفاوتی ایجاد نمیکنه! تا‬
‫وقتی که زنم اینجاست‪ ،‬من هم اینجام!"‬
‫‪498‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میفهمم‪ "،‬تهیونگ آروم گفت‪" ،‬متاسفم‪ .‬من — اشتباه کردم‪ .‬اگه‬


‫میدونستم چیزی نمیگفتم‪".‬‬

‫جکسون چند لحظه چیزی نگفت و با خشم به زمین خیره شد‪.‬‬

‫"من میخوام از اینجا بیرون بیام‪ "،‬مرد باالخره با صدای آرومتر و‬


‫جدی ای گفت‪" ،‬دیگه از هر چی گنگه‪ ،‬از جئون‪ ،‬از تمام این مزخرفات‬
‫بدم میاد! فقط میخوای با زنم به یه جای دور برم‪ "،‬مرد سرش رو باال‬
‫آورد و تهیونگ از دیدن چشمهای خیسش متعجب شد‪" ،‬همون کاری‬
‫که تو و جونگوک کردید‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد جلوی خواست بدنش‬


‫برای گریه کردن مقاومت کنه‪" ،‬من — چرا با ما نیومدی؟ توی اون‬
‫حمله میتونستی‪"-‬‬

‫"اگه من زمانی اینجارو ترک کنم اون زنم رو میکشه‪ "،‬جکسون با چهره‬
‫ی درهم رفته ای بین حرفش پرید‪" ،‬نمیتونم روی اینکه اون بدونه من‬
‫میخوام برم ریسک کنم‪ .‬اگه حتی برای یک لحظه شک کنه که من‬
‫میخوام از بنگتن برم‪ ،‬همون شب یک گلوله توی مغز زنم خالی میکنه!"‬

‫‪499‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ ساکت شد‪ .‬نمیدونست دیگه چی میتونه بگه‪ ،‬یا چجوری‬


‫میتونه به دوستش کمک کنه‪ .‬به این فکر کرد که اگه جونگوک گروگان‬
‫گرفته شده بود چیکار میکرد‪ ،‬اگه جئون اون رو با جون اون پسر‬
‫تهدید میکرد تا هر کاری که میخواست بکنه —‬

‫اون زمان تهیونگ هر کاری برای جئون انجام میداد!‬

‫"میفمم‪ "،‬پسر باالخره با جدیت زمزمه کرد‪" ،‬تو مرد خوبی هستی‬
‫جکسون‪".‬‬

‫جکسون با چهره ی تاریکی سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"من — میخوام بهت کمک کنم‪ "،‬مرد بعد از چند لحظه سکوت گفت‪،‬‬
‫"میدونم دلتنگی واسه کسی که دوستش داری چجوریه‪ .‬جونگوک‬
‫احتماال االن داره دیوونه میشه و میدونم تو هم همین حس رو داری‪".‬‬

‫تهیونگ با چشمهای گشاد شده نفسش رو حبس کرد‪" ،‬کمکم میکنی‬


‫فرار کنم؟"‬

‫‪500‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جکسون با افسوس بهش نگاه کرد‪" ،‬نمیتونم ریسک اینکارو کنم‪،‬‬


‫متاسفم‪ "،‬همون لحظه که شونه های پسر پایین افتادن مرد ادامه داد‪،‬‬
‫"ولی — ولی میتونم کمکت کنم باهاش حرف بزنی‪".‬‬

‫تهیونگ به جلو تکیه داد و چشمهاش گشاد شدن‪" ،‬میتونی؟! ا‪-‬این‬


‫عالی میشه جکسون! اگه فقط بتونم بهش بگم حالم خوبه‪ ،‬فقط‬
‫صداش رو بشنوم‪ ،‬خیلی ممنونت میشم‪"-‬‬

‫"میدونم‪ "،‬جکسون گفت و لبخند کمرنگی زد‪ ،‬لبخندی که غمگین بنظر‪.‬‬


‫میومد‪" ،‬من هم با زنم همینجوریم‪ .‬زیاد حرف نمیزنیم‪ ،‬اما وقتی که‬
‫میزنیم‪ ...‬فقط شنیدن صداش هم کافیه‪".‬‬

‫تهیونگ با هیجان سرش رو تکون داد‪" ،‬جایی میریم؟! قراره‬


‫مالقاتمون کنن؟!"‬

‫"نه‪ ،‬از این دیوونه بازی ها نیست!" جکسون نفس عمیقی کشید‪" ،‬زنگ‬
‫میزنیم‪ .‬و فقط واسه چند دقیقه‪ ،‬نمیتونیم بیشتر از این ریسک کنیم‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ به سرعت موافقت کرد و سرش رو با اشتیاق تکون‬


‫داد‪" ،‬من با هر چیزی اوکیم!"‬
‫‪501‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جکسون آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬میرم یه گوشی پیدا کنم که شنود‬
‫نداشته باشه‪ .‬چند دقیقه طول میکشه‪".‬‬

‫تهیونگ دوباره سرش رو تکون داد‪ .‬وقتی مرد برگشت پسر یکدفعه‬
‫گفت‪" ،‬جکسون؟"‬

‫"بله؟" مرد از باالی شونش بهش خیره شد و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ آروم سرش رو خم کرد‪" ،‬ممنونم هیونگ‪ .‬خیلی زیاد‪".‬‬

‫دوستش باالخره لبخند بزرگی بهش زد‪" ،‬قابلی نداشت بچه‪".‬‬

‫***‬

‫‪502‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جئون جونگوک‪ ،‬یا این َپنکیک رو میخوری یا اون رو توی حلقت فرو‬
‫میکنم!"‬

‫جیمین با نفس بلندی به بازوی یونگی ضربه زد‪" ،‬یونگی! نه! اینجوری‬
‫به بچه ها غذا نمیدن!"‬

‫"خب وقتی با مالیمت ازش خواستم بهم گوش نکرد!" یونگی غرید و‬
‫با عصبانیت چنگالش رو روی پیشخون انداخت‪" ،‬یک ساعت شده‬
‫جیمین! اون کل روز رو غذا نخورده!"‬

‫جونگوک با لبهای آویزون و دستهای گره شده روی سینش به مجادله‬


‫ی اون دوتا نگاه کرد‪.‬‬

‫جیمین آهی کشید و دستش رو توی موهاش کشید‪ .‬چنگالی که دوست‬


‫پسرش روی پیشخون انداخته بود رو بار دیگه برداشت‪.‬‬

‫"هی گوکی‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت و به زور لبخند زد‪" ،‬میتونی فقط‬
‫چندتا لقمه بخوری عزیزم؟ لطفا؟"‬

‫جونگوک جوری به چنگال چشم غره رفت انگار قرار بود منفجر بشه‪،‬‬
‫"ته ته به گوکی غذا میده!"‬
‫‪503‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی آهی کشید‪" ،‬اگه هرباری که این جمله رو میگفت یک دالر گیر‬
‫من میومد‪ ،‬االن میتونستم یه ربات تهیونگ بخرم که تا وقتی بمیره‬
‫بهش پنکیک بده!"‬

‫جیمین مرد رو نادیده گرفت‪" ،‬گوکی‪ ،‬تهیونگ زود میاد خونه‪ .‬میخوای‬
‫بهش بگیم پسر بدی بودی؟"‬

‫جونگوک بینیش رو چین داد‪" ،‬گوکی پسر خوبیه!"‬

‫"خب‪ ،‬پسرهای خوب صبحونشون رو میخورن‪ "،‬جیمین براش دلیل‬


‫آورد‪" ،‬یاال‪ .‬دهنت رو باز کن‪"-‬‬

‫صدای زنگ خوردن گوشی کسی یکدفعه بینشون پرید و جیمین که‬
‫شوکه شده بود چنگال رو زمین انداخت‪ .‬جونگوک خندید و با حس‬
‫پیروزی به چنگال که کف آشپزخونه افتاده بود نگاه کرد‪.‬‬

‫یونگی کنجاوانه به جیمین نگاه کرد‪" ،‬کی داره بهت زنگ میزنه؟ همه‬
‫که االن خونه ان‪".‬‬

‫‪504‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین شونه ای باال انداخت و گوشیش رو از جیبش درآورد‪،‬‬


‫"نمیدونم‪ .‬شماره نیفتاده‪ .‬جواب بدم؟"‬

‫"آره‪ ،‬ممکنه یکی از اعضا باشه‪ "،‬یونگی گفت و خم شد تا چنگال رو‬


‫برداره‪" ،‬بعضی وقتها شمارشون رو بالک میکنن تا نیفته‪ .‬هوبی محض‬
‫احتیاط بهشون یاد داد اینکارو کنن‪".‬‬

‫جیمین گوشی رو روی گوشش گذاشت و زنگ رو جواب داد‪" ،‬الو؟"‬

‫چند لحظه سکوت فقط جوابگوش بود‪.‬‬

‫"— هیونگ؟"‬

‫جیمین تقریبا پایین افتاد‪ .‬زانوهاش لرزیدن و به یونگی چنگ زد‪.‬‬

‫"جیمین؟!" دوست پسرش با چشمهای گرد شده آرنجش رو گرفت تا‬


‫ثابت نگهش داره‪" ،‬حالت خوبه؟! چی شده؟! کی‪"-‬‬

‫"تهیونگ!" جیمین به سختی زمزمه کرد‪" ،‬ت‪-‬تهیونگ! تهیونگه!"‬

‫"چی؟!" یونگی با چشمهای گشاد شده بهش خیره شد‪" ،‬چطوری‪"-‬‬

‫‪505‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬کجایی؟! حالت خوبه؟! چجوری داری زنگ میزنی؟!" جیمین‬


‫از مرد مو نعنایی دور شد و به سرعت این سوال هارو پرسید‪ .‬هنوز‬
‫میتونست حس کنه که قلبش از شوک داشت به قفسه ی سینش‬
‫میکوبید‪.‬‬

‫"خوبم هیونگ‪ "،‬صدای پسر خسته و ضعیف بنظر میرسید‪ ،‬هر چیزی‬
‫به جز خوب! "دقیق نمیدونم کجام‪ ،‬ولی یه جای پر ارتفاعه‪ .‬کوه و یه‬
‫پرتگاه اینجاست‪".‬‬

‫یونگی که گوشش رو به گوشی چسبونده تا بشنوه سرش رو با‬


‫نیشخندی تکون داد‪،‬‬

‫"کوه وانگجو‪ "،‬مرد تایید کرد‪" ،‬میدونستم!"‬

‫"یونگی هیونگه؟"‬

‫جیمین گوشی رو به سمت مرد گرفت و یونگی به سرعت گرفتش‪.‬‬

‫"هی بچه‪ ،‬چطوری؟ خیلی بهت آسیب نزدن‪ ،‬نه؟"‬

‫"دووم میارم هیونگ‪ "،‬تهیونگ خندید‪.‬‬


‫‪506‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میایم دنبالت‪ "،‬یونگی با اعتماد به نفس قول داد‪" ،‬نگران هیچی‬


‫نباش‪ ،‬باشه؟"‬

‫"نگران نبودم‪ "،‬تهیونگ گفت‪ ،‬اما صداش خسته بنظر میرسید و‬


‫انگشت های یونگی با نگرانی گوشی رو چنگ زدن‪" ،‬هی هیونگ‪ ،‬گوش‬
‫کن — اوم‪ ،‬جونگوک چطوره؟ اونجاست؟"‬

‫یونگی به پسر مورد سوال خیره شد‪ .‬جونگوک مشغول بازی با کاسه ی‬
‫پر از شربت پنکیک بود‪ .‬تکه های کنده شده پنکیک رو توی اون‬
‫مینداخت و شناور شدنشون رو تماشا میکرد‪ .‬خوشبختانه انقدر‬
‫حواسش پرت بود که صدای مکالمه ی اونها رو نشنیده بود‪ ،‬وگرنه‬
‫التماس میکرد تا با تهیونگ حرف بزنه‪.‬‬

‫"اون‪ ،‬اوم — " یونگی نگاهی مضطربی به جیمین که چیزی رو لب زد‬


‫انداخت‪.‬‬

‫"چی؟!" مرد هیس کشید و گوشی رو با دستش پوشوند‪.‬‬

‫‪507‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"راستش رو بهش بگو!" جیمین هیس کشید و به جونگوک اشاره کرد‪،‬‬


‫"بگو داره اذیت میکنه‪ ،‬غذا نمیخوره و همش گریه میکنه‪ .‬تهیونگ تنها‬
‫کسیه که میتونه آرومش کنه‪".‬‬

‫یونگی دوباره گوشی رو روی گوشش گذاشت‪" ،‬اوم‪ ،‬راستش بچه —‬


‫اگه بخوام صادق باشم‪ ،‬کنترل جونگوک یکم سخت شده — "‬

‫"اوه‪ "،‬تهیونگ نفس عمیقی کشید‪ ،‬نگران بنظر میرسید‪" ،‬خیلی گریه‬
‫میکنه؟"‬

‫"تموم وقت‪ "،‬یونگی غرید و نگاهی به جیمین انداخت که با تکون‬


‫سرش بهش گفت ادامه بده‪" ،‬غذا نمیخوره‪ .‬میگه تا تو برنگردی هیچ‬
‫کاری نمیکنه‪".‬‬

‫تهیونگ صدایی از ته گلوش خارج کرد‪" ،‬شت‪ .‬االن اونجاست؟ میشه‬


‫گوشی رو بهش بدی؟"‬

‫یونگی نفس عمیقی کشید‪" ،‬آره‪ ،‬صبر کن‪".‬‬

‫‪508‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫گوشی رو روی پیشخون گذاشت و جلوی برادرش زانو زد‪" ،‬هی گوک‪،‬‬
‫میشه یه لحظه به من نگاه کنی؟"‬

‫جونگوک بین پاره کردن پنکیک ها متوقف شد و به برادرش زل زد‪.‬‬

‫"یکی پشت گوشی میخواد باهات حرف بزنه‪ "،‬یونگی با لحن آرومی‬
‫گفت و لبخند زد‪" ،‬یکیه که خیلی ازش خوشت میاد! میتونی حدس‬
‫بزنی کیه؟"‬

‫ابروهای جونگوک بهم گره خوردن‪" ،‬جیمینی هیونگ اینجاست — "‬

‫جیمین به چهره ی بی حس یونگی خندید‪" ،‬نه گوکی‪ .‬ته ته عه‪.‬‬


‫میخواد باهات حرف بزنه‪".‬‬

‫اینکه بگی چهره ی جونگوک روشن شد کافی نبود! یونگی هیچوقت‬


‫ندیده بود کسی انقدر بلند از صندلیش بیرون بپره! پسر تقریبا روی‬
‫پیشخون شیرجه زد‪ ،‬چشمهاش از خوشحالی میدرخشیدن‪.‬‬

‫"ته ته هیونگی!" جونگوک جیغ کشید‪.‬‬

‫‪509‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی هیسی کشید‪" ،‬اول باید صدات رو بیاری پایین گوکی‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪ .‬بدنش داشت از هیجان میلرزید‪،‬‬


‫"گوشی؟! هیونگی‪ ،‬گوشی لطفا!"‬

‫یونگی لبخندی با جیمین رد و بدل کرد و باالخره گوشی رو به پسر‬


‫داد‪.‬‬

‫"حس خوبیه که دوباره لبخندش رو میبینم‪ "،‬جیمین زمزمه کرد و‬


‫سرش رو روی شونه ی یونگی گذاشت‪ .‬هر دوشون به پسر که با‬
‫هیجان داشت با گوشی حرف میزد خیره شدن‪ .‬چهرش برخالف چند‬
‫روز گذشته‪ ،‬با شادی روشن شده بود‪.‬‬

‫"آره‪ "،‬یونگی آهی کشید و جیمین بهش خیره شد‪.‬‬

‫"بنظر خوشحال نمیای‪ ،‬چیزی شده؟"‬

‫یونگی بدون گرفتن نگاهش از برادرش سرش رو تکون داد‪" ،‬چیزی‬


‫نیست‪".‬‬

‫‪510‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین سرش رو باال آورد و لبهاش با اخمی آویزون شدن‪" ،‬حاال شک‬
‫ندارم که چیزی شده‪ .‬چیه؟"‬

‫دوست پسرش با کالفگی آهی کشید‪" ،‬فقط‪ ...‬ته خسته بنظر میرسید‬
‫جیمین‪ .‬انگار که توی جهنم رفته و برگشته! فقط یک روز گذشته!"‬

‫جیمین با ناراحتی آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬میدونم‪ .‬ولی ما به زودی‬


‫نجاتش میدیم یون‪ .‬همه چیز درست‪"-‬‬

‫"ولی نه به اندازه ی کافی زود!" یونگی با حرص گفت و سرش رو‬


‫تکون داد‪" ،‬من امروز صبح با هوپی حرف زدم‪ .‬تا دو روز دیگه‬
‫نمیتونیم افراد کافی جمع کنیم جیمین! میدونی این زمان چقدر‬
‫طوالنیه؟ ته ممکنه تا اون موقع بمیره!"‬

‫قلب جیمین توی گلوش پرید‪" ،‬اینو نگو‪ "،‬پسر هیس کشید و با نگرانی‬
‫به جونگوک نگاه کرد‪ .‬خوبشختانه پسر کامال غرق تماسش بود‪.‬‬

‫"همه چیز درست میشه یونگی‪ .‬تهیونگ قویه‪ ،‬و هممون میدونیم که‬
‫جئون قرار نیست بکشتش‪ .‬اگه میخواست اینکارو کنه تا االن کرده‬
‫بود‪".‬‬
‫‪511‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی با خستگی دستی به صورتش کشید‪" ،‬فکر کنم‪".‬‬

‫جیمین با مالیمت شونه ی مرد رو فشرد‪ ،‬به جلو تکیه داد‪ ،‬بوسه ای‬
‫روی لبهاش گذاشت و زمزمه کرد‪" ،‬نگران نباش‪ ،‬کیم تهیونگ یه‬
‫مبارزه‪".‬‬

‫یونگی با جدیت به خیره شدن به برادرش ادامه داد‪ .‬نمیتونه حس بد‬


‫توی قلبش رو نادیده بگیره‪.‬‬

‫"امیدوارم حق با تو باشه‪".‬‬

‫‪512‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪20.‬‬

‫تهیونگ تقریبا با شنیدن صدای جونگوک از حال رفت‪.‬‬

‫به دیواری که جلوش ایستاده بود تکیه داد و گوشی رو به گوشهاش‬


‫چسبوند‪ .‬جکسون چند دقیقه پیش رفته بود تا تهیونگ با خیال راحت‬
‫بتونه تنهایی با جونگوک حرف بزنه‪ .‬وقتی با جیمین و یونگی صحبت‬
‫میکرد حالش خوب بود‪ ...‬اما به محض اینکه صدای جونگوک رو‬
‫شنید‪ ،‬زانوهاش ُشل شدن‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬تهیونگ تقریبا هق هق کرد‪ ،‬روی دیوار ُسر خورد‪ ،‬تا زمانیکه‬
‫روی زمین نشست‪" ،‬بیبی من چطوره‪ ،‬هوم؟"‬

‫جونگوک داشت از اونطرف خط جیغ میزد‪" ،‬ته ته! هیونگی‪ ،‬گوکی‬


‫دلش برات تنگ شده!"‬

‫‪513‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ فین فین کرد‪ ،‬همین حاال هم هجوم اشک به‬
‫چشمهاش رو حس میکرد‪" ،‬من هم دلم برات تنگ شده بیبی‪ ،‬خیلی‬
‫زیاد‪".‬‬

‫"پس بیا خونه‪ "،‬جونگوک ناله کرد‪" ،‬ته ته‪ ،‬بیا خونه!"‬

‫قلب تهیونگ توی سینش مچاله شد‪" ،‬دارم میام‪ "،‬پسر با لحن لرزونی‬
‫زمزمه کرد‪" ،‬خیلی زود میام خونه‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک آروم ناله کرد‪ ،‬مثل یه توله سگ کوچولو بنظر میرسید که لگد‬
‫شده بود‪" ،‬و‪-‬ولی — گوکی االن دلش واسه ته ته تنگ شده!"‬

‫تهیونگ نفس لرزونی کشید و سعی کرد خودش رو کنترل کنه‪،‬‬


‫"میدونم عزیز دلم و من هم خیلی دلم برات تنگ شده‪ ،‬ولی یکم دیگه‬
‫زمان میبره تا بیام خونه‪ .‬فقط چند روز د‪"-‬‬

‫"نهههه!" جونگوک میون حرفش پرید‪ ،‬صداش خفه بنظر میرسید‪،‬‬


‫انگار ممکن بود همون لحظه بزنه زیر گریه‪" ،‬االن بیا!"‬

‫‪514‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با لحن لجباز صدای جونگوک‪ ،‬تهیونگ یاد حرفهایی که یونگی چند‬
‫لحظه پیش زده بود افتاد و جدی شد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬پسر با صدای بمی زمزمه کرد‪" ،‬اینجوری با هیونگت حرف‬


‫میزنی؟"‬

‫ناله های جونگوک قطع شدن و پسر آروم زمزمه کرد‪" ،‬ا‪-‬اوم — نه‪".‬‬

‫"یونگی هیونگ بهم گفت که پسر بدی بودی‪ .‬غذا نمیخوری و به‬
‫هیونگ هات گوش نمیدی‪ "،‬تهیونگ ادامه داد و اجازه داد صداش‬
‫سلطه طلب تر بشه‪ .‬از همونجا هم میتونست لب های آویزون‬
‫جونگوک رو ببینه!‬

‫"پسر های خوب اینجوری رفتار میکنن؟"‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬گ‪-‬گوکی فقط غمگین بود‪"-‬‬

‫"این بهونه ی خوبی نیست‪ "،‬تهیونگ جدی بین حرفش پرید‪" ،‬تو‬
‫همیشه واسه من پسر خوبی هستی‪ ،‬نه؟ خودت هم خوب میدونی‬
‫فقط چون من اونجا نیستم نباید اینجوری رفتار کنی‪".‬‬
‫‪515‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک فین فین کرد‪" ،‬آ‪-‬آره‪ ،‬گ‪-‬گوکی متاسفه ته ته — "‬

‫تهیونگ کمی مالیم تر شد‪" ،‬اشکالی نداره بیبی‪ .‬میدونم‪".‬‬

‫"گوکی پسر خوبی میشه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬ت‪-‬تموم پنکیک‬


‫هاش رو میخوره‪".‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬خوبه‪ ،‬من هم دوست دارم همین رو بشنوم‪ .‬پسر‬
‫خوب من‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"آره!" صدای جونگوک سرشار از شادی شد‪" ،‬پسر ته ته!"‬

‫قلب تهیونگ با شیفتگی درد گرفت‪ .‬صورتش از اون همه لبخند زدن‬
‫درد گرفته بود‪.‬‬

‫"خدایا‪ ،‬خیلی دوست دارم گوک‪ "،‬پسر با آهی گفت‪" ،‬وقتی بیام خونه‬
‫کلی بغلت میکنم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"کلی!" جونگوک با خوشحالی تایید کرد‪" ،‬گوکی هم دوست داره ته ته‪.‬‬


‫بیشتر از قدری که جیمین هیونگی رو دوست داره!"‬

‫‪516‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت و شوکه خندید‪" ،‬چی؟!"‬

‫یکدفعه صدای درگیری از پشت خط به گوش رسید‪ ،‬ترکیبی از چندتا‬


‫صدا‪ ،‬ناله ی جونگوک که با صدای جدی ای دنبال شد‪.‬‬

‫"هی ته‪ "،‬صدای جیمین به گوش رسید‪" ،‬گوش کن‪ ،‬نباید بری؟‬
‫نمیدونم چجوری زنگ زدی‪ ،‬ولی حدس میزنم امن نیست انقدر‬
‫طوالنی باهامون حرف بزنی‪".‬‬

‫"نه‪ ،‬حق با توئه‪ "،‬تهیونگ با ناراحتی تایید کرد و شونه هاش پایین‬
‫افتادن‪" ،‬میشه باهاش خداحافظی کنم؟"‬

‫"البته‪ "،‬جیمین با حس تاسف برای دوستش گفت‪" ،‬مثبت باش ته‪،‬‬


‫باشه؟ میایم و برمیگردونیمت خونه‪ ،‬فقط‪ ...‬دووم بیار خب؟"‬

‫تهیونگ بغض توی گلوش رو قورت داد و سرش رو تکون داد‪" ،‬آره‪،‬‬
‫میدونم‪ .‬ممنون جیمین‪".‬‬

‫چند لحظه گذشت و بعد جونگوک دوباره پشت خط بود‪ ،‬صداش‬


‫غمگین تر از قبل بود‪.‬‬
‫‪517‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته ته باید بره؟" پسر کوچیکتر با لحن آرومی گفت و صداش روی‬
‫کلمه ی آخر شکست‪.‬‬

‫قلب تهیونگ هم همراه با صدای پسر شکست‪" ،‬آره بیبی‪ ،‬متاسفم‪".‬‬

‫جونگوک فین فین کرد‪" ،‬د‪-‬دوست دارم هیونگی‪".‬‬

‫"من هم دوست دارم گوکی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬یادت باشه پسر‬
‫خوبی بمونی‪ ،‬خب؟"‬

‫جونگوک فرصت نکرد چیز دیگه ای بگه چون یونگی گوشی رو گرفت‪.‬‬
‫تهیونگ صدای مقاومت پسر کوچیکتر شنید و مرد ساکتش کرد‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬هنوز پشت خطی؟" یونگی پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و بعد یادش افتاد که اون نمیتونست‬


‫ببینتش‪" ،‬آره‪ ،‬همینجام‪ .‬گوک خوبه؟"‬

‫"خوبه‪ ،‬نگران اون نباش‪ "،‬یونگی که مشخص بود فکرش جای دیگه‬
‫ایه گفت‪" ،‬گوش کن‪ ،‬از وقتی که اونجا بردنت هیچ چیز دیگه ای‬
‫یادت میاد؟ مثال اینکه چند تا گارد توی خود کوه یا خونه بودن؟"‬
‫‪518‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"— هر دوتاشون چطوره؟" تهیونگ نفس کالفه ای کشید‪" ،‬فقط ده‬


‫ثانیه قبل از اینکه بهم تیر بزنن چشم بند نداشتم‪ ،‬اما تونستم نگاهی‬
‫به اطراف بندازم‪ .‬هیونگ‪ ،‬اینجا به به اندازه ی مور و ملخ گارد ریخته!‬
‫حداقل دو جین دور خود خونه بودن‪ ،‬ده تایی هم توی خود کوه‪"-‬‬

‫"صبر کن‪ ،‬تیر؟!"صدای یونگی چند ُتن باال رفت‪" ،‬تیر خوردی؟!"‬

‫"چی؟!" صدای داد جیمین از پشت گوشی شنیده شد‪" ،‬خدای من!‬
‫گوشی رو بده!"‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬واقعا نیازی نیست گوشی رو بهش بدی‪،‬‬
‫من خوبم‪"-‬‬

‫جیمین همون لحظه پشت خط بود‪" ،‬ته‪ ،‬کجات تیر خورد؟! گلوله کامل‬
‫رد شد؟! پانسمانش کردی؟! چیزی واسه درد بهت دادن؟!"‬

‫تهیونگ به جای تزریق کوچیک روی آرنجش خیرع شده شد و توده ای‬
‫توی گلوش ایجاد شد‪.‬‬

‫’آره‪ ،‬هروئین!‘ پسر با تلخی با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪519‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هر چند البته که با صدای بلند چیزی نگفت و فقط آه کشید‪" ،‬جیمین‪،‬‬
‫من خوبم‪ .‬فقط از بازوم رو خراش داده و آره‪ ،‬پانسمان شده‪ ".‬پسر از‬
‫قصد سوال آخر رو بدون جواب باقی گذاشت‪.‬‬

‫خوشبختانه دوستش متوجه این موضوع نشد‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬خداروشکر‪ "،‬جیمین آه راحتی کشید‪" ،‬مطمئنی خوبی؟"‬

‫’خوب بودن یکخورده زیادیه!‘ تهیونگ با خودش فکر کرد و به دیوار‬


‫رو به روش چشم غره رفت‪ .‬صدای جونگوک مثل نوار خرابی توی‬
‫ذهنش در حال پخش بود‪.‬‬

‫محض رضای مسیح‪ ،‬دلش براش تنگ شده بود!‬

‫"آره‪ ،‬خوبم‪ "،‬تهیونگ کوتاه جواب داد‪.‬‬

‫اگه جیمین متوجه لحن طعنه آمیزش شده بود چیزی نگفت‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬باشه‪"-‬‬

‫‪520‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫صدای تقه ی بلندی روی در به گوش رسید و تهیونگ با اضطراب از‬


‫جاش پرید‪.‬‬

‫"جیمین‪ ،‬باید برم!" پسر هیس کشید‪.‬‬

‫قبل از اینکه جوابی بشنوه تماس رو قطع کرد و به سرعت به سمت‬


‫تشک روی زمین رفت‪ ،‬به محض اینکه در باز شد گوشی رو زیر اون‬
‫ُهل داد‪.‬‬

‫ممکن بود جکسون پشت در باشه و تهیونگ بی دلیل روی زمین‬


‫شیرجه رفته باشه‪ ،‬اما با دیدن مرد غریبه ای که وارد اتاق شد از‬
‫عکس العمل سریعش خوشحال شد‪.‬‬

‫"بلند شو‪ ".‬مرد دستور داد‪.‬‬

‫تهیونگ سریع روی پاهاش ایستاد‪ ،‬اما جلو نرفت‪.‬‬

‫"کجا میریم؟" پسر با فک قفل شده پرسید‪.‬‬

‫‪521‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی مرد غریبه از اون حالت بی احساس تغییری نکرد‪" ،‬دنبالم بیا‪.‬‬
‫سعی کن کاری کنی و بهت شلیک میکنم‪".‬‬

‫چشمهای تهیونگ با پوزخندی جمع شدن‪" ،‬اوه‪ ،‬دوباره؟"‬

‫هرچند قدمی به جلو برداشت‪ ،‬جون دوست نداشت دوباره تیر بخوره‪.‬‬

‫مرد تا وقتی تهیونگ جلوش اومد صبر کرد و بعد‪ ،‬مچ دستش رو‬
‫گرفت و اون رو پشت کمرش پیچ داد‪ .‬تهیونگ از درد و تعجب غره ی‬
‫عصبانی ای داد‪.‬‬

‫"وات د فاک!" پسر هیس کشید‪.‬‬

‫مرد نادیدش گرفت و دستبندی رو دور مچ هاش انداخت‪" ،‬خیلی‬


‫خب‪ ،‬جلوی من راه برو‪".‬‬

‫تهیونگ با هل داده شدنش به جلو دندون هاش رو روی هم سایید و‬


‫حس کرد که خشم توی رگ هاش جریان یافت‪.‬‬

‫‪522‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با راه افتادنشون به سمت پایین راهرو سعی کرد آروم بمونه‪ .‬وقتی‬
‫راه میرفتن چشمهاش رو ردیف های گاردهایی که کنار دیوار ها‬
‫ایستاده بودن چرخیدن‪.‬‬

‫با فهمیدن اینکه هر گارد برای محافظت از یک در ایستاده بود بدنش‬


‫یخ بست‪ .‬حداقل دو جین در اونجا بود‪.‬‬

‫اضطراب بدن پسر رو فرا گرفت‪.‬‬

‫جئون چند نفر رو اونجا زندانی کرده بود؟‬

‫ذهنش به سمت زن جکسون برگشت‪ .‬بنظر میومد حداقل بیشتر آدم‬


‫هایی که اینجا زندانی شده بودن و شکنجه میشدن مجرم نبودن‪.‬‬
‫احتماال بیشتر اونها عزیزان کسایی بودن که جئون به چیزی برای‬
‫کنترل کردنشون نیاز داشت‪ .‬انگشت های تهیونگ پشت سرش با‬
‫عصبانیت مشت شدن‪ .‬تمام این وضعیت باعث میشد خونش به جوش‬
‫بیفته‪.‬‬

‫ضربه دیگه ای پشت کمرش حس کرد‪" ،‬سریعتر راه برو‪".‬‬

‫‪523‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید و با خشم کاری که ازش‬


‫خواسته شده بود رو انجام داد‪.‬‬

‫باالخره به در بسته ای رسیدن‪ .‬مردی که پشت سرش ایستاده بود در‬


‫رو باز نکرد‪ ،‬به جاش دو بار در زد و منتظر ایستاد‪.‬‬

‫در باز شد و چهره ی تهیونگ قبل از اینکه بتونه جلوی خودش رو‬
‫بگیره با شوک پوشیده شد‪.‬‬

‫جئون جلوش ایستاده بود و فقط یک شلوار جین خیلی تنگ تنش بود‬
‫که پاهای برنزش رو پوشونده بودن‪ .‬سینش کامال برهنه بود و‬
‫عضالتش با هر بار حرکتش منقبض میشدن‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬تهیونگ‪ "،‬مرد با نیشخندی گفت‪" ،‬منتظرت بودم!"‬

‫ابروهای تهیونگ با شنیدن اشتیاق پشت حرف های مرد درهم رفتن‪.‬‬
‫اون لحظه بود که از نزدیکتر بهش خیره شد‪ ...‬به قطرات عرق روی‬
‫پیشونیش‪ ،‬گُر گرفتگی گونه هاش‪ ،‬نگاه َمحو توی چشمهاش‪...‬‬

‫تهیونگ حس کرد رنگ از چهرش پرید‪.‬‬


‫‪524‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جئون مواد زده بود‪.‬‬

‫"بشونش‪ "،‬مرد دستور داد‪ .‬گارد تهیونگ رو به جلو ُهل داد و به تقال‬
‫کردن پسر توجهی نکرد‪.‬‬

‫جئون وقتی هوشیار بود وحشتناک و غیر قابل پیش بینی بود‪.‬‬
‫تهیونگ هیچ قصدی نداشت بدونه وقتی مرد تحت تاثیر مواد بود‬
‫چجوری رفتار میکرد!‬

‫هر چند از شانس بدش‪ ،‬بخاطر دستبند قفل شده دور دستهاش فقط‬
‫همینقدر میتونست مقابله کنه‪ .‬کمرش به سمت دیواری ُهل داده شد و‬
‫ُمچ پاهاش به زنجیرهایی که کف اتاق بودن قفل شدن‪.‬‬

‫وقتی دستهاش باز شدن موفق شد مشتی به صورت گارد بزنه‪ ،‬اما مچ‬
‫دستش سریع گرفته شد و به دیوار سیمانی کوبونده شد‪ .‬خیلی زود‬
‫دستهاش هم به زنجیرهای دیوار قفل شدن و مثل یه زندانی قرون‬
‫وسطی‪ ،‬باالی سرش آویزون شدن‪.‬‬

‫تهیونگ با کالفگی ُغرید و زنجیرهارو کشید‪ .‬صدای زنجیر های فلزی از‬
‫توی دیوار به گوش رسید و مورد تمسخر قرارش داد‪.‬‬
‫‪525‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میتونی بری‪ "،‬جئون گارد رو مرخص کرد و دستش رو روی بهش‬


‫تکون داد‪" ،‬در رو پشت سرت قفل کن‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهن خشکش رو قورت داد‪.‬‬

‫پسر با جئون توی اتاق تنها موند‪.‬‬

‫جئون سرش رو خم کرد و با لبخند شومی بهش خیره شد‪ .‬چشمهای‬


‫تاریکش برق زدن‪.‬‬

‫"واسه این شلوغ بازی ها متاسفم‪ "،‬مرد خندید و قدمی به جلو‬


‫برداشت‪ .‬دستبند های قفلی دور مچ هاش رو لمس کرد و چشمهاش با‬
‫گرسنگی درخشیدن‪.‬‬

‫"هرچند باید بگم این موقعیت بهت میاد‪ "،‬مرد آروم زمزمه کرد‪ .‬تن‬
‫صداش پایین اومده بود و حاال خشن تر به گوش میرسید‪.‬‬

‫تهیونگ نفس سختی کشید‪ .‬با نوازش دست جئون روی یکی از‬
‫بازوهاش خودش رو عقب کشید‪.‬‬

‫‪526‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"وات د فاک!" تهیونگ غرید‪ ،‬صداش بخاطر اضطرابی که حس میکرد‬


‫نازک تر شده بود‪.‬‬

‫بنظر میومد نارضایتیش باعث خوشحالی مرد شده‪.‬‬

‫"چیه؟" جئون خندید‪" ،‬باعث میشم حس بدی داشته باشی تهیونگ؟"‬

‫تهیونگ میتونست بیشتر شدن سرعت نفس هاش رو حس کنه‪ .‬نفس‬


‫جئون روی سائدش خزید و باعث شد به خودش بلرزه‪.‬‬

‫"و‪-‬وات د فاک جئون؟!" پسر غرید‪" ،‬نکن‪ ...‬ه‪-‬هی! داری چیکار‬


‫میکنی؟!" تهیونگ با پاره شدن پیرهنش از وسط توسط جئون با‬
‫وحشت بین حرف خودش پرید‪.‬‬

‫جئون نیشخند وحشیانه ای بهش زد‪" ،‬لباس ها واقعا مزاحمن‪ .‬راستش‬


‫بیشتر ترجیه میدم چیزی نپوشیده باشی‪ "،‬انگشت های مرد روی‬
‫کمربند تهیونگ حرکت کردن‪" ،‬این شلوار یکم ناراحت بنظر میاد‬
‫تهیونگ‪ .‬میخوای واست درش بیارم؟"‬

‫‪527‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تمومش کن!" تهیونگ غرید و یکبار دیگه دستهای زنجیر شدش رو‬
‫کشید‪ .‬پوست دستش از کشیده شدن روی اون فلز سوخت‪ ،‬اما‬
‫نادیدش گرفت‪" ،‬دستهای کوفتیت رو از من دور کن‪ "،‬چشمهای پسر از‬
‫خشم قرمز شده بودن‪" ،‬شوخی نمیکنم! اگه یکبار دیگه بهم دست‬
‫بزنی‪ ،‬فکت رو میشکونم!"‬

‫جئون نیشخندی زد‪" ،‬اوه که اینطور‪ ،‬فقط یکنفر توی خانواده ی جئون‬
‫حق داره بهت دست بزنه‪ ،‬نه؟"‬

‫چهره ی تهیونگ از اشاره به جونگوک با خشم قرمز شد‪" ،‬درباره ی اون‬


‫حرف نزن!" پسر با خشم غرید‪" ،‬تو منزجر کننده ای! حق نداری درباره‬
‫ی اون حرف بزنی!"‬

‫"اوه‪ ،‬ولی من عاشق جونگوک ام!"جئون با چشمهای گشاد شده اذیت‬


‫کرد‪.‬‬

‫تهیونگ غره ی دیگه ای داد و زنجیر هاش رو کشید‪.‬‬

‫‪528‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد خندید‪" ،‬این حقیقته‪ .‬هر چیزی که دوست داری رو باور کن‪ ،‬ولی‬
‫بدون که من پسرهام رو دوست دارم‪ .‬هر دوشون رو‪ ،‬هر چقدر هم که‬
‫دیوونه باشن!"‬

‫تهیونگ پوزخند بلندی زد‪" ،‬اونها دیوونه ان؟! تو روانی ای! تو یونگی‬
‫رو مجبور کردی معتاد بشه! دائما میزدیش‪"-‬‬

‫"از عشق!" جئون با لحن محکمی گفت‪" ،‬تمام این کارها یونگی رو به‬
‫قدرتمند ترین مرد توی بنگتن تبدیل کردن! من بهش لطف کردم!"‬

‫"تو — محض رضای مسیح!" تهیونگ با صدای پوچی خندید‪" ،‬واقعا‬


‫انقدر توهمی هستی؟ یا فقط نقش بازی میکنی؟"‬

‫جئون فقط نشخندی زد‪" ،‬اعتراف میکنم از وقتی که هر دو فرزندم‬


‫تصمیم گرفتن بهم خیانت کنن و تنها خونه ای که میشناسن رو ترک‬
‫کنن‪ ،‬دیگه خیلی احساس — سخاوتمندی نمیکنم‪ "،‬مرد با لحن سردی‬
‫گفت‪ .‬چشمهاش دوباره از همون عطش قبل پر شدن و یکدفعه به‬
‫تهیونگ نزدیکتر شد‪ .‬خیلی نزدیک‪ .‬تهیونگ میتونست گرمای ساطع‬
‫شده از سینش رو حس کنه‪.‬‬

‫‪529‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"قبال هم بهت گفتم تهیونگ‪ "،‬جئون آروم ادامه داد و چشمهاش با‬
‫گرسنگی روی بدن تهیونگ چرخیدن‪" ،‬من میخوام به یونگی آسیب‬
‫بزنم‪ .‬میخوام به سوکجین و نامجون آسیب بزنم‪ .‬لعنت‪ ،‬االن حتی دلم‬
‫میخواد به جونگوک هم آسیب بزنم! اون هرزه ی کوچولو اون برادر‬
‫بی عرضش رو در مقابل پدر خودش انتخاب کرد!"‬

‫تهیونگ صدای اخطار آمیزی شبیه به غرش از گلوش خارج کرد‪،‬‬


‫چشمهای جئون به سمتش چرخیدن و پسر از اون فرصت استفاده کرد‬
‫تا هیس بکشه‪" ،‬درباره ی اون اینجوری حرف نزن!"‬

‫نیشخند جئون بزرگتر شد‪" ،‬خیلی اتفاقی‪ ،‬فقط یک راه ساده هست تا‬
‫زندگی تموم اونهارو خراب کنم‪ .‬فقط باید یک کارو انجام بدم!"‬
‫چشمهای مرد دوباره ی روی تهیونگ قفل شدن‪،‬‬

‫"تو‪".‬‬

‫سکوت‪.‬‬

‫تهیونگ بدون هیچ حرکتی به مرد خیره شد‪ .‬حتی نفس هم نمیکشید‪.‬‬

‫‪530‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫باالخره بعد از نگه داشتن نفسش برای مدتی طوالنی‪ ،‬پسر نفس بلندی‬
‫کشید‪ .‬چهرش اونقدر شوکه بود که حتی نمیتونست عصبانی باشه‪.‬‬

‫"چ‪-‬چی؟" تهیونگ باالخره با صدای ضعیفی پرسید‪.‬‬

‫جئون خندید‪ ،‬واضح بود که از عکس العمل تهیونگ خوشحال بود‪.‬‬

‫"راستش خیلی سادست‪ "،‬مرد زمزمه کرد‪ .‬یکدفعه دستی روی سینه ی‬
‫تهیونگ گذاشت و پسر به خودش لرزید‪ .‬جئون نادیدش گرفت و با‬
‫گفتن هوم رضایت بخشی عضالتش رو لمس کرد‪.‬‬

‫"اگه جونگوک بفهمه که معشوقش تهیونگ با کس دیگه ای خوابیده‪"،‬‬


‫جئون با نیشخندی ادامه داد‪" ،‬بنظرت قلب کوچولوش کامال نابود‬
‫نمیشه؟ و یونگی‪ ...‬احتماال تصمیم بگیره بکشتت!"‬

‫دهن تهیونگ خشک شده بود‪ ،‬انقدر خشک که نمیتونست صحبت کنه‪.‬‬
‫با قرار گرفتن دستهای جئون روی کمر شلوارش حس کرد که این‬
‫اتفاقها داره برای کس دیگه ای میفته و اون فقط شاهدشونه‪.‬‬

‫‪531‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"در واقع‪ ،‬همه ی اونها نابود میشن‪ "،‬مرد خندید و به راحتی کمر‬
‫شلوار تهیونگ رو باز کرد‪ .‬اون رو از توی حلقه های شلوار بیرون کشید‬
‫و با صدای بلندی اون رو روی زمین انداخت‪" ،‬پیشبینی میکنم که‬
‫جونگوک دیگه هیچوقت خوشحال نمیشه و تو دیدی که همه ی اون‬
‫بیچاره ها چقدر به اون پسر وابسته ان‪ "،‬جئون با آهی چشمهاش رو‬
‫چرخوند‪" ،‬وقتی اون رو بشکنم‪،‬‬

‫زندگی یونگی‪ ،‬نامجون و سوکجین برای همیشه نابود میشه‪ .‬انقدر‬


‫راحته که انجامش لذتی نداره‪".‬‬

‫باالخره با حرکت انگشت های جئون روی زیپ شلوارش تهیونگ‬


‫تونست صداش رو پیدا کنه‪.‬‬

‫"ن‪-‬نکن‪ "،‬پسر با صدای خفه ای گفت‪" ،‬نکن‪ ،‬لطفا — "‬

‫جئون مکث کرد و با شیطنت بهش نگاه کرد‪" ،‬اوه‪ ،‬حاال داری التماس‬
‫میکنی؟ راحت باش‪ .‬بیشتر تحریکم میکنه!"‬

‫‪532‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ تقریبا خفه شد‪ .‬با دراومدن شلوارش از پاهاش باد سرد بدنش‬
‫رو لمس کرد و فقط لباس زیرش روی بدنش موند‪ .‬گونه هاش گُر‬
‫گرفتن و اضطراب بدنش رو فرا گرفت‪.‬‬

‫"فاک جئون‪ "،‬پسر نفس سختی کشید‪" ،‬تمومش کن‪ ،‬تمومش کن! جدی‬
‫میگم — "‬

‫انگشت های جئون روی کمر کشی لباس زیرش متوقف شدن‪.‬‬

‫مرد با دیدن عضو بزرگ تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬جونگوک‬


‫مطمئنا خوب بلده چجوری پارتنر هاش رو انتخاب کنه!" جئون بی‬
‫نفس خندید‪ ،‬چشمهاش با شهوت تاریک شدن‪" ،‬فکر کنم این رو از‬
‫پدرش به ارث برده‪ ،‬هوم؟"‬

‫با قرار گرفتن کف دست مرد روی عضوش خون توی رگ های تهیونگ‬
‫یخ بست‪ .‬توده ای توی گلوش جمع شد و چشمهاش از اشک خیس‬
‫شدن‪ .‬ذهنش به سرعت به دنبال راهی گشت تا این وضعیت خالصش‬
‫کنه‪ ،‬قبل از اینکه همه چیز بیش از حد از کنترلش خارج بشه‪.‬‬

‫‪533‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫همین که انگشت های جئون آماده ی پایین کشیدن لباس زیرش بودن‬
‫تهیونگ داد زد‪" ،‬ب‪-‬بذار من انجامش بدم!"‬

‫دست جئون متوقف شد‪.‬‬

‫"ببخشید؟"‬

‫سینه ی تهیونگ با نفس سختی باال و پایین رفت‪ .‬چشمهاش از‬


‫وحشت گشاد شده بودن‪" ،‬بذار من انجامش بدم!" پسر با اضطراب‬
‫اصرار کرد‪ ،‬اون حرف ها حتی واسه خودش هم معنایی نداشتن‪" ،‬ب‪-‬‬
‫بذار من‪ ...‬ک‪-‬کسی باشم که ت‪-‬تو رو به فاک میده!"‬

‫دست جئون پایین افتاد‪ .‬مرد قدمی به عقب برداشت و با ناباوری و‬


‫تعجب به تهیونگ خیره شد‪.‬‬

‫"توقع داری باور کنم تو حاظری این کارو بکنی؟" مرد با پوزخندی‬
‫پرسید‪.‬‬

‫‪534‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ که هنوز داشت میلرزید آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬ا‪-‬اینجوری‬


‫بهتره‪ "،‬پسر اصرار کرد و امیدوار بود که صداش پر اعتماد به نفس‬
‫بنظر برسه‪.‬‬

‫"اگه یونگی یا جونگوک بشنون که تو من رو بفاک دادی — میفهمن که‬


‫بهم تجاوز کردی‪ ،‬ولی اگه من اینکارو بکنم — اونها شکی نمیکنن‪.‬‬
‫اینجوری بیشتر آسیب میبینن‪ .‬این چیزیه که میخوای‪ ،‬مگه نه؟"‬
‫تهیونگ به سختی از بین دندون های کلید شدش ادامه داد‪ .‬فکش درد‬
‫گرفته بود‪.‬‬

‫بنظر میومد جئون داشت به حرفهاش فکر میکرد‪ ،‬اما هنوز شک‬
‫داشت‪" ،‬چرا باید بخوای به من کمک کنی؟"‬

‫تهیونگ دعا کرد که مرد انقدر تحت تاثیر مواد باشه که بتونه گولش‬
‫بزنه!‬

‫"من با ب‪-‬بنگتنم‪ ،‬یادت رفته؟" پسر به سختی دروغ گفت‪" ،‬وقتی این‬
‫حرف رو زدم دروغ نمیگفتم‪ .‬وفاداری من به بنگتنه‪ .‬به تو‪".‬‬

‫‪535‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چند لحظه سکوت پر تنش بین اون دو گذشت‪ .‬نفس های تهیونگ‬
‫داشتن تنگ تر میشدن‪ .‬چیزی جز لباس زیرش تنش نبود و پیشونیش‬
‫از عرق خیس شده بود‪.‬‬

‫وقتی جئون باالخره با بی میلی سرش رو تکون داد بنظر میومد که‬
‫دنیا ایستاده بود‪.‬‬

‫"فکر کنم درست میگی‪ .‬اینجوری بهتره — " با پایین افتادن شونه‬
‫های تهیونگ چشمهای مرد دوباره با تردید پر شدن‪" ،‬ولی نمیتونم‬
‫اعتماد کنم که وقتی دستهات رو باز کنم بهم حمله نکنی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"میتونی!" تهیونگ با نگرانی اصرار کرد‪" ،‬من بهت آسیب نمیزنم‪ .‬حتی‬
‫اگه بزنم‪ ،‬چطوری میتونم برم بیرون؟ این درها از بیرون قفلن‪".‬‬

‫مشکلی که خودش هم بهش فکر نکرده بود‪ ،‬اما اگه تو اون شرایط گیر‬
‫میگرد راهی براش پیدا میکرد‪.‬‬

‫اگه!‬

‫‪536‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بنظر میومد جئون هنوز به دالیل خوبی بهش شک داشت‪ .‬کف دستهای‬
‫تهیونگ با خواست مشت شدن از عرق خیس شده بودن‪.‬‬

‫میدونست که یک چیز قطعی بود‪.‬‬

‫اگر نقشش جواب میداد‪ ،‬فقط قرار نبود با جئون بجنگه‪.‬‬

‫باید اون رو میکشت‪.‬‬

‫‪537‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪21.‬‬

‫"هوسوک این دیوونه بازیه!"‬

‫هوپی یونگی رو نادیده گرفت و حین بررسی کردن فایل توی دستش‬
‫زیر لب هومی گفت‪.‬‬

‫مرد توی دستهاش قراردادی برای حداقل دو هزار اسلحه برای گنگ‬
‫کنگپی رو نگه داشته بود‪.‬‬

‫"تموم جاهایی که باید امضا میکردم رو امضا کردم‪ "،‬هوپی گفت و از‬
‫پایین به یونگی که با دستهای گره شده روی سینش جلوی میزش‬
‫ایستاده بود نگاه کرد‪" ،‬چندجا هست که امضای نائب رئیس رو‬
‫میخوان‪".‬‬

‫"من این رو امضا نمیکنم!" یونگی با عصبانیت غرید و کاغذ رو به‬


‫سمت مرد پرت کرد‪.‬‬

‫‪538‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی فکش رو قفل کرد‪" ،‬میکنی‪ .‬این یه دستوره یونگی!"‬

‫"ما به این همه اسلحه نیاز نداریم!" یونگی هیس کشید و دستهاش رو‬
‫روی میز کوبید‪" ،‬هوسوک‪ ،‬واقعا دیوونه شدی؟! میدونی که دولت‬
‫شیپینگ های باالی پنجاه تارو زیر نظر میگیره! این پنج برابره اون‬
‫مقداره!"‬

‫"بهش نیاز داریم!" هوبی با خشم گفت و روی پاهاش ایستاد‪ ،‬انگشتی‬
‫به سینه ی یونگی زد و جلوتر ایستاد‪" ،‬خودت حرفهای تهیونگ رو‬
‫شنیدی یونگی! همه جای اون کوه با گاردهای جئون پر شده! ما به همه‬
‫ی کمکی که بتونیم داشته باشیم نیاز داریم! حاال این کاغذ های لعنتی‬
‫رو امضا کن و از دفتر من برو بیرون‪ ،‬چون قرار نیست باهات بحث‬
‫کنم!"‬

‫هر دو برای چند لحظه به هم چشم غره رفتن‪ .‬یونگی واقعا دلش‬
‫میخواست دستش رو دراز کنه و سر دوستش رو روی میز بکوبونه!‬

‫باالخره‪ ،‬دستش رو دراز کرد و کاغذ رو امضا کرد‪.‬‬

‫‪539‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بیا!" مرد گفت و بعد از انداختن کاغذ و خودکار به سمت در دفتر‬


‫رفت‪" ،‬امیدوارم ارزش اومدن پلیس ها دم در خونت رو داشته باشه!"‬

‫یونگی بدون اینکه منتظر جوابی بمونه در دفتر رو پشت سرش‬


‫کوبوند‪ .‬همونطور که زیر لب با خودش ناسزا زمزمه میکرد به سمت‬
‫هال رفت‪.‬‬

‫جیمین داشت و با جونگوک و چندتا عروسکی که پسر به تازگی‬


‫خریده بود بازی میکرد‪ .‬پسر بزرگتر به محض وارد شدن دوست‬
‫پسرش متوجه چهره درهم رفتش شد‪.‬‬

‫"هی گوکی‪ ،‬یکم آبمیوه میخوای؟"‬

‫جونگوک هومی گفت و با بامزگی سرش رو تکون داد‪" ،‬شیر موز‪".‬‬

‫جیمین سرش رو تکون داد و بلند شد‪" ،‬یونگی‪ ،‬آشپزخونه؟"‬

‫یونگی بدون مخالفت پسر رو دنبال کرد‪ .‬انقدر از جر و بحثش با هوپی‬


‫خسته شده بود که حوصله ی بحث با کس دیگه ای رو نداشت‪.‬‬

‫‪540‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وقتی داخل رفتن جیمین مکثی کرد و به سمت پسر مرد نعنایی‬
‫برگشت‪.‬‬

‫"چی شده؟" جیمین با ابروهای گره شده و نگرانی پرسید‪.‬‬

‫"هیچی‪ "،‬یونگی با لحن خشکی جواب داد‪" ،‬فقط مسائل کاری‪ .‬هوپی‬
‫داره عوضی بازی در میاره!"‬

‫جیمین شونه های مرد رو نوازش کرد‪ ،‬خم شد و بوسه ای روی گونش‬
‫گذاشت‪" ،‬میخوای دربارش حرف بزنی؟"‬

‫یونگی سرش رو تکون داد و بینیش رو بوسید‪" ،‬نه‪ ،‬فقط صبر میکنم تا‬
‫نامجون بیاد خونه‪ .‬شاید اون بتونه هوپی رو متقاعد کنه‪".‬‬

‫دست های جیمین به سرعت از روی شونه های مرد پایین افتادن و‬
‫لبهاش با اخمی جمع شدن‪" ،‬نامجون تا چند ساعت دیگه خونه نمیاد‪.‬‬
‫اون و سوکجین رفتن تا چند نفر رو واسه حمله استخدام کنن‪".‬‬

‫‪541‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬یونگی بی توجه به چهره ی کالفه ی جیمین گفت و‬


‫دستش رو دراز کرد تا سیبی از روی پیشخون برداره‪" ،‬اگه کارش‬
‫خیلی طول کشید میتونم بهش اس ام اس بدم‪".‬‬

‫جیمین حس کرد که دستهاش کنار بدنش مشت شدن‪" ،‬خیلی خب‪،‬‬


‫باشه! ببخشید که پرسیدم!"‬

‫دست یونگی از جلوی دهن پُر از سیبش پایین افتاد‪ .‬ابروهاش روی به‬
‫جیمینی که به سمت یخچال برگشته بود تا پاکت شیرموزی رو بیرون‬
‫بیاره جمع شدن‪.‬‬

‫"چی؟ مگه چی گفتم؟"‬

‫جیمین هوفه ای داد‪ ،‬سرش رو تکون داد و در یخچال رو بست‪،‬‬


‫"هیچی یونگی‪ .‬چیزی نگفتی‪ "،‬پسر از کنار مرد رد شد و حین خارج‬
‫شدنش از آشپزخونه زیر لب زمزمه کرد‪" ،‬هیچوقت نمیگی —"‬

‫یونگی پلک زد‪" ،‬چی؟ چی داری‪ -‬هی‪ ،‬جیمین! برگرد اینجا!"‬

‫‪542‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر مو نارنجی که از آشپزخونه خارج شده بود نادیدش گرفت‪.‬‬


‫یونگی ناسزایی زیر لبش گفت‪ ،‬سیب نصف خورده شدش رو پایین‬
‫انداخت و دنبالش رفت‪.‬‬

‫چند قدم اونطرف تر از جونگوک به پسر رسید‪.‬‬

‫"مینی‪ ،‬چرا عصبانی ای؟" یونگی پرسید و با گرفتن مچ دست جیمین‬


‫متوقفش کرد‪.‬‬

‫"نیستم!" جیمین با حرص و طعنه جواب داد‪" ،‬ولی نگران نباش‪ ،‬اگه‬
‫بودم هم به تو نمیگفتم! صبر میکردم جون بیاد خونه تا به اون بگم!"‬

‫ابروهای یونگی درهم فرو رفتن‪" ،‬من — نمیفهمم!"‬

‫جیمین مچش رو از دست مرد بیرون کشید و چشمهاش درخشیدن‪،‬‬


‫"معلومه که نمیفهمی! چرا وقتی از اول هیچوقت با هم حرف نمیزنیم‬
‫باید بفهمی چی میگم؟!"‬

‫‪543‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی که حس میکرد سیلی به صورتش خورده قدمی به عقب‬


‫برداشت‪" ،‬هیچوقت حرف نمیزنیم؟! داری درباره ی چه کوفتی حزف‬
‫میزنی؟!"‬

‫جونگوک از روی جایی که نشسته بود‪ ،‬روی قالیچه کف حال‪ ،‬ناله ای‬
‫کرد‪" ،‬هیونگی‪ ،‬حرف بد‪".‬‬

‫هردوشون پسر رو نادیده گرفتن‪.‬‬

‫"تو هیچوقت هیچی به من نمیگی یونگی!" جیمین با حرص گفت‪،‬‬


‫قدمی به جلو برداشت و انگشتش رو به سینه ی مرد زد‪" ،‬همیشه‬

‫درباره ی مشکالتت با نامجون‪ ،‬سوکجین‪ ،‬هوپی‪ -‬هر کسی به جز من‬


‫حرف میزنی!"‬

‫یونگی نفسی از روی شوک و عصبانیت کشید‪" ،‬این اصال درست‬


‫نیست! من همیشه با تو حرف میزنم!"‬

‫جونگوک ناله کرد‪" ،‬هیونگها —"‬

‫‪544‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫در همون حال جیمین نیشخند تمسخر آمیزی زد و دست به سینه‬


‫ایستاد‪" ،‬اوه‪ ،‬لطفا! روشنم کن‪ ،‬آخرین باری که من و تو یک مکالمه‬
‫درباره ی احساساتت داشتیم کیه؟! یا درباره ی مشکالتی که داشتی؟!‬
‫یا درباره ی هر چیزی که به خودت مربوط باشه!"‬

‫چهره ی یونگی قرمز شد و صدایی از دهنش خارج شد‪.‬‬

‫"نظر من هم همینه!" جیمین هیس کشید‪" ،‬فقط تنهام بذار! برو منتظر‬
‫بمون تا نامجون بیاد و بتونی پیشش ناله کنی! مثل همه ی زمان های‬
‫فاکی دیگه!"‬

‫"حرف بد!"جونگوک ناله کرد و صورتش رو توی دستهاش پنهون کرد‪.‬‬

‫دوباره‪ ،‬هیچکدوم به پسر توجهی نکردن‪.‬‬

‫"جیمین‪ ،‬این واقعا مسخرست!" یونگی نفس عمیقی کشید و با‬


‫کالفگی دستی به صورتش کشید‪" ،‬تو و نامجون واقعا برای من توی‬
‫یک لول نیستید‪ ،‬باشه؟! من عاشق توام مینی! اون بهترین دوست منه‪،‬‬
‫این دوتا کامال با هم متفاوت‪"-‬‬

‫‪545‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نمیتونی فقط با گفتن اینکه عاشقمی تموم دعواهامون رو تموم کنی‬


‫مین یونگی!" جیمین با عصبانیت جواب داد‪" ،‬این دفعه قرار نیست‬
‫جواب بده‪ .‬این اتفاقیه که داره من رو ناراحت میکنه! من شب هارو‬
‫بخاطر اینکارت بیدار موندم و حس بدی نسبت به خودم داشتم‪،‬‬
‫میفهمی؟!"‬

‫چهره ی یونگی با شنیدن اون حرفها فرو افتاد‪ .‬مرد جلو رفت و‬
‫صورت جیمین رو با بین دستهاش قاب کرد‪.‬‬

‫"بیبی‪ "،‬مرد زمزمه کرد‪" ،‬من‪ ...‬من نمیدونستم‪ .‬من هیچ ایده ای‬
‫نداشتم که این موضع داره اذیتت میکنه‪ .‬متاسفم‪ ،‬باشه؟"‬

‫مرد گونه ی نرم دوست پسرش رو نوازش کرد‪ .‬از اینکه لبهاش با اخم‬
‫جمع شده بودن متنفر بود‪.‬‬

‫"گوش کن‪ ،‬روش کار میکنم‪ .‬بیشتر باهات حرف میزنم‪ .‬قول میدم!‬
‫موضوع فقط اینه که — من زیاد توی این مسائل خوب نیستم —‬
‫خودم هم خوب میدونی —"‬

‫‪546‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بهونه نیار‪ "،‬جیمین با جدیت گفت و چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬فقط‬
‫— سعی کن درستش کنی‪ ،‬باشه؟"‬

‫"باشه‪ "،‬یونگی به سرعت گفت‪" ،‬باشه‪ ،‬روش کار میکنم‪ .‬قول میدم‪".‬‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد و سرش رو تکون داد‪" ،‬خوبه‪".‬‬

‫یونگی لبخند کوچیکی به روش پاشید‪" ،‬لطفا ازم متنفر نشو‪ ،‬ولی‬
‫مجبورم بپرسم — میتونم بوست کنم؟ وقتی عصبانی ای خیلی‬
‫کیوت میشی!"‬

‫چهره ی جیمین جوری بود که انگار به زحمت جلوی لبخند زدنش رو‬
‫گرفته بود‪" ،‬نه‪ .‬هنوز خیلی از دستت عصبانیم‪".‬‬

‫یونگی نیشخندی زد‪" ،‬که اینطور‪ ،‬پس فکر کنم فقط باید عصبانیتت‬
‫رو ببوسم!"‬

‫‪547‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین هیچ وقتی برای مقاومت نداشت‪ ،‬چون لبهای مرد روی لبهاش‬
‫قرارگرفته بودن و به شیرینی بوسیدنش‪ .‬جیمین آهی کشید و روی‬
‫لبهای مو نعنایی لبخند زد‪.‬‬

‫مرد دستش رو دور کمر کوچیک پسر حلقه کرد‪ .‬انگشتهاش توی‬
‫پوست نرم کمر جیمین فرو رفت و اون رو به خودش نزدیک تر کرد‪.‬‬
‫صدای متعجبی از گلوی جیمین خارج شد و پسر دستش رو روی سینه‬
‫ی مرد گذاشت‪.‬‬

‫"همم‪ "،‬جیمین آهی کشید و باالخره اجازه داد لبخندی روی لبهاش‬
‫بیاد‪.‬‬

‫یونگی سرش رو عقب کشید و بوسه ای روی بینیش گذاشت‪" ،‬اوه‪،‬‬


‫اینم سانشاین من‪".‬‬

‫لبخند جیمین بزرگتر شد‪ .‬پسر با گونه های گل انداخته ای زمزمه کرد‪،‬‬
‫"خفه شو‪".‬‬

‫‪548‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی بوسه ی دیگه ای گوشه ی لبش گذاشت‪" ،‬متاسفم بیبی‪ .‬دوست‬


‫دارم مینی‪".‬‬

‫جیمین آهی کشید و سرش رو روی سینه ی دوست پسرش گذاشت‪،‬‬


‫"اشکالی نداره‪ ،‬من هم دوست دارم؛ حتی با وجود احمق بودنت!"‬

‫"احمقی که تو گیرش افتادی!" یونگی گفت و ابروهاش رو باال‬


‫انداخت‪ .‬جیمین به خنده افتاد‪.‬‬

‫هر دو انقدر توی وجود هم غرق شده بودن که توجهی به اطرافشون‬


‫نداشتن‪ .‬انقدر که متوجه نشدن پسر کوچیکی‪ ،‬در حالیکه عروسکش‬
‫رو به سینش چسبونده بود‪ ،‬با گونه های خیس از اشک از خونه بیرون‬
‫رفت‪.‬‬

‫***‬

‫‪549‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ وقتی جئون زنجیر مچ پاش رو باز کرد لرزید‪.‬‬

‫دست مرد مدت طوالنی ای روی بدنش موند و باعث شد پوستش‬


‫دون دون بشه‪.‬‬

‫"فکر کنم از یکی از افرادم بخوام دوربین بیاره توی اتاق‪ "،‬جئون گفت‬
‫و به سمت پای دیگش رفت‪" ،‬هر چی نباشه باید از این فیلم بگیریم‪.‬‬
‫وگرنه مدرکی نداریم که چه اتفاقی افتاده‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و گلوش از اضطراب پر شد‪ .‬اگه آدم‬


‫دیگه ای داخل اتاق میومد فرار کردن واسه تهیونگ سختتر میشد‪.‬‬

‫با این وجود نمیتونست روی مخالفت کردن با جئون ریسک کنه و‬
‫بهش بهونه ای برای شک کردن بهش بده‪.‬‬

‫"فکر خوبیه‪ "،‬تهیونگ به زحمت اون کلمات رو از بین دندون های قفل‬
‫شدش خارج کرد‪.‬‬

‫جئون نیشخندی زد‪ ،‬روی پاهاش ایستاد و به تهیونگ خیره شد‪.‬‬

‫‪550‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اول میرم یکی رو بیارم‪ "،‬مرد با غرور گفت‪ ،‬انگشت هاش روی مچ‬
‫دست تهیونگ رقصیدن و با لرزیدن بدن پسر لبخندش بزرگتر شد‪،‬‬
‫"بعدا اینهارو باز میکنم‪".‬‬

‫قلب تهیونگ لرزید و آدرنالین رگ هاش رو پر کرد‪ .‬نیاز داشت که‬


‫وقتی جئون از اتاق بیرون میرفت دستهاش باز باشن تا بتونه به نقشه‬
‫ای برای فرار فکر کنه — هر نقشه ای! اما مشکل این بود که با بسته‬
‫بودن دستهاش نمیتونست اینکارو کنه‪.‬‬

‫"ن‪-‬نمیخوام بی ادب باشم و‪-‬ولی —" پسر دندون هاش رو روی هم‬
‫سایید و به زحمت زمزمه کرد‪ —" ،‬ا‪-‬اگه االن اونهارو باز کنی خ‪-‬خودم‬
‫رو واست آماده م‪-‬میکنم —"‬

‫اینکه بگی جئون خوشحال بنظر میرسید توصیف کوچیکی بود! مرد‬
‫غره ای داد و یکدفعه چونه ی تهیونگ رو گرفت‪.‬‬

‫"چه پیشنهاد خوشمزه ای!" مرد با صدای خشکی غرید‪ .‬تهیونگ جلوی‬
‫خودش رو گرفت تا از خوردن نفس گرم مرد به صورتش باال نیاره‪،‬‬
‫"همم‪ ،‬فکر خوبیه‪".‬‬

‫‪551‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سر تهیونگ از حس راحتی که بدنش رو فرا گرفت به دوران افتاد‪ .‬با‬


‫رفتن جئون به سمت زنجیر های دستش نفسی که متوجه حبس‬
‫کردنش نشده بود رو بیرون داد‪.‬‬

‫صدای ضربان قلبش رو توی گوش هاش میشنید‪.‬‬

‫یک دستش آزاد شد و تهیونگ مچش روی سینش کشید‪ ،‬چند بار اون‬
‫رو تکون داد تا گرفتگیش برطرف بشه‪.‬‬

‫"کاری نکن از کارم پشیمون بشم‪ "،‬جئون با بازکردن آخرین زنجیر با‬
‫صدای تاریکی زمزمه کرد‪" ،‬همیشه راه های سخت تری هم واسه انجام‬
‫این کارها هست‪ .‬میفهمی چی میگم؟"‬

‫تهیونگ که از بدن برهنش احساس معذب بودن میکرد دستش رو روی‬


‫سینش کشید‪ .‬هنوز فقط لباس زیرش رو به تن داشت‪ .‬بدنش از سرما‬
‫دون دون شده بود و گونه هاش با شرم سرخ شده بودن‪.‬‬

‫جئون با چشمهای پوشیده از شهوت‪ ،‬مثل حیوون وحشی ای که به‬


‫شکارش نگاه میکرد بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪552‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خوب خودت رو واسم آماده کن‪ "،‬مرد غرید‪" ،‬تا وقتی برگشتم بتونم‬
‫نابودت کنم!"‬

‫تهیونگ لبهاش رو گزید و سعی کرد با حالت تهوعش بجنگه‪.‬‬

‫"ب‪-‬بله آقا‪ "،‬پسر زمزمه کرد و به زمین چشم غره رفت‪.‬‬

‫با شنیدن جئون که دوبار به پشت در تقه زد سرش رو باال نیاورد‪.‬‬

‫"در رو باز کن‪ ".‬جئون با صدای بلندی دستور داد‪.‬‬

‫هر چند باید برای تمام اعضای بنگتن واضح میبود که اون صدای‬
‫جئونه‪ ،‬اما بنظر میومد که سیستم مخفی ای برای باز کردن اون در‬
‫وجود داشت‪.‬‬

‫هر کس که پشت در بود چند لحظه مکث کرد‪" ،‬کالغ توی قفس چه‬
‫ساعتی پرواز میکنه؟"‬

‫جئون با لحن بی حوصله ای‪ ،‬انگار که بارها اون جمله گفته بود جواب‬
‫داد‪" ،‬نیم ساعت گذشته از بعد از ظهر‪ ،‬توی بندرگاه جنوبی‪".‬‬

‫‪553‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫در به سرعت باز شد‪ ،‬جئون چیزی رو به مرد بیرونی زمزمه کرد و به‬
‫سرعت اون رو بست‪.‬‬

‫تهیونگ باالخره سرش رو باال آورد و نفس لرزونی کشید‪.‬‬

‫و بعد‪ ،‬شکست‪.‬‬

‫با هق هق هایی که بدنش رو میلرزوندن روی زانوهاش فرود اومد‪.‬‬


‫براش اهمیتی نداشت که کی صداش رو میشنید‪ .‬اهمیتی نمیداد که‬
‫اون زمین از خاک و کثیفی پوشونده شده بود و بدن اون هنوز برهنه‬
‫بود‪ .‬سخت تر از هر زمان دیگه ای گریه کرد‪ .‬هق هق هاش یکی یکی از‬
‫سینش خارج شدن‪ ،‬تا زمانی که بدن لرزونش روی زمین افتاد‪.‬‬

‫برای اولین بار از ماه ها پیش که با نامجون مصاحبه کرده بود‪ ،‬حاال‬
‫تهیونگ کامال احساس بیچارگی میکرد‪.‬‬

‫هق هق خفه ی دیگه ای از گلوش خارج شد‪ .‬انگشت هاش موهاش رو‬
‫چنگ زدن و پیشونیش رو به زمین خاکی تکیه داد‪.‬‬

‫‪554‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نمیدونست دیگه جنگیدن فایده ای داشت یا نه!‬

‫***‬

‫"گمش کردید؟!"‬

‫یونگی با کالفگی موهاش رو چنگ زد و دور اتاق چرخید‪" ،‬ما گمش‬


‫نکردیم! فقط‪ ...‬فاک‪ ،‬نمیدونیم کجا رفته!"‬

‫سوکجین جوری که انگار چیز ترشی خورده بود از بین دندون هاش‬
‫هیس کشید‪" ،‬مین یونگی‪ ،‬چطوری تونستی برادر خودت رو گم‬
‫کنی؟!"‬

‫"تقصیر اون نیست هیونگ!" جیمین که آماده ی گریه کردن بود گفت‪،‬‬
‫"داشتیم با هم جر و بحث میکردیم‪ .‬جونگوک توی اتاق بود‪ ،‬حتما‬
‫ناراحت شده و رفته —"‬

‫‪555‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"باید پخش بشیم‪ "،‬نامجون دستور داد و کت چرمی که تازه درآورده‬


‫بود رو دوباره پوشید‪" ،‬ممکنه رفته باشه بیرون‪ .‬از داد زدن خوشش‬
‫نمیاد و احتماال شما دوتا ترسوندینش‪".‬‬

‫"جون‪ ،‬من و تو بیرون رو نگاه میکنیم‪ "،‬یونگی گفت‪" ،‬جیمین‪ ،‬تو و‬


‫سوکجین داخ‪"-‬‬

‫صدای مرد با چشم غره ی ترسناک دوست پسرش قطع شد‪ .‬یکدفعه‬
‫یاد دعوای چند لحظه پیششون افتاد و گلوش رو صاف کرد‪" ،‬اوم‪،‬‬
‫منظورم اینه که‪ ،‬من و جیمین داخل رو نگاه میکنیم‪ .‬جین تو با‬
‫نامجون برو‪".‬‬

‫سوکجین نگاه عجیبی بهش انداخت‪.‬‬

‫"شما دوتا واقعا عجیبید‪ "،‬مرد زمزمه کرد‪ ،‬سرش رو تکون داد و با‬
‫آهی کتش رو برداشت‪" ،‬بیا بریم جون‪".‬‬

‫دو نفر از خونه خارج شدن و یونگی و جیمین رو تنها گذاشتن تا داخل‬
‫رو بگردن‪.‬‬

‫‪556‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نامجون به سرعت دستش رو دور دهنش حلقه کرد‪" ،‬جونگوک! گوکی‪،‬‬


‫بیا بیرون!"‬

‫سوکجین چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬اگه قایم شده باشه این قرار نیست‬
‫جواب بده‪ .‬یا اگه داره گریه میکنه‪ .‬قرار نیست وقتی ناراحته به این‬
‫راحتی بیاد بیرون!"‬

‫"آره‪ ،‬خب‪ ،‬از دست ما ناراحت نیست!" نامجون زمزمه کرد و دستهاش‬
‫رو توی جیبهاش فرو کرد‪.‬‬

‫سوکجین آهی کشید و پشت یکی از بیشه های کنار خونه رفت‪" ،‬گوک‪،‬‬
‫اینجایی عزیز دلم؟"‬

‫وقتی دوباره بیرون اومد نامجون چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬دورو!"‬

‫سوکجین خنده ی کوتاهی کرد‪" ،‬اگه همزمان دنبالش هم بگردم با کاری‬


‫که تو کردی فرق میکنه جون! منظورم این بود که فقط صدا زدنش‬
‫جواب نمیده!"‬

‫‪557‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آره آره‪ "،‬نامجون هوفه ای داد‪" ،‬اعتراف کن هیونگ‪ ،‬فقط فکر میکنی‬
‫از من باهوش ت‪"-‬‬

‫"هیشش!" سوکجین با چشمهای گشاد شده بین حرفهاش پرید‪،‬‬


‫نامجون اخمی کرد تا اینکه اون هم صدا رو شنید‪.‬‬

‫صدای فین فین و گریه‪.‬‬

‫هر دو لحظه ای به هم نگاه کردن و بعد به سرعت به سمت منبع صدا‬


‫رفتن‪.‬‬

‫"فکر میکنم پشت درخته‪ "،‬نامجون وقتی صدا کمی واضحتر شد‬
‫زمزمه کرد‪.‬‬

‫"گوش کن‪ ،‬وقتی رسیدیم پیشش احتماال خیلی ناراحته‪ "،‬سوکجین‬


‫پچ پچ کنون گفت‪" ،‬و میدونی وقتی ناراحته چجوری میشه‪ .‬احتماال‬
‫قراره لجبازی کنه‪ ،‬پس آماده باش‪".‬‬

‫"همیشه هستم‪ ".‬نامجون با لحن خشکی جواب داد‪.‬‬

‫سوکجین دیگه چیزی نگفت‪.‬‬


‫‪558‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫به درخت رسیدن و جونگوک قطعا اونجا بود‪.‬‬

‫هرچند این تنها چیزی بود که درست پیشبینی کرده بودن‪.‬‬

‫جونگوک پشتش رو به درخت تکیه داده بود‪ ،‬زانوهاش رو توی سینش‬


‫جمع کرده بود و عروسکش توی بغلش بود‪ .‬اشک های روی گونش‬
‫کامال خشک بودن‪ ،‬لپ هاش و بینیش از گریه کردن سرخ شده بودن‪.‬‬

‫وقتی دید که هیونگ هاش اومدن زیر گریه نزد‪ .‬به جاش دستش رو‬
‫به سمت سوکجین دراز کرد تا با کمکش از روی زمین بلند شه‪.‬‬

‫شوک چهره ی سوکجین رو فرا گرفت‪ .‬مرد نگاه متعجبی به سمت‬


‫نامجون انداخت و بعد دست پسر کوچیکتر رو گرفت‪.‬‬

‫"هی گوکی‪ "،‬سوکجین د با لحن مالیمی گفت و انگشت های پسررو‬


‫توی دستش فشرد و اون رو روی پاهاش کشید‪" ،‬حالت خوبه؟"‬

‫جونگوک شونه ای باال انداخت و به پاهاش خیره شد‪.‬‬

‫دهن سوکجین یکدفعه خشک شد‪" ،‬اوم‪ ...‬همه چیز خوبه عزیز دلم؟"‬

‫‪559‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک دوباره شونه ای باال انداخت‪.‬‬

‫نگرانی سینه ی سوکجین رو پر کرد و ضربان قلبش باال رفت‪" ،‬جاییت‬


‫آسییب دیده جونگوک؟! واسه همین حرف نمیزنی؟!"‬

‫پسر باالخره سرش رو باال آورد‪ ،‬سوکجین توقع داشت با لبهای‬


‫آویزونش‪ ،‬اخمش یا دماغ چین خوردش که اون رو شبیه یک خرگوش‬
‫میکرد رو به رو بشه‪ ،‬اما در عوض چهره ی جونگوک عاری از هر حسی‬
‫بود‪.‬‬

‫پسر فقط یکبار دیگه شونش رو در جواب سوال سوکجین باال انداخت‬
‫و اغراق نبود اگه میگفتیم مرد بزرگتر فقط چند لحظه تا سکته کردن‬
‫فاصله داشت‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬چرا حرف نمیزنی؟" اینبار نامجون با صدای مالیم تری‬


‫نسبت به لحن پر از اضطراب سوکجین امتحان کرد‪" ،‬اگه اتفاق بدی‬
‫افتاده میتونی به ما بگی‪".‬‬

‫‪560‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ه‪-‬هیچی نشده —" پسر باالخره حرف زد‪ ،‬صداش انقدر آروم بود که‬
‫تقریبا به گوش کسی نرسید و دوباره نگاهش رو به سمت پاهاش‬
‫چرخوند‪" ،‬میشه گوکی بره داخل؟"‬

‫سوکجین دیگه نمیدونست باید چی بگه‪ .‬نامجون هم توی همین‬


‫شرایط بود‪ .‬واضح بود که مشکلی وجود داشت‪ ،‬ولی وقتی جونگوک‬
‫چیزی بهشون نمیگفت کاری ازشون بر نمیومد‪.‬‬

‫"یاال جین‪ "،‬نامجون آروم گفت و مرد رو از افکار نگرانش بیرون‬


‫کشید‪" ،‬بیا ببریمش داخل‪".‬‬

‫سوکجین آب دهنش رو قورت داد و سرش رو تکون داد‪ .‬یکبار دیگه‬


‫برای آروم کردن قلب خودش دست پسر رو ف ُشرد‪ .‬سعی کرد خودش‬
‫رو قانع کنه که هر مشکلی هم که داشت‪ ،‬حداقل از لحاظ جسمی‬
‫حالش خوب بود‪.‬‬

‫ولی میدونست که مشکلی وجود داشت!‬

‫‪561‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫فاصله ی خیلی زیادی با خونه نداشتن و خیلی سریع داخل رفتن‪.‬‬


‫نامجون یونگی و جیمین رو صدا زد و بهشون گفت که جونگوک رو‬
‫پیدا کردن‪ ،‬در حالیکه سوکجین پسر کوچیکتر رو روی مبل نشوند‪.‬‬

‫یونگی چند لحظه بعد وارد اتاق شد‪ ،‬با دیدن برادر کوچیکترش‬
‫چهرش به سرعت غرق در آرامش شد‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬خدا رو شکر!" مرد با نفس عمیقی گفت و سمت برادرش دوید‪.‬‬
‫محکم بغلش کرد و سرش رو توی موهاش فرو کرد‪" ،‬خدا رو شکر که‬
‫حالت خوبه گوک! حق نداری دیگه هیچوقت اینجوری بذاری بری‪،‬‬
‫میشنوی؟! هیونگ هات رو خیلی ترسوندی"‬

‫سوکجین که نمیتونست احساس بد توی سینش رو نادیده بگیره با‬


‫چشمهای خیس به اون صحنه خیره شد‪" ،‬اوه‪ ،‬یونگی —"‬

‫"گوکی!" جیمین داخل اتاق پرید و با کنار زدن یونگی جونگوک رو‬
‫توی آغوش خودش گرفت‪" ،‬خدای من‪ ،‬نمیدونی چقدر ترسوندیم!‬
‫خیلی متاسفم که جلوت داد زدم عزیز دلم! هیونگت و من‬
‫نمیخواستیم بترسونیمت! واقعا واقعا متاسفیم‪ ،‬میتونی ببخشیمون؟"‬

‫‪562‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین سرش رو عقب کشید تا لبخند امیدواری به پسر بزنه‪.‬‬

‫و جونگوک —‬

‫جونگوک فقط شونه ای باال انداخت‪.‬‬

‫ابروهای جیمین درهم رفتن‪" ،‬هنوز — هنوز از دستمون عصبانی ای‬


‫گوکی؟ چون‪"-‬‬

‫"جیمین‪ ،‬یونگی‪ ،‬باید حرف بزنیم‪ "،‬نامجون با لحن خشکی بین حرف‬
‫پسر پرید‪" ،‬میشه بیاید توی آشپزخونه؟"‬

‫جیمین گیج به مرد نگاه کرد‪" ،‬چیزی شد‪"-‬‬

‫"آشپزخونه‪".‬‬

‫هر چهار مرد به آشپزخونه رفتن‪ ،‬جایی که یونگی با نگاه تاریکی به‬
‫نامجون خیره شد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬چه اتفاق کوفتی ای افتاده؟! چیزی بهش گفتید؟! چون‬
‫قسم میخورم‪"-‬‬
‫‪563‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"دهنت رو ببند!" نامجون هیس کشید‪" ،‬نه! ما هیچی بهش نگفتیم!‬


‫فکر میکنی ما کی هستیم؟! همینجوری پیداش کردیم!"‬

‫"چجوری —؟" جیمین با تردید پرسید‪" ،‬نرمال بنظر میاد‪ .‬شاید یکم‬
‫ساکت تر از حد معمول‪"-‬‬

‫"دقیقا!"سوکجین با کالفگی گفت‪" ،‬مشکل دقیقا همینه! جونگوک‬


‫هیچوقت ساکت نیست! مخصوصا وقتی ناراحته! معموال گریه میکنه‬
‫و انقدر لجبازی میکنه تا اینکه یکی بغلش میکنه یا تنبیهش میکنه! در‬
‫هر صورت‪ ،‬تا حاال هیچوقت اینجوری ندیدمش!"‬

‫"از وقتی پیداش کردیم هیچی نگفته‪ "،‬نامجون با نگاه نگرانی ادامه‬
‫داد‪" ،‬شاید فقط سه کلمه‪ ،‬و اصال توی چشمهامون نگاه نمیکنه!"‬

‫"فکر میکنی خورده زمین به سرش ضربه زده؟" جیمین با اضطراب‬


‫پرسید‪" ،‬چک کردید ببیند سرش ورم کرده‪ ،‬یا خراشی جاییش داره؟!"‬

‫"فکر نمیکنم همچین چیزی باشه‪ "،‬سوکجین آروم گفت‪" ،‬فکر میکنم‪...‬‬
‫خیلی خب‪ ،‬این قراره دیوونه بازی بنظر بیاد ولی به حرفهام گوش‬
‫کنید‪"،‬‬
‫‪564‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد چند لحظه مکث کرد و بعد از جمع کردن جرعتش دوباره ادامه‬
‫داد‪" ،‬فکر میکنم ممکنه — آسیب روحی دیده باشه‪ .‬یکجورهایی‪،‬‬
‫نمیدونم چجوری توضحیش بدم — ولی تو این چند روز گذشته‬
‫خیلی اتفاقها افتاده بچه ها! مخصوصا برای کسی به حساسی اون‪ ،‬که‬
‫روحیات یک بچه رو داره! اون یه حمله ی وحشیانه رو تجربه کرده‪،‬‬
‫کسی که بیشتر از همه دوسش داره یکدفعه ناپدید شده! شاید‪ ...‬شاید‬
‫باالخره تحمل این ماجرا ها براش زیادی سخت شده! شاید دعوای بین‬
‫شما دوتا براش آخرین ضربه شده —"‬

‫یونگی تموم مدت با خشم به سوکجین خیره شده بود و چشمهای‬


‫جیمین گشاد و گشاد تر شدن‪.‬‬

‫"خدای من‪ ،‬واقعا فکر میکنی همچین چیزیه؟" جیمین پرسید‪" ،‬شوک‬
‫شده؟!"‬

‫"اینجوری نیست‪ ".‬یونگی قبل از اینکه مرد بزرگتر بتونه چیزی بگه‬
‫جواب داد‪ .‬صداش خشک بود و به سوکجین چشم غره رفت‪ .‬مرد‬
‫بزرگتر هم در جوابش با خشم بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪565‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"شاید نخوای قبولش کنی یونگی‪ ،‬ولی احتماال ماجرا همینه‪"،‬‬


‫سوکجین هیس کشید‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬نیست!" یونگی با حرص جواب داد و چشمهاش با خشم برق زدن‪،‬‬
‫"من کاری نکردم برادرم وارد یک حالت کما ی لعنتی بشه که توش‬
‫حرف نمیزنه! داری همیچین چیزی میگی‪ ،‬مگه نه؟!"‬

‫چهره ی سوکجین مالیم شد‪" ،‬اوه یونگی‪ ،‬نه‪ .‬این تقصبر تو نیست!‬
‫فقط دارم میگم که شاید شرایط براش غیر قابل تح‪"-‬‬

‫"نه‪ "،‬یونگی دوباره مخالفت کرد‪" ،‬اینطوری نیست و من ثابتش‬


‫میکنم!"‬

‫مرد بدون اینکه منتظر جوابی بمونه بدون توجه به صداهای پشت‬
‫سرش از آشپزخونه بیرون رفت‪.‬‬

‫همه اون رو دنبال کردن‪ ،‬تا اینکه که به جونگوک رسیدن که از جایی‬


‫که رهاش کرده بودن تکون نخورده بود‪ .‬یونگی سعی کرد ضربان‬
‫قلبش رو نادیده بگیره و جلوی برادرش زانو زد‪.‬‬

‫‪566‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه هی گوکی‪ "،‬مرد با لحن آرومی گفت و سعی کرد صداش رو ثابت‬
‫نگه داره‪ .‬لبخند لرزونی که از نگاه برادرش که هنوز به زمین خیره‬
‫شده بود دور موند زد‪" ،‬گوک‪ ،‬میشه لطفا به من نگاه کنی؟"‬

‫چند لحظه ی پر تنش گذشت تا اینکه جونگوک سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫یونگی با دیدن چهره ی پوچ و بی حس برادرش لرزید‪ .‬اون پسر هیچ‬


‫شباهتی به خود بامزه‪ ،‬معصوم و بیخیالی که اونها بهش عادت کرده‬
‫بودن نداشت‪.‬‬

‫دهن یونگی یکدفعه خشک شد‪" ،‬ا‪-‬اوم جونگوک‪ ،‬میشه بخاطر من یه‬
‫چیزی بگی؟ چرا — هی‪ ،‬بهم اسم عروسکت بگو! اینجا کی رو داریم‬
‫هوم؟!"‬

‫یونگی به عروسک خرگوش توی بغل جونگوک اشاره کرد‪ ،‬میدونست‬


‫که اون تنها چیزی بود که میتونست جونگوک رو به حرف بیاره‪.‬‬
‫جونگوک عاشق حرف زدن درباره ی عروسک هاش بود‪ .‬درباره ی‬
‫زندگی همه ی اونها داستان ساخته بود‪ ،‬خط داستانی که شامل خواهر‬
‫و برادر بودنشون‪ ،‬شغل داشتنشون و خانواده هاشون میشد‪.‬‬

‫‪567‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اما پسر فقط جوری به خرگوش توی دستش خیره شد که انگار‬


‫وجودش رو فراموش کرده بود و قبل از اینکه دوباره به زمین خیره‬
‫بشه‪ ،‬شونش رو باال انداخت‪.‬‬

‫دهن یونگی پایین افتاد و جیمین پشت سرش شروع به گریه کردن‬
‫کرد‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬سوکجین زمزمه کرد‪.‬‬

‫نامجون چیزی توی گوش مرد زمزمه کرد‪ .‬یونگی سرش رو چرخوند و‬
‫دید که اون دوستش رو بغل کرده و داره پشتش رو نوازش میکنه‪.‬‬
‫بنظر میومد بزرگترین هیونگ نمیتونست پسری که سالها ازش مراقبت‬
‫کرده بود رو توی اون حال ببینه‪ .‬در واقع‪ ،‬هیچکدوم از اونها‬
‫نمیتونستن!‬

‫به محض اینکه یونگی به سمتش رفت‪ ،‬جیمین سرش رو روی سینه ی‬
‫مرد گذاشت و اشکهاش پیرهنش رو خیس کردن‪.‬‬

‫"م‪-‬میخوایم چ‪-‬چیکار کنیم؟!" پسر سکسکه کرد‪" ،‬یونگی این واقعا‬


‫بده! باید بهش کمک کنیم! این د‪-‬درست نیس‪"-‬‬
‫‪568‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میدونم‪ ،‬میدونم‪ "،‬یونگی نفس عمیقی کشید و اشکهای خودش رو‬


‫پس زد‪" ،‬مشکلی نیست‪ .‬درستش میکنیم‪ ،‬باشه؟ درست میشه‪ .‬همه‬
‫چیز درست میشه‪".‬‬

‫همه چیز درست میشد‪.‬‬

‫***‬

‫تهیونگ به زمین سیمانی کثیف رو به روش زل زد‪ .‬نگاهش با اشک‬


‫محو شده بود‪ .‬میتونست صدای چرخیدن قفل در و باز شدنش رو‬
‫بشنوه‪.‬‬

‫هق هق دیگه ای کرد‪.‬‬

‫دیگه هیچ چیز درست نمیشد!‬

‫‪569‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪22.‬‬

‫در اتاق باز شد و تهیونگ زانوهاش رو توی سینش جمع کرد‪ .‬دیگه‬
‫هیچ دلیلی برای جنگیدن نداشت‪ .‬جئون میتونست هر کاری که دلش‬
‫میخواست انجام بده‪.‬‬

‫تسلیم شده بود!‬

‫در بسته شد و تهیونگ سرش رو توی دستهاش فرو کرد‪ .‬نمیخواست‬


‫به مردی که قرار بود زندگیش رو نابود کنه نگاه کنه‪.‬‬

‫"تهیونگ؟"‬

‫بدن تهیونگ از شوک شنیدن اون صدا لرزید و لبهاش با تعجب از هم‬
‫باز شدن‪،‬‬

‫"ج‪-‬جکسون؟"‬

‫مرد بزرگتر به اندازه ی تهیونگ شوکه و وحشت زده بنظر میرسید‪.‬‬


‫‪570‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نگاهش روی بدن برهنه ی تهیونگ و گونه های خیس از اشکش‬


‫چرخید‪.‬‬

‫جکسون سرش رو تکون داد و صداش غرق پشیمونی شد‪" ،‬فاک بچه‪،‬‬
‫لطفا بهم بگو که اون —"‬

‫"ن‪-‬نه‪ "،‬تهیونگ سرش رو تکون داد‪ .‬صداش از اون همه گریه گرفته‬
‫بود‪" ،‬نکرد‪ .‬ن‪-‬نکرد‪".‬‬

‫"اوه خدارو شکر‪ "،‬جکسون با آهی گفت و دستی به صورتش کشید‪،‬‬


‫"خب‪ ،‬قرار نیست اینکارو کنه‪ .‬از اینجا بیرون میبرمت‪ ،‬باشه؟"‬

‫قلب تهیونگ توی گلوش پرید‪ ،‬به سختی موفق شد زمزمه کنه‪" ،‬تو —‬
‫چی؟ چطوری؟ پس زنت‪"-‬‬

‫"بچه‪ ،‬اون قراره بکشتت‪ "،‬جکسون به سرعت جواب داد‪.‬‬

‫دهن تهیونگ بسته شد‪ ،‬پسر با چشمهای گردی که پلک نمیزدن به مرد‬
‫خیره شد‪.‬‬

‫‪571‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جکسون آهی کشید‪" ،‬جئون هر مردی که باهاش رابطه داره رو‬


‫میکشه‪ .‬نمیدونم چرا‪ ،‬ولی همیشه اینجوری بوده‪ .‬شاید نمیخواد خبر‬
‫اینکه یه گی لعنتیه همه جا — اوه‪ ،‬فاک‪ .‬ببخشید‪ .‬اوم‪ ،‬نمیخواستم‬
‫توهین کنم—"‬

‫مرد با چهره ی سرخی عذرخواهی کرد‪ .‬واضح بود که گی بودن خود‬


‫تهیونگ رو فراموش کرده بود‪.‬‬

‫تهیونگ فقط با صدای تلخی خندید‪" ،‬اشکالی نداره‪ .‬میفهمم‪".‬‬

‫"نه —" جکسون با ناراحتی گردنش رو ماساژ داد‪" ،‬واقعا متاسفم‬


‫مرد‪ .‬من قبل از تو با کسی که — میدونی‪ ،‬گی باشه رابطه نداشتم‪.‬‬
‫جئون تنها کسیه که شخصا میشناختمش و اون یه عوضی کثیفه‪.‬‬
‫بخاطر همین فقط — میدونی‪".‬‬

‫"اشکالی نداره مرد‪ "،‬تهیونگ آهی کشید و دستی توی موهاش کشید‪،‬‬
‫"جدی میگم‪ .‬هموفوبیا‪ 4‬االن از کمترین مشکالتمه!"‬

‫‪4‬‬
‫همجنسگرا گریزی ‪Homophobia:‬‬

‫‪572‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جکسون با صدای خالی ای خندید‪" ،‬آره‪ .‬حق با توئه‪ .‬بیا از اینجا‬


‫ببریمت بیرون‪ ،‬باشه؟ میتونی بلند شی؟"‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ آروم روی پاهاش ایستاد‪ .‬ماهیچه هاش از درد جیغ‬
‫کشیدن‪ .‬جکسون با تردید دستش رو دراز کرد تا اگه افتاد بگیرتش‪.‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید و بدنش رو به دیوار سیمانی‬


‫پشت سرش تکیه داد‪.‬‬

‫نمیفهمید‪ .‬چرا انقدر حس ضعف داشت؟ از لحاظ جسمی هیچ اتفاقی‬


‫خیلی بدی براش نیفتاده بود‪ .‬بدتر از اینها رو تحمل کرده بود!‬

‫چه اتفاقی داشت میفتاد؟‬

‫بنظر میومد جکسون متوجه اضطراب روی چهرش شده بود‪ ،‬چون‬
‫قدم آرومی به سمتش برداشت‪.‬‬

‫"بچه‪ ،‬تو توی شوکی‪ "،‬مرد با مالیمت گفت‪" ،‬شاید بهتر باشه چند‬
‫لحظه بشینی‪".‬‬

‫"خوبم‪ "،‬تهیونگ غرید‪" ،‬باید بریم‪".‬‬


‫‪573‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بدنش رو از دیوار جدا کرد‪ ،‬چند لحظه روی پاهاش تلو تلو خورد تا‬
‫اینکه تعادلش رو بدست آورد‪.‬‬

‫جکسون نگاه نگرانی بهش انداخت و بعد دستش رو پایین انداخت‪،‬‬


‫"خیلی خب‪ .‬گوش کن‪ ،‬من حساب اون یارویی که پشت در نگهبانی‬
‫میداد رو رسیدم‪ ،‬اما دو تا گارد دیگه پایین راهرو هستن که باید‬
‫ازشون رد شیم‪ .‬نمیتونم کسی رو بکشم‪ ،‬چون صدای شلیک گلوله‬
‫زیادی بلنده‪"-‬‬

‫"من یه فکری دارم‪ "،‬تهیونگ با صدای تاریکی گفت و به سمت در‬


‫رفت‪" ،‬اگه جواب بده شاید حتی نخواد با کسی بجنگیم‪".‬‬

‫جکسون ابرویی باال انداخت‪ ،‬اما سوالی نپرسید‪ .‬از اتاق بیرون رفتن و‬
‫اولین چیزی که تهیونگ دید بدن مردی بود که پشت در افتاده بود‪.‬‬

‫هوای سرد راهرو به پوستش برخورد کرد و چهرش با یاوآوری کاری‬


‫که مجبور به انجامش بود درهم رفت‪.‬‬

‫خودش رو آماده کرد‪ ،‬روی بدن مرد خم شد و مشغول باز کردن دکمه‬
‫های پیرهنش شد‪ .‬با دستهای لرزون اون رو به همراه شلوار مرد از‬
‫‪574‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تنش در آورد‪ .‬زیادی بلند بودن و تقریبا با هر قدمی که برمیداشت از‬


‫بدنش پایین میفتادن‪ ،‬اما بهتر از چرخیدن با لباس زیرش بود!‬

‫وقتی کارش تموم شد جکسون با تایید سرش رو تکون داد‪" ،‬تمومی؟"‬

‫"هنوز نه‪ "،‬تهیونگ گفت و قبل از گفتن جمله ی قبلش آب دهنش رو‬
‫قورت داد‪" ،‬باید بهم دستبند بزنی‪".‬‬

‫جکسون شوکه بهش نگاه کرد‪" ،‬چی؟"‬

‫"دستبند‪ "،‬تهیونگ آهی کشید و دستش رو داخل موهاش فرو کرد‪،‬‬


‫"همه اینجا میدونن که من یه زندانیم؛ اگه ببینن که من راحت دارم‬
‫این اطراف میچرخم شک میکنن‪ .‬بهم اعتماد کن‪".‬‬

‫مرد بزرگتر هنوز مردد بنظر میرسید‪ ،‬اما دستبندی بیرون آورد و‬
‫دستهای تهیونگ رو باهاش بست‪.‬‬

‫اضطراب سینه ی تهیونگ رو پر کرد‪ ،‬اما اون رو نادیده گرفت‪ .‬فقط‬


‫جکسون بود‪ .‬جکسون بهش آسیبی نمیزد‪.‬‬

‫جکسون جئون نبود‪.‬‬


‫‪575‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هرچند قلبش این موضوع رو درک نمیکرد و تمام طول راهرو‬


‫میتونست صدای تپیدنش رو توی گوش هاش بشنوه‪ .‬وقتی به آخر‬
‫راهرو رسیدن تازه متوجه شد که چیزی از نقشش به جکسون نگفته‪.‬‬

‫"گوش کن‪ ،‬وقتی جئون اتاقی که من رو توش زندانی کرده بود رو‬
‫ترک کرد‪ ،‬باید یه چیزی مثل پسوورد میگفت تا در رو واسش باز کنن‪"،‬‬
‫تهیونگ با صدای آرومی وقتی به گاردها نزدیک شدن گفت‪.‬‬

‫"فکر میکنم فقط جئون و افراد باال رتبش یا همچین چیزی جواب رو‬
‫میدونن‪ "،‬تهیونگ با دیدن نزدیک شدن دو مرد به سرعت ادامه داد‪،‬‬
‫"اگه کسی مزاحمون شد‪ ،‬بهشون بگو درباره ی کالغ توی قفس ازت‬
‫بپرسن‪ ،‬وقتی پرسیدن جواب بده که نیم ساعت بعد از ظهر و از‬
‫بندرگاه جنوبی‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫جکسون با ناباوری به تهیونگ خیره شد‪" ،‬د فاک؟!"‬

‫"فقط کاری که میگم رو بکن!" تهیونگ زمزمه کرد و موفق شد قبل از‬
‫متوقف شدنش توسط اون دو نفر‪ ،‬جوابش رو سریع بگه‪.‬‬

‫‪576‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"وایسید‪".‬‬

‫جکسون با نگاه خشکی سرش رو روی به مرد تکون داد‪ .‬بنظر میومد‬
‫هر دوشون اون رو میشناختن‪ ،‬چون اونها هم در جواب سرشون رو‬
‫تکون دادن و بعد به سمت تهیونگ برگشتن‪.‬‬

‫"داری با اون چیکار میکنی؟" یکی از اونها سرش رو به سمت تهیونگ‬


‫چرخوند و چشمهاش چند لحظه روی دستبندی که دور مچ هاش قفل‬
‫شده بود موندن‪.‬‬

‫"جئون میخواست ببرمش یک جای دیگه‪ "،‬جکسون با آرامش جواب‬


‫داد‪" ،‬مشکلی داره؟"‬

‫یکی از مردها چشمهاش رو تنگ کرد و بهش خیره شد‪" ،‬ولی به ما‬
‫چیزی نگفت‪".‬‬

‫جکسون قدمی به جلو برداشت و چهرش تاریک شد‪" ،‬خب‪ ،‬به من‬
‫گفت‪".‬‬

‫‪577‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد زیر نگاه جکسون کمی جمع شد‪ .‬جکسون از اونها بزرگتر بود و‬
‫قطعا توی هنر سلطه گری بهترین بود!‬

‫هر چند بنظر میومد همکار اون مرد کمتر ترسیده بود‪" ،‬قبل از اینکه‬
‫بذاریم بری باید مطمئن بشیم‪ .‬شاید مجبور شیم به جئون زنگ بزنیم‪".‬‬

‫فک جکسون قفل شد‪ .‬تهیونگ میتونست ببینه که داشت به مکالمه ی‬


‫قبلیشون فکر میکرد‪ ،‬اما هنوز مردد بود؛ تا اینکه باالخره اون سوال رو‬
‫پرسید‪.‬‬

‫"ازم درباری کالغ توی قفس بپرس‪".‬‬

‫دو مرد نگاه شوکه ای به همدیگه انداختن‪ .‬مرد دوم‪ ،‬که چند لحظه‬
‫پیش بنظر نمیومد ترسیده باشه‪ ،‬سرش رو خم کرد‪" ،‬کالغ توی قفس‬
‫کی پرواز میکنه؟“‬

‫جکسون شوکه شدنش از کار کردن نقششون رو به خوبی پنهون کرد و‬


‫با چهره ی مغروری جواب داد‪" ،‬نیم ساعت بعد از بعد از ظهر‪ ،‬از‬
‫بندرگاه جنوبی‪".‬‬

‫‪578‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫درست انگار که سرباز بودن‪ ،‬دو مرد کنار رفتن‪ ،‬کمر هاشون رو به‬
‫دیوار پشت سرشون چسبوندن و راه رو براشون باز کردن‪ .‬دستهاشون‬
‫رو کنار بدنشون نگه داشته بودن و سرهاشون با احترام خم شده بود‪.‬‬

‫"متاسفم که دستور رسمی ای رو به تاخیر انداختیم‪ "،‬یکی از اونها‬


‫زمزمه کرد‪.‬‬

‫جکسون نیشخندی زد و تهیونگ رو به جلو ُهل داد‪" ،‬فکر نکن درباره ی‬


‫این موضوع به رئیس چیزی نمیگم!"‬

‫هر دو آروم تا پایین راهرو رفتن و بعد شونه هاشون فرو افتاد و نفس‬
‫راحتی کشیدن‪.‬‬

‫"باورم نمیشه جواب داد‪ "،‬جکسون با ناباوری خندید‪" ،‬باید این یکی‬
‫رو حفظ کنم!"‬

‫تهیونگ به زحمت لبخندی زد‪" ،‬هی‪ ،‬اوم‪ ،‬میتونی دستم رو باز کنی‪،‬‬
‫دیگه واقعا نمیتونم تحملشون کنم —"‬

‫‪579‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫لبخند جکسون به سرعت از روی چهرش پایین افتاد‪" ،‬اوه شت‪،‬‬


‫ببخشید‪".‬‬

‫وقتی مچ های دست تهیونگ باالخره باز شد انگار که باری از روی‬


‫دوشش برداشته شد‪ .‬پسر آروم چشمهاش رو بست و سعی کرد‬
‫تنفسش رو منظم کنه‪.‬‬

‫’خوبی‪ ‘،‬تهیونگ با خودش گفت‪’ ،‬کامال خوبی‪ ،‬پس انقدر اضطراب‬


‫نداشته باش‪ ،‬همه چیز درست میشه‪‘.‬‬

‫صدای جکسون اون رو از افکارش بیرون کشید‪" ،‬خوبی بچه؟"‬

‫تهیونگ چشمهاش رو باز کرد‪" ،‬آره‪ .‬آره‪ ،‬خوبم‪".‬‬

‫جکسون مطمئن بنظر نمیرسید‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬مرد بعد از چند لحظه گفت‪" ،‬گوش کن‪ ،‬واست یه‬
‫ماشین و راننده گرفتم‪ ،‬اما شک دارم جونگوک هنوز توی مقر کنگپی‬
‫باشه‪ .‬مطمئنم تا االن جاشون رو عوض کردن‪".‬‬

‫‪580‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نمیتونیم بهشون زنگ بزنیم؟" تهیونگ با نگرانی پرسید‪.‬‬

‫"میتونیم‪ ،‬ولی باید زود باشیم‪ ،‬جئون باالخره متوجه نبودنت میشه‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬جکسون‪ ،‬تو باید با من بیای‪ .‬اگه اینجا‬
‫بمونی و بفهمه که به من کمک کردی با جنازه فرقی نداری!"‬

‫"اگه دخترم رو تنها بذارم هم فرقی با جنازه ندارم‪ "،‬مرد با مالیمت‬


‫گفت‪" ،‬مشکلی برای من پیش نمیاد بچه‪ ،‬نیازی نیست نگران من باشی‪.‬‬
‫برو و مراقب جونگوک باش‪ ،‬اون بهت نیاز داره‪".‬‬

‫تهیونگ به سختی آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬حس میکرد ممکنه باال‬


‫بیاره‪.‬‬

‫"جکسون‪ ،‬اون میکشتت!" پسر با لحن لرزونی گفت‪ .‬سرش از درد‬


‫نبض میزد‪ .‬دوستش حتی بهش نگاه هم نمیکرد‪ ،‬مشغول گرفتن شماره‬
‫ای بود و بعد گوشی توی دستش رو سمت تهیونگ گرفت‪.‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید‪" ،‬به من نگاه کن! این شوخی‬
‫نیست‪ ،‬تو نمیتونی‪"-‬‬

‫‪581‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گیرش!" جکسون گوشی رو توی دستش هل داد‪ .‬تهیونگ نگاهی به‬


‫صفحه ی گوشی انداخت و دید که تماسی در حال بوق خوردن بود‪.‬‬

‫چشم غره ای به مرد رفت‪ ،‬اما گوشی رو قبول کرد‪ .‬دوبار دیگه بوق‬
‫خورد تا اینکه صدای آشنایی به گوش رسید‪.‬‬

‫"تهیونگ؟"‬

‫پسر چشمهاش رو بست‪ .‬همیشه با شنیدن صدای دوستهاش احساس‬


‫آرامش میکرد‪.‬‬

‫جیمین منتظر جوابی بود‪ .‬بعد از چند لحظه وقتی صدایی نشنید‪ ،‬با‬
‫تردید دوباره گفت‪" ،‬ته؟ تویی؟"‬

‫"— آره‪ .‬منم‪".‬‬

‫جیمین با آرامش آهی کشید‪" ،‬اوه فاک‪ ،‬خدارو شکر! خوبی؟! جئون‬
‫هنوز بهت آسیب نزده؟!"‬

‫تهیونگ با یاد لمس اون دستهای سرد روی بدنش احساس تهوع کرد‪.‬‬

‫‪582‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من — همینجام‪ "،‬پسر باالخره با صدای خشکی گفت‪ .‬میخواست بگه‬


‫که حالش خوبه‪ ،‬اما هر چقدر سعی کرد نتونست اون کلمات رو به‬
‫زبون بیاره‪.‬‬

‫"ته‪ ،‬گوش کن‪ "،‬جیمین با صدای اطمینان بخشی ادامه داد‪" ،‬همه چیز‬
‫درست میشه‪ ،‬باشه؟ یونگی و هوپی دارن روی یک نقشه کار میکنن تا‬
‫بیرونت بیارن! تا فردا صبح میتونیم دنبالت بیایم! فقط باید یکخورده‬
‫تحم‪"-‬‬

‫"من بیرونم‪".‬‬

‫جیمین نفس بلندی کشید و چند لحظه سکوت بینشون رو گرفت‪.‬‬

‫"تو — چی؟!" جیمین با صدای لرزونی گفت‪" ،‬م‪-‬منظورت چیه؟! فرار‬


‫کردی؟!"‬

‫"نه — آره!" تهیونگ لُپش رو گزید و با خودش فکر کرد کی حرف زدن‬
‫براش انقدر سخت شده بود‪" ،‬به یک ماشین و راننده دسترسی دارم‪،‬‬
‫ولی باید بدونم االن کجایید‪ .‬جای قبلی نیستید‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫‪583‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ن‪-‬نه — ما االن توی یه خونه ی امنیم — صبر کن! ببخشید‪ ،‬االن‬


‫خیلی شوکم! ماشین داری؟! چجوری؟!"‬

‫از پایین راهرو صدای قدم هایی شنیده شد‪ .‬جکسون با چهره ی‬
‫تاریکی به سمت تهیونگ اومد‪" ،‬باید عجله کنیم!"‬

‫"االن وقت ندارم جیمین!" تهیونگ توی گوشی هیس کشید و اون رو‬
‫بین بند انگشت هاش که از فشار وارد شده بهشون سفید شده بودن‬
‫فشرد‪" ،‬آدرس رو میخوام‪ ،‬همین االن!"‬

‫"ب‪-‬باشه! باشه‪ ،‬صبر کن! فاک‪ ،‬من اسم دقیق خیابون رو نمیدونم —"‬

‫صدای قدم ها نزدیک تر و بلند تر شدن‪ ،‬جکسون با چهره ی خشمگینی‬


‫اسلحش رو از کمرش بیرون کشید‪.‬‬

‫"جیمین محض رضای فاک!"‬

‫"دارم پیداش میکنم!"‬

‫‪584‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جکسون ضامن اسلحش رو کشید و چشمهاش روی ته راهرو متمرکز‬


‫شدن‪" ،‬تهیونگ‪ ،‬وقتی آدرس رو گرفتی گوشی رو بشکون! ماشین‬
‫بیرون در خروج اضطراری فرار منتظرته!"‬

‫تنفس تهیونگ شدت گرفت‪ .‬میتونست صدای ضربان قلبش رو توی‬


‫گوشش بشنوه‪" ،‬جکسون‪ ،‬ب‪-‬بهم یه اسلحه بده‪ ،‬میتونم کمک کنم!"‬

‫"تهیونگ‪ ،‬آدرس رو دارم! گوشت با من؟!"‬

‫صدای قدم ها به دویدن تبدیل شدن‪.‬‬

‫"میبینمشون!" صدایی داد کشید‪.‬‬

‫"بچه‪ ،‬همین االن از اینجا برو بیرون!"‬

‫"ته‪ ،‬اونجایی؟!"‬

‫"بهشون شلیک کنید!"‬

‫"برو —!"‬

‫‪585‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خیابون جنوب‪ ،‬پالک هفتاد و دو!"‬

‫"لعنتی!" تهیونگ داد کشید و گوشی رو با تمام توانش به زمین کوبید‪.‬‬


‫گوشی منفجر شد و تکه های پالستیک روی زمین پخش شدن‪.‬‬

‫جکسون غرشی کرد و شونش رو به سمت دیگه هل داد‪" ،‬برو احمق!"‬

‫درست انگار که بمبی منفجر شده بود‪ ،‬صدای شلیک گلوله ها یکی بعد‬
‫از دیگری به گوش رسیدن‪.‬‬

‫تهیونگ دیگه نمیتونست صدای جکسون رو بشنوه‪ ،‬ولی میدونست که‬


‫مرد داشت چیزی رو سرش فریاد میزد‪.‬‬

‫تهیونگ با چشمهایی که جایی رو نمیدیدن بدن لرزونش رو به دیوار‬


‫تکیه داد‪ .‬گوش هاش زنگ میزدن‪.‬‬

‫"بچه‪ -‬آخ!"‬

‫با شنیدن صدای ناله ی درناک جکسون‪ ،‬تهیونگ کامال نجات پیدا کردن‬
‫خودش رو فراموش کرد و رنگ از صورتش پرید‪.‬‬

‫‪586‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قدمی به جلو برداشت و بدن مرد رو با خودش پشت دیوار کشید‪.‬‬

‫"بگیریدش!"‬

‫قبل از اینکه تهیونگ بتونه واکنشی نشون بده‪ ،‬درد عمیقی توی کمرش‬
‫پیچید‪ ،‬انقدر شدید که باعث شد سر جاش بایسته‪.‬‬

‫تهیونگ آب دهن خودش رو با درد تف کرد و اکسیژن از ریه هاش‬


‫خالی شد‪.‬‬

‫درد‪ .‬این تمام چیزی بود که میدونست‪ .‬نمیتونست بفهمه از کجا‬


‫میومد‪ ،‬فقط میدونست که درد داره‪ .‬انقدر زیاد که نمیتونست نفس‬
‫بکشه!‬

‫اشک چشمهاش رو تر کردن‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬فاک —!"‬

‫"ج‪-‬جکسون‪ "،‬تهیونگ با صدای خفه ای گفت و سعی کردن با پلک زدن‬


‫لکه های سیاه جلوی چشمهاش رو کنار بزنه‪" ،‬ف‪-‬فاک‪"!-‬‬

‫‪587‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تیر‪ "،‬جکسون غرید‪ ،‬خودش هم به دیوار تکیه داده بود و دستش‬


‫روی دنده هاش بود‪" ،‬تیر — تیر خوردی بچه!"‬

‫"تو هم خوردی!" تهیونگ از بین دندون های کلید شده گفت و با‬
‫چشمهایی که جایی رو نمیدیدن‪ ،‬به بدن هایی که روی زمین افتاده‬
‫بودن نگاه کرد‪" ،‬ت‪-‬تو — تو همشون رو کشتی جکسون!"‬

‫"باز هم توی راهن!" جکسون غرید‪ ،‬چهرش تمام رنگش رو از دست‬


‫داده بود‪" ،‬برو — ت‪-‬تا میتونی برو!"‬

‫مرد خودش رو از دیوار جدا کرد و با سرفه ای‪ ،‬خونش توی هوا پخش‬
‫شد و لبهاش رو قرمز رنگ کرد‪.‬‬

‫تهیونگ میخواست صداش بزنه‪ ،‬میخواست بهش کمک کنه‪ ،‬اما‬


‫پاهاش تکون نمیخوردن‪ .‬گوشه دیدش هنوز تاریک بود‪ .‬همه چیز محو‬
‫و خاکستری بنظر میرسید‪ .‬انگار که یکنفر نور دنیاش رو کم کرده بود!‬

‫پسر خودش رو روی دیوار کشید و از اون برای راه رفتن کمک گرفت‪.‬‬
‫به زحمت میتونست دری رو چند قدم اونطرف تر ببینه‪.‬‬

‫‪588‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با بیچارگی به دوستش که روی زمین‪ ،‬با چشمهای بسته به‬


‫دیوار تکیه داده بود نگاه کرد‪.‬‬

‫"ج‪-‬جکسون!" پسر هق هق کرد‪.‬‬

‫مرد جوابی نداد‪.‬‬

‫تهیونگ شبیه به موجود وحشی ای داد کشید‪ .‬سینش از شدت‬


‫فریادش درد میکرد‪.‬‬

‫با خشم دستش رو روی چشمهاش کشید و اشک هاش رو کنار زد‪ .‬چیز‬
‫خیسی روی صورتش کشیده شد‪ .‬نگاهی به کف دستش که از خون‬
‫پوشیده شده بود انداخت — خون خودش‪.‬‬

‫صدای داد دیگه ای از راهرو به گوش رسید‪.‬‬

‫باید میرفت‪.‬‬

‫ماهیچه هاش سرش داد کشیدن و مجبورش کردن که حرکت کنه‪.‬‬

‫‪589‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫به سختی میشد بهش گفت راه رفتن‪ ،‬فقط داشت بدنش رو روی زمین‬
‫میکشید‪ .‬انقدر محکم دندون هاش روی هم سایید تا از درد ناله نکنه‪،‬‬
‫که حس کرد ممکنه فکش رو بشکونه‪.‬‬

‫"میبینمش!"‬

‫هیچ ایده ی نداشت چجوری قرار بود اون درو باز کنه‪ .‬در فلزی ای بود‬
‫که برای باز کردنش به تمام قدرتت نیاز داشتی‪.‬‬

‫شوک تیر خوردنش داشت از بین میرفت و بدنش تازه داشت تمام‬
‫زخم هاش رو درک میکرد‪.‬‬

‫دو دستش کامال آغشته به خون بودن‪ .‬نمیدونست گلوله ها کجا رفته‬
‫بودن‪ ،‬هنوز داخل بدنش بودن یا نه‪ ،‬یکی یا بیست تا بودن؛ اما‬
‫دردشون جوری بود که با هر بار تکون خوردنش کل بدنش رو فرا‬
‫میگرفتن‪.‬‬

‫صدای شلیک دیگه ای به گوش رسید که از کنار بدنش رد شد‪.‬‬

‫‪590‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ خودش رو کنار در انداخت‪ .‬زبونش رو محکم گزید‪ .‬همون‬


‫دردی رو داشت که توقعش رو داشت!‬

‫شونش رو به در فشرد‪ ،‬نفس عمیقی کشید و هل داد —‬

‫تموم وزنش رو پشت در گذاشت —‬

‫گلوله ای از کنار گوشش رد شد‪ .‬قلبش توی دهنش پرید‪.‬‬

‫"فاااک!" سینش با هر نفسش باال و پایین میرفت و ریه هاش‬


‫میسوختن‪ .‬با تمام وجودش داد کشید و باالخره‪ ،‬در شروع به باز شدن‬
‫کرد‪.‬‬

‫صدای کشیده شدن فلز روی فلز شنیده شد و گلوله ها یکی بعد از‬
‫دیگری به در خوردن‪.‬‬

‫تهیونگ خودش رو جلو انداخت‪ .‬پاهاش عذاب میکشیدن‪ .‬انگار که‬


‫هزاران سوزن تک تک توی پوستش فرو میرفتن‪ ،‬در حالیکه که در‬
‫همون حال‪ ،‬یکی به قفسه ی سینش مشت میکوبید!‬

‫‪591‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر روی زمین فرو افتاد و در پشت سرش بسته شد‪.‬‬

‫رگ هاش آتیش گرفته بودن‪ .‬هنوز میتونست صدای شلیک های پشت‬
‫در رو بشنوه‪ .‬هر لحظه یکی از اون در خارج میشد و کارش تموم بود‪.‬‬

‫جسم محوی به سمتش اومد‪.‬‬

‫"آقا‪ ،‬من رانندتونم‪ ،‬کجا میخواید برید؟"‬

‫تهیونگ با گیجی به مایع خیسی که جلوی پاهاش روی زمین ریخته‬


‫بود خیره شد‪ .‬دیدش داشت تاریک میشد‪.‬‬

‫"آقا؟"‬

‫"ه‪-‬هفتاد —"‬

‫پسر سرفه ی انزجار انگیزی کرد‪.‬‬

‫"آقا‪ ،‬باید بریم! بنظر میاد آدم هایی که دنبالتونن دارن نزدیک میشن!"‬

‫قطعا صدای قدم ها داشتن بلند تر و نزدیکتر میشدن‪.‬‬

‫‪592‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ سعی کرد نفس بکشه و به یاد بیاره که جیمین چی بهش گفته‬
‫بود‪.‬‬

‫مایع روی زمین همینطور بیشتر میشد‪.‬‬

‫"هفتاد — دو — ج‪-‬جنوب —"‬

‫پسر نفس لرزونی کشید‪ .‬بدنش بدون اراده ی خودش وحشیانه‬


‫میلرزید‪.‬‬

‫مایع زیر پاش غلیظ تر و قرمز تر شده بود‪.‬‬

‫"میتونید مسیرتون رو توی ماشین بهم بگید! بذارید ببرمتون داخل‬


‫آقا! متاسفم اگه این کار باعث دردتون میشه! باید سریعتر بریم!"‬

‫یکنفر سعی داشت در پشت سرش رو باز کنه‪ .‬راننده از زیر بازوهاش‬
‫گرفتش و بدنش رو باال کشید‪ .‬تهیونگ که به هیچ عنوان کنترل‬
‫اعضای بدنش رو نداشت‪ ،‬بی حس روی دستهای مرد افتاد‪.‬‬

‫میتونست حس کنه که داشت هوشیاریش رو از دست میداد‪ .‬دنیا‬


‫چرخید و بعد جسم سردی صورتش رو لمس کرد‪ .‬چرم؟‬
‫‪593‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫صدای بسته شدن در و داد های خشمگین به گوشش رسید‪ .‬تمام اون‬
‫صداها توی سرش دردناک و بلند بودن‪.‬‬

‫موتوری روشن شد‪ .‬صدای جیغ تایر ها صدای داد هارو خاموش کرد‪،‬‬
‫اما صدای شلیک گلوله ها هنوز به گوش میرسید‪.‬‬

‫"آقا‪ ،‬گفتید پالک هفتاد و دو خیابون جنوب؟"‬

‫تهیونگ لحظه ای چشمهاش رو باز کرد‪ .‬سعی کرد جوابی بده‪ ،‬اما‬
‫سرفه ی خیس دیگه ای از گلوش خارج شد‪.‬‬

‫نگاهی به مایع سرخی که از بدنش زیر صندلی ماشین ریخته بود‬


‫انداخت‪.‬‬

‫درست قبل از اینکه چشمهاش بسته بشن‪ ،‬به این فکر کرد که چرا اون‬
‫مایع سرخ تا توی ماشین همراهش اومده بود!‬

‫‪594‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪23.‬‬

‫جیمین بی صدا به گوشی توی دستش خیره شده بود‪ .‬صدای بوق‬
‫ممتد پشت خط توی سکوت سرد آشپزخونه پیچیده بود‪ .‬برای لحظه‬
‫ای‪ ،‬پسر تنها با دهنی که باز مونده بود اونجا ایستاد‪.‬‬

‫و بعد دویید‪.‬‬

‫یونگی‪ ،‬نامجون و سوکجین همه با هم توی دفتر هوپی بودن‪ .‬جیمین‬


‫در رو باز کرد و با سینه ای که از شدت نفس نفس زدنش باال و پایین‬
‫میرفت توی چهارچوب در ایستاد‪.‬‬

‫هر چهار مرد با صدای باز شدن در به سمتش برگشتن‪.‬‬

‫"جیمین؟" یونگی با ابروهای در هم رفته از جاش بلند شد‪" ،‬چی‬


‫شده؟"‬

‫‪595‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته‪ "،‬جیمین نفسی کشید‪" ،‬ته زنگ زد‪"-‬‬

‫"چی گفت؟!" سوکجین با چشمهای گشاد شده کنار یونگی ایستاد‪،‬‬


‫"حالش خوبه؟!"‬

‫"بیرونه!" جیمین به سرعت جواب داد‪" ،‬فرار کرده! نمیدونم چجوری‪،‬‬


‫ولی یک ماشین داره‪ ،‬زنگ زد بهم و آدرس رو گرفت!"‬

‫"چی؟!"هر چهار مرد روی پاهاشون ایستادن و صدای برخورد صندلی‬


‫به زمین شنیده شد‪ .‬یونگی با چهره ی شوکه ای شونه های جیمین رو‬
‫چنگ زد‪.‬‬

‫"منظورت چیه؟!" مرد مو نعنایی با اضطراب شونه های دوست‬


‫پسرش رو فشرد‪" ،‬چجوری؟!"‬

‫چهره ی جیمین در هم رفت‪" ،‬یونگی‪ ،‬آخ!"‬

‫"شت‪ ،‬ببخشید!" یونگی سریع دستهاش رو پایین انداخت‪" ،‬ولی چه‬


‫اتفاقی افتاده؟! چی گفت؟! باهام حرف بزن جیمین!"‬

‫‪596‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین سرش رو تکون داد و نگاهی به چهره های مضطرب نامجون‪،‬‬


‫سوکجین و هوپی انداخت‪.‬‬

‫"نمیدونم چی شده‪ ،‬ولی فکر کنم یکی کمکش کرده فرار کنه‪ .‬صدای‬
‫یکی دیگه رو از پشت خط شنیدم‪ ،‬ولی ته چیزی جز خواستن آدرس‬
‫نگفت! عجله داشت!"‬

‫"احتماال کسی دنبالشون بوده —" نامجون با جدیت نتیجه گیری کرد‪،‬‬
‫"که به این معنیه که مطمئنا فرار کردن‪".‬‬

‫"معلومه!" یونگی غرید‪" ،‬فکر کن یک درصد جئون بذاره بیان بیرون!"‬

‫"خب‪ ،‬این یک سری چیزهارو تغییر میده!" هوپی گفت و با نفس‬


‫عمیقی سرش رو باال آورد‪" ،‬باید چندتا زنگ بزنم‪".‬‬

‫"یکی باید با جونگوک حرف بزنه‪ "،‬سوکجین با لحن خشکی اضافه‬


‫کرد‪" ،‬همین االن! وانگجو خیلی از اینجا دور نیست‪ ،‬حداکثر نیم‬
‫ساعت وقت داریم!"‬

‫‪597‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نامجون و سوکجین پیش من بمونید‪ "،‬هوپی دستور داد‪" ،‬واسه یک‬


‫سری کارها نیازتون دارم‪ ،‬یونگی و جیمین میتونن برن پیش‬
‫جونگوک‪".‬‬

‫یونگی اخم کوچیکی کرد و به سمت هوپی برگشت‪" ،‬شاید من هم‬


‫بیشتر بتونم به هوپی کمک کن‪"-‬‬

‫"یونگی!"جیمین گفت و چشمهاش با عصبانیت برق زدن‪.‬‬

‫"باشه‪ ،‬ببخشید‪ .‬بریم‪ ".‬مرد با چهره ی درهم رفته ای دست جمین رو‬
‫قبول کرد و اجازه داد پسر کوچیکتر از دفتر بیرون ببرتش‪.‬‬

‫با بستن شدن در جیمین هوفه ای داد و یونگی رو به پایین راهرو‬


‫کشید‪" ،‬باورم نمیشه دوباره اینکارو کردی یونگی! انگار که به گنگ‬
‫بیشتر از من‪ -‬بیشتر از برادرت‪ ،‬اهمیتی میدی! جونگوک االن بیشتر از‬
‫هر لحظه ای بهت نیاز داره! بهتره خودت رو جمع و جور کنی‪ ،‬میفهمی‬
‫چی میگم؟!"‬

‫‪598‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی سرش رو تکون داد و آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬نه‪ ،‬حق با توئه‪،‬‬
‫ببخشید‪ .‬فقط — فاک‪ ،‬االن افکارم خیلی بهم ریخته جیمین‪ .‬باورم‬
‫نمیشه ته فرار کرده!"‬

‫"آره خب‪ "،‬جیمین با لحن خشکی گفت‪" ،‬باید قبل از اینکه بریم‬
‫جونگوک رو ببینیم خودت رو آروم کنی؛ وگرنه اون رو هم نگران‬
‫میکنی!"‬

‫"از خوشحالی میمیرم اگه نگران بشه!" یونگی زمزمه کرد‪" ،‬بهتر از‬
‫ساکت بودن االنشه!"‬

‫جیمین آهی کشید‪" ،‬امیدوارم حالش بهتر باشه‪ .‬شاید خبر برگشتن‬
‫تهیونگ باعث بشه از این وضعیت بیرون بیاد‪".‬‬

‫"شاید‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪" ،‬امیدوارم‪".‬‬

‫وقتی به اتاقی رسیدن که جونگوک توش خوابیده بود‪ ،‬یونگی با‬


‫تردید پشت در ایستاد و جیمین دستش رو روی دستگیره ی در‬
‫گذاشت‪.‬‬

‫‪599‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوم‪ ،‬شاید بهتر باشه خودت تنها بری داخل‪ "،‬مرد زمزمه کرد‪،‬‬
‫"میدونی‪ ،‬تو توی این مسائل بهتری‪ .‬تازه تو رو بیشتر دوست داره!"‬

‫لبهای جیمین با شوک از هم باز شدن‪" ،‬یونگی‪ ،‬این حقیقت نداره!" پسر‬
‫با اخمی گفت‪" ،‬تو برادر بزرگترشی! میدونی که چقدر تو رو الگوی‬
‫خودش میدونه! این حرفها از کجا اومده؟!"‬

‫یونگی با کالفگی پاهاش رو تکون داد و به زمین خیره شد‪" ،‬فقط —‬


‫دوست ندارم این شکلی ببینمش‪ ،‬باشه؟ سخته — خوشم نمیاد‪".‬‬

‫قلب جیمین شکست‪" ،‬اوه —" پسر قدمی به جلو برداشت و دستهاش‬
‫رو دور کمر مرد حلقه کرد و با مالیمت بغلش کرد‪.‬‬

‫دوست پسرش آهی کشید و سرش رو روی شونش تکیه داد‪" ،‬متاسفم‪.‬‬
‫آرزو میکنم که توی این مسائل قویتر بودم — میتونم یکی رو تا حد‬
‫مرگ کتک بزنم! میتونیم از عوضی هایی که دو برابر سایز خودم‬
‫هستن بازجویی کنم! ولی فقط پای گوکی وسط میاد — فاک مینی‬
‫— نمیتونم ناراحت‪ ،‬آسیب دیده — ی‪-‬یا هر چیزی که این هست‪ ،‬توی‬
‫شوک ببینمش! نمیدونم چرا! ولی درد داره‪ ،‬باشه؟ و‪-‬وقتی این شکلیه‬
‫نمیتونم برم اون تو! واقعا متاسفم‪".‬‬
‫‪600‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نیازی نیست معذرت خواهی کنی‪ "،‬جیمین با لحن مالیمی گفت‪،‬‬


‫"اشکالی نداره‪ .‬میفهمم یونگی‪ .‬خودم تنها میرم داخل‪ ،‬باشه؟ تو‬
‫میتونی بری به هوپی و بقیه کمک کنی‪".‬‬

‫یونگی اخمی کرد‪ .‬چند لحظه ساکت موند و بعد بدون نگاه کردن به‬
‫چشمهای جیمین سرش رو تکون داد‪" ،‬آره — باشه‪ .‬اگه من رو‬
‫خواست‪"-‬‬

‫"میام دنبالت‪ "،‬جیمین بهش اطمینان خاطر داد‪" ،‬نگران نباش‪".‬‬

‫مرد آهی کشید و دستی داخل موهاش برد‪" ،‬ممنونم بیبی‪ "،‬یونگی‬
‫جلو رفت و بوسه ای روی گونه ی پسر گذاشت‪" ،‬دوست دارم‪".‬‬

‫جیمین لبخند مالیمی زد‪" ،‬من هم دوست دارم‪".‬‬

‫یونگی لبش رو گزید‪" ،‬چی میخوای بهش بگی؟"‬

‫جیمین با تردید به در بسته نگاهی انداخت‪" ،‬نمیدونم — فکر کنم‬


‫فقط بگم ته داره میاد خونه‪".‬‬

‫‪601‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی سرش رو تکون داد‪" ،‬موفق باشی‪".‬‬

‫جیمین بدون جواب دیگه ای در رو باز کرد‪ ،‬اما قبل از داخل رفتن‬
‫لبخند گرمی به یونگی زد‪.‬‬

‫اتاق تاریک بود و پرده ها تا پایین کشیده شده بودن تا نور رو‬
‫بپوشونن‪ .‬جونگوک زیر پتو های تخت پنهون شده بود و تنها چیزی که‬
‫ازش مشخص بود‪ ،‬بدنش گوشه ی تخت بود و طره ای از موهای قهوه‬
‫ای که از باالی پتو بیرون زده بود‪.‬‬

‫"جونگوکی؟" جیمین با مالیمت به سمت تخت رفت و گوشه ی اون‬


‫ایستاد‪" ،‬گوک‪ ،‬بیداری؟"‬

‫گلوله ی روی تخت تکونی خورد‪.‬‬

‫جیمین لبخندش رو خورد‪" ،‬جونگوک‪ ،‬خبرهای عالی دارم‪".‬‬

‫هیچی‪.‬‬

‫"درباره ی ته ته عه‪".‬‬

‫‪602‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هوم؟" پتو به سرعت به کناری زده شد‪ .‬جونگوک با چشمهای خواب‬


‫آلودی که برق میزدن سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫جیمین خندید‪" ،‬ته ته داره میاد خونه گوکی! هیجان زده نیستی؟"‬

‫نمیدونست از اینکه پسر عکس العمل خاصی نشون نداد تعجب کنه یا‬
‫نه‪ .‬جونگوک تمام روز رو هیچ حرفی نزده بود‪ ،‬اما جیمین امیدوار بود‬
‫که اگه چیزی میتونست حال پسر کوچیکتر رو خوب کنه‪ ،‬اون خبر‬
‫برگشتن هیونگ عزیزش بود‪.‬‬

‫جونگوک آروم بدون هیچ حرفی سر جاش نشست‪ .‬پتو هارو دور‬
‫خودش نگه داشت و روی به جیمین پلک زد‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬پسر با تردید و صدای آرومی گفت‪" ،‬گوکی یه سوال داره‬


‫—"‬

‫جیمین با ابروهای درهم رفته سرش رو تکون داد‪" ،‬چی شده عزیز‬
‫دلم؟"‬

‫‪603‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با ناراحتی لب پایینش رو گزید‪" ،‬ج‪-‬جیمینی هیونگی باید به‬


‫گوکی حقیقت رو بگه‪".‬‬

‫"معلومه گوکی‪ "،‬جیمین آروم گفت‪ ،‬حس بدی داشت بهش دست‬
‫میداد‪" ،‬بهت دروغ نمیگم‪ .‬چی میخوای بدونی؟ مشکلی پیش اومده؟"‬

‫پسر سرش رو خم کرد و طره ی موهاش چشمهاش رو پوشوندن‪ .‬چند‬


‫لحظه در سکوت به تخت خیره شد‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬پسر باالخره با صدای مالیمی گفت‪" ،‬ته ته چون — چون‬


‫گوکی مثل پسر های بزرگ رفتار نمیکنه رفت؟"‬

‫قلب جیمین توی دهنش پرید‪.‬‬

‫پسر به جونگوک که هنوز سرش رو پایین نگه داشته بود خیره شد‪.‬‬
‫لب پایینی پسر کوچیکتر با اخمی آویزون شده بود‪.‬‬

‫"جونگوک — چی؟" جیمین با وحشت زمزمه کرد‪ .‬نمیدونست باید‬


‫چی بگه‪.‬‬

‫‪604‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر کوچیکتر فین فینی کرد و اون موقع جیمین متوجه شد که چون‬
‫داشت گریه میکرد سرش رو مخفی کرده بود‪.‬‬

‫"گوکی میدونه ک‪-‬که مثل بچه ها رفتار میکنه —" پسر با لحن‬
‫آرومی‪ ،‬لکنت کنون گفت‪" ،‬و‪-‬ولی ته ته گفت که ازش خوشش میاد‪.‬‬
‫گوکی میدونه که پسر بزرگیه — ولی نمیخواد بزرگ باشه! و‪-‬ولی بعد‬
‫ت‪-‬ته ته رفت و شاید — ش‪-‬شاید اون بخاطر رفتار گوکی رفته‪ .‬خ‪-‬‬
‫خب حاال که داره برمیگرده — شاید گوکی مجبور باشه بزرگونه رفتار‬
‫کنه تا دیگه نره‪"-‬‬

‫"نه! باشه؟ نه!" جیمین دستهاش رو دراز کرد‪ ،‬قاطعانه اونهارو روی‬
‫گونه های جونگوک گذاشت و سعی کرد سرش رو باال بیاره‪" ،‬به من‬
‫نگاه کن جونگوک!"‬

‫پسر مقاومت کرد‪ ،‬سرش رو چرخوند و سعی کرد چهرش رو با پتو‬


‫هاش پنهون کنه‪.‬‬

‫‪605‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ی‪-‬یا — ش‪-‬شاید ته ته از دامن های گوکی خوشش نمیاد؟" پسر با‬


‫صدای شکسته ای زمزمه کرد‪" ،‬گوکی میتونه پسر ب‪-‬بزرگی بشه که‬
‫شلوار میپوشه — میتونه امتحان‪"-‬‬

‫"جئون جونگوک‪ ،‬همین االن سرت رو از زیر اون پتو بیرون میاری و به‬
‫من نگاه میکنی!"‬

‫جونگوک از خشونت توی صدای جیمین لرزید‪ .‬با لبهای لرزون پتو رو تا‬
‫زیر چونش پایین کشید‪.‬‬

‫"ب‪-‬ببخشید‪ "،‬پسر ناله کرد‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬همین االن عذر خواهی کردن رو تموم کن!" جیمین غرید‪" ،‬االن‬
‫واقعا از دستت ناراحتم جونگوک!"‬

‫چشمهای جونگوک با اشک گشاد شدن‪" ،‬و‪-‬ولی هیونگی‪ "،‬پسر با چهره‬


‫ای که فرو افتاده بود زمزمه کرد‪" ،‬ببخشید‪"-‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬من ناراحتم چون هیچکدوم از حرفهایی که زدی‪ ،‬به هیچ‬


‫عنوان‪ ،‬حقیقت نداشتن!"‬
‫‪606‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با فین فینی پلک زد‪ .‬چند قطره اشک روی صورتش ریخت و‬
‫اونهارو با پتوش پاک کرد‪" ،‬هان؟"‬

‫"عزیز دلم‪ "،‬جیمین با قاطعیت گفت‪" ،‬تو حق داری هر جوری که دلت‬


‫میخواد‪ ،‬مثل یک پسر بزرگ‪ ،‬مثل یک بچه‪ ،‬یا یک بزرگسال رفتار کنی!‬
‫میتونی هر جوری که دلت میخواد لباس بپوشی! پسرها هم میتونن‬
‫دامن یا لباس های دامنی بپوشن! آدمهای بزرگ هم میتونن مثل بچه‬
‫ها رفتار کنن! تو میتونی هر کاری که خوشحالت میکنه رو انجام بدی‪،‬‬
‫میفهمی چی میگم؟!"‬

‫جونگوک فین فینی کرد و چند قطره اشک دیگه از مژه های َترش‬
‫پایین افتادن‪" ،‬و‪-‬ولی ته ته‪"-‬‬

‫"اول اینکه‪ "،‬جیمین بین حرفش پرید و انگشتش رو باال آورد‪" ،‬تو‬
‫هیچوقت نباید خودت رو واسه یکی دیگه عوض کنی! هیچوقت!‬
‫میشنوی؟! اگه یکی از جوری که تو هستی خوشش نمیاد‪ ،‬پس لیاقتت‬
‫رو نداره! باشه؟"‬

‫جونگوک که هنوز مردد بنظر میرسید سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪607‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جیمین نفس عمیقی کشید‪" ،‬دوم اینکه این اصال به رابطه ی‬
‫تو و تهیونگ مربوط نمیشه جونگوک! چون تهیونگ عاشق توئه‬
‫جونگوک! اون عاشق جوریه که تو رفتار میکنی؛ حتی اگه شبیه بچه‬
‫ها باشه! اون عاشق جوریه که لباس میپوشی! اون همینجوری که‬
‫هستی دوست داره‪ ،‬باشه؟!"‬

‫چشمهای جونگوک با شنیدن حرفهای جیمین دوباره خیس شده بودن‬


‫و بار دیگه با تموم شدن حرفهای پسر سعی کرد اشکهاش رو نگه داره‪.‬‬
‫باالخره پتو رو پایین انداخت‪ ،‬به جلو تکیه داد و دستهاش رو دور‬
‫جیمین حلقه کرد‪.‬‬

‫سرش رو توی کردن جیمین مخفی کرد و گریه کرد‪" ،‬گ‪-‬گوکی فکر کرد‬
‫مجبوره بزرگ باشه‪ ...‬و شلوار بپوشه — از شلوار خوشش نمیاد‪"-‬‬

‫"هیشش بیبی‪ ،‬همه چی خوبه‪ "،‬جیمین کمر پسر رو نوازش کرد و‬


‫سعی کرد با صدای مالیمی آرومش کنه‪.‬‬

‫اجازه داد جونگوک تا اونجایی که نیاز داشت‪ ،‬بین هق هق هاش با‬


‫صدای شکسته توی گوشش جمالت نامفهومی رو ناله کنه‪.‬‬

‫‪608‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بعد از چند لحظه‪ ،‬هق هق های جونگوک تبدیل به فین فین شدن‪ .‬پسر‬
‫سرش رو عقب کشید و با چشمهایی که از اشک و پشیمونی پر شده‬
‫بودن به جیمین نگاه کرد‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی — ه‪-‬هیونگی ها هم از گوکی خ‪-‬خوششون میاد؟" پسر با‬


‫لحن امیدواری پرسید‪.‬‬

‫قلب جیمین شکست‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬البته که میاد!" پسر با لحن محکمی گفت‪" ،‬چی باعث شده‬
‫فکر کنی که نمیاد؟! همه ی هیونگ هات عاشق توئن! خیلی‪ ،‬خیلی‬
‫زیاد! ما عاشق مراقبت کردن توییم! باید این رو باور کنی‪ ،‬باشه؟!"‬

‫جونگوک اینبار با اعتماد بیشتری سرش رو تکون داد‪" ،‬گوکی جیمینی‬


‫هیونگ رو باور میکنه‪".‬‬

‫جیمین لبخند کمرنگی زد‪" ،‬خوبه‪ .‬واسه همین انقدر عجیب رفتار‬
‫میکردی عزیزم؟ فکر میکردی دیگه دوست نداریم؟"‬

‫‪609‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با بامزگی شونش رو باال انداخت و دوباره با ناراحتی سرش‬


‫رو پایین انداخت‪.‬‬

‫"گوکی بعضی وقت میتونه خیلی روی اعصاب باشه —" پسر زمزمه‬
‫کرد و با ریشه های کنار پتوش بازی کرد‪" ،‬نمیخواستم هیونگی هارو‬
‫اذیت کنم‪".‬‬

‫"تو هیچوقت مارو اذیت نمیکنی!" جیمین با جدیت اصرار کرد‪،‬‬


‫"باشه؟ ما خیلی دوستت داریم جونگوک‪ .‬هممون‪ .‬همیشه‪".‬‬

‫جونگوک باالخره لبخند کوچیکی زد‪ .‬قلب جیمین با دیدن صحنه ی‬


‫آشنای اون دندون های خرگوشی آب شد‪.‬‬

‫"گوکی هم هیونگی هارو دوست داره‪ "،‬پسر با لبخند بزرگتری گفت‪،‬‬


‫"بوس؟"‬

‫جیمین خندید‪ .‬بوسه ای به پیشونی پسر زد و با دیدن سرخ شدن گونه‬


‫های جونگوک لبخند بزرگی زد‪.‬‬

‫‪610‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"وقتی ته ته برگرده گوکی بوسه های خاص میگیره‪ "،‬جونگوک با‬


‫شبطنت گفت و چشمهاش برق زدن‪" ،‬گوکی دلش واسه ته ته تنگ‬
‫شده! بدون اون نمیتونه بازی های خاص کنه!"‬

‫با هر کلمه چشمهای جیمین گشاد و گشادتر میشدن‪ .‬میتونست حس‬


‫کنه که گونه هاش آتیش گرفته بودن و باالخره با صدای خفه ای باال‬
‫پرید و جلوی حرف های جونگوک رو گرفت‪.‬‬

‫"خیلی خب!" پسر متظاهرانه خندید‪" ،‬این‪ ،‬اوم‪ ،‬بیشتر از چیزیه که‬
‫نیاز داشتم بدونم! به هر حال‪ ،‬خوشحالم که از خونه اومدن هیونگیت‬
‫خوشحال شدی‪ .‬نمیخوای لباسهات رو واسش عوض کنی؟ توی‬
‫انتخاب دامن کمک میخوای؟"‬

‫"آره!" جونگوک با صدای بلندی گفت‪ ،‬از روی تخت بیرون پرید و تقریبا‬
‫با گیر کردن پاش توی پتوش زمین خورد!‬

‫"مراقب باش!" جیمین با لبخندی گفت‪ .‬با دیدن برگشتن جونگوک به‬
‫حالت طبیعی احساس آرامش میکرد‪ .‬دوست نداشت تهیونگ توی اون‬
‫وضعیت ببینتش‪ .‬احتماال با دیدن وضعیت جونگوک حالش حتی بدتر‬
‫میشد!‬
‫‪611‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫افکارش باعث شدن اخمی روی صورتش بشینه‪ .‬تهیونگ گفته بود که‬
‫بهش تیر خورده و تا برنمیگشت نمیتونستن بفهمن شکنجه های جئون‬
‫چقدر روش تاثیر گذاشته‪.‬‬

‫بدون اخطاری‪ ،‬جیمین روی پاهاش ایستاد‪ .‬پتویی که روی زمین‬


‫افتاده بود رو برداشت و روی تخت گذاشت‪.‬‬

‫"هی جونگوکی‪ ،‬من زود برمیگردم‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک که سرش رو توی کمد فرو کرده بود‪ ،‬توی لباس هایی که‬
‫روزی که تهیونگ رفته بود خریده بود میگشت‪ ،‬جوابی نداد‪.‬‬

‫جیمین از اتاق بیرون رفت‪ ،‬مطمئن شد که در رو پشت سرش ببنده و‬


‫بعد به سمت دفتر هوپی رفت‪.‬‬

‫وقتی در رو باز کرد هوپی داشت پشت تلفن با کسی حرف میزد‪.‬‬
‫نامجون و سوکجین سرشون رو توی دسته ای از فایل روی میز فرو‬
‫کرده بودن و یونگی هم داشت کنارشون دسته ای از کاغذ رو ورق‬
‫میزد و با باز شدن در سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫‪612‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هی‪ ،‬با جونگوک کمک الزم داری؟"‬

‫"نه‪ ،‬اون خیلی خوب پیش رفت‪ "،‬جیمین با لبخند کمرنگی جواب داد‪،‬‬
‫"االن خیلی حالش بهتره‪ .‬دیگه حرف میزنه‪".‬‬

‫چشمهای یونگی روشن شدن‪ .‬با شنیدن حرفهای جیمین بدن فرو‬
‫افتادش روی صندلی صاف شد‪" ،‬اوه شت‪ ،‬عالیه‪ ،‬خداروشکر‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬جیمین آروم عذرخواهی ای رو روی به هوپی که با چشم غره‬


‫بهش خیره شده بود لب زد‪" ،‬میتونیم بیرون حرف بزنیم؟"‬

‫یونگی نگاهی به لیدرش انداخت و بعد سرش رو تکون داد‪" ،‬آره‬


‫حتما‪".‬‬

‫آروم در رو پشت سرشون بستن و توی راهرو رفتن‪.‬‬

‫یونگی با مالیمت موهای روی صورت جیمین رو کنار زد‪" ،‬چی شده؟‬
‫همه چی خوبه؟"‬

‫"آره‪ "،‬جیمین با احتیاط گفت‪" ،‬فقط داشتم فکر میکردم‪ ،‬یادته‬


‫تهیونگ گفت تیر خورده؟"‬
‫‪613‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چشمهای یونگی تاریک شدن‪ .‬مسلما اون خاطره ی خوبی براش نبود!‬

‫"آره‪ ،‬یادمه‪ .‬چرا؟"‬

‫"خب‪ ،‬هیچ راهی نداری که بفهمیم چه اتفاق دیگه براش افتاده‪".‬‬


‫جیمین ادامه داد‪" ،‬محض احتیاط به تدارکات درمانی نیاز داریم‪.‬‬
‫همینطور یکی که حواس جونگوک رو پرت کنه‪ ،‬چون شاید تهیونگ‬
‫االن آماده ی دیدنش نباشه‪".‬‬

‫"اوکی‪ "،‬یونگی سرش رو تکون داد‪" ،‬آره‪ ،‬حق با توئه‪ .‬میخوای همه ی‬
‫وسایل درمانی ای که داریم رو بیارم؟"‬

‫جیمین سرش رو تکون داد‪" ،‬در واقع اگه تو بتونی با جونگوک بمونی‬
‫بهتره‪ .‬سوکجین یکم تجربه ی پزشکی داره و فکر کردم اگه نیاز شد‬
‫اون بهم کمک کنه‪".‬‬

‫چهره ی یونگی حاال مضطرب شده بود‪" ،‬واقعا فکر میکنی انقدر‬
‫حالش بده؟"‬

‫‪614‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ ،‬احتماال نه‪ "،‬جیمین با آرامش گفت و شونه ای باال انداخت‪" ،‬ولی‬
‫بهتره آماده باشیم‪ .‬هر چند احتماال حالش خوبه‪ ،‬صداش پشت تلفن که‬
‫خوب ب‪"-‬‬

‫صدای زنگ در بین حرفهای جیمین شنیده شد‪.‬‬

‫یونگی و جیمین با اضطراب به همدیگه نگاه کردن‪ .‬در دفتر کنارشون‬


‫باز شد و سه مرد دیگه سرهاشون رو بیرون آوردن‪.‬‬

‫"یون‪ ،‬جونگوک‪ ".‬جیمین یادآوری کرد و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫یونگی سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫هوپی گیج بهشون نگاه کرد‪" ،‬جونگوک زنگ در رو زد؟"‬

‫"نه‪ ،‬این‪ ...‬آه‪ ،‬هیچی! فقط بیاید بریم! داریم ته رو منتظر میذاریم!"‬

‫سه مرد دنبال جیمین به سمت در رفتن‪ ،‬در حالیکه یونگی مسیر‬
‫مخالف اونهارو رفت‪ .‬زمانیکه که به در رسیدن صدای زنگ یکبار دیگه‬
‫به گوش رسید‪.‬‬

‫‪615‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین با لبخند بزرگی در رو باز کرد‪ .‬کامال توقع داشت که تهیونگ رو‬
‫اونجا ببینه‪ .‬نمیدونست تو چه وضعیتی میدیدش‪ ،‬اما فقط خوشحال‬
‫بود که بعد مدتها دوستش رو میدید‪.‬‬

‫چیزی که مطمئنا توقعش رو نداشت این بود که یک غریبه رو پشت در‬


‫ببینه‪.‬‬

‫لبخند جیمین پایین افتاد‪" ،‬اوم — میتونم کمکتون کنم؟"‬

‫غریبه با احترام سرش رو پایین انداخت‪" ،‬اینجا خونه ی کیم‬


‫تهیونگه؟"‬

‫چشمهای جیمین گشاد شدن‪ .‬میتونست حس کنه که نامجون‪،‬‬


‫سوکجین و هوپی از پشت در بهش نزدیکترشدن‪.‬‬

‫"بله!" پسر به سرعت جواب داد‪" ،‬االن با شماست؟"‬

‫چهره ی مرد تاریک شد‪" ،‬بدن آقای کیم تهیونگ توی ماشینه‪".‬‬

‫نفس جیمین قطع شد‪.‬‬

‫‪616‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین اولین کسی بود که واکنشی نشون داد‪ .‬صدای عاری از هر‬
‫حسی بود‪" ،‬بدنش —؟"‬

‫مردی که جیمین حاال متوجه شده بود راننده ی ماشینه فقط اخم کرد‪،‬‬
‫"واقعا متاسفم‪ .‬وظیفه ی من این بود که تا اینجا برسونمش‪ .‬وقتی‬
‫سوار ماشین شد زخمی شده بود‪"-‬‬

‫"برو کنار!" جیمین مرد رو کنار زد و برای اولین بار براش مهم نبود که‬
‫مودبه یا نه! حس کرد که سوکجین‪ ،‬نامجون و هوپی پشت سرش تا‬
‫کنار ماشین دویدن‪ .‬نمیدونست کدوم زودتر داشت حرکت میکرد‪،‬‬
‫پاهاشون یا قلب هاشون!‬

‫نامجون زودتر از همه به ماشین رسید و در رو وحشیانه باز کرد‪.‬‬

‫"خدای م — فاک!" نامجون هیس کشید و به سرعت سرش رو از روی‬


‫اون صحنه برگردوند‪.‬‬

‫سوکجین نفس خفه ای کشید‪" ،‬نه‪ .‬نه! ته‪ ،‬خدای من —"‬

‫‪617‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی تنها کسی بود که حرفی نزد‪ .‬اون به اندازه ی کافی صحنه های‬
‫مشابهی که از خون پوشیده شده بودن رو دیده بود‪ ،‬اما حتی اون هم‬
‫با دیدن چیزی که جلوی چشمهاش بود َفکش رو قفل کرد‪.‬‬

‫جیمین جلوی در روی پاهاش افتاد‪ .‬جیمین اصال به اینکه بدن‬


‫دوستش توی استخری از خون خودش خوابیده بود فکر نکرد‪ .‬اون‬
‫اصال به رنگ خاکستری چهره ی تهیونگ و لبهای کبودش که شباهت‬
‫زیادی با یک جنازه داشتن فکر نکرد‪.‬‬

‫اون فقط دست تهیونگ رو گرفت و عاجزانه انگشتش رو روی نبضش‬


‫گذاشت‪ .‬دعا های ساکتی از لبهاش خارج شدن و دنبال کوچکترین‬
‫حرکت زیر انگشت هاش گشت‪ .‬نشونه ای از نبض‪ ،‬ضربان قلب یا هر‬
‫چیز دیگه ای‪.‬‬

‫هر چیزی که نشون میداد تهیونگ زنده بود!‬

‫"ج‪-‬جیمین‪ "،‬سوکجین با صدای خفه ای گفت‪" ،‬فکر کنم نباید تکون‪"-‬‬

‫"نبض داره!" جیمین با صدای بلندی بین حرفش پرید و مچ دست‬


‫تهیونگ رو پایین انداخت‪" ،‬ضعیفه‪ ،‬ولی اونجاست!"‬
‫‪618‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر روی پاهاش ایستاد و به سمت اعضای دیگه ی گنگ برگشت‪ .‬انگار‬
‫که سوییچی توی ذهنش زده شده بود‪ ،‬جیمین یکدفعه احساساتش رو‬
‫کنار زد و تمام اطالعات پزشکی ای که توی مغزش داشت رو بیرون‬
‫کشید‪.‬‬

‫"نامجون و هوپی‪ ،‬بیاریدش داخل‪ "،‬پسر به سرعت دستور داد‪،‬‬


‫"سوکجین هیونگ‪ ،‬دنبال من بیا‪ .‬باید سریع هال خونه رو آماده کنیم‪".‬‬

‫منتظر جوابی از هیچکدومشون نموند و به سمت خونه رفت‪ .‬ذهنش‬


‫با فکر تمام اتفاقات بدی که ممکن بود بیفته درگیر شده بود‪.‬‬

‫نمیتونست به هیچ چیزی فکر کنه‪ .‬باید مثبت میبود‪ .‬باید قوی‪ ،‬سریع‪،‬‬
‫باهوش‪ ،‬متخصص — همه چیز میبود‪.‬‬

‫زندگی تهیونگ به تموم اینها بستگی داشت!‬

‫میدونست که اگه زیادی بهش فکر میکرد‪ ،‬بدتر مضطرب میشد‪ ،‬پس به‬
‫هیچ چیز فکر نکرد و فقط تکون خورد‪.‬‬

‫‪619‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"باید میز آشپزخونه رو بیاریم اینجا‪ "،‬پسر به محض اینکه سوکجین‬


‫وارد آشپزخونه شد دستور داد‪" ،‬اینجا بازتره‪ ،‬ولی به یک جایی نیاز‬
‫دارم تا بدنش رو روش بذارم‪".‬‬

‫سوکجین چیزی نپرسید‪ .‬هر دو به سرعت تکون خوردن‪ .‬هوای خونه‬


‫از تنش پر شده بود‪.‬‬

‫وقتی میز رو جایی که باید میبود آوردن و جیمین عقب رفت‪.‬‬

‫نگاه کوتاهی به در باز خونه انداخت و دید که نامجون و هوپی آروم‬


‫آروم داشتن از حیاط خونه رد میشدن‪ .‬واضح بود حمل وزن تهیونگ‬
‫براشون راحت نبود‪ .‬بیشتر بخاطر اینکه با وجود تموم اون خون‬
‫نمیتونستن درست بگیرنش‪.‬‬

‫دهن جیمین با اون فکر خشک شد‪.‬‬

‫"حوله‪ "،‬پسر گفت و خودش رو مجبور به تمرکز کرد‪" ،‬کلی حوله ی‬


‫تمیز میخوایم‪ .‬پارچه ی ظرف خشک کنی هم همینطور‪ -‬هر چیزی که‬
‫میتونی پیدا کنی! و ها تی شرتی که توی خونه داریم!"‬

‫‪620‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بار دیگه‪ ،‬سوکجین بدون پرسیدن چیزی فقط سرش رو تکون داد و‬
‫دنبال چیزهایی که خواسته بود رفت‪ .‬جیمین لحظه ای فکر کرد چقدر‬
‫عجیب بود که دومین بزرگترین هیونگ اون خونه انقدر راحت به‬
‫حرفهاش گوش میداد‪ ،‬اما اون فکر به سرعت محو شد‪ .‬وقتی برای‬
‫فکر کردن به این مسائل بیهوده نداشت‪.‬‬

‫وقتی سوکجین رفت‪ ،‬جیمین به سمت آشپزخونه رفت و وسایلی که‬


‫فکر میکرد به دردش بخورن رو جمع کرد‪ .‬وسایلی که آرزو میکرد‬
‫مجبور نشه از بعضی هاشون استفاده کنه!‬

‫صدای ضربه ای از حال به گوش رسید‪.‬‬

‫"جیمین!" صدای نامجون از درد کاری که بهش داده شده بود پر شده‬
‫بود‪" ،‬بدنش رو کجا میخوای؟!"‬

‫جیمین با شنیدن کلمه ای که نامجون انتخاب کرده بود لرزید‪.‬‬

‫بدنش رو!‬

‫‪621‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با دست های پر داخل سالن رفت و تموم وسایل رو روی مبل انداخت‪،‬‬
‫"اینجا‪ ،‬روی میز!"‬

‫هوپی غره ای داد و بدن تهیونگ رو روی میز جا دادن‪ .‬جیمین با‬
‫خوردن زانوی پسر به میز هیسی کشید‪.‬‬

‫"مراقب باشید!"‬

‫"داریم سعی میکنیم!" هوپی در جوابش با حرص گفت‪.‬‬

‫به محض اینکه بدن تهیونگ رو کامال روی میز خوابوندن جیمین جلو‬
‫رفت‪" ،‬لباس هاش رو در بیارید‪ .‬همش رو!"‬

‫هر دو مرد با تردید نگاهی به هم انداختن‪.‬‬

‫"ه‪-‬همه چیز؟" نامجون تکرار کرد‪.‬‬

‫"آره!"چشمهای جیمین با خشم برق زدن‪" ،‬واسه ی خجالت کشیدن‬


‫شما دو تا وقت نداریم! باید ببینم خون ریزی از کجاست!"‬

‫‪622‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی جلو رفت و شونه هاش با اعتماد به نفس منقبض شدن‪ .‬بنظر‬
‫میومد نمیتونست حین پاره کردن پیرهن تهیونگ به صورتش نگاه‬
‫کنه‪ .‬با پاره شدن پارچه ی آغشته به اون مایع قرمز‪ ،‬چند قطره خون‬
‫توی هوا پرید‪ .‬نامجون آب دهنش رو قورت داد و سراغ درآوردن‬
‫شلوارش رفت‪.‬‬

‫سوکجین همون لحظه ای که جیمین میخواست صداش بزنه اومد‪.‬‬


‫پسر به سرعت حوله ای رو از دست مرد گرفت و کمر تهیونگ رو پاک‬
‫کرد‪ .‬حوله توی چند ثانیه از خون خیس شدن‪ .‬جیمین یکی دیگه‬
‫برداشت‪ .‬با نمایون شدن پوست تهیونگ نفس توی سینش حبس شد‪.‬‬

‫یا در واقع‪ ،‬چیزی که از پوستش باقی مونده بود!‬

‫حفره های گلوله کمرش رو پوشونده بودن‪ .‬بعضی ها بنظر میومد که‬
‫از بدنش رد شده بودن و بعضی ها فقط پوستش رو خراش داده‬
‫بودن؛ ولی هر کدوم از اونها تازه بودن و خون هنوز از داخلشون‬
‫بیرون میزد‪.‬‬

‫‪623‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین دندون هاش رو روی هم سایید و حوله ی دوم رو روی زمین‬


‫انداخت‪.‬‬

‫"جین‪ ،‬همینطور به پاک کردن بدنش ادامه بده و یکی چاقوی کره‬
‫خوری روی میز رو بده من!"‬

‫هوپی به سرعت تکون خورد و اجازه داد سوکجین جاش رو بگیره و‬


‫وظیفش رو انجام بده‪.‬‬

‫جیمین با برخورد دستش به فلز سرد چاقو لرزید‪ .‬با دهن خشک سعی‬
‫کرد زخم های تهیونگ رو بررسی کنه‪.‬‬

‫"هوپی‪ ،‬تیشرت هایی که سوکجین آورده رو پاره کن تا بتونم ازشون‬


‫به عنوان بانداژ استفاده کنیم‪ .‬جون‪ ،‬بهش کمک کن‪ .‬اونها دور هر زخم‬
‫بازی روی دست و پاهاش ببندید! باید اول روی سینش کار کنم و‬
‫مطمئن بشم هیچکدوم از عضو های حیاتیش تیر نخوردن‪ ،‬ولی شماها‬
‫باید خونریزیش رو متوقف کنید‪ ،‬وگرنه قبل از اینکه من بتونم کاری‬
‫کنم از خون ریزی میمیره!"‬

‫‪624‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فهمیدم‪ "،‬هوپی با اخمی سرش رو تکون داد‪ .‬چهره ی نامجون سبز‬


‫رنگ بنظر میرسید‪ ،‬اما به سرعت کنار لیدرش رفت و مشغول پاره‬
‫کردن تیشرت ها شد‪.‬‬

‫"جیمین‪ ،‬بنظرم گلوله اینجا‪ ...‬و اینجا نشسته‪ "،‬سوکجین به دو نقطه‬


‫که خون ریزی خیلی زیادی داشتن اشاره کرد‪" ،‬جاهای دیگه احتماال‬
‫گلوله یا از بدنش رد شده با فقط خراشش داده‪".‬‬

‫جیمین جوابی نداد و فقط با تمرکز به جاهایی که سوکجین گفته بود‬


‫خیره شد‪ .‬هر دو کنار دنده های تهیونگ بودن که باعث میشد کمی‬
‫خیالش راحت بشه‪ ،‬چون کنار عضو های حیاتیش نبودن‪ .‬هر چند هنوز‬
‫نمیدونست گلوله ها چقدر عمیق فرو رفته بودن‪ ،‬یا یک تکه بودن تا‬
‫بتونه اونهارو در بیاره یا نه!‬

‫"خیلی خب‪ "،‬پسر نفس لرزونی کشید‪ .‬انگشتهاش دور چاقوی کره‬
‫خوری حلقه شدن‪ .‬به بزرگترین حفره ی زخم که خون ریزی بی پایانی‬
‫داشت خیره شد و به زحمت سعی کرد تنفسش رو آروم کنه‪.‬‬

‫بدون فکر دیگه ای‪ ،‬چاقو رو توی حفره فرو کرد‪.‬‬

‫‪625‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فاک‪ "-‬سوکجین عق زد و به سرعت سرش رو چرخوند‪.‬‬

‫جیمین دندون هاش رو روی هم سایید و چاقو رو به امید برخورد به‬


‫جسمی بیشتر توی حفره فرو کرد‪.‬‬

‫"جین‪ ،‬حوله رو برگردون‪ "،‬پسر غرید‪" ،‬اینجوری نمیتونم هیچی‬


‫ببینم!"‬

‫"ببخشید‪ "،‬مرد با صدای خفه ای گفت‪ ،‬چهرش یکدفعه سبز رنگ تر از‬
‫نامجون شده بود‪.‬‬

‫"یک چیز کوچیکتر میخوام‪ "،‬جیمین از بین دندون های کلید شده‬
‫گفت‪" ،‬اینجوری جواب نمیده!"‬

‫"ی‪-‬یک چاقوی کوچیکتر توی آشپزخونست‪ "،‬سوکجین با وجود اینکه‬


‫بنظر میومد داره از حال میره به سختی گفت‪" ،‬من میتونم برم ب‪"-‬‬

‫جیمین چاقوی کره خوری رو بیرون کشید و از توی بینیش نفس‬


‫عمیقی کشید‪ .‬لبهاش رو به هم فشرد‪ ،‬خم شد و دو انگشتش رو داخل‬
‫زخم کرد‪.‬‬
‫‪626‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫خون از داخل زخم بیرون زد‪ .‬حسش روی دست جیمین انقدر بد بود‬
‫که دوست داشت باال بیاره‪.‬‬

‫دندون هاش رو روی هم سایید و انگشت هاش رو بیشتر فرو کرد‪ .‬در‬
‫سکوت فقط روی یک چیز تمرکز کرده بود‪ .‬یک چیز —‬

‫"پیداش کردم!" پسر هیس کشید‪.‬‬

‫صدای بلندی به گوش رسید‪ .‬جیمین نگاه کوتاهی به سمت عامل صدا‬
‫برگردوند و بعد به سمت کارش برگشت‪.‬‬

‫"هوپی یه کاری کن!" سوکجین داد کشید و با چشمهای گشاد شده به‬
‫نامجون که بیهوش گوشه زمین افتاده بود خیره شد‪.‬‬

‫"حالش خوبه!" هوپی غرید و لباس های توی دستش رو محکمتر روی‬
‫پاهاش تهیونگ فشار داد‪" ،‬این مهمتره!"‬

‫سوکجین آب دهنش رو قورت داد‪ .‬با اضطراب به صورت گچی و‬


‫چشمهای بسته ی نامجون نگاه کرد‪ ،‬اما سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪627‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"سوکجین‪ "،‬جیمین غرید‪" ،‬برو جعبه ی کمک های اولیم رو بیار‪ ،‬به‬
‫محض اینکه گلوله رو بیرون آوردم زخمش رو ضد عفونی کن و‬
‫بخیش کن!"‬

‫سوکجین سرش رو تکون داد‪ .‬چند لحظه ناپدید شد و بعد با کیت‬


‫کمک های اولیه برگشت و اون رو روی میز گذاشت‪.‬‬

‫جیمین با انگشت هایی که هنوز توی زخم تهیونگ بودن منتظر بود‪،‬‬
‫"آماده ای؟"‬

‫"آره‪ ،‬درش بیار‪".‬‬

‫جیمین نفس سختی کشید و انگشت هاش رو آروم از بیرون آورد و‬


‫اونهارو محکم دور گلوله نگه داشت‪ .‬با دراومدن انگشت هاش خون‬
‫روی سینه و شکم تهیونگ دوید‪.‬‬

‫به محض اینکه انگشت های جیمین با هوا برخورد کرد‪ ،‬سوکجین‬
‫جاش ایستاد‪ .‬یک حوله ی بزرگ رو گلوله کرد تا باهاش زخم رو پاک‬
‫کنه‪ .‬با شروع کردن ضد عفونی کردن زخم‪ ،‬رنگ رفته رفته به گونه‬
‫های سفیدش برگشت‪.‬‬
‫‪628‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین گلوله رو روی زمین انداخت و دستهاش رو با حوله ای پاک‬


‫کرد‪ .‬نگاهی به حوله یا خودش ننداخت‪ .‬نمیخواست ببینه چقدر خون‬
‫روی جفتشون بود!‬

‫برای چند لحظه سر جاش ایستاد و سعی کرد ذهنش رو آروم کنه‪.‬‬

‫"میخوای من انجامش بدم؟" هوپی با صدای آرومی پرسید‪ .‬جیمین‬


‫سرش رو باال آورد و به مرد که هنوز کنار پای تهیونگ ایستاده بود‬
‫خیره شد‪ .‬مرد تقریبا تمام پای پسر رو بانداژ کرده بود و چیزی از‬
‫پوستش مشخص نبود‪.‬‬

‫"من قبال گلوله درآوردم‪ "،‬هوپی با چهره ی تاریکی گفت‪" ،‬اگه میخوای‬
‫میتونم انجامش بدم‪".‬‬

‫’آره‪ ،‬لطفا‪ .‬انجامش بده‪ .‬نمیتونیم اینکارو کنم! من برای این کارها‬
‫ساخته نشدم! نمیدونم دارم چیکار میکنم و فقط امیدوارم اگه تظاهر‬
‫کنم همه چیز خوبه‪ ،‬همه چیز مثل قبل بشه؛ اما در واقع هر لحظه‬
‫ممکنه باال بیارم یا بمیرم!‘‬

‫‪629‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫به جای تموم اون حرفها‪ ،‬جیمین سرش رو تکون داد‪" ،‬مشکلی نیست‪،‬‬
‫خودم انجامش میدم‪".‬‬

‫هوپی سرش رو تکون داد و با اخمی به بدن کنار پاهاش خیره شد‪.‬‬

‫"من این احمق رو از اینجا میبرم بیرون‪ "،‬مرد غرید‪" ،‬ممکنه بیدار شه‪،‬‬
‫این همه خون رو ببینه و دوباره از حال بره!"‬

‫جیمین جواب نداد‪ .‬همین حاال هم انگشت هاش رو توی زخم دوم فرو‬
‫کرده بود‪.‬‬

‫سکوت به زمان تبدیل شد و زمان به سکوت‪ .‬اون و سوکجین بدون‬


‫حرفی‪ ،‬سرهاشون رو خم نگه داشتن‪ ،‬روی بدن تهیونگ متمرکز شدن‬
‫و کارشون رو انجام دادن‪.‬‬

‫خون همه جا بود و جیمین میدونست که اگه حتی یک لحظه‪ ...‬سرش‬


‫رو میچرخوند و نگاهی به اطرافش مینداخت‪ ،‬درست مثل نامجون‬
‫روی زمین میفتاد! پس به جای اون به کار کردنش ادامه داد و توی‬
‫نصف زمان بار اول‪ ،‬گلوله ی دوم رو بیرون آورد‪.‬‬

‫‪630‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وقتی جیمین گلوله رو روی زمین انداخت سوکجین بخیه زدن زخم‬
‫اول رو تموم کرده بود‪ .‬مرذ نخ بخیه ی گلوله اول رو گاز گرفت و بعد‬
‫سراغ کار جدیدش رفت‪ .‬جیمین حتی مجبور نبود چیزی بگه‪.‬‬

‫تقریبا چند لحظه ایستاد‪ .‬تقریبا نفس راحتی کشید؛ اما انگار که بدنش‬
‫میدونست فقط یک ثانیه مکث کافی بود تا تمام آدرنالین توی رگ‬
‫هاش رو از دست بده و از حال بره‪ .‬بدنش زودتر از ذهنش کار میکرد‪.‬‬
‫اگر یک لحظه به خودش اجازه ی فکر کردن میداد همه چیز خراب‬
‫میشد‪.‬‬

‫پس به جای مکث کردن‪ ،‬بانداژ هایی که هوپی گذاشته بود رو‬
‫برداشت و هر زخم و خراشی که میتونست پیدا کنه رو ضد عفونی‬
‫کرد و دوباره پانسمان کرد‪ .‬دست هاش تا آرنجش از خون پوشیده‬
‫شده بودن‪ .‬بوی آهن بینیش رو پر کرده بود‪.‬‬

‫"جیمین؟"‬

‫پسر سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫‪631‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین با آرنج های قرمز بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫چقدر زمان گذشته بود؟‬

‫مرد بزرگتر نفس عمیق و لرزونی کشید‪" ،‬فکر کنم — فاک‪ ،‬تموم شد‪.‬‬
‫انجامش دادیم‪".‬‬

‫جیمین نگاهی به زخمی که تازه پانسمان کرده بود انداخت‪ .‬هیچ‬


‫خونی دیگه ازش بیرون نمیزد‪ .‬هیچ منطقه ای رو نمیدید که نیاز باشه‬
‫حوله ای رو روشون فشار بده‪.‬‬

‫در واقع — تهیونگ تمیز بنظر میومد‪.‬‬

‫پسر پلکی زد‪" ،‬ا‪-‬انجامش — دادیم؟"‬

‫خنده ای که بیشتر شبیه به هق هق بود از بین لبهای سوکجین بیرون‬


‫اومد‪" ،‬انجامش دادیم! فاک! خدای من! خدای من! انجامش دادیم‬
‫جیمین!"‬

‫"انجامش دادیم —" جیمین نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫‪632‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر اونجا ایستاد و چند لحظه اجازه داد ذهنش تمام اتفاقاتی که‬
‫افتاده بود رو درک کنه‪ .‬شوک و آدرنالین بدنش رو ترک کردن‪.‬‬
‫زانوهاش خم شدن و حس کرد که بدنش به سمت زمین سقوط کرد‪.‬‬

‫"جیمین!" سوکجین جلو رفت و قبل از اینکه سرش به زمین بخوره‬


‫گرفتش‪.‬‬

‫جیمین شوکه چندبار پلک زد‪ .‬دست ضعیفش رو روی زمین گذاشت و‬
‫خودش رو باال کشید‪.‬‬

‫"باورم نمیشه همین االن همچین اتفاقی افتاد‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪.‬‬
‫صداش انقدر آروم بود که سوکجین تقریبا حرفهاش رو نشنید؛ اما‬
‫لبهاش به لبخند پیروزمندانه ای باز شدن‪.‬‬

‫"من هیچکاری نکردم مینی‪ "،‬مرد گفت و انگشت هاش رو نوازش‬


‫وارانه روی بازوهای پسر کشید‪" ،‬تو بودی! تو همه ی اینکارهارو کردی!‬
‫تو نجاتش دادی!"‬

‫"فاک‪ "،‬جیمین با نفس عمیقی گفت‪ .‬تا زمانی که مایع گرمی روی گونه‬
‫هاش دوید متوجه گریه کردنش نشد‪.‬‬
‫‪633‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین خندید و بعد یکدفعه اون هم شروع به گریه کردن کرد‪.‬‬


‫جیمین بلند خندید و صدایی که ترکیبی بین آرامش و ناباوری بود از‬
‫بین لبهاش خارج شد‪.‬‬

‫برای چند لحظه اونجا نشستن و هیچکدوم چیزی نگفتن‪ .‬غرق در‬
‫خون همدیگه رو بغل کردن‪ ،‬گریه کردن و خندیدن‪.‬‬

‫از خدا تشکر کردن که دوستشون رو نکشته بود‪.‬‬

‫سوکجین اولین کسی بود که خودش رو جمع و جور کرد‪" ،‬میرم به‬
‫نامجون سر بزنم‪ "،‬مرد زمزمه کرد و گونه هاش رو با کف دستهاش‬
‫پاک کرد‪" ،‬بعدش میرم اتاق جونگوک و به یونگی میگم بیاد پیشت‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جیمین آروم جواب داد‪ .‬اشکهای روی صورتش پاک کرد و با‬
‫پاهای لرزون ایستاد‪" ،‬فعال جونگوک رو بیرون نیارید‪".‬‬

‫"قصدشو نداشتم‪ ".‬مرد با لحن خشکی جواب داد‪.‬‬

‫بعد از اون رفت‪ ،‬در حالی که صدای کفشهاش روی تمام خونی که‬
‫کفپوش اتاق رو پوشونده بود شنیده میشد‪.‬‬
‫‪634‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪24.‬‬

‫اولین چیزی که تهیونگ با باز شدن چشمهاش متوجهش شد نور بود‪.‬‬


‫باریکه های نور مالیمی از پنجره ی کنار تختش داخل اتاق تابیده‬
‫بودن‪ .‬کم کم متوجه شدن که واقعا روی یک تخت بود — نه روی یک‬
‫ُتشک نازک‪ ،‬روی یک زمین خشک‪ .‬یک تخت واقعی‪.‬‬

‫نجات پیدا کرده بود‪.‬‬

‫آه لرزونی از گلوش خارج شد‪ .‬محکم چشمهاش رو بست‪ .‬اشک از‬
‫گوشه ی صورتش جاری شد‪ ،‬موهاش رو رد کرد و روی بالشتش چکید‪.‬‬

‫’انجامش دادی — زنده ای — خونه ای!‘‬

‫چشمهاش رو باز کرد‪ .‬بدنش هیچ حسی نداشت‪ .‬نمیدونست چه‬


‫اتفاقی افتاده بود یا چرا نمرده بود‪ .‬همه چیز از بعد از حال رفتنش‬
‫توی اون ماشین از ذهنش پاک شده بود‪.‬‬
‫‪635‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫آروم سعی کرد بشینه‪ .‬با وجود بی حس بودن ماهیچه هاش‪ ،‬بدنش‬
‫درد داشت‪ .‬باید سرش رو به پشتی تختش تکیه میداد تا بتونه بشینه‪.‬‬

‫گلوش رو صاف کرد‪ .‬دهنش خشک بود‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬بچه ها؟"‬

‫با شنیدن صدایی که از گلوش خارج شد هیسی کشید‪.‬‬

‫صدایی از بیرون در شنیده شد و کسی زمزمه ای کرد‪.‬‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪" ،‬اوم — سالم؟"‬

‫صدای زمزمه های دیگه به گوش رسید‪ .‬دستگیره ی در چرخید و‬


‫تهیونگ با دیدن وارد شدن یونگی به اتاق اخمی کرد‪.‬‬

‫تهیونگ نگاه عجیبی به مرد مو نعنایی انداخت‪" ،‬چرا اینجوری نگام‬


‫میکنی هیونگ —؟"‬

‫یونگی به سمت تخت رفت و لبخند خشکی زد‪" ،‬چجوری؟"‬

‫‪636‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با اضطراب خودش رو عقب کشید‪" ،‬اینجوری! چی شده؟‬


‫بیرون با کی بحثت بود؟"‬

‫یونگی که تحت تاثیر قرار گرفته بود نوچه ای داد‪" ،‬فاک‪ ،‬یادم رفته‬
‫بود هیچی از دیدت پنهون نمیمونه!"‬

‫تهیونگ با شنیدن اون تعریف لبخند نصفه و نیمه ای زد‪" ،‬ممنونم‪.‬‬


‫خب‪ ،‬کی بود؟"‬

‫یونگی آهی کشید‪" ،‬جیمین‪ ،‬اون — نمیخواد بیاد داخل‪ .‬فکر میکنه‬
‫قرار ازش عصبانی بشی‪".‬‬

‫تهیونگ شوکه پلک زد‪" ،‬چی؟ چرا؟!"‬

‫یونگی با چهره ی درهم رفته ای دستش رو داخل موهاش فرو کرد‪،‬‬


‫"بعد از اینکه درمانت کرد‪ ،‬میدونست که خیلی درد داری‪ ،‬واسه همین‬
‫اون —" مرد بزرگتر با ناراحتی گلوش رو صاف کرد‪" ،‬واسه دردت‬
‫بهت دارو داد‪".‬‬

‫‪637‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ دهنش رو بست‪ .‬چیزی درونش فرو ریخت‪" ،‬اوه‪".‬‬

‫یونگی منتظر موند تا پسر چیزی بگه‪ ،‬اما تهیونگ ساکت موند‪.‬‬

‫"مورفین؟" پسر بعد از چند لحظه زمزمه کرد‪.‬‬

‫یونگی سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ هیسی کشید‪.‬‬

‫"اوه‪".‬‬

‫’نفس بکش‪‘.‬‬

‫پسر چند لحظه ساکت بود و یونگی با عذاب وجدان لبش رو گزید‪.‬‬

‫"چاره ای نداشت‪ "،‬مرد زمزمه کرد‪" ،‬ازش عصبانی نشو بچه‪ ،‬فقط‬
‫سعی داشت کمکت کنه‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و لبش رو گزید‪" ،‬عصبانی نیستم‪".‬‬

‫یونگی اخمی کرد‪" ،‬زیاد متقاعد کننده نیستی —"‬


‫‪638‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر کوچیکتر آهی کشید‪" ،‬فقط — فاک‪ ،‬فقط دارم سعی میکنم‬
‫درکش کنم هیونگ‪ ،‬باشه؟ این سومین بار فاکی ایه که یکی بدون‬
‫اجازه ی خودم چیزی بهم تزریق کرده!"‬

‫چشمهای یونگی با شنیدن لحن پسر درخشیدن‪" ،‬آره‪ ،‬چون توی لعنتی‬
‫بیهوش بودی! نمیتونستیم اون لحظه نظرت رو بپرسیم!"‬

‫"میتونستید صبر کنید!" تهیونگ با صدای خشکی جواب داد‪" ،‬شاید‬


‫میخواستم خودم با دردش کنار بیام! شاید از دیگه از اینکه از مواد‬
‫واسه هر چیز کوچیکی استفاده کنم حالم بهم میخوره!"‬

‫"چند بار تیر خورده بودی!" یونگی با خشم گفت‪" ،‬این چیز کوچیکی‬
‫نیست!"‬

‫تهیونگ زبونش رو گزید تا صداش رو باال نبره‪ .‬به سختی سعی کرد‬
‫آروم باشه‪ ،‬چون نمیخواست به محض بیدار شدنش با کسی بحث‬
‫کنه‪.‬‬

‫سعی کرد لحنش رو آروم کنه و پرسید‪" ،‬چقدر بهم داده؟"‬

‫‪639‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی یکدفعه نگاهش رو ازش گرفت‪" ،‬فکر نمیکنم مهم باشه‪...‬‬


‫اونقدری که واسه دردت نیاز بود‪"-‬‬

‫"چقدر؟!" تهیونگ غرید‪.‬‬

‫مرد بزرگتر چشم غره ای بهش رفت و چند لحظه ساکت موند‪.‬‬

‫"صد و بیست میلی گرم‪".‬‬

‫تهیونگ شوکه نفسش رو توی سینش حبس کرد‪ .‬حس میکرد کسی به‬
‫سینش مشت زده بود‪.‬‬

‫"این —!" با دهن باز مونده به مرد خیره شد‪" ،‬یونگی‪ ،‬این دو برابر‬
‫مقداریه که جئون بهم داد! ترک کردنش قراره وحشتناک باشه!‬
‫چطوری تونستید انقدر بهم تزریق کنید؟!"‬

‫یونگی با چهره ی درهم رفته ای آب دهنش رو قورت داد‪ .‬هنوز هم به‬


‫تهیونگ نگاه نمیکرد‪" ،‬آره‪ ،‬ترک کردنش قراره سخت باشه‪ ،‬درست‬
‫میگی؛ ولی اون لحظه بهش نیاز داش‪"-‬‬

‫‪640‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تصمیم این موضوع با شما نبود!"تهیونگ داد کشید‪ .‬دیگه سعی‬


‫نداشت صداش رو کنترل کنه‪ .‬بدنش از خشم پر شده بود‪.‬‬

‫یونگی اما در مقابل به سختی سعی داشت آروم باشه‪ .‬انگار که درد‬
‫داشت تا در مقابل کسی که داشت توی صورتش داد میکشید آروم‬
‫بمونه‪ ،‬دندون هاش رو روی هم سایید‪" ،‬گوش کن بچه‪ ،‬ما فقط‬
‫میخواستیم بهت کمک کن‪"-‬‬

‫"خودت بهتر از همه میدونی که وقتی نتونی بدن لعنتی خودت رو‬
‫کنترل کنی چه حسی بهت دست میده!" تهیونگ غرید و دید که‬
‫چشمهای یونگی با اون حرفها درخشیدن‪ ،‬اما ادامه داد‪" ،‬میدونی که‬
‫این اتفاق بار اول چقدر نابودم کرد! میدونستی جئون اونجا بهم‬
‫هروئین تزریق کرد؟! حاال هم این؟!"‬

‫یونگی نفس عمیقی کشید‪" ،‬ما درباره ی هروئین نمیدوستیم‪ .‬اگه‬


‫میدونستم‪ ،‬انقدر بهت تزریق نمیکرد‪"-‬‬

‫"من میتونستم بهتون بگم!" تهیونگ هیس کشید‪" ،‬اگه فقط صبر کرده‬
‫بودید‪ ،‬به جای اینکه وقتی بیهوش بودم بدون اجازه ی خودم بهم‬
‫تزریق کنید! با این وضعیت تو هیچ فرقی با اون پدر عوضیت ن‪"-‬‬
‫‪641‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با شنیدن اون حرفها صبر یونگی هم تموم شد‪.‬‬

‫"حواست به حرفهات باشه!"مرد با چشمهای طوفانی ای غرید‪،‬‬


‫"میفهمم‪ ،‬ما خراب کردیم‪ ،‬ولی باید جایگاهت رو یادت بمونه بچه! ما‬
‫جونت رو نجات دادیم!"‬

‫"اوه‪ ،‬واقعا جالبه!" تهیونگ هیس کشید‪" ،‬شماها دلیل بخاطر افتادن‬
‫جون من هستید و خودت هم میدونی! هر کاری که تا بحال جئون با‬
‫من کرده واسه آسیب زدن به تو بوده!"‬

‫چهره ی یونگی داشت قرمز میشد‪" ،‬باشه‪ ،‬دارم میرم! میتونی اینجا‬
‫بشینی و تا هر وقت که میخوای من رو مقصر همه چی بدونی؛ اما من‬
‫مجبور نیستم به حرفهات گوش بدم!"‬

‫تهیونگ با َفک قفل شده به مرد که به سمت در میرفت نگاه کرد‪،‬‬


‫"جونگوک کجاست؟"‬

‫یونگی پوزخند کوتاهی زد‪" ،‬آره‪ ،‬حتما! فکر کن یک درصد بذارم تا‬
‫وقتی که این حرف ها از دهنت در میاد نزدیکش بشی!"‬

‫‪642‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مخالفت های تهیونگ توی صدای بلند به هم خوردن در غرق شد‪.‬‬

‫***‬

‫جیمین گریه کردنش رو تموم نمیکرد و یونگی به سختی جلوی‬


‫خودش رو گرفته بود تا توی اتاق برنگرده و فک تهیونگ رو پایین‬
‫نیاره!‬

‫بنظر میومد دوست پسرش از پشت در تموم حرف های تهیونگ رو‬
‫شنیده بود و حاال داشت خودش رو سرزنش میکرد‪.‬‬

‫"هروئین یونگی!" جیمین گریه کرد‪ .‬صداش بخاطر پنهون کردن سرش‬
‫توی سینه ی یونگی بم به گوش میرسید‪ .‬اشک هاش پیرهن مرد رو‬
‫خیس کرده بودن‪،‬‬

‫‪643‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بهش هروئین دادن! معلومه که عصبانیه! منظورم اینه که‪ ،‬من بدون‬
‫اجازه ی خودش بهش تزریق کردم! حق با اونه؛ اجازه نداشتم‪"-‬‬

‫"هی‪ ،‬هی‪ "،‬یونگی به سرعت میون حرفش پرید‪" ،.‬نه‪ ،‬تمومش کن‪.‬‬
‫قرار نیست خودت رو بخاطر کاری که فقط با خواست خوب انجامش‬
‫دادی سرزنش کنی! تهیونگ االن بخاطر اثر مورفین یا هر کوفتی که‬
‫جئون بهش داده حالش خوب نیست؛ عالوه بر اون احتماال االن خیلی‬
‫درد هم داره‪ .‬االن خودش نیست مینی‪ .‬فقط به همین دلیل اون حرف‬
‫هارو زد‪ .‬منظوری نداشت‪ .‬خودت میدونی که چقدر دوست داره!"‬

‫جیمین با بیچارگی فین فین کرد‪ ،‬سرش رو باال آورد تا اشک هاش رو‬
‫با کف دستش پاک کنه‪" ،‬حس مزخرفی دارم‪".‬‬

‫"جیمین‪ ،‬تو جونش رو نجات دادی! اگه این رو نمیبینه مشکل خودشه!‬
‫تو هیچ دلیلی برای پشیمونی نداری‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫وقتی پسر جوابی نداد یونگی غرید‪ .‬چونه ی پسر رو گرفت و‬


‫مجبورش کرد بهش نگاه کنه‪.‬‬

‫‪644‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تو‪ .‬فوق العاده ای‪ .‬پارک‪ .‬جیمین!" با هر مکث بوسه ای روی لبهای‬
‫جیمین گذاشت‪ .‬با گفتن آخرین کلمه حس کرد که لبهای جیمین هم باال‬
‫اومدن و پسر خنده ای کرد‪.‬‬

‫"انزجار آوری‪ "،‬پسر زمزمه کرد؛ اما گونه هاش از خوشحالی سرخ‬
‫شده بودن‪.‬‬

‫"باشه‪ ،‬یکم حالم بهتره‪ "،‬جیمین با بوسه ی عمیق تری روی لبهای مرد‬
‫گفت‪" ،‬ممنونم‪ ،‬دوست دارم‪".‬‬

‫یونگی آهی کشید و دستهاش رو دور کمرش حلقه کرد‪" ،‬من هم‬
‫دوست دارم‪ .‬حاال میخوایم درباره ی تهیونگ چیکار کنیم؟"‬

‫جیمین با تفکر لبش رو جوید‪" ،‬تا چند روز دیگه حالش بهتر میشه‪.‬‬
‫مشکل اینه که جونگوک میدونه اینجاست‪ .‬نمیدونم سوکجین چجوری‬
‫تا االن حواسش رو پرت کرده‪ ،‬ولی بیشتر از این نمیتونیم ازش دور‬
‫نگهش داریم!"‬

‫یونگی اخمی کرد‪" ،‬با این وضعیتش نمیخوام گوک نزدیکش بشه‪".‬‬

‫‪645‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین سرش رو تکون داد‪" ،‬آره‪ ،‬من هم همینطور‪ .‬واسه ته هم خوب‬


‫نیست؛ چون جونگوک درک نمیکنه که در حال درمانه‪ .‬احتماال به‬
‫محض اینکه همدیگه رو ببینن توی بغلش بپره‪".‬‬

‫"پس چیکار کنیم؟" یونگی با آه خسته ای گفت‪" ،‬صادقانه من واسه‬


‫این مزخرفات وقت ندارم‪ .‬هوپی بخاطر تغییراتی که توی حمله پیش‬
‫اومد کلی مشکل داره‪ .‬چون خرید اسلحه هارو کنسل کرده گنگ های‬
‫دیگه از دستش عصبانین؛ من االن مشکالت بزرگتری از تهیونگ دارم!"‬

‫جیمین با نگرانی اخمی کرد‪" ،‬گنگ های دیگه دارن کنگپی رو تهدید‬
‫میکنن؟ بهم نگفته بودی‪".‬‬

‫یونگی پیشونی پسر کوچیکتر رو با انگشت شستش نوازش کرد‪،‬‬


‫"چون میدونم نگران میشی؛ عالوه بر اون‪ ،‬تا االن هیچ اتفاق بدی‬
‫نیفتاده‪ .‬میتونیم حلش کنیم‪ ...‬احتماال!"‬

‫"احتماال!"جیمین هوفه ای داد‪" ،‬خیلی قانع کنندست!"‬

‫‪646‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی نیشخندی زد‪" ،‬میدونی‪ ،‬بعد امروز احتماال دیگه باهات جوری‬
‫رفتار نکنم که انگار هر لحظه ممکنه بشکنی! هوپی بهم گفت توی اون‬
‫جراحی چقدر خفن بودی! میگفت تقریبا فراموش کرده بود که‬
‫لیدرته!"‬

‫گونه های جیمین گُر گرفتن‪" ،‬ت‪-‬تمومش کن! این درست نیست!"‬

‫یونگی با چشمهای گرم لبخندی زد‪" ،‬اگه باورم نداری برو از خودش‬
‫بپرس؛ کی میدونه‪ ،‬شاید یک روز تو جای من به عنوان نائب رئیس رو‬
‫بگیری! بهتره حواسم به خودم باشه!"‬

‫"یونگی!" جیمین ناله کرد و دستی به سینه ی مرد زد‪ .‬صورتش آتیش‬
‫گرفته بود‪ ،‬اما لبهاش به لبخندی باز شده بودن‪" ،‬اذیتم نکن! ازت‬
‫متنفرم!"‬

‫دوست پسرش فقط خندید و اون رو برای بوسه ی عمیقتری جلو‬


‫کشید‪.‬‬

‫‪647‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫این دومین باری بود که اونها انقدر غرق هم شده بودن که از رد شدن‬
‫پسر مو شکالتی ای از کنارشون با خبر نشدن!‬

‫***‬

‫تهیونگ به سقف خیره شده بود‪ .‬سعی داشت به یاد بیاره دقیقا کجای‬
‫زندگیش رو اشتباه رفته بود‪.‬‬

‫’خب‪ ،‬سال پنجم ابتدایی بند های کفش اون پسر رو به هم‬
‫بستی‪ ‘،‬پسر با اخمی با خودش فکر کرد‪’ ،‬شاید بعد از اون تمام‬
‫زندگیت سرنوشت داشته انتقام اون پسر رو از میگرفته!‘‬

‫آهی کشید‪.‬‬

‫احساس بدی داشت‪ .‬نمیخواست اونجوری با یونگی حرف بزنه و اون‬


‫حرف های بد رو درباره ی جیمین بگه‪.‬‬

‫‪648‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دوست هاش فقط میخواستن بهش کمک کنن و هر چیزی که تهیونگ‬


‫اون لحظه گفته بود فقط از روی عصبانیت بود‪.‬‬

‫آرزو میکرد میتونست راه بره تا از اتاق بیرون بره‪ ،‬مرد مو نعنایی رو‬
‫پیدا کنه و ازش عذر خواهی کنه‪ .‬یونگی هیونگش بود و تهیونگ با‬
‫اون لحن بی ادبانه باهاش حرف زده بود‪ .‬خوشحال بود که جیمین‬
‫اونجا نبود؛ میدونست که دوستش چقدر حساس بود‪.‬‬

‫صدای باز شدن آروم در از افکارش بیرون آوردش‪.‬‬

‫تهیونگ بالفاصله روی آرنج هاش نیم خیز شد تا ببینه کیه‪ .‬توی نور‬
‫کم اتاق سایه ی جسمی رو دید‪ ،‬اما نمیتونست بفهمه کیه‪.‬‬

‫"هیونگ‪ "،‬پسر با ترید گفت‪" ،‬تویی؟"‬

‫صدای خنده ی بامزه ای به گوش رسید‪.‬‬

‫قلب تهیونگ توی سینش لرزید‪.‬‬

‫"گوکی؟" پسر با نفس بلندی پرسید‪ .‬سریع روی تخت نشست و دردی‬
‫که توی کمرش پیچید رو نادیده گرفت‪" ،‬جونگوک‪ ،‬تویی؟"‬
‫‪649‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫درد بیشتری‪ ،‬مثل اینکه هزارن سوزن یکدفعه توی پاهاش منفجر شده‬
‫بودن حس کرد‪ .‬با فهمیدن اینکه جونگوک پاهاش رو بغل کرده بود از‬
‫بین دندون هاش هیس کشید‪.‬‬

‫"هی بیبی‪ "،‬تهیونگ از بین دندون های کلید شدش گفت و سعی کرد‬
‫آثار درد توی صداش نباشه‪" ،‬بیا اینجا‪ .‬اون پایین چیکار میکنی؟"‬

‫سر جونگوک باالخره توی دیدش اومد؛ تهیونگ نفسی که نمیدونست‬


‫حبس کرده رو بیرون داد‪ .‬زیبا بنظر میرسید‪ .‬چشمهای درشت و تیله‬
‫ایش از هیجان برق میزدن و دندون های خرگوشیش‪ ،‬از بین لبخند‬
‫بزرگش نمایون شده بودن‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬بیا اینجا‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬بذار بغلت کنم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر باالخره توی تخت خزید‪ .‬بالفاصله تهیونگ رو بغل کرد‬
‫و سرش رو توی گردنش مخفی کرد‪.‬‬

‫ماهیچه های تهیونگ سرش فریاد زدن‪ ،‬اما پسر نادیدشون گرفت‪.‬‬

‫‪650‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫انقدر جونگوک رو محکم بغل کرد که میترسید بهش آسیب بزنه‪ .‬هر‬
‫چند که با چسبیدن پسر بهش حدس زد که حالش خوب باشه‪.‬‬

‫"گوکی خیلی خیلی دلش واست تنگ شده بود ته ته‪ "،‬جونگوک زمزمه‬
‫کرد و لبهای نرمش حین حرف زدن با پوست گردن تهیونگ برخورد‬
‫کردن‪ .‬تهیونگ با حس مژه های پسر روی پوستش لرزید‪.‬‬

‫"ته ته هم خیلی دلش واسه بیبی بویش تنگ شدت بود‪ "،‬تهیونگ با‬
‫صدای خشکی زمزمه کرد‪" ،‬نمیتونی حدس بزنی چقدر‪".‬‬

‫"هیونگی دیگه هیچوقت نمیتونه گوکی رو ترک کنه‪ "،‬پسر کوچیکتر‬


‫زمزمه کرد و گونش رو به گردن تهیونگ کشید‪" ،‬باشه؟"‬

‫"نمیکنم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و شونه ی پسر رو بوسید‪" ،‬ببخشید که‬


‫نگرانت کردم فرشته‪".‬‬

‫"گوکی نگران بود‪ "،‬جونگوک تایید کرد و سرش رو باال آورد‪ .‬با لبهای‬
‫آویزون به تهیونگ چشم غره رفت‪ ،‬تموم اون چهره بیشتر شبیه به یک‬
‫گربه ی خشمگین بود‪ ،‬تا اینکه تهیونگ رو تهدید کنه!‬

‫‪651‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اون خیلی گریه کرد! گوکی از ته ته بخاطر رفتنش عصبانیه!"‬

‫تهیونگ خندش رو خورد و سعی کرد صورتش رو جدی نگه داره‪" ،‬اوه‪،‬‬
‫اینطوریه؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و موهاش روی چشمهاش ریختن‪.‬‬

‫تهیونگ به عادت همیشه اونهارو از روی صورت پسر کنار زد و هومی‬


‫گفت‪" ،‬خب‪ ،‬اگه عصبانی ای شاید من باید بر‪"-‬‬

‫"نه!" جونگوک به سرعت با چشمهای گشاد شده شونه ی پسر رو چنگ‬


‫زد‪" ،‬گ‪-‬گوکی فقط داشت شوخی میکرد ته ته! نرو!" لب پایینی پسر‬
‫شروع به لرزیدن کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با شیفتگی چونه ی پسر رو نوازش کرد‪" ،‬آیگوو‪ ،‬من قرار‬


‫نیست جایی برم بیبی‪ .‬فقط داشتم اذیتت میکردم؛ گریه نکن‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک فین فینی کرد و دوباره خودش رو به شونه ی تهیونگ‬


‫چسبوند‪" ،‬ته ته خیلی بدجنسه‪".‬‬

‫‪652‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ جوابی نداد‪ .‬یکدفعه متوجه درد شدید دستهاش شد‪ .‬از وقتی‬
‫جونگوک توی تختش اومده بود محکم اون رو بغل کرده بود و کم کم‬
‫داشت اثراتش رو حس میکرد‪ .‬عالوه بر اون پسر هنوز روی پاهاش‬
‫نشسته بود‪.‬‬

‫دقیقا نمیدونست چقدر آسیب دیده بود‪ ،‬ولی حدس میزد که این همه‬
‫فشار آوردن بهشون اصال خوب نبود‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬گوکی؟" تهیونگ با لحن مالیمی پرسید‪" ،‬چطوره یکم بری اونور‬
‫هوم؟ میتونیم پیش هم دراز بکشیم‪".‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪ ،‬شونه ای تهیونگ رو چنگ زد و پسر لبهاش رو‬


‫روی هم ف ُشرد تا از درد چیزی نگه‪.‬‬

‫"گوکی میخواد بغلت کنه‪ ".‬جونگوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫"هنوزم میتونیم همدیگه رو بغل کنیم‪ "،‬تهیونگ سعی کرد از بین درد‬
‫بگه‪" ،‬گوکی‪ ،‬بیبی‪ ،‬فقط یکم برو اونورتر‪".‬‬

‫‪653‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫لبهای جونگوک آویز شدن‪ ،‬اما باالخره کاری که پسر میخواست رو‬
‫انجام داد‪.‬‬

‫متاسفانه برای تهیونگ‪ ،‬جونگوک ناخواسته خودش رو دقیق روی‬


‫بدنش و پانسمان هاش کشید و بعد کنار رفت‪.‬‬

‫"فا‪ -‬آخ! شت!" تهیونگ داد توی گلوش رو قورت داد و چشمهاش رو‬
‫بهم فشرد‪ .‬دستهاش کنار بدنش مشت شدن‪.‬‬

‫جونگوک یکدفعه متوجه تعداد بیشمار پانسمان های روی دست و‬


‫پاهای تهیونگ شد‪ .‬دستی روی بزرگترن اونها که روی دنده ی پسر بود‬
‫کشید‪.‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد و به سرعت دستش رو روی دست جونگوک‬


‫گذاشت‪ .‬بدون حرفی انگشت هاشون رو توی هم قفل کرد و دست‬
‫پسر رو فشرد‪.‬‬

‫جونگوک چند لحظه ساکت موند و بعد گفت‪" ،‬ته ته زخمی شده؟"‬
‫صداش آروم و ترسون بود‪.‬‬

‫‪654‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ دست دیگش رو باال آورد تا پشت سر پسر رو نوازش کنه‪.‬‬


‫دست هاش بی هدف موهای کوتاه پشت گردن پسر رو لمس کردن‪.‬‬
‫سعی کرد روی نرمی موهای جونگوک تمرکز کنه و آتیشی که توی‬
‫بدنش بود رو نادیده بگیره‪.‬‬

‫"فقط حالم خیلی خوب نیست عزیز دلم‪ "،‬تهیونگ با لحن لرزونی‬
‫گفت‪ .‬ثابت نگه داشتن صداش داشت سختتر میشد‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک با نگرانی برق زدن‪" ،‬گوکی میتونه جیمینی هیونگ‬


‫رو بیاره! اون میتونه کمک کنه! هر وقتی گوکی مریضه بهش کمک‬
‫میکنه!"‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪ .‬یکدفعه متوجه شد که جونگوک اینجا بود جون‬


‫احتماال یکجورهایی تونسته بود از زیر دست بقیه در بره؛ وگرنه هنوز‬
‫اجازه نداشت کنار اون باشه‪.‬‬

‫"تو اجازه نداره اینجا باشی‪ ،‬مگه نه گوک؟" پسر زمزمه کرد‪.‬‬

‫جونگوک با عذاب وجدان بهش خیره شد و زمزمه کرد‪" ،‬نه‪ ...‬گوکی‬


‫صبر کرد تا جینی هیونگ بخوابه و بعد اومد‪".‬‬
‫‪655‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با خستگی چشمهاش رو بست‪" ،‬این کار خیلی بدیه بیبی‪".‬‬

‫پسر حس کرد که جونگوک گونش رو با دستهاش قاب کرد‪" ،‬گوکی‬


‫میخواست ته ته رو ببینه و هیونگی بهش اجازه نمیداد‪ .‬ته ته‬
‫عصبانیه؟"‬

‫تهیونگ به زحمت نفس کشید‪ .‬سینش درد گرفته بود‪.‬‬

‫"عصبانی نیستم بیبی‪ "،‬پسر با چشمهایی که هنوز بسته بودن‪ ،‬با لحن‬
‫خسته ای گفت‪" ،‬ولی االن میتونی برگردی پیش جین‪ ،‬باشه؟ ته ته‬
‫یکخورده خستست‪".‬‬

‫دستهای جونگوک ناپدید شدن‪ .‬تهیونگ به سختی چشمهای رو باز کرد‬


‫و با چهره ی ناراحت جونگوک و لبهای آویزونش رو به رو شد‪.‬‬

‫"ته ته نمیخواد گوکی رو ببینه —؟" پسر با صدای آروم و دلشکسته‬


‫ای گفت‪.‬‬

‫‪656‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه بیبی‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪" ،‬نه‪ ،‬البته که میخوام؛ فقط االن‬
‫یکخورده مریضم‪ .‬و اگه جین بیدار شه و ببینه نیستی توی دردسر‬
‫میفتی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک با شنیدن دلیل هاش کمتر ناراحت بنظر میرسید‪ ،‬اما هنوز‬
‫دوست نداشت بره‪.‬‬

‫"آره — ولی گوکی نمیخواد بره!"‬

‫"فقط برای امشب‪ "،‬تهیونگ با لحن مالیمی قول داد‪" ،‬اول صبح‬
‫میتونی برگردی‪ ،‬باشه؟ حتی باهات صبحونه میخورم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر کمی متقاعد شده تر بنظر میرسید‪" ،‬باشه — ولی فقط‬
‫پنکیک!"‬

‫حتی بین درد هم‪ ،‬تهیونگ خندید‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫جونگوک باالخره با چشمهایی که دوباره میدرخشیدن بلند شد‪" ،‬باشه!‬


‫گوکی میذاره ته ته استراحت کنه!" پسر به جلو تکیه داد و لبهاش رو‬
‫غنچه کرد‪" ،‬ولی اول بوس!"‬
‫‪657‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با حس ضعف به سختی میتونست به جلو خم بشه‪.‬‬


‫خوشبختانه لبهای جونگوک بیشتر راه رو اومدن‪.‬‬

‫لبهای پسر به نرمی بار اولی که اون رو بوسیده بود بودن‪ .‬برای چند‬
‫لحظه‪ ،‬تهیونگ تموم دردی که توی بدنش جریان داشت رو فراموش‬
‫کرد‪ .‬توی اون بوسه غرق شد و گرمایی توی تموم بدنش جوونه زد‪.‬‬

‫جونگوک آه خوشحالی روی لبهاش کشید‪" ،‬گوکی دلش برات تنگ شده‬
‫بود ته ته —"‬

‫تهیونگ یکدفعه احساس میکرد دوست داره گریه کنه‪.‬‬

‫"من هم دلم برات تنگ شده بود عشق من —"‬

‫جونگوک آروم پایینتر رفت تا چونش و ببوسه‪" ،‬دوست دارم‪".‬‬

‫سینه ی تهیونگ درد گرفت‪" ،‬چطوره‪ ...‬اوم‪ ،‬راستش چرا اینجا‬


‫نمیخوابی هوم؟ فقط یکم میرم اونورتر‪ ،‬روی تخت جات میشه‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک درهم رفتن‪" ،‬ته ته حس مریضی داشت‪".‬‬

‫‪658‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ولی جونگوکی همیشه حال ته ته رو خوب میکنه‪ "،‬تهیونگ با لبخندی‬


‫گفت‪ .‬آروم بینیش رو به بینی پسر زد و به لبهاش که با لبخندی باز‬
‫شدن خیره شد‪.‬‬

‫"واقعا؟!" جونگوک مشتاقانه پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ هم در جوابش لبخند زد‪ .‬با نگاه گرمش به چشمهای براق و‬


‫گونه های سرخ پسر خیره شد‪" ،‬آره‪ ،‬تو دلیل قدرت منی فرشته‪ ،‬مگه‬
‫نه؟"‬

‫"آره!" چشمهای جونگوک برق زدن‪ .‬پسر بدون احتماال بدون اینکه‬
‫خودش متوجهش بشه سینش رو جلو داد‪" ،‬گوکی ته ته رو خوب‬
‫خوب میکنه!"‬

‫هر چند که دوباره با بغلش تهیونگ خورد کرد‪ ،‬اما پسر چیزی نگفت‪.‬‬
‫اون اجازه داد پسر بغلش کنه و دردش رو نادیده گرفت‪ .‬به جاش روی‬
‫گرمای بدن جونگوک تمرکز کرد‪ .‬جوری که چونش رو قلقلک میداد‪،‬‬
‫نرمی پوستش و جوری که نفس هاش روی سینش میخزیدن‪.‬‬

‫‪659‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫به کمی پیش فکر کرد؛ وقتی داشت فکر میکرد کجای زندگیش رو‬
‫اشتباه رفته بود‪.‬‬

‫اینجور لحظه ها بود که باعث میشد فکر کنه کجا رو درست رفته بود!‬

‫***‬

‫"منظورت چیه گمش کردی؟!"‬

‫یونگی آهی کشید‪ ،‬پیشونیش رو ماساژ داد و به جیمین که سر‬


‫سوکجین داد میزد خیره شد‪،‬‬

‫"این کم کم داره شبیه یک صحنه ی تکراری میشه!"‬

‫جیمین سرش رو چرخوند تا بهش خیره بشه‪" ،‬چجوریه که تو نگران‬


‫نیستی؟! جونگوک از شب گذشته گم شده! سوکجین هیونگ میگه‬
‫چند ساعت پیش خوابش برده! جونگوک االن میتونه هر جایی باشه!"‬
‫‪660‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"احتماال با تهیونگه‪ "،‬سوکجین زمزمه کرد‪" ،‬چرا انقدر بزرگش‬


‫میکنی؟"‬

‫"اوال که تهیونگ االن شدیدا زخمیه!" جیمین با حرص گفت و دوباره‬


‫به سمت مرد بزرگتر برگشت‪ .‬سوکجین با دیدن نگاه ترسناکش به‬
‫خودش لرزید‪.‬‬

‫"دوما‪ ،‬اون االن خودش نیست! هنوز دارو توی بدنشه و کلی درد داره!‬
‫جونگوک نباید با اون توی یک اتاق باشه؛ چه برسه توی یک تخت!"‬

‫یونگی آهی کشید و از روی مبلی که روش نشسته بود و شاهد اون‬
‫صحنه بود بلند شد‪،‬‬

‫"فکر کنم یک راه حل ساده واسه این موضوع باشه؛ میتونیم بریم‬
‫اتاق تهیونگ رو چک کنیم‪".‬‬

‫جیمین چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬حداقل میتونی طرف من رو بگیری‬


‫یونگی! نامجون همیشه از سوکجین دفاع میکنه و اونها حتی هنوز با‬
‫هم قرار نمیذارن!"‬

‫‪661‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫صورت سوکجین تا گوش هاش سرخ شد‪" ،‬چ‪-‬چی؟! این اصال درست‪-‬‬
‫"‬

‫"اوه تمومش کن پسر عاشق!" یونگی آهی کشید و چشمهاش رو‬


‫چرخوند‪" ،‬و جیمین‪ ،‬من سرش داد نمیزنم چون کار اشتباهی نکرده‪.‬‬
‫معلومه که خوابش برده‪ .‬خسته بوده‪ .‬هممون بودیم!"‬

‫جیمین با عصبانیت هوفه ای داد و دستهاش رو روی سینش گره زد‪.‬‬


‫چند لحظه ساکت موندو باالخره زمزمه کرد‪" ،‬هر چی!" برگشت و از‬
‫اتاق بیرون رفت‪" ،‬دارم میرم جونگوک رو پیدا کنم!"‬

‫یونگی به سرعت بهش رسید و دستش رو گرفت‪" ،‬تنهایی نه‪ .‬تهیونگ‬


‫ممکنه هنوز از دستت عصبانی باشه‪ .‬عمرا باهاش تنهات بذارم!"‬

‫جیمین چشماش رو چرخوند‪" ،‬چی به سر اینکه دیگه باهام جوری‬


‫رفتار نمیکنی انگار هر لحظه ممکنه بشکنم اومد؟"‬

‫یونگی نیشخندی زد‪" ،‬حتی یه شیر ماده هم به یک شیر نر کنارش نیاز‬


‫داره!"‬

‫‪662‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دهن جیمین باز موند‪.‬‬

‫"االن جدی من رو با یک شیر دختر مقایسه کردی؟!" پسر جیغ کشید‪.‬‬


‫با خشم دستش رو از دست یونگی بیرون کشید و با همون دست به‬
‫سینش ضربه زد‪" ،‬بخدا یک روز میکشمت! واقعا نمیدونم چرا باهات‬
‫قرارمیذارم مین یونگی! قسم م‪"-‬‬

‫سوکجین با سرفه ای بین بحثشون پرید‪" ،‬اوم‪ ،‬بچه ها؟ جونگوک؟"‬

‫جیمین از توی بینیش نفس عمیقی کشید‪ .‬چشم غره ای به دوست‬


‫پسرش که سعی داشت خندش رو بخوره رفت‪.‬‬

‫"خودم تنها میرم!" پسر با حرص گفت‪" ،‬اگه خیلی نگرانی بیرون در‬
‫بمون!" دوباره شروع به قدم برداشتن کرد و زیر لب با خشم با خودش‬
‫زمزمه کرد‪" ،‬شیر ماده!"‬

‫یونگی با فاصله ی امنی پشت سرش به سمت اتاق تهیونگ رفت‪.‬‬

‫‪663‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هر چند برخالف همه ی اون حرف ها‪ ،‬وقتی به اتاق تهیونگ رسیدن‬
‫جیمین احساس تردید کرد‪ .‬داد های عصبانی دیروز تهیونگ توی‬
‫گوشش پیچیدن‪ ،‬لبش رو گزید و دستش روی دستگیره ی در خشک‬
‫شد‪.‬‬

‫دوست پسرش متوجه حالش شد و به سرعت جدی شد‪ .‬با لبخند‬


‫کمرنگی دستش رو روی شونه ی جیمین گذاشت‪.‬‬

‫"مشکلی پیش نمیاد‪ "،‬یونگی با لبخندی گفت و شونش رو فشرد‪،‬‬


‫"تهیونگ فقط دیروز حالش خوب نبود‪ .‬خودت هم گفتی‪ ،‬خیلی درد‬
‫داشت‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬قرار نیست اینها توی یک روز ناپدید بشن!" جیمین با نگرانی‬
‫زمزمه کرد و لب پایینیش رو بین دندونهاش گرفت‪" ،‬اگه هنور‬
‫عصبانی باشه چی؟"‬

‫"پس میتونی بهش بگی کونت رو ببوسه‪ ،‬چون تو جونش رو نجات‬


‫دادی و باید ازت ممنون باشه!" یونگی با جدیت گفت‪" ،‬حاال هم برو‬
‫تو‪ "،‬لبخند روی لبهاش دوباره شیطون شد‪” ،‬شیر ماده ی کوچولوی‬
‫من!"‬
‫‪664‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی جیمین در هم رفت‪" ،‬ازت متنفرم!" هر چند که حرفهاش‬


‫مالیم بودن و هیچ وزنی نداشتن‪.‬‬

‫پسر نفس عمیقی کشید و بعد در رو باز کرد‪ .‬در با صدای آرومی پشت‬
‫سرش بسته شد‪.‬‬

‫واقعا نیمدونست توقع داشت چی ببینه‪ .‬اینکه تهیونگ توی خون‬


‫خودش خوابیده باشه؟ اینکه یک کفش توی صورتش پرت بشه؟ اینکه‬
‫جونگوک رو گوشه ی اتاق در حال گریه کردن ببینه؟‬

‫چیزی که متعجبش کرد‪ ،‬صحنه ی خوابیدن جونگوک و تهیونگ توی‬


‫آغوش همدیگه بود‪ .‬بیشتر بدنشون زیر پتوها پنهون شده بودن‪ ،‬ولی‬
‫مشخص بود که چطور بدن هاشون توی همدیگه حل شده بودن‪ .‬گونه‬
‫ی جونگوک حتی روی سینه ی تهیونگ بود‪.‬‬

‫جیمین هیسی کشید‪ .‬سینه ای که همین دیروز‪ ،‬اون دوتا گلوله ازش‬
‫بیرون کشیده بود‪.‬‬

‫"ته؟" پسر با صدای آرومی گفت و به سمت تخت رفت‪.‬‬

‫‪665‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫ابروهای تهیونگ درهم رفته بودن‪ .‬جیمین چند لحظه صبر کرد تا اینکه‬
‫پسر چشمهاش رو باز کرد‪.‬‬

‫نگاهش همون لحظه باال نیومد‪ .‬چشمهاش اول روی جونگوک قفل‬
‫شدن‪ .‬جیمین نرم شدن چشمهاش و شیفتگی توی نگاهش رو دید‪ .‬پسر‬
‫دستی باال آورد و موهای جونگوک رو نوازش کرد‪ .‬لبخند خواب آلودی‬
‫گوشه ی لبهاش اومد‪.‬‬

‫اما یکدفعه دستش روی هوا متوقف شد‪ .‬نگاه خودش و جیمین روی‬
‫یک چیز قفل شدن‪.‬‬

‫دست تهیونگ با خون ُخشک شده رنگ شده بود‪.‬‬

‫جیمین نفس بلندی کشید‪" ،‬فاک! فکر کنم بخیه هات باز شدن!"‬

‫چهره ی تهیونگ سفید بود‪ .‬پسر چیزی نگفت‪.‬‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬محض رضای مسیح‪ ،‬میدونم هنوز‬


‫از دستم عصبانی؛ ولی حداقل میتونی یه چیزی ب‪"-‬‬

‫‪666‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ع‪-‬عصبانی ن‪-‬نیستم!" صدای تهیونگ ضعیف و لرزون بود‪ .‬پسر‬


‫دوباره چشمهاش رو بست‪" ،‬حالم — خوب — نیست‪".‬‬

‫"شت!" جیمین با قلبی که به سینش میکوبید جلوتر رفت‪" ،‬اگه بخیه‬


‫هات وقتی خواب بودی باز شده باشن‪ ،‬احتماال تا االن کلی خون از‬
‫دست دادی! دردش بیدارت نکرد؟!"‬

‫پیشونی تهیونگ از عرق خیس شده بود‪ ،‬صورتش هنوز خاکستری‬


‫رنگ بود‪ .‬شبیه یک جنازه شده بود!‬

‫"نمیخواستم — ن‪-‬نمیخواستم جونگوک رو بیدار کنم —"‬

‫جیمین سرش رو تکون داد‪ .‬آدرنالین توی رگ هاش جریان یافتن‪" ،‬ته‪،‬‬
‫ممکن بود از خون ریزی بمیری! باید یکی رو صدا میزدی!"‬

‫پسر جوابی نداد‪ .‬چشمهاش هنوز بسته بودن‪.‬‬

‫جیمین تصمیم گرفت میتونه بعدا دوستش رو سرزنش کنه‪ .‬االن باید‬
‫قبل از اینکه وضعیت تهیونگ بدتر میشد یک کاری میکرد‪.‬‬

‫‪667‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫به تخت نزدیکتر شد و گوشه ی مالفه رو تکون داد‪ .‬تهیونگ تکونی‬


‫نخورد؛ یا زیادی ضعیف بود یا براش اهمیتی نداشت‪.‬‬

‫"اوه فاک‪ "...‬جیمین با چشمهای گشاد شده از اون همه خونی که مالفه‬
‫رو پوشونده بود نفس عمیقی کشید‪" ،‬تهیونگ‪ ،‬محض رضای مسیح!‬
‫باید دوباره زخم هات رو بخیه کنیم! همین االن!"‬

‫تهیونگ نفس لرزونی کشید‪" ،‬اول گوک — رو ب‪-‬ببر بیرون!"‬

‫جیمین سرش رو تکون داد‪" ،‬باشه! مالفه رو تکون نده‪ ،‬باشه؟ نمیخوام‬
‫این همه خون رو ببینه!"‬

‫تهیونگ جوابی نداد و جیمین با خودش فکر کرد چه احمقانه بود که‬
‫داشت به کسی که واضحا نمیتونست تکون بخوره میگفت سر جاش‬
‫بمونه! محض رضای فاک‪ ،‬تهیونگ به سختی میتونست حرف بزنه!‬

‫جیمین سریع به سمت اون طرف تخت حرکت کرد‪ .‬آروم از خدایان‬
‫تشکر کرد که بخیه های تهیونگ اون طرف بدنش بودن؛ شاید شانس‬
‫میاورد بود و بدن جونگوک عاری از خون بود‪.‬‬

‫‪668‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫احتماال زیادی داشت مثبت فکر میکرد‪ ،‬اما نمیتونست جلوی امید‬
‫داشتنش رو بگیره‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ "،‬جیمین رو به روی پسر کوچیکتر کنار تخت زانو زد‪ .‬با‬
‫مالیمت موهاش رو نوازش کرد و با صدای آرومی گفت‪" ،‬بیدار شو‬
‫عزیز دلم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر با ناراحتی بینیش رو چین داد؛ واضحا از اینکه کسی‬


‫بین خوابش مزاحمش شده بود خوشحال نبود‪.‬‬

‫جیمین لبش رو گزید‪" ،‬گوکی‪ ،‬یونگی هیونگت بیرون منتظرته‪.‬‬


‫نمیخوای باهاش واسه ته ته پنکیک درست کنی؟"‬

‫یک چشم خواب آلود باز شد و بینی جونگوک مثل یک خرگوش واقعی‬
‫تکون خورد‪.‬‬

‫"پنکیک؟" پسر خواب آلود زمزمه کرد‪.‬‬

‫جیمین به سختی لبخندی زد‪" ،‬آره! روز قبل گفتی میخوای وقتی ته‬
‫برگشت واسش پنکیک درست کنی‪ ،‬مگه نه؟"‬
‫‪669‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک کمی باالتر نشست‪ .‬بیدار تر و هیجان زده بنظر میرسید‪" ،‬آره!‬
‫ته ته گفت میخواد پنکیک های گوکی رو بخوره!"‬

‫"هیشش!" جیمین ساختگی صداش رو زمزمه وار کرد‪" ،‬نمیتونیم‬


‫بیدارش کنیم باشه؟ بیا تو رو ببریم بیرون تا بتونی وقتی بیدار شد‬
‫سورپرایزش کنی! اینجوری خوش میگذره‪ ،‬مگه نه؟!"‬

‫جونگوک با اشتیاق سرش رو تکون داد‪ .‬پتو رو از روی خودش کنار زد‬
‫و پاهاش رو از توی تخت بیرون انداخت‪-‬‬

‫و جیغ کشید‪.‬‬

‫اشک به سرعت چشمهاش رو خیس کردن و چهرش با اضطراب درهم‬


‫رفت‪" ،‬ه‪-‬هیونگی! گ‪-‬گوکی داره خ‪-‬خونریزی میکنه!"‬

‫جیمین زیر لب ناسزایی گفت‪ .‬چشمهای روی خون خشک شده ی روی‬
‫دست ها و پاهای جونگوک چرخیدن‪ .‬باید میدونست که پسر کوچیکتر‬
‫تموم شب رو به تهیونگ چسبیده بود‪ .‬البته که خون بهش رسیده بود!‬

‫‪670‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬فقط چند لحظه آروم باش جونگوک!" جیمین به سرعت‬
‫گفت‪ .‬به جلو تکیه داد و با آرامش دست هاش رو روی زانو های پسر‬
‫گذاشت‪" ،‬به من نگاه کن‪"-‬‬

‫"گوکی داره میمیره!" جونگوک گریه کرد و عاجزانه به جیمین نگاه‬


‫کرد‪" ،‬ب‪-‬ببین ه‪-‬هیونگی‪ ،‬ا‪-‬این همه خون! گ‪-‬گوکی‪"-‬‬

‫"نه جونگوک‪ ،‬نه! این خون تو نیست! به من نگاه کن جونگوک! این‬


‫خون مال تو نیست‪ ،‬باشه؟!"‬

‫پسر با چشمهای گشاد شده به دستها و پاهای خونیش نگاه کرد‪.‬‬


‫باالخره بی نفس به جیمین خیره شد‪" ،‬و‪-‬ولی — چ‪-‬چی‪"-‬‬

‫"تو خوبی‪ ،‬باشه؟!" جیمین تکرارکرد و مستقیم به چشمهاش خیره‬


‫شد‪" ،‬خونها مال تو نیست! حاال آروم باش!"‬

‫جونگوک با ترس سرش رو تکون داد‪" ،‬گوکی نمیفهمه —"‬

‫‪671‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین نفس عمیقی کشید‪ .‬تقریبا در نظر گرفت که به پسر کوچیکتر‬


‫دروغ بگه و نگه که اون خون تهیونگه‪ ،‬ولی میدونست که جونگوک‬
‫احمق نبود‪.‬‬

‫پسر آهی کشید‪ ،‬دست جونگوک رو گرفت و بهش خیره شد‪" ،‬خیلی‬
‫خب‪ ،‬بهم گوش کن‪ .‬نترس باشه؟ خونها مال تهیونگن‪ ،‬ولی اون حالش‬
‫خوبه‪"-‬‬

‫"ت‪-‬ته ت‪-‬ته؟!"‬

‫جونگوک جیغ کشید‪ .‬واقعا جیغ کشید‪ .‬جیمین نتونست قبل از اینکه‬
‫پسر با ترس ازش دور بشه بگیرتش‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی‪ ،‬ته ته داره میمیره!" پسر با وحشت به کمر خونی تهیونگ‬


‫خیره شد و گریه کرد‪ ،‬صورتش سرخ شده بود‪" ،‬یک کاری کن!"‬

‫در باز شد و جیمین چرخید‪ .‬یونگی رو دید که شوکه توی چهارچوب‬


‫در ایستاده بود‪.‬‬

‫‪672‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چی شده‪ "-‬مرد به جونگوک که توی خون غرق شده بود جیغ‬
‫میکشید نگاه کرد‪" ،‬جیمین‪ ،‬وات د فاک!"‬

‫"یونگی‪ ،‬از تهیونگ جداش کن!" جونگوک حاال تهیونگی که بنظر‬


‫میومد از حال رفته باشه رو بغل کرده بود‪.‬‬

‫یونگی به سرعت دست به کار شد‪ .‬به سمت تخت رفت و پسر‬
‫کوچیکتر رو گرفت‪" ،‬جونگوک‪ ،‬ازش جدا شو!"‬

‫جونگوک انگار که آتیش گرفته بود خودش رو عقب کشید‪" ،‬ته ته!"‬
‫پسر هق هق کرد و محکمتر به سینه ی بی حس تهیونگ چنگ زد و‬
‫سرش رو توش پنهون کرد‪" ،‬ن‪-‬نمیر!"‬

‫یونگی فقط با چشمهای گشاد شده به جیمین نگاه کرد‪" ،‬چه خبره؟!"‬

‫جیمین با کالفگی هوفه ای داد؛ چاره ی دیگه ای جز اینکه به سمت‬


‫تخت بره و کمر جونگوک رو بگیره نداشت‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬باید ولش کنی!" جیمین هیس کشید‪" ،‬داری بهش آسیب‬
‫میزنی!"‬
‫‪673‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک وحشیانه لگد زد‪" ،‬ولم کن‪ -‬ته ته به گوکی نیاز داره!"‬

‫"اوه محض رضای فاک!" یونگی روی تخت دوال شد‪ ،‬جونگوک رو از‬
‫کمر گرفت و عقب کشیدش‪ .‬پسر مجبور شد از تهیونگ جدا شد؛ هر‬
‫چند که تالشش رو واسه اونجا موندن کرد‪.‬‬

‫جونگوک وقتی از تهیونگ دور شد مثل بچه ها شروع به جیغ کشیدن‬


‫کرد‪ .‬مثل حیوون وحشی که اسیر شده بود‪ ،‬تقال کرد از دست های‬
‫یونگی بیرون بیاد‪.‬‬

‫"ته ته!" پسر با صورت قرمزی جیغ کشید‪.‬‬

‫"وات د فاک!" یونگی برای بار سوم توی اون روز گفت‪ .‬مرد وقتی‬
‫جونگوک گازش گرفت هیسی کشید‪" ،‬جئون جونگوک‪ ،‬آروم باش!"‬

‫و البته که جونگوک نادیدش گرفت‪.‬‬

‫جیمین باالخره اونهارو نادیده گرفت و به سمت تهیونگ برگشت‪.‬‬


‫مطمئنا بدتر از قبل بنظر میرسید‪ .‬بدنش داغ بود و از عرق پوشیده‬
‫شده بود‪.‬‬
‫‪674‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یونگی‪ ،‬جونگوک رو از اینجا بیرون ببر و سوکجین رو بیار!" جیمین‬


‫دستور داد‪" ،‬بهش بگو جعبه ی کمک های اولیه رو بیاره و در رو قفل‬
‫کن!"‬

‫جونگوک جیغ کشید و وحشیانه روی قالیچه زیر پاهاش لگد زد‪.‬‬
‫یونگی رسما باالی سرش وایساده بود و سعی داشت نذاره روی تخت‬
‫بپره‪.‬‬

‫"من‪ -‬فاکینگ هل جونگوک‪ ،‬تمومش کن! میرم جین رو بیارم!"‬

‫جیمین با شنیدن جیغ جونگوک هیسی کشید‪" ،‬جونگوکی‪ ،‬به ته ته‬


‫کمک میکنیم باشه؟! فقط آروم باش‪"-‬‬

‫"ته ته رو اذیت نکن!" جونگوک هق هق کرد‪" ،‬گوکی دوسش داره!"‬

‫چهره ی یونگی مالیم شد‪" ،‬محض رضای مسیح! ما نمیخوایم اذیتش‬


‫کنیم جونگوک‪ ،‬باشه؟! جیمین میخواد بهش کمک کنه! فقط باید آروم‬
‫باشی!"‬

‫‪675‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک انقدر محکم سرش رو تکون داد که دردناک بنظر میرسید‪،‬‬


‫"گوکی باید بمونه‪ -‬گوکی باید ازش محافظت کنه‪ -‬گوکی دلیل قدرت‬
‫ته ت‪-‬ته‪"-‬‬

‫"داره درباره ی چی حرف میزنه؟!" یونگی ناباورانه پرسید و به‬


‫جیمین نگاه کرد‪.‬‬

‫جیمین حتی بهشون نگاه نمیکرد و داشت پانسمان های خونی قبلی رو‬
‫برمیداشت‪" ،‬نمیدونم‪ ،‬ولی میدونی چیه؟! مهم نیست! اگه میخواد‬
‫بمونه‪ ،‬بذار بمونه! فقط از تخت دور نگهش دار!"‬

‫یونگی شوکه بهش نگاه کرد‪" ،‬اون اصال حالش خوب نیست و از خون‬
‫بدش میا‪"-‬‬

‫"گوکی میتونه بمونه!" جونگوک عاجزانه بین حرفشون پرید و با‬


‫چشمهای خیس به برادرش نگاه کرد‪" ،‬گوکی م‪-‬میتونه بخاطر ته ته‬
‫ب‪-‬بمونه!"‬

‫یونگی که نمیدونست چی بگه نفس عمیقی کشید‪" ،‬جونگوک‪ ،‬من فکر‬


‫نمیکن‪"-‬‬
‫‪676‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یونگی‪ ،‬من همین االن به سوکجین و جعبه ی کمک های اولیه نیاز‬
‫دارم! محض رضای فاک‪ ،‬فقط بذار بمونه!" جیمین با حرص گفت‪،‬‬
‫"جونگوک‪ ،‬آروم یک گوشه بمون وگرنه ته ته بیشتر اذیت میشه‪،‬‬
‫میشنوی؟!"‬

‫جونگوک هق هق خفه ای کرد‪ .‬دهنش رو بست‪ ،‬صدای گریش رو خفه‬


‫کرد و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫یونگی آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬باشه‪ .‬من — من میرم سوکجین رو‬


‫بیارم!" مرد نگاه نگران آخری به جونگوک انداخت و بعد بیرون رفت‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬جیمین کامال فکر پسر کوچیکتر رو از ذهنش بیرون‬
‫انداخت بود و داشت لباس های تهیونگ رو در میاورد‪ .‬با دیدن پیرهن‬
‫غرق خون دندون هاش رو روی سایید و اون رو بدون فکر روی زمین‬
‫انداخت‪.‬‬

‫"هیونگی‪ ،‬نه!" جونگوک یکدفعه کنارش اومد و ُمچش رو گرفت‪.‬‬


‫چشمهاش با اخطار گشاد شده بودن‪" ،‬تو نمیتونی لباس هاش رو در‬
‫بیاری‪ ،‬کار بدیه!"‬

‫‪677‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫برای اولین بار‪ ،‬جیمین باید به خودش یادآوری میکرد که جونگوک‬


‫ذهنیت یک بچه رو داره و نمیتونه سرش داد بزنه؛ اما به یاد آوردن‬
‫این موضوع کم کم داشت سخت و سختتر میشد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬من باید ببینم زخم هاش کجان!" جیمین از بین دندون های‬
‫کلید شده گفت و معجزه شد که تونست صداش رو آروم نگه دار‪،‬‬
‫"حاال دستم رو ول کن!"‬

‫جونگوک مثل توله سگی که لگد خورده بود عقب رفت و چهرش فرو‬
‫افتاد‪،‬‬

‫"ز‪-‬زخم ها؟" پسر با لحن بغض آلودی پرسید‪.‬‬

‫جیمین جوابی نداد و روی درآوردن بقیه ی لباس های تهیونگ متمرکز‬
‫شد‪.‬‬

‫سوکجین به موقع داخل اتاق دوید‪ .‬اول با افتادن نگاهش روی‬


‫تهیونگ خونی و بیهوش متوجه جونگوک نشد‪.‬‬

‫‪678‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حوله آوردم‪ "،‬مرد به سرعت گفت‪ ،‬اونهارو به سمت جیمین انداخت‪.‬‬


‫خودش هم یکی رو برداشت و مشغول پاک کردن کمر پسر شد‪" ،‬و‬
‫کیت بخیه‪ -‬وایسا‪ ،‬جونگوک اینجا چه غلطی میکنه؟!"‬

‫جیمین سرش رو تکون داد و به بخیه های پاره شده خیره‬


‫شد‪’ ،‬میدونستم!‘‬

‫"هر کاری کردیم نمیرفت‪ .‬داروی ضد عفونی رو بهم بده!"‬

‫سوکجین که هنوز به جونگوک خیره شده بود کاری که میخواست رو‬


‫کرد‪ .‬پسر آروم بود‪ ،‬هنوز فین فین میکرد‪ ،‬اما دیگه از گریه خبری نبود‪.‬‬
‫چهرهش سرشار از بیچارگی و در عین حال جدیت بود و به تهیونگ‬
‫خیره شده بود‪.‬‬

‫روی تمیز کردن بدن پسر متمرکز شدن و جیمین خوشحال بود که‬
‫بنظر نمیومد هیچکدوم از زخم های بزرگ عفونت کرده باشن‪.‬‬

‫وقتی سوزن و نخ بخیه رو بیرون آوردن بود که هر دو یکدفعه متوجه‬


‫حظور جونگوک شدن‪.‬‬

‫‪679‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین با تردید گفت‪" ،‬جونگوکی — میخوای کمکمون کنی حال ته‬


‫ته رو خوب کنیم؟"‬

‫جیمین سرش رو چرخوند و نگران به مرد نگاه کرد‪.‬‬

‫سوکجین دستش رو تکون داد‪ .‬نگاهی به جیمین انداخت که بهش‬


‫میگفت میدونه داره چیکار میکنه‪.‬‬

‫جونگوک با شنیدن حرفهای مرد بزرگتر شوکه بنظر میرسید‪ .‬ابروهاش‬


‫به هم گره خوردن‪" ،‬گ‪-‬گوکی میتونه کمک کنه؟"‬

‫"البته که میتونی‪ "،‬سوکجین با لبخند کمرنگی گفت‪" ،‬در واقع کار تو‬
‫ممکنه مهمترین باشه!"‬

‫سوکجین نگاهی به جیمین که با تردید بهش خیره شده بود انداخت‪.‬‬


‫چیزی رو بهش لب زد و به دست بی حس تهیونگ که روی تخت افتاده‬
‫بود اشاره کرد‪.‬‬

‫چشمهای جیمین برق زدن‪.‬‬

‫‪680‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر به سرعت به سمت جونگوک برگشت‪" ،‬جونگوکی‪ ،‬تو گفتی که‬


‫دلیل قدرت تهیونگی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک با چشمهایی که دوباره خیس شده بودن سرش رو تکون داد‪،‬‬


‫"ته ته گ‪-‬گفت گوکی ه‪-‬همیشه حالش رو بهتر میکنه‪".‬‬

‫"خب پس‪ ،‬االن بیشتر از هر وقت دیگه ای بهت نیاز داره‪ "،‬جیمین با‬
‫لحن جدی ای گفت‪" ،‬میتونی با نگه داشتن دستش بهش کمک کنی!‬
‫االن باید قدرتت رو باهاش تقسیم کنی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"کاری که من و جیمین میخوایم بکنیم ممکنه یکم تهیونگ رو اذیت‬


‫کنه‪ "،‬سوکجین با مالیمت اضافه کرد‪" ،‬پس باید یک نفر خیلی قوی‬
‫داشته باشیم تا دستش رو واسمون بگیره! تا حالش رو بهتر کنه! تو‬
‫میتونی اینکارو کنی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"ش‪-‬شاید‪ "،‬جونگوک آروم و با نگرانی گفت‪" ،‬گوکی میتونه امتحان‬


‫کنه — نمیخواد ته ته رو اذیت کنه —"‬

‫‪681‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نمیکنی عزیز دلم‪ "،‬سوکجین بهش اطمینان داد‪" ،‬فقط دستش رو‬
‫بگیر و به صورتش نگاه کن‪ ،‬باشه؟ درست مثل وقتهایی که بیداره؛‬
‫شاید حتی اگه میتونی واسش یک الالیی بخون‪ .‬این خیلی بهش کمک‬
‫میکنه‪ ،‬باشه؟"‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪ .‬پسر آروم با چشمهایی که روی تهیونگ‬


‫قفل شده بودن به سمت تخت رفت‪ .‬اگه کسی چیزی نمیدونست‪ ،‬بنظر‬
‫میومد که پسر بزرگتر فقط خوابیده بود‪.‬‬

‫جیمین با مالیمت دست تهیونگ رو بلند کرد و اون رو بین دست‬


‫جونگوک گذاشت‪.‬‬

‫نفس جونگوک با حس لمس اون دست سرد و خیس از عرق توی‬


‫سینش حبس شد‪ .‬اشک دوباره چشمهاش رو خیس کردن‪.‬‬

‫جیمین با نگرانی به سوکجین نگاه کرد و با خودش فکر کرد که این‬


‫فکر خوبی بود یا نه‪ .‬آماده بود که به پسر کوچیکتر بگه که الزم نیست‬
‫اینکارو بکنه‪ ،‬که جونگوک دهنش رو باز کرد — و شروع به خوندن‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪682‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین حیرت زده بنظر میرسید‪ .‬مرد با چشمهای گشاد شده به‬
‫جیمین که با دهن باز بهش خیره شده بود نگاه کرد‪.‬‬

‫جونگوک شیرین ترین صدای ممکن رو داشت‪.‬‬

‫با چهره ی مالیمی چشمهای مهربونش رو به تهیونگ دوخته بود و‬


‫واضح بود که داشت سعی میکرد گریه نکنه‪ .‬صدای نرمش به زحمت‬
‫به گوش دو نفر دیگه میرسید و آهنگی که میخوند چیزی نبود که‬
‫اونها بشناسنش؛ اما هر چیزی که بود‪ ،‬مطمئنا برای خودش ارزش‬
‫زیادی داشت‪ .‬اون حتی نگاهی به سوکجین و جیمین که بخیه هایی‬
‫که دیروز زده بودن رو باز کردن ننداخت‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک هیچوقت صورت تهیونگ رو ترک نکردن‪ ،‬صداش‬


‫توی تموم آهنگ شیرینی و نرمی خودش رو حفظ کرد‪.‬‬

‫”یک روز‪ ،‬من یک نامه ی طوالنی برای ماه نوشتم‪...‬‬

‫اون نامه از تو روشنتر نبود؛ اما من یک شمع کوچولو روشن کردم‬

‫‪683‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫توی یک پارک‬

‫یک پرنده آهنگ میخونه‬

‫تو کجایی‬

‫اوه تو‬

‫چرا داری گریه میکنی؟‬

‫من و تو تنها آدم های اینجاییم‬

‫من و تو‬

‫اوه تو‬

‫من و تو‬

‫اوه ما‬

‫من و تو‪“.‬‬

‫اون آهنگ — تقریبا آرامش بخش بود‪ .‬جیمین هم حس کرد که حین‬


‫کار کردن آروم شده؛ برخالف اضطرابی که بار قبلی داشت‪.‬‬

‫‪684‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫خوندن جونگوک قرار بود فقط حواس خود پسر رو پرت کنه‪ ،‬اما به‬
‫سوکجین و جیمین هم کمک کرده بود‪ .‬دو مرد با شنیدن اون ملودی‬
‫مالیم آروم شدن‪.‬‬

‫جونگوک با تموم کردن آهنگ فین فینی کرد‪ .‬جیمین با زدن آخرین‬
‫بخیه سرش رو باال آورد و دید که چند قطره اشک دوباره صورت پسر‬
‫رو خیس کرده بودن‪.‬‬

‫"کارت عالی بود جونگوکی‪ .‬حالش خوب میشه‪ ،‬باشه؟ قول میدم‪".‬‬

‫جونگوک با اشک سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"ا‪-‬االن ب‪-‬باید پنکیک درست کنیم‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪ .‬جیمین‬
‫دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه‪ ،‬اما جونگوک نذاشت‪" ،‬ته ته گفت واسه‬
‫صبحونه پنکیک میخواد‪ "،‬پسر با چشمهای خیس زمزمه کرد‪" ،‬باید‬
‫درست کنیم! گ‪-‬گوکی بهش قول داد!"‬

‫سوکجین با شیفته ای به جونگوک زل زده بود‪ .‬مرد با چشمهای گرمی‬


‫به پسر لبخند زد‪.‬‬

‫‪685‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"واسش بهترین پنکیک هایی که تا حاال خورده رو درست میکنیم‪"،‬‬


‫سوکجین قول داد‪" ،‬ولی اول باید خودمون رو تمیز کنیم‪ .‬نمیخواد غذا‬
‫بد بشه‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک با ترید سرش رو تکون داد‪" ،‬جیمینی هیونگ واسه تمیز‬


‫کردن کمک نمیخواد؟"‬

‫قلب جیمین از غرور پُ ر شد‪ .‬تقریبا دستش رو دراز کرد تا موهای پسر‬
‫رو نوازش کنه؛ اما با یاد انگشت های خونیش متوقف شد‪.‬‬

‫"نه عزیز دلم‪ "،‬جیمین به پسر کوچیکتر اطمینان داد‪" ،‬برو با سوکجین‬
‫هیونگ حموم کن‪".‬‬

‫جیمین صبر کرد تا در پشت سر اون دو بسته بشه و بعد نفس عمیقی‬
‫کشید‪.‬‬

‫به بدن بیهوش تهیونگ نگاه کرد‪ .‬تنفس پسر مالیم بود و میدونست‬
‫فقط بخاطر سرگیجه از خون ریزی از حال رفته بود‪.‬‬

‫جیمین یکدفعه یاد اولین باری که جنازه ای رو دیده بود افتاد‪.‬‬

‫‪686‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اون بدن با خون مصنوعی پوشیده شده بود‪ ،‬اما خیلی واقعی بنظر‬
‫میرسید‪ .‬دیدن اون انقدر حالش رو بد کرده بود که مجبور شده بود از‬
‫اتاق بیرون بره و هم کالسی هاش تا آخر سال بخاطر اون اذیتش‬
‫میکردن‪.‬‬

‫اگه فقط میتونستن االن اون رو ببین!‬

‫‪687‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪25.‬‬

‫تهیونگ با حس چیز نرم و پودری ای روی گونش از خواب بیدار شد‪.‬‬


‫ابروهاش با گیجی درهم رفتن و آروم چشمهاش رو باز کرد‪.‬‬

‫با چهره ی خندون جونگوک رو به روش مواجه شد که گونه هاش با‬


‫— اون آرد بود؟‬

‫"گوک!" تهیونگ با نگرانی گفت‪" ،‬چه اتفاقی واست افتاده؟!"‬

‫چشمهای پسر کوچیکتر با اشتیاق برق زدن‪" ،‬گوکی پنکیک پخته!"‬

‫تهیونگ که حاال خیالش راحت شده بود با آرامش خندید و روی آرنج‬
‫هاش بلند شد‪" ،‬بنظر میاد کلی کثیف کاری کردی بیبی‪ .‬کسی باهات‬
‫توی آشپزخونه بود؟"‬

‫‪688‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫درست همون لحظه‪ ،‬سوکجین وارد اتاق شد — و اگه جونگوک بهم‬


‫ریخته بنظر میرسید‪ ،‬در مقابل اون هیچ کلمه ای نمیتونست وضعیت‬
‫مرد بزرگتر رو توصیف کنه!‬

‫تهیونگ با دیدن چهره ی پوشیده از آرد و شکر اون با صدای بلند‬


‫خندید؛ حتی موهای مرد هم سفید شده بودن!‬

‫سوکجین چشم غره ای به تهیونگ رفت‪" ،‬شیطون خیلی سخت کار‬


‫میکنه میدونی؟ ولی اون در مقابل جونگوک هیچی نیست!"‬

‫پسر کوچیکتر سرش رو تکون داد و خندید‪.‬‬

‫در همون حال جونگوک بدون توجه به اون دوتا لبخند بزرگی زد‪" ،‬ته‬
‫ته‪ ،‬بریم صبحونه بخوریم!"‬

‫"گوک‪ ،‬قراره غذا رو بیاریم اینجا باشه؟" سوکجین با آهی گفت و‬


‫سعی کرد مقداری آرد رو از روی آرنجش بتکونه‪" .‬یادت میاد که قبال‬
‫چی بهت گفتم؟"‬

‫‪689‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته ته نمیتونه تکون بخوره‪ ،‬چون مریضه‪ "،‬جونگوک گفت و با جدیت‬


‫سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت‪ .‬اون موقع بود که تازه نگاهی به اطرافش‬
‫انداخت و متوجه شد توی سالنه‪.‬‬

‫روی کاناپه دراز کشیده بود‪ ،‬چندتا بالشت پشت کمرش بودن و پتویی‬
‫پاهای دراز شدش رو پوشونده بودن‪.‬‬

‫"من چجوری اومدم اینجا؟" تهیونگ پرسید و با غره ای روی مبل‬


‫نشست‪.‬‬

‫جونگوک که پای تخت زانو زده بود با نشستن تهیونگ با هیجان باال و‬
‫پایین پرید‪" ،‬هیونگی ها جا به جات کردن‪ "،‬پسر با خوشحالی گفت‪،‬‬
‫"جونگوک هم کمک کرد و پتو رو آورد!"‬

‫تهیونگ لبخند کمرنگی زد‪ ،‬دستش رو باال آورد و با شیفتگی موهای‬


‫پسر رو نوازش کرد‪" ،‬چه پسر خوبی‪ ،‬مرسی که کمک کردی‪".‬‬

‫‪690‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تیله های جونگوک با شنیدن اون تعریف برق زدن و با جدیت گفت‪،‬‬
‫"گوکی کارهای بیشتری کرد! ا‪-‬اون وقتی ته ته داشت خونریزی میکرد‬
‫قدرتش رو باهاش تقسیم کرد! اون جون ته ته رو نجات داد!"‬

‫"اون — صبر کن‪ ،‬چی؟!" تهیونگ شوکه گفت و نگاهش رو به سمت‬


‫سوکجین چرخوند‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬فکر کردم باهم قرار گذاشتیم این قسمتش رو بهش نگیم‪".‬‬
‫مرد با آهی گفت‪.‬‬

‫جونگوک اخم کرد‪" ،‬ولی بعد گوکی جایزه نمیگیره! ته ته وقتی گوکی‬
‫راستشو میگه بهش بوس و بغل خاص جایزه میده!"‬

‫سوکجین ناله ای کرد و تهیونگ با خنده سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"کارت عالی بود بیبی! مرسی که حقیقت رو گفتی‪ ،‬بعدا کلی بغل‬
‫خاص میگیری باشه؟"‬

‫‪691‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک نیشخندی بزرگی زد و با پیروزی به سمت سوکجین برگشت‪،‬‬


‫"دیدی!"‬

‫سوکجین چشم غره ای به تهیونگ رفت‪" ،‬باورم نمیشه با سکس بهش‬


‫رشوه میدی!"‬

‫"من باورم نمیشه تو بهش گفتی به من دروغ بگه!" پسر کوچیکتر‬


‫جواب داد و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫سوکجین چند لحظه مکث کرد‪" ،‬باشه‪ ،‬میدونی چیه‪ ،‬مساوی اعالمش‬
‫میکنیم!"‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ من از بعد خوابیدن با‬


‫جونگوک هیچی یادم نمیاد‪ ،‬ولی معلومه یه چیزی شده که من‬
‫نمیدونم! بین شب حالم بد شد؟" پسر لبش رو گزید‪" ،‬جونگوک اونجا‬
‫بود؟"‬

‫‪692‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین نگاهی به پسر کوچیکتر که بی حوصله از مکالمشون به‬


‫تهیونگ خیره شده بود انداخت‪" ،‬اوم‪ ،‬گوک؟ چطوره تو بری تمیز‬
‫کردن آشپزخونه رو شروع کنی؟ من یک دقیقه دیگه میام پیشت‪".‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪" ،‬ولی حوصلم سر میره!"‬

‫تهیونگ داشت با دیدن گونه های پوشیده از آرد جونگوک لبخند میزد‬
‫بمحض شنیدن اون حرفها اخم کرد‪" ،‬جونگوک‪ ،‬اگه کثیف کاری کردی‬
‫خودت هم باید تمیزش کنی‪ .‬این کاریه که پسر های خوب میکنن‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر سریع روی پاهاش ایستاد و صداش رو صاف کرد‪،‬‬


‫"باشه‪ "،‬هوفه ای داد‪ ،‬از کنار سوکجین رد شد و به سمت آشپزخونه‬
‫رفت‪.‬‬

‫وقتی پسر رفت‪ ،‬سوکجین که تحت تاثیر قرار گرفته بود به سمت‬
‫تهیونگ رفت‪" ،‬لعنت‪ .‬کاش جون هم همینجوری به حرفهای من گوش‬
‫میداد!"‬

‫‪693‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ روی ُمبل تکونی خورد و هومی گفت‪" ،‬چطوره اول با اینکه‬
‫ازش بخوای باهات قرار بگذاره شروع کنی؟"‬

‫مرد بزرگتر ُسرخ شد‪" ،‬منظورم اینجوری نبود‪ -‬اوه محض رضای فاک!‬
‫داری شبیه یونگی و جیمین میشی!"‬

‫تهیونگ فقط خندید‪" ،‬هیونگ‪ ،‬تمرکز کن‪ .‬میخواستی بهم بگی چی‬
‫شده‪ ،‬جونگوک چرا فکر میکنه جونم رو نجات داده؟"‬

‫"اوه‪ ،‬آره‪ "،‬سوکجین آهی کشید‪ ،‬دستی توی موهاش کشید و آرد های‬
‫داخلش رو قالیچه ی کف زمین ریختن و مرد قبل از حرف زدن چشم‬
‫غره ای بهشون رفت‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬مرد نفس عمیقی کشید و مستقیم به تهیونگ خیره شد‪،‬‬
‫"بخیه هات بین شب باز شده بودن‪ .‬ممکن بود از خون ریزی زنده‬
‫نمونی‪".‬‬

‫تهیونگ شوکه نفس عمیقی کشید‪" ،‬چی؟! اوه‪ ،‬فاک! کنار جونگوک؟!"‬

‫‪694‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"کنار جونگوک‪ ،‬بدنش از خونت پوشیده شده بود و داشت دیوونه‬


‫میشد!" سوکجین توضیح داد و با یادآوری اون خاطره لبهاش رو بهم‬
‫ف ُشرد‪" ،‬یونگی و جیمین هر کاری کردن بیرون نرفت‪ ،‬واسه همین‬
‫جیمین اجازه داد وقتی داشت دوباره بخیت میکرد اونجا بمونه‪".‬‬

‫"شت —" تهیونگ نفسی کشید‪ ،‬به پشتی ُمبل تکیه داد و لبش رو‬
‫گزید‪" ،‬حتما خیلی ترسیده —"‬

‫"اتفاقا خیلی خوب باهاش کنار اومد‪ "،‬سوکجین صادقانه گفت‪،‬‬


‫"وقتی بیهوش بودی دستت رو نگه داشت؛ هیچوقت انقدر — انقدر‬
‫جدی ندیده بودمش! برای چند لحظه واقعا بالغ بنظر میرسید!"‬

‫تهیونگ با افتخار لبخند کمرنگی زد‪" ،‬واقعا؟"‬

‫سوکجین لبخند بزرگی زد‪" ،‬آره؛ حتی واست آهنگ خوند! یه الالیی که‬
‫من تا حاال نشنیده بودم‪".‬‬

‫‪695‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فور اوکالک‪ "،‬تهیونگ به سرعت گفت‪" ،‬درباره ی یک پرنده که توی‬


‫پارک میخونه؟"‬

‫چهره ی سوکجین از تعجب پوشیده شد‪" ،‬آره‪ ،‬همون‪ .‬میشناسیش؟"‬

‫"من یکجورهایی — واسه جونگوک نوشتمش‪ "،‬تهیونگ حس کرد که‬


‫گونه هاش از خجالت آتیش گرفتن و سرفه ای کرد‪" ،‬یک شب‪ ،‬اون‬
‫اوایلی که استخدام شده بودم‪ ،‬نمیتونست بخوابه؛ من هم‬
‫یکجورهایی این رو ساختم و اون عاشقش شد‪ .‬از اون شب تا حاال‬
‫واسش میخونمش —"‬

‫"آیگوو‪ ،‬شما دوتا خیلی کیوتید!" سوکجین جیغ کشید و قلبش رو‬
‫چنگ زد‪" ،‬قلبمم!"‬

‫"خفه شو!" تهیونگ غرید‪.‬‬

‫سوکجین نیشخندی زد‪ ،‬دهنش رو باز کرد تا جوابی بده که صدای‬


‫بلندی از آشپزخونه به گوش رسید‪.‬‬

‫‪696‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هر دو چند لحظه با چشمهای گشاد شده بهم خیره شدن‪.‬‬

‫"اوه — هیونگی؟ ا‪-‬اینجا نیا!"‬

‫سوکجین آهی کشید‪" ،‬زندگی من پُ ر از پشیمونیه —"‬

‫تهیونگ بلند خندید‪.‬‬

‫***‬

‫حس عجیبی داشت‪.‬‬

‫عجیب بود که دیگه توی دردسر نبود‪ .‬یک هفته ای بود که تهیونگ‬
‫فقط استراحت کرده بود و همه چیز — نرمال بود!‬

‫‪697‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پس البته که همه چیز باید دوباره عجیب میشد!‬

‫چند روز بعد از اون حادثه و بعد از درآوردن بخیه های تهیونگ‬
‫خونشون رو عوض کردن‪ .‬حاال توی جای بزرگتری گوشه ی سئول‬
‫بودن؛ برای چند مدت همه چیز آروم بود‪.‬‬

‫اولین اخطار ها وقتی خودشون رو نشون دادن که عده ی زیادی از‬


‫اعضای کنگپی داخل خونه میومدن و با هوپی و یونگی مالقات‬
‫میکردن؛ در حالیکه اون دو مرد چیزی درباره ی اینکه چه خبر بود‬
‫نمیگفتن‪.‬‬

‫"بعدا دربارش حرف میزنیم‪ "،‬هوپی هر بار که تهیونگ میپرسید‬


‫میگفت‪ .‬این قضیه تا چند روز ادامه داشت تا اینکه جیمین دیگه صبر‬
‫و تحملش رو از دست داد‪.‬‬

‫"از عمد دارید ما رو توی بیخبری میذارید!" پسر به یونگی که داشت از‬
‫خونه بیرون میرفت گفت‪.‬‬

‫‪698‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جیمین‪ ،‬االن نمیتونم بهت توضیحی بدم‪ "،‬یونگی با آهی گفته بود‪،‬‬
‫"جزییات زیادی هستن که هنوز درموردشون تصمیمی نگرفتیم‪ .‬قراره‬
‫این هفته یک مالقات رسمی با گنک داشته باشیم و هر وقت همه چیز‬
‫مشخص شد با هم همه چیز رو بهتون میگیم‪".‬‬

‫همه چیز بیش از حد مشکوک بنظر میرسید و تهیونگ و جیمین نگاهی‬


‫با هم رد و بدل کرده بودن‪.‬‬

‫"یون‪ ،‬فقط یه ایده ی کُلی بهم بده که چه خبره!" جیمین اصرار کرده‬
‫بود‪" ،‬لطفا‪"-‬‬

‫"فکر میکنم من و یونگی واضحا بهتون گفتیم که به زودی همه چیز‬


‫رو بهتون میگیم‪ "،‬هوپی که کنار در منتظر یونگی ایستاده بود تا با هم‬
‫بیرون برن گفته بود‪.‬‬

‫چشمهای هوپی با نگاه به جیمین با عصبانیت برق زده بود‪" ،‬جیمین‪،‬‬


‫تو و تهیونگ باید اصرار کردن روی این موضوع رو تموم کنید! بارها‬
‫بهتون گفتیم که وقتی همه چیز تصمیم گرفته شد کامل بهتون‬
‫توضیح میدیم که چه خبره! با هم‪ ،‬فهمیدی؟! دیگه کافیه!"‬

‫‪699‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین بی صدا سرش رو تکون داده بود و تهیونگ یکدفعه با عالقه به‬
‫سقف خیره شده بود‪.‬‬

‫هیچکدوم از اونها دیگه دربارش حرف نزده بودن‪.‬‬

‫از اون روز به بعد جو بین یونگی و جیمین متشنج شده بود‪ .‬معموال‬
‫نامجون و سوکجین بینشون رو میگرفتن‪ ،‬اما هر دوی اونها برای‬
‫مامورت های مخفی ای تمام روز و شب رو بیرون میگذروندن‪.‬‬

‫البته که تنها کسی که تحت تاثیر این ماجراها قرار نگرفته بود‬
‫جونگوک بود‪ .‬معموال پسر متوجه جو بد بین هیونگ هاش میشد‪ ،‬اما‬
‫االن انقدر از برگشتن تهیونگ خوشحال بود که انگار هیچ چیز دیگه‬
‫رو نمیدید‪.‬‬

‫"و این گالسه‪ "،‬پسر خرگوش پُف پُ فی صورتی رنگی رو باال گرفت و‬
‫گوشهاش رو نوازش کرد‪" ،‬اون یه پرستاره!" به دامن سفید خرگوش‬
‫اشاره کرد‪" ،‬مثل جیمینی هیونگ!"‬

‫‪700‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین که روی مبل کنار تهیونگ نشسته بود و در حال خوردن طالبی‬
‫بود شوکه سرفه ای کرد‪ .‬تهیونگ خندش رو خورد و دستش رو پشت‬
‫کمرش کوبوند‪.‬‬

‫"آه‪ "،‬جیمین توی ُمشتش سرفه کرد‪ ،‬گلوش رو صاف کرد و به‬
‫جونگوک که با چشمهای گرد بهشون چشم دوخته بود نگاه کرد‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬من پرستار نیستم گوکی‪ "،‬پسر با صدایی که هنوز ُخشک بود‬
‫گفت‪" ،‬از کجا به همچین ایده ای رسیدی؟"‬

‫جونگوک اخمی کرد‪" ،‬پرستار ها خوشگلن و وقتی مریضی حالت رو‬


‫خوب میکنن؛ مثل جیمینی هیونگ!"‬

‫"آاااه!" تهیونگ با شیفتگی گفت و به جیمین که گونه هاش ُسرخ شده‬


‫بودن و داشت بهش چشم ُغره میرفت نگاه کرد‪" ،‬شنیدی هیونگ؟‬
‫خوشگلی!"‬

‫‪701‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هر چقدر میخوای اذیتم کن‪ ،‬ولی شاید بیشتر باید نگران این باشی‬
‫که نه تنها جونگوک فکر میکنه من خوشگلم‪ ،‬تازه انقدر ازم خوشش‬
‫میاد که با عروسک هاش یاد من میفته!" جیمین با نیشخندی حرفهاش‬
‫رو تموم کرد و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ با ابروهای گره خورده دهنش رو بست و جیمین بلند خندید‪.‬‬

‫در همون حال جونگوک که از اینکه توجه ها از روی اون رفته بود‬
‫خوشحال نبود اخمی کرد‪.‬‬

‫"حرفهای گوکی هنوز تموم نشده‪ "،‬پسرهوفه داد‪" ،‬یک عروسک دیگه‬
‫هم داره!"‬

‫هر دو پسر به سمتش برگشتن‪ ،‬جیمین حاال لبخند پیروزمندی روی‬


‫لبهاش داشت و تهیونگ اخم کرده بود‪.‬‬

‫جونگوک آخرین عروسکش رو باال آورد‪ ،‬یکی که حیوون نبود‪ .‬یک‬


‫عروسک قلب شکل بود‪ ،‬با یک صورت عجیب غریب‪.‬‬

‫‪702‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"این تاتا عه!" جونگوک گفت و با اشتیاق به اون موجود ُزل زد‪،‬‬
‫"اسمش رو از روی ته ته گذاشتم‪ ،‬چون ته ته قلب گوکیه!"‬

‫"خدای من‪ ،‬آاااه‪ -‬توی صورتت جیمینی‪ -‬بیا اینجا گوکی‪ ،‬یه بغل بهم‬
‫بده ببینم!"‬

‫تهیونگ به محض ایستادن جونگوک و انداختن خودش توی بغلش‬


‫اون رو محکم ف ُشرد و از روی شونه ی پسر زبونکی به جیمین‬
‫انداخت‪.‬‬

‫جیمین چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬واقعا بچه ای‪".‬‬

‫تهیونگ فقط نیشخند بزرگتری زد‪.‬‬

‫کمی بعد به جونگوک کمک کردن عروسک هاش رو جمع کنه و پسر رو‬
‫خوابوندن‪ .‬هر دوشون روی ُمبل توی سالن نشسته بودن که در باز شد‪.‬‬
‫یونگی و هوپی که در حال مکالمه ی جدی ای بودن وارد اتاق شدن و‬
‫بدن جیمین ُخشک شد‪ .‬تهیونگ دید که یونگی نگاهی بهش انداخت و‬
‫چهرش تاریک شد‪.‬‬

‫‪703‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چیزی از آشپزخونه میخوای ته؟" جیمین پرسید و یکدفعه روی‬


‫پاهاش ایستاد‪.‬‬

‫"آه‪ ،‬نه‪ .‬مرسی‪".‬‬

‫جیمین جوابی نداد و بدون انداختن نگاهی به دوست پسرش اتاق رو‬
‫ترک کرد‪.‬‬

‫یونگی با رفتن جیمین نفس عمیقی کشید‪" ،‬هنوز عصبانیه؟"‬

‫"تو یکجورهایی عوضی ای‪ "،‬تهیونگ با صدای سردی گفت و از‬


‫دوستش دفاع کرد‪" ،‬پس‪ ،‬آره‪ .‬هنوز عصبانیه‪ .‬چقدر تعجب آور!"‬

‫هوپی دستی روی شونه ی یونگی که میخواست با عصبانیت به سمت‬


‫تهیونگ بره گذاشت‪.‬‬

‫"االن نه‪ "،‬مرد آهی کشید‪" ،‬بعدا میتونید دعوا کنید‪ .‬ته‪ ،‬باید حرف‬
‫بزنیم‪".‬‬

‫‪704‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ هوفه ای داد و سرش رو به سمت تلویزون چرخوند‪" ،‬حاال‬


‫میخوای حرف بزنی؟"‬

‫از گوشه ی چشم دید که هوسوک دندون هاش رو روی هم سایید‪،‬‬


‫"درخواست نکردم بچه‪ .‬بلند شو و بیا توی دفترم‪".‬‬

‫هوپی با گفتن اون حرفها اتاق رو ترک کرد و زیر لب با خودش درباره‬
‫ی نوجوون های زبون دراز ُغر زد‪.‬‬

‫تهیونگ آروم روی پاهاش ایستاد‪ .‬راه رفت داشت براش راحتتر میشد‪،‬‬
‫اما هنوز باید مواظب میبود‪ .‬یونگی توی سکوت بهش نگاه کرد و سعی‬
‫نکرد بهش کمک کنه‪ .‬تنها وقتی به در رسید بود که صدای مرد‬
‫متوقفش کرد‪.‬‬

‫"هوپی قراره همه چیز رو بهت بگه‪،‬گ یونگی با صدای جدی ای گفت‪،‬‬
‫"من هم همه چیز رو به جیمین میگم‪".‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو به هم ف ُشرد‪" ،‬پس حدس میزنم نامجون و‬


‫سوکجین هم میدونن‪".‬‬

‫‪705‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی چشم ُغره ای بهش رفت‪" ،‬آره‪ .‬دلیل خوبی واسه اینکه همه‬
‫چیز رو از تو و جیمین پنهون کردیم وجود داره بچه‪ .‬بهت قول میدم‬
‫وقتی حرف هامون رو بشنوی درک میکنی‪".‬‬

‫تهیونگ جوابی نداد‪ .‬فقط به سمت دفتر هوپی رفت‪.‬‬

‫وقتی وارد شد مرد بزرگتر پشت میزش نشسته بود و با کالفگی به‬
‫دسته ای از کاغذ روی میزش خیره شده بود‪ .‬وقتی تهیونگ داخل شد‬
‫حتی بهش نگاه هم نکرد‪.‬‬

‫"بشین‪ "،‬مرد با سرش اشاره ای به صندلی کنار میزش کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با احتیاط خودش رو روی صندلی نشوند و از دردی که توی‬


‫کمرش پیچید هیسی کشید‪.‬‬

‫هوپی باالخره بهش نگاه کرد‪ .‬برای اولین بار نگاهش هیچ ردی از اون‬
‫مهربونی و دوستانگی همیشه نداشت‪ .‬کامال جدی بنظر میرسید‪.‬‬

‫باعث شد موج سرمایی از بدن تهیونگ رد بشه‪.‬‬

‫‪706‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬گوش کن‪ .‬مطمئنم متوجه شدی که این چند هفته افراد‬
‫زیادی از اعضای کنگپی توی خونه رفت و آمد کردن‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬سخت بود که متوجه نشم!"‬

‫هوپی هم سرش رو تکون داد‪" ،‬و البته همه هم دارن عجیب رفتار‬
‫میکنن یا هر چیزی! به هر حال‪ ،‬یک دلیلی واسه ی همه ی اینها وجود‬
‫داره‪ "،‬مرد نفس عمیقی کشید؛ انگار که سعی داشت کلمات بهتری رو‬
‫پیدا کنه‪.‬‬

‫"وقتی تو دزدیده شدی‪ "،‬هوپی شروع کرد و نگاهش رو به تهیونگ که‬


‫داشت با تمام وجود به حرفهاش گوش میداد دوخت‪" ،‬من یک قرارداد‬
‫واسه گرفتن اسلحه از یک گنگ توی دائگو امضا کردم‪ .‬تقریبا دو هزارتا‬
‫اسلحه‪ ،‬بمب های دودی و هر چیزی که برای یک حمله ی همه جانبه به‬
‫جئون نیاز داریم‪".‬‬

‫تهیونگ نفس شوکه ای کشید و چشمهاش گشاد شدن‪" ،‬وات د فاک —‬


‫ولی دولت‪"!-‬‬

‫‪707‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میدونم‪ "،‬هوپی بین حرفش پرید و دستش رو تکون داد‪" ،‬من یکی‬
‫سری رابط دارم‪ .‬دولت کره ی جنوبی چشمهاش رو روی کارهای کنگپی‬
‫میبنده؛ همونجوری که واسه بنگتن اینکارو میکنه‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬تهیونگ با لحن آرومی گفت و آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬پس‬


‫— مشکل چیه؟"‬

‫"مشکل گنگ یونگه‪ "،‬هوپی با لحن بی احساسی گفت‪" ،‬وقتی‬


‫فهمیدیم که تو فرار کردی‪ ،‬من ارسال محموله رو کنسل کردم و پولم‬
‫رو پس گرفتم‪ .‬اونها خیلی از این موضوع خوششون نیومد‪".‬‬

‫"فاک!" تهیونگ به جلو تکیه داد و بدنش از اضطراب پُ ر شد‪" ،‬میخوان‬


‫جنگ شروع کنن؟!"‬

‫"میخواستن‪ "،‬هوپی جواب داد و دستی توی موهاش فرو کرد‪" ،‬ببین‪،‬‬
‫اول باید بدونی که گنگ های کره ی جنوبی همیشه سه تا مهره ی‬
‫قدرتمند داشتن‪ -‬بعضی های بهشون میگن سه گنگ بزرگ‪ .‬البته که‬
‫بنگتن اونجاست‪ ،‬بعدش گنگ یونگ رو داریم‬

‫‪708‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫که رهبرش یکی به اسم جیونگه‪ ،‬اون یه عوضی بی پرواست! جی دی‬


‫صداش میکنن‪ ،‬اون تقریبا کل دائگو و کنترل میکنه و با رئیس‬
‫بزرگترین گنگ بوسان‪ ،‬گنگ هورانگی‪ ،‬که اسمش سوهوئه رابطه ی‬
‫نزدیکی داره‪".‬‬

‫هوپی با خستگی دستی به صورتش کشید‪" ،‬وقتی که من قرارداد‬


‫اسلحه رو لغو کردم‪ ،‬جی دی و سوهو اون رو یه توهین شخصی‬
‫برداشت کردن و میخواستن جنگ شروع کنن‪ .‬نه فقط با من‪ ...‬با‬
‫کنگپی‪".‬‬

‫"خدای من هوپی‪ "،‬تهیونگ با وحشت گفت‪" ،‬من اگه میدونستم‬


‫همونجا میموندم تا شما‪"-‬‬

‫"چرت و پرت نگو‪ "،‬هوپی با آهی گفت‪" ،‬تو که نمیدونستی‪ .‬عالوه بر‬
‫اون‪ ،‬االن همه چی درست شد‪ "،‬مرد چند لحظه مکث کرد و با تردید‬
‫گفت‪" ،‬یکجورهایی‪".‬‬

‫‪709‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دست های تهیونگ یکدفعه با حس بدی خیس شدن‪" ،‬چی‪ ...‬منظورت‬


‫چیه که درست شده؟"‬

‫هوپی لبهاش رو گزید و به میزش چشم ُغره رفت‪.‬‬

‫"دلیلی که همه این ماجرا رو از تو و جیمین مخفی کردن اینه که‬


‫ممکنه مجبور به کاری بشیم که شما دوتا باهاش — موافق نباشید‪"،‬‬
‫هوپی آروم گفت و به چشمهای تهیونگ نگاه کرد‪" ،‬قبل از اینکه چیزی‬
‫بگی کامل به حرفهام گوش کن‪ ،‬باشه؟"‬

‫تهیونگ آب دهن ُخشکش رو قورت داد‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬تنها چیزی که همه ی گنگ ها همیشه باهاش موافق بودن اینه‬
‫که همه ی ما از بنگتن متنفریم‪ "،‬هوپی شروع کرد و کلماتش رو به‬
‫سرعت‪ ،‬اما قاطعانه گفت‪" ،‬واسه جئون این حجم از نفرت دو برابر‬
‫میشه! همه ی ما میخوایم که اون عوضی بمیره‪ ،‬همیشه میخواستیم!"‬

‫مرد به صندلیش تکیه داد‪ ،‬باالخره نگاهش رو از تهیونگ گرفت و با‬


‫چهره ی تاریکی ادامه داد‪،‬‬

‫‪710‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یونگی و من با سوهو و جدی مذاکره داشتیم و سعی کردیم راهی‬


‫پیدا کنیم که هیچکس توش نخواد به کنگپی آسیبی بزنه و به یک‬
‫توافق رسیدیم‪".‬‬

‫تهیونگ به مرد خیره شد‪ .‬حس میکرد که رگ هاش رفته رفته دارن یخ‬
‫میبندن‪.‬‬

‫"هیچکدوم از اونها اگه بهشون کمک کنیم کاری بهمون ندارن‪ .‬اگه‬
‫یونگ‪ ،‬هورانگی و کنگپی با هم کار کنن‪ ...‬میتونیم با هم بنگتن رو از‬
‫صفحه ی کره ی جنوبی محو کنیم‪".‬‬

‫چند لحظه سکوت بینشون رو گرفت‪.‬‬

‫تهیونگ نفسی که نمیدونست حبس کرد رو بیرون داد‪" ،‬این‪ ...‬فوق‬


‫العادست! نمیدونم چرا فکر میکردید من باهاش موافقت نمیکنم! یا‬
‫جیمین! اینکه سه تا گنگ با همدیگه همکاری کنن تا بنگتن رو نابود کنن‬
‫خفن ترین چیزیه که تا بحال شنیدم و مطمئنم جیمین هم موافقت‬
‫میکنه! چرا از ما مخفیش کردید؟!"‬

‫‪711‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی نفس عمیقی کشید‪ .‬چشمهاش تاریک بودن و با صورت بی‬


‫احساسی به تهیونگ خیره شده بود‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬ما باید جئون رو بکشیم‪".‬‬

‫تهیونگ هوفه ای داد‪" ،‬معلومه که‪"-‬‬

‫"ممکنه جونگوک چیزی دربارش نگه‪ ،‬ولی اون هنوز پدرشه‪ "،‬هوپی‬
‫بین حرفش پرید‪" ،‬نمیدونستم با این موضوع راحت هستی یا نه‪".‬‬

‫"— اوه‪".‬‬

‫تهیونگ به صندلیش تکیه داد و کامال ساکت شد‪.‬‬

‫ذهنش به دوران افتاده بود‪.‬‬

‫واقعا باید با کشتن پدر جونگوک موافقت میکرد؟ جئون آدم شیطانی‬
‫و بدون روحی بود‪ ،‬البته که باید کشته میشد؛ ولی‪ ...‬این چیزی بود که‬
‫جونگوک میخواست؟‬

‫‪712‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫فاک!‬

‫پسر با حس سردرد چشمهاش رو بست‪" ،‬من — چرا نظر من مهمه؟ از‬


‫یونگی بپرس‪ .‬اون پدر اون هم هس‪"-‬‬

‫"یونگی بیشتر از هر کس دیگه ای با اینکار موافقه‪ "،‬هوپی با خنده ی‬


‫سردی گفت‪" ،‬حتی میخواد خودش ماشه رو بکشه!"‬

‫تهیونگ به خودش لرزید‪.‬‬

‫"اون فقط نگران جیمینه‪ ،‬چون اون با کشتن موافق نیست‪ "،‬مرد ادامه‬
‫داد‪" ،‬از هممون خواست تا خودش بهش نگفته چیزی نگیم‪ .‬از تو هم‬
‫همین رو میخوایم‪".‬‬

‫تهیونگ چیزی نگفت‪.‬‬

‫هوپی آهی کشید‪" ،‬بچه‪ ،‬تو حق داری درباره ی این موضوع نظر بدی‬
‫چون همه ی ما موافقیم که تو یکجورهایی مسئول جونگوک شدی‪.‬‬
‫اون حتی بیشتر از یونگی به تو اعتماد داره و میدونه که ازش مراقبت‬
‫میکنی‪ .‬نمیخوام با این موضوع موافقت کنی و وقتی جونگوک چند‬
‫سال دیگه دلش واسه پدرش تنگ شد پشیمون بشی!"‬
‫‪713‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میفهمم!" تهیونگ با حرص گفت‪ .‬نمیخواست سر هوپی بپره‪ ،‬اما نیاز‬


‫داشت که مرد ساکت بشه‪ .‬ذهنش همین حاال هم پُ ر از اطالعات درهم‬
‫برهم بود و فقط به زمانی نیاز داشت تا به همه ی اونها فکر کنه‪.‬‬

‫"میتونی بهش فکر کنی‪ "،‬هوپی آروم گفت‪" ،‬ولی میخوام بدونی که‬
‫من ازت اجازه نمیگیرم تهیونگ‪ .‬اگه میخوای جئون رو بکشی میتونی‬
‫توی بقیه ی جلسه ها شرکت کنی و کمکمون کنی؛ به هر حال میتونم‬
‫که یک چیزهایی از اینکه چی تو ذهن اون عوضی میگذره میدونی!"‬
‫مرد مکثی کرد‪" ،‬ولی اگه تصمیم بگیری که با اینکار موافق نیستی —‬
‫ما هنوز هم میخوایم بکشیمش‪ .‬البته که تو رو درگیر نمیکنیم‪ ،‬ولی‬
‫اون عوضی به هر حال میمیره‪".‬‬

‫تهیونگ بدون اخطاری روی پاهاش ایستاد و صندلی پشت سرش‬


‫تقریبا افتاد‪.‬‬

‫"م‪-‬من باید ذهنم رو خالی کنم‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬یکم بهم وقت بده‪".‬‬

‫"البته‪ "،‬هوپی گفت و اون هم روی پاهاش ایستاد‪" ،‬همه ی وقتی که‬
‫نیاز داری رو بگیر‪ .‬حتی میتونی با جونگوک هم دربارش‪"-‬‬

‫‪714‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه‪ ،‬حتما! از بپرسی مشکلی نداره اگه پدرش رو به قتل برسونیم یا‬
‫نه!" تهیونگ با خشم گفت‪ ،‬سرش رو تکون داد و به سمت در رفت‪.‬‬

‫خشمگین بود‪ .‬هر چقدر دربارش فکر میکرد عصبانی تر میشد‪.‬‬

‫البته که میخواست جئون بمیره‪ .‬اون مرد کثیف ترین موجود روی‬
‫زمین بود که به تنهایی زندگی تهیونگ رو نابود کرده بود!‬

‫در عین حال — حق با هوپی بود‪ .‬جونگوک کامال به اون مرد وابسته‬
‫نبود‪ ،‬اما جئون هنوز پدرش بود‪.‬‬

‫کشتن اون اشتباه بود —‬

‫مگه نه؟‬

‫تهیونگ ُغره ی بلندی توی راهرو داد و چند لحظه ایستاد تا نفس‬
‫بکشه‪ .‬به دیوار تکیه داد و سر دردناکش رو توی دستهاش پنهون کرد‪.‬‬

‫"حالت خوبه؟"‬

‫‪715‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫صدای جیمین مالیم بود‪ .‬تهیونگ سرش رو باال آورد و دوستش رو دید‬
‫که با چهره ی مهربونی بهش نزدیک میشد‪.‬‬

‫"یونگی بهت گفت؟" تهیونگ با آهی گفت و سرش رو به دیوار تکیه‬


‫داد‪.‬‬

‫"آره‪ "،‬جیمین جواب داد و چند لحظه ساکت موند‪" ،‬من — من بهش‬
‫گفتم میخوام با یک روانشناس حرف بزنه‪".‬‬

‫تهیونگ شوکه به پسر نگاه کرد‪" ،‬چی؟! شت!"‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد و به زمین چشم ُغره رفت‪" ،‬اون‬


‫میخواد پدرش رو بکشه ته! میدونم جئون یکجورایی هایی عوضی‬
‫ترین آدم روی زمینه‪ ،‬ولی اون باز هم پدرشه! به یونگی گفتم میتونی‬
‫هر کاری دلش میخواد بکنه‪ ،‬من کنترلش نمیکنم — ولی واقعا میخوام‬
‫قبل از اینکه تصمیمی بگیره با یک روانشناس حرف بزنه‪ .‬حداقل با‬
‫یکی حرف بزنه و بفهمه واقعا چی میخواد! قبل از اینکه کاری کنه که‬
‫شاید تموم عمرش ازش پشیمون بشه —"‬

‫‪716‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬واو — این یکجورهایی فکر خوبیه‬


‫جیمینی‪ "،‬پسر با حس افتخار به دوسش نگاه کرد‪" ،‬هیونگ واقعا‬
‫خوش شانسه که تو رو داره‪ .‬تو واقعا بهش اهمیتی میدی‪".‬‬

‫جیمین لبخند کوچیکی زد‪" ،‬ممنون‪ .‬اون هنوز موافقت نکرده؛ گفت‬
‫بهش فکر میکنه‪ ".‬پسر آهی کشید و دوباره غمگین بنظر میرسید‪،‬‬
‫"امیدوارم ناراحت نشده باشه‪ .‬عصبانی نبود‪ ،‬ولی — یکجوری بنظر‬
‫میرسید‪ .‬فقط دلم میخواد همه ی این جریانات تموم شه‪ ،‬از وقتهایی‬
‫که دعوا میکنیم متنفرم‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند زد‪" ،‬اون خیلی بهت اهمیت میده جیمینی؛ مطمئنم هر‬
‫کاری که شده میکنه تا تو خوشحال باشی‪".‬‬

‫جیمین با لبخند بهش نگاه کرد‪" ،‬همونطوری که تو اینکارو واسه‬


‫جونگوک میکنی؟"‬

‫تهیونگ ناله کرد‪" ،‬ولی من نمیدونم باید چیکار کنم‪ .‬ن‪-‬نمیدونم‬


‫چجوری باید درباره ی این موضوع باهاش حرف بزنم‪ .‬من هیچوقت‬
‫واسه اینکارها اینجا نیومدم!"‬

‫‪717‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هی‪ "،‬جیمین قاطعانه گفت‪" ،‬اینو نگو‪ .‬تو همون روزی که تصمیم‬
‫گرفتی باهاش باشی میدونستی که دیگه قرار نیست زندگی راحتی‬
‫داشته باشی!"‬

‫"میدونم!" تهیونگ زمزمه کرد و با کالفگی صورتش رو توی دستهاش‬


‫پنهون کرد‪" ،‬میدونم‪ ،‬ولی بعضی وقتها خیلی سخت میشه میدونی؟‬
‫فکر میکردم باالخره قراره همه چیز آروم بشه؛ فکر میکردم حداقل‬
‫میتونیم یه زندگی نیمه آروم داشته باشیم! حاال دو تا از بزرگترین‬
‫گنگ های کره میخوان بهمون‬

‫کمک کنن تا بزرگترین گنگ کره رو شکست بدیم و من فقط — فاک!‬


‫چجوری به اینجا رسیدم؟!"‬

‫تهیونگ که چند لحظه بی وقفه حرف زده بود باالخره نفس عمیقی‬
‫کشید‪.‬‬

‫جیمین با جدیت بهش خیره شده بود و لبهاش از هم باز شدن‪،‬‬


‫"پشیمونی؟"‬

‫‪718‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ گیج به زیر پاهاش خیره شد‪" ،‬من — نمیدونم‪".‬‬

‫دوستش قدمی به جلو برداشت و دستش رو روی شونش گذاشت‪،‬‬


‫"ته‪ ،‬به من نگاه کن‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو باال آورد و آهی کشید‪ .‬چشمهای جیمین جدی بودن‪.‬‬

‫"از آشنا شدن با جونگوک پشیمونی؟"‬

‫بدن تهیونگ لرزید و دستش روی شونش رو پایین انداخت‪ .‬چشم ُغره‬
‫ای به مرد مو نارنجی رو به روش رفت‪" ،‬وات د فاک! نه!"‬

‫"از دیدن من چی؟"‬

‫چهره ی پسر مالیم شد‪" ،‬نه مینی‪ ،‬خدایا معلومه که نه‪".‬‬

‫"یونگی؟ نامجون؟ سوکجین؟ جکسون؟ هوپ‪"-‬‬

‫"خیلی خب فهمیدم‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪" ،‬فهمیدم چی میخوای بگی‪،‬‬


‫باشه؟"‬

‫‪719‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین چند لحظه ساکت شد‪" ،‬میدونم که بنظر میاد زندگی هامون‬
‫دیگه درست بشو نیستن‪ ،‬ولی هر دوی ما دو تا آدم فوق العاده داریم‬
‫که خیلی بهشون اهمیت میدیم‪ ...‬که اونها هم به ما اهمیت میدن‪ .‬این‬
‫بیشتر از اون چیزیه که خیلی از آدم ها توی زندگی معمولیشون دارن‪،‬‬
‫مگه نه؟"‬

‫تهیونگ حس میکرد چهرش داشت از احساساتی که نمیدونست چیه‬


‫ُسرخ میشد‪.‬‬

‫"آره‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬حق با توئه‪".‬‬

‫دوستش آروم شونش رو ف ُشرد‪" ،‬جونگوک هنوز خواب نیست اگه‬


‫میخوای باهاش حرف بزنی‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند کمرنگی زد‪" ،‬ممنونم مین‪ .‬تو دوست خوبی هستی‪".‬‬

‫جیمین هم لبخندی در جوابش زد‪" ،‬تو آدم خوبی هستی ته‪ .‬هر‬
‫تصمیمی که گرفتی — فقط این رو یادت باشه‪".‬‬

‫‪720‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫حق با جیمین بود‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ وارد اتاق شد جونگوک خسته‪ ،‬اما هنوز بیدار بود‪.‬‬

‫"سالم هیونگی‪ "،‬پسر با صدای خواب آلودی زمزمه کرد‪ .‬روی تخت‬
‫کنار تهیونگ خزید و سرش رو روی شونش گذاشت‪.‬‬

‫"سالم بیبی‪ "،‬تهیونگ هم در جوابش زمزمه کرد و موهای نرمش رو‬


‫نوازش کرد‪.‬‬

‫چند دقیقه توی سکوت آرامش بخشی گذشت‪ .‬تهیونگ با دیدن‬


‫خستگی جونگوک تقریبا داشت فکر میکرد که اون رو تنها بذاره و‬
‫اجازه بده بخوابه‪ ،‬این مکالمه میتونست چند ساعت صبر کنه‪.‬‬

‫ولی بعد جونگوک یکدفعه سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫‪721‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته ته چه مشکلی داره؟" جونگوک با تیله های براقی که از نگرانی پُ ر‬


‫شده بودن پلک زد‪.‬‬

‫ابروهای تهیونگ با تعجب باال رفتن‪" ،‬منظورت چیه عزیز دلم؟"‬

‫جونگوک دستهاش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و چونش رو به‬


‫شونش تکیه داد‪" .‬هیونگی ناراحت بنظر میاد‪ .‬گوکی کار بدی کرده؟"‬

‫قلب تهیونگ مچاله شد‪ .‬دستی که داشت موهای پسر رو نوازش‬


‫میکرد رو روی صورتش برد و آروم گونش رو نیشگون گرفت‪.‬‬

‫"آیش‪ ،‬نه‪ .‬هیونگی االن فقط یکم نگرانی داره‪ .‬ببخشید بیبی‪ ،‬فکر‬
‫نمیکردم متوجه بشی‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو چرخوند و بوسه ای روی چونش گذاشت‪" ،‬گوکی‬


‫همیشه وقتی ته ته ناراحته میفهمه‪".‬‬

‫"اوه —" تهیونگ با صدای نرمی که به زحمت به گوش میرسید گفت‪.‬‬


‫یکدفعه تموم بدنش گرم شد؛ اون هم نه فقط بخاطر اینکه جونگوک‬
‫روی پاهاش نشسته بود‪.‬‬

‫‪722‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بلکه عذاب وجدان بدنش رو فرا گرفت‪.‬‬

‫اون همیشه با جونگوک مثل یک بچه رفتار میکرد؛ مثل کسی که‬
‫نمیتونست برای خودش تصمیم بگیره‪ .‬در واقع‪ ،‬همه عادت کرده بودن‬
‫جوری رفتار کنن که انگار پسر کوچیکتر نمیتونست برای خودش فکر‬
‫کنه‪ ...‬در حالیکه اون باهوش تر از اونی بود که هر کدومشون فکر‬
‫میکردن‪.‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬اشکالی نداره با هم حرف بزنیم؟" تهیونگ قبل از اینکه‬


‫نظرش عوض بشه با لحن آرومی اون حرفهارو گفت‪.‬‬

‫جونگوک داشت سرش رو به سینه ی تهیونگ میف ُشرد و مثل یه توله‬


‫سگ کوچولو لُپش رو به تی شرتش میکشید‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر با بی تفاوتی گفت‪.‬‬

‫تهیونگ دهنش رو باز کرد‪ ،‬میخواست ازش درباره ی جئون و اینکه‬


‫چه حسی نسبت به اون به عنوان پدرش داشت بپرسه‪-‬‬

‫‪723‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چرا لیتل رفتار بودن رو انتخاب کردی؟"‬

‫تهیونگ تقریبا از شوک حرفهایی که از دهنش خارج شدن به سرفه‬


‫کردن افتاد‪.‬‬

‫’وات د فاک؟!‘ پسر با خودش فکر کرد و با ُخشک شدن جونگوک روی‬
‫سینش اضطراب قلبش رو پُ ر کرد‪’ ،‬این از کجا اومد؟!‘‬

‫"مجبور نیستی جواب بدی!" تهیونگ به سرعت گفت‪" ،‬ببخشید گوکی‪،‬‬


‫ن‪-‬نمیدونم چرا این رو گفتم! هر جوری که بخوای رفتار کنی به خودت‬
‫مربوطه! واقعا میگم‪ ،‬نمیدونم این از کجا اومد! نمیخواد خودت رو‬
‫توض‪"-‬‬

‫"گوکی میتونه دربارش حرف بزنه‪ "،‬جونگوک یکدفعه گفت و روی‬


‫تخت رو به روش نشست‪.‬‬

‫تهیونگ شوکه بهش نگاه کرد‪" ،‬میتونی —؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪ .‬ناراحت بنظر نمیرسید‪ ،‬اما چهرش‬


‫مضطرب بود‪ .‬دستش رو دراز کرد و دست تهیونگ رو گرفت‪.‬‬

‫‪724‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ انگشت هاشون رو توی هم قفل کرد و با لحن مالیمی گفت‪،‬‬


‫"مجبور نیستی؛ فقط اگه خودت دلت میخواد‪ .‬تو به من هیچ‬
‫توضیحی بدهکار نیستی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر لبخندی زد و بعد قاطعانه سرش رو تکون داد‪" ،‬گوکی‬


‫میخواد با ته ته حرف بزنه‪".‬‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد ممکن بود که قلبش از عشق منفجر بشه یا‬
‫نه! به جلو تکیه داد و بوسه ی کوچیکی به پیشونی پسر زد‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد و انگشت های جونگوک رو ف ُشرد‪" ،‬هر‬
‫وقت که آماده بودی‪".‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید‪.‬‬

‫"گوکی — از بزرگ بودن خوشش نمیاد‪ "،‬جونگوک با صدای آرومی که‬


‫تهیونگ باید به جلو تکیه میداد تا بشنوتش گفت‪.‬‬

‫‪725‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"وقتی گوکی بزرگ بود مشکالت بزرگونه داشت‪ "،‬پسر با صدای نرمی‬
‫ادامه داد و اخم کرد‪" ،‬آدم ها باهاش بدجنس بودن و ب‪-‬باید با ددی و‬
‫هیونگی به جلسه ها میرفت‪ .‬باید‬

‫خیلی از کارهایی که پسرهای بزرگ انجام میدادن رو انجام میداد‪".‬‬

‫"چند سالت بود جونگوک؟" تهیونگ با صدای مهربونی پرسید‪" ،‬وقتی‬


‫به این جلسه ها میرفتی‪".‬‬

‫گونه های جونگوک ُسرخ شدن و ابروهای با تمرکز برای به یاد آوردن‬
‫سنش بهم گره خوردن‪" ،‬گوکی فقط ده سالش بود‪".‬‬

‫تهیونگ نفس بلندی کشید‪.‬‬

‫محض رضای مسیح!‬

‫پس برای همین بود که پسر کوچیکتر با بزرگ شدن به این ذهنیت‬
‫بچگونه برگشته بود‪ .‬اینکه توی اون سن کم مجبور به انجام این‬
‫کارهای بالغانه شده بود باعث شده بود بهش ضربه ی روحی وارد بشه‪.‬‬

‫‪726‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک بدون توجه به افکار تهیونگ هنوز داشت صحبت میکرد‪.‬‬

‫"ددی حتی نمیگذاشت گوکی دامن بپوشه‪ "،‬پسر فین فین کرد‪،‬‬
‫"میگفت پسرهای بزرگ این کارهارو انجام نمیدن‪ .‬گوکی نمیتونست‬
‫دیزنی نگاه کنه ی‪-‬یا با عروسک هاش بازی کنه‪ .‬نمیتونست هیچکدوم‬
‫از کارهایی که دوست داره رو انجام بده!"‬

‫چشمهای جونگوک شروع به خیس شدن کرده بودن و قلب تهیونگ‬


‫شکست‪ .‬میخواست اون رو توی آغوشش بگیره‪ ،‬اما از ترس اینکه‬
‫دیگه حرف نزنه اینکار رو نکرد‪.‬‬

‫"پس یک روز گوکی تصمیم گرفت که دیگه نمیخواد بزرگ باشه‪ "،‬پسر‬
‫با هوفه ای گفت‪" ،‬اون میخواست دامن بپوشه و با عروسک هاش‬
‫بازی کنه‪ ،‬نه اینکه به اون جلسه های بدجنسانه بره!"‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و سعی کرد تموم اون اطالعات رو توی‬
‫ذهنش جا بده‪" ،‬و پدرت؟ مشکلی با این موضوع نداشت؟"‬

‫‪727‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چند قطره اشک روی صورت جونگوک ریخت و پسر با چهره ی سرخ‬
‫شونه ای باال انداخت‪" ،‬گوکی اهمیتی نمیداد! اون وقتی کوچیکه‬
‫خوشحاله! از بزرگ بودن خوشش نمیاد و ه‪-‬هیچکس نمیتونه اون رو‬
‫مجبور کنه!" پسر فین فین کرد‪" ،‬تازه ددی فقط به هیونگی اهمیت‬
‫میداد! اون گوکی رو دوست نداره‪ ،‬فقط بهش عروسک و اینجور‬
‫چیزها میده تا گوکی مزاحمش نشه!"‬

‫سرعت اشکهاش بیشتر شده بودن و جونگوک دستی که توی دست‬


‫تهیونگ بود رو باال آورد تا اونهارو پاک کنه‪.‬‬

‫تهیونگ با نگاه کردن به اون صحنه متوجه شد که اون اشک ها اشک‬


‫های عصبانیت بودن‪ .‬جونگوک از پدرش و بچگیش متنفر بود‪.‬‬

‫اون فقط ناراحت نبود — اون عصبانی بود‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬حرفهات تموم شدن؟"‬

‫جونگوک سرش رو روی تخت گذاشت و بی صدا اون رو تکون داد‪.‬‬

‫‪728‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬میشه بغلت کنم بیبی؟ لطفا‪".‬‬

‫جونگوک دوباره با چهره ی درهم رفته ای سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ وقت نکرد دستش رو به سمتش دراز کنه‪ ،‬چون جونگوک‬


‫زودتر از اون خودش رو توی بغلش انداخت‪.‬‬

‫"ته ته م‪-‬میخواد گوکی بزرگ ب‪-‬باشه؟“ پسر سکسکه کرد و سرش رو‬
‫توی گردنش مخفی کرد‪” ،‬ن‪-‬نمیخوام‪"-‬‬

‫"نه بیبی‪ ،‬نه‪ "،‬تهیونگ موهای پسر رو نوازش کرد و اون رو محکم‬
‫روی شونش نگه داشت‪.‬‬

‫صبر کرد تا پسر کوچیکتر آروم بشه و بعد شروع به حرف زدن کرد‪،‬‬
‫"جونگوک‪ ،‬من هیچوقت مجبورت نمیکنم جوری رفتار کنی که باهاش‬
‫راحت و خوشحال نیستی‪ ".‬تهیونگ با قاطعیت گفت و سرش رو عقب‬
‫برد تا به چهره ی خیس جونگوک نگاه کنه‪" ،‬هیچوقت‪ ،‬میفهمی؟"‬

‫لب پایینی جونگوک لرزید‪" ،‬ه‪-‬هیچوقت؟"‬

‫‪729‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من اهمیتی نمیدم که تو کوچیک باشی یا بزرگ‪ "،‬تهیونگ با مالیمت‬


‫گفت و گونه ی پسر رو با شستش نوازش کرد‪" ،‬یا اینکه میخوای‬
‫شلوار بپوشی یا دامن‪ .‬من تو رو همینجوری که هستی دوست دارم‪،‬‬
‫هر جوری که انتخاب کنی‪ ،‬باشه؟"‬

‫پسر کوچیکتر ناله ای کرد‪" ،‬دوست دارم ته ته‪ .‬گوکی خیلی دوست‬
‫داره؛ خیلی!"‬

‫جونگوک برای تایید حرفهاش محکم و آروم تهیونگ رو بوسید و پسر‬


‫بزرگتر کوتاه خندید‪.‬‬

‫"خوبه‪ "،‬تهیونگ گفت و لبخند ضعیفی زد‪" ،‬چون من هم خیلی دوست‬


‫دارم‪ "،‬با شیطنت ضربه ای به بینی جونگوک زد‪" ،‬حاال بذار لبخند‬
‫خرگوشی ای که خیلی دوسش دارم رو ببینم‪ ،‬زود باش!"‬

‫جونگوک بینش رو چین و به شوخی دستش رو کنار زد‪ ،‬اما نتونست‬


‫جلوی باز شدن لبهاش به لبخندی رو بگیره‪.‬‬

‫تهیونگ با شیفتگی بهش نگاه کرد و بوسه ی عمیقتری روی لبهاش‬


‫گذاشت‪.‬‬

‫‪730‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی من باالخره اینجاست‪ "،‬پسر روی لبهای جونگوک زمزمه کرد و‬


‫آخرین قطره ی اشک روی صورتش رو پاک کرد‪" ،‬من از دیدن گریه‬
‫کردن بیبیم خوشم نمیاد‪".‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬جونگوک روی لبهاش زمزمه کرد‪" ،‬گوکی ناراحت شد‪".‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪ ،‬بوسه ی دیگه ای روی لبهای پسر گذاشت و‬


‫موهاش رو از جلوی چشمهاش کنار زد‪.‬‬

‫"حرف زدن درباره ی پدرت همیشه ناراحتت میکنه؟"‬

‫جونگوک دوباره اخم کرده بود و دیگه بهش نگاه نمیکرد‪ .‬سرش یک‬
‫ذره خم شده بود‪ ،‬چونش روی سینش بود و لبهاش آویزون شده بودن‪.‬‬

‫"گوکی ددی رو دوست نداره‪ "،‬پسر باالخره بعد از سکوت طوالنی ای‬
‫گفت‪ .‬لبهاش آویزون تر شده بودن و اخم عمیقتری روی صورتش بود‪،‬‬
‫"ا‪-‬اون هیونگی رو اذیت کرد و با گوکی مهربون نبود‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬واقعا همچین حسی داری عزیز‬


‫دلم؟"‬

‫‪731‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک سرش رو باال آورد و با جدیت اون رو تکون داد‪" ،‬گوکی فقط‬
‫جینی‪ ،‬جونی هیونگی‪ ،‬جیمینی هیونگی‪ ،‬هیونگی و حاال هوپی‬
‫هیونگی رو دوست داره و‪-‬و عاشق ته ته عه! همین!"‬

‫تهیونگ آهی که نمیدونست حبس کرده رو بیرون داد‪ .‬اجازه داد سرش‬
‫پایین بیفته و پیشونیش رو به پیشونی جونگوک تکیه داد‪.‬‬

‫"من هم عاشقتم‪ "،‬پسر بعد از چند لحظه گفت و صداش روی کلمه ی‬
‫آخر شکست‪" ،‬و هیچکس قرار نیست دیگه گوکی من رو ناراحت کنه‪،‬‬
‫باشه؟ بهت قول میدم‪".‬‬

‫جونگوک لبخندی زد و فین فین کرد‪" ،‬قول انگشتی خاص؟"‬

‫تهیونگ لبخند بزرگی زد‪" ،‬قول انگشتی خاص!"‬

‫همون کار همیشگی رو با انگشت هاشون کردن و تمام مدت قلب‬


‫تهیونگ وحشیانه به قفسه ی سینش میکوبید‪.‬‬

‫دیگه هیچ شکی نداشت‪.‬‬

‫‪732‬‬
@VKOOKPLANET Lover Fighter!

.‫جئون باید میمرد‬

733
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪26.‬‬

‫وقتی تهیونگ به هوپی گفت توی نقشه شرکت میکنه‪ ،‬خیال مرد واقعا‬
‫راحت شد‪.‬‬

‫با اینحال تهیونگ با شنیدن اینکه اجازه داشت توی تمام جلسات‬
‫شرکت کنه و هر چقدر خواست بهشون کمک کنه‪ ،‬اما نمیتونه روز‬
‫حمله باهاشون باشه شوکه شد‪.‬‬

‫"منظورت چیه که نمیتونم بیام؟!" تهیونگ پرسید و دستهاش رو روی‬


‫پیشخون آشپزخونه کوبید‪.‬‬

‫هوپی که داشت توی یخچال رو نگاه میکرد سر جاش صاف شد‪ ،‬در‬
‫یخچال رو بست و از روی شونش نگاه خسته ای به تهیونگ انداخت‪.‬‬

‫"تو هنوز زخمی ای بچه‪ "،‬مرد آهی کشید‪" ،‬ببین‪ ،‬خوشحالم میخوای‬
‫کمک کنی و هنوز میتونی توی برنامه ریزی ها شرکت کن‪"-‬‬
‫‪734‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"‪-‬ولی وقتی که روز اصلی بیاد فقط باید مثل یک بچه تو خونه‬
‫بشینم!" تهیونگ حرف مرد رو تموم کرد و با عصبانیت روی ُمبل‬
‫نشست‪.‬‬

‫هوپی کنار در هال متوقف شد و با تردید به پسر خیره شد‪،‬‬

‫"ببین‪ ،‬یک چیز دیگه هست که میخواستم دربارش باهات حرف بزنم‪".‬‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت و پسر بیشتر توی ُمبل فرو رفت‪" ،‬چیه؟‬
‫یک کار دیگه که اجازه ی انجام دادنش رو ندارم؟"‬

‫هوپی گلوش رو صاف کرد‪ ،‬بنظر میومد سعی داشت با تهیونگ ارتباط‬
‫چشمی برقرار نکنه‪" ،‬نه‪ ،‬این یکی جدیه‪ .‬دربارش با یونگی صحبت‬
‫کردم و اون هم با من موافقه‪ ،‬ولی نمیخواست خودش بهت بگه‪".‬‬

‫چشم های تهیونگ ریز شدن و پسر کمی صافتر نشست‪" ،‬چرا بنظر‬
‫میاد قرار نیست ازش خوشم بیاد؟"‬

‫هوپی باالخره با َفکی که از نارحتی ُقفل شده بود بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪735‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"سوهو و جی دی فردا دارن میان اینجا‪ ،‬اونها تا حاال هیچکس به جز‬


‫یونگی و من رو ندیدن و میخوام با همه آشناشون کنم‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ با لحن آرومی گفت‪" ،‬خب —؟"‬

‫هوپی لب هاش رو بهم ف ُشرد‪" ،‬خب‪ ،‬میخوام فقط با اعضای اصلی‬


‫آشنا بشن‪".‬‬

‫تهیونگ کم کم داشت از کامل حرف نزدن مرد بزرگتر کالفه میشد‪،‬‬


‫"خب که چ‪"-‬‬

‫"وقتی میان جونگوک نمیتونه اینجا باشه‪".‬‬

‫دهن تهیونگ بسته شد‪ .‬پسر برای چند لحظه از شوک چیزی نگفت‪.‬‬

‫هوپی از اون سکوت استفاده کرد تا حرفهاش رو ادامه بده‪.‬‬

‫"ببین بچه‪ "،‬مرد با قاطعیت گفت‪" ،‬میدونی که من عاشق جونگوکم‪.‬‬


‫هممون هستیم و هممون فکر میکنیم اون خیلی بامزه و عالی یا هر‬
‫چیز دیگه ایه‪ ،‬ولی حقیقت ترسناک اینه که هر کسی چیزهایی که اون‬
‫دوست داره رو قبول نمیکنه‪ ،‬باشه؟"‬
‫‪736‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ حس کرد که چهرش تاریک شد و چشمهاش طوفانی شدن‪.‬‬


‫دندون هاش رو روی هم سایید و با چشمهایی که از خشم برق میزدن‬
‫روی پاهاش ایستاد‪.‬‬

‫"منظورت دقیقا چه نوع چیز هاییه؟"پسر با صدای آرومی که به‬


‫سختی داشت خشم توی اون رو کنترل میکرد گفت‪.‬‬

‫هوپی دستی روی صورتش کشید و نفسش رو بیرون داد‪" ،‬محض‬


‫رضای مسیح تهیونگ‪ ،‬خودت میدونی درباره ی چی حرف‪"-‬‬

‫"چون اگه داری درباره ی جوری که لباس میپوشه حرف میزنی‪،‬‬


‫میتونی بری خودت رو به فاک بدی هوسوک!" تهیونگ ُغرید و یک قدم‬
‫به جلو برداشت‪” ،‬و اگه داری در مورد جوری که رفتار میکنه حرف‬
‫میزنی‪ ،‬خودم با خوشحالی به فاکت میدم!"‬

‫چشمهای هوپی گشاد و بعد از خشم پُ ر شدن‪" ،‬بهتره حواست به لحنت‬


‫باشه‪ .‬میفهمم که این موضوع حساسیه‪ ،‬ولی من لیدرت و بزرگترتم‪،‬‬
‫بچه ی لعنتی! حواست به جوری که باهام حرف میزنی باشه!"‬

‫‪737‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تو حواست به جوری که درباره ی اون حرف میزنی باشه!" تهیونگ از‬
‫بین دندون هاش هیس کشید و چهرش ُسرخ شد‪" ،‬من این رو تحمل‬
‫نمیکنم! ازم میخوای که — چی؟! اون رو مخفی کنم چون یک عوضی‬
‫ممکنه ازش خوشش نیاد؟! اونها هیچ اهمیتی برای من ندارن!"‬

‫"برای من دارن!" هوپی ُغرید و اون هم قدمی به جلو برداشت‪" ،‬ازت‬


‫درخواست نمیکنم تهیونگ‪ .‬دارم بهت میگم که وقتی اونها میان بهتره‬
‫جونگوک توی دید نباشه!"‬

‫"اگه یکبار دیگه همچین حرفی بزنی‪ ،‬بخدا قسم میکشمت هوپی!"‬
‫تهیونگ با خشم گفت و حس کرد که کم کم داشت به حدش میرسید‪.‬‬

‫هوپی چشم ُغره ای بهش رفت‪" ،‬من باهات نمیجنگم تهیونگ‪ ،‬تو هنوز‬
‫زخمی ای و عالوه بر اون االن نمیتونی درست فکر کنی!"‬

‫تهیونگ ناسزایی که تا روی لبهاش اومده بود رو قورت داد‪.‬‬

‫یک لحظه مکث کرد‪ ،‬صدای ضربان قلبش رو توی گوشهاش میشنید‪.‬‬

‫‪738‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫’حق با اونه‪ ،‬تو که واقعا نمیخوای باهاش بجنگی!‘ پسر با خودش فکر‬
‫کرد و سعی کرد منطقی باشه‪’ ،‬فقط عصبانی ای‪ .‬حاال برو بیرون‪‘.‬‬

‫"هرچی‪ "،‬پسر باالخره با صدای ُخشکی گفت‪" ،‬دارم میرم جیمین رو‬
‫پیدا کنم‪".‬‬

‫هوپی وقتی تهیونگ از کنارش رد شد و از عمد شونش رو به شونش‬


‫کوبید متوقفش نکرد‪.‬‬

‫"هر کاری میخوای بکن‪ "،‬مرد با صدای سردی گفت‪" ،‬ولی یادت باشه‬
‫چی گفتم‪ .‬جونگوک بهتره فردا اتاقش رو ترک‪"-‬‬

‫بدون هیچ فکری‪ ،‬تهیونگ روی پاشنه ی پاش چرخید و ُمشتش رو‬
‫مستقیم توی َفک هوپی کوبید‪.‬‬

‫مرد شوکه عقب رفت‪ .‬از شدت ضربه رنگ از صورتش پرید و بی نفس‬
‫َفکش رو بین دستش گرفت‪.‬‬

‫‪739‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بهتره!" تهیونگ با َمفصل هایی که حاال درد میکردن ُغرید‪" ،‬نباید این‬
‫حرف رو میزدی هیونگ‪ .‬من اصال از تهدید شدن خوشم نمیاد —‬
‫مخصوصا تهدید هایی که هدفشون جونگوک باشن!"‬

‫مرد بزرگتر هنوز صورتش رو بین دستش نگه داشته بود‪َ ،‬فکش از درد‬
‫و خشم ُقفل شده بود‪ .‬چیز دیگه ای نگفت‪ ،‬اما با چشمهایی که از‬
‫تاریکی سیاه شده بودن به تهیونگ خیره شد‪.‬‬

‫اون لحظه بود تهیونگ اتاق رو ترک کرد و یکجورهایی حتی از قبل هم‬
‫عصبانی تر بود!‬

‫***‬

‫‪740‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ اصال خودش رو آدم کینه ای به حساب نمیاورد‪.‬‬

‫اون از کسی کینه به دل نمیگرفت یا سر بحث های قدیمی رو با‬


‫دوستهاش باز نمیکرد‪ .‬عالوه بر اون‪ ،‬قطعا یک کاری رو فقط بخاطر‬
‫اینکه ازش خواسته شده بود انجامش نده انجام نمیداد‪ ،‬هر چی نباشه‬
‫اون بچه نبود؛‬

‫اما این یکی فرق داشت!‬

‫"خیلی خوشگل شدی بیبی!" تهیونگ با شیفتگی گفت و چین های‬


‫دامن جونگوک رو صاف کرد‪.‬‬

‫جونگوک خوشحال خندید‪" ،‬هیونگی گوکی رو شکل پرنسس ها‬


‫کرده!"‬

‫"معلومه بیبی‪ ،‬چون تو پرنسس کوچولوی منی‪ ،‬مگه نه؟" تهیونگ با‬
‫شیطنت گفت و زانوی پسر رو بوسید‪.‬‬

‫‪741‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اون جلوی جونگوک زانو زده بود و داشت جوراب شلواری ای که پسر‬
‫کوچیکتر پوشیده بود رو باال میکشید و بعد روی پاهاش ایستاد‪.‬‬

‫"آمادی ای تا لباست رو به هیونگ هات نشون بدی فرشته؟" تهیونگ با‬


‫لبخندی گفت و دستهاش رو دراز کرد‪.‬‬

‫لبهای جونگوک با لبخند بزرگی از هم باز شدن و دست پسر رو گرفت‪،‬‬


‫"اوهوم! بریم!"‬

‫تهیونگ میتونست صدای هوپی رو بشنوه که داشت برنامه ریزی های‬


‫آخر کار رو با بقیه میکرد‪ .‬تقریبا بعد از ظهر بود و سوهو و جی دی تا‬
‫چند لحظه ی دیگه میرسیدن‪.‬‬

‫"یادتون باشه به جفتشون تعظیم کنید‪ "،‬لیدر با قاطعیت بهشون‬


‫یادآوری کرد‪" ،‬هر دوشون از ما بزرگترن و عالوه بر اون خیلی بهشون‬
‫احترام گذاشته میشه؛ این به این معنیه که باید به هر کسی که‬
‫باهاشون هست هم احترام بذاریم‪ .‬من با جی دی حرف زدم‪ ،‬اون داره‬
‫گارد شخصی خودش رو میاره‪ ،‬ولی نمیدونم سوهو کی رو با خودش‬
‫میاره‪".‬‬

‫‪742‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین ُغره ای داد و دستهاش رو پشت ُمبل انداخت‪" ،‬فکر نمیکنی‬


‫زیادی نگرانی هیونگ؟ بچه که نیستیم‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬مشکلی پیش نمیاد‪ "،‬سوکجین با لبخندی به هوپی اطمینان داد‪،‬‬


‫"هممون میدونیم باید چیکار کنیم هوپی‪ ،‬ناامیدت نمیکنیم‪".‬‬

‫"دقیقا‪ "،‬نامجون اضافه کرد‪" ،‬حاال اگه حرفمون درباره ی این موضوع‬
‫تموم شده‪ ،‬میشه درباره ی مسائل جالبتر حرف بزنیم‪ -‬مثال اینکه چه‬
‫اتفاقی واسه صورتت افتاده!"‬

‫هوپی با عصبانیت ُغره ای داد‪" ،‬بهت که گفتم‪ ،‬به تو مربوط نیست!‬


‫کسی میدونه تهیونگ کجاست؟"‬

‫سوکجین دهنش رو باز کرد تا جواب بده که تهیونگ همون لحظه رو‬
‫انتخاب کرد تا وارد اتاق بشه‪.‬‬

‫"سالم بچه ها!" پسر با نیشخند بزرگی گفت‪" ،‬چیکار میکردید؟"‬

‫جیمین نگاه مشکوکی بهش انداخت‪" ،‬چرا انقدر خوشحالی‪ -‬خدای‬


‫من‪ ،‬جونگوکی! آیگو‪ ،‬چقدر کیوت شدی!"‬
‫‪743‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک که پشت سر تهیونگ مخفی شده بود باالخره توی اتاق اومد‪.‬‬
‫پسر خندید و با چشمهای براق وسط اتاق ایستاد‪.‬‬

‫تهیونگ با پوزخند مغروری به چهره ی هوپی که با دیدن جونگوک‬


‫تاریک شده بود خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک یک دامن صورتی پاستیلی پوشیده بود که تا روی زانوهاش‬


‫بود و با یک جوراب شلواری سفید و کفش های عروسکی ست شده‬
‫بود‪ .‬اون یک بلوز بافت پُ ف پُ فی انتخاب کرده بود تا همراه دامن‬
‫بپوشه و تهیونگ با یک کلیپس پاپیون روی موهاش تیپش رو تکمیل‬
‫کرده بود‪.‬‬

‫"ته ته َتن گوکی لباس کرد!" جونگوک اعالم کرد و با لبخند به ُمبل که‬
‫تموم مرد ها روش نشسته بودن و با شیفتگی بهش خیره شده بودن‬
‫نگاه کرد‪ .‬همشون شروع به داد زدن تعریف هاشون ازش کردن و‬
‫لبخند خرگوشی روی صورت جونگوک بزرگتر شد‪.‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو روی سینش گره زد و به چهارچوب در تکیه داد‪،‬‬


‫"واو هوپی هیونگ‪ "،‬پسر با لحن آرومی گفت‪" ،‬بنظر میاد همه از لباس‬
‫های جونگوک خوششون اومده‪ ،‬نه؟"‬
‫‪744‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی چشمهاش رو بست و بدون اینکه جوابی بده نفس عمیقی‬


‫کشید‪.‬‬

‫در همون حال جیمین جونگوک رو روی پاهاش نشونده بود و محکم‬
‫اون رو به سینش چسبونده بود‪ ،‬در حالی که سوکجین داشت گونش‬
‫رو نیشگون میگرفت‪ .‬تهیونگ با آرامش به اون صحنه خیره شده بود‪.‬‬
‫حس میکرد برنده شده‪.‬‬

‫هوپی یکدفعه شروع به حرف زدن کرد‪.‬‬

‫"واقعا فکر نمیکردم انقدر خودخواه باشی بچه‪".‬‬

‫سر تهیونگ به سمت مرد چرخید و ابروهاش درهم رفتن‪" ،‬چی؟"‬

‫هوپی سرش رو تکون داد‪ .‬مرد به جونگوک که از تعریف های هیونگ‬


‫هاش ُسرخ شده بود خیره شده بود و چشمهاش ناراحت بنظر‬
‫میرسیدن‪.‬‬

‫‪745‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تو مطمئنا این کار رو کردی تا من رو عصبانی کنی‪ "،‬هوپی با صدای‬


‫َبمی گفت‪" ،‬که اشکالی نداره؛ ولی یک لحظه هم به احساسات اون فکر‬
‫نکردی‪ ،‬کردی؟"‬

‫تهیونگ کالفه سرش رو تکون داد‪" ،‬داری درباره ی چی حرف میزنی؟!"‬

‫"بنظرت وقتی کسی مسخرش میکنه چه احساسی بهش دست میده؟"‬


‫هوپی پرسید و به سمتش برگشت‪" ،‬اصال دربارش فکر کردی؟ بذار‬
‫فکر کنیم یکی از افراد سوهو یا جی دی یه گی لعنتی صداش کنن‪،‬‬
‫میخوای به اونها هم مشت بزنی؟"‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید‪" ،‬آره!"‬

‫رئیس گنگ سرش رو تکون داد‪" ،‬واقعا بچه ای‪ .‬مهم نیست چند نفر رو‬
‫بزنی! قلب جونگوک به هر حال میشکنه‪ ،‬میفهمی؟"‬

‫اینبار این تهیونگ بود که نمیتونست جوابی بده‪.‬‬

‫هوپی ُغره ی دیگه ای داد‪،‬‬

‫‪746‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"امیدوارم حداقل این رو درک کنی؛ شاید نباید یکدفعه واسه دفاع از‬
‫جونگوک عصبی بشی و بدونی که بقیه هم میخوان ازش محافظت‬
‫کنن‪ .‬من بخاطر خود جونگوک بود که نمیخواستم کسی ببینتش‬
‫تهیونگ؛ نه بخاطر اینکه ازش خجالت میکشم! بخاطر اون بود‪ ،‬نه‬
‫خودم‪".‬‬

‫مرد یکدفعه به سمتش برگشت و آهی کشید‪" ،‬یونگی توی دفترمه‪ ،‬من‬
‫هم میرم اونجا‪ .‬هر کاری میخوای بکن؛ میدونی نظر من چیه‪".‬‬

‫وقتی مرد رفت تهیونگ با شرم به زمین خیره شد‪.‬‬

‫انقدر غرق دفاع از جونگوک و خشم خودش شده بود که یادش رفته‬
‫بود به اینکه چی برای پسر کوچیکتر بهتره فکر کنه‪ .‬حق با هوپی بود‪.‬‬
‫نشوندن جونگوک توی هال هیچ آسیبی بهش نمیزد؛ اما نمایش دادنش‬
‫جلوی یک سری غریبه ریسک خیلی بزرگی بود!‬

‫تهیونگ یکدفعه با حس خیلی بدی لبش رو گزید‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬پسر بزرگتر صدا زد‪" ،‬لباس هات رو به بقیه نشون دادی‬
‫عزیز دلم‪ ،‬کارت تمومه؟"‬
‫‪747‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک از روی پای جیمین پایین پرید و به سمت تهیونگ رفت‪.‬‬

‫"آره!" پسر با خوشحالی گفت‪" ،‬میشه گوکی به هیونگی هم نشونشون‬


‫بده؟ اون اینجا نیست؟"‬

‫تهیونگ لبخند کمرنگی زد و ضربه ای به چونه ی جونگوک که لبهاش‬


‫آویزون شده بودن زد‪" ،‬البته بیبی‪ ،‬بعدش چطوره بریم یک فیلم‬
‫ببینیم‪ ،‬هوم؟ میتونیم توی اتاقت تماشاش کنیم‪".‬‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید‪" ،‬سیندرال؟!"‬

‫تهیونگ موهاش رو نوازش کرد‪" ،‬هر چی که تو بخوای‪".‬‬

‫***‬

‫‪748‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نیم ساعت بعد بود که تهیونگ با دستهایی که توی جیبش فرو رفته‬
‫بودن ضربه ای به در دفتر هوپی زد‪ .‬در باز بود‪ ،‬اما تهیونگ داخل‬
‫نرفت و فقط توی چهارچوب در ایستاد‪.‬‬

‫هوپی و یونگی که آروم با هم در حال صحبت بودن با شنیدن صدای‬


‫در ساکت شدن‪ ،‬و هوپی با اخمی به سمت تهیونگ برگشت‪.‬‬

‫"کاری هست که بتونم میتونم کمکت کنم؟" مرد با لحن ُخشکی گفت‪.‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫پسر آروم روی پاهاش خم شد و از درد ماهیچه هاش که تازه داشتن‬


‫خوب میشدن هیس کشید‪ .‬یونگی و هوپی شوکه به اون که حاال با‬
‫پیشونیش روی قالیچه ی جلوی میز افتاده بود و داشت به هوپی‬
‫تعظیم میکرد خیره شدن‪.‬‬

‫"متاسفم که زدمت هیونگ‪ "،‬پسر با عذاب وجدان گفت‪" ،‬و از اینکه‬


‫بهت توهین کردم؛ حق با تو بود‪".‬‬

‫‪749‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی و یونگی ساکت بودن‪ .‬تهیونگ تکون نخورد و چند ثانیه روی‬
‫همون حالت تعظیم باقی موند‪.‬‬

‫"محض رضای مسیح بچه‪ "،‬لیدر با نفس عمیقی گفت‪" ،‬بلند شو‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو باال آورد‪ ،‬اما زانو زده روی زمین نشست‪.‬‬

‫هوپی با چشمهای گرمی‪ ،‬جوری که یک برادر بزرگتر به داداش‬


‫کوچیکترش نگاه میکرد بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫"اشکالی نداره‪ .‬فقط داشتی از جونگوک محافظت میکردی‪ ،‬میفهمم‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و چند لحظه صبر کرد تا صداش‬


‫نلرزه‪" ،‬ممنونم‪".‬‬

‫"تو بچه ی خوبی هستی تهیونگ‪ "،‬هوپی با صدای ُخشکی گفت‪" ،‬ولی‬
‫باید شروع کنی به جای قلبت بیشتر با ذهنت فکر کنی‪ .‬قلبت همیشه‬
‫بهترین تصمیم ها رو نمیگیره‪".‬‬

‫‪750‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪ .‬مطمئن نبود که صداش حین جواب دادن‬
‫نشکنه‪ .‬لحظه ای سکوت برقرار شد‪ ،‬تا اینکه یونگی به صندلیش تکیه‬
‫داد و با نیشخندی اون رو شکوند‪،‬‬

‫"این خیلی گی عه!"‬

‫"یونگی‪ ،‬تو خودت رسما گی ای‪ ".‬هوپی بی حس گفت‪.‬‬

‫مرد مو نعنایی شونه ای باال انداخت‪" ،‬خب که چی؟" از گوشه ی چشم‬


‫نگاهی به تهیونگ انداخت‪" ،‬بلند شو دیگه بچه‪ ،‬گفت که میتونی بلند‬
‫شی‪".‬‬

‫تهیونگ هیسی کشید‪" ،‬من‪ ،‬اوم — یکجورهایی نمیتونم‪ .‬پاهام —‬


‫بخیه ها —"‬

‫قبل از اینکه بتونه چیزی بگه هر دو مرد در عرض چند ثانیه کنارش‬
‫بودن و کمکش کردن بلند بشه‪.‬‬

‫"احمق‪ "،‬یونگی ُغرید و اون روی صندلی خودش نشوند‪" ،‬اونوقت‬


‫میخوای اینجوری باهامون توی حمله شرکت کنی‪".‬‬
‫‪751‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد و زانوهای دردناکش رو ماساژ داد‪" ،‬هی‪ ،‬حداقل به‬
‫اندازه ی ُمشت زدن به هوپی حالم خوب بود!"‬

‫هوپی چشم ُغره ای بهش رفت‪" ،‬شاید بهتره دیگه درباره ی اون حرف‬
‫نزنیم!"‬

‫تهیونگ نیشخند معصومی زد‪" ،‬فهمیدم‪ ،‬ببخشید‪".‬‬

‫یونگی سرش رو تکون داد و به میز پشت سرش تکیه داد‪" ،‬جونگوک‬
‫کجاست؟"‬

‫"توی اتاقمون‪ "،‬تهیونگ جواب داد و نگاهی به هوپی انداخت‪" ،‬واسش‬


‫یک فیلم دیزنی گذاشتم‪ ،‬ولی سریع خوابش برد‪ "،‬پسر مکثی کرد‪،‬‬
‫"ممکنه قبلش یک لیوان شیر موز گرم بهش داده باشم —"‬

‫یونگی با نفس خفه ای قدمی به جلو برداشت‪" ،‬یا! برادرم رو بیهوش‬


‫کردی؟!"‬

‫هوپی خندید و تهیونگ لبخندش رو خورد‪" ،‬فقط شیره هیونگ‪ .‬عالوه‬


‫بر اون‪ ،‬خودش هم خسته بود‪ ،‬صبح خیلی زود بیدار شد‪".‬‬
‫‪752‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی دهنش رو باز کرد تا مخالفت کنه‪ ،‬اما با صدای خوردن زنگ در‬
‫اون رو بست‪.‬‬

‫"هوپی!" صدای سوکجین از بیرون به گوش رسید‪" ،‬اومدن!"‬

‫چهره ی هوپی درهم رفت و تهیونگ و یونگی هر دو بهش خیره شدن‪.‬‬

‫"خیلی خب بچه ها‪ ،‬بریم‪".‬‬

‫***‬

‫‪753‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫احتماال فکر بدی بودی‪ ،‬اما از اون چیزهایی بود که با نگاه کردن به‬
‫سوهو و جی دی که هوپی داشت به سمت اتاق مهمون ها‬
‫راهنماییشون میکرد نمیشد بهش فکر نکرد‪.‬‬

‫جی دی و سوهو شدیدا خوش قیافه بودن‪.‬‬

‫تهیونگ با فکر کردن بهش عذاب وجدان گرفت‪ ،‬انگار که حتی با نگاه‬
‫کردن بهشون هم داشت به جونگوک خیانت میکرد‪ .‬با حس بدی کنار‬
‫در ایستاد و منتظر موند تا هوپی برای معرفی کردنش صداش بزنه‪.‬‬
‫کف دستهاش عرق کرده بودن‪.‬‬

‫جیمین کنارش ایستاده بود و به نامجون و سوکجین که داشتن‬


‫خودشون رو معرفی میکردن خیره شده بود‪.‬‬

‫پسر ضربه ای به شونه ی تهیونگ زد‪.‬‬

‫"رفیق چقدر جذابن!" جیمین زیر لب زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با چشمهای گشاد شده نگاهی به دوستش انداخت‪" ،‬ا‪-‬این—‬


‫جیمین! من و تو جفتمون متعهدیم!" پسر شوکه زمزمه کرد‪.‬‬
‫‪754‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین نیشخندی زد و چشمهاش روی جی دی که سرش رو عقب‬


‫انداخت و به چیزی که یونگی گفت خندید ثابت موندن‪.‬‬

‫"خب؟ میتونم بدون اینکه غذا رو بخورم بهش نگاه کنم!" جیمین‬
‫گفت و با شیطنت ابرویی روی به تهیونگ باال انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ خندش رو پشت دستش خفه کرد‪.‬‬

‫"جیمین‪ ،‬بیا اینجا‪ .‬بذار معرفیت کنم‪".‬‬

‫دوسش بار دیگه با شونش ضربه ای بهش زد و بعد با سری که از‬


‫همونجا خم شده بود به سمت بقیه رفت‪.‬‬

‫تهیونگ حاال که تنها شده بود و به جیمین که داشت خودش رو معرفی‬


‫میکرد خیره شده بوده‪ ،‬میتونست تندتر شدن ضربان قلبش رو حس‬
‫کنه‪.‬‬

‫هر چی بیشتر اونجا می ایستاد‪ ،‬مضطرب تر میشد‪ .‬با گیجی ابروهاش‬


‫رو بهم ف ُشرد و سعی کرد حس عجیبی که حاال بدنش رو فرا گرفته‬
‫بود رو درک کنه‪.‬‬
‫‪755‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫انگار که یک چیزی داشت روی پوستش میخزید — درست انگار که‬


‫کسی زیر نظر گرفته بودش!‬

‫نگاهش به سمت مردی که پشت ُمبل جی دی ایستاده بود برگشت‪.‬‬

‫به تهیونگ خیره شده بود‪.‬‬

‫تهیونگ به سرعت نگاهش رو ازش گرفت و لرزی از بدنش عبور کرد‪.‬‬


‫اون مرد حس ترسناکی بهش میداد‪.‬‬

‫"تهیونگ؟"‬

‫پسر توجهش رو به سمت هوپی برگردوند‪ ،‬مرد بهش خیره شده بود‪،‬‬
‫"بیا اینجا بچه‪".‬‬

‫تهیونگ به سرعت جلو رفت‪ ،‬میتونست حس کنه که چشمهای مرد‬


‫همراهش حرکت کردن و با هر قدم مضطرب تر میشد‪.‬‬

‫هوپی دستی روی شونش گذاشت و تهیونگ رو به روی دو مرد روی‬


‫ُمبل و غریبه ای که پشتشون ایستاده بود متوقف شد‪.‬‬

‫‪756‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"و این کیم تهیونگه‪ "،‬هوپی گفت‪" ،‬جدیدترین عضو گروهم‪".‬‬

‫تهیونگ به جلو خم شد و تعظیمی کرد‪" ،‬دیدنتون باعث افتخاره ارشد‬


‫ها‪".‬‬

‫"گفتی تهیونگ؟"‬

‫پسر سرش رو باال آورد و دید که سوهو با احترام بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫"تو دو بار از دست جئون فرار کردی‪ ،‬مگه نه؟ تحت تاثیر قرار گرفتم‪.‬‬
‫مخصوصا واسه یه تازه کار‪ ،‬کارت خیلی خوب بوده‪".‬‬

‫تهیونگ به سختی تونست تعجبش رو پنهون کنه‪" ،‬ا‪-‬اوم — آره‪،‬‬


‫همینطوره‪ ،‬ولی هر بار کلی کمک داشتم‪".‬‬

‫"نگاه کن‪ ،‬متواضع هم هست‪ "،‬جی دی گفت و با نیشخندی پشتی ُمبل‬


‫تکیه داد‪ .‬این حرکت باعث شد کُتش کمی کنار بره و سینه ی پوشیده‬
‫از َتتوش نمایون بشه‪.‬‬

‫‪757‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ سریع چشمهاش رو چرخوند و گونه هاش از اون تعریف گُل‬


‫انداختن‪" ،‬ممنونم آقا‪ ،‬ولی من واقعا به زحمت کاری کردم‪ .‬فرار بار‬
‫اول رو یونگی هیونگ رهبری کرد و بار دوم از شخصی داخل خود‬
‫بنگتن کمک گرفتم‪ .‬بدون هیچکدوم از اونها نمیتونستم انجامش بدم‪".‬‬

‫"ازش خوشم میاد‪ "،‬سوهو گفت و لبخندی به تهیونگ زد که باعث شد‬


‫چهرش مهربون و دو برابر قبل خوش قیافه بشه‪.‬‬

‫"منم‪ "،‬جی دی اضافه کرد و نیشخندی زد‪ .‬موهاش رو از روی‬


‫صورتش عقب زد و با تفکر هومی گفت‪" ،‬در واقع گروه خیلی خوبی‬
‫اینجا داری هوسوک‪".‬‬

‫هوپی هم نیشخندی زد و چشمهاش برق زدن‪" ،‬معلومه که دارم!"‬

‫سوهو و جی دی خندیدن‪.‬‬

‫"صبر کن تا افراد من رو ببینی‪ "،‬سوهو خندید‪" ،‬کای کامال دیوونت‬


‫میکنه‪ .‬عاشقش میشی!"‬

‫‪758‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"همینطور افراد من‪ "،‬جی دی با نیشخندی گفت‪" ،‬دسونگ عاشق اینه‬


‫که من رو عصبانی کنه! یکی دوباره بگه چرا این عوضی هارو تحمل‬
‫میکنیم؟"‬

‫هوپی خندید و با شیطنت تهیونگ رو با پاش لگد کرد‪" ،‬من هم هر روز‬


‫از خودم همین سوال رو میپرسم!"‬

‫هر سه مرد خندیدن و تهیونگ به سختی لبخندی زد‪ .‬سعی کرد بهشون‬
‫ملحق بشه‪ ،‬میخواست وارد اون جو دوستانه بشه —‬

‫ولی نمیتونست اون حس ترسناکی که روی بدنش میخزید رو نادیده‬


‫بگیره!‬

‫نگاهی به مردی که پشت جی دی ایستاده بود انداخت و همونطور که‬


‫حدس میزد‪ ،‬هنوز بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫چشمهاش مثل یک حیوون وحشی تاریک و گرسنه بودن و درست قبل‬


‫از اینکه تهیونگ نگاهش رو ازش بگیره‪ ،‬میتونست قسم بخوره که مرد‬
‫لبهاش رو لیس زد‪.‬‬

‫‪759‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫’خیلی خب‪ ،‬وات د فاک!‘ پسر عاجزانه با خودش فکر کرد‪ .‬دوباره‬
‫میتونست حس کنه که کَف دستهاش داشتن خیس میشدن‪ .‬لُپش رو‬
‫گزید و به زمین خیره شد تا از نگاه اون غریبه در امان بمونه‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬قبل از اینکه فراموش کنم‪"،‬‬

‫تهیونگ دید که جی دی روی صندلیش چرخید و شونه های پسر‬


‫منقبض شدن‪.‬‬

‫"این گارد شخصی من مینهوئه‪".‬‬

‫با وجود اینکه غریبه داشت به هوپی معرفی میشد‪ ،‬چشمهاش‬


‫هیچوقت تهیونگ رو ترک نکردن‪.‬‬

‫"آشنایی باهاتون باعث افتخاره‪ "،‬صدای مرد ُخشک و تو گلویی بود‪.‬‬


‫انگار که معنایی پشتش بود که تهیونگ نمیخواست چیزی ازش بدونه!‬

‫بنظر نمیومد هوپی متوجه این موضوع شده باشه‪.‬‬

‫‪760‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من هم همینطور مینهو‪ .‬میخوای بشینی؟ نمیخوام ناراحت باشی‪".‬‬

‫تهیونگ با وحشت دید که چشمهای مرد روی لبهاش ُسر خوردن‪.‬‬

‫"کامال راحتم آقا‪ ،‬ممنونم‪".‬‬

‫’خدای من — ‘‬

‫تهیونگ پاهاش رو مجبور کرد که روی زمین بمونن‪ .‬یکدفعه افکار‬


‫منزجر کننده ای وارد ذهنش شده بودن‪ .‬افکار و خاطراتی که خیلی‬
‫وقت بود پاکشون کرده بود‪.‬‬

‫دست های جئون روی بدنش —‬

‫پاره کردن لباس هاش —‬

‫لمس کردنش —‬

‫‪761‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ میتونست حس کنه که رنگ از صورتش پرید‪ .‬دستهاش مشت‬


‫شدن و انقدر محکم ناخون هاش رو کف دستش فشار داد که پوستش‬
‫رو پاره کرد‪.‬‬

‫از شوخی های سه لیدر گنگ با همدیگه استفاده کرد تا آروم از اونجا‬
‫دور بشه و به سمت جایی که جیمین ایستاده بود رفت‪ .‬تموم تالشش‬
‫رو کرد تا چهرش رو عادی نگه داره و به جای کامل رفتن اون راه و‬
‫خارج شدن از خونه کنار دوستش بایسته‪.‬‬

‫"جیمین‪ "،‬تهیونگ با صدای آروم و خفه ای گفت‪ .‬به دوستش نگاه‬


‫نکرد‪ ،‬به هیچ جایی نگاه نکرد و سرش رو پایین نگه داشت‪.‬‬

‫از گوشه ی چشم میتونست ببینه که مرد مو نارنجی با نگرانی بهش‬


‫خیره شده بود‪.‬‬

‫"ته‪ ،‬چی شده؟"جیمین آروم گفت‪" ،‬جوری بنظر میای انگار ممکنه‬
‫حالت بد بشه!"‬

‫‪762‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو بست و سعی کرد نفس هاش رو آروم کنه‪" ،‬م‪-‬‬
‫میشه لطفا بریم توی دستشویی؟ یا آشپزخونه؟ لطفا‪ ،‬باید باهات‬
‫حرف بزنم‪".‬‬

‫چهره ی جیمین نگران تر شد‪" ،‬حتما‪ ،‬فقط یک لحظه صبر کن‪".‬‬

‫تهیونگ سر جاش ایستاد‪ ،‬به پایین خیره شد و به زمزمه ی جیمین که‬


‫به یونگی میگفت زود برمیگردن گوش داد‪ .‬دوستش ضربه ای به‬
‫آرنجش زد تا بهش بگه میتونن برن و تهیونگ خوشحال بود که سعی‬
‫نکرد بیشتر از اون لمسش کنه‪ .‬با حالی که داشت حس میکرد به هر‬
‫کسی که سعی میکرد هر جوری بهش دست بزنه آسیب میزد‪.‬‬

‫به آشپزخونه رسیدن و تهیونگ همون لحظه روی یکی از صندلی ها‬
‫افتاد و نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫بعد از خارج شدن از زیر نگاه مینهو حس بهتری داشت‪ ،‬انگار که باری‬
‫از روی شونه هاش برداشته شده بود‪ .‬باالخره تونست سرش رو باال‬
‫بیاره و نفس بکشه‪.‬‬

‫‪763‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته‪ ،‬چی شده؟" جیمین پرسید و با چشمهایی که از نگرانی برق میزدن‬


‫جلوش زانو زد‪" ،‬داری نگرانم میکنی! چی شده؟! کسی بهت آسیب‬
‫زده؟!"‬

‫"ن‪-‬نه‪ ،‬اینجوری نیست‪ "...‬تهیونگ نفس عمیقی کشید و سعی کرد‬


‫لرزش صداش رو کنترل کنه‪" ،‬این — جوری نیست‪".‬‬

‫ابروهای جیمین درهم رفتن‪" ،‬پس چی شده؟ میتونی به من بگی ته؛‬


‫هر چیزی که هست‪".‬‬

‫تهیونگ نفس دیگه ای کشید‪.‬‬

‫"من فقط —"‬

‫دندون هاش رو روی هم سایید و دستهاش روی زانوهاش مشت شدن‪.‬‬

‫چرا نمیتونست چیزی بگه؟!‬

‫‪764‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫’این واقعا احمقانست!‘تهیونگ با عصبانیت فکر کرد و سعی کرد‬


‫خودش رو توجیه کنه‪’ ،‬داری احمق بازی در میاری! اون فقط بهت نگاه‬
‫کرد! کاری که جئون باهات کرد هیچ ربطی به اون نداره! داری بیش از‬
‫حد واکنش نشون میدی!‘‬

‫عالوه بر اون‪ ،‬باید چی میگفت؟ جئون در واقع هیچ کاری باهاش‬


‫نکرده بود‪.‬‬

‫داشت احمق بازی در میاورد‪.‬‬

‫"چیزی نیست —" تهیونگ دستهای ُمشت شدش رو مجبور کرد تا باز‬
‫بشن‪ ،‬شونه هاش رو با آرامش پایین انداخت و لبخند ساختگی ای به‬
‫جیمین زد‪" ،‬خوبم‪".‬‬

‫دوستش چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬داری دروغ میگی!‬
‫میدونم یک مشکلی هست! چی شده؟! چرا چیزی بهم نمیگی؟!"‬

‫ذهن تهیونگ به سمت جئون برگشت‪ .‬نیشخندش‪ ،‬چشمهای سرشار از‬


‫عطشش و نگاه گرسنش‪.‬‬

‫‪765‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مینهو درست همونطور بهش نگاه کرده بود‪.‬‬

‫"چیزی نیست‪ "،‬پسر تکرار کرد‪ ،‬افکارش رو کنار زد و روی پاهاش‬


‫ایستاد‪" ،‬بیا بریم بیرون‪".‬‬

‫جیمین با اخمی سرش رو تکون داد‪" ،‬ته‪"-‬‬

‫پسر دستش رو دراز کرد تا لمسش کنه — اما تهیونگ جوری ازش دور‬
‫شد که انگار آتیش بود! نگاه ناراحت دوستش رو نادیده گرفت و با‬
‫دندون های ُقفل شده به اتاق برگشت‪.‬‬

‫مینهو نمیتونست بهش دست بزنه‪ .‬اونها هیچوقت با هم تنها نمیشدن‪.‬‬


‫اون باید تمام مدت با جی دی میموند‪ .‬این کارش بود‪.‬‬

‫مشکلی برای تهیونگ پیش نمیومد‪.‬‬

‫پسر با افتادن دوباره ی اون نگاه بهش چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫’مشکلی برام پیش نمیاد‪‘.‬‬

‫‪766‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪27.‬‬

‫جونگوک با حس گرما از خواب بیدار شد‪ .‬سینش با خواب آلودگی پُ ر‬


‫شده بود و گونش رو به کف دستش تکیه داده بود‪ .‬ناخودآگاه دستش‬
‫رو به دنبال تهیونگ دراز کرد تا اون رو دور کمر پسر بزرگتر حلقه کنه‬
‫و سرش رو توی شکمش فرو کنه‪.‬‬

‫وقتی دستش با هوای خالی برخورد کرد اخمی روی صورتش اومد‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته؟"‬

‫فیلمی روی تلویزون با صدای کم در حال پخش بود‪ .‬پسر چند لحظه با‬
‫حواس پرتی بهش خیره شد‪ .‬روی صفحه ی نمایش تلویزیون سیندرال‬
‫داشت برای جشن لباس میپوشید‪ .‬پسر ناخودآگاه با دیدن اون لباس‬
‫چین چینی و خوشگل آروم خندید‪.‬‬

‫‪767‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یکدفعه یادش اومد که اون هم لباسی به تن داشت که واسه یک جشن‬


‫مناسب بود‪.‬‬

‫نگاهی به لباس قشنگی که تهیونگ تنش کرده بود انداخت‪ .‬یکم بخاطر‬
‫خوابیدنش چروک شده بود‪ ،‬اما هنوز هم به همون زیبایی که به یاد‬
‫داشت بود‪.‬‬

‫جونگوک با خوشحالی هومی گفت و پارچه ی نرم روی رون هاش رو‬
‫لمس کرد‪ .‬ته ته ی اون سلیقه ی خیلی خوبی داشت‪.‬‬

‫اون افکار باعث شدن از اینکه تنها بود کالفه بشه‪ .‬از تنها بیدار شدن‬
‫خوشش نمیومد‪.‬‬

‫پاهاش رو از اونطرف تخت پایین انداخت و دنبال کفشهاش گشت‪.‬‬


‫بعد از چند لحظه‪ ،‬وقتی که نتونست یکی از اونهارو پیدا کنه‪ ،‬بیخیال‬
‫شد و با خودش فکر کرد که جوراب شلواری هاش برای محافظت از‬
‫پاهاش کافی بودن‪.‬‬

‫به سمت در اتاق قدم برداشت و آروم اون رو باز کرد‪.‬‬

‫‪768‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته ته؟" پسر با صدای آروم توی راهرو صدا زد‪.‬‬

‫راهرو خالی بود‪ .‬جونگوک آهی کشید‪ .‬هر لحظه بیشتر و بیشتر کالفه‬
‫میشد‪.‬‬

‫قدمی به بیرون برداشت و اجازه داد در پشت سرش بسته بشه‪.‬‬

‫"ته ته!"جونگوک با ناله گفت و حروف اسم پسر بزرگتر رو توی دهنش‬
‫کشید‪ .‬لبهاش آویزون شدن و با ناراحتی از اینکه کسی جوابش رو‬
‫نمیداد مسیر راهرو رو طی کرد‪.‬‬

‫"هیونگی؟" پسر عاجزانه تالش کرد‪" ،‬جیمینی هیونگی! جونی‬


‫هیونگی!"‬

‫صدای ضربه ی آرومی به گوش رسید و جونگوک ترسیده سر جاش‬


‫ایستاد‪ .‬میتونست از بیرون در بسته شده ی راهرو صداهایی رو‬
‫بشنوه‪ ،‬اما هیچکس بیرون نمیومد‪.‬‬

‫لب پایینش شروع به لرزیدن کرد‪ .‬بقیه کجا بودن؟ چرا هیچکس‬
‫جوابش رو نمیداد؟‬
‫‪769‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ت‪-‬ته ته؟" جونگوک زمزمه کرد و چشمهاش آروم خیس شدن‪.‬‬


‫ناراحت و ترسون خودش رو به دیوار پشت سرش چسبوند‪ ،‬قلبش‬
‫وحشیانه به قفسه ی سینش میکوبید‪.‬‬

‫درست لحظه ای که میخواست زیر گریه بزنه‪ ،‬در آروم باز شد‪.‬‬

‫"گوکی؟"‬

‫سر جیمین وارد راهرو شد و پسر با لبهای از هم باز مونده‪ ،‬با تعجب به‬
‫جونگوک گریون خیره شد‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬چرا گریه میکنی؟" جیمین با لحن مالیمی پرسید‪.‬‬

‫ابروهای جونگوک با گیجی در هم رفتن‪ .‬چرا هیونگش هنوز پشت در‬


‫ایستاده بود؟ چرا نمیومد داخل و آرومش نمیکرد؟‬

‫پسر فین فینی کرد و با گیجی ناله کرد‪" ،‬ته ته رو میخوام —"‬

‫جیمین با اضطراب نگاهی به اتاق پشت سرش انداخت‪ .‬جونگوک فقط‬


‫بیشتر کالفه شد‪ .‬چرا هیونگش داشت قایم میشد؟!‬

‫‪770‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی میخواد بیاد داخل!" جونگوک با تحکم گفت و قدمی به جلو‬


‫برداشت‪.‬‬

‫جیمین به سرعت در رو حتی بیشتر بست و حاال فقط یک کوچولو از‬


‫صورتش نمایون بود‪ .‬چشمهای جونگوک از اون عمل گشاد و از اشک‬
‫پُ ر شدن‪.‬‬

‫"جیمینی هیونگ‪ "،‬پسر با حس خیانت زمزمه کرد‪" ،‬چ‪-‬چی —"‬

‫"جونگوکی‪ ،‬تهیونگ رو میفرستم داخل‪ ،‬باشه؟" جیمین به سرعت‬


‫گفت‪" ،‬ولی تو نمیتونی بیای داخل‪ .‬ببخشید عزیز دلم‪ .‬فقط واسه االن‪،‬‬
‫باشه؟"‬

‫جونگوک ناله ی بلندی کرد‪" ،‬ولی گوکی میخواد بیاد داخل! چرا‬
‫هیونگی قایم‪"-‬‬

‫"فقط یک لحظه!" جیمین یکدفعه بدون هیچ هشداری در رو کامل‬


‫بست و جونگوک رو شوکه تنها گذاشت‪.‬‬

‫‪771‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر با دهن باز پشت در بسته ایستاد و به صداهای پشت اون گوش‬
‫داد‪ .‬میتونست حس کنه که اشک هاش داشتن به عصبانیت تبدیل‬
‫میشدن و حس اینکه دوست داشت پاهاش رو به زمین بکوبونه بیشتر‬
‫و بیشتر میشد‪ .‬تازه میخواست مشتهاش روی در بکوبه که اون دوباره‬
‫باز شد‪.‬‬

‫اینبار چهره ی آشنای شخص مورد عالقش پشت در بود‪.‬‬

‫"ته ته!" پسر کوچیکتر لبخند زد و غریزی دستهاش رو باز کرد تا بغل‬
‫بشه —‬

‫تا اینکه دید تهیونگ هم مثل جیمین پشت در موند‪.‬‬

‫لبخند جونگوک از روی چهرش پایین افتاد‪ ،‬ابروهاش درهم رفتن و‬


‫پسر با عصبانیت هوفه ای داد‪" ،‬گوکی میخواد بیاد داخل!"‬

‫چهره ی تهیونگ عجیب بنظر میرسید‪ .‬لبهاش رو گزیده بود و به اندازه‬


‫ی جونگوک کالفه بنظر میرسید‪.‬‬

‫‪772‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ببخشید بیبی‪ "،‬تهیونگ با لحن آرومی گفت‪" ،‬ولی االن نمیتونی بیای‬
‫داخل‪ .‬االن یک جلسه ی خیلی مهم بیرون هست‪ ،‬باشه؟ فقط تا چند‬
‫لحظه ی دیگه‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک گشاد شدن‪.‬‬

‫"و‪-‬ولی —" میتونست حس کنه که اشک هاش دوباره ممکن بود روی‬
‫صورتش بریزن و گونه هاش داشتن آتیش میگرفتن‪.‬‬

‫"جونگوک‪".‬‬

‫بدن پسر با شنیدن صدای ُخشک تهیونگ منقبض شد‪ .‬صدای پسر‬
‫بزرگتر محکم و قاطعانه بود‪ .‬کم پیش میومد که با اون لحن باهاش‬
‫صحبت کنه‪ ،‬اما وقتی میکرد جونگوک میدونست که اگه نمیخواست‬
‫تنبیه بشه باید بهش گوش میداد‪.‬‬

‫هر چند که این واقعا ناعادالنه بود‪ .‬همشون اون رو تنها گذاشته بود!‬

‫"هیونگی ها دارن بدجنسی میکنن!" پسر با بغض ناله کرد‪.‬‬

‫‪773‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مهم نبود چقدر تالش کرد‪ ،‬اشک های شور و گرم باالخره روی گونه‬
‫هاش ریختن و چندتا از روی لبهاش رد شدن‪ .‬سرش رو َخم کرد و‬
‫شونه هاش لرزیدن‪.‬‬

‫"اوه فاک‪".‬‬

‫حس گرمای حلقه شدن دو دست رو دور کمرش حس کرد‪ .‬جونگوک آه‬
‫لرزونی کشید‪ ،‬با حس آرامش در جواب پسر بزرگتر رو بغل کرد و‬
‫سرش رو توی شونش فرو کرد‪.‬‬

‫دستهای بزرگ تهیونگ با حس آشنایی کمر پسر رو نوازش کردن‪،‬‬


‫"بیبی‪ ،‬من رو ببخش‪ ،‬باشه؟" پسر با صدای مالیمی زمزمه کرد‪" ،‬ولی‬
‫باید یکم دیگه توی اتاقت بمونی‪ .‬قول میدم خیلی طول نکشه‪".‬‬

‫جونگوک صورتش روی قسمت نرم پیرهن پسر کشید و عطر تلخش رو‬
‫به ریه هاش کشید‪" ،‬و‪-‬ولی — گوکی تنهای تنها میمونه!"‬

‫پسر باالخره سرش رو باال آورد تا به تهیونگ نگاه کنه و سعی کرد بهش‬
‫نشون بده که چقدر ناراحته‪ .‬حتی لبهاش رو آویزون کرد و تیله های‬
‫خیسش رو برای تاثیر بیشتر گُشاد کرد‪.‬‬
‫‪774‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اما بنظر نمیومد ته ته ی اون تحت تاثیر قرار گرفته باشه‪ .‬پسر بزرگتر‬
‫فقط لبخند کمرنگی زد و با انگشت شستش اشک روی صورتش رو‬
‫پاک کرد‪.‬‬

‫"قول میدم فقط یک کوچولو دیگه طول بکشه گوکی‪ "،‬تهیونگ با‬
‫قاطعیت دوباره گفت‪" ،‬واسم پسر خوبی باش‪ ،‬خب؟"‬

‫جونگوک که بهش برخورده بود بینیش رو چینی داد‪" ،‬گوکی همیشه‬


‫پسر خوبیه!"‬

‫تهیونگ با شنیدن اون حرف خندید و جونگوک هم با وجود اینکه‬


‫هنوز ناراحت بود لبخند زد‪ .‬نمیتونست جلوی خودش رو بگیره‪ .‬پسر‬
‫بزرگتر انقدر خوش قیافه و مهربون بود و لبخندش انقدر زیبا بود که‬
‫همیشه حالش رو بهتر میکرد‪.‬‬

‫با خودش تصمیم گرفت که شاید فقط همین یک بار میتونست از‬
‫ناعادالنه بودن شرایط بگذره‪ .‬تهیونگ هیچوقت کاری نمیکرد که از‬
‫عمد اون رو ناراحت کنه؛ اگه میگفت فقط یک کوچولو دیگه طول‬
‫میکشه‪ ،‬شاید جونگوک هم میتونست منتظر بمونه‪.‬‬

‫‪775‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با این وجود‪ ،‬آه بلند نارحت و نمایشی ای کشید‪.‬‬

‫"باااشه‪ "،‬پسر با لبهایی که دوباره آویزون شده بودن زمزمه کرد‪،‬‬


‫"گوکی توی اتاقش میشینه‪ .‬تنهااای تنها!"‬

‫لبخند تهیونگ بزرگتر شد‪" ،‬آیش‪ ،‬توله!" ضربه ای به بینی جونگوک زد‬
‫و پسر خندید‪ .‬به جلو تکیه داد و لبهاشون رو بهم ف ُشرد‪.‬‬

‫مهم نبود چندبار همدیگه رو میبوسیدن‪ ،‬اون عمل همیشه باعث میشد‬
‫جرقه ها از سر انگشت های جونگوک عبور کنن‪ .‬پسر آه خوشحالی‬
‫روی لبهای تهیونگ کشید و با بوسیدن بی صداشون تموم ناراحتی ای‬
‫که حس میکرد بدنش رو ترک کرد‪.‬‬

‫پسر بزرگتر کسی بود که بوسه رو قطع کرد‪ .‬جونگوک سعی کرد با‬
‫لبهاش دنبالش کنه و تهیونگ آروم خندید‪.‬‬

‫"بعدا باشه؟" تهیونگ با مهربونی گفت و با لبخند ضربه ای به چونه ی‬


‫پسر زد‪.‬‬

‫‪776‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی جونگوک درهم رفت‪ ،‬اما سرش رو تکون داد‪" ،‬ته ته باید‬
‫بره؟"‬

‫"آره بیبی‪ "،‬تهیونگ با آهی گفت و موهای پسر رو نوازش کرد‪" ،‬خودت‬
‫میتونی تا اتاقت بری؟"‬

‫جونگوک دوباره سرش رو تکون داد‪" ،‬بوسه ی خداحافظی؟" پسر با‬


‫امید به بوسه ی عمیق دیگه ای که گرمش کنه لبهاش رو ُغنچه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ اما فقط بوسه ی کوتاهی روی لبهاش کاشت و بعد قدمی به‬
‫عقب برداشت‪ ،‬دستش رو روی دستگیره ی در بسته گذاشت‪" ،‬یادت‬
‫باشه تو اتاقت بمونی‪ ،‬خب؟"‬

‫جونگوک حتی فرصت نکرد جوابی بده و تهیونگ دوباره رفت‪ .‬پسر آه‬
‫ناراحتی کشید‪ .‬بدون آغوش تهیونگ احساس سرما میکرد‪.‬‬

‫درست وقتی که میخواست به اتاقش برگرده‪ ،‬یکدفعه متوجه چیزی‬


‫شد‪.‬‬

‫‪777‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ که عجله داشت سریع از اونجا بیرون بره‪ ،‬در رو کامل نبسته‬
‫بود‪ .‬به جاش اجازه داده بود در خودش پشت سرش بسته بشه — که‬
‫نشده بود! باریکه ی کوچیکی از اون هنوز باز مونده بود‪ .‬انقدر که به‬
‫جونگوک اجازه بده نگاهی به اونطرفش بندازه‪.‬‬

‫پسر وقتی نتونست چیزی زیادی ببینه جلوتر رفت و گردنش رو خم‬
‫کرد‪.‬‬

‫هیچکدوم از هیونگی هاش توی دیدش نبودن‪ .‬جونگوک میتونست‬


‫صداهای آرومشون رو بشنوه که داشتن درباره ی چیزی حرف میزدن‪،‬‬
‫اما تنها چیزی که میدید جسمی بود که پُ شت ُمبلی ایستاده بود‪ .‬پسر‬
‫هوفه ای داد‪ .‬مرد یک غریبه بود و از هیونگهاش نبود‪.‬‬

‫در واقع‪ ،‬اون اصال شبیه به تهیونگ یا جیمین نبود‪ .‬چهرش بدجنس‪،‬‬
‫بزرگتر و ترسناکتر از هر کسی که جونگوک مدت طوالنی ای میشد که‬
‫دیده بود بنظر میرسید‪.‬‬

‫پسر لبهاش رو گزید و یکم متوجه شد که شاید چرا تهیونگ‬


‫نمیخواست بره توی اتاق‪ .‬یعنی بخاطر اون مرد بود؟‬

‫‪778‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک آماده بود که در رو ببنده‪ .‬دستش روی دستگیره در بود و‬


‫داشت اون رو ُهل میداد تا بسته بشه —‬

‫که نگاه مرد یکدفعه به سمت اون برگشت‪.‬‬

‫چیز تیز و ناراحت کننده ای یکدفعه پشت کمرش خزید‪ .‬انگار که‬
‫حشره ای زیر تی شرتش بود‪ .‬چونه ی جونگوک که از اون حس‬
‫خوشش نمیومد شروع به لرزیدن کرد‪.‬‬

‫مرد با حس عجیبی بهش خیره شده بود و چشمهاش تاریک بودن‪.‬‬


‫اونها رو روی بدن جونگوک باال و پایین برد‪ ،‬نگاهش روی دامن پسر‬
‫ُقفل شد و نیشخند کوچیکی روی لبهاش اومد‪.‬‬

‫جونگوک یکدفعه دلش میخواست که قایم بشه‪ .‬با حس ناراحتی‬


‫دستش رو روی دامنش گذاشت‪.‬‬

‫ناله ای که روی لبهاش اومد رو قورت داد و به سرعت در رو بست‪.‬‬

‫احساس عجیبی داشت‪.‬‬

‫‪779‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫فین فینی کرد و از راهرو به سمت اتاقش رفت‪ .‬نمیدونست اون حس‬
‫عجیب توی قلبش رو کنار بزنه و داشت کالفه میشد؛ فقط میخواست‬
‫عروسکش رو توی بغلش بگیره و بقیه ی سیندرال رو تماشا کنه‪.‬‬

‫وقتی به اتاقش رسید‪َ ،‬پتو ی روی تخت رو پایین کشید و اتفاقی‬


‫باعث شد بالشت ها هم روی زمین بیفتن‪ .‬میخواست اونهارو دوباره‬
‫روی تخت بگذاره که یکدفعه فکری به ذهنش رسید‪.‬‬

‫لبخند بزرگی روی لبهاش اومد؛ بالشتهاش رو روی زمین چید و پتوش‬
‫رو روی اونها کشید‪ .‬با خودش هومی گفت و عروسکش رو کنار بُرج‬
‫خود ساختش گذاشت‪.‬‬

‫در واقع انقدر غرق کارش بود‪ ،‬انقدر خوشحال بود حواسش پرت شده‬
‫بود که صدای باز شدن در پشت سرش رو نشنید‪.‬‬

‫"سالم‪".‬‬

‫جونگوک به سمت در برگشت و عروسک توی دستش رو زمین‬


‫انداخت‪.‬‬

‫‪780‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قلبش با دیدن مرد غریبه ای که اونجا ایستاده بود فرو ریخت‪ .‬مرد‬
‫هنوز با همون چهره ی عجیب بهش خیره شده بود و لبخند روی‬
‫صورتش اصال حس خوبی به جونگوک نمیداد‪.‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و قدم کوچیکی به عقب برداشت‪.‬‬

‫"ت‪-‬تو کی هستی؟" پسر با صدای کوچیکی پرسید‪.‬‬

‫نیشخند مرد بزرگتر شد‪" ،‬عجب پسر خوشگلی هستی‪ ،‬هوم؟ خیلی‬
‫هم شیرینی —"‬

‫مرد قدمی به جلو برداشت و جونگوک میتونست حس کنه که قلبش با‬


‫عصبانیت داشت به قفسه ی سینش میکوبید‪.‬‬

‫پسر قدمی به عقب برداشت‪ ،‬پاش توی پتو و بالشت هایی که خودش‬
‫روی زمین پهن کرده بود گیر کرد و زمین خورد‪.‬‬

‫"اوه نه‪ ،‬ببین چیکار کردی‪ .‬به خودت آسیب زدی‪ "،‬یکدفعه مرد باالی‬
‫سرش ایستاده بود‪.‬‬

‫جونگوک شوکه به مرد خیره شد و چونش لرزید‪" ،‬خ‪-‬خوبم‪"-‬‬


‫‪781‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ ،‬نه؛ بذار کمک کنم بلند شی‪ "،‬غریبه گفت و با چشمهای ترسناکی‪،‬‬
‫خم شد و دستش رو به سمتش گرفت‪.‬‬

‫جونگوک میتونست حس کنه که چشمهاش از اشک َتر شدن‪.‬‬

‫"ن‪-‬نه — برو کنار!" پسر کوچیکتر گفت و فقط چند ثانیه تا زیر گریه‬
‫زدن فاصله داشت‪.‬‬

‫مرد خندید‪" ،‬اینجوری با بزرگترت حرف میزنی؟ بی ادب نباش؛ بیا‪،‬‬


‫فقط دستم رو بگیر‪".‬‬

‫شونه های جونگوک شروع به لرزیدن کردن‪ .‬به سختی جلوی خودش‬
‫رو گرفته بود تا گریه نکنه‪.‬‬

‫آروم دست لرزونش رو به سمت مرد دراز کرد‪.‬‬

‫با حلقه شدن دست مرد دور ُمچ دستش لبهاش رو گزید‪ .‬دست مرد‬
‫ُخشک و سرد بود و هیچ شباهتی لمس دست تهیونگ نداشت‪.‬‬

‫مرد یکدفعه و با خشونت اون رو روی پاهاش کشید‪ .‬شونه های‬


‫جونگوک لرزیدن و پسر ناله ای از درد کرد‪.‬‬
‫‪782‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه‪ ،‬ببخشید‪ "،‬غریبه گفت‪ .‬صداش شیرین بود‪ ،‬اما یکجورهایی اصال‬
‫مهربون نبود‪.‬‬

‫پُ ر از طعنه و تمسخر بنظر میرسید‪ .‬بدجنس بود و جونگوک اصال از‬
‫این موضوع خوشش نمیومد‪.‬‬

‫پسر سعی کرد دستش رو از توی دست غریبه بیرون بکشه‪" ،‬ا‪-‬اشکالی‬
‫نداره‪"-‬‬

‫"نه‪ ،‬بهت آسیب زدم‪ ،‬مگه نه؟" مرد دستش رو رها نمیکرد‪" ،‬متاسفم‪.‬‬
‫کار خوبی نکردم‪".‬‬

‫جونگوک ناله ی کالفه ای کرد و با بیچارگی سعی کرد دستش رو آزاد‬


‫کنه‪ .‬اون رو کشید و با چشمهای پُ ر از التماس به مرد نگاه کرد‪.‬‬

‫"د‪-‬دستم‪"-‬‬

‫"چطوره واست جبرانش کنم‪ ،‬هوم؟ دوست داری؟"‬

‫‪783‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی جونگوک داشت فرو میریخت‪ .‬خوشش نمیومد‪ ،‬اصال از این‬


‫مرد خوشش نمیومد! وحشیانه دستش رو تکون داد و گونه هاش‬
‫ُسرخ شدن‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته رو م‪-‬میخوام!" پسر با لحن لرزونی زمزمه کرد‪ .‬بار دیگه‬


‫تالش کرد دستش رو آزاد کنه‪ ،‬اما اون انگشت ها قوی بودن‪ .‬تهیونگ‬
‫هیچوقت انقدر محکم دستش رو نمیگرفت‪.‬‬

‫"د‪-‬داری ا‪-‬ذیتم میکنی!" جونگوک ناله کرد و هق هق آرومی از بین‬


‫لبهاش خارج شد‪" ،‬گ‪-‬گوکی رو اذیت میکنی!"‬

‫"آااه‪ ،‬این اسمته؟" مرد با نیشخند بزرگ و ُمشتاقی پرسید‪ .‬چشمهاش‬


‫با بدجنسی برق زدن‪" ،‬چه اسم بامزه ای؛ کامال مناسب واسه همچین‬
‫پسر بامزه ای!"‬

‫"نههه!" جونگوک ناله کرد‪ .‬اشکهاش داشتن پایین میریختن‪ ،‬اما بنظر‬
‫نمیومد مرد اهمیتی به این موضوع بده‪ .‬جونگوک دوباره دستش رو‬
‫کشید و ناراحت و ناراحت تر شد‪" ،‬و‪-‬ولم کن!"‬

‫‪784‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چه دامن خوشگلی پوشیدی —" مرد اهمیتی نمیداد؛ حتی به‬
‫حرفهاش گوش نمیداد‪ .‬دستی که اون رو نگرفته بود به سمت پُشتش‬
‫رفت‪.‬‬

‫جونگوک با حس لمس اون دست روی باسنش باال پرید‪.‬‬

‫"ن‪-‬نه! نکن!"پسر با نفس بلندی گفت‪ .‬سرعت فرو ریختن اشکهاش‬


‫بیشتر شد‪ .‬دست آزادش رو روی ُمچ دست مرد گذاشت تا خودش رو‬
‫آزاد کنه‪" ،‬ت‪-‬تو نمیتونی به اونجای گوکی دست بزنی— ف‪-‬فقط ته‬
‫ته میتونی بهش د‪-‬دست بزنه! تمومش‪"-‬‬

‫"اوه‪ ،‬ولی این میتونه راز کوچولوی ما باشه‪ ،‬مگه نه؟" دستش داشت‬
‫پایینتر میرفتن و چین دامنش رو لمس کردن‪ .‬جونگوک با رد شدن‬
‫دست مرد از زیر پارچه ی دامنش و لمس کردن رون برهنش هق هقی‬
‫ای کرد‪.‬‬

‫شونه هاش از گریه میلرزیدن و سرش رو تکون میداد‪" ،‬ن‪-‬نکن!" حاال‬


‫داشت داد میزد و ُتن صداش هر لحظه باالتر میرفت‪" ،‬ت‪-‬ته ته!‬
‫هیونگی! ت‪ -‬مففف!"‬

‫‪785‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چشمهاش با قرار گرفتن دست مرد روی دهنش گشاد شدن‪ .‬داشت‬
‫بهش آسیب میزد و دستش رو با خشونت روی صورتش فشار میداد‪.‬‬
‫چونگوک بلندتر گریه کرد و اشکهاش دیدش رو تار کردن‪.‬‬

‫"هیشش‪ "،‬مرد با صدایی که حاال مالیم شده بود گفت‪ ،‬اما این اون‬
‫مالیمتی نبود که جونگوک رو آروم میکرد؛ بلکه حتی بیشتر‬
‫میترسوندش!‬

‫حس کرد که دستی که زیر دامنش بود به سمت باسنش رفت و‬


‫چشمهاش با ف ُشرده شدن اون قسمت بدنش گشادتر شدن‪.‬‬

‫"ننن‪ "!-‬جونگوک با صدای خفه ای جیغ کشید‪ .‬سینش از گریه کردن‬


‫درد گرفته بود‪ .‬چرا اون مرد داشت اینکارو میکرد؟ چرا بهش گوش‬
‫نمیداد؟‬

‫"فقط آروم باش‪ "،‬صدای غریبه به گوشش رسید‪ .‬شونه های جونگوک‬
‫با حس ف ُشرده شدن دوباره ی بدنش لرزید‪" ،‬هیشش‪ ،‬فقط واسم‬
‫ساکت باش‪ ،‬هوم؟"‬

‫‪786‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک پشت دستی که روی دهنش بود‪ ،‬با گیجی و ترس هق هق‬
‫کرد‪ .‬نمیفهمید چه اتفاقی داشت میفتاد‪.‬‬

‫فقط میخواست که ته ته کمکش کنه‪.‬‬

‫چرا نمیومد؟‬

‫جونگوک چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫چرا نمیومد؟‬

‫‪787‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪28.‬‬

‫تهیونگ آهی کشید و بیشتر توی صندلیش فرو رفت‪.‬‬

‫جیمین از رو به روی میز نگاهی بهش انداخت و لب زد‪’ ،‬این واقعا‬


‫حوصله سر بره!‘‬

‫تهیونگ در جوابش لبخند ضعیفی زد و شونش رو باال انداخت‪ ،‬حق با‬


‫دوستش بود‪.‬‬

‫در حالیکه تموم افراد اتاق درگیر برنامه ریزی نقشه ی حمله بودن‪ ،‬اون‬
‫دوتا دوست کامال بی حوصله شده بودن‪ .‬صندلی هایی که انتهای میز‬
‫و کنار در بود رو برای نشستن انتخاب کرده بودن‪ ،‬چون چیزی برای‬
‫اضافه کردن به اون بحث نداشتن؛ یا برای اینکار تجربه ی کافی رو‬
‫نداشتن و یا نمیتونستن جلوی مرد های به اون قدرتمندی صحبت کنن‪.‬‬

‫‪788‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تنها اتفاق خوبی که افتاده بود این بود که مینهو چند دقیقه پیش بعد‬
‫از پرسیدن اینکه دستشویی کجاست اونجارو ترک کرده بود‪ .‬این به‬
‫تهیونگ اجاره داده بود تا چند لحظه نفس راحتی بکشه‪.‬‬

‫واقعا امیدوار بود که این جلسه ی احمقانه هر چه زودتر تموم بشه‪.‬‬

‫یونگی یکدفعه از پشت میز بلند شد؛ سرش رو به سمت لیدر ها خم‬
‫کرد و آروم چیزی رو زمزمه کرد‪.‬‬

‫در حالیکه از کنارشون رد میشد دستی روی شونه ی جیمین گذاشت‪،‬‬


‫"میرم یه بطری آب بردارم و یه سر به گوکی بزنم‪ ،‬تو چیزی میخوای؟"‬

‫جیمین هومی گفت‪" ،‬یک مرگ زودرس بد بنظر نمیاد!"‬

‫دوست پسرش نیشخندی زد و شونش رو ف ُشرد‪" ،‬تقریبا کارمون‬


‫تمومه؛ قول میدم‪".‬‬

‫جیمین فقط قیافه ای از خودش درآورد و یونگی قبل از رفتن بهش‬


‫خندید‪.‬‬

‫‪789‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با شنیدن صدای سوهو از پشت سرش که درباره ی بمب های‬


‫دودی چیزی میگفت آهی کشید‪.‬‬

‫’دارم میمیرم!‘ پسر رو به دوستش لب زد و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫جیمین زبونش رو بیرون آورد و وانمود کرد که داره باال میاره‪ .‬تهیونگ‬
‫خندش رو خورد‪ .‬دوستش در حال درآوردن َادای گذاشتن اسلحه روی‬
‫شقیقه های خودش بود که اون صدا رو شنیدن‪.‬‬

‫"ازش دور شو لعنتی!"‬

‫بدن جیمین ُخشک شد و دو انگشتش روی شقیقش موندن‪ .‬تهیونگ با‬


‫چشمهای گرد شده بهش خیره شد‪ .‬میز کامال غرق در سکوت شد‪.‬‬

‫ابروهای جیمین در هم رفتن‪" ،‬بریم ببینیم چی شد‪"-‬‬

‫صدای ضربه ی بزرگی و بعد صدایی که باعث شد قلب تهیونگ بایسته‬


‫به گوش رسید‪.‬‬

‫صدای جیغ زدن جونگوک‪.‬‬

‫‪790‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قبل از اینکه کسی بتونه چیزی بگه‪ ،‬تهیونگ انقدر سریع از جاش بلند‬
‫شد که صندلی پشت سرش روی زمین افتاد‪.‬‬

‫نمیدونست وقتی در اتاق جونگوک رو باز کرد توقع داشت چی ببینه‪،‬‬


‫اما اولین چیزی که چشمش بهش افتاد یونگی بود که باالی سر بدن‬
‫مینهو ایستاده بود‪ .‬سینه ی مرد مو نعنایی وحشیانه داشت باال و‬
‫پایین میشد؛ خون داشت از بند انگشتهاش روی قالیچه میچکید‪.‬‬

‫دهن تهیونگ ُخشک شد‪.‬‬

‫جونگوک! جونگوک کجا بود؟!‬

‫چشمهاش شروع به گشتن اتاق کردن‪ .‬نمیتونست اون رو هیچ جای‬


‫اتاق ببینه؛ یعنی رفته بود؟!‬

‫"هیونگ‪ "،‬پسر با صدای خفه ای گفت و به سمت یونگی برگشت‪،‬‬


‫"جونگوک کجاست؟"‬

‫یونگی قدمی از بدن خونی رو به روش دور شد‪.‬‬

‫‪791‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ نگاهی به بدن روی زمین افتاده انداخت و با دیدن صورت‬


‫خونی و َو َرم کردش به سرعت نگاهش رو ازش گرفت‪.‬‬

‫"اون —" مرد بزرگتر بی نفس سرش رو تکون داد‪" ،‬ن‪-‬نمیدونم‪ .‬وقتی‬
‫من شروع به زدن این یارو کردم فرار کرد!"‬

‫تهیونگ با ُغره ای جلو رفت و شونه های یونگی رو چنگ زد‪" ،‬منظورت‬
‫چیه که فرار کرد؟! کجا رفت؟!"‬

‫یونگی جوابی نداد؛ نگاهش به سمت بدن کنار پاهاش برگشت‪" ،‬ولم‬
‫کن‪ ،‬باید کارش رو تموم کنم!"‬

‫تهیونگ میتونست حس کنه که خشم و اضطراب داره بدنش رو پُ ر‬


‫میکنه‪" ،‬جونگوک کجاست؟!"‬

‫"یونگی؟" بنظر میومد صدای جیمین که حاال پشت سرشون ایستاده‬


‫بود باالخره مرد بزرگتر رو از افکارش بیرون آورد‪ .‬پسر کوچیکتر با‬
‫دیدن وضعیت دوست پسرش و بدن خونی جلوی پاهاش نفس بلندی‬
‫کشید‪.‬‬

‫‪792‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یونگی — چی —" پسر وحشت زده زمزمه کرد‪ .‬تهیونگ قدمی به‬
‫عقب برداشت و اجازه داد جیمین جلو بیاد‪ .‬پسر ُجفت دستش رو روی‬
‫گونه های یونگی گذاشت‪ ،‬موهای خیسش رو از روی پیشونیش کنار‬
‫زد و چیز آرومی رو زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ قدم دیگه ای به عقب برداشت و ُغره ی کالفه ای داد‪ .‬موهاش‬


‫رو چنگ زد و چشمهاش رو به دنبال یک نشونه ی کوچیک که بهش‬
‫بگه جونگوک کجاست توی اتاق چرخوند‪.‬‬

‫"جونگوکی؟" پسر صدا زد و متوجه شد که جی دی‪ ،‬سوهو‪ ،‬هوپی‪،‬‬


‫سوکجین و نامجون هم حاال توی راهرو جمع شده بودن‪.‬‬

‫سوکجین شوکه قدمی داخل اتاق گذاشت‪" ،‬اینجا چه خبره؟! یونگی‪"-‬‬

‫جیمین داشت بازوهای یونگی رو نوازش میکرد و هنوز زمزمه های‬


‫آرامش بخشی رو توی گوشهاش میخوند تا آرومش کنه؛ شاید اگه‬
‫سوکجین مرد رو صدا نزده بود اون زمزمه ها جواب میدادن‪.‬‬

‫‪793‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"این عوضی داشت به جونگوک دست میزد!" یونگی خودش رو از‬


‫جیمین جدا کرد و اون جمله رو فریاد زد‪" ،‬این حرومزاده ی لعنتی!"‬
‫لگدی به بدن مینهو زد و صدای وحشتناکی از برخورد بوتش با اون‬
‫جسم خونی بوجود اومد‪.‬‬

‫"اون چی —؟"‬

‫تهیونگ سرش رو به سمت یونگی برگردوند‪ .‬مردمک هاش گشاد و‬


‫چهرش تاریک شد‪.‬‬

‫جیمین نفس بلندی کشید و چهرش با نزدیک شدن دوستش به اون‬


‫بدن از اضطراب پُ ر شد‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته‪ ،‬آروم باش!" پسر با صدای ضعیفی گفت‪" ،‬یونگی همین االن‬
‫هم‪"-‬‬

‫"بدنش رو تیکه پاره میکنم‪ ".‬تهیونگ نه ُغرید و نه داد کشید‪ .‬اون‬


‫جمله رو با چنان لحن آرومی گفت که بیشتر ترسناکش کرد‪.‬‬

‫‪794‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫در حالیکه که جیمین با وحشت به پسر خیره شده بود‪ ،‬یونگی با‬
‫چشمهای وحشی‪ ،‬عصبانی و ُمشتاق بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫"خوبه؛" مرد هیس کشید‪" ،‬وگرنه من میکنم!"‬

‫جیمین چرخید و شونه ی مرد بزرگتر رو گرفت‪" ،‬یونگی! وات د فاک!‬


‫نه! این‪"-‬‬

‫"جیمین‪ ،‬از سر راهم برو کنار‪ ".‬تهیونگ تمام مدت به مرد روی زمین‬
‫خیره شده بود و حس کرد که انگشت هاش لرزیدن‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬تو باید جونگوک رو پیدا کنی!" جیمین هیس کشید‪،‬‬


‫"میدونم االن عصبانی ای‪ ،‬ولی به اون فکر کن! حتی نمیدونیم االن‬
‫کجاس‪"-‬‬

‫"پیداش میکنم! بعد از اینکه پوست این کرم رو زنده زنده کندم!"‬
‫تهیونگ از بین دندون های کلید شده ُغرید‪" ،‬حاال از سر راهم برو کنار!"‬

‫‪795‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"صبر کن‪ "،‬جی دی راهش رو از بین مردهای شوکه ی جلوی در باز‬


‫کرد‪ .‬لیدر گنگ هم عصبانی و کالفه بنظر میرسید‪ ،‬دستش بدن تهیونگ‬
‫که داشت به سمت مینهو میرفت رو نگه داشت‪.‬‬

‫"اینجا چه خبره؟!" مرد پرسید و با خشم به یونگی نگاه کرد‪" ،‬این مرد‬
‫یکی از افراد منه! باید قبل از اینکه بذارم کار دیگه ای باهاش کنید‬
‫بدونم اینجا چه خبره!"‬

‫"بهت میگم اینجا چه خبره!" یونگی با پوزخند خشمگینی گفت‪ ،‬دست‬


‫جیمین رو از روی شونش پایین انداخت و توی صورت جی دی‬
‫ایستاد‪" ،‬گارد خوک منزجر کنندت وقتی من داخل شدم دستش رو زیر‬
‫دامن برادر کوچیکتر من برده بود! این عوضی وقتی در رو باز کردم‬
‫داشت کمربندش رو باز میکرد! تیکه تیکش میکنم! میشن‪"-‬‬

‫"یونگی‪ ،‬آروم باش!" هوپی با چهره ی جدی و چشمهای تاریکی جلو‬


‫اومد‪" ،‬جی دی‪ ،‬متاسفم‪"-‬‬

‫"تو‪ ،‬متاسفی؟!" تهیونگ به سمت سه مرد برگشت و چشمهاش از‬


‫شدت خشمی که حس میکرد برق زدن‪،‬‬

‫‪796‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"دقیقا واسه ی چی باید متاسف باشی؟! تو کسی نیستی که یه‬


‫متجاوز رو توی این خونه آورده! برام مهم نیست اون واسه کی کار‬
‫میکنه‪ ،‬میشنوی؟! میکشمش!"‬

‫چشمهای هوپی تنگ شدن‪" ،‬تهیونگ‪ ،‬حواست به جوری که با جی دی‬


‫حرف میزنی باشه! چیزی که اتفاق افتاده تقصیر اون ن‪"-‬‬

‫تهیونگ جلو اومد و انقدر محکم هوپی رو ُهل داد که مرد زمین افتاد‪،‬‬
‫"اون عوضی به جونگوک دست زده‪ ،‬چطور میتونی ازش دفاع کنی!"‬
‫پسر انقدر بلند داد کشید که گلوش درد گرفت‪ .‬جلوی چشمهاش قرمز‬
‫شده بودن و عضله هاش جوری از خشم پُ ر شده بودن که به سختی‬
‫میتونست جلوی خودش رو بگیره تا کسی رو نزنه‪.‬‬

‫اگه دستی دور ُمچش حلقه نشده بود احتماال دوباره هوپی رو میزد‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ ،‬وایسا‪".‬‬

‫‪797‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نگاه پسر به جی دی که با لبهای به هم ف ُشرده و چهره ی تاریکی بهش‬


‫خیره شده بود برگشت‪" ،‬حق با توئه‪ .‬من کامال مسئولیت رفتار مینهو‬
‫رو به عهده میگیرم‪ .‬حق داری عصبانی باشی‪ ،‬ولی لطفا سعی کن آروم‬
‫شی‪".‬‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید‪ ،‬شونه هاش لرزیدن و مچ دستش رو از‬


‫دستهای مرد بیرون کشید‪" ،‬البته که باید مسئولیتش رو به عهده‬
‫بگیری! تقصیر توئه!"‬

‫"من نمیدونستم مینهو همچین کاری میکنه!" جی دی برای اولین بار‬


‫داد کشید‪ .‬خطرناک بنظر میرسید و چشمهاش با عصبانیت برق زدن‪.‬‬
‫قدمی به سمت تهیونگ برداشت و با صدای سردی گفت‪" ،‬من سعی‬
‫دارم همه چیز رو درست کنم! آزادی که هر کاری که دلت میخواد‬
‫باهاش کنی! اون به چشم من دیگه عضو گنگ یونگ نیست!"‬

‫"عالیه‪ "،‬یونگی با صدای بی حسی گفت‪" ،‬چون من میکشمش‪".‬‬

‫"یونگی‪ ،‬نه!" جیمین داد کشید‪" ،‬محض رضای فاک! همین االنش هم تا‬
‫حد مرگ کتکش زدی! حداقل صبر کن! نمیخوای بیدار بشه تا باهاش‬
‫حرف بزنی؟!"‬
‫‪798‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چرا باید بخوام باهاش حرف بزنم؟!" یونگی هیس کشید‪" ،‬باید‬
‫تارهای صوتی حنجره ی این عوضی رو بیرون بکشم!"‬

‫"حق با جیمینه‪ "،‬هوپی با لحن تاریکی گفت‪ ،‬از روی زمین بلند شد و‬
‫بعد از تکوندن خودش چشم ُغره ای به تهیونگ رفت‪" ،‬حداقل باید‬
‫وقتی بیدار شد بازجوییش کنیم و بفهمیم چی شده‪ .‬نمیدونم‬
‫جونگوک چقدر باهامون حرف میزنه‪".‬‬

‫"حاال که حرف جونگوک شد‪ ،‬میشه لطفا پیداش کنیم؟!" جیمین برای‬
‫بار سوم هیس کشید‪" ،‬محض رضای فاک! شما عوضی ها وایسادید‬
‫دعوا میکنین‪ ،‬در حالیکه جونگوک بیچاره هنوز گُم ش‪"-‬‬

‫"گُم نشده‪".‬‬

‫تموم سرها به سمت سوکجین که حرف زده بود چرخیدن‪.‬‬

‫مرد بزرگتر با اضطراب کنار در کُمد دیواری و نامجون ایستاده بود‪،‬‬


‫"اون اینجاست‪ .‬دستهاش رو روی گوشهاش گذاشته‪ ...‬ن‪-‬نمیدونم‬
‫میدونه ما اینجاییم یا نه‪".‬‬

‫‪799‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"برو کنار‪ "،‬تهیونگ در یک لحظه رو به روی در کمد بود‪ .‬نفسش رو‬


‫حبس کرد و به پایین نگا کرد‪ .‬دستهاش روی در کمد خشک شدن و‬
‫یکدفعه مضطرب شد‪.‬‬

‫"شاید هممون باید بریم‪ "،‬نامجون آروم از پشت سرش گفت‪" ،‬فکر‬
‫نمیکنم باید اینجا باشیم‪".‬‬

‫"چی؟!" یونگی ُغرید‪" ،‬من باید ببینم حالش خوبه یا ن‪"-‬‬

‫"اگه بهت نیاز داشته باشه میگه!" سوکجین با حرص گفت و به مرد‬
‫چشم ُغره ای رفت‪" ،‬به این فکر کن که اون االن چی میخواد یونگی!‬
‫نه خودت!"‬

‫دستهای یونگی کنار بدنش ُمشت شدن و مرد چند لحظه سکوت کرد‪،‬‬
‫"باشه —"‬

‫جیمین لبش رو گزید و دستی روی شونش گذاشت‪" ،‬ته‪ ،‬اگه چیزی‬
‫نیاز داشتی صدامون میزنی؟"‬

‫‪800‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ هنوز در کمد رو باز نکرده بود؛ اما میتونست صدای فین فین‬
‫های پشت چوب رو بشنوه‪.‬‬

‫دستهاش دور دستگیره ی در حلقه شدن و زمزمه کرد‪" ،‬آره —"‬

‫نمیخواست در رو باز کنه‪ .‬از چیزی که پیدا میکرد میترسید‪.‬‬

‫میتونست صدای رفتن همه از اتاق رو بشنوه‪ .‬جی دی چیزی زمزمه‬


‫کرد و هوپی هم با همون لحن جوابش رو داد‪ .‬هیچکس چیزی به اون‬
‫نگفت‪.‬‬

‫صدای غره ها و ضربه هایی به گوش رسید؛ احتماال داشتن بدن مینهو‬
‫رو بلند میکردن‪ .‬افکارش وقتی صدای یونگی رو شنید که میگفت از‬
‫عمد سر مرد رو به زمین میکوبید تایید شدن‪.‬‬

‫باالخره در با صدای آرومی بسته شد؛ تهیونگ نفس عمیقی کشید —‬

‫و در کمد رو باز کرد‪.‬‬

‫‪801‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ج‪-‬جونگوکی —" پسر زمزمه کرد و قلبش با دیدن صحنه ی رو به‬


‫روش شکست‪.‬‬

‫جونگوک گوشه ی کمد توی خودش جمع شده بود و زانوهاش رو توی‬
‫سینش جمع کرده بود‪ .‬دستهاش گوش هاش رو پوشونده بودن و‬
‫صورتش رو توی زانوهاش مخفی کرده بود؛ اما تهیونگ میتونست‬
‫صداش که چیزی رو پشت سر هم با خودش تکرار میکرد رو بشنوه‪.‬‬

‫"جونگوک؟" پسر با صدای مالیم تری گفت و توده ی توی گلوش رو‬
‫قورت داد‪" ،‬بیبی‪ ،‬م‪-‬منم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر صداش رو نشنید‪ .‬هنوز داشت با خودش چیز آرومی رو‬
‫زمزمه میکرد که شنیدنش برای تهیونگ سخت بود‪.‬‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید و آروم دستش رو جلو برد تا شونه ی پسر‬
‫رو لمس کنه‪.‬‬

‫"جون‪"-‬‬

‫‪802‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر کوچیکتر به سرعت با چشمهای گشاد شده ازش دور شد‪" ،‬ن‪-‬نه‬
‫— برو — کنار! ت‪-‬تموش —!"‬

‫"جونگوک‪ ،‬فقط منم‪ .‬منم بیبی‪".‬‬

‫پسر هنوز بهش نگاه نمیکرد‪ ،‬گوش نمیداد و سرش رو توی زانوهاش‬
‫مخفی کرده بود‪ .‬زمزمه هاش بلندتر شده بودن و تهیونگ باالخره‬
‫میتونست صداش رو بشنوه‪.‬‬

‫"ته ته میاد‪ .‬ته ته میاد‪ .‬ته ته میاد‪".‬‬

‫تهیونگ تا زمانی که گرمای اشک رو روی گونه هاش حس کرد متوجه‬


‫نشده بود که داره گریه میکنه‪" ،‬ج‪-‬جونگوکی‪ ،‬بیبی‪ ،‬من اینجام‪ "،‬پسر‬
‫دوباره زمزمه کرد‪ .‬دستش رو جلو نبرد و به جاش خودش رو توی اون‬
‫جای کوچیک جا داد‪" ،‬بیبی‪ ،‬نگاه کن؛ منم‪ .‬ته ته‪ .‬فقط نگام کن‪ ،‬لطفا!‬
‫ته ته اینجاست‪".‬‬

‫جونگوک با حس چسبیدن بدن تهیونگ بهش گریه ی شکسته ای کرد‪،‬‬


‫"نه — نکن!"‬

‫‪803‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جونگوک!" تهیونگ باالخره صورت پسر رو بین دو دستش گرفت و‬


‫مجبورش کرد بهش نگاه کنه‪" ،‬بیبی‪ ،‬منم! ته ته! من اینجام‪ ،‬باشه؟"‬

‫چشمهای جونگوک بزرگتر از هر زمانی بودن که تهیونگ دیده بود‪.‬‬


‫چهره ی صورتی رنگش از اشک خیس بود‪ ،‬انگار که تمام مدت جیغ‬
‫زده بود یا گریه کرده بود — شاید هم هر دو!‬

‫پسر باالخره نفس خفه ای کشید و به تهیونگ نگاه کرد‪" ،‬ا‪-‬اون —"‬
‫چشمهاش با وجود خیس بودن گونه هاش دوباره داشتن از اشک‬
‫خیس میشدن‪" ،‬چ‪-‬چی — ا‪-‬اون م‪-‬مرد بد —"‬

‫"نه‪ ،‬نه! اون رفته‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت‪" ،‬رفته جونگوک! دیگه‬
‫نمیاد! من االن اینجام‪ ،‬مگه نه؟ من اینجام‪ .‬دیگه هیچ جایی نمیرم‪".‬‬

‫جونگوک لرزید و سرش رو تکون داد‪" ،‬ن‪-‬نه‪ ،‬ا‪-‬اون — اون ا‪-‬اینجا‬


‫بود! ا‪-‬اون درست همینجا‪"-‬‬

‫"بیبی‪ ،‬منم‪ ،‬تهیونگ!"‬

‫‪804‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چونگوک دوباره با چشمهای مضطرب سرش رو تکون داد‪" ،‬نه‪ ،‬نه —"‬

‫تهیونگ احساس بی مصرف بودن میکرد‪ .‬به تکرار کردن اون جمله‬
‫ادامه میداد‪ ،‬اما انگار که جونگوک صداش رو نمیشنید‪ .‬پسر کوچیکتر‬
‫همونطور سرش رو تکون میداد و اشک گونه هاش رو َتر میکردن‪.‬‬

‫چهره ی تهیونگ فرو افتاد‪ .‬متوجه شد که حرف زدن فایده ای نداشت‪.‬‬

‫دندون هاش رو به هم ف ُشرد‪ .‬صورت پسر رو رها کرد و بدنش رو بهش‬


‫نزدیکتر کرد‪ .‬بدن هاشون توی اون جای کوچیک به همدیگه چسبیده‬
‫بودن‪ .‬تهیونگ میتونست لرزش هایی که از بدن گریون جونگوک رد‬
‫میشدن رو حس کنه و مجبور بود خودش رو آروم کنه‪.‬‬

‫وقتی به همدیگه چسبیدن تهیونگ دستهاش رو دور پسر حلقه کرد و‬


‫اون رو روی پاهاش کشید‪.‬‬

‫جونگوک جوری لرزید که انگار کسی پوستش رو سوزونده بود‪.‬‬

‫وحشیانه روی پای تهیونگ دست و پا زد و دستهاش گونه ی پسر‬


‫بزرگتر رو خراشیدن‪.‬‬
‫‪805‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ از درد هیسی کشید‪ ،‬اما نادیدش گرفت‪.‬‬

‫"ولم کن!" جونگوک دوباره هق هق کرد‪" ،‬ن‪-‬نکن — د‪-‬دست نزن —!"‬

‫"منم‪ "،‬تهیونگ آروم توی گوشش خوند‪" ،‬جونگوکی‪ ،‬عزیز دلم‪ ،‬بیبی‪،‬‬
‫فرشته؛ منم‪ .‬ته ته ی تو‪ .‬مراقبتم‪ ،‬باشه؟ هیچ اتفاق بدی قرار نیست‬
‫واست بیفته‪ .‬هیچکس قرار نیست بهت آسیب بزنه‪ .‬من اینجام‪ .‬منم‪.‬‬
‫ته ته‪".‬‬

‫پسر رو گهواره وار روی پاهاش تکون داد و اون رو به سینش چسبوند‪.‬‬
‫لحظه ای حس کرد که جونگوک دست از جنگیدن باهاش برداشت‪ ،‬اما‬
‫زمزمه هاش رو متوقف نکرد‪.‬‬

‫به گفتن اون حرفها ادامه داد و دستهاش رو دور بدنش نگه داشت‪.‬‬
‫گریه های جونگوک آرومتر شدن و در حالیکه به صدای تهیونگ گوش‬
‫میداد‪ ،‬اشک هاش آروم آروم روی گونه هاش ریختن‪.‬‬

‫‪806‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با مالیمت اون رو به خودش ف ُشرد و سرش رو توی موهاش‬


‫فرو کرد‪ .‬میتونست رد اشک های خودش رو روی بینیش حس کنه و‬
‫سعی کرد گریه نکنه‪" ،‬خیلی دوست دارم بیبی‪ .‬حالت خوبه‪ .‬در امانی‪.‬‬
‫من اینجام‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر ناله ای کرد‪ ،‬تیهونگ محکمتر بغلش کرد و چشمهاش رو‬
‫بست‪.‬‬

‫یکدفعه جونگوک ناله ی دردناکی کرد و تهیونگ سریع سرش رو باال‬


‫آورد‪،‬‬

‫"چیه؟! چی شده؟! جاییت درد میکنه؟!"‬

‫آروم بدن پسر رو به سمت خودش برگردوند تا بهش نگاه کنه؛ با‬
‫چشمهای مهربون بهش خیره شد‪.‬‬

‫"چی شده جونگوکی؟" تهیونگ زمزمه کرد و اشکهای پسر رو پاک کرد‪،‬‬
‫"میتونی با من حرف بزنی بیبی‪ .‬میتونی به من بگی‪".‬‬

‫‪807‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک انگار که تازه داشت اون رو میدید بهش خیره شد‪ .‬وحشت‬
‫توی چشمهاش کمی کمتر شده بود‪ .‬هوشیارتر بنظر میرسید و مه توی‬
‫تیله هاش ناپدید شده بود‪.‬‬

‫"ا‪-‬اون —"‬

‫قلب تهیونگ با دیدن پسر کوچیکتر که سعی میکرد بدون گریه کردن‬
‫حرف بزنه درد گرفت‪ .‬پسر مکث میکرد و لبهاش رو میگزید تا جلوی‬
‫هق هق هاش رو بگیره‪.‬‬

‫"اون — به گوکی — د‪-‬دست زد —" جونگوک باالخره تونست با‬


‫صدای خفه ای بگه‪ .‬حرفهاش به سختی شبیه به زمرمه بودن‪ ،‬اما‬
‫تهیونگ واضح اونهارو شنید‪.‬‬

‫با اینکه همون موقع هم میدونست چه اتفاقی افتاده‪ ،‬تموم اینهارو از‬
‫زبون کسی که با چشمهای خودش اون صحنه رو دیده بود شنیده بود‬
‫— شنیدنشون مستقیم از لبهای جونگوک مثل این بود که کسی‬
‫چاقویی رو توی شکمش فرو کرده بود‪.‬‬

‫‪808‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫خیلی دلش میخواست بیرون بره و دست و پاهای مینهو رو قطع کنه‪.‬‬
‫میخواست صدای جیغ کشیدنش رو بشنوه‪ .‬خونش رو ببینه!‬

‫اما یک پسر گریون روی پاهاش نشسته بود و باید قبل از اینکه خون‬
‫توی رگ هاش دوباره جوش میاورد این رو به خودش یادآوری میکرد‪.‬‬

‫"اشکالی نداره بیبی‪ "،‬تهیونگ به سختی گفت‪" ،‬اون رفته‪ ،‬دیگه نمیاد‪،‬‬
‫قول میدم‪".‬‬

‫"ا‪-‬اشکال داره‪ "،‬جونگوک با صدای لرزون و چشمهایی که باز خیس‬


‫شده بودن زمزمه کرد‪" ،‬گوکی ب‪-‬بهش گفت که نکنه — گ‪-‬گفت نه‬
‫— دستش رو برد زیر د‪-‬دامنم — زیر لباس زیر‪"!-‬‬

‫پسر قبل از پایان جملش بی نفس زیر گریه زد‪.‬‬

‫تهیونگ انقدر محکم بغلش کرد که حس کرد االن بدن هاشون توی هم‬
‫حل میشه و نمیدونست میخواست کدومشون رو آروم کنه‪.‬‬

‫جونگوک صورتش رو به سینش ف ُشرده بود و تهیونگ میتونست حس‬


‫کنه که اشکهاش پیرهنش رو خیس کردن‪.‬‬
‫‪809‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گ‪-‬گوکی گفت نکن‪ "،‬پسر گریه کرد‪" ،‬گ‪-‬گفت نکن! گفت‪ ،‬گفت‪"!-‬‬

‫"باشه‪ ،‬باشه‪ ،‬هیشش‪ .‬آروم باش بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و کمر پسر‬
‫رو نوازش کرد‪ .‬انقدر میلرزید که تهیونگ داشت نگران میشد‪.‬‬

‫اجازه داد هر چقدر که میخواد گریه کنه و بعد فکر کرد که زمانشه تا‬
‫دوباره صحبت کنه‪،‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬عشقم‪ ،‬بیا بریم بیرون‪ ،‬باشه؟" تهیونگ با مالیمت گفت‪،‬‬


‫"سردته بیبی؛ بذار یه پتو واست بیاریم‪ .‬یکم آب‪"-‬‬

‫"نه‪ ،‬لطفا!" جونگوک عاجزانه پیرهن تهیونگ رو چنگ زد‪" ،‬ا‪-‬اون‬


‫بیرونه!"‬

‫تهیونگ فکر نمیکرد بتونه بیشتر از این درد بکشه‪ ،‬اما بنظر میومد‬
‫قلبش نظر دیگه ای داشت‪ .‬با التماس های جونگوک و چشمهای‬
‫خیسش که با بیچارگی بهش خیره شده بودن حس کرد که قلبش‬
‫کامال شکست‪.‬‬

‫‪810‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اون بیرون نیست بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و گونه های پسر زو بین‬
‫دستهاش گرفت‪" ،‬هیونگی هات بردنش‪ ،‬باشه؟ دیگه نمیتونه بهت‬
‫آسیب بزنه جونگوک‪ .‬رفته‪".‬‬

‫جونگوک با چشمهای گشاد شده سرش رو تکون داد‪" ،‬نه‪ ،‬ته ته!‬
‫مجبورم نکن‪ ،‬لطفا! لطفا گوکی رو مجبور نکن بیاد بیرون!"‬

‫تهیونگ دیگه نمیدونست چی بگه‪ .‬چندتا از اشک های جونگوک رو پاک‬


‫کرد و به اون که ناله میکرد خیره شد‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر باالخره با صدای نرمی گفت‪" ،‬باشه گوکی‪ ،‬همینجا‬


‫میمونیم‪ ،‬باشه؟ فقط من و تو‪ .‬من همینجام بیبی‪ .‬هیچ جا نمیرم‪".‬‬

‫جونگوک محکمتر بهش چنگ زد‪" ،‬م‪-‬مجبورم نکن‪"-‬‬

‫"مجبور نیستی جایی بری الو‪ ،‬باشه؟" تهیونگ با مالیمت تکرار کرد‪،‬‬
‫"مجبور نیستی جایی بری‪ ،‬باشه؟ همینجا میمونیم‪ .‬فقط آروم باش‪،‬‬
‫لطفا‪".‬‬

‫‪811‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک آروم فین فین کرد‪ ،‬به صدای تهیونگ گوش داد و گونش رو‬
‫به سینش ف ُشرد‪.‬‬

‫تهیونگ چند لحظه ساکت موند و به صدای نفس هاش گوش داد‪.‬‬

‫"دوست دارم جونگوک‪ "،‬پسر بعد از چند لحظه گفت‪" ،‬میدونی‪ ،‬مگه‬
‫نه؟ خیلی دوستت دارم‪".‬‬

‫جونگوک ساکت بود‪.‬‬

‫"گوکی میدونه‪ "،‬پسر آروم گفت‪" ،‬و‪-‬ولی االن قلبش درد میکنه‪".‬‬

‫سینه ی تهیونگ هم درد گرفت‪" ،‬اوه بیبی‪ "،‬پسر با صدای شکسته ای‬
‫زمزمه کرد‪" ،‬خیلی خیلی متاسفم‪".‬‬

‫پسر سرش رو بیشتر به سینش ف ُشرد‪" ،‬همه چ‪-‬چیز حس‪ ...‬بدی داره‪.‬‬
‫حموم میخوام‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ با مالیمت موهای پسر رو از روی پیشونیش کنار زد‪.‬‬


‫چونش رو باال گرفت تا بهش خیره بشه‪" ،‬ولی باید از کمد بیرون بریم‬
‫تا بتونی حموم کنی بیبی‪ ،‬اشکالی نداره؟"‬
‫‪812‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد و چشمهاش رو بست‪" ،‬نمیخوام!"‬

‫شونه های تهیونگ پایین افتادن‪" ،‬عزیز دلم‪ ،‬مجبوریم‪ .‬دیگه بیرون‬
‫نیست جونگوک‪ .‬نمیتونه بهت آسیب بزنه‪".‬‬

‫جونگوک ناله ی عاجزانه ای کرد‪" ،‬م‪-‬میتونه برگرده —!"‬

‫"برنمیگرده‪ "،‬تهیونگ با صبر و حوصله گفت‪"،‬برنمیگرده‪ ،‬باشه؟‬


‫میدونم ترسیدی بیبی‪ ،‬ولی بهت قول میدم اون دیگه هیچوقت بهت‬
‫دست نمیزنه‪".‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد و جوابی نداد‪.‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬یک لحظه به من نگاه کن بیبی‪ "،‬موهای پسر رو از‬
‫روی صورتش کنار زد و قلبش با دیدن گونه ها و بینی سرخش نرم‬
‫شد‪.‬‬

‫"چطوره من بغلت کنم‪ ،‬هوم؟" پسر با مهربونی پیشنهاد داد‪،‬‬

‫‪813‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میتونی صورتت رو توی شونم مخفی کنی و من مستقیم میبرمت‬


‫توی هال فقط چند لحظه اونجا میمونیم‪ .‬میتونی اصال به اطرافت‬
‫نگاه نکنی! خوبه؟"‬

‫دستهای جونگوک مثل ماری دور گردن تهیونگ حلقه شدن‪ .‬پسر بدون‬
‫هیچ حرفی سرش رو توی شونش مخفی کرد‪.‬‬

‫تهیونگ کمرش رو نوازش کرد‪" ،‬دارم بلند میشم بیبی‪ ،‬محکم گرفتی؟"‬

‫جونگوک در سکوت سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫با ایستادن تهیونگ جونگوک ناله ای کرد‪ .‬حلقه ی دستهاش دور گردن‬
‫پسر ناخودآگاه تنگتر شدن و پاهاش رو هم دور کمرش گره زد‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته‪ "،‬پسر با اضطراب گریه کرد‪" ،‬گ‪-‬گوکی نظرش عوض شد —‬


‫دیگه نمیخواد بره!"‬

‫"بیبی‪ ،‬نفس بکش‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و لبهاش رو روی گوشهای پسر‬
‫کشید — بوسه نبود‪ ،‬فقط یه یادآوری که هنوز پیشش بود‪.‬‬

‫جونگوک داشت توی شونش ناله میکرد‪" ،‬ل‪-‬لطفا!"‬


‫‪814‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬تا وقتی تو نخوای کمد رو ترک نمیکنیم‪ "،‬تهیونگ با‬


‫مالیمت گفت‪" ،‬باشه؟ لطفا فقط نفس بکش‪".‬‬

‫جونگوک جوابی نداد و فین فین کرد‪.‬‬

‫تهیونگ دقیقا نمیدونست چقدر اونجا موندن‪ .‬نمیتونست بیشتر از‬


‫چند دقیقه باشه‪ ،‬اما دستها و پاهاش داشتن میکشتنش‪ .‬میدونست که‬
‫نباید زیاد به زخمهاش فشار بیاره‪ ،‬اما در حال حاظر نمیتونست‬
‫اهمیتی بده‪.‬‬

‫"باید بدوییم‪ "،‬جونگوک باالخره توی گردنش زمزمه کرد‪" ،‬ته ته باید‬
‫خیلی سریع بدوئه!"‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و برای آروم کردنش بدنش رو ف ُشرد‪،‬‬


‫"خیلی زود میدوئم عزیز دلم‪ ،‬آماده ای؟"‬

‫جونگوک ناله کرد‪ ،‬تهیونگ میتونست لرزیدن دستهای دور گردنش رو‬
‫حس کنه‪.‬‬

‫‪815‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حواسم بهت هست جونگوک‪ "،‬با اون حرفها پسر باالخره در کمد رو‬
‫باز کرد و بیرون پرید‪.‬‬

‫جونگوک بین رد شدن تهیونگ از اتاق و اون در باز صدایی نداد‪.‬‬


‫تهیونگ حس میکرد که پسر چشمهاش رو بسته بود و نفسش رو حبس‬
‫کرده بود‪ ،‬چون بدنش زیادی ثابت بود‪ .‬تهیونگ تا چند ثانیه بعد توی‬
‫هال بود‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ "،‬پسر با آهی گفت‪" ،‬بیرونیم‪ .‬حالت خوبه بیبی‪ .‬خوبی‪".‬‬

‫حس کرد که بدن پسر تکونی خورد و نفس لرزونی کشید‪" ،‬ا‪-‬اون —‬
‫رفته؟"‬

‫"رفته‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت‪" ،‬دیگه هیچوقت نمیبینیش‪.‬‬


‫هیچوقت‪".‬‬

‫حرکت گ َلوی جونگوک که آب دهنش رو قورت داد رو حس کرد‪" ،‬ک‪-‬‬


‫کجاییم —؟"‬

‫‪816‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با جونگوک روی پاهاش روی مبل نشست‪" ،‬توی هالیم‪".‬‬

‫بهش نگفت که چشمهاش رو باز کنه و اجازه داد خودش تصمیم بگیره‪.‬‬

‫جونگوک بعد از چند لحظه سرش رو باال آورد‪ .‬تهیونگ به اون که آروم‬
‫با لبهای لرزون اطرافش رو نگاه کرد خیره شد‪.‬‬

‫"هیونگی کجاست؟"‬

‫تهیونگ با تردید لبش رو گزید‪" ،‬نمیدونم بیبی‪ .‬االن میتونه هر جایی‬


‫باشه‪ .‬میخوای ببینیش؟"‬

‫جونگوک با لبهای لرزون سرش رو تکون داد‪" ،‬ل‪-‬لطفا‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت و موهاش رو نوازش کرد‪" ،‬میخوای‬


‫برم دنبالش؟"‬

‫جونگوک با ابروهای درهم رفته سرش رو تکون داد‪" ،‬نه‪ ،‬نرو —!"‬

‫تهیونگ با شنیدن صدای لرزونش سریع هیسی گفت‪" ،‬نمیرم‪ .‬نمیرم‪،‬‬


‫آروم باش‪".‬‬
‫‪817‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک کالفه نفس لرزون دیگه ای کشید‪" ،‬نرو‪ "،‬پسر دوباره التماس‬
‫کرد‪" ،‬گوکی رو تنها نذار‪ .‬وقتی ت‪-‬ته ته میره اتفاق های بدی واسه گ‪-‬‬
‫گوکی میفته‪".‬‬

‫"اوه بیبی‪ "،‬تهیونگ سر پسر رو روی سینش گذاشت و چشمهاش‬


‫خیس شدن‪" ،‬نه‪ ،‬این حقیقت نداره جونگوک؛ اینجوری فکر نکن‪".‬‬

‫"د‪-‬داره!" پسر سکسکه کرد‪" ،‬ته ته باید بمونه‪ ،‬وگرنه اتفاق های بد‬
‫میفته!"‬

‫تهیونگ نمیدونست باید چه جوابی بده‪ .‬فقط پسر رو توی آغوشش‬


‫نگه داشت‪.‬‬

‫با شنیدن صدای قدم هایی سرش رو باال آورد و دید که جیمین وارد‬
‫اتاق شد‪.‬‬

‫پسر بزرگتر با نگرانی به جونگوک نگاه کرد‪ ،‬جلوی ورودی در متوقف‬


‫شد و لب زد‪’ ،‬میتونم بیام تو؟‘‬

‫‪818‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ نگاهی به جونگوک انداخت‪" ،‬گوکی‪ ،‬میدونم االن هیونگیت‬


‫رو میخوای‪ ،‬ولی اشکالی نداره کس دیگه ای رو ببینی؟ میشه جیمینی‬
‫بیاد داخل؟"‬

‫جونگوک سرش رو باال آورد و چشمهاش با اشک برق زدن‪" ،‬حموم؟"‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و موهاش رو نوازش کرد‪" ،‬حتما بیبی‪.‬‬


‫نمیخوای کس دیگه ای رو ببینی؟"‬

‫جونگوک به سرعت سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ عذرخواهانه به جیمین نگاه کرد‪ .‬دوستش سرش رو تکون داد‬


‫و لبخند کمرنگی بهش زد و به همون آرومی که اومده بود اتاق رو ترک‬
‫کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد که همه کجا رفته بودن‪ .‬خونه یکدفعه‬
‫زیادی ساکت بود‪ ،‬انگار که همشون رفته بودن‪ .‬هر چند که خیلی زود‬
‫اون افکار رو کنار زد؛ اون لحظه هیچکس جز جونگوک براش اهمیت‬
‫نداشت‪.‬‬

‫‪819‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫و البته‪ ،‬مینهو؛ ولی اون برای بعدا بود‪.‬‬

‫و تهیونگ نمیتونست براش صبر کنه!‬

‫‪820‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪29.‬‬

‫جونگوک وقتی تهیونگ داشت کمکش میکرد دوش بگیره به هیچکس‬


‫اجازه ی داخل شدن نمیداد و تموم مدت ساکت بود‪.‬‬

‫تهیونگ با مالیمت پارچه ی خیسی رو روی سینش کشید‪ .‬پسر‬


‫کوچیکتر توی وان نیمه پری نشسته بود‪ .‬تهیونگ بیرون وان ایستاده‬
‫بود و داشت به جای استفاده کردن از َسر دوش‪ ،‬با پارچه ی خیسی‬
‫بدنش رو تمیز میکرد‪.‬‬

‫تا اینجا موفق شده بود به پایین تنه ی جونگوک دست نزنه‪ .‬اینکه‬
‫بیشتر پایین تنش توی آب بود هم به این موضوع کمک میکرد‪ ،‬اما‬
‫تهیونگ میدونست که باالخره مجبور میشه درباره ی اون قسمت‬
‫بدنش هم حرف بزنه‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬تهیونگ با لحن نرمی گفت و پارچه رو روی بازوهای پسر‬


‫کشید‪" ،‬میخوای — پایین تنت رو تمیز کنم عزیز دلم؟"‬
‫‪821‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بدن جونگوک برای اولین بار توی اون ده دقیقه تکون خورد و پسر‬
‫جوری ازش دور شد که انگار کتک خورده بود!‬

‫"ن‪-‬نه‪ ،‬نه!" پسر با چشمهای گشاد شده گفت و سرش رو تکون داد‪.‬‬
‫طره ی موهای خیسش روی پیشونیش پخش شدن‪.‬‬

‫تهیونگ دستش رو از توی وان بیرون آورد‪ .‬برای لحظه ای پارچه ی‬


‫خیس رو کناری گذاشت و لبش رو گزید‪" ،‬بیبی‪ ،‬نمیخوای تمیز بشی؟‬
‫گفتی حس بدی داری‪".‬‬

‫جونگوک دیگه حتی بهش نگاه هم نمیکرد‪ .‬سرش رو خم کرده بود‪،‬‬


‫چونش به سینش چسبیده و با لبهای آویزون به آب توی وان خیره‬
‫شده بود‪.‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و با لحن مالیمی گفت‪" ،‬مجبور‬


‫نیستی‪ ،‬باشه؟ فقط اگه میخوای‪".‬‬

‫چند لحظه سکوت بینشون رو گرفت‪ ،‬حموم به جز صدای چکیدن‬


‫قطره های آب از َسر شیر ساکت بود‪.‬‬

‫‪822‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ خودش رو با فکر اینکه یکم زمان میبرد و نمیتونست پسر‬


‫کوچیکتر رو مجبور به کاری کنه قانع کرد‪.‬‬

‫تازه دستش رو به سمت پارچه دراز کرده بود که جونگوک حرف زد‪.‬‬

‫صداش انقدر آروم بود که تهیونگ بار اول نشنید چی میگه‪ .‬جلوتر‬
‫رفت و ابروهاش درهم رفتن‪،‬‬

‫"چی گفتی بیبی؟"‬

‫پسر کوچیکتر هنوز به پاهاش خیره شده بود و باهاش چشم تو چشم‬
‫نمیشد‪،‬‬

‫"— جیمینی رو میخوام‪".‬‬

‫لبهای تهیونگ با تعجب از هم باز شدن‪" ،‬میخوای صداش کنم داخل؟"‬

‫تهیونگ احساس آرامش میکرد که جونگوک میخواست کس دیگه ای‬


‫هم به جز خودش اونجا باشه‪.‬‬

‫‪823‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫این یک پیشرفت به حساب میومد‪ ،‬مگه نه؟ حداقل این چیزی بود که‬
‫فکر میکرد‪ ،‬تا اینکه جونگوک تصحیحش کرد‪.‬‬

‫"فقط — جیمینی‪ "،‬پسر آروم زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ ُخشک شد‪.‬‬

‫"میخوای — من برم؟" پسر بزرگتر با ناباوری پرسید‪ .‬سعی کرد‬


‫ناراحتیش رو توی صداش نشون نده‪ ،‬اما انگار موفق نشده بود‪ ،‬چون‬
‫جونگوک عذرخواهانه ناله ای کرد‪.‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬حتی حین عذرخواهی کردنش هم بهش نگاه نمیکرد‪ .‬دست‬


‫تهیونگ روی پاش ُمشت شد‪.‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬پسر از بین دندون های کلید شده گفت‪" ،‬پس فکر کنم‬
‫میرم بهش بگم بیاد‪".‬‬

‫آروم روی پاهاش ایستاد‪ ،‬منتظر جوابی یا شاید هم مخالفتی شد؛ اما‬
‫جونگوک حتی بهش نگاه نمیکرد‪ .‬بدنش و انگشت هاش از کالفگی پُ ر‬
‫شدن‪.‬‬
‫‪824‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چطور میتونست از اون بخواد بره؟ چطور میتونست جیمین رو جای‬


‫اون بخواد؟‬

‫فکش قفل شد‪ .‬سعی کرد در رو پشت سرش نکوبه‪ ،‬اما مطمئنا اون رو‬
‫با شدت بیشتری بست!‬

‫***‬

‫‪825‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی اجازه نداشت با بدن بیهوش مینهو تنها بمونه‪ ،‬که احتماال‬
‫تصمیم باهوشانه ای از سمت هوپی بود‪.‬‬

‫مرد مو نعنایی با حرص کناری ایستاده بود و به هوپی که داشت با‬


‫سوهو و جی دی خداحافظی میکرد خیره شده بود‪ .‬هر دو مرد کامال‬
‫منطقی با اینکه مجبور بودن جلسه رو زودتر از معمول تموم کنن‬
‫برخورد کرده بودن‪ .‬با هم قرار گذاشتن که هفته ی بعد دوباره برگردن‬
‫و جی دی بیشتر از چندبار گفت که بعدا با هوپی تماس میگیره‪.‬‬

‫وقتی ماشین هاشون از توی خیابون ناپدید شد‪ ،‬هوپی باالخره به‬
‫سمت یونگی برگشت‪.‬‬

‫"قبل از اینکه چیزی بگی‪ "،‬هوپی به سرعت به یونگی که دهنش رو باز‬


‫کرده بود گفت‪" ،‬نمیخوام بهت بگم حق نداری مینهو رو بکشی‪ .‬تموم‬
‫اجازه ی من رو داری تا دیک اون عوضی رو قطع کنی‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫یونگی دهنش رو بست‪ ،‬چشمهاش تنگ شدن‪ ،‬اما با آرامش شونه هاش‬
‫رو پایین انداخت‪.‬‬

‫‪826‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خوبه‪ "،‬مرد با لحن خشکی گفت‪" ،‬به هر حال انجامش میدادم‪ ،‬ولی‬
‫خوشحالم که تو هم موافقی‪".‬‬

‫هوپی دستی روی شونش گذاشت و چهرش با عذاب وجدان درهم‬


‫رفت‪" ،‬متاسفم که این اتفاق افتاد یونگ‪ .‬بخاطر جونگوک و تو‪.‬‬
‫میدونم چقدر وقتی اون آسیب میبینه درد میکشی‪".‬‬

‫یونگی میتونست ایجاد شدن توده ای توی گلوش رو با شنیدن اون‬


‫حرفهای صادقانه حس کنه‪ .‬قلبش از اضطراب پُ ر شد؛ نمیتونست‬
‫اونجا گریه کنه!‬

‫به سرعت دست هوپی رو از روی شونش پایین انداخت و چهره ی‬


‫ناراحتش رو نادیده گرفت‪ .‬االن نمیتونست ناراحت باشه‪ .‬گریه کردن‬
‫هیچ چیزی رو حل نمیکرد!‬

‫باید عصبانی میبود‪.‬‬

‫باید انتقام میگرفت!‬

‫‪827‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"مرسی‪ "،‬یونگی با صدای سردی گفت و به سمت خونه برگشت‪" ،‬حاال‬


‫بگو نامجون و سوکجین اون عوضی رو کجا بردن؟"‬

‫میتونست صدای آه هوپی از پشت سرش رو بشنوه‪ .‬دوستش خیلی‬


‫خوب میشناختش‪ ،‬میدونست که عادت داشت احساسات واقعیش رو‬
‫کنار بزنه و روی خشمش تمرکز کنه‪.‬‬

‫"اتاق مهمون ها‪ "،‬مرد جواب داد‪" ،‬قالیچه ی من رو خونی نکن‪".‬‬

‫"یکدونه جدید واست میخرم‪ "،‬یونگی که همین حاال هم نصف راهرو‬


‫رو طی کرده بود گفت‪.‬‬

‫وقتی اونجا رسید‪ ،‬جیمین جلوی در اتاق مهمون ها ایستاده بود و‬


‫غرق افکارش بود‪ .‬یونگی با اخمی به سمتش رفت‪.‬‬

‫"چی شده؟"‬

‫دوست پسرش که حتی متوجه اومدنش نشده بود با تعجب بهش نگاه‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪828‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه هی‪ "،‬لبهای جیمین بهم ف ُشرده شده بودن‪ .‬چهرش فرو ریخته و‬
‫مضطرب بنظر میرسید‪.‬‬

‫یونگی آهی کشید‪ .‬دستش با خواست خودش باال رفت و لب پایینی‬


‫جیمین رو لمس کرد‪.‬‬

‫"همه چی درست میشه‪ "،‬مرد با مالیمت گفت‪ ،‬چشمهای پسر کوچیکتر‬


‫وقتی بهش نگاه کرد خیس بودن و چیزی نگفت‪.‬‬

‫یونگی قدمی به جلو برداشت و پیشونیش رو بوسید‪ .‬اجازه داد‬


‫لبهاشون روی هم بمونن و گرمای بدنش رو حس کرد‪ .‬عملی که قرار‬
‫بود حال پسر کوچیکتر رو خوب کنه‪ ،‬بدن خودش رو هم آروم کرد‪.‬‬

‫"مرسی‪ "،‬جیمین زمزمه کرد و نفسش لبهای مرد رو نوازش کردن‪.‬‬


‫پیشونی هاشون هنوز به همدیگه چسبیده بود و هیچکدومشون عقب‬
‫نکشیدن‪" ،‬بهش نیاز داشتم‪".‬‬

‫‪829‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی که دقیق میفهمید چی میگه هومی گفت و باالخره عقب کشید‪.‬‬


‫فکر نمیکرد بتونه تو اون عصبانیت با مالیمت به دوست پسرش خیره‬
‫بشه‪ ...‬اما در عین حال نمیتونست با دیدن لبهای آویزون جیمین و‬
‫چشمهای قهوه ای غمگینش آروم نشه‪.‬‬

‫"مجبور نیستی بیای داخل‪ "،‬مرد باالخره گفت‪.‬‬

‫جیمین سرش رو تکون داد‪ .‬با ناراحتی واضحی دستهاش رو روی‬


‫سینش گره زد و آروم گفت‪" ،‬میدونم‪ ،‬میخوای —"‬

‫اون سوال نصفه توی هوای متشنج بینشون باقی موند‪.‬‬

‫یونگی نفس عمیقی کشید و اون رو با آهی رها کرد‪،‬‬

‫"آره‪".‬‬

‫جیمین سرش رو تکون داد‪ ،‬بی حس به نقطه ای روی زمین خیره شد‬
‫و چیزی نگفت‪.‬‬

‫‪830‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد آب دهنش رو قورت داد؛ بدنش از عذاب وجدان پُ ر شد‪" ،‬متاسفم‬


‫مینی‪ .‬میدونم با این موضوع موافق نیستی‪ ،‬ولی این یکی فرق داره!‬
‫این‪"-‬‬

‫"کاری کن زجر بکشه‪".‬‬

‫لبهای یونگی با نگاه جیمین بهش از هم باز شدن‪ .‬تقریبا نمیشد هیچ‬
‫حسی رو از چهره ی پسر خوند — اما شونه های منقبض شدش و‬
‫دندون های چفت شدش همه چیز رو نشون میدادن‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر با قاطعیت سرش رو تکون داد‪" ،‬اون لعنتی مزجر‬


‫کنندست و به جونگوک آسیب زده‪ .‬کاری کن جیغ بکشه!"‬

‫یونگی چندبار پلک زد‪" ،‬م‪-‬میکنم‪ "،‬مرد نفس سختی کشید‪" ،‬مینی‪،‬‬
‫حالت خوبه؟"‬

‫جیمین فقط آهی کشید و چشمهاش رو بست‪" ،‬نه؛ واقعا نه‪".‬‬

‫قبل از اینکه هر دو بتونن چیزی بگن کسی جیمین رو صدا زد‪.‬‬

‫‪831‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جیمین‪ "،‬تهیونگ با چهره ی تاریکی داشت بهشون نزدیک میشد‪" ،‬برو‬


‫توی حموم اتاق نامجون‪ .‬جونگوک منتظرته‪".‬‬

‫ابروی مرد مو نارنجی درهم رفتن‪" ،‬چی؟"‬

‫تهیونگ با چشمهای براق جلوشون ایستاد‪ .‬تموم بدن منقبضش از‬


‫استرس پُ ر شده بود‪" ،‬میخواد تو حمومش رو تموم کنی‪".‬‬

‫یونگی دید که جیمین با شوک از گوشه ی چشم نگاهی بهش انداخت‪.‬‬


‫جیمین میخواست بپرسه چرا جونگوک تهیونگ رو اونجا نمیخواد‪ ،‬اما‬
‫با نگاه دیگه ای به بدن عصبانی پسر نظرش رو عوض کرد‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬جیمین با تردید گفت‪" ،‬اوم‪ ،‬من میرم‪".‬‬

‫نگاه دیگه ای به یونگی انداخت و قبل از رفتن آروم لب زد‪’ ،‬حواست‬


‫بهش باشه‪‘.‬‬

‫یونگی سرش رو تکون داد‪ .‬جیمین نگاه نگران دیگه ای به دوستش‬


‫انداخت و باالخره به سمت مسیری که تهیونگ االن ازش اومده بود‬
‫رفت‪.‬‬
‫‪832‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫خوشبختانه تهیونگ متوجه حرفها و نگاه هایی که اون دو باهم رد و‬


‫بدل کرده بودن نشد‪ .‬نگاهش روی دری که جیمین پشتش ایستاد بود‬
‫ُقفل شده بود‪.‬‬

‫"اونجاست؟" پسر با مردمک های تاریک از یونگی پرسید‪.‬‬

‫یونگی سرش رو تکون داد و چهره ی تهیونگ رو بررسی کرد‪" ،‬آره‪ ،‬من‬
‫هم االن میخواستم برم داخل‪".‬‬

‫تهیونگ نگاه دیگه ای بهش انداخت و ابروهای مرد با نگرانی درهم‬


‫رفتن‪ .‬چهره ی پسر کوچیکتر بسته ی بسته بود؛ حتی ذره ای هم‬
‫ناراحت یا عصبانی بنظر نمیرسید‪.‬‬

‫بطرز ترسناکی آروم بنظر میرسید‪.‬‬

‫"خوبه‪ "،‬تهیونگ گفت و آستین پیرهنش رو تا آرنج هاش باال داد‪.‬‬

‫"میای داخل؟"‬

‫حس بدی داشت قلب مرد رو پُر میکرد‪.‬‬

‫‪833‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ پسر خوبی بود‪ .‬میتونست بجنگه‪ ،‬معلومه که میتونست‪ ،‬اما‬


‫همیشه اینکارو واسه دفاع از خودش انجام داده بود‪ .‬اون مهربون و‬
‫خوش قلب بود‪.‬‬

‫در اون لحظه‪ ،‬اون تهیونگ هیچ جایی دید نمیشد!‬

‫"گوش کن بچه‪ "،‬یونگی گفت و قدمی به جلو برداشت‪" ،‬ممکنه نخوای‬


‫اینجا باشی‪ .‬جین و نامجون و من انقدر آدم کشتیم که بتونیم یه‬
‫قبرستون اختصاصی بزنیم‪ ،‬ولی دست های تو هنوز کامال پاکن‪،‬‬
‫مجبور نیستی‪"-‬‬

‫"من میکشمش یونگی‪ "،‬تهیونگ با لحن سردی گفت و به مرد خیره‬


‫شد‪" ،‬میتونی هر کاری میخوای باهاش بکنی‪ ،‬ولی میخوام من کسی‬
‫باشم که بکشتش‪".‬‬

‫دهن یونگی خشک شده بود‪.‬‬

‫"این‪ ...‬این چیزی نیست که بتونی پسش بگیری!" مرد با چشم ُغره ای‬
‫گفت‪" ،‬من دارم سعی میکنم نذارم تصمیمی بگیری که تا ابد به فاکت‬
‫بده! میدونم االن عصبانی ای‪"-‬‬
‫‪834‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اگه یک نفر به جیمین آسیب بزنه تو چیکار میکنی؟"‬

‫با شنیدن اون حرف یونگی لرزید‪ .‬نفس کالفه ای از اون جواب‬
‫باهوشانه کشید‪.‬‬

‫"جیمین با قتل موافق نیست‪ "،‬مرد آروم گفت و دوباره چشم غره ای‬
‫به تهیونگ رفت‪" ،‬پس این سوال احمقانه ایه‪ .‬اون نمیخواد من کسی‬
‫رو بکشم‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬خب‪ ،‬جونگوک نمیتونه به من بگه چی میخواد!" تهیونگ با خشم‬


‫گفت و یکدفعه قدمی به جلو برداشت‪" ،‬در واقع‪ ،‬اون حتی نمیتونه‬
‫توی چشمهای من نگاه کنه‪ ،‬چون اون عوضی انقدر بد به فاکش داده!‬
‫اون روحیات یک بچه رو داره یونگی‪ ،‬یه بچه ی لعنتی! میدونی چه‬
‫بالیی سر بچه هایی که دستمالی میشن میاد؟! چقدر داغونشون‬
‫میکنه؟!"‬

‫تهیونگ که بزرگتر از حد معمول بنظر میرسید اون حرفهارو توی‬


‫صورت یونگی داد زد‪ .‬مرد میتونست خشمی که مثل گرما از بدنش‬
‫ساطع میشد رو حس کنه‪.‬‬

‫‪835‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی کالفه قدمی به عقب برداشت و نفس بلندی کشید‪" ،‬توی‬


‫صورت من نیا بچه‪ ،‬من اونی نیستم که باید ازش عصبانی باشی!"‬

‫تهیونگ هوفه ای داد‪" ،‬حق با توئه‪ ،‬اونی که االن ازش عصبانیم پشت‬
‫این دره؛ پس اگه مشکلی نداری میخوام برم دیکش رو از جا در بیارم!"‬
‫پسر با رگهای برآمده به سمت در برگشت‪" ،‬یا مشکلی با این موضوع‬
‫داری هیونگ؟"‬

‫اون عنوان محترمانه مثل زهر بنظر میرسید‪ .‬یونگی چیزی نگفت و‬
‫فقط سرش رو تکون داد‪ ،‬به پسر که وارد اتاق شد و در رو پشت سرش‬
‫بهم زد خیره شد‪.‬‬

‫نفس عمیقی کشید و شونه هاش پایین افتادن‪ ،‬اجازه داد سرش به‬
‫دیوار پشت سرش برخورد کنه‪ ،‬چجوری همه چیز انقدر سریع خراب‬
‫شده بود؟‬

‫***‬

‫‪836‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین با تردید وارد حموم شد‪ .‬یک پاش داخل حموم بود و یک پاش‬
‫هنوز بیرون مونده بود‪.‬‬

‫"گوکی؟" پسر آروم صدا زد‪.‬‬

‫جونگوک توی وان نشسته بود و زانوهاش رو توی سینش کشیده بود‪.‬‬
‫بی صدا توی آب نشسته بود و لبهاش آویزون بودن‪.‬‬

‫قلب جیمین با دیدنش نرم شد و با مالیمت پرسید‪" ،‬میتونم بیام‬


‫داخل عزیزدلم؟"‬

‫پسر کوچیکتر بی صدا سرش رو تکون داد‪ .‬جیمین کامل داخل رفت و‬
‫در رو پشت سرش بست‪ .‬هوله ی خیسی کنار وان بود‪ ،‬جیمین اون رو‬
‫برداشت و پیش وان زانو زد‪.‬‬

‫"واسه تمیز شدن کمک میخواستی؟" پسر آروم پرسید و با تردید‬


‫منتظر جوابش شد‪.‬‬

‫صادقانه جیمین نمیدونست چرا جونگوک اون رو صدا زده بود‪.‬‬

‫‪837‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫فکر میکرد پشت سر گذاشتن همچین اتفاق ناراحت کننده ای باعث‬


‫میشد پسر بیشتر به تهیونگ بچسبه و نخواد هیچوقت از هیونگ‬
‫دوست داشتنیش جدا بشه‪ .‬اینکه یکدفعه اون رو خواسته بود —‬
‫عجیب بود‪.‬‬

‫اما جونگوک فقط سرش رو تکون داد و دوباره توی آب اخم کرد‪،‬‬
‫"گوکی باید تمیز بشه — پایین بدنش‪".‬‬

‫جیمین لبش رو گزید‪" ،‬اوه‪ .‬اوم‪ ،‬باشه — میخوای من انجامش بدم؟"‬

‫جونگوک دوباره سرش رو آرومتر از قبل تکون داد‪.‬‬

‫قلب جیمین از اضطراب پر شد‪ .‬سعی کرد تظاهر کنه که این هم مثل‬
‫تمام موقعیت های قبلی بود‪ ،‬که هیچ تفاوت نداشت‪ .‬اون بارها‬
‫جونگوک رو حموم کرده بود‪ ،‬این چیز عجیبی نبود‪.‬‬

‫اما اینبار فرق داشت و هر دو این رو میدونستن‪ .‬جونگوک نمیخندید و‬


‫در حالیکه جیمین پارچه روی بدنش میکشید با عروسک هاش بازی‬
‫نمیکرد‪ .‬جیمین باهاش شوخی نمیکرد یا قلقلکش نمیداد‪ ،‬پسر‬
‫کوچیکتر جیغ نمیکشید و بدنش رو عقبتر نمیبرد‪.‬‬
‫‪838‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫همه چیز ساکت‪ ،‬ساکن و جدی بود‪.‬‬

‫بعد از چند دقیقه جیمین مکثی کرد و نفس عمیقی کشید‪" ،‬گوکی —‬
‫میتونی بدنت رو بلند کنی؟ فقط چند ثانیه‪".‬‬

‫جیمین با پرسیدن اون سوال اخم کرد و توقع داشت که پسر کوچیکتر‬
‫جیغ بزنه یا گریه کنه‪.‬‬

‫چهره ی جونگوک رو به دنبال هر گونه ناراحتی ای گشت‪ ،‬اما پسر‬


‫فقط مثل ربات ها کاری که میخواست رو انجام داد‪.‬‬

‫جیمین به سرعت بدنش رو تمیز کرد و بعد ضربه ی آرومی به شونش‬


‫زد‪" ،‬خیلی خب عزیزم‪ ،‬تموم شد‪".‬‬

‫جونگوک دوباره به سمتش برگشت و جیمین با احتیاط به چهرش‬


‫نگاه کرد‪ .‬لبهای پسر دیگه آویزون نبودن‪ ،‬به جاش با اضطراب اونهارو‬
‫گزیده بود و لبه ی وان رو چنگ زده بود‪.‬‬

‫جیمین کمی شامپو روی دستش ریخت و هومی گفت‪" ،‬میتونی به‬
‫جلو تکیه بدی؟"‬
‫‪839‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک در سکوت کاری که میخواست رو انجام داد‪ .‬جیمین با ماساژ‬


‫دادن شامپو روی موهاش با خودش فکر کرد که یعنی توی چه فکری‬
‫بود‪ ،‬اما چیزی نپرسید‪.‬‬

‫بنظر میرسید کار درستی کرده‪ ،‬چون جونگوک خودش شروع به حرف‬
‫زدن کرد‪.‬‬

‫"هیونگی —"‬

‫جیمین موهای چسبیده به پیشونی پسر رو از جلوی چشمهاش کنار زد‬


‫و هومی گفت‪" ،‬جونم عزیز دلم؟"‬

‫جونگوک سرش رو پایین انداخته بود و داشت با دستهاش بازی‬


‫میکرد‪ .‬مژه هاش خیس بودن و چند قطره آب روی گونه هاش ریخته‬
‫بود‪ .‬نرم‪ ،‬شیرین و زیادی معصوم و مضطرب بنظر میرسید‪.‬‬

‫"ته ته —"‬

‫‪840‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین چیزی نگفت و مجبور به حرف زدنش نکرد‪ .‬اجازه داد با‬
‫سرعت خودش حرف بزنه‪ ،‬ساکت موند و با دستهاش کمی آب از وان‬
‫برداشت‪ .‬دستهاش چند لحظه باالی سر پسر موندن‪" ،‬چشمهات رو ببند‬
‫فرشته‪".‬‬

‫جونگوک چشمهاش رو بست‪ .‬صبر کرد تا آب روی شونه هاش بریزه و‬


‫بعد اونهارو باز کرد‪.‬‬

‫اینبار‪ ،‬مستقیم به جیمین نگاه کرد‪" ،‬ته ته — از گوکی متنفره؟"‬

‫جیمین نفس خفه ای کشید و شوکه دستهاش که توی موهای جونگوک‬


‫بودن رو رها کرد‪،‬‬

‫"چی؟!"‬

‫جونگوک با فین فینی بهش خیره شد‪ .‬گریه نمیکرد‪ ...‬اما ناراحت بود‪.‬‬

‫"چون گوکی — کارهای خاص رو —" صدای پسر روی آخر جمله‬
‫شکست‪" ،‬ب‪-‬با اون مرد انجام داد و فقط باید با ته ته اون کارهارو‬
‫انجام بده‪".‬‬
‫‪841‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین که یکدفعه متوجه شده بود پسر چه حسی داره آهی کشید‪،‬‬
‫"جونگوکی‪ ،‬واسه همین میخواستی بره؟ چون فکر کردی از دستت‬
‫عصبانیه؟"‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و نفس لرزونی کشید‪" ،‬گوکی ترسید‬


‫— ا‪-‬اگه عصبانی بشه — یا داد بزنه‪"-‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬جیمین بین حرفش پرید‪ .‬صداش تندتر از چیزی که‬


‫میخواست شد‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک گشاد شدن و پسر یکدفعه ترسیده بنظر میرسید‪،‬‬


‫"ببخشید‪ ،‬ببخشید‪"-‬‬

‫"نه‪ ،‬نه!" جیمین به سرعت گفت‪" ،‬عذرخواهی نکن! نمیخواستم سرت‬


‫داد بزنم عزیز دلم!"‬

‫چونه ی جونگوک لرزید‪" ،‬هیونگی هم عصبانیه‪"-‬‬

‫"جونگوک نه!" جیمین با قاطعایت گفت‪" ،‬ازت عصبانی نیستم‪ ،‬باشه؟‬


‫نیستم!"‬
‫‪842‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک فقط ناله ای کرد و با ناراحتی به آب وان خیره شد‪" ،‬ته ته از‬
‫گوکی متنفره! وقتی رفت در رو محکم بست‪ ،‬و حرف نمیزد و‪"-‬‬

‫"آیگو‪ ،‬بیبی نه‪ "،‬جیمین زمزمه کرد‪ .‬با چشمهای غمگین گونه ی پسر رو‬
‫توی دستش گرفت‪" ،‬تهیونگ ازت متنفر نیست جونگوک‪ .‬اون خیلی‬
‫دوست داره‪ ،‬خودت اینو میدونی‪".‬‬

‫"ولی گوکی پسر بدی بود —" جونگوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫قلب جیمین شکست‪،‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬نه نبودی!" پسر با قاطعیت گفت‪" ،‬اون مرد بد بود! اون با‬
‫اینکه نمیخواستی بهت دست زد! تو بهش گفتی نکنه‪ ،‬نگفتی؟"‬

‫جونگوک محکم سرش رو تکون داد‪" ،‬گوکی خیلی بهش گفت نکنه! و‬
‫ا‪-‬اینکه ته ته رو میخواد — اون گوش نداد هیونگی‪ ،‬نداد‪"-‬‬

‫"باشه‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت و شونش رو ماساژ داد‪" ،‬اشکالی نداره‬


‫عزیز دلم‪ ،‬آروم باش‪".‬‬

‫‪843‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با گونه های سرخ و لبهای آویزون نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫پسر چند لحظه ساکت موند و بعد برای اینکه مطمئن بشه‪ ،‬در حالیکه‬
‫به پاهاش خیره شده بود دوباره پرسید‪" ،‬گوکی بد نبود؟"‬

‫جیمین دستش رو از روی شونش به سمت چونش برد و آروم اون رو‬
‫باال آورد‪.‬‬

‫"تو اصال بد نبودی جونگوک‪ "،‬پسر با مالیمت و قاطعیت گفت‪" ،‬اگه به‬
‫کسی بگی که کاری رو نمیخوای انجام بدی و اونها هنوز انجامش بدن‬
‫اونها آدم بده ان‪ ،‬میفهمی؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون نداد؛ هنوز کالفه بنظر میرسید‪" ،‬ولی ته ته‬
‫عصبانیه!"‬

‫جیمین مکثی کرد و حرفهای بعدیش رو با دقت انتخاب کرد‪.‬‬

‫"تهیونگ عصبانیه آره‪ "،‬پسر آروم گفت و با گشاد شدن چشمهای‬


‫جونگوک به سرعت اضافه کرد‪" ،‬ولی نه از تو‪ .‬اون از تو عصبانی‬
‫نیست گوکی‪ .‬اون از مرد بدی عصبانیه که به تو آسیب زده‪".‬‬
‫‪844‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی جونگوک با اون حرفها فرو ریخت و با صدایی که یکدفعه‬


‫مضطرب شده بود پرسید‪" ،‬ب‪-‬برمیگرده؟ ته ته گفت رفته‪"-‬‬

‫"آیش‪ ،‬نه!" جیمین هیس کشید و شونه های پسر که شروع به لرزیدن‬
‫کرده بودن رو گرفت‪،‬‬

‫"فاک‪ ،‬منظورم این نبود! اون رفته‪ ،‬ته ته بهت دروغ نگفته‪ .‬دیگه‬
‫برنمیگرده عزیز دلم‪".‬‬

‫جونگوک حاال ترسون بنظر میرسید‪ .‬دستهاش رو به سمت مچ دستهای‬


‫جیمین که شونش رو گرفته بود برد و انقدر محکم اونهارو چنگ زد که‬
‫درد گرفتن‪.‬‬

‫"قلب گوکی درد میکنه جیمینی هیونگی‪ "،‬پسر عاجزانه گفت‪.‬‬


‫چشمهای گشادش با التماس بهش خیره شده بودن‪" ،‬خ‪-‬خوبش کن‪.‬‬
‫هیونگی وقتی گوکی حالش بده خوبش میکنه‪ .‬ل‪-‬لطفا خوبش کن‪".‬‬

‫لبهای جیمین از هم باز شدن‪.‬‬

‫"اوه خدای من‪ "،‬پسر با خودش زمزمه کرد‪.‬‬


‫‪845‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نمیدونست دیگه چی باید بگه‪ .‬هیچ چیزی نداشت که بگه — پس‬


‫حرفی نزد‪.‬‬

‫به جلو تکیه داد و جونگوک رو بدون توجه به خیس شدن لباسش توی‬
‫آغوشش کشید‪ .‬جونگوک سرش رو توی شونش فرو کرد‪ ،‬موهاش روی‬
‫صورتش ریختن‪ ،‬اما چیزی نگفت‪.‬‬

‫"گوکی رو خ‪-‬خوب کن‪ "،‬پسر زمزمه کرد و انگشت هاش شونه ی‬


‫جیمین رو چنگ زدن‪ .‬هیونگش رو جلوتر کشید و بیشتر توی آغوشش‬
‫فرو رفت‪.‬‬

‫"تو مشکلی نداری عزیز دلم‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت‪" ،‬تو فوق العاده‬
‫ای جونگوک‪ .‬نیازی نیست خوبت کنم‪".‬‬

‫چونگوک با مخالفت سرش رو تکون داد و آب از روی صورتش پایین‬


‫ریخت‪" ،‬ن‪-‬نه — قلبم‪ -‬قلبم باید خوب شه و گوکی دیگه حس خوبی‬
‫نداره! لطفا هیونگی‪ ،‬گوکی رو خوب کن!" پسر آروم خودش رو عقب‬
‫کشید و با چشمهای گشاد شده التماس کرد‪" ،‬لطفا؟"‬

‫‪846‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین لبش رو گزید‪" ،‬م‪-‬من —"‬

‫"لطفا‪ "،‬جونگوک دوباره گفت‪ .‬چهرش به گریه نزدیک و نزدیکتر میشد‬


‫و لبهاش به لرزش افتاده بودن‪.‬‬

‫"— باشه‪ "،‬جیمین با ضعف موافقت کرد‪" ،‬باشه جونگوک‪ .‬قلبت رو‬
‫— خوب میکنم‪".‬‬

‫چونگوک هق هقی کرد و با صدای خفه ای گفت‪" ،‬مرسی! مرسی‬


‫هیونگی!"‬

‫جیمین به سختی لبخندی زد‪" ،‬خواهش میکنم عزیز دلم‪".‬‬

‫با فرو رفتن جونگوک توی بغلش لبخندش پایین افتاد‪.‬‬

‫حاال باید چیکار میکرد؟‬

‫‪847‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪30.‬‬

‫"هنوز بیدار نشده‪".‬‬

‫تهیونگ با شنیدن صدای سوکجین لبهاش رو روی هم ف ُشرد‪ ،‬به سمت‬


‫جایی که مرد بزرگتر ایستاده بود رفت‪.‬‬

‫مینهو روی یک صندلی نشسته بود‪ ،‬پاهاش و دستهاش با حجم زیادی‬


‫از طناب به دسته ها و پاهای صندلی چوبی بسته شده بودن‪ .‬چهرش‬
‫از ضربات قبلی یونگی پُر از خون و منزجر کننده بود‪ .‬یکی از‬
‫چمشهاش َو َرم کرده بود‪ ،‬بینیش زاویه ی عجیبی داشت و لبهاش با‬
‫خون رنگ شده بودن‪ .‬اگه هر شرایط دیگه ای بود تهیونگ با دیدن اون‬
‫صحنه باال میاورد‪.‬‬

‫اما حاال با دیدن کبودی های روی گردن و شونه ی مرد احساس آرامش‬
‫عجیبی میکرد‪ .‬دلش میخواست حتی بیشتر از اونهارو ببینه‪.‬‬

‫‪848‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫میخواست خودش باعث تعداد بیشتری از اونها بشه!‬

‫"اشکال نداره بیدارش کنم؟" پسر با لحن ُخشکی پرسید‪.‬‬

‫در واقع منتظر جوابی نموند‪ ،‬قدمی برداشت‪ ،‬دسته ای از موهای‬


‫خونی مرد رو چنگ زد و سرش رو باال کشید‪.‬‬

‫گردن مینهو به عقب کشیده شد و نفس بلندی از بین لبهاش به گوش‬


‫رسید‪ .‬چشمهاش‪ -‬خب حداقل یکی از اونها‪ ،‬با ترس باز شد‪.‬‬

‫نامجون و سوکجین هر دو از یکدفعه ای بودن اون حرکت لرزیدن‪ .‬هر‬


‫دو کنار صندلی ایستاده بودن‪ ،‬اما با نزدیکتر شدن تهیونگ چند قدم‬
‫عقب رفتن‪.‬‬

‫"خوشحالم که بهمون پیوستی!" تهیونگ ُغرید و دستهاش حتی‬


‫محکمتر موهای مرد رو چنگ زدن‪.‬‬

‫چهره ی مینهو از درد درهم رفته بود‪" ،‬ف‪-‬فاک‪ ،‬تمومش‪"-‬‬

‫"اوه‪ ،‬تمومش کنم؟"تهیونگ وحشیانه گردن مرد رو کشید و حس کرد‬


‫چند َطره از موهاش از ریشه در اومدن‪.‬‬
‫‪849‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مینهو جیغ کشید و گونه هاش از درد ُسرخ شدن‪.‬‬

‫"میخواستی تمومش کنم؟!" تهیونگ غرید‪" ،‬همونجوری که جونگوک‬


‫از تو خواست تمومش کنی؟! تو به اون گوش دادی؟!"‬

‫مرد به سختی نفس خفه ای کشید‪ .‬دستهاش داشتن سعی میکردن از‬
‫طناب ها آزاد بشن و بدنش رو از چنگ تهیونگ بیرون بکشن‪.‬‬

‫لبهای تهیونگ با انزجار جمع شدن‪ .‬دستش رو رها کرد و اجازه داد سر‬
‫مینهو پایین بیفته‪ .‬نفس آرامش بخشی از بین لبهای مرد بیرون اومد‪.‬‬

‫"هر چقدر میتونی نفس بکش‪ "،‬پسر با لحن تاریکی گفت‪" ،‬خیلی وقت‬
‫نداری!"‬

‫"تهیونگ‪".‬‬

‫پسر برای لحظه ای سرش رو چرخوند و دید که حاال یونگی هم کنار‬


‫سوکجین و نامجون ایستاده بود‪ .‬هر سه مرد با احساسی بهش خیره‬
‫شده بودن که نمیتونست بفهمه چیه‪ ،‬اما بنظر نمیومد تحت تاثیر قرار‬
‫گرفته باشن‪.‬‬
‫‪850‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چیه؟" تهیونگ جواب داد‪.‬‬

‫سوکجین نگاهی به مینهو انداخت و بعد با چهره ی ناراحتی به سمت‬


‫تهیونگ برگشت‪،‬‬

‫"تا حاال‪ ...‬تا حاال کسی رو شکنجه کردی؟"‬

‫ابروهای تهیونگ درهم رفتن‪" ،‬نه‪ .‬که چی؟"‬

‫نامجون سرش رو تکون داد و سوت کوتاهی کشید‪" ،‬یکذره زیادی‬


‫توش خوبی‪ ،‬همین!"‬

‫یونگی قبل از اینکه تهیونگ بتونه جوابی بده بین مکالمشون پرید‪،‬‬

‫"تعریف نبود‪ "،‬مرد با صدای سردی گفت‪" ،‬نباید توی همچین چیزی‬
‫خوب باشی بچه؛ بنظرم باید قبل از اینکه از حد بگذری تمومش کنی‪".‬‬

‫"من هم موافقم‪ "،‬سوکجین اضافه کرد و دست به سینه ایستاد‪،‬‬


‫"تهیونگ‪ ،‬تو تازه وارد این زندگی شدی‪ .‬نمیخواد خودت رو تسلیم‬
‫همچین‪"-‬‬

‫‪851‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من تسلیم هیچی نشدم!" تهیونگ با خشم گفت‪" ،‬دارم با خواست‬


‫خودم اینکارو انجام میدم!"‬

‫"مشکل هم همینه!"نامجون گفت و سرش رو تکون داد‪" ،‬تهیونگ‪،‬‬


‫وقتی من ماه ها پیش باهات مصاحبه کردم تو شیرین ترین پسر ممکن‬
‫بودی! حتی خودت گفتی تا به حال فقط برای دفاع از خودت‬
‫جنگیدی!"‬

‫"خدای من!" تهیونگ با ناباوری کالفه هیس کشید‪" ،‬داری باهام شوخی‬
‫میکنی؟! اون ماه ها پیش بود! میدونی از اون موقع تا حاال چه‬
‫اتفاقاتی افتاده؟! میدونی من چه چیزهایی رو تحمل کردم؟!"‬

‫"این دلیلی نیست که بخاطرش کسی که هستی رو عوض کنی!"‬


‫سوکجین غرید‪" ،‬فقط بخاطر اینکه عضو مافیایی به این معنی نیست‬
‫که باید یک قاتل بی رحم بشی! هنوز میتونی خودت باش‪"-‬‬

‫"شاید من یک قاتل بی رحم هستم!" تهیونگ هیس کشید‪،‬‬

‫"شاید این منم! این همه دارید تالش میکنید که از من یک بچه ی‬


‫معصوم بسازید که چی بشه؟! چرا؟! خودت گفتی — من توی مافیام!‬
‫‪852‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫االن این زندگی منه! همتون دارید مجبورم میکنید پام رو توی دوتا‬
‫دنیا نگه دارم! ’تهیونگ خوب باش! مهربون باش! به کسی آسیب‬
‫نزن!‘ این اینجا جواب نمیده! همه دارن سعی میکنن به من‪ ،‬به بقیه‬
‫آسیب بزنن و واقعیت اینه که شماها نمیتونید همیشه کنارم باشید‪،‬‬
‫باشه؟! میدونم میخواید باشید و میخواید ازم محافظت کنید‪ ،‬ولی‬
‫نمیتونید! باید بذارید این کار رو خودم انجام بدم!"‬

‫هیونگ هاش از اون همه خشم شوکه بنظر میرسیدن؛ حتی خود‬
‫تهیونگ هم نمیدونست اون همه عصبانیت از کجا اومده بود‪.‬‬

‫برای لحظه ای هیچکس چیزی نگفت‪ .‬سوکجین با اخم به قالیچه ی‬


‫زیر پاهاشون خیره شده بود‪ ،‬نامجون ناراحت بنظر میرسید و یونگی‬
‫فقط بهش چشم غره رفت‪ .‬تهیونگ همونجا ایستاد و سعی کرد نفس‬
‫بکشه‪.‬‬

‫"حق با توئه‪ "،‬سوکجین آه کشید‪.‬‬

‫چهره ی تهیونگ از تعجب پُ ر شد‪" ،‬چی؟"‬

‫‪853‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد بزرگتر کالفه دستی توی موهاش کشید‪" ،‬حق با توئه‪ ،‬باشه؟ ما‬
‫باهات عادالنه رفتار نکردیم؛ فکر کنم فقط باور داشتیم که اگه باهات‬
‫مثل همون بچه ی معصومی که بودی رفتار کنیم — میتونیم وانمود‬
‫کنیم که هنوز همونجوری هستی‪".‬‬

‫"حق با جینه‪ "،‬نامجون با صدای آرومی اضافه کرد‪" ،‬میخواستیم ازت‬


‫محافظت کنیم‪ ،‬ولی همه چیزهای که تو گفتی درسته‪ .‬نمیتونیم واقعا‬
‫ازت محافظت کنیم! نه بعد از این همه اتفاقی که تا حاال افتاده‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و سرش رو تکون داد‪" ،‬ممنونم‪".‬‬

‫"میتونی هر کاری که میخوای باهاش بکنی‪ "،‬سوکجین گفت و با لبهای‬


‫به هم ف ُشرده به مینهو نگاه کرد‪" ،‬اما اگه مشکلی نداری من میخوام‬
‫برم‪ .‬نمیخوام بیشتر از این صحنه های دونسنگم که داره یکی رو‬
‫شکنجه میده رو توی ذهنم داشته باشم!"‬

‫"من هم همینطور‪ "،‬نامجون گفت و لبخند پشیمونی به تهیونگ زد‪،‬‬


‫"البته اگه نمیخوای اینجا باشیم؟"‬

‫"نه‪ .‬میتونید برید‪ "،‬تهیونگ با نفس عمیقی گفت‪.‬‬


‫‪854‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من میمونم‪ "،‬یونگی با صدای خشکی گفت‪ .‬با چشمهای سرد و َفک‬
‫قفل شده به تهیونگ نگاه کرد‪ُ " ،‬مشتهام هنوز درد میکنن‪ ،‬ولی واست‬
‫نگهش میدارم‪".‬‬

‫"دیگه وقتشه که من برم!" سوکجین به سرعت گفت‪ ،‬آرنج نامجون رو‬


‫گرفت و هردوشون بعد از خداحافظی کوتاهی با عجله بیرون رفتن‪.‬‬

‫با بسته شدن در تهیونگ به سمت یونگی برگشت و سرش رو کَج کرد‪،‬‬
‫"خب —"‬

‫یونگی با نیشخندی به سمتش رفت و پشت صندلی مینهو ایستاد‪،‬‬


‫"بگو چی نیاز داری بچه؟ همه ی تصمیم ها با خودته‪".‬‬

‫با شنیدن اون جمله مو به تن تهیونگ سیخ شد‪ .‬پسر نفس عمیقی‬
‫کشید و عضله هاش منقبض شدن‪،‬‬

‫"بیا ساده شروع کنیم‪".‬‬

‫تهیونگ با یک حرکت نرم چونه ی مینهو رو گرفت و مجبورش کرد‬


‫سرش رو باال بیاره‪.‬‬

‫‪855‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد از بین دندون هاش هیس کشید و خون توی هوا پخش شد‪،‬‬
‫"چی—!"‬

‫"حرف نزن!" یونگی با خشم گفت‪ ،‬سر مرد رو گرفت و باالخره‬


‫مجبورش کرد به تهیونگ نگاه کنه‪.‬‬

‫پوست پسر با دیدن نگاه دیدن نگاه توی چشمهاش مرد مور مور شد‪.‬‬

‫"حالم رو بهم میزنی!" تهیونگ غرید و ناخونهاش رو توی پوست نرم‬


‫چونه ی مرد فرو کرد‪ .‬قطره های خون قرمز از زیر ناخونهاش جاری‬
‫شدن و روی زمین ریختن‪.‬‬

‫چهره ی مینهو از درد درهم رفت و سعی کرد سرش رو کنار بکشه‪ ،‬اما‬
‫یونگی بهش اجازه ی اینکارو نداد‪.‬‬

‫"چندتا سوال ازت میپرسم و تو هم قراره حقیقت رو بهم بگی‪"،‬‬


‫تهیونگ با آرامش گفت‪" ،‬و اگه نگی‪ ،‬به معنای واقعی تکه تکت میکنم‪.‬‬
‫فهمیدی؟"‬

‫‪856‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ روی صندلی خم شده بود و صورتش فقط چند سانت با مینهو‬
‫فاصله داشت‪ .‬با خودش فکر کرد یعنی مرد میتونست خشمی که از‬
‫بدنش ساطع میشد رو حس کنه؟ احساس گرما میکرد؛ انقدر که انگار‬
‫خونش توی رگ هاش به جوش اومده بود‪.‬‬

‫مینهو دندون هاش رو روی هم سایید و دوباره سعی کرد صورتش رو‬
‫از توی دست تهیونگ بیرون بکشه‪" ،‬ب‪-‬باشه! فقط ولم کن!"‬

‫تهیونگ کاری که میخواست رو انجام داد‪ .‬نگاهی به یونگی انداخت و‬


‫صاف شد‪ .‬مرد بزرگتر آروم سرش رو واسش تکون داد‪ .‬چهرش بی‬
‫احساس بود‪ ،‬اما گوشه ی لبهاش که باال رفته بودن نشون میدادن که‬
‫از کارش راضیه‪.‬‬

‫تهیونگ میتونست آدرنالین توی رگ هاش رو حس کنه و نفس عمیقی‬


‫کشید‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬پسر با خودش زمزمه کرد‪ .‬دوباره با انزجار به مینهو‬


‫نگاه کرد و صداش رو باال برد‪" ،‬بذار ساده شروع کنیم‪ .‬با جونگوک‬
‫چیکار کردی؟"‬

‫‪857‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی مینهو همین حاال هم ترسون بنظر میرسید؛ نصفش َو َرم کرده‬
‫بود و بقیه ی جاهاش با کبودی و خون پوشیده شده بودن‪ ،‬اما چهره‬
‫ای که حاال به خودش گرفت منزجر کننده تر از قبل میکردش‪.‬‬

‫"من اصال به اون بچه ی لعنتی دست نزدم!" مرد با تلخی هیس کشید‪.‬‬

‫بدن تهیونگ سیخ شد‪ .‬پسر بدون هیچ اخطاری دوباره چونه ی مرد رو‬
‫گرفت و ناخون هاش رو توی زخم هایی که قبال ایجاد کرده بود فرو‬
‫کرد‪.‬‬

‫"حواست به حرفهات باشه!" تهیونگ توی صورت مینهو غرید و آب‬


‫دهنش روی پوست مرد پاشید‪" ،‬اگه نمیخوای َفکت رو نشکنم بهتره‬
‫اینجوری دربارش حرف نزنی‪ ،‬فهمیدی؟!"‬

‫مینهو از بین دندون هاش ُغرید و توی صندلیش تقال کرد‪ .‬با وجود‬
‫تکون خوردن هاش یونگی خیلی خوب سرش رو نگه داشته بود و‬
‫تهیونگ با خودش فکر کرد چقدر خوشحاله که مرد بزرگتر تصمیم‬
‫گرفته بود اونجا بمونه‪.‬‬

‫‪858‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حاال بهم بگو دقیقا چیکار کردی‪ "،‬تهیونگ با لحن آرومی از بین‬
‫دندون هاش تکرار کرد‪" ،‬یا شروع به شکستن انگشت های لعنتیت‬
‫میکنم!"‬

‫مینهو چشم غره ای به تهیونگ رفت؛ انگار که میخواست صحبت کنه‬


‫دهنش رو باز کرد و —‬

‫توی صورتش ُتف کرد‪.‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو بست و به عقب تکیه داد‪ .‬در حالیکه سعی میکرد‬
‫آروم باشه دستش رو باال آورد تا گونش رو پاک کنه‪.‬‬

‫"فاک یو!" مینهو هیس کشید‪" ،‬من هیچی نمیگم!"‬

‫خشم مثل شعله ای توی بدن تهیونگ روشن شد‪ .‬انگشت هاش با‬
‫عصبانیت قفل شدن و بدنش شروع به لرزیدن کرد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬پسر با آرامش گفت‪" ،‬پس چیزی نگو — جیغ بکش!"‬

‫تهیونگ با یک حرکت جلو رفت و ُمچ مرد رو گرفت‪ .‬مینهو تکون‬


‫خورد‪ ،‬اما دستهاش با طناب به صندلی بسته شده بودن و کالفه غرید‪.‬‬
‫‪859‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ هیچ وقتی رو تلف نکرد‪ .‬انگشت اشاره مرد رو گرفت و با یک‬
‫حرکت اون رو چرخوند‪.‬‬

‫مینهو جیغ کشید و بدنش روی صندلی باال و پایین پرید‪.‬‬

‫"آماده ای حرف بزنی؟" تهیونگ با صدای سردی پرسید‪" ،‬یا هنوز قانع‬
‫نشدی؟"‬

‫کمر مرد از شدت نفس هاش باال پایین شد و یونگی مجبورش کرد‬
‫سرش رو ثابت نگه داره‪،‬‬

‫"فاک یو! عوضی لعنتی‪ ،‬من‪"!-‬‬

‫تهیونگ نوچی گفت و انگشتهاش رو دور انگشت وسط مینهو حلقه‬


‫کرد‪" ،‬وقتی گفتم حرف بزن منظورم این نبود‪".‬‬

‫جملش رو با چرخوندن انگشت مینهو تموم کرد و با آرامش به باال‬


‫پریدن بدنش خیره شد‪.‬‬

‫بنظر میومد یونگی تحت تاثیر قرار گرفته بود‪،‬‬

‫‪860‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خوب بود‪ .‬دفعه ی دیگه برو سراغ ُمچش‪".‬‬

‫"فکر خوبیه‪ "،‬تهیونگ با جدیت گفت‪ .‬انگشت هاش حتی هنوز مچ‬
‫دست مینهو رو هم لمس نکرده بودن که مرد باال پرید‪.‬‬

‫"ص‪-‬صبر کن!" مرد با صدای خفه و چهره ای که از درد قرمز شده بود‬
‫گفت‪" ،‬لطفا —!"‬

‫"با‪ .‬اون‪ .‬چیکار‪ .‬کردی؟!" تهیونگ از بین دندون هاش حرف زد و هر‬
‫کلمه رو با خشم غرید‪ .‬انگشتهاش دور ُمچ مینهو حلقه شدن و مرد‬
‫نفس مضطربی کشید‪.‬‬

‫"م‪-‬من فقط — گوش کن! من نمیدونستم اون مال توئه!" مینهو هیس‬
‫کشید‪" ،‬اگه میدونستم اون هرزه ی کوچولو صاحب داره هیچوقت‪"-‬‬

‫"همین االن چه گهی —!"‬

‫"بهت گفتم حواست به جوری که دربارش حرف میزنی‪"-‬‬

‫‪861‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی و تهیونگ هر دو همزمان‪ ،‬با خشم حرکت کردن‪ .‬یونگی سر مرد‬


‫رو عقب کشید و شروع به ناسزا گفتن توی صورتش کرد؛ چشمهای‬
‫تهیونگ اما روی زاویه ی مچ دستی که چرخونده بود متمرکز موند‪.‬‬

‫مینهو هق هق کرد و دستش بی حس از بین طناب پایین افتاد‪.‬‬

‫تهیونگ بدون ذره ای رحم به جیغ زدنش نگاه کرد‪ .‬حتی میشد گفت‬
‫خشم درون سینش بیشتر و بیشتر شد‪.‬‬

‫"چی گفتی؟" پسر آروم پرسید‪" ،‬تکرارش کن‪".‬‬

‫یونگی با خشم بهش نگاه کرد‪" ،‬چیکار داری‪"-‬‬

‫"یک چیزی گفت‪ "،‬تهیونگ که هنوز به مینهو خیره شده بود با صدای‬
‫سردی گفت‪" ،‬دوباره بگو‪ ،‬قبل از اینکه دست دیگت رو بشکونم‪".‬‬

‫اون جمله مطمئنا توجه مینهو رو به خودش جلب کرد‪ .‬مرد چشمهای‬
‫خونیش رو به تهیونگ دوخت‪ ،‬نفسهاش به زحمت از بین لبهای نیمه‬
‫بازش در میومدن‪.‬‬

‫‪862‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ب‪-‬بخشید‪ "،‬مرد با لحن لرزونی زمزمه کرد‪" ،‬نمیدونستم اون مال‬


‫توئه‪"-‬‬

‫"همین!"تهیونگ نفسی کشید‪ ،‬جلوتر رفت و سعی کرد خشم و شوک‬


‫توی چهرش رو کنترل کنه‪" ،‬مال منه! منظورت از این چیه؟"‬

‫مینهو آروم آب دهنش رو قورت داد‪ .‬چهرش رنگ پریده شده بود‪ ،‬انگار‬
‫که تموم خون بدنش رو از درد شکسته شدن مچ دستش از دست داده‬
‫بود‪ .‬شبیه یک جنازه بنظر میرسید!‬

‫"ا‪-‬اون هرزه ی توئه‪ ،‬مگه نه؟" مرد لکنت کنون گفت‪" ،‬واسه همین اون‬
‫لباس هارو تنش کرده بودی! واسه خودت!"‬

‫تهیونگ نفس بلندی کشید‪ .‬دهن یونگی از شوک باز شد‪ .‬چند لحظه‬
‫سکوت همه جا رو گرفت و فقط صدای نفس های دردناک مینهو به‬
‫گوش میرسید‪.‬‬

‫تهیونگ آروم صاف شد‪ ،‬عضالت شونه و کمرش منقبض شده بودن‪.‬‬
‫حس کرد که فکش منقبض شد‪.‬‬

‫‪863‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یونگی‪ .‬چاقو داری؟"‬

‫چشمهای مینهو گشاد شدن و مرد نفس ترسونی کشید‪ .‬وحشیانه توی‬
‫صندلی باال و پایین پرید و پاهاش بی هیچ نتیجه ای تکون خوردن‪.‬‬

‫یونگی که هنوز از حرفهای مینهو شوکه بود آب دهنش رو قورت داد‪،‬‬

‫"آره — نیازش داری؟"‬

‫تهیونگ بدون هیچ حرفی دستش رو دراز کرد‪.‬‬

‫مرد مو نعنایی دستش رو داخل جیبش کرد‪ ،‬چند لحظه دنبال چیزی‬
‫گشت و بعد چاقوی فشاری نقره ای رنگی رو بیرون کشید‪.‬‬

‫تهیونگ با بدنی که منقبض تر شده بود چاقو رو ازش گرفت‪ .‬حس‬


‫سرمای اون رو کف دستش حس کرد‪ .‬توی دستش چرخوندش و بعد‬
‫دکمه ی کوچیک کنارش رو فشار داد و تیغه ی چاقو بیرون پرید‪.‬‬

‫"عالیه‪ "،‬پسر نفس لرزونی کشید‪ .‬انگشتهاش انقدر محکم دسته ی‬


‫چاقو رو ف ُشردن که سفید شدن‪.‬‬

‫‪864‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دوباره به یونگی که با احتیاط بهش خیره شده بود نگاه کرد‪.‬‬

‫"دهنش رو باز نگه دار‪".‬‬

‫چهره ی یونگی از ناباوری پوشیده شد‪،‬‬

‫"کجا —"‬

‫"دهنش‪ "،‬تهیونگ با صدای خشکی تکرار کرد‪ .‬دستش رو باال آورد و‬


‫تیغه ی چاقو توی تاریکی برق زد‪" ،‬دهنش رو باز نگه دار‪".‬‬

‫چشمهای مینهو تقریبا داشتن از توی سرش بیرون میزدن‪ .‬به چاقو که‬
‫داشت به صورتش نزدیک میشد خیره شده بود و تا اونجایی که‬
‫میتونست سرش رو عقب کشید‪.‬‬

‫یونگی با چهره ی تاریکی صندلی رو دور زد تا کنار مرد بایسته‪" ،‬خیلی‬


‫خب‪ ،‬کاری نکن سختتر از اون چیزی که هست بشه‪".‬‬

‫مرد وحشیانه سرش رو تکون داد و عرق از روی پیشونیش پایین‬


‫ریخت‪" ،‬ا‪-‬ازم د‪-‬دور عوضی! دیوونه شد‪"!-‬‬

‫‪865‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی آهی کشید‪.‬‬

‫"جای نگه داشتنش میتونم بشکنمش و خودش همونطوری باز میمونه‪،‬‬


‫چطوره؟"‬

‫با وجود اون تهدید مینهو هنوز هم سرش رو از دست یونگی عقب‬
‫کشید‪ .‬مرد از چونه صورتش رو گرفت و سعی کرد به زور دهنش رو‬
‫باز کنه‪.‬‬

‫"احمق لعنتی‪ ،‬بازش کن!" یونگی وقتی مینهو یکی از انگشت هاش رو‬
‫گاز گرفت هیس کشید‪.‬‬

‫یک دستش رو روی پیشونی مینهو گذاشت و با دست دیگش دهنش‬


‫رو باز کرد‪ .‬مینهو به تقال کردن ادامه داد‪ ،‬اما حاال که چیزی برای گاز‬
‫گرفتن نداشت کارش سختتر شده بود‪ .‬دست محکمی که روی‬
‫پیشونیش بود جلوی تقال کردنش رو گرفته بود‪.‬‬

‫شونه هاش لرزیدن و به تهیونگ خیره شد‪.‬‬

‫"ل‪-‬لظفا‪ "،‬مرد با صدای خفه ای التماس کرد‪" ،‬ن‪-‬نکن‪"!-‬‬


‫‪866‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بذار چندتا چیز رو روشن کنیم‪ "،‬تهیونگ با آرامش گفت‪ .‬پایینتر رفت‬
‫و با مردی که گریه میکرد چشم تو چشم شد‪ .‬سعی کرد صدا و چهرش‬
‫رو تا حد امکان سرد و بی حس نگه داره‪.‬‬

‫"اول اینکه‪ ،‬جونگوک هرزه نیست و مهمتر از همه‪ ،‬مال من نیست‪".‬‬


‫پسر با خشم گفت و با وجود سعیی که در کنترل خشمش داشت‪،‬‬
‫دستش که چاقو رو نگه داشته بود شروع به لرزیدن کرد و چشمهاش‬
‫برق زدن‪.‬‬

‫مینهو با چشمهایی که هیچوقت چاقو رو ترک نکرده بودن ناله ای کرد‪،‬‬


‫"خواهس‪"-‬‬

‫"دوم‪ "،‬تهیونگ بی توجه به اون ادامه داد‪" ،‬تو یه تیکه آشغالی‪ .‬اون‬
‫بهت گفت بهش دست نزنی و تو هر کاری که دلت میخواست باهاش‬
‫کردی‪ .‬من دارم به دنیا لطف میکنم که از دست کرمی مثل تو خالصش‬
‫میکنم‪".‬‬

‫"نه — ن‪-‬نه!"‬

‫‪867‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با گرفتن چونش چند سانت اونطرف تر از دست یونگی‬


‫حرفش رو قطع کرد‪ .‬به جلو خم شد و چشمهاش به جسم گریون روی‬
‫صندلی خیره شدن‪.‬‬

‫چیزی تاریک درونش آزاد شد‪.‬‬

‫"قراره زبونت رو ببرم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬چون هر چیزی که‬


‫میگی به درد هیچکس نمیخوره‪ .‬تو بی ارزشی؛ چه برای من‪ ،‬چه برای‬
‫تموم دنیا‪ ،‬میفهمی؟"‬

‫چهره ی مینهو قرمز قرمز بود و هنوز داشت التماس میکرد‪ .‬دهنش به‬
‫زحمت توی دست یونگی تکون میخورد‪ .‬خود یونگی هم از حرفهای‬
‫تهیونگ شوکه بنظر میرسید و دستش کمی ُشل شده بود‪.‬‬

‫"بچه‪ ،‬این —" مرد به چاقو و تهیونگ که اون رو محکم گرفته بود‬
‫نگاه کرد‪" ،‬مطمئنی؟"‬

‫تهیونگ هیچوقت نگاهش رو از مینهو نگرفت‪ .‬انگشتهاش با اشتیاق‬


‫لرزیدن‪ ،‬ضربان قلبش باال رفته بود‪ ،‬اما نفس هاش آروم بودن‪.‬‬

‫‪868‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫احساس فوق العاده ای داشت و در کمال تعجب آروم بود — بدنش از‬
‫آدرنالین پُ ر شده بود و احساس زنده بودن میکرد!‬

‫"آره‪ .‬مطمئنم‪".‬‬

‫یونگی به تهیونگ که لب پایینی مینهو رو پایین کشید نگاه کرد‪.‬‬


‫دهنش به زحمت باز بود و داشت تقال میکرد که کار رو برای مرد‬
‫سخت میکرد‪ ،‬اما کافی بود‪.‬‬

‫تهیونگ دستش رو داخل برد‪ ،‬اما سخت بود که زبونش رو بگیره‪ .‬اون‬
‫ماهیچه به خاطر تقالی صاحبش نرم و لغزنده بود‪.‬‬

‫چشمهای پسر با خشم برق زدن‪" ،‬مینهو‪ ،‬میخوای به جاش دیکت رو‬
‫ببرم؟ واسه اون یکی کمتر میتونی بجنگی‪ ،‬اما مطمئنم دردش خیلی‬
‫بیشتره!"‬

‫مینهو هق هق کرد‪ ،‬اون صدا از بین دستی که توی دهنش بود خفه به‬
‫گوش میرسید‪ .‬چشمهای گشاد‪ ،‬پر از التماس و بیچارگیش رو به‬
‫تهیونگ دوخته بود‪.‬‬

‫‪869‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫’احتماال جونگوک هم همینجوری بهش نگاه کرده‪ ‘،‬پسر یک لحظه با‬


‫خودش فکر کرد‪.‬‬

‫ماهیچه ی بزرگ و خیس رو بین انگشت هاش ف ُشرد و موفق شد اون‬


‫رو از توی دهنش بیرون بکشه‪.‬‬

‫هیچوقت یک زبون رو نگه نداشته بود‪ .‬حس عجیبی داشت و اصال‬


‫راحت نبود‪ .‬با جیغ زدن مینهو آب دهن از انگشت هاش پایین ریختن‪.‬‬

‫"بچه —" یونگی به ماهیچه ی خیس بین انگشت هاش خیره شد‪.‬‬

‫تهیونگ صبر کرد تا مرد جملش رو تموم کنه؛ اما یونگی بدون گفتن‬
‫چیزی سرش رو چرخوند‪.‬‬

‫قفسه ی سینه تهیونگ با گذاشتن چاقو روی کنار زبون مینهو از‬
‫اشتیاق پر شد‪.‬‬

‫"آروم جلو میرم‪ ،‬نگران نباش‪ "،‬پسر هومی رو به مرد وحشت زده‬
‫گفت‪" ،‬هر چند فکر کنم اونجوری بیشتر درد میگیره!"‬

‫‪870‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مینهو فرصت جیغ بیشتری رو پیدا نکرد‪ ،‬تهیونگ چاقو رو روی‬


‫زبونش کشید و از بغل اون شروع به بریدن کرد‪ .‬جیغ ترسناکی توی‬
‫اتاق شنیده شد و پاهای مینهو وحشیانه باال پریدن‪.‬‬

‫خون از روی مچ دست تهیونگ پایین ریخت‪ ،‬خونی که روی پوست‬


‫سب َزش زیادی قرمز بود‪ .‬حس کرد که اون مایع گرم از آرنجش رد شد و‬
‫روی قالیچه ی کف اتاق ریخت‪ ،‬اما نگاهی به پایین ننداخت‪ .‬روی‬
‫کاری که داشت میکرد متمرکز موند و چاقو رو بیشتر روی ماهیچه ی‬
‫کلفت بین انگشتهاش فشار داد‪.‬‬

‫اگه مینهو مشغول جیغ زدن نبود همه چیز ساکت میموند‪ .‬نه تهیونگ و‬
‫نه یونگی حرفی نزدن‪ .‬پسر کوچیکتر روی کارش تمرکز کرده بود و‬
‫مرد اصال نگاه نمیکرد که ببینه چه اتفاقی داره میفته‪.‬‬

‫چند لحظه بعد مینهو دیگه صدایی نداد و متوقف شد‪ .‬سرش بیحال‬
‫عقب افتاد و زبونش یکدفعه توی دست تهیونگ ُشل شد‪.‬‬

‫"از حال رفت‪ "،‬تهیونگ نوچی گفت‪ ،‬آهی کشید و چند لحظه چاقو رو‬
‫کنار کشید‪ .‬با وجود اون همه خون توی دهن مرد سخت بود که چیزی‬
‫ببینه‪ ،‬اما زبون مینهو نصفه آویزون شده بود‪ ،‬کارش تقریبا تموم بود‪.‬‬
‫‪871‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر به یونگی نگاه کرد و ابرویی باال انداخت‪" ،‬بنظرت وایسم؟ صبر‬
‫کنم بیدار شه؟"‬

‫بنظر میومد مرد بزرگتر نمیتونست بهش نگاه کنه‪ .‬به دهن غرق خون‬
‫مینهو خیره شده بود و رنگ از صورتش پریده بود‪.‬‬

‫"فقط بکشش دیگه!" یونگی با صدای خفه ای گفت‪" ،‬محض رضای‬


‫مسیح تهیونگ! این — چجوری داری اینکارو میکنی؟!"‬

‫ابروهای تهیونگ درهم رفتن‪،‬‬

‫"چیه؟"‬

‫یونگی باالخره بهش نگاه کرد‪ .‬سیب گلوش باال و پایین رفت و به‬
‫سختی آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫"چجوری داری اینکار رو میکنی؟!" مرد تکرار کرد‪" ،‬داری زبون یک مرد‬
‫رو توی دهنش میبری! چجوری دیوونه نشدی؟!"‬

‫دست تهیونگ دور دسته ی چاقو چرخید و به تیغه ی اون که از خون‬


‫پوشیده شده بود خیره شد‪.‬‬
‫‪872‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫کافی نبود‪ .‬بیشتر میخواست‪.‬‬

‫"بهت میگم چجوری!" یونگی قبل از اینکه پسر چیز دیگه ای بگه گفت‪.‬‬
‫حاال به مینهو خیره شده بود و چشمهاش فقط ناراحت بنظر‬
‫میرسیدن‪" ،‬همین حاال هم دیوونه شدی! واسه همین واست راحته‪،‬‬
‫چون دیوونه شدی! داری از این لذت میبری‪ ،‬مگه نه؟!"‬

‫نگاه تهیونگ به سمت بدن بیحال مینهو چرخید‪،‬‬

‫"آره‪ .‬در واقع آره‪ .‬میبرم‪ .‬مشکلی باهاش داری؟"‬

‫دستهای یونگی کنار بدنش افتادن و از صندلی دور شد‪" ،‬این تو‬
‫نیستی‪".‬‬

‫"من فکر میکنم که اشتباه میکنی‪ "،‬تهیونگ نفسی کشید و به خون‬


‫گرم روی دستهاش خیره شد‪ .‬خون همیشه انقدر گرم بود؟‬

‫‪873‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من فکر میکنم این منم‪ "،‬پسر با مالیمت گفت و با شیفتگی به خون‬
‫قرمز رنگ خیره شد‪" ،‬در واقع‪ ،‬فکر میکنم این بهترین ورژن خودمه که‬
‫تا به حال شناختم!"‬

‫یونگی فرصتی برای جواب دادن پیدا نکرد‪ ،‬پسر کوچیکتر به جلو تکیه‬
‫داد‪ ،‬دوباره زبون مینهو رو گرفت و با یک حرکت مابقی اون رو کند‪.‬‬

‫خون از فک مرد بیهوش پایین ریخت‪ .‬تهیونگ با افتخار به گوشت‬


‫خیس و قرمز کف دستش خیره شد‪.‬‬

‫"االن‪ "!-‬یونگی قبل از اینکه بتونه جملش رو تموم کنه چرخید؛ دوال‬
‫شد و تموم محتویات معدش رو روی زمین خالی کرد‪ .‬بوی استفراغ با‬
‫رایحه ی آهن توی اتاق ترکیب شد‪.‬‬

‫تهیونگ بدون توجه به اون با خودش زمزمه کرد‪" ،‬باید نگهش دارم؟"‬

‫یونگی که هنوز روی زمین خم شده بود از باالی شونش نگاهی بهش‬
‫انداخت‪ .‬چهره ی سفیدش از عرق خیس بود‪" ،‬چ‪-‬چی؟"‬

‫‪874‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"زبون رو میگم‪ "،‬تهیونگ با نیشخندی جواب داد‪" ،‬باید نگهش دارم‪،‬‬


‫نه؟"‬

‫مرد بزرگتر فقط بدون هیچ حرفی بهش خیره شد‪.‬‬

‫تهیونگ خندید‪،‬‬

‫"این رو آره حساب میکنم!"‬

‫پسر روی پاهاش ایستاد‪ ،‬زبون رو توی جیب پشتی شلوارش گذاشت‪.‬‬
‫چاقو رو با جلوی شلوارش پاک کرد و بعد اون رو باال گرفت‪،‬‬

‫"خب‪ ،‬تو میخوای بکشیش یا میشه من اینکارو کنم؟"‬

‫‪875‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪31‬‬

‫جیمین موهای جونگوک رو نوازش کرد و زیر لب با خودش هومی‬


‫گفت‪ .‬انگشتهاش دور طره های خیس موهای پسر چرخیدن و اون‬
‫آهی از اون عمل آرامش بخش کشید‪.‬‬

‫جونگوک روی قالیچه بین دو زانوی جیمین که باالی سرش روی ُمبل‬
‫بود نشسته بود‪ .‬کارتون سفید برفی روی تلویزون در حال پخش بود‪،‬‬
‫اما بنظر نمیومد پسر کوچیکتر توجهی بهش داشته باشه‪ .‬توجه اون‬
‫بیشتر روی کاسه ی برنج رو به روش بود‪.‬‬

‫"فقط یک کوچولو عزیز دلم‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت و در حالی که‬


‫سعی داشت ناراحتیش رو توی صداش نشون نده‪ ،‬به نوازش کردن‬
‫موهای پسر ادامه داد‪" ،‬لطفا گوکی‪ ،‬باید غذا بخوری‪".‬‬

‫"نمیخوام‪ "،‬جونگوک همون چیزی رو زمزمه کرد که از یک ساعت‬


‫پیش که جیمین کاسه رو جلوش گذاشته بود گفته بود‪.‬‬
‫‪876‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر بزرگتر آهی کشید و چند ثانیه توی سکوت نشستن‪ .‬روی نمایشگر‬
‫تلویزیون هفت کوتوله داشتن سوت زنون سر کارشون میرفتن‪.‬‬

‫"جیمینی هیونگی؟" جونگوک با صدای آرومی گفت و بین پاهاش‬


‫تکون خورد‪ .‬گردنش رو چرخوند تا چشمهای گشادش رو به پسر‬
‫بزرگتر بدوزه‪" ،‬د‪-‬دکتر کی میاد؟"‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫"زود میاد عزیزم‪ "،‬پسر بزرگتر گفت و با لبخند کمرنگی موهای‬


‫جونگوک رو از روی پیشونیش کنار زد‪" ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک آروم سرش رو تکون داد وچهرش از آرامش پُ ر شد‪ .‬به سمت‬
‫تلویزون برگشت و سرش رو روی زانوی جیمین گذاشت‪.‬‬

‫به محض برگشتن پسر لبخند از روی لبهای جیمین پایین افتاد‪ .‬تموم‬
‫بدنش از اضطراب پُ ر شده بود‪.‬‬

‫همونجور که به جونگوک قول داده بود تا قلبش رو خوب کنه‪ ،‬بعد از‬
‫حموم بردن پسر کوچیکتر به یکی از دوستهاش زنگ زده بود‪.‬‬
‫‪877‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫خوشبختانه اون وقت آزاد داشت و میتونست همون روز به دیدنشون‬


‫بیاد‪ .‬جیمین برای اون وضعیت جونگوک‪ ،‬لیتل اسپیسش و اتفاقاتی‬
‫که افتاده بود رو توضیح داده بود‪.‬‬

‫دوستش یک روانشناس بود که با بچه هایی که بی سرپرست بودن کار‬


‫میکرد‪ ،‬پس جیمین امیدوار بود که اون میتونست با جونگوک حرف‬
‫بزنه و حداقل یکم حالش رو بهتر کنه‪.‬‬

‫تنها چیزی که جونگوک از این ماجرا درک میکرد این بود که یکی قرار‬
‫بود بیاد و قلبش رو خوب کنه! جیمین نمیدونست چجوری باید‬
‫روانشناسی رو واسه کسی که ذهنیت بچگونه داشت توضیح بده و‬
‫این حتی بیشتر مضطربش میکرد‪ .‬نمیخواست پسر کوچیکتر رو گیج‬
‫کنه‪.‬‬

‫ذهنش چرخید و چرخید و هر ثانیه نگرانتر از قبل میشد‪ .‬با پایین‬


‫رفتن سمت چپ ُمبلی که روش نشسته بود از افکارش بیرون اومد‪.‬‬

‫"یونگی‪...‬؟" جیمین شوکه از دیدن مرد که حاال کنارش نشسته بود‬


‫گفت و دستهاش توی موهای جونگوک ثابت شدن‪" ،‬تو — اینجایی؟"‬

‫‪878‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫به دالیلی دوست پسرش بهش نگاه نمیکرد‪ .‬بدون هیچ حسی به‬
‫تلویزیون خیره شده بود؛ جشمهاش براق و گیج بودن و هیچ جوابی‬
‫بهش نداد‪.‬‬

‫جیمین با ابروهای درهم رفته به مرد خیره شد‪ .‬واضح بود که اون‬
‫دوش گرفته بود و لباس های تمیزش به بدن َنم دارش چسبیده بودن‪.‬‬
‫جیمین میتونست حدس بزنه که بخاطر خون هایی که بدنش رو‬
‫کثیف کرده بودن حموم رفته بود‪.‬‬

‫پسر به سختی آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬اوم — کاری — کاری که‬


‫میخواستی بکنی — تموم شد؟"‬

‫جیمین با ترس از اینکه جونگوک متوجه بحثشون بشه چند باری به‬
‫پسر کوچیکتر نگاه کرد؛ اما پسر کوچیکتر توجهی به اونها نداشت و‬
‫چشمهاش به نمایشگر تلویزون خیره شده بودن‪.‬‬

‫باالخره یونگی نشونه ای از زنده بودنش رو نشون داد و با لبهایی که‬


‫بهم چسبیده بودن‪ ،‬آروم سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪879‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین نفسی که نمیدونست حبس کرده رو رها کرد‪ .‬نگاهی دیگه ای‬
‫به جونگوک انداخت و بعد‪ ،‬به جلو تکیه داد و زمزمه کرد‪،‬‬

‫"مرده —؟"‬

‫مرد بزرگتر دوباره سرش رو تکون داد‪،‬‬

‫"آره‪ .‬جین و نامجون دارن از شر بدنش خالص میشن‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬خداروشکر‪ "،‬جیمین با صدای لرزونی گفت‪" ،‬ته چی؟ حالش‬


‫خوبه؟ حتما براش سخت بوده که اونجا بمونه‪".‬‬

‫بدون هیچ اخطاری‪ ،‬یونگی یکدفعه جلو رفت و سرش رو پایین‬


‫انداخت‪ .‬انگشتهاش داخل موهاش فرو رفتن و طره های نم دارش رو‬
‫چنگ زدن‪ .‬جیمین شوکه جلو رفت‪ .‬از شونه های لرزون دوست پسرش‬
‫و صداهای خفه ای که از گلوش بیرون میومد متوجه شد که داره گریه‬
‫میکنه‪.‬‬

‫‪880‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یونگی؟ چی‪ "-‬پسر عاجزانه به جونگوک نگاه کرد؛ نمیتونست بدون‬


‫چرخوندن توجه پسر کوچیکتر از تلویزون به سمت برادر گریونش‬
‫تکون بخوره‪.‬‬

‫یونگی هنوز چیزی نمیگفت‪ .‬جیمین سریع با خودش تصمیمی گرفت و‬


‫با مالیمت سر جونگوک رو لمس کرد‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ "،‬پسر با صدایی که سعی داشت آروم نگهش داره گفت‪،‬‬


‫"میتونی‪ ،‬اوم — لطفا برام یک لیوان آب بیاری عزیز دلم؟"‬

‫جونگوک هوم آرومی گفت که نشون میداد اصال به حرفهای اون گوش‬
‫نداده‪.‬‬

‫جیمین لبش رو گزید و نگاه دیگه ای به دوست پسرش انداخت‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬پسر با لحن قاطع تری گفت‪" ،‬لطفا واسه هیونگ یک لیوان‬
‫آب بیار‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر باالخره بهش نگاه کرد و ناله کنون گفت‪" ،‬و‪-‬ولی فیلم‪"-‬‬

‫"استپش میکنم!" جیمین به سرعت گفت‪" ،‬لطفا جونگوک‪".‬‬


‫‪881‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر کوچیکتر با آهی گفت‪ ،‬آروم روی پاهاش ایستاد و به‬
‫سمت آشپزخونه رفت‪.‬‬

‫جیمین حتی منتظر نموند پسر به آشپزخونه برسه‪ .‬روی زمین رفت و‬
‫جلوی دوست پسرش زانو زد‪،‬‬

‫"یونگی؟ بیبی‪ ،‬چی شده؟ چرا گریه میکنی؟ یون به من نگاه کن‪".‬‬

‫مرد بیشتر سرش رو توی دستهاش فرو کرد و صدای گریه هاش رو‬
‫خفه کرد‪ .‬شونه هاش از اون تالش میلرزیدن‪.‬‬

‫جیمین میتونست حس کنه که خودش هم داشت به گریه کردن نزدیک‬


‫و نزدیکتر میشد‪" ،‬یونگی لطفا؛ چی شده؟ داری میترسونیم!"‬

‫هیچ جوابی نشنید‪.‬‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد‪ .‬با مالیمت دستهاش رو روی شونه‬


‫های مرد گذاشت و بازوهاش رو نوازش کرد‪،‬‬

‫"باشه‪ ،‬هر چقدر وقت میخوای استفاده کن بیبی‪ .‬همه چیز خوبه‪،‬‬
‫باشه؟"‬
‫‪882‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دوست پسرش باالخره هق هق خفه ای کرد و بهش نگاه کرد‪" ،‬جیمین‪،‬‬


‫بیا اینجا‪".‬‬

‫بدون هیچ اخطاری جیمین رو روی پاهاش کشید‪ .‬پسر کوچیکتر فقط‬
‫نفس شوکه ای کشید‪ ،‬اما مخالفتی نکرد‪.‬‬

‫با فرو رفتن سر یونگی روی سینش و خیس شدن پیرهنش از‬
‫اشکهاش بیشتر متوجه اتفاقی که داشت میفتاد شد‪ .‬میتونست‬
‫انگشتهای مرد که کمرش رو چنگ زده بودن رو حس کنه‪.‬‬

‫"هیشش‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت‪ .‬اجازه داد مرد بزرگتر بغلش کنه و‬
‫خودش رو روی سینش خالی کنه‪ .‬دستهاش آروم سر یونگی رو نوازش‬
‫کردن‪،‬‬

‫"من اینجام یون‪ ،‬همه چی درست میشه‪".‬‬

‫صدای هق هق ها به همون سرعت که آغاز شده بودن به فین فین های‬


‫آرومی تبدیل شدن‪ .‬جیمین در سکوت چونش رو روی سر دوست‬
‫پسرش گذاشت‪.‬‬

‫‪883‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میخوای دربارش حرف بزنی؟" پسر با مالیمت پرسید‪.‬‬

‫یونگی سرش رو از توی سینش بیرون نیاورد و با صدای ُخشکی گفت‪،‬‬


‫"گوک زود برمیگرده‪"...‬‬

‫جیمین لبهاش رو گزید‪" ،‬نمیتونم تنهاش بذارم‪ ،‬ولی وقتی برگشت‬


‫میتونیم توی ورودی آشپزخونه وایسیم‪ ،‬باشه؟ از اونجا هنوز میتونیم‬
‫حین حرف زدنمون ببینیمش‪".‬‬

‫مرد بزرگتر باالخره سرش رو باال آورد‪ .‬قلب جیمین با دیدن چشمهای‬
‫خیس و بینی ُسرخ رنگش شکست‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬یونگی با مالیمت گفت‪ .‬به جلو تکیه داد‪ ،‬پیشونیش رو به‬
‫پیشونی جیمین تکیه داد و چشمهاش بسته شدن‪" ،‬متاسفم‪".‬‬

‫جیمین گونش رو توی دستش گرفت‪" ،‬نباش‪".‬‬

‫یونگی کم کم داشت لبخند ضعیفی میزد که جونگوک برگشت‪.‬‬

‫‪884‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیونگی‪ ،‬گوکی نمیتونست لیوان پیدا کنه‪ "،‬پسر با اخمی گفت‪ ،‬اما با‬
‫دیدن موقعیت جدید جیمین هیونگش توی بغل برادر بزرگترش ساکت‬
‫شد‪" ،‬اوه — اوم‪".‬‬

‫چشمهای جیمین گشاد شدن و بدنش به سرعت از مرد دور شد‪" ،‬ا‪-‬اوه‪،‬‬
‫گوکی‪ ،‬هی —"‬

‫جونگوک با تیله های گُشاد شده پلک زد‪" ،‬هیونگی ها داشتن بغل‬
‫خاص میکردن‪...‬؟ گ‪-‬گوکی میتونه بره‪"-‬‬

‫"خدای من‪ ،‬نه!" جیمین با صدای بلند گفت و گونه هاش آتیش گرفتن‪.‬‬
‫چهره ی یونگی هم با شنیدن حرفهای برادرش درهم رفته بود‪.‬‬

‫"گوک‪ "،‬مرد با صدای خفه ای گفت و آثار باقیمونده ی اشک رو از روی‬


‫صورتش پاک کرد‪" ،‬هی‪ ،‬بیا اینجا‪".‬‬

‫جونگوک با حرف گوش کنی جلوتر رفت‪ .‬هر چند‪ ،‬چند قدم اون‬
‫طرفتر از برادرش ایستاد و مرد با اخمی به زانوهاش اشاره کرد‪،‬‬

‫‪885‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نمیخوای پیش هیونگی بشینی؟"‬

‫جونگوک با ناراحتی لبش رو گزید و به زمین خیره شد‪" ،‬گ‪-‬گوکی‬


‫وایمیسته —"‬

‫"اوه‪ "،‬یونگی گفت‪ ،‬نگاهی به جیمین که آروم سرش رو تکون داد‬


‫انداخت و با ناراحتی لبهاش رو بهم فشرد‪.‬‬

‫نمیدونست چرا توقع داشت جونگوک به همین زودی به حالت طبیعی‬


‫برگرده؛ شاید فقط امیدوار بود که این اتفاق بیفته‪ ،‬اما حاال با تلخ‬
‫ترین حالت ممکن بهش یادآوردی شده بود که کشتن مینهو یکدفعه‬
‫همه چیز رو درست نمیکرد!‬

‫اون افکار باعث شدن توده ای توی گلوش ایجاد بشه و دستهاش‬
‫ُمشت بشن‪’ ،‬نه‪ ،‬دیگه گریه نمیکنم!‘‬

‫"خیلی خب‪ "،‬مرد با نفس عمیقی گفت و روی پاهاش ایستاد‪" ،‬گوک‪،‬‬
‫من و جیمینی هیونگت میریم یک چیزی از آشپزخونه بیاریم‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪886‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک به سرعت با چشمهای گشاد شده قدمی به جلو برداشت‪" ،‬ج‪-‬‬


‫جفتتون؟"‬

‫جیمین زود جلو اومد و سرش رو تکون داد‪" ،‬نه عزیز دلم‪ ،‬نه‪ .‬اونجا‬
‫وایمیستیم‪ ،‬باشه؟ هنوز توی همین اتاقیم‪ ،‬نگران نباش‪".‬‬

‫جونگوک نگاهی به هردوشون انداخت و کمی از اضطرابش کم شد‪.‬‬

‫"باشه‪ "...‬پسر با لحن آرومی گفت و ابروهاش بهم گره خوردن‪" ،‬ولی‬
‫ن‪-‬نرید‪".‬‬

‫"نمیریم گوک‪ "،‬یونگی آروم گفت و سینش از دیدن ناراحتی و ترس‬


‫توی چشمهای برادرش درد گرفت‪ ...‬چشمهایی که معموال از معصومیت‬
‫و انرژی پُ ر شده بودن!‬

‫گلوش با بغض بسته شد‪،‬‬

‫’مطمئنا دوباره گریه میکنم!‘‬

‫‪887‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین یونگی رو از آرنجش با خودش کشید و جونگوک به جای‬


‫قبلیش برگشت‪ .‬چشمهاش اما اونها رو دنبال کردن؛ تا اینکه جیمین به‬
‫دیوار کنار ورودی آشپزخونه تکیه داد و پسر مطمئن شد که واقعا‬
‫تنهاش نمیگذارن و به سمت تلویزیون برگشت‪.‬‬

‫یونگی با چشمهای خیس به برادرش خیره شده بود‪.‬‬

‫"هی‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت و توجهش رو به سمت خودش جلب‬


‫کرد‪" ،‬یکم زمان میبره‪".‬‬

‫یونگی سرش رو تکون داد و با صدای خشکی گفت‪" ،‬میدونم‪ ،‬فقط‬


‫امیدوار بودم‪ ...‬نمیدونم‪ .‬فکر کنم گاهی فراموش میکنیم که انتقام‬
‫هیچکاری جز خوب کردن حالت فقط برای دو دقیقه انجام نمیده!"‬

‫لبهای جیمین از هم باز شدن و پسر نفس شوکه ای کشید‪،‬‬

‫"واو! این همون مین یونگیه که با جزئیات برای من توضیح داد‬


‫چجوری میخواد گوشهای پیشخدمتی که توی قرار اولمون باهام الس‬
‫زد رو ببره؟"‬

‫‪888‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اون — هیچوقت قرار نیست فراموشش کنی‪ ،‬نه؟" یونگی ُغرید و‬


‫اجازه داد سرش روی چهارچوب در بیفته‪.‬‬

‫جیمین آروم خندید‪ .‬به جلو تکیه داد‪ ،‬دستهاش رو روی سینه ی مرد‬
‫گذاشت و با شیطنت گفت‪" ،‬ببخشید! وقتی قیافه ی من رو دیدی‬
‫همچین لکنت کنون خواستی خودت رو توجیه کنی که! فقط خیلی‬
‫بامزه بودی!"‬

‫یونگی با لبخند کمرنگی روی لبهاش بهش خیره شد‪ .‬چشمهاش گرمتر‬
‫و مالیمتر شدن‪.‬‬

‫"خیلی دوستت دارم‪ "،‬مرد یکدفعه گفت و اون حرفها بدون هیچ‬
‫فکری از دهنش خارج شدن‪.‬‬

‫ابروهای جیمین آروم باال رفتن و پسر سرش رو کَج کرد‪،‬‬

‫"من هم دوست دارم —؟"‬

‫"نه‪ ،‬ولی —" یونگی نفس عمیقی کشید‪ ،‬دستهاش کمر ظریف پسر‬
‫کوچیکتر لمس کردن و اون رو به خودش نزدیکتر کرد‪،‬‬
‫‪889‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من عاشقتم‪ .‬میدونم همیشه این رو میگیم‪ ،‬اما فکر نمیکنم هیچوقت‬
‫بهت گفته باشم چقدر! و‪ -‬فاک! نمیدونم — نمیتونم االن اینکارو کنم‪،‬‬
‫ولی من فقط — باید بدونی هیچوقت قرار نیست کس دیگه ای رو‬
‫دوست داشته باشم مینی‪ .‬برای باقی عمرم‪ ،‬تنها کاری که میخوام بکنم‬
‫اینه که تو رو بخندونم‪".‬‬

‫جیمین سرش رو تکون داد و چندبار پلک زد‪" ،‬تو داری — صبر کن!‬
‫مین یونگی‪ ،‬داری ازم خواستگاری میکنی؟! چی‪"-‬‬

‫"نه‪ ،‬نه!" یونگی به سرعت گفت‪" ،‬نمیکنم‪ .‬آره‪ ،‬یک روز اینکارو میکنم‪،‬‬
‫ولی — نه اینجوری! نه وقتی همه چیز انقدر بهم ریختس!" مرد نفس‬
‫عمیق دیگه ای کشید‪ ،‬آروم دستش رو باال آورد و با مالیمت لب جیمین‬
‫رو لمس کرد‪" ،‬ولی باید بدونی‪ ،‬باشه؟ فقط محض اطمینان!"‬

‫"محض اطمینان؟" جیمین ُمچ دست مرد رو گرفت‪ ،‬اون رو پایین آورد‬
‫و با نگرانی بهش خیره شد‪" ،‬منظورت از محض اطمینان چیه؟"‬

‫یونگی آهی کشید‪،‬‬

‫‪890‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جیمین — حق با تو بود؛ من نباید کسی باشم که جئون رو میکشه!"‬

‫جیمین شوکه دستهاش رو پایین انداخت‪" ،‬چی —؟"‬

‫"هنوز میخوام بمیره‪ "،‬یونگی آروم گفت‪" ،‬ولی حق با توئه؛ اون پدرمه‬
‫و من نباید کسی باشم که زندگیش رو تموم میکنه‪ .‬کار اشتباهیه — "‬
‫مرد مکثی کرد‪ ،‬تمام اعتماد به نفسش رو جذب کرد و آخرین خرفهاش‬
‫رو گفت‪" ،‬و میخوام سعی کنم از‪ ...‬از قتل دور بمونم؛ یا شکنجه و‬
‫تموم این مزخرفات!"‬

‫جیمین کامال شوکه بنظر میرسید‪،‬‬

‫"ن‪-‬نمیفهمم! ا‪-‬اینها — این حرفها از کجا میان؟!"‬

‫"امروز — با مینهو‪ "،‬یونگی گفت و به سختی آب دهنش رو قورت‬


‫داد‪" ،‬وجهه ی جدیدی از ته رو دیدم‪ .‬اون اصال شبیه به بچه ای که با‬
‫جونگوک دیده بودم نبود! دیوونه شده بود! این باعث شد فکر کنم —‬
‫حتما من هم وقتی درباره ی این مسائل حرف میزنم اون شکلی میشم!‬
‫یا وقتی اون کارهارو میکنم!‬

‫‪891‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫برای همین نمیخوام — نمیخوام من رو اون شکلی ببینی جیمین! ن‪-‬‬


‫نمیتونم کاری کنم که من رو اون شکلی ببینی!"‬

‫"اوه یونگی‪ "،‬جیمین زمزمه کرد‪ ،‬جلوتر رفت و با مالیمت گونه های‬
‫مرد رو بین دو دستش گرفت‪ .‬یونگی آهی کشید‪ ،‬خودش رو به لمس‬
‫دستهای پسر سپرد و چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫"میدونی‪ ،‬ته تا بحال خیلی سختی کشید‪ "،‬جیمین بعد از چند لحظه‬
‫گفت‪ .‬صداش مالیم‪ ،‬اما جدی بود‪" ،‬تموم زندگیش در عرض چند ماه‬
‫زیر و رو شده‪ .‬تحمل کردن تموم این مسائل واسه هر کسی سخته‬
‫وبنظرم اون به بهترین شکل ممکن داشت باهاشون کنار میومد‪ ،‬اما‬
‫اون هم محدودیت های خودش رو داره!"‬

‫"میدونم‪ "،‬یونگی گفت و آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬ولی تو ندیدیش‬


‫جیمین! اون زبونش برید!"‬

‫جیمین شوکه عقب رفت‪" ،‬اون‪"-‬‬

‫‪892‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"زبون مینهو رو برید‪ "،‬یونگی دوباره گفت و چهرش با اون خاطره‬


‫درهم رفت‪" ،‬و بعد نگهش داشت! گذاشتش توی جیب لعنتیش!"‬

‫بنظر میومد جیمین نمیدونست باید چی بگه‪ .‬لحظه ای بی صدا به‬


‫یونگی نگاه کرد و فقط پلک زد‪.‬‬

‫"کجا — آه‪ ،‬االن کجاست؟" پسر باالخره پرسید‪.‬‬

‫"حموم‪ "،‬یونگی با صدای خفه ای گفت‪" ،‬احتماال چند روز طول بکشه‬
‫تا اون همه خون رو از بدنش پاک کنه!"‬

‫جیمین به سختی آب دهنش رو قورت داد و نیم نگاهی به جونگوک‬


‫انداخت‪" ،‬باشه؛ پس گوش کن‪ ،‬من یک دوست دارم که قراره چند‬
‫لحظه بیاد اینجا تا جونگوک رو ببینه‪ "،‬پسر به مرد بزرگتر نگاه کرد و‬
‫با اضطراب لبش رو گزید‪" ،‬اون‪ ،‬اوم‪ ،‬یک روانشناسه‪".‬‬

‫چهره ی دوست پسرش از شوک و درک پُ ر شد‪.‬‬

‫"باشه —" مرد آروم گفت و ابروهاش درهم رفتن‪" ،‬میخوای من‬
‫ببینمش؟"‬
‫‪893‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چی؟ نه!" جیمین لبش رو گزید‪" ،‬میخوام ته ببینتش‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬یونگی پلک زد و بعد سرش رو تکون داد‪" ،‬آره حتما! توی‬
‫متقاعد کردنش موفق باشی!"‬

‫جیمین چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬تو باید توی متقاعد کردنش بهم‬
‫کمک کنی یونگی! این موضوع شوخی بردار نیست!"‬

‫یونگی نیشخندی زد و دستهاش رو روی سینش گره زد‪" ،‬این رو با‬


‫تمام عشقم میگم جیمین‪ ،‬ولی من االن هیچی به تهیونگ نمیگم!‬
‫دیوونه شده! تو هم قرار نیست نزدیکش بشی‪ ،‬جونگوک هم‬
‫همینطور!"‬

‫"خب‪ ،‬جونگوک قرار نیست مشکلی داشته باشه‪ "،‬جیمین با آهی گفت‪،‬‬
‫"االن نمیخواد ببینتش‪ ،‬پس اون هم واسه یک مدت باید صبر کنه‪".‬‬

‫‪894‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"مشکل اصلی دور نگه داشتن تهیونگ از جونگوکه‪ "،‬یونگی غرید و با‬
‫چهره ی تاریکی به پسر کوچیکتر که توی سالن نشسته بود خیره شد‪،‬‬
‫"قبل از اینکه بره حموم هم داشت درباره ی دیدنش حرف میزد‪ .‬عمرا‬
‫بذار االن نزدیک جونگوک بشه جیمین! قسم میخورم اگه حتی سعی‬
‫کنه‪"-‬‬

‫"باشه‪ ،‬آروم باش‪ "،‬جیمین گفت و دستش رو روی سینه ی مرد‬


‫گذاشت‪" ،‬دوباره داری خیس از عرق و ترسناک میشی!"‬

‫یونگی چشم غره ای بهش رفت و جیمین آروم خندید‪.‬‬

‫"ببخشید‪ ،‬شوخی کردم‪ "،‬پسر به جلو تکیه داد و گونه ی مرد رو‬
‫بوسید‪ ،‬دستش رو فشرد و بعد ادامه داد‪" ،‬ولی جدی‪ ،‬فعال ازش دور‬
‫بمون باشه؟ بذار من حلش کنم‪".‬‬

‫یونگی چیزی زیر نفسش زمزمه کرد و بعد هوفه ای داد‪،‬‬

‫"باشه‪ ،‬ولی اگه عصبانیم کنه فکش رو پایین میارم! پایان داستان!"‬

‫جیمین نیشخندی زد‪،‬‬


‫‪895‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خیس از عرق و ترسناک‪"-‬‬

‫"اوه محض رضای خدا‪ ،‬برو اونور!"‬

‫دوباره به اتاق برگشتن‪ ،‬در حالیکه جیمین هنوز داشت میخندید و‬


‫یونگی سعی داشت لبخندش رو پنهون کنه‪ .‬بعد از اون مکالمه حس‬
‫خیلی بهتری داشت‪ .‬جیمین همیشه این توانایی رو داشت که نگرانی‬
‫هاش رو توی چند لحظه ناپدید کنه‪ .‬توانایی ای که یونگی واقعا‬
‫ممنونش بود!‬

‫با دیدن اومدنشون جونگوک کمی جلوتر رفت‪ ،‬اجازه داد جیمین پشت‬
‫سرش بشینه و دوباره بین پاهاش جا گرفت‪ .‬سرش رو روی زانوش‬
‫گذاشت و آروم آهنگ توی فیلم رو با خودش زمزمه کرد‪.‬‬

‫یونگی با چهره ی مالیمی به اون صحنه خیره شد و لبهاش آروم باال‬


‫رفتن‪ .‬جیمین لبخندی بهش زد و موهای پسر کوچیکتر رو نوازش کرد‪.‬‬

‫‪896‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چجوریه که پیش تو عجیب رفتار نمیکنه؟" یونگی آروم پرسید‪.‬‬


‫دست آزاد جیمین رو گرفت‪ ،‬انگشت های خودش رو بین انگشتهای‬
‫پسر خزوند و دستهاشون رو روی پاش گذاشت‪.‬‬

‫لبخند جیمین با اون حرکت بزرگتر شد و آروم زمزمه کرد‪،‬‬

‫"نمیدونم — خودمم نمیدونم چرا‪".‬‬

‫یونگی به چهره ی غرق در آرامش جونگوک که چشمهاش خیره به‬


‫نورهای رقصان صفحه ی تلویزیون خیره مونده بودن نگاه کرد‪.‬‬

‫"هومم‪ ،‬فکر کنم کنار تو احساس امنیت میکنه‪ "،‬به پسر مو نارنجی‬
‫نگاه کرد و نیشخندی زد‪" ،‬حس و حال مادرانه بهش میدی!"‬

‫جیمین چشم غره ای بهش رفت‪،‬‬

‫"اگه این قرار بود ناراحتم کنه‪ ،‬باید بهت بگم که نمیکنه! من رسما‬
‫داشتم درس میخوندم که یه پرستار بشم احمق!"‬

‫‪897‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"درسته‪ "،‬یونگی خندید‪" ،‬فقط میخواستم اذیتت کنم!"‬

‫جیمین میخواست جوابی بده که صدای آشنایی رو شنید‪.‬‬

‫صدای قدمهای تهیونگ شنیده شد و جیمین حس کرد که بدن‬


‫جونگوک بین پاهاش منقبض شد‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی‪ "،‬جونگوک گفت و برگشت تا به اون نگاه کنه‪ .‬چهرش از‬


‫بیچارگی پُ ر شده بود و چشمهاش خیس شده بودن‪" ،‬گ‪-‬گوکی‬
‫نمیتونه االن ته ته رو ببینه — هنوز نه! دکتر‪"-‬‬

‫"باشه عزیزم‪ ...‬میدونم‪ ،‬هیشش‪ "،‬جیمین دستش رو روی سر پسر‬


‫کوچیکتر گذاشت و نگاه نگرانی به یونگی انداخت‪ .‬چهره ی مرد‬
‫بزرگتر یکدفعه تاریک بنظر میرسید و فکش قفل شده بود‪.‬‬

‫تهیونگ با چهره ی آروم و بیخیالی وارد اتاق شد‪ .‬بنظر میومد اصال‬
‫متوجه جو متشنجی که بین بقیه بود نشده بود‪.‬‬

‫‪898‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اینجایی گوکی‪ "،‬پسر گفت و با لبخندی به سمت جونگوک که حاال‬


‫روی پای جیمین نشسته بود اومد‪" ،‬همه جارو دنبالت گشتم‪".‬‬

‫حلقه ی دستهای جیمین دور بدن جونگوک که ناله ای کرد و سرش رو‬
‫توی سینش مخفی کرد تنگتر شد‪.‬‬

‫"هی ته‪ "،‬جیمین گفت و به زحمت لبخندی زد‪" ،‬دوش گرفتی؟"‬

‫تهیونگ با ابروهای درهم رفته رو به روی اونها متوقف شد‪ .‬جیمین‬


‫دید که لبخند پسر با دیدن بدن جونگوک که توی سینه ی اون مخفی‬
‫شده بود محو شد‪.‬‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ آروم گفت‪" ،‬گوکی چشه؟"‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد‪،‬‬

‫"اوه‪ ،‬اون — حالش خیلی خوب نیست‪".‬‬

‫تهیونگ قدم دیگه ای به جلو برداشت و دستهاش رو دراز کرد تا پسر‬


‫رو از توی بغل جیمین بیرون بیاره‪،‬‬

‫‪899‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه نه بیبی‪ ،‬بدش به من‪"-‬‬

‫جونگوک با حس لمس انگشت های تهیونگ روی شونش با مخالفت‬


‫ناله ای کرد‪ .‬انگشت هاش پیرهن جیمین رو چنگ زدن و با ناله ی‬
‫بلندتری بیشتر توی آغوشش فرو رفت‪.‬‬

‫یونگی با حس خشم خفته ای هیس کشید‪ .‬روی پاهاش ایستاد و با‬


‫حرص گفت‪،‬‬

‫"االن نمیخواد ببینتت احمق!"‬

‫تهیونگ شوکه به مرد نگاه کرد‪" ،‬چی؟! چرا؟!"‬

‫"یک مدت قراره براش سخت بگذره‪ .‬یکم بهش زمان بده‪ "،‬جیمین با‬
‫مالیمت توضیح داد‪ .‬دستهاش آروم کمر پسر کوچیکتر رو نوازش‬
‫کردن‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ روی اون عکل متمرکز شدن و چهرش طوفانی شد‪.‬‬

‫"ولی به تو اجازه میده بهش دست بزنی؟!" پسر با خشم گفت‪.‬‬

‫‪900‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین اخم کرد و یونگی غره ی اخطار آمیزی داد‪" ،‬حواست به لحنت‬
‫باشه بچه!"‬

‫"تهیونگ‪ ،‬میدونم کالفه ای‪ "،‬دوستش سعی کرد ادامه بده‪" ،‬ولی‬
‫جونگوک باید قبل از اینکه با تو احساس راحتی کنه با یکی حرف‬
‫بزنه! من یک روانشناس رو خبر کردم که به زودی میاد این‪"-‬‬

‫"این واقعا مسخرست!" تهیونگ غرید‪" ،‬از زبون اون حرف نزن! بگذار‬
‫اگه نمیخواد ببینتم خودش بهم بگه!"‬

‫"نمیخواد باهات حرف بزنه!" یونگی با خشم گفت‪ .‬چشمهای مرد‬


‫بزرگتر حاال از عصبانیت میسوختن و دست های مشت شده کنار‬
‫بدنش واضها آماده ی پرتاب شدن بودن‪.‬‬

‫تهیونگ اون رو نادیده گرفت‪ .‬دقیق باالی سر جیمین رو به روی مبل‬


‫ایستاده بود؛ بدون اینکه به جونگوک دست بزنه‪.‬‬

‫"بیبی؟" پسر با مالیمت گفت‪ .‬لحنش صد و هشتاد درجه از اون چیزی‬


‫که قبال بود عوض شده بود‪.‬‬

‫‪901‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک روی سینه ی جیمین لرزید و ناله کرد‪" ،‬ه‪-‬هیونگی —"‬

‫جیمین حاال با خشم به تهیونگ خیره شده بود‪ .‬آرزو داشت جونگوک‬
‫روی پاهاش نبود تا میتونست دوستش رو سر عقل بیاره!‬

‫"ته‪ ،‬اون خودش گفت که نمیخواد تا وقتی با روانشناس حرف نزده با‬
‫تو حرف بزنه!" جیمین با عصبانیت گفت‪" ،‬فقط برای یک ساعت‬
‫تنهاش بذار! انقدر هم‪"-‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬این حقیقت داره؟" تهیونگ کامال دوستش رو نادیده‬


‫گرفت و هنوز با مالیمت با پسر کوچیکتر حرف زد‪" ،‬بیبی‪ ،‬لطفا به من‬
‫نگاه کن‪".‬‬

‫یونگی یکدفعه از پشت سرش غره ای داد و تهیونگ حس کرد که‬


‫دستهایی بازوش رو گرفتن و اون رو عقب کشیدن‪.‬‬

‫"یاه‪ ،‬اون گفت نمیخواد ببینتت! حاال قبل از اینکه بزنم‪"-‬‬

‫"ب‪-‬ببخشید‪".‬‬

‫‪902‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ و یونگی هر دو چند سانت مونده به صورت همدیگه خشک‬


‫شدن‪ .‬تهیونگ به جایی که صدا ازش اومده بود نگاه کرد و دید که‬
‫جونگوک باالخره سرش رو باال آورده بود‪.‬‬

‫"هی بیبی!" پسر با شیفتگی گفت و به سرعت جلو رفت‪" ،‬جونگوکی‬


‫من چطوره‪ ،‬هوم؟"‬

‫جونگوک با اضطراب لبش رو گزید و چشمهاش از ناراحتی پر شدن‪،‬‬

‫"ته ته — گ‪-‬گوکی باید دکتر رو ببینه‪".‬‬

‫"آیگو‪ ،‬ولی گوکی از دکتر متنفره!"تهیونگ با ناراحتی ظاهری ای گفت‬


‫و دید که جیمین با خشم بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫"ته‪ ،‬نکن —"‬

‫"و‪-‬ولی گوکی باید خوب بشه‪ "،‬جونگوک با لبهای آویزون گفت و‬


‫چشمهاش از اشک برق زدن‪،‬‬

‫‪903‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تا بتونه با ت‪-‬ته ته بغل خاص داشته باشه! و ق‪-‬قلبش درد میکنه!‬
‫دکتر میتونه بهش کمک کنه!"‬

‫"جونگوکی‪ ،‬تو به یه دکتر احمق نیاز نداری تا حالت رو خوب کنه‪"،‬‬


‫تهیونگ به سرعت گفت و از گوشه ی چشمش دید که چشمهای یونگی‬
‫تاریک شدن‪" ،‬بیبی‪ ،‬دکتر قراره مجبورت کنه کلی داروی بدمزه بخوره‬
‫و بهت آمپول میزنه! اینو نمیخوای‪ ،‬مگه ن‪"-‬‬

‫"فکر میکنی داری چه غلطی میکنی؟!"‬

‫تهیونگ قبل از اینکه بتونه تعادل خودش رو حفظ کنه روی زمین‬
‫افتاد‪ .‬با برخورد پایی به شکمش درد شدیدی توی بدنش پیچید‪.‬‬
‫نفسش رو از دست داد و دستهاش رو دور شکمش حلقه کرد‪.‬‬

‫"این فقط واسه شکمت بود آشغال عوضی!" یونگی با خشم گفت و‬
‫پایی که باهاش پسر کوچیکتر رو زده بود رو عقب کشید‪" ،‬دفعه ی‬
‫دیگه همچین غلطی کن و میام سراغ صورتت‪ ،‬فهمیدی؟!"‬

‫‪904‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ جوابی نداد‪ .‬صورت و بینیش رو به زمین فشرد و سعی کرد‬


‫نفس بکشه‪.‬‬

‫همون لحظه جیمین داشت سعی میکرد جونگوک رو آروم کنه‪.‬‬


‫خوشبختانه پسر کوچیکتر همون لحظه که حرفهای تهیونگ تموم شده‬
‫بود زیر گریه زده بود اون صحنه ی دعوای کوچولو رو ندیده بود‪.‬‬

‫"آ‪-‬آمپول نه هیونگی!" پسر گریه کرد‪" ،‬گوکی از آمپول خوشش نمیاد!‬


‫لطفا‪ ،‬نه‪"-‬‬

‫"هیچکس قرار نیست بهت آمپول بزنه جونگوک‪ ،‬قول میدم‪ "،‬جیمین‬
‫نفس عمیقی کشید‪ .‬عاجزانه به یونگی نگاه کرد و سعی کرد با نوازش‬
‫موهای پسر آرومش کنه‪.‬‬

‫چهره ی دوست پسرش از خشم درهم رفته بود‪،‬‬

‫"فاک! دیگه عمرا راضی بشه دوستت رو ببینه جیمین!"‬

‫جیمین با کالفگی دندون هاش رو روی هم سایید‪،‬‬

‫‪905‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته‪ ،‬باید این رو درست کنی! باهاش حرف بزنی! معالجه ی‬


‫روانشناسی میتونه بهش کمک کنه! چطور میتونی انقدر خودخواه‬
‫باشی که قانعش کنی اینکارو نکنه؟!"‬

‫تهیونگ داشت آروم بلند میشد‪ ،‬اما هنوز روی زمین نشسته بود‪ .‬گونه‬
‫هاش از افتادنش و عصبانیت سرخ شده بودن‪.‬‬

‫"قرار نیست بهش بگم نیاز داره با یه عوضی که من حتی نمیشناسمش‬


‫حرف بزنه!" پسر با چشمهای براق از خشم غرید‪" ،‬مشکل شما دوتایید!‬
‫شما قانعش کرده که شکسته یا همچین کوفتی و به کمک نیاز داره!‬
‫تنها چیزی که اون بهش نیاز داره منم!"‬

‫جونگوک هنوز داشت روی پاهاش گریه میکرد و جیمین به سختی‬


‫خودش رو کنترل کرده بود که داد نزنه‪.‬‬

‫"اون به یک آدم حرفه ای تو این زمینه نیاز داره!" جیمین از بین‬


‫دندون های کلید شده گفت و از خشم لرزید‪" ،‬داری خودخواه بازی در‬
‫میاری! به اون فکر کن‪ ،‬نه خودت!"‬

‫‪906‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خفه شو!" تهیونگ داد کشید‪" ،‬من از روزی که این شغل لعنتی رو‬
‫قبول کردم هیچی جز اون نداشتم! نمیتونی یکدفعه بیای و بعد از‬
‫تموم اتفاقاتی که من اون با هم پشت سر گذاشتیم تصمیم بگیری چی‬
‫واسش خوبه و چی بد!"‬

‫"هیچکس قرار نیست اون رو ازت بگیره احمق!" جیمین جیغ کشید و‬
‫سعی کرد صداش رو از بین گریه های پسر کوچیکتر به گوش تهیونگ‬
‫برسونه‪" ،‬سرت رو از باسنت در بیار و بفهم که همه ی ما بهترین رو‬
‫واسه اون میخوایم‪ ،‬تو —!"‬

‫"ب‪-‬بسه! بسه!" جونگوک توی دستهای جیمین لرزید و باعث شد پسر‬


‫شوکه بهش نگاه کنه‪.‬‬

‫جونگوک با چشمهای خیس و چهره ی گُر گرفته بهش نگاه کرد‪،‬‬

‫"س‪-‬سر ته ته داد نزن! نزن!"‬

‫لبهای جیمین آروم از هم باز شدن‪" ،‬اوه‪ ،‬جونگوک من‪"-‬‬

‫‪907‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نکن!"جونگوک با ناله ای بین حرفش پرید‪" ،‬ته ته ناراحته هیونگی —‬


‫به گوکی نیاز داره‪".‬‬

‫جیمین شوکه به دوست پسرش نگاه کرد‪ .‬یونگی دستی به صورتش‬


‫کشید‪ ،‬بنظر میومد انقدر خسته بود که دیگه نمیدونست چی باید بگه‪.‬‬

‫تهیونگ فقط نیشخند مغرورانه ای زد‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬پسر از روی زمین با لحن ناراحت ساختگی ای ناله کرد و‬


‫لبهاش رو آویزون کرد‪" ،‬ته ته ناراحته بیبی! قلبش درد میکنه فرشته‪،‬‬
‫درست مثل تو! میتونی بهترش کنی؟"‬

‫جونگوک با چشمهای مردد بهش نگاه کرد‪ .‬قلب جیمین درد گرفت‪ .‬اون‬
‫هنوز آماده نبود! هنوز آماده نبود که با تهیونگ باشه؛ اما اون زیادی‬
‫معصوم و ساده بود که متوجه بشه هیونگ دوست داشتنی خودش‬
‫داره گولش میزنه‪.‬‬

‫بدون اینکه بتونه کاری کنه‪ ،‬جیمین نگاه کرد که جونگوک از توی بغلش‬
‫بیرون اومد و آروم آروم به سمت تهیونگ رفت‪ .‬مردد راه میرفت و بی‬
‫میلی توی هر قدمش نمایون بود‪.‬‬
‫‪908‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بیبی من اینجاست‪ "،‬تهیونگ با لحن مالیمی گفت و دستهاش رو برای‬


‫بغل کردن پسر باز کرد‪" ،‬بیا اینجا گوکی‪".‬‬

‫جیمین دستش رو روی دهنش گذاشت‪ .‬نمیتونست باور کنه که‬


‫جونگوک چجوری بدون هیچ مخالفتی توی بغل تهیونگ رفت‪.‬‬

‫با کشیده شدن بدنش به سمت سینه تهیونگ‪ ،‬پسر کوچیکتر انقدر‬
‫محکم لبهاش رو گزید که دردناک بنظر میومد‪.‬‬

‫"تهیونگ‪ "...‬جیمین با ترس زمزمه کرد‪" ،‬به صورتش نگاه کن — اون‬


‫آماده نیست! داری مجبورش میکنی‪"-‬‬

‫"گوکی دلش برای ته ته تنگ شده بود‪ ،‬مگه نه؟" تهیونگ باز هم بدون‬
‫توجه به تمام افراد توی اتاق گفت؛ موهای جونگوک روی از روی‬
‫صورتش کنار زد و باز هم متوجه درهم رفتن چهره ی پسر نشد‪" ،‬من‬
‫خیلی دلم برات تنگ شده بود عزیز دلم‪ .‬تو هم دلت برای من تنگ شده‬
‫بود‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک اشکهاش رو کنار زد و سرش رو تکون داد‪،‬‬

‫‪909‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گ‪-‬گوکی دلش برای ته ته تنگ شده بود‪ ،‬و‪-‬ولی — ولی ته ته‪ ،‬دکتر‪"-‬‬

‫"آیش‪ ،‬تو به دکتر نیاز نداری عشقم‪ "،‬تهیونگ با نوچ آرومی گفت‪،‬‬
‫"هیچوقت به دکتر نیاز نداشتی‪ ،‬مگه نه؟ وقتی مشکل داری‪ ،‬همیشه‬
‫پیش کی میری؟"‬

‫جیمین سرش رو توی دستهاش پنهون کرد‪" ،‬خدای من —"‬

‫چونه ی جونگوک لرزید و پسر زمزمه کرد‪" ،‬ت‪-‬تو‪".‬‬

‫"دقیقا‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت‪" ،‬من و تو با هم‪ ،‬مگه نه؟ ما همدیگه‬


‫رو داریم و این تنها چیزیه که نیاز داریم!"‬

‫جونگوک با چشمهای دُ رشت و خیس از اشک فین فین کرد‪" ،‬باشه —‬


‫ا‪-‬اگه ته ته اینجوری میگه‪ ،‬پس — گوکی پیش دکتر نمیره‪".‬‬

‫تهیونگ حتی فرصت لبخند زدن هم پیدا نکرد و تموم جهنم زوی‬
‫سرش آزاد شد!‬

‫"روانی لعنتی — ! میک‪"-‬‬

‫‪910‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یونگی مواظب باش! جونگوک هنوز توی‪"-‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی — نه! و‪-‬وایسا‪"-‬‬

‫یونگی انقدر سریع حرکت کرد که هیچکس نتونست عکس العملی‬


‫نشون بده‪ .‬جیمین فقط موفق شد قبل از اینکه ُمشت یونگی به چونه‬
‫ی تهیونگ برخورد کنه جونگوک رو از سر راه بیرون بیاره‪.‬‬

‫"وات د فاک!" تهیونگ با درد غرید و فقط فرصت کرد فکش رو توی‬
‫دستش بگیره که یونگی پیرهنش رو چنگ زد و اون رو روی پاهاش‬
‫کشید‪.‬‬

‫وقتی کمرش به دیوار پشت سرش کوبیده شد‪ ،‬درد مثل سوزن های‬
‫ریزی بدنش رو فرا گرفت‪ .‬یونگی بیشتر پیرهنش رو توی مشتش‬
‫ف ُشرد و چهره ی پر از خشمش رو توی صورتش فرو کرد‪.‬‬

‫"میخوای خودت رو به کشتن بدی؟!" مرد با عصبانیت غرید‪،‬‬


‫چشمهاش تقریبا از خشم سیاه شده بودن‪،‬‬

‫‪911‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"روانی عوضی‪ ،‬واقعا عقلت رو از دست دادی! حتی خودت میشنوی‬


‫چی داری میگی؟! داری گولش میزنی و از احساساتش نسب به خودت‬
‫استفاده میکنی تا کاری رو انجام بده که به نفعش نیست! چون انقدر‬
‫اعتماد به نفست پایینه که نمیتونی قبول کنی یکی غیر از خودت‬
‫میتونه به اون کمک کنه!"‬

‫تهیونگ توی دستهای مرد تقال کرد‪ ،‬اما انگار که اون خشم قدرت‬
‫جدیدی رو به یونگی داده بود‪ .‬پسر کوچیکتر بعد از چند لحظه تسلیم‬
‫شد و فقط غره ی آرومی داد‪.‬‬

‫"من سعی دارم کمکش کنم! اون به یه روانشناس نیاز نداره! اون منو‬
‫دار‪"-‬‬

‫"تو صاحبش نیستی!"‬

‫یونگی تهیونگ رو مثل عروسک پارچه ای تکون داد‪ ،‬از دیوار جدا کرد‬
‫و دوباره بدنش رو به اون کوبید‪ .‬تهیونگ با کوبیده شدن پشت سرش‬
‫به دیوار هیسی از درد کشید‪.‬‬

‫‪912‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"این رو توی اون مغز پوکت فرو کن!" یونگی ادامه داد‪ ،‬چشمهاش از‬
‫خشم درخشیدن و بلندتر از هر زمان دیگه ای داد کشید‪" ،‬اون مال تو‬
‫نیست! حق نداری بخاطر غرور خودت خوب شدن حال اون رو نادیده‬
‫بگیری!"‬

‫تهیونگ به زحمت نفسی کشید‪،‬‬

‫"من هیچوقت نگفتم‪"-‬‬

‫"جیمین‪ ،‬جونگوک رو از اینجا ببر بیرون‪ "،‬یونگی با چشمهایی که هنوز‬


‫به تهیونگ خیره شده بودن گفت؛ اما احتماال تونسته بود صدای‬
‫دوست پسرش که دوباره سعی داشت برادرش رو آروم کنه رو بشنوه‪.‬‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد و دستهاش رو دور بدن پسر کوچیکتر‬


‫حلقه کرد‪،‬‬

‫"جونگوکی؟ بیا بریم توی دستشویی فرشته‪ .‬هیونگت و ته ته میخوان‬


‫با هم حرف بزنن‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪913‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با چشمهای خیس به تهیونگ که هنوز با دست یونگی با‬


‫دیوار چسبیده بود خیره شد‪.‬‬

‫"بهش آسیب نزن!" پسر هق هق کرد‪" ،‬ه‪-‬هیونگی بهش‪"-‬‬

‫"جیمین‪ ،‬ببرش بیرون!" یونگی غرید‪.‬‬

‫جونگوک هق هق دیگه ای کرد و جیمین با مالیمت‪ ،‬اما قاطعانه اون‬


‫رو روی پاهاش کشید و بدون توجه به التماس هاش برای اذیت نشدن‬
‫تهیونگ از اتاق بیرون برد‪ .‬یونگی یکبار هم نگاه سردش رو از پسر‬
‫کوچیکتر رو به روش نگرفت‪ ،‬یا دستش رو از پیرهنش جدا نکرد‪.‬‬

‫"خیلی خب بچه‪ ،‬این چیزیه که قراره اتفاق بیفته‪ "،‬مرد وقتی اتاق‬
‫خالی شد با لحن خشکی گفت‪" ،‬جونگوک قراره با دوست جیمین‬
‫حرف بزنه‪ ،‬چه تو خوشت بیاد چه نیاد و این بین‪ ،‬تو هم قراره با‬
‫چندتا از دوستهای خودمون حرف بزنی!"‬

‫چشمهای تهیونگ ریز شدن‪" ،‬کدوم دوستها؟"‬

‫‪914‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی دندونهاش رو روی هم سایید‪" ،‬شاید اونها بتونن سر عقل‬


‫بیارنت!"‬

‫قبل از اینکه بتونه جوابی بده سوکجین و نامجون توی اتاق اومدن‪.‬‬
‫ابروهای تهیونگ با حس شل شدن دست یونگی روی پیرهنش درهم‬
‫رفتن‪ .‬با حس َشک و گیجی به مرد بزرگتر نگاه کرد‪.‬‬

‫"میخواید چه غلطی کنید؟" پسر با لحن محتاطی پرسید‪" ،‬من از‬


‫شماها نمیترسم!"‬

‫چهره ی نامجون با شنیدن اون حرفها تاریک شد و چشمهای سوکجین‬


‫با خشم برق زدن‪ .‬برای اولین بار‪ ،‬وقتی دو مرد بزرگتر قدمی به جلو‬
‫برداشتن‪ ،‬واقعا ترسناک بنظر میرسیدن‪.‬‬

‫"شاید باید بترسی‪ "،‬سوکجین با لحن تاریکی گفت‪.‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫فاک‪.‬‬

‫‪915‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪32.‬‬

‫"اون حالش خوبه جونگوک! لطفا دیگه گریه نکن! تهیونگ حالش‬
‫خوبه!"‬

‫مهم نبود جیمین چندبار اون جمله رو گفته بود‪ ،‬جونگوک از بعد اینکه‬
‫از اون اتاق بیرون کشیده شده بود به هیچ عنوان آروم نمیشد‪ .‬با‬
‫وجود تمام تالش های جیمین پسر عاجزانه التماس میکرد اونجا‬
‫برگرده و مطئن بشه تهیونگ حالش خوبه‪.‬‬

‫جیمین سرش رو توی دستهاش فرو کرد‪ .‬حس میکرد خستگی کنار‬
‫اومدن با یک مشکل درست بعد از یک مشکل دیگه کم کم داشت روش‬
‫اثر میگذاشت‪.‬‬

‫سرش از درد نبض میزد‪ .‬جونگوک هنوز روی تخت کنارش نشسته بود‪،‬‬
‫صورتش رو توی بالشتش پنهون کرده بود و داشت گریه میکرد‪.‬‬

‫‪916‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫به مرحله ای رسیده بود که تقریبا داشت با خودش فکر میکرد شاید‬
‫بهتر بود اجازه میداد پسر کوچیکتر انقدر گریه میکرد تا خوابش‬
‫میبرد! فکر وحشتناکی بود و این اولین باری بود که به چیزی مثل‬
‫تسلیم شدن فکر میکرد‪.‬‬

‫"هیونگی‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬لطفا!"‬

‫پسر بزرگتر میتونست بهم خوردن دندونهاش روی هم رو حس کنه‪.‬‬


‫حرفهای تلخی درست روی نوک زبونش بودن و نزدیک بود از دهنش‬
‫خارج بشن که —‬

‫زنگ در به صدا در اومد‪.‬‬

‫جیمین دهنش رو بست و شونه هاش با آرامش پایین افتادن‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬من میرم‪ ...‬آه‪ ،‬ته رو بیارم!" چهره ی جیمین از عذاب‬


‫وجدان اون دروغ درهم رفت‪ .‬میدونست اگه اسم کسی که قرار بود‬
‫بیاد رو میگفت پسر کوچیکتر شروع به لجبازی میکرد‪ ،‬مخصوصا بعد‬
‫از دروغ های مزخرفی که تهیونگ سرش رو باهاشون پُ ر کرده بود!‬

‫‪917‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک باالخره نشست‪ .‬چشمهاش گشاد شده بودن و گونه هاش از‬
‫اشک خیس بودن‪،‬‬

‫"ته ته؟"‬

‫"آره‪ "،‬جیمین کوتاه جواب داد و به سمت در رفت‪" ،‬االن برمیگردم‪".‬‬

‫بدون اینکه منتظر جوابی بمونه در اتاق رو بست‪.‬‬

‫مرد مو نارنجی به سرعت از راهرو و ورودی هال رد شد؛ بدون اینکه‬


‫به چیزی نگاه کنه یا به صدایی گوش بده‪ .‬نمیدونست یونگی داشت با‬
‫تهیونگ چیکار میکرد‪ ،‬اما یک چیزی بهش میگفت که خیلی شامل‬
‫حرف زدن نمیشد!‬

‫با رد شدن لرزشی از بدنش‪ ،‬از اون افکار بیرون اومد و در رو باز کرد‪.‬‬

‫یوگیوم یکذره هم پیر نشده بود‪ .‬دوستش به همون جذابی ای که توی‬


‫دانشگاه بود بنظر میرسید‪ ،‬با همون لبخند دوستانه و چهره ی‬
‫درخشانی که به محض باز شدن در همه جارو روشن کرده بود‪.‬‬

‫"جیمینی!"‬
‫‪918‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین بوجود اومدن لبخند بزرگی رو روی لبهاش حس کرد‪ .‬به‬


‫سرعت جلو پرید و اون پسر رو بغل کرد‪.‬‬

‫"یوگی‪ "،‬جیمین با شیفتگی گفت‪ ،‬به عقب تکیه داد و موهای پسر رو‬
‫بهم ریخت‪ .‬به سختی اونکارو انجام داد و مجبور بود دستش رو دراز‬
‫کنه تا به سر بلند پسر برسه‪ ،‬اما یوگیوم رو خندوند‪.‬‬

‫"چطوری هیونگ؟" پسر با لبخندی پرسید‪" ،‬پرستاری چطوره؟ اون‬


‫شغلی که میخواستی‪ ،‬توی بیمارستان سنت جان رو گرفتی؟"‬

‫لبخند جیمین جوری که انگار قرص تلخی رو خورده بود از بین رفت‪،‬‬

‫"اوه‪ ،‬نه؛ راستش االن توی شغل دیگه ای هستم‪ .‬بعدا برات توضیح‬
‫میدم‪ ،‬چرا نمیای داخل؟"‬

‫یوگیوم داخل خونه شد و نگاهی به اطرافش انداخت‪،‬‬

‫"تنهایی زندگی میکنی؟ بنظر میاد وضعیتت خیلی خوب باشه!"‬

‫جیمین اخمی کرد و در رو بست‪،‬‬

‫‪919‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"در واقع اینجا مال دوست پسرم و دوستشه — هممون یکجورهایی‬


‫با هم کار میکنیم‪".‬‬

‫یوگیوم ابرویی باال انداخت و به شوخی گفت‪،‬‬

‫"یعنی مجانی اینجا موندی؟ یکم واسه اینکارها پیر نیستی هیونگ؟"‬

‫جیمین دهنش رو باز کرد تا جوابی بده‪ ،‬که نامجون وارد اونجا شد‪.‬‬
‫متوجه جیمین و یوگیوم نشد و حواسش به چیزی توی گوشیش بود‪.‬‬

‫اما َفک یوگیوم به محض دیدن اون پایین افتاد‪.‬‬

‫"کیم نامجون؟" پسر شوکه زمزمه کرد و جیمین دید که چشمهاش به‬
‫اندازه ی گردو و گونه هاش ُسرخ شدن‪" ،‬ج‪-‬جیمین — این —"‬

‫"هی هیونگ‪ "،‬جیمین با خستگی گفت‪" ،‬داری کجا میری؟"‬

‫نامجون باالخره سرش رو باال آورد‪ ،‬گوشیش رو توی جیبش گذاشت و‬


‫به سمت اونها برگشت‪،‬‬

‫‪920‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه جیمین‪ .‬هوپی واسه یه چیزی کارم داشت؛ سوکجین و یونگی هم‬
‫بهم گفتن خودشون میتونن حلش کنن‪ .‬تو و جونگوک هم خوبید‪ ،‬نه؟"‬

‫"آره‪ "،‬جیمین لبخند کمرنگی زد‪" ،‬راستش دوستم اومده اینجا تا‬
‫ببینتش‪ .‬این یوگیومه‪".‬‬

‫نامجون نگاهی به پسر کوچیکتر که با دهن باز بهش خیره شده بود‬
‫انداخت‪.‬‬

‫"اوه — سالم‪ "،‬مرد با ابروهای درهم رفته گفت‪" ،‬از آشنایی باهات‬
‫خوشبختم‪".‬‬

‫"ت‪-‬تو —" یوگیوم آروم پلک زد‪ ،‬انگار که نمیتونست صحنه ی جلوی‬
‫چشمهاش رو باور کنه‪" ،‬تو کیم نامجونی‪".‬‬

‫نامجون پشت گردنش رو ماساژ داد و گیج نگاهی به جیمین انداخت‪،‬‬


‫"آره؟"‬

‫یوگیوم سرش رو تکون داد‪،‬‬

‫‪921‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"متاسفم‪ ،‬من فقط — تو یکجورهایی افسانه ای! واقعا خفنی! داستان‬


‫های زیادی درباره ی تو و کیم سوکجین شنیدم — درباره ی بنگتن و‬
‫فقط‪ ...‬رفیق‪ ،‬شماها انقدر خفنید که — !"‬

‫"کافیه یوگیوم!" جیمین با دیدن سرخ شدن نامجون به سرعت گفت‪،‬‬


‫"ما‪ ،‬اوم — نمیخوایم مزاحمت بشیم هیونگ!"‬

‫"آره —" نامجون با گیجی گفت‪" ،‬از مالقتت خوشحالم شدم‪ ،‬اوم —‬
‫بچه‪".‬‬

‫مرد بدون نگاه دیگه ای بهشون از اتاق خارج شد‪ ،‬اما یوگیوم‬
‫همونطور بهش خیره مونده بود‪ .‬وقتی مرد باالخره رفت جیمین شونه‬
‫ی پسر رو تکون داد و اون رو به خودش آورد‪.‬‬

‫"چیه؟" یوگیوم ناله کرد و شونش رو ماساژ داد‪.‬‬

‫"این دیگه چی بود؟" جیمین پرسید و با اخم شونه ای باال انداخت‪،‬‬


‫"اینجوری که از دیدنش ذوق کردی کاری کردی حس بدی بهش دست‬
‫بده!"‬

‫‪922‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"متاسفم‪ ،‬ولی چطور میتونستم این کارو نکنم؟!" یوگیوم گفت و‬


‫سرش رو با ناباوری تکون داد‪" ،‬هیونگ‪ ،‬اون کیم نامجون بود! اون‬
‫یکی از بزرگترین گنگستر های کره ی جنوبیه! چجوری اینجاست؟! چرا‬
‫اینجاست؟!"‬

‫چهره ی جیمین درهم رفت‪،‬‬

‫"بعدا همه چیز رو توضیح میدم‪ ،‬باشه؟ االن واقعا باید بریم پیش‬
‫جونگوک‪ ،‬نباید برای زمان طوالنی ای تنها باشه‪".‬‬

‫یوگیوم خیلی چیزها بود‪ ،‬اما کسی نبود که توی شغلش بد باشه! با‬
‫اومدن اسم کسی که قرار بود ببینتش‪ ،‬انگار که کامال به یک شخص‬
‫دیگه تبدیل شد‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬البته‪ "،‬پسر گفت و سرش رو تکون داد‪" ،‬راه رو نشون بده‪".‬‬

‫"پایین راهروئه‪ "،‬جیمین گفت و پسر کوچیکتر پشت سرش راه افتاد‪،‬‬
‫"خب‪ ،‬میدونم پشت تلفن برات توضیح دادن‪ ،‬ولی فقط برای یادآوری‪،‬‬
‫اون یه لیتله‪ ،‬از وقتی کوچیک بوده اینجوری مونده‪ .‬تقریبا از دوازده‬
‫سالگیش‪".‬‬
‫‪923‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فهمیدم‪ "،‬یوگیوم گفت و ابروهاش با تمرکز بهم گره خوردن‪" ،‬همیشه‬


‫اینجوریه؟ منظورم اینه که هیچوقت از لیتل بودنش خارج نمیشه؟"‬

‫"دقیقا‪ "،‬جیمین گفت و سرش رو تکون داد‪" ،‬معموال خیلی پر انرژی و‬


‫بامزست‪ ،‬ولی بعد از امروز‪ "...‬پسر آهی کشید‪" ،‬بهت گفتم چی شد‪".‬‬

‫"گفتی‪ "،‬یوگیوم با اخمی گفت‪" ،‬ولی یک سری جزئیات میخوام؛ بهش‬


‫تجاوز کامل نشده‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"درسته‪ "،‬بدن جیمین با شنیدن اون کلمه منقبض شد‪" ،‬طرف بهش‬
‫دست زده‪ ،‬اما قبل از اینکه بتونه کار بیشتری کنه گرفتیمش؛ هر چند‪،‬‬
‫باز هم جونگوک خیلی ترسیده‪ .‬از دست زدن به همه میترسه و این‬
‫اصال شبیه اون که معموال از لمس کردن همه خوشش میاد نیست‪".‬‬

‫"بعد از همچین حادثه ای طبیعیه‪ "،‬یوگیوم آهی کشید‪ .‬حاال بیرون در‬
‫اتاق ایستاده بودن‪ ،‬اما هیچکدوم داخل نمیرفتن‪" ،‬چیز دیگه ای هست‬
‫که باید بدونم؟"‬

‫‪924‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین با اضطراب لبش رو گزید‪" ،‬اوم‪ ،‬فکر نمیکنم؟"‬

‫"اسمی که ممکنه از دهنش در بیاد؟" یوگیوم گفت و ابرویی باال‬


‫انداخت‪" ،‬میخوام بتونم جوری که انگار چند وقته همدیگه رو‬
‫میشناسیم باهاش حرف بزنم‪ .‬مهمه که هر اسمی که میگه رو بشناسم‬
‫تا بتونم اعتمادش رو جلب کنم‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬اون هیونگ هاش رو با اسم مستعار صدا میزنه‪ "،‬جیمین گفت و‬
‫لبخند کمرنگی زد‪" ،‬من جیمینی هیونگی ام‪ ،‬نامجون جونیه و‬
‫سوکجین جینی‪".‬‬

‫یوگیوم اینبار از شنیدن اسم اون دوتا گنگستر شوکه نشد‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬از بین شماها به کی نزدیکتره؟"‬

‫"به برادرش نزدیکتره‪ "،‬جیمین تصحیح کرد‪" ،‬اون رو فقط هیونگی‬


‫صدا میزنه‪ .‬و البته به بادیگارد سابقش نزدیکه‪ .‬اونها یکجورهایی‪...‬‬
‫توی رابطه ان؟ اون یکجورهایی کرگیور‪ 5‬اصلیش هم هست!"‬

‫‪5‬‬
‫اشخاصی که از لیتل ها مراقبت میکنند ‪Caregiver:‬‬

‫‪925‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر با کالفگی آهی کشید‪" ،‬پیجیدست‪ ،‬ولی اسمش تهیونگه‪.‬‬


‫جونگوک ته ته صداش میکنه‪".‬‬

‫"فهمیدم‪ "،‬یوگیوم گفت و سرش رو تکون داد‪" ،‬فکر کنم دیگه بتونم از‬
‫اینجا به بعدش رو انجام بدم‪ .‬میخوای باهام بیای داخل؟ که راحت تر‬
‫باشه‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬حتما‪ "،‬جیمین گفت و لبش رو گزید‪" ،‬فاک‪ ،‬خیلی مضطربم‪ .‬اون‬
‫توی روزهای عادی از غریبه ها خوشش نمیاد‪ ،‬برای همین اصال‬
‫نمیدونم االن چه واکنشی نشون میده‪".‬‬

‫"مشکلی پیش نمیاد هیونگ‪ "،‬یوگیوم با لبخندی گفت‪" ،‬بهش کمک‬


‫میکنیم‪".‬‬

‫"امیدوارم‪ "،‬جیمین زمزمه کرد‪.‬‬

‫با قلبی که میتونست صدای تپشش رو توی گوشش بشنوه‪ ،‬پسر‬


‫بزرگتر باالخره در رو باز کرد‪.‬‬

‫‪926‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وقتی دو پسر داخل اتاق شدن‪ ،‬جونگوک هنوز روی تختش ُمچاله شده‬
‫بود و تا وقتی صدای بسته شدن در رو نشنید سرش رو باال نیاورد‪.‬‬

‫"ته ته؟"‬

‫جیمین با قلبی که فرو ریخته بود دید که چهره ی پسر کوچیکتر گیج‬
‫شد‪.‬‬

‫"ک‪-‬کی — جیمینی‪ ،‬ته ته ک‪-‬کجاست؟" جونگوک گفت و نگاه‬


‫خیسش رو به سمت هیونگش برگردوند‪.‬‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد‪،‬‬

‫"جونگوکی‪ ،‬یکی از دوستهای ته ته رو آوردم اینجا که واقعا‬


‫میخواست ببینتت‪ ،‬اشکالی نداره؟"‬

‫جونگوک از نصفه های جمله شروع به تکون دادن سرش کرد‪،‬‬

‫"نه‪ ،‬ته ته —!"‬

‫‪927‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته ته میخواد تو اون رو ببینی جونگوک!" جیمین با قاطعیت گفت‪،‬‬


‫"فقط بهش سالم کن‪ ،‬باشه؟"‬

‫"سالم‪ "،‬پسر زمزمه کرد و لب پایینیش واضحا آویزون شد‪.‬‬

‫بنظر نمیومد یوگیوم از رفتار بچگونه و لجبازانه ی جونگوک تعجب‬


‫کرده باشه‪ .‬پسر لبخندی زد و روی صندلی ای کنار تخت نشست‪.‬‬

‫"سالم جونگوکی‪ "،‬پسر با خوشحالی گفت‪" ،‬اسم من یوگیوم هیونگه‪.‬‬


‫از آشنایی باهات خوشحالم‪".‬‬

‫جونگوک فقط هوفه ای داد‪ ،‬چشمهاش به جای نگاه کردن به یوگیوم‬


‫روی قالیچه ی کف اتاق ثابت موند‪،‬‬

‫"االن میشه گوکی ته ته رو ببینه؟"‬

‫یوگیوم سریع سرش رو به سمت جیمین که میخواست جونگوک رو‬


‫سرزنش کنه تکون داد‪ .‬جیمین اخمی کرد‪ ،‬اما دهنش رو بست‪.‬‬

‫‪928‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میدونی‪ ،‬من خیلی چیزها درباره ی ته ته هیونگت شنیدم جونگوک‪"،‬‬


‫یوگیوم با آرامش ادامه داد‪ .‬لبخندش هیچوقت از روی لبهاش نیفتاد و‬
‫چهرش با وجود اینکه جونگوک حتی بهش نگاه نمیکرد دوستانه موند‪،‬‬

‫"اون واقعا خوبه‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫پسر کوچیکتر باالخره با ابروهای درهم رفته سرش رو باال آورد‪،‬‬

‫"اون مال منه‪ .‬تو نمیتونی داشته باشیش!"‬

‫جیمین با شنیدن این حرف دستش رو به پیشونیش کوبید‪ ،‬اما‬


‫یوگیوم فقط خندید‪.‬‬

‫"آیگو‪ ،‬معلومه‪ "،‬پسر با خنده گفت‪" ،‬شما دوتا خیلی به همدیگه اهمیت‬
‫میدید‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک با جدیت سرش رو تکون داد‪،‬‬

‫"ته ته از گوکی مراقبت میکنه و‪ -‬و گوکی قدرت ته ته عه!"‬

‫‪929‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"که اینطور‪ "،‬یوگیوم گفت و آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬چند وقته که‬
‫ته ته رو میشناسی جونگوک؟"‬

‫"خیلی خیلی وقت!" جونگوک با خوشحالی جواب داد‪ ،‬سرش رو کج‬


‫کرد و سعی کرد به جوابش فکر کنه‪" ،‬ماه ها! شاید هم سالها!"‬

‫یوگیوم از گوشه ی چشم نگاهی به جیمین انداخت و پسر بزرگتر فقط‬


‫با خستگی سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"که اینطور‪ "،‬یوگیوم گفت و به سمت جونگوک برگشت‪" ،‬پس توی این‬
‫چند ماه اتفاقات خیلی زیادی افتاده‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک کمی آرومتر شد و لبهاش با اخمی پایین افتادن‪،‬‬

‫"آره‪ .‬کلی کلی اتفاق‪ .‬گوکی مجبور شد همه ی دامن هاش رو ترک کنه!‬
‫ت‪-‬ته ته بدون اینکه به اون بگه رفت و وقتی برگشت مریض بود و‬
‫جیمینی هیونگ باید حالش رو خوب میکرد! حاال هم اون عصبانیه‪،‬‬
‫چون گوکی اون کارهای خاص رو با اون مرد غریبه کرد —!"‬

‫‪930‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر بین حرفهاش متوقف شد و نفس لرزونی کشید‪ ،‬انگشت هاش‬


‫پتوی دور بدنش رو چنگ زدن‪.‬‬

‫"خوبه گوکی‪ "،‬یوگیوم با مالیمت گفت‪" ،‬خوبه‪ ،‬نفس عمیق بکش‪.‬‬


‫کارت خوب بود‪".‬‬

‫چند لحظه در سکوت گذشت‪ .‬جیمین چند قدم اونطرفتر با ناخون‬


‫هایی که مشغول جویدنشون بود به اون صحنه خیره شده بود‪.‬‬

‫"پس خیلی اتفاقها افتاده‪ ،‬هوم؟" یوگیوم بعد از چند لحظه سکوت با‬
‫مالیمت گفت‪" ،‬حتما برات خیلی سخت بوده که دامنهات رو ترک کنی‪.‬‬
‫از اینکه از خونت بری خوشت میومد؟"‬

‫چونگوک اخمی کرد‪ ،‬با لبهای آویزون به تخت خیره شد و زمزمه کرد‪،‬‬

‫"نمیدونم؛ گوکی هر کاری که هیونگ هاش بهش بگن انجام میده‪".‬‬

‫"فهمیدم‪ "،‬یوگیوم گفت و لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬فکر میکنی ممکنه‬


‫یکم عصبانی باشی که هیونگهات مجبورت کردن خونه رو ترک کنی؟"‬

‫‪931‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫شونه های جونگوک پایین افتادن‪ ،‬انگار که پسر سعی داشت توی‬
‫خودش جمع بشه و شونش رو باال انداخت‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬یوگیوم با مالیمت گفت‪" ،‬وقتی ته ته رفت چی؟ گفتی‬


‫بدون اینکه بهت چیزی بگه رفته؛ شاید این باعث شد یکم از دستش‬
‫ناراحت بشی؟ فقط یک کوچولو‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر نفس کالفه ای از اون سوالها کشید و دوباره جوابی‬


‫نداد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬میدونی که اشکالی نداره اگه گاهی عصبانی بشی‪"،‬‬


‫یوگیوم با لحن نرمی گفت‪ ،‬به جلو تکیه داد و با جدیت به پسر خیره‬
‫شد‪" ،‬اجازه داری وقتی چیزی ناراحتت میکنه به هیونگهات بگی‪ .‬اینو‬
‫میدونی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"نوچ!" جونگوک با حرص گفت و باالخره سرش رو باال آورد‪" ،‬این‬


‫درست نیست! پسرهای خوب با هیونگهاشون بحث نمیکنن! این بده!"‬

‫یوگیوم سرش رو تکون داد‪،‬‬

‫‪932‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"باشه‪ ،‬شاید تو درست بگی‪ ،‬اونها بحث نمیکنن؛ ولی وقتی عصبانی یا‬
‫ناراحتن هم به هیونگ هاشون میگن! چون هیونگ هاشون بهشون‬
‫اهمیت میدن و دوست دارن همیشه خوشحال باشن‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک هوفه ای داد و زمزمه کرد‪..." ،‬به این راحتی نیست‪ "،‬پسر پتو‬
‫رو بغل کرد و چونش رو روش گذاشت‪" ،‬گوکی وقتی حالش بده به ته‬
‫ته میگه! اونها یه رابطه ی خاص دارن!"‬

‫"اوه‪ ،‬که اینطور‪ "،‬یوگیوم گفت و به عقب تکیه داد‪" ،‬پس وقتی‬
‫احساس عصبانیت یا نارحتی میکنی فقط پیش ته ته میری؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪،‬‬

‫"ولی االن نمیتونه اینکارو کنه‪ ،‬چون ته ته عصبانیه! چون اون مرد‬
‫احمق بد با گوکی بغل خاص داشت! گوکی حتی اونهارو نمیخواست‪،‬‬
‫گفت نه!" پسر با بینی ای که از عصبانیت چین خورده بود به یوگیوم‬
‫نگاه کرد و با قاطعیت زمزمه کرد‪" ،‬اون گفت نه!"‬

‫‪933‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"باورت میکنم‪ "،‬یوگیوم گفت و لبخند کمرنگی زد‪" ،‬باور میکنم که‬
‫گفتی نه؛ ولی میدونی گوکی‪ ،‬اگه تو گفتی نه و مرد بدون توجه به تو‬
‫اون کارو انجام داده‪ ،‬پس اون بغل ها حساب نمیشن! مطمئنم ته ته‬
‫هیونگت هم همین رو بهت گفته‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫چونگوک اخم کرد و با لبهای آویزون زمزمه کرد‪" ،‬آره‪ ،‬ولی گوکی هنوز‬
‫حس بدی داره‪".‬‬

‫"معلومه که داری‪ "،‬یوگیوم با مالیمت جوب داد‪" ،‬اجازه داری که حس‬


‫بدی داشته باشی جونگوک‪ ،‬اصال خوب نبود‪ ،‬نه؟"‬

‫"اصال‪ "،‬جونگوک با قاطعیت جواب داد‪" ،‬حتی یکذره هم خوب نبود!"‬

‫"شرط میبندم همینطوره‪ "،‬یوگیوم جواب داد‪" ،‬جونگوک‪ ،‬یک چیزی‬


‫رو بهم بگو‪ .‬وقتی حالت بده چیکار میکنی؟"‬

‫پسر کوچیکتر سرش رو کج کرد و با گیجی به یوگیوم خیره شد‪.‬‬

‫"جونگوک میخوابه‪ ،‬یا دارو میخوره‪ "،‬چهرش درهم رفت‪" ،‬که‬


‫بدمزست!"‬
‫‪934‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یوگیوم آروم خندید‪" ،‬مطمئنم هست‪ .‬خب‪ ،‬میتونم یه سوال ازت‬


‫بپرسم؟ االن حس میکنی حالت خوب نیست؟"‬

‫جونگوک با چهره ی متعجبی سرش رو تکون داد و آروم گفت‪" ،‬آره‪،‬‬


‫گوکی حس بدی داره!"‬

‫"بخاطر اینه که اینجا حس خوبی نداری عزیزدلم‪ "،‬یوگیوم با مالیمت‬


‫گفت و به سینه ی خودش اشاره کرد‪" ،‬قلبت االن یکخورده مریضه‪،‬‬
‫مگه نه؟"‬

‫جونگوک به جلو تکیه داد و لبهاش با شوک از هم باز شدن‪،‬‬

‫"آره! گوکی هم همین رو به جیمینی هیونگ گفت! ق‪-‬قلبش مریضه!"‬

‫"چه پسر باهوشی!" یوگیوم ازش تعریف کرد و لبخند روشنی زد‪،‬‬
‫"خب‪ ،‬حاال که خودت این رو فهمیدی‪ ،‬میدونی باید چیکار کنی تا‬
‫حالت خوب بشه؟"‬

‫"نه!" جونگوک با نفس بلندی گفت‪ ،‬حاال انقدر به لبه ی تخت نزدیک‬
‫شده بود که ممکن بود بیفته‪" ،‬چی‪ ،‬چی؟!"‬
‫‪935‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خودت جوابش رو میدونی عزیزدلم‪ "،‬یوگیوم با مالیمت گفت‪،‬‬


‫"خودت بهم گفتی‪ .‬همون کاری که وقتی بدنت مریضه رو انجام‬
‫میدی جونگوک‪ .‬باید استراحت کنی‪ ،‬به کلی استراحت و زمان احتیاج‬
‫داری‪ .‬یک مدت زمان میبره‪ ،‬خب؟ شاید چند روز یا چند هفته‪ ،‬ولی‬
‫قلبت مثل بدنت خوب میشه‪ ...‬با کلی استراحت و عشق! میفهمی چی‬
‫میگم؟"‬

‫ابروهای جونگوک درهم رفتن‪ ،‬پسر لبش رو بین دندونهاش گرفت و‬


‫سرش رو تکون داد‪،‬‬

‫"دارو؟ گوکی میتونه دارو بخوره تا زودتر حالش خوب بشه؟"‬

‫"جونگوک نه‪ "،‬یوگیوم با قاطعیت گفت‪" ،‬باید صبور باشی عزیزدلم‪.‬‬


‫یک مدت زمان میبره تا حالت خوب بشه‪ .‬باید با قلبت و بدنت مهربون‬
‫باشی! میدونی چرا االن قلبت درد میکنه؟"‬

‫پسر کوچیکتر با اخم عمیقی سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"درد میکنه چون تو االن یکم باهاش بدجنسی‪ "،‬یوگیوم با مالیمت‬


‫توضیح داد‪،‬‬
‫‪936‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"داری خودت رو بخاطر کاری که اون مرد بد کرده سرزنش میکنی!‬


‫ولی تقصیر تو نیست‪ ،‬باشه؟! قلبت درد میکنه‪ ،‬چون اون رو مقصر بد‬
‫بودن حالت میدونی! میفهمی چی میگم عزیزدلم؟"‬

‫چشمهای جونگوک داشتن از اشک خیس میشدن‪.‬‬

‫"تقصیر گوکیه؟" پسر زمزمه کرد‪" ،‬داره قلبش رو اذیت میکنه؟"‬

‫"ولی گوکی هم میتونه خوبش کنه!" یوگیوم به سرعت اضافه کرد‪،‬‬


‫"یک مدت زمان میبره‪ ،‬ولی حالت خوب میشه‪ ،‬خب؟ فقط باید با‬
‫خودت مهربون باشی جونگوکی! چیزی که اتفاق افتاده تقصیر تو‬
‫نیست‪ ،‬میفهمی؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک فین فین کرد و با کف دستش چشمش رو مالوند‪،‬‬


‫"گوکی االن میفهمه‪ .‬ا‪-‬اون کار بدی نکرده و قلبش ناراحته چون فکر‬
‫میکنه تقصیر اونه‪ ،‬و‪-‬ولی اون مرد بد مقصره! نه گوکی!" پسر باالخره‬
‫با قاطعیت گفت‪.‬‬

‫‪937‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"دقیقا‪ "،‬یوگیوم با لبخندی گفت‪" ،‬هیچکس از دست تو ناراحت نیست‬


‫عزیزدلم‪ .‬هیچکس عصبانی نیست‪ .‬مخصوصا ته ته ی تو‪ ،‬پس نباید به‬
‫خودت عذاب وجدان بدی‪ ،‬چون این اصال حس خوبی نداره‪".‬‬

‫"نداره‪ "،‬جونگوک با قاطعیت گفت‪" ،‬گوکی دلش واسه ته ته تنگ‬


‫شده!"‬

‫"مطمئنم شده‪ "،‬یوگیوم با مالیمت جواب داد‪،‬‬

‫"ولی یادت باشه‪ ،‬باید بهش زمان بدی باشه؟ عجله نکن‪ .‬اگه چند روز‬
‫طول میکشه تا حالت خوب بشه‪ ،‬هیونگهات واست صبر میکنن‪.‬‬
‫تهیونگ صبر میکنه‪ .‬باید به خودت زمان بدی‪ ،‬باشه؟"‬

‫"گ‪-‬گوکی حالش بهتره‪ "،‬جونگوک فین فین کرد و چند قطره اشک از‬
‫گوشه ی چشمهاش پایین ریختن‪" ،‬ا‪-‬اون بعد حرف زدن حالش بهتره‪.‬‬
‫یوگی هیونگی خیلی خوبه‪".‬‬

‫"آیگوو!" یوگیوم سینش رو چنگ زد و لبخند بزرگی زد‪،‬‬

‫‪938‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تو هم خیلی خوبی گوکی! حرف زدن باهات رو خیلی دوست دارم‪.‬‬
‫هی‪ ،‬چطوره بیشتر با هم حرف بزنیم‪ ،‬هوم؟ اگه حالت رو بهتر میکنه‬
‫میتونم هر روز باهات حرف بزنم‪ .‬دوست داری اینکار رو کنیم؟"‬

‫"آره!" جونگوک گفت و با چشمهای براق به جلو تکیه داد‪" ،‬یوگی‬


‫هیونگی میتونه کمک کنه گوکی زود خوب بشه!"‬

‫"ولی بهت چی گفتم؟" یوگیوم اضافه کرد و ابرویی باال انداخت‪،‬‬


‫"میتونم بهت کمک کنم‪ ،‬ولی چیزی که گفتم رو یادت بمونه گوکی‪".‬‬

‫"زمان میبره‪ "،‬جونگوک با حرف شنوی جواب داد‪" ،‬ولی اشکالی نداره!‬
‫گوکی سخت کار میکنه تا قلبش بدونه تقصیر اون نیست!"‬

‫"پسر خوب‪ "،‬یوگیوم با لبخند بزرگی گفت‪" ،‬آیش! یکی از باهوش‬


‫ترین پسرهایی که تا بحال دیدم!"‬

‫جونگوک با شنیدن اون حرف سرخ شد‪ ،‬یکدفعه سرش رو پایین‬


‫انداخت و لبش رو گزید‪.‬‬

‫‪939‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"م‪-‬میشه گوکی هیونگی رو بغل کنه؟" پسر با خجالت پرسید‪" ،‬ا‪-‬‬


‫اشکالی نداره اگه یونگی ن‪-‬نمیخواد —"‬

‫"چرا نخوام؟!" یوگیوم شوکه پرسید‪" ،‬بیا اینجا!"‬

‫جیمین با چشمهای شوکه نگاه کرد که جونگوک از توی تخت توی بغل‬
‫یوگیوم پرید و خندید‪ .‬چهرش روشن بود‪ ،‬گونه ها و چشمهاش از‬
‫خوشحالی برق میزدن‪.‬‬

‫چهره ای که جیمین فکر نمیکرد تا مدتها روی صورتش ببینه!‬

‫"تو — معجزه گری!" پسر که هنوز شوکه به جونگوک خیره شده بود‬
‫گفت‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر که از تموم اون مکالمات احساساتی خسته شده بود‪،‬‬


‫حاال داشت با خستگی توی تخت میرفت تا ُچرتی بزنه و یوگیوم به‬
‫سمت جیمین اومد‪.‬‬

‫یوگیوم فقط خندید‪،‬‬

‫‪940‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نزدیکش هم نیستم! اون پسر شیرینیه‪ ،‬فقط یکم گیجه‪ ،‬تنها کاری که‬
‫کردم این بود که باهاش حرف زدم‪ "،‬پسر نگاهی به جونگوک انداخت‬
‫و لبخندش یکدفعه خشک شد‪" ،‬ولی راستش‪ ،‬میخواستم اگه اشکالی‬
‫نداره با خودت هم حرف بزنم‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬جیمین که کمی متعجب شده بود گفت‪" ،‬آره‪ ،‬حتما‪ .‬چی شده؟"‬

‫"میدونم بخاطر اتفاقی که امروز افتاده بهم زنگ زدی‪ "،‬دوستش با‬
‫صدای آرومی گفت تا پسر کوچیکتر توی تخت رو اذیت نکنه‪،‬‬

‫"ولی راستش‪ ،‬فکر میکنم شماها مشکل دیگه ای با جونگوک داشته‬


‫باشید‪ .‬ضربه ی احساسی تجاوز چیزیه که میتونه ازش رد بشه‪...‬‬
‫مخصوصا وقتی بیشتر از هر چیزی احساس عذاب وجدان داره‪ .‬این‬
‫چیزیه که با چند جلسه حرف زدن حل میشه‪ "،‬یوگیوم لبش رو گزید‪،‬‬
‫"ولی نگرانی بزرگتری که من دربارش دارم بخاطر وابستگی بیش از‬
‫حدش تهیونگه‪".‬‬

‫لبهای جیمین از هم باز شدن‪" ،‬چی؟"‬

‫‪941‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چندبار گفت که فقط با تهیونگ احساس راحتی میکنه تا درباره ی‬


‫احساساتش باهاش حرف بزنه‪ "،‬یوگیوم توضیح داد و لبهاش رو بهم‬
‫فشرد‪" ،‬درسته‪ ،‬بیشتر لیتیل ها رابطه ی عمیقی با کرگیور هاشون‬
‫دارن‪ .‬اینکه احساسات دیگه ای هم توی رابطه ی اونها هست حتی‬
‫قویترش میکنه؛ ولی — ببخش اگه دارم از حدم تجاوز میکنم — این‬
‫رابطه ی سالمی نیست‪".‬‬

‫جیمین نفس عمیقی کشید و حس کرد میگرنی که چند لحظه پیش‬


‫حس کرده بود دوباره داشت برمیگشت‪.‬‬

‫"گوش کن‪ ،‬میفهمم چی میگی‪ ،‬ولی واقها هیچکاری نیست که من‬


‫بتونم دربارش بکنم‪ .‬اونها واقعا بهم نزدیکن‪ .‬از هم جدا کردنشون‬
‫یکیشون که هیچ‪ ،‬جفتشون رو عصبانی میکنه!"‬

‫"میدونم منظورت چیه‪ "،‬یوگیوم با اخمی به فکر فرو رفت‪" ،‬دوباره‪،‬‬


‫اگه دارم از حدم میگذرم بهم بگو‪ ،‬ولی‪ ...‬راهی هست که من بتونم‬
‫تهیونگ رو ببینم؟ فکر کنم حرف زدن با اون هم بهم کمک میکنه تا‬
‫بدونم باید با جونگوک چیکار کنم‪ .‬اگه جونگوک انقدر به اون‬

‫‪942‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وابستست‪ ،‬ممکنه تهیونگ همینطور باشه‪ .‬روانشناسی میتونه به اون‬


‫هم کمک کنه‪".‬‬

‫"فکر خوبیه‪ ،‬ولی یه مشکل کوچولو هست‪ "،‬جیمین با ناراحتی گفت‪،‬‬


‫"اون خیلی از این ایده ی روانشناسی خوشش نمیاد؛ حتی نمیخواست‬
‫جونگوک هم اینکارو کنه‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬دوستش لبخند آرومی زد‪" ،‬بیشتر آدمها اینجورین‪ ،‬اما‬
‫من هم راه های خودم رو دارم! نمیتونی حتی با هم آشنامون کنی؟"‬

‫"میتونم سعی کنم‪ "،‬جیمین با بی میلی لبش رو گزید‪" ،‬ولی باید ببینم‬
‫االن هستش یا نه‪ ،‬ممکنه‪ ...‬وضعیتش مناسب نباشه‪".‬‬

‫امیدوار بود پسر کوچیکتر نپرسه منظورش از اون حرف چیه و البته‬
‫که یوگیوم گیری نپرسید‪.‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬یوگیوم موافقت کرد‪" ،‬میخوای من پیش جونگوک‬


‫بمونم؟"‬

‫‪943‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نگاه جیمین به سمت جسمی که تقریبا زیر پتوها دفن شده بود افتاد‪،‬‬
‫"فکر کنم مشکلی نداره‪ ،‬میتونی با من بیای‪ .‬فقط باید بریم توی‬
‫راهرو‪ ،‬تا اگه اشکالی نداره اونجا منتظر بمونی‪".‬‬

‫یوگیوم سرش رو تکون داد و با آرامش پشت سرش راه افتاد‪،‬‬


‫"مشکلی نیست‪".‬‬

‫جیمین آرزو میکرد که میتونست به بیخیالی پسر کوچیکتر بود‪.‬‬


‫بجاش میتونست حس کنه که با هر قدم داشت مضطرب تر و‬
‫مضطرب تر میشد‪.‬‬

‫هیچ ایده ای نداشت که قرار بود وارد چی بشه‪.‬‬

‫***‬

‫‪944‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بشین تهیونگ‪".‬‬

‫چشمهای تهیونگ با دور شدن یونگی ازش و نزدیک شدن نامجون و‬


‫سوکجین بهش با َشک ریز شدن‪ .‬اونها نه بهش دست زدن و نه دو َرش‬
‫کردن‪ .‬سوکجین فقط سرش رو کج کرد و بهش خیره شد‪.‬‬

‫"یا چی؟" پسر با صدای سردی گفت‪" ،‬دوباره میخوای بکوبونیم به‬
‫دیوار؟"‬

‫"شاید‪ "،‬سوکجین با خونسردی گفت‪" ،‬ولی ترجیه میدم بدون خشونت‬


‫این قضیه رو حل کنیم‪ .‬دیگه تصمیمش با خودته‪".‬‬

‫بدن تهیونگ منقبض شد‪ .‬عادت به شنیدن این لحن از مرد بزرگتر‬
‫نداشت — اون هم وقتی که طرف حسابش خودش بود!‬

‫با وجود لجبازی بچگونه ی توی وجودش که ازش میخواست سر‬


‫جاش بمونه و کاری که میخواستن رو نکنه‪ ،‬به سمت مبل رفت و‬
‫گوشش نشست‪.‬‬

‫‪945‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"عالیه‪ "،‬سوکجین با لحن خونسردی گفت‪" ،‬میبینی؟ تا اینجا داره‬


‫خوب پیش میره!"‬

‫فک تهیونگ قفل شد‪،‬‬

‫"با من مثل بچه ها رفتار نک —!"‬

‫"با من با اون لحن لعنتی حرف نزن!" سوکجین با چشمهای َبراق از‬
‫خشم ُغرید‪ .‬قدمی به جلو برداشت و تهیونگ با حس سایه ی بدن مرد‬
‫روی جسمش توی خودش فرو رفت‪.‬‬

‫"تو تموم احترامی که نسبت به هیونگهات داشتی رو از دست دادی‪"،‬‬


‫مرد بزرگتر با همون لحن خشک ادامه داد‪،‬‬

‫"کلی اتفاق پیش افتاده که تو توشون هوپی رو زدی‪ ،‬با یونگی بد‬
‫حرف زدی و جیمین رو تهدید کردی! اجازه دادیم تموم اینها بگذرن‪،‬‬
‫اما این قضایا رو بدتر کرد‪ ،‬پس حاال قراره بشینیم و همه چیز رو‬
‫درست کنیم! همه چیز‪ ،‬فهمیدی؟!"‬

‫تهیونگ با ناباوری هوفه ای داد‪" ،‬میخوای تو یک جلسه درستم کنی؟"‬


‫‪946‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ ،‬ولی قراره شروع کنیم‪ "،‬نامجون با صدای مهربونتری نسبت به‬
‫سوکجین گفت‪" ،‬و فقط میخوایم حرف بزنیم تهیونگ‪ .‬فقط میخوایم‬
‫بفهمیم این همه خشم از کجا میاد‪".‬‬

‫"دقیقا‪ "،‬سوکجین با قاطعیت تایید کرد‪" ،‬یک چیزی درباره ی تو‬


‫عوض شده ته‪ .‬ما اینجاییم تا بهت کمک کنیم‪ ،‬باشه؟ میخوایم ببینیم‬
‫چی باعث شده اینجوری رفتار کنی‪".‬‬

‫"هوف‪ "،‬تهیونگ انگشت هاش رو توی موهاش فرو کرد‪ ،‬به گوشه ی‬
‫مبل رفت و آرنج هاش رو روی زانوهاش گذاشت‪،‬‬

‫"در مقابل این ترجیه میدادم یونگی هیونگ بزنتم‪ ...‬این — چیه؟‬
‫جلسه ی میانجی گری؟!"‬

‫"حتما‪ ،‬اگه دوست داری میتونی این صداش کنی‪".‬‬

‫"میانجی گری وقتیه که دوستها یا خانواده‪ ،‬با کسی که براشون مهمه‬


‫درباره ی چیزی که فکر میکنن واسشون بده حرف میزنن‪ "،‬نامجون‬
‫گفت و ابرویی باال انداخت‪" ،‬پس در واقع آره؛ دقیقا همچین چیزیه!‬
‫همه ی ما بهت اهمیت میدیم ته و فقط میخوایم بهت کمک کنیم‪".‬‬
‫‪947‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من به کمک نیاز ندارم!" تهیونگ با خشم گفت‪" ،‬من معتاد نیستم!‬
‫هیچ آسیب روحی ای ندیدم یا —"‬

‫"غلط و غلطه‪ "،‬سوکجین بین حرفش پرید‪" ،‬تو کلی ضربه ی روحی‬
‫خوردی‪ ،‬یکجورهایی هم معتادی! تصحیحم کن اگه اشتباه میکنم‪ ،‬ولی‬
‫مواد مورد عالقه ی تو یک پسر بامزه ی نوزده سالست که حاضری‬
‫بخاطرش از یک دره پایین بپری!"‬

‫تهیونگ با چهره ی درهم رفته از عصبانیت به مرد نگاه کرد‪،‬‬

‫"من به جونگوک معتاد نیستم هیونگ! این مسخرست!"‬

‫"هست؟" نامجون آهی کشید‪" ،‬به رفتار امروزت نگاه کن بچه!‬


‫انقدرعاجز بودی باهاش باشی که مجبورش کردی بغلت کنه‪ ،‬با وجود‬
‫اینکه میدونستی از لحاظ احساسی آماده ی اینکار نیست!"‬

‫"میترسی ازش جدا بشی‪ "،‬سوکجین اضافه کرد‪" ،‬هر وقت میخواد با‬
‫جیمین باشه ناراحت میشی‪ .‬انگار میترسی رهات کنه! ته —"‬

‫‪948‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خب که چی؟!" تهیونگ غرید‪" ،‬چیه این اشتباهه؟! مگه همه از اینکه‬
‫کسی که دوسشون داره ترکشون کنه نمیترسن؟!"‬

‫"نه در این حد‪ "،‬نامجون تصحیح کرد‪" ،‬این رابطه ی سالمی نیست‬
‫تهیونگ‪ .‬رفتاریه که منشا اون ضربه های روحی و مسائل منفیه! چیر‬
‫خوبی نیست!"‬

‫چند لحظه به سکوت گذشت‪ .‬تهیونگ اومد حرف بزنه که گوشی‬


‫نامجون زنگ خورد‪.‬‬

‫مرد با اخم به صفحه ی گوشیش خیره شد‪" ،‬شت‪ ،‬من باید برم‪ ،‬هوپی‬
‫بهم نیاز داره‪ "،‬نگاهش به سمت سوکجین چرخید‪" ،‬شما اینجا مشکلی‬
‫ندارید؟"‬

‫"برو‪ "،‬یونگی برای اولین بار از زمانی که اون دو نفر وارد اتاق شده‬
‫بودن حرف زد‪ .‬نگاهش به سمت تهیونگ چرخید که بهش چشم غره‬
‫رفت‪ .‬بدنش هنوز از کوبیده شدنش به دیوار درد میکرد‪.‬‬

‫نامجون برگشت و لبخند کمرنگی به تهیونگ زد‪.‬‬

‫‪949‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ما بهت اهمیت میدیم بچه‪ "،‬مرد با مالیمت گفت‪" ،‬این یک حمله‬
‫نیست‪ ،‬لطفا‪ .‬بیا فقط حرف بزنیم‪ .‬بذار کمکت کنیم‪".‬‬

‫"دارید دیوونه بازی در میارید!" تهیونگ با دیدن خارج شدن نامجون‬


‫از اتاق عاجزانه به سمت سوکجین برگشت‪" ،‬هیونگ! دارید جوری‬
‫باهام رفتار میکنید که انگار فروپاشی ذهنی داشتم!"‬

‫"خب‪ ،‬یکجورهایی داشتی‪ ".‬یونگی با آرامش گفت‪ ،‬قدمی به جلو‬


‫برداشت و کنار سوکجین ایستاد‪،‬‬

‫"هیچوقت ندیدم یکی زبون کسی رو از توی دهنش ببره بچه! و من‬
‫توی این زندگی لعنتی بزرگ شدم!"‬

‫"و از وقتی برگشتی چیزی جز عصبانی و بی ادب نبودی!" سوکجین با‬


‫اخمی اضافه کرد‪" ،‬دو بار به هوپی مشت زدی! سر یونگی و جیمین‬
‫داد زدی —!"‬

‫"واسه ی همه ی اونها حق داشتم!" تهیونگ از خودش دفاع کرد‪،‬‬

‫‪950‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"این اصال عادالنه نیست! شماها حتی سعی نمیکنید مسائل رو از دید‬
‫من ببینید! هر دو باری که هوپی رو زدم اون حرفهای بدی درباره ی‬
‫جونگوک زد! یونگی هیونگ تحریکم کرد و جیمین وقتی بیهوش بودم‬
‫بهم اون مورفین لعنتی رو تزریق کرد! اجازه دارم که وقتی ناراحتم‬
‫عصبانی شم! من هم آدمم!"‬

‫"البته که حق داری عصبانی شی‪ ،‬ولی نه در این حدی که ای مدت‬


‫بودی!" سوکجین با لحن سردی گفت‪" ،‬و این ما رو نگران میکنه‬
‫تهیونگ‪ .‬تو قبال اینجوری نبودی‪".‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید‪ .‬سینش داشت درد میگرفت و‬


‫اضطراب و ناراحتی آشنایی بدنش رو پر کرده بود‪.‬‬

‫"ن‪-‬نمیدونم چی باید بهتون بگم‪ "،‬پسر‪ .‬موفق شد با صدای خفه ای‬


‫بگه‪ .‬قلبش درد میکرد‪ .‬یک چیزی میخواست از گلوش بیرون بپره‪ ،‬یک‬
‫چیز خشمگین و عصبانی‪.‬‬

‫"فقط بهمون بگو چی شده‪ "،‬سوکجین با لحنی که دیگه بدجنس نبود‬


‫گفت‪ .‬مهربون بنظر میرسید؛ زیادی مهربون‪.‬‬

‫‪951‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫باعث شد انگشت های تهیونگ توی هم قفل بشن‪ ،‬چون میدونست این‬
‫مهربونی باالخره میشکوندش!‬

‫"بهمون بگو چی فرق کرده بچه‪ "،‬یونگی گفت‪" ،‬چی عوض شده؟"‬

‫چی عوض شده بود؟‬

‫ذهن تهیونگ مثل فیلمی حرکت کرد‪ .‬دستهای جئون روی بدنش‪ ،‬حس‬
‫هروئین توی رگهاش‪ ،‬آخرین ناله های جکسون وقتی درست دو قدم‬
‫اونطرفتر از اون تیر خورده بود!‬

‫"من نمیتونم‪ "-‬پسر نفسش رو حبس کرد و چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫انقدر محکم دندون هاش رو روی هم فشرده بود که َفکش درد میکرد‪،‬‬
‫"من ن‪-‬نمیتونم — من‪"-‬‬

‫نمیدونست کی شروع به گریه کردن کرد‪ ،‬کی هق هق هاش تبدیل به‬


‫خیس شدن کل صورتش شدن — اما وقتی شروع کرد‪ ،‬یکدفعه دیگه‬
‫نمیتونست نفس بکشه!‬

‫‪952‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه —" سوکجین اتوماتیک وار روی مبل کنار پسر نشست‪ .‬دستهاش‬
‫باال اومدن و اون رو توی آغوشش کشید‪.‬‬

‫تهیونگ که یکدفعه از جنگیدن خسته شده بود اجازه داد اینکارو بکنه‪.‬‬
‫با صورتش توی پاهای سوکجین بیشتر از زمانی که توی سلول جئون‬
‫بود گریه کرد‪ .‬انقدر شدید گریه کرد که بدنش روی پاهای مرد شروع‬
‫به لرزیدن کرد‪.‬‬

‫افکارش با خشم چرخیدن‪.‬‬

‫جئون‪ ،‬جکسون‪ ،‬مواد ها‪ ،‬جونگوک‪ ،‬بنگتن — خیلی زیاد بود! همشون‬
‫از حد تحملش زیادتر بودن و حاال انگار نمیتونست بهشون فکر نکنه!‬

‫سوکجین وقتی شروع به گریه کرد چیزی نگفت‪ .‬یونگی هم همینطور‪.‬‬

‫"چیزی نیست‪ "،‬سوکجین بعد از چند لحظه با مالیمت زمزمه کرد‪،‬‬


‫موهای پسر کوچیکتر رو نوازش کرد‪" ،‬حالت خوب میشه تهیونگ‪".‬‬

‫"ا‪-‬این‪ "...‬تهیونگ نفس لرزونی کشید‪.‬‬

‫‪953‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نمیتونست بین هق هق هاش نفس بکشه‪ .‬پیشونیش روی شلوار جین‬


‫زبر سوکجین کشیده شد‪ ،‬اما نمیتونست سرش رو عقب بکشه‪.‬‬
‫نمیتونست چشمهاش رو باال بیاره تا به دو مرد نگاه کنه‪.‬‬

‫"همه چیز به فاک رفته!" تهیونگ با صدای خشکی گفت و شونه هاش‬
‫لرزیدن‪" ،‬ج‪-‬جکسون رو از دست دادم! بخاطر من مرد!"‬

‫صدای نفس بلند کسی رو شنید‪ ،‬اما نمیتونست بگه یونگی بود یا‬
‫سوکجین‪ .‬هیچکدوم چیزی نگفتن‪.‬‬

‫"اون حین محافظت کردن از من مرد‪ "،‬تهیونگ هق هق کرد و صداش‬


‫جوری روی اون کلمه شکست که نمیدونست کسی متوجه حرفهاش‬
‫شده یا نه‪" ،‬دو قدم اونطرفتر از من! و‪-‬و جئون! فاک‪ ،‬من — جئون!‬
‫انجامش میداد! اگه جکسون نیومده بود — اگه دنبالم نیومده بود‬
‫—!"‬

‫"ته‪ ،‬آروم باش‪ "،‬سوکجین با مالیمت گفت و شونه هاش رو نوازش‬


‫کرد‪ .‬بدن پسر کوچیکتر هنوز روی پاهاش بود‪" ،‬فقط نفس بکش‪،‬‬
‫باشه؟ نفس بکش‪".‬‬

‫‪954‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"سعی کرد بهم تجاوز کنه!" تهیونگ با صدای شکسته ای زمزمه کرد‪،‬‬
‫"ن‪-‬نمیتونم —! فاک! ن‪-‬نمیتونم نفس بکشم!"‬

‫دست سوکجین روی بدنش ثابت شد‪.‬‬

‫صدای ضربه ی بلندی با ناسزاهای وحشتناکی شنیده شد‪.‬‬

‫"یونگی‪ ،‬به خودت آسیب زدی؟" سوکجین پرسید‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬به دیوار مشت زدم چون اون پدر عوضیم اینجا نیست تا‬
‫بزنمش!" یونگی با خشم گفت‪" ،‬باید میدونستم! باید میدونستم!"‬

‫"یونگی‪ ،‬نمیتونستی‪ "،‬سوکجین با آرامش گفت‪" ،‬فقط آروم باش‪،‬‬


‫باشه؟ تهیونگ گفت سعی کرده‪ ،‬نتونسته کاری بکنه‪ ،‬مگه نه ته؟"‬

‫پسر کوچیکتر میتونست نفس خودش رو از روی پاهای سوکجین روی‬


‫صورتش حس کنه و لرزید‪" ،‬سعی — کرد‪".‬‬

‫"اوه ته‪ "،‬دستهای سوکجین دور کمرش حلقه شدن و مرد اون رو به‬
‫خودش فشرد‪،‬‬

‫‪955‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"کاش بهمون میگفتی‪ .‬درباره همه ی اینها‪ ،‬جکسون‪ ،‬جئون‪ .‬بهت کمک‬
‫میکردیم عزیزم‪ .‬همونجوری که به جونگوک کمک میکنیم‪".‬‬

‫تهیونگ حس کرد که اشک های بیشتری چشمهاش رو خیس کردن‪،‬‬


‫"چرا به من کمک کنید؟ من لیاقتش رو ندارم!"‬

‫"هی!" اینبار یونگی حرف زد و اون لحن خشمگین باعث شد تهیونگ‬


‫سرش رو باال بیاره‪ ،‬از نزدیکی صورت مرد بهش به خودش بلرزه‪.‬‬

‫چشمهای یونگی از خشم برق زدن‪.‬‬

‫"تو احمقی!" مرد با حرص گفت‪" ،‬بخاطر اینکه نه تنها همه ی اینهارو از‬
‫ما پنهون کردی — سعی کردی خودت باهاشون کنار بیای تا منفجر‬
‫شدی — ولی برای چی؟! چون فکر میکردی ما اهمیت نمیدیم؟!"‬

‫مرد با عصبانیت ضربه ای با انگشت اشارش به سینه ی تهیونگ زد و‬


‫به هیسی که پسر کشید توجه نکرد‪،‬‬

‫"تو کنگپه ای بچه! عالوه بر اون‪ ،‬تو خانواده ی مایی! حاضریم هر‬
‫کاری برات بکنیم و باید این رو توی اون کله ی پوکت فرو کنی!"‬
‫‪956‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من بودم با لحن مهربونتری میگفتمش‪ "،‬سوکجین با آهی گفت‪" ،‬ولی‬


‫حق با یونگیه‪ "،‬مرد موهای تهیونگ رو بهم ریخت و لبخند مالیمی زد‪،‬‬

‫"وقتی مشکل داری باید با ما حرف بزنی ته‪ .‬میتونیم بهت کمک کنیم‪.‬‬
‫ما همونقدر که جونگوک رو دوست داریم‪ ،‬تو رو هم دوست داریم‪".‬‬

‫"و در رابطه با جونگوک‪ "،‬یونگی با قاطعیت گفت‪" ،‬تو صاحبش‬


‫نیستی! مطمئنم این رو میدونی‪ ،‬ولی بنظرم بهتره دربارش حرف‬
‫بزنیم‪ .‬شما دوتا با هم رابطه‪ ،‬یا هر کوفت دیگه ای که هست دارید!‬
‫ولی این به این معنی نیست که میتونی کنترلش کنی!"‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ با صدای خشکی گفت و توده ی توی گلوش رو‬


‫قورت داد‪" ،‬میدونم‪ ،‬واقعا؛ فقط وقتی گفت نمیخواد ببینتم ترسیدم‬
‫— من — احمقانست‪ ،‬ولی بعضی وقتها فکر میکنم اون تنها دلیلیه که‬
‫من هنوز اینجام! با این وضعیت مزخرف زندگیم‪ ،‬اگه اون هم دیگه من‬
‫رو نخواد — ف‪-‬فقط یک لحظه ترسیدم!“"‬

‫"چونگوک نباید تنها دلیل تو واسه زندگی باشه!" یونگی با قاطعیت‬


‫گفت‪،‬‬

‫‪957‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تو کلی دلیل دیگه داری بچه! تو پنجتا هیونگ داری که دست و‬
‫پاشون رو بخاطر تو میدن! زندگیت کامال مزخرف نیست! آره‪ ،‬چندتا‬
‫مشکل بزرگ داشتی‪ ،‬اما کی نداره؟! فقط باید دوباره خودت رو جمع و‬
‫جور کنی!"‬

‫"با کمک ما!" سوکجین با حرص گفت و به یونگی چشم غره رفت‪،‬‬
‫"اشکالی نداره اگه بعضی وقتها حالت بد باشه تهیونگ‪ .‬اون هم بعد از‬
‫این همه دردسری که کشیدی‪ ،‬اما وقتی اینجوری میشه باید به ما بگی!‬
‫ما همیشه اینجاییم باشه؟ تو هیچوقت تنها نیستی‪".‬‬

‫"تو هیچوقت تنهایی راه نمیری‪ "!6‬یونگی با قاطعیت گفت‪" ،‬این شعار‬
‫بنگتن بود‪ .‬با وجود مزخرف بودن اون مکان‪ ،‬این تنها چیزی ازش بود‬
‫که من با خودم آوردم‪ .‬باید این رو یادت بمونه بچه‪ .‬هیچوقت تنهایی‬
‫راه نمیری‪ ،‬باشه؟"‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و آب دهنش که از گریه کردن زیاد خشک‬


‫شده بود رو قورت داد‪،‬‬

‫‪6:‬‬
‫))‪You Never Walk Alone :‬‬

‫‪958‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من — متاسفم‪ .‬برای همه چی؛ برای جوری که داشتم رفتار میکردم‪.‬‬
‫فقط انقدر خشم توی خودم جمع کرده بودم که فکر کنم یکدفعه‬
‫منفجر شدم!"‬

‫"همه اینجوری میشن‪ "،‬سوکجین آهی کشید‪" ،‬ما فقط آدمیم‪ .‬دوست‬
‫داریم با جلیقه های ضد گلوله و اسلحه هامون وانمود کنیم که‬
‫نیستیم؛ ولی هممون قلب داریم و اونها گاهی خونریزی میکنن‪".‬‬

‫"ولی قبل از اینکه مال تو دوباره خونریزی کنه‪ ،‬مطمئن شو که به ما‬


‫بگی‪ "،‬یونگی غرید‪" ،‬تا زبون کسی رو نبری!"‬

‫تهیونگ آروم خندید و چهره ی سوکجین درهم رفت‪.‬‬

‫"واقعا نگهش داشتی؟" مرد با انزجار گفت‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬تهیونگ گفت و با لبخند کمرنگی باقیمونده ی اشک رو از‬


‫صورتش پاک کرد‪" ،‬وقتی رفتم حموم و گذاشتمش رو سینک‪ ،‬اون‬
‫حالت خونیش حالم رو بهم زد و انداختمش دور!"‬

‫"خداروشکر!" مرد بزرگتر با آهی گفت‪.‬‬


‫‪959‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی فقط لبخند زد و چشمهاش برق زدن‪" ،‬میدونستم انقدر هم از‬


‫دستت ندادیم! خوش برگشتی بچه‪".‬‬

‫قلب تهیونگ درد گرفت‪ ،‬اما حس خوبی بود‪ .‬حسی گرم‪.‬‬

‫اون بیشتر از هر زمان دیگه ای احساس سبکی میکرد‪.‬‬

‫‪960‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪33.‬‬

‫در کمترین حالت میشد گفت وقتی جیمین وارد سالن شد و دید که‬
‫سوکجین‪ ،‬تهیونگ و یونگی با آرامش مشغول حرف زدن با هم هستن‬
‫شوکه شد‪ .‬همشون روی مبل نشسته بودن‪ ،‬دست سوکجین آروم‬
‫داشت موهای تهیونگ رو نوازش میکرد‪ .‬چهره ی پسر کوچیکتر هنوز‬
‫قرمز و خیس بود که نشون میداد چند لحظه پیش در حال گریه کردن‬
‫بوده‪.‬‬

‫بنظر نمیومد هیچکس زخم یا خراشی داشته باشه‪ ،‬یونگی آماده ی‬


‫پایین آوردن َفک کسی نبود و تهیونگ — عادی بنظر میرسید!‬

‫"اوم — من وارد خونه ی اشتباهی شدم؟"‬

‫یونگی با شنیدن صداش سرش رو باال آورد و نیشخندی گوشه ی‬


‫لبهاش اومد‪" ،‬بامزه بود!"‬

‫‪961‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین آروم بهشون نزدیک شد و ابرویی باال انداخت‪" ،‬نه‪ ،‬جدیم‪.‬‬


‫واقعا همه با هم کنار اومدن؟ هفته هاست که این اتفاق نیفتاده! حس‬
‫میکنم وارد ماشین زمان شدم!"‬

‫"هی‪ "،‬سوکجین با دیدن درهم رفتن چهره ی تهیونگ با عذاب وجدان‬


‫گفت‪" ،‬هممون دالیل خوبی واسه رفتارهامون داشتیم‪".‬‬

‫"نه‪ ،‬حق با اونه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬من به همتون یه عذرخواهی‬


‫بدهکارم‪".‬‬

‫"نه‪ ،‬نیستی‪ "،‬سوکجین با قاطعیت گفت‪" ،‬داشتی زمان سختی رو‬


‫میگذروندی‪ ،‬همه بعضی وقتها اینجوری میشن و تو دلیل بهتری از همه‬
‫ی ما داشتی؛ عالوه بر اون‪ ،‬ازمون عذرخواهی هم کردی‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬ولی نه ازجیمین و هوپی —" تهیونگ سرش رو باال آورد و با‬
‫چشمهای ناراحت لبش رو گزید‪" ،‬مینی من واقعا از اینکه همچین‬
‫دوست مزخرفی بودم متاسفم! قسم میخورم‪"-‬‬

‫‪962‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه‪ ،‬ته نه‪ "،‬جیمین به سرعت جلو رفت‪ ،‬جلوی دوستش زانو زد و‬
‫دستش رو گرفت‪" ،‬واضح بود که مشکالت زیادی داشتی‪ ،‬من بخاطر‬
‫رفتارت سرزنشت نمیکنم‪ ،‬باشه؟ عذرخواهی نکن‪".‬‬

‫"ولی من اشتباه کردم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬تو همیشه با من مهربون‬


‫بودی و فقط داشتی از جونگوک مراقبت میکردی و من اونجوری‬
‫باهات رفتار کردم! واقعا متاسفم — حق با تو بود‪ ،‬درباره ی همه چیز‪.‬‬
‫جونگوک باید از کسی کمک بگیره‪ .‬احتماال من هم باید بگیرم‪".‬‬

‫جیمین با لبخند بزرگی دست پسر رو فشرد‪" ،‬خوشحالم که این رو‬


‫گفتی ته‪ .‬راستش دوستم االن اینجاست‪ ،‬اگه جدی هستی‪ .‬با جونگوک‬
‫حرف زده‪"-‬‬

‫"به این زودی؟" وجهه ی مالکیت خواه قلبش برای لحظه ای ظاهر شد‬
‫و تهیونگ کنارش زد‪" ،‬چطور‪ ...‬اوم‪ ،‬چطور پیش رفت؟"‬

‫"عالی بود‪ "،‬جیمین صادقانه گفت و چشمهاش برق زدن‪" ،‬واقعا فکر‬
‫میکنم بتونه به تو هم کمک کنه ته‪ ،‬لطفا‪ ،‬میتونی حداقل باهاش آشنا‬
‫بشی؟"‬

‫‪963‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چشمهای تهیونگ به سمت در چرخیدن‪" ،‬بیرونه —؟"‬

‫"آره‪ "،‬جیمین جواب داد و روی پاهاش ایستاد‪" ،‬میخوای باهات بیام؟"‬

‫"راستش من هم دوست دارم ببینمش‪ "،‬یونگی قبل از اینکه تهیونگ‬


‫بتونه جواب بده گفت و با نگاه به چهره ی متعجب جیمین شونه ای‬
‫باال انداخت‪" ،‬چیه؟ میخوام کسی که این چند روز گذشته بدون خفه‬
‫شدن دربارش حرف زدی رو ببینم!"‬

‫جیمین هوفه ای داد‪" ،‬باشه‪ ،‬ولی نه با این رفتار! قرار نیست االن نقش‬
‫دوست پسرهای حساس رو بازی کنی یونگی! یوگیوم اومده تا بهمون‬
‫کمک کنه و نمیذارم بترسونیش‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫مرد مو نعنایی که بهش برخورده بود با حرص به سوکجین نگاه کرد‪،‬‬


‫"فکر میکنه من میخوام پسره رو بترسونم! باورت میشه؟!"‬

‫"واقعا شوکه کنندست!" سوکجین با لحن ُخشکی گفت‪" ،‬از کجا‬


‫همچین فکری به ذهنش رسیده؟!"‬

‫‪964‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی در جواب چشم غره ای بهش رفت‪.‬‬

‫در همون حال جیمین دست تهیونگ رو گرفت و با مالیمت اون رو از‬
‫روی مبل بلند کرد‪" ،‬اول ته رو بهش معرفی میکنم‪ ،‬چون ممکنه شما‬
‫دو تا همه چیز رو خراب کنید‪ .‬همین حاال هم کلی واسه نامجون‬
‫هیونگ فن گرلی کرده و حوصله ندارم واسش توضیح بدم که با مین‬
‫یونگی قرار میذارم!"‬

‫سوکجین خندید و چهره ی یونگی درهم رفت‪.‬‬

‫"بیخیال‪ ،‬دیگه نمیخوام ببینمش!" مرد زمزمه کرد‪.‬‬

‫جیمین سرش رو تکون داد و با تهیونگ که دنبالش راه افتاده بود اتاق‬
‫رو ترک کرد‪.‬‬

‫کنار ورودی در ایستادن‪ ،‬تهیونگ دستش رو از دست جیمین بیرون‬


‫کشید و با نگرانی دستهاش رو روی سینش گره زد‪.‬‬

‫"مشکلی پیش نمیاد‪ "،‬جیمین با لبخندی بهش اطمینان خاطر داد‪،‬‬


‫"یوگیوم واقعا پسر خوبیه ته‪ ،‬با هم کنار میاید‪".‬‬
‫‪965‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با چشمهای مردد لبش رو گزید‪ ،‬اما سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"هی یوگی‪ ،‬جیمین صدا زد و داخل راهرو رفت‪" ،‬آوردمش‪".‬‬

‫با اومدن پسری که خیلی بلند قد تر از جیمین بود توی دیدش‪،‬‬


‫ابروهای تهیونگ با تعجب باال رفتن‪ .‬کوچیکتر از جیمین بنظر میرسید‪،‬‬
‫اما به اندازه ی پسر مو نارنجی جذاب بود و لبخند روشنی روی لبهاش‬
‫داشت‪.‬‬

‫"تهیونگ؟" پسر با لبخندی روی لبهاش گفت‪" ،‬من یوگیومم‪".‬‬

‫"از آشنایی باهات خوشبختم‪ "،‬تهیونگ به سختی لبخندی زد و دست‬


‫پسر رو تکون داد‪ .‬پسر زیادی جوون و جذاب بنظر میرسید‪ ،‬دقیقا‬
‫متفاوت با چیزی که تهیونگ تصور کرده بود‪" ،‬روانشناس تویی؟"‬

‫"آره‪ ،‬میدونم خیلی شبیه اونها نیستم!" یوگیوم خندید و دستش رو‬
‫پشت گردنش کشید‪" ،‬راستش بیشتر یه مشاورم که دارم سعی میکنم‬
‫وارد کارهای خدمات اجتماعی شم؛ واقعا از کار کردن با بچه ها خوشم‬
‫میاد‪".‬‬

‫‪966‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حرف زدنت با جونگوک چطوری بود؟" تهیونگ یکدفعه با نگرانی‬


‫پرسید‪" ،‬تونستی بهش کمک کنی؟"‬

‫"دوست دارم اینطوری فکر کنم‪ "،‬یوگیوم گفت و شونه ای باال‬


‫انداخت‪" ،‬منظورم اینه که روانشناسی یه کار یک جلسه ای نیست‪،‬‬
‫ولی مطمئنا یک سری از مشکالتش رو حل کردیم‪ .‬اون بچه ی خوبیه‪،‬‬
‫فقط به یکم کمک نیاز داره میدونی؟"‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪ .‬میتونست حس کنه که شونه هاش با‬


‫آرامش پایین افتادن؛ دیگه اون حس پارانویا رو نداشت که ممکنه‬
‫یوگیوم بهش بگه جونگوک شکستست و دیگه خوب نمیشه!‬

‫"میخواید من برم؟" جیمین یکدفعه پرسید‪ .‬هر دو پسر به سمت اون‬


‫که یک پاش توی راهرو بود و یک پاش توی هال‪ ،‬انگار که هر لحظه‬
‫آماده بود از اونجا بره برگشتن‪ .‬چشمهای جیمین به سمت تهیونگ‬
‫چرخیدن‪" ،‬مگه اینکه ته میخواد بمونم؟"‬

‫"نه برو‪ "،‬تهیونگ جواب داد‪.‬‬

‫‪967‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫حاال که میدونست مالقات یوگیوم با جونگوک خوب پیش رفته و‬


‫مالقات خودش با سوکجین و یونگی هم موفقیت آمیز بود‪ ،‬احساس‬
‫اعتماد بنفس بیشتری میکرد‪" ،‬یوگیوم‪ ،‬اگه میخوای میتونیم بریم توی‬
‫اتاق من؟"‬

‫"عالی بنظر میاد‪ "،‬یوگیوم جواب داد و لبخندی زد‪" ،‬راه رو نشون بده‬
‫هیونگ — آه‪ ،‬شت! اشکالی نداره اینجوری صدات کنم؟"‬

‫تهیونگ لبخند کمرنگی زد‪" ،‬نه‪ ،‬هیچ اشکالی نداره‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬خوبه‪ ،‬اینجوری خیلی با هم راحتتریم!"‬

‫تهیونگ خندید که باعث شد لبخند یوگیوم بزرگتر بشه‪.‬‬

‫با خارج شدن دو پسر از اتاق و اون جو راحت بینشون‪ ،‬جیمین‬


‫نمیتونست تعجب رو از چهرش پاک کنه‪.‬‬

‫بدون اینکه بتونه اون ُشک رو از صورتش محو کنه به اتاقی برگشت‬
‫که یونگی و سوکجین توش بودن‪.‬‬

‫‪968‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چی شده؟" یونگی با هومی گفت‪ ،‬اون رو روی مبل کشید و دستش‬
‫رو دور کمرش حلقه کرد‪.‬‬

‫جیمین ناخودآگاه سرش رو روی سینش گذاشت‪" ،‬هوم؟ اوه‪ ،‬هیچی‪".‬‬

‫یونگی ضربه ای به اخم بین ابروهاش زد‪" ،‬این چیز دیگه ای میگه‪".‬‬

‫جیمین بینیش رو چین داد‪ ،‬اما لبخندی روی لبهاش اومد‪.‬‬

‫"نمیدونم‪ "،‬پسر آهی کشید‪" ،‬فکر کنم فقط توقع داشتم ته یکم بیشتر‬
‫بحث کنه‪ ،‬میدونی؟ اون و یوگیوم همین االن هم دارن مثل دوست‬
‫های قدیمی رفتار میکنن!"‬

‫"این خوب نیست؟" یونگی با تردید پرسید‪.‬‬

‫"معلومه که هست‪ "،‬جیمین زمرمه کرد‪" ،‬فقط عجیبه‪ ،‬دارم این رو‬
‫میگم!"‬

‫سوکجین که به گوشیش خیره شده بود‪ ،‬از رو به روی مبل نیشخندی‬


‫زد و جیمین رو اذیت کرد‪" ،‬بنظر میاد یکی داره حسودی میکنه!"‬

‫‪969‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین جوابی نداد‪ ،‬اما یونگی آویزون شدن لبهاش رو دید‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬خفه شو و به سکست‪ 7‬کردنت با جون ادامه بده رومئو‪ "،‬مرد مو‬
‫نعنایی با خونسردی گفت‪ .‬چهره ی سوکجین آتیش گرفت‪ ،‬اما ارزش‬
‫لبخند شیرین جیمین رو داشت‪.‬‬

‫یونگی با مالیمت به بینی جیمین ضربه زد‪" ،‬هی‪ ،‬ته حالش خوب‬
‫میشه‪ ،‬باشه؟ انقدر استرس نداشته باش‪".‬‬

‫دوست پسرش آهی کشید‪" ،‬میدونم؛ حق با توئه‪ .‬احتماال فقط دارم‬


‫زیادی واکنش نشون میدم‪".‬‬

‫***‬

‫‪7‬‬
‫‪: Text + Sex‬‬

‫‪970‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جیمین‪ ،‬من دارم میرم بیرون!"‬

‫قبل از اینکه جیمین حتی بتونه جوابی بده در بسته شد‪.‬‬

‫پسر دندون هاش رو روی هم سایید و انقدر محکم فنجون توی‬


‫دستش رو روی میز آشپزخونه کوبید که از نشکستنش متعجب شد!‬

‫"این بار سوم توی این هفتست!" جیمین با حرص گفت‪" ،‬بار قبلی‬
‫بولینگ بود و بار قبلش قهوه‪ ،‬این دفعه چیه؟! با همدیگه میخوان برن‬
‫به یه تور فاکی توی اوساکا؟!"‬

‫نامجون از روی برگه هایی که روی میز پخش کرده بود ابرویی باال‬
‫انداخت‪" ،‬جیمین‪ ،‬فکر کنم یوگیوم واست توضیح داد که واسه ته‬
‫خوبه که یکم زمان رو بیرون از خونه بگذرونه‪ .‬باید به یک سری از‬
‫کارهای آدمانه ی معمولی برگرده‪ ،‬خودت همین رو به من گفتی؟"‬

‫"آره‪ ،‬خب که چی؟!"جیمین ادامه داد و دستهاش رو روی میز کوبید‪،‬‬


‫"چرا با من این کارهارو نمیکنه؟! مجبور نیست هیچ کاری با یوگیوم‬
‫بکنه! من میتونم ببرمش بولینگ!"‬

‫‪971‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تو از بولینگ متنفری کیتن‪ "،‬یونگی آهی کشید و با دست آزادش که‬
‫کاغذهارو نگرفته بود پیشونیش رو ماساژ داد‪" ،‬جون‪ ،‬کاغذهای نقل و‬
‫انتقاالتی که واسه سوهو بودن رو پیدا کردی؟"‬

‫"نه‪ "،‬نامجون زمزمه کرد و با کالفگی هوفه ای داد‪" ،‬همین چند لحظه‬
‫پیش اینجا بودن‪"-‬‬

‫"تنها چیزی که دارم میگم اینه که اون همه ی ماهارو فراموش کرده!"‬
‫جیمین دوباره گفت و اخمی بخاطر اینکه بهش توجه نمیشد کرد‪،‬‬
‫"دیگه حتی بزحمت با جونگوک وقت میگذرونه!"‬

‫"چون همه تصمیم گرفتن که واسشون خوبه که یکم وقتشون رو جدا‬


‫از هم بگذرونن‪ ،‬یادته؟" یونگی با آهی بهش یادآوری کرد‪" ،‬بنظر نمیاد‬
‫جونگوک مشکلی با این موضوع داشته باشه‪ ،‬اون هم هنوز حالش‬
‫کامال خوب نشده‪ .‬این واسه جفتشون خوبه جیمین‪".‬‬

‫چشمهای پسر کوچیکتر ریز شد‪ ،‬دستهاش رو به سینش زد و موهاش‬


‫رو با هوفه ای باال داد‪" ،‬هر چی!" جیمین با کالفگی زمزمه کرد‪" ،‬شماها‬
‫رو اعصابید! کی قراره درباره ی نقشه ی مخفی ای ک همه دارن روش‬
‫کار میکنن بهم بگید؟! حس میکنم من رو بیرون گذاشتید!"‬
‫‪972‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نامجون دهنش رو باز کرد تا جوابی بده‪ ،‬اما یکدفعه نفس شوکه ای‬
‫کشید‪" ،‬پیداشون کردم!" مرد دسته ی نازک کاغذی رو بیرون کشید و‬
‫با پیروزی اونهارو توی هوا چرخوند‪" ،‬اوه صبر کن‪ ،‬دسته ی اولی رو‬
‫کجا گذاشتم‪"-‬‬

‫"خدای من! قراره از بی حوصلگی بمیرم!" جیمین سرش رو روی میز‬


‫انداخت و ناله ی بلندی کرد‪.‬‬

‫حس کرد که دستی پشت سرش رو نوازش کرد‪" ،‬چرا نمیری با‬
‫جونگوک بازی کنی؟ خیلی وقته خوابیده‪ ،‬میتونی بیدارش کنی‪".‬‬

‫جیمین سرش رو باال آورد تا چشم غره ای به مرد بره‪" ،‬فقط پونزده‬
‫دقیقست که خوابوندمش یونگی!"‬

‫دوست پسرش آهی کشید و با خستگی دستش رو روی صورتش‬


‫کشید‪" ،‬خدایا جیمین‪ ،‬پس دیگه نمیدونم چی بهت بگم‪"-‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬میرم بیدارش میکنم!" جیمین یکدفعه با صدای بلندی‬


‫اعالم کرد و روی پاهاش ایستاد‪" ،‬قرار نیست من تنهایی زجر بکشم!"‬

‫‪973‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نامجون با ابروهای بهم گره خورده رفتن پسر رو تماشا کرد‪" ،‬داره یه‬
‫نقشه ای میکشه هیونگ؛ این راه رفتن مشکوکشه!"‬

‫یونگی فقط با نگاهی که روی کاغذها متمرکز شده بودن سرش رو‬
‫تکون داد‪" ،‬هر چیزی که هست ولش کن‪ .‬فهمیدم وقتی اینجوری‬
‫میشه بهترین کار همینه!"‬

‫جیمین زمزمه های پشت سرش رو نادیده گرفت و با قدم های‬


‫قاطعانه ای به سمت اتاق جونگوک رفت‪.‬‬

‫شاید نقشه ای داشت و شاید یکم اشتباه‪ ،‬فریبنده و حتی بیچاره‬


‫بود‪ ...‬ولی دیگه حالش داشت از شریک شدن دوست صمیمیش با یکی‬
‫دیگه بهم میخورد‪ ،‬باشه؟! جونگوک هم چندبار اشاره کرده بود که‬
‫دلش واسه تهیونگ تنگ شده‪ ،‬پس این واقعا به نفع همشون بود! این‬
‫جوری با وارد شدن به اتاق نیمه تاریک سعی کرد کار خودش رو‬
‫توجیه کنه!‬

‫"جونگوکی؟"‬

‫‪974‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین آروم کنار بدن خوابیده روی تخت دراز کشید‪ ،‬موهای پسر رو‬
‫از روی چشمهاش کنار زد و زمزمه کرد‪" ،‬عزیزدلم‪ ،‬وقتشه بیدار بشی‪".‬‬

‫ابروهای جونگوک درهم رفتن و بینیش با بامزگی چین خورد‪ ،‬اما‬


‫چشمهاش رو باز نکرد‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬وقتشه بیدار بشی‪ .‬زمان ُچرت زدنت تموم شده!"‬

‫صدای آرومی از بین لبهای جونگوک خارج شد و چشمهاش باالخره به‬


‫آرومی باز شدن‪ .‬چشمهای خستش به سمت جیمین برگشتن و با‬
‫گیجی به پسر چشم دوخت‪.‬‬

‫"تموم شد؟" جونگوک با خواب آلودگی زمزمه کرد‪" ،‬به همین زودی؟"‬

‫"اوهوم!" جیمین با اشتیاق گفت‪" ،‬میخوای دست و صورتت رو‬


‫بشوری تا بازی کنیم؟"‬

‫جونگوک که هنوز گیج بود چند بار پلک زد‪" ،‬بازی —؟"‬

‫‪975‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوهوم!" جیمین با اشتیاق ادامه داد و چشمهاش با شیطنت برق زدن‪،‬‬


‫"شاید ته ته هیونگت هم بهمون بپیونده‪ .‬دوست داری اینجوری بشه‪،‬‬
‫مگه نه؟"‬

‫با شنیدن اون جمله چشمهای جونگوک برق زد‪.‬‬

‫"آره!" پسر با خوشحالی گفت‪ ،‬تا نصفه نشست و با لبهای آویزون ادامه‬
‫داد‪" ،‬گوکی دلش واسه ته ته تنگ شده‪ ،‬امروز صبح فقط یک ساعت‬
‫باهاش بازی کرد! این خیلی کمه!"‬

‫"آیگو! این خیلی کمه!" جیمین نفس متعجب و ساختگی ای کشید‪،‬‬


‫"واو‪ ،‬موندم ته ته داره چیکار میکنه که از بازی کردن با گوکی مهمتره‪،‬‬
‫هوم؟"‬

‫"هیچی مهمتر از گوکی نیست!" جونگوک با قاطعیت گفت و اخم کرد‪.‬‬

‫"هومم‪ ،‬احتماال — به جز گشتن با یوگیوم!" جیمین با خونسردی‬


‫گفت‪" ،‬چون اینکاریه که اون االن به جای وقت گذروندن با تو توی‬
‫خونه داره انجام میده!"‬

‫‪976‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫لبهای جونگوک از هم باز شدن و چشمهاش گشاد شدن‪" .‬گ‪-‬گوکی بهتر‬


‫از یوگی هیونگه!" پسر با قاطعیت اصرار کرد‪" ،‬ته ته میدونه که گوکی‬
‫بهتره!"‬

‫"معلومه که میدونه عزیزدلم‪ "،‬جیمین با مهربونی گفت و با خودش‬


‫نیشخندی زد‪" ،‬نگران نباش‪ ،‬باشه؟ مطمئنم تهیونگ زود برمیگرده‬
‫خونه تا باهات بازی کنه خب؟"‬

‫البته که تهیونگ اصال زود برنمیگشت! اون تازه رفته بود و احتماال تا‬
‫چند ساعت دیگه برنمیگشت‪ ،‬جیمین به خوبی این رو میدونست! این‬
‫دقیقا چیزی بود که جیمین داشت روش حساب میکرد!‬

‫با یکم تالش دیگه جونگوک با بی میلی از روی تخت بلند شد و با‬
‫پاهای برهنه به سمت دستشویی رفت‪ .‬جیمین کمکش کرد دوش‬
‫سریعی بگیره و بعد هردوشون به هال رفتن‪ ،‬پسر بزرگتر یک کاسه‬
‫میوه از آشپزخونه به عنوان اسنک جونگوک حین تلویزیون دیدنشون‬
‫برداشت‪.‬‬

‫‪977‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫برای مدتی همه چیز آروم بود‪ ،‬انقدر آروم که جیمین داشت ناراحتیش‬
‫رو از یاد میبرد‪ .‬سر جونگوک روی شکمش بود‪ ،‬جفتشون روی بالشت‬
‫های روی زمین دراز کشیده بودن و پتو پاهاشون رو پوشونده بود‪.‬‬
‫موآنا روی تلویزیون در حال پخش بود‪.‬‬

‫با ویبره کردن گوشی جیمین توی جیبش اون جو آروم از بین رفت‪.‬‬
‫پسر بخاطر وزن سر جونگوک روی شکمش به سختی گوشی رو از‬
‫جیبش بیرون آورد‪.‬‬

‫"الو؟"‬

‫چون عجله داشت قبل از قطع شدن تماس بهش جواب بده‪ ،‬حتی‬
‫ندیده بود کی بهش زنگ زده؛ پس وقتی صدای خوشحال تهیونگ رو‬
‫شنید لبخندش از روی صورتش پایین افتاد‪.‬‬

‫"هی جیمین!" تهیونگ گفت‪" ،‬فقط زنگ زدم ببینم در چه حالید‪".‬‬

‫صدای مالیم دیگه ای از پشت خط شنیده شد و تهیونگ خندید‪.‬‬


‫جیمین حس کرد که حلقه ی دستش دور گوشیش تنگتر شد‪.‬‬

‫‪978‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر با لحن خشکی گفت‪" ،‬خب‪ ،‬اینجا همه چیز خوبه‪ .‬مرسی‬
‫که زنگ زدی!"‬

‫"جونگوک هنوز خوابه؟"‬

‫چشمهای جیمین یکدفعه به سمت پسر کوچیکتر چرخیدن و فکری به‬


‫ذهنش رسید‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬میخوای با ته ته حرف بزنی؟"‬

‫جونگوک سریع نشست و کاسه روی پاهاش تقریبا افتاد‪" ،‬آره!"‬

‫جیمین نیشخندش رو پنهون کرد گوشی رو روی بلندگو گذاشت‪.‬‬

‫"سالم هیونگی!"‬

‫چند لحظه پشت خط سکوت برقرار شد‪ ،‬تا اینکه صدای متعجب‬
‫تهیونگ شنیده شد‪" ،‬گوکی؟! به این زودی بیدار شدی؟"‬

‫"آره!" جونگوک لبخند زد و چشمهاش با شنیدن صدای هیونگ مورد‬


‫عالقش برق زدن‪" ،‬ته ته داره میاد خونه؟"‬
‫‪979‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه‪ ،‬اوم —"‬

‫جیمین با دیدن اخمی که حاال روی صورت جونگوک اومده بود‬


‫نمیتونست حس پیروزی کوچیکی که احساس میکرد رو نادیده بگیره!‬

‫"ته ته؟" جونگوک ناله کرد‪" ،‬لطفا!"‬

‫"اوم‪ ،‬ببخشید گوکی — آه! یوگیوم صبر کن!" صدای تهیونگ که‬
‫مطمئنا دوستش صداش زده بود با خنده ای قطع شد‪.‬‬

‫چشمهای جونگوک با شنیدن اسم روانشناسش ریز شدن‪" ،‬چرا ته ته با‬


‫یوگی هیونگیه؟"‬

‫"هان؟" حواس تهیونگ مسلما به اون مکالمه ی تلفنی نبود‪" ،‬اوه‪ ،‬االن‬
‫داریم خرید میکنیم فرشته! زود برمیگردم خونه‪ ،‬باشه؟ خداحافظ‬
‫عزیزدلم‪ ،‬بعدا باهات حرف میزنم!" صدای حرکت دیگه ای شنیده شد‪،‬‬
‫احتماال تهیونگ گوشی رو از صورتش دور کرده بود‪" ،‬اون رنگ خیلی‬
‫زشته یوگ —"‬

‫و بعد تماس قطع شد‪.‬‬


‫‪980‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دهن جونگوک باز موند‪.‬‬

‫"ج‪-‬جیمینی!" پسر شوکه با تیله های گشاد شده به جیمین نگاه کرد‪،‬‬
‫"ته ته بدون گوکی رفته خرید! چ‪-‬چرا؟!"‬

‫"اوه‪ ،‬مطمئنم از عمد اینکارو نکرده الو!" صدای جیمین از آرامش‬


‫ظاهرانه ای پر شد‪" ،‬اینجوری نیست که از یوگی خوشش بیاد یا‬
‫بخواد تو رو جایگزین کنه! این مسخرست!"‬

‫چشمهای جونگوک جوری شده بودن که انگار ممکن بود از سرش‬


‫بیرون بپرن‪،‬‬

‫"ته ته مال منه! یوگی هیونگی نمیتونه داشته باشتش!"‬

‫جیمین فقط نیشخند بزرگی زد‪.‬‬

‫***‬

‫‪981‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چند ساعت بعد بود که باالخره در جلویی خونه باز شد‪ .‬تهیونگ در‬
‫حالیکه زیر لب با خودش آهنگی رو زمزمه میکرد پاکت های خرید توی‬
‫دستش رو روی زمین ریخت و باالخره وارد هال شد‪.‬‬

‫"هی جیمین‪ "،‬تهیونگ با خوشحالی گفت و به پسر مو نارنجی که روی‬


‫مبل نشسته بود نگاه کرد‪" ،‬بقیه کجان؟ گوک کجاست؟"‬

‫"داره با یونگی توی آشپزخونه روی یه پروژه ی هنری کار میکنه‪"،‬‬


‫جیمین با صدای خشکی گفت‪" ،‬ممکنه نخوای بری اونجا!"‬

‫تهیونگ با گیجی بهش نگاه کرد‪ —" ،‬چرا؟"‬

‫جیمین فقط با آه خسته ای دستش رو روی صورتش کشید‪.‬‬

‫"ببین‪ ،‬من ممکنه یکم — حسودی کرده باشم که تو چقدر این چند‬
‫هفته ی گذشته با یوگیوم بیرون میرفتی‪ "،‬پسر با چهره ی درهم رفته‬
‫ای گفت‪،‬‬

‫‪982‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"سعی کردم کاری کنم جونگوک هم به این موضوع حسادت کنه‪ ،‬که‬
‫ایده ی خیلی بدی بود‪ ،‬چون توی سه ساعت گذشته شش بار گریه کرد‬
‫و حاال توی آشپزخونه بدنش از چسب و اکلیل دوشیده شده!"‬

‫"تو — خدای من!" جیمین نمیدونست منتظر چه عکس العملی بود‪،‬‬


‫اما مطمئنا توقع خندیدن تهیونگ رو نداشت!‬

‫چشم غره ای به پسر رفت و دست هاش رو به سینش زد‪" ،‬خنده دار‬
‫نیست! من ناراحت بودم‪ ،‬باشه؟! من بهترین دوستتم‪ ،‬نه اون!"‬

‫"جیمین خدای من!" تهیونگ خندید و به سمتش رفت‪ ،‬کنارش روی‬


‫مبل نشست و محکم بغلش کرد‪" ،‬معلومه که تو بهترین دوست منی!‬
‫دلیلی که دارم این همه وقت با یوگیوم میگذرونم اینه که هممون‬
‫موافقت کردیم واسم خوبه یکم فعالیت های غیر مافیایی داشته‬
‫باشم‪ ،‬یادته؟ اصال مگه این ایده ی خودت نبود؟"‬

‫"آره‪ ،‬و ازش پشیمونم!" جیمین با هوفه ای گفت و سعی کرد دستهای‬
‫تهیونگ رو از دورش کنار بزنه‪.‬‬

‫‪983‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫لبخند تهیونگ بزرگتر شد‪" ،‬خیلی کیوتی! نمیدونستم انقدر وابسته‬


‫ای!"‬

‫جیمین دوباره هوفه ای داد‪" ،‬من؟! صبر کن تا ببینی جونگوک داره‬


‫روی چی کار میکنه! بذار بهت هشدار بدم‪ ،‬مطمئنه که تو میخوای با‬
‫یوگیوم قرار بذاری!"‬

‫تهیونگ پلک زد‪" ،‬چرا باید همچین فکری‪"-‬‬

‫"اینجایی!"‬

‫هر دو پسر به سمت ورودی آشپزخونه برگشتن‪ .‬جیمین با چهره ی‬


‫خونسرد و تهیونگ با نگاه ترسیده ای‪ .‬با دیدن جونگوک که اونجا‬
‫ایستاده بود حلقه ی دستهاش رو از دور جیمین باز کرد‪ ،‬بجاش به‬
‫سمت پسر کوچیکتر رفت و اونهارو باز کرد تا بغلش کنه‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬هی‪"-‬‬

‫"بشین!" جونگوک دستور داد و یک پاش رو به زمین کوبید‪.‬‬

‫‪984‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ پلک زد و ابروهاش باال رفتن‪" ،‬چی؟"‬

‫"جونگوک یه‪ ...‬ارائه داره که به سختی توی چند ساعت گذشته‬


‫آمادش کرده‪ "،‬یونگی که حاال کنار پسر کوچیکتر ایستاده بود گفت‪،‬‬
‫چهرش جوری بود که انگار کامال از به دنیا اومدنش متاسف بود! "پس‬
‫محض رضای فاک‪ ،‬فقط بشین!"‬

‫تهیونگ عاجزانه به جیمین نگاه کرد و پسر فقط آهی کشید‪" ،‬بهت‬
‫گفتم‪".‬‬

‫تهیونگ به آرومی سر جاش برگشت‪.‬‬

‫"خیلی خب هیونگی‪ "،‬جونگوک گفت و قاطعانه به یونگی نگاه کرد‪،‬‬


‫"بریم!"‬

‫یونگی لبخندی که بنظر دردناک میومد زد‪ .‬جیمین مجبور بود دستش‬
‫رو روی دهنش بگذاره تا نخنده‪.‬‬

‫دو پسر وسط هال ایستادن‪ ،‬تهیونگ با دیدن پوستر های بزرگی که از‬
‫بغل پای یونگی بیرون زده بودن گیجتر شد‪.‬‬
‫‪985‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی قراره به ته ته تموم صد و دوازده دلیلی که اون خیلی از یوگی‬


‫هیونگی بهتره رو بگه!" جونگوک با لحن قاطع و عصبانی ای گفت‪.‬‬

‫یونگی پوستر های پشت بدنش رو بیرون آورد و جیمین و تهیونگ‬


‫نفس بلندی کشیدن‪.‬‬

‫کل اون مقواها با اکلیل پوشیده شده بودن و نوشته های روشون‬
‫تقریبا ناخوانا بودن‪ .‬جونگوک با افتخار کنار یونگی که حاال یکی از‬
‫اونهارو باال گرفته بود ایستاد‪ .‬چهره هاشون کامال با همدیگه متفاوت‬
‫بود!‬

‫"شماره ی یک!" جونگوک گفت و به پوستر اشاره کرد‪" ،‬گوکی خیلی‬


‫کیوت تره! یوگی هیونگ حتی کیوت نیست! اون خوشگله‪ ،‬مثل‬
‫جیمینی هیونگ‪ ،‬ولی کیوت نیست!"‬

‫دهن جیمین پایین افتاد‪" ،‬هی‪ ،‬من کیوتم! و یونگی‪ ،‬تو بهش کمک‬
‫کردی اینهارو درست کنه؟! چرا این یه دلیله؟!"‬

‫‪986‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دوست پسرش فقط آهی کشید‪" ،‬من فقط یه قربانی ام که هیچ‬


‫کنترلی روی اینها نداشت‪".‬‬

‫جونگوک جفتشون رو نادیده گرفت‪ ،‬نگاهش فقط روی پوستر ها و‬


‫تهیونگ متمرکز مونده بود‪.‬‬

‫"شماره ی دو!" جونگوک با صدای بلندی ادامه داد‪" ،‬گوکی دامنهای‬


‫خوشگلتری داره! یوگی هیونگی حتی دامن نمیپوشه‪ ،‬فقط شلوار‬
‫داره! شلوار زشته!"‬

‫"جونگوک‪ "،‬شونه های تهیونگ از خنده ای که جلوش رو گرفته بود‬


‫لرزیدن‪" ،‬این واقعا نیاز نیست‪"-‬‬

‫"شماره ی سه!" جونگوک دوباره نادیدش گرفت‪" ،‬گوکی بهترین بغل‬


‫های توی دنیا رو میده! چه از نوع ساده و چه خاص! توی تموم دنیا!‬
‫بهتر از یوگی هیونگی‪ ،‬بهتر از هر کس دیگه! باشه؟!"‬

‫تهیونگ نگاهی به یونگی انداخت و سرش رو تکون داد‪" ،‬لطفا بهمون‬


‫بگو که واقعا صد و دوازده دلیل اونجا نیست!"‬

‫‪987‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد بزرگتر با چشمهای مرده بهش نگاه کرد‪" ،‬نیست‪ .‬صد و دوازده تا‬
‫به عالوه ی سی و شش تا جایزست‪".‬‬

‫تهیونگ نفس خفه ای کشید‪.‬‬

‫"شماره ی چهار—!"‬

‫جیمین ناله ای کرد‪.‬‬

‫تقریبا نیم ساعت بعد‪ ،‬جونگوک داشت به آخر ارائش نزدیک میشد‪،‬‬
‫صبر یونگی و جیمین هم همینطور!‬

‫"شماره ی نود و شش —"‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ باالخره خودش رو مجبور کرد که نخنده و جدی‬


‫باشه‪ .‬با ابروهای باال رفته و جدی ترین چهره ای که میتونست به‬
‫خودش بگیره به جونگوک نگاه کرد‪" ،‬بیا اینجا‪".‬‬

‫بدن جونگوک مثل همیشه با شنیدن لحن سلطه طلبانه ی تهیونگ توی‬
‫خودش جمع شد و بینیش چین خورد‪" ،‬ولی شماره ی نود و ش‪"-‬‬

‫‪988‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"االن‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر اتوماتیک وار‪ ،‬انگار که کسی بدنش رو میکشید جلو‬


‫رفت‪ .‬تهیونگ پاهاش رو از هم باز کرد تا جونگوک بتونه بینشون‬
‫بایسته و پسر با لبهای آویزون اونکارو کرد‪.‬‬

‫"خیلی خب گوکی‪ "،‬تهیونگ که حاال پسر توی دستهاش بود با صدای‬


‫مالیمتری گفت‪ .‬بازوهای پسر رو نوازش کرد و بعد موهاش رو از روی‬
‫صورتش کنار زد‪" ،‬به من گوش کن‪ .‬یوگیوم قرار نیست جایگزین تو‬
‫بشه‪ .‬من عاشق یوگیوم نیستم‪ ،‬باشه؟" تهیونگ با قاطعیت گفت‪" ،‬من‬
‫عاشق توام‪ .‬فقط تو‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫"ولی ته ته دیگه هیچوقت با گوکی بازی نمیکنه!" جونگوک با لبهای‬


‫آویزون ناله کرد‪" ،‬ت‪-‬تازه با یوگی هیونگی رفت خرید! ته ته فقط با‬
‫گوکی میره خرید!"‬

‫"آیگو‪ ،‬عشقم!" تهیونگ خندید‪" ،‬خیلی خنگی گوکی! من رفتم خرید تا‬
‫واسه تو کادو بخرم عزیزدلم! نمیتونستم تو رو ببرم‪ ،‬چون میخواستم‬
‫سورپرایز باشه!"‬

‫‪989‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید و تیله هاش درخشیدن‪" ،‬کادو؟‬


‫سورپرایز؟"‬

‫تهیونگ نیشخند بزرگی زد‪" ،‬برو پاکت های جلوی در رو بیار‪".‬‬

‫نیازی نبود دو بار اون جمله رو به پسر کوچیکتر بگه‪ .‬پسر تقریبا زمین‬
‫خورد تا به اونجا برسه و وقتی رسید‪ ،‬وسایل رو به هال نیاورد‪ .‬به‬
‫جاش تهیونگ‪ ،‬جیمین و یونگی به اون که با سرعت نور پاکت هارو باز‬
‫میکرد خیره شدن‪.‬‬

‫"دامن!"چهره ی پسر حین جیغ کشیدنش برق زد‪" ،‬هیونگی ها نگاه‬


‫کنین‪ ،‬دامن!"‬

‫"محض رضای مسیح!" جیمین نفس بلندی کشید و به لباس هایی که‬
‫جونگوک یکی یکی بیرون میکشید و تپه ی دامن هایی که هر لحظه‬
‫بزرگتر میشد نگاه کرد‪" ،‬چندتا واسش خریدی؟!"‬

‫"توی یک جلسه با یوگیوم گفته بود که چقدر دلش واسه کمد قبلیش‬
‫تنگ شده‪ "،‬تهیونگ با صدای آرومی گفت‪ ،‬نگاه خودش هم به پسر‬
‫کوچیکتر خیره شده بود‪.‬‬
‫‪990‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهرش سرشار از شیفتگی بود و لبخند کمرنگی روی لبهاش بود‪،‬‬


‫"دیگه نمیتونم برش گردونم خونه‪ ،‬ولی حداقل میتونم کمدش رو‬
‫واسش بیارم!"‬

‫"این —" جیمین با نگاه کردن به جونگوک که حاال یک دامن صورتی‬


‫پاستیلی رو بیرون کشیده بود حتی نمیدونست چی بگه‪.‬‬

‫"یونگی‪ ،‬میخوام باهات بهم بزنم‪ "،‬مرد مو نارنجی یکدفعه گفت و‬


‫سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫دوست پسرش پلک زد‪" ،‬چی —؟"‬

‫"میخوام با تهیونگ قرار بذارم!" جیمین با قاطعیت گفت‪" ،‬چون وات‬


‫د فاک؟! تو کی انقدر کیوت بودی؟!"‬

‫یونگی با کالفگی قرمز شد و تهیونگ خندید‪.‬‬

‫"این یکی رو از همشون بیشتر دوست دارم!" جونگوک اعالم کرد و‬


‫یکدفعه توی اتاق دوید‪ .‬دستهاش رو از هم باز کرد و چرخید‪" ،‬ته ته‬
‫ببین! کامال اندازست!"‬
‫‪991‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چه خوشگله!“ تهیونگ با شیفتگی گفت‪” ،‬بیا اینجا!"‬

‫چونگوک با خنده به سمتش دوید و خودش رو روی سینش انداخت‪.‬‬


‫تهیونگ محکم بغلش کرد و صورتش از بزرگی لبخندش درد گرفت‪.‬‬

‫جیمین به اونها خیره شد و بعد با چشم غره ای به یونگی نگاه کرد‪.‬‬

‫"چیه؟!" یونگی با حرص گفت‪.‬‬

‫دوست پسرش فقط هوفه ای داد‪.‬‬

‫‪992‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪34.‬‬

‫اون اتفاق چند روز بعد افتاد‪.‬‬

‫جیمین و تهیونگ توی آشپزخونه‪ ،‬در حال خوردن صبحونه بودن‪ .‬بقیه‬
‫ی اعضا برای کاری بیرون رفته بودن و جونگوک هنوز خواب بود‪.‬‬

‫"دارم بهت میگم‪ ،‬اون بهترین فیلم بچگونه ایه که وجود داره!"‬
‫تهیونگ اصرار کرد و قاشق پُ ری از کورن فلکس رو توی دهنش فرو‬
‫کرد‪.‬‬

‫"خودت هم میدونی که ماشینها‪ 7‬در مقابل رالف خرابکار‪ 8‬فیلم‬


‫مزخرفیه!" جیمین هوفه داد‪" ،‬این دوتا حتی توی یک لول هم نیستن!"‬

‫‪7‬‬
‫‪: Cars‬‬

‫‪8‬‬
‫‪: Wreck-It Ralph‬‬

‫‪993‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میدونی چیه؟ اصال وقتی جونگوک بیدار شد از اون میپرسیم!"‬


‫تهیونگ با قاطعیت گفت‪" ،‬اگه گفت ماشینها بهتره باید یک هفته کمرم‬
‫رو ماساژ بدی!"‬

‫"باشه!" جیمین با نیشخندی موافقت کرد‪" ،‬وقتی گفت رالف خرابکار ‪،‬‬
‫تو باید تا یک ماه ظرفهارو بشوری!"‬

‫تهیونگ پوزخندی زد‪" ،‬راحته —"‬

‫"صبح بخیر‪".‬‬

‫دو پسر با شنیدن اون صدای گرفته از خواب توی صندلی هاشون‬
‫چرخیدن‪ .‬جونگوک که بیش از حد معمول گیج بنظر میرسید توی‬
‫چهارچوب در ایستاده بود؛ با وجود میزان گیجی پسر در حالت‬
‫معمول بعد از بیدار شدنش‪ ،‬این اغراق بزرگی بنظر میومد!‬

‫"هی گوکی‪ "،‬جیمین با اشتیاق گفت‪" ،‬بشین تا برات صبحونه بیارم‪".‬‬

‫"مرسی‪ "،‬پسر با صدای مالیمی گفت و با اخم کوچیکی روی صندلی‬


‫کنار تهیونگ نشست‪.‬‬

‫‪994‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ هم به سرعت اخمی کرد‪ ،‬دستش رو باال برد تا موهای پسر رو‬
‫از روی صورتش کنار بزنه‪.‬‬

‫"چی شده بیبی؟" پسر با لحن آرومی گفت‪" ،‬بنظر ناراحت میای‪".‬‬

‫"من —" جونگوک لبش رو گزید‪ .‬چهرش کالفه بنظر میومد‪" ،‬فکر کنم‬
‫— بزرگم؟" بدن تهیونگ یخ بست و جیمین کاسه ی توی دستش رو‬
‫زمین انداخت‪.‬‬

‫جونگوک با شنیدن صدای شکستن اون ظرف باال پرید و چشمهاش‬


‫گشاد شدن‪.‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬وات د هک!" پسر کوچیکتر هیس کشید و به خورده شکسته‬


‫های کف آشپزخونه نگاه کرد‪.‬‬

‫جیمین نفس خفه ای کشید و سینش رو فشرد‪" ،‬هیونگ صدام زد!‬


‫خدای من‪ ،‬این واقعا داره اتفاق میفته! من — نمیدونم با خودم چیکار‬
‫کنم! واقعا داره چه اتفاقی میفته؟!"‬

‫‪995‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ سرش رو بخاطر رفتار دوستش تکون داد و تصمیم گرفت‬


‫جوابی نده‪ .‬بجاش با افکار و احساسات متضادی سرش رو به سمت‬
‫دوست پسرش چرخوند — افکاری که اصلی ترین اونها نگرانی بود‪.‬‬

‫"حالت خوبه؟" تهیونگ با مالیمت پرسید‪" ،‬از اینکه بزرگی خوشحال‬


‫نیستی؟"‬

‫چهره ی جونگوک درهم رفت‪ .‬همون چهره بود که همیشه به خودش‬


‫میگرفت و بینیش مثل خرگوش بامزه ای چین میخورد‪ .‬با دیدن اون‬
‫چهره ی آشنا قلب تهیونگ از چیزی شبیه به آرامش پر شد‪.‬‬

‫"منظورم اینه که‪ "،‬پسر کوچیکتر توی صندلیش تکون خورد و این‬
‫اولین باری بود که تهیونگ متوجه شد اون دامن نپوشیده‪" ،‬یوگیوم و‬
‫من درباره ی این صحبت کردیم که خیلی از مشکالت احساسی ای که‬
‫من رو کوچیک نگه میداشتن‪ ،‬حاال حل شدن؛ پس اون گفت اگه‬
‫یکموقع بزرگ شدم شوکه نشم‪ .‬من بهش گفتم که من وقتی کوچیکم‬
‫خوشحال ترینم — ولی فکر کنم از لحاظ روحی واسم خوب باشه که‬
‫گاهی وقتها بزرگ باشم؟ نمیدونم! اون بهتر توضیحش میده —"‬

‫‪996‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ که از اون توضیح راضی نبود لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬ولی‬


‫مجبور که نشدی بزرگ باشی‪ ،‬نه؟ اگه نمیخوای —"‬

‫"اینجوری نیست که نخوام‪ ،‬اگه این معنایی میده!" جونگوک گفت و‬


‫دوباره اخم کمرنگی کرد‪" ،‬فکر کنم فقط — باید ببینم چطور پیش‬
‫میره‪ "،‬پسر با پشیمونی نگاهی به تهیونگ انداخت‪" ،‬ببخشید‪ ،‬این باید‬
‫برای تو خیلی عجیب باشه —"‬

‫"نه‪ ،‬نکن‪ "،‬تهیونگ گفت و به سرعت صندلیش رو جلوتر برد‪ .‬دستش‬


‫رو باال آورد تا گونه ی پسر کوچیکتر رو بینش بگیره‪.‬‬

‫اون هنوز جونگوک خودش بود‪ .‬اون هنوز همون پسر شیرین و‬
‫مهربونی بود که تهیونگ عاشقش شده بود؛ چه فرقی داشت اگه حاال‬
‫یکدفعه جمله هاش رو کامل بیان میکرد؟ چه فرقی داشت اگه شلوار‬
‫پوشیده بود؟ هیچکدوم از این چیزها اهمیت نداشتن!‬

‫"هر کاری که واست بهترینه رو انجام بده بیبی‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‬
‫و لبهای جونگوک با شنیدن اون لقب آشنا باال رفتن‪" ،‬تو هنوز جونگوک‬
‫منی‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪997‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک به دستش تکیه داد‪ ،‬بوسه ای به کف اون زد و با قدردانی‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬مرسی‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند کوچیکی زد‪" ،‬صبحونه چی داریم جیمین؟"‬

‫جیمین هنوز شوکه به هردوی اونها خیره شده بود‪" ،‬کورن فلکس‬
‫چیریو‪ 8‬و اوم — جوی دو سر داریم؟"‬

‫ابروهای جونگوک درهم رفتن‪" ،‬الکی چارم‪ 9‬نداریم؟"‬

‫تهیونگ با سرخ شدن جیمین خندید‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬من فقط — فاک‪ ،‬ببخشید‪ .‬فکر کنم فقط واسه خودم فرض‬
‫کردم!" پسر زیر لب گفت و در کابینت رو باز کرد‪.‬‬

‫‪8‬‬
‫نوعی ِبرند کورن فلکس بزرگسال ‪Chreeios:‬‬

‫‪9Lucky‬‬
‫نوعی ِبرند کورن فلکس بچگونه ‪Charms:‬‬

‫‪998‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک صندلیش رو به تهیونگ نزدیکتر کرد و سرش رو به شونش‬


‫تکیه داد‪" ،‬میدونی‪ ،‬من هنوزم از همون چیزهای قبلی خوشم میاد‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬تهیونگ دستش رو زیر میز پیدا کرد و انگشت هاشون رو‬
‫توی هم قفل کرد‪.‬‬

‫"جونگوک بزرگ شلوار رو ترجیه میده؟"‬

‫پسر کوچیکتر با کمرویی بهش خیره شد‪" ،‬نه‪ ،‬همه ی دامن هام کثیف‬
‫بودن‪ ،‬چون جیمین هیونگ هنوز نشستتشون‪".‬‬

‫تهیونگ بلند خندید و جیمین با چشم غره ای کاسه ی کورن فلکس‬


‫پسر رو رو به روش گذاشت‪" ،‬یا‪ ،‬چطوره یکبار خودت لباسهات رو‬
‫بشوری!"‬

‫جونگوک زبونکی بهش انداخت‪" ،‬مجبورم کن!"‬

‫جیمین شوکه به لکنت افتاد‪" ،‬چی — خدای من! وقتی بزرگه حتی‬
‫پررو تره! وات د فاک؟!"‬

‫‪999‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد و جونگوک با نیشخندی به سمتش برگشت و‬


‫ابروهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫وقتی پسر متوقعانه بهش خیره شد تهیونگ هم ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫"بهم غذا نمیدی؟" جونگوک با لبهای آویزون پرسید‪.‬‬

‫"نمیدونستم میخوای اینکارو کنم‪ "،‬تهیونگ با گیجی گفت‪" ،‬ببخشید‬


‫—"‬

‫"میشه فقط فرض کنیم همه ی کارهایی که واسه گوک کوچولو‬


‫میکردید رو باید واسه منم بکنید؟" جونگوک با چهره ی درهم رفته ای‬
‫بین حرفش پرید‪" ،‬و اگه اشتباه میکنم بهم بگو‪ ،‬ولی معموال تو بهم‬
‫غذا میدی‪".‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد‪" ،‬خب‪ ،‬در اینصورت‪ ،‬موقع صبحونه خوردن‬


‫معموال روی پاهام میشینی!"‬

‫نیشخندی روی لبهای جونگوک هم نقش بست‪" ،‬کامال درسته!"‬

‫‪1000‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫خودش رو روی پاهای پسر بزرگتر باال کشید و لحظه ای سرش رو توی‬
‫گردنش فرو کرد‪" ،‬مرسی که انقدر درکم میکنی‪ "،‬پسر روی گردن‬
‫تهیونگ زمزمه کرد و ُترقوش رو بوسید‪" ،‬هیچوقت بهت نگفتم این‬
‫موضوع چقدر برام با ارزشه‪".‬‬

‫"آیگو‪ ،‬تو هنوز بیبی منی‪ "،‬تهیونگ با صدای مالیمی گفت و‬


‫انگشتهاش توی موهای پسر فرو رفتن‪" ،‬نگرانش نباش‪".‬‬

‫جونگوک با لبخند خوشحالی سرش رو باال آورد‪" ،‬مرسی ته ته‪".‬‬

‫با شنیدن اون لقب آشنا‪ ،‬قلب تهیونگ از گرما پر شد‪ .‬بوسه ای روی‬
‫لبهای پسر گذاشت و موهاش رو محکمتر چنگ زد‪" ،‬دوست دارم‬
‫گوکی‪".‬‬

‫لبخند زدن جونگوک رو روی لبهاش حس کرد‪" ،‬من هم دوست دارم‬


‫هیونگ‪".‬‬

‫"ایش‪ ،‬اینجوری صداش نزن!" جیمین از پشت سرشون جیغ کشید‪،‬‬


‫"نمیتونی همون جوری که برادرت رو صدا میزنی اون رو هم صدا‬
‫کنی!"‬
‫‪1001‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خفه شو جیمین‪ "،‬تهیونگ غرید و جونگوک خندید‪" ،‬مرسی که‬


‫مومنتمون رو خراب کردی!"‬

‫تهیونگ دستش رو از روی پاهای جونگوک حرکت داد تا با احتیاط‬


‫قاشق توی کورن فلکس رو برداره‪ .‬قاشق رو پر کرد و اون رو جلوی‬
‫دهن جونگوک گرفت‪" .‬باز کن‪ "،‬پسر با لبخندی گفت‪.‬‬

‫جونگوک هم در جواب بهش لبخند زد و دهنش رو باز کرد‪ .‬پسر بزرگتر‬


‫به جونگوک غذا داد و نتونست با برخورد دندون های پسر به قاشق و‬
‫جاری شدن شیر روی چونش جلوی شیفتگیش رو بگیره‪.‬‬

‫"بیبی بهم ریخته‪ "،‬تهیونگ اذیت کرد و گوشه ی پیرهنش رو باال آورد‬
‫تا دهن جونگوک رو پاک کنه‪.‬‬

‫جونگوک هومی گفت و چشمهاش با شیطنت برق زدن‪" ،‬فقط واسه‬


‫تو!"‬

‫تهیونگ نفس خفه ای کشید و تقریبا قاشق توی دستش رو زمین‬


‫انداخت‪ .‬جیمین دوباره از پشت سرشون جیغی کشید و دستهاش رو‬
‫روی گوشهاش گذاشت‪.‬‬
‫‪1002‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اون برای شوخی های جنسی زیادی پاکه!" پسر مو نارنجی با‬
‫چشمهای گشاده شده جیغ کشید‪" ،‬چه اتفاقی داره میفته؟! دارم خواب‬
‫میبینم؟!"‬

‫تهیونگ نیشخندی زد و جونگوک فقط چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫دوباره دهنش رو باز کرد و پسر بزرگتر قاشق دیگه ای از کورن فلکس‬
‫توی اون گذاشت‪ .‬وقتی جونگوک غذاش رو قورت داد‪ ،‬تهیونگ‬
‫نتونست جلوی خودش رو برای بوسیدن گوشه ی لبهاش بگیره‪.‬‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬حاال دستور میدم بعد از هر قاشق بوسم کنی!"‬

‫تهیونگ با نگاه گرمی بهش خیره شد و لبخند زد‪" ،‬قبوله‪".‬‬

‫جیمین عُ ق زد‪" ،‬دارم میمیرم‪".‬‬

‫هردوشون انقدر غرق همدیگه بودن که اون رو نادیده گرفتن‪.‬‬

‫***‬
‫‪1003‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چند لحظه بعد‪ ،‬هر دو روی مبل نشسته بودن‪ ،‬دستهای تهیونگ دور‬
‫کمر پسر کوچیکتر حلقه شده بود و سرجونگوک روی سینش بود‪.‬‬
‫فیلمی با صدای آروم روی تلویزون در حال پخش بود؛ هر چند که‬
‫هیچکدوم توجهی بهش نداشتن‪.‬‬

‫جونگوک به بوسیدن گردن تهیونگ ادامه داد؛ برای ده دقیقه ی گذشته‬


‫مشغول گذاشتن مارکی روی ترقوه ی پسر بزرگتر بود‪.‬‬

‫انگشت های تهیونگ داخل موهاش فرو رفتن و پسر آهی کشید‪،‬‬
‫"گوک‪ ،‬بهتره قبل از اینکه من نتونم جلوی خودم رو بگیرم تمومش‬
‫کنی!"‬

‫نیشخند پسر کوچیکتر رو روی گردنش حس کرد‪" ،‬شاید نمیخوام‬


‫جلوی خودت رو بگیری!"‬

‫تهیونگ غره ای داد‪ ،‬آروم موهای پسر رو چنگ زد و سرش رو باال آورد‪.‬‬
‫وقتی باالخره با هم چشم تو چشم شدن‪ ،‬جونگوک با تیله های براق و‬
‫لبهای سرخ از بوسیدن بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1004‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هومم‪ "،‬تهیونگ انگشت شستش رو روی لب پایینیش کشید‪،‬‬


‫"میخوای دوباره حرفت رو تکرار کنی؟"‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬شاید!"‬

‫چنگ تهیونگ روی موهاش شل شد و پسر به جاش اونهارو نوازش‬


‫کرد‪" ،‬هومم‪ ،‬خیلی بد شد که دقیق وسط هال نشستیم و جیمین هم‬
‫توی آشپزخونست‪ .‬االن نمیتونیم هیچ کاری کنیم بیبی‪ ،‬ببخشید‪".‬‬

‫جونگوک با لبهای آویزون تکون خورد تا خودش رو بیشتر به سینش‬


‫بچسبونه‪" ،‬میتونیم بریم توی اتاقمون‪".‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬چقدر مشتاقی!"‬

‫"خب‪ ،‬راستش —" پسر کوچیکتر یکدفعه با اضطراب بهش نگاه کرد‪،‬‬
‫"حاال که اینجاییم‪ ،‬از اونجایی که نمیتونیم کاری کنیم — ا‪-‬امیدوار‬
‫بودم که بتونیم درباره ی یک موضوعی با هم حرف بزنیم‪".‬‬

‫سینه ی تهیونگ به سرعت از نگرانی پر شد‪" ،‬آره البته‪ ،‬چیه؟"‬

‫‪1005‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با لبخند مالیمی دستش رو باال آورد تا گره ی بین ابروهاش‬


‫رو باز کنه‪" ،‬اینجوری نترس‪ ،‬چیز بدی نیست‪ ،‬قول میدم‪".‬‬

‫تهیونگ در جوابش لبخند ضعیفی زد‪" ،‬ببخشید‪ ،‬عادت کردم‪".‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬جونگوک نشست و آروم تهیونگ رو هم با خودش باال‬


‫آورد‪ .‬دستش رو پیدا کرد‪ ،‬انگشت هاشون رو توی هم قفل کرد و‬
‫اونهارو روی پاهاش گذاشت‪ .‬با نگرانی به اونها خیره شد و بعد شروع‬
‫به صحبت کرد کرد‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬میدونی چجوری وقتی کوچیکم ما — میدونی‪ ،‬اونکارهارو‬


‫میکنیم؟" پسر به سختی سعی کرد افکارش رو توی کلماتش بگنجونه‬
‫و چهرش با نارضایتی واضحی درهم رفت‪.‬‬

‫تپش قلب تهیونگ همین االن هم باال رفته بود‪ .‬میتونست خیس شدن‬
‫کف دستهاش رو حس کنه و امیدوارد بود جونگوک متوجه اونها نشه‪.‬‬

‫‪1006‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ادامه بده‪ "،‬تهیونگ گفت و سعی کرد صداش رو آروم نگه داره‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬من میدونم این — مشکل بزرگ وجود داره‪ .‬که تو احساس‬
‫عذاب وجدان میکنی‪ ،‬یا حتی حس عجیبی داری که وقتی من‬
‫کوچیکم باهام اونکارهارو کنی‪ "،‬جونگوک آروم ادامه داد و هنوز به‬
‫چشمهاش نگاه نمیکرد‪" ،‬و فکر کنم فقط میخوام شاید‪ ،‬نمیدونم —‬
‫دربارش حرف بزنیم؟"‬

‫تهیونگ آروم سرش رو تکون داد و تظاهر کرد که میفهمه‪ ،‬در صورتی‬
‫که افکارش واقعا درهم پیچیده بودن‪.‬‬

‫"دقیقا درباره ی چی میخوای حرف بزنی؟" پسر با مالیمت پرسید و‬


‫لبش رو گزید‪" ،‬مثال اینکه دیگه انجامشون ندیم؟ چون این صد درصد‬
‫تصمیم توئه گوک‪ ،‬اگه میخوای تمومش کنی‪ ،‬فقط بگو —"‬

‫"نه‪ ،‬نه!" جونگوک به سرعت گفت و چشمهاش گشاد شدن‪" ،‬منظورم‬


‫این نبود! دقیقا برعکسش رو میخوام بگم!"‬

‫تهیونگ با گیجی دهنش رو بست‪ —" ،‬چی؟"‬

‫‪1007‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با کالفگی هوفه ای داد و گونه هاش از خجالت گُر گرفتن‪،‬‬


‫"مجبورم نکن بگمش هیونگ! این واقعا خجالت آوره!"‬

‫"گوک‪ ،‬من یکجورهایی گیج شدم‪ "،‬تهیونگ صادقانه گفت و لبش رو‬
‫گزید‪" ،‬ببخشید بیبی‪ ،‬میشه یکم بیشتر توضیح بدی منظورت چیه؟‬
‫دقیقا درباره ی چی میخوای حرف بزنی؟"‬

‫جونگوک نفس عمیقی کشید و چهرش با کالفگی درهم رفت‪ .‬مکث‬


‫طوالنی ای بینشون پیش اومد‪.‬‬

‫"دارم بهت رضایت کامل میدم‪ "،‬پسر باالخره با صدای انقدر آرومی‬
‫گفت که تهیونگ مجبور بود به جلو تکیه بده تا صداش رو بشنوه‪.‬‬

‫"منظورت — چیه؟" تهیونگ با تردید پرسید‪.‬‬

‫جونگوک باالخره بهش نگاه کرد و نفس عمیقی از بینیش کشید‪،‬‬


‫"همیشه قراره این َشک بینمون باشه‪ ،‬مگه نه؟ با تو‪ ،‬یا با آدم های‬
‫دیگه‪ ،‬اینکه چجوری باید با یک آدم لیتل کارهای سکسی کنید که‬
‫عجیب‪ ،‬یا جوری نباشه که انگار دارید ازشون سو استفاده میکنید!‬
‫خب‪ ،‬من کامال با خبرم که دارم چیکار میکنم — و حتی بیشتر از اون‪،‬‬
‫‪1008‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫ازش خوشم میاد! من نود و نه درصد مواقع لیتلم و میخوام بدون‬


‫بیرون اومدن از لیتلیم واسه دوست پسر لعنتیم ساک بزنم! پس چیزی‬
‫که میخوام بگم اینه که‪ ...‬هیچوقت حس بدی نداشته باش‪ ،‬چون‬
‫رابطه ی ما همین االن هم به اندازه ی کافی پیچیده هست! من صد‬
‫درصد‪ ،‬اصال هزار درصد‪ ،‬با هر کاری که میکنیم موافقم‪ ،‬باشه؟"‬

‫لبهای تهیونگ باز شدن‪ ،‬اما هیچ کلمه ای از دهنش بیرون نیومد‪.‬‬

‫جونگوک کم کم داشت بجای مضطرب بودن ناراحت میشد‪ ،‬لب‬


‫پایینیش آویزون شد و با نگرانی منتظر جواب پسر موند‪.‬‬

‫"واقعا متاسفم اگه این مکالمه عجبیه‪ ،‬اصال متاسفم که مجبوری با‬
‫این مسائل کنار بیای! میدونم که بودن با کسی مثل من واست‬
‫سخته‪ ...‬کسی که انقدر عجیبه —"‬

‫"تمومش کن‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ .‬نتونست جلوی خودش رو بگیره و‬


‫بدون اخطاری پسر رو محکم توی بغلش کشید‪.‬‬

‫‪1009‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوک‪ ،‬دیگه هیچوقت این حرف رو نزن‪ "،‬پسر با مالیمت گفت و‬


‫وقتی جونگوک سرش رو روی شونش گذاشت الله ی گوشش رو‬
‫بوسید‪" ،‬تو همینجوری که هستی فوق العاده ای‪ .‬کوچیک یا بزرگ‪،‬‬
‫فرقی نمیکنه‪ .‬من دوست دارم؛ تمام مواقع‪ ،‬باشه؟ لطفا خودت رو‬
‫عجیب صدا نکن یا هیچ اهمیتی به اینکه بقیه دربارت چه فکری‬
‫میکنن نده! این زندگی ماست‪ ،‬نه اونها خب؟"‬

‫"میدونم‪ "،‬پسر کوچیکتر توی شونش زمزمه کرد و آهی کشید‪" ،‬فقط‬
‫حس بدی دارم‪ ،‬تو حتی نمیتونی من رو سر قرار ببری! ما نمیتونیم‬
‫هیچکدوم از کارهایی که آدم های عادی انجام میدون رو بکنیم‪".‬‬

‫"چون ما آدم های عادی نیستیم‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬ما اعضای لعنتی‬
‫مافیا هستیم و دوتا آدم گی وسط کره ی جنوبی! در هر صورت‬
‫نمیتونستیم خیلی سر قرار بریم!"‬

‫"شاید‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬ولی — میدونی‪ ،‬شاید زندگی‬


‫جنسیمون یکم بهتر میشد‪".‬‬

‫‪1010‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"پس رابطه ی ما فقط درباره ی اینه؟" تهیونگ با مالیمت پرسید و‬


‫نگاه جدیش رو به پسر کوچیکتر دوخت‪" ،‬فقط سکس؟"‬

‫"ن‪-‬نه!" جونگوک با چهره ی سرخی گفت‪"،‬معلومه این همش نیست!‬


‫منظورم اینه که — قسمتی ازشه!" پسر جملش رو تموم کرد و نگاه‬
‫مضطربش رو به پایین دوخت‪.‬‬

‫تهیونگ با مالیمت چونه ی پسر رو گرفت و سرش رو باال آورد‪،‬‬


‫"ناراحتی که هنوز سکس نداشتیم؟"‬

‫"هیونگ!" چشمهای جونگوک تقریبا از سرش بیرون زدن‪" ،‬چ‪-‬چی؟!"‬

‫"میبینم که جونگوک بزرگ هم به اندازه ی گوک کوچولو خجالتیه!"‬


‫تهیونگ پسر رو اذیت کرد و خندید‪.‬‬

‫جونگوک هولش داد‪" ،‬خدایا‪ ،‬توقع نداشتم انقدر ُرک باشی! همیشه‬
‫خیلی حواست هست که جلوی من چجوری حرف بزنی!"‬

‫‪1011‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چون وقتی حتی کلمه ی فاک رو جلوت میگم گونه هات آتیش‬
‫میگیرن!" تهیونگ با خونسردی گفت و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫جونگوک نفس خفه ای کشید و محکم به سینه ی پسر ضربه زد‪" ،‬چی‬
‫—! دیگه هیچوقت وقتی لیتل نیستم باهات بحث نمیکنم! همیشه‬
‫اینجوری هستی؟!"‬

‫"فقط دارم اذیتت میکنم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت خندید و موهای‬


‫جونگوک رو از روی چشمهاش کنار زد‪" ،‬ولی میدونی‪ ،‬فکر کنم یک‬
‫بخش از وجودم همیشه منتظر بود تا با توی بزرگ حرف بزنه و بعد‬
‫تموم راه رو بریم‪ .‬فقط نیاز داشتم تاییدش کنی‪ .‬بهم گفتی وقتی‬
‫کوچیکی میدونی که داره چه اتفاقی میفته‪ ،‬ولی تا االن هیچوقت‬
‫ازش مطمئن نبودم‪".‬‬

‫جونگوک هم در جواب لبخندی به همون مالیمت و شیفتگی زد‪،‬‬


‫"میدونم؛ ولی حاال میدونی‪ ،‬باشه؟ من صد درصد از رابطمون مطمئنم‬
‫هیونگ‪ .‬چه بزرگ چه کوچیک‪ ،‬من مال خودتم‪".‬‬

‫‪1012‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قلب تهیونگ از گرما پر شد و با عشق گونه ی پسر رو نیشگون گرفت‪،‬‬


‫"آیگو‪ ،‬من هم همینطور بیبی‪ ،‬من هم مال تو ام‪".‬‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬انگار که حق انتخاب داری!"‬

‫"یا‪ ،‬یعنی چی؟" تهیونگ پرسید و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر فقط نیشخندی زد و پیرهنش رو بین انگشت هاش‬


‫فشرد‪" ،‬من از شریک شدن چیزی که مال خودمه خوشم نمیاد‬
‫هیونگ!"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬میخواست جوابی به جونگوک بده‪،‬‬


‫اما به جاش سرش رو تکون داد‪" ،‬خب پس — فکر کنم تا ابد مال‬
‫خودتم!"‬

‫جونگوک لبخند بزرگی زد‪" ،‬خوبه‪".‬‬

‫***‬

‫‪1013‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بیست دقیقه ی دیگه و یکم نگاه کردن به فیلمی که روی تلویزون در‬
‫حال پخش بود (موالن)‪ ،‬کافی بود تا جونگوک دوباره لیتل بشه‪.‬‬
‫تهیونگ حس کرد که پسر روی پاهاش تکون خورد و با کالفگی به‬
‫تلویزون نگاه کرد‪.‬‬

‫"میتونی لیتل بشی بیبی‪ "،‬تهیونگ توی موهاش زمزمه کرد و آروم‬
‫سرش رو بوسید‪" ،‬راحت باش‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر ناله ی آرومی کرد و انگشتهاش مبل رو چنگ زدن‪ .‬چند‬
‫لحظه ساکت موند و بعد روی پاهاش چرخید و با چشمهای براق بهش‬
‫خیره شد‪،‬‬

‫"ته ته‪ ،‬میتونیم بجاش موآنا نگاه کنیم؟"‬

‫تهیونگ حس کرد که لبخند بزرگی روی صورتش اومد‪ ،‬تموم سینش با‬
‫دیدن اون تیله های درخشان آشنا از گرما پر شد‪" ،‬حتما گوکی‪ ،‬بذار‬
‫کنترل رو بیارم‪".‬‬

‫‪1014‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با هیجان لبخند زد‪ .‬با عوض شدن فیلم نگاهش به سمت‬
‫تلویزون چرخید و با وجود اینکه بارها اون فیلم رو دیده بود‪ ،‬باز هم‬
‫با ذوق غرق تماشا کردنش شد‪.‬‬

‫تهیونگ در همون حال غرق تماشای اون شده بود‪ .‬چونش رو روی‬
‫دستش گذاشت و با شیفتگی به نیم رخ اون که مشغول تماشای‬
‫تلویزون بود خیره شد‪.‬‬

‫زیادی عاشق بود!‬

‫بنظر نمیومد جونگوک متوجه نگاه خیرش شده باشه‪ ،‬ولی البته که‬
‫جیمین به محض وارد شدن به سالن صداش زد‪.‬‬

‫"واقعا حال بهم زنی‪ "،‬جیمین با ابروهای باال رفته گفت‪ ،‬خودش رو‬
‫روی مبل انداخت و به تلویزون خیره شد‪" ،‬موآنا؟ دوباره لیتل شد؟"‬

‫"هومم‪ "،‬تهیونگ که هنوز با لبخند مالیمی به جونگوک خیره شده بود‬


‫جواب داد‪" ،‬اون کیوت ترین موجودی که تا بحال دیدی نیست؟"‬

‫‪1015‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ماموریت زندگیت اینه که کاری کنی من توی هر موقعیت عق بزنم؟"‬


‫جیمین با غره ای گفت‪،‬‬

‫"شما دوتا حال بهم زن ترینید!"‬

‫جونگوک باالخره با صدای پسر بزرگتر سرش رو چرخوند و چشمهاش‬


‫برق زدن‪" ،‬هیونگی!"‬

‫تهیونگ میدونست جیمین داشت تموم تالشش رو میکرد تا عصبانی‬


‫بمونه‪ ،‬اما اون هم مثل همشون در مقابل جونگوک بی دفاع بود و‬
‫نتونست جلوی لبخندی که روی صورتش اومد رو بگیره‪.‬‬

‫"هی گوکی‪ "،‬پسر با خوشحالی جواب داد‪" ،‬چی داری نگاه میکنی؟"‬

‫"موآنا!" جواب ذوق زده ی جونگوک بود‪ .‬دندون های پیشین پسر با‬
‫لبخندش نمایون شدن و بینیش رو چین داد‪" ،‬میخوای باهامون‬
‫ببینی؟"‬

‫"حتما‪ "،‬جیمین با لبخندی به راحتی موافقت کرد‪.‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد و باعث شد مو نارنجی بهش نگاه کنه‪" ،‬چیه؟"‬


‫‪1016‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و پوزخندی زد‪" ،‬اعتراف کن به اندازه ی‬


‫بقیمون در مقابلش ضعیفی!"‬

‫جیمین هوفه ای داد‪" ،‬نیستم!"‬

‫"هیونگی‪ ،‬ببین موآنا با گل های توی موهاش چقدر خوشگل شده!"‬


‫جونگوک با چشمهایی که به صفحه ی تلویزون دوخته شده بودن رویا‬
‫بافی کرد‪" ،‬گوکی هم با گل توی موهاش خیلی خوشگل میشه‪"...‬‬

‫"یکم گل توی حیاط هست گوک‪ "،‬تهیونگ به سرعت گفت‪" ،‬مطمئنم‬


‫جیمینی هیونگ خوشحال میشه که واست بیارتشون! مگه نه‬
‫جیمین؟"‬

‫جیمین فقط با حرص بهش چشم غره رفت و جونگوک نفس بلندی‬
‫کشید‪" ،‬واقعا هیونگی؟!"‬

‫تهیونگ با شنیدن آه دوستش نیشخندی زد‪.‬‬

‫"من — فکر کنم‪".‬‬

‫‪1017‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر بین دست زدن های پر اشتیاق جونگوک با بی میلی روی پاهاش‬
‫ایستاد و چشم غره ی دیگه ای به تهیونگ رفت‪.‬‬

‫"ازت متنفرم‪ "،‬جیمین زمزمه کرد‪.‬‬

‫"من هم دوستت دارم!" تهیونگ با شیطنت گفت و بیرون رفتن پر از‬


‫حرص جیمین رو تماشا کرد‪ .‬وقتی به سمت صفحه ی تلویزون برگشت‬
‫هنوز داشت با خودش میخندید‪.‬‬

‫آخر اون شب تهیونگ تمام پاکت های خریدی که برای جونگوک کرده‬
‫بود رو توی اتاقشون آورد‪ ،‬اونهارو کنار کمد گذاشت و به پسر گفت هر‬
‫چیزی که میخواد برای اون شب بپوشه رو انتخاب کنه‪.‬‬

‫"صورتی ها؟"‬

‫جونگوک با ذوق سرش رو تکون داد و تهیونگ با گیجی به چهار دست‬


‫پیژامه ی صورتی ای که خرید بود نگاه کرد‪.‬‬

‫"باشه‪ ،‬ولی کدوم یکی؟" پسر با بی حوصلگی گفت‪" ،‬همشون صورتین‬


‫گوکی‪".‬‬
‫‪1018‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک کالفه آه بلندی کشید‪" ،‬اینها نه‪ ،‬اونهایی که توی پاکت‬


‫صورتین!"‬

‫"کدوم پاکت صورتی — اوه‪ ".‬چشمهای تهیونگ با یادآواری اینکه تنها‬


‫پاکت خرید صورتی مال فروشگاه ویکتوریا سیکرت بود گشاد شدن‬
‫— فروشگاه لباس زیر زنونه!‬

‫"ن‪-‬نمیدونم چرا اونهارو خریدم‪ "،‬تهیونگ به سرعت گفت و پاکت رو‬


‫برداشت تا اون رو توی کمد فرو کنه‪" ،‬فقط یکجورهایی خریدمش‬
‫چون توی اون فروشگاه بودیم! م‪-‬مجبور نیستی بپوشیشون —"‬

‫"نه‪ ،‬نه! وایسا!" جونگوک از روی تخت پایین پرید و با کالفگی پاکت‬
‫رو از دستش گرفت‪" ،‬اینجوری خرابشون میکنی!"‬

‫دست تهیونگ دور پاکت ُشل شد و اجازه داد که پسر کوچیکتر با‬
‫موفقیت اونهارو از دستش بگیره‪.‬‬

‫جونگوک هوفه ای داد و پاکت رو به سینش فشرد‪.‬‬

‫‪1019‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اینها مورد عالقه های گوکین!" پسر گفت و چشم غره ی بامزه ای به‬
‫تهیونگ رفت‪.‬‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت‪ .‬یادش میومد که یوگیوم بهش گفته بود‬
‫شاید لباس زیر زنونه میتونست راه خوبی واسه برگشتن به زندگی‬
‫سکسیشون باشه‪ .‬اون نباید چیزی رو شروع میکرد و باید میگذاشت‬
‫جونگوک خودش تصمیم بگیره‪.‬‬

‫"میشه گوکی امشب اینهارو بپوشه؟" پسر کوچیکتر پرسید و با‬


‫معصومیت به تهیونگ خیره شد‪" ،‬لطفااا!"‬

‫"من‪ ...‬تو میتونی هر چیزی که دوست داری بپوشی بیبی‪ "،‬تهیونگ با‬
‫صدای ضعیفی گفت‪.‬‬

‫’چجوری قراره وقتی اینهارو پوشیده و نمیتونم بهش دست بزنم توی‬
‫یک تخت باهاش بخوابم؟!‘ پسر عاجزانه با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫البته که جونگوک خبری از شکنجه شدن درونی اون نداشت! پسر با‬
‫ذوق جیغی کشید‪ ،‬به سرعت به سمت دستشویی رفت و در رو پشت‬
‫سرش بهم زد‪.‬‬
‫‪1020‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ روی تخت افتاد و با اضطراب لبش رو گزید‪ .‬جونگوک توی‬


‫رابطه باهاش پیشرفت زیادی کرده بود و همین حاال هم لمس های‬
‫بدنیشون به حالت معمول قبل از اون اتفاق با مینهو برگشته بود؛ اما‬
‫از بوسه جلوتر نرفته بودن و احتمال افتادن این اتفاق اونشب بیشتر‬
‫از اون چیزی که فکرش رو میکرد مضطربش میکرد‪.‬‬

‫ترسیده بود!‬

‫نمیخواست کاری کنه که پسر رو بترسونه‪ ،‬یا بهش آسبب بزنه و باعث‬
‫بشه ساعت های جلسات روانشناسیش بیشتر بشه‪.‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو بست‪ ،‬چرخید و سرش رو توی بالشتش فرو کرد‪.‬‬


‫چرا همه چیز توی زندگیش باید انقدر پیچیده میبود؟!‬

‫ناله ای کرد‪.‬‬

‫"ته ته؟"‬

‫‪1021‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بدون اینکه به یاد بیاره جونگوک احتماال لباسش رو عوض کرده‪،‬‬


‫چشمهاش رو باز کرد و روی تخت نشست‪ .‬غریضی بود که با شنیدن‬
‫صدای پسر کوچیکتر به سراغش بره‪.‬‬

‫برای همین وقتی واقعا بهش نگاه کرد‪ ،‬انگار که یک ماشین بهش زده‬
‫بود!‬

‫شبیه یک فرشته بنظر میرسید‪َ .‬حریر سفید اون لباس زیر زنونه کامال‬
‫برای پوست شیری رنگش مناسب بود‪ .‬موهای مشکی رنگش گونه های‬
‫سرخش رو تزیین کرده بودن‪ ،‬لب پایینش رو گزیده بود و با اضطراب‬
‫به تهیونگ که بهش خیره شده بود نگاه میکرد‪.‬‬

‫قسمت باالیی بدنش رو تاپ سفید َیقه بازی پوشونده بود که به زحمت‬
‫تا پایین کمرش میرسید و با لباس زیری که بغل رون هاش رو پوشنده‬
‫بود ست شده بود‪ .‬وقتی چرخید تا با خنده پشت بدنش رو به تهیونگ‬
‫نشده بده‪ ،‬پارچه ی سفید اون لباس زیر انقدر راحت باسن گردش رو‬
‫پوشونده بود که انگار فقط برای بدن اون دوخته شده بود‪.‬‬

‫‪1022‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫ک َمر های کشداری که از پایین لباس زیر رون هاش رو در بر گرفته‬


‫بودن عضالت برجستش رو زنونه تر میکردن‪.‬‬

‫شیرین و نرم‪ .‬اینها تنها کلماتی بودن که با نگاه کردن به پسر کوچیکتر‬
‫به ذهن تهیونگ میرسید‪.‬‬

‫پوستش داشت میدرخشید‪ ،‬گونه هاش زیباترین سرخی رو داشتن و‬


‫لبهاش برجسته بودن‪ .‬انگشتهای تهیونگ برای لمس کردن صورتی که‬
‫میدونست به همین نرمی ای که بنظر میرسید بود لرزیدن‪.‬‬

‫هر چند که دستش رو مشت کرد و جلوی خودش رو گرفت‪ .‬حرفهای‬


‫یوگیوم توی کوشش زنگ میخوردن‪.‬‬

‫’اون باید خودش بگه که این رو میخواد‪‘.‬‬

‫"زیبا بنظر میرسی الو‪ "،‬تهیونگ نفس عمیقی کشید و آب دهنش رو‬
‫قورت داد‪" ،‬واقعا زیبایی‪".‬‬

‫گونه های جونگوک با شنیدن اون تعریف از خوشحالی آتیش گرفتن‪.‬‬

‫‪1023‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی ازشون خوشش میاد‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪ .‬اون برای پوشیدن‬
‫این لباسهای گناه آلود زیادی معصوم بنظر میرسید‪.‬‬

‫تهیونگ تقریبا برای اینکه دلش میخواست همچین چیز زیبایی رو‬
‫خراب کنه احساس عذاب وجدان میکرد!‬

‫"خوشحالم که دوسشون داری‪ "،‬پسر با لبخندی جواب داد‪" ،‬واسه‬


‫خواب آماده ای؟ دندونهات رو مسواک زدی؟"‬

‫جونگوک آروم سرش رو تکون داد‪ .‬واضح بود که حواسش جای دیگه‬
‫ای بود‪ .‬به سمت تخت اومد و جلوی تهیونگ که گوشه ی تخت نشسته‬
‫بود ایستاد‪.‬‬

‫زانوهاشون همدیگه رو لمس کردن‪ .‬پسر کوچیکتر آروم جلوتر رفت‪،‬‬


‫سرش رو خم کرد و با چشمهای براق به تهیونگ خیره شد‪.‬‬

‫"ته ته سلیقه ی خوبی توی خرید کردن داره‪ "،‬جونگوک با صدای نرمی‬
‫گفت‪ .‬انگشت هاش دورانی روی رون تهیونگ حرکت کردن و توجهی‬
‫به بدن پسر که از لمسش منقبض شد نکرد‪" ،‬باید بیشتر واسه گوکی‬
‫لباس زیر های خوشگل بخره‪".‬‬
‫‪1024‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ه‪-‬هر چیزی که تو بخوای‪ "،‬تهیونگ به سختی موفق شد جواب بده‪.‬‬


‫انگشت هاش پتوی روی تخت رو چنگ زدن و سعی کرد دستش رو‬
‫مشغول نگه داره تا پسر رو توی آغوشش نکشه‪.‬‬

‫جونگوک معصومانه لبخند زد‪" ،‬پوشیدنشون یکم سخت بود‪،‬‬


‫مخصوصا اینها —"‬

‫بذون اخطاری‪ ،‬پسر کوچیکتر یکدفعه یکی از پاهاش رو روی رون‬


‫تهیونگ گذاشت‪ .‬دستش رو دراز کرد تا قفل یکی از کمر های کشی دور‬
‫رونش رو باز کنه و تهیونگ برای لحظه ای فراموش کرد باید چجوری‬
‫نفس بکشه‪.‬‬

‫"من —" پسر بزرگتر آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫’واقعا انقدر توی تحریک کردن من خوبه‪ ،‬یا من زیادی‬


‫بیچارم؟!‘ تهیونگ عاجزانه با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫"میخوای االن بخوابیم؟" تهیونگ با صدای ضعیفی پرسید‪" ،‬حتما‬


‫خسته ای‪".‬‬

‫‪1025‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نوچ!" جونگوک با چشمهای براق بهش لبخند زد‪" ،‬گوکی میتونه تموم‬
‫شب رو بیدار بمونه!"‬

‫تهیونگ فقط بهش خیره شد‪.‬‬

‫فاک‪.‬‬

‫و یکدفعه جونگوک بهش چسبید‪ ،‬دستهاش رونهاش رو چنگ زدن‪،‬‬


‫صورتش رو بهش نزدیک کرد و نفس گرمش بینیش رو نوازش کرد‪.‬‬

‫"چی شده؟" پسر با هومی پرسید‪" ،‬ته ته نمیخواد بازی کنه؟"‬

‫نفس تهیونگ توی سینش حبس شد‪ .‬دستهاش رو روی دست جونگوک‬
‫گذاشت‪ ،‬آروم اونهارو فشرد و بعد از رونش جداشون کرد‪.‬‬

‫"نمیدونم واسه بازی کردن آماده ای یا نه هانی‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیم‬


‫ترین لحن ممکن گفت‪،‬‬

‫"هنوز خیلی از اون اتفاق نگذ —"‬

‫‪1026‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی میدونه کی آمادست‪ "،‬جونگوک بین حرفش پرید و صداش در‬


‫کمال تعجب جدی بود‪ .‬ابروهای تهیونگ با تعجب از قاطعیت یکدفعه‬
‫ای پسر باال رفتن‪.‬‬

‫"یوگی هیونگی گفت این تصمیم گوکیه‪ "،‬جونگوک با همون لحن جدی‬
‫ادامه داد‪" ،‬و گوکی فکر میکنه که آمادست‪ .‬دلش برای بغل های‬
‫خاصمون تنگ شده‪".‬‬

‫تهیونگ لب پایینش رو گزید‪" ،‬مطمئنی گوکی؟"‬

‫درست به همون سرعتی که اون اعتماد بنفس توی وجود پسر اومده‬
‫بود‪ ،‬محو شد و چشمهاش با تردید درخشیدن‪" ،‬ته ته نمیخواد‪...‬؟"‬

‫"اوه نه!" تهیونگ به سرعت گفت‪ ،‬دستهاش رو باال برد تا گونه های‬
‫پسر رو بینشون بگیره‪" ،‬میخوام‪ .‬معلومه که میخوام‪ .‬منظورم این‬
‫نبود عزیز دلم‪ .‬فقط میخوام مطمئن بشم که تو هم میخوایش!‬
‫احساس اجبار یا همچین چیزی نمیکنی؟"‬

‫‪1027‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک با ابروهای بهم گره خورده گفت‪" ،‬هیچوقت‪ ،‬نه با ته‬
‫ته‪".‬‬

‫قلب تهیونگ توی سینش آب شد‪ .‬با دیدن اعتماد و شیفتگی توی‬
‫چشمهای جونگوک حس کرد که تموم اضطراب چند لحظه پیشش از‬
‫بین رفت و لبهاش باال رفتن‪.‬‬

‫"اوه‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪" ،‬این — عالیه‪ .‬فوق العادس بیبی‪.‬‬


‫ممنونم که گفتیش‪ ،‬نمیدونی چقدر برام ارزش داره‪".‬‬

‫جونگوک بدون اطالع از تاثیر حرفهاش لبخند زد‪" ،‬پس ته ته هم‬


‫میخواد؟"‬

‫تهیونگ لبخند زد‪" ،‬بیا اینجا‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر رو روی پاهاش کشید و انگشتهاش کمرش رو چنگ‬


‫زدن‪ .‬جونگوک به راحتی روی پاهاش نشست‪ ،‬کمربند های کشی لباس‬
‫زیرش پوست آرنج و دست تهیونگ رو لمس کردن و موهای بدن‬
‫تهیونگ از حس اونها بلند شدن‪.‬‬

‫‪1028‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک اول اون رو بوسید و اون بوسه به شیرینی و معصومیت‬


‫صاحبش بود‪ .‬لبهاش به زحمت حرکت کردن‪ ،‬فقط اونهارو به لبهای‬
‫پسر بزرگتر فشرد و دستهاش رو روی سینش گذاشت‪.‬‬

‫تهیونگ محکمتر کمرش رو چنگ زد و غره ی آرومی از دهنش خارج‬


‫شد‪.‬‬

‫"این بوسه نیست بیبی‪ "،‬پسر با هومی یکی از دستهاش رو به پشت‬


‫سر جونگوک برد‪ ،‬انگشتهاش توی موهاش فرو رفتن و سرش رو کج‬
‫کرد‪" ،‬این بوسست!"‬

‫به زور لبهای پسر کوچیکتر رو باز کرد و زبونش رو وارد دهنش کرد‪.‬‬
‫جونگوک نفس بلندی توی دهنش کشید‪ ،‬تهیونگ زبون هاشون رو توی‬
‫هم قفل کرد و با حرارتی که حتی قابل مقایسه با خون تپنده ی توی‬
‫رگ هاش نبود‪ ،‬لبهاشون رو روی هم تکون داد‪.‬‬

‫دستهای جونگوک پارچه ی تی شرتش رو چنگ زدن و رون هاش با‬


‫فتح شدن دهنش توسط پسر بزرگتر لرزیدن‪.‬‬

‫‪1029‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ممم‪ "،‬جونگوک وقتی تهیونگ از لبهاش جدا شد بی نفس ناله کرد‪،‬‬


‫چشمهاش رو باز کرد و با گیجی پلک زد‪.‬‬

‫تهیونگ دستش رو روی چونش کشید و خط بزاق دهنی که لبهاشون‬


‫رو بهم وصل کرده بود رو قطع کرد‪.‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪ ،‬چشمهای گشادش از عطش پر شده‬


‫بودند‪" ،‬بیشتر‪".‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد و حلقه ی انگشتهاش دور موهای پسر تنگتر‬


‫شدن‪ .‬جواب نداد و فقط با رضایت خواسته ی جونگوک رو انجام داد‪.‬‬

‫با دوباره گرفته شدن لبهاش توسط لبهای تهیونگ و لمس دستهاش‬
‫روی پشت سرش و کمرش‪ ،‬جونگوک ناله ی بلندی کرد‪ .‬بدنش روی‬
‫پاهای پسر بزرگتر لرزید و دستهاش با کالفگی به سینش فشار آوردن‪.‬‬

‫تهیونگ روی تخت افتاد و پسر رو با خودش کشید‪.‬‬

‫‪1030‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با افتادنشون جونگوک از تعجب جیغ آرومی کشید‪ .‬به زحمت جلوی‬
‫خوردن پیشونی هاشون بهم رو با افتادنش روی سینه ی تهیونگ‬
‫گرفت‪ .‬با برخورد بینی هاشون بهم نتونست جلوی خندیدنش رو‬
‫بگیره‪.‬‬

‫تهیونگ با شنیدن اون صدا لبخند مالیمی زد‪ ،‬موهای جوگوک رو از‬
‫روی صورتش کنار زد‪ ،‬پیشونیش رو بوسید و چک کرد‪" ،‬همه چی‬
‫خوبه؟"‬

‫"اوهوم!" جونگوک با خوشحالی تایید کرد و نیشخند بزرگی زد‪ .‬با‬


‫بوسه ی کوتاه و عاشقانه ای لبهاش رو به لبهای تهیونگ فشرد‪ .‬سینه ی‬
‫تهیونگ از گرما پر شد‪.‬‬

‫"عالیه‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد و به همون شیرینی بوسش رو جواب‬


‫داد‪.‬‬

‫به همون سرعتی که لحظه ی بینشون داغ شده بود‪ ،‬حاال شیرین شد‪.‬‬
‫تهیونگ آروم جونگوک رو بوسید و دستهاش باال اومدن تا صورتش رو‬
‫نوازش کنه‪.‬‬

‫‪1031‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جوری بوسیدش که پسر همیشه باید بوسیده میشد — با تموم‬


‫مالیمتی که میتونست‪ ،‬آروم لبهای شیرینش رو بین لبهای خودش‬
‫گرفت و زبونش برای چشیدن کمی از مزه ی پسر بیرون اومد‪.‬‬
‫انگشتهاش رو پوست نرم گونه هاش گرم بودن‪.‬‬

‫لبهای جونگوک با آه های آرومی از هم باز میشدن‪ .‬صدای شیرینی که‬


‫هر بار تهیونگ جلو میرفت تا گونه‪ ،‬پیشونی و بینیش رو ببوسه‪،‬‬
‫چونش رو قلقلک میداد‪ .‬یکجایی بین بوسه ها‪ ،‬جونگوک شروع به‬
‫کشیدن بدنش روی رون های تهیونگ کرد و ناله های بلند تری از بین‬
‫لبهاش خارج شدن‪.‬‬

‫تهیونگ میتونست بلندی عضو پسر رو روی بدنش حس کنه و برای‬


‫اولین بار یادش اومد که هنوز کامال لباس تنش بود‪.‬‬

‫"داری اون پایین چیکار میکنی‪،‬هوم؟" پسر بزرگتر با خونسردی پرسید‬


‫و یکی از دستهاش موهای جونگوک رو نوازش کرد‪.‬‬

‫بدن پسر کوچیکتر انگار که بین انجام کاری که نباید میکرد دستگیر‬
‫شده بود متوقف شد‪" ،‬ب‪-‬ببخشید —!"‬

‫‪1032‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نگفتم که تمومش کنی‪ "،‬تهیونگ با آرامش گفت‪ .‬دستش به سمت‬


‫باسن پسر حرکت کرد و باالی اون نشست‪ .‬چند لحظه بدون اینکه‬
‫کاری بکنه مکث کرد و به جونگوک زمان داد تا اگه میخواد بهش بگه‬
‫تمومش کنن‪.‬‬

‫اما پسر کوچیکتر به مشتاقی همیشه بود و همین حاال هم داشت‬


‫بدنش رو روی رون هاش میکشید تا توجهش رو به خودش جلب کنه‪.‬‬

‫تهیونگ باسنش رو فشرد و باعث شد ناله ی خفه ی دیگه ای بکنه‪.‬‬

‫"میخوای خودت رو بهم بمالی بیبی؟" پسر بزرگتر با صدای آرومی‬


‫پرسید‪" ،‬راحت باش‪".‬‬

‫جملش رو با اسپنک آرومی روی باسن پسر تموم کرد‪ .‬جونگوک ناله ای‬
‫کرد و به سرعت بدنش رو جلو برد‪.‬‬

‫با حس بدن تهیونگ ناله ای کرد و عضو هاردش به رون پسر بزرگتر‬
‫برخورد کرد‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته‪ "،‬جونگوک ناله کرد‪" ،‬ل‪-‬لطفا —!"‬


‫‪1033‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میتونی سریعتر از این حرکت کنی بیبی‪ "،‬تهیونگ با هومی گفت و‬


‫اسپنک محکمتری به باسن پسر زد‪ .‬جونگوک غره ی خفه ای کرد و‬
‫بدنش با سرعت ثابتی شروع به حرکت کرد‪.‬‬

‫پسر ناله ای کرد‪ ،‬انگشتهاش کمر تهیونگ رو چنگ زدن‪ ،‬بدنش رو به‬
‫سینش فشرد و گونه هاش گل انداختن‪" ،‬ه‪-‬هیونگی —!"‬

‫"گوکی‪ ،‬پسر خوب‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و کمرش رو نوازش کرد‪،‬‬


‫"خوبی؟"‬

‫"هیونگی‪ "،‬جونگوک با ناله ای جواب داد‪" ،‬شکمم —!"‬

‫"حس خوبی داره بیبی؟" تهیونگ با مالیمت پرسید‪.‬‬

‫"اوهوم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و حرکت رون هاش آرومتر شد‪" ،‬م‪-‬‬
‫میشه — م‪-‬میتونم —"‬

‫"هنوز نه‪ "،‬تهیونگ بین حرفش پرید و لبخندی به ناله ی کالفه ی‬


‫جونگوک زد‪.‬‬

‫‪1034‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بار دیگه محکمتر باستش رو اسپنک کرد‪ .‬جونگوک ناله ی بلندی کرد و‬
‫شوکه تکون خورد‪.‬‬

‫"چرا وایسادی‪ ،‬هوم؟" تهیونگ پرسید و ابرویی باال انداخت‪" ،‬زود‬


‫باش بیبی‪ ،‬خودت رو روی پاهای هیونگ بکش‪".‬‬

‫جونگوک هوفه ی کالفه ای داد و چهرش بخاطر جلوی اورگاسمش رو‬


‫گرفتن درهم رفت‪ .‬تیله هاش از عطش گشاد شده بودن و چونش‬
‫میلرزید‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی — گ‪-‬گوکی نمیتونیه — آه!"‬

‫"زود باش گوکی‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت‪ .‬دستش رو روی رون های‬
‫پسر گذاشت و با مالیمت اونها رو به بدن خودش فشرد‪ .‬جونگوک‬
‫اجازه داد تهیونگ حرکت بدنش رو رهبری کنی و اون رو روی بدن‬
‫خودش بکشه‪ .‬موهای خیس از عرقش به پیشونیش چسبیده بودن‪.‬‬

‫"لطفاااا!" پسر التماس کرد و اشک چشمهاش رو خیس کردن‪" ،‬آه —‬


‫ش‪-‬شکمم هیونگی — گوکی باید —!"‬

‫‪1035‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیشش‪ ،‬خیلی خب‪ ،‬وایسا‪ "،‬تهیونگ با مالیمت بدن پسر کوچیکتر رو‬
‫متوقف کرد و دستش رو پشت سرش گذاشت‪.‬‬

‫بدن جونگوک توی دستهاش لرزید و چند قطره اشک روی گونه هاش‬
‫فرو ریختن‪" ،‬لطفا‪ ،‬لطفا —!"‬

‫"هیشش‪ "،‬تهیونگ آروم بهش اطمینان خاطر داد و کمرش رو نوازش‬


‫کرد‪.‬‬

‫با محو شدن اورگاسمش‪ ،‬جونگوک به هق هق افتاد و سرش رو توی‬


‫شونه ی تهیونگ فرو کرد‪.‬‬

‫"چ‪-‬چرا — گوکی داشت — حاال رفته! اون حس خوب —!"‬

‫"آیگو‪ ،‬عشقم‪ "،‬تهیونگ خندید‪"،‬هیشش‪ ،‬اشکالی نداره‪ ،‬برش‬


‫میگردونم‪ ،‬باشه؟ برمیگرده بیبی‪ .‬حالت خوبه؟"‬

‫جونگوک با چشمهای خیس سرش رو تکون داد و عاجزانه بهش خیره‬


‫شد‪" ،‬ل‪-‬لطفا برش گردون هیونگی‪ ،‬لطفا —!"‬

‫‪1036‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"باشه‪ ،‬فقط آروم باش هوم؟" تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬کارت خیلی خوبه‬
‫بیبی‪ ،‬چه پسر خوبی‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و با فین فینی زمزمه کرد‪" ،‬گوکی پسر‬
‫خوبیه‪ .‬همیشه خوبه‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند بزرگی زد‪" ،‬آره هست‪ ،‬خرگوش کوچولوی خوب من‪"،‬‬
‫بوسه ای روی بینی پسر گذاشت‪" ،‬میخوای هیونگ چیکار کنه‪ ،‬هوم؟‬
‫میخوای از روی پاهاش بلند شی؟ یا یه چیز دیگه میخوای؟ هر چیزی‬
‫که تو بخوای بیبی‪ ،‬فقط بهم بگو‪".‬‬

‫جونگوک لب پایینش رو گزید‪ ،‬اشک های روی گونه هاش خشک شده‬
‫بودن و با اضطراب به تهیونگ خیره شد‪" ،‬گ‪-‬گوکی — میخواد ته ته‬
‫کاری کنه که حس خوبی داشته باشه‪".‬‬

‫"همیشه عشق من‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و موهای پسر رو از روی‬


‫پیشونیش کنار زد‪" ،‬هر چیزی که تو بخوای‪".‬‬

‫"م‪-‬میشه —"‬

‫‪1037‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی پسر کوچیکتر قرمز و قرمزتر شد‪ ،‬تا اینکه لب پایینش رو بین‬
‫دندونش گرفت و جرعت حرف زدن پیدا کرد‪" ،‬میشه ته ته اون کاری‬
‫که — گوکی یه بار کرد رو انجام بده؟ ب‪-‬با دهنش —"‬

‫ابروهای تهیونگ با شوک باال رفتن‪" ،‬بلو جاب؟"‬

‫جونگوک سرش رو خم کرد و با چسبیدن چونش به سینش زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬نمیدونم‪ ،‬اگه میخواد —"‬

‫"البته‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت‪" ،‬خجالت نکش گوک‪ ،‬بهت افتخار‬


‫میکنم که گفتیش‪ ،‬باشه؟ همیشه باید وقتی چیزی میخوای به من بگی‬
‫الو‪ ،‬کارت عالی بود‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر ناله ای کرد‪" ،‬گوکی خجالتیه!"‬

‫"آیش‪ ،‬خب من خوشحالم که این رو خواستی‪ "،‬تهیونگ با صدای‬


‫نرمی گفت‪" ،‬میشه یکم بری اونطرف تخت عزیزدلم؟ نمیتونم با تو‬
‫روی بدنم تکون بخورم‪".‬‬

‫‪1038‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چونگوک لبش رو گزید‪ ،‬آروم تکون خورد و روی تخت نشست‪ .‬تهیونگ‬
‫پایین رفت‪ ،‬حاال پایین تخت بین پاهای جونگوک نشسته بود‪.‬‬

‫جونگوک صورتش رو توی دستهاش پنهون کرده بود و کمی از گونه‬


‫های صورتی رنگش مشخص بودن‪.‬‬

‫"بذار صورتت رو ببینم گوکی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ .‬دستش رو روی‬


‫رون پسر کوچیکتر گذاشت و آروم اون رو نوازش کرد‪.‬‬

‫جونگوک به خودش لرزید و دستهاش رو همونجا نگه داشت‪.‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬هر جور خودت میخوای‪".‬‬

‫جلوتر رفت و دستهاش به سمت پارچه ی لباس زیر پسر رفتن‪ .‬با‬
‫برخورد اگشتهاش به کمر لباس زیر‪ ،‬تردید دوباره ذهنش رو پر کرد‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬اگه خواستی تمومش کنم بهم میگی‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت‬


‫یاداوری کرد‪" ،‬باشه؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬جونگوک که هنوز صورتش رو پنهون کرده بود زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪1039‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬واقعا میخوای تموم مدت صورتت رو پنهون نگه‬
‫داری؟"‬

‫"هومم‪".‬‬

‫تهیونگ لبخندش رو خورد‪ .‬نمیتونست جلوی حس شیفتگی توی‬


‫سینش از خجالت کشیدن پسر وقتی قرار بود خودش لذت ببره رو‬
‫بگیره‪.‬‬

‫یکدفعه متوجه شد این احتماال اولین باری بود که جونگوک از کسی‬


‫بلو جاب میخواست و با اون فکر شونه هاش با قاطعیت منقبض‬
‫شدن‪.‬‬

‫قرار بود مطمئن بشه جونگوک از هر دقیقه ی اون لذت ببره!‬

‫"خیلی خب‪ ،‬فقط یادت باشه اگه حس خوبی نداشتی بهم بگی‪"،‬‬
‫تهیونگ با مالیمت تکرار کرد‪.‬‬

‫‪1040‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اینبار منتظر جوابی نموند‪ .‬هر چند توقع جوابی هم نداشت‪ .‬انگشت‬
‫های تهیونگ دور پارچه ی لباس زیر پسر حلقه شدن و آروم اون رو تا‬
‫روی زانوهای پسر پایین کشید‪.‬‬

‫با خوردن هوای سرد به عضو هاردش‪ ،‬جونگوک ناله ای کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با شیفتگی بهش نگاه کرد و رونش رو نوازش کرد‪" ،‬خوبی‬


‫بان؟"‬

‫جونگوک که دیگه نمیتونست جواب زبونی ای بده فقط سرش رو‬


‫تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ لبخندی پیش خودش زد و باالخره دستش رو دور عضو پسر‬


‫حلقه کرد‪ .‬رون های جونگوک با حس لمسش لرزیدن و نفس خفه ای از‬
‫بین لبهای پسر خارج شد‪ .‬تهیونگ لحظه ای مکث کرد‪ ،‬اجازه داد‬
‫جونگوک به لمسش عادت کنه و بعد انگشتش رو روی سر عضوش‬
‫کشید و پری کامی که اونجا جمع شده بود رو پخش کرد‪.‬‬

‫"آ‪-‬اه!" جونگوک با صدای خفه ای ناله کرد و لرزید‪" ،‬ه‪-‬هیونگی‪ ،‬لطفا‬


‫—! "‬
‫‪1041‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حالت خوبه بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬حواسم بهت هست‪".‬‬

‫بی جهت چند بار حلقه ی دستش رو روی عضو پسر باال و پایین کشید‬
‫و بعد جلوتر رفت‪ .‬لحظه ای با خودش فکر کرد که احتماال جونگوک‬
‫بیشتر از چند دقیقه دووم نمیاورد‪.‬‬

‫نفسش رو روی سر عضو جونگوک رها کرد و پسر از اون گرمای‬


‫ناگهانی لرزید‪.‬‬

‫"آماده ای؟" چک کرد و آروم رون پسر رو نوازش کرد‪.‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪" ،‬آره! هیونگی‪ ،‬لطفا —!"‬

‫وقتی تهیونگ عضوش رو توی دهنش گرفت‪ ،‬جمله ی پسر با صدای‬


‫خفه ای قطع شد‪ .‬پسر بزرگتر اول کامل عضوش رو توی دهنش نبرد‪،‬‬
‫چون حدس میزد جونگوک بلرزه و باعث خفگی اون بشه‪.‬‬

‫و البته که رون های جونگوک با اون حس جدید لرزیدن و ناله ی بلندی‬


‫از بین لبهاش خارج شد‪.‬‬

‫‪1042‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آ‪ -‬آه!" پسر کوچیکتر نفس خفه ای کشید‪ .‬دستهاش از روی صورتش‬
‫پایین افتادن و چهره ی غرق در لذتش رو نمایون کردن‪ .‬چشمهاش رو‬
‫محکم بسته بود‪.‬‬

‫تهیونگ آروم لبهاش رو روی عضو پسر باال و پایین کرد‪ .‬با دونستن‬
‫اینکه این اولین بار پسر بود‪ ،‬سعی کرد آروم حرکت کنه‪ .‬دهنش از‬
‫حس تلخی پری کام پر شده بود‪ ،‬از توی بینیش نفس کشید و سعی‬
‫کرد به حس سنگینی عضو توی گلوش عادت کنه‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی — ا‪-‬اوه‪ ،‬ل‪-‬لطفا — آه!"‬

‫دستهای جونگوک پتوی زیر بدنش رو چنگ زدن‪ ،‬کمرش از لذت‬


‫منقبض شد‪ ،‬تهیونگ تموم عضوش رو توی دهنش گرفت و تقریبا از‬
‫حس برخورد اون به پشت گلوش حس خفگی کرد‪.‬‬

‫"لطفا‪ ،‬لطفا‪ ،‬لطفا!" جونگوک بین حرفهاش نفس بلندی کشید و روی‬
‫تخت لرزید‪" ،‬آ‪-‬اه! هیونگی —!"‬

‫تهیونگ با صدای پاپی دهنش رو عقب کشید‪ ،‬خط بزاقی هنوز اون رو‬
‫به عضو جونگوک وصل کرده بود‪" ،‬راحت باش‪".‬‬
‫‪1043‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک ناله ی بلندی کرد‪ ،‬لرزید و باالخره تسلیم اورگاسمش شد‪.‬‬


‫مایع سفیدی شروع به پوشوندن خط کمرش کرد و با لرزیدن رون‬
‫هاش چند قطره از اون روی تخت ریخت‪.‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو روی بازوها و شونش کشید و با مالیمت ازش‬


‫تعریف کرد‪" ،‬پسر خوب‪ .‬عجب پسر خوبی واسه هیونگی هستی‪،‬‬
‫کارت خیلی خوب بود بیبی‪".‬‬

‫سینه ی جونگوک از ناله ی بیصدایی لرزید‪" ،‬اوه‪ "،‬پلکهای پسر روی هم‬
‫افتادن‪" ،‬ت‪-‬تموم شد؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬تهیونگ تایید کرد و به خستگی ای که فقط بعد از یک‬


‫اورگاسم بدن پسر رو فرا گرفته بود لبخند زد‪.‬‬

‫جونگوک آه آرومی کشید‪ ،‬چرخید‪ ،‬زانوهاش رو توی سینش کشید و‬


‫آروم زمزمه کرد‪" ،‬االن بخوابیم؟"‬

‫تهیونگ کوتاه خندید‪" ،‬نمیخوای لباست رو عوض کنی؟ لباس زیرت‪،‬‬


‫مالفه ها؟"‬

‫‪1044‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هومم‪ "،‬بنظر میومد پسر حتی بزحمت سوالش رو شنیده بود‪،‬‬


‫چشمهاش همین حاال هم بسته شده بودن‪.‬‬

‫تهیونگ اون رو توی بغلش کشید و شونش رو بوسید‪" ،‬پس بخواب‪،‬‬


‫خودم تمیزت میکنم‪ ،‬شبت بخیر بیبی‪".‬‬

‫چرخید و خواست از تخت دور بشه که جونگوک جوابش رو داد‪.‬‬

‫"دوست دارم ته ته‪ "،‬پسر با خوابالودگی گفت‪.‬‬

‫تهیونگ لبخند گرمی زد و زمزمه کرد‪،‬‬

‫"من هم دوستت دارم بانی‪".‬‬

‫‪1045‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪35.‬‬

‫"ته ته؟ بیدار شو هیونگی داره گریه میکنه! لطفا بیدار شو ته ته —!"‬

‫بدن تهیونگ باال پرید و سعی کرد خواب رو از چشمهاش بیرون کنه‪ .‬با‬
‫گیجی و نگرانی به اطرافش نگاه کرد‪،‬‬

‫"هان؟!"‬

‫چهره ی جونگوک یکدفعه کنارش واضح شد و اون موقع بود که‬


‫متوجه شد چشمهای پسر کوچیکتر خیس بودن‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬چی شده؟!" تهیونگ با نگرانی پرسید‪ .‬جلو رفت تا پسر رو‬
‫توی بغل خودش بکشه‪ ،‬موهاش رو بین انگشت هاش گرفت و‬
‫جونگوک سرش رو توی شونش مخفی کرد‪.‬‬

‫‪1046‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی داره گریه میکنه!" پسر کوچیکتر ناله کرد‪" ،‬و‪-‬و هیچکس‬
‫به گوکی نمیگه چرا! جونی هیونگی هم وقتی گوکی پرسید سرش داد‬
‫زد —!"‬

‫"اوه عزیزدلم‪ ،‬هیشش‪ "،‬تهیونگ با ابروهای درهم رفته سعی کرد پسر‬
‫کوچیکتر رو آروم کنه‪ ،‬اما قلب خودش با اضطراب به تپش افتاده‬
‫بود‪.‬‬

‫یونگی چرا داشت گریه میکرد؟!‬

‫"گوکی‪ ،‬مطمئنم جونی نمیخواسته سرت داد بزنه‪ "،‬تهیونگ موفق شد‬
‫بگه و سعی کرد آروم بمونه‪" ،‬هیونگت هم احتماال یکم حالش خوب‬
‫نیست‪ ،‬باشه؟ تو هم بعضی وقتها حالت خوب نیست‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک با لبهای آویزون بهش نگاه کرد‪" ،‬گوکی داد نمیزنه!"‬

‫"خب‪ ،‬این بخاطر اینه که گوکی پسر خوبیه‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‬
‫و لبخند زد‪" ،‬فکر کنم هیونگی پسر بدیه که سر تو داد زده‪ ،‬نه؟"‬

‫‪1047‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آره!"جونگوک گفت و تند تند سرش رو تکون داد‪” ،‬ته ته باید سر‬
‫هیونگی داد بزنه!“‬

‫"هومم‪ ،‬فکر خوبیه‪ "،‬تهیونگ موهای پسر رو از روی پیشونیش کنار زد‬
‫و بهش لبخند زد‪" ،‬پس میشه یکم اینجا بمونی تا من باهاش حرف‬
‫بزنم؟ درست مثل یه پسر خوب!"‬

‫چهره ی مشتاق جونگوک پایین ریخت‪ ،‬لبهاش آویزون شدن و ناله‬


‫کرد‪" ،‬نههه‪ ،‬گوکی میخواد ببینه که ته ته سر هیونگی داد بزنه!"‬

‫تهیونگ اخم کرد‪" ،‬حواست به لحنت باشه عزیزدلم‪".‬‬

‫جونگوک هوفه ای داد‪" ،‬گوکی با ته ته میاد!"‬

‫"من تنهایی میرم گوک‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت‪ .‬با چهره ی جدی ای‬
‫به پسر کوچیکتر نگاه کرد و ابروهاش رو باال انداخت‪" ،‬و تو اینجا‬
‫منتظرم میمونی تا من برگردم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"ولی—" جونگوک با دیدن اخطار روی صورت تهیونگ ساکت شد و‬


‫لب پایینش شروع به لرزیدن کرد‪" ،‬ته ته —"‬

‫‪1048‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬گوکی‪ ،‬بذار من اول برم با هیونگت حرف بزنم‪،‬‬
‫ببینم چرا ناراحته‪ .‬فقط دو دقیقه عشقم‪ ،‬فقط باید دو دقیقه صبر‬
‫کنی‪".‬‬

‫"باشه!"جونگوک هوفه داد و دستهاش رو به سینش زد‪" ،‬حاال گوکی از‬


‫ته ته هم عصبانیه! همه ی هیونگی ها بدجنسن!"‬

‫تهیونگ لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬گوکی —"‬

‫"نه‪ ،‬برو بیرون پیش بقیه ی هیونگی های بدجنس!" پسر با حرص‬
‫گفت و از تهیونگ دور شد‪" ،‬فقط گوکی رو تنها بذار!"‬

‫تهیونگ بینیش رو بین انگشت اشاره و شستش گرفت و نفس عمیقی‬


‫کشید‪" ،‬جونگوک‪ ،‬خدای من! یونگی احتماال اگه تو اونجا باشی حرف‬
‫نمیزنه عزیزم! دو دقیقه صبر کن تا —"‬

‫"برو!" جونگوک یکدفعه هیس کشید‪ ،‬از روی تخت پایین رفت و با‬
‫پاهایی که به زمین میکوبیدشون به سمت دستشویی رفت و در اون‬
‫رو محکم بهم زد‪.‬‬

‫‪1049‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بدن تهیونگ با صدای بسته شدن در لرزید‪ .‬آهی کشید و لحظه ای‬
‫ثابت ایستاد‪ ،‬با خودش فکر کرد که شاید باید میموند و جونگوک رو‬
‫آروم میکرد‪ ،‬اما نگرانی از اینکه چه اتفاقی افتاده بود که باعث شده‬
‫بود یونگی گریه کنه و نامجون سر جونگوک داد بزنه نمیذاشت اونجا‬
‫بمونه!‬

‫"خیلی خب‪ "،‬تهیونگ با صدای بلند گفت‪ ،‬از روی تخت پایین رفت و‬
‫به سمت در رفت‪" ،‬جونگوک‪ ،‬من دارم میرم بیرون‪ .‬چند دقیقه ی دیگه‬
‫برمیگردم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"دیگه هیچوقت برنگرد!" صدای گرفته ی جونگوک از توی دستشویی‬


‫به گوش رسید‪" ،‬بدجنس!"‬

‫فک تهیونگ لحظه ای قفل شد‪ ،‬با خودش فکر کرد احتماال باید وقتی‬
‫تموم این قضایا تموم میشد جونگوک رو تنبیه میکرد‪.‬‬

‫هرچند با رفتنش توی راهرو اون فکر از سرش بیرون رفت‪ .‬به سرعت‬
‫صدای داد زدن کسی به گوشش رسید‪.‬‬

‫"— واقعا توقع دارید وقتی اون توی بیمارستانه من اینجا بشینم؟!"‬
‫‪1050‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"محض رضای فاک! هوپی و جین دارن برمیگردن! زود میرسن —!"‬

‫"زود میتونه چند ساعت دیگه باشه!"‬

‫تهیونگ باالخره توی هال رسید‪ .‬با نامجونی که کالفه توی وسط هال‬
‫ایستاده بود و یونگی که چهرش قرمز شده بود رو به رو شد‪.‬‬

‫با دیدن وضعیت مرد مو نعنایی شوکه بهش خیره شد‪.‬‬

‫نگاه یونگی به سمت اون که توی چهارچوب در ایستاده بود چرخید‪،‬‬


‫فکش قفل شد‪ ،‬دستهاش کنار بدنش مشت شدن و سعی کرد خشمش‬
‫رو کنترل کنه‪.‬‬

‫اون حتی توجهی به تهیونگ نکرد‪ .‬بجاش با چشمهای براق از خشم به‬
‫سمت دوستش برگشت‪.‬‬

‫"اگه مجبور باشم تا اونجا راه میرم نامجون!" مرد هیس کشید‪" ،‬تو‬
‫فقط باید خفه شی و از سر راه من بری کنار —!"‬

‫‪1051‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یونگی‪ ،‬اگه االن بری و ماشین تا چند دقیقه ی دیگه بیاد از خودت‬
‫متنفر میشی!" نامجون در جوابش ُغرید‪" ،‬میفهمم که نگرانی‪ ،‬ولی‬
‫میتونی یکم از اون مغز فاکیت استفاده کنی؟!"‬

‫مرد مو نعنایی یکدفعه یقه ی پیرهن دوستش رو بین مشتش چنگ زد‬
‫و بدن اون رو جلو کشید‪.‬‬

‫"دوست پسر من ممکنه االن در حال مردن باشه‪ "،‬یونگی با صدای‬


‫خونسردی گفت‪ ،‬دیگه داد نمیکشید و صداش تقریبا آروم بود‪" ،‬و تو از‬
‫من میخوای از مغزم استفاده کنم؟ نامجون‪ ،‬میخوام از مشتم استفاده‬
‫کنم و هر عوضی ای که فکر کرده میتونه بهش دست بزنه رو —!"‬

‫"چه اتفاقی واسه جیمین افتاده؟!" تهیونگ با صدای نگرانی پرسید و‬


‫توی هال رفت‪"،‬چه خبر شده؟!"‬

‫نامجون دوستش رو کنار زد و غرید‪" ،‬برام مهم نیست چقدر عصبانی‬


‫ای‪ ،‬به من دست نزن!"‬

‫‪1052‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی جوابی نداد‪ ،‬فقط سرش رو تکون داد‪ ،‬چرخید و زیر لب زمزمه‬
‫کرد‪" ،‬احمقها!" تهیونگ دید که اون سرش رو پایین انداخت‪ ،‬موهاش‬
‫رو چنگ زد و با کالفگی گفت‪" ،‬محض رضای فاک‪ ،‬کجان؟!"‬

‫"چه اتفاقی واسه جیمین افتاده؟!" تهیونگ با صدایی که حاال بلندتر‬


‫شده بود تکرار کرد و با چشمهای مضطرب به نامجون نگاه کرد‪" ،‬چرا‬
‫توی بیمارستانه؟!"‬

‫مرد بزرگتر آهی کشید و باالخره به اون نگاه کرد‪.‬‬

‫"ماشین بهش زده‪ "،‬نامجون با صدای خشکی گفت‪ .‬نگاهش به سمت‬


‫دوستش چرخید و حین حرف زدن به شونه های منقبض یونگی نگاه‬
‫کرد‪" ،‬یکی بهش زده و در رفته‪ .‬نمیدونن کی اینکارو کرده و یه رهگذر‬
‫گذارشش رو داده‪".‬‬

‫"خدای من!" تهیونگ با وحشت زمزمه کرد‪" ،‬حالش خوبه؟! بیمارستان‬


‫چی گفت؟!"‬

‫"حق ندارن پشت تلفن بهمون اطالعات بدن‪ ،‬تنها چیزی که میدونیم‬
‫اینه که االن توی شرایط خطرناکه —"‬
‫‪1053‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"که به این معنیه که ممکنه در حال مردن باشه!" یونگی هیس کشید و‬
‫رگ گردنش نبض زد‪" ،‬و من هنوز اینجام‪ ،‬نه کنار اون‪ ،‬جایی که باید با‬
‫—! "‬

‫حرف مرد با شنیدن صدای بوق بلندی قطع شد‪.‬‬

‫"اونهائن؟!" یونگی پرسید و با چشمهای گشاد شده به نامجون نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫"نمید —"‬

‫در با صدای بلندی باز شد و به دیوار کنارش کوبیده شد‪ .‬هوپی تو‬
‫خونه پرید و با چشمهای گشاد بهشون نگاه کرد‪.‬‬

‫"منتظر چی هستید؟!" مرد بی نفس صدا زد‪" ،‬ماشین هنوز روشنه‪،‬‬


‫جین هنوز پشت فرمونه — برو!"‬

‫"برو کنار!" یونگی نامجون و تهیونگ رو کنار زد و به سرعت از در‬


‫بیرون رفت‪.‬‬

‫تهیونگ شوکه به نامجون نگاه کرد‪" ،‬من هم برم؟!"‬


‫‪1054‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"برو‪ ،‬من حواسم به جونگوک هست‪ "،‬مرد بزرگتر به سرعت گفت‪،‬‬


‫"زودتر برو تا نرفتن!"‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و به سمت در رفت‪" ،‬باشه‪ ،‬جونگوک توی‬


‫دستشوییه! توی مود خوبی نیست!" پسر به سرعت جواب داد و‬
‫نامجون باهاش تا دم در گفت‪" ،‬چند دقیقه پیش هم بی ادب شده بود‪،‬‬
‫پس حق نداره تلویزون یا کارتون ببینه‪ ،‬یا آبنبات بخوره و —!"‬

‫"ته‪ ،‬حواسم هست!" نامجون گفت و بین دستورات پسر پرید‪" ،‬برو!"‬

‫صدای بسته شدن در پشت سرش رو شنید و از پله ها پایین رفت‪.‬‬


‫سوکجین حتی منتظر کامل بسته شدن در نموند و حرکت کرد‪ ،‬ماشین‬
‫با پایین رفتن پدال گاز وحشیانه توی خیابون حرکت کرد‪.‬‬

‫"همیشه بهش میگم با اون موتور سیکلت لعنتی بیرون نره!" سوکجین‬
‫زمزمه کرد و چراغ قرمزی رو رد کرد‪.‬‬

‫یونگی با بوق زدن ماشینی براشون‪ ،‬از توی آینه ی جلوی ماشین چشم‬
‫غره ای بهش رفت و انگشت فاکش رو به یکی از راننده هایی که از‬
‫کنارش رد شدن نشون داد‪.‬‬
‫‪1055‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تقصیر اون نیست!" مرد مو نعنایی از دوست پسرش دفاع کرد‪،‬‬


‫"تقصیر اون عوضی ایه که بهش زده و رفته! کدوم آدم عوضی ای‬
‫اینکارو میک —!"‬

‫"هی‪ ،‬باید آروم بشی!" سوکجین با کالفگی گفت و فرمون رو به سمت‬


‫چپ چرخوند‪ .‬تهیونگ صندلی چرمی زیر بدنش رو چنگ زد و سعی‬
‫کرد با چرخیدن ناگهانی ماشین‪ ،‬بدنش رو ثابت نگه داره‪" ،‬با این رفتار‬
‫نمیتونی اونجا بیای‪ ،‬میفهمی مین یونگی؟ جیمین االن نیاز داره که تو‬
‫آروم باشی و ازش حمایت کنی — نه اینکه آماده باشی سر یکی رو از‬
‫بدنش جدا کنی! پس یه نفس عمیق بکش‪ ،‬چون تقریبا اونجاییم!"‬

‫یونگی چشم غره ای به دوستش رفت‪" ،‬االن فقط عصبانیم! چقدر‬


‫دیگه مونده؟"‬

‫"دو دقیقه‪ "،‬سوکجین زمزمه کرد و از توی آینه نگاهی به تهیونگ‬


‫انداخت‪" ،‬ته‪ ،‬یکم رنگت پریده‪".‬‬

‫‪1056‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر کوچیکتر صندلی رو چنگ زد و به مرد نگاه کرد‪" ،‬هان؟ ن‪-‬نه‪،‬‬


‫خوبم!"‬

‫"همونجا پارک کن!" یونگی دستور داد و سرش رو از توی پنجره‬


‫بیرون برد‪.‬‬

‫"این جای پارک آمبوالنسه!" سوکجین غرید‪.‬‬

‫"که چی؟! ما رو پیاده کن و برو یه جای دیگه پیدا کن‪ ،‬یا حداقل بذار‬
‫من پیاده شم!"‬

‫سوکجین روی جای پارک ایستاد و به سرعت صدای دادهای مردم‬


‫اطرافش رو شنید‪ .‬نگاهی به گاردهای امنیتی که به سرعت به سمت‬
‫ماشینش اومدن انداخت و هیس کشید‪،‬‬

‫"زود برید!"‬

‫یونگی و تهیونگ از ماشین بیرون پریدن و به زحمت موفق شدن قبل‬


‫از اینکه سوکجین حرکت کنه در رو ببندن‪ .‬یونگی از روی شونش‬
‫نگاهی به گاردها انداخت‪ ،‬ناسزایی گفت و بعد دوباره حرکت کرد‪.‬‬
‫‪1057‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بدو بچه!" مرد با لحن خشکی گفت‪.‬‬

‫هر دو توی ساختمون پریدن و به سرعت از راهرو ها رد شدن‪ .‬بنظر‬


‫میومد یونگی دقیق میدونست باید کجا بره‪ ،‬نگاهش روی تموم پالک‬
‫های کنار در اتاق ها که شماره ای روی اونها خورده شده بود‬
‫میچرخید‪.‬‬

‫"‪ "،C3‬مرد زیر لب با خودش زمزمه کرد و از کنار چندتا در رد شد‪،‬‬


‫"اینجاست —!"‬

‫منتظر تهیونگ نموند و به سرعت در رو باز کرد؛ تهیونگ اما با تردید‬


‫بیرون موند و اجازه داد در بسته بشه‪ .‬دستش بدون چرخوندن‬
‫دستگیره ی در روی اون موند‪.‬‬

‫لبش رو گزید و کلمه ی شرایط خطرناک توی سرش چرخید‪ .‬یعنی االن‬
‫جیمین چه شکلی بود؟ نمیدونست قلبش آماده ی دیدن دوستش توی‬
‫اون وضعیت بود یا نه‪ .‬نه‪ ،‬اون نه‪ ،‬جیمین نه!‬

‫آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬در رو باز کرد و آروم داخل اتاق شد‪.‬‬

‫‪1058‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫همین که وارد اتاق شد بدنش از پشیمونی پُ ر شد‪.‬‬

‫"مینی —" پسر با وحشت زمزمه کرد‪.‬‬

‫جیمین به هزاران سیم و دستگاه وصل شده بود‪ .‬سیمها و سوزن های‬
‫زیادی به دست و سینش چسبیده بودن و لوله های تمیزی از زیر لباس‬
‫بیمارستانش بیرون زده و وارد سوراخ های بینیش شده بودن‪.‬‬
‫پوستش انقدر سفید بود که تقریبا زیر نور چراغ بیمارستان خاکستری‬
‫بنظر میرسید‪ ،‬انقدر روشن که رگ های زیر پوستش نمایون شده بودن‪.‬‬

‫یونگی کنار تختش نشسته بود و چشمهاش دوباره خیس بودن‪.‬‬


‫دستشهاش دور یکی از دستهای بی حس جیمین حلقه شده بودن و‬
‫اگه تهیونگ با دقت بهش نگاه میکرد‪ ،‬میتونست ببینه که بدنش داشت‬
‫میلرزید‪.‬‬

‫"هنوز بیدار نشده؟" تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬آب دهنش رو قورت داد و‬
‫چند قدم جلو رفت‪ .‬اونطرف تخت ایستاد‪ ،‬نمیتونست خیلی به‬
‫دوستش نگاه کنه‪ ،‬پس بجاش به یونگی خیره شد‪.‬‬

‫مرد مو نعنایی آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬نه‪".‬‬


‫‪1059‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو فشرد‪" ،‬میخوای یه دکتر پیدا کنم؟"‬

‫یونگی نفس عمیقی کشید‪ ،‬نگاهش به صورت جیمین خیره مونده بود‪.‬‬
‫در واقع یکبار هم چشمهاش رو ازش جدا نکرده بود!‬

‫"آره‪ "،‬مرد باالخره گفت و صداش روی اون کلمه شکست‪.‬‬

‫تهیونگ چیزی نگفت و فقط سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫توی راه خارج شدنش از اتاق تقریبا به سینه ی سوکجین خورد‪.‬‬

‫سوکجین از بازوهاش گرفتش و چشمهاش با نگرانی درخشیدن‪،‬‬


‫"حالش چطوره؟!"‬

‫"اون — نمیدونم‪ "،‬تهیونگ آروم زمزمه کرد و لبش رو گزید‪" ،‬خوب‬


‫بنظر نمیاد هیونگ‪".‬‬

‫لبهای سوکجین از هم باز شدن و رنگ از چهرش پرید‪" ،‬چی؟ نه! اون‬
‫حالش خوبه — خوب میشه ته‪ ،‬اینجوری حرف نزن‪".‬‬

‫‪1060‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ فقط سرش رو تکون داد و آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬م‪-‬میرم‬


‫یه دکتر پیدا کنم‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬سوکجین جواب داد و با اضطراب به در بسته ی پشت سر‬


‫تهیونگ نگاه کرد‪" ،‬یونگی خوبه؟ اصال برم داخل؟"‬

‫"شاید بهتره با من بیای‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪" ،‬بهتره فعال تنهاش‬


‫بگذاریم‪".‬‬

‫"احتماال حق با توئه‪ "،‬سوکجین با صدای آرومی گفت‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬بریم‪".‬‬

‫***‬

‫‪1061‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جیمین‪ ،‬عزیزدلم‪ .‬بیدار شو‪ ،‬لطفا‪".‬‬

‫یونگی پیشونیش رو با مالیمت به سینه ی پسر تکیه داد و حس کرد‬


‫که اشک از چشمهاش پایین ریخت و لباس بیمارستان جیمین رو‬
‫خیس کرد‪.‬‬

‫هنوز دست بی حس جیمین رو بین دستهاش نگه داشته بود‪ .‬خیلی‬


‫سرد بود — خیلی ضعیف! این باعث شد توده ی توی گلوی یونگی‬
‫بزرگتر بشه‪.‬‬

‫سینه ی پسر آروم باال و پایین میرفت‪ .‬یونگی چند لحظه ساکت موند‬
‫و به صدای بوق دستگاه پشت سرش گوش کرد‪ ،‬نور ضعیف چراغ‬
‫فلورنس بیمارستان باعث میشد سرش درد بگیره‪.‬‬

‫مرد فین فین کرد‪" ،‬متاسفم‪ .‬متاسفم که اونجا نبودم بیبی‪ .‬من باید‬
‫اونجا میبودم‪".‬‬

‫تمها جوابی که شنید صدای ممتد بوق مانیتور قلب بود‪ .‬یونگی‬
‫نادیدش گرفت‪ ،‬خودش رو مجبور کرد که فکر کنه پسر کوچیکتر‬
‫صداش رو میشنوه و بهش گوش میده‪.‬‬
‫‪1062‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیچوقت وقتی بهم نیاز داری پیشت نیستم‪ "،‬مرد با مالیمت ادامه‬
‫داد‪" ،‬من دوست پسر مزخرفی هستم‪ ،‬تو لیاقت کسی بهتر از من رو‬
‫داری!"‬

‫سینه ی جیمین لرزید‪ ،‬صدای مانیتور کمی شدت پیدا کرد و بعد به‬
‫حالت عادی برگشت‪.‬‬

‫"اگه بیدار شی‪ ،‬من بهتر میشم‪ ،‬باشه؟" مرد با صدای شکسته ای ادامه‬
‫داد‪" ،‬م‪-‬من وقت بیشتری باهات میگذرونم‪ .‬هر وقت که مشکلی داشتم‬
‫به جای نامجون و هوپی پیش تو میام‪ .‬تو اولین اولویتم میشی مینی‪،‬‬
‫همیشه! لطفا‪ ،‬لطفا فقط بیدار شو‪".‬‬

‫"آقای پارک؟"‬

‫با اومدن مرد قد بلندی یونگی سرش رو به سمت در چرخوند‪ .‬مرد با‬
‫لبهای بهم فشرده به چهره ی خیس یونگی خیره شد‪.‬‬

‫"هان؟" ابروهای یونگی با شنیدن اسمی که شنید درهم رفت‪.‬‬

‫‪1063‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"شما همسر آقای پارک جیمین هستید‪ ،‬مگه نه؟" مرد با ابروهای باال‬
‫رفته گفت‪" ،‬فقط افراد خانواده االن حق دارن بیمار رو ببینن‪.‬‬
‫دوستانتون به من گفتن که شما دوتا توی آمریکا ازدواج کردید —؟"‬

‫"اوه‪ "،‬یونگی پلک زد‪ .‬باهوشی تهیونگ و سوکجین رو توی ذهنش‬


‫تحسین کرد‪ ،‬گلوش رو صاف کرد و گفت‪" ،‬اوه‪ ،‬آره‪ .‬من آقای پارکم‪.‬‬
‫چی میتونید بهم بگید؟"‬

‫"خب‪ ،‬آقای جیمین با موتور سیکلتشون تصادف کردن‪ "،‬دکتر با لحن‬


‫جدی ای گفت‪" ،‬با توجه به زخم هاش‪ ،‬میتونیم بگیم که وسیله ی‬
‫نقلیه ی کوچیکی بوده — احتماال یک ماشین اسپورت — که از بغل‬
‫بهش زده‪ .‬ضربه باعث شده از موتور پایین بیفته که بیشتر زخم هاش‬
‫هم بخاطر اونه‪ .‬چندتا دنده و دست چپش رو شکونده‪ ،‬شونه ی‬
‫راستش هم در رفته‪ .‬در حال حاضر بهش داروی بیهوشی تزریق‬
‫کردیم‪".‬‬

‫"پس هوشیاریش مشکلی نداره؟" یونگی با ابروهای درهم رفته‬


‫پرسید‪” ،‬فقط بهش دارو دادید؟“‬

‫‪1064‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بله‪ ،‬بخاطر درد‪ "،‬دکتر تایید کرد‪" ،‬احتماال میتونیم تا چند ساعت‬
‫دیگه بیدارشون کنیم‪".‬‬

‫"و هیچ ایده ای ندارید کی بهش زده؟" یونگی با صدای خشکی پرسید‬
‫و دندون هاش رو روی هم سایید‪” ،‬اون عوضی فقط فرار کرده؟“‬

‫دکتر لبخند ناراحتی زد‪" ،‬متاسفانه‪ ،‬اون تصادف توی معدود مکان های‬
‫توی سئول اتفاق افتاده که دوربین ترافیک وجود نداره‪ .‬هیچ راهی‬
‫وجود نداره که بدونیم کی بوده‪".‬‬

‫ذهن یونگی با شنیدن اون اطالعات چرخید‪.‬‬

‫تنها مکان بدون دوربین ترافیک!‬

‫"عجب تصادفی‪ "،‬یونگی با صدای خشکی گفت‪.‬‬

‫جئون‪.‬‬

‫دکتر بدون توجه به افکار مرد به جیمین نگاه کرد‪،‬‬

‫‪1065‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"شاید شوهرتون بتونه یک سری جزئیات رو به یاد بیاره‪ .‬اگه میخواید‬


‫زودتر بیدار بشه‪ ،‬میتونم زودتر تزریق مورفینشون رو قطع کنم —"‬

‫"نه!" یونگی با چشمهای براق و لحن خشکی گفت‪" ،‬نه‪ ،‬بذارید‬


‫استراحت کنه‪ .‬هر وقت تونست بیدار میشه‪ ،‬عجله نکنید‪".‬‬

‫"میفهمم‪ "،‬مرد گفت و لبخند کمرنگی زد‪.‬‬

‫یونگی سرش رو تکون داد‪" ،‬چیز دیگه ای نیست؟"‬

‫دکتر متوجه خواسته ی یونگی شد و دستش رو روی دستگیره ی در‬


‫گذاشت‪" ،‬نه‪ ،‬تنهاتون میذارم‪".‬‬

‫هر چند که مکثی کرد و بیرون نرفت‪" ،‬متاسفم اگه دارم از حدم تجاوز‬
‫میکنم — اما شما دوتا جفت فوق العاده ای بنظر میاید‪ .‬آدم های‬
‫زیادی توی این شهر رو میشناسم که ممکنه چیز دیگه ای بگن‪ ،‬ولی‬
‫مشخصه که شما خیلی به اون اهمیت میدید‪ "،‬مرد با لحن آرومی‬
‫گفت‪.‬‬

‫‪1066‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ممنونم‪ "،‬یونگی به جیمین نگاه کرد و آب دهنش رو قورت داد‪،‬‬


‫"همینطوره‪".‬‬

‫"شاید یک روز کره ی جنوبی هم مثل آمریکا درباره ی عشق فکر کنه‪"،‬‬
‫دکتر با لبخند غمگینی گفت‪" ،‬این بین‪ ،‬اگه میتونم کاری براتون انجام‬
‫بدم بهم بگید‪".‬‬

‫"بابت همه چیز ممنونم‪ "،‬یونگی دست جیمین رو فشرد و نفس عمیقی‬
‫کشید‪.‬‬

‫دکتر سرش رو تکون داد‪" ،‬خواهش میکنم آقای پارک‪".‬‬

‫***‬

‫‪1067‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین گوشی رو قطع کرد و نفس راحتی کشید‪.‬‬

‫"حالش خوبه‪ "،‬مرد بزرگتر با صدایی که حاال آروم شده بود گفت‪،‬‬
‫"جیمین خوبه‪ .‬یونگی با دکترش حرف زده‪ .‬زخم هاش خوب نیستن‪،‬‬
‫ولی تا چند ساعت دیگه حالش خوب میشه‪".‬‬

‫"اوه خدارو شکر!" تهیونگ نفس عمیقی کشید و دستش رو توی‬


‫موهاش فرو کرد‪.‬‬

‫"گفت ما بریم خونه‪ "،‬سوکجین اضافه کرد و با خستگی دستی به‬


‫صورتش کشید‪" ،‬گفت منتظر موندنمون فایده ای نداره‪ .‬وقتی جیمین‬
‫بیدار بشه بهمون زنگ میزنه‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬باشه‪ ،‬نمیخواد پیشش بمونیم؟"‬

‫"نه‪ ،‬بیا بریم‪ "،‬سوکجین آهی کشید و گوشیش رو توی جیبش‬


‫گذاشت‪" ،‬من اون گارد امنیتی رو بیهوش کردم تا نتونه ماشینم رو‬
‫توقیف کنه‪ ،‬پس باید قبل از اینکه سر و کله ی پلیس ها پیدا بشه‬
‫بریم!"‬

‫‪1068‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیونگ!"‬

‫***‬

‫یک دقیقه هم از وقتی که وارد خونه شده بودن نگذشته بود که هوپی‬
‫با چهره ی نگرانی سمتشون اومد‪.‬‬

‫"حالش چطوره؟" مرد پرسید و به سوکجین نگاه کرد‪.‬‬

‫"وضعیتش ثابته‪ "،‬سوکجین جواب داد و آه سنگینی کشید‪" ،‬یونگی‬


‫قراره وقتی بیدار شد بهمون زنگ بزنه‪ ،‬ولی حالش خوبه‪".‬‬

‫"فاک‪ ،‬خدارو شکر‪ "،‬هوپی زمزمه کرد و دستی روی صورتش کشید‪،‬‬

‫‪1069‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خوبه‪ .‬باشه خوبه‪ ،‬پس بریم سر مسئله ی بعدی ‪ "،‬مرد به سمت‬


‫تهیونگ برگشت و چهرش یکدفعه با کالفگی درهم رفت‪" ،‬تو! دوست‬
‫پسر لعنتیت رو کنترل کن!"‬

‫تهیونگ پلک زد‪" ،‬چی؟"‬

‫هوپی چشم غره ای بهش رفت و فکش قفل شد‪" ،‬از وقتی تو رفتی‬
‫دیوونمون کرده! هال خونه جوری شده که انگار وسطش طوفان‬
‫اومده و کنترل ریموت رو سمت سر من پرت کرد!"‬

‫بدن تهیونگ با شنیدن حرفهایی که از دهن هوپی در میومد منقبض‬


‫شد‪ .‬میدونست که جونگوک اونکارهارو فقط بخاطر ناراحتیش و‬
‫لجبازی کردن با اون انجام داده بود‪.‬‬

‫"االن کجاست؟" پسر با صدای خشکی پرسید‪.‬‬

‫"آخرین باری که دیدمش توی آشپزخونه بود‪ "،‬هوپی غرید‪" ،‬نامجون‬


‫توی دستشوییه‪ ،‬گوک در رو روش قفل کرده و من نمیتونم در رو باز‬
‫کنم!"‬

‫‪1070‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"در رو روش قفل —! خدای من! صبر کن تا دستم بهش برسه!"‬


‫تهیونگ با خشم گفت و به سمت آشپزخونه رفت‪ .‬با دیدن وضعیت‬
‫سالن‪ ،‬بالشت هایی که پایین ریخته بودن و بعضی از مبلمان هایی که‬
‫برعکس شده بودن عصبانی شد‪.‬‬

‫"جونگوک!" پسر داد کشید و توی آشپزخونه رفت‪" ،‬همین االن بیا‬
‫اینجا!"‬

‫آشپزخونه هم به بهم ریختگی سالن بود‪ .‬تموم کمد ها باز بودن و‬


‫نصف وسایلشون رو پیشخون آشپزخونه بود‪ .‬انگار که یک حیوون‬
‫وحشی بعد از یک هفته غذا نخوردن وارد اونجا شده بود‪.‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید و با خشم به اون مکان خالی‬


‫که نتونسته بود توش پسر کوچیکتر رو پیدا کنه خیره شد‪،‬‬
‫"جونگوک؟ سه ثانیه وقت داری تا بیای اینجا‪ ،‬وگرنه واقعا عصبانی‬
‫میشم‪ .‬صدام رو میشنوی؟"‬

‫صدای تاپ آرومی به گوش رسید‪ .‬نگاه تهیونگ به سمت میز‬


‫آشپزخونه چرخید و بدنی رو دید که زیرش پنهون شده بود‪.‬‬

‫‪1071‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ بینیش رو فشرد و سعی کرد آروم بمونه‪" ،‬یک!"‬

‫بدن بیشتر زیر میز فرو رفت‪.‬‬

‫تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید‪" ،‬دو!"‬

‫جونگوک سرش رو چرخوند و برای لحظه ای با پسر بزرگتر چشم تو‬


‫چشم شد‪ .‬با دیدن چهره ی عصبانی تهیونگ تیله هاش به سرعت گشاد‬
‫شدن‪.‬‬

‫پسر ناله ای کرد و بیشتر زیر میز فرو رفت‪.‬‬

‫"سه!"‬

‫با چند حرکت‪ ،‬تهیونگ رو به روی میز ایستاد‪ .‬خم شد و قوزک پای‬
‫پسر رو بدون توجه به جیغی که کشید گرفت‪.‬‬

‫"نه!" جونگوک ناله ای کرد و سعی کرد ازش دور بشه‪" ،‬ن‪-‬نه‪ ،‬صبر کن‬
‫—! "‬

‫‪1072‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میتونی برام توضیح بدی دقیقا فکر میکردی داری چیکار میکنی؟"‬
‫تهیونگ با آرامش گفت و پسر رو از زیر میز بیرون کشید‪ .‬جونگوک با‬
‫دیدن خشم روی صورت پسر آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی ها بدجنس بودن‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬و‪-‬واسه همین‬


‫— گوکی عصبانی شد‪".‬‬

‫"واسه همین اون کارهارو کردی؟" تهیونگ با لحن خشکی پرسید‪،‬‬


‫"هال و آشپزخونه رو بهم ریختی‪ ،‬نامجون رو‪ ،‬هیونگت رو توی‬
‫دستشویی حبس کردی و کلید در رو قایم کردی جونگوک!"‬

‫جونگوک با هر کلمه از حرفهای پسر لرزید‪ ،‬شونه هاش منقبض شدن و‬


‫بدنش کوچیکتر شد‪.‬‬

‫"هیچ حرفی نداری؟" تهیونگ با سردی گفت‪.‬‬

‫لب پسر کوچیکتر آویزون شد‪ ،‬سرش رو باال آورد و با چشمهایی که‬
‫گشاد شده بودن به تهیونگ خیره شد‪.‬‬

‫‪1073‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی متاسفه‪ "،‬پسر با مالیمت گفت و لب پایینش لرزید‪" ،‬اون خیلی‬


‫ته ته رو دوست داره! نمیخواست —!"‬

‫"این قرار نیست جواب بده بیبی‪ "،‬تهیونگ با خشم گفت‪" ،‬بلند شو‪".‬‬

‫جونگوک با گرفته شدن دستش توسط تهیونگ با مالیمت و کشیدنش‬


‫روی پاهاش ناله ای کرد‪ .‬با کشیده شدن به هال چهرش فرو ریخت‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬لطفا‪ "،‬پسر ناله ی دیگه ای کرد‪ ،‬پاهاش رو به زمین کوبید و‬
‫سعی کرد توی اتاق بمونه‪" ،‬ص‪-‬صبر کن‪ ،‬جونی هیونگی ممکنه‬
‫عصبانی باشه —"‬

‫"خب‪ ،‬نباید باشه؟" تهیونگ غرید‪ ،‬دست پسر رو رها کرد و برای لحظه‬
‫ای به سمتش برگشت‪" ،‬امروز خیلی پسر بدی بودی جونگوک! ازت‬
‫ناامید شدم!"‬

‫برای اولین بار چشمهای جونگوک واقعا گشاد شدن و چونش لرزید‪،‬‬
‫"ولی گوکی گفت متاسفه —"‬

‫‪1074‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تاسفت رفتاری که امروز داشتی رو عوض نمیکنه‪ "،‬تهیونگ با‬


‫قاطعیت گفت‪" ،‬االن باید بهم بگی کلید رو کجا گذاشتی تا در رو باز‬
‫کنم‪ ،‬بعدش باید بخاطر رفتارت از نامجون و هوپی عذر خواهی کنی‬
‫و بعدش‪ ،‬قراره با هم هال و آشپزخونه رو تمیز کنیم! فهمیدی؟"‬

‫چشمهای جونگوک داشتن خیس میشدن‪" ،‬ته ته‪ ،‬نه! گوکی گفت‬
‫متاسفه —"‬

‫"جونگوک‪ "،‬تهیونگ با جدیت بهش نگاه کرد‪" ،‬مجبورم نکن حرفم رو‬
‫تکرار کنم‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬سرش رو پایین انداخت و‬


‫لبهاش بار دیگه آویزون شدن‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک باالخره زمزمه کرد‪" ،‬گوکی کلید رو توی مبل قایم‬
‫کرده‪".‬‬

‫"لطفا برو بیارش‪ "،‬تهیونگ با صبر و حوصله گفت‪.‬‬

‫‪1075‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر کوچیکتر اخم کرد‪ ،‬اما کاری که ازش خواسته شده بود رو انجام‬
‫داد‪ .‬توی هال رفت و چند لحظه بعد با کلید نقره ای کوچیکی برگشت‪.‬‬

‫"بیا‪"،‬جونگوک زمزمه کرد و کلید رو توی کف دست مرد فرو کرد‪.‬‬

‫تهیونگ حس کرد که چهرش از عصبانیت قرمز شد‪" ،‬میخوای درباره ی‬


‫رفتارت تجدید نظر کنی جونگوک؟" پسر با دندون های بهم سایید‬
‫شده گفت‪" ،‬واقعا داری صبرم رو تموم میکنی!"‬

‫"ته ته داره بدجنس بازی در میاره!" جونگوک هوفه داد و باالخره بهش‬
‫نگاه کرد‪ .‬پاش رو روی زمین کوبید و مثل بچه ها دستهاش رو روی‬
‫سینش گره زد‪" ،‬گوکی فقط میخواست کارتون نگاه کنه و جونی‬
‫هیونگ نمیگذاشت! تقصیر گوکی نیست‪ ،‬هیونگی مقصره!"‬

‫تهیونگ فقط با چهره ی تاریکی بهش خیره شد‪" ،‬حرفهات تموم شد؟"‬

‫چهره ی جونگوک از عصبانیت قرمز شد‪ .‬پسر دوباره ناله ای کرد و‬


‫پاش رو زمین کوبید‪" ،‬گوکی نمیخواد بگه متاسفه!"‬

‫‪1076‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یکبار دیگه پات رو زمین بگوب‪ "،‬تهیونگ با لحن تاریکی گفت و‬


‫دندون هاش رو روی هم سایید‪" ،‬و ببین چی میشه‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر آب دهنش رو قورت داد و در کمال تعجب آروم پاش رو‬
‫زمین گذاشت‪ .‬هر چند که هنوز با عصبانیت به تهیونگ چشم غره رفت‬
‫و دستهاش رو روی سینش نگه داشت‪.‬‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم باشه‪" ،‬توی کدوم‬
‫دستشوییه؟"‬

‫جونگوک به چشم غره رفتن به زمین ادامه داد‪" ،‬نمیدونم‪".‬‬

‫"تموم شد!" تهیونگ غرید‪ ،‬گونه ی پسر رو گرفت و مجبورش کرد‬


‫بهش نگاه کنه‪" ،‬برو منتظرم توی اتاقمون بشین‪ .‬دیگه حوصله ی‬
‫رفتارت رو ندارم!"‬

‫جونگوک از زیر دستش بیرون رفت و کالفه هوفه ای داد‪" ،‬باشه!‬


‫گوکی اصال نمیخواد با ته ته حرف بزنه!"‬

‫‪1077‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر با هوفه ی دیگه ای اونجارو ترک کرد‪ .‬تهیونگ تموم تالشش رو‬
‫کرد و به زحمت موفق شد پسر رو به دیوار نکوبه و بهش نشون نده‬
‫که داره با کی حرف میزنه!‬

‫فقط سرش رو تکون داد‪ ،‬از راهرو به سمت اتاق نامجون رفت و‬
‫امیدوار بود دستشویی درست رو انتخاب کرده باشه‪.‬‬

‫و البته که در همون دستشویی بسته بود‪.‬‬

‫"هیونگ؟" تهیونگ پرسید و کلید رو توی دستش فشرد‪.‬‬

‫"تهیونگ؟" صدای تاپی از پشت در به گوش رسید‪" ،‬اوه‪ ،‬خدارو شکر!‬


‫بهم بگو که کلید رو از دست اون شیطون گرفتی!"‬

‫تهیونگ لبخند کمرنگی زد‪ ،‬کلید رو توی سوراخ قفل در انداخت و‬


‫چرخوندش‪" ،‬آره‪ "،‬در رو باز کرد و با عذاب وجدان به چهره ی خسته‬
‫ی نامجون نگاه کرد‪" ،‬باید همون موقع که رفتارش اینجوری شد بهم‬
‫زنگ میزدی هیونگ‪".‬‬

‫‪1078‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"دقیقا همین رو میخواست‪ "،‬نامجون غرید و پیشونیش رو ماساژ داد‪،‬‬


‫"اون شیطون کوچولو دقیق میدونست داره چیکار میکنه! میخواست‬
‫چون بدون اینکه بهش گفتی رفتی توجهت رو جلب کنه! اگه بهت زنگ‬
‫میزدم دقیق کاری که اون میخواست رو انجام داده بودم!"‬

‫"فکر کنم حق با توئه‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪" ،‬متاسفم که مجبور شدی‬


‫بمونی‪ ،‬تو باید با جین هیونگ میرفتی‪".‬‬

‫"اشکالی نداره بچه‪ "،‬نامجون جواب داد و لبخند خشکی زد‪" ،‬جیمین‬
‫چطوره؟"‬

‫"وضعیتش ثابته‪ "،‬تهیونگ جواب داد‪" ،‬یونگی قراره وقتی بیدار شد‬
‫بهمون زنگ بزنه‪ ،‬ولی حداقل توی کما یا همچین چیزی نیست‪".‬‬

‫نامجون که خیالش راحت شده بود سرش رو تکون داد‪" ،‬خدارو شکر‪،‬‬
‫پس یونگی تنهایی توی بیمارستانه؟"‬

‫"آره‪ ،‬من و سوکجین رو فرستاد خونه‪ "،‬تهیونگ جواب داد و دستش‬


‫رو توی موهاش فرو کرد‪" ،‬فکر کنم فقط میخواست تنها باشه‪".‬‬

‫‪1079‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آره‪ "،‬نامجون با چهره ی درهم رفته ای گفت‪" ،‬میفهمم‪".‬‬

‫یکدفعه صدای بهم خوردن دری به گوش رسید و نگاه هردوشون به‬
‫سمت در برگشت‪.‬‬

‫"اون چی بود —؟" نامجون ابرویی روی به تهیونگ باال انداخت‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر فقط لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬نمیدونم امروز چش شده! تا‬
‫حاال هیچوقت اینجوری رفتار نکرده! حتی وقت هایی که عصبانیه‪،‬‬
‫همین که من بهش بگم ازش ناامید شدم کافیه تا بفهمه کار بدی کرده‪،‬‬
‫ولی اینبار انگار داره از عمد عصبانیم میکنه!"‬

‫نامجون گلوش رو صاف کرد و با ناراحتی به تهیونگ خیره شد‪،‬‬


‫"احتماال من نباید اینو بگم‪ ،‬ولی خب — گاهی بچه ها — یا میدونی‪،‬‬
‫لیتل ها — اونها اگه مدتی باشه که —" مرد سرخ شد‪" ،‬تنبیه نشده‬
‫باشن‪ ،‬لز عمد اینجوری رفتار میکنن‪".‬‬

‫تهیونگ با ابروهای درهم رفته به مرد خیره شد‪" ،‬چی —؟"‬

‫‪1080‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نامجون شونه ای باال انداخت و گردنش رو ماساژ داد‪" ،‬قبل از اینکه‬


‫تو بیای هم گاهی اینجوری رفتار میکرد‪ .‬فکر کنم به این خاطره که‬
‫زیادی لوسش کردیم‪ ،‬میدونی؟ کارتون ها‪ ،‬تنقالت ها — این بچه ها‬
‫هر چیزی که بخواد رو‪ ،‬هر وقت که بخواد میگیره! پس اگه سوکجین‬
‫تقریبا هر هفته تنبیهش نمیکرد‪ ،‬نمیدونم — یکجورهایی اینجوری‬
‫زیاده روی میکرد تا یادمون بندازه رفتار خوب جایزه داره و رفتار بد‬
‫تنبیه!"‬

‫"راستش این منطقی بنظر میاد —" تهیونگ گفت و نفس سنگینی‬
‫کشید‪ .‬سرش رو تکون داد و کمی از عصبانیتش فروکش کرد‪" ،‬این‬
‫توضیح میده که چرا انگار از عمد میخواد عصبانیم کنه!"‬

‫"حرفم رو اشتباه متوجه نشو‪ ،‬هیچوقت انقدر بد نبوده!" نامجون‬


‫خندید‪" ،‬حدس میزنم بیشتر از یه چندتا تنبیه میخواد!"‬

‫تهیونگ هوفه ی کالفه ای داد و سرش رو تکون داد‪" ،‬اوه نگرانش‬


‫نباش! هر چیزی که بخواد رو بهش میدم!"‬

‫‪1081‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪36.‬‬

‫وقتی تهیونگ توی اتاق اومد جونگوک داشت گریه میکرد‪ ،‬اتفاقی که‬
‫توقعش رو داشت و از قبل خودش رو از لحاظ روحی براش آماده‬
‫کرده بود‪.‬‬

‫"هیونگی!"پسر کوچیکتر سکسکه کرد‪ ،‬به سرعت از روی تخت پایین‬


‫رفت و خودش رو توی بغل تهیونگ انداخت‪" ،‬گوکی خیلی خیلی‬
‫متاسفه! خیلی حس بدی داره و متاسفه!"‬

‫تهیونگ که تحت تاثیر قرار نگرفته بود هومی گفت‪" ،‬این عذرخواهی‬
‫یکدفعه ای ربطی به اینکه نمیخوای تنبیه بشی نداره که گوکی؟"‬

‫جونگوک معصومانه پلک زد‪ ،‬مژه هاش از اشک خیس بودن‪" ،‬گ‪-‬گوکی‬
‫پسر خوبیه ته ته! پسر های خوب تنبیه نمیشن!"‬

‫‪1082‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه‪ ،‬که اینطور!" تهیونگ با نیشخندی گفت‪" ،‬پس تو تمام روز پسر‬
‫خوبی بودی عزیزم؟"‬

‫جونگوک سریع سرش رو تکون داد و موهاش توی صورتش ریختن‪،‬‬


‫"آره!"‬

‫جونگوک دستهای پسر رو از دور کمرش باز کرد و به ناله هاش و‬


‫مقاومتش توجهی نکرد‪ .‬چونه ی پسر رو بین دستش گرفت و آروم‬
‫سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫"پس تو همه جا رو بهم نریختی و با هیونگ هات لجبازی نکردی؟"‬


‫پسر با مالیمت پرسید‪" ،‬تو کنترل رو سمت سر هوپی پرت نکردی؟"‬

‫جونگوک قرمز شد و لبهاش آویزون شدن‪" ،‬ن‪-‬نه —"‬

‫"نامجون رو توی دستشویی حبس و کلید رو قایم نکردی؟" تهیونگ‬


‫ادامه داد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر ناله ای کرد و لب پایینش لرزید‪ — " ،‬نه!"‬

‫"نه؟" تهیونگ تکرار کرد و لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬مطمئنی؟"‬


‫‪1083‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سر جونگوک پایین افتاد‪ ،‬چونش سینش رو لمس کرد و زمزمه وار‬
‫گفت‪" ،‬شاید‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬شاید!"تهیونگ گفت و سرش رو تکون داد‪" ،‬شاید تو تموم اون‬


‫کارهارو کردی!"‬

‫"هیونگی‪"،‬جونگوک ناله و فین فین کرد‪ ،‬سرش هنوز پایین بود و‬


‫موهاش توی صورتش ریخته بود‪.‬‬

‫"بله؟" تهیونگ با صبر و حوصله پرسید‪.‬‬

‫جونگوک با فین فینی مکث بلندی کرد‪" ،‬شاید — شاید گوکی همه ی‬
‫اون کارهارو کرده‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬تهیونگ انگشت هاش رو توی موهای پسر کوچیکتر فرو کرد‬
‫و حس کرد که اون سرش رو به دستش تیکه داد‪" ،‬میشه گوکی بهم‬
‫بگه چرا اون کارهارو کرده؟ وقتی اونجوری پسری بدی شده بود چی‬
‫با خودش فکر کرده بود؟"‬

‫‪1084‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ب‪-‬بد نه!"جونگوک ناله کرد‪"،‬گوکی خوبه‪ ،‬اون پسر خوبیه!" دوباره‬


‫سرش رو توی سینه ی پسر بزرگتر فرو کرد‪" ،‬اون خوبه ته ته‪ ،‬قول‬
‫مید —"‬

‫تهیونگ با حس عاجزی جونگوک و لرزیدنش احساس نگرانی کرد‪.‬‬


‫میدونست که جونگوک پریز کینک‪ 10‬داشت‪ ،‬میدونست که اون یه‬
‫سابمیسیو شیرین بود که نمیتونست تحقیر و سرزنش شدن رو تحمل‬
‫کنه و دقیقا به برعکسش‪ ،‬به حمایت و تشویق شدن نیاز داشت‪.‬‬

‫"باشه بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و باالخره پسر رو بغل کرد‪ .‬حس کرد‬
‫که بدن جونگوک توی بغلش آروم شد و ناله ای از بین لبهاش خارج‬
‫شد‪.‬‬

‫"تو پسر خوبی هستی گوکی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت ادامه داد و موهای‬
‫پسر رو نوازش کرد‪" ،‬تو پسر خوبی هستی‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪10‬‬
‫تمایل به مورد تعریف و تمجید قرار گرفت ‪Praise Kink:‬‬

‫‪1085‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هستم‪"،‬جونگوک زمزمه کرد و نفس داغش سینه ی پسر بزرگتر رو‬


‫لمس کرد‪" ،‬گوکی فقط یکبار بد بود‪ ،‬ولی اون پسر خوبیه!"‬

‫"خیلی خب بان‪ "،‬تهیونگ بهش اطمینان خاطر داد‪" ،‬اشکالی نداره؛‬


‫حتی پسر های خوب هم گاهی بد میشن‪ ،‬خب؟ شاید فقط روز بدی‬
‫داشتی‪ ،‬هوم؟"‬

‫"آره!"جونگوک گفت و با چشمهای گشاد شده سرش رو باال آورد تا‬


‫بهش نگاه کنه‪" ،‬آره‪ ،‬گوکی فقط روز بدی داشت! ف‪-‬فقط تمام روز‬
‫حس بدی داشت چون گریه ی هیونگی رو دیده بود و‪ -‬و جونی‬
‫هیونگ سرش داد زده بود — بعد هم ته ته رفت و گوکی تنها موند‬
‫—! "‬

‫"هیشش‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و بوسه ای روی موهای پسر کاشت‪،‬‬


‫"آروم باش بیبی‪ ،‬داری میلرزی‪ .‬نفس عمیق بکش‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر کامال داشت توی دستهاش میلرزید و مشخص بود که از‬
‫اون حرفها ناراحت شده‪ .‬ناله ای توی سینش کرد و انگشت هاش‬
‫پیرهنش رو محکمتر چنگ زدن‪.‬‬

‫‪1086‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته ته عصبانی نیست؟" جونگوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید و حرفهاش رو مزه مزه کرد‪" ،‬من — از دستت‬


‫ناامید شدم بانی‪".‬‬

‫سر جونگوک باال پرید و لبهاش از هم باز شدن‪" ،‬ن‪-‬نه! چرا؟!"‬

‫"چون با وجود اینکه روز بدی داشتی‪ ،‬هیچ توجیهی برای کارهایی که‬
‫کردی وجود نداره‪ "،‬تهیونگ با آرامش توضیح داد‪ ،‬گونه ی پسر رو‬
‫نوازش کرد و سعی کرد با مهربون نگه داشتن لحنش از ناراحت کننده‬
‫بودن حرفهاش کم کنه‪" ،‬نمیتونی فقط چون همه چیز اونجوری که تو‬
‫میخوای پیش نرفته اینجوری رفتار کنی گوکی‪ .‬میدونی که من و‬
‫هیونگ هات هر کاری که بتونیم میکنیم تا خوشحالت کنیم‪ ،‬عادالنه‬
‫نیست که اگه گاهی خراب کاری کردیم اینجوری رفتار کنی‪".‬‬

‫چند قطره اشک روی صورت جونگوک ریختن و پسر آروم جواب داد‪،‬‬
‫"نیست‪".‬‬

‫‪1087‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با مالیمت اشکهارو از گونش پاک کرد‪" ،‬نمیخوام کاری کنم‬


‫حس بدی داشته باشی الو‪ .‬میخوام بهت بفهمونم که کاری که کردی‬
‫خوب نبوده‪ .‬اینو میدونی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک آروم سرش رو تکون داد‪ ،‬گونه هاش هنوز بخاطر گریه کردن‬
‫قرمز بودن و زمزمه کرد‪" ،‬آره‪ ،‬گوکی بد بود‪ .‬با هیونگی ها بدجنس‬
‫بود‪".‬‬

‫"هنوز هم پسر خوبی هستی‪ "،‬تهیونگ بهش اطمینان داد‪" ،‬هنوز پسر‬
‫خوب منی‪ ،‬باشه؟ ولی امروز بد بودی‪".‬‬

‫چونگوک نفس عمیقی کشید و لرزون اون رو رها کرد‪ .‬باالخره پسر‬
‫بزرگتر رو رها کرد‪ ،‬عقب رفت و با پشیمونی سرش رو پایین انداخت‪.‬‬

‫"گوکی تنبیهش رو قبول میکنه‪ "،‬پسر با لبهای آویزون روی به زمین‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬و از هیونگی ها عذرخواهی میکنه‪".‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪" ،‬چرا فکر میکنی باید تنبیه بشی گوکی؟"‬

‫‪1088‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چون پسر بدی بودم‪ "،‬جونگوک با بی میلی زمزمه کرد و با انگشت‬


‫پاش با قالیچه ی زیر پاش بازی کرد‪" ،‬و با هیونگی ها بی ادبانه رفتار‬
‫کردم‪".‬‬

‫تهیونگ هومی گفت‪" ،‬تنها میمونی یا اسپنک؟"‬

‫جونگوک اخم عمیقی روی به قالیچه کرد‪ ،‬هوفه ای داد و موهای روی‬
‫پیشونیش آروم تکون خوردن‪.‬‬

‫"چقدر باید تنها بمونم؟" پسر آروم پرسید و به تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ نتونست جلوی خودش رو برای دوباره نزدیک شدن به پسر‪،‬‬


‫نوازش گونش و لبخند زدن بهش بگیره‪.‬‬

‫"بنظرم باید نیم ساعت تنها بمونی‪ "،‬تهیونگ گفت‪" ،‬و بعدش هال و‬
‫آشپزخونه رو مرتب میکنی؛ من هم به کمک میکنم‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک چند لحظه ساکت موند‪.‬‬

‫"چندتا — اسپنک؟" پسر با تردید پرسید‪.‬‬

‫‪1089‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو بهم فشرد تا با دیدن برق امیدوار توی چشمهای‬


‫جونگوک لبخند نزنه‪.‬‬

‫"فکر میکنی چندتا حقته؟" پسر بزرگتر تصمیم گرفت بپرسه‪.‬‬

‫ابروهای جونگوک با تعجب از اینکه حق انتخاب داشت باال رفتن‪.‬‬

‫"اوه — ده تا؟" پسر با احتیاط گفت و لبش رو گزید‪.‬‬

‫"هومم‪ "،‬تهیونگ سرش رو خم کرد و با تفکر به پسر کوچیکتر خیره‬


‫شد‪" ،‬ده تا اگه دامنت روی باسنت نباشه‪ ،‬پونزده تا اگه باشه و بعدش‬
‫هم هنوز همه جا رو تمیز میکنی و از هیونگ هات عذرخواهی میکنی‪.‬‬
‫اون کارهارو صرف نظر از انتخابت باید انجام بدی عشقم‪".‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد و گونه هاش صورتی رنگ شدن‪.‬‬


‫نگاهش به نقطه ای روی قالیچه برگشته بود و از چشم های تهیونگ‬
‫دوری کرد‪.‬‬

‫"گوکی اسپنک هارو انجام میده‪ "،‬جونگوک انقدر آروم زمزمه کرد که‬
‫پسر بزرگتر صداش رو نشنید‪.‬‬
‫‪1090‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چی گفتی؟" تهیونگ با لبخندی پرسید‪.‬‬

‫بینی پسر کوچیکتر با بامزگی چین خورد و تکرار کرد‪" ،‬اسپنک ها"‬
‫اون کلمه با خجالت‪ ،‬کالفگی و خواهش زمزمه شد‪" ،‬ته ته میتونه‬
‫گوکی رو اسپنک کنه‪".‬‬

‫"انتخاب خوبی بود!" تهیونگ پسر رو اذیت کرد و گونش رو نیشگون‬


‫گرفت‪" ،‬از اسپنک شدن خوشت میاد‪ ،‬مگه نه بیبی؟"‬

‫"نوچ!" جونگوک با صدای ضعیفی ادعای تهیونگ رو رد کرد‪ .‬هر چند‬


‫اون حرف با حرکت کردن پسر به سمت تخت زیاد حقیقت بنظر‬
‫نمیومد!‬

‫"خیلی خب‪ ،‬هر چی تو بگی‪ "،‬تهیونگ نیشخندی زد و لبه ی تخت‬


‫نشست‪ .‬وقتی نشست ضربه ای به رونش زد و به جونگوک هم اشاره‬
‫کرد که سر جاش بره‪" ،‬برعکس رو پام بخواب‪".‬‬

‫جونگوک با چشمهای براق کاری که ازش خواسته شده بود رو انجام‬


‫داد‪.‬‬

‫‪1091‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد پسر یکم زیادی داشت از چیزی که مثال‬
‫قرار بود تنبیهش باشه لذت میبرد‪ ،‬اما کل این قضیه واقعا سرگرم‬
‫کننده بود — و بامزه — انقدر که قصد نداشت متوقفش کنه!‬

‫صبر کرد تا جونگوک راحت روی پاهاش جا بگیره‪ ،‬باسن و کمرش روی‬
‫پاهای تهیونگ بودن و بقیه ی بدنش روی تخت دراز شده بود‪.‬‬

‫تهیونگ لحظه ای دستش رو روی پشت رون پسر کشید و با خودش‬


‫هومی گفت‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬میدونی که هر وقت خواستی میتونی بهم بگی تمومش‬


‫کنم‪ "،‬پسر با لحن جدی ای گفت‪" ،‬باشه؟ فقط چون این تنبیهته به این‬
‫معنی نیست که اگه احساس کردی ازش خوشت نمیاد نمیتونی بهم‬
‫بگی‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک با لحن بامزه ای جواب داد و بی حوصله باسنش رو‬


‫تکون داد‪" ،‬میشه حاال ته ته شروعش کنه؟"‬

‫تهیونگ با خنده هوفه ای داد‪ ،‬و با شیفتگی باسن پسر رو نیشگون‬


‫گرفت و گفت‪" ،‬بچه ی پررو!"‬
‫‪1092‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک خندید و روی پاهاش تکون خورد‪" ،‬قلقلکم میاد!"‬

‫تهیونگ هم لبخند زد و باالخره پارچه ی نرم دامن پسر رو از روی‬


‫باسنش کنار زد‪ .‬لباس زیر سفید تنگی که به باسن گرد جونگوک‬
‫چسبیده بود نمایون شد‪.‬‬

‫"لباس زیرت رو پایین بکشم یا نه؟" تهیونگ پرسید و با شیطنت‬


‫دستش رو روی باسن پسر کشید‪.‬‬

‫چونگوک لرزید و با خجالت زمزمه کرد‪" ،‬در بیار‪".‬‬

‫پسر بزرگتر با خونسردی لباس زیر رو تا روی زانو های جونگوک پایین‬
‫کشید و اجازه داد همونجا بمونه‪.‬‬

‫لحظه ای مکث کرد تا باسن گرد جونگوک رو تحسین کنه و آروم‬


‫دستش رو روی پوست نرمش کشید‪ .‬با نیشگون گرفتن باسنش پسر‬
‫آهی کشید و تهیونگ لبخند زد‪.‬‬

‫اولین ضربه جونگوک رو متعجب کرد‪ .‬با پایین اومدن دست تهیونگ‬
‫بدون هیچ اخطاری‪ ،‬پسر نفس بلندی کشید و رون هاش باال پریدن‪.‬‬
‫‪1093‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ت‪-‬ته ته هیچی نگفت!" پسر با ناله ای شکایت کرد‪.‬‬

‫تهیونگ باسن جونگوک که قرمز شده بود رو نوازش کرد‪" ،‬ببخشید‬


‫بیبی‪ .‬میشه لطفا واسم بشماریشون؟"‬

‫صدای نامفهومی از دهن جونگوک خارج شد‪" ،‬یک!"‬

‫تهیونگ محکم دستش رو روی طرف دیگه ی باسنش کوبید‪ ،‬بلندش‬


‫کرد و به رد انگشت هاش روی پوست نرم پسر خیره شد‪.‬‬

‫"دو‪ "،‬جونگوک با صدای لرزونی گفت و نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫تهیونگ با همون شدت دو ضربه ی دیگه زد‪ .‬صدای جونگوک با گذشت‬


‫هر ضربه از کنترل پسر خارج میشد و بیشتر میلرزید‪.‬‬

‫"چ‪-‬چهار!" پسر با جیغ آرومی گفت‪ ،‬رون هاش باال پریدن و با ناله‬
‫ادامه داد‪" ،‬ه‪-‬هیونگی‪ ،‬خیلی محکم میزنی!"‬

‫پسر بزرگتر پوست سرخ جونگوک رو نوازش کرد و گرمایی که ازش‬


‫ساطع میشد رو حس کرد‪.‬‬

‫‪1094‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تقریبا تمومه عزیزم‪ "،‬تهیونگ با لحن شیرینی زمزمه کرد‪" ،‬میخوای‬


‫تمومش کنیم؟ میتونی به جاش پونزده دقیقه تنها بمونی‪".‬‬

‫جونگوک پاهاش رو تکون داد و با فین فین زمزمه کرد‪" ،‬نه‪ ،‬اسپنک‪ ،‬و‪-‬‬
‫ولی نه خیلی محکم‪".‬‬

‫تهیونگ کمی محکم باسن پسر رو نیشگون و گفت‪" ،‬وقتی خواسته ای‬
‫داری باید چی بگی؟"‬

‫"لطفا!"جونگوک به سرعت اضافه کرد‪" ،‬لطفا خیلی محکم نه ته ته!"‬

‫"پسر خوب‪ "،‬تهیونگ تحسینش کرد‪" ،‬آماده ای؟"‬

‫منتظر جوابش نموند و دوباره دستش رو پایین آورد‪ ،‬کمر جونگوک از‬
‫شدت ضربه باال پرید‪.‬‬

‫"آ‪-‬اه! پ‪-‬پنج!" پسر بی نفس گفت‪.‬‬

‫تهیونگ باسنش رو نوازش کرد و سعی کرد درد پوست گرمش رو آروم‬
‫کنه‪ .‬میتونست حس کنه که عضو تحریک شده ی جونگوک داشت به‬
‫پاش میخورد‪.‬‬
‫‪1095‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بعدی‪ "،‬تهیونگ اخطار داد و بعد دو ضربه ی محکم دیگه به باسن‬


‫پسر زد‪.‬‬

‫جونگوک روی پاهاش لرزید و عضوش تکون خورد‪” ،‬ه‪-‬هفت —!“‬

‫تهیونگ لحظه ای مکث کرد‪ ،‬دستش رو روی کمر جونگوک گذاشت و‬


‫اجازه داد باسن سرخش لحظه ای نفس بکشه‪.‬‬

‫"تو پسر خیلی خوبی هستی گوکی‪ "،‬پسر بزرگتر با لحن مالیمی‬
‫جونگوک رو تحسین کرد و موهاش رو نوازش کرد‪" ،‬کارت خیلی‬
‫خوبه‪ ،‬هوم؟ انقدر خوب داری تنبیه هیونگت رو تحمل میکنی‪".‬‬

‫عضو جونگوک حاال کامال به پاهاش چسبیده بود و معلوم بود که از‬
‫اون تعریف ها خوشش میومد‪ .‬پسر آروم رون هاش رو تکون داد و ناله‬
‫ی لرزونی کرد‪.‬‬

‫تهیونگ چند لحظه اجازه داد جونگوک خودش رو روی پاهاش بکشه و‬
‫بعد با اخطار دستش رو روی سرش گذاشت‪" ،‬تکون نخور بیبی‪ ،‬این‬
‫تنبیهی نیست که بخوای باهاش ارضا بشی‪".‬‬

‫‪1096‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫رون های جونگوک آروم ایستادن و صدای پسر از کالفگی پُ ر شد‪" ،‬و‪-‬‬
‫ولی — ل‪-‬لطفا؟"‬

‫در جواب تهیونگ محکم دستش رو پایین آورد و قاطعانه دستور داد‪،‬‬
‫"بشمار‪".‬‬

‫"یادم نمیاد!"جونگوک ناله کرد‪ .‬انگشتهاش مالفه ی روی تخت رو‬


‫چنگ زدن‪ ،‬سرش رو توی تخت فرو کرد و صداش به سختی به گوش‬
‫تهیونگ رسید‪" ،‬ت‪-‬ته ته لطفا‪ ،‬م‪-‬میشه گ‪-‬گوکی —؟"‬

‫"این هشتمی بود‪ "،‬تهیونگ با نوچی گفت‪" ،‬پس این یکی میشه؟"‬

‫چونگوک با ضربه ی بعدی هق هق کالفه ای کرد‪ُ " ،‬ن‪-‬نه! ا‪-‬اوه! لطفا‪،‬‬


‫لطفا —!"‬

‫رون هاش دوباره شروع به تکون خوردن کردن و سعی کرد عضو‬
‫هاردش رو به پاهای تهیونگ بکشه‪.‬‬

‫"یکی دیگه‪ "،‬تهیونگ با مالیمت قول داد‪" ،‬آخری قراره محکمه‪ ،‬باشه‬
‫عشقم؟"‬
‫‪1097‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بنظر میومد جونگوک حتی به سختی داشت بهش گوش میداد و رون‬
‫هاش عاجازانه تکون خوردن‪" ،‬م‪-‬میشه گوکی — ب‪-‬بیاد؟"‬

‫تهیونگ لبهاش رو بهم فشرد و با عصبانیت گفت‪" ،‬جونگوک‪ ،‬انقدر‬


‫خودت رو به بدنم نکش‪ ،‬وگرنه ده تای دیگه میخوری‪ ،‬میشنوی؟"‬

‫گریه ی شکسته ای از بین لبهای پسر خارج شد و بدنش رو مجبور به‬


‫ایستادن کرد‪.‬‬

‫"ن‪-‬نه!"جونگوک با اشک های دُ رشتی که روی گونه هاش ُسر‬


‫میخوردن ناله کرد‪" ،‬آ‪-‬اه! ته ته‪ ،‬لطفا —!"‬

‫"یکی دیگه و بعد به اینکه بذارم ارضا بشی فکر میکنم‪ "،‬تهیونگ با‬
‫لحن بی حسی گفت‪" ،‬اگه بدون اجازه خودت رو روی پاهام بکشی‬
‫همچین اتفاقی نمیفته‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫جونگوک لرزید‪" ،‬آ‪-‬آره! آره —!"‬

‫"خوبه‪ "،‬با اون کلمه تهیونگ برای آخرین بار دستش رو با شدتی که‬
‫صدای ضربش توی اتاق پیچید پایین آورد‪.‬‬

‫‪1098‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آه!" جونگوک بین اشک هاش ناله ی خفه ای کرد‪" ،‬ده‪ ،‬ده‪ ،‬ده —!"‬

‫"خیلی خب‪ ،‬هیشش‪ "،‬تهیونگ پسر رو روی پاهاش نشوند و سعی کرد‬
‫آرومش کنه‪ .‬جونگوک با قرار گرفتن باسن دردناکش روی پاهای پسر‬
‫بزرگتر ناله ای کرد و اشکهاش رو گونه هاش فرو ریختن‪.‬‬

‫"ح‪-‬حاال؟"جونگوک با تیله های خیس ملتمسانه به تهیونگ ُزل زد‪" ،‬ل‪-‬‬


‫لطفا‪ ،‬تنبیهم تمومه —!"‬

‫"چرا داشتی تنبیه میشدی؟" تهیونگ با مالیمت پرسید و انگشتش رو‬


‫روی لب پایینی پسر کشید‪.‬‬

‫جونگوک نفس خفه ای کشید‪ ،‬گونه های گل انداختش از عرق و اشک‬


‫خیس بودن‪" ،‬چ‪-‬چون گوکی پسر بدی بود‪ "،‬پسر ناله کرد‪" ،‬بد بود و‪-‬‬
‫ولی االن متاسفه هیونگی! م‪-‬متاسفه‪ ،‬دیگه اونکارهارو نمیکنه‪ ،‬لطفا‬
‫—! "‬

‫تهیونگ آروم انگشتش رو روی لبهای پسر کشید‪ ،‬دید که جونگوک با‬
‫اشتیاق و عطش انگشتش رو توی دهنش کشید و پلکهاش روی هم‬

‫‪1099‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫افتادن‪ .‬پسر جوری انگشتش رو مک زد که انگار خوشمزه تر از هر چیز‬


‫دیگه ای بود و بزاق دهنش روی مچ دست پسر بزرگتر ریخت‪.‬‬

‫"پسر خوب‪ "،‬تهیونگ با صدای خشکی زمزمه کرد و با تماشا کردن‬


‫مکیده شدن انگشتش توی دهن داغ جونگوک‪ ،‬گرمایی رو توی شکم‬
‫خودش هم حس کرد‪.‬‬

‫جونگوک از بین مژه های خیسش بهش خیره شد‪ ،‬تیله های تیرش از‬
‫عطش پر شده بودن‪ .‬زبونش از بین لبهای بازش بیرون اومد و روی بند‬
‫انگشت های تهیونگ کشیده شد‪ .‬بین هر انگشتش حرکت کرد‪ ،‬تک تک‬
‫اونهارو مک زد و یکی یکی با صدای پاپی رهاشون کرد‪.‬‬

‫عضو خود تهیونگ داشت توی لباس زیرش تحریک میشد‪ .‬پسر بدون‬
‫هیچ اخطاری انگشتش رو بیشتر توی دهن جونگوک فرو کرد و‬
‫برخورد اون با پشت زبون داغ پسر کوچیکتر رو حس کرد‪.‬‬

‫جونگوک عُ ق زد و اشک چشمهاش رو پر کرد‪ .‬تهیونگ به سرعت‬


‫دستش رو عقب کشید‪.‬‬

‫‪1100‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سینه ی پسر کوچیکتر با نفس عمیقی باال و پایین رفت‪ ،‬چهرش شبیه‬
‫به کسی بود که از لذت َمست شده‪ .‬سرش رو جلو آورد تا سه انگشتی‬
‫که تهیونگ چند لحظه پیش توی دهنش کرده بود رو دوباره بین‬
‫لبهاش بگیره‪.‬‬

‫"آیگو‪ ،‬چه پسر خوبی‪ "،‬تهیونگ با صدایی که از لذت پر شده بود‬


‫تحسینش کرد و به جونگوک که با برخورد انگشت هاش به پشت‬
‫دهنش عق زد خیره شد‪.‬‬

‫"شرط میبندم آرزو میکنی این دیکم بود‪ ،‬هومم؟" پسر بزرگتر با‬
‫مالیمت پرسید و انگشت هاش رو توی دهن خیس پسر تکون داد‪،‬‬
‫"شرط میبندم آرزو میکنی این دیک هیونگ بود‪ ،‬مگه نه بیبی؟ که مثل‬
‫بیبی بوی عاجزی که هستی با دیکم توی دهنت عق بزنی‪ ،‬نه؟"‬

‫جملش رو با فشردن انگشت هاش روی زبون جونگوک تموم کرد و از‬
‫صدای های خفه ای که از دهن پسر خارج میشد لذت برد‪.‬‬

‫اشک روی گونه های جونگوک فرو ریخت‪ .‬پسر با بینی قرمزی فین‬
‫فین کرد و با گیجی به تهیونگ چشم دوخت‪.‬‬

‫‪1101‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سرش رو عقب کشید‪ ،‬لبهاش لحظه ای انگشتهای تهیونگ رو نوازش‬


‫کردن و بعد کامل اونهارو رها کرد‪ .‬خط پهنی از بزاق دهان لبهای‬
‫سرخش رو به انگشتهای تهیونگ وصل میکرد و سینش با نفس نفس‬
‫زدن هاش باال و پایین رفت‪.‬‬

‫"ل‪-‬لطفا‪ "،‬جونگوک با صدای خشکی زمزمه کرد‪" ،‬میشه گوکی ب‪-‬بیاد‬


‫ته ته؟ لطفا؟ خیلی بد میخواد بیاد هیونگی‪ ،‬خیلی بد —!"‬

‫"هیشش‪ "،‬تهیونگ سر لرزون پسر رو روی سینش کشید و حس کرد که‬


‫انگشت های جونگوک کمرش رو چنگ زدن‪" ،‬حالت خوبه گوکی‪ ،‬نفس‬
‫عمیق بکش بیبی‪".‬‬

‫جونگوک نفس لرزونی کشید و با ناله ای فین فین کرد‪" ،‬گوکی تنبیهش‬
‫رو انجام داد‪ ،‬ته ته داره بدجنس بازی در میاره! ل‪-‬لطفا بذار بیاد‪،‬‬
‫وگرنه حس خوب میره!"‬

‫"جونگوکی عزیزدلم‪ "،‬تهیونگ آهی کشید و آروم چونه ی پسر رو بین‬


‫دستش گرفت‪" ،‬چند لحظه پیش هم بهت گفتم‪ ،‬االن نمیتونی ارضا‬
‫بشی‪ .‬این تنبیهت بود‪ ،‬باشه؟ اگه االن بذارم بیای شبیه جایزه میشه!‬
‫این عادالنه نیست‪ ،‬باشه؟"‬
‫‪1102‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک هق هق کرد و چشمهاش از التماس پر شدن‪" ،‬ه‪-‬هیونگی نه!‬


‫حس خ‪-‬خوب —!"‬

‫" — بار بعد میاد‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت جملش رو تموم کرد‪" ،‬وقتی‬
‫پسر خوبی بودی باشه؟ شاید یک روز دیگه‪ ،‬وقتی جفتمون با هم بغل‬
‫خاص داشتیم؛ ولی واسه االن کارمون تمومه‪ .‬یادت میاد االن قرار بود‬
‫چیکار کنی؟"‬

‫جونگوک پیشونیش رو به شونه ی تهیونگ تکیه داد و لرزید‪" ،‬ت‪-‬تمیز‬


‫کاری‪ "،‬پسر سکسکه کرد‪" ،‬ولی گوکی االن نمیتونه —قسمت خ‪-‬خاص‬
‫بدنش —!"‬

‫"صبر میکنیم باشه؟" تهیونگ با مالیمت گفت‪ ،‬لبهاش رو روی موهای‬


‫نرم پسر گذاشت و سعی کرد بهش نشون بده چقدر بهش افتخار‬
‫میکنه‪" ،‬هر چقدر زمان میخوای استفاده کن‪ .‬حالت خوبه عشقم؟"‬

‫جونگوک روی سینش ناله ای کرد و اشکهاش پیرهن تهیونگ رو خیس‬


‫کردن‪" ،‬گوکی و‪-‬واقعا نمیتونه بیاد؟" پسر با صدای شکسته ای‪ ،‬زمزمه‬
‫وار پرسید‪" ،‬حتی یه کوچولو؟"‬

‫‪1103‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با مهربونی خندید‪ ،‬پسر رو محکمتر بغل کرد و توضیح داد‪،‬‬


‫"نمیتونی کنترلش کنی بیبی‪ .‬فقط همین یکباره گوکی‪ ،‬همین یکبار‪ .‬از‬
‫بعدش دیگه هر وقت کاری کردیم میتونی بیای‪ ،‬باشه؟ فقط همین‬
‫یکبار عزیزدلم‪ .‬ببخشید‪ ،‬ولی اگه بذارم ارضا بشی عادالنه نیست‪".‬‬

‫" — باشه‪ "،‬پسر کوچیکتر با بیچارگی زمزمه کرد‪.‬‬

‫چند لحظه سکوت بینشون رو گرفت‪ .‬تهیونگ به سادگی پسر رو توی‬


‫بغلش نگه داشت‪ ،‬با یک دست کمرش رو نوازش کرد و سعی کرد‬
‫آرومش کنه‪ .‬اتاق از َتنش جنسی و کالفگی جفتشون پر شده بود‪.‬‬

‫جونگوک بعد از چند لحظه سرش رو باال آورد‪ .‬پرستیدنی بنظر‬


‫میرسید و قلب تهیونگ با دیدن بینی و گونه های سرخش از عشق پر‬
‫شد‪.‬‬

‫"ته ته‪ "،‬پسر با صدای شیرینی گفت‪" ،‬گوکی از اینکه بد بوده متاسفه‪،‬‬
‫واسه ت‪-‬تنبیه هم ممنونه‪ .‬از این به بعد پسر خ‪-‬خوبی میشه — قول‬
‫انگشتی!"‬

‫‪1104‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با چشمهای براقی انگشت کوچیکش رو روی به تهیونگ باال‬


‫آورد‪.‬‬

‫قلب تهیونگ لرزید‪.‬‬

‫"اوه بیبی‪ "،‬پسر با صدای مالیمی گفت و بوسه ای روی لبهای سرخ‬
‫جونگوک گذاشت‪.‬‬

‫"م‪-‬میشه بریم تمیزکاری کنیم؟" جونگوک فین فین کرد و چونش رو‬
‫روی شونه ی پسر بزرگتر گذاشت‪" ،‬گوکی باید هوپی هیونگی و جونی‬
‫هیونگی رو هم بغل کنه و شاید یه چسب زخم روی سر هوپی هیونگی‬
‫بزنه‪".‬‬

‫حلقه ی دستهای تهیونگ دور کمر پسر تنگتر شدن‪" ،‬بیا اول یکم آبمیوه‬
‫واسه تو بیاریم‪ ،‬خب؟ با یه چیزی واسه خوردن‪".‬‬

‫جونگوک با صدای خوشحالتری هومی گفت‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫تهیونگ دوباره سرش رو بوسید‪" ،‬مطمئنی حالت خوبه؟"‬

‫‪1105‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک جواب داد و باالخره لبخند کوچیکی زد‪" ،‬گوکی االن‬
‫حالش بهتره‪".‬‬

‫تهیونگ موهای پسر رو از روی صورتش کنار زد و با چهره ی آرومی‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬خوبه‪ ،‬خوشحالم‪".‬‬

‫تازه میخواست جونگوک رو از روی پاهاش بلند کنه که صدای ضربه‬


‫ای به در به گوش رسید‪.‬‬

‫"بچه‪ ،‬یونگی زنگ زد!" صدای هیجان زده ی نامجون از پشت در به‬
‫گوش رسید‪" ،‬جیمین بیدار شده‪ ،‬بیا بریم!"‬

‫ابروهای جونگوک با شنیدن اون حرفها درهم فرو رفتن و با گیجی به‬
‫تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫"جیمینی هیونگ کجاست؟" پسر با لحن بامزه ای و بینی چین خورده‬


‫پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ پلک زد و لحظه ای به یاد آورد که جونگوک از تمام اتفاقاتی که‬


‫کل روز افتاده بود خبری نداشت‪.‬‬

‫‪1106‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یکدفعه سینش از اضطراب واکنش جونگوک نسبت به بستری بودن‬


‫هیونگ دوست داستنیش توی بیمارستان پر شد‪.‬‬

‫"راستش جیمینی هیونگت االن — یکم مریضه!" تهیونگ آروم گفت‬


‫و سعی کرد حرفهاش رو با دقت انتخاب کنه‪" ،‬پس من و جونی‬
‫میخوایم بریم واسش کادو بخریم! چرا تو خونه نمیمونی تا به هوپی‬
‫کمک کنی خونه رو تمیز کنید؟ که وقتی جیمین برگشت همه جا‬
‫خوشگل باشه!"‬

‫چشمهای جونگوک گشاد شدن و لبهاش با شنیدن حرفهای پسر بزرگتر‬


‫با اخمی آویزون شدن‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬گوکی توی خرید کادو کمک میکنه!" پسر اصرار کرد‪" ،‬ته ته‪،‬‬
‫لطفاااا؟ لطفااا!"‬

‫تهیونگ زیر لب ناسزایی به خودش گفت‪ .‬نباید چیزی از خرید کردن‬


‫میگفت و جونگوک رو برای رفتن باهاشون مشتاق تر میکرد!‬

‫‪1107‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ولی اگه تو باهامون بیای هوپی هیونگ تنهای تنها میمونه!" پسر‬
‫بزرگتر با مالیمت گفت‪" ،‬و از اونجایی که تو اینجارو بهم ریخته کردی‪،‬‬
‫فکر نمیکنی باید توی تمیز شدنش کمک کنی؟"‬

‫شونه های جونگوک پایین افتادن و لبهاش آویزون شدن‪.‬‬

‫"فکر کنم‪ "،‬پسر با ناراحتی زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با شیرینی گونش رو نیشگون گرفت‪" ،‬هی‪ ،‬ناراحت نباش‪.‬‬


‫برات یه چیز خوشگل میخرم‪ ،‬باشه؟"‬

‫چهره ی جونگوک درهم رفت‪" ،‬فقط یه چیز؟"‬

‫تهیونگ شوکه خندید‪" ،‬دو تا چیز؟"‬

‫"پنج!"جونگوک با خونسردی گفت و لبهاش کمی باال رفتن‪.‬‬

‫"سه تا چطوره؟" تهیونگ خندید‪.‬‬

‫‪1108‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هوم — باشه!" جونگوک باالخره لبخند خرگوشی ای زد‪ .‬تهیونگ با‬


‫دیدن اون صحنه ی دوست داشتنی نتونست جلوی لبخند خودش رو‬
‫بگیره و احساس آرامش کرد‪.‬‬

‫صدای در زدن دوباره ی نامجون به گوش رسید‪" ،‬ته‪ ،‬محض رضای‬


‫مسیح زود باش!"‬

‫جونگوک از روی پاهاش پایین پرید‪ ،‬با برخورد پاهاش به کف زمین‬


‫هیسی کشید و باسنش رو با یک دست ماساژ داد‪.‬‬

‫"حاال باسن گوکی درد میکنه‪ "،‬جونگوک ناله کرد‪.‬‬

‫تهیونگ بوسه ی سریعی رو بینیش گذاشت و با رفتن به سمت در‬


‫موهاش رو بهم ریخت‪" ،‬ببخشید عزیزدلم‪ ،‬قبل بیرون رفتن لباس‬
‫زیرت رو بکش باال‪ ،‬هنوز روی زانوته!"‬

‫برنگشت تا چهره ی پسر که مطمئن بود از خجالت سرخ شده رو ببینه‪.‬‬

‫"واسه هوپی هیونگی پسر خوبی باش گوکی‪ "،‬یکبار دیگه یادآوری‬
‫کرد و بعد از در بیرون رفت‪.‬‬

‫‪1109‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نامجون با چهره ی کالفه ای به دیوار کنار در تکیه داده بود‪ .‬با دیدن‬
‫تهیونگ صاف سر جاش ایستاد‪.‬‬

‫"باالخره!" مرد زمزمه کرد‪" ،‬داشتی اونجا چه غلطی میکردی؟!"‬

‫تهیونگ لبهاش رو بهم فشرد و لبخند کمرنگی زد‪" ،‬اوم —"‬

‫رنگ از چهره ی دوستش پرید‪" ،‬بیخیال‪ ،‬حالم بهم خورد! لطفا‬


‫فراموش کن که ازت چیزی پرسیدم و فقط بیا بریم!"‬

‫تهیونگ توی راه خروجشون به سختی جلوی خودش رو گرفت که زیر‬


‫خنده نزنه‪.‬‬

‫‪1110‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪37.‬‬

‫نامجون تازه موتور ماشین رو روشن کرده بود که صدای داد کسی رو‬
‫شنیدن‪.‬‬

‫"هیونگ! هیونگ صبر کنید!"‬

‫تهیونگ که هنوز یک دستش روی دستگیره ی در بود‪ ،‬سرش رو به‬


‫سمت صدا برگردوند و جونگوک رو دید که داشت به سمتشون‬
‫میدوید‪.‬‬

‫پسر با چهره ی ُسرخی جلوی اونها متوقف شد‪.‬‬

‫"ج‪-‬جیمین هیونگ حالش خوبه؟!"‬

‫تهیونگ شوکه از اینکه پسر از لیتل اسپیسش بیرون اومده بود سرش‬
‫رو تکون داد‪.‬‬

‫‪1111‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آره بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر موفق شد بگه و لبخند آرامش بخشی زد‪،‬‬
‫"تصادف کرده بود‪ ،‬ولی یونگی االن باهاش توی بیمارستانه‪ ،‬تازه بیدار‬
‫شده‪".‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید‪" ،‬فکر میکنی — من میتونم باهاتون بیام؟"‬

‫تهیونگ با تردید به اینکه میتونست پسر کوچیکتر رو با خودش به‬


‫بیمارستان ببره یا نه فکر کرد‪" ،‬نمیدونم گوکی —"‬

‫"لطفا!"کمی از لحن بچگونه ی پسر حین التماس کردنش برگشت و‬


‫چشمهاش گشاد شدن‪" ،‬قول میدم اذیتتون نکنم‪ ،‬تمام مدت دستت رو‬
‫میگیرم! لطفا هیونگ!"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬اگه فکر میکنم میتونی تحملش کنی — فکر کنم‬
‫اشکالی نداشته باشه‪".‬‬

‫"هورا!" حتی جونگوک بزرگ هم ویژگی های خیلی مشترک با وجهه ی‬


‫لیتلش داشت‪ .‬چهرش با شنیدن اجازه ای که بهش داده شده بود از‬
‫خوشحالی روشن شد‪ ،‬قدمی به جلو برداشت و قبل از اینکه پشت‬
‫ماشین بشینه بوسه ای روی گونه ی تهیونگ گذاشت‪.‬‬
‫‪1112‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نامجون شوکه به جفتشون خیره شده بود و تهیونگ باالخره روی‬


‫صندلی کمک راننده نشست‪ .‬چهره ی مرد بزرگتر جوری بود که انگار‬
‫روح دیده و تمام رنگ صورتش پریده بود‪.‬‬

‫"صبر کن‪ ،‬جونگوک — بزرگه؟!"مرد شوکه پرسید‪.‬‬

‫جونگوک کمی زیر نگاه مرد بزرگتر معذب شد و با تردید به تهیونگ‬


‫نگاه کرد‪" ،‬اوم — ا‪-‬اگه خیلی عجیبه میتونم نیام —"‬

‫"نه‪ ،‬بمون‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت‪ .‬کم کم داشت از نگاه نامجون به‬
‫پسر کوچیکتر عصبانی میشد‪.‬‬

‫"هیونگ‪ "،‬پسر بزرگتر با صدای خشکی گفت‪" ،‬بریم‪".‬‬

‫"اوه آره‪ "،‬نامجون پلک زد و شوکه به سمت فرمون برگشت‪" ،‬آره‪،‬‬


‫بریم‪".‬‬

‫جونگوک با لبخند سپاسگذاری به تهیونگ نگاه کرد‪ .‬پسر بزرگتر در‬


‫جواب چشمکی بهش زد و بعد از نیشخندی نگاهش رو ازش گرفت‪.‬‬

‫‪1113‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫از اونجایی که نامجون هم مثل سوکجین راننده ی مزخرفی بود‪،‬‬


‫خیلی زود به بیمارستان رسیدن‪ .‬با ایستادن ماشین تهیونگ محکم در‬
‫رو چنگ زد و درون شکمش با احساس حالت تهوع لرزید‪.‬‬

‫وقتی از ماشین پیاده شد دستی به سمتش اومد و تهیونگ مجبور شد‬


‫چند ثانیه به ماشین تکیه بده‪ .‬سرش رو باال آورد و دید که جونگوک با‬
‫نگرانی بهش خیره شده بود و دستش رو فشرد‪.‬‬

‫"حالت خوبه؟" پسر با مالیمت پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ هم دست پسر رو فشرد و لبخند ضعیفی زد‪" ،‬آره‪ ،‬یکم توی‬
‫ماشین حالم بد شد‪ .‬هیونگ هامون واقعا نمیدونن چجوری باید‬
‫رانندگی کنن!"‬

‫"یاه‪ ،‬شنیدم چی گفتی!" نامجون با هوفه ای گفت‪" ،‬فکر کنم واسه‬


‫کسی که هنوز حتی گواهینامش رو هم نگرفته کارم همچین بد‬
‫نباشه!"‬

‫رنگ از چهره ی تهیونگ پرید‪" ،‬تو گواهینامه نداری؟!"‬

‫‪1114‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نامجون نیشخندی زد و با راه افتادنشون به سمت ساختمون کلید رو‬


‫توی دستش چرخوند‪" ،‬نه؟ هیچکس توی بنگتن رانندگی نمیکرد‪،‬‬
‫هممون راننده داشتیم‪".‬‬

‫"کامال مشخصه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫جونگوک ناله ی بی حوصله ای کرد و دست مرد بزرگتر که توی دستش‬


‫بود رو کشید‪" ،‬یاال بچه ها‪ ،‬زود باشید! جیمین هیونگ منتظره!"‬

‫"بذارید ببینم توی کدوم اتاقه‪ "،‬نامجون گفت و به سمت میز پذیرش‬
‫بیمارستان رفت‪ .‬تهیونگ با جونگوک عقب منتظر موند و پسر‬
‫کوچیکتر سرش رو به شونش تکیه داد‪ .‬با حس حلقه شدن دست‬
‫تهیونگ دور کمرش‪ ،‬سینه ی جونگوک از گرما پر شد‪.‬‬

‫البی بیمارستان نسبت به جایی که توش بودن قشنگ بود‪ .‬فقط چندتا‬
‫آدم روی صندلی های انتظار نشسته بودن و یک گارد دم در ورودی‬
‫ایستاده بود‪.‬‬

‫‪1115‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک بی هدف به اطرافش خیره شده بود‪ ،‬به شخص یا چیز‬


‫خاصی نگاه نمیکرد — تا اینکه چیزی— یا باید گفت کسی —‬
‫چشمش رو گرفت‪.‬‬

‫پسری که تقریبا همسن خودشون بود گوشه ای از اتاق ایستاده بود و‬


‫با چشم غره ی خشمگینی که از توی چشمهای براقش مشخص بود به‬
‫جونگوک خیره شده بود‪.‬‬

‫کمی ترس بدن جونگوک رو پر کرد‪ .‬پسر آب دهنش رو قورت داد و‬


‫ناخودآگاه خودش رو بیشتر به تهیونگ فشرد‪ .‬فک مرد قفل شد‪،‬‬
‫نگاهش به سمت دستهای توی هم حلقه شده ی اونها چرخید و یکدفعه‬
‫ذهن جونگوک متوجه چیزی شد‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگ‪ "،‬پسر لبش رو با اضطراب گزید‪" ،‬نباید اوم — چیزی واسه‬


‫جیمین هیونگ بگیریم؟ مثل — گل یا همچین چیزی؟"‬

‫"شت‪ ،‬حق با توئه‪ "،‬تهیونگ نفس بلندی کشید و با دست به پیشونیش‬


‫زد‪" ،‬اوم — فکر کنم یک فروشگاه هدیه پایین راهرو باشه‪ .‬میخوای با‬
‫من بیای یا با نامجون میری توی اتاق؟"‬

‫‪1116‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫موهای بدن جونگوک با حس نگاه پسر بهش بلند شدن‪ .‬دید که نگاه‬
‫اون به سمت پاهاش چرخید و یادش اومد که بخاطر عجله ای که‬
‫برای خارج شدن از خونه داشت دامنش رو عوض نکرده بود‪.‬‬

‫مخصوصا که یکی از دامن های صورتی پُ ف پفیش هم پاش بود‪.‬‬

‫گونه های پسر آروم سرخ شدن‪ ،‬دست تهیونگ رو کشید و گفت‪" ،‬ب‪-‬با‬
‫تو میمونم‪ .‬بیا بریم‪".‬‬

‫دوست پسرش ابرویی باال انداخت و اجازه داد اون به سمت راهرو‬
‫بکشتش‪" ،‬انقدر واسه گل خریدن هیجان داری؟"‬

‫جونگوک لبخند ضعیفی زد‪" ،‬یادت رفته چندتا کادو بهم بدهکاری؟"‬

‫"شت‪ "،‬تهیونگ نیشخندی زد‪ ،‬یکجورهایی اصال متوجه نگاه مضطرب‬


‫پسر کوچیکتر که گاهی به پشت سرش برمیگشت نشده بود‪" ،‬امیدوار‬
‫بودم حاال که بزرگ شدی دیگه بهش اهمیتی ندی!"‬

‫‪1117‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هی‪ ،‬چه بزرگ باشم چه کوچیک‪ ،‬تو قول دادی‪ "،‬جونگوک با شیطنت‬
‫گفت و با شنیدن صدای خنده ی پسر بزرگتر کمی از تنش جریان یافته‬
‫توی بدنش از بین رفت‪ .‬یک نگاه کوتاه به راهرو انداخت و با دیدن‬
‫اینکه اون پسر رفته بود نفس راحتی کشید‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ توی اون فروشگاه هدیه ها کشیدش اون پسر کامال از‬
‫ذهنش پاک شده بود‪.‬‬

‫"چقدر بامزست!" پسر با اشتیاق گفت و چشمهاش برق زدن‪ .‬آروم توی‬
‫فروشگاه چرخید و به قفسه های هدیه های بامزه و گل ها خیره شد‪،‬‬
‫"هیونگ‪ ،‬نگاه کن! اوه‪ ،‬اوه — این یکی رو ببین!"‬

‫تهیونگ با شیفتگی و نگاه گرمی به جونگوک که با هیجان به سمت‬


‫یکی از قفسه ها رفت خیره شد‪ .‬لبخند کوچیکی روی لبهاش اومد‪.‬‬

‫"بیا اینجا!" جونگوک با هیجان گفت و چشمهاش برق زدن‪" ،‬ببین‪،‬‬


‫جعبه جواهرات کوچولوئه! آه — آبیش هم هست!" پسر با نگاه‬
‫ملتمسی به سمت تهیونگ برگشت‪" ،‬میتونم جفتش رو بگیرم؟"‬

‫‪1118‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هومم‪ ،‬نمیدونم‪ "،‬تهیونگ گفت و با چهره ی غرق در فکری به سمت‬


‫پسر رفت‪" ،‬تو که هیچ جواهراتی نداری بان‪".‬‬

‫چهره ی جونگوک فرو افتاد و با صدایی که یکدفعه آروم شده بود‬


‫گفت‪" ،‬اوه‪ .‬ن‪-‬نه حق با توئه‪ ،‬کاری نیست که باهاشون بکنم —"‬

‫"منظورم این بود که‪"،‬تهیونگ با لبخند شیطونی ادامه داد‪" ،‬بیا بریم‬
‫به جواهر ها هم یه نگاهی بندازیم‪ .‬یه قفسه ی کامل ازشون اونطرف‬
‫هست — ببین‪ ،‬اون گوشواره ها خیلی توی گوش هات بامزه میشن‪".‬‬

‫گونه های جونگوک گُر گرفتن و لبهاش با تعجب از هم باز شدن‪" ،‬اوه‪،‬‬
‫ولی تو گفتی سه تا چیز —"‬

‫"آیش‪ ،‬تمومش کن‪ "،‬تهیونگ هوفه ای داد‪" ،‬هر چیزی که دوست داری‬
‫بخر گوکی‪ ،‬خودت میدونی که چند لحظه پیش داشتم شوخی‬
‫میکردم‪".‬‬

‫"من —" لبهای جونگوک چند لحظه باز موندن و بعد به جلو تکیه داد‬
‫و بوسه ای گوشه ی لب پسر بزرگتر کاشت‪" ،‬لوسم میکنی!"‬

‫‪1119‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد و شونه هاش از خنده لرزیدن‪" ،‬تنها شادی توی‬


‫زندگی مزخرف من از لوس کردن تو میاد! واقعا میخوای اینو ازم‬
‫بگیری؟"‬

‫جونگوک محکم بغلش کرد‪ ،‬سرش رو توی شونش مخفی کرد و ناله‬
‫کرد‪" ،‬تمومش کن‪ ،‬داری باعث میشی سرخ بشم‪".‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬باشه‪ ،‬باشه‪ .‬بیا بریم چندتا گوشواره انتخاب کنیم‪،‬‬
‫خب؟ دیدمم که به اون چوکر مرواریدی نگاه کردی‪".‬‬

‫"اوم‪ ،‬ببین‪ ،‬با بافت سفیدم خیلی خوشگل میشه‪".‬‬

‫تهیونگ عقب ایستاد و به جونگوک که همین حاال هم چندتا چیز رو‬


‫توی دستش گرفته بود تا بهش نشون بده خیره شد‪.‬‬

‫"میتونم کمکتون کنم؟"‬

‫تهیونگ به سمت صدایی که شنیده بود برگشت‪ .‬غریبه با نگاه خالی ای‬
‫به جونگوک خیره شده بود‪ ،‬اما واضح بود که اون سوال رو از تهیونگ‬
‫پرسیده بود‪.‬‬
‫‪1120‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه‪ ،‬شما اینجا کار میکنید؟" تهیونگ با نگاهی به یونیفورم پسر‬


‫پرسید‪.‬‬

‫"بله آقا‪ "،‬پسر که هنوز به جونگوک خیره شده بود گفت‪" ،‬متاسفم که‬
‫هیچکس زودتر نیومد کمکتون‪ ،‬من توی البی داشتم زمان استراحتم‬
‫رو میگذروندم‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬اشکالی نداره‪ "،‬تهیونگ با لبخند راحتی گفت‪" ،‬کمکی نیاز نداریم‬
‫ممنونم‪ ،‬وقتی همه ی چیزهایی که میخواد رو برداشت نقدا پولش رو‬
‫پرداخت میکنم‪".‬‬

‫پسر لبهاش رو بهم فشرد‪ ،‬از گوشه ی چشم به جونگوک که ست‬


‫گوشواره ی نقره ای رنگی رو برداشته بود نگاه کرد و با صدای خشکی‬
‫پرسید‪" ،‬دارید واسه ی کسی خرید میکنید —؟ شاید خواهرتون؟"‬

‫بدن تهیونگ منقبض شد‪.‬‬

‫با چهره ی خشکی سرش رو به سمت کارمند فروشگاه برگردوند و با‬


‫صدای سردی جواب داد‪" ،‬نه‪ ،‬دارم واسه ی دوست پسرم خرید‬
‫میکنم‪".‬‬
‫‪1121‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫انزجار چهره ی پسر رو پوشوند‪" ،‬دوست پسر؟"‬

‫خون توی رگ های تهیونگ منجمد شد و پسر از بین دندون های بهم‬
‫ساییده شدش هیس کشید‪" ،‬آره‪ ،‬دوست پسر‪ .‬مشکلی با این موضوع‬
‫داری؟"‬

‫پسر لجبازانه لبهاش رو بهم فشرد‪ ،‬هنوز به جونگوک خیره شده و نگاه‬
‫تهیونگ رو نادیده گرفته بود‪.‬‬

‫"اون مثل یه زن لباس پوشیده‪ "،‬پسر با لحن خشکی گفت‪" ،‬و داره‬
‫جواهر انتخاب میکنه؟ متاسفم‪ ،‬ولی این منزجر کنندست‪ .‬مرد ها نباید‬
‫اینجوری لباس بپوشن‪".‬‬

‫" — ببخشید؟"‬

‫تهیونگ با آرامش قدمی به جلو برداشت‪ .‬دستش رو باال برو و پیرهن‬


‫پسر رو چنگ زد — با خونسردی کامل‪.‬‬

‫‪1122‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫و چند ثانیه بعد‪ ،‬بدون هیچ تردیدی و بدون توجه به مچاله شدن‬
‫پیرهن پسر بین مشتش‪ ،‬اون رو محکم به دیوار پشت سرش کوبید و‬
‫از شدت اون ضربه چندتا چیز از روی قفسه ها روی زمین افتادن‪.‬‬

‫"میخوای حرفت رو تکرار کنی؟" تهیونگ با صدای بی احساسی‬


‫پرسید‪.‬‬

‫جونگوک با صدای افتادن اون وسایل به سمتشون برگشت‪ .‬چشمهاش‬


‫با دیدن صحنه ی جلوی چشمهاش گشاد شدن و به سرعت جواهر های‬
‫توی دستش رو پایین اندخت‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگ‪ ،‬خدای من!" پسر هیس کشید‪" ،‬تمومش ک —!"‬

‫"شما دوتا منزجر کننده اید!" کارمند فروشگاه با لبهای بهم فشرده‬
‫غرید‪" ،‬چجوری میتونی وقتی اون این شکلی لباس میپوشه باهاش از‬
‫خونه بیرون بیای؟!"‬

‫چهره ی جونگوک فرو ریخت‪.‬‬

‫‪1123‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ دویدن خون به صورتش رو حس کرد‪ .‬غره ای داد‪ ،‬یک دستش‬


‫باال اومد و انقدر محکم چونه ی پسر رو بینش فشرد که ممکن بود‬
‫بشکنتش‪.‬‬

‫"تو منزجر کننده ای!" تهیونگ از بین دندون هاش هیس کشید‪" ،‬فکر‬
‫میکنی کی هستی؟! کی تصمیم میگیره مردها باید چی بپوشن‪ ،‬هان؟!‬
‫تو؟!"‬

‫"این اشتباهه‪"،‬غریبه داد کشید‪" ،‬من هیچوقت با یک مرد دیگه قرار‬


‫نمیذارم و اگر هم میذاشتم‪ ،‬یکی که دامن میپوشه؟! چرا —"‬

‫"لطفا جملت رو تموم کن‪ "،‬تهیونگ غرید و انقدر جلو رفت که‬
‫میتونست نفس پسر رو روی صورتش حس کنه‪" ،‬بهم یه دلیل بده تا‬
‫تیکه تیکت کنم! محض رضای فاک‪ ،‬لطفا جملت رو تموم کن!"‬

‫"هیونگ‪ ،‬تمومش کن!" جونگوک عاجزانه التماس کرد و با چهره ی‬


‫مضطربی دستش رو روی شونه ی تهیونگ گذاشت‪" ،‬ا‪-‬اشکالی نداره‪،‬‬
‫من خوبم‪ .‬بیا فقط بریم —!"‬

‫‪1124‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جدی میگم‪ ،‬بهم یه دلیل بده تا صورتت رو داغون کنم!" تهیونگ با‬
‫لحن تاریکی غرید و پسر کوچیکتر رو نادیده گرفت‪" ،‬ترسیدی‬
‫عوضی؟" با چشمهایی که به تاریکی شب بودن جلوتر رفت‪" ،‬بایدم‬
‫بترسی‪ .‬میتونم بدن هموفوبیک‪ 11‬لعنتیت رو نصف کنم‪ ،‬میفهمی؟ در‬
‫واقع باید —!"‬

‫"ته لطفا!"جونگوک با چشمهایی که خیس شده بودن تقریبا هق هق‬


‫کرد‪" ،‬بیا فقط بریم —!"‬

‫"گوشواره ها و تموم چیزهایی که میخواستی رو بردار!" تهیونگ با‬


‫نگاهی که هنوز به کارمند فروشگاه خیره شده بود غرید‪" ،‬اون قراره‬
‫همشون رو واسمون حساب کنه‪ ،‬چون این کار لعنتیشه و قراره با یه‬
‫لبخند کوفتی انجامش بده! فهمیدی؟"‬

‫شخصی که از افراد همجنسگرا ترس یا تنفر دارد ‪Homophobic:‬‬


‫‪11‬‬

‫‪1125‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر آب دهنش رو قورت داد و با چشمهایی که از ترس پر شده بودن‬


‫سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪" ،‬د‪-‬دیگه نمیخوامشون! میشه فقط بریم‪ ،‬لطفا؟!"‬

‫"نه!"تهیونگ با لحن عصبانی ای گفت و چشمهاش با خشم درخشیدن‪،‬‬


‫"این عوضی قراره کارش رو انجام بده‪ ،‬چون این تنها کاریه که توش‬
‫خوبه! نه اینکه غریبه هارو بخاطر زندگیشون و رابطه هاشون قضاوت‬
‫کنه! بجاش فقط پشت میزش وایسه و با احترام خریدهارو حساب‬
‫کنه! کاری که از اول باید میکرد‪ ،‬مگه نه؟!"‬

‫تهیونگ پسر رو تکون داد و سرش رو به دیوار پشت سرش کوبید‪.‬‬


‫غریبه هیس دردناکی کشید و با صدای لرزونی جواب داد‪" ،‬آ‪-‬آره!‬
‫باشه‪ ،‬فقط هر چیزی که میخوای رو بگیر‪ ،‬برام مهم نیست —!"‬

‫"ت‪-‬ته ته‪ ،‬ن‪-‬نه! گ‪-‬گوکی میخواد بره!"‬

‫بدن تهیونگ یخ بست‪.‬‬

‫‪1126‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫حلقه ی انگشتهاش دور پیرهن پسر ُشل شدن‪ .‬شوکه به سمت‬


‫جونگوک که حاال داشت میلرزید و گریه میکرد برگشت‪.‬‬

‫"ل‪-‬لطفا!" پسر کوچیکتر ناله کرد و صورتش رو با دستهاش پوشوند‪،‬‬


‫"گ‪-‬گوکی میخواد بره! لطفا‪ ،‬لطفا! دیگه نمیخوام اینجا باشم!"‬

‫عذاب وجدان همراه با خشم قلب تهیونگ رو پر کرد‪ .‬میدونست که‬


‫جونگوک باید اضطراب زیادی رو حس کرده باشه که یکدفعه توی‬
‫محیط عمومی لیتل بشه — و با وجود اینکه اون کارمند مسئول‬
‫قسمتی از این اتفاق بود‪ ،‬مطمئن بود که رفتار خودش هم کمکی به‬
‫این قضیه نکرده بود!‬

‫پسر بزرگتر لحظه ای سعی کرد خودش رو آروم کنه و از توی بینیش‬
‫نفس عمیقی کشید‪ .‬با غره ای پیرهن پسر غریبه رو رها کرد‪" ،‬قبل از‬
‫اینکه تصمیمم عوض بشه برو عوضی!"‬

‫پسر کارمند به همون سرعتی که پیداش شده بود فرار کرد و تقریبا‬
‫نزدیک بود زمین بخوره‪.‬‬

‫تهیونگ به سرعت به سمت جونگوک برگشت و چهرش مالیم شد‪.‬‬


‫‪1127‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"متاسفم بیبی‪ "،‬پسر با دیدن جونگوک که دستش رو از روی صورتش‬


‫برنمیداشت با پشیمونی گفت‪" ،‬گوکی؟ به من نگاه کن عزیزم‪".‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد و با لجبازی سرش رو تکون داد‪" ،‬ته ته داد‬
‫زد!"‬

‫قلب تهیونگ فرو ریخت و با لحن مالیمی جواب داد‪" ،‬اوه بیبی نه! سر‬
‫تو داد نمیزدم‪ ،‬باشه؟ قول میدم!"‬

‫جونگوک باالخره بهش نگاه کرد‪ .‬تهیونگ با دیدن پسر کوچیکتر که‬
‫حتی وقتی گریه میکرد هم با اون دماغ و گونه های صورتی بامزه‬
‫بنظر میرسید حس خیلی بدی پیدا کرد‪.‬‬

‫"ولی هنوز هم داد زد!" جونگوک با ناله ای دوباره فین فین کرد‪" ،‬و‪-‬و‬
‫— گوکی میخواد بره! میخواد بره خونه‪ ،‬میشه فقط بریم؟ لطفا؟"‬

‫بیچارگی توی صدای ملتمس پسر به گوش میخورد‪ .‬تهیونگ که‬


‫نمیدونست باید چیکار کنه لبش رو گزید‪ .‬با وجود ترس جونگوک لیتل‬
‫از خون و بیمارستان‪ ،‬احتماال فکر خوبی نبود که االن جیمین رو ببینه‪.‬‬

‫‪1128‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با آهی‪ ،‬تهیونگ با خستگی دستش رو روی صورتش کشید‪" ،‬بیا بریم‬
‫کلید ماشین رو از نامجون هیونگ بگیریم‪ ،‬باشه؟ میبرمت خونه‪".‬‬

‫جونگوک که باالخره آرومتر بنظر میرسید‪ ،‬با لبهای آویزون سرش رو‬
‫تکون داد‪.‬‬

‫هرچند با رفتنشون به سمت خروجی فروشگاه هنوز حس بدی توی‬


‫وجودش بود‪ .‬پسر بزرگتر به قفسه های جواهری که ازشون رد شدن‬
‫نگاه کرد و لبهاش رو بهم فشرد‪.‬‬

‫"مطمئنی هیچی نمیخوای بان؟" تهیونگ برای بار آخر با لحن مالیمی‬
‫امتحان کرد‪" ،‬میتونی هر چیزی که میخوای بخری‪ .‬اون جعبه ی‬
‫جواهر چی‪ ،‬هوم؟"‬

‫چهره ی پسر کوچیکتر ابری شد‪ ،‬سرش رو تکون داد و با ابروهای‬


‫درهم رفته به زمین چشم غره رفت‪" ،‬اون چیزها — واسه‬
‫دخترهاست‪ .‬گوکی پسره‪".‬‬

‫فاک‪ .‬تهیونگ با خودش فکر کرد که کاش وقتی فرصتش رو داشت‬


‫فک اون پسر رو شکونده بود‪ .‬کف دستش با حس اینکه دلش‬
‫‪1129‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫میخواست به کسی مشت بزنه گز گز کرد‪ ،‬با اینحال تنها کاری که‬
‫میتونست بکنه این بود که نفس کالفه ای بکشه‪.‬‬

‫"نه‪ .‬نه‪ ،‬این اصال حقیقت نداره!" تهیونگ با قاطعیت گفت‪،‬‬

‫"اون پسر یه احمق لعنتی بود جونگوک‪ ،‬باشه؟ اون هیچ چیزی‬
‫نمیدونست! من دارم واقعیت رو بهت میگم! تو میتونی هر چیزی که‬
‫دلت میخوای بپوشی‪ ،‬باشه؟ جواهر واسه دخترها و پسرهاست‬
‫عزیزم! تصمیم توئه که بپوشیشون یا نه‪ ،‬نه آدم های دیگه! تو اون‬
‫گوشواره هارو میخواستی‪ ،‬مگه نه؟ کدومشون بودن — بیا‪ ،‬اینها‬
‫بودن‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوک با کالفگی به تهیونگ که گوشواره هایی که چند دقیقه پیش‬


‫بهشون خیره شده بود رو نگه داشته بود خیره شد‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬تمومش کن!" پسر ناله کرد‪" ،‬ف‪-‬فقط بیا بریم‪ .‬گوکی دیگه‬
‫نمیخوادشون!"‬

‫‪1130‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قلب تهیونگ درد گرفت و پسر با صدای ناراحتی زمزمه کرد‪" ،‬بیبی‪،‬‬
‫لطفا‪ .‬میدونم که هنوز میخوایشون! اشکالی نداره‪ ،‬میخوام هر چیزی‬
‫که خوشحالت میکنه رو واسه بخرم‪".‬‬

‫"نه"جونگوگ باالخره با صدایی که کالفگی توش مشخص بود گفت و‬


‫در کمال تعجب پسر بزرگتر‪ ،‬گوشواره هارو از دستش گرفت و با‬
‫عصبانیت اونهارو توی قفسه برگردوند‪" ،‬گوکی میخواد بره! هیچی‬
‫نمیخواد!"‬

‫دست تهیونگ رو گرفت و اون رو به سمت خروجی کشید‪ .‬پسر بزرگتر‬


‫با حس تلخی اجازه داد جونگوک بیرون ببرتش‪ .‬همش به چند لحظه ی‬
‫قبل فکر میکرد که جونگوک با چشمهای براق هیجانزده داشت به‬
‫گوشواره نگاه میکرد‪.‬‬

‫لبهاش رو بهم فشرد‪ ،‬با قاطعیت به جونگوک نگاه کرد و با چشمهای‬


‫آرومی گفت‪" ،‬خیلی خب بیبی‪ .‬بذار به نامجون هیونگ زنگ بزنم و‬
‫ازش کلید رو بگیرم‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪1131‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک فقط سرش رو تکون داد و حتی به زحمت بهش نگاه کرد‪..‬‬
‫تهیونگ از حواس پرتی پسر استفاده کرد تا لحظه ای ازش دور بشه‪،‬‬
‫گوشیش رو بیرون بیاره و به سرعت با شماره ای تماس بگیره‪.‬‬

‫شخص پشت خط سریع تماش رو جواب داد‪ ،‬اون هم با وجود اینکه‬


‫توقع نداشت گوشیش رو با خودش داشته باشه‪.‬‬

‫"بچه‪ ،‬چی شده؟ اتفاقی افتاده؟"‬

‫تهیونگ نگاهی به جونگوک انداخت‪ ،‬با دیدن لبهای آویزون پسر سینش‬
‫سنگین شد‪.‬‬

‫"هی هیونگ‪ ،‬ببخشید که توی این موقعیت مزاحمت شدم‪ ،‬وای یه‬
‫خواهشی دارم‪".‬‬

‫***‬

‫‪1132‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی با دندون های بهم ساییده شده گوشیش رو به جیبش‬


‫برگردوند و از روی صندلیش بلند شد‪.‬‬

‫جیمین با تعجب بهش نگاه کرد و با اخم کوچیکی‪ ،‬با ضعف دستش رو‬
‫بلند کرد‪" ،‬کجا داری — میری؟"‬

‫چهره ی مرد مالیم شد‪ ،‬جلو رفت و بوسه ای روی پیشونی دوست‬
‫پسرش گذاشت‪.‬‬

‫"زود برمیگردم بیبی‪ "،‬مرد با لحن آرومی زمزمه کرد‪" ،‬مشکلی نداره‬
‫یکم نامجون پیشت بمونه‪ ،‬نه؟ ته توی راهروها گم شده و کمک‬
‫میخواد‪".‬‬

‫نامجون با گیجی روی پاهاش ایستاد‪" ،‬من میتونم برم بیارمش‬


‫هیونگ‪ .‬تو مجبور نیستی بری‪".‬‬

‫"نه‪ ،‬اشکالی نداره‪ "،‬یونگی با قاطعیت گفت‪" ،‬به هر حال باید چند‬
‫لحظه برم بیرون‪ .‬چند ساعته روی این صندلی لعنتی نشستم‪ ،‬پاهام‬
‫خشک شدن‪".‬‬

‫‪1133‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین با ناراحتی بهش نگاه کرد و آروم گفت‪" ،‬برو — خونه‪ ".‬هنوز‬
‫صحبت کردن واسش بخاطر ضربه ای که به دنده هاش خورده بود‬
‫سخت بود — که طبق گفته ی دکتر زیادی به ُشش هاش نزدیک بود!‬

‫یونگی اخمی بهش کرد‪" ،‬حرف نزن جیمین‪ .‬حرف دکتر رو که شنیدی‪،‬‬
‫به استراحت نیاز داری‪ "،‬مرد به دوستش نگاه کرد‪" ،‬جون‪ ،‬نذار حرف‬
‫بزنه‪ ،‬باشه؟ اوه‪ ،‬کلید های ماشین رو هم بهم بده‪".‬‬

‫نامجون بعد از کمی تردید کلید هارو به سمتش انداخت‪" ،‬میری از‬
‫خونه چیزی بیاری؟"‬

‫"یه همچین چیزی‪ "،‬یونگی گفت و قبل از خارج شدن از در بوسه ی‬


‫آخری روی گونه ی جیمین گذاشت‪.‬‬

‫با فک قفل شده ای به سمت پایین راهرو رفت‪ .‬حرفهای تهیونگ توی‬
‫گوشش میچرخیدن‪ .‬پسر رو دقیق جایی که گفته بود با جونگوک پیدا‬
‫کرد‪ .‬جونگوک سرش رو توی سینه ی پسر بزرگتر پنهون کرده بود‪.‬‬
‫تهیونگ یک دستش رو دور کمرش حلقه کرده بود و با دست دیگش‬
‫داشت موهاش رو نوازش میکرد‪.‬‬

‫‪1134‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نگاه نگران تهیونگ به سمت مرد برگشت‪.‬‬

‫یونگی نفس عمیقی کشید‪ ،‬به برادرش خیره شد و با صدای آرومی‬


‫پرسید‪" ،‬چه شکلی بود؟"‬

‫"یه پیرهن با لوگوی بیمارستان پوشیده بود‪ "،‬تهیونگ آروم جواب داد‪،‬‬
‫چهرش هنوز از نگرانی پر شده بود‪" ،‬الغر و مو بلوند‪ .‬احتماال رفته تا‬
‫گاردی چیزی رو پیدا کنه‪ ،‬بیشترین شانست واسه پیدا کردنش میز‬
‫پذیرشه‪".‬‬

‫"فهمیدم‪ "،‬یونگی با لحن خشکی گفت‪ ،‬کلید رو به پسر داد و سرش رو‬
‫روی به جونگوک تکون داد‪" ،‬مراقبش باش‪ ،‬باشه؟ شاید بهتر باشه به‬
‫یوگیوم زنگ بزنی‪ ،‬هنوز واسش زوده که بخواد با همچین عوضی‬
‫هایی رو به رو بشه‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ با دندون های روی هم ساییده گفت و به زمین چشم‬


‫غره رفت‪" ،‬باید فک اون عوضی رو میشکوندم!"‬

‫"من حلش میکنم‪ "،‬مرد مو نعنایی با لبخند تاریکی گفت‪" ،‬فقط گوک‬
‫رو ببر خونه‪".‬‬
‫‪1135‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫جونگوک تمام طول برگشت به خونه ساکت بود و قبل از اینکه ماشین‬
‫حتی کامال بایسته پیاده شد و به سمت خونه رفت‪.‬‬

‫ابروهای تهیونگ با گیجی درهم رفتن‪" ،‬گوکی؟"‬

‫سوکجین با پیشبندی سرش رو از توی آشپزخونه بیرون آورد‪ .‬موهاش‬


‫بهم ریخته بود و گونه هاش از آرد سفید بودن‪ .‬کامل وارد هال نشد و‬
‫توی چهارچوب در آشپزخونه موند‪.‬‬

‫"مستقیم رفت توی اتاقش‪ "،‬مرد بزرگتر جواب داد‪" ،‬شماها چرا انقدر‬
‫زود خونه اومدید خونه؟ فکر کردم میخواید وقت بیشتری با جیمین‬
‫بگذرونید‪".‬‬

‫‪1136‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ آه بلندی کشید و با خستگی دستش رو توی موهاش فرو کرد‪،‬‬


‫"یه — اتفاق کوچولو افتاد‪ "،‬فک تهیونگ با یادآوری اون اتفاق قفل‬
‫شد‪" ،‬یه عوضی هموفوبیک توی فروشگاه هدیه ها دامن جونگوک رو‬
‫مسخره کرد‪".‬‬

‫دهن سوکجین با شوک باز شد‪" ،‬چی؟!"چشمهای مرد از خشم‬


‫درخشیدن و قدمی توی هال گذاشت‪" ،‬اسمش چی بود؟ بذار اون‬
‫عوضی رو پیدا کنم —!"‬

‫"یونگی هیونگ داره حلش میکنه‪ "،‬تهیونگ با خستگی گفت‪" ،‬اگه گوک‬
‫باهام نبود خودم حسابش رو میرسیدم‪ .‬با خودم فکر کردم هیونگ‬
‫انتخاب خوب بعدیه‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬سوکجین با قاطعیت گفت‪" ،‬در واقع بهتره! یونگی کار خیلی‬
‫بهتری نسبت به من انجام میده!"‬

‫‪1137‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ لبخند نصف نیمه ای زد‪" ،‬امیدورام‪ .‬میتونم بپرسم چرا شبیه‬
‫مارتا استورات‪ 12‬شدی؟"‬

‫مرد بزرگتر چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬محض اطالعات دارم برای‬
‫جیمین کوکی درست میکنم و بعد از این حرفی که زدی‪ ،‬قطعا به تو‬
‫هیچی نمیدم!"‬

‫"ببخشید‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬راستش خیلی کار شیرینیه هیونگ‪ "،‬پسر‬


‫با فکری که توی ذهنش اومده بود ابرویی باال انداخت‪" ،‬کارت تموم‬
‫شده؟ شاید گوک بخواد بهت بپیونده؛ شاید این حالش رو بهتر کنه‪".‬‬

‫چهره ی سوکجین مالیم شد و مرد لبخند مهربونی زد‪" ،‬گذاشتمشون‬


‫توی فر‪ ،‬ولی میتونم وسایل یه سینی دیگه رو هم آماده کنم‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند سپاسگذارانه ای زد‪" ،‬ممنونم هیونگ‪ ،‬میرم بیارمش‪".‬‬

‫نویسنده و آشپز معروف آمریکایی ‪Martha Stewart:‬‬


‫‪12‬‬

‫‪1138‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هر چند که هنوز یک قدم هم بر نداشته بود که جونگوک وارد اتاق شد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر خوشحالتر از چند لحظه پیش بنظر میرسید‪ .‬لبخند‬


‫همیشگیش روی صورتش بود و با شیفتگی دستهاش رو دور کمر‬
‫تهیونگ حلقه کرد‪.‬‬

‫اما تهیونگ شوکه سر جاش موند — از وقتی که متوجه چیزی شده‬


‫بود از سر جاش تکون نخورده بود — چیزی که زنگ های اخطار توی‬
‫سرش رو به صدا درآورده بود‪.‬‬

‫"گوکی —" تهیونگ با مالیمت گفت و حلقه ی دستهای پسر رو از دور‬


‫کمرش باز کرد‪ .‬نگاهش روی بدن پسر چرخید و روی شلوار جینی که‬
‫پاهاش رو پوشونده بودن موند‪" ،‬تو‪ ،‬اوم — شلوار پوشیدی؟"‬

‫لبخند جونگوک کمرنگ و چشمهاش بی احساس شدن‪.‬‬

‫"اوهوم!" پسر با اشتیاق ساختگی ای جواب داد و دهن تهیونگ تلخ‬


‫شد‪.‬‬

‫‪1139‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قلب پسر بزرگتر با درد به قفسه ی سینش کوبید و با صدایی که به‬


‫سختی سعی داشت آروم نگهش داره گفت‪" ،‬من — من گیج شدم‪ ،‬چه‬
‫اتفاقی واسه دامنت افتاد بیبی؟"‬

‫لبهای جونگوک جوری که انگار لیموی ترشی رو خورده بود جمع شدن‪،‬‬
‫" — نمیدونم‪".‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد و با جدیت پسر رو صدا زد‪" ،‬جونگوک‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪ ،‬حاال با اضطراب به زمین خیره شده‬
‫بود‪" ،‬گوکی تموم دامن هاش رو — توی جعبه ی زیر تخت ته ته‬
‫گذاشت‪".‬‬

‫تهیونگ فقط شوکه بهش خیره شد‪" ،‬تو — چی؟! چرا؟!"‬

‫"چون پسرها دامن نمیپوشن‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬اونها شلوار‬


‫میپوشن‪".‬‬

‫"اوه بیبی‪ ،‬نه!"تهیونگ زمزمه کرد و حس کرد که رنگ از صورتش‬


‫پرید‪" ،‬این حقیقت نداره گوکی!"‬
‫‪1140‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چرا‪ ،‬قانون همینه!" جونگوک با بی حوصلگی گفت و یکدفعه با‬


‫کالفگی پاش رو زمین کوبید و هر چیزی که تا اون لحظه آروم نگهش‬
‫داشته بود از بین رفت‪" ،‬قانون همینه ته ته! پسرها شلوار میپوشن و‬
‫دخترها دامن! گوکی یه پسره‪ ،‬اون باید شلوار بپوشه!"‬

‫"جئون جونگوک!" تهیونگ با حرص گفت‪ ،‬چونه ی پسر رو گرفت و‬


‫مجبورش کرد بهش نگاه کنه‪" ،‬این بخاطر حرفهاییه که اون پسر زد؟!"‬

‫جونگوک با چهره ی درهم رفته ای سرش رو از توی دستش بیرون‬


‫کشید‪" ،‬نه! بخاطر ه‪-‬همست‪ .‬همه یکجوری به گوکی نگاه میکنن!‬
‫عجیبه! اون نباید انقدر دخترونه باش —!"‬

‫"کی اهمیت میده همه چه فکری میکنن؟!" تهیونگ با قاطعیت پرسید‪،‬‬


‫"من به تو و خوشحالی تو اهمیت میدم! تو از چیزهای سافت و‬
‫خوشگل خوشت میاد‪ ،‬چون خودت سافت و خوشگلی گوکی! چه‬
‫اهمیتی داره اگه بقیه فکر میکنن این عجیبه؟! این زندگی توئه‪ ،‬نه‬
‫اونها!"‬

‫‪1141‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی اهمیتی نمیده!" جونگوک گفت و دوباره پاش رو زمین کوبید‪،‬‬


‫"اون دیگه دامن نمیپوشه! نمیخواد‪ ،‬تو هم نمیتونی مجبورش کنی!"‬

‫تهیونگ لحظه ای دهنش رو بست‪ .‬نفس عمیقی کشید و سعی کرد‬


‫خودش رو جمع و جور کنه‪.‬‬

‫وقنی دوباره شروع به صحبت کردن کرد تموم تالشش رو کرد تا‬
‫صداش آروم بمونه‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر با همون حس بدی که داشت اون کلمات رو گفت‪،‬‬


‫"میتونی هر چیزی که دلت میخواد بپوشی‪ ،‬باشه؟ راست میگی‪،‬‬
‫تصمیم توئه‪".‬‬

‫چهره ی پسر کوچیکتر جوری بنظر نمیرسید که انگار اون دعوا رو‬
‫برنده شده بود؛ حتی ناراحتتر بنظر میرسید! با بینی چین خورده ای‬
‫به جین آبی ای که پاهاش رو پوشونده بود خیره شد و زمزمه کرد‪،‬‬
‫"مرسی‪".‬‬

‫سکوت ناراحت کننده ای بینشون پیش اومد‪ .‬هیچکدوم نمیدونستن‬


‫باید چی بگن‪.‬‬
‫‪1142‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک کسی بود که باالخره اون سکوت رو شکست و زمزمه کرد‪،‬‬


‫"ب‪-‬بوی خوبی میاد‪".‬‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ گلوش رو صاف کرد‪" ،‬سوکجین هیونگ داره واسه‬


‫جیمین کوکی درست میکنه‪ ،‬میخوای بهش کمک کنی؟"‬

‫جونگوک با درخواست صلحی دستش رو به سمتش دراز کرد‪" ،‬اگه ته‬


‫ته هم بیاد‪".‬‬

‫تهیونگ انگشتهاشون رو توی هم حلقه کرد و دستش رو فشرد‪،‬‬


‫"همیشه بیبی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر لبخند کمرنگی زد که به چشمهاش نرسید‪.‬‬

‫البته تهیونگ متوجه جوری که پسر بین راه رفتنشون با ناراحتی‬


‫شلوار روی پاش رو میکشید شد‪ ،‬اما تصمیم گذفت چیزی نگه‪.‬‬

‫سوکجین هم چیزی نگفت‪ ،‬هر چند که مشخص بود از ظاهر جونگوک‬


‫شوکه شده‪.‬‬

‫‪1143‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با رفتن جونگوک به سمت پیشخون آشپزخونه نگاهی به پسر بزرگتر‬


‫انداخت و تهیونگ سرش رو تکون داد‪ ،‬نشونه ای واضح که نباید‬
‫درباره ی اون موضوع حرف میزدن‪.‬‬

‫"هی گوکی‪ "،‬سوکجین بجاش با هیجان گفت‪" ،‬آماده ای کوکی‬


‫بپزیم؟"‬

‫"آره!" جونگوک با هیجان گفت و چشمهاش برق زدن‪" ،‬گوکی خیلی‬


‫خیلی توی کیک پزی خوبه! وقتی واسه ته ته پنکیک درست کردیم رو‬
‫یادته؟"‬

‫چهره ی سوکجین با یادآوری اون خاطره‪ ،‬اینکه چقدر از آرد پوشیده‬


‫شده بود و چند ساعت مجبور شده بود دوش بگیره درهم رفت و با‬
‫صدای خشکی گفت‪" ،‬مطمئن باش یادم میاد — خیلی خب‪ ،‬بذار اول‬
‫دستهات رو بشوریم عزیزدلم‪".‬‬

‫تهیونگ نگاهش رو از اونها که مشغول کار شده بودن گرفت‪ .‬صدای‬


‫حرف زدن هیجان زده ی جونگوک به گوشش رسید و موبایلش رو از‬
‫توی جیبش بیرون آورد‪ .‬صفحه ی دستگاه با تکستی از یونگی روشن‬
‫شد‪.‬‬
‫‪1144‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫از طرف یونگی‪:‬‬

‫ارسال ‪۱۲:۵۳‬‬

‫دماغش رو شکوندم‬

‫ارسال ‪۱۲:۵۳‬‬

‫قصد اینکارو نداشتم‪ ،‬ولی عصبانیم کرد‬

‫ارسال ‪۱۲:۵۹‬‬

‫حاال چجوری این لباس های خونی رو به جیمین توضیح بدم؟‬

‫ارسال ‪۱۲:۵۹‬‬

‫بیخیال‪ ،‬یه ژاکت دزدیدم‬

‫ارسال ‪۱۲:۵۹‬‬

‫گوک چطوره؟‬

‫‪1145‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪ ،‬به پسر کوچیکتر نگاه کرد و آهی کشید‪.‬‬

‫به یونگی‪:‬‬

‫ارسال ‪۱:۰۳‬‬

‫فکر کنم حالش خوبه‬

‫ارسال ‪۱:۰۳‬‬

‫منظورمه گریه نمیکنه‬

‫ارسال ‪۱:۰۴‬‬

‫ولی میدونم که ناراحته‪ ،‬منظورم اینه که شلوار پوشیده؟ تموم دامن‬


‫هاش رو هم زیر تختمون پنهون کرده ‪/:‬‬

‫‪1146‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫از طرف یونگی‪:‬‬

‫ارسال ‪۱:۰۶‬‬

‫وات د فاک‬

‫به یونگی‪:‬‬

‫ارسال ‪۱:۰۶‬‬

‫آره و همینجور میگه دامن واسه دخترهاست و اون باید شلوار بپوشه‪،‬‬
‫چون پسره‬

‫از طرف یونگی‪:‬‬

‫ارسال ‪۱:۰۹‬‬

‫االن کجاست؟‬
‫‪1147‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫به یونگی‪:‬‬

‫ارسال ‪۱:۰۹‬‬

‫با جین هیونگ توی آشپزخونست‬

‫از طرف یونگی‪:‬‬

‫ارسال ‪۱:۱۱‬‬

‫خیلی خب‪ ،‬من یکم میام خونه‬

‫ارسال ‪۱:۱۱‬‬

‫به هر حال جیمین هم همش بهم میگه بیام خونه‬

‫ارسال ‪۱:۱۱‬‬

‫جون یکم اینجا پیشش میمونه‪ ،‬شاید من بتونم با گوک حرف بزنم‬

‫‪1148‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک ناله ی کالفه ای کرد و تهیونگ سرش رو باال آورد‪ .‬به پسر‬
‫کوچیکتر که آروم کمرش رو به سمت زمین میبرد رو به رو شد‪ .‬انگار‬
‫که میخواست خودش رو روی پیشخون بکشه‪ ،‬اما با پوشیدن‬
‫شلوارش به جای دامن های پف پفیش اینکار واسش سخت شده بود‪.‬‬

‫سوکجین با ناراحتی نگاهی به پسر بزرگتر انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ با آهی دوباره به سمت گوشیش برگشت‪.‬‬

‫به یونگی‪:‬‬

‫ارسال ‪۱:۱۴‬‬

‫لطفا اگه میتونی بیا هیونگ‬

‫ارسال ‪۱:۱۴‬‬

‫دوست ندارم اینجوری کالفه و ناراحت ببینمش‬

‫‪1149‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫از طرف یونگی‪:‬‬

‫ارسال ‪۱:۱۵‬‬

‫توی راهم بچه‬

‫‪1150‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪38.‬‬

‫مهم نبود که جیمین چقدر واضح گفته بود که میخواست دوست‬


‫پسرش بره خونه و استراحت کنه‪ ،‬یونگی هنوز از اینکه میخواست‬
‫تنهاش بذاره حس بدی داشت‪.‬‬

‫"نهایت تا پونزده دقیقه دیگه برمیگردم‪ "،‬مرد برای بار سوم قاطعانه‬
‫تکرار کرد‪" ،‬و نامجون قراره تمام مدت پیشت بمونه‪ ،‬خب؟ گوشیم رو‬
‫هم باهام دارم‪ ،‬پس اگه چیزی نیاز داشتی میتونی بهم تکست بدی‪.‬‬
‫زنگ نزن! اصال نباید حرف بزنی‪ ،‬فهمیدی؟ کلی هم آب بخور و —"‬

‫"برو —"پسر کوچیکتر با صدای ضعیفی گفت و چشم غره ای به مرد‬


‫بزرگتر رفت‪.‬‬

‫یونگی لبخند کمرنگی زد و بعد از مکثی آهی کشید‪" ،‬نمیخوام‪".‬‬


‫دستهاش دستهای پسر کوچیکتر رو روی تخت گرفتن‪ ،‬پیشونیش رو‬
‫روی پیشونی جیمین گذاشت و چند لحظه چشمهاش رو بست‪،‬‬
‫‪1151‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"واقعا نمیخوام حتی برای چند دقیقه هم تنهات بگذارم مینی‪.‬‬


‫میترسم لحظه ای که پام رو از این در بیرون بذارم اتفاق بدی واست‬
‫بیفته‪".‬‬

‫جیمین با ضعف دستش رو فشرد‪" ،‬من — خوبم‪ ،‬لطفا — برو‪".‬‬

‫یونگی چشمهاش رو باز کرد‪ ،‬توده ی توی گلوش رو فرو داد و با‬
‫مالیمت لبهای پسر رو بوسید‪" ،‬دوست دارم‪".‬‬

‫جیمین لبخند ضعیفی زد‪" ،‬میدونم —"‬

‫"یاه پارک جیمین!" مرد مو نعنایی تظاهر کرد که بهش برخورده و‬


‫میخواد به شونه ی جیمین ضربه بزنه‪" ،‬نباید اینجوری جواب بدی!"‬

‫دوست پسرش آروم خندید‪" ،‬من هم — دوست دارم‪".‬‬

‫"اوهوم‪ ،‬حتما!" یونگی نتونست جلوی لبخندی که روی لبهاش اومد رو‬
‫بگیره‪ ،‬برای بار آخر پیشونی جیمین رو بوسید و روی پاهاش ایستاد‪،‬‬
‫"جون بیرون منتظر ایستاده‪ ،‬االن میرم صداش میکنم —"‬

‫‪1152‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چی —؟!" یکدفعه رنگ از چهره ی جیمین پرید‪ .‬بدون اخطار دستی‬
‫باال آورد و اون حرکت باعث شد از درد هیس بکشه‪ ،‬ولی نادیدش‬
‫گرفت و گوشه ی ژاکت یونگی رو چنگ زد‪.‬‬

‫قبل از اینکه یونگی بدونه پسر داره چیکار میکنه‪ ،‬جیمین ژاکتش رو‬
‫کنار زد تا لکه ی خون روی پیرهنش رو نمایون کنه‪ .‬درست همون لکه‬
‫ای که یونگی سعی داشت پنهونش کنه‪.‬‬

‫جیمین نفس بلندی کشید‪" ،‬چی — شده؟!"‬

‫مرد بزرگتر با آهی دستی به صورتش کشید‪" ،‬خون من نیست بیبی‪،‬‬


‫نگران نباش‪".‬‬

‫چشمهای دوست پسرش با نگرانی برق زدن‪" ،‬کی؟"‬

‫یونگی لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬ته و گوک چند لحظه پیش توی فروشگاه‬
‫هدیه فروشی بودن و یک یارویی گوکی رو اذیت کرده‪ .‬خیلی ناراحته‪،‬‬
‫ته بهم گفت حتی رفته خونه و همه ی دامن هاش رو قایم کرده‪ .‬دیگه‬
‫نمیخواد اونهارو بپوشه چون فکر میکنه مال دخترهان‪".‬‬

‫‪1153‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی جیمین فرو ریخت‪" ،‬بیبی — بیچاره‪ "،‬پسر زمزمه کرد و با‬
‫ابروهای بهم گره خورده به لکه ی خون روی پیرهن مرد خیره شد‪" ،‬تو‬
‫— کشتیش؟"‬

‫"نه‪ "،‬یونگی با مالیمت گفت و موهای پسر رو از روی پیشونیش کنار‬


‫زد‪" ،‬بهت که گفتم دیگه نمیخوام از این کارها بکنم‪ .‬بینیش رو‬
‫شکوندم‪ ،‬ولی اون عوضی زندست‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جیمین با صدای ضعیفی گفت‪ ،‬اما هنوز ناراحت بنظر میومد‪،‬‬
‫"گوکی —"‬

‫"نگرانش نباش کیتن‪ "،‬یونگی با آهی گفت‪" ،‬االن دارم میرم خونه تا‬
‫باهاش حرف بزنم‪ .‬خوب میشه‪ ،‬باشه؟ تو فقط روی خودت تمرکز کن‪،‬‬
‫باید استراحت کنی‪".‬‬

‫جیمین آروم سرش رو تکون داد و لوله های وصل شده به بدنش زیر‬
‫لباس بیمارستان تکون خوردن‪" ،‬یک — فکری دارم‪".‬‬

‫یونگی اخمی کرد‪" ،‬بیبی‪ ،‬تو انقدر خوب نیستی که —"‬

‫‪1154‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فقط — گوش کن‪ "،‬جیمین بهش چشم غره رفت و یونگی با بی‬
‫میلی دهنش رو بست‪.‬‬

‫و خوشحال بود که اینکارو کرد‪ ،‬چون چند لحظه بعد که توی راهرو‬
‫رفت احساس اعتماد به نفس خیلی بیشتری داشت‪.‬‬

‫"حرفهاتون تموم شد؟" نامجون که به دیوار راهرو تکیه داده بود تا‬
‫اونهارو تنها بذاره پرسید‪.‬‬

‫"آره‪ "،‬یونگی سریع در رو بست‪" ،‬االن خوابش میبره‪ .‬همینجور حرف‬


‫میزد‪ ،‬واسه همین خسته شد‪ .‬لطفا مطمئن شو که استراحت میکنه‬
‫جون‪".‬‬

‫"نگران نباش‪ ،‬حواسم بهش هست‪ "،‬دوستش لبخند دلگرم کننده ای‬
‫بهش زد‪" ،‬برو یکم استراحت کن هیونگ‪ ،‬بهش نیاز داری‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬حتما‪".‬‬

‫‪1155‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی تا نصفه ی راهرو رفته بود که گوشیش رو از جیبش درآورد و‬


‫شماره ای رو گرفت‪ .‬صدای نسبتا آشنایی جوابش رو داد‪.‬‬

‫"سالم‪ ،‬بوتیک بنجی! چجوری میتونم کمکتون کنم؟"‬

‫یونگی با شنیدن اون لحن خوشحال غره ای داد‪" ،‬هی‪ ،‬بچه‪ ،‬یونگیم‪.‬‬
‫نمیدونم یادته یا نه‪ ،‬دوست پسر جیمین؟"‬

‫مکثی پیش اومد و بعد صدای نفس بلندی شنیده شد‪" ،‬اوه هیونگ!‬
‫چطورید؟! جیمین چطوره؟! خیلی یکدفعه ای استعفا داد‪ ،‬هیچکس‬
‫اینجا نتونست باهاش خداحافظی کنه!"‬

‫"آره‪ ،‬خب —" یونگی با تردید ساکت شد‪ ،‬نمیدونست باید چه بهونه‬
‫ای برای استعفای جیمین از شغلش بیاره‪ ،‬پس با قاطعیت ادامه داد‪،‬‬
‫"گوش کن‪ ،‬میدونم خیلی خوب همدیگه رو نمیشناسیم‪ ،‬ولی داشتم‬
‫فکر میکردم میتونی یه لطفی بهم بکنی؟"‬

‫"البته‪ "،‬پسر با لحن دوستانه ای‪ ،‬با خوشحالی موافقت کرد‪" ،‬هر چیزی‬
‫برای جیمین! به چی نیاز داری؟"‬

‫‪1156‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فروشگاهتون یه شعبه توی سئول داره‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"آره! یکی توی مرکز شهر هست!"‬

‫"چقدر سریع میتونی برام یک سری دامن بفرستی؟ ترجیحا صورتی‬


‫باشن‪ ،‬فقط چندتا نیاز دارم‪ ،‬چهار پنج تا — همشون سایز الرج باشن‪".‬‬

‫مکثی از اونور خط شنیده شد‪" ،‬اوم‪ ،‬باید اول با شعبمون هماهنگ‬


‫کنم‪ .‬ما معموال لباس هامون رو با این — استایل نمیفرستیم‪".‬‬

‫یونگی اخمی کرد‪" ،‬بهت انعام خوبی میدم‪ .‬دارم درباره ی پرداخت وام‬
‫های دانشجوییت حرف میزنم بچه!"‬

‫پسر پشت خط آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬احتماال بتونم تا نیم ساعت‬


‫دیگه به دستتون برسونمش!"‬

‫"عالیه‪ .‬آدرس رو برات تکست میکنم‪ "،‬یونگی بدون اینکه منتظر‬


‫جواب بمونه‪ ،‬سرش رو تکون داد‪ .‬باورش نمیشد داشت اینکارو انجام‬
‫میداد‪.‬‬

‫‪1157‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چه کارهایی که مجبور نشده بود بخاطر خانوادش انجام بده!‬

‫***‬

‫" َتق َتق!"‬

‫تهیونگ صداش رو به لحن بچگونه و شبیه به یکی از شخصیت هایی‬


‫کارتونی تغییر داد تا به صدای فیل سبز توی دستش بخوره‪ .‬عروسک‬
‫رو روی زمین به سمت جونگوک حرکت داد‪ ،‬مکث کرد و یک پاش رو‬
‫باال آورد و باهاش دو بار به زانوی پسر کوچیکتر ضربه زد‪.‬‬

‫"تق تق!" دوباره تکرار کرد‪.‬‬

‫‪1158‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک خندید و جوری به عروسک جلوی پاهاش نگاه کرد که انگار‬


‫واقعی بود‪" ،‬بله؟ گوکی میتونه بهت کمک کنه؟"‬

‫"البته که میتونی!" تهیونگ گفت و پای راست فیل رو روی رون پسر‬
‫گذاشت‪" ،‬نمیخواستم مزاحمت بشم آقا‪ ،‬ولی میدونی از کجا میتونم‬
‫یکم — جادو بگیرم؟" تهیونگ با زمزمه ی هیجان زده ای جملش رو‬
‫تموم کرد‪.‬‬

‫جونگوک با اشتیاق به جلو تکیه داد و با چشمهای گشاد شده زمزمه‬


‫کرد‪" ،‬جادو؟ واسه چی به جادو نیاز داری؟"‬

‫"پوستم — سبزه!"تهیونگ با ناراحتی ناله کرد و دست فیل رو باال‬


‫آورد تا چشمهاش رو بپوشونه‪ .‬دستش رو تکون داد تا تظاهر کنه که‬
‫عروسک داره گریه میکنه‪" ،‬به یه ورد نیاز دارم تا درستش کنم!"‬

‫"اوه‪ ،‬گریه نکن!" جونگوک به سرعت گفت و ابروهاش با نگرانی درهم‬


‫رفتن‪" ،‬م‪-‬من از رنگ پوستت خوشم میاد! خوشگل بنظر میای!"‬

‫‪1159‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"شبیه یه گوبلینم‪ "!13‬تهیونگ هق هق کرد و عروسک رو روی زمین‬


‫انداخت‪" ،‬دوست دخترم ترکم کرد! اون گفت فقط با فیل های طوسی‬
‫قرار میذاره!"‬

‫"خب‪ ،‬این اصال خوب نیست‪ "،‬جونگوک هوفه داد و دستش رو جلو‬
‫برد تا سر عروسک رو نوازش کنه‪" ،‬گوکی کلی دوست داره که میتونن‬
‫با تو قرار بذارن! ا‪-‬اون حتی یه خرس بنفش داره! میخوای ببینیش؟"‬

‫"میتونم؟!"تهیونگ دستهای عروسک رو از روی چشمهاش بلند کرد و‬


‫نفس عمیقی کشید‪" ،‬این خیلی خوب میشه آقا! تا همیشه مدیونتون‬
‫میمونم!"‬

‫جونگوک خندید و چشمهاش باالخره به سمت تهیونگ چرخیدن‪" ،‬ته‬


‫ته خیلی خنگوله!"‬

‫‪13‬‬
‫شخصیت های کوتوله ی سبز رنگ درون فیکشن های فانتزی ‪Goblin:‬‬

‫‪1160‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی تهیونگ که بهش برخورده بود درهم رفت‪" ،‬دارید درباره ی‬


‫چی حرف میزنید آقا؟" دست عروسک رو باال آورد تا صورت خودش‬
‫رو باهاش پنهون کنه و صداش رو توی همون شخصیت نگه داشت‪،‬‬
‫"اینجا هیچ ته ته ای نداریم! اسم من الفنتی‪ 14‬سومه!"‬

‫جونگوک زیر خنده زد‪" ،‬خنگول‪ ،‬تمومش کن! تو ته ته ای!"‬

‫عروسک رو کنار زد و توی بغل پسر بزرگتر پرید‪ .‬تهیونگ اجازه داد‬
‫جونگوک توی بغلش بپره‪ ،‬هر دو با هم روی زمین افتادن و پسر‬
‫کوچیکتر که هنوز داشت میخندید چونه و گردنش رو پشت سر هم‬
‫بوسید‪.‬‬

‫هر دو فقط دست و پاهاشون رو توی هم قفل کرده بودن و‬


‫میخندیدن‪.‬‬

‫‪14‬‬
‫فیلی ‪Elephanty:‬‬

‫‪1161‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اما اون مومنت شیرین خیلی زود به چیز دیگه ای تبدیل شد‪ .‬تهیونگ‬
‫میتونست عضو تحریک شده ی جونگوک رو حس کنه که به پاش‬
‫میخورد‪ .‬پسر کوچیکتر وقتی تهیونگ موهاش رو کمی محکمتر چنگ‬
‫زد ناله ای کرد‪.‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو با بوسه ای حبس کرد و لب پایینش رو مکید‪ .‬حس‬


‫کرد که سینه ی جونگوک با ناله ی دیگه ای لرزید‪.‬‬

‫"هممم‪ "،‬چشمهای جونگوک بسته شدن و تهیونگ با زبونش دهنش رو‬


‫گشت‪.‬‬

‫پاهای جونگوک دور بدنش حلقه شدن و پسر خودش رو بیشتر به‬
‫سینش فشرد‪ .‬تهیونگ غره ای داد و سینش از عطش و لذت پُر شد‪.‬‬
‫دستهاش روی بدن پسر کوچیکتر پایین رفتن و کف اونهارو روی‬
‫باسنش گذاشت‪.‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪ ،‬رون هاش جلو رفت و بی نفس زمزمه زمزمه‬
‫کرد‪" ،‬ل‪-‬لطفا‪ ،‬لمسم کن —"‬

‫تهیونگ باسن پسر رو بین دستش فشرد و اسپنکی به یکطرفش زد‪.‬‬

‫‪1162‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آه!"جونگوک با نفس بلندی گفت و چشمهاش باز شدن‪" ،‬م‪-‬محکمتر ته‬


‫ته‪ ،‬ل‪-‬لطفا —!"‬

‫"این محکم بود عزیزم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ .‬اسپنک محکمتری به‬
‫باسن پسر زد و باعث شد رون هاش باال بپرن‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬ن‪-‬نیست‪ “،‬جونگوک ناله کرد‪" ،‬ب‪-‬به محکمی ه‪-‬همیشه نیست‬


‫—! "‬

‫پسر بزرگتر یک دفعه با حس پارچه ی جین زیر دستهاش متوجه دلیل‬


‫این موضوع شد‪.‬‬

‫"شلوار جین پاته‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت و آهی کشید‪" ،‬پارچش از‬
‫اون چیزی که بهش عادت داری ضخیم تره بیبی‪".‬‬

‫جونگوک ناله ی آرومی کرد و سرش رو توی گردن پسر مخفی کرد‪" ،‬ا‪-‬‬
‫این عادالنه نیست —! لطفا‪ ،‬آ‪-‬آه — محکمتر!"‬

‫‪1163‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر عاجزانه رون هاش رو جلو برد و ابروهاش با کالفگی درهم رفتن‪،‬‬
‫ناله ذی کرد و بی نفس گفت‪" ،‬ته ته‪ ،‬د‪-‬درد داره! جایی که لباس زیر‬
‫گوگیه خیلی تنگه!"‬

‫"اوه‪ "،‬نگرانی تموم لذتی که تهیونگ چند دقیقه پیش داشت حس‬
‫میکرد رو از بین برد‪ .‬آروم پسر رو نشوند و اون رو با مالیمت بین‬
‫دستهاش نگه داشت‪" ،‬هیچوقت وقتی شلوار جین پاته تحریک نشده‬
‫بودی گوکی‪ .‬همیشه همین حس رو داره‪ ،‬تنگه چون پارچش ضخیمه‪".‬‬

‫"درد داره!" جونگوک تقریبا هق هق کرد و چهرش قرمز شد‪" ،‬ک‪-‬کاری‬


‫کن تموم شه!"‬

‫"اوه بان‪ "،‬تهیونگ محکم پسر رو بغل کرد و آهی کشید‪" ،‬واسه االن‬
‫تمومش میکنیم‪ ،‬باشه؟ خودش خوب میشه‪ ،‬زود حس بهتری پیدا‬
‫میکنی‪".‬‬

‫"نه‪ ،‬نه‪ ،‬االن!" جونگوک گریه کرد و چند قطره اشک روی گونه هاش‬
‫فرو ریختن‪ .‬شونه های پسر بزرگتر رو فشرد و عاجزانه بهش خیره‬
‫شد‪" ،‬االن لطفا!"‬

‫‪1164‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قلب تهیونگ با شنیدن اون ناله ی عاجزانه درد گرفت‪ .‬اشک های روی‬
‫گونه های پسر رو پاک کرد‪.‬‬

‫"میخوای درشون بیاری؟" تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬دکمه ی شلوار جینت‬


‫رو باز کنم؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک ناله کرد و با چشمهای خیس سرش رو تکون داد‪" ،‬درد‬
‫میکنه ته ته!"‬

‫تهیونگ آروم پسر رو روی پاهاش عقب داد تا بتونه کمر شلوارش رو‬
‫ببینه‪ .‬آروم دکمه ی شلوار جونگوک رو باز کرد‪ ،‬زیپش رو پایین کشید‬
‫و عضو تحریک شده ی جونگوک رو روی بند انگشت هاش حس کرد‪.‬‬

‫با کم شدن فشار روی پاهاش‪ ،‬جونگوک آه پر آرامشی کشید و به‬


‫تهیونگ که شلوار رو از روی پاهاش پایین کشید نگاه کرد‪.‬‬

‫"بهتر شد؟" تهیونگ با مالیمت گونه ی پسر رو نوازش کرد و اشک‬


‫دیگه ای رو کنار زد‪" ،‬هوم؟"‬

‫‪1165‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک فین فین کرد و با مکثی لبش رو گزید‪" ،‬یکم‪ ،‬د‪-‬دیگه‬
‫بغل خاص نداریم؟"‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬فکر نکنم بیبی‪ .‬بیا فقط صبر کنیم‪،‬‬
‫خب؟"‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک با صدای آروم و ناراحتی گفت و آب دهنش رو‬


‫قورت داد‪" ،‬گوکی متاسفه ته ته‪".‬‬

‫"تو هیچ کار بدی نکردی‪ "،‬تهیونگ با مهربونی گفت‪" ،‬فقط فکر میکنم‬
‫باید صبر کنیم‪ ،‬باشه؟ نمیخوام بهت آسیب بزنم‪".‬‬

‫جونگوک با عصبانیت چشمهاش رو مالید‪" ،‬گوکی خرابش کرد! شلوار‬


‫احمقش خرابش کرد!"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬نه‪ ،‬بان‪ .‬اشکالی نداره‪ ،‬باشه؟" بوسه ای روی بینی‬
‫پسر گذاشت‪" ،‬چطوره برگردیم سراغ الفنتی‪ ،‬هوم؟ نتونست خرس‬
‫بنفشت رو ببینه‪".‬‬

‫جونگوک فین فین کرد‪ —" ،‬اسمش لیلیه‪".‬‬

‫‪1166‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ نفس بلندی کشید‪" ،‬چه اسم خوشگلی!"‬

‫جونگوک لبخند کوچیکی زد و اشک روی گونش رو پاک کرد‪" ،‬واقعا‬


‫مهربونه و‪-‬و رنگ مورد عالقش سبزه‪ ،‬پس از الفنتی خوشش میاد‪".‬‬

‫"عالی بنظر میاد‪ "،‬تهیونگ با لبخندی گفت‪ .‬موهای پسر رو نوازش کرد‪،‬‬
‫آروم اون رو از روی پاهاش بلند کرد و دستش رو به سمت عروسک‬
‫دراز کرد‪" ،‬الفنتی‪ ،‬دوست داری لیلی رو ببینی؟"‬

‫"معلومه که دوس دارم!"‬

‫جونگوک از بازگشت لحن بامزه ی پسر بزرگتر خندید‪ .‬تهیونگ دوباره‬


‫عروسک رو روی پاهاش پسر گذاشت‪" ،‬اون کجاست آقا؟"‬

‫جونگوک به تهیونگ نگاه کرد‪" ،‬میشه گوکی بره بیارتش؟ توی اتاقه‪".‬‬

‫"حتما‪ "،‬تهیونگ با لبخند آسوده ای جواب داد‪" ،‬من و الفنتی اینجا‬


‫منتظر میمونیم‪".‬‬

‫‪1167‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک چند لحظه متفکرانه و ایستاد و بعد یکدفعه صورتش رو جلو‬


‫برد‪" ،‬میتونم یه بوس داشته باشم؟"‬

‫لبخند تهیونگ بزرگتر شد‪" ،‬اصال نیازی به پرسیدن هست؟ بیا اینجا‬
‫—"‬

‫تهیونگ پسر رو برای بوسه ای جلو کشید و جونگوک روی لبهاش‬


‫خندید‪ .‬پسر بزرگتر اون بوسه رو کوتاه‪ ،‬اما داغ نگه داشت‪ ،‬لبهاش رو‬
‫به لبهای جونگوک فشرد و ناله ای که از بین لبهاش خارج شد رو بلعید‪.‬‬

‫وقتی خودش رو عقب کشید جونگوک سعی کرد دنبالش کنه‪ ،‬گردنش‬
‫رو خم کرد و تهیونگ خندید‪" ،‬برو لیلی رو بیار‪ ،‬میتونیم بعدا همدیگه‬
‫رو بوس کنیم‪ ،‬باشه؟"‬

‫لبهای پسر کوچیکتر آویزون شدن‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫سریع اتاق رو ترک کرد و تهیونگ رو با لبخندی که باالخره از روی‬


‫صورتش محو شده بود تنها گذاشت‪.‬‬

‫پسر بزرگتر آهی کشید و سرش رو توی دستهاش انداخت‪.‬‬

‫‪1168‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫این فقط درباره ی انتخاب استایل نبود‪ .‬جونگوک توی اون لباس‬
‫راحت نبود — خوشحال نبود! این باعث شده بود که تهیونگ‪ ،‬با دیدن‬
‫کالفگی پسر کوچیکتر و اینکه نمیتونست کمکی بهش کنه‪ ،‬از لحاظ‬
‫احساسی حس خستگی کنه‪.‬‬

‫پسر فکش رو قفل کرد و نفس عمیقی کشید‪ .‬فقط خیلی زیاد از خوب‬
‫پیش نرفتن مسائل خسته شده بود‪ .‬همه چیز باالخره داشت به حالت‬
‫طبیعی خودش برمیگشت — حداقل روندی که برای اونها طبیعی‬
‫بود!‬

‫سرش رو باال آورد و از توی بینیش نفس عمیقی کشید‪ .‬همه چیز‬
‫درست میشد‪ .‬فقط باید قوی میبود‪ .‬باالخره یک روز همه چیز درست‬
‫میشد‪.‬‬

‫با صدای قدم های جونگوک سر جاش صاف شد‪.‬‬

‫شاید اگه برای مدت طوالنی به این موضوع باور داشت‪ ،‬یک روز واقعا‬
‫اتفاق میفتاد!‬

‫‪1169‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫یونگی پاکت توی دستش رو با صدای بلندی روی میز هوپی انداخت‪.‬‬
‫لیدر مثل سوکجین از صداش باال نپرید‪ ،‬اما با کنجاوی ابرویی باال‬
‫انداخت‪.‬‬

‫"این چیه؟" هوپی بلند شد و دستی روی پاکت کشید‪" ،‬بنجی بوتیک‪،‬‬
‫تو — رفتی خرید؟"‬

‫"اینها واسه جونگوکن؟" سوکجین با تردید آهی کشید‪" ،‬چون ته‬


‫سعیشو کرد یونگی‪ ،‬نمیپوش —"‬

‫"در واقع اینها واسه مائن‪".‬‬

‫یونگی با قاطعیت به دو مرد نگاه کرد و خشک شدنشون رو نادیده‬


‫گرفت‪.‬‬

‫‪1170‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین پلک زد‪" ،‬ببخشید — چی؟"‬

‫"اگه جونگوک ببینه که هیونگ هاش‪ ،‬کسایی که براشون احترام قائله‬


‫و تحسینشون میکنه — که پسر هستن — دامن پوشیدن‪ ،‬میفهمه که‬
‫این قضیه مشکل بزرگی نیست! این فکر جیمین بود و بنظر من فوق‬
‫العادست!"‬

‫مرد با سکوتی که به وجود اومد منتظر موند و با نگرانی‪ ،‬به سوکجین‬


‫و هوپی که با چهره ای که نمیشد احساسی رو از اون خوند به پاکت‬
‫خیره شده بودن نگاه کرد‪.‬‬

‫"فکر کنم —" سوکجین باالخره بهش نگاه کرد و لبخندی روی لبهاش‬
‫اومد‪" ،‬فاک‪ ،‬ایده ی محشریه! جیمین نابغست!"‬

‫هوپی با موافقت هومی گفت‪" ،‬ولی بذارید من یکدونه بلندش رو‬


‫بردارم‪ ،‬از زانوهام خوشم نمیاد!"‬

‫"میتونی جوراب بلند بپوشی‪ "،‬سوکجین با هیجان گفت و یکی از‬


‫پاکت هارو باز کرد‪" ،‬آیگو‪ ،‬چقدر خوشگلن‪ ،‬جونگوکی عاشقشون‬
‫میشه!"‬
‫‪1171‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خیلی — صورتین‪ "،‬هوپی با دیدن دامنی که سوکجین باال گرفته‬


‫بود‪ ،‬با چهره ی درهم رفته ای گفت‪.‬‬

‫سوکجین با همون لبخند شونه ای باال انداخت‪" ،‬خب؟ صورتی رنگ‬


‫منه!"‬

‫شونه های یونگی با حس اینکه وزنی از روشون برداشته شده بود‬


‫پایین افتادن و مرد با دیدن اون دو که دامن هارو یکی یکی بیرون‬
‫میکشیدن‪ ،‬آه آسوده ای کشید‪،‬‬

‫"فاک‪ ،‬خداروشکر‪ .‬فکر میکردم باید واسه اینکار متقاعدتون کنم‪".‬‬

‫"چرا؟" هوپی گفت و با لبخند مهربونی به دوستش خیره شد‪" ،‬این‬


‫کاری نیست که فقط بخاطر جونگوک انجامش بدیم‪ .‬لباس ها جنسیت‬
‫ندارن یونگی‪ ،‬فقط چیزین که آدم هارو خوشحال میکنن‪ .‬من با تمام‬
‫قلبم به این موضوع باور دارم‪".‬‬

‫"من هم همینطور‪ "،‬سوکجین گفت و دامن صورتی تیره ای رو توی‬


‫پاکت برگردوند‪" ،‬ولی هیچکدوم از این رنگها به پوست من نمیخورن‬
‫عوضی! من پاییزی ام‪ ،‬این رنگها همشون مال زمستون و تابستونن!"‬
‫‪1172‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی نیشخندی زد‪" ،‬خفه شو جین! به هر حال‪ ،‬گوش کن یونگی —‬


‫نباید ته هم یکی بپوشه؟ گوک بیشتر از هممون اون رو تحسین میکنه‪،‬‬
‫مگه نه؟"‬

‫مرد مو نعنایی قدمی به جلو برداشت و سرش رو توی یکی از پاکت ها‬
‫فرو کرد‪" ،‬راستش یکی مخصوص اون گرفتم — کجاست — آهان‪،‬‬
‫این یکی!" مرد با نیشخندی دامن صورتی پاستیلی ای رو از داخل‬
‫پاکت بیرون کشید‪.‬‬

‫سوکجین بلند خندید‪" ،‬خیلی عوضی ای! ولی آره‪ ،‬منطقیه که اون‬
‫دامنی رو بپوشه که گوک بیشتر از همه عاشقش میشه!"‬

‫یکدفعه صدای بلندی از آشپزخونه به گوش رسید و سوکجین سرش‬


‫رو به سمت اون صدا برگردوند‪.‬‬

‫"چرا این شبیه صدای گلدون من بود؟"‬

‫هوپی و یونگی با شنیدن صدای داد خفه ای نگاهی رد و بدل کردن‪.‬‬

‫‪1173‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین غره ای داد‪" ،‬میتونم به جاش با یکی از دامن ها خفش‬


‫کنم؟"‬

‫دو مرد دیگه فقط خندیدن‪.‬‬

‫***‬

‫جونگوک بوسه ای روی شکم تهیونگ گذاشتن و با برخورد دست پسر‬


‫روی پشت سرش خندید‪.‬‬

‫"یاه‪ ،‬گفتم نکن!" تهیونگ با بی میلی سرزنشش کرد‪" ،‬قلقلکم میشه‬


‫گوکی!"‬

‫‪1174‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر کوچیکتر خندید و گونش رو روی پوست نرم شکم تهیونگ کشید‪،‬‬
‫"شکم ته ته خیلی کیوته!"‬

‫تهیونگ چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬سعی نکن حواسم رو پرت کنی‪،‬‬
‫دهنت رو باز کن!"‬

‫تهیونگ چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬سعی نکن حواسم رو پرت کنی‪،‬‬
‫دهنت رو باز کن!"‬

‫جونگوک صاف نشست‪ ،‬دهنش رو باز کرد و با صبر و حوصله منتظر‬


‫چنگال میوه ای که قرار بود توی دهنش بره نشست‪.‬‬

‫با جویدن چیزی که توی دهنش بود بینیش چین خورد و چهرش درهم‬
‫رفت‪" ،‬هیونگی‪ ،‬طالبی دوست ندارم‪".‬‬

‫"چرا داری‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬سرش رو تکون داد و تکه ی دیگه ای‬
‫از میوه آماده کرد‪" ،‬فقط میخوای روی اعصاب من راه بری!"‬

‫هر چند که مطمئن شد توی چنگال بعدی توت فرنگی برداره تا‬
‫جونگوک مجبور نباشه چیزی که واقعا دوست نمیخواد رو بخوره‪.‬‬
‫‪1175‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک دهنش رو باز کرد‪ ،‬میوه رو جوید و بعد لبخند معصومانه ای‬
‫زد‪" ،‬توت فرنگی هم دوست ندارم‪".‬‬

‫تهیونگ با چنگال به بینی پسر ضربه ی آرومی زد و آهی کشید‪،‬‬


‫"جونگوکی‪ ،‬چرا داری انقدر لجبازی میکنی؟"‬

‫پسر کوچیکتر شونش رو باال انداخت‪" ،‬گوکی حوصلش سر رفته‪".‬‬

‫تهیونگ که از اون جواب خوشش نیومده بود فقط بهش خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک روی پاهاش تکون خورد‪ .‬پشت میز آشپزخونه نشسته بودن‪،‬‬
‫پسر کوچیکتر روی پای تهیونگ بود و اون سعی داشت بهش غذا بده‪.‬‬

‫"میشه بریم پینوکیو نگاه کنیم؟" پسر با لحن شیرینی پرسید و با‬
‫لبخند فرشته مانندی روی به تهیونگ پلک زد‪.‬‬

‫تهیونگ تکه ای سیب رو باال نگه داشت‪" ،‬اول بخور‪ .‬تمام روز غذا‬
‫نخوردی بیبی‪".‬‬

‫‪1176‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک اخمی کرد و لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬نچ!" سرش رو تکون داد‬
‫و با شیطنت به تهیونگ خیره شد‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ از حرص پر شدن‪" ،‬جئون جونگوک‪ ،‬دیگه داری از‬


‫حد تحملم رد میشی! همین االن دهنت رو باز کن!"‬

‫جونگوک حاال داشت لبخند میزد و مشخص بود که عصبانیت پسر‬


‫بزرگتر براش جالب بود‪ ،‬اما لبهاش کامل بسته موندن‪.‬‬

‫بدون اخطاری‪ ،‬تهیونگ یکدفعه پسر رو از روی پاهاش بلند کرد و‬


‫خودش از روی صندلی پاشد‪ .‬وقتی ایستاد دوباره جونگوک رو روی‬
‫صندلی گذاشت‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر که از اون اتفاق یکدفعه ای شوکه شده بود فقط پلک‬
‫زد‪.‬‬

‫"بیا‪ "،‬تهیونگ با صدای قاطعی کاسه رو جلوی خودش گذاشت‪" ،‬قراره‬


‫خودت تنهایی غذات رو بخوری‪".‬‬

‫‪1177‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چشمهای جونگوک جوری که انگار بهش گفته بودن یک کاسه پر از کرم‬


‫بخوره گشاد شدن‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬ته ته به گوکی غذا میده!" پسر ناله کرد و به سرعت صندلیش رو‬
‫چرخوند تا پیرهن تهیونگ رو چنگ بزنه‪.‬‬

‫تهیونگ نگاهی بهش انداخت‪" ،‬خب‪ ،‬وقتی سعی داشتم بهت غذا بدم‬
‫باهام لجبازی کردی‪ ،‬پس حاال میتونی خودت تنهایی غذا بخوری‪ ،‬این‬
‫تنبیهته!"‬

‫جونگوک مثل یک توله سگ کوچولو ناله کرد‪" ،‬ته ته‪ ،‬نههه! بمون!‬
‫گوکی پسر خپبی میشه‪ ،‬لطفا —!"‬

‫"توی همین اتاق بغلم باشه؟" تهیونگ با مالیمت بهش اطمینان خاطر‬
‫داد و موهاش رو نوازش کرد‪" ،‬فقط یک کوچولو دیگه بخور‪ ،‬میتونی‬
‫اینکارو واسم بکنی؟"‬

‫لب پایینی جونگوک آویزون شد‪ ،‬سرش رو تکون داد و کاسه رو پایین‬
‫گذاشت‪" ،‬آره‪ "،‬با چهره ی درهم رفته به میوه های توی کاسه نگاه کرد‬
‫و بعد پرسید‪" ،‬میشه گوکی بجاش شیر موز بخوره؟"‬
‫‪1178‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با لبخندی گونه ی پسر رو نوازش کرد‪’ ،‬میدونستم گرسنست‪‘.‬‬

‫جونگوک گاهی فقط به دلیل اینکه از اذیت کردن تهیونگ خوشش‬


‫میومد لجباز میشد؛ هر چند تهیونگ داشت توی کنترل کردنش بهتر‬
‫میشد‪ .‬میدونست که پسر کوچیکتر دقیقا میدونست که میتونه اون‬
‫رو دور انگشت کوچیکش بچرخونه‪ ،‬پس براش خوب بود که ببینه‬
‫حتی لجبازی های کوچیکش هم پیامد هایی دارن‪.‬‬

‫بطری شیر موزی رو توی یخچال پیدا کرد و اون رو جلوی جونگوک‬
‫که داشت میوه هارو توی دهنش فرو میکرد گذاشت‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر با لُپ هایی که مثل یک سنجاب پر شده بودن بهش نگاه‬
‫کرد‪.‬‬

‫"ممسی!" جونگوک با صدایی که بخاطر میوه های توی دهنش‬


‫نامفهموم بود گفت‪.‬‬

‫تهیونگ لبخندش رو خورد‪" ،‬با دهن پر حرف نزن بان‪".‬‬

‫‪1179‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک میوه هارو قورت داد‪" ،‬ببخشید‪ "،‬پسر لبخند خجالتی ای زد‪،‬‬
‫"راستی حق با ته ته بود‪ .‬گوکی طالبی دوست داره‪".‬‬

‫تهیونگ باالخره اجازه داد لبخندش روی لبهاش بیاد و موهای پسر رو‬
‫برای بار آخر نوازش کرد‪" ،‬میدونم گوکی‪ .‬من میرم بیرون‪ ،‬باشه؟‬
‫وقتی خوردنت تموم شد ظرفهات رو بذار توی سینک‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ تونست بدون شنیدن هیچ اعتراض دیگه ای از آشپزخونه‬


‫بیرون بره و از این موضوع خوشحال بود‪ .‬میتونست صدای هوم‬
‫جونگوک حین تموم کردن غذاش رو بشنوه و با لبخندی به سمت هال‬
‫رفت‪.‬‬

‫میخواست گوشیش رو بیرون بیاره و تکستی رو چک کنه که صدای‬


‫زمزمه ای رو از جایی شنید‪.‬‬

‫"ته! پیسس — ته!"‬

‫‪1180‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ آروم سرش رو باال آورد و دید که سوکجین جلوی ورودی در‬
‫مخفی شده بود‪.‬‬

‫"اوه — بله هیونگ؟" پسر با گیجی پرسید‪.‬‬

‫سوکجین دستش رو بیرون آورد و به تهیونگ اشاره کرد که جلوتر بره‪.‬‬

‫"جونگوک کجاست؟" مرد به سرعت پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ آروم جلو رفت‪" ،‬اوم‪ ،‬توی آشپزخونه‪ .‬چرا داری آروم حرف م‬
‫—"‬

‫مرد بزرگتر دستش رو گرفت و بدون اخطاری اون رو توی البی کشید‪.‬‬

‫"چیکاری داری میک —!"‬

‫"هیش‪ ،‬فقط بیا اینجا!"‬

‫***‬

‫‪1181‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با هومی کاسه ی خالیش رو توی سینک گذاشت و بطری شیر‬


‫موزش توی سطل آشغال انداخت‪.‬‬

‫حاال که شکمش پر شده بود احساس بهتری داشت‪ .‬اذیت کردن‬


‫هیونگش براش بامزه بود — اما حاال فقط میخواست بره بغلش کنه و‬
‫باهاش فیلم ببینه‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬غذا خوردنم تموم شد!" وارد هال شد و ناخودآگاه شلوارش رو‬
‫پایینتر کشید‪ .‬با حس پارچه ی زبر زیر دستهاش اخمی روی صورتش‬
‫اومد و آهی کشید‪.‬‬

‫به سمت مبل رفت‪ ،‬الفنتی رو روی پاهاش گذاشت و سعی کرد با‬
‫وجود شلوارش توی راحتترین پوزیشن ممکن بشینه‪.‬‬

‫ناله ی کالفه ای از دهنش خارج شد‪ .‬چرا باید قسمت وسط شلوارش‬
‫انقدر تنگ میبود؟ اون عضو خیلی مهمی اونجا داشت که نباید بهش‬
‫فشار وارد میشد!‬

‫‪1182‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با خودش فکر کرد باید به پسرها اجازه داده میشد که دامن بپوشن‪،‬‬
‫دخترها حتی چیزی اونجا نداشتن! کی اهمیت میداد اگه شلوار های‬
‫اونها تنگ بود؟!‬

‫"قوانین احمقانن‪ "،‬جونگوک با آهی گفت و به الفنتی خیره شد‪ .‬سر‬


‫فیل عروسکی رو با عشق نوازش کرد‪" ،‬مگه نه الفنتی؟"‬

‫الفنتی با موافقت سرش رو تکون داد‪ ،‬اما جونگوک با نشنیدن جواب‬


‫زبونی ای اخم کرد‪.‬‬

‫آه بلند دیگه ای کشید‪ .‬ته ته کجا بود؟ فقط اون میتونست صدای‬
‫الفنتی باشه! آماده بود از روی مبل پایین بپره و دنبال تهیونگ بره که‬
‫سوکجین وارد هال شد‪.‬‬

‫"هی گوکی!" هیونگش با لحن خوشحالی گفت و جلوی در آشپزخونه‬


‫مکث کرد‪" ،‬غذا خوردی عزیزدلم؟"‬

‫جونگوک جوابی نداد‪ .‬بدنش از شوک خشک شده بود‪.‬‬

‫‪1183‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی —" پسر با چشمهای گشاد شده زمزمه کرد‪" ،‬هیونگی پاش‬
‫—"‬

‫"دامن کردم؟" سوکجین با لبخندی جملش رو تموم کرد و گوشه ی‬


‫دامنش رو باال گرفت‪" ،‬ازش خوشت میاد؟ رنگ مورد عالقمه!"‬

‫"ا‪-‬این رنگ مورد عالقه ی گوکیه!" جونگوک اعتراض کرد‪ ،‬ابروهاش‬


‫بهم گره خوردن و الفنتی رو محکمتر بغل کرد‪" ،‬م‪-‬من گیج شدم —"‬

‫"چی گیجت کرده گوکی؟"‬

‫سر جونگوک چرخید و دهنش با دیدن هوپی هیونگش که با‬


‫خونسردی وارد هال شد پایین افتاد‪.‬‬

‫پسر در سکوت شوکه ای به مرد خیره شد‪.‬‬

‫"هوپی هیونگی —؟" جونگوک باالخره موفق شد بگه‪.‬‬

‫مرد لبخندی به جونگوک زد و به تلویزیون تکیه داد‪" ،‬چه خبرا بچه؟"‬

‫‪1184‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک روی به دامن پف پفی قرمزی که تا زانوی هوپی بود پلک زد‬
‫و ناله ای کرد‪.‬‬

‫"ا‪-‬این — دامن خیلی خوشگلیه‪ "،‬جونگوک آروم زمزمه کرد و گونه‬


‫هاش قرمز شدن‪ .‬سرش رو پشت الفنتی مخفی کرد و صداش به‬
‫زحمت به گوش رسید‪" ،‬گوکی نمیدونست — که هوپی هیونگی دامن‬
‫میپوشه‪".‬‬

‫"هان؟ اوه‪ ،‬معموال نمیپوشم‪ "،‬هوپی صادقانه گفت و بدون فکر دستی‬
‫به پارچه ی دامن کشید‪” ،‬ولی امروز دلم خواست بپوشم و فقط یک‬
‫نوع لباسه‪ ،‬پس گفتم چرا که نه! مگه نه جین؟"‬

‫"دقیقا‪ "،‬سوکجین قاطعانه گفت‪" ،‬راحته و ازشون خوشم میاد‪ ،‬پس‬


‫کی حق داره بهم بگه بپوشمشون یا نه؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد‪ ،‬ناله ی کالفه ای کرد و عروسک رو بیشتر‬


‫به سینش فشرد‪" ،‬و‪-‬ولی قوانین —"‬

‫با اومدن برادر بزرگترش به همراه تهیونگ توی اتاق جملش رو خورد‪.‬‬
‫با دیدن لباس اونها الفنتی تقریبا از توی دستش پایین افتاد‪.‬‬
‫‪1185‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چ‪-‬چی —" با گیجی و کالفگی سرش رو تکون داد‪ ،‬هیونگ هاش پسر‬
‫بودن — اونها مرد بودن! حق نداشتن دامن بپوشن!‬

‫میتونست حس کنه که اشک چشمهاش رو خیس کردن‪" ،‬ت‪-‬ته ته —"‬


‫پسر ناله کرد‪" ،‬م‪-‬من — گوکی گیج شده!"‬

‫تهیونگ به سرعت جلو رفت و پسر رو روی پاهاش کشید‪ .‬جونگوک با‬
‫حس پارچه ی نرم دامن پسر بزرگتر و پوست نرمش با باال رفتن اون‬
‫لرزید‪.‬‬

‫"چرا؟" پسر کوچیکتر با ناله ای پرسید‪" ،‬چرا هیونگی ها دامن‬


‫پوشیدن؟!"‬

‫"چون دامن ها فقط واسه پسر ها نیستن جونگوک‪ "،‬پسر نگاهش رو‬
‫به سمت برادرش که کنار مبل زانو زده بود چرخوند‪ .‬مرد مو نعمایی با‬
‫صدا و چهره ی جدی ای بهش خیره شد‪" ،‬همه ی ما دامن پوشیدیم‪،‬‬
‫مگه نه؟ لباسها جنسیت ندارن گوک‪ ،‬باشه؟ تو اجازه داری هر چیزی که‬
‫دلت میخواد بپوشی‪".‬‬

‫‪1186‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک دستهاش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و سرش رو تکون‬


‫داد‪" ،‬نوچ! همه میگن دامن فقط واسه د‪-‬دختر هاست —!"‬

‫"خب‪ ،‬این حقیقت نداره‪ "،‬تهیونگ با مالیمت زمزمه کرد و موهای پسر‬
‫رو نوازش کرد‪" ،‬مردم این رو میگن‪ ،‬چون درکش نمیکنن بان؛ و وقتی‬
‫مردم چیزی رو درک نمیکنن‪ ،‬اون میترسونتشون‪".‬‬

‫"ولی نباید اینجوری باشه‪ "،‬یونگی با قاطعیت اضافه کرد‪" ،‬چون تو‬
‫هیچ کار بدی نکردی‪ ،‬باشه؟ تو به هیچکس آسیبی نزدی‪ .‬تو فقط داری‬
‫خودت رو خوشحال میکنی گوک و این تنها کاریه که باید بکنی‪ ،‬نه‬
‫اینکه نگران افکار بقیه باشی!"‬

‫جونگوک فین فین کرد و روی پای تهیونگ تکون خورد‪ .‬این کارش‬
‫باعث شد دامن تهیونگ کمی باالتر بره‪.‬‬

‫پسر لبش رو گزید با خواستن پارچه ی نرمش رو لمس کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با اخم و چشمهای ناراحتی بهش خیره شد‪" ،‬دلت واسه دامن‬
‫هات تنگ شده‪ ،‬گوکی؟"‬

‫‪1187‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک بدون حرفی شونش رو باال انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ موهاش رو از روی صورتش کنار زد و با صدای مالیمی گفت‪،‬‬


‫"هر چقدر وقت میخوای استفاده کن بیبی‪".‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو تکون داد و ناخودآگاه گل های روی دامن پسر‬


‫بزرگتر رو لمس کرد‪ .‬بعد از چند لحظه ی پر تنش‪ ،‬با صدای آرومی‬
‫چیزی رو زمزمه کرد که هیچکس نشنیدش‪.‬‬

‫"چی گفتی؟" تهیونگ با ابروهای بهم گره خورده ای پرسید‪.‬‬

‫نگاه جونگوک هنوز به دامنش خیره شده بود‪" ،‬اینها از فروشگاه‬


‫جیمینی هیونگن؟"‬

‫تهیونگ و یونگی نگاه متعجبی رد و بدل کردن‪.‬‬

‫"اوهوم‪ "،‬یونگی آروم جواب داد‪" ،‬هستن‪ .‬از کجا فهمیدی گوکی؟"‬

‫جونگوک با گونه هایی که دوباره صورتی شده بودن پلک زد‪.‬‬

‫‪1188‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی یکبار اینو امتحان کرد —" پسر با یادآوری اون خاطره اخم‬
‫کرد‪" ،‬براش بزرگ بود‪".‬‬

‫انگشت های تهیونگ کمر پسر کوچیکتر رو نوازش کردن‪" ،‬میخوای‬


‫دوباره امتحانش کنی؟ میتونم برات سنجاقش بزنم فرشته‪".‬‬

‫جونگوک آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬سرش رو توی شونش مخفی کرد و‬


‫دوباره چند لحظه ساکت موند‪.‬‬

‫"ا‪-‬این — مال ته ته عه‪ "،‬پسر با صدای آرومی جواب داد‪.‬‬

‫تهیونگ حس کرد که لبخندی روی لبهاش اومد‪" ،‬من مشکلی ندارم‬


‫گوکی‪ ،‬به هر حال با شلوار راحتترم‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬صدای جونگوک آروم بود‪ .‬پسر یکدفعه سرش رو باال آورد‪ ،‬به‬
‫یونگی‪ ،‬هوپی و سوکجین نگاه کرد و بعد دوباره به سمت تهیونگ‬
‫برگشت‪.‬‬

‫"میتونم؟" جونگوک با امیدواری زمزمه کرد‪ ،‬انگشتهاش با خواستن‬


‫دامن رو چنگ زدن‪" ،‬میتونم امتحانش کنم؟ لطفا؟"‬
‫‪1189‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫شونه های تهیونگ با آرامش پایین افتادن‪ .‬شنید که یونگی آه راحتی‬


‫کشید و هوپی و سوکجین نیشخندی رد و بدل کردن‪.‬‬

‫تهیونگ محکم جونگوک رو بغل کرد‪ ،‬آهی کشید و با لحن مهربونی‬


‫گفت‪" ،‬البته که میتونی بیبی‪ .‬میخوای االن بریم؟"‬

‫جونگوک با بامزگی سرش رو تکون داد و لب پایینش رو گزید‪،‬‬


‫"هیونگی ها — مطمئنا که مشکی نداره؟"‬

‫"هیچ مشکلی نداره گوکی‪ "،‬یونگی با مالیمت بهش اطمینان خاطر‬


‫داد‪" ،‬قول میدیم‪".‬‬

‫جونگوک نفس لرزونی که انگار برای مدت ها حبسش کرده بود رو‬
‫بیرون داد‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬من از شلوار متنفر!" پسر با چشمهای خیس و عاجزانه اعتراف‬
‫کرد‪" ،‬گوکی اصال ازشون خوشش نمیاد! ا‪-‬اون دامن دوست داره‪،‬‬
‫میشه لطفا دامن بپوشه؟ لطفا —!"‬

‫‪1190‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آیش جونگوکی‪ "،‬تهیونگ گونه ها و پیشونی پسر رو غرق بوسه کرد‬


‫و تموم مدت توی گوشش زمزمه کرد‪" ،‬اشکالی نداره‪ ،‬بیا بریم این‬
‫شلوار لعنتی رو از پات در بیاریم‪ ،‬خب؟"‬

‫"لطفا‪ "،‬جونگوک با فین فینی سرش رو تکون داد‪ .‬چند لحظه تردید‬
‫کرد و بعد الفنتی رو هم از روی پاهاش برداشت‪" ،‬و‪-‬و باید لیلی رو هم‬
‫واسه الفنتی بیاریم‪".‬‬

‫تهیونگ لبخند بزرگی زد‪" ،‬اوه‪ ،‬راست میگی! چطور تونستم فراموش‬
‫کنم؟"‬

‫صداش رو به صدای هیجان زده ی فیل عروسکی تغییر داد و اون رو‬
‫از روی پای پسر کوچیکتر برداشت‪.‬‬

‫"باالخره میخوای من رو به خرس بنفشت معرفی کنی؟!" تهیونگ‬


‫پرسید و سر عروسک رو جوری که انگار اون داشت حرف میزد تکون‬
‫داد‪" ،‬یا شاید هم یه جادوگر! من هنوز واسه رنگ پوستم به کمک نیاز‬
‫دارم!"‬

‫‪1191‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه الفنتی!" جونگوک با قاطعیت گفت‪" ،‬نیازی نیست تو هیچ چیزی‬


‫درباره ی خودت رو عوض کنی! ت‪-‬تو فقط باید یکی رو پیدا کنی که‬
‫همینجوری که هستی دوستت داشته باشه!"‬

‫وقتی داشت اون حرفهارو میزد و به تهیونگ خیره شده بود و پسر‬
‫بزرگتر میتونست قسم بخوره که تیله هاش به درخشندگی ستاره ها‬
‫بودن!‬

‫تهیونگ توده ای که با شنیدن اون احساسات خالصانه توی گلوش‬


‫ایجاد شده بود رو قورت داد‪.‬‬

‫"ا‪-‬این واقعا خوبه!" پسر بزرگتر با صدایی که روی اون کلمات شکست‬
‫جواب داد‪.‬‬

‫جونگوک دست خالی تهیونگ رو فشرد و انگشت هاشون روی توی هم‬
‫قفل کرد‪.‬‬

‫"هیونگی های من میخوان که خودم رو دوست داشته باشم‪"،‬‬


‫جونگوک با مالیمت گفت‪" ،‬فکر میکنم همه باید خودشون رو دوست‬
‫داشته باشن‪".‬‬
‫‪1192‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ میتونست حس کنه که چهرش داشت با اخطار برای گریه‬


‫کردن قرمز میشد‪.‬‬

‫"آره بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪ ،‬عروسک رو روی پاهاش گذاشت تا‬
‫پیشونی جونگوک رو ببوسه‪ .‬جونگوک فرصت نکرد جوابی بده‪ ،‬چون‬
‫صدای فین فین بزرگی حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫با شنیدن اون صدا هر دو پسر نگاهشون رو به سه شخص توی اتاق‬


‫— که هر سه تاشون داشتن گریه میکردن برگردوندن‪.‬‬

‫چشمهای هوپی با فهمیدن اینکه دستگیر شده بود گشاد شدن‪ ،‬مرد به‬
‫سرعت صورتش رو پاک کرد و به سمت دیوار برگشت‪.‬‬

‫"م‪-‬من فقط — بخاطر شماها نبود‪ ،‬لنز های توی چشمم خراب شدن!"‬
‫مرد به سرعت زمزمه کرد‪.‬‬

‫سوکجین حتی سعی نکرد پنهونش کنه و با صورتی که به صورتی ای‬


‫دامنش بود‪ ،‬سکسکه کنون گفت‪" ،‬شما دوتا خیلی شیرینید! ه‪-‬همه باید‬
‫خودشون رو دوست داشته باشن! خدای من‪ ،‬این شبیه یه کی‬
‫دراماست‪ ،‬نمیتونم نفس بکشم!"‬
‫‪1193‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک خندید‪" ،‬جینی هیونگی وقتی گریه میکنه بامزه میشه!"‬

‫تهیونگ با سرزنش ضربه ای به دماغش زد‪ ،‬اما اون هم داشت لبخند‬


‫میزد‪.‬‬

‫یونگی تنها کسی بود که واقعا گریه نمیکرد‪ ،‬اما چشمهاش قطعا خیس‬
‫بودن‪ .‬مرد از کنار مبل بلند شد و لبخند ضعیفی زد‪.‬‬

‫"هی گوک‪ "،‬مرد با صدای خشکی گفت‪" ،‬بعد که لباست رو عوض‬


‫کردی‪ ،‬میخوای با من بیای دیدن جیمینی؟"‬

‫چهره ی جونگوک روشن شد‪" ،‬آره!" پسر با هیجان به سمت تهیونگ‬


‫برگشت‪" ،‬ت‪-‬ته ته‪ ،‬بریم لباسم رو عوض کنیم! جیمینی هیونگی‬
‫منتظره!"‬

‫تهیونگ پریدن پسر از روی پاهاش رو تماشا کرد و اجازه داد اون رو با‬
‫خودش بکشه‪ .‬هر چند جلوی ورودی متوقف شد و به سمت هیونگ‬
‫هاش برگشت‪.‬‬

‫‪1194‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"مرسی بچه ها‪ "،‬پسر با صدای خفه ای گفت‪" ،‬که به گوک کمک کردید‬
‫و همه چی — ش‪-‬شما واقعا برای من خیلی ارزش دارید‪".‬‬

‫"یاه‪ ،‬برو بیرون!" بالشتی که حتی نمیدونست از کجا اومده بود به‬
‫صورتش خورد‪" ،‬من همین االن هم دارم گریه میکنم بچه! میخوای‬
‫بکشیم؟!"‬

‫"رفتم‪ ،‬رفتم!" تهیونگ با خنده جونگوک رو از توی اتاق بیرون کشید‪،‬‬


‫اما میتونست صدای دعوای سه تا مرد رو از پشت سرش بشنوه‪.‬‬

‫"این بچه ی لعنتی‪ ،‬قسم میخورم —!"‬

‫"یونگی‪ ،‬داری گریه میکنی!"‬

‫"خفه شو! خودت عین یه بچه هق هق کردی!"‬

‫"میشه لباس هامون رو عوض کنیم؟ اصال راحت نیستم! گوکی‬


‫چجوری تمام مدت اینهارو میپوشه؟!"‬

‫"اون حداقل توشون خوشگل میشه زانو برآمده!"‬

‫‪1195‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تو میدونی من روی زانوهام حساسم! به چه جرعتی—!"‬

‫‪1196‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪39.‬‬

‫جیمین دستش رو زیر مالفه ی بیمارستان مشت کرد و نفس عمیقی‬


‫کشید‪.‬‬

‫دنده هاش داشتن میکشتنش‪.‬‬

‫آب دهنش رو قورت داد و اینکار باعث شد گلوی خشکش درد بگیره‪ .‬با‬
‫هر قورتی که میداد‪ ،‬درد عمیقی از بدنش رد میشد‪ .‬خیلی بد درد‬
‫داشت!‬

‫نگاهی به در بسته ی اتاق بیمارستان انداخت‪ .‬صدای یونگی از پشت‬


‫دیوار به گوش میرسید که مضطربانه داشت با دکتر حرف میزد‪.‬‬

‫سینه ی جیمین با آزاد کردن نفسی که حبس کرده بود لرزید‪ .‬با شنیدن‬
‫قدم های دکتر که داشت اونجارو ترک میکرد باید چهره ی آروم‬
‫ساختگی ای رو به خودش میگرفت‪.‬‬
‫‪1197‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هی بیبی‪ "،‬در بار شد و دوست پسرش وارد اتاق شد‪ .‬نگاه یونگی به‬
‫سرعت با دیدن پسر کوچیکتر مهربون شد‪" ،‬صبح بخیر‪".‬‬

‫دنده های جیمین با باز کردن دهنش درد عمیقی گرفتن‪ ،‬پسر لبخند‬
‫ضعیفی زد و زمزمه وار گفت‪" ،‬سالم‪ ،‬مجبور نبودی انقدر زود بیای‪".‬‬

‫یونگی روی صندلی کنار تخت نشست‪ ،‬انقدر اون رو جلو برد که‬
‫زانوهاش با مالفه ها برخورد کردن و در جواب پسر لبخند مالیمی زد‪،‬‬
‫"فقط هشت صبحه‪ .‬عالوه بر اون‪ ،‬میخواستم ببینمت‪".‬‬

‫جیمین به زحمت لبخند روی صورتش رو نگه داشت‪.‬‬

‫"دوباره با دکتر حرف زدم‪ "،‬دوست پسرش ادامه داد‪ ،‬دست جیمین رو‬
‫زیر مالفه پیدا کرد و انگشت هاشون رو توی هم قفل کرد‪" ،‬گفت که‬
‫پیشرفت خیلی خوبی داشتی‪ ،‬ولی قانعش کردم که بهم اجازه بده اون‬
‫متخصص هارو از ژاپن بیارم‪ .‬اونها زودتر حالت رو خوب میکنن بیبی‪.‬‬
‫کارشون خوبه‪ .‬بهترین دکتر هایی هستن که پول میتونه بخره‪".‬‬

‫نگاه جیمین به سمت سقف چرخید‪ .‬سرش داشت از درد میترکید‪.‬‬

‫‪1198‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مکث کوتاهی بینشون پیش اومد تا پسر دوباره صحبت کرد‪" ،‬فقط‬
‫یک هفته گذشته‪ ،‬بنظرت نیاز به همچین کاری هست؟"‬

‫یونگی دستش رو فشرد‪" ،‬گرفتن نظر یکی دیگه هیچ اشکالی نداره‪،‬‬
‫مگه نه؟ میخوام بهترین درمان ممکنه رو داشته باشی مینی‪".‬‬

‫سینه ی جیمین با حس فرو رفتن هزاران سوزن داخلش تیر کشید و‬


‫پسر با آهی چشمهاش رو بست‪" ،‬آره‪ ،‬فقط — میدونی که طول‬
‫میکشه‪ .‬باید صبور باشیم‪".‬‬

‫اینبار یونگی ساکت موند‪.‬‬

‫جیمین چشمهاش رو باز کرد و به مرد خیره شد‪.‬‬

‫چهره ی دوست پسرش تاریک بود و چشمهاش با دیدن حرفهای اون‬


‫ابری شده بودن‪" ،‬زیاد هیجان زده بنظر نمیای‪".‬‬

‫جیمین لبهاش رو َتر کرد و حرفهاش رو با دقت انتخاب کرد‪،‬‬

‫‪1199‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فقط — بنظر زیادی میاد‪ ،‬میدونی؟ مطمئنم اگه فقط چند هفته صبر‬
‫کنیم من بدون این همه تالش بی دلیل میتونم بیام خونه —"‬

‫"بی دلیل؟" صدای یونگی تلخ شده بود و لمسش روی دستهاش‬
‫محکمتر‪" ،‬اینکه هر چی زودتر بیای خونه بی دلیله؟ خوب شدن و‬
‫سالمتی تو بی دلیله؟"‬

‫"منظورم این نبود —"‬

‫"نمیخوای بیای خونه؟"‬

‫لبهای جیمین با شوک از هم باز شدن و ابروهاش بهم گره خوردن‪،‬‬


‫"چی؟ یونگی‪ ،‬نه! من فقط منظورم این بود که —!"‬

‫"پس چی جیمین؟!" مرد بزرگتر لبهاش رو بهم فشرد و چهرش تاریکتر‬


‫شد‪" ،‬چون محض رضای فاک‪ ،‬هر بار که من حرف از خوب شدنت‬
‫میزنم — حرف از اینجا بیرون اومدنت میزنم — خیلی عجیب‬
‫میشی! انگار که اصال دلت نمیخواد بیای خونه!"‬

‫‪1200‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سینه ی جیمین داشت آتیش میگرفت‪ ،‬قسمتیش بخاطر درد بود و‬


‫قسمتیش بخاطر عذاب وجدانی که حاال حس میکرد‪ .‬یونگی خیلی‬
‫ناراحت بنظر میرسید‪ ،‬قلب پسر از پشیمونی پر شد‪.‬‬

‫"اینجوری نیست‪ "،‬جیمین با لحن لرزونی اصرار کرد‪" ،‬تو فقط داری‬
‫برداشت غلطی از حرفهای من —!"‬

‫"واقعا؟!" یونگی بدون اخطاری دستش رو از دست پسر بیرون کشید‬


‫و چشمهاش با خشم درخشیدن‪" ،‬پس مشکل فاکیت چیه جیمین‪،‬‬
‫هان؟! چی؟!"‬

‫با حس جدا شدن دستهای یونگی از دستهاش‪ ،‬اشک چشمهای پسر‬


‫کوچیکتر رو خیس کردن‪ .‬جیمین سرش رو پایین انداخت و چونش با‬
‫مالفه ی زبر بیمارستان برخورد کرد‪.‬‬

‫صدای نفس خفه ی یونگی رو با چکیدن اشک روی گونه هاش و‬


‫ریختن اونها روی مالفه شنید‪.‬‬

‫‪1201‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من —" دوست پسرش یکدفعه غرق در عذاب وجدان بنظر میرسید‪،‬‬
‫"فاک‪ ،‬مینی‪ .‬متاسفم‪ ،‬نمیخواستم گریت بندازم —"‬

‫یونگی دستش رو دراز کرد تا دوباره دستش رو بگیره‪ ،‬اما اینبار‬


‫جیمین دستش رو عقب کشید‪ .‬درد روی چهره ی مرد رو بعد از اون کار‬
‫دید و قلب خودش هم از ناراحتی پر شد‪.‬‬

‫چند لحظه سکوت بینشون برقرار شد‪ .‬جیمین سرش رو چرخوند و‬


‫درحالیکه به صدای بوق ماشین هایی که اون دو هفته مداوم مجبور‬
‫به شنیدنشون بود گوش میداد‪ ،‬از پنجره به بیرون خیره شد‪.‬‬

‫دنده هاش درد میکردن‪ ،‬اما اون درد حاال در مقابل درد قلبش هیچی‬
‫بود!‬

‫یونگی آه عمیقی کشید‪.‬‬

‫"جیمین لطفا‪ "،‬مرد با لحن مالیمی گفت‪" ،‬متاسفم‪ ،‬باشه؟ نمیخواستم‬


‫از دستت عصبانی بشم‪".‬‬

‫‪1202‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر کوچیکتر که هنوز به بیرون پنجره خیره شده بود آروم سرش رو‬
‫تکون داد‪" ،‬اشکالی نداره‪".‬‬

‫یونگی به جلو تکیه داد و مالفه ی تخت با برخورد به زانوهاش سر و‬


‫صدا ایجاد کرد‪" ،‬به من نگاه کن‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر آب دهنش رو قورت داد و چند لحظه بعد‪ ،‬با چهره ای‬
‫که نمیشد هیچ احساسی رو ازش خوند به سمتش برگشت‪.‬‬

‫چشمهای یونگی با دیدن چشمهای قرمز جیمین نرم شدن‪.‬‬

‫"بیبی‪ "،‬مرد با آهی گفت‪.‬‬

‫جیمین چیزی نگفت و اینبار که یونگی دستش رو دراز کرد تا اشکهاش‬


‫رو پاک کنه خودش رو عقب نکشید‪.‬‬

‫"باهام حرف بزن مینی‪ "،‬یونگی با مالیمت گفت‪" ،‬بهم بگو چی شده‪.‬‬
‫تو — هر وقت که درباره ی هر چیزی که به اون تصادف مربوط باشه‬
‫حرف میزنیم یه آدم کامال متفاوت میشی!"‬

‫‪1203‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫لبهای جیمین با شنیدن اون ادعا لرزیدن‪ ،‬چشمهاش دوباره خیس شدن‬
‫و زمزمه کرد‪" ،‬اینطوری نیست‪".‬‬

‫یونگی با چهره ی مالیمی گونش رو نوازش کرد‪" ،‬به زحمت حتی به‬
‫دکتر ها گفتی چه اتفاقی افتاده کیتن‪ .‬با من حرف نمیزنی‪ ،‬حتی با ته‬
‫وقتی میاد مالقاتت هم حرف نمیزنی و تو همیشه با اون حرف‬
‫میزدی‪ ،‬پس چرا؟ چی شده؟"‬

‫"من —" جیمین چند لحظه چشمهاش رو بست‪ .‬خدایا‪ ،‬سرش خیلی‬
‫درد میکرد‪.‬‬

‫"نگرانتم‪ "،‬یونگی زمزمه وار ادامه داد‪" ،‬لطفا‪ ،‬باهام حرف بزن‪ .‬من‬
‫اینجام‪ .‬بهم بگو مشکل چیه — بذار کمکت کنم‪".‬‬

‫جیمین فین فین کرد و با حس بد توی سینش مالفه های تخت رو‬
‫چنگ زد‪.‬‬

‫یونگی حاال داشت موهاش رو نوازش میکرد‪ .‬دیگه حرف نمیزد‪ ،‬دیگه‬
‫بهش فشار نمیاورد‪.‬‬

‫‪1204‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین به صدای قلبش که محکم به قفسه ی سینش میکوبید گوش‬


‫داد و با خودش فکر کرد شاید قلبش و دنده هاش با هم مسابقه‬
‫گذاشته بودن تا ببینن کدوم بیشتر میتونن باعث دردش بشن!‬

‫نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫"من فقط — م‪-‬میترسم‪ ،‬باشه؟" پسر باالخره به دوست پسرش نگاه‬


‫کرد و اجازه داد ماسک آرامشی که به چهرش زده بود پایین بیفته‪" ،‬از‬
‫حرف زدن دربارش میترسم! از خوب شدن میترسم و از خونه رفتن‬
‫وحشت دارم!"‬

‫"تو —" یونگی کامال شوکه بنظر میرسید‪ .‬مرد به سرعت با نگرانی به‬
‫جلو تکیه داد و صورت پسر کوچیکتر رو بین دستهاش قاب کرد‪" ،‬برای‬
‫چی —"‬

‫"م‪-‬من از این میترسم که جئون بفهمه حالم بهتره و بعد دوباره بیاد‬
‫سراغم!" جیمین یکدفعه گفت‪ .‬به محض گفتن اون جمله میتونست‬
‫هجوم اشک به چشمهاش رو حس کنه‪ ،‬چهرش فرو ریخت و ناله ی‬
‫آرومی کرد‪،‬‬

‫‪1205‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من یه گنگستر نیستم یونگی! نمیتونم از خودم دفاع کنم‪ ،‬تقریبا‬


‫نزدیک بود بمیرم! تقریبا کشتم — میخواست بکشتم! م‪-‬میتونه‬
‫دوباره اینکارو بکنه! خ‪-‬خیلی میترسم یونگی! م‪-‬من —!"‬

‫جیمین با هق هقی بدون اینکه بتونه جملش رو تموم کنه‪ ،‬دست‬


‫یونگی رو از صورتش کنار زد و محکم مرد رو بغل کرد‪ .‬صورتش رو‬
‫توی شونه ی یونگی مخفی کرد و بی نفس گریه کرد‪.‬‬

‫یونگی نمیتونست حرفی بزنه‪ ،‬تنها کاری که ازش برمیومد این بود که‬
‫بدون گفتن چیزی جیمین رو بغل کنه‪.‬‬

‫جیمین از اینجوری گریه کردن توی بغل مرد احساس احمق بودن‬
‫میکرد — اما نمیتونست تمومش کنه‪.‬‬

‫"هیشش کیتن‪ "،‬مرد بزرگتر توده ی توی گلوش رو قورت داد و به‬
‫زحمت تونست اون حرفهارو بزنه‪" ،‬بیبی‪ ،‬به خودت آسیب میزنی‪ .‬لطفا‬
‫آروم باش‪".‬‬

‫‪1206‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دنده های جیمین زیر درد شدیدی بودن‪ ،‬اما نمیتونست گریه کردنش‬
‫رو متوقف کنه‪ .‬سرش رو روی شونه ی یونگی تکون داد‪.‬‬

‫"جیمین‪ "،‬انگشتهای دوست پسرش توی موهاش فرو رفتن و مرد با‬
‫نگرانی گفت‪" ،‬بیبی‪ ،‬فقط یه تفس عمیق بکش‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر نفس لرزونی کشید و سعی کرد کاری که ازش خواسته‬
‫شده بود رو انجام بده‪.‬‬

‫یونگی آروم خودش رو عقب کشید‪" ،‬آره‪ ،‬همینجوری‪ .‬کارت خوبه‪،‬‬


‫باشه؟ آروم باش‪".‬‬

‫جیمین چشم غره ای بهش رفت و فین فین کرد‪" ،‬خفه شو‪ ،‬مثل بچه‬
‫ها باهام رفتار نکن‪ ،‬حالم خوبه!"‬

‫مرد مو نعنایی لبخندی بهش زد و با آهی طره ای از موهاش رو پشت‬


‫گوشش زد‪" ،‬باید باهات مخالفت کنم!"‬

‫جیمین دست لرزونش رو باال آورد تا اشکهاش رو پاک کنه و گونه‬


‫هاش گُل انداختن‪" ،‬ببخشید‪ ،‬نمیخواستم اینجوری —"‬
‫‪1207‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حق نداری عذرخواهی کنی‪ "،‬یونگی با صدای خشکی گفت‪ ،‬سرش رو‬
‫تکون داد و لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬محض رضای مسیح مینی‪ ،‬من‬
‫میدونستم یه چیزی داره اذیتت میکنه!"‬

‫پسر کوچیکتر آهی کشید و نگاهش از شرم پر شد‪" ،‬احمقانست‪ .‬همه‬


‫توی شرایط خیلی بدتری بودن! اون چیزهایی که ته مجبور شد تحمل‬
‫کنه و من اینجا نشستم بخاطر چندتا دنده ی شکسته گریه میکنم!"‬

‫"مسابقه که نیست‪ "،‬یونگی زمزمه کرد و موهاش رو نوازش کرد‪،‬‬


‫"عالوه بر اون‪ ،‬تو هم تقریبا مردی‪ .‬اگه مسابقه هم بود با هم مساوی‬
‫میشدید!"‬

‫جیمین خنده ی ضعیفی کرد‪ .‬اشکهاش تقریبا خشک شده بودن و با‬
‫نگاه آرومتری به یونگی خیره شد‪.‬‬

‫یونگی هومی با خودش گفت و به نوازش کردن موهاش ادامه داد‪ ،‬به‬
‫جیمین که با آه آرومی به دستش تکیه داد چشم دوخت‪.‬‬

‫"خوشحالم بهم گفتی‪ "،‬مرد باالخره با صدای آرومی گفت‪.‬‬

‫‪1208‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین مضطرب بهش خیره شد و یونگی با صدای قاطعی حرفهاش‬


‫رو ادامه داد‪" ،‬اون دیگه نمیتونه بهت آسیب بزنه‪ .‬بهش این اجازه رو‬
‫نمیدم‪ .‬ازت محافظت میکنم‪ ،‬باشه؟ هیچوقت دیگه قرار نیست حتی‬
‫یک انگشتش بهت بخوره کیتن‪ ،‬قول میدم‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬جیمین زمزمه کرد و چشمهاش دوباره خیس شدن‪" ،‬من —‬


‫باشه‪".‬‬

‫"ولی — اگه اینجا احساس امنیت بیشتری داری مجبورت نمیکنم‬


‫بیای خونه‪ "،‬یونگی با آهی ادامه داد‪" ،‬احتماال حق با توئه‪ .‬برای االن‬
‫اینجا امن ترین مکانیه که میتونی توش باشی‪".‬‬

‫"ولی تو مجبور نیستی تمام روز رو پیشم بمونی‪ "،‬جیمین مخالفت‬


‫کرد و لبهاش با اخمی آویزون شدن‪" ،‬اینجوری حس بدی —"‬

‫"با بقیه ی پسرها شیفت عوض میکنم‪ "،‬دوست پسرش با لبخند‬


‫ضعیفی بین خرفش پرید‪" ،‬گوک همینجور به ته التماس میکنه که‬
‫بیارتش‪ ،‬واقعا دلش واست تنگ شده‪".‬‬

‫‪1209‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من هم دلم واسش تنگ شده‪ "،‬جیمین فین فین کرد‪" ،‬ولی مجبور‬
‫نیستید اینکارو کنید‪ ،‬من تنهایی مشکلی ندارم‪ ،‬کلی گارد امنیتی اینجا‬
‫هست —"‬

‫"خفه شو‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪ ،‬انقدر به جلو تکیه داد که پیشونی‬
‫هاشون بهم چسبیدن و بعد چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫"لطفا بهم قول بده که بار دیگه ای که چیزی اذیتت میکرد بهم بگی‪"،‬‬
‫مرد بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬یکبار تو از من قول گرفتی که تمام مشکالتم‬
‫رو باهات در میون بذارم‪ ،‬یادته؟ خب‪ ،‬تو هم باید همین کار فاکی رو‬
‫انجام بدی! از اینکه ناراحت ببینمت متنفرم مینی! دفعه ی دیگه فقط‬
‫باهام حرف بزن‪ ،‬خب؟"‬

‫"باشه‪ "،‬جیمین با صدای مالیمی گفت‪" ،‬متاسفم‪ ،‬نمیخواستم ناراحتت‬


‫کنم‪".‬‬

‫دوست پسرش لبخندی زد‪.‬‬

‫"نکردی بیبی‪ ،‬من فقط نگرانت میشم‪ "،‬یونگی با انگشتی گونش رو‬
‫نوازش کرد و سینش از گرما پر شد‪،‬‬
‫‪1210‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ولی تو هیچ دلیلی واسه نگرانی نداری‪ ،‬باشه؟ حق نداری نگران باشی‬
‫چون دیگه هیچکس هیچوقت قرار نیست بهت دست بزنه! اگه حتی‬
‫تالش کنن اینکارو کنن میکشمشون!"‬

‫"چقدر رمانتیک‪ "،‬جیمین خندید‪.‬‬

‫اما چشمهاش دوباره داشتن برق میزد و اینبار بخاطر اشک نبود‪.‬‬

‫***‬

‫‪1211‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"و این لیلیه‪ ،‬اون دوست دختر الفنتیه! به جیمینی هیونگی سالم کن‬
‫لیلی!"‬

‫جونگوک دست خرس بنفش رو باال گرفت تا برای جیمین بای بای کنه‪.‬‬
‫جیمین با چشمهای براق بهش خیره شد و لبهاش به لبخندی باز شدن‪.‬‬

‫"چقدر خوشگله‪ "،‬پسر بزرگتر با شیفتگی گفت‪" ،‬از آشنایی باهات‬


‫خوشحالم لیلی!"‬

‫جونگوک با دیدن جیمین که دست عروسک رو گرفت و تکون داد‬


‫لبخند بزرگی زد‪.‬‬

‫"کاری کن سالم کنه ته ته!" پسر کوچیکتر با هیجان روی به تهیونگ‬


‫زمزمه کرد و بعد با لبخند عذرخواهانه ای برای جیمین توضیح داد‪،‬‬
‫"فقط ته ته میتونه صداش رو در بیاره!"‬

‫تهیونگ گلوش رو صاف کرد‪" ،‬سالم جیمینی!"‬

‫پسر با صدای جیغ جیغی و دخترونه ای گفت و گونه هاش با خندیدن‬


‫دوستش آتیش گرفتن‪.‬‬
‫‪1212‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خوب بود!" جیمین با شیطنت گفت و تهیونگ با کمرویی شونه ای باال‬


‫انداخت‪.‬‬

‫"ازش خوشش میاد!" تهیونگ از خودش دفاع کرد و انگشت هاش رو‬
‫بین انگشتهای جونگوک حلقه کرد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر به اینکارش لبخند زد‪ ،‬لُپش رو باد کرد و صورتش رو‬
‫جلوش گرفت‪ .‬تهیونگ صدای عُ ق های جیمین رو نادیده گرفت و لپ‬
‫باد کردش رو بوسید‪.‬‬

‫"این همه راه تا بیمارستان رو اومدید که حال من رو بهم بزنید؟“ پسر‬


‫مو نارنجی گفت‪.‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد‪" ،‬البته! فکر نکن فقط چون وضعیت رانندگی‬
‫خرابه ولت میکنیم!"‬

‫"یاه‪ ،‬خودت میدونی که اینجوری نیست!" جیمین با ضعف بالشتی به‬


‫سمت دوستش پرت کرد و باعث شد تهیونگ با گرفتنش بخنده‪.‬‬

‫‪1213‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مکالمه ی شیطنت آمیزشون با غره ی جونگوک قطع شد‪ .‬پسر‬


‫کوچیکتر با اخم بامزه ای که قرار بود چشم غرش باشه به جیمین‬
‫خیره شد‪.‬‬

‫"جیمینی هیونگ‪ ،‬چه اتفاقی واست افتاد؟" پسر با ناله ای پرسید‪،‬‬


‫"چرا هیونگی آسیب دید؟ ته ته به گوکی هیچی نمیگه و اون خیلی‬
‫این سوال رو پرسیده!"‬

‫جیمین نگاهی به تهیونگ که فقط با فک قفل شده ای سرش رو تکون‬


‫داد انداخت‪.‬‬

‫"اوه‪ "،‬پسر بزرگتر لبخند مضطربی زد‪" ،‬فقط یه تصادف بود گوکی‪،‬‬
‫همین‪ .‬یکم تند رانندگی کردم و آسیب دیدم‪".‬‬

‫"نوچ!" جونگوک اصرار کرد و اخم عمیقی کرد‪" ،‬گوکی قبال با هیونگی‬
‫سوار ماشین شده! جیمینی خیلی آروم رانندگی میکنه! مثل یه آدم‬
‫پیر!"‬

‫تهیونگ با افتادن لبخندی ساختگی جیمین از روی صورتش نیشخندی‬


‫زد‪.‬‬
‫‪1214‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اول که‪ ،‬این واقعا بی ادبانست گوکی!" جیمین با هوفه ای گفت‪،‬‬


‫"دوما‪ ،‬حقیقته عزیزدلم‪ ،‬فقط یه تصادف بود‪".‬‬

‫جونگوک هوفه ای داد‪ ،‬سرش رو به سمت تهیونگ برگردوند و ناله ای‬


‫کرد‪" ،‬ته ته‪ ،‬جیمینی داره دروغ میگه!"‬

‫تهیونگ با نشنیدن لقب محترمانه ی قبل اسم جیمین نوچی گفت‪،‬‬


‫"جونگوک‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬جیمینی هیونگی داره دروغ میگه!"‬

‫"یاه!" پسر بزرگتر آروم به پشت سر جونگوک ضربه ای زد‪" ،‬حق نداری‬
‫اینجوری درباره ی هیونگت حرف بزنی‪ .‬عذرخواهی کن‪".‬‬

‫جونگوک غره ی بلندی داد و سرش رو توی عروسکش مخفی کرد‪،‬‬


‫"نوچ! نه تا وقتی که راستش رو به گوکی نگفته!"‬

‫جیمین در حالی سعی داشت نیشخندش رو پشت دستش پنهون کنه‬


‫به اون صحنه خیره شده بود‪.‬‬

‫‪1215‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اما اون دعوای مسخره با عذرخواهی نکردن جونگوک باالخره باعث‬


‫شد صبر و تحمل تهیونگ تموم بشه‪.‬‬

‫"باشه گوک‪ "،‬پسر بزرگتر وقتی جونگوک یکبار دیگه اسم جیمین رو‬
‫بدون لقب محترمانش گفت با عصبانیت گفت‪" ،‬چرا نمیری یه قدم‬
‫کوتاه بزنی‪ ،‬هوم؟ قبل از اینکه چیزی بگی که واقعا ناراحتم کنه!"‬

‫لبهای جونگوک از هم باز شدن و با شنیدن عوض شدن لحن تهیونگ‬


‫ابروهاش بهم گره خوردن‪.‬‬

‫"گ‪-‬گوکی فقط داشت شوخی میکرد!" جونگوک با صدایی که یکدفعه‬


‫شیرین شده بود گفت و با لبهای آویزون آستین تهیونگ رو‬
‫کشید‪"،‬نمیخواد قدم بزنه! حالش خوب —!"‬

‫"بنظر من باید بزنه‪ "،‬تهیونگ با لبخندی گفت و ضربه ای به چونه ی‬


‫پسر زد‪" ،‬یکبار دیگه از لقب های محترمانه استفاده نکنی تو دردسر‬
‫بزرگی میفتی‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫دستهای جونگوک کنار بدنش افتادن و لبهاش بیشتر آویزون شدن‪،‬‬


‫"ولی من نمیخوام قدم بزنم! ببخشید ته ته!"‬
‫‪1216‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یه گارد مهربون دم در هست که باهات میاد‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت‬


‫گفت و نگاهی به گارد مورد اعتماد کنگپی که هوپی و یونگی برای‬
‫مراقبت از جیمین گذاشته بودنش انداخت‪" ،‬فقط تا پایین راهرو‪،‬‬
‫باشه؟ و وقتی برگشتی قراره از کی عذرخواهی کنی؟"‬

‫"جیمینی هیونگ‪ "،‬جونگوک اتوماتیک وار جواب داد‪ ،‬آهی کشید و‬


‫لیلی رو به سینش فشرد‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫جیمین به اخم بامزه ی روی صورت پسر خندید‪" ،‬اوه گوکی‪ ،‬یه‬
‫ماشین خوراکی پایین راهرو هست عزیزم‪ ،‬میتونی واسه خودت‬
‫تنقالت بخری‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک گشاد شدن و پسر با اخمی که حاال از صورتش پاک‬


‫شده بود به سمت تهیونگ برگشت و دوباره آستینش رو کشید‪،‬‬
‫"واقعا؟! شکالت؟!"‬

‫تهیونگ چشم غره ای به جیمین رفت‪" ،‬قرار بود تنبیه باشه احمق!"‬

‫‪1217‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین شونه ای باال انداخت‪" ،‬دوست ندارم ناراحت ببینمش احمق!"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪ ،‬اما البته که پول رو به همراه یه بوسه ی کوچیک‬


‫به جونگوک داد که باعث شد جیمین با خارج شدن پسر کوچیکتر از‬
‫اتاق بهش بخنده‪.‬‬

‫"فکر کردم قرار بود تنبیه باشه!" مو نارنجی با شیطنت گفت‪.‬‬

‫"خفه شو‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ .‬لحظه ای به سمت گارد برگشت و‬


‫ابرویی باال انداخت‪" ،‬دنبالش برو‪ .‬حداقل ده قدم پشت سرش باش‪،‬‬
‫فهمیدی؟"‬

‫"بله آقا‪ "،‬مرد تعظیمی کرد و بعد پشت سر جونگوک ناپدید شد‪.‬‬

‫جیمین با هومی رفتن مرد رو تماشا کرد‪" ،‬فکر نمیکنی یکم زیاده روی‬
‫بود که مجبورش کنی قدم بزنه؟ میدونی که از عمد هیونگ گفتن رو‬
‫فراموش نکرد‪".‬‬

‫‪1218‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آره میدونم‪ "،‬تهیونگ با آهی گفت‪" ،‬فقط میخواستم چند لحظه بره تا‬
‫بتونیم با هم حرف بزنیم‪ "،‬پسر لحظه ای مکث کرد تا کلمات درست رو‬
‫پیدا کنه‪" ،‬من فقط — چطوری مینی؟ واقعا‪ ،‬بدون هیچ دروغی‪".‬‬

‫چهره ی دوستش با شنیدن نگرانی توی صورت تهیونگ مالیم شد‪.‬‬


‫جیمین دست تهیونگ رو گرفت و لحظه ای اون رو فشرد‪" ،‬خوبم ته‪.‬‬
‫واقعا میگم‪ ،‬بدون هیچ دروغی‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬دنده هات؟"‬

‫جیمین لبخندی زد‪" ،‬دارن بهتر میشن‪ .‬دکتر گفت میتونم تقریبا تا یک‬
‫هفته ی دیگه بیام خونه‪ ،‬ولی یونگی دو هفتش کرد‪".‬‬

‫"البته‪ ،‬بخاطر اینکه اینجا احساس امنیت بیشتری میکنی؟" تهیونگ‬


‫هم دستش رو فشرد‪" ،‬یونگی هیونگ دربارش بهم گفت و من فکر‬
‫میکنم کار خوبیه مینی‪ .‬واقعا باید جایی باشی که احساس امنیت‬
‫داری‪".‬‬

‫‪1219‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میدونم‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت‪" ،‬واقعا از اینکه بخاطر من توی این‬


‫همه دردسر رو تحمل میکنید ممنونم‪ .‬همه دارن شیفتی اینجا میمونن‪،‬‬
‫کلی گارد استخدام کردید! واقعا زیاروی —"‬

‫"نیست‪ "،‬تهیونگ گفت‪" ،‬ما دوست داریم به دیدنت بیایم‪ .‬جون و‬


‫سوکجین هیونگ حتی امروز سر اینکه کی بیاد پیشت با من‬
‫دعواشون شد! فقط چون جونگوک شروع به گریه کردن کرد کوتاه‬
‫اومدن!"‬

‫جیمین خندید‪" ،‬آره‪ ،‬یونگی هم میگفت چند روز پیش همین کارو کرده‬
‫و مجبورش کرده با خودش بیارتش‪".‬‬

‫"آره یادمه‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬دلش برات تنگ شده‪".‬‬

‫"گوک؟" جیمین پرسید‪" ،‬میدونم‪ ،‬هر بار که میاد بهم میگه‪".‬‬

‫"نه‪ ،‬یونگی هیونگ‪ "،‬تهیونگ با نیشخندی تصحیحش کرد‪" ،‬فقط چند‬


‫روز گذشته‪ ،‬ولی هر بار یکی از ما جای اون میاد اینجا زیر لب غرولند‬
‫میکنه‪".‬‬

‫‪1220‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آره‪ ،‬ولی باید خونه بمونه‪ "،‬جیمین با آهی گفت‪" ،‬هوپی بهش واسه‬
‫ی هر نقشه ی کوفتی ای که واسه ی بنگتن کشیدن نیاز داره‪ "،‬پسر‬
‫تردیدی کرد و صورتش از اضطراب پر شد‪" ،‬چی — اوم‪ ،‬راستی چه‬
‫نقشه ای دارن؟"‬

‫لبخند تهیونگ یکدفعه خشک شد‪" ،‬میدونی که نمیتونم چیزی بهت‬


‫بگم مینی‪ ،‬دکتر گفته بهت استرس وارد نکنیم‪".‬‬

‫"ولی ندونستن داره بیشتر بهم استرس وارد میکنه!" دوستش با غره‬
‫ای مخالفت کرد‪" ،‬یاال ته‪ ،‬فقط یکم بهم بگو چه خبره! میخواین‬
‫بهشون حمله کنید؟ کی توی حمله حضور داره؟ جی دی و سوهو‬
‫افرادشون رو میفرستن یا —!"‬

‫"هی‪ ،‬هی!" تهیونگ سرش رو تکون داد‪ ،‬به جلو تکیه داد و دستهاش‬
‫رو روی شونه ی دوستش گذاشت‪" ،‬گوش کن‪ ،‬دارم بهت میگم همه‬
‫چیز خوبه‪ ،‬باشه؟ همه چیز تحت کنترله جیمین‪ ،‬نیازی نیست نگران‬
‫باشی‪".‬‬

‫جیمین چشم غره ای بهش رفت‪،‬‬

‫‪1221‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"مثل بچه ها باهام رفتار کردن رو تموم کن ته! حق دارم بدونم چه‬
‫خبره — داریم درباره ی خانواده ی من حرف میزنیم! دوست پسرم‪،‬‬
‫دوستهام — تو! ریسک کردن روی زندگیتون! باید حداقل یه سرنخ‬
‫کوچولو داشته باشم که چه خبره!"‬

‫دهن تهیونگ بسته شد و چهرش مالیم‪.‬‬

‫چند لحظه در سکوت گذشت‪.‬‬

‫جیمین کسی بود که شکوندش‪ ،‬با آهی پیشونیش رو ماساژ داد و‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬ببخشید‪ ،‬نمیخواستم سرت داد بزنم‪ ،‬فقط —"‬

‫"هیچکس قرار نیست روی هیچ چیزی ریسک کنه جیمین‪ "،‬تهیونگ‬
‫یکدفعه گفت‪.‬‬

‫پسر مو نارنجی چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬آره‪ ،‬حتما! تو —"‬

‫"نه‪ ،‬جدی میگم‪ "،‬فک دوستش قفل شد و چشمهاش برق زدن‪" ،‬هیچ‬
‫حمله یا شبیخونی به بنگتن در کار نیست‪ ،‬قراره با گاز کارشون رو‬
‫تموم کنیم‪".‬‬
‫‪1222‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین بدون هیچ حرکتی بهش خیره شد‪" ،‬گاز — چی؟"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و چهرش جدی شد‪" ،‬توی جنگ‬


‫جهانی دوم‪ ،‬مردم رو توی خونه هاشون حبس میکرد و بعد روشون‬
‫گاز باز میکردن — گاز سمی نه گاز واقعی‪".‬‬

‫دوستش ساکت موند‪.‬‬

‫"تمومش بدون هیچ سر و صدایی انجام میشه‪ "،‬تهیونگ آروم ادامه‬


‫داد‪" ،‬یونگی نقشه ی کلی مقر بنگتن رو داره‪ ،‬همه ی آدم های توی اون‬
‫عمارت توی چند ساعت میمیرن و هیچکس چیزی نمیبینه‪ .‬بدون بو و‬
‫بدون هیچ مدرکیه‪ .‬پلیس هم هیچی نمیفهمه‪ .‬در واقع هیچکس توی‬
‫خونه هم چیزی نمیفهمه‪ ،‬تا زمانی که بمیرن!“‬

‫جیمین هنوز با چشمهای گشاد شده‪ ،‬بدون پلک زدن بهش خیره شده‬
‫بود‪.‬‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید و بعد مستقیم بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪1223‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"قراره بزرگترین گنگ کره رو از زمین پاک کنیم — و هیچکس‬


‫هیچوقت نمیفهمه کار ما بوده!"‬

‫***‬

‫جونگوک هومی با خودش گفت و دکمه های ماشین خوراکی رو فشار‬


‫داد‪ .‬با هیجان از پایین افتادن شکالت روی پاهاش ورجه وورجه کرد‪.‬‬

‫هر چند که به جای اون‪ ،‬جمله ی قرمزی روی صفحه ی نمایشگر ماشین‬
‫ظاهر شد‪.‬‬

‫تموم شده‪.‬‬

‫ابروهای پسر درهم فرو رفتن‪" ،‬چی — عادالنه نیست!"‬


‫‪1224‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر هوفه ی کالفه ای داد و بقیه ی خوراکی های ماشین رو گشت‪.‬‬


‫هیچی چیز دیگه ای بنظرش خوب نمیومد‪.‬‬

‫تازه میخواست برگرده و پیش تهیونگ و از کم بودن انتخاب هاش‬


‫گالیه کنه (و احتماال التماسش کنه که چیزی از فروشگاه هدیه ها‬
‫واسش بخره!)‪ ،‬که ضربه ای رو روی شونش حس کرد‪.‬‬

‫با ترس باال پرید‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬ببخشید‪ "،‬خنده ی دوستانه ای از پشت سرش شنید‪،‬‬


‫"نمیخواستم بترسونمت‪".‬‬

‫جونگوک چرخید و دید که مرد قد بلندی با لبخند جذابی بهش خیره‬


‫شده بود‪.‬‬

‫"اوه!" جونگوک با چشمهای گشاد شده گفت‪ ،‬مرد خیلی قد بلند بود!‬
‫"اشکالی نداره‪".‬‬

‫مرد خندید‪" ،‬شکالت مورد عالقت تموم شده؟"‬

‫‪1225‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک آه بلندی کشید‪ ،‬به ماشین خیره شد و زمزمه کرد‪" ،‬آره و‬


‫گوکی تموم راه رو از راهرو تا اینجا اومده!"‬

‫"آیگو‪ ،‬این ناعادالنست!" در کمال تعجبش مرد یکدفعه دستش رو توی‬


‫جیب کتش کرد و چیزی رو بیرون آورد — امکان نداشت!‬

‫چشمهای جونگوک با دیدن شکالتی که دقیقا میخواستش تقریبا از‬


‫توی سرش بیرون پریدن‪.‬‬

‫"از این خوشت میاد؟" مرد با لبخند مهربونی شکالت که پوست براقی‬
‫داشت رو به سمتش گرفت‪" ،‬نمیدونم ازش خوشت میاد یا نه‪ ،‬ولی‬
‫مارک خوبیه‪ .‬پسر رئیسم تقریبا همسن توئه و این شکالت مورد‬
‫عالقشه‪".‬‬

‫"م‪-‬مورد عالقه ی من هم هست!" جونگوک با نفس بلندی گفت‪ .‬بدون‬


‫هیچ فکری شکالت رو از دست مرد به سمت خودش کشید و با هیجان‬
‫پوستش رو باز کرد‪" ،‬واقعا؟! میتونم داشته باشمش؟!"‬

‫چشمهای مرد با گاز زدن جونگوک به شکالت درخشیدن‪" ،‬اوه‪ ،‬مواظب‬


‫باش‪ ،‬نمیخوام توی گلوت گیر کنه و خفه شی!"‬
‫‪1226‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک تقربیا چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬گوکی خفه نمی —"‬

‫پسر با سرفه ای بین حرف خودش پرید‪ ،‬گلوش رو صاف کرد و دوباره‬
‫امتحان کرد‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬گوکی —"‬

‫سرفه ی دیگه ای حرفش رو قطع کرد‪ .‬چهره ی جونگوک با سوختن‬


‫گلوش درهم رفت‪ .‬چندتا سرفه ی دیگه از سینش خارج شدن که هر‬
‫کدوم دردناکتر از قبلی بودن‪.‬‬

‫"م‪-‬من —!" با چهره ی نگران و ترسونی به مرد خیره شد‪ .‬گلوش‬


‫داشت تنگتر و تنگتر میشد و حس میکرد که نمیتونه نفس بکشه‪.‬‬

‫هرچند‪ ،‬بنظر نمیومد مرد نگرانش باشه‪ .‬فقط سرش رو کج کرد و به‬
‫جونگوک که شکالت رو پایین انداخت و عاجزانه سینش رو چنگ زد‬
‫خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک که با سرفه ای دیگه ای اشک چشمهاش خیس کردن و شش‬


‫هاش شروع به سوختن کردن ناله کرد‪" ،‬ک‪-‬کمک —!"‬
‫‪1227‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نگران نباش جونگوک‪ "،‬مرد حاال داشت گوشیش رو بیرون میاورد و‬


‫دیگه بهش توجهی نداشت‪" ،‬درد کشیدنت خیلی طول نمیکشه‪".‬‬

‫و یکجورهایی حق با اون بود‪.‬‬

‫چون فقط چند ثانیه دیگه گذشت تا جونگوک حس کرد که راهرو داره‬
‫میچرخه‪ ،‬سرفه کردنش تموم شد و دنیا جلوی تیله هاش تاریک شد‪.‬‬

‫‪1228‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪40.‬‬

‫تهیونگ سرش رو بین زانوهاش گرفت و با نفس عمیقی سعی کرد‬


‫خودش رو آروم کنه‪.‬‬

‫"احمق!" جیمین هیس کشید‪ ،‬روی تخت نشست و با لبهای جمع شده‬
‫به پرستار که دست تهیونگ رو پانسمان میکرد خیره شد‪" ،‬اینکه‬
‫انگشتهات رو بشکونی دقیقا قراره چیکار واسه اون بکنه؟! واقعا‬
‫احمقی تهیونگ!"‬

‫"دهنت رو ببند!" تهیونگ غرید و سرش رو باال آورد تا چشم غره ای به‬
‫دوستش بره‪" ،‬اون لحظه فکر نمیکردم‪ ،‬باشه؟! فقط اتفاق افتاد! من‬
‫— لعنت بهش جیمین! چجوری؟! فقط دو دقیقه‪ ،‬دو دقیقه ی لعنتی‬
‫تنها بود!"‬

‫پسر سرش رو بین زانوهاش برگردوند و حس کرد که اشک چشمهاش‬


‫رو خیس کردن‪.‬‬
‫‪1229‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫لحظه ای که گاردی که دنبال جونگوک فرستاده بود رو‪ ،‬بیهوش توی‬


‫راهرو پیدا کرده بود میدونست که اتفاق بدی واسه پسر کوچیکتر‬
‫افتاده‪ .‬بعد از تقریبا نیم ساعت مضطربانه گشتن دنبال دوست‬
‫پسرش‪ ،‬یک تماس با هوپی بهش دسترسی به دوربین های مداربسته‬
‫ی بیمارستان رو داده بود‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ دید که جونگوک شکالت رو از اون غریبه قبول کرد‬


‫قلبش فرو ریخت؛ اما وقتی خفه شدنش رو دید‪ ،‬دید که چشمهاش‬
‫گشاد شدن و تقاضای کمک کرد — جلوی چشمهاش قرمز شد!‬

‫خالصش این بود که یک کامپیوتر جدید به بیمارستان بدهکار بود‪.‬‬

‫"همه چیز درست میشه‪ "،‬جیمین با آهی گفت و با تشکری سرش رو‬
‫روی به پرستار تکون داد‪" ،‬یونگی و هوپی االن دارن روی پیدا کردنش‬
‫کار میکنن‪ ،‬نامجون و سوکجین هم توی راهن —"‬

‫"این قراره چه کمک کوفتی ای بهمون بکنه؟!" تهیونگ غرید و فکش از‬
‫شدت ساییدن دندون هاش روی هم درد گرفت‪،‬‬

‫‪1230‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اون دیگه اینجا نیست جیمین! جئون گرفتتش! اون جونگوک من —‬


‫بیبی من رو گرفته‪ ،‬فاک! اون هیوال گرفتتش — و من اینجام! باید‬
‫االن پیشش بودم — من اینجام و گوکی —!"‬

‫با نفس بلندی حرف خودش رو قطع کرد‪ ،‬سرش رو تکون داد و لبهاش‬
‫رو بهم فشرد تا جلوی اشکهاش رو بگیره‪.‬‬

‫نفس لرزونی کشید‪ ،‬سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد و شونه‬
‫هاش لرزیدن‪.‬‬

‫جیمین چند لحظه بهش خیره سد و بعد دوباره آهی کشید‪.‬‬

‫"اون بیبی ما هم هست ته‪ "،‬پسر با مالیمت گفت‪" ،‬پیداش میکنیم‪.‬‬


‫دیوونه شدن تو هیچ کمکی بهمون نمیکنه‪ ،‬باشه؟ باید خودت رو جمع‬
‫و جور کنی‪ ،‬بخاطر جونگوک هم که شده‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫تهیونگ جوابی نداد‪ ،‬با خشم پلک زد و سعی کرد به خیسی چشمهاش‬
‫اجازه ی چکیدن نده‪.‬‬

‫‪1231‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قلبش درد میکرد‪ .‬میدونست چه کارهایی از جئون برمیاد — شخصا‬


‫تجربشون کرده بود‪ ،‬میدونست که میتونه حتی به پسر خودش هم‬
‫آسیب بزنه‪.‬‬

‫و جونگوک‪ ،‬خدای من جونگوک‪ .‬اون خیلی حساس بود و راحت‬


‫میترسید! تهیونگ باید االن کنارش میبود‪ ،‬باید ازش محافظت میکرد!‬

‫"این نباید اتفاق میفتاد‪ "،‬پسر با ضعف زمزمه کرد‪" ،‬تنهای تنهاست‪.‬‬
‫بیبی من جیمین! اون تقریبا یه بچست‪ ،‬نباید تنها باشه! احتماال االن‬
‫خیلی ترسیده‪ ،‬با خودش فکر میکنه من کجام‪ ،‬چرا نمیرم کمکش کنم‬
‫—! "‬

‫"نکن!" صدای دوستش خسته بود‪ ،‬انگار که اون هم داشت اشکهاش‬


‫رو خفه میکرد‪" ،‬ته‪ ،‬تمومش کن! جدی میگم‪ ،‬داری میترسونیم و این‬
‫قرار نیست به هیچکس کمک کنه!"‬

‫تهیونگ چشمهاش رو بست و حس کرد که گلوش بسته شد‪ .‬ساکت‬


‫موند‪.‬‬

‫‪1232‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اون جو متشنج با صدای زنگ خوردن گوشی جیمین بهم ریخت‪ .‬پسر‬
‫با آهی اون رو برداشت‪ ،‬اما با دیدن اسمی که روی صفحه افتاده بود‬
‫چهرش عوض شد‪.‬‬

‫"یونگیه‪ "،‬جیمین گفت و به دوستش نگاه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ به سرعت روی پاهاش ایستاد‪" ،‬بدش به من!"‬

‫جیمین گوشی رو بهش داد و پسر سریع تماس رو پاسخ داد‪.‬‬

‫"هیونگ؟" تهیونگ لحظه ای با خودش فکر کرد که یعنی یونگی از‬


‫صداش میفهمید که فقط چند لحظه تا گریه کردن فاصله داشت یا نه‪،‬‬
‫"لطفا بهم بگو پیداش کردید!"‬

‫"یه چیزی — پیدا کردیم‪ "،‬در کمال تعجبش هوپی پشت خط بود‪،‬‬
‫"تهیونگ‪ ،‬باید بیای اینجا‪ .‬نامجون و سوکجین رو میفرستیم‬
‫بیمارستان پیش جیمین‪ ،‬ولی تو باید بیای اینجا‪".‬‬

‫‪1233‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با شنیدن صدای لرزون هوپی‪ ،‬تهیونگ میتونست درد گرفتن سینش‬
‫رو حس کنه‪ .‬چی میتونست باعث بشه هوپی‪ ،‬رئیس مافیا‪ ،‬انقدر‬
‫مضطرب بشه؟!‬

‫صدای بلند شکستن چیزی رو از پشت خط شنید که به دنبالش‪،‬‬


‫صدایی شبیه به جیغ‪ ،‬هق هق — یا ترکیبی از هر دوشون شنیده شد‪.‬‬

‫"اون یونگیه؟!" تهیونگ حس کرد که رنگ از صورتش پرید‪" ،‬هوپی‪،‬‬


‫چه خبره؟! چی رو بهم نمیگی؟!"‬

‫مکثی پشت خط ایجاد شد‪ .‬تهیونگ نفسش رو حبس کرد‪ ،‬قلبش‬


‫وحشیانه به قفسه ی سینش کوبید و میترسید که بخاطر اون نتونه‬
‫صدای مرد رو بشنوه‪.‬‬

‫"یه — بسته برامون اومده‪ "،‬هوپی باالخره گفت‪ .‬صداش خیلی خیلی‬
‫آروم بود‪ ،‬انگار که به زحمت سعی داشت خودش رو آروم نگه داره‪" ،‬از‬
‫طرف جئون‪".‬‬

‫تهیونگ میتونست لرزش زانوهاش رو حس کنه‪ .‬احساس خیلی بدی‬


‫داشت‪.‬‬
‫‪1234‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خب؟" پسر زمزمه کرد‪.‬‬

‫"چندتا عکس داخلش بودن — از جونگوک‪".‬‬

‫تهیونگ نفسش رو قورت داد و صبر کرد‪.‬‬

‫"اون —" هوپی آه عمیقی کشید‪" ،‬بدنش با خون پوشیده شده بود‪".‬‬

‫تهیونگ میتونست دقیق بگه کی قلبش توی سینش ایستاد‪ .‬همون‬


‫لحظه بود که زانوهاش زیر بدنش فرو ریختن‪.‬‬

‫"ته!" جیمین با چهره ی سفیدی باالی تخت خم شد‪" ،‬ته؟! فاک —‬


‫پرستار! لطفا یکی بیاد! دوستم به کمک نیاز داره!"‬

‫***‬

‫‪1235‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با نفس بلندی بیدار شد‪ .‬نفسی که نمیتونست کنترلش کنه‪،‬‬


‫خودش از گلوش بیرون پرید و درد داشت‪ ،‬خیلی درد داشت‪.‬‬

‫ناله ای کرد و چشمهاش آروم به نور اتاق نیمه تاریک عادت کردن‪.‬‬

‫"ت — ته ته؟"‬

‫اون کلمات از گلوی خشکش بیرون اومدن و جونگوک با حس‬


‫سوزشش هیسی کشید‪ .‬خشک و دردناک بود‪ ،‬ناله ی دیگه ای از بین‬
‫لبهاش بیرون اومد‪ .‬چرا درد داشت؟ کجا بود؟ ته ته کجا بود؟‬

‫تموم اون نگرانی ها از ذهنش رد شدن‪ ،‬سعی کرد دستش رو باال بیاره‪،‬‬
‫جلوتر بشینه‪ ،‬بلند بشه — کاری کنه‪.‬‬

‫کلمه ی کلیدی این بود که سعی کرد!‬

‫چشمهای جونگوک با فهمیدن اینکه دستهاش بسته شده بودن گشاد‬


‫شدن‪ .‬دیدش حاال به نور اتاق عادت کرده بود و متوجه شد که روی‬
‫یک تخت نشسته بود‪ ،‬به تنه ی فلزی تخت تکیه داده بود و دستهاش‬
‫پشت کمرش بسته شده بودن‪.‬‬
‫‪1236‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چ‪-‬چی —" اضطراب قبلش رو پر کرد‪ ،‬اشک به سرعت چشمهاش رو‬


‫خیس کرد و دستهاش رو کشید‪" ،‬ته ته!" پسر ناله کرد و چهرش از‬
‫نگرانی قرمز شد‪.‬‬

‫"نگران نباش جونگوک‪ ،‬تهیونگ زود میاد اینجا‪".‬‬

‫سر پسر با شنیدن اون صدای آشنا چرخید‪ .‬با اومدن پدر خونسردش‬
‫توی دیدش‪ ،‬جونگوک حس کرد که جو اتاق عوض شد‪.‬‬

‫"دَ — ددی؟" پسر با گیجی پلک زد و ابروهاش بهم گره خوردن‪" ،‬م‪-‬‬
‫من — گوکی گیج شده —"‬

‫"حالت چطوره؟" جئون با لبخند خشکی قدمی به جلو برداشت‪،‬‬


‫"هیونگ هات خوب ازت مراقبت میکنن؟"‬

‫جونگوک به مرد خیره شد و ذهنش سعی کرد اون اتفاقات گیج کننده‬
‫رو درک کنه‪" ،‬ت‪-‬ته ته کجاست؟ د‪-‬دستهام —"‬

‫"فقط محض احتیاطه‪ "،‬جئون آهی کشید‪" ،‬نمیتونم بذارم بری پسرم‪.‬‬
‫اگه این خوب پیش بره‪ ،‬اصال نیاز نمیشه که بهت آسیب بزنم‪".‬‬

‫‪1237‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫ناله ی خشکی از بین لبهای جونگوک خارج شد‪ ،‬پسر دستهاش رو‬
‫کشید و با صدای اشک آلودی تقال کرد‪" ،‬ن‪-‬نه! لطفا‪ ،‬بازشون کن!‬
‫خوشم نمیاد —!"‬

‫جئون دستش رو باال آورد و به شخصی که توی تاریکی ایستاده بود‬


‫اشاره کرد‪ .‬گریه های جونگوک با وارد شدن مرد هیکلی ای‪ ،‬که‬
‫عضالتش داشتن از پیرهنش بیرون میزدن توی دیدش ساکت شدن‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬این اونهیکه‪ "،‬جئون با آرامش ادامه داد‪" ،‬یکی از دوستهای‬


‫منه‪ ،‬چطوره بهش سالم کنی؟"‬

‫جونگوک به تخت چسبید و زانوهاش رو تا جایی که به سینش‬


‫چسبیدن باال آورد‪.‬‬

‫"سالم‪ "،‬پسر آروم زمزمه کرد‪ .‬خیلی گیج بود‪ ،‬اما اون پسر مودبی بود‬
‫و پدرش بهش دستور داده بود‪.‬‬

‫اونهیک در جوابش غره ای داد‪ .‬با چهره ی بی حسی به جونگوک خیره‬


‫شده بود‪ ،‬اما چشمهاش تاریک بودن و باعث میشدن پسر بلرزه‪.‬‬

‫‪1238‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اونهیک اینجاست تا توی یه کار کوچیک به من کمک کنه جونگوک‪"،‬‬


‫جئون توضیح داد‪ .‬صدای مهربونش تضاد عجیبی با چهرش — و‬
‫رفتارش داشت‪.‬‬

‫مثال اینکه حین حرف زدنش چاقویی رو بیرون کشید‪.‬‬

‫جونگوک گریه ی اخطار آمیزی کرد و به سرعت خودش رو بیشتر به‬


‫تخت فشرد‪ .‬تیله های بزرگش به چاقو خیره شده بودن و اشکهاش هر‬
‫لحظه آماده ی ریختن بودن‪.‬‬

‫"د‪-‬ددی‪ ،‬نه!"پسر با صدای لرزونی زمزمه کرد‪" ،‬چ‪-‬چاقو ب‪-‬بده —!"‬

‫"نگران نباش پسرم‪ "،‬جئون خندید‪" ،‬واسه تو نیست‪ .‬ممکن من بهترین‬


‫آدم ممکن نباشم‪ ،‬اما حتی من هم به یکی با ذهنیت یه بچه آسیب‬
‫نمیزنم!"‬

‫جونگوک فقط شوکه و گیج بهش خیره شد‪ .‬حتی نمیفهمید مرد چی‬
‫داشت میگفت‪.‬‬

‫‪1239‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وقتی جئون تکون خورد جیغی کشید‪ ،‬اما مرد فقط به سمت اونهیک‬
‫رفت‪ .‬جونگوک با تردید به پدرش که چاقو رو باال برد نگاه کرد‪.‬‬

‫"اونهیک‪ ،‬دستت‪ "،‬جئون با لحن بی احساسی دستور داد‪.‬‬

‫مرد بدون تقالیی دستش رو باال برد‪ ،‬چشمهاش هیچوقت نگاه گیج‬
‫جونگوک رو درک نکردن‪.‬‬

‫جئون هومی گفت‪ ،‬چاقو رو بلند کرد و آروم اون رو روی عضله ی‬
‫اونهیک گذاشت‪" ،‬پسرم‪ ،‬شاید بخوای نگاه نکنی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر حتی وقت نکرد بپرسه چرا‪ ،‬یا با اون پیشنهاد موافقت‬
‫کنه — جئون قبل از تموم اینها چاقو رو توی دست اونهیک فرو کرد‪.‬‬

‫جونگوک جیغ بلندی کشید‪ ،‬صدایی که باعث شد جئون نوچی بگه‪.‬‬

‫"بهت اخطار دادم‪ "،‬مرد با آهی گفت و سرش رو تکون داد‪ .‬وقتی‬
‫چاقو رو بیرون کشید ذرات خون روی هوا پخش شد‪ .‬حاال که چاقو‬
‫دیگه توی زخم نبود‪ ،‬مایع قرمز بیشتری ازش بیرون ریخت‪.‬‬

‫جونگوک هق هق کنون سرش رو توی زانوش مخفی کرد و جیغ کشید‪.‬‬


‫‪1240‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه!"پسر محکم سرش رو تکون داد‪" ،‬نه‪ ،‬نه‪ ،‬نه —!"‬

‫چرا پدرش اینکارو کرده بود؟ خیلی خون بود و اون مرد — اون مرد‬
‫بیچاره‪.‬‬

‫محتویات معدش تا توی گلوش باال اومدن و دهنش تلخ شد‪ .‬دوباره‬
‫دستهاش رو کشید‪ ،‬اشک چشمهاش رو خیس کردن و یادش اومد که‬
‫نمیتونست تکون بخوره‪.‬‬

‫این زیادی بود‪ ،‬خیلی زیادی بود‪ .‬میخواست بره خونه تهیونگ رو‬
‫میخواست‪ ،‬اون —‬

‫"اونهیک‪ "،‬جئون ادامه داد و چاقو رو روی شلوارش پاک کرد‪" ،‬کاری‬
‫که دربارش حرف زدیم رو انجام بده‪ .‬مطمئن شو جوری بنظر برسه که‬
‫انگار خون اونه‪ ،‬باشه؟ انگار که اون کسیه که زخمی شده‪".‬‬

‫"بله آقا‪ "،‬جونگوک از صدای َبم ناگهانی مرد لرزید‪ ،‬اما چیزی که بیشتر‬
‫شوکش کرد رفتن یکدفعه ای اون به سمتش بود‪ ،‬هر قدمش آروم بود‬
‫و چهرش از درد پر شده بود‪.‬‬

‫‪1241‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک دیگه نمیتونست عقبتر بره‪ ،‬اما تالشش رو کرد‪ .‬انقدر خودش‬
‫رو به فلز تخت فشرد تا کمرش درد گرفت و با نزدیک شدن مرد بهش‬
‫ناله ای کرد‪.‬‬

‫"و‪-‬وایسا!" پسر التماس کرد و اشک روی گونه هاش دوید‪" ،‬ب‪-‬برو‬
‫کنار‪ ،‬لطفا —!"‬

‫"جونگوک‪ ،‬اون بهت آسیب نمیزنه‪ "،‬جئون از چند قدم اونطرفتر آه‬
‫کشید‪ .‬بنظر میومد حوصلش سر رفته بود و به هق هق های پسرش‬
‫بی توجه بود‪" ،‬بذار کارش رو بکنه‪".‬‬

‫"ا‪-‬اون —" جونگوک با ایستادن مرد کنار تخت محکم سرش رو تکون‬
‫داد‪ ،‬حس کرد که تموم صورتش از اضطراب و گریه قرمز شد و هق‬
‫هق کنون گفت‪" ،‬اون کثیفه ددی! خ‪-‬خونیه —! گوکی خوشش نمیا‬
‫—! "‬

‫"اونهیک‪ ،‬نادیدش بگیر‪ "،‬جئون با خشم گفت‪" ،‬ببین‪ ،‬تموم خون داره‬
‫میریزه روی زمین‪ ،‬بریزش روی اون! وگرنه تموم تالشهامون خراب‬
‫میشه‪ ،‬نمیخوام مجبور شم دوباره زخمیت کنم!"‬

‫‪1242‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بله آقا‪ "،‬مرد غرید‪.‬‬

‫جونگوک با زانو زدن مرد کنار تخت جیغ کشید‪ .‬خون داشت از دستش‬
‫پایین میریخت و مالفه ی روی تخت رو جوری که انگار قوطی رنگی‬
‫اونجا خالی شده بود رنگ میکرد‪.‬‬

‫"نه!"پسر جیغ کشید و پاهاش رو وحشیانه تکون داد‪ .‬روی مالفه ها‬
‫تقال کرد و اهمیتی نداد اگه لگدش به صورت مرد میخورد — در واقع‬
‫امیدوار بود که اینجوری بشه! هر کاری میکرد تا دست خونی مرد رو‬
‫از خودش دور کنه‪.‬‬

‫هرچند که اونهیک فقط غره ای داد و با دست غیر زخمیش پاهای‬


‫جونگوک رو گرفت‪ .‬قوی بود و راحت جسم کوچیکتر پسر رو به مالفه‬
‫ها چسبوند‪.‬‬

‫جونگوک جیغ کشید و تقال کرد‪ ،‬اشک گونه هاش رو کامال خیس کرده‬
‫بودن و هنوز سرش رو انقدر محکم تکون میداد که درد گرفته بود‪،‬‬
‫"ن‪-‬نکن!" پسر هق هق کرد و دید که مرد دست خونیش رو باالی‬
‫سرش گرفت‪" ،‬تموم — نه! لطفا! ا‪-‬این —!"‬

‫‪1243‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهرش از انزجار پر شد و با وحشت به صحنه ی رو به روش خیره‬


‫شد‪ .‬اونهیک میخواست قطره های خون رو روی جونگوک بریزه‪ .‬در‬
‫واقع سعی داشت اینکار رو بکنه‪ .‬چهرش بی احساس و مترکز بود‪،‬‬
‫انگار اون کار به توجه خیلی زیادی نیاز داشت‪.‬‬

‫جونگوک حس ضعف و سرگیجه داشت‪ ،‬دستهای بستش شروع به‬


‫لرزیدن کردن‪.‬‬

‫"م‪-‬من — ددی‪ "،‬پسر زمزمه کرد و برای آخرین بار سعی کرد به پدر‬
‫بی احساسش التماس کنه‪" ،‬لطفا! چ‪-‬چی —!"‬

‫"روی صورتش هم بریز‪ "،‬جئون التماس پسر رو قطع کرد و دستور داد‪.‬‬

‫اونهیک غره ای داد و چمشهای جونگوک با نزدیک شدن بیشتر دست‬


‫بهش گشاد شدن؛ اما مرد چونش رو گرفت و سرش رو بدون توجه به‬
‫تقال هاش محکم سر جاش نگه داشت‪.‬‬

‫‪1244‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ ،‬نه —! ممم —!" جونگوک لبهاش رو محکم فشرد و با حس‬


‫برخورد اولین قطره ی خون به صورتش چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫اون مایع بطرز انزجار آوری گرم بود‪ .‬از پیشونیش شروع شد‪ ،‬روی‬
‫گونش ریخت و با اشکهایی که هنوز داشتن از چشمهای بستش فرو‬
‫میریختن ترکیب شد‪.‬‬

‫بوی تلخ آهن بینیش رو پر کرد و عُ ق زد‪ .‬به زحمت تونست لبهاش رو‬
‫حین رد شدن اون مایع ازش بسته نگه داره‪.‬‬

‫"عالیه‪ "،‬صدای جئون پایان یافتن اون سناریو وحشتناک رو اعالم‬


‫کرد‪ .‬جونگوک حس کرد که تخت تکون خورد و با بلند شدن اونهیک از‬
‫روش صدا داد‪.‬‬

‫پسر ناله ای کرد و اون صدا بخاطر بسته بودن دهنش نامفهوم به‬
‫گوش رسید‪ .‬جرعت نکرد چشمهاش رو باز کنه — نه با خونی که‬
‫داشت از روشون رد میشد‪.‬‬

‫حالت تهوع بدنش رو فرا گرفت‪.‬‬

‫‪1245‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"دوربین رو بده من‪".‬‬

‫میتونست صدای حرکت کسی و بعد صدای شاتر دوربین رو بشنوه‪.‬‬


‫جونگوک خیلی دلش میخواست گریه کنه‪ ،‬گریه کنه و انقدر جیغ‬
‫بکشه تا توضیحی گیرش بیاد‪ .‬توضیحی برای اون موقعیت ترسناک‪،‬‬
‫انزجار آور و وحشتناک‪.‬‬

‫اما بیشتر از هر چیزی‪ ،‬هیونگ هاش رو میخواست‪.‬‬

‫گرمای اشک رو روی گونه هاش حس کرد و ناله ی شکسته ی دیگه ای‬
‫از بین لبهاش خارج شد‪.‬‬

‫صدای شاتر دوربین چندبار دیگه به گوش رسید‪ .‬هیچکس هیچ چیزی‬
‫برای آروم کردنش نمیگفت‪ ،‬هیچکس سعی نداشت بدنش رو تمیز کنه‬
‫یا ببینه حالش خوبه یا نه‪.‬‬

‫صدای پدرش بعد از کلیک دیگه ای سکوت اتاق رو شکست‪" ،‬اوه‪ ،‬این‬
‫یکی خوبه‪ "،‬مرد با هومی گفت‪" ،‬جونگوک‪ ،‬کارت عالیه‪ ،‬فقط بی‬
‫حرکت اونجا بشین‪ ،‬همینجوری‪".‬‬

‫‪1246‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با هق هقی سرش رو تکون داد‪ .‬چشمهاش محکم بسته و‬


‫لبهاش جمع شده بودن‪.‬‬

‫میخواست به پدرش بگه که حتی اگه میخواست هم‪ ،‬نمیتونستتکون‬


‫بخوره‪ .‬نمیتونست چشمهاش یا دهنش رو باز کنه‪ .‬نمیتونست داد بزنه‬
‫یا گریه کنه‪.‬‬

‫تنها کاری که میتونست این بود که اونجا بشینه‪.‬‬

‫***‬

‫‪1247‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ به عکس توی دستش خیره شد‪ .‬توده ای توی گلوش ایجاد‬
‫شده بود‪ ،‬اما نمیتونست نگاهش رو از اون عکس بگیره‪.‬‬

‫چندتا عکس بی رنگ و رو روی میز هوپی پخش شده بودن و اون‪،‬‬
‫یونگی و تهیونگ داشتن در سکوت بهشون نگاه میکردن‪.‬‬

‫بنظر تهیونگ اونی که توی دست خودش بود از همشون بدتر بود‪ ،‬فقط‬
‫بخاطر اینکه از زاویه ی نزدیک گرفته شده بود‪ .‬میتونست تموم بدن‬
‫جونگوک و نه فقط صورتش رو ببینه‪.‬‬

‫که به این معنی بود که میتونست ببینه که پسر چجوری با وحشت‪،‬‬


‫انگار که میخواست از چیزی دور بشه پاهاش رو توی سینش جمع‬
‫کرده بود‪ .‬میتونست ببینه چجوری رگ هایی دستهاش که پشت‬
‫کمرش بسته شده بودن با تالش برای رهایی بیرون زده بودن‪.‬‬
‫میتونست جوری که چشمهاش بسته شده بودن‪ ،‬لبهاش رو محکم بهم‬
‫فشرده بود و انقدر کوچولو ترسون بنظر میرسید و —‬

‫تهیونگ عکس رو پایین انداخت‪.‬‬

‫‪1248‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی سرش رو باال آوردن و با دیدن چهره ی رنگ پریده ی تهیونگ‪ ،‬با‬
‫آهی لبهاش رو بهم فشرد‪.‬‬

‫"بچه‪ ،‬بهت گفتم که نیازی نیست این قسمتش رو انجام بدی‪ "،‬مرد‬
‫آروم تکرار کرد‪" ،‬محض رضای مسیح‪ ،‬حتی یونگی هم نباید —!"‬

‫"من خوبم‪ "،‬مرد مو نعنایی با صدای بی احساسی که از وقتی تهیونگ‬


‫اومده بود ازش استفاده کرده بود‪ ،‬از خودش دفاع کرد‪ .‬میشد گفت‬
‫تمام مدت رو ساکت بود و تهیونگ حس میکرد شوکه شده بود‪.‬‬

‫هوپی آهی کشید‪" ،‬جفتتون واقعا لجبازید‪ .‬خب‪ ،‬کسی چیزی پیدا‬
‫کرد؟"‬

‫"فکر کنم خیلی واضحه‪ "،‬یونگی با لحن خشکی گفت‪ ،‬ضربه ای به‬
‫دسته ی عکس های روی میز زد و چشمهاش با خشم درخشیدن‪" ،‬این‬
‫راه جئونه تا کاری کنه نتونیم طبق نقشه پیش بریم‪ .‬با بودن جونگوک‬
‫اونجا نمیتونیم از گاز سمی استفاده کنیم و اون هم این رو میدونه‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و بی حواس به جایی روی قالیچه‬


‫خیره شد‪ .‬سرش داشت از درد میترکید‪.‬‬
‫‪1249‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میتونیم افرادمون رو اونجا بفرستیم‪ "،‬هوپی آروم گفت‪" ،‬همون‬


‫کاری که میخواستیم واسه ته بکنیم‪ .‬جی دی و سوهو کامال حاضرن‬
‫که باهامون همکاری کنن‪".‬‬

‫ماهیچه ی فک یونگی قفل شد‪" ،‬عالیه‪ .‬این کم کمش دو روز طول‬


‫میکشه‪ .‬با توجه به اینکه جئون فقط دو ساعته داشتتش و این‬
‫وضعیتشه —" مرد دستش روی عکس ها کوبید و باعث شد میز‬
‫بلرزه‪" ،‬قبل از اینکه بهش برسیم میمیره!"‬

‫تهیونگ لرزید و چشمهاش قفل روی قالیچه موندن‪.‬‬

‫دید که هوپی نگاه نگرانی بهش انداخت‪.‬‬

‫"اون نمیمیره‪ "،‬مرد بزرگتر با قاطعیت گفت‪" ،‬جئون تا حاال سعی کرده‬
‫چند نفر از ما رو بکشه؟ تقریبا نصف گروه‪ ،‬باشه؟ و یکبار هم موفق‬
‫نشده! جونگوک رو سالم برمیگردونیم‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬مرد مو نعنایی گفت و با هوفه ای سرش رو تکون داد‪" ،‬با‬


‫خون پوشیده شده‪ ،‬ولی آره‪ .‬سالم برمیگردونیمش!"‬

‫‪1250‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی چشم غره ای بهش رفت‪.‬‬

‫یونگی با صدای سرد و عصبانی ای ادامه داد‪" ،‬فقط نمیفهمم اون‬


‫عوضی اصال چجوری درباره ی نقشمون فهمید؟!"‬

‫مرد هیس کشید‪" ،‬چجوری همیشه یک قدم از ما جلوتره؟! اگه‬


‫نمیدونست جونگوک رو نمیگرفت!"‬

‫"نه لزوما‪ "،‬هوپی آهی کشید‪" ،‬ممکن بود در هر صورت بدزدتش تا از‬
‫اون به عنوان اهرم فشار روی ما استفاده کنه‪ .‬اون یه عوضی به تمام‬
‫معناست یونگی‪ .‬کارهای اینجور آدمها معموال منطقی پشتش نداره‪".‬‬

‫"حاال هر چی‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪ .‬نگاهش به یکی دیگه از عکس ها‬
‫افتاد و روی میز خم شد‪" ،‬بین تموم ماها‪ ،‬باید فاکینگ گوک رو میبرد‪،‬‬
‫اون علنا یه بچست‪ ".‬تهیونگ تا وقتی که گرمای اشک روی گونش رو‬
‫حس کرد نفهمید که داره گریه میکنه‪ .‬به سرعت اون رو پاک کرد‪ ،‬اما‬
‫هر دو مرد همین حاال هم بهش خیره شده بودن‪.‬‬

‫"خوبم‪ "،‬تهیونگ به سرعت با صدای خشکی گفت‪" ،‬واقعا میگم —‬


‫بیاید‪ ،‬اوم — بیاید به نگاه کردن ادامه بدیم‪".‬‬
‫‪1251‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته‪ ،‬چرا نمیری دراز بکشی؟" هوپی با مالیمت پیشنهاد داد‪" ،‬خیلی‬
‫خوب بنظر نمیای‪".‬‬

‫پسر آب دهنش رو قورت داد و سرش رو تکون داد‪" ،‬خوبم‪ ،‬یه عکس‬
‫دیگه بهم بده‪".‬‬

‫یونگی با چهره ای که نمیشد چیزی ازش خوند بهش خیره شده بود‪،‬‬
‫"اصال میدونی داریم چیکار مکنیم؟" وقتی تهیونگ جوابی نداد مرد‬
‫غره ای داد‪" ،‬داریم دنبال یه چیزی توی این عکسها میگردیم بچه‪.‬‬
‫یکجور جزئیات یا اطالعاتی که جئون فراموشش کرده باشه؛ شاید یه‬
‫چیزی که بهمون بگه توی کدوم اتاق نگهش میداره — هر چیزی‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ به زحمت گفت و دندون هاش رو بهم فشرد‪" ،‬خب؟"‬

‫"خب تو تموم این نیم ساعت رو فقط به صورت جونگوک خیره شدی‬
‫و این هیچ کمک فاکی ای بهمون نمیکنه‪ ،‬باشه؟" یونگی با حرص گفت‪،‬‬
‫"پس فقط برو‪ .‬بعد از اتفاق آخری که بین تو و جئون افتاد کلی طول‬
‫کشید تا حالت خوب بشه‪ ،‬پس شاید باید تا اونجایی که میشه تو این‬
‫یکی دخالت نکنی؛ قبل از اینکه زبون مردم رو توی دهنشون ببری!“‬

‫‪1252‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"م‪-‬من —" ته نفس عمیقی کشید و سعی کرد صدای لرزونش رو آروم‬
‫کنه‪" ،‬من خوبم هیونگ‪ .‬میخوام کمک کنم‪ ،‬باشه؟ اون —" پسر برای‬
‫چند لحظه با حس بسته شدن گلوش ساکت شد و یکدفعه دیگه‬
‫نمیتونست به مرد نگاه کنه‪" ،‬اون بیبی منه‪ "،‬تهیونگ باالخره با صدای‬
‫آرومی گفت‪" ،‬چه تو بخوای چه نه‪ ،‬من کمک میکنم‪".‬‬

‫سکوت طوالنی ای پیش اومد‪.‬‬

‫یونگی باالخره آهی کشید‪ .‬دسته ای عکس رو جلوی تهیونگ گذاشت و‬


‫لبهاش با تلخی جمع شدن‪.‬‬

‫"پیداش میکنیم‪ ،‬فقط تحمل کن‪ ،‬باشه؟"‬

‫***‬

‫‪1253‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک تموم مدتی که بدنش داشت تمیز میشد به خودش لرزید‪ ،‬اما‬
‫بیشتر بخاطر این بود که یک غریبه داشت تمیزش میکرد‪ ،‬نه اینکه‬
‫نمیخواست اون خونها از بدنش پاک بشه‪.‬‬

‫در واقع با کشیده شدن پارچه ی خیس روی بدنش و پاک شدن خون‬
‫خشک شده ی اونهیک احساس آرامش میکرد‪.‬‬

‫آب دهنش رو قورت داد و با ترس به زن غریبه ای که پارچه ی قرمز‬


‫رو توی تشت آبی که با خودش آورده بود برگردوند خیره شد‪.‬‬

‫"ن‪-‬نونا‪ "،‬جونگوک با تردید و صدایی که به سختی به گوش میرسید‬


‫زمزمه کرد‪.‬‬

‫زن با تعجب بهش خیره شد و جونگوک هم در مقابل از زیبایی اون‬


‫متعجب شده بود‪ .‬زن چشمهای قهوه ای دُ رشتی داشت که با مژه های‬
‫سیاه بلندی پوشیده شده بودن و موهای بلندش‪ ،‬دُ م اسبی پشت‬
‫سرش بسته شده بودن‪.‬‬

‫شیرین و دوستانه بنظر میومد و این به جونگوک جرعت حرف زدن‬


‫داد‪.‬‬
‫‪1254‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"د‪-‬دستهام‪ "،‬پسر با لحن عاجزی گفت و اجازه داد ناراحتیش چهرش‬


‫رو بپوشونه‪" ،‬لطفا کمک؟"‬

‫زن جوابی نداد‪ ،‬اما چشمهاش به سمت دستهای بسته ی جونگوک‬


‫برگشتن و چیزی توی نگاهش عوض شد‪.‬‬

‫"لطفا‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد‪" ،‬د‪-‬درد میکنه‪".‬‬

‫زن لبهاش رو بهم فشرد‪.‬‬

‫جونگوک در سکوت به اون که پارچه رو دوباره برداشت و گونش رو‬


‫تمیز کرد خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک انگار که لگد خورده بود ناله ای کرد‪" ،‬نونا —"‬

‫"نمیتونم‪ "،‬صدای زن در کمال تعجب جونگوک مالیم بود‪ .‬صداش‬


‫واقعا شرمزده بنظر میرسید و چشمهاش حین اخم کردنش به‬
‫جونگوک ناراحت بودن‪.‬‬

‫"با دستبند بسته شدن‪ "،‬زن آروم توضیح داد‪" ،‬من کلیدش رو ندارم‪".‬‬

‫‪1255‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه‪ "،‬جونگوک آب دهنش رو قورت داد و سینش از ناراحتی پر شد‪.‬‬


‫نگاهش به سمت تخت چرخید و لبهاش آویزون شدن‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫مرد چند لحظه ساکت موند و بعد یکدفعه آهی کشید‪ ،‬پارچه رو پایین‬
‫انداخت و با نگاهی که نمیشد چیزی ازش خوند به جونگوک خیره‬
‫شد‪.‬‬

‫"تو جونگوکی‪ ،‬مگه نه؟" زن با لبخند کمرنگی پرسید‪" ،‬یا بهتره بگم‬
‫بیبی بنگتن؟"‬

‫جونگوک با شنیدن اون لقب آشنا لبخند کوچیکی زد و لحظه ای درد‬


‫دستهاش رو فراموش کرد‪" ،‬گوکی بیبی بنگتن بود‪ ،‬ولی االن بیبی ته‬
‫ته عه!"‬

‫"اوه‪ "،‬چهره ی زن با شنیدن اون حرف عوض شد‪ ،‬دستش رو کامل‬


‫پایین آورد و اون رو روی پاهاش گذاشت‪" ،‬منظورت کیم تهیونگه؟‬
‫گارد سابقت؟"‬

‫"آره!" چهره ی جونگوک با اشاره به اسم پسر بزرگتر با خوشحالی‬


‫روشن شد‪" ،‬نونا میشناستش؟"‬
‫‪1256‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫زن چند لحظه ساکت موند و پارچه رو به آب قرمز توی تشت‬


‫برگردوند‪ .‬پارچه رو کامل چلوند و بعد با نگاهی که روی دستهاش قفل‬
‫شده بود دوباره صحبت کرد‪.‬‬

‫"اون با شوهرم دوست بود‪ "،‬زن باالخره با صدایی که هنوز آروم و‬


‫مالیم بود جواب داد‪" ،‬من هیچوقت مالقاتش نکردم‪ ،‬ولی بهم نزدیک‬
‫بودن‪".‬‬

‫لبهای جونگوک از هم باز شدن‪" ،‬نونا ازدواج کرده؟!" پسر با چشمهای‬


‫گشاد شده به جلو تکیه داد‪" ،‬گوکی همیشه دلش میخواست یه عروس‬
‫رو ببینه! ن‪-‬نونا لباس خوشگل هم پوشید؟!"‬

‫زن لبخند کمرنگی زد‪" ،‬پوشیدم‪ .‬یه لباس خیلی خوشگل‪".‬‬

‫"اوه!" جونگوک آهی کشید‪" ،‬گوکی آرزو میکنه اون هم میتونست یه‬
‫لباس خوشگل بپوشه و شاید — شاید باهاش با ته ته عروسی کنه‪"،‬‬
‫پسر حین گفتن اون حرفها با خجالت نگاهش رو پایین انداخت‪.‬‬

‫اما زن فقط با چشمهای شیفته و مهربونی بهش لبخند زد‪.‬‬

‫‪1257‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"شاید یک روز اینکارو بکنی‪ "،‬زن گفت‪" ،‬من فکر میکنم تو توی لباس‬
‫عروس خیلی خوشگل میشی‪".‬‬

‫"مرسی‪ "،‬گونه های جونگوک با شنیدن اون تعریف سرخ شدن‪" ،‬تو‬
‫خیلی مهربونی نونا‪ ،‬اگه گوکی ازدواج کرد میای عروسیش؟"‬

‫زن آروم خندید و پارچه ی خیس رو روی دستهاش کشید‪" ،‬البته‪ .‬برام‬
‫یه دعوتنامه بفرست‪ "،‬ضربه ی آرومی به دست پسر زد و بعد دوباره‬
‫به سمت تشت برگشت‪" ،‬اسم من جیسو وانگه‪".‬‬

‫"باشه!" جونگوک با اشتیاق گفت و برای اولین بار از وقتی که بیدار‬


‫شده بود‪ ،‬لبخند بزرگی زد‪" ،‬به ته ته میگم —"‬

‫هر چند که وقتی اون اسم رو گفت لحنش مردد شد و ابروهاش بهم‬
‫گره خوردن‪.‬‬

‫"نونا —؟" پسر با لحن مالیمی گفت و لبش رو گزید‪" ،‬م‪-‬میتونی —‬


‫به گوکی کمک کنی؟"‬

‫‪1258‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی جیسو دوباره از ناراحتی و عذاب وجدان پر شد‪" ،‬بهت گفتم‬


‫جونگوک‪ ،‬بهت دستبند زدن‪ ،‬من هیچکاری نمیتونم بکنم —"‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک به سرعت گفت و چونش لرزید‪" ،‬ته ته ی من — اون‬


‫— کجاست؟"‬

‫"اوه‪ "،‬شونه های جیسو آروم پایین افتادن‪" ،‬متاسفم عزیزدلم‪ ،‬من‬
‫نمیدونم‪".‬‬

‫لب پایینی جونگوک لرزید‪ .‬فین فین کرد و با اضطراب سعی کرد اشک‬
‫هاش رو پس بزنه‪ .‬سرش رو پایین انداخت و موهاش چشمهاش رو‬
‫پوشوندن‪.‬‬

‫"و‪-‬ولی — گوکی دلش واسش تنگ شده‪ "،‬پسر با لحن شکسته ای‬
‫زمزمه کرد‪.‬‬

‫لبهای جیسو از هم باز شدن م زن با ناراحتی گفت‪" ،‬آرزو میکنم‬


‫میتونستم بهت کمک کنم‪ ،‬ولی من واسه پدرت کار میکنم عزیزم و‬
‫باید هر کاری اون میگه انجام بدم‪".‬‬

‫‪1259‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"پس به ددی بگو!" جونگوک عاجزانه ناله کرد‪" ،‬ب‪-‬بهش بگو گوکی‬
‫دلش واسته ته ته تنگ شده! بهش بگو م‪-‬میخوام برم خونه! و دستهام‬
‫درد میکنه —! و ه‪-‬هیونگهام‪ ،‬اونها —!"‬

‫"اینجا خونه ی توئه‪".‬‬

‫صدای سردی زمزمه های پشت سرهم پسر رو قطع کرد‪ .‬سر جونگوک‬
‫و جیسو به سمت در برگشتن‪.‬‬

‫جئون اونجا ایستاده بود و چشمهاش برق خشمگینی داشتن‪ .‬فکش‬


‫قفل شده بود و چهرش با همون عصبانیتی که توی صورتش بود درهم‬
‫رفته بود‪.‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪" ،‬ددی‪ ،‬خ‪-‬خونه ی گوکی پیش ته ته —!"‬

‫"این حقیقت نداره جونگوک‪".‬‬

‫جونگوک با شنیدن لحن خشمگین مرد به خودش لرزید و وقتی اون‬


‫قدمی به سمتشون برداشت توی خودش جمع شد‪.‬‬

‫‪1260‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خونه ی تو اینجاست‪ "،‬جئون با صدای سردی گفت‪" ،‬توی بنگتن‪ .‬نه با‬
‫اون آدم های انزجار آور کوچولوی عوضی که معلوم نیست ذهنت رو با‬
‫چه مزخرفاتی پر کردن!"‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید‪ ،‬چشمهاش گشاد شدن و با حس ریختن‬


‫اشکهاش زمزمه کرد‪" ،‬ن‪-‬نکن — این بده! ه‪-‬هیونگی ها آدم های‬
‫خوبین! ددی نباید اینجوری دربارشون ح‪-‬حرف —!"‬

‫"میبینم که تو هم راه برادرت رو پیش گرفتی‪ "،‬جئون با هوفه ای گفت‬


‫و سرش رو با انزجار تکون داد‪ .‬لبهاش به نیشخندی باز شدن‪ ،‬سرش‬
‫رو عقب داد و با نگاهی که فقط میشد تنفر رو توی اون خوند به‬
‫جونگوک خیره شد‪.‬‬

‫"اون هم هیچوقت هیچ احترامی واسه ی خانوادش قائل نبود‪ "،‬مرد‬


‫با خشم غیر قابل وصفی غرید‪" ،‬ولی تو قرار نیست مثل اون بشی!‬
‫جیسو‪ ،‬میتونی بری!"‬

‫چشمهای خشمگین مرد به سمت جسم لرزون جونگوک چرخیدن‪.‬‬

‫"وقتشه به پسرم درس وفاداری بدم!"‬


‫‪1261‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪41.‬‬

‫"هنوز میتونیم طبق نقشه پیش بریم‪".‬‬

‫یونگی تقریبا لیوان قهوه ی توی دستش رو زمین انداخت‪.‬‬

‫"— ببخشید‪ ،‬چی؟"‬

‫مرد مو نعنایی با ناباوری به چهره ی قاطعانه ی دوستش خیره شد‪،‬‬


‫انگار که درست نشنیده بود چی گفته‪.‬‬

‫"هنوز میتونیم کار بنگتن رو با گاز تموم کنیم‪ "،‬هوپی با هیجان گفت‪.‬‬
‫روی میز آشپزخونه خم شد و چشمهاش برق زدن‪" ،‬یونگی‪ ،‬این‬
‫موقعیت عالی ایه! جئون فکر میکنه چون جونگوک توی اون خونست‬
‫ما هیچکاری نمیکنیم‪ ،‬که روی زندگی اون ریسک نمیکنیم! گاردش رو‬
‫پایین میذاره! بدون هیچ محافظ یا برنامه ریزی ای —!"‬

‫‪1262‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"عمرا!"یونگی غرید و دستش رو با صدای بلندی روی میز کوبید‪،‬‬


‫"جونگوک توی اون خونست هوپی! دیوونه شدی؟!"‬

‫"فقط به یکی نیاز داریم که از داخل کمکمون کنه!" هوپی گفت و‬


‫سرش رو تکون داد‪" ،‬فقط به همین! یکی داخل اونجا که قبل از اینکه‬
‫ما کارمون رو شروع کنیم گوک رو به یه جای امن برسونه‪ ،‬شاید بتونه‬
‫اون رو توی اتاقی بدون هیچ دریچه ی تهویه ای ببره —!"‬

‫"نه‪ ،‬نه‪ ،‬هزاران بار نه!" یونگی هیس کشید‪" ،‬ریسکش خیلی زیاده!‬
‫نمیتونم به هیچ کسی که واسه ی جئون کار میکنه اعتماد کنیم!"‬

‫چهره ی هیجان زده ی هوپی فرو ریخت و مرد با کالفگی گفت‪،‬‬


‫"یونگی‪ ،‬لطفا! حداقل بهش فکر کن!"‬

‫"هیچ چیزی واسه فکر کردن نیست!" دوستش با خشم گفت‪" ،‬عمرا‬
‫جون برادرم رو با یه نقشه ی نصف و نیمه که فقط ده درصد شانس‬
‫موفقیت داره به خطر بندازم‪ ،‬نه هوپی! امکان نداره‪ ،‬دیگه حرفش رو‬
‫نزن!"‬

‫‪1263‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی چند لحظه ساکت موند و بعد‪ ،‬آهی کشید و با خستگی دستش‬
‫رو داخل موهاش فرو کرد‪ .‬ناامید بنظر میرسید و چشمهای قهوه ای‬
‫همیشه خندونش ناراحت بودن‪.‬‬

‫"حق با توئه‪ "،‬مرد زمزمه کرد‪" ،‬فکر کنم احمقانه بود‪".‬‬

‫یونگی ساکت موند و با خیره شدن به دوستش‪ ،‬کم کم احساس عذاب‬


‫وجدان کرد‪.‬‬

‫یک دقیقه گذشت تا مرد مو نعنایی آهی کشید‪.‬‬

‫"— اگه بتونی روی جزئیاتش کار کنی و کاری کنی مطمئن بشم گوک‬
‫صد درصد جاش امنه‪ "،‬مرد مو نعمایی زمزمه کرد‪" ،‬اون زمان بهش‬
‫فکر میکنم‪".‬‬

‫سر هوپی به سرعت باال اومد‪" ،‬واقعا؟!"‬

‫"اول یکی رو داخل پیدا کن که قطعا بتونه بهمون کمک کنه‪ "،‬یونگی با‬
‫قاطعیت ادامه داد‪" ،‬و یه راهی که بتونیم از خونه بیرونش بیاریم‪ .‬یه‬
‫راه به داخل خونه در صورتی که مجبور‬
‫‪1264‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بشیم بریم داخل‪ ،‬وسیله ی نقل مکانمون‪ ،‬اسلحه‪ ،‬کدوم اعضا باهامون‬
‫میان — دارم درباره ی همه چیز حرف میزنم هوپی‪".‬‬

‫لیدر سرش رو تکون داد و چشمهاش برق زدن‪" ،‬همین االن هم یه ایده‬
‫هایی دارم‪".‬‬

‫یونگی نیشخندی زد و جرعه ای از قهوش خورد‪" ،‬زیادی هیجان زده‬


‫نشو‪ .‬فکر میکنی قانع کردن من سخته؟ هنوز یکنفر دیگه هست که‬
‫قبل از جدی شدن این نقشه باید موافقتش رو جلب کنی!"‬

‫مکثی پیش اومد‪.‬‬

‫"شت‪"،‬هوپی گفت و دهنش رو بست‪" ،‬ته حتی واسه پیشنهاد دادن‬


‫همچین چیزی میکشتم!"‬

‫یونگی از پشت ماگ قهوش پوزخندی زد‪" ،‬بذار وقتی میخوای بهش‬
‫بگی پیشت باشم‪ ،‬میخوام دوباره مشت خوردنت رو تماشا کنم!"‬

‫هوپی بدون حسی بهش چشم غره رفت‪" ،‬فاک یو‪".‬‬

‫‪1265‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫شکم جونگوک از گرسنگی تیر دردناکی کشید‪.‬‬

‫پسر که دیگه از گریه کردن خسته شده بود فین فینی کرد‪ .‬خیلی درد‬
‫داشت‪ .‬نمیدونست چقدر زمان از وقتی اینجا بود گذشته بود‪،‬‬
‫نمیدونست چند ساعت رو به گریه کردن گذرونده بود‪.‬‬

‫پدرش بعد از اینکه به جیسو دستور داده بود بره تنهاش گذاشته بود‬
‫و هیچکدوم از اونها برنگشته بودن‪ .‬دردش حواس پرتی خوبی برای‬
‫تحمل تنهاییش بود‪ .‬دستهاش بخاطر مدت زیاد بسته شدن پشت‬
‫کمرش بی حس شده بودن‪.‬‬

‫از همه بدتر گرسنگیش بود‪ ،‬تنها چیزی بود که گذر زمان رو ازش‬
‫متوجه میشد؛ چون صدای غره های شکمش هر لحظه بیشتر و بیشتر‬
‫میشد‪.‬‬

‫‪1266‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫ناله ای کرد‪ .‬خیلی دلش برای هیونگ هاش تنگ شده بود‪ .‬برای تختش‪،‬‬
‫برای داشتن یک غذای گرم‪ ،‬برای حلقه شدن دستهای تهیونگ دور‬
‫کمرش توی تخت‪ ،‬نوازش انگشت های جیمین توی موهاش تا موقعی‬
‫که جلوی تلویزیون خوابش ببره —‬

‫بنظر میومد هنوز هم توانایی گریه کردن داشت!‬

‫درواقع وقتی باالخره‪ ،‬باالخره صدای باز شدن در رو شنید‪ ،‬آروم‬


‫داشت فین فین میکرد‪.‬‬

‫"ددی!"پسر هق هق کرد و اشکهاش به سرعت روی گونه هاش فرو‬


‫ریختن‪" ،‬م‪-‬من —!"‬

‫با نزدیک شدن پدرش بهش لبش رو گزید — یا درواقع با چشمهای‬


‫گشاد شده به چیزی که توی دستهای مرد بود خیره شد‪.‬‬

‫جئون سینی غذا رو چند متر اونطرفتر از تختی که جونگوک بهش‬


‫دستبند زده شده بود گذاشت‪ .‬انقدر بهش نزدیک بود که بتونه بوش‬
‫رو حس کنه و دهنش از بزاق خیس شد‪.‬‬

‫‪1267‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بدنش روی تخت شل شد و شونه هاش پایین افتادن‪ .‬البته که پدرش‬


‫نمیگذاشت از گرسنگی بمیره!‬

‫"م‪-‬مرسی‪ "،‬پسر ناله کرد و دستهای بسته شده پشت سرش رو کشید‪،‬‬
‫"و‪-‬ولی دستهام —!"‬

‫"آخرین بار کی غذا خوردی جونگوک؟" جئون سرش رو خم کرد و با‬


‫چشمهای خیره به بدن پسرش پرسید‪.‬‬

‫جونگوک اخمی کرد‪" ،‬ن‪-‬نمیدونم‪ ،‬ولی شکم گوکی درد میکنه و‬


‫نمیتونه با دستهای بسته غذا بخو —"‬

‫"دستهات جاشون خوبه‪ "،‬جئون با لحن بی احساسی بین حرفش‬


‫پرید‪" ،‬احتماال گرسنه ای‪ ،‬نه؟"‬

‫چهره ی جونگوک فرو ریخت‪" ،‬آره‪ ،‬ولی دستهام! ل‪-‬لطفا —!"‬

‫"ساکت‪".‬‬

‫‪1268‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با شنیدن لحن خشمگین پدرش‪ ،‬حرفهای جونگوک روی زبونش مردن‬
‫و چشمهاش گشاد شدن‪.‬‬

‫جئون آهی کشید‪" ،‬پسرم‪ ،‬تو تقریبا برای یک روزه که اینجایی‪ .‬حدس‬
‫میزنم از چند ساعت قبل از اینکه اینجا بیای چیزی نخوردی‪ ،‬در کنار‬
‫هم تقریبا میشه گفت بیشت و چهار ساعته که چیزی نخوردی‪.‬‬
‫مطمئنم االن حاضری هر کاری واسه یک لقمه غذا بکنی —" مرد مکثی‬
‫کرد و ابرویی روی به بشقاب غذا باال انداخت‪" ،‬اوه ببین‪ ،‬گوشت‬
‫گوسفند مورد عالقت‪".‬‬

‫لبهای جونگوک از هم باز شدن و زبونش با فکر به اون گوشت‬


‫خوشمزه سنگین شد‪ .‬نگاهش روی بشقاب ثابت موند و حتی با شنیدن‬
‫صدای دوباره ی پدرش هم باال نیومد‪.‬‬

‫"اگه جوابت به چندتا سوالی که االن ازت میپرسم راضیم کنه میتونی‬
‫غذا بخوری‪ "،‬جئون با قاطعیت گفت‪" ،‬فهمیدی؟"‬

‫پسر کوچیکتر به سختی تونست نگاهش رو از غذا بگیره‪" ،‬هوم؟"‬

‫‪1269‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جئون لبهاش رو بهم فشرد و چشمهاش برق زدن‪" ،‬ازت چندتا سوال‬
‫میپرسم جونگوک و واسم به اونها جواب میدی‪ .‬اگه خوب بهشون‬
‫جواب بدی‪ ،‬میتونی غذا بخوری‪ ،‬میفهمی؟"‬

‫"و‪-‬ولی —" پسر ساکت شد و با گرسنگی به گوشت نگاه کرد‪ .‬شکمش‬


‫صدای دردناکی داد و سرش رو تکون داد‪ ،‬حاضر بود هر کاری واسه‬
‫یک لقمه غذا بکنه‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫جئون با خوشنودی هومی گفت‪ ،‬چند لحظه به کلماتش فکر کرد و بعد‬
‫اولین سوالش رو پرسید‪.‬‬

‫"جانگ هوسوک رو میشناسی؟"‬

‫ابروهای جونگوک درهم رفتن‪ — " ،‬نوچ؟"‬

‫جئون با نارضایتی اخمی کرد‪" ،‬با من صادق باش جونگوک‪ .‬حق نداری‬
‫به من دروغ بگی‪".‬‬

‫"ن‪-‬نمیگم!" جونگوک اصرار کرد و تا اونجایی که دستبندها بهش‬


‫اجازه میدادن به جلو تکیه داد‪.‬‬
‫‪1270‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اون هیچوقت با کسی به اسم هوسوک مالقات نکرده بود‪ ،‬داشت‬


‫حقیقت رو میگفت‪" ،‬واقعا!"‬

‫جئون آهی کشید‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬پس بذار سوالم رو عوض کنم‪ .‬لیدر‬
‫کنگپی کیه؟"‬

‫"چ‪-‬چی —!" جونگوک عاجزانه به پدرش نگاه کرد و چهرش از‬


‫کالفگی و گیجی پر شد‪" ،‬گوکی این چیزهارو نمیدونه! اینها واسه پسر‬
‫های بزرگن‪ ،‬هیونگی ها —!"‬

‫"باید یه چیزی بدونی!" جئون با خشم گفت و دستهاش رو روی لبه ی‬


‫تخت کوبید‪ .‬جونگوک باال پرید و ناله ای کرد که مرد بزرگتر نادیدش‬
‫گرفت‪" ،‬تو برای ماه ها توی اون خونه زندگی کردی! میخوای باور کنم‬
‫هیچوقت با لیدر یا بقیه ی اعضای اون گنگ برخورد نداشتی؟! که‬
‫هیچی نمیدونی؟!"‬

‫جونگوک ناله ای کرد و شونه هاش با هق هق لرزیدن‪" ،‬و‪-‬ولی —‬


‫گوکی نمیدونه! داره ح‪-‬حقیقت رو میگه!"‬

‫"باشه!"جئون با خشم گفت و یکدفعه ایستاد‪" ،‬پس گرسنه بمون!"‬


‫‪1271‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با یک حرکت لگدی به سینی روی زمین کوبوند‪ .‬ظرف ها هر کدوم با‬
‫صدای بلندی روی زمین پرت شدن و شکستن‪ .‬جونگوک انقدر شوکه‬
‫بود که حتی نمیتونست گریه کنه‪ .‬چشمهاش به غذای پخش شده روی‬
‫زمین خیره شده بودن و از نگاه کردن به پدرش میترسید‪.‬‬

‫"چرا ازشون دفاع میکنی؟!" جئون ادامه داد‪ .‬چشمهاش با خشم غیر‬
‫قابل باوری درخشیدن و زهر از هر حرفی که از بین لبهاش خارج‬
‫میشد میچکید‪" ،‬برادری که به پدر خودش پشت کرده‪ ،‬که میتونه‬
‫همون کار رو با تو بکنه —!"‬

‫"نه!"جونگوک یکدفعه صداش رو پیدا کرد‪ ،‬به سمت مرد برگشت و‬


‫کلمات بدون هیچ فکری از دهنش خارج شدن‪" ،‬ا‪-‬اینو نگو! هیونگی‬
‫خوبه! اون ه‪-‬هیونگ خوب —!"‬

‫"تو چی درباره ی هیونگ خوب بودن میدونی؟!" جئون با پوزخندی‬


‫پرسید‪.‬‬

‫بدون اخطاری جلو رفت‪ ،‬موهای جونگوک رو چنگ زد و سرش روعقب‬


‫کشید‪.‬‬

‫‪1272‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک با درد پوست سرش ناله ی بلندی کرد‪ .‬چشمهاش از شوک‬


‫اون حرکت گشاد شده بودن‪.‬‬

‫"آ‪-‬آخ! ددی —!"‬

‫"هیچکدوم از اون هیونگ هات ارزشی ندارن!" جئون توی صورتش‬


‫هیس کشید‪" ،‬واقعا فکر میکنی اونها بهت اهمیت میدن؟! به تو؟! یه‬
‫عجیب غریب لعنتی؟!"‬

‫نفس جونگوک توی گلوش حبس شد‪.‬‬

‫پدرش انقدر به جلو تکیه داد که صورتش فقط چند سانت باهاش‬
‫فاصله داشت و ُبزاق دهنش روی گونه ی پسر ریخت‪.‬‬

‫"واقعا فکر میکنی اونها دوست دارن؟!" مرد با صدای تاریکی خندید‪،‬‬
‫"این چیزیه که ذهن متوهمت رو مجبور به باور کردنش کردی؟! که‬
‫اونها وقتی پشتت رو بهشون میکنی مسخرت نمیکنن؟!"‬

‫"ا‪-‬ا‪-‬ای —!" بدن جونگوک هیچوقت اینجوری نلرزیده بود‪ ،‬گلوش‬


‫انقدر بهم چسبیده بود که به سختی میتونست نفس‬
‫‪1273‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بکشه‪ ،‬اما تمام تالشش رو کرد تا حرف بزنه‪" ،‬ا‪-‬این — ح‪-‬حقیقت ن‪-‬‬
‫نداره —!"‬

‫"بهم بگو‪ ،‬چرا باید دوست داشته باشن؟!" جئون با لحن خشمگینی‬
‫گفت‪" ،‬تو یه آدم عجیب و غریبی! همه چیز درباره ی تو غیر عادیه!‬
‫جوری که حرف میزنی‪ ،‬لباس میپوشی‪ ،‬رفتار میکنی! حتی یه چیز هم‬
‫درباره ی تو الیق دوست داشتن نیست و یکجورهایی فکر میکنی نه‬
‫تنها یک نفر‪ ،‬بلکه چندتا از این مردها واقعا بهت اهمیت میدن؟!"‬

‫چونه ی جونگوک لرزید و توده ی توی گلوش بزرگ و بزرگتر شد‪ ،‬اما‬
‫میخواست مقاومت کنه‪ .‬میخواست به پدرش بگه که اشتباه میکنه!‬
‫میدونست که هیونگ هاش بهش اهمیت میدن‪ ،‬میدونست که‬
‫دوستش دارن‪ ،‬همه ی اینها اشتباه بود —!‬

‫"و تهیونگ‪ ،‬محض رضای مسیح! بهم بگو که حداقل میدونی اون‬
‫واسه چی پیش خودش نگهت داشته!"‬

‫جونگوک میتونست قسم بخوره که قلبش توی سینش ایستاد‪.‬‬

‫‪1274‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مژه هاش خیس شدن و تموم بدنش لرزید‪" ،‬ا‪-‬اون — دو‪-‬دوستم —"‬

‫"دوست داره؟" بنظر میومد جئون جلوی خندیدنش رو گرفته بود و‬


‫چشمهای بی رحمش برق زدن‪" ،‬آیگو‪ ،‬چه فکر بامزه ای! عشق هیچ‬
‫ربطی به این موضوع نداره پسرم! کیم تهیونگ تو رو واسه همون‬
‫چیزی که هر گی دیگه ای میخواد نگه داشته — یه سکس خوب!"‬

‫جونگوک سرش رو عقب کشید و تقریبا گردنش رو از شدت تالشی که‬


‫برای بیرون کشیدن موهاش از دست پدرش کرده بود شکوند‪.‬‬

‫"نه!"پسر با حس خیس شدن گونه هاش هق هق کرد‪ ،‬سعی کرد‬


‫اشکهاش رو پس بزنه و سرش رو تکون داد‪" ،‬ا‪-‬این حقیقت نداره —‬
‫د‪-‬داری دروغ‪-‬غ —!"‬

‫"حقیقت درناکه پسرم!" جئون هیس کشید‪،‬‬

‫"من چون بهت اهمیت میدم دارم این رو بهت میگم! این واقعیت این‬
‫دنیاست! مردهایی که اینجوری داری ازشون دفاع میکنی حتی حاضر‬
‫نیستن انگشت اشارشون رو بخاطر تو بدن‪ ،‬مخصوصا تهیونگ!"‬

‫‪1275‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تمومش کن!"جونگوک جیغ کشید‪ ،‬گلوش از شدت جیغی که کشید‬


‫تیر کشید‪ ،‬اما اهمیتی نداد‪" ،‬تمومش کن‪ ،‬تمومش کن‪ ،‬تمومش کن‬
‫—! "‬

‫"بهم بگو‪ ،‬چندبار پاهات رو واسش باز کردی؟" جئون بی توجه با‬
‫نیشخند دیگه ای پرسید‪" ،‬وابستگیت بهش‪ ،‬جوری که ازش دفاع‬
‫میکنی واقعا قابل تحسینه! هرزه ی خیلی خوبی براش هستی‪ ،‬مگه‬
‫نه؟! میبینم که خوب بزرگت کردم!"‬

‫جونگوک سرش رو توی زانوهاش مخفی کرد و بدنش کوچیکش از‬


‫شدت هق هق هاش لرزید‪" ،‬ن‪-‬نه! نه‪ ،‬نه‪ ،‬نه‪ ،‬ت‪-‬تمومش —!"‬

‫"آیش‪ ،‬چه فایده ای داره؟" جئون با آهی بدنش رو عقب کشید‪،‬‬

‫"میبینم که تا آخرین نفست از اون دفاع میکنی‪ .‬درست مثل برادرت‬


‫یه خائنی‪ .‬هیچکدومتون هیچ حس وفاداری ای نسبت به خانواد ی‬
‫خودتون ندارید‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر جوابی نداد‪ .‬نمیتونست بین هق هق هایی که بدنش رو‬


‫میلرزوندن حرفی بزنه‪.‬‬
‫‪1276‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چند لحظه به سکوت گذشت‪ .‬جئون با فک قفل شده به بدن پسرش که‬
‫از شدت هق هق هاش میلرزید خیره شد‪.‬‬

‫"فقط بهم بگو جونگوک‪ "،‬مرد بعد از چند لحظه از بین دندون های بهم‬
‫ساییده شدش گفت‪" ،‬جانگ هوسوک‪ .‬اون لیدر کنگپی هست یا نه؟"‬

‫جونگوک نفس لرزونی کشید و سرش رو بی نفس تکون داد‪" ،‬ن‪-‬‬


‫نمیدونم —"‬

‫"کنگپی چندتا عضو رسمی داره؟ با گنگ یونگ اتحاد بستن؟ هورانگی‬
‫چی؟"‬

‫"م‪-‬م‪-‬من —" نفس پسر توی سینش حبس شد و نمیتونست از بین‬


‫اشکهاش چیزی رو ببینه‪" ،‬ت‪-‬تمومش — م‪-‬من نم‪-‬میدونم —‬
‫تمومش کن‪ ،‬تمومش —"‬

‫"بیچاره‪ "،‬جئون با صدای پوشیده از تنفری گفت‪" ،‬حتی بعد از همه ی‬


‫اینها هم ازشون دفاع میکنی؟ که چی؟"‬

‫‪1277‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تنها کاری که جونگوک میتونست بکنه این بود که سرش رو تکون بده‪،‬‬
‫حس میکرد قلبش ممکن بود از شدت گریه هاش متوقف بشه‪.‬‬

‫جئون آه بلندی کشید و با لحن سردی گفت‪" ،‬باشه‪ ،‬پس اینجا بشین و‬
‫از گرسنگی تلف شو‪ .‬توقع نداشته باش تا وقتی بتونی چیز بدرد‬
‫بخوری بهم بگی کسی سراغت بیاد‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫پسر کوچیکتر جوابی نداد‪ .‬سرش رو توی زانوهاش مخفی کرده بود و‬
‫تمام بدنش میلرزید‪.‬‬

‫صدای قدم های پدرش رو بین گریه هاش شنید و با صدای بهم‬
‫خوردن در هق هق بلندی کرد‪.‬‬

‫محکم دستهاش بسته شدش رو کشید و اهمیتی نداد که اونکار باعث‬


‫شد مچ دستهاش درد بگیره‪.‬‬

‫"آ‪-‬آخ —"‬

‫با کشیده شدن دستبند فلزی رو پوستش از درد هیسی کشد‪ .‬ریختن‬
‫مایع گرمی رو از بین خراش های روی دستش حس کرد‪.‬‬
‫‪1278‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هق هق عاجزانه ی دیگه ای از بین لبهاش خارج شد‪ .‬مهم نبود چقدر‬
‫تالش میکرد‪ ،‬نمیتونست آزاد بشه‪.‬‬

‫برای اولین بار انگار که موقعیتی که داخلش بود رو کامال درک کرد‪.‬‬

‫اون اینجا حبس شده بود‪.‬‬

‫***‬

‫جیسو داشت به سمت راهرو میچرخید که کسی مچ دستش رو گرفت‬


‫و بدنش رو عقب کشید‪.‬‬

‫"چی —" زن ناخودآگاه دستش رو باال آورد و صورتش رو از ترس‬


‫ضربه ای پوشوند‪.‬‬

‫"جیسو‪ ،‬منم!"‬

‫زن دستش رو پایین انداخت و آهی کشید‪" ،‬توآن؟"‬


‫‪1279‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد بزرگتر با چشمهای نگران بهش خیره شده بود‪" ،‬گوش کن‪ ،‬من‬
‫دقیق جزئیاتش رو نمیدونم‪ ،‬اما یه حرفهایی پیچیده که کنگپی‬
‫کیخواد به بنگتن حمله کنه‪ .‬امشب!"‬

‫"چی؟ نمیتونن!" جیسو با چشمهای گشاد شده نفسی کشید و با‬


‫اضطراب دستش رو از دست مرد بیرون کشید‪" ،‬جونگوک‪ ،‬اون‬
‫اینجاست! اونها اینکارو نمیکنن —!"‬

‫"واسه اون مشکلی پیش نمیاد‪ "،‬مرد قاطعانه بین حرفش پرید‪" ،‬من‬
‫— قراره از اینجا بیرون ببرمش‪"،‬‬

‫توآن با فک قفل شده ای به زن چشم دوخت‪" ،‬تو رو هم‪ .‬جفتتون رو از‬


‫اینجا بیرون میبرم‪".‬‬

‫جیسو شوکه به مرد خیره شد‪" ،‬چ‪-‬چرا باید اینکارو بکنی؟! اگه جئون‬
‫بفهمه —!"‬

‫"برام مهم نیست!" توآن با صدای سردی گفت و چشمهاش با پشیمونی‬


‫درخشیدن‪،‬‬

‫‪1280‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من همین االن هم جکسون رو ناامید کردم‪ .‬اون دوست من بود و من‬
‫ا‪-‬اجازه داده بمیره‪ .‬هیچکاری واسش نکردم!" مرد نفس عمیقی کشید‪،‬‬
‫"نمیذارم این اتفاق دوباره بیفته‪".‬‬

‫جیسو ساکت موند و سینه ی خودش با اومدن اسم شوهرش از درد‬


‫پر شد‪ .‬جوابی نداد و به زمین خیره شد‪.‬‬

‫سکوتی بلندی بینشون پیش اومد تا توآن دوباره حرف زد‪.‬‬

‫"جئون قصد داره چند ساعت دیگه دوباره به پارک جیمین حمله کنه‪"،‬‬
‫مرد با صدای آرومی گفت‪،‬‬

‫"حواسش پرت میشه‪ .‬افراد زیادی دارن به بیمارستان میرن و اون هم‬
‫مشغول این میشه که مطمئن بشه نقشش اینبار بدون نقص انجام‬
‫بشه‪ .‬تا اونجایی که من میدونم‪ ،‬حمله ی گاز تا چند ساعت دیگه‬
‫شروع میشه‪ .‬باید جونگوک رو تا چند دقیقه قبلش روی سقف‬
‫برسونیم‪".‬‬

‫"بهش دستبند زدن‪ "،‬جیسو گفت‪ ،‬لبش رو گزید و سرش رو تکون داد‪،‬‬
‫"و وقتی اونجا رفتیم قراره چیکار کنیم —"‬
‫‪1281‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من ترتیب همه چیز رو میدم‪ "،‬توآن قاطعانه بین حرفش پرید‪" ،‬با‬
‫یکی داخل کنگپی در ارتباطم‪ .‬قراره افرادی رو دنبالمون بفرستن‪".‬‬

‫"این شبیه یه شاید بزرگ بنظر میاد!" جیسو هیس کشید‪" ،‬توآن‪ ،‬این‬
‫دیوونه بازیه! خیلی چیزها وجود داره که باید در نظرشون بگیریم‪ ،‬ما‬
‫—! "‬

‫"دقیقا برای همینه که باید همین االن انجامش بدیم!" مرد دوباره‬
‫اصرار کرد‪،‬‬

‫"جیسو‪ ،‬میدونم که بنظر زیادی میاد‪ ،‬ولی همه چیز رو فراموش کن‪.‬‬
‫تنها کاری که تو باید انجام بدی رسوندن خودت و جونگوک به سقفه‪.‬‬
‫فقط چندتا طبقه رو باید رد کنی و من مطمئن میشم که راه جلوی‬
‫روت باز باشه‪ .‬سریع حرکت کن و مطمئن شو دهن خودت و جونگوک‬
‫رو محض اینکه یه موقع زمان باز شدن گاز هنوز داخل باشید‬
‫بپوشونی‪".‬‬

‫دهن جیسو خشک شد‪" ،‬این —"‬

‫"جواب میده‪ "،‬توآن با لحن آرومی گفت‪" ،‬فقط به من اعتماد کن‪".‬‬


‫‪1282‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیسو به مرد خیره شد و لب پایینیش رو بین دندونش گرفت‪.‬‬


‫افکارش به سمت شخصیت معصوم جونگوک برگشتن‪ ،‬قلب صادقش‬
‫و لبخند دوست داشتنیش‪ .‬به بی رحمی جئون و واقعیت وضعیتی که‬
‫داخلش بودن فکر کرد — مردی که بدون شک اون پسر رو‪ ،‬بدون‬
‫توجه به اینکه پسرش بود یا نه‪ ،‬تا چند روز دیگه میکشت‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬جیسو باالخره گفت و آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬من هستم‪".‬‬

‫***‬

‫جونگوک با نفس عمیقی چشمهاش رو محکم بست‪ .‬چند لحظه نفسش‬


‫رو حبس کرد‪ ،‬نیروش رو جمع کرد و بعد‪ ،‬دستش رو با محکمترین‬
‫فشاری که میتونست کشید‪.‬‬

‫ناله ی دردناکی با حس امکان شکستن بند انشگتهاش از بین لبهاش‬


‫خارج شدن و مجبور شد متوقف بشه‪.‬‬

‫‪1283‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫درد زیادی داشت و قطرات عرق از روی پیشونیش پایین ریختن‪.‬‬


‫خونی که دور مچ هاش و روی دستش ریخته بود انقدر زیاد بود که تا‬
‫االن باید میتونست راحت دستش رو از توی دستبند بیرون بکشه‪ ،‬اما‬
‫متاسفانه این اتفاق نمیفتاد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر با حس موج خستگی ای که بدنش رو فرا گرفت‪،‬‬


‫چشمهاش رو بست و به چهارچوب فلزی تخت تکیه داد‪.‬‬

‫انگشتهای نرم و مهربونی توی موهاش فرو رفتن‪.‬‬

‫آروم و با تردید چشمهاش رو باز کرد‪ .‬تیله هاش با دیدن صحنه ی‬


‫مقابلش تقریبا از توی سرش بیرون افتادن و سعی کرد نفسی که از‬
‫بدنش گرفته شده بود رو پس بگیره‪.‬‬

‫"ت — ته ته‪".‬‬

‫تهیونگ جلوی تختش زانو زده بود‪ .‬چهره ی جذاب هیونگش از نگرانی‬
‫و گرما پر شده بود‪.‬‬

‫‪1284‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آیگو گوکی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت و لبهاش با اخمی آویزون شدن‪،‬‬


‫"بان‪ ،‬با خودت چیکار کردی؟"‬

‫جونگوک دید که نگاه پسر بزرگتر به سمت مچ دستهای خونیش‬


‫برگشت و ناله ی دردناکی کرد‪.‬‬

‫"د‪-‬درد میکنه‪ "،‬پسر زمزمه کرد و چشمهاش از درد خیس شدن‪" ،‬ه‪-‬‬
‫هیونگی‪ ،‬لطفا‪ .‬لطفا‪ .‬گوکی رو از ا‪-‬اینجا ببر ب‪-‬بیرون‪ .‬از اینجا خ‪-‬‬
‫خوشش نمیاد‪ .‬لطفا‪".‬‬

‫"اوه بیبی‪ "،‬دستی که توی موهاش بود یکدفعه ناپدید شد‪ .‬پسر‬
‫بزرگتر به جلو تکیه داد و تخت زیر وزن بدنش پایین رفت‪.‬‬

‫با حس آغوش آشنای تهیونگ‪ ،‬گرما تمام بدن جونگوک رو فرا گرفت‪.‬‬
‫هیچ چیزی بیشتر از اینکه سرش رو توی شونه ی پسر مخفی کنه و‬
‫هر چقدر دلش میخواست گریه کنه نمیخواست‪ .‬اینکه تهیونگ‬
‫موهاش رو نوازش کنه‪ ،‬صورتش رو ببوسه و توی گوشهاش حرفهای‬
‫آرامش بخش زمزمه کنه؛‬

‫‪1285‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اما نمیتونست‪ ،‬تنها کاری که میتونست بکنه این بود که چشمهاش رو‬
‫ببنده‪ ،‬و توی گرمای آغوش تهیونگ غرق بشه‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬تهیونگ آهی کشید و لبهای رو به گوش پسر چسبوند‪" ،‬بیبی‬


‫بوی من‪ ،‬آرزو میکنم واقعا اونجا پیشت بودم‪".‬‬

‫جونگوک فین فینی کرد و با صدای شکسته ای زمزمه کرد‪" ،‬م‪-‬من هم‬
‫همینطور‪".‬‬

‫تهیونگ پیشونیش رو بوسید و هوم آرومی گفت‪" ،‬از اینجا میای‬


‫بیرون بانی‪ .‬اون موقع واقعا بغلت میکنم‪ ،‬باشه؟ قول میدم‪".‬‬

‫"باشه —" جونگوک با مالیمت گفت‪ ،‬به سینه ی پسر تکیه داد و توده‬
‫ی توی گلوش رو قورت داد‪" ،‬من — ته ته‪ ،‬خ‪-‬خستمه‪ "،‬پسر زمزمه وار‬
‫اعتراف کرد‪.‬‬

‫تهیونگ چند لحظه ساکت موند و بعد زمزمه کرد‪" ،‬میدونم بیبی‪ .‬فقط‬
‫یک کوچولو دیگه‪ .‬باید یکم دیگه بجنگی گوکی‪".‬‬

‫‪1286‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ن‪-‬نمیتونم‪ "،‬جونگوک با لحن خفه ای گفت‪" ،‬نمیتونم‪ ،‬همه چیز —"‬

‫تهیونگ اشکهای روی گونش رو پاک کرد‪ .‬حرکت آشنایی که قلب پسر‬
‫رو میلرزوند‪ .‬جونگوک سرش رو به دست پسر تکیه داد و با عشق‬
‫گونش رو به دستش کشید‪.‬‬

‫همه جا ساکت بود‪.‬‬

‫"م‪-‬میخوام — میخوام بخوابم ته ته‪ "،‬جونگوک با همون صدای خفه‬


‫زمزمه کرد‪" ،‬فقط بخوابم‪".‬‬

‫تهیونگ چند لحظه جوابی نداد و فقط گونش رو نوازش کرد‪.‬‬

‫"میخوای برات بخونم؟" پسر بزرگتر باالخره با صدای مالیم و‬


‫شیرینی که زیادی واقعی بنظر میرسید زمزمه کرد‪.‬‬

‫"لطفا‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و محکم چشمهاش رو بست‪" ،‬لطفا‪".‬‬

‫انگشتهاش نوازش کردن موهاش رو ادامه دادن‪ .‬لرزش سینه ی‬


‫تهیونگ رو همزمان با شنیدن صدای شیرینش احساس کرد‪ .‬فور‬
‫اوکالک بود‪ ،‬الالیی ای که همیشه براش میخوند‪.‬‬
‫‪1287‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سینه ی جونگوک از غم پر شد و با خودش فکر کرد یعنی ممکن بود‬


‫دوباره واقعا اون رو بشنوه؟‬

‫"بخواب بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و لبهاش روی موهای پسر تکون‬
‫خوردن‪" ،‬وقتی بیدار بشی من اونجام‪".‬‬

‫و جونگوک هیچ دلیلی برای باور نکردن اون حرفها نداشت‪.‬‬

‫پس به خواب اجازه داد بدنش رو فرا بگیره‪.‬‬

‫***‬

‫‪1288‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫همونطور که یونگی حدس زده بود‪ ،‬تهیونگ حتی با شنیدن اون نقشه‬
‫از زبون هوپی تقریبا فکش رو پایین آورد‪.‬‬

‫"عقلت رو از دست دادی؟!"‬

‫یونگی که روی مبل نشسته بود به پسر که با چشمهای خشمگین از‬


‫جاش بیرون پرید خیره شد‪.‬‬

‫"بهت گفتم‪ "،‬مرد مو نعنایی با دیدن صحنه ی رو به روش سرش رو‬


‫تکون داد‪.‬‬

‫هوپی با نزدیک شدن تهیونگ بهش قدمی به عقب برداشت‪.‬‬

‫"فقط یه پیشنهاده!" مرد گفت و دستهاش رو باال گرفت‪" ،‬و تو هنوز به‬
‫هیچکدوم از جزئیات نقشه گوش ند —!"‬

‫"نیازی نیست به هیچی گوش بدم!" تهیونگ غرید‪" ،‬میخوای روی‬


‫زندگی جونگوک ریسک کنی! دیوونه شدی؟!"‬

‫چهره ی هوپی تاریک شد و مرد دستش رو پایین انداخت‪" ،‬یاه بچه‪،‬‬


‫حواست به لحنت —!"‬
‫‪1289‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بذار یکبار دیگه این رو برات کامال روشن کنم هیونگ‪"،‬تهیونگ هم با‬
‫خشم غرید‪" ،‬ما قرار نیست هیچکاری که جونگوک رو توی ریسک قرار‬
‫بده رو انجام بدیم! هیچی! برام مهم نیست چ —!"‬

‫"اگه زودتر کاری نکنیم جئون میکشتن تهیونگ!" هوپی گفت و‬


‫چشمهاش با خشم درخشیدن‪" ،‬بیشتر از یک روزه که اونجاست! فکر‬
‫میکنی جئون بهش آسون میگیره؟! اون هیچ اهمیت کوفتی ای بهش‬
‫نمیده! یه عوضی به تمام عیاره! باید هر چه زودتر یه کاری کنیم —‬
‫قبل از اینکه دیر بشه!"‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و با همون چهره ی خشمگین قدمی‬


‫به عقب برداشت‪" ،‬پس به خونش حمله میکنیم‪ ،‬نمیدونم! هر کاری که‬
‫قرار بود واسه بیرون آوردن من از وانگجو انجام بدید‪ ،‬ولی نمیتونیم‬
‫نقشه ی گاز رو انجام بدیم‪ ،‬باشه؟! اگه گوکی حتی یک ذره از اون‬
‫لعنتی رو تنفس —"‬

‫"مطمئن میشیم قبل از اینکه گاز از دریچه های تهویه داخل بشه اون‬
‫از اونجا رفته باشه‪ "،‬هوپی قاطعانه بحث کرد‪،‬‬

‫‪1290‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حتی میتونیم اون روی سقف بیاریم! جی دی داره بهمون یه‬


‫هلیکوپتر میده‪ ،‬میتونیم اون رو نهایت تا ده دقیقه بیرون بیاریم!"‬

‫لبهای تهیونگ با شوک از هم باز شدن‪ .‬چند لحظه بدون اینکه چیزی‬
‫بگه به مرد بزرگتر خیره شد‪.‬‬

‫"کی قراره بیارتش باال؟" پسر باالخره موفق شد بگه‪ ،‬این تنها نکته ای‬
‫بود که برای بحث واسش باقی مونده بود‪" ،‬تموم این نقشه به شخص‬
‫باهوشی نیاز داره که از داخل اونجا بهمون کمک —"‬

‫"نمیشه بهش گفت باهوش‪"،‬هوپی لبهاش رو بهم فشرد و چهرش از‬


‫اضطراب پر شد‪" ،‬قبال این رو نگفتم چون نمیخواستم — احساساتت‬
‫رو تحت تاثیر قرار بدم‪".‬‬

‫تهیونگ با نگاه مشکوکی به مرد خیره شد‪" ،‬چی؟"‬

‫هوپی لحظه ای نگاهی به یونگی انداخت‪ .‬مرد مو نعنایی که خودش‬


‫رو مشغول کاری کرده بود یکدفعه نگاهش رو باال آورد و ابرویی باال‬
‫انداخت‪.‬‬

‫‪1291‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یکی از بنگتن — همین حاال هم با من تماس گرفته‪ "،‬هوپی آروم‬


‫گفت و با احتیاط به چهره ی تهیونگ خیره شد‪" ،‬امروز صبح‪".‬‬

‫"چی؟"‬

‫"چی؟"یونگی جلوتر نشست و چشمهاش گشاد شدن‪" ،‬کی؟!"‬

‫"چند ساعت بعد از اینکه باهات حرف زدم‪ "،‬هوپی گفت‪" ،‬ته‪ ،‬فکر کنم‬
‫تو مطمئنا خودش و دوستش رو میشناسی‪".‬‬

‫"دوستش؟" چشمهای مرد مو نعنایی تنگ شدن‪" ،‬چند نفر هستن؟"‬

‫"فقط دو نفر‪ "،‬هوپی که هنوز به تهیونگ خیره شده بود گفت‪" ،‬یکی‬
‫به اسم توآن و اوم —" مرد مکثی کرد‪" ،‬زن جکسون وانگ‪".‬‬

‫اتاق ساکت شد‪.‬‬

‫یونگی شوکه بنظر میرسید و نگاه جدیش لحظه ای به سمت تهیونگ‬


‫برگشت و آروم گفت‪" ،‬خب‪ ،‬شت‪".‬‬

‫تهیونگ فقط شوکه به هوپی خیره شده بود‪.‬‬


‫‪1292‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جکسون‪ .‬دوستش‪ .‬همون مردی که زندگیش رو بخاطر اون فدا کرده‬


‫بود‪.‬‬

‫"اون — زندست؟" پسر زمزمه کرد‪.‬‬

‫هوپی سرش رو تکون داد‪" ،‬میخواد اونجارو ترک کنه بچه‪ .‬میخواد به‬
‫جونگوک کمک کنه‪".‬‬

‫"اون —" تهیونگ با قدم های لرزون به سمت مبل رفت و به سختی‬
‫بدنش رو روش رها کرد‪ .‬گیج به نقطه ی مقابلش خیره شد و افکارش‬
‫توی ذهنش چرخیدن‪ .‬زن جکسون زنده بود!‬

‫اون این رو به جکسون بدهکار بود‪.‬‬

‫آب دهنش رو به همرا توده ی توی گلوش فرو داد‪ ،‬بالشت مبل رو‬
‫چنگ زد و با ضعف پرسید‪" ،‬اون — میدونه جونگوک کجاست؟"‬

‫"میدونه‪ "،‬هوپی آروم جواب داد‪" ،‬اون و توآن میخوان بیارنش بیرون‬
‫بچه‪".‬‬

‫‪1293‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ محکم چشمهاش رو بست و سعی کرد نفس هاش رو آروم‬


‫کنه‪.‬‬

‫"— باشه‪ "،‬خودش هم به سختی صدای خودش رو شنید‪" ،‬ما — ما‬


‫امشب میریم‪".‬‬

‫یونگی غره ای داد و نگاهش به سمت هوپی چرخید‪،‬‬

‫"پنج دقیقه قبل از اینکه سیستم تهویه رو باز کنیم به توآن زنگ بزن‪.‬‬
‫این باید وقت کافی ای واسه اون زن و جونگوک باشه تا بیان روی‬
‫سقف‪ ،‬ما اونجا منتظرشون میمونیم‪".‬‬

‫هوپی سرش رو تکون داد و دستش رو به سمت گوشیش برد‪" ،‬جی‬


‫دی داره هلیکوپترش رو میفرسته‪ ،‬اما کوچیکه‪ ،‬فقط سه تامون‬
‫میتونیم بریم‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ .‬نامجون و یونگی االن توی بیمارستان پیش جیمینن‪"،‬‬


‫یونگی جواب داد و اخمی کرد‪" ،‬توآن چجوری قراره بدون اینکه‬
‫هیچکس چیزی بفهمه اون دوتارو بیاره روی سقف؟"‬

‫‪1294‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فکر کنم جئون االن داره واسه حمله به کسی آماده میشه‪ "،‬هوپی با‬
‫حواس پرتی گفت‪" ،‬افراد ما هم حواسشون به خونه هست و اون هم‬
‫آدم های خودش رو آماده کرده‪ .‬واسه همینه که امشب بهترین‬
‫موقعیته‪".‬‬

‫"عجیبه‪ "،‬یونگی با اخمی که عمیقتر شده بود گفت‪" ،‬فکر میکردم االن‬
‫حواسش پرت ما باشه و به کس دیگه ای حمله نکنه‪".‬‬

‫"کی اهمیت میده؟" هوپی با لبخند کمرنگی گفت‪" ،‬به نفع ماست‪".‬‬

‫یونگی به مبل تکیه داد و با ابروهای درهم رفته ای جواب داد‪" ،‬فکر‬
‫کنم‪ "،‬نگاهی به تهیونگ انداخت و متوجه شد که پسر کوچیکتر اصال‬
‫تکون نخورده بود‪" ،‬بچه‪ ،‬خوبی؟"‬

‫تهیونگ به زحمت سرش رو تکون داد و به زمین خیره موند‪ .‬دو مرد‬
‫دیگه نگاهی بهم انداختن‪.‬‬

‫"اوم —" یونگی ابرویی باال انداخت‪" ،‬ببین‪ ،‬اگه این زیادی واست‬
‫عجیبه —"‬

‫‪1295‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نیست‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪ ،‬دستی به موهاش کشید و چشمهاش رو‬


‫بست‪" ،‬نیست‪ ،‬فقط — خوبم‪ ،‬خوبم‪".‬‬

‫یونکی با نگاه بی حسی بهش خیره شد‪" ،‬اون زن مردیه که حین نجات‬
‫جون تو مرد‪ .‬اشکال نداره اگه حالت خوب نباشه‪ ،‬خب؟ مجبور نیستی‬
‫باهامون بیای‪ .‬سریع تمومش میکنیم —"‬

‫"آره‪ "،‬هوپی بین حرف مرد پرید و سرش رو تکون داد‪" ،‬حتی از‬
‫هلیکوپتر بیرون نمیریم‪ ،‬نیازی نیست باهامون بیای —"‬

‫"من میام‪ "،‬تهیونگ بین حرفشون پرسید و باالخره سرش رو باال آورد‪،‬‬
‫"بحث جونگوکه‪ ،‬البته که میام‪".‬‬

‫یونگی مکثی کرد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬مرد باالخره سر جاش ایستاد‪" ،‬پس بریم‪".‬‬

‫‪1296‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪42.‬‬

‫"هنوز جواب نمیده‪ "،‬جیمین با کالفگی گفت و گوشی موبایل رو به‬


‫سمت سوکجین انداخت‪.‬‬

‫مرد بزرگتر دستگاه رو با اخم کمرنگی گرفت‪" ،‬هوپی رو امتحان‬


‫کردی؟"‬

‫"آره‪ "،‬جیمین جواب داد و با حواس پرتی به مالفه های تخت خیره‬
‫شد‪" ،‬اون برنداشت‪ ،‬ولی گوشی یونگی خاموشه! اون هیچوقت‬
‫گوشیش رو خاموش نمیکنه!"‬

‫"شاید باتریش تموم شده‪ "،‬دوستش سعی کرد براش دلیل بیاره و‬
‫دستش رو روی زانوش گذاشت‪" ،‬استرس نداشته باش مینی‪ .‬مطمئنم‬
‫حالش خوبه‪ ،‬باشه؟"‬

‫‪1297‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین لب پایینش رو بین دندون هاش گرفت و مضطربانه اون رو‬


‫جوید‪" ،‬من فقط — حس بدی دارم هیونگ‪ ،‬نگرانم‪".‬‬

‫"میدونم‪ "،‬سوکجین با مالیمت گفت‪" ،‬ولی نگرانی هیچ کمکی جز باال‬


‫بردن ضربان قلبت وقتی دکتر قراره چکت کنه نمیکنه‪ ،‬باشه؟ نفس‬
‫عمیق بکش‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬جیمین لبخند کمرنگی بهش زد و سعی کرد شونه های خشکش‬
‫رو پایین بندازه‪ .‬هر چند که ماهیچه هاش به حرفش گوش نمیدادن‪.‬‬

‫احساس عجیبی داشت‪ .‬هوای اطرافش از تنش پر شده بود و موهای‬


‫روی بدنش داشتن بلند میشدن‪.‬‬

‫جیمین همیشه به اینکه حس ششم خوبی داشت افتخار میکرد و االن‬


‫فقط حس میکرد که قرار بود اتفاق بدی بیفته‪ .‬حسی که از ترس‬
‫مسخره شدنش نمیتونست توضیحش بده‪ ،‬ولی دروغ یا بزرگنمایی‬
‫نبود!‬

‫"جین هیونگ‪ "،‬پسر بعد از چند لحظه با صدایی که برخالف اضطرابی‬


‫که حس میکرد‪ ،‬آروم بود گفت‪" ،‬نامجون کجاست؟"‬
‫‪1298‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هوم؟" سوکجین نگاهش رو از گوشیش گرفت و بهش خیره شد‪.‬‬


‫جیمین دید که مرد یکدفعه متوجه چیزی شد و چهرش از نگرانی پر‬
‫شد‪.‬‬

‫"مدتی میشه که رفته‪ "،‬جیمین به آرومی گفت و لبش رو انقدر محکم‬


‫گزید که درد گرفت‪" ،‬میتونی — بهش زنگ بزنی؟ لطفا؟"‬

‫سوکجین تردید کرد‪" ،‬مطمئنم حالش خوبه‪ "،‬اما چشمهای خودش هم‬
‫از نگرانی پر شده بودن و همین حاال هم مشغول گرفتن شماره ی‬
‫نامجون بود‪ .‬با اخمی روی صورتش ادامه داد‪" ،‬فقط تا کافه رفت‪،‬‬
‫نباید انقدر طول بکشه‪".‬‬

‫با دیدن سوکجین که گوشی رو روی گوشش گذاشت و به صدای بوق‬


‫بوق ممتد پشت خط گوش داد‪ ،‬سرمایی بدن جیمین رو فرا گرفت‪.‬‬

‫یکی‪.‬‬

‫دوتا‪.‬‬

‫‪1299‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اون هم جواب نمیده‪ ،‬مگه نه؟" پسر کوچیکتر زمزمه کرد و بدنش‬
‫یکدفعه خشک شد‪.‬‬

‫سوکجین گوشی رو پایین آورد‪ .‬چهرش داشت از گیجی و نگرانی پر‬


‫میشد‪ ،‬اما جیمین میتونست ببینه که سعی داشت خودش رو کنترل‬
‫کنه‪.‬‬

‫"احتماال گوشیش روی سایلنته‪ "،‬مرد بزرگتر با صدای آرومی دلیل‬


‫آورد و وانمود کرد نگرانی ای که جیمین واضحا میدونست جفتشون‬
‫حسش میکردن رو نداره‪.‬‬

‫"اون هیچوقت گوشیش رو روی سایلنت نمیذاره‪ "،‬جیمین با صدای‬


‫خیلی آرومی زمزمه کرد‪ ،‬اضطراب داشت گلوش رو میبست‪" ،‬هیونگ‪،‬‬
‫فکر میکنم یه چیزی —"‬

‫و بعد اون صدا رو شنیدن‪.‬‬

‫صدای شلیک گلوله‪.‬‬

‫‪1300‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نفس جیمین توی سینش حبس شد و رنگ کامال از صورتش پرید‪.‬‬


‫ترس مثل دست سردی ریه هاش رو فشرد‪ .‬چهره ی سوکجین هم‬
‫سفید شده بود‪.‬‬

‫چند لحظه به سکوت گذشت‪.‬‬

‫"اون اینجاست‪ "،‬جیمین باالخره با صدای خفه ای گفت و انگشتهاش‬


‫مالفه هارو چنگ زدن‪" ،‬جئون اینجاست‪".‬‬

‫شنیدن اون اسم بود که دوستش رو از هر فکر و خیالی که توش بود‬


‫بیرون کشید‪ .‬سوکجین انقدر سریع از جاش بلند شد که صندلی زیر‬
‫بدنش روی زمین افتاد‪ ،‬چهرش هیچ حسی رو نشون نمیداد‪ .‬چشمهای‬
‫جیمین اون رو که اسلحه ای رو از توی کمرش بیرون کشید دنبال‬
‫کردن‪ .‬انقدر خوب اون رو مخفی کرده بود که حتی پسر کوچیکتر هم‬
‫نمیدیدش‪.‬‬

‫"بیا‪ "،‬سوکجین با صدای خشکی گفت‪ ،‬در یک لحظه کنار تخت جیمین‬
‫رفت و دست آزادش رو به سمتش گرفت‪.‬‬

‫‪1301‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫”ک‪-‬کجا میریم؟“ جیمین بی نفس پرسید و آروم پاهاش رو از تخت‬


‫پایین انداخت‪ .‬با دردی که از همون حرکت کوچولو توی دنده هاش‬
‫پیچید هیسی کشید‪.‬‬

‫"نمیتونی خیلی از اینجا دور بشی‪ ،‬پس مجبوریم از دستشویی‬


‫استفاده کنیم‪ "،‬سوکجین به سرعت گفت‪ .‬صدای شلیک دیگه ای و‬
‫جیغ زنی شنیده شد‪ .‬به دنبال اون صدای قدمهای زیادی هم از توی‬
‫راهرو اومد‪.‬‬

‫"نادیدشون بگیر!" سوکجین با دیدن جیمین که به در خیره شده بود‬


‫دستور داد‪" ،‬جیمین‪ ،‬یاال! باید بری‪ ،‬باشه؟"‬

‫"باشه‪ ،‬باشه‪ "،‬جیمین زمزمه کرد‪ ،‬روی پاهاش لرزونش ایستاد و سعی‬
‫کرد دردش رو نادیده بگیره‪.‬‬

‫چهره ی سوکجین مثل یک سنگ‪ ،‬بی احساس شده بود‪ .‬دستش رو‬
‫روی کمر جیمین گذاشت و با هم به سمت دستشویی گوشه ی اتاق‬
‫حرکت کردن‪.‬‬

‫‪1302‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ک‪-‬کس دیگه ای رو که نمیکشه‪ ،‬نه؟" جیمین با ضعف گفت و نگاه‬


‫مضطربی به یونگی انداخت‪" ،‬بقیه ی مریض ها‪ ،‬یا دکترها —"‬

‫"همه حالشون خوبه!" سوکجین گفت و چشمهاش با چیزی شبیه به‬


‫کالفگی درخشیدن‪" ،‬جیمین‪ ،‬نمیتونی سریعتر حرکت کنی؟!"‬

‫"دارم سعی میکنم!" جیمین با حرص گفت و ابروهاش درهم فرو‬


‫رفتن‪ .‬دوستش نمیتونست ببینه که داره تالشش رو میکنه؟ محض‬
‫رضای مسیح‪ ،‬اون هفته ها بود که راه نرفته بود و دنده هاش هنوز‬
‫خوب —‬

‫جیغ دیگه ای به گوش رسید‪.‬‬

‫جیمین ناله ای کرد‪" ،‬هیونگ —"‬

‫صدای شلیک دیگه ای‪.‬‬

‫سوکجین هیسی کشید و کمر جیمین رو چنگ زد‪" ،‬میتونی بقیه ی راه‬
‫تا دستشویی رو خودت بری؟! من باید نامجون رو پیدا کنم!"‬

‫‪1303‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قلب جیمین توی گلوش پرید‪ .‬دستش رو باال آورد و با نفس خفه ای‬
‫شونه ی سوکجین رو چنگ زد‪" ،‬ن‪-‬نه‪ ،‬لطفا نرو —!"‬

‫"زود برمیگردم!" سوکجین گفت و با نگرانی به در خیره شد‪" ،‬باید‬


‫پیداش کنم جیمین‪ ،‬نمیتونه آسیب دیده باشه!"‬

‫بدن جیمین از عذاب وجدان پر شد‪ ،‬اما ترسی که حس میکرد‬


‫قدرتمندتر بود و سعی کرد جلوی به گریه افتادنش رو بگیره‪" ،‬اگه‬
‫وقتی تو اینجا نبودی کسی اومد داخل چی؟!"‬

‫سوکجین کالفه بهش نگاه کرد‪" ،‬در رو از پشت قفل میکنم! تو هم‬
‫وقتی رفتی توی دستشویی در رو قفل کن!"‬

‫"هیونگ لطفا!" جیمین التماس کرد‪ ،‬عاجزانه به مرد خیره شد و چند‬


‫قطره اشک مژه هاش رو خیس کردن‪" ،‬ن‪-‬نامجون هیونگ برمیگرده!‬
‫فقط ل‪-‬لطفا نرو —!"‬

‫‪1304‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جیمین‪ ،‬چجوری میتونی انقدر خودخواه باشی؟!" سوکجین با خشم‬


‫گفت‪ ،‬دستش رو کشید و با چهره ی خشکی قدمی به عقب برداشت‪،‬‬
‫"ممکنه آسیب دیده باشه! شاید نیاز به کمک داشته باشه!"‬

‫جیمین هق هقش رو قورت داد‪.‬‬

‫وقتی سوکجین به در رسید با تردید و پشیمونی لحظه ای به سمتش‬


‫برگشت و لبش رو گزید‪" ،‬فقط — من زود برمیگردم‪".‬‬

‫در رو باز کرد و هر چیزی که جیمین میخواست بگه توی گلوش موند‪.‬‬
‫صدای جیغ و فریاد اتاق رو پر کرد‪ .‬مطمئنا مردم معمولی با اتفاقی که‬
‫جزئی از زندگی روزانشون نبود شوکه شده بودن‪ .‬دسته ای از مردم از‬
‫جلوی در اتاق رد شدن و به سمت راه پله ها یا آسانسورها رفتن‪.‬‬

‫چشمهای سوکجین با برق خطرناکی روی اسلحش قفل شدن‪.‬‬

‫"در رو قفل کن‪".‬‬

‫با اون دستور آخر‪ ،‬مرد وارد آشوب بیرون اتاق شد و در رو پشت‬
‫سرش بهم زد‪.‬‬

‫‪1305‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫"کنگپی داره یه هلیکوپتر میفرسته‪ .‬تا پونزده دقیقه ی دیگه روی‬


‫سقف میشینه و حمله ی گازی ده دقیقه ی دیگه شروع میشه‪".‬‬

‫جیسو گوشیش رو توی دستش فشرد و اضطراب بدنش رو فرا گرفت‪.‬‬

‫"تو کجایی؟!" زن هیس کشید‪" ،‬کلیدی که فرستادی رو گرفتم‪ ،‬ولی‬


‫نمیتونم تنهایی اینکارو کنم توآن —"‬

‫"انتهای راهروام‪ "،‬مرد با قاطعیت بین حرفش پرید‪" ،‬قرار نیست تنها‬
‫باشی جیسو‪ .‬فقط باید دستش رو باز کنی و بیاریش بیرون‪ ،‬بقیش رو‬
‫بذار به عهده ی من‪ ،‬ولی همین االن باید انجامش بدی‪ ،‬باشه؟"‬

‫جیسو داخل لُپش رو جوید و با نگرانی زمزمه کرد‪" ،‬م‪-‬من میترسم‪،‬‬


‫توآن —"‬

‫‪1306‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جیسو‪ "،‬صدای توآن جدی بود و دیگه اون لحن مودبانه ی همیشگی‬
‫رو نداشت‪" ،‬این کارو واسه جکسون کن‪".‬‬

‫نفس جیسو توی سینش حبس شد‪.‬‬

‫"اون همیشه میخواست تو آزاد باشی‪ "،‬مرد با لحن مالیمتری ادامه‬


‫داد‪" ،‬اون با آرزویی رهایی تو مرد جیسو‪ .‬حداقل این رو بهش بده‪.‬‬
‫اون لیاقتش رو داشت‪".‬‬

‫چیز گرمی روی گونه ی زن فرو ریخت‪ .‬جیسو با خشم اون اشک رو از‬
‫روی صورتش پاک کرد‪ ،‬صدای ضربان قلبش رو توی گوشهاش‬
‫میشنید‪ .‬آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬نفس لرزونی کشید و بعد آروم اون‬
‫رو رها کرد‪.‬‬

‫"آخر راهرو میبینمت‪ "،‬زن تماس رو بدون اینکه منتظر جوابی بمونه‬
‫قطع کرد و قبل از اینکه به َشک اجازه بده قلبش رو بگیره‪ ،‬خودش رو‬
‫از دیوار دور کرد و رو به روی در اتاق جونگوک ایستاد‪.‬‬

‫جئون به دالیلی در اتاق رو قفل نکرده یا گاردی رو پشتش نگذاشته‬


‫بود؛ شاید چون مطمئن بود که پسرش تالشی برای فرار نمیکنه‪.‬‬
‫‪1307‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫واضح بود که به اینکه ممکن بود کسی وارد اتاق بشه فکر نکرده بود‪.‬‬

‫اولین چیزی که جیسو وقتی وارد اتاق شد دید بهم ریختگی اونجا‬
‫بود‪ .‬زمین با خورده ظرف های شکسته شده پر شده بود و چیزی که‬
‫شبیه برنج و گوشت بود‪ ،‬اونجا پخش شده بود‪.‬‬

‫دومین چیزی که متوجهش شد بوی داخل اتاق بود‪.‬‬

‫جیسو با حس بوی قوی آهن بینیش رو جمع کرد و با انزجار اون رو با‬
‫دستش پوشوند‪ .‬نگاهش باالخره روی جونگوک افتاد و متوجه شد که‬
‫اون بو از کجا میومد‪.‬‬

‫"ا‪-‬اوه —" حالت تهوع بدن زن رو پر کرد و تا وقتی که جلوی تخت‬


‫ایستاده بود‪ ،‬حتی متوجه نشد که جلو رفته‪ .‬نگاهش روی صحنه ی‬
‫وحشتناک جلوی چشمهاش موند و بدون اینکه حتی پلک بزنه‪ ،‬به اون‬
‫تصویر خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک واضحا بیهوش بود‪ ،‬سرش به عقب خم شده بود و‬


‫چشمهاش بسته بودن؛‬

‫‪1308‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اما این چیزی نبود که باعث شوکه شدن‪ ،‬منزجر شدن و نگرانی جیسو‬
‫شد — دلیل تموم اینها خون قرمزی بود که دور دستهای بسته شده ی‬
‫پسر جمع شده بود‪.‬‬

‫زن نفس بلندی کشید و به جلو خم شد تا بهتر اون صحنه رو ببینه‪.‬‬


‫مشخص بود که چه اتفاقی افتاده بود‪ .‬بنظر میومد پسر با کشیدن‬
‫پشت سر هم پوست ظریفش روی اون دستبند های فلزی زخمشون‬
‫کرده بود‪.‬‬

‫با اون همه خون خشک شده روی دستبند های نقره ای و دست پسر‪،‬‬
‫جیسو به سختی میتونست ببینه زخمهاش چقدر بزرگ بودن‪.‬‬

‫"جونگوکی —" زن زمزمه کرد و موجی از عذاب وجدان از بدنش رد‬


‫شد‪ .‬زن کنار تخت زانو شد و خورده شکسته های روی زمین رو نادیده‬
‫گرفت‪" ،‬با خودت چیکار کردی —"‬

‫البته که پسر جوابی نداد‪ .‬فک زن با دیدن صورت خاکستری رنگ‬


‫جونگوک قفل شد‪ .‬با خودش فکر کرد شاید حتی اگه بیدار بود هم‬
‫نمیتونست حرف بزنه‪.‬‬

‫‪1309‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫افکارش رو کنار زد‪ .‬اهمیتی نداشت‪ ،‬تنها چیزی که مهم بود این بود که‬
‫اون دستبندهارو از دستهاش باز کنه و اون رو بیرون ببره‪ .‬دو کاری که‬
‫باید خیلی سریعتر از حال حاضر انجامشون میداد‪.‬‬

‫با بیشترین سرعتی که میتونست‪ ،‬با دستهای لرزونش کلیدی که توآن‬


‫بهش داده بود رو از جیبش بیرون آورد‪ .‬با گرفتن مچ دست جونگوک‬
‫که مثل آدم مرده ای‪ ،‬خون دورش خشک شده بود دوباره حالت تهوع‬
‫گرفت‪.‬‬

‫آب دهنش رو قورت داد و جلوی بدنش برای عق زدن رو گرفت‪.‬‬


‫دندونهاش رو روی هم سایید و یکجورهایی موفق شد کلید رو توی‬
‫قفل کوچیک روی دستبندها کنه‪ .‬انگشتهاش روی دستبند فلزی که‬
‫خون خشک شده ی روش مثل اسالیم شده بود لغزیدن‪.‬‬

‫وقتی دستهای پسر باالخره روی تخت رها شدن‪ ،‬جونگوک با وجود‬
‫بیهوش بودنش ناله ای کرد‪ .‬خون شروع به سرازیر شدن روی زمین‬
‫کرد‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬جیسو نفس عمیق و لرزونی کشید‪.‬‬

‫‪1310‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫ماسک هایی که توآن بهش داده بود رو از توی جیبهاش بیرون آورد‪ ،‬با‬
‫انگشتهای لرزون یکی از اونهارو دور زخمهای باز روی دستهای پسر‬
‫بست‪ .‬اونها برای صورتشون بودن‪ ،‬اما خون زیادی که پسر کوچیکتر‬
‫داشت از دست میداد برای جیسو نگران کننده بود‪.‬‬

‫زن مکثی کرد و بعد ماسک دوم رو توی جیبش گذاشت‪ ،‬جونگوک رو‬
‫از کمرش گرفت و روی تخت باال کشید‪.‬‬

‫"جونگوکی‪ "،‬جیسو گفت و زیر وزن پسر ناله ای کرد‪" ،‬فاک — بیدار‬
‫شو!"‬

‫دندونهاش رو روی هم سایید و با مالیمت ضربه ای به گونه ی پسر زد‪.‬‬

‫"جونگوک!"جیسو عاجزانه اون کلمات رو تکرار کرد‪ .‬پسر جز باال و‬


‫پایین رفتن آروم سینش هیچ نشونه ای از زنده بودن نداشت‪.‬‬

‫زن لبهاش رو بهم فشرد‪ ،‬لحظه ای مکث کرد تا خودش رو جمع جور‬
‫کنه و بعد‪ ،‬سیلی محکمی به گونه ی جونگوک زد‪ .‬رد انگشت های‬
‫ظریفش صورت پسر رو سرخ کردن و سرش به بغل چرخید‪.‬‬

‫‪1311‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چشمهاش آروم باز شدن و ناله ی خشکی از بین لبهاش خارج شد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬جیسو قاطعانه گفت و چونه ی پسر رو بین دستش‬


‫گرفت‪" ،‬صدام رو میشنوی؟ هی!"‬

‫چشمهاش برق محوی داشتن‪ ،‬جوری بهش نگاه میکرد که انگار اصال‬
‫اون رو نمیدید‪.‬‬

‫جیسو اضطراب درونش رو کنار زد‪" ،‬میخوام باهام راه بیای‪ "،‬زن‬
‫قاطعانه گفت‪" ،‬به من نگاه کن! میفهمی چی میگم جونگوک؟!"‬

‫ابروهای پسر کوچیکتر با گیجی بهم گره خوردن‪ .‬آب دهنش رو با صدا‬
‫قورت داد و هیسی از درد کشید‪.‬‬

‫چهره ی جیسو مالیم شد‪" ،‬جونگوک‪ ،‬عزیزدلم‪ .‬میخوایم بریم خونه‪،‬‬


‫باشه؟ دارم میبرمت خونه عزیزم‪ .‬میشه لطفا واسم بیدار بمونی؟ فقط‬
‫چند دقیقه ی دیگه بیدار بمون‪ ،‬میتونی اینکارو کنی؟"‬

‫سر جونگوک با ضعف جلو افتاد و صدای نامفهومی از بین لبهاش‬


‫خارج شد‪.‬‬
‫‪1312‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی جیسو با شنیدن اون صدای خشک درهم رفت‪.‬‬

‫"باید این رو بپوشی‪ "،‬زن با صدای آرومی گفت و ماسک دوم رو‬
‫دوباره از جیبش بیرون آورد‪ ،‬با مالمیت اون پارچه رو روی بینی و‬
‫دهن جونگوک گذاشت و بندهاش رو پشت گوشهاش انداخت‪.‬‬

‫صدای آروم ترسناکی تو ذهنش یادش انداخت که اون هم ماسک‬


‫میخواست — اینکه یکی از اونها باید مال اون میشد‪.‬‬

‫صدای توی سرش رو خاموش کرد‪ ،‬روی پاهاش ایستاد‪ ،‬کمر جونگوک‬
‫رو گرفت و اون رو هم با خودش باال کشید‪.‬‬

‫پسر با وجود کمک های جیسو هم نمیتونست روی پاهاش بایسته‪.‬‬

‫"بیدار بمون جونگوکی‪ "،‬زن تکرار کرد و شونه های جونگوک رو چنگ‬
‫زد؛ هر چند که تیله های پسر شفاف شدن و بدنش به جلو خم شد‪.‬‬

‫"فاک!" جیسو با افتادن بدن جونگوک روی بدنش غرید‪ ،‬از وزن اون‬
‫چند قدم عقب رفت و به زحمت تونست خودش رو نگه داره‪.‬‬

‫‪1313‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫گوشیش توی جیبش شروع به ویبره کردن کرد‪.‬‬

‫"فاک!"جیسو چند قدم عقب رفت و بدن بیحال جونگوک رو با خودش‬


‫کشید‪ .‬وقتی برخورد کمرش به دیواری رو حس کرد‬

‫ایستاد‪ ،‬نفس خسته ی دیگه از بین لبهاش خارج شد‪ ،‬روی دیوار‬
‫سیمانی لیز خورد و روی زمین نشست‪ .‬اجازه داد بدن جونگوک هم‬
‫همونجا کنارش بیفته‪.‬‬

‫وقتی تماس رو جواب داد توآن خشمگین و مضطرب بنظر میرسید‪،‬‬

‫"کجایی؟! حمله گازی هر لحظه ممکنه شروع بشه! باید حرکت کنیم!‬
‫چرا انقدر طول کشید؟!"‬

‫"جونگوک بیهوشه!"جیسو هیس کشید‪” ،‬ممکنه مثل پسرهای هشت‬


‫ساله رفتار کنه‪ ،‬ولی وزنش اندازه ی یه پسر بیست سالست توآن! من‬
‫نمیتونم بلندش کنم!"‬

‫سکوتی از اونطرف خط بگوش رسید و بعد توآن نفس سنگینی کشید‪.‬‬

‫‪1314‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"دارم میام‪ "،‬مرد باالخره گفت و تماس قطع شد‪.‬‬

‫جیسو با آهی گوشی رو پایین انداخت و تقریبا اون رو به سر‬


‫جونگوک کوبوند‪ .‬دستش رو روی سر پسر نیمه بیهوش گذاشت و آروم‬
‫موهاش رو نوازش کرد‪.‬‬

‫"داره میاد‪ "،‬زن زمزمه کرد‪" ،‬همه چیز درست میشه‪ .‬با من بمون‬
‫جونگوک‪ ،‬داره میاد‪".‬‬

‫***‬

‫‪1315‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین به در دستشویی تکیه داد‪ .‬ضربان قلبش رو توی گوشهاش‬


‫میشنید و میتونست جریان آدرنالین توی رگهاش رو حس کنه‪.‬‬

‫یکی توی اتاقش بود‪.‬‬

‫با شنیدن قدم های کسی و باز شدن آروم در اتاق دستش رو محکم‬
‫روی دهنش گذاشت‪.‬‬

‫"قفل بود؟"‬

‫جیمین با شنیدن اون صدای غریبه ای ناله ای که میخواست از بین‬


‫لبهاش خارج بشه رو قورت داد‪ .‬چشمهاش رو محکم بست و با خودش‬
‫فکر کرد که اونها میتونستن صدای بلند ضربان قلبش رو بشنون یا نه‪.‬‬

‫"آره‪ "،‬صدای قدم آروم دیگه ای به گوش رسید‪" ،‬پنجره بازه‪ ،‬بنظرت‬
‫پریده پایین؟"‬

‫"با ماشین بهش زدیم احمق‪ ،‬پس نه! فکر نمیکنم پریده باشه‪".‬‬

‫زبونش از شدت گاز گرفتنش شروع به خون ریزی کرده بود‪ .‬چهرش با‬
‫حس طعم آهن توی دهنش درهم رفت‪ ،‬اما مهم نبود‪.‬‬
‫‪1316‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫طولی نمیکشید تا بفهمن در دستشویی قفل بود و حدس زدن اینکه‬


‫چرا اون اتفاق افتاده بود سخت نبود‪.‬‬

‫باید به یکی زنگ میزد‪ .‬سوکجین‪ ،‬ته‪ ،‬یونگی —‬

‫قلبش با یادآوری اینکه گوشیش رو بیرون روی صندلی سوکجین جا‬


‫گذاشته بود ایستاد‪.‬‬

‫"هی شونوو‪ ،‬این در رو چک —"‬

‫دستگیره ی در چرخید و جیمین نتونست جلوی جیغی که از دهنش‬


‫خارج میشد رو بگیره‪.‬‬

‫"گرفتیمش‪".‬‬

‫پسر دیگه نتونست جلوی زیر گریه زدنش رو بگیره‪ .‬براش مهم نبود که‬
‫چقدر بیچاره و ضعیف بنظر میرسید‪.‬‬

‫دستگیره در با عصبانیت چرخید و صدای برخورد بدنی به چوب به‬


‫گوش رسید‪ .‬جیمین دندون هاش رو بهم فشرد‪.‬‬

‫‪1317‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"قفله‪".‬‬

‫"محض رضای مسیح جوهان‪ ،‬پس بهش شلیک کن!"‬

‫چشمهای جیمین گشاد شدن‪ .‬هیسی از درد بدنش کشید و موفق شد‬
‫به موقع خودش رو پشت سینک بندازه‪.‬‬

‫صدای شلیکی شنیده شد و در باز شد‪.‬‬

‫پسر جیغی کشید و دستهاش رو روی گوشهاش گذاشت‪ .‬اشکهاش با‬


‫سرعت بیشتری روی گونه هاش فرو ریختن‪.‬‬

‫صدای قدمهایی روی خورده های چوب شنیده شدن‪" ،‬اوه‪ ،‬اینجاست‪".‬‬

‫جیمین نفس بلندی کشید و بدنش از اضطراب پر شد‪"،‬ص‪-‬صبر کن‬


‫—! "‬

‫با قرار گرفتن دستی رو شونش جیغی کشید و بدنش بدون هیچ‬
‫اخطاری به سمت باال کشیده شد‪.‬‬

‫‪1318‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آخ!"پسر هیس کشید و زبونش رو گزید تا هق هقی از سینش خارج‬


‫نشه‪ .‬چیز سردی به پشت کمرش برخورد کرد — یه اسلحه‪.‬‬

‫"بیرون‪".‬‬

‫با بیرون رونده شدنش از دستشویی ریزش اشکهاش شدت یافتن‪ .‬سر‬
‫اسلحه انقدر محکم به کمرش فشرده شده بود که حس میکرد جاش‬
‫کبود میشد‪.‬‬

‫یکنفر روی تخت هولش داد و به زحمت تونست لبه ی تخت رو چنگ‬
‫بزنه و جلوی افتادنش روی زمین رو بگیره‪.‬‬

‫"بشین‪".‬‬

‫جیمین لبهاش رو بهم فشرد و سعی کرد جلوی لرزیدن چونش رو‬
‫بگیره‪ .‬آروم لبه ی تخت نشست و با دو مرد رو به رو شد‪.‬‬

‫قد بلند و خوش قیافه بودن‪ ،‬درست مثل بقیه ی افراد جئون؛ اما یکی‬
‫چیزی درباره ی اونها متفاوت بود‪ .‬چهرشون بدجنس یا سرد نبود و‬
‫نگاهشون با عطش به بدن جیمین خیره نشده بود‪.‬‬

‫‪1319‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تقریبا — مهربون بنظر میرسیدن‪.‬‬

‫شخصی که سمت راست ایستاده بود اسلحش رو توی دستش‬


‫چرخوند و با کنجاوی به جیمین خیره شد‪" ،‬پس تو اسباب بازی مین‬
‫یونگی ای؟"‬

‫انگشت های جیمین مالفه ی تخت رو چنگ زدن؛ چون مطمئن نبود‬
‫چیزی جز هق هق بتونه از دهنش خارج بشه جوابی نداد‪.‬‬

‫"خیلی خوشگلی‪ "،‬اون یکی مرد گفت‪ .‬دستش رو باال آورد‪ ،‬طره ای از‬
‫موهای جیمین رو بینش گرفت و هومی گفت‪" ،‬مثل یه عروسک‪".‬‬

‫جیمین لرزید و ناخودآگاه سرش رو از اون دست دور کرد‪.‬‬

‫غریبه اخم کمرنگی کرد‪" ،‬چی شده عروسک؟ نگران نباش‪ ،‬ما هیچ‬
‫کاری باهات نمیکنیم‪".‬‬

‫جیمین ناله ای کرد‪" ،‬م‪-‬من — لطفا —!"‬

‫‪1320‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه‪ ،‬حتی صداش هم شیرینه‪ "،‬مرد دوم گفت و با لبخند کمرنگی به‬
‫جلو خم شد‪" ،‬لعنت‪ ،‬خیلی کوچولو موچولویی‪ ،‬مگه نه؟ میتونم ببینم‬
‫چرا ازت خوشش میاد!"‬

‫"تمومش کن —" جیمین نفسی کشید‪ ،‬کف دستش از عرق خیس شد‪،‬‬
‫اما به حرف زدن ادامه داد‪ .‬سرش رو تکون داد و اشک گونه هاش رو‬
‫خیس کردن‪" ،‬تمومش کن — درباره ی اون حرف نزن‪ "،‬انگشتهاش‬
‫مالفه های تخت رو محکمتر چنگ زدن‪" ،‬ه‪-‬هیچ حقی نداری!"‬

‫"حقی نداریم؟" کسی که اسلحه دستش بود‪ ،‬اونی که موهاش رو‬


‫لمس کرده بود حاال جلوتر ایستاد‪ .‬دستش چونه ی جیمین رو کمی‬
‫محکم گرفت و اون رو باال آورد‪" ،‬عزیزدلم‪ ،‬میدونستی ما تقریبا‬
‫شغلمون رو بخاطر باسن کوچولوی تو از دست دادیم؟"‬

‫همکارش با کالفگی غره ای داد‪" ،‬نمیتونستی توی همون تصادف‬


‫بمیری عروسک؟ اینجوری کارمون خیلی راحتتر میشد!"‬

‫دستهایی که چونش رو چنگ زده بودن پوستش رو خراش دادن‪.‬‬


‫جیمین لپش رو گرید تا گریه نکنه‪ ،‬اما ناله ی ضعیفی از بین لبهاش‬
‫خارج شد‪.‬‬
‫‪1321‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد لبخند شیفته ای زد‪" ،‬بامزه ای‪ "،‬دستش پایین افتاد و جیمین‬
‫نفس راحتی کشید‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬زود تمومش میکنیم عزیزم‪ "،‬یکی از اونها گفت و آروم صدا‬
‫خفه کن اسلحش رو بهش وصل کرد‪.‬‬

‫جیمین از صدای اون باال پرید و چشمهاش گشاد شدن‪" ،‬ن‪-‬نه‪ ،‬خدای‬
‫من‪ ،‬لطفا —!"‬

‫"فاک‪ ،‬داره التماس میکنه‪ "،‬اونی که چونش رو گرفته بود بود گفت و‬
‫با سر اسلحش صورت جیمین اونطرف داد‪" ،‬حس بدی دارم‪".‬‬

‫جیمین کامال توی خودش جمع شد و سعی کرد خودش رو از دست‬


‫اون دستها خالص کنه‪" ،‬لطفا! ل‪-‬لطفا! نکن —!"‬

‫"اینجوری نکن‪ "،‬یکی از اونها با دیدن اون که سعی داشت عقب عقب‬
‫از روی تخت پایین بره نوچی گفت‪ .‬دستی شونش رو گرفت و جیمین‬
‫با حس کشیده شدن بدنش‪ ،‬از درد دنده هاش جیغ کشید‪.‬‬

‫‪1322‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ف‪-‬فاک‪ "،‬پسر نفس بلندی کشید‪ ،‬از درد روی تخت دوال شد‪،‬‬
‫چشمهاش رو محکم بست و حس کرد که چند قطره اشک از روی‬
‫گونش پایین چکیدن‪" ،‬شت —! ل‪-‬لطفا! فقط — لطفا!"‬

‫"لطفا چی بچه؟" اونی که سمت راست ایستاده بود با آهی گفت‪،‬‬


‫"داری سختش میکنی‪ .‬یاال‪ ،‬من از دیدن گریه کردن پسرهای خوشگل‬
‫خوشم نمیاد‪".‬‬

‫"من هم همینطور‪ "،‬اونی که سمت چپ ایستاده بود زمزمه کرد‪،‬‬


‫"جوهان‪ ،‬فکر کنم وقتی اونجوری تکونش دادی بهش آسیب زدی‬
‫عوضی‪".‬‬

‫"من از کجا باید میدونستم؟!" جوهان با حرص گفت‪" ،‬هی عروسک‪،‬‬


‫حالت خوبه؟"‬

‫دستی با تردید موهاش رو نوازش کرد‪ .‬شونه های جیمین لرزیدن‪ ،‬با‬
‫فین فینی دستش رو باال آورد تا صورتش رو پاک کنه‪.‬‬

‫"م‪-‬من —" پسر سرش رو تکون داد و هق هق دیگه ای رو قورت داد‪.‬‬

‫‪1323‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گریش انداختیم شونوو‪ "،‬جوهان که کمی ناراحت بنظر میرسید‬


‫زمزمه کرد‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬گریه نکن!" شونوو غرید‪" ،‬اگه گریه کنه نمیتونم بهش شلیک کنم‬
‫جوهان! تو انجامش بده!"‬

‫"من اینکارو نمیکنم!" جوهان جواب داد‪" ،‬محض رضای مسیح‪ ،‬مثل‬
‫شلیک کردن به یه دختره!"‬

‫همکارش غره ای داد‪ .‬چند لحظه به سکوت گذشت‪.‬‬

‫جیمین تقریبا داشت از شوک اتفاقی که در حال افتادن بود بیرون‬


‫میومد‪ .‬به دو مرد خیره شد‪ ،‬اشکهای روی گونه هاش خیس شدن و‬
‫آروم لبهاشو باز کرد‪.‬‬

‫"من —" نفس خفه ای کشید و سعی کرد آروم باشه‪" ،‬شما —‬
‫نمیکشینم؟"‬

‫شونوو نگاه گیجی به جوهان انداخت‪.‬‬

‫‪1324‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"مجبوریم بکشیمت عزیزم‪ "،‬جوهان آهی کشید‪" ،‬راه دیگه ای نیست‪،‬‬


‫متاسفم‪".‬‬

‫امید کمی که توی وجود جیمین ریشه دوونده بود خشک شد‪.‬‬

‫شونوو با لرزیدن دوباره ی چونه ی پسر اخم کرد‪" ،‬کاری میکنیم درد‬
‫نکشی‪ ،‬باشه؟ فقط چشمهات رو واسمون ببند! یه گلوله آروم توی‬
‫سرت — هیچ چیزی حس نمیکنی!"‬

‫ترس قلب جیمین رو چنگ زد و حس کرد بدنش بی اجازه روی تخت‬


‫عقب رفت‪ ،‬محکم سرش رو تکون داد و چهرش فرو ریخت‪.‬‬

‫"م‪-‬مجبور نیستی!" پسر هق هق کرد‪" ،‬لطفا‪ ،‬م‪-‬من نمیخوام بمیرم‬


‫—! "‬

‫"خب‪ ،‬ما هم نمیخوایم عروسک‪ "،‬جوهان آهی کشید‪" ،‬و رئیس اگه تو‬
‫این بار نمیری هر دوی ما رو میکشه!"‬

‫"و‪-‬ولی —" جیمین با هق هق دیگه ای حرف خودش رو قطع کرد‪.‬‬


‫سرش روی زانوهاش افتاد‪ ،‬توی خودش جمع شد و لرزید‪.‬‬

‫‪1325‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فاک‪ "،‬یکی از اونها غرید‪" ،‬محض رضای مسیح‪ ،‬فقط انجامش بده!‬
‫شاید بهتره بهش نگاه نکنیم؟"‬

‫"چی؟ منظورته چشمهامون رو ببندیم؟"‬

‫"آره‪".‬‬

‫"پس انجامش بده‪".‬‬

‫"فاک یو! من نمیکنم!"‬

‫"محض رضای فاک‪ ،‬چطوره جفتمون انجامش بدیم؟"‬

‫"یعنی همزمان؟"‬

‫"آره‪ ،‬یعنی همزمان احمق لعنتی! باید همه چیز رو واست توضیح‬
‫بدم؟!"‬

‫"مجبور نیستی بی ادب باشی!"‬

‫جیمین آروم سرش رو باال آورد‪.‬‬

‫‪1326‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با صحنه ی دو مرد که هر دو چشمهاشون رو بسته بودن و اسلحه‬


‫هاشون رو به سمتش نشونه گرفته بودن رو به رو شد‪.‬‬

‫"جوهان‪ ،‬آماده ای؟"‬

‫"اوهوم‪ ،‬تو چی؟"‬

‫"آره‪ ،‬آماده؟"‬

‫"با شماره ی سه! آماده ای عروسک؟"‬

‫جیمین فقط شوکه به اونها خیره شد‪.‬‬

‫شونوو یک چشمش رو باز کرد‪" ،‬هی‪ ،‬آماده ای عروسک؟!"‬

‫پسر کوچیکتر آب دهنش رو قورت داد و آروم سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫شونوو دوباره چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬پس با شماره ی سه! یک —!"‬

‫جیمین با آرومترین صدایی که میتونست به سمت پایین تخت رفت‪.‬‬


‫‪1327‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"دو —!"‬

‫"صبر کن! میگی شماره ی سه بعد میزنیم‪ ،‬یا میگی شلیک؟!"‬

‫"سه احمق! کی میگه شلیک؟!"‬

‫"نمیدونم! فقط میخواستم مطمئن بشم‪ ،‬باشه؟! بعضی وقتها واقعا‬


‫بدجنس میشی!"‬

‫"خدای من —!"‬

‫جیمین با حس درد ماهیچه هاش هیس کشید و آروم به سمت در‬


‫رفت‪ .‬مجبور بود دستش رو روی دهنش بگذاره تا صدای ناله هاش‬
‫بیرون نره‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ ،‬پس دو —!"‬

‫"سه!"‬

‫‪1328‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫صدای بلند شلیک گلوله تموم اتاق ساکت رو باز گرفت و جیمین از بین‬
‫اون صدا‪ ،‬انقدر سریع در رو باز کرد و بیرون رفت که تقریبا زمین‬
‫خورد‪.‬‬

‫اهمیتی به بستن در پشت سرش نداد و با بیشترین سرعتی که‬


‫میتونست توی راهرو دوید‪.‬‬

‫صدای داد از پشت سرش به گوش رسید‪ ،‬جوهان و شونوو واضحا‬


‫چشمهاشون رو باز کرده بودن و متوجه نبودن اون اونجا شده بودن‪.‬‬

‫پسر دندونهاش رو روی هم سایید و خودش رو مجبور کرد تا سرعتش‬


‫رو بیشتر کنه‪ .‬تازه به گوشه ی راهرو رسیده بود که صدای شلیک دیگه‬
‫ای به گوش رسید — نفس از سینه ی پسر خارج شد‪ ،‬درست انگار که‬
‫کسی با چوب به سرش کوبیده بود‪.‬‬

‫دیدش تاریک شد و درد مثل هزاران سوزن بدنش رو فرا گرفت‪.‬‬

‫جیمین غره ای داد و نگاه شوکش آروم پایین افتاد‪.‬‬

‫‪1329‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫خون داشت جلوی پیرهنش رو رنگ میکرد — نه فقط رنگ‪ ،‬داشت از‬
‫بدنش پایین میریخت‪ .‬خون گرم و انزجار آور حاال رون‪ ،‬زانو هاش و‬
‫زمین زیر پاهاش رو پوشونده بود‪.‬‬

‫صدای قدم های پشت سرش که سعی داشتن بهش برسن رو شنید‪.‬‬

‫"بهش شلیک کردی؟!"‬

‫"منظورت چیه؟! معلومه که بهش شلیک کردم! داشت فرار میکرد!"‬

‫راهرو داشت میچرخید‪ ،‬صدای نامفهوم مالیمی که شبیه به ناله ای از‬


‫درد بود از بین لبهای جیمین خارج شد‪.‬‬

‫"شت‪ ،‬داره —!"‬

‫"بگیرش احمق!"‬

‫اما هیچکس نتونست جلوی افتادنش رو بگیره و بدنش با صدای‬


‫بلندی به زمین خورد‪.‬‬

‫بدن محوی جلوش زانو زد‪.‬‬


‫‪1330‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چشمهاش بسته شدن‪.‬‬

‫’یونگی‪ ،‬قراره بدون اینکه ازت خداحافظی کنم بمیرم‪‘.‬‬

‫این آخرین فکری بود که از ذهن جیمین عبور کرد و بعد‪ ،‬همه جا تاریک‬
‫شد‪.‬‬

‫***‬

‫‪1331‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وقتی سوکجین بچه بود‪ ،‬متوجه شد که توانایی این رو داره توی خطر‬
‫بودن افرادی که دوستشون داره رو حس کنه‪.‬‬

‫قلبش توی سینش مچاله میشد‪ ،‬دستهاش از عرق خیس میشدن‪،‬‬


‫موهای پشت گردنش بلند میشدن و فقط — احساس مریضی میکرد‪.‬‬

‫همون حسی بود که زمان پونزده سالگی جونگوک‪ ،‬وقتی وارد اتاق‬
‫پسر شد و دید که اون داره توی تب میسوزه داشت‪ .‬همون حسی بود‬
‫که چند سال پیش تمام روز داشت و تا وقتی که مادرش بهش زنگ‬
‫زده بود و گفته بود که پدرش توی بیمارستانه‪ ،‬دلیلش رو نفهمیده بود‪.‬‬

‫و البته همون حسی بود که چند لحظه پیش موقع پیدا کردن بدن‬
‫بیهوش نامجون توی کافه تریا داشت‪.‬‬

‫سوکجین حس کرد که قلبش توی گلوش پرید‪.‬‬

‫"نه‪ "،‬مرد نفس خفه ای کشید‪ ،‬کنار نامجون روی زمین افتاد‪ ،‬اما تکون‬
‫نخورد‪ .‬بهش دست نزد‪ .‬نمیتونست‪.‬‬

‫‪1332‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نامجون‪ .‬جون‪ .‬من — فاک‪ "،‬سوکجین دهنش رو با دستش پوشوند‬


‫و جوری که انگار میتونست حالت تهوعش رو عقب بزنه‪ ،‬محکم اون‬
‫رو فشار داد‪.‬‬

‫بدن نامجون پشت میز افتاده ای دراز شده بود‪ .‬اون تنها میزی نبود که‬
‫افتاده بود‪ .‬تموم کافه بهم ریخته بود و صندلی ها و غذاها روی زمین‬
‫ریخته بودن‪.‬‬

‫مشخص بود که مردم با سرعت زیادی اونجارو ترک کرده بود و رد‬
‫گلوله های روی میزی که نامجون برای دفاع از خودش استفاده کرده‬
‫بود‪ ،‬نشون میداد که چرا‪.‬‬

‫"جون‪"،‬دستهای سوکجین از روی صورتش پایین افتادن و باالی سینه‬


‫ی دوستش موندن‪ .‬نمیدونست اون همه خون از کجا داشت میومد‪،‬‬
‫نمیتونست بفهمه‪ .‬پیرهن مرد کامال با اون مایع قرمز پوشونده شده‬
‫بود‪.‬‬

‫"خ‪-‬خیلی خب‪ "،‬سوکجین لبش رو گزید و با دستهای لرزون چند دکمه‬


‫ی اول پیرهن مرد رو باز کرد‪" ،‬خیلی خب‪ .‬م‪-‬میخوام جای گلوله رو‬
‫پیدا کنم‪ ،‬باشه؟ میخوام ببینم خون ریزی از کجاست‪ ،‬خب؟"‬
‫‪1333‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫البته که جوابی نشنید‪ .‬چهره ی نامجون رنگ پریده بود و چشمهاش‬


‫هنوز بسته بودن‪ .‬انقدر شبیه به یه جنازه بود که سوکجین فقط‬
‫میتونست چند لحظه بهش نگاه کنه‪.‬‬

‫نفس لرزونی کشید‪ .‬پیرهن نامجون بین دستهاش خیس بنظر میرسید‪،‬‬
‫به سینه ی مرد چسبیده بود و مجبور بود اون رو ازش جدا کنه‪.‬‬

‫نمیتونست جای گلوله هارو ببینه‪ .‬نمیتونست از بین اون همه خون‬
‫هیچ چیزی ببینه!‬

‫"جون‪ "،‬سوکجین زمزمه کرد‪" ،‬من — فاک جون‪ .‬بیدار شو‪ .‬باید بیدار‬
‫بشی‪".‬‬

‫ضربه ای به گونه ی مرد زد و رد انگشت های خونیش رو روی اون‬


‫باقی گذاشت‪ .‬اون صحنه باعث شد سوزش برگشت ناهارش رو به‬
‫گلوش حس کنه‪.‬‬

‫"نامجون‪ ،‬لطفا!" مرد هق هق کرد‪" ،‬لطفا! — م‪-‬من نمیتونم — تو‬


‫نمیتونی! فقط بلند شو‪ ،‬باشه؟! لطفا‪ ،‬فقط چشمهات رو باز کن!"‬

‫‪1334‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫صداش داشت لحن عاجزانه ای به خودش میگرفت‪ .‬با تکون دادن‬


‫شونه های نامجون احساس احمق بودن میکرد‪ .‬انگار که تکون دادنش‪،‬‬
‫ضربه زدن به صورتش یا داد زدن اسمش قرار بود تفاوتی ایجاد کنه!‬

‫سینه ی نامجون حتی به سختی داشت تکون میخورد‪.‬‬

‫سوکجین هق هقی کرد و ضربان قلبش باال رفت‪ .‬رگ هاش داشتن‬
‫میسوختن‪ ،‬اما همزمان انگار که یخ بسته بودن — بدنش درد میکرد‪.‬‬
‫درد میکرد — و نمیدونست چرا!‬

‫"نامجون‪ ،‬لطفا!" سوکجین دوباره زمزمه کرد‪" ،‬نمیتونم از دستت بدم!‬


‫نمیتونم از دستت بدم‪ ،‬باشه؟!“‬

‫هیچ جوابی نشنید‪ .‬خون — خیلی خون بود‪ .‬سوکجین از بین اشک‬
‫هایی که دیدش رو تار کرده بودن پلک زد و دوباره به کمر مرد که از‬
‫اون مایع سرخ پوشیده شده بود خیره شد‪.‬‬

‫نمیدونست چرا انقدر احساس اضطراب میکرد‪ .‬وقتی تهیونگ تقریبا‬


‫توی تخت مرگش بود موفق شده بود خودش رو آروم نگه داره‪.‬‬

‫‪1335‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قبل از اون حتی موفق شده بود از یونگی معتاد به هروئین تا زمان‬
‫سالمتیش پرستاری کنه!‬

‫ولی به دالیلی‪ ،‬این متفاوت بود‪.‬‬

‫این درد متفاوتی داشت‪.‬‬

‫دردی بدتر‪.‬‬

‫"جون‪ ،‬م‪-‬من — دوست دارم‪ "،‬مرد با صدای شوکه و خفه ای اعتراف‬


‫کرد‪" ،‬نمیتونی — نمیتونی تنهام بذاری‪ ،‬نمیتونی! من دوست دارم‪،‬‬
‫باشه؟ محض رضای فاک‪ ،‬لطفا! لطفا نرو!"‬

‫آخر حرفهاش کامال داشت هق هق میکرد و اهمیتی نمیداد که لباسش‬


‫با خون پوشیده شده بود‪ .‬خودش رو روی نامجون انداخت‪ ،‬سرش رو‬
‫توی شونش مخفی کرد و با صدای بلند گریه کرد‪.‬‬

‫توی بیمارستانی بودن که هیچ دکتری توش وجود نداشت‪ .‬مکان‬


‫عمومی ای خالی از وجود هر آدمی‪.‬‬

‫هیچ چیز اونجا نبود‪ .‬هیچکس اونجا نبود‪.‬‬


‫‪1336‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین آروم لبهاش رو به گردن سرد نامجون فشرد‪.‬‬

‫لرزید‪ ،‬چشمهاش رو بست‪ ،‬چند قطره اشک روی گونش فرو ریختن و‬
‫زمزمه کرد‪،‬‬

‫"متاسفم‪".‬‬

‫‪1337‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪43.‬‬

‫یونگی هیچوقت‪ ،‬هیچوقت واقعا سر تهیونگ داد نکشیده بود‪.‬‬

‫با صدای آروم و کنترل شدش باهاش حرف زده بود‪ ،‬گفته بود‬
‫میکشتش و بدنش رو جایی میندازه که هیچکس پیداش نکنه‪،‬‬
‫تهدیدش کرده بود و ناسزا گفته بود —‬

‫اما حاال داشت سرش جیغ میکشید و حس میکرد که رگ های روی‬


‫گردنش هر لحظه ممکنه از شدت صداش پاره بشن!‬

‫"بیا اینجا! احمق لعنتی‪ ،‬داری چیکار —!"‬

‫هوپی هم آرنج مرد مو نعنایی رو گرفت و غرید‪" ،‬بذار بره!"‬

‫هر دوشون داشتن تالش میکردن تا صداشون از بین صدای چرخش‬


‫بالهای هلیکوپتر بگوش برسه‪.‬‬

‫‪1338‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی دستش رو کشید و با خشم به هوپی نگاه کرد‪" ،‬حمله ی گازی تا‬
‫سه دقیقه ی کوفتی دیگه شروع میشه! اون داره چیکار —!"‬

‫"مشکلی براش پیش نمیاد!" هوپی هیس کشید و انگشتهاش صندلی‬


‫چرمی ای که روش نشسته بود رو چنگ زدن‪ .‬جلوی در باز هلیکوپتر‬
‫خم شد و چهرش از گرد و خاکی که به صورتش خورد درهم رفت‪،‬‬
‫"چطوری از این فاصله پرید؟! حداقل پونزده متر — !"‬

‫"ته!"یونگی هوپی رو نادیده گرفت‪ ،‬به جلو تکیه داد و دستهاش رو‬
‫دور دهنش حلقه کرد‪ .‬کالفگی سینش رو پر کرد و قلبش با دیدن بدن‬
‫پسر کوچیکتر که وارد ساختمون میشد لرزید‪.‬‬

‫"االن یکی متوجهش میشه!" مرد غرید‪" ،‬با هم قرار گذاشتیم! گفتیم‬
‫ما توی هلیکوپتر میمونیم و توآن اینجا میبینتمون! نیازی نبود اون‬
‫بیرون بپره! چرا —!"‬

‫"پنج دقیقه!" هوپی با قاطعیت گفت و با چهره ی تاریکی خشاب‬


‫اسلحش رو کشید‪" ،‬هلیکوپتر االن میشینه‪ ،‬پنج دقیقه بهش وقت‬
‫میدیم و اگه برنگشت میریم دنبالش‪".‬‬

‫‪1339‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سینه ی یونگی با نفس عمیقی که کشید باال و پایین رفت‪ ،‬دید که سر‬
‫تهیونگ از دیدش ناپدید شد و پسر از داخل ورودی کوچیک روی‬
‫سقف وارد ساختمون شد‪.‬‬

‫"حتی با خودش اسلحه هم نبرد!" مرد مو نعنایی غرید‪" ،‬فاک! لعنت‬


‫بهش! احمق لعنتی!"‬

‫"بخاطر اون تماس بود‪ "،‬هوپی غرید‪ ،‬لبهاش رو بهم فشرد و با نگاهی‬
‫که به زمین خیره شده بود سرش رو تکون داد‪" ،‬وقتی اون حرفهارو‬
‫شنید چه توقعی ازش داری؟"‬

‫یونگی آب دهنش رو قورت داد و چیزی نگفت‪ .‬البته که حق با هوپی‬


‫بود‪.‬‬

‫به چند دقیقه ی پیش که هلیکوپتر در حال نشستن بود فکر کرد‪،‬‬
‫وقتی هوپی به توآن زنگ زده بود تا بهش بگه گاز چند دقیقه ی دیگه‬
‫وارد ساختمون میشه‪.‬‬

‫"مشکلی نداره‪"،‬صدای خشک توآن از پشت خط به گوش رسیده بود‪.‬‬


‫خسته بنظر میرسید و نفس کشیدنش نامنظم بود‪.‬‬
‫‪1340‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫ابروهای هوپی درهم فرو رفته بودن‪" ،‬تقریبا رسیدید روی سقف؟"‬

‫"آره‪ ،‬سه طبقه ی دیگه مونده‪".‬‬

‫یونگی به جلو تکیه داده بود و چهره ی خودش با شنیدن مکث های‬
‫مرد بین حرف زدنش درهم رفته بود‪" ،‬همه چیز خوبه؟ صدات عجیب‬
‫بنظر میاد‪ .‬زخمی که نشدی؟"‬

‫مکث دیگه ای به گوش رسیده و صدای آرومتری جمله ای رو از پشت‬


‫خط زمزمه کرده بود‪.‬‬

‫"اون جونگوکه؟" تهیونگ با اشتیاق پرسیده بود و چشمهاش از‬


‫احتمال شنیدن صدای پسر کوچیکتر برق زده بودن‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬جیسوعه‪"،‬مکث دیگه ای به گوش رسیده بود‪" ،‬من خوبم‪ ،‬زخمی‬


‫نشدم‪ .‬یه طبقه ی دیگه رو هم رد کردیم‪ ،‬فقط دوتا مونده‪".‬‬

‫"توآن‪ "،‬چشمهای هوپی با شک پوشیده شده بودن‪" ،‬چه خبره؟! انگار‬


‫وسط دوی ماراتونی!"‬

‫‪1341‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من —!"غره ی دیگه ای از پشت خط به گوش رسیده بود‪" ،‬گوش کن‪،‬‬


‫من خوبم باشه؟ قبل از اینکه حمله ی گازی شروع بشه میرسیم باال!‬
‫نگران نباش!"‬

‫قبل از اینکه هوپی بتونه جوابی بده صدای ضربه ای از پشت خط به‬
‫گوششون رسیده بود — همراه با صدای زنی که واضحا گفته بود‪،‬‬
‫"حواست به سرش باشه توآن!"‬

‫با شنیدن اون حرف رنگ از چهره ی تهیونگ پریده بود‪.‬‬

‫بعد از اون توآن چیزی رو زمزمه کرده و تهیونگ بدون هیچ اخطاری‬
‫گوشی رو از دست هوپی بیرون کشیده بود‪.‬‬

‫"سر جونگوک؟!" تهیونگ غریده و از روی صندلیش بلند شده بود‪،‬‬


‫"چرا باید حواست به سرش باشه؟! بیهوشه؟!"‬

‫چند لحظه مکث پشت خط پیش اومده بود‪ —" ،‬آره‪ .‬آره بیهوشه‪".‬‬

‫در همون حال یونگی دوباره گوشی رو گرفته بود و با عصبانیت هیس‬
‫کشیده بود‪" ،‬چرا بیهوشه؟! باهاش چیکار کردی؟!"‬

‫‪1342‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من — هیچی! من هیچکاری نکردم‪ ،‬جیسو همینجوری پیداش کرد!"‬

‫تهیونگ مچ دست یونگی رو چنگ زده بود و ناخون هاش توی‬


‫گوشتش فرو رفته بودن‪" ،‬چجوری؟! چجوری پیداش کرده؟!"‬

‫هوپی سرفه ای از گرد و خاکی که حاال دورشون جمع شده بود کرده‬
‫بود و به صندلیش تکیه داد بود‪" ،‬بچه ها‪ ،‬االن میشینیم‪ ،‬از در فاصله‬
‫— تهیونگ!"‬

‫یونگی گوشی رو پایین انداخته بود‪ ،‬دستش رو دراز گرفته بود و‬


‫سعی کرده بود پیرهن تهیونگی که با سرعتی حرکت کرده بود که‬
‫هیچکدوم ندیده بودنش رو چنگ بزنه‪.‬‬

‫و بعد پسر کوچیکتر بیرون پریده بود‪.‬‬

‫صدای برخورد بدنی به زمین و بعد غره ای رو شنیده بودن‪ .‬تقریبا‬


‫نزدیک بود خود یونگی هم که با شوک از در به بیرون خیره شده بود‬
‫پایین بیفته‪.‬‬

‫"تهیونگ! تهیونگ برگرد اینجا!"‬

‫‪1343‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اما تهیونگ کامال نادیدشون گرفته بود‪.‬‬

‫و حاال اون داخل ساختمون بود‪ .‬با نشستن هلیکوپتر روی سقف‬
‫ساختمون‪ ،‬مرد بزرگتر نتونست جلوی نگرانی ای که وجودش رو پر‬
‫کرده بود رو بگیره‪.‬‬

‫"اسلحه ی سنگینی با خودمون آوردیم؟" یونگی از هوپی پرسید و آب‬


‫دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫مرد بزرگتر ابرویی باال انداخت‪" ،‬چندتا مسلسل‪ ،‬چرا؟"‬

‫یونگی با فک قفل شده ای پیشونیش رو ماساژ داد‪" ،‬یه حسی بهم‬


‫میگه بهشون نیاز پیدا میکنیم‪".‬‬

‫***‬

‫‪1344‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اولین چیزی که جیمین حین باز شدن چشمهاش متوجهش شد نور‬


‫بود‪.‬‬

‫دومین چیزی که متوجهش شد تاریکی بود‪.‬‬

‫آروم پلک زد و سعی کرد دیدش رو ثابت نگه داره‪ .‬نور بزرگی باالی‬
‫سرش آویزون بود‪ ،‬اما به جز اون کل اتاق تاریک بنظر میرسید‪.‬‬

‫غره ای داد و اجازه داد سرش دوباره روی هر چیزی که بهش تکیه‬
‫داده بود بیفته‪ .‬هر چیزی که بود سفت و سرد بود‪ ،‬مثل یک میز یا‬
‫مبل‪ .‬دوباره چشمهاش رو بست و سعی کرد خودش رو جمع و جور‬
‫کنه‪.‬‬

‫چیز زیادی به یاد نداشت‪ .‬جوهان و شونوو‪ ،‬دو قاتل کند ذهن‪ ،‬ولی‬
‫تقریبا مهربون — فرار کردن از اتاقش‪ ،‬چرخیدن توی راهرو و —‬

‫یکدفعه چشمهاش با اضطراب باز شدن‪ .‬تیر خورده بود‪ ،‬مگه نه؟‬

‫‪1345‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مطمئن نبود‪ .‬خون زیادی و چرخیدن دید جلوی چشمهاش رو به یاد‬


‫داشت‪ .‬همه چیز درد گرفته بود‪ ،‬درد شدیدی که امیدوار بود دیگه‬
‫هیچوقت حسش نکنه و بعد دنیا تاریک شده بود‪.‬‬

‫چجوری زنده بود؟‬

‫دستش رو روی بدنش‪ ،‬کمرش و رون هاش کشید — دنبال گلوله‪،‬‬


‫خون‪ ،‬زخم یا هر چیزی گشت‪.‬‬

‫"چ‪-‬چی —" چشمهاش با برخورد به پانسمان روی بدنش گشاد شدن و‬


‫شوکه با خودش زمزمه کرد‪.‬‬

‫کی زخمش رو پانسمان کرده بود؟‬

‫"— مین! جیمین! بیداری؟"‬

‫جیمین با چشمهای گشاد شده به باال نگاه کرد و نفس عمیقی کشید‪،‬‬
‫"جین هیونگ؟"‬

‫بدن محو و بلند سوکجین باالی سرش ایستاده بود‪ .‬وقتی مرد جلوتر‬
‫اومد باالخره نوری که باالی سرش بود کمی روی بدنش افتاد‪.‬‬
‫‪1346‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نفس جیمین توی سینش حبس شد‪.‬‬

‫"تو — ه‪-‬هیونگ — پیرهنت —!"‬

‫پیرهن مرد بزرگتر با خون رنگ شده بود — نه فقط رنگ‪ ،‬خیس شده‬
‫بود! پیرهن قرمز به بدنش چسبیده بود و رد خون روی گردن و‬
‫صورتش هم بود‪.‬‬

‫اما هنوز هم چیزی که بیشتر از اون همه خون جلب توجه میکرد چهره‬
‫و چشمهاش بودن که با نگرانی و ترس پر شده بودن‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬سوکجین نفس عمیقی کشید‪" ،‬جیمین‪ ،‬خداروشکر که بیدار‬


‫شدی! به کمکت نیاز دارم!"‬

‫جیمین با گیجی به جسم نامعلوم پشت سرش تکیه داد‪" ،‬چی؟ هیونگ‬
‫— ما کجاییم —"‬

‫"انبارخونه!" سوکجین به سرعت جواب داد و به زحمت بین حرفهاش‬


‫نفسی کشید‪.‬‬

‫‪1347‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یکدفعه پشت قفسه ای ناپدید شد و با صدای آرومتری ادامه داد‪،‬‬


‫"باید ساکت باشیم! هنوز دارن توی راهرو دنبالمون میگردن!"‬

‫جیمین آروم نشست و ناله ی دردناکی که میخواست از بین لبهاش‬


‫خارج بشه رو قورت داد‪" ،‬درباره ی چی ساکت باشیم؟ نامجون‬
‫هیونگ کج —!"‬

‫با دیدن صحنه ی رو به روش صداش قطع شد‪ .‬رنگ از صورتش پرید‬
‫و به سختی تونست جلوی لرزیدن بدنش رو بگیره‪.‬‬

‫سوکجین داشت بدن خونی نامجون رو از پشت قفسه ها به اینطرف‬


‫میکشید‪ .‬مرد کوچیکتر واضحا بیهوش بود‪ ،‬سرش به بغل خم شده‬
‫بود و خون از بین لبهاش جاری بود‪.‬‬

‫"— خدای من!"جیمین با دیدن الیه ی خون خشک شده ای که بدن‬


‫نامجون رو پوشونده بود تقریبا عُ ق زد‪" ،‬چ‪-‬چی —!"‬

‫"باید بهش کمک کنی!" سوکجین از بین دندونهای بهم ساییده شده‬
‫گفت‪ ،‬کنار مرد بیهوش زانو زد و گونش رو بین دستش گرفت‪" ،‬تیر‬
‫خورده!"‬
‫‪1348‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خدای من‪ "،‬جیمین با زمزمه ای جواب داد‪ .‬فقط میتونست بدون‬


‫هیچ حرف دیگه ای شوکه به اون سینه خیره بشه‪.‬‬

‫"ی‪-‬یه سری وسیله آوردم‪ "،‬سوکجین با اضطراب ادامه داد‪ .‬دستهاش‬


‫از روی صورت نامجون پایین افتادن و سینی وسایل پزشکی ای که‬
‫آورده بود رو از پشت سرش بیرون کشید‪ .‬ظرف فلزی با کشیده شدن‬
‫روی زمین صدای بلندی ایجاد کرد و جیمین هیسی کشید‪.‬‬

‫"آروم‪ ،‬میشنون —!"‬

‫”هیچ گلوله ای نیست!“ سوکجین با همون اضطراب ادامه داد‪.‬‬

‫چشمهای مرد بزرگتر برق زدن‪ ،‬جیمین نگاهش رو پایین انداخت‪ ،‬به‬
‫دستهای مشت شده مرد که سفید شده بودن خیره شد و آب دهنش رو‬
‫قورت داد‪ —" ،‬چی؟"‬

‫"هیچ گلوله ای نیست!" سوکجین با کالفگی گفت‪ .‬به جلو تکیه داد و‬
‫چشمهاش دوباره درخشیدن‪،‬‬

‫‪1349‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"دنبالش گشتم — همه جارو دنبالش گشتم! ب‪-‬باید حداقل ده تا گلوله‬


‫رو جا خالی داده باشه‪ ،‬ولی همشون یکجوری فقط بدنش رو زخم‬
‫کردن! هیچ زخمی از ورود گلوله ای به بدنش نداره!"‬

‫جیمین میتونست منقبض شدن دنده هاش رو حس کنه‪ .‬هر شوکی که‬
‫از بیدار شدنش توی انبارخونه‪ ،‬از دیدن بدن غرق در خون هیونگش‬
‫— از تیر خوردن بهش وارد شده بود‪ ،‬داشت بدنش رو ترک میکرد‪.‬‬

‫میتونست حس کنه که درد داشت مثل طنابی دور بدنش پیچیده‬


‫میشد‪.‬‬

‫"من — جین هیونگ‪ "،‬پسر به سختی زمزمه کرد‪" ،‬ک‪-‬کجای بدن من‬
‫تیر خورده؟"‬

‫سوکجین در حین سکوت اون به بدن نامجون خیره شده بود‪ .‬مرد‬
‫بزرگتر با شنیدن حرفهای جیمین سرش رو باال آورد و ابروهاش بهم‬
‫گره خوردن‪.‬‬

‫"چی؟" چهره ی سوکجین تقریبا تاریک شد‪،‬‬

‫‪1350‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جیمین‪ ،‬هر کسی که بهت شلیک کرده به زحمت بدنت رو خراش داده!‬
‫بیهوش روی زمین پیدات کردم و پانسمانت کرد‪ ،‬ولی حالت خوبه!‬
‫االن باید روی نامجون تمرکز کنیم!"‬

‫موج درد دیگه ای از کمر پسر رد شد و جیمین با خیس شدن‬


‫چشمهاش دندونهاش رو روی هم سایید‪.‬‬

‫"پ‪-‬پانسمان‪ "،‬پسر به سختی گفت و به بانداژ خیس بسته شه دور‬


‫کمرش خیره شد‪" ،‬فکر کنم دارم از زیرش خونریزی میکنم هیونگ‪.‬‬
‫زخمم رو ب‪-‬بخیه —"‬

‫"محض رضای فاک جیمین!" سوکجین تقریبا اون حرفهارو داد زد‪" ،‬تو‬
‫خوبی‪ ،‬باشه؟! جون حتی به سختی نبض داره! چه مرگته؟!"‬

‫جیمین لرزید‪.‬‬

‫چشمهای سوکجین حاال داشتن با خشم میسوختن‪" ،‬اون به کمکمون‬


‫نیاز داره‪ ،‬باشه؟! من نمیتونم تنهایی اینکارو کنم!"‬

‫‪1351‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر کوچیکتر سعی کرد تنفسش رو کنترل کنه‪ .‬دستهاش حاال داشتن‬
‫همراه با لبهاش میلرزیدن و تمام تالشش رو کرد تا از کالفگی و درد‪ ،‬یا‬
‫هر دو — داد نزنه!‬

‫انگار که چیزی داشت زیر بدنش میسوخت و دردش کم کم داشت غیر‬


‫قابل تحمل میشد‪ .‬میتونست حس کنه که داشت بخاطر از دست دادن‬
‫خون ضعیف میشد؛‬

‫اما سوکجین هیچ توجهی به این موضوع نداشت‪ .‬پسر کوچیکتر دید‬
‫که دوستش مثل شکارچی ای که سراغ شکارش میومد به سمتش‬
‫اومد و بدون اخطاری مچ دستش رو گرفت‪.‬‬

‫جیمین ناله ای کرد و چشمهاش یکدفعه گشاد شدن‪.‬‬

‫"ص‪-‬صبر کن‪ ،‬من —!" با باز شدن بانداژ دور بدنش و افتادن اون روی‬
‫زمین ناله ی دردناکی کرد‪ .‬خون حاال داشت از بدنش پایین میریخت و‬
‫زخمش با خوردن اکسیژن بهش میسوخت‪.‬‬

‫‪1352‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین به زحمت متوجه این موضوع شد و پسر کوچیکتر رو به‬


‫سمت بدن نامجون جلو کشید‪.‬‬

‫"من زخمش رو تمیز و ضد عفونی میکنم!" مرد بزرگتر بدون نگاهی به‬
‫بدن یخ بسته ی جیمین گفت‪" ،‬میخوام که تو زخمهاش رو بخیه کنی!‬
‫اگه میتونستم خودم اینکارو میکردم‪ ،‬ولی بخیه زدن من انقدر دقیق‬
‫نیست و االن هیچ جایی واسه اشتباه نداریم!"‬

‫جیمین نگاهی به پاهاش انداخت‪ ،‬جایی که اون مایع انزجار آور روش‬
‫ریخته بود‪" ،‬من —"‬

‫سوکجین با فک قفل شده بهش نگاه کرد‪" ،‬جیمین محض رضای فاک!‬
‫باید بهت التماس کنم؟! لطفا‪ ،‬میتونی فقط اینکارو واسه من بکنی؟!‬
‫واسه جون؟! لطفا!"‬

‫پسر کوچیکتر میتونست لرزیدن چونش رو حس کنه‪" ،‬هیونگ‪ ،‬م‪-‬‬


‫میخوام کمک کنم‪ ،‬ولی من هم دارم خون از دست میدم‪ ،‬دستهام ثابت‬
‫نمیمونن تا —!"‬

‫‪1353‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حداقل امتحان کن!" سوکجین غرید و دهن جیمین با شنیدن خشم‬


‫توی صداش بسته شد‪.‬‬

‫دوستش سرش رو با عصبانیت تکون داد و نگاهش به سمت نامجون‬


‫برگشت‪" ،‬حتی تالش هم نکردی!"‬

‫چیز سردی به پای جیمین خورد و پسر نگاهی بهش انداخت — سینی‬
‫پر از وسایل پزشکی نزدیک پاهاش بود‪ .‬پسر با درد آب دهنش رو‬
‫قورت داد‪.‬‬

‫سوکجین پارچه ای رو روی بدن نامجون کشید‪ .‬نگاهش به سمت‬


‫سینی وسایل پزشکی برگشت و برای اولین بار چیزی جز عصبانیت‬
‫روی چهرش نقش بست‪.‬‬

‫"جیمین‪ "،‬مرد عاجزانه گفت‪ ،‬چشمهای خیسش بهش التماس کردن و‬


‫صداش شکست‪" ،‬لطفا‪ ،‬من — میدونم که تو هم درد داری‪ ،‬و‪-‬ولی‬
‫نمیتونم اون رو از دست بدم‪ ،‬لطفا! ب‪-‬به تو هم کمک میکنیم — ولی‬
‫اون االن به ما نیاز داره! وگرنه خیلی دیر میشه!"‬

‫‪1354‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چیز گرمی روی گونه ی جیمین فرو ریخت‪ ،‬پسر اون رو کنار زد و هق‬
‫هقش رو قورت داد‪.‬‬

‫نمیدونست چجوری نگرانی هاش رو با مرد بزرگتر در میون بذاره —‬


‫نمیدونست چجوری بهش بگه که ممکن بود وقتی باالخره بتونن به‬
‫اون کمک کنن دیر شده باشه؛‬

‫پس اصال چیزی نگفت!‬

‫بدن لرزونش رو به سمت زمین برد و خونی که از زخمش بیرون‬


‫ریخته بود رو نادیده گرفت‪.‬‬

‫سوکجین هق هق بلندی کرد و شونه هاش با آرامش پایین افتادن‪،‬‬


‫"ممنونم‪ ،‬ممنونم!"‬

‫جیمین جوابی نداد‪ .‬به خودش برای حرف زدن اعتماد نداشت‪.‬‬

‫دستش رو به سمت سینی وسایل پزشکی برد تموم تالشش رو کرد تا‬
‫جلوی لرزیدن دستش رو بگیره‪ .‬و یکجورهایی‪ ،‬موفق شد اینکارو‬
‫بکنه‪.‬‬
‫‪1355‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نخ و سوزن رو برداشت و کارش رو شروع کرد‪.‬‬

‫***‬

‫تهیونگ دقیقا متوجه شد که گاز سمی کی وارد سیستم تهویه شد؛‬


‫چون برخالف اطمینان دادن هوپی که اون گاز هیچ صدایی نداره —‬
‫پسر میتونست صدای هیس واضحی توی راهروهارو بشنوه که‬
‫نمیتونست متعلق به هیچ چیز دیگه ای باشه‪.‬‬

‫دقیقا همون لحظه بود که گوشیش توی جیبش شروع به لرزیدن کرد‪.‬‬
‫میدونست که وقتی روی سقف برمیگشت یونگی میکشتش‪ ،‬اما اون‬
‫لحظه نمیتونست هیچ اهمیتی بهش بده‪.‬‬

‫فقط به پیدا کردن جونگوک فکر میکرد‪.‬‬

‫‪1356‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫فکر پسر کوچیکتر باعث شد سرعت رفتنش رو بیشتر کنه و بین راه‬
‫نگاهی به در بازی که ازش رد شد انداخت‪ .‬میدونست که برای دیده‬
‫نشدن باید از راه پله های پشتی ساختمون استفاده میکردن‪ ،‬هر چند‬
‫که خونه تقریبا خالی بود‪.‬‬

‫تازه دستش رو به سمت در خروج اضطراری آتیش سوزی برده بود‪ ،‬که‬
‫در خودش باز شد و به بینیش اصابت کرد‪ .‬درد شدیدی توی‬
‫پیشونیش پیچید‪ ،‬از بین دندون های بهم ساییده شده هیسی کشید‪،‬‬
‫بینی دردناکش رو لمس کرد و چند قدم عقب رفت‪.‬‬

‫در باز شد و توآن شوکه ای از پشتش ظاهر شد‪" ،‬تهیونگ؟! اینجا‬


‫چیکار —!"‬

‫تهیونگ مرد رو کنار زد‪ ،‬کنار شونش ایستاد و سوالش رو نادیده‬


‫گرفت‪.‬‬

‫"جونگوکی؟!" نگرانی صداش رو پر کرد و با دیدن چهره ی پسر‬


‫کوچیکتر قلبش از درد مچاله شد‪ .‬بیشتر صورتش زیر ماسک پنهون‬
‫شده بود‪ ،‬اما چشمهای بستش که از گریه ی زیاد َورم کرده واضح‬
‫بودن و پیشونیش از عرق خیس شده بود‪.‬‬
‫‪1357‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با دیدن اون صحنه مجبور بود جلوی اشکهاش رو بگیره‪.‬‬


‫دستش رو باال آورد‪ ،‬گونه ی پسر رو لمس کرد و پیشونیش رو محکمتر‬
‫از حد نیاز بوسید‪.‬‬

‫سرش رو عقب کشید‪ ،‬دید که توآن با عذرخواهی بهش خیره شده بود‬
‫و مرد آروم توضیح داد‪" ،‬از وقتی جیسو پیداش کرده بیهوشه‪".‬‬

‫برای اولین بار نگاه تهیونگ به چهارمین نفری که اونجا بود چرخید‪.‬‬

‫بدن کوچیکی پشت سر توآن پنهون شده بود‪ .‬نگاهش روی تهیونگ‬
‫قفل شده بود‪ ،‬اما به محض اینکه پسر بهش نگاه کرد سرش رو پایین‬
‫انداخت‪.‬‬

‫ناراحتی و عذاب وجدان قلب تهیونگ رو پر کرد‪ .‬چهره ای بدون اجازه‬


‫ی خودش به خاطرش اومد‪.‬‬

‫"همه نمیتونن دست کسی که دوستش دارن رو بگیرن و از اینجا فرار‬


‫کنن!"‬

‫‪1358‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اون خاطره باعث شد درد شدیدی قلبش رو فرا بگیره‪ ،‬قبل از اینکه به‬
‫خودش اجازه ی فکر کردن بده‪ ،‬بدنش رو پایین انداخت و جلوی زن‬
‫زانو زد‪.‬‬

‫صدای نفسهای بلندی رو شنید‪.‬‬

‫"ج — جیسو‪-‬شی‪ "،‬تهیونگ مکثی کرد‪ ،‬نفس عمیقی کشید تا خودش‬


‫رو جمع و جور کنه‪ .‬به زمین خیره شد و لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬شوهر‬
‫شما جون من رو نجات داد‪ ،‬دیدنتون باعث افتخاره — و‪-‬و باید ازتون‬
‫عذرخواهی کنم‪".‬‬

‫آروم سرش رو بلند کرد‪ ،‬موهاش توی چشمهاش فرو ریختن و به زانو‬
‫زدنش ادامه داد‪.‬‬

‫جیسو بدون هیچ حرفی بهش خیره شده بود‪ .‬زیبا و کوچولو بود‪.‬‬
‫تهیونگ تقریبا میتونست دستهای حلقه شده ی جکسون دور کمرش رو‬
‫تصور کنه‪.‬‬

‫تصور اون صحنه باعث شد توده ای توی گلوش ایجاد بشه‪.‬‬

‫‪1359‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من — متاسفم‪ "،‬پسر باالخره زمزمه کرد‪ ،‬اشکهاش رو پس زد و‬


‫دوباره سرش رو خم کرد‪" ،‬متاسفم که جکسون باید جونش رو بخاطر‬
‫نجات من‪ ،‬کسی که فقط چند هفته بود که میشناختش از دست‬
‫میداد! اون یکی از مهربون ترین آدم هایی بود که من دیده بودم‪ ،‬توقع‬
‫ندارم من رو ببخشید‪ ،‬ولی — ولی من —!"‬

‫"میبخشم‪".‬‬

‫تهیونگ بدون هیچ حرکتی به زمین خیره شد‪ .‬حتما اشتباه شنیده بود‪.‬‬

‫چیز نرمی با شونش برخورد کرد‪ .‬سرش رو باال آورد و جیسو رو دید‬
‫که داشت دستش رو پس میکشید‪.‬‬

‫"میبخشمت تهیونگ‪-‬شی‪ "،‬زن با مالیمت گفت‪ ،‬لبخندی روی صورتش‬


‫به چشم نمیخورد‪ ،‬اما چهرش مهربون بود‪" ،‬تو به بهترین شکل ممکن‬
‫توصیفش کرد‪ ،‬جکسون قلب بزرگی داشت‪ "،‬زن زمزمه کرد و نگاهش‬
‫به سمت زمین چرخید‪،‬‬

‫‪1360‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اون زندگیش رو پای محافظت کردن از من گذاشت‪ ،‬حین محافظت‬


‫کردن از تو مرد‪ .‬اون همچین مردی بود و من عاشق همین مرد شدم‪"،‬‬
‫لبخندی روی لبهاش اومد‪" ،‬هیچوقت تو یا خودش رو بابت مرگش‬
‫مقصر ندونستم‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و با صدای خفه ای گفت‪" ،‬ممنونم‪.‬‬


‫حرفهاتون برام خیلی ارزش دارن‪".‬‬

‫چند لحظه به سکوت گذشت‪.‬‬

‫توآن با غره ای آروم جونگوک رو توی دستهاش تکون داد‪" ،‬این حرفها‬
‫واقعا خیلی شیرینن‪ ،‬ولی بهتره بریم —!"‬

‫"بدش به من‪ "،‬تهیونگ به سرعت دستور داد‪ .‬قدمی به جلو برداشت‪،‬‬


‫چرخید و توآن با احتیاط جونگوک رو روی کمرش گذاشت‪ .‬دستهای‬
‫جونگوک رو دور گردن پسر بزرگتر حلقه کرد تا تهیونگ بتونه کولش‬
‫کنه‪ .‬تهیونگ پسر رو تا جایی که سرش روی شونش قرار گرفت تکون‬
‫داد و دستهای خودش رو زیر رونهاش گذاشت‪.‬‬

‫‪1361‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بریم‪ "،‬پسر گفت و از گوشه ی چشم نگاهی به صورت از ماسک‬


‫پوشیده شده ی جونگوک انداخت‪" ،‬جاش خوبه‪ ،‬مگه نه؟ بنظر نمیاد‬
‫ممکنه بیفته؟"‬

‫"خوبه‪ "،‬توآن تایید کرد‪ .‬همین حاال هم داشت در رو باز میکرد‪،‬‬


‫پیرهنش رو از روی شکمش کنار زد‪ ،‬اون رو روی بینی و دهنش کشید‬
‫و با صدای خفه ای زمزمه کرد‪" ،‬صورت هاتون رو بپوشونید‪".‬‬

‫نگاه تهیونگ از جونگوک به سمت جیسو رفت و ابروهاش با نگرانی‬


‫درهم رفتن‪" ،‬جیسو‪-‬شی‪ ،‬شما ماسک ندارید؟"‬

‫زن لبخند کمرنگی زد و چشمهاش از احساس نامفهومی پر شدن‪،‬‬


‫"مشکلی برای من پیش نمیاد‪ ،‬میتونم از دستم استفاده کنم‪".‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪ .‬چند لحظه مکث کرد و چشمهاش با ایده ای‬
‫درخشیدن‪.‬‬

‫"توآن‪ "،‬مرد با صدا زده شدن اسمش به سمت تهیونگ برگشت‪،‬‬


‫"پیرهن من رو پاره کن‪ .‬نازکه‪ ،‬باید راحت باشه‪".‬‬

‫‪1362‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫ابروهای توآن درهم فرو رفتن‪" ،‬میتونی بکشیش روی صو —"‬

‫"واسه خودم نیست!" تهیونگ غرید‪" ،‬فقط انجامش بده!"‬

‫با دیدن توآن که با یک حرکت پایین پیرهن تهیونگ رو پاره کرد و‬


‫شکم پسر رو برهنه باقی گذاشت‪ ،‬لبهای جیسو با تعجب باز شدن‪.‬‬

‫"و‪-‬ولی — تهیونگ‪-‬شی‪ ،‬پس خودت چی؟" زن گفت و بدون اینکه‬


‫پارچه ی لباس رو از تهیونگ بگیره به پسر خیره شد‪.‬‬

‫"مشکلی واسه من پیش نمیاد‪ "،‬تهیونگ قاطعانه گفت‪ .‬کم کم داشت‬


‫احساس کالفگی میکرد و به زحمت جلوی خودش رو گرفت تا لحن‬
‫صداش عوض نشه‪" ،‬فقط بگیریدش‪ ،‬باید عجله کنیم!"‬

‫جیسو لبش رو گزید‪ ،‬اما پارچه رو گرفت‪ .‬تهیونگ وقتی زن اون رو‬
‫جلوی دهن و بینیش گرفت سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"االن خوبیم؟" توآن پرسید‪.‬‬

‫"بریم‪ "،‬تهیونگ گفت و جلوتر از مرد بزرگتر راه افتاد‪.‬‬

‫‪1363‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫آروم و سریع حرکت کردن‪ ،‬انگار که با وجود خالی بودن خونه کسی‬
‫دنبالشون بود‪ .‬تهیونگ که نمیتونست حس نگرانی ای که داشت رو‬
‫نادیده بگیره‪ ،‬چند ثانیه ای یکبار از روی شونش به پشت سرشون‬
‫نگاهی مینداخت‪.‬‬

‫تغییر به وضوحی توی هوای راهرو بوجود اومده بود‪ .‬غلیطتر و‬


‫سنگینتر بنظر میرسید — مثل ابری که آروم آروم داشت به سمتشون‬
‫میومد‪.‬‬

‫باعث میشد احساس خفگی کنی‪.‬‬

‫تهیونگ با حس خشکی دردناک گلوش آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬


‫انگشت هاش رونهای جونگوک رو چنگ زدن و پسر رو روی کمرش باال‬
‫انداخت‪.‬‬

‫"همه چی خوبه؟" توآن پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ در جواب فقط هومی گفت‪ .‬زبونش برای حرف زدن زیادی‬
‫سنگین شده بود‪.‬‬

‫‪1364‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یکنفر پشت سرش سرفه کرد‪.‬‬

‫"فقط یک طبقه دیگه مونده‪ "،‬توآن غرید‪ .‬صداش محو بود و مشخصا‬
‫کارش توی پوشوندن بینی و دهنش خوب بود‪.‬‬

‫درست برعکس تهیونگ‪.‬‬

‫انگار که چیزی داشت سقف دهنش رو میپوشوند‪ .‬درست مثل‬


‫وقتهایی که غذای خیلی چربی رو میخوردی‪ .‬در واقع‪ ،‬تموم بدنش پر‬
‫و سنگین از غذای سرخ شده بنظر میرسید‪ .‬هر قدمش سنگین و‬
‫سنگینتر میشد‪ ،‬انگار که یکی وزنه ای رو به پاهاش وصل میکرد‪.‬‬

‫چیز سنگینی به سینش خورد و ناپدید شد‪ .‬با گیجی پلک زد‪ ،‬از دری‬
‫رد شده بودن؟‬

‫"تقریبا اونجاییم‪ .‬حالت خوبه جیسو؟"‬

‫"من خوبم‪ ،‬حواست به قدمهات باشه‪".‬‬

‫تهیونگ دندونهاش رو روی هم سایید‪.‬‬

‫‪1365‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫گوشیش دوباره داشت ویبره میکرد‪ ،‬اما حس متفاوتی داشت — انگار‬


‫آرومتر بود‪ .‬همه چیز اطرافش داشت تاریکتر میشد‪.‬‬

‫انگار که احساساتش مثل تیغه ی تیز چاقویی بودن که حاال کُند شده‬
‫بود‪ .‬حتی وزن جونگوک روی کمرش هم به سنگینی قبل بنظر‬
‫نمیرسید‪ .‬قدمهاش رو به یاد نداشت‪ ،‬حتی حس نمیکرد که داره‬
‫حرکت میکنه‪.‬‬

‫واقعا متوجه هیچ چیزی نبود‪.‬‬

‫یکنفر پشت سرش داد خوشحالی کشید‪ .‬توآن‪.‬‬

‫"رسیدیممم!"‬

‫حرکت دیگه ای رو پشت سرش حس کرد‪ .‬کسی شونش رو تکون داد‪،‬‬


‫توآن جلوش ایستاد — قرار گرفتن بدن مرد جلوی چشمهاش بود که‬
‫باعث شد بفهمه دیدش داشت تاریک میشد‪.‬‬

‫پشت سر هم پلک زد‪ ،‬گوشه ی بدن مرد مثل فیلم کم کیفیتی محو‬
‫شده بود‪.‬‬
‫‪1366‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫غره ای به گوش رسید‪ ،‬دستهای توآن به سمت باالی سرش حرکت‬


‫کردن و مرد سعی کرد دریچه ی روی سقف رو باز کنه‪.‬‬

‫تهیونگ دوباره پشت سر هم پلک زد‪ .‬صحنه ی جلوی چشمهاش مثل‬


‫دوربینی که از فوکس خارج شده بود لرزید و حالت تهوع گلوش رو پر‬
‫کرد‪.‬‬

‫غره ی دیگه ای با صدای برخورد فلز به هم به گوش رسید‪.‬‬

‫"فاکینگ بازش کردم! آره‪ ،‬ما —!"‬

‫توآن به سمت تهیونگ چرخید و به محض دیدن اون هیجان توی‬


‫صداش خاموش شد‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬مرد زمزمه کرد‪ .‬جیسو با دیدن چهره ی توآن به سرعت جلو‬
‫اومد‪ ،‬تهیونگ رو به سمت خودش برگردوند تا نگاهی بهش بندازه‪.‬‬

‫"تهیونگ‪-‬شی!" زن با نفس شوکه ای گفت‪ .‬رنگ از چهرش پرید و‬


‫پارچه ای که باهاش جلوی صورتش رو گرفته بود رو پایین انداخت‪،‬‬
‫"ب‪-‬باید نفست رو نگه داری —!"‬
‫‪1367‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"باید بره بیرون!" توآن با نگرانی گفت‪ .‬با فک قفل شده ای جیسو رو‬
‫کنار زد و شونه ی تهیونگ رو گرفت‪" ،‬تهیونگ‪ ،‬اول تو از دریچ —!"‬

‫"ج‪-‬جونگوک — رو ب‪-‬ببر‪ "،‬تهیونگ به سختی گفت‪ .‬چیز خیسی از‬


‫کنار چشمش فرو ریخت — پلک زد و حس کرد که پیشونیش از عرق‬
‫خیس شد‪.‬‬

‫توآن چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬اول تو باید—!"‬

‫"اون رو ببر!"تهیونگ غرید‪ .‬به زحمت تونست اون حرفهارو بگه‪ .‬گلوش‬
‫داشت بسته میشد‪ ،‬انگار که یکی کمکم داشت ر َیش رو میبست و‬
‫نفس کشیدن رو براش سختتر میکرد‪.‬‬

‫جیسو لبهاش رو بهم فشرد و چشمهاش با نگرانی برق زدن‪" ،‬توآن‪ ،‬اول‬
‫اون رو ببر! فکر کنم االن از حال میره!"‬

‫و همینطور هم شد‪ ،‬تهیونگ به سختی حس کرد که بدن جونگوک رو‬


‫روی دستهای توآن گذاشت و بعد بدن خودش با صدای بلندی به زمین‬
‫خورد‪.‬‬

‫‪1368‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیسو شوکه جیغی کشید و دستش رو روی دهنش گذاشت‪ .‬توآن غره‬
‫ای داد‪" ،‬جیسو‪ ،‬برو بیرون! برمیگردیم دنبالش!"‬

‫زن با چشمهای گشاد شده به سمتش برگشت و هیس کشید‪" ،‬نمیتونم‬


‫اینجا رهاش کن —!"‬

‫"پارچه ای که بهت دادم رو ببند جلوی صورتش!" توآن بی نفس‬


‫دستور داد‪ .‬جونگوک رو توی دستهاش باال کشید و وقتی پسر نزدیک‬
‫بود بیفته رونش رو چنگ زد‪" ،‬زود باش! انجامش بده و برو باال! من‬
‫پشت سرتم!"‬

‫تردید روی چهره ی جیسو نقش بست‪ ،‬اما باالخره جلو رفت‪ .‬دستهاش‬
‫حین برداشتن پارچه ای که چند لحظه ی پیش زمین انداخته بود‬
‫میلرزیدن و اون رو همونجوری که بهش دستور داده شده بود دور‬
‫صورت تهیونگ بست‪.‬‬

‫وقتی به سمت توآن برگشت دید که چهره ی مرد قرمز شده بود؛ یا‬
‫بخاطر نگه داشتن وزن جونگوک‪ ،‬و یا از اینکه دیگه دست آزادی‬
‫نداشت که جلوی دهنش رو بگیره و داشت گاز رو تنفس میکرد‪.‬‬

‫‪1369‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"برو!" مرد غرید‪.‬‬

‫جیسو جرعت نکرد مقاومت کنه‪ ،‬نگاه نگران آخری به سمت تهیونگ‬
‫انداخت و بعد قدمی به سمت دریچه ای که توآن باز کرده بود‬
‫برداشت‪ .‬خودش رو به راحتی بیرون کشید و با رسیدن ریه هاش به‬
‫هوای آزاد نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫صدای روی سقف داشت گوشهاش رو َکر میکرد‪.‬‬

‫از شوک اون صدا تقریبا دوباره پایین افتاد‪ .‬صدای کر کننده ی باالهای‬
‫هلیکوپتر همه جارو فرا گرفته بود و هوا از گرد و خاک پر شده بود‪.‬‬

‫توآن چند لحظه بعد از پشت سرش بیرون اومد و به زحمت خودش و‬
‫جونگوک رو بیرون کشید‪ ،‬روی پاهاش لغزید و تقریبا زمین خورد‪.‬‬

‫میتونست صدای ضعیف داد کسی رو بشنون‪ ،‬اما شنیدن صداش بین‬
‫صدای بالهای هلیکوپتر غیر ممکن بود‪ .‬جیسو سعی داشت از بین اون‬
‫همه گرد و خاک ببینه که باید به کدوم طرف بره‪ ،‬که بدنی به سمتش‬
‫اومد‪.‬‬

‫‪1370‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تهیونگ کجاست؟!"‬

‫مین یونگی همزمان خشمگین و نگران بنظر میرسید‪ .‬نگاهی به سمت‬


‫جیسو انداخت و بعد با عصبانیت به سمت توآن چرخید‪.‬‬

‫"پایین‪ "،‬توآن غرید‪" ،‬بیهوشه‪".‬‬

‫چهره ی یونگی با شنیدن اون خبر درهم رفت و نگاهش به سمت‬


‫دریچه ای که اونها تازه ازش بیرون اومده بودن چرخید‪.‬‬

‫"جونگوک رو ببر داخل هلیکوپتر‪ "،‬مرد مو نعنایی بعد از چند لحظه‬


‫دستور داد‪" ،‬خودتون هم سوار بشید‪ .‬دو دقیقه به من وقت بده‪".‬‬

‫توآن جوابی نداد و به سمت جلو حرکت کرد‪ ،‬سرش رو پایین انداخته‬
‫بود‪ ،‬موهاش صورتش رو پوشونده بودن و سعی داشت گرد و خاک‬
‫وارد چشمهاش نشه‪ .‬جیسو با احتیاط پشت سرش راه افتاد‪ ،‬دستش‬
‫هنوز دهن و بینیش رو پوشونده بود تا اون هوای کثیف رو تنفس‬
‫نکنه‪.‬‬

‫‪1371‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سرش رو پایین انداخته بود و معجزه شد که به خود هلیکوپتر یا توآن‬


‫برخورد نکرد!‬

‫وقتی صدا بلندتر شد متوجه شد که به مقصدشون رسیدن و سرش رو‬


‫باال آورد‪ .‬به چیزی رسیده بود — یا بهتر بود بگی به کسی!‬

‫یکی از زیباترین مردهایی که تا بحال دیده بود رو به روش ایستاده‬


‫بود و دستش رو به سمتش دراز کرده بود‪ .‬لبهای جیسو با تعجب از هم‬
‫باز شدن‪ .‬مرد واقعا زیبا بود‪ .‬ذهن زن با اون افکار از گیجی و عذاب‬
‫وجدان پر شد‪ ،‬اما با دیدن لبخند مرد جکسون از افکارش دورتر و‬
‫دورتر شد و حتی نمیدونست باید چی بگه‪.‬‬

‫"گاز نمیگیرم‪ "،‬مرد با خنده ای گفت‪.‬‬

‫لحظه ای طول کشید تا جیسو به خودش بیاد و اون لحظه بود که‬
‫متوجه شد دستی که به سمتش دراز شده بود برای این بود که توی‬
‫سوار هلیکوپتر شدن بهش کمک کنه‪.‬‬

‫چهرش از شرم گرم و قرمز شد‪.‬‬

‫‪1372‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد با چهره ی مهربونی با مالیمت گفت‪" ،‬یاال‪".‬‬

‫جیسو آروم دستش رو توی دستش گذاشت‪ .‬مرد محکم دستش رو‬
‫گرفت و اون رو بین ورودی باز هلیکوپتر کشید — اما جیسو قدمی‬
‫رو فراموش کرد و پاهاش لغزید‪ .‬دستهای قوی ای شونش رو گرفتن و‬
‫جای زمین اون رو به سمت سینه ی گرمی کشیدن‪.‬‬

‫صورت زن حاال کامال آتیش گرفته بود و سرش رو پایین انداخت‪.‬‬

‫"ب‪-‬ببخشید‪ "،‬جیسو زمزمه کرد‪.‬‬

‫لبخند مرد بزرگتر شد و با صدای آرومی جواب رو داد‪" ،‬اشکالی‬


‫نداره‪".‬‬

‫جیسو حس کرد که لبهاش با حس لبخند زدن لرزیدن‪.‬‬

‫اون لحظه با شنیدن صدای زنگ گوشی ای از بین رفت‪ .‬دستهای مرد از‬
‫شونش جدا شدن و جیسو سعی کرد ناامید شدنش رو نادیده بگیره‪.‬‬

‫‪1373‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چیه؟" مرد گوشی رو از جیبش بیرون آورد و اون رو روی گوشش‬


‫گذاشت‪ .‬جیسو دید که چهرش تاریک شد و ابروهاش درهم رفتن‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬تماس رو قطع کرد و گوشی رو به جیبش برگردوند‪ ،‬لبخند‬


‫عذرخواهانه ای به جیسو زد و بعد به سمت توآن برگشت‪.‬‬

‫"چند لحظه تنها بمونید مشکلی براتون پیش نمیاد؟ باید برم کمک‬
‫یونگی تهیونگ رو بیارم باال‪".‬‬

‫"مشکلی برامون پیش نمیاد‪ "،‬توآن غرید و بدن جونگوک رو روی‬


‫زمین گذاشت‪" ،‬جیسو‪ ،‬کمک نیاز دارم‪".‬‬

‫جیسو به سرعت به سمتش رفت و کنار بدن بیجون پسر کوچیکتر‬


‫زانو زد‪ .‬با مالیمت سر جونگوک رو روی پاهاش گذاشت و با نگرانی‬
‫ماسک دور صورتش رو باز کرد‪.‬‬

‫"امیدوارم حالش خوب باشه — " زن زمزمه کرد‪ .‬چهره ی جونگوک‬


‫حتی سفیدتر از قبل شده بود‪ ،‬تا اونجایی که پوستش تقریبا‬
‫خاکستری رنگ شده بود‪.‬‬

‫‪1374‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حواستون بهش باشه‪ "،‬مرد که یک پاش رو بیرون از هلیکپوتر‬


‫گذاشته بود گفت و چشم غره ای به توآن رفت‪" ،‬دو دقیقه دیگه‬
‫برمیگردم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"پس برو دیگه!" توآن هیس کشید و نگاه نگرانی به سمت جونگوک‬
‫انداخت‪" ،‬باید برسونیمش بیمارستان! تهیونگ هم همینطور!"‬

‫فک مرد قفل شد‪ ،‬اما جوابی نداد‪ .‬جیسو دید که لحظه ای به اون نگاه‬
‫کرد و بعد‪ ،‬از هلیکوپتر بیرون رفت و به سرعت به سمت دریچه ای که‬
‫یونگی داخلش پریده بود رفت‪.‬‬

‫زن نفسی که نمیدونست حبس کرده بود رها کرد‪ .‬انگشتهاش با شرم از‬
‫لمس کردن جونگوک رونش رو چنگ زدن و با نگرانی به پسر خیره‬
‫شد‪.‬‬

‫امیدوار بود که به موقع برگردن‪.‬‬

‫‪1375‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫هوپی به راحتی داخل سوراخ پرید و تقریبا روی بدن یونگی افتاد‪.‬‬

‫"حواست رو جمع کن!" مرد مو نعنایی غرید‪ .‬بازوهای تهیونگ رو‬


‫گرفته بود و فکش با تمرکز قفل شده بود‪" ،‬پاهاش رو بگیر‪".‬‬

‫مرد بدن یونگی رو دور زد و با غره ای وزن تهیونگ رو بلند کرد‪.‬‬

‫"سعی کن نفس نکشی‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪.‬‬

‫برای اولین بار هوپی یادش اومد که داشتن هوای سمی ای رو تنفس‬
‫میکردن و تقریبا تهیونگ رو زمین انداخت‪.‬‬

‫"فاک‪ ،‬پس حرکت کن!" مرد هیس کشید‪" ،‬منتظر چی هستی؟!"‬

‫"دارم میرم!"یونگی هم با خشم غرید‪.‬‬

‫‪1376‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫صورت دوستش هم کمی رنگ پریده بود و باعث شد هوپی با نگرانی‬


‫بهش خیره بشه؛ هر چند چیز دیگه ای نگفت‪ .‬بجاش لبهاش رو بهم‬
‫فشرد و سعی کرد تا اونجایی که میتونست نفسش رو نگه داره‪ .‬در‬
‫سکوت به یونگی نگاه کرد که با وجود حمل وزن تهیونگ راهش رو به‬
‫سمت دریچه ی روی سقف باز کرد‪.‬‬

‫یکجورهایی موفق شدن از اونجا خارج بشن و هوپی به محض اینکه‬


‫به هوای آزاد رسید نفس عمیقی کشید‪ .‬حس کرد که خون به گونه‬
‫هاش برگشت‪ .‬به سمت تهیونگ نگاه کرد و دید که یونگی هم درست‬
‫مثل اون داشت نفس راحتی میکشید‪.‬‬

‫"بریم‪ "،‬هوپی بعد از چند لحظه با نفس عمیقی گفت و با غره ی آروم‬
‫دیگه ای تهیونگ رو بلند کرد‪" ،‬یاال‪ ،‬باید بریم‪ .‬گوک به بیمارستان نیاز‬
‫داره و ته —"‬

‫مرد جملش رو تموم نکرد‪ .‬هیچکدومشون نمیخواستن چیزی بگن‪ ،‬اما‬


‫هر دو متوجه این حقیقت سنگین بودن‪.‬‬

‫تهیونگ خوب بنظر نمیومد‪.‬‬

‫‪1377‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی دوباره پسر رو بلند کرد و با لحن خشکی گفت‪" ،‬فقط بریم‪".‬‬

‫خوشبختانه راه کوتاهی تا هلیکوپتر داشتن‪ .‬گرد و خاک مثل تیغی به‬
‫صورتشون برخورد میکرد‪ ،‬اما بدون توجه به اون جلو رفتن‪ .‬توآن‬
‫جلوی در منتظرشون ایستاده بود تا کمک کنه تهیونگ رو داخل ببرن‪.‬‬

‫یونگی نفس بلندی کشید که موهای روی پیشونیش رو تکون داد‪.‬‬


‫نگاهی به بدن جونگوک انداخت و دندونهاش رو روی هم سایید‪.‬‬

‫صحنه ی ترسناکی بود — تهیونگ و جونگوک‪ ،‬کنار هم‪ ،‬چهره ی‬


‫هردوشون به سفیدی برف بود‪.‬‬

‫زیادی شبیه به جنازه بنظر میرسیدن‪ ،‬شبیه به دو نوجوونی که خیلی‬


‫زود جونشون رو از دست داده بودن؛ حتی پشت در مرگ هم سر‬
‫جونگوک ناخودآگاه به سمت تهیونگ چرخیده بود‪.‬‬

‫هوپی با صدای برخورد انگشتهاش به پشت صندلی چرمی جلوشون‬


‫اون رو از افکارش بیرون کشید‪.‬‬

‫‪1378‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بلند شو!" مرد بین صدای بالهای هلیکوپتر داد زد و به خلبان دستور‬
‫داد‪" ،‬به نزدیکترین بیمارستان برو!"‬

‫یونگی با بلندتر شدن صدای هلیکوپتر چشمهاش رو بست؛ حتی‬


‫احساس آرامش نمیکرد‪ .‬ذهنش با افکار تهیونگ و جونگوک پر شده‬
‫بود — اینکه کدومشون نجات پیدا میکردن و اینکه شاید — شاید‬
‫این اتفاق واسه هیچکدومشون نمیفتاد‪.‬‬

‫احتماال همون افکار بود که باعث شد تا وقتی که دیگه خیلی دیر شده‬
‫بود صدای قدمهای اون شخص رو نشنوه‪.‬‬

‫هلیکوپتر به زحمت یک متر از زمین دور شده بود که دستی به درش‬


‫چنگ زد‪.‬‬

‫"فکر میکنی کدوم گوری داری میری؟!"‬

‫چشمهای یونگی گشاد شدن‪ .‬با دهن باز به در خیره شد‪ ،‬باید به جلو‬
‫تکیه میداد تا صحنه ای که نفسش رو ازش گرفته بود رو ببینه‪.‬‬

‫‪1379‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پدرش از گوشه ی در آویزون شده بود و با چشمهای خشمگینی سعی‬


‫داشت خودش رو داخل هلیکوپتر بکشه‪.‬‬

‫‪1380‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪44.‬‬

‫یونگی حس میکرد اکسیژن ازش گرفته شده‪.‬‬

‫هلیکوپتر لرزید و توی آسمون باالتر رفت‪ .‬یونگی به سقف ساختمون‬


‫که کوچیکتر میشد‪ ،‬ابر گرد و خاکی که دورشون جمع شده بود‪ ،‬و‬
‫جئون که از در آویزون بود و انگشتهاش فقط چند لحظه تا رها شدن‬
‫فاصله داشتن خیره شد‪.‬‬

‫مرد چیزی رو داد زد‪ ،‬چشمهاش با خشم برق میزدن و دندونهاش رو از‬
‫شدت فشاری که برای نگه داشتن خودش داشت بهش میومد روی هم‬
‫سایید‪.‬‬

‫نفس یونگی قطع شد‪ .‬چیزی نگفت‪ ،‬تکون نخورد —‬

‫نمیتونست هیچکاری کنه‪.‬‬

‫‪1381‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ک‪-‬کمکم کن!" مرد غرید‪ ،‬چهره ی قرمزش با گرد و خاک پوشیده شده‬
‫بود‪" ،‬کمکم کن حرومزاده ی —!"‬

‫"— فاک یو!" یونگی یکدفعه غرید‪ .‬حس کرد که خشم درون رگهاش‬
‫جریان پیدا کرد‪.‬‬

‫هوپی با چشمهاش گشاد شده قدمی به جلو برداشت و با تردید‬


‫دوستش رو صدا زد‪" ،‬یونگی —"‬

‫یونگی حس کرد که دستی روی شونش قرار گرفت‪ ،‬اما نمیتونست‬


‫نگاهش رو از پدرش بگیره‪ .‬قدم کوچیکی به جلو برداشت و دست‬
‫دوستش پایین افتاد‪.‬‬

‫در حالیکه یونگی به مردی که باید پدر صداش میزد خیره شده بود —‬
‫کسی که باید بهش اهمیت میداد‪ ،‬ازش مراقبت میکرد — تنها چیزی‬
‫که میتونست بهش فکر کنه تمام عذابها و شکنجه هایی بود که بخاطر‬
‫اون تحمل کرده بود‪ .‬تموم زخمها و خراشها‪ ،‬کتک خوردنها و تزریقها‬
‫مثل فیلمی از جلوی چشمهاش رد شدن و پوستش رو سوزوندن‪.‬‬

‫"فاک یو!"‬
‫‪1382‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جئون غره ای داد و چشمهاش تاریک شدن‪ .‬دست دیگش کنار بدنش‬
‫افتاده بود و عاجزانه سعی دشت اون رو باال بیاره تا به در چنگ بزنه‪،‬‬
‫اما باد شدیدی که دور بدنش میپیچید اینکارو غیر ممکن میکرد‪.‬‬

‫یونگی قدم دیگه ای به جلو برداشت‪ ،‬نوک بوتش فقط چند سانت با‬
‫دست پدرش فاصله داشت‪.‬‬

‫"فاک یو!"مرد مو نعنایی تکرار کرد‪ .‬هر حرف از اون کالمات با قدرتی‬
‫از دهنش خارج شدن که حس میکرد ممکن بود رگ های گردنش‬
‫منفجر بشن‪" ،‬فاک یو! فاک یو! فاک یو! فاک یو!"‬

‫جئون دندونهاش رو روی هم سایید‪ ،‬انگشتهاش که از فشار سفید شده‬


‫بودن کمی لیز خوردن و عقب رفتن‪.‬‬

‫"لطفا!"جئون با صدای خشکی گفت‪" ،‬پ‪-‬پسرم —!"‬

‫"من پسر تو نیستم!" یونگی گفت و صورتش از خشم قرمز شد‪" ،‬من‬
‫واسه تو هیچی نیستم!"‬

‫‪1383‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫هوپی قدمی به عقب برداشت و نگاهش رو چرخوند‪ .‬دستش به سمت‬


‫اسلحه ای که توی کمرش بود رفت و انگشتهاش برای کشیدن ماشه‬
‫لرزیدن‪.‬‬

‫اما اینکارو نکرد؛ اون حقش رو نداشت‪.‬‬

‫سینه ی یونگی با نگاه کردن به جئون با خشم و تنفر باال و پایین رفت‪.‬‬

‫"تو دلیل تمام اتفاقات مزخرفی هستی که واسه من افتادن — تو! تو‬
‫دلیل همشونی!"‬

‫چهره ی جئون از اضطراب پر شد‪" ،‬یونگی‪ ،‬ا‪-‬انگشتهام —!"‬

‫"لعنت به انگشتهات!" یونگی با قدمی که به جلو برداشت اون جمله رو‬


‫گفت و پاش رو بلند کرد‪.‬‬

‫چشمهای جئون گشاد شدن‪.‬‬

‫یونگی ترس رو توی اونهارو دید‪.‬‬

‫‪1384‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وقتی بعدا دربارش فکر میکرد‪ ،‬احتماال از خودش متنفر میشد که هیچ‬
‫فکری درباره ی اون تصمیم نکرده بود؛ قلبش از عذاب وجدان پر نشده‬
‫بود و ذهنش با تردید باهاش مخالفت نکرده بود‪.‬‬

‫هیچوقت بهش فکر نکرد — حتی اگه کرده بود هم بعید میدونست که‬
‫تغییری توی کاری که اون لحظه انجام داد به وجود میومد‪.‬‬

‫در عرض یک ثانیه‪ ،‬یونگی پاش رو روی انگشتهای پدرش کوبید‪.‬‬

‫***‬

‫‪1385‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پلکهای جونگوک یکدفعه از هم باز شدن‪.‬‬

‫یونگی گوشه ی تخت رو فشرد و به جلو تکیه داد‪ .‬قلبش داشت به‬
‫قفسه ی سینش میکوبید و نفس عمیقی کشید‪" ،‬گوکی —"‬

‫چشمهای پسر کوچیکتر چرخیدن و با اضطراب گشاد شدن‪ .‬قلب‬


‫یونگی با دیدن نگاه پسر که روی ماسک اکسیژن روی صورتش افتاد‬
‫فرو ریخت‪.‬‬

‫"مممف —!" دستهای جونگوک لرزیدن تا ماسک اکسیژن رو از روی‬


‫صورتش بردارن تا بتونه حرف بزنه‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬گوک نه!" یونگی به سرعت جلو رفت و مچ دستهای پسر رو‬
‫گرفت‪.‬‬

‫جونگوک با ضعف سعی کرد دستهاش رو آزاد کنه‪ ،‬اما خیلی زود‬
‫تسلیم شد و نگاه ملتمسش رو به یونگی دوخت‪.‬‬

‫‪1386‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مرد بزرگتر توده ی توی گلوش رو فرو داد و زمزمه کرد‪" ،‬متاسفم‪.‬‬
‫مجبوری بذاری روی صورتت بمونه‪ ،‬باشه؟ واسه نفس کشیدن بهش‬
‫احتیاج داری‪".‬‬

‫گلوی جونگوک تکون خورد‪ ،‬صداهای نامفهومی از زیر ماسک بگوش‬


‫رسیدن و کالفگی روی چهره ی پسر نقش بست‪.‬‬

‫"نن — نه —!"‬

‫یونگی لبش رو گزید و عذرخواهانه گفت‪" ،‬ن‪-‬نمیتونم بفهمم چی‬


‫میگی گوک‪".‬‬

‫گونه های پسر کوچیکتر با تالش برای حرف زدن سرخ شدن‪" ،‬نن‬
‫هههه!"‬

‫مرد بزرگتر با کالفگی سرش رو تکون داد و موهاش روی صورتش‬


‫ریختن‪" ،‬به خودت آسیب میز —!"‬

‫"ده! ده‪ ،‬ده —!"‬

‫”تمومش ک — صبرکن‪ ،‬اوه —“‬


‫‪1387‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی که متوجه چیزی شده بود حرفش رو قطع کرد و پسر کوچیکتر‬
‫هم همون لحظه ساکت شد‪ .‬چشمهاش دوباره بسته شدن و سینش با‬
‫نفس عمیقی که کشید لرزید‪ .‬بعد از اون همه تالش برای حرف زدن‬
‫کامال خسته بنظر میرسید‪.‬‬

‫یونگی به عقب تکیه داد و ذهنش آروم به کار افتاد‪" ،‬داری میگی —‬
‫ته؟"‬

‫برادرش چشمهاش رو باز نکرد و فقط با ضعف سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"تو —" یونگی نفس عمیقی کشید‪ —" ،‬فعال نمیتونی ببینی گوک‪"،‬‬
‫مرد باالخره بدون اینکه دلیلش رو توضیح بده گفت و آرزو میکرد‬
‫جونگوک هم چیزی نپرسه‪" ،‬متاسفم‪".‬‬

‫چشمهای جونگوک باز شدن و یونگی حس مورد خیانت قرار گرفته‬


‫شدن رو داخلشون دید‪.‬‬

‫"ِد — ده!"پسر تقریبا غرید‪ ،‬ابروهاش بهم گره خوردن و تخت رو چنگ‬
‫زد‪.‬‬

‫‪1388‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی‪ ،‬متاسفم‪ "،‬یونگی صادقانه گفت و با دیدن کالفگی برادرش‬


‫احساس عذاب وجدان کرد‪ ،‬دستش رو دراز کرد تا آرومش کنه‪" ،‬االن‬
‫نمیتونه هیچکدوممون رو ببینه‪".‬‬

‫یونگی با ضعف دستش رو کنار زد و قلب یونگی از درد تیر کشید‪،‬‬


‫"گوک —"‬

‫پسر کوچیکتر دست خودش رو هم عقب کشید و چشم غره ای به‬


‫برادرش رفت‪.‬‬

‫یونگی لبهاش رو بهم فشرد و عاجزانه سعی کرد توضیح بده‪" ،‬من‬
‫سعی ندارم ازت دور نگهش دارم!"‬

‫جونگوک فقط سرش رو چرخوند و در سکوت به دیوار رو به روی‬


‫تختش خیره شد‪.‬‬

‫یونگی چند لحظه صبر کرد و خودش هم ساکت شد‪.‬‬

‫"واقعا متاسفم‪ "،‬مرد بعد از چند لحظه با آهی گفت‪،‬‬

‫‪1389‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میدونم دلت واسش تنگ شده‪ ،‬ولی من اینجام نه؟ هیونگ‬


‫اینجاست‪".‬‬

‫دید که گلوی جونگوک باال و پایین رفت‪ ،‬اما پسر باز هم چیزی نگفت‪.‬‬

‫سینه ی یونگی درد گرفت‪ .‬اون هم سرش رو چرخوند و با فک قفل‬


‫شده ای به زمین چشم غره رفت‪" ،‬میدونی‪ ،‬من واقعا نگرانت بودم‪".‬‬

‫باز هم با سکوت رو به رو شد‪.‬‬

‫"تو — وقتی پیدات کردیم کم آبی و سوء تغذیه داشتی‪ "،‬مرد ادامه‬
‫داد‪" ،‬سرت ضرب دیده بود‪ ،‬هر دو مچ دستت پیچ خورده بودن و کلی‬
‫خون از دست داده بودی‪ .‬هوپی تا اونجایی که میتونست بهت خون‬
‫اهدا کرد‪ ،‬چون اون تنها کسیه که گروه خونیش باهات یکیه‪ ،‬ولی هنوز‬
‫هم بدنت خیلی ضعیفه‪".‬‬

‫هیچ جوابی نشنید‪.‬‬

‫‪1390‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی دندونهاش رو روی هم سایید و خودش رو به ادامه دادن‬


‫مجبور کرد‪" ،‬دکتر میخواد تا چند ساعت دیگه زیر اکسیژن نگهت داره‪،‬‬
‫سرم هم داره انسولینت رو باال میاره‪ .‬چند روز طول میکشه تا بتونی‬
‫غذا بخوری‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر ناله ای کرد‪ ،‬یونگی سرش رو باال آورد و دید که‬
‫چشمهای خیس جونگوک هنوز به دیوار زل زده بودن‪.‬‬

‫صداش مالیم شد‪" ،‬میدونی تقریبا دو روزه که بیهوشی‪".‬‬

‫مژه های جونگوک از اشک خیس شده بودن‪ .‬پسر حرفی نزد‪.‬‬

‫"میدونم خسته ای گوک‪ "،‬مرد بزرگتر ادامه داد و آب دهنش رو قورت‬


‫داد‪" ،‬میدونم چقدر درد داری و میدونم فقط میخوای ته رو ببینی‪.‬‬
‫میدونم بیشتر از هر چیزی اون رو میخوای و من به خدا قسم‬
‫میخورم که دلم میخواست االن اینجا بود گوکی‪ ،‬ولی — ا‪-‬اینجا‬
‫نیست‪ .‬هر چقدر هم که دلت بخواد اون نمیتونه اینجا باشه —"‬

‫سر جونگوک یکدفعه به سمتش چرخید‪.‬‬

‫‪1391‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چشمهاش دوباره گشاد شدن و یونگی میتونست سوال داخلشون رو‬


‫ببینه‪ .‬مرد لبش رو گزید و داخل سرش به خودش ناسزا گفت‪ .‬زیادی‬
‫حرف زده بود؛‬

‫اما برادرش با چشمهای عاجزی بهش خیره شده بود و حقیقت رو‬
‫میخواست‪ .‬یونگی نفسی کشید‪ ،‬شونه هاش پایین افتادن و با‬
‫خستگی دستی به صورتش کشید‪.‬‬

‫"ته — خیلی حالش خوب نیست‪ "،‬یونگی با مالیمت شروع کرد‪ .‬با‬
‫احتیاط به چهره ی جونگوک نگاه کرد و یک چشمش رو هم روی‬
‫ماشینی که عالئم حیاتی پسر رو نشون میدادن نگه داشت‪" ،‬واقعا‬
‫مریضه گوکی‪".‬‬

‫جونگوک به خیره شدن بهش ادامه داد‪ ،‬سعی نکرد حرفی بزنه و‬
‫منتظر موند تا اون ادامه بده‪.‬‬

‫یونگی آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬نفس عمیقی کشید و بعد ادامه داد‪،‬‬
‫"جزئیاتش رو بهت نمیگم‪ ،‬باشه؟ ولی — دکترش نگرانه‪ .‬نمیخوام‬
‫بهت دروغ بگم‪ .‬بنظر — بنظر خوب نمیاد‪".‬‬

‫‪1392‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چشمهای برادرش بسته شدن‪ .‬پسر محکم اونهارو فشار داد و چند‬
‫قطره اشک از گوشه ی چشمهاش پایین چکیدن‪.‬‬

‫"گوک‪ "،‬یونگی زمزمه کرد‪ .‬به جلو تکیه داد و دست برادرش رو گرفت‪.‬‬
‫اینبار با هیچ مقاوتی رو به رو نشد و یونگی محکم انگشتهاشون رو‬
‫توی هم قفل کرد‪" ،‬متاسفم‪ "،‬مرد بعد از چند لحظه گفت‪" ،‬قرار نبود‬
‫اینجوری بشه‪ .‬متاسفم گوکی‪ .‬واقعا واقعا متاسفم‪".‬‬

‫در کمال تعجبش جونگوک آروم دستش رو فشرد‪ .‬ابروهای یونگی باال‬
‫رفتن و با تعجب به دستهای بهم قفل شدشون خیره شد‪ .‬برادرش‬
‫یکبار دیگه دستش رو فشرد و یونگی متوجه شد که میخواست بهش‬
‫چی بگه‪.‬‬

‫جونگوک میدونست که تقصیر اون نبود‪.‬‬

‫مرد نفسی که توی سینش حبس شده بود رو آزاد کرد‪.‬‬

‫چشمهای برادرش هنوز بسته بودن‪ .‬انگار که خواب بود و احتماال هر‬
‫کسی که میدیدش همین فکر رو میکرد؛‬

‫‪1393‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اما یونگی با قلب دردناکی به اشک های پسر که یکی یک فرو‬


‫میریختن و بالشت زیر سرش رو خیس میکردن خیره شد‪.‬‬

‫***‬

‫‪1394‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"سهشنبه‪ ۱۰ ،‬جوالی"‬

‫جیمین با ترید خودکار رو باالی کاغذش نگه داشت‪ .‬نگاهش بی هدف‬


‫به سمت تختی که تنها چند قدم باهاش فاصله داشت چرخید‪.‬‬

‫و البته که پرده ای هم بین دو تخت بود‪ .‬برای اولین بار پرده باز بود‪،‬‬
‫چون کسی اونجا نبود که بکشدش‪.‬‬

‫پسر آب دهنش رو قورت داد و خودکارش رو روی کاغذ برگردوند‪.‬‬

‫"یوگیوم بهم گفت که نوشتن چیزها میتونه بهم کمک کنه‪ .‬فکر کنم‬
‫واقعا نمیدونم باید چی بگم؛ یا از کجا شروع کنم!"‬

‫کسی کنارش سرفه کرد و خودکار متوقف شد‪ .‬جیمین نگاهی به‬
‫کنارش انداخت و دید که نامجون توی تخت تکون خورد‪ .‬سر‬
‫سوکجین باال اومد و اضطراب روی چهرش نقش بست؛‬

‫اما مرد کوچیکتر فقط داشت توی خواب تکون میخورد و بعد از‬
‫گذشت چند لحظه‪ ،‬شونه های سوکجین با آرامش پایین افتادن‪.‬‬

‫‪1395‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نگاهش به سمت مجله ای که داشت میخوند برگشت‪ ،‬اما فقط برای‬


‫چند لحظه قبل از اینکه سرش رو پایین بندازه — چشمهاش با‬
‫چشمهای جیمین تالقی کردن‪.‬‬

‫جیمین دید که چهره ی مرد خشک شد‪ .‬دید که کمرش منقبض شد و‬


‫چشمهای قهوه ایش که زمانی از خوشحالی برق میزدن‪ ،‬با ناراحتی‬
‫پوشیده شدن‪.‬‬

‫درست لحظه ای که سوکجین نگاهش رو به سمت مجلش برگردوند‬


‫اون هم به سمت دفترچش برگشت‪.‬‬

‫"نمیتونم بگم اوضاع بین کدوممون خرابتره — سوکجین و من‪ ،‬یا‬


‫سوکجین و یونگی‪.‬‬

‫فکر کنم باید از اول شروع کنم‪.‬‬

‫وقتی یونگی به بیمارستان رسید افراد جئون رفته بودن‪ .‬نامجون و‬


‫من هر دو بین جراحی بودیم و سوکجین بیرون منتظرمون بود‪.‬‬

‫‪1396‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وقتی یونگی از جین هیونگ پرسید که چه اتفاقی افتاده‪ ،‬صادقانه‬


‫میگم‪ ،‬تعجب کردم که اون حقیقت رو بهش گفت‪.‬‬

‫یونگی وقتی اتفاقاتی که افتاده بود رو شنید زیر چشمش رو کبود‬


‫کرد‪ .‬احتماال بدتر از اون رو انجام میداد‪ ،‬اما هوپی جلوش رو گرفته‬
‫بود‪ .‬به هر حال‪ ،‬از اون زمان به بعد اون دو بیشتر از دو کلمه با هم‬
‫حرف نزده بودن‪.‬‬

‫هفته ها گذشته بود‪.‬‬

‫سوکجین هر روز میومد تا نامجون رو ببینه و یونگی هر روز به‬


‫مالقات من میومد‪ .‬از افراد بیمارستان خواسته بودن تا یک پرده بین‬
‫تختهامون بذارن‪.‬‬

‫یونگی سعی کرد واسه من یک اتاق خصوصی بگیره‪ ،‬اما من این رو‬
‫نمیخواستم‪ .‬هر چی نباشه نامجون و من از همدیگه عصبانی نبودیم!‬
‫با این وجود قضایا کمی عجیب بودن‪ .‬فکر میکنم اون حس بدی‬
‫داشت که من تقریبا بخاطر نجات جون اون مرده بودم‪ ،‬اما این تقصیر‬
‫اون نبود‪ .‬تقصیر جین هیونگ هم نبود! اون فقط سعی داشت کسی که‬

‫‪1397‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دوستش داره رو نجات بده‪ .‬اگه نقش هامون برعکس میشد‪ ،‬من هم‬
‫همینکارو میکردم؛‬

‫هرچند فرصت اینکه به سوکجین بگم میبخشمش گیرم نمیاد‪ .‬اون‬


‫باهام حرف نمیزنه و نمیتونم بگم این بخاطر اینه که از دستم‬
‫عصبانیه‪ ،‬یا منتظره من باهاش حرف بزنم‪.‬‬

‫اوایل برام کالفه کننده بود‪ ،‬اما حاال فقط ناراحتم میکنه‪ .‬دلم براش‬
‫تنگ شده‪ .‬فاک‪ ،‬دلم برای همه تنگ شده! نصفمون دیگه حتی نمیتونیم‬
‫همزمان توی یک اتاق باشیم!‬

‫حس میکنم شاید اگه ته اینجا بود میتونست همه رو سر عقل بیاره‪.‬‬
‫عجیبه‪ ،‬اون جدیدترین عضو گروه بود‪ ،‬اما درست انگار که مثل یک‬
‫چسب ما رو کنار هم نگه میداشت‪.‬‬

‫خدایا‪ ،‬دلم خیلی براش تنگ شده‪".‬‬

‫***‬

‫‪1398‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"پنجشنبه‪ ۱۲ ،‬جوالی‬

‫امروز دیدمش‪".‬‬

‫درست مثل هرباری که ویلچرش رو توی اون اتاق هول داده بودن‪،‬‬
‫جیمین با بدن جونگوک که کنار ته روی تخت خوابیده بود رو به رو‬
‫شد‪ .‬بارها دکترها و پرستارها بهش اخطار داده بودن که اینکارو نکنه‪،‬‬
‫اما با نادیده گرفته شدنشون بیخیال شده بودن‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر وقتی پرستار آروم جیمین رو توی اتاق برد سرش رو‬
‫باال نیاورد‪ .‬دختر ویلچر رو چند قدم اونطرفتر از تخت نگه داشت و‬
‫ترمزش رو زد‪.‬‬

‫"ممنونم‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت‪.‬‬

‫دختر آروم سرش رو خم کرد و چشمهاش با مهربونی برق زدن‪" ،‬هر‬


‫وقت واسه رفتن آماده بودید زنگ رو بزنید آقای پارک‪".‬‬

‫صدای قدمهای آرومش و تق تق کفشهای پاشنه بلندش همزمان با‬


‫دستگاه ضربان قلب تهیونگ به گوش رسیدن‪.‬‬
‫‪1399‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین چیزی نگفت و نگاهش رو به چهره ی تهیونگ دوخت‪.‬‬

‫درست مثل تمام روزهای قبلی بود‪.‬‬

‫دیدن پیشرفت نکردن وضعیت دوستش تقریبا ناامیدش میکرد‪.‬‬


‫دکترها اصرار داشتن که این یک نشونه ی مثبت بود‪ .‬به این معنی بود‬
‫که وضعیتش بدتر نمیشد که خوب بود — اما تنها چیزی که جیمین‬
‫میتونست روش تمرکز کنه این بود که بهتر هم نمیشد!‬

‫با دیدن گونه های سفید پسر قلبش فرو ریخت‪ .‬زیر نور فلورنس‬
‫بیمارستان مثل کاغذی بنظر میرسیدن که میشد پشتش رو دید‪.‬‬

‫جیمین نمیدونست قلب جونگوک چجوری میتونست تحمل کنه که هر‬


‫روز تهیونگ رو اونجوری ببینه!‬

‫ولی این دقیقا همونکاری بود که خودش هم میکرد‪.‬‬

‫"مالقات تهیونگ رفتن بیشتر مثل مالقات جونگوک رفتنه‪.‬‬

‫‪1400‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫گوکی زخمهای کوچیکی داشت‪ ،‬بخاطر همین زودتر از همه ی ما‬


‫حالش خوب شد‪ .‬خداروشکر تقریبا چهار روز بعد از بستری شدنش‬
‫مرخص شد — اما توی طول سه هفته ی گذشته بیمارستان رو ترک‬
‫نکرده‪.‬‬

‫یونگی تموم تالشش رو میکنه تا ببرتش خونه‪ ،‬تا استراحت کنه؛ اما‬
‫البته که چونگوک به هیچ عنوان حاضر نیست تهیونگ رو ترک کنه‪.‬‬
‫هوپی حتی واسش یه مبل گوشه ی تخت گذاشته‪ .‬اون و یونگی چند‬
‫روز یکبار بهش سر میزنن تا مطمئن بشن غذا میخوره و دوش میگیره‪،‬‬
‫اما سخته‪.‬‬

‫اون به زحمت تخت ته رو ترک میکنه‪".‬‬

‫وقتی جیمین اونجا بود هم جونگوک توی همون مکان بود‪ .‬چونش رو‬
‫روی شونه ی پسر بزرگتر گذاشته بود و دستهاش رو محکم دور‬
‫کمرش حلقه کرده بود‪.‬‬

‫پسر با چهره ی بی احساسی در سکوت به تهیونگ زل زده بود‪.‬‬

‫‪1401‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد و زمزمه کرد‪ — " ،‬هی گوکی‪ ،‬حالت‬
‫چطوره؟"‬

‫پسر کوچیکتر آروم پلک زد‪ ،‬اما نگاهش روی تهیونگ باقی موند و در‬
‫جواب سوال جیمین فقط هومی گفت‪.‬‬

‫چهره ی جیمین مالیم شد‪" ،‬ته چطوره؟"‬

‫نگاه جونگوک آروم باال اومد‪ .‬چشمهاش َورم کرده بودن و جیمین‬
‫متوجه شد که دوباره گریه میکرده‪.‬‬

‫"— خوبه‪ "،‬پسر باالخره گفت‪ .‬صداش آروم و زمزمه وار بود‪ .‬به‬
‫همون سرعت که به جیمین نگاه کرده بود‪ ،‬چشمهاش به سمت تهیونگ‬
‫برگشتن‪.‬‬

‫جیمین به جلو تکیه داد و با چشمهای ناراحتی به پسر خیره شد‪" ،‬آره؟‬
‫خوبه‪ .‬امروز باهاش حرف زدی؟"‬

‫پسر کوچیکتر آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬گوکی هر روز باهاش حرف‬
‫میزنه‪ .‬که تنها نباشه‪".‬‬
‫‪1402‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"— خوبه‪ "،‬صدای جیمین روی اون کلمات شکست و پسر مجبور شد‬
‫لبهاش رو بهم فشار بده تا خودش رو کنترل کنه‪" ،‬چی — اوم‪ ،‬درباره‬
‫ی چی باهاش حرف میزنی؟"‬

‫جونگوک آروم شونش رو باال انداخت‪.‬‬

‫جیمین موفق شد لبخند کمرنگی بزنه‪" ،‬چیزهای خیلی جالبی نیستن‪،‬‬


‫مگه نه؟"‬

‫"هومم‪ "،‬پسر کوچیکتر لحظه ای بهش نگاه کرد‪ .‬امید کمرنگی بین تیله‬
‫های های ناراحتش درخشید‪" ،‬هیونگی — انگشتهاش امروز تکون‬
‫خوردن‪ .‬گوکی دستش رو گرفته بود و‪-‬و انگشتهاش تکون خوردن!"‬

‫قلب جیمین درد میکرد‪.‬‬

‫"دکتر سونبه‪-‬نیم گفت که نشونه ی خوبیه‪ "،‬جونگوک ادامه داد‪ .‬تیله‬


‫هاش پر از امید بودن‪" ،‬گوکی فکر میکنه شاید خوب باشه‪ ،‬چ‪-‬چون‬
‫روز پیش چشمهاش با اینکه بسته بودن داشتن تکون میخوردن‪ ،‬پس‬
‫شاید — شاید ته ته داره واسه بیدار شدن آماده میشه!"‬

‫‪1403‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫بدن جیمین لرزید‪ .‬آرزو میکرد ترسی که حس میکرد روی صورتش‬


‫نمایون نشه‪.‬‬

‫خودش رو مجبور کرد که جوابی بده و اون کلمات روی زبونش تلخ‬
‫بودن‪ — " ،‬شاید گوکی‪".‬‬

‫گلوی جونگوک تکون خورد و آب دهنش رو قورت داد‪ .‬نگاهش به‬


‫سمت چهره ی خواب پسر بزرگتر برگشت‪ .‬آهی کشید‪ ،‬لبهاش آروم از‬
‫هم باز شدن و زمزمه کرد‪" ،‬گوکی امیدواره که زود بیدار بشه — دلش‬
‫واسش تنگ شده‪".‬‬

‫"از پرستار خواستم که زودتر بیاد دنبالم‪ ،‬چون نمیخواستم جونگوک‬


‫گریه کردنم رو ببینه‪".‬‬

‫***‬

‫‪1404‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جمعه‪ ۱۳ ،‬جوالی‬

‫نمیدونم چجوری‪ ،‬ولی یونگی فهمید که به دیدن ته رفتم؛ همیشه‬


‫میفهمه‪.‬‬

‫همیشه همون دعوای همیشگیه‪".‬‬

‫"نمیگم اجازه نداری ببینش —"‬

‫"درواقع داری همین رو میگی!" جیمین هیس کشید‪.‬‬

‫سرش رو روی به پرستاری که برای دستشویی رفتن کمکش کرده بود‬


‫تکون داد و گونه هاش از اینکه اون شاهد دعواشون شده بود گُر‬
‫گرفتن‪ .‬دختر با تعظیمی ترکشون کرد و جیمین رو با چشم غره ی‬
‫یونگی تنها گذاشت‪.‬‬

‫"برای سالمتیت خوب نیست!" دوست پسرش از بین دندونهاش گفت‪،‬‬


‫"نمیدونم چندبار باید درباره ی این موضوع بحث کنیم جیمین! تو باید‬
‫استراحت کنی‪ ،‬همین چند هفته ی پیش خونریزی داخلی داشتی!‬
‫فقط چون احساس میکنی حالت خوبه این معنی نیست که —!"‬
‫‪1405‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تو هم خوب نیستی!" جیمین جواب داد‪" ،‬ولی هر روز میری دیدنش!‬
‫این چه فرقی با رفتن من داره؟!"‬

‫ماهیچه ای توی فک یونگی تکون خورد و مرد سعی کرد خودش رو‬
‫آروم کنه‪" ،‬چون من خوبم! عالوه بر اون‪ ،‬خودت هم میدونی که من‬
‫بخاطر جونگوک اونجا میرم!"‬

‫چشمهای جیمین با چشم غره ای به مرد درخشیدن و پسر با تمسخر‬


‫گفت‪" ،‬خوبی؟ واقعا بعد از اتفاقاتی که پشت سر گذاشتی میگی‬
‫خوبی؟ محض رضای فاک یونگی!"‬

‫"اون —!" دوست پسرش با دیدن لرزیدن اون مجبور شد ُتن صداش‬
‫رو پایین بیاره‪ ،‬اما با همون خشم صحبت کرد‪ — " ،‬اون فرق میکنه!‬
‫بهت گفتم که دیگه دربارش حرف نزنی! این دوتا موضوع کامال با هم‬
‫متفاوتن‪ ،‬باشه؟! محض رضای فاک‪ ،‬بین تیر خوردن و ناراحت بودن‬
‫کلی فرق —!"‬

‫"ناراحت بودن؟!" جیمین هیس کشید و چهرش با خشم قرمز شد‪،‬‬


‫"خدای من‪ ،‬یونگی تو افسرده بودی! محض رضای فاک‪ ،‬آسیب روحی‬
‫دیدی! این ناراحت بودن نیست!"‬
‫‪1406‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫فک دوست پسرش انقدر محکم بهم فشرده شده بود که دردناک بنظر‬
‫میومد و مرد با لحن کنترل شده ای غرید‪" ،‬من دارم کمک میگیرم!‬
‫یوگیوم رو میبینم‪ ،‬هر روز میرم پیشش جیمین! دارو مصرف میکنم و‬
‫دارم هر کاری که الزمه میکنم تا حالم خوب بشه! تو هم میتونی همین‬
‫رو بگی؟!"‬

‫دهن جیمین بسته شد و پسر بدون هیچ حرفی به مرد بزرگتر چشم‬
‫غره رفت‪.‬‬

‫یونگی محکم سرش رو تکون داد و نفس خشمگینی رو از بینیش‬


‫بیرون داد‪،‬‬

‫"نمیتونی! بدون توجه به دستور دکتر که گفته توی تخت بمونی اتاقت‬
‫رو ترک میکنی تا گوک و ته رو ببینی! تموم شب رو بجای اینکه‬
‫بخوابی بیدار میمونی و با نامجون حرف میزنی! به زحمت غذا‬
‫میخوری‪ ،‬داروهات رو در صورتی مصرف میکنی که بریزنش توی سرم‬
‫کوفتیت! محض رضای فاک جیمین‪ ،‬نمیخوای حالت بهتر بشه؟!"‬

‫پسر کوچیکتر حس کرد که گردنش با حس شروع اشکهاش گرم شد‪.‬‬


‫بدون اینکه جوابی بده به زمین چشم غره رفت‪.‬‬
‫‪1407‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی لبهاش رو بهم فشرد و نگاهش به سمت پنجره چرخید‪" ،‬من‬


‫نمیتونم تنها کسی باشم که داره تالش میکنه‪ .‬این عادالنه نیست‪،‬‬
‫باشه؟ من — من نیاز دارم که تو هم تالش کنی — نیاز دارم که تو هم‬
‫حالت خوب بشه‪".‬‬

‫نفس جیمین توی سینش حبس شد‪ ،‬مالفه هارو چنگ زد و حس کرد‬
‫که قلبش شکست‪.‬‬

‫نمیتونست احساسات روی چهره ی دوست پسرش رو بخونه‪ ،‬اما‬


‫چشمهاش تاریک و خالی بودن‪ .‬مرد در سکوت به خیره شدن به بیرون‬
‫پنجره ادامه داد‪.‬‬

‫پسر آب دهنش رو قورت داد و باالخره زمزمه کرد‪ —" ،‬متاسفم‪".‬‬

‫چند قطره اشک گرم روی گونه هاش فرو ریختن و تالشی برای پاک‬
‫کردنشون نکرد‪.‬‬

‫یونگی محکم چشمهاش رو بست و زمزمه کرد‪" ،‬هممون باید حالمون‬


‫خوب بشه‪ ،‬باشه؟ هممون‪ .‬باید — باید خوب بشیم‪ .‬با هم‪".‬‬

‫‪1408‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫"دوشنبه‪ ۱۶ ،‬جوالی‬

‫اون هیچوقت با صدای بلند اعترافش نمیکنه‪ ،‬اما فکر میکنم یونگی‬
‫دلش واسه سوکجین تنگ شده‪".‬‬

‫یکی از اون روزهای خاص بود که یونگی همزمان با سوکجین توی‬


‫اتاق بود‪ ،‬که البته باعث شده بود پرده ی بین تخت محکم بسته بشه؛‬
‫هر چند اون چیزی نبود که جو بینشون رو عجیب کرده بود‪.‬‬

‫معموال فقط یکی از جفتها در آن واحد با هم حرف میزدن‪ .‬اگه‬


‫نامجون و سوکجین حرف میزدن‪ ،‬بخاطر این بود که جیمین داشت‬
‫ُچرت بعد از ظهرش رو میزد و اگه جیمین و یونگی حرف میزدن‪،‬‬
‫بخاطر این بود که نامجون خواب بود؛‬

‫اما برای اولین بار‪ ،‬هر دو جفت کامال بیدار بودن‪.‬‬


‫‪1409‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫صدای سوکجین از اونور پرده به گوش میرسید و شونه های یونگی‬


‫هربار منقبضتر میشد‪.‬‬

‫"به هر حال‪ ،‬این کارهاییه که ما این مدت توی خونه کردیم‪ "،‬یونگی با‬
‫لحن خشکی جملش رو تموم کد‪.‬‬

‫جیمین که عالقه ی زیادی به اون موضوع نداشت فقط هومی گفت‪.‬‬

‫میدونست مهم بود که از اتفاقاتی که واسه کنگپی افتاده بود خبر‬


‫داشته باشه؛ مخصوصا با سقوط بنگتن و قدرتمند شدن بقیه ی گنگ‬
‫های اون منطقه‪ .‬بنظر میومد سئول حاال مسئولیت خیابون هارو به‬
‫کنگپی واگذار کرده بود‪ ،‬وظیفه ای که هوپی با تمام وجود داشت‬
‫انجامش میداد؛‬

‫اما مهم نبود جیمین چقدر واسه ی اعضای گنگش خوشحال بود‪ ،‬فقط‬
‫نمیتونست خیلی به این موضوع اهمیتی بده‪.‬‬

‫نه وقتی که آدم هایی که عاشقشون بود داشتن درست جلوی‬


‫چشمهاش نابود میشدن‪.‬‬

‫‪1410‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین آروم چیزی رو زمزمه کرد و صدای خنده ی بلند نامجون‬


‫سکوت ناراحت کننده ی بینشون رو بهم زد‪.‬‬

‫جیمین آب دهنش رو قورت داد‪ —" ،‬کنجکاوم ببینم چی بهش گفت‪".‬‬

‫دوست پسرش دسته ی صندلیش رو چنگ زد و به زمین چشم غره‬


‫رفت‪" ،‬احتماال یکی از اون جوک های مسخرش‪".‬‬

‫جیمین لبخند کمرنگی زد‪" ،‬میدونی که من از اون جوک ها خوشم‬


‫میاد‪".‬‬

‫یونگی آروم خندید و سرش رو تکون داد‪" ،‬میدونم‪ .‬تو تنها احمقی‬
‫هستی که دیدم بهشون میخنده!"‬

‫لبخند روی لبهای جیمین بزرگتر شد‪" ،‬چه نوع نون شیرینی ای میتونه‬
‫پرواز کنه؟"‬

‫یونگی غره ای داد‪" ،‬لطفا‪ ،‬نکن —"‬

‫‪1411‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یه نون شیرینی پرنده‪ !15‬گرفتی؟"‬

‫و البته که دوست پسرش نخندید‪ .‬غره ای که جواب همیشگی مرد به‬


‫اون جوک ها بود از بین لبهاش خارج شد — اما درست اون طرز‬
‫جواب دادن و اون برخورد همیشگیش بود که باعث شد قلب جیمین‬
‫بلرزه‪.‬‬

‫از اونور پرده‪ ،‬صدای خنده ای که شبیه به صدای شیشه پاک کردن بود‬
‫تقریبا باعث شد صدای غره ی یونگی به گوش نرسه‪.‬‬

‫با لرزیدن گلوی یونگی‪ ،‬پسر کوچیکتر میدونست که اون هم اون صدا‬
‫رو شنیده‪.‬‬

‫با بدن خشک شده ای منتظر موند تا صورت یونگی بی احساس بشه‪،‬‬
‫یا طعنه ای به اون خنده بزنه؛‬

‫‪15‬‬
‫بازی با کلمات بخاطر شباهت تلفظ کلمه ی ‪ plain‬به معن ساده و ‪ Plane‬به معن هواپیما =)) از جوک های سوکجین =)) ‪:‬‬

‫‪1412‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اما یونگی فقط بدون عصبانیت سرش رو تکون داد‪،‬‬

‫"قسم میخورم این خنده ی کوفتی زشت ترین خنده ی توی دنیاست‪"،‬‬
‫مرد مو نعنایی زمزمه کرد‪.‬‬

‫امید توی قلب جیمین بزرگتر شد‪" ،‬خنده ی جین هیونگ‪ ،‬نه؟"‬

‫یونگی نگاهش رو به سمتش چرخوند‪" ،‬پس کی؟"‬

‫و شاید چیز کوچیک و مسخره ای بود‪ ،‬اما برای اولین بار توی تقریبا‬
‫یک ماه‪ ،‬یونگی داشت از حظور مردی که زمانی بهترین دوستش بود‬
‫حرف میزد‪.‬‬

‫جیمین امیدوار بود سوکجین حرفهاش رو شنیده باشه‪.‬‬

‫یونگی چند لحظه بعد توی تختش رفت‪ ،‬دستهاش رو دورش حلقه کرد‬
‫و جیمین سرش رو روی شونش گذاشت‪.‬‬

‫اونطرف پرده ساکت شده بود‪ .‬مالفه های زیر بدنشون با تکون خوردن‬
‫یونگی صدا دادن‪" ،‬یه پتوی دیگه میخوای؟"‬

‫‪1413‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت‪" ،‬خوبم‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬انگشتهای یونگی بازوش رو نوازش کردن و جیمین از حس‬


‫گرمای اونها روی پوستش لرزید‪" ،‬چیزی واسه خوردن؟"‬

‫جیمین روی گردن مرد آهی کشید و با خودش فکر کرد‪’ ،‬تموم‬
‫چیزهایی که میخوام رو اینجا دارم‪‘.‬‬

‫"گرسنه نیستم‪".‬‬

‫”باشه‪“.‬‬

‫یکنفر اونطرف اتاق تکون خورد‪،‬‬

‫"هی جون‪ ،‬میدونی دیروز چی خوردم؟"‬

‫جیمین حس کرد که دست یونگی از حرکت ایستاد‪.‬‬

‫"یه ساعت! خیلی وقتم رو پر کرد! فهمیدی؟ پر کرد!"‬

‫نامجون غره ای داد و سینه ی یونگی همزمان با صدای خنده ی‬


‫سوکجین لرزید‪.‬‬
‫‪1414‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫قلب جیمین از گرما پر شد‪.‬‬

‫"قدمهای کوچیک‪".‬‬

‫***‬

‫"جمعه‪ ۲۰ ،‬جوالی‬

‫جالبه‪ ،‬هیچوقت فکر نمیکردم یک دختر بتونه خودش رو توی این‬


‫گروه جا بده؛‬

‫اما جیسو‪-‬شی فوق العادست‪ .‬هر وقت که بهمون سر میزنه‪ ،‬انگار که‬
‫َتنش توی اتاق از بین میره‪.‬‬

‫‪1415‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫برای مدتی‪ ،‬اینجوری بنظر میرسه که انگار همه چیز همون جوریه که‬
‫قبال بود‪".‬‬

‫"بعدش چی شد؟"‬

‫"بعدش من خیلی با احترام لیوان قهوم رو روش خالی کردم!"‬

‫جیمین بلند خندید‪ ،‬نامجون و سوکجین هم کنارش آروم خندیدن و‬


‫حتی یونگی هم نیشخندی زد‪.‬‬

‫هوپی به صندلیش تکیه داده بود و چشمهاش روی جیسو مونده‬


‫بودن‪ .‬با شیفتگی به زن خیره شده بود و هربار که اون حرف میزد‪،‬‬
‫ناخودآگاه لبخندی روی لبهاش نقش میبست‪.‬‬

‫در همون حال‪ ،‬جیمین هم با لبخندی به مرد خیره شده بود‪ .‬با خودش‬
‫فکر کرد هوپی باالخره پا پیش میگذاشت یا نه‪ .‬یکبار ازش درباره ی‬
‫این موضوع پرسیده بود و مرد با چهره ی سرخی گفته بود باید به‬
‫جونگوک سر بزنه و از اتاق فرار کرده بود‪.‬‬

‫‪1416‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫در واقع‪ ،‬االن هم کاری شبیه به اون موقع رو کرد‪ ،‬از روی صندلی بلند‬
‫شد و شلوارش رو تکوند‪.‬‬

‫"اوم‪ ،‬جیسو؟" هوپی با برگشتن زن به سمتش ابرویی باال انداخت و‬


‫جیمین با دیدن سرخ شدن گوشهاش لبخندش رو خورد‪" ،‬اوم‪ ،‬اگه‬
‫آماده ای بریم گوک رو ببینیم؟"‬

‫"اوه‪ ،‬البته‪ "،‬جیسو بلند شد و تعظیم آرومی روی به بقیه ی افراد توی‬
‫اتاق کرد و با لبخند مالیمی توضیح داد‪" ،‬چندتا عروسک براش‬
‫آوردیم‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جیمین با لبخند کمرنگی زمزمه کرد‪.‬‬

‫"میرم بیارمشون‪ "،‬جیسو گفت و نگاهی به هوپی انداخت‪.‬‬

‫زن به زحمت از در اتاق رد شده بود که نامجون و یونگی نیشخندی‬


‫روی به دوستشون زدن‪.‬‬

‫"از کی با اسم کوچیک خالی صداش میزنی؟" یونگی با نیشخندی مرد‬


‫رو اذیت کرد‪.‬‬
‫‪1417‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اگه آماده ای جیسو‪ ،‬ما االن باید بریم جایی که تنها باشیم میدونی؟‬
‫بخاطر جونگوک!" نامجون با شیطنت گفت و خندید‪.‬‬

‫چشمهای هوپی گشاد شدن و مرد از بین دندونهاش با حرص گفت‪،‬‬


‫"خفه شید! همین بیرونه! صداتون رو میشنوه!"‬

‫"خوبه!" یونگی با نیشخندی گفت‪" ،‬شاید اینجوری خودش اول ازت‬


‫بخواد با هم قرار بذارید‪ ،‬از اونجایی که تو تخمش رو نداری!"‬

‫هوپی چشم غره ای به دوستش رفت‪" ،‬خودت هم میدونی به این‬


‫راحتی نیست! همسر اون تازه فوت شده —!"‬

‫" — آره‪ ،‬چند ماه پیش!"‬

‫" — اون چند ماه پیش بود!"‬

‫دهن یونگی و سوکجین همزمان بسته شد‪.‬‬

‫سکوت اتاق رو پر کرد‪ .‬جیمین با دیدن چهره ی کالفه ی هردوشون‬


‫بعد از همزمان حرف زدنشون لبش رو گزید‪.‬‬

‫‪1418‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چند لحظه همشون ساکت بودن‪ ،‬تنش هوای اتاق رو پر کرده بود‪.‬‬

‫" — اوم‪ "،‬یونگی گلوش رو صاف کرد و چمشمهاش یکدفعه به‬


‫پوستری که کنار تخت جیمین نصب شده بود خیره شدن‪" ،‬همینی که‬
‫— همینی که جین هیونگ گفت‪".‬‬

‫لبهای سوکجین با شوک از هم باز شدن‪.‬‬

‫جیمین هم با شوک به یونگی خیره شد‪ ،‬اما قلبش با حس افتخار و‬


‫غرور لرزید‪ .‬دوست پسرش هنوز داشت تظاهر میکرد که چیز جالبی‬
‫توی اون پوستر پیدا کرده‪ ،‬اینکه لبخند راحت سوکجین رو ندیده‪.‬‬

‫"همونطور که قبال گفتم‪ ،‬قدمهای کوچیک‪".‬‬

‫***‬

‫‪1419‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یکشنبه‪ ۲۲ ،‬جوالی‬

‫اگه بخوام صادق باشم‪ ،‬یکجورهایی امید داشتم که همه چیز دوباره‬
‫درست میشد‪ .‬من و نامجون به زودی میتونستیم بریم خونه‪ ،‬هوپی‬
‫احتماال از جیسو میخواست باهاش قرار بذاره و یونگی و سوکجین‬
‫دوباره با هم خوب میشن‪.‬‬

‫دارم سعی میکنم که درباره ی همه چیز مثبت فکر کنم — واقعا‪ ،‬واقعا‬
‫دارم تمام تالشم رو میکنم؛‬

‫اما بنظر میاد تنها چیزی که هممون نمیتونیم دربارش امیدوار بمونیم‬
‫وضعیت تهیونگه‪.‬‬

‫چند هفته ی اول واقعا سخت بود‪ .‬حالش بهتر نمیشد و دکترها هم‬
‫امیدی بهش نداشتن‪ .‬بعضی شبها این واقعیت که ممکن بود دیگه‬
‫نتونم با بهترین دوستم حرف بزنم بهم فشار میاورد و یونگی مجبور‬
‫میشد تا زمانی که هق هق هام تموم میشدن بغلم کنه‪.‬‬

‫البته مدتیه که یکی از اون شبهارو نداشتم‪ .‬مدت زیادی گذشته‪.‬‬

‫‪1420‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫نوشتنش باعث میشه حس خیلی بدی داشته باشم‪ ،‬اما حس میکنم‬


‫— حس میکنم هممون بهش عادت کردیم‪ .‬انگار یکجورهایی قبول‬
‫کردیم که ته ممکنه هیچوقت خوب نشه‪.‬‬

‫— فاک‪ ،‬اشتباه میکردیم‪".‬‬

‫وقتی جونگوک توی راهرو اومد و با داد دکترهارو صدا زد همه بدترین‬
‫سناریو رو تصور کردن‪ .‬همه ی پرستارها با دیدن چهره ی مضطرب‬
‫پسر کوچیکتر نگاه نگرانی به همدیگه انداختن‪.‬‬

‫"دستگاه شوک رو بیارید!" دکتر دستور داد و به سمت اتاقی که‬


‫جونگوک دوباره داخلش رفته بود دوید‪.‬‬

‫دو زنی که توی راهرو بودن با احتیاط چرخی که دستگاه بزرگی روش‬
‫بود رو داخل بردن‪ .‬یکی از اونها توی اتاق ایستاد و شوکه به دکتر که‬
‫متوقف شده بود خیره شد‪.‬‬

‫"اون —" نگاش روی مریض روی تخت ُسر خورد و لبش رو گزید‪.‬‬

‫‪1421‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بیداره!"جونگوک تقریبا جیغ کشید‪ .‬سه آدم بزرگ توی اتاق شوکه به‬
‫پسر که دست مریض روی تخت رو گرفته بود خیره شدن‪.‬‬

‫دیدن که انگشتهای توی دست جونگوک لرزیدن و آروم — آروم دور‬


‫دست پسر حلقه شدن‪.‬‬

‫جونگوک دوباره جیغ کشید و روی پاهاش باال و پایین پرید‪ .‬چشمهاش‬
‫برای اولین بار روشن و زنده بودن‪ ،‬گونه هاش قرمز شده بودن و‬
‫لبخند بزرگی روی صورتش نقش بسته بود‪.‬‬

‫دکتر آروم سرش رو تکون داد و زمزمه کرد‪" ،‬باورم نمیشه —"‬

‫"بهت گفتم!" جونگوک خندید و با چشمهای براق به سمت پسر بزرگتر‬


‫برگشت‪" ،‬بهت گفتم دلش واسه گوکی تنگ شده!"‬

‫یکی از پرستارها دستش رو روی دهنش فشرد و خندش رو خورد‪.‬‬


‫همکارهاش با خوشحالی و شوک نگاهی با هم رد و بدل کردن‪.‬‬

‫"عالئم حیاتیش فوق العاده ان‪ "،‬دکتر با صدای آرومی اعالم کرد‪ .‬خم‬
‫شد و با تمرکز ارقام روی مانیتور رو خوند‪،‬‬
‫‪1422‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"توی نیم ساعت گرشته ضربان قلبش افزایش چشم گیری داشته‪.‬‬
‫بنظر نمیاد دیگه خواب باشه‪".‬‬

‫"اون — بهوشه؟" یکی از پرستارها با مالیمت پرسید‪.‬‬

‫دکتر در جواب هومی گفت و کمرش رو صاف کرد‪" ،‬بنظر میاد‪ .‬ممکنه‬
‫تا مدتی برای باز کردن چشمهاش خیلی ضعیف باشه‪ ،‬ولی بدنش‬
‫بیداره‪".‬‬

‫لبهای پرستار با شوک از هم باز شدن و آروم زمزمه کرد‪" ،‬این عالیه‪".‬‬

‫نگاهش به سمت جونگوک که کامال وجود اونهارو فراموش کرده بود و‬


‫با خوشحالی دست پسر بزرگتر رو فشرده بود برگشت‪.‬‬

‫دکتر آروم خندید‪" ،‬حق با تو بود جونگوک‪ ،‬فکر کنم هیونگت واقعا‬
‫دلش برات تنگ شده‪".‬‬

‫سر جونگوک به سمت مرد چرخید‪ ،‬پسر لبخند خرگوشی ای زد و با‬


‫هیجان گفت‪،‬‬

‫‪1423‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"بهت گفتم! هیونگی ها فکر کردن گوکی داره خنگول بازی در میاره‪،‬‬
‫ولی گوکی میدونست! ته ته دلش واسش تنگ شده! اون برگشت!"‬

‫"همینکارو کرد‪ "،‬دکتر با لبخندی گفت‪" ،‬با این وجود هنوز کامال خوب‬
‫نشده جونگوک‪ .‬باید توی چند روز آینده خیلی مراقبش باشیم‪ ،‬خب؟"‬

‫"آره!" جونگوک در جواب لبخندی زد‪" ،‬میتونم صبر کنم! گوکی مدت‬
‫زیادی صبر کرده!"‬

‫نگاه پسر به سمت تهیونگ برگشت و لبخند روی لبهاش مالیم شد‪،‬‬
‫"گوکی برای همیشه صبر میکرد‪".‬‬

‫پسر انقدر خوشحال بود که لبخند افراد توی اتاق رو ندید‪.‬‬

‫***‬

‫‪1424‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"پنجشنبه‪ ۲۶ ،‬جوالی‬

‫هنوز بهمون اجازه ی دیدن ته رو ندادن‪ .‬هنوز ضعیفه و نمیتونه حرف‬


‫بزنه؛‬

‫اما بهوشه‪.‬‬

‫باورم نمیشه‪ ،‬اما بهوشه!‬

‫خیلی چیزها عوض شدن‪ .‬انگار که خبر خوب شدن اون ابر تاریکی رو‬
‫از روی هممون برداشته‪.‬‬

‫دوباره همه چیز حس عادی بودن داره؛ حتی نمیتونم توصیفش کنم‬
‫که این چقدر خوشحالم میکنه!"‬

‫جیمین به دست یونگی تکیه داد و با اضطراب لبش رو گزید‪.‬‬

‫"ما رو یادشه‪ ،‬مگه نه؟" پسر با چشمهای گشاده شده به سمت یونگی‬
‫برگشت‪" ،‬خدای من‪ ،‬اگه فراموشی گرفته باشه چی؟! اگه هیچی رو‬
‫یادش نیاد چی؟!"‬

‫‪1425‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"راستش این ممکنه حتی خوب باشه‪ "،‬دوست پسرش نبشخندی زد‪،‬‬
‫"یادش میره که داشت با گاز سمی خفه میشد!"‬

‫"و یادش میره که تیر خورده‪ "،‬نامجون اضافه کرد‪" ،‬اون هم تقریبا‬
‫شش بار!"‬

‫"تزریق شدن مواد بهش رو فراموش نکن‪ "،‬سوکجین با لحن خشکی‬


‫گفت‪" ،‬و دزدیده شدن‪".‬‬

‫"دیدن مردن دوستش جلوی چشمهاش هم هست!"‬

‫"خونریزی کردن تا حد مرگ پشت صندلی عقب یه ماشین!"‬

‫"تازه —!"‬

‫"واقعا رو اعصابید!" جیمین هیس کشید و با اخمی به دوستهاش‬


‫چشم غره رفت‪" ،‬همش هم بد نبوده‪ ،‬باشه؟! ما کلی زمان خوب با هم‬
‫گذروندیم!"‬

‫‪1426‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"البته که گذروندیم مینی‪ "،‬یونگی با لبخند کمرنگی گفت‪ ،‬شونه ی‬


‫پسر رو فشرد و پیشونیش رو بوسید‪" ،‬فقط داشتیم شوخی میکردیم‪،‬‬
‫باشه؟ انقدر هم نگران نباش‪ ،‬قرار نیست فراموشمون کنه‪".‬‬

‫”آره‪ ،‬انقدر خوش شانس نیست!“ سوکجین خندید‪.‬‬

‫نامجون نیشخندی زد‪" ،‬مطمئنم آرزو میکنه میتونست زمانی که هوپی‬


‫رو توی دامن دید رو فراموش کنه!"‬

‫"خدای من‪ ،‬اون عالی بود!" سوکجین بلند خندید‪.‬‬

‫"نه به اندازه ی زمانی که تو تقریبا دوش آرد گرفتی‪ ،‬چون جونگوک‬


‫میخواست واسش پنکیک بپزه!" جیمین جواب داد و ابرویی باال‬
‫انداخت‪.‬‬

‫لبخند سوکجین با یادآوری اون خاطره محو شد و اخمی جاش رو‬


‫گرفت‪" ،‬مجبور شدم سه بار حموم کنم تا موهام کامال پاک بشن!"‬

‫یونگی نیشخندی زد‪" ،‬نظرت درباره ی اون باری که تو جونگوک رو‬


‫قانع کردی ته میخواد بخاطر یوگیوم ترکش کنه چیه؟"‬

‫‪1427‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دوست پسرش لبخند مغروری بهش زد‪" ،‬اوه‪ ،‬داری درباره ی وقتی‬
‫حرف میزنی که تو مجبور شدی دو ساعت با جونگوک پوستر های‬
‫پوشیده از اکلیل درست کنی؟"‬

‫نامجون و سوکجین خندشون رو پوشوندن و یونگی به دوست‬


‫پسرش که نیشخند پیروزمندانه ای زده بود چشم غره رفت‪.‬‬

‫"حاال هر چی!" یونگی غرید و جیمین با تنگتر شدن حلقه ی دستهای‬


‫مرد دورش لبخند زد‪.‬‬

‫"میبینی‪ ،‬کلی زمان خوب داشتیم‪ "،‬جیمین با مالیمت گفت‪.‬‬

‫یونگی آروم بدنش رو توی آغوشش فشرد و لبخند مهربونی زد‪" ،‬آره‬
‫بیبی‪ ،‬داشتیم‪".‬‬

‫سوکجین سرش رو روی شونه ی نامجون گذاشت و لبخند کمرنگی زد‪.‬‬

‫"قطعا‪ "،‬نامجون با لبخندی تایید کرد و دست مرد بزرگتر رو بین دست‬
‫خودش گرفت‪" ،‬ته قرار نیست ما رو فراموش کنه بچه ها‪".‬‬

‫‪1428‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اون گوک رو یادشه‪ "،‬جیمین با هومی گفت و سرش رو روی شونه ی‬


‫یونگی گذاشت‪" ،‬دکترها گفتن بخاطر ماسک اکسیژنش نمیتونه حرف‬
‫بزنه و خیلی چشمهاش رو باز نمیکنه؛ ولی پرستارها بهم گفتن هر‬
‫وقت چشمهاش رو باز میکنه اونهارو از روی جونگوک بر نمیداره‪".‬‬

‫لحظه ای به سکوت گذشت و بعد کسی عُ ق زد‪.‬‬

‫"حال بهم زنه!" یونگی گفت و جیمین با چشم غره ای ضربه ای به‬
‫شونش زد‪.‬‬

‫"خیلی بچه ای‪ "،‬پسر کوچیکتر زمزمه کرد‪ ،‬اما به سختی جلوی‬
‫لبخندش رو گرفته بود و حس فوق العاده ای داشت‪.‬‬

‫حسی که مدتها بود احساسش تکرده بود‪.‬‬

‫***‬

‫‪1429‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جمعه‪ ۲۷ ،‬جوالی"‬

‫"مراقب باشید‪ "،‬جونگوک با قاطعیت بهشون یادآوری کرد و با اخم‬


‫جدی ای به پنج مرد خیره شد‪" ،‬بهش دست نزنید‪ .‬فقط گوکی حق‬
‫داره بهش دست بزنه‪ ،‬وگرنه ممکنه ته ته آسیب ببینه!"‬

‫"فهمیدیم‪ "،‬یونگی با لحن خشکی گفت‪" ،‬اوم‪ ،‬ده دقیقست که داری‬


‫همینهارو میگی گوک! قوانینت تموم شدن؟"‬

‫"نه‪ ،‬گوش کن!"پسر کوچیکتر با هوفه ای به برادرش چشم غره رفت‪،‬‬


‫"اگه هیونگی ها به ته ته آسیب بزنن گوکی واقعا عصبانی میشه!"‬

‫دهن یونگی بسته شد و جیمین با دیدن ساکت شدن دوست پسرش‬


‫زیر سرزنش های جونگوک لبخندش رو خورد‪.‬‬

‫سوکجین آهی کشید و با خستگی دستش رو توی موهاش فرو کرد‪،‬‬


‫"گوکی‪ ،‬نامجون و جیمین باید زود برگردن به تختشون‪ .‬میشه یکم‬
‫سریعتر بریم عزیزدلم؟"‬

‫‪1430‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اخم جونگوک عمیقتر شد‪ ،‬اما نگاهش به سمت ویلچر هایی که دوتا از‬
‫هیونگ هاش توشون نشسته بودن برگشت‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر با بی میلی زمزمه کرد‪ .‬با تردید دستش رو دراز کرد‪،‬‬
‫موهای جیمین رو نوازش کرد و لبخند خرگوشی ای که مدتها بود‬
‫بهشون نشون نداده بود جای اخمش رو گرفت‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬بریم!"‬

‫جیمین از روی شونش لبخند هیجان زده ای به دوست پسرش زد و‬


‫یونگی هم جوابش رو داد‪.‬‬

‫هر چند که لبخند اون کوچیکتر بود‪ ،‬اما جیمین میتونست هیجان توی‬
‫چشمهاش رو ببینه‪.‬‬

‫وقتی یونگی آروم اون رو توی اتاق هول داد‪ ،‬جونگوک کنار تخت‬
‫تهیونگ ایستاده بود‪ .‬سوکجین هم نامجون رو داخل برد و هوپی با‬
‫دسته گلی به بزرگی بدنش پشت سرشون وارد شد‪.‬‬

‫نفس جیمین با باال آوردن سرش توی سینش حبس شد‪.‬‬

‫‪1431‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫برای اولین بار توی مدت طوالنی ای‪ ،‬تخت پسر بزرگتر باال اومده بود‬
‫تا اون بتونه بشینه‪.‬‬

‫تهیونگ مستقیم بهشون زل زده بود‪.‬‬

‫"هیونگی ها خیلی آروم راه میان!" جونگوک اذیتشون کرد‪ .‬پسر کنار‬
‫تخت ایستاده بود؛ نمیتونست روی اون بشینه‪ ،‬اما دستهاش محکم‬
‫دستهای تهیونگ رو گرفته بودن و توی نزدیکترین فاصله بهش‬
‫ایستاده بود‪.‬‬

‫"هی ته‪ "،‬جیمین نفس عمیقی کشید‪ .‬گلوش یکدفعه بسته شده بود‪،‬‬
‫اما حس بدی نبود‪.‬‬

‫تیله های قهوه ای رنگ تهیونگ با همون حس همیشگی به جیمین‬


‫خیره شده بودن و تقریبا نفس پسر رو ازش گرفتن‪ .‬ماسک اکسیژنی‬
‫روی صورتش بود که نمیذاشت حرف بزنه‪ ،‬اما آروم سرش رو براشون‬
‫خم کرد‪.‬‬

‫جیمین با حس خیس شدن چشمهاش آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬فاک‪،‬‬


‫باورم نمیشه واقعا بیداری —"‬
‫‪1432‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حرف بد‪ "،‬جونگوک آروم زمزمه کرد‪ ،‬اما بنظر نمیومد توجه خیلی‬
‫زیادی بهش داشته باشه و بیشتر روی پوشوندن پاهای تهیونگ با پتو‬
‫تمرکز کرده بود‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬سردت میشه‪ "،‬پسر کوچیکتر با دیدن پاهای تهیونگ ناله کرد‪.‬‬
‫به جلو تکیه داد‪ ،‬پتو رو کامل روی پاهاش کشید و بعد با موفقیت‬
‫گفت‪" ،‬حاال خوب شد!"‬

‫حتی از پشت ماسک هم جیمین میتونست باال رفتن گونه های تهیونگ‬
‫حین لبخند زدنش رو ببینه‪ .‬پسر دست جونگوک رو فشرد و بی صدا‬
‫ازش تشکرد کرد‪.‬‬

‫جونگوک لبخند مالیمی بهش زد‪.‬‬

‫پنج مرد توی اتاق هم لبخندی زدن‪ .‬تقریبا حس بدی داشتنف چون‬
‫انگار که داشتن صحنه ی خصوصی رو میدیدن؛ اما جیمین از اونجا‬
‫بودنش خوشحال بود‪ .‬باعث میشد قلبش با دیدن خنده ها و‬
‫خوشحالی جونگوک گرم بشه‪.‬‬

‫باعث میشد همشون دلشون بخواد درست مثل اون لبخند بزنن‪.‬‬
‫‪1433‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خوشحالم که بیداری بچه‪ "،‬هیچکس از صدای گرفته از بغض یونگی‬


‫تعجب نکرد؛ حتی تهیونگ هم با چشمهای شیفته ای بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫مرد مو نعنایی آب دهنش رو قورت داد و آروم گفت‪" ،‬ما — واقعا‬


‫نگرانت بودیم‪ "،‬گلوش رو صاف کرد و سرفه ی ساختگی ای کرد‪،‬‬
‫"جیمین بیشتر از همه نگران بود — نه من! منظورم اینه که‪ ،‬من هم‬
‫نگران بودم‪ ،‬فقط — به هر حال! خوشحالم که بیدار میبینمت —"‬

‫سینه ی تهیونگ با خنده ی آرومی لرزید‪ .‬ابروهای همشون با نگرانی‬


‫باال رفت‪ ،‬اما جونگوک نگران بنظر نمیومد‪.‬‬

‫پسر فقط با خوشحالی هومی گفت و شونه ی تهیونگ رو دوباره‬


‫فشرد‪" ،‬اشکالی نداره‪ ،‬دکتر سونبه‪-‬نیم گفت میتونه بعضی وقتها‬
‫بخنده‪ ،‬ولی خیلی نه‪ "،‬پسر با اخم کمرنگی بهشون خیره شد‪" ،‬خیلی‬
‫سخته‪ ،‬چون گوکی واقعا بامزست و باید مراقب باشه!"‬

‫"پس نمیتونیم بخندونمیش هوم — هی‪ ،‬جین هیونگ شنیدی؟‬


‫میتونی هر چقدر میخوای جوک بگی!" یونگی گفت و با نیشخندی به‬
‫دوستش خیره شد‪.‬‬

‫‪1434‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین نفس شوکه ای کشید‪" ،‬اوی‪ ،‬جوک های من خیلی هم خنده‬


‫دارن مین یونگی! نمیدونم داری درباره ی چی حرف میزنی!"‬

‫هوپی ابرویی باال انداخت‪" ،‬جین‪ ،‬بیا سعی کنیم به خودمون دروغ‬
‫نگیم!"‬

‫"چی — عوضی ها!" سوکجین با اخم عمیقی به سمت نامجون‬


‫برگشت و هوفه داد‪" ،‬جون‪ ،‬دارن اذیتم میکنن‪ ،‬یه کاری کن!"‬

‫چهره ی نامجون سرخ شد‪" ،‬من باید چ‪-‬چیکار کنم؟"‬

‫سوکجین چشم غره ای بهش رفت‪" ،‬یونگی گلوی هر کسی که به‬


‫جیمین بد نگاه کنه رو میگیره‪ ،‬بعد تو حتی نمیتونی وقتی آزارم میدن‬
‫ازم دفاع کنی؟!"‬

‫"آزارت نمیدیم جین‪ "،‬هوپی خندید‪" ،‬بزرگش نکن!"‬

‫مرد بزرگتر نگاهی به دوستش انداخت‪" ،‬اوه‪ ،‬ساکت شو زانو برآمده!"‬

‫چهره ی هوپی گُر گرفت‪" ،‬ش‪-‬شماها گفتید دیگه دربارش حرف‬


‫نمیزنید! این آزار داد —!"‬
‫‪1435‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ ،‬این گفتن حقیقته!"‬

‫"هیچوقت نباید اون دامن لعنتی رو میپوشیدم! میدونستم اینجوری‬


‫میشه!"‬

‫جیمین سرش رو تکون داد و با خنده به تهیونگ نگاه کرد‪" ،‬شرط‬


‫میبندم از اینکه گذاشتی بیایم ببینیمت پشیمونی‪ ،‬نه؟"‬

‫چهره ی دوستش گرم بود و پسر با چشمهای براقی سرش رو تکون‬


‫داد‪.‬‬

‫جیمین لبخند مالیمی زد‪" ،‬دلم برات تنگ شده بود ته‪".‬‬

‫جونگوک هومی گفت‪ ،‬سرش رو روی زانوی تهیونگ گذاشت و لبخند‬


‫کمرنگی زد‪" ،‬من هم همینطور‪".‬‬

‫تهیونگ آروم دستش رو روی سر پسر کوچیکتر گذاشت‪ .‬موهاش رو‬


‫نوازش کرد و با مالیمت به جونگوک خیره شد‪ .‬شیفتگی توی‬
‫چشمهاش مثل اشعه های نور خورشید روشن بودن و واضح بودن‪.‬‬

‫‪1436‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جیمین دستی رو روی شونش حس کرد‪ ،‬سرش رو باال آورد و دید که‬
‫یونگی هم با نگاهی مشابه بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫پشت سرش هوپی و سوکجین به جر و بحث ادامه دادن و نامجون‬


‫سعی داشت آرومشون کنه‪.‬‬

‫"فکر میکنم نوشتن توی این دفترچه خاطرات ایده ی خوبی بود‪ ،‬اما‬
‫نمیدونم دیگه بهش نیاز دارم یا نه‪.‬‬

‫برای مدتی زمان سختی رو داشتم‪ .‬سختتر از هر وقت دیگه ای — و‬


‫صادقانه میگم‪ ،‬روزهایی بود که واقعا فکر میکردم نمیتونم دووم‬
‫بیارم!‬

‫اما باید میدونستم‪ .‬باید میدونستم که ما یک خانواده ایم و درست‬


‫مثل همیشه — با هم از هر چیزی عبور میکنیم‪.‬‬

‫فکر کنم حق با یونگی بود‪.‬‬

‫تو هیچوقت تنها قدم نمیزنی!"‬

‫‪1437‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫‪45.‬‬

‫یکسال بعد‬

‫"باید از جونگوک یه چیزی بپرسم‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو از روی عروسک هایی که داشت از کف اتاق جمع‬


‫میکرد باال آورد‪ .‬آروم صاف شد‪ ،‬عروسک هارو روی سینش گرفت و‬
‫ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫"همین االن رفت دستشویی‪ "،‬پسر با نگاه نگرانی جواب داد‪" ،‬چی‬
‫میخوای ازش بپرسی؟"‬

‫"به تو ربطی نداره‪ "،‬یونگی با صدای خشکی جواب داد‪ .‬فکش منقبض‬
‫شده بود و به نقطه ای روی زمین خیره شد‪.‬‬

‫‪1438‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خب‪ ،‬احتماال وقتی بخواید حرف بزنید از من میخواد پیشش بمونم‪"،‬‬


‫تهیونگ هم با لحن خشکی جواب داد و عروسک هارو روی مبل‬
‫انداخت‪" ،‬پس در هر صورت میفهمم‪".‬‬

‫"این — فاک‪ "،‬یونگی با چهره ی درهم رفته ای گفت‪.‬‬

‫تهیونگ با نشستن کالفه ی یونگی روی مبل لبخند پیروزمندانه ای زد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬مرد زمزمه کرد‪" ،‬من فقط — امشب قراره یه کاری کنم‬
‫و میخواستم — نظر گوک رو بپرسم‪".‬‬

‫ابروهای تهیونگ بهم گره خوردن‪" ،‬چیکار میخوای بکنی که نظر اون‬
‫رو میخوای؟"‬

‫"من —" مرد بزرگتر چشم غره ای بهش رفت و تهیونگ با تعجب به‬
‫گونه های سرخش نگاه کرد‪" ،‬میخوام از جیمین خواستگاری کنم‪،‬‬
‫باشه؟"‬

‫لبهای تهیونگ از هم باز شدن و پسر برای چند لحظه حتی نتونست‬
‫چیزی بگه‪.‬‬
‫‪1439‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫در همون حال یونگی دیگه بهش نگاه نمیکرد‪.‬‬

‫"فقط میخواستم مطمئن بشم که گوک باهاش مشکلی نداره‪ "،‬مرد با‬
‫گونه های آتیش گرفته گفت‪” ،‬منظورم اینه که‪ ،‬واقعا روی اون تاثیری‬
‫نمیذاره‪ .‬مهم نیست چی بشه‪ ،‬هنوز هممون با هم زندگی میکنیم‪ .‬من‬
‫— نمیدونم‪ ،‬فقط میخواستم ازش بپرسم‪".‬‬

‫"خیلی مهربونی که اینکارو میکنی هیونگ‪ "،‬تهیونگ با لبخند مالیمی‬


‫گفت‪" ،‬مطمئنم خیلی هیجان زده میشه‪".‬‬

‫صدای ناله ی بلندی باعث شد مرد بزرگتر نتونه فرصتی برای جواب‬
‫دادن پیدا کنه‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬دستشویی دستبندم رو خورد!"‬

‫جونگوک با ناله ی ناراحتی توی اتاق دوید‪ ،‬محکم پسر بزرگتر رو بغل‬
‫کرد و سرش رو به سینش چسبوند‪.‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو بهم چسبوند تا لبخند نزنه و دستهاش رو دور کمر‬


‫پسر حلقه کرد‪" ،‬چیکار کرد؟"‬
‫‪1440‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گوکی همین االن داشت از دستشویی استفاده میکرد‪ "،‬جونگوک‬


‫توضیح داد‪ ،‬سرش رو عقب کشید و با لبهای آویزون به پسر بزرگتر‬
‫نگاه کرد‪" ،‬بعد دستبندش افتاد و دستشویی خوردش! دیگه رفته!"‬

‫"ترسناک بنظر میاد‪ "،‬تهیونگ گفت و آروم خندید‪ ،‬دستش رو توی‬


‫موهای پسر فرو کرد و نوازشش کرد‪" ،‬اون دستبند صدفی بود که از‬
‫بوسان گرفتیم؟"‬

‫"اوهوم!" جونگوک گفت و چشمهاش خیس شدن‪" ،‬گوکی عاشقش‬


‫بود!"‬

‫تهیونگ با خودش هومی گفت و به یونگی نگاه کرد‪" ،‬یونگی هیونگ؟"‬

‫مرد مو نعنایی با گیجی بهش خیره شد‪" ،‬بله؟"‬

‫"االن چندتا مرد توی بوسان داریم؟"‬

‫مرد که متوجه منظور تهیونگ شده بود گفت‪" ،‬اوه‪ ،‬فکر کنم سی تایی‬
‫االن اونجا باشن‪".‬‬

‫‪1441‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"عالیه‪ "،‬تهیونگ دستش رو پایین انداخت و دست جونگوک رو‬


‫گرفت‪” ،‬اطالعات تماس هر کسی که به ساحل بوسان نزدیکتره رو‬
‫واسم تکست کن‪ .‬یه جای کوچولو اونجا هست که سوغاتی میفروشه‪"،‬‬
‫پسر آروم دست جونگوک رو فشرد و چشمکی بهش زد‪" ،‬اینبار دوتا‬
‫ازش میگیریم‪ .‬محض احتیاط!"‬

‫پسر کوچیکتر تقریبا توی بغلش پرید و جیغ کشید‪" ،‬ته ته بهترینه!"‬

‫تهیونگ خندید و آروم بدن پسر رو به خودش فشرد‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬بشین‪ "،‬پسر بزرگتر با لبخند هیجان زده ای گفت‪" ،‬یونگی‬


‫هیونگ میخواد درباره ی یه چیزی باهات حرف بزنه‪".‬‬

‫کنجکاوی بچگانه ای چشمهاش جونگوک رو پوشوند‪ .‬پسر از آغوش‬


‫تهیونگ بیرون پرید و کنار برادرش نشست‪.‬‬

‫"سالم هیونگی!" پسر با لبخند خرگوشی دوست داشتنیش گفت‪،‬‬


‫"گوکی تمام روز ندیدتت!"‬

‫‪1442‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی نتونست جلوی لبخند کوچیکی که روی لبهاش اومد رو بگیره‪،‬‬


‫"ببخشید گوک‪ ،‬هیونگ داشت به یه سری کارهای مهم رسیدگی‬
‫میکرد‪".‬‬

‫"اوه‪ "،‬چشمهای جونگوک برق زدن و پسر با اشتیاق به جلو تکیه داد‪،‬‬
‫"چه کارهایی؟"‬

‫"خب‪ ،‬راستش —" یونگی با تردید گفت‪ .‬نگاهی به تهیونگ انداخت و‬


‫پسر لبخندی بهش زد‪.‬‬

‫مرد دوباره به جونگوک نگاه کرد‪ ،‬نفس عمیقی کشید و با جدیت گفت‪،‬‬
‫"گوک‪ ،‬چیزی که میخوام بهت بگم یه راز خیلی بزرگه‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید و چشمهاش گشاد شدن‪" ،‬راز؟!"‬

‫یونگی دوباره لبخندی به هیجان پسر زد و آروم خندید‪" ،‬آره‪ ،‬پس‬


‫قبلش باید بهم قول بدی که به هیچکس چیزی نگی‪ ،‬باشه؟"‬

‫برادرش با هیجان سرش رو تکون داد و بعد به سرعت اضافه کرد‪" ،‬به‬
‫جز ته ته‪ ،‬چون گوکی همه چیز رو به اون میگه!"‬
‫‪1443‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ نیشخند بزرگی زد و یونگی که چشمهاش رو چرخوند رو‬


‫نادیده گرفت‪.‬‬

‫"اون اشکالی نداره‪ "،‬مرد زمزمه کرد‪" ،‬فقط به کس دیگه ای نگو‪،‬‬


‫باشه؟"‬

‫"باشه!" جونگوک لبخند بزرگی زد‪" ،‬قول میدم!"‬

‫"باشه‪ "،‬یونگی لحظه ای لبش رو گزید و سعی کرد حرفهایی که توی‬


‫سرش تمرینشون کرده بود رو به یاد بیاره‪" ،‬خب‪ ،‬درواقع — آه‪ ،‬فاک‪.‬‬
‫خیلی خب —"‬

‫"حرف بد‪ "،‬برادرش با اخمی بین حرفش پرید‪.‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬یونگی که حواسش جای دیگه ای بود گفت‪" ،‬خب‪ ،‬قضیه‬


‫اینه — نظرت درباره ی اینکه جیمین — اوم‪ ،‬یکجورهایی برادرت‬
‫بشه چیه؟"‬

‫جونگوک آروم پلک زد‪.‬‬

‫"گوکی — نمیفهمه‪ "،‬پسر باالخره گفت‪.‬‬


‫‪1444‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫یونگی با کالفگی نفس بلندی کشید‪" ،‬منظورم اینه که — ببین‪،‬‬


‫میدونی که من برادرتم نه؟"‬

‫"اوهوم‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬اگه یه برادر دیگه داشتی چه حسی داشتی؟"‬

‫"ما یه هیونگی دیگه داریم؟!" جونگوک با هیجان نفس بلندی کشید‪،‬‬


‫"کجاست؟!"‬

‫"نه‪ ،‬منظورم این نیست — برادر خونی نه —"‬

‫"ایش‪ ،‬درباره ی خون حرف نزن هیونگی!"‬

‫"اوه‪ ،‬ببخشید —"‬

‫"میدونستی جینی هیونگ میگه من واسه حرف زدن درباره ی این‬


‫مسائل کثیف زیادی بامزم؟"‬

‫"— نه‪ .‬باشه‪ ،‬به من گوش من گوک —"‬

‫‪1445‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"درباره ی بقیه ی مسائل هم حق ندارم حرف بزنم‪ .‬چیزهایی مثل‬


‫چاقوهای تیز‪ ،‬چون یکبار گوکی توی آشپزخونه میخواست ازشون‬
‫استفاده کنه و کلی سرش داد زدن —!"‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و با خنده به مکالمه ی جلوی چشمهاش‬


‫خیره شد‪ ،‬اما وقتی یونگی صورتش رو با دستش پوشوند و غره ای‬
‫داد فهمید که دیگه کافیه‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬تهیونگ گفت و با خنده ای رو به روی مبل‪ ،‬جلوی پسر‬


‫کوچیکتر زانو زد‪" ،‬به هیونگت گوش کن‪ .‬میخواد درباره ی یه موضوع‬
‫خیلی مهم باهات حرف بزنه‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک اخمی کرد‪" ،‬گوکی داره گوش میده!"‬

‫یونگی سرش رو تکون داد‪" ،‬شاید تو بتونی براش توضیحش بدی‬


‫بچه‪".‬‬

‫تهیونگ چند لحظه مکث کرد و هومی گفت‪.‬‬

‫‪1446‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"جونگوک‪ "،‬پسر بزرگتر با احتیاط گفت‪" ،‬میدونی که وقتی دوتا آدم‬


‫با هم ازدواج میکنن‪ ،‬خانواده هاشون رو با همدیگه به اشتراک‬
‫میگذارن؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک گفت و مثل پرنده ای سرش رو کَج داد‪.‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪" ،‬پس اگه یونگی هیونگ با جیمین ازدواج کنه‪ ،‬این‬
‫به این معنیه که تو میتونی برادر جیمین بشی! مگه نه؟"‬

‫"اوه‪ ،‬آره!"جونگوک نفس بلندی کشید و با چشمهای گشاد شده از‬


‫هیجان به یونگی نگاه کرد‪" ،‬هیونگی‪ ،‬تو باید با جیمینی هیونگ‬
‫ازدواج کنی! اونجوری گوکی دوتا هیونگی داره!"‬

‫یونگی با ناباوری به پسر خیره شد‪" ،‬من —"‬

‫جونگوک بدون اینکه از چیزی خبر داشته باشه معصومانه لبخند زد‪،‬‬
‫"لطفا؟"‬

‫تهیونگ مجبور بود تمام تالشش رو بکنه تا با دیدن چشمهای مرد‬


‫بزرگتر نخنده‪.‬‬
‫‪1447‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"فکر خوبیه گوکی‪ "،‬یونگی باالخره موفق شد بگه‪" ،‬موندم چرا خودم‬
‫هیچوقت بهش فکر نکردم!"‬

‫جونگوک دستهاش رو بهم زد و دوباره نفس هیجان زده ای کشید‪،‬‬


‫"واقعا؟! عروسی هم میگیرید؟! جونگوک میتونه لباس دامنی‬
‫بپوشه؟!"‬

‫"یه لباس خیلی خیلی خوشگل‪ "،‬تهیونگ قول داد و موهای پسر رو‬
‫نوازش کرد‪" ،‬ولی فعال نمیتونی دربارش حرف بزنی‪ ،‬باشه بان؟ یه‬
‫رازه‪".‬‬

‫"فهمیدم‪ "،‬جونگوک با قاطعیت سرش رو تکون داد‪" ،‬گوکی به‬


‫هیچکس چیزی نمیگه‪ ،‬به جز جیمینی هیونگ!"‬

‫یونگی و تهیونگ هر دو اتوماتیک وار به جلو تکیه دادن و چشمهاشون‬


‫گشاد شد‪.‬‬

‫"گوک نه!" یونگی هیس کشید‪" ،‬در واقع جیمین مهمترین کسیه که‬
‫نباید بدونه‪ ،‬باشه؟!"‬

‫‪1448‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چی؟" جونگوک اخم کرد‪" ،‬گوکی نمیفهمه‪ ،‬این عروسی جیمینی‬


‫هیونگه! باید بهش بگیم!"‬

‫"میگیم‪ "،‬تهیونگ به سرعت گفت‪" ،‬ولی یونگی هیونگ کسیه که باید‬


‫بهش بگه‪ .‬باید اول ازش بپرسه و مطمئن بشه که میخواد باهاش‬
‫ازدواج کنه یا نه‪ .‬متوجه شدی؟"‬

‫جونگوک صدایی که شبیه به هوفه ی عصبانی ای بود از خودش‬


‫درآورد‪.‬‬

‫"این احمقانست!" پسر گفت و با بامزگی بینیش رو چین داد‪" ،‬جیمینی‬


‫هیونگی رو خیلی دوست داره! معلومه که میگه آره!"‬

‫چهره ی یونگی سرخ شد‪.‬‬

‫تهیونگ فقط لبخند زد‪" ،‬درسته؛ ولی فقط برای اینکه مطمئن بشیم‪،‬‬
‫نمیتونیم تا وقتی ازش نپرسیده چیزی بگیم‪ ،‬باشه؟ نمیخوایم‬
‫سورپرایزش رو خراب کنیم‪".‬‬

‫‪1449‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"باشه‪ "،‬جونگوک به راحتی موافقت کرد‪ ،‬با اخم کمرنگی به برادرش‬


‫خیره ش‪" ،‬ولی میشه هیونگی تا وقتی گوکی ُچرتش رو میزنه صبر‬
‫کنه؟ گوکی میخواد اونجا باشه‪".‬‬

‫"البته‪ "،‬یونگی با مالیمت گفت و لبخندی زد‪" ،‬من هم میخوام تو‬


‫اونجا باشی‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر لبخند بزرگی زد‪" ،‬هورا! قراره خوش بگذره!"‬

‫***‬

‫‪1450‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"این واقعا حوصله سر بره!"‬

‫تهیونگ با اخم نگاه نصیحت واری به جونگوک انداخت‪.‬‬

‫"هیشش‪ "،‬پسر بزرگتر سرزنشش کرد‪" ،‬بی ادب نباش گوکی‪".‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن و پسر توی صندلیش فرو رفت‪" ،‬ولی‬
‫چند ساعت شده! گوکی حوصلش سر رفته! چرا انقدر طول کشید تا‬
‫غذا حاضر بشه؟! شکمم قراره بمیره ته ته!"‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬از وقتی پیشخدمت سفارشمون رو گرفته فقط‬


‫ده دقیقه گذشته بیبی‪".‬‬

‫"خیلی گذشته!" جونگوک ناله کرد‪ ،‬آستین پسر بزرگتر رو کشید و‬


‫لبهاش آویزونتر شدن‪" ،‬ته ته‪ ،‬چرا نرفتیم اونجایی که مرغ دارن؟‬
‫اونها کارشون خیلی سریعه!"‬

‫با غره دادن تهیونگ نامجون با لبخند دلسوزانه ای بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1451‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین که بنظر میومد بیشتر داره از اون وضعیت لذت میبره‬


‫نوچی گفت‪" ،‬موندم یونگی چرا وقتی میدونه جونگوک حوصلش سر‬
‫میره همچین جای با کالسی رو واسه شام انتخاب کرده‪ "،‬مرد زمزمه‬
‫کرد‪" ،‬گوکی‪ ،‬یه پیشنهاد دارم‪ .‬چطوره تو ذهنت یه آهنگ واسه ما‬
‫درست کنی؟ جالب بنظر میاد‪ ،‬نه؟ بعد وقتی هم کارت تموم شد‬
‫میتونی واسمون بخونیش! باشه؟"‬

‫چهره ی پسر کوچیکتر با شنیدن اون پیشنهاد روشن شد‪" ،‬اووه‪،‬‬


‫باشه!"‬

‫هوپی با ساکت شدن یکدفعه ای پسر و درهم رفتن چهرش با تفکر‬


‫خندید‪" ،‬امروز حتی پر انرژی تر از همیشست‪".‬‬

‫"یکخورده بیشتر از حد معمول خوابید‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و رون‬


‫پسر کوچیکتر رو نوازش کرد‪" ،‬به لطف یونگی هیونگش دیرتر از‬
‫همیشه خوابید‪ ،‬تا وقتی اون نمیرفت نمیخوابید‪".‬‬

‫"کیوت‪ "،‬سوکجین گفت‪" ،‬ولی اصال خود یونگی کجاست؟ اون و‬


‫جیمین ساعت ها پیش قرار بود بیان این —"‬

‫‪1452‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ببخشید‪ ،‬ببخشید!"‬

‫کاپل مورد سوال بی نفس سر میزشون رسیدن‪ .‬تهیونگ به سرعت‬


‫متوجه گونه های سرخ جیمین و لبهای ورم کردش‪ ،‬و در همون حال‬
‫موهای بهم ریخته تر از حد معمول یونگی شد‪ .‬چهار دوست با نشستن‬
‫اون دوتا توی صندلی هاشون نگاهی بهم انداختن‪.‬‬

‫"خب‪ "،‬سوکجین با لحن خشکی گفت‪" ،‬خوشحالم که سکس توی‬


‫ماشین بیشتر از سر وقت بودن واستون مهمه‪".‬‬

‫گونه های جیمین آتیش گرفتن‪" ،‬م‪-‬ما — این ک‪-‬کاری ن‪-‬نبود —"‬

‫"اوهوم‪ ،‬تمومش کن‪ "،‬هوپی با نیشخندی گفت‪" ،‬روی گردنت مارک‬


‫بوسه داری رفیق!"‬

‫پسر کوچیکتر دستش رو روی گردنش کوبید‪ ،‬به سرعت به سمت‬


‫یونگی برگشت و هیسی کشید‪" ،‬بهت گفتم مارکم نکنی!"‬

‫تهیونگ بلند خندید‪" ،‬داشت باهات شوخی میکرد مینی! خدای من‪،‬‬
‫واقعا توی ماشین انجامش دادید؟ حال بهم زنه!"‬
‫‪1453‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من — ما — یونگی!" جیمین عاجزانه به سمت مرد مو نعنایی‬


‫برگشت تا کمکش کنه‪ ،‬اما دوست پسرش فقط شونه ای باال انداخت‪.‬‬

‫"چیه؟ اینجوری نیست که هیچکدوم از شما احمقها تا حاال تو یه جای‬


‫عجیب غریب انجامش نداده باشید!" مرد هوفه ای داد‪" ،‬جون‪ ،‬چند‬
‫روز پیش رو یادته؟ وقتی اومدم توی آشپزخونه و سوکجین روی‬
‫پیشخون بود —"‬

‫"خدای من‪ ،‬بچه اینجاست!" سوکجین با چشمهای عصبانی و چهره ای‬


‫که گُر گرفته بود گفت‪.‬‬

‫همه ی نگاه ها به سمت جونگوک برگشت که آروم داشت با خودش‬


‫هومی میگفت‪ ،‬چشمهاش رو بسته بود و سرش رو روی شونه ی‬
‫تهیونگ گذاشته بود‪.‬‬

‫هوپی چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬خوب از جونگوک استفاده کردی تا‬


‫درباره ی زندگی جنسیت حرف نزنی‪".‬‬

‫‪1454‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اوه میخوای درباره ی سکس حرف بزنی؟ آقایی که ساعت سه نصف‬


‫شب میای توی اتاق من تا بپرسی جیسو لوب توت فرنگی رو ترجیه‬
‫میده یا آلبالو —!"‬

‫"این محرمانست!"هوپی هیس کشید‪.‬‬

‫جیمین خندید و با حلقه شدن دستهای یونگی دور بدنش به مرد تکیه‬
‫داد‪" ،‬حقت بود!"‬

‫لبهای مرد هوپی شدن و شونه هاش پایین افتادن‪" ،‬حاال هر چی‪".‬‬

‫تهیونگ سرش رو روی به همشون تکون داد‪" ،‬شما دوتا باید سفارش‬
‫بدید‪ .‬غذای ما داره آماده میشه‪".‬‬

‫در واقع‪ ،‬غذاشون چند دقیقه بعد در حین راحت شدن خیال تهیونگ و‬
‫هیجان زدگی جونگوک حاضر شد‪.‬‬

‫توی چند دقیقه‪ ،‬جونگوک به این نتیجه رسید که َمک اند چیز اون‬
‫رستوران چیزی نبود که اون حین سفارش دادن توقعش رو داشت‪.‬‬

‫‪1455‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"داخلش یه سری چیزها داره!" پسر ناله کرد و آستین تهیونگ رو‬
‫کشید‪" ،‬اونها نباید اونجا باشن ته ته!"‬

‫"خرچنگه گوکی‪ "،‬پسر بزرگتر با صبر و حوصله توضیح داد‪ .‬چند تیکه‬
‫از خرچنگ رو با چنگالش گرفت و اون رو جلوی دهن پسر گرفت‪،‬‬
‫"فقط یکم امتحانشون کن بیبی‪ ،‬خوشمزن‪".‬‬

‫جونگوک بینیش رو چین داد‪" ،‬خرچنگ دیگه چه کوفتیه؟!"‬

‫دوستهاشون خندیدن و تهیونگ فقط با لبخندی سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"چطوره اینکارو کنیم‪ "،‬تهیونگ گفت و چنگالش رو توی بشقابش‬


‫گذاشت‪" ،‬میخوای به جاش تاس کباب گوسفند من رو بخوری؟"‬

‫جونگوک لبخند روشنی زد‪" ،‬آره‪ ،‬گوسفند دوست دارم!"‬

‫تهیونگ بشقاب هاشون رو با هم عوض کرد و نگاهی که نامجون‬


‫داشت بهش مینداخت رو نادیده گرفت‪.‬‬

‫بعد از اینکه دستمالی رو روی پای جونگوک گذاشته و پسر شروع به‬
‫خوردن کرد بود که به سمت نامجون برگشت‪.‬‬
‫‪1456‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اگه اشتباه میکنم بهم بگو ته‪ "،‬نامجون گفت و ابرویی باال انداخت‪،‬‬
‫"ولی من نود درصد مطمئنم که وقتی باهات مصاحبه کردم توی فایلت‬
‫نوشته بود که به غذای دریایی حساسیت داری!"‬

‫تهیونگ هیسی کشید‪ ،‬نگاهی به جونگوک انداخت تا مطمئن بشه پسر‬


‫حرفشون رو نشنیده و وقتی دید اون کامال غرق غذاش شده بود‬
‫نفس راحتی کشید‪.‬‬

‫سرش رو برگردوند و چشم غره ای به دوستش رفت‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬دارم‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و با چهره ی درهم رفته ای به بشقابش‬


‫نگاه کرد‪" ،‬ولی به هر حال انقدر گرسنم نیست‪ .‬عالوه بر اون‪ ،‬گوکی‬
‫کل روز غذا نخورده‪".‬‬

‫جیمین با شیفتگی بهش نگاه کرد‪" ،‬این خیلی شیرینه‪ ،‬خیلی‬


‫دوستتون دارم بچه ها‪".‬‬

‫‪1457‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"شما دوتا حال بهم زنید!" هوپی اضافه کرد‪" ،‬دندون هام فقط با‬
‫دیدنتون کرم خورده میشه‪"!17‬‬

‫تهیونگ فقط چشمهاش رو چرخوند‪" ،‬نه که خودتون اصال شبیه ما‬


‫نیستید!"‬

‫نامجون نیشخندی زد و دستش رو دور شونه ی سوکجین حلقه کرد‪،‬‬


‫"درسته!"‬

‫سوکجین چشم غره ای به دوست پسرش رفت و چنگال نصف پُرش‬


‫رو از جلوی دهنش پایین آورد‪" ،‬کاری کردی پاستام رو بریزم جون!"‬

‫"اوه‪ ،‬ببخشید‪".‬‬

‫شامشون رو بدون اتفاق دیگه ای تموم کردن و تهیونگ تقریبا‬


‫خواستگاری رو فراموش کرده بود‪.‬‬

‫‪17‬‬
‫منظورش اینه که انقدر شیرینن‪ ،‬که دندون هاش رو خراب میکنن ‪:‬‬

‫‪1458‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫فقط وقتی دسرشون رو آوردن بود که با ساکت شدن یکدفعه ای‬


‫یونگی‪ ،‬همه چیز رو به یاد آورد‪.‬‬

‫جیمین هم که متوجهش شده بود با چنگالی پر از کیک به سمت‬


‫دوست پسرش برگشت‪.‬‬

‫"ناراحتی که طعم مورد عالقت رو نداشتن یون؟" پسر با لبخند‬


‫شیطنت آمیزی پرسید‪" ،‬بیا‪ ،‬میتونی یکم از کیک من بخوری‪“.‬‬

‫یونگی لبخند خشکی زد‪" ،‬نمیخوام بیبی‪ ،‬خودت بخورش‪".‬‬

‫جیمین لبخند کمرنگی کرد‪ ،‬اما کیک رو خورد و به سمت میز برگشت‪.‬‬

‫تهیونگ به پسر خیره شده بود و اصال توجهی به جونگوک که‬


‫آستینش رو میکشید و اعتراض میکرد که دسرش رو دهنش نمیکنه‬
‫نداشت؛ نمیتونست جلوی خودش برای نادیده گرفتن پسر کوچیکتر‪ ،‬و‬
‫منتظر موندن برای اینکه دوستش باالخره اون گاز سرنوشت ساز رو‬
‫به کیکش بزنه بگیره!‬

‫دقیق متوجه شد که کی اون اتفاق افتاد و جیمین شوکه بین‬


‫جویدنش متوقف شد‪.‬‬
‫‪1459‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ دید که بدن یونگی یخ بست و چشمهای مرد روی دوست‬


‫پسرش قفل شدن‪.‬‬

‫افراد سر میز که هیچ خبری از اتفاقی که قرار بود بیفته نداشتن به‬
‫حرف زدنشون ادامه دادن‪ .‬فقط یونگی و تهیونگ به جیمین که با‬
‫چهره ی سفیدی کیکش رو توی دستمالی ُتف کرد خیره شده بودن‪.‬‬

‫وقتی جیمین حلقه ی نقره ای رنگی رو باال گرفت‪ ،‬سکوت کَر کننده ای‬
‫میز رو فرا گرفت‪.‬‬

‫"این —" نامجون گفت و شوکه به یونگی نگاه کرد‪.‬‬

‫یونگی با مالیمت حلقه رو از بین انگشت های جیمین که هیچی‬


‫نمیگفت بیرون کشید‪ .‬پسر کوچیکتر با دهن بازی بهش خیره شده بود‬
‫و صورتش کامال عاری از هر رنگی بود‪.‬‬

‫همه به یونگی که از سر جاش بلند شد‪ ،‬صندلیش رو عقب زد و روی‬


‫یک زانو کف زمین نشست خیره شدن‪ .‬مرد در تموم اون مدت‬
‫هیچوقت نگاهش رو از جیمین نگرفت‪.‬‬

‫‪1460‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"من هیچوقت خودم رو آدمی نمیدیدم که زانو بزنه‪ "،‬یونگی با‬


‫مالیمت گفت و با چشمهای گرم به پسری که مدت ها عاشقش بود‬
‫خیره شد‪" ،‬اما بعد تو رو دیدم پارک جیمین‪".‬‬

‫سوکجین دستش رو روی دهنش گذاشت‪" ،‬خدای من‪ ،‬نامجون! داره‬


‫اتفاق میفته!"‬

‫هوپی سرفه ای کرد و لقمه غذایی که تازه خورده بود تقریبا توی‬
‫گلوش گیر کرد‪ .‬مشتی به سینه ی خودش زد‪ ،‬گونه هاش سرخ شدن‪،‬‬
‫گلوش رو صاف کرد و غرید‪" ،‬رفیق وات د فاک! جیسو قراره خیلی‬
‫عصبانی بشه که دعوتش نکردی!"‬

‫"دارید بی ادبانه رفتار میکنید‪ "،‬تهیونگ با اخمی گفت‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬داریم مومنتشون رو خراب میکنیم!" سوکجین با نفس بلندی‬


‫گفت و تند تند به یونگی اشاره کرد‪" ،‬زود باش! سخنرانی احساساتیت‬
‫رو انجام بده!"‬

‫"صبر کن‪ ،‬وایسا دوربینم رو در بیارم!" نامجون هیس کشید و‬


‫گوشیش رو از جیبش بیرون کشید‪.‬‬
‫‪1461‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین اخمی کرد‪ ،‬در حالی که هوپی به جلو تکیه داد و با صدای‬
‫بلندی زمزمه کرد‪" ،‬میتونی واسه من هم بفرستیش؟"‬

‫تهیونگ غره ای داد‪" ،‬بچه ها —"‬

‫"ساکت شید!"‬

‫میز به سرعت ساکت شد و همه به سمت منبع اون صدا برگشتن‪.‬‬

‫جونگوک با چشم غره ای بهشون خیره شده بود و لبهاش با ناراحتی‬


‫آویزون شده بودن‪" ،‬هیونگی ها دارن سخنرانی خاص رو خراب‬
‫میکنن!" پسر ناله کرد‪" ،‬جیمینی هیونگی باید بگه آره تا گوکی بتونه‬
‫توی عروسیشون یه لباس دامنی خوشگل بپوشه!"‬

‫تهیونگ محکم ضربه ای به پیشونیش زد‪.‬‬

‫در همون حال یونگی اصال از پریدن بقیه ی بین حرفهاش عصبانی‬
‫بنظر نمیرسید‪ .‬اون و جیمین نگاه هاشون رو از همدیگه نگرفته بودن‬
‫و هر دو فقط با لبخند مالیمی به هم خیره شده بودن‪.‬‬

‫‪1462‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با شنیدن حرفهای جونگوک لبخند جیمین بزرگتر شد و به شوخی‬


‫گفت‪" ،‬شنیدی که چی گفت‪ ،‬فکر کنم چاره ی دیگه ای ندارم!"‬

‫"بنظر همینطور میاد‪ "،‬یونگی آروم خندید‪" ،‬باید بگی آره تا گوکی‬
‫بتونه لباس دامنیش رو بپوشه‪".‬‬

‫"فکر کنم بتونم خودم رو قربانی این خواستش کنم‪ ،‬منظورم اینه که‪،‬‬
‫اگه مجبورم!"جیمین با چشمهای براقی به جلو تکیه داد‪.‬‬

‫یونگی با مالیمت انگشتهاشون رو بین هم قفل کرد و حلقه رو تا‬


‫نصف‪ ،‬انگشت جیمین کرد‪.‬‬

‫"پس داری میگی آره؟" مرد با نیشخندی پرسید‪.‬‬

‫جیمین با مالیمت خندید‪" ،‬از همون روزی که دیدمت آره بود مین‬
‫یونگی‪".‬‬

‫لحظه ای به سکوت گذشت و بعد میز یکدفعه منفجر شد‪.‬‬

‫"این بطرز فاکی ای کیوت بود!"‬

‫‪1463‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سوکجین جیغ کشید و دستهاش رو دور یونگی انداخت‪" ،‬نمیدونستم‬


‫میتونی انقدر سافت باشی! فکر اینکه این همون مردیه که هفته ی‬
‫پیش من رو تهدید کرد که گوشم رو میبره —!"‬

‫"ویدیو رو واسم بفرست!" هوپی داد زد‪.‬‬

‫نامجون از پشت بغل سوکجین ضربه ای به شونه ی یونگی زد‪" ،‬تبریک‬


‫میگم مرد‪".‬‬

‫"تبریک میگم مینی‪ "،‬تهیونگ اضافه کرد و دوستش رو بغل کرد‪.‬‬

‫جیمین هم دوستش رو بغل کرد و بعد با خنده ی خوشحالی سرش رو‬


‫عقب کشید‪" ،‬ممنونم ته‪ ،‬فکر کنم شوکه شدم!"‬

‫"مبارک جیمینی هیونگ!" جونگوک گفت و با هیجان روی پاهاش باال‬


‫و پایین پرید‪ ،‬صبر کرد تا تهیونگ عقب بیاد و بعد برای بغل کردن پسر‬
‫بزرگتر جلو رفت‪.‬‬

‫جیمین با خنده ای بغلش کرد و موهاش رو بهم ریخت‪" ،‬مرسی گوکی‪،‬‬


‫بخاطر تو انجامش دادم‪ ،‬که بتونی لباس خوشگلت رو بپوشی!"‬
‫‪1464‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خوبه‪ "،‬جونگوک با خوشحالی گفت‪" ،‬چون حتی اگه جیمینی‬


‫هیونگی هم میگفت نه‪ ،‬گوکی به هر حال ته ته رو مجبور میکرد‬
‫واسش بخرتش!"‬

‫جیمین بلند خندید و تهیونگ فقط سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫یکجایی اونطرف میز‪ ،‬هوپی نیشخندی زد و لب زد‪" ،‬بدبخت ذلیل!"‬

‫برای اولین بار‪ ،‬تهیونگ حتی سعی نکرد َردش کنه‪.‬‬

‫***‬

‫‪1465‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک اون شب توی اتاق خواب ساکت بود‪ .‬تهیونگ به سرعت‬


‫متوجه این موضوع شد و با اخم به پسر که مثل هر شب با هیجان باال‬
‫و پایین نمیپرید و واسه رفتن توی تخت آماده نمیشد خیره شد‪.‬‬

‫به جای خاموش کردن چراغ مثل هر شب‪ ،‬تهیونگ آروم روی تخت‬
‫نشست‪ ،‬به چهارچوب اون تکیه داد و زمزمه کرد‪" ،‬بیا اینجا بیبی‪".‬‬

‫جونگوک باالخره در کمد رو بست‪ ،‬به سمت تخت رفت‪ ،‬کنار پای پسر‬
‫بزرگتر دراز کشید و خودش رو بهش فشرد؛ دستهاش دور کمرش حلقه‬
‫شدن و سرش رو روی سینش گذاشت‪ .‬تهیونگ با چسبیدن بیش از حد‬
‫معمول پسر بهش ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫چند لحظه ساکت موند و فقط موهای پسر رو نوازش کرد‪.‬‬

‫"چیزی داره اذییت میکنه بان؟" تهیونگ باالخره با صدای مالیمی‬


‫پرسید‪.‬‬

‫جونگوک چند لحظه جوابی نداد‪ .‬سرش رو باالتر برد و گونش رو روی‬
‫شونه ی پسر گذاشت‪.‬‬

‫‪1466‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"امروز خوش گذشت‪ "،‬پسر باالخره با لحن آروم و متفکرانه ای گفت‪.‬‬

‫تهیونگ سعی کرد تعجبش از شنیدن صدای ’بزرگ‘ جونگوک رو پنهون‬


‫کنه‪ .‬نگرانی کوچیکی سینش رو پر کرد‪ ،‬چون میدونست که اون‬
‫معموال زمانی از حالت لیتلیش در میومد که میخواست درباره ی‬
‫موضوع مهمی باهاش حرف بزنه‪.‬‬

‫فکر به این موضوع باعث شد قلبش با اضطراب خودش رو به قفسه‬


‫ی سینش بکوبه‪.‬‬

‫"آره‪ "،‬تهیونگ بعد از چند لحظه گفت‪ ،‬آب دهنش رو قورت داد‪ ،‬نفسی‬
‫کشید و بعد ادامه داد‪" ،‬آره‪ ،‬خوش گذشت‪ .‬تو — اوم‪ ،‬حالت خوبه‬
‫بیبی؟"‬

‫"هومم‪".‬‬

‫"— باشه‪".‬‬

‫هیچکدومشون دیگه حرفی نزدن‪.‬‬

‫‪1467‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ صبر کرد تا پسر هر چیزی که توی ذهنش سنگینی میکرد رو‬
‫بگه‪ ،‬اما بنظر میومد جونگوک توی افکار خودش غرق شده بود‪ .‬تازه‬
‫میخواست ازش بپرسه که چراغ هارو خاموش کنه یا نه‪ ،‬که پسر‬
‫کوچیکتر دوباره شروع به حرف زدن کرد‪.‬‬

‫"فکر میکنی — ما هیچوقت همچین کاری کنیم؟"‬

‫ابروهای تهیونگ درهم فرو رفتن‪" ،‬هوم؟"‬

‫جونگوک سرش رو باال آورد‪ ،‬نگاه جدی و چشمهای گرمش به تهیونگ‬


‫خیره شدن‪.‬‬

‫"فکر میکنی من و تو یه زمانی — ازدواج میکنیم؟"‬

‫"چی — اوه‪ "،‬لبهای تهیونگ با شوک از هم باز شدن‪.‬‬

‫جونگوک لبش رو گزید و به سرعت نگاهش رو پایین انداخت‪" ،‬ا‪-‬این‬


‫سوال عجیبی بود‪ ،‬ببخشید —"‬

‫‪1468‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ ،‬نه!" تهیونگ تقریبا خندید‪ .‬با لبخند بزرگی چونه ی پسر کوچیکتر‬
‫رو گرفت و دوباره نگاهش رو به سمت خودش برگردوند‪" ،‬نگو‬
‫ببخشید‪ ،‬منظورم همچین چیزی نبود‪".‬‬

‫جونگوک حاال کالفه بنظر میومد و با لبهای آویزون بهش خیره شد‪،‬‬
‫"چرا داری میخندی؟!"‬

‫"ببخشید بیبی‪ "،‬تهیونگ با همون لبخند بوسه ای روی بینی پسر‬


‫گذاشت‪ .‬هر چند که جونگوک توی دستهاش تکون خورد و مقاومت‬
‫کرد‪.‬‬

‫وقتی سرش رو عقب کشید‪ ،‬پسر کوچیکتر با اخم بزرگتری بهش خیره‬
‫شده بود‪.‬‬

‫"داری میری رو اعصابم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و سعی کرد خودش رو‬
‫از بغل تهیونگ بیرون بکشه‪ .‬وقتی آغوش پسر بزرگتر ُشل تر شد‪،‬‬
‫موفق شد و پایین تخت نشست‪.‬‬

‫"گوکی‪ "،‬تهیونگ خندید و دستهاش رو به سمتش دراز کرد‪" ،‬بیا اینجا‪.‬‬


‫ببخشید‪ ،‬نمیخواستم بهت بخندم —"‬
‫‪1469‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته‪ ،‬من واقعا از داشتن این مکالمه باهات میترسیدم!" جونگوک با‬
‫حرص گفت؛ با برگشتن پسر کوچیکتر به سمتش و دیدن چشمهای‬
‫خیسش‪ ،‬لبخند تهیونگ از روی صورتش محو شد‪" ،‬بیشترین کاری که‬
‫میتونی در حقم بکنی اینه که مسخرم نکنی!"‬

‫"— اوه بیبی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪ ،‬آهی کشید و دستهاش بغل‬
‫بدنش افتادن‪" ،‬گوکی‪ ،‬متاسفم بانی‪ .‬نمیدونستم‪ .‬لطفا بیا اینجا؟"‬

‫جونگوک با دستش چشمهاش رو مالوند و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬خیلی خب‪ ،‬پس من میام پیشت‪".‬‬

‫پتو هارو کناری زد‪ ،‬گوشه ی تخت رفت و پسر کوچیکتر رو از پشت‬
‫بغل کرد‪.‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد‪" ،‬برو کنار‪ ،‬از دستت عصبانیم!"‬

‫جملش رو با برگشتنش و بغل کردن پسر بزرگتر تموم کرد‪ .‬تهیونگ‬


‫خندش رو خورد و محکم اون رو به سینش فشرد‪.‬‬

‫‪1470‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫کمر پسر رو نوازش کرد و بعد از چند لحظه آهی کشید‪" ،‬متاسفم‪ .‬به‬
‫تو یا سوالت نمیخندیدم بیبی‪ ،‬باشه؟ خندیدم چون خیلی مسخرست‬
‫که نگران موضوعی شدی که جوابش فاکینگ واضحه!"‬

‫"حرف بد‪ "،‬جونگوک طبق عادت همیشگیش زمزمه کرد‪ .‬آروم خودش‬
‫رو عقب کشید و به پسر بزرگتر نگاه کرد‪" ،‬منظورت چیه؟"‬

‫"جئون جونگوک‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪ ،‬آروم سرش رو تکون داد و‬


‫لبخندی روی لبهاش اومد‪" ،‬معلومه که ما هم قراره یه روزی ازدواج‬
‫کنیم! چرا نباید بخوام تموم زندگیم رو با تو بگذرونم؟"‬

‫اینبار نوبت جونگوک بود که شوکه بشه و با لبهای از هم باز مونده به‬
‫پسر خیره بشه‪.‬‬

‫تهیونگ خندید و موهای پسر رو نوازش کرد‪" ،‬بعضی وقتها نمیتونم‬


‫درکت کنم گوکی‪ .‬من از همون روز اولی که دیدمت میخواستم باهات‬
‫ازدواج کنم!"‬

‫‪1471‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫گونه های جونگوک گل انداختن و پسر با صدای ضعیفی زمزمه کرد‪،‬‬


‫"خ‪-‬خفه شو‪".‬‬

‫"حقیقت داره‪ "،‬تهیونگ گفت و گونه ی پسر رو نیشگون گرفت‪" ،‬واقعا‬


‫برای حرف زدن دربارش نگران بودی؟ فکر میکردی چه اتفاقی میفته؟‬
‫که من میگم نه؟"‬

‫"ن‪-‬نمیدونم‪ "،‬جونگوک هوفه ای داد‪ .‬ابروهاش بهم گره خوردن‪ ،‬سرش‬


‫رو پایین انداخت و با پیرهنش بازی کرد‪" ،‬منظورم اینه که‪ ،‬رابطه ی ما‬
‫همچین — نرمال نیست و رابطه ی هیونگ و جیمین هیونگ با ما فرق‬
‫داره‪ ،‬پس فقط مطمئن نبودم —"‬

‫تهیونگ با شنیدن اون حرفها آروم اخم کرد‪" ،‬نه نداره‪".‬‬

‫جونگوک شونه ای باال انداخت و دوباره بهش نگاه کرد‪" ،‬ولی داره؛‬
‫منظور بدی ندارم‪ ،‬فقط —"‬

‫"در واقع نداره‪"،‬تهیونگ با صدایی که کمی رنگ عصبانیت به خودش‬


‫گرفته بود گفت‪،‬‬

‫‪1472‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اگه منظورت به لیتل بودنته که این واقعا حرف مزخرفیه گوک! من‬
‫تو رو به همون اندازه که یونگی جیمین رو دوست داره دوست دارم‪،‬‬
‫باشه؟ این تنها چیزیه که توی یه رابطه اهمیت داره!"‬

‫لبهای جونگوک از هم باز شدن و با شنیدن لحن سرد پسر بزرگتر‪،‬‬


‫عذاب وجدان روی چهرش نقش بست‪" ،‬معلومه که همینطوره‪.‬‬
‫منظورم همچین چیزی نبود —!"‬

‫"پس واسه چی همچین حرفی زدی؟" تهیونگ گفت و سرش رو‬


‫چرخوند‪.‬‬

‫نمیتونست ناراحتی ای که یکدفعه وجودش رو پر کرده بود رو‬


‫توصیف کنه‪ .‬میدونست غیر منطقی بود؛ اما از اینکه جونگوک بهش‬
‫شک داشت خوشش نمیومد‪ .‬رابطه ی اونها انقدر مورد شک و انزجار‬
‫بقیه ی دنیا بود‪ ،‬که نمیدونست میتونه شنیدن تردید ها و َشک های‬
‫خود پسر کوچیکتر رو تحمل کنه یا نه!‬

‫باعث میشد قلبش بشکنه‪.‬‬

‫‪1473‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته‪ ،‬منظورم همچین چیزی نبود‪ "،‬جونگوک گفت و ابروهاش بهم گره‬
‫خوردن‪ .‬دستش رو دراز کرد تا روی شونه ی تهیونگ بگذارتش‪ ،‬اما با‬
‫دور شدن پسر بزرگتر ازش چهرش فرو افتاد‪.‬‬

‫چونه ی جونگوک شروع به لرزیدن کرد‪" ،‬چ‪-‬چرا عصبانی ای؟"‬

‫"نیستم —" تهیونگ با نفس کالفه ای حرف خودش رو قطع کرد و‬


‫لبهاش رو بهم فشرد‪" ،‬عصبانی نیستم‪ .‬فقط — خدای من گوک!‬
‫همیشه همین کارو میکنی! همیشه جوری رفتار میکنی که انگار ما‬
‫خیلی با بقیه متفاوتیم — انگار که چیزی که ما داریم اشتباهه یا —!"‬

‫"نمیکنم!"جونگوک با چهره ی وحشت زده ای هیس کشید‪" ،‬داری‬


‫درباره ی چی حرف میزنی؟! ما درباره ی این موضوع و درباره ی‬
‫خودمون حرف زدیم! میدونم که اشتباه نیست —!"‬

‫"پس چرا؟" تهیونگ با لحن خشکی گفت‪" ،‬چرا همیشه این حرف‬
‫مسخره ی ’رابطه ی ما با اونها متفاوته‘ رو میزنی؟! این اولین باری‬
‫نیست که این رو میگی!"‬

‫‪1474‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک سرش رو چرخوند‪ ،‬اشکهاش رو پس زد و با صدای شکسته‬


‫ای گفت‪" ،‬نمیدونستم انقدر ناراحتت میکنه —"‬

‫تهیونگ چند لحظه ساکت موند‪ .‬به پسر کوچیکتر که صورتش رو توی‬
‫دستهاش پنهون کرد و شونه هاش با تالشش برای آروم کردن خودش‬
‫میلرزیدن خیره شد‪ .‬عذاب وجدان سینش رو پر کرد‪.‬‬

‫"من — نمیخواستم گریت بندازم‪ "،‬تهیونگ با آهی گفت و آب دهنش‬


‫رو قورت داد‪.‬‬

‫جونگوک جوابی نداد‪.‬‬

‫"گوکی‪ ،‬متاسفم‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت گفت‪" ،‬نمیخواستم داد بزنم‬


‫بیبی‪ .‬نمیدونم چرا یکدفعه عصبانی شدم‪".‬‬

‫جونگوک هنوز هم سرش رو باال نیاورد‪" ،‬من حتی منظور بدی نداشتم!‬
‫رابطه ی هر کسی با بقیه متفاوته‪ .‬این چیز بدی نیست‪ "،‬جونگوک با‬
‫صدای پوشیده از اشکی زمزمه کرد؛ چون هنوز صورتش رو پوشونده‬
‫بود صداش محو به گوش میرسید‪.‬‬

‫‪1475‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪" ،‬حق با توئه‪ ،‬میدونم‪ .‬ببخشید‪ ،‬باشه؟"‬

‫پسر کوچیکتر آب دهنش رو قورت داد و باالخره بهش نگاه کرد‪ .‬مژه‬
‫هاش از اشک خیس بودن‪ ،‬چشمهاش برق میزدن و گونه هاش سرخ‬
‫شده بودن‪.‬‬

‫"ا‪-‬از دعوا کردن خوشم نمیاد‪ "،‬پسر زمزمه کرد و با دستش بینیش رو‬
‫پاک کرد‪ ،‬قلب تهیونگ با دیدن اون صحنه شکست‪" ،‬واقعا نمیاد‪.‬‬
‫ببخشید اگه عصبانی یا ناراحتت کردم‪ .‬واقعا منظوری نداشتم —"‬

‫"نه بیبی‪ ،‬تمومش کن‪ "،‬تهیونگ عاجزانه گفت‪ ،‬دستش رو دراز کرد و‬
‫جونگوک رو روی پاهاش کشید‪" ،‬من کسیم که باید عذرخواهی کنه‪،‬‬
‫باشه؟ نکن — فاک‪ ،‬گریه نکن‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو توی شونش فرو کرد و با فین فینی زمزمه کرد‪،‬‬
‫"نمیکنم‪".‬‬

‫تهیونگ بینی و لبهاش رو به موهای پسر فشرد و حس کرد که طره‬


‫های نرمش صورتش رو قلقلک دادن‪.‬‬

‫‪1476‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"متاسفم‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت تکرار کرد‪" ،‬متاسفم بیبی‪".‬‬

‫جونگوک آروم سرش رو تکون داد و با فین فین دیگه ای زمزمه کرد‪،‬‬
‫"ع‪-‬عصبانی نیستم‪ .‬فقط — گیج شدم‪".‬‬

‫تهیونگ آهی کشید‪" ،‬من بی هیچ دلیلی یکدفعه ترسیدم‪ ،‬معلومه که‬
‫گیجت کردم‪".‬‬

‫"ولی بدون دلیل نبود‪ "،‬پسر کوچیکتر آروم گفت‪ ،‬برگشت و با‬
‫چشمهای بزرگ و گرمی بهش خیره شد‪" ،‬چی ترسوندت؟" ناراحتی‬
‫روی چهرش نقش بست‪" ،‬بخاطر — بخاطر بحث ازدواج بود؟"‬

‫"ازد — چی؟!" تهیونگ با ناباوری هوفه ای داد‪" ،‬جونگوک‪ ،‬نه! همین‬


‫االن هم بهت گفتم که این اصال برام عجیب نیست!"‬

‫جونگوک داشت لب پایینیش رو میجوید‪ ،‬چهرش جوری بود که انگار‬


‫هنوز هم حرفش رو باور نداشت‪.‬‬

‫"ولی — ولی مطمئنی؟" پسر با مالیمت پرسید‪ .‬تیله هاش با تردیدی‬


‫که تهیونگ تا بحال ندیده بود بهش خیره شدن‪،‬‬
‫‪1477‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"منظورم اینه که — چرا باید بخوای با من ازدواج کنی؟ اصال —‬


‫اصال — کی اینکارو میکنیم؟ سالها بعد؟ همین االن هم رابطمون‬
‫خیلی آروم داره جلو میره‪ .‬منظورم اینه که‪ ،‬کلی کار هست که هنوز‬
‫انجام ندادیم —!"‬

‫"واو‪ ،‬واو‪ ،‬آروم باش!" تهیونگ با مالیمت گونه ی جونگوک رو بین‬


‫دستش گرفت‪ ،‬از حرف زدن مضطربانه و پشت سر هم پسر نگران‬
‫شده بود‪ .‬جونگوک حرفش رو قطع کرد و نفس لرزونی کشید‪.‬‬

‫تهیونگ با مالیمت انگشت شستش رو روی گونه ی پسر کشید و با‬


‫اخمی بهش خیره شد‪.‬‬

‫"درباره ی چی حرف میزنی بان؟" پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬چی رو‬
‫هنوز انجام ندادیم‪ ،‬هوم؟ من فکر میکردم رابطمون با سرعت خیلی‬
‫معقولی داره پیش میره‪".‬‬

‫چهره ی جونگوک زیر دستش گرم شد‪ ،‬مژه هاش با پایین انداختن‬
‫نگاهش گونش رو لمس کردن و چیز نامفهومی رو زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪1478‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"چی؟" تهیونگ پرسید و ابرویی باال انداخت‪.‬‬

‫جونگوک مکثی کرد‪ ،‬تمام صورتش تا باالی گوش هاش صورتی رنگ‬
‫شد‪.‬‬

‫"گفتم — ه‪-‬هنوز حتی با هم نخوابیدیم‪ "،‬پسر باالخره زمزمه کرد‪.‬‬

‫لبهای تهیونگ از هم باز شدن‪.‬‬

‫"این — این آرومه‪ ،‬مگه نه؟" جونگوک پرسید و با تردید بهش نگاه‬
‫کرد‪" ،‬منظورم اینه که‪ ،‬ما چند ساله که با همیم!"‬

‫پسر بزرگتر لبهاش رو بهم فشرد و سعی کرد افکارش رو مرتب کنه‪.‬‬
‫باالخره دستش رو از روی صورت پسر کوچیکتر پایین انداخت و‬
‫بجاش اون رو روی پاش گذاشت‪ .‬انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد و‬
‫باالخره حرفهایی که باید میزد رو پیدا کرد‪.‬‬

‫"آروم نیست‪ "،‬تهیونگ باالخره با لحن شمرده شمرده ای گفت‪،‬‬

‫‪1479‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"همونجور که خودت گفتی‪ ،‬هر رابطه ای با بقیه متفاوته؛ مخصوصا‬


‫وقتی بحث سکس وسط باشه‪ .‬عالوه بر اون‪ ،‬ما کارهایی دیگه ای رو‬
‫بجاش انجام میدیم‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫جونگوکی اخم کمرنگی کرد‪" ،‬آره‪ ،‬ولی —" پسر شونه ای باال انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ بقیه ی جملش رو از چشمهاش خوند‪.‬‬

‫"تو آماده ای‪ "،‬پسر با آهی گفت‪ .‬اون حرفها مثل یه بیانیه بودن‪ ،‬نه‬
‫سوال‪.‬‬

‫جونگوک بدون هیچ حرفی سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫تهیونگ نفسی که متوجه حبس کردنش نشده بود رو بیرون داد‪.‬‬

‫"خیلی خب‪ "،‬پسر باالخره گفت‪ ،‬دست جونگوک رو فشرد‪ ،‬به جلو‬
‫تکیه داد و آروم پیشونیش رو بوسید‪.‬‬

‫وقتی سرش رو عقب کشید دید که جونگوک با ترکیبی از شوک و‬


‫گیجی بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫‪1480‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"— باشه؟" پسر با ابروهای بهم گره خورده ای تکرار کرد‪.‬‬

‫تهیونگ لبخند کمرنگی زد‪" ،‬آره‪ "،‬موهای پسر رو از روی چشمهاش کنار‬
‫زد‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫جونگوک دستپاچه بنظر میرسید‪" ،‬پس —"‬

‫"پس صبر داشته باش!" تهیونگ خندید‪ ،‬اینبار بوسه ای به بینی پسر‬
‫زد‪" ،‬خوشحالم که بهم گفتی بان؛ ولی چند روز به من مهلت بده تا‬
‫افکارم رو جمع و جور کنم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"چی؟ آ‪-‬آره البته!" جونگوک با چشمهای گشاد شده گفت‪" ،‬هر چقدر‬
‫وقت میخوای استفاده کن! نمیخواستم هولت کنم یا —!"‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت و لبخندی زد‪" ،‬وقتی دستپاچه ای‬


‫خیلی کیوت میشی!"‬

‫"خفه شو‪ "،‬پسر کوچیکتر با صدای ضعیفی زمزمه کرد و قرمزتر شد‪.‬‬

‫چند لحظه به سکوت گذشت‪.‬‬

‫‪1481‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد که بهتر بود اون بحث رو همونجا تموم کنن‬
‫و حاال که همه چیز دوباره خوب شده بود‪ ،‬چراغ هارو خاموش کنه؛‬
‫اما یک سوال توی ذهنش بود که باید جوابش رو میدونست‪.‬‬

‫"فکر میکنی —" پسر مکثی کرد و حرفهاش رو مزه مزه کرد‪ ،‬جونگوک‬
‫با چشمهای کنجکاوی توی آغوشش منتظر موند‪.‬‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید‪" ،‬فکر میکنی — اون لحظه لیتل باشی؟"‬

‫جونگوک هم مکثی کرد‪.‬‬

‫"منظورت وقتی با هم میخوابیمه؟" پسر کوچیکتر محافظه کارانه‬


‫پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد‪" ،‬اگه باشی مشکلی نیست!" پسر به‬
‫سرعت اضافه کرد‪" ،‬فقط — خودت میدونی‪ .‬این ممکنه جوری که‬
‫باهات رفتار میکنم و — کاری که قراره بکنیم رو تحت تاثیر قراره‬
‫بده؟ خدایا‪ ،‬بلند گفتنش خیلی عجیبش کرد —!"‬

‫‪1482‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬جونگوک با مالیمت گفت و لبخند گرمی بهش زد‪.‬‬

‫تهیونگ رو با بوسه ای روی لبهاش سورپرایز کرد‪ .‬گرما تموم بدن پسر‬
‫بزرگتر تا انگشت های پاهاش رو پر کرد و باعث شد شوکه پلک بزنه‪.‬‬

‫"بهت اعتماد دارم‪ "،‬جونگوک آروم گفت و چشمهاش برق زدن‪” ،‬هر‬
‫کاری که کنی‪ ،‬میدونم که ازم مراقبت میکنی ته‪ .‬چه بزرگ باشم چه‬
‫لیتل‪ ،‬باشه؟ لطفا نگرانش نباش‪".‬‬

‫تهیونگ یکدفعه آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد توده ی توی‬


‫گلوش رو نادیده بگیره‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪" ،‬خدایا‪ ،‬عاشقتم جئون جونگوک‪".‬‬

‫جونگوک با صدایی که توی گوش تهیونگ مثل موسیقی بود خندید و‬


‫با شیطنت گفت‪" ،‬خوبه!" به جلو تکیه داد و یکبار دیگه لبهاش رو‬
‫بوسید‪" ،‬چون تا ابد پیش من گیری!"‬

‫‪1483‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫***‬

‫چند روز بعد‪ ،‬وقتی جونگوک توی دستشویی بود و تهیونگ مضطربانه‬
‫گوشه ی تخت نشسته بود که پسر بزرگتر باالخره تصمیم گرفت که‬
‫آمادست‪.‬‬

‫خنده دار بود‪ .‬هیچوقت خودش رو آدمی نمیدید که بخاطر سکس‬


‫مضطرب بشه‪ ،‬اما میدونست که جونگوک باکره بود‪ .‬فکر اینکه اولین‬
‫اون پسر بود‪ ،‬چیزی بود که چند شب گذشته بیدار نگهش داشته بود‪.‬‬

‫میخواست که اولین بار جونگوک خاص باشه‪.‬‬

‫یک جفت دست دور گردنش حلقه شدن و اون رو از افکارش بیرون‬
‫کشیدن‪ .‬جونگوک روی پاهاش نشست و با اخم کمرنگی بغلش کرد‪.‬‬

‫‪1484‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ته ته چشه؟" پسر معصومانه پرسید و چشمهاش با نگرانی برق زدن‪.‬‬

‫تهیونگ بزحمت لبخندی زد‪" ،‬هیچی بیبی‪".‬‬

‫جونگوک از شنیدن جوابی که داد خوشحال بنظر نمیرسید‪.‬‬

‫"هیونگی یجوریه که انگار شکمش درد میکنه!" پسر با شیطنت گفت و‬


‫با انگشتش چین بین ابروهای تهیونگ رو باز کرد‪.‬‬

‫تهیونگ آروم به اون حرکت خندید‪ ،‬با مالیمت دست پسر رو پایین‬
‫آورد و انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد‪" ،‬شکمم حالش خوبه‪".‬‬

‫"مطمئنی؟" جونگوک خندید‪" ،‬گوکی میتونه ببوستش تا بهتر بشه!"‬

‫"آیش‪ ،‬چه تحریک کننده!" تهیونگ خندید و با لبخندی بینی پسر رو‬
‫بوسید‪" ،‬فکر کنم حالم خوبه‪ ،‬ولی تو چی؟ شکم گوکی بوس‬
‫میخواد؟"‬

‫"همیشه!" جونگوک با چهره ای که از اون پیشنهاد هیجان زده شده‬


‫بود جواب داد‪.‬‬

‫‪1485‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ خندید‪" ،‬فقط وقتی این پیشنهاد رو میدی که خودت‬


‫میخوایشون‪ ،‬هوم؟ فکر نکن متوجه حقه هات نمیشم جئون‬
‫جونگوک‪".‬‬

‫جونگوک معصومانه نیشخند زد و چشمهاش با شیطنت درخشیدن‪،‬‬


‫"نخیرم!"‬

‫"اوهوم‪"،‬تهیونگ لبخند بزرگی زد‪ .‬با یک حرکت پوزیشونشون رو تغییر‬


‫داد‪ ،‬حاال پسر کوچیکتر روی تخت خوابیده بود‪ ،‬تهیونگ روی بدنش‬
‫دوال شده بود و اون رو بین رون هاش حبس کرده بود‪.‬‬

‫گونه های جونگوک از اون حرکت ناگهانی آتیش گرفتن؛ هر چند پسر با‬
‫باال رفتن پیرهنش به کمک دست تهیونگ ساکت موند‪ .‬لباس زیر توری‬
‫سفیدی نمایون شد و پسر بزرگتر با دیدن اون لبش رو گزید و سعی‬
‫کرد متمرکز بمونه‪.‬‬

‫"چندتا بوس میخوای بان؟" تهیونگ با خونسردی پرسید‪ .‬انگشتهاش‬


‫گوشه ی تی شرت سایز بزرگ پسر رو چنگ زدن و کمر سفیدش رو‬
‫نمایون کردن‪.‬‬

‫‪1486‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با کشیدن از عمد انگشت هاش روی دنده های جونگوک‪ ،‬صدای حبس‬
‫شدن نفس های پسر رو شنید‪.‬‬

‫وقتی جونگوک باالخره حرف زد‪ ،‬صداش بی نفس تر از حد معمول‬


‫بود و با تردید و گیجی گفت‪" ،‬اوم‪ ،‬خیلی؟"‬

‫"خیلی‪ "،‬تهیونگ آروم زمزمه کرد‪ .‬لبهاش رو به شیرینی روی پوست‬


‫نرم پسر کشید و باعث شد بخنده‪ .‬شنیدن اون صدا لبخندی روی‬
‫لبهاش آورد و چندبار سرش رو عقب کشید تا همه جای شکمش رو‬
‫ببوسه‪.‬‬

‫جونگوک با اون حمله ی مالیمانه خندید و با برخورد لبهای تهیونگ به‬


‫پوست حساسش‪ ،‬آروم پاهاش رو باال آورد تا مقاومت کنه‪.‬‬

‫وقتی لبهای پسر بزرگتر باال رفتن بود که خنده هاش آروم شدن‪،‬‬
‫تهیونگ با نفس خفه ی دیگه ای که پسر حین بوسیده شدن سینش‬
‫کشید لبخندش رو خورد‪.‬‬

‫‪1487‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خوبی بان؟" پسر بزرگتر چک کرد‪ .‬سرش رو باال آورد تا نگاهی به‬
‫جونگوک بندازه و با گونه های سرخ و چشمهاش گشاد شدن رو به رو‬
‫شد‪.‬‬

‫جونگوک آروم سرش رو تکون داد‪" ،‬ا‪-‬اوهوم‪".‬‬

‫"خوبه‪ "،‬تهیونک با مالیمت گفت و لبخندی زد‪" ،‬اگه بیش از حد شد‬


‫بهم بگو‪ ،‬باشه؟"‬

‫ابروهای جونگوک درهم رفتن و پسر با تردید پرسید‪" ،‬بوسیدن‬


‫شکمم؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬تهیونگ جواب داد و باالخره با شیطنت دستی روی کمر پسر‬
‫کشید‪" ،‬یا هر چیز دیگه ای!"‬

‫چیزی شبیه به جیغ خفه ای با اولین برخورد انگشت تهیونگ به دور‬


‫نوک سینش و حلقه شدن دور اون از بین لبهای جونگوک خارج شد‪.‬‬
‫پسر باالخره متوجه اتفاقی که داشت میفتاد شد‪ .‬تهیونگ منتظر موند‬
‫تا پسر چیزی بهش بگه‪ ،‬بهش اجازه ی ادامه دادن بده و انگشتهاش‬
‫ثابت شدن‪.‬‬
‫‪1488‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تمام صورت جونگوک سرخ شد‪" ،‬گ‪-‬گوکی اگه بیش از حد شد —‬


‫میگه‪ "،‬پسر با بامزگی سرش رو تکون داد و لبش رو گزید‪" ،‬ته ته‬
‫میتونه — میتونه ادامه بده‪".‬‬

‫سینه ی تهیونگ از احساس آرامش و هیجان پر شد‪.‬‬

‫"خوبه‪ "،‬پسر نفسی کشید‪ ،‬بوسه ی دیگه ای به شکم پسر زد و روی‬


‫پوستش لبخند زد‪" ،‬خوبه‪".‬‬

‫بنظر میومد نفس جونگوک با گذاشته شدن َرد بوسه های تهیونگ روی‬
‫سینش‪ ،‬و ایستادنشون دقیق کنار نوک سینش توی گلوش حبس شد‪.‬‬
‫وقتی تهیونگ باالخره نوک حساس سینش رو بین لبهاش کشید‪ ،‬پسر‬
‫ناله ای کرد‪.‬‬

‫تهیونگ منقبض شدن شکم پسر زیر دستش رو حس کرد‪ .‬با نوک سینه‬
‫ی سفت شده توی دهنش بازی کرد و با مالیمت زبون و دندونهاش رو‬
‫بهش کشید‪.‬‬

‫جونگوک ناله ای کرد و کمرش باال پرید‪.‬‬

‫‪1489‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫انگشت های تهیونگ زیر کمربند لباس زیر جونگوک رفتن‪ ،‬با یک‬
‫حرکت اون رو باز کردن و باعث شد جونگوک نفس خفه ای بکشه و‬
‫بدنش دوباره باال بپره‪.‬‬

‫"خوبی؟" پسر بزرگتر زمزمه کرد و انگشتهاش آروم استخون لگن‬


‫جونگوک رو نوازش کردن‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو باال آورد و دید که پسر کوچیکتر با چشمهای بسته‬


‫ای آروم سرش رو تکون داد‪ .‬لحظه ای مکث کرد تا سرخی زیبای گونه‬
‫های پسر و باال و پایین رفتن سینش با هر نفسش رو ستایش کنه‪.‬‬

‫"خیلی زیبایی بیبی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬سرش رو خم کرد و بوسه‬


‫ای دقیق روی خط لباس زیر پسر گذاشت‪.‬‬

‫جونگوک با شنیدن اون تعریف ناله ای کرد‪ ،‬انگشتهاش مالفه ی تخت‬


‫رو چنگ زدن و التماس کرد‪” ،‬پ‪-‬پایینتر‪“.‬‬

‫تهیونگ پارچه ی لباس زیر پسر رو با لبهاش لمس کرد و حس کرد که‬
‫تور اون‪ ،‬با تحریک شدن عضو جونگوک کشیده میشد‪.‬‬

‫‪1490‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اجازه داد که زبونش روی عضو پسر ثابت بمونه و ناله ای از بین لبهای‬
‫جونگوک بیرون کشید‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی — دَ – درش درشون ب‪-‬بیار‪ ،‬ل‪-‬لطفا —"‬

‫با انجام شدن درخواستش به راحتی و کشیده شدن لباس زیرش تا‬
‫روی زانوهاش‪ ،‬التماس هاش روی لبهاش خاموش شدن‪ .‬عضو تحریک‬
‫شدش بیرون اومد‪ ،‬با وجود اذیت های تهیونگ‪ ،‬پری کام همین حاال‬
‫هم داشت از سر قرمزش بیرون میریخت‪.‬‬

‫جونگوک با حس برخورد هوای سرد به عضوش آهی کشید‪.‬‬

‫تهیونگ لحظه ای مکث کرد‪ ،‬دستش رو روی رونهای پسر کوچیکتر باال‬
‫و پایین کشید تا آرومش کنه‪.‬‬

‫"خوبی گوکی؟" پسر بزرگتر با مالیمت پرسید و با شیفتگی به چهره‬


‫ی غرق در لذت جونگوک خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک آه خوشنودی کشید‪" ،‬خیلی خیلی خوبم‪".‬‬

‫‪1491‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬کیوت‪".‬‬

‫اینبار به جلو تکیه داد‪ ،‬زانوهاش روی زمین بودن و آرنج هاش رو روی‬
‫تخت گذاشته باشه‪" ،‬قوانین رو یادته بانی؟"‬

‫جونگوک حاال مالفه هارو چنگ زده بود‪ ،‬بدنش منقبض شده بود و با‬
‫حرف شنوی گفت‪" ،‬هر وقت بیش از حد شد به ته ته بگم‪ ،‬وقتی اون‬
‫حس خوب اومد هم به ته ته بگم‪".‬‬

‫تهیونگ با بوسه ای روی نوک عضو خیسش بهش جایزه داد‪" ،‬پسر‬
‫خوب‪".‬‬

‫جونگوک فرصتی برای جواب دادن پیدا نکرد و بجاش ناله ای از بین‬
‫لبهاش خارج شد‪ .‬دست تهیونگ کامال دور عضوش حلقه شد و زبون‬
‫خیس و گرمش روی بلندیش کشیده شد‪.‬‬

‫برای چند لحظه همه چیز خوب بود‪ ،‬تا اینکه پسر بزرگتر عضو‬
‫جونگوک رو توی دهنش کشید‪ .‬پسر نفس خفه ای کشید‪ ،‬رون هاش‬
‫بدون اخطاری باال پریدن و تهیونگ با حس درد برخورد عضو پسر به‬
‫ته گلوش لحظه ای عُ ق زد‪.‬‬
‫‪1492‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ب‪-‬ببخشید!" جونگوک گفت‪ ،‬به سرعت دوباره پشتش رو به تخت‬


‫چسبوند و با پوزیشن نشسته ای کمی جلوتر رفت‪.‬‬

‫دستهاش صورت تهیونگ رو قاب کردن و با پشیمونی ناله کرد‪،‬‬


‫"ببخشید!"‬

‫تهیونگ سرفه ای کرد‪ ،‬گلوش رو صاف کرد و اشکهایی که یکدفعه‬


‫چشمهاش رو خیس کرده بودن رو پس زد‪.‬‬

‫"ا‪-‬اشکالی نداره‪ "،‬پسر بزرگتر اصرار کرد‪ ،‬موهای جونگوک رو نوازش‬


‫کرد و دوباره گلوش رو صاف کرد‪" ،‬خوبم‪".‬‬

‫هر چند‪ ،‬عذاب وجدان از چشمهاش پسر کوچیکتر پاک نشد و به‬
‫سرعت گفت‪" ،‬د‪-‬دیگه نمیخوام اینکارو بکنم! گوکی نمیخواد به ته ته‬
‫آسیب بزنه!"‬

‫"بهم آسیب نزدی بیبی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت اصرار کرد‪" ،‬میتونم حلش‬
‫کنم‪ ،‬باشه؟ قول میدم‪".‬‬

‫‪1493‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک اخمی کرد و با بینی ای که با بامزگی چین خورده بود‬


‫پیشنهاد داد‪" ،‬بذار گوکی واسه ته ته اینکارو بکنه!"‬

‫تهیونگ آروم خندید‪" ،‬آیگو‪ "،‬قلبش از عشقی که نسبت به پسر حس‬


‫میکرد لرزید‪ ،‬موهاش رو از روی صورتش کنار زد‪ ،‬بوسه ای گوشه ی‬
‫لبهاش گذاشت و با مالیمت گفت‪" ،‬گوکی‪ ،‬بهت قول میدم بهم آسیب‬
‫نمیزنی‪ .‬اگه زدی بهت میگم‪ ،‬باشه؟ همونجوری که تو به من میگی‪".‬‬

‫چهره ی پسر کوچیکتر از تردید پر شد و باالخره با بی میلی جواب‬


‫داد‪ —" ،‬باشه‪ .‬ولی قول بده!"‬

‫تهیونگ لبخندش رو خورد‪" ،‬قول میدم‪".‬‬

‫جونگوک دوباره آروم دراز کشید‪ .‬هنوز مردد بنظر میرسید و تهیونگ‬
‫تصمیم گرفت کمی آرومتر جلو بره‪ ،‬فقط زبونش رو روی سر خیس‬
‫عضو جونگوک کشید و پسر تقریبا روی تخت باال پرید‪.‬‬

‫"ب‪-‬ببخشید!" جونگوک بی نفس گفت‪" ،‬این — حس خوبی داشت‪".‬‬

‫‪1494‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ لبخند بزرگی زد‪" ،‬خوبه‪ ،‬یکجورهایی برنامم همینه!"‬

‫ممکن بود جونگوک بزرگ بخاطر اون طعنه چشم غره ای ترسناکی‬
‫بهش بره‪ ،‬اما جونگوک لیتل فقط ناله ای کرد‪.‬‬

‫اینبار‪ ،‬تهیونگ آرومتر زبونش رو روی عضو پسر کشید‪ .‬نگاهش رو‬
‫روی چهره ی جونگوک نگه داشت و حین کارش از بین مژه هاش بهش‬
‫خیره شد‪.‬‬

‫کمر جونگوک آروم باال اومد و میتونست ببینه که پسر داشت جلوی‬
‫باال پریدن رون هاش مقاومت میکرد تا دوباره خفش نکنه‪.‬‬

‫تهیونگ تا وسط عضو پسر رو توی دهنش کشید‪ ،‬دستش رو باال آورد و‬
‫بقیه ی اون که دهنش بهش نمیرسید رو بینش گرفت‪ .‬یادش میومد که‬
‫اولین باری که عضو جونگوک رو دیده بود متعجب شده بود‪ ،‬چون‬
‫توقع داشت اون کوچیک یا الغر باشه؛ هر چند عضو پسر هیچکدوم از‬
‫اونها نبود و تعداد بیشماری بلو جاب طول کشیده بود تا اونها این‬
‫تکنیک رو کامل کرده بودن‪.‬‬

‫‪1495‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک واقعا روی برخورد عضوش به گلوی پسر بزرگتر حساس بود‪،‬‬
‫پس تهیونگ تمام تمرکزش رو روی نصف اول عضوش باقی گذاشت‪.‬‬
‫گاهی دستش رو روی قسمت هایی که نمیتونست بخوره میکشید‪ ،‬اما‬
‫بعد از اینکه یاد گرفته بود جونگوک چقدر راحت میتونه با لمس‬
‫شدنش ارضا بشه‪ ،‬میدونست که نباید خیلی اونکارو انجام بده‪.‬‬

‫در واقع‪ ،‬بدن جونگوک همین حاال هم داشت منقبض میشد‪.‬‬

‫تهیونگ حس کرد که رونهاش زیر بدنش لرزیدن‪ ،‬به محض اینکه پسر‬
‫ناله ای کرد سرش رو عقب کشید‪" ،‬ا‪-‬االن —!"‬

‫پسر با آه آرامش بخشی حرفش رو قطع کرد‪ ،‬تهیونگ عقب رفت و با‬
‫پشت دستش دهنش رو پاک کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با چهره ی مالیمی رونش رو فشرد‪" ،‬خوبی؟"‬

‫مکثی پیش اومد‪ .‬ابروهای پسر بزرگتر بهم گره خوردن و سینش از‬
‫نگرانی پر شد‪ .‬میخواست دوباره سوالش رو تکرار کنه که باالخره‬
‫جونگوک شروع به حرف زدن کرد‪.‬‬

‫‪1496‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"آره‪ "،‬پسر نفسی کشید‪ .‬چشمهاش باز شدن و با تیله های پوشیده از‬
‫شهوت به تهیونگ خیره شد‪" ،‬خوب شد که متوقفش کردی‪ ،‬نزدیک بود‬
‫ارضا بشم‪".‬‬

‫تهیونگ هومی گفت‪ ،‬دستش رو روی موهای پسر کشید و اونهارو از‬
‫روی پیشونیش کنار زد‪" ،‬آره‪ ،‬بهتره فعال نگهش داری؛ وگرنه زیادی‬
‫برای انجام داد چیزهای دیگه حساس میشی‪".‬‬

‫تیله ی های کنجکاو جونگوک بهش خیره شدن‪" ،‬دیگه قراره چیکار‬
‫کنیم؟"‬

‫"ما — اوم‪ "،‬تهیونگ لُپش رو جوید و سعی کرد اضطراب درون قلبش‬
‫رو نادیده بگیره‪" ،‬داشتم فکر میکردم — خودت میدونی‪".‬‬

‫لبهای جونگوک که تازه متوجه حرفهاش شده بود از هم باز شدن‪" ،‬اوه‬
‫— اوه!"‬

‫"مگه اینکه تو نخوای!" تهیونگ به سرعت گفت‪" ،‬من هیچ مشکلی با‬
‫صبر کردن —!"‬

‫‪1497‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ ،‬نه میخوام!" پسر کوچیکتر به سرعت گفت‪.‬‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪" ،‬مطمئنی؟ بیبی‪ ،‬لطفا‪ ،‬اگه هنوز مرددی —"‬

‫"میخوام!"جونگوک با قاطعیت تکرار کرد‪ .‬دستهاش رو دور شکم مرد‬


‫بزرگتر حلقه کرد و با لبخندی بهش خیره شد‪" ،‬واقعا آمادم هیونگ‪".‬‬

‫حتی با اینکه اون حرفهارو قبال هم شنیده بود‪ ،‬شنیدن دوبارشون‬


‫باعث شد اضطراب توی وجودش کامال از بین بره‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ نفس بلندی کشید و شونه هاش با آرامش پایین‬


‫افتادن‪" ،‬پس باشه‪".‬‬

‫مکث دیگه ای پیش اومد‪.‬‬

‫لبخند جونگوک بزرگتر شد و چشمهاش با شیطنت برق زدن‪" ،‬هیونگ‪،‬‬


‫استرس داری؟"‬

‫چهره ی تهیونگ درهم رفت‪" ،‬معلومه که دارم! این اتفاق مهمیه‪ ،‬گوک!"‬

‫‪1498‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"معلومه که هست‪ "،‬پسر کوچیکتر خندید و اذیتش کرد‪" ،‬واسه همینه‬


‫که من هیجان زدم! تو هیجان زده نیستی؟"‬

‫"آیش‪ "،‬تهیونگ تقریبا با کالفگی زمزمه کرد‪" ،‬معلومه که تو هیجان‬


‫زده ای؛ ولی من باید نگران آسیب زدن بهت باشم و اینکه احساس‬
‫راحتی کنی‪ ،‬همه چی وقتی لیتلی برات قابل فهم باشه و —!"‬

‫"نکن‪ "،‬جونگوک گفت و اخم کوچیکی جای لبخندش رو گرفت‪،‬‬


‫"درباره ی همه ی اینها نگران نباش‪ .‬فقط — فقط هر کاری که به‬
‫خودت حس خوبی میده رو انجام بده‪ ،‬باشه؟" پسر با لبهای آویزون‬
‫حلقه ی آغوشش رو تنگتر کرد‪" ،‬من میخوام تو ازش لذت ببری ته‪ .‬اگه‬
‫تو ازش لذت نبری‪ ،‬پس هیچ ارزشی نداره‪ .‬این همش درباره ی من‬
‫نیست‪".‬‬

‫گلوی تهیونگ بسته شد و زمزمه کرد‪ —" ،‬حق با توئه‪ .‬من فقط —‬
‫فاک‪ .‬ببخشید‪ .‬نمیدونم چرا دارم اجازه میدم اضطرابم کنترلم کنه‪".‬‬

‫جونگوک هوم آرومی گفت و سینه ی پسر رو بوسید‪،‬‬

‫‪1499‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اشکالی نداره‪ ،‬میدونم که میخوای پرفکت باشه؛ اما این اولین بار‬
‫ماست‪ ،‬ممکنه یکم — عجیب و اینجور چیزها باشه و م‪-‬من —" پسر‬
‫یکدفعه سرخ شد و لکنت کنون گفت‪ —" ،‬من چندتا — پورن دیدم‬
‫— میدونم که قراره — قراره درد داشته باشه — ولی اشکالی‬
‫نداره!" پسر به سرعت با دیدن نگرانی روی چهره ی تهیونگ اضافه‬
‫کرد‪" ،‬واقعا اشکالی نداره! فقط — فقط میخوام انجامش بدم‪ ،‬پس‬
‫اگه من یکذره ترسیدم نگران نشو؛ چون حتی با وجود اینکه من هم‬
‫استرس دارم‪ ،‬هنوز واقعا میخوام انجامش بدم —"‬

‫"باشه‪ ،‬باشه‪ "،‬تهیونگ با خنده ای حرف پسر رو قطع کرد‪ ،‬میتونست‬


‫حس کنه که قلبش از بامزه بودن پسر و اینکه چقدر شیفتش بود‬
‫میلرزید‪.‬‬

‫موهای جونگوک رو از روی صورتش کنار زد‪ ،‬لبخند دیگه ای بهش زد‪.‬‬
‫"تو پورن نگاه میکنی؟" تهیونگ با خنده ی آرومی زمزمه کرد‪" ،‬که‬
‫چی‪ ،‬تمرین کنی؟"‬

‫‪1500‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫چهره ی جونگوک گرم شد و پسر با صدای ضعیفی جواب داد‪" ،‬خ‪-‬خفه‬


‫شو‪ "،‬با لبهای آویزون‪ ،‬خجالت زده سرش رو توی سینه ی تهیونگ‬
‫مخفی کرد‪" ،‬فقط میخواستم اطالعات داشته باشم!"‬

‫”اطالعات!“تهیونگ با شیفتگی گفت‪ ،‬خودش رو عقب کشید تا ضربه‬


‫ی آرومی به بینی پسر کوچیکتر بزنه و با لبخند بزرگتری اضافه کرد‪،‬‬
‫"خیلی کیوتی!"‬

‫"تمومش کن‪ "،‬جونگوک ناله کرد و البته که با اون لبهای آویزون فقط‬
‫موفق شد بامزه تر بشه‪" ،‬من االن کیوت نیستم‪ ،‬باشه؟ االن خوشگلم‪،‬‬
‫و هات و شاید ‪،‬نمیدونم‪ ،‬سکسی یا هر چی —!"‬

‫"باشه‪ ،‬باشه‪ "،‬تهیونگ خندید‪ ،‬به جلو تکیه داد و حین بوسیدن لبهای‬
‫پسر سعی کرد جلوی لبخند زدنش رو بگیره‪" ،‬بانی سکسی من‪ ،‬هوم؟"‬

‫"اوهوم‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و اون صدا بین برخورد لبهاشون بهم‬
‫خاموش شد‪ .‬دستهاش به سرعت باال اومدن تا شونه ی پسر بزرگتر رو‬
‫بگیرن و پیرهنش رو چنگ زدن‪.‬‬

‫‪1501‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫اینکار بود که باعث شد تهیونگ یادش بیاد که هنوز کامال لباس تنش‬
‫بود‪ .‬سریع خودش رو عقب کشید و جونگوک با ناله ای سعی کرد‬
‫لبهاش رو دنبال کنه‪.‬‬

‫"یه لحظه‪ "،‬تهیونگ خندید‪ .‬به سرعت پیرهنش رو از سرش رد کرد و‬


‫اون رو کناری انداخت‪ .‬با دیدن چرخیدن نگاه جونگوک به سمت سینه‬
‫ی آفتاب سوختش و گشاد شدن چشمهای پسر با عطش احساس غرور‬
‫کرد‪.‬‬

‫غره ای از دهنش خارج شد‪ ،‬با گرسنگی به لبهای جونگوک حمله کرد و‬
‫صورتش رو بین دستهاش گرفت‪ .‬سرش رو یکجا نگه داشت و با‬
‫زبونش‪ ،‬بوسشون رو کنترل کرد و ناله های آرومی رو از لبهای‬
‫جونگوک بیرون کشید‪.‬‬

‫یکی از دستهاش دور پشت رون پسر کوچیکتر حلقه شد و اون رو‬
‫روی پاهای خودش کشید‪ .‬جونگوک هیچ مقاومتی نکرد و به راحتی‬
‫بدنش رو روی پاهاش رها کرد‪.‬‬

‫‪1502‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ میتونست هجوم خون به پایین تنه ی بدنش‪ ،‬و صدای ضربان‬
‫قلبش رو توی گوشهاش حس کنه‪ .‬عضو تحریک شدش حاال داشت‬
‫رون جونگوک رو لمس میکرد و پسر روی پاهاش لرزید‪.‬‬

‫آه آرومی از بین لبهاش بیرون اومد‪ .‬بدنش لرزید و سعی کرد با ناله ای‬
‫که توی گردن تهیونگ خفه شد‪ ،‬عضوش رو روی رونش بکشه‪.‬‬

‫"حاال خجالت میکشی؟" تهیونگ خندید‪ .‬دستش رو باال آورد‪ ،‬موهای‬


‫جونگوک رو چنگ زد و سرش رو محکم عقب کشید‪" ،‬ولی واسه‬
‫کشیدن خودت به پاهام خجالتی نیستی‪ ،‬مگه نه بان؟"‬

‫چهره ی جونگوک گُر گرفته بود‪ ،‬چشمهاش گشاد شده بودن و‬


‫پیشونیش از عرق پوشیده شده بود‪.‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی‪ "،‬پسر با شرم ناله کرد و نگاه خیره ی تهیونگ بهش سرختر‬
‫شد‪" ،‬ل‪-‬لطفا —"‬

‫دوباره سعی کرد صورتش رو پنهون کنه‪ ،‬اما تهیونگ سرش رو همونجا‬
‫نگه داشت و نوچه ای داد‪.‬‬

‫‪1503‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"یاال بیبی‪ "،‬پسر بزرگتر با کنی بدجنسی اذیتش کرد‪" ،‬میخوام‬


‫صورتت رو ببینم‪ ،‬هوم؟" به جلو تکیه داد و لبش رو به الله ی گوش‬
‫پسر چسبوند‪" ،‬میخوام ببینم چجوری مثل بیبی کثیفی که هستی‬
‫خودت رو به بدن هیونگ میکشی‪".‬‬

‫جونگوک نفس خفه ای کشید‪" ،‬ن‪-‬نیستم!" چشمهاش از اشک خیس‬


‫شدن و همزمان از نزدیک بودن ارگاسمش و حرفی که تهیونگ زده بود‬
‫کالفه شد‪" ،‬ن‪-‬نیستم — کثیف نیستم! گوکی خوبه — گوکی پسر‬
‫خوب —!"‬

‫"یه پسر خوب که داره خودش رو به پای هیونگش میکشه؟" تهیونگ‬


‫پرسید و ابرویی باال انداخت‪" ،‬هوم‪ ،‬بنظر اینطوری نمیاد‪".‬‬

‫"نه!"جونگوک ناله ای کرد‪ ،‬با چشمهاش خیس به پسر خیره شد و‬


‫سرش رو تکون داد‪ ،‬رونهاش میلرزیدن و سر عضوش دوباره با پری‬
‫کام خیس شده بود‪" ،‬ه‪-‬هستم —! ل‪-‬لطفا هیونگی — بذار گوکی ب‪-‬‬
‫بیاد‪ ،‬ل‪-‬لطفا —!"‬

‫"هیش‪ ،‬خیلی خب‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬کافیه‪".‬‬

‫‪1504‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دستش رو روی بدن پسر گذاشت و مجبورش کرد ثابت بشه‪.‬‬

‫چهره ی جونگوک از کالفگی پر شد و سعی کرد دوباره خودش رو به‬


‫رون تهیونگ بکشه‪ ،‬ناله ی دردناکی از بین لبهاش خارج شد و پسر‬
‫بزرگتر محکم انگشتهاش رو توی رونش فرو کرد‪" ،‬گوک‪ ،‬گفتم کافیه‪.‬‬
‫نمیخوام االن ارضا بشی‪".‬‬

‫"و‪-‬ولی —" پسر کوچیکتر عاجزانه بهش نگاه کرد‪" ،‬ن‪-‬نه لطفا —!‬
‫حس خوب م‪-‬میره! لطفا —!"‬

‫"نمیره‪ "،‬تهیونگ گفت‪" ،‬دوباره میاد‪ ،‬باشه؟ ولی اگه تمومش نکنی‬
‫هیچ کار دیگه ای باهات نمیکنم‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫جونگوک آروم سرش رو تکون داد و بدنش باالخره ثابت شد‪.‬‬


‫چشمهاش خیس بودن‪ ،‬دوباره سرش رو توی سینه ی تهیونگ مخفی‬
‫کرد و شونش رو چنگ زد‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته‪ ،‬ل‪-‬لطفا‪ "،‬پسر التماس کرد‪" ،‬گوکی م‪-‬میخواد بیاد —"‬

‫‪1505‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ گفت و صداش نرم شد‪" ،‬میدونم میخوای بیبی‪.‬‬


‫بهش میرسیم‪ ،‬باشه؟ ولی اگه االن ارضا بشی واسه کارهای دیگه‬
‫زیادی حساس میشی‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو باال آورد و فین فین کرد‪" ،‬ک‪-‬کارهای دیگه؟"‬

‫"امروز قراره یه کار خاص بکنیم‪ ،‬باشه؟" تهیونگ با مالیمت گفت‪.‬‬


‫انگشتش رو روی لب پایین پسر کوچیکتر کشید و وقتی جونگوک‬
‫ناخودآگاه سعی کرد اون رو مک بزنه لبخندی زد‪.‬‬

‫"خاص؟" جونگوک پرسید و تهیونگ با برق زدن چشمهاش خندید‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬خاص‪ .‬قراره واسم پسر خوبی باشی بانی؟"‬

‫"گوکی همیشه پسر خوبیه!" جونگوک با ذوق گفت‪ ،‬لب پسر بزرگتر رو‬
‫بوسید و لبخند هیجان زده ای روی لبهاش اومد‪" ،‬چجوری بازی‬
‫میکنیم؟"‬

‫جواب تهیونگ به جلو تکیه دادنش و گرفتن لبهای پسر بین لبهای‬
‫خودش بود‪.‬‬
‫‪1506‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک توی دهنش آهی کشید و بهش اجازه داد زبونش رو داخل‬
‫دهنش فرو کنه و بوسشون رو عمیقتر کنه‪ .‬با برخورد زبون تهیونگ به‬
‫زبونش شیرین ترین ناله ها از گلوش خارج شد و دستهاش کمر پسر‬
‫بزرگتر رو چنگ زدن‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو خم کرد و بوسشون رو حتی عمیقتر کرد‪ .‬لبهاشون‬


‫هماهنگ با هم حرکت کردن و هوای اطرافشون گرم و سنگین شد‪.‬‬
‫بوسه ای بود که نفس کشیدن رو براشون سختتر میکرد و هر دوشون‬
‫با چنگ زدن به همدیگه‪ ،‬داشتن به هم آسیب میزدن‪ .‬تهیونگ غرید‪،‬‬
‫جونگوک ناله ای کرد و هر دو با عطش بیشتری همدیگه رو بوسیدن‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ باالخره خودش رو عقب کشید‪ ،‬جونگوک داشت نفس‬


‫نفس میرد و خط بزاق باریکی از لب پایینش آویزون بود‪.‬‬

‫چشمهای پسر کوچیکتر از شهوت گیج بودن‪ .‬دهنش رو باز کرد‪ ،‬اما‬
‫چیزی نگفت؛ فقط زبونش رو تکون داد و سعی کرد نفسی که ازش‬
‫گرفته شده بود رو پس بگیره‪ .‬با اون چشمهای گشاد شده‪ ،‬دهن باز و‬
‫زبونی که آویزون شده بود مثل یه توله سگ کوچولو بنظر میرسید‪.‬‬

‫‪1507‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ آروم خندید و جلوی خودش برای نیشگون گرفتن لُپش رو‬
‫گرفت‪" ،‬نفس کم آوردی؟"‬

‫پسر کوچیکتر با بامزگی سرش رو تکون داد‪ .‬تموم صورتش تا پایین‬


‫گردنش سرخ شده بود‪.‬‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ .‬صداش گرفته بود‪ ،‬بوسه ای روی گردن‬
‫پسر گذاشت‪ ،‬تی شرت سایز بزرگی که هنوز تن جونگوک بود رو از‬
‫سرش درآورد تا شونش رو ببوسه‪.‬‬

‫از ترقوش شروع کرد‪ ،‬روی پوستش زمزمه کرد و به سمت َفکش و بعد‬
‫روی شونه هاش و پایین بازوهاش اومد‪.‬‬

‫"خیلی دوست دارم جونگوکی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و ترقوه ی پسر رو‬
‫با لبهاش لمس کرد‪" ،‬تو عشق زندگی منی‪ "،‬فکش رو بوسید‪" ،‬شیرین‬
‫ترین خرگوش توی دنیا‪ "،‬چندتا بوسه ی دیگه روی سینش گذاشت‪،‬‬
‫"پرنس من‪ "،‬بوسه ی آخر رو روی بازوش گذاشت‪.‬‬

‫‪1508‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مکثی کرد‪ ،‬دستش رو به سمت مچ جونگوک برد و آروم اون رو باال‬


‫آورد‪ .‬پسر کوچیکتر در سکوت بهش خیره شده بود و چیزی نمیگفت‪.‬‬
‫کمی شروع به گریه کردن کرده بود‪ ،‬اما برای اولین بار حین اون کار‬
‫صدایی از بین لبهاش بیرون نمیومد و تهیونگ با لبخند کمرنگی‪ ،‬به‬
‫اشکهایی که میدونست از خوشحالی بودن و روی گونه های پسر فرو‬
‫میریختن خیره شده بود‪.‬‬

‫بوسه ای به پشت مچ دست پسر زد و آهی روی پوست حساسش‬


‫کشید‪" ،‬خیلی دوست دارم‪ ،‬بیبی من‪ ،‬گوکی من‪ "،‬با گفتن هر اسم‬
‫بوسه ای به انگشت های پسر میزد و جونگوک دیگه ساکت نبود‪.‬‬

‫وقتی خودش رو جلو انداخت و دستهاش رو محکم دور گردن تهیونگ‬


‫حلقه کرد هنوز چیزی نمیگفت‪.‬‬

‫تهیونگ مقاومتی نکرد و پسر رو به همون محکمی به خودش فشرد‪.‬‬


‫جونگوک هق هق کرد و سرش رو توی سینش مخفی کرد‪.‬‬

‫"ببخشید‪ "،‬پسر بزرگتر با خنده ی مالیمی زمزمه کرد و موهای‬


‫جونگوک رو نوازش کرد‪" ،‬نمیخواستم گریت بندازم‪".‬‬

‫‪1509‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"م‪-‬من —" هق هقی حرفهای پسر کوچیکتر رو قطع کرد‪ ،‬مجبور شد‬
‫نفس عمیقی بکشه و بعد با فین فینی سکسکه کرد‪" ،‬م‪-‬من هم دوست‬
‫دارم! گوکی خیلی خیلی ته ته رو دوست داره! حتی ن‪-‬نمیدونه چقدر‬
‫—! "‬

‫"آیگو‪ ،‬این بنظر خیلی میاد‪ "،‬تهیونگ با خنده ای گفت‪ .‬روی موهای‬
‫پسر لبخند زد‪ ،‬سرش رو توی اونها فرو کرد و اجازه داد تموم بدنش از‬
‫حس نرمی اونها گرم بشه‪.‬‬

‫"ب‪-‬باید همین االن کار خاص رو بکنیم!" جونگوک با صدای شکسته ای‬
‫فین فین کرد‪" ،‬ا‪-‬االن‪ ،‬چون اگه ته ته االن انجامش نده‪ ،‬گ‪-‬گوکی تا ابد‬
‫گ‪-‬گریه میکنه‪ ،‬بعد نمیتونیم —!"‬

‫"اوه‪ ،‬خدای من‪ "،‬تهیونگ خندید‪ ،‬محکم پسر رو به خودش فشرد و‬


‫قلبش از عشقی که حس میکرد تیر کشید‪" ،‬آیگو‪ ،‬باشه باشه‪ ،‬فهمیدم‪".‬‬

‫جونگوک سرش رو باال آورد‪ ،‬چشمهاش هنوز از اشک خیس بودن و‬


‫بینیش سرخ شده بود‪.‬‬

‫‪1510‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫فین فینی کرد و با لبهای آویزون به پسر بزرگتر نگاه کرد‪" ،‬گ‪-‬گوکی رو‬
‫گریه ننداز!" پسر ناله کرد و آروم با پشت دست ضربه ای به سینش زد‪،‬‬
‫"حاال مسخره بنظر میام!"‬

‫"هیچوقت‪ "،‬تهیونگ با شیطنت بهش آرامش خاطر داد‪" ،‬مثل همیشه‬


‫زیبا بنظر میای‪ .‬خوشگلترین پسری که من تا حاال دیدم‪".‬‬

‫تهیونگ دید که گونه های پسر با شنیدن اون تعریف سرختر شدن‪.‬‬

‫"بیا بازی کنیم‪ "،‬جونگوک گفت و با صدایی که حاال دوباره هیجان زده‬
‫بود بحث رو عوض کرد‪ ،‬لبخند خرگوشی همیشگیش رو زد و روی پای‬
‫تهیونگ باال و پایین پرید‪" ،‬یاال!"‬

‫"باشه‪ "،‬تهیونگ که از اون تغییر رفتار ناگهانی خوشش اومد بود گفت‪،‬‬
‫"واسم دراز بکش‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر به سرعت کاری که خواسته بود رو انجام داد و روی‬


‫مالفه ها خوابید‪ .‬چند لحظه صبر کرد و بعد با ناله ای دستش رو به‬
‫سمت تهیونگ دراز کرد‪" ،‬تنها؟"‬

‫‪1511‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"نه‪ ،‬االن میام‪ "،‬پسر بزرگتر خندید‪" ،‬بذار یه چیزی رو بردارم‪".‬‬

‫جونگوک اخمی کرد‪ ،‬اما دستهاش رو پایین انداخت‪ .‬تهیونگ لبخندی‬


‫زد و از تخت دور شد‪ ،‬شلوار و لباس زیرش رو درآورد و کاندوم و لوب‬
‫داخل کشوی میز کنار کمد رو برداشت‪.‬‬

‫وقتی به تخت برگشت‪ ،‬نمیتونست احساس شوق توی قلبش رو‬


‫نادیده بگیره و برای اولین بار‪ ،‬اضطراب نداشت‪.‬‬

‫هیجان زده بود‪.‬‬

‫با نشستنش بین پاهای جونگوک و گذاشتن رون های پسر روی‬
‫زانوهای خودش‪ ،‬سعی کرد اینکه عضوش مدتها بود تحریک شده بود‬
‫رو نادیده بگیره‪.‬‬

‫"میتونی پاهات رو واسم خم کنی بیبی؟ همینجوری — آفرین‪ ،‬عالیه‪".‬‬

‫لحظه ای مکث کرد‪ ،‬به پسر کوچیکتر زیبایی که بخاطر اون توی اون‬
‫پوزیشن خوابیده بود خیره شد و کف دستهاش خیس شدن‪.‬‬

‫‪1512‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"راحتی؟" تهیونگ با مالیمت زمزمه کرد‪ .‬دستش رو روی پشت ساق‬


‫پای جونگوک کشید و آروم اون رو نیشگون گرفت‪" ،‬اینجوری‬
‫خوابیدی درد نداری؟"‬

‫"نه‪ "،‬پسر کوچیکتر با لحن راحتی جواب داد‪ ،‬گردنش رو خم کرده بود‬
‫تا بهش نگاه کنه و تهیونگ اخمی کرد‪.‬‬

‫"اگه میخوای نگاه کنی چندتا بالشت بذار پشت سرت‪ "،‬پسر بزرگتر‬
‫پیشنهاد داد‪ ،‬چندتا بالشت پشت کمر و شونه های جونگوک گذاشت و‬
‫باعث شد پسر بخنده‪.‬‬

‫"مرسی‪ "،‬جونگوک با لحن شیرینی گفت‪.‬‬

‫"خواهش میکنم‪ "،‬تهیونگ گفت و لبخندی زد‪" ،‬حاال میتونی هر کاری‬


‫که میکنم رو ببینی‪ ،‬باشه؟ این واقعا مهمه‪ ،‬تا بتونی اگه کاری کردم که‬
‫خوشت نمیومد یا ناراحتت کرد بهم بگی‪ ،‬هوم؟"‬

‫"آره‪ "،‬جونگوک با خوشحالی گفت‪" ،‬راحته!"‬

‫‪1513‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حاال میبینیم چی میشه‪ "،‬تهیونگ با خودش آهی کشید‪ .‬نگرانی ای که‬


‫دوباره برگشته بود رو از ذهنش کنار زد‪ ،‬لوب رو کف دستش ریخت و‬
‫با دست دیگش باسن جونگوک رو باز کرد‪.‬‬

‫جونگوک با خوردن هوای سرد به سوراخ باسنش نفس شوکه ای‬


‫کشید‪ .‬تهیونگ انگشتش رو روی ورودی پسر گذاشت و آروم اون رو به‬
‫داخل فرو کرد‪.‬‬

‫"چی — ا‪-‬اوه!" رونهای جونگوک و ماهیچه های ورودی سوراخش به‬


‫سرعت منقبض شدن‪.‬‬

‫تهیونگ تا زمانی که انگشتش کامال داخل رفت صبر کرد‪" ،‬خوبی؟"‬

‫"ا‪-‬اوهوم‪ "،‬پسر کوچیکتر نفس عمیقی کشید و انگشتهاش مالفه های‬


‫تخت رو چنگ زدن‪.‬‬

‫تهیونگ در جواب هومی گفت و آروم انگشتش رو بیشتر داخل پسر‬


‫فرو کرد‪ .‬جونگوک همونجور که توقع داشت خیلی تنگ بود و حس‬
‫خیس و داغ بدنش دور انگشتش حس فوق العاده ی بهش میداد؛‬

‫‪1514‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫حتی نمیتونست تصور کنه که داشتن اون گرما دور عضوش چه حسی‬
‫بهش میداد‪.‬‬

‫فکرش باعث شد بدنش از هیجان پر بشه‪.‬‬

‫آروم انگشتش رو توی سوراخ پسر داخل و بیرون کشید‪ ،‬با دقت به‬
‫صورتش نگاه کرد و منتظر نشونه ای از درد کشیدنش موند‪ .‬بنظر‬
‫میومد جونگوک به جز شوکه شدن هیچ مشکل دیگه ای نداشت‪.‬‬

‫با این وجود هم‪ ،‬تهیونگ کمی صبر کرد و بعد انگشتش رو بیرون‬
‫کشید و دوباره در لوب رو باز کرد‪" ،‬فکر میکنی واسه یکی دیگه آماده‬
‫ای بیبی؟"‬

‫جونگوک سرش رو تکون داد و با لبهای آویزون اخمی کرد‪" ،‬سرده‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬این بخاطر لوبه‪ "،‬تهیونگ گفت و ابروهاش بهم گره خوردن‪،‬‬
‫"ببخشید‪ ،‬به اینجاش فکر نکردم‪".‬‬

‫‪1515‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬جونگوک گفت و لبخند بامزه ای بهش زد‪" ،‬ته ته گفت‬
‫اگه حس عجیبی داشت بهش بگم‪".‬‬

‫"گفتم‪ "،‬تهیونگ تایید کرد و خندید‪" ،‬بطری رو با دستم گرم میکنم‪.‬‬


‫فقط همین حس عجیبی داشت؟ انگشتم باعث نشد دردت بگیره؟"‬

‫"حس عجیبی داشت‪ "،‬جونگوک صادقانه گفت و شونه ای باال‬


‫انداخت‪" ،‬ولی بد نه‪ ،‬فقط عجیب بود‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬میدونم‪ "،‬پسر بزرگتر با لحن عذرخواهانه ای گفت‪" ،‬بابتش‬


‫متاسفم بان‪ .‬واقعا کاری نیست که بتونم دربارش بکنم‪ ،‬باید خوب‬
‫آمادت کنم‪ ،‬وگرنه بعدش دردت میگیره‪ .‬این رو نمیخوایم‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک با اخمی گفت‪" ،‬جالب بنظر نمیاد‪".‬‬

‫"جالب نیست‪ "،‬تهیونگ تایید کرد و بوسه ای به زانوی پسر زد‪،‬‬


‫"نمیخوایم همچین بیببی کوچولوی کیوتی درد بکشه‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫"نه‪ "،‬جونگوک گفت و با شنیدن اون تعریف خندید‪" ،‬هیچوقت!"‬

‫‪1516‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"خوبه‪ "،‬تهیونگ گفت و لبخندی زد‪" ،‬واسه یه انگشت دیگه آمادی؟‬


‫لوب رو با دستم گرم میکنم تا دیگه خیلی سرد نباشه‪ ،‬خوبه؟"‬

‫بعد از اینکه جونگوک سرش رو تکون داد‪ ،‬پسر بزرگتر دقیق همون‬
‫کاری که گفته بود رو انجام داد و اینبار دو انگشتش رو به اون مایع‬
‫چسبناک آغشته کرد‪ .‬باسن پسر رو باز کرد و به سوراخ قرمز رنگش که‬
‫کمتر از قبل تنگ بنظر میرسید نگاه کرد‪.‬‬

‫"آماده ای بان؟"‬

‫"آماده!"‬

‫بدن جونگوک اینبار منقبض نشد‪ ،‬با ورود انگشتهای تهیونگ داخل‬
‫سوراخش‪ ،‬کمرش با ناله ای کامال باال پرید و گونه هاش سرخ شدن‪.‬‬

‫"خوبی؟" پسر بزرگتر چک کرد‪.‬‬

‫"ا‪-‬این —" جونگوک بی نفس آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬حس عجیبی‬


‫داره‪".‬‬

‫‪1517‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"عجیب بد؟"‬

‫"فقط — عجیب‪".‬‬

‫"میخوای تمومش کنم؟"‬

‫"— نه‪".‬‬

‫تهیونگ با تردید اخمی کرد‪" ،‬خیلی مطمئن بنظر نمیای‪".‬‬

‫انگشتهای جونگوک مالفه های زیر بدنش رو چنگ زدن و پسر ناله ای‬
‫کرد‪" ،‬نکن! گوکی میخواد ادامه بده!"‬

‫تهیونگ لبش رو گزید‪ ،‬اما به اینکه پسر کوچیکتر باهاش صادق بود‬
‫اعتماد کرد‪" ،‬خیلی خب‪".‬‬

‫اینبار انگشتهاش رو توی بدن جونگوک از هم باز کرد و پسر ناله ی‬


‫بلندی کرد‪ .‬تهیونگ چیزی نگفت و به تکون دادن انگشتهاش ادامه داد‪.‬‬

‫‪1518‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫دقیقا میدونست کدوم لحظه انگشتهاش به پروستات جونگوک‬


‫برخورد کردن‪ ،‬چون بدن پسر تکون شدیدی خورد‪.‬‬

‫"ا‪-‬اوه — ت‪-‬ته ته —!"‬

‫"حس خوبی داره؟" تهیونگ با مالیمت پرسید و لبخندی به چهره ی‬


‫غرق در لذت پسر کوچیکتر زد‪.‬‬

‫"آ‪-‬آره‪ "،‬جونگوک نفس بلندی کشید و چشمهاش چرخیدن‪" ،‬ه‪-‬همون‬


‫— هموجاست! د‪-‬دقیق همونج —!"‬

‫با برخورد انگشت سومی به سوراخش‪ ،‬با نفس خفه ای ساکت شد‪.‬‬
‫تهیونگ با مالیمت توی گوشش حرفهای آرامش بخشی زمزمه کرد و‬
‫انگشت سوم رو به همراه دو انگشت دیگه داخل بدنش فرو کرد‪.‬‬

‫اینبار عضالت سوراخ جونگوک کمی برای اجازه دادن ورود سه‬
‫انگشت داخلشون مقاومت کردن و منقبض شدن‪.‬‬

‫‪1519‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ه‪-‬هیونگی!" جونگوک گریه کرد و محکم چشمهاش رو بهم فشرد‪.‬‬


‫سرش رو چرخوند تا هق هق هاش رو توی بالشتش خفه کنه و موهای‬
‫خیسش به پیشونیش چسبیدن‪" ،‬ل‪-‬لطفا! خ‪-‬خدای من —!"‬

‫تهیونگ آروم انگشت هاش رو تکون داد و گرمای بدن جونگوک رو‬
‫دورشون حس کرد‪ .‬پسر کوچیکتر زیر بدنش ناله ای بلندی کرد و هر‬
‫لحظه لرزید‪.‬‬

‫تهیونگ به زمزمه کردن تعریف ها و حرفهای آرامش بخشش ادامه داد‪،‬‬


‫با دست آزادش رون پسر رو نوازش کرد و به تکون دادن انگشتهاش‬
‫داخل بدنش ادامه داد‪ .‬جونگوک کم کم‪ ،‬اما قطعا داشت آروم میشد‪،‬‬
‫سوراخش بازتر میشد و به داشتن انگشت های تهیونگ توی بدنش‬
‫عادت میکرد‪.‬‬

‫وقتی انگشتهای تهیونگ دوباره به پروستاتش برخورد کردن ناله ی‬


‫بلندی کرد‪.‬‬

‫‪1520‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"کارت خیلی خوبه بیبی بوی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت ازش تعریف کرد‪،‬‬
‫"عجب پسر خوبی واسه من هستی — هیش‪ ،‬همینجوری‪".‬‬

‫"م‪-‬من — خدای من!" جونگوک نفس بلندی کشید‪ .‬حس اینکه بدنش‬
‫اینجوری پر شده بود باعث میشد عضله هاش آتیش بگیرن‪ ،‬اما درد‬
‫عجیبی بود که با لذت همراه بود‪.‬‬

‫هر بار که تهیونگ به پروستاتش ضربه میزد‪ ،‬بدنش وارد خلسه ی لذت‬
‫عمیقی میشد‪.‬‬

‫"ته ته‪ ،‬آره‪ ،‬آره —! ل‪-‬لطفا‪ ،‬آره —!" با هر بار برخورد انگشت های‬
‫تهیونگ به همون نقطه بدنش بیشتر میلرزید‪" ،‬م‪-‬من — گوکی د‪-‬داره‬
‫—!" زیباترین نفس های لرزون از بین لبهاش خارج شدن و سعی کرد‬
‫جلوی ارگاسمش رو بگیره‪.‬‬

‫"خیلی زیبایی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬به جونگوک که داشت خودش رو‬
‫روی انگشتهاش به فاک میکرد و ناله های کیوتی یکی بعد از دیگری از‬
‫بین لبهاش خارج میشدن خیره شد‪،‬‬

‫‪1521‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"به خودت نگاه کن بیبی‪ ،‬ببین چقدر عاجزی‪".‬‬

‫"آ‪-‬آره‪ "،‬جونگوک با صدایی که از هیجان مست شده بود و گونه های‬


‫گل انداخته ای گریه کرد‪" ،‬ته ته‪ ،‬ل‪-‬لطفا — م‪-‬میخوام — گ‪-‬گوکی‬
‫میخواد —!"‬

‫"یه چیزی دارم که حتی از انگشتهام هم حس بهتری بهت میده بانی‪"،‬‬


‫تهیونگ گفت و رون پسر رو فشرد‪" ،‬باید چند لحظه انگشتهام رو‬
‫بیرون بکشم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"چی؟" جونگوک با چشمهای گشاد شده از نگرانی بهش خیره شد و‬


‫ناله کرد‪" ،‬ن‪-‬نه! ل‪-‬لطفا ته ته‪ ،‬خ‪-‬خیلی نزدیکم —!"‬

‫"دوباره پُ رت میکنم‪ "،‬تهیونگ با مالیمت بهش آرامش خاطر داد‪" ،‬االن‬


‫میارمشون بیرون‪ ،‬باشه؟"‬

‫جونگوک با بیرون کشیده شدن انگشتهای تهیونگ از بدنش ناله ای کرد‬


‫و دستهاش که مالفه هارو چنگ زده بودن‪ ،‬بی حس کنار بدنش‬
‫افتادن‪.‬‬

‫‪1522‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیونگی!"پسر تقریبا گریه کرد و سرش رو عقب انداخت‪" ،‬لطفا‪ ،‬لطفا‪،‬‬


‫م‪-‬من — خیلی خالیم! ازش خوشم نمیاد‪ ،‬لطفا —!"‬

‫"هیشش‪ ،‬حواسم بهت هست بیبی‪ "،‬تهیونگ با مالیمت گفت‪ .‬سریع‬


‫خودش رو با دستی باال کشید و با دست دیگش آروم پاهای جونگوک‬
‫رو باال آورد و اونهارو روی پای خودش گذاشت‪ .‬جونگوک هنوز داشت‬
‫عاجزانه زیر بدنش ناله میکرد‪ .‬تهیونگ بلندی عضوش رو به لوب‬
‫آغشته کرد‪ ،‬هیسی از سرماش گفت و بعد کاندوم رو روی اون کشید‪.‬‬

‫"ته ته لطفا!" جونگوک با چشمهای خیس التماس کرد‪.‬‬

‫"میدونم‪ ،‬ببخشید‪ "،‬پسر بزرگتر به سرعت زمزمه کرد‪.‬‬

‫رون پسر رو چنگ زد و عضوش رو جلوی ورودی پسر آماده کرد‪ .‬با‬
‫حرکت آروم رونهاش‪ ،‬عضوش رو داخل بدن پسر فرو کرد‪.‬‬

‫لبهای جونگوک از هم باز شدن‪ ،‬اما هیچ صدایی از بین اونها شنیده‬
‫نشد‪ .‬فقط ساکت موند و رنگ از چهرش پرید‪.‬‬

‫‪1523‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫سینه ی تهیونگ از نگرانی پر شد‪" ،‬خوبی؟ درد میکنه؟"‬

‫پسر کوچیکتر بدون هیچ حرفی سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫"کارت خیلی خوبه بیبی بوی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد‪" ،‬میخوام حرکت‬
‫کنم‪ ،‬باشه؟"‬

‫آروم رونهاش رو عقب کشید و بعد دوباره اونهارو جلو برد‪.‬‬

‫جونگوک نفس بلندی کشید‪ ،‬دستهاش باال پریدن تا چیزی رو چنگ‬


‫بزنن‪.‬‬

‫تهیونگ به سرعت اونها رو گرفت‪ ،‬انگشتهای خودش رو بینشون قفل‬


‫کرد و با مالیمت زمزمه کرد‪" ،‬میدونم‪ ،‬میدونم بیبی‪ .‬کارت خیلی‬
‫خوبه‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫آروم عضوش رو توی بدن جونگوک بیرون و داخل کشید و با بار سوم‬
‫باالخره به پروستات پسر ضربه زد‪.‬‬

‫‪1524‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫پسر کوچیکتر سریع به اون اتفاق واکنش نشون داد‪ ،‬سرش رو عقب‬
‫داد و ناله ی بلندی از بین لبهاش خارج شد‪.‬‬

‫"ت‪-‬ته ته‪ ،‬آ‪-‬آه —! لطفا — لطفا!"درست مثل قبل خودش رو روی‬


‫عضو پسر باال و پایین کرد و هر ورود اون به بدنش رو جواب داد‪،‬‬
‫"اوه‪ ،‬اوه —!"‬

‫"فاک!" تهیونگ نفس خفه ای کشید‪ ،‬شکمش منقبش شد و گرما و لذت‬


‫توی رگهاش جریان یافتن‪.‬‬

‫"خدای من!" جونگوک نفس بلندی کشید‪ ،‬چشمهاش چرخیدن و‬


‫سفیدی تیله هاش کمی نمایون شدن‪" ،‬م‪-‬من —!"‬

‫خودش رو بیشتر روی عضو تهیونگ باال و پایین کرد و با شنیدن غره‬
‫ی پسر بزرگتر ناله ای کرد‪ .‬حس کرد که شکمش از لذت پر شد و‬
‫انگشتهای پاهاش با حس اون لرزیدن‪.‬‬

‫جونگوک با چشمهای نیمه باز و گیج به سقف باالی سرش خیره شد‪ .‬با‬
‫ورود محکم عضو تهیونگ به بدنش ناله ی بی نفسی از بین لبهاش‬
‫خارج شد‪.‬‬
‫‪1525‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"ل — لطفا —!"‬

‫"نزدیکم بیبی‪ "،‬تهیونگ غرید و قلبش با دیدن صحنه ی مقابل‬


‫چشمهاش لرزید‪ .‬چهره ی جونگوک از عرق خیس بود و گونه هاش‬
‫آتیش گرفته بودن‪ .‬چشمهاش از شهوت گیج بودن و لبهاش از ناله ها و‬
‫نفس های بی پایانی که از بین اونها خارج میشد باز مونده بودن‪.‬‬

‫"ه‪ -‬هیونگی!"پسر هق هق کرد و چند اشک روی گونش فرو ریختن‪.‬‬


‫انگشتهاش محکم دست تهیونگ رو چنگ زدن و سینش با هق هق‬
‫دیگه ای لرزید‪" ،‬لطفا‪ ،‬لطفا —!"‬

‫"راحت باش بانی‪ "،‬تهیونگ باالخره غرید‪ ،‬حس کرد که دیواره ی بدن‬
‫جونگوک دور عضوش تنگ شد‪ .‬حس گرمای بدن پسر داشت به‬
‫ارگاسمش نزدیکش میکرد‪" ،‬برام بیا گوکی‪".‬‬

‫با لرزش آخری‪ ،‬جونگوک باالخره ارضا شد‪.‬‬

‫درسته انگار که کسی دکمه ای رو فشرده بود‪ ،‬بدنش درست بعد از‬
‫ارضا شدنش بی حس روی تخت افتاد‪.‬‬

‫‪1526‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫مایع سفیدی که از بدن پسر کوچیکتر خارج شده بود سینه ی تهیونگ‬
‫رو پوشوند و با ضربه ی آخری‪ ،‬اون هم ارضا شد‪.‬‬

‫خستگی بدنش رو فرا گرفت‪ .‬حس کرد که عضله هاش شل شدن و آه‬
‫لرزونی کشید‪ .‬جونگوک مثل عروسک پارچه ای بی حسی‪ ،‬با پایین‬
‫اومدن پاهای تهیونگ کناری رفت‪.‬‬

‫پسر آروم عضوش رو بیرون کشید و چهرش از ناله ای که جونگوک‬


‫کرد درهم رفت‪.‬‬

‫"خوبی بیبی؟" تهیونگ زمزمه کرد و کنار پسر دراز کشید‪ .‬آروم سرش‬
‫رو به سمت خودش چرخوند و به چشمهای گیجش خیره شد‪.‬‬

‫جونگوک آه آرامش بخشی کشید‪" ،‬آره — خستم‪".‬‬

‫تهیونگ به بامزگی پسر خندید‪" ،‬میدونم‪ ،‬ولی اول باید خودمون رو‬
‫تمیز کنیم‪".‬‬

‫"ولی من خوابم میاد!" جونگوک ناله کرد و بینیش چین خورد‪.‬‬

‫‪1527‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ با لبخندی سرش رو تکون داد‪" ،‬میدونم بان‪ ،‬ولی واقعا باید‬
‫تمیزت کنیم باشه؟ بعد اینکه دوش گرفتیم میتونی بخوابی‪ ،‬خب؟"‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪ ،‬با پایین افتادن شونه هاش تسلیم شد و‬
‫زمزمه کرد‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫تهیونگ نتونست جلوی خودش رو برای بوسیدن بینیش رو بگیره‪،‬‬


‫"میخوای تا اونجا بغلت کنم؟"‬

‫لبخند خرگوشی خسته ای روی لبهای جونگوک اومد و دستهاش رو‬


‫باال آورد‪" ،‬لطفا‪".‬‬

‫تهیونگ کمی محکمتر از حد معمول بغلش کرد و به سمت حموم رفت‪.‬‬


‫به سرعت بدنش رو با پارچه ی خیسی پاک کرد و بعد اون رو توی وان‬
‫نشوند و آب گرم رو باز کرد‪.‬‬

‫"حباب یا بمب حموم؟" پسر بزرگتر با مالیمت زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪1528‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫جونگوک سرش رو روی گوشه وان گذاشت‪ ،‬چشمهاش بسته شدن و با‬
‫خواب آلودگی ناله کرد‪" ،‬ته ته‪ ،‬توی وان خوابم میبره!"‬

‫تهیونگ که مشغول تمیز کردن خودش با پارچه ی خیسی بود‪ ،‬به‬


‫سرعت تی شرت تمیزی و لباس زیرش رو پوشید‪.‬‬

‫"باشه‪ ،‬حواسم بهت هست‪ "،‬پسر بزرگتر با مالیمت خندید و کنار وان‬
‫زانو زد‪ ،‬سخت بود که با دیدن پسر نیمه خواب که به زحمت سرش رو‬
‫باال نگه داشته بودن تا تهیونگ تمیزش کنه‪ ،‬با شیفتگی بهش خیره‬
‫نشه‪ .‬چند لحظه بعد که خیلی طول نکشید‪ ،‬وان رو خالی کرد‪.‬‬
‫جونگوک رو با احتیاط از اون بیرون آورد و پیژامه ی نویی رو تنش‬
‫کرد‪.‬‬

‫جونگوک با برگشتن دوبارش توی تخت‪ ،‬باالخره آه شیرینی کشید‪.‬‬

‫"خیلی خوب بود‪ "،‬پسر با چشمهای بسته ای‪ ،‬وقتی تهیونگ کنارش‬
‫دراز کشید زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪1529‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد و سینش از آرامش پر شد‪.‬‬

‫"آره؟" پسر بزرگتر با مالیمت پرسید و موهای جونگوک رو از روی‬


‫پیشونیش کنار زد‪" ،‬خوشحالم بان‪ ،‬من هم همینطور فکر میکنم‪".‬‬

‫"هومم‪ "،‬جونگوک بهش نزدیکتر شد و خودش رو به سینش فشرد‪.‬‬


‫سرش رو توی گردن تهیونگ فرو کرد و با صدای خواب آلودی گفت‪،‬‬
‫"گوکی واقعا دوست داره ته ته‪ .‬مرسی که انقدر باهاش خوبی‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و صورتش گرم شد‪.‬‬

‫"البته بیبی‪ "،‬پسر زمزمه کرد‪" ،‬من هم دوست دارم‪".‬‬

‫***‬

‫‪1530‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫وقتی تهیونگ بیدار شد‪ ،‬اولین چیزی که نگاهش بهش افتاد چهره ی‬
‫خواب جونگوک بود‪ .‬ناخودآگاه با دیدن اون صحنه لبخند مالیمی زد‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر مثل یه فرشته بنظر میرسید‪ .‬سایه ی مژه هاش روی‬
‫گونه های سرخش افتاده بودن و موهای سیاهش‪ ،‬بهم ریخته روی‬
‫چشمهای بستش پخش شده بودن‪.‬‬

‫تهیونگ دستش رو باال برد‪ ،‬آروم موهای پسر رو عقب زد و زمزمه کرد‪،‬‬
‫"بان‪ "،‬به بدن خوابیده ی کنارش نزدیکتر شد‪ ،‬مالفه های دور بدنش‬
‫رو کنار زد و خودش رو جلوتر کشید‪" ،‬گوکی‪ ،‬بیدار شو بیبی‪".‬‬

‫بینی جونگوک چینی خورد و ابروهاش آروم بهم گره خوردن‪ ،‬اما‬
‫چشمهاش رو باز نکرد‪.‬‬

‫تهیونگ خندش رو خورد‪" ،‬جونگوک‪ ،‬وقت صبحونست بیبی‪ .‬بیدار‬


‫شو‪".‬‬

‫‪1531‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫با انگشتش ضربه ی آرومی به گونه ی پسر زد‪.‬‬

‫لبهای جونگوک با ناله ی آرومی از هم باز شدن‪ ،‬تهیونگ به زحمت‬


‫دستش رو عقب کشیده بود که پسر کامال سرش رو توی بالشتش فرو‬
‫کرد‪.‬‬

‫"هممم‪ "،‬جونگوک چیز نامفهومی رو زمزمه کرد‪ ،‬دستهاش باال اومدن‪،‬‬


‫پتو رو روی سرش کشید و کامال خودش رو پنهون کرد‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و آروم خندید‪" ،‬گوکی‪ ،‬پنکیک نمیخوای؟‬


‫یاال‪ ،‬اگه زود بیدار نشی جونی هیونگ همشون رو میخوره‪".‬‬

‫مکثی پیش اومد‪ .‬جونگوک فین فینی کرد و باالخره‪ ،‬یکی از‬
‫چشمهاش خستش باز شدن و از زیر پتو نمایون شدن‪.‬‬

‫"آیگو‪ ،‬اینم از بیبی خوابالوی من! امروز صبح خیلی خسته بان‪ ،‬نه؟"‬
‫تهیونگ گفت و موهای پسر رو بهم ریخت‪.‬‬

‫جونگوک دوباره بینیش رو چین داد‪ ،‬سرش رو چرخوند‪ ،‬اون رو توی‬


‫بالشت فرو کرد و با صدای خسته ای زمزمه کرد‪ —" ،‬خستمه‪".‬‬
‫‪1532‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ دید که چشمهاش دوباره با خواست خودشون بسته شدن‪.‬‬

‫سینش یکدفعه از نگرانی پر شد و اخم کمرنگی کرد‪" ،‬حالت خوبه‬


‫گوک؟"‬

‫جونگوک چیزی رو توی بالشت زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ جلوتر رفت و لبش رو گزید‪" ،‬جاییت درد میکنه؟"‬

‫مکثی پیش اومد‪.‬‬

‫"— باسنم‪".‬‬

‫قلب تهیونگ توی گلوش پرید‪.‬‬

‫"فاک‪ "،‬پسر بزرگتر زمزمه کرد‪.‬‬

‫جونگوک با لبهای آویزون و چشمهای خسته سرش رو باال آورد‪" ،‬و‬


‫کمرم‪".‬‬

‫‪1533‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد‪" ،‬باشه‪ .‬من — شت‪ ،‬باشه! اوم‪ ،‬بیا‬
‫اینجا —"‬

‫جلوتر رفت و آروم پتو رو کنار کشید‪ .‬گلوش با هر حرکت بسته تر‬
‫میشد‪ .‬وقتی پیرهن جونگوک رو باال زد نفسش رو حبس کرد‪ ،‬اما —‬

‫هیچی اونجا ندید‪.‬‬

‫آه راحتی که کشید‪ ،‬جوری بود که انگار وزنه ای از روی قلبش برداشته‬
‫شده بود‪ .‬نمیدونست چه توقعی داشت — کبودی یا خونریزی — اما‬
‫کمر و باسن جونگوک هیچ مشکلی نداشتن و پوستش به صافی‬
‫همیشه بود‪.‬‬

‫"فکر کنم درد عضالنیه بیبی‪ "،‬تهیونگ با آه عذرخواهانه ای گفت و‬


‫دستش رو روی باسن پسر کشید و آروم اون رو فشرد‪" ،‬درد میگیره؟"‬

‫"نه‪ "،‬پسر کوچیکتر ناله کرد‪" ،‬فقط حس عجیبی داره‪ ،‬انگار گوکی کلی‬
‫دویده!"‬

‫‪1534‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"گرفته؟" تهیونگ اخمی کرد‪" ،‬هوم‪ ،‬باشه‪ .‬چطوره اینکارو کنیم‪ ،‬بیا‬
‫بریم دکتر تا بعدش هم سر راه از یه رستوران خوب صبحونه بگیریم‪.‬‬
‫چطوره؟"‬

‫"نه‪ ،‬دکتر نه!" جونگوک ناله کرد و دوباره سرش رو توی بالشت فرو‬
‫کرد‪" ،‬گوکی از دکتر خوشش نمیاد!"‬

‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ آهی کشید‪ .‬بوسه ای به کمر پسر زد‪ ،‬تی شرتش رو‬
‫صاف کرد و بعد بلند شد‪" ،‬ولی قول میدم هیچ تزریقی در کار نباشه‪،‬‬
‫خب؟ هیچ چیز اونجوری ای نداریم و واقعا میخوام چکت کنه بیبی‪.‬‬
‫تا مطمئن بشم مشکلی نداری‪".‬‬

‫جونگوک توی بالش ناله ی دیگه ای کرد‪.‬‬

‫تهیونگ مکثی کرد‪" ،‬توی راه برگشت به خونه واست پنکیک و وافل‬
‫میخرم‪".‬‬

‫یک ناله ی دیگه‪.‬‬

‫‪1535‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"میتونی روی یکیشون خامه هم بریزی‪".‬‬

‫سکوت‪.‬‬

‫"روی جفتشون!"‬

‫جونگوک با چهره ای که دیگه خیلی ناراحت نبود سرش رو باال آورد‪،‬‬


‫"با کارامل مایع؟"‬

‫تهیونگ لبخند کمرنگی زد‪" ،‬با کارامل مایع‪".‬‬

‫"باشه‪ "،‬پسر کوچیکتر باالخره موافقت کرد‪ ،‬دستهاش رو باال آورد و‬


‫لبخند بامزه ای زد‪" ،‬بغلم کن‪".‬‬

‫تهیونگ به سرعت کاری که خواسته بود رو انجام داد‪ ،‬خم شد و با‬


‫احتیاط پسر رو توی آغوشش کشید‪ .‬وقتی زیر پاهای جونگوک رو‬
‫گرفت پسر نفس خفه ای کشید‪.‬‬

‫تهیونگ خشک شد‪" ،‬چیه؟ چیکار کردم؟"‬

‫‪1536‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"درد گرفت‪ "،‬جونگوک ناله ای کرد و سرش رو توی شونش فرو کرد‪،‬‬
‫"مواظب باش‪".‬‬

‫قلب تهیونگ از عذاب وجدان پر شد‪" ،‬شت‪ ،‬ببخشید بیبی‪".‬‬

‫"اشکالی نداره‪ "،‬جونگوک زمزمه کرد و گردن تهیونگ رو بوسید‪،‬‬


‫"تقصیر تو نیست ته ته‪".‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و با مالیمت گفت‪" ،‬مرسی بان‪".‬‬

‫بغل کردن جونگوک تا توی ماشین کمی سخت بود‪ ،‬ولی تهیونگ موفق‬
‫شد انجامش بده‪ .‬راننده ساکت بود و پسر کوچیکتر دوباره توی‬
‫صندلی ماشین خوابش برده بود‪.‬‬

‫تهیونگ مجبور بود بدون بیدار شدنش دوباره اون رو از ماشین بیرون‬
‫بیاره‪ .‬وقتی وارد مطب شدن‪ ،‬منشی به سرعت با چشمهای گشاد شده‬
‫ای خودکارش رو زمین انداخت‪.‬‬

‫"تهیونگ سونبه‪-‬نیم!" دختر تعظیم بلندی کرد و تهیونگ خندش رو‬


‫خورد‪.‬‬

‫‪1537‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"صبح بخیر ُرز‪-‬شی‪ "،‬تهیونگ با لبخندی سالم کرد‪" ،‬دکتر هست؟"‬

‫"البته!" رز به سرعت جواب داد‪" ،‬میخواید بشینید؟ قهوه و مجله‬


‫داریم —"‬

‫"نه‪ ،‬ممنون‪ "،‬تهیونگ با قاطعیت گفت‪ .‬میدونست که اون زن اگه‬


‫باهاش دوستانه برخورد میکرد زیادی هیجانزده میشد‪ .‬مطبی که بهش‬
‫اومده بودن شعبه ی خصوصی بود که متعلق به کنگپی بود‪ .‬فقط برای‬
‫استفاده ی اعضای گنگ ساخته شده بود و افراد رده باالیی مثل‬
‫تهیونگ خیلی کم اونجا میرفتن‪ .‬هر بار که اونجا میرفتن‪ ،‬رز با همین‬
‫هیجان باهاشون برخورد میکرد‪.‬‬

‫خوشبختانه طولی نکشید که مردی با لبخند دوستانه ای بیرون اومد و‬


‫شونه های تهیونگ با آرامش پایین افتادن‪.‬‬

‫"صبح بخیر‪ "،‬مرد با خوشرویی گفت‪" ،‬خب‪ ،‬چی باعث شده این‬
‫افتخار نصیب من بشه؟"‬

‫‪1538‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ لبخند خجلی زد و آروم ایستاد‪" ،‬در واقع بخاطر جونگوکه‪".‬‬

‫دکتر هومی گفت و روی بدن پسر خواب خم شد‪" ،‬تب داره؟"‬

‫تهیونگ حس کرد که چهرش سرخ شد‪" ،‬اوم — نه‪ ،‬یکم پیچیده تره‪.‬‬
‫توی اتاق توضیح میدم‪".‬‬

‫و با سرعت هر چه تمام تر‪ ،‬وقتی جونگوک روی تخت معاینه خوابیده‬


‫بود اونکارو کرد‪ .‬خوشبختانه دکتر هیچ واکنش عجیبی نشون نداد‪.‬‬

‫"پس تا قبل از شب گذشته باکره بوده؟" دکتر دوباره پرسید و‬


‫دستکشهاش رو پوشید‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و با نگاه به پسر کوچیکتر لبش رو گزید‪،‬‬


‫"آره‪ ،‬بخاطر همینه که تا اونجایی که میتونستم قبلش آمادش کردم‪.‬‬
‫اصال نگفت که درد داره‪ .‬باور کنید همش ازش پرسیدم‪".‬‬

‫"هوم‪ "،‬مرد جلوتر رفت و آروم پیرهن جونگوک رو باال زد‪" ،‬میتونی‬
‫واسم بیدارش کنی؟"‬

‫‪1539‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"حتما‪ "،‬تهیونگ جلو رفت و دستش روی موهای پسر کوچیکتر‬


‫گذاشت‪" ،‬هی بیبی‪ ،‬وقتشه بیدار بشی گوک‪".‬‬

‫بینی جونگوک چین خورد و چشمهاش بسته موندن‪" ،‬ممم —"‬

‫تهیونگ نگاه عذرخواهانه ای به دکتر انداخت‪ ،‬اما مرد فقط با حوصله‬


‫سرش رو تکون داد‪ .‬چند لحظه دیگه گذشت تا جونگوک باالخره‬
‫نشست و چشمهاش رو مالید‪.‬‬

‫"سالم جونگوک‪ "،‬دکتر با لبخندی گفت‪" ،‬از آشناییت خوشحالم‪".‬‬

‫جونگوک اخمی کرد‪" ،‬ته ته گفت حق نداری چیزی بهم تزریق کنی!"‬

‫تهیونگ با خستگی پیشونیش رو ماساژ داد‪ ،‬دکتر فقط خندید و با‬


‫جدیت گفت‪" ،‬فهمیدم‪ .‬خوشبختانه واسه تو نیاز به هیچ تزریقی‬
‫نیست‪ ،‬خوبه؟"‬

‫جونگوک که کمی خوشحال بنظر میرسید سرش رو تکون داد‪،‬‬


‫"خوبه‪".‬‬

‫‪1540‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"عالیه‪ .‬فکر میکنی برگردی و روی شکمت بخوابی جونگوک؟"‬

‫جونگوک نگاهی به تهیونگ انداخت‪" ،‬مجبورم؟"‬

‫تهیونگ جلوی آهی کشیدنش رو گرفت‪" ،‬آره‪".‬‬

‫لبهای جونگوک آویزون شدن‪" ،‬باشه‪".‬‬

‫وقتی خوابید‪ ،‬دکتر دوباره آروم پیرهنش رو باال زد و کمرش رو لمس‬


‫کرد‪.‬‬

‫"این درد میگیره؟"‬

‫"نه‪".‬‬

‫"این چی؟"‬

‫"نوچ‪".‬‬

‫"این؟"‬

‫‪1541‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"قلقلکم میاد!"‬

‫دکتر بعد از چند لحظه دستکش هاش رو درآورد و هومی با خودش‬


‫گفت‪.‬‬

‫"میتونی بشینی جونگوک‪ ،‬کارت خوب بود‪".‬‬

‫پسر کوچیکتر با هیسی روی تخت نشست و لبهاش آویزون شدن‪" ،‬ته‬
‫ته‪ ،‬وافل میخوام!"‬

‫"باشه بیبی‪ "،‬تهیونگ با حواس پرتی زمزمه کرد‪ .‬با نگرانی به دکتر‬
‫خیره شده بود و لب پایینیش رو میجوید‪" ،‬خب‪ ،‬مشکلش چیه؟"‬

‫"خب‪ ،‬ماهیچه ای توی بدنش کش نیومده یا پاره نشده‪ "،‬دکتر توضیح‬


‫داد‪" ،‬تا اونجایی که من میتونم بگم‪ ،‬فقط گرفتگی عضله داره‪ .‬سکس‬
‫آنال میتونه بدن هر کسی رو خسته کنه‪ ،‬چه مرد‪ ،‬چه زن‪ .‬از اونجایی‬
‫که باکره بوده‪ ،‬مدتی طول میکشه تا ماهیچه هاش بهش عادت کنن‪".‬‬

‫‪1542‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ نگاهی به پسر کوچیکتر انداخت‪" ،‬پس دیگه نباید انجامش‬


‫بدیم؟"‬

‫"هیچوقت نگو هیچوقت‪ "،‬دکتر با لبخندی تصحیحش کرد‪” ،‬هر چند‬


‫که بنظرم بهتره حداقل یک هفته صبر کنید و تا اونجایی که میتونید‬
‫قبلش آمادش کنید‪ .‬تا اون موقع میتونید هر شب واسش کرم های شل‬
‫کننده ی عضله بزنید و تا یه مدت فعالیت های سنگین نداشته باشید‪.‬‬
‫اگه از دردش شکایت کرد‪ ،‬هر نوع مسکنی میتونه حالش رو بهتر کنه‬
‫و گرفتگیش نهایت تا چند روز طول میکشه‪".‬‬

‫"اوه خدارو شکر‪ "،‬تهیونگ نفس راحتی کشید‪" ،‬پس این — طبیعیه؟‬
‫آره؟ من — من اینکارو باهاش نکردم؟"‬

‫"نه تهیونگ‪-‬شی‪ "،‬مرد با لبخندی بهش اطمینان خاطر داد‪" ،‬تا‬


‫اونجایی که من میتونم بگم‪ ،‬کارتون توی مراقبت ازش عالی بوده‪.‬‬
‫همچین اتفاقی کامال طبیعیه‪".‬‬

‫تهیونگ دستی به موهاش کشید و شونه هاش پایین افتادن‪" ،‬اوه‪،‬‬


‫فاک‪ .‬خیلی ممنونم‪ ،‬واقعا فکر میکردم تقصیر منه‪".‬‬

‫‪1543‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"البته‪ .‬میخواید تا اینجایید واسش نسخه ی مسکن بگیرید؟"‬

‫جونگوک ناله ی بلندی کرد‪" ،‬شکمم قراره بمیره!"‬

‫تهیونگ لبخند عذرخواهانه ای زد‪" ،‬فکر نمیکنم نیاز باشه‪ ،‬ولی‬


‫ممنونم‪".‬‬

‫جونگوک رو بغل کرد‪ ،‬دکتر تا دم در باهاشون رفت و تهیونگ دوباره با‬


‫لبخندی ازش تشکر کرد‪.‬‬

‫"جونگوک‪ ،‬به دکتر مهربون چی میگیم؟" پسر بزرگتر پرسید و ابرویی‬


‫باال انداخت‪.‬‬

‫جونگوک سرش رو از روی شونش باال آورد‪" ،‬مرسی که بهم آمپول‬


‫نزدی‪".‬‬

‫دکتر خندید‪" ،‬خواهش میکنم‪ ،‬آشنایی باهات باعث افتخار بود‬


‫جونگوک‪ .‬واسه هیونگت پسر خوبی باش‪ ،‬خب؟"‬

‫جونگوک هوفه ای داد‪" ،‬گوکی همیشه پسر خوبیه!"‬

‫‪1544‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تهیونگ سرش رو بوسید‪" ،‬درسته!"‬

‫***‬

‫جند ساعت بعد‪ ،‬توی رستورانی نشسته بودن‪ .‬تهیونگ تازه مکالمه ی‬
‫تلفنیش رو تموم کرده بود و به بقیه گفته بود کجان که جونگوک‬
‫شروع به گریه کردن کرد‪ .‬پسر بزگتر شوکه از توی صندلیش بیرون‬
‫پرید و روی صندلی دیگه ای درست کنار جونگوک نشست‪.‬‬

‫"بیبی؟!" گونه های جونگوک رو بین دستهاش گرفت و قلبش با دیدن‬


‫اشکهاش شکست‪" ،‬هی‪ ،‬چی شده؟! مشکل چیه؟!"‬

‫"من —" پسر کوچیکتر سرش رو تکون داد و با کالفگی سعی کرد‬
‫اشکهاش رو پس بزنه‪" ،‬من فقط — متاسفم‪".‬‬

‫‪1545‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"تو — متاسفی؟" تهیونگ با گیجی تکرار کرد و ابروهاش درهم فرو‬


‫رفتن‪" ،‬واسه چی؟"‬

‫جونگوک سکسکه ای کرد و دستش رو باال آورد تا چشمهاش رو پاک‬


‫کنه‪" ،‬و‪-‬واسه آسیب دیدنم و‪-‬و واسه خراب کردن همه چیز‪".‬‬

‫"داری درباره ی چی حرف میزنی؟" تهیونگ گفت و تقریبا هوفه ای‬


‫داد‪" ،‬گوکی هیچ چیزی رو خراب نکرده و تقصیر تو نیست که آسیب‬
‫دیدی‪ .‬دکتر گفت که همیشه اتفاق میفته‪ ،‬باشه؟ این تقصیر هیچکس‬
‫نیست‪".‬‬

‫"و‪-‬ولی نمیخوام تو فکر کنی دیگه نمیتونیم رابطه داشته باشیم!" پسر‬
‫کوچیکتر فین فین کرد‪" ،‬فکر کنی که من زیادی ضعیفم یا همچین‬
‫چیزی‪ ،‬چون نیستم! من واقعا دوستش داشتم — د‪-‬دیشب زمان‬
‫خیلی خوبی داشتم‪".‬‬

‫پسر اونقدر روی صندلیش جلوتر رفت که تقریبا میشد گفت روی‬
‫پاهای تهیونگ نشسته بود‪.‬‬

‫‪1546‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"واقعا ازم خوب مراقبت کردی‪ "،‬جونگوک ادامه داد و با خجالت‬


‫سرش رو توی شونه ی تهیونگ مخفی کرد‪" ،‬و‪-‬و خیلی حس خوبی‬
‫داشت‪ ،‬پس لطفا! لطفا نذار این —!"‬

‫"گوکی‪ "،‬تهیونگ زمزمه کرد و کمر پسر رو نوازش کرد‪" ،‬اصال به یک‬
‫کلمه از حرفهایی که دکتر زد گوش دادی؟ تا یک هفته ی دیگه میتونیم‬
‫دوباره با هم سکس داشته باشیم و من میدونم که این یه چیز عادیه‪،‬‬
‫باشه؟ هیچوقت تو رو بخاطرش سرزنش نکردم و قرار نیست بذارم‬
‫این جلومون واسه انجام هر کاری رو بگیره‪ ،‬خب؟"‬

‫پسر کوچیکتر فین فینی کرد‪ —" ،‬واقعا؟"‬

‫"واقعا‪ "،‬تهیونگ خندید‪" ،‬برای این انقدر ساکت بودی؟ من فکر کردم از‬
‫این ناراحتی که پنکیکت به اندازه کافی خامه نداره!"‬

‫"خب‪ ،‬این هم بود‪ "،‬جونگوک گفت و با لبخند کمرنگی سرش رو عقب‬


‫کشید‪" ،‬تازه جای کارمل مایع‪ ،‬شکالت مایع روی وافل ها ریختن!"‬

‫‪1547‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"هیوالها!" تهیونگ با شیطنت گفت‪" ،‬اینجا دیگه چه رستورانیه؟ شرم‬


‫آوره!"‬

‫جونگوک خندید‪.‬‬

‫وقتی سرش رو روی شونه ی پسر بزرگتر گذاشت‪ ،‬لبخند بزرگی روی‬
‫لبهاش بود و آه آرومی کشید‪ .‬چند لحظه به سکوت گذشت‪ ،‬تهیونگ‬
‫نوازش وار روی کمر پسر خط های دورانی کشید و هر دو توی گرمای‬
‫همدیگه غرق شدن‪.‬‬

‫"دوست دارم‪ "،‬جونگوک بعد از چند لحظه گفت‪.‬‬

‫دست تهیونگ برای لحظه ای روی کمر پسر متوقف شد و اون هم‬
‫زمزمه کرد‪" ،‬من هم دوست دارم بان‪".‬‬

‫لحظه ی دیگه ای گذشت‪.‬‬

‫"میخوای بگم باز هم وافل بیارن؟"‬

‫‪1548‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫"لطفا‪".‬‬

‫"باشه‪ ،‬باشه‪ ،‬دارم میرم‪".‬‬

‫"با کارامل مایع‪ ،‬نه شکالت!"‬

‫"فهمیدم گوکی‪".‬‬

‫"و خامه ی اضافه!"‬

‫"پررو نشو‪".‬‬

‫”لطفاااااااا!“‬

‫"— باشه!"‬

‫‪Start: 1/24/2020‬‬

‫‪Ending: 6/14/2020‬‬
‫‪1549‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫خب‪...‬‬

‫الور فایتر اولین پروژه ی ترجمه ی منه که امشب رسما پایان میابه ‪)):‬‬

‫الور یه کادوی تولد خیلی کوچولو واسه مائی قشنگم بود‪ ،‬پس اول از اون‬
‫ممنونم که باعث شروع و پایانش بود‪ ،‬الو یو ‪*:‬‬

‫دوم باید از اسپشال های خرم‪ ،‬ناد و تران تشکر کنم که اونها هم باز با غر‬
‫زدن و نق زدن هاشون نقش بزرگی توی تموم شدن هر چه زودترش‬
‫داشتن =)) بوستون دارم کلی ‪*:‬‬

‫سوم هم که دیگه همتون میدونید‪ ،‬یه تشکر خیلی بزرگ از پلنت ‪+‬‬
‫ریدرهای دوست داشتنیم که همیشه الور رو خوندن و با نظرهای‬
‫سافتشون خوشحالم کردن‪.‬‬

‫همونجور که گفتم الور اولین کار من بود و به لطفش شماهارو پیدا کردم‪،‬‬
‫تک تکتون رو از ته دلم دوست دارم و امیدوارم باز هم همدیگه رو ببینیم‪،‬‬
‫بوسم رو لپ های همتون ‪*:‬‬

‫‪1550‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫!‪Lover Fighter‬‬

‫تا اینو هم یادم نرفته ‪ ...‬الور یه کالکشن وانشات های کوتاه هم داره که‬
‫نویسنده در ادامه ی فیک اصلی اونهارو نوشته‪ .‬من احتماال بعد آپ چپتر‬
‫آخر الور یه دوره ی استراحت کوتاه داشته باشم و بعد از اون هم تا مدتی‬
‫روی نوشتن تمرکز کنم تا ترجمه ‪ ...‬ولی اصال قصد ندارم الور رو‬
‫همینجوری رها کنم‪ ،‬برای همین این بین توی وقت های آزادم ترجمه ی‬
‫کالکشن وانشاتش رو هم انجام میدم و اونهارو احتماال به صورت فایل‬
‫های پنج تا ده چپتره براتون آپ میکنم‪.‬‬

‫همین دیگه ‪ ...‬گفتنی هام تموم شد!‬

‫این بین از اونجایی که دلم خیلی خیلی واسه همتون تنگ میشه‪ ،‬آدرس‬
‫چنل دیلیم رو این پایین میذارم‪ ،‬اول اینکه اگه کار جدیدی شروع کنم‬
‫احتماال اونجا اعالمم میکنم ‪ +‬هر وقت خواستید اونجا و ناشناشم میتونیم‬
‫با هم حرف بزنیم‪ ،‬خوشحال میشم کلی ‪: D‬‬

‫‪https://t.me/CuzIBeInLoveMaze‬‬

‫کلی بوستون دارم‪ ،‬اودافظ ‪*:‬‬


‫‪1551‬‬

You might also like