شعر سیمرغ

You might also like

Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 110

‫سیمرغ‬

‫سیمرغ‬
‫فرشید کریمی‬
‫پنجره شعر امروز‬

‫‏سرشناسه‪ :‬کریمی‪ ،‬فرشید‬


‫‏عنوان و نام پدیدآور‪ :‬سیمرغ‪ /‬فرشید کریمی‬
‫‏مشخصات نشر‪ :‬تهران‪ ،‬انتشارات مایا‏‫‬‬‪‬‬.1397 ،‬‬
‫‏مشخصات ظاهری‪110 :‬ص‪.‬‬
‫‏شابک‪978-600-446-399-7 :‬‬
‫‏وضعیت فهرست نویسی‪ :‬فیپا‬
‫‏موضوع‪ :‬شعر فارسی ‪ -‬قرن ‪۱۴‬‬
‫‏رده بندی کنگره‪:‬‫‬‪۹ ۱۳۹۸‬س‪‭‬‏‪۹۳۴۸۴‬ر‪PIR۸۳۵۸‭‬‭/‬‬
‫‏رده بندی دیویی‪:‬‏‫‬‪۱/۶۲‬‮فا‬‪‬‬‬‬‬‭۸‬‬
‫‏شماره کتابشناسی م ّلی‪‬۵۵۹۲۹۲۷ :‬‬

‫سیمرغ‬
‫فرشید کریمی‬
‫نشر‪ :‬مایا‬
‫نوبت چاپ‪ :‬اول ‪1398‬‬
‫شمارگان‪ 500 :‬نسخه‬
‫شابک‪978-600-446-399-7:‬‬
‫لیتوگرافی‪ ،‬چاپ‪ ،‬صحافی‪ :‬ترنج‬
‫صفحه‌آرایی‪ :‬گروه هنری مایا‬
‫طرح جلد‪ :‬مریم زراعت‌پیشه‬
‫حق چاپ برای ناشر محفوظ می‌‌باشد‪.‬‬

‫ارتباط با ما‪:‬‬

‫‪mayapub.ir‬‬
‫‪09195144100-02166410814‬‬
‫‪nashr_maya‬‬
‫‪nashrmaya@gmail.com‬‬

‫دفتر و فروشگاه مرکزی‪ :‬خیابان انقالب‪ ،‬فخررازي‪ ،‬شهداي ژاندارمري غربي‪ ،‬شماره ‪،88‬تلفن‪66410814 :‬‬
‫فروشگاه ‪ :1‬خيابان شريعتي‪ ،‬نرسيده به دولت‪ ،‬شماره ‪ ،1571‬تلفن‪22602555 :‬‬
‫فروشگاه ‪ :2‬خیابان کریم‌خان‌زند‪ ،‬خردمند جنوبی‪ ،‬نبش کوچه یگانه‪ ،‬کافه کتاب فراموشی‪ ،‬تلفن‪88842060:‬‬
‫این مجموعه شعر را با نهایت احترام‪،‬‬

‫تقدیم می دارم‬

‫به روان ورجاوند پدرم فرزانه ام‬

‫شادروان "هوشنگ کریمی"‬


‫فهرست‪:‬‬

‫اشتراک‪63/‬‬ ‫نادر شاه‪9/‬‬


‫گمشدگان‪64/‬‬ ‫ارزش‪11/‬‬
‫بي حاصلي‪66/‬‬ ‫آذين‪12/‬‬
‫بودن‪68/‬‬ ‫بيدار پرستي‪13/‬‬
‫مادران‪69/‬‬ ‫شعر و شاعر‪14/‬‬
‫نوپردازان‪70/‬‬ ‫هم آغازي‪15/‬‬
‫خويش يابي‪71/‬‬ ‫روياي سارا‪17/‬‬
‫خودپروراني‪72/‬‬ ‫زمين‪19/‬‬
‫رياني نخستين‪73/‬‬
‫ُع ِ‬ ‫آموختگي‪20/‬‬
‫علت‪74/‬‬ ‫زيرا که مردميم‪21/‬‬
‫نهاد هستي‪75/‬‬ ‫سايه يا نقاب‪23/‬‬
‫جنون‪77/‬‬ ‫موضوع‪25/‬‬
‫همزاد‪78/‬‬ ‫ذهن گرفتار رفتار‪26/‬‬
‫معرفت‪80/‬‬ ‫تاريخ پندار‪27/‬‬
‫جستجو‪81/‬‬ ‫ماه تلخ‪28/‬‬
‫پيوستگي‪82/‬‬ ‫نوبندگان‪30/‬‬
‫عصر تاريكي‪84/‬‬ ‫چشم هاي خجالت‪32/‬‬
‫اسير‪85/‬‬ ‫سائق‪33/‬‬
‫سخن گويي‪86/‬‬ ‫شورش بي دليل‪35/‬‬
‫مولد‪87/‬‬ ‫دنباله روي‪36/‬‬
‫اَخته گري‪88/‬‬ ‫مردان بزرگ‪37/‬‬
‫بازفهمي‪90/‬‬ ‫شيراز‪ ،‬شهر شاعران و حكيمان‪39/‬‬
‫دفينه هاي كودكي مان‪92/‬‬ ‫همدرد‪41/‬‬
‫آتش سپنتا‪94/‬‬ ‫روان سرزمين پارس‪43/‬‬
‫انفجار بزرگ‪96/‬‬ ‫نادره‪45/‬‬
‫جاودانگي زندگي‪97/‬‬ ‫وسعت واژگان‪46/‬‬
‫پويش‪98/‬‬ ‫هفت گونه رنگ‪47/‬‬
‫تك لحظه ها‪99/‬‬ ‫پدربزرگ‪49/‬‬
‫شـک‪101/‬‬ ‫حسنک وزير‪50/‬‬
‫خاموشي‪103/‬‬ ‫بيداري‪52/‬‬
‫اديان پذيرفته‪105/‬‬ ‫امو ِر زمانمند‪53/‬‬
‫خودآرايي ذهن ها ‪106/‬‬ ‫مولود مرگ‪54/‬‬
‫عصر هراس انگيزي‪107/‬‬ ‫احترام باطني‪58/‬‬
‫خودكوشي و خاموشي‪108/‬‬ ‫تالش تکامل‪60/‬‬
‫شعر‪62/‬‬
‫فرشید کریمی‪9 /‬‬

‫نادر شاه‬

‫شاه غرب‬
‫شاه شرق‬
‫شاه اسب و تبرزين‬
‫شاه شهامت هاي دوردست‬
‫شاه کشورگشاي تيزچنگ‬
‫شاه صحراهاي شورسنگ‬
‫چون هنر و جنون در هم آميختي‬
‫پس جنگاور لحظه هاي شورش و کارزار گشتي‬
‫ايران‪،‬‬
‫خسته از تجاوز همسايگان‬
‫زخم خورده از طغیان درونی‬
‫در لحظه ي کنون‬
‫جنگاوري آفريد‪،‬‬
‫رزم افکن و پوالد عزم‬
‫رها شد خاک ديرين‬
‫ز تجزيه ي نامردمان و نابخردان‬
‫نادر‪ ،‬سرداري خونريز و بي باک بود‬
‫دوست و دشمن‬
‫برايش دایره ای از شک و ظن بودند‬
‫چونان طوفان و گردباد‪ ،‬سکون و آرامش نداشت‬
‫در هر لحظه زندگی پيکار برايش مهيا بود‬

‫سیمرغ‪10 /‬‬
‫اين هيجان و اضطراب و تکاپو‬
‫از آن چوپان ساده ي دشت ها‬
‫سرداري ساخت‪ ،‬ترسناک و مهيب و گدازنده‬
‫چرا پيروز و حماسه ساز بود؟‬
‫زيرا که مي تاخت‬
‫به شريان شهرها و لشکرها‬
‫تاريخ دادورزی مي کند‬
‫ايران نادر‬
‫آخرين ايران جنگنده و پيروز‬
‫از براي اقتدار و بقا بود‬
‫ارزش‬

‫در اين گير و دار سايه روشن زندگي‬


‫در اين کشاکش لحظه هاي وارستگي ‪ -‬دلبستگي‬
‫فرشید کریمی‪11 /‬‬

‫هر انساني‪ ،‬ساعاتي فسرده و مغموم است‬


‫خالي و تهي از توجه و احساس‬
‫اين چيست‪،‬‬
‫رها شدن و گمنام گشتن در اذهان جامعه؟‬
‫اين چيست‪،‬‬
‫رهيدگي از بطن هر سلوک و هنجار و فرهنگ؟‬
‫چرا وصل مي گرديم‬
‫به ارتباط عقايد و اشخاص؟‬
‫چرا رها مي گردیم‬
‫به درون اندوخته ها و يافته ها؟‬
‫اين ضعف ها و نيازها‬
‫تا کجا مي برند اخالق را؟‬
‫درون مان چگونه شکلی از رشد مي گيرند‪ ،‬ارزش ها ؟‬
‫غریبانه‪ ،‬چه زيستني داريم در اين گمگشتگي ها؟‬

‫‪ – 1383/2/3‬ارسنجان‬
‫آذين‬

‫تو زينت و آذيني‬


‫آذين فاميل کريماني‬
‫تسلي خاطر روان والديني‬
‫دختر تفاهم سرزمين پارسي‬
‫دنيايي از تفاهم و خوشبختي‬
‫پيش چشم نرگس آلودت‬

‫سیمرغ‪12 /‬‬
‫انتظار لحظه هاي وجودت را مي کشند‬
‫انتظار سترگي روانت را مي کشند‬
‫سال ها‪ ،‬خواهي زيست در لحظات آيندگان‬
‫در آرامشي کامل از رفاقت پايندگان‬
‫امروز‪ ،‬به شعور شادي رسيدي‬
‫فردا‪ ،‬به رشد شرافت مي رسي‬
‫روزي‪ ،‬به ترکيب عشق مي انديشي‬
‫روزي به سرزنش زمان مي انديشي‬
‫انتظار است‬
‫انتظار است‬
‫دوست داشتن‬
‫دوست داشته شدن‬
‫زيرا که زندگي‪ ،‬تنها لحظه ي اکنون نيست‬
‫شور و شيرين است؛ اما ياس نيست‬
‫بيدار پرستي‬

‫آشفتگي هاي ذهنم‬


‫گاهي برايم‬
‫فرشید کریمی‪13 /‬‬

‫نظام دارترين‪ ،‬گوهران اين جهانند‬


‫که سوي شعر و انزوا‬
‫رهنمونم مي سازند‬
‫تا که تسکين يابم‬
‫با خاطرات فراموشي و بيهوشي‬
‫آري‬
‫من فراموش شده ي ذهن‬
‫معشوقکان دنيا پرستم‬
‫زيرا که در ادوار تاريخ گذشتگان‬
‫انديشه‪ ،‬همواره‬
‫زمين خورده ي زورمندان مرتجع بوده‬
‫تحقير شده‬
‫تحريف شده‬
‫تا در پوسته ي انزوا و تجرد‬
‫به هستي تکامل يافته‪ ،‬بيانديشد‬
‫چشمان بيدار پرستش‬
‫شعر و شاعر‬

‫شعر است‬

‫سیمرغ‪14 /‬‬
‫فريفتگي احساس شاعر‬
‫در لحظات کنوني زندگي‬
‫تفاهم و تالقي و سرگشتگي ست‬
‫که مي آميزد‬
‫با شور و جنون جوشش درون‬
‫در فراخناي‪ 1‬واژگان و عواطف‬
‫شعر است‬
‫که در عرصه ي پيکار انديشه ها‬
‫مي آميزد با نگرش هاي روان تحليلي‬
‫تا من و تو‪ ،‬يک فرامن‪ 2‬گرديم‬
‫در آنچه که مي انديشيم‬
‫هنجاری از برترین هاست‬

‫‪1. Span‬‬
‫‪2. Super ego‬‬
‫فرشید کریمی‪15 /‬‬

‫هم آغازي‬

‫اميدي که سال ها در درونم مي پروراندم‬


‫در زمان هاي سخت بي پناهي‬
‫به بار شهامت نشست‬
‫ثانيه هاي رنجيده از انتظار‬
‫در چشمان شيرينت‬
‫به شادي احساس رسيد‬
‫در پرتو نگاه مهربانت‬
‫به تفاهم حضور رسيد‬
‫لحظه هاي پر امتداد نجابت‬
‫در انتظار صبورت به تکامل رسيد‬
‫نازنين شرم بزرگ وجدانت‬
‫در پوسته ي حساس زمان به شادي بدل گشت‬
‫روزگار اندوهگين جواني ات‬
‫در پرتو عشق این کائنات‬
‫به اسرار زمان خواهد رسيد‬
‫در ذهن جستجوگرت‬
‫شجاعت و احترام يافتي‬
‫زيرا در وادي راستی‬
‫همواره‪ ،‬امتدادي روشن طلبيدي‬
‫نازنينا‬
‫کوش تا لحظه هاي ابدي اين هم آغازي‬
‫يکسان به فراواني اين يگانگي‪ ،‬نيانديشي‬

‫سیمرغ‪16 /‬‬
‫‪ – 1383/7/5‬شيراز‬
‫روياي سارا‬
‫فرشید کریمی‪17 /‬‬

‫در آغوش نگاهت‬


‫رنگ آرامش مي يابم‬
‫در گرمي گونه هايت‬
‫آسان مي آرامم‬
‫مدهوش از لبخند نگاهت‬
‫کودکي ام محو مي شود‬
‫شور روياي لحظه هاي جذبه اي‬
‫آمدي‬
‫جوشيدم از هيجان بلوغ‬
‫ماندي‬
‫کمياب شدم در شادي حضور‬
‫رفتي‬
‫ناياب شدم از تلخي انزوا‬
‫در انتظارت‬
‫کنار دروازه ي تاريخ‬
‫بر فلسفه ي زمان تکيه زدم‬
‫عشق مي خواستم‬
‫تا سرگشتگي هاي روانم را‬
‫تازه کنم از طبيبانه هاي نگاهت‬
‫عاقبت عشق آمد‬
‫با صورتي شاد و خجل‬
‫با کفش هاي صدادار زمان‬
‫تمنايم به نگاهت آويخت‬
‫زيرا که آگاهانيدي شعر و شاعر را‬
‫ز سرچشمه دانايي ات‬

‫سیمرغ‪18 /‬‬
‫‪ – 1383/7/30‬شيراز‬
‫زمين‬

‫اي زمين‬
‫سازش با نهادت‬
‫فرشید کریمی‪19 /‬‬

‫بسي تلخ است‬


‫تو ترکيب يافته اي‬
‫از نماد و اساطير‬
‫يافتن اين که‬
‫چه هستي و کجايي‬
‫بسي مردمان را به توهم و جنون کشانده‬
‫نامدارترين مردمان زمان‬
‫چون شاعران و فهيمان‬
‫تضامندترين هستي يافتگان‬
‫چون شاهان و گدايان‬
‫در تو مي زيند و مي ميرند‬
‫گنجايش هر چيزي‬
‫جز‬
‫انديشه هاي گشایش کهکشان هاي محال احساس‬

‫‪ – 1383/9/25‬شيراز‬
‫آموختگي‬

‫سیمرغ‪20 /‬‬
‫نيستم معناگريز و مفهوم ُزدا‬
‫واژگان تحقير را نمي بوسم‬
‫معماري بي هنر نيستم‬
‫عرياني راستی‬
‫هميشه بي اراده‬
‫بر من تحميل شده‬
‫و من نادانسته‬
‫دانسته ام که بسیار آموخته ام از زمان‬
‫زيرا‬
‫در ذهن راستين شاعران و فهيمان‬
‫بسي هدف ها‪ ،‬هنوز تار و مجهولند‬
‫بسي راه ها‪ ،‬هميشه باورهاي دورادورند‬

‫‪ – 1383/10/7‬شيراز‬
‫زيرا که مردميم‬

‫در سرماي زندگي‬


‫فرشید کریمی‪21 /‬‬

‫وقتي که تندرستي‬
‫معلول عشق باشد‬
‫پس گناه باشد‬
‫بسي خاطرات اشخاص‪،‬‬
‫در وادي تکرارناپذير زندگي‬
‫هر انديشه و گفتاري‪،‬‬
‫شکلي از شخصيت است‬
‫جان گرفته از کالبد دروني‪،‬‬
‫کوچکان عالميم‬
‫که خويش را بزرگ مي ناميم‬
‫نمي دانيم‬
‫که محدودتر از محدوديم‬
‫آزادي مان‪ ،‬حدود و ابعاد اراده نيست‬
‫ما مجبوران احساسات مشترکیم‬
‫تقسيمات اراده ي جمعي‬
‫به ناخودآگاهمان مي رسد‬
‫و ما فاعالن کردار جماعتيم‬
‫سوي فردا که مي رويم‬
‫مي پنداريم تکامل مان فردي است؛‬
‫اما در نهايت‬
‫ما نيز مجذوب خرده فرهنگ هاي اطرافيانیم‬
‫گله ي سرگردان زمينيم‬
‫زيرا که مردميم‬
‫زيرا که عاميم‬
‫همواره گرفتار خواسته مان کرده اند‬
‫تا بي انتها نشويم‬
‫تا ما نشويم‬

‫سیمرغ‪22 /‬‬
‫زيرا که انفراد‪،‬‬
‫اختياري ست و اجتماع‪ ،‬اجباري‬
‫در وادي اذهان‪،‬‬
‫چون پرورده ي مادران ناآگاهيم‬
‫اين است که گوناگون و دگرگونيم‬
‫اين سالله ي ابدي آموزشي‬
‫قرن هاست‬
‫که فرزندانش تکراري ست‬

‫‪ – 1383/11/5‬شيراز‬
‫سايه يا نقاب‬
‫فرشید کریمی‪23 /‬‬

‫در سايه هاي ظلمت اين زندگي‬


‫دلواپسي نجواگرانه‪ ،‬همراهم مي کند‬
‫همواره مي پرسد‬
‫چيستي در لحظه هاي تنگاتنگ ارتباط؟‬
‫جسم خودخواه خودنگر؟‬
‫يا عاشق خندان عشوه گر؟‬
‫پيرامون تو و ديگران‬
‫مجسمه ي تحريک انديشه ام‬
‫در لحظات روشني ديگران‪ ،‬تاريکم‬
‫در اين ابتذال زمانه‬
‫انديشه هاي شوق بخشي نمي بينم‬
‫زندگي چيست؟‬
‫مگر خواسته‬
‫تالش از براي هدف هاي مکرر آدميان‬
‫پناهگاه ما چيست؟‬
‫مگر بي پناهي در دامان طبيعت تکراري‬
‫ما هستيم که دگرگونيم‬
‫در عقده هاي تعدد روزانه‬
‫ما پيچيده ايم‬
‫در فرداهاي مبهم جمعيت‬
‫بي پرده مي رنجيم‬
‫از هويت هاي گوناگون اطراف‪،‬‬
‫لغزانيم در روان صيقلي مان‬
‫چون نگاره هاي رنگارنگ هستي‬
‫اين جان لغزان ما‬
‫وابسته چيست؟‬

‫سیمرغ‪24 /‬‬
‫جز رنج هاي لحظه لحظه ي زندگي‬
‫آينه خسته است‬
‫از تکرار بي ادراکي اين شخصيت‬
‫زمان‬
‫ادامه ي آينده است‬
‫در وارونه های زندگانی‬

‫‪ – 1383/11/23‬شيراز‬
‫موضوع‬

‫وسعت زماني تو‬


‫در لحظه هاي تنهايي و همبستگي‬
‫پيرامون زندگي‪،‬‬
‫ممتد و دواري‬
‫فرشید کریمی‪25 /‬‬

‫اي بهار پاک زندگاني‬


‫اي نجواي عطوفت و آشتي‬
‫رنج تلخ تنهايي‬
‫در پيدايش دلبستگي‪،‬‬
‫به انزوا گراييد‬
‫رنگ تيره ي زره تاريکي‬
‫با شمشير مِهر در هم شکست‬
‫چون مرواريدي مهرپرور‬
‫اشک آلوده ي صدف شخصيت خويش بودي‬
‫غواص آرزوها‪ ،‬چون قصد تکامل کرد‬
‫تاللو آرزويت‪ ،‬درخشيدن گرفت‬
‫اي پديده ي ستودني‬
‫چيستي در هستي موضوعي اين انجام؟‬

‫‪1384/1/2‬‬
‫ذهن گرفتار رفتار‬

‫دراين صخره هاي آرواره وار زندگي‬


‫دوستي و آشنايي‬
‫به انزوا گراييده‬
‫گويي‪ ،‬هيچ نبوده‬
‫در ذهن گرفتار رفتار‬

‫سیمرغ‪26 /‬‬
‫وقتي که همسفر کودکي بودم‬
‫عاطفه در فضا سرازير بود‬
‫چيزي که بهره ي ريه هامان بود‬
‫امروز‬
‫جهان بي زمان است‬
‫در چرخش مداوم چالش هاي تمدن‬
‫امروزه‬
‫دروغ و ريا‬
‫کاالهاي انتظار اشخاصند‬
‫زيرا كه‬
‫مرگ و زندگي سخت شده‬
‫در اين بي مهري‬

‫‪84/2/6‬‬
‫فرشید کریمی‪27 /‬‬

‫تاريخ پندار‬

‫عقيم است روزنه هاي تاريخ‬


‫در فصل هاي دور از بهار و باروري‬
‫تجسم تلخ گشته‬
‫چون کال ميوه ي بهشت ناديده‬
‫تراکم روان رنج است‬
‫زيرا هنجار‪ ،‬سال هاست که مرده‬
‫قالب هاي ابتذال دگرگونند‬
‫در خياالت توحش‬
‫بايد ادامه داد‬
‫تا که به تاريخ پندار رسيد‬
‫زيرا لحظات‬
‫خزه وار‪ ،‬به انجماد خشک خويش چسبيده اند‬

‫‪1384/3/30‬‬
‫سیمرغ‪28 /‬‬
‫ماه تلخ‬

‫در تنگناي زندگاني‬


‫ابزار تمدن‬
‫دور انداختن تجاهل کنون است‪،‬‬
‫گذشتگان زین عبور تفاهم اضداد‪،‬‬
‫در اين گرسنگي هاي فلسفي‬
‫مي نگرند به اطمينان و تمنای بشر؛‬
‫اما در اين بي حاصلي‪،‬‬
‫چيزي نمي يابد‪.‬‬
‫در انزواي صدف پوسيده ي اجداد‪،‬‬
‫هر کس معياري کسب مي کند‬
‫گاه با آن مي آميزد‬
‫تا به تضاد يا تكامل رسد‪،‬‬
‫اين بُت خودگذشتگي‬
‫درون پيمانه ي عمرش‬
‫غوطه ور است‬
‫تا که روزی برآيد انجامش‬
‫چون ماه تلخ زندگي‬
‫هر چيز و هرجا جنگ است‬

‫جنگ عقيده‪ ،‬عقده و قاعده‬


‫در فضاي جنگجويانه ي اکتساب و وراثت‬
‫فرشید کریمی‪29 /‬‬

‫در لحظات دوستي و دشمني‬

‫‪1384/8/22‬‬
‫نوبندگان‬

‫پدر و اجدادي داشتم‬


‫از نوبندگان و فسا‬

‫سیمرغ‪30 /‬‬
‫از روزگاران پرسوز گذشته‬
‫از دلسوزي هاي پر حسرت کنون‬
‫از ناداني دانسته هاي آينده‬

‫ما نيز چون ديگر مردمان اطرافمان‬


‫از ُملک و نژاد پارسي بوديم‬
‫بي هيچ کم داشتي از وراثت و اکتساب‬
‫در گذشت روزگاران‪،‬‬
‫حادثه دو گونه است‬
‫خوش بختي و تيره بختي‬
‫اين افسانه هاي پاييزي‬
‫ماوراي شک معقول‪،‬‬
‫هميشه مي گنجند‬
‫نجات بخشي‬
‫هدفمندي زيرکانه ي مردمان است‬
‫در تدبيرهاي روزانه‪،‬‬
‫همواره و هر روزه‬
‫واپس مي زنيم‬
‫جلو مي رويم‬
‫چاه مي بينيم و چاله‪،‬‬
‫اين دگربختي ها‬
‫دست پردازنده ي اضطرار و اضطراب ست‬
‫اين شد و آن نشد‬
‫فرشید کریمی‪31 /‬‬

‫ما چيستيم جز وارثان ابتکار اجداد؟‬


‫سخت است دل کندن‬
‫از وارثاني چون بستگان و دين؛‬
‫اما‪ ،‬پيروزيم در دگرديسي واژه‬
‫چون هدفداران اندیشمند‬

‫‪ – 1384/9/24‬شيراز‬
‫چشم هاي خجالت‬

‫در اين دنياي کوچک‬


‫چشم هاي خجالتت‬
‫جدايم مي سازند از انتظار‪،‬‬
‫انتظاري که کسي آيد‬
‫ز گرسنگي هاي فلسفي عشق‪،‬‬

‫سیمرغ‪32 /‬‬
‫همواره برهاندم‪،‬‬
‫بي پيرايه گويم‬
‫چشم هاي خجولت‬
‫از درون زيبايت‬
‫اشارت خوشبختي مي دهند‬
‫اين تلخي زمان‬
‫با تو مي آرامد‬
‫لحظه دگرگون مي شود‬
‫من و تو‬
‫شوق شعور مي گيريم‪،‬‬
‫هستي مان يکي مي شود‬
‫در عرياني اتفاق‬

‫‪1385/1/26‬‬
‫فرشید کریمی‪33 /‬‬

‫سائق‬

‫تصويرسازان اند‬
‫اين ديدگاه انواع‪،‬‬
‫غول هاي رنج و درماندگي اند‬
‫اين بي هدف ها‪ ،‬کجروها‬
‫درماندگی‪ ،‬نوعي تنوع است‬
‫از حال به آينده اي مبهم‬
‫ياس زمان است‬
‫در خودباوري شکست هاي تحقيرآميز‬
‫گاه‪،‬‬
‫گداي عشق هاي اين زندگي کوتاهيم‬
‫محتاج لحظه‬
‫محتاج آينده‬
‫آينده چيست؟‬
‫جز ناديدگي رنج و شوق فرداها‬
‫شايد که دگرگوني امواج‬
‫به کام آن باشد‬
‫که مي انديشيم‬
‫همواره صحيح و کامل است‪،‬‬
‫چونان گله هاي بي چوپان‬
‫مبهوت دريدن گرگ هاي تمدن هستيم‬
‫سايه هاي دوگانگي و چندگانگي‬
‫منتخباني خواهانند‬
‫که ارضاي شخصيت را جال دهند‬
‫بافته ي کودکي مان‬

‫سیمرغ‪34 /‬‬
‫چونان هسته ي زمين‬
‫داغ و پيشروست‬
‫چون ُجبه‪ ،‬زخمي عواطف است‬
‫در ادراک مان‬
‫تلخي تنهايي‪ ،‬دائمي است‬
‫اي نهادهاي بشري‬
‫اي خدايگان انحراف‬
‫اي سائق هاي تسليم‬
‫تعادل‪ ،‬ميوه ي کامل خودآرايي خويشتن است‬

‫‪1385/4/24‬‬
‫فرشید کریمی‪35 /‬‬

‫شورش بي دليل‬

‫در بي اثر سازي آغازگري‪،‬‬


‫در تجربه ي خويشتن زنداني ام‬
‫خودم را با نيروي آرزويم نفريفتم‬
‫خود را دوباره از نو‬
‫در پدر خلق کردم‬
‫زيرا شورش در گذشته‪،‬‬
‫هرگز‪،‬‬
‫شکستي از براي آيندگان نخواهد بود‬

‫‪1385/10/2‬‬
‫سیمرغ‪36 /‬‬
‫دنباله روي‬

‫مسيرهاي انحصار‬
‫هموار نيستند‪،‬‬
‫راه هاي نو‬
‫هميشه دشوارند‬
‫انديشه سازان جستجوگر‬
‫هيچ گاه دنباله رو نيستند‬
‫زيرا که دنباله روي‬
‫نيروي فزاينده ي چند مرد جنگي ست‬
‫در بطالت بي مرگي‬
‫میان جدال هاي انتزاعي اين فراباوري‬

‫‪1385/10/5‬‬
‫مردان بزرگ‬

‫آزاده مرداني را در زندگي نديدم‬


‫فرشید کریمی‪37 /‬‬

‫يا مرده بودند‬


‫يا ناشناس؛‬
‫يا آنقدر کوچک بودم‬
‫که ياراي ارتباط نداشتم‬
‫از پدر‪ ،‬الگو گرفتم‬
‫به دیده‪ ،‬ديدم‬
‫جمعي از بزرگان را‬
‫جمعي را؛ اما‬
‫شنيدم و فهميدم‬
‫يکي از آنان‬
‫(حاج محمد كريمي نوبندگاني)‬
‫پدر پدرم بود‬
‫نوآور بود‬
‫شجاعت و فرهنگ داشت‬
‫جسارت و خالقيت‬
‫خودساخته و خودباور بود‬
‫نمونه ى فرهنگ و سياست‬
‫اين بود که‬
‫کودکان و نوادگان بسيارش‬
‫در هر گوشه ى جهان‬
‫فرهيخته‪ ،‬سرافراز و انديشمند گشتند‬
‫در استراليا و آلمان‬
‫در سوئد و دانمارک‬
‫در انگلستان و آمريکا‬
‫و در شيراز‬
‫جايي که پدرم(هوشنگ)‬
‫از عزيزترين فرزندانش‬

‫سیمرغ‪38 /‬‬
‫مظلومانه‪ ،‬زندگي و مرگ را‬
‫در آغوش گرفت‪،‬‬
‫تا از آن همه خردمندي و فرهيختگي‬
‫مایه ای هم به فرزند دهد‬
‫تا که الگوي مثبت و باروری گردد‬
‫در انديشه ورزي و قلم زني‬

‫‪ – 86/7/12‬شيراز‬
‫شيراز‪ ،‬شهر شاعران و حكيمان‬

‫به شيراز‪ ،‬درود می فرستم‬


‫به اين قوام يافته ي سامان وند‬
‫شهر اساطيري شاعران و فهيمان‬
‫شهر سعدي و عرفي‬
‫شهر صورتگر و اهلي‬
‫فرشید کریمی‪39 /‬‬

‫شهر حافظ و فرصت‬


‫شهر شاه شجاع و شوريده‬
‫شهر وصال و نوراني‬
‫شهر وقار و قاآني‬
‫شهر حكيم و اُردوبادي‬
‫شهر داوري و حميدي‬
‫شهر فرهنگ و ل ِساني‬
‫شهر توحيد و تَوللي‬
‫شهر يزداني و روحاني‬
‫شهر همت و بابا فغاني‬
‫به امپراطوري درخشان پارس‬
‫درود مي فرستم‬
‫به کوروش و داريوش‬
‫به خشايار و اردشير‬
‫به بابک و ساسان‬
‫به شاپور و ن ِرسي‬
‫به بهرام و قباد‬
‫به هرمز و نوشيروان‬
‫به پرويز و پوران‬
‫به آذر و يزدگرد‬
‫نگاهم‪،‬‬
‫به تاريخ پدران خاک رفته مي افتد‪،‬‬
‫ديرينه سالي ست که ما زندگان‬
‫وامانده ايم در اين گونه زندگي‪،‬‬
‫تجزيه ي تکامل و َدهش روزگار گشته ايم‬
‫که مي گذرانيم و اجبارا ً مجبوريم‬
‫دوستي ما مردم‪،‬‬

‫سیمرغ‪40 /‬‬
‫وقتي که پدران مشترک داشته باشيم‬
‫به وحدت اضداد مي رسد‬
‫به شيراز‪ ،‬نگه می اندازم‬
‫فروغ شاعران و گوهران‬
‫در آن به خاموشي گراييده‬
‫شعر‪ ،‬فسون و فسانه شده‬
‫خاکسترش بر باد رفته‬
‫کوچه هاي قديمي فنا شده‬
‫تجلي خاطرات کمرنگ شده‬
‫و من تنهاي تنهايم‬
‫با خاطراتی قديمي‬
‫از پدري فرهيخته‬

‫‪ – 86/7/12‬شيراز‬
‫همدرد‬

‫رهگذران دير وقت‪،‬‬


‫فراموشي احساس شاعر‬
‫هر لحظه در گذر است‪،‬‬
‫فرشید کریمی‪41 /‬‬

‫چشمان شاعر‬
‫هر چه که مي بيند‬
‫تغييرات مداوم گذشته است‬
‫زيبايي هاي تمام شده‪،‬‬
‫کج فهمي هاي جامعه‬
‫همه در گذر لحظات مانده‬
‫کودکي مان دگرگون شده‬
‫ديگر حتي کسي‪،‬‬
‫جد بزرگ خويش نمي شناسد‬
‫اصالت ها کمرنگ شده؟‬
‫کسب و پيشه و تجارت‬
‫همه چيز گشته‪،‬‬
‫در گذر اين زمانيم‬
‫و اين زمان‬
‫ما را سوی خودمي برد‪،‬‬
‫پس دگرگونه مي سازد‬
‫ماندگاري ما‬
‫اين که چه هستيم و چه مي مانيم؟‬
‫يعني سليقه هاي آيندگان‬
‫ما شاعران‬
‫تنهاترين روزگاريم‬
‫پر از احساس و ذوق؛‬
‫اما خالي‬
‫از هرگونه هم درد و همسو‬
‫اصالتم را مي شناسم‬
‫پدرانم را مي شناسم‬

‫سیمرغ‪42 /‬‬
‫مادرانم را دانسته ام‬
‫شيراز را فهميده ام‬
‫شاعري تنهايم‬
‫تجربه ي باطني ام‬
‫گوهري ست پنهان و گرفتار‬
‫در صدف شخصيت انساني ام‬

‫‪ – 86/7/12‬شيراز‬
‫فرشید کریمی‪43 /‬‬

‫روان سرزمين پارس‬

‫ردپاي گذشتگان در بوته ي خواب فرو رفته؛‬


‫اما تاريخ ُکهن تو اي ايران زمين‬
‫با جهان زنده و بيدار است‬
‫تمجيد قهرمانانت‪،‬‬
‫تا کرانه هاي ماه وکيوان رفته‬
‫به سرزمين ديگري مي روم؛‬
‫اما هيبت تاريخ پارس‬
‫هميشه عاشقم‪ ،‬نگه مي دارد‬
‫ايران من‪ ،‬شرمنده نيست‬
‫همين خرابه هاي کهنه ي رخ نما‬
‫تا پايان اين هستي گذرا و تقديرپذير‪،‬‬
‫اصالت و نماد اقتدارش گشته اند‬
‫چه نام ها و نشان ها‬
‫که مي زيند در تو‬
‫تا هميشه ي تاريخ‬
‫اي اهورا‬
‫اي فروغ سرشار‬
‫مي کوشم در بزرگداشتت‬
‫در اين آزمون يزداني‬
‫بسي بي تو‪ ،‬به سر برده ايم‬

‫ما ايرانيان‬
‫از يک روان و جسميم‬
‫در حدود اين شناخت ها و ابعاد‬
‫زندگي مي کنيم و مي فهميم‬

‫سیمرغ‪44 /‬‬
‫روان سترگ سرزمين مان را‬

‫‪ – 86/8/10‬شيراز‬
‫نادره‬

‫مي تواند باشد‪،‬‬


‫فرشید کریمی‪45 /‬‬

‫رهاورد زندگي‬
‫ميالد یا که مرگ!‬
‫اصال هر چيزي‪،‬‬
‫نادره ي اين راه‪،‬‬
‫پوييدن و پوييدن است‬
‫در محور تقارن تلخ حادثه‬

‫زندگي‪،‬‬
‫تک اشاره هاي لحظه هاي تنهايي ست‬
‫گل واژه هايي‬
‫که ساده مي انگاريم شان‬
‫هدف و نهايتی می شوند‬
‫از شيوه ي زندگي مان‪،‬‬
‫تا مرگ‬

‫‪ – 86/12/26‬شيراز‬
‫وسعت واژگان‬

‫سیمرغ‪46 /‬‬
‫خاموش وار ضيافت هاي افتخار خويشم‬
‫زيرا‪ ،‬توش و توان بخشيده ام‬
‫انديشه هاي ژرف بزرگان راه را‬
‫کم داشت هاي بي شمارم از هستي‬
‫در بيکران لحظه ها و فاصله ها‬
‫پايندگي طلبيد‪،‬‬
‫دل جستجوگرم‪ ،‬دانست‬
‫آزادي!‬
‫گريز راهي ست‬
‫از حدود دل‬
‫به وسعت واژگان‬

‫‪ – 86/12/26‬شيراز‬
‫فرشید کریمی‪47 /‬‬

‫هفت گونه رنگ‬

‫فرخنده روزي است‬


‫شادمان بودن‬
‫در دنيايِ بیهوده خواهان و زمين زادگان‪،‬‬
‫مرج تمدن گونه‬‫اين هرج و ِ‬
‫باري است فراگردِ* عصبيت آدمي‬
‫‪1‬‬

‫لف َکج مدا ِر فريب آميز‪،‬‬


‫اين ُز ِ‬
‫آدمي را مي سازد‪،‬‬
‫آميزش مالل آورش‬
‫ِ‬ ‫خوا ِر‬
‫لشن هستي گونه شده‬ ‫اين ُگ ِ‬
‫چه زيبا‪ ،‬نکوهش مي کند‬
‫‪1. Process‬‬
‫آنان که نمي دانند‬
‫هرگونه که باشند‪،‬‬
‫بی بازگشتند در َرهاور ِد انتقال!؟‬
‫اي سپهر زادگان!‬
‫رنيان راستی‬
‫پَ ِ‬
‫لطيف است و هفت گونه رنگ؛‬
‫ناتوان درک و ديدار‪،‬‬
‫ِ‬ ‫اي چشمانمان‪،‬‬
‫نکوتر امواجي‪ ،‬حاصل فرما؛‬
‫شادي پيشينيان موهبت ن َما‪.‬‬

‫قاموس تَن و جانداري‪،‬‬


‫ِ‬ ‫در‬

‫سیمرغ‪48 /‬‬
‫زندگي‪ُ ،‬‬
‫تأخ ِر ديريني است‬
‫از ندامت و بازگشت‬
‫آه!‬
‫که چه سهل انگاريِ تلخي است‪،‬‬
‫اين پيشهء بشر‬
‫زندان جاويدان خویش‬‫ِ‬ ‫در‬

‫شيراز ‪87/4/27 -‬‬


‫فرشید کریمی‪49 /‬‬

‫پدربزرگ‬

‫پدرم!‬
‫فضایل تو مي گويم‬
‫ِ‬ ‫از‬
‫آن چه كرده اي‬
‫آن گونه كه بوده اي‬
‫برايم‪،‬‬
‫تا به ابد‪ ،‬بلند آوازه اي‪...‬‬
‫برايم‪،‬‬
‫نهايت سپاس و تقديري‬ ‫ِ‬

‫‪ - 87/5/21‬شيراز‬
‫حسنک وزير‬

‫مرگ زيبا و جسورانهء َحسنک‬ ‫ِ‬


‫بر دا ِر بُوسهليان زمانه‬
‫نبود آیا‪،‬‬
‫ا ِحياي دوبارهء ِِدگردیسان اندیشه‬
‫زمان ِِهميشه؟‬
‫در مکان و ِ‬

‫سیمرغ‪50 /‬‬
‫حالج گونه و رنجديده‬
‫بازماندگان تاريخ‬
‫ِ‬ ‫چونان‪ ،‬دگر‬
‫با شهامت و صبور؛‬
‫بزرگمهرگونه‬
‫از اتفاق‪ ،‬به اجبا ِر توفيق رسيد‪.‬‬

‫زر پرست شدگان‬


‫غرور پيشگان‬
‫شکم باره شدگان‬
‫آزمند شدگان‬
‫زن باره شدگان‬
‫هميشه و همه حال‬
‫هستي این زندگي اند‪.‬‬
‫ِ‬ ‫تهي شدگان از‬
‫ِ‬
‫قامت به دار آويخته ات‬
‫هميشه ایستاده است‬
‫چون سرو ِد ستايشي‬
‫ریشخندکنان توحش!‬
‫ِ‬ ‫از براي‬

‫براي تاريخ آزادگان‬


‫بر چوبهء دار هستي‪،‬‬
‫هميشه‬
‫فرشید کریمی‪51 /‬‬

‫تا که بنمايي‬
‫آزاد ِِانديشي‬
‫آن روز‬
‫پاک مر ِد بيهق‪،‬‬
‫سخن راست کرد‬
‫تا باشي و بماني؛‬
‫بلند همت‪ ،‬با صالبت‬
‫که راستي را برآييم؛‬
‫تا خورشي ِد شب‬
‫آفتاب حادثه‬
‫ِ‬ ‫بر‬
‫تَلَن ُگ ِر وجود زند؛‬
‫هستي آفرين و تاريخ ساز‬
‫زيبا و يکتا‬
‫چو َف ِر ايزدي‬

‫شيراز ‪87/5/26-‬‬
‫سیمرغ‪52 /‬‬
‫بيداري‬

‫زندگي‬
‫بيداريِ "خواب آلوده" رفته هاست؛‬
‫جاري‬
‫خاموش شخصيت هاست؛‬
‫ِ‬ ‫ِ‬
‫شهامت‬ ‫چونان‪،‬‬
‫ساري‬
‫هراس آشکا ِر روان هاست‬
‫ِ‬ ‫به سان‪،‬‬

‫‪ -87/5/30‬شيراز‬
‫امو ِر زمانمند‬

‫ای شاه ِد درونم!‬


‫آيا پارسايي ام‪،‬‬
‫پایانی است بی نشانه‬
‫فرشید کریمی‪53 /‬‬

‫که نيازمن ِد تسالي هميشگي ات هستم؟‬


‫در اين اندک اعتبا ِر زمانه‬
‫طالع شوم اين دگرگوني هدفمند‪،‬‬ ‫به ِ‬
‫نمي خواهم تن در دهم‪،‬‬
‫تباهي دنيا بازم‬
‫ِ‬ ‫تا خويش را به‬

‫با فرازي بر امور زمانمن ِد عمرم‬


‫براي لحظاتي‬
‫حیاتی ضمي ِر پنهانم‬
‫ِ‬ ‫دروازه هاي‬
‫چشم پوشيدند از غرائز‬
‫تا غني گردم از فرائض‬
‫آنگاه رازوارانه دانستم‬
‫در هر جهان‪،‬‬
‫پاداش خويشتنم‪.‬‬
‫ِ‬ ‫خود‪،‬‬

‫‪ -87/6/6‬شيراز‬
‫"خيمه شب بازي است جز مرگ آنچه هست‬
‫جاودان بايد بدستش داد دست"‬

‫دكتر نوراني وصال‬

‫سیمرغ‪54 /‬‬
‫مولود مرگ‬

‫رويا مي بافيم‪،‬‬
‫آهنگری می کنيم‪،‬‬
‫در تالش روزانهء این راه و روزگار‪،‬‬
‫در زيستني محدود و منتظر‪.‬‬

‫ياد گرفتيم‪ ،‬يادمان دادند‬


‫که انتخاب کنيم‬
‫نوع ستيزمان‪،‬‬
‫دگرديسي هدفمندمان‪،‬‬
‫در برخورد با نيتي ازلي‪.‬‬
‫مرگ را مي گويم‬
‫کارگشاي تيره بختان‬
‫ِ‬ ‫آن‬
‫واژگان يا کلیشه هایی چون‪:‬‬
‫" اثيري جاودانگي‬
‫ناميرايي هستي‬
‫نجاتِ رواني‬
‫رهايي از بندها‬
‫گریز از قيدها‬
‫فرشید کریمی‪55 /‬‬

‫هستن دوباره"‬
‫دروازهء ورود‪،‬‬
‫به کشته هاي مزارع دنيامان‬
‫ذخيره دانسته هاي حاصل ا ِز هستي مان‬
‫يا با خوش بيني روانکاوانهء يونگي‬
‫براي اين انتقال‬
‫دير يا زود‬
‫که گاهي برايمان هست‬
‫تداعي ترسناک و هولناک‪.‬‬

‫انتخاب ها گوناگونند‪:‬‬
‫بعضي بي خيالند؛‬
‫بعضي در تالشند؛‬
‫غافل و ناغافل‪.‬‬
‫مرگ‪،‬‬
‫دارايي مان‬
‫ِ‬ ‫کمال‬
‫ِ‬ ‫منتظ ِر تمام و‬
‫برداشت های داشته هایمان‬
‫سکوت کرده‬
‫سرد و مبهم‬
‫ُغنوده و بي تزوير‬
‫چشم به راه و بي پاسخ‬
‫با مفهومي از لباني خاموش مي گويد‪:‬‬
‫"سري به شما مي زنم‬
‫دور يا نزديک‬
‫روز يا شب‬

‫سیمرغ‪56 /‬‬
‫هر که باشيد یا نباشيد‬
‫هميشه در چنگيد؛‬
‫برايم؛ اما نه‬
‫هميشه‪ ،‬بي قرار و خندان‬
‫سلب اراده تان مي نمايم؛‬ ‫ِ‬
‫فيروزبخت و نيرومندم‬
‫از براي شاه شدگان و گدا رفته گان‪،‬‬
‫در روش دگرگوني لحظه هاتان‪،‬‬
‫در يکسان تقديري براي همگان گیتی‬
‫مي خراشم و مخدوش مي کنم‪،‬‬
‫راهروان و کجروان و فراموشان‪،‬‬
‫تلخ طن ِز تاريخ گيتي؛‬
‫اما من هم مجبورم‬
‫با پیمان به پذيرش وجودم‬
‫چون شما‪ ،‬زين گريزگاه ناتوانم؛‬
‫تقالي بنيان سو ِز هستي ام‪.‬‬

‫کيستم؟ چيستم؟‬
‫هستم يا نيستم؟‬
‫بيداري یک خوابم‬
‫آرامشم از هياهوي دگرگوني‬
‫خوابم‬
‫اجبارم‬
‫فرشید کریمی‪57 /‬‬

‫تقديرم‬
‫بي تقصيرم‬
‫از براي نيک َمردان و ُخوش َر ِوشان‬
‫خواستارم هستند‪،‬‬
‫بعضي از براي خود‬
‫يا ديگر هستي داران‪.‬‬

‫اين در ِد مرگ هم؛ اما‬


‫"درمان انتزاعي" فراوان دارد‬
‫از براي هر کسی‬
‫درد آور و آرام‬
‫به راستي‪،‬‬
‫التيا ِم خويشتن چگونه است؟‬

‫‪ -87/6/7‬شيراز‬
‫احترام باطني‬

‫خاموشي نهاني ام‬


‫مدارهاي جادويي پیوندند‬
‫در هياتي به تجسم حيات‪.‬‬

‫انسانم يا شاعر؟‬

‫سیمرغ‪58 /‬‬
‫چه فرق مي کند‪،‬‬
‫اتفاق يا حادثه‬
‫کدامیک‬
‫جدايي واژگان احساس را‬
‫پوزش زمان مي نهند؟‬
‫ِ‬ ‫بر‬

‫به هر حال‬
‫مردم پذيرم‬
‫مرگ آگاهم‬
‫و اميدوار؛ اما‬
‫نه زندگي گريز و ناگزیر انديش‪،‬‬
‫که شاعران‪،‬‬
‫عشق را‬
‫همواره پيوندي کنايه آميز مي دهند‪.‬‬
‫احترا ِم باطني‬
‫اين طور‪ ،‬زاده مي شود‬
‫چشم داشتن‪،‬‬
‫دردمندانه ديدن‬

‫زيباست‬
‫هستي داشتن‬
‫و حسدمند نبودن‬
‫فرشید کریمی‪59 /‬‬

‫در اين خاکسارانه عشق ها‬


‫که مي سرائيد‪،‬‬
‫اي شاعران جهان!‬

‫‪ - 87/6/11‬شيراز‬
‫تقديم به روان دكتر نوراني وصال‬

‫تالش تکامل‬

‫ذهن دريايي ام‬‫ِ‬

‫سیمرغ‪60 /‬‬
‫جمجمه اي مواج‪ ،‬به اسيري رفته؛‬
‫اين تشويش با َع َصب آلودهء رنگي‬
‫بسان آخرين هستي مرغکي زخمي‬
‫مي جهد‬
‫سوي آخرين حياتِ اين کوته مستي‬
‫اين خود نبودن‬
‫در فراخناي هزار آلودگي‬
‫بسان فريادرسي‬
‫ِ‬
‫سخت ت ََبر‬ ‫ِ‬
‫آهنگ‬ ‫زي ِر‬
‫بر هيزمي محکوم‬
‫مارش محتوم‬ ‫ِ‬ ‫تا آخرين شُ‬
‫در روياي بوزينه نبودن؛‬
‫کامل بودن؛ اما‬
‫تلخ گشتن‬
‫تا انديشيدن‬
‫تا بيدار شدن‬
‫اين‬
‫بودن يا هستن‬
‫تا تجربه هاي خودي‪،‬‬
‫بي خودي‬
‫رنج منجمد گشتن‬
‫وارهيدن‬
‫در بی حاصلي؛ اما نه‬
‫فرشید کریمی‪61 /‬‬

‫ژاژخواهی از کم حاصلی‬
‫گم گشتن و رنجديدگي‬
‫از کاهلي‬
‫نه در يوزگي‬
‫در بي پنداري و سرگشتگي‬
‫با هر شکل بي سرانجامي‬

‫‪ -87/6/11‬شيراز‬
‫شعر‬

‫صورت هاي ممکنم‬


‫در دايره هاي مفهوم‬
‫هماهنگ با انديشه‬
‫دور از قاعده و نمونه‬
‫گريزان از بطالت‬
‫رنجديده از صداقت‬

‫سیمرغ‪62 /‬‬
‫فراتر از لفظ و زينت‬
‫همسو با شک و حقيقت‬
‫ِ‬
‫نهايت ُرخداد ايده هايم‬
‫وقايع انواع َجذبه هايم‬
‫ِ‬
‫خيال انگيزي خوش آيندم‬
‫تقليد و تضا ِد تصاحب مندم‬
‫انگيختگي همگاني هستي ام‬
‫ِ‬ ‫در خود‬
‫برگزيدگان هوشمندي ام‬
‫ِ‬ ‫از‬
‫رسوايي برانگي ِز خودگريزم‬
‫جاودانگي ترديدناپذيرم‬
‫ِ‬
‫در پسندهايم‪ ،‬يگانه انگارم‬
‫ژرف انديش و همگان پندارم‬

‫‪ -87/6/22‬شيراز‬
‫اشتراک‬

‫کاش زبان مشترکي داشتيم‬


‫فرشید کریمی‪63 /‬‬

‫دوستاني از سراس ِر گيتي‪،‬‬


‫با جاذبه هايي‬
‫از استفهام و درک دانش‪،‬‬
‫در هر ديار‬
‫معشوقکاني‪،‬‬
‫آرامش بخش و فهیم!‬
‫همیشه و همه حال‬
‫اين خواهد بود‪،‬‬
‫تنها پرسشم ز ايشان ‪:‬‬
‫" آي مردمان خردمن ِد َخندان‪،‬‬
‫شما نيز‪،‬‬
‫آيا چونان تما ِم هستي من‪،‬‬
‫عاشقيد هنوز‪،‬‬
‫بر تمامي عشق هاي گذشته تان؟ "‬

‫‪ – 87/6/23‬شيراز‬
‫گمشدگان‬

‫شش يا هفت ميليارد‪ ،‬خواب آلوده‬


‫غوطه ور‬
‫در دفينه هاي ذهني خويش‬
‫آرزوي فردا مي کشند‪.‬‬

‫سیمرغ‪64 /‬‬
‫فراسوی خواب و بيداري‬
‫در اجتما ِع ُگداخته با فرهنگ‪،‬‬
‫شدگان غيب گونه ايم‪،‬‬
‫ِ‬ ‫ساعاتي‪ ،‬تهي‬
‫مانند قرابتي پندار آفرين و رغبت گونه‪،‬‬
‫پيرامون فرآيندهاي داللت و ابديت*‬
‫ِ‬
‫در مدارهاي چرخش‬
‫در اين بي حسي‬

‫پايان‬
‫ِ‬ ‫توازن بي‬
‫ِ‬ ‫اين‬
‫که ُگور ُگونه مي مِکد‪،‬‬
‫شريان های تالش را‬
‫جبري و آموخته شده‪،‬‬
‫درماندگي بازپسين هنگام‬
‫ِ‬ ‫در اين‬
‫صد سال ديگر‪،‬‬
‫توارثي ز آميختگي هستيم‬
‫چون اجدادمان‬
‫پاک گونه‬
‫در بطن و باطن دگران؛‬
‫اما هويت هاي نامعلومیم‬
‫از پدران و فرزنداني‪،‬‬
‫ناسپاس و نامفهوم‬
‫در حافظهء سیاه بشري‬
‫فرشید کریمی‪65 /‬‬

‫گريز‬
‫گريز‬
‫به ناکجا آبا ِد دگرگوني‬
‫بعضي هيچ و هيچستانيم‬
‫بعضي تنها‪ ،‬ردپایي‬
‫فراموشي آيندگان‬
‫ِ‬ ‫در برفِ خاموشي و‬
‫جاودانه‪ ،‬در رنج مرگيم‬
‫سپاس دا ِر لحظاتِ کوشش و خردورزی‬
‫آري‪،‬‬
‫گمشدگانيم‪ ،‬در اين راه هستي‬

‫‪ - 87/6/26‬شيراز‬
‫سیمرغ‪66 /‬‬
‫بي حاصلي‬

‫مر ِد ن ِحري ِر هر مکان و هر زبان!‬


‫در اين پا ُگشايي هستي پَسند‬
‫چرخ شُ عبده انگي ِز پاکرو‪،‬‬
‫ِ‬
‫با زايچهء طالعت‬
‫شادمانه‪،‬‬
‫چه بازي ها که نمي کند؟‬
‫حاصل اين همه عمرت‬
‫اين است‪ ،‬آن نيست‬
‫اين شد‪ ،‬آن نشد‬
‫شايد‪ ،‬بايد‬
‫واژگان پشیماني هستند‬
‫ِ‬ ‫آخرين‪،‬‬
‫که حسرت وار‪،‬‬
‫در فضا و زمان جاي مي گيرند؛‬
‫زمزمه هاي خودخودي‬
‫شايد که‪،‬‬
‫بي حاصلي و پوچ گونگي‬
‫در شکلی‬
‫ز پندارهاي فروريخته اي باشند‬
‫که روزي‪" ،‬رهبر خرد"‬
‫اَبر انسان هاي زمانه بودند‬
‫فرشید کریمی‪67 /‬‬

‫‪ -87/6/30‬شيراز‬
‫سیمرغ‪68 /‬‬
‫بودن‬

‫دوگانگي تا کي؟‬
‫ماندگاري تا کي؟‬
‫پذيرا هستم‪،‬‬
‫امکان خواستن را‬
‫بر نخواستن را‬
‫هرگز؛‬
‫اما نه‬
‫حتسب اين دنيا‬
‫ِ‬ ‫در قواع ِد ُم‬

‫‪ -87/6/30‬شيراز‬
‫مادران‬

‫مادران ِهزار ساله مان در ُقرون کهن‬‫ِ‬


‫فرشید کریمی‪69 /‬‬

‫به کدامين خاک آرميده اند؟‬


‫روزگاري‬
‫با سخني دگرگونه تر‪،‬‬
‫از امروز ما‬
‫افشاي عشق و راز مي کردند‬
‫با پارسی پدرانمان‬
‫زندگي ديروز‬
‫ِ‬ ‫ِ‬
‫سنت‬
‫در براب ِر نسل امروز‪،‬‬
‫فراموشي شديد جوانیست‪،‬‬
‫در "امتداد" ت ََج ُد ُد و خواسته‬
‫با گریزی از ُکنش و واکنش‬
‫در تاريخي‬
‫تا انتهایی تنهاتر‪،‬‬
‫آميختگي موضوع گرفته و چنین گشته‬ ‫ِ‬ ‫با‬

‫‪ -87/7/22‬شيراز‬
‫نوپردازان‬

‫بوده است‪ ،‬هميشه‬


‫ِخردي‪،‬‬
‫ناب َ‬

‫سیمرغ‪70 /‬‬
‫در ذهن های هر جامعه‬
‫ِ‬
‫هویت راستي‪،‬‬ ‫وجود و‬
‫بايد که فزوني گيرد؛‬

‫بايد که باشد‪ ،‬خردمندي‬


‫هدف فهيمان و روشنگران‬
‫تا شايد‪،‬‬
‫با برخورد سازگاری ها و تکامل ها‬
‫محبت همگاني رسد‬‫ِ‬ ‫به‬
‫که به آن سرشته ايم‬
‫باشد که‪،‬‬
‫نوپردازان عالم گرديم‬
‫ِ‬

‫‪ -87/8/22‬شيراز‬
‫فرشید کریمی‪71 /‬‬

‫خويش يابي‬

‫ِ‬
‫غايت من‪،‬‬
‫تکامل تماميت است‪،‬‬
‫ِ‬
‫آنچه از هستي گرفته ام‬
‫بُن مايهء فطرتم‬
‫در صورتک هاي راز آلو ِد نمادها و نقاب ها‬
‫هميشه غوطه ورم‬
‫يابي‬
‫در خويشتن و خويش ِ‬

‫روانم‪ ،‬آينهء زمانمنديست‬


‫با هزاران هزار‪ ،‬تکه تلخ و شيرين‬
‫اين ها‪ ،‬تمامي جذابيتم هستند‬
‫در اين سف ِر سي و دو سالگي‬

‫‪ -87/8/24‬شيراز‬
‫‪1‬‬
‫خودپروراني‬

‫سیمرغ‪72 /‬‬
‫کامل انجام و سرانجام‪،‬‬
‫ِ‬ ‫در خودپروراني‬
‫من و تو‬
‫سزاوا ِر به هم رسيدنیم‬
‫اين ناخودآگا ِه معناييست‬
‫رابت اين همه تضاد و توحش‬ ‫در َق ِ‬
‫کمال ما‪،‬‬
‫بايد که باشد‬
‫ابديت و جاودانگي‬
‫زيرا که غايت شناسي مان‬
‫را ِز پيون ِد ناگسستني اضداد است‪.‬‬

‫‪ -87/9/1‬شيراز‬

‫‪1. self- realization‬‬


‫رياني نخستين‬
‫ِ‬ ‫ُع‬

‫آيا واژهء حسرت‪ ،‬اين نيست‬


‫که در خطاهاي ديرينهء خويش‪،‬‬
‫همواره‪ ،‬اسي ِر افسوسيم؟‬
‫فرشید کریمی‪73 /‬‬

‫بر حسب قوانين ذهني ام‬


‫به پذيرش چيزي‪،‬‬
‫مجبور نگشته ام‬
‫پرورده ام‪،‬‬
‫وجود ضرورت آسمان را‬
‫که تصديق هر چيز‪،‬‬
‫ذهني ماست‬
‫ِ‬ ‫را ِز تائي ِد‬
‫نکوهش ِدگران‬
‫ِ‬ ‫آن گونه که‬
‫تصور اندوهناک مي گردد‪،‬‬
‫بايد تحمل کنيم‬
‫ناخواسته هاي خواسته مان را‬
‫که سرشاريم‬
‫رياني نخستين‪...‬‬
‫هيجان ُع ِ‬
‫ِ‬ ‫از‬

‫‪ -87/9/8‬شيراز‬
‫علت‬

‫بي درک ديگران‪ِ ،‬‬


‫به کلی منفعلیم؛‬
‫در اين پايداريِ هستي پسند‬

‫سیمرغ‪74 /‬‬
‫ت حقيقي پيدايش است‪،‬‬ ‫که علّ ِ‬

‫آزادي انسان‪،‬‬
‫تصوي ِر داده شده هستی است‬
‫با زباني شناسا‬
‫ِ‬
‫فرهنگ مکتوب‬ ‫در هرگونه‬

‫زندگي‪،‬‬
‫برخوردي سراسري است‪،‬‬
‫از تضاد و تفهيم‬
‫تالقي همه گونه ای‬
‫ِ‬ ‫در‬
‫از تمجيد و تکذيب‬

‫‪ -87/9/8‬شيراز‬
‫نهاد هستي‬

‫مي پندارم كه اشتياقي کامل است‬


‫فرشید کریمی‪75 /‬‬

‫واژه های شعرهايم‬


‫به نها ِد ميدانی این هستي‬

‫اين که قرار گرفته ايم‬


‫بي اختيار‬
‫زندگي‬
‫ِ‬ ‫بطن کهکشان زمان وار‬ ‫در ِ‬
‫مرا‬
‫به انديشيدن و نگارش وا مي دارد‬

‫بازتاب حادثه‬
‫مرا‬
‫به چشم انداز پويايی گروه* فرو مي کشد‪.‬‬
‫‪1‬‬

‫لحظه‪،‬‬
‫انتقال هر چيز‪،‬‬
‫ِ‬ ‫يعني‬
‫به هر مکان‬
‫‪1. Group dynamics‬‬
‫زندگي‪،‬‬
‫زمان بندي کوتاهيست‬
‫زبان و بازتابي‪ ،‬ناشناس دارد‬

‫اگر که هدفمند گرديم‬


‫شوق شعور مي گيريم‬ ‫ِ‬
‫تجلي يکديگريم‬
‫غوطه ور‪،‬‬
‫در ما مي گرديم‬
‫آن جا که هرگز‪،‬‬

‫سیمرغ‪76 /‬‬
‫"من گونه" نينديشیم‪،‬‬
‫آری‬
‫کامل نيست‪ ،‬تک نگري‬
‫تمام هستي را‬
‫ُکل نگري‬
‫شامل وجود مي گرداند‬
‫ِ‬

‫‪ -87/9/15‬شيراز‬
‫‪1‬‬
‫جنون‬

‫شعرم‪،‬‬
‫شع ِر ظلمت و جنون و ابهام‬
‫چون قوس نزولي شعور‬
‫فرشید کریمی‪77 /‬‬

‫در عرصهء روان آدمي‬


‫در بسام ِد عصب های پريشان‬

‫زودشِ کنم‬
‫در قلمروي رهایي رنگ ها‬
‫وارون تصوير نبوغ‬
‫ِ‬
‫در آينهء شکستهء شعورم‬

‫چشم به راه شه ِر فالطوني ام‬


‫هماننديم‬
‫من‪ ،‬تو و ِدگران‬
‫جز ثمرهاي ذهني مان‬
‫در آيين پا ُگشايي‬

‫‪ – 87/9/19‬شيراز‬

‫‪1. Insanity‬‬
‫همزاد‬

‫بيشتر غوطه وريم در ُسلوک سايه‬


‫ما شاعران‪،‬‬

‫سیمرغ‪78 /‬‬
‫تا در کالب ِد عمومي تن‪ ،‬نمايان!‬

‫ره يافتگانيم‪،‬‬
‫از شعو ِر تاريک‪،‬‬
‫به شعور روشن‬
‫همزاديم يا همزاد گونه ايم‪،‬‬
‫نوآفرينان نقابداريم!‬

‫تراوش واژگان‪،‬‬
‫ِ‬ ‫لحظهء‬
‫را ِز درون شاعر‪،‬‬
‫خويش را مي سپارد‬
‫به خويشتن وجود‪،‬‬
‫آتش الهام بخش درون‪،‬‬
‫ِ‬
‫طغيان شاعرانه مي گردد‬
‫ِ‬
‫واژه‪،‬‬
‫شمايل نوآفريني مي پوشد‪،‬‬
‫جان بخش و آفرينشگر‬
‫در خروش پندارها‪،‬‬
‫مجذوبِ احساس مي شود‬

‫نهايت کمال گونه اش‬‫ِ‬


‫عافيت جدي ِد نوگرايي ست‬
‫ِ‬
‫در َسراچ ِه دادورزی و سرنوشت‬
‫فرشید کریمی‪79 /‬‬

‫‪ -87/9/19‬شيراز‬
‫معرفت‬

‫گزيدهء خويشيم‪،‬‬
‫هنگامي كه‬
‫زاده مي شود‪،‬‬
‫كشش هاي خیالی‬
‫در ذهن هنرمندان‬

‫سیمرغ‪80 /‬‬
‫در دنياي ارزش هاي خويشتن‬

‫معرفت‪ ،‬حواس آدمی است‪،‬‬


‫قامتي است فرو شُ ده‬
‫در پيرهني به نام هوش‬
‫فراسوي دانسته هاي امروز ما‪،‬‬
‫فردا است‪،‬‬
‫خوش بيني و آزمودن است‪،‬‬
‫تالقي اخالقي است‬
‫ِ‬
‫در شعور آگاه‬
‫سازگاری افكار انساني است‬
‫با محیطی داد و ستد گونه‬

‫‪ – 87/10/8‬شيراز‬
‫جستجو‬

‫رازيست نهان‬
‫که هر یک از ما‪،‬‬
‫رو به رويش‬
‫فرشید کریمی‪81 /‬‬

‫تنها و بي ياوريم؛‬
‫تعبيرش‬
‫تجربهء روزها و فصل هاست‪،‬‬

‫اندرون معنايي خویش‪،‬‬


‫ِ‬ ‫در‬
‫يافته هاي جدا گشته مان‬
‫بسطِ شعور مي گيرند‬
‫از آبشخور هستي‬
‫همگي پویان‬
‫در جستجوي ارزشيم‬

‫هنگامی كه یافت شد‬


‫حافظانش مي شويم‬
‫خود نگه دار و خود پديد‬

‫‪ – 87/10/9‬شيراز‬
‫‪1‬‬
‫پيوستگي‬

‫سیمرغ‪82 /‬‬
‫زندگي‪،‬‬
‫يافتن پيوستگي است‬
‫ِ‬
‫نهايت انديشه و كاركرد‬ ‫در‬

‫تجربه‪،‬‬
‫كردن دنياست‬
‫ِ‬ ‫معني‬

‫يادگيري‪،‬‬
‫سازگاري با راستی زندگيست‬

‫خرد‪،‬‬
‫پذيرش ذهنيست؛‬
‫ِ‬
‫معنويت اشياي مادي‬ ‫سوي‬
‫‪1. coherence‬‬
‫جهان‬
‫يعني معني و ماده‬
‫در بنایي پيوسته‪،‬‬
‫ُمجاز به اختيار؛‬
‫اما‪ ،‬نه آزاد از براي گريختن‬
‫زیرا‪ ،‬تمامي اين هستي‬
‫در معرفت حقيقي‬
‫حاصل خويشتنند‬
‫فرشید کریمی‪83 /‬‬

‫‪ – 87/10/9‬شيراز‬
‫سیمرغ‪84 /‬‬
‫عصر تاريكي‬

‫اين كه كجاي جهانيم؟‬


‫در قله هاي فضا زماني‬
‫یا در سياه چاله هاي فراخ‬
‫تاريكي ستارگان‪،‬‬
‫ِ‬ ‫یا در عصر‬
‫همگی‪،‬‬
‫انديشهء دستيابي‬
‫به بي نهايت هستي است‪،‬‬
‫زیرا در شعورمان‬
‫زیبنده گشته‪،‬‬
‫سازگاری با هستي‬

‫‪ – 87/10/10‬شيراز‬
‫فرشید کریمی‪85 /‬‬

‫اسير‬

‫در كاوش هاي شبانه ام‬


‫مشغول ِ‬
‫درك فرصتم‬ ‫ِ‬
‫من‬
‫ماهي جدا ِِفتادهء مردابِ خويشتنم؛‬
‫اقيانوس هوس ها و بردگي‪،‬‬
‫ِ‬ ‫اسي ِر‬
‫تلخي طاقتم‬
‫در روان ستمگري‬

‫‪ – 87/10/18‬شيراز‬
‫سخن گويي‬

‫در خویشتنم‪،‬‬
‫ِ‬
‫شخصيت شاعرانهء خويشم‬ ‫دنبال‬
‫تا رسم به سرانجا ِم سرنوشت‬

‫گام بر مي دارم‬
‫همراه باورهايم‬

‫سیمرغ‪86 /‬‬
‫كوله بار غرايزم‪،‬‬
‫پر از تهي‬
‫اين خودنموديِ هنجار گشتهء به هنگام‪،‬‬
‫سازگاری مرا‪،‬‬
‫با محيط‬
‫سازگاري نيازها بخشيده‬
‫‪1‬‬
‫"اين خودبودن و خود شدگي"‬
‫ِ‬
‫رنوشت خودساخته‬ ‫اين سِ ِ‬
‫رشت هم َس‬
‫در جهان هاي ذهني ُكنشگران‪،‬‬
‫اجابت هاي منتشري است‬
‫از پرگويي هاي زندگي‪،‬‬
‫با من و ما‬
‫‪ – 87/11/4‬شيراز‬

‫‪1. Self being‬‬


‫مولد‬

‫چون شايسته ايم‪،‬‬


‫موفقيم‬
‫فرشید کریمی‪87 /‬‬

‫چون سزاواريم‪،‬‬
‫ناكاميم‬
‫انسان مول ِد تك ِعلّ ِ‬
‫ت خودساخته‪،‬‬
‫جوه ِر ثابت زندگانيست‬

‫نوعي بقاست‬
‫براي بهترين هستي داران‬
‫در جهان هاي ذهني مان‬
‫گر به كناري نهيم‬
‫جامه هاي جهل زمانه را‬
‫تمناي يكديگر مي گرديم‬
‫آن مايي مي شويم‬
‫من و تو‬
‫كه بنیاد جاودان جهانيم‬

‫‪ – 87/11/4‬شيراز‬
‫سیمرغ‪88 /‬‬
‫اَخته گري‬

‫تقابل سازگاري‬
‫ِ‬
‫با محيط‪،‬‬
‫ارزش هاي ذهني ديگران را‬
‫گاه برايمان‬
‫به برزخ بودن ها می کشاند‬
‫بيگانگي همتا يافته‬
‫ِ‬
‫تبهناک نابخردي‬ ‫با اَخته گري‬
‫اخالقي شخصيت و نسبيت‬ ‫ِ‬ ‫خفقان‬
‫ِ‬ ‫در‬
‫در ساخت هاي ادبي‬
‫براي ما ضد ارزشند‪،‬‬
‫براي زمانهء خويش؛ اما‬
‫نهايتي‬
‫از ارزش هاي عقالني اند‬
‫ای انسان هاي ُكنش گ ِر باز انديشنده!‬
‫آنچه‪ ،‬آرمان ماست‬
‫چون در جهان نمي يابيم‬
‫پس بسازيم و سامانش دهيم‬
‫در انزواي شعو ِر مهرگان مان‬
‫دور از فراگر ِد ِ‬
‫زوال نيروهاي شعورمان‬
‫غاك مرگ و نيستي‬‫در َم ِ‬
‫فرشید کریمی‪89 /‬‬

‫‪ – 87/11/4‬شيراز‬
‫بازفهمي‬

‫سیمرغ‪90 /‬‬
‫خواستم‪،‬‬
‫آفرينندهء واژگانی گردم‬
‫كه تنها‪،‬‬
‫خیره نباشند‬
‫منطق انديشيدن را‪.‬‬
‫ِ‬

‫خودنگري ام‬
‫نيست نوعي‪ ،‬خودشكني‬
‫بلکه رهايي است‬
‫ِ‬
‫فرهنگ خود آمده‪،‬‬ ‫ز‬

‫چيزي كه مي انديشم‬
‫تازه بدان رسيده ام‬
‫شايد‪ ،‬تكرار‬
‫یا كشف پيشينيان باشد‬
‫باری‬
‫حاصل کردار‪ ،‬فضيلت است؛‬
‫ستيز با روشنگری‬
‫جان جهان‪،‬‬
‫چالش مي كشاند‪،‬‬
‫ِ‬ ‫به‬

‫ماهیت شرير بودن‬


‫فرشید کریمی‪91 /‬‬

‫مردماني چو مرا‬
‫مشتاق باز فهمي مي کند‬
‫ِ‬
‫در واژگان كليدي اديان‬

‫‪ – 87/11/6‬شيراز‬
‫دفينه هاي كودكي مان‬

‫سیمرغ‪92 /‬‬
‫توضيح جهان‬
‫ِ‬ ‫تفاوت در‬
‫غوطه ور ساخته‪،‬‬
‫وجود متناهي مان را‬
‫در نامتناهي هستي‬

‫نبايد در روزمرگي دنيا‬


‫رفتار را‬
‫به شك تعميم دهيم؛‬
‫شك بايد‬
‫به ُسخره گيرد‬
‫دفينه هاي كودكي را‬
‫جهان قراردادها‬
‫ِ‬ ‫در‬
‫در اقليم بنيادين ايده ها‬
‫"جرقه هاي نبوغ آمي ِز مردمان"‬
‫فهم زمانه را مي طلبند‬
‫ِ‬
‫در ادراکی که اراده است؛‬
‫در تهوري كه فضيلت است؛‬
‫در جراتي كه شجاعت است؛‬
‫در ترسي كه رذيلت است‬

‫‪ – 87/11/12‬شيراز‬
‫فرشید کریمی‪93 /‬‬
‫سیمرغ‪94 /‬‬
‫آتش سپنتا‬

‫به راستي آيا‬


‫جهان تبهكا ِر راز آميز‪،‬‬
‫ِ‬ ‫در اين‬
‫فروتنی‪،‬‬
‫فضيلت راستين اخالق و مهرورزی است؟‬ ‫ِ‬
‫اين نيست آيا‬
‫كه واكنش به تجربه‬
‫فلسفه ها را مي سازد!؟‬

‫بي شمار واكنش هایمان‪،‬‬


‫رسوخ كرده‬
‫در خودمحوري شكست ناپذير‪،‬‬
‫"تمرين مردگي"‬
‫"نظم و بي نظمي"‬
‫از كودكي تا به حال‬
‫افكار را‬
‫بنيان نهاده‬
‫در شخصيت‬

‫فلسفه آيا‪،‬‬
‫آتش سپنتای خردورزي آدميان‬ ‫اين ِ‬
‫فرشید کریمی‪95 /‬‬

‫در انبوه پيچيده گويي هاي فيلسوفان‪،‬‬


‫بيان كاملي ز لبخندهاي تلخ‬
‫مجهول تضاد آميز است؟‬
‫ِ‬ ‫هستي‬
‫ِ‬ ‫در اين‬

‫‪ – 87/11/18‬شيراز‬
‫انفجار بزرگ‬

‫روزي كه ديندار شديم‪،‬‬


‫ترس آیا به همراه داشتيم؟‬

‫سیمرغ‪96 /‬‬
‫به كدامين هويت اجدادي‬
‫سرشته گشته بوديم؟‬
‫آن روز‬
‫"دادرس قلب ها"‬
‫بنیاد اصل تضاد را‬
‫نيروهاي جهان قرار داد‪،‬‬
‫‪1‬‬
‫اين "رازپردازي و خداگونه انگاري"‬
‫آثاری بي يقين‬
‫از آن اخت ِر روز آمد شده گشت‬
‫در پايان آن انفجار بزرگ‬
‫ِ‬
‫فروشكست زندگي آفرين‬ ‫آن‬

‫‪ – 87/11/18‬شيراز‬

‫‪1. Apotheosis‬‬
‫فرشید کریمی‪97 /‬‬

‫جاودانگي زندگي‬

‫شكلي از ترديد است‬


‫آگاهي ما‪،‬‬
‫در سودمندي هر پندار‬
‫روان خطر جويي مان؛‬
‫اما در بن بست هيچ انگاري و تقدير گرايي‬

‫انسان فلسفی‬
‫عزم اوج دارد؛ اما‬
‫وس مجرد زندگي را‬ ‫ن ُ ُف ِ‬
‫نمي داند دگربار‪،‬‬
‫چگونه و به چه نام‬
‫بايد جاودانه و بي زوال يابد؟‬

‫‪ – 87 /11/22‬شيراز‬
‫پويش‬

‫جهان هستي‬
‫ِ‬ ‫روان‬
‫در ِ‬
‫کردار تنهایی مان‬
‫خاصيتی است‬
‫سرشار از تضاد‬

‫هم هنگام‪،‬‬
‫پويش معنوي مان‬
‫ِ‬

‫سیمرغ‪98 /‬‬
‫فرجامين هستي و زمان‬
‫ِ‬ ‫در مفهو ِم‬
‫داللت گر خودمحصوري مان‬
‫در فراروندي پيشرو و خودباوري است‬
‫‪1‬‬

‫فرا مي رسد نابخردي و راستي‪،‬‬


‫اندام وار‪،‬‬
‫در بي خويشتني خويش و ِدگران‬
‫‪2‬‬

‫ديگراني که حضورشان‪،‬‬
‫شايستهء گیتی ست‬
‫نامتقارن يادگيري و تجربه‬
‫ِ‬ ‫در ذهن هاي‬

‫‪87/11/26‬‬

‫‪1. Self-solipsism‬‬
‫‪2. Alienation‬‬
‫فرشید کریمی‪99 /‬‬

‫تك لحظه ها‬

‫خودآفرين خويشيم‬
‫ِ‬
‫در جهاني كه "مهرباني"‬
‫تكامل درونمان را‬
‫ِ‬ ‫نيروي‬
‫چرخشي كامل بخشيده‬
‫از شادماني و رضامندي خودگونه‬
‫با دستگاه نموداري هستي‬

‫گاهي كه غوطه وريم‬


‫در تالطم انديشه هاي چالش خيز‪،‬‬
‫آگاهي و شايستگي مان‬
‫هدف و معنا مي يابند‬
‫تنها‪ ،‬همين تك لحظه ها‪،‬‬
‫تاريخ بشريت را‬
‫رهنمون دگرديسي كرده‪،‬‬
‫مرداني كه پويا هستند‬
‫زناني كه ايستا هستند‬
‫مجموع "هستي شونده"‬
‫در تركيب هاي تضادمند مي گردند‬
‫تا تكامل دانستگي هاي بشريت‬
‫امتداد و ارتقا يابد‬
‫زيرا هر بي فهمي‬
‫نوعي خودفهمي‬
‫براي آيندگان تاريخ است‪،‬‬
‫توارث تازه كه فرا رسد‬

‫سیمرغ‪100 /‬‬
‫پاسخ به مجهوالت مي گردد‪،‬‬
‫به راستی‬
‫اين رش ِد مرتبط‬
‫نظا ِم زماني پايدار "بودن"هاست‬

‫‪ - 87/11/27‬شيراز‬
‫فرشید کریمی‪101 /‬‬

‫شـک‬

‫در کالب ِد تن‬


‫ميان اخالقيات‪،‬‬
‫دائم مر ّدديم‪.‬‬

‫اين زندگي است‬


‫که نوع زيستن را‬
‫به ما مي آموزد؛‬
‫اما انتخابِ ماست‬
‫که با حدو ِد خِ رد درآميخته‪،‬‬
‫خويش را دگرگونه مي سازد‬
‫در عصر نوزايي و تاريک فکري‬
‫شرم زده و "توهين ديده"‬
‫بازتاب زمانه خويشيم‬
‫انسان آویزه ای‬
‫ِ‬ ‫وجود جاوداني‬
‫در زنجیره علّت؛‬
‫انسان سرسخت را‬
‫ِ‬ ‫اَبر‬
‫مي سازد‬

‫در انتخابِ انسان گرايي‬


‫"تنها خويشتن" برتر است‬

‫سیمرغ‪102 /‬‬
‫که ابدي و ماندگار است‬
‫"اين فرو کاسته شدن به نيستي"‬
‫در بي معنايي هستي‬
‫آيا قدرتِ شک را‬
‫به ايمان مي رساند؟‬

‫‪ – 87/11/29‬شيراز‬
‫خاموشي‬
‫فرشید کریمی‪103 /‬‬

‫ِچه ِر جهان‪،‬‬
‫نو مي شود‬
‫از تازه هایي که‬
‫در مي رسند‬

‫پير مي شويم ما‬


‫ِ‬
‫تاريک بشريت‪،‬‬ ‫در شعو ِر‬
‫در سيه روزي انساني‪،‬‬
‫در نگراني حال آيندگان‪،‬‬
‫شکست خورده؛‬
‫اما شورمندانه‪،‬‬
‫خاموشي‬
‫فرایمان مي گيرد‬
‫سپس‬
‫انجام ها پايان مي پذيرند‬
‫در ناپايداري روان ها و جان ها‪.‬‬

‫در بيانمندي و ذهن باوري‪،‬‬


‫تقدير‪،‬‬
‫نيست انگاري و خودانديشي است‬
‫‪1‬‬

‫زيرا که زندگي‬
‫سراسر‪،‬‬
‫تکليفي نامفهوم و نامتناهيست‬

‫شيراز‪87/12/10 -‬‬

‫سیمرغ‪104 /‬‬

‫‪1. Self reflection‬‬


‫اديان پذيرفته‬

‫چه بسيار که مي بينيم‬


‫انسان هاي جهان را‬
‫گرفتار اديان پذيرفت ِه پدران خويش‬
‫بي هيچ هنری‬
‫فرشید کریمی‪105 /‬‬

‫در گذرگاه زمان‬

‫در اين تک گويي و خودمداري‪" 1‬هم وابسته"‬


‫دلخوش کرده و بي ثمر گشته‬
‫در راهواره هاي دولت ها و ملت ها‬

‫بي خبر نهاده شدن‬


‫لوليدن اجتماعي است‬
‫در غوغای بي دانشي‬
‫اين خودپسندي و خويشتن آرايي‬
‫راز جاودانگي است‪،‬‬
‫در جهان "کوارک ها" ؟‬
‫‪2‬‬

‫شيراز‪87/12/11-‬‬

‫‪1. self centerism‬‬


‫‪( quarks .2‬اجزاء تشکيل دهنده ذرات بنيادي ماده)‬
‫خودآرايي ذهن ها‬

‫آفرينش گيتي‬
‫ِ‬ ‫در اين‬
‫تا وقتي که هستيم‬
‫ض ِد خود نيستيم‪،‬‬
‫کا ِم ناکام ما؛ اما‬
‫در اراد ِه جهان ميهني‬
‫تدوين گري ست؛ خودمعنا‬

‫سیمرغ‪106 /‬‬
‫ِ‬
‫ظرفيت آزاد انديشي خويش را‬ ‫که‬
‫گنجانده‬
‫خودآرايي ذهن ها‪،‬‬
‫ِ‬ ‫در‬

‫چهره نگار پژوهنده‬


‫درون دلها‪،‬‬
‫درنگ مي اندازد؛‬
‫در دنيايي که‬
‫امکان پروراندن هر چيزي‬
‫ِ‬
‫رهايي اش را‬
‫دستخوش اتفاق مي گرداند‬
‫ِ‬
‫ماني َگمان هايِ َگمانه ِ‬
‫زني ا َ ِ‬
‫ذهان خردمند‬ ‫در بي َگ ِ‬

‫‪ -87/12/14‬شيراز‬
‫عصر هراس انگيزي‬

‫جهان را سرشار مي يابم‬


‫از دآلرامی و مهرپروري‬
‫شكل عطوفت؛ اما‬‫ِ‬ ‫بزرگ‬
‫در تداو ِم انديشگاني‬
‫فرشید کریمی‪107 /‬‬

‫آرامش ن ِكوكرداري را‬


‫ِ‬ ‫كه‬
‫در عص ِر َهراس انگيزي‬
‫بي خودداري از حقيقت يابي و روشن شدگی‬
‫‪1‬‬

‫به جنون زدگي مي كشانند‬


‫اين است كه باید نشان دهيم‬
‫خواستن راه بي برتر را‬

‫اين تمايزات دستاويز‬


‫اين "فرادانش هاي واقعي"‬
‫ِ‬
‫شخصيت امرو ِز انسانند‬
‫طوالني بودن‬
‫ِ‬ ‫تاريخ‬
‫ِ‬ ‫در‬
‫در امروز و هر روز‬
‫حتی در گذشته ها‬

‫‪ – 87/12/29‬شيراز‬

‫‪1. Verification‬‬
‫خودكوشي و خاموشي‬

‫سیمرغ‪108 /‬‬
‫ستوده ترين آدميان‬
‫الزمهء زندگاني را‬
‫اين دانند‬
‫كه خردمندي‪،‬‬
‫روانه اش سازد‬
‫تا سودمندي به زيبايي گِرايد‪.‬‬

‫ِ‬
‫هويت "خويش ساخته"‬ ‫در تدوين‬
‫شرارت جاودانه نيست!‬

‫در تداوم تعالي ها‬


‫در وجو ِد خردمندي‬
‫برآیند بودنیم‬
‫گيران تخيل‬
‫ِ‬ ‫اي بشارت‬
‫در شكست بخشي‬
‫در فرا آسيب‪ 1‬زمان‬
‫آزادي طلب مي كنيم؛‬
‫زندگي را‬
‫به چالش كشيم؛‬
‫اما خودكوشي‪ 2‬و خاموشي‪،‬‬
‫آفتاب دل ها را‬
‫فرشید کریمی‪109 /‬‬

‫خودبيني عناص ِر همسا ِز زمان‪ ،‬قرار داده‬


‫‪3‬‬
‫انگيختگي نقش مايه ها‬
‫ِ‬ ‫در‬

‫‪ – 87/12/30‬شيراز‬

‫‪1. Meta PATHOLOGY‬‬


‫‪2. SELF ACTIVITY‬‬
‫‪3. MOTIFS‬‬

You might also like